حل مشكلات اقتصادی ایران آیا راهی دارد ؟

saghafi

نفس و شيطان هر دو يك تن بوده اند در دو صورت خويش را بنموده اند

حل مشكلات اقتصادی ایران آیا راهی دارد ؟

عليرضا ثقفي

یكی از مسائل اساسی كه این روزها دولتمردان خیز برداشته و برای كسب كرسی های قدرت بدان متوسل می شوند حل مشكلات اقتصادی است. هر یك دیگری را به تیر می دوزد كه به فكر مشكلات اقتصادی مردم نیست و خود بیشتر به دنبال حل این مشكلات است. برای روشن تر شدن این موضوع ابتدا به طلایه های حل مشكلات اقتصادی می پردازیم كه پس از توافق های اخیر با كل نظام سرمایه داری و ایران به دست آمده است تا بینیم كه راه حل های مجموعه قدرتمداران برای برون رفت از این وضعیت فلاكت بار اقتصادی كه البته همه مصائب آن برای زحمتكشان و كارگران و عموم مردم تحت ستم است، اساسا با یكدیگر تفاوتی هم دارند یا آنكه با شعارهای متفاوت هر یك بدیلی از نسخه قبلی است .

پس از مدتها كش و قوس و وعده و وعید برای بهبود وضعیت اقتصادی از طرف دولتمردان مبنی بر این كه پس از حل مساله هسته ای مسائل اقتصادی نیز حل خواهد شد، تیم اقتصادی دولت پس از ناز و كرشمه های فراوان، از نامه نوشتن چهار وزیر و كم و زیاد گفتن های مسئولان كه بایستی مشكلات اقتصادی مردم حل شود و نشان دادن درب های باغ سبز و سرخ پس از توافق هسته ای، بسته پیشنهادی دولت اعلام شد و پس از آن برنامه «پس از برجام» یا «برجام 2″ و به دنبال آن برنامه های اقتصادی برای رقابت های انتخاباتی اعلام شد كه شامل دو عنصر مهم بود و بر روی این دو عنصر بوق و كرناهای فراوان به راه افتاد كه با این وسیله مشكلات اقتصادی حل خواهد شد و دنیا به كام خواهد گشت.

اولین شاخ غول شكاندن در مورد فروش خودروهای در انبار مانده خودروسازان با وام های سوبسید دار دولتی بود كه ابتدا گفته شد، طرحی شش ماهه است و پس از چند روز كه به قول خودشان با استقبال مواجه شد، اعلام كردند كه تنها تا سقف 110 هزار اتومبیل است كه همان موجودی انبار های خودروسازان است . یكی دیگر، اعلام وام خرید کالا و كارت اعتباری تا سقف ده میلیون تومان بود كه ابتدا قرار بود تنها برای خرید كالاهای ساخت داخل باشد تا آنكه بانك مركزی چند روز پیش اعلام كرد كه طرح خرید كالا توسط كارت های اعتباری شامل كالاهای دا خلی و خارجی می شود. (1) با این اعلام مشخص می شود كه تنها هدف از این طرح ها نه آن چنان كه گفته می شود حمایت از تولید داخلی بلكه تنها تزریق پول به بازار است و همانند همه طرح های نظام سرمایه داری برای رونق بازار كالاو رونق گردش سرمایه است . زیرا كه در كنار این مسئله ناگهان اعلام می شود كه مرز تقدینگی از نهصد میلیارد تومان هم گذر كرده است . هر چند امروزه دیگر شعار حمایت از تولید داخلی دیگر نمی تواند مانند سابق عده ای را كه ساده دل هستند، گول بزند. دیگر مرز تولید داخلی و یا سرمایه داخلی و خارجی سال هاست كه رنگی ندارد اما تنها می تواند عده ای را دل خوش كند كه در داخل مرزهای ما كار ایجاد شود و این بیكاری لجام گسیخته كه امان نیروی كار و فارغ التحصیلان دانشگاهی و غیره را بریده است و می رود تا نسل آینده به یاس و ناامیدی كشاند ، شاید كمی تخفیف دهد . اما این خوش بینی هم به زودی رنگ می بازد زیرا كه قراردادهای واردات خودرو از خودروسازهای خارجی در سفر «پس از برجام» هیات اقتصادی دولت تمام صحنه اقتصاد خودرو را از آن خود می كند .

طرح تزریق پول در حقیقت همان طرح قدیمی و رنگ و رو رفته روحیه دادن به بازار یا شوك درمانی مكتب فرانكفورت است كه متخصصان دولت قبلی در آن استادتر بودند و طرح یارانه ها را با آن چنان بوق كرنایی اجرا كردند كه حتی متخصصان صندوق بین المللی پول از آن تجلیل كرده و خواهان آن شدند كه كشور های دیگر نفت خیز آن را الگوی خود قرار دهند (2) آن طرح نیز تفسیری از طرح های نظام سرمایه داری است كه در مقابله با بحران های قبلی نظام سرمایه داری از جانب دولتمردان به كار گرفته شده است و آخرین آن همان بحران 2008 است كه توسط كلیه كشورهای سرمایه داری به اجراء در آمد: پول دادن به صنایع و موسسات ورشكسته و گیر كرده در بحران . این طرح هیچ معنائی به جز كمك به دارندگان سرمایه برای بزرگتر شدن و تضمین سود فروش كالا نیست . هیچ شكی وجود ندارد كه این شیوه همراه با اقدام به بالا بردن وام خرید مسكن كه در دو ماه قبل از این اعلام شد و وام مسكن را از 20 میلیون تومان قبلی تا سطح 80 میلیون تومان افزایش داد، تنها یك هدف دارد و آن تزریق پول به اقتصادی ورشكسته برای راه اندازی چرخه گردش و در نتیجه سودمند شدن سرمایه های راكد است .

اما در این میان تاثیر این تزریق نقدینگی چه تبعاتی دارد و آیا می تواند تاثیری در بهبود زندگی مردم داشته باشد؟ بدون شك این امر منجر به گران تر شدن كالاها و خدمات می انجامد و نه تنها هیچ كار جدیدی ایجاد نمی كند بلكه حتی در به راه اندازی همان كارهای قبلی كه اكنون با ظرفیت های بسیار پائین كار می كنند، موفق نخواهد بود زیرا كه در این امر دولتمردان حتی تفكر راه اندازی صنایع تعطیل شده را هم ندارند بلكه تنها به سودهای آنی و روزانه آن می اندیشند در نتیجه این طرح ها و واردات كالاهای چینی و فروش این چنانی ثمری به جز فقر و تنگستی بیشتر برای كارگران و زحمتكشان و تهی دستان ندارد و در مقابل سرمایه ها را بزرگتر و دغلبازان و دزدان اموال مردم را غنی تر و گستاخ تر می كند و از همین جهت است كه روز به روز سیستم های امنیتی و سركوب و جو ارعاب در جامعه گسترش می یابد .

ساختار اساسی جامعه سرمایه داری كنونی، پس از سی و اندی سال یكه تازی عده ای خاص و تداوم قدرت و سرمایه در میان بخشی بر گزیده به گونه ای شده است كه هر گونه تزریق و هر گونه انتشار نقدینگی جدید تنها به صورت خود كار و با چرخش در دستان همان عده خاص قرار می گیرد. وجود 500 هزار مدیر دولتی در بخش های مختلف اداری و قضائی و امنیتی با حقوق های حداقلی ده میلیون تومان (3) و وجود سرمایه های سرگردان كلان در دست عده ای خاص در بانك ها و موسسات مالی روئیده همانند قارچ در كوی و برزن سبب می شود تا كلیه پول های تزریق شده، به هر دلیل با یك چرخش ساده در دست همان عده ی خاص قرار گیرد و در برابر در دست كارگران و زحمتكشان و حقوق بگیران تنها كالاهای مصرفی كم دوام و بدهی كلان باقی بماند. در این میان كارگران و زحمتكشان تنها حق دارند بخشی از كالاهای زاید و بی كیفیت بازار را مصرف كرده و بدهكار شوند .این همان الگوئی است كه پس از ورشكستگی وال استریت در سال های قبل اجرایی شد و تنها ثمر آن به تعویق انداختن بحران سرمایه داری و ضرورت به را ه اندازی جنگ های جدید بود كه همچنان خاور میانه گریبانش در چنگال آن است .

خداوند پدر كفن دزد قبلی را بیامرزد

در دوسال گذشته از دولت جدید تنها اقداماتی كه در جهت بهبود وضع معیشت مردم مشاهده شده است، همان تزریق چند وام و كارت اعتباری و بالا بردن مقدار وام خرید مسكن و وام خود رو است. اما یك دستگاه بوروكراسی پر زرق و برق و پر هزینه دولتی و یك سیستم رانت خواری اقتصادی كه در سی سال گذشته شكل گرفته و با در هم آمیختن سرمایه و قدرت، آن چنان هیولائی ساخته كه مانند بختك بر اقتصاد كشور افتاده است كه هر گونه تزریق پولی و نقدینگی با یگ گردش بازار به دست غارتگران اموال مردم و نورچشمی های قدرت و ثروت می رسد . بهره های كلان پول كه در دنیای سرمایه داری بی سابقه است، نصیب كسانی به جز همان چند درصدی های صدر اقتصاد نمی شود و این بهره های كلان پول هر گونه فعالیت اقتصادی را با بن بست مواجه می كند و تلاش دستوری برای كاهش آن راه به جائی نمی برد زیرا كه ساختار اقتصادی این گونه است .

اما اگر دولت قبلی یك درآمد نفتی داشت و با آن هزینه های خود را تا حدودی می پوشاند، دولت فعلی تلاش بر آن دارد تا هزینه های این دستگاه عریض و طویل و سود سرمایه های وابستگان ثروت و قدرت را از طریق فشار بر مردم تامین كند، از طریق فشار بر اقتصاد ناتوان و به گل مانده بخش های خرد اقتصاد و موسسات كوچك. بالا بردن مالیات ها بر حقوق بگیران و موسسات كوچك اقتصادی و افزایش سرسام آور حق بیمه های اجتماعی (در حالی كه حداقل حقوق هفتصدو ده هزار تومان است اما سازمان تامین اجتماعی حداقل حقوق را هشتصدو بیست هزار تومان محاسبه میكند و سی در صد این حقوق را در مجموع از كارگر و كارفرما بابت حق بیمه دریافت می كند اما خدمات این سازمان آن طور كه همه می دانند بیشتر در اختیار دزدان و غارتگران اموال عمومی است تا در خدمت به كارگران و زحمتكشان) و هم چنین بالا بردن حق بیمه شخص ثالث اتومبیل به میزان سرسام آور و در مقابل سخت گیری ها در پرداخت خسارات و در نتیجه سودهای سرسام آور شركت های بیمه ) و دریافت جریمه های مختلف توسط پلیس های راهنمائی و شهرداری ها و غیره و بالا رفتن تعرفه دادخواست و هر آن چه مربوط به خدمات دولتی می شود و همه ی این فشارها سبب شده است تا بسیاری از موسسات كوچك اقتصادی تعطیلی را بر ادامه كار ترجیح دهند و بقایای كارگاه های صنعتی و موسسات اقتصادی كوچك به خصوص در حاشیه شهرها و یا در شهرك های صنعتی به خاطر ناتوانی از پرداخت هزینه های تحمیلی و افت درآمد در مقایسه با بهره های بالای پولی ، تعطیل شوند . اكنون روزی نیست كه اخباری از تعطیلی واحدهای اقتصادی جدید به گوش نرسد و پرسنل آن با اخراج و بیكاری مواجه نباشند. هر چند كه بحث این جا بر سر واحد های اقتصادی كوچك و یا حمایت از آنها نیست بلكه مسئله آن است كه سیستم اقتصادی دارد به گونه پیش می رود كه هر روز برای انحصارات و سرمایه بزرگ چند ملیتی جای بیشتری باز شود زیرا این ناگزیر توسعه و دوام نظام سرمایه داری است . اكنون كار دارد به جائی می رسد كه همه بگویند «خدا پدر كفن دزد قبلی را بیامرزد» حداقل كاری داشتیم و نهادهای دولتی این چنین به جان مردم نیافتاده بودند .

داستان گران كردن خدمات به اصطلاح دولتی در همین جا خاتمه نمی یابد . دولت بدون سروصدا هر آن چه در اختیار دارد گران تر به مردم می فروشد. در یك حركت بی سروصدا ناگهان قیمت آب و برق تا سی در صد گران شد . جالب آن است كه تازه یك مقام وزارت نیرو در واكنش به اعتراضات، در تاریخ 13/7/ 94 در تلویزیون ظاهر شده و با كمال بی شرمی گفت كه قیمت آب را كه متر مربعی 300 تومان با مردم حساب می كنند، برای سازمان نیرو نزدیك به هزار تومان هزینه دارد. این مقام نگفت كه حقوق مدیران سازمان های وابسته به آب و فاضلاب چقدر است و چه میزان از این قیمت تمام شده صرف زدوبندها و فساد اداری و رشوه ها و در نتیجه گرانتر تمام شدن پروژه ها می شود. بر طبق گزارش ها حقوق مدیران سازمان آب و فاضلاب بین 15 تا بیست میلیون تومان است و پروژه های آب و فاضلاب تحت مدیریت شهرداری ها و وزارت نیرو یكی از پرهزینه ترین پیمانكاری ها با همه رشوه ها و فساد های اداری را با خود دارد .

تا چه میزان باید كارگران و زحمتكشان تاوان سوء مدیریت ها و حقوق های كلان مدیران فاسد را بپردازند؟ افشای جزئیات توافق زنجانی و مرتضوی كه گوشه هائی از آن در دادگاه مطرح شد، نشان از وجود فساد گسترده مدیران دارد . (4) سوال آن است كه فساد مدیران فعلی (كه بسیاری از آنان در سی سال گذشته مصدر امور بوده اند و تنها جابه جائی های جزئی و موردی صورت گرفته است) در چه زمان افشاء خواهد شد و چه تضمینی وجود دارد كه با این چپاول و یغمای سفره های مردم و با حفظ همان سازوكارهای قدیمی ، این دستگاه های عریض و طویل و فاسد دولتی هم چنان همانند دو سال قبل عمل نكنند؟ و….آیا سیستم و ساز و كار تغییر كرده است یا با همان ساز وكار قدیمی می خواهند عمل كنند كه در این صورت باز هم پس از مدتی شاهد افشاگری چپاول گری های گذشته از جانب چپاولگران جدید خواهیم بود .

اكنون حكومت ایران پا جای پای سیستم اداری شاهنشاهی، اما با ابعادی بسیار گسترده تر، گذارده است . فشار را بر مردم افزایش می دهد. آنچه می تواند از مردم بگیرد و به كارمندان عالي رتبه و اعوان و انصار و نظامیان و حافظان حكومت امتیاز بدهد و زمینه را برای سرمایه های بزرگ فراهم تر كند . امروزه حقوق كارمندان رسمی بالاي سه ميليون تومان و در میان آخرین رده های تحت توجه كمتر از یك و نیم میلیون تومان نیست، در حالی كه در مقابل حقوق كارمندان و كارگران غیر رسمی و با قرارداد های موقت، حداقل حقوق است كه كمتر از نیمی از آن است و در بخش های اقتصادی خرد و غیر دولتی به سختی دریافتی ها به بالاتر از حداقل حقوق می رسد كه همان هفتصد هزار تومان است. علاوه بر آن ، دستگاه پر هزینه و عریض و طویل دولتی می خواهد تمام هزینه اش را از سفره هاي خالي بگیرد زیرا پائین آمدن قیمت نفت، منبع درآمد هنگفت دولتی را به مخمصه انداخته است. پس باید هزینه های این دستگاه فاسد و ناكار امد از جیب كارگران و زحمتكشان تامین شود تا به حاكمیت سركوب دوام و بقاء بخشد. آن سینه چاكان بازار آزاد، چرا اكنون كه بهای حامل های سوخت در سطح جهانی به یك چهارم و بیشتر سقوط كرده است، از ارزان شدن این حامل های انرژی سخنی به میان نمی آورند؟ آنان یعنی حامیان خصوصی سازی درآن زمان كه حامل های انرژی و از جمله بنزین در سطح جهانی گران شده بود، مداوما عجز و لابه می كردند كه دولت بیچاره چرا باید به ماشین سواران خوشگذران سوبسید قیمت بنزین بپردازد . اما كنون كه بنزین گران قیمت به كارگران و زحمتكشان با همان قیمت های دوران گرانی عرضه می شود سکوت کرده اند .

دومین لایحه بودجه پیشنهادی دولت با بیش از یک ماه تاخیر به مجلس ارائه شد. دولت در این لایحه، بودجه نهادهای نظامی را بیش از ۱۵ درصد افزایش داد. به گزارش خبرگزاری ها ، مجموع اعتبار پیش‌بینی شده برای وزارت دفاع، سپاه پاسداران، ارتش، ستاد فرماندهی کل نیروهای مسلح و بسیج ۲۰ هزار و ۶۷۵ میلیارد تومان تعیین شده است که بیانگر افزایش ۱۵.۲ درصدی بودجه این نهاد‌ها در مقایسه با بودجه سال‌جاری است. بیشترین بودجه در میان نهادهای نظامی با ۹۶۲۸ میلیارد تومان به سپاه پاسداران اختصاص یافته که نشان دهنده افزایش ۱۵.۲ درصدی به نسبت بودجه سال ۹۴ است. همچنین پنج هزار و ۷۴۳ میلیارد تومان اعتبار برای ستاد مشترک ارتش تعیین شده که گویای رشد ۱۶.۳ درصدی بودجه ارتش در سال آینده است.

پس از اجرائی شدن توافق ها با به اصطلاح 5+1، یعنی همان قدرت های برتر نظام سرمایه داری، برای تنبیه عضو خاطی از این نظام ، پول ها و دلارهای بلوكه شده ایران كه در مرحله اول نزدیك به 30 میلیارد دلار است، آزاد شده و بیش از نیمی از این ذخیره ارزی در همان روزهای اول صرف خرید 114فروند هواپیمای مسافر بری ساخت مشترك كشورهای اروپائی و امریكائی شد. هواپیماهائی كه با این گرانی نرخ بلیط هواپیما بیش از 90 در صد مردم ایران در تمام عمر خود موفق نخواهند شد حتی یك بار سوار این هواپیماها بشوند و تنها همان ده درصد بالائی امكان سوار شدن هر از گاهی به هواپیما را خواهند داشت و به علاوه ی ماموران عالی رتبه دولتی و همراهان، یا همان یك درصدی های چپاولگران اموال مردم .

این مسئله كه اقتصاد ایران به لحاظ فساد و درهم ریختگی، یكی از بلبشوترین بخش های نظام سرمایه داری جهانی را با خود دارد، در گفته های وزیر نفت فعلی به روشنی توضیح داده می شود. او می گوید:

«در اوایل انقلاب گفتیم اقتصادی می‌سازیم كه هم خوبی‌های اقتصاد سرمایه‌داری را دارد و هم خوبی‌های اقتصاد سوسیالیستی. حالا اقتصادی ساختیم كه خوبی‌های هیچ‌كدام را ندارد و بدی‌‌های هر دو را هم دارد

یكی از مهم‌ترین انتقادات وی به همان سیاست خصوصی‌سازی بود كه بیش از دو دهه است در دستور كار قرار دارد و حاصلش حالا به گفته وی و بسیاری از همكارانش جز آشفتگی نیست. او تصویری را از جلسات كابینه ارایه داد كه بسیاری از حاضران را به خنده انداخت، وقتی گفت «در جلسه هیات دولت در باره پالایشگاه كه حرف می‌زنند من سكوت می‌كنم و وزیری دیگر باید نظر بدهد، وزیر نیرو حرفی در باره نیروگاه ندارد چون وزارت نیرو صاحب نیروگاه تولید‌كننده برق نیست و به جای آنكه وزیر جهاد كشاورزی در باره مرغداری حرف بزند فلان نهاد و بنیاد باید اظهارنظر كنداین نتیجه همان خصوصی‌سازی است.

تكه‌پاره‌هایی به نام پتروشیمی

وزیرنفت گفت: به صنعت پتروشیمی در كشور ضربات بنیان افكنی وارد شده است و آن را از درون متلاشی كردند. حال آنكه در دنیا همه صنعت پتروشیمی‌شان را بزرگ می‌كنند ولی ما صنعت‌مان را تكه پاره كردیم برای همین دیگر امكان رقابت ندارد. پتروشیمی ما حتی در قیاس منطقه‌ای كوچك است. اكنون هم باید با قبول وضعیت فعلی راه را باز كنیم تا صنعت پتروشیمی‌مان بزرگ شود. زنجیره را شكسته‌ایم. این زنجیره فعلا از هم گسسته شده است، این محصول خصوصی‌سازی است. (5)

این اعتراف به چه چیز است؟ یعنی آنكه بدی های مثلا سوسیالیسم كه از نظر این آقایان دیكتاتوری است، در این نظام ما وجود دارد و بدی های سرمایه داری هم كه فقر و بدبختی و سیه روزی 99درصد در برابر ثر وت فزاینده یك در صد است هم در این كشور وجود دارد . نقطه مقابل این اعتراف چیست؟ نقطه مقابل ان است كه اگر بتوانیم خوبی های دو نظام را بگیریم، به آرزوهای مردم در سرنگونی شاه رسیده ایم و خوبی های این دو نظام هم هیچ چیز نیست به جز نظام آینده ای كه خواست تمام كارگران و زحمتكشان سراسر جهان است. چیزی كه خواست خیزش1357علیه شاه بود كه از جانب قدرتمداران كاملا به فراموشی سپرده شده است . به خصوص از جانب حكومتگران و گرنه مردم هم چنان به دنبال همان خواسته ها هستند .پس تلاش ما بر آن است كه نظامی بر قرار كنیم كه در آن دیكتاتوری و تصمیم گیری عده ای اقلیت برای همه مردم نباشد بلكه در همه شئون اجتماعی مردم مشاركت داشته باشند. در برابر اصل مسئله آن است كه اختلاف طبقاتی و شكاف میان دارندگان ثروت و سرمایه (این دو در این جا یكی گرفته می شود تا مسئله را بهتر بررسی كنیم )كه یك اقلیت حدود یك تا دو در صدی بر 99 تا 98 در صد مردم حكومت نكنند و همه بتواند از آزادی استفاده كنند .

این سیستم اقتصادی سود محور است كه مبنای آن در سه دهه اخیر و پس از فروپاشی اردوگاه شرق و به اصطلاح آغاز جهانی سازی نظام سرمایه داری بدان سمت مي رود كه با تمام توان بتواند سراسر نظام سرمایه داری را یك دست كند و این پروسه ناگزیر آن است.

این امر مختص ایران نیست در طول چهل سال گذشته مردم امریکا شاهد انتقال تدریجیِ ثروت از طبقه‌ی متوسط و فقیر به دهک‌های بالایی بوده‌اند، به شکلی که امروز یک درصد از جمعیت امریکا به تنهایی بیش از چهل درصد از ثروتِ این کشور را در اختیار دارد. طبقه‌ی متوسط رو به نابودی است: متوسطِ درآمدِ یک خانوار امریکایی در سال ۲۰۱۵، پنج‌هزار دلار کمتر از سال ۲۰۰۰ است، و درآمد متوسطِ یک مردِ کارمند، با احتساب اثر تورم، هشتصد دلار کمتر از چیزی است که او چهل و دو سال پیش دریافت می‌کرده است. (6 ) ‌‌‌….

نابرابری‌های اجتماعی در دنیا با شتاب فراوان روبه افزایش است. میزان دارایی ۶۲ ابرثروتمند جهان با تمام ثروت نیمی از ساکنان فقیر کره‌ی زمین برابری می‌کند. به گزارش دویچه وله ازقول پژوهشگران آكسفام (29/10/ 94 ، روند تمرکز دارایی در دستان شمار اندکی از کلان ثروتمندان جهان هم‌چنان ادامه دارد. بنا بر گزارش نهاد مبارزه با فقر«آکسفام«، ثروتی که در سال ۲۰۱۶ در اختیار جمعیت یک درصدی ثروتمند جهان قرار می‌گیرد، با دارایی ۹۹ درصد بقیه‌ی ساکنان زمین (۷ میلیارد نفر) برابری خواهد کرد.
پژوهش‌گران آکسفام می‌نویسند، هر چند از شمار ابرثروتمندان جهان به‌تدریج کاسته می‌شود، ولی میزان دارایی آنان هم‌چنان روبه افزایش است و بحران اقتصادی بر میزان درآمد این گروه تاثیری بر جای نگذاشته است. این بحران در سال‌های ۲۰۰۸ و ۲۰۰۹ میلادی آغاز شد.

دلیل این امر به باور پژوهش‌گران آکسفام، «فرار سرمایه» و سیستم ناعادلانه‌ی مالیاتی است که ابرثروتمندان را از پرداخت مالیات بر دارایی و سود ناشی از سرمایه‌‌گذاری‌های آن‌ها معاف می‌سازد. استفاده از تسهیلات مالیاتی برخی از کشورها که به «بهشت مالیاتی ثروتمندان» معروف‌‌اند، یکی دیگر از عوامل عمیق‌تر‌شدن شکاف میان فقرا و اغنیا عنوان شده است.
آمار نشان می‌دهند که میزان سرمایه‌گذاری در این «بهشت‌ها» در فاصله‌ی سال‌های ۲۰۰۰ تا ۲۰۱۴، چهار برابر شده است. بر اساس این گزارش، فعالیت دست‌کم ۹ شرکت از ۱۰ شرکت بزرگ بین‌المللی و با نفوذ جهان در این «بهشت‌ها» متمرکز شده است.
بر اساس ارزیابی نویسندگان گزارش، اگر کنسرن‌های یادشده در کشورهای در حال رشد سرمایه‌گذاری می‌کردند، هر سال دست‌کم ۱۰۰ میلیارد دلار به درآمد این كشورها افزوده می‌شد. (زيرا كه در اين بهشت ها حقوق كارگران در پائين ترين سطح است و نيروي كار به ارزان ترين شكل قابل بهره كشي)

در ایران نیز به گفته منابع رسمی هشتصد هزار كودك زیرشش سال كه یك چهارم كودكان دراین سن هستند دارای سوء تغذیه میباشند . این امار از قول منابع مسئول نقل می شوند . (7)

مدیران شستا چقدر حقوق می گیرند؟

شركت سرمایه گذاری تامین اجتماعی یا همان شستا در سال 1365 در قالب یك شركت سهامی برای سرمایه گذاری در زمینه های مختلف از سرمایه های سازمان تامین اجتماعی ، تاسیس گردید . سازمان تامین اجتماعی در آن زمان یكی از نهادهائی بود كه به بركت دریافت حق بیمه از كارگران و عدم ارائه خدمات به كارگران سرمایه زیادی را در خودش جمع كرده بود . مدیران آن زمان تامین اجتماعی و مدیران بعدی كه همواره از جانب دولت ها تعیین می شدند و كارگران و زحمتكشان در ان نقشی نداشتند، تامین اجتماعی و سرمایه های آن را كه از دسترنج كارگران به وجود امده بود همانند اموال غارتی و غنیمتی دانسته و با آن هر گونه كه می خواهند برخورد می كنند . در زیر نمونه ای از حقوق مدیران شستا كه متعلق به تامین اجتماعی است برگی از این غارت ها را نشان می دهد . در كنار غارت های مدیران قبلی و سعید مرتضوی و دار و دسته قهرمانان كهریزك كه میلیاردها میلیارد از اموال كارگران را به غارت بردند و تاكنون هیچ برخورد جدی با ان ها صورت نگرفته است .

و در مقابل خبر گزاری ایسنا 26/9/94 از قول معاون توسعه روستائی و مناطق محروم نهاد ریاست جمهوری بین 11 تا 14 میلیون نفر حاشیه نشین در كشور و جود دارد. تعداد مدیران دولتی در حوزه های سیاسی ، اقتصادی و نظامی و امنیتی و غیره 500 هزار نفر اعلام شده است . (8)

اگر در نظر بگیریم كه این مدیران دولتی همان هائی هستند كه حقوق های كلان و قرار دادهای سودآور را منعقد می كنند و غارت اموال مردمی در نهاد ها به دست آنان است، آنگاه روشن می شود كه با این ساختار هر دارو دسته دولتی از هر جناح نمی توانند هیچ گونه خدمتی به كارگران و زحمتكشان و اقشار تحت ستم ارائه دهند و تنها بحث بر سر سهم خواهی آنان از این خوان یغما است و هر گونه تزریقی چه از دلارهای نفتی و چه از دست آوردهای تحمیل حقوق دولتی بر ستم بران ، تنها در دست همین یك درصدی ها خواهد چرخید.

اكنون كاملا روشن است كه هیچ كدام از جناح های موجود در نظام سرمایه داری چه بومی و چه جهانی نمی توانند منافع كارگران و زحمتكشان را در نظر داشته باشند زیرا كه هر گونه رعایت حقوق كارگران و یا آن 99 در صدی ها تنها به مفهوم دست شستن از منافع نظام سرمایه داری و در نتیجه رو در رو ایستادن با خود این نظام است كه به هیچ عنوان در توان هیچ كدام از جناح های این نظام نیست زیرا جناحی تازه نفس تر، از آن روی می آید كه با زرق و برقی تازه تر تداوم بهره كشی را تضمین كند . در این امر شكی میان كارگران و فعالان كارگری راستین وجود ندارد . مسئله آن است كه به اصطلاح برخی روشنفكران كه خودفروختگی خود را در گذشته در همكاری با نیرو های سركوبگر در جهت قلع و قمع نیروهای انقلابی نشان داده اند و در این زمینه كارنامه درخشانی در دهه های گذشته دارند، اكنون نیز با پشت كردن به كارگران و زحمتكشان بار دیگر مُبَلِغ یك جناح از سرمایه داری شده اند تا سهم خود را از این خوان یغما هم چنان حفظ كنند زيرا كه احساس مي كنند بوي قدرت جناحي تازه مي آيد .این خودفروشان از آن جهت تبلیغ شركت در رای دادن به یك جناح را می كنند كه منافع خود را هم راستا با آن جناح می دانند. اكنون روز به روز صفوف كارگران و زحمتكشان از طرفداران نظام سرمایه داری مجزاتر می شود و نه تنها در سطح منطقه كه در عرصه جهانی این شكاف ها عمیق تر می گردد .

اكنون با فساد اداری موجود هیچ كاری در هیچ اداره و نهادی بدون پرداخت رشوه و پول انجام نمی شود و یا رابطه كه آن هم بده و بستان است. این امور آنقدر شایع است كه هیچ نیازی به ادله ندارد بلكه امری اشكار برای همه مردم است . هیچ حكم قضائی بدون رابطه و یا دریافت رشوه صادر نمی شود پرونده ها در دادگستری خرید و فرو ش می شود و هر حكمی قیمتی دارد و احكام با رشوه ها و روابط، بالا و پائین می شود . پرونده های قتل یك قیمت دارد و پرونده های مالی قیمت هائی دیگر . یك كلبه روستائی اگر به ماموران جهادی رشوه ندهد با بولدوزر خراب می شود . اما هزاران ویلای كنار دریا در بهترین نقاط جنگلی و ساحلی با تخریب جنگلها و منابع طبیعی ساخته می شود . جنگل ها تخریب می شود اما با رشوه صدا از كسی در نمی آید اما وای به روزی كه یك بی كس و كار در گوشه ای الونكی بی جواز برای خود بسازد و حق و حقوق پلیس ساختمان را نپردازد. با بیل مكانیكی و بولدوزر حقوقشان را وصول می كنند .

و در این آشفته بازار تنها راه برای كارگران و زحمتكشان شناخت منافع خود جدا از جناح های نظام سرمایه داری است تا بتوانند هر روز صفوف خود را نزدیك تر كرده و با ایجاد نهاد ها و تشكل های مستقل خود بر منافع تو ده ها پای فشاری كنند . راه ما نه از درون صندوق هاي راي كه از ميان سنگلاخ هائي مي گذرد كه در مسير تا كنوني اش ميليون ها انسان آزاده براي رسيدن به برابري آن را طي كرده اند.

 منابع و زیرنویس ها:

  1. اخبار 30/6 شبكه 4– 16/9/94

  2. 26 /3/92 گزارش خبر گزاری مهر

  3. سایت الف

  1. روزنامه شرق 26/8/94: جلسه نخست از دور جدید دادگاه‌های سعید مرتضوی در ارتباط با سه مورد اتهامی دیگر، دیروز در شعبه ١٠٥٧ دادگاه کیفری٢ به ریاست قاضی حیدری آغاز شد. تصرف غیرقانونی در اموال دولت در ارتباط با سازمان تأمین اجتماعی …..در این دادگاه واگذاری 138 شر كت سودآور تامین اجتماعی با مبلغی ناچیز به بابك زنجانی مطرح شد……

  2. http://etemadnewspaper.ir/Default.aspx?News_Id=33201

  3. http://www.parsine.com/fa/news/271592/دوازدهبنددرباره‌برنیسندرز

  4. برنامه تلویزیونی ایرانشهر شبكه 6 19/7/94

  5. روزنامه اعتماد 6/2/93

http://www.kanoonm.com/2211

تو‌امانی مناسکی بودن و کالایی شدن پزشکی ما، از تشخیص تا درمان

pezeshki_78

فاطمه سیارپور

منتشر شده در انسان شناسی و فرهنگ

پزشکی از دیرباز در فرهنگ‌های مختلف، به دلیل آن‌که دوشادوش مسئله سلامت و رهایی از درد و بیماری حرکت کرده و توانسته در موارد بی‌شماری با زدودن مرگ، حیات را به انسان‌ها بازگرداند، همواره از احترام زیادی برخوردار بوده و درمانگران با تسلط بر آئین‌های متعدد شفا( از درمان‌های گیاهی تا درمان‌هایی که با اشکال مختلفی از اجرا (performance) توام بوده و سایر اشکال) معمولا متعلق به طبقات اجتماعی بالای جامعه بوده یا حداکثر نسبت به دیگر حرفه‌ها احترام و پذیرش اجتماعی(socia- acceptance) بالاتری داشته‌اند. اما در کنار همراهی پزشکان با بیماری و درد و مقابله با مرگ، پزشکی حرفه‌ای مبهم بود که خود هرلحظه بر ابهام و تقدسش دامن می‌زد و به همین دلیل در مجموعه مشاغل، این حرفه در میان حرفه‌های مقدس قرار داشته است.

       وقتی یک پزشک یا به عبارت قدیمی‌تر در فرهنگ ما یک «طبیب» به معاینه یک بیمار می‌پرداخت تا از بیماری او سر دربیاورد و آن را بشناسد، حرکات‌و‌سکناتش وی را در هاله‌ای از ابهام و درعین‌حال تقدس فرومی‌برد که درک آن برای سایرینی که از پزشکی چیزی نمی‌دانستند، ناممکن بود و به همین دلیل پزشکی به‌طورمعمول مناسکی داشت که اکنون نیز در اشکال سنتی آن مانند مراسم زار و غیره دیده می‌شود. مناسکی که فهم آنچه یک درمانگر بومی انجام می‌دهد حتی برای خود بیمار هم ناممکن است چه برسد به اطرافیان و حاضرین وی در مراسم و حاصل این اجراها معمولا احساس سلامتی برای بیمار است. به‌این‌ترتیب بیمار یا اطرافیان وی با این اندیشه که بالاخره شفا یافته و درمان شده محل طبابت یا همان محل اجرای مناسک را ترک می‌کنند. درک مناسک پزشکی حتی در اشکال ساده معاینه در حال حاضر و در ذیل مجموعه پزشکی مدرن و نه سنتی نیز برای بیماران سخت است. وقتی یک پزشک بر بدن بیمار دست می‌کشد این رفتار کدی است که فرض می‌شود بیماران به رمزگشایی آن توانمند نیستند و معلوم نیست که یک پزشک با انجام حرکاتی مانند لمس کردن، ضربه زدن و غیره به دنبال چه چیزی در بدن بیمار است. این سنت که پای در سنت‌های مناسکی قرن‌ها قبل در فرهنگ‌های باستان دارد، پزشکی را همچنان حرفه‌ای رمزآلود نگه‌داشته و هرچه بیشتر این رشته علمی از یافته‌های علم‌مدرن به‌سوی انباشتگی پیش می‌رود، بازهم راز آلودگی پزشکی برای بیمار یک مسئله لاینحل است. از سوی دیگر علاوه بر معاینه و روش‌های تشخیصی، مسئله دارو و مکانیسم اثر آن نیز برای بیماران در هاله‌ای از ابهام است. به‌طور مثال برای سرماخوردگی به‌عنوان یکی از رایج‌ترین بیماری‌های در حال حاضر که تقریبا هیچ‌کس نمی‌تواند مدعی شود که در طول زندگی‌اش هرگز به آن گرفتار نشده و اما بیمار هرگز نمی‌تواند درک کند داروهایی که برای آن تجویزشده اکنون در بدن وی در چه وضعیتی هستند یا آن‌که بدن را به چه وضعیتی کشانده‌اند؟

       به‌این‌ترتیب درروند تشخیص و معاینه و درمان پزشکی کاملاً ابهام‌آمیز و رازآلود عمل کرده و از این رهگذر به شغلی مناسکی بدل شده تا جایی که در مواردی هم پزشکی سنتی (در مقابل پزشکی مدرن) به حرفه‌ای نزدیک به جادوگری تعریف‌شده است.

تعریف انسان‌شناختی مناسک

        در نگاه انسان شناسانه، مناسک (ritual) آیین‌هایی هستند که معمول با یکسری حرکات و رفتارهایی در پی انتقال معنایی توام می‌شوند برای افراد معمول مجهول هستند. به بیانی دیگر مناسک حامل معنایند و مناسک ضرورتاً و ذاتاً یک پدیده مذهبی نیستند. تحصیل دانشگاهی یک مناسک است که گاه اندکی محتوا و دلالت مذهبی دارد و گاه ندارد. گاهی این نظر را مطرح می‌کنیم که برخی افراد به شیوه‌ای مناسکی (ritualistically) دست‌هایشان را می‌شویند یا در سایر کارهای روزمره و عرفی درگیر می‌شوند. همان‌گونه که آنتونی والاس شرح داده «اگرچه مناسک یک پدیده مبنایی و اولیه در مذهب است، فرآیند مناسک فی‌نفسه نیازی به اعتقادات ماوراء طبیعی ندارد.» ویکتور ترنرمعتقد است «رفتار رسمی تجویزشده برای موقعیت‌های مختلف و… حاوی ارجاع به اعتقاد به موجودات یا قدرت‌های معنوی و اسرارآمیز. نماد، کوچک‌ترین واحد مناسک است» استنلی تامبیاه نیز«مناسک را یک سیستم برساخته فرهنگی از ارتباطات نمادین می‌داند.» مناسک شامل توالی منظم و الگومند از واژه‌ها و کنش‌هاست که اغلب از طریق چندین رسانه بیان می‌شود (رسانه‌هایی) که محتوا و سازماندهی آن‌ها به واسطه درجات مختلفی از رسمیت (قراردادی بودن)، کلیشه‌ای بودن (تصلب)، تراکم (امتزاج) و حشو و اطناب (تکرار) مشخص‌شده است. اگر بررسی تعاریف مناسک را در انسان‌شناسی ادامه دهیم معمول به این سه عنصر مشترک می‌رسیم: کاترینا بل که اخیراً در باب خلاصه و تحلیلی از نظریات مناسک کتابی تالیف کرده، بر این نظر است که این نظریات تمایل به این دارند که «رسمیت، ثبات و تکرار» را به‌عنوان جنبه‌های مرکزی این مفهوم بیان کنند. با وصف این می‌توانیم پزشکی را در زمره مناسک قرار دهیم. زیرا آنچه از منظر یک بیمار در سیستم پزشکی اتفاق می‌افتد نوعی تکرار، رسمیت و ثبات در برساخته‌ای فرهنگی است که بیمار را با خود درگیر می‌کند و ممکن است در بسیاری موارد معنای حضور در این مناسک برای وی مبهم باشد. برای تشریح بیشتر مناسکی بودن پزشکی در حال حاضر، روند متداول طی شونده توسط بیماران را در وضعیت عمومی نظام سلامت کشور توصیف می‌کنیم:

مناسکی بودن روند تشخیص تا درمان در پزشکی

       به نظر می‌رسد، این تجربه که نوعی بیماری به‌طور ناگهانی در فردی احساس می‌شود که باید برای درمان آن به پزشک مراجعه کند، امروزه به امری رایج در میان ایرانیان بدل شده است. به‌این‌ترتیب یافتن یک پزشک ذی‌صلاح با تخصص مرتبط در میان فارغ‌التحصیلان این رشته در کشور ما خود یکی از مهم‌ترین گام‌های درمان است. از سوی دیگر یافتن پزشک صاحب‌تجربه و دانش اگرچه مهم‌ترین گام است، اما خود آغاز فرایند مناسکی شدن در درمان بیماری است. در این میان معمولا منشی‌های پزشکان به دادن وقت‌های ویزیت طولانی‌مدت اقدام می‌کنند به‌طوری دیدن یک متخصص برای یک بیماری معمولی به‌طور میانگین از چند روز تا چند ماه طول می‌کشد.

       پس از فرارسیدن زمان ویزیت، به طور معمولا بیمار باید چندساعتی را در سالن انتظار مطب پزشک بگذراند تا بتواند پس از عبور از این سالن به دیدار پزشک نائل شود. این مناسک که باعث می‌شود شخص پزشک غیرقابل‌دسترس و درعین‌حال اعمال و رفتارش غیرقابل درک شوند، مجموع فرایندهایی هستند که به رمزآلود بودن پزشکی در حال حاضر کمک می‌کنند.

       این دسته پزشکان در گام اول معاینه معمولا بیمار را با طیف وسیع و درعین‌حال گران‌قیمت روش‌های تشخیصی مواجه می‌کنند: از آزمایش‌های تشخیص طبی و پاتولوژی تا روش‌های دیجیتالی مانند سی‌تی‌اسکن و MRI که با گسترش تکنولوژی، دائم بر مدل و قدرت دستگاه‌ها اضافه می‌شود.

       به‌این‌ترتیب بیمار مثلا با مراجعه به آزمایشگاه خون، بخشی از بدنش را برای کاری می‌دهد که نمی‌داند چیست و چه فرایندی بر آن مترتب می‌شود و در نهایت خون وی چه می‌شود؟ یا بیماری که مدت‌زمان مثلا نیم ساعت در کانال دستگاه MRI گرفتار می‌شود، بی آن‌که بداند این دستگاه در حال چه کاری است و قرار است از بدن او چه تصویر یا معنایی را برای پزشکش ارائه کند، خود اشکالی از مناسکی شدن هستند که کشف معنای آن برای افراد معمولی ناممکن است.

       پس از این مرحله بیمار با نتایج حاصل از این روش‌های تشخیصی بازهم باید در مطب پزشکش حاضر شود. وی دور دیگری از مناسک تشرف را برای دیدن پزشک اجرا می‌کند تا موفق به دیدار پزشک شود. در این بین با دیدن نتایج این روش‌های تشخیصی، معمولا پزشک بی آن‌که توضیح زیاد یا حداقل قانع‌کننده‌ای از وضعیت بیمار به وی دهد، انواع داروها را برای وی تجویز می‌کند. بیماری که در اینجا بتواند از روند تشخیص تا درمان را به همین شکل طی کند، معمولا خوش‌شانسی زیادی دارد. زیرا اغلب تشخیص‌ها در این مرحله پایان نمی‌پذیرند و دور بعدی و بعدی تشخیص‌ها با اتکا به روش‌های دیگر شروع می‌شود و حتی گاهی تشخیص نهایی منوط به اثر مصرف همه داروهایی می‌شود که پزشک پس از رویت نتایج اولیه تجویز کرده است. این روند می‌تواند از چند روز تا چند ماه و حتی سال به طول بیانجامد.

       مرحله بعدی مسئله درمان است که بنا بر نظر پزشک از تجویز یک سری داروها شروع می‌شود و تا روش‌های دیگری بنا به نوع بیماری از فیزیوتراپی تا سایر روش‌های درمانی استفاده می‌شود. البته در این میان شنیدن این عبارت از سوی پزشک که مشکل خاصی نیست، از اعصاب است، جمله بسیار آشنایی است که بارها و بارها افراد مختلف آن را شنیده‌اند.

       کالایی شدن پزشکی در ایران همسو با سایر تحولات تاریخی این رشته در سال‌های اخیر اتخاذ سیاست‌های اقتصاد آزاد به‌ویژه اقتصاد نو لیبرالی توانسته است در همه ابعاد زندگی ما تاثیرگذار باشد و یکی از این ابعاد پزشکی است که فرایند تشخیص تا درمان و حتی جراحی نیز از اثرات منفی و مخرب آن در امان نمانده است. برای نمونه می‌توان به این موارد اشاره کرد: افزایش هزینه‌های درمان و دارو، افزایش روزافزون جراحی‌های بدون نیاز واقعی و بدون توجه به عواقب منفی آن، سلسله مراتبی شدن تخصص در پزشکی از جراحی مغز و قلب و غیره ارجاعات چندباره یک بیمار به متخصصان مختلف و صرف هزینه‌های هنگفت برای معاینه، هماهنگی پزشکان با داروخانه‌ها، کلینیک‌ها، آزمایشگاه‌های خاصی جهت ارجاع بیماران به آن و عدم پذیرش نتایج آزمایش از سایر جاها، حمایت ناقص بیمه‌های درمانی از بیماری‌های سخت و صعب‌العلاج، گسترش بیمارستان‌های خصوصی گران‌قیمت و هتل بیمارستان باهدف ایجاد رابطه سلسله مراتبی با انواع دیگر بیمارستان‌ها و جذب بیماران ثروتمند و … که اگر بخواهیم این لیست را ادامه دهیم باید به موارد زیادی اشاره‌کنیم.

       از سوی دیگر در سال‌های پس از انقلاب و تحت تاثیر جنگ، پزشکی ایران به‌ویژه جراحی در اشکال مختلف پیشرفت شایان توجهی کرده است. پزشکان بسیاری در اتاق‌های عمل صحرایی با امکانات محدود و شرایط جنگی و بسیار دشوار، به مداوا و جراحی مجروحین 8 سال جنگ تحمیلی همت گماشته و بسیاری از آنان نیز جان خود را فدا کردند. به همین دلیل تجربه حاصل از جنگ پزشکی ایران را با افزایش درجه اعتبار و پذیرش اجتماعی مواجه کرد. اما سال‌های پس از جنگ به دلیل وضعیت اقتصادی بازار آزاد، جامعه از یک‌سو با هجوم امکانات پزشکی در شکل ابزار و وسایل مختلف مواجه شد که از خارج از کشور وارد و عمدتا وسایلی مانند ابزار لیزردرمانی بود که به‌طور قابل‌توجهی در اشکال عمل‌های زیبایی استفاده می‌شود و مشتریان زیادی را توانست به خود جلب کند. از سوی دیگر کمبود پزشک به خاطر شرایط 8 سال جنگ، سیستم آموزشی را وادار کرد که به جذب بیش‌ازحد پزشک در دانشگاه‌ها اقدام کند که حاصل آن تاسیس روزافزون دانشکده‌های پزشکی در نظام آموزش دولتی و آزاد بود که از این رهگذر پزشکان زیادی به جامعه وارد شدند. وضعیتی که دانشجویان پزشکی با انجام شیفت‌های طولانی کاری در بیمارستان‌ها و تعادل کمتر زندگی فردی و تحصیلی به آموزش این رشته مشغول شدند. اما در این میان هر چه بر تعداد پزشکان جوان افزوده می‌شد، از اعتبار بیمارستان‌های آموزشی کاسته می‌شد و چنین عبارت‌هایی معروف بود که اگر به فلان بیمارستان دولتی مراجعه کنی، زیردست دانشجویان عمرت را باید تمام کنی.

       اما در سال‌های متاخرتر، وضعیت پزشکی به‌گونه‌ای پیش رفت که عده‌ای قلیل از پزشکان با ورود به عرصه سلسله مراتبی تخصص توانستند به ثروت‌های زیادی دست پیدا کنند و در مقابلشان پزشکانی قرار گرفتند که باوجود سختی‌های رشته پزشکی هنگام دانشجویی و نیز انجام طرح‌های پزشکی در مناطق محروم و دورافتاده همچنان به اخلاق پزشکی پایبند مانده‌اند و اکنون اعتبار باقیمانده پزشکی وام‌دار آنان است. در این میان بیمار در طی‌کردن مسیر تشخیص تا درمان وقتی گرفتار مناسکی بودن پزشکی می‌شود، از یک‌سو نسبت به اتفاقاتی که برای او می‌افتد ابهام دارد و از سوی دیگر باید هزینه‌های این فرایند را به‌گونه‌ای متقبل شود که خود هم دقیقا نمی‌داند در انتها قرار است چه نتیجه‌ای عاید او شود. اما نکته مهم اینجاست که به دلیل فرسایشی بودن این مسیر، اعتماد کافی و لازم به پزشکان هم در حال کاهش است.

و در انتها …

       حاصل تاریخی کنش‌های مناسکی پزشکی از یک‌سو و کالایی شدن آن در کشور ما، ایجاد معضلات بسیاری است که تقریب همه اقشار جامعه با آن آشنا هستند. در هم تنیدگی سنتی مناسکی بودن پزشکی با وضعیت امروزی آن یعنی اقتصاد کالایی و پولی شدنش، بستری برای نابرابری‌های اجتماعی و درنوردیدن مرزهای اخلاقی شده است. آغاز یک بیماری به معنای خرج هزینه‌های زیاد (به نسبت نوع بیماری) در مقابل تشخیص در مدت‌زمان نسبی بلندی است که فشار آن هر چه بیشتر بر طبقات پایین‌تر جامعه می‌آید. تاسف بیشتر بر آن است که به ظاهر راه‌حل بسیار سطحی و البته درآمدزا برای چنین وضعیت بغرنجی که در سال‌های اخیر رواج زیادی یافته، جذب طبقات ثروتمند به‌سوی مطب‌ها و بیمارستان‌های گران‌قیمتی است که به بهانه رسیدگی بهتر و کامل‌تر هزینه‌های زیادی را به گردن این طبقه می‌گذارند و از سوی دیگر طبقات کم‌درآمدتر باید در میانه راه تشخیص و درمان سرگردان و آواره از جایی به‌جای دیگر کوچ کنند.

منابع محفوظ است. این مطلب اولین بار در بخش یادداشت روزنامه سپید، صفحه اول در تاریخ 14 آذر 94 منتشر شده است. لینک انتشار درروزنامه  سپید

زخم مرئی بر صورت یک بچه و زخم نامرئی عمیق تر بر صورت یک جامعه!

baxieh

بخیه چانه دخترک ۴ ساله را شکافتند

زخم مرئی بر صورت یک بچه و زخم نامرئی عمیق تر بر صورت یک جامعه!

در کشور امام زمان، پدر و مادر زحمتکشی که یکی راننده تاکسی و دیگری پرستار است، با وجود کار شبانه روزی از پرداخت هزینه بخیه چانه دختر چهار ساله شان ناتوان هستند، یکی از آقازاده ها که بابک زنجانی را رئیس خود می نامد، برای خانم ابرو گوندش یک جت مخصوص به ارزش 16 میلیون دلار کادو می دهد!…

«سیدحسن قاضی‌زاده هاشمی (وزیر بهداشت) در حاشیه سمینار پزشک پژوهش‌گر در پاسخ به سوال خبرنگاری مبنی بر این‌که شنیده شده؛ شب گذشته در بیمارستانی در خمینی‌شهر اصفهان مادری فرزند خود را برای بخیه صورتش به اورژانس این بیمارستان می‌برد، اما پزشک اورژانس پس از اینکه متوجه می‌شود؛ این خانواده پولی ندارد، بخیه صورت این بچه را می‌کشد…» (1)

» دکتر حمید رضا طلوعی افزود: مادر بیمار توانایی پرداخت هزینه ۱۵۰ هزار تومانی درمان را برای ترخیص نداشت که با دستور مسوول کادر پزشکی، پرستار بخیه ها ی دختر چهار ساله را کشیده و بیمار با خونریزی و پار گی چانه از بیمارستان خارج می شود.

معاون درمان دانشگاه علوم پزشکی اصفهان افزود: در این حادثه تاسف بار ، منشور حقوقی بیمار از سوی تیم پزشکی رعایت نشده است.

وی با بیان اینکه پس از این اتفاق تدابیر لازم برای ترمیم مجدد چانه بیمار در نظر گرفته شد، افزود : پزشک و پرستار مربوطه تا صدور حکم قطعی از اشتغال در مراکز درمانی ممنوع شدند.

وی افزود : دیگر اعضای کادر درمانی به هیات بدوی رسیدگی به تخلفات اداری دانشگاه علوم پزشکی معرفی شدند … » (2)

در این منشور حقوق بیمار (عکس شماره یک)، از بنیادی ترین و طبیعی ترین حق انسان یعنی حق حیات، کوچکترین اثری یافت نمی شود!

این منشور دروغین و گمراه کننده است! منشور حقوق بیماران ثروتمندان است! نه منشور حقوق بیمار بمعنی عام آن! زیرا بیمار فقیر را بعلت عدم توانایی پرداخت هزینه های بیمارستان و دکتر از در ورودی به درون بیمارستان راه نمی دهند… اولین و بنیادی ترین حق هر انسانی حق حیات و تضمین مداوی اوست… حقی که او را بدون توجه به میزان پول نقد و حساب بانکی اش به بیمارستان راه بدهند! کسب این حق در نظام سرمایه داری غیرممکن است! بدتر از آن چنین تقاضایی در فرهنگ سرمایه داری نوعی بلاهت بیکران و جنایت محض است… تقاضایی که در این نظام غیرقابل تحقق است بیانگر حماقت و روان پریشی متقاضی است! زیرا این نظام پایان تاریخ است و کسی حق ندارد به دنیایی بهتر از سرمایه داری موجود بیندیشد!… به همین دلیل در این نظام در مقابل سئوال علم و انسانیت بهتر است یا ثروت همه دومی را انتخاب می کنند! اگر کمی عمیق تر به مسئله نگاه کنیم در تحلیل نهایی پرسش واقعی این است: انسانیت بهتر است یا جنایت؟

شاید به نظر خیلی ها این نوع فرموله کردن مسئله اغراق آمیز و ناعادلانه جلوه کند! به این دوستان باید گفت: تمامی جنگها و جنایتهای بیکران تاریخ به خاطر غارت و کسب ثروتهای ملل و اقوام مغلوب و ضعیف تر بوده است! جنگ جزء جدایی ناپذیر و ذات نظام سرمایه داری است! به همین دلیل بزرگترین مدافعان این نظام حتی در قرن بیست و یکم مانند جرج بوش و تونی بلر و … شروع جنگهای دائمی را به بشریت بشارت می دهند!… شرکتهای خصوصی استخدام مزدوران جنگی … در دو دهه گذشته مثل قارچ رشد کردند و به میمنت جنگ ها و جنایات بیکرانی که در خاورمیانه جاریست به ثروتهای نجومی دست یافتند!

ملاحظه می فرمائید ثروت و کسب حداکثر سود ممکن از جنگ و جنایت جدایی ناپذیر است… بعضی وقتها این رابطه بسیار عریان و آشکار است ولی اصولا بعلت حاکمیت فرهنگ و ادبیات طبقه حاکم و تلاش شبانه روزی رسانه های عمومی… این واقعیات خونین در زیر فرشی از گلهای زیبا و تزئینی بغایت پوشیده و نامرئی می ماند!

نظر روبرت فوکس دانشجوی علوم سیاسی آلمانی که می خواست با بطن جامعه ایران آشناشود.

او با دوست خبرنگارش در مجموع دو هفته در ایران بودند و بیش از دو هزار کیلومتر سفر کرده اند…

او در مقاله ای که پیوندش در زیر آمده است … در مورد خیلی از خصوصیات خوب و بد ایرانی ها نظرش را بیان کرده است…

«برایم بسیار جالب بود ترس پنهان از سپاه پاسداران یا بسیج همه جا محسوس است… «

شما دانشجوی علوم سیاسی هستید و تصمیم داشتید با بطن جامعه ایران آشنا شوید. این جامعه را از نظر سیاسی چطور ارزیابی می‌کنید؟

«آنچه من تجربه کردم توجه صد در صد جوان ایرانی به مادیات بود. ظاهر زندگی برای آنها بسیار بسیار مهم است. از جراحی زیبایی بینی گرفته تا ثروت و دارایی. کمتر کسی در میان جوانانی که من دیدم به ارزش‌های غیرمادی مثل آزادی، یا امکان رشد فردی فکر می‌کرد.

به نظر من می‌توان گفت آنها به نوعی در برابر شرایط تسلیم شده‌اند و حال تمام توجه خود را معطوف مادیات کرده‌اند. برداشت کلی من از تمام صحبت‌هایی که با جوانان ایرانی داشتم این است که نسل جوان بلندپروازی کمتری برای ایجاد تغییر دارد. حوصله نبرد و جدل ندارد بلکه تلاش می‌کند با شرایط به تعامل برسد… » (3)

این خصلت ایرانی ها بقدری برجسته است که حتی یک دانشجوی غربی بیگانه با فرهنگ و تاریخ ایران در اولین سفرش متوجه ابعاد این فاجعه اخلاقی و انسانی می شود!…

علم بهتر است یا ثروت؟

دانش آموزی در انشای خود نوشته بود… «اگر پول داشتیم، هر روز سیب زمینی نمی خوردیم، به جای میوه گندیده و ارزان، میوه ها و غذاهای سالم می خوردیم. اگر پولدار بودیم، با جورابی که پاشنه و پنجه اش به اندازه سیب زمینی سوراخ شده بود و با کفشی که در روزهای بارانی پر از آب می شد به مدرسه نمی آمدم و… اگر پول داشتیم، مادرم را به بهترین بیمارستان می بردیم و معالجه می کردیم; آن وقت شاهد جان دادن مادرمان نمی بودیم…» (4)

این دانش آموز مزایای ثروت را بظاهر بدرستی بیان می کند… اگر همه ثروت را انتخاب کنند جامعه به کجا منتهی خواهد شد؟

اولین مسئله گمراه کننده این است که انگار مردم از حق طبیعی و امکان انتخاب ثروتمند شدن برخوردار هستند! اگر همه انسانها بخواهند ثروت را انتخاب کنند آیا می توانند ثروتمند شوند؟!… زمانیکه همه جامعه کسب ثروت و حداکثر سود ممکن را انتخاب می کند بقول هابز جنگ همه با همه رسمیت پیدا می کند… انسانها به گرگ همدیگر تبدیل میشوند. در چنین جامعه ای شرط زنده ماندن هر گرگ دریدن گرگهای دیگر است! نظام سرمایه داری نظام گلادیاتورهاست… تا زمانیکه می کشی می توان بر اجساد قربانیان خود را بالاتر بکشی… شرط میلیاردر شدن یک نفر، ققیر شدن و نابود شدن زندگی میلیونها انسان دیگر است!… فقر و ثروت دو روی یک سکه یا سیستم هستند!…

فقر بزرگترین بی عدالتی و خشونت بیکرانی است که بگونه ای نامرئی بر انسان اعمال می شود! در نظامی که بر محور کسب حداکثر سود می چرخد اثر انگشت قاتل بر اجساد قربانیان ثبت نمی شود! قربانیان به هزاران دلیل ازجمله: بعلت فقدان توانایی پیدا کردن کار، رقابت، نرمش پذیری، کسب بالاترین مدارک تحصیلی عالی،… مسئول قربانی شدن خود شان هستند!…

فقر محصول حاکمیت و اعتقاد به دست نامرئی بازار آزاد است! (5 )

به گزارش روزنامه حریت ترکیه، رضا به مناسبت‌های مختلف ابرو گوندش را با هدیه های مختلف شگفت زده می‌کرد. «ویلاهای‌میلیاردی تا خودروهای گرانقیمت» تنها بخشی از هدایایی است که ضراب به ابرو داده است. ابرو پس دریافت این هدیه به رسانه‌ها گفته بوده هدیه بعدی ضراب برای من، سیاره مشتری خواهد بود.»!…

یکی از هدایای ضراب به خانم ابرو » جت تولید سال ۲۰۰۹ محصول آمریکا با ظرفیت ۸ نفر به شماره TC- RZA که اسم اول رضا ضراب است؛ قیمت این جت بین ۱۲ تا ۱۶ میلیون دلار اعلام شده است!

همچنین سال گذشته ضراب نیز مشهور‌ترین خودرو جهان Aston Martinfi به ارزش ۳۴۰ هزار یورو را به ابرو هدیه کرد. … اولین هدیه ضراب به ابرو یک ویلا به ارزش یک میلیون یورو در بودروم ترکیه است. همچنین یک ویلا نیز در جمیرا دبی به ابرو هدیه داده است…» (6)

نقش زنجانی در»محموله ی طلا»ی ایران در ترکیه_ طلا را با سرب !!جایگزین کرده بودند! (7)

فساد آلوده به دلار ج. اسلامی دامن کابینه ترکیه را هم گرفت (8)

در اینترنت و شبکه های اجتماعی از زبان رهبران جمهوری اسلامی یا محققین رسمی کشور هزاران نمونه از اعتراف به فساد گسترده و حاکم بر جامعه می توان یافت… مثلا خانم سهیلا بیگلر خانی -محقق برنامه سکه، اعتراف می کند: … «داشتن ثروت مترادف با داشتن شان اجتماعی است. سال‌هاست که جامعه ایرانی شان افرادش را با خودرو و خانه‌شان می‌سنجد…» (9)

خانم «للوید روبرتز» خبرنگار بی بی سی که برای تهیه گزارش در مورد آسیب های اجتماعی مدتی در ایران اقامت داشته در مصاحبه با فرستنده تلویزیون بی بی سی گفته بود » ….. در هیچ یک از کشورهای خاورمیانه چون ایران نمی توان به این اندازه عریان ؛ شاهد امر خودفروشی بود . جا به جای شهر در مسیرهای پر رفت و آمد ؛ دختران و زنان با چادر یا روسری با آرایش غلیظ و چشمانِ جستجوگرِ مشتری ؛ قابل رویت هستند . …… در قسمت های فقیر نشین ؛ جنوب شهر یا شهر های مذهبی چون مشهد و قم برای تماس با آنها بایست به قبرستان رفت » .

«… بسیاری از کارشناسان آسیبهای اجتماعی در ایران هم معتقدند که اگر راه حلی برای این معضل پیدا نشود ؛ دیری نخواهد گذشت که کشور ما به بزرگترین بازار سکس و ترافیک » جنس لطیف » در خاورمیانه تبدیل خواهد شد .» (10)

کشور امام زمان به یکی از بزرگترین فاحشه خانه ها یا بازارهای تن فروشی پیدا و پنهان تبدیل شده و سن فحشا به دختران 9 ساله هم رسیده است… 50 در صد روسپی ها زنان متأهل هستند ( فرهیختگان آن لاین 22 آذر 1390 )!… در یکی از تحقیقاتی که از طرف محققین خود جمهوری اسلامی منتشر شده بود، اعتراف می کنند که: بیش از 11% شان توسط شوهر یا پدر یا برادر به تن فروشی می پردازند… ابعاد فاجعه فروریختن اخلاق انسانی روشنتر می شود…

زخم مرئی بر صورت یک بچه و زخم نامرئی عمیق تر بر صورت یک جامعه!

کسانیکه بهر دلیل از داشتن اخلاقیات انسانی محروم شده اند حتی روی زمین استوار و گسترده بیشتر از پرتگاه های عمیق سقوط می کنند… آن زخم ظاهری و قابل رویت چند سانتیمتری در صورت یک بچه نشانه ایست از سقوط بیکران اخلاقی و ارزش های انسانی یک جامعه که عمیق تر و ویرانگرتر از سقوط فیزیکی به عمیق ترین دره هاست. زیرا ابعاد سقوط اخلاقی و ارزشهای انسانی بی انتهاست. درنهایت تاسف این بعد زخمهای اجتماعی براحتی قابل رویت و اندازه گیری نیست!

جمهوری اسلامی که شب و روز اخلاقیات اسلامی را تبلیغ می کند… در ابعادی غیرقابل تصور شیرازه اخلاقیات انسانی را در جامعه ایران از هم گسیخته است!…

به همین دلیل در مقابل سئوال کلاسیک علم بهتر است یا ثروت تقریبا همه بدون لحظه ای تامل می گویند ثروت!…

دارندگی و برازندگی

زمانیکه آقازاده ها خانه ها و ماشین ها و نمادهای مختلف ثروتشان را به رخ می کشند دیگران با حسرت می نویسند دارندگی و برازندگی!… بزبان دیگر انسانها به اندازه پولشان لیاقت و شخصیت و سعادت دارند!… بعد از چندین دهه حکومت جمهوری اسلامی یک چیز بنیادی در این جامعه تغییر کرده است!… در این نظام هر ناکالایی به کالای قابل فروش و سودآور تبدیل شده است! حتی، شرف، عشق، انسانیت، محبت، ترحم، خشونت، ایمان، ایدئولوژی، جنگ، صلح،… همه به کالای قابل تولید و مصرف در بازار آزاد تبدیل شده اند!… نظام سرمایه داری در تمام زوایای پیدا و پنهان این جهان بطور مطلق حاکم شده است!

مجازات جنایتکاران یا دفاع از نظام جنایتکار؟

عمل کادر پزشکی بیمارستان اصفهان و برداشتن بخیه از صورت بچه چهار ساله، دقیقا محصول طبیعی حاکمیت آن جامعه طبقاتی است که در آن دزدهای میلیاردی آزادانه جولان می دهند ولی در مقابل قربانیان نظام، سیاست سرکوب بی رحمانه و تحمل پذیری صفر را اجرا می کنند! بی جهت نیست در این جامعه در مقابل دو راهی انسانیت و ثروت، ثروت را انتخاب می کنند!

رهبران ایران با مجازات و قربانی کردن دکتر و پرستاری که محصول این نظام است می خواهند دامن نظام جنایتکار را از آثار جنایت پاک کنند. آنها از منافع طبقه حاکم و نظامی دفاع می کنند که فساد در آن نهادینه شده و همچون وبا و طاعون در تمام شهرهای کشور گسترش یافته است!… » رئیس پلیس بین المللی معتقد است ؛ امروزه تجارت سکس و تن فروشی یکی از پر سودترین فعالیتهای اقتصادی در ایران میباشد .»

اخلاقیات انسانی در جامعه ایران تا کجا سقوط کرده است؟…

پاسخ علی اکبر دهخدا به راديو صدای آمريکا

سی. ادوارد. ولز رئیس اداره اطلاعات سفارت کبرای آمریکا: «آقای محترم صدای آمریکا در نظر دارد برنامه ای از زندگانی دانشمندان و سخنوران ایرانی، در بخش فارسی صدای آمریکا از نیویورک پخش نماید. این اداره جنابعالی را نیز برای معرفی به شنوندگان ایرانی برگزیده است… «

دهخدا: » شرح حال من و امثال مرا در جراید ایران و رادیوهای ایران و بعض از دول خارجه، مکرر گفته اند…. بهتر از آن اين است که در صدای آمريکا به زبان انگليسی برای مردم ممالک متحده شرح داده شود که در آسيا مملکتی به اسم ايران هست که خانه های قراء و قصبات آنجا، در، و صندوق های آنها قفل ندارد، و در آن خانه ها و صندوق ها طلا و جواهرات هم هست، و هر صبح مردم قريه، از زن و مرد به صحرا می روند و مشغول زراعت می شوند، و هيچ وقت نشده است وقتی که به خانه برگردند، چيزی از اموال آنان به سرقت رفته باشد.

يا يک شتردار ايرانی که دو شتر دارد و جای او معلوم نيست که در کدام قسمت مملکت است، به بازار ايران می آيد و در ازای «پنج دلار» دو بار زعفران يا ابريشم برای صد فرسخ راه حمل می کند و نصف کرايه را در مبداء و نصف ديگر آن را در مقصد دريافت می دارد، و هميشه اين نوع مال التجاره ها سالم به مقصد می رسد.

و نيز دو تاجر ايرانی، صبح شفاهاً با يکديگر معامله می کنند و در حدود چند ميليون، و عصر خريدار که هنوز نه پول داده است و نه مبيع آن را گرفته است، چند صد هزار تومان ضرر می کند. معهذا هيچ وقت آن معامله را فسخ نمی کند و آن ضرر را متحمل می شود.

اينهاست که از اين گوشه آسيا شما می توانيد به ملت خودتان اطلاعات بدهيد، تا آنها بدانند در اينجا به طوری که انگليسی ها ايران را معرفی کرده اند، يک مشت آدمخوار زندگی نمی کنند،…» (11)

اگر دهخدا زنده می شد و برای دو هفته در ایران امروز در مورد شناختن جامعه ایرانی تحقیق می کرد… در باره ایران امروز چه چگونه قضاوت می کرد؟…

فکر می کنم اینبار بجای آمریکائی ها، ایرانی ها را به تامل و یادگیری از نکات مثبت تاریخ خود فرا می خواند…

راستی علم و انسانیت بهتر است یا ثروت و جنایت؟

نظر شما چیست؟

احمد پوری (هلند) 7 – 12 – 2015

پیوند این یادداشت در فیس بوک:

https://www.facebook.com/ahmed.pouri/posts/1222382697780963?notif_t=notify_me_page

( 1 ) http://amadnews.com/…/%D8%A8%D8%AE%DB%8C%D9%87-%DA%86%D8%A…/

( 2 ) http://www.salamatonline.ir/…/%D8%A8%D8%AE%DB%8C%D9%87-%DA%…

( 3 ) http://www.dw.com/…/%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D8…/a-18705909

( 4 ) http://www.hawzah.net/…/%D8%B9%D9%84%D9%85-%D8%A8%D9%87%D8%…

( 5 ) https://www.facebook.com/ahmed.pouri/posts/1390419981220117

(6) http://roozno.com/…/%D9%87%D8%AF%DB%8C%D9%87-%D9%87%D8%A7%D…

(7) http://papillonnnews.mihanblog.com/…/%D8%A8%D8%A7%D8%A8%DA%…

(8) http://fa.hdhod.com/%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D…

(9) http://ch3.ir/index.php…

(10) http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=69865

(11) http://www.fardanews.com/…/%D9%BE%D8%A7%D8%B3%D8%AE-%D8%AF%…

جمهوری مالی، خشونت مسلحانه در ساحل و ترور جهانی بمثابه یک ابزار

mali

جمهوری مالی، خشونت مسلحانه در ساحل و ترور جهانی بمثابه یک ابزار

الکساندر مزیایف

برگردان از: ا. م. شیری

١٧ آذر- قوس ١٢٩۴

اوضاع جمهوری مالی ناگهان در هفته های آخر نوامبر متشنج گردید. ٢٠ نوامبر  در هتل «رادیسون بلو»ی شهر باماکو، پایتخت جمهوری مالی حادثه تروریستی بوقوع پیوست که جریان آن بیش از ١۴٠ نفر به گروگان گرفته شد و در نتیجه اقدامات برای آزادی آنها، ٢٧ نفر کشته شد. در وضعیت پیش آمده بدنبال حوادث تروریستی پاریس، مقیاس و معنای پنهان واقعه در این کشور پوشیده ماند.

قابل تأمل این که حمله تروریستی در باماکو با هیچ خواستی همراه نبود و هدف از آن هنوز روشن نیست. در این حال، لازم به توجه است که این اقدام تروریستی بر خلاف بسیاری از موارد مشابه آن در هتل روی داد منتها نه بر علیه گردشگران. عملا همه قربانیان حادثه صاحبان کسب و کار کشورهای مختلف بودند که در کار سامان دادن به زندگی امن در مالی شرکت می کنند: خلبانهای روسیه، متخصصان ساخت و احداث راه آهن چینی، پزشکان آمریکائی، نمایندگان شرکتهای هواپیمائی ترکیه و فرانسه، بازرگانان هندی و…

مسئولیت حادثه را چند سازمان، از جمله، «القاعده» در کشورهای مغرب اسلامی (مجموعه کشورهای آفریقای شمالی واقع در غرب مصر. م.) و گروه المرابطون (بخشی از القاعده) برهبری فردی بدنام بنام مختار بالمختار بعهده گرفت. بی ثباتی در جمهوری مالی شرایط ضرور برای ادامه موجودیت المرابطون و بالمختار محسوب می شود. زیرا، حاکمیت الجزایر او را که زاده این کشور است، بموقع خود بیرون راند. این تروریستها فقط در شرایط بی ثباتی و بی حاکمیتی در مالی می توانند بموجودیت خود ادامه دهند. اگر مالی های درگیر مناقشه با همدیگر به توافق برسند، دسته های بالمختار و سایر گروههای تروریستی، مجبورند قبل از هر کاری، مالی را ترک نمایند.

٢٨ نوامبر حمله مسلحانه دیگری در مالی رخ داد. این بار مأموران سازمان ملل متحد در کیدال جمهوری مالی مورد حمله قرار گرفتند. در نتیجه حمله خمپاره ای سه نفر از صلحبانان کشته و ٢٠ نفر دیگر زخمی گردید. مأموریت در مالی، یکی از خطرناکترین مأموریتهای صلحبانی سازمان ملل متحد بحساب می آید که طی آن در مدت دوسال، ۵٩ تن از مأموران سازمان ملل متحد در این کشور کشته شده اند…

واکنش شورای امنیت سازمان ملل متحد غیر معمول بنظر می آید. در متن همه واکنشهای معمول در قبال اوضاع مشابه (اظهار همدردی، اعلام آمادگی برای ادامه مبارزه با تروریسم)، درخواست «بررسی فوری حادثه و مجازات عاملان آن» از مقامات رسمی مالی عجیب بود. تناقض آشکار بین رویداد با ادعاها طبیعتا سؤال برانگیز است. مثلا، این درخواست از دولتی که قادر به تأمین امنیت کشور نیست و به همین سبب هم از سازمان ملل متحد تقاضای اعزام نیروی نظامی کرده است، چه معنی دارد؟ اکنون خود دولت مالی باید امنیت همین نیروی نظامی سازمان ملل متحد را تأمین نماید؟ این درخوست در متن ناتوانی نظامیان سازمان ملل متحد مستقر در فرودگاه کیدال (بمثابه پایگاه) نه تنها در دفاع از مردم محل، حتی از خود، چگونه باید ارزیابی شود؟ با این حال، این واکنش غیرمنطقی شورای امنیت در نگاه اول، توضیح خاص خود را دارد.

صلحبانان سازمان ملل متحد بیش از آنکه برای پایان دادن به مناقشه تلاش کنند، به آن دامن می زنند. مثلا، یقین نیست که مأموران سازمان ملل متحد در مالی اقدامات جدی در مبارزه با ترور در ساحل بعمل بیاورند. لازم به یادآوریست که کودتای دولتی در مالی در سال ٢٠١٢ در ارتباط بسیار مشکوک با تلاش برای تشکیل نیروی مسلح قاره آفریقا بفرماندهی خود آفریقائی ها بوقوع پیوست (فرماندهی کل عزل آمادو تومانی توره را در نظر داشت). کوششهای دولتهای آفریقائی برای تأمین امنیت خود بدست خویش بسرعت خنثی شد و بنحوی سرکوب گردید. بیهوده نبود که نیروهای سازمان ملل متحد بفرماندهی یک اروپائی- مایکل لولسگور دانمارکی به مالی اعزام گردید. نماینده روسیه در شورای امنیت سازمان ملل متحد، پ. و. ایلیچیوف این مسئله را که امنیت آفریقا باید بدست خود آفریقائیها تأمین شود، بار دیگر در یکی از جلسات مربوط به اوضاع ساحل شورای امنیت مورد تأکید قرار داد.

وضعیت مالی می بایستی در متن عمومی اوضاع منطقه شمالی و غربی آفریقا که به محل دیگری برای تجمع تروریسم بین المللی تبدیل گردیده، مورد تجزیه و تحلیل قرار گیرد. کشورهای واقع در این منطقه از هر نوع چشم انداز توسعه محروم گردیده اند. چرا که بدون دستیابی به هیچ موفقیت محسوسی، سرمایه های هنگفتی برای تأمین امنیت خود هزینه می کنند. بویژه اینکه، بعد از گروگانگیری در مالی، شش حادثه تروریستی دیگر- انفجار در کامرون، نیجریه، تونس، نیجر، لیبی، مصر بوقوع پیوست… این، یک فاجعه طبیعی نیست، سیاست است.

حیروت جبر سلاسی (Hirut Gebre Selassie) نماینده ویژه دبیر کل سازمان ملل متحد در امور این منطقه در نشست ویژه شورای امنیت سازمان ملل متحد برای بررسی وضعیت ساحل در ٢٨ نوامبر، با طرح این مسئله که آیا پناهندگان سوریه برای اروپائیان کم است، از رقم ۴١ میلیون نفر پناهنده بالقوه از ساحل به اروپا سخن بمیان آورد…

ایجاد «راه ابرایشم» برای قاچاق مواد مخدر از آمریکای لاتین به اروپا یکی از دلایل گیراندن آتش ترور در ساحل می باشد. برخی از کشورهای این منطقه آفریقا که در سر این «راه» واقع هستند، بطور کلی ویران شده اند (بعنوان مثال، گینه بیسائو). در آخرین نشست شورای امنیت سازمان ملل متحد موضوع قاچاق مواد مخدر بمثابه یکی از دلایل اصلی ایجاد منطقه مخروبه در ساحل بار دیگر مطرح گردید. با این حال، «افشاگریها» ریاکارانه بنظر می رسد. چرا که همه گفتگوها در این خصوص یا با بحث پیرامون منبع، یا حمل و نقل پایان می یابد، اما هیچگاه صحبت جدی از خریداران آن بمیان نمی آید. زمانیکه هیچ سخنی از عمده خران مواد مخدر که به تابو تبدیل شده است، بمیان نمی آید، این همه گزافه گویی در مورد «قاچاق» آن به چه دردی می خورد؟ از قضا، بهمین دلیل هم (پرده ساتر خریداران) باز خواهد شد و دادگاه اتحادیه اروپا مسئله قاچاق اعضای بدن انسان در کوزوو را هم مورد تحقیق و بررسی قرار خواهد داد. برای عموم روشن است که در صورت بررسی و قضاوت جدی، می توان سفارش دهندگان و خریداران اروپایی را آنها نام برد.

متاسفانه، حل مشکل [جمهوری] مالی و همه منطقه ساحل بدست ایجاد کنندگان آن ممکن نیست. آفریقائیها هم این را درک می کنند. بهمین سبب نیز گامهایی برای تشکیل نیروهای مسلح آفریقا و خرید تسلیحات از روسیه برمی دارند. رهبران کشورهایی مانند نیجریه، کامرون، مالی درک می کنند که نیروهای باصطلاح بین المللی دستور کار کاملا دیگری را به آنها پیشنهاد می کنند، اما در نتیجه نهائی، آنها خودشان مجبورند با ترور مبارزه کنند…

همین روزها تمرینات نیروهای واکنش سریع آفریقا در آفریقای جنوبی به پایان رسید…

***

یادآوری مترجم

علاوه بر مطلب حاضر، مقاله «حرکت سیل پول در جهت مخالف در جهان» در نشانی زیر، ریشه و منشاء اصلی تروریسم بین المللی را بوضوح نشان می دهد:اینجا

بی پناهی بیمار در حکومت امام زمان

baxieh

ارژنگ بامشاد

اوایل هفته گذشته، پسر بچه‌ای به نام « صدرا زاهدپور » به دلیل جراحت چانه به بیمارستان دولتی «اشرفی اصفهانی» واقع در خمینی‌شهر برده می شود. به دلیل عدم توان مالی خانوادۀ این کودک برای پرداخت هزینه بخیه، پزشک معالج پس از بخیه زدن بر روی زخم صورت این کودک، دستور بازکردن بخیه را می‌دهد و این کودک را با زخم باز به خانه می فرستد. انعکاس این خبر در رسانه های همگانی و شبکه های اجتماعی، مقامات حکومتی را به جنب و جوش انداخته است. با حکم رئیس دانشگاه علوم پزشکی اصفهان، پزشک و پرستار دخیل در این اتفاق از کار تعلیق شده‌اند. قوه قضائیه وارد عمل شده و وزیر بهداشت دولت روحانی، با تائید خبر به آن واکنش نشان داده است.

این حادثه به قدر کافی تکان دهنده و جنایت کارانه  است. اما چنین اتفاقاتی در سیستم بهداشت و درمان کشو، استثنائی نیستند. روزنامه شرق در شماره هفده آذرماه خود از ماجرای مردی ٥١ساله خبر می دهد که به دلیل بی توجهی پزشکان، اکنون فلج شده و به کما رفته است. فراموش نکرده ایم که چند سال پیش نیز به شکلی وحشیانه دو بیمار را از بیمارستانی بیرون انداختند  و در کنار خیابان رها کردند. بسیاری پس از شنیدن چنین اخبار تکان دهنده ای، لبه تیز حملاتشان را  تنها به سوی پزشکان و کادر پزشکی بی مسئولیت نشانه می روند. در نگاه اول، این درست به نظر می رسد. اما آیا تنها فروریختن نظام ارزشی در جامعه، یا حرص و طمع یک یا چند پزشک که شایسته این شغل نیستند، ریشۀ این ماجراست؟ آیا مقصر این حادثه و حوادث مشابه را باید در نگاه مادی به شغل پزشکی مورد بررسی قرار داد؟

 

واقعیت این  است که مسئول اصلی این فجایع انسانی اساسآ حاکمیتی است که قدرت را در دست دارد و خود را حکومت امام زمان می داند. این حاکمیت است که می بایست حداقل های بهداشت و درمان برای همه شهروندان را تامین کند. بویژه این وظیفه دولت است که هزینه بهداشت و درمان تمامی کودکان کشور را تا سنین خاصی بر عهده گیرد. بیمه های درمانی همگانی، یکی از اصلی ترین وظایف دولت است. توجه داشته باشیم که حتی در اصل‏ بیست و نهم قانون اساسی جمهوری اسلامی که زیر فشار یک انقلاب توده ای نوشته شده ، آمده است:«: برخورداری‏ از تأمین‏ اجتماعی‏ از نظر بازنشستگی‏، بیکاری‏، پیری‏، ازکارافتادگی‏، بی‏ سرپرستی‏، در راه‏ ماندگی‏، حوادث‏ و سوانح‏، نیاز به‏ خدمات‏ بهداشتی‏ و درمانی‏ و مراقبت های‏ پزشکی‏ به‏ صورت‏ بیمه‏ و غیره‏، حقی‏ است‏ همگانی‏. دولت‏ موظف‏ است‏ طبق‏ قوانین‏ از محل‏ درآمدهای‏ عمومی‏ و درآمدهای‏ حاصل‏ از مشارکت‏ مردم‏، خدمات‏ و حمایت های‏ مالی‏ فوق‏ را برای‏ یک‏ یک‏ افراد کشور تأمین‏ کند». اما حالا دولت جمهوری اسلامی تمام توان خود را به کار گرفته تا با مدیریت جهادی و با  خصوصی سازی در عرصه بهداشت ، درمان و آموزش تمامی وظایف دولت در قبال مردم را  به کناری بگذارد و همین امر زمینه ساز  چنین فجایع انسانی می شود. تلفیق مدیریت جهادی با نئولیبرالیسم هار، بویژه در زمینه بهداشت و درمان، کار را  به جائی کشانده است که در زمینه اخذ هزینه های درمان، پزشک را مستقیمآ با بیمار روبرو می سازد و پزشکان را از دغدغۀ اصلی شان که درمان بیمار است، دور می سازد. این وضعیت در همه مراکز بهداشت و درمان،  بسیاری از مراجعه کنندگان  را به رویاروئی میان بیمار و پزشک می کشاند و حوادثی می آفریند که نمونه های آن را در سریال طنز «حاشیه» دیده ایم.

 

حکومت اسلامی در حالی از وظایف خود در قبال ملت شانه خالی می کند؛ حتی از وظایفی که در قانون اساسی خودش نوشته شده، که بخش های مربوط به قدرت ولی فقیه و دستگاه های تحت رهبری او را با شدت و حدت تمام به اجرا می گذارد. توجه داشته باشیم که بخش گسترده ای از اقتصاد کشور در اختیار نهادهای زیر نظر رهبر رژیم و دستگاه ولایت است. اما این نهادهای رنگارنگ نه تنها مالیات نمی دهند بلکه از بودجه عمومی کشور نیز مبالغ هنگفتی نیز دریافت می کنند. اما وقتی پای بهداشت و درمان عمومی و بیمه همگانی در میان است، از نبود بودجه و ضرورت خصوصی سازی سخن به میان می آید. سردمداران حاکمیت برای فرار از این مسئولیت خود، و به جای سازماندهی بیمه درمانی همگانی، کمیته های رنگارنگ خیریه همچون کمیته های امداد امام راه اندازی کرده و از کمک به فقرا و مردم مستضعف سخن به میان می آورند. روشن است که  بیمه درمانی همگانی یک وظیفه دولت در قبال مردم است  و کمیته های امداد، نهادهای صدقه پردازی هستند که توهین به مردم تلقی می شوند و بسیاری از مردم  در استفاده از امکانات آنها اکراه دارند .

 

روشن است که در یک سیستم بیمه درمانی، که باید بیمه همگانی باشد و هزینه بیمه حداقل برای بخش های کم درآمد و آسیب پذیر توسط دولت تامین شود، رابطه بیمار و پزشک، نباید رابطۀ ای پولی باشد. در آنصورت است که پزشک می تواند به وظیفۀ اخص خود که درمان بیمار است، عمل کند و به سوگندنامه پزشکی خود وفادار بماند. اما در یک سیستم کالائی شده بهداشت، که درمان هم جزئی از عرصه داد و ستد و تجارت می شود، بروز چنین حوادثی به امری عادی و روزمره تبدیل می شود.  چه بسیارند همراهان بیمارانی که باید خیابان ناصرخسرو و دیگر مناطق فروش دارو و تجهیزات پزشکی را مدام گز کنند تا با هزینه های گزاف، وسایل جراحی و یا داروی مورد نیاز بیمار خود را تهیه کنند.  حتی بیمارانی که در بیمارستان ها بستری هستند و تمامی نیازهای درمانی شان، قاعدتآ باید توسط بیمارستان تامین شود، نیز از این قاعده مستثنی نیستند.

 

درست است که  مسئولیت اصلی نابسامانی در زمینه بهداشت و درمان بر دوش حاکمیت است که  بهداشت و درمان را به عرصه تجاری کشانده و پزشک و بیمار را بصورت فروشنده و خریدار درآورده است، اما بررسی این حادثه و حوادث مشابه از زاویۀ دیگری نیز باید مورد توجه واقع شود. این نمونه ها نشان می دهد که با فروپاشی نظام ارزشی در بخشی از جامعۀ پزشکی کشور نیز روبرو هستیم. پزشک و پرستاری که به هر دلیل، بخیه صورت یک کودک چهارساله را باز می کنند و او را با زخم باز به خانه می فرستند؛ یا کادر پزشکی که دو بیمار را از تخت بیمارستان به پائین می کشند و سوار بر آمبولانس کرده و در کنار خیابان رها می کنند، به اولیه ترین وظیفه انسانی خود پشت پا زده اند. آنها شایسته این نام نیستند و باید جواز پزشکی شان لغو شود. پزشکان، حتی در شرایط جنگی موظف هستند که زخمی های دشمن را نیز مداوا کنند. پزشکان باید در کنار بیمار و برای بیمار باشند و علیه سیستمی که از تامین هزینه های درمانی چنین بیمارانی سر باز می زند، بشورند و فریاد اعتراض خود را بلند کنند و جامعه را به حمایت از خود فراخوانند. تن دادن پزشکان به سیستم تجاری شده بهداشت و درمان، حتی در بیمارستان های دولتی، کمک به  اجرای بی چون چرای برنامه های حاکمیتی شده است که جان انسان برایشان هیچ ارزشی ندارد. پزشکان، پرستاران و کادر پزشکی مراکز بهداشت و درمان می توانند علیه سیستمی که آنها را در مقابل بیمار قرار می دهد، اعتراض کنند و اجازه ندهند مدیریت جهادی رژیم اسلامی در زمینه بهداشت و درمان، آنها را به مجریان و پیش برندگان سیاست های خشن و ضدانسانی این حاکمیت درعرصه بهداشت و درمان تبدیل کند. در چنین حالتی، بیماران و وابستگانشان و تمامی مردم در کنار آنها خواهند بود. باید توجه داشته باشیم که  در سیستم جهادی  حکومت امام زمانی، نه تنها همه مردم، که حتی بیماران و خردسالان بیمار نیز بی پناهند. آنها جز همبستگی خود، جز پیوندهای انسانی میان خود و جز تلاش برای یک پارچه کردن قدرت مدنی خود راهی برای فرار از این بی پناهی ندارند.

سه شنبه ۱۷ آذر ۱۳۹۴ برابر با ۰۸ دسامبر ۲۰۱۵

حاشیه های گم شده در حاشیه ها

hashehneshinan

هاله صفرزاده

کانون مدافعان حقوق کارگر

» حتا روی نقشه ها هم اثری از پیش آهنگی نیست.»

«گفته یکی از ساکنان پیشاهنگی»

خیلی نباید از تهران  دور شد تا به این حاشیه ی حاشیه های کرج برسی. از پل  حصارک که می گذری، جاده ی زندان قزلحصار را باید پشت سر بگذاری. مرکزی که بیشتر زندانیان آن کسانی هستند که به جرم قاچاق، قتل و… در زندان هستند. هر چند دور نیستند اما رسیدن به این حاشیه های حاشیه ها آسان نیست، باید چند ماشین و اتوبوس سوار شوی. برای رفتن به پیشاهنگی، از کرج با اتوبوس تا حصارک و بعد دوباره سوار شوی تا برسی. همیشه هم ماشین نیست. دختر جوان می گفت:

«از ساعت شش عصر به  بعد تاکسی ندارد. از حصارک که بخواهی بیایی اینجا دیگر نمی توانی . ولی از اینجا مسافرکش های شخصی می روند حصارک. اتوبوس هم هست. تفاوت  کرایه تاکسی با اتوبوس کم تومان است. تاکسی 750 اتوبوس 500 تومان. سه دستگاه اتوبوس شرکت واحد هم هست که از کرج می آیند و می روند…»

«عملا از این ساعت به بعد، همه اینجا زندانی هستیم مگر آنکه با ماشینهای مسافرکش شخصی برویم که خطرات خودش را دارد…خود من یک بار می خواستم از دانشگاه بیایم دیر شده بود. ساعت حدود 8 شب بود. سوار یکی از این شخصی ها شدم. به زور ازم تلفن گرفت. زنگ زد وقتی مطمئن شد تلفن راعوضی نداده ام و یک ماشین پلیس هم نزدیک شد پیاده ام کرد. شانس آوردم. توی این جا خیلی از این اتفاق ها می افتد.»

به خیابان اصلی رسیدم. هوا کدر و گرفته بود. فکر کردم آلودگی هوا باید باشد. خیابان اصلی شهرک، خیابان 8 متری شلوغی بود. ماشینها و آدم ها آنقدر زیاد بودند که خیابان تنگ تر از آنچه باید به نظر می رسید. سر خیابان وانت ها و گاری های فروش میوه ایستاده بودند. سیب های سرخ کوچک روی گاری چوبی خودنمایی می کرد. به نظر شیرین و آبدار می رسیدند. پرسیدم چند؟ فروشنده که مرد میانسالی کوتاه قامتی بود با خوشرویی قیمت سیب ها را گفت. از کسب و کارش پرسیدم. کارگر اخراجی کفش ملی بود… پس از اخراج دیگر نتوانسته بود در تهران بماند. به اینجا کوچ کرده بودند. می گفت:

«چند سال قبل روزی آقای هاشمی رفسنجانی که آن روزها  رییس جمهور بود به کارخانهی ما آمد. ما را در سالن اجتماعات جمع کردند. ردیف اول و دوم انجمن اسلامی ها و بسیج کارخانه نشسته بودند و در پی شان هم بقیه کارگران. گروه اول ودوم با دیدن رییس جمهور تکبیر گفتند و ما در سکوت نشسته بودیم که کارگری از میان جمع فریاد کشید:» آقای رییس جمهور با حقوق ماهیانه 150 هزار تومان چگونه زندگیمان را بگذرانیم؟ …»

آقای رییس جمهور پاسخی نداد. ایشان در سکوت کامل و در کمال بی توجهی به کارگران، کفش ملی را  ترک کردند. و پس از آن ما کارگران کم کم به چوب عدالت خواهی از کارخانه اخراج شدیم. کارخانه به آن بزرگی را می بینی به چه شکلی درآمده؟ سه هزار نفر اخراج شدیم. باور می کنید؟! سه هزار نفر !!! حالا من باید دستفروشی کنم. در سرما و گرما، جلوی مسجدی که باید در رتق و فتق امور مردم کوشا باشد، اما همین ها به شهرداری خبر می دهند و پلیس شهرداری هم مغول وار به ما حمله می  کند و ترازوهایمان را می برد… خانم آنجا را نگاه کن. پشت سرت را می گویم. ببین آن فروشگاه لوازم خانگی چطور پیاده رو و نصف خیابان را اشغال کرده. با آنها کاری ندارند… کسی هست از اینها بپرسد که جای ما که پول  نداریم در این جمهوری کجاست؟ کجای این عدالت خانه؟؟!»

چه داشتم که بگویم؟ به علامت همدلی سری تکان دادم و پرسیدم:

  • تا کی اینجا هستید؟ موقع برگشتن می خواهم از این سیب ها بخرم.
  • از اول صبح تا بوق شب اینجام.

بعد از خداحافظی به سمت داخل خیابان به راه افتادم. انواع مغازه های کوچک بغل به بغل دو طرف خیابان را احاطه کرده بود. پس بانک کجاست؟ اثر از بانک در میان مغازه ها به چشم نمی خورد.  این دیگر چه حکایتی است؟ در تهران ، کرج و همه ی شهرهای بزرگ و نیمه بزرگ و حتا کوچک، هر جا را که نگاه می  کنی انواع بانک ها مثل قارچ از زمین سبز شده اند. حتا بانک های خصوصی سیار پشت وانت و کامیون سر برخی تقاطع های شلوغ ایستاده اند تا از پول خرد ته جیب مردم هم سودی نصییبشان شود. پس چرا اینجا پیدایشان نیست؟

وقتی بیشتر با مردم  منطقه آشنا شدم دلیلش را فهمیدم. پول های ته جیب های ساکنان اینجا در حدی نیست  که برای بانک ها صرف کند که دفتر و دستکی اینجا به راه بیاندازند. تنها شعبه ی کوچکی از پست بانک در فاصله ای نه چندان دور از شهرک در کنار جاده برای رتق و فتق امور بانکی مردم کفایت می کند. حالا اگر مردم برای ساده ترین کارهای بانکی دچار مشکل شوند دیگر به صاحبان وسهامداران بانک ها ربطی ندارد.

نمی دانم چرا اسمش را گذاشته اند پیشاهنگی، به ندرت ساختمان های چند طبقه و تازه ساز می بینی. خانه های کوچک سی چهل متری و به ندرت خانه های بزرگ تر می بینی. به نظر  دهی است که بزرگ شده اما نه آنقدر که شهری وشهرکی شود. در بعضی جاها هنوز دیوارهای باغ های کوچک بزرگ به چشم میخورند. باغ هایی که در انتظار خشک شدن  یا خشک کردن درختانشان مانده اند تا پس از آن تبدیل به ساختمان هایی شوند و پناهگاه  کسانی باشند  که تورم افسار گسیخته آنان را نه تنها از شهرها که حتا از شهرک های اطراف به نقاط دورتری مانند اینجا پرتاب میکند.

از قدیمی ها و مسن ترها از سابقه این محل پرسیدم. گفتند پیش آهنگی، قبلا پر از باغ بوده و در شمال آن خانه های اربابی دوران حکومت محمدرضا پهلوی. احتمالا محل برگزاری اردوهای پیش آهنگی هم بوده است. پس از سال 57 بسیاری از این باغها توسط اشخاص سودجو خشکیده و قطعه بندی و فروخته شد. بدون توجه به معیارهای شهرسازی خانه ها ساخته شد. این افراد هنوز هم اینجا هستند. مهمترین آنها «م. لره» است که فقط سه مغازه در خیابان اصلی دارد. خودش بنگاه املاک دارد و دو پسرش ابزار ساختمانی می فروشند. دیگری «ص » است  که روبروی مسجد بنگاهی دارد و خانه ی چند طبقه ای و برادران «ق» که یکی شان به ناگهان شد «مهندس» و عضو شورای شهر کمال آباد.  همه هم عضو هیات امنای مسجد هستند.

قطعه سازی زمینها بر اساس سلیقه ی شخصی و سود پرستی بوده است. به همین خاطر از ورودی جاده قدیم قزوین (پل حصارک) پیاده روها گاهی گشاد و گاهی تنگ می شود. مردم می گویند:

» ما که همیشه از کنار خیابان می رویم. پیاده روهای تنگ و گشاد هیچ کدام قابل تردد نیستند یکی به خاطر تنگی و دیگری به خاطر ناهمواری. «

پیش آهنگی محله ای است بن بست. فقط یک راه ورودی دارد. آن هم از جاده ی قدیم قزوین. راه خروجی اش هم از همین راه است، در حالی که از شمال و غرب به اتوبان کرج قزوین، از شرق به کمال آباد متصل است. این مساله رفت و آمد را بسیار دشوار کرده به خصوص که در این سی سال از همه طرف رشد کرده و بزرگ شده است. شهرکی فاقد نقشه مهندسی با چند خیابان باریک که گنجایش این همه ماشین را ندارد. همیشه راه بسته می شود و پشت سر آن دعوا و  درگیری است که به راه می افتد.

باقیمانده بافت روستایی را هنوزمی توان از نحوه لباس و ظاهر برخی از ساکنان حس  کرد. اما نگاهی د قیق تر، نکات دیگری را برایت می نمایاند. می توان حس کرد که  زیر پوست اینجا زندگی دیگری نیز جاری است.

همان طور  که به مغازه ها نگاه می کردم، پیش می رفتم. تعداد فروشندگان زن آن قدر زیاد بود که کاملا به چشم می آمد. اکثرا دختران و زنان جوان بودند. وارد یک مغازه لباس و لوازم کودک شدم. دختر جوانی فروشنده بود همراه با دوستش که او هم دختر جوانی بود، موافقت کردند گفت و گویی با هم داشته باشیم. می گفتند:

«دخترای اینجا زرنگند. بیشتر مغازه ها را گرفته اند. مغازه های پدرشان را یا مغازه هایی که خودشان اجاره کرده اند. برای خودشان کسب وکاری راه انداخته اند…»

کمی بعد فهمیدم که لیسانس حقوق دارد و دوستش دیپلمه است. می گفت پس از گرفتن دیپلم وارد بازار کار شده و هزینه ی تحصیلش را خودش تامین کرده است. شش هفت  سالی بود که کار می کرد. برای شرکت های مختلف تولیدی کار می کرده و حالا سه ماهی اینجا در این مغازه با ماهی 300 هزار تومان مشغول به کار است. از ده صبح تا یک ظهر، عصر هم از 5 تا 8 ونیم. هفت هشت سال قبل هم دریک مغازه کار می کرده است. آن موقع ماهی 70 یا 80 تومان دستمزد می گرفته .

«آنجا درصدی کار می کردم. هر تکه ای را که می فروختم 300 تومان به من می داد.
از او  پرسیدم چرا در رشته تحصیلی اش به کار نمی پردازد؟

«اینجا کار نیست. اگر هم باشد امثال مرا برنمی دارند. پارتی می خواهد. دفاتر وکالت هم اگر منشی بخواهند، بیشتر از 400 هزار تومان نمی دهند. چند ماهی هم در یک دفتر وکالت کار کردم. اما آنها دفترشان را به خرم دشت منتقل کردند. پدرم دیگر نگذاشت آنجا بروم. می گفت آن محل محیطش برای یک دختر جوان امنیت ندارد. خفت گیری زیاد می کنند، معتاد زیاد دارد و… انگار اینجا امنیت داریم؟!»

از شرایط تولیدی هایی که کار کرده بود  برایم گفتند. توی حرف می پریدند و حرف های هم را کامل می کردند:

«تولیدی صندل ساعت  کارش خیلی زیاد بود و دستمزدش کم. فقط 360 هزار تومان میداد. ساعت کارمان از ساعت 8 تا 5.5 عصر بود. ولی تا کار تمام نمی شد ول نمی کرد. اکثر اوقات باید تا ساعت 8 شب هم  می ماندیم. تمام صندل های تولید شده را بسته بندی می کردیم. بعد هم آنجا را جارو کرده و آن وقت می توانستیم برویم.»

«روی زمین و روی موکت می نشستیم  و صندل های را مونتاژ میکردیم. بُرش را مردها انجام می دادند. بقیه کارها را مثل مونتاز و وصل کردن قطعات، سگک و و خلاصه ی همه ی کارهای دیگر را ما دخترها. پاکشی کاری بود که در واقع مردانه بود اما من آن را هم انجام می دادم. طبقه ی بالا بنایی بود. باید می رفتیم توی آن خاک و خل ها لباس عوض میکردیم و می آمدیم پایین کار می کردیم. دم عید که کار زیاد بود به ده یا 15 نفر هم می رسیدیم. ولی بقیه مواقع دو سه نفر آن جا کار می کردیم. روزی 12 سری کار می زدیم. هر سری 12 عدد. یعنی حداقل 144 صندل…»

«همه همین دستمزد را می گرفتند. ماه اول تازه رایگان کار کردم. می گفت باید بیایی کارآموزی کار را یاد بگیری تا بعد. چرخی بود که به آن لبتاب میگفتند. مثل نوار اریب . کنار چرم ها را باید می دوختیم… صاحب کارمان زن وشوهری بودند که با هم توی  خانه شان کار می کردند. الان دیگرمغازه زده اند و تولید صندل را تعطیل کردند… سه سالی توی همین صندل سازی کار کردیم.»

«کارگاه دیگری که کار می کردیم. مونتاژ فندک گاز بود. یک سالن از مسجد کرایه کرده بود و آنجا کار می کردیم. باید لحیم می کردیم و پرسکاری و… «

«سال 93 آنجا کار می کردم.  هفت هشت ماهی آنجا کار کردم. ماه اول 450 بود ماه بعد 530 . حقوقش خوب بود اما محیطش خوب نبود. ما را نگه نداشتند. مهندس با خانم منشی رابطه داشت و ما که فهمیدیم ما را اخراج  کردند. البته همه می دانستند ولی به رویشان نمی آوردند. خانم منشی حقوقش بیشتر بود، کاری هم نمی کرد یا توی دفتر می نشست یا می آمد سر ما غر می زد.»

«کم کم همه را اخراج کرد و نیروی تازه گرفت. همین دو سه ماه پیش  یک بند انگشت اشاره ی یکی از کارگرانشان قطع شد. دیررساندنش به دکتر، نتوانستند انگشتش را پیوند بزنند. او هم دانشجو بود و پدرش هم چند ماه قبل فوت کرده بود. بعد از این حادثه کلا کارگاه را تعطیل کردند.»

  • از آنها پرسیدم دخترانی که اینجا کار می کنند تحصیلاتشان چقدر است، دختر دانشجو زیاد است؟

«نه. دخترانی که دانشجویند ودرس می خوانند کم هستند. اکثرا دختران دیپلمه و زیر دیپلم هستند و بیشترشان کار می کنند. زنان شوهردار هم کار می کنند.»

» برای کارفرماها دانشجو و غیر دانشجو فرق نمی کرد. با همه مثل هم رفتار می کرد… توی صندل سازی ، چند تا از پسرای فامیل صاحب کار بودند که دخترای کارگر رو اذیت می کردند. شماره هایشان را برمی داشتند و زنگ می زدند و از این جور اذیت ها…»

  • دخترای این محل چگونه کار پیدا می کنند؟

«به در و دیوار آگهی می زنند. جلوی مسجد پر آگهی است. هر وقت کار بخواهیم از آنجا رد می شویم اما نمی ایستیم سریع شماره را حفظ می کنیم و بعد تماس می گیریم. اکثر دخترای این منطقه کار می کنند. «

  • پدرها چطوری اجازه می دهند؟ تعصب ندارند که «دختر نباید برود سر کار»، «باید شوهر کند» و از این جور حرف ها؟

«نه اینجا اکثر پدرها معتادند. ولی فشار نمی آورند که بچه هاشان باید بروند سر کار. به زور نمی فرستند سر کار…»

«خرجی نمی دهند آن وقت زنان و دخترها مجبورند بروند سر کار. البته تعصبی هم هستند. اما وقتی می بینند که خرجشان با درآمدشان نمی خواند دیگر تعصب را کنار می گذارند.»

  • حقوق ها توی این منطقه چطور است؟

» این کارگاه مونتاژ فندک از همه بیشتر می داد، بقیه جاها کمتر از این است. هیچ جا هم بیمه نمی کنند…»

«… یک بار صاحب کار آمد گفت اگر میخواهید بیمه  شوید از حقوقتان به اندازه حق بیمه کسر می کنم. ماهی 50 تومن و بقیه اش را هم خودم می دهم ولی بچه هیچ کدام قبول نکردند…»

«حقوق وزارت کار که نمیداد، تازه می خواست از همین 530 هزار تومن هم 50هزارتومان کسر کند. هیچ  کس قبول  نکرد. کارش هم که دائمی نبود…»

«اصلا اینجا هیج کاری دائمی نیست. هیچ کارگاه بزرگی نیست. کارگاه ها حداکثر15 کارگر دارند…»

  • چی تولید می کنند؟

«خیلی چیزها پایه کابینت، فندک گاز، دمپایی و صندل و… یک سوله تولید قطعات خودروهم هست که دورتره. یکی از بچه مدتی رفته بود آنجا کار کرده بود. می گفت کارش  خیلی سنگین  است. توی یک سوله بزرگ که زن ومرد قاطی هم کار می کردند و حتا دستشویی شان هم یکی بود…»

«یعنی یک اتاقک است ته سوله  که تویش دو تا دسشویی هست یکی زنانه یکی مردانه. اگر یکی برود و بعدی هم پشت سرش یکی دیگر برود و در را ببندد دیگر نمی شود کاری کرد.!! امنیت ندارد.»

  • پسرا چی؟ آنها هم  کار می کنند؟

«نه پسرها بیشتر  توی کوچه ها علافند یا  کفتر بازی می کنند یا  به دخترها متلک می گویند و…»

  • پسرها خرجی نمی خواهند؟

» چرا ولی برای اونها هزار راه است. همین مواد فروختن. توی کوچه ی خودمان هستند. تازه خِفت  گیری هم می کنند…»

«یکی از بچه های محله مان با موتورش توی محله می چرخد، سردسته شان است. این مغازه کلید سازی پاتوقشان است. چند وقت پیش با چند نفر دیگر توی جاده قبل از پلیس راه، مهندسی را خفت گیری کرده بود. لب تاب و گوشی و کارتش را گرفته بود. بعد یکی از دوستاش او را شناخته بود که همسایه شان است و تازه آمده به این محل، آن وقت ترسیده بودند و گفته بودند که می خواستیم با شما شوخی کنیم…»

«پسر صاحبخانه ما معتاد بود. یواشکی سبد سبد میوه از باغ باباش می برد می فروخت. پسرا همیشه درآمد دارند. توی جیب پسرای معتاد این جا بیشتر از ماها که کار میکنیم پول هست.»

  • اینجا دخترها و زنانی هستند که خودفروشی کنند؟

«هستند. اینقدر درآمدها پایین است که با مردای زن دار یا جوان می روند برای اینکه تامین شوند. من شنیدم که خانم … با پسر… دوست بوده و می گفته فقط لباس و نیازهای من رو تامین کن بعد من با تو هستم. باهم بیرون می روند خریدی می کنند و …»

«من دو تا دختر اینطوری  را می شناسم. یکیش پدرش معتاد است. مادرش بیماری قند داره و کور شده و یک دختر دیگر هم پدرش بهش خرجی نمی دهد و این کار را می کند. همه می شناسنشان. اکثر این پسرها که باغ دارند یا خونه خالی دارند، تلفن می زنند و با آنها می روند بیرون. حتا آن اولی که گفتم شاید پول هم نگیرد. فقط برای این که از خونه شون فرار کنه با این و اون می ره بیرون. من شنیدم هر وقت بر میگرده خونه می گه باز اومدم توی این جهنم دره…»

  • خانم ها هم معتادند؟

«آره. یکی شون رو می شناسم که خرج شوهر و برادرش را معتادش را هم می دهد. توی  خونه شمع درست می کنه. ولی با شمع درست کردن که نمی شه خرج اینها را بدهد.!»

  • وضعیت مدرسه ها چطور است؟

«کلاس ها بالای 45 نفر است. دبیرستان هم فقط رشته انسانی وتجربی دارد. مدرسه بزرگتر را گذاشته اند برای دبستانی ها و کوچکتره را برای د بیرستان. غیرانتفاعی هم دارد. از هر بچه ای هم یک میلیون 300 هزار تومان قسطی می گیرند. قرار است بروم آنجا معلم بشوم. یک آشنا داشتم معرفی کرد قرار شده از اول مهر بروم. ماهی 300 هزارتومان قرار است به من بدهند .

  • اینجا ورزشگاهی، کتابخانه ای، مراکز فرهنگی …وجود ندارد؟

» ( با پوزخند) چرا ده سالی هست که می خواهند یک ورزشگاه اینجا بسازند. هنوز هیچ کاری نکرده اند. اصلا از وقتی که اینجا ساخته شده تا حالا فقط برایش یک آتش نشانی درست  کرده اند…»

«یک پارک هم درست  کرده اند که فقط چمن است. آنجا هم پاتوق معتادها شده . هیچ کس جرات نمی کنه آنجا برود. دورافتاده است…»

  • پلیس با معتادها و فروشند های مواد و خفت گیرها  کاری نمی کند؟

«چرا می گیره ولشان می کنه. دنبالشان می کنند اما هیچ اقدام جدی علیه آنها انجام نمیدهند.»

«دو تا از بچه های اینجا را هم دو سال قبل اعدام کردند. یک زن  باردار را دزدیده بودند و یک هفته ای دسته جمعی به او تجاوز کرده بودند…»

  • خانم های محله کاری نمی کنند تا این ناامنی ها کمتر شود؟ خودشان دست به کار شوند مثلا بروند جایی کلانتری و مسجد و… بگویند که ما امنیت نداریم کاری برای ما بکنید؟

» سن بالاها اکثرا بی سوادند. یک بار یک سری اینجا دزدی شده بود رفتیم کلانتری . به ما گفتند باید اینجا و فلان محله را بولدوزر بیاندازیم خرابش کنیم…تنها چاره ی کار همینه؟!»

«حرفشان آنقدر قانع کننده بود که دیگر سراغشان نرفتیم. دیگر هیچ کس نرفت…»

  • فکرمی کنید برای دخترایی مثل شماها توی این محله چه می شود کرد، خودشان چه کار باید بکنند؟

«هیچ! خودکشی…»

جوابش تکانم داد. گفتم: این که پاک کردن صورت مساله است.

«خودکشی اینجا مد شده بیشتر هم خودشان را دار می زنند. چند ماه پیش توی آن خیابان یک پسر 15 ساله خودکشی کرد. مادرش ولشان کرده بود و رفته بود. پدرش معتاد بود.  توی یک ساندویچ فروشی کار می کرد. می گفتند عاشق شده و به این خاطر خودش را کشته. ولی من می گم از بس بهش فشار آمده بود این کارو کرده…»

«اگر خودکشی نکنیم می شیم مثل همین آدم های پیش آهنگی . با یکی از اینها ازدواج کنیم، چون از محلات دیگر که کسی نمی آید سراغ ما. اما از آنجایی که اکثر پسرای اینجا خِفت گیرند ومعتاد باید بمانیم خانه و ترشیده بشیم….»  رو کرد به دوستش و گفت:

» فلانی را یادت هست. با یک مرد زن دار  دوست شده بود. قبلا با این پسره دوست بوده اما مادرش نگذاشته بود با هم ازدواج کنند. با یکی دیگر ازدواج کرد بچه هم داشت. با هم رفته بودند شمال، تصادف کردند و این دختر کشته شد…»

  • واقعا هیچ کاری نمی شود ؟

«فکر نکنم، درست شدنی نیست. اینجا منطقه ی  ضعیفی است . اکثرا کسانی که درآمد ندارند می آیند اینجا. می گویند اینجا طلسم شده است. هر کس بیاید دیگر نمی تواند از اینجا برود.»

«ما خودمان فقط قرار بود یک سال اینجا بمانیم اما الان هفت سال است  که  نمی توانیم جای دیگر برویم قیمت ها خیلی بالاست. قبلا مشکین آباد بودیم. آنجا بهتر است امن تر است. پاسگاه دارد…»

سری تکان دادند وسکوت فضای مغازه را پر کرد. دو دختر بچه وارد شدند و می خواستند وسایل خاله بازی بخرند… از آنها خداحافظی کردم و از مغازه بیرون آمدم.

کمی جلوتر تعدادی از خانم ها را دیدم که توی کوچه دور هم جمع شده بودند. نزدیکشان رفتم از شرایط زندگی شان پرسیدم.

«تا 5 سال پیش ما اینجا آب آشامیدنی نداشتیم. آب در لوله ها پر از آهک بود و خیلی شور. آنقدر اعتراض کردیم که بالاخره آب شیرین شد اما فشار ندارد. »
» توی خانه ی ما از ساعت ده صبح تا 7 شب نمی توانیم حمام برویم. آنقدر فشار کم است که آبگرم کن کار نمی کند.»

«آنهایی که خانه هایشان نزدیک محل پمپ است فشار قوی است ولی خانه های ما که از پمپ دور است همه همین وضع را داریم.

  • وضع برق محله چگونه است؟

«وقتی باران می آید و رعد وبرق می زند، برقمان می رود»

«تابستان ها هم ناگهان برق می رود گاهی تا دو ساعت هم نمی آید. برقی ها می گویند که ترانس انتقال ضعیف است و توی این سی ساله عوض نشده…»

«عوض هم نخواهد شد خواهر…»

«بزار از درمانگاه هم برایت بگویم؟ درمانگاه را فقط در خواب می بینیم در محله خبری از آن نیست. فقط شبها خواب می بینیم که بچه ها که مریض می شوند آن ها را به درمانگاه محلمان می بریم.»

«خانم اینجا سینما هم داریم…»

با تعجب پرسیدم:»راست می گویید؟!» خندید و گفت:

» چی خیال کردی. هر شب سر هر چیز بیخود وبا خودی بین اراذل و اوباش اینجا دعوا می شود. این هم می شود فیلم و سینمای ما».

«موقع تعطیلی  مدرسه ها  را بگو. باید ببینی  این خیابان چه شکلی می شود!  توی این خیابان تنگ با این همه ماشین یک هو صدها بچه هم با هم می ریزند توی خیابان. مثل کِرم لابه لای ماشین ها ول می خورن. وای به روزی که اتوبوس هم درحال رد شدن باشه. آخه شهرک ما سه تا اتوبوس هم داره که از کرج به اینجا می یان و می رن… خیلی خطرناکه برای بچه ها…»

خانم دیگری گفت: » بزار من برات بگم، برق نداریم، آب نداریم، جاده نداریم، پیاده رو نداریم، پارک نداریم، درمانگاه نداریم، مدرسه مناسب نداریم، بانک نداریم، تاکسی رانی نداریم، در عوض موادی داریم، عمده فروش مواد داریم، معتاد داریم، بیکار که نگو فراوان، تن فروش داریم، خلاصه از این جور چیزها هر چه بخواهی داریم. ..»

«اینجا شهر  فرنگه، کره صد  گرمی را هر مغازه یک قیمت می ده. یکی 1500 تومن ، مغازه ی دیگه دوهزارتومن. هیچ کس هم هیچی بهشان نمی گوید. پلیس شهرداری هم یک چشمش بازه و یک دیگه اش را بسته…؟

با شکلک ادا درآورد: یک چشمش را بست و با دست انگار چیزی گرفت و توی جیب گذاشت… دیگران خندیدند.

  • هیج اعتراضی نکردید به این وضع ؟ شورای شهر چی می گه؟

» می گویند چون شما عوارض شهرداری نمی دهید طبق تصویب مجلس هیچ خدمات شهری به شما تعلق نمی گیره. یکی نیست بگه از کجا بیاریم که عوارض هم بدیم…»

دلشان پر بود و گوش شنوایی می خواستند. حرف های دلشان را گفتند. با کمک صحبت های صمیمانه و بی ریای مردم شریف پیش آهنگی توانستم زیر پوست محله را ببینم وحس  کنم. حال دیگر فهمیده بودم که آنچه منطقه را تار و کدر کرده ، غبار فقر است که مثل خاکستر روی هر چیزی نشسته است.

به سر خیابان که رسیدم سیب های سرخ کارگر اخراجی کفش ملی هنوز در انتظار خریدار بودند. دو کیلو سیب خریدم و منتظر ماشین ماندم. از دیدن ماشین های گران قیمت لوکس که به سمت باغ های بزرگ شمال پیش آهنگی می رفتند متعجب شدم. ماشین های شاسی بلند گران قیمت چنان با سرعت عبور می کردند که مبادا گرد فقر بر آنان بنشیند. عجله داشتند در باغ هایشان پشت درهای بسته به آسایش و استراحت بپردازند، بی آنکه بدانند مردم پیش آهنگی چگونه زندگی می کنند.

آنجا را پشت سر گذاشتم در این اندیشه که زیر پوست ِدیگر ِحاشیه های حاشیه های شهرها چه می گذرد؟

و چه باید کرد؟

برنامه ۵ ساله چین برای رسیدن به یک «جامعه نسبتاً مرفه»

 

china_897

درک این‌که چرا نظر رسانه‌های چینی از برنامه، و نه نظر رسانه‌های غربی از آن، درست است، بسیار اهمیت دارد. تجزیه و تحلیل این هم‌چنین هم‌زمان خطای برخی از اقتصاددانان غربی را برملا می‌کند که می‌گویند چین به برنامه‌های پنج ساله نیاز ندارد و این‌که تعیین هدف برای رشد تولید ناخالص داخلی باید کنار گذاشته شود. برای درک این پیوند بین توسعه اقتصادی و مجموع اهداف اجتماعی، این باید درک شود که رشد درآمد سرانه از نقطه‌نظر اجتماعی بی‌طرف یا اولویت اصلی نیست، زیرا این به تولیداتی مانند آهن و سیمان منجر می‌شود. نکته کلیدی این است که رشد سرانه تولید ناخلص داخلی در پیوند با اهداف انسانی شدیداً مطلوبی مانند بالا بردن طول عمر، افزایش مصرف، و بهبود بهداشت و آموزش قرار دارد. بنایراین، چین تنها با از بین بردن فاصله‌ای که از نظر تولید ناخالص داخلی با پیشرفته‌ترین اقتصادها دارد، می‌تواند به بهترین استانداردهای زندگی ممکن برای جمعیت خود برسد.

 منبع: مارکسیسم- لنینیسم امروز

تارنگاشت عدالت

نویسنده: جان راس

۳۰ اکتبر ۲۰۱۵

پنجمین پلنوم هجدهمین کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست چین از ۲۶ تا ۲۹ اکتبر ۲۰۱۵ برگزار شد

تحلیل رسانه‌های غربی از پلنوم کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست چین تحت‌الشعاع بحث تعیین نرخ رشد ممکن قرار داشت، در حالی‌که گزارش‌های خبری فوری بر جایگزین کردن سیاست تنظیم خانواده «یک فرزند» با «دو فرزند» متمرکز بود. تفسیرهای چینی، بالعکس، به شیوه‌ای همه‌جانبه‌تر، بر اهداف برنامه برای استانداردهای زندگی، شرایط اجتماعی و محیط زیستی متمرکز بود. این هم‌چنین آن نکتۀ اصلی بود که با هدف رسمی حزب کمونیست چین برای رسیدن به یک «جامعه نسبتاً مرفه در همه جوانب» تا پایان برنامه در سال ۲۰۲۰، مشخص شد.

درک این‌که چرا نظر رسانه‌های چینی از برنامه، و نه نظر رسانه‌های غربی از آن، درست است، بسیار اهمیت دارد. تجزیه و تحلیل این هم‌چنین هم‌زمان خطای برخی از اقتصاددانان غربی را برملا می‌کند که می‌گویند چین به برنامه‌های پنج ساله نیاز ندارد و این‌که تعیین هدف برای رشد تولید ناخالص داخلی باید کنار گذاشته شود.

هدف اقتصادی مرکزی برنامه جدید، که پارامترهای کلیدی بر محور آن بنا می‌شوند، دوبرابر کردن درآمد چین، و نتیجتاً دوبرابر کردن مصرف بالقوه جمعیت شهری و روستایی آن در ۲۰۲۰- ۲۹۱۰ است. این اساساً دو برابر شدن تولید ناخالص داخلی را لازم دارد.

اما رسیدن به یک «جامعه نسبتاً مرفه» تنها دربرگیرنده یک هدف برای درآمد و مصرف نیست، بلکه توسعه آموزش، بهداشت، بهبود محیط زیست و دیگر عوامل استراتژیک را نیز شامل می‌شود. همان‌طور که ژی جین‌پینگ تأکید کرد اجرای سیزدهمین برنامه پنج ساله در واقع نخستین نشانه کلیدی توسعه همه‌جانبه چین است: «ما هدف‌های تکمیل ساختمان یک جامعه نسبتاً مرفه را در همه جوانب تا صدمین سالگرد تشکیل حزب کمونیست چین در سال ۲۰۲۱ و ساختن چین به مثابه یک کشور سوسیالیستی مدرن را که مرفه، نیرومند، دمکراتیک، از نظر فرهنگی پیشرفته و متجانس باشد تا صدمین سالگرد تشکیل جمهوری خلق چین در سال ۲۰۴۹، برای این‌که رؤیای چینی احیای ملت چین تحقق باید، مشخص کرده ایم.»

در این چهارچوب کلی، رشد تولید ناخالص داخلی اهیمت دارد-اما به مثابه یک وسیله و نه یک هدف. رسیدن به رشد تولید ناخالص داخلی، در شرایطی که اقتصاد چین نسبت به گذشته بسیار پیشرفته‌تر است، مستقیماً اولویت‌های اقتصادی جدید برنامه، مانند تولید صنعتی پيشرفته، نوآوری، ادغام اینترنت با دیگر بخش‌های اقتصادی و استفاده از «داده‌های بزرگ» را تعیین نمی‌کند. بلکه رشد اقتصادی صرفاً یک وسیله ضروری برای رسیدن به اهداف انسانی و ملی گسترده‌تر است.

برای درک این پیوند بین توسعه اقتصادی و مجموع اهداف اجتماعی، این باید درک شود که رشد درآمد سرانه از نقطه‌نظر اجتماعی بی‌طرف یا اولویت اصلی نیست، زیرا این به تولیداتی مانند آهن و سیمان منجر می‌شود. نکته کلیدی این است که رشد سرانه تولید ناخلص داخلی در پیوند با اهداف انسانی شدیداً مطلوبی مانند بالا بردن طول عمر، افزایش مصرف، و بهبود بهداشت و آموزش قرار دارد. بنایراین، چین تنها با از بین بردن فاصله‌ای که از نظر تولید ناخالص داخلی با پیشرفته‌ترین اقتصادها دارد، می‌تواند به بهترین استانداردهای زندگی ممکن برای جمعیت خود برسد.

 

اکوادور: وضع شرایط ویزایی برای شهروندان کوبایی

اقدام دولت اکوادور برای وضع شرایط ویزای توریستی از اول دسامبر، برای شهروندان جمهوری کوبا که می‌خواهند وارد کشور شوند، از جمله اقدامات اتخاذ شده توسط کشورهای منطقه برای جلوگیری از مهاجرت غیرعادی شهروندان کوبایی است. شرایط ویزایی جدید اقداماتی استثنایی هستند که برای حفاظت از شهروندان کوبایی، حراست از حقوق آن‌ها، و تضمین این که به دست باند‌های تبهکار گرفتار نشود، اتخاد شده اند. اکوادور مجدداً تأکید می‌کند که درهای خود را به روی کوبایی‌ها یا کوبا نمی‌بندد؛ در اکوادور برای کوبا در یا دیوار وجود ندارد.

منبع: گرانما بین‌الملل

تارنگاشت عدالت

۲۷ نوامبر ۲۰۱۵

ecuador_cuba

اقدام دولت اکوادور برای وضع شرایط ویزای توریستی از اول دسامبر، برای شهروندان جمهوری کوبا که می‌خواهند وارد کشور شوند، از جمله اقدامات اتخاذ شده توسط کشورهای منطقه برای جلوگیری از مهاجرت غیرعادی شهروندان کوبایی است.

خاویار لازو، معاون وزارت امور خارجه اکوادور طی یک کنفرانس مطبوعاتی که در روز ۲۶ نوامبر در وزارت امور خارجه کشور برگزار شد مجموعه ملاحظات زیر را اعلام کرد:

● شرایط ویزایی جدید اقداماتی استثنایی هستند که برای حفاظت از شهروندان کوبایی، حراست از حقوق آن‌ها، و تضمین این که به دست باند‌های تبهکار گرفتار نشود، اتخاد شده اند.

● هدف این است که حرکت مهاجران کوبایی گردآمده در مرز کاستاریکا و نیکاراگوئه سد شود.

● اکوادور مجدداً تأکید می‌کند که درهای خود را به روی کوبایی‌ها یا کوبا نمی‌بندد؛ در اکوادور برای کوبا در یا دیوار وجود ندارد.

● وزیر تأکید کرد که مشکلات از «قانون تعدیل کوبا»، «سیاست پیا تر-پای خشن» و «برنامه ویژه برای متخصصان پزشکی کوبایی» ناشی می‌شود.

● او خاطرنشان کرد که مشکل نه اکوادور، بلکه سیاست ایالات متحده است.

● لازو گفت که اکوادور هم‌چنین احتمال سازماندهی یک نشست را بین ایالات متحده و کشورهای منطقه، برای بررسی مشکل و برای پی بردن به این‌که ایالات متحده پاسخی برای مشکل دارد، بررسی می‌کند.

● او برخورد دولت کاستاریکا را ستود و از این‌که وضعیت موجب بروز مشکلاتی بین کاستاریکا و نیکاراگوئه شده، اظهار تأسف کرد.

● او خاطرنشان کرد که اکوادور در نشست منطقه‌ای اخیر در السالوادور از کشورها خواست ویزای انسان‌دوستانه صادر کنند، و برای جلوگیری از افتادن کوبایی‌های گردآمده در مرز به دست باندهای تبهکار، آن‌ها را بپذیرند.

حاشیه نشینان مهار یا اعتماد؟

faghr_asewat

شهناز نیکوروان

منتشر شده در کانون مدافعان حقوق کارگر

«فروش کودکان به قیمت ۴ تا ۱۰میلیون تومان در تهران/ فاطمه‌دانشورعضو شورای شهرتهران: زنی با ۵۰مرد مجردِ معتاد زندگی می‌کرد!»(1)

مشکل مسکن و بی خانمانی همانند سایر مشکلات جامعه بشری دوران سرمایهداری مانند فقر، جنگ (اعم از داخلی به دلایل فرقه ای و قومیتی و یا جنگ خارجی)، اعتیاد، تن فروشی، بیکاری، خودکشی، فروش اعضای بدن، قاچاق انسان، مواد مخدر و اسلحه، مهاجرت اجباری و آوارگی و … از تحولات تدریجی نظام سرمایهداری در سراسر جهان میباشد که هر روز به شکلی در زندگی بشر خود را نشان میدهد و هر روز بيشتر جامعه ي انساني را به قهقرا مي برد. این نظام در حالي كه بخش بزرگي از انسانها را زير چرخهاي خود له مي كند، با تكيه بر پول، ‌رسانهها و نيروهاي نظامي و سركوبگر به حيات خود ادامه مي‌دهد.

گزارشهای سازمان ملل متحد در این باره بسیار تکان دهنده است، سازمانی که از نماینده دولتهای وابسته به این سیستم تشکیل شده اند، اعتراف مي كند جهان به سمتی پیش میرود که هر روز بیش از گذشته آمار فقر و گرسنگی، اعتیاد، حاشیه نشینی و هزاران مساله دیگر رو به افزایش است و گریبان انسان‌ها را به ویژه در کشورهای در حال توسعه میگیرد.

حاشیه نشینی همزاد با سرمایه داری است هر چند در گذر زمان تغییراتی داشته است. حاشیه نشینی از نیمه اول قرن 19 در کشورهایی که شروع به صنعتی شدن کردند به شدت توسعه یافت و در سالهای اخیر نیز به بیشترین حد خود رسیده است دولتها و شرکتهای چند ملیتی براي افزايش سرمايههاي خود، با اجراي سياستهاي جهانی سازی در این رشد و گسترش اين حاشیه نشینی فلاکت بار نقش به سزايي دارند. در سراسر جهان ما به دنبال برنامههای اقتصادی بانک جهانی و صندوق بین المللی پول، با خصوصی سازیهای هر روزه و خلع يد از صاحبان زمين شاهد فقر و بیچارگی روزافزون مردم و در نتيجه گسترش حاشيه نشيني در کشورهای افریقا، امریکای لاتین و آسیا هستيم.

در جامعه کنونی ایران نیز حاشیه نشینی یک چالش اجتماعی بزرگ است. بر اساس آخرین گزارش مرکز آمار ایران، ۳۳ هزار روستای کشور (از مجموع ۶۴ هزار روستا) خالی از سکنه شده اند و جمعیت‌های آنان، که بیش از ۱۰میلیون نفر برآورد میشود، به حاشیه شهرهای کوچک و بزرگ کوچ کرده اند. (2) کم شدن تولیدات کشاورزی، بوجود آمدن صنایع مونتاژی كه نیاز به کارگر ارزان داشت، فقر، بیکاری، جمعیت زیاد، خشکسالی، مهاجرت، نابرابری اجتماعی، بیسوادی، در آمد کم و از همه مهمتر جنگ از عوامل اصلي گسترش حاشيه نشيني بوده است.

طی چند سال گذشته مصاحبهها و گزارشهای تکان دهنده متعددی از وضعیت زاغهها و زاغه نشینان تحت عنوان سکونت گاههای غیر رسمی منتشر شد اما عملا میبینیم به علت ماهیت سیستم موجود و بر اساس گزارش‌های دولتی نه تنها برنامه ای در جهت کمک به حل مشکلات زندگی مردم این منطقه صورت نگرفته بلکه آمار رو به افزایش هزینههای مسکن، بیکاری، تعطیلی کارخانهها، حقوقهای معوقه و تورم و گرانی، مردم، به خصوص قشر ضعیف و حقوق بگیر جامعه را بیشتر از گذشته به سمت حاشیه نشینی کوچ میدهد.

چیزی که بیش از گذشته در آمارها و زندگی کارگران خود را نشان میدهد این است که در گذشته کمتر کسی معتقد بود حاشیه نشینان اکثرا طبقه کارگر هستند اما در دوره کنونی میبینیم حاشیه نشینان نه تنها تهیدستان بلکه کارگرانی هستند که شرایط سخت زندگیشان هر روز سخت تر شده و به حاشیه شهرها رانده شدهاند. فرزندان آنان نیز حاشیه نشینانی خواهند بود که این شیوه زندگی و فقر را به ارث میبرند و درحالی که سالها زحمت میکشند اما بدون هیچ اندوخته و آینده ای اخراج و از کار افتاده و زمین گیر میشوند. به عنوان نمونه میتوان به شهرک یا شهر صالحیه اسلامشهر را اشاره کرد. اسلامشهری که روزی خود یک منطقه در حاشیه تهران بود امروز بسیاری ازکارگران امکان زندگی در آن جا را هم ندارند و به حاشیههای اطراف اسلام شهر رانده شده اند، حاشیههایی بر حاشیههای قدیمی.(3)

***

به حاشیه نشینی از زوایای متعددی باید اشاره کرد: حاشيه نشيني چيست؟ – چه کسانی حاشیه نشین میشوند و چرا؟ – شیوه و شرایط حاکم بر زندگی حاشیه نشینان چگونه است؟ – حاشیه نشینی چگونه بر جامعه تاثیر میگذارد؟ 4- رابطه دولت با حاشیه نشینان چگونه است؟(4)

در کناراصطلاح حاشیه نشین گاهی عبارت زاغه نشین نیز استفاده می شود.«کلمه زاغه«slum» از کلمه slumber گرفته شده که زمانی به کوچههای پست و گمنام و خاموش اطلاق میشد ، هم چنین از اصطلاحات دیگری مانند آلونک نشین، حلبی آبادنشین، گودنشین، کپرنشین نیز استفاده میشود. در برخی از حاشیهها، محلهای اسکان گاه شبه بناهایی است که با قوطیهای حلبی، انواع بشکه، لاستیک کهنه، ماشینهای اسقاطی و… ساخته شده است. بر این اساس است که نام بسیاری از این محلهای حاشیه، حلبی آباد، حصیرآباد، شلنگ آباد است. برخی اسمها هم نشان از نحوه ی بوجود آمدن این مناطق دارد مانند زور آباد.

در تعریف، حاشیه نشینی به پدیده ای اطلاق میشود که در محلات فقیر نشین اطراف شهرهای بزرگ به وجود میآید و ساکنین این مناطق به علل اقتصادی و اجتماعی نتوانسته اند وارد شهر شوند و از امکانات شهری استفاده کنند و همین طور نسبت به زمینی که در آن اسکان یافته اند هیچ حق قانونی ندارند چرا که دولت آن مناطق را به رسمیت نمی شناسد. »(5)

تعاریف حاشیه نشینی و حاشیه نشین برگرفته از هر دیدگاه آکادمیکی، ویژگیهای مشترکی دارند که بدون شک مهاجرت ناشی از فقر و بیکاری را از عوامل اصلی و مشترک آنها به شمار میآورند. سيمون چپمن (Simon chapman) براي مناطق حاشيه نشين هشت ويژگي را مطرح مي كند:

1- عموماً غير قانوني هستند.2- غالباً خلق الساعه هستند و از مواد و مصالح مختلف ساخته شده‌اند. 3- معمولاً به وسيله‌ي خود ساکنان احداث شده‌اند. 4- فاقد خدمات شهري مانند راه آسفالته، برق و سيستم دفع فاضلاب هستند. 5- توسعه‌ي آنها بدون برنامه‌ريزي و غالباً به صورت اتفاقي صورت مي‌گيرد. 6- مکان گزيني آنها غالباً در لبه‌هاي شهري، حواشي خطوط آهن و بزرگراهها و يا زمينهاي خالي از سکنه اي صورت مي‌گيرد که در مجاورت مناطق مرکزي شهرها قرار دارند. 7- معمولاً در مناطق نامناسب شهري (مانند زمين‌هاي ناهموار حواشي کارخانجات، در مجاورت زمينهاي رها شده و بلا استفاده) تشکيل مي‌شوند. 8- جمعيت متراکم دارند که از خانواده‌هاي پرجمعيت تشکيل شده است.(6)

واحدهاي مسکوني در این مناطق در حال ويراني، فرسوده و دارای تجهيزات ناقص هستند. حاشیه نشینان از حداقلهای رفاه زندگی محرومند، فقر و بیکاری در این مناطق بیداد میکند. به علت نداشتن امکانات بهداشتی و جاری شدن فاضلابها در این مناطق ابتلا به انواع بیماریها به خصوص بیماریهای ویروسی و میکروبی و هم چنین آمار مرگ ومیر به ویژه کودکان بالا میباشد. (7)

در دوران سرمایه داری علل و عوامل متعددی در پدیده حاشیه نشینی موثر است که عوامل اقتصادی از اساسی ترین این عوامل میباشد. فقر، بیکاری، نابرابری اجتماعی، درآمد پایین، افزایش بهای مسکن شهری، افزایش جمعیت، مهاجرت، خشکسالی، جنگ و …..از عوامل بسیار موثر بر حاشیه نشینی در دوره کنونی است.

بخش اسکان بشر سازمان ملل نیز در گزارش فوریه 2014 به شرایط بسیار سخت مردم فقیر در تهیه مسکن میپردازد و اعلام میکند که در حال حاضر بیش از 863 میلیون نفردر جهان در زاغهها به سر میبرند در حالی که این آمار در سال 2000 در حدود 760 میلیون نفر بوده است و در سال 1990 در حدود 650 میلیون نفر تخمین زده شده است و میبینیم که به رغم تمام سیاستهای توسعه ای، نسخه پیچیدنهای سازمان ملل و نهادهای وابسته به آن که برنامههای اقتصادی این سازمان را اجرا میکنند، جز فقر و فلاکت برای مردم ثمره دیگری نداشته است.

این گزارش همچنین اضافه میکند در حال حاضر به‌طور متوسط از هر هفت نفر جمعیت کره زمین یک نفر حاشیه‌نشین است که این آمار در کشورهای در حال توسعه یک نفر به ازای هر سه نفر را نشان می‌دهد. تا کنون پیش‌بینی‌های زیادی درباره میزان افراد حاشیه‌نشین در دهه‌های آینده صورت گرفته است. در ایران نیز یک‌سوم شهروندان حاشیه‌نشینند. (8)

«سید جلال فیاضی، عضو شورای شهر مشهد نیز در مقایسه حاشیه نشینی مشهد با کل ایران، بیان کرده است متوسط حاشیه نشینی در کلانشهرها 16 درصد جمعیت است اما مشهد 30 درصد جمعیت حاشیه نشین دارد. چندی پیش شهرداری تبریز اعلام کرد از جمعیت 1.5 میلیون نفری این شهر، حدود 450 هزار نفر حاشیه نشین زندگی میکنند. در واقع یک سوم جمعیت تبریز نیز مانند مشهد محل اسکان حاشیه نشینان است.«(9)

برخی از این پیش‌بینی‌ها تعداد افرادی را که تا سال ۲۰۲۰ به‌عنوان حاشیه‌نشین معرفی می‌شوند ۱۴۰۰ میلیون نفر اعلام کرده است و همچنین بر اساس این گزارش از این میزان ۱۳۵۵ میلیون نفر آن در کشورهای در حال توسعه و پنج میلیون نفر آن در کشورهای توسعه یافته خواهد بود. برنامه اسکان بشر سازمان ملل متحد نیز با توجه به رشد جمعیت در سراسر جهان، جمعیت حاشیه‌نشینان در سال ۲۰۳۰ را حدود دو میلیارد نفر پیش‌بینی کرده است(10)

تاریخچه حاشیه نشینی در ایران

در ایران باستان بخصوص در دوره ساسانیان برای ساختن پلها و بناها، اسیران جنگی روم معمولا در خارج شهرها اسکان داده میشدند که البته اینان به طور مستقیم به زور اسکان داده میشدند اما شاید بتوان این اسیران جنگی را اولین حاشیه نشینان محسوب کرد. اما عده ای نیز معتقدند که حاشیه نشینی حاصل صنعتی شدن جوامع میباشد و ماهیت آن با آنچه در ایران باستان وجود داشته متفاوت است.

شواهد مستند حاکی از این است که حاشیه نشینی در ایران به طور مشخص به سالهای 1300 بر میگردد. پایین بودن در آمد در روستاها و نبودن فرصتهای اشتغال در جریان حرکت روستاییان به شهرها و رشد سریع جمعیت شهری، کمبود مسکن روزبه روز به مشکل عمده ای برای کشور تبدیل شده و تعداد جمعیت حاشیه نشینان افزایش یافته است. گرانی غیر متعارف زمین شهری در کلان شهرها به خصوص تهران راهی جز حاشیه نشین شهر شدن برای مردم باقی نمیگذارد.

«از 1330 به بعد، صدها هزار خانوار تهیدست، بخشی از جریان طولانی و پیوسته مهاجرت از روستاها وشهرهای کوچک به شهرهای بزرگ را تشکیل میدادند. برخی به دنبال بهبود وضع زندگیشان بودند و برخی دیگر فقط میخواستند زنده ماندن شان را تضمین کنند.»(11)

«در ایران پیش از آغاز دهه چهل، شهر نشینی رشد کندي داشت و در آستانه دهه چهل حدود 33 درصد از جمعیت کشور در شهرها زندگی میکردند. براساس اولین سرشماري شهر تهران در سال 1246 شمسی توسط عبدالغفار نجم الملک که حاکی از سکونت یک دهم سکنه شهر (حدود 17 هزار نفر) در خارج از حصارهاي شهر است و پیدایش نخستین اجتماعات آلونک نشین در تهران به سال 1311 مربوط میشود. اما رشد و گسترش اجتماعات آلونک نشین به بعد از کودتاي 28 مرداد به خصوص از سال 1335 به این طرف بر میگردد. نخستین اجتماعات حاشیه نشین در جنوب شهر تهران تمرکز یافتند. براین اساس رشد حاشیه نشینی در دهههاي 40 و 50 ابتدا از تهران شروع شده است. گسترش تأسیسات شهري و شبکههاي ارتباطی و همچنین افزایش درآمد حاصل از نفت، موجب رونق شهرها و ایجاد جاذبههاي شهري گردید و از سوي دیگر، اصلاحات ارضی و مکانیزاسیون، دافعههاي روستایی را تشدید نمود. در یک بررسی گسترده که در سال 1351 در مؤسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی دانشگاه تهران صورت گرفت مشخص شد که 91 درصد از سرپرستان خانوادههاي حاشیه نشین در تهران روستایی بودهاند 72 درصد آنان قبلاً دهقان محسوب میشدند و 59 درصد خرده مالک بوده اند. همچنین یافتههاي پژوهشی مشابه در سال 1345 نشان داد که 62 درصد از حاشیه نشینان تهران کارگر ساده، 12 درصد کارگر نیمه ماهر 14 درصد کارگر ماهر بوده اند.» (12)

بررسی جمعیت ایران طی کمتر از شصت سال و یا حدود نیم قرن،نشان میدهد که به طور کلی وضعیت سامانه جمعیتی و آرایش جمعیت ایران دگرگون شده است، یعنی جمعیت 27 یا 28 درصد شهرنشین و 72-73 درصد روستا نشین طی پنجاه سال و اندی نسبت کاملا معکوس پیداکرده است و ما امروز با حداقل 70 درصد شهرنشینی متمرکز روبرو هستیم.

بر اساس آمار و ارقام موجود حاشیه نشینی از بعد از سال 1357-1358 رشد بسیار سریعی داشته است. در شرایط بحرانی بعد از سرنگونی سلطنت پهلوی و نبود قانون و شعارهای حمايت از مستضعفین زمین‌های حاشیه شهرها توسط بي خانمانها تصاحب شد و به دنبال ساخت و سازهاي غير قانون، آب و برق و گاز نيز به همان شكل مورد استفاده قرار گرفت. (اصطلاح برق امام، به معني گرفتن برق غیر مجاز و مجانی از تيرهاي چراغ برق از همان دوران رايج شد)

طی شش دهه گذشته میلیون‌ها نفر از مردم ایران بر اثر از دست دادن زمین‌های کشاورزی و بیکاری و نداشتن در آمد به امید یافتن زندگی بهتر وادار به مهاجرت شدند. این مهاجرت‌ها از روستاها به شهرها، از شهرهای کوچک به شهرهای بزرگ و از ایران به کشورهای دیگر صورت میگیرد. اما براساس تحقیقات متعدد، اغلب این مهاجرتها نه تنها شرایط زندگی بهتری را به همراه نداشته بلکه به خصوص در داخل کشور منجر به مشکلات بسیاری در حوزه مسکن شده و به خصوص در دوره کنونی به تهدید بزرگی برای دولت تبدیل شده است. بر این اساس مسوولان در ایران معتقدند که رشد ناموزون و غیراستاندارد مناطق مسکونی در حاشیه کلانشهرها اخلال در امنیت عمومی را سبب گردیده است. با توجه به این دیدگاه قوانین ماده 119 ،67 ،687 ،176و156 قانون جزا را بازبینی و اجرای آن را ضروری و توسعه دادند.(13)

وضعیت زندگی حاشیه نشینان در ایران

خبرگزاری ایسنا در خلاصه گزارشی زندگی یکی از مناطق حاشیهنشین را چنین تصویرکرده است:

”اینجا خبری از قصابی نیست. مردمش گوشت نمیخورند. محلهای که بقالها سیاههای دارند از اسامی مقروضان. تکو توک؛ حتی نان را هم نسیه میبرند، لواش یا بربری. دو تا و سه تا و پنج تا هم ندارد. حتی اگر قیمتش یک اسکناس سبز هزار تومانی باشد. قیمتش؛ قدر نداریشان است. اینجا «نوروزآباد» است؛ محلهای اطراف اتوبان خلیجفارس و در حاشیه غربی تهران. سنجاقشدهای به منطقه 18“. (ایسنا30تیر93)

از این دست  گزارش ها در رسانه های داخلی بسیار زیاد منتشر شده است. بسیاری از این محلها در کنار جاهای است که از تخلیه کشتارگاهها، گورستانها و محلهای تخلیه زباله است. در بسیاری از این مناطق که در شرایط بسیار بدی بوجود آمده اند،. نه فاضلابی وجود دارد نه آب آشامیدنی مناسب. اکثر قریب به اتفاق حاشیه نشینان از بیماری‌های پوستی و انگلی در رنج هستند. نه امکان بهداشتی برای حمام رفتن وجود دارد و نه حتی صابون برای شست و شو. جمعیت در این محلات بسیار متراکم است. گاه دوازده نفر در يك اتاق چندمتري زندگی میکنند. فروش مواد مخدر در این محلات، افزایش تن فروشی و سرقت در اين محلات به امري عادی تبدیل شده است. نگاهی به آمار زندانها نشان میدهد که بیش از پنجاه درصد زندانیان از این بخش جامعه میباشند. سطح تحصیلات در این مناطق در حد ابتدای است. عمده ساكنان حاشیههاي شهرها در بخش غیر تخصصی و غیرمولد مشغول به كارند. هر چند در سالهاي اخير اين بافت اجتماعي حاشيهها تغيرات بسياري كرد ه است و اكنون با موج مهاجرت ناشي از تورم و گراني، تعداد نيروي متخصص و تحصيل كرده نيز در اين مناطق بسيار زياد شده است.

این مردم از ابتداییترین حداقلها محروم میباشند اگر چه در کنار تلاش بسیار زیادی توانسته اند حداقلهایی را برای ادامه حیات خود به دست آورند اما شغل معینی با درآمد و امکانات رفاهی ندارند. شغل اغلب آنان دستفروشی و انجام کارهای روزمزد و سخت مانند باربری و حمل ونقل وسایل منازل یا بارهای بسیار سنگین در ساختمانهای بلند با پلههای متعددی میباشند. برخی از آنان کارگر نظافت در منازل میباشند که با انواع مواد شوینده سمی سروکار بسیار دارند. بسیاری از آنان با گرو گذاشتن شناسنامه خود در شرکتهای پیمانی به محل کارهای موقت معرفی و در مقابل بخشی از دستمزدشان به جیب این شرکتها میرود.

اعتراضات حاشیه نشینان

همان گونه که گفته شد حاشیه نشینی یکی از مشکلات بزرگ ایران به عنوان کشوری است که براساس گزارش مسئولین دولتی یک سوم جمعیت آن حاشیه نشین هستند و به رغم شعار حمایت از مستضعفین در سالهای ابتدایی پس از سرنگونی رژیم سلطنتی، این مساله از سال 1360 رشد بسیار سریعی داشته است. اما آنچه مسئولین را بر آن داشته تا از افزایش آمار و شرایط بد حاشیه نشینان صحبت کنند نه از سر دلسوزی و برای یافتن راه حلهای منطقی کاهش این معضل، بلکه ناشی از وحشت شورشهای اجتماعی در این مناطق است که قابل پیش بینی وکنترل نیستند و با توجه به شرایط کنونی جامعه شاید هرگز نتوانند این خروش عظیم را مهار کنند.

شورشهای بسیاری از سوی مردم این مناطق در این سالها رخ داده است. از مهمترین شورش حاشیه نشینان در این سالها باید به شورش افسریه اشاره کرد که با سرکوب شدید نیروهای دولتی مهار شد. همین طور شورش 9 آبان که اکنون به محلهی 13 آبان معروف است.

از این گونه شورشها در شهرستانها هم رخ داده است. در نهم خرداد سال 1371، پس از آنکه تلاش ماموارن شهرداری برای تخریب خانه‌های مسکونی غیرمجاز ساخته شده در حاشیه شهر مشهد منجر به نارضایتی شدید اهالی یک محله شد، درگیری گسترده‌ای در سطح شهر اتفاق افتاد که به کشته شدن حداقل شش نیروی پلیس، خسارات شدید به اماکن دولتی و اعدام تعداد نامعلومی از تظاهرات‌ کنندگان انجامید.

در روز پانزدهم فروردين سال 1374 رانندگان ميني‌بوس‌ در اسلامشهر در اعتراض به وضعیت موجود دست به اعتصاب زدند. فقدان وسيله نقليه عمومی براي رفتن به سر كار مورد اعتراض عده‌ای از مردم جنوب غرب تهران، در اكبرآباد و اسلام‌شهر قرار گرفت اما نارضایتی‌های موجود درباره کمبود بنزین و افزایش 30 درصدی کرایه حمل و نقل باعث شد طي چند ساعت تظاهرات بزرگی با حضور 50 هزارتن به پا شود که دامنه آن به رباط‌‌كريم، سلطان‌آباد و صالح‌آباد نيز رسید. سیل جمعیت در کل شهر و به خصوص در مسیر حرکت به سمت تهران اقدام به تخریب ساختمان‌های دولتی و زد و خورد با نیروهای بسیج و سپاه کردند و موفق شدند جاده تهران- ساوه را مسدود کنند.

اما این وضعیت دیری نپایید. قرارگاه ثارالله در اولین عملیات خود از زمان تشکیل آن در همان سال، مسئول حفظ امنیت شد و آنها را در ورودي تهران و در منطقه چهاردانگه، زير آتش سنگين سلاحهای نيروهاي ويژه قرار داد. در این عملیات به گفته شاهدان عینی حتی از هليكوپترهاي مسلح نیز در کشتار مردم استفاده شد که مانند آن تا کنون اتفاق نیفتاده است.(14)

گرچه رسانههای کمی آن زمان اشاره بسیار اندکی به این وقایع کردند اما انعکاس این شورشها در دیدگاه رسانههای دولتی و مسئولین بسیار بزرگ و خطرناک برآورد شده است. سایت فارس نیوز به این رویدادها گونه به آن اشاره میکند:

« سپاه پاسداران از ابتداى تشكيل تا كنون مهمترين نقش را در پاسدارى از انقلاب اسلامى و دسـتـآوردهاى آن ايفا نموده است .» دفـع شـورشهاى كـور كـه در دهـه 70 در شـهـرهـايـى مثل اراك، مشهد، قزوين و اسلامشهر به وجود آمد…»(15)

«شورش‌هاي خياباني در اسلام‌شهر، اراک، قزوين و مشهد در سال‌هاي 73 و 74 همچنان در كام شخصیتهای سیاسی، مسئولان امنيتي و انتظامي ‌تلخ و فراموش نشدني است. همان اتفاقاتي كه با منشأ اقتصادي رخ داد و موجب شد كه ساليان سال اصلاحات اقتصادي به تعويق بيفتد و هر زمان كه موضوع اصلاح قيمتي يا تغيير در شيوه‌هاي پرداخت يارانه شود، از یک سو با چراغ قرمز مقامات امنيتي و نظامي‌روبه‌رو شود و از سوی دیگر تبدیل شود به نقطه امیدی برای رسانه‌های بیگانه که به زعم خود می‌توانستند از آن صیدی داشته باشند.»(16)

«سالهای سال است که ما شاهد لودرهایی هستیم که توسط دولت به مناطق حاشیهنشین رفته و زمانی که تصمیم به خراب کردن خانههای مردم دارند مردم برای دفاع از این حداقلشان با آنها درگیر شدند به عنوان مثال در درگیری منطقه 6 شهرداری اهواز در حین تخریب خانههای باصطلاح غیرقانونی راننده لودر توسط مردم عصبانی جان خود را از دست داد.» (17)

قیام اسلام شهر در اوایل دهه 70 خورشیدی توان اعتراضگری بالای جمعیتهای حاشیه نشین را نشان داد. به دنبال همین شورش بود که دولت ایران با همکاری مرکز ملی تحقیقات فرانسه برخی پژوهشهای جامعه شناختی را در این منطقه از جنوب تهران آغاز کرد تا به طور دقیق خطرات اجتماعی-سیاسی جمعیت آن را برآورد کنند. به دنبال این شورش بود که «واحد ویژه ی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی» ( گارد ضد شورش) بنیان گذاشته شد.

در پایان سال 1382دولت با توجه به مشکلاتی که پیش بینی میشود در آینده پیش رو دارد، ستاد ملی توانمند سازی و ساماندهی سکونتگاههای غیر رسمی را تشکیل داد. دلیل این امر طبق ادعای مسئولین جلوگیری از زمین خواری در حاشیه شهرها عنوان شد اما میتوان تصور کرد که دلیل واقعی وحشت از شورشهای احتمالی در این مناطق است. در این شورا وزیران مسکن و شهرسازی،کشور، بهداشت، درمان وآموزش پزشکی، کار و امور اجتماعی، صنایع و معادن، اطلاعات، دادگستری و روسای حفاظت محیط زیست و مدیریت و برنامه ریزی کشور شرکت دارند. در همین زمان نیز سند ملی برای حل این مشکل تدوین شد. (18)

اما با توجه به تشکیل این ستاد و بودجه فراوان ما شاهد هیچ تغییر مثبتی در جهت عملی کردن اهداف و وعدههای این ستاد نیستیم و میبینیم نه تنها هیچ حرکت مثبتی برای توانمندسازی و ساماندهی مناطق حاشیه نشین و زاغه نشینان صورت نگرفته بلکه شهرها و شهرکهای کارگری که تا حد زیادی توسط خود مردم ساماندهی شده است، به تدریج به علت عدم تخصیص بودجه و امکانات و فقر روزافزون مردم تبدیل به زاغههای جدیدی میشوند.

از طرفی دیگر این ستاد باور به ریشه و علل و مشکلات زاغه نشینی ندارد و این مشکلات را بیشتر ناشی از سوء مدیریت شهری میداند تا فقر و گرانی و بیکاری و عدم توانایی مردم در تهیه مسکن در خور نیاز، در نتیجه با آن به شیوه ای ناکارآمد برخورد میکند و حتی برنامه تدوین شده سازمان ملل را نادیده میگیرد، برنامه ای که توسط بانک جهانی تدوین شده و شامل حداقلهایی​​​ است و اقدام به تهیه سند راهبردی برای حل این مشکل عظیم میکند. برنامه ای وسیع برای توانمند سازی و ساماندهی زاغهها تهیه میشود اما در آن به زاغههای جدیدی اشاره ای نمیشود که هر ساله در سراسر کشور به ویژه در حاشیه شهرهای بزرگ تشکیل میشود و دلایل بوجود آمدن این زاغهها نیز گویا در دل این برنامه جایی ندارد.

دکتر پرویز پیرا ن در نشست این ستاد در تیرماه سال 1393 میگوید:

«در طراحی شهرهای جدید تمام دانش شهرسازی کشور درگیر شدند و گروههای زیادی در کنار هم کارکردند اما هیچ یک از آنها به معنای واقعی شهر نشدند در حالی که مردم با وجود موانع مختلف شهرهایی مانند ماهدشت، مشکین دشت و محمد شهر را شکل دادند، باید بررسی کنیم که چگونه دانش شهرسازی متخصصان کشور برای ساخت شهر موفق نبوده است اما مردم با وجود موانع و مشکلات، حدود 30 شهر در اطراف تهران ساخته اند.«

رئیس ستاد ملی بازآفرینی شهری با اشاره به زندگی نزدیک به ۱۸ میلیون نفر از ۵۵ میلیون نفر جمعیت شهری در حاشیه‌های شهرها که نزدیک به یک سوم شهرنشینان کشور را تشکیل می‌دهد، خاطرنشان کرد: بسیاری از این شهروندان خود را شهروند درجه دوم احساس می‌کنند که از سوی دیگر شهرنشینان به حاشیه رانده شده‌اند؛ خواه ساکنان مناطق واقعا حاشیه‌ای باشند و خواه ساکن مناطق مرکزی شهرها که از نظر فیزیکی حاشیه‌نشین نیستند اما از نظر روانی احساس حاشیه‌نشینان را دارند.

اعتراف مسئولین به ارقام بالای تعداد حاشیه نشینان در حالی که تصمیم مناسب برای مشکل مسکن مردم و به ویژه مزدبگیران گرفته نمی شود بلکه بسیاری از شهارهای دور از پایتخت و مرکز استانها نیز به تدریج به مناطق حاشیه نشین تبدیل میشوند بدون آن که برای آنها چاره ای اندیشیده شود .

دولت و به ویژه نیروی انتظامی معتقدند میباید حاشیه نشینان را بلافاصله و حتی با استفاده از قوای قهریه از مرکز شهرها دور ساخت. به باور آنان ریشه بسیاری از ناکامیها و معضلات اجتماعی (مانند دزدی، خریدوفروش موادمخدرو…) حاشیه نشینی و در پی آن فقر، تعارض فرهنگی و … است بنابراین باید حاشیه نشینی را از شهرها با زور اسلحه پاک کرد و براساس این باور است که میبینیم بارها به مناطق حاشیه نشین حمله کرده و با بولدوزر اقدام به خراب کردن این مناطق میکنند، گرچه در بسیاری موارد با مقابله حاشیه نشینان مواجه میشوند. بارها این مناطق به طور کامل تخریب شده اند و صد البته زمینهای این مناطق به منابع خوبی برای سازندگان و سرمایه گذاران در بخش مسکن تبدیل شده و میشود.

یکی از اولین هجومها برای نابود کردن این گونه مناطق آتش زدن و تخریب قلعه «شهرنو» بود. شهر نو در جنوب‌غربی تهران و در ضلع جنوبی بیمارستان فارابی واقع شده بود و ١٣٥هزارمترمربع وسعت داشت. این مکان در روزهای قبل از پیروزی انقلاب توسط عده‌ای از مردم مورد هجوم، تخریب قرار گرفت و بخش‌هایی از آن طعمه آتش‌سوزی شد. ساکنان این محل که بعضا در خیابان‌های مجاور (محله جمشید) و در درون قلعه اسکان داشتند، در این ایام متواری و قلعه‌شهرنو به مکان مخروبه‌ای بدل شد که فقط معتادان به موادمخدر، ولگردان و برخی افراد بی‌خانمان در آن تردد داشتند. در این ایام تعدادی از زنان قلعه (روسپیان) به خانه مرحوم طالقانی پناهنده شدند و متقاضی کمک بودند و ایشان موضوع رسیدگی و ساماندهی این زنان و بهسازی ویرانه‌های شهرنو را به معاونت امور اجتماعی و رفاه شهرداری ارجاع دادند.(19) محله بازسازی شد. پارکی در آن احداث شد اما همان طور که میبینیم بعد از تخریب قلعه شهرنو مساله روسپیگری نه تنها حل نشد بلکه برمبنای گزارشات رسمی سن روسپیگری بسیار کاهش یافته است.

«طبق آمار مرکز پژوهشهای مجلس سن” روسپی گری” در ایران به کم تر از 15سال کاهش یافته و این در حالی است که 11درصد از این آمار به شهر تهران اختصاص دارد.» (20)

نمونه دیگر آن تخریب منطقه ی خاک سفید در تهران پارس است که در اسفند 1379 توسط نیروی انتظامی تخریب شد. «ساخت و ساز در محله خاک سفید از اواخر دهه 50 و اوایل دهه 60 پس از اعلام نظر آیت الله خسروشاهی مبنی بر این که زمین مال خداست و هرکس آن را آباد کند صاحب آن است، آغاز گردید. اولین ساکنان محله غربتیها بودند که اندک اندک، هم کیشان، هم ترازان و خویشاوندان خویش را به گرد خود جمع کردند.»(21)

این محله به مکانی برای توزیع مواد مخدر تبدیل شده بود که هر گونه خلافی در آن رخ میداد به همین بهانه نیز محله «غربتیهای خاک سفید» تخریب شد. این محله اکنون گلشن نام دارد و در پی تقسیمات شهرداری در سال 1387 بخشی از اراضی خود را از دست داد. به گونه ای که زمینهای فعلی محله تهران پارس شرقی تا قبل از این تقسیمات جز محله گلشن بوده است. توجه به قیمت مسکن در تهران پارس شرقی سود سرشاری را نشان میدهد که از این تخریب و ساخت و ساز محله ی جدید نصیب سرمایه داران بخش مسکن شده است. اما به گفته ساکنان و همچنین گزارشهای موجود چیزی از ناامنی و میزان خلافهای آن کاسته نشده تنها از صورت متراکم در یک محله و چند کوچه و خیابان به سطح منطقه گسترده شده است. (22)

کارتنخوابی

علاوه بر حاشیه نشینی تهران و سایر شهرهای بزرگ، کارتن خوابی نیز معضل دیگری از جامعه سرمایه داری است. کارتون خوابها و آوارهها مردم فقیر و بی پناهی هستند که سقف بالای سرشان آسمان است و از داشتن هرگونه امکانات اولیه حتی یک وعده غذای گرم نیز محروم میباشند. اینان کسانی هستند که حتا نتوانسته اند سرپناهی در این حاشیهها و زاغه نشینها برای خود فراهم کنند. هرچند برای بسیاری از آنان زندگی در آلونکهای حاشیه شهرها تفاوتی با خوابیدن در خیابان و پارک ندارد و چه بسا در بعضی مواقع، مانند تابستانها، خوابیدن در پارک برایشان دلپذیرتر هم باشد تا در آلونکهای کوچک و گرم و دم کرده حاشیهها. در بعضی از گزارشها نیز اشاره شده است که کودکان کار نیز در این گروه قرار میگیرند.

اگر شخصا شاهد نبودیم، اما بارها در اخبار و گزارشها شنیده و خواندهایم که کارتون خوابی در اثر سرما ویخبندان مرده است.در دی ماه سال 1382 خود شاهد بودم که تعداد زیادی از کارتون خوابها با خوردن غذای ناسالم مسموم و جان خود را از دست دادند. مرگ آنها دل هیچ کس مگر عابری را، برای لحظه ای بیش نیازرد. این فاجعه ای است که هر روز وسعت بیشتری میگیرد، هر چند مسئولین مدام این اخبار را تکذیب میکنند. (23)

مسئولین از ایجاد گرمخانه برای حدود دو هزار یا شاید کمی بیشتر خبر میدهند در حالی که بر اساس گزارش رسانههای دولتی فقط 120 هزار نفر در منطقه 12 تهران کارتون خواب میباشند… (24) در کنار شعارهای ایجاد گرمخانهها این روزها ما شاهد درگیری و آتش زدن محل زندگی کارتونخوابها از طرف عوامل تحریک شده محلی هستیم که توسط مسئولین دولتی حمایت میشوند.(25) مسوولینی که میخواهند این گونه، نتایج بی کفایتیشان را از بین ببرند.

گاه گاهی هم این مسوولان با ارائه طرحهای ابتکاری هوش از سر همه میبرند، طرحهایی مانند «عقیم کردن زنان کارتن خواب« برای جلوگیری از شیوع ایدز و تولد نوزادان بیمار؟! طرحی که آن چنان غیرانسانی بود که بلافاصله پس از انتشار عمومی مورد تکذیب قرار گرفت، هر چند هدف ظاهری آن (جلوگیری از شیوع ایدز و تولد نوزادان مبتلا) بسیار ضروری و لازم است. طرحی که دلایل افزایش زنان کارتن خواب و فجایعی را نادیده میگیرد که در حق آنان روا میشود، مردانی را نادیده میگیرد که از آنان سوءاستفاده میکنند و بدین طریق نه تنها وجود و حضور آنان را به رسمیت میشناسد، بلکه به نوعی ضروری هم میداند و بدین ترتیب فقط راه حل را عقیم کردن آنان، (زنان نه مردان کارتن خواب) میداند تا خیال مردان کارتن خواب و مشتریان سکس ارزان قیمت و رایگان را کمی آسوده کند.!!!

نتیجه گیری

پدیده کارتون خوابی، حاشیه نشینی یا هرشکلی از زندگی انسانهایی که سهمی از حداقلهای موجود رفاه اجتماعی ندارند بیانگر فاصله طبقاتی روزافزونی است که حاصل نظام سرمایه داری و روابط حاکم بر جامعه میباشد. اما این که جایگاه اقتصادی یا اجتماعی این اشخاص چگونه تعریف میشود و ضرورت پرداختن به آنها در دوره کنونی دارای بر کسی پوشیده نیست و ضروری است که نیروهای مترقی از کنار این موارد به آسانی عبور نکنند.

از نگاه کارشناسان امنیتی دولتها، شرایط زندگی حاشیه نشینان همیشه توام با بحران و شورشهای اجتماعی بوده است. برخی از نظریه پردازان اعتراض حاشیه نشینان را از جنبه یک جنبش اجتماعی بررسی نمی کند بلکه این اعتراضها را تحت عنوان شورش بررسی میکنند:

» شورش یک حرکت جمعی تخریبی است که عده ای از مسئله ای ناراضی اند و اعتراض میکنند، درحقیقت نوعی حرکت جمعی است که نقشه زیاد مشخصی برای آینده ندارد، افراد شورشی تنها به آن عامل تحریک کننده ای توجه میکنند که فکر میکنند قربانی آن هستند.»(26)

جامعه شناسان حکومتی وضعیت حاشیه نشینان را از بعد جامعه شناسی – جرم شناسی و در انتها چگونگی سرکوب شورشهای ناگهانی بررسی میکنند، ولی هیچگاه به مساله تهیه و فراهم کردن امکانات اجتماعی، ایجاد اشتغال برای جوانانی نمی پردازند که در این مناطق زندگی میکنند و با مشکل بیکاری و فقر درگیر میباشند. بسیاری از تئوریسنهای آکادمیک نیز به دنبال توجیه این مشکل بزرگ تحت تئوریهای اقتصادی و جامعه شناسی سرمایه داری هستند در حالی که این مساله جزء ذاتی نظام سرمایه داری است.

برخورد نادرست با این پدیده از سوی فعالان و مبارزان اجتماعی که در پی تغییر بنیادین جامعه هستند، در برخی موارد سبب تحلیلهای اشتباه شده است که این اعتراضات و شورشها را گاه با خوش بینی بیش ازحد تحلیل کرده اند و گاه بر عکس.

گرچه حاشیه نشینی یکی از پیامدهای نظام سرمایه داری است اما مردم حاشیه نشین به دلیل روی آوری به سمت کارهای سیاه دارای انسجام طبقاتی و تشکیلاتی نیستند. در میان این قشر گرایشات لمپنی بسیار شدید است و نظام سرمایه داری از آنها در جهت تحت فشار قرار دادن نیروی کار رسمی استفاده میکند. در حقیقت آنان ارتش ذخیره ی بیکارانی هستند که هم در تشدید رقابت نیروی کار از آنان استفاده میشود و هم با استخدام آنان در نیروهای نظامی و انتظامی در سرکوب اعتراضات.

هرچند با توجه به این که شرایط سخت اقتصادی جامعه هر روز بیش از گذشته کارگران و مزدبگیران را به حاشیه شهرها و روستاها سوق میدهد، شاهد تغییر فرهنگ این اقشار هستیم.

این بخش جامعه به دلیل شرایط زندگی شان و برای به دست آوردن ساده ترین امکانات زیستی، همه روزه با نیروهای پلیس و شهرداری و … درگیرند. اینان که حتا زنجیری هم به پایشان نیست تا از دست بدهند، به خاطر محرومیت بیش از حد بسیار فداکار و در راه مبارزه برای زنده ماندن دارای از خود گذشتگی بسیار بالایی هستند. به همین دلیل سرکوب و یا مصادره زمین و خانه آنها برای حکومتها کار ساده ای نیست. در همه جای دنیا نیروهای امنیتی از آنها بسیار میترسند و سعی میکنند که آنها را تک تک دستگیر کنند. اما اگر به مبارزه جذب شوند بهترینها خواهند بود. تا قبل از فروپاشی دیوار برلین این بخش به عنوان نیروهای مبارز جدی بودند. ایرلند و جنبش مقاومت ایرلند بیشترین نیرویش از این بخش بود. محلات حاشیه نشین امروز در بسیاری از کشورهای غربی محل اعتراض پایین ترین بخشهای جامعه هستند. هر چند شاهدیم که متاسفانه نیروهای بنیادگرا نیز برخی از آنها را جذب کرده اند.

حاشیه نشینان به رغم وجود خصلتهای لمپنی در شرایط خاص، در کمترین زمان میتوانند روحیه انقلابی عظیم خود را نشان دهند. چرخش برای تغییر بنیادی در این بخش تنها در گرو آموزش است و این آموزش را نیروهای کارگری باید به آنها بدهد. میتوان تصورکرد حاشیه نشینان کنونی قادرند در صورت آگاهی از قدرت خود، در مقابل هر گونه ستمی ایستادگی و تا رهایی خود و جامعه از بندهای سرمایه داری مبارزه کنند.

سازماندهی مردمی که در بدترین شرایط اقتصادی و اجتماعی زندگی به سر میبرند و هر روز با مشکلات بسیاری دست وپنجه نرم میکنند از عمدهترین وظایف تشکلهای مستقل کارگری جامعه میباشد و باید پذیرفت تا زمانی که بخش حاشیه جامعه در کنار نیروهای مبارزاتی قرار نگیرد، راه به جایی نخواهند برد.

انسجام مبارزات و خواستههای آنان در پیوند با کل طبقه ی کارگر امکان پذیر است. بدون وجود یک تشکل سراسری کارگری و طبقاتی، مبارزات این قشر از جامعه به دست بخشهایی از نظام سرمایه داری افتاده و ابزار لشگرکشی یک جناح علیه جناح دیگر میشود.

منابع و زیرونویس ها:

1-http://www.tabnakfars.ir/fa/news/41932/%D9%86%D8%A7-%D8%A7%D9%85%D9%86-%D8%AA%D8%B1%DB%8C%D9%86-%D8%B4%D9%87%D8%B1%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%AF%D9%86%DB%8C%D8%A7

2http://fa.rfi.fr/%D9%88%D8%B2%D9%86-%D8%AD%D8%A7%D8%B4%DB%8C%D9%87-%D9%86%D8%B4%DB%8C%D9%86%D8%A7%D9%86-%D9%88-%D8%AA%D8%AD%D9%88%D9%84%D8%A7%D8%AA-%D8%A7%D8%AC%D8%AA%D9%85%D8%A7%D8%B9%DB%8C-%D8%AF%D8%B1-%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86-20150511/%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86

3- بررسیها نشان داده است در مشهد به ازای هر سه نفر یک نفر حاشیه نشین وجود دارد! و در واقع از جمعیت نزدیک به سه میلیون نفری این شهر بیش از یک میلیون نفر آن حاشیه نشین هستند.

حسن موسوی چلک رییس انجمن مددکاران ایران چندی پیش اظهار کرده بود: «اهمیت بحث حاشیه نشینی در مشهد جایی به چشم می آید که بدانیم در جمعیت هفت میلیاردی کره زمین از هر هفت نفر، یک نفر در حاشیه شهرها زندگی می کند ولی متاسفانه این میزان در مشهد به یک سوم می رسد.»

http://www.khabaronline.ir/detail/364802/Economy/political-economy

4http://titre1.ir/fa/print/4437 https://ir.mondediplo.com/article2330.html

http://www.tabnakfars.ir/fa/news/41932/%D9%86%D8%A7-%D8%A7%D9%85%D9%86-%D8%AA%D8%B1%DB%8C%D9%86-%D8%B4%D9%87%D8%B1%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%AF%D9%86%DB%8C%D8%A7

5http://sociologists.blogfa.com/post-1.aspx

6http://sociology2006.blogfa.com/post-5.aspx

7علی کائیدی، عضو کمیسیون بهداشت و درمان مجلس شورای اسلامی ایران، نسبت به شیوع بیماریهای واگیردار و عفونی از جمله ایدز در حاشیه شهرهای ایران هشدار داده و گفته است که اگر تلاشی در جهت جلوگیری از رشد مشکلات بهداشتی در میان جمعیت حاشیه نشین کشور صورت نپذیرد، پی‌آمدهای سنگین اجتماعی آنها در ابعادی به مراتب بزرگتر گریبان کشور را خواهد گرفت.

محمد مهدی ایازی، معاون وزیر بهداشت و درمان مجلس شورای اسلامی، در اظهاراتی مشابه گفته است که شیوع بیماری‌های عفونی و واگیردار نظیر ایدز و همچنین بیماریهای پوستی و گوارشی مهمترین معضلات بهداشتی حاشیه‌نشینان ایران هستند که عملاً از حمایت‌های درمانی محرومند، مضاف بر اینکه غالب مناطق حاشیه نشین ایران از خدمات بهداشتی و شهرداری بی بهره اند و انباشت زباله در این مناطق از مهمترین منابع آلودگی و بیماریهای واگیردار به شمار می‌رود

http://fa.rfi.fr/%D9%88%D8%B2%D9%86%D8%AD%D8%A7%D8%B4%DB%8C%D9%87-%D9%86%D8%B4%DB%8C%D9%86%D8%A7%D9%86-%D9%88%D8%AA%D8%AD%D9%88%D9%84%D8%A7%D8%AA-%D8%A7%D8%AC%D8%AA%D9%85%D8%A7%D8%B9%DB%8C-%D8%AF%D8%B1-%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86-20150511/%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86

8http://www.hamshahrionline.ir/details/263814/Economy/nationaleconomy

9http://www.coca.ir/problem-marginalization-iran

10- https://www.cordaid.org/en/topics/urban-matters/about-topic

(سیاستهای خیابانی ،جنبش تهی دستان در ایران،نویسنده آصف بیات، ترجمه سید اسدالله نبوی خاشعی)11-

12- http://www.noandishaan.com/wpcontent/uploads/2012/07/%D8%AD%D8%A7%D8%B4%DB%8C%D9%87%D9%86%D8%B4%DB%8C%D9%86%DB%8C.pdf

13- https://zaminmaskan.mashhad.ir/articles/1208698-%D8%AD%D8%A7%D8%B4%DB%8C%D9%87-%D9%86%D8%B4%DB%8C%D9%86%DB%8C-%D8%B4%D9%87%D8%B1%D9%87%D8%A7-%D8%A7%D8%B1%D8%AA%D8%A8%D8%A7%D8%B7-%D8%A7%D9%85%D9%86%DB%8C%D8%AA-%D8%B9%D9%85%D9%88%D9%85%DB%8C.html

14- https://khezr.wordpress.com/2013/02/09/iran-city-unrest-1990s/

15- http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=8802010706

16- http://taher-news.blogfa.com/post/2102/%D8%B4%D9%88%D8%B1%D8%B4-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%AF%D9%88%D8%B1%D9%87-%D8%B1%D9%81%D8%B3%D9%86%D8%AC%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D8%B3%D8%B1%D8%AF%D8%B1%DA%AF%D9%85%DB%8C-%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF-%D8%AE%D8%A7%D8%AA%D9%85%DB%8C-%D8%A2%D8%B1%D8%A7%D9%85%D8%B4-%D8%A7%D8%AD%D9%85%D8%AF%DB%8C-%D9%86%DA%98%D8%A7%D8%AF

17- http://badrpress.ir/fa/news/2990/%D8%AF%D8%B1%DA%AF%DB%8C%D8%B1%DB%8C-%D8%AF%D8%B1-%D8%B4%D9%87%D8%B1%D8%AF%D8%A7%D8%B1%DB%8C-%D9%85%D9%86%D8%B7%D9%82%D9%87-6-%D8%A7%D9%87%D9%88%D8%A7%D8%B2-%D8%AF%D8%B1-%D9%BE%DB%8C-%D9%82%D8%AA%D9%84-%D8%B1%D8%A7%D9%86%D9%86%D8%AF%D9%87-%D9%84%D9%88%D8%AF%D8%B1

18-http://rc.majlis.ir/fa/law/show/125560

19- http://tnews.ir/news/D02336766385.html

20 گزارش هشدار جدی در رابطه با کاهش سن روسپی گری در ایران که توسط خانم زینب نیک صفت، جهت انتشار در مجله پزشکی دکتر سلام تهیه شده است.

http://www.hidoctor.ir/50416_%D9%87%D8%B4%D8%AF%D8%A7%D8%B1-%D8%AC%D8%AF%DB%8C-%D8%AF%D8%B1-%D8%B1%D8%A7%D8%A8%D8%B7%D9%87-%D8%A8%D8%A7-%DA%A9%D8%A7%D9%87%D8%B4-%D8%B3%D9%86-%D8%B1%D9%88%D8%B3%D9%BE%DB%8C-%DA%AF%D8%B1%DB%8C.html/

21- تحقیق میدانی /خراطها، 1378

http://region4.tehran.ir/Default.aspx?tabid=237

22- (گزارش اعتماد و سلامت نیوز از منطقه خاک سفید  که در اسفند 93 منتشر شده است)

http://www.salamatnews.com/news/115183/-%DA%AF%D8%B2%D8%A7%D8%B1%D8%B4%DB%8C-%D8%A7%D8%B2-%D9%85%D8%AD%D9%84%D9%87-%D8%AE%D8%A7%D9%83-%D8%B3%D9%81%D9%8A%D8%AF-%D8%AA%D9%87%D8%B1%D8%A7%D9%86

23- http://www.mehrnews.com/news/2231700/%D9%87%DB%8C%DA%86-%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA%D9%86-%D8%AE%D9%88%D8%A7%D8%A8%DB%8C-%D8%AF%D8%B1-%D8%B3%D8%B1%D9%85%D8%A7%DB%8C-%D8%AA%D9%87%D8%B1%D8%A7%D9%86-%DB%8C%D8%AE-%D9%86%D8%B2%D8%AF-%DA%AF%D8%B1%D9%85%D8%AE%D8%A7%D9%86%D9%87-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%BE%D8%A7%DB%8C%D8%AA%D8%AE%D8%AA-%D9%BE%D8%B0%DB%8C%D8%B1%D8%A7%DB%8C

24«تهران / خبرگزاری صدا و سیما / اقتصادی 1394/08/11 – رئیس سازمان نوسازی شهر تهران از کارتن خوابی حدود 150 هزار تا 200 هزار نفر در منطقه 12 تهران خبر داد. – عبادالله فتح الهی در گفتگو با پایگاه خبری وزارت راه و شهرسازی با بیان اینکه بیشتر این کارتن خوابها در خیابان لاله زار زندگی می کنند، اظهار داشت : بیشترین مشکلات در حوزه شب مردگی در منطقه 12 است که روزانه یک و نیم میلیون نفر در این منطقه رفت و آمد دارند»

http://khabarfarsi.com/n/14739537

25- http://www.khabaronline.ir/detail/479684/society/social-damage

26- یوسف اباذری

دژ نیروهای چپ هند

india1

هنری رودولف

منتشر شده در دنیای جوان

متن PDF مقاله

در بهار امسال، زمانی که حزب کمونیست هندKP (مارکسیستی) در کنگره‌ی حزبی خود کمیته‌ی مرکزی تازه‌ای را انتخاب می‌کرد، مانیک سرکار (Manik Sarkar) جزو شرکت کنندگان بود. او از سال ۱۹۹۸ عضو کمیته مرکزی است. در همان سال او رئیس دولت- »نخست‌وزیر« – شمالی‌ترین ایالت هند، تریپورا (Tripura) با مساحت ۱۰۵۰۰ کیلومتر مربع و با جمعیت ۳.۷ میلیون نفر نیز شد. در این ایالت ۲۱ سال است که یک جبهه‌ی چپ حکومت می‌کند.

ما از آگارتالا (Agartala) پایتخت ایالت به سمت چابیمورا (Chabimura) در جنوب به راه می‌افتیم. بزودی جاده در منطقه‌ای تپه‌ای با انبوه گیاهانش پیج و تاب می‌خورد. دریایی از رنگ سبز. نیزارهای بامبو، درختچه‌های موز، آبگیرها بر کناره‌هاشان نخل‌ها، کشتزارهای چای، برنجزارهای آماده‌ی برداشت، درختان آشوکا (Ashoka) ،فوفل کاتچو (Betel)، مانگو، پاپایا، درختان انجیر هندی (Banyan)، و مزرعه‌های فیکوس (Gummibaum) جای یکدیگر را می‌گیرند. مقصد ما رنجیره‌ی تپه‌های دوتامورا (Devtamura) است که رودخانه‌ی گومتی (Gomti) از میان آن می‌گذرد. بر کناره‌هایش زیباترین دیدنی‌های تریپورا: تصویرهای دستکم پانصد ساله‌ی بر سنگ نگاشته‌ی خدایان دورگا ، شیوا، ویشنو و سکاندا.

خودآگاهی بومیان

همان روز بعد در آگارتالا، که با یک ردیف ساختمان‌های بازسازی شده تأثیری مجذوب کننده دارد، گفتگویی با نخست وزیر. او ما را در پایان روز کاری طولانی‌اش می‌پذیرد و بعد آن هم به دویدن منظمش می‌پردازد. سرکار شمایی عمومی از شرایط منطقه ترسیم می‌کند: بیشتر کوهستانی و جنگلی. مرز مشترک با چین، بنگلادش، بوتان و میانمار (سابقاً برمه) دارد و از لحاظ منابع زیرزمینی ثروتمند است. رودخانه‌های بزرگی از میان آن می‌گذرند، معروف‌ترین‌شان براهماپوترا (Brahmaputra). موقعیت چغرافیایی آن منحصر به فرد است چون تنها از طریق باصطلاح »گلوی بطری« با هند مرکزی ارتباط دارد. تریپورا باصطلاح پشت بنگلادش واقع شده است.

درصدبالایی از مردم بومیان (indigen) هستند، انسان‌هایی ساده که به فرهنگ‌ها و ادیان مختلف تعلق دارند، از جمله هندوها، مسیحیان، مسلمانان و پیروان ادیان طبیعی (Naturreligion). بومیان هرچه بیشتر آگاه‌تر و سازمانیافته‌تر می‌شوند. اینکه حکومت بعد از هجده سال در ماه می قانون سختگیرانه‌ی ضد ترور AFSPA را پس گرفت هم مدیون این مردم است. این قانون قرار بود گروه‌های شورشی را عقب براند،  اما به سازمان‌های امنیتی  قدرتی تقریباً نامحدود بخشید. سازمان‌های حقوق بشری انتقاد می‌کردند این قانون، که در تمامی مناطق جنگی هند به اجرا درآمد، اغلب مورد سوء‌استفاده‌ی اعضای نیروهای نظامی قرار می‌گرفت.

در تریپورا بخصوص گروه‌های بومی خود را هدف AFSPA می‌دیدند. مانیک سرکار در این مورد می‌گوید: »ما ده‌ها سال کشمکش‌های خون‌آلودی بین اقوام مختلف داشتیم، شورش‌هایی در شمال شرقی کشور، مثل هرجای دیگری. حالا شش سال است که افراطی‌ها منزوی شده‌اند. ما زمینه‌ی موفقیت را از آن‌ها گرفته‌ایم. اما کارمان تمام نشده، چون دشمنان ما سعی می‌کنند از بنگلادش و میانمار در کار پیشرفت ما اخلال کنند.«

india2

کشاکش سخت

آیا دولت دست راستی و هندو-ناسیونالیست مودی در دهلی نو با منطقه‌ی دوردست تریپورا منصفانه رفتار می‌کند؟ نخست‌وزیر اظهار می‌کند که باید به خاطر سهم تریپورا در بودجه‌ی دولت مرکزی سخت بجنگد. او و وزرایش باید دائماً بر سر حقوق ایالت پافشاری کنند. دولت او  وظایف خود را با شفافیت انجام می‌دهد ، تا همه‌ی پروژه‌های دولت مرکزی به اجرا درآیند. از جمله پروژه‌ی عظیم بازسازی راه‌آهن بین لوندینگ (Lunding) در ایالت همسایه آسام و آگارتالا، خط آهنی Schmalspur با قدمتی ۱۵۰ ساله و طول ۴۳۷ کیلومتر، که تنها راه ارتباطی امن بین تریپورا و مناطق مرکزی هند است.

چه سری در کار است که بیش از دو دهه در تریپورا یک جبهه‌ی چپ حکومت می‌کند که ۹۹ درصد از اعضای KPI (مارکسیستی) و یک وزیر از KP تشکیل شده است. بر عکس در بنگال غربی و کرالا (Kerala)، که در گذشته مراکز نیروهای چپ بودند، چپ‌ها  انتخابات را باختند. مانیک سرکار به خاطر فروتنی مثال زدنی‌اش مشهور است: »هند بسیار بزرگ است، و بسیار رنگارنگ. ما در تریپورا به منافع توده‌های فقیر بسیار توجه می‌کنیم. مردم به ما اعتماد دارند. ما مصممانه، با درستکاری و با حداکثر شفافیت کار می‌کنیم. ما کسی را به رشوه‌گیری/رشوه‌دهی تشویق نمی‌کنیم. علاوه بر اینها، مبارزه‌ی توده‌ای رهبران خود را به وجود می‌آورد. من نمی‌گویم به خاطر من است که ما اینهمه وقت در قدرت هستیم. این فقط موفقیت حزب ماست، نتیجه‌ی مبارزه‌ی جمعی.«

در هند رشوه در همه جا گسترده است، حتی در تریپورا. »درست است،« سرکار می‌گوید، »اما ما هر موردی شناخته شده را با جدیت تعقیب می‌کنیم.« یک همکار ژورنالیست در آگارتالا تأیید می‌کندکه رسوایی‌های مالی ورشوه‌خواری‌ها متعددی به دستور حکومت سرکار افشا شده‌اند، که بعد مورد حمله‌ی شدید اپوزیسیون قرار گرفته است.

india3

قدرت غیر متمرکز

نخست‌وزیر با واقع‌بینی ارزیابی می‌کند: »ما روابط دمکراتیک را تا سطح شوراهای محلی، تعاونی‌ها و گردهمایی‌های قبیله‌ها برقرار کرده‌ایم. ما ساختار سکولار جامعه را تثبیت کرده‌ایم. بین اعضای کاست‌ها و ادیان مختلف خصومت نیست. ما آموزش و بهداشت را برای همه‌ی شهروندان تضمین کرده‌ایم. ۹۵ درصد از چهار میلیون اهالی می‌توانند بخوانند و بنویسند. تحصیل تا کلاس دوازدهم مجانی است.«

۹۵ درصد همه‌ی روستاهای بزرگ آب آشامیدنی و الکتریسته دارند. سرکار تأکید می‌کند که تریپورا الگویی است برای اجرای برنامه‌های ایجاد اشتغال موسوم به  MGNREGA . مسلماً یک رشته موانع رشد وجود دارند. »اکثریت مردم ما فقیرند، به همین دلیل  از آن‌ها مالیات نمی‌گیریم یا بسیار کم. و این برای بودجه‌ی ما مسأله‌ساز است.«

دکتر پراناب چاترجی (Pranab Chatterjee) از بخش  تأمین بهداشت و رفاه خانواده، به کارنامه‌ی موفقیت‌های سرکار چند فاکت  اضافه می‌کند. تریپورا اولین ایالتی بود که حتی پیش از سال ۲۰۰۴ جذام را از بین برده بود. در اینجا کزاز هم  ریشه‌کن شده است. از بین تمام ایالت‌های کشور تریپورا بیشترین اهداکننده‌ی خون را دارد. نخست‌وزیر خود یکی از بهترین نمونه‌هاست. ۸۷ درصد زایمان‌ها در بیمارستان صورت می‌گیرد. مرگ و میر نوزادان در اینجا ۲۶ از هزار است، در حالیکه مقدار متوسط آن برای سراسر هند ۴۰ از هزار است.

 وقتی که ما از بیجان دهار (Bijan Dhar)، دبیر KPI (م) برای این ایالت، راجع به »راز« موفقیت چپ‌ها سؤال می‌کنیم می‌خندد: »خیلی ساده و سرراست، ما بین تمام احزاب سیاسی بهترین هستیم. ما برای فقیرترین‌ها فعالیت می‌کنیم و با خط مشی نئولیبرالیستی که از سال 1991 در پیش گرفته شده مقابله می‌کنیم، سیاستی که همه تأمین‌های اجتماعی را کاهش می‌دهد و بورژوازی را تقویت می‌کند. ما، برعکس، شبکه‌ی رفاهی‌مان را گسترش می‌دهیم. ما می‌توانیم بر 87000  نفر رفقای حزبی تکیه کنیم و بر دو میلیون اعضای سندیکاها و سازمان‌های توده‌ای و همچنین بر روزنامه‌ی حزبی‌مان دیلی داشرکاتها (Daily Desher Katha)، که با تیراژ روزانه‌ی 50000 منتشر می‌شود. «

india4

مبارزه با فقر

یک بار دیگر از پایتخت، آگارتالا، خارج می‌شویم. همراه با کارمند سازمان توسعه، راتان بومیک (Ratan Bhowmik)، در یک جیپ به راه می‌افتیم، به سمت میاه (Miah) و راجه‌شواریناگار در بخش دوکلی (Dukli). او می‌خواهد در محل نشان دهد که  MGNREGA ، »آکسیون ملی مهاتما گاندی برای تضمین اشتغال«، چگونه کار می‌کند. این برنامه‌ی اشتغال‌زایی دولتی، که سال‌ها پیش در دوره‌ی حکومت حزب کنگره براه انداخته شد، توانست برای میلیون‌ها نفر از مردم فقیر در مناطق روستایی دستکم به مدت صد روز در سال کار ایجاد کند. آن‌ها به ازای همکاری در پروژه‌های مهم محلی  حداقل دستمزد دریافت می‌کنند. در میان‌میاه ( Mian Miah) 835 خانوار زندگی می‌کنند. چندین تا از آنها امروز با بیل و کلنگ به کندن زمین مشغولند.  زن‌ها با سبدی بر سرشان بار سنگین را حمل می‌کنند.  آن‌ها در کار آماده‌سازی حوضچه‌ای برای پرورش ماهی هستند که قرار است سفت‌کاری آن در ده روز آینده به پایان برسد و برای اهالی ده سودآور باشد.

آن‌ها زیر آفتاب سوزان در سکوت کار می‌کنند، اکثرشان زن هستند. عایشه بگوم (Ayesha Begum) 42 ساله، برای چند لحظه به دسته‌ی بیلش تکیه می‌دهد و تعریف می‌کند: »این کار سخت است اما کار درست و حسابی است. قبلاً من در خانه‌ای کلفتی می‌کردم و کاملاً وابسته به این خانواده بودم. گاهی پول مرا می‌دادند، گاهی وقت‌ها ظاهراً پول نداشتند. این پروژه زندگی ما را تغییر داد. ما حالا یک حساب بانکی داریم و درست یک هفته بعد از پایان پروژه پول ما پرداخت می‌شود. در حال حاضر این مبلغ روزانه 155 روپیه است.« حداقل دستمزد، که در این مورد معادل کمی بیشتر از دو یورو است، ایالت به ایالت فرق می‌کند.

این برنامه شرایط زندگی بهتری را برای 365000  شاغل در تریپورا فراهم کرده است. زیرساخت‌های روستایی را در هشت بخش این ایالت بهتر کرده است. قسمت‌هایی از زمین‌هایی ناهموار تسطیح می‌شوند، خاکریزهای حفاظت در برابر طغیان رودخانه‌ها برپا می‌شوند. حوضچه‌های پرورش ماهی، تانکر برای جمع‌آوری آب باران، آب‌بندها، پل‌ها و جاده‌های کوچک، کانال‌های آبرسانی، نهالستان‌ها، مزرعه‌ها و درختزارهای چای، توت و کائوچو ساخته می‌شوند. سرمهندس تارون کانتی دبنات (Tarun Kanti Debnath) از بخش توسعه‌ی روستایی »شک ندارد که این برنامه یک موفقیت بزرگ است. آدم‌ها کمی درآمد کسب می‌کنند. امکان دسترسی‌شان به بازا به طور محسوسی بهتر می‌شود.«

مرزهای قابل عبور

ما سری کوتاه به دروازه‌ی شماره 97 حصار سیمی می‌زنیم. در تریپورا از 856 کیلومتر مرز با بنگلادش 750 کیلومتر آن از سیم خارداری به ارتفاع نزدیک به سه متر تشکیل شده است. این مرز بایستی مانع مهاجرت بنگلادشی‌ها و نفوذ افراطیون بشود. با وجود این در بازارهای آگارتالا می‌توان کارگران روزمزد، دستفروش‌ها و میوه‌فروش‌های زیادی را دید که آشکارا با چشم‌پوشی مقامات، از آن سوی مرز می‌آیند و شب دوباره برمی‌گردند. دسته‌ی دیگر آن‌ها که در »ترانزیت« هستند و با قصد اقامت در اینجا، می‌خواهند بدون جلب توجه در هند بمانند.

این‌ها در کنار دروازه‌ی شماره 97 دیده نمی‌شوند. مرز واقعی حدود صد متر آن طرف‌تر پشت سیم خاردار است. بعد از چند قدم به دهکده‌ی هندی موتیناگار (Motinagar) می‌رسیم، از سنگ مرزی شماره‌ی 2033 ، که نشان می‌دهد مرز در اینجا از وسط کلبه‌ی غیرمسکونی می‌گذرد، رد می‌شویم، و حالا در دهکده داچاناگار (Dhajanagar) در بنگلادش هستیم. هر یک از این دو ده حدود 1000 نفر سکنه دارد. پیش از تقسیم مستعمره‌ی انگلیس به هند و پاکستان، که بخش شرقی آن هم به نوبه‌ی خود در سال‌های 1971/72 از خود را از سلطه‌ی پاکستان آزاد کرد و کشور مستقل بنگلادش شد، اینجا یک آبادی بود.

رابطه‌ها که اکثراً خانوادگی‌اند برجا ماندند. مثلاً خواهر کدخدای قبلی ده، محمد موشومی (Mohammed Moushumi) در ده بنگلادشی زندگی می‌کند. او می‌گوید: »ما هر روز همدیگر را می‌بینیم. و وقتی مشکلی پیش می‌آید کدخداهای هر دو ده همدیگر را ملاقات می‌کنند و مشکل را مسالمت‌آمیز حل می‌کنند.« در موتیناگار در یک بقالی لیمونادِ شیرینی از بنگلادش را به ما عرضه می‌کنند. برای پرداخت از روپیه‌ی هند یا تاکای بنگلادش استفاده می‌شود. رابطه‌ی انسان‌ها  با یکدیگر ساده و بدون تنش به نظر می‌رسد. فرمانده منطقه‌ی مرزی نظر دیگری دارد: »دزدی دام و دزدی خرمن بسیار رایج است.«

به آگارتالا برمی‌گردیم. اینکه نمایندگان اپوزیسیون هیچ چیز مثبتی در »رژیم سرکار« نمی‌بینند تعجب‌آور نیست . پراسنجیت  چاکرابورتی (Prasenjit Chakraborty) یک فونکسیونر اتحادیه‌ی جوانان ABVP حزب ناسیونالیست مردم هند (BJP)، قبل از هر چیز کارت ویزیتش را به ما می‌دهد. بر آن عکسی از نخست وزیر نارندرا مودی و شعاری از او : »اول ملت، بعد حزب، آخرسر من«. کادر جوان خیلی زود به اصل مطلب می‌پردازد. برای او KPI (م) حزبی است »استبدادی و غیردمکراتیک«، که حداقل اینجا در تریپورا »در فرایند فروپاشی« است.  BJP تنها آلترناتیو ممکن را در برابر »رژیم زورگویانه‌ی کمونیستی« ارائه می‌دهد. و او مطمئن است سال 2018 که تریپورا دوباره نمایندگانش را انتخاب می‌کند قدرت را به دست خواهند گرفت.

دکتر آشوک سینها (Ashok Sinha) سخنگوی حزب کنگره در تریپورا نظرش را نه به این تند و تیزی اما به همین صراحت فرموله می‌کند: دلایل پایدار بودن جبهه‌ی چپ؟ آن‌ها »سیستم کامل و دقیقی برای تأثیر و تحریف و سرکوب دارند. در روستاها از هر پنج نفر یکی در نهان کمونیست است و یا خبرچین حزب. این حزب با رشوه‌دهی تمامی کارمندان دولت را تحت کنترل کامل دارد. البته نخست‌وزیر به شریف بودن معروف است اما مثل پادشاه زندگی می‌کند. و همه‌ی این‌ها به این خاطر است که سیاستمداران و رسانه‌ها کمترین توجهی به تریپورا ندارند.«

جاگدیش دبارما (Jagdish Debbarma) از حزب ناسیونالیستی بومیان تویپراس (Twipras)، که آراءش در آخرین انتخابات محلی افزایش قابل توجهی داشته، ادعا می‌کند جبهه‌ی چپ در پروژه‌های توسعه‌اش مناطق قبایل بومی را ندیده می‌گیرد، در را بر روی مهاجران از بنگلادش و بنگال غربی باز کرده و اجازه می‌دهد که بومیان به اقلیتی کاهش یابند که امروزه فقط کمی بیش از سی درصد جمعیت را تشکیل می‌دهند. می‌گوید: »تریپورا کشور ماست. « به همین دلیل بایستی همه‌ی حق زمین Landrechte برای آنها منظور شود.

بر خلاف روند عمومی

اتهامات اپوزیسیون تا بحال تأثیری بر برنامه‌های مانیک سرکار  نداشته. در حالیکه او توانسته موقعیت خود را حفظ کند حوزه‌ی تأثیر چپ‌ها در هند کوچکتر شده است و تعداد نمایندگان چپ در پارلمان هند در دهلی نو کاهش یافته است. در مجلس سفلی مارکسیست‌ها تنها 9 نماینده از 545 و در مجلس علیا نیز 9 نماینده از 245 نماینده را دارند.

نخست‌وزیر تریپورا دلیل این سقوط را در چه می‌بیند؟ »نتایج انتخابات پارلمان در سال 2014 برای ما وحشتناک بود، با اینکه ما اینجا در تربپورا وظایف‌مان را انجام دادیم و هر دو کرسی نمایندگی را به دست آوردیم. اما حزب ما تأثیرات سیاست نئولیبرال را در مجموع کم‌اهمیت ارزیابی کرده بود، و در مورد تحولات در بخش‌های کشاورزی و صنعتی به خطا رفته بود. گذشته از این، ما همچنان پیامدهای منفی اضمحلال شوروی را حس می‌کنیم.«

آیا وضعیت فعلی یک همکاری جدی‌تر بین همه‌ی نیروهای چپ، و یا شاید حتی وحدت احزاب کمونیستی مختلف هند  را ایجاب نمی‌کند؟ »دولت مرکزی در دهلی نو منافع Big Business را نمایندگی می‌کند و نه منافع آدم‌های ساده را. این امر تضمینِ بافت سکولار و دمکراتیک جامعه‌ی هند را ضروری‌تر می‌کند. آنچه که به احزاب کمونیست مختلف مربوط می‌شود، هر کدام ویژگی‌های خود را دارند و مرحله‌ی انقلاب را متفاوت ارزیابی می‌کنند. عملاً ما در بسیاری موارد همکاری مشترک می‌کنیم. اما وحدت فعلاً در دستور روز نیست.«

عکس‌ها از هیلمار کونیگ

یکی از پروژه‌های متعدد MGNREGA : ساختن سد کوچکی در راجه‌شاواریناگار (Rajeshawarinagar)

کار سنگین اما منظم: در میان‌میاه حوضچه‌ای برای پرورش ماهی ساخته می‌شود

دروازه‌ی شماره ۹۷:  از 856 کیلومتر مرز با بنگلادش 750 کیلومتر آن از سیم خارداری به ارتفاع نزدیک به سه متر تشکیل شده است

آموزش و تأمین بهداشت برای همه: نخست‌وزیر تریپورا، مانیک سرکار در دفتر کارش

شهرِکشتار؛ صبرا و شتیلا

bbhsagrz

گفتگوی امی گودمن با نوام چامسکی، آوی شلایم، رشید خالدی و آلن سیگل

ترجمۀ مژگان جعفری

منتشر شده در ترجمان

 

کشتار صبرا و شتیلا یکی از شوک‌آورترین وقایعی بود که در دورانِ نخست‌وزیری آریل شارون رخ داد. در شانزدهم و هفدهم سپتامبر سال ۱۹۸۲ بیش از ۲۰۰۰ فلسطینی پس از حملۀ نیروهای میلیشیای مسیحی -که با هماهنگی با ارتش اسرائیل صورت گرفته بود- در کمپ‌های صبرا و شتیلا کشته شدند. هیئت‌ِ تحقیقاتی ویژۀ اسرائیل، شخص شارون را مسئول کشتار دانست و شارون ناچار شد بلافاصله پس از این حکم استعفا دهد. درگفت‌و گوی حاضر از پرستاری آمریکایی-یهودی به نام آلن سیگل که در زمان حمله در بیمارستان غزه در کمپ صبرا مشغول به کار بوده است، رشید خالدی استاد مطالعاتِ عرب دانشگاه کلمبیا و نوام چامسکی زبان‌شناس، نویسنده و استاد ممتازِ انستیتو تکنولوژیِ ماساچوست و آوی شلایم، تاریخدانِ عراقی‌الاصل، یهودی و استاد دانشگاهِ آکسفورد، سوالاتی پرسیده‌ایم.

 

امی گودمن: آوی شلایم ۱ به ۱۹۸۲ و وقایعی که در لبنان رخ داد بازگردیم، شما در آن زمان کجا بودید؟

آوی شلایم: در سال ۱۹۸۲ آریل شارون وزیر دفاع دولتِ مناخیم بگین بود، معمارِ طرح حمله به لبنان نیز شارون بود. این جنگ با فریب صورت گرفت، شارون با تظاهر به این که اهداف جنگ بسیار محدود هستند اعضای کابینه را وادار به پذیرفتن جنگ کرد، در حالی که در واقع او برای تغییرِ مطلقِ جغرافیای سیاسیِ منطقه طرحی کامل در سر داشت. هدف او این بود که به متحدان مسیحی مارونیِ اسرائیل در لبنان کمک کند به قدرت برسند، با اسرائیل پیمان صلح امضاء کنند، نیروهای سوری را از لبنان اخراج کنند و بدین ترتیب اسرائیل می‌توانست به جای سوریه به نیروی مسلط در شرق مدیترانه بدل شود.

این جنگ با فریب آغاز شد و با اشک به پایان رسید و شارون نیز به هیچ یک از اهدافِ ژئوپولیتیکیِ خود دست نیافت، تنها نتیجۀ این جنگ کشتار پناهندگان کمپ‌های صبرا و شتیلا۲ بود. هیئتِ تحقیقات، وزیردفاع وقت یعنی شارون را مسئول کشتار فلسطینیان دانست چرا که شارون متحدان مسیحی اسرائیل را از کشتار منع نکرده بود. در نتیجۀ این اقدامات شارون از پستِ خود اخراج شد. در آن زمان هیچ‌کس نمی‌توانست تصورش را هم بکند که شخصی که به عنوانِ وزیرِ دفاع نالایق شناخته شده است، ممکن است به عنوان نخست وزیرِ اسرائیل به قدرت بازگردد.

اما کشتارِ صبرا و شتیلا فقط بخشی از اقداماتِ شارون بود. همانطور که پرفسور خالدی اشاره کرده‌اند شارون نخستین جنایت خود را در سال ۱۹۵۳ و وقتی سرگردی جوان بود انجام داد، در آن زمان او خانه‌های بسیاری از اردنی‌های ساکنِ روستایِ «قبیه۳» را نابود کرد، شارون مسئولِ کشتار ِ ۶۹ شهروندِ این روستا بود. جریان مدوامی که در زندگی حرفه‌ای شارون به عنوان نظامی و سیاستمدار وجود دارد استفاده از قوای قهری است؛ و این قوای قهری نه فقط بر علیه ارتش‌های دولت‌های عربی بلکه بر علیه شهروندان فلسطینی نیز به کار گرفته شده است. شارون در زندگی سیاسی خود همواره از دیپلماسی پرهیز داشته و در پی آن بوده که با توسل به قوای قهری هژمونی اسرائیل را بر سرتاسر منطقه تحمیل کند. بامزه است که اخیراً «جورج دبلیو بوش» شارون را «مردِ صلح» خوانده است، کسی را که هیچ نسبتی با صلح ندارد. او سراسر مردِ جنگ است. رویکرد شارون به دیپلماسی دقیقاً عکسِ قولِ مشهورِکلاوزویتس۴ است، به نظر شارون دیپلماسی باید از جنگ تبعیت کند. نزاع عرب-اسرائیلی در عرض ۴۰ سال گذشته موضوع محبوبِ تحقیقات من بوده است و صادقانه بگویم در جریان مطالعاتم حتی به یک شاهد برای حمایت از این ایده که شارون مرد صلح است برنخورده‌ام.

امی گودمن: من دوست دارم به ۱۹۸۲ و به گزارشِ هیئتی که آوی شلایم بدان اشاره کرد، بازگردم و از نوام چامسکی در خصوص «هیئتِ کاهان۵» سؤال کنم، یافته‌های این هیئت چه بود و چطور آریل شارون توانست زندگی سیاسی‌اش را بعد از اتهامات این هیئت نجات دهد؟

نوام چامسکی: هیئت کاهان شارون را به خاطر امری که خودشان آن را «مسئولیت غیرمستقیم» کشتارِ صبرا و شتیلا خواندند، محکوم کردند؛ اما به نظر من هیئت کاهان چیزی جز ماله‌کشی و ماست مالی نبود. هیئت کاهان تلاش کرد از واقعه‌ای که در واقع کشتاری هول‌آسا بود لطیف‌ترین تفسیر ممکن را بدست دهد. در واقع این کشتار برای افرادی که با تاریخ یهودیان آشنا هستند، رنگ و بویی آشنا داشت. این کشتار تقریباً نسخۀ المثنیِ کشتارِ «کیشیناو۶» در سال‌های پیش از جنگ جهانی دوم در روسیه بود، کشتاری که در خاطرۀ جمعی اسرائیلی‌ها یکی از بدترین فجایع است، این کشتار به سروده شدن سرود ملی ِمشهور اسرائیل یعنی «شهر کشتار» بدست مهم‌ترین شاعر اسرائیلی «خائیم ناهمان بیالیک۷» منتهی شد. ارتش تزار این شهر را محاصره کردند و به مردم شهر اجازه دادند برای سه روز تمام یهودیان را بکشند و آن‌ها ۴۵ نفر را کشتند. این واقعه شباهت خاصی دارد به اتفاقی که در صبرا و شتیلا رخ داد، ارتش اسرائیل صبرا وشتیلا را محاصره کرد و نیروهای فالانژی است۸ را به داخل فرستاد، کسانی که معلوم بود هدفی جز کشتار ندارند.

امی گودمن: بله ولی آن‌ها نیروهای مسیحی ِلبنانی بودند.

نوام چامسکی: نیروهای تروریستِ مسیحیان لبنان بودند که با اسرائیل متحد شده بودند. سربازان اسرائیلی شاهد این کشتار بودند، آن‌ها به فالانژها کمک کردند وارد صبرا و شتیلا شوند و در عرض چند روز در حالی که فالانژها دست به کشتار می‌زدند، آن‌ها نظاره‌گر بودند؛ اما این بار همچون کشتارِ کیشیناو ۴۵ نفر کشته نشدند، بلکه چندهزار نفر کشته شدند- ارتش اسرائیل ادعا می‌کندکه کشته‌شدگان ۸۰۰ تن بوده‌اند. این بود کشتار صبرا و شتیلا. این ایده که شارون مسئولیت غیرمستقیم داشته است احمقانه است، حتی تزار هم به نحوی کوبنده و و در سطح بین‌المللی بابت مسئولیت مستقیم‌اش در کشتار کیشیناو محکوم شد. کشتار کیشینوف یکی از وقایعی بود که سبب سیل مهاجرتی از اروپای شرقی شد و پدر من نیز در شمار همین مهاجرین بود. من معتقدم که کشتار صبرا و شتیلا یک نسخۀ بدل از این کشتار بود، البته جز این که کشتار صبرا و شتیلا بسیار وحشیانه‌تر و ظالمانه‌تر بود. برخوردی که با شارون شد چیزی جز سرزنشی ملایم نبود. درست است که از مقام وزارت دفاع برکنار شد ولی خیلی طول نکشید که به قدرت بازگردد. این یکی از شوک‌آورترین نکاتِ زندگی حرفه‌ای شارون است.

امی گودمن: نوام اجازه بده اینجا کمی درنگ کنیم، می‌خواهم از آلن سیگل سوالی کنم. سیگل پرستاری آمریکایی-یهودی است که در زمان کشتار صبرا و شتیلا در سپتامبر ۱۹۸۲ در کمپ صبرا کار می‌کرده است. من پیش از این هم با او مصاحبه کرده بودم و این مصاحبه در بیستمین سالگرد کشتار منتشر شده است. سیگل می‌توانید کمی از آنچه در جریان کشتار شاهدش بودید برایمان بگویید؟

آلن سیگل: روز ۱۸ سپتامبر سال ۱۹۸۲ دوشنبه و یکی از روزهای نخست «روش‌هشانا۹» بود. صبح بود و به ما گفته شد که ارتش لبنان پایین پله‌ها است و باید به سوی ورودی بیمارستان برویم. خب آن‌ها ارتش لبنان نبودند، بلکه فالانژها بودند. در آنجا گروهی از سربازان را دیدیم که به نظر کاملاً مرتب و منظم می‌رسیدند. آن‌ها به ما گفتند که ما را تا بیرون کمپ همراهی می‌کنند و پاسپورت‌هایمان را گرفتند. بعد به همراهی سربازان از خیابان اصلیِ پایینِ بیمارستان شروع به حرکت کردیم. درحال حرکت اجساد بی‌جان را بر کف خیابان می‌دیدیم. سربازان لبنانی در حال حرکت بر سر ما فریاد می‌کشیدند که مسیحی نیستیم و به کمک کسانی آمده‌ایم که از مسیحیان نفرت داشته‌اند و تروریست بوده‌اند. آن‌ها دائماً با بیسیم‌هایشان حرف می‌زدند و با کسانی خارج از آنجا در ارتباطِ مستمر بودند.

یک فلسطینی در بیمارستان با ما کار می‌کرد که وقتی بقیه شروع به فرار کردند، فرار نکرد. او وحشت زده بود و از بقیه می‌خواست که به او یک روپوش سفید بدهند. کسی به او یک روپوش سفید داد، ولی نیروها فوراً او را شناسایی کردند و بیرون کشیدند چون ظاهرش با کارکنان موبور و سفیدپوست اسکاندیناویایی، انگلیسی و آمریکایی بیمارستان خیلی فرق داشت. وقتی او را بیرون کشیدند من برگشتم و دیدم که بر روی زانوانش نشسته و التماس می‌کند. به من گفتند راه بروم و اولین چیزی که بعد از برگشتن شنیدم صدای شلیک بود. دیگر پشت سرم را نگاه نکردم.

همین طور که به راهمان ادامه می‌دادیم، سربازان جدیدی را دیدیم. یک لشگر کامل از سربازان در خیابان‌ها به صف شده بودند و این سربازها برخلاف قبلی‌ها خیلی کثیف و نامرتب بودند و حالتشان جوری بود که انگار قاطی کرده بودند، جوری بودند که انگار مواد یا چیزی شبیه به آن مصرف کرده‌اند. چشمانشان گشاد شده بود و عصبی بودند، بوضوح عصبی بودند و بدن‌هاشان انگار منقبض بود. گروهی از پناهندگان فلسطینی و لبنانی هم آنجا بودند که آن‌ها مجبورشان کرده بودند پشت به یک مسیر به خط شوند. یکی از زن‌های پناهنده یک کودک در دست داشت و تلاش می‌کرد این کودک را به ما بدهد، اما فالانژها اجازه نداند. پناهنده‌ها ما را نگاه می‌کردند و حتی به ما علامت پیروزی نشان می‌دادند. نمی‌شد گفت کدام گروه بیشتر دلواپس سرنوشت گروه دیگر بود.

همانطور که خیابان را پایین می‌رفتیم- در منطقه‌ای که بخشی از کمپ بود، بولدوزی را دیدیم که متعلق به اسرائیل بود و حروف عبری بر بدنه‌اش داشت و جلو و عقب می‌رفت. من مطمئنم که آنجا گوری عظیم حفر می‌کردند. ما به حرکت ادامه دادیم و به پایان کمپ رسیدیم. در اینجا به سمتی پیچیدیم- اینجا بیرون از کمپ بود- آن‌ها ما را پشت به دیواری که سرتاسرش گلوله خورده بود به خط کردند و تفنگ‌هایشان را آمادۀ شلیک کردند؛ و ما فکر کردیم همین است، تمام شد. منظورم این است که آن‌ها جوخۀ آتش بودند. ناگهان سروکلۀ یک سرباز اسرائیلی پیدا شد که دوان دوان خیابان را پایین می‌آمد و او بود که تیرباران را متوقف کرد. فکر می‌کنم ایدۀ تیرباران کردنِ کارکنانِ خارجی بیمارستان برای اسرائیل خوشایند نبود. با این حال این واقعیت که آن‌ها از این ماجرا خبر داشتند و توانستند متوقف‌اش کنند نشان می‌دهد که میان آن‌ها و فالانژها ارتباطی وجود داشت.

امی گودمن: به نظر شما باید چه بر سر شارون می‌آمد؟

فکر می‌کنم چیزی که باید بر سر او می‌آمد همان چیزی است که در تاریخ ما- در تاریخ یهود- بر سر ظالمین آمده است. از وقتی که بچه بودم یاد گرفته‌ام که هولوکاست رخ داد چون بقیۀ مردم ساکت بودند چون آن‌ها اعتراض نکردند. آدم‌ها اجازه دادند که اتفاقات ناگواری برای آدم‌های دیگر رخ دهد و کاری نکردند. «سیمون ویسنتال۱۰» و سازمان‌های یهودی هنوز هم در پی مجرمان جنگی نازیست هستند تا عدالت را در خصوص آن‌ها اجرا کنند و باید هم این کار را کنند، اما آریل شارون هم یک جنایتکار جنگی بود و تبعاتِ حقوقیِ اقدامی که او در صبرا و شتیلا انجام داد او را در این رده جای می‌دهد، من این را به عنوان شخصی غیرحقوق‌دان می‌فهمم. شارون چیزی برای دفاع از خود ندارد. او می‌دانست که فالانژها دشمنان قسم‌خوردۀ فلسطینی‌ها هستند.

امی گودمن: خب پرفسور خالدی۱۱، آلن سیگل در بیمارستان غزه در کمپ صبرا کار می‌کرد، بستگان شما این بیمارستان را اداره می‌کردند؟

رشید خالدی: درست است.

امی گودمن: همان بیمارستان را؟

رشید خالدی: دخترعموی من عزیزه آنزمان رئیس بیمارستانِ غزه بود.

امی گودمن: و شما آنوقت در لبنان بودید؟

رشید خالدی: من آنزمان در بیروت بودم.

امی گودمن: واکنش او به این کشتار چه بود؟ در آن زمان او چه کرد؟

رشید خالدی: واکنش عزیزه چه بود؟

امی گودمن: بله چه کرد؟

رشید خالدی: تلاش کرد زنده بماند. اولش وقتی که قربانیان به بیمارستان می‌آمدند تلاش می‌کردند آن‌ها را مداوا کنند و بعد همانطور که آلن توصیف کرد…

امی گودمن: در آن زمان فقط بیمارانی که به طرز وخیمی جراحت دیده بودند آنجا بودند و بیشتر مردم تلاش می‌کردند فرار کنند.

رشید خالدی: دقیقاً. بیشتر مردم دریافته بودند که قرار است یک کشتار جمعی رخ دهد و بیشتر فلسطینی‌ها فرار کردند. دخترعموی من از لحاظ روحی لطمه دیده بود. بچه‌های من و هزاران هزار بچۀ فلسطینی و لبنانی دیگر در عرض ۱۰ هفته اشغالِ بیروت زیر بمباران زندگی می‌کردند.

یکی از چیزهایی که کسی راجع به آن حرفی نمی‌زند، سند جدیدی است که از آرشیو دولت اسرائیل لو رفته است. این سند نشان می‌دهد نه تنها آریل شارون و نه تنها دولت اسرائیل بلکه حتی دولت آمریکا در آن‌چه که در صبرا و شتیلا رخ داد، مسئولیت مستقیم داشتند. نیویورک تایمز در سی‌امین سالگرد این کشتار در سال ۲۰۱۲ برخی از اسناد مرتبط به این موضوع را منتشر کرد. در واقع یکی از دانشجویان من این کار را کرد. این اسناد نشان می‌دهند که مسئولیت شارون در این کشتار بسیار بیشتر از آن بود که بشود آن را غیرمستقیم دانست، نشان می‌دهند که دولت اسرائیل کاملاً از ماوقع باخبر بوده است و نشان می‌دهد که اسرائیل هر کاری کرده است تا نگذارد کشتار متوقف شود. در میانۀ کشتار، در ۱۶ سپتامبر دیپلمات‌های آمریکایی نزد اسرائیلی‌ها رفتند و گفتند: «باید نیروهایتان را از بیروت خارج کنید». در این اسناد می‌توانید بخوانید که شارون این پیشنهاد را رد کرد تا کشتار یک روز دیگر هم ادامه پیدا کند.

امی گودمن: اهداف اسرائیل در لبنان چه بود؟ می‌دانیم که دستاویزهای اسرائیل برای حمله این‌ها بودند: تلاشی که برای ترور سفیر اسرائیل در لندن صورت گرفته بود و تیراندازی به شمالِ اسرائیل از جانبِ لبنان.

رشید خالدی: تیراندازی یک سال بود که متوقف شده بود، سفیرِ آمریکا فیلیپ حبیب از سال ۱۹۸۱ مبادلات مرزی میان دو کشور را متوقف کرده بود و این بهانه دیگر از میان برداشته شده بود و شارون برای پیدا کردن بهانه خودش را می‌کشت. ما حالا اسناد ملاقات او در ماه می ۱۹۸۲ با وزیر امور خارجۀ آمریکا الکساندر هیگ را در دست داریم و او در همین ملاقات اهداف خودش را مطرح می‌کند. شارون در این ملاقات به هیگ می‌گوید: «ما می‌خواهیم لبنان را به یک دولت تابعه تبدیل کنیم» و همانطور که آوی شلایم و چامسکی اشاره کردند، او می‌گوید: «می‌خواهیم نفوذ سوریه را از میان برداریم و ساف را نابود کنیم»، اهداف شارون این‌ها بودند؛ و همانطور که پرفسور شلایم گفتند شارون هم کابینه و هم آمریکایی‌ها را با طرح این مدعا که قرار است عملیات محدودی اجرا کند، فریب داد. در حقیقت او از اول قصد داشت بیروت را تصرف کند و قصد داشت نقشه منطقه را یکسره متحول کند.

امی گودمن: شارونِ ۸۵ ساله، پس از هشت سال کما مرده است. شما از نیویورک تایمز گفتید و از اسنادی که در خصوص صبرا و شتیلا منتشر کردند و بر اساس این اسناد آریل شارون در کشتار مسئولیت مستقیم داشته است و آمریکا نیز به نحوی در قضیه مسئول بوده است. کمی بیشتر راجع به این اسناد و شمایلی که امروزه پس از مرگ شارون در رسانه‌های آمریکایی و اسرائیلی از او تصویر می‌شود، بگویید.

رشید خالدی: امروز شاهد آنیم که آریل شارون را به مقام قدیسی می‌رسانند. او در آمریکا و در اغلب رسانه‌های آمریکایی از یک جنایتکار جنگی و یک قاتل به یک رب‌النوع بدل شده است. نیویورک تایمز هم در این قضیه نقش عظیمی داشته است. مثلاً به جای آنکه سرمقاله‌ای را که کمتر از یک سال قبل منتشر کردند-مقاله‌ای که جزئیات محکوم کننده‌ای از مسئولت شارون، آمریکا و اسرائیل را افشا می‌کرد و حاوی اسنادی از دولت اسرائیل بود- را در زمان مرگ شارون از نو منتشر کنند، مقاله‌ای از خودِ شارون را به عنوان سرمقاله منتشر کرده‌اند که در آن جنگ را توجیه می‌کند! این نمایشی موهن است، رسانه‌های آمریکایی و اسرائیلی این مرد را همانطور که آوی شلایم گفت به مردِ صلح بدل کرده‌اند و این وصفی است که هرگز با شارون جور درنمی‌آید.


پی‌نوشت‌ها:
[۱] Avi Shlaim
«آوی شلایم» استاد دانشگاه آکسفورد و تاریخدانی بریتانیایی-اسرائیلی است که در عراق زاده شده است. شلایم یکی از مورخین جدیدِ اسرائیل است، «مورخین جدید» مکتبی متشکل از محققان اسرائلی است که از تاریخ اسرائیل و صیهونیسم تفسیری منتقدانه به دست می‌دهند و قرائت سنتی دولت اسرائیل از تاریخ اسرائیل را به چالش می‌کشند. «بنی موریس» نخستین کسی بود که این مکتب نظری-تاریخی را نامگذاری کرد. برخی از نتایج این مکتب به مقومات ایدئولوژی «پساصهیونیسم» بدل شده است. اعضای این مکتب از این قرارند: «آوی شلایم»، «بنی موریس»، «ایلان پاپه»، «تام سگیف»، «هیلل کوهن»، «باروخ کیمرلینگ» و «شیمحا فلاپن». [مترجم]
[۲] در ۱۴ سپتامبر ۱۹۸۲ بشیر جمایل نه روز پس از تحویل گرفتن مقام ریاست جمهوری به همراه ۲۵ نفر از همراهانش در مقر حزب فالانژ لبنان با انفجار بمب به قتل رسیدند. معمار حمله حزب سوسیال ناسیونال سوریه بود. پاسخ فالانژها به این بمب‌گذاری دو روز پس از مرگ جمایل، قتل‌عام بی‌رحمانه و سبعانۀ زنان، کودکان ومردان غیرمسلح و فلطسینی کمپ صبرا و شتیلا بود. [مترجم]
[۳] Qibya
[۴] Clausewitz
«کارل فون کلاوزویتس» اندیشمند نظامی و سیاسی از اهالی پروس بود. کتاب مشهور او پیرامون جنگ منشأ نظریات بسیاری در علوم نظامی، علوم سیاسی و فلسفۀ جنگ بوده است. کلاوزویتس در این کتاب می‌گوید جنگ باید همواره به عنوان ابزاری سیاسی مورد مطالعه واقع شود و بایستی تنها وسیله‌ای در خدمت سیاست باشد که به عنوان مغز اصلی عمل می‌کند. این کتاب توسط انتشارات سازمان عقیدتی سیاسی ارتش منتشر شده است. [مترجم]
[۵] Kahan Commission
[۶] Kishinev
کیشیناو واقعه‌ای بود که دوبار یک بار در سال ۱۹۰۳ و بار دیگر در سال ۱۹۰۵ در امپراطوری روسیه در شهر کیشیناو که پایتخت کنونی مولدوای است، رخ داد. در جریان این قتل‌عام مردم عادی شهر با حمایت نیروهای تزاری و به علت تحریک مطبوعات و نیروهای محلی ضدیهود، به خانه‌های یهودیان هجوم بردند و ۷۰۰ خانه و ۶۰۰ مغازه را ویران کردند، ۶۰۰ تن را مجروح و ۴۷ تن را به قتل رساندند. این واقعه با واکنش بین‌المللی مواجه شد و «روزولت» رئیس جمهور آمریکا در پیامی تزار را محکوم کرد. تولستوی و گورکی و شماری دیگر از ادبای روسی نیز واقعۀ قتل‌عام کیشیناو را محکوم کردند. کشتار کیشیناو به عنوان نقطۀ آغاز گردهم‌آیی و شکل‌گیری صیهونیسم اولیه-خاصه صیهونیسم ریویزونیست- شناخته می‌شود. [مترجم]
[۷] Chaim Nahman Bialik
[۸] Phalangist
حزب فالانژ لبنان (که عنوان عربی آن حزب الکتائب اللبنانیه بود) حزب مسیحی دست‌راستی‌ای بود که بخش اعظمی از جمعیت مسیحیان مارونی لبنان از آن حمایت می‌کردند. این حزب یکی از طرفین اصلی نزاع در جریان جنگ‌های داخلی لبنان در سال‌های ۱۹۷۵ الی ۱۹۹۰ بود-این حزب با ساف و نهضت ملی لبنان می‌جنگید و متحد استراتژیک اسرائیل بود- حزب در دهه‌های ۸۰ و ۹۰ رو به افول گذاشت و امروزه بقایای آن در حزب «ائتلاف ۴ مارس» جذب شده است- حزبی ائتلافی که در سال ۲۰۰۵ در لبنان شکل گرفت، رهبری حزب به دست سعید حریری فرزند نخست‌وزیر ترور شدۀ لبنان رفیق حریری وامین جمایل رهبر سابق حزب فالانژی است لبنان ورئیس جمهور سابق این کشور است، ضدیت با سوریه نقطۀ مشترک گروه‌های مختلف این حزب است- شعار فالانژها «خدا، میهن و خانواده» بود. [مترجم]
[۹] Rosh Hashanah
«روش‌هشانا» به سال نوی یهودیان و در واقع روزهای اول و دوم نخستین ماهِ سالِ مدنی عبری، ماهِ «تیشری» (ماه هفتم تقویم مذهبی) گفته می‌شود. به این روز یوم داوری یا یوم هادین نیز گفته می‌شود، گفته می‌شود در این روز تمامی بنی اسرائیل مورد قضاوت خداوند قرار می‌گیرند. بنابر اعتقاد یهودیان در روز نخست «تیشری» آدم و حوا خلق شدند و به عبارتی روز نخست تیشری یا روش‌هشانا معادل روز ششم آفرینش است. [مترجم]
[۱۰] Simon Wiesenthal
[۱۱] Rashid Khalidi
رشید خالدی، استاد دانشگاه کلمبیا و سردبیر مجلۀ «ژورنال مطالعات فلسطین» است. عمده مطالعات خالدی حول محور شکل‌گیریِ تاریخی ناسیونالیسم در جهان عرب و دخالت‌های غربیان در خاورمیانه، تمرکز دارد. خالدی از منتقدان سرسخت سیاست‌های آمریکا در خلال جنگ سرد است. به نظر خالدی این سیاست‌ها تنش را در خاورمیانه افزایش می‌دادند و دموکراسی را زیرپای می‌گذاشتند. به نظراو مشوق اصلی اسلام رادیکال در خاورمیانه آمریکا بوده است و آمریکا به نیروهای شبه‌نظامی رادیکال مسلمان به عنوان قوایی محتمل برای ایجاد توزان قدرت در خلال جنگ سرد نظر می‌کرده است، بدین ترتیب به زعم خالدی جنگ سرد پایان یافت ولی بازمانده‌هایش-رادیکالیسم اسلامی- باقی ماندند. مشهورترین کتاب خالدی، هویت فلسطینی، شکل‌گیریِ آگاهی ملی مدرن نام دارد. [مترجم]

درباره ثروتمندان، ثروت و قدرت

کن یبسن در گفتگویی با هانس یورگن کریسمانسکی

برگردان از آرش برومند

منتشر شده در تارنمای نگرش

« چیزی که همیشه برای من جالب بوده – و این نکته جزو شغل ما جامعه شناسان است- این بوده، که بالایی ها چه می کنند؟ آنان چگونه قدرت به دست می آورند و چگونه از آن استفاده می کنند؟…مهم ترین استراتژی در حال حاضر از نظر من، عبارتست از آزادسازی داده ها از شبکه های رایانه ای سرمایه داری… این قشر، این گروه دیگر سرمایه دار نیستند. آنان بهره وران یک سیستم سرمایه داری اند (بنگریم به حباب مالی و یا فیناسیاریزاسیون اقتصاد و غیره). این گروه، به کمک بانک های شان و مشاوران شان پروژه های سوداگرانه ای را قالب می کنند. ولی خودشان مانند سرمایه داران عمل نمی کنند. از این لحاظ این گروه از لحاظ تاریخی نیز نمود و نمایش گر پایان سرمایه داری اند. »

مهمان امروز ما آقای هانس یورگن کریسمانسکی، جامعه شناس، متولد سال 1935 در شهر برلین است. ایشان در دانشگاه های هامبورگ و مونستر، سی سال است که مشغول درس دادن است.

 

شما پروفسور رشته جامعه شناسی هستید و سی سال است که به موضوع ثروت و ثروت های هنگفت می پردازید. شما پژوهشگر ثروتید. کتاب های گوناگونی نوشته اید. یکی از آنها، اینجا روی میز است. «0.1%، امپراتوری میلیاردرها». کار یک پژوهشگر ثروت چیست و منظورتان از مفهوم «Richistan» [ثروتمندستان. م] که استفاده می کنید، چیست؟

کریسمانسکی: نکته عجیب این جا است که من در سال 1970 در شهر مونستر پروفسور شدم وهیچ گاه از من به عنوان پژوهشگر ثروت نام برده نشده و امروز هم من با این مساله مشکل دارم که به من مُهر «پژوهشگر ثروت» بزنند. چیزی که همیشه برای من جالب بوده – و این نکته جزو شغل ما جامعه شناسان است- این بوده، که بالایی ها چه می کنند؟ آنان چگونه قدرت به دست می آورند و چگونه از آن استفاده می کنند؟ و در این رابطه طبیعتا نه فقط به ثروت در زمینه دانسته ها و ثروت در زمینه قدرت، بلکه به مساله ثروت پولی برخورد می کنیم. لحظه ای، این دو، یعنی پول و قدرت به هم پیوند می خورند. و آن گاه آدم به نظر من در مسیر درستی قرار می گیرد؛ یک مسیر بسیار کهن. چرا که ارتباط میان پول و قدرت از همان ابتدا مورد توجه علوم اجتماعی بوده است.

یکی از مشهورترین کتاب های جامعه شناسی متعلق به یک جامعه شناس آمریکایی به نام تورستین وبلن (Thorstein Veblen) است، با عنوان «نظریه طبقه تن آسا» (The Theory Of The Leisure Class) که در پایان سده نوزدهم نوشته شده.

 

 

در این اثر به مفهوم «مصرف چشم آمد»[1] (Conspicuous Consumption) برمی خوریم.

کریسمانسکی: بله! او به «بارون های راهزن» آن زمان ( به «شهریاران راه آهن»، نخستین «شهریاران بانکی»، «شهریاران فولاد» و غیره) پرداخت و پرسید چگونه و چرا این اَبَرثروتمندان در برابر عموم چنین آشکار خودنمایی می کنند. نظریه «طبقه تن آسا» در واقع این نظریه بود که چرا این مصرف گرایی آشکار و چشم آمد است. چرا آنان خود را پنهان نمی کنند و در نهان از این امکانات استفاده نمی کنند. یکی از پاسخ هایی که وبلن به این پرسش داد آن است که این نمایش ثروت، جامعه را نگه می دارد. این امر یک هدف ایجاد می کند.

 

یک کشش؟

کریسمانسکی: بله، یک کشش! این گفته مشهور که می توان از ظرفشویی به میلیونری رسید، آن زمان پدید آمد. به عبارت دیگر ثروتِ خودنمایانه و نمایش گرانه، می تواند به عنوان هدفِ سعادت، جامعه را منسجم نگه دارد.

 

این نکته خیلی برای آمریکا نمونه وار است. در انگلستان به گونه ای دیگر بوده است، یا دستِ کم، مدت طولانی به گونه ای دیگر بوده. فردی اگر ثروتمند بود، متظاهر نبود. این کار را قبول نداشتند. این نمایش دهی، یا من اسمش را می گذارم ثروتمند بودن به سبک آمریکایی، به نظر می رسد که اکنون همه جا به یک گرایش تبدیل شده. اکنون فقط فهرست فوربس (Forbes) نیست. نشریات تخصصی زیادی در این مورد هستند که وقتی مثلا آدم یک ساعت بسیار گران قیمت می خرد یا این که مشتری یک بانک خصوصی در سوییس است، دریافت می کند. آیا این وضع همیشه وجود داشته ولی امروز بیشتر خبرش منتشر می شود؟

کریسمانسکی: این نمایش ثروت همیشه وجود داشته. به جماعت درباری و اشرافیت فکر کنیم که آنان چگونه خود را می نمایاندند؛ به ورسای فکر کنیم. سراسر سده هیجدهم، به ویژه آن جا که جامعه فئودالی دچار تلاشی شد، در عین حال سده خودنمایی ثروت و قدرت است.

آن چه که موجب تمایز وضعیت آمریکایی از اروپایی است، این نکته است که در ایالات متحد آمریکا هیچ گاه یک اشرافیت به معنای اروپایی آن وجود نداشت. یعنی در واقع هر مهاجر کوچک که فکر بکری داشت، از لحاظ نظری می توانست اَبَرثروتمند شود. در حالی که در اروپا این مکان ها، این مکان های عالی، این ممیزه های ثابت برای آرزویِ خوشبخت بودن، در اختیار اشرافیت بود.

 

یعنی فرد می بایست جزو اشراف می بود تا بتواند در این بازی نقشی داشته باشد؟

کریسمانسکی: بله … بورژازی رو به رشد، مثلا در آلمان و انگلستان، مدل خود را خیلی تابع سرمشق های اشرافیت کرد. به همین دلیل در اروپا خودنمایی این ثروتمندان در مجموع به گونه ای دیگر و دشوارتر است. نکته جالب نیز در اینجا است که درباره ایالات متحد آمریکا می توان قضیه را به صورت ساده ای تعریف کرد. آنها اَبَرثروتمندانی داشتند – «بارون های راهزن» (حدود سال 1900)- که سیاست مداران خود را بی بروبرگرد می خریدند. آنان بی بروبرگرد سندیکاها را سرکوب می کردند و آنان در سنین بالا نوع دوستی خود را کشف می کردند.

 

به صورت نخوت آمیز که مثلا نام خود را بر سر درِ دانشگاهی ببینند.

کریسمانسکی: نه تنها این، بلکه به احتمال بدتر از این بوده. اما آنان صاحب قدرت باقی می ماندند.  تا اینکه سیستم در مجموع خود در ایالات متحد – یعنی سیستم مالی و اقتصادی- دچار یک بحران ژرف می شود. و New Deal (روزولت و سال های دهه سی) پیش می آید. در کنار این «بارون های راهزن» و اَبَرثروتمندان، که دیگر کنترلی بر اوضاع ندارند، نخبگان جدیدی پدید می آیند، از جمله نخبگان مدیریت. واشنگتن به نقطه ای مرکزی تبدیل می شود – پیش از آن چنین نبود- که از آن جا کل کشور اداره می شود. سیاست مدارانی که در واشنگتن گرد می آیند، به قشر نخبه مستقلی بدل می شوند که می کوشند امر خود را در برابر آن اَبَرثروتمندان پیش ببرند. در زمان جنگ سپس نخبگان نظامی به آنها اضافه می شوند و سپس نخبگان دانش، یعنی نخبگان فنی و غیره…

 

نخبگان ورزشی نیز به آنها اضافه می شوند.

کریسمانسکی: نخبگان ورزشی هم به احتمال همین طور. اما اینان در این نبرد قدرت و یا تغییرات اجتماعی نقش تعیین کننده ای ندارند. و پس از جنگ دوم جهانی، وضعیت دیگری به وجود می آید. ما با یک سلسله از نخبگان کارکردی (functional) روبرو می شویم. اَبَرثروتمندان هم کماکان وجود دارند.

حال برگردیم به پرسش آغازین شما. در سال 1956 کتابی منتشر می شود با عنوان نخبگان قدرت (The Power Elite) اثر سی. رایت میلز (Charles Wright Mills). این کتاب هنوز هم در سراسر دنیا جزو یکی از مهم ترین کتاب های جامعه شناسی است، به جز در آلمان. جامعه شناسی آلمان از همان ابتدا آن را نفی کرد. 1956 درست همان سالی بود که من دکترای خود را آغاز کردم و سی. رایت میلز با این موضوعش مرا گرفتار کرد و از آن زمان تا به امروز من به این موضوع علاقه دارم؛ به موضوع ارتباط قدرت و ثروت و تدبیرهایی که در بالا اندیشیده می شود و مسلما دیگر ربطی به دمکراسی معمولی ندارد. من سخنان مشهور آیزنهاور در پایان دوره ریاست جمهوری اش را در برابر مجتمع های نظامی – صنعتی به یاد می آورم.

 

از آن زمان که او این مفهوم را به کار برد زمان زیادی گذشته است.

کریسمانسکی: بله، او بود که این مفهوم را درست کرد. و این شکل های قدرت و بازی های قدرت، جالب اند. عنصر دیگری مرا به این سمت کشاند. این دیگر پژوهش ثروت نبود، پژوهش قدرت و پژوهش سلطه بود. من شاگرد هلموت شِلسکی بودم. او جامعه شناس بسیار مهمی بود که در همین هامبورگ هم بود. او از یک حلقه دانشمندان علوم اجتماعیِ محافظه کارِ نسبتا راست می آمد، مانند هانس فرایر (Hans Freyer)، آرنولد گهلن (Arnold Gehlen) و غیره. این جمله را همیشه از او می شنیدیم که «درباره سلطه و قدرت در آن بالا سکوت می شود». از یک جایی سکوت شروع می شود. و از همین محیط، این گفته مشهور -که هر دانشمند جوانی را تحریک می کند- می آید که «نخبگان آنانی هستند که کسی جرات نوشتن جامعه شناسی شان را ندارد». این گفته از کارل اشمیت، دانشمند محافظه کار علوم سیاسی است.

 

چرا؟ چون برای کسی که دست به این کار می زند، پیامدهایی دارد؟

کریسمانسکی: مسلم است! و در همه چیز این نکته نهفته بود که «جوان! اگر می خواهی ترقی کنی، اگر می خواهی کرسی استادی بگیری، از این موضوعات دوری بجوی». من درباره رشته خودم صحبت می کنم. هر کسی که می خواهد ترقی کند، یا می خواست ترقی کند، همواره با دیدبان ها (Scouts) روبه رو می شود؛ فرستادگانی که دنبال افراد جوان جالب می گشتند. کنفرانس هایی بودند که در آنها، آدم بدون این که متوجه بشود، آزموده می شد، کنترل می شد.

 

به اصطلاح مشاوران کاریابی (Headhunter) مخفی.

کریسمانسکی: کمی شبیه به مشاوران کاریابی. رصد می شد، چه کسی به درد می خورد  و می تواند صاحب این یا آن کرسی شود. این را می شد حس کرد. همیشه مو بر تنم سیخ می شد. مسلما من نیز مانند همه آنهای دیگر چنین محرک هایی را حس می کردم. چنین علامت هایی را دریافت می کردم. اما به دلیل های گوناگون این مساله همواره برایم مشمئز کننده بود. من در سال 1970 کرسی استادی ام را دریافت کردم و سپس چپ گرا شدم. و کسی که آن موقع چپ گرا می شد – در پایان دهه 60 و در دهه هفتاد- به مارکسیسم می پرداخت و نظریه طبقات. دیگر مساله ثروت نبود که آدم به آن می پرداخت، بلکه مساله قدرت بود که برپایه ثروت بنا شده.

 

وقتی شما از مارکس صحبت می کنید، آیا برای اَبَرثروتمندان این مانند پارچه قرمزی است که جلوی گاومیش وحشی تکان بدهید؟ آیا پرداختن به مارکس و زیر نظر گرفتن اَبَرثروتمندان خطری واقعی برای آنان است؟

کریسمانسکی: شکی نیست. جالب است که موسسه مشهور فرانکفورت برای پژوهش اجتماعی (شامل آدورنو، هورکهایمر و بعدها هابرماس و غیره که در سال های دهه 20 پایه گذاشته شد) توسط شهروندان ثروتمند و حتی اَبَرثروتمندان یهودی ایجاد شد. و مارکس در این موسسه فرانکفورتی نقشی کاملا مرکزی بازی می کرد. قصد آن بود که آن چه که در نزد مارکس به صورت قطعی به عنوان پیشرفت علمی به شمار می آمد و یک پیشرفت شناختی بود (درباره تاریخ و قانون های حاکم بر تاریخ و غیره) حفظ شود و البته تا حد امکان صحبتی از مبارزه طبقاتی به میان نیاید؛ مبارزه طبقاتی که مواضع سرمایه گذاران را تهدید کند.

 

طبقات نباید زیر سوال می رفتند؟

کریسمانسکی: بله، بله. من نمی خواهم به ساحت کسی تعرض کنم. من همکاران خوب زیادی از مکتب فرانکفورت دارم. اما این نکته کمی هم وجه مشخصه آنها است. مساله های تند و سخت و مساله های مهم مربوط به حاکمیت و قدرت (مانند نبرد طبقاتی) در آنجا تصفیه می شوند و درست و حسابی – آن گونه که یک مارکسیست پررنگ و معتقد به آنها می پردازد- به آنها پرداخته نمی شود.

 

چون این افراد صاحب خانه ای هستند که می بایست قسطش تامین شود؟

کریسمانسکی: خب، این یک مساله دیگر است. در تاریخ جنبش کارگری و نیز جنبش مارکسیستی، همیشه افراد مرفهی نیز وجود داشته اند. فریدریش انگلس مسلما مطابق معیارهای امروزین یک میلیونر بود و از آن یگانی که او با مارکس ایجاد کرد، می توان به عنوان یکی از نخستین کارگاه های اندیشه سازی نام برد. این دو با هم، مارکس بی پول و انگلس پول دار، هر دو از لحاظ تئوری و عمل توافق داشتند و با هم همخوان بودند. خیلی ها را آموزش دادند. خیلی از افراد جنبش کارگری را آموزش دادند. آثارشان برای تاثیرگذاری سیاسی نوشته شده بود.

 

این اثرها همچنین قابل فهم نوشته شده بودند.

کریسمانسکی: بله، قابل فهم نوشته شده بودند.

 

من با یک کتاب فروش صحبت کردم. در جریان سقوط مالی اخیر تهیه کتاب «کاپیتال» ممکن نبود. کتاب تمام شده بود. پرسیدم چه کسانی این همه خریده اند؟ معلوم شد خیلی از افرادی که مطمئن نیستند فردا هم برای دویچه بانک کار می کنند، «کاپیتال» را می خرند. آیا به نظر شما آن چه مارکس نوشته و قانون مندی هایی که کشف کرده، هنوز هم مانند تئوری نسبیت اینشتین فعلیت دارد؟

کریسمانسکی: پرسش خوبی است. من پاسخ آن را این گونه می دهم: مارکس را نه با اینشتین ، بلکه با چارلز داروین مقایسه می کنم. داروین نظریه فرگشت را همه گیر کرد. او نخستین کسی نبود که صاحب چنین اندیشه ای بود. نظریه فرگشت داروین کماکان صادق است – مگر این که آدم جزو یک فرقه طرفدار نظریه آفرینش باشد. نظریه فرگشت داروین، کشف بزرگی بود که بر سمت گیری دانش تاثیر گذاشت. مارکس را به همین سبک باید دید. مارکس، مارکسیسم و آن چه که مارکس نوشت و پیش از همه «کاپیتال» و «مانیفست کمونیستی» که با انگلس با هم نوشتند، اثرهای کلاسیک اند. مانند اثر کلاسیک کتاب بزرگ داروین. اما این ها اثرهای کلاسیک اند. یعنی این که شناخت ما از این گام های اولیه فراتر رفته است. امروز هیچ کس دیگر فقط داروین گرا نیست. بلکه افراد، نظریه پرداز در زمینه فرگشت اند.

 

یا این که کارشناس ژن هستند.

کریسمانسکی: هیچ کس امروز اگر درست بفهمد – مگر این که فرد نابینا باشد که البته چنین افرادی هم وجود دارند- دیگر مارکسیست ارتدکس نیست، که اثرهای کلاسیک را از لحاظ زبان شناسی تفسیر کند. بلکه می داند که تاریخ تحول پیدا کرده و این کار [کار مارکس. م] یک گشایش بزرگ در علوم بود. بر این پایه باید بنا کرد و به تفکر ادامه داد. برایم خیلی جالب است بدانم که مارکس اگر فضای مجازی (Cyberspace) را می شناخت، امروز چگونه کار می کرد. چگونه یادداشت های خود را سامان می داد. حتما به گونه ای دیگر بود و به طور حتم به چیزهای دیگر و یا به نکته های اضافی تری دست می یافت. مارکس جزو کلاسیک ها است و در نتیجه یکی از بزرگ ترین چهره ها در تکامل علوم اجتماعی است. به عنوان یک ایده بخش بزرگ باید به او نزدیک شد. اما موضوعی که او کشف کرد، همراه با دانشی که به تحول این موضوع می پردازد، متحول شده است.

 

شما پیش تر گفتید که همیشه از سوی کسانی که صاحب قدرت اند و بسیار بسیار ثروتمندند (نه تنها ثروتمند بلکه بی نهایت ثروتمندند) به گونه ای که نمی توان تصورش را کرد، برای کارهایی به شما رجوع کرده اند. زبانزدی هست که «ثروتمند کسی است که اگر یک میلیون از حسابش کش بروی، متوجه نشود»! مرتب به شما علامت داده شده که می توانی برای ما کار کنی. شما این پیشنهادها را هیچ گاه نپذیرفتید و هیچ گاه از این خط قرمز نگذشتید. شما همواره درباره پول و نخبگان امور پول و اشرافیت پولی نوشته اید. به عبارت دیگر شما امکان رشد و ترقی خود را (نمی گویم خفه کرده اید)، به صورت مصنوعی ترمز کرده اید. این نکته برای ما جالب است، چون شما کارتان را از روی اعتقاد و باور انجام می دهید. کار روزنامه نگاری نیز شبیه همین است. شما در امر روزنامه نگاری می توانید درباره هر موضوعی بنویسید. ولی اجازه ندارید به اصل موضوع بپردازید. و اجازه ندارید، سیستم را زیر سوال ببرید. مثل طرح این پرسش که آیا ناتو ابزاری است برای کسب ثروت و «بشردوستی» و «مبارزه بر ضد ترور» پوششی است برای پیشبرد کارهای دیگر. وقتی شما این کار را بکنید، به سرعت به شما علامت می دهند که آزادی مطبوعات را اشتباهی فهمیده اید. اعمال فشار می شود. آن چه که می خواهم بگویم این است که چه چیزی برای شما گیرایی داشت که در وجه روشن قدرت باقی بمانید؟

کریسمانسکی: بله، اجازه بدهید خیلی کوتاه ابتدا نکته دیگری را بیشتر توضیح بدهم. ما پیش تر درباره نخبگان کارکردی صحبت کردیم که در جامعه های مدرن و پیچیده پدید می آیند؛ سیاست مدارانی که می دانند چگونه ارزش های کسب شده را باید توزیع کرد. نخبگان مالی و کنسرن ها که می دانند چگونه می توان از پول، پول بیشتری درآورد.

 

منظورتان افرادی مانند آکرمان (Ackermann)[2] و کیسینجر و … است؟

کریسمانسکی: منظورم مدیران در امور بانکی یا در صنعت اند. منظورم کارشناسان فنی و دانشمندان اند که با اختراعات و ایده های خود به این سیستم ثبات می بخشند. از این نظر کارکردی اند. منظورم هنرمندانی اند که این سیستم را کمی می آرایند. منظورم فوتبالیست هایی اند که درآمد بسیار زیادی دارند و زندگی ما را کمی جالب تر می کنند و شاید احساس شگفت ملی به ما می بخشند، و احساسی را که ممکن است در غیر این صورت محو شود، حفظ می کنند. این ها همه قشر نخبگانی اند که یک راس هرمی دارند و در یک رتبه بندی قرار می گیرند. کافی است که فقط به صد نفر اول از هر عرصه ای پرداخت. شاید تنها صد هنرپیشه در سراسر دنیا باشند که می توانند برای نقش بازی کردن بیش از یک میلیون دلار بطلبند. اما میلیون ها هنرپیشه وجود دارند که جنب کارشان باید گارسونی یا کارهای دیگر کنند. این نخبگان کارکردی به هم مرتبط اند و به سیستم ثبات می بخشند. اما آنها همچنین آمادگی آن را دارند که سیستم را زیر سوال ببرند. چون آنها متوجه اند که کارها چگونه پیش برده می شوند؛ آنهایی که در بالای بالا هستند شاید نه. اما مدیریت در سطح متوسط و یا مثل فوتبالیست های لیگ دوم و غیره و غیره می گویند: وضع نمی تواند این طور ادامه پیدا کند. «زپ هربرگر» سابقا چقدر پول می گرفت؟ «اووه زلر» سابقا چقدر پول در می آورد؟ در مقابل آن مبلغی که امروز شواین اشتایگر[3] دریافت می کند، یک شوخی به حساب می آید. این قشرهای نخبگان که در بالای بالا نیستند، بلکه طبقه های پایین تر این نخبگان، چیزی شبیه به شک نسبت به سیستم دارند. اما مرکزیت همه این نخبگان، به مجموع سیستم ثبات می بخشد (غیر از این کار دیگری نمی توانند بکنند!). نخبگانی وجود دارند، نخبگان پولی، اَبَرثروتمندانی که به هیچ چیز دیگری جز حفظ کل سیستم علاقه ای ندارند. و از این سیاهچاله (اگر بتوانیم آنان را چنین نام ببریم)، از راه های بسیار متنوعی، علامت ها، اعمال نفوذ و مسلما پول نقد می آید که این سیستم را حفظ می کند.

 

و ایجاد می کند.

کریسمانسکی: در این مورد جای سوال است. سیستم را در واقع نخبگان کارکردی می سازند. آنها سیستم را حفظ و نگهداری می کنند. آن بالایی ها، آنهایی که بالای بالا هستند، میلیاردرها، این 2 تا 3 هزار میلیاردر موجود در سراسر کره زمین، دست به هر کاری می زنند تا سیستمی که حداکثر خصوصی بودن را برای آنان ممکن می سازد تا بتوانند هر کار (و واقعا هر کاری که به نظرشان می رسد، انجام دهند) پابرجا بماند. این ها نه آمریکایی اند، نه آلمانی اند. آنان کوچ نشین اند. الآن در پاریس در یک مهمانی اند. سپس روز بعد برای صبحانه با هواپیما به ونیز پرواز می کنند. و اگر مانند «نیکلاس برگ گرون»[4] به سرشان زد، به سرعت یک موسسه راه می اندازند (مثلا موسسه نیکلاس برگ گرون) و در آنجا شخصیت های برجسته ای مانند اشتیگلیتز – برنده  جایزه نوبل [اقتصاد.م]- یوشکا فیشر [وزیر خارجه سابق آلمان از حزب سبزها. م] و گرهارد شرودر [صدراعظم سابق آلمان از حزب سوسیال دمکرات. م] را گرد می آورند…

 

عروسک های خیمه شب بازی را به رقص درمی آورند.

کریسمانسکی: عروسک های خیمه شب بازی را به رقص درمی آورند. و چه کسی می داند که در آن جا چه چیزهای خوب (اگر نوع دوستی را در نظر بگیریم که بیل گیتس طرفدارش است) و البته بسیاری چیزهای دیگر که ویرانگر و مانع تکامل اند، اتفاق می افتد. این هسته قابل توجه است. و این هسته نخبگان دیگری هستند؛ نخبگان مالی. چند سال پیش هنگامی که من و دوستانم این مفهوم را در محیط خودمان – که محیط کمی چپ است- (ما در محیط آتاک فعالیم)، بکار بردیم …

 

شما در شورای مشورتی آتاک (َAttac)[5] هستید.

کریسمانسکی: بله بله! هنگامی که ما در این محیط این واژه را به کار بردیم، پرسیدند نخبگان مالی دیگر چه کسانی اند؟ این واژه آن هنگام هنوز قابل لمس و درک نبود. البته اکنون وضع به گونه ای دیگر است.

 

آقای کریسمانسکی! شما مرتب در مورد اَبَرثروتمندان و درباره یک گروه نسبتا کوچکی صحبت می کنید. سعی کنیم تا آنجا که ممکن است به طور مشخص صحبت کنیم. چون فهرستی وجود ندارد که افراد آنجا خود را به ثبت رسانده باشند. عنوان کتاب تازه شما «0.1%، امپراتوری میلیاردها» است. این 0.1% از کجا می آید؟

کریسمانسکی: این نکته در درجه اول محصول کار مسئول امور گرافیکی انتشارات است. در واقع می بایست 0.01% یا 0.001% بنویسیم، تا بتوانیم میلیاردرها را نشان دهیم. 0.1% رقم خیلی بزرگی است.

 

این رقم در رابطه با کل بشریت است؟

کریسمانسکی: بله، مربوط به کل بشریت است.

 

0.001% بشریت اَبَرثروتمندانی اند که درباره شان صحبت می کنیم؟ 

کریسمانسکی: حدودا. یکی از منابع بسیار جالب آماری «مدیریت ثروت» (Wealth Management) است. یعنی شرکت های مشاوره ای بزرگی مانند UBS، مری لینچ و غیره و غیره که سالانه گزارش ثروت جهانی (World Wealth Report) را منتشر می کنند. در آنجا اَبَرثروتمندان – به گونه ای که منظور نظرم هستند- بسیار متفاوت تعریف می شوند. در برخی از این گزارش ها اَبَرثروتمند بودن با 30 میلیون دلار شروع می شود؛ ثروتی که آزادانه در دسترس است. در برخی از گزارش ها اما با 200 میلیون دلار شروع می شود. علت آن است که – چیزی حدود 10 میلیون انسان روی کره زمین وجود دارند که بیش از 1 میلیون دلار دارند. (این رقم قطعی است). این تعداد در آمریکای شمالی، در منطقه پاسیفیک و آسیا، اروپا و تعدادی هم در خاورمیانه و آمریکای لاتین و غیره به صورت به نسبت برابری پخش شده اند. 10 میلیون نفر که واقعا ثروتمندند. در بین این 10 میلیون نفر تخمین زده می شود که 2 تا 3 هزار میلیاردر وجود دارند که بیش از 1 میلیارد دلار دارند. میلیاردرها یک مقوله به کلی دیگری هستند. در یک سطح به کل دیگری هستند. ممکن است گفته شود که «خب، این ها 2 تا 3 هزار فردند». این ها فرد نیستند. گروه اند. خانواده اند. حلقه ای از دوستان اند، شبکه های کوچک اند.

 

کِلان اند؟

کریسمانسکی: بله، کِلان و غیره. هنوز دیکتاتورهای کوچک و گانگسترها و مافیایی ها را جزو این ها حساب نکرده ایم که بخشی از آنان مبلغ های هنگفتی انباشت می کنند. این ها در «مدیریت ثروت» اصلا به شمار نمی آیند و در موردشان صحبت نمی شود. اما اگر مثلا به گزارش آلمان، به فهرست 500 نفر ثروتمندترین آلمانی ها که هر سال از سوی «نشریه مدیران» (Manager Magazin) منتشر می شود، بنگریم، می توان گفت: هر یک از این خانواده ها و یا هر یک از این افراد حلقه ای از یاوران گوناگون دارد. مثلا مشاوران مالی….

 

وکیلان.

کریسمانسکی: بی هیچ و شک و تردیدی وکیلان، چاپلوسان، ناخدایان کشتی های لوکس، سرپرستان خانهداری، پرستاران بچه و … فهرست «نشریه مدیران» با 200 میلیون شروع می شود. البته کسانی هم هستند که 185 میلیون دارند. آنها دیگر جزو این فهرست به شمار نمی آیند. این فهرست از 200 میلیون پایین تر نمی رود. در پیرامون هر یک از این 500 هَستار (Entity) دایره ای متشکل از حدود 100 نفر وجود دارد که وابسته به آنان اند. پول بسیار خوبی دریافت می کنند. یک ناخدای کشتی تجملی بزرگ سالانه درآمدی بین 300 تا 400 هزار یورو دارد.

 

آیا این افراد نیز بخشی از مالکیت خصوصی آنان [اَبَرثروتمندان. م] اند؟ یعنی هرگاه فرد اَبَرثروتمند نیاز داشت، باید بی درنگ حاضر باشند؟

کریسمانسکی: صد البته!

 

یعنی زندگی خصوصی شان همیشه نقش درجه دوم را دارد.

کریسمانسکی: بله! اما این حلقه ای از افراد است. بعد همه آرایش گران و خیلی های دیگر نیز به این ها اضافه می شوند. می خواهم بگویم که اگر 100 نفر دیگر نیز به این مجموعه اضافه کنیم، آن گاه در این جمع کوچک تر اَبَرثروتمندان (حال اگر 0.01% یا 0.001% بگوییم) تنها در آلمان 50 هزار نفرند که در هسته این سیاهچاله – نامی که من برای شان گذاشته ام- فعال اند.

 

که چرخ کل دستگاه را به عنوان خادم، در حال حرکت نگاه می دارند.

کریسمانسکی: که چرخ این دستگاه را در حال حرکت نگاه می دارند. من در کتابم یک سلسله مثال برشمرده ام که این دستگاه ها چگونه اند.

 

این نخبگانی که شما از آنان سخن می گویید. این اَبَرثروتمندان در طبقه های منفصل (کاست) مختلف، به صورت دودمان ها، اشراف، مافیایی ها و الیگارش ها وجود دارند. که از راه تدبیرهای دیوانه وار خصوصی سازی به پول رسیده اند. این یا آن ورزشکار هر از گاهی موفق می شود – دستِکم در آمریکا- وارد این جمع شوند. آیا همه این ها یک چیز مشترک دارند. یا اینکه چنان متفاوت اند که نمی شود آن ها را زیر یک سقف جمع کرد.

کریسمانسکی: ورزشکاران را از محاسبه کنار می گذارم. آنها سال های طولانی فعال نیستند، بلکه زمان فعالیت شان محدود است. 27 تا 30 میلیون دریافت می کنند که رقم سرسام آوری است.

 

منظورم ستارگان بیس بال آمریکایی اند که سفارش تبلیغاتی نیز دریافت می کنند.

کریسمانسکی: اما این ها هیچ گاه وارد آن محدوده ای نمی شوند که در سطح 200 یا 500 میلیون دلار یا یورو است. آنها زیر حد می مانند. بنابراین این جا صحبت از ورزشکاران نیست. این جا در واقع صحبت به هیچ وجه از مدیران هم نیست. چون حتی یک مدیر بسیار موفق که در صنعت کار می کند وارد منطقه میلیاردرها نمی شود. از طریق تغییرات در سیستم اقتصادی، از طریق مالی شدن سیستم اقتصادی، از طریق حباب مالی، امکان پیوستن به گروه میلیاردرها می تواند وجود داشته باشد. در عمل از میان نخبگان مالی است که میلیاردرها تولید می شوند.

 

یعنی شرکت های بزرگ سرمایه گذاری.

کریسمانسکی: یک گروه دیگر، کارشناسان فنی و مخترعان عصر دیجیتالی اند.

 

مانند شرکت Oracle، استیو جابز و …

کریسمانسکی: مخترعان اینترنت و یا افرادی از سیلیکن والی. این ها نیز از یک گروه نخبگان کارکردی می آیند… و مسلما تصور دیگری از دنیایی که در مرکزش، در سطح کاملا بالا ایستاده اند، دارند، تا خانواده ای جا افتاده یا اشراف با املاک وسیع شان که می توان به پول تبدیل شود یا ارزش پولی دارد.

 

آیا صاحبان گوگل و فیس بوک از سوی فان دبلزها، کارنگی ها و راکفلرها به عنوان رقیب دیده می شوند؟ 

کریسمانسکی: در این مورد نمی توانم داوری کنم. پاسخ به این پرسش دشوار است. برای من جالب است که پس از درهم شکستن «سوسیالیسم واقعا موجود» چگونه در سال های دهه 90، مثلا در دوره یلتسین، در روسیه الیگارش هایی وجود دارند که یک شبه میلیاردر شده اند. ما می دانیم که ایالات متحد چگونه بر این تحول و بر میلیاردرهای آن جا به گونه ای مثبت اعمال نفوذ کرده است، چگونه این تحول هدایت شده است. برای ارتباط با این روسیه جدید که در آنجا نخبگان مانند جمهوری دمکراتیک آلمان تعویض نشده بودند، نیاز به شریکانی بود که از لحاظ گرایشی هم فکر آنان [اَبَرثروتمندان. م] باشند.

 

که منافع شبیه به آن ها [اَبَرثروتمندان. م] داشته باشند تا آنان بتوانند از ثروت شان پاسداری کنند.

کریسمانسکی: دقیقن. در این مورد کسی مخالف آن نبود که یک فرد «باهوش» از سطح مدیران متوسط یک کارخانه، چون مشاور زیرکی داشته، بدون آن که دیگران متوجه شوند، یک کارخانه پس از کارخانه دیگر را به مالکیت خود درآورده و به یک باره مولتی میلیاردر شود.

 

شاید هم [این مدیران. م] از سرمایه به وام گرفته شده از خارج کمک گرفته اند؟

کریسمانسکی: شکی نیست. در این مورد خیلی چیزها اتفاق افتاده که هنوز درست و حسابی روشن نشده است.

 

ما اینجا به یک موضوع بسیار مهمی می رسیم. ثروت می تواند تنها هنگامی به اَبَرثروت تبدیل شود که این افراد در مسیرشان، با ترکیب همواره بزرگتری از عددها و علامت های اعشاری در جای درست خود، یک نکته ملکه ذهن شان شده باشد. و آن این است که این ثروت باید پاسداری شود. 100 سال پیش چگونه ثروت پاسداری می شده و امروز چگونه؟ امروز چگونه از ثروتی که به صورت تصاعدی افزایش می یابد (ثروتمندان همواره سریع تر ثروتمندتر می شوند)، پاسداری می شود. آیا به گونه ای دیگر نسبت به سابق؟

کریسمانسکی: نخبگان [اروپا. م] از بحران ویژه اروپایی گذشته اند. بخشی از آنان نتوانستند طبقه، قشر و کاست خود را نجات بدهند، بلکه فقط خودشان را توانستند نجات دهند. در آن موقع همبستگی وجود نداشت، حتی یک همبستگی جزیی و مقطعی میان صنعتگران بزرگ فرانسه و آلمان. ایجاد منافع واحد ابتدا پس از سال 1989 پدید می آید.

 

آیا برای شما سال 89 شلیک آغاز آن چیزی است که ما امروز «جهانی شدن» می نامیم؟

کریسمانسکی: دقیقن. من نام آن را جهانی شدن نمی گذارم و میل دارم آن را «سیاره ای شدن» بنامم. این قشر آغاز کرد به این که سیاره را در مجموع از آن خود کند. همه این ثروت های بزرگ از جمله آنهایی که در فهرست «نشریه مدیران» آمده اند، محدود به آلمان نیستند. بلکه آنها در کل جهان پخش شده اند. آنها بر پایه توصیه های مشورتی «مدیریت ثروت» به گسترش یافتن مشغول اند. از آفریقای جنوبی و زمین های کشاورزی اش تا دورافتاده ترین نقطه های قفقاز، تا نفت موجود در قشرهای خاکی کانادا و غیره و غیره. حالا آنها می خواهند آب این سیاره را هم خصوصی کنند. پس یک سیاره ای شدن دارد صورت می گیرد. در این قشر دیگر نمی توانیم فقط از آلمانی های اَبَرثروتمند صحبت کنیم. ممکن است که آنان این جا مستقر باشند، ممکن است که در هامبورگ هم ویلاهای عالی ای که به چشم نمی آید داشته باشند. این ها حتما ویلایی هم در دریای کارائیب دارند. آنها واقعا متحرک اند. آنها واقعا جهان وطن اند.

 

برای این بخش، دیگر پاسپورت یا پاسپورت ها نقشی بازی نمی کنند. چون کارت عبور عبارت از قدرت از طریق پول است. آیا در این کاست افراد ورای قانون قرار دارند، خودشان قانون را آنان سفارش می دهند. آن هم قانون هایی که خدشه ای به وضعیت شان وارد نمی کند؟

کریسمانسکی: جای هیچ تردیدی نیست. شما پیش از این به وکیلان اشاره کردید. در این قشر، افراد توان آن را دارند از همه سوراخ های قانونی استفاده کنند. این امر برای فردی که فقط یک میلیون دارد، اصولن امکان پذیر نیست. همیشه کوچک ترها به دام می افتند.

 

پس این فراریان مالیاتی در حقیقت ماهیان کوچک اند.

کریسمانسکی: همیشه فقط ماهی های کوچک  به دام می افتند. از طرف یک موسسه پژوهشی بسیار جدی که توسط یکی از مدیران پیشین مک کینزی اداره می شود، چند ماه پیش این اطلاعات به بیرون درز کرد که در سراسر جهان 30 تریلیون دلار در بانک های خارجی در منطقه های بهشت مالیاتی ذخیره شده است.

 

سی تریلیون چقدر است؟

کریسمانسکی: 1 تریلیون، 1000 میلیارد است. یعنی 30 هزار میلیارد. کتاب جدیدی است نوشته کریستیا فریلند (Chrystia Freeland). یک روزنامه نگار بسیار نامدار. خبرگزار گلوبال رویترز، که در سال های گذشته به این مساله پرداخته. وی در مجمع جهانی اقتصادی در داووس نیز گرداننده چندین میزگرد بوده است. نام این کتاب به انگلیسی Plutocrats (زرسالاران) است. او به تشریح این قشر جدید پرداخته است.

 

درباره سلطه ثروتمندان؟

کریسمانسکی: نه! او زندگی شان را تعریف می کند که سروری ثروتمندان نیز جزیی از آن است. و این نکته بسیار متفاوتی است که آیا کسی در سیلیکن والی به کمک ثروتش حکومت می کند در مقایسه با کسی که هنوز گرفتار نفت است (مانند بوش).

 

این را در ظاهرشان نیز می توان دید. یکی با لباس گاوچران های آمریکایی و پرچم آمریکا عکس می اندازد و آن دیگری با پولیور سیاه (مثلا استیو جابز را به یاد بیاوریم).

کریسمانسکی: نپرسید که این ها، وقتی آدم نمی بیندشان، چه می کنند! می توان هر چیزی را تصور کرد. و هر چیزی که تصور کنید با این همه پول امکان پذیر است و با این همه پول انجام هم می گیرد. کریستیا فریلند مثالی می زند. گفتگویی است با یک مولتی میلیاردر. و این بحث به تدریج شروع می شود و صحبت بر سر حد ثروت است و این مساله که آیا 5 میلیارد برای یک نفر و یا یک خانواده رقمی بیش از حد است. آیا این 5 میلیارد به راستی دلیلی برای آن نیستند که آدم در جهنم دانته ای سقوط کند؟ گفته می شود که 500 میلیون (و نه 50 یا 60 میلیاردی که بیل گیتس یا وارِن بافِت دارند) کافی است. با آن می شود همه چیز را تامین کرد. مرد مولتی میلیاردر می گوید: «من دستِکم یک میلیارد نیاز دارم تا بتوانم سبک زندگی ام را حفظ کنم». یعنی 1000 میلیون دلار در هر صورت نیاز دارد تا بتواند سبک کنونی زندگی اش را حفظ کند. حتی تصورش هم دشوار است.

 

خب، برای همه کارهایی که این آدم در سطح جهانی انجام می دهد، هزینه بالایی دارد.

کریسمانسکی: اینجا منظور او به طور ویژه، مصرف و نیازهای مصرفی اش بوده. تلاش کنید این نکته را با 100 میلیون پیش خودتان تصور کنید، یعنی 10% این 1000 میلیون در سال. با 100 میلیون در سال چه کار می کنید؟ چه سبک زندگی ای می بایست داشته باشید که 100 میلیون بتوانید خرج کنید.

حالا برگردیم به منافع مشترک. ما در مورد آمریکایی ها صحبت کردیم. کاملا روشن است که آنان می خواهند پول شان را افزایش دهند. آنها می خواهند همه تخم مرغ ها را (آن گونه که زمانی کارنگی گفته بود) در سبد خود داشته باشند. همیشه بیشتر و بیشتر. در اروپا به خاطر بحران های زیاد می خواستند ثبات بیشتر و یا حتی یک اروپای متحد باشد که جنگی نباشد و جنگ های اروپایی دیگر وجود نداشته باشد. نه این که بر ضد جنگ باشند، بلکه بر ضد یک اروپای شقه شقه شده بودند. اما پس از چرخش در آلمان، پس از سال 1989، پس از آن که این جهانی شدن، این سیاره ای شدن به صورت واقعی از بالا انجام می شود، آنها این جا منافع مشترکی می بینند. حداقل «مدیریت ثروت» به این صورت آن را بیان می کند. و این به زبان ساده یعنی این که آنان می خواهند پول شان را حفظ کنند. در صورت امکان آن را افزایش دهند. و اگر موقعیت شان مورد تهاجم قرار گیرد از آن با تمام وسایل دفاع کنند. این یک استراتژی بسیار ساده و قابل فهم است. مساله سیستم در میان است.

 

آنچه که شما الآن توضیح دادید، که آنها می خواهند با همه وسایل از ثروت شان دفاع کنند، به معنای آن است که نمی خواهند آن را فقط پاسداری کنند، بلکه از افزایش آن نیز دفاع کنند. یک زمانی سیاره ما برای شان تنگ خواهد شد. یا انسان های زیادی سر راه شان خواهند بود که باید بخشی از چیزها را از چنگ شان درآورند تا بتوانند بگویند که چیزی بر ثروت شان افزوده اند. آنگاه وقتی آنها می گویند که با همه وسایل می خواهند از این ثروت دفاع کنند، به معنای آن است که بطور مشخص جنگ هایی به راه می افتند، بدون آن که نیازی به ارائه دلیل خاصی باشد. تا بتوان آن چه را که نوعی اعتیاد است یا به عنوان موفقیت توضیح داده می شود، ادامه داد. یعنی در پایان صفرهای بیشتری در حساب بانکی شان جلوی پول شان باشد. آیا وقتی از دمکراسی صحبت می کنیم، در واقع اعلام ورشکستگی نیست. وقتی همه چیز به ساز این ها می رقصد، وقتی همه چیز تابع آنان است، آیا واقعا دمکراسی وجود دارد؟

کریسمانسکی: من مایلم مساله دمکراسی را کمی عقب تر مطرح کنم. و ابتدا چیزی درباره وجهی از «مساله سیستم» بگویم. حدود سال 2000 دو کتاب بسیار جالب که توجه جهان را به خود جلب کردند، منتشر شدند. یکی کتاب مایکل هارک و آنتونیو نگری، بنام «امپراتوری» بود. این کتاب درباره امپراتوری جهان وطنی است که دیگر آمریکایی نیست، که دیگر اروپایی یا انگلیسی یا غیره نیست. اما با این حال مانند یک امپراتوری در سطح جهان گسترش می یابد. یک «ثروتمندستان» است که رابرت فرانکلی از آن یاد کرده است. که دیگر محسوس نیست و کنترلِ مرزهایی از نوع رایج، برای آن وجود ندارد. اما موجود است و مانند فضای مجازی ما را دربرگرفته است.

 

آیا مانند سرطانی با دگرنشینی (Metastasis) است که دیگر نمی شود بر آن چیره شد؟ نه به کمک قانونگذاری و نظیر آن و نه هیچ چیز دیگر؟

کریسمانسکی: این یک امپراتوری است که در حال شکل گیری است. کتاب دوم نوشته سوزان جرج است. سوزان جرج از بنیان گذاران آتاک در فرانسه است. این یک کتاب طنزآلود است با عنوان «The Logano Report». در این رمان تخیلی، که البته رمان نیست، بلکه در آن همه چیز مثل یک کتاب تخصصی مطرح شده است، کمیسیونی به سازمان ملل گزارش می دهد که این سیاره ظرفیت 7 یا 8 میلیارد انسان را ندارد. یعنی 7 یا 8 میلیارد انسان خیلی زیادند. ظرفیت برای 4 میلیارد نفر وجود دارد. آن گاه این کمیسیون یک سلسله استراتژی و فعالیت هایی را فهرست وار برمی شمرد که چگونه می توان جمعیت این سیاره را کم کرد، مثلا از طریق پشتیبانی از جنگ ها، از طریق پشتیبانی از هر دو سوی مبارزه در انقلاب ها، از طریق یک سیاست سهل انگارانه بهداشتی جهانی و غیره و غیره. این تدبیرها در جزییات شان تشریح می شوند و این که چه نوع نظریه پردازانی را می بایست پروراند. همچنین به صورت جزیی تشریح می شود که چه سازمان هایی در مقابل سازمان های موجود مانند آتاک و نهادهای دمکراتیک یا مدنی اجتماعی می بایست ایجاد شوند. وقتی آدم این کتاب را می خواند، طبیعی است که وحشت زده می شود، چون می بیند آنچه در سوریه، در لیبی و مالی اتفاق می افتد در چنین استراتژی جا می گیرد.

 

اکنون می رسیم به مفهوم «تئوری توطئه».

کریسمانسکی: بله. این درست است. من می گویم که «تئوری های توطئه» در هر حال سودمندند. برای این که تخیل ما را، یا این که حساسیت ما را نسبت به چیزهایی که در عملِ سلطه جویانه جریان دارند (بدون اینکه برای همه انسان ها به چشم بیایند و فراسوی هر کنترل عمومی جریان دارند) برمی انگیزند. البته این متن طنزآلود جزو «تئوری توطئه» به شمار نمی آید. «تئوری توطئه» آن موقع می بود اگر سوزان جرج می نوشت که این یا آن نکته اتفاق افتاده است. او فقط نوشته، تصور کنید اگر چنین چیزی بشود … جالب این است که کنفرانسی (فکر کنم سال 2010 در نیویورک) برگزار شد، افکار عمومی از آن خبر نداشت، اما خبرهایش درز کرد، که میلیاردرهای (چه طور بگویم) «خوب» آمریکایی در آن دقیقا درباره همین مشکل چگونگی کاهش جمعیت جهان به 4 میلیارد نفر بحث کردند. یعنی این موضوع در جهان مطرح است. همان طور که گفتم در این قلمروهای قدرت و سلطه و قدرت مبتنی بر پول، هر چیزِ ممکنی شدنی است. نه فقط چیزهای خوب نوع دوستانه، بلکه همچنین چیزهای ویرانگر.

 

شما موضوع این که آیا باید انسان هایی که «ارزشمندند» را بر انسان هایی که «کمتر ارزش» دارند ترجیح داد یا نه به صورت خیلی بی عاطفه و با طعنه خاصی مطرح می کنید. اینجا تفاوتی بین شما و ژان تسیگلر است. آیا ژان تسیگلر که جامعه شناس است، آن چه را که شما این جا ترسیم کرده اید، نمی خواهد ببیند؟ اگر از این قضیه فاصله بگیریم و بنگریم، یک خط سرخ در همه این جریان ها می بینیم و آن چیزی است که ما نیز شاید در موقعیت آن انسان ها [اَبَرثروتمندان. م] انجام بدهیم. آدم باید خیلی ساده انگار باشد. زمانی دیگر آخر خط است. چرا جامعه شناسان گرد هم نمی آیند ونمی گویند: «بله، چنین است. ما مثلا صابون را درست کرده ایم. با صابونی که به آفریقا فرستاده شد، ما مناسبات اجتماعی و مناسبات بهداشتی ای ایجاد کردیم که موجب می شود انسان های زیادی به دنیا بیایند. سپس باید آنان را گرسنگی داد». آن چه شما این جا تشریح می کنید – و من اصل را بر این می گذارم که بخش بزرگی از آن درست است و این گونه عمل می شود- آیا از لحاظ احساسی به شما فشار نمی آورد؟ و آیا شما حاضرید به ژان تسیگلر توضیح دهید که «کار دیگری نمی شود کرد. البته این وضع انزجار مرا برمی انگیزد، اما من فقط می توانم آن را تشریح کنم»!

کریسمانسکی: من به شدت خشمگین ام و درست احساسی مانند ژان تسیگلر در مورد این مسایل دارم. آنچه که مرا از او متمایز می کند، آن است که من می گویم، ما خیلی کم اطلاع داریم. به طور کلی این که میلیون ها کودک می میرند، فقر توصیف ناپذیر در هندوستان، در کشوری که خود را مدرن می کند وجود دارد و غیره و غیره، این نکته ها غیرقابل تحمل است. اما برای چیره شدن بر این مساله، به غیر از این که خشم اخلاقی داشته باشیم و بگوییم «برآشوبید»، می بایست بسیار بسیار بیشتر بدانیم.

 

آقای کریسمانسکی. اینجا اما یک پرسش مطرح می شود. شما به گروهی از افراد می پردازید که ترس از نور دارند و آفتابی نمی شوند. چگونه می توان در مورد این انسان ها پژوهش کرد و چرا چنین است که این انسان ها به طور موازی چیزهایی را اجازه می دهند جریان پیدا کند و ازاین طریق که روی صحنه ظاهر می شوند، صحنه سازی می کنند. مثلا نمونه داووس که شما از آن به عنوان نوعی مراسم دادن جایزه بامبی[6]نام برده اید. چرا اجازه می دهند که راجع به آنها گزارش داده شود و گاهی به صورت ستارگان سینمایی ظاهر می شوند؛ مثل بیلدربرگرها و چیزهای دیگری که نظیر آن وجود دارد. آنان امکان و قدرت کامل در اختیارشان است. چرا بر این مسایل کاملا سرپوش نمی گذارند تا هیچ چیزی ندانیم و نتوانیم راجع به مسایلی که درباره شان حدس می زنیم، صحبت کنیم.

کریسمانسکی: این قشر جزیی از جامعه ما است. جزیی از جامعه جهانی است. و هر گروهی در اجتماع و نیز در جامعه جهانی یک مشکل مضاعف دارد: می بایست به گونه ای خود را به جهان مثابه چیزی قابل پذیرش بنمایاند.

 

چرا می بایست چنین کند؟ در «ثروتمندستان» قایم موشک بازی جالب تر است که!

کریسمانسکی: من می خواستم حرفم را ادامه بدهم. از یک سو این قشر می بایست به گونه ای خود را بنمایاند – به همین دلیل این قهرمان پروری و این تصویرهای نادرست از ثروتمندان و اَبَرثروتمندان که متعلق به ده هزار نفر برتر است به چشم می خورد. همزمان با آن می بایست این گروه پنهانی فعالیت کند (و این کار را نیز انجام می دهد). این گروه به هر دو نیاز دارد: خودنمایی علنی در برابر نگاه عمومی. برای این کار همه این مجله های بولواری و زرد وجود دارند که شما نیز به آن اشاره کردید. برای این کار کودکانی از این محیط وجود دارند که فیلم های مستند عالی تلویزیونی درباره شان ساخته می شود مانند «Born Rich» و «1%» که مربوط به پسر صاحب کنسرن بزرگ دارویی «جانسون و جانسون» در آمریکا است. یا دختر لری الیسون (فکر کنم نامش مگی باشد، 26 ساله و بزرگ ترین تولید کننده فیلم نامستقل در هالیوود است با فیلم های عالی) و به این ترتیب که تصویری مثبت ارائه می شود، نوعی قهرمان سازی صورت می گیرد که در همین انتخابات نقش بزرگی بازی کرد.

 

آیا اَبَرثروتمندان و همچنین آنانی که اَبَرثروتمند نیستند به یک اسطوره مشترک نیاز دارند؟

کریسمانسکی: بله، درست است! اسطوره شناسی، به یقین با امکانات مدرن. یک نوع روابط عمومی، که صنایع تفریحی آفریننده آن اند. این یک طرف قضیه است. از سوی دیگر برای حفظ و گسترش قدرت پول – که مساله اصلی بر سر آن است- در موسسه ها و کارگاه های اندیشه سازی که در دهه های گذشته تعدادشان فوق العاده افزایش یافته و به طور روزافزونی مغزهای برجسته را از بخش عمومی دانش به سمت خود می کشند، بحث می شود. این کارگاه های اندیشه سازی به واقع بسیار رنگارنگ اند. حتی در کارگاه های اندیشه سازی محافظه کار، مارکس در بخش هایی از کینز مهم تر است. بخشی از آنان بهتر از مارکسیست های پراکنده ما درباره مارکسیسم اطلاع داند. در این کارگاه های اندیشه سازی این موضوع بسیار پیچیده مانند این که چگونه این قشر بالایی را می توان حفظ کرد، چگونه می توان از آن پاسداری کرد، بررسی می شود. این موضوع با توجه به تحولات تاریخی در واقع بسیار پیچیده شده و دیگر یک فرد یا یک گروه کوچک نمی تواند موقع نوشیدن کوکتل درباره استراتژی بحث کند یا حتی در مورد این موضوع که چه کار می توان کرد که عرب ها متقابلا همدیگر را قصابی کنند و غیره. در این سطح دیگر نمی توان فعالیت کرد. بلکه می بایست استراتژی هایی طرح شوند که باید اجرا شده و بر این  چیز و آن چیز تاثیر بگذارند. به این خاطر می گویم، مهم ترین استراتژی در حال حاضر از نظر من، عبارتست از آزادسازی داده ها از شبکه های رایانه ای سرمایه داری. یعنی این که قدرت همواره مبتنی بر تقدم در داشتن اطلاعات و آن چه که مربوط به برنامه ریزی تامینِ منابع و غیره بر کره زمین است. این بحث در کارگاه های اندیشه سازی بسیار بسیار جلوتر است از هر دانشگاهی، یا موسسه ای و یا آتاک و یا جاهای دیگر، یا هر گروه بندی چپ ( که در این اثناء تقریبا حالت فرقه پیدا کرده اند). آنها [گروه های چپ و نهادهای دیگر.م] همه چیز را خوب می بیننند. اما اینکه چگونه می توان در برابر آن از خود دفاع کرد و چه کاری در برابرش می توان کرد، نیروی متقابل کیست، چگونه عمل می کند و غیره، هیچ تصوری ندارند. و این تقدم در داشتن اطلاعات در شبکه های داده ها موجود است. کارگاه های اندیشه سازی و موسسه هایی که در این عرصه ها فعال اند مانند برتلزمان، موسسه هربرت کوانت و غیره و غیره، رایانه های شان دارای داده ها هستند. آن هم داده های تفسیر و پرداخته شده. به طور قطع نهادهای مالی نیز می دانند که طی ده سال آینده کمبود چه چیزی پیش خواهد آمد. طی 15 سال آینده باید در زمین های کشاورزی جنوب آفریقا سرمایه گذاری کرد یا در نقاط دورافتاده زمین و غیره. این داده ها موجودند و پرداخته می شوند. اما این ها خصوصی شده اند. به همین دلیل من کل جنبش هک گران (Hackers) و جنبش ویکی (Wiki) را مهم و جالب می دانم.

 

شما در نهایت طرفدار نوعی آنارشی هستید که برای شما بخشی از دمکراسی است.

کریسمانسکی: این آنارشی نیست. من طرفدار آنم که برنامه ریزی ها، مثل برنامه ریزی اشتوتگارت 21، فیلارمونی یا نمی دانم در هامبورگ اسمش چیست، برای فرودگاه برلین[7] و غیره برای عموم آشکار و علنی شود.

 

اما آقای کریسمانسکی، آیا قدرت به معنای آن نیست که دانستنی ها خصوصی سازی می شوند؟ شما آرزوی شفافیت دارید، اما نقطه مقابل شفافیت حق مالکیت معنوی است.

کریسمانسکی: حق مالکیت معنوی!؟

 

حق مالکیت معنوی نمی خواهد که شما همه کارت ها را بخوانید. در غیر این صورت دیگر حق مالکیت معنوی نیست. آنها نمی خواهند که همه را در همه چیز مشارکت دهند. بلکه فقظ بخشی از دانستنی ها را آن هم به قیمتی به اشتراک بگذارند. این جزو سیستم است که همه چیز بهایی دارد. رییس SB معتقد است که آب نباید رایگان باشد. و استدلالش این است که هر چیز که رایگان است، بی ارزش است. اما آب خیلی ارزشمند است. 

کریسمانسکی: کاملا درست است. من مخالف حق مالکیت معنوی نیست. مخالف مالکیت معنوی و پاسداری از آن نیستم. ایا واقعا داده ها برای برنامه ریزی فرودگاه برلین، یا داده ها برای برنامه ریزی اشتوتگارت 21، یا داده های برنامه ریزی فیلارمونی، دانستن این که امکانات کسب سود بعدی در کجای این کره خاکی پیدا می شود، مالکیت خصوصی است؟ آیا واقعا داشتن حق تصمیم گیری درباره این مساله که با ذخیره آب این سیاره چه کار باید کرد، مالکیت خصوصی است؟ این جا از دید من، مالکیت خصوصی که با امکانات دمکراتیک، عمومی و منافع عمومی ناهمخوان باشد، به پایان می رسد.

 

اما در همین مورد می خواهم نکته ای را طرح کنم. شما درباره گروهی از انسان ها صحبت می کنید که در فضای مجازی به طور قطع «ثروتمندستان» ایجاد کرده اند. دانسته ها را تفسیر می کنند، از دسترس دیگران دور نگه می دارند، مرزی نمی شناسند، قانونگذاری نمی شناسند، ورای سیاست مداران اند، سیاست مداران را تعیین می کنند، عامل وضع قانون هایی اند که به وسیله انسان های باهوش آراسته شده اند، آنان را برای خود به کار می گیرند، از دانسته های آنان استفاده می کنند، اما دایم از دسترس دیگران دور نگه می دارند. خصوصی سازی از ریشه لاتینی دزدیدن می آید. آیا کل بحث دمکراسی که ما انجام می دهیم تا مثلن در افغانستان دمکراسی برقرار شود، یک دروغ بزرگ نیست؟ چرا که چنین گونه ای از دمکراسی در واقع وجود ندارد. چون آنچه که به نام دمکراسی به ما فروخته می شود، چیزی نیست جز آن که منافع تعداد اندکی را خوشایند مذاق توده ها کند. چون این توده ها هستند که می بایست جنگ کنند. این ها هستند که سربازند. ثروتمندان که به جنگ نمی روند، بلکه آن را به دیگران وامی گذارند. آیا آن چه که شما می طلبید فوق العاده ساده انگارانه نیست؟ بخش بزرگی از آن چه شما می گویید، دانسته های نظامی و استراتژیک است. آنگاه می بایست دانسته های آزاد شامل این نکته نیز شود که آن 60 کشوری که در فهرست ترور قرار دارند، کدام اند. و پس از این نوبت [حمله. م] به کدام کشور است؟ چون جنگ به معنی قتل و کشتار برای یک منطقه است و من منفعت شخصی دارم که از این منطقه به عنوان ناظر بی طرف خارج شوم، تا فقط اسلام گرایان باقی بمانند و این منطقی هم هست. این نکته نیز علنی و آشکار نیست.

کریسمانسکی: من می گویم (با خنده) بیایید در این رابطه یک یا دو کارگاه اندیشه سازی درست کنیم. بر سر این ها باید بحث و گفتگو کرد. آن چه می گویید قطعا درست است.

 

اما کجا باید بحث و گفتگو شود؟ در رسانه های همگانی یا شبکه های اینترنتی همگانی که در نهایت از انگشتان یک دست هم کمترند و از سوی «مشکوکان شناخته شده همیشگی» در سیلیکن والی تاسیس می شوند؟ کجا می خواهید درباره شخصی بودن صحبت کنید؟ در شبکه های صنعتی مانند فیس بوک، گوگل، تویتر؟ این ها شخصی نیستند، بلکه یک امپراتوری صنعتی اند.

کریسمانسکی: درست می گویید. از دید من، ما کماکان در میانه یک نبرد برای دمکراتیزه کردن اینترنت هستیم. نبرد به پایان نرسیده است. خصوصی کردن اینترنت غیرقابل تحمل است. اما اینترنت و یا امکانات جایگزین دیگری نیز وجود دارند. حتی اگر اینترنت تماما خصوصی شود، راه های مکالمه الکترونیکی پیدا خواهند شد، که در آن در سطح جهانی بین گروه های بسیار متفاوت بتوان درباره این پرسش ها آزاد و آشکار بحث کرد. به نظرم ما می توانیم تخمین بزنیم که آیا اینترنت در فضای رسانه های گروهی – نمی دانم 5 یا چند انحصار رسانه ای وجود دارد که بر کل فضای رسانه ای حاکم اند- رخنه کرده و یا آن را به کل تغییر می دهد. در غیر این صورت برای مثال ما نمی توانستیم اینجا بنشینیم.

 

در اینجا من می خواهم به یک پژوهشگر رسانه ها که بسیار نامدار است اشاره کنیم و شما او را خیلی خوب می شناسید: مارشال مک لوهان. او به روشنی تمام گفته که هر رسانه جدید اعلان جنگ واقعی به رسانه کهنه است. کتاب، مکالمات همه گیر، رادیو، تلویزیون و اینترنت… ما در حال حاضر با وضعیتی روبروییم که در تاریخ بشری بی همتا است. دولت و یا آنهایی که برفراز دولت یا در پس دولت قرار دارند تا خود را حفاظت کنند، دولت را به مثابه صحنه سازی برای حفظ امنیت خود درک می کنند…. ما در زمانی هستیم که از چنگ چنین دولتی، انحصار اطلاعات در رفته است. چون انسان ها بدون دخالت رییس هیات نگارندگان می توانند با هم مکالمه داشته باشند. اما شما الآن اشاره کردید که این نیز امروز از طریق شبکه هایی امکان پذیر است که متعلق به شرکت های بزرگ ارائه دهنده خدمات اینترنتی است و اگر فردی چیزی در صفحه اش بنویسد –قاعدتن باید در دمکراسی همه چیز مجاز باشد- که به مذاق یکی خوش نیاید، دسترسی این فرد به شبکه را مسدود می کنند. بنابراین کجا می خواهید با دیگران دیدار کنید؟ برای این کار شما به خط تلفن نیاز دارید و این را خودتان نمی توانید بکشید.

کریسمانسکی: این یک مساله است. به من گفته اند که امکاناتی برای ایجاد شبکه فنی وجود دارد که متصل به امکانات فنی اینترنت نیست.

 

آیا معتقدید که انسان مدرن در این کار موفق خواهد شد یا اینکه از اَبَرثروتمندان اشتباهی سر می زند و کار از دست شات درمی رود؟ -از یاد نبریم که اینترنت بنا به دلیل های نظامی درست شد. آیا آنان می گویند: «آه! چیزی را فراموش کردیم. بیایید دوباره همه چیز را جمع و جور کنیم»؟ این بی معنی و ساده انگارانه است که باور کنیم آنان متوجه نمی شوند که این نکته برای شان یک خطر جدی است. ما در اینجا درباره آنها بحث و گفتگو می کنیم و این که چگونه می شود به سیستم های شان رسوخ کرد. آنان بهترین هک کنندگان را می آورند، می خرند و به کار می گیرند. چرا باید در این مورد ویژه در مقایسه با عرصه های دیگر تفاوتی وجود داشته باشد؟

کریسمانسکی: همان طور که گفتم در این مورد باید بحث و گفتگو کرد. این واقعیتی است که از طریق انقلاب دیجیتالی، گونه جدیدی از میلیاردرها به صورت روزافزونی وارد صحنه می شود؛ چهره هایی مانند «مارک زوکربرگ» یا «لری الیسون» یا «بیل گیتس» (بیل گیتس در جوانی اش آن موقع که در گاراژی کار می کرد داروینیست اجتماعی بود. حالا نوع دوست شده). این گونه ای جدید از میلیاردرها است با شکل دیگری از مالکیت خصوصی. مالکیت بر شبکه و مالکیت بر ایده ها، با مالکیت خصوصی بر میدان های نفتی و غیره تفاوت دارد. همه این نخبگان در درون خود متضادند. انسان هایی هستند که در جزییات، منافع متفاوتی دارند، حتی اگر منافع مشترک بزرگ تر داشته یا در نهایت منفعت شان در حفظ سیستم باشد. باید آنچه را که مربوط به ظرایف می شود، به دقت مورد بررسی قرار داد. همچنین خارج شوندگان از این سیستم را که در پی رویاهایی هستند، می بایست به دقت مورد بررسی قرار داد. این اَبَرثروتمندان یا آنهایی که خیلی ثروتمندند (پیش از هر چیز از محیط سیلیکن والی) با یک دیگر دیدار کرده، به آینده می پردازند، فکر می کنند. فکرهایی گاه کاملا پیچیده (نمونه هایی مانند فراانسانیت، تکینگی[8] (singularity)، کنفرانس Aspen Intellectual که هر سال برگزار می شود. The Singularity University که از جمله لری پیج (Larry Page)، از مخترعان گوگل از بنیان گذاران آن است.

 

آیا از دید شما این یک دانشگاه است یا یک فرقه؟

کریسمانسکی: مدیر معنوی آن لری کورتس وایل است. او ویژگی هایی شبیه به پایه گذار یک فرقه را دارد. اما نه کاملا. در غیر این صورت از آن این قدر استقبال نمی شد. اما در رابطه با نام «دانشگاه». تعداد بی شماری دانشگاه های خصوصی وجود دارند از جمله دانشگاه خصوصی زیگموند فروید که بر خود نام دانشگاه گذاشته اند. اما با آن چه که ما از یک دانشگاه می فهمیم، هیچ ربطی ندارند. البته 500 سال پیش هم کسی نمی توانست آنچه را که ما از دانشگاه می فهمیم، درک کند. بنابراین اتفاقاتی دارد می افتد. در آن جا بحث می شود. در آنجا می شود موضوعات را وارد کرد. در آنجا همچنین مالکیت خصوصی، محدودیت های مالکیت خصوصی، محدودیت و مسئولیت های مالکیت خصوصی مطرح می شود.

 

وقتی شما می گویید در آنجا دارد اتفاقاتی می افتد، من نیز طبیعتا این را می بینم. وقتی به تاریخ بشر می نگرم، به این نتیجه می رسم که ثروت، ثروت بی کران، در واقع تنها جنبه منفی انسان ها را تقویت می کند؛ گاهی هم نوع دوستی را. اینجا باید بپرسم فردی که می تواند میلیاردها ببخشد، چگونه به این میلیاردها دست یافته. و آنچه که او می بخشد آیا مثقالی نیست نسبت به آنچه که او صاحب اش است؟ اغلب این طور است. از دست و دلبازی در اینجا نمی تواند سخنی در میان باشد. چون من همیشه می گویم، تقسیم کردن یعنی بخشیدن چیزی که انسان دیگر پس از بخشش صاحبش نیست. تقسیم کردن واقعی این است. تقسیم چیزی که آدم هنوز مالکش است، تقسیم کردن نیست. بلکه بجای دورافکندن، خلاص شدن از شر آن با هزینه کم است. مقصود نهایی ام این است که اَبَرثروتمندان و قدرتمندان در سیاره ما یک مرزی دارند؛ مرزی که آنان تا کنون نتوانسته اند بر آن چیره شوند، بی تفاوت به این که چقدر ثروت دارند: آنها یک زمانی می میرند. حالا بیایند و این ثروت را با خود ببرند! آنها بر یک چیز کنترلی ندارند و آن زمان است. آنها نمی توانند تصویر آینه واری از خود ایجاد کنند. ما در آمریکا، در سیلیکن والی گرایشی داریم که رشته های مختلف دانشی را به پیش می برد. چون در آنها سرمایه گذاری می شود. اینجا صحبت از اَبَررایانه ها، فن آوری ارتباطات، فن آوری نانو و ژنتیک است. در آنجا تلاش می شود که انسان و ماشین در هم ذوب شوند. همه این ها به صورت فیلم هم وجود دارد… مانند Nexus6 در Blade Runner یا Terminator. ما در این زمینه خیلی پیش تر رفته ایم و داریم وارد عرصه ای می شویم که به باقیمانده بشریت، یعنی افرادی که اَبَرثروتمند نیستند فهمانده می شود که ما می خواهیم از شما موجودات بهتری بسازیم. ما این کار را قبلا هم کرده ایم. یک نفر ضربان ساز قلب (Pacemaker) دارد. یکی مفصل لگن خاطره مصنوعی دارد و می تواند در 80 سالگی اسکی بازی کند و حالا در او یک چیپ کار می گذاریم. و روی این چیپ ما چیزی را که انسان ها به خودی خود دارند، با قیمتی به آنها عرضه می کنیم. و آنگاه تاریخ مصرف به صورت برنامه ریزی شده در این چیپ جاسازی می شود، به گونه ای که انسان ها –چون شما از زیادی جمعیت صحبت کردید- مدت طولانی دوام نیاورند. آیا این آینده ای است که در آن اَبَرثروتمندان از همه امکانات استفاده می کنند تا نه تنها به برابری با خدا برسند، بلکه خود به آفریدگار تبدیل شوند. آنها بر زمان و مکان حکم می رانند و خود را به صورت دیجیتالی بازتولید می کنند و برای خود پیکر جدیدی می خرند، در حالی که پیکر ما باتری اش در نهایت در 40 سالگی تمام می شود.

کریسمانسکی: وقتی شما در این مساله تا این حد مبالغه می کنید، آن وقت می شود گفت که پیکر ما به احتمال وضعش بهتر از پیکر کسی است که بیست سال توسط یک رایانه زندگی می کند.اما گذشته از این، این مساله هر جا که آزمایش می شود، بازتاب پیدا می کند. برای مثال فراانسان گرایی (Transhumanism). این واقعیتی است که در آینده دو نوع انسان وجود خواهند داشت: آنهایی که هیچگونه دسترسی به چنین امکاناتی ندارند (یعنی 99%) و 1% یا 0.1% که این امکان را خواهند داشت و در چند دهه آینده می توانند احتمالن 20 – 30 سال زندگی بیشتر برای خود بخرند. خب، بعد چکار می کنند؟ شاید آنها آنگاه شدیدتر درباره نسبت مرگ و معنای اجتماع، تقسیم کردن و غیره فکر کنند. ممکن است برخلاف این نیز بشود و آنان به طور فزاینده ای شرورتر بشوند. همه چیز ممکن خواهد بود. اگر بخواهیم برخوردی نقادانه کنیم، در اینجا من این پرسش را مطرح خواهم کرد: وقتی تو دست به چنین کاری می زنی، کل پول ات چه معنایی دارد؟ این پرسشی است بسیار کهن که همواره از ثروتمندان پرسیده می شود. یک مدت مسیحیت موفق شد این پرسش را به صورتی مطرح کند که ثروتمندان آن موقع، کل پول شان را صرف صومعه ساختن کرده و خودشان هم به صومعه می رفتند. این نیز یک تجربه تاریخی است. امروز در سطح کاملا دیگری هستیم. مساله باز است. شاید لازم باشد دراین باره کتابی نوشته شود. من مسلما دیگر نمی توانم اما…

 

آقای کریسمانسکی! آیا به نظر شما این یک اشتیاق بسیار کهن نیست (که البته من آن را اشتیاق نمی دانم، بلکه یک غریزه است) و پول در نهایت تنها یک وسیله است؟ مساله اصلی، مساله سلطه مطلق است. مساله بر سر آن است که بتوان تا کوچکترین اتم را هم کنترل کرد؛ انسانی آفرید شود که بتوان او را مثل عروسک خیمه شب بازی به رقص درآورد. و اگر امکان این کار باشد، آزمایش می شود. امروزه تمام چیزهایی که برای این کار لازم است، پول است. مارکس این نکته را گفته بود. آنها با پول می توانند همه چیز را بخرند.

کریسمانسکی: وقتی شما (چه جوری بگویم) اینگونه فلسفی برخورد می کنید، آنگاه پاسخ من این است که یک هیپرتروفی[9] (Hypertrophy) مالکیت خصوصی و پول وجود دارد؛ هیپرتروفی از این جهت است که با آن هر کاری می توان کرد. این حریم شخصی بی کرانی است که در آن همه نوع آزمایش با موجودیت دیگران مجاز است. یک حریم شخصی بی کران دیگری نیز در رابطه با دانسته ها، اراده به دانستن و دانش وجود دارد که پول زیادی نیاز ندارد. اصلا به پول نیاز ندارد. برای دانش واقعی حریم شخصی بی کران، یک شرط اولیه است؛ خلوت تنهایی و آزادی! سابقن معلم من، هلموت شلسکی در هامبورگ می گفت: این یک شکل دیگر سلطه بی کران و قدرت بر چیزها است. در اینجا اما قدرت بر اندیشه ها و نظریه ها است. و ما احتمالن وارد یک گفتگو می شویم بین دانش و ثروت که تا به حال از لحاظ تاریخی وجود نداشته. و این نکته را بسیاری در این کارگاه های به اصطلاح اندیشه سازی می بینند.

 

وقتی شما درباره آزادی اندیشه صحبت می کنید، باید به عنوان فردی از خانواده رسانه های گروهی بگویم که در نهایت با ایده هایی سر و کار داریم که کانالیزه شده اند و از راه رسانه های گروهی به ما رسیده و به هیچ وجه ایده خودمان نیست که درباره اش بحث می کنیم. امروز رسانه های گروهی چه ارزشی دارند؟ 16 مارس امسال به گمانم چهلمین سالگرد کشتار در می لای ویتنام است. عکاسی که آن موقع عکس هایی گرفته بود، رونالد هه برله، گفت که امروز چنین چیزی ممکن نیست. امروز همه «تعبیه» شده اند.[10] و از زمان نخستین جنگ خلیج فارس هیچکس دیگر دوربین عکاسی شخصی ندارد و نمی تواند چنین تصویرهایی را منتشر کند. آیا معتقدید که رسانه هایی که چنین کنترل می شوند، چنین ترتیب داده می شوند، بودجه شان به این صورت تامین می شود، آیا می توانند یک کارکرد روشنگرانه داشته باشند؟ چون درباره هر چیزی که می خواهند روشنگری کنند قبلا سانسور می شود. و ظاهرا کسی از این مساله ناراحت نمی شود. هیچکس نمی تواند ادعا کند، آنچه که الآن گفتم، برایش نکته تازه ای است. اینکه یک دست هدایتگر وجود دارد بر همه آشکار است.

 

کریسمانسکی: این یک سوی قضیه است. اما باز هم در زمان می لای، تلفن همراه هوشمند و امکان اینکه در جریان رویدادها عکس گرفته شود، وجود نداشت.

 

امروزه این امکان وجود دارد، اما لحظه ای که بن لادن را گیر می آورند، یک دفعه نوار پاره می شود.

کریسمانسکی: خب، اما به هر حال اطلاعات وجود دارد. می توان آن ها را از جایی بیرون کشید.

 

اگر آدم درباره آینده این سیاره صحبت می کند، آنگاه نخست این مطرح می شود که آمریکا چه فکر می کند؟ آمریکا هنوز در سراسر جهان فرهنگ حاکم و دردِ حاکم است. 80% معاملات با دلار انجام می شود. دنیا چندقطبی تر می شود، اما با این حال آمریکا مدت طولانی جایگاه اول را خواهد داشت. از دید شما آمریکا دمکراسی نیست، بلکه زرسالاری است، حاکمیت ثروتمندان است. پس آمریکا، وقتی ادعای صدور دمکراسی دارد، چه چیزی صادر می کند؟

کریسمانسکی: اینجا من می توانم خیلی خصوصی صحبت کنم. خانواده من پس از جنگ به عنوان مهاجر در یک دهکده جنوب هسن [ایالتی در آلمان. م] زمینگیر شد. من آنجا به دبیرستان رفتم و برنامه تبادل دانشجو با ایالات متحد آمریکا وجود داشت. رایگان بود. اما یک فرآیند گزینش خیلی فشرده ای وجود داشت که می بایست از سر گذراند. من یکی از 29 هزار متقاضی بودم که پذیرفته شده بودند. در سال 1953 به عنوان یک جوان 17 ساله به ایالات متحد آمریکا رفتم، در یک شهرک کوچک. در نزد یک خانواده شگرف، در یک اجتماع روبه راه. در آنجا دمکراسی محلی و نیز همزیستی دین ها وجود داشت. پدر میزبان من، پزشک بود. من آنجا با شکلی از دمکراسی پایه که برای کل زندگی ام سودمند بود، آشنا شدم و آن را ارج می گذارم. در ایالات متحد امروز هم این شکل از دمکراسی وجود دارد. و درست به همین دلیل خشم آدم بالا می گیرد که چگونه یک کشور با چنین سنتی ویران می شود. موقعی که بازگشتم به عنوان جوان 18 ساله، دیگر پدر و مادرم زنده نبودند، تحصیل کردم، کارم را پیش بردم و می خواستم همیشه اینجا هم، اروپا هم، یک کپی از این دمکراسی پایه که در آنجا شاهدش بودم، بشود. (هر چند آنجا محدودیت هایی هم بود و ابتدا از سن 21 سالگی اجازه نوشیدن الکل بود و غیره). این انگیزه ای بود برای همه چیز و نیز رگه ای از امید برای من.

 

اگر امروز شما به آمریکا بنگرید، در زیر این پوشش که «ما می بایست همه چیز را کمی عوض کنیم و بر ضد ترور بجنگیم. اینجا یک دشمن تعریف نشده وجود دارد که نامریی است و تا زمانی که از بین نرفته می بایست آن را در سطح جهانی نابود کنیم، تا دمکراسی را پیش ببریم» می بینیم چگونه حقوق شهروندی نقض می شود. هر آمریکایی مورد سوظن عمومی است. آنگاه من از خود می پرسم، آیا علت اینکه آمریکاییان سلاح های شان را نمی خواهند تحویل دهند، آن است که از حکومت شان می ترسند؟ نمی دانم! نمی توانم به این پرسش پاسخی بدهم. اما می بینم فردی مانند بارک اوباما – که به گفته شما حرف پوچی است که ادعا می شود، رییس جمهور آمریکا نیرومندترین مرد جهان است، شاید نیرومندترین کارمند باشد- مرتب چیزهایی را بیان می کند که آنهایی که او را به این مقام رسانده اند، به خطر می اندازد. یا اینکه در واقع خطری نیست و این یک نمایش است. او راجع به آزادی و حقوق شهروندی و خلع سلاح صحبت می کند و به موازات آن، پهپادها را به پرواز درمی آورد.

کریسمانسکی: اوباما یک فرآورده سیستم الیگارشی آمریکایی است. وقتی مسیر زندگی اش را دنبال کنیم، از شیکاگو و زمان سناتوری اش و غیره می بینیم که او را بسیار به دقت زیر نظر داشته اند و بسیار به دقت زیر نظر هم قرار داده اند. همان طور که شما گفتید، به عنوان کارمند …

 

ظاهرش خطرناک است، اما بی خطر است.

کریسمانسکی: بله، چون او دقیقن آن چیزی را به نمایش می گذارد که آمریکا در 10-20 سال دیگر برای مغزهای هوشمند خواهد بود. یعنی جامعه ای که در آن انگلیسی و اسپانیولی صحبت می شود. در کرانه غربی اش نیز چینی. جایی خواهد بود که دیگر مهاجران سفید پوست بازیگر نقش اصلی نیستند. اما این گروه [مهاجران سفیدپوست سابق. م] دقیقن آن نوع افرادی هستند مانند پدر میزبان من که سابقن افتخار می کرد که اسلحه ای دارد. این جزو روح پیشگامی به حساب می آمد. آن آمریکا از طریق تحول جمعیتی دیگر پس زده شده و برای این وضعیت جدید، نیاز به نوع جدیدی از رییس جمهور است؛ از نوعی که به انگلیسی به آن Figurehead گفته می شود. رییس جمهور آمریکا بدون سیستم الیگارشی که او در آن جاگذاری شده است، حتی یک گام هم نمی تواند بردارد.

 

آیا اگر من رییس جمهور آمریکا و همه رییس جمهورهایی که ما در اروپا می شناسیم و حتی رییس بانک مرکزی اروپا (که او نیز نوعی ریاست جمهوری دارد)، یا رییس منطقه یورو را سخنگوی مطبوعاتی اَبَرثروتمندان خطاب کنم، افراط می کنم و یا در حق آنان ظلم روا می دارم؟ یا اینکه آنان اجازه دارند تا زمانی که «رییس» را زیر سوال نبرند، حرف های خودشان را بزنند.

کریسمانسکی: به زبان ساده می توان آن طور گفت که شما می گویید. من به صورت پیچیده تری بیان می کنم، چون گام های میانی تا رسیدن به سطح مونتی[11] کمی پیچ و خم دارند. او در گلدمن ساکس کار می کرد. یک پروفسور موفق اقتصاد بود، در بانک های مختلف کار کرده است. دراین محیط آدم یاد می گیرد که مشتری چه می خواهد. و اگر آدم به ویژه خوب باشد و به یک رتبه مشخص در این محیط رسیده باشد، آنگاه یکی می گوید او آدم به درد بخوری است. چرا از او استفاده نکنیم؟ چون می دانند که او حرف درست دلخواه آنان را به زبان خواهد آورد. و اگر حرف نادرستی هم به زبان بیاورد، آدم های بدرد بخور دیگری هستند که می توانند جای او را بگیرند. اینها فرآیندهای پیچیده سیاسی اند که به هیچوجه دیگر ربطی به دمکراسی ندارند.

 

آیا اصولن دمکراسی وجود دارد؟ یا اینکه اصولن وجود داشته است؟

کریسمانسکی: همان طور که گفتم، به مفهوم محلی و منطقه ای اش معتقدم آری. در سطح اجتماع های منطقه ای وجود دارد. در شبکه اینترنت هم وجود دارد. دستکم به ادعای من هنوز چنین است.

 

آیا زمان برای دمکراسی در این عرصه ها به شماره افتاده است؟

کریسمانسکی: هم به شماره افتاده است و هم شروع شده است. این نکته را هم می توان از مارکس آموخت.

 

یک رفت و آمد است.

کریسمانسکی: دیالکتیکی فکر کردن. هم این است و هم آن.

 

من میل دارم درباره آینده نزدیک صحبت کنیم. ما درباره انسان ماشینی صحبت کردیم که معتقدم دیر یا زود خواهد آمد. من فکر نمی کنم که این نکته ایده خوبی باشد اما …

کریسمانسکی: در این مورد با هم هم نظریم.

 

چون آن قدر فکر بیمارگونه ای است که می خواهند آن را آزمایش کنند. مثل بمب اتم می ماند؛ آن قدر وحشتناک است که گفته می شود «بیایید یکی تهیه کنیم»! بر اساس پژوهشی از دانشگاه فنی زوریخ (فکر می کنم 2 سال پیش منتشر شد)، دنیا متعلق به 147 شرکت (یعنی کنسرن) است. فکر می کنم می توان گفت که این عدد کوچک تر خواهد شد. شاید در پایان همه چیز متعلق به یکی خواهد شد، یعنی به افراد کمتری. آیا اَبَرثروتمندان نیز کمتر خواهند شد و در پایان آیا این طور خواهد شد که سرانجام همه چیز متعلق به یک فرد خواهد بود و باقی هیچ؟ و این آیا چیزی نیست که بی درنگ به آن جا می انجامد که یک نفر دیگر نمی تواند از خود در برابر همه محافظت کند؟ آیا در پایان، این سیستم خودش، خود را از بین نخواهد برد، چون به یک جِرم بحرانی (Critical mass) می رسد؟

کریسمانسکی: در این رابطه تنها به عنوان جامعه شناس می توانم پاسخی بدهم و بگویم: این شکل از تمرکز، هرگز اتفاق نخواهد افتاد. چون ما موجودات اجتماعی هستیم. یعنی این که همیشه گروه های جمعی، گروه هایی که به صورت ستیهنده (آنتاگونیستی) عمل می کنند، قشرها و منافع متفاوتی وجود خواهد داشت. حتی اگر یک امپراتور جهانی بتواند بر تخت بنشیند، در همان لحظه ای که او بعنوان یگانه حاکم بر تخت می نشیند، در خطر خواهد بود. این کار حاکمیت مطلق ایجاد می کند، یک دیکتاتوری مطلق. در همان لحظه ای که پدید آمده، همه تضادها را تشدید می کند و همه چیز از نو شروع می شود. امپراتوری در هم می شکند. هیچ امپراتوری نبوده و نیست، هیچ حاکمیت یگانه ای در تاریخ نیست که بعنوان یگانه حاکم بتواند باقی بماند.

 

در سابق این امکان نبود که با فشار تکمه ای بتوان بر سرعت نور چیره شد. این یک قدرت بسیار عظیم است. چون می تواند از انرژی نهفته در آن استفاده کند.

کریسمانسکی: این درست است. اما آن را می شود از کار انداخت.

 

چگونه می توان آن را از کار انداخت؟ فکر می کنید اگر امروز تلویزیونی به بازار بیاورید که تکمه ای برای خاموش کردن نداشته باشد و به رایگان آن را به افراد بدهید، هیچ مشتری پیدا نخواهد کرد؟

کریسمانسکی: یک پسر 29 ساله دارم. او در هندوستان فیلمبرداری و کارگردانی آموخت و تلویزیون ندارد. بطور قطع همیشه رایانه اش را همراه دارد. و در این اثنا از بسیار تحولات بهتر از من مطلع است. چون او در اساس تلویزیون نگاه نمی کند، بلکه فقط از طریق شبکه اطلاع کسب می کند. او در شبکه می تواند کنفرانس های درسی بسیار عالی را در رشته های فلسفه، علوم طبیعی و غیره و غیره گوش کند. او از تلویزیون دیگر هیچ استفاده ای نمی کند. و من نیز بجز برنامه شما نمی خواهم برنامه دیگری ببینم (با خنده)

 

برنامه ما هم در اینترنت است… من اینجا میل دارم به تحولاتی بپردازیم که درباره اش مطلبی هم نوشته اید. منظورم کتاب «تصادم تمدن ها»ی هانتینگتون است. من همیشه می گویم که این کتاب یک کار سفارشی بود. هانتینگتون می بایست نتیجه گیری هایی را فرمولبندی و ارائه می کرد که همه بتوانند بر سر آن توافق کنند. این پرسش را باید مطرح کرد که چه کسی این سفارش را داده است؟ این کتاب به سود چه کسی است؟ شما در یکی از کتاب های تان درباره «تصادم طبقات» صحبت می کنید. ما به سمت اَبَرشهرها می رویم. به گمانم در سال 2063، 60% شهرهای بزرگ که همواره بزرگ تر می شوند به محله های فقیرنشین تبدیل می شوند. این «تصادم طبقات» به چه معناست؟ آیا یک اَبَرثروتمند اصولن می تواند آن جا امنیت داشه باشد؟ او می بایست به هر حال در یک جایی زندگی کند. 

کریسمانسکی: پرسش جالبی است. این پژوهشی که شما به آن اشاره می کنید، متعلق به موسسه راهبردی ارتش بریتانیا بوده. پرسش این بود که جهان و برخی از شهرهای بزرگ در سی سال آینده چه وضعی خواهند داشت. در این میان توافق در این باره وجود دارد که ما در سراسر جهان شاهد یک فرار عظیم از روستاها هستیم. این به معنای آن است که شهرهای بزرگ، بزرگ تر خواهند شد و این که به طور فزاینده ای حلقه هایی از فقیرنشینان، پیرامون هسته تشکیل می شوند. و این که در جریان این تحول، قشرهای میانی در خطرند، یعنی فقیر می شوند. و ما اَبَرثروتمندان را داریم که دو امکان دارند: یکی این است که بر این سیاره، تا حد امکان منطقه های کناره جویی امنی برای خود سازماندهی کنند… جزیره درست کنند. به اصطلاح ناحیه های حفاظت شده تشکیل دهند و در آن جا گوشه گیری کنند. من از خود می پرسم، وقتی آنان تنها در برج خود یا کاخ های شان می نشینند، می بایست به طرز وحشتناکی حوصله شان سر برود، چون زندگی واقعی هم به این ترتیب از کار می افتد. این یک امکان است. امکان دیگر آن است که آنها در نیویورک، در مومبای، درمیان این همه نکبت، برج هایی بسازند، آسمان خراش درست کنند. می بایست یک بار سیستم های امنیتی این آسمانخراش ها را در طبقه اول نگاه کنید. هیچ کس نمی تواند از آن بگذرد.

در مومبای، آمبانی، یکی از ثروتمندترین هندی ها یک خانه خصوصی 26 طبقه ساخته است. طبقه های اول، محل کلکسیون ماشین های قدیمی است. طبقه های بعدی باغ و بوستان است و بعد این چیز و آن چیز. در بالای ساختمان سه تا فرودگاه هلیکوپتر. او نمی بایست از میان شهر بگذرد، او با هلیکوپتر به فرودگاه خصوصی بعدی اش پرواز می کند. این ها دو امکان موجود در یک چنین دنیای معجون است. یک کتاب بسیار زیبا، کتاب علمی – تخیلی نوشته نیل استیونسون به نام Slow Crash است که چنین دنیایی را به تصویر می کشد. کتاب های زیاد دیگری نیز هستند، به ویژه رمان های تخیلی- علمی که چنین چیزی را به تصویر درمی آورند. یعنی دستکم خانواده  هایی الآن دارند  چنین امکانات گوشه گیری ای را سازماندهی می کنند. و من نیز گفته ام و همه جا می توان خواند که چگونه اَبَرثروتمندان (واقعی) طراحی جزیره های شناور را آغاز کرده اند. منظورم کشتی های تفریحی نیست. چیزی شبیه آن است که بر روی آن می توان به صورت دایمی زندگی کرد. و این جزیره ها به صورت منطقه ای 12 مایلی اند که روی دریا کشیده می شوند. و در آنجا دیگر به هیچ وجه یک حاکمیت دولتی، کنترل و اقتداری وجود ندارد. آنان می توانند هر کاری دل شان می خواهد بکنند. آنان نیازی ندارند که مالیات بپردازند. انواع و اقسام کشتی های ویژه خود را دارند، حتی Korvette [یک نوع کشتی کوچک جنگی. م] و کشتی های دیگری برای هدف های نظامی و تدافعی …

 

از سوی دیگر باید گفت که چیزهایی هم اتفاق می افتند که اَبَرثروتمندان دیگر بر آن کنترلی ندارند. در سیاره ما با سرعت فزاینده ای و با گام های بلندتری، همه منابع طبیعی نابود می شوند. یک اَبَرثروتمند نمی تواند مانع توقف تدریجی تولید اکسیژن بر اثر مرگ پلانکتون ها و قطع درختان جنگل های باران زا شود. آیا اَبَرثروتمندان امروزه اصولن قادرند این چرخ موش بزرگی (hamster) که آنان در بیرونش و ما در درونش هستیم را متوقف کنند؟ اگر ما اصل را بر این بگذاریم که اَبَرثروتمندان متوجه شوند که سیاره ما دیگر قابل سکونت نیست، آیا این چرخ را متوقف می کنند؟ یا اینکه این بزرگ ترین اشتباه ممکن است که ما تنها این سیاره را داریم و نقشی بازی نمی کند که در کدام سوی این چرخ قرار داریم.

کریسمانسکی: ما تا به حال در این بحث از مفهوم سرمایه داری و سرمایه استفاده نکردیم. این قشر، این گروه دیگر سرمایه دار نیستند. آنان بهره وران یک سیستم سرمایه داری اند (بنگریم به حباب مالی و یا فیناسیاریزاسیون اقتصاد و غیره). این گروه، به کمک بانک های شان و مشاوران شان پروژه های سوداگرانه ای را قالب می کنند. ولی خودشان مانند سرمایه داران عمل نمی کنند. از این لحاظ این گروه از لحاظ تاریخی نیز نمود و نمایش گر پایان سرمایه داری اند.

 

پس از آن [سرمایه داری. م] چه می آید؟

کریسمانسکی: شما به من بگویید (با خنده)

 

آقای کریسمانسکی! در این جا می خواهم آخرین پرسش را مطرح کنم. مارکس درباره همه این چیزها چه می گوید؟ اگر مارکس امروز سرو کله اش پیدا شود، چه چیزی به ما توصیه خواهد کرد. یا اینکه او به ما توصیه ای نخواهد کرد، بلکه تنها مطابق سفارش عمل خواهد کرد، چون او در یک کارگاه اندیشه سازی برای یک الیگارش مهم، مشغول به کار خواهد بود؟

کریسمانسکی: اگر از قسمت آخر سوال شما شروع کنم، باید بگویم که مارکس برای یک الیگارش مهم در یک کارگاه اندیشه سازی به کار مشغول نخواهد بود. به او بارها در زندگی اش چنین پیشنهادی شده بود. اما او اگر به یک انگلس بر بخورد، با فریدریش انگلس، دو نفری تلاش به بررسی زمان و تاریخی را که در آن بسر می برند، خواهد کرد؛ با تمام وسایل و با پشتکاری عظیم و با تمرکزی که در تمام تاریخ دانش – دستکم در علوم اجتماعی- وجود نداشته است (به بهای تخریب سلامت خود و غیره و غیره). آنگاه مطمئنن اثرهایی منتشر خواهند شد مانند «مانیفست کمونیستی» و «سرمایه»، شاید در 3، 4، 5 جلد، برای زمان ما و عصر حاضر. من هیچ جا چنین دانشمندی نمی بینم. این کار را مارکس اگر امروز زندگی می کرد، انجام می داد. البته یک نکته در مورد مارکس جالب است. اگر زندگی نامه اش را پی بگیریم، او به عنوان نقاد اظهارات فلسفی و ایدئولوژی زمان خود کارش را شروع کرد، سپس به مساله اقتصاد روی آورد. هر اطلاعاتی در آن موقع در این عرصه بود، شخم زد. در دوران پیری اما به علوم طبیعی و ارتباط میان طبیعت و جامعه پرداخت. می توان گفت که او به طور فزاینده ای به مسایلی برخورد کرد که به شیوه بسیار پیش پا افتاده اش، اَبَرثروتمندان ما در فراانسان گرایی خواب آن را می بینند. او کسی است که به این مسایل پرداخته و کوشیده که با ابزار و امکانات زمان خود، برای آنها راه حلی بیابد. این کار برای من دانش به شمار می آید، حتی امروز.

 

آقای کریسمانسکی! خیلی ممنون برای این گفتگو. شما 77 سال دارید. وقتی به گذشته می نگرید (سال 1935 در برلین زاده شدید) و آن چه که پس از آن آمده، برای یک جامعه شناس در هر صورت وهمچنین برای کسی که علاقه به تاریخ دارد، زمان بسیار هیجان انگیزی بوده. چون ما تمام وقت درباره اَبَرثروتمندان صحبت کردیم، شاید شما در طول زندگی تان با این یا آن فرد بسیار ثروتمند آشنایی به هم زده اید. ما این جا طوری نشان دادیم که این ها انسان هایی هستند که آنان را زیر یک پوششی که خیلی مثبت نیست، می بینیم. آیا شما هیچ وقت با یک اَبَرثروتمندی آشنا شدید که از طریق پشتکار اَبَرثروتمند شده و سپس متوجه شده که «ای بابا! من بسیار موفقم! و یک دفعه اَبَرثروتمند شده ام و مشاوران مالی من مرتب رکوردهای جدیدی به اطلاعم می رسانند. اما این واقعن خواسته من نیست. آیا بهتر نیست که پولم را دور بریزم؟» آیا اَبَرثروتمندی دیده اید که اَبَرهوشمند باشد و اَبَرفروتن و اَبَرخردمند؟ و به همین خاطر بتواند پیش نمونه جدید یک اَبَرثروتمندی باشد که در حال حاضر هنوز جای خود را باز نکرده است؟ آیا شما چنین کسی را می شناسید؟

کریسمانسکی: من در کتابم به نام «کنار رونده»، میلیاردری را از سیلیکن والی که در سال 89 کناره گیری کرده است، یعنی جوزف فیرمیچ را شرح دادم. من با او یا فعالیت هایش ارتباط مشخصی داشتم. او با کیهان شناس کارل سیگن همکاری می کرد. او سهمی در یک فیلم عالی به نام «تماس» (contact) داشت با بازی گری جودی فوستر و غیره. هنگامی که سیگن فوت کرد، او با بیوه سیگن در چارچوب جامعه رصد شناسی ایالات متحد آمریکا، یک سلسله پروژه را دنبال کرد و به خاطر چسبیدن به این مسایل 2 میلیارد دلار خود را به تمامی از دست داد. او در حال حاضر در یوتا زندگی می کند. خیلی متواضعانه، اصلن جایی مطرح نیست. سابقن او یک ستاره بود. او را به داووس دعوت می کردند.

من بر نام دیگری مکث می کنم. اینجا در هامبورگ فردی جالب و مهم به نظرم می آید که تلاش می کند کار مکتب فرانکفورت (موسسه پژوهش اجتماعی فرانکفورت) را ادامه بدهد یا مضمون کار این موسسه را زیر نامی شبیه به آن ادامه بدهد. او تاثیر بزرگی بر تحول جامعه شناسی دارد و می ارزد که کارل فیلیپ ریمتسما (Karl Philipp Reemtsma) را به طور دقیق تری نگاه کنیم.

 

پروفسور کریسمانسکی! از شما صمیمانه به خاطر این گفتگو سپاسگزاریم.

 

منبع: https://www.youtube.com/watch?v=1Gsu4EsS29U

توضیح: کن یبسن (Ken Jebsen): مجری ایرانی تبار برنامه های رادیویی و تلویزیونی در آلمان است که در سال 2011 بخاطر بیان روشن و صریح نظریاتش، بجرم یهودستیزی از کانال تلویزیونی آلمان اخراج شد. وی با ایجاد شبکه اینترنتی «کن اف ام» به فعالیت آزادانه رسانه ای، از جمله مصاحبه های روشنگرانه درباره مسایل بین المللی و اروپایی مشغول است. نشانی اینترنتی سایت وی عبارت است از: http://kenfm.de/

[1] این مفهوم را ولبن برای مصرف مشهود کالایی به منظور تاثیر گذاری بر افکار عمومی به کار برده است و مقصودش مصرف تجملی و نمایشی در برابر چشمان جامعه بوده است.

[2]  یوزف آکرمان، مدیر بانک از کشور سوییس است که تا سال 2012 رییس هیات مدیره دویچه بانک بود.

[3]  کاپیتان فعلی تیم ملی آلمان

[4]   Nicols Berggruen، متولد 1961 در فرانسه، یک سرمایه گذار آلمانی – آمریکایی است. سرمایه او در سال 2015 از سوی مجله فوربس حدود یک و نیم میلیارد دلار تخمین زده شد.

[5]  نهاد غیر متمرکز بین المللی است که در کشورهای مختلف از سوی روشنفکران مترقی و مخالف جهانی شدن نولیبرالی با شعار «جهان دیگری نیز ممکن است» تشکیل شده.

[6]  مراسم دادن جایزه بامبی، معادل آلمانی مراسم اسکار در هالیوود است.

[7]  منظور پروژه های غول آسا در سطح ملی است.

[8]  نظریه ای است از مجموعه نظریه های مربوط به آینده شناسی. منظور از تکینگی لحظه ای است که در آن ماشین ها به کمک هوش مصنوعی به بهبود توان و امکانات خود می پردازند. م

[9]   در اصطلاح پزشکی به بزرگ شدن عضوی از بدن بیش از حد لزوم گفته می شود.

[10]  اشاره به جنگ آمریکا و عراق درکویت است که برای اولین بار ارتش آمریکا، خبرنگاران را در قالب واحدهای نظامی خود «جاسازی» کرد تا نتوانند به دلخواه هر جا رفته و همه چیز را منعکس کنند و اخبار به صورت کنترل شده منتشر شوند.

[11]  سیاست مدار و اقتصاددان ایتالیایی

پزشکان میلیونی تا میلیاردی!    

بررسی‌ها نشان می‌دهد در شرایطی که درآمد یک کارمند یا کارگر ایرانی یک‌پنجم درآمد همتای غربی‌اش هم نیست، پزشکان متخصص ایرانی چندین برابر همتایان خودشان در کشورهای غربی درآمد دارند. در چند ماه گذشته گزارش‌ها و مصاحبه‌هایی منتشر شد كه درآمد پزشكان متخصص ایرانی را با همكارانشان در ایالات متحده و اروپا مقایسه كرده بود. مسعود پزشكیان وزیر اسبق بهداشت و عضو كمیسیون بهداشت و درمان مجلس از درآمد ۷ برابری متخصصان ایرانی در مقایسه با پزشكان آمریكایی (نسبت به درآمد سرانه) سخن گفته و دکتر حسن طریقت‌منفرد که او هم سابقه وزارت بهداشت را دارد، عنوان کرده است كه درآمد یك ساعت كار در بخش خصوصی ایران برابر با ۲۰۰ ساعت كار پزشكان فوق‌تخصصی آلمان است. اما این اظهارات با واكنش شدید دکتر سیدحسن‌هاشمی وزیر بهداشت، دولت یازدهم مواجه شد. او این قبیل افراد را متهم به منفی گرایی فرهنگی، كم‌اطلاعی و نگرانی از منافع خود كرد و جامعه پزشكی را به پاسخ دادن تشویق کرد. در همین ارتباط دکتر علیرضا زالی، رئیس‌کل سازمان نظام‌پزشكی ایران گفته است که «درآمد بالای پزشكی سرابی بیش نیست»!
 مقایسه درآمد پزشكان متخصص در آمریكا و اروپا
مطلع‌شدن از درآمد پزشكان غربی اصلا کار دشواری نیست چراكه، سازمان‌های مسئول در این كشورها درآمد سالانه پزشكان در رشته‌های مختلف را برای اطلاع عموم اعلام می‌کنند. نسبت درآمد پزشكان نسبت به سایر اقشار جامعه در كشورهای سوسیالیستی نظیر آلمان و سوئد (منظور از سوسیالیستی سیستم اقتصادی این كشورهاست) در مقایسه با كشورهای كاپیتالیستی (سرمایه‌داری مطلق) نظیر آمریكا معمولا كمتر است. نکته جالب اینکه درآمد پزشکان در کشور ما چندین برابر کشورهای سرمایه‌داری است درحالی که درآمد اقشار حقوق‌بگیر در ایران، ازجمله کارگران خیلی‌خیلی کمتر از آن کشورهاست. بر اساس گزارش اداره كار ایالات متحده كه در ۲۵ مارس ۲۰۱۵ (۵ فرودین ۱۳۹۴) منتشر شد، متوسط درآمد سالانه یك جراح در ایالات متحده ۲۴۰ هزار و ۴۰۰ دلار است كه معادل حدود ۶۵ میلیون تومان درآمد ماهانه می‌شود. در همین گزارش درآمد سالانه یك متخصص داخلی ۱۹۰ هزار و ۵۳۰ دلار گزارش شده كه معادل حدود ۵۱ میلیون تومان ماهانه می‌شود. درآمد متوسط سالانه برای پرستاران آمریكایی ۶۹ هزار و ۷۹۰ دلار در سال است كه معادل حدود ۱۹ میلیون تومان درآمد ماهانه برای این گروه است. حقوق متوسط برای تمامی مشاغل در ایالات متحده ۴۷ هزار و ۲۳۰ دلار در سال است كه معادل درآمد ماهانه حدود ۱۳ میلیون تومان می‌شود. بالاترین درآمد در ایالات متحده متعلق به مدیران ارشد، پزشكان و روانپزشكان و كارمندان شاغل در شركت‌های نفتی بوده است.
  درآمد پزشکان ایرانی
پزشكان متخصصی كه درآمدشان شامل كارانه، حقوق پایه، درآمد مطب و زیرمیزی می‌شود قطعا چندین برابر متخصصان اروپایی و آمریكایی درآمد دارند. عدم عدالت در پرداخت بین پزشكان و سایر كادر درمانی و همچنین دستیاران پزشكی حتی با اطلاعات داده شده توسط نظام پزشكی و وزارت بهداشت، كاملا مشهود است. دریافتی متوسط پرستاران در آمریكا و آلمان یك‌سوم تا یك‌چهارم درآمد پزشكان است كه در ایران این رقم به‌شدت كمتر است. همچنین حقوق دستیاران پزشكی در آمریكا حدود ۲۵ درصد درآمد یك متخصص و در آلمان حدود ۴۰ تا ۵۰ درصد درآمد یك متخصص است. این باعث می‌شود كه یك پزشك در دوران دستیاری زیر خط فقر زندگی نكند و با دریافت تخصص خود سعی بر رفع محرومیت‌های قبلی در اسرع وقت نداشته باشد. در تمامی كشورهای پیشرفته دنیا، درآمد پزشكان جزئی از بودجه كلی سلامت كشور محسوب می‌شود و به این دلیل است كه با شفافیت باید هرساله اعلام شود. درحال حاضر پاشنه‌آشیل طرح تحول نظام سلامت در كشور، افزایش نامتقارن تعرفه‌های پزشكی است. در شرایطی که اساسا درآمد پزشكان نامشخص است چگونه می‌توان به‌دنبال عدالت در سلامت بود بدون آنكه درآمد بخش‌های مختلف سیستم بهداشتی- درمانی قبل از انجام اصلاحات مشخص شده باشد؟ مهر نوشت؛ اکنون این سوال مطرح است در شرایطی که درآمد یک کارمند یا کارگر ایرانی به‌طور متوسط حتی یک پنجم درآمد همتای آمریکایی و اروپایی خودش نیست، چه طور درآمد یک پزشک متخصص ایرانی بین ۵ تا ۱۰ برابر همتای اروپایی و آمریکایی اوست؟ مگر نه‌اینکه اقشار دیگر جامعه ازجمله حقوق‌بگیران باید دستمزدهای کلان پزشکان را بپردازند؟

» دیکتاتوری بانک مرکزی اروپا را متوقف کنید! «

احمد پوري

این فریاد دخترشجاعی بود که کنفرانس مطبوعاتی رئیس بانک مرکزی اروپا را بهم ریخت!

ماریو دراگی رئیس بانک مرکزی اروپا در حال کنفرانس مطبوعاتی بود که یک خانم معترض اوراقی را که ماریودراگی می خواند در یک لحظه به هوا پرت کرد و پرید روی میز کنفرانس و مرتبا شعار می داد: » دیکتاتوری بانک مرکزی اروپا را متوقف کنید!»

این خانم با تظاهرات یک نفره خود توانست صدای خود را به رساترین نحو بگوش جهانیان برساند!

با سیاستهای این بانک است که صرفه جویی را به همه قربانیان بحران اقتصادی دیکته می کنند! در یونان وضع چنان خراب است که چندی پیش یکی از کارفرماها در باره سیاستهای اقتصادی و صرفه جویی صندوق بین المللی پول گفته بود: اگر برنامه صندوق بین المللی پول اجرا شود من مطمئن هستم که کارگران من فردا زنده نخواهند ماند که سرکار برگردند! کارد چنان به استخوان رسیده است که سرمایه دار دلش به حال کارگران قربانی اش می سوزد!

مثلی هست که می گوید: باید به حال آن قربانی گریه کرد که قاتل دلش بحال قربانی می سوزد!

سود بحران اقتصادی به جیب نخبه گان 1% حاکم برجهان سرازیر می شود هزینه هایش را باید قربانیان نظام سرمایه داری بپردازند! بقول مارکس سرمایه داران در تقسیم قرضها سوسیالیستی عمل می کنند ولی سود شخصی است!… بعد از طولانی ترین بحران اقتصادی تاریخ بشریت … کوچکترین تغییری در سیاستهای اقتصادی جهان به نفع قربانیان بوجود نیاورده اند… این سیاستها در عمل به معنی تداوم خشونت بیکران و نامرئ از طرف دولت علیه قربانیان نظام است … فقر بزرگترین خشونت و درد و شکنجه دائمی است…

اگر سیاستهای صرفه جویی برای یونان و اسپانیا ادامه یابد زندگی یک نسل تمام به خاطر خوشگذرانی ها و منافع 1%ها نابود خواهد شد… یک اقتصادان در هلند می گفت که به خاطر تحمیل این سیاستهای صرفه جویی نسل جوان بحران زده به مدت بیست سال حتی نباید یک بستنی بخورد! این چه گونه زندگیی است که اروپا به جوانانش تحمیل می کند؟ این چه زندگی است که یک جوان سالها نتواند دوست دخترش را به یک بستنی مهمان کند؟ نسلی که سالها باید بیکاری و فقری را تجربه کند، که کوچکترین نقشی در این بحران اقتصادی نداشته است!

این وضعیت آشکار است که مدت طولانی پایدار نخواهد ماند… در اغلب کشورهای اروپا تظاهرات مردمی حیات تازه ای می یابد… در آمریکا هم ما شاهد خشونتهایی از طرف پلیس و دولت هستیم که تا بحال تنها در جهان سوم انجام می دادند … حالا به خاطر ترس از قیام توده ها … و نشان دادن مرز تحمل پذیری دولت، در عمل در آمریکا شانس کشته شدند بدست پلیس هشت برابر بیشتر از کشته شدن بدست تروریستهاست!

رهبران آمریکا و تمامی کشورهای کاپیتالیستی بی وقفه در تمام رسانه های جهانی شعار می دهند که حضور پررنگتر پلیس در خیابانها و میلیتاریسم جهانی به نفع توده ها و برای حفظ امنیت آنهاست!

پلیس آمریکا در عمل نشان می دهد که مدافع امنیت 1% هاست، نه توده های 99% که قربانی سیاستهای نخبه گان حاکم است!

چند روز پیش در یک کنفرانسی در شهر لاهه ( دنهاخ ) شرکت کرده بودم که یک پروفسور اقتصاد دان و جامعه شناس در باره آینده یونان صحبت می کرد… می گفت دولت جدید را زیر فشار اروپا وادار می کنند که به تمامی تعهدات دولت سابق که منتخب مردم نبود و توسط تکنوکراتهای نئولیبرال تصویب شده بود، گردن بگذارد… اگر یونان در سال 2010 اعلام ورشکستگی می کرد… به نفع مردم یونان بود ولی حالا زیر فشار سیاستهای حاکم بر اروپا و بانک مرکزی اروپا همه قرض ها را دولتی کرده اند… حتی دولت اعلام ورشکستگی بکند این قرضها را دولت یعنی مردمی که در این بحران نقشی نداشتند باید بپردازند!

زمانیکه می خواستند یونان را عضو اتحادیه اروپا این وعده ها را بما می دادند!

» یک بازار 300 میلیونی بروی شما گشوده می شود!

ثبات مالی شما تضمین می شود و در مقابل بحران اقتصادی محافظت می شوید!

با سوبسیدهای ضروری رفاه اجتماعی شما افزایش می یابد!

حرکت آزاد مردم و ارتقاء کیفیت دمکراسی به سطحی بالاتر!»

حالا با توجه به واقعیات موجود و له شدن مردم یونان در این بحران اقتصادی و سودهای نجومی نخبه گان 1% حاکم بر اروپا همه می توانند فاصله وعده های شیرین و واقعیات بغایت تلخ را تجربه و درک کنند!

من از او سئوال کردم، اروپای امروز یک اروپای نئولیبرال است. پرواضح است که اجازه نخواهند داد یک آلترناتیو چپ در اروپا پیروز شود. اگر این روزنه امید باز شود کشورهای زیادی که در بحران اقتصادی اروپا دست و پا میزنند، مانند دومینو بدنبالش روان خواهند شد… شکست یونان چماقی خواهد شد بر سر تمامی جنبش های چپ اروپا و درس عبرت برای توده هایی که بدنبال آلترناتیو چپ می گردند! اگر چپ شکست بخورد همه جا آلترناتیو راست افراطی و نئوفاشیست جای چپ را پر خواهد کرد! اروپای امروز از رشد راست افراطی و نئوفاشیست نمی ترسد، از رشد چپ وحشت دارد! با توجه به این مسائل چرا در یونان بفکر این نیستند که راه حل را در خارج از نظام کاپیتالیستی جستجو کنند؟

جواب بینهایت جالب و درد آوری داد! گفت منهم با آن راه حل موافقم ولی آن راه حل نیازمند حمایت توده ای است که در حال حاضر در یونان و در عرصه بین المللی وجود ندارد!

در سال گذشته تنها آلمان میلیاردها دلار از بحران اقتصادی یونان استفاده برده … ولی قربانیان این نظام با فراغ بال برای نجات خود به آغوش جلادانشان پناه می برند!

هیچ نوشداروی معجزه گری وجود ندارد… باید در تمام سطوح به ارتقاء آگاهی و خودسازماندهی توده ها دامن زد و مقاومت خلاقانه مردمی را گسترش داد… هر کدام از این آکسیونها یک گام ما را برای رسیدن به دنیایی انسانی نزدیکتر می کند! به این گامهای استوار بیاندیشید….!

امیدوارم بخشی از مردم ایران که در انتظار سرازیر شدن سرمایه های غربی سر از پا نمی شناسند، با توجه به تجربه یونان در انداختن خود به بغل طرحهای نئولیبرالی اروپایی و آمریکایی کمی تامل کنند و درسهای تاریخی خود را به موقع یاد بگیرند!…

براي ديدن تصاوير اين اعتراض كليك كنيد

 

قمه کش ها و نظامِ موافق شان

 

مگر کارگرِ شهید علی چراغی با پنجه بوکس های شهرداری تهران، پیشِ پای پسرش در خونِ خود نغلتیده است؟! قضات برای جاری شدن عدل در قبالِ او شورای استیفایِ حقِ خونِ پامال شده اش را به راه انداختند؟! قاضی مستقیمِ پرونده ی مرگ او کیست؟! معلوم باشد یا نباشد، می توان حدس زد که مثل همان قاضیِ گرگ صفتی است که برای کارگران اعتصابی معدن چادرملوی اردکان حکم شلاق بریده است. اعتصاب کارخانه ای تنها یا شکایت های فردیِ تیره روزانِ طبقه کارگر راه به کجا می برد؟! شاید یکی از کارهاش این است که دیگِ کثافت و گُه و خونابه ی امروز را به هم می زند، می چرخاند و به هم می زند، بخار گندی از آن پا می شود تا رایحه ی تهوع آوری از عدل و حقی که برای محرومان چیده اند در فضا محاط شود. وضع آنقدر گندیده و خراب است که اگر کارگری به هر دلیلی بخواهد مدتی را از حقِ بیمه بیکاری اش بهره مند شود، آنقدر او را سر می دوانند که تصور گرفتنِ بیمه بیکاری برای او گذشتن از هزار خفت و بازپرسی و کنترل معنا پیدا کند، رستم با گُرز و نیزه و شمشیر به جنگِ دیوانِ هفت خوان می رفت، چه آلوده دنیای ماست که باید دست به دامنِ دیوان بود و یک خوان هم نپیمود، همه به نام و به کامِ قانون. در ماههای اول هر روز شاید کسی را بفرستند تا حاضریِ کارگرِ مستحقِ بیمه بیکاری را بزنند، آنقدر می ایستند تا بیایی و اگر نه، معلوم می شود دروغی در کار است. شاید بسیاری از خیرش بگذرند، شاید بسیاری از کارفرماهای خود شکایت نکنند، خوب می دانید که شکایت ها در پرونده ی کاری او ثبت است و آینده ی شغلی هم پرمخاطره تر.

کثافت و گه و خونابه ی جاری در عدالتی به ایران گستر است و در جهانی بودنش همبسته. آخر باید نتیجه ی امور، فاجعه پشتِ فاجعه بیاورد و انگار از این فجایع گریز نیست! انگار باید دلِ انقلابیونِ حقیقیِ سوریه را به سیخ می کشیدند، داغشان می کردند و به داعشی ها اجازه ی راهنوردی می دادند. انگار باید انقلابیونِ حقیقیِ مصر و تونس را به فجیع ترین ابزار و اشکال معدوم و محکوم می کردند و پاهای نعلین وارِ اسلامی ها و فاحشه های تجدد خواهِ نظامی گر را چاق می کردند.

دسته های قمه کِش، بی کله هایی که مردمکِ چشمانشان صاف و خیره گشته بود، در میدان بالای سرها غداره می گرداندند. چاقو کش هایی که امروز خاطره نویسِ وبلاگهای حزب الله اند و کارگرانِ فیلم های رسوایی و اخراجی و معراجی و وراجی! در وبلاگ هایشان از برحق بودن و نه محق بودن خود، در سالهای تیرخلاص زنی و چاقوکشی هاشان می گویند و در فیلم هاشان به زیرِ صد لایه از ترفندهای سینمایی، تن فروش های شهرِنو را هنوز می سوزانند.

دسته های غداره و قمه کش که با نامِ قدیس مآبِ «انقلاب فرهنگی» دست و گردن انقلابیون واقعی ایران را چاک دادند تا انقلاب رها شود به زیرِ سیلِ جاریِ چاقوکش ها. نوادگانِ سگ دهان و بوزینه خویُ شعبان بی مخ، نوادگان بی کله های باج گیرِ تیزی های پنهان در آستین، نوچه های بمب گذارانِ روز اول اردیبهشت 59 در تظاهرات انقلابیونِ خیابان انقلاب، رایحه ی کثافت و گه و خونابه ی عدالت گسترشان برملا.

قضیه چیست؟ چرا چنین می گویم، از کجاست ماجرا؟

ساعت 9 شب شد. گفتم بهار است و تهران و هوای گندآلودش قابل تحمل تر. گفتم برویم چرخی بزنیم و شاید هم شام بخوریم. هوایی شدیم و رفتیم.

به یاد کابوسِ چند شبِ پیش اش افتاده بود. گفت: علی برویم آنجا که خوابش را دیدم! گفتم: چه اشکالی دارد برویم!. راه به دو قسمت شد، یکی به سمت شوش و دیگری به سمت جوادیه، گفتم: این طرف راه جوادیه است، کدام یک از دوستان، بچه ی جوادیه است؟ گفت: اکبر!

از پایین به آنجا رسیدیم، یعنی نه از طرفِ مرقدِ آقا، از سوی خیابانِ شوش به کوچه هایش وارد شدیم. کوچه های تودرتو، کوچه های شرم آگین، کوچه های شب نشین، کوچه های کودکانِ شرم آگینِ شهر، به کوچه های دروازه غار در رسیدیم. ماشین ها و ون های پلیس، پارک یا همان گود را قرق کرده اند، دیگر جایی برای بی خانمان ترین ها نیست. آنجا قرق است و بی خانمان ترین ها تمامِ شب پرسه می زنند، حتی اگر بشود برایشان سطل های آهنی بزرگِ شهرداری جای خواب است. از آن کوچه به آن دالان سر خم می کنند داخل می شوند، به غارهای تودرتو، به غارهای تن فروش ها، به غارهای معتادین، به غارهای کودکان. دری باز می شود کسی چیزی می گیرد، می رود، به داخل دالانی دیگر می شود، انتها دری گشوده چراغ هایی در آن روشن اند و عده ای پلاسِ زمین. می کشند، خون می کشند، شیشه به خون می شوند. و شب ها را سراسر تاریک و بیدار!

گفتم اینجا انبار است، انبارهای بنگاه های تجاریِ حمل و نقل، روز که بیاییم گاری ها از کارتن ها پر شده اند و این طرف و آن طرف می گردند. کارگران بار می زنند روز را انبار، بار می زنند شب را خونبار! و شد شب به خون، و شد شبیخونِ تیزیِ قمه ای بر سرم.

گشنه مان بود به چهار راهی رسیدیم پر از جگرکی ها، ایستادیم. گفتم: چند سیخ بگیرم؟ گفت: به اندازه ی یک نان. رفتم جلو گفتم: سلام آقایی! ده سیخ جگر برای ما می گذاری، گفت: خوش گوشت ، خوَک ، قلوه چی، نمی خوای؟ گفتم : فعلا ده سیخ بذار.

دودِ منقل به صورتم می زد، چند لحظه ای گذشت، سیخ های جگر کباب می شدند، حالم خوش بود، دیدم مردِ جگرکی با تعجب به آنطرف چهارراه نگاه می کند، برگشتم، همه جگرکی ها مبهوت بودند و نگاهشان به حرکاتِ جوانی افتاده بود. لگد پشت لگد بود که پرت می کرد به منقل و بساط جگرکی آنطرفِ چهارراه. دنبالِ مردِ جگرفروش به دور منقلِ پهن شده اش بر زمین چرخ می زد. انگار داشت قلمرو تعیین می کرد، بی کله با چشمانِ مسطح و خیره. از دور، چشمم به چشمش افتاد. جوانی دیگر چند دقیقه پیش تر از شروع ماجرا از یک پرادوی نقره ای پیاده شده بود، به بعضی از جگرکی ها مزه می پراند. رفت پیش همان جوان معرکه گیر، خوش و بش کردند، به جگرکی گفتم: مبارکشون باشه، کلی پوله ماشینه، گفت : می دونی چقدر پولِ اون ماشینه؟. جوانِ معرکه گیر دیگر داشت زنجیر پاره می کرد، جوانِ پرادویی می رفت جلویش، می گفت: آروم باش، درستش می کنن!…. آمد کنار منقلی که من پایش ایستاده بودم، دست هایش را در جیب کرده بود. با دست به یخچال کوچک سیار جگرفروش کوبید، گفتم: آقا داداش؟!، خیره نگاهم کرد، گفتم: آقا داداش؟! آمد با لگد، منقل و سیخ های جگر را فرو ریخت. گفتم: اومدیم چند سیخ جگر بخوریم، اینجا رو به هم نریز. خیره نگاهم کرد. به یک آن خودش را کشید جلوی سینه ام، تا نگاهم را جمع کردم با مُشت کوبیده بود بر سرم، هیچ نفهمیدم، موهایم شل شدند، موهایم پُر از آب شدند، کشیدم عقب، لاکردار در مشتش تیزی یک قمه پنهان بود، کشیدم عقب، حمله کرد، دست بر حفره ی سرم گذاشتم، خون می دوید، قمه اش دریده بود.گفتم : چرا؟، اما باز حمله کرد، کشیدم عقب! دیدم دستم به جایی بند نیست، آنقدر تیز و آرام سرم را سوراخ کرده بودکه ویکتوریا آنطرف چهارراه نفهمیده بود، از دور داد می زدم، او نمی شنید، رفتم نزدیکش، زد به صورتش، داد کشید، دستم را گرفت، لباسش خونی شد.

باج گیر بود، جگرکی ها زورشان به او نمی رسید، باج گیر بود و پشتش گرم! مگر می شود؟ هر کدام از جگرکی ها حتما چاقویی برای خورد کردن در بساط شان دارند، اما هیچ کدامشان کاری نمی کرد، نه برای بساطِ خود و نه برای من!. باج گیر بود و از جایی اجیر شده بود و آن جوان دیگر مواظب ش بود که بیشتر افسار پاره نکند. خونم از سر می دوید، به یکی از جگرکی ها گفتم: ندیدید با قمه چی کارم کرد؟ گفت: داداش چی کار کنیم، کاری نمی شه کرد. باج گیر بود و ربط و رابطه ای با شهرداری و پلیس و جاهایی داشت، سمند پلیس که آمد داشتم داد می زدم. قمه کش غیب شده بود. درجه داری از ماشین پیاده شد، داد می زدم و خون از سرم می دوید، گفت: داد نزن خون داره می ره از سرت. داد می زدم، گفت: کی بود؟ چه شکلی بود؟، داد زدم: نمی شناسی ش؟ همه می شناختنش! تو هم می شناسی ش! گفت: ما اومدیم اینجا تا به شما کمک کنیم، گفتم: به من کمک کنی؟. جگرکی ها کشیدنم کنار، گفتند: شماره ی ماشین ش را برداشتیم، بهت بدیم؟ گفتم: به خاطر چند سیخ جگر؟ دنبال کی برم؟!. بی خیالشان شدم، رفتم پیش پلیس، ویکتوریا داشت با او حرف می زد! به او گفته بود: «هیچ کاره ای! هیچ کاری ازت برنمی یاد، برو بگیر راحت بخواب!.» داد زدم، آنقدر زدم تا پلیس را دیدم که سرش را می کوبید به ماشین اش!. فهمیده بود که فهمیده ایم، می دانست ابزار است می دانست دستگاهش با باج گیرها سَر و سِر دارند، می دانست و داد کشید: کی.. تو دهنت! گفتم: کی.. توهم توی دهنِ من، پفیوز! هیچ نگفتیم، فهمیده بود که فهمیده ایم!.

مگر کارگرِ شهید علیرضا چراغی، مگر کارگرِ شهید یونس عساکره به جرمِ بیرون بودنِ کارشان از احاطه ی سرمایه با پنجه بوکس ها و باتوم های شهرداری در آتش و خون نغلتیده اند؟! چرا دستگاهِ پول و خوناب رسانی به سرمایه نمی میرد، چرا سرمایه مدفون نمی شود؟.

علی سالکی – فروردین 94

 

سقط جنين ٢ ميليون تومان!

نظارت جدی و توام با حساسیت وزارت بهداشت و محاکم اجرایی و قضایی بخش درمان کشور در مورد سقط درمانی با مجوز و توضیح در مورد شرایط انجام این عمل و جلوگیری از سقط غیرقانونی یا آنچه در دین و شرع با عنوان قتل نفس از آن یادشده به‌راستی تا چه اندازه سبب جلوگیری از سقط بدون مجوز در کشور ما شده است؟ به‌عبارت دیگر آیا ممنوعیت این اقدام و برخورد قانونی با مرتکبان آن باعث شده است میزان سقط بدون دلیل یا به‌عبارت دیگر سقط بدون اجبار پزشکی در کشور ما کم شود یا مانند اکثر نقاط دنیا آمار آن بالا بوده و در حال تزاید است؟

به گزارش آرمان، روز گذشته سازمان پزشکی قانونی اعلام کرد در 11 ماه سال گذشته به طور کلی هفت هزار و 602 نفر برای بررسی و دریافت مجوز سقط جنین درمانی به مراکز پزشکی قانونی کشور مراجعه کردند که از این تعداد پنج‌هزار و 590 نفر شرایط دریافت مجوز سقط درمانی را داشتند. این در حالی است که بنابر آمار سالانه 220 هزار مورد سقط جنین در ایران اتفاق می‌افتد و بر این اساس بیش از 210 هزار مورد سقط‌ها غیرقانونی است.

در 11 ماهه سال گذشته برای پنج‌هزار و 590 نفر از متقاضیان سقط درمانی که به مراکز پزشکی قانونی کشور مراجعه کردند مجوز سقط جنین‌درمانی صادر شد که این رقم در مقایسه با مدت مشابه سال قبل از آن که تعداد مجوزهای صادر شده چهار هزار و 903مورد بود، 14 درصد افزایش یافته است. آنطور که سازمان پزشکی‌قانونی اعلام کرده است در این مدت استان‌های تهران با 1537 مراجعه و 805 مجوز سقط درمانی، خراسان‌رضوی با 639 مراجعه و 552 مجوز و خوزستان با 580 مراجعه و 478 مجوز بیشترین و استان‌های سمنان با 33 مراجعه و 18 مجوز، ایلام با 64 مراجعه و 43 مجوز و خراسان شمالی با 77 مراجعه و 38 مجوز کمترین آمار مراجعین سقط درمانی را داشته‌اند.

تأکید بر مراجعه به‌موقع متقاضیان سقط درمانی

یکی از مهم‌ترین شروط صدور مجوز سقط درمانی در پزشکی‌قانونی سن بارداری است که بر اساس قانون باید قبل از چهار ماهگی (ولوج روح در جنین) یا پیش از 19 هفتگی بر اساس سونوگرافی‌های معتبر دوره‌ای باشد. درصورتی که مادر مهم‌ترین شرط که همان سن بارداری کمتر از 19 هفته است را داشته باشد، موارد دیگر یعنی وجود ناهنجاری در جنین که موجب حرج مادر شود و یا بیماری مادر که ادامه بارداری را برای او با خطر جانی توأم می‌سازد، مورد بررسی قرار می‌گیرد. همچنین باید توجه داشت که همه ناهنجاری‌های جنینی موجب صدور مجوز سقط درمانی نمی‌شود و تنها ناهنجاری‌هایی که موجب حرج مادر باشد و این موضوع به تأیید سه پزشک متخصص و معتمد برسد، یکی از شروط صدور مجوز سقط درمانی خواهد بود.

حدود 220 هزار سقط غیرقانونی در یک سال

درحالی قانون برای مراجعه فرد برای سقط درمانی شروط متعدد تعیین کرده است که آذرماه سال گذشته معاون بهداشتی وزیر بهداشت دراظهارنظری تکان‌دهنده گفت: باید وضعیت واقعی جمعیتی را به مسئولان ارشد کشور گزارش کنیم، ۱۱ میلیون دختر و پسر منتظر ازدواج هستند اما امکان آن را ندارند، اگر شرایط ازدواج و توسعه مناسب کشور را فراهم آوریم، نرخ باروری از 8/ 1 به 6 /2 می‌رسد. فارس نوشت؛ علی‌اکبر سیاری گفت: در سال ۹۱، حدود ۲۲۰ هزار سقط غیرقانونی رخ داده و بیش از ۱۲۰ هزار سقط بدون دلایل پزشکی صورت گرفته است.

وقتی فقط یک راه وجود دارد

حکیمه، دختر جوانی که در سن 24 سالگی برای سقط جنین اقدام کرده بود درمورد این اتفاق می‌گوید: سه سال پیش بدون اینکه با همسرم تصمیمی دراین مورد گرفته باشیم متوجه شدم که باردارم. آن زمان هم خودم و هم همسرم دانشجو بودیم و حتی برای سکونت با یکدیگر هم هنوز نتوانسته بودیم به اندازه کافی پول جمع کنیم. در این شرایط به دنیا آمدن یک بچه نه‌تنها صلاح نبود بلکه باعث ایجاد مشکلات بی‌شماری در آینده می‌شد. او درمورد اینکه این اقدام تا چه حد از نظر شرعی برایش جایز بوده توضیح می‌دهد: این کار خوب نیست و من آن را به کسی توصیه نمی‌کنم اما تا قبل چهار ماهگی که جنین هنوز روح ندارد تا حدی این کار از نظر عرفی جایز است. او در مورد جایی که این کار را در آن انجام داده، می‌گوید: با توجه به اینکه بیمارستان‌ها فقط با مجوز پزشک این کار را انجام داده و پزشک هم درصورتی این مجوز را صادر می‌کند که قبل از چهار ماهگی و در شرایطی باشد که سلامتی و حیات مادر و کودک به خطر بیفتد برای من که در ماه سوم بارداری بودم فقط یک راه وجود داشت و آن سقط غیرقانونی بود.

حکیمه این تجربه را تلخ‌ترین تجربه زندگی‌اش می‌داند و می‌گوید: یک پزشک متخصص زنان وقتی فهمید من برای این کار تمایل دارم، در مطب خودش این کار را انجام داد و با وجود اینکه از بی‌حسی موضعی استفاده کرد به حدی درد کشیدم که هنوز یادم نرفته است. او در مورد عوارض این کار و مشکلاتی که برایش بعدها ایجاد شده بود می‌گوید و اینکه تا مدت‌ها با عوارض جسمی و روحی سقط جنین دست به گریبان بوده است.

در دسترس بودن امکانات سقط جنین

شاید تا زمانی که شما در این شرایط قرار نگیرید و برای این کار به پزشک مراجعه نکنید متوجه در دسترس بودن امکانات سقط جنین در کشور ما نمی‌شوید. ناهید زن میانسالی که سه فرزند دارد و تجربه دو بار سقط را داشته با ذکر این مطلب می‌گوید: من با وجود 40سال سن و سه فرزند به هیچ وجه شرایط داشتن فرزند دیگری را نداشتم و زمانی که برای اولین بارمتوجه شدم باردارم چون درماه اول بارداری قرار داشتم با قرص‌هایی که به مبلغ هر عدد 20 هزار تومان به‌راحتی از ناصر خسرو تهیه کردم این کار را انجام دادم. دفعه بعدی با وجود عادت ماهانه در ماه سوم متوجه بارداری شدم و چون در ماه‌های بالای یک ماه بودم قرص اثری نداشت و مجبور شدم کورتاژ کنم که واقعا سخت بود. پزشک معالجش را به من معرفی می‌کند وبرای تحقیق به او مراجعه می‌کنم.

باید همسرت راضی باشد

مطبی در یک کلینیک درمانی در غرب تهران با خانم دکتری که متخصص زنان است. برای اینکه بتوانم درمورد سقط بدون مجوز از او اطلاعات بگیرم مجبور می‌شوم بگویم باردارم و می‌خواهم سقط کنم و پزشک به راحتی به من می‌گوید می‌تواند این کار را با دریافت 2 میلیون تومان در مطب برایم انجام دهد. او توضیح می‌دهد هیچ خطری در کار نیست و بدون بی‌هوشی و با روش‌های ریلکسی و بی حسی این کار را انجام می‌دهد و نیازی به بستری شدن نیست و بلافاصله می‌توانم بعد از انجام عمل در منزل استراحت کنم. تازه یاد صحبت‌های ناهید می‌افتم که می‌گفت برای سقط در هر زمانی و در هر کدام از ماه‌های بارداری برنامه‌ریزی شده است. خانم دکتر جدولی را نشان می‌دهد که روی هر کدام از ماه‌های بارداری تا قبل از 4 ماهگی برای آن روشی برای سقط آمده است. لبخند می‌زند و می‌گوید: سقط قانونی بدون اجازه پدر هم انجام می‌شود ولی برای سقط غیرقانونی باید همسرت راضی باشد تا بعدا دردسربرای ما درست نشود. باید او را به اینجا بیاوری تا این برگه را امضا کند و برگه‌ای را نشانم می‌دهد.

زخم هاي ناسور تهران

جام‌جم در گزارشی از 4 پاتوق معتادان کارتن خواب در پایتخت نوشت:


معذورم از گفتن نام‌ها، از آوردن اسامی محل‌ها، خیابان‌ها و اتوبان‌ها که معتادان در آن پاتوق کرده‌اند و نقاب از چهره اعتیاد برداشته‌اند و چم و خم مصرف مواد را به عریانی کشانده‌اند.

اسامی پاتوق ها پیشم محفوظ است چون اهالی مشرف به این پاتوق ها با فاش شدن اسامی دچار سوءتفاهم می شوند و وقتی نام محله شان برده می شود مقابل خبرنگار جبهه می گیرند و بد و بیراه می گویند و نفرین به بند دلش بند می کنند. پس همین بس روایت حوادث چهار پاتوق معروف تهران که پاتوق دارهای حرفه ای محافظتش می کنند و از سگ های پاچه گیر تا نوچه های تفنگ به دست حریمش را می پایند و آدم های تازه وارد را همچو بید از ترس به خود می لرزانند.


ماشینمان روی پلی سواره رو ترمز می کند، پیاده می شویم، برج میلاد را واضح و نزدیک می بینیم. گفته بودند باید چادر از سربردارم تا کارتن خواب ها بد به دل راه ندهند و به گمان مامور بودنم، نگریزند یا واکنشی تند نشان ندهند. باد می پیچد زیر بینی ام و با خود بوی تعفن می آورد، بوی لاشه گندیده، آمیخته با بوی ادرار مانده یا مدفوع به عفن نشسته.


مددکاران جمعیت تولد دوباره جلوتر از ما سرخم می کنند و می خزند توی یک سوراخ. پاتوق آنجاست، آن ور آن سوراخ که ابتدا باید مددکارها واردش شوند تا ساکنان پاتوق چهره های آشنا را ببینند و از بوی غریبه ای چون من به تکاپو نیفتند. چند دقیقه معطل می شویم و باد آن بوی شامه آزار را می کوبد توی صورتمان؛ دلم آشوب می شود.


مددکارها اشاره می کنند که بیایید، دلشوره ول کنم نیست، اشتیاق ورود به محفل معتادان کارتن خواب اما قوی تر از آن دلشوره است، این شور مرا پیش می برد، می کشاند دم سوراخ، سرم را خم می کند، پایم را می گذارد روی پله ای مرتفع و پرت می کند روی زمینی ناهموار.


قد راست می کنم، رسیده ام به قلب ماجرا، به نهانی ترین بخش زندگی معتادان، به ته خط. حالا درون بدنه پل ماشین رو هستیم، زیر پای راننده ها، زیر بار هزاران تن سیمان و میلگرد، جایی یادآور قبر، وسیع اما کم ارتفاع. از پله که می پرم صدای سلام سلام می آید، در تاریکی نمی شود صورت ها را خوب تشخیص داد، اما سلام گوها معتادان خمارژنده پوشی هستند که ردیف ردیف کنار هم یله داده اند و برخی زرورق به دست هروئین دود می کنند.


دود سفید هروئین در این تاریکی شبیه ارواح خبیثه است، با نسیمی کج وکوله می شود و شکلک در می آورد. صدای فندک ها یک لحظه قطع نمی شود، همه دارند چیزی دود می کنند، بیشتر هم هروئین و شیشه. فضای غار مانند و دوده گرفته پاتوق مسموم است، بوی گندیدگی و دخانیات سر را به دوران می اندازد. سرفه ام می گیرد، دلم هوای تازه می خواهد، ریه هایم له له اکسیژن می زند، اما می مانم و خیره می شوم به معتادانی دست نیافتنی که چند وجب با آنها فاصله دارم و به من اعتماد کرده اند.


مددکارها میانشان غذا و آب معدنی توزیع می کنند، این لقمه نان و تخم مرغ جیره ای است که معتادان این پاتوق به خوردنش عادت کرده اند. سر می چرخانم، دست همه پاتوق نشین ها لقمه ای درشت است که باگازهای گنده تکه ای از نان را می کنند و می جوند. دلم برایشان می سوزد، برای آن دهان های کم دندان، صورت های چروک، دست های کثیف شبیه زغال، چشم های وغ زده، شکم های گرسنه و جوانی از دست رفته.


با احتیاط قدم می زنم و به جانب دیگر پاتوق می روم، نمی خواهم کسی از بودنم احساس خطر کند پس به چشم کسی زل نمی زنم، اما گذرا می بینم که شیشه توی پایپ ها در حال دود شدن است. روی زمین دنبال سرنگ می گردم، دنبال نشانه هایی از تزریق، اما لابه لای زباله های کف پاتوق سرنگی نمی بینم. علتش را می پرسم، مددکار می گوید پاتوق ها قانون خودشان را دارند، اینجا ورود تزریقی ها ممنوع است و این قانون معتادان ساکن پاتوق است که تزریقی ها را پس می زنند چون باور کرده اند تزریق یعنی آخر زندگی.


از دید خیلی ها اما همه زرورق به دست ها و فندک زن ها و پایپ به دست ها به ته خط رسیده اند، اینجا معتادها تزریق را بد می دانند ولی هر کدامشان هر ماده ای که گیرشان بیاید دود می کنند و مصرف چندماده ای میانشان باب است؛ به اعتقاد ما این مفهوم رسیدن به انتهای زندگی است.


پرده ای کهنه و کثیف و آویخته از سقف کنار می رود، سه زن مشغول مصرف موادند، همراه یک مرد. قیافه ها همه درب و داغان است، کمرها خمیده، صورت ها و دست ها سیاه و دندان ها ولثه ها فاسد. یکی از زن ها می گوید راستی زری مُرد و منظورش خانمی از اهالی پاتوق است که قبل از عید اوردوز کرد و قلبش ایستاد. زری بچه هم داشته، محصول ارتباط با مردان همین پاتوق که حالا معلوم نیست کجاست، شاید تحت حمایت بهزیستی، شاید فروخته شده به یک باند، شاید هم مرده و فنا شده.


بار این همه بدبختی روی دوش من است، ایستاده سرگلویم به شمایل بغض و خزیده در چشم هایم به شکل اشک. دلم هوای تازه می خواهد، بیشتر اگر بمانم این غار مرا خفه می کند، می شود قبرم، ته زندگی ام. از پله بالا می روم، سرخم می کنم و از سوراخ می زنم بیرون، می رسم به چمن کاری های حاشیه اتوبان و ابرهای خوشگل آسمان را بوسه می دهم.


خانه ای ته دره


اتوبان های پیچ درپیچ و مجلل تهران زیر پای ماست. لباسم بوی سیگار و افیون های دود شده می دهد و چهره زارم جور درنمی آید با خانه های پرطمطراق روی بلندی ها و ساکنان عطر و ادکلن زده اش. چند سراشیبی را پایین می رویم و می رسیم به دامنه چند تپه نسبتا بلند در برهوتی از سکوت. پیاده می شویم، مددکارها دوباره جلو می افتند که خبر بدهند، آمده ایم. پاتوق این بار خانه ای است که سقفش هم سطح جاده است و خودش دو سه متر پایین تر. از روی سقف سست خانه رد می شویم و می رسیم به تکه ای دیگر از سقف که محکم تر است، پله ای برای پایین رفتن وجود ندارد و ناچار بیخ گلوی یک درخت خشک را می گیریم و پا روی شاخه های بی پوستش می گذاریم و لوله گاز را محکم می چسبیم و خودمان را می رسانیم آن پایین.


خانه که نه بیغوله ای است اینجا، خانه مردی است معتاد که سه اتاقش را به گروهی از معتادان اجاره داده و شبی 5000 تومان از آنها می گیرد. مددکارها پیشتر رفته اند داخل و من دودل مانده ام جلوی در یکی از اتاق ها. بوی تعفن اذیتم می کند، بوی سیگاری تند می زند توی صورتم و ریه ام تیر می کشد. پا پیش می گذارم، برای ورود به زندگی خصوصی معتادان به خود خوش آمد می گویم و می روم داخل. بو مجال ماندن نمی دهد، جلوی بینی را هم نمی شود گرفت که معتادها حساس شوند، نفس حبس می کنم در این اتاق تاریک دودگرفته بی روزن. دو مرد اینجا هروئین می کشند، با همان صدای فندک آشنا. روی زرورق هروئینی شبیه گل مالیده اند و مدام آن را بالا و پایین می کنند و زیرش فندک می گیرند تا آبش خشک شود؛ اینها ماجرای هروئین های پراز ناخالصی را برایم فاش می کنند که دیگر مثل قدیم ها به شکل گرد نیست.


سرم گیج می رود و ریه ام نفس کشیدن یادش رفته، اما باز هم پیش می روم و سرک می کشم به اتاق پشتی. اتاق تاریک است و لامپی کم جان در آن سوسو می زند، با این حال مردانی را می بینم که خوابیده اند، مردی را که هروئین دود می کند و زنی که کنار مردی دراز کشیده است. نمی دانم اینها چطور اینجا زنده می مانند، در این اتاق که پراز بوی تعفن است و روزنه ای برای ورود هوا ندارد.


نمی توانم ادامه دهم، دارم قبض روح می شوم و جان رسیده به لب را می بینم. پشت سرم می شنونم که یکی از مردها از مددکارها شامپوی ضد شپش می خواهد و مددکار هم قول آوردنش را می دهد. وحشت شپش و تخم گذاری اش لای موها می افتد به جانم و یک جور خارش روانی اذیتم می کند. نگاهی به این خانه توسری خورده می اندازم، پاتوقی پرت که چند معتاد به آن دل بسته اند و در آن خماری ها را تیمار می کنند.


فرار! مامورها آمدند


آفتاب سرظهر مثل نیزه می رود توی چشم. دست را سایه چشم می کنیم و می زنیم به دل تکه زمینی استتار شده با درخت ها و درختچه ها. جو ناآرام است و آبستن یک حادثه. از دور چند معتاد با سر و وضعی آشفته می دوند و وحشت زده جمله ای می گویند و به پشت سرشان اشاره می کنند. گوش تیز می کنم، می گویند «بدویید، مامورا اومدن»، اما من مامور نمی بینم. با مددکارها جلوتر می رویم، صدای پارس سگی سیاه و قهوه ای می آید که لبه ساختمانی نیمه تمام و مشرف به پاتوق ایستاده و دمش را بی صبرانه و عصبی در هوا می چرخاند. می گویند در این پاتوق این سگ و چند سگ دیگر به غریبه ها حمله می کنند و نوچه صاحب این پاتوق اند، از صاحبشان اما خبری نیست، او هم باید فرار کرده باشد.


جلوترکه می رویم دو معتاد زار کز کرده و تکیه داده به دیوار نمایان می شوند که چهار مرد تفتیششان می کنند. مامورها همین ها هستند، همین چهار مرد لباس شخصی. اینها مواد جاساز شده در لباس کارتن خواب ها را می گیرند و می روند. مددکارهای جمعیت بی توجه به این صحنه به دو معتاد لقمه نان و تخم مرغ و آب می دهند، اما اینجا هوا پس است و فعلا لقمه ها خورده نمی شود.


پارس های سگ حالا به زوزه تبدیل شده و انگار تا کسی را ندرد آرام نمی شود؛ صدایش بدجوری روی مخ است که تیغ آفتاب هم ذله اش کرده. قصد برگشتن داریم که مامورها دوباره می آیند، این بار با لباس های فرم و شناس. اینها دو معتاد را گیر می اندازند و کسی هم قلوه سنگی به پای یکی شان می کوبد. هوا حسابی پس است و نمی شود اینجا درس اخلاق داد، اما می شود به تناقض سیاست ها فکر کرد که گوشه ای از آن به بگیر و ببند باور دارد و گوشه ای از آن به برنامه های مبتنی بر کاهش آسیب و ارائه خدمات سیار به معتادان کارتن خواب ساکن پاتوق ها ؛ من در راه بازگشت از این پاتوق به این دو طرز نگاه فکر نمی کردم.


زخم های عفونی


خلاصی از دندان های سگ پاسبان پاتوق، شانسی بود برای ما، مددکارها اما گفتند در پاتوق بعدی شانس این است که تیرنخوری چون در پاتوق حاشیه بزرگراه مردان اسلحه به دست به هر که نشناسند و بوی دردسر بدهد تیر شلیک می کنند و پای قصاصش هم می ایستند. تجسم شلیک گلوله، اصابتش به سر و متلاشی شدن مغز و پرتاب شدن خونابه ها به این طرف و آن طرف برای سست شدن پاها و قفل شدن قدم ها کافی است، اما ما پیشروی کردیم و من به عنوان غریبه ترین عضو گروه پشت کیسه نان و تخم مرغ ها سنگر گرفتم که بپاهای پاتوق بدانند آزاری ندارم.


پاتوق اما نیمه خالی بود، در ساختمانی متروکه وسط زمینی متعلق به نهادی دولتی سه مرد و یک زن بیتوته داشتند که بپایی هم برایشان نبود. از روی مصالح ویران شده ساختمان رد شدیم، چند بار سکندری خوردیم و رسیدیم به اتاقکی که یا حمامی بوده و یا آشپزخانه ای. پرده آویخته به ورودی اتاقک را کنار زدیم و چهار نفری را دیدیم لولیده به هم و در حال تخس مواد. زن سرش را بلند کرد، سلامی گفت و خوش و بشی کرد، با صدایی جوان، چهره ای تکیده، موهای یکپارچه سفید و دهانی بی دندان که نمک صورتش بود. مژگان مردهای اتاقک را بیرون کرد و پای چپش را نشان مددکار داد. پایش باندپیچی بود از نوک تا ساق. باندها کم کم باز شد، باز شد تا رسید به پا، به پایی که انگشت نداشت، به پایی خورده شده که پوستش قلفتی کنده بود. دلم هری ریخت، تنم ریش شد و پای چپم تیر کشید، مژگان اما بی خیال درد بود، نه آخی، نه وایی، نه سوزشی. او زخم پای دیابتی دارد ولی مصرف سنگین مواد به او مجال درد کشیدن نمی داد؛ از این بابت خوش به حالش بود.


مددکار زخم را شست، چرک خشک کن رویش مالید و باند تمیز دورش پیچید. ارائه دهندگان خدمات سیار به معتادان بی خانمان تا به حال هزاران زخم مثل این و بدتر از این را تیمار کرده اند، روی سوختگی های بدن معتادانی که خواسته اند با آتش زدن پلاستیک گرم شوند پماد سوختگی گذاشته اند و سوختگی های برقی معتادان کابل دزد را رفع و رجوع کرده اند. یکی شان می گوید معتادی را می شناخت که از جایی پریده بود و استخوان شکسته پایش دوباره شکسته بود و پلاتین ها چرک کرده بود و از بوی تعفن این پا مجبور به پلاستیک پیچی اش شدند تا او را برسانند به مرکزی درمانی.


گوش های پرطاقتی می خواهد شنیدن این حرف ها و روایت ها و شهامتی می خواهد وارد شدن به این حوزه ها. اما آنها که به کاهش آسیب های ناشی از اعتیاد ایمان قلبی دارند معتاد کارتن خواب را همان طور که هست پذیرفته اند و باور کرده اند اگر نیازهای اولیه او در همان پاتوقی که ساکن است رفع شود معتاد دیگر نه برای دله دزدی به اموال مردم دستبرد می زند و نه برای سیر کردن شکمش در انظار ظاهر می شود و آن وقت مجالی هم نمی یابد که بیماری های مسری اش را در جامعه منتشر کند.


من لذت خوردن وعده ای غذا و نوشیدن یک بطری کوچک آب معدنی را در چشم معتادان کارتن خواب دیدم و با برق نگاه معتادی که زخمش مرهم می گرفت آشنا شدم و از تاثیر این اقدامات بشردوستانه در جلب این معتادان به فرآیند درمان و قطع مصرف مطمئن شدم.

تهران، شهرما، پایتختی بزک شده است، اما زیر بزک صورتش زخم هایی دارد ناسور که اگر کسی دل و جرات خطرکردن داشته باشد، آن را خواهد دید، بسیار عریان و عیان و بی تعارف.

تعیین دستمزد کارگران؛ چالشی همیشگی

امسال بدلیل فشار گسترده اقتصادی بر زندگی کارگران، تعیین دستمزد سال آتی با حساسیت بیشتری پی گیری شده است تا مبادا در روزهای باقی مانده مورد اعتراض قرار گیرد. پس از نشست‌های بسیاری که شورای عالی کار طی سه ماهه گذشته داشته دست آخر گفته شد که چهارشنبه هفته پیش نتایج نهائی اعلام خواهد شد. نشد و به روز جمعه موکول شد. این جلسه هم با به نتیجه نرسیدن به یکشنبه (امروز) انداخته شد.

اصغر فاطمی

تأمین ۲۴/ روشن است که مسائل صنفی طبقه کارگر به آنچنان درجه‌ای از وخامت رسیده است که شورای عالی کار حاضر نیست تصمیم خود را بصورت عادی اعلام کند و آن را به روزهای آخر سال و بلافاصله قبل از تعطیلات ۱۵روزه نوروزی موکول کرده است.

اما سوای اینکه نتایج این نشست‌ها چه باشد براستی چه معیارهائی برای تعین دستمزد سال ۹۴ را کارگران می‌بایستی در نظر داشته باشند. شورای عالی کار متشکل از «نمایندگان کارگران و کارفرمایان و دولت» قرار است در یک مذاکره سه جانبه عدد حقوق را اعلام کند.

آخرین مواضع به این شرح است: «نمایندگان کارگران» گفته‌اند اگر دولت و کارفرمایان به عدد ۳۶۶هزار تومان افزایش دستمزد نزدیک نشود از امضائ توافق سه جانبه خود داری خواهد کرد. دولت و کارفرمایان نیز بر افزایش ۱۲۰هزار تومانی پا فشاری می‌کنند.

این پیشنهادات نه منافع کارگران را تامین می‌کند و نه حتی از قانون کار پیروی می‌کند. بانک مرکزی حداقل سبد معیشت خانوار ۴نفره را ۲ میلیون و ۳۰۰ هزار تومان اعلام کرده است و قانون کار در مبحث تعیین حداقل دستمزد آنرا تابعی از نرخ تورم و سبد معیشت می‌داند.

آقای ربیعی با پیروی از فرمول نرخ تورم و با افزودن ۱۵در صد تورم احتمالی سال آینده به عدد حدود ۷۰۰ هزار تومان رسیده‌اند. آقای وزیر و همراهان فراموش کرده‌اند که اگر قرار است افزایش حقوق بر اساس نرخ تورم محاسبه شود، حتما لازم است تا میزان حقوق مکفی کارگران در سال ۹۳ را پایه افزایش قرار دهد.

کارگران ایران سالهای گذشته را با فقر و تنگدستی و با حقوقی پاین‌تر از حد اقل دستمزد سپری کرده‌اند و دستمزد کارگران در سال جاری با ۶۹ درصد کسری مواجه است. با این حساب حقوق کارگران در سال جاری نزدیک به ۴۲۰ هزار تومان کسری دارد و در اصل می‌بایستی یک میلیون و ۲۰۰ هزار تومان باشد.

علاوه بر این آیا رسیدن به هر عددی بر مبنای ۱۵ درصد میزان تورم اعلام شده از سوی بانک مرکزی درست است؟ در این فرمول نرخ تورم را باید بر چه پایه‌ای حساب کرد؟

آقای روحانی در چند هفته پیش در پاسخ به بالا رفتن قیمت‌ها و ادعای کاهش تورم گفت» ما نگفتیم قیمت‌ها را پایین می‌آوریم بلکه منظور ما اینست که سرعت افزایش قیمت‌ها را کاهش داده‌ایم «! با توجه به اینکه قیمت‌ها پایین نیامده و بقول ایشان یا آفای ربیعی با تورم ۱۵ درصدی مواجه‌ایم معلوم است که تورم ۱۵ درصدی در شرایط فعلی و سال آینده به آن افزایش ۴۰ در صدی نیز افزوده شده است.

بنابر این افزایش قیمت‌ها را بر مبنای قیمت‌های سال قبل می‌بایستی ۵۵در صد به حساب آورد نه ۱۵ درصد. با این حساب اگر مزد سال ۹۳ را یک میلیون و ۲۰۰ هزار تومان قرار دهیم دستمزدهای سال ۹۴ می‌بایستی با ۵۵ در صد افزایش تعین شود، یعنی ما به عدد یک میلیون و ۶۰۰ هزار تومان برای سال ۹۴ می‌رسیم!

اما قانون کار اضافه دستمزد کارگران را بر مبنای سبد خانوار نیز پیش بینی کرده است. هر چند معلوم نکرده بر مبنای کدام فرمول این سنجش انجام شود. اگر بخواهیم هر دو عامل را با ضریب یکسان در سنجش مزد ۹۴ دخالت دهیم به میانگین آن‌ها یعنی عدد یک میلیون و ۹۵۰ هزار تومان می‌رسیم که می‌بایست رقم پیشنهادی در مذاکره با دولت و کارفرمایان باشد.

با توجه به رقم پیشنهادی دولت و کارفرمایان بنفع کارگران خواهد بود تا با شرط و شروطی بر روی حقوق یک میلیون و ۳۰۰ هزار تومانی به توافق برسند. لازم به توضیح است که این دستمزد برای سال آینده در صورتی موثر خواهد بود که کارگران امنیت شغلی داشته باشند.

اما واقعیت این است که با امضائ قرار دادهای سفید امضا اعتراض به اخراج، از کارگران مشمول این قرار داد‌ها گرفته شده است. دستمزد‌ها هر گونه که محاسبه شوند نمی‌توان آن‌ها را پایدار شمرد.

تا زمانی که قرار دادهای سفید خانمانسوز و من در آوردی بر سر کارگران پرواز می‌کند امنیت شغلی بر قرار نیست و هر آن امکان اخراج و بیکار شدن وجود دارد. موضوع قراردادهای سفید با موضوع تعین دستمزد‌ها از یک جنس ااست و بهتر است یک جا مورد چانه زنی و مذاکره قرار گیرند.

واقعیت وجودی طبقه کارگر تا رسیدن به پیروزی در پشت میز مذاکره فاصله زیادی دارد و بزرگ‌ترین منشا رنج این طبقه پراکندگی و عدم حضور در سامانه‌های صنفی خود است. طبقه کارگر با پشت کردن به پراکندگی می‌تواند بطور یکپارچه به موفقیتهای بیشتری در دفاع از منافع خود نائل شود.

باید یکی شویم

باید که دستهای خسته همه باشند

باید که چون خزر بخروشیم.

گزارشی از روزگار تیره معدنکاران در کرمان

رویِ سوم خصوصی سازی در ایران

سکه خصوصی‌سازی در ایران سه رو دارد، کاهش نقش دولت در اقتصاد و اختصاصی‌سازی به علاوه روی سومی که ما نمی‌بینیم، چون زیر زمین است. دست‌کم ۳۰۰ متر در عمق کوه، جایی که عبدالرضا به خاطر ماهی ۶۰۹‌ هزار تومان آنجا کار می‌کند و ۹ ماه است حقوق نگرفته است!

مهدی افروزمنش


تأمین ۲۴/ محل کار این کارگر ۲۴ ساله معادن چشمه پودنه در ۴۰۰ کیلومتری شهر کرمان به شکل یک L است. پایه کوچک‌‌ همان ۳۰۰ متری است که از سطح زمین پایین می‌روند و پایه بزرگ که بسته به پیشرفت کار یا کیفیت معدن کوتاه یا طولانی، فعلا که برای عبدالرضا یکهزار و ۳ متر حرکت افقی بعد از آن سقوط عمودی ا‌ست.


هیچ تضمینی نیست او به‌‌ همان سادگی که وارد معدن می‌شود خارج هم شود اما به گفته خودش، «چاره‌ای هم ندارد»، باید برود و این روی سوم سکه خصوصی‌سازی است. عبدالرضا ۹ ماه است که حقوق نگرفته،‌‌ همان ۶۰۹‌ هزار تومان را و این همه جزو‌‌ همان روی سوم است،


خصوصی‌سازی در برخی معادن کشور یعنی کار کردن تحت هر شرایطی، یعنی مانند آنچه در معدن «ب» اتفاق افتاد، صبح گروه ایمنی اعلام کردند، هشدارهای وجود گاز در مسیر تونل را دریافت کرده‌اند و تونل امن نیست اما کارفرما زغال می‌خواست، زغال بیشتری می‌خواست و کارگران چاره‌ای نداشتند، جز این‌که یک ساعت بعد ۱۱ نفر را زیر خروارهای ناشی از انفجار در تونل جا بگذارند.


۳ماه بعد استخوان‌ها پیدا شد. البته که این تنها نمونه نیست، چند ماه قبل‌تر هم تونل ۲ معدن «ا» ۴ نفر را بلعید. گفتند به دلیل ضعف تجهیزات گروه ایمنی، خطر پیش‌بینی نشده بود.


عبدالرضا از ۱۹ سالگی در معدن کار کرده است، اصولا در اطراف معادن چشمه پودنه همه روستاییان از جوانی در معدن کار می‌کنند، کار، کار و کار تا روزی که به دلایل ساده‌ای کارفرما بگوید اخراج.


در بهمن ماه ۱۰ نفر این حکم را دریافت کردند، چرا؟ معدن‌های خصوصی چرا ندارند، کارفرما که تصمیم بگیرد تمام است. آن ۵ نفر به دو نکته اعتراض داشتند، چرا حقوقشان ۸ ماه به تعویق افتاده و بعد‌تر چرا برخلاف معادن دولتی حق زیرزمین ندارند.


کارفرما خوشش نیامد، جلوی روی کارگران اخراجشان کرد، به همین سادگی. به دلیل امنیت شغلی عبدالرضا امکان نام بردن از معدن مورد اشاره نیست اما نمی‌توان گفت که این معدن یا معدن‌های مشابه سودی نمی‌برند و این دلیل پرداخت نشدن حقوق یا کم‌بودن امکانات است.


ما الان می‌دانیم معدنکاران زغال‌سنگ امنیت جانی اندکی دارند، صبحانه و ناهار ندارند، شیر که جای خود، در ازای ۸ ساعت کار هم بعضی‌هایشان تنها ۶۰۹ هزار تومان حقوق می‌گیرند اما یک حساب سرانگشتی درآمد معدن را اینطور نشان می‌دهد.


حدود ۴‌ هزار تن تولید ماه
یانه که هر تن ۱۵۰‌هزار تومان به فروش می‌رود. درآمد ماهیانه می‌شود ۶۰۰‌میلیون تومان. ۲۴۰ نفر هم در این معدن کار می‌کنند، سر کارگرشان یک‌میلیون حقوق می‌گیرد و باقی پایه وزارت کار.


با فاصله یک ساعت از این معادن روستاهای بخش کوهساران قرار دارند، روستاهایی که بیشتر اهالی معدنکارند، پیر‌ها که بازنشسته شده‌اند و برای آلمان‌ها و روس‌ها کار می‌کردند تا میان سال‌هایی که کار کردن برای دولت را به یاد دارند و جوان‌ترهایی که بیشترشان برای معدن‌های خصوصی‌سازی شده کار می‌کنند.


همه این نسل‌ها یک نقطه اشتراک دارند. کپسول اکسیژن یا اسپری تنفسی اما جز این پیر‌ها به جوان‌ها از دوران پادشاهی می‌گویند، زمانی‌که نسبت به الان کارگران وضع خیلی خوبی داشتند، شیر می‌خوردند، صبحانه، ناهار و حقوق قابل قبول، البته که به خاطر آن سال‌ها دستگاه‌های کمتری برای پیش‌بینی خطر بود و کار کردن در معدن خطرناک‌تر بود اما دست‌کم می‌ارزید، می‌انسال‌ها هم از وضعشان راضی بودند، حقوقشان خوب بود، سر وقت می‌دادند و امکانات رفاهی هم داشتند.


تنها جوان‌ها هستند که در این مواقع ساکتند به‌خصوص آن‌ها که در معدن‌های خصوصی شده، کار می‌کنند. فرزاد یکی از اهالی این روستا البته می‌گوید «همه معدن‌های خصوصی هم وضع بدی ندارند و برخی که متعلق به شرکت‌های خصوصی شده وابسته به شرکت‌های دولتی هستند خوب کار می‌کنند».


به گفته اهالی این دسته در اقلیت هستند اما حقوق بهتری دارند و تجهیزات ایمنی قابل قبول‌تر و قوانین ایمنی را هم رعایت می‌کنند. یک معدنکار در یکی از این شرکت‌ها با مزایا و حق زیرزمین و… حدود یک‌میلیون و ۲۰۰‌هزار تومان حقوق می‌گیرد.


اما این به آن معنی نیست که آنجا خطر نیست، به گفته کوکب ساتکی «زن‌ها همیشه با دعای وحشت مردانشان را روانه کار می‌کنند».


کوکب دو پسر معدنکار دارد، ۴ برادر و شوهرش که زیر آوار معدن هجدک ماند و دیگر برنگشت.

به‌خاطر آن اتفاق معدن را تعطیل کردند و درد کوکب و سایر همسایه‌های چند برابر شد. کوکب در خانه‌های سازمانی که ۷۰ یا ۸۰‌سال قبل آلمان‌ها برای معدنکاران ساختند زندگی می‌کنند، خانه‌های یک شکلی که بد هم نبود و معدن‌ها که دولتی شدند هم تغییر چندانی نکرد.


روستای معدنکاران خدمات می‌گرفت و شرکت هر کاری از دستش برمی‌آمد انجام می‌داد تا این‌که معدن را دادند به شرکت‌های خصوصی و همه چیز تغییر کرد. آن‌ها که داشتند رفتند و کوکب و ۳ خانواده دیگر ماندند «چاره‌ای هم نداشتند».


تامین امنیت معدنکاران با کارفرماست اما در مقاطعی وضع چنان بد بود که جمعیت هلال‌احمر ناگزیر گروه معدن تشکیل داد. در یک حادثه که در دفا‌تر هم ثبت شده است امدادگر نوشت «به هنگام حضور در محل حادثه مشاهده کردیم که معدن حتی فاقد آمبولانس و بهداری آن فاقد هرگونه تجهیزات حتی در حد یک کپسول اکسیژن بود».


این روی سوم است، جایی که چاره‌ای نیست و روستاییان چاره ندارند، کار کنند، اگر جان سالم به در بردند به‌خاطر سود دیگران زمانه پیری کپسول به دست گرد روستا بچرخند و از خاطراتشان بگویند.


آن‌ها که گفته می‌شود تعدادشان نزدیک به ۲‌هزار نفر است در سرتاسر کرمان بیشتر از ۷‌هزار تن زغال‌سنگ تولید می‌کنند و عبدالرضا با ۲۳‌سال تنها یکی از آنهاست
ه آرزویش این است که روزی بتواند به استخدام شرکت بهتری در بیاید و در میان هر جمله‌اش این را تکرار می‌کند که نباید اسم واقعی او را بیاوریم، نباید اسم معدن را بگوییم و نباید تصویری از معدنی که او در آن کار می‌کند منتشر کنیم چون ممکن است او را اخراج کنند.


اما می‌خواهد که حرفشان به گوش شهرنشین‌ها برسد تا بدانند این تنها شغلی است که وقتی رفتی پایین تضمینی برای بالا آمدن نیست.


منبع: روزنامه شهروند

نبی معروفی(کارگر فلزکار) : من اقتصاد دان نیستم!

نبی معروفی(کارگر فلزکار) : من اقتصاد دان نیستم!

سال نود و سه در حالی به پایان میرسد که با همه وعده های دادشده دولت تدبیر وامید روز به روز وضع خانوار های کارگری روبه وخامت می رود، نگاهی به هزینه های جاری یک خانوار ۴ نفری گویای آن است که خط فقر فرضی دولت چه اندازه با خط فقری که گریبان گیر مردم و به ویژه کارگران میباشد تفاوت دارد:

از نان که خوراک پایه خانوار های کار گری است شروع کنیم :


بهای یک نان سنگک ۶۷۵۰ریال مصرف خانوار در روز ۳ گرده روزانه ۲۲،۵۰۰ریال

ماهیانه ۶۷۵،۰۰۰ریال

پنیر بافرض مصرف هرفرد۵۰ گرم مصرف خانوار در روز۲۰۰گرم (هر ۵ روز ۱ کیلو)

روزانه ۲۲،۰۰۰ریال

ماهیانه ۶۶۰،۰۰۰ریال

روغن یک قوطی ۵ کیلویی روزانه ۷،۰۰۰ ریال

ماهیانه ۲۱۰،۰۰۰ریال

برنج هر نفر ۳ کیلو در ماه هر کیلو ۸۵،۰۰۰ریال

روزانه ۳۵،۰۰۰ ریال

ماهیانه ۱،۰۵۰،۰۰۰ریال

تخم مرغ هر هفته یک شانه هرشانه ۱۰۰،۰۰۰ ریال

روزانه ۱۳،۴۰۰ ریال

ماهیانه ۴۰۰،۰۰۰ریال

قندو شکر نفری ۲ کیلو در ماه هر کیلو ۱۵،۰۰۰ریال جمع مصرف ماهیانه ۸ کیلو

روزانه ۸،۰۰۰ ریال

ماهیانه ۲۴۰،۰۰۰ریال

چای گلستان یا دوغزال ماهی یک بسته

رو
انه
۵،۴۰۰ ریال

ماهیانه ۱۶۰،۰۰۰ریال

نخود،لوبیا،عدس،لوبیا چیتی،لپه،رشته،لوبیاقرمز هرکدام یک بسته در ماه

روزانه ۱۶،۷۰۰ ریال

ماهیانه ۵۰۰،۰۰۰ریال

انواع سبزی

روزانه ۱۶،۷۰۰ ریال

ماهیانه ۵۰۰،۰۰۰ریال

میوه انواع مختلف درهفته ۲۵۰،۰۰۰ ریال

روزانه ۳۳،۴۰۰ ریال

ماهیانه ۱،۰۰۰،۰۰۰ریال

لباس ۴ نفر درماه

روزانه ۳۳،۴۰۰ ریال

ماهیانه ۱،۰۰۰،۰۰۰ریال

آرایشگاه (زنانه نباشد) هرنفر۵۰،۰۰۰ریال

روزانه ۶،۷۰۰ ریال

ماهیانه ۲۰۰،۰۰۰ریال

صابون شامپو و شوینده ها و لوازم بهداشتی

روزانه ۱۳،۴۰۰ ریال

ماهیانه ۴۰۰،۰۰۰ریال

آب ، برق ، گاز، تلفن

روزانه ۳۳،۴۰۰ ریال

ماهیانه ۱،۰۰۰،۰۰۰ریال

هزینه رفت وبرگشت به محل کار

روزانه ۲۰۰،۰۰۰ ریال

ماهیانه ۶،۰۰۰،۰۰۰ریال

هزینه تحصیل دو فرزند دانش آموز (کتاب و دفتر و نوشت افزار+ هزینه های جاری +شهریه)

روزانه ۶،۷۰۰ ریال ماهیانه ۲،۰۰۰،۰۰۰ریال

مرغ ۴ قطعه در ماه

روزانه ۶،۷۰۰ ریال

ماهیانه ۷۰۰،۰۰۰ریال

گوشت ۴کیلو در ماه هرکیلو

روزانه ۲،۴۰۰ ریال

ماهیانه ۱،۴۰۰،۰۰۰ریال

مسکن در پایین ترین نقطه شهر تهران مثلا باقر شهر قسط یا اجاره

روزانه ۱۶۶،۷۰۰ ریال

ماهیانه ۵،۰۰۰،۰۰۰ریال

جمع

روزانه ۷۶۹،۸۳۴ ریال

ماهیانه ۲۳،۰۹۵،۰۰۰ریال

این رقم بااحتساب دلار ۳۵۰۰۰ ریال

روزانه ۲۲$

ماهیانه ۶۶۰$

بدیهی است که من کارگری ساده ام واز اقتصاد چندان سر درنمی آورم و دولت هرگز با داشتن نوابغ اقتصادی ارزشمند برای محاسبه این مبالغ هیچ مشکلی نداشته و ندارد یادآوری می کنم که با بروز سونامی های سرطان ،ام اس و دیابت در کنار زلزله های چند ریشتری اختلاس ، کارگران بی نوا درصورت برخوردار بودن از سلامت جسمی کامل و بدون کسورات بیمه ای (به نام تامین اجتماعی که به معنی دیگر به تهدید اجتماعی بدل گردیده)، با این صورت حساب ماهانه حق نگوییم که امکان هیچ گردش و تفریح ومسافرتی را ندارند .

استخراج و تنظیم :

کارگر فلزکار، نبی معروفی

بهمن ماه ۱۳۹۳

 

بحران‌هاي چندجانبه‌ي امپرياليسم

گروه پروسه

بحران‌هاي چندجانبه‌ي امپرياليسم

نوشته‌ي: الكس كاليني‌كوس

برگردان: آبتين درفش

اگرچه ايالات متحد در مركز فرماندهي سرمايه‌داري جهاني قرار دارد، اما در چند ماه گذشته صفحه‌ي كامپيوترها و تلويزيون‌هايش حاكي از چندين بحران بوده‌اند. بيائيد آن‌ها را،از منظر تصميم‌سازان ايالات متحد، به‌ترتيب اهميت‌شان درنظر گيريم. نخست، اخيرترين جنگ اسرائيل در غزه ـ كه اكرچه براي واشگتن نه بحران، كه بيش‌تر نوعي خشونت فوران كرده است كه به‌واسطه‌ي آن نوعي تعادل بازتثبيت مي‌شود، اما براي شمار افزايش‌يابنده‌اي از مردم جهان اهانت و جنايت به‌حساب مي‌آيد. دوم، جنگي ـ كه در حال حاضر با آتش‌بسي نه چندان آسان متوقف شده است ـ بين حكومت پرو غرب در كيف و نيروهاي مورد حمايت روسيه در جنوب شرقي اكراين. سوم، كارزار بمب‌باران ايالات متحد براي متوقف كردن گروه جهادي كه خود را دولت اسلامي در عراق و سوريه مي‌نامد، اما ما آن را هم‌چنان داعش مي‌ناميم. و، سرانجام، تنش فزاينده‌ي رقابت بينادولتي در شرق آسيا در واكنش به قدرت رو به رشد چين ـ كه نه هنوز يك بحران، اما به‌طور بالقوه نزاعي بسيار جدي است.1

چيز جالبي كه در اين ليست وجود دارد اين است كه دو قلم آن ـ‌ جنگ در اوكراين و عروج داعش ـ در پيش‌بيني‌هاي هيچ كس در آغاز سال 2014 درنظر گرفته نشده بود. اين حاكي از بي‌ثباتي موقعيت بين‌المللي است، كه منتج از جابه‌جايي‌هاي قدرت، بين دولت‌هاي سرمايه‌داري عمده است. اين، اما، بسيار ترسناك است. كريستوفر كلارك در كتاب با نفوذ اخير خود در باره‌ي سربركشيدن جنگ جهاني اول استدلال مي‌كند كه، به‌رغم قطبي شدن اروپا به دو بلوك قدرت رقيب، در تابستان 1914، «خطر جنگ بين بلوك‌هاي بزرگ هم‌پيمان به‌نظر مي‌رسيد در حال فروكش كرده است، اما درست مثل زنجيره‌اي از حوادث كه بالاخره اروپا را به درون جنگ خواهد كشيد از راه رسيد«.2 جنگ مي‌تواند حتا بزرگ‌ترين قدرت‌ها را غافل‌گير كند، هم‌چنان كه در حال حاضر مي‌توانيم آن را در عدم اشتياق باراك اوباما در استقرار دوباره‌ي قدرت نظامي ايالات متحد در عراق ببينيم.

اما براي بسيار از چپ‌ها در سطح بين‌المللي اين عدم اشتياق ظاهري است. براي آن‌ها، مضمون مشتركِ اين بحران‌هاي متفاوتْ پافشاري قدرت امريكا در حفظ و حتا گسترش سلطه‌ي جهاني واشگتن، در فرآيند ويران كردن دولت‌هايي از قبيل عراق، سوريه و اوكراين است. اين تشخيص اغلب در احياي آن چه كه در خلال جنگ سرد «اردوگاه‌گرايي» خوانده مي‌شد ـ يعني، حمايت سياسي از دولت‌هايي كه به‌خاطر مقاومت ژئوپوليتيكي در برابر ايالات متحد مترقي درنظر گرفته مي‌شدند ـ چفت مي‌شود.

جنگ اوكراين، آن‌چنان كه راب فرگسنRob Ferguson در جايي ديگر در باره‌ي اين موضوع بحث مي‌كند، با فوران اردوگاه‌گرايي هم‌راه شده است، با تمام احترامي كه براي ماركسيست روسي بوريس كاگارليتسكي Boris Kagarlitskyقائلم او تا آن‌جا در اين مورد پيش مي‌رود كه در باره‌ي نيروهاي مورد حمايت روسيه در جنوب شرقي اوكراين مدعي مي‌شود كه: «آن چه در نووروسيا در حال اتفاق است يك جنبش انقلابي ست، اگر چه هنوز يك انقلاب به‌معناي تغيير اجتماعينيست«.3 در خاورميانه اردوگاه‌گرايي شكل حمايت از اتحاد هم‌آهنگ شده توسط جمهوري اسلامي ايران را به‌خود مي‌گيرد، اتحادي كه شامل به‌ويژه رژيم بشار اسد در سوريه و حزب‌الله، جنبش اسلاميست شيعي، در لبنان مي‌باشد. به‌طور كلي، بسياري از چپ‌ها به روسيه و چين به‌عنوان وزنه‌ي متعادل‌كننده‌ي ايالات متحد مي‌نگرند.

مشكل اين مجموعه از ايده‌ها اين است كه به‌طور هم‌زمان امر واقعي، امر تئوريكي و امر سياسي است.

به‌طور امري واقعي: ايالات متحد اغلب طرح‌هاي توسعه‌طلبانه‌ي خود را مخفي نگه مي‌دارد. اين در معناي واقعي كلمه بعد از جنگ سرد صادق بود، يعني زمامي كه دولت‌هاي قبلي، از طريق صدور نئوليبراليسم و گسترش ناتو در صدد ايجاد نظم جهاني‌اي بودند كه به‌لحاظ اقتصادي و سياسي تحت سلطه‌ي ايالات متحد باشد.4و، به‌ويژه، دولت جورج دبلييو بوش در روزهاي كيابياي نئوكنسرواتيوها بعد از حمله به برج‌هاي دوقلو(11/9) در صدد تصرف عراق به‌منظور تحكيم سلطه‌ي ايالات متحد در خاورميانه، از طريق سرنگوني رژيم‌هاي ناسازگار سوريه و ايران، و گسترش سبك سوسيال دموكراسي نئوليبرال در جهان عرب بود.

اما خاورميانه امروز شكل گرفته است به‌خصوص توسط شكست اين پروژه‌ي متفرعنانه و انقلاب‌هاي عربي و تلاش‌هاي ارتجاعي براي درهم شكستن آن‌ها. دولت اوباما عميقا از اين وضع آگاه است. اين، اما، به اين معنا نيست كه او شياطين بيش‌تري را به منطقه تحميل نكند، يا با آن‌ها وارد ساخت و پاخت نشود (براي مثال از طريق حمايت‌اش از اسرائيل)، با اين وجود، هم‌چنان كه پائين‌تر خواهيم ديد، اهداف كنوني‌اش در وحله‌ي نخست دفاعي هستند.

درك امروز امپرياليسم

هم‌چنان كه گفته شد مشكل تئوريك نيز است. براي بسياري از چپ‌هاْ امپرياليسم مساوي سلطه‌ي ايالات متحد است. اما اين آن چيزي نيست كه توسط تئوريسين‌هاي كلاسيك از امپرياليسم فهميده مي‌شد ـ و نه به اين دليل كه آن‌ها صد سال پيش، مدت‌ها پيش از آن كه هژموني امريكا آغاز شود، مي‌نوشته‌اند. براي آن‌ها، امپرياليسم داراي دو جنبه‌ي مهم بود. نخست، اين كه امپرياليسمدرگير سيستمي از رقابت‌هاي ژئوپليتيك در بين قدرت‌هاي بزرگ بود. هم‌چنان كه جي ا هابسن ليبرال(كه تاثير عمده‌اي بر لنين داشت) مي‌نويسد، » جنبه‌ي بديع امپرياليسم اخيرْمورد توجه قرار گرفتن آن سياستي ستكه وجودش عمدتا قائم به گزينش‌اش توسط چندين ملتاست. مفهومچند امپراتوري رقيب ضرورتا مدرن است«.6 دوم، پديداري اين رقابت‌ها، آن‌چنان كه لنين در جزوه امپرياليسم‌‌اش برجسته مي‌كند، نتيجه‌ي مرحله‌ي ويژه‌اي از توسعه‌ي سرمايه‌داري است. تمركز و ادغام سرمايه كه ماركس در كاپيتال، جلد اول، به‌مثابه‌ي يكي از گرايشات اصلي برخاستهاز پروسه‌ي انباشت سرمايه‌دارانه مشخص مي‌كند در آغاز قرن بيستم به تلاقي رقابت اقتصادي و ژئوپليتيكي منتهي شد.سرمايه‌ها، كه به‌طور فزاينده به‌لحاظ مقياس در حال بزرگ شدن و به‌طور بين‌المللي در حال عمل‌كرد بودند، به‌مرحله‌ي وابستگي به حمايت دولت ملي براي دفاع از منافع‌شان رسيدند؛ ايضا دولت‌ها نيز، براي حفظ خود‌شان در برابر رقبا، مجبور به ترويجاقتصادهاي سرمايه‌داري صنعتي شدند ـ كه تنها نوع اقتصادي بود كهمي‌توانست سيستم‌هاي تسليحاتي پيچيده‌ي مدرن و زيرساخت‌هاي جنگي براي آن‌ها فراهم كند. وابستگي متقابل فزاينده‌ بين دولت‌ها و سرمايه‌ها منجر به تشديد رقابت‌هاي ژئوپليتيك شد كه به انفجار جنگ جهاني در اوت 1914 انجاميد، جنگي كه توليد دور دوم مسابقه‌ي كشتار در سال‌هاي 45- 1939 را در پي داشت.7

بنا بر اين از چشم‌انداز ماركسيستي، امپرياليسم مدرن سيستمي از رقابت و هم‌چشميدرون ـ سرمايه‌داري است. اداي سهم مهم لنين در تئوري [امپرياليسم] مضمون توسعه‌ي ناموزون بود. سرمايه‌داري به‌طور يك‌نواخت رشد نمي‌كند: بعضي از دولت‌ها و مناطق به جلو جهش مي‌كنند؛ ديگران لنگ لنگان از پي مي‌آيند. اين ناموزونيْ سلسله مراتب قدرت در جهان را تعريف مي‌كند. اما، توسعه‌ي ناموزون سرمايه‌داري، به‌نحو سرنوشت‌سازي، قدرت ميان دولت‌هاي اصلي را بازتوزيع مي‌كند. اين به‌اين معنا ست كه تعادل قدرت دائما در حال جابه‌جايي ست.جابه‌جا شدن قدرت، اما، شرايط نزاع‌هاي جديدي را مي‌آفريند. توسعه‌ي ژئوپليتيكي عمده در نيمه‌ي نخست قرن بيستم جابه‌جايي قدرت نسبي بود بين بريتانيا، دولت سرمايه‌داري تا آن لحظه مسلط، و ايالات متحد و آلمان؛ امروز جابه‌جايي ديگري در قدرت نسبي بين ايالات متحد و چيندر حال شكل‌گيري است. تغييرات قدرت بين دولت‌هاي اصلي، بنا به تاكيد لنين، ادغام انتقالي صلح‌جويانه‌ي سرمايه‌ها را، كه كارل كائوتسكي «اولترا ـ امپرياليسم» مي‌نامد و مايكل هارت و توني نگري به تازگي«امپراتوري» ناميده‌اند،غيرممكن مي‌كند: بازتوزيع قدرت ميان دولت‌ها قراردادهايي را كه منجر به عملي شدن چنين ادغامي مي‌گردداز بين مي‌برد.

اين كه چرا بسياري از چپ‌ها ويژگي سيستماتيك امپرياليسم را درنظر نمي‌گيرند مي‌تواند با دو خطاي بصري مرتبط باشد. نخستين مرتبطاست با جنگ سرد. اين نشريه استثنائي بود در قلمداد كردن اتحاد شوروي به‌مثابه سرمايه‌داري دولتي و از همين روي مبارزه‌ي دراز مدت‌اش با ايالات متحد را به‌مثابه‌ي شكلي از رقابت بينا ـ امپرياليستيدرنظر مي‌گرفت. آن چپ‌هايي كه اتحاد جماهير شوروي را به‌عنوان جامعه‌ي سوسياليستي يا دولت كارگري روبه زوال يا در معنايي مبهم‌تر «پسا ـ سرمايه‌داري» مي‌فهميدند نمي‌توانستند جنگ سرد را به‌مثابه‌ي نزاعي بين قدرت‌هاي امپرياليستي درنظر گيرند. ايزاك دويچر، براي مثال، تفسيري بسيار نافذ را توسعه داد كه جدال ژئوپليتيكي و ايدئولوژيكي بين بلوك‌هاي غرب و شرق را به‌مثابه‌ي «چالش بزرگ» بين «سيستم‌هاي اجتماعي متخاصم«، به ترتيب سرمايه‌داري و كمونيسم، تصوير مي‌كرد، كه در آن اتحاد شوروي، اگر چه ناكامل، ولي منافع انقلابي در مقياس جهاني را بازتاب مي‌‌نمود.9 اين نوع تفكر در مابقي به‌جامانده از‌ هويت روسيه به‌عنوان يك قدرت «ضدامپرياليسم» به بقاي خودادامه مي‌دهد ـو اين به‌رغم درنده‌خوئي نفع‌طلبانه‌اي كه با آن روسيه جنبش مستقل چچن را درهم كوبيد و همين‌طور آميختگي زمخت سلطه‌ي دولت و سرمايه‌داري لاشخور عنان گسيخته در مسكو است.

دومين خطاي بصري از به‌اصطلاح «لحظه‌ي تك قطبي» در پايان جنگ سرد ناشي مي‌شود، كه مقارن با برتري بلامنازع نظامي ايالات متحد بر تمامي مجموع قدرت‌‌هاي ديگر، از طرفي، و شكوفايي اقتصادي چشم‌گير آن، در اواخر سال‌هاي 1990 و ميانه‌ي 2000، از طرف ديگربود. اما حتا در آن زمان تضادي بين تفوق نظامي پنتاگون و افتِ اقتصاديِ نسبيِ ممتدِ ايالات متحد وجود داشت كه با شكوفائي ايجاد شدهتوسط حباب مالي ـ ابتدا در بازار سهام و سپسدر اواسط سال‌هاي 2000 در خانه‌سازي ـ پوشيده شده بود.10 با تركيدن حباب آخري، و هم‌زماني آن با شكست ايالات متحد در عراق، ضعف امريكا برملا شد. بحران مالي و اقتصادي جهاني نه فقطازايالات متحد آغاز شد، بل‌كه چين و ديگر اقتصادهاي «بازار نوظهور» بسيار سريع‌تر بهبود يافتند. بين سال 2007 و 2012 اقتصادهاي پيش‌رفته تا 3 درصد، كشورهاي نوظهور و در حال توسعه تا 31 درصد، و چين تا 56 درصدرشد داشتند.11 دقيقا در دوره از بحران است كه چين نه تنها به‌عنوان دومين اقتصادجهان، بل‌كه به‌عنوان جهت‌دهنده‌ي توليد، صادرات‌ و مصرف انرژي نيز سربركشيد.

فاصله گرفتن نزخ‌هاي رشدْ كم شدن فاصله‌ي شكاف در توانائي‌هاي نظامي بين ايالات متحد و ديگران را ممكن مي‌سازد. در سال 2013 بودجه‌ي دفاعي ايالات متحد 600.4 بيليون دلار بود، و هنوز كبادكش گود، چين (112.2 بيليون دلار)، روسيه (68.2 بيليون دلار)، عربستان سعودي (59.6 بيليون دلار)، و بريتانيا (57 بيليون دلار). اما از زمان بحرانْ مخارج دفاعي در برخي از اقتصادهاي اصلي «بازار نوظهور» با شيب تند افزايش داشته است، در حالي كه در غرب اين هزينه‌ها يا راكد مانده و يا تنزل يافته‌اند. در 2008 تا 2013 مخارج خالص واقعي دفاعي 43.5 درصد در چين، 31.2 درصد در روسيه، 10 درصد در برزيل، 6.6 درصد در ژاپن، 0.3 درصد در فرانسه، 0.1 درصد در ايالات متحد، 4.3- درصد در آلمان، 9.1- درصد در بريتانيا، 21- درصد در ايتاليا افزايش داشته است. بين سال‌هاي 2001 و 2013 بودجه‌ي رسمي ارتش آزادي‌بخش خلق (كه به‌طور بامعنايي مخارج دفاعي چين را كم اهميت جلوه مي‌دهد) تا 700 درصد افزايش يافت.12 مواسسه‌ي بين‌المللي مطالعات استراتژيك تخمين مي‌زند كه، مبتني بر گرايشات كنوني، و وابسته به نرخ‌هاي برآورد شده و تعاريف مخارج، بودجه‌هاي دفاعي چين و ايالات متحد زماني بين سال‌هاي 2023 و 2028 به‌يك اندازه خواهند رسيد.13

البته، چنين تخمين‌هايي مستلزم دقت بسيار است. نرخ رشد واقعي سالانه‌ي مخارج دفاعي چين از 10.4 درصد در سال‌هاي 7- 2003 به 7.6 درصد در سال‌هاي13- 2009 كاهش يافت.14 اين گرايش در كل كُند شدن نرخ عمومي رشد اقتصادي چين را دنبال مي‌كند.حتا نرخ رشد پائين‌تر وابسته به شكوفائي ناشي از سرمايه‌گذاري با محرك بدهي ست كه توسط حكومت در واكنش به ركود بزرگ 9- 2008 مهندسي شد. اما اكنون پژوهش‌گران پيش‌بيني مي‌كنند كه چين ممكن است با يك «ركود ترازنامه» رو به رو شود، كه بنا به آن شركت‌هاي بسيار مقروضْ بر كم كردن بدهي‌هاشان تمركز مي‌كنند، و بنا بر اين تقاضاي موثر و توليد را كاهش مي‌دهند.15

اما صرف‌نظر از اين كه آينده چه چيزي براي اقتصاد چين رقم زند، شكافي كه چين را از امريكا جدا مي‌كند به‌قوت خود باقي است، و به‌طور واقعي، بسيار بزرگهم است.

اوايل امسال بانك جهاني اعلام كرد كه توليد ناخالص داخلي چين اكنون بالاتر از توليد ناخالص داخلي ايالات متحد است. اين برآورد متكي است بر معيار برابري قدرت خريد درآمد ملي، كه تفاوت در هزينه‌ها بين كشورها را تعديل مي‌كند. اما چين جمعيتي 1.356 ميليوني دارد، و اين در حالي ست كه حمعيت ايالات متحدفقط 319 ميليون است. حتا با استفاده از معيار برابري قدرت خريد، كه مقايسه را به نفع چين سنگين مي‌كند، در سال 2013 توليد ناخالص داخلي سرانه‌ي ايالات متحد 52.000 دلار بود، در حالي كه توليد ناخالص داخلي سرانه‌ي چين 9.800 دلار.16 دولت امريكا همچنان بر راس اقتصادي بسيار غني‌تر از اقتصاد چين قرار خواهد داشت.مضافا، ايالات متحد در مركز سيستم مالي جهاني قرار دارد، و ارز اندوخته‌ي اصلي [دلار] را توزيع مي‌كند و شبكه‌اي از پيمان‌هائي را هم‌آهنگ مي‌‌نمايد كه دولت‌هاي سرمايه‌داري پيش‌رفته را به رهبري نظامي و سياسي‌اش پيوند مي‌زند.17

با وجود اين، بازتوزيع جهاني قدرت اقتصادي به تشديد رقابت ژئوپليتك انجاميده است.دومين بحراني كه در بالا برشمرديم، مداخله‌ي روسيه در اوكراين، به‌رغم مخالفت ايالات متحد، ناتو و اتحاديه‌ي اروپا، ملموس‌ترين مثال اين تكوين است، اما از منظر آينده‌ي دور آن‌چه در آسياي شرقي در شرف اتفاق است ـ كه چهارمين اين نزاع‌ها باشد ـ بسيار با اهميت‌تر است. توجه زيادي بر گسترش نيروي دريائي چين در غرب [اقيانوس]اطلسو هم‌چنين بر انبوه منازعات ارضي در جنوب و شرق دريا‌هاي چينتمركز يافته است.جدي‌ترين‌شان چالش بين چين و ژاپن، دومين و سومين اقتصادهاي جهان، بر سر مالكيت جزاير غيرمسكوني ديائويو/ سنكاكو است.

فراسوي نمادهاي ناسيوناليستي و مخازن انرژي پراكنده در منطقهْ اهميت استراتژيك درياي چين جنوبي برجستهاست. بنا به گفته‌ي ديويد كاپلان:

درياي چين جنوبي به‌مثابه‌ي گلوگاه اطلس غربي و اقيانوس هند عمل مي‌كند ـ [يعني وجود] بخش اعظم بافت اقتصاي متصل‌كنندهدر جايي كه مسيرهاي دريايي جهان تلاقي مي‌كنند. اين‌جا قلب نوار ساحلي قابل كشتي‌راني اوروسيا است، كه با تنگه‌هاي مالاكا [خيزران]، سوندا، لُمبوك Lombok و ماكاسرعلامت‌گذاري شده است. بيش از نيمي از كالاهاي بازرگاني سالانه‌ي دنيا، و يك سوم تمامي ترافيك دريائي در سطح جهان از اين گلوگير هاchoke point عبور مي‌كنند.18

جهاني سازي اقتصادي، با افزودن وابستگي دولت‌ها به گردش فراملي كالاها، دست‌رسي به مسيرهاي دريايي كليدي را حياتي كرده است.مثلي بود مشهور در قرن پانزدهم، وقتي كه آسياي جنوب شرقي براي دولت‌هاي اروپائي به‌‌مثابه‌ي منبع ادويه‌هاي كمياب و گران‌قيمت، ارزش‌مند شده بود، از اين قرار كه: «هر كسي مالكمالاكا باشد دست بر گلوي‌ ونيز دارد«.19 بسيار اخيرتر هويو جين‌تائو، رئيس جمهور چين بين سال‌هاي 12-2002 ، از «محظور مالاكا» صحبت كرده است، چرا كه بسياري از صادرات كالاهاي ساخته شده و واردات انرژي و مواد خام بايد از طريق اين تنگه‌ها كه اقيانوسهند و اطلس را به‌هم وصل مي‌كنند عبور كنند.20

در ضمن، بايد به‌خاطر داشت كه مسيرهاي دريايي كه موقعيت چين، به‌عنوان بزرگ‌ترين اقتصاد صنعتي و صادركننده، وابسته به آن‌ها است توسط نيروي دريائي ايالات متحد، كه از زمان شكست ژاپن در 1945 بر اقيانوس اطلس مسلط شد، حفاظت مي‌شود.

اين وضعيت براي حكم‌رانان چين پذيرفتني نيست،هم‌چنان كه گسترش نيروي دريائي ارتش آزادي‌بخش خلق و سرمايه‌گذاري‌هاي سنگين در سيستم‌هاي تسليحاتي (براي مثال، ناوگان زيردريائي كه تا سال 2020 قادر به مصاف با ناوگان ايالات متحد خواهد بود و نيز موشك دي اف ـ 21 كه مي‌تواند هدف‌هاي متحرك از قبيل ناوهاي هواپيمابر را مورد اصابت قرار دهد) حاكي از آن است. و بدين طريق چين قادر خواهد شد از دست‌رسي كشتي‌هاي امريكايي به درياها در طول سواحل چين ممانعت به‌عمل آورد.

كاپلان از پال براكن Paul Bracken از دانشگاه ييل نقل قولي به اين مضمون مي‌آورد كه: » چين آن قدرها در صدد ساختن يك نيروي دريائي مرسوم نيست، بلكه يك «نيروي دريائي ضد نيروي دريائي» را طرح ريخته است كه نيروهاي دريائي و هوائي ايالات متحد را از خط ساحلي آسياي شرقي دور نگه دارد«.21

اما آن چه در آسيا در شرف اتفاق است چيزي بيش از يك رو يا روئي دو طرفه بين ايالات متحد و چين مي‌باشد. دولت‌ها،با پافشاري بر منافع خود در برابر ديگران، عموما در حال افزايش مخارج نظامي خود هستند. به‌ويژه از زماني كه شين‌زو ايبShinzo Abe ، ناسيوناليستي از جناح راست، زمام نخست وزيري را در سال 2012 به‌دست گرفت، ژاپن خود را در موقعيت رهبر ائتلافي ضد چينقرار داده است. چين، تايوان، ويتنام، مالزي و فيليپين، كه همه‌گي منازعات ارضي دارند و مدعي جزاير سرشار از مواد سوختي سِپْ‌راتلي Spratly هستند، به تاسيساتي در اين جزاير براي استفاده توسط نيروهاي دريائي خود دست‌يازيده‌اند. كاپلان در اين مورد اشاره مي‌كند كه:

نه فقط چين كه كشورهاي آسياي جنوب شرقي به‌طور كلي در حال گسترش نيروي نظامي خود هستند. بودجه‌هاي دفاعي آن‌ها تا حدود يك سوم افزايش يافته است، و اين در شرايطي است كه حتا بودجه‌هاي دفاعي كشورهاي اروپائي با كاهش روبه‌روست. سلاح‌هايي كه به اندونزي، سنگاپور و مالزي وارد مي‌شوند از سال 2000 به‌ترتيب تا 84 درصد در اندونزي، 146 درصد در سنگاپور و 722 درصد در مالزي افزايش داشته‌اند. اين مخارج براي سكوب‌هاي هوايي و دريائي، كشتي‌هاي سطح آب، زيردريائي‌ها با سيستم‌هاي پيش‌رفته‌ي موشكي و جت‌هاي جنگنده بوده است. ويتنام اخيرا 2 بيليون دلار صرف زيردريائي‌ها روسي كيلو ـ كلاس Kilo – class و يك بيليون دلار صرف جت‌هاي جنگنده‌ي روسي كرده است. مالزي به‌تازگي يك پايگاه زيردريائي در جزيره‌ي برنئو Borneo تاسيس نمودهاست، درست همان موقعي كه چين در حال توسعه‌ي پايگاه‌هاي زير زميني براي 20 زيردريائي هسته‌اي در جزيره‌ي هاينا در طرف ديگر درياي چين جنوبي است. در همان زماني كه ايالات متحد توسط جنگ‌هاي زميني در آسياي شرقي بزرگ سرگرم بود، قدرت نظامي به‌آهستگي در حال جابه‌جائي از اروپا به آسيا بود، همان جائي كه نيروي نظامي ـغيرنظامي اصيل، مجتمع‌هاي پسا ـ صنعتي با روي‌كردنيروهاي دريائي در دست ساختمان هستند.

تقسيمات جنگ سرد قديمي ديگر سازگاري خود را با وضعيت امروزي يك منطقه از دست داده است، براي مثال، ويتنام روي ايالات متحد [دشمن ديرينه‌اش در دوران جنگ سرد] حساب مي‌كند كه با انداختن وزنه خود روي چين تعادل لازم را برقرار كند، يا كره‌ي جنوبي به چين به‌عنوان وزنه‌ي متعادل كننده‌ي ژاپن، قدرت استعماري قديم، جلب شده است.ژاپن خود شاخك‌هايش را به سمت كره‌ي شمالي، كه حاكمان‌اش هرازگاهآزمايش موشكي خود را در جهت آسمان آن انجام مي‌دهند، تيز كرده است.‌ همان گونه كه كاپلان شرح مي‌دهد، «در سطح جهان، پيشاپيش، چند قطبيتيْ بخشي از سياست و اقتصاد است، اما درياي چين بر آن است كه به ما نشان دهد كه چند قطبيت در معناي سياسي آن به‌طور واقعي به چيز مانند است«.23

بارهايي كه بدوش امپراتوري جهاني سنگيني مي‌كند

به‌خودي خود، ورود آسياي شرقي به مرحله‌ي رقابت بينادولتي حادْ تهديدي مستقيم براي هژموني ايالات متحد نيست. برعكس، يك چين قدرت‌مندتر مي‌تواند تاثير رانده شدن دولت‌هاي بيش‌تري از ويتنام به طرف ايالات متحد را داشته باشد.24 مشكل عميق‌تر از خودويژگي‌اي سرچشمه مي‌گيرد كه ايالات متحد را از تمامي ديگر دولت‌ها متمايز مي‌كند ـ به‌عبارتي، ايالات متحد، با حفظ موقعيتي مسلط در تمامي مناطق كليدي اقتصاد دنيا (امريكاي شمالي، اروپاي غربي، آسياي شرقي و خاورميانه)، تنها قدرت حقيقتا جهاني است.به‌بياني ناپخته‌تر، هر چه بحران‌ها پردامنه‌تر باشند، براي واشگتن تخصيصتوجه و منابع لازم براي حل هر يك از آن‌ها سخت‌تر خواهد بود.

اين مشكل عاملِ بسيار تعيين‌كننده‌ي زوال سلف امريكا ـ بريتانيا ـ به‌عنوان قدرت سرمايه‌داري هژمونيك، بين اوآخر قرن هيجدهم و اوايل قرن بيستم بود. توانائي بريتانيا در مديريتتوازن قدرت در اروپا، به‌طور بسيار تعيين‌كننده، وابسته بود به تركيب قدرت اقتصادي (به‌عنوان نخستين اقتصاد سرمايه‌داري صنعتي و نيز به‌عنوان مركز سيستم مالي و تجاري بين‌المللي) و منابعي كه در اختيار امپراتوري گذاشته مي‌شد، به‌ويژه پول و قدرت انساني كه حكومت بريتانيا از هند بيرون مي‌كشيد.در آغاز قرن بيستم هژموني بريتانيا، به‌يمن سربركشيدن ايالات متحد و آلمان به‌مثابه‌ي رقباي صنعتي و دريائي، تحت فشار قرار گرفت. اما، آن چيزي كه، بيش از هر چيز ديگري، كمر امپراتوري را شكست تهديد چالش‌هاي ژئوپليتيكي بود كه به‌طور هم‌زمان در سه منطقه‌ي كليدي ـ اروپاي قاره‌اي، مديترانه و آسياي شرقي ـ در شرف پديدار شدن بود.

در اواخر سال‌هاي 1930 اين تهديد در شكل يك اتحاد سياسي بين آلمان نازي، ايتالياي فاشست و ژاپن جامه‌ي واقعيت پوشيد. استراتژي به‌خدمت گرفته شده توسط نخست وزيران پيشين ـ آرامبخشي در دوره‌ي نويل چمبرلين و نبرد با دول محور با هم‌راهي ايالات متحد در دوره‌ي وينستون چرچيل ـ هر دو نتوانستند امپراتوري بريتانيا را نجات دهند.25

قدرت اقتصادي و نظامي امريكا هنوز بسيار بيش‌تر از قدرتي است كه بريتانيا هرگز در تمام دوران‌اش داشته است. اما ايالات متحد رويارويي با همان نوع مشكل را آغاز كرده است، روياروئي با برآمدن چين، اعتماد به‌نفس يافتن دوباره‌ي روسيه و آشوب مداوم در خاورميانه. خطوط تراز مشكلقبل از ورود اوباما به كاخ رياست جمهوري روشن بود.26 دو راه حل پيش پاي او بود: نخست، به‌حساب جنگ‌هاي ناكام‌مانده‌ي بوش در آسياي غربي برسد (بيرون كشيدن سربازان امريكايي از عراق در سال 2011 و، پس از يك هجوم اوليه‌ي بي‌ثمر، از افغانستان سال بعد)، و دوم، به اجرا در آوردن «چرخش«‌ معروف به‌سوي آسيا، يعني اولويت دادن به منطقه‌ي اقيانوس اطلس و استفاده‌ي بيش‌تر از توانائي‌هاي نظامي ( يعني 60 درصد نيروي دريائي ايالات متحد).27 اما فراسوي اين جهت‌يابي مجدد در الويت‌هاي جغرافيائي، اوباما از ناكامي نئوكان‌ها اين درس را گرفت كه در استفاده از قدرت نظامي بايد بيشتر مواظب بود. اين درس‌گيري از ناكامي نئوكان‌ها از پيش آشكار شده بود،هم در امتناع او از مداخله‌ي بيش از اندازه در جنگ داخلي سوريه(به‌رغم فشار از طرف وزير امور خارجه‌‌ي آن وقت، هلري كلينتون )، و همدر اين تمايل كه سال پيش، با مستمسك قرار دادن مخالفت كنگره،ازافزايش حملات هوائي به‌منظور فشار بر رژيم اسد در استفاده از تسليحات شيميائي، خود داري كرد.

اوباما كه در صدد بود تا از اين تجربه حكمي كلي صادر كند، در يك سخن راني در آكادمي نظامي وست‌پوينت West Point در ماه مي،آن‌چه را كه برايش مشتري جمع شده بود، تحت عنوان دكترين استراتژيك جديد، اين چنين ارائه داد:

حرف آخر من اين است: امريكا بايد هميشه نقش اول را در صحنه‌ي جهاني بازي كند. اگر ما اين نقش را به‌عهده نگيريم، هيچ‌كس ديگر آن را به‌عهده نخواهد گرفت. قدرت نظامي ستون فقرات اين رهبري هميشه بوده است و خواهد بود. اما اقدام نظامي ايالات متحد نمي‌تواند تنها ـ يا حتا نخستين ـ بخش رهبري ما در هر واقعه باشد. اين كه ما بهترين چكش را داريم بدين معنا نيست كه هر مشكل يك ميخ است.28

اوباما «دكترين» بوش را تائيدي مجدد كرد: «ايالات متحد از نيروي نظامي استفاده خواهد كرد، به‌طور يك‌جانبه، وقتي كه منافع اصلي ما اقتضا كنداما او ادامه داد كه تاكيد كند كه، «براي آينده‌ي قابل پيش‌بيني، بيش‌ترين تهديد براي امريكا هم در درون و هم در بيرون كشور هم‌چنان تروريسم است. اما آن استراتژي كه پاي تهاجم به هر كشوري را پيش مي‌كشد كه مامني براي شبكه‌هاي تروريستي باشدْخام و غيرقابل دوام دانست،» به‌ويژه به اين دليل كه «تهديد اصلي امروز ديگر از رهبري يك القاعده‌ي متمركز نمي‌آيد. در عوض اين تهديد از سوي افراطي‌ها و خويشاوندانغيرمتمركز القاعده مي‌آيد، كه دستورِ كاريِ بسياري از آن‌هابر كشورهايي متمركز است كه در آن عمل مي‌كنند«.29

دو هفته نگذشته بود كه [ارواح]سخنان اوباما احضار شدند تا فكر او را مدام تسخير كنند: در دهم ژون موصل، دومين شهر عراق، به‌دست داعش افتاد. بسيار متفاوت از گروه‌هاي شورشي جدا جدا، بنا به توصيف پتريك كوك‌برن Patrick Cockburn:

جنبش‌هاي نوع القاعده امروز بر منطقه‌اي وسيع از شمال و غرب عراق و شرق و شمال سوريه حكم مي‌رانند. منطقه‌ي تحت تسلط آن‌ها چند صد برابر هر قلمرو كنترل شده توسط بن لادن است، كه كشته شدن او ضايعه‌ي بزرگي براي دنياي تروريسم تصور مي‌شد.در واقع، از زمان مرگ بن‌لادن است كه خويشاوندان القاعد بزرگ‌ترين موفقيت‌هاي خود را به‌دست آورده‌اند.30

اما داعش بسيار فاصله دارد از اين كه تنها چالش براي تلاش اوباما در اجتناب از روياروئي‌هاي جديد باشد. فرانسيس فوكوياما اوباما را براي گفتن اين كه » تنها تهديد مستقيمي كه ما با آن روبه رو هستيم تروريسم است» سرزنش مي‌كند: روسيه و چينهم‌پيمان‌هايي كه ايالات متحد قسم خورده است از آن‌ها دفاع كند در حال حاضر توسط ملت‌هاي صنعتي شده با نيروهاي نظامي پيش‌رفته در معرض خطر هستند«.31

فوكوياما بدون ترديد دماسنج بسيار خوبي براي تشخيص تغييرات فكري طبقه‌ي حاكم امريكا ست ـ اعلام پايان تاريخ و پيروزي نئوليبراليسم در سال 1989، ضروري بودن جنگ عراق در اوآخر سال‌هاي 1990 و جداكردنحساب خود از نئوكان‌ها به‌محض مشخص شدن شكست ماجراجويانه‌ي بوش ـ بلر.32 اكنون او تشخيص داده است كه كشش اشاعه‌ي جهاني نئوليبراليسم از احياي چالش‌هاي ژئوپوليتيك براي ايالات متحد و متحدانش جلوگيري نكرده است.

روسيه در ميان اين چالش‌ها از اهميت بسيار كم‌تري برخوردار است. اين بخشا به‌اين دليل است كه روسيه چيزي بيش از سايه‌ي اتحاد جماهير شوروي نيست، حتا تحت زمام‌داري پوتين و عزم‌اش براي كنترل اقتصادي و سياسي جمهوري‌هاي سابق شوروي در طول مرزهاي شرقي و غربي روسيه. اما به اين دليل نيز است كه اوكراين براي ايالات متحد اهميت بسيار كم‌تري دارد تا براي روسيه. حركت آغازين در تسريع بحران برآمده از ناحيه‌هاي كميسيون اروپا، جناح پروغربي اوليگارشي اوكراين، و برخي از دولت‌هايعضواتحاديه‌ي اروپا در اروپاي مركزي و شرقي است كه خرده حساب‌هايي براي تصفيه با مسكو داشتند. سوزان واتكينز به‌زيبائي آپورتونيسم واكنشي ايالات متحد را نشان مي‌دهد:

براي واشنگتن، در اين كشاكش، به‌سادگي خودپوئي هژموني جهاني امپراتوري عمل مي‌كند: اگر خلاء قدرت در كشوري ميان‌اندازه وجود داشته باشد، واكنش غيرارادي وزارت خارجه [ايالات متحد] مداخله و ايفاي نقش متولي است. در اوكراين، ايالات متحد چيزي بسيار كم‌تر از اتحاديه‌ي اروپا براي از دست دادن دارد، هم‌چنان كه چيز كم‌تري از روسيه نيزعايدش مي‌شود. اما همين كه بحران در كيف فوران كرد، براي واشنگتن ديگر جاي درنگ در استفاده از فرصت بدست آمده براي برپا كردن رژيم مورد دل‌خواهش نبود.33

مثل تمام دولت‌هاي پيشين ايالات متحد، دولت اوباما نيز بازهاي [جنگ‌طلب‌هاي] خود را دارد ـ به‌طور چشم‌گير ويكتوريا نولند، بازمانده‌اي نئوكان از دولت بوش، و مشاور دولت در امور اروپا و اوروآسيا يكي از اين بازهاست.صداي او، در ماه فوريه، در حال بحث كردن بر سر اين كه چه‌گونه آرسيني ياتسنيوك، ناسيوناليستي از اوكراين غربي، وارد دولت شود (او همان‌گونهكه قرار بود بعد از سرنگوني ويكتور يانوكفسكي به نخست وزيري گمارده شد) و بورسلز Brusselsكنار گذاشته شود، ضبط شدهم‌راه اين قطعه‌ي هميشه ماندگار: » مي‌دوني، كون لق اتحاديه‌ي اروپا«.34 اما استراتژي غالب دولت اين بوده است كه اتحاديه‌ي اروپاي بي‌ميل و تقسيم شده را وادار به گزينش تحريم‌هاي سختِ افزايش يابند عليه روسيه، به‌خاطرضميمه كردن كريمه به خاك خود و برهم زدن ثبات اوكراين نمايد، اما در عين حال از روياروئي‌هاي گسترده‌تر اجتناب كند. اين رويكردي بي‌هزينه است: ايالات متحد پيوندهاي اقتصادي بسيار محدودتري به روسيه دارد تا اتحاديه‌ي اروپا، بنا بر اين تحريم‌هاي قوي‌تر از طرف واشنگتن آن قدرها زيان متوجه‌ي او نمي‌كند. اما واكنش نظامي (فراسوي گام‌هاي محدود در جهت حمايت از مرزهاي شرقي ناتو) هرگز در دستور كار نبوده است. عمليات مرسوم در مقياس گسترده و بسيار نزديك به روسيه احتمالا فراسوي توانائي‌هاي پنتاگون است و مي‌تواند در هر حال خطر توسل روسيه به سلاح‌هاي اتمي را در برداشته باشد.

سياست غرب در زمينه‌ي مداخله‌ي روسيه در اكراين ـ زخمي كن اما نكش ـ چونان امتيازي در دستان پوتينعمل مي‌كند.ادغام اوكراين در بلوك غرب خطر آوردن ناتو به مرزهاي روسيه را دارد ـ كه پاداشي براي واشنگتن، اما خطري مهلك براي مسكو است. با توجه به همين مساله بود كه، پوتين، سوار بر موج ناسيوناليسم روس، سريعا كريمه را به‌تصرف درآورد، مع‌الوصف، او در بقيه‌ي بخش‌هاي اوكراين تاكتيك‌هاي ظريف‌تر به‌كار گرفت. قطعه‌اي جذاب (اگرچه بيش از حد گرم) در فاينانشال تايمز در اواخر اوت به شرح سرخوردگي‌هاي ناتو از اين كه چه‌گونه روسيه در اوكراين تفوق يافت مي‌پردازد:

در انظار، ناتو از ذهنيت قرن بيستمي ولاديمير پوتين سخن مي‌راند، اما در خلوت آنان صادق‌ترند و نگران از تاكتيك‌هاي قرن بيست‌ و يكمي كه آقاي پوتين به‌كار مي‌برد. كنش‌هاي روسيه در اوكراين اين ايده را كه تكنولوژي‌هاي ارتباطات گسترده و وابستگي متقابل اقتصادي نوعي موقعيت‌ استثنائي مهم به‌بار مي‌آورد را نشان داد.

ناسيوناليسم، نسل‌كشي، انضمام‌طلبي و تهاجم نظامي، برخلاف آن چه تصور مي‌شد، نه تنها در حال زوال نيستد، بلكه زنده و سرحال به فراهم آوردن وسيله‌‌اي نو و قدرت‌مند براي صف‌آرائي در اوكراين و فراتر مشغول‌اندناتو از اين شكل جنگ به‌عنوان «جنگ پيوندي» ياد مي‌كند، كه اشاره به گستره‌اي از كنش‌هاي تخاصمي دارد كه تهاجم نظامي فقط بخش كوچكي از آن است. اين كنش‌هاي تخاصمي همواره به‌طور هم‌آهنگ به‌عنوان بخشي از يك استراتژي منعطف با اهدافي درازمدت به‌اجرا در مي‌آيند.

همان‌طور كه قابل پيش‌بيني بود، اين كانسپت [جنگ پيوندي] صريح‌ترين بيان خود را در روسيه يافت. در فوريه‌ي 2013، والري گراسي‌مفValery Gerasimov، رئيس تازه تعيين‌شده‌ي ستاد كل روسيه، در ژورنال دفاعي روسيه vpkمقاله‌اي نگاشت

او، در بياناتي كه امروز پيش‌گويانه به‌نظر مي‌رسند، نوشت جنگ و صلح، در حال مبهم‌تر شدن‌اند.

او مي‌نويسد «شيوه‌هاي جنگ» تغيير كرده‌اند، و امروز پاي «استفاده‌ي گسترده از تمهيدات سياسي، اقتصادي، اطلاعاتي، انساني و اقدامات غيرنظامي ديگر» درميان است. بنا به‌گفته‌ي او تمامي اين تمهيدات مي‌توانند با تهيج مردم عادي به‌عنوان ستون پنجم و نيروهاي مسلح «مخفي» تكميل شوند. 35

دقيقا كاري كه پوتين نكرد، به‌رغم كليشه‌هاي آكنده از تقبيح توسط رهبران غرب و بازتاب‌هاي رسانه‌اي‌شان، فرستادن تانك به اكراين،مثل اتحاد شوري به مجارستان در سال 1956، و به چكسلواكي در سال 1968 بود. مسكو در عوض به تامين فرماندهي و كنترل، اطلاعات، نيروهاي ويژه و مجهزكردن ميليشاي هوادار روسيه به سلاح‌هاي سنگين در جنوب شرقي اكراين پرداخت. فقط آن زمان كه تهاجم حكومت كيف درخلال تابستان خطر غلبه بر مخالفان را داشت روسيه اقدام به استقرار گردان‌هاي معمولي مجهز به سلاح‌هاي سنگين در اواسط اوت كرد.اين گردان‌ها نيروهاي حكومتي را تارومار كردند و براي رئيس جمهور اوكراين هيچ گزينه‌اي مگر مذاكره براي آتش‌بسي كه پوتين سريعا پيش‌نهاد كرد نگذاشتند. ديمتري ترنين، سرپرست كانون مسكوي موسسه‌ي كارنگي، استراتژي رئيس ‌جمهور روسيه را براي فايننشال تايمز اين چنين تشريح كرد:

با تشديد درگيري روسيه در شرق اوكراين در هفته‌هاي اخير و استقرار گردان‌هاي معمولي روسيه، آقاي پوتين اين پيام را براي كيف فرستاد كه او به نيروهاي اوكرايني اجازه نخواهد داد كه شورشيان هوادار روسيه را شكست دهند.

«او با نشان دادن انگشت و نه تمامي مشت‌اش مقياس‌هاي نبرد را خاطرنشان كرد. و اين براي نيروهاي اوكراينيبه‌اندازه‌ي كافي اغنا كننده بود كه از پيروزي چشم‌پوشي كنند«. او افزود، هدف اصلي رئيس جمهور روسيه اين بود كه مسكو را در موقعيتي قرار دهد كه «دست بالا را براي رويارويي جدي با هرآن چه در كيف اتفاق مي‌افتد» داشته باشد و كيف را از پيوستن به پيمان‌هاي غربي از قبيل ناتو مانع شود.36

بنا بر اين حتا يك روسيه‌ي ضعيف شده قادر شده است بر ناتو در «خارج نزديك«اش برتري يابد. چين كه جاي خود دارد. اين بخشا به‌خاطر اندازه و پويايي اقتصاد چين و سرعتي است كه با آن، هم‌چنان كه ديديم، در حال گسترش توانايي‌هاي نظامي خود است. اما دشواري چالش با چين به اين دليل نيز است كه، مانند روسيه، تمركزش مقدمتا منطقه‌اي و نه جهاني است. بنا به شرح جف داير:

چين بر آن نيست كه ايالات متحد را در گردا گرد جهان در ده‌هايي كه در پيش است به‌چالش كشد. چين منافعي در تثبيت حضور دريايي جدي خود، براي مثال، در كارائيب و يا گماردن سرباز در قاره‌ي اروپا ندارد.در عوض، چين بر آسيا تمركز كرده استو براي دست‌يابي به اهداف‌اش نياز به رقابت دلار در برابر دلار با ايالات متحد ندارد. چين فقط آن اندازه نياز به هزينه دارد كه براي تغيير موازنه‌ي استراتژيك در پاسيفيك غربي لازم است. استراتژيست‌هاي چين از جنگ «نامتقارن» صحبت به‌ميان مي‌آورند، جنگي كه در آن كشور ضعيف‌تر و كوچك‌تر تاكتيك‌ها و ابزارهايي بر مي‌گزينند كه شرايط وارد آوردن خسارت بزرگ به رقيب بزرگ‌تر را ممكن مي‌كنند،. چين آماده‌ي جنگ با ايالات متحد نيست. در واقع، هدف چين دست‌يابي پكن به اهداف سياسي است بدون برانگيختن خشم. در عوض، افزايش تدريجي نيروي نظامي چينطوري طراحي شده است كه تغيير تدريجي محاسبات فرمان‌دهان امريكا را سبب شده، آن‌ها را از درنظر گرفتن عمليات نظامي در هركجاي ساحل چين منصرف كرده، و به‌آهستگي به پهنه‌ي اقيانوس اطلس روانه كند.37

برگشت به مرداب

هم‌چنان كه پيش‌تر اشاره كرديم، اين فراسوي قدرت واشنگتن نيست كه به‌طور موثر به اين چالش پاسخ گويد: از طريق تركيبي از آرايش جديد توانايي‌هاي نظامي و ايجاد ترس از توسعه‌طلبي چين ميان همسايه‌گان پكن. اما اين خود مستلزم تمركز توجه و امكانات بر آسياي شرقي است.پيش‌رفت داعش ـ سومين بحراني كه در آغاز برشمرديم ـ موثرا خطر جلوگيري از اين تمركز را با خود حمل مي‌كند. هم‌چنان كه در آخرين شماره‌ي نشريه‌مان بحث كرديم، عروج داعش ضرورتا فرآورده‌ي دو فاكتور است. نخست، شكست اشغال آنگلوـ امريكن در عراق‌ْ ايالات متحد را مجبور به انتقال قدرت به رژيم شيعي فرقه‌گرا و خودكامه‌ي نوري‌المالكي كرد، كسي كه آن‌چنان اقليت عرب سني را بالكل بي‌تفاوت نمود كه داعش را به‌راحتي قادر به تصرف نخست فلوجه و سپس موصل كرد. دوم، جنگ داخلي فرقه‌اي كه توسط رژيم اسد در پاسخ به انقلاب 2011 سوريه به‌راه افتاد به داعش فضايي را داد كه از آن بتواند مناطق بزرگي از شرق سوريه را به تصرف درآورد؛ مناطقي كه از آن‌جا قادر شد حملات خود را به داخل عراق بكشد.38

داعش يك سازمان فرقه‌گراي سني جهادي است كه منشاء الهام‌اش از القاعده است. در واقع داعش در بين‌النهرين از دل القاعدهزايش يافت. در بحبوحه‌ي آشوب برساخته توسط تهاجم سال 2003 اين گروه كه تا كشته شدن ابوموسي زرقاوي به‌دست امريكايي‌ها در سال 2006 توسط وي رهبري مي‌شد، متخصص در كشتارهاي وحشيانه‌ي اكثريت شيعي در عراق بود. اين استراتژي به جلوگيري از تثبيت يك جنبش مقاومت متحد در برابر اشغال ايالات متحد كمك كرد.39 اما داعش به شيوه‌هايي بسيار متفاوت از القاعده شكل گرفت. بنا به استدلال جيسون بورك القاعده‌ي اصلي در اوج قدرت‌اش نه به‌مثابه‌ي «يك گروه تروريستيِ سلسلهِ مراتبيِ منسجم، با رهبري واحد، ايدئولوژي يك‌پارچه‌ي فراگير و توانايي فهم و اجراي پروژه‌هاي جهاني«، بل‌كه بيشتر شبيه يك كمپاني سرمايه‌داري مخاطره‌آميز بود كه پروژه‌هاي ارائه شده از طرف گروه‌هاي متفاوت جهادي در اقصا نقاط دنيا را نمايندگي و تامين مالي مي‌كرد. در پي اخراجش از افغانستان در سال 2001، «كل چيزي كهازالقاعده باقي است ايده‌ي القاعده است«.40 ماهيت نامنظم و درهم برهم القاعدهمنطبق است با صحبت مد روز در باره‌ي آينده‌ي جنگ‌ و اين كه جنگ‌هاي آيندهجنگ‌هاي «نامتقارن» بين دولت‌ها و كنش‌گران «نادولت«ي كه درشبكه‌ها سازمان‌دهي شده‌اند خواهد بود.

اما، هم‌چنان كه از اسم‌اش برمي‌آيد، داعش هدف تبديل شدن به دولت را دنبال مي‌كند ـ در واقع پيشاپيش خود را خلافت مي‌نامد.اين، اما،حاكي از آرزوي داعش است براي احياي مشي سياسي عصركلاسيك اسلامي چونان بديلي در برابر مصائب مدرنيته و سلطه‌ي غرب. اين آرزو در تمامي تار و پودش يك ايدئولوژي ارتجاعي است، اما نگاه يوتوپيايي‌اش به جامعه‌ي اسلامي سياسي فرامليتي، داعش را قادر به جذب پيروان‌اش از كشورهاي زيادي كرده است. داعش همچنين به برپائي دولتي نوين در مناطقي از شرق سوريه و غرب عراق كه تحت كنترل دارد، جايي كه در حال توسعه دادن سيستم‌هاي بسيار مدرن حساب‌داري و كنترل بوروكراتيك است، رسميت بخشيده است. از آزادسازي گروگان‌ها در ازاي پول و پول در ازاي حمايت،داعش در حال ايجاد كردن منابع درآمدي مرسوم‌تر است: درخواست كردن 2 دلار ماليات ماهانه از مغازه‌داران و آغازكردن به مطالبه‌ي هزينه‌هاي خدمات. با محاصره‌ي رقا در سال گذشته، كنترل منطقه‌ي نفتي شرق سوريه نصيب داعش شد. داعش اكنون در حال بهره‌برداري از شبكه‌اي در حال گسترش از قاچاق در طول مرزهاي زميني سوريه، عراق، تركيه و ايران است و روزانه چيزي حدود 80,000 بشكه نفت به‌فروش مي‌رساند.41برخي از متفكران بورژوا، كه تعدادشان هم كم نيست، دولت را به‌خودي خود به‌مثابه‌ي باج سيبيلي ديده‌اند، كه در آن صاحبان دارايي در ازاي امنيت شخصي و دارايي‌هايشان پول پرداخت مي‌كنند. از منظر همين نگاه، به‌نظر مي‌رسد كهداعش درك درستي از اين بده و بستان دارد. گزارش‌هاي اوليه مبني بر اين كه داعش گاوصندوق‌هاي بانك‌هاي موصل را دزديده بود نادرست از آب درآمد: بانك‌ها تحت حكومت جهادي تعطيل نشده‌اند.

حال اوباما قول «تنزل مقام و سرانجام نابودي» اين پيش ـ دولت را داده است. استراتژي او،اما، با دو تضاد بنياني رو به رو است. نخست حفظ بخش‌هاي كوچكي ازتعهداش در پايان دادن به جنگ‌هاي خارجي امريكا ست. اوباما قول داده است كه مشاركت ايالات متحد در شكست‌دادن داعش صرفا محدود به نيروي هوايي خواهد بود. اما داعش از تحرك بالا و نيروي جنگندگي موثر برخوردار است كه شكست‌اش مستلزم وجود نيروهاي زميني ست. در واقع، اوباما پيشاپيش نزديك به 1200 سرباز ايالات متحد را به عراق گسيل كرده و اعزام 475 نفر ديگر رانيز در 10 سپتامبر اعلام نموده است. ماموريت نيروهاي زميني اعزام شده «مشاوره» به ارتش عراق اعلام شده است، اما هر كس مي‌داند كه با درگيري امريكا در جنگ زميني در ويتنام، كه با جان كندي شروع شد، فرستادن تعداد افزايش‌يابنده‌ي «مشاوران» نيز آغاز شد.

ژنرال مارتين دِمپسي، صدر رواساي ستاد مشترك ايالات متحد، بيش از يك مناسبت، از استثنا قائل شدن در برگشت نيروي زميني امريكا به عراق امتناع كرد. در 25 سپتامبر او در مصاحبه‌اي با يك روزنامه نگار گفت: «اگر شما بر آنيد كهبگوئيد كه من ممكن است، در وضعيتي، توصيه كنم كه ما نيازمند گسيل نيروي زميني براي رو در رويي [ با دولت اسلامي] هستيم، پاسخ من در اين مورد نيز مطلقا استاگرچه عجولانه ادامه داد: «اما اين نيرو نبايد امريكايي باشد.»»نيروي ايدآل» مي‌تواند نيرويي «متشكل از عراقي‌ها و كردها و اپوزيسيون ميانه‌رو سوريه» باشد. 42

اين راه‌حل براي نخستين تضاد ـ ائتلافي از كشورهاي مداخله‌كننده تحت رهبري ايالات متحد ـ خود به دومين تضاد منتهي مي‌شود. از قرار معلوم اين نيروهاي زميني نمي‌تواند از بريتانيا و ديگر دولت‌هاي عضو ناتو كه به‌جديت در حال قطع بودجه‌هاي دفاعي‌شان هستند باشد.ناگزيرا آن‌ها بايد از خود منطقه باشند. اما منطقه باتلاقي از مشكلات سياسي است. سرمايه‌ي كشورهاي خليج، با تامين حمايتي جدي از ضدانقلاب در مصر و سوريه، در حال حاضر شرق عربي را به‌لحاظ اقتصادي تحت سلطه دارد.43 عربستان سعودي و ديگر دولت‌هاي خليج نقش خود را در تغيير شكل انقلاب سوريه به يك جنگ داخلي فرقه‌اي بازي كردند: با غنيمت‌شمردن نزاع به‌مثابه‌ي فرصتي براي تقويت قدرت عربي سني در منطقه عليه رقاباي شيعي‌شان ( بايد به‌خاطر داشت كه اسد به فرقه‌ي علوي كه شعبه‌اي از شيعه است متعلق است و رژيم او در پيوندي نزديك با رژيم ايران قرار دارد). بيش‌تر پول و اسلحه‌هايي كه توسط آن‌ها به جنگ در سوريه سرازير شدسرانجام در دستان گروه‌هاي جهادي از قبيل داعش يا جبهه النصره، از خويشاوندان رسمي القاعده، قرار گرفت. مضافا، مشروعيت پادشاهي سعودي برگرفته ازوهابي‌گري است، با تفسيري فوق ـ ناب از اسلام، كه القاعده و منشعبات‌اش نيز ملهم از آن‌اند.

بنا بر اين ـ به‌رغم درگيري دولت‌هاي خليج در كارزار هوايي عليه داعش ـ آن‌ها بيش از آن آميخته با نيروهاي جهادي‌ هستند كه بشود روي آن‌ها حساب كرد. تركيه، متصورا قدرت در حال عروج منطقه، داراي وضعيتي پيچيده است كه آن را نيز در باره‌ي داعش مردد مي‌كند. اين ايده كه ارتش عراق بتواند اين فاصله را پر كند خنده‌آور است. رژيم عراق، تحت اشغال، آن چيزي شد كه يكي از وزراي پيشين عراق چنين ناميدش: «حكومت مبتلا به جنون دزدي نهادي شده«. 44 فساد در ارتش عراق رخنه كرده است: بنا بر اين هيچ جاي تعجب نيست كهارتش عراق نخست فلوجه و سپس موصل را در دستان جنگندگان داعشيِ، كه به‌مراتب پائين‌تر اما سخت با انگيزهبود، رها كرد، و سلاح‌ها و خودروهاي جديد تامين‌شده توسط ايالات متحد را براي فاتحان باقي گذاشت. و اما در باره‌ي ارتش «ميانه‌رو«ي آزاد سوريه، يكي از پشت‌كردگان به داعش مدعي است كه «نشست شوراي نظامي ارتش آزاد سوريه بدون استثنا از نمايندگان سعودي، امارات متحد عربي، سرويس‌هاي اطلاعاتي اردن و قطر، و نيز افسران اطلاعاتي ايالات متحد، بريتانيا و فرانسه تشكيل مي‌شد«.45 كميته‌هاي محلي كه از شورش اوليه پديد آمدند معرف نيروهاي مردمي اصيل‌تر بودند، اما اين نيروها در صحنه‌ي عمل،توسط جهادي‌ها با توسل به نيروي نظامي، از ارتش آزاد سوريه كنار گذاشته شده بودند.

آن چه باقي مي‌ماند رژيم اسد است. روابط‌ رژيم اسد با داعش مبهم بوده است. نيرو‌هايش ترجيح مي‌داند كه از جنگيدن با جهادي‌ها اجتناب كنند، بنا بر اين حملات‌شان را بر جناح سكولارتر انقلاب متمركز مي‌كردند. مضافا، به‌گفته‌ي فايننشال تمايمز، داعش، «بنا به گفته‌ي چندين منبع مستقل كه از نزديك نسبت به موضوع آگاه‌اند، به رژيم اسد نفت مي‌فروشد. يكي از مقامات اطلاعاتي غرب مي‌گويد رژيم در برخي از شهرهاي تحت كنترل داعش در عوض بشكه‌هاي نفت ‘چراغ‌ها را روشن نگه مي‌دارد’«.46 اما بحران ايجاد شده توسط سقوط موصل كاملا بر ادعاهاي اسد براي در خط مقدم «جنگ با تروريسم» بودن منطبق است.برخي روشن‌فكران صاحب نام سياست ايالات متحد ـ براي مثل، ريچارد هاس، سرپرست برنامه‌ريزي سياست امريكا در وزارت خارجه در دوران بوش جوان، و فليپ بابيت، كه ارتباطاتي با حزب دموكرات دارد ـ اكنون از مدافعان اتحاد تاكتيكي با اسد عليه داعش هستند.47 اين منطقي واقع‌گرايانه است، هم‌چنان كه گام بلند‌تر براي هم‌كاري با حاميان اسد در تهران واقع‌گرايانه است. اما اين مي‌تواند همبه خشمگين شدن عربستان سعود و ديگر شيخ‌نشينان خليج بينجامد، و هم بر ادعاي داعش مبني بر دفاع‌اش از سني‌ها در برابر دنياي غيرمنصفانه و غيرقابل تحمل مُهر تائيد بكوبد.

بنا بر اين ايالات متحد در حال كشيده شدن به درگيري نظامي در خاورميانه است، جايي كه با مجموعه‌اي از گزينه‌هاي شديدا نامطلوب رو در رو است. در چنين وضعيتي تلاش‌اش متوجه‌ي سرپا نگه‌داشتن وضعيت موجود منطقه است كه زير بار تنش‌هاي داخلي انباشت‌شده در حال ترك برداشتن است. وضعيت موجود قربانيان بسياري دارد، كه آشكارترين‌شان فلسطينيان هستند. آخرين تهاجم اسرائيل به غزه (اولين نزاع از نزاع‌هاي برشمرده شده در آغاز اين مقاله) در واقعيت امربه‌سادگي پاره‌اي از جنگي مداوم بود كه دولت صهيونيستي به منظور تداوم بخشيدن به مصادره‌ي اموال و فرمان‌برداري فلسطينيان به‌راه انداخت. اگر چه ايالات متحد حمايت هميشگي خود از اسرائيل را حفظ كرد ـ با عرضه‌ي سلاح‌هايي كه نيروي‌هاي دفاعي اسرائيل بدون تمايز در قصابي غيرنظاميان به‌كار بردند ـ ولي قيمت اين تهاجمات روبه افزايش است. نيروهاي دفاعي اسرائيل از نوآوري‌هاي نظامي حماس نسبت به زمانآخرين حملات‌شان به غزه غافل‌گير شدند، به‌ويژه از پيچيدگي تونل‌هاي زير حوزه‌ي استحفاظي‌شان و آموزش نظامي و تجهيزات جنگ‌جويان حماس كه تلفات بسيار بيش‌تر از قبل براي نيروهاي اسرائيليبه‌هم‌راه داشت.اما، هم‌چنان كه مزيت نظامي اسرائيل به‌آهسته‌گي فرسايش مي‌رود، هيچ راه برن‌رفتي از بن‌بست ساختاري منبعث از وابستگي امنيت اسرائيل به سركوب فلسطينيان وجود ندارد.

در مقياس منطقه‌اي، چشم‌اندازْ بيش‌تر حاكي از گره‌خوردگي است تا رواني و سيالي. همان علت‌هاي موجود در پس عروج داعشـ تهاجم فاجعه‌بار عراق و انقلاب‌هاي عربي ـ تمامي رژيم‌هاي عرب را از ‌ثبات انداخته است. اوباما، مانند سلف‌اش، اكنون براي منجمدكردن اين ريزش دائمي به نيروي نظامي متوسل شده است. او،هم‌چنان كه ديده‌ايم، محتملا موفق نمي‌شود. در اين روي‌كرد، اما، مداخله‌ي جديد بدون ترديد منجر به خسارات انساني و سياسي زيادي خواهد شد، و به‌احتمال زياد به قوي‌تر شدن و نه ضعيف‌تر شدن داعش خواهد انجاميد. موفقيت‌هاي نيروهاي ضدانقلابي، و به‌ويژه در مصر، قلب جهان عرب، ابتكار عمل را به ارتجاع ـدر هر شكلي كه بُروز نمايد ـ ايالات متحد، اسرائيل، عربستان سعودي، داعش ـ داده است.در بمب‌باران غزه توسط نيروهاي دفاعي اسرائيل، قتل و عام‌هاي فرقه‌اي در عراق و سوريه، اختناق ضدانقلاب در مصر، و در كارزار هوايي هماهنگ‌شده‌ توسط ايالات متحد ما شاهد تصاويري انضمامي از بربريسمي هستيم كه روزا لوكزامبورگ پيش‌بيني كرد كه انسان را در غياب انقلاب سوسياليستي خواهد بلعيد. اين تا حد زيادي به يك موج جديد انقلابي بستگي دارد.

براي انقلابيون، مخالفت با كارزار بمب‌باران اوباما ـ و هر آن چه ديگر كنش‌هاي نظامي به‌دنبال مي‌آورند ـ بايد روشن و سرراست باشد. (ما، البته كه بايد در برابر گسترش ناتو در اروپاي مركزي و شرقي نيز بايستيم.) اما اين اپوزيسيون بايد آگاه شود كه مداخله‌گري اخير ايالات متحد در خاورميانه در برابرشرايط از سرگرفته شده‌ي رقابت‌هاي بينا ـ امپرياليستي صورت مي‌گيرد، رقابت‌هايي در آن مقياس كه از پايان جنگ سرد ديده نشده است. ضدامپرياليسم در خلال دوران جنگ سردنه صرفا مستلزممخالفت با امپرياليسم «خودمان» بود، بل‌كه مستلزم امتناع از بزك كردن كنش‌هاي رقيب‌اش و اذعان به اين كه آن نيز مطابق منطق امپرياليستي عمل مي‌كند نيز بود. همين برخورد امروز الزام آور است، با درنظر گرفتن اين كه امروز ما شاهد رقابت بينادولتي چند قطبي هستيم. اين نوع رقابت در آسياي شرقي داراي بيش‌ترين وضوح است. اگر چه در سطح جهاني، ايالات متحد هم‌چنان تنها قدرت جهاني است، اما با چالش‌هاي منطقه‌اي جدي از سوي روسيه و چين رو به رو است، و اين در حالي است كه درون بلوك غرب هم اخيرا آلمان و ژاپن ادعاي‌شان مي‌شود.

فهم اين پيچيدگي يك كنش آكادميك نيست. اگر ما نقشي «پيش‌رو» براي رقباي امريكا قائل شويم، سرنخ مبارزه‌ي طبقاتي را از دست مي‌دهيم. و براي ما تضاد اصلي در جهان تضاد بين دولت‌ها و نه طبقات مي‌شود. اما، تمامي دولت‌هاي سرمايه‌داري اصلي، فراسوي نزاع‌هاي واقعي بر سر منافع‌شان، در وابستگي به استثمار كار مزدي، يك‌سان هستند. هم‌چنان كه لنين و لوكزامبورگ به‌خوبي در 1914 دريافتند، نقد سيستم امپرياليستي، براي متحد كردن كارگران عليه سرمايه، يك ابزار سياسي ضروري است.

يادداشت‌ها

1: Thanks to Anne Alexander, Joseph Choonara, Phil Marfleet, Judith Orr, John Rose and Camilla Royle for their comments on this article in draft.

2: Clark, 2012, p364.

3: Kagarlitsky, 2014. “Novorossiya”-the name adopted by the pro-Russian rebels for the territories under their control-is a symptom of how much their movement is permeated by imperial ideologies. It was the name given to what is now south eastern Ukraine after it was conquered by Russia under Catherine the Great in the late 18th century. The Tsarist regime settled the area with colonists, many of whom were Ukrainians, thereby unintentionally helping to define the boundaries of modern Ukraine.

4: Gowan, 1999.

5: Callinicos, 2003.

6: Hobson, 1938, p6.

7: The idea that capitalist imperialism is defined by the intersection of economic and geopolitical competition is a refinement of the classical theory simultaneously formulated by David Harvey and myself: Harvey, 2003, and Callinicos, 2003 and 2009.

8: See, on Lenin, ultra-imperialism, and uneven (and combined) development, Callinicos, 2009, pp62-66, 88-93.

9: Deutscher, 1961, pp99-100. Compare Binns, 1983, and Callinicos, 2009, pp165-187.

10: Brenner, 2002.

11: Wolf, 2014, p12.

12: All figures from International Institute for Strategic Studies, 2014.

13: International Institute for Strategic Studies, 2013, p255.

14: International Institute for Strategic Studies, 2014, p210.

15: Wildau, 2014.

16: www.cia.gov/library/publications/the-world-factbook/rankorder/2004rank.html. For the pitfalls of PPP measurements of income, see Wade, 2014, pp315-319.

17: Callinicos, 2009, chapter 5.

18: Kaplan, 2014, Kindle location 222. Kim, 2013, offers a Marxist analysis of inter-imperialist rivalries in East Asia. See also Friedberg, 2012, Luttwak, 2012, and Dyer, 2014. Although these and Kaplan’s books are written from the perspective of US imperialism, this does not prevent them offering valuable information and insights.

19: Dyer, 2014a, p26.

20: Kaplan, 2010.

21: Kaplan, 2014, Kindle location 706.

22: Kaplan, 2014, Kindle location 383.

23: Kaplan, 2014, Kindle location 319.

24: This is the burden of Luttwak, 2012.

25: See Darwin, 2009, especially chapters 8 and 11.

26: Callinicos, 2010, chapter 2.

27: For a critique of the latter policy for provoking an aggressive defensive response from Beijing see Ross, 2012.

28: www.whitehouse.gov/the-press-office/2014/05/28/remarks-president-west-point-academy-commencement-ceremony

29: www.whitehouse.gov/the-press-office/2014/05/28/remarks-president-west-point-academy-commencement-ceremony

30: Cockburn, 2014, Kindle location 112.

31: Fukuyama, 2014.

32: Anderson, 2006.

33: Watkins, 2014, p11.

34: www.bbc.co.uk/news/world-europe-26079957, see also Dyer, 2014b.

35: Jones, 2014b.

36: Olearchyk, Farchy and Buckley, 2014. See also Olearchyk and Buckley, 2014.

37: Dyer, 2014b, pp44-45.

38: Callinicos, 2014.

39: Napoleoni, 2005.

40: Burke, 2004, pp231, 232, 290.

41: Jones, 2014a, Daragahi and Solomon, 2014.

42: Rosen, 2014.

43: Hanieh, 2011.

44: Cockburn, 2014, Kindle location 417.

45: Cockburn, 2014, Kindle location 585.

46: Jones, 2014a.

47: Haass, 2014, and Bobbitt, 2014.

References

Anderson, Perry, 2006, “Inside Man”, The Nation (24 April), www.thenation.com/article/inside-man

Binns, Peter, 1983, “Understanding the New Cold War”, International Socialism 19 (spring).

Bobbitt, Philip, 2014, “Choose Enemies Carefully But Be Less Picky about Allies”, Financial Times (29 August), www.ft.com/cms/s/0/ad07797a-2ed9-11e4-afe4-00144feabdc0.html#axzz3ERM4pdQy

Brenner, Robert, 2002, The Boom and the Bubble: The US in the World Economy (Verso).

Burke, Jason, 2004, AlQaeda: The True Story of Radical Islam (Penguin).

Callinicos, Alex, 2003, The New Mandarins of American Power: The Bush Administration’s Plans for the World (Polity).

Callinicos, Alex, 2009, Imperialism and Global Political Economy (Polity).

Callinicos, Alex, 2010, Bonfire of Illusions: The Twin Crises of the Liberal World (Polity).

Callinicos, Alex, 2014, “Nemesis in Iraq”, International Socialism 143 (summer),www.isj.org.uk/?id=981

Clark, Christopher, 2012, The Sleepwalkers: How Europe Went to War in 1914 (Penguin).

Cockburn, Patrick, 2014, TheJihadis Return: ISIS and the New Sunni Uprising (OR Books).

Daragahi, Borzou, and Erika Solomon, 2014, “Fuelling ISIS Inc”, Financial Times (21 September), www.ft.com/cms/s/2/34e874ac-3dad-11e4-b782-00144feabdc0.html#axzz3ERM4pdQy

Darwin, John, 2009, The Empire Project: The Rise and Fall of the British World System, 18301970 (Cambridge University Press).

Deutscher, Isaac, 1961, The Great Contest: Russia and the West (Ballantine Books).

Dyer, Geoff, 2014a, The Contest of the Century: The New Era of Competition with China- and How America Can Win (Allen Lane).

Dyer, Geoff, 2014b, “US Diplomat Victoria Nuland Faces Questions over Strategy”, Financial Times (31 July), www.ft.com/cms/s/0/a4f13052-18ca-11e4-80da-00144feabdc0.html#axzz3ERM4pdQy

Friedberg, Aaron, 2012, A Contest for Supremacy: China, America, and the Struggle for Mastery in Asia 
(W W Norton & Co).

Fukuyama, Francis, 2014, “ISIS Risks Distracting US from More Menacing Foes”, Financial Times (25 June), www.ft.com/cms/s/0/68428a5a-f7c0-11e3-90fa-00144feabdc0.html?siteedition=uk#axzz35qWVRlxl

Gowan, Peter, 1999, The Global Gamble: Washington’s Faustian Bid for World Dominance(Verso).

Haass, Richard, 2014, “Look to Syria to Halt the Deadly March of ISIS”, Financial Times 
(26 August),
 www.ft.com/cms/s/0/8f5ff39a-2c39-11e4-8eda-00144feabdc0.html?siteedition=uk#axzz3ERM4pdQy

Hanieh, Adam, 2011, Capitalism and Class in the Gulf Arab States (Palgrave Macmillan).

Harvey, David, 2003, The New Imperialism (Oxford University Press).

Hobson, John A, 1938 [1902], Imperialism: A Study (Allen & Unwin).

International Institute for Strategic Studies, 2013, The Military Balance 2013 (Taylor & Francis).

International Institute for Strategic Studies, 2014, The Military Balance 2014 (Taylor & Francis).

Jones, Sam, 2014a, “Diverse Funding and Strong Accounting Give ISIS Unparalleled Wealth”,Financial Times (22 June), www.ft.com/cms/s/0/21e8c922-f95d-11e3-bb9d-00144feab7de.html#axzz3ERM4pdQy

Jones, Sam, 2014b, “Ukraine: Russia’s New Art of War”, Financial Times (28 August), 
www.ft.com/cms/s/2/ea5e82fa-2e0c-11e4-b760-00144feabdc0.html#axzz3ERM4pdQy

Kagarlitsky, Boris, 2014, “Ukraine’s Uprising against Nato, Neoliberals and Oligarchs—an Interview with Boris Kagarlitsky”, Counterfire (8 September), http://tinyurl.com/pgnpn64

Kaplan, David, 2010, Monsoon: The Indian Ocean and the Future of American Power (Random House).

Kaplan, David, 2014, Asia’s Cauldron: The South China Sea and the End of a Stable Pacific(Random House).

Kim, Ha-young, 2013, “Imperialism and Instability in East Asia Today”, International Socialism138 (spring), www.isj.org.uk/?id=882

Luttwak, Edward, 2012, The Rise of China vs. the Logic of Strategy (Harvard University Press).

Napoleoni, Loretta, 2005, Insurgent Iraq: Al Zarqawi and the New Generation (Constable).

Olearchyk, Roman, and Neil Buckley, 2014, “How Russia Forced Ukraine into a Ceasefire with Rebels”, Financial Times (12 September), www.ft.com/cms/s/0/3a243bb4-3a5f-11e4-bd08-00144feabdc0.html?siteedition=uk#axzz3ERM4pdQy

Olearchyk, Roman, Jack Farchy, and Neil Buckley, 2014, “Putin and Poroshenko Weigh Ceasefire and Prospect of ‘Frozen Conflict’”, Financial Times (3 September),www.ft.com/cms/s/0/828004a6-3389-11e4-ba62-00144feabdc0.html#axzz3ERM4pdQy

Rosen, James, 2014, “US Combat Role in Iraq Not Off Table, Gen. Dempsey Says” 
(26 September),
 www.newsobserver.com/2014/09/26/4184661_us-combat-role-in-iraq-not-off.html?rh=1

Ross, Robert, 2012, “The Problem with the Pivot: Obama’s New Asia Policy is Unnecessary and Unproductive”, Foreign Affairs (November-December),www.foreignaffairs.com/articles/138211/robert-s-ross/the-problem-with-the-pivot

Wade, Robert H, 2014, “Growth, Inequality, and Poverty: Evidence, Arguments, and Economists”, in John Ravenhill (ed), Global Political Economy (Oxford University Press).

Watkins, Susan, 2014, “Annexations”, New Left Review, II/86, newleftreview.org/II/86/susan-watkins-annexations

Wildau, Gabriel, 2014, “China Risks ‘Balance-Sheet Recession’ as Stimulus Impact Wanes” (21 September), www.ft.com/cms/s/0/14404880-3fdb-11e4-a381-00144feabdc0.html?siteedition=uk#axzz3E1XCsvNj

Wolf, Martin, 2014, The Shifts and the Shocks: What We’ve Learned-and Have Still to Learn-from the Financial Crisis (Penguin).

ازآن بالا به ما هم نگاه کنید

 IMG12524372

آرمان- زهره حاجیان: همه جا هستند. همین گوشه و کنار شهر و کنار ما زندگی می‌کنند؛ هر روز می‌بینمشان. گاه بی‌تفاوت از کنارشان می‌گذریم و گاهی با انزجار نگاهشان می‌کنیم و یادمان می‌رود این مردان که حالا سردر گریبان فرو برده‌اند و دستانشان از سرما ذق‌ذق می‌کند و با تلنگری فرو می‌ریزند، روزی مرد خانه‌‌ای گرم بوده‌اند و همسر و فرزندانشان به آنها افتخار می‌کردند. ساعت 6 عصر برای خیلی از ما ساعت فراغت از کار و خستگی کارکردن روزانه است اما، این ساعت برای گروهی که کم هم نیستند بهترین زمان شبانه‌روز است.

خمیده و ناتوان قدم‌های بلند برمی‌دارند تا پس از یک روز پرسه‌زدن در خیابان‌ها و خم‌شدن در سطل‌های زباله مکانیزه خود را به مکان امنی برسانند که به‌تازگی باز شده و هدفش پناه دادن به افراد بی‌خانمان و کارتن‌خواب‌های شهر است. در کنار

مددسراهای بزرگ بهمن، خاوران و مددسرای شهید دوران که فرامنطقه‌ای هستند، مددسرای رازی یکی از 18 مددسرایی است که در تهران احداث شده و از ساعت 6 تا 10 شب میزبان کارتن‌خواب‌ها و البته افرادی است که توانسته‌اند اعتیاد را ترک کنند است.

نامشان هرچه باشد در اصطلاح عوام کارتن‌خواب نام گرفته‌اند وقتی بتوانی بروی درکنار تک‌تک آدم‌هایی که برای پذیرش در مددسرا باید اول به طبقه پایین بروند و حمام کنند و لباس راحتی بپوشند می‌بینی که هر کدام برای خودشان کسی بوده‌اند و نان‌آور خانواده و مورد تائید مردم.

مددسرای رازی برعکس تصورات ما بزرگ نیست اصلا بزرگ نیست. اینجا دو باب مغازه بود که بالای سرویس‌های بهداشتی ساخته شده بود تا هزینه‌های حفظ و نگهداری ازسرویس‌های بهداشتی عمومی که به دستور شهردار تهران ساخته شده بود را تامین کند که با استفاده نشدن از آن تبدیل به مکانی برای تجمع معتادان و استفاده مواد شده بود و با همت اداره آسیب‌های اجتماعی شهرداری بازسازی و تبدیل به مددسرا شد. پیش‌تر نام مراکز اقامت شبانه افرادی که دچار آسیب‌های اجتماعی شده بودند گرمخانه بود اما چه فرقی می‌کند نامش گرمخانه باشد یا مددسرا و نامشان از کارتن‌خواب به مددجو تغییر کرده باشد. آنچه برای مردان و زنانی که خانه و کاشانه‌ای ندارند داشتن یک سرپناه گرم و خوردن غذایی است تا از سرما و گرسنگی نمیرند و روی تخت گرم و نرمی که برایشان تدارک دیده‌اند به روزهای آوارگی و لرزیدن از سرما در پارک‌ها یا زیر پل‌ها بیندیشند شاید هم به روز‌های پیش برگردند، روزی که با هزار امید و آرزو صفحات بزرگ دفتر ثبت ازدواج را امضا می‌کردند. برای غلامرضای 53 ساله که 8 فرزند و 5 داماد و 9 نوه دارد، فرقی نمی‌کند نامش مددجو باشد یا رهپو؟ به نظرخودش او مردی است که به پیشنهاد همسرش زار و زندگی و خانه و مغازه را در اهواز جا گذاشته و به کرج کوچ کردند و غربت به آنها نساخت و از نظر همسرش او مرد معتادی است که نمی‌توانست هزینه زندگی را تامین کند و از دو سال و نیم پیش از او جدا شد. حالا غلامرضا تمام این مدت را بیرون از خانه یا درمسافرخانه‌های درجه 3 یا در اهواز یا در گرمخانه‌های شهرداری می‌گذراند. غلامرضا که لهجه جنوبی و چهره سیاه‌چرده دارد حسرت از دست دادن تعمیرگاه موتورسیکلت‌اش دراهواز و زندگی خوبش در کنارهمسر و 8 فرزند برایش کافی است که کمتر با دیگر همدردانش حرف بزند و سرش را زیر پتوی گلبافت مددسرا پنهان کند. کارشناس مسئول اداره آسیب‌های اجتماعی شهرداری که سال‌هاست در حوزه آسیب‌ها کار کرده معتقد است که باید کرامت انسانی کسانی که درگیر اعتیاد یا آسیب‌های دیگر اجتماعی هستند حفظ شود و به چشم یک انسان به آنها نگاه شود. نگاهی که به نظر او بسیاری از افراد جامعه از آنها دریغ می‌کنند. محمود سپاهیانی می‌گوید: خدمات این مددسرا بر اساس دستورالعمل و قراردادی که امضا شد به عهده موسسه طلوع بی‌نام و نشان‌هاست و کارنظارت را مدیران و معاونان شهرداری انجام می‌دهند و هرشب براساس لوح تنظیم‌شده‌ای با اشتیاق در ساعت‌های مختلف شب به مددسرا سرکشی می‌کنند.

ورود بیماران ممنوع

مددسرای رازی دوطبقه با 120 متر وسعت است و دارای یک اتاق رهایی که مددجویان بهبودیافته‌ها در آن اقامت دارند و یک اتاق آرامش که مخصوص افراد مصرف‌کننده مواد است و 30 نفر اعضای ثابت آن هستند. سهراب یوسفی، مدیر مددسرا با بیان این مطلب می‌گوید: ظرفیت اینجا 40 نفر است که در 20 تخت دوطبقه اقامت دارند و امکانات تلویزیون، یخچال، حمام و سرویس‌های بهداشتی است اما از آنجا که فضا کوچک است و امکان خوابیدن روی زمین مانند گرمخانه‌های دیگر وجود ندارد بیشتر از 40 نفر نمی‌توانیم پذیرش کنیم. مددجویان به محض ورود اسمشان ثبت می‌شود و بلافاصله باید به طبقه پایین بروند و لباس‌های کثیف خود را در کمد مخصوص خود بگذارند. هرمددجو وسایل بهداشتی مانند لیف، صابون، شامپو و حوله شخصی دارد حمام و اصلاح کردن هر شب مددجویان الزامی است و پس از استحمام با لباس‌های تمیز و یکدست به سالن می‌آیند و پس از خوردن شام و چای روی تخت‌های خود استراحت کرده و فردا پس از صرف صبحانه بیرون می‌روند و 6عصر بعد به مددسرا بازمی‌گردند. او تاکید می‌کند: همه مصرف‌کنندگان مواد و بهبودیافته‌ها نمی‌توانند از خدمات مددسرا استفاده کنند. افرادی که بیماری دارند یا زخم‌های باز روی بدنشان دارند و یا بیماری‌های پوستی دارند پذیرش نمی‌شوند چراکه بیماری آنها به دیگران هم منتقل می‌شود و آنها را بیمارمی‌کند.

اشتغال را جدی بگیرید

مهم‌ترین مشکل مددجویان اشتغال است و بیشتر آنها بیکار هستند. کارشناس مسئول اداره آسیب‌های اجتماعی شهرداری با بیان این مطلب می‌گوید: متاسفانه بیشتر افرادی که مواد را ترک می‌کنند هم از طرف خانواده و جامعه پذیرش نمی‌شوند و به دلیل عدم جامعه پذیری دوباره به مواد برمی گردند و به اصطلاح خودشان لغزش می‌کنند و دوباره مواد می‌زنند. سپاهیانی تاکید می‌کند: برهمین اساس آموزش و کارآفرینی و اشتغال این افراد بسیار مهم است چرا که با داشتن شغل، اعتماد به نفس و خود اتکایی و جامعه پذیری آنها بیشترمی‌شود و سالم به جامعه برمی‌گردند. در مرکز پرونده‌ای برای هر مددجو تشکیل می‌شود و براساس روزهای حضور در مرکز پشت پرونده تاریخ می‌خورد. برخی از این افراد «کیس تکراری» به معنی کسی که هر شب مراجعه می‌کند هستند.

میانگین سن مددجوها 35 سال است

میانگین افراد مراجعه‌کننده به مددسرا 35 سال است و افراد 24 تا 60 ساله در مرکز پذیرش شده‌اند و بیشترین افراد بین 35 تا 45 سال سن داشته‌اند. میانگین تحصیلات افراد مقطع راهنمایی است و افراد با سواد اول و دوم ابتدایی تا دیپلم در این مرکز اقامت دارند البته افراد بیسواد و دارای مدرک کارشناسی و بالاتر هم به مرکز مراجعه می‌کنند و اکثرمراجعه‌کنندگان از همسران خود جداشده و متارکه کرده‌اند. کارشناس مسئول اداره آسیب‌های اجتماعی شهرداری با اشاره به اینکه حوزه آسیب‌های اجتماعی گسترده و فراگیراست، می‌گوید: اینکه هر کسی فکر کند خود و خانواده‌اش از آسیب‌های اجتماعی مصون است فکری اشتباه است و هر کدام ما اعم از شهروندان و مسئولان نمی‌توانیم ادعا کنیم که این مشکلات برای ما پیش نخواهد آمد. سپاهیانی تاکید می‌کند: بر اساس آمارهای منتشرشده 15 هزار کارتن‌خواب در کشور داریم که 10 درصد آنها را زنان تشکیل می‌دهند و به لحاظ فیزیک بدنی و شرایط خاص زنان بیشتر مورد تعرض و تهدید و زورگیری قرار می‌گیرند. او در مورد کودکان و نوجوانان کارتن‌خواب می‌گوید: از تعداد این گروه، آماری در دست نیست اما بدون شک تعداد آنها بسیار کم است چرا که کودکانی که در خیابان کارمی‌کنند شب‌ها به خانه یا یک سرپناه عمومی برمی‌گردند. سپاهیانی تاکید می‌کند: کودکان با توجه به شرایط ویژه خود از آسیب‌پذیری بیشتری برخوردارند و شناسایی و جذب آنها باید جدی گرفته شود چرا که یک کارتن‌خواب بزرگسال آسیب‌ها را دیده اما کودکان و نوجوانان در معرض خطر هستند.

نوه‌ام را ندیده‌ام

حمیدرضا 50 ساله غمگین‌تر از آن است که در نگاه اول بتواند صحبت کند. بیشتر سرش را پایین می‌اندازد و می‌گوید: یک سال است از خانواده‌ام خبر ندارم شنیده‌ام. دخترم صاحب پسری شده اما دستم خالی است و نمی‌توانم برای نوه‌ای که ندیده‌ام و اسمش را هم نمی‌دانم کادویی بخرم. آرزویش دیدن نوه‌اش است اما از صبح تا شب دنبال کار گشتن نتیجه‌ای نمی‌دهد. به قول خودش چه کسی به او با آن لباس‌های کثیف و مندرس کار می‌دهد؟ حمیدرضا دیپلم‌ردی است و ترخیص کار گمرک بوده اما حالا حاضر است هر کاری انجام دهد حتی پخش کارت اما کسی به او کار نمی‌دهد. او از مسئولان می‌خواهد به این گروه که زندگی خود را به هر دلیل از دست داده‌اند رسیدگی کنند و می‌گوید: از آن بالاها به ما که سرخورده و مستاصل هستیم هم نگاه کنید.

کارتن‌خواب‌ها از مشکلاتشان می‌گویند

داستان اکبرصحرایی که متولد 57 است با دیگران فرق می‌کند. او پسر ساده و تنهایی است که به توصیه و اصرار پدر ومادرش جرم برادرش را گردن می‌گیرد و به 15 سال حبس محکوم می‌شود.اکبر با لهجه شیرین زنجانی می‌گوید: وقتی برای دستگیری برادرم آمدند مادر و پدرم که در قید حیات بودند گفتند تو مجردی و برادرت زن و بچه دارد. تو جرم او را گردن بگیر من قبول کردم اما اگر می‌دانستم که به 15 سال حبس محکوم می‌شوم و بعد از 8 سال که آزاد می‌شوم پدر ومادرم فوت می‌کنند و برادر و خواهرانم مرا به خانه‌شان راه نمی‌دهند این کار را نمی‌کردم. اکبرمی‌گوید: به رئیس زندان التماس کردم مرا آزاد نکند حتی حاضر بودم در مقابل داشتن جا سرویس‌های بهداشتی زندان را بشویم اما قبول نکرد، حالا آواره‌ام آواره و تنها و غمگین.

مملکت معتاد می‌خواهد چکار؟!

نام خانوادگی حسین، دانشجو است اما او نه‌تنها دانشجو نیست که اصلا سواد ندارد و به زحمت می‌تواند نام خود را بنویسد. او که درمترو کمربند می‌فروشد و برای ترک اعتیادش متادون می‌خورد، می‌گوید: روزی کارگاه خیاطی و 15 کارگر داشتم. حالا متارکه کرده‌ام و شرمنده سه دخترم هستم که با مادرشان زندگی می‌کنند و من آرزوی مرگ دارم مملکت معتاد می‌خواهد چکار؟ محمدعلی و ابراهیم هر دو شاطرنانوایی هستند. محمدعلی از روستای قلعه‌جوق سپاه منصور زنجان و ابراهیم از روستای جیران دراق هشترود به تهران آمده و نانوایی می‌کنند و اگر هزینه اعتیادشان بگذارد، مبلغی را برای خانواده‌شان می‌فرستند و شب‌ها در گرمخانه می‌مانند. علیرضا، حسن، محمد، اسماعیل و مرتضی هر کدام حرف‌هایی دارند که بوی غم و درد می‌دهد و همه منتظر اقدام مسئولان برای حل معضل اعتیاد و مشکل کارتن‌خواب‌ها هستند.

 

دانش آموزانی که»پتو»به مدرسه می برند!

g6nmgh9

شمس الدین امانتی

سیستم فکری غالب بر نحوه عملکرد مسئولین رژیم اسلامی، ترکیبی است از حیله شرعی به منظور فریب افکار عمومی و سرکوب عریان تودەهای مردم تحت ستم براساس دین اسلام و مذهب تشیع، که قدمت آن به طول عمر رژیم سرکوبگر اسلامی می باشد. مجریان این سیاست نه اینکه موفقیتی چندانی را در این زمینه کسب نکردند بلکه اعمال سیاست فریب و سرکوب منجر به شناخت واقعی از ماهیت ارتجاعی – مذهبی رژیم اسلامی و تنفر از اسلام شد.

توهم به رژیم اسلامی، در میان طیف وسیعی از خودیهای این نظام در حال فروپاشی است، رژیم اسلامی بمنظور جبران شکست این پدیده در میان خودی ها، با توسل به زور، دستگیری، زندان، شکنجه و اعدام مخالفین سیاسی خود جهت کسب«اعتبار» از دست رفته اش، در میان غیر خودیها به قلع و قمع مخالفین سیاسی خود همچنان ادامه می دهد، که خوشبختانه در این عرصه نیز موفقیت چندانی کسب نکرده است.

توسل به پدیده فریب و حیله شرعی در عرصه های گوناگون از جمله آموزش و پرورش اسلامی، توسط مسئولین این ارگان حکومتی که«قرار«است، آموزش و پرورش 12 میلیون و نیم دانش آموز را عهده دار باشند به امری روز مره و عادی تبدیل شده است.

به گزارش ایرنا، » فانی«وزیر آموزش و پرورش رژیم اسلامی، در آغاز سال تحصیلی جاری در شهر اراک گفت، «آموزش و پرورش از هشت ماه قبل فعالیت برای باز گشائی موفقیت آمیز مدارس را آغاز کرده و در این راستا امکانات لازم در استانهای مختلف کشور فراهم شده است

به گفته این وزیر دروغگو و فریبکار در دولت«تدبیر و امید«، تا کنون 13، ماه از وعده های پوچ و کذب نامبرده سپری شده است، اما طی این مدت نه تنها در موردی که در این نوشته کوتاه به آن اشاره خواهم کرد، بلکه بیش از نود در صد از وعده های وزیر آموزش و پرورش رژیم اسلامی بی پایه و بدون پشتوانه اجرائی بوده و خواهند بود. وعده های دروغین این وزیر، صدای نمایندگان مجلس اسلامی رژیم را نیز در آورده است، تا جائیکه آنها سعی در کشیدن وزیر آموزش و پرورش به مجلس اسلامی و «قصد«استیضاح نامبرده را به بهانه بی لیاقتی در جهت عدم اجرای سیاست ارتجاعیمذهبی بر مبنای«سند تحول بنیادین آموزش و پرورش«را در دستور دارند، تا با توسل به حیله شرعی پوششی موقت بر عدم موفقیت سیاست های ارتجاعیمذهبی رژیم اسلامی در نهاد آموزش و پرورش بگذارند، تا در این ارگان وابسطه به رژیم اسلامی، پروژه فساد نیمه و نا تمام«رحیمی«معاون اول احمدی نژاد را، در دولت«تدبیر و امید«، به اتمام رسانند.

اما خبرگزاری دولتی مهر، گزارشی تهیه کرده است که بعد از گذشت 36 سال از حاکمیت اسلام در ایران، تحت حاکمیت این دارو دسته مسلمان و دیکتاور در نوع خود خواندنی است.

به گزارش خبرنگار این خبر گزاری، در دو دبیرستان دخترانه کوثر و دکترحسابی، در شهرستان کوهدشت در استان لرستان بیش از 20 روز است که به‌دلیل نقص در وسایل گرمایشی به سیستم جدیدی روی آورده‌اند تا دانش‌آموزان برای حضور در کلاس‌های درس با خود پتو به مدرسه ببرند. این وضعیت به‌گونه‌ای است که دانش‌آموزان مجبورند برای تحمل فضای سرد زمستانی کلاس‌ها، از پتوهایی استفاده کنند که از خانه‌های خود می‌آورند«؟!

اینگونه فشارها بر زندگی مملو از فقر و فلاکت خانوادەهای دانش آموزان در حالی است که علاوه بر پرداخت هزینه شهریه سالانه، هزینه سرویس مدارس، هزینه لوازم التحریر و کتب درسی توسط والدین دانش آموزان، این سیستم نوین از خانه به دوشی در این دو مدرسه دخترانه نیز بخشی از پروژه ای است که بدون سرو صدا جانشین بخاری نفتی و سایر وسائل گرمایشی رایج در مدارس کوهدشت خواهد شد، با این تفاوت که بدون هزینه برای بخش اداری نوسازی، توسعه و تجهیز مدارس استان لرستان، جایگزین سیستم«گرمایشی«در دو مدرسه دخترانه در این استان شده است.

یکی از دانش‌ آموزان دبیرستان کوثر به خبرنگار مهر، می‌گوید«وضعیت سرمای کلاس‌ها به ‌قدری حاد است که حتی نمی‌شود از ماژیک‌ ها استفاده کرد، چون تا چندکلمه با آنها نوشته می‌شود یخ می‌زنند.» 

این دانش‌آموز ادامه می‌دهد«بچه‌ها مجبورند برای گرم‌شدن از خانه با خود پتو بیاورند که این هم جوابگو نیست.»!

دانش‌آموز دیگری در حالیکه پتوی مسافرتی را به دور خود پیچانده است، می‌گوید«باور کنید قادر به یادگیری هیچ‌کدام از درس‌ها حتی ریاضی که بسیار برایمان مهم است، نیستیم چون سرمای شدید اجازه فکرکردن را از ما گرفته است

دانش‌آموز دیگری مدعی است، «تاکنون به دلیل وضعیت سرمای کلاس‌ها برخی از دانش‌آموزان سرما خورده‌اند

جالب ترین بخش این گزارش ادعای مدیر نو سازی است که سخنانش بر‌‌ همان پاشنه و منوال سابق

می‌چرخد، همان حیله شرعی غالب بر سیستم فکری وزیر آموزش و پرورش رژیم اسلامی است که با متد حیله شرعی، آموزش و پرورش یافته است. مدیرکل نوسازی، توسعه و تجهیز مدارس استان لرستان در این رابطه در گفت ‌و گو با خبرنگار مهر، با رد مشکل سیستم گرمایشی این دبیرستان ‌ها می‌گوید، «در بازدیدی که هفته گذشته از دبیرستان‌های کوهدشت داشتیم، مشکل جدی‌ای در این زمینه وجود نداشت؟!

در ایران تحت حاکمیت رژیم اسلامی، اشکارا در همه عرصه ها با چنین مسئولان بی درایت، خشک مغز و دروغگو مواجه هستیم. طبق اظهارات این مأمور رژیم، ادعای مسئولین این مدارس«کذب محض است«و دانش آموزانی که در مدرسه و کلاس درس، خود را با پتوئی که از خانه می آورند، پیچیده اند و از شدت سرما در کلاس درس دستکش به دست میکنند، دروغ گو و به احتمال قوی به این مأمور رژیم و نظام حکومتی او که نماینده خدا در حکومت کردن بر بندگان است، تهمت می زنند؟!

آنچه که به طور خلاصه شرح آن رفت از جمله موانعی است که در فصل سرما، در اغلب مدارس ایران علاوه بر اتلاف وقت در امر آموزش و پرورش، گاهآ منجر به آتش سوزی بخاری های نفتی در کلاس درس و نهایتآ منجر به سوختگی، مسمومیت، خفگی و مرگ دانش آموزان خواهد شد(مدرسه دخترانه روستای شین آباد از توابع پیرانشهر).

ترس ناشی از این گونه حوادث، آموزش و فرا گیری در مدارس و مراکز آموزشی را با موانع جدی روبرو کردە و خواهد کرد. در چنین جو و فضائی دانش آموزان نه تنها قادر به یادگیری نیستند بلکه ترس از این نوع حوادث زمینه برای شادی، نشاط و نهایتآ قدرت خلاقیت و یادگیری را از آنها سلب خواهد کرد.

اگر مسئولان دزد، فاسد و غارتگر امثال«رحیمی ها«معاون سابق احمدی نژاد ، آقازادە ها و آقایان آنان که جزو سکاندارن این نظام فاسد و سرکوبگرند و هزینەهای دهها میلیارد دلار برای گروهای تروریستی و اعمال سیاستهای ضدانسانی در عراق، لبنان ، فلسطین سوریه و ….. اجازه دهند، حل این معضل با اختصاص دادن بودجه دزدیدە شدە از جیب والدین دانش آموزان و دیگر کارگران و مزدبگیران ایران به سادگی قابل حل است. با پایان عمر ننگین رژیم اسلامی به این همه ستم، نابرابری و اجحاف نیز پایان دادە خواهد شد. در چنین شرایطی نه دانش آموزی بر اثر حوادث ناشی از بخاری های نفتی در آتش خواهد سوخت و نه دانش آموزان دبیرستانهای دخترانه«کوثر و دکتر حسابی«در شهرستان کوهدشت برای گرم شدن خود در کلاس درس از خانه با خود پتو به مدرسه می آورند.

2015-02-04

دستمزد كارگر چقدر بايد باشد

 

 

 

علي اكبر نظري، عضو سنديكاي شركت واحد

كانون مدافعان حقوق كارگر

با نزديك شدن به ماه هاي پاياني سال همه ي اميدها به اعلام دستمزد كارگران است . هر چند تا امروز افزايش دستمزدها هيچ گونه هم خواني با شرايط موجود اقتصادي جامعه نداشته است و سفره هاي خالي كارگران هر روز كم رنگ و كم رنگ تر مي‌شود. به اعتقاد نگارنده گوشه اي از معضلات كارگران (در خانواده و جامعه) كه در ذيل به آن مي پردازم را به اختصار توضيح مي‌دهم.

نبود نمايندگان واقعي كارگران در شوراي عالي كار . نداشتن تشكل مستقل كارگري، دخالت هاي دولت و كارفرما در جهت انتخاب نمايند‌ي كارگر، اشكال در اصل سه جانبه گرايي، هم فكر و هم سو بودن كارفرما و دولت. از ديگر عوامل اين پديده شوم در جلسات تعيين دستمزد كارگران است.

در جامعه‌اي كه بيشترين جمعيت را كارگران و حقوق بگيران تشكيل مي‌دهند، متاسفانه كارگران از امكانات بسيار كمي برخوردارند. به راستي چرا كارگران بايد در مجلس شوراي اسلامي فقط يك نماينده داشته باشند، آن هم تحميلي؟

چرا نبايد كارگران در تصميم‌گيري‌هاي كلان جامعه نقشي داشته باشند؟

چرا نبايد 11 ارديبهشت (روز كارگر) به صورت تعطيل رسمي در تقويم جاي داشته باشد؟ چرا نبايد كارگران در قبال زحمتي كه مي كشند سهم مناسبي از درآمد داشته باشند تا آنكه يك زندگي شرافتمندانه را براي خانواده خود فراهم كنند.

امروز استفاده ابزاري از زحمتكشان براي پيشبرد اهداف استثمارگرانه معمول و جاري است ، مسوولان براي پيشبرد اهدافشان از كارگران بهره مي گيرند.

اجرا كردن خصوصي‌سازي، ميتينگ‌هاي تبليغاتي، راي گيري، راهپيمايي از ديگر عوامل استفاده از زحمتكشان مي باشد.

به راستي چرا هيچ گوش شنوايي در اين جامعه پيدا نمي شود؟

سهم كارگران از تامين اجتماعي چيست؟ وزارت كار چه حمايت هاي از كارگران مي كند؟ چه كساني از سرمايه هاي كارگران سود مي برند؟

امثال مرتضوي ها، بابك زنجاني ها، جهرمي ها، مالكان اموال كارگران شده‌اند و از قبال ستم كشان ثروت هاي ميلياردي بردند.

چرا كسي پاسخگو نيست؟ وقتي خود دولت بزرگترين بدهكار به سازمان تامين اجتماعي است ، ديگر چه توقعي مي‌توان داشت كه با اين تبهكاران مافيايي برخورد كند.

به راستي مشكل از آن تعداد كارگري كه در روز خودشان (11 ارديبهشت) براي تبريك و پخش شيريني به هم طبقه‌اي‌هاي خويش اقدام مي‌كنند به و جود مي‌آيد ، كه آنها را دستگير و در جواب متهم به برهم زدن امنيت كشور مي‌شوند؟

آقايان به اصطلاح مسول تا به كي بايد شاهد تعطيلي كارخانه ها، اخراج ، بيكاري، اعتياد، طلاق، مرگ و مير باشيم؟

تا به كي بايد شاهد حمايت‌هاي يك طرفه‌ي شم