مجله هفته – مجله سیاست بین المللی – سال هجدهم

بویِ دارویِ روباه‌گَزیدِگی

نویسنده: مهدی گرایلو

دریافت نسخه پ دی اف همین مقاله

از همین نویسنده برای مطالعه کلیک کنید: 

در موقفِ نامِ عام – مهدی گرایلو

پشت و رویِ پرده‌ی اِمتناع

دوست نداشتم با این فاصله‌ی کوتاه از انتشار نوشته‌ی پیشین، آن‌هم با آن‌همه حجمی که داشت، دوباره چیزی بنویسم؛ روزنامه‌نگار نیستم و علاقه‌ای هم به هرروزنویسی ندارم؛ پس پوزش مرا بپذیرید و این را هم به‌حسابِ یک مقاله‌ی جدا نگذارید. اگر «پشت و روی پرده‌ی امتناع» کمی دیرتر منتشر می‌شد، شاید چندصفحه‌ی زیر هم همان‌جا گنجانده شده بود؛ خوش داشتید این اندک را پیوستِ دیرهنگامی بر آن بدانید که اخلاقاً از انتشارش گزیری نداشتم.

* * *

بگذارید با یک مثالِ کُمیک بحث را آغاز کنم: چندوقتِ پیش اشرف غنی، البته این‌بار نه با دشداشه و پیژامه‌ی افغانی، بلکه با کت و شلوار و کراواتی که زیاد به تصویرِ عادت‌شده‌ی او نمی‌آمد، به واشنگتن رفت؛ در حالی‌که چیزی نمانده بود بغضِ نمایشی‌اش بترکد، در مدحِ آنچه «شهامت و ارزش‌های والای انسانیِ» سربازانِ آمریکاییِ جان‌باخته در افغانستان می‌خواند مرثیه‌ها سرود، به بیوه‌ی یکی از همین مرده‌سربازان قول داد که خونِ همسرش هدر نرفته و نمی‌رود، و دست‌آخر به «مالیات‌دهندگانِ آمریکایی» هم از بابتِ این‌که حتا یک دلار از هزینه‌های نظامی و امنیتی ایالات متحده در افغانستان بیهوده و حساب‌نشده خرج نخواهد شد، اطمینان داد؛ کل داستان سفر را که زیر و بالا می‌کنیم، درخواست تمدید حضور نظامی آمریکا در افغانستان عایدمان می‌شود. برای مقابله با طالبان؟ شاید، اما مسئله این‌قدرها هم ساده نیست و مشکل این است که به‌ازای کم‌شدن مقداری «طالبان» در افغانستان، باید همان مقدار از آن در جایی دیگر خلق شود؛ ضابطه‌ی فیزیکی این واقعیت را در «پشت و روی پرده‌ی امتناع» شرح داده‌ام. به‌همین‌دلیل است که آدم‌هایی مثلِ غنی وقتی به خرابه‌هایی باز می‌گردند که به‌خیال‌شان یک کشور است و خودشان هم رییس‌جمهورِ آنَند، و ناگاه خبردار می‌شوند که عربستان به یمن حمله کرده است، چاره‌ای جز این ندارند که برای تکمیلِ ‌برنامه‌ی سفرِ فرنگ‌شان بیانیه دهند و اعلام کنند که افغانستان از عملیاتِ نظامیِ آل‌سعود حمایت می‌کند. «خُلقِ» گداپروردگی بدجور توی ذوق می‌زند و می‌توان پس از آن‌که یک دلِ سیر به نطقِ او در آمریکا خندید، مختصری هم به بیانیه‌ی ملغمه‌ی موسوم به «دولت افغانستان» در دفاع از بمبارانِ یمن خندید. ماجرا بیش از خوش‌رقصی برای ریاض به‌منظور آسان‌سازیِ پیش‌برد گفتگوهای صلح با طالبان است؛ افغانستان پلیس کافی برای مهارِ دعواهای خیابانیِ پایتختش را هم ندارد، چه برسد به هواپیمای جنگنده برای شرکت در ائتلاف ضد یمن. کمکِ نقدترِ افغان‌ها به عربستان را حکمتیار همین چندروز پیش پیشنهاد کرد: اعزام برخی از نیروهای تحتِ امرش به یمن برای مقابله با حوثی‌ها؛ به زبانِ ساده یعنی تقویتِ نسخه‌ی یمنیِ آدم‌های دردسرسازی که غنی بابتِ بمب‌گذاری‌هاشان در محضرِ ژنرال‌های آمریکایی، خیسِ عرق ضجه‌ی ترحم می‌زد؛ اِنگار حذف طالبان غیرممکن است و فقط بنابه همان قانون فیزیکی می‌توان آنها را از یک‌جا به جای دیگر منتقل کرد. مذاکره‌ی کابل با طالبان، اگر به‌فرض در دستور کار غنی هم باشد، با همان «خُلقِ» ویژه‌ی او تنها یک معنا دارد و آن‌هم تقویتِ آنها به‌میانجیِ کارهای مشکوک در عدن است. اما حتا فراتر از ثمراتِ سعودی‌پسندِ کِشتِ آزمایشگاهیِ القاعده/طالبان، ارزنده‌ترین کمکی که افغانستان می‌تواند به ائتلافِ اعراب بکند، ترسیم خطوط نگرانیِ مردمی است که کلیشه‌ی دو‌ـ‌دهه‌ایِ قربانی در سطحِ جهانی بوده‌اند. برای بمباران یمن، قبل از تأمینِ جنگ‌افزار و نیروی زمینی به یک‌جور «دغدغه»ی عمومی نیاز است که به کسانی که در آن شریک‌اند احساس «انسانیت» می‌بخشد. افغانستان انبارِ کاستی‌ناپذیرِ قربانی است؛ در ادبیاتِ بودارِ این‌روزهای سپهر سیاسی، افغانی به‌شکلی نظام‌مند به علامتِ ساده‌لوحانه‌ی «زخم‌خوردگیِ انسانیت از تروریسم» و آسیب‌پذیریِ عمومی در برابر مخاطره‌ی نسل‌کُشی تبدیل می‌شود؛ درنتیجه اگر او هم به دغدغه‌ی ضدِحوثیِ اتحادیه‌ی عرب بپیوندند، خیالِ بقیه‌ی اعضای مجموعه از بابتِ انسانیت‌شان راحت‌تر می‌شود؛ سپس می‌توان دستور حمله‌ی نظامی داد.

عمومیتِ ایدئولوژیکِ اپوزیسیونی که به‌رغمِ تفاوتِ سلیقه‌ها، بر سرِ چند درخواست مشترک متحد شده است، رفته‌رفته به ساحتِ «دغدغه» منتقل می‌شود، قلمرویی که همواره خودآگاهِ سوژه را با رنگ و لعابِ همان سلیقه‌های متلون می‌فریبد؛ پیش‌ترها مبسوط به سازوکارِ تعبیه‌ی موقف نام عام در ناخودآگاهِ متعینِ سیاستِ اپوزیسیون پرداخته‌ام؛ اکنون فقط می‌خواهم به مصداقی اشاره کنم که تقریباً از جنسِ همراهیِ غنی و حکمتیار است، هرچند حول و حوشِ موضوعِ ایران می‌گردد و شاید شما را هم یادِ این حکایتِ عبید زاکانی بیَندازد:

روباهی عربی را بگَزید. داروگری بیاوردند. پرسید: «چه جانوری تو را گزیده؟» گفت: «سگی» و شرم داشت بگوید روباهی. چون داروگر به ساختنِ دارو پرداخت، گفتش: «چیزی از داروی «روباه‌گزیدِگی» نیز بدان درآمیز

* * *

اگر این بخت‌برگشته را نمونه‌ی زودتر از موعدِ اپوزیسیونِ دیجیتالیِ امروز ایران بدانیم که از شرمِ غافلگیری‌اش با یک واقعه‌ی تاریخیِ گیج‌کننده، با داروگرش تعارف دارد، آن‌وقت برای طرحِ ادعایِ بی‌طرفیِ رسانه‌ی راویِ پیام، دردِ «روباه‌گزیدگی» بهانه‌ای بسنده است؛ خواهش می‌کنم فقط یک لحظه خودتان را جای شبکه‌ی جهانیِ اینترنت بگذارید تا ببینید که اعتمادِ بیش از حدِ یک اپوزیسیونِ تعارفی به عقل مکّار تاریخ، چقدر برای تضمینِ عینیتِ صفرویک‌های اَنفورماتیک ضروری است. توجیهِ جزم‌ها و مقبولاتِ جهان‌گیرِ عصرِ «اطلاعات» و ارزش‌گذاریِ مشکوکِ مفاهیمی چون «شفافیت»، به دافعه و جاذبه‌ی توأمانِ داروی روباه‌گَزیدگی نیاز دارد و به‌جبرانِ صراحتِ گاه نابه‌جایِ لایه‌های سبزرنگِ اپوزیسیون ایران، لایه‌های سرخ‌تر به‌شکلی خودکار به این نیاز پاسخ می‌دهند.

دیباچه‌ی پیمان هسته‌ای ایران و شش کشور نگاشته شد و موافق و مخالف درباره‌اش کم نگفتند. بخش بزرگی از اپوزیسیون که این را به پایان مخاصمه‌ی تاریخی دو طرف تعبیر می‌کرد، صراحتاً به استقبالش رفت؛ به‌فرضِ چنان تعبیری، چنان استقبالی از سوی چنین مخالفانی چندان غریب نبود، زیرا مانند بسیاری از کنشگرانِ سیاسیِ طرفِ غیرایرانی، آنها هم شهوت‌زده این را آغازی برای به جریان درآوردنِ پرونده‌های دیرینه‌ی غرب علیهِ ایران، از حقوق بشر گرفته تا پشتیبانی از نیروهای مقاومت منطقه، دانستند. درنتیجه طبیعی است که بسترِ اصلیِ کرانِ راستِ طیفِ پیوسته‌ی اپوزیسیون بیش از پیش به چیزهایی مانند تمدید و تغلیظِ مأموریتِ احمد شهید امیدوار بماند.

بااین‌حال، این هنوز بخشِ صریحِ اپوزیسیون است: یعنی دست‌راستی‌هایی که وقتی روباه آنها را می‌گَزَد بی‌شرمندگی می‌گویند چه جانوری گازِشان گرفته است؛ تعیینِ تکلیف با اینها که از همان آغازْ برنامه‌ی هسته‌ای کشور را درست با همان لحنِ معمولِ وزارت خارجه‌های غربی محکوم می‌کردند و موضع‌شان درقبالِ تک‌تکِ پرونده‌های غرب علیهِ ایران یا هر کشورِ دیگر، همانی بوده که آمریکا گفته و می‌گوید، این روزها کارِ سختی نیست، چرا که حتا بالِ چپِ همین اپوزیسیون نیز که ناشکیبا منتظر سوسیالیسم است، کم به آن بدوبیراه نمی‌گوید. پس تکرارِ مکررات نکنیم و در عوض به گفته‌های همین شِقِ چپگرای معترض به بازرسان بین‌المللی اما همچنان مخالفِ عدمِ‌شفافیتِ برنامه‌ی هسته‌ایِ ایران، بپردازیم که به «چاپلوسی»، «نوکری» و «مواجب‌بگیریِ» رقیبِ غربگرای روباه‌گَزیده‌اش حسابی طعنه می‌زند، اما به‌وقتِ نوشدارونویسی برای خودش، زیرلب درباره‌ی داروی همان مرضْ قدری با داروگر زمزمه می‌کند؛ این‌هم یک نمونه‌ی آن:

«و سرانجام این‌که گره‌ی اصلی معضل انرژی هسته‌ای ایران اتهاماتی است که از سوی دول غربی و متحدان منطقه‌ای آن به جمهوری اسلامی برای تلاش در دستیابی به بمب اتمی وارد می‌شود. گانگسترهای غربی از لزوم اعتمادسازی توسط جمهوری اسلامی سخن می‌گویند. آنها بر شفافیت در انرژی هسته‌ای ایران پافشاری می‌کنند. آنها درست می‌گویند. جمهوری اسلامی ایران موظف است که برنامه‌های هسته‌ای‌اش را با شفافیت تمام در معرض دید جهانیان قرار دهد. در معرض دید جهانیان و نه جاسوس‌های همین دول غربی که در پوشش سازمان‌های وابسته به سازمان ملل و سازمان جهانی انرژی هسته‌ای و در پوشش کارشناس وارد تأسیسات هسته‌ای ایران می‌شوند. معضل جمهوری اسلامی این است که مردم جهان نیز بر کیفیت برنامه‌های هسته‌ای این رژیم آگاه نیستند و صلح‌آمیز بودن آن را باور نمی‌کنند. نه‌فقط به‌دلیل پروپاگاند مخالفین جمهوری اسلامی، بلکه دقیقاً به‌دلیل عملکرد خود جمهوری اسلامی در پنهان‌کاری نسبت به اهداف خویش مردم جهان به اطلاعات دقیق نیاز دارند. اطلاعاتی که تمام تردیدها در زمینه‌ی صلح‌آمیز بودن انرژی هسته‌ای ایران را برطرف نموده و پروپاگاند جنگی ماشین رسانه‌ای غرب را خنثی کنند. جمهوری اسلامی موظف است و باید این اطلاعات را در اختیار جهانیان قرار دهد. مراجع صالحی که بتوانند این روند را سازمان دهند به اندازه کافی موجودند. از نمایندگان دولت‌هائی نظیر کوبا تا شخصیت‌های خوش‌نام آزاداندیشی که در صف مبارزه برای دنیائی بهتر و انسانی‌تر قرار دارند.» (تأکیدها از من است).

اگر «کوبا» در جمله‌ی پایانی نیامده بود، ممکن بود خواننده گمان بَرَد که این توصیه‌های دلسوزانه، احتمالاً بخشی از بیانیه‌ی حزبِ مشروطه‌خواهِ ایران است که با آن‌که پناهنده‌ی غرب است، معلوم نیست چرا ــ شاید دستِ‌بالا به‌خاطرِ ملی‌گراییِ اندوهبارش ــ به دستِ پنهانِ غربی‌ها در کارِ تاریخِ معاصر ایران، یک‌جور بدبینیِ دایی‌جان ناپلئونی هم دارد؛ اما راستش تحلیلی است که دو‌ـ‌‌سه‌تا کمونیست در آرزوی امیدفرسایِ یک «خاورمیانه‌ی سوسیالیستی» بدان رسیده‌اند؛ مشروحش را می‌توانید اینجا پیدا کنید:

http://www.omied.de/index.php/item/1493-2015-04-04-22-53-23

دو چیز در این عریضه به‌خوبی هویداست که به‌ناچار یکدیگر را تقویت می‌کنند: هم «سنگِ بزرگ نشانه‌ی نزدن است» و هم کمی بوی داروی روباه‌گزیدگی می‌آید، گرچه اَعرابیانِ گَزیده‌ی داستانِ ما در سراسرِ آن «تحلیلِ» بالابلند، به داروگر می‌گویند که این زخمْ کارِ جانورِ دیگری است. خودِ این گروهِ تدارک‌چی عجالتاً اهمیتی ندارد و مخاطبِ من هم نه نویسندگان آن بیانیه، که خوانندگانِ احتمالی‌اش هستند. گذشته از مصادیقِ نابالغِ یک گونه‌ی سیاسی که اصرار دارد در بزنگاه‌هایی چون پرونده‌ی هسته‌ایِ ایران موضعِ عینی/بی‌طرف بگیرد، دلالت‌های واقعیِ این «گونه»ی زیست‌سیاسی در مقامِ یک مفهوم، که می‌تواند در اندیشه‌ی مستعد جامعه منتشر شود، خطرناک است. چنان‌که بالاتر هم گفتم عالی‌ترین شکلِ عینیت، که امروزه مرضِ فراگیرِ تمامِ تحلیل‌هاست، با انتزاعِ هر داده‌ی اجتماعی به ذاتِ دیجیتالیِ یک کُدِ صفرویک تحقق می‌یابد! تقلیل هر چیز به یک عدد در مبنایِ دو، شرطِ لازم برای تبدیل آن‌چیز به «اطلاعات» است و مردمِ جهان که به‌زعمِ نگارندگانِ این تحلیل «به اطلاعات دقیق نیاز دارند«، تنها به همین شرط «تمام تردیدها در زمینه‌ی صلح‌آمیزبودنِ انرژی هسته‌ای ایران» را از ذهنِ خود می‌زدایند؛ اینجا غربی‌ها و نهادهای بین‌المللیِ وابسته به آنها جاسوس‌اند و یگانه مرجعِ مشروعِ داوری درباره‌ی صحت و سلامتِ برنامه‌ی هسته‌ایِ ایران، «آدم‌های خوش‌نام» هستند. اما هرچه بیانیه را می‌خوانیم، می‌بینیم بازهم جاسوس‌ها و خوش‌نام‌ها در یک نقطه به هم می‌رسند و آن‌هم عینیتِ و شفافیتِ دیجیتالیِ «اطلاعات» است: یک فصلِ مشترکِ موذی که باید هر آدم خوش‌نام را به این گمانه برساند که چیزی که از او هم مانند ناظران بین‌المللی یک جاسوس می‌سازد، به‌رغمِ نامِ نیکی که از او در روزگاران مانده، دسترسی‌اش به اطلاعاتی است که پیشاپیش برای قابلیتِ انتشار گسترده در عرصه‌ی عمومی، ناگزیر در مبنای دو کدگذاری شده‌اند. از بدِ حادثه فعلاً همگانی‌ترین سپهرِ یافته‌اندوزی، موتورِ گوگِل است و در این مورد نه کاری از دستِ بیانیه‌نویسان برمی‌آید و نه می‌توان از غصه دق‌مرگ نشد؛ درنتیجه، رفته‌رفته بوی داروی روباه‌گزیدگی تندتر می‌شود:

«این افکار عمومی جهانیان، انبوه بی‌شمار انسان‌های شریف، کمونیست‌ها، عدالت‌خواهان و آرزومندان جهانی صلح‌آمیزند که باید از صلح‌آمیز بودن برنامه‌های هسته‌ای جمهوری اسلامی متقاعد شوند. جمهوری اسلامی به مثابه یک دولت موظف است برای حفاظت از جامعه و مردم ایران در مقابل خطر جنگ خانمان‌سوزی که این مردم را تهدید می‌کند و برای رفع همه‌ی مشکلاتی که تاکنون آوار سر این مردم شده است، به قضاوت افکار عمومی جهان و نظارت برگزیدگانی از محافل و جریانات پیشروی بین‌المللی تن دهد.» (همان‌جا)

به‌فرضِ این‌که این موضعِ خوبی باشد، مسئولیتِ یافتنِ «انسان‌های شریف» میانِ انبوهِ بی‌شرف‌ها، رساندنِ اَسنادِ شفاف برنامه‌ی هسته‌ایِ ایران منحصراً به آنها، و قانع کردنِ وزارتِ خزانه‌داریِ آمریکا، اتحادیه‌ی اروپا و شورای امنیت به این‌که برای تحریم کردن یا نکردنِ ایران به‌جای گزارش‌های فرمایشیِ IAEA به حرفِ «کمونیست‌ها» و «نمایندگان دولتِ کوبا» گوش بسپارند، برعهده‌ی خودِ نویسندگان بیانیه. اما مسئولیتِ نتایجِ فاجعه‌بارِ پافشاری بر شفافیتِ اطلاعات هسته‌ای هم باز برعهده‌ی خودِ این نویسندگان؛ از بدبیاریِ ماست که فعلاً آدم‌های شریف، خوش‌نام و آزاداندیش را کمیته‌ی صلح نوبل تعیین می‌کند و حرف نمایندگان دولت کوبا ــ که برای من هم خیلی محترم‌تر از امثالِ احمد شهید هستند ــ متأسفانه میان «جهانیان» خریدار ندارد؛ «برگزیدگان محافل و جریاناتِ پیشروی بین‌المللی» هم، اگر اصلاً چنین چیزهایی وجود داشته باشند، معمولاً برنده‌ی جایزه‌ی شوالیه می‌شوند. وانگهی شفاف‌سازیِ پرونده‌های هسته‌ایِ دولتِ کنونیِ ایران یا «دولتِ انقلابیِ آینده‌ی پرولتاریا»ی این نویسندگان، حتا به‌نیتِ آگاهانیدنِ آدم‌های باشرف، فقط یک نتیجه دارد و آن هم آگاه‌شدنِ آدم‌های بی‌شرف است: چطور می‌شود یک سند را «در معرضِ دید جهانیان» گذاشت اما «در معرضِ دید موساد» نگذاشت؟ پس از انقلابِ اَنفورماتیک، عینیت و بی‌طرفیِ ساختاریِ «اطلاعات» حکم می‌کند که گوگِل میان کاربرانَش تبعیض نگذارد! تازه‌تازه داریم می‌فهمیم که این بی‌طرفی، دردسرِ کمی نیست. نامسئولانه پرت‌وپلا گفتن درباره‌ی شفافیت اطلاعاتی معمولاً در بیانیه‌های ناکجاآبادیِ راهِ سومی‌هایی که در این هاگیر و واگیر، می‌افتند دنبالِ تشکیلِ «مجامعی که به ترسیم خطوط جامعه‌ی سوسیالیستیِ فردا«ی خاورمیانه مشغولند (همان‌جا)، زیاد دیده می‌شود. می‌توان حدس زد که مجموعه‌ی صادرکننده‌ی بیانیه، برای حکومتِ کارگریِ آینده‌شان هم نیازی به تدبیرِ امنیتیِ خاصی نمی‌بینند: یک سوسیالیسم بدونِ کاگ‌ب و بدونِ جنگ‌افزارِ اتمی که زیر و زبرش را مردمان شریف و آدم‌های خوش‌نامِ جهان می‌دانند. اینجای بحث مربوط به «نزدنی بودنِ سنگِ بزرگ» داستان است: «حرفی است که می‌زنیم و بیانیه‌ای است که می‌دهیم؛ حالا کو تا دولتِ انقلابیِ پرولتاریا و شفافیتِ آن برای جهانیان«. جای آقایان بودم هنگامِ سرمستی از رؤیابافی درباره‌ی دولتِ تراز نوین کارگران، حداقل نگرانِ امنیت رؤیای خودم هم می‌شدم: برای ساقط کردنِ این‌جور سوسیالیسم به لشکرکشیِ ناتو یا دسیسه‌های خرابکارانه‌ی ایالات متحده نیازی نیست؛ چشم‌غرّه‌ی چیزی در حدِّ ارمنستان هم بسنده است. نمی‌دانم نویسندگان چقدر به قریب‌الوقوع بودنِ «دولت انقلابی پرولتاریا» خوش‌بین‌اند، اما اگر اجازه بدهند که من هم چندلحظه در رؤیای‌شان شریک شوم، بی‌تردید برای تداومِ این دولت در جهانی که در آن دیدبان حقوق بشر اگر لازم شود حتا با ماهواره‌های جاسوسیِ آمریکا آب‌خوردن‌ِ آدمیزاد را هم رصد می‌کند و حرفش میانِ جنگ‌افروزان حسابی برو دارد، دورتادورش پایگاه‌های نظامیِ «آدم‌های بی‌شرف» است و تازه چندسالی هم هست که از هر درز و شکافش چیزی چون داعش بیرون می‌ریزد، بی‌درنگ دنبالِ لوازم تشکیل یک کاگ‌بِ مخوف می‌رفتم؛ ارجاع به ارزش‌های قالبیِ رمزگذاری‌شده‌ای چون «شفافیت» یا «صلح‌آمیزبودن» برنامه‌های هسته‌ای برای من معنای مشخصی دارد؛ مهم نیست که در این اوضاع و احوال چه کسی باید بر همه‌چیز نظارت کند: آمریکا یا آدم‌های خوب؛ فراتر از اقناعِ امپریالیستیِ ذهنیتِ عمومی به پذیرشِ سازوکارهای مرسوم نظارت بر «صلح‌آمیزبودن» یک برنامه‌ی هسته‌ای، خودِ «دغدغه‌ی صلح‌آمیزبودن» است که به‌شکلی ایدئولوژیک تولید انبوه می‌شود. یک دهه‌ی پیش به جهان القا می‌کردند که برنامه‌ی تسلیحات شیمیایی صدام بسیار خطرناک است؛ این‌که امثالِ ناظرانِ بین‌المللیِ گماشته برای بازرسیِ چندوچون وضعیتِ تسلیحاتیِ صدام آدم‌های مشکوکی بودند، آن‌قدر درست است که کشفِ بزرگی نیست و بیانیه در رسیدن به چنین موضعی کار شاقی نکرده است؛ کتاب‌فروشی‌ها از کتاب‌های باب وودوارد سرریز شده‌اند و اکنون ماهیتِ سیاسیِ گونه‌ای که نمونه‌اش احمد شهید است واضح‌تر از آن است که بتواند حتا تدارک‌چی‌های خیال‌بافِ این قصه را هم سردرگم کند. آن‌زمان اعلامِ «دغدغه‌نداشتن» درباره‌ی شیمیایی بودن یا نبودنِ تسلیحات صدام، شجاعتی بیش از داوری درباره‌ی شخصیتِ بازرسان بین‌المللی می‌طلبید. اما به‌فاصله‌ی چند سال، آش چنان شور شد که با تکرار همین بازیِ ازرونق‌افتاده، این‌بار در بهانه‌جویی بر سرِ جنگ‌افزارهای شیمیایی اسد، برای باور نکردن و شرکت نکردن در آن، همان اندک شجاعت هم دیگر لازم نبود: اِنگار جهان، ازخداخواسته پیشنهادِ پوتین را پذیرفت. در نوشته‌ی «پشت و روی پرده‌ی امتناع» بحث مفصّلی شد پیرامون وحشت‌افکنی در دلِ شهروندان یک جامعه درباره‌ی سقوطِ عن‌قریبِ آنان به موقعیتِ حیاتِ برهنه (هوموساکِر) (لطفاً آن بخش را حتماً بخوانید تا لااقل در ذهنیتِ شما، من در برابرِ اَنگِ احتمالیِ آگامبنی بودن ایمن بمانم). این نگرانی در زبانِ تمام شهروندان منتشر می‌شود و از مرحله‌ای به‌بعد آنان، حتا هنگامی که شادمان‌اند، «نگران» حرف می‌زنند؛ پشتیبانِ روان‌شناختیِ ماجراجویی‌های آمریکا و مؤتلفانش در عراق، بیش از گزارشِ ازپیش‌مشخصِ بازرسان، همین دغدغه‌ی عمومی بود. راستش جذابیتِ شهوانیِ دسیسه‌های آمریکایی از جنسِ میل‌ورزیِ عربِ روباه‌گَزیده به داروی روباه‌گَزیدگی است، حتا اگر از اندیشیدنِ به آن هم شرم داشته باشد. در بخش‌های پایانیِ همان مقاله، سخن به سازوکار تعیینِ ابژه‌ی واقعیِ میل کشید؛ مبسوطش آنجاست و اینجا فقط یادآوریِ این نتیجه‌ی تلخیص‌شده‌ی آن کافی است که آدمی در کُنهِ ناشناخته‌ی ضمیرش خلافِ آنچه آگاهانه بدان میل می‌ورزد، چیزی را می‌طلبد که آگاهی‌اش از آن شرم/تنفر دارد؛ ابژه‌ی راستینِ میل به‌شکلی ساختاری از رهگذر دلالت‌های ناخودآگاهانه‌ی ما مطلوبمان می‌شود. تناقض میانِ آنچه واقعاً می‌خواهیم و آنچه تصور می‌کنیم که می‌خواهیم، کشمکشی است که خود را هم در دردنشانه‌ها و هم در خواب‌های‌مان نمایان می‌کند. عشق‌ورزی به آنچه از آن متنفریم پیش‌شرطِ تشکیلِ ذهنیتی است که در عرصه‌ی سیاسی با داروگر تعارف دارد: شرم‌زده اما ناگزیر طلبیدنِ «چیزی از داروی روباه‌گَزیدگی» در شرایطی که خودشیفتگی‌مان برای‌مان نسخه‌ی سگ‌گزیدگی می‌پیچد، سوژه‌ی قالبیِ اپوزیسیونِ چپ است. پیداست که جهانیان حتا اگر از تأییدِ ناظرانِ گماشته‌ی غرب برای دیدبانیِ پرونده‌های دست‌ساخته‌ی امپریالیسم هم امتناع کنند، در سطحِ ناخودآگاه به دغدغه‌ی «صلح‌آمیز بودنِ» این پرونده‌ها قویاً میل می‌ورزند. برای بیانیه نیز ابژه‌های «صلح‌آمیزبودن»، «شفافیت»، «دسترسی به اطلاعات» و کشش اِرُتیکِ عجیبی دارند، تا آن حد که برای اِطفای شهوتِ آدمی به آنها، جایگزین کردن جاسوسِ بد با جاسوسِ «شریف و خوش‌نام» بسنده است.

پس بیایید بیش از اینها دلیری کنیم و نگران چندوچون پرونده‌ی هسته‌ایِ ایران نباشیم، حتا اگر ماهیتِ آن واقعاً فراتر از آن چیزی است که ممکن است عجالتاً از قلب‌های مصنوعی «جهانیان» رفعِ نگرانی کند؛ قلبی که ضرب‌آهنگش با دسیسه‌ی زبان‌شناختیِ «بی‌شرف‌ها» تنظیم می‌شود، دغدغه‌هایش حرمتی ندارند. احترام به این دل‌نگرانی‌ها، ولو با توسل به نمایندگان دولتِ کوبا، به یک انتزاعِ ساده‌سازانه برای رفعِ تکلیف از خود در وضعیتِ وخیمِ امروزِ منطقه، کمک می‌کند: دولتِ انقلابیِ پرولتری! این ایده‌آلِ نابه‌جا هم‌اینک در ذهنیتِ خودِ نویسندگان هم به‌قدرِ کافی نابه‌جاست:

«منطقه‌ی خاورمیانه دستخوش تحولات عمیقی است. تحولاتی که به هیچ وجه نوید آینده‌ای روشن به همراه ندارند. جمهوری اسلامی ایران خود نه جزئی از حل مسائل خاورمیانه، بلکه جزئی از مسائل خاورمیانه است. سیاست تعرضی آن به زیان مردم منطقه و ایران است و سیاست عقب‌نشینی آن نیز به همین ترتیب. خاورمیانه امروز هیچ منبع الهام، هیچ الگوی امیدبخشی ندارد که آینده‌ای روشن و صلح آمیز در خاورمیانه‌ای سوسیالیستی را نوید دهد» (همان‌جا)

این‌که «جمهوریِ اسلامی بخشی از مسئله‌ی خاورمیانه است» یا «سیاستِ تعرضی‌اش به زیانِ مردمِ منطقه است» را من آخرین‌بار چند شبِ پیش در برنامه‌ی تفسیریِ یک شبکه‌ی خبریِ خارج کشور، از زبانِ یکی از اعرابِ جدایی‌طلبِ ایران در تحلیل رویدادهای یمن و در دفاع از تهاجمِ عربستان به این کشور شنیدم. درست یا نادرست، فعلاً بهانه‌ی خوبی برای داعش در عراق و سوریه، عربستان در بحرین و یمن، اسرائیل در فلسطین و لبنان، و آمریکا در کل منطقه است. این گزاره، در این سطحِ تحلیل، دنباله‌ی دغدغه‌ی «صلح‌آمیز بودن برنامه‌ی هسته‌ایِ ایران»، و همان‌قدر مشکوک به کدگذاریِ امپریالیستی است. مصادیقِ این سیاستِ تعرضی در نوشته‌ی آقایان مشخص نشده است، اما اگر بخواهند بشمارند احتمالاً همان‌هایی را خواهند گفت که عربِ جدایی‌طلب، طوطی‌وار تکرار می‌کند: حمایت از مقاومت لبنان و فلسطین، دفاع از دولتِ اسد، مقابله با گسترش داعش در عراق و ؛ این‌جور خصومتِ «وحدتِ اپوزیسیونی» با هر حکومتی، شاخصِ وهله‌ی کنونیِ تاریخِ تطور عقل است: عقلانیتِ کنشگرانِ سیاسیِ قالبیِ این عصر، در آن لایه از ذهنیت آنها مشترک است که پیوسته به‌حکمِ یک ضرورتِ ساختاری از آن عقب می‌مانند؛ تحققِ اشتراکِ ذهنی در ناخودآگاهی که کسی از آن خبر ندارد، در زبانِ روباه‌گَزیدگان، به اندازه‌ی ضرورتِ ساختاریِ همین وهله‌ی عقل، ضروری است (برای بحثِ بیشتر، رجوع کنید به همان نوشته‌ی «پشت و روی پرده‌ی امتناع»). مرزهای پهناورِ موقفِ نام عام ظاهراً گسترده‌تر از آنی است که هربار تخمین می‌زنیم: بیانیه‌ی تدارکچیانِ سوسیالیسم در مقیاسِ خاورمیانه، با آن‌‌همه دشنامی که در آن در قالبِ شبه‌تحلیل‌هایش به سیاست‌های امپریالیسم داده شده، همچنان مطلوباتش را در بسته‌بندیِ «دغدغه‌ی جهانیان» از همان امپریالیسم تحویل می‌گیرد. کرانِ چپِ طیفِ پیوسته‌ی موقفی که با یک زبانِ مشترک به عناصرِ ناهمسازش عمومیت می‌دهد، بیش از تمارضِ مردِ اعرابیِ عبید به سگ‌گزیدگی نیست؛ اما شرمساری از بابتِ جانوری که به‌راستی او را گَزیده است، سرانجام نمی‌تواند مانع آن شود که او تا سطحِ تخطئه‌ی قابل قبول‌ترین بدیل‌های عجالتاً موجود در منطقه پیش برود: اسد، نیروهای مقاومت، حوثی‌ها و؛ حق با آقایان است که خاورمیانه «الهام‌بخش هیچ الگو«ی سوسیالیستی (دستِ‌کم در کوتاه‌مدت) نیست؛ نومیدی بیانیه پیامدِ تلقیِ آن از سوسیالیسم چونان دسترسی به منبعِ مَطالب در یک آزمونِ کتاب‌آزاد open-book)) است؛ اگر آزمونگر ناگهان وسطِ جلسه‌ی امتحان، جزوه و کتاب را از آزمون‌دهندگان بگیرد، آنها فقط در پاسخ‌دادن به پرسش‌ها گیر نمی‌کنند، بلکه معمولاً احساس می‌کنند حق‌شان هم خورده شده است! غافلگیرشدن با فرمانِ ممنوعیتِ دوباره‌ی استفاده از کتاب و جزوه، نتیجه‌ی فراموش‌کردنِ این واقعیت است که از همان آغاز هم حتماً به یک دلیلی این اجازه را داده بودند. شما هم اگر روزی با این وضعیت مواجه شدید، به‌جای گلایه از حق‌کُشیِ مُمتحِن، سعی کنید از زرنگ‌ترین بغل‌دستی‌تان تقلب کنید؛ شاید این هم بخشی از خودِ امتحان است.

با این تعبیرِ شرافتمندانه از سوسیالیسم، صددرصد بعید است که این‌روزها در سوریه و یمن مجالِ زایشِ یک جنبشِ کارگری‌ـ‌سوسیالیستی فراهم باشد؛ این واقعیت، موسیقیِ متنِ مُضمَر در این بخشِ بیانیه را شبیهِ آژیرِ عزای عمومی می‌کند؛ درنتیجه نسخه‌ی این «تدارک کمونیستی» برای موقعیتِ موجود عملاً تماشایِ رویدادهاست، زیرا تنها چیزی که هم‌اکنون وجدانش اجازه‌ی توصیه‌اش را می‌دهد «سازمان‌دهی و سازمان‌یابیِ» مردم و «ایجاد انبوه سازمان‌ها و مجامع کمونیستی» است (همان‌جا) و متأسفانه این گره‌ی وجدانی حتا با ارتقای سطحِ عمومیِ دانش سیاسی هم باز نمی‌شود. البته من هم یک دولتِ کارگری را بیشتر از دولتِ حوثی‌ها می‌پسندم، اما نمی‌دانم تا کسی همت کند و برود در یمن «مجامع کمونیستی» تشکیل دهد، اتحادیه‌ی عرب با القاعده‌ی شبه‌جزیره چه بلایی سرِ زندگی مردمِ آن کشور می‌آورد. در چنین وضعیتی ترجیح می‌دهم فعلاً روی همان حوثی‌ها حساب کنم؛ عالی هم نباشند، بهتر از بقیه‌اند.

باری، وحدت اپوزیسیون و عمومیتِ موقفِ واحدش، به رژیم ناخودآگاهِ آن مربوط است، و کران‌های چپ و راستش از این یگانگیِ ساختاری آگاهی ندارند؛ وحدت از حاشیه‌ی دغدغه می‌آغازد و به متن منتشر می‌شود؛ این عنصرِ زبان‌شناختیِ پُرکار، مانندِ «نقطه‌ی شکِ» ابوسعید ابوالخیر، گواهِ عملیاتِ یک ناخودآگاهِ سیاسی است. در زبانِ مشترکی که این بیانیه و هر بیانیه‌ی دیگرِ اپوزیسیون با آن نوشته شده است، دنباله‌ی دلالی‌ای که با «اطمینان از صلح‌آمیز بودنِ برنامه‌ی هسته‌ایِ ایران» آغاز می‌شود و به کلیشه‌های لیبرالیِ رایجی چون «مهار سیاستِ تعرضیِ ایران در منطقه»، از آن احتمالاً به خلع‌سلاح مقاومت، و پس از آن به چیزهای آشنای دیگر راه می‌بَرَد، معنایی جز بازشکل‌دهی به آرایش سیاسیِ منطقه بنا بر تدابیرِ ژئوپلیتیکیِ امپریالیسم ندارد. تک‌تکِ این عناصرِ مشکوک که گفتمانِ نبرد با تروریسم بدون آنها از کار می‌افتد، فقط در همین زنجیره‌ی زبانی معنا دارند؛ ساختارِ این نحوه‌ی تشکیلِ معنا در همان مقاله‌ی پیش‌گفته پُر بحث شده است و اینجا دیگر نیازی به تکرار آن نیست؛ به‌شرطی این معنا را درمی‌یابیم که نه با دغدغه‌ی مشکوکِ موجودِ مشکوک‌تری چون «جهانیان»، بلکه از مرجعِ دِلالیِ مقاومت به کل این زنجیره نگاه کنیم. شهوت‌انگیزیِ این ابژه‌های تعبیه‌شده برای کل اپوزیسیون نشانه‌ی حضورِ همزمان همه‌ی خطوطِ آن در یک‌وفقط‌یک ساختارِ منطقیِ آگاهی/میل است؛ این وحدتِ منطقی مزاحمِ بدبینی به تبعاتِ نظارتِ نهادهای بین‌المللی بازرسی‌کننده نیست؛ با نگاهی به تاریخِ تساهلِ مدنیتِ نوینِ غرب درمی‌یابیم که این زمینه‌ی مشترک زبانی آن‌قدرها دموکراتیک هست که اگر بازرس‌های مرسومش دافعه داشته باشند، معرفی یک جایگزینِ «شریف» را، حداقل در سطحِ همین معرفی تاب بیاورد؛ انتظار بیانیه هم از این بیشتر نیست: اجازه‌ی طرحِ بدیلی که در عالمِ واقع امکان‌ناپذیر است؛ وگرنه آنچه بیانیه می‌خواهد به اذعانِ خودش چنان بعید است که ما سردرنمی‌آوریم چرا اصلاً نویسندگانش آن را صادر کرده‌اند. درعوض، بیایید تعارف را کنار بگذاریم و هوشیار باشیم: اگر ایجاد اطمینان درباره‌ی «صلح‌آمیز بودن برنامه‌ی هسته‌ای» به افزایشِ عطشِ عمومی برای تعقیبِ ابژه‌های دیگرِ این زنجیره، مثلاً «خلعِ‌سلاحِ مقاومت» در برابر توحش اسرائیل، تاخت‌وتاز داعش و افسارگسیختگیِ عربستان بیَنجامد، به‌نظرِ من همان بهتر که آمریکا و «جهانیان»اَش همچنان مانندِ گذشته دل‌نگرانِ برنامه‌ی هسته‌ای ایران بمانند. «شفافیتِ» برنامه‌ی هسته‌ای برای «افکار عمومیِ جهانیان»، حتا آدم‌های شریفش، همین‌طوری به چیزی نمی‌ارزد؛ به‌بهای پایان حمایت از مقاومت که دیگر اصلاً نمی‌ارزد. اگر می‌خواهید این را به سازش‌کاری ترجمه کنید، بکنید؛ اِقبالم آن‌قدرها که می‌نُماید کوتاه نیست و عجالتاً تحملِ اَنگی که دیری نمی‌پاید، پذیرفتنی‌تر از آن است که بنشینیم و سلاخیِ بنی‌بشر را تماشا کنیم و سپس بیانیه بدهیم که برای توقفِ آن تنها راهِ ممکن تشکیل «مجامع کمونیستی»ای است که متأسفانه فعلاً نمی‌توان تشکیل‌شان داد! سفارشِ بیانیه‌ی بعدی این کمونیسم را بروید از شبکه‌ی وهابیت بگیرید.

* * *

قُبحِ داشتنِ جنگ‌افزارِ هسته‌ای، اخلاقِ اپوزیسیون را حسابی تسخیر کرده است؛ گواهِ بالِ چپِ این اپوزیسیونِ ناهم‌شکل اما همدل و همزبان، برای اثباتِ این کلیشه‌ی خمیازه‌آور که تسلیحِ هسته‌ای چیزی بر «مقاومت» یک کشور نمی‌افزاید، کوباست:

«کوبائی که بیش از 5 دهه در فاصله‌ی 80 مایلی «شیطان بزرگ» مقاومتی جانانه را در مقابل تعرضات این شیطان سازمان داد و سرانجام نیز این کوبا نبود که به شکست سیاست خویش اعتراف نمود، این «شیطان بزرگ» بود که بیهودگی تلاش مذبوحانه‌اش برای به انزوا کشاندن کوبای مقاوم را اعلام کرد. اعتبار مقاومت کوبا نه از موشک و توان‌مندی هسته‌ای، بلکه از دستیابی به بهترین نظام بهداشت عمومی دنیا، از محو کامل بی‌سوادی، از وجود کمترین شکاف طبقاتی در جامعه و از صدور پزشک به سرتاسر جهان کسب می‌شود» (همان‌جا)

با آن‌که احترام‌ام به تجربه‌ی کوبا ــ حداقل تا پیش از بگیرونگیرِ چرخشِ رائول ــ اگر بیشتر از نویسندگان نباشد، کمتر نیست، اما چیزهایی را هم از همین «تندیس مقاومت» به یاد دارم که نزدِ من دلیلی برای تکریمِ بیشترِ کوباست و برای نویسندگان احتمالاً قباحتی است که فراموش کردن یا حداقل زیرچشمی ردکردنش را خودبه‌خود توجیه می‌کند: شاید اگر امروز هم خروشچفی بود که در مناقشه با کِنِدی پیشنهادِ استقرارِ موشک‌های هسته‌ای شوروی در کوبا را به فیدل می‌داد، چه‌بسا او باز هم مانند آن دوران این پیشنهاد را می‌پذیرفت. «دستیابی به بهترین نظام بهداشتِ عمومیِ دنیا» و «محو کاملِ بی‌سوادی» آن‌هم برای جزیره‌ی فقیری چون کوبا نشانه‌ی افتخار است، اما با اکتفا به اینها نمی‌توان جوابِ «نقد جنگ‌افزارها» را داد؛ «بهداشت عمومیِ عالی»ای که بیخِ گوش آمریکا در برابرِ تهاجمِ آن مقاومت می‌کند، خوب است که موشک داشته باشد و محضِ احتیاط بد نیست که موشکِ اتمی هم داشته باشد. «کوبای مقاومِ» بیانیه، اصلاً مثالِ خوبی برای ادعاهای آن نیست، چون ذیلِ کُدِ «شرافتِ» ضبط‌شده در ضمیر «جهانیان» که بنیادِ اخلاقیِ این ادعاها را هم برمی‌سازد، اصلاً نمی‌شود مقاومت کرد؛ مدت‌هاست که مفهومِ تاریخیِ «شرافت»، مقاومتِ مخالفانِ نظام‌نامه‌ی اخلاقِ سیاسیِ «جهانیان» را خنثا می‌کند؛ درنتیجه بسیاری از آدم‌های شریف همان‌طور که چنددهه‌ی پیش ترجیح می‌دادند کوبا موشکِ هسته‌ای نداشته باشد، امروز هم مایل‌اند که مقاومتْ خلعِ‌سلاح شود. تکرار می‌کنم که دنباله‌ی ضروریِ تعلیقِ برنامه‌ی هسته‌ایِ ایران یا برنامه‌ی موشکی‌اش، مهارِ نیروهای مقاومت در منطقه و حتا برخی نقاطِ دیگر در جهان است، و اگر غایتِ امر چنان چیزی است، این تکلیفْ سخت بر دوشِ ایران سنگینی می‌کند که بر تداومِ آن برنامه‌ها پای بفشارد. تردیدی نیست که این پافشاری و واکنشِ اقتصادی و سیاسیِ غرب به آن، به سدِ منافعِ کسانی می‌خورد که از 88 تا همین امروز خیابان‌های نیمه‌ی شمالیِ تهران را خالی نمی‌کنند؛ عیارِ هر مدعیِ داخلی و خارجیِ نبرد با سرمایه‌داری را آن‌وقت می‌سنجیم.

* * *

بگذارید با یک مثالِ تراژیک بحث را پایان دهم: چند روزِ پیش حماس هم از حمله‌ی عربستان به یمن حمایت کرد؛ پس از مواضعِ بیمارِ این سازمان در پشتیبانی از مخالفان دولتِ سوریه، این یکی آشکارتر از مصادیقِ پیشین نشان می‌دهد که این موجود سنگی است غلتان در سراشیب که سرعتِ دم‌افزونش توقفِ آن را ناممکن می‌کند. در مواجهه با این واقعیت، به‌جای شادمانی بابتِ «از بام افتادنِ تشطِ سازمانی که زیاد از آن خوشمان نمی‌آید» باید متأسف بود. این‌که با تماشای تباهیِ حماسْ به ریشِ آن بخندیم، برخوردِ مشکوکی است؛ بهتر بود که این سازمان به چنین وضعی نمی‌افتاد و اکنون هم اگر درون آن نیروهایی هستند که به‌خاطرِ جدیت در امرِ مقاومتِ منطقه، تن به چنین انحطاطی نمی‌دهند، به‌عنوان یک تدبیرِ سیاسیِ ضروری باید از موضعِ آنان حمایت کرد. بااین‌همه، پیروِ همه‌ی آنچه پیش‌ترها گفته بودم، باز هم می‌گویم که کارِ نکرده‌ی حماس را می‌بایست کسی در فلسطین انجام دهد؛ بعید است پشتیبانی‌های مالی، سیاسی و شاید بعضاً نظامیِ امثالِ قطر و ترکیه از خطِ کنونیِ این سازمان، بتواند جای عملیاتِ ترور خاخام‌ها یا بیانیه علیهِ یورش عربستان به یمن از سوی جبهه‌ی خلق را بگیرد؛ حتا برای حمایتِ زبانی از حملاتِ عربستان به یمن، آل‌سعود حتماً شرط‌هایی دارد که بی‌ارتباط با چشم‌داشت‌های دیرینه‌ی تل‌آویو از اعراب نیست؛ این‌که حماس تا کجا بدین امر واقف است را من نمی‌دانم؛ فقط مطمئنم که این هنوز از نتایج سحر است؛ چرخشِ حماس، پایانِ مقاومت نیست و قاعدتاً باید منتظرِ عرضِ‌اندامِ دوباره‌ی جریان‌های کهن‌سال یا پدیدارشدنِ نیروهای مبارزِ تازه‌پای دیگری در غزه باشیم. شاید آرام‌آرام به وهله‌ای از پوست‌اندازیِ مفهوم مقاومت نزدیک می‌شویم که در آن مجال برای سیاه‌بازیِ سازشکارانی چون خطِ رسمی حماس، به‌شکلی عینی تنگ می‌شود؛ در برابرِ ارتقای امر نبرد با امپریالیسم به صبحِ صادقی که سر از خمارِ شرابِ دروغ شُسته است، مسئولیتی سنگین‌تر از تمسخر بر دوشِ کسانی است که اگر بیانیه‌ای می‌دهند، با مخاطبِ بیانیه‌شان تعارف ندارند.

یک پاسخ برای “بویِ دارویِ روباه‌گَزیدِگی — مهدی گرایلو”.

  1. آهنگر

    جبهه ی مقاومت!
    آقای نویسنده بطور کلی از ماجرا پرت هستند. ایشان هنوز باور ندارند که همه ی آن سازمان های جاسوسی مخوفی که در نوشته اشان از آن ها نام بردند در واقع گردانندگان اصلی مذاکرات اتمی هستند. ایشان بسیار ساده نگر هم می باشند و این ساده نگری خود را در پشت بازی پیچیده با کلمات و آسمان و ریسمان کردن ادبی می پوشانند. دل ایشان به مقاومت در منطقه خوش است. مقاومتی که از سوی متعرض ترین موجودات زمینی به حیثیت انسانی همه ی مردم، هدایت و رهبری می شود.

    لایک

Designed with WordPress