هیأت تحریریه نشریه دانشجویی رود
دانشجویان و پژوهشگران علوماجتماعی
سلام
روز چهارشنبه 22 اردیبهشت 1395 نخستین مجمع «اتحادیه انجمنهای علمی علوماجتماعی دانشجویان سراسر کشور» در دانشکده علوماجتماعی دانشگاه تهران برگزار شد. گزارش این جلسه را می توانید در روزنامه اعتماد بخوانید. [1] بنا به دلایلی که در ادامه خواهد آمد، ما و جمعی دیگر از دانشجویان با تشکیل چنین نهادی مخالف هستیم و آن را به ضرر علوماجتماعی میدانیم.
در ضمیمه این نامه یک سری بحثهای نظری ضروری ارائه خواهد شد. اما قبل از اینکه به سراغ تئوریپردازی برویم، لازم است نقش اتحادیه مذکور را در مناسبات کنونی تولید سرمایه روشن کنیم. زیرا کلیه موضعگیریها و ارزشگذاریهای طرفین فقط با ارجاع به این واقعیت معنا مییابد. البته نظریه نیز در جای خود اهمیت انکارناپذیری دارد و اعضای نشریه رود در طول سه سال فعالیت خویش کوشیدهاند سهم خود را در این زمینه ادا کنند. اما در قدم نخست باید روشن کنیم در مورد چه چیزی سخن میگوییم.
مهرماه 1394 آقای ضیاء هاشمی، معاون فرهنگی و اجتماعی وزیر علوم در مراسم اختتامیه هشتمین جشنواره ملّی حرکت (اقتصاد دانشبنیان دانشگاهی) وعده داد که تا پایان سال تحصیلی جاری، دست به تشکیل 20 اتحادیه سراسری برای انجمنهای علمی خواهد زد. ایشان در مورد هدف این اتحادیهها فرمودند: «انجمنهای علمی، کانون نخبگان و جمع نخبگی کشور هستند که با وجود کمبود امکانات باید برای ارتقای خویش تلاش کنند. البته باید استقلال دانشگاه نیز حفظ شود. بنابراین جلب منابع مالی از طریق ارتباط با صنعت و تجارت، یکی از فعالیتهای اصلی انجمنهای علمی خواهد بود. در همین راستا توسعه اتحادیههای انجمنهای علمی راهکاری برای توانمندسازی این انجمنها محسوب میشود.» [2] آقای دکتر حسین میرزایی، سرپرست اداره كل فرهنگی و اجتماعی وزارت علوم نیز در حاشیه همین جشنواره فرمودند: «تشکیل اتحادیههای سراسری انجمنهای علمی اولویت اصلی امسال است. البته از آنجا که اتحادیهها در حال شکلگیری هستند باید با برنامه هدفمند و ویژهای فعالیت کنند. اتحادیهها سالیانه کنفرانس ملی برگزار میکنند و در این کنفرانسها میتوانند با اهالی صنعت و تجارت ارتباط بگیرند.» [3] با توجه به نقلقولها باید گفت که ای کاش مسئولان کمی صداقت به خرج میدادند و به جای استفاده از واژه «اتحادیه» از واژه «تجارتخانه» استفاده میکردند. انصافا ترکیب «تجارتخانه سراسری انجمنهای علمی» منظور آقایان را خیلی واضحتر بیان میدارد و پیوند آن را با دغدغههای دولت در زمینه اقتصاد دانشبنیان روشن میکند.
قصد ما از ارجاع به سخنان این دو مقام مسئول، شخصیکردن مسأله نیست. بسیار فراتر از این افراد، سند چشمانداز 20 ساله کشور (دومین سند بالادستی بعد از قانون اساسی) اشاره میکند که باید تا سال 1404 بیش از 50 درصد اقتصاد کشور در ید شرکتهای دانشبنیان باشد تا ایران به قطب علمی و فناوری منطقه تبدیل شود. سند نقشه جامع علمی کشور (بالادستیترین سند وزارت علوم) نیز که بر اساس متن چشمانداز نوشته شده است، در بخش راهبردهای کلان و ملّی به تفصیل در مورد رابطه اتحادیه انجمنهای علمی با شرکتهای دانشبنیان سخن گفته است. ما فقط به برخی از مهمترین راهبردها اشاره میکنیم: «سازماندهى و تقويت انجمنهاى علمى موجود بهمنظور ايفاى نقش مرجعيت علمى و ارتقای مشاركت در تصميمسازیها و توسعه، ترويج و انتشار علم و فناورى» و «طراحى سازوكار لازم برای بهرهمند ساختن سياستگذاریها و برنامهريزیها و تصميمگيریهاى كلان كشور از پژوهشهای تأيیدشده در انجمنهاى علمی مرتبط» و «حمايت از برگزارى همايشهاى تخصصى به وسيله انجمنهاى علمى به ويژه در حوزههاى اولويتدار [سرمایهگذاری] و تسهيل واگذارى نشريات علمى و تخصصى به آنها» و «سازماندهی نظامهای حرفهای مبتنی بر دانش فنی و اجتماعی برای اداره واحدهای اقتصادی/اجتماعی و نهادينه كردن فرهنگ مهارتگرايی و پژوهشمحوری و كارآفرينی» و و «تدوين سازوكارهاى حقوقى و تشويقى دانشگاهها و پژوهشگاهها براى فروش دستاوردها و ايجاد انتفاع براى دانشگاهها، پژوهشگاهها و محققان مانند حمايت از ايجاد شركتهاى دانشبنيان با مشاركت مؤسسات آموزش عالى». بحث بیشتر در مورد چنین راهبردهایی را برای بخش ضمیمه نگه میداریم تا انسجام مطلب حفظ شود.
با توجه به این اسناد بالادستی و با مراجعه به مواد 2 و 13 «قانون حمایت از شرکتهای دانشبنیان» مشخص میشود «اتحادیه انجمنهای علمی» نهادی است که تمامی دانشگاهها به واسطه آن به خدمت سرمایهداران درمیآیند. به موجب مواد 3 و 9 همین قانون، فعالیت اقتصادی در این نهادها مشمول انواع و اقسام معافیتهای مالیاتی میگردد و همچنین در خصوص مناسبات کار و سرمایه، هیچ الزامی به رعایت مفاد قانون کار در آنها وجود ندارد. به این اعتبار میتوان ادعا کرد که بر خلاف تبلیغات رسمی و رسانهای، تشکیل اتحادیه یک جریان ضداجتماعی و ضدمردمی است که هدف از آن افزایش سلطه سرمایه بر جامعه است و به هیچ وجه با هیچ نوع علم اجتماعیای جور در نمیآید. در این اتحادیه سرمایهای متولد میِشود که نه مالیاتی میپردازد و نه قانون کار را رعایت میکند. با اجرای این طرح، انجمنهای علمی به جای آنکه پیگیر مسائل و مشکلات آموزشی دانشجویان باشند، تبدیل به بنگاههایی برای تولید ثروت و ارزش اضافی میشوند. دقت کنید این اتفاق در حالی رخ میدهد که به موجب آییننامه رسمی وزارت علوم، شوراهای صنفی از مداخله در امور آموزشی منع شدهاند. بدین ترتیب مسأله کنترل دانشجویی بر سازوکارهای علمی دانشگاه عملا منتفی میگردد.
ادعا میشود که تشکیل این اتحادیه به گسترش فضای گفتگو و آزادی بیان در دانشگاه یاری میرساند و علوماجتماعی انتقادی بدین طریق رشد میکند. در این مورد سخنان وزیر علوم کنونی (آقای فرهادی) بسیار روشنگر است: «انجمنهای علمی قادر به تقویت کسبوکار دانشبنیان از طریق برگزاری کرسیهای آزاداندیشی هستند.» [4] بدین ترتیب روشن میشود که دانشجویان آزادند در راستای «تقویت کسبوکار دانشبنیان» هر حرفی را بزنند. این سخن به سادگی بدین معناست که هیچ کس نباید در نقد کسبوکارهای سودآور سخنی بگوید، در غیر اینصورت به عنوان اخلالگر و برهمزننده نظم عمومی شناخته خواهد شد. به قول آقای ضیا هاشمی: «بدون آزادی، فکر و اندیشه تداوم پیدا نمیکند، البته آزادی در چارچوب قانون. زیرا آزادی به معنای ولنگاری نیست. قانون هم میگوید بینظمی و هرجومرج سم مهلک آزادی است. هر کس مدافع و طالب آزادی است، باید بداند امنیت جامعه پایه و اساس ایجاد آزادی خواهد بود.» [5] واژههای «بینظمی و هرجومرج» و «ولنگاری» حس نزاکت شهروندان را برمیانگیزند و کاربرد سرکوب قانونی را مشروع جلوه میدهند. همانطور که میبینید در اینجا از افسانههای پوچ آزادی بیان و جامعه مدنی برای توجیه برخوردهای امنیتی استفاده شده است. ولی این دیگر اسمش آزادی نیست. اسمش «مدارای سرکوبگرانه» است. بد نیست به این موضوع هم اشاره کنیم که چند روز پس از برگزاری نشست کذایی، نشریه سره (وابسته به انجمن علمی جامعهشناسی و به مدیرمسئولی حسام سلامت) در شماره بیستم، سایر دانشجویان را دعوت کرد که مخالفان اتحادیه مذکور را «در صورت نیاز تنبیه کنند.» البته باید این را هم گفت که در جامعهای که اعتراضات سندیکایی معلمان و کارگران (برای مثال مطالبه افزایش دستمزد) به بهانه تهدید امنیت ملّی سرکوب میشود، از کرسیهای آزاداندیشی و تجارتخانه انجمنهای علمی بیش از این انتظار نمیرود.
ما به هشت صفحه تمام دشنام و توهین نشریه سره پاسخی نمیدهیم. در این زمینه ذکر نقل قولی از گئورگ لوکاچ کفایت میکند: «علّت این نفرت چیست؟ علّت آن به سادگی این است که ما همه آن چیزهایی را علنا بر زبان میآوریم که هر سوسیالیستی به هر حال باید به آن فکر کند. آنها به واقع به این چیزها هم فکر میکنند (فقط در خانه و پشت درهای بسته) و حتی آن را بر زبان میآورند (فقط در نجواهای محرمانه و خطاب به دوستان قابل اعتماد). اما جسارت آن را ندارند که چنین سخنانی را در انظار عموم و به عنوان اعتقادات حقیقی خویش تصدیق کنند. این نفرت، دفاع مأیوسانهای است در برابر ندای وجدان معذّب … نویسندگان بزرگ که واقعا سازوکارهای روان بشری را میفهمند، بارها و بارها ابعاد تلاشهای آدمیان را برای خلاص شدن از شر عذاب وجدان توصیف کردهاند. همچنین نحوه توفیق آدمیان را در فریبدادن و گرفتار ساختن خود و دیگران در شبکهای از دروغها، و تواناییشان در نزول به خوفناکترین اعماق خطاکاری را شرح دادهاند. این اقدامات جملگی برای خاموش کردن ندای وجدان معذبی است که در درونشان است.» (به نقل از مقاله نظم قانونی و خشونت در کتاب تزهای بلوم)
دانشجویان و پژوهشگران علوماجتماعی
حمایت یک سری جریانات شبهچپ از تشکیل اتحادیه انجمنهای علمی (یا به عبارت دقیقتر تجارتخانه سراسری انجمنهای علمی) نهایت فریبکاری و فرصتطلبی است. این قبیل اقدامات صرفا نشاندهنده وابستگی جریانات مذکور به طبقه سرمایهدار و به سیاستهای نولیبرال است. بنابراین ما همچنان مصرّانه از شما میخواهیم که پیشبرد طرحهای اینچنینی را با وسواس و دقت تمام رصد کنید. زیرا رسیدن به نظریه درست در مورد سازوکارهای حاکم بر جامعه سرمایهداری، مستلزم توجه به واقعیات موجود است و به هیچوجه با چپبازیهای عرفانی به دست نمیآید.
در ضمیمه این نامه نخست به نقد دفاعیات دکتر یوسف اباذری از طرح «تجارتخانه سراسری انجمنهای علمی» خواهیم پرداخت و پس از آن در ضمیمه ب در مورد اقتصاد دانشبنیان بحث کوتاهی را ارائه میدهیم.
مطالعه مقالات زیر به روشن شدن موضوع کمک خواهد کرد:
علی ودادی. انجمن اسلامی، دولت و تحریمها. نشریه دانشجویی رود. سال دوم. سری جدید. شماره 3. بهمن 1393
هیأت تحریریه. چگونه علوم اجتماعی به یک ایدئولوژی ضداجتماعی تبدیل شد؟ نشریه دانشجویی رود. سال سوم. سری جدید. شماره 9. اردیبهشت 1395
دستها از علوماجتماعی کوتاه باد
هیأت تحریریه نشریه دانشجویی رود
28 اردیبهشت 1395
×××
یک –
http://www.etemadnewspaper.ir/Default.aspx?NPN_Id=430
دو – منبع در اینجا
سه –
http://www.harekatfest.ir/index.php/harekatnews/141-2015-10-19-06-21-36
چهار –
http://www.korsiha.ir/archive/0304.php
پنج –
http://www.korsiha.ir/archive/0294.php
ضمیمه الف: نقد اظهارات یک جامعهشناس در مورد اتحادیه سراسری انجمنهای علمی
در جلسه روز چهارشنبه پس از اعتراضات دانشجویی به سبککار «اتحادیه» دکتر یوسف اباذری تمامقد به دفاع از این نهاد برخاست و تشکیل آن را به فال نیک گرفت. میتوان سخنرانی آقای اباذری را بدین ترتیب خلاصه کرد: اعتراضات دانشجویان به تشکیل این تجارتخانه صرفا ناشی از طفولیت آنان است (آقای دکتر اظهار امید کرد که بازار آزاد شفایشان دهد). یکی دیگر از آرزوها و امیدهای ایشان این است که تشکیل نهاد کذایی، به رشد گرایشات ضدنولیبرال و تقویت علوماجتماعی انتقادی کمک کند. به عقیده ایشان دانشجویان معترض از چنین رویکرد آگاهانه و عاقلانهای واهمه دارند.
به نظر ما این اظهارات بسیار مهماند و نمیتوان با خنده و تمسخر از کنارشان گذشت و نادیدهشان گرفت. زیرا اباذری نه از جنس کسانی است که میخواهند «شیعهشناسی انتقادی» را جایگزین جامعهشناسی کنند، و نه از جنس کسانی است که فرصتطلبی موسسات مالی را به هنگام بروز بلایای طبیعی (زلزله بم) تقدیس کردهاند. اباذری جزو آن دسته از روشنفکران ایرانی است که با وجود تمامی لغزشها، ظاهرا به جامعهشناسی به عنوان یک علم مدرن وفادار مانده و از طرف دیگر بارها و بارها عملکرد فرصتطلبانه نهادهای مالی را به نقد کشیده است. به همین دلیل لازم است که در میدان عمل نیز امتحان خود را پس بدهد تا روشن شود که آیا عملا و واقعا در برابر گسترش نولیبرالیسم میایستد یا آن که به قول معروف «درون سینهاش دو قلب نهفته است.»
هرچند سخنان استاد حاوی اشتباهات نظری بیشماری بود، ما تنها به ذکر نکاتی اکتفا میکنیم که جنبه آموزشی دارند و برای شناخت سرمایهداری واقعا موجود و روش مقابله با آن حائز اهمیتاند. باقی اشتباهات ایشان (برای مثال تفسیرشان از بدیو) صرفا جنبه فرعی دارد و بازگوییشان به پیشبرد بحث ما کمک نمیکند. به همین خاطر از ذکر آنها صرفنظر میکنیم و فقط به مسائلی میپردازیم که تنویرشان برای تکامل نظریه اجتماعی ضروری است.
یک – کینتوزی فرودستان
از نظر آقای اباذری اعتراضات اقتصادی «اقشار فرودست» آلوده به کینتوزی است. یعنی اولا غیرآگاهانه و غیرعقلانی است و از هرگونه تئوریزهشدن مسأله وحشت دارد، و ثانیا در صورت پیروزی، همان قدرتطلبی و انحصارگری سرمایهداران را از خود بروز خواهد داد، زیرا (به قول استاد) «آنها هم همین جوجهکباب و همین قدرت را میخواهند، ولی نمیتوانند آن را به دست بیاورند.»
قبل از شکافتن این بحث ذکر یک نکته در مورد مسأله جوجهکباب خالی از فایده نیست: خوشبختانه کارگران و سایر ستمدیدگان به خوبی از این نکته آگاهاند که «وقتی بوی کباب میآید، دارند خر داغ میکنند.» شاید روشنفکران شبهچپ از تشکیل اتحادیههای زرد به وجد بیایند و با بوی کباب «تجارتخانه سراسری انجمنهای علمی» دامنشان را از کف بدهند. اما بسیار بعید است که طبقه کارگر میلاش به این قبیل کبابها بکشد. ستمدیدهگان به خوبی دریافتهاند که باید در این قبیل تشکّلها، به دیده شک و تردید بنگرند.
مایه تعجب ماست که آقای اباذری میکوشد با ملغمهای از نظریات نیچه و فریره خطر «کینتوزی فرودستان» را به اثبات برساند. ایشان فرد کتابخوانی است و حتما «آموزش ستمدیدگان» فریره را تا انتها مطالعه کرده است. بنابراین باید بداند که از نظر نویسنده کتاب مزبور، ساختارهای دولتی و مرکزیتگرایی همچون «اتحادیه سراسری انجمنهای علمی» به هیچ وجه برای آموزش رهاییبخش مناسب نیستند. کتاب فریره مشحون از نقلقولهایی است که برای رسیدن به آموزش رهاییبخش، مداخله مستقیم مردم ستمدیده را در امور مهم تجویز میکند: «مهمترین نکته در آموزش ستمدیدگان، دخالت آموزندگان است.» برای اباذری بهتر است که جلوی وسوسه خود را بگیرد و برای دفاع از این نهاد کذایی و برای سرکوب «کینتوزی فرودستان» به سراغ فریره نرود. زیرا با ارجاع به او نه تنها ناچار خواهد شد ساختار سلسلهمراتبی تجارتخانه را نفی کند، بلکه باید بر عقاید تودهستیز خودش هم خط بطلان بکشد. ماجرا دو حالت دارد: استاد یا این کتاب را نخوانده است، یا فکر میکند خودش اولین و آخرین کسی است که آن را مطالعه کرده و هیچ کس متوجه تحریف محتوای آن نخواهد شد.
فراموش نکنیم که در آن نشست کذایی، استاد عزیزمان از دانشجویان خواست که به مطالعه هگل روی بیاورند. بد نیست خودشان نیز همین کار را بکنند و به جای تبلیغ آرای نیچه علیه طبقه کارگر، یک بار دیگر نگاهی به بحث «خدایگان و بنده» هگل بیاندازند. این بحث در کتاب پدیدارشناسی روح (فصل خودآگاهی) آمده و خوشبختانه به فارسی هم ترجمه شده است. این بخش به ما میآموزد که سرنوشت بندگان همانا غرقهشدن در ناعقلانیت و کینتوزی نیست. از قضا فقط بنده است که میتواند به خودآگاهی دست یابد. آن هم در حالی که ارباب با حرصوولع همه چیز را به ابژه تبدیل میکند، تا جایی که حتی خودش هم به یک ابژه تبدیل میشود. بدون شک اباذری میداند که هگل در این مورد چه گفته است. او حتی میداند که نباید مسأله سرمایهداری را اخلاقی کرد (ولو اگر این اخلاق، اخلاق خدایگان باشد.) اما دانستههایش کمکی به او نمیکنند. زیرا در این قبیل موارد نه قوه عقل بشری، که اراده قدرت است که سخن میگوید.
ما این بحث را همین جا رها میکنیم. زیرا این خطر هست که با ادامه دادن آن به دام روانشناسیگرایی مبتذل و خرافات فلسفی بیافتیم.
دو – بیماری چپبازی کودکانه
جناب دکتر سعی داشت به یاری ارجاعات مغشوش به لنین و بازگویی خاطراتی جستهگریخته از برشت این موضوع را ثابت کند که: وجود یک نهاد مرکزیتگرای قدرقدرت برای مقابله با نولیبرالیسم ضروری است. از نظر او کسانی که به خاطر مسائل سندیکایی و اقتصادی با تشکیل چنین نهادی مخالفت میکنند، در واقع دچار بیماری طفولیتاند و خودشان را لوس کردهاند.
از آنجا که اباذری برای اثبات این ادعا به لنین و تجربه بلشویسم متوسّل میشود، ما نیز به سراغ خود لنین میرویم تا نشان دهیم که طفولیّت چپ از نظر او به چه معناست. اما قبل از ارائه این بحث بد نیست یادآور شویم که اگر استاد عزیزمان به ریشههای فکری خود بازگردد، به سادگی درخواهد یافت یافت که بلوغ فکری عبارت است از تلاش فرد برای تکیه زدن بر قوای ذهنی خویشتن و مواجهه آگاهانه با نقایص و ضعفهای خویش. اندیشمندان بزرگی که سنت فکری آقای اباذری ملهم از نظریات آنان است به صراحت اعلام کردهاند که تاریکاندیشی و طفولیّت چیزی نیست جز تکیه کردن بر قدرتهای بیگانه بهمنظور فرار از بار مسئولیّت ضعف و نقص. لازم نیست آقای اباذری در مورد اندیشههای لنین داد سخن سر دهد. ایشان اگر به همان کانت و وبر وفادار بماند، به ناگزیر تأیید میکند که رابطه حقیرانه اتحادیه کذایی با دولت و با سرمایهداران، مصداقی از طفولیّت شبهروشنفکران دانشگاهی است.
امّا در مورد لنین … او مقالهای دارد با عنوان «بیماری چپبازی کودکانه» که در آن، طفولیّت چپها را با دقت تمام مفهومپردازی کرده است. برخلاف قصهها و لطیفههای آقای اباذری، لنین هرگز مبارزات سندیکایی و اقتصادی کارگران را تحقیر نمیکند و تشکیل یک سازمان مرکزیتگرا را بر آن مرجّح نمیداند. ماجرا کاملا برعکس است. از نظر لنین کسانی که به اعتراضات اقتصادی روزمره اهمیّت نمیدهند و آن را حقیر میشمارند، دچار «بیماری چپبازی کودکانه» شدهاند. نظریه اجتماعی زمانی به بلوغ میرسد که بتواند با این اعتراضات پیوندی آگاهانه برقرار کند. زیرا بدون به رسمیت شناختن اعتراضات سندیکایی، نظریه اجتماعی از تودههای مردم بیگانه خواهد شد و برای تحقق ایدههایش هیچ نیرویی در اختیار نخواهد داشت. بنابراین نظریه ناچار میشود به جای قدرت مردم، به قدرت دولت سرمایهداری متوسّل شود و خواست طبقات فرادست را نمایندگی کند.
طبق این توضیحات به نفع اباذری است که به هیچ وجه به سراغ کسی چون لنین نرود. زیرا از چنین نقطهنظری، توسّل جستن استادمان به «تجارتخانه سراسری انجمنهای علمی» یکی از نمونههای تیپیکال «بیماری چپبازی کودکانه» است. اباذری شوروشوق جوانان به اعتراضات سندیکایی را به تمسخر گرفت. اما با این کارش ثابت کرد که حکمت عوامالناس همچنان صائب است: آدمی در اوج پیری بار دیگر بچه میشود.
سه – ضدنولیبرالیسم تخیلی
«دانشجوی اول با لحن تحقیرآمیزی گفت که احتمالا سخنرانان امروز درباره نولیبرالیسم صحبت میکنند. اما بعد خودش شروع کرد درباره همین موضوع صحبت کردن! پس ماجرا سر حرف و منطق نیست. ماجرا این است که فقط من باید حرف بزنم [و دیگری نه]. شاید کسانی که دعوت شدهاند میتوانستند صحبتهای عمیقتر و با اطلاعات بیشتر بگویند. آیا ارتباط بین نولیبرالیسم و دانشگاه را منحصرا باید شما بگویید؟» چنین گفت یوسف.
هر کس گرایش ضدنولیبرال دکتر اباذری را در چند سال گذشته دنبال کرده باشد، تصدیق خواهد کرد که ایشان قصد داشت با نقد خصوصیسازی، به حمایت از سرمایهداری دولتی برخیزد. این موضع در نهایت کار استادمان را به حمایت از اقتصاد نهادگرا کشاند. گند قضیه وقتی درمیآید که بدانیم بنیان اقتصاد نهادگرا بر نظریات پروفسور فریدریک لیست بنا نهاده شده است که مارکس او را به تمسخر «سوسیالیست سلطنتی» مینامید، چرا که تضاد میان ملّتها را جایگزین تضاد طبقاتی میکرد و بدین ترتیب پرولتاریای کشور خودی را در میدان رقابت خونبار بینالمللی، به صورت پیادهنظام سرمایهداران ملّی درمیآورد. پس از آن که آرای لیست در امپراطوری بیسمارک پیاده گردید و کمی بعد به واسطه شاگرد وفادارش دکتر یالمار شاخت در آلمان نازی به اجرا درآمد و به نام ناسیونالسوسیالیسم شناخته شد، جای چون و چرا در مورد صحت انتقادات مارکس باقی نماند.
علاوه بر این ملاحظات تاریخی، ضدنوالیبرالیسم دکتر اباذری آلوده به یک خطای تئوریک نیز هست. همه شاهدند که ایشان در «رساله بنیادگرایی بازار» به این دلیل به نولیبرالیسم حمله کرد که گویا این نظام، سرمایهدار صنعتی (خوب) را نابود میِکند و سرمایهدار مالی (بد) را به جای او مینشاند. استاد از این موضوع گلایه داشت که در نظام نولیبرال، بدون آن که تولیدی صورت بگیرد و کارگری استخدام (استثمار) شود، سرمایه مالی به خودی خود سودآور میگردد. این قبیل ادعاها آلوده به دو کژفهمی آگاهانه هستند: اولا بحث را اخلاقی میکنند، آن هم در حالی که سرمایه سرمایه است و خوب و بد ندارد. ثانیا پیوند وثیق میان سرمایه صنعتی و سرمایه مالی را لاپوشانی میکنند. در این مورد ذکر نقل قولی از مارکس بسیار روشنگر است:
«در سرمايه رباخوار، اين بت خودکار، ارزش خودافزا، پولِ پولزا به شکل ناب خود ظاهر میشود و در اين شکل ديگر هيچ نشانی از خاستگاه خود ندارد. رابطه اجتماعی به صورت رابطه يک شیء با خودش، يعني رابطه پول با پول درمیآید. به جای دگرگونی پول به سرمايه در اينجا فقط صورت بیمحتوا را میبينيم … اما اين همه ماجرا نيست. در اينجا سرمايه فعّال (مولّد)، خود را چنان نشان میدهد که گويی به عنوان سرمايه فینفسه، يعنی به عنوان سرمايه پولی بهرهآور است و نه به عنوان سرمايه فعّال (مولّد). در اينجا نيز خودِ واقعيّت واژگونه میشود: بهره فقط بخشی از سود است، يعنی بخشی از ارزش افزودهيی که سرمايه فعّال (مولّد) از کارگر بيرون کشيده است. اما اکنون همين بهره درست برعکس، به صورت حاصل حقيقی سرمايه، به صورت واقعيت آغازين پديدار میشود. سود سرمایه صنعتی که به صورت عايدی دادوستد درآمده، همانند زايده و پيوستی صرف، همانند حاصل فرعی فرايند بازتوليد نمودار میگردد. در اينجا صورت بتواره سرمايه و تصوير بت سرمايه به کمال میرسند. در فرمول پول–پول، ما با صورت فاقد معنای سرمايه، با بالاترين درجه واژگونگی و شیءوارگی مناسبات توليدی روبروييم: توانايی پول و کالا به ارزشآفرينی مستقل از بازتوليد – اين توانايی بیپردهترين صورت رازآميزی سرمايه است. برای اقتصاد سياسی مبتذل که میخواهد سرمايه را سرچشمه مستقل ارزش و ارزشآفرينی جلوه دهد، اين شکل طبيعتاً غنيمت است. اين شکلی است که در آن سرچشمه سود ديگر شناختنی نيست و حاصل فرايند سرمايهدارانه توليد – مجزا از خود اين فرايند – موجوديت مستقل میيابد.»
ما از استاد عزیزمان به خاطر لحن تحقیرآمیز کارل مارکس عذر میخواهیم. در عین حال با احترام تمام از ایشان درخواست میکنیم که زین پس «صورت بیمحتوای سرمایه» را به عنوان تحلیل سازوکارهای نولیبرالیسم به خورد دانشجویان ندهد و با شیءواره کردن مناسبات تولید، آنان را به حمایت از سرمایه صنعتی برنیانگیزد. زیرا وظیفه ایشان آموختن است نه ایجاد سردرگمی و جهالت. طبق آموزههای مارکس، آقای اباذری باید قبل از نقد نولیبرالیسم این را بگوید که بهره سرمایه مالی، چیزی نیست جز ارزش اضافی سرمایه صنعتی. اما استاد ما از اعتراف به این موضوع واهمه دارد. چرا که با این کار زیر پای بورژوازی ملی عزیزش را خالی میکند.
کسی که در مورد سرمایه صنعتی سخنی نمیگوید، بهتر است در مورد سرمایه مالی نیز سکوت کند. همچنین کسی که از سرمایهداری دولتی دفاع میکند، حق ندارد با نقد خصوصیسازی دست به فریبکاری بزند.
چهار – سوپاپ اطمینان
آقای اباذری در پایان سخنانش دانشجویان را به مطالعه تاریخ دعوت کرد. اما پیش از آن تحریفشدهترین روایت تاریخی را به آنان عرضه داشت. ایشان حین مرور تجربه اصلاحات ارضی و انقلاب سفید شاه و ملت گفت: «شاه با این کارها مردم را لوس میکرد و به آنها باج میداد.» بدین ترتیب از نظر اباذری اقدامات رژیم سلطنتی در دهه 1340، صرفا نقش سوپاپ اطمینان را داشته است. گویی شاه به مردم حال میداد تا جلوی انقلاب را بگیرد.
درک آقای اباذری از تاریخ ایران، حاوی مکانیستیترین نظریات در مورد سرمایهداری است. پژوهشهای ارزنده فراوانی در مورد انقلاب سفید شاه و ملّت صورت گرفته است که ما نمیتوانیم در اینجا از همهشان نام ببریم. اما در هیچ یک از آنها حرفی از «سوپاپ اطمینان» و «لوس کردن مردم» زده نشده است. چرا که جامعه سرمایهداری دیگ بخار نیست که با افزایش تضادها به سادگی بترکد. بلکه عنان جامعه در دست طبقه سرمایهدار است که پیوسته میکوشد روش تولید را به نحو انقلابی دگرگون کند. انقلاب سفید باج دادن به مردم نبود، بلکه تلاش آگاهانه طبقه سرمایهدار برای تغییر انقلابی روش تولید بود.
پژوهشهایی که در این مورد انجام شدهاند، اهداف انقلاب سفید را بدین ترتیب برمیشمارند: الف) گسترش بازارهای داخلی از طریق نابود کردن خودکفایی روستاها ب) تبدیل جمعیت دهقان به توده نیروی کار مهاجر از طریق نابود کردن نظام اجتماعی بنه ج) تولید نیروی کار آموزشدیده ارزانقیمت از طریق سپاه دانش. آقای اباذری هیچ کدام از اینها را نمیبیند و به کمک ایده مبتذل «سوپاپ اطمینان» همه چیز را وارونه جلوه میدهد. او باید هم که دست به چنین کاری بزند. زیرا بدون چنین تحریف آشکاری نمیتواند آرزو داشته باشد که «بازار آزاد طفولیت مردم [لوس] را درمان کند.»
چه خوشمان بیاید چه نه، آن سرمایه صنعتییی که گرایشات ضدنولیبرالی سنگش را به سینه میکوبند، در بطن انقلاب سفید شاه و ملّت بالید و پا گرفت. تولّد این سرمایه صنعتی از همان آغاز با نابودی سازمان اجتماعی دهات (بنهها) و فقر و فلاکت روستائیان همراه بود. در همان نخستین دور اجرای اصلاحات ارضی بیش از 5000 هزار قطعه قنات خشکید. روستائیان هزار هزار، مفلس و درمانده، آواره شهرها شدند تا نیروی کارشان را به صاحبان صنعت جدید بفروشند. اباذری همه این جریانات را زیر عبارت «حال دادن به مردم» پنهان میکند تا مبادا لکه ننگی بر دامن سرمایه صنعتی عزیزش بنشیند.
ما از استاد فرهیختهمان درخواست داریم که بیش از این به خودش زحمت ندهد و به سراغ تاریخ نرود. زیرا به قول پل والری: «وقتی تاریخ بد روایت شده باشد و همین روایت بد به بدترین شکل ممکن تفسیر گردد، بدترین کار ممکن درس گرفتن از تاریخ است.»
پنج – اشتباهات روششناختی
اباذری و سایر مدافعان طرح «تجارتخانه سراسری انجمنهای علمی» بدون توجه به مناسباتی که تشکل مزبور در آن پا گرفته است، پیوسته از این سخن میگویند که قصدشان و منظورشان چیز دیگری است و میخواهند کار دیگری غیر از تجاریسازی علوماجتماعی بکنند. آن هم در حالی که اتحادیه سراسری انجمنهای علمی وظیفه و چشماندازی جز تجاریسازی دانشگاه ندارد.
این اساتید و دانشجویان مرتکب یک اشتباه روششناختی شدهاند. بگذریم از اینکه از جنگ جهانی دوم به بعد، این خطای علمی در بوق و کرنا کرده شد و در علوماجتماعی هژمونیک گردید. به موجب این اشتباه روششناختی، ماهیت یک پدیده اجتماعی با خواست عاملین آن تعیین میشود، بنابراین برای شناخت امر اجتماعی کافی است به نیات و انگیزههای تکتک افراد بنگریم. برای مثال برای شناخت «اتحادیه سراسری انجمنهای علمی» کافی است بدانیم اعضای منتخب آن چه میخواهند: تو گویی اگر این نیّات خیر باشند، خود اتحادیه هم چیز خوبی است. در پیش گرفتن این روششناسی فردگرایانه، حیثیت علوماجتماعی را زیر سوال میبرد.
از بدو تولّد علوماجتماعی در قرن نوزدهم، صاحبنظران این رشته تأکید داشتند که واقعیت اجتماعی چیزی است ورای آمال و آرزوهای تکتک افراد: این خواسته افراد نیست که پدیده اجتماعی را تعیین میکند، بلکه جریان کاملا برعکس است و امر اجتماعی خود را به شکل امری الزامآور بر فرد تحمیل میکند. بر امر اجتماعی قانونهایی حکمفرماست که باعث میشود تحت تأثیر انگیزههای فردی قرار نگیرد. برای مثال ممکن است که افراد با نیکترین نیّات، در شومترین سازمان اجتماعی مشارکت کنند. به قول معروف «جاده جهنّم با حسن نیّت سنگفرش شده است.» دفاعیات حامیان طرح تجارتخانه، این ابتداییترین اصل جامعهشناسی را نادیده میگیرد و زیر پا میگذارد. متأسفانه شاهد آنایم که مدعیان «دفاع از علوماجتماعی مستقل و انتقادی»، ابایی از این ندارند که سنگبنای جامعهشناسی را ویران کنند.
اعضای هیأت تحریریه رود کاری به کار نیات شخصی طرف مقابل ندارند و نمیکوشند آنان را روانشناسی کنند. این موضوعات از نظر ما مطلقا بیاهمیت است. حرف ما به سادگی این است که دولت به عنوان نماینده منافع بلندمدّت طبقه سرمایهدار، میکوشد از طریق طرحهای اینچنینی به گسترش شرکتهای دانشبنیان و افزایش تولید ملّی یاری برساند، و آن قدر خوششانس است که گرایش ضدنولیبرالییی را در جامعه مییابد که شعار آن حمایت از سرمایه صنعتی است. ما با لحن دوستانه از این نافرهیختگان میخواهیم دست از خودشیفتگی بردارند و به جای توجه به نیّات (خیر یا شر) خویش، نیمنگاهی به مناسبات تولید و سلسلهمراتب قدرت داشته باشند. آنان مختارند که به توصیه ما گوش بدهند یا اینکه لیچار بارمان کنند. اما باید بدانند که «غربالدار تاریخ دارد از پی میآید» و دیر یا زود قضاوت نهایی را در این مورد به اجرا خواهد گذاشت.
ضمیمه ب: اقتصاد دانشبنیان و توسعه سرمایهداری
اقتصاد دانشبنیان (Knowledge Economy) مفهومی است که نخستین بار در دهه 1959 توسّط پیتر دراکر در علم مدیریّت به کار رفت. او سعی داشت با ایجاد تعییراتی در سلسلهمراتب تولید کارخانهای، آزادی عمل بیشتری برای بهاصطلاح «کارگران فکری» فراهم کند تا آنان بتوانند با استفاده خلاقیّت خود، سود واحد تولیدی را افزایش دهند. برای مثال او نخستین واحد تحقیقوتوسعه را در کارخانه جنرالموتور به کار انداخت که نسبت به سایر واحدها دارای درجهای از استقلال نسبی بود. دراکر پیشبینی میکرد که با پیشرفت سرمایهداری، اهمیت کارگران یقهآبی (کارگران یدی) پیوسته کاهش مییابد و آنان رفتهرفته حذف میشوند، تا جایی که تولید سرمایهداری فقط به کارگران فکری نیاز خواهد داشت.
تلاشهای دراکر برای ارتقای جایگاه شغلی «کارگران فکری» عموما با عنوان «مرکزیتزدایی» و «خودکنترلی» شناخته میشود و به عنوان یک شیوه تولیدی دمکراتیک و پایین–به–بالا تبلیغ میگردد. اما این فقط ظاهر قضیه است. نظریهپردازانی که به سطح ظاهری واقعیت اجتماعی اکتفا نمیکنند و به سراغ ریشهها میروند، نشان دادهاند که در اقتصاد دانشبنیان پیتر دراکر، درجه سلطه سرمایه بر کار به شدّت افزایش مییابد. برای مثال خانم رایا دونایفسکایا در فصل ششم کتاب «سرمایهداری دولتی و انقلاب جهانی» در این مورد مینویسد: «انساندوستان مسیحی دارای یک اقتصادسیاسی نظاممند هستند. آنان طرح شرکتهای مرکزیتزدوده و خودگردان را پیش میکشند که هر کارگر را در جای خاص خودش به کار میگیرد و میان کارگران یدی و کارگران فکری مرزی برناگذشتنی میکشد. طبق نظریه سیاسی آنان، نخبگان طبیعی باید بر دیگران حکمفرما شوند و از تودههای مردم خلع ید کنند. بدینترتیب است که انساندوستان مسیحی، طبقات متوسّط را آماده میکنند که تا دم آخر در برابر انقلاب پرولتری مقاومت کنند. انساندوستان مسیحی برای ظهور فاشیسم در بزنگاههای حساس تاریخ، طبقات متوسّط را میپرورانند. انساندوستان مسیحی ایالات متحده (منجمله پیتر دراکر) لاجرم به بوروکراسی کارگری میپیوندند تا بتوانند در سلسلهمراتب تولید، کارگران یدی را در تحتانیترین جایگاه نگه دارند.»
امروز میتوان عین همین انتقادات دونایفسکایا را بر متولیان طرح «تجارتخانه سراسری انجمنهای علمی» وارد کرد. آنان نیز ادعا دارند که به دنبال ایجاد نهادی دمکراتیک و پایین–به–بالا هستند. اما در عمل با سلسلهمراتب بوروکراسی (وزارت علوم، وزارت کار، خانه کارگر و شورای اسلامی کار) همسویند. انساندوستی شیعی آنان، همچون انساندوستی مسیحی دراکر داعیه برابریطلبی دارد، اما در عمل به «یک اقلیّت شایسته کمک میکند که به قدرت برگردند.» (به نقل از یکی از مقالات آرمان ذاکری در آخرین شماره نشریه ندا–انجمن علمی انسانشناسی). شماره بیستم نشریه سره (انجمن علمی جامعهشناسی) که نخستین ثمره عملی تشکیل اتحادیه است، به این وظیفه اختصاص یافته بود که «طبقه متوسّط را برای ظهور فاشیسم در بزنگاههای حساس تاریخ بپروراند.» جا دارد بپرسیم چرا اقتصاد دانشبنیان واجد چنین خصوصیات ثابت و ماندگاری است و همواره چنین تجلیّات پست و کثیفی را از خود بروز میدهد؟
برای پاسخ بدین پرسش باید نقش دانش را در نظام تقسیم کار سرمایهداری بررسی کنیم. این کاری است که مارکس در فصول دوازدهم و سیزدهم جلد نخست کاپیتال به انجام رسانده است. او نخست در فصل دوازدهم مینویسد: «یکی از نتایج تقسیم کار در تولید کارگاهی این است که کارگر با توانمندیهای ذهنی فرایند مادی تولید، همچون نیرویی که بر او حاکم است روبرو میشود. فرایند جدایی کار یدی از کار فکری، از همیاری ساده شروع میشود و سپس در تولید کارگاهی تداوم مییابد که کارگر را تکهتکه و به جزئی از خویش تبدیل مینماید. این فرایند سرانجام در صنعت بزرگ کامل میشود، آنجا که علم به منزله نیرویی توانمند و خودمختار از کار جدا میشود تا آن را مطلقا در خدمت سرمایه قرار دهد … دانشمند و کارگر مولّد از هم جدا شدهاند و علم به جای اینکه نیروهای مولّد کارگر را به نفع خود او افزایش بدهد، تقریبا همه جا در برابر کارگر قد برمیافرازد. دانش به وسیلهای تبدیل شده است که مستعد جدایی از کار است و در مقابل آن قرار میگیرد.» مارکس به همین اشاره اکتفا نمیکند، بلکه بسیار جلوتر میرود تا نشان دهد که علم پدیدهای خنثی نیست، بلکه پیوندهای وثیقی با جدایی کار یدی از کار فکری و با سلطه سرمایه بر کار دارد. او در فصل سیزدهم مینویسد: «ماشینآلات کارگر را از کار رها نمیسازند، بلکه کار را از هر محتوایی تهی میکنند. از آنجا که هر نوع تولید سرمایهداری، فقط فرایند کار نیست، بلکه در عین حال فرایند ارزشافزایی سرمایه نیز هست، این خصوصیّت عمومی را دارد: کارگر نیست که شرایط کار را مورد بهرهبرداری قرار میدهد، کاملا برعکس این شرایط کار است که از کارگر بهرهبرداری میکند. این وارونگی فقط با ظهور ماشینآلات و صنعت بزرگ واقعیّتی فنّی و ملموس مییابد. چنان که پیشتر نشان دادیم، جدایی توانمندیهای ذهنی فرایند کار از کار یدی، و دگرگونی این توانمندیها به نیروهایی که سرمایه بر کار اعمال میکند، سرانجام توسّط صنعت بزرگ که بر بنیاد ماشینآلات استوار است، تکمیل میشود.» او در ادامه میافزاید: «ماشینآلات چون رقیبی مقتدر، همیشه کارگر مزدبگیر را مازاد بر نیاز میکند. میتوان تاریخ کاملی از اختراعات بعد از 1830 را نوشت و نشان داد که تنها هدف آنها این بوده است که سرمایه را در برابر شورش کارگران به سلاحهای مورد نیاز مجهّز کنند … سرمایه به کمک علم، روح سرکش کار را به اطاعت وامیدارد.»
شاید اقتصاد دانشبنیان ظاهری دمکراتیک داشته باشد، اما در ریشهها و در مناسبات تولید به تثبیت استبداد سرمایه کمک میکند. در دو فصل ذکرشده، مارکس به تفصیل توضیح میدهد که «استقلال کار فکری از کار یدی» باعث میشود جمعیت بزرگی از کارگران بیکار به وجود بیاید، حدود کار روزانه افزایش یابد، به طور روزافزون بر شمار مشاغل پست افزوده شود، و در نهایت «ارتش بزرگی از کارگران مشاغل خانگی، در حومه شهرهای بزرگ، با رشتههای نامرئی به حرکت درآیند.» مارکس به ریشهها میزند، و با توضیحاتش آشکار میسازد که چرا اقتصاد دانشبنیان به سلطه سرمایه بر کار و در نهایت به نیروهای سرکوبگر طبقه حاکم (فاشیسم) خدمت میرساند. اما جامعهشناسان مبتذل به ظواهر اکتفا میکنند و خودشان و دیگران را در مورد خصلت دمکراتیک و رهاییبخش چنین طرحهایی میفریبند. در اینجا دیگر نیّات افراد محلی از اعراب ندارد، بلکه مناسبات تولید یا همان واقعیت اجتماعی است که نقشی تعیینکننده ایفا میکند و باعث میشود متولیان اقتصاد دانشبنیان خواه در دهه 1950 خواه در دهه 2010 رفتارهای مشابهی را از خود بروز بدهند. چپگرایانی که مناسبات پایهای تولید را نادیده میگیرند، همواره در معرض اشتباهات نظری هولناکاند و آب به آسیاب سرمایهداری میریزند. ما در اینجا به ذکر یک نمونه از این اشتباهات اکتفا میکنیم. با توجه به علقه متولیان کنونی اتحادیه به نظریات پستمدرن، احتمالش فراوان است که آنان نیز مرتکب جنایات مشابهی شوند.
سیدی پلانت (Sadie Plant) در کتاب «صفرها و یکها» مینویسد: «ماشین لباسشویی زنان را از کار خانگی رهانیده است، دستگاه نخریسی کارگران را از شر کار یدی خلاص کرده است و تکنولوژیهای نوین ارتباطاتی میرود تا کارگران را از شر حضور در محیط صنعتی کارخانه نجات دهد … حتی فاصله مرکز–پیرامون هم با کاربرد اینترنت کاهش یافته است.» سیدی پلانت برای اثبات ادعای خود از صنعت مد و فشن مثال میاورد که در آن «یک نمایش تلویزیونی از مدلهایی که در برابر دیدگان ظاهر میشوند، به سادگی چند میلیون دلار ارزش افزوده تولید میکند. در اینجا دیگر خبری از کارگران فلکزده قرن نوزدهم نیست، بلکه می بینیم که خلاقیّت طراحان لباس به کمک تکنولوژیهای نوین ارتباطاتی، به تولید ثروتهای کلان میانجامد … در این جهان جدید، سلسلهمراتب سنّتی جای خود را به شبکههای افقی و منعطف دادهاند که به سادگی در دسترس همگان است. به همین دلیل امروزه فاصله میان زنان و مردان و همچنین اروپائیان و ملل غیرغربی کاهش یافته است.»
این گفته که «علم و تکنولوژی همه مشکلات ما را حل میکند» حتّی از باور به جادوجنبل هم بدتر است. زیرا عامدانه چشم بر این موضوع میبندد که نقش کنونی علم و تکنولوژی چقدر خانمانبرانداز است. مسأله اصلا این نیست که آیا ما برای حلّ مسائلمان از علم و تکنولوژی استفاده خواهیم کرد یا نه؟ معلوم است که باید بکنیم! مسأله این است که آیا موفّق میشویم مسیر این دو را به نحو ریشهای (رادیکال) تغییر دهیم یا نه؟ زیرا امروزه مسیر علم و تکنولوژی با تنگنظری تمام توسّط نیازهای قائمبهذات بیشینهسازی سود تعیین و خطکشی میشود. «سیدی پلانت» به عنوان یک چپگرای حامی اقتصاد دانشبنیان، به این مسأله توجهی ندارد. به همین خاطر در آزمون واقعیت برای خودش رسوایی به بار میآورد. کافی است به مناسبات کار و سرمایه در صنعت فشن و مد نگاهی بیاندازیم تا همه ادعاهای ایشان در طرفةالعینی دود شود و به هوا برود.
هماکنون 90 درصد از 35 میلیون کارگر تولیدکننده پوشاک، کارگران زن کشورهای آسیایی هستند. انبوه لباسهای مد روز، به نام برندهای مشهور و مارکهای پرطرفداری چون H&M، Gap، Zara، Benetton در شرق آسیا (کشورهایی چون بنگلادش، هند و …) تولید میشود. به منظور کاهش هزینههای تولید، کارگران فشن عموما در محیطهای ناایمن و خطرناک به کار گرفته میشوند. برای مثال کارخانه نساجی راناپالزای بنگلادش در سال 2013 مسبّب مرگ 1130 کارگر شد. صاحبان این کارخانه که طرفقرداد برندهای مشهور صنعت مد و فشن بودند، به منظور کاستن از هزینههای تولید از یک بنای فرسوده به عنوان ساختمان کارخانه استفاده میکردند که در نهایت بر سر کارگران فروریخت. کارگران صنعت فشن در بنگلادش روزی بیشتر از 16 ساعت کار میکنند تا در پایان روز فقط 3 دلار گیرشان بیاید. در سایت «سازمان جهانی حقوق کار» گزارشهای فراوانی وجود دارد که نشان میدهد بسیاری از آنان در معرض تبدیل شدن به برده قرار دارند.
استثمار شدیدی که در صنعت مد و فشن جریان دارد نشان میدهد نظریات «سیدی پلانت» و سایر دادوقالهای پستمدرنیستی عاری از حقیقتاند. سود چند میلیون دلاری نمایشهای تلویزیونی «هفته فشن» ناشی از «خلاقیّت طراحان و تکنولوژیهای نوین ارتباطاتی» نیست. بلکه محصول استثمار کارگران یدی است که در این جهان دانشبنیان نوین، در تحتانیترین جایگاه نگه داشته شدهاند و مجبورند شرایط مصیبتبار قرن نوزدهم را تحمل کنند. در نمایشهای تلویزیونی و اینترنتی «هفته فشن» خبری از این کارگران نیست. بنابراین به سادگی چنین پنداشته میشود که آنان اصلا وجود ندارند، و ارزش اضافی بدون نیاز به استثمار نیروی کار تولید شده است. در حالی که واقعیت کاملا برعکس است. اقتصاد دانشبنیان سلسلهمراتب سنّتی قدرت را از بین نمیبرد، بلکه آن را تشدید میکند. فاصله مرکز–پیرامون را کاهش میدهد، امّا فقط برای آنکه کارگر ارزانقیمت مناطق پیرامونی به استثمار سرمایه مرکز درآید. با توجه به قانون رشد ناموزون سرمایهداری «این یک قاعده ابطالناپذیر است.»
در کشورمان ایران، استفاده از تکنولوژیهای مدرن در دو بخش صنایع خرد و مشاغل خانگی نمود مییابد: برای مثال تولید اسکاچ دو بخش دارد. در بخش نخست دستگاه تولید اسکاچ با بهرهگیری از ماشینآلات و نیروی کار 2 کارگر، محصولات را نیمهکاره بیرون میدهد. در بخش دوم به تعداد بیشتری کارگر (حدودا 50 نفر) نیاز است تا اسکاچهای نیمهکاره را با کار دستی خویش، به کالایی نهایی و قابل فروش تبدیل کنند. سرمایهدار به جای آن که هر 52 نفر را در یک کارگاه به کار گیرد و ملزم به رعایت قانون کار شود، بخش نخست را در یک کارگاه زیر ده نفر جاگیر میکند، و بخش دوم را به کارگران مشاغل خانگی واگذار مینماید. بدین ترتیب سرمایهدار میتواند در هر دو بخش، قانون کار را دور بزند و کارگران را با نرخ بالاتری استثمار کند، یعنی دستمزدها را به زیر حداقل دستمزد قانونی ببرد و ساعات کار روزانه را به بیش از 8 ساعت افزایش دهد. اینچنین است که یک کارآفرین میتواند سالی 6 میلیون اسکاچ تولید کند و بیش از 700 میلیون تومان سود به جیب بزند. این الگویی است که شرکتهای دانشبنیان و کارآفرینی ایران بر مبنای آن توسعه مییابند.
ممکن است این سوال پیش بیاید که نقش علوماجتماعی در این میان چیست؟ برای پاسخ به این پرسش باید به سراغ متولیّان اقتصاد دانشبنیان برویم. بنا به گزارش کمیته اقتصادی «مجمع همکاریهای اقتصادی آسیا–اقیانوسیه» صنعت دانشبنیان صنعتی است که در آن حجم بالایی از سرمایهگذاری به ابداع و نوآوریهای تکنولوژیک اختصاص مییابد. در این صنعت نیروی کار با تحصیلات عالیه، در قسمت فوقانی سلسلهمراتب تولید قرار میگیرد تا دانش، به عامل اساسی و محرک اصلی رشد اقتصادی تبدیل شود. به نظر متخصصان این کمیته، اقتصاد دانشبنیان به علوم فنّی محدود نمیشود، بلکه علاوه بر آن دانش فرهنگی، اجتماعی و مدیریّتی را نیز شامل میشود. یک شرکت دانشبنیان لزوما از تکنولوژیهای سطح بالا استفاده نمیکند. اگر یک بنگاه اقتصادی یا مجموعهای از صنایع خرد و مشاغل خانگی، بتوانند با استفاده از علوم انسانی، نیروی کار را به گونهای به خدمت گیرند که بیشترین ارزش اضافی ممکن را تولید کنند، مشمول تعریف اقتصاد دانشبنیان خواهند شد. آییننامه توسعه خوشههای کسبوکار که توسّط سازمان صنایع خرد تدوین شده، ناظر بر همین جنبه است و نقش علوماجتماعی را در این زمینه روشن میسازد.
با توجه به توضیحات ارائهشده، ما این پرسش را طرح میکنیم که آیا مشارکت علوماجتماعی در برنامههای اینچنینی مشروعیّتی برای آن باقی میگذارد؟ هر دانشجو و هر استاد علوماجتماعی موظّف به پاسخگویی به این پرسش است.
9 پاسخ به “چرا باید با اتحادیه انجمنهای علمی مخالفت کرد؟”.
رفیق حمیدمحوی عزیز:
من باید گفتههای زیرین خود را کمی نسبی نمایم و در مورد دین و تحمیق توده ها که دیروز در ایران سرمایداری ما در مجلس اَلَک شده(فیلترشده)، در گفتگوهای ردوبدل شده میان رهبرکل هیئت حاکمه طبقه سرمایداران ایرانی، آیت الله الغضما، جانشین امام مقدس یعنی خامنه ای و چه لاریجانی نیمه آیت الله(لااقل ریشدار با جای مهر) تا اندازهای، حق باشماست.
ولی جمله زیرین دیدگاه قبلی:
«چرا …؟ اتفاقاً کاری که امپریالیسم میکند دولا دولا میکند و با نام نامی حقوق بشری، مدرنیته و بازهم مدرنیت، دموکراسی و هالیوود و با هفتههای «فشن»، نیمه لحتی ها و جنده خانههای سیار میکند!» راهم تایید!!» پایان شاهد
بازهم برجسته و تأیید میکنم.
برای روشن شدن مساله که از وظایف لازم و ضروری نیروهای کارزنده میباشد، این گفتمان بین خامنه ای و لاریجانی در افتتاحیه مجلس که یکی از رعدو برق اقتصادِ مقاومتی و دیگری با توفان توخالی «تضمین و آرامش برای سرمایه(لاریجانی توبخوان روحانی) و هردو با برخ کشیدن قانون اساسی و مبانی اسلام، سعی به ادامه بازی ۳۷ ساله خود، وفروکاستن از خشم بیکاری جوانان بخصوص دختران ۴۰ درصد و پسران ۱۴ درصد و نصیحت نمایندگان که با تقاضاهای حوضه های انتخاباتی خود باعث رسوایی گنَدهای سراسری نشوند، بتحمیق های نوع اسلامی ادامه دادند، باید گفتگوهای بیشتر و مقالات بیشتری نوشته شود!
هردو یک بار حتی یک بار از کارگران و زحمتکشان سخنی بمیان نیاوردند!
در خاتمه متخصصی در باره بیکاری سخنانی ایراد کرد و همان راه روحانی، سرمایداری بهر قیمت (نولیبرالیسم) را عنوان کرد و برای بینندگان براحتی ثابت کرد که مابرای خدمات بایستی برنامه بریزیم و با دانش بنیانی بازاریابی کرده تا باشد که تولید هم بهتر شود.!! نامبرده هم که از ریش و پشمی های قدیمی بود، حتی یکبار از کارگر و دیگر زحمتکشان و وضعیت کنونی آنان و چه برنامه ای برای زندگی درخور یک انسان کارگر در دست دارند سخنی نگفت.
من از شما بابت این کم اهمیت دادن بگفته شما پوزش میخواهم.
سپیده
لایکلایک
++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++
محوی رفیق عزیز،
این یکی را نباید بشما حق داد، من شخصاً فردی فنی که چهل سال درصنایع و محاسبات در آلمان در بخش پژوهش های نوین«نیروگاه های اتمی» تخصص داشتهاست از نزدیک میشناسم و طراحی کمپوتری را در مانسمان سال ۱۹۷۹ فراگرفت و اولین برنامه فینیت المنت را برای شارپ پوکت ماشین حساب جیبی نوشت(سال ۱۹۸۰)، زمانی در آلمان در رشته خود تک بود. من خود شاهدی حضوری بودم، و سالهای ۱۳۸۶ تا ۱۳۹۰ بخاطر سکته مغزی به ایران رفت.
این شخص از سواد اهل رایانه و طایفه بنی هندل در ایران همان روزهای اول لنگ انداخته بود. وی تعریف کرد: «شما قادر بودید برنامههایی که در نازا با آنها محسبات فضایی میکنند، مانند نستران و آباکوس … را برای یک یا دو یورو خریداری کنید که هنگام بازگشت فقط چنین برنامههایی به آشنایان هدیه میکرد، همینطور باین حقیر هدیه داد. ناگفته نماند که تمام برنامههای سه بعدی برای طراحی پالایشگاه های نفت و گاز و کارخانجات شیمییایی… همگی تقریباً مجانی با ضمانت تام فروخته میشدند.»
روزی در نمایشگاهی زیر کوههای شمیران کنار هتل هیلتون شرکت کرده بود و از دستگاههای تمام خودکارِ جوشِ لوله از قطر های کوچک تا قطر ۴ متری (برای مخازن) دیدن کرده و در مورد محاسبات و چگونگی ساخت آنها سؤال کرده بود و متوجه شده بوده است که مهندسین ایرانی واقعاً و انصافاً از بهترها بوده و تاج سر تمام مهندسین آلمانی بودند که تا کنون با وی کارکرده و او شانس دیدن و آنالیز کار آنها را در آلمان داشته بوده است.
سخن کوتاه خود من درسال ۱۳۹۰ در آلمان بدنبال فراگیری «پی دی ام اس» برنامه طراحی ۳ بعدی بودم و تنها مکانی که یافتم در یوتویوب تدریس های مجانی از ایران بود، آنهم بزبان پارسی فنی. افتخار بر این افراد غیر بازرگان و کارراه انداز و پشتیبان همنوع و همکار خود باد.
بطوریکه اکنون میتوان مشاهده کرد، از زمان لاس خشکه زدنهای ظریف روحانی با غرب بساط همه «همکاری و همراهیهای مجانی و مردمی» را برچیده اند و بدون پولی کلان امکان دسترسی بهیچ دانسته ای ندارید بجز همان دادهها و نامبرده های شما، مانند فاطمه زهرا چگونه خود را هنگام دستشویی نظافت میکرد و دستان مبارکش را آب میکشید و هنگام شنیدن آن خرده بورژوازی بازاری بتعداد صد تا صد تا میزدند زیر گریه!!
در همان سالهای ۱۳۸۸ که احمدی نژادِ اسلام ناب محمدی که با امام زمان نماز میخواند و سپس بمقام امام زمانی هم رسید، هیچ آفریقایی (لااقل سیاهی) اجازه تحصیل در رشتههای فنی و پزشگی را نداشته و فقط اجازه داشتند که «علوم انسانی» یعنی همان چند بار دست آب کشیدن ها و یا دانشکده حقوق که بزبان عربی میباشد(قانون کار ایران که من با آن سروکار داشتم رسما بزبان عربی میباشد)… را تحصیل کنند.
در صورتی که اقتصاد مال خراست، ابتدا افراد «متعهد» را بر راس امور میگذاشت و مغزها را فرار میداد، ولی پس از چندی با رونویسی از انقلاب اکتبر بدنبال متخصص سازی افتادند و با جدیت اینکار را پیش برده و از هیچ خرجی و هیچ تهدیدی ابا نکردند.(نان قندی و شلاق)
شما با نگاهی اجمالی بکشورهای عربی و کشورهایی مانند افغانستان و ایران… بلافاصله متوجه عقب نگه داشتگی آنان از طریق زورِ پنتاگونی میشوید. از مصر گرفته تا عراق، سوریه و ایران این خرابکاری و کشتار مخترعین مانند مهندس سیروس ارجمند ها و راکت ساز نوجوان را که بقتل میرساندند و اختراعاتی که ثبت آنها سالها بطول میانجامید و معلوم میشد که آمریکایی ها یکماه پس از تحویل آن بمتخصصین ایرانی از آنها کپی برداشته و ساخته بودهاند و در بازار بوفور موجود. این را هر مهندس آزموده و کمی سیاسی در ایران از آنها در زمان شاه مطلع بوده است. هماکنون هم صنایع اتمی ایران معرفی حضور همگان است که امپریالیسم آمریکا چگونه جلوی آنرا بادست دراز شده اش رسماجانی/خاتمی/ظریف/روحانی با «برجام» چای آنهم مخفی نگاه داشته از مردم تا آخرین لحظه، صدها میلیارد دلار بملت ایران صدمه رسانیدند تا بتوانند پولهای دزدی خود در بانکهای وال استریت زنده کنند. اینها را حتی بچهها در ایران واقفند.
پس باید دقت کرد:
«برو قوی شو که ضعیف پایمال است»
کامبوج و ویتنام پایمال شده قد برافراشت و توانست فرانسه را در دین بین فو بدریا بریزد و سپس امپریالیسم آمریکا و اروپا با همکاری خروشچف را بزانو در آورد آنهم با دستی خالی شروع و با فراگیری پیچیدهترین تکنیک های جنگی موفق بدین کارگردید. نه دین و نه عقبماندگی و نه فخرفروشی اروپایی آمریکایی توانست آنهارا تضعیف نماید. پس دین های جهان در دوران کنونی در درجاتی فراموش شده هستند.
رفیق اگر دین در ایران و یا کشور های عربی و یا آمریکای لاتینی برای امپریالیست ها و یا سرمایداران مدرن کنونی پاسخ داشت، آنان اکنون دست باین همه کشتار و مردم آزاری در این کشورها نمیزدند، به پدران، مادرانمان و فرزندانمان تجاوز نمیکردند، سالی هزار نفر را اعدام نمینمودند… و با تمام عمامه های چندمنی خود مانند خر بگل نمانده و بجز شلاق و شکنجه و آزار مردم کاردیگری را دنبال میکردند.
اتفاقاً مقاله نویسان این چنینی که بنام های علمی و بروز مقاله مینویسند و از ژیژاک ها، هربرت مارکوزه ها، فاشیست های مکتب فرانکفورتی ها، گاندی ها… و امثالهم شاهد میآورند اینان از همه مسموم کننده تر و ضد مردمی تر و خطرناکترند. بهمین خاطر حقوق های کلان هم بجیب میزنند.
تازه هر عمامه بسری که بادزدی های خود میلیونی را بچنگ میآورد اولین کارش حفظ آن و ازدیاد آن است واز همان لحظه سرمایدار قهاری میشود. شما روحانی یا رفسنجانی را سرمایدار میدانید و یا واقعاً یک آیت خدا که همه بایستی بدست بوسشان بروند؟ و اگر تعداد افراد پس نمازش پایین بیاید مقام های دینی خود را از دست میدهد؟
نه رفیق سرمایداری عمامه و فکل و کراوات نمیشناسد و کارگران را هم با هزاران تُن امن یجیب و مسترالرضاء دعا خوانی نمیتوانند خاموش سازند. این همه کارگر کشی، شلاق زنی، اعدام رسمی و غیر رسمی در زندانها مانند نیک یاد زمانی پس چه هستند. چرا در آلمان و اروپا چنین کشتاری موجود نیست؟ (البته رسمی و رسانه ای)؟ اتفاقاً کاری که امپریالیسم میکند دولا دولا میکند و با نام نامی حقوق بشری، مدرنیته و بازهم مدرنیت، دموکراسی و هالیوود و با هفتههای «فشن»، نیمه لحتی ها و جنده خانههای سیار میکند!
لایکلایک
از طریق پست الکترونیک دائماً برگه های تبلیغاتی دربارۀ کنفرانس های علمی دریافت می کنیم، اخیراً ایمیلی دریافت کردم که فکر می کنم بهتر است در اینجا برای گسترش این بحث یادآور شوم، ولی ابتدا کپی ایمیل :
« نخستین کنفرانس ملی تحقیقات بین رشته ای در مهندسی کامپیوتر، برق، مکانیک و مکاترونیک
IRCEM.IR
مکان و زمان برگزاری:
پارک علم و فناوری استان قزوین
24 تیرماه 1395
آخرین مهلت ارسال مقالات 10 تیرماه 1395
ابلاغ مصوبه لزوم ثبت همایش در ISC توسط وزارت علوم
ازآنجا که تنها کنفرانسهای ملی و بین االمللی که در پایگاه استنادی جهان اسلام(ISC) به ثبت رسیده باشند دارای اعتبار از نظر وزارت علوم هستند. لینک ثبت کنفرانس ملی تحقیقات بین رشته ای در مهندسی کامپیوتر برق مکانیک و مکاترونیک در پایگاه استنادی جهان اسلام ISC را می توانید در لینک زیر مشاهده کنید.
http://conf.isc.gov.ir/ircem2016
حامیان و برگزار کنندگان: پارک علم و فناوری استان قزوین، مرکز آموزش عالی فنی و مهندسی بوئین زهرا، پایگاه استنادی جهان اسلام(ISC)، پایگاه اطلاعات علمی جهاد دانشگاهی(SID)، سیویلیکا(CIVILICA).»
در نتیجه می بینیم که گویا منطقه ای به نام « جهان اسلام » از مابقی جهان تفکیک می شود، یعنی جهانی که هرگز تولید کنندۀ علم و اندیشه نبوده ( کاملاً بر عکس) و دست کم از دوران نخستین انقلاب صنعتی از دیدگاه جهانی نقش مصرف کننده داشته است. حتی یک اثر علمی یا اختراع به نام کشورهای اسلامی به ثبت نرسیده است. جهان اسلام هیچگاه متفکر علمی به وجود نیاورده است. علاوه بر این باید بپرسیم که آیا جهان اسلام یکپارچه و متحد است؟ سرزمین های عرب با همان ساختار قبیله ای دو هزار سال پیش به حیاتش ادامه می دهد، و به همین علت نیز هست که نمی توانند از دسیسه های امپریالیستی جان سالم بدر ببرند، از سوی دیگر اختلافات فرقه ای و درون دینی (شیعه و سنی و وهابی…) بقدری زیاد است که به سختی بتوانیم از جهان اسلام حرف بزنیم، فرقه های اسلامی همه به خود یکدیگر تشنه اند. خاصه این که دین اسلام چیزی بیش از خون ریزی و سر بریدن برای نزدیکی به الله در اذهان مسلمانان نیاموخته است.
حمید محوی
لایکلایک
رفیق عزیز حمید محوی
این نویسندگان با نامی که شما بدانان داده ایدا: «انجمن علمی زومبی – (زومبی = مرده های متحرک در اسطورۀ پایان جهانی)»…؛ بدین خاطر دارای اهمیت میباشند و افراد متعهدی چون شما بایستی وقت عزیزشان را صرف آنها کنند، زیرا بخشهایی بسیار«عقلانی-علمی-فنی»(راسیونل) را در خود دارند. که شما و منرا در سراسر مقاله و یا کتاب با حقیقتی بازیافته از واقعیات روزانه دنبال میکنند، که بعنوان مثال: «…سود چند میلیون دلاری نمایشهای تلویزیونی «هفته فشن» ناشی از «خلاقیّت طراحان و تکنولوژیهای نوین ارتباطاتی…» بخوردمان میدهند، که چیزی جز جنده خانههای سیار نبوده و زنان و مردان جوان را «بازارساز/قابل فروش» مینماید(که جنبه مخفی ولی پر سودِآنست)؛ ارزش اضافه استحصالی کارگران بنگلادژی و کره ای… را بدانان نسبت میدهد.
اکثر این افراد به سرنوشتِ تولید کالایی، برای صنایع پرنوگرافی ویا بهتر بگوییم جنده خانههای رسانه ای و تن فروشی های پربها در هتل های ۸ ستاره و یا مانند زن رسمیِ سارکوزی، به کالایی انگلی بخرج جامعه و لذت برای دولتمردان/زنان و پولدارانِ زن/مرد و کورماندن فمینیست ها در مورد «کالا مردی»!! پهنه بزرگی برای بدست آوردن سود و استحصال ارزش اضافه، بدون تولید کالای مفید برای اجتماع میباشند! که باید آنرا بگوشها رسانید!
چنین نوشتهها و گفتههایی بخاطر مخفی کردنِ استحصال ارزش اضافه و قتل عام هزاروسیصد نفر کارگرانیکه اکثرا زن بوده اند فقط در یک کارخانه، در یک لحظه، برای مردم کشور «عقب نگه داشته» شده ایکه ایشان با بی نزاکتی ویا شیادیِ و با بیرحمی خاص خود «کشورهای پیرامونی» مینامد، بخورد خواننده داده است؛ صورت گرفته.
این پروسه مکیدن ارزش اضافه از عضلات کارگران در آنجا ختم گردیده است و سود و انباشت سرمایه به کشور متروپل فرار داده شده(آری فراردادن رسمی توسط بانکها با قوانین سه ابراهرم…)، در نتیجه فقر و خرابی و استعمار فقط برای کشور عقب نگه داشته شده بنگلادژ باقیمانده و در ایران برای ما ایرانیان فقیر کرده باقی میماند…
مساله «سالن های مد» پروسه استحصال ارزش اضافه جدیدِ دیگری میباشد که بدون تولید صورت گرفته و همانی است که مارکس در مورد ارزش اضافه تولیدی یک خواننده در استخدام یک سرمایدار از آن نام میبرد که مارکس از ارتعاشات صدای وی لذت برده و سرمایدار سود!
اختلاط عمدی استثمار و استعمار در بنگلادژ، ایران… یعنی تمام کشورهای عقب نگهداشته شده عضو سه ابراهرم و سود بری هایی مانند هفته «فشن/سالن مد» بصورت نظام مند و قانونمند آن، سبب تحمیق علمی مستمر و دایمی خواننده میگردد.
در بخش های مختلف نوشته مانند مثال در باره «اَبرِ ظرف شویی/اسکاچ» آنرا دنبال کرده و بگردن کشورهای «آپک» یا «اَپک» که با «آیپک/لابی اسراییلی» نباید اشتباه کرد میگذارد. این چنین تقسیم کار از همان آغاز سرمایداری که مارکس آنها را تعریف میکند از همان اوان سرمایداری موجود بوده اند. در نتیجه با این توضیحات باید قابل فهم باشد که چگونه چنین پژوهشگرانی بنام چپ، خوانندگان را تحمیق کرده و عملیات کشورهای امپریالیستی توسط سه ابراهرم بانک جهانی… را بسته بندی کرده و در تاریکی گذاشته و خواننده را به ۷۰۰ میلیون تومان سود یعنی کمتراز دویست هزار دلار) یک سرمایدار بومی-محلی که با همکاری امپریالیسم غرب و شرق یعنی بانکهای آمریکایی-پنتاگونی مانند رسماجانیِ قتلهای زنجیره ای، طبسی – اولادی، روحانی-ظریف و دیگر مافیای خویشاوند سالارِ امثال لاریجانی ها، رهبرها… که میلیارد دلارهای نفتی و غیر نفتی را بجیبب میریزند، آنهم بدون تولید یک دسته کلنگ را بخفا برده و از آنان دلسوزانی برای جامعه آنهم بدون گفتنِ آن، شما و مرا شستشوی مغزی داده است و قهرمان و سود بَرَندهِ ۷۰۰ میلیون تومانی را جای همه آنها نشانده. شما هر اسمی که میخواهید بر آن بگذارید، انتخاب با شماست:
تحمیق کننده – « شارلاتانهای علمی – بنیانْ دانشیانِ دانشگاهی- خبرگان دستگاه- تکنوکراتها- ژورنالیست- کاپیتالیست- پروفسوردکتر(تیتل «عنوان» سیاسی)، دکترروحانی دکتر احمدی نژاد، دکتر آیت خدا…دکترهلموت کهل، دکتر پروفسور منگله… خدایگان جرج بوش، خدایگانِ بانک گلد من ساکس(کارگر زاده)… که چنین عنوانهای مشابهی که طبقه حاکمه از دادن آنها به افراد خود هرگز دریغ نخواهد کرد.
ویا همان تیتل شما «اوباشهائی که امپریالیسم جهانی با همکاری اپوزیسیون های ایرانی جاکش پنتاگونی در دانشگاه های اروپا و آمریکا و کانادا تدارک دیده اند»
پس فقط میتوان هم گو، هم مسلک و هم پرواز خود را مانند لنین ها بیابیم و گفتههای آنان را آویزه گوش!
لایکلایک
از هرچیز که بگذریم، زیر جمله تحمیق شکنِ شما:
«با این وصف، انجمن های علمی داخل کشور بیش از پیش با اوباشهائی که امپریالیسم جهانی با همکاری اپوزیسیون های ایرانی جاکش پنتاگونی در دانشگاه های اروپا و آمریکا و کانادا تدارک دیده اند، مناسبات نزدیکی تری خواهند داشت.»
را باید دوبار بر آن تأکید کرد.
ولی آیا این همان اره دوسره نیست که سرمایداران با دست خود بر ماتحت خود فروکرده اند، که نوعی از اجبار همان ارّه نــمیباشد. وظیقه تاریخی سرمایدار تنها انباشت سرمایه نیست، بلکه این روشنگری ها توسط معلمان منفی هم نوعی از همین وظیفه تاریخی و لازم و ملزوم آنست! چه توسط جاکش های کراواتی از دانشگاه هاروارد/ برکلیِ پنتاگونی و چه بقچه بکش ها و بقچه بسر محمدیِ نابِ سرمایداریِ صادره از قم)
شما با چنین تعریف درخشانی درباره چنین تکنوکراتهایی یک دماغ از من جلوترید! سپاس سپیده برشما باد!
لایکلایک
ممنون سپیدۀ گرامی، ولی من از دیدگاه مارکسیسیتی دچار یک اشتباه شدم که مربوط است به اولویت قائل شدن برای نقد دین. با وجود این می خواهم فعلاً این استراتژی را انتخاب می کنم. چون که فکر می کنم که وزن اعتقادات و فرهنگی دینی در ایران شدیداً سنگین است.
لایکلایک
در نتیجه اتفاق تازه ای نیافتاده، همیشه به همین شکل بوده، پژوهش های دانشگاهی همیشه به عناصر قدرت سیاسی و اقتصادی وابسته بوده اند، با این وجود در کشورهای پیشرفتۀ و قدرتمند سرمایه داری همیشه نظام حاکم چند درسد( همت عالی بین 5 تا 7 درسد) به قول و قرارهای دموکراتیکش عمل می کند، مضافاً بر این که هوش و حواس نظام سرمایه داری نیز جمع است و می داند که به سوپاپ اطمینان نیازمند است که با بودجه هائی که به این جمع از پژوهشگران اندک اختصاص می دهد به نیاز پاسخ می گوید. در واقع با یک تیر دونشان می زند، ابتدا ویترین دموکراسی را تأمین می کند تا با خیال راحت و در سکوت خیلی عظیم دانشجویان را سرکوب کند، و سپس سوپاپ اطمینانش را نیز به همین نحو در اختیار دارد. ولی سوپاپ اطمینان به این معنا نیست که نتیجۀ کار پژوهشی این بخش از اساتید به مثابه نقد اجتماعی کاربرد عملی پیدا خواهد کرد. برای مثال، وقتی ژان کلود پای از جامعۀ پلیسی و کنترل و پایمان شدن حقوق اجتماعی و آزادی اجتماعی می نویسد و تحلیل می کند، به این معنا نیست که فردا تمام دوربین های کنترلی که در فروشگاه ها، بانکها، خیابانها و امثال اینها نصب شده، برچیده خواهد شد، و یا با وجود چنین نقدهائی می توانیم امیدوار باشیم که از فردا به بعد می توانیم با دوست و یا بستگانمان تماس تلفنی داشته باشیم، بی آن که شخص سومی حرفهای ما را کنترل و ضبط نکند…
با این وصف، انجمن های علمی داخل کشور بیش از پیش با اوباشهائی که امپریالیسم جهانی با همکاری اپوزیسیون های ایرانی جاکش پنتاگونی در دانشگاه های اروپا و آمریکا و کانادا تدارک دیده اند، مناسبات نزدیکی تری خواهند داشت.
به سخن دیگر، ناتوی فرهنگی در ایران از این پس در بستر مساعدتری رشد خواهد کرد، هر چند که از دیدگاه ایدئولوژیک و طبقانی فاصلۀ چندانی بین مبانی دین اسلام و بهیمیت نظام سرمایه داری وجود ندارد و هر دو دشمن قسم یادکردۀ خرد، زندگی، انسانیت و پیشرفت هستند.
بی گمان، این قوم برتر که داده ها و دارائی هایشان همه خدادادی است، تنها نخواهند بود، زیرا متن حاضر ناظر بر تداوم مبارزه برای آزادی نقد است. از دیدگاه من منشأ تمام مشکلات نقد از آزادی نقد دین آغاز می شود. در هر صورت در ایران این موضوع اولویت دارد…
نام این انجمن ها را از این پس به مصداق اصطلاحی که در جهان اقتصاد رایج است ( اقتصاد زومبی )، انجمن علمی زومبی بنامیم (زومبی = مرده های متحرک در اسطورۀ پایان جهانی) و یعنی نظریات و تجربیات شکست خورده ای که هنوز بارعام دارند.
لایکلایک
متاسفانه من یک اشتباه کرده و نام دکارت از همرهان گالیه و کپلر را با کانت فیلسوف نخبگان که هیتلر هم شیفته وی بخاطر شیفتگی وی برای بهترین بهترین های طبقه حاکمه دوران خود بوده است، عوضی گرفته ام.
پوزش از هیئت تحریه «رود» و نویسندگان و قبل از همه خوانندگان محترم مجله هفته که بفولی معروف بدون آنان هرکس برای خود با نوشته هایش باقی خواهد ماند.
این منجمله از مسولیت رفقای پرتجربه و پردانش و دلسوز مجله هفته میباشد که هر اشتباهی را از غربال خود نگذارند بخوانش خوانندگان در آید، یا حد اقل خوانندگان را هشدار دهند.
سپاسی مجدد بر آنان و بازهم باری بیشتر بردوش آنان از آنچه هم اکنون هست
سپیده
لایکلایک
دوست محترم مقاله جالبی نوشتهاند که باید شایان توجه قرار گیرد تا بتوان بحقایق دست پیداکرد بخصوص که در زیر شمشیر دموکلاس صورت گرفته است و بدون تصادم نظریات، کار پژوهش جلو نخواهد رفت. بدین خاطر من از نویسنده سپاسگذارم، در ضمن چیزهایی که بنظر این حقیر میرسد با نویسنده در میان میگذارم تا شاید از مجموعه این گفتگو خدمتی به پژوهشگران جوان داده باشیم.
دوست محترم ما نگاشته است:
…«این زمینه ذکر نقل قولی از گئورگ لوکاچ …به این چیزها هم فکر میکنند … حتی آن را بر زبان میآورند (فقط در نجواهای محرمانه… اما جسارت آن را ندارند که چنین سخنانی را در انظار عموم…»
این گفتهها با چپ بازیهای غیر عرفانی غیرِ حزب کارگری که همانا عمل کردن به مارکسیسم لینیسم نباشد، امکانپذیر نخواهد بود که لوکاچ هم اصولاً این کاره بوده است و همیشه بدنبال دموکراسی دیکتاتوری پرلتاریایی بود(برای نجات سرمایدار و دستاندرکار سرمایداری)! این تاریخ هفتاد ساله گذشته است.
سپس:
…«آقای دکتر اظهار امید کرد که بازار آزاد شفایشان دهد»…
اتفاقاً آقای دکتر حق دارد: بازار آزاد برای سرمایه، دوای هر دردِ وِی برعلیه کارگر و دیگر مخدومین سرمایه و باز تولیدکنندگان نیروی کار بوده و از هر عضو اجتماع با بکارگیری پرنسیبِ خلاقِ اجتماعی برای خدمت به اجتماع یعنی پرنسیب های حزب کارگری، بشدت متنفر و به آسیبپذیری از آن یقین دارد!
نگاشته اید:
…«اما دانستههایش کمکی به او نمیکنند. زیرا در این قبیل موارد نه قوه عقل بشری، که اراده قدرت است که سخن میگوید… »
این عقل بشری است که در هر دورانی راهنمای بشریت آن دوران میباشد، منتها بشریت از طبقات مختلف تشکیل گردیده است و عقل های کاملاً متفاوت و کاملاً متضاد دارند بجز «در آزمایشگاه که همه سرمایداران ماتریالیستی و دیالکتیکی پژوهش مینمایند، با وجودیکه این افراد پژوهشگر میتوانند ایده آلیست بوده و بشدت مذهبی ویا طرفدار سرمایه باشند!
بازهم نگاشته اید:
بدون به رسمیت شناختن اعتراضات سندیکایی، نظریه اجتماعی از تودههای مردم بیگانه خواهد شد و برای تحقق ایدههایش هیچ نیرویی در اختیار نخواهد داشت. بنابراین نظریه ناچار میشود به جای قدرت مردم، به قدرت دولت سرمایهداری متوسّل شود و خواست طبقات فرادست را نمایندگی کند.»…
دوست من خواستهای سندیکاها بعد از جنگ جهانی در اروپا کمی و اکنون بشدت بنفع سرمایه و بخصوص نیروهای امپریالیستی میباشد و بجای پیوستن به شعار بدنه خود یعنی کارگران و کارمندان که اعضای آنان است گوش فرادهند وبجای «ممنوعیت تولید اسلحه و فروش و صادرات آن بدیگر کشورها بخصوص میدان های جنگی»؛
با شعار «عقد پیمان همکاری با صنایع تسلیحات «راین متال و کُخ…» تحت بهانه حفاظت محل کار، همقدم و هم فکر با امپریالیسم آلمان در آمده و حتی از آنها فراتر هم میروند!! پس هر نوع خواست سندیکایی حتی سندیکای کارگری که مشابه آنها همان خانه کارگر در ایران است و شماهم ذکر کرده اید، را نمیتوان پیشرو دانست.
ناگفته نماند که مقایسه ایران با آلمان از بعضی موارد باز غلط انداز میشود. مثلاً ایران در سوریه و لبنان و عراق در کنار مردم عرب درحال جنگ است، در صورتی که آلمان امپریالیستی مستقیماً در این جنگ در طرف مقابل ایستاده است و با تقویت دولت اسراییل که دولت صهیونیست ها میباشد و آمریکا که اسراییل دست دراز شده اش در منطقه میباشد در یککاسه است و کشوری استعمارگر و غارت گر بوده و با سیاست اختلاف بیانداز و غارت کن حرکت میکند. در صورتی که نیروی مقابل یعنی سوریه، فلسطین، لبنان، بخشی از سرمایداران ایرانی که در تضاد با سرکردگی آمریکا و زور گویی های آنان در منطقه و بسرمایداران ایرانی هستند(باوجود دزد بودن و اقتصاد خویشاوندسالاری خود) ولی در تضاد مستقیم و تعیین کننده با آنان میباشند…، همراه کارگران و زحمتکشان ایرانی در جهت اتحاد با زحمتکشان و منافع آبا اجدادی آنان در این کشورها بوده و سرمایداران ایرانی از این کشورها تاکنون بعنوان سپر بلای ایران استفاده که با نتیجه مثبتی برای هر دو طرف میباشد. بنابراین با هرگونه مقایسه مکانیکی و بدون در نظر گرفتن علایق مادی طرفین درگیر؛
چه در پروسه تولیدی و چه در پروسه سیر و تکامل جنگ و تغییر چهره و سیاست طرفین در جبهه ها، نادرست و مرگ آور است.
همین رویه را شما در مورد هگل و کانت مرتکب میشوید، هگل یک ایده آلیست است و باید دادههای وی را ابتدا روی پا نشانید تا بکار کارگران آید و دیالکتیک او به دیالکتیکی ماتریالیستی تبدیل کرد همان کاری که مارکس نمود. کانت هم با وجود تئوری نخبگان و گاندی «گاندیسم» را میتوان از احسان طبری زمانیکه هنوز خروشچفی نشده بود در باره آنها مطالعه کرد، کانت اتفاقاً ماتریالیست بوده و پای سگ را در دانشگاه گاز میگرفت وقتی که سگها زوزه میکشیدند ثابت میکرد که حیوانات ماشین نبوده و احساس درد مینمایند و مانند انسان موجودات زنده هستند و گام بزرگی در شناخت علوم و انسانها بجلو برداشت.
باز نگاشته اید
…«آقای اباذری باید قبل از نقد نولیبرالیسم این را بگوید که بهره سرمایه مالی، چیزی نیست جز ارزش اضافی سرمایه صنعتی. اما استاد ما از اعتراف به این موضوع واهمه دارد. چرا که با این کار زیر پای بورژوازی ملی عزیزش را خالی میکند.»…پایان شاهد
نخیر «نشریه دانشجویی رود»، چنین نیست. دوران مارکس که دوران رقابت آزاد بوده است بیش از یکصده است که سپری شده است. اکنون زمان امپریالیسم و زمان انحصارها میباشد. درست است که انحصار ها در کشوری بانظام سوسیالیستی زمانی که در تملک کارگران قرار داشته باشد امری مترقی لازم و ملزوم میباشد ولی در جهان کنونی امپریالیستی غرب و شرق(سوسیال در گفتار و غارت درکردار) در امتزاج با استعمارگری*)، ارتجاعی و پسگرا میباشد.
شما که از لنین «بیماری کودکانه چپ» سخن میگویید چرا کتاب «امپریالیسم بمثابه آخرین مرحله سرمایداری» وی را فراموش مینمایید. لنین دقیقاً در این کتاب اختلاف مابین سرمایه صنعتی و سرمایه مالی را توضیح میدهد. سرمایه مالی درست است که میتواند تا شروع ترکیدن دریوات های بورسی با این ارزشهای نامیده که باارزش های واقعاً موجود(رآل یعنی ارزش اضافه) مخلوط فروخته میشوند و یا مستقل فروخته میشوند؟، ابزار کار و مواد خام و نیروی کار کارگر و حتی برای مصارف شخثصی خود «کالا» خریداری نماید که فاصله زمانی روزبروز کوتاهتر میشود و پش از ترکیدن مشتقات بورسیِ«دریوات» مسکن یعنی «آباکوس» تا کنون میبینید که این «قدرت خریدِ» ارزش های اضافه، به یک ساعت نمیرسد که در اثر ترکیدن در سراسر جهان بسمت صفر میل کرده و نابود میشوند.
در صورتی که ارزش اضافه مارکس تا آخرین ذره آن: مقدار ناچیزی بعنوان سود و پرداخت بهای کار و انباشت سرمایه و مقدار زیادی از آن صرف بهره بانکی، اجاره زمین و نیروهای مقننه، نظامی و… دولتی میگردید.
بخصوص با بوجود آمدن میکرو نانو تکنیک و ساخت ربت های نیمه زنده این درجه استحصال ارزش اضافه که از عضلات کارگران جهت تولیدکالا میکیده میشود به هزاران برابری خود (تا زمان تعادل) میرسد که سرمایداران را بجنگهای مخوف جهت تجدید تقسیم جهان (بخصوص انباشت سرمایه جهت ایجاد جنگ، در مدتی کوتاه) آنهم نه از سر تفنن بلکه فقط و فقط برای از گرسنگی سقط نشدن خود یعنی سرمایدارانِ امپریالیست، دست بدین جنگها میزنند.
آنهم نه برای نابودی کشوری و تمام ساکنین آن، اتفاقاً برعکس، آنان را در اکثر موارد جهت زنده نگاه داشتن بازار فروش Absatz Mark، بعنوان خریدارِ تحت کنترل و ایجاد کنندگان ارزش اضافه چه در تولید مواد خام(درایران نفت و مس، ارانیوم…» و چه بعنوان تولید کنندگان کالایِ نیروی کار، کالای کشاوری و چه کالاهای جنگی…).
سخن کوتاه سرمایه مالی، ماهیتاً کاملاً متفاوت با اضافه ارزش مکیده شده از عضلات کارگران بوده(هرچند که همانند آن عمل مینماید) و در عصر کنونی از مقوله زدوبند های خویشاوندسالاری و چپاول اموال عمومی (همان رانت خواری) که سپس فقط روی کاغذ توسط بانکها ارقامی بنامهای گوناگونی نوشته میشود و ارتش کشورهای امپریالیستی- پشتوانه مادی وصول چنین سرمایه هایی از نیروی کارگران و دهقانان کشورهای عقب نگه داشته شده و خودی، میباشند که بدون عضوبودن در سه ابر اهرم «بانک جهانی-صندوق بین المللی پول و سازمان تجارت جهانی» در زمان کنونی ناممکن است!! آری تأکید میکنم بدون چنین ابر اهرمهایی در عصر کنونی غیر ممکن است.(حداقل دامنه دار و همه گیر در کشوری. بیخود نیست که الیگارشها از مارکس فرا گرفته و شعار «الیگارشهای جهان متحد شوید» را میدهند و بطوریکه میبینید چه در شرق و چه در غرب در مقابل انقلابات کارگری هر دو گروه متحدانه هم بصورت فرهنگی و هم بصورت نظامی عمل مینمایند).
نگاشته اید
…«تولّد این سرمایه صنعتی از همان آغاز با نابودی سازمان اجتماعی دهات… {دهقانان/سپیده} تا نیروی کارشان را به صاحبان صنعت جدید بفروشند. …«حال دادن به مردم» پنهان میکند تا مبادا لکه ننگی بر دامن سرمایه صنعتی عزیزش بنشیند.» پایان شاهد
نه دوست من سرمایه صنعتی با سرمایه وابسته به امپریالیسم که فقط زمانی میتواند زنده بماند که امپریالیستها سودهای فوق کلان و غارت های مجانی بدست آورند که بدانها سرمایداران کمپرادور میگویند و کشور، کشوری نیمه مستعمره مانند زمان شاه و حتی برلبه مستعمرگی کامل (امضای قانون کاپیتولاتسیون درخرداد پانزده سال پیشا انقلاب) تا سرانجام با انقلاب «دمکراتیک نوین» مانند چین و یا انقلاب شکوهمند بهمن ۵۷ موفق گردند شاه و دیگر سرمایداران کمپرادر را به ذباله دان تاریخ بسپرند و سرمایداری را با سیاستی مستقل در کشورشان بوجود آورند که کشور باصطلاح کمونیستی چین که در گفتار کمونیست و در کردار و قانون اساسی خود سرمایدارنه عمال میکند از همین نوع میباشند.
نگاشته اید:
…«انساندوستان مسیحی ایالات متحده (منجمله پیتر دراکر) لاجرم به بوروکراسی کارگری میپیوندند…» پایان شاهد
بخش تحت عنوان «ضمیمه ب: اقتصاد دانشبنیان و توسعه سرمایهداری و نولج اکونومی»، در این نوشه شما را میتوان دوبار تأیید کرد. که کاملاً بجا و بقلب مساله پرداخته اید.
…« … سرمایه به کمک علم، روح سرکش کار را به اطاعت وامیدارد.»… پایان شاهد
در این بخش از شاهد از مارکس واقعیتی انکارناپذیر نهفته است که ولی باید در عصر امپریالیسم و انحصارها بهمین جا اکتفا نکرد! زمان رقابت آزاد مدتهاست که سپری شده و این نوع عملیات بهر حد و نسبتی ممکن نیست اکنون باید بدان اضافه کرد:
سرمایه از همان ابتدا همانقدر به بازوی کارگر نیازمند است که تا پایان دوران سرمایداری نیازمند خواهد ماند. حتی اگر روزی قادر شود کالای مصرفی و خدمات دهی را، توسط ربت ها انجام پذیر گرداند.
سرمایه فقط بازدهی ارزش اضافه و استثمار را میتواند تشدید کند، ولی همیشه مانند اکنون مجبور است نسبت معینی بین تعداد کارگران و دیگر طرفهای تولید یعنی بازتولید نیروی کار و متحد وی و دستگاه دولتی ساماندهی سرمایداری را حفظ نماید و بدین خاطر هرچه علم پیشرفت کند، علم نیروی کارزنده هم پیشرفت کرده و دارای فشاری متقابل که شرط تعادل در هر دستگاهی میباشد را برای خود کسب مینماید. هماکنون کارگران در کشور های صنعتی پیشرفته هنوز وعدههای دروغ سازمانهای صنفی کارگری و در ایران اسلامی بیان نشده در فکر پادزهر های آن میباشند. شما خود دلیلی قاطع برای آنید.
بیخود نیست که سرمایداری هرگز از «بین بردن بیکاری» و «امراض اجتماعی چه روانی و چه اعتیادی» سخن نمیگوید و همیشه از کم کردن آنها از طریق تصویبات مجلس و دولت خود سخن میگوید که دایما در حال تغییر وتزاید است. به سخنی کوتاهتر: سرمایداری در دوران امپریالیستی وابسته به ترکیب معینی از نیروی کارزنده و ارتش ذخیره کار و تکنوکراتها و بوروکرات ها میباشد. و گاهی مجبور است که نیروی کار را با انواع علم مجهز نماید، آنهم تازمانیکه امپریالیسم و در نهایت آن «رقابت انحصارهای بانکی» و کنسرنهای رقابت کننده تولیدی تحت کنترل آنان وجود خواهند داشت که بدون این رقابتها سرمایداری در عصر قرن بیستم ببعد، اصولاً وجود خارجی پیدا نخواهد کرد.
باز نگاشته اید:
…«آییننامه توسعه خوشههای کسبوکار که توسّط سازمان صنایع خرد تدوین شده، ناظر بر همین جنبه است و نقش علوماجتماعی را در این زمینه روشن میسازد.»
با کمال تأسف من از این آیین نامه خبری ندارم، ولی آنچه مسلم است، بطوریکه در بالا ذکر کردم اگر تمام هوش وذکاوت در دسترس سرمایه را در بهینه سازی سود آوری و بابیان علمی تولید بیشتر ارزش اضافه باجرا در آورند، سرمایدار در دوران امپریالیسم هرگز قادر نخواهد گردید که نیروی کار زنده و بازوان نیروی کار که تولید کنندگان کالا میباشند، را از بین ببرد و آنها را به برده های قرون وسطایی تبدیل نماید و یا آنها را از بین برده و به بقیه بشریت اکتفا ورزد(از طریق ربت).
هرچند که کارگران امروزه بحال بردگان دیروزی قبطه میخورند!! زیرا برده دار مجبور به حفظ دارایی خود و دارایی آفرینانش یعنی برده ها و سعی در تغذیه سالم و کافی و جایی مناسب و دور از هر نوع بیماری آنزمانی برای آنان در تلاش دایمی بوده است.
در صورتی که کارگر، امروزه از امروز بفردا بنیستی محکوم میگردد و اکثرا نتنها در سوانح کاری بلکه از ضایعات در اثر بیکاری تلف میگردند و تنها نیرویی هستند که در اجتماع دایما در تلاش تغییر و بنابراین تا به آخر انقلابی میباشند. در حکومت شوراها هم ننگ بازگشت بسرمایداری به کارگران مربوط نمیشود و تاجی پادشاهی میباشد که خروشچف و دیگر تکنوکرات ها بر سر بورکرات ها نهادند.
در آرزوی پاسخ و آفرینش بحثی سازنده از جانب رود (رودخانه) ویا رَوَد (درجا نزدن) .
من از نویسنده و یا نویسندگان سپاس دارم.
++++++++++++++++++
*)- دقیقاً بمعنی تسخیر کشورهای دیگر که با کشتار افراد بومی و تصرف سرزمینهای آنان مانند فلسطین و چه از طریق مستعمره نوین کردن کشورهای عقب نگه داشته شده که حکومتی از بومیان دست نشانده و اجرا کننده اوامر آنها، مانند حکومت سیاهان برسیاهان و کشتار سیاهان کارگر و زحمتکش معترض بدست سیاه پوستان مزدور آفریقای جنوبی و… را با دستور آمریکا و در ایران با حکومت «شاهنشاهی ایران/آهای زکی» کارگران و دهقانان را بسمت فقر و نابودی بسبک انقلاب سبز اندونزی و در ایران بنام انقلاب سفید انجام داده و میدهند را برسر کار آورند.
لایکلایک