
چشم در چشم
چشم در چشم در چنین سرمای خشک و استخوان سوز ِ زمستانی، توی گلدان های پر خار و سفالی، بر سر رف ها، می زند گویی جوانه ، -چشم در چشمان برگشته ز خشم […]
چشم در چشم در چنین سرمای خشک و استخوان سوز ِ زمستانی، توی گلدان های پر خار و سفالی، بر سر رف ها، می زند گویی جوانه ، -چشم در چشمان برگشته ز خشم […]
درخط ممتد وغبارآلوده ی تولید اژدهایی به چپاول برنشسته با آتشی که زبانه میکشد از دهان بویناک اش تا سُفره ی رقت آور خانه ی من. به هرصبحگاه درصفِ انتظارِ اتوبوس، بدهکاری ام را شمارش […]
در لفاف دود نفت و دود گازوییل، شهر تهران با تنی که صد هزاران تُن به رگ خون غلیظ و مرده وبد رنگ، بر زمین افتاده، چون فردی که دارد می رود از دست، […]
زنده آنانی… زنده آنانی که دراستیزه اند، نه هزارانی که بیانگیزه اند! * زندگی پویندگی راه هاست در غبار بیرهی ، پا در هوا ست ! * داد را ،گر جنگ ، با بیداد نیست […]
«ملت» ام، « ملت »ام، «امت» ام ولی خوانند؛ سخت در بند دیوپایی چند تارشان ،بسته دست و پاست مرا؛ شده نابود هر چه بود به جا، نا به جا، آنچه که به جاست مرا! […]
«آیا من وطنی داشتهام؟» از پنجره هیاهوی کودکان میآید نسیم صدای کوههای مقاوم را میرساند: _سالهاست بر این سرزمین کار میکنم آجر کنار هم میگذارم مزارع را شیار میزنم لوکوموتیوها را به حرکت وا میدارم […]
«برف و مرگ» “هِنری” هر روز غروب با بارنیِ خستهاش میآید چهرهی عبوسش را به شیشههای قمارخانه نزدیک میکند و میبیند ژنرالی را که سالها پیش گلولهای در شقیقهی اسبش خالی کرد. هنری،همیشه غمگین به […]
«از درختان نپرسید» سپیده دمان وقتی چنار رقصید و دامنش در آب افتاد حس کرد خنکای تن او را دارد. وقتی اولین مسافران برخاستند تازهترین گل را ببوسند خواسته بودند لبان او را شناخته باشند. […]
«نان و نعنا» برایت گردوی تازه آوردهام. ریحان میان پارچههای ابریشم و خوشههای پونه در شالی آبی. نعنا در ظرفهای مسی. برایت از گندم شعر سرودهام تا فریاد و نان را فراموش نکنیم. محبوب من […]
«شهری برای ساختن» بر فراز بنایی بزرگ دیر هنگامِ شب با کار تمام نشده ام به شهر می نگرم. در دورتر چراغِ خانه ی من و تو پیداست: رنگ آبی پنجره و دود زیبا از […]
دو قطعه شعر کوتاه زیر در پائیز سال 1377 – 17 سال پیش- در رابطه با قتل های زنجیره ای سروده شده است. قدرت زحمتکشان! حسن جداری خواهم که فریادی کشم ازدست این جلاد ها […]
سال هزار و سیصد و نود و چهار سال خیزش بهارسال بغض انزجارسال گریز از انتظارسال باروت و انفجارسال تخریب این دیوار سال ایستادن استوارسال گذشتن از دیارسال شکستنه حصارسال گرفتنه اختیارسال کشتنه استثمار سال […]
پرده ها را درکشید! روزها شب را نمایش می دهند! شب ها در نفی خویش، هیچ اند! استخوان و آفتابی هیچ! آسمان در رنگ ماه، مجهول! ماه از نور می تابد خودش مغفول! […]
در فراسوی سکوتت لالم تا فردا تا فرداها تا آن لحظه ی کدر، همچون نابینایی در کوچه ی چشم ها و حضورت که اعلام نمی شود . آن سپیده ی زیبا در رقصِ لب هایت […]
«خونِ خُشک» برای اولین دیدار از خاکِ آشنا به جَبین وُ به سرم های چه جاری خون است به تنم لرزه شود، زور بدین جا جور است! این شب ست، رنگِ سحر می نشود تا […]
حرفِ موثر، خوابِ خوش فرو خوردند سالهایی کسانی صد اندر صد به بغضِ ممتد وُ خواریِ مفرط، گلو مرداب گشته صدا از یاد رفته! خُناقی*، خُناقی خُناقیان در کوچه ها خُناقیان در خنده ها خُناقیان […]
شاید این دنیا ز هر سلول برزخی پیری، جوانی، کودکی در حال مرگ در محشری از خوفِ آتش، مویه ای بر هر سه قِسمِ شومِ خود تقسیم کرده ست کردگار پاره و لخت وُ مثله […]
«نغمه ی من» از کوتهی ماست که دیوار بلند است! از قامتِ سبزِ همقطارانم از شمایلِ کبودِ هر یار باد که می پرد بر راه خورشید نیز می شرمد از آفتابِ خویش گاه به گاه. […]
«قدمت خُرد شود!» برده گان را زندگی زنجیریان را زندگی در آنِ خود زین دامِ تو ترسی ندارد مرگ هم تا بر مزارِ خود گُلی روید به طغیان در بَری گوییم آنرا زندگی! ■ چو […]
تمام حقوق این تارنما به مجله هفته تعلق دارد.