![](https://mejalehhafteh.com/wp-content/uploads/2024/06/lumii_20240616_1138078136768812652141062010.jpg?w=1024)
دایانا جانستون: روز دی 2024
با نگاه به گذشته، واضح میشود که «تهدید کمونیستی» در طول جنگ سرد تنها بهانهای برای طمع قدرت از سوی کشورهای بزرگ بود.
نوشتهی دایانا جانستون
کنسرسیوم نیوز
ترجمه مجله هفته
هفته گذشته مراسمهای بزرگداشت هشتادمین سالگرد عملیات اورلرد، حمله نیروهای آنگلو-آمریکایی به سواحل نرماندی در 6 ژوئن 1944، موسوم به روز دی، برگزار شد. برای نخستین بار، روسها به طور آشکار از شرکت در این مراسم دعوت نشده بودند.
غیبت روسیه به طور نمادین معنای این مراسم را تغییر داد. بدون شک، معنای عملیات اورلرد به عنوان نخستین گام برای تسلط جهان انگلیسیزبان بر اروپای غربی، هرگز از این بیشتر نبوده است. اما بدون حضور روسیه، این رویداد به طور نمادین از بافت اصلی جنگ جهانی دوم جدا شد.
ولودیمیر زلنسکی، رئیس جمهور اوکراین، برای ایراد یک سخنرانی ویدیویی در پارلمان فرانسه به مناسبت این رویداد دعوت شد. زلنسکی از تمام شگردهای سخنرانی برای شیطانی جلوه دادن ولادیمیر پوتین استفاده کرد و رئیس جمهور روسیه را «دشمن مشترک» اوکراین و اروپا خواند.
به گفته او، روسیه «سرزمینی است که در آن زندگی ارزشی ندارد… این ضد اروپا است، ضد اروپاست.»
بنابراین، به طور نمادین، در روز دی پس از 80 سال، یک ائتلاف دیگر و یک جنگ دیگر جشن گرفته شد – یا شاید همان جنگ قدیمی، اما با تلاش برای تغییر پایان آن.
این تغییر در ائتلافها چیزی بود که بخش بزرگی از اشرافیت انگلیسی قبل از جنگ آن را ترجیح میدادند. از زمان روی کار آمدن آدولف هیتلر، او ستایشگران بسیاری در میان اشرافیت انگلیسی و حتی خانواده سلطنتی داشت. بسیاری هیتلر را پادزهر موثر علیه «بلشویسم یهودی» روسیه میدیدند.
در پایان جنگ، افرادی بودند که ترجیح میدادند «کار را تمام کنند»، با روی آوردن به روسیه. 80 سال طول کشید تا این اتفاق بیفتد. اما هسته این واژگونی همیشه وجود داشت.
روز دی و روسها
در ژوئن 1941، آلمان نازی بدون هیچ بهانه یا با پرچم جعلی به اتحاد جماهیر شوروی حمله کرد. در دسامبر، ایالات متحده با حمله ژاپن به پرل هاربر وارد جنگ شد.
در حالی که جنگ در جبهه شرقی شعلهور بود، مسکو از متحدان غربی خود ایالات متحده و بریتانیا خواست یک جبهه دوم را بگشایند تا نیروهای آلمانی را دوپاره کنند. هنگامی که متفقین غربی در نرماندی پیاده شدند، ارتش سرخ شوروی نیروهای متجاوز نازی در روسیه را تقریباً شکست قطعی داده بود و در آستانه گشودن یک جبهه عظیم در روسیه سفید شوروی بود که نبرد نرماندی را تحت الشعاع قرار میداد.
ارتش سرخ در 22 ژوئن 1944 عملیات باگراتیون را آغاز کرد و تا 19 آگوست 28 از 34 لشکر آلمانی را نابود کرده و خط مقدم را به طور کامل درهم شکسته بود. این بزرگترین شکست در تاریخ نظامی آلمان با حدود 450،000 قربانی آلمانی بود. پس از آزادسازی مینسک، ارتش سرخ پیشروی خود را ادامه داد و در لیتوانی، لهستان و رومانی پیروز شد.
بدون شک، پیشروی ارتش سرخ در شرق موفقیت نیروهای متفقین آنگلو-آمریکایی-کانادایی را در مقابل نیروهای آلمانی بسیار ضعیفتر در نرماندی تضمین کرد.
روز دی و فرانسویها
بریتانیاییها و آمریکاییها تصمیم گرفتند که فرانسویان در عملیات اورلرد تنها قربانیان غیرنظامی باشند. برای آمادهسازی این حمله زمینی، بمبارانهای هوایی توسط هواپیماهای انگلیسی و آمریکایی شهرهای راهآهن و بنادر دریایی فرانسه را هدف قرار داد که منجر به ویرانی گسترده و کشته شدن دهها هزار غیرنظامی فرانسوی شد.
در جریان عملیات نرماندی، روستاهای زیادی و همچنین شهرهای سن لو و کان توسط هواپیماهای آنگلو-آمریکایی نابود شدند.
نیروهای فرانسه آزاد تحت فرماندهی ژنرال شارل دوگل به طور عامدانه از شرکت در عملیات اورلرد منع شدند. دوگل به مورخ زندگینامهنویس خود آلن پرفیت گفت که چگونه از سوی وینستون چرچیل، نخستوزیر بریتانیا مطلع شده بود:
«چرچیل در 4 ژوئن مرا به لندن فراخواند، مثل یک ارباب با نوکر خود. و او درباره این حمله زمینی به من گفت که هیچ واحد فرانسوی در آن شرکت نخواهد کرد. به او گفتم که او از دستورات روزولت پیروی میکند، به جای اینکه اراده اروپایی را به او تحمیل کند. سپس با تمام قوا فریاد زد: «دوگل، باید بفهمید که اگر مجبور شوم بین شما و روزولت یکی را انتخاب کنم، همیشه روزولت را ترجیح خواهم داد. اگر مجبور شویم بین فرانسویان و آمریکاییها یکی را انتخاب کنیم، همیشه آمریکاییها را انتخاب خواهیم کرد!’»
بنابراین دوگل به طور قاطع از شرکت در مراسم یادبود روز دی امتناع ورزید.
دوگل گفت: «این حمله زمینی در 6 ژوئن یک اقدام انگلو-ساکسونی بود که فرانسه از آن کنار گذاشته شده بود. آنها مصمم بودند در فرانسه مستقر شوند، انگار سرزمین دشمن است! همانطور که آنها آنرا در ایتالیا انجام داده بودند و قصد داشتند در آلمان انجام دهند!… و شما میخواهید من حمله زمینی آنها را جشن بگیرم، در حالی که آن تنها آغازی برای اشغال دوباره کشور بود؟ نه، نه، به من متکی نباشید!»
با نیروهای فرانسه آزاد از عملیات نرماندی کنار گذاشته شدند، ارتش اول فرانسه آزاد در اوت به تهاجم متفقین به جنوب فرانسه پیوست.
آمریکاییها برنامههایی را برای اعمال یک دولت نظامی بر فرانسه اشغال شده تحت عنوان امگات (دولت نظامی متفقین در مناطق اشغال شده) طراحی کرده بودند.
اما این امر با لجاجت دوگل متوقف شد. او به نیروهای مقاومت در سراسر فرانسه دستور داد که دوباره ساختارهای سیاسی مستقل را احیا کنند. همچنین او موفق شد فرمانده متفقین، ژنرال دوایت آیزنهاور را متقاعد کند تا آزادسازی پاریس در اواخر اوت 1944 را به نیروهای فرانسه آزاد و یک شورش نیروهای مقاومت واگذار کند.
روز دی در هالیوود
فرانسه همیشه حمله زمینی نرماندی را به عنوان آزادسازی جشن گرفته است. با این حال، نظرسنجیها نشان میدهند که در طول دههها دیدگاهها نسبت به معنای آن تغییر کرده است. کوتاه مدتی پس از پایان جنگ، افکار عمومی به آنگلو-آمریکاییها سپاسگزار بود، اما پیروزی نهایی در جنگ جهانی دوم را عمدتاً به ارتش سرخ نسبت میداد.
به تدریج، دیدگاه به این سمت تغییر کرد که روز دی نبرد سرنوشتساز بود و جنگ عمدتاً توسط آمریکاییها با کمک بریتانیاییها برنده شد. این تحول عمدتاً مدیون هالیوود است.
طرح مارشال و بدهی فرانسه چارچوب توافقنامههای تجاری پس از جنگ را هم از لحاظ مالی و هم سیاسی فراهم کرد.
در 28 می 1946، جیمز بیرنز، وزیر امور خارجه آمریکا و لئون بلوم، نماینده فرانسه، توافقنامهای درباره فیلمهای سینمایی را امضا کردند. توافقنامه بلوم-بیرنز مقرر میکرد که سینماهای فرانسوی فقط در چهار هفته از 13 هفته میتوانستند فیلمهای فرانسوی را نمایش دهند، در حالی که 9 هفته باقیمانده برای رقبای خارجی باز بود که در عمل عمدتاً توسط آثار آمریکایی پر میشد.
هالیوود انباشته از آثاری بود که هزینههای آنها قبلاً در بازار داخلی بازگشت سرمایه داشت و بنابراین ارزانتر بود. در نتیجه، در نیمه اول سال 1947، 340 فیلم آمریکایی در مقابل 40 فیلم فرانسوی به نمایش درآمد.
فرانسه از این توافقنامه از نظر مالی به شکل وامها سود برد، اما سیل محصولات هالیوودی تا حد زیادی به آمریکایی شدن فرهنگی کمک کرد و هم بر سبک زندگی و هم بر واقعیتهای تاریخی تأثیر گذاشت.
حمله زمینی در نرماندی در واقع یک نبرد درامآلود بود که برای بسیاری از فیلمها مناسب بود. با این حال، تمرکز سینمایی بر روز دی به طور اجتنابناپذیری این تصور گسترده را تقویت کرد که ایالات متحده و نه اتحاد جماهیر شوروی، آلمان نازی را شکست داد.
تغییر ائتلاف شماره 1 – بریتانیاییها
در ژوئن 1944، ارتش سرخ در حال پیشروی برای شکست قاطع ورماخت بود. رهبری شوروی از عملیات اورلرد به عنوان یک جبهه دوم مفید استقبال کرد. اما برای استراتژیستهای آنگلو-آمریکایی، این امکان را فراهم میکرد تا پیشروی شوروی به سمت غرب را متوقف کنند.
سیاستمداران بریتانیایی، به ویژه چرچیل، واقعاً در نظر داشتند که پس از شکست ورماخت به سمت شرق علیه ارتش سرخ پیشروی کنند.
باید به یاد داشت که استعمارگران بریتانیایی در قرن نوزدهم، روسیه را به عنوان یک تهدید بالقوه برای حاکمیت خود بر هند و گسترش بیشتر در آسیای مرکزی میدیدند و یک برنامه استراتژیک را توسعه دادند که مبتنی بر این ایده بود که روسیه دشمن اصلی آنها در قاره اوراسیا است. این نگرش باقی ماند.
درست در لحظه شکست آلمان در مه 1945، چرچیل به ستاد برنامهریزی مشترک نیروهای مسلح بریتانیا دستور داد طرحهایی را برای یک حمله غافلگیرانه آنگلو-آمریکایی به نیروهای متحد شوروی در آلمان تدوین کنند.
این طرحها تا سال 1998 به شدت محرمانه باقی ماند و حتی شامل تسلیح واحدهای شکست خورده ورماخت و واحدهای نازی اس اس میشد. این رویای دیوانهوار با نام رمز «عملیات ناممکن» شناخته میشد که با ارزیابی سران ستاد ارتش بریتانیا که آن را محال و رد میکردند، هماهنگ بود.
تنها سه ماه قبل، چرچیل در اجلاس یالتا در فوریه 1945، ژوزف استالین، رهبر شوروی را «دوستی که میتوانیم به او اعتماد کنیم» ستوده بود. اما بدون شک موضوع برعکس نبود. میتوان حدس زد که اگر فرانکلین د. روزولت در آوریل فوت نمیکرد، چنین طرحهایی را نادیده میگرفت.
روزولت ظاهراً باور داشت که اتحاد جماهیر شوروی خسته از جنگ، تهدیدی برای ایالات متحده نیست، که واقعاً هم چنین بود.
در حقیقت، استالین همیشه به دقت به توافقنامههای حوزه نفوذ با متحدان غربی پایبند بود، از حمایت جنبش آزادیبخش کمونیستی در یونان امتناع ورزید (که ژوزیپ بروز تیتو را خشمگین کرد و به گسست مسکو با یوگسلاوی کمک کرد)، و به طور مداوم بر احزاب کمونیست قدرتمند در ایتالیا و فرانسه فشار میآورد تا در خواستههای سیاسی خود کمی عقبنشینی کنند. در حالی که این احزاب توسط راستگرایان به عنوان تهدیدی خطرناک تلقی میشدند، با مخالفت شدید چپگرایان افراطی روبرو میشدند، زیرا ترجیح میدادند در چارچوب سیستم باقی بمانند تا انقلاب کنند.
رهبران شوروی و روسی واقعاً خواهان صلح با متحدان سابق غربی خود بودند و هرگز آرزوی کنترل کل قاره را نداشتند. آنها توافقنامه یالتا را به عنوان مجوزی برای ایجاد یک منطقه حائل دفاعی اطراف رشته کشورهای اروپای شرقی که توسط ارتش سرخ از سلطه نازیها آزاد شده بودند، تفسیر میکردند.
روسیه بیش از یک حمله ویرانگر از غرب را تجربه کرده بود. واکنش آنها یک موضع دفاعی سرکوبگرانه بود که قدرتهای آتلانتیک، که میخواستند همه جا دسترسی داشته باشند، آن را بالقوه تهاجمی میدیدند.
اقدامات سرکوبگرانه شوروی علیه کشورهای قمر خود تنها پس از اینکه وینستون چرچیل ده ماه پس از پایان جنگ چالش غرب را اعلام کرد، تشدید شد. جرقه در یک چرخه بیپایان و بیمعنای خصومت افروخته شد.
چرچیل در ژوئیه 1945 با اکثریت قاطع رای از سوی حزب کارگر برکنار شد. اما نفوذ او به عنوان یک رهبر جنگی در ایالات متحده همچنان گسترده باقی ماند. در 6 مارس 1946، چرچیل سخنرانی تاریخی در یک کالج کوچک در میزوری، ایالت زادگاه جانشین بیتجربه اما نفوذ روزولت، هری ترومن، ایراد کرد.
هدف این سخنرانی، احیای ائتلاف آنگلو-آمریکایی دوران جنگ بود – این بار علیه متحد بزرگ سوم در زمان جنگ، اتحاد جماهیر شوروی.
چرچیل به سخنرانی خود عنوان «آرزوهای صلح» را داد. اما در واقع او جنگ سرد را با این جمله تاریخی اعلام کرد: «از استتین در بالتیک تا تریست در دریای آدریاتیک، یک پرده آهنین بر روی این قاره کشیده شده است.»
پرده آهنین اشاره به حوزه نفوذ شوروی داشت که در اصل دفاعی و ایستا بود. اما مشکل برای چرچیل از دست دادن نفوذش در این بخش از جهان بود. یک پرده، حتی اگر «آهنین» باشد، در اصل برای دفاع است، اما کلمات او به عنوان هشداری از یک تهدید تلقی شد.
«هیچکس نمیداند که اتحاد جماهیر شوروی و سازمان بینالمللی کمونیستی آن در آینده نزدیک چه نقشههایی برای گسترش و مبلغگری دارند، یا اینکه آیا اصلاً مرزی برای تمایلات توسعهطلبانه آنها وجود دارد یا خیر.» (و این در حالی بود که استالین انترناسیونال کمونیست را در 15 می 1943 منحل کرده بود.)
در آمریکا، این عدم قطعیت به سرعت به یک «تهدید کمونیستی» همهگیر تبدیل شد که باید در وزارت امور خارجه، اتحادیههای کارگری و هالیوود شکار و ریشهکن میشد.
تغییر ائتلاف شماره 2: آمریکاییها
«تهدید مهار شوروی» یک استدلال برای برنامهریزان دولت ایالات متحده بود، به ویژه برای پل نیتز در سند شماره 68 شورای امنیت ملی یا NSC-68، برای نوسازی و گسترش صنعت تسلیحاتی آمریکا که این امر مزیت سیاسی پایان دادن قاطع به رکود اقتصادی دهه 1930 را داشت.
عوامل همکاریکننده با نازیها از سراسر اروپای شرقی در ایالات متحده پذیرفته شدند، جایی که روشنفکران به «کارشناسان روسیه» برجسته تبدیل شدند. به این ترتیب، روسوفوبیا نهادینه شد، زیرا دیپلماتهای WASP، ویراستاران و دانشمندان قدیمی که چیز خاصی علیه روسها نداشتند، جای خود را به تازهواردانی با کینههای قدیمی دادند.
در میان کینههای قدیمی، هیچ کدام مصرانهتر و پایدارتر از کینه ناسیونالیستهای اوکراینی از گالیسیا، غرب اوکراین نبود که خصومت آنها با روسیه در زمانی که سرزمینشان تحت حکومت امپراتوری هابسبورگ بود، تقویت شده بود. اوکراینیهای افراطی ملیگرا به طور کور و کر پیوند تاریخی عمیق کشور تجزیه شدهشان با روسیه را انکار میکردند و از دههها پیش توسط سیا هم در خود اوکراین و هم در دیاسپورای بزرگ شمال آمریکایی پرورش یافته بودند.
اوج این فرآیند، زمانی که ولودیمیر زلنسکی، کمدین با استعداد در بزرگترین نقش تراژدی خود ادعا کرد که او «وارث حمله نرماندی» است و رئیس جمهور روسیه پوتین را تناسخ آدولف هیتلر خواند که میخواهد جهان را فتح کند را شاهد بودیم- چیزی که حتی برای هیتلر که عمدتاً به دنبال فتح روسیه بود، اغراقآمیز به نظر میرسید. و دقیقاً همین چیزی است که امروز ایالات متحده و آلمان ظاهراً میخواهند انجام دهند.
تغییر ائتلاف شماره 3: آلمان
اگرچه روسها و آنگلو-آمریکاییها در دادگاههای نورنبرگ با هم رهبران ارشد نازی را محکوم کردند، اما زدودن نازیگرایی در منطقه اشغالی هر یک از متفقین پیروز به شکل بسیار متفاوتی انجام شد.
در جمهوری فدرال که در منطقه غربی ایجاد شد، تعداد بسیار کمی از مقامات، افسران یا قضات واقعاً به دلیل گذشته نازی خود پاکسازی شدند. پشیمانی رسمی آنها بر نسلکشی یهودیان متمرکز بود و در قالب غرامتهای مالی به قربانیان فردی و به ویژه به اسرائیل بیان میشد.
در حالی که بلافاصله پس از جنگ، خود جنگ به عنوان بزرگترین جنایت نازیها در نظر گرفته میشد، با گذشت زمان در غرب این تصور گسترش یافت که بدترین جنایت و حتی هدف اصلی حکومت نازی، آزار و اذیت یهودیان بوده است.
هولوکاست و شوا نامهای مذهبی بودند که آن را از بقیه تاریخ جدا میکردند. هولوکاست جنایت نابخشودنی بود که جمهوری فدرال به شدت به رسمیت میشناخت، به طوری که تمایل داشت تمام جنایات دیگر را از بین ببرد. در مورد خود جنگ، آلمانیها میتوانستند به راحتی آن را فاجعه خودشان در نظر بگیرند، زیرا آن را باخته بودند، و تأسف عمیق خود را فقط به این شکست محدود کنند.
نه آلمانیها، بلکه متصرفان آمریکایی بودند که تصمیم گرفتند ارتش جدید آلمانی، بوندسوهر را ایجاد کنند که باید در یک ائتلاف تحت کنترل آمریکا لنگر بیندازد. خود آلمانیها اصراری نداشتند. اما آمریکاییها میخواستند کنترل خود بر اروپای غربی را از طریق ناتو تضمین کنند.
لرد ایزمی، نخستین دبیرکل ناتو – که در جنگ جهانی دوم مهمترین دستیار نظامی چرچیل بود – ماموریت ناتو را به اختصار اینگونه تعریف کرد: «آمریکاییها را داخل، روسها را بیرون و آلمانیها را پایین نگه داشتن.»
دولت ایالات متحده زمان را از دست نداد تا آلمانیهای مناسب را برای تغییر ائتلاف خودش انتخاب کند. کارشناسانی آلمانی که قبلاً به نمایندگی از رایش سوم اطلاعات جمعآوری یا عملیات نظامی علیه اتحاد جماهیر شوروی را برنامهریزی کرده بودند، به گرمی دعوت شدند تا فعالیت حرفهای خود را ادامه دهند – این بار به نمایندگی از دموکراسی لیبرال غربی.
این تغییر از طریق ژنرال ارتش سابق رایشنهارد گلن که پیش از این رئیس اطلاعات نظامی در جبهه شرقی بود، نمایندگی میشد. در ژوئن 1946، مقامات اشغالگر آمریکایی یک سرویس اطلاعاتی جدید را در پولاخ نزدیک مونیخ تأسیس کردند که در آن اعضای سابق ستاد فرماندهی ارتش آلمان را به کار گرفت و توسط گلن برای جاسوسی از بلوک شرقی رهبری میشد.
سازمان گلن در همکاری نزدیک با سیا، عوامل را در میان گروههای مهاجر ضد کمونیست اروپای شرقی استخدام میکرد. آنها صدها نازی سابق را به کار گرفتند. آنها به صحنه داخلی آلمان غربی نیز کمک کردند، با شکار کمونیستها (حزب کمونیست آلمان ممنوع بود).
فعالیتهای سازمان گلن در سال 1956 به دولت فدرال واگذار شد و به سرویس اطلاعاتی فدرال یا BND تبدیل شد که گلن تا سال 1968 آن را رهبری میکرد.
خلاصه اینکه: برای دههها، جمهوری فدرال آلمان تحت اشغال آمریکا، ساختارهای ضد روسی تغییر ائتلاف را پرورش داد. بهانه قدیمی «تهدید کمونیسم» بود. اما روسیه دیگر کمونیستی نیست. اتحاد جماهیر شوروی به طور غیرمنتظرهای منحل شد و در جستجوی صلح پایدار به سمت غرب گرایش پیدا کرد.
با نگاهی به گذشته، کاملاً واضح است که «تهدید کمونیستی» در واقع تنها بهانهای برای طمع قدرت کشورهای بزرگ بود. زمین بیشتر، منابع بیشتر.
رهبر نازی آدولف هیتلر، همانطور که لیبرالهای آنگلو-آمریکایی با ضربالمثل معروف روسیه را میدیدند، به روسیه چشم دوخته بود.
پاسخی بگذارید