bahs_goftegou

مرتضی شهید ثالث

جریان کمونیست و برابری طلب در ایران با شکست کامل جریان جنبش سبز و انحلال لایه های اصلاح طلب طبقه متوسط و بورژوازی ایران در آغوش لایه های میانی مدیران تکنوکرات در جریان جنبش بنفش، مدتی است که به آسیب شناسی فعالیت خود پرداخته است. در این بین پاسخ به این سوال که «چرا ما توان بسیج کارگران ایران حتی در ابعاد کوچک را نداریم؟» و اینکه «چرا اغلب اعتصابات و تحرکات موجود در واحدهای کارگری شکل خود به خودی دارد و به سرانجام نمی رسد و چرا رهبری وجود ندارد؟» دلایل زیادی را برای مخاطبان خود ردیف می کنند. منتقدین فرهنگی و فرانکفورتی‌های وطنی، بلاهت و مدرن نبودن ذهنیت کارگران ایران و خاورمیانه را مطرح می کنند و از خلال کوبیدن و خلع سلاح طبقه کارگر ایران، برای بردگی خود در آستان جنبش های طبقه متوسطی توجیه می آورند. این توجیهات فاقد پایه مادی و عینی، توسط حزب کمونیست کارگری (همان ان.جی.او فرهنگیآتئیستی حمید تقوایی) در این غالب ارائه می شود که حکومت ما را سرکوب می کنند و از سوی دیگر فرهنگ و مذهب نیز حایل بین مفاهمه ما و طبقه کارگر است. از سوی دیگر جریانات ورکریست خط پنچ، از شفیقیست ها و انواع محافل متعارض شان گرفته تا محسن حکیمی و سایرین، وجود ایدئولوژی ها و تلقی های غیر راستین از کمونیسم که فاقد بذر حقیقت هستندرا عامل اصلی می دانند. در این متن این ایده را مطرح می کنیم که نقد و یا توصیه در این رابطه، نه از رهگذر اختلافات ایدئولوژیک که باید از زاویه «سبک کار» نیروهای کمونیست مورد ارزیابی قرار گیرد.

«سبک کار» یک حزب، سازمان و یا کادر انقلابی تجلی کلیه عقیده ها، افکار، افق ها و اهداف آن ها است. به این اعتبار، وقتی حزب یا سازمان یا محفلی دچار پاندولیسم و گردش دائمی بین کتابخانه و خانه ی تیمی است و یا از عملیات های ایزایی به مذاکره در پارلمان و انتخابات با بورژوازی می رسد، نباید به هیچ وجه دچار آشفتگی و تعجب شویم. درک خاص یک سازمان یا حزب از مسئله تشکیلات و تحزب، نسبتی وثیق و دقیق با سویه های ایدئولوژیکِ جنبشی که آن سازمان یا حزب آن را نمایندگی می کند، دارد.

بطور مثال از آنجا که حزب توده و سازمان اکثریت در حقیقت بخشی از جناح چپ جنبش ملی و دموکراتیک استقلال طلب غرب ستیز را نمایندگی می کردند (و می کنند) و برای پیشبرد اهداف این جنبش (با توجه به اتمسفر فضای روشنفکری سال های پیش از فروپاشی شوروی و گرایش عمومی محافل به ادبیات مارکسیستی) از پرچم و شعارهای چپ گرایانه و برابری طلبانه استفاده می کردند، این نیز واقعیت کاملا قابل درک است که چرا سبک کار این دو سازمان کاملا نخبه گرایانه است. اینکه یک توده ای یا نئوتوده ای یا یک نیروی عضو سازمان اکثریت در جریان فعالیت کارگری به «جانشین گرایی»، «قیم مآبی»، «بوروکراسی تشکیلاتی و انحلال کامل تشکل های کارگری در حزب و سازمان» و مواردی از این دست اعتقاد دارد، به شکلی بی واسطه به دورنما، اهداف و جنبشی که وی آن را جلو می برد، بر می گردد. هدف این جریان تبدیل طبقه کارگر به پیاده نظام جنبش های دموکراتیک و بورژواییمدرنیستی موجود است زیرا این جریانات خود را رسما بال چپ آن جنبش ها ارزیابی می کنند.

بن بست اشرافیت ورکریستی

با همین عینک، از سوی دیگر، ورکریسم و کارگریسم موجود در جریاناتی مثل «ساکا»، «خرده سازمان های هم سبک آن» نیز قابل فهم خواهد بود. اینکه یک روشنفکر را از دل فضای آکادمیک و یا کتابخانه بیرون بیاوریم و پس از چندین ماه و چندین هفته او را تبدیل به کادری در کارخانه کنیم و از خلال مطالعه روی او بپاشیم، باز هم بازتاب دهنده یک نگاه از بالا به پایین است که در آن کارگر بیشتر ابژه اهداف ماست تا سوژه تغییر برای خود. این نگاه هرچه باشد، می تواند از این زاویه قابل بررسی باشد که جریان مذکور (که کلیه جریانات و خطوط دیگر را سوسیال دمکرات می نامد) برخواسته از نوعی سرخوردگی در میان روشنفکرانی است که دیگر خود را مسلح به سلاح جنبش کارگری نمی دانند. این سبک کار به طور مشخص برخواسته از روند اخراج طبقه کارگر از کلانشهرها به شهرک­ها و خرده شهرهای حاشیه ای و دور از دسترس پیشتازان سیاسی مدافع طبقه کارگر و از طرف دیگر، تلاش خرده بورژوازی رادیکال برای همراهی پرولتاریا به مثابه یک «شبه طبقه» در جنبش های مورد نظر خود است.

در این میان مشخص است که چپ فرقه ای، رهبری را مقوله ای ایدئولوژیک و فرقه ای می داند. در نتیجه اصولا عنصر جامعه، رهبری جامعه و مکانیسم های اجتماعی این رهبری از سیستمش حذف می شود. خود را از سر تحلیل و حقانیت ایدئولوژیک (که البته فقط خودش به خودش می دهد) بنا به تعریف رهبر جامعه می داند. در نتیجه مثلا چپ رادیکال و غیر اجتماعی مسئله جا دادن رهبران اجتماعی در سازمان خود و تبدیل شدن به ظرف طبیعی فعالیت رهبران اجتماعی را ندارد. به این واسطه جریان مزبور اقدام به ارتباط با فعالین کارگری می کند ولی در عین حال وقتی نظرات ایدئولوژیک خودش توسط آژیتاتورهای کارگر رد می شود، به سنگربندی و تخریب فرد و یا افراد یاد شده حتی در جریان یک اعتصاب غذا و یا در شرایط سخت زندان نیز می زند. بطور مشخص، این که برخورد با مسئله فعالیت کارگری از سر ایدئولوژی (نه سبک کار و افق اجتماعی) باشد، بدون هیچ تردیدی کار به تقدیس کارگر (از یک سو) و طرد بخشی از کارگران به شکلی تخاصم آمیز (از سوی دیگر) خواهد انجامید.

چنین درکی، سازمان و حزب ما را در سازمان های توده گیر دیگر حل کرده و ما را به دنباله روی جنبش های دیگر تبدیل می کند. لذا با وجود ادعای زیاد، ممکن است به مجرد سرخوردگی در یک پروژه ساده، در فعالیت در جنبش زنان فمینیست شویم، در عرصه کارگری سندیکالیست شده و در تجمعات نهادهای کارگری امنیتی و فاشیستی نیز بدون واهمه شرکت کنیم. سکتاریسم روی دیگر سکه ی پوپولیسم است و این در شرایطی که نیروهای روشنفکر آکادمیک از طبقه بیگانه اند، پدیده ای عجیب نیست.

شکل سازمان چپ رادیکال غیر اجتماعی در دوره اختناق و سرکوب «خوب» کار می کند، جلسه میگیرند، بحث میکنند، اعلامیه میدهند و مخفی هستند. این نوع سازمان ها، سازمان کسانی است که حتی دوست، همسایه یا همکار شان هم نمیداند که سوسیالیست یا کمونیست اند و به این عنوان نقشی در جامعه ندارند. لذا بطور طبیعی همیشه مقهور آخوند و ناسیونالیست و فاشیست محل هستند.

این درحالی است که یک کمیته، واحد دخالت گر غیر علنی و یا هرچیزی شبیه به آن، باید محیط فعالیت خود را در ابعاد وسیع و توده ای متحد کند و سازمان بدهد. حتی اگر نمیخواهد ایدئولوژی خود را فاش کند، باید در عمل و سبک کار خود بتواند ایده خود را ترویج دهد. تنها متحد کردن موافقین سازمان یا حزب مورد نظر یا حتی «چپ ها» کافی نیست. باید در کارخانه کارگران، در محله مردم، ورا متحد کرد. کمیته باید در بطن این تشکل ها یا اتحاد های توده ای وجود یک سازمان محکم حزبی را تضمین نماید.

فرم اتحاد ما و فرم اتحاد آن­ها

در اینجا بحث دیگری مطرح می شود و آن هم بحث قدیمی «تمرکز» یا «عدم تمرکز» است.

ما در ایران از یکسو سبک کار خط یکی و ناسیونال رفرمیستی را مشاهده می کنیم که می خواهد با سندیکالیسم نیم پز بازتولید شده توسط کادرهای این جریان در بین نخبگان و الیت کارگری، صرفا شاخه کارگری احزاب و جنبش های ملیمذهبی مورد نظر خودشان باشند. از سوی دیگر گرایشی خط پنجی، ورکریست و غیر سیاسی نیز داریم که تحزب و سازمان یابی را صرفا به دقیقه نود انقلاب و به شکلی خود انگیخته توسط کارگران موکول می کند. این جریان که اتفاقا خیلی تعیین تکلیف و ابزار شدن و سوژه گی طبقه کارگر برای جریانات مختلف را مورد نقد قرار می دهد و مدعی است که باید واحدها و گردان های فعال کارگری در محیط کار، کاملا استقلال داشته باشند، در عمل شدیدترین موضع گیری ایدئولوژیک را با محافل کارگری غیر همسو می کند.

این درحالی است که در یک افق کارگری و در یک سبک کار واقعا سوسیالیستی، تکیه به قدرت عمومی کارگران از طریق «جنبش» مجامع عمومی مورد نظر است. جنبش مجامع عمومی ظرفی قدرتمند است که می تواند راه را بر اپورتونیسم چپ در جنبش و همچنین جانشین گرایی و سکتاریسم راست سد کند. اما در این میان بحث ظریف دیگری وجود دارد. استقلال گرایی مطلق در برخی از محافل فعالان کارگری در غالب مجامع عمومی، گاهی به نقض غرض می انجامد. به طور مثال فرض کنید کارگران شرکت ایران خودرو در جاده تهران کرج به دلیل ازدحام در خط مترو، از مسئولان با امضاهای متعدد و تجمعات بزرگ و ایجاد مجامع عمومی بخواهند که از ورود کارگران سایر واحدها و همچنین دستفروشان به مترو جلوگیری کنند. این راه حل نادرست و ضد سوسیالیستی به راحتی توسط یک واحد صنعتی قابل اخذ و اجراست. در چنین شرایطی نیروهای بورژوایی و پلیس سرمایه نیز به راحتی می توانند در مجامع عمومی کارگری نفوذ کرده و نظرات کارگران را به سوی افق های کاملا اصلاح طلبانه و گاهی ارتجاعی منحرف کنند.

در این شرایط «کمیته های کارخانه» متشکل از هسته کارگران کمونیست متحزب نقش و جایگاهی خاص دارند. آنان قرار نیست برای کارگران و نتیجه تصمیمات مجامع عمومی تعیین تکلیف کنند. اما قرار است از طریق آژیتاتوری در محیط کار و بیرون محیط کار و حتی محله و دانشگاه و کوی و برزن، تا جای ممکن مقابل چشمان توده ها، خطوط انحرافی را طرد و افشا کنند. در این وضعیت نباید از عدم تایید نظرات آنان نیز واهمه داشت.

یک بازی مافیا را در نظر بگیرید. گروهی که در جمع مافیا هستند (و مافیاها نیز یکدیگر را می شناسند) سعی می کنند ذهن افراد را به سمت و سوی خاصی سوق دهند. یکی از کاراترین روش ها در مافیا این است که افراد تضمین می کنند که اگر اقدام (الف) که مورد توافق جمع قرار گرفته نتیجه نداد و در آزمون عملی یک کنش کارگری ناموفق بود، از این پس به نظرات طرح کننده اقدام (الف) وقعی گذاشته نشده و اقدام (ب) {که مورد تایید مافیاست} دنبال گردد. با این مثال ساده می توان به خوبی نشان داد که اگر در یک مجمع عمومی خاص، نظرات انحرافی پیش برده شد، در تصمیمات آتی با توجه به روشنگری صورت گرفته توسط کارگران انقلابی، حق از آن به بعد به واسطه جمع حاضر، به منتقدین اقدام انحرافی داده می شود.

بحث دیگر این است که در جنبش مجامع عمومی (و نه مجامع عمومی) کمیته ها و واحدهای متحزب و سیاسی به مثابه موتورهای کوچک و مجمع عمومی و مجامع عمومی جنبشی به شکل موتور بزرگ عمل می کنند. حرکت موتور کوچک، موتور بزرگ را به حرکت وادار می کنند و از آنجا که کمیته با مجمع باید چفت شود، تحرک بخشی آن بسیار واقعی تر از موتور کوچک مورد نظر جنبش فدایی (یعنی پیشتاز مسلح انقلابی) و موتور بزرگ (جنبش خلقی) خواهد بود.

در اینجا یک تفاوت ظریف دیگر هم معمولا درک نمی شود. این تفاوت، عبارت است از اختلاف واقعی میان «کمیته کمونیستی و حوزه حزبی پرولتری» با «کمیته کارخانه» که هم غیر علنی تر است و هم مستقل تر. کمیته کمونیستی باید حق داشته باشد به اسم خود فعالیت کند. مخفیانه و بدون نام نمی شود رهبر جایی شد. اینکه کمیته به دلایل امنیتی علنا اظهار وجود میکند یا نه مسئله ای است که کمیته باید در مشورت با حزب یا سازمان سیاسی خود در مورد آن تصمیم بگیرند. اما بنا به تعریف، کمیته کمونیستی (نه کارخانه) باید هویت داشته باشد و بتواند از این هویت استفاده کند. باید بتواند اعلامیه، نشریه، جزوه، سایت اینترنتی وبدهد. این اظهار وجود اشکال متفاوت و مختلفی وجود دارد که هر کمیته بسته به امکانات و محیط فعالیت خود میتواند از آن استفاده کند. تشکیل یک کمیته کمونیستی کاملا سیاسی و متحزب البته به درجه نفوذ حزب و سازمان در جامعه و طبقه کارگر وابسته است و در این شرایط شاید بحث کمیته های کمونیستی زود باشد.

بحث این است که اگر کمیته کمونیستی وظیفه ای دارد باید متناسب با آن وظیفه حق و اختیار تصمیم گیری هم داشته باشد. اعلام وجود به نام خود و عضو گیری برای یک حزب جزو اولیه ترین این اختیارات هستند. حزب اگر کمیته را خارج از سیاست خود دید و تلاش اش برای هم خط کردن آن به جائی نرسید میتواند آن کمیته یا تشکیلات را منحل کند. این کار را همه احزاب دنیا می کنند و انتقال این وظایف به کمیته های واحدهای کارگری اشتباه است.

«ملاقات کارگری»؛ به مثابه آخرین مدل از سبک کار بورژوایی

از سوی دیگر، در سال های اخیر جریاناتی نیز وجود داشتند که با رویکردی بورژوایی، اهمیت جنبش مجامع عمومی در محیط کار را درک کرده و آن را تبلیغ می کردند. اما این جریانات دو معضل عمده داشتند. یکی اینکه به هر دلیلی نگرش «جنبشی» به مجامع عمومی نداشتند و دوم اینکه نقش محرک «کمیته های محیط کار و عمل» را طرح نمی کردند. عدم طرح بحث کمیته ها البته می توانست ناشی از دو ذهنیت راست گرایانه باشد. اول اینکه چون بحث های مطروحه را با نام و اسم علنی افراد بود، گویا از بیان این واقعیات هراسان بودند. در این شرایط مشخص است که وظیفه چیست و به اسم وجود محدودیت ها، نباید چنین مباحث مهمی را ناقص طرح کرد. دوم اینکه چون بخشی از این جریانات تکیه خود را بر رهبران عملی کارگری متمرکز کردند، خود را نسبت به پیشبرد و طرح امر کمیته ها مستغنی دیده اند. لازم به ذکر است که رهبران عملی کارگری تعریف معین و ویژگی مشخصی دارند که افراد مرتبط با این جریان به هیچ وجه در تعریف یاد شده نمی گنجند.

این تکیه البته چندان آگاهانه نبوده است. جریان مزبور چهره های سلبریتی سابقا فعال در حوزه کارگری را که امروز در بهترین حالت می توانند تنها «آژیتاتور کارگری در بیرون محیط کار» باشند را با رهبران عملی کارگری که فعالانه در محیط کار حضور دارند، اشتباه گرفتند.

البته این اشتباه صرفا ناشی از عدم درک صحیح سبک کار نیست. بلکه ریشه ای کاملا مادی دارد. از آنجا که پس از دهه 1370 پروژه اخراج طبقه کارگر در شهرهای بزرگ (مانند تهران، تبریز، مشهد و…) بطور رسمی توسط شهرداری ها کلید خورده و کارگران صنعتی به شهرک ها و شهرستان های حاشیه ای این مناطق رانده شدند، لذا محیط زیست و محیط دم و بازدم کنش کارگری از تیرس نیروهای کمونیست دور شده است. در مقابل کمونیست ها در ایران تاکنون هیچ برنامه ای برای پر کردن این شکاف در چنته نداشتند.

لذا آنچه که برای نیروهای کمونیست علاقه مند به منافع طبقه کارگر مقدور بوده است و برای آنان آرامش بخش تلقی شده، خود ارضایی پرولتری از طریق ملاقات دائمی با کسانی است که آنان را به اشتباه «فعال کارگری موثر» قلمداد می کنیم. این درحالی است که نیروهایی مثل جعفر عظیم زاده، محمود صالحی، ابراهیم مددی، رضا شهابی و نجاتی وبه واسطه سال ها زندان و دوری از محیط کار، تنها می توانند در حد یک چهره ژورنالیستی و آژیتاتوری کارگری و یا در محیط های سیاسی و یا بین المللی نقش ایفا کنند. هم کمونیست ها و هم فعالان کارگری به خوبی می دانند که افراد یادشده تقریبا هیچ ارتباط ارگانیک کارگری خاصی جز چند رفاقت جزئی با کارگران به حاشیه رانده شده ندارند. با این حال سبک کار «ملاقات کارگری» می تواند نوعی «کمونیست تراپی» برای روح های خسته و وجدان های نا آرام که ستم به پرولتاریای ایران را می بینند، به ارمغان آورد.

در چنین وضعیتی توصیه اکید به کمونیست های اجتماعی و غیر حاشیه ای باید این باشد که در اولین گام، فکری به حال شکاف جغرافیایی و ذهنی خود و محیط های کار و محل های زندگی و زیست کارگران بکنند و تکلیف خود را در این زمینه روشن کنند که آیا بدنبال ایجاد خط تولید کارگران کمونیست هستند؟، یا اینکه می خواهند از طریق سازمان دادن چند نیروی سوسیالیست و روشنفکر هم فکر و خط خود، مانند خط 5 ای ها در بلندمدت تخم حقیقت را در واحدهای کارگری پخش کنند؟ با این حساب در انتهای این متن، ما جوابی شسته و رفته ارائه نخواهیم داد. اما همین تلاش و روشنگری برای اینکه نشان دهیم (سوالات اصلی چیزهایی دیگر هستند) و بحران در سازماندهی پرولتاریای ایران ریشه در عدم پاسخ به مسائلی حادتر دارد، خود گامی مثبت خواهد بود.

برگشتن از مسیر نادرست، خود بخشی از طی مسیر است!

Designed with WordPress