چپ وانهاده همصدا و همگام با امپریالیسم! – مرتضی محسنی
چپ وانهاده همصدا و همگام با امپریالیسم!
در نقد افراد و محافل منتسب به چپ که تلاش دارند امپریالیسم را در سایه قرار دهند.
مرتضی محسنی
دانش و امید، شماره ۹، دی ۱۴۰۰
اخیرا «سایت نقد اقتصاد سیاسی» سلسله گفتارهایی ذیل نام «درسهای یک قرن» منتشر کرده است که عموماً به نقش چپ بعد از انقلاب مشروطه پرداخته و با برگزاری چند وبینار با حضور و همراهی افراد منتسب به چپ با مواضع گوناگون، به نقد گذشته چپ پرداخته است. واضح است که برگزاری چنین جلساتی نه تنها عیب و ایرادی ندارد، بلکه لازم و ضروری است. اما مطالبی در مقالات و وبینارهای این سلسله گفتارها مطرح شده است که نیازمند پاسخی درخور است. نخست اینکه در مطالب عنوان شده توسطِ تقریباً تمامی افرادی که ظاهراً از موضع چپ به بررسی و اظهارنظر پرداختهاند، فقط سایهای از آنچه در ادبیات سیاسی جهانی تحت عنوان چپ نامیده شده است، دیده میشود. دوم آنکه موضوع آنگاه اهمیت بیشتری مییابد که مشاهده میشود در بیشتر این نوشتهها و گفتارها، بجز در بخش اندکی از آنها، تلاش آگاهانه و یا غیرآگاهانهای جهت در سایه قراردادن و به حداقل رساندن نقش استعمار و امپریالیسم در سرنوشت ایران در یکی دو سده اخیر انجام شده و یا نقش آن به کلی از سپهر سیاسی و ادبیات مربوط به آن حذف شده است.
در سومین وبینار با عنوان «چپ و جنبشهای اجتماعی در ایران۱ که بر اساس «دستور جلسهای» از پیش اعلام شده برگزار شد، مطالبی عنوان گردید که به قول معروف «با صد من سریشم» هم نمیشود آن را به چپ چسبانید. نگارنده پس از خواندن و شنیدن این مطالب بر آن شد که پاسخ کوتاهی به مواضع عنوان شده در آخرین وبینار دهد تا شاید به شرکتکنندگان محترم و بهویژه گرداننده «فعال» آن سایت و وبینارها تلنگری زده شود که گرفتن مواضعی ضد چپ با استفاده از ادبیات چپ و در عین حال همسو با منافع امپریالیسم و صهیونیسم جهانی و به تبع آن تمامی مرتجعین منطقهای و جهانی فقط آب به آسیاب آنان ریختن است، نه اینکه با خوش خیالی تصور کنند که در حال ایفای نقش سخنگویان چپ ایران هستند.
در تمامی تعاریف متقدم و متأخر، از امپریالیسم به عنوان یک مرحله از صورتبندی سرمایهداری سخن رفته است و کنشگران چپ در این مورد هیچ تردیدی ندارند. و با توجه به گذشت نزدیک به چند سده از پدید آمدن این صورتبندی اقتصادی-اجتماعی (سرمایهداری) و رخ دادن دهها بحران دورهای و به ویژه چندین بحران ساختاری از جمله بحران کنونی که همه سپهر اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، … جهان سرمایه را در بر گرفته است، بدون تردید میتوان گفت که سرمایهداری امپریالیستی مراحل اولیه و یا میانی خود را پشت سر گذاشته است. به بیان دیگر، میتوان با این دیدگاه که امپریالیسم بالاترین و حتی آخرین مرحله از تکامل سرمایهداری است، کاملاً موافق بود، مگر آنکه به اصول و مبانی بنیانی که سرمایهداری بر اساس آن شکل گرفته و رشد یافته است، باور نداشت و همچنان به ادبیات سیاسی شکل گرفته در دهههای آخر سده بیست میلادی، که اکنون واعظان آن، از جمله فوکویامای معروف هم از آن تبری جستهاند، باور داشت. البته ممکن و محتمل است که آخرین مرحله از رشد صورتبندی سرمایهداری، دهههای متمادی دیگری ادامه یافته و همچنان به جنایاتش علیه بشریت و طبیعت ادامه دهد و در بدبینانهترین حالت، با به راه انداختن جنگی عالمگیر با سلاحهای کشتار جمعی هولناکی که در اختیار دارد، نگذارد که نسل بشری ادامه یابد و لاجرم سرمایهداری و اوج جنایتکارانهاش یعنی امپریالیسم به «پایان تاریخ بشری» منتهی گردد.
هرچند که از عمر این تعریف از امپریالیسم بیش از یک سده میگذرد، اما با قدری تسامح میتوان پذیرفت که اتفاقاً اکنون است که فرصت اقدام مؤثر کنشگران چپ برای غلبه بر این مرحله نسبتاً طولانی فرا رسیده است. اگر بپذیریم که اقدام اساسی هر کنشگر چپ در وهله اول مبارزه با سرمایهداری و مظاهر آن است، هرگونه نادیدهانگاری در این زمینه و یا هر اقدام عامدانه یا غیرعامدانه در تنازل و تخفیف این کنشگری و شکافافکنی در مبارزه جهانی با این صورتبندی ضد انسانی و تلاش برای پوشاندن جنایات و رذالتهایی که سرمایهداری امپریالیستی در تمام جهان در حال انجام آن است، با ارائه و تبلیغ انواع و اقسام به اصطلاح نظریههایی که سعی در خارج ساختن امپریالیسم از آماج مبارزه جهانی اکثریت قاطع مردم جهان دارد، چیزی جز همسویی با امپریالیسم جهانی و به بیراهه کشاندن مبارزه قاطع با سرمایهداری در همه اشکال و لباسهای رنگارنگی که بر تن پوشانده است و نتیجهای جز کمک به تداوم این مرحله از صورتبندی سرمایهداری امپریالیستی ندارد.
اینکه گفته میشود در وهله اول، کنشگر چپ یک مبارز ضدسرمایهداری است، امری بدیهی است که نیاز به توضیح ندارد و اصولاً چپ در قالب همین چارچوب، یعنی مبارزه قاطع با سرمایهداری قابل تعریف است. در غیر این صورت، چپ از هر زاویهای که به آن نگریسته شود، خالی از محتوا خواهد بود و به موضوع و مقولهای فانتزی، در حد و اندازۀ انواع و اقسام مقولات سرگرمکننده و یا بهتر است گفته شود گمراهکننده تبدیل خواهد شد که در چند دهه پایانی سده بیستم عمدتاً توسط وانهادگان چپ به ادبیات سیاسی رسوخ کرده و چند نسل از کنشگران چپ را به انحطاط کشانده است.
در صورت پذیرش آنچه مختصراً گفته شد، نمیتوان در برابر افراد، گروهها و محافلی سکوت کرد که با استفاده از ابزارهای مختلف و به ویژه رسانههای فراگیر مجازی مصرانه درصددند که یا به کلی نقش مخرب استعمار و امپریالیسم را در همه تحولات این دو سده نادیده انگارند، یا نقش آن را در انواع و اقسام اقدامات خرابکارانه مستقیم و غیرمستقیم بنیان برافکن که از سامانیابی، ادامه رشد و توسعه طبیعی جوامع پیرامونی جلوگیری کرده است، بکاهند و نقش اندکی برای آن قائل شوند و یا تعاریف جعلی و غیرواقع از امپریالیسم ساخته و با استفاده از انواع و اقسام «تدابیر»، آن را به ادبیات سیاسی چپ و اذهان کنشگران القا کنند. تعاریفی که علاوهبر نداشتن هیچگونه سنخیت با مبانی سرمایهداری، با مراحل پایانی حضور آن در سپهر سیاسی، اقتصادی، … جهانی نیز تناسبی ندارند. اینان همچنین با دادن آدرسهای غلط و سوءاستفاده از برخی وجوه تعاریف ارائه شده از امپریالیسم در ابتدای سده بیستم، همچون برشمردن امپریالیستی بودن هر کشوری که اقدام به صدور سرمایه به دیگر کشورها میکند، به گونهای جمهوری خلق چین، را به عنوان امپریالیستی تازهنفس در مقابل امپریالیستهای واقعی و «از نفس افتاده» همچون ایالات متحد آمریکا قرار داده و این کشورکه با انقلاب عظیم خلقی، خود را از چنگال امپریالیسم رها ساخته و اکنون با تمام قوا در برابر آن ایستاده و قدرت عظیم امپریالیسم جهانی را به چالش کشیده است، آماج حملات خود قرار میدهند و با این شیوه عملاً امپریالیسم ایالات متحد آمریکا و غرب را از زیر ضرب خارج کرده و متأسفانه با این آدرس غلط، آن هم از موضعی به اصطلاح چپ، آب به آسیاب امپریالیسم جهانی بریزند.
در این وبینار هم از همان ابتدا، در مقدمه دستور جلسه وبینار با به سخره گرفتن «مبارزه خلق و امپریالیسم»، عملاً تکلیف خود را روشن ساختهاند. اما به این پرسشها پاسخ نمیدهند که اگر مبارزه خلق و امپریالیسم از نظر اینان شکل به خاک سپردهای یافته است، چرا درباره آن حرف میزنند؛ دستاوردهای انقلابهای عظیم خلقهای چین، ویتنام، کوبا،… را چگونه تفسیر و توجیه میکنند؛ جایگاه کنونی این کشورها را و دیگر ملل خارج شده از زیر یوغ استعمار و امپریالیسم که استقلال سیاسی خود را به دست آوردهاند، اما هنوز موفق به ساخت جامعه جدید انسانی همراستا با طبیعت نشدهاند، چگونه توضیح میدهند.
از سوی دیگر، در این وبینار، کمترین اشارهای به امپریالیسم و نقش آن در فجایع رخ داده در کشورهای منطقه غرب آسیا و شمال آفریقا نشده است. از این رو، این وانهادگان، نه تنها مبارزات طبقاتی را که جایگاه کلیدی و اساسی و غیرقابل چشم پوشی در دیدگاه چپ دارند، نادیده انگاشته و از آن به سادگی گذر کردهاند، بلکه از نظر ایشان، تأکید بر مبارزه «خلق و امپریالیسم» و «مبارزه طبقاتی» به عنوان مفاهیمی کهنه و از مد افتاده باید دور ریخته شود و مفاهیم برساخته هویتی که البته نقش مهمی در مبارزه همگانی خلق و امپریالیسم و نهایتاً مبارزه کار و سرمایه بر عهده خواهند داشت، را اصل قرار داده تا مبارزه بنیادی خلق و امپریالیسم و کار و سرمایه از دستور کار کنشگران چپ خارج و از خاطرها محو شود.
گویندگان وبینار در ادامه و با ارجاع به دستور جلسه، با تأکیدی سفسطهآمیز بر «اقتدارگرایی» دولتهای کنونی غیرغربی تلاش میکنند تا با این مفهوم برساخته «جهان آزاد» و یا بهتر است گفته شود «نئولیبرالیسم» برآمده از دل سرمایهداری امپریالیستی در دهههای پایانی سده بیست میلادی، نوعی فرار به جلو صورت داده و همه مشکلات را بر گردن دولتهای «اقتدارگرا» انداخته و استعمار و امپریالیسم جهانی را از تمامی جنایات انجام داده در سدههای اخیر مبرا سازند.
بالاخره باید گناهکاری شناسایی کرد تا همچون قرون وسطا آن را نماینده شیطان نامید و به آتش کشید. به نظر میرسد اکنون، نمایندگان شیطان، آن کشورهایی میباشند که با چنگ و دندان در مقابل امپریالیسم مقاومت میکنند. اگرچه این کشورها همچنان دچار مشکلات ناشی از تسلط بیش از دو سده استعمار و امپریالیسم بر جوامع خود هستند و البته خود نیز در بخشی از این مشکلات دخیلاند. اما این وانهادگان چپ توجهی به تاریخ و گذشته این جوامع ندارند و آنچه اکنون آنان را میآزارد، باید با توسل به انواع و اقسام موضوعات هویتی برجسته و به عنوان مشکل و معضل کنونی دنیا مطرح شود. چرا که از دید این محافل «چپ» دیگر دوران مبارزه «خلق با امپریالیسم» ولابد مبارزه «کار و سرمایه» به سر آمده است و صرفاً پرداختن به مبارزات هویتی، کارِ سرمایهداری را یکسره خواهد ساخت و مفاهیمی از قبیل طبقه و مبارزه طبقاتی باید در دل مبارزات هویتی زنان، جنسی، جنسیتی، جوانان، ملی، قومی، زبانی، نژادی، … قرار داده شوند و هرگونه تلقی دیگری خارج از جنبشهای هویتی توهمی بیش نیستند.
شگفتآورتر اینکه، یکی از این وانهادگان منتسب به چپ در این وبینار تا جایی پیش رفت که به صورت یکجا منطق دیالکتیک و متدلوژی مارکس که در نگارش مهمترین اثرهای دورانسازش مثل «سرمایه»، «گروندریسه»، «تئوریهای ارزش اضافی»، «یادداشتهای اقتصادی- فلسفی ۱۸۴۴»،«هجدهم برومر»، … بهکار گرفته است را در تحلیل شرایط کنونی آنچه در شمال سوریه و عراق و منطقه کردنشین این دو کشور و احتمالاً مناطق کردنشین ایران و ترکیه میگذرد، ناکافی، ناتوان و اشتباه انگاشته و اذعان کرد که با این متدولوژی نمیتوان به مسایل این دوران پاسخ داد. دیگری، ضمن تأیید این موضع و با سوءاستفاده از نظر لنین در مورد «حق تعیین سرنوشت» بیدرنگ بر حق جدایی کردها و لابد دیگر اقوام و ملیتها در این کشورها تأکید کرد و در ادامه مسئله زنان را به عنوان مسئلهای فارغ از منافع طبقاتی و شرایط زیسته آنان و به عنوان یک مسئله ویژه زنان جدا از طبقه اجتماعی آنان تلقی کرد. با این نوع نگاه، لابد فرح پهلوی و آن زن کارگر و کشاورز و خانهدار و نظافتچی منازل و … که دوشادوش مردان به کار مشغول و یا بیکارند، در مطالبه مسایل زنان باید با یک نگاه نگریسته شوند و همدوش هم، صرفاً برای حقوق خاص زنان، به مبارزه بپردازند. این همان، نتیجه فاجعهباری است که میگوید باید همه مسایل و مشکلات را به صورت خود ویژه بررسی کرد و ارتباطشان با بنیادهای برآمده از آنها را به کلی کنار گذاشت. یعنی همان پست مدرنیسم کذایی!
دیگری، ضمن تجلیلی عاشقانه از «جنبش زاپاتیستا» در مکزیک به عنوان ایدهآل و اتوپی خود، این جریان را که در بخش دهقانی کشور مکزیک و در شرایطی به شدت عقبمانده در حال زیست است را به عنوان یک الگو تلقی نموده و آن را به جریان موسوم به «رژآوا» در منطقه عموما کردنشین شمال سوریه پیوند زد و آنها را ایدهآل چپ نامید، دیدگاهی که همه شرکتکنندگان در این وبینار بر آن اتفاق نظر داشتند. رژاوا همان جریانی است که اکنون زیر چتر نیروهای تجاوزگر نظامی امپریالیسم آمریکا و به عنوان ابزار این کشور در حال چپاول منابع نفت کشور سوریه به نفع آمریکاست و رهبری و بخشی از بدنه این جریان به صورت کامل در خدمت امپریالیسم قرار گرفته است و احتمالاً پس از اتمام سودرسانیاش، همانند دولت پیشین افغانستان، به دور انداخته خواهد شد و رهبران و افراد وابسته به امپریالیسم در این جریان، همانند آنچه در فرودگاه کابل مشاهده شد، برای نجات جان خود باید به چرخ هواپیماها و هلیکوپترهای آمریکایی آویزان شوند؛ اما به نظر میرسد، رخ دادن این صحنههای آزاردهنده هیچ درس عبرتی به این «چپ»های وانهاده نداده است.
به بیان دیگر، تلقی جریانی تجزیهطلب به عنوان ایدهآل و اتوپی چپ و تعمیم این تفکر به دیگر گروههای ملی و قومی همچون ترکها، کردها، ترکمنها، بلوچها، عربها، … در ایران و بیان اینکه آنها نیز میتوانند به همین شیوه از کشور جدا شوند و لابد به کمک امپریالیسم ایالات متحد آمریکا یا دیگر کشورهای امپریالیستی، بخشی از کشور را تصرف کنند، فراموشی این نکته کلیدی است که با این شیوه عملاً ایران به چند کشور کوچک «تو سری خور» تجزیه خواهد شد که پس از آن با دخالتهای امپریالیسم ایالات متحد آمریکا به قلمرو و یا اقلیمی برای خدمترسانی به امپریالیسم و وابستگان خارجی و داخلی آن که بعضاً گذشتهای «چپ» هم داشتهاند، بدل خواهد شد و سپس این گروههای ملی و قومی زیر اراده امپریالیسم و تحت اوامر آن دست به هر کاری خواهند زد تا نیروهای مبارز با امپریالیسم را از پای بیندازند. نمیتوان پنداشت که فهمیدن این موضوع، فارغ از پذیرفتن منطق دیالکتیک که برای این وانهادگان چپ اکنون بلااستفاده شده است، کار چندان سختی باشد. از نظر اینان، حتی اگر این منطق توانسته باشد بزرگترین دستاوردهای مدون بشری در حوزه فلسفه، اقتصاد، جامعهشناسی و دیگر بخشهای علوم اجتماعی و حتی طبیعی را پدید آورده باشد و راهنما و ابزار شناخت جامعه انسانی توسط هگل، مارکس و … باشد، مهم نیست. بلکه عدم تطابق این مفهوم با مطامع این طیف از چپهای وانهاده حائز اهمیت است.
شگفتی آنجاست که برخی از این وانهادگان، در سخنان اولیه خود منکر وجود فکر تجزیهطلبی در این جریانها شدند. جریانهایی که اکنون همچون ابزار مستقیم امپریالیسم ایالات متحد آمریکا و اسرائیل و کشورهای مرتجع منطقه در حال خدمترسانی به این نیروهای اهریمنی هستند. اما در ادامه موکداً بر این موضوع پای فشردند، تا آنجا که به قول معروف «آش آنقدر شور شد که صدای خان هم درآمد» و درحاشیه سخنان یکی از شرکتکنندگان که بر کولبری در کردستان انگشت گذاشته و تلویحاً منکر سوی دیگر آن یعنی مشارکت فعال و سودجویانه سرمایهداری کردی در اقلیم کردستان عراق و سرمایهداران کرد ایرانی بود، برگزارکننده جلسه، این دیدگاه را قابل دفاع نیافت و محتاطانه اندکی بر واقعیات تاکید کرد؛ هرچند که اصراری نداشت که به عمق موضوع بپردازد و اظهار کند که این موضوع هیچ دخلی به موضوع هویتی کرد ایرانی ندارد، بلکه ناشی از صورتبندی مسلط بورژوایی دلال و به شدت وابسته به امپریالیسم است که از شرایط موجود در دو کشور و فارغ از مسئله هویتی کرد و فارس و … به دنبال کسب حداکثر سود خود است، حتی اگر به قیمت جان همان کردهای همهویتش تمام شود.
یکی از شرکتکنندگان در وبینار در پاسخ به پرسش تلویحی گرداننده جلسه که اشاره به نوعی وابستگی جریانهای فعال کردی در کشورهای محل سکونتشان داشت، این نوع وابستگی را بسیار عادی و از جنس چگونگی رفتن لنین از آلمان به سن پطرزبورگ و حتی انقلاب چین قلمداد کرد که به زعم ایشان لابد با کمک خارجی بوده است. باید به ایشان درمورد همسانبینی این وقایع مدال افتخار داد که بر سالها پروپاگاندای سرمایه جهانی توسط یک منتسب به چپ مهر تأیید زده شد.
پرسش این است که چه میزان باید از بنیانهای تفکر و دیدگاه چپ به دور بود که نتوان این واقعیات را دید؛ اینان که تا این اندازه دل در گرو جریانهای وابسته به امپریالیسم ایالات متحد آمریکا و اسرائیل دارند و به نقل از خودشان متدولوژی مارکس در عظیمترین دستاوردهای مدون تاریخ بشری را در تحلیل اوضاع این منطقه ناتوان میدانند و دل در گرو جریانهایی دارند که آشکارا در صدد تجزیه کشور به چندین کشور کوچک و وابسته هستند و شرمگینانه خواستههای خود را در الفاظ به ظاهر چپ پنهان میکنند و ایدهآلشان جریانهایی همچون «زاپاتیستا» و «رژآوا» است، چه اصراری دارند که خود را چپ بنامند و از مواضعی به ظاهر چپ به بررسی مسایل بپردازند؟!
اینان که ایده آلشان جریانهای منطقهای همچون زاپاتیستا و رژآواست و نقش انقلابهای عظیمی همچون انقلاب اکتبر، انقلاب چین، ویتنام، کوبا، … که مبارزه کار با سرمایه و خلق با امپریالیسم را در عالیترین شکل خود پیش بردهاند، نادیده میانگارند، میبایست همصدا با تبلیغات شبانهروزی رسانههای جریان اصلی و زیر همان بیرق به بیان آمال و آرزویشان پرداخته و بیش از این آبروی چپ را به بازی نگیرند.
البته این نوع «تئوری»سازیهای خیالپردازانه سابقهای طولانی دارد و همچون دیدگاه «سوسیالیستهای تخیلی» از زمان تدوین و تبیین دیدگاه چپ در سده نوزده، همواره در کنار آن زیسته است. اما اکنون و در سده بیست و یک میشنویم که این دیدگاه تخیلی و اتوپیستی با همان ادبیات توسط یکی از شرکتکنندگان در وبینار عیناً تکرار و با شعف بسیار از آن به عنوان اتوپی و ایدهآل چپ نام برده میشود و از دیگرشرکتکننده وبینار نیز جهت حضور در یکی از این جماعتها دعوت به عمل میآید.
بنابراین، با توجه به آنچه گذشت این افراد، گروهها و محافل در تلاشاند تا جنبشهای هویتی را مقدم و نه حتی همارز با مبارزه میان کار و سرمایه و خلق و امپریالیسم قرار داده و به تقلیل مبانی مبارزه چپ پرداخته و اهمیت آن را در جوامع سرمایهداری امپریالیستی و کشورهای پیرامونی به نوعی مبارزه حداقلی تنزل دهند. به بیان دیگر، اینان نه تنها برای استعمار و امپریالیسم نقشی قائل نیستند، بلکه بر معلول آن یعنی «اقتدارگرایی» دولتها به عنوان یکی از مهمترین علل شکست تأکید بیشتری میکنند.۲
این محافل به اصطلاح چپ و یا منتسب به چپ که با تقلیل و فروکاستن تعاریفِ کلاسیکِ مقولات مارکسیستی، متوهمانه خود را در مقام سخنگویی چپ داخلی پنداشته و با اقداماتی ریاکارانه در پوشش چپ، در بزنگاههای مهمی همچون دخالتها و حملات جنایتکارانه ایالات متحد آمریکا و همدستانش به کشورهای دیگر، به کلی سکوت پیشه میکنند یا خود را در مواضعی قرار میدهند که پهلو به پهلوی جنایتکاران امپریالیست میساید. کافی است به موضعگیری این افراد و محافل به آنچه در افغانستان، عراق، سوریه، لیبی، … توسط امپریالیستهای جنایتکار غربی به رهبری ایالات متحد آمریکا به وقوع پیوسته است، نگریست تا عمق این همگامی و همراستایی با امپریالیسم مشخص شود.
بنابراین، این وانهادگان چپ با تأکید و برجستهسازی هرچه بیشتر مسایل و موضوعات قومی، جنسی، جنسیتی، نژادی، جوانان، … تمام تلاش خود را برای فروکاستن و در سایه قرار دادن مبارزات طبقاتی و ضدامپریالیستی در کشورهای سرمایهداری و به ویژه کشورهای پیرامونی سرمایهداری به کار گرفتهاند. واضح است که میبایست به موضوعات هویتی که ریشه در واقعیات و عینیات جوامع طبقاتی دارند و به طریق اولی با حل تضاد طبقاتی از طریق مبارزه قاطع با نظام سرمایهداری امپریالیستی، به عنوان مطالبات باقیمانده این جوامع و جوامع پیرامونی پرداخته شود. اما، این محافل با اولویتبخشی به موضوعات هویتی تلاش میکنند که بنیان تفکر چپ را که برانگیخته از تضاد میان کار و سرمایه است، به مسئلهای درجه دوم تبدیل کرده و بدین ترتیب سرمایهداری و امپریالیسم را از معنای خود تهی ساخته و آن را از آماج اصلی مبارزات چپ خارج سازند و با در سایه قرار دادن مبارزه ضد امپریالیستی به مثابه تضاد اصلی جوامع پیرامونی، به پردهپوشی مبارزه طبقاتی در جوامع سرمایهداری امپریالیستی نیز بپردازند. اگرچه، در شرایط کنونی و برخلاف آنچه در این محافل تصور میشود، تضاد با سرمایهداری امپریالیستی در جوامع شمال (مرکز) و دستنشاندگان و پیروان آنها در جوامع جنوب (پیرامون) اصلیترین آماج مبارزه چپ میباشد و این مبارزه به صورت روزمره و روزافزون در کف خیابانهای این کشورها قابل مشاهده است و حتی با فرا روئیدن هر چه بیشتر آنان، با وجود تمامی پروپاگاندای نیروهای راست و راست افراطی و چپ وانهاده و تسلط فراگیرشان بر همه رسانههای عمومی در تمامی کشورها، باز هم نشو و نمو مبارزان اصیل چپ در چهار گوشه جهان مشاهده میشود.
اولویتبخشی و تأکید بر مسایل هویتی، در واقع نوعی به بیراهه کشاندن کنشگران چپ است که بر مبارزه اصلی میان کار و سرمایه و خلق و امپریالیسم در کوتاه مدت تأثیری منفی خواهد داشت و منجر به ایجاد تفرقه در میان کنشگران چپ ضد امپریالیست خواهد شد. اما میتوان امیدوار بود که با افشا این جریانات انحرافی و وانهادگان چپ، چپ واقعی از میان این جدال سر برآورد و راهی را که توسط بنیانگذاران این دیدگاه انسان-طبیعت محور ترسیم شده است، در پیش گیرد.
اکنون وقت آن است که باز هم به این افراد، گروهها و محافل که دانسته یا نادانسته به یکساننگری و حتی اولویتبخشی جنبشهای متعدد و مختلف هویتی ملی، قومی، نژادی، جنسی، جنسیتی، زبانی، … بر مبارزه بنیانی کار و سرمایه که به صورتی دیالکتیکی برآمده از بطن صورتبندی سرمایهداری است، پرداختهاند، هشدار داد که به گونهای در خدمت شیطانیترین شکل سرمایهداری یعنی امپریالیسم جنایتکار و تجاوزگر قرار گرفتهاند.
اما نکته پایانی اینکه این چپهای وانهاده که اینچنین برای «رژآوا» سینه چاک میکنند و بدون هیچ شرمندگی از تجزیهطلبی ملی-قومی در ایران نیز صراحتاً دفاع میکنند، هرگز درباره هیچ یک از کشورهای دیگر منطقه از جمله عربستان، امارات، بحرین، آذربایجان، ارمنستان و به ویژه اسرائیل و ترکیه با نقش به شدت مخربشان در برهم زدن ژئوپلتیک منطقهای و حتی فرامنطقهای در شمال آفریقا و شرق اروپا و نیز کشورهای ترکزبان آسیای میانه و … کمترین سخنی نگفته و نمیگویند. گویا ایدهآل انگاری «رژآوا» چشم این چپ وانهاده را بر همه مسایل دیگر منطقهای و جهانی بسته است که اینگونه و بدون هیچ شرمی از تجزیه کشور دفاع میکنند.
البته از این «چپی» که با تمام قوا آماجش به جای اینکه امپریالیسم ایالات متحد آمریکا و غرب باشد، جمهوری خلق چین است و در واقع همگام با امپریالیسم در پروپاگاندای چین هراسی مشارکت فعال دارد، در خوشبینانهترین حالت نمیتوان انتظار داشت که به مسایل ژئوپلتیک منطقهای که تاثیری مستقیم بر مرگ و زندگی کشور ما دارد، کمترین توجهی بکند. این «چپ» نه به نقش مخرب و خطرناک اسرائیل و ترکیه و عربستان و دیگر امیرنشینان حوزه خلیج فارس که عملاً به عنوان پیشقراولان امپریالیسم ایالات متحد آمریکا و غرب عمل میکنند، توجهی دارد و نه تبلیغات خرابکارانه پان تورکیسم و پان عربیسم و … را میشنود که اینچنین بیشرمانه خود را پشت «حق تعیین سرنوشت» پنهان کرده و از تجزیه ملی ـ قومی در کشور ایران دفاع میکند.
توضیحات
۱.این وبینار با دستور کار زیر و با شرکت چهار نفر از افراد منتسب به چپ، به بزرگنمایی و در واقع جایگزینی جنبشهای هویتی و در سایه قرار دادن مبارزه اصلی میان کار و سرمایه و خلق و امپریالیسم پرداخته است:
– همبستگی جنبشهای اجتماعی در برابر اقتدارگرایی و نیز برای تحقق یک پروژه مشترک سیاسی-اجتماعی چه قدر امکان پذیر است؟
– چگونه میتوان همبستگی جنبشهای اجتماعی را محقق کرد بدون آن که اهداف هر جنبش در سایه جنبش دیگری محو شود. (با نگاه آسیبشناسانه به رابطه چپ با جنبشهای زنان، ملی، کارگران، جوانان و غیره در ایران معاصر)
– بر این اساس، آیا میتوان دال فراگیری برای در برگرفتن هدفهای ترقیخواهانه تمامی جنبشهای اجتماعی تعریف کرد؟
۲. به آنچه در بخشی از متن آمده در سایت نقد اقتصادی سیاسی، در تشریح موضوع میزگرد «چپ و جنبشهای اجتماعی در ایران» آمده است، توجه کنید: «جریانهای چپ سوسیالیست … بر این باور بودند که تضاد … (مانند تضادهای جنسی و جنسیتی، اتنیکی و جز آن) با برهم خوردن توازن قوای طبقاتی به نفع نیروهای کار و حل تضاد کار و سرمایه رنگ خواهد باخت… در چنین حالتی مطالبات همه جنبشها فدای تضاد اصلی «خلق و امپریالیسم» میشد.»
دوست عزیز نویسنده، نمی دانم که چرا؟ این قدر سینه چاک چپ شده است. آیا نمی داند که چپ در اساس همان نمایندگانی بورژوازی بودند که در مجلس فرانسه بعد از پیروزی انقلاب بورژوائی فرانسه در طرف چپ مجلس نشسته بودند و خود را طرفدار مردم فقیر و طبقات بینا بین می ددانستند، آیا در ادبیات کارل مارکس، جائی جنبش طبقاتی طبقه کارگر را بعنوان کنشکران چپ طرح کرده است؟ آیا لنین این کار را کرده است؟ کارل مارکس در اکثر نوشته های خود از کمونیست ها – پرولتارها در مقابل سرمایه داران و بورژواها صحبت می کند. دوم اینکه آیا نویسنده محترم نمی داند لفظ «امپریالیسم تازه نفس » و یا جوان و غیره برای اولین از طرف خود مائو در باره روسیه شوروی طرح گردید و مبنای تئوری 3 جهان قرار گرفت که جهان سوم و دوم می توانستند با هم متحد شوند و بر علیه جهان اول – امپریالیسم آمریکا و اروپای غربی و روسی شوروی قرار گیرند یعنی مرتجعینی مانند شاه، قابوس شاه عمان، گاندی نخست وزیر هندوستان نکرومه غنا و … در جبهه ضد جهان نخست که در آن امپریالیست های آمربکا و اروپا در حال زوال – امپریالیسم میرنده بودند و میشد از آنها گذشت با امپریالیسم جوان روسیه شوروی و در حال رشد و توسعه جنگید. و سوم اینکه شما با کدام معیار مارکسی – لنینی جامعه چین را که در همین سایت مقاله ای از جانب یکی استراتژیست های خودشان درج شده بود، فاصله طبقاتی و یا شکاف طبقاتی بین یک درصد و 99درصد از جامعه ی سرمایه داری امپریالیستی آمریکا بیشتراست، کمونیست – سوسیالیست می دانید؟ به باور من امپریالیسم مفهوم خود را حفظ کرده است و حفظ می کند و مبارزه طبقاتی طبقه کارگر و نه خلق یا کنشگران چپ که هیچ مفهوم طبقاتی ندارد – پدیده پوچ و مُهمل می باشد، آینده جامعه بشری را تعیین می کند. یا طبقه کارگر تحت رهبری حزب کمونیست خویش – حزب کارگران آگاه و جمع آوری تمامی زحمتکشان جامعه تحت استثمار طبقه سرمایه دارامپریالیست، زیر پرچم خویش، موفق می شود، جنگ طبقاتی – انقلاب قهری کمونیستی را به پیروزی رساند، نظام موجود سرمایه داری امپریالیستی را با به پیروزی رساند و با درهم شکستن دولت سرمایه داران امپریالیست و مرتجعین و با ایجاد دیکتاتوری پرولتاریای مسلح بعنوان دولت طبقه کارگر و نه نخبه گان طبقه که در حزب کارگران آگاه، متمرکز شده اند، نظام موجود – نظام سرمایه داری امپریالیستی جهانی را لغو کند و نظام کمونیستی برقرار نماید و یا بر اثر تضاد ها رشد یابنده و ذاتی نظام سرمایه داری جامعه به نابودی کشانده میشود.
. جامعه سرمایه داری ایران هم بطور ارگانیک در سیستم جهانی سرمایه امپریالیستی ادغام شده، تافته جدا بافته ای از این نظام جهانی نیست و تنها با به پیروزی رساندن انقلاب قهری کمونیستی رهائی می یابد.
رشد شرمایه داری در چین و تبدیل آن به امپریالیسم و اینکه به امپریالیسم اول تبدیل شدنش، جز با تئوری رشد ناموزون سرمایه که هم مارکس و انگلس باور داشتند و هم بویژه لنین آنرا بیان و توصیف کرده است، قابل توضیح و بیان نیست. البته، این در مورد بریتانیا و آمریکا اتفاق افتاد و در آینده ی در مورد دیگران هم بجز چین نیز، مثلا هند یا… امکان دارد اتفاق بیافتد و چیز عجیب و قریب هم نیست.
به باور من، چپهای وانهاده و کسانی همچون نویسنده بطور کلی تایع یک تفکر بنیادی هستند، منتها وانهادگان سرمایه داری امپریالیستی غرب وا نهادهاند و به چین چسبیده اند، جنایات تاریخی و کنونی را دوست دارند به فراموشی بسپارند و نویسنده وطرفداران او برعکس!
اینها- هیچ کدام به کمونیسم – حرکت طبقه کارگر برای لغو شرایط موجود اجتماعی متعلق نیستند و به جنبش خرده بورژواهائی تعلق دارند که برادر بزرگ شان با هم تفاوت اسمی و نه محتوائی دارد.
مارکس و انگلس مانفیفست کمونیست با این عبارت به پایان می رسانند :
« کمونیست ها عار دارند که عقاید و نظریات خویش را پنهان سازند. آنها آشکارا اعلام می کنند که تنها از طریق واژگون ساختن همه نظام اجتماعی موجود، از راه جبر، وصول به هدفهایشان میسر است. بگذار طبقات حاکمه در مقابل انقلاب کمونیستی بر خود بلرزند. پرولتارها در این میان چیزی جز زنجیر خود را از دست نمیدهند، ولی جهانی را بدست خواهند آورد .
پرولتارهای سراسر جهان، متحد شوید! »
مانیفست حزب کمونیست ۱۸۴۸.
البته، مارکس در سال 1875 در نقدی بر برنامه گوتا هم می نویسد : «« اما این کمبودها در فاز نخست جامعۀ کمونیستى، هنگامى که این جامعه تازه پس از دردهاى طولانى زایمان از شکم جامعۀ سرمایه دارى سر برآورده، اجتناب ناپذیرند. حق هرگز نمى تواند بالاتر از ساختار اقتصادى جامعه و تکامل فرهنگى اى که مشروط به آن ساختار است، باشد.
در فاز بالاتر جامعۀ کمونیستى، پس از ناپدید شدن تبعیت برده ساز فرد از تقسیم کار و همراه با آن تضاد بین کار ذهنى و کار بدنى، پس از تبدیل شدن کار از صرفا وسیله اى براى زندگى به نیاز اصلى زندگى، پس از افزایش نیروهاى مولد همراه با تکامل همه جانبۀ فرد و فوران همۀ چشمه هاى ثروت تعاونى، آرى تنها در آن زمان مى توان از افق تنگ حق بورژوایى در تمامیت آن فراگذشت و جامعه خواهد توانست بر پرچم خود چنین نقش کند: از هرکس برحسب توانائى اش و به هرکس برحسب نیازهایش!
بین جامعۀ سرمایه دارى و جامعۀ کمونیستى یک دورۀ تحول انقلابى از اولى به دومى وجود دارد. متناظر این دورۀ تحول، یک دورۀ گذار سیاسى نیز هست که دولت در آن چیزى نمى تواند باشد جز دیکتاتورى انقلابى پرولتاریا.
اکنون برنامه [گوتا] نه به این آخرى مى پردازد و نه به سرشت دولت در جامعۀ کمونیستى.»، ترجمۀ سهراب شباهنگ
دیکتاتوری پرولتاریا از نظر لنین، مارکس و انگلس چنین است :
تعریف لنین از دیکتاتوری بطور کلی و دیکتاتوری پرولتاریا بطور اخص : » دیکتاتوری قدرتیست که مستقیما متکی به اعمال قهری است و بهیچ قانونی وابسته نیست. دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا قدرتیست که با اعمال قهر پرولتاریا علیه بورژوازی بچنگ آمده و پشتیبانی می گردد و قدرتیست که بهیچ قانونی وابسته نیست.»
و یا باز هم، لنین از زبان مارکس و انگلس :
[ مارکس… «اگر کارگران دیکتاتوری انقلابی خود را جایگزین دیکتاتوری بورژوازی می نمایند… تا مقاومت بورژوازی را درهم شکنند… بدولت شکل انقلابی و گذرنده می دهند اگر کمون پاریس به قدرت مردم مسلح متکی نبود، آیا می توانست بیش ازیک روز دوام آورد؟ آیا ما محق نیستیم اگر بالعکس کمون را، به علت اینکه از اتوریته خیلی کم استفاده کرده است، سرزنش نمائیم»…
انگلس : « حزب پیروز مند » (در انقلاب ) «بالضروره » ناچار است سیادت خود را از طریق رعب و هراسی که سلاح وی در دلهای مرتجعین ایجاد می کند، حفظ نماید. اگر کمون پاریس به اتوریته مردم مسلح علیه بورژوازی متکی نبود؛ مگر ممکن بود بیش از یک روز دوام آورد؟ آیا ما محق نیستیم اگر بالعکس کمون را، به علن اینکه از اتوریته خیلی کم استفاده کرده است، سرزنش نمائییم… »
هم او میگوید: » از آنجا که دولت فقط مؤسسه گذرنده ایست که در مبارزه و انقلاب باید ازآن استفاده کرد، تا دشمنان خود را قهرا سرکوب ساخت، لذا سخن گفتن در بارۀ دولت خلقی آزاد خام فکری خالص است. مادامکه پرولتاریا هنوز به دولت نیازمند است، این نیازمندی از لحاظ مصالح آزادی نبوده، بلکه بمنظور سرکوب دشمنان خویش است و هنگامی که سخن گفتن در بارۀ آزادی ممکن می گردد، آنگاه دولت بمعنای اخص کلمه دیگر موجودیت خود را از دست می دهد»…] ، لنین – انقلاب پرولتری و کائوتسکی مرتد. .
مناظره با آنارشيستها
آيا اين
آقايان هيچگاه انقلاب ديدهاند؟ انقلاب بدون شک با اتوريتهترين چيزهاى ممکنه است. انقلاب عملى است که در آن، بخشى از اهالى بوسيله تفنگ، سرنيزه، توپ، يعنى با وسايل فوقالعاده با اتوريتهاى اراده خود را به بخش ديگر تحميل مينمايد و حزب پيروزمند بالضروره مجبور است سيادت خود را بوسيله آن حس رعبى که اسلحه وى در دلهاى مرتجعين ايجاد ميکند حفظ نمايد. اگر کمون پاريس در مقابل بورژوازى به اتوريته مردم مسلح تکيه نمينمود، مگر ممکن بود عمرش از يک روز تجاوز کند؟ و بر عکس آيا ما حق نداريم کمون را بمناسبت اين که از اتوريته خود بسيار کم استفاده کرد سرزنش کنيم؟ بنابراين از دو حال خارج نيست. يا آنتى اتوريتاريستها خودشان هم نميدانند چه ميگويند و در اين صورت فقط توليد آشفته فکرى ميکنند، يا آنکه اين مطلب را ميدانند و در اينصورت به راه پرولتاريا خيانت ميورزند. در هر دو حال آنها فقط به ارتجاع خدمت ميکنند» (ص ٣٩). دولت و انقلاب لنین.
میبینید در هیچ از ،کنشگران چپ صحبتی در میان نیست، همه چا از پرولتارها – کمونیست ها صحبت میشود! ضرورت انقلاب بطور کلی هم از جانب مارکس و انگلس و لنین چنین بیان شده است : » هم برای ایجاد این آگاهی کمونیستی در مقیاسی وسیع، و هم برای موفقیت خود این امر، تغییر و دگر گونی انسانها در مقیاسی عظیم ضروری است، تغییری که تنها می تواند در جنبش عملی، انقلاب، صورت پذیرد؛ بنابراین، انقلاب نه تنها بدین خاطر ضروری است که طبقه فرمانروا نمی تواند به هیچ طریق دیگری سرنگون شود، بلکه ایضاٌ بدین خاطر ضروری است که طبقه ای که آن را ساقط می سازد، تنها با انقلاب می تواند خود را از شر کثافات قرون رهائی بخشد و برای ایجاد جامعه ای با طرحی نو، شایسته و مناسب گردد.ص ۶۵– ترجمه تیرداد نیکی- کارل مارکس فردریک انگلس- ایدئولوژی آلمانی
لنین : « بدون انقلاب قهرى، تعويض دولت بورژوايى با دولت پرولترى محال است. نابودى دولت پرولترى(دیکتاتوری پرولتاریا- من) و بعبارت ديگر نابودى هر گونه دولتى جز از راه «زوال» از راه ديگرى امکان پذير نيست.»، لنین- دولت و انقلاب.
بنا براین یا از مبارزه طبقاتی – جنگ طبقاتی و ادامه آن تا دیکتاتوری پرولتاریای دولت زوال یابنده دفاع می کنید و یا دفاع نمی کنید؛، اگر می کنید می توانید با نص صریح لنین مارکسیست – مارکسی باشی و اگر نمی کنید، خرده بورژوا و بزرگ بورژوا هستید، حالا با هر اسم و نامی که باشید! یا زیر نام و علم کُنشگران چپ سینه می زنید و یا زیر نام کمونیست و سوسیالیست ( انقلابی، گارکری )، فرقی در محتوا نمی کند!
لایکلایک