استراتژی فتح ایران از درون

سیامک طاهری

دانش و امید #۲۳، اردیبهشت ۱۴۰۳

 

پیش گفتار

دوره نخست

روابط ایران آمریکا دوران پر فراز ونشیبی را طی کرده است.این روابط از سال 1899 میلادی آغاز شد. تا جنگ جهانی دوم، ایرانیان، نه تنها خاطرات منفی‌ای نسبت به این کشور نداشتند، بلکه کشته شدن هوارد کانکلین بسکر ویل، معلم آمریکایی مدرسه مموریال تبریز در جریان محاصره این شهرتوسط مستبدین در انقلاب مشروطه، احساس نوعی از همبستگی با این کشور ومردمانش در اذهان ایرانیان پدید آورده بود. در این دوران سطح روابط چندان وسیع نبود، که بر رسی جدی آن، چندان به کار این گفتار بیاید.

با ورود نیروهای آمریکایی به ایران در جریان جنگ جهانی دوم، اولین تجربه جدی مردم وحکومت گران ایران با آمریکا آغاز شد. در سال‌های ملی شدن نفت نیز تفاوت دیدگاه‌ها نسبت به این کشور به چشم می‌خورد.اگر بخشی از جامعه ونیروهای سیاسی همچون جبهه ملی نگاه مثبتی نسبت به این کشور داشتند، نیروهای چپ وتوده‌ای‌ها براین اعتقاد بودند که امپریالیسم تضعیف شده انگلستان در حال عقب نشینی در سطح جهانی است وامپریالیسم آمریکا قصد جایگزینی اش را دارد. تضادهای معین بین سیاست‌های آمریکا و انگلستان در آغاز شکل گیری جنبش ملی شده صنعت نفت باعث شد، تا هر جریان (موافق آمریکا ومخالفان آن) خود را محق بدانند. با کودتای 28 مرداد اما دوره دیگری آغاز شد. این دوره تا کودتای 28 مرداد را می‌توان دوره دوم روابط ایران وآمریکا دانست. در این دوران نفوذ آمریکا، آرام آرام در ایران گسترش یافت، بطوری که در جریان کودتای 28 مرداد، آمریکا یکی از دو بازیگر اصلی این رخداد تاریخی بود.

پس از پایان جنگ جهانی دوم، ایالات متحده آمریکا که به سلاح‌های عمده اقتصادی و نظامی مسلح بود به عنوان یک قدرت جدید و برتر جهانی ظهور کرد. و درصدد سیطره سیاسی بر سایر کشورها برآمد.

نقش این کشور در کودتا وسلطه آن بر حکومت محمدرضا شاه،پس ازآن و حضور همه جانبه آمریکا در ایران وتاثیر و تغیین تکلیف این کشور در عمده ترین مقدرات کشور از جمله تشکیل ساواک، سمت وسوی اقتصادی ایران، ایحاد پایگاه‌های شنود وجاسوسی الکترونیک در شمال ایران، نفوذ بلا منازع اش در ارتش ایران وآموزش افراد ساواک وارتش، تبدیل ایران به ژاندارم منطقه به منظور حفاظت از منافع آمریکا و…از جمله مسائلی بودند، که در شکل گیری افکار عمومی ایرانیان نقش تعیین کننده‌ای ایفا کردند.

به این ترتیب تجربه 28 مرداد در تمام سال‌های پس از سال1332 بر روابط ایران وآمریکا سایه انداخت. دیگر این تنها چپ‌های ایرانی نبودند،که نگاهی کاملا منفی به آمریکا و سیاست‌هایش در ایران وجهان داشتند، بلکه طیف رو به گسترشی از ملی گرایان ونیروهای مذهبی هر روز بیشتر وبیشتر به ضدیت با سیا ست‌های آمریکا گرایش پیدا می‌کردند. وقایع جهانی چون جنگ ویتنام وکامبوج ولائوس ونیز کشته شدن پاتریس لومومبا و نیز حمایت بی چون وچرای آمریکا از اسرائیل و حکومت‌های نژاد پرست آفریقای جنوبی و رودزیا بر موج مخالفت با سیاست‌های تجاوزکارانه آمریکا می‌افزود.. پیدایی وگسترش جریانات چریکی،نشانی از این اوج گیری سویه ضد امپریالیستی مردم ایران داشت. با انقلاب بهمن ماه این روابط وارد مرحله جدیدی شد.

روابط ایران وآمریکا پس از انقلاب ایران

 پس از انقلاب با وجود خشم عمومی مردم ایران در جریان انقلاب به علت روی کار آوردن رژیم شاه وحمایت از او وتشکیل ساواک،که در شعارهایی چون پس از شاه نوبت آمریکاست، تجلی یافته بود، دولت وقت به روابط با آمریکا ادامه داد و تماس‌هایی دولت موقت با سفارت این کشور ادامه یافت. ورود شاه به آمریکا وترس از شکل گیری 28 مرداد دیگری و تماس پنهانی دولت بازرگان با ماموران دولت آمریکا، به اشغال سفارت آمریکا انجامید. با ورود نیروهای مسلح آمریکایی و شکست آنان در واقعه طبس احساسات ضد آمریکایی در ایران بازهم اوج بیشتری یافت. با آغاز جنگ ایران وعراق، ایران اولین عقب نشینی آشکار را در مقابل آمریکا نشان داد. سخن از گفتگوهایی است که به قراداد الجزایر وآزادی گروگان‌ها منجر شد، می‌باشد. پس از این قرارداد، امریکایی‌ها به توافقات انجام شده پایبند نماندند و به طرق گوناگون بخشی از دارایی‌های مردم ایران را مصادره کردند.

پس از جنگ

پس از جنگ نیز با آن که آمریکا روابط خود را با ایران قطع کرده بود، ولی تماس‌ها به اشکال گوناگون ادامه یافت.از ماجرای مک فارلین تا جریان حمله آمریکا به عراق و نیز کمک ایران در جریان یورش به مواضع طالبان از سوی آمریکا. پیش از آن هم، از همان سال‌های نخست انقلاب همسویی جمهوری اسلامی با آمریکا ومتحدانش در ضدیت با حکومت چپ گرای افغانستان کاملا عیان بود. با نزدیک شدن به روزهای پایانی جنگ وشکل گیری جنگ نفت کش‌ها روابط ایران وآمریکا شکل خصمانه تری به خود گرفت. سرنگونی هواپیمای مسافربری ایران وحمله به مراکز نفتی ایران از سوی آمریکا به بهانه مین گذاری خلیج روابط را به شدت متشنج وخصمانه کرد.

با شکل گیری حزب الله در لبنان و کشته شدن شماری از نیروهای آمریکایی در لبنان این روابط شکل تیره تری به خود گرفت. در سال 1985 (1364) دولت ریگان به شدت نگران وضعیت گروگان‌های آمریکایی در لبنان بود، که آن هم سرانجام به مصالحه کشیده شد. با پایان گرفتن جنگ و پاره‌ای همکاری‌ها بین دوکشور (همکاری علیه عراق وطالبان) دورانی از کاهش تنش‌ها آغاز شد.

در 7 خرداد 1387مذاکراتی بین فرستادگان ایران وآمریکا در بغداد برسر برقراری صلح در عراق انجام شد، که مذاکرات به علت اختلاف نظر شدید دو طرف ناکام ماند.

پس از اشغال افغانستان به وسیله آمریکا، مذاکرات دیگری بین نمایندگان کشورهای گوناگون،از جمله ایران و آمریکا بر سر حکومت آینده افغانستان انجام شد. در دوره ریاست جمهوری آقای احمدی نژاد (دولت‌های نهم ودهم)رییس جمهور وقت ایران سفرهایی به سازمان ملل داشت که نامبرده پیشنهادهایی برای مذاکره مستقیم با دولت آمریکا مطرح کرد،که از سوی مقامات ایرانی مورد مخالفت قرار گرفت. در همین دوران بود که گروهی از ملوانان انگلیسی دستگیر شدند،که با تشر مقامات انگلیسی،برتن آنان کت وشلوار کرده وآنان را راهی کشورشان کردند.

با روی کارآمدن دولت آقای روحانی، روابط وارد مرحله دیگری شد. مذاکرات مستمری که در طی دوسال بین دولت یازدهم و آمریکاییان واروپاییان بر سر مساله هسته‌ای ایران انجام شد،سرانجام انعقاد موافقتنامه‌ای انجامید که به برجام موسوم شد.

روابط پس از این قرارداد را شاید بتوان نقطه اوج روابط ایران وآمریکا پس از انقلاب دانست. اما عمر این آشتی نیز زود گذر بود. با روی کار آمدن دولت ترامپ، رییس جمهور جدید به سرعت و در 8 ماه مه 2018 از برجام خارج شد تا این دوستی به ازدواج نینجامد. به دنبال آن جان کری وزیر خارجه دولت اوباما که نقش تعیین کننده‌ای در مذاکرات برجام داشت،طی یک مصاحبه مطبوعاتی یه همراه همتای فرانسوی خود به طور رسمی اعلام کرد،که در صورت موافقت رهبر ایران،آماده مذاکره دوجانبه با ایران است. در پنجم مهر ماه 1392در آخرین لحظات اقامت آقای حسن روحانی رییس جمهور وقت ایران،در آمریکا تماس تلفنی‌ای بین او و رییس جمهور آمریکاانجام گرفت. طرفین درطی این گفتگو وزاری خارجه خود را مامور کردند تا زمینه‌های لازم برای همکاری بیشتر با یکدیگر را آماده کنند.

در همین دوران یعنی در 23 دی ماه 1394 یک بار دیگر نگرانی‌هایی در مورد برخورد بین ایران وآمریکا در فضای سیاسی ایران وجهان طنین انداخت. شماری از نظامیان آمریکایی که با قایق وارد آب‌های ایران شده بودند، به وسیله نیروهای سپاه پاسداران دستگیر شدند. آمریکا مدعی بود که این نظامیان به دلیل نقص فنی سیستم قایقشان به صورت غیر عمد وارد آب‌های ایران شده اند. با تماس تلفنی بین آقایان ظریف وجان کری، وزرای خارجه دوکشور،این مساله نیز به سرعت حل وفصل شد ونظامیان آمریکایی فورا آزاد شدند. در 26 دیماه 1396 در جریان مذاکرات پایانی برجام، ناگهان خبر دیگری مبنی بر تبادل زندانیان ایران وآمریکا رسانه‌های جهان را به هیجان آورد.

دادستان عمومی وانقلاب ایران طی بیانیه‌ای اعلام کرد، در راستای مصوبات شورای عالی امنیت ملی ایران و مصالح کلی نظام، هفت زندانی ایرانی در آمریکا با چهار زندانی دو تابعیتی ایرانی ـ آمریکایی معاوضه می‌شوند.

با نشستن ترامپ به کرسی ریاست جمهوری آمریکا اما ورق برگشت و روابط به سرعت تیره شد.. زمان زیادی لازم نبود تا ترامپ از برچام خارج شود و خواهان گفتگوی دوباره با ایران شود، خواستی که نمی‌توانست از سوی ایران پذیرفته شود. سرانجام جنگ لفظی بین دو کشور به ترور قاسم سلیمانی و کشته شدن او و یار عراقی اش ابو مهندس انجامید. ایران برای عکس العمل رفتار دو گانه‌ای را در پیش گرفت. از سویی با موشک به مرکز استقرار نیروهای آمریکایی حمله کرد و از سوی دیگر ساعاتی پیش از این حمله آمریکایی‌ها را از این حمله مطلع کرد. چرا که خوب می‌دانستند، در صورت کشته شدن نیروهای آمریکایی ترامپ ودولت آمریکا ناچار به عکس العمل شدیدی خواهند شد. سیاست رجز خوانی از دو سو تا پایان دوران ترامپ،ادامه یافت. با آمدن بایدن، هرچند تنش اندکی فروکش کرد ولی سیاست کج دار ومریز از دوسو همچنان ادامه یافت. حتی جنگ غزه وحملات حوثی‌ها به کشتی‌های عازم اسراییل که به حملات تلافی جویانه آمریکا و انگلستان وسپس حملات متقابل حوثی‌ها به کشتی‌های آمریکایی وانگلیسی منجر شد، باعث نشد تا دو کشور احتیاط را از دست داده و دست به اقدامی بزنند،که اوضاع از کنترل خارج شود. اینک این سوال مطرح می‌شود که هدف دوطرف از چنین درگیری کنترل شده‌ای که نزدیک به 45 سال از ان می‌گذرد چیست. هیاهوی رسانه‌ای از دوسو باعث سر در گمی‌های بسیاری در افکار عمومی می‌شود. اینک کوششی می‌شود، پاسخی منطقی وبی طرفانه به این سوال داده شود.

همانطور که تاریخچه درگیری‌های ایران وآمریکا در دورانی طولانی پس از انقلاب نشان می‌دهد،هیچکدام از طرفین خواهان یک جنگ تمام عیار نیستند.اما هدف دو کشور از درگیری وتنش محدود چیست؟

 

1. هدف ایران

مشکل اصلی ایران با آمریکا دخالت این کشور در منطقه‌ای است که ایران آن را منطقه خود دانسته وخواهان عدم مداخله آمریکا در آن است. وجود پایگاه‌های امریکایی در اطراف ایران و حمایت این کشور از اسراییل و نفوذ اسراییل در همسایه‌های ایران نظیر ترکیه و آذربایجان و کردهای عراق و تشکیل داعش و…اعمالی است که در شکل گیری سیاست ایران برای بیرون راندن آمریکا از منطقه نقش اساسی دارد. فراموش نکنیم که وجود نزدیک به 50 پایگاه آمریکایی در اطراف ایران، خود به خود فشاری برکشورما وارد می‌کند، که به هیچ وجه نمی‌تواند خوشایند ایران باشد و در رفتار ایران بی تاثیر باشد و در سیاست‌های ایران نقش مهمی ایفا می‌کند. (هرچند در سال‌های اخیر شمار آن‌ها اندکی کاهش پیدا کرده است.) با این همه اظهارات صریح مقامات گوناگون در دولت‌های مختلف و نیز مجموعه رفتارهای ایران حاکی از آن است که ایران خواهان درگیری رو درو (به صورت یک جنگ تمام عیار) با آمریکا نیست.

 

2. هدف آمریکا

پس از تجربه‌های سال‌های نخست انقلاب بهمن ماه که طی آن آمریکا، کودتای نوژه وتحریک همسایه عراقی آیران را تجربه کرد، و پس از آن که با وجود جنگ ایران وعراق وبمباران چاه‌های نفتی ایران و سرنگونی هواپیمای مسافری بری ایران،نتیجه لازم را نگرفت و این اعمال فقط به نفرت بیشتر ایرانیان از این کشور منتج شد.سیاست آمریکا در رابطه با ایران به آرامی تغییر مسیر داد. همه دولت‌های ایالات متحده نیز با وجود پاره‌ای اختلاف در سیاست‌هایشان درمورد ایران نشان داده اند، که همانند دولتمردان ایرانی، خواهان یک رویارویی تمام عیار با ایران نیستد.اینک این سوال مطرح می‌شود که پس استراتژی آمریکا در مقابل ایران چیست.

نگاهی دقیق‌تر به مجموعه سیاست‌های کلی آمریکا در برابر ایران نشان می‌دهد، که سیاست عمومی این کشور محدود ساختن ایران در منطقه و ویران کردن اقتصاد آن از درون و بیرون است. مقابله بیرونی با اقتصاد ایران در درجه نخست از کانال تحریم‌های اقتصادی و در درجه بعدی از کانال جلوگیری از رابطه اقتصادی ایران با کشورهای گوناگون است. در این راه رسانه‌های جهانی و از جمله رسانه‌های برون مرزی پارسی زبان از جمله ابزارهای این سیاست هستند.

اما این کشور با درس گرفتن از تجربه اعمال همین سیاست در مورد کشورهای دیگر خیلی زود دریافت که تنها با این حربه نمی‌تواند ایران را به زانو درآورد. بخصوص که منابع عظیم نفت وگاز ایران و همچنین دیگر منابع کانی ایران وتنوع آب وهوایی و موقعیت ژئوپولیتیک آن و… پیشبرد این کار را مشکل می‌کند.

به این ترتیب استراتژی عمده آمریکا بر فتح ایران از درون استوار شد. بر مبنای این استراتژی، برای براندازی حکومت ایران از درون باید سیاست‌های نولیبرالی که در خدمت منافع آمریکا وشرکایش قرار دارد اجرا گردد. تا کشور از درون تحلیل رفته وتسلیم گردد. این که در اخرین حلقه فروپاشی تغییر چگونه انجام می‌گردد، (یک کودتا، تغییری تدریجی، یک حمله کوتاه و کم هزینه و یا…) کم اهمیت ترین موضوع است، که در مرحله آخر ودر لحظه موعود با توجه به شرایط تصمیم گیری می‌شود.

مهمترین دلیل که حمله آمریکا به ایران را تقریبا ناممکن می‌کند،قرارداد 1921 است،که هنوز پابرجاست.تجربه اشغال لیبی وعراق وافغانستان، که به قول ترامپ بیش از 8 هزار میلیاردلار روی دست آمریکا گذاشت،بدون آن که نفع چندانی برای آمریکا داشته باشد، از جمله دلایل دیگر آن است.

آن چه که مهم است، انجام رادیکال ترین شکل سیاست‌های اقتصادی نولیبرالی،همراه با قشری ترین رفتارهای اجتماعی است.(قشری تا حد امکان)

این سیاست تا کنون با موفقیت نسبتا گسترده‌ای همراه بوده و است. و همچنان ادامه دارد. نیروهای نولیبرال از یک سو با استفاده دوگانه از پوششی مذهبی و غیر مذهبی و در مواردی به کمک نیروهای قشری به پیشبرد این سیاست مشغول بوده اند. اینان از سوی دیگر در عین ادامه همین سیاست در درون حاکمیت، با مخالفت با پاره‌ای رفتارهای قشری متحدان خود، می‌کوشند نقش اپوزیسیون را نیز بازی کنند. این که کدام یک از این افراد و در کدام جایگاه جاسوس و یا عامل مستقیم امپریالیزم هستند ویا افراد معتقد ی هستند، مساله درجه چندم برای امپریالیست‌ها ست، که در زمان لازم به راحتی قابل حل است. آنچه که فعلا برای آن‌ها اهمیت دارد، پیشبرد، این سیاست در عرصه داخلی ایران است،که لاجرم به نارضایتی عمومی منجر می‌شود.

تضاد اصلی چیست؟

آیا تضاد اصلی با امپریالیسم در بیرون مرزها است یا در درون است. اگر بپذیریم که هدف آمریکا فتح ایران از درون است و نه از بیرون، آنگاه پاسخ این سوال آسان‌تر می‌شود. در واقع تضاد با نیروهای مانع انکشاف همه جانبه سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و… و تضاد با امپریالیسم برهم منطبق هستند. تهدید از بیرون مرزها ومحاصره اقتصادی، تکمیل کننده خطر از داخل است.

باید توجه داشت که نمودهای بروز تضاد می‌تواند به شکل‌های بی نهایت متنوع و گوناگون بروز کند و جنگ رودرو، فقط یکی از اشکال بروز آن است، ونه تنها شکل آن.

شکل‌های، دیگر آن همانطور که ذکر شد می‌تواند به شکل راه‌های کم خرج تر وکم هزینه تر بروز کند، شکل انجام کودتا که برای مدت مدیدی به عنوان اصلی ترین شیوه برخورد،آمریکا با دولت‌های نامطبوع این کشور، پس از جنگ جهانی دوم اجرامی شد، شکل دیگر بروز این تضاد بوده است.

ترور شخصیت‌ها برجسته، شکل دیگر بروز تضاد بین امپریالیسم وعواملش است. نمونه‌های پاتریس لومومبا، عرفات و…ازجمله این موارد است.فتح از درون یکی دیگر از اشکال بروز این تضاد است. آری دشمن همینجاست در بیخ گوش ما، آمریکا هم همینجاست. در بانک‌های خصوصی و درصنایع نفت و گاز و پتروشیمی خصوصی شده و بورس و خرید وفروش دلار و در حجاب اجباری. و…

در دنیای امروز، نیروی خارجی فقط با سوار شدن بر نیروی داخلی است، که می‌تواندبه اهداف خود برسد.این سخن در مورد حملات امپریالیست‌ها به یوگسلاوی، عراق، لیبی،سوریه نیز صدق می‌کند.بدون وجود یک نیروی اجتماعی جدی داخلی امپریالیزم یارای حملات به این کشورها را نداشت. یکی از تفاوت‌های زمانه ما با گذشته دورتر، دراین است که استعمار برای فتح کشورهای دیگر احتیاجی به نیرویی در داخل نداشت، تنها برتری نیروی نظامی کافی بود.

سخن کوتاه!

آمریکا همینجاست. دشمن هم همینجاست.بدون پایگاه داخلی، کاری از تمام پایگاه‌هایی که در اطراف کشور ماایجاد کرده‌اند وهمچنین هواپیماها و ناوگان‌های جنگی امپریالیزم، به جز پاره‌ای حرکات ایذایی بر نمی‌آید.

نمونه کامل این ادعا کشور کوباست، که نه در زمان حیات شوروی و دنیای دوقطبی ونه پس از فروپاشی آن وایجاد دنیای تک قطبی و نه اینک که در مرحله گذار به دنیای چند قطبی هستیم، امپریالیست‌ها با وجود نزدیکی جغرافیایی، ومحاصره اقتصادی به مراتب گسترده تر از محاصره ایران و حتی پاره‌ای تلاش‌های مذبوحانه، به راستی هیچ غلطی علیه این کشور نتوانسته اند انجام دهند. نمونه دیگر کشور مصر است، که امپریالیزم بدون شلیک حتی یک گلوله و در شرایط دنیای دو قطبی وحیات اتحاد جماهیر شوروی، به فتح این کشور از درون موفق شدند.

یک پاسخ برای “استراتژی فتح ایران از درون – سیامک طاهری”.

  1. Art

    انحلال دادگاه لاهه اجتناب ناپذیر است چرا که خود این نهاد نه دیگر یک نهاد بین المللی است و نه یک دادگاه قانونی و بیطرف است .
    این نهاد شریک حقیقی جنایات فاشیسم و صهیونیسم بین الملل است .
    حکم دستگیری پوتین (اگر کسی درین دنیا شهامت اجرای آن را داشته باشد ) نقض آشکار همه قوانین ابتدایی قضاوت و قانون است و حتی پشتیبانان بیدادگاه لاهه از فرط بی قانونی و عواقب اخرالزمانی آن جرات اجرای آن را ندارند .
    اما همین بالماسکه مسخره لاهه به راحتی چشم بر روی جنایات اسراییل بسته و یا از آن حمایت می‌کند .
    اسراییل همه قوانین شناخته شده و متعارف بین المللی و همه استانداردهای حقوق بشری را به وحشیانه ترین شکل ممکن زیر پا گذاشته و میگذارد و مرتکب جنایاتی شده که حتی در جنگ‌های جهانی مذموم و ناشده بوده است از بمباران مدارس گرفته تا بیمارستان‌ها و اردوگاههای پناهندگان بیدفاع 😡
    این بیدادگری دادگاه لاهه خود بنیان بی نظمی و قانون شکنی در سطح بین المللی است و دادگاه لاهه خود به ابزار جنایت و قانون شکنی بدل شده است .
    بی اعتناعی چین افریقای جنوبی خاورمیانه و کل جهان غیر اسراییل به این نهاد و دیگر نهادهای جنایتکار اینگونه سرآغاز شکست و گسستی در سطح جهانیست که هیچ چاره و راه حلی به جز یک جنگ عالمگیر و ویرانگر ندارد .
    کریم خان دادستان خوک صفت و خون کثیف دادگاه هلند از خاندان اسماعیلی است که همیشه انگل وار در طول تاریخ معاصر با خاندان سلطنتی انگلیس در یک اصطبل و طویله رشد و نما نموده اند و انتظار شرافت و انسانیت از انان داشتن یک خیال موهوم بیش نیست .
    دادگاه لاهه منشا بی قانونی و هرج و مرج بین المللی است و کشورهای جهان با دریافت و فهم این نکته هر یک به فراخور توان خود ازین بی قانونی استفاده خواهد نمود .
    سکوت لاهه در برابر جنایات اسراییل همه بی قانونی و جنایات دیگر در جهان را به حاشیه رانده است چرا که خود نهادهای حقوق بشری جهانی دادگاه لاهه را بزرگ‌ترین ناقض حقوق بشر یافته اند و این عین حقیقت است .
    دادگاه لاهه یک نهاد صهیونیست و نژادپرست است و وجود چند دلقک سیاه پوست خودفروش دران تغییری در ماهیت جنایتکار این نهاد نمیدهد .

    لایک

Designed with WordPress