اولویت های امنیتی و تجربه تلخ مزاحمت های خیابانی

اولویت های امنیتی و تجربه تلخ مزاحمت های خیابانی

لادن رهبری

مزاحمت خیابانی بخش جدایی ناپذیر تجربه ی روزمره ی زنانه از شهر است. تجربه ای که بسیاری از ابعاد نظری خشونت مانند خشونت روانی، جسمانی و جنسی را یک جا در بر می گیرد. روایت زنان قربانی از رخدادهای خیابانی حاکی از آن است که قربانیان علاوه بر تجربه های روانی استرس و احساس حقارت ناشی از مزاحمت، فعالیت های اجتماعی خود را نیز به دلیل ترس از وقوع مجدد چنین رخدادهایی محدود می کنند.روایت های زنان از تجربه ی مزاحمت های خیابانی در شهر، ابعاد مهمی از این پدیده را آشکار می کند. در این جا روایت یک قربانی را نقل می کنم؛ متن البته توسط پرسشگر ویرایش و خلاصه شده و به زبان عامیانه ی راوی نیست:

«یک روز، بهار همین امسال، در میدان نوبنیاد با این پدیده ی خیلی آشنا و نه چندان عجیب مواجه شدم؛ پدیده ای که خیلی از ما (زنان) به شکل روزمره آن را تجربه می کنیم و انقدر به وجودش عادت کرده ایم که گاه خیلی بی اعتنا از کنارش عبور می کنیم. من هم شاید اگر روز دیگری بود بی اعتنا از کنار فرد مزاحم عبور می کردم ولی آن روز، چند ساعت قبل از این اتفاق برای خرید کتابی رفته بودم که در ارتباط با شهر منتشر شده بود. ذهنم در آن لحظه پر بود از حرف هایی که در آن کتاب زده شده بود. داشتم پیش خودم فکر می کردم اگر من می خواستم آن را بنویسم چه چیزی به آن اضافه می کردم. فکر می کردم که موضوع زنان در فضای شهری باید در آن بیشتر مورد تحلیل قرار می گرفت.

در همین هنگام بود که با فرد مزاحمی مواجه شدم که خیلی بی قید و با کمال اعتماد به نفس تکیه داده به اتومبیل اش، در میدان نوبنیاد، در اوج شلوغی ظهر متلک پرانی می کرد. شاید تحت تاثیر تخیلات آن لحظه بود که کاملا ناخودآگاه برگشتم و از او خواستم به خاطر حرفی که زده از من که مخاطب یکی از متلک هایش قرار گرفته بودم معذرت خواهی کند. خواستم به خیال خودم در آن لحظه دست کم بخشی از حقوق شهری از دست رفته ی خودم را زنده کنم.

اما وضع بدتر شد و پاسخی که دریافت کردم البته یک عبارت به شدت توهین آمیز با محتوای جنسی بود. در حالی که از تعجب ناشی از این برخورد فرو رفته بودم، ناخودآگاه یک تصمیم گرفتم که هرگز پیش از این نگرفته بودم؛ این که از پلیس درخواست کمک کنم. اطراف را نگاه کردم و دیدم پلیس سیاری در محدوده نیست. بنابراین تلفن همراه ام را بیرون آوردم و شماره 110 را گرفتم. یک زن جواب داد و من از این که صدای یک زن را شنیدم خوشحال شدم. بعد از این که به پاسخگوی پلیس گفتم با یک مزاحم برخورد کرده ام و نیاز به کمک دارم، آدرس محل مزاحمت را به وی دادم.

در حین صحبت با تلفن متوجه شدم که مرد مزاحم که هم چنان کنار اتومبیل اش ایستاده بود می خندد. گویا بی اعتنا به تماس من با پلیس، به تماشای تئاتری خنده دار نشسته است؛ انگار فکر می کرد الکی تماس ام واقعی نبوده. من اما همان جا منتظر آمدن اتومبیل پلیس ایستادم. بعد از حدود پنج دقیقه انتظار و نیامدن پلیس به یاد دکه ی پلیس ضلع شمالی میدان افتادم. به سرعت خودم را به آن جا رساندم و به شیشه ی پنجره زدم. متاسفانه کسی داخل نبود. مزاحم آن طرف میدان با همان نیشخند با چشم مرا دنبال می کرد. دوباره به موقعیت اولیه برگشتم و این بار با متلک های عصبانی (!) مزاحمی مواجه شدم که حالا با نیامدن ناجیان من گستاخ تر شده بود.

کمی بعد تلفن اش زنگ زد و سوار اتومبیل اش شد و در مقابل چشمان من، دوازده دقیق پس از تماس تلفنی من با پلیس، از محل مزاحمت دور شد و من فقط توانستم عکسی از پلاک اتومبیل اش بگیرم. پنج دقیقه دیگر هم منتظر ماندم و بعد با سرخوردگی راهم را کشیدم و رفتم.

تا یک ساعت پس از این حادثه هم چنان منتظر تماس پلیس بودم. پیش خودم فکر کرده بودم که چون با موبایل ام تماس گرفته ام قطعا زنگ می زنند و جویای احوالم می شوند؛ که نشدند. فکر کرده بودم حتما در چنین تماس هایی پلیس وضعیت فرد قربانی را پیگیری می کند، به خصوص وقتی او یک زن و قربانی مزاحمت جنسی است. اگر مزاحمت جدی تر از یک متلک جنسی بود چه؟ اگر به قربانی آسیب جسمی یا جنسی می رسید چه؟»

بگذریم از اسیب روانی که بخش جبران ناپذیر مزاحمت های جنسی و خیابانی است و معمولا بی اهمیت انگاشته می شود. بدیهی است عادت کردن به این پدیده و گذشتن از کنار آن به عنوان یک مساله­ ی متداول، چیزی از ناراحتی و سرخوردگی ناشی از بروز چنین مزاحمت هایی نمی کاهد.

سوال این جاست که چرا مزاحمت خیابانی که به این ترتیب تبدیل به تجربه ی روزمره ی زنان ایرانی شده است، به شکل جدی مورد پیگرد قرار نمی گیرد؟ چرا چنین جلوه ی آشکاری از خشونت زبانی-روانی و گاه جسمی – جنسی تبدیل به اولویت نشده است؟ این ایراد هم به نهادهای امنیتی شهری و هم به خود شهروندان وارد است که در بسیاری مواقع مقابل این پدیده یا منفعل هستند یا در جهت برخورد با آن عمل نمی کنند. برخورد نکردن با مزاحمان و اجازه دادن به بروز آن خاطیان را گستاخ تر می سازد. چقدر این صحنه را در شهرها دیده ایم که فردی جلو دیدگان مردم ایجاد مزاحمت می کند بدون این که کوچکترین برخوردی از جانب شهروندان با او صورت گیرد. گاهی حتا این فرد قربانی است که احساس حقارت دارد نه فرد مزاحم.

ادبیات پیرامون ارتباط پلیس و مردم، به خصوص در ارتباط با مسائل و جرایمی که زنان را قربانی می سازد، بر اهمیت وجود زنان پلیس تاکید بسیاری داشته است. البته زنان نباید در بدنه ی پلیس تنها نقش های نمادین مانند پاسخ گویی تلفن و اجرای مانور را بر عهده داشته باشند بلکه باید نقش های عملی در اجرای قانون هم به آنان واگذار شود. در مورد مسائل و جرایمی که زنان را قربانی می کنند به خصوص، حضور زنان پلیس می تواند احساس اطمینان و امنیت قربانی را افزایش دهد.

بدیهی بحث مزاحمت های خیابانی بحثی صرفا امنیتی نیست و ابعاد اجتماعی بسیار گسترده ای دارد. ولی بحث کوتاه من در این جا، در کنار پذیرش تمام و کمال این مساله که قطعا مزاحمت خیابانی باید در ابعاد فرهنگی و اجتماعی و روانی، به جای خود مورد مطالعه قرار گیرد، در ارتباط با اولویت ها و برخورد پلیس با قربانیانی است که به او پناه می برند. به نظر می رسد مساله به اندازه ی کافی جدی گرفته نشده است.

نویسنده: لادن رهبری

contact ladan rahbari at:

 
 

یک شب تا صبح با زنان کارتن‌خواب تهران

خانم الف پایپ را برمی‌دارد و شروع به شیشه‌کشیدن می‌کند. رو به من عذر می‌خواهد که «اگه نکشم شب نمی‌تونم بیدار بمونم. هر شب می‌کشم بعد بیرون می‌رم. یک‌بار که نکشیده بودم خوابم برد و صبح وسط بیابون بیدار شدم با لباس‌های پاره و پوره…»

می‌خواهم یک خانم قابل اعتماد را معرفی کنند، یک شب تا صبح همراهم باشد برای سرزدن به پاتوق‌های زنان کارتن‌خواب. خانم الف را معرفی می‌کنند. قرارمان ساعت 12شب حوالی دروازه غار. مانتوی مشکی پوشیده. سبزه‌رو است با ته‌لهجه جنوبی. شال رنگی به سردارد با آرایشی نه‌چندان غلیظ. چشم‌های مشکی ریز، ابروهایی کم‌پشت و بینی گوشتی. قرار است او راوی داستان ما و راهنمایمان باشد. می‌آید می‌نشیند روی صندلی و تندتند حرف می‌زند که «باید بریم ستارخان، اتوبان ستاری، پارک شوش، پشت ترمینال جنوب و…» تند و تند حرف می‌زند. جنگ‌زده که شده‌اند آن سال‌های جنگ به تهران آمده‌اند. سه شماره موبایل می‌دهد. شماره‌های خودش و بهار دخترش. قرار می‌گذاریم هشت‌شب از در خانه‌شان سوارش کنیم. من و او به پاتوق‌ها برویم و راننده منتظرمان بماند. یکی از همکاران آقایمان با من همراه می‌شود. کمی دلشوره دارم. هر چه به هشت‌شب نزدیک می‌شویم دلشوره‌ام بیشتر می‌شود از آنچه قرار است اتفاق بیفتد.
 
50هزار تومان می‌گیرد تا با ما همراه شود. خانه‌اش اتاقی هشت‌متری است در حیاطی شبیه حیاط خانه قمرخانم در کوچه‌پس‌کوچه‌های دروازه غار. به زحمت پیدا می‌کنیم. ابوالفضل پسرکی سه‌ساله در را باز می‌کند. با موهای بور پشت بلند. خاله و دایی صدایمان می‌کند و به خانم الف می‌گوید عمه. از هشت تا 10شب منتظر می‌مانیم تا هوا تاریک شود و زنان کارتن‌خواب بی‌واهمه گشت‌های جمع‌آوری به پاتوق‌هایشان بیایند. با آب‌خوردن و تخمه از ما پذیرایی می‌کند؛ تنها چیزهایی که دارد. پایپ و جلدهای نوشمک خالی توجهم را جلب می‌کند. جلد نوشمک را برمی‌دارد. وسط‌ جلد نوشمک را سوراخ کرده و لوله پایپ را کرده تو. کنار دستش نعلبکی است با دستمال‌کاغذی‌های خیس.
 
در می‌زنند و دختر خانم الف «بهار» و دوستش «مرضیه» می‌آیند داخل. هر دو زیبا هستند و جوان. ابوالفضل با خانم الف صمیمی است. خانم الف برایش تخمه مغز می‌کند. ابوالفضل می‌گوید: «عمه چرا دیشب در را باز نکردی اومدم شب‌بخیر بگم؟» خانم الف می‌گوید: «شب‌ها که ما نیستیم ابوالفضل میاد شب‌بخیر بگه می‌گیم ما خواب بودیم.» بعد اشاره می‌کند به ابوالفضل و می‌گوید: «مادرش ایدز داشته مرده، بهش گفتن بیمارستانه. پدرش هم دزده، شبا می‌ره سرقت. خلافش سنگینه سرقت مسلحانه و انبار خالی‌کردن و اینا.»
 
نگاهم می‌افتد روی تبلت دست بهار. کمی می‌نشینند و می‌روند. موبایل‌هایشان دایما زنگ می‌خورد. از خانم الف درباره بهار و مرضیه می‌پرسم. می‌گوید: «مرضیه دوست بهار 21سالشه. هشت‌ماهیه بچه‌اش به دنیا اومده اما پدرش فراریه. دخترم بهار دوبار شوور کرده. شوور دومیش زندونه به جرمه حمل موادمخدر. الان یه سال پاکی داره. سه تا بچه داره. اولی پیش شوور اولشه، دومی‌رو شوور دومش فروخت، سومی‌رو هم دادیم بهزیستی.» دو پک می‌زند. بعد پایپ را با دستمال‌کاغذی‌ها خنک می‌کند و از نو.
 
ساعت از 10 می‌گذرد و می‌رویم برای شام. تا خیابان‌ها باز هم خلوت‌تر شود. در را قفل می‌کند و کلید را می‌گذارد برای دخترش توی جاکفشی. می‌رویم سمت ماشین و چند دقیقه‌ای غیب می‌شود. وقتی می‌آید با تخمه و نوشمک و بستنی می‌آید. می‌گوید: «بی‌تنقلات نمی‌گذره» ضبط را که روشن می‌کنیم خوشحال می‌شود. راه می‌افتیم. زنان و مردان گروه‌گروه در خیابان مولوی مشغول پهن‌کردن رختخواب‌هایشان هستند؛ کنار پیاده‌رو خیابان اصلی. خانم الف می‌گوید: «معمولا هر کدوم از زن‌ها با یک گروه سه، چهارنفره مردان همراه می‌شه یا دوتا‌دوتا، تک نمی‌افتن. اینطوری اگر گشت بیاد، می‌گن زن‌وشووریم و آدرس یه خونه را هم حفظ می‌کنن که بدن تا دربرن.»
 
می‌پرسم «چی میل دارین؟» می‌گوید: «من فقط اروندکنار و البرز و هانی می‌رم.» مسیر دروازه غار تا ولیعصر را بالا می‌رویم تا به رستوران برسیم. تلویزیون رستوران ویژه‌برنامه جام‌جهانی دارد. اطلاعات خانم الف از فوتبال دقیق است و به روز: «قرعه‌مون خوب افتاده فقط آرژانتینش سخته. دیدین برنامه 90 نشون داد تیم جوانان 20‌میلیون پول قلیونش را نداده است؟ من نمی‌دونم اینا چه ورزشکارایین که آنقدر قلیون می‌کشن.» شام چلو جوجه‌ای به قیمت 70هزارتومن سفارش می‌دهد ولی نصف غذایش را نمی‌خورد. ظرف می‌گیریم که ببرد خانه. می‌گوید «شب‌ها تا صبح بیدارم گرسنه‌ام می‌شود. شب‌هایی هم که ستارخان می‌روم از سوپرمارکت شبانه‌روزی کنار پمپ بنزین، ساندویچ و کلاپ می‌خرم». راه می‌افتیم… می‌پرسم چطور می‌روی ستارخان؟ توضیح می‌دهد که «هرشب حدودای 12 سوار بی‌آرتی خاوران به آزادی می‌شم بعد از اونجا میرم ستارخان.» پاتوقش آنجاست.
 
از پشت‌سرم صدای چلیک‌چلیک پایپ خانم الف می‌آید. از توی آینه عقب را نگاه می‌کنم دارد شیشه می‌کشد. «خیلی از کارتن‌خواب‌ها شب تا صبح‌رو تو همین اتوبوس‌های خاوران- آزادی صبح می‌کنن.»
 
در ستارخان هنوز خبری نیست. راهی اتوبان ستاری می‌شویم. به گلفروش‌های زن و دختر اشاره می‌کند و می‌گوید: «اینها کارشون پوشش برا کارای دیگه‌ست.» می‌گوید: «جنگل و پارک حاشیه اتوبان ستاری پاتوق موادفروشای زن و مرد است.» با چراغ قوه می‌زنیم به دل محدوده درختکاری‌شده حاشیه اتوبان اما خبری نیست. زنی آن‌سوتر می‌دود و از دید پنهان می‌شود. می‌گوید: «حتما ماموربازار شده من خیلی شبا میام اینجا برا تهیه مواد.» گشت نیروی انتظامی را که می‌بینیم، می‌گوید: «گفتم چرا اینقدر خلوته ماموربازاره.» می‌رویم سمت تخت‌طاووس و فاطمی، هنوز خبری نیست. پارک ساعی هم خبری نیست. زیر پل کریم‌خان می‌رویم. ساعت نزدیکی‌های دو است. دخترکی خوش‌پوش و جوان از ماشینی پیاده می‌شود و سوار ماشینی دیگر می‌شود. مقصد بعدی‌مان پارک مشرف به اتوبان شیخ فضل‌الله همت است؛ بالای تپه. دوستم می‌گوید: «اینجا همان جایی است که علی سنتوری را فیلمبرداری کرده‌اند.» اینجا پاکسازی شده است؛ این را نگهبان بوستان می‌گوید.
 
خانم الف را صدا می‌کنم که چه‌کار کنیم؟ کجا برویم؟ جواب نمی‌دهد. رو برمی‌گردانم. خوابش برده. حوالی فلسطین که می‌رسیم بیدار می‌شود. زنگ می‌زند 118 می‌گوید: «شماره ستارخان را می‌خوام نه ببخشید داروخانه… . در ستارخان رو.» بعد به داروخانه زنگ می‌زند. جواب نمی‌دهند. می‌پرسم برای چی؟ می‌گوید: «آمار بگیرم چه خبر بوده جواب نمی‌دن.»
 
می‌رویم سمت شوش. در پارک محله‌ای شوش زن جوانی با پسر و پیرمردی نشسته‌اند. از چهره‌شان مشخص است که اعتیاد دارند. ساعت چهارصبح است. وقتی می‌پرسم «کارتون‌خوابید؟» به انکار می‌گویند: «نه ما خانه‌مان همین‌جاست. اومدیم اینجا هوایی بخوریم. کارتن‌خواب‌ها دور میدان می‌نشینن.» تمام نیمکت‌های پارک و ایستگاه تاکسی پر از کارتن‌خواب‌های خواب است. می‌رویم سمت میدان.
 
زن موهایش بور است که ریشه سیاهش درآمده. مانتو و شال سنتی به سر دارد. روی سکوی دور میدان شوش نشسته به همراه دو مرد. کمی آن‌سوتر ردیف آدم‌ها تا میانه خیابان نشسته‌اند مواد می‌کشند. انگار که دارند آب می‌خورند یا ساندویچ. بی‌هیچ ترسی.
 

شما کارتن‌خوابید؟

می‌گوید: من بچه دارم، خونه دارم الحمدالله. من شوور دارم. کارم تو خونه است. پرستارم. یک بدبخت بیچاره را نگهداری می‌کنم. منیژه کوچیکم؛ کنیز شمام 40سالمه.
 

الان اومدی دنبال مواد؟

من مواد می‌کشم. اما گاهگداری. هر دقه و ثانیه نمی‌کشم. تریاک می‌خورم.
 

الان اینجا چیکار می‌کنی؟

اومدم منتظرم کسی بیاد منو برسونه.
 
اشاره می‌کنم به آقای کنار دستش و می‌پرسم

الان این آقا دوستتونه؟

نه آشناست.
 

اینجا نشستی نمی‌ترسی؟

نه چون از خودم اطمینان دارم دیگه سنی از من گذشته.
 
ردیف مردها نشسته‌اند به چرخیدن پایپ‌ها، کشیدن هرویین. یکی‌شان رو به من می‌گوید: «بفرمایید شیشه.»
 
ساعت چهارصبح دور میدان شوش. دنیای شبانه‌‌اش با دنیای روزهایش فرق دارد. با شب‌های دیگر نقاط تهران هم. این حوالی پاتوق حکمرانی معتادان کارتن‌خواب است. کلاه به سر دارد. ریزنقش است. دستمال‌گردن بسته. ظاهرش با تمام زنان اینجا فرق دارد. چشم‌های عسلی دارد. حدودا 40ساله. حتی با وجود گونه‌های تورفته و ردیف ریخته دندان‌هایش هم زیباست. پسر جوانی همراهش است. می‌ایستد به صحبت.
 

اعتیاد داری؟

تقریبا.

چی مصرف می‌کنی؟
شیشه و دوا.

اینجا دنبال موادی؟
نه.

پس چیکار می‌کنی؟
قدم می‌زنیم.

کارت چیه؟
ضایعات جمع می‌کنیم.

کار دیگه‌ای نداری؟
نه اصلا من تنها زنی هستم که اینجا کار دیگه‌ای نمی‌کنم.

این آقا کیه؟
آشنامونه.

نمی‌ترسی؟

پسر میاد جلو و می‌گوید: «می‌خوایی خیالت رو راحت کنم. من خودم انجمنی هستم. یک ساله پاکم انبار دارم.»
 
عسل می‌گوید: «من از ترسم دارم راه می‌رم چون به محض اینکه بخوام یه جایی بایستم و استراحت کنم خفتم می‌کنند.»
 

کارتن‌خوابی؟

آره.
 

چه مشکلاتی داره؟

«بزرگ‌ترین مشکل خفت‌گیریه. با زن‌های اینجا نمی‌تونم ارتباط برقرار کنم. من دوتا پسر دارم یکی‌شون متولد 67 و یکی 73. 20ساله ندیدمشون. من از آمریکا دیپورت شدم ایران. چون طلاق گرفتم. دیگه سفارت نذاشت بچه‌هامو بیارم. الان 20ساله تو ایران دارم تنها زندگی می‌کنم. 15سال سابقه آموزش رانندگی دارم. برا خودم خونه داشتم زندگی داشتم. یه شوهر صیغه‌ای کردم. اعتیاد داشت. من اولین کسی بودم که تو ایران مربی خانم شدم. چون تصدیق بین‌المللی داشتم. بعد آموزش دادم برا خانم‌ها. کلاس گذاشتم که مربی شوند و خودم هم آموزش می‌دادم. تقدیرنامه دارم از آقای… به‌عنوان پرکارترین. از پنج‌صبح کلاس داشتم تا 10شب. فعال‌ترین مربی‌شون من بودم.
 
این شوهر من «هی یه دود بگیر یه دود بگیر خستگی‌ات درمیره» مام هی یه دود بگیر، یه دود بگیر معتاد شدم. شیشه می‌کشیدم چرتم رو بپرونه. سرهنگ فهمید کارتم‌رو سوراخ کردن. دیگه اجازه کار بهم ندادن. رفتم پرستار سالمندان شدم. اونجام بالاخره بعد پنج‌سال فهمیدن مواد مصرف می‌کنم. دیپورتم کردن. حالا ضایعات جمع می‌کنم. اگه هم با بچه‌های این سنی می‌پرم چون احساس می‌کنم پسر خودم همرامه. اینها همه بهم می‌گن ننه‌عسل یا مهربون‌جون. زن‌های دیگه چون کار خلاف دارن من نمی‌تونم باهاشون ارتباط برقرار کنم.»
 

یه 24 ساعتت‌رو تعریف می‌کنی که چیکار می‌کنی؟

«من از ساعت 9شب تا پنج‌صبح ضایعات جمع می‌کنم. ضایعاتم‌رو صبح می‌برم می‌فروشم تا هشت، هشت جرمم (مواد) رو می‌گیرم می‌رم یه گوشه می‌شینم می‌کشم. بعد میرم دی‌آی‌سی ناهارم رو می‌خورم. تا سه حمومی چیزی می‌خوام بکنم دی‌آی‌سی می‌کنم. سه به بعد هم همین‌طوری می‌چرخم تا 9 شب شه.»
 
می‌رویم سمت ایستگاه بی‌آرتی. فوج فوج جمعیت معتادان نشسته‌اند به مصرف. روبه‌رویشان معتادانی دیگر بساط کرده‌اند. بساط‌های کوچک؛ کفش دسته‌دو، دمپایی، شارژر، گوشی، کیف میهمانی، لباس‌های دسته دو و… . دود فضا را گرفته است. خانم الف مردی میانسال با پیراهن چهارخانه را نشان می‌دهد و می‌گوید: «این موادفروش عمده است، یک‌کیلو، دوکیلو.» دختران و زن‌های کارتن‌خواب را از ردیف آدم‌ها نشان می‌کنم برای مصاحبه.
 
دختر موهای فر دارد. چشم‌های درشت. روسری گل‌گلی. می‌نشینم کنارش و می‌گویم: «می‌شود چندتا سوالم را جواب بدهی؟» پسر جوان کنار دستش در حال لوله‌کردن دستمال کاغذی برای آتش زدن زیر زرورق هرویین است. می‌گوید: «لازم نکرده بفرمایید بفرمایید.» پسر یک جفت کفش می‌گذارد جلو دختر و می‌گوید: بیا. دختر دمپایی‌های پاره و پوره را درمی‌آورد و کفش‌های کتانی دسته‌دو را می‌پوشد.
 
می‌گویم:

چندسالته؟ چیکار می‌کنی؟

پسر عصبانی می‌شود لازم نکرده. لازم نکرده. بفرمایید.
 
می‌گویم:

می‌شه خواهش کنم اجازه بدین جواب بده؟

دخترک می‌گوید: ببخشین بفرمایین. من نمی‌خوام جواب بدم. اینم بگه جواب نمی‌دم.
خانم میانسال دیگری با مقنعه نشسته. می‌نشینم کنارش و باز درخواستم را تکرار می‌کنم و می‌گویم:

از مشکلات کارتن‌خوابی می‌گویی؟

می‌گوید: «مشکلی ندارم با من حرف نزن.»
 
می‌پرسم:

چی مصرف می‌کنی؟

می‌گوید: از این همه آدم بپرس چی مصرف می‌کنن. یکیش هم من.
 

شیشه، هرویین، کراک؟

هرویین نمی‌کشم از هرویین بدم میاد.
 

چرا؟

همین‌جوری الکی… حرف نمی‌زنم. بفرمایید.
 
پسر جوانی پایپ به دست رد می‌شود و می‌گوید: «بی‌بی‌سی نیوز، سی‌‌ان‌ان.» مردان معتاد صدایم می‌زنند که بیا با ما حرف بزن. پسرکی کیف میهمانی را نشانم می‌دهد که بیا این را بخر. آن یکی می‌گوید: سی‌دی شاد می‌خوای؟ خانم الف می‌آید جلو می‌گوید: «دو تومن به من می‌دهی یک سی‌دی بخرم؟» در این‌گیرو‌دار دخترک جوان به سراغم می‌آید و می‌گوید: «بیا اینجا حرف بزنیم» می‌رویم آن‌سوی خیابان کنار در بسته گاراژی می‌نشینیم به صحبت‌کردن.
 

– می‌گوید: دنبال چی هستی؟

– تهیه گزارش درباره وضعیت زنان کارتن‌خواب.

– که چی شود؟
– که رسیدگی کنند.
 

یعنی جمعمان کنند؟

نه. امکانات برایتان بگذارند مثل مردان.
 
می‌گوید: باور می‌کنی من الان موندم واسه شناسنامه‌ام که دست مادرمه. نمی‌دونم کجا زندگی می‌کنه که. خواهر و برادر بزرگم می‌دونن. سر اینکه وکالت نمی‌دم بهشون سر ارث و ورثه بابام به من نمیگن. الان نمی‌دونم موسسه اصلی یارانه که ثبت‌نام می‌کنن کجاست. چون شناسنامه‌ام دست مادرمه.
 
صدایش گرفته انگار که ساعت‌ها گریه کرده باشد. چشم‌هایش هم غم دارند. خیلی.
می‌گوید: بابام تازه فوت کرده.

چند سالته؟
28 سال.

چند وقته اعتیاد داری؟
از بچگی بابام معتاد بود. من آخرین بچه خونواده بودم. بابام مامانمو طلاق داد. 9ساله بودم. بعدم با دوست و رفیقاش رفیق‌بازی می‌کرد. زیاد دست به خودکشی و خودزنی زدم که بابائه موادرو بذاره کنار. از رفیق‌بازی دست برداره. اما فایده نداشت. اصلا تازه منو پرت می‌کرد بیرون. اولین روزایی که کارتون‌خواب شدم پنج‌سال‌و‌شش‌ماه و هشت‌روز پاکی داشتم. خونمون دهکده المپیک بود. زن صیغه کرده بود وضعشم خراب بود. بعدشم دیگه زنه‌رو گرفت. زیاد دعوا داشتم. 28 رهجو داشتم. می‌رفتیم صندوق‌های ایران‌کاوه‌رو مونتاژ می‌کردیم. بعدم که مارو با پا زد و انداخت بیرون.
 
من یه هاچ‌بک قسطی برداشته بودم. چند وقت بعدش که منو انداخت بیرون شنیدم زنه مخ بابائه‌رو به کار گرفته و خونه‌رو به اسم زنه کرده. بابائه‌رو می‌ندازه بیرون. آخرسرم میره خونه بهبودی شهرک کاروان می‌خوابه. بعد هفت، هشت‌ماه که قسط ماشین‌رو می‌دادم با صاحبکارم می‌خواستیم یک‌سری کار و بار ببریم نیشابور بفروشیم. دوماهی طول کشید که جمع‌وجور کنیم.
 
چون شناسنامه دست ننه بود و می‌خواستیم بریم خونه بگیریم به اسم بابائه زدیم ماشینو. آخرسر یک‌قرون از پول ماشینمو نداد که نداد.» حرف ماشینش را که می‌زند حسی مانند غرور در چهره‌اش می‌دود.

الان چیکار می‌کنی؟
ول می‌چرخم تو خیابونا.
 

چند وقته؟

نزدیک 9ساله.
 

چه سختی‌هایی داری؟

حسابش‌رو بکن چقدر راحتی با لباس راحت بگردی تو خونه. هرکاری بخوایی بکنی. کسی نگه بالای چشت ابروئه. ما نه امنیت جانی داریم نه مالی نه… .
 

یه 24 ساعت‌رو تعریف می‌کنی چه‌کار می‌کنی؟

صبح پا میشم، یک دو می‌کنم واسه پول، نیم یا یک گرم دوایی که می‌گیرم یک خردش‌رو واسه خودم برمی‌دارم. بقیه‌اش هم چی؟ سه، چهار دونه پنجی درست می‌کنم دوا رو می‌فروشم. خرج دوای فردامو درمیارم. اینطوری خرجم‌رو درمیارم. باز بهتر از اینه که برم فلان کارها را بکنم یا دزدی بکنم. جرمم‌رو کشیدم تمام شد واسه خورد و خوراک بعضی بچه‌ها هستن زیاد باهاشون خودمونی‌ام چه واسه لباس‌مباس باشه، چه خوردوخوراک. خلاصه مصرف می‌کنیم که زندگی کنیم زندگی می‌کنیم که مصرف کنیم.
 

اینجا امن هست؟ کسی هست حمایتت کند؟

چرا فکر می‌کنید خطرناکه. آدم بستگی به خودش داره. آخه خر که دیگه نیستیم طرف را که نگاه کنیم می‌فهمیم. من زیاد با آشناها نشست و برخاست نمی‌کنم چه برسه به غریبه‌ها. چون می‌دونم دیگه اول و آخرش به چی ختم می‌شه. خودمو تو موقعیتش قرار نمی‌دم.

آرزوت چیه؟
آرزوم اینکه برم ترک کنم. برم زودتر ارث و ورثه‌ام‌رو بگیرم. برم یه جای دورتر از اینجا. واسه اینکه فکر مواد تو سرم نیاد برم یه جایی هست کارگاه شابلون‌زنی. همه‌شون پاکی بالان، کار کنم.
«فری» خانم کوتاه‌قد، با ابروهای تتو، آرایش غلیط، موهای چتری. سیگار بهمن می‌کشد. می‌گوید: بیا من حرف می‌زنم باهات.
 

چندسالته؟

42 سال.
 

اعتیاد به چی داری؟

شیشه.
 

یه 24 ساعت‌رو تعریف می‌کنی؟

سخت می‌گذره تو خیابون، آواره، دربه‌در. به نظرت آسون می‌گذره؟ نه با این کرایه‌خونه‌های گرون. اتاق‌های پولی، پولی که ما نداریم. اتاقم بهمون نمی‌دن. مشکلات بچه و نداری و بیماری و دربه‌دری. صبح که بلند می‌شیم اینقدر بدو بدو، این‌ور اون‌ور، می‌کنیم بتونیم پول عملمون‌رو جور کنیم. با کار خونه مردم. مردم هم برای رضای خدا یه چیزی میدن به ما.

شب‌ها اینجایی؟ تو پاتوق؟
پاتوق نیست که، جاییه برای زندگیمونه. خونمونه. خونه زندگی، همه چیز همین جاست. هر کی خونه نداره اینجا است. ما بزرگ‌تر و قدیمی‌تر اینجاییم. اولین نفریم. ما که اعتیاد داریم نمی‌تونیم بریم گرمخونه. اگه نکشیم شب با غم و غصه چطور می‌تونیم سر کنیم. بعدم اینکه مگه شب بتونیم یه پولی جور کنیم واسه عمل فردامون. روز که مامورا نمی‌ذارن.

الان چی می‌خوایی از زندگی؟
از ما گذشت، هرکاری می‌کنن واسه دختر پسرای اینجا بکنن. اینا از زمین و زمان مونده و رونده‌ان. اگه آدم کمبود نداشته باشه سراغ مواد نمیره. الان دوتا بچه‌هام بهزیستی‌ان چهارساله نرفتم ببینمشون. یکی 15سالشه، یکی 10سالشه. کمی آن‌سوتر تنها نشسته بر لبه جدول. با موهای زرد کوتاه. مقنعه، مانتو فرم و شلوار جین. می‌روم سمتش، می‌نشینم کنار دستش با پرخاش می‌گوید: «بلند شو. من حوصله هیچی رو ندارم.» و بلند می‌شود و می‌رود. خانم الف می‌رود دنبالش که بیا، بیا حرف بزن ندا. نمی‌ماند. می‌زند به دل خیابان. بعد خانم الف می‌گوید: «بچه‌اش رو پریروز تو پارک دزدیده‌ان. چرتش برده که بچه را بردن.»

مطمئنی نفروخته؟
آره، اگه می‌فروخت این‌قد این‌در و اون‌در نمی‌زد برای پیداکردنش.
ساعت پنج‌و‌نیم‌صبح است. خانم الف را می‌رسانیم و راه می‌افتیم سمت خانه. آفتاب دارد بالا می‌زند و پایپ‌ها همچنان می‌چرخند و شبی دیگر برای کارتن‌خواب‌ها می‌گذرد با سختی و نشئگی.
 
مرکز گذری کاهش آسیب زنان
رهجو: معتادانی که حول یک معتاد بهبودیافته در گروه‌های ان‌ای جمع می‌شوند.
پاکی بالان: چندسالی از پاکی آنها گذشته.


گفت‌وگو با فخری بخشی (راننده‌ی اتوبوس مسافربری بین شهری)

قبلاً هفت، هشت، ده سالی خیاطی می‌کردم، خیلی علاقه به خیاطی دارم. در کنار خیاطی گلدوزی و بافتنی هم می‌کردم و تابلو فرش هم می‌بافتم. فرش‌های اصفهان و ابریشمی. هر کارهایی که کردم همه راضی بودند، با دقت و ظرافت بودند. باز اگر بخواهم بگم، قلاب‌بافی هم می‌کردم، و همینطور چرم دوزی، و کیف چرم می‌دوختم. از فعالیت‌هایی که به آن‌ها علاقه دارم و هنوز هم یک روز در هفته دنبال می‌کنم. در رابطه با
ز.ر : با تشکر از پذیرفتن دعوت، لطفا خودتان را معرفی بفرمائید.
خانم راننده: به نام خدا، من فخری بخشی متولد 29/9/1354، در اصفهان به دنیا آمده‌ام، طرف‌های آپادانا سجاد، میزان تحصیلاتم سیکل است، متأهل هستم و دو فرزند دارم و الان هم شهرک سیمرغ زندگی می‌کنم.
ز. ر: چند سال است که راننده هستید و آیا قبلاً شغل دیگری هم داشته‌‌اید؟
ف. ب: قبلاً هفت، هشت، ده سالی خیاطی می‌کردم، خیلی علاقه به خیاطی دارم. در کنار خیاطی گلدوزی و بافتنی هم می‌کردم و تابلو فرش هم می‌بافتم. فرش‌های اصفهان و ابریشمی. هر کارهایی که کردم همه راضی بودند، با دقت و ظرافت بودند. باز اگر بخواهم بگم، قلاب‌بافی هم می‌کردم، و همینطور چرم دوزی، و کیف چرم می‌دوختم. از فعالیت‌هایی که به آن‌ها علاقه دارم و هنوز هم یک روز در هفته دنبال می‌کنم. در رابطه با کلاس‌های بهداشت است که کلاس‌هاییه که در شهرداری برگزار می‌شه و بهشون «رابطین بهداشت» می‌گن. یه عده خانم هستیم که درباره مسائل بهداشتی زنان صحبت می‌کنیم. مثلا با راهنمایی خانم مامایی که به آنجا می‌‌آید و کلاس رو اداره می‌کند، یک کتابی رو خودمون انتخاب می‌کنیم مثلا درباره زنان و زایمان، یا تنظیم خانواده و یا … همه مان آن را می‌خوانیم و بعد درباره‌اش حرف می‌زنیم و آن چیزی رو که فهمیده‌ایم با هدایت خانم ماما به همدیگر انتقال می‌دهیم و یا درباره سالک، یا هر چیزی که در رابطه با بهداشت است که خانم‌ها می‌توانند منتشرش بکنند. و یا درباره بهداشت زباله و بازیافت زباله و یا درباره هر چیزی که فکرش رو بکنید و خانم‌ها بتوانند به بهداشت خودشون و شهر کمک کنند. به غیر از شرکت در این کلاس‌ها، تا به حال چند دفعه داوطلب آتش‌نشان بوده‌ام و دوره‌هاش رو که سه روزه بوده گذرونده‌ام. اینکه آتش رو چه جور مهار کنیم و چه کارهایی از دست ما برمی‌‌آید. دیگه اینکه کلاس‌های مربوط به کمک‌های اولیه رو گذروندم و در مورد شغل فعلی‌ام سال 86، تصمیم گرفتم گواهی‌نامه پایه یک رو بگیرم. دو، سه دوره رفتم برای آموزش. همان موقع مادرم مریض شد و فوت کردند که باعث شد تا من پشت‌‌ِ کارِ گرفتن گواهی‌نامه رو ول کنم، تا سال 1389 که اول ماه رمضون بود و تقریباً توی شهریور می‌افتاد. من رفته بودم سفر سوریه، وقتی برگشتم تصمیم گرفتم بروم گواهی‌نامه‌ام رو بگیرم. من رانندگی توی جاده‌ها رو خیلی دوست می‌داشتم. به آقامون گفتم که چه تصمیمی دارم، گفتن بریم یه آموزشگاه رانندگی بزنیم. برای این کار یک سری مشکلات بود، مثلا چیزهایی می‌خواستند که من اونموقع در دسترس نداشتم. گفتم چه کاریه می‌روم گواهی پایه یکم رو می‌گیرم. رفتم دنبالش و خدا رو شکر شش ماهه تونستم بگیرم. بعدش هم دنبال کارهای دیگه‌ای بودم که بتونم برای اتوبوس «دفترچه» بگیرم. اولش اصلا انتظار نداشتم و توی این فکر هم نبودم، می‌گفتم پایه یکم رو می‌تونم بگیرم، پس می‌گیرم. توانایی‌اش رو تو خودم می‌دیدم. بعدش دیدم می‌تونم، گفتم خب حالا رو اتوبوس هم می‌تونم کار کنم. دیگه اون موقع ذوق و شوق ماشین سنگین اومد تو سرم. سفر کردن رو خیلی دوست دارم. جاده و رانندگی …
ز. ر: درباره مشکلات این شغل بفرمایید.
ف. ب: چون شغل شوهر خواهرم هم رانندگی اتوبوس است و ایشون توی ده‌دشت شرکت مسافربری دارند قبلا از مشکلات این شغل خبر داشتیم. چون ایشون وقتی فهمیدند که من چه تصمیمی دارم، بنده خدا آمدند و از مشکلات آن برای من و آقامون گفتند. مثلا دلهره‌ها، توی راه، حرف و حدیث‌ها و …؛ شوهرم اوائل خیلی نگران جاده‌ها بودند. اما خب وقتی علاقه منو دیدند و از رانندگی‌ام هم که خاطر جمع بودند، دیگه حرفی نداشتند. یه وقت‌هایی هم خودشون باهام به سفر می‌یان (با خنده) حالا از خودشون بپرسید که نظرشون چیه….
ز. ر (رو به آقای سید ابوالقاسم علمداری که در گفت و گو حضور داشتند): نظر شما درباره شغل همسرتان چیه؟
آقای علمداری: والا من خودم در کار ساختمانم و در درجه اول برای من سرافرازیه که همسرم نسبت به خانم‌های دیگه، شهامت بالایی داره. ایشون کاری رو انجام می‌دهند که با سیستم خانم‌ها همخونی نداره و مردها انجام می‌دن و خیلی‌ از آنها هم شهامتش رو ندارند. شاید قبلاً در رشته «کامیون» زن و شوهر هر دو روی ماشین‌شون کار می‌کردند، ولی در جاده، رشته «اتوبوس و مسافر» برای خانم‌ها تازگی داره و باعث خوشبختی ماست که خانمم از شهامت بالایی برخورداره.
ز. ر: فرزندهای‌تان چند ساله‌اند و چه نظری درباره شغل شما دارند؟
ف. ب: یک دختر دارم بیست سالشه و سه چهار ماه هم هست که ازدواج کرده و رشته معماری می‌خونه، و یک پسر هم دارم که پانزده سالشه و کلاس دوم نظریه. دخترم که بابت شغلم خیلی ذوق می‌کنه و پسرم هم دوست داره. بچه‌ها یه وقتی که هوا بد می‌شه نگران می‌شند و می‌گن که مامان مواظب باش و این چیزها، اما کلاً همیشه بهم افتخار کردند.
ز. ر: آیا اطلاعی دارید که در حال حاضر چند راننده‌ زن داریم؟
ف. ب. : تا به حال نرفتم دنبالش که بدونم. اما توی شرکت خودمون (همسفر) سالهای سال قبل از من خانم جلالی بودن که پنجاه و یکی دو سال دارن و دیگه شکسته شدن…، شوهر ایشون و داداشی‌شون و پسراشون هم همگی توی این شغل بودند. و باز به غیر از من هم خانم حسینی هستند که از من جوانترند و بعد از من مشغول به کار شدند و یک خانم دیگر هم هست که با شوهرش در همین شرکت اما تو خط شمال کار می‌کنند . و تا جایی که می‌دونم تک و توک چند خانم دیگه هم در مسیر و شرکت‌های دیگه هم هستند. خدا را شکر توی این شغل هم مثل شغل‌های دیگه خانم‌ها روز به روز در حال افزایشند و یکی یکی دارند میایند. (با خنده) باید ته و توشو دربیاریم ببینیم چه خبره…
ز. ر: با توجه به شغلی که دارید، آیا بین خودتان و زن‌های دیگه تفاوتی می‌بینید؟
ف. ب. (شیطنت‌آمیز) : رک و پوست کنده بگم؟ والا، یه وقت‌هایی تو دور و بری‌ها، فامیل، دوست و آشناهای خودم می‌بینم که خانم فقط اکتفا کرده به پخت و پز و بچه‌داری و این‌ کار‌ها. حتا بعضی‌هاشون دوست ندارند یه کار بانکی رو انجام بدهند و از خونه بیرون بروند و تازه صبح ها هم تا دیر وقت، ده و یازده می‌خوابند و بعد بلند می‌شند به پخت و پز. هر چند ممکنه کار و فعالیتی که من دارم خانم‌های دیگه نداشته باشند، اما بعضی از اونها هم واقعاً تلاش خودشون رو دارند؛ حالا یا اقتصادی یا کمک به زندگی خانواده. یا برای کمک اقتصادیش بافتنی، گل‌سازی و یا آرایشگری می‌کنند و یا بیرون از خونه جاهای مختلف کار می‌کنند. من خودم (برای خودم و خانواده‌ام) آرایشگری هم می‌کنم. دوستی هم دارم که شوهرش معدن کار می‌کنه. بنده‌ی خدا پانزده روز کار می‌کنه و پانزده روز میآید خونه. توی اون مدتی هم که نیست تمام کار و مسئولیت خونه، بچه‌ و کارهای اداری و وام و همه و همه با دوست منه، این کارها اقتصادی هم که نباشه، کار شوهران رو در زمانی که نیستند راه می‌اندازه و به زندگی و خانواده کمک می‌کند ….؛ اما بعضی‌ها از خانم‌ها نه! هیچ کار و فعالیتی برای زندگی و کمک به خانواده ندارند.
ز. ر: راجع به شغل‌تان زنان دور و برتان، چگونه فکر می‌کنند؟
ف. ب.: زنان فامیل، دوستان و آشنایان خیلی شغلم رو دوست دارند، بهش افتخار می‌کنند. وقتی شبکه پنج تهران از من دعوت کرده بود که به برنامه شون برم، وقتی به این خانم‌ها گفتم همگی خوشحال شدند. دیگه یه رسانه کامل از دوستانم درست شده بود که به همدیگر اطلاع بدهند و سر همون ساعت بنشینند پای تلویزیون تا برنامه رو نگاه کنند. بعدش هم پشت همدیگه اس ام اس‌هاشون به دستم رسید که «آفرین، بارک‌الله». خب باورش برای خیلی خانم‌ها سخته. اما از نظر بعضی ها هم این کار زیاد خوب نیست، مثلا از نظر آدم شوهرهایم (خانواده همسرم) یا زن داداشم، شغل جالبی نیست و زیاد موافق نیستند و دوست دارند تو خونه باشم.
ز. ر: آیا مسافری داشته‌‌اید که هنگام سوار شدن، با دیدن شما در پشت فرمان، احساس ناامنی کند و واکنش منفی نشان دهد؟
ف. ب.: بله، فقط یک مورد این طور بوده و اون هم خانمی بودند تقریباً مسن سال. ترمینال آرژانتین تهران بودم که وقتی دیدند راننده اتوبوس زنه ، گفتن، وای راننده اتوبوس زنه، پس من سوار نمی‌شم. دخترشون گفتند، مامان بیایین بریم بالا، گفتن نه من نمی‌یام و از این صحبت‌ها… حاضر نشدند که سوار بشوند. آقای لبخندان، همکارم به ایشون گفتند: «یعنی خودتون، خودتونو قبول ندارین؛ بابا خوبه که خودتون هم زن‌اید…». ولی به غیر از این مورد، همه مسافرهایم همیشه چه مرد و چه زن‌ کمال تشکر رو داشتند و خدا رو شکر راضی بودند و گفتند خانم بارک‌الله از آقایون هم بهتر رانندگی می‌کنید.
ز. ر: آیا خودتون هیچوقت فکر می‌کردید، راننده‌ی اتوبوس شوید؟
ف. ب: شیراز و مشهد که می‌رفتم با اتوبوس می‌رفتم. نه، اصلاً اون موقع فکر نمی‌کردم که یک روز خودم هم راننده‌ی اتوبوس بشم. بعضی از دوستانم که از کارهایی که قبلا داشتم با خبر می‌شوند، بهم می‌گن اگه همینطور ادامه بدی، یه روز نخست وزیر هم می‌شی (می‌خندد).
ز. ر: اگر سرنوشت شغل دیگری را برایتان رقم زده باشد، مایل به تجربه چه شغلی هستید؟
ف. ب: دوست دارم خلبان بشم. من اگه می‌تونستم درس بخوانم، مطمئن هستم که در آن کار هم موفق می‌شدم. دوستانم هم می‌گن تو اگه بخوای می‌تونی خلبان خوبی بشی…. اما هم سن و سال و هم خواندن درس برایم مشکله. هیچوقت علاقه به درس نداشتم و الان هم که دیگه خیلی برام مشکل شده، ولی هر کاری که به «دقت و چشم و دست» نیاز داشته باشه، حتماً تو اون کار موفقم. در حال حاضر از شغلم راضی‌ام، اما به همین مسیر اکتفا نمی‌کنم و دلم می‌خواهد در جاده‌های کشورهای خارجی هم رفت و آمد کنم. مثلاً برایم پیش بیآید که راننده‌ی ترانزیت بشم و حالا با همسرم مسافرت کنم و به کشورهای خارجی بروم، توی ذهنم این فکرها هست…
ز. ر: لطفاً درباره‌ی تجربه‌ی نخستین باری بگویید که پشت فرمان اتوبوس نشستید.
ف. ب: نخستین بار سال 87 بود، شوهر خواهرم اتوبوس «مان» خریده بود، صفر هم بود، من و دو تا خواهرهایم همراه با شوهر و بچه‌هامون سوارش شدیم و رفتیم که مثلا حالا یه تابی بزنیم، بعد از صُفه به طرف آقا بابایی که رفتیم، چون می‌دونست که من خیلی دوست دارم پشت فرمان بشینم، بهم گفت: «آجی بیا بشین». دنده که نداره، درجه داشت که گفت می‌گذاری روی این درجه، منم مثل ماشین‌های دیگه نشستم… اولین بار اون طور تجربه کردم. خیلی جالب بود، اولین باری هم که با مسافر بودم، گواهی‌نامه داشتم اما در شُرُف گرفتنِ دفتر بودم.. با همین شوهر خواهرم، طرف یاسوج نشستم. من خودم هیچوقت استرس ندارم، اگه آدم استرس داشته باشه، هر کاری که باشه، نمی‌تونه خوب انجامش بده.
ز. ر: آیا اتوبوسی که با آن کار می‌کنید متعلق به خودتونه؟
ف. ب: نه، ما فقط راننده‌ایم. مال شرکته و مالکش یکی دیگه است. چند تا مالک داریم که خب خدا رو شکر بعضی بیست، سی‌تا دستگاه هم دارند، و بعضی راسای وسعشون یکی دو تا دارند، بعضی آمده‌اند و یه دنگ یا دو دنگ از یه دستگاه رو خریده‌اند. ولی ما هنوز چیزی دست و پا نکرده‌ایم. فعلا فقط راننده‌ام.
ز. ر: فرمودید، همکار هم دارید ؟
ف. ب: بله، آقای حسین لبخندان؛ که واقعا مرد آقایی است و به غیر از این هم با کس دیگه‌ای کار نمی‌کنم. چون هم اخلاقش خیلی خوبه و هم تو رانندگی خیلی صبورند. وقتی برآورد می‌کنم می‌بینم با راننده‌های دیگه خیلی فرق می‌کنند. مثلاً با مسافرها خیلی راحت و قشنگ حرف می‌زنند. دیگه اینکه رانندگی‌‌شون استرس نمی‌ده. حالا اگه رانندگی من طوری بوده که مسافرها راضی بودند، به خاطر اینه که در کنار آقای لبخندان کار کردم. البته از اول با ایشون کار نکردم، هفته اول با چند راننده‌ی دیگه بودم اما بعد که با ایشون همراه شدم، سرویس‌هام جفت و جور شد که فقط با او کار کنم، با کس دیگه‌ای نتونستم کار کنم، نرفتم. دیگه خدا رو شکر یه ماشین تحویل گرفتیم و با هم می‌ریم و می‌آییم.
ز. ر: در چه مسیرهایی کار می‌کنید؟
ف. ب: فعلا که اصفهان ـ تهران. اما قبلا دو دفعه همدان و دو دفعه هم کرمان رفتم. ولی جاده‌هاشونو دوست نداشتم. باریک و خطرناکه، تاریک و دو طرفه است، ناآشنا بود برام. اما جاده اصفهان ـ تهران سه بانده و پهن و شناخته شده است.
ز. ر: آیا تا به حال احساس کرده‌اید که کاری که می‌کنید فضایی به اصطلاح «مردانه» دارد؟ به عنوان مثال در استراحتگاههای بین راه، آیا تا به حال در کنار راننده‌های اتوبوس‌های دیگر احساس غریبی کرده‌اید؟
ف. ب.: احساس غربت رو بله حس کرده‌ام، اما نه تو استراحتگاه‌ها. مربوط به زمانی بود که می‌رفتم امتحان پایه یک بدهم. واقعاً آنجا بود که حس کردم تنها هستم، چون همه‌ی کسانی که آنجا بودند، مرد بودند. ولی وقتی هم به استراحتگاهها می‌رم با اینکه معمولا راننده‌های اتوبوس مرد هستند، خوبیش به اینه که سلام و علیک داریم و تا می‌رسم منو به اسم صدا می‌زنند و حال و احوال می‌کنند و اگر هم چند وقت به خاطر گرفتاری غیبت داشته باشم و نتونسته باشم برم سر کار، غیبتم نمود داره. چون وقتی بعدش به استراحتگاه می‌رسم، حال و احوال که می‌کنن سراغ می‌گیرند که مثلا خانم بخشی پس کجا بود‌ی، پیداتون نبود؟ و از این حرف‌ها. توی شرکت همسفر هم که می‌رم احساس صمیمیت است و انگار همه با هم خانواده‌اند. «کار» مهمه و به کار من هم، هم ارزش می‌دهند و هم به خودم احترام می‌گذارند.
ز. ر: لطفاً درباره ساعت کاری‌تان بگویید؟ چند روز؟ یا چند ساعت در هفته کار می‌کنید؟
ف. ب.: کار ما گردشیه. یه وقت می‌بینید سه روز پشت سر هم سرکار هستم، صبح می‌رم، شب برمی‌گردم و همینطور فردا و روز بعدش، و یه وقت هم چون خودم کاری دارم یا ماشین خراب بوده، یه روز در میان می‌رم. نمی‌شه درست تعیین کرد که کدام روزها کار و کدام روزها تعطیلی‌ام است، بستگی به گرفتاری‌ و مشکلاتم داره. ولی به طور معمول هفته‌ای چهار سرویس کار می‌کنم. یک سوم هفته رو استراحت دارم و دو سومش رو کار می‌کنم.
ز. ر: درآمدتان در ماه چقدر است؟
ف. ب. : 500 هزار تومان
ز. ر: با توجه به سختی کار، به نظرتان کم نیست؟
ف. ب: خدایی‌اش نمی‌صرفه. ولی چون جاده و رانندگی و شغلم رو خیلی دوست دارم، رفت و آمد می‌کنم.
ز. ر: همکاران مرد شما هم همینقدر می‌گیرند؟ اگر همسران‌شان شاغل نباشد، درآمد بسیار کمی است.
ف. ب: معمولا آنها هر روز کار می‌کنند. مثلا همین آقای لبخندان هر روز کار می‌کنند و زمان‌هایی که من همراهشون نیستم و کار داشته باشم یا با یک راننده‌ی دیگر می‌روند یا خودشون به تنهایی می‌روند. قبلا به ما بابت هر سرویس 60 تومن می‌دادند. حالا شده 70 تومان که نصف می‌کنیم و به هر کدوم 35 تومن می‌افته. اما اگه راننده‌ای بدون راننده‌ی همراه باشه 70 تومن می‌گیرد. البته هستند بعضی از مالکین اتوبوسهایی که به راننده‌ها 80 تومن هم می‌دهند. تعدادشون زیاد نیست ولی خب هستند.
ز. ر: شما بیمه هستید؟
ف. ب. : بله، خودمون راننده‌ها، بیمه خدمات اجتماعی رد می‌کنیم.
ز. ر: بیمه تکمیلی هم هستید؟
ف. ب: بله، بیمه تکمیلی هم هستم.
ز. ر: خانه‌ای که زندگی می‌کنید، متعلق به خودتان است؟
ف. ب: بله.
ز. ر: لطفاً درباره اوقات فراغت‌تان بفرمایید. زمان‌هایی که کار نمی‌کنید و به اصطلاح در منزل هستید چه می‌کنید؟
ف. ب: زمانی که از سرویس میآیم، اگه شب رسیده باشم، تا صبح استراحت می‌کنم. صبح به کارهای خونه می‌رسم، بعد از کارهای خونه، اگه بیرون از خونه کار داشته باشم، می‌روم و انجام‌شون می‌دهم. تو خونه هم که هستم وقتی کاری ندارم، اوقات فراغتم رو بافتنی می‌کنم، یادم رفت بگم، توی ماشین هم بافتنی می‌کنم. زمانی که نوبت رانندگی‌ام تموم شده یا هنوز شروع نشده، اگه سر حال باشم و خسته نباشم، برای اینکه بیکار نباشم، و زمان برایم بگذره، بافتنی‌ام رو می‌بافم. وقتی هم که نوبتم می‌شه، به شوخی به آقای لبخندان می‌گم حالا شما بقیه بافتنی رو ببافید. (با خوشرویی تعریف می‌کند و به اتفاق همسرش هر دو می‌خندند). جدول حل کردن رو هم دوست دارم. یه دفعه که داشتم جدول حل می‌کردم، اون‌هایی رو که نمی‌دونستم از مسافرها می‌پرسیدم و به کمک‌ آنها جدول رو حل می‌کردم بعد هم که نوبتم شد، مجله رو دادم به یکی از مسافرها و گفتم حالا شما بقیه‌اش رو حل کنید…
ز. ر: اهل تلویزیون نگاه کردن هستید؟
ف. ب: بله، پای تلویزیون هم می‌نشینم، اما سعی می‌کنم زیاد خودم رو وابسته به فیلم نکنم که مثلا فقط فیلم نگاه کنم. در کنارش کارهای دیگه هم انجام می‌دهم. مثلا ممکنه وقتی نشستم توی ذهنم به مانتویی فکر می‌کنم که ذوق دوختنش رو دارم.
ز. ر: آیا سینما می‌روید؟
ف. ب. : نه. راستش زیاد دوست ندارم.
ز. ر: بافتنی و خیاطی برای خودتان انجام می‌دهید یا برای مشتری؟
ف. ب: نه دیگه فرصتش رو نمی‌کنم. فقط برای خودم و خانواده.
ز. ر.: از نظر شما مهم‌ترین مشکل زنان ایرانی چیه؟
ف. ب. : بزرگترین مشکلشون اینه که آقایونشون، شوهرانشون، اجازه نمی‌دهند که پیشرفت کنند. جلوی پیشرفتشون رو می‌گیرند. وقتی با این خانم‌ها سر و کار دارم، واقعاً می‌بینم که مشکلاتشون از شوهراشونه، چون باورشون ندارند. مثلاً بهشون اجازه نمی‌دهند که آزاد باشند. من خدایی‌اش از شوهرم خیلی راضی‌ام و همیشه تو هر کاری مشوقم بوده و آزادم گذاشته تا پیشرفت کنم. می‌دونه که از پسِ کاری که می‌گم برمیآیم. خانم‌های دیگه هم همینطورند منتها شوهراشون یه ترس و واهمه‌ای دارند که حتا بعضی‌هاشون نمی‌گذارند رانندگی هم بکنند. طرف رفته گواهی نامه گرفته، ولی شوهرش از سر ترس اینکه خانمش ماشین رو نزنه به دک و دیوار نمی‌گذاره پشت ماشین بشینه؛ مثلا بهشون اجازه نمی‌دهند. قر می‌زنند، اذیت می‌کنند… حالا تو هر شغلی که باشه، به نظر من اگه آقایون، پشت و حامی خانم‌هاشون باشند، زن‌ها هم پیشرفت می‌کنند. همانطور که ما زن‌ها حامی شوهرامون هستیم و پشتشون رو ول نمی‌کنیم. پا به پاشون می‌ریم. مثلا هواشونو داریم، تو زندگی‌شون، تو مادیات، تو معنویات، تو همه چیز؛ ما خانم‌ها هم انتظار داریم که آقایون هم در قبال خانم‌هاشون همینطور باشند. سنگ جلو پاشون نندازند که « نه» بیارند. اگه خانم اشتباه می‌کنه، باشه، توی شوهر باهاش هم قدم بشو، باهاش برو پیش، بگذار خودش تجربه کنه، خانمه ببینه که این راه اشتباهه یا درسته. وقتی خودش بفهمه دیگه اون کار رو نمی‌کنه دیگه ادامه‌اش نمی‌ده که شکست بخوره.
ز. ر: از نظر شما چه زنی قابل تحسین است؟ چه ویژگی‌هایی باید داشته باشد؟
ف. ب: از نظر شغل، موقعیت‌ها فرق می‌کنه، بستگی به تحصیل داره. اما هر کاری باشه، باید شهامت و دل و جرئت داشته باشه و در کارش نترس باشه. از نظر مادری هم مهم اینه که مادر خوبی باشه. زن خوب یا مادر خوب کسی است که بتونه از پس همه کارهاش بربیاد. یعنی با عقل و زرنگی بتونه خانواده‌اش رو جواب بدهد، هم توی خونه و هم بیرون از خونه.
ز. ر: دلتان می‌خواهد چه پرسشی از شما بکنم؟
ف. ب (به فکر فرو می‌رود و پس از لحظاتی با چهره‌ای کاملاً جدی): نمی‌دونم، واقعاً نمی‌دونم… تا به حال به این پرسش فکر نکرده‌ام ….
ز. ر: چه آرزویی دارید؟
ف. ب: دلم می‌خواهد همه خوششون باشه. از خانواده خودم و دوست و آشنا و غریبه. خوشبختی بچه‌هامو می‌خواهم. توی کارم موفق باشم. همیشه به سلامت بروم و بیآیم و دیگرون هم همینطور، هیچ اتفاقی برای هیچ مسافر و راننده‌ای نیفته. دلم می‌خواهد، چیزهای خوبی رو که خودم دارم، دیگران هم داشته باشند. دوستامو خیلی تشویق به کارهایی می‌کنم که فکر می‌کنن نمی‌تونند. دلم می‌خواهد زرنگ باشند….
ز. ر: ممنون از گفتگو؛ من هم برای‌تان آرزوی سلامتی و موفقیت‌های بسیار دارم.
اصفهان ـ بهمن 1392
 

فمینیسم، انسان و جهان معاصر

زهره روحی
در رابطه با هستی اجتماعی عصر حاضر و مسائل زنان و جنبش‌های فمینیستی، معمولاً تفاسیر انضمامی و دیالکتیکی این است که با هر جنسیتی که باشیم به دلیل شیوه‌ی زندگی مدرن، هرگز نمی‌توانیم مسائل فمینیستی را از خود جدا سازیم. و این بدین معنی است که ماهیت قلمرو عمومی در سطح جهانی، خواه ناخواه درگیر معضلات جنسیتی است؛ همانگونه که درگیر معضلات قومی، زیست محیطی، فقر، فساد، بیکاری، و …. است.امروزه پدیده‌ی فمینیسم بیرون از هیچ جا و هیچ چیز نیست، بلکه برعکس در هستی تک تک افراد جامعه و یا نحوه‌ی ادراک فردی آن‌ها حضور دارد؛ خواه از این حضور و همراهی آگاه باشیم یا بی‌خبر؛ حامی و اصلاح‌گر مباحثش باشیم و یا مخالف سر سخت آن. مسائلی که به دلیل خاستگاه اجتماعی و همچنین بازتاب آن در زندگیِ خصوصی‌، هیچگاه بیرون از سبک زندگی و تلقی‌ای نیست که از رابطه‌ خود، با دیگری و چیزها داریم. بنابراین به شکل طنزآمیزی، هر نفی و انکاری که درباره فمینیسم و مسائلش صورت گیرد، به جای بریدن این رابطه‌ی هستی‌شناسانه، باعث پیوند بیشتر آن می‌شود. چرا که با انسان مدرنی سر و کار داریم که جریاناتی از این دست، سازنده‌ی وجوه هستی‌شناسی او است: خواسته یا ناخواسته در آن نفس می‌کشد، و اگر هم امروز بنا به برخی دلایل درباره‌اش سکوت کرده است، بالاخره دیر یا زود، ناگزیر به سخن گفتن خواهد شد. نه از آن رو که این یا آن وجوه هستی‌شناسی‌ِ فمینیسم موضوعی است «جالب» و یا «سرگرم‌کننده»، بل به این دلیل ساده‌ی تاریخی که تنظیم کننده‌ی نحوه‌ی زندگی او و سایر انسان‌هایی است که در جهان حاضر زندگی می‌کنند. همانگونه که معضلات برآمده از جوامع طبقاتیِ عصر حاضر، تنظیم کننده‌ی چنین روابطی است؛ در هرحال رویه‌ی تنظیم ـ به دلیل شرایط اجتماعی ـ ، چه در سایه باشد و یا قابل رؤیت، وجهی مهم از نحوه‌ی حضور انسان مدرن در هستی اجتماعی‌اش است. از این رو می‌توان گفت فمینیسم همه جا هست، چون انسان مدرن و مسائلش همه جا هست. و بر خلاف تصور برخی، جغرافیای فمینیسم، به غرب (به منزله‌ خاستگاه نخستین آن) محدود نمی‌شود. و حتا به فرض دور بودن از برو و بیای گفتمان‌های فمینیستی، کمترین حرکت و کنشی، دیر یا زود (بسته به فاصله‌‌ی اجتماعی ـ تاریخی) موقعیت ما را تحت شعاع خود قرار خواهد داد.
انسان امروز، با توجه به ارتباطات نوین و شبکه‌های اجتماعی جهانی، خیلی سریع‌تر از روند‌های گذشته، درگیر مسائلِ به اصطلاح جهانشمول می‌شود. از این رو به لحاظ جامعه‌شناسی، حتا اگر در کشوری ضد غربی و با فرهنگِ بسته و سنتی هم زندگی کنیم، صِرف وجود همان ابزارهای ارتباطی و شبکه‌های ماهواره‌ای، و یا حتا نشر اطلاعات سانسور شده در مطبوعات و کتاب‌ها، به خودی خود کافی است تا خواسته یا ناخواسته به پدیده‌هایی متصل ‌شویم که در گستره‌ی اجتماعیِ جهان‌مان اتفاق می‌افتند؛ و ناگفته نماند که همین امر به علت تأثیرگذاری در موقعیت، بسته به فاصله‌ی تاریخی ـ زمانی یا به عبارتی دوری و نزدیکی (از حیث ساختار اجتماعی، ساختار سیاسی، فرهنگی) بالاخره به خود مشغول‌مان خواهند داشت؛ لب کلام اینکه در جهان امروز (جهان الکترونیکی و ماهواره‌ای با تمامی امکانات شبکه‌ای آن) آدمی با هر جنسیت و یا هر نظر و عقیده‌ای که باشد، خواسته یا ناخواسته، همانگونه که پیشاپیش درگیر مسائل اقتصادی است، درگیر مسائل فمینیستی، به عنوان یکی از مسائل اجتماعی جهان معاصر نیز هست: در معرض آسیب‌ها و یا بهره‌مند از دستاوردهایش.
به واقع آنچه همگان را درگیر پدیده‌ی فمینیسم می‌کند، عناصر سیاسیِ نهفته در آن است که چنانچه عموماً می‌دانیم برآمده از عدم توزیع قدرت و در نتیجه ایجاد موقعیت‌های سلسله‌ مراتبی و حاشیه‌ای برای گروهی از افراد جامعه در قالب زنان است. چیزی که به آن تبعیض جنسی گفته می‌شود و از نظر فمینیست‌ها قرن‌ها است که در فرهنگ‌های مختلف از طریق الگوهای مردسالار به این قشر تحمیل ‌شده است و یا به قولی هنوز هم تحمیل می‌شود…؛ اما احتمالاً از نظر این دیدگاه، بدترین بخش چنین فرهنگی، تولید ارزش‌ها‌ و معیارهای مردسالار توسط همان زنانی است که خود مورد ستم الگوهای ارزشی مرد سالار قرار گرفته‌اند.
در هر حال فمینیسم معتقد است چه آن زمان که زنی را به دلیل عملی که از نظر عرفِ جامعه‌ی مردسالار قبیح است سرزنش می‌کنیم، و یا زمانی که وی را فی‌المثل به دلیل صبوری و وفاداری‌‌اش نسبت به بی‌وفایی و بی‌اعتنایی همسرش مورد تحسین قرار می‌دهیم، همه‌ی این اعمال در ناآگاهی نسبت به دوکسای فرهنگی صورت می‌گیرد. بنابراین از آن جا که پیشاپیش درگیر مسائل فمینیستی هستیم، به محض افشاگری‌هایی از این دست (به عنوان مشارکت کننده) به افزایش و همراهی با قدرتی عمل کرده‌ایم که در قلمرو عمومی از چهره و صدای خاص خود برخوردار است و همچون تمامی کنش‌گران سیاسی، در انتظار سهم خود از قدرت به سر می‌برد. هر چند که ناگفته نماند، تنها خود می‌تواند این سهم را کسب کند، آن هم فقط از راه حضور فعال و تولید کدهایی نوین از سبک زندگی، تفکر و در نتیجه ادراکی جدید از جهان و چیزها، تا به اصطلاح، فرهنگ را از وجوه مردسالاری‌اش بزداید…
اما پرسشی که هم اکنون شکل می‌گیرد این است که آیا ممکن است این عمل به موقعیت رقابت با مردان منجر گردد؟ یا شکل گیری تمایلات جایگزین مردسالاری؟ منظور شکل گرفتنِ فرهنگی است که در آن باز ناگزیر باشیم با موقعیت‌های سلسله مراتبی و یا تبعیضِ جنسی مواجه شویم….؛ در هر حال از نظر «سنت» آنچه قبل از هر چیز، فمینیسم را تعریف و چارچوب‌هایش را تعیین می‌کند، ویژگی‌های سیاسیِ آن است: آزادی زنان از اسارت فرهنگ مردسالار، و برابری حقوق اجتماعی و سیاسی آن‌ها در جامعه؛ از این لحاظ به یقین می‌توان گفت امروزه تمامی زنان از هر ملیت و نژادی که باشند، به دلیل مطالبه‌ی برابریِ حقوق اجتماعی و سیاسی و محو تمایزات جنسی، پیشاپیش حضوری سیاسی و مطمئناً موضع‌دار در قلمرو عمومی دارند. و از قضا همین نحوه‌ی حضور زنان است که مردان و یا بهتر است بگوییم جامعه‌ای که قدرت در آن به انحصار مردان درآمده را درگیر مسئله‌ی فمینیسم می‌کند؛ البته به عنوان مسئله‌ای سیاسی.
اما مسئله‌ای که در این جا مطرح می‌شود این است که ظاهراً همین شیوه‌ی موضع‌گیریِ انتقادی، از آن جا که ملاک «برابری» و «تساوی»‌ خود را بر اساس حقوق اجتماعی، و سیاسی «مردان» نهاده است، به لحاظ فلسفی بدونِ پارادوکس نیست. به بیانی با تناقضی روبروست که به نظر می‌رسد خلاصی از آن نیاز به تجدید نظر در بازخوانی مطالبات و یا تجدید نظر در تفسیر «نابرابری» دارد. در غیر این صورت فمینیسم را دچار نقطه ضعفی می‌کند که گذر از آن چندان راحت نیست: اینکه قصد و هدفش، صرفاً برابری با مردان است. تصاحب و یا برابری موقعیت اجتماعی و سیاسی جنسیتِ مردانه‌ای که به عنوان وضعیتی مطلوب برای زندگی خصوصی و هستی اجتماعی زنان، در حکم معیار قرار گرفته است؛ که همین امر تأیید پنهانِ این نحوه‌ی تلقی است که زنان مایلند به همان تجاربی دست یابند که مردان تجربه کرده‌اند. پا جا پای آن‌ها گذارند و به عنوان زن، خود را به سطح و جایگاه مردان بالا کشند….
از دیدگاه‌های ضد فمینیستی، این نحوه‌ی تلقی حتا از سوی خود زنان، مهر تأییدی است بر جنس دوم بودن‌شان. زیرا خواستش تصرف قلمرو «مردانه» است؛ ناگفته نماند که در تفسیر مورد بحث، صرفِ همین تلقی (دست‌یافتن به جایگاه مردانه، به منزله جایگاه برتر) به گره کوری می‌ماند که گویی تا ابد به دست مردان زده شده است.
اما آیا به راستی با ضعف نگرشی و تفسیری مواجه‌ایم و یا با مخمصه‌ای زبانی؛ همان دام‌های برخاسته از لغزش زبانی که همواره میل به آشفتن اندیشه و تصور دارد؟ هر چه که هست به نظر می‌رسد در تحلیل و تفسیرِ فمینیست‌های مارکسیست، این مسئله تا حد بسیار زیادی از شدتش کاسته شده است؛ در روایت آن‌ها، با بازخوانی بنیانِ سیاسی فمینیسم مواجه‌‌ایم؛ چرا که با عطف توجه به مباحث ساختاری، به فرهنگ بورژوایی می‌رسند؛ فرهنگی که تبعیض در هر شکلش، بنیان آن محسوب می‌شود. بدین ترتیب، فمینیست‌های مارکسیست، مطالبات سیاسیِ خود را قسمتی از برنامه مبارزاتی با نظام سرمایه‌داری تفسیر می‌کنند. به طوری که تبعیض جنسی، ضدیتِ جنسی و رقابت‌های ناسالم در جوامع کنونی (که معمولا به دلیل قدمت جوامع طبقاتی قبلاً هم بوده، اما مدرنیته امکان آشکارشدن‌ آن‌ها را فراهم ساخته) به شرایط بورژوازی ارجاع می‌یابد (حتا اگر این شرایط در قالب فرهنگ‌های سنتی و به ظاهر غیرسرمایه‌داری بروز کند)؛ به هرحال از نظر فمینیسمِ مارکسیستی، دیگر مسئله برابری یک جنس با جنس دیگر مطرح نیست؛ بلکه اساساً برابری حقوق اجتماعی، سیاسی و فرهنگی مطرح است. هر چند ممکن است این انتقاد وارد شود که چنین نگرشی هر آن امکان دارد، انسان‌ها را فاقد بدن و جنسیت کند.
حال اگر در نظر گیریم برخی از جریانات فمینیستی در صدد برآیند تا (برای رهایی از چنین معضلاتی؟) خود را از بنیان‌ وجودی‌ِ خویش که همانا مطالبات نخستین و سیاسی‌‌ است بزداید، و به جای آن برای خود مبناییتمایزاتی جنسی برگزیند، آن زمان با چه پدیده‌ای روبرو خواهیم بود؟ این پرسش از این رو مهم است که توجه به ماهیتِ اجتماعی موقعیت و رابطه را در معرض دید قرار می‌دهد که در عینِ بازتاب نحوه‌ی وجودی‌ هر فرد در جهان، ترسیم کننده‌ی جغرافیای هستی‌ اجتماعی و شرایط آن نیز هست. قرار دادن هر دو بُعدِ رابطه‌ی «کنشِ فردی» و «شرایط اجتماعی»؛ به بیانی «موقعیتِ کنش‌گری» و «کنشِ موقعیت ساز».
اکنون برای پیشبرد بحث، به استقبال برخی از نظریات ژولیا کریستوا در مقاله «زمان زنان» خواهیم رفت؛ تحلیلی که در آن ضمن کند و کاو در نظریات فمینیستی (در مراحل مختلف)، به دلایل گسست نیز توجه شده است. گسست از بنیان‌ سیاسیِ نخستین و پیوستن به خصوصیات روان‌شناسانه و زیباشناسانه‌ به عنوان تجلیات نمادین فمینیسم.
کریستوا برای تحلیل خود از این پرسش مهم و تاریخی آغاز می‌کند که «چه فرایندها یا رخدادهای سیاسی ـ اجتماعی، چنین دگرگونی‌ای را موجب شده‌اند؟ [و] مشکلات، تأثیرات و مخاطراتش چیستند؟» (ص 113).
وی عامل این رخداد را در گسستی می‌بیند که از نظر وی محصول سوسیالیسم و فرویدیسم است. سوسیالیسم مورد نظر او، همانی است که فهم متعارف از آن دارد و مبتنی بر اصل برابری و مساوات است چه در توزیع درآمد و دستیابی به فرهنگ و چه به منزله‌ی رویه‌ای اجتماعی در ساختار حکومت‌های دموکراتیک (ص114)؛ و منظور خود از فرویدیسم را این‌گونه توضیح می‌دهد: «منظور من از فرویدیسم، اهرمی در درون قلمرو سوسیالیستی کردن و تساوی طلبی است که مسئله‌ی تفاوت جنسی و تمایز مابین سوژهایی را دوباره مطرح می‌سازد که خود قابل تحویل به یکدیگر نیستند. (همانجا)».
بدین ترتیب مطابق بررسی کریستوا، «فرویدیسم»، به اهرم بازسازی تفاوت‌های جنسی‌ای تبدیل می‌شود که سوسیالیسم بر اثر مساوات طلبی آن‌ها را خنثا کرده بود. اما واقعیت این است که این دست از نظریات فروید، همانگونه که کریستوا خود هم به درستی به آن اشاره دارد، به علت قضیب‌گرا بودن، اساساً نظریه‌ای مردسالار است. اگر بخواهیم درباره‌ی آن توضیح مختصری دهیم، کافی است به اصرار نظریه‌های روان‌کاوانه‌ی فروید بر ناکامل بودن زنان نسبت به مردان، به دلیل نداشت نرینگی، اشاره کنیم. به عبارتی در نظریاتی از این دست، باز با زنان به عنوان جنس دوم روبرو خواهیم شد. همان باور قدیمی که در عموم فرهنگ‌های سنتی، همواره وجود داشته است. کریستوا که از رویکرد فمینیست‌های نسل جدید به نظریه‌های فروید در شگفت است، با تعجب می‌پرسد: «در اینجا صرفاً با توجه به آگاهی فمینیستی، این سئوال مطرح می‌شود که آیا این امر حقیقت ندارد که فروید از سویی به منزله‌ی تحقیرکننده‌ی زنان و حتا استثمار‌کننده‌ی آنان و از سوی دیگر به عنوان یک قضیب‌گرای کسل‌کننده‌ی وینی پنداشته می‌شده است؟ (وین، شهری پاکدامن و در عین حال منحط) و زنان را صرفاً به منزله‌ی خوارمرد و مردانی اخته تلقی می‌کرده است؟» (ص116).
پرسش کریستوا در حقیقت متوجه قرارداد اجتماعیِ ناگفته‌ای است که فمینیست‌های به اصطلاح «تمایز طلب» از آن حمایت می‌کنند، چیزی که به زبان کریستوا به نوعی دیگر، در نهایت «قربانی طلب» است. از این رو می‌تواند روی دیگر قرارداد اجتماعیِ سنتی باشد. و همین جاست که وی مستقیماً جایگاهِ زنانه‌ای را به پرسش می‌گیرد که از یک سو به واسطه‌ی سنت وارث آن است و از سوی دیگر خواهان تغییرش؛ چیزی که از نظر او می‌تواند به جریان فمینیستی‌ای منتهی شود که تلقی‌اش از مادر شدن، به منزله‌ی ضرورتی برای کشف پیچیدگی زنانه است…. وی شکل افراطی چنین نگرشی را نزد مادران همجنس‌گرا و همچنین نزد مادران مجردی می‌یابد که از پذیرفتن «نقش پدرانه» در زندگی خویش، خودداری می‌ورزند. چنانچه می‌‌گوید، اینان با رد قرارداد نمادین اجتماعیِ متعارف، و به جایش ستایشی پر شور از اقتدار مادرانه، بدون پیشنهادی در برقراری نظامی دیگر، برهم زننده‌ی نظام اخلاقی (ص128) و قانونی‌اند (ص127).
سخن کریستوا را می‌توان این گونه فرموله کرد: این گروه از زنان، برهم زننده‌ی نظم اجتماعی کهن در تاریخ بشرند. اهمیت فرمول بندی حاضر در این است که امیدواریم به واسطه‌‌ آن بتوانیم از تحلیلِ «گسستِ» کریستوا به تدریج گذر کنیم. و به چیزی بنیانی‌تر از بی‌توجهی سوسیالیسم به بدن راه یابیم. به بیانی، تلاش کنیم تا فرایند شکل‌گیری فمینیسمِ مبتنی بر تمایزات جنسی را در تغییر ساختار جهان اجتماعی‌مان دنبال کنیم: جست‌وجوی پیوندهایی که بین مواضع هستی‌شناسانه‌ی فمینیسم (در تمامی اشکالش) و هستی اجتماعی جهانی که در آن زندگی می‌کنیم وجود دارد. پیوندی که هم سرشار از امکان است و هم حامل معضلات فراوان. در هر حال برای گذر از گسست کریستوا، ناچاریم در چارچوب سخن وی، این پرسش را مطرح کنیم که مگر این وضعیتِ به اصطلاح بی‌اخلاق و یا بی‌قانون (یا برهم زننده‌ی نظم اخلاق و قانون) خود برآمده از مدرنیته‌ای نیست که خاستگاه و پرورش‌ دهنده‌ی تمامی نظریات فمینیستی است؟ به بیانی در فرایندی که از چند قرن پیش تا امروز مدرنیته در حال تجربه‌اش بوده، مگر می‌توان به غیر از شکستن مرزهای قلمروهای پیشین (حتا اگر خود خالق آن‌ها باشد)، رویکرد دیگری از آن سراغ کرد؟ تاریخ مدرنیته به ما نشان داده است که زندگی در فرایند مدرن نمی‌تواند چیزی جدا از تداومش در گسست باشد؛ بنابراین «گسستِ» کریستوایی، ریشه‌هایی بنیانی‌تری دارد که شاید بد نباشد به آن‌ها توجه کنیم. مثلاً این که، گسست از یک بنیادِ به اصطلاح «دیگر ناکارآمد»، و روی‌آوردن به نمادی جدید و قابل انعطاف‌تر، خاستگاهی هستی‌شناسانه در مدرنیته دارد؛ در حقیقت چه در عمل و چه در نظریه، ذاتِ بی‌بنیادِ مدرنیته را همین جا به جایی در مکان‌ها و موقعیت‌ها است که شکل می‌دهد. به بیانی تنها عنصری که مدرنیته می‌تواند به آن وفادار باشد، نقدِ دائم و گسست از امر ناکارآمدی است که به منزله‌ی مانع رشد و تکوین تاریخی‌ِ همواره در راه «شدن» و «باشیدن» ظاهر شده است. ضمن آن که نمی‌باید فراموش کرد آنچه باعث چگونگی گسست‌ها و سمت و سوی آن‌ها می‌شود، ریشه در تحولات تاریخی و ساختارهای اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و اقتصادی دارد.
به هر حال در تحلیل کریستوا با وجود توجه به خاستگاه اجتماعی و تاریخیِ جریانات فمینیستی، به خود مدرنیته به عنوان عنصر تغییر و گسست در موقعیت‌ها توجهی نشده است. و شاید مهمترین مشکلی که از این بی‌توجهی به وجود می‌آید این باشد که ناخواسته در تحکیم قوانینی عمل می‌کند که برساخته‌ی همان نظام‌های اجتماعی بهره‌کشانه است. نظام‌هایی که می‌توانند مردسالار و طبقاتی باشند. چنانچه به جای افشای این بنیان‌های اقتدارطلب می‌نویسد:
«انسانشناسی نشان می‌دهد که گرچه نظام اجتماعی قربانی خواه است، اما قربانی، خشونت را نظام می‌دهد(ص125)، تابع خود می‌سازد و بر آن تسلط می‌یابد. عدم پذیرش نظام اجتماعی این خطر را در پی دارد که این گوهر نیک لجام گسیخته بدون مانع و بدون حق و قانون همانند استبداد مطلق تا سر حد انفجار پیش رود (126)».
به بیانی این «قربانی» است که در نهایت سامان دهنده‌ی همان خشونتی است که «نظام» به کمک آن خود را مجهز به خشونت کرده است! آیا این سخن بی‌شباهت به همان اتهام معروفی نیست که در فرهنگ‌های مردسالار به زنانی که مورد تجاوز قرار گرفته‌اند، همواره وارد می‌شود!؟ شاید یادآوریِ سفسطه‌هایی از این دست است که باعث می‌شود کریستوا متوجه نگرش خشونت‌خواهی شود که از سر غفلت یک لحظه‌ در آن گرفتار آمده است، از این رو می‌پرسد: «چگونه می‌توان به درک علم اخلاقی نایل شد که با آگاهی از نظام قربانی خواهش، بخشی از بار مسئولیت را بر دوش هر یک از پیروانش می‌گذارد» (ص134).
در هر حال به نظر می‌رسد نافرمانی و انحراف از قوانین اخلاقی، پیشاپیش در ذات بی‌بنیاد مدرنیته نهادینه شده است (ترغیبی پیشینی و پنهان در وسوسه‌ به نافرمانی و سرپیچی از اخلاق و قوانین)، و اتفاقاً به دلیل همین پتانسیل پیشینیِ انحراف است که به محض ظهور شرایط اجتماعی مساعدِ تخریب، عنصر نقض قوانین و نافرمانی، ظاهر و وارد عمل می‌شود. آشفتگی‌هایی که می‌توان آن را مسبب تمامی سنت شکنی‌ها در قلمروهای متفاوت تفسیر کرد و خود نیز برآمده از آزادیِ متافیزیکی‌ای است که زاده‌ی شرایط اجتماعیِ غرب در تحولات مدرنیستی است. چیزی که در نهایت به خلق انسانی منتهی شد که تقدیرش سی‌زیف‌وار در شکستن الگوها، رقم خورده است. الگوهایی که همواره در معرض تهدید به «قدیم» بودنند….؛ لحظه‌ی سخت و دشواری است چرا که با انسانی مواجه‌ایم که ناگزیر است با چهره‌ی دو وجهی خویش روبرو شود: خود مسئولیتی و ویرانگری؛ ساختن جهان، و یا ویران‌کننده‌ی آن….
و اکنون به نظر می‌رسد، انتخاب‌های انجام شده، او را به انسانی تبدیل کرده که بزرگترین ترس و واهمه‌اش، ترس از خودی است که هنوز مسئولیت خویشتن را به عهده نگرفته و مجاز به هر کاری است. تنها موجودی در جهان که از آزادیِ ساختن و ویران کردن الگوها باخبر است. ویران می‌کند زیرا در بند اخلاق و خِرَدِ خود مسئولیتی نیست. تنها در چنین شرایطی است که طیفی از نظام‌‌های مختلفِ سیاسی توانسته‌اند با ابزاری کردن بسیاری از باورهای فرهنگی ـ عقیدتی، انسانِ غیر مسئول به خود و جهان را در بند قراردادهای اجتماعیِ از خود بیگانه‌ای ‌کنند که حتا بهترین‌شان هنوز که هنوز است، درصدد بهره‌کشی از انسان‌هاست. لازم به گفتن است آنچه در این جا (قلمرو پژوهش) مهمترین جایگاه را دارد، پافشاری بر افشای این موضوع است که بسیاری از جریانات به اصطلاح «بی‌اخلاق» و یا «بی‌قانون» و «استبدادطلب»، اموری جدا از هستی اجتماعی نیست. بدین ترتیب حتا اگر عدم توجه به بدن، مشوق رویگردانی از سوسیالیسم باشد، پژوهش حکم می‌کند تا در شرایط و زمینه اجتماعی آن که همانا ظهور نئولیبرالیسم است کند و کاو کنیم. کاری که کریستوا از آن صرف نظر کرده است. از این رو می‌توان گفت، وی به پرسش بسیار مهمی که خود طرح می‌کند، به تمامی نمی‌پردازد.
مسلماً شعارهای انقلابیِ معطوف به بدن و سکس در جنبش 1968 ضمن آنکه بیانگر ساختارشکنی در رویه‌ی انقلابی است، برملاکننده‌ی بی‌توجهی سوسیالیسم نسبت به بدن نیز هست، اما آنچه شگفت است این است که کریستوا به نئولیبرالیسم تازه ظهور کرده‌ای که به عنوان مبلغ سبک جدید زندگی، جنبش 1968 را نردبام توسعه خود ساخت و با توجه به همان شعارها، به کالایی کردنِ بدن زن و راز و رمز زنانه اقدام کرد، کوچکترین اشاره‌ای نمی‌کند. به بیانی اگر مطالبه‌ی برابری و تساویِ حقوق اجتماعی و محو تمایزات، محصول فمینیسم سوسیالیستی‌ای است که دغدغه‌ی رهایی زنان را در سراسر جهان دارد، کالایی کردن تمایزطلبی‌های جنسیِ عصر حاضر (بخوانیم پافشاری بر تمایزات جنسی، به عنوان مهمترین مطالبه و تبدیل سکس به برند) را می‌توان محصول عصر نئولیبرالیسم دانست. نگرشی که دغدغه‌ا‌ی برای جهان و معضلات آن (فقر، بیکاری، شبکه‌های مافیایی و…) ندارد.
اگر جداً بر این باوریم که انسان مدرن و بی‌بنیاد، ابزار ویرانگری خود و جهانش را از هر حیث (اندیشه و تکنولوژی) در اختیار دارد، به یقین این ابزار همانا سرمایه‌داری، خصوصاً از نوع اخیرش است. و به نظر می‌رسد تمرکزِ بنیادگرایانه بر سکس و روابط جنسی، حتا تحت عنوان تابوشکنی، بخشی ناگسستنی از پروسه‌ی کالاشدگی «لذت»ی است که به آسانی می‌تواند بیانگر بهره‌کشی از لذات طبیعی جنسی و همچنین بهره‌کشی از بدن در قالب خشونت‌های جنسی باشد. از این رو به یمن نئولیبرالیسم، قلمرو سکس و لذات جنسی، به تکنولوژی خاص خود راه یافته است. نحوه‌ا‌ی از زندگی جنسی که خشونت و استثمار خود را به همراه دارد. بنابراین آنچه تعیین کننده‌ی قلمرو اخلاق در عصر حاضر است و هنجار را از ضد هنجار تمیز می‌دهد، رابطه‌ی انسان و جهان در مقام شبان هستی است. تنها این واقعیتِ عینی است که می‌تواند به منزله‌ی داور و معیار عمل کند. و به نظر می‌رسد، با توجه به افزایش انواع خشونت و از جمله خشونت جنسی، فساد و جنایات غیرقابل انکار در همه زمینه‌ها ـ که نه تنها دامن زنان را گرفته بلکه به عالم کودکی و حیات کودکان نیز نفوذ کرده است ـ ، شاید لازم باشد در خود قلمرو فمینیسم به گرایش‌هایی اندیشید که در کنار سایر گفتمان‌های فمینیستیِ ساختارشکن، همواره راه را برای پرسش‌گری از خود و جهان باز می‌گذارد. منظور نگرشی است که در زمانه‌‌ای که الگوشکنی، بازاری گرم دارد، برای رهایی از تقلیل یافتگیِ زنان، کودکان و حتا مردان، به عرصه‌ی صرفاً جنسیتی (انتزاع شده از هستی اجتماعی) و همچنین مبارزه با کالایی شدن لذت‌های جنسی، وظیفه‌ی خود را در ساختن الگوهایی می‌داند که معیارش بر اساس این درک ساده و تجربی است که انسانیتِ آدمی، همواره قبل از جنسیت اوست. زیرا ساختن و آزاد کردن جهان از انواع ستم‌ها نه با جنسیت بلکه با آدمیتِ آدمی در قبول مسئولیت‌هایش امکان پذیر می‌شود.
اصفهان ـ اسفند 1392
مشخصات کامل مقاله‌ی مورد اشاره از کریستوا
زمانِ زنان، ژولیا کریستوا، ترجمه نیکو سرخوش، برگرفته از کتاب سرگشتگی نشانه‌ها (مجموعه مقالات)، گزینش و ویرانش مانی حقیقی، نشر مرکز، چاپ چهارم 1386
 

معلمان چگونه زندگی می‌کنند؟

معلمان چگونه زندگی می‌کنند؟

آرمان- بنفشه رنجی: تعدادکل معلمان و کارکنان آموزش و پرورش در سال تحصیلی 92-93،یک میلیون و 13 هزار و 655نفر عنوان شده است که از این تعداد 481 هزار نفر را معلمان و کارکنان مرد و 532 هزار نفر را معلمان و کارکنان زن تشکیل می‌دهند.طبق گزارش مرکز آمار و فناوری ارتباطات و اطلاعات وزارت آموزش و پرورش، 358 هزار معلم در مقطع ابتدایی، 232 هزار معلم در مقطع راهنمایی و 307 هزار معلم در مقطع متوسطه فعالیت خواهند داشت که 61 هزار نفر دیگر نیز در بخش اداری و آموزش عالی دانشگاه فرهنگیان مشغول به کار خواهند بود. ضمن آنکه تعداد معلمان استثنایی نیز 21 هزار و 500 نفر است.

از نیروهای رسمی تا معلمان شرکتی

نیروهایی که به عنوان معلم به تدریس در آموزش و پرورش مشغول هستند انواع مختلفی را شامل می‌شوند. در این میان، معلمان رسمی معلمانی هستند که در دانشگاه‌های تربیت معلم و دانشگاه فرهنگیان درس می‌خوانند و از همان بدو ورود مشغول به تدریس می‌شدند. سال گذشته فعالیت دانشگاه تربیت معلم متوقف شد و تنها دانشگاه فرهنگیان در این زمینه فعالیت خود را ادامه داد. گفته می‌شود با شروع این روند، دانشگاه فرهنگیان تنها به شکل آزمایشی دانشجویان را برای تدریس به کار می‌گیرد و وعده استخدام رسمی به آنها داده نمی‌شود. معلمان حق‌التدریسی معلمانی هستند که در برخی رشته‌ها از جانب آموزش و پرورش جذب می‌شوند و پس از مدتی اگر آموزش و پرورش به نیرو احتیاج داشت به صورت رسمی استخدام می‌شوند. با این حال، فرآیند استخدام حق‌التدریسی‌ها به صورت رسمی در بیشتر موارد حدود شش سال به طول می‌انجامد و در این مدت، بیشتر این معلمان از شرایط خود ناراضی هستند.معلمان آزاد، معلمانی هستند که حکم ابلاغی برای آنها صادر نمی‌شود، از خدمات بیمه‌ای برخوردار نیستند و تنها به صورت شفاهی با آنها توافق می‌شود. گفته می‌شود به کار گیری این نوع از معلمان در سه سال اخیر مرسوم شده اما، در حال حاضر جذب آنها متوقف شده است. از نیروی کار معلمان آزاد در مناطق محروم و روستایی استفاده می‌شود که به دلیل صعب‌العبور بودن نیروهای نوع دیگر حاضر به خدمت در آن مناطق نیستند.معلم- سربازها، افرادی هستند که بیشتر آنها تحصیلات فوق دیپلم دارند و دوران سربازی را با تدریس می‌گذرانند و پس از این دوران، در صورت تمایل و نیاز آموزش و پرورش به صورت رسمی استخدام می‌شوند. سربازانی که در رشته‌های خاص تدریس کرده‌اند که مورد نظر وزارت آموزش و پرورش است، دوران آموزشی را در تابستان می‌گذرانند و از مهر در کلاس‌های درس حاضر می‌شوند.معلمان شرکتی، معلمانی هستند که طی قرار داد آموزش و پرورش با برخی شرکت‌ها به کار برده می‌شود، شرکت‌ها این معلمان را معرفی می‌کنند و در واقع، طرف قرارداد آموزش و پرورش، شرکت‌ها هستند و نه معلمان.این نوع از معلمان نیروهایی هستند که به عنوان نیروی خدماتی در زمان وزارت علی احمدی، وزیر آموزش و پرورش دولت نهم وارد آموزش و پرورش شدند. پس از آن، در دوران وزارت حمیدرضا حاجی بابایی، وزیر آموزش و پرورش دولت دهم، این معلمان با شکایت از اینکه با مدارک فوق دیپلم و لیسانس نمی‌توانند به عنوان نیروی خدماتی مشغول باشند، از بخش خدمات به بخش آموزش منتقل شدند. مشکلات معلمان مسائل مختلفی از جمله میزان حقوق، بیمه، وام، پاداش و مزایا را شامل می‌شود. مسائلی که مشکلات معیشتی بسیاری را برای معلمان به وجود آورده است و در نتیجه باعث بی‌انگیزگی آنها شده است. در این زمینه و به مناسبت روز معلم، گفت‌وگویی داشتیم با برخی معلمان و آنها از مهم‌ترین مشکلات خود صحبت کردند، اگرچه همه آنها بر این عقیده‌اند که مشکلات معلمان بسیار و حرف برای گفتن زیاد است.

مسکن

مشکل مشترکی که میان این معلمان وجود دارد مشکل مسکن است؛معلمانی که مبلغ زیادی از حقوق خود را صرف کرایه خانه می‌کنند. بسیاری از این معلمان پس از سال‌ها خدمت در آموزش و پرورش، همچنان نتوانسته‌اند مسکن شخصی داشته باشند و مقدار بسیاری از حقوق خود را هزینه کرایه خانه می‌کنند. آقای مرادی معلمی که یک میلیون و 100 هزار تومان حقوق دریافت می‌کند و 500 هزار تومان از این مبلغ را کرایه خانه می‌دهد،می‌گوید: برای ثبت‌نام مسکن مهر شش میلیون تومان از ما می‌خواستند و ما این مبلغ را نداشتیم. این معلم که در شیراز زندگی و در یزد تدریس می‌کند، 10 ماه است کرایه خانه را پرداخت نکرده است و چند روز برای تخلیه خانه فرصت دارد. او عنوان می‌کند: درخواست خانه سازمانی کردیم اما، گفتند شما بومی هستید. آقای مرادی که 27 سال سابقه کار دارد، مشکل بزرگ خود را مستاجری عنوان می‌کند و می‌گوید: 30 سال است که از این خانه به آن خانه می‌رویم، سالی یک یا دوبار منزل خود را عوض می‌کنیم و هیچگاه طعم خانه‌دار شدن را نچشیدیم.معلم دیگری که در بروجرد مشغول به تدریس بوده و چند ماهی است که بازنشست شده است، می‌گوید: 30 سال کار کرده‌ام اما، هنوز خانه‌ای ندارم. آقای رستمی که دریافتی حقوق او کمتر از یک میلیون است، ادامه می‌دهد: همکاران بسیاری را می‌شناسم که مانند من پس از سال‌ها خدمت در آموزش و پرورش نتوانسته‌اند صاحب مسکن شوند. این در حالی است که دانش آموزانی داریم که هر کدام شش دهنه مغازه دارند.معلمانی نیز هستند که اگرچه توانسته‌اند صاحبخانه شوند، با این حال اقساط خانه بار سنگینی بر دوش آنها قرار داده است. آقای محمدیان با 22 سال سابقه کار، در استان مرکزی و در مقطع ابتدایی مشغول به تدریس است. او یک میلیون و 700 هزار تومان حقوق دریافت می‌کند که یک میلیون و 100 هزار تومان آن را قسط خانه می‌دهد. آقای برزگر،معلم دیگری است که 25 سال سابقه کار دارد، در استان مرکزی مشغول به تدریس است. او دریافتی حقوق خود را یک میلیون و 700 هزار تومان عنوان می‌کند که به دلیل پرداخت اقساط ماشین و خانه، در نهایت 500 هزار تومان از این حقوق برای او باقی می‌ماند.یک معاون مدرسه که 23 سال سابقه کار دارد، حقوق دریافتی خود را یک میلیون تومان عنوان می‌کند که 500 هزار تومان آن را کرایه خانه می‌دهد. آقای بیگی می‌گوید که: تصمیم گرفته بود کلیه خود را اهدا کند اما، به کمک همکاران و دوستانش موفق شد قرض‌های خود را بدهد.

معلمان مناطق محروم و صعب‌العبور

برخی از معلمان مشکلات خود را رفت و آمد به مناطقی عنوان می‌کنند که با وجود صعب‌العبور بودن، هیچ مزایایی برای خدمت در آن مناطق به آنها ارائه نمی‌شود. منطقه رودبار قصران، از روستاهای منطقه یک تهران است که برخی از این معلمان در آنجا تدریس می‌کنند. آقای شمسایی که 27 سال سابقه کار دارد و 900 هزار تومان حقوق دریافت می‌کند، می‌گوید: رفت و آمد از تهران به روستاهایی مانند گرماب یا شمشک حدود چهار ساعت طول می‌کشد، از این رو هر معلمی حاضر به خدمت در این مناطق نیست. این معلم ادامه می‌دهد: من لیسانس ابتدایی دارم و 13 سال هم سابقه تدریس ریاضی دارم اما، چون کمتر معلمی به این منطقه می‌آید، مجبور شده‌ام ریاضی مقطع هفتم و سوم راهنمایی را نیز تدریس کنم. آقای صفری، معلم دیگری که در این منطقه تدریس می‌کند و 22 سال سابقه کار دارد، بیان می‌کند: در برخی جاها حتی ماشین نمی‌تواند معلمان را ببرد و آنها مجبور هستند پیاده مسیری را طی کنند. او ادامه می‌دهد: هنگامی که مسئولان برای بازدید از مدارس این منطقه می‌آیند، تنها دو یا سه مدرسه با شرایط بهتر را به ‌آنها نشان می‌دهند، از این رو آنها از بطن ماجرا خبری ندارند. در این مناطق حتی جابه‌جایی از روستایی به روستای دیگر برای مردم بومی حدود دو ساعت زمان می‌برد.خانم کیایی معلم آزادی است که در روستایی در منطقه یک تهران مشغول به تدریس است. او که 300 هزار تومان حقوق دریافت می‌کند می‌گوید: به دلیل فرهنگی بودن محیط و اینکه اسمش آموزش و پرورش است، شغل را پذیرفتم.

مشکلات معیشتی

علاوه بر مشکل مسکن، عدم تطبیق حقوق‌های دریافتی با مخارج زندگی از دیگر مشکلاتی است که این معلمان به آن اشاره می‌کنند. آقای بیگی که دانشجو است و یک پسر دانشجو نیز دارد، روزی 10 هزار تومان کرایه تاکسی می‌دهد تا از نارمک تهران به مدرسه‌ای در بومهن برود.آقای مرادی نیز دو دختر دانشجو و یک دختر که در مقطع پیش دانشگاهی تدریس می‌کند، دارد. او می‌گوید: در برخی موارد از دوستانمان کمک می‌گیریم، چند وقت پیش خانه را دزد زد و چیزی برایمان باقی نگذاشت.آقای رستمی، سه فرزند دانشجو دارد، او معتقد است که حق عائله‌مندی با تورم و مخارج روز تناسب ندارد. آقای صفری نیز به معلمانی اشاره می‌کند که پس از 10 سال بازنشستگی به دلیل مشکلات معیشتی همچنان به تدریس مشغول هستند. او ادامه می‌دهد: برخی از همکاران با ماشین خود به جابجایی مسافر مشغول هستند. صفری این سوال را مطرح می‌کند که‌ آیا بازنشستگان دیگر مشاغل نیز سرنوشتی مانند بازنشستگان آموزش و پرورش دارند؟

تسهیلات رفاهی

وام، بیمه، پاداش و مزایا از مواردی هستند که این معلمان از آنها ابراز رضایت نمی‌کنند و آن را در مقایسه با مزایای سایر مشاغل نامناسب و نابرابر می‌دانند. آقای رستمی می‌گوید: برای هر فرزند، بیمه را دریافت می‌کند، آیا با این امکانات می‌خواهند شهروندان را تشویق به فرزند آوری کنند؟ آقای برزگر نسبت به خدمات بیمه طلایی انتقاد می‌کند و می‌افزاید: بیمه‌ای که خدمات دندانپزشکی و هزینه عینک را حذف کند دیگر چه بیمه‌ای است. البته هنوز معلوم نیست که آیا خدمات دیگری هم قرار است حذف شود یا خیر. آقای شمسایی با اشاره به پاداش معلمان مناطق محروم که از سال 88 حذف شده است. می‌گوید: پیش از حذف این پاداش، سالی یک ماه یا دو ماه به معلمانی که در مناطق روستایی تدریس می‌کردند، پاداش پرداخت می‌شد. آقای محمدیان با اشاره به سختی کار در مقطع ابتدایی بیان می‌کند: در گذشته، حقوق معلمان مقطع ابتدایی 20 درصد از دیگر مقاطع بیشتر بود که در نظام هماهنگ حذف شد. در رابطه با وام‌های دریافتی، این معلمان نسبت به پایین بودن مبلغ وام‌ها و اقساط گران قیمت، ابراز نارضایتی می‌کنند. آقای مرادی با اشاره به وامی که دریافت کرده است می‌گوید: یک بار نزدیک دو میلیون و بار دیگر نزدیک سه میلیون وام گرفته‌ام، با این وام‌ها چه کار می‌توان کرد؟ آقای بیگی عنوان می‌کند: ارگان‌های دیگر به کارکنان خود وام‌های بی بهره با اقساط بلند مدت می‌دهند. این معلم بیان می‌کند: ما از همه مشاغل دیگر عقب افتاده‌ایم، افرادی که در حوزه بهداشت و درمان مشغول هستند حقوق و مزایای آنها با معلمان قابل مقایسه نیست. آقای برزگر می‌گوید: در ارگان‌های دیگر به کارکنان وام‌های 15 میلیون تومانی پرداخت می‌شود. این در حالی است که معلمان وام‌های سه میلیونی دریافت می‌کنند و ماهی 200 هزار تومان باید قسط پرداخت کنند.

نا امیدی و بی انگیزگی معلمان

بدون شک مواردی که ذکر شد، تمام مشکلات معلمان را پوشش نمی‌دهد. به نظر می‌ر سد مجموع این مشکلات و حل نشدن آنها، نوعی بی‌انگیزگی به دلیل فشارهای معیشتی و سختی کار در معلمان ایجاد کرده است. آقای شمسایی ادامه‌ می‌دهد:معلمان مناطق محروم هیچ پاداشی دریافت نمی‌کنند این در حالی است که در روزهای سخت پاییز و زمستان به سختی می‌توان از این مناطق عبور کرد.آقای محمدیان با تاکید بر اینکه در این دولت باید توجه ویژه‌ای به معلمان شود، می‌افزاید: معلمان باید انگیزه لازم داشته باشند تا تدریس کنند، در غیر این صورت بعید به نظر می‌رسد که سند تحول تحقق پیدا کند. او ادامه می‌هد: معلمان در حال حاضر انگیزه و رغبت لازم را ندارند.همچنین، آقای مرادی که به دلیل فشارهای زندگی دچار مشکلات روحی شده است و دارو مصرف می‌کند، بیان می‌کند: همسرم هم به دلیل مسائل زندگی دچار مشکلات جسمی شده است. خانم کیایی نیز با بیان اینکه سال دیگر شغل معلمی را ادامه نخواهد داد، عنوان می‌کند: امسال نمی‌توانم دانش‌آموزان را رها کنم. وقتی می‌بینم که نیروهای شرکتی را استخدام می‌کنند، اما نیروهای آزاد را جذب نمی‌کنند، انگیزه‌ام را از دست می‌دهم. آقای رستمی می‌گوید: بسیاری از معلمان که فرزندان بزرگ دارند و نمی‌توانند نیازهای معیشتی و مادی آنها را برآورده کنند، دچار افسردگی شده‌اند و انگیزه خود را از دست داده‌اند، مانند معلمانی که فرزندانی در سن ازدواج دارند.

 

زنان؛ ارزان‌ترین نیروهای کار

زنان؛ ارزان‌ترین نیروهای کار

زنان نیمی از نیروی کار کشور را تشکیل می‌دهند که در بیشتر موارد اعم از حقوق و دیگر شرایط شغلی شرایط یکسان و برابری را با مردان ندارند. آنچه مسلم است زنان نیمی از جمعیت دنیا را تشکیل می‌دهند و کاملا طبیعی است که زنان نیز مانند مردان بخواهند نقش مهم و موثری در جامعه و فعالیت‌های اجتماعی ایفا کنند. درخصوص موانع اقتصادی مشاركت زنان می‌توان به چهار عامل مهم آن اشاره داشت:

كارخانه‌داری بدون دستمزد

خانه‌داری كه عمده‌ترین كار زنان در جامعه ماست، فعالیت‌های اقتصادی گوناگونی را در برمی‌گیرد، نظیر امرار معاش از طریق كشاورزی در روستاها و تولید كالا و خدمات كه این كارها بدون پرداخت دستمزد می‌باشد و هیچ ارزیابی اقتصادی از این فعالیت زنان به عنوان مادر و همسر در كاهش هزینه‌های خانواده و موثر بودن آن در اقتصاد غیرپولی انجام نمی‌شود. در زمینه عدم دریافت مزد در قبال كار خانه از سوی زنان خانه‌دار، باید اضافه كرد كه كار خانه‌داری تولید درآمد می‌كند، ولی این درآمد پنهان است و پولی نیست كه مستقیم به دست او بدهند، پولی است كه به علت زحمات او در جیب خانواده می‌ماند تا برای رفاه همه خرج شود، زیرا اگر زن خانه به هر دلیلی كار خانه‌داری را انجام ندهد، آن خانواده ناگزیر می‌شود با پرداخت مبلغی از درآمد خانواده، فردی را برای انجام امور به استخدام درآورد و كار یك زن خانه دار از لحاظ مادی همین دستمزدی است كه پرداخت نمی‌شود. لذا كوشش‌های بیشتری لازم است تا كار خانه‌داری زنان به عنوان عاملی كه نقش مستقیم در اقتصاد پولی كشور و درآمد خانوار دارد شناخه شود و اگر هم قابل محاسبه در نظام محاسبات مالی، به جهت كاركرد خاص آن نمی‌باشد، در یك نظام محاسباتی به موازات نظام محاسبات مالی، می‌تواند اندازه‌گیری و تخمین زده شود. این امر با توجه به این‌كه حدود سه چهارم زنان جامعه را خانه‌داران تشكیل می‌دهند، قابل توجیه و حائز اهمیت است.

اختلاف سطح دستمزدها

عامل دیگری كه در اختلاف درآمد بین مردان و زنان تأثیر دارد، تبعیض در پرداخت دستمزد است. چنین تصور می‌شود كه در دوره‌های ركود و تعدیل ساختاری بر تعداد كارگران زن افزوده شده باشد و به میزانی كه مردان شغل خود را در بخش وسیعی از دست داده‌اند، زنان مجبور بوده‌اند برای بقای خانواده در بخش غیررسمی كار كنند و این چیزی است كه یونیسف از آن به عنوان تعدیل نامرئی نام می‌برد. محدودیت‌های شغلی زنان و هجوم زنان برای كسب مشاغل باعث می‌شود كه عرضه نیروی كار زنان بیشتر از تقاضا شده و مدیران و كارفرمایان زنانی را استخدام كنند كه دستمزد كمتری را خواهان هستندكه موجب اختلاف دستمزدهای زنان نسبت به مردان شده و میل و رغبت زنان را برای مشاركت در فعالیت‌های اقتصادی كاهش می‌دهد.

نوع مشاغل

حضور زنان در برخی مشاغل كه بیشتر زنانه نامیده می‌شود از جمله معلمی، بهیاری و خدمتكاری در ادارات كه در ادامه نقش‌های سنتی بدون مزد زن در خانه است، تمركز بیشتری دارد كه از كیفیت پایینی برخوردار می‌باشد همچنین دارای سطح دستمزدهای پایین‌تری نیز هستند. لذا حضور زنان در این‌گونه مشاغل كه آنان را به همان كارهایی كه در فرهنگ سنتی در خانواده انجام می‌داده است، می‌گمارند نه تنها هیچ راهكار مناسبی برای مشاركت زنان ندارد بلكه آنان را عملاً از صحنه فعالیت اقتصادی دور نگه می‌دارد.

زنان؛ ارزان‌ترین نیروهای کار

یک فعال حقوق زنان کارگر معتقد است قوانین اشتغال زنان به صورت حداقلی اجرا می‌شوند به طوری که واحدهای تولیدی و صنعتی کمتر به استخدام زنان متاهل رغبت دارند. «هاله صفرزاده» با اعلام این مطلب گفت: طرح‌هایی که با هدف حمایت از خانواده تنظیم شده‌اند، شرایط اشتغال را برای زنان سخت تر خواهند کرد زیرا اکثر خانواده‌ها به درآمد حاصل از کار زن احتیاج دارند و خانه‌نشینی زن فشار اقتصادی بیشتری به خانواده وارد خواهد آورد. این فعال کارگری درخصوص شرایط اشتغال غیررسمی زنان با یادآوری اینکه شرایط به نحوی است که زنان با کمترین دستمزدها به كار راضی می‌شوند، گفت: اشتغال غیر رسمی زنان کارگر منجر به رشد فقر و کاهش کیفیت زندگی خانواده و فرزندان خواهد شد و راه‌حل این معضل افزایش نظارت بر کارگاه‌های کوچک و اشتغال خانگی است. وی با اشاره به اینکه وضعیت اشتغال کارگران زن به مراتب از کارگران مرد بدتر است، ادامه داد: در برخی موارد استخدامی مربوط به زنان مجرد معمولا متقاضیان به نوعی متعهد به عدم ازدواج و بارداری می‌شوند. وی با یادآوری اینکه کارفرمایان به ندرت در کارگاه یا واحد صنعتی برای کارگران زن مهد کودک دائر می‌کنند، گفت: همه این شرایط دست به دست هم داده تا وضعیت اشتغال زنان بدتراز مردان باشد و در عین حال حمایت،‌ حقوق و مزایای کمتری دریافت کنند. صفرزاده با اعلام اینکه کارگران زن ارزان‌ترین نیروهای کار فعلی جامعه هستند، تصریح کرد: دستمزد پایین زنان کارگر حتی منجر به اعتراض همکاران مرد آنها شده است. کارگران مرد معتقدند اگر زنان دستمزد بیشتری مطالبه کنند،‌ دستمزد کلی کارگران نیز افزایش خواهد یافت. وی خاطرنشان کرد با این حال باید در نظر بگیریم که احتمال اخراج و بیکاری زنان در صورت تقاضای دستمزد بالاتر،‌ بیشتر از مردان است.

آرمان

یک دیدار تلخ از زندان زنان در ورامین مادران زیرتیغ جدائي

یک دیدار تلخ از زندان زنان در ورامین
مادران زیرتیغ جدای
فرناز قلعه‌دار
صبح یک روز بهاری که هنوز هوا بوی تازگی می‌داد و آسمان آبی طعم زندگی می‌بخشید، راهی سفر شدیم، سفری کوتاه به مقصدی دور، آنقدر دور که برای بعضی‌ها آخر دنیا خواهد بود. سفر به یک زندان قدیمی، زندانی در نزدیکی ورامین. نامش ندامتگاه شهرری است اما در ایران به زندان زنان معروف است، چرا که در تمام کشور تنها زندانی است که همه زندانیانش زن هستند؛ زنانی با جرایم مختلف از قتل و جنایت گرفته تا فساد و فحشا و سرقت و کلاهبرداری. از پیرزن 70 ساله تا دختران جوان 20 ساله‌ای که در محدوده استان تهران دستگیر شده‌اند، همگی در این زندان به سر می‌برند.
تاریخچه زندان شاید به 40 یا 50 سال قبل برمی‌گردد. بعد از انقلاب برای مدتی تعطیل شد و از سال 81 پس از یک بازسازی اساسی به محل نگهداری معتادان پرخطر تبدیل شد، اما از سال 90 به شکل زندان زنان استان تهران درآمد و حالا صدها زن مجرم و محکوم در آن روزگار می‌گذرانند.
حالا به بهانه روز زن و تولد حضرت فاطمه زهرا(س)، درهای زندان به روی خبرنگاران رسانه‌ها باز شده است تا از نزدیک شاهد زندگی یا بهتر است بگوییم روزمرگی زنانی باشیم که به دلایل مختلف محکوم به حبس پشت دیوارهای خاکستری و خاردار شده‌اند.
ملاقات با مادرانی که هر چه هستند و در هر شرایطی، اما مادرند و وظیفه مادری را به‌خوبی انجام می‌دهند. این را وقتی فهمیدم که نگاهی به بند مادران دارای فرزندان زیر 2 سال انداختم. مسئولان زندان برای این زنان بندی جداگانه در نظر گرفته‌اند. به در و دیوار بند و سلول‌ها که نگاه کنی، خودت متوجه تفاوت آن با سایر بندها می‌شوی. انگار مهدکودک است؛ نقاشی، عکس، پوستر و کاغذ رنگی بر در و دیوار سلول‌ها خودنمایی می‌کند. صدای گریه و خنده و بازی بچه‌ها به گوش می‌رسد، اما شاید این مادران بیش از من و امثال من قدر روزهای با فرزند بودن را می‌دانند. برخی روزها را «چوب‌خط» می‌زنند چون می‌دانند که فرصت‌شان برای با هم بودن و در آغوش گرفتن جگرگوشه‌شان بسیار اندک است. آخر طبق قوانین زندان، آنها فقط 2 سال وقت دارند با کودک‌شان باشند. پس از این مدت بچه را می‌گیرند و می‌برند. اگر در بیرون زندان خانواده‌ای داشته باشد، بچه را به آنها می‌سپرند و اگر نه، جایی جز بهزیستی در انتظار کودک نخواهد بود. مسئول بند می‌گوید: «لحظه‌های تلخ و اندوهباری است آن هنگام که می‌خواهند کودک را از مادرش جدا کنند، دل سنگ هم آب می‌شود.»
اما زندان هم جای مناسبی برای این کودکان بخت برگشته نیست؛ آنها که در زندان فرزندشان را به دنیا می‌آورند یا آنها که با فرزند شیرخواره راهی زندان می‌شوند، باید بدانند که یک روز از فرزندشان جدا خواهند شد و این سرنوشتی است که خودشان رقم زده‌اند. در جایی میان این همه سیاهی و تاریکی، روزنه‌های امیدی نیز نمایان است. آنها که آستین بالا زده‌اند و کمر همت بسته‌اند تا شاید گوشه‌ای از دردهای این جماعت به خطا رفته را تسکین دهند. جلوه این تلاش را وقتی می‌بینی که وارد سالن بزرگی که در طبقه بالای زندان قرار دارد، می‌شویم. کارگاه خیاطی زندان که به همت بنیاد تعاون زندانیان راه‌اندازی شده، مکانی برای آموزش، کار، سرگرمی و کسب درآمد حلال برای زنان و مادرانی است که سخت‌ترین لحظه‌ها را بدون داشتن چشم‌‌اندازی روشن به آینده در زندان می‌گذرانند.
وارد سالن که شدیم، ناگهان تمام چشم‌ها به سوی ما برگشت، وقتی فهمیدند خبرنگار هستیم، برخی بی‌اختیار روسری‌هایشان را تا نزدیک بینی پایین کشیدند تا چهره‌هایشان دیده نشود. برخی دست از کار کشیدند و سرهایشان را روی میز گذاشتند، اما عده‌ای دیگر لبخندی بر لب نشانده و با خوشرویی از ما استقبال کردند. روی هر میز یک چرخ خیاطی، مقداری پارچه و دو شاخه گل رز سفید دیده می‌شد. گفتند گل‌ها را به مناسبت روز زن به آنها هدیه داده‌اند. خبرنگارها در سالن بین زنان زندانی پخش شدند. از کنار آنها رد می‌شدم و سعی می‌کردم در چهره‌شان ردی از دلخوشی و رضایت پیدا کنم. در همین موقع زن جوانی صدایم کرد: «خانم، خانم.» برگشتم و نگاهش کردم. صورتش خندان بود و دندان‌های شکسته‌اش نمایان. من هم با لبخند گفتم: بله.
گفت: «دلم برای بچه‌ام تنگ شده، 16 روزه بود که دستگیر شدم. سه ماه پیش من بود، خیالم راحت بود، اما یک ماه پیش که وقت دادگاه داشتم، همسر سابقم هم آمده بود آنجا تا بچه را ببیند اما به بهانه این که پوشک بچه را عوض کند، او را برد و فرار کرد و دیگر خبری از آنها ندارم.»
گفتم: جرمت چیست؟
گفت: «سرقت. اما باور کنید من بی‌خبر بودم. یک روز همین همسر موقتم به خانه آمد و یک کارت عابربانک به من داد و گفت سه میلیون تومان پول داخلش است. دوستم بابت بدهی‌اش به من داده، برو برای خودت طلا بخر! من هم سادگی کردم و رفتم طلا خریدم، اما غافل از این که کارت سرقتی بود و مرا دستگیر کردند.» مریم که حالا دیگر اشک در چشم‌هایش حلقه زده بود،‌ با لبخندی که هنوز بر لب داشت، گفت: «از شوهر اولم هم یک پسر 7 ساله دارم. در این مدت او را هم ندیده‌ام. دلم برایش پر می‌زند، یکی دو بار تلفن کردم تا صدایش را بشنوم؛ با بغض گفت: مامان کجایی چرا نمی‌آیی پیشم؟ نکنه مرده‌ای و پیش خدا رفته‌ای؟
وقتی پسرم این حرف‌ها را زد، دلم ترکید. از همان روز تصمیم گرفتم به این کارگاه بیایم و کار کنم تا حداقل سرم گرم شود و کمتر فکر بچه‌هایم آزارم دهد. الان یک ماهه اینجا خیاطی می‌کنم، ‌دستکش می‌دوزم، شاید پولی هم بدهند و کمک خرجم شود.»
چند قدم آن طرف‌تر پیرزن غمگینی توجهم را جلب کرد. دستانش چروکیده و صورتش تکیده بود. گفتم: مادر! شما چرا اینجایی؟
نگاهم کرد و گفت: «به خاطر پسرم، جرم او را گردن گرفتم، نگهداری مواد مخدر 6 ماهه که اینجا هستم. پسرم سابقه‌دار است، نخواستم دوباره گیر بیفتد. اینجا سخت می‌گذرد، خودم خواستم کار کنم تا کمتر کندی ثانیه‌ها را حس کنم.»
سالن بعدی کارگاه قالیبافی و «قاشق‌زنی» بود. عده‌ای پشت دار قالی نشسته بودند،
40-30 نفر هم پشت یک میز مستطیل شکل بزرگ سرگرم بسته‌بندی قاشق‌های یک بار مصرف بودند. بعضی‌ها بلندبلند حرف می‌زدند، شوخی می کردند و می‌خندیدند. یکی از آنها که زنی جوان و خوش‌مشربی بود، توجهم را جلب کرد. گفتم: چند وقته اینجایی؟ خندید و گفت: یک سال.
– جرمت چیست؟
قتل!
کمی جا خوردم و گفتم: چه کسی را کشته‌ای؟
– شوهرم را؛ بداخلاق و خیانتکار بود، هم خودم را راحت کردم هم پسرم را!
پسرت کجاست؟
– پیش عمویش است. اما اقدام کرده‌ام سرپرستی‌اش را بگیرم.
تعجبم بیشتر شد و گفتم: فکر می‌کنی با کاری که کرده‌ای، سرپرستی پسرت را به تو می‌دهند؟ اخمی کرد و گفت: «هر طور شده، این کار را می‌کنم، وقتی آزاد بشوم، باید پیش من باشد.» از این همه امیدواری و اعتماد به نفس او تعجب کرده بودم. از همه بیشتر حرف می‌زد و می‌خندید و با امید به آزادی و کسب درآمد بیشتر کار می‌کرد اما در مقابل زنانی هم بودند که دست و دل‌شان به کار و حرف زدن نمی‌رفت. سرد و مأیوس و خسته به نظر می‌رسیدند. زهرا میرزایی، معاون اداری مالی ندامتگاه شهرری و خانم محمودی معاون قضایی زندان در این بازدید راهنمای خبرنگاران بودند. محمودی گفت:
« اینجا تنها زندانی است که مجوز تأسیس آرایشگاه دارد. یعنی ما از مربیان فنی و حرفه‌ای دعوت می‌کنیم به زندان بیایند و به مددجویان حرفه آرایشگری یاد بدهند و پس از پایان کار نیز مدرک رسمی به آنها می‌دهیم و جالب‌تر از همه این که در مدرک‌شان هیچ اسمی از زندان که محل دریافت مدرک و آموزش است، برده نمی‌شود. در ضمن یک سرگرمی و راهی برای دور شدن هر چند موقتی از مشکلات و ناراحتی‌هایشان است.»
دقایقی بعد با پایین رفتن از پله‌های آبی رنگ فلزی، به زیرزمین رفتیم. در ابتدای یک سالن بزرگ که بندهای مختلف نگهداری زنان قرار داشت، یک فروشگاه پوشاک و یک کافی‌شاپ دیده می‌شد. قرار بود فروشگاه و کافی‌شاپ «حامی امید» با حضور رحیم مطهرنژاد مدیرعامل بنیاد تعاون زندانیان، یوسفی رئیس زندان و چند نفر از مقام‌های دیگر در سازمان زندان‌ها افتتاح شود. مطهرنژاد همزمان با افتتاح فروشگاه و کافی‌شاپ گفت: «در حال حاضر بنیاد، 650 فروشگاه زنجیره‌ای برای رفاه حال زندانیان در سراسر کشور ایجاد کرده که مایحتاج عمومی زندانیان اعم از پوشاک، مواد خوراکی و بهداشتی به آنها عرضه می‌شود. رستوران، کترینگ و فست فود نیز برای تنوع مزاج و در صورتی که بخواهند غیر از غذاهای روزمره‌شان غذای دیگری بخرند، برایشان در نظر گرفته‌ایم.»
مطهرنژاد در حالی که ایجاد اشتغال را مهم‌ترین راه برای نجات یک زندانی و خانواده‌اش می‌دانست، گفت: «متأسفانه در کشور ما حتی یک ریال بودجه مصوب برای اشتغال زندانیان در نظر گرفته نشده است. این در حالی است که زندانی در 2 مقطع نیاز مبرم به کار دارد؛ 1- در دوران محکومیت 2- بعد از آزادی که متأسفانه برای هیچ کدام در کشور ما تدبیری اندیشیده نشده است.
زندانی و خانواده‌اش نیاز به زندگی دارند. زندگی یعنی امرار معاش، تحصیل، معاشرت، ازدواج و کسب و کار که باید برای تک تک آنها برنامه‌ریزی کرد. در کشور ما برای آزادی یک زندانی، مردم به خوبی هزینه می‌کنند و در جشن‌ها و گلریزان و ستاد دیه و غیره پول می‌دهند تا یک زندانی را آزاد کنند اما همین افراد حاضر نیستند به یک زندانی آزاد شده کار بدهند و با چسباندن انگ زندانی، خلافکار یا سوء پیشینه، او را از جامعه طرد می‌کنند.»
در همین هنگام بی‌اختیار یاد صحبت‌های زن جوانی افتادم که در کارگاه سرگرم خیاطی بود. زن زندانی اشک می‌ریخت و می‌گفت: «اگر این کار- خیاطی- را بیرون از زندان آموخته بودم و به عنوان خیاط کار می‌کردم، مجبور نبودم به خاطر سیر کردن شکم دو بچه‌ام، تن به کار خلاف بدهم و وسیله سوء استفاده دیگران شوم. ای کاش یک نفر پیدا می‌شد کار شرافتمندانه‌ای به من پیشنهاد می‌داد و مجبور نمی‌شدم برای دومین بار به زندان بیفتم.»
مدیرعامل بنیاد تعاون زندانیان در ادامه گفت: «باید کاری کرد که جامعه به سوی تولید زندانی نرود. از مردم انتظار داریم در اختلاف‌های مالی، خانوادگی، ازدواج و دعواهای حقوقی قبل از هر کاری، گذشت پیشه کنند و دعوای حقوقی را به کیفری تبدیل نکنند تا باعث تولید زندانی شود. زندان را به جایگاهی برای مجرمان خطرناک که وجودشان برای جامعه مضر است، تبدیل کنیم نه کسانی که مرتکب تخلف‌های سبک شده‌اند. وقتی یک مرد یا زن به زندان می‌افتد، یک خانواده و چه بسا چند خانواده درگیر مشکلات بزرگ می‌شوند و از همه بدتر این که جامعه دیگر او را نمی‌پذیرد چرا که ما برای بازگشت سعادتمندانه زندانی به جامعه، کار مفیدی نکرده‌ایم.»
وی در حالی که ایجاد شغل برای زندانیان را گامی مهم و مثبت در این راه می‌دانست، گفت: «در حال حاضر 60 هزار زندانی در زندان‌های کل کشور اشتغال دارند و دستمزد می‌گیرند اما به همین تعداد نیز زندانی آماده به کار داریم اما فرصت اشتغالزایی برای آنها فراهم نشده است که این نیازمند کمک و حمایت‌های مردمی است. علاوه بر زندانی، خانواده او نیز نیازمند حمایت است تا خدای ناکرده نبود پدر یا مادر خانواده باعث تولید یک مجرم و خلافکار دیگر در خانواده‌اش نشود. ای کاش به جای آن که به فکر آزادی یک زندانی باشیم، با حمایت‌های مالی و اشتغالزایی هزاران هزار زندانی و خانواده‌هایشان را نجات دهیم.»
نزدیک ظهر بود که با گذر از حیاط بزرگ و مزرعه گون زندان ورامین، آنجا را ترک کردیم اما هنوز صدای گریه کودکان بی‌گناه محبوس در بند، اشک‌های مادران دور از فرزند و چهره چروکیده مادربزرگ‌هایی که شاید اگر راه را به خطا نرفته بودند، حالا با احترام و عزت در خانه‌‌هایشان میزبان فرزندان و نوه‌هایشان بودند، فکرم را مشغول کرده است.
 
 

کودکی از دست‌رفته

120614103206_cn_china_pregnancy_640x360_afp

آرمان- بنفشه رنجی: طبق تعریف پیمان‌نامه جهانی کودک که ایران نیز به آن پیوسته است به افراد زیر 18 سال کودک گفته می‌شود. ازدواج کودکان می‌تواند به شکل رسمی یا غیررسمی باشد. ازدواج کودکان مساله‌ای است که هم مربوط به پسران می‌شود و هم مربوط به دختران. با این حال، بیشتر کودکانی که پایین‌تر از 18 سالگی ازدواج می‌کنند، دختران هستند. گزارشات نشان می‌دهد این ازدواج‌ها بیشتر به دلیل وضعیت بد اقتصادی و اجتماعی اتفاق می‌افتد. ازدواج کودکان با مسائل دیگری مانند بارداری و پیامدهای آن نیز همراه است. در ایران سن ازدواج برای دختران 13 سال و برای پسران 15 سال است که البته ازدواج زیر این سنین اگر با اجازه پدر و با رای دادگاه باشد مانعی ندارد.

آمارها چه می‌گوید؟

طبق آمار ثبت‌احوال ایران، در 9 ماه سال 92 آمار سن ازدواج برای دختران کمتر از 15 سال، حدود 31هزار نفر و برای پسران زیر 20 سال حدود 27هزار نفر بوده است. همچنین، سال 91، 40 هزار و 600 دختر کمتر از 15 سال و 43 هزار و 900 پسر زیر 20 سال ازدواج کردند. این آمار با توجه به آمار مشابه آن در سال 90 افزایش داشته است. در سال 90، 39 هزار و 800 ازدواج برای دختران زیر 15 سال و 48 هزار ازدواج برای مردان کمتر از 20 سال ثبت شده است. احمد تویسرکانی، رئیس سازمان ثبت اسناد و املاک کشور گفته است: ثبت ازدواج‌های زیر ۱۵ سالگی غیرقانونی است و موردی در این زمینه که پایین‌تر از سن قانونی ازدواجی به ثبت برسد سراغ ندارم. آنچه موجب نگرانی فعالان حوزه کودک شده است، شفاف نبودن آمارها و حتی در برخی موارد انکارکردن آمارهای پیشین در رابطه با ازدواج‌های کودکان است.

مسائل فرهنگی و اقتصادی؛ علل عمده ازدواج کودکان

عضو هیات‌مدیره انجمن حمایت از حقوق کودکان در گفت‌وگو با آرمان عنوان می‌کند: به‌صورت طبیعی از مسئولان انتظار نمی‌رود که در رابطه با مساله‌ای پنهان‌کاری کنند. ثریا عزیزپناه معتقد است: ارگان‌های متولی باید به سراغ این مساله باشند و با انجام کارهای پژوهشی آن را بررسی کنند. برای مثال، باید فهمیده شود که چه تعداد از این ازدواج‌ها به طلاق یا چه تعدادی به زایمان‌های زودرس و مرگ مادر و کودک منجر می‌شود. او عوامل فرهنگی، عرفی و اقتصادی را علل عمده ازدواج کودکان در ایران عنوان می‌کند و می‌گوید: با انکار یا تکذیب این پدیده کمکی به حل آن نمی شود. به گفته عزیزپناه، با بررسی این مساله می‌توان به دلایل طلاق در جامعه نیز پی برد. عضو هیات‌مدیره انجمن حمایت از حقوق کودکان معتقد است که صرف بلوغ جسمی تضمینی برای زندگی مشترک نیست و مهم‌ترین مشکلی که در سنین پایین وجود دارد این است که با توجه به مقتضیات زمان و پیچیدگی زندگی فعلی این کودکان آمادگی تشکیل زندگی را ندارند. عزیزپناه می‌افزاید: سن مشارکت در اجتماع 18 سال است ازجمله دریافت گواهینامه رانندگی یا شرکت در انتخابات؛ برای انتخاب فرد اصلح برای زندگی نیز باید در سطوح اجتماعی مشارکت داشت. او با بیان اینکه نگرانی دیگر فعالان حوزه کودک ازدواج‌های ثبت نشده است، بیان می‌کند: هر مساله اجتماعی که نادیده گرفته شود به‌صورت آسیب‌های اجتماعی نمود پیدا می‌کند.

18 سالگی؛ سن مناسب ازدواج برای زنان

در همین زمینه، عضو کمیسیون بهداشت و درمان مجلس در گفت‌وگو با آرمان با بیان اینکه رابطه جنسی با ازدوج شروع می‌شود، می‌گوید: سن شروع رابطه جنسی به بلوغ جنسی، بلوغ فکری و اقتصادی بستگی دارد. به گفته سیامک مره‌صدق در شرایط جامعه ما، حداقل سن ازدواج برای مردان 20 تا 22 سال و برای زنان 18 سال است. اگر زودتر از این ازدواج اتفاق بیفتد، استثناست نه قاعده. او بر فراهم بودن امکانات شغلی، رفاهی، اقتصادی و بلوغ فکری به‌عنوان عوامل مهم در ازدواج تاکید می‌کند و می‌افزاید: یک فرد برای ازدواج باید از نظر فکری نیز مستقل باشد. مره‌صدق ادامه می‌دهد: مطابق با آنچه علم پزشکی می‌گوید، سن باردارشدن از 18 سالگی شروع می‌شود و تا 36 سالگی فرصت برای بارداری وجود دارد. به گفته این نماینده مجلس، رشد دختران تا سن 16 سالگی با شیب تندی وجود دارد بنابراین، بهترین کار این است که سن باردار شدن به بالای 16 سال موکول شود. مره‌صدق بیان می‌کند: در سنین پایین، منابع غذایی برای مادر و کودک پایین‌تر است. همچنین به دلیل آهنگ رشد زنان، بارداری زودهنگام منجر به پوکی استخوان در سنین بالا می‌شود. عضو کمیسیون بهداشت و درمان مجلس، رشد نامناسب جسمی و مغزی جنین را از نتایج بارداری زودهنگام عنوان می‌کند که سبب می‌شود کودک توانایی‌های لازم را نداشته باشد. او معتقد است: در هر شرایطی ممکن است ازدواجی رخ دهد که زودتر از سن ایده‌آل باشد. در این صورت باید سعی شود سن بارداری به تاخیر بیفتد. او مسائل فرهنگی و عرف را از عوامل عمده ازدواج‌های زودهنگام می‌داند که حل آن زمان‌بر است. او معتقد است: اگر قانون نیز تغییر کند، راه‌های دورزدن قانون وجود دارد و در این صورت ازدواج‌های ثبت‌نشده افزایش پیدا می‌کند و منجر به نقض حقوق زنان می‌شود.

بلوغ جنسی، روانی و فکری ملاک ازدواج باشد

بک حقوقدان نیز در گفت و گو با آرمان می‌گوید: سن مشروعیت قانونی برای ازدواج در بیشتر کشورهای دنیا همان سن رشد یعنی 18 سال است. به گفته مونیکا نادی درحال حاضر ازدواج دختران بالاتر از 13 سال و پسران بالای 15 سال جایز است. با این حال ازدواج‌های زیر 13 سال برای دختران و 15 سال برای پسران باطل نیست. او ادامه می‌دهد: ازدواج زیر سنینی که ذکر شد منوط به اجازه ولی و رعایت مصلحت کودک به تشخیص دادگاه است. به گفته این عضو انجمن حمایت از حقوق کودکان، از نظر حقوقی ازدواج زیر این سنین باطل نیست و تنها اتفاقی که می‌افتد این است که سردفتر دچار مسئولیت می‌شود. نادی بیان می‌کند: با توجه به مقتضیات اجتماعی و فرهنگی فعلی می‌توانیم میان بلوغ جسمی با بلوغ جنسی، روانی و فکری تفکیک قائل شویم و با پایبندی به شرع آن را ملاک ازدواج قرار دهیم. این حقوقدان معتقد است: راه برای فرار از قانون وجود دارد چراکه خلاء‌های فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی مانند فقر و اعتیاد از عوامل عمده این ازدواج‌هاست. او ادامه می‌دهد: با این نوع ازدواج‌ها نه‌تنها خود کودکی که ازدواج کرده است، آسیب می‌بیند بلکه فرزندان او نیز آسیب می‌بینند.

در بازی بزرگ ملیت ها: آزادی پایمال شده ی زنان عرب

وردا محمد
برگردان آریا نوری

« جامعه ای متصور خیال خود » ؛ به گفته ی بندیکت آندرسون ، تاریخدان ، ملیت اغلب در ابعادی شخصی تعریف می شود و ریشه ی تعلق ملی را احساسی می دانند : ما – بیشتر از آنچه که باید – خود را فرانسوی ، مکزیکی ، الجزایری با ژاپنی میدانیم. با این وجود این گرایش عاملی والا را نادیده میگیرد : شهروندی در قانون ثبت شده است و قدرت سیاسی آن را به طور قانونی به رسمیت شناخته است. حق منتج از تولد در یک کشور ( ساده ، دوگانه یا متغیر) ، و حق منتج از تولد از پدر و مادری با یک ملیت معین ( بی قید و شرط و یا محدود به تعداد محدودی از نسل ها ) ، گرفتن یک ملیت به واسطه ی ازدواج و . . . دولت ها آزاد هستند تا آنطور که میخواهند اعطای ملیت کنند هرچند که گاهی هم همراه با ناعدالتی هایی آشکار باشد . . .

لینا (١) ، آرشیتکت لبنانی چهل ساله میگوید : « من گیوم ، یک فرانسوی را در سال ١٩٩٦ ملاقات کردم. در آن زمان او در حال سپری کردن دوره ی خدمت سربازی -بواسطه خدمات اجتماعی- خود بود و در لبنان تحصیل میکرد. از آن زمان به بعد دیگر از هم جدا نشده ایم.» با این حال این رابطه پیچ و خم هایی هم داشته است : « من مسلمان بودم و او مسیحی. ما نمیتوانستم در لبنان ازدواج کنم چون در آنجا این امکان وجود نداشت ، برای همین من در سال ٢٠٠٠ در قبرس با او ازدواج کردم.» این زوج سپس ازدواج خود را به مسئولین لبنانی و فرانسوی در بیروت اعلام میکنند. لینا پس از یک سال ملیت فرانسوی به دست می آورد اما لبنان را ترک نمی کند. گیوم زندگی در آنجا را دوست دارد هرچند که مشکلات اداری زندگی آنها را مشکل کرده بود. او مجبور بود هر سال اجازه ی اقامت خود را تمدید کند. این مشاور املاک ٤٥ ساله میگوید : « تمامی مراحل سنگین هستند. این مساله من را بسیار آزار میدهد.»
در سال ٢٠٠٤ زمانی که اولین پسر آنها متولد شد لینا متوجه شد که مشکلات قدیمی در مقایسه با مشکلات جدید بسیار کوچک بوده اند : « کودک من که در لبنان و از یک مادر لبنانی متولد شده بود نیاز به اجازه ی اقامت داشت ، مثل یک فرد خارجی ! » این مساله از آن روست که دولت لبنان مثل سایر کشورهای عربی ( کویت ، قطر ، سوریه ، عمان ، سودان و سومالی) انتقال ملیت مادر به فرزند خود را تنها در صورتی به رسمیت می شناسند که هویت پدرش نامشخص باشد. این زوج که از این به بعد دو فرزند پسر دارند باید به پرسش های پسر بزرگشان پاسخ بدهند : « من چه هستم ؟ چرا پاسپورت لبنانی ندارم؟ » در نظر لینا پاسخ :« تو لبنانی هستی ، اما نه به اندازه ی سایرین » ناعادلانه است. گیوم برای پسرش بسیار ناراحت است چرا که او نه میتواند به مدارس دولتی دسترسی داشته باشد و نه به سیستم بهداشت عمومی ، نه میتواند شرکتی تاسیس کند و نه وارد برخی از مشاغل شود و این بی ملیتی موروثی است.
زینب که زندگیش در مستند « همه چیز برای کشور » ، تهیه شده در سال ٢٠١١ توسط کارل منصور ، به تصویر کشیده شده است حتی اوراق شناسایی هم ندارد. او در لبنان به دنیا آمده و بزرگ شده است اما پدر مصریش قبل از ثبت ملیت مصری برای وی ، از دنیا رفته است. بنابراین او در اسناد دولت لبنان وجود خارجی ندارد. از آن بدتر ، مادر وی مجبور شده است فرزندانش را به دارالایتام بسپارد : بدون ملیت آنها از هیچ حقی برخوردار نیستند ، نه حتی حق تحصیل رایگان ، هیچ چیز.در همین مستند ، ادل ، وکیل مصری که با زنی لبنانی ازدواج کرده است ، ماجرای اخراج خود از این کشور را روایت میکند و همچنین از هزینه های اقتصادی دریافت اقامت در این کشور میگوید : اقامتی که برای گیوم فرانسوی رایگان است اما برای وی خیر. حتی ممکن از اعطای این اقامت به او امتناع به عمل آید ، این شوهران و پدران تنها چند روز برای ترک خاک لبنان و خانواده های خود زمان دارند.
در ٢٢ کشور عضو اتحادیه ی عرب (٢) ، ملیت یا ارثی و یا به واسطه ی ازدواج ، دریافت ملیت ، ملیت دوگانه ، ترک یک ملیت برای به دست آوردن ملیتی جدید ، تولد در خاک یک کشور و یا تولد از پدر و مادر دارای یک ملیت اعطا میشود ، در قوانین ملیتی بیشترین اجحاف در حق زنان صورت گرفته است. وانگهی هرچند که در سال ١٩٨١ کنوانسیون حذف تمامی اشکال تبعیض نسبت به زنان تصویب شده است ، تقریبا تمامی این کشورها در برابر بند ٢ که شامل به اجرا درآمدن پاره ای از تمهیدات میشود و بند ٩ که در مورد انتقال ملیت از مادر به فرزند است شروطی را وضع کرده اند.نهادهای گوناگون برای تساوی حقوق زن و مرد مبارزه میکنند. در واقع مردان میتوانند ملیت خود را به همسرخارجی خود و همچنین فرزندشان ( هرجا که متولد شده باشند ) منتقل کنند. زنان خارجی که با شهروند عربی ازدواج میکنند نسبت به زنان عربی که با یک خارجی ازدواج میکنند حقوقی بیشتر و الزامات کمتری دارند ، مثل خانم سوزی خلیلی که با آقای ادنان خلیلی در سال ١٩٧٧ در دانشگاه آریزونا آشنا شده است. این خانم آمریکایی در آن زمان ٢٥ سال داشته است. ادنان ، اما متولد جده است و در آنجا بزرگ شده است. دوازده سال بعد آنها با هم ازدواج می کنند. آنها یک پسر به نام آدام دارند که به صورت خودکار ملیت عربستان سعودی را به دست می آورد ، هرچند که در ایالات متحده متولد شده است و یک بار هم به عربستان سفر نکرده است. این زوج سی سال پس از ملاقاتشان به جده سفر می کنند. سوزی حق دارد تا برای دریافت ملیت از عربستان درخواست کند اما از این کار خودداری کرده است : « این کار مزایایی دارد که من میتوانم ندیده بگیرمشان. شرایط من به اندازه ی زنان عربی که با اتباع خارجی ازدواج کرده اند بد نیست.» او در حالی به این مساله اشاره میکند که به امتیاز خود آگاهی دارد. با این حال وی از خود می پرسد : « اگر برای همسر من اتفاقی بیافتد چه رخ خواهد داد؟ »
برخی از قوانین به لطف مذاکراتی طولانی مدت و کمپین های بین المللی اطلاع رسانی ارتقا یافته اند. پس از عملیات « ملیت من » اجازه ی اقامت در لبنان به جای سالی یکبار باید سه سال یک بار تمدید شود و در ماه مارس سال ٢٠١٢ ، شورای وزیران برای اولین بار این مساله را مطرح کرده است. علاوه بر این ، از سال ٢٠٠٥ -٢٠٠٦ به بعد افراد خارجی که با زنان الجزایری یا عراقی ازدواج کنند هم خودشان و هم فرزندانشان میتوانند ملیت این کشورها را به دست آورند. به دست آورن ملیت مادر از سال ٢٠٠٨ به بعد در مراکش و مصر – حقی که در قانون اساسی نوشته شده پس از عزل محمد مرسی تایید شده و قرار بود به همه پرسی گذاشته شود – و از سال ٢٠١٠ به بعد در تونس و لیبی –تحت شرایطی خاص مثل مسلمان بودن مرد – میسر شده است. آمینا لطفی ، معاون رئیس نهاد دموکراتیک زن های مراکش ( ADFM ) ، صحبت از فرآیندی طولانی که از بیست سال پیش آغاز شده است به میان می آورد این بهبودی در شرایط با اصلاحاتی گسترده تر در تمامی زمینه ها ( عدالت ، کار و . . . ) و همچنین بازبینی قوانین خانوادگی یا «moudawana » (٣) ارتباط دارد.
« این زنان بودند که به نهاد ها در مورد این تخطی رسمی هشدار دادند.» یادداشتی تسلیم کمیسیون انتخاب شده توسط پادشاه به منظور بازبینی moudawana شد. از سال ٢٠١١ ، مشاوران و کمپینی بزرگ قدم به عرصه نهادند. « در برابر گسترش سد گروه های محافظه کار ، نهادها با هم متحد شدند. ما در سال ٢٠٠٢ » بهار مساوات» را به وجود آوردیم. بنابراین ما قبل از بهار عربی بهار دیگری هم داشتیم». این مساله را خانم لطفی گوشزد میکند. در سال ٢٠٠٧ سرانجام دولت قانون ملیت را که به سال ١٩٥٨ بازمیگشت مورد بازبینی قرار داد. کمپین شکل گرفته نزدیک به ٧ سال به طول انجامید.
این اصلاحات زندگی آمینا ، زنی ٥١ ساله متولد مراکش که با یک مرد اهل تونس ازدواج کرده بود را متحول کرد. دختر آنها از بدو تولدش به سختی بیمار بوده است و تحت عمل های جراحی سنگین قرار میگرفته : « ما باید تمام مخارج بیمارستان را پرداخت میکردیم زیرا دخترمان ملیت تونسی نداشت.» آمینا با کار در منازل سعی میکرد تا مخارج بیمارستان را پرداخت کند ، مخارجی که برای این زوج محروم و در آستانه ی فروپاشی بسیار سنگین بود. دختر بچه اکنون ده ساله است. دادگاه به مدت دو ماه پرونده ی وی را مورد بررسی قرار داد و سرانجام به او ملیت اعطا کرد.« ما همچنان فقیر هستیم ، دختر من همچنان بیمار است اما حداقل ملیت مراکشی دارد بنابراین از حقوقی برخوردار شده است. » با این حال زنان عرب تا به امروز از کندی روند اداری در بررسی درخواست های اعطای ملیت شکایت میکنند ، مثل الهام ، مادر خانواده ای اهل مراکش که شوهرش اهل مالی است.
عربستان سعودی ، یمن ، اردن ، موریتانی و کوموره هم به نوبه ی خود قوانین شان را تعدیل کرده اند. از سال ٢٠١١ به بعد ، زنان در امارات میتوانند ملیت خود را به فرزندانشان – در صورتی که ثمره ی ازدواج با یک خارجی باشند – منتقل کنند : این اولین مورد در بین کشورهای حاشیه ی خلیج فارس است. کودکان در سن ١٨ سالگی باید درخواست اعطای ملیت ارائه کنند درست مثل عربستان سعودی ، هرچند که قوانین امارات آسان تر است. در اصل ، کودکان در عربستان سعودی از بدو تولدشان همان حقوق کودکان اماراتی را دارند ، اما این حقوق همیشه به اجرا در نمی آیند و ممکن است مادران از این حقوق اطلاعی نداشته باشند ، بنابراین جنبش ادامه می یابد. انتخابات قانون گذاری در ماه نوامبر سال ٢٠١٤ برگزار خواهند شد ، لینا میگوید : « این آخر شانس ما برای تغییر این قوانین است.» اما او در این راه شک هایی هم دارد : « به نظر نمیرسد کمپین های به راه افتاده توانسته باشند به اعطای ملیت های موقت برای جلب آرای مردمی پایان دهند.»
کلر بوگراند (Claire Beaugrand ) ، محقق وابسته به نهاد فرانسوی خاور نزدیک (IFPO ) و تحلیل گر مربوط به کشورهای حومه ی خلیج فارس برای گروه جهانی بحران (l’International Crisis Group) توضیح می دهد : « مشکلات مربط به دریافت ملیت بوده اند که در طول سال های گذشته بیشترین حرکت ها را به راه انداخته اند چرا که آنها به طور مستقیم زندگی روزانه ی مردم را تحت تاثیر قرار می دهند : قوانین اداری تبعیض های موجود را کاملا ملموس کرده اند.عواقب تغییر در قانون ثابت نخواهند بود. بازبینی قوانین انتقالی راه را بر تغییر ساختار جمعیتی باز میکند. در لبنان ترس زیادی از ورود تدریجی فلسطینیان به درون جامعه از راه ازدواج وجود دارد.علاوه بر این ، به ویژه در کشورهای حاشیه ی خلیج فارس ، گرامیداشت ملیت محدود به تبار ، میان خویش بودن فرهنگی و قومی از نشانه های مشروعیت قوای حاکمه است. ترغیب به ازدواج بین ملیت ها ، حتی به وسیله ی مردان از نشانه های این مساله است . در نهایت تهدید به ویژه بعدی سیاسی دارد». متون مذهبی به هیچ عنوان مطلبی در مورد قوانین ملیتی عنوان نکرده اند : « استمداد از مفاهیم مذهبی کاملا متقلبانه است اما با این حال محرک بسیار خوبی به حساب می آید. مساله نه نشان دادن بی اساس یا اشتباه بودن بهانه های به کار برده شده که درک بازتابی است که در جامعه دارند… »
استعمار و تغییرات مرزی در این دوره ، جنگها و سپس استعمار زدائی و تعادلی شکننده حاکم بر جوامع به علت جنگ های فرقه ای ( در لبنان ) یا قومی ( در سودان) : این ها همه عواملی هستند که این مناطق و قوانین شان را دچار تحول کرده اند. بسیاری از کشورها این محدودیت ها را با بیان این مساله که اعطای ملیت به فلسطینی ها هویت آنها را نابود کرده و ممکن است به حق بازگشت آنها و تشکیل کشوری جدید آسیب برساند توجیه میکنند. کمپین لبنانی این توجیه را مورد انتقاد قرار میدهد : مطابق آمار ، تنها ٦ درصد از ازدواج لبنانی ها با اتباع خارجی مربوط به فلسطینیان می شود.
آیا « بهار عربی » تاثیری بر مساله ی ملیت خواهد گذاشت؟ لینا میگوید : « همسر من زند گی خود در فرانسه را فدای من کرده است ، اعطای ملیت به او کمترین کار ممکن است».وی توضیح میدهد که چگونه زمانی که برای ارائه ی درخواست اقامت رایگان رفته بوده متوجه شده که برای ورود پسر دومش به خاک لبنان باید پول پرداخت کنند : « فرزند من در اینجا متولد شده است ، خون لبنانی من در رگهای او جریان دارد و او از بدن لبنانی من به دنیا آمده است ، بدن من هم به نوعی خاک لبنان به حساب می آید دیگر ، مگر نه؟ » او این مساله را به کارمند اداره گفته است و با این جواب مواجه شده است : « فرزند شما یک خارجی است و باید پول پراخت کند.»
١- برخی از افرادی که مصاحبه کرده اند ترجیه داده انداز اسامی مستعار استفاده کنند .
٢-
Algérie, Arabie saoudite, Bahreïn, Comores, Djibouti, Egypte, Emirats arabes unis,
Irak, Jordanie, Koweït, Liban, Libye, Maroc, Mauritanie, Oman, Palestine, Qatar, Somalie, Soudan, Syrie, Tunisie et Yémen.
٣مراجه شود به مقاله ی « در ایران و مراکش ، بحث میان زنان در سرزمین اسلامی» نوشته ی وندی کریستیانسن ، لوموند دیپلوماتیک ، شماره ی آوریل سال ٢٠٠٤
پرونده «لوموند دیپلماتیک» در انسان شناسی و فرهنگ
ویژه نامه ی «هشتمین سالگرد انسان شناسی و فرهنگ»
ویژه نامه ی نوروز 1393
دوست و همکار گرامی

چنانکه از مطالب و مقالات منتشر شده به وسیله «انسان شناسی و فرهنگ» بهره می برید و انتشار آزاد آنها را مفید می دانید، دقت کنید که برای تداوم کار این سایت و خدمات دیگر مرکز انسان شناسی و فرهنگ، در کنار همکاری علمی، نیاز به کمک مالی همه همکاران و علاقمندان وجود دارد.

کمک های مالی شما حتی در مبالغ بسیار اندک، می توانند کمک موثری برای ما باشند:

شماره حساب بانک ملی:
شماره شبا:
IR37 0170 0000 0010 8366 7160 07
شماره کارت:
به نام خانم زهرا غزنویان
Share this
 

نگاهی به گوشه ای از اوضاع زنان در عراق

 
 
نگاهی به گوشه ای از اوضاع زنان در عراق :
نسبت مشارکت زنان در پارلمان عراق
درحال حاضر82 زن بعنوان نمانده در پارلمان حضور دارند
تعداد زنان در دو ر ه سابق مجلس 69 نفر از مجموع 275 نماینده مجلس بود اکنون 82 نفر از مجموغ 325 نماینده میباشد.
از این تعداد زنان نماینده بترتیب 26 نفر انها در لیست نماینگان گروه عراقیه متعلق به اقای ایاد علاوی میباشند که 91 کرسی در پارلمان داشته و نسبت رقمی زنان 28.5 % میباشد.
تعداد نمایندگان دولت قانون متعلق به اقای مالکی 89 نفر و تعداد زنان 22نفر که نسبت رقمی انها تقریبا 25 % کل نمایندگان است.
تعداد اعضای ائتلاف ملی برهبری ابراهیم جعفری 71 نفر و اعضای زنان در میان انها 18 نفر ویا به نسبت رقمی 25% میباشد.
ائتلاف کردها شامل بارزانی وطالبانی دارای 48 نماینده ، که در میانشان 12 نفر زن حضور دارند که دو نفرشان نماینگان مسیحیان کردستان محسوب میشوند نسبت رقمی زنان ائتلاف کردها28.5 % میباشد.
خانم لقا ء آی یاسین نماینده صدریها که در گروه جعفری قرار دارد میگوید » من دوبرابر رای لازم برای ورود به پارلمان رای اوردم و این نشاندهنده اعتماد زنان شهر نجف نسبت به من بود»
خانم فتلاوی نماینده زنان در دولت قانون میگوید» انتخاب شدن زنان در عراق بستگی به این دارد که انان بتوانند توانائی خود را در دفاع از مردم نشان دهند » وی اضافه میکند » در عراق کمتر زنانی وجود دارند که با کمک حزب و گروه خود به پارلمان راه یافته باشند بلکه اکثر اینها در نتیجه فعالینهای شخصی ونشان دادن توانائیهای خود از طرف مردم انتخاب شده اند،و این بسیار مهم است» .
خانم فتلاوی از زنان بسیار فعال عضو پارلمان عراق است و اخیرا رئییس پارلمان اقای نجیفی را به خاطر اشتباهی به دادگاه کشانید ، رئیس پارلمان محکوم و مجبور شد غرامت مالی بپردازد.
در جریان انتخابات اخیر پارلمان عراق از مجموع زنانی که خودرا کاندید نمایندگی مجلس کرده بودند 24 نفرشان مشمول پاکسازی شده زیرا در رژیم صدام دارای مقامات مهم امنیتی بو ده ا ند.
در حال حاضر زنان در کشور عراق در میان کشورهای عربی و اسلامی بیشترین حضور ونمایندگی را در پارلمان که مرکز اصلی قانونگزاری واداره کشور است دارند و این موضوع بسیار مهمی است بویژه اینکه عراق وارد دوجنگ با همسایگان و یکبار بتوسط امریکا به اشغال در امده است.
در عراق زنان عضو حزب کمونیست بشکل گسترده ای فعالیتهای اجتماعی سیاسی وتشکلاتی خود را دارند علیرغم وجود حکومت مذهبی در عراق اما دفاتر حزب کمونیست عراق حتی در شهرهای مذهبی فعال است امسال برای اولین بار حزب کمونیست عراق درانتخابات شرکت میکند ودر بیشتر شهرها نماینگانی معین کرده است .
علت فعالیت و شر کت گسترده زنان امروز عراق به سالهای بعد از دوره انقلاب عبدالکریم قاسم و برقراری حکومت ملی در سال 1958 باز میگردد در طول این دوره همیشه بطور نسبی ازادیهای سیاسی وجود داشت ودر دوره ای حزب کمونیست عراق نیز امکانات فراوان سازماندهی بدست اورد زحمتکشان عراق وبهمراه انان زنان فرصت پیدا کردند قوانینی بنفع اکثریت محروم جامعه تصویب کنند همچنانکه همه میدانند در دوره صدام حسین علیرغم دکتاتوری وکشتار وحشتناکی که بویژه در حق کمونیستها اعمال کرد با وجود این مردم عراق نسبت به همسایگان منطقه ای خود بیشترین امکانات رفاهی را در اختیار داشتند.
در ایران متاسفانه جنبش ملی در زمان دکتر محمد مصدق شکست خورد و دستاوردهای اندوره با وقوع کودتای جنایتکارانه امریکا بر باد رفت با برقراری حکومت سیاه کودتا و بر قراری خفقان و استبدادی فاجعه بار جامعه شور وشوق و امید خود را برای دوره ای از دست داد ونتوانست سیر طبیعی روند دموکراتیک خود را ادامه دهد.
خفقان و سرکوب موجود نبود ازادیهای دموکراتیک در اسارت نگهداشتن زنان بوسیله قوانین قرون وسطائی سرکوب خواسته های بر حق کارگران ضرب وشتم جنایتکارانه و ضد انسانی زندانیان سیاسی غارت اموال عمومی و صدها مورد اجحاف و تبهکاری دیگر در حقیقت ادامه طبیعی حکومت کودتای ننگین گذشته است.
 

ناتاشا عضو اتحاديه مي‌شود: تحليلي درباره‌ي کار جنسي با نگاهي به تجربه‌ي هند

AP266904409356 نویسنده: گلناز ملک

در اين نوشته از هر دو کلمه‌ي کار جنسي و روسپيگري استفاده کرده‌ام. حدوداً چهل سال است که بحث‌هاي گسترده‌اي درباره‌ي چرايي استفاده از کلمه‌‌ي کار جنسي ميان نظريه‌‌پردازان و فمينيست‌ها و اکتيويست‌هاي اين حوزه درگرفته‌ و يکي از اولين خواسته‌هاي تشکل‌‌هاي کارگران جنسي در سراسر دنيا جايگزيني کارگر جنسي با عنوان روسپي بوده‌ است. همچنين کار و کارگري جنسي اشاره‌ي دقيق‌تري به حيطه‌ي خدمات و اشخاص مشغول در صنعت سکس دارد. با اين وجود در ارجاع به متون تاريخي و بحث‌هاي مربوط به نقش سکس تجاري در جامعه به اجبار از همان اصطلاح رايج روسپي استفاده کردم. اين‌که آيا مشغوليت در صنعت سکس اساسا? تفاوتي با ساير صنايع ندارد و کارگران جنسي هم بايد از طريق اتحاديه‌هاي مستقل و خودمختار، حقوق و بهبود وضعيت خود را پي‌گيري کنند، يا اين‌که کار جنسي بدترين شکل خشونت، و بهره‌کشي از زناني‌ست که بايد از آن وضعيت به هر وسيله‌اي خارج شوند – مثلاً به کمک ان‌جي‌اوها و کمپين‌هاي نجاتي که فمينيست‌هاي راديکال با حمايت مالي و معنوي نومحافظه‌کاران و بنيادهاي مسيحي در سراسر دنيا راه مي‌اندازند- هنوز هم دغدغه‌ي بسياري از تحليل‌گران فمينيست، روشنفکران، فعالان و «منجيان» اجتماعي است. اين موضوع که آيا مشتري خدمات جنسي مجرم است و بايد مجازات شود يا اين‌که همان جايگاهي را دارد که هر کاربري که از هر خدمات ديگري استفاده مي‌کند، نيز پيرو همان دغدغه‌ است که من در اين نوشته چندان به آن‌ها نمي‌پردازم.
ديگر اين‌که در اين‌جا مشخصا به بحث درباره‌ي کارگران جنسي زن و مشتري‌هاي مرد مي‌پردازم، آن‌هم صرفاً به اين خاطر که شکلِ مسلط بازار خدمات جنسي اين‌گونه است و ارتباط عريان‌تري با مقوله‌ي ستم جنسيتي دارد. گرچه به‌هيچ عنوان منکر حضور هميشگي و بي‌شمار کارگران جنسي مرد و ترنس و مصائب آن‌ها به خصوص در ارتباط با مراجعان مردشان نيستم ولي پرداختن به اين مسئله در حوصله‌ي اين نوشته نمي‌گنجد.
***
تعريف کلي‌اي که براي روسپيگري وجود دارد رابطه‌اي‌ست که در آن رابطه‌ي جنسي با افرادي به جز همسر يا احتمالاٌ همسر آينده – در کل خارج از روابطي که سکس در چارچوب آن به نوعي مجاز است- و با تبادل فوري پول يا کالاي ارزش‌مند صورت مي‌گيرد. کلمه‌ي روسپي زنان بي‌شمار و متفاوتي را طي تاريخ زير يک پرچم متحد کرده‌است. از هيتايرائه‌هاي[1] يونان باستان گرفته تا گيشا‌هاي ژاپني، از زنان شاغل در محدوده‌ي چراغ قرمز شهرهاي اروپايي تا زنان کوچه‌ پس‌کوچه‌هاي بي‌پايان کاماتيپورا[2]، محدوده‌ي چراغ قرمز بمبئي، همه در يک چيز با هم مشترک‌اند و آن‌هم اين عنوان بي‌زمان و مکان است. اين حرفه که به کليشه قديمي‌ترين حرفه‌ي دنيا ناميده مي‌شود ابعاد و لايه‌هاي مختلف اجتماعي دارد، با اين وجود همه‌ي اين زنان در يک چيز با هم مشترک‌اند؛ رابطه‌ي جنسي آن‌ها خارج از چهارچوب خصوصي خانواده يعني جايي‌که سکس به توليد مثل و مراقبت و خدمت به اهالي خانواده مرتبط است اتفاق مي‌افتد.به عقيده‌ي من براي درک درست مسئله‌ي روسپيگري، لازم است به نسبتي که با رابطه‌ي تک‌همسري دارد، توجه کنيم. انگلس اين موضوع را اين‌طور بيان مي‌کند که « تک‌همسري و روسپيگري در حقيقت در تضاد با هم قرار دارند اما تضادي جدا نشدني. آن‌ها دو قطب متضاد يک واقعيت در جامعه هستند»[3]. در تلاش براي توضيح اين ديالکتيک هم به ماهيت مشاغل جنسي در نظام سرمايه‌داري، و هم به بررسي رابطه‌ي ميان رابطه‌ي جنسي در حوزه‌ي خصوصي و خارج از آن و ارتباط‌اش با ستم عليه زنان مي‌پردازم.
گرچه هميشه تکرار مي‌شود که قديمي‌ترين حرفه‌ي دنياست، اما کار جنسي در همه‌ي جوامع، و قطعاٌ به شکل فعلي وجود نداشته‌است. براساس برخي نظريه‌ها روسپيگري به‌عنوان يک پديده‌ي فرهنگي يگانه، اولين بار در منطقه‌ي بين‌النهرين ديده شده و بعدها با همان فرهنگ به مصر و يونان و هند گسترش پيدا کرده‌است. الکساندرا کولونتاي[4] از اعضاي رهبري حزب بولشويک از اولين کساني بود که بعد از انقلاب 1917 به تحقيق و تحليل مارکسيستي درباره‌ي روسپيگري کمک زيادي کرد. او در سخنراني‌اي [5] در سال 1921 وجوه اختلاف ميان روسپي‌گري در دوران مختلف، مانند روم و يونان باستان، و دوران سرمايه‌داري را مطرح کرد. در دوران باستان روسپيگري حرفه-تخصص گروه کوچکي از زنان بود و به چشم مکملي قانوني و قابل‌احترام براي روابط زناشويي انحصاري ديده مي‌شد. در قرون وسطا نيز به‌عنوان شغلي قانوني که مشکلي هم براي جامعه ايجاد نمي‌کند به حساب مي‌آمد. روسپيان قرون وسطا هم به نوعي تشکل خود را داشتند و درجشن‌ها و مراسم محلي مانند هر صنف ديگري شرکت مي‌کردند.
با رشد سرمايه‌داري وضعيت کارگران جنسي نيز تغيير کرد. مشاغل جنسي در قرن نوزدهم در مقياس بزرگ‌تر و با ويژگي‌هاي متفاوتي نسبت به دوران قبل گسترش پيدا کردند که بازار کار آن از جابه‌جايي عظيم اجتماعي‌ مردمي که از کشاورزي به سمت نظام توليد صنعتي کوچ‌ داده شده بودند تامين مي‌شد. رشد شهرسازي، فقر و مهاجرت از عوامل عمده‌ي تغيير اصلي چهره‌ي مشاغل جنسي در در قرن نوزدهم بودند و با ادامه‌ي رشد سرمايه‌داري، نظامي‌گري و جنگ‌هاي پي‌درپي، روسپيگري در قرن بيستم تبديل به صنعت گسترده و متنوع سکس شد. عصر نه‌چندان دور جهاني‌سازي و تجديد ساختار سرمايه‌‌داري از سال‌هاي 1970 به اين سو نيز دوباره تغيير شکل تازه‌اي در صنعت سکس و وضعيت کارگران جنسي ايجاد کرد. سياست‌هاي نوين اقتصادي و برنامه‌هاي تحميلي از سوي صندوق بين‌المللي پول در کشورهاي در حال توسعه منجر به رشد مهاجرت از مناطق روستايي، افزايش بيکاري در مناطق شهري، کاهش دستمزد و گسترش فقر شد که طبعاٌ عواقب آن بر زنان عميق‌تر بود.
ساختار طبقاتي در مشاغل جنسي و کالايي‌شدنِ سکس
کار جنسي شايد به نظر اول در طبقه‌بندي استاندارد اقتصادي جاي نگيرد اما کساني‌که در اين حرفه مشغول‌اند جايگاه طبقاتيِ متفاوتي در صنف خود اشغال مي‌کنند. آن‌ها هم مي‌توانند واقعاٌ کالا-برده باشند، هم کارگر، هم فروشنده، و يا حتا سرمايه‌دار. مانند بسياري از خدمات و برخي صنايع توليدي تحت نظام سرمايه‌داري، مشاغل جنسي هم در تنوع و شيوه‌هاي مختلف در بازار موجود است و اين به خاطر نسبت متفاوتي ‌است که افراد مختلف در اين حرفه با صنعت سکس برقرار مي‌کنند. گروه بزرگي از کارگران جنسي واقعا اجير شده‌اند. آن‌ها در استخدام افراد يا مؤسساتي هستند که لازم است ساعات مشخصي برايشان کار کنند. ميليون‌ها کارگر جنسي که در محدوده‌‌هاي چراغ قرمز، خيابان‌ها، استريپ‌کلاب‌ها، هتل‌ها، سالن‌هاي ماساژ ويژه و غيره در سراسر دنيا که به ارائه‌ي شکلي از خدمات جنسي مشغولند در اين طبقه قرار مي‌گيرند. آن‌ها بر اساس ميزان ساعات کاري و يا تعداد مراجعاني که مي‌بينند دستمزد مي‌گيرند. اين کارگران خدمات جنسي خود را مستقيماٌ به مشتري نمي‌فروشند. آن‌ها نيروي کار خود را به کارفرما مي‌فروشند. اين کار فرما – پاانداز، مادام، صاحب کلاب‌ـ پول را از مشتري دريافت کرده و درصدي از آن را به کارگر جنسي مي‌دهد يا اين‌که درصد مشخصي از کارگر بابت معرفي مشتري دريافت مي‌کند. کارگران جنسي‌اي که در چنين شرايط برده‌واري زندگي مي‌کنند خود ابتدا به عنوان کالا خريد و فروش مي‌شوند و سپس کارفرما بسته به سودش آن‌ها را بر سر کاري مي‌گذارد. اين برده‌داري مدرن ارتباط نزديکي هم با قاچاق انسان دارد که البته محدود به کارگران جنسي نيست و شامل حال تمام کارگران زن و مرد و کودک و به خصوص مهاجراني که در مشاغل خدماتي به صورت غيرقانوني يا کارهاي پست مشغولند مي‌شود.
اما اين واقعيت که برده‌داري در بخشي از صنعت سکس وجود دارد نبايد چشم ما را بر شرايط گروه‌هاي ديگر مشغول در اين حرفه ببندد. بسياري از کساني‌که در اين حرفه مشغول‌اند نه برده‌اند و نه اجير شده؛ دليل اصلي هم اين است که در بيشتر نقاط دنيا محدوديت‌هاي قانوني درباره‌ي مشاغل جنسي مانع از رسميت بخشيدن به اين حرفه شده، و هميشه زير سايه‌ي بازار سياه به حيات خود ادامه داده‌ است. برخي شاغلانِ اين حرفه فروشنده‌ي مستقيم‌‌اند؛ آن‌ها براي کسي کار نمي‌کنند و فقط با مشتري سر و کار دارند. عده‌اي از آن‌ها منابع درآمد ديگري هم دارند و مالکيت محل، وسيله‌ي نقليه، خط تلفن – ابزار کار- با آن‌هاست. اين زنان طبقه‌ي خرده بورژواي اين حرفه هستند. اما وضعيت اغلب کارگران جنسي بسيار از اين تصوير زن خوداشتغال طبقه متوسطي دور است. بيشتر آن‌ها فقيرند و هيچ منبع درآمد ديگري ندارند، و براي برخي از آنان مبادله به‌شکل بدوي کالابه‌کالا صورت مي‌گيرد؛ مثل وقتي که خدمات جنسي با ملزومات اوليه‌ي زندگي هم‌چون غذا، سرپناه و مواد مبادله مي‌شود. آن‌ها همان گروهي هستند که مارکس اگر بود لمپن‌ پرولتاريا مي‌ناميد. و در آخر کارفرماياني که خود زنان ديگر را استخدام مي‌کنند. گروه کوچکي از زناني که در اين حرفه مشغول مي‌شوند، بعدها با عنوان مادام يا صاحب مکان‌هاي ارائه‌ي خدمات جنسي، کسب‌و‌کار خودشان را راه مي‌اندازند و از نيروي کار ديگران- به‌شکل خدمات جنسي- بهره‌کشي مي‌کنند چه خود هم‌چنان به فروش خدمات جنسي مشغول باشند يا نه. بنابراين در سکس تجاري گروهي کارگرند، عده‌اي برده‌اند، برخي خرده بورژوا و اقليتي هم سرمايه‌دارند.
از نظر بسياري گناه تبديل شدنِ سکس به کالا اساسا گردن کارگران جنسي است که ريشه‌ي آن به نگاهي انتزاعي و تقليل‌گرايانه به روابط جنسي برمي‌گردد که جز بُعد رومانتيک يعني لذت مشترک ـ که اغلب بعد ناياب سکس زناشويي نيز است- خواسته يا نخواسته نسبت بر ابعاد ديگر رابطه‌ي جنسي چشم مي‌بنند. در نظام سرمايه‌داري و جوامع طبقاتي پيش از آن، رابطه‌ي جنسي هميشه داراي ابعاد اقتصادي، و شديداٌ تحت کنترل و نظارت بوده، و دليل اين کنترل نياز به حفظ اموال و سرمايه‌ي خصوصي از طريق وارثان مشروع بوده‌است. انگلس در منشاء خانواده، مالکيت خصوصي و دولت، اين که چه‌گونه رشد تک‌همسري با افزايش مالکيت خصوصي همراه بوده‌است را شرح مي‌دهد. «خانواده‌ي تک‌همسري برپايه‌ي برتري مردان شکل گرفته است و هدف اصلي آن توليد فرزنداني است که در ابوت آن‌ها چون و چرايي نباشد زيرا اين فرزندان بعدها به عنوان جانشينان طبيعي، وارث اموال پدر خواهند شد… شکل اصلي خانواده طي گذر از اشکال مختلف جوامع طبقاتي تغييرات بي‌شماري به خود ديده‌، اما اصل تک همسري زنان مشمول اين تغييرات نبوده‌است و قوانين، مذاهب و سنت‌هاي مختلف همه در جهت ضمانت اين عدم تغيير، شکل گرفته‌اند.» در واقع اين روسپيگري نبود که رابطه‌ي جنسي را از حوزه‌ي لذت مشترک خارج کرد بلکه خانواده‌ي تک‌همسر بود که به‌خاطر دفاع از مالکيت خصوصي سکس را تبديل به کالا کرد و دختران تبديل به اموالي شدند که بسته به قابليت‌شان براي توليد ورثه، با زمين، احشام و يا پول نقد مبادله مي‌شدند. کارگران جنسي کلکته، سال 1997 در مانيفستي[6] اين موضوع را اين‌گونه بيان کرده اند:
«مالکيت خصوصي و حفظ مردسالاري به کنترل توليد مثل زنان نياز دارند. از آنجايي‌که ورثه‌ي مشروع سر رشته‌ي محافظت از اموال را به‌دست دارند، و آميزش جنسي زن و مرد به خودي‌خود پتانسيل توليدمثل دارد، سرمايه‌‌داريِ مردسالار تنها اين شکل از زوجيت را به‌رسميت مي‌شناسد. رابطه‌ي جنسي در درجه‌ي اول و منحصراً به چشم ابزاري براي توليدمثل به‌حساب مي‌آيد و تمامي جنبه‌هاي ميل و لذت باطني آن نفي مي‌شود.»
مانند اغلب مبادله‌هايي که در نظام سرمايه‌داري صورت مي‌‌گيرد، اساس کار جنسي هم خريد و فروش کالا است. عموماً کارگر جنسي را «تن‌‌فروش» مي‌نامند. کسي‌که بدن خود را مي‌فروشد، که از آن‌جاکه در پايان مبادله مشتري «مالکِ» بدن کارگر جنسي نمي‌شود اصطلاحي غلط و بي‌مسما است. برخي از چپ‌ها و فمينيست‌ها به اين ادعا که کارگر جنسي نيروي کار و خدماتي را مي‌فروشد نه بدن‌اش را خرده مي‌گيرند و در جواب موقتي بودن اين مبادله اين طور توضيح مي‌دهند که کارگرِ جنسي استفاده از بدن‌اش را در ازاي لذت جنسي ديگري مي‌فروشد ولي اين توضيح نيز گمراه‌کننده ‌است. کساني‌که سر و کارشان با سکس تجاري افتاده است، چه گوشه‌ي خيابان، چه محدوده‌ي چراغ قرمز و چه از طريق بنگاه‌هاي مربوطه، مطلع‌اند که براي خدمات جنسي هم تعرفه‌‌اي وجود دارد. اين تعرفه اغلب به‌دليل محدوديت‌هاي قانوني مکتوب نيست اما کاملاً در عرف اين حرفه شفاف است. براي ارضاء دستي قيمت مشخصي وجود دارد، قيمت سکس دهاني معمولاٌ بالاتر است و بعد از آن آميزش مقعدي و واژني. گاهي هم تعرفه به شکل ساعتي است اما در آن هم خدمات جنسي‌اي که ارائه مي‌شود کاملا واضح و مشخص است. يعني به هر صورت کالا، سکس – يا شکلي از رابطه‌ي جنسي‌– است نه بدن کارگر جنسي؛ و اشکال مختلف رابطه‌ي جنسي برخلاف آنچه در پورنوگرافي‌ نشان مي‌دهند يا آنچه در عرف زناشويي رايج است به شکل «پکيج کامل» همه باهم در يک بار رابطه‌‌ي جنسي برقرار نمي‌شود.
ظلم، خشونت و بهره‌کشي
نويسنده‌ي اين يادداشت با کساني که معتقدند مشتري مرد مستقيما از کارگر جنسي زن بهره‌کشي مي‌کند مخالف است. قطعاٌ در رابطه‌ي کارگر جنسي-مشتري، مشتري تقريباٌ هميشه از نظر موقعيت اقتصادي برتري دارد اما او کسي نيست که از کارگر جنسي بهره‌کشي مي‌کند؛ او در اين رابطه صرفاٌ مصرف کننده‌است. اين‌جا هم مي‌خواهم از مقايسه‌ي انگلس ميان روسپيگري و خانواده‌ي تک‌همسري کمک بگيرم. در خانواده‌ي تک‌همسري هم مرد قدرت و برتري‌هاي بسياري در خانواده، مقابل همسر خود دارد اما او طي پروسه‌ي بهره‌کشي به اين برتري نرسيده است. شوهر اين موقعيت کلي برتري مرد نسبت به زن را در سيستم سرمايه‌داري به ارث برده‌است. اشخاص ديگري در بازار سکس تجاري از کارگرجنسي بهره‌کشي مي‌کنند. کارفرمايي که ممکن است پا‌انداز، صاحب کلاب يا مادام باشد، اما به هرحال آن شخص مشتري نيست. البته مشتري‌هايي هم هستند که به‌نحوي از پرداخت پول دربرابر خدماتي که دريافت کرده‌اند فرار مي‌کنند اما اسم اين کار دزدي‌ است نه بهره‌کشي. اين‌که مشتري‌ها از کارگران جنسي بهره‌کشي نمي‌کنند به اين معني نيست که به آن‌ها ظلم هم نمي‌کنند. بسياري از کارگران جنسي تحت ستم مشتري‌هايي هستند که با آن‌ها رفتار خشن و تحقيرآميز دارند. آن‌ها همين‌طور تحت ستم دولت‌هايي هستند که حقوق اوليه‌ي انساني آن‌ها را به رسميت نمي‌شناسد. کارگران جنسي در بسياري از کشورها از خدمات بهداشتي، بيمه و حقوق بازنشستگي، داشتن حساب بانکي، اجازه‌ي سفر، حمايت قانوني و سرپرستي فرزندان‌شان محروم اند. نمونه‌هاي حاد خشونت عليه کارگران جنسي آمار بالاي قتل و خشونت فيزيکي و مجازات‌هاي سنگين قضايي است. در بسياري کشورها به خصوص آن‌هايي که توريسم جنسي از منابع درآمد کشور است، مکان‌ها و بنگاه‌‌هاي خريد و فروش سکس تحت نظارت دولت اداره مي‌شوند که درآمد عظيمي را از اين راه کسب مي‌کند و در بودجه‌ي کشور نيز لحاظ مي‌شود، اما اين مورد نيز تأثيري در وضعيت کارگران جنسي ندارد و از فقر و بهره‌کشي و خشونت عليه‌شان نمي‌کاهد. در اين کشورها هم‌چنين سياست‌هاي تبعيض‌آميز و تحقيرآميزي مانند تست اجباري اچ‌آي‌وي و صدور کارت سلامت براي کارگران جنسي رايج است که هدف آن نه حفظ سلامت کارگر جنسي، که راحتي خيال مشتري و رشد بازار تجارت سکس است. افراد عادي جامعه نيز حتي در کشورهايي که منع قانوني‌اي براي اين حرفه وجود ندارد چندان با کارگران جنسي و فرزندان‌شان خوش‌رفتار نيستند.
با وجود همه‌ي اين‌ها چرا زنان جذب بازار کار جنسي مي‌شوند؟ معمولاٌ ترکيبي از دلايل و تجربه‌هاي مختلف زنان را به شروع سکس تجاري سوق مي‌دهند که کليشه‌‌هاي موردعلاقه‌ي روان‌شناسان و جامعه‌شناسان مانند تجربه‌ي آزار جنسي در کودکي يا وابستگي به مواد مخدر، از دلايل عمده‌ي آن نيستند. دليل مهم و اصلي بي‌پولي است. بي‌پولي مي‌تواند نسبي با مطلق باشد. بسياري از زنان سکس تجاري را گزينه‌ي مناسب‌تري در مقابل کارهاي با حقوق کمتر، و بهره‌کشي بيشتر که در بخش‌هاي رسمي در دسترس‌شان است مي‌دانند. کارگران جنسي هند در بخشي ديگر از مانيفستي که پيشتر از آن گفتم به دلايلي که زنان کار جنسي را انتخاب مي‌کنند اشاره مي‌کنند:
«زنان به همان دليلي به روسپيگري روي مي‌آورند که ممکن بود هر راه امرار معاش ديگري را که گزينه‌اش براي‌شان مهيا بود انتخاب کنند. سرگذشت ما اساساً تفاوتي با آن کارگر اهل بيهار که در کلکته ريکشا مي‌کشد، يا آن کارگر اهل کلکته که پاره‌وقت در کارخانه‌‌اي در بمبئي کار مي‌کند، ندارد. برخي از ما به صنعت سکس فروخته شده‌ايم. حالا بعد از سال‌ها از کفالت مادام‌اي که ما را خريده‌ بود درآمده و به درجه‌اي از استقلال درون صنعت سکس رسيده‌ايم. ما بعد از ازسرگذراندن تجربيات بسيار و اغلب ناخواسته در زندگي، و بي‌هيچ آگاهي‌اي از همه‌ي عواقب روسپيگري سر از سکس تجاري درآورديم . اما مگر بيشتر ما زنان گزينه‌ي ديگري خارج از خانواده برايمان مهيا بود؟ ناخواسته کارگر خانگي مي‌شديم؟ آيا ما در اين‌که در چه سني و با چه کسي ازدواج کنيم حق انتخابي داشتيم؟ انتخاب براي زنان، مخصوصاٌ زنان فقير چندان معناي حقيقي‌ ندارد.»
تشکل‌يابي، با تکيه بر تجربه‌ي هند
گرچه موج اول جنبش کارگران جنسي از قرن نوزدهم و با اعتراضات کارگرانِ جنسي لهستان شروع شد و تا اوايل قرن بيست هم نمونه‌هاي تاريخي‌اي از حرکت‌هاي زنان هند و کنياي مستعمره و امريکاي لاتين ديده مي‌شود، ولي تاريخ رسمي تشکل‌يابي کارگران جنسي از موج دوم و سال‌هاي 1970 و در پاسخ به شيوع اچ‌آي‌وي و مرگ‌هاي ناشي از بيماري‌هاي مربوط به ايدز، آغاز مي‌شود. موج سوم جنبش‌هاي کارگران جنسي از سال‌هاي 1990 و در واکنش به شيوع اچ‌آي‌وي و مرگ‌هاي ناشي از بيماري‌هاي مربوط به ايدز، به عنوان يکي از خطرات شغلي، در کشورهاي درحال توسعه شکل گرفت.[7] دست‌آوردهاي موج سوم به خصوص در هند بسيار قابل توجه است. تشکل‌هاي کارگران جنسي هميشه مورد اين انتقاد قرار گرفته‌اند که بي‌توجه به مصائب کار جنسي، روسپيگري را بزک‌دوزک کرده، و فقط نماينده‌ي زنان طبقه‌ي متوسط و خرده بورژوازي اين حرفه هستند که حتا پاي‌شان به شوهاي تلويزيوني هم باز شده‌است. اتحاديه‌هاي کارگران جنسي هند پاسخ درخشاني به اين انتقاد اند. سازمان‌هاي کارگران جنسي هند نيز فراز و نشيب بسياري را اغلب به تنهايي و بي‌حمايت فمينيست‌‌ها از سر گذرانند. براي فمينيست‌هاي هندي نيز مانند اغلب کشورها، حمايت از کارگران جنسي تنها منوط به ترک حرفه و يا حداقل بيان اين که مايل به ترک آن هستند و تأييد اسطوره‌ي قربانيِ نيازمند نجات توسط خواهران محترم و دلسوز، بوده‌است. اغلب فمينيست‌هاي هند تا همين سال‌هاي اخير فقط دو حالت را در مورد کارگران جنسي در نظر مي‌گرفتند. يا روسپي به‌عنوان قرباني و سمبل ستم نظام مردسالار که نيازمند نجات و ترک روسپيگري‌ است، و يا زناني اغفال شده و ناآگاه و فاقد اخلاقيات، و کارگزاران نظام مردسالار که نتيجه‌ي کارشان بازتوليد خشونت و ستم عليه ساير زنان است. تنها گروهي از زنان عضو حزب کمونيست هند موضع ديگري داشتند. آن‌ها به دور از خط‌کش قضاوت‌هاي اخلاقي فقط به اين علت که کار جنسي هم شکلي از کار است و بايد همه‌ي حقوق و حمايت‌هاي ساير کارگران هم شامل حال کارگران جنسي بشود، با موقعيت زنان کارگرجنسي برخورد مي‌کردند.[8] تشکل‌هاي کارگران جنسي تا اواسط سال‌هاي 2000 هرگز براي شرکت در کنفرانس‌هاي ملي زنان هند دعوت نشدند. اوايل سال‌هاي 1990 گروهي از کارگران جنسي خواستار شرکت نمايشي و آزمايشي در کنفرانس ملي فعالان زنان هند شد که اين درخواست بسيار براي برگزار کنندگان برخورنده بود و درنهايت به اين علت که گروهي فمينيستي يا مدافع حقوق زنان نيستند درخواست‌شان رد شد. اما سرانجام، اپيدمي اچ‌آي‌وي و مرگ‌هاي ناشي از بيماري‌هاي مربوط به ايدز در شبه‌قاره و مسئول و مورد هدف قرار‌دادن کارگران جنسي زن در برنامه‌هاي پيش‌گيري، برخي از فعالان فمينيست- به‌خصوص در حوزه‌ي بهداشت و سلامت ـ را با تشکل‌هاي کارگران جنسي همراه کرد. بي‌عدالتي در تمرکز بر کارگران جنسي به عنوان ناقل‌هاي اصلي عفونت، در برابر مشتري‌هاي مرد، برخي از گروه‌هاي فمينيست را به حمايت از اتحاديه‌هاي کارگران جنسي ـ در پافشاري بر استفاده‌ي کاندوم و حق نپذيرفتن مشتري‌اي که مي‌دانند عفونتي دارد- واداشت. نتيجه‌ي گزارش‌هاي اين تشکل‌ها نشان مي‌دهد که وقتي حمايت و سازماندهي وجود داشته باشد، توانايي کارگران جنسي در انتخاب سکس مطمئن بالاتر از اکثريت زنان هندي است. براساس آخرين آمار درباره‌ي اچ‌آي‌وي و ايدز در شبه‌قاره، از هر ده زن اچ‌آي‌وي پازتيو هندي، هشت نفر از طريق شوهر مبتلا شده اند.
کميته‌ي دوربار ماهيلا سامانوايا[9] ، يکي از نمونه‌هاي تاثيرگذار و موفق تشکل‌هاي کارگران جنسي در تاريخ اين جنبش است. « دوربار» که به زبان بنگالي يعني متوقف‌نشدني، در سال 1992 در سوناگاچي[10]، بزرگ‌ترين محدوده‌ي چراغ قرمز کلکته، تأسيس شد و در سال 1997 اولين مانيفست کارگران جنسي هند را منتشر کرد و امروزه 65000 عضو کارگرجنسي زن و مرد و ترنس در ايالت بنگال غربي دارد. دوربار در زمينه‌ي حقوق زنان، ترويج حقوق کارگران جنسي و حمايت از فرزندان‌شان، مبارزه با قاچاق زنان و پيش‌گيري از اچ‌آي‌وي و مرگ‌هاي ناشي از بيماري‌هاي مربوط به ايدز فعاليت مي‌کند. « اهداف سياسي دوربار در مبارزه براي به رسميت شناختن کار جنسي به‌عنوان شغل و کارگران جنسي به‌عنوان کارگر، و براي تأمين امنيت اجتماعي کارگران جنسي و فرزندان‌شان صريح و روشن است. دوربار خواستار جرم‌زدايي از کارجنسي بزرگ‌سالان و به دنبال تغيير قوانيني است که حقوق انساني کارگران جنسي را به رسميت نمي‌شناسند و تلاش در مجرم‌سازي آن‌ها دارند و آزادي و حقوق آن‌ها به عنوان شهروند کامل را محدود مي‌کنند.»
در پايان اين‌‌که در جامعه‌ي طبقاتي رابطه‌ي جنسي هرگز نمي‌تواند کاملاٌ از مناسبات اقتصادي جدا باشد. کار جنسي از آن جهت آسيب و يا خطر اجتماعي به‌حساب مي‌آيد که زن اين مناسبات را خارج از چهارچوب خصوصي خانواده و اهداف آن برقرار کرده‌است. زندگي کارگران جنسي اغلب سخت و بسيار پرخطر است. مجرميت حرفه و انگ‌‌هاي اجتماعي‌، در برابر خشونت مشتري و بهره‌کشي پا‌انداز آسيب‌پذيرشان کرده‌است. بسياري از کارگران جنسي از وضعيت‌شان ناراضي‌اند و شايد اگر آلترناتيو ديگري براي‌شان موجود بود اين حرفه را ترک مي‌کردند. ولي آلترناتيو‌ واقعي کارگر جنسي در نظام سرمايه‌داري فقط الينه‌شدن در حرفه‌اي ديگر است. ديگر اين‌که در نظام سرمايه‌داري مشاغل جنسي نيز طبقه‌بندي مختلف دارند و بايد در تحليل‌ها و نظريه‌پردازي و برنامه‌ريزي‌‌ها اين مسئله را در نظر بگيريم؛ نه باورهاي اخلاقي و تصورات‌مان درباره‌ي اين‌که سکس در حقيقت بايد نماد و نمايش چه چيزي باشد، و يا ترس‌هامان از اين که کارجنسي در بهره‌کشانه‌ترين وضعيت به چه صورت در خواهد آمد. به همين خاطر است که من معتقدم تشکل‌هاي کارگران جنسي کليد اصلي مبارزه با ستم و بهره‌کشي‌اند. اين تشکل‌ها با توجه به جايگاه طبقاتي‌شان بايد توسط اعضاي اين صنف اداره شوند نه اين‌که به دستان نجات‌بخش سازمان‌هاي حقوق بشري سپرده شوند که دنبال استخدام و بهره‌کشي از آن‌ها به شيوه‌هاي ديگر، و کنترل حد و مرز خواسته‌هاي سياسي و اجتماعي‌شان هستند.‌ طبعاٌ در جامعه‌‌‌اي که ما آرزوي‌اش را داريم مشاغل جنسي، لااقل با چهره‌ي فعلي‌ وجود نخواهند داشت، همان‌طور که هر شغل ديگري؛ و همان‌طور که نهاد خانواده. ممکن است آن زمان هم کساني به عنوان متخصص به اين حرفه بپردازند؛ ولي روابط جنسي، رها از مالکيت خصوصي، تقدس خانواده‌، و کنترل دولت، به شکلي تکامل خواهد يافت که ما فقط مي‌توانيم با مقاومت و مبارزه در جهت تحقق آن بکوشيم.
يادداشت‌ها:
[1]. Hetaerae[2]. Kamathipura : http://en.wikipedia.org/wiki/Kamathipura
.[3] ف. انگس. منشا خانواده، مالکيت خصوصي و دولت؛ فصل دوم، بخش چهارم، خانواده‌ي تک‌همسرhttp://www.marxistsfr.org/farsi/archive/marx/works/1884/mansha-khanevadeh4.pdf[4]. Alexandra Mikhailovna Kollontai
[5]. Prostitution and ways of fighting in :http://www.marxists.org/archive/kollonta/1921/prostitution.htm[6]. Sex worker’s Manifesto, Calcutta 1997 :http://www.bayswan.org/manifest.html7. M. Chateauvet. Sex workers Unite: A history of the movement form stonewall to slat walk; Beacon Press, 2014.[ 8] فمنيست‌ها و کارگران جنسي: درس‌هايي از تجربه‌ي هند، سخنراني سريلاتا باتيلوالا، کنفرانس زنان و توسعه، بنگلور 2010اhttp://www.campaignforequality.info/spip.php?article9626[9]. Durbar Mahila Samanwaya Committee : http://www.durbar.org/[10]. Sonagachi http://en.wikipedia.org/wiki/Sonagachi

صدایی از «فمینیسم سیاه»: بیانیه‌ی «گروه رودخانه‌ی کومباهی» | ترجمه: امین حصوری

منتشر شده در تارنماي پراكسيس

صدایی از «فمینیسم سیاه»: بیانیه‌ی «گروه رودخانه‌ی کومباهی» | ترجمه: امین حصوریتوضیح پراکسیس: این متن پیش‌تر در کتابچه‌ی فمینیسمِ سیاه (معرفی و بررسی نظریه‌ی تلاقی) توسط رفقای «نقد پروسه» منتشر شده است.

متن حاضر ترجمه‌ای‌ست از این منبع:
The Combahee River Collective Statement
این بیانیه برای نخستین بار در مجموعه مقالاتی تحت این عنوان منتشر گردید:
Capitalist Patriarchy and the Case for Socialist Feminism
* * *
یادداشت مترجم:
ایستاییِ آشکار فمینیسمِ لیبرال و صورت‌بندی‌های چپِ میانه از فمینیسم، حداقل از سه دهه‌ی پیش تاکنون انتقاداتی اساسی نسبت به جریانات غالبِ فمینیسم غربی را در درون نحله‌های فمینیستی (و بیرون از آنها) برانگیخته است. در این میان به تدریج فضایی فراهم شد تا تجربیات و آموزه‌‌های «فمینیسم سیاه1» و فمینیسم «زنان رنگین‌پوست2»، که همواره از منتقدان جدّیِ فمینیسم سفیدِ طبقه‌ی متوسطی بوده‌اند،‌ از حاشیه‌‌‌ به‌در آیند و در سطحی فراتر از حوزه‌ی مستقیم فعالیت‌هایشان (فضاهایی خُرد در درون سپهر اکتیویستی جامعه‌ی آمریکا) رویت‌پذیر گردند و حتی به بخشی از محیط‌های آکادمیک کشور آمریکا راه یابند. شاید مهمترین رهیافتی که جریانات و فعالینِ «فمینیسم سیاه» و «زنان رنگین‌پوست» به نظریه‌ی فمینیستی افزوده‌اند، شیوه‌ای از نگرش و تحلیلِ ترکیبی باشد که بعدها «نظریه‌ی تلاقی»3 (intersectionality) نام گرفت. این نظریه، تلاقی همزمانِ حوزه‌های مختلف ستم و تبعیض، و هم‌پوشانی آن‌ها در تجربیات زیستیِ لایه‌های وسیعی از زنان (از جمله- و به ویژه- زنان سیاه‌پوست) را مورد تاکید و بررسی قرار می‌دهد؛ حوزه‌هایی چون جنسیّت و گرایش جنسی/ طبقه/ نژاد/ قومیت و ملیّت، که تلاقی همزمانِ آن‌ها، سازوکارها و پیامدهای ستم بر این زنان را واجد کیفیتی ترکیبی و افزاینده می‌کند که خصلت‌های تشدید شده‌ی آن بسیار متفاوت از جمع مجزای اثرات هر یک از این حوزه‌های ستم است.
در «نظریه‌ی تلاقی» هم -مانند اغلب نظریه‌ها- گرایش‌‌های مختلفی وجود دارد و از این رو، دور از انتظار نیست که در پهنه‌ی رویارویی‌های ایدئولوژیک (که بازتاب تضادهای عینی سپهر اجتماعی اند)، روایت‌ها و خوانش‌های متضادِ راست و چپ از این نظریه وجود داشته باشد. از یک‌سو، از طریق آموزه‌ی بنیادیِ این نظریه می‌توان چهل‌تکه‌ای رنگارنگ از ستم عرضه کرد (با «قربانیِ» احاطه شده در میان پاره‌های این چهل‌تکه‌)، که نهایتاً با درکی لیبرالی از گونه‌گونیِ واقعیت، و با نگرش حقوق بشری و پلورالیستی به پهنه‌ی سیاست سازگار یا جمع‌پذیر باشد. از قضا در فضای آکادمیک آمریکا، جایی که «نظریه‌ی تلاقی» نفوذ قابل توجهی یافته است، چنین درک و خوانشی از آن رواج بیشتری دارد؛‌ و از سوی دیگر، همین آموزه‌ی اساسی را می‌توان دست‌مایه‌ی پرسشی قرار داد که فهمی نظام‌مند از چگونگی تعامل سازوکارهای ستم و جایگاه‌‌ها و کارکردهای هم‌بسته‌ی حوزه‌‌های ستم در کلیّت نظم سرمایه‌دارانه‌ را جستجو می‌کند؛ تا بر پایه‌ی فهم‌ جامع‌تری از پیچیدگی‌های نظم مستقر و سازوکارهای بازتولید آن، بتوان خطوط کلی سیاست‌ِ رهایی‌بخشِ امروزی را فراچنگ آورد. گو اینکه از این منظر، «نظریه‌ی تلاقی» برکنار از نقّادی نبوده است، و از جمله به دلیل تأکیداتش بر «سیاست هویت» (توقف در مقوله‌ی هویت و تثبیت آن،‌ به جای فراروی از آنْ با نقد و نفیِ سازوکارهای خلق هویت‌) مورد انتقاد واقع شده است4. هم‌چنان‌که نابسنده‌ بودن نظریِ صورت‌بندیِ کنونیِ «نظریه‌ی تلاقی» (نظیر پیوند نارسای آن با نقد اقتصاد سیاسی)، فضای کافی برای خوانش‌‌هایی فراهم می‌کند که به هم‌ارز‌ سازی حوزه‌‌های ستم5، یا نفی پیوند ارگانیک این حوزه‌ها با کُلیّت نظام سرمایه‌داری (و بنیان‌های آن) گرایش دارند.
«نظریه‌ی تلاقی»،‌ با وجود بیش از سه دهه حیات نظری-سیاسیِ آن تحت نام‌های مختلف، در پهنه‌ی فکری فمینیسم ایران کمابیش ناشناخته مانده است. در ویژه‌نامه‌ا‌ی که رفقای گروه «پروسه‌ی نقد» به مناسبت ِ هشت مارس ۲۰۱۴ منتشر ساخته‌اند6، مقاله‌ی قابل تاملی در معرفی «نظریه‌ی تلاقی» ترجمه شده است7 ، که با مرور روندِ شکل‌گیریِ «نظریه‌ی تلاقی» در پیوند با بستر تاریخی و اجتماعیِ پیدایشِ آن، می‌کوشد سویه‌های رهایی‌بخش این نظریه را برجسته سازد. در مقاله‌ی فوق به دفعات از گروه «رودخانه‌ی کومباهی» یاد می‌شود و نقل قول‌هایی از متون این گروه آورده می‌شود. گروه «رودخانه‌ی کومباهی» یکی از نخستین و جدی‌ترین جریانات فعال در حوزه‌ی فمینیسم سیاه معاصر -به موازات پیدایش موج دوم فمینیسم قرن بیستم- بوده‌ است و فعالیت‌‌های نظری آنان نقش مهمی در مدوّن‌سازی و معرفی آرای فمینیسم سیاه و مشخصاً در شکل‌گیریِ «نظریه‌ی تلاقی» داشته است8. متن پیش رو، بیانیه‌ی اعلام موجودیت این گروه، از پی سال‌ها فعالیت در قالب‌‌های جمعی و نام‌های دیگر است. امید است ترجمه‌ی این بیانیه بتواند ضمن آشناسازیِ مخاطب با تاریخچه‌ی این گروه و باورهای نظری و جهت‌گیری‌های مبارزاتی آن‌ها، اهمیت امروزیِ پرسش‌ها و دستاوردهای فمینیسم سیاه را برجسته سازد.
* * *

بیانیه‌ی «گروه رودخانه‌ی کومباهی*»

آوریل ۱۹۷۷
* «گروه رودخانه‌ی کومباهی» سازمانی متشکل از فمینیست‌‌های سیا‌ه‌پوستِ لزبین بود که بین سال‌‌های ۱۹۷۴ تا ۱۹۸۰ تحت این نام در شهر بوستون آمریکا فعالیت می‌کرد. نام این گروه به رویدادی حماسی در تاریخ مبارزات زنان سیاه‌پوست آفریقایی-آمریکایی اشاره دارد: به تاریخ دوم ژوئن ۱۸۶۳ طی عملیاتی نظامی با طراحی و هدایت هریت تابمن (Harriet Tubman)، مبارز فمینیست سیاه‌پوست، در رودخانه‌ی «کومباهی» واقع در کارولینای جنوبی، ۷۵۰ برده آزاد شدند. اعضای این گروه (کسانی چون، باربارا اسمیت، آودری لُرد، چریل کلارک، آکاشا گلوریا هول و غیره) با انتخاب چنین نامی ضمن تأکید بر ماهیت رزمندگی فمینیسم سیاه، پیوستگی خود به روند تاریخی مبارزات فمینیسم سیاه را برجسته می‌سازند. «بیانیه‌ی گروه رودخانه‌ی کومباهی» یکی از متون کلیدی در مسیر رشد فمینیسم سیاه معاصر و مباحث نظریِ مربوطه است. [م.]
ما گروهی از فمینیست‌های سیاه هستیم که از سال ۱۹۷۴ به طور منظم با یکدیگر در ارتباط بوده‌ایم [۱]. از آن زمان ما درگیر فرآیند تعریف و روشن‌سازی [خطوط کلی] سیاست خودمان بوده‌ایم، و به موازات آن، همزمان درگیر انجام فعالیت‌های سیاسی از سوی گروه خودمان و یا در همکاری و ائتلاف با دیگر سازمان‌ها و جنبش‌های پیش‌رو بوده‌ایم. کلی‌ترین بازگویی از سیاست‌های ما در حال حاضر آن است که ما خود را به مبارزه‌ی فعال علیه ستم‌های نژادی، جنسی/جنسیت (sexual)، هتروسکشوال، و طبقاتی متعهد می‌دانیم. ما وظیفه‌ی مشخص خود را گسترش نوعی از تحلیل و کنش جامع می‌دانیم که بر پایه‌ی این واقعیت بنا شود که نظام‌های اصلی ستمْ [با یکدیگر] هم‌بسته‌اند. ترکیب این ستم‌ها شرایط زیست ما را پدید می‌آورد. به عنوان زنان سیاه‌پوست، ما «فمینیسم سیاه» را یک جنبش سیاسی منطقی [و ضروری] برای مبارزه‌ علیه پیوستار ستم‌های چندگانه و همزمانی می‌دانیم، که همه‌ی زنان رنگین پوست با آنها مواجه‌اند.
در این بیانیه ما چهار سرفصل عمده‌ی زیر را مورد بحث قرار می‌دهیم:‌ (۱) پیدایش فمینیسم سیاه معاصر (۲) آنچه بدان‌‌ها باور داریم، یعنی قلمروی ویژه‌ی سیاست ما (۳) مشکلات سازماندهی فمینیست‌های سیاه، به همراه تاریخچه‌ی کوتاهی از گروه خود ما (۴) مسایل و اقدامات فمینیسم سیاه.
۱. پیدایش فمینیسم سیاه معاصر
پیش از نگریستن به توسعه‌ی سال‌های اخیر فمینیسم سیاه، مایلیم تصدیق کنیم که خاستگاه‌های ما به واقعیت تاریخیِ مبارزات پیوسته‌ی زنان آفرو-آمریکایی باز می‌گردد؛ به مبارزات مرگ و زندگیِ این زنان برای بقاء و رهایی. مناسبات بسیار منفیِ زنان سیاه با نظام سیاسی آمریکا (نظامی از حکم‌رانیِ مرد سفیدپوست) همواره از سوی اعضای ما ناشی از [عمل‌کردِ] دو حوزه‌ی ستم نژادی و ستم جنسی/جنسیتی تلقی شده است. همان‌طور که آنجلا دیویس در اثر خود به نام «تاملاتی در نقش زنان سیاه‌پوست در جوامع برده‌‌گان9» اشاره کرده است، «زنان سیاه همواره موضعی مخالف در برابر حکم‌روایی [قواعدِ] مرد سفیدپوست اتخاذ کرده‌اند -گیریم تنها با ابراز بیان‌های جسمانی-؛ آن‌ها خواه به شیوه‌های نمایشی [و نمادین]، و خواه با شیوه‌های ظریف دیگر، همواره به طور فعالی در برابر تهاجم این قواعد تحمیلی بر خودشان و بر اجتماعات‌شان مقاومت کرده‌اند. زنان سیاه‌پوستِ اکتیویست همواره وجود داشته اند؛ برخی شناخته شده‌اند، نظیر: سوجورنر تروث (Sojourner Truth)، هریت تابمَن (Harriet Tubman)، فرانسیس هارپر (Frances Harper)، آیدا وِلز بَرِنت (Ida Wells Barnett)، و ماری چِرچ تِرِل (Mary Church Terrell)؛ و هزاران هزار نفر ناشناخته. که همگی آنان آگاهی مشترکی از این واقعیت داشتند که چگونه هویت جنسی/جنسیتی آنانْ در ترکیب با هویت نژادی‌شان، سراسر وضعیت زیستی آنان و کانون تمرکز مبارزات‌شان را یکتا می‌سازد. فمینیسم سیاه معاصر ثمره‌ی فداکاری‌های شخصی، ایستادگی‌ها و رزمندگی‌های نسل‌های بی‌شماری از مادران و خواهران است.
در پیوند با موج دوم جنبش زنان آمریکا در اواخر دهه ی شصت، فصل تازه‌ای برای حضور فمینیسم سیاه گشوده شد. زنان سیاه‌پوست، زنان‌ جهان سوم، و زنان کارگر از همان آغاز جنبش فمینیستی درگیر این جنبش و همراه با آن بوده‌اند، اما هم نیروهای ارتجاعی/ واپس‌گرایِ (reactionary)‌بیرونی، و هم نژادپرستی و نخبه‌گراییِ درون خود جنبش فمینیستی در جهت محو و کمرنگ‌سازیِ حضور ما عمل کرده‌اند. در سال ۱۹۷۳ جمعی از فمینیست‌‌های سیاه، ابتدا در نیویورک، ضرورت شکل بخشیدن به گروه جداگانه‌ای از فمینیسم سیاه را حس کردند. این امر به تاسیس «سازمان ملی فمینیست‌های سیاه10» منجر شد.
سیاست‌های فمینیست‌‌های سیاه همچنین پیوند آشکاری با جنبش‌های رهاییِ سیاهان دارند، به ویژه جنبش‌هایی که در دهه‌های ۶۰ و ۷۰ شکل گرفتند . بسیاری از ما در این جنبش‌ها (شامل: جنبش حقوق مدنی، جنبش ملی‌گرایی سیاهان، و جنبش پلنگان سیاه) فعال بوده‌ایم و سراسر حیا‌ت‌مان به طور وسیعی از ایدئولوژی‌ها و اهداف این جنبش‌ها (و تاکتیک‌های معطوف به این اهداف) تأثیر پذیرفته و تغییر کرده است. تجربیات ما و بیداری ما در درون این جنبش‌های رهایی‌بخش، به همراه تجربیات‌مان از محیط چپِ مردانه‌ی «سفید-محور» منجر به آن شد که ضرورت پرورش سیاست خاص خود را دریابیم؛ سیاستی که از یک‌سو بر خلاف سیاست زنان -فمینیستِ- سفیدْ ضد نژادپرستی باشد، و از سوی دیگر بر خلاف سیاست مردان سیاه‌پوست و سفیدپوست، سیاستی ضد ستم‌ها و تبعیض‌های جنسی/جنسیتی11 (sexism) باشد.
تکوین و پیدایش فمینیسم سیاه همچنین به طور انکارناپذیری با سویه‌ای شخصی همراه بوده است؛ به این معنی که ادراک سیاسی برآمده از تجربیات شخصی در زندگی‌های فردیِ زنان سیاه‌پوستْ در پیدایش فمینیسم سیاه سهم داشته است. ما فمینیست‌‌های سیاه و شمار وسیع‌تری از زنان سیاه‌پوست که اساساً خود را فمینیست تعریف نمی‌کنند همگی ستم جنسی/جنسیتی را همچون بخش ثابتی از هستیِ روزمرّه‌‌‌ی خود تجربه کرده‌ایم. به عنوان کودک ما دریافتیم که از پسرها متفاوتیم و اینکه با ما [به خاطر رنگ پوست‌مان] متفاوت رفتار می‌شد. برای مثال به طور همزمان به ما گفته می‌شد که برای داشتن وقار زنانه و نیز برای اینکه خود را کمتر در معرض اعتراضات مردم سفید قرار دهیم، ساکت باشیم. زمانی که بزرگ‌تر شدیم، از خطر سواستفاده‌ی جسمانی و جنسی از سوی مردان آگاه شدیم. با این وجود، ما قادر نبودیم آنچه را که برای ما چنین واضح بود و می‌دانستیم واقعاً -به طور دایم- رخ می‌دهد مفهوم‌پردازی کنیم.
فمینیست‌‌های سیاه اغلب درباره‌ی تجربیات‌شان از احساس جنون‌‌ حرف می‌زنند؛ تجربیاتی مربوط به زمانی پیش از اینکه از مفهوم سیاست جنسیتی/جنسی، سلطه‌ی مردسالار (patriarchal rule)، و به ویژه از فمینیسم، و تحلیل و کُنشِ سیاسی‌ای که ما زنان در مبارزات‌مان علیه ستم استفاده می‌کنیم آگاه شوند. این واقعیت که سیاست نژادی و در‌ واقع نژادپرستی عواملی فراگیر و نافذ در زندگی‌های ما هستند، به ما اجازه نداده است و هنوز هم به بیشتر ما زنان سیاه‌پوست اجازه نمی‌دهد که به طور عمیق‌تری در تجربیات‌مان بنگریم و از آنجا آگاهی‌ها‌ی‌مان را به اشتراک بگذاریم و رشد دهیم؛ تا بتوانیم سیاستی را بنا کنیم که زندگی‌های‌مان را تغیییر بدهد و ستم‌هایی که بر ما وارد می‌شود را به طور قطعی و گریزناپذیری پایان دهد. رشد و پیشرفت درونی‌ ما همچنین باید با جایگاه اقتصادی و سیاسیِ معاصرِ مردم سیاه هم‌بسته باشد. نسل سیاهان جوان پس از جنگ جهانی دوم نخستین نسلی بود که قادر شد به طور حداقلی از برخی فرصت‌های معینِ تحصیلی و شغلی برخوردار گردد؛ امکانی که پیش از آن کاملاً به روی مردم سیاه بسته بود. اگر چه جایگاه اقتصادی ما سیاهان همچنان در پایین‌ترین سطحِ هرم اقتصاد سرمایه‌داری آمریکا جای دارد، تعداد معدودی از ما توانستیم در این فرآیندِ گشایشِ محدودِ درهای تحصیلی و شغلی (به روی سیاهان)، از امکانات معینی بهره‌مند شویم که به طور بالقوه ما را قادر می‌سازند به طور موثرتری علیه ستم مبارزه کنیم.
در آغاز، داشتن دیدگاه‌های توامان و ترکیبی در ضدیت با نژادپرستی و زن‌ستیزی ما را به سوی یکدیگر جلب کرد؛ و هنگامی که به لحاظ سیاسی رشد یافتیم، خود را همچنین علیه ستم هتروسکشوال و ستم اقتصادی تحت [نظام] سرمایه‌داری تعریف کردیم.
۲. باورهای ما
پیش از هر چیزی، سیاست‌های ما برآمده از این باور مشترک بود که زنان سیاه‌پوست به طور ذاتی ارزشمند هستند؛ اینکه رهایی ما ضرورتی درخود است، نه همچون ضرورتی الحاق شده به [رهایی] افراد دیگر، بلکه همچون نیاز ما به منزله‌ی انسان به خودمختاری. این امر ممکن است چنان بدیهی به نظر آید که حتی ساده و پیش‌پا افتاده جلوه کند؛ اما آشکار است که هیچ جنبش ظاهراً مترقی دیگری هرگز ستم‌های خاص وارد بر ما را اولویت خود تلقی نکرد، یا اقدامی جدی برای پایان دادن به این ستم‌ها را در دستور کار خود قرار نداد. تنها برشمردن القاب و صفت‌های تحقیر‌آمیزی که به زنان سیاه‌پوست نسبت داده می‌شود (لَلِه‌ی سیاه mammy، مادر سالارmatriarch، تُند خو و تلخ‌-مزاج12 Sapphire، فاحشه، سگِ لزبین bulldagger)، بی‌نیاز از فهرست کردنِ‌ رفتارهای ظالمانه و اغلب مرگ‌باری که با ما می‌شود، به خوبی نشان می‌دهد که چه مایه ارزش ناچیزی در طی چهار سده بردگی در نیم‌کره‌ی غربی نثار ما شده است. [بر این اساس] ما بر آنیم که تنها کسانی که به قدر کافی به ما اهمیت می‌دهند، تا به طور پایداری در جهت رهایی ما فعالیت کنند، خود ما [زنان سیاه] هستیم. سیاست ما برآمده از عشقی پاک و سالم نسبت به خود ما، خواهران‌مان، و حلقه‌‌های اجتماعات‌ِ ماست که به ما امکان می‌دهند فعالیت‌ها و مبارزات‌مان را ادامه بدهیم.
این تمرکز بر روی ستم خاص وارد بر ما، در درون مفهوم سیاست هویّت (identity politics)‌ جای می‌گیرد. ما بر این باوریم که عمیق‌ترین و به طور بالقوهْ رادیکال‌ترین سیاست‌ها مستقیماً از درون هویت خود ما بر می‌آیند؛ نه از تلاش در جهت پایان دادن به ستمِ وارد بر شخص دیگر. در مورد زنان سیاه‌پوست این به ویژه مفهومی ستیزه‌جویانه، خطرناک، تهدیدآمیز، و بنابراین انقلابی است؛ چرا که با نگریستن به همه‌ی جنبش‌های سیاسی پیش از ما (فمینیسم سیاه)، آشکار است که در آن‌ها همواره رهایی شخص دیگری، مهمتر از [و مقدم بر] رهاییِ خودِ ما بوده است. ما بنیان‌ها و شالوده‌ها، تشخّص و وقارِ زنانه (queenhood) و دنباله‌روی احترام آمیز (ده گام عقب‌تر حرکت کردن) را نفی می‌کنیم. اینکه به منزله‌ی انسان، انسانی برابر و هم‌تراز، به رسمیت شناخته شوی کافی است.
ما بر این باوریم که سیاست‌ جنسی/جنسیتی تحت [نظام] مردسالاری هما‌ن‌‌قدر در زندگی‌های زنان سیاه‌پوست نفوذ دارد، که سیاست‌های طبقاتی و نژادی. برای ما اغلب تفکیک میان ستم‌های جنسی/جنسیتی، طبقاتی و نژادی دشوار است، چون این ستم‌ها در زندگی‌های ما عمدتا به طور همزمان تجربه می‌شوند. ما دریافته‌ایم که چیزی مثل ستم جنسی-نژادی وجود دارد که نه صرفاً ستم جنسی است و نه صرفاً نژادی؛ نظیر، تاریخچه‌ی تجاوز به زنان سیاه‌پوست از سوی مردان سفید که [به واقع] سلاحی در جهت سرکوب سیاسیِ سیاهان بوده است.
ما اگر چه فمینیست و هم‌جنس‌گرا (لزبین) هستیم، اما با مردان مترقی سیاه‌پوست احساس همبستگی می‌کنیم، و از انشعاب‌گراییِ (fractionalization) فمینیست‌های سفیدپوستی که خود را جدایی‌خواه (separatist) می‌دانند، پیروی‌ نمی‌کنیم. موقعیت ما به عنوان مردم سیاه‌پوست ایجاب می‌کند که حول مساله‌ی نژادی با یکدیگر همبستگی داشته باشیم؛ و بدیهی است که زنان سفیدپوست نیازی ندارند که با مردان سفید حول مساله‌ی نژادی احساس/اعلام همبستگی کنند، مگر اینکه پای یک همبستگی منفیِ بین نژادپرستان [ستم‌گرانِ نژادی] در میان باشد. ما به همراه مردان سیاه‌پوست علیه نژاد‌پرستی مبارزه می‌کنیم، در همان حال که با خودِ مردان سیاه‌پوست بر سر ستم جنسی مبارزه می‌کنیم.
ما بر این باوریم که رهایی همه‌ی مردم تحت ستم [ستمدیدگان] نیازمند نابودی نظام‌های اقتصادی-سیاسیِ سرمایه‌داری، امپریالیسم و نیز مردسالاری است. ما سوسیالیست هستیم چون باور داریم که [نظام] کار بایستی در جهت منافع جمعیِ کسانی که کار می‌کنند و محصولات را تولید می‌کنند سازمان‌دهی شود، نه برای سودخواهی مالکان و نخبگان. منابع مادی باید به طور برابر در میان کسانی که آن‌ها را تولید می‌کنند توزیع گردند. با این وجود، ما گمان نمی‌کنیم که یک انقلاب سوسیالیستی که همچنین انقلابی فمینیستی و علیه نژادپرستی نباشد بتواند رهایی ما را تضمین کند. ما به این ضرورت رسیده‌ایم که باید [آن] فهمی از مناسبات طبقاتی را پرورش دهیم که جایگاه طبقاتی خاصِ زنان سیاه‌پوست را، که عموما جایگاهی حاشیه‌ای در نیروی‌ کار است، در بر داشته باشد؛ گو اینکه در این برهه‌ی زمانیِ خاص، برخی از ما موقتاً واجد شاخص‌های مطلوبیّت مضاعف در سطوح تخصصی و در میان یقه‌سفیدان هستیم [که موقتاً جایگاه شغلی امن‌تری برای ما فراهم می‌کند]. ما نیازمند آنیم که جایگاه طبقاتی واقعی کسانی را درک کنیم که نه تنها کارگرانی بی‌نژاد و بی‌جنسیت هستند، بلکه ستم‌های نژادی و جنسی سهم تعیین کننده‌ای در زندگی‌های کاری-اقتصادی آنان دارد.
اگر چه ما با نظریه‌ی مارکس در خصوص تحلیل وی از مناسبات اقتصادی ویژه‌ی جامعه‌ی سرمایه‌داری توافقی اساسی داریم، در عین حال بر این باوریم که تحلیل مارکس باید بسط داده شود تا ما بتوانیم [به کمک آن] جایگاه اقتصادی ویژه‌ی خود به عنوان زنان سیاه‌پوست را درک کنیم.
تصور می‌کنیم یکی از دستاوردهای سیاسی‌ِ تاکنونیِ ما، بسط این اصل فمینیستی بوده است که «شخصی، سیاسی است». برای مثال در جلسات ارتقای آگاهی‌های‌مان، ما به فراسوی افشاگری‌های فمینیست‌های سفیدپوست رفته‌ایم، چرا که ما از دلالت‌های توامانِ نژاد و طبقه و جنسیت بحث می‌کنیم. حتی سبک زنان سیاه‌پوست ما در سخن گفتن و شهادت دادن به زبان سیاهان از تجربه‌هایی که بر ما رفته است، طنینی دارد که به طور توامان فرهنگی و سیاسی است. ما به ناچار انرژی بسیار زیادی را صرف آن کرده‌ایم که درباره‌ی ماهیت فرهنگی و تجربی ستم وارد بر زنان سیاه‌پوست کاوش کنیم، چرا که این‌ موضوعات پیش از این هرگز مورد بررسی قرار نگرفته است. پیش از این هیچ‌کس بسترهای چند‌لایه‌ی زندگی‌های زنان سیاه را بررسی نکرده است. نمونه‌ای از این افشاگری/مفهوم‌پردازی‌ها در نشستی رخ داد که طی آن ما در مورد شیوه‌هایی که علایق فکری اولیه‌ی ما از سوی معتمدان ما، و به ویژه مردان سیاه، مورد حمله قرار گرفته بودند، بحث کردیم. ما دریافتیم که در آن دوره‌ها، از آنجا که ما [در مسیر فکری خود]‌ «زیرک/باهوش» (smart) فرض می‌شدیم، ناگزیر همگی به عنوان «زشت-زیرک» (smart-ugly) نگریسته می‌شدیم. ترکیب «زشت-زیرک» راهی را مُتبلور می‌سازد که بیشتر ما برای پرورش افکارمان، به بهای سنگین زندگی‌های «اجتماعی‌»مان، مجبور به طی کردن آن بودیم. بایکوت زنان اندیشمند سیاه‌پوست در مجامع سفیدپوستان و سیاهان، در مقایسه با آنچه بر زنان اندیشمند سفید پوست می‌رود، به مراتب بیشتر است؛ و این تفاوت به ویژه زمانی فاحش‌تر می‌شود که نحوه‌ی برخورد با زنان سفیدِ فرهیخته‌ی طبقه‌ی متوسط یا بالاتر را ملاک مقایسه قرار دهیم.
همان‌‌طور که گفته شد، ما دیدگاه جدایی‌خواهی زنان لزبین را رد می‌کنیم، چون چنین موضعی برای ما یک تحلیل سیاسی یا یک استراتژی سیاسیِ قابل اتکاء محسوب نمی‌شود. این دیدگاه، انبوه بسیاری از مردم را کنار می‌گذارد، به ویژه زنان و مردان و کودکان سیاه‌پوست را. ما نسبت به شیوه‌ی پرورش‌ اجتماعی مردان برای حضور در جامعه انتقاداتی اساسی داریم و به شدت از آن بی‌زاریم: خواه حمایت آنان از ستم [بر زنان]، خواه عمل‌کرد آنان در برابر ستم، و خواه شیوه‌ای که [خود] ستم و سرکوب می‌کنند. اما به این انگاره‌ی گمراه‌کننده باور نداریم که مرد بودنِ آن‌ها به خودی خود، یا مردانگی زیست‌شناختی آنها، آن‌ها را [به اجبار] به سمت آنچه هستند سوق می‌دهد. به عنوان زنان سیاه‌پوست هر گونه تعیُن‌گراییِ زیست‌شناختی را پایه‌ای بسیار خطرناک و واپس‌گرایانه (reactionary) برای بنا کردن یک سیاست می‌دانیم. همچنین باید بپرسیم که آیا جدایی‌خواهی زنان لزبین اساساً می‌تواند یک تحلیل یا یک استراتژی موثر، حتی برای آن‌هایی که آن را به عمل در می‌آورند، باشد؟ این رویکرد از آنجا که همه‌ی منابع ستم بر زنان، به جز ستم‌ جنسی/جنسیتی، را کاملاً انکار می‌کند، واقعیت‌های مربوط به طبقه و نژاد را نفی می‌کند.
۳. مشکلات سازمان‌دهیِ فمینیست‌های سیاه
در طی سال‌ها همراهی و فعالیت مشترک به عنوان فمینیست‌های سیاه، ما پیروزی و شکست و خوشی و درد را تجربه کرده‌ایم. ما دریافته‌ایم که سازمان دادن مسایل مربوط به فمینیسم سیاه بسیار دشوار است، و حتی در برخی شرایط و زمینه‌های [اجتماعی] معین، اعلام کردن اینکه ما فمینیست‌های سیاه هستیم دشوار است. ما سعی کردیم دلایل این دشواری‌ها را بفهمیم، به ویژه از آن رو که جنبش زنان سفیدپوست همچنان با قوّت، به رشد خود در جهت‌های متعدد ادامه می‌دهد. در این بخش برخی دلایل عام برسازنده‌ی مشکلاتی که در حوزه‌ی سازماندهی با آن‌ها مواجه هستیم را مطرح می‌کنیم، و همچنین به طور خاص، مراحل سازمان‌یابیِ گروه خود را بیان می‌کنیم. اصلی‌ترین منبع دشواری در [پیشبُرد] سیاست ما آن است که تلاش‌های ما معطوف به آن نیست که با ستم تنها در یک یا دو جبهه/حوزه مبارزه کنیم، بلکه حرکت ما در این راستاست که به همه‌ی سویه‌‌های ستم ارجاع بدهیم. ما نه دارای امتیازهای نژادی، جنسیتی، هتروسکشوال، یا طبقاتی هستیم تا بر آن‌ها تکیه کنیم، و نه به هیچ یک از منابع قدرتی دسترسی داریم که گروه‌های دارای یکی از این امتیازها بدان‌ها دسترسی دارند.
هرگز نمی‌توان هزینه‌ی روانیِ قرار داشتن در جایگاه زن سیاه‌پوست و دشواری‌هایی که این موقعیت در برابرِ دستیابی به آگاهی سیاسی و اقدام به کنش سیاسی ایجاد می‌کند، را دست‌کم گرفت. در این جامعه که همزمان نژادپرست و زن‌ستیز/ جنسیت‌محور (sexist) است، اهمیت بسیار ناچیزی به زندگی روانی زن سیاه‌پوست داده شده است. همان‌گونه که یکی از اعضای قدیمی ما گفته است: «ما همگی به صرف زنِ سیاه‌پوستْ بودن، انسان‌های آسیب‌دیده‌ای هستیم». ما به لحاظ روانی و با هر معیار دیگری، محرومیت دیده‌ایم، با این وجود، ضرورت مبارزه برای تغییر شرایطِ همه‌ی زنان سیاه‌پوست را درک می‌کنیم. میشله والاس در کتاب «فمینیسم سیاه در جستجوی خواهری13» به این جمع‌بندی می‌رسد:
”ما به عنوان زنانی وجود/حیات داریم که سیاه‌پوست‌ایم، و فمینیست هستیم، و هر یک از ما در حال حاضر گرفتار در تنگنای خود، مستقل و جدا افتاده از دیگران کار می‌کند؛ چون هنوز در این جامعه فضایی وجود ندارد که اندکی با مبارزه‌ی ما متجانس باشد؛ چون، به دلیل واقع بودن در قعر [جامعه]، ما مجبور به انجام کاری هستیم که هیچ‌کس دیگری انجام نداده است:‌ ما مجبوریم با دنیا بجنگیم.“ [۲]
والاس بدبین است، اما همزمان در برآورد خود از جایگاه فمینیسم سیاه واقع‌بین هست، به ویژه در اشاره به انزوای کمابیش کلاسیکی که بیشتر ما با آن روبرو هستیم. با این حال، ما باید از جایگاه خود در قعر استفاده کنیم تا بتوانیم جهش آشکاری به سمت کُنش انقلابی انجام دهیم. اگر زنان سیاه‌پوست آزاد می‌بودند، این به معنای آن بود که هر کس دیگری نیز باید آزاد می‌بود، چون آزادی ما مستلزم نابودسازی همه‌ی نظام‌های ستم [و سلطه] است.
با این وجود، فمینیسم برای اکثریت مردم سیاه‌پوست بسیار خطرناک است، چون برخی از فرضیات اساسی درباره‌ی هستی ما را به پرسش می‌گیرد، و از جمله این پیش‌فرض را که جنسیت باید عاملی تعیین کننده‌ در مناسبات قدرت باشد. برای نمونه، نقش‌های مردانه و زنانه در یکی از جزوه‌‌های «ملی‌گرایان سیاه» در ابتدای دهه‌ی ۷۰ چنین تعریف شده‌اند:
”ما بر این باوریم که به طور سنتی مرد [همواره] در جایگاه رئیس/سروَر خانواده جای داشته و دارد. مرد رهبر خانواده و ملت است، چون دانش او درباره‌ی جهانقْ وسیع‌تر است، دانایی او بیشتر است، قوه‌ی فهم او کامل‌تر است، و به طور عاقلانه‌تری قادر است اطلاعاتی که دارد را به کار ببندد. … با این همه، منطقی آن است که مرد سروَر خانواده باشد، چون او قادر است از رشد و پیشرفت خانواده دفاع و حمایت کند، … در حالی‌که زنان قادر به خوبی مردان قادر به این کارها نیستند. زنان به لحاظ طبیعتِ خود، برای نوع دیگری از عمل‌کردها و وظایفْ ساخته شده‌اند. برابریِ مردان و زنان چیزی است که حتی در یک دنیای مجرد (انتزاعی) هم قابل تحقق نیست. خود مردان هم با یکدیگر برابر نیستند، به این معنی که توانایی‌ها و تجاربِ متفاوت، و حتی هوش و ادراکِ متفاوتی دارند. ارزش‌های زنان و مردان را می‌توان با ارز‌ش‌های نسبی طلا و نقره قیاس کرد؛ یکی نیستند، اما هر دو ارزش زیادی دارند. ما باید دریابیم که مردان و زنان مکمّل‌های یکدیگرند، چون هیچ خانوار و خانواده‌ای بدون یک مرد و همسر او وجود ندارد. هر دوی آن‌ها برای پیشبُرد یک زندگیْ ضروری و اساسی‌اند.“ [۳]
شرایط مادّی اکثر زنان سیاه‌پوست به سختی به آن‌ها اجازه می‌دهد که در هر دو حوزه‌ی اقتصادی و جنسیتیْ نظام قواعدی را که بخش ثابتی از زندگی آن‌ها را بازنمایی می‌کنند، مختل یا واژگونه سازند. بسیاری از زنان سیاه‌پوست درک روشنی از هر دو ساحتِ زن‌ستیزی (sexism) و نژادپرستی دارند، اما به دلیل تنگناهای هر روزه‌ی زندگی‌های‌شان، نمی‌توانند خطر مبارزه علیه هر دوی این ساختارها را به جان بخرند.
واکنش مردان سیاه‌پوست نسبت به فمینیسم به طور بسیار رُسوایی منفی بوده است. مردان سیاه البته به واسطه‌ی سازمان‌یابی احتمالی زنان فمینیست سیاه حول خواسته‌ها و نیازهای خودشان، بیش از زنان سیاه‌پوست در معرض تهدید خواهند بود. مردان سیاه در می‌یابند که به واسطه‌ی گسترش سازماندهی فمینیستی در میان زنان سیاه‌پوست، نه تنها آنها متحدان ارز‌ش‌مند و سخت‌کوشی را از دست خواهند داد، بلکه خود ممکن است ناچار شوند شیوه‌های مالوفِ سکسیستی‌شان در برخورد با زنان سیاه و اِعمالِ ستم بر آنان را تغییر دهند. این اتهام که فمینیسم سیاه در مبارزات سیاهان شکاف ایجاد می‌کند، نقش بازدارنده‌ی موثری در رشد یک جنبش خودمختارِ زنان سیاه‌پوست داشته است.
با این حال، صدها زن سیاه‌پوست همچنان در دوره‌های مختلف حیات سه‌ساله‌ی گروه ما فعال بوده‌اند. و هر زن سیاهی که وارد حلقه‌ی ما شد، احساس نیازی قوی به سطوحی از امکان که پیش از این در زندگی‌اش وجود نداشته‌اند را تجربه کرده است، حتی اگر به دلایلی جمع ما را ترک گفته باشد.
زمانی که ما در اوایل سال ۱۹۷۴ ، پس از نخستین کنفرانس منطقه‌ای «سازمان ملی فمینیست‌های سیاه» در شرق، جلسات‌مان را آغاز کردیم، استراتژی مشخصی برای سازمان‌دهی و حتی برای تمرکز بحث‌ها و فعالیت‌مان نداشتیم. تنها می‌خواستیم ببینیم چه چیزی در اختیار داریم. پس از وقفه‌ای چند ماهه در جلسات‌مان، در اواخر همان سال جلسات‌مان را با دوره‌های فشرده‌ی ارتقای آگاهی‌ (consciousness-raising) از سر گرفتیم. احساس خارق‌العاده‌ای که داشتیم آن بود که پس از سال‌های سال سرانجام یکدیگر را پیدا کرده بودیم. اگر چه ما به عنوان یک گروهْ کار سیاسی نمی‌کردیم، هر یک از افراد فعالیت‌هایشان را در حوزه‌‌های مورد علاقه‌ی خود پی‌ می‌گرفتند؛ در حوزه‌هایی مانند: سیاست زنان لزبین، کار بر روی خشونت‌ها وآسیب‌‌های عقیم‌سازی (sterilization abuse) و حقوق سقط جنین، فعالیت‌های مربوط به روز جهانی زنان برای زنان کشورهای جهان سوم، فعالیت‌های حمایتی برای دادگاه دکتر کِنِث اِدِلین (Kenneth Edelin)، جوآن لیتل (Joan Little)، و اینتس گارسیا (Inéz García). در تابستان همان سال، زمانی که تعداد اعضا به طور قابل توجهی کاهش یافته بود، آن‌هایی از ما که در گروه باقی‌مانده بودیم، مباحثی جدی بر سر امکان گشایش یک مرکز حمایتی برای زنان آسیب‌دیده (battered women) در یکی از محله‌های سیاهان را مطرح کردیم (در آن زمان چنین مرکزی در شهر بوستون وجود نداشت). در حوالی همان دوره ما همچنین تصمیم گرفتیم که به یک جمع مستقل بدل شویم، چون با برخی موضع‌گیری‌های بورژوا-فمینیستی «سازمان ملی فمینیسم سیاه» مخالفت جدی داشتیم و نیز از فقدان [حوزه‌ی] تمرکز سیاسیِ روشن نزد این سازمان به شدت ناراضی بودیم.
در همان دوره، فمینیست‌های سوسیالیست که با آنان پیش‌تر در زمینه‌ی فعالیت‌‌های حق سقط جنین همکاری کرده بودیم، با ما ارتباط برقرار کردند تا ما را به حضور در «کنفرانس ملیِ فمینیسم سوسیالیستی» در [شهر کوچک دانشگاهیِ] Yellow Springs ترغیب کنند. یکی از اعضای ما در این کنفرانس شرکت کرد و با وجود محدودیت ایدئولوژی ارائه شده در این کنفرانسِ معین، از این طریق ما بیش از پیش به این ضرورت واقف شدیم که بایستی فهم درستی از وضعیت اقتصادی زنان سیاه‌پوست حاصل کنیم و تحلیل اقتصادی مشخص خود را در این باره مدوّن سازیم.
در پاییز آن سال، با بازگشت برخی اعضا، چند ماهِ نسبتاً غیرفعال و توأم با اختلافات درونی را سپری کردیم، که نخست در قالب شکافِ لزبین-استریت (Lesbian-straight split)، [شکاف میان زنان هم‌جنس‌گرا و دگرجنس‌گرا] مفهوم‌پردازی شد، اما همچنین نتیجه‌ای بود از تفاوت‌های طبقاتی و سیاسی. [توضیح آنکه] در طی تابستانْ آن‌هایی از ما که همچنان به جلسات‌مان ادامه می‌دادیم، با این ضرورت مواجه شدیم که بایستی وارد حیطه‌ی کنش‌گریِ سیاسی شویم و از سطح ارتقای آگاهی و کارویژه‌‌های صِرفِ یک گروه حمایتیِ عاطفی (emotional support group) فراتر برویم. در ابتدای سال ۱۹۷۶ برخی از زنانی که مایل به دخالت‌گریِ سیاسی نبودند و مخالفت‌هایشان را در این زمینه اعلام کرده بودند، بنا بر خواست خودشان به همراهی‌‌ِ خود با گروه خاتمه دادند، و ما بار دیگر به جستجوی محور تمرکز تازه‌ای برآمدیم. در آن زمان، پس از اضافه شدن اعضای جدید [به گروه]، تصمیم گرفتیم که به یک گروه مطالعاتی تبدیل شویم. ما همواره مطالعات‌مان را با یکدیگر به اشتراک می‌گذاشتیم؛ و ماهها پیش از اتخاذ چنین تصمیمی، برخی از ما مطالبی درباره‌ی فمینیسم سیاه می‌نوشتیم تا به طور جمعی در درون گروه مورد بحث قرار گیرند. ما شروع به آن کردیم که در چارچوب یک گروه مطالعاتی فعالیت کنیم و همچنین بحث از امکانات ایجاد یک انتشارات فمینیسم سیاه را آغاز کردیم. در اواخر بهار [۱۹۷۶] ما یک نشست بازبینی (retreat) برگزار کردیم که فرصتی فراهم کرد هم برای بحث‌های سیاسی و هم برای کار کردن بر روی ارتباطات درونی و مسایل ارتباطی و بینا-شخصی. اخیراً ما در تدارک گردآوریِ مجموعه‌ای از نوشته‌های فمینیسم سیاه هستیم.
احساس و برداشت [کنونی] ما آن است که نشان دادن مضمون واقعیِ سیاست‌مان به سایر زنان سیاه‌پوست اهمیت حیاتی دارد، و بر این باوریم که چنین کاریْ از طریق نوشتن و انتشار و توزیعِ نوشته‌های‌مان امکان‌پذیر است. این واقعیت که فمینیست‌های سیاه منفرد در سراسر کشور در شرایط انزوای سیاسی و اجتماعی به سر می‌برند، اینکه اعضای گروه ما معدودند، و اینکه ما [در گروه خود] از برخی مهارت‌ها و توانایی‌‌ها در زمینه‌ی نوشتن، ویراستاری و انتشار برخورداریم، ما را بر آن می‌دارد که (به موازات کارهای سیاسی در ائتلاف با سایر گروه‌ها)، اجرای این‌گونه پروژه‌های انتشاراتی را به عنوان ابزاری برای سازمان‌دهیِ فمینیست‌‌های سیاه‌ در دستور کار خود قرار دهیم.
۴. مسایل و پروژه‌های فمینیسم سیاه
طی دوره‌ی همراهیِ گروهی‌مان، ما بر روی موضوعات بسیاری در پیوند مشخص با [مسایل] زنان سیاه هستند کار کرده‌ایم. دامنه‌ی شمولِ سیاست‌های‌مان، ما را بر آن می‌دارد که نسبت به هر وضعیتی که زندگی‌های زنان، خلق‌های جهان سوم و طبقات کارگر را تهدید می‌کند دغدغه‌مند باشیم. ما البته به طور ویژه‌ای به حوزه‌هایی از مبارزه متعهدیم که در آن‌ها نژاد، جنسیت و طبقه به طور همزمان فاکتورهای برسازنده‌ی ستم هستند. برای مثال ما ممکن است در سازماندهی کارگران در کارخانه‌ای که زنان جهان سوم را استخدام می‌‌کند، یا در برپایی اعتصاب در بیمارستانی که جماعت‌‌های جهان سومی را از مراقبت‌‌های بهداشتیِ ناکافیِ کنونی [هم] محروم می‌کند مشارکت کنیم، و یا مرکزی برای بحران تجاوز [آگاهی‌رسانی نسبت به مقوله‌ی تجاوز و ارائه‌ی خدمات به قربانیان تجاوز] در محله‌های سیاه‌پوست‌نشین برپا کنیم. همچنین سازماندهی حول مسایل رفاهی و دغدغه‌‌های معاش روزمره هم می‌تواند موضوعی برای تمرکز توجه و توان جمعی ما باشد. کارهایی که باید انجام شوند و موضوعاتی که در این کارها برجسته می‌شوند، تنها شدت و وسعتِ فراگیرِ ستم و سرکوبی که بر ما اِعمال می‌شود را بازتاب می‌دهند.
مسایل و پروژه‌هایی که اعضای جمع ما تا کنون بر روی آن‌ها کار کرده‌اند عبارتند از خشونت‌ها و آسیب‌‌‌های عقیم‌سازی، حق سقط جنین، زنان آسیب‌دیده، تجاوز، و مراقبت‌‌های بهداشتی. ما همچنین برنامه‌ها و کارگاره‌های آموزشی متعددی در زمینه‌ی فمینیسم‌ سیاه در سطح دانشگاه‌ها و مدارس عالی، در کنفرانس‌های زنان، و اخیراً برای دختران دبیرستان‌ها برگزار کردیم.
موضوعی که یکی از دغدغه‌های عمده‌ی ما را تشکیل می‌دهد و کوشیده‌ایم تا در سطح عمومی به آن ارجاع دهیم، مساله‌ی نژادپرستی در جنبش زنان سفیدپوست است. به عنوان فمینیست‌های سیاه ما به طور دایمی و دردآوری به این امر واقف بوده‌ایم که زنان سفید تا چه حدِ ناچیزی برای فهم نژادپرستیِ [موجود در حرکت‌شان] و مبارزه علیه‌ آن تلاش کرده‌اند؛ امری که در کنار سایر عوامل، نیازمند آن است که آنان از درک سطحی خود نسبت به نژاد، رنگ، تاریخ و فرهنگ سیاهان فراتر بروند. حذف نژادپرستی از جنبش زنانِ سفیدپوست علی‌الاصول ضرورتی پیش روی زنان سفیدپوست است، اما ما به سخن گفتن درباره‌ی این موضوع [و برجسته‌سازی آن] و تقاضا برای پاسخ‌گویی به آن ادامه می‌دهیم.
در پی‌گیری عملیِ سیاست‌های‌مان، ما باور نداریم که هدف همیشه وسیله را توجیه می‌کند. بسیاری از اقدام‌های واکنشی و مخرّبْ در لوایِ دستیابی به اهداف سیاسیِ «درست» انجام شده‌اند. به عنوان جمعی فمینیست، ما بر آن نیستیم که تحت نام سیاستْ با مردمْ بد رفتاری کنیم و به آنها آسیب برسانیم. ما به فرآیند جمعی و به توزیع ناسلسله‌مراتبیِ قدرت، خواه در در درون گروه خودمان و خواه در چشم‌اندازمان از یک جامعه‌ی انقلابی باور داریم. ما به بازبینی و بررسیِ پیوسته‌ی سیاست‌های‌مان و پرورش و پیشبرد آن‌ها از دل انتقاد و خود-انتقادی، به عنوان جنبه‌ای اساسی از فعالیت‌های‌مان متعهدیم. رابین مورگان در مقدمه‌اش بر کتابِ «خواهریْ قدرتمند است»14 می‌نویسد:
”من کمترین تصوری از اینکه مردان سفید هتروسکشوال چه نقش انقلابیِ ممکنی می‌توانند ایفا کنند ندارم، چون آن‌ها تجسم آشکارِ قدرت-منافعِ اعطاییِ ارتجاعی هستند.“
به عنوان فمینیست‌های سیاه و لزبین، می‌دانیم که وظیفه‌ی انقلابیِ بسیار مشخصی به عهده داریم، و [از این رو] برای تلاش و مبارزه‌ای که برای تمامِ عُمرِ خود پیش رو داریم آماده‌ایم.
* * *
منابع:
[1] This statement is dated April 1977.
[2] Wallace, Michele. «A Black Feminist’s Search for Sisterhood,» The Village Voice, 28 July 1975, p. 6-7.
[3] Mumininas of Committee for Unified Newark, Mwanamke Mwananchi (The Nationalist Woman), Newark, N.J., 1971, p. 4-5.
توضیح: کلمات و عبارت‌‌های درون کروشه [] افزوده‌های مترجم برای کمک به روان شدن ترجمه‌ هستند.
فروردین ۱۳۹۳
1. Black Feminism
2. Women of Color
با پیدایش جنبش زنان رنگین پوستْ این انگاره‌ي رایج که «زنانْ مجموعه‌ی همگنی هستند که اساساً تجربیات مشترکی را از سر می‌گذرانند» به چالش گرفته شد. پیدایش این رویکرد نقّادانه بخشا ریشه در آشکار شدن این واقعیت داشت که زنان سفید طبقه‌ی متوسطی قادر نبودند کل جنبش فمینیستی را در مقاطع تاریخیِ اوج‌گیری آن نمایندگی کنند. [م.]
3. ترجمه‌ی بخش آغازین مدخل «اینترسکشنالیتی» در تارنمای «ویکی‌پدیا»:‌
اینترسکشنالیتی (Intersectionality) یا «نظریه‌ی تلاقی» ناظر بر هم‌پوشانی‌ها و تلاقی‌های میان [تجربیاتِ] گروه‌های مختلف تحت سلطه یا گروه‌های مختلف اقلیت است، و به طور مشخص، بر مطالعه‌ی اندرکنش‌های نظام‌های چندگانه‌ی سرکوب و تبعیض تمرکز دارد. «نظریه‌ی تلاقی» یک متدولوژی پژوهشی برای مطالعه‌ی روابط میان ابعاد و قیدهای چندگانه‌ی مناسبات اجتماعی و فرآیندهای شکل‌دهنده به سوژه‌هاست. این نظریه می‌کوشد این مساله را بررسی کند که چگونه مقوله‌های مختلف زیست‌شناختی، اجتماعی و فرهنگیْ از قبیل جنسیت، نژاد، طبقه، توانایی جسمانی، گرایش جنسی، پیوندهای قومی/گروهی و سایر محورهای هویت‌ساز، در سطوح چندگانه و اغلب همزمان وارد اندرکنش با یکدیگر می‌شوند و در ایجاد بی‌عدالتی نظام‌مند و نابرابری اجتماعی سهیم می‌شوند. اینترسکشنالیتی بر آن است که مفهوم‌پردازی کلاسیک از مکانیزم‌های سرکوب در جوامع، نظیر نژادپرستی، سکسیسم، هموفوبیا، ترنس‌فوبیا، و تعصبات عقیدتی مثل ناسیونالیسمْ مستقل از هم عمل نمی‌کنند؛ بلکه این اشکال ستم/سرکوب، با یکدیگر روابط درونیِ چندجانبه دارند و نظامی از سرکوب را ایجاد می‌کنند که تلاقی اشکال چندگانه‌ی تبعیض را بازتاب می‌دهد.
اصطلاح اینترسکشنالیتی به ویژه از دل جریانات فمینیسم سیاه رواج یافت، و ناظر بر این استدلال است که موقعیت فرودستی یک زن سیاه‌پوست به سادگی با در نظر گرفتن زن بودن و سیاه بودنِ وی به طور مستقل از یکدیگر قابل فهم نیست؛ بلکه باید در بَردارنده‌ی تلاقی‌ها و هم‌پوشانی‌هایی باشد که مدام یکدیگر را تقویت می‌کنند.
به موازات تجربیات جنبش‌های فمینیستیِ چند نژادی در دهه‌‌های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ و تحلیل انتقادیِ این تجربیات، مفهوم اینترسکشنالیتی وارد حیطه‌ی نظریات جامعه‌شناسی شد [نه عیناً تحت همین نام]. مفهوم اینترسکشنالیتی [یا همزمانی]، به عنوان بخشی از دیدگاه‌های انتقادیِ «فمینیسم رادیکال» در انتهای دهه‌ی ۱۹۶۰ ، این تصور رایج در فمینیسم را به چالش می‌کشید که «جنسیتْ عاملِ اصلیِ تعیین‌کننده‌ی سرنوشت زنان است». [برگرفته و ترجمه از «ویکی‌پدیا»/ م.]
4. نوشته‌‌های زیر «نظریه‌ی تلاقی» را از همین زاویه مورد نقد قرار می‌دهند [م.]:
I am a woman and a human: a Marxist feminist critique of intersectionality theory – Eve Mitchell
Marxist feminism as a critique of intersectionality
Marginalization is messy: Beyond intersectionality
5. مقاله‌ی زیر نمونه‌ی چنین رویکردی (هم‌ارز سازیِ حوزه‌های ستم) را در فضای فمینیسم ایران به دست می‌دهد:
فاطمه صادقی؛ «جنسیت، طبقه، یا قومیت؟ نقدی بر سیاست هویت»
در این نوشته، اگرچه مولف با اشاره به هم‌پوشانیِ حوزه‌های ستم و فرودستی، به هویت‌های چندگانه‌ی ستمدیدگان در جامعه‌ی ایران ارجاع می‌دهد، و از این طریق می‌کوشد جداسازی‌‌های هویتی در فرآیند مبارزات اجتماعی را نفی کند، اما در عین حال به طور شگفت‌آوری بر هم‌ارز‌سازی حوزه‌‌های ستم تاکید می‌ورزد. تاکیدات متن بر ضرورت پرهیز از اولویت‌بندیِ حوزه‌های ستم، اگر چه بخشا بازتابی از هنجارهای رایجِ ضد تبعیض است، اما بیش از آن، بازتابی است از غلبه‌ی امروزیِ نگرش لیبرالی به مناسبات اجتماعی. چنین نگرشی، به لحاظ روش‌شناختی، جامعه را به منزله‌ی یک کُلیت ارگانیک نمی‌بیند، و در مقابل، بر تکثّر و تفکیک حوزه‌‌های برسازنده‌ی نظم اجتماعی متکی است، و از این رو خواه ناخواه به دام اَشکالی از جزئی‌گرایی می‌افتد. این همان تناقضی است که نقدِ «سیاست هویت» را به هدفی فراتر از دسترسی متن یاد شده تبدیل می‌کند. مشخصا در امتداد چنین نگرشی (و در غیاب درک از جامعه به منزله‌ی کلیتی انضمامی و اندام‌وار)، در متن فوق از یکسو مقوله‌‌ی «طبقه»، به مثابه یک قلمروی هویتیْ جایگاه و کارکردی در کنار سایر قلمروهای هویتی می‌یابد؛ و از سوی دیگر، پهنه‌ی «سیاست» نیز به عنوان یک قلمروی مبارزاتی مستقل، جایگاهی در کنار سایر قلمروها و حوزه‌های هویت‌بخش و بسیج‌کننده‌ی سوژه‌های اجتماعی می‌یابد (مثلا در ارجاع به بنیان‌‌های خیزش‌های بهار عربی).
در مجموع، از مقالاتی مانند نوشته‌ی فوق چنین به نظر می آید که بخشی از فمینیسم لیبرالِ ایرانی با آشکار شدن روز افزونِ پیامدهای اجتماعیِ سیطره‌ی نولیبرالیسم بر فضای جامعه، به بازخوانی شتابزده‌ی مسیر نظریِ گذشته‌ی خود روی آورده است. تلفیق این شتابزدگی با گرایش عام به فرافکنی، در بهترین حالت می‌تواند به افق نظری‌ِ شناخته‌شده‌ای بیانجامد که «کنش مقاومتی» را جایگزینی برای «مبارزه‌ی رهایی‌بخش» قلمداد می‌کند (اشاره به مقاله‌‌ای از کوین اندرسون: «مقاومت در برابر رهایی»؛ ترجمه: مهرداد امامی). در هر حال، بدون پالایش درک مسلط لیبرالی (و حتی پسامدرن) نسبت به مقوله‌ی ستم اجتماعی و سازوکارها و حوزه‌های بازتولید آن، نمی‌توان به رهیافتی مترقّی از «نظریه‌ی تلاقی» دست یافت (گو اینکه در نوشته‌ی خانم صادقی هیچ گونه ارجاعی به نام این نظریه وجود ندارد). افق سیاسیِ محتمل این تلاش‌های گفتمانی، حرکت به سمت پذیرش صوری یا انفعالیِ هویت‌های چندگانه در شیوه‌هایی از مبارزات فمینیستیِ و اجتماعی است که پیشاپیشْ ادغام شدن در منطقِ کلانِ وضعیت را مسلّم می‌گیرند. [م.]
6. دریافت نسخه‌ی پی دی اف ویژه‌نامه‌ی ۸ مارس «انتشارات پروسه»
7. «فمینیسم سیاه و اینترسکشنالیتی»؛ شارون اسمیت، ترجمه‌: نیما کوشیار؛ «ویژه‌نامه‌ی ۸ مارس، انتشارات پروسه»، اسفند ۱۳۹۲
Sharon Smith, Black feminism and intersectionality; International Socialist Review, Issue 91, Winter 2013
8. اعضای گروه «رودخانه‌ی کومباهی» در آثار و نوشته‌‌های خود از مفهوم تلاقیِ حوزه‌های ستم با عنوان «هم‌زمانی» (Simultaneity) یاد می‌کردند. همین چارچوب مفهومی، بعدها در سال ۱۹۸۹ ، متأثر از مقاله‌‌ای از کیمبرلی کرنشاو (Kimberlé Crenshaw)، «نظریه‌ی تلاقی» نام گرفت و سپس در دهه‌ی۱۹۹۰ از طریق آثاری چون نوشته‌‌های پاتریشیا هیل کالینز (Patricia Hill Collins) درباه‌ی فمینیسم سیاه، اهمیت و جایگاه آکادمیک آن، به ویژه در ساحت جامعه‌شناسیِ زنان و جامعه‌شناسیِ فمینیستی برجسته شد. [برگرفته و ترجمه از «ویکی‌پدیا»/ م.]
9. Angela Davis, Reflections on the Black Woman’s Role in the Community of Slaves
10. National Black Feminist Organization: NBFO
11. در ترجمه‌ی فارسی مفهوم سکسیسم (sexism) در قالب یک واژه، دشواری‌هایی وجود دارد: از یک‌سو می‌توان این مفهوم را در معنای عامِ «زن‌ستیزی» به کار گرفت؛ و از سوی دیگر می‌توان با این مفهوم به طور توامان به تبعیض‌ها و ستم‌های رایجِ جنسی و جنسیتی ارجاع داد. در این متن بنا به زمینه‌ی معناییِ جملات در بر دارنده‌‌ی این واژه، یکی از تعابیر فوق مورد استفاده قرار گرفته است. با این حال در هر موردْ کلمه‌ی لاتین در درون هلال آمده است تا خواننده خود تصمیم‌گیرنده‌ی نهایی باشد. [م.]
12. Sapphire در لغت به معنای یاقوت کبود است، اما در زمینه‌ی اجتماعی-فرهنگی جوامع غربی (به ویژه در ایالات متحده) بیانگر یک کلیشه‌ی توامانِ نژادپرستانه و زن ستیزانه است، که بیش از همه از طرف جامعه‌ی سفید -به خصوص زنان سفید- به زنان سیاه پوست اطلاق می‌شود و حاکی از آن است که برقراری ارتباط شخصی و اجتماعی با زنان سیاه‌پوست بسیار دشوار است؛ «زنانی که مدام در حال شکوه و شکایت و در کار برپاسازی دعوا و بلوا هستند، مردان را از خود می‌رانند و به مردانشان اعمالِ قدرت می‌کنند. عمومیت یافتن این کلیشه‌ یا stereotype در جوامع غربی، به سهم خودْ دشواری‌های مضاعفی را برای زنان سیاه پوست به وجود می‌آورد، از جمله برقراری ارتباط در جامعه، ازدواج کردن، دست‌یابی به اشتغال مناسب و ارتقای حرفه‌ای، و غیره. توضیحات بیشتر را در وبلاگ ABAGOND بخوانید. با این توضیحات، آشکار است که معادلِ فارسی انتخاب شده (تُند خو و تلخ‌-مزاج) برای این اصطلاح، به هیچ رو بیانگر گستره‌ی بار معنایی آن نیست. [م./ با سپاس از ع. اخوان]
13. Michele Wallace, A Black Feminist’s Search for Sisterhood
14. Robin Morgan, Sisterhood is Powerful

پرستاران زیر فشار نا امنی شغلی و معیشتی

شیده رخ فروز

منتشر شده در خیزش 30

پرستاران بیمارستان ها و مراکز درمانی- بهداشتی بخشی از طبقۀ کارگرند که علیرغم شرایط کار در محیط پرتنش، استرس زا و سخت و زیان آور، خواسته ها و مطالبات شان همانند سایر کارگران ایران نادیده گرفته می شود.

علیرغم اینکه پرستاران موتور محرک بیمارستان ها و مراکز درمانی اند و بیشترین حضور دلسوزانه را توأم با فشار کاری شدید دارند، با شرایط معیشتی شکننده ای روبرویند. در بسیاری از مراکز درمانی مسئولان حاضر به تأمین نیروی کافی جهت حجم بالای کار و کم کردن فشار بر پرستاران نیستند، این امر کار طاقت فرسا در شیفت های سه گانه را تشدید نموده و بسیار عادی تلقی می گردد که پرستاران حتی در دو شیفت کاری نیز به کار گمارده شوند. همانگونه که قرارداد‌های موقت دامن گیر همۀ افراد جامعه کارگری شده است، امنیت شغلی پرستاران نیز تحت الشعاع چنین شرایطی قرار دارد و این در حالی است که انعقاد این مدل قرارداد در کارهای مستمر طبق قوانین نیم بند موجود غیر قانونی است. با وجود ساعات کار طولانی و شدت کاری که جسم و روح پرستاران را زودتر از موعد فرسوده می سازد، مزد ناکافی آنان بویژه در بیمارستان های خصوصی، که گاه به یک سوم بیمارستان های دولتی کاهش پیدا می کند، یکی از مشکلات عدیده این جامعه است.

«مزد پرستاران بیمارستان‌های خصوصی همانند سایر کارگران مشمول قانون کار بر اساس ماده ۴۱ قانون کار تعیین می‌شود و مولفه قانونی دیگری برای ارتقای معیشت آن‌ها وجود ندارد. … تحول در نظام مزدی بیمارستان‌های خصوصی منوط به تحول در نظام طبقه بندی شغلی پرستاران است زیرا حتی اگر مزد ۹۳، صد در صد هم افزایش پیدا کند فاصله معناداری میان حقوق پرستاران مشمول قانون کار و پرستاران بیمارستان‌های دولتی وجود خواهد داشت.» (رئیس انجمن صنفی پرستاران تهران- ایلنا)

یکی دیگر از مطالبات پرستاران مراکز درمانی کشور، در رابطه با برخورداری از بازنشستگی است و علیرغم کسوراتی که بابت این امر در دریافتی ماهانه آنان اعمال می گردد، وضعیت آنان مبهم است: «نیازی در ادامه با اشاره به درج جعلی عنوان شغلی پرستاران در لیست بیمه‌های تامین اجتماعی که بازنشستگی آن‌ها را مختل کرده است، گفت:  بیمارستان‌های خصوصی در سنوات گذشته هنگام درج عناوین شغلی در لیست بیمه‌های تامین اجتماعی خواسته یا ناخواسته دچار اشتباهاتی شده‌اند که در حال حاضر، مشکلات پیچیده‌ای برای بازنشستگی پرستاران ایجاد کرده است. وی تصریح کرد: این معضل که البته کارگران مشاغل سخت و زیان آور کم و بیش با آن برخورد می‌کنند، باید در کمیته‌های مشاغل سخت و زیان آور سازمان تامین اجتماعی بررسی و سابقه پرستاران معترض احراز شود.» (همانجا)

پرستاران «بیمارستان امام خمینی» نیز در اعتراض به سیستم پرداخت کارانه و اجرای تعرفه گذاری خدمات پرستاری توسط وزارت بهداشت، در تاریخ 30/11/92 تجمع اعتراضی برگزار کردند. حدود ۱۰۰ نفر از پرستاران به دلیل آنچه «بی توجهی مسولان بیمارستان نسبت به مطالبات صنفی‌‌شان» می‌خواندند، در حیاط این بیمارستان تجمع کردند.

محمد شریف مقدم دبیرکل خانه پرستار درباره مطالبات صنفی پرستاران این بیمارستان گفت: «حدود سه ماه پیش که پرستاران بیمارستان امام خمینی در این بیمارستان در اعتراض به تبعیض در پرداخت کارانه‌ها تجمع کردند؛ نماینده‌ای از بین آنها‌ تعیین شد و با وجود توافق و ابلاغ دستورالعملی از جانب رئیس بیمارستان، مدیران میانی بیمارستان در برابر نظارت و رسیدگی نماینده پرستاران در نحوۀ پرداخت پرستاری در ابعاد مختلف مقاومت کردند و اجازه ندادند که اطلاعات در اختیار نماینده پرستاران قرار گیرد….این ماه، کارانه معوقه مهرماه را با ۵ ماه تاخیر پرداخت کردند که حدود ۱۰ تا ۱۵ درصد کارانه همۀ پرستاران کاهش پیدا کرده بود….شریف مقدم با اشاره به عدم حضور مسئولین بیمارستان امام خمینی در بین پرستاران گفت: ما از زمانی که تجمع را آغاز کردیم معطل آنها بودیم … در لحظات پایانی صحبت‌های ما، معاون پشتیبانی بیمارستان حضور پیدا کرد اما بی‌آنکه بنشیند سالن را ترک کرد که با این کار به پرستاران بی‌احترامی شد.» (ایلنا)

مزد ناکافی، کارانه معوقه و کاهش یافته، مبهم ماندن وضعیت بازنشستگی، عدم توزیع سهام عدالت در بین پرستاران، تغییر نظام طبقه بندی شغلی پرستاران، ضرایب مزدی و ابلاغ کارانه…، از جمله مطالبات اصلی پرستاران ایران (بویژه شاغلین در مراکز درمانی خصوصی) است که همواره اعتراضات و تجمعات پرستاران را به دنبال داشته و علیرغم نقش محوری این قشر زحمتکش در نظام درمانی – بهداشتی که از مهمترین حوزه های مربوط به تأمین سلامت همگانی جامعه می باشد، از سوی مسئولان رژیم ذره ای ارزش و توجه نسبت به بهبود نسبی وضعیت معیشتی جامعۀ پرستاری صورت نپذیرفته است، چرا که اساساً این حوزه و بهبود کارائی آن (و هرآنچه به رفاه شهروندان مربوط گردد) برای حاکمیت ضد مردمی جزو بی اهمیت ترین امور تلقی می گردد. مجموعۀ این معضلات و آثار زیانبار آن، که وضعیت کار را برای پرستاران با عدم امنیت و ثبات شغلی توأم ساخته و شدیداً در مضیقه قرار داده است، به دفعات آنان را ناچار به سوی بازار کار کشورهای خلیج کشانده و جامعه را از خدمات دلسوزانۀ این قشر متخصص محروم ساخته است.    برپائی تشکل های مستقل پرستاران و کارکنان بهداشت و درمان، اولین گام در جهت سازماندهی آگاهانه و پیگیر مبارزات برحق این بخش از جنبش کارگری ایران و ارتقاء کیفی سطح این مبارزه تا تدارک برچیدن بساطی است که حق حیات بالنده را از اکثریت زحمتکش سلب نموده و جز فلاکت، فقر و بیماری دستاوردی به بار نیاورده است.

ديگر قديمي ترين زنداني زن نيستم

گفت وگو با زني كه 20 سال به اتهام قتل در زندان بود
نويسنده: محمد جعفري

   من و آدم هايي مثل من بيشتر سعي مي كرديم روزها را بگذرانيم. به اين اميد كه فردا يك اتفاقي مي افتد و آزاد مي شويم. در اين سال ها خيلي از هم بندي هايم اعدام شدند و خيلي هاي ديگر هم آزاد شدند. بالاخره قسمت من هم اين بود كه 20 سال بي گناه زنداني شوم هر كس كه تازه وارد زندان مي شد داستان زندگي اش را تعريف مي كرد روزهايي كه بچه ها به دادگاه مي رفتند همگي دعا مي كرديم و بعد كه حكم قصاص صادر مي شد همه تا چند روز نگران بوديم اما از آن بدتر روزهاي اجراي حكم بود

    همه چيز عوض شده است. چند روز پيش دخترم من را مي خواست ببرد بازار، گفت بيا با مترو برويم. من اصلانمي دانستم مترو يعني چه. رفتيم داخل يك زير زمين ديدم از داخلش قطار رد مي شود. اول ترسيدم. چون خيلي برايم عجيب بود اما بعد ديدم همه سوار قطار مي شوند يا اينكه چند روز قبل مي خواستم نان بخرم اما موقع برگشتن از نانوايي خانه مان را گم كردم
    عيدها همه مان مي نشستيم دور هم. شيريني مي آوردند و هر كسي خلاصه مراسم عيد را مي گرفت اما چه فايده. يكي گريه مي كرد يكي غش مي كرد. سال تحويل مي شد همه گريه مي كردند. سال تحويل هر وقت بود بيدار مي شديم اما چه فايده همش با چشم گريون. باگريه. يك دفعه نشد ما خنده بكنيم و سال تحويل بشه: عيدي نبود برايمان. چند نفر از بچه ها از فروشگاه زندان ميوه و شيريني مي خريدند
    سال 92 برايش مهم بود و تاثيرگذار. درست مثل سال 72. با اين تفاوت كه در آن سال به اتهام قتل يكي از بستگان شوهرش دستگير شد و به زندان رفت اما امسال بعد از تحمل 20 سال حبس به دليل اينكه هيچ دليل محكمي عليه اش نبود از زندان آزاد شد. اين سرگذشت فاطمه مطيع، قديمي ترين زنداني زن است. او در 42 سالگي به زندان رفت و در تمام اين سال ها فقط يك متهم بود اما امسال در 62 سالگي 20 سال عمر هدر رفته اش را پشت ميله هاي زندان جا گذاشت و آزاد شد. فاطمه گله يي از گذشته ندارد و مي گويد:« همين كه آخر عمر بچه ها و نوه هايم را مي بينم
    راضي ام. بالاخره اين هم سرنوشت من بود. هر چند من قتل را انجام نداده و بي گناه در زندان بودم اما دست شاكي هايم درد نكند كه به ديه راضي شدند و من از زندان بيرون آمدم. خدا را شكر كه ديگر من قديمي ترين زنداني زن نيستم» او در گفت وگو با «اعتماد» بخشي از خاطرات سال هاي زندان را بازگو كرد.
    
    در اين سال ها شما به قديمي ترين زنداني زن معروف شديد. تعريف كنيد چطور شد به زندان افتاديد؟
    قديمي ترين زنداني زن بودن كه افتخار نيست. اين ماجرا به سال 72 بر مي گردد. مجيد، برادر زن داداشم فوت شد. مي گفتند مسموم شده. من را به عنوان قاتل دستگير كردند و من هم گول خوردم و اول اقرار كردم اما بعد كه فهميدم سرم كلاه رفته راستش را گفتم اما هيچ كس باور نكرد و من 20 سال زنداني شدم.
    
    چرا اتهام قتل را برعهده گرفتيد؟
    شوهرم گفت من پشتت هستم و… من هم قتل را گردن گرفتم. فكر مي كردم چون زن هستم كاري با من ندارند اما بعد ديدم ماجرا جدي است اما ديگر هيچ كس حرفم را باور نمي كرد. من گفته بودم پودري خاكستري داخل شربت ريختم و به مجيد دادم اما بعدها معلوم شد سم مايع و زرد رنگ بود اما ديگر كار از كار گذشته بود. در دادگاه محاكمه و به قصاص محكوم شدم.
    
    با اينكه به قصاص محكوم شديد چرا حكم اجرا نشد؟
    راي دادگاه در ديوان عالي كشور رد شد و من دوباره محاكمه شدم. اين بار دادگاه من را بي گناه تشخيص داد اما بي گناهي من هم در ديوان عالي كشور نقض شد. محاكمه من چند مرتبه ديگر هم ادامه داشت اما هر بار حكم در ديوان نقض مي شد. فكر مي كنم در اين 20 سال 9 مرتبه برايم حكم صادر شد اما خواست خدا بودكه بالاخره آزاد شوم.
    
    درباره امكانات و شرايط زندان زنان صحبت كنيد.
    زندان زنان هفت بند داشت و من در بند هفت بودم. هر بند يك سالن بزرگ داشت و داخلش پر از تخت بود. در هر بند 140 تا 160 نفر بوديم و در اين سال ها همه همديگر را مي شناختند. در زندان همه جور آدم بود: قتلي، موادي، رابطه يي و چكي. من با اينكه از همه قديمي تر بودم اما سعي مي كردم با هيچ كس قاطي نشوم. در اين مدت بيشتر با شهلا، كبري، ريحانه، منيژه و چند نفر ديگر دوست بودم. صبح ها زود از خواب بيدار مي شدم. در بخش فرهنگي پيش خواهر ها كار مي كردم. چاي مي بردم. خياطي مي كردم. ساعت 8 صبح مي رفتم و 3 بعد از ظهر مي آمدم. براي اين كار به من حقوقي نمي دادند اما در عوض مي تونستم نيم ساعت با تلفن صحبت كنم. بعد مي نشستم جاتون خالي ناهار مي خوردم و بعد بافتني مي بافتم. من زياد بافتني بافتم. بلوز و اين چيزا. به بچه هاي زنداني مي فروختم. براي خرج خودم. من تا صبح مي نشستم بافتني مي بافتم. خدا مي داند توي اين 20 سال چقدر بافتني بافتم.
    
    در آنجا چند نفر بوديد؟
    هفت تا سالن بود. هر سالني 150- 140 نفر داخلش بودند. به 160 نفر هم مي رسيد. ما سالن هفت بوديم. 155 نفر بوديم. بعضي از دوستام مثل كبري هم در بند مشاوره بودند. آنجا هم همين طور سالن بود اما تميز تر و بهتر بود. آنجا چكي ها و قتلي ها بودند. سرقت و معتاد را به بندهاي ديگر مي دادند. بند ما همه چيز قاطي و كثيف بود. نمي دونم چرا. بند 6 و 7 و 2 و 3 هم عادي بود.
    
    امكانات زندان چطور بود؟
    تعريف نداشت. مثلادر يك بند كه 160 نفر بودند چهار تا توالت و چهار تا حمام بود و بايد نوبتي مي رفتيم. يا اينكه غذايي كه مي دادند خوب نبود. بيشتر ماكاروني و عدس پلو و مرغ مي دادند. اين وضع ما بود اما گاهي هم در زندان دعوا مي شد. آنجا آدم هاي شر زياد بودند. مثلايكي بود به اسم فيروزه كه جرمش قتل بود. البته جرمش مواد بود اما در زندان با ميله زد به سر يكي و او را كشت. موادي هم زياد بود. نمي دانم اين لامصب مواد مخدر چطور وارد زندان مي شد. خيلي ها معتاد بودند اما نمي دانم ازكجا مواد مي آوردند.
    
    چطور توانستيد 20 سال بودن پشت ميله هاي زندان را تحمل كنيد؟
    من و آدم هايي مثل من بيشتر سعي مي كرديم روزها را بگذرانيم. به اين اميد كه فردا يك اتفاقي مي افتد و آزاد مي شويم. در اين سال ها خيلي از هم بندي هايم اعدام شدند و خيلي هاي ديگر هم آزاد شدند. بالاخره قسمت من هم اين بود كه 20 سال بي گناه زنداني شوم. دوست داشتم براي پسرهايم زن بگيرم و دخترم را شوهر بدهم اما افسوس كه اين 20 سال گذشت و من به هيچ كدام از آرزوهايم نرسيدم. هر لحظه بودن در زندان مثل يك عمر است. من و خيلي هاي ديگر مدام به اين فكر مي كرديم كه الان مي آيند و ما را براي اعدام مي برند. خيلي فكر مي كردم. روزي 15 تا قرص اعصاب مي خوردم. وقتي اسمش مياد تنم مي لرزه. حتي چند مرتبه در زندان خودكشي كردم.
    
    چرا خودكشي؟
    من هرچه مي گفتم بي گناهم كسي باور نمي كرد. من هم گفتم بهتر است خودم را بكشم. در اين 20 سال حدود 24 دفعه خودكشي كردم. يك بار يك مشت سوزن خوردم. يك مرتبه هم شيشه كوبيدم ريختم توي غذا و خوردم. يك بار هم وقتي اوين بودم موقع سم پاشي سم ها را خوردم اما من را بردند بيمارستان و حالم خوب شد.
    
    در زندان كسي هم بود كه از شما بزرگ تر باشد؟
    بله، از من بزرگ تر هم بود. مثلا80 ساله داشتيم. 70 ساله داشتيم. بعضي هاشون چكي بودند بعضي ها هم موادي اما از همه بيشتر من زندان بودم. فقط من 20 سال زندان بودم و همه من را مي شناختند.
    
    شما به دليل اينكه 20 سال زندان بودي به قديمي ترين زنداني زن معروف شدي اما آيا از شما هم قديمي تر در زندان بود؟
    وقتي رفتم زندان خانمي بود به نام حافظه كه او هم 18 سال زندان بود. شوهرش را كشته بود. او تا آن زمان قديمي ترين زنداني زن بود بچه هايش او را بخشيدند و آزاد شد اما بعد ركورد به من رسيد: البته چه ركوردي.
    
    معمولاكسي كه در زندان از همه قديمي تر است وكيل بند مي شود و نماينده زندانيان است. شما هم در اين 20 سال رييس زندانيان بودي؟
    در اوين كه بوديم قديمي ها وكيل بند بودند اما در زندان قرچك كه بوديم خواهر ها خودشان يك نفر را مسوول مي كردند. در زندان گاهي بزن بزن مي شد و گاهي هم كار بالامي گرفت و حتي كار به آدم كشي هم مي كشيد. در زندان آدم لات زياد بود. مثلايكي بود به اسم فيروزه كه جرمش قتل بود. البته اول جرمش مواد بود اما تو زندان يكي را كشته بود. با ميله زده بود به سرش. به خاطر همين من دوست نداشتم با كسي قاطي بشم. روز اولي كه وارد زندان شدم افسر پرونده گفت تو زندان تك برو تك بشين. تو زندان سبيل كلفت زياده. زن هايي هستند كه اذيت مي كنند. وقتي وارد زندان شدم دنبال زن هاي سبيل كلفت مي گشتم. فكر مي كردم واقعا سبيل كلفت دارند.
    به خاطر همين بيشتر تنها بودم.
    
    با هم بندي هاي تان درباره چه چيزهايي صحبت مي كرديد؟
    هر كس كه تازه وارد زندان مي شد داستان زندگي اش را تعريف مي كرد و بعد صميمي تر مي شديم. روزهايي كه هر كدام از بچه ها به دادگاه مي رفتند همگي دعا مي كرديم و بعد كه حكم قصاص صادر مي شد همه تا چند روز نگران بوديم اما از آن بدتر روزهاي اجراي حكم بود. وقتي يكي را براي اجراي حكم مي بردند انفرادي همه حال شان بد مي شد. بعد كه مي فهميديم حكم اجرا شده عزادار بوديم. بعد از آن همه به ياد خودشان مي افتادند و تا چند روز خواب و خوراك نداشتند. آنهايي كه قصاصي بودند مي گفتند اين راه براي ما هم هست. از آن به بعد وقتي بلندگو صدا مي كرد همه مي ترسيدند كه نكند اين بار قرعه به نام شان افتاده است. مثلاخود من بعد از هر اعدام به اين فكر مي كردم كه يك روز هم دنبال من مي آيند و براي اجراي حكم مي برند.
    
    ظاهرا يكي، دو سال بود كه به زندان زنان قرچك منتقل شده بوديد. قبلاكه در اوين بوديد اوضاع چطور بود؟
    امكانات اوين خيلي بهتر بود. هم از لحاظ جايي بهتر بود هم از نظر بهداشت و هم تلفن ها و… خيلي بهتر بود اما اينجا هر بندي چهار تا تلفن داشت. كارتي بود اما خيلي شلوغ بود چون زن ها را از چند تا زندان جمع كرده بودند يك جا خيلي شلوغ بود.
    
    در حرف هايت از اعدام شهلاصحبت كردي. آن روز را يادت مي آيد؟
    من در زندان بودم كه شهلارا دستگير كردند. اول مي گفت من كاري نكردم و فقط با ناصر رابطه داشتم اما بعد قتل را گردن گرفت. شهلابا همه زنداني ها خوب بود. پرستاري مي كرد. چند وقت هم فروشگاه دستش بود. شب قبل از اعدامش خيلي شب بدي بود. خانواده اش آمده بودند ملاقات. قرار بود فردا اعدام شود اما خودش مي گفت ناصر هفته قبل به ملاقاتش آمده و گفته پاي چوبه دار رضايت مي دهد اما او رفت و ديگر نيامد. خيلي روز بدي بود.
    
    چطور شد كه بالاخره آزاد شديد؟
    در آخرين دادگاه شاكي هايم گفتند با گرفتن ديه رضايت مي دهند. من هم ديگر طاقت نداشتم در زندان بمانم. به خاطر همين شوهرم خانه مان را فروخت و پول ديه را داد و من آزاد شدم.
    
    از روز آزادي تان صحبت كنيد. چه حسي داشتيد وقتي فهميديد آزاد مي شويد؟
    آن روز بهترين روز زندگي ام بود. چون بي گناه بودم خدا خواست آزاد شوم. آن روز همه بچه ها در زندان برايم جشن گرفتند. شيريني مي دادند و من هم خيلي خوشحال بودم. قبلاشنيده بودم كسي كه مي خواهد آزاد شود برايش گلريزان مي كنند اما وقتي رفتم زندان فهميدم اين چيزها براي تو فيلم هاست. مثلامن مي خواستم آزاد بشم بچه ها رفتند يك بسته شكلات گرفتند و جشن گرفتند اما اين طور كه بخواهند روز آخر پول جمع كنند، نه: اين طور نبود. آنها برايم سنگ تمام گذاشتند. شكلات پخش مي كردند و همه خوشحال بودند. من هم وسايلم را به آنها دادم. قابلمه، لگن، لباس و بقيه وسايلم را. باورم نمي شد كه بالاخره قرار است آزاد شوم. قبلاهم چند مرتبه قرار شده بود آزاد شوم اما نشد. آن روز اما بالاخره خدا خواست من بعد از 20 سال آزاد شوم. وقتي بيرون آمدم دختر و دامادم را ديدم. آنها در اين سال ها براي آزادي ام خيلي تلاش كردند.
    
    بالاخره بعد از 20 سال شب عيد را در خانه هستيد. از اينكه بچه ها و نوه هايتان دورتان هستند چه حسي داريد؟
    والاچي بگم. ديگه چه عيدي. چند سال كه زندان بودم و بعد از آزادي هم فقط چند روز با شوهرم بودم و او فوت شد. همه عمرم را گوشه زندان گذراندم. در اين سال ها بهترين آرزوها را داشتم كه به هيچ كدام نرسيدم.
    
    مگر چه آرزوهايي داشتيد؟
    چيز زيادي نمي خواستم. دوست داشتم براي پسرم خواستگاري بروم. وقتي دخترم زايمان مي كند كنارش باشم. نوه هايم را ببينم اما به هيچ كدام نرسيدم. وقتي از زندان آمدم يكي از نوه هايم را كه حالابراي خودش مردي شده براي نخستين مرتبه ديدم.
    
    وقتي در زندان بوديد شب هاي عيد چه كار مي كرديد؟ خبري از سفره هفت سين بود؟
    عيدها همه مان مي نشستيم دور هم. شيريني مي آوردند و هر كسي خلاصه مراسم عيد را مي گرفت اما چه فايده. يكي گريه مي كرد يكي غش مي كرد. سال تحويل مي شد همه گريه مي كردند. سال تحويل هر وقت بود بيدار مي شديم اما چه فايده همش با چشم گريون. باگريه. يك دفعه نشد ما خنده بكنيم و سال تحويل بشه. عيدي نبود برامون. چند نفر از بچه ها از فروشگاه زندان ميوه و شيريني مي خريدند. هر كس هم نداشت بقيه برايش مي خريدند.
    هفت سين پهن مي كرديم. من هم بغض مي كردم و دلم مي خواست زودتر آزاد شوم. 20 تا سال تحويل در زندان بودم اما خدا را شكر كه بالاخره روزهاي بد تمام شد.
    
    حالااز اينكه بالاخره بعد از 20 سال آزاد شديد و كنار خانواده تان هستيد چه حسي داريد؟
    امسال آمدم بيرون. گفتم با بچه ها دور هم باشيم اما شوهرم فوت شد. اسير شدم. زماني كه من آزاد شدم حدود يك ماه، 40 روز با شوهرم اختلاف داشتم. ديگه مي گفت كاريه كه شده و تموم شد. تا اينكه من ديه يي شدم و قرار بود ديه را خود دولت بدهد اما شوهرم صبر نكرد. گفت من ديه را مي دهم كه از شرش راحت بشم. اقلاراحت بخوابم. مجبور شد خانه مان را فروخت و براي ديه داد و گفت هر چقدر دولت كمك مي كند، بكند. ديه را داد و بعد از يك هفته مريض شد و خيلي راحت مرد. اصلاخودم باور نمي كنم كه شوهرم فوت شد. نشست ميوه اش را خورد و خيلي راحت تمام كرد. خيلي برايم جاي تعجب است. آخر سر پشيمان بود. خيلي پشيمان بود. يك چيز ديگر هم كه بايد بگويم اين است كه دست وكيلم آقاي خرمشاهي درد نكند. اگر ايشان نبود شايد همان سال هاي اول اعدام مي شدم. در زندان همه خرمشاهي را مي شناسند و از ايشان تعريف مي كنند. خدا خيرش بدهد.
    
    بيرون از زندان نسبت به 20 سال قبل چه تفاوت هايي كرده است؟
    همه چيز عوض شده است. چند روز پيش دخترم من را مي خواست ببرد بازار، گفت بيا با مترو برويم. من اصلانمي دانستم مترو يعني چه. رفتيم داخل يك زير زمين ديدم از داخلش قطار رد مي شود. اول ترسيدم. چون خيلي برايم عجيب بود اما بعد ديدم همه سوار قطار مي شوند يا اينكه چند روز قبل مي خواستم نان بخرم اما موقع برگشتن از نانوايي خانه مان را گم كردم. همه كوچه ها و خيابان ها عوض شده و ديگر هيچ چيز سر جايش نيست. يك ساختمان بلندي هم ديدم كه ته شهر بود و گفتند برج است. فكر كنم اسمش برج ميلاد بود. خلاصه اين شده زندگي من.
    
    حالاچه وضعيتي داري و با چه كسي زندگي مي كني؟
    حالاتنها هستم و بچه هايم به من سر مي زنند. بعد از فوت شوهرم مجبور شدم خانه را تخليه كنم و حالامستاجر هستم و تنها زندگي مي كنم اما خدا را شكر. همين كه آخر عمر بچه ها و نوه هايم را مي بينم
    راضي ام. بالاخره اين هم سرنوشت من بود. هر چند من قتل را انجام نداده و بي گناه در زندان بودم اما دست شاكي هايم درد نكند كه به ديه راضي شدند و من از زندان بيرون آمدم. خدا را شكر كه ديگر من قديمي ترين زنداني زن نيستم.
   
 روزنامه اعتماد

 

زندگي زنانه در جامعه‌اي كه مردان «كم‌آورده‌اند»

گزارش «قانون» از دغدغه‌ها و مشکلات زنان سرپرست خانوار 
 
زندگي زنانه در جامعه‌اي كه مردان «كم‌آورده‌اند»
 
  قانون، سمیه جاهدعطائیان– مریم شادجو، 37 ساله که در متروی خط یک و پنج، آدامس، شکلات و بیسکويت می‌فروشد به «قانون» می‌گوید: همراه همسر و پسر چهار ساله ام به مسافرت رفته بودیم که یک تصادف دلخراش باعث فوت همسر و یتیم شدن فرزندم شد. بعد از گذشت دو سال و همزمان با شروع مدرسه پسرم، تصمیم گرفتم  کار کنم. در شرکت‌های زیادی کار منشی گری کردم اما دیدگاه‌های منفی جامعه به یک زن تنها باعث شد کار در زیر زمین و مترو را ترجیح دهم. با وجود این هنوز بیمه ای ندارم که از آتیه خودم و فرزندم آسوده خاطر باشم، مشکلات اجاره‌نشینی و کرایه خانه هم خواب شب را از من سلب کرده. او با این‌حال لبخندی می‌زند و سوار یکی از واگن‌ها می‌شود تا باز به فروش روزانه‌اش ادامه دهد…!  این گفت و گوی کوتاه، تنها یک روایت از مشکلات چندین میلیون زنان سرپرست خانوار است که یا همسری برای حمایت نداشته و یا از متواری شدن یا زندانی بودن همسرشان در عذاب هستند. مروری کوتاه بر آمارهای منتشر شده از سوی مرکز آمار ایران نشان می‌دهد که تفاوت آماری تعداد زنان سرپرست خانوار در سرشماری سال 1385 با آخرین سرشماری انجام شده در کشور بسیار زیاد است. طبق اعلام رئیس سازمان آمار ایران در حال حاضر 21 میلیون و 110 هزار و 681 خانوار در ایران زندگی می‌کنند که سرپرستی حدود 12 درصد از آن‌ها را زنان بر عهده دارند، این در حالی است که در گذشته زنان سرپرست خانوار 6.5 درصد از خانوارها بودند.
  موازی کاری و کارهای پراکنده

 

آمار سرشماری سال 90 به این موضوع اشاره داشته است که زنان سرپرست خانوار بر اساس گروه سنی به سه دسته کمتر از35 سال، 64-35 سال و بالای 65 سال تقسیم می‌شوند. در حال حاضر سن زنان سرپرست خانوار به سمت میانسالی و کهنسالی سوق می‌یابد. مشکلات هر یک از آن‌ها از نظر درمان، بیمه، معیشت، مسکن و غیره بسیار جای تامل و بررسی دارد.همچنین پرجمعیت‌ترین استان از نظر تعداد زنان سرپرست خانوار، استان سیستان و بلوچستان با 16.6 درصد است و خراسان جنوبی و خراسان رضوی در رتبه‌های بعدی قرار دارند و زنان سرپرست خانوار در استان کردستان با 9.5 درصد و بویراحمد با 10.1 درصد کمترین جمعیت را دارند. طبق آنچه كه در قانون تامين زنان وكودكان بي‌سرپرست (مصوب 1371) تكليف شده مسئوليت مستقيم حمايت اززنان سرپرست خانواربرعهده سازمان بهزيستي است، اماسال‌هاي سال است كه وزارت رفاه، كميته امداد، شهرداري تهران و برخي ازموسسات ونهادهاي خيريه نيز براي حمايت از این زنان سرپرست آستين حمايت بالا زده‌اند. تعدد سازمان‌هايي كه كمر همت به حمايت از زنان سرپرست خانوار بسته‌اند گوياي اتفاق مباركي نيست، چراكه بي‌شك موازي‌كاري از سوي دستگاه‌هاي فوق اين قشر را با خطراتي مواجه مي‌كند. شايد هم‌كاسه شدن وظايف ومشخص شدن يك دستگاه به عنوان حامي زنان سرپرست خانوار بتواند ‌يك سازمان رامسئول حمايت و پاسخگويي درقبال زنان سرپرست خانوار كند. در ارتباط با مشکلات زنان سرپرست خانوار و بررسی معضلات آن‌ها، گفت‌و‌گویی را با سید حسن موسوی چلک، رئیس انجمن مددکاران اجتماعی ایران انجام دادیم. وی درگفت و گو با «قانون» گفت: زنان سرپرست خانوار یکی ازگروه‌های آسیب‌پذیر اجتماعی هستند که در دو دسته قرار دارند. اول زنانی که بدون سرپرست مانده‌اند و طبق قانون حمایت از کودکان و زنان بي‌سرپرست، مصوب مجلس شورای اسلامی، مشمول حمایت مستمر دولت ودستگاه‌های مختلف هستند. درآمدهای این زنان اغلب از یک سوم حداقل حقوق کارمندان دیگر کمتراست و در این شرایط دو دستگاه سازمان بهزیستی و کمیته امداد مسئول حمایت‌های مالی مستمر ودریافت مستمری هستند و در کنار این سازمان هابه حمایت سازمان‌های دیگر ونهادهای مردمی نیز نیازمندهستند.» وی ادامه می‌دهد: «به عنوان نمونه حمایت از خانواده زندانیان نیز دراین راستا برنامه‌هایی را انجام می‌دهد. خدمات بیمه، اشتغال، اقدامات درمانی، مسکن و خدمات دیگر،  ازجمله تدابیری است که امسال نیز درقانون بودجه وزارت تعاون تحت عنوان بیمه اجتماعی زنان سرپرست خانوار پیش بینی وسازوکار آن فراهم شده است.» رئیس انجمن مددکاران اجتماعی ایران یادآور می‌شود: «دسته دیگر از زنان سرپرست خانوار،ازهمسران خود طلاق گرفته ویا همسرشان ازکارافتاده است که این زنان به حمایت‌های مادی مستمر نیازی ندارند اما ازکمک‌های نهادهایی مثل کمیته امداد وبهزیستی بهره مند می‌شوند. » وی می‌افزاید: «آمارو ارقام مربوط به مرکزآمارایران نشان می‌دهد که تعداد زنان سرپرست خانوار در سال 1385، بیش از یک میلیون و 600 هزار نفر بوده و این آمار در سرشماری 5 سال بعد یعنی سال، 1390، به بیش از دو میلیون و 550 هزار نفر افزایش داشته  که به دلیل رشد بالای طلاق و تصادفات در جامعه، به طور حتم در سرشماری بعدی تعداد این زنان رو به افزایش خواهد بود.»
  ضرورت آموزش مهارت‌های اجتماعی به زنان سرپرست خانوار

 

به گفته موسوی چلک، در باید تعریف روشن و مشخصی از توانمند سازی این زنان داشته باشیم و صرفا با دادن خانه، اشتغال و مستمری و در یک کلام کمک اقتصادی نمی توان در این زمینه ادعا کرد. وی تصریح کرد: « این دسته از زنان عمدتا از تحصیلات پایین برخوردار بوده و فاقد مهارت‌های اجتماعی و فرهنگی هستند، پس هنوز تا جایگاه واقعی و مورد نیاز در این زمینه فاصله زیادی وجود دارد. درقانون برنامه پنجم توسعه کشور پیش بینی شده که سازمان بهزیستی و کمیته امداد موظف هستند سالانه 10 درصداززنان سرپرست خانوار را توانمند و از چرخه حمایتی نهاد‌های دولتی خارج سازند. امادر حوزه توانمندسازی زنان سرپرست خانوار در ابعاد مزبور که به آن‌ها اشاره شد، هنوز جای خالی زیادی وجود دارد.» وی ادامه می‌دهد: «متاسفانه دیدگاهی در میان زنان سرپرست خانوار وجود دارد که وقتی مستمری و حقوق ناچیزی دریافت می‌کنند، از ادامه فعالیت و تلاش برای رسیدن به استقلال، به کار بردن خلاقیت در زندگی برای امرار معاش و سایر فعالیت‌های مفید دیگر دست می‌کشند در حالی‌که این زنان باید برای رسیدن به استقلال تلاش کرده و به کمک‌های نهاد و دستگاه‌ها وابسته نمانند.» مشکل دیگر این است که نوع نگاه جامعه به این زنان بسیار منفی بوده در حالی‌که لازم است با انجام اقدامات فرهنگی، این نوع نگاه منفی و انگ‌های اجتماعی را به حداقل برسانیم.
  مبالغ حمایتی ناکافی است

 

رئیس انجمن مددکاران اجتماعی ایران تاکید می‌کند: « مبالغ حمایتی مستقیم وغیرمستقیم دستگاه‌ها از این اقشار آسیب‌پذیر جامعه بسیار محدود است، در حالی‌که مشکلات بیمه ای، درمانی و دیگر مشکلات آن‌ها نیازمند توجه و حمایت بیشتری می‌باشد. باید با بررسی همه‌جانبه مشکلات آن ها، بودجه مناسبی در این ارتباط تعریف شود.» احمد نادری، کارشناس آسیب‌های اجتماعی نیز خاطر نشان می‌سازد:«علاوه بر موازي‌كاري مراكز ارائه‌دهنده خدمات به زنان سرپرست خانوار و يا مراكز سياست‌گذار، مقوله رفاه اجتماعي و حمايت از افرادي كه در معرض مشكلات اقتصادي قرار دارند، مقوله مناسبي نيست. نكته مهم آن است كه نمود ذهني و يا مباني نظري مربوط به زنان سرپرست خانوار ميان سازمان بهزيستي و كميته امداد مقوله جداگانه‌اي است.» وی ادامه می‌دهد: «آخرين آمارها نشان مي‌دهد كه رقم زنان سرپرست خانوار نزديك به بيش از دو و نيم ميليون بوده و اين رشد تصاعدي به دليل رشد طلاق و تصادفات مي‌تواند زنگ خطري براي كشور و نهاد خانواده باشد. اين درحالي است كه وزارت رفاه و دفتر مطالعات اجتماعي اين وزارتخانه همچنان به آمار يك ميليون و 600 هزار زن سرپرست خانوار مطابق با سرشماري سال 1385 استناد مي‌كند. متاسفانه هنوز سيستم‌هاي نظارتي از جمله مجلس، سوالي مبني بر اينكه بهزيستي، كميته امداد و حتي شهرداري چه تعداد زن سرپرست خانوار را به مرحله خوداتكايي رسانده، نمي‌پرسند و پيگير اين مسئله نيستند و اين خلأ باعث مي‌شود كه نهادهاي اجرايي مانند كميته امداد و بهزيستي به جاي مباحث توانمندسازي و رفاه اجتماعي به دنبال رسوب زنان سرپرست خانوار به عنوان مددجويان تحت پوشش باشند.»
  مشکلات بیمه‌ای چه زمانی حل می‌شود؟

 

به گزارش «قانون» با توجه به مشکلاتی که در روند بیمه برخی از اقشار جامعه ایجاد شده است، نمایندگان دولت به ویژه علی ربیعی، وزیر تعاون و رفاه اجتماعی درمورد بیمه زنان سرپرست خانوار تا پایان سال یا اوایل امسال قول مساعد داده  و اعلام کرده که به صورت جدی در این زمینه اقدام خواهد کرد، اما فاطمه آلیا، عضو فراکسیون زنان مجلس شورای اسلامی در این زمینه انتقاداتی داشته و نسبت به روند ضعیف رسیدگی دولت به وضعیت بیمه زنان سرپرست خانوار اعلام نگرانی کرده. این نماینده مجلس تاکید کرده که اظهارات مسئولان درخصوص اجرای بیمه زنان سرپرست خانوار نشان می‌دهد که متأسفانه اقدام مؤثری برای اجرایی کردن این قانون انجام نشده است. در عین حال، علی ربیعی، وزیر تعاون در توضیح عملکرد خود اعلام کرده است که  30 درصدازتعهد درسال 92 را اجراکرده وبه لحاظ بودجه‌ای نیز 30 درصداز 100 میلیارد تومان یعنی 30 تا 40 میلیارد تومان محقق شده است ومابقی بودجه مورد نیاز تا اسفند ماه محقق می‌شود. با اینحال این عضو فراکسیون زنان در مجلس خواستار توجه ویژه دولت در این بخش شده و انتظار دارد که مسئولان پاسخ‌های قانع‌کننده‌ای درخصوص عملکرد خود برای مردم داشته باشند، ضمن اینکه وزیر رفاه باید در این زمینه به مجلس توضیحات شفافی بدهد. به گفته وی اگر مددجويان سرپرست خانوار شهري طي 10 سال گذشته بيمه شده بودند، درحال حاضر شاهد ماندگاري اين زنان در بدنه سازمان‌هاي حمايتي نبوديم و حداقل به درصد كمي از خودكفايي زنان سرپرست خانوار افتخار مي‌كرديم.

غران چو يكي شير


علي اصغرزاده

پنج ميليارد سال از تاريخ پيدايش زمين مي‌گذرد و چندين هزار، هزار سال از حضور انسان بر روي زمين گذشته است. اما اين كه، اين حضور خلقت است يا نظريه تكامل در اين مقوله نمي‌گنجد.
ما مي‌خواهيم بررسي كنيم يكسان بودن مرد با زن را. و هر متفكري كه به اين بررسي مي‌پردازد، مي‌نويسد كه آيا زن با مرد برابر است؟ و اين نگرش ناخودآگاهانه بر تربيت مرد را مطرح مي‌كند.
واضح است كه تفاوت‌هايي بين فيزيك زن و مرد، مشخصه شناختي آن‌هاست. اما با نگاه علمي‌تر اين شكل تكاملي در ابعاد توانمندي علمي و فيزيكي زن و مرد راه به جايي نمي‌برد.
چرا كه در بين زنان متفكرين و ورزشكاران متخصص كم نبودند كه گوي سبقت از مردان ربودند. اما آن چه كه كيفيت را در مردان مشهود مي‌كند همان مشخصه مردسالاري از پيدايش تمدن اوليه بشري مي‌باشد.
هنوز تاريخ تمدن بشر نتوانسته است ثابت كند كه براي اولين بار زن به اندوختن ثروت پي برد يا مرد. ولي آن چه واضح است، اين مرد بود كه با فيزيك توانمندش مي‌توانست ثروت و سلطه را الگوي زندگي خود قرار دهد و زنان را چون در توليد مثل اصل بودند در مرحله بعد خود قرار دهد. زن به خاطر نوع تكاملش مكلف شد، براي مرد فرزنداني را پرورش دهد تا در كار اجتماعي خانواده نقش توليدي داشته باشند. اين شد كه ناخواسته زن در رديف دوم قرار گرفت و چنين القايي هزاران سال در مغز زن تكامل پيدا كرد.
زن ساخته شد به دنيا بياورد، رخت شويي كند، گله را بدوشد، نظافت كند و از اين دست كارهاي درجه دوم انجام دهد. اما مرد حسابداري كند، طرح‌هاي ساخت و سازها را به وجود آورد و در كل از مغزش بيشتر استفاده كند. حتا مرد مزدور هم با همين انديشه، تكامل پيدا كرد كه پس از كار روزانه در خانه به آسايش و استراحت پرداخته و بر امور خانه داوري و سرپرستي نمايد. اين نابرابري در تاريخ تمدن دنيا ثبت است و چاره اي جز پذيرش نداريم، اما مي‌توانيم اين ناهنجاري را دگرگون كنيم. با اين كه ساليان است در كشورهاي متمدن و قانونمند اين برابري انجام شده است اما باز با نقص‌هاي سنگيني روبروست. يك نمونه ساده و روزانه كه تمام مردان مي‌گويند. پسرمن، دخترمن، زن من، خانه من، و الي آخر، قابل ذكر است.
فقط در مورد فرزندان از ما مردها سوال كنيد به جز انتقال نطفه براي پرورش فرزند كار ديگري بلد هستيم؟ و يا بخواهيد فرزندي را به دنيا آورده و شير دهيم. به قدمت پنج ميليارد ساله زمين فرصت دهيد نمي‌شود.
البته زن هم به تنهايي صاحب فرزند نمي‌شود. زايش يعني بقا و اين بقا دو جنس را مي‌طلبد، ‌پس به همين سادگي مي‌توان گفت، زن و مرد مكمل هم هستند، نه معادله برابري زن در روند تكامل به همراه مرد يعني زندگي و تمدن و توليد نيازمندي‌هاي اجتماعي. خب اين جاييست كه بايد بگوييم، يك آدم تو، يك آدم من، تو زن، من مرد. تا اين معادله برابري را ببنديم و اصل تكامل را در مقايسه زن و مرد بررسي كنيم.
كه نتيجه مي‌گيريم هر كدام در جايگاه تكاملي خود عنصر مفيد بر روابط اجتماعي هستند. اما چرا مردان در پروسه گذار تاريخ نسبت به زنان گوي سبقت را ربوده‌اند، به يقين بر مي‌گردد به دوران ماقبل تاريخ يا دوران اوليه كه مردان به خاطر فيزيك قوي خود به شكار مي‌رفتند و از عاميت خانواده و قبيله در برابر تهاجم احتمالي دفاع مي‌كردند و زن در اداره غار يا سازه زندگي آن دوران مي‌ماند و به كارهاي روزمره مي‌پرداخت. اين تكامل  فكري در طي ساليان سلطه‌ی خود را بر نابرابري زن و مرد به ظهور گذاشت و اينك كه علم به پيشرفت‌هاي آن چناني رسيده و هم چنان در حال صعود است زن در مرحله دوم زندگي اجتماعي قرار دارد. به خصوص در كشورهاي عقب مانده با حكومت‌هاي ارتجاعي، اين نابرابري عريان ترين پديده‌ی روابط اجتماعي است.
يقين بدانيد با اين گونه اجتماعات و تظاهرات عليه اين نابرابري مساله حل نخواهد شد كه ميليارد سال از حكومت مردسالاري بر جوامع گذشته است و بايد ميليارد سال مبارزه شود تا برابري و مساوات برقرار گردد.
ولي اين نكته به منزله نااميدي نيست كه گفته‌اند با يك گل بهار نمي‌شود ولي نويد بهار كه مي‌دهد. اما يك تحول اجتماعي ناب اين نابساماني را محو خواهد كرد و زنان در پروسه عمل به آن خواهند رسيد، تا در جزء اصلي قانون‌مندي‌هاي انساني قرار گيرند. چند نمونه در اين بخش ذكر كنم كه زنان بر تربيت خود را نشان دادند. مورگان شوستر مورخ و كارشناس اقتصادي امريكا كه در اواخر حكومت قاجاريه در اقتصاد ايران آن ايام بنا به قول تاريخ خدمات قابل ذكري انجام داده بوده بود در كتاب خود (حلق آويز كردن ايران) مي‌نويسد:‌از سال 1097 به بعد، زنان ايران اگر نگوييم مترقي‌ترين، حداقل در شمار راديكال‌ترين، زنان دنيا درآمده بودند. اگر بيان اين مطلب افكاري را كه قرن‌هاست شكل گرفته مشوش مي‌سازد، اهميتي ندارد. اين حقيقتي است كه بايد پذيرفته شود.
دقت كنيد، او مي‌نويسد افكاري را مشوش مي‌سازد كه قرن‌هاست كه سلطه مردان را زنان شكل داده و شما خانم‌ها بايد به اندازه قرن‌ها تلاش‌ها كنيد تا اين سلطه را محو نماييد، اما تحمل قرن‌ها كار و تلاش، سنگيني خود را دارد. پس بايد همانند شير كه غرش‌اش تمام دشت را مي‌لرزاند، شما با يك غرش طوفاني اجتماع مردان مرتجع را به شن ريزه‌ها تبديل كنيد. شوستر مطمئن بود كه زنان ايران با تجربه‌اي اندك و ناچيز ناگهان تبديل به آموزگار، روزنامه‌نويس، بنيانگذاري كلوپ زنان و سخنران در مسايل سياسي شده بودند، به دستاوردهايي رسيدند كه براي جنبش زنان غرب، دهه‌ها و قرن‌ها طول كشيد تا در اين سطح پيشرفت داشته باشند.
شوستر اين گذار از خانه‌داري به امور اجتماعي و سياسي را در درون انقلاب مشروطه ذكر مي‌كند. ما اكنون شاهد هستيم زنان، معلم، پزشك، پرستار، مدرس دانشگاه، و مشاغل ديگر انجام مي‌دهند.
اما نهايت برابري زن و مرد اين است؟ ما مردان راديكال اين دوره فريادمان از نيم بودنمان است. من اگر امروز صحبت از زنان به ميان مي‌آورم به اين دليل است كه نيمه گمشده من كجاست؟ تا پيدايش كنم كه به تكامل برسم. داشتيم به تكامل مي‌رسيديم و مدت كوتاهي برابري را كم و بيش تجربه كرديم اما سرمايه در هجوم ناجوانمردانه‌اش، ما را همچنان دو نيم كرده و برتري مرد را مسلم شمرد.
امروز يك مرد افليج اما به جسمي سالم رو به روي شما ايستاده، نه تنها من كه چون من هزارن، هزار تا به ياوري شما از پوسته‌ی افليجي خودمان بيرون آمده و به تكامل برسيم. زنان هم وطن فكر نكنيد كه امروز فقط ما مردان احتياج به چتر حمايتي شما داريم كه در يك قرن گذشته روشنفكران و مبارزان بزرگي مثل علامه دهخدا، ايرج ميرزا شاعر و مورخ و نويسنده كه وكيل الرعايا و تقي زاده نمايندگان مجلس شوراي ملي در دوران مشروطه و پس از آن شما را ركن تكامل مبارزه مردان مي‌دانستند. و من به عنوان وابسته به يك جريان سياسي و نظامي از سال 1350 تا امروز زناني را به ياد مي‌آورم كه در كنار مرداني از جنس خودشان آزادي را به تصوير كشيدند و در تاريخ مبارزاتي ايران ضربات جبران ناپذيري بر سلطه سرمايه و ارتجاع كوبيدند.
شايد بگوييد آن‌ها به قتل رسيدند، ولي براي قتل آن‌ها سرمايه چه هزينه‌ها پرداخت تا صدايشان را در نطفه به دار آويزد، اما چه شد؟ امروز در كوي و برزن و دانشگاه و كارخانه و ادارات بذر آنان به گل نسشته است.
زناني هم قد و قواره شما، هم صلابت شما، هم صداقت شما. و آرزوي من كه روزي چنان كنيد. نه تنها تدريس و پرستاري و كارگري و چه و چه، نقش نيمه خود را در قواي سه گانه، مجلس ملي، دولت مردمي، و قضاييه به اجرا بگذاريد. و آن چه كه قرن‌هاست به خدعه و زور گرفته‌اند بازپس گيريد.
چرا بايد نيم بيشتر انسان‌هاي روي زمين به دليل زن بودن در قفس ارتجاع قرار گيرند، و هراز گاهي براي فريب، بعضي زنان را در مشاغل كليدي شاغل كنند؟ مثل دولت كنوني ايران كه سخنگوي وزارت خارجه زن است و در دولت گذشته وزير بهداشت، و به تعداد انگشت‌هاي دست نمايندگي مجلس شورا.
و در شيپور مي‌كنند كه زنان ايران هم رديف مردان قرار گرفتند، كه گفتم جمله هم رديف و برابر قرار گرفتند از بنياد غلط است. اميدوارم اهل كوه نوردي باشيد. قوه جاذبه زمين از ابتداي صعود بر فرد صعود كننده فشار مضاعف مي‌آورد و در ارتفاع بالاي 6000 متري رقت اكسيژن تنفس را مختل مي‌كند. سرما و يخ و بوران‌هاي نابهنگام هم صعود را مشكل‌تر مي‌نمايد. اورست را همه مي‌شناسيد كه صعود به آن چه مشكلاتي دارد. با تمام اين توصيف‌ها خانم پروانه كاظمي چند سال پيش اورست را فتح كرد و نام خود را در اين ورزش جاودانه ساخت. در المپيك 1976 دختر خانم 14 ساله‌اي به نام ناديا كرمانچي كل مدال‌هاي زنان را در رشته ژيمناستيك از آن خود كرد، آن هم با نمره كامل 10 در تمام وسايل، اولين زن فضا نورد شوروي به نام (والنسينا ترشكوا) كه در تاريخ فضانوردي ماندگار شد.
در علم و علوم اجتماعي، سياسي، زناني چون مادام كوري برنده جايزه نوبل در فيزيك، اتل ليليان ويليج نويسنده رمان خرمگس از شاهكارهاي سياسي ادبي و در بازيگري، زنان اسكار گرفته كه دو تن از معروفترين آن‌ها با فيلم‌هاي شناخته شده (شايد شما هم ديده باشيد) ، خانم جنيفر جونز با فيلم آواز برنادت و سوزان هيوارد با فيلم (مي خواهم زنده بمانم) و در سينماي ايران خانم آذر شيوا هنرمند دهه 40 با فيلم (پرستوها به لانه برمي گردند) از به نام ترين زنان سينمايي ماست.
خانم فلورانس ناينتيگل كه بنيان گذار پرستاري نوين زمان خود بود كه معروف است به بانوي فانوس به دست. ايشان در شب با فانوس به ميدان‌هاي جنگ‌هاي كريمه مي‌رفت و به مداواي مجروحين مبادرت مي‌كرد. هم كاري بود انساني و هم ساختارشكني مردسالاري كه تا آن وقت زنان پشت جبهه پرستار بودند. خانم هلن كلر زني كر و لال كه براي كودكان كر و لال كلاس‌هاي آموزشي ترتيب داد و در اين زمينه صاحب افتخاراتي شد. در امور سياسي خانم ژاندارك همه مي‌شناسيم، او عليه سلطه انگليس بر كشورش فرانسه رهبريت ارتش مردمي را به عهده داشت تا اين كه اسير شد و زنده زنده در آتش سوزاندنش.
خانم (واري نيا) همسر اسپارتاكوس كه همدوش شوهرش اولين قيام ثبت شده عليه برده داري رهبري كرد. آن چه كوتاه ذكر شد از كشور است يعني در كشور ما نيست؟
اشاره كنم يه خبر روزنامه كيهان در سال 1331 بعد از قتل عام سي‌ام تير.
(از موضوعات بي‌سابقه‌اي كه در حوادث سي تير تهران جلب توجه مي‌كرد يكي هم احساسات انقلابي زنان پير و جوان و تظاهرات شديد آن‌ها در حمايت ازدكتر مصدق بود. در ميدان بهارستان خانمي 40 ساله بالاي دوش چند زن جوان رفته و طي نطق خود مردم را سخت تهييج مي‌كرد و چون لحظه به لحظه بر تعداد مردم افزوده شد مامورين به سرعت يورش بردند و در نتيجه پسر بچه ده، دوازده ساله‌اي به قتل رسيد.)
و آن چه كه ما چپ‌ها ير آن افتخار مي‌كنيم و تاج سر خود مي‌دانيم. رفيق كبير خانم فاطمه سعيدي مادر جان باخته نادر شايگان شام اسبي با داشتن 2 پسر نوجوان و يك پسر جوان ديگر مبارزه مي‌كرد تا اسير ساواك شد. توان مقومت او زير شكنجه‌هاي ددمنشانه مزدوران رژيم پهلوي زبان زد هر مبارزي شد و بر اين اساس لقب (مادر جنبش كارگري به او هديه شد) از دهه پنجاه تا كنون.
مرضيه احمد اسكويي، شيرين و نسرين معاضد، شهين و سيمين توكلي، مهرنوش ابراهيمي، اعظم و نزهت السادات روحي آهنگران، زهره آقا نبي قلهكي، زهره و نسرين و سيمين پنجه شاهي، پريدخت آيتي، نادره احمد شاهي، مليحه زهتاب، صديقه رضايي، نسرين نيك سرشت و فاطمه اميني و نيمه به قتل رسيده من رفيق كبير زهرا به كيش.
اين‌ها و صدها زن چون شما در نيم قرن گذشته، چرخ‌هاي جنبش رهايي بخش كارگري ايران را به حركت درآوردند و بر آسمان ميهن ستاره گشتند. شكنجه، قتل، قبور گمنام ساخته سرمايه براي سر زنان مبارز بود، اما سرمايه باخت اگرچه بر پيكر بي جان آنان چون قانون چنگيزي تاخت اما آنان هميشه در قلب ما زنده هستند. زن يعني اين. ناخن‌هاي برنده دست كارگران و مبارزان.
رخت شويي را ماشين لباسشويي بهتر از شما انجام مي‌دهد. شما به دنيا نيامديد، بزرگ نشديد، تا زايش كنيد، غذا دهيد و بميريد. با تمام وجود پوزش گاو هم اين مي‌كند.
تفاوت انسان با حيوان در تكامل است، تكامل يعني ما به ديروز تعلق نداشته باشيم، يعني امروز جمله‌اي جديد بياموزيم، يعني تحركي بيشتر از ديروز داشته باشيم، يعني بدانيم كشورمان را چه كساني تكه، تكه، مي‌بلعند.
اگر مادر شما معناي رهايي را نمي‌دانست و شما همان باشيد، چه تفاوت با مادر داريد؟ شما بر اصل تكامل تكيه بزنيد و فرياد كنيد، مادران و پدران ما چه حقي داشتند قانون اساسي را بله بگويند، كه امروز با زور و جبر ما را خانه نشين، چادر به سر و دست دوم قرار دادند. يك روز قلدري چادر از شما گرفت و به اسم تجدد ثروت ملي شما را غارت كرد و يك جبر چادر بر سر شما كرد و ثروت ملي را غارت.اولي هم نگفت نيم ايران شماييد. دومي هم نيم ايران را در به اصطلاح، شرف، خانواده، عزت خانه، حرمت خانواده، دين خانواده، اسير كرد. ما به جز غل و زنجير چه چيز داريم كه از دست و پايمان باز شود.
رئيس جمهور بايد مرد باشد، قاضي بايد مرد باشد، ولي فقيه بايد مرد باشد، حاكم بايد مرد باشد، محكوم بايد زن باشد. و آنوقت شعار مي‌دهند مرد از دامن زن به معراج مي‌رود. ما فرياد مي‌كنيم مرد مرتجع، حكومت ديكتاتور از روي جنازه زنان عبور مي‌كند و گاو صندوق بانك مركزي را سوراخ.
من اگر بنشينم، تو اگر بنشيني، چه كسي برخيزد. عزيزان آزادي همزاد شما و ماست. كسي نمي‌تواند آن را به ما بدهد، اما مي‌توانند سلب كنند.
شما دست ما باشيد، مغز ما باشيد، ياد ما باشيد در شكستن غل و زنجير آزادي . ياد زنان جان باخته جنبش كارگري هميشه جاويد  

زنان و ستم دوگانه

 
زنان و ستم دوگانه
عليرضا ثقفي
 چرا سرمايه‌داري نمي‌تواند مساله‌ی  ستم بر زنان را حل كند؟!
نظام طبقاتي و سودمحوري از آن جا نمي‌تواند  مشكل ستم بر بخشي از جامعه و به خصوص زنان و كودكان را حل كند كه سيستم طبقاتي و استثمار و بهره‌كشي انسان از انسان، بنيان آن را تشكيل مي‌دهد. اين سيستم طبقاتي و سودمحوري فشار خود را بر آن بخش‌هايي بيشتر وارد مي‌آورد كه چه به طور سنتي و چه به صورت روزمره از امكانات كمتري برخوردارند. آن بخش از اجتماع كه داراي مالكيت و دارايي كمتري هستند و براي گذران خود چيزي به جز فروش نيروي كار ندارند همواره بايد مطيع و فرمانبردار بخشي باشند كه داراي امكانات و مالكيت‌هاي بيشتري هستند و بخش اعظمي از سرمايه را در اختيار دارند.
نظام و سيستم حاكم بر يك جامعه، آن هنگام كه بنيان اصلي خود را برميزان مالكيت قرار مي‌دهد و تمام ارگان‌ها و ابزار خود را براي حفظ و برتري دارندگان سرمايه و قدرت به كار مي‌گيرد، سلب قدرت‌شدگان و فروشندگان نيروي كار به عنوان فرودست تحت ستم قدرت‌مداران و صاحبان مالكيت‌هاي كلان هستند و اين سيستم  يا نظم و نظام تنها در آن جا به هم مي‌ريزد كه اركان حفظ قدرت و مالكيت كارايي نداشته باشند.
ارگان‌هاي حفظ قدرت و مالكيت از سيستم قضايي تا نظامي و انتظامي و سيستم فرهنگي حاكم همه در آن جهت قرار دارند تا با تمام توان خود نظم و نظام موجود را به صورت جزيي لايتغير از طبيعت بشري درآورند و در اين تحميل همگاني، آن بخش از جامعه كه داراي قدرت كمتري است و به طور مشخص داراي حق مالكيت كمتري است، بيشترين فشار را تحمل مي‌كند. از همين جهت حق ارث نابرابر يكي از مهمترين قسمت‌هاي تحميل فقر و ستم بر زنان در آن كشورهایي است كه هم چنان قوانين سنتي حاكم است. در آن قوانيني كه زنان در ارث به صورت نيمي از مردان در نظر گرفته مي‌شوند، از يك سيستم خود تنظيم براي فرودست نگه داشتن زنان  استفاده مي‌شود. يعني آنكه در نسل‌هاي آينده هم زنان بايد به صورت فرو دست در يك نظام نابرابر سرمايه‌داري پذيرفته شوند.
از همين جهت است كه مالكيت و داشتن حق برتري به زناني  داده مي‌شود كه توانسته‌اند در نظام سودمحور و سرمايه‌سالار بخشي از سرمايه  يا دارايي‌ها را در اختيار خود بگيرند. آن بخش از زنان كه در مجموعه‌ی قدرت حاكم سهمي از مالكيت و قدرت جامعه را در اختيار گرفته‌اند، ستم دوگانه‌اي را تحمل نمي‌كنند، آن‌ها مي‌توانند مردان را با پول و سرمايه‌ی خود به خدمت درآورند و ضرورتي بر تحمل ستم ندارند.
اين جامعه‌ی سرمايه‌داري است كه انسان‌ها را به دو جنسيت تقسيم مي‌كند و از وجود نابرابر زنان در جوامع گذشته حداكثر استفاده را مي‌برد تا آن‌كه دستمزدها را پايين نگه دارد. حفظ روابط مرد‌سالارانه  در كشورها و اقوام عقب‌مانده براي آن است كه همچنان سودهاي افسانه‌اي را با حفظ دستمزدهاي پائين براي سرمايه تضمين كند. در كشورهاي مهد سرمايه‌داري از جاذبه‌هاي جنسي در جهت سودطلبي و فروش كالاهاي خود و جامعه‌ي مصرفي استفاده مي‌كند تا سلطه خود را تداوم بخشد. در شرايط حاكميت سرمايه صحبت از برابري جنسيتي  يا برابري حقوق انسان‌ها به امري صوري و ظاهري مي‌ماند كه تنها براي اصلاح و بزك كردن نظام سرمايه‌داري بيشتر مفيد است تا برابري واقعي افراد انساني. زيرا كه سرمايه‌داري اساسا نظامي نابرابر است و يك نظام نابرابر نمي‌تواند برابري را در بخشي از جامعه برقرار كند. نظام سرمايه‌داري كه بنيانش بر نابرابري در سهم انسان‌ها از زندگي و نعم مادي قرار دارد، اگر برابري را در حقوق مساوي براي زنان و مردان و از آن طريق براي آحاد انساني بپذيرد، در حقيقت نفي نابرابري در مالكيت را پذيرفته است و اين آغازي براي نفي خود خواهد بود.
با محو سرمايه‌سالاري نگاه جنسيتي از صورت سيستمي حاكم و قدرتمند خارج شده و پشتوانه سرمايه‌سالاري خود را براي حفظ سود و حاكميت سرمايه از دست مي‌دهد، ديگر پشت نگاه جنسيتي، قدرت و حاكميت سرمايه نهفته نيست و تفاوت‌هاي جنسي به مقولات فرهنگي و سنتي كه قدرت حكومتي ندارند تبديل خواهد شد و برخورد با آن در چارچوب فرهنگي و هنري قابل حل است. اين ديگر وظيفه هنر و ادبيات است كه پيرايه‌هاي جامعه كهن را بزدايد و برتري مردان را بر زنان به سوژه‌هاي تاريخ بسپارد.
در اين ميان مساله جالب توجه آن است كه گاه از جانب محافل سرمايه‌داري و يا وابستگان آنان، فعالان كارگري و مخالفان نظام سرمايه‌داري به كور جنسيتي متهم مي‌شوند و گفته مي‌شود كه آنان حساسيت لازم را در برابر تفاوت‌های جنسيتي و يا ستم دوگانه ندارند. كورجنسيتي خواندن مخالفان نظم و نظام سرمايه‌داري، در حقيقت درك نادرست از بنيان نگاه به جنسيت در ميان مخالفان نظم و نظام سرمايه‌داري است. زيرا كه مخالفان نظام سرمايه‌داري نه تنها با نابرابري‌هاي جنسيتي كه با نابرابري‌هاي قومي و مليتي و نابرابري در اصل استفاده از نعم مادي توسط تمامي افراد انساني مخالفند و نظام نابرابر را در مالكيت ابزار و وسائل زندگي بشري، مانع هر نوع تكاملي در جامعه انساني مي‌دانند.  
كورجنسيتي: يا همه چيز را جنسيتي ديدن
اين كه مي‌گويند طرفداران حقوق كارگران كورجنس هستند چه معني دارد؟ آيا معنايش آن است كه آنان تفاوت جنسيتي را مشاهده نمي‌كنند؟ من هرچه از نوشته‌هاي اين نظريه پردازان به اصطلاح حقوق زنان خواندم چيزي مشخص را نيافتم و بيشتر به شعار دادن و يا مغلطه كردن بسنده كرده اند، مي‌گويند  مبارزين كارگري، تفاوت جنسيت را نمي‌بينند و يا آن كه به  خواسته‌هاي متفاوت زن و مرد دقت نمي‌كنند، و ستم‌هاي مردان بر زنان را مشاهده نمي‌كنند …
براي روشن‌تر شدن مطلب به گزينه‌هاي مختلف از گفته‌هاي آنان كه برداشتي از نظراتشان است مي‌پردازيم:
اولين مطلبي كه ممكن است گفته شود آن است كه چرا در حقوق كارگر زن و مرد تفاوت‌ها را نمي‌بينند- و يا آن كه به اندازه كافي بر اين تفاوت حساسيت نشان داده نمي‌شود. در پاسخ به آن مطلب مي‌توان گفت هرچند ممكن است كه در پافشاري بر حقو ق كارگران و اقشار مختلف كارگري و هم چنين دفاع از حق تشكل كارگري، بيشتر تاكيد فعالان كارگري بر لفظ كارگر اعم از زن و مرد است. اما اين مسئله به هيچ و جه به معني ناديده گرفتن زنان نيست. زيرا كه در ديد فعالان كارگري همواره زنان با مردان مساوي فرض شده‌اند و حقوق برابر آنان مسلم دانسته شده است. و اين امري تاريخي است كه همواره در فرهنگ فعالان كارگري از ابتداي ظهور طبقه كارگر با تاكيد بسيار مطرح شده است. و بهترين دليل آن هم از همان ابتداي ظهور جنبش‌هاي كارگري در سراسر دنيا است و دليل بزرگ آن هم پايه‌گذاري روز زن توسط فعالان كارگري شناخته شده، كلارا زتكين و رزا لوكزامبورك است كه تمام فعالان كارگري سراسر جهان آنان را استاد و معلم خود مي‌دانند و تنها نظام سرمايه‌داري است كه از نام آنان هم وحشت دارد. حتي سازمان جهاني كار كه تنها باز مانده‌اي از فعاليت‌هاي كارگري قرن گذشته فعالان كارگري و در حقيقت تغيير شكل يافته خواسته‌هاي فعالان كارگري قرن گذشته در شكل رسمي و بورژوائي آن است، يكي از مقاوله‌نامه‌هاي مهمش مقاوله نامه 111 است كه همواره درباره آن در كشورهاي مختلف بحث كرده است. در اين مقاوله نامه كه در حقيقت كاريكاتوري باقيمانده از مبارزات برابري زنان و مردان و اقليت‌ها در قرن گذشته است، تساوي در دستمزد كه همان تساوي در استثمار است به رسميت شناخته شده و در حقيقت همين تساوي در استثمار بازمانده مبارزات تصاحب شده فعالان گارگري گذشته توسط نهادهاي سرمايه‌داري است. و در سال‌هاي اخير نيز با استناد به همين مقاوله نامه حكومت  ايران مورد باز خواست قرار گرفته است كه هر چند صوري و بسيار ابتدائي است اما ظاهرا مقامات ايران قول داده‌اند كه اين مقاوله‌نامه را اجراء كرده و غيره……. پس عقب مانده‌ترين بخش فعالان كارگري كه همان بخش‌هاي سازمان جهاني كار و به اصطلاح بخش‌هاي رسمي كارگري هستند و سه جانبه‌گرا و در حقيقت حافظ نظام سرمايه‌داري‌اند و در حقيقت نهادهاي دوران سرمايه‌داري براي كارگران هستند، ديگر مساله تفاوت جنسيتي را به اجبار پذيرفته‌اند و درباره آن مقاوله‌نامه و قرارهاي  صادره و تحميلي از جانب فعالان كارگري را  قبول كرده اند.- به طور قطع بخش پيشرو كارگري ديگر كاملا آن را درك مي‌كنند و مي‌فهمند و بخش پيشرو كارگري امروز از كساني كه صد سال پيش از حقوق كارگر دفاع مي‌كرده‌اند نمي‌توانند عقب تر باشند. مبارزين قديمي اين مقاوله نامه‌ها را با مبارزه بر سرمايه‌داري تحميل كرده اند، اما چرا آن را در بوق و كرنا نمي‌كنند و هر لحظه از آن دم نمي‌زنند؟ و بيشتر بر حقوق كارگران به صورت كلي مي‌پردازند؟ ….
1 در برخي از زبان‌ها مانند انگليسي و فرانسه و آلماني و عربي انسان‌ها و اشياء به دو دسته مذكر و مونث تقسيم مي‌شوند و در برخي زبان‌هاي ديگر مانند فارسي اين تقسيم‌بندي به خصوص در مورد انسان‌ها كمتر وجود دارد. صرف نظر از جنبه‌هاي تاريخي مساله كه بيانگر مشاركت زنان در امور زندگي و توليد اجتماعي از هر نوعش در طول تاريخ است، اين مساله نمايانگر امر مهم ديگري است كه مبارزات اجتماعي در تاريخ ما را از برجستگي خاصي بر خوردار مي‌كند. برجستگي‌اي كه در سنت‌هاي اجتماعي ما مشاركت زنان را در تمام سطوح اقتصادي و اجتماعي نشان مي‌دهد. مبارزات زنان عليه ستمگري نظام سر مايه داري و به خصوص عقب‌مانده‌ترين بخش‌هاي آن در چند دهه گذشته نشانگر پيشرفت قابل ملاحظه وچشمگيري در بدست آوردن حقوق برابر زنان با مردان در عرصه‌هاي اجتماعي زندگي است. هر چند نيروهاي ارتجاعي با تمام و جود در برابر اين برابري‌طلبي ايستادگي ومقاومت كرده‌اند اما روز به روز مجبور به اعتراف به ناكامي خود هستند. از عرصه‌ی مبارزات رو دررو با نيروهاي واپسگرا و ميدان نبرد و شكنجه‌گاه‌ها كه بگذريم، كه خود داستان‌هاي مفصل و صحنه‌هاي قهرمانانه فراوان دارد، در عرصه‌هاي خود زندگي اجتماعي امروزه، برابري ميان توانائي‌ها و حقوق زنان و مردان تا حدود زيادي بر كساني كه مي‌خواهند مانع راه تكامل جوامع انساني شوند، قبولانده شده و با برداشتن آخرين گام‌ها در جهت دگرگوني نظام سودمحور اين تلاش‌ها كامل خواهد شد.  
2 در آخرين مرحله از برگزاري كنكور رشته‌هاي فوق ليسانس و يا همان كارشناسي ارشد، در تمام رشته‌ها شركت‌كنندگان زن بيشتر از مردان بوده‌اند و در برخي رشته‌ها اين نسبت به بيش از 80 درصد براي زنان و كمتر از بيست در صد براي مردان بود. اين امر بيانگر مبارزه مداومي است كه زنان و دختران براي دست‌يابي به حقوق از دست رفته خود به رغم فشارها و تهديدها و سركوب‌هايي كه به وسيله نيروهاي ارتجاعي شده اند، ادامه يافته است.
در اين راه زنان چه سختي‌ها و رنج‌ها و مرارت‌ها كه نكشيدند از تقاضاهاي غيرمشروع اساتيد به اصطلاح دانشگاه‌هاي عقب‌مانده حكومتي تا قتل‌ها و تحقيرها و رنج و شكنجه روزانه از طرف جنس مذكر. اسيد پاشي‌هاي مكرر از جانب جنس مذكر عقب‌مانده در دانشگاه‌ها بر روي دختران و چاقوكشي‌ها و نقص عضو كردن‌ها و سوء استفاده‌ها، همچنان به مبارزات‌شان ادامه داده‌اند.
سرمايه‌داري همان بلايي را بر سر زنان كارگر مي‌آورد كه بر سر مردان، و اين ناآگاهي و عدم درك طبقاتي مردان است كه گمان مي‌كنند بدبختي‌هايشان از زنان است و فشار منتقل شده از نظام سرمايه‌داري و استثمار را به زنان و در انتها به كودكان منتقل مي‌كنند. مردي با خشونت با زنش رفتار مي‌كند و آن زن همان خشونت را به صورت مضاعف به كودكش منتقل مي‌كند. ستم مرد بر زن چيزي جز ستم منتقل شده سرمايه از مرد به زن نيست، و پايمال شدن حقوق كودك در اين زمينه چيزي جز بازتاب همان ستم بر كودكان به عنوان ضعيف‌ترين حلقه نظام طبقاتي نيست. نگاهي كه مي‌خواهد ستم مردان بر زنان را در چارچوب روابط جنسيتي حل كند هيچ گاه نمي‌تواند با اصل مساله برخورد كند. هر چند به همان گونه كه بررسي شد عوامل فرهنگي و سنتي در نگاه مردسالارانه همچنان ادامه دارد و نيازي مبرم به تداوم كار فرهنگي و هنري دارد.
3 فعالان كارگري و مدافعان حقوق كارگر براي رهايي زن كارگر از دست مردش مبارزه نمي‌كنند زيرا كه اين امر را مساله اي مي‌دانند كه با پشتوانه قوي در نظام مردسالار به نتيجه‌اي نمي‌رسد و آن را امر روبنایي در مسير تحقق حقوق كارگران مي‌دانند.  بلكه براي رهايي كارگر مبارزه مي‌كنند و حقوق زنان را مساوي مردان مي‌دانند و اين سرمايه‌داري است كه حقوق اين دو را از هم جدا مي‌كند تا  آنان را استثمار كند و…
از آن زمان تا كنون
از نوشتن كتاب»خانه اي از آن خود ويرجينياولف» كه براي بسياري از زنان و فعالان حقوق زنان آغازي براي استقلال زنان محسوب مي‌شود تا امروز فاصله‌اي است كه مبارزات روزمره زندگي آن را پر كرده است. اين امر كه نظر بر آن دارد تا استقلال مالي زنان را به صورت يك مساله‌اي در زندگي آنان مطرح كند كه در چارچوب حق استقلال زندگي زنان در جامعه موجود است و تعرضي به ساختار اين جامعه ندارد. هر چند كه استقلال اقتصادي بنياني براي استقلال اجتماعي است، اما استقلال اقتصادي بدون دگرگوني نظام طبقاتي نمي‌تواند آزادي انسان‌ها را تامين كند. امروزه استقلال مالي و زندگي مستقلانه براي بسياري از زنان كارگر و زحمت كش به اجبار پذيرفته شده است. امروزه براي كارگران و زحمت‌كشان ديگر ماندن زن در خانه چندان حفظ شرف نيست، بلكه بسياري از توده‌هاي كارگري به اجبار خواهان آنند كه زنان نيز داراي كار باشند تا معيشت خانواده تامين شود. زيرا كه همگان مي‌دانند با فروش نيروي كار يك نفر امكان تامين هزينه خانواده وجود ندارد و هزينه زندگي يك خانواده بيش از آن است كه با كاركردن يك نفر تامين شود. تنها هنوز بخشي از طبقه متوسط و يا سنتي است كه برايشان كاركردن زنان و يا در خانه ماندن آْنان به امري اختلاف برانگيز تبديل مي‌شود وگرنه براي آنان كه چيزي جز فروش نيروي كار ندارند، اين امر به مساله‌اي حل شده تبديل شده است. تنها امري كه مانده است امنيت محيط كار و امنيت شغلي است كه در جامعه‌اي سرمايه سالار و از آن جهت مرد سالار، هم چنان امنيت مراكز كار را براي تمام زنان به امري مهم تبديل كرده است. امروزه كارگران و زحمتكشان بيش از آنكه نگران كاركردن زنان باشند نگران محيط نا امن كار زنان هستند. آنها خواهان كار كردن زنان در محيطي هستند كه امنيت فردي و اجتماعي آنان حفظ شود و اين خواستي معقول و پيش رونده است.
4 سرمايه‌داري زن را كالايي مي‌كند اين كالايي كردن در تمام زمينه‌ها ادامه دارد امروزه به اصطلاح متخصصان سرمايه‌داري تلاش مي‌كنند تا آن كه امر تن فروشي را رسمي كنند. آنان به تن فروشي لقب كار جنسي مي‌دهند و به تن فروشان كارگران جنسي مي‌گويند.
تا آن كه آن را همانند كارهاي عادي و به اصطلاح فروش نيروي كار جلوه دهند. نظام سرمايه‌داري كه از هر چيز به عنوان كالا استفاده مي‌كند، اين امر را نيز در مورد زنان به وقيح‌ترين شكلي به نمايش مي‌گذارد. به اين آگهي در نيازمندي‌ها توجه كنيد كه بسيار آشناست، «به يك خانم مجرد با ظاهري آراسته براي ….. نيازمنديم» اين چنين آگهي‌هايي در تمام روزنامه‌هاي سراسر دنيا امري آشناست و يك وسيله شناخته شده براي سودآوري سرمايه است. مدل‌هاي مانكن را وادار مي‌كنند تا براي حفظ اندام مناسب خود به خوردن دستمال كاغذيو يا انواع و اقسام رژيم‌ها عادت كنند تا آن كه سرمايه‌داري به سودهاي بادآورده برسد. بازار فروش جنسيت يكي از سودآورترين بازارها براي نظام سرمايه‌داري است در حالي كه تمام سرمايه‌داري از اين بازار سود مي‌برد، تلاش مي‌كنند تا آن را به عنوان زيباي تجارت سكس مطرح كنند و از اين طريق بر فساد و تباهي، نظام سرمايه‌داري پرده افكنند و آن را هم رديف ساير تجارت‌ها قرار دهند و از آن طريق با ايجاد اتحاديه با نام كارگران جنسي، آدم فروشي و تن فروشي را امري عادي جلوه دهند. امري كه در تمام تاريخ تمدن بشر همواره زشت و ناپسند بوده است. اما نظام سودمحور فروش انسان‌ها و تن و بدن آنان را وسيله‌اي براي درآمد قرار دادن به امري عادي تبديل مي‌كند تا آن كه سودهاي خود را تامين كنند.
نتيجه:
نظام سرمايه‌داري بايد دگرگون شود و رهايي زن جز با محو استثمار از مردان و زنان امكان‌پذير نخواهد بود. اين امري است كه فعالان كارگري تلاش خود را برآن گذارده‌اند. رهايي زن جدا از رهايي كل نظام توليد و زندگي اجتماعي از سلطه اندكي سرمايه‌دار كه جهان را كنترل كرده و قدرت‌هاي غيرمشروع را بر مردم مسلط مي‌كنند، امكان پذير نخواهد بود. آن‌ها با سرمايه‌هاي كلان خود ارتش‌هاي بزرگ را مجهز مي‌كنند سلاح‌هاي كشتار جمعي را مي‌سازند، جنگ‌ها به راه مي‌اندازند و در اين جنگ‌ها كساني كه بيشترين لطمات را مي‌خورند، همانا زنان و كودكان هستند. زنان و كودكاني كه تحت نظام سلطه سرمايه‌داري يا قربانيان تجاوز و جنگ‌اند و يا نيروي كار ارزاني كه براي سودآوري بيشتر به كار گرفته مي‌شوند.(1)
زیرنویس
1-
بر اساس آمارهاي سازمان ملل متحد سومين تجارت پر سود جهان تجارت انسان است  

هشت مارس، جشني رزمجويانه

 

هشت مارس، جشني رزمجويانه

نويسنده: الكساندرا كولنتاي
مترجم: مريم اميري

مقدمه: متن پيش رو به قلم الکساندرا کولنتاي يکي از نخستين متوني است که درباره خاستگاه روز جهاني زن به جا مانده است. اين متن نخستين بار در نشريه «رابوتنيستا» (به معني زنان کارگر) در سال 1920 منتشر شد. سه سال پس از انقلاب 1917 که به شکل گيري نخستين دولت کمونيستي جهان انجاميد. اتحاد جماهير شوروي درباره حقوق زنان سال ها از زمانه خودش پيشروتر بود. حق راي زنان بلافاصله به رسميت شناخته شد و برابري زنان و مردان از هر نظر (ازدواج، دستمزد، حضانت فرزندان، بيمه و خدمات بهداشتي و…) تضمين شد. بسياري از اين حقوق براي اولين بار در جهان براي زنان به رسميت شناخته مي شد. کولنتاي در دولت جديد کميسر رفاه اجتماعي شد. اين سمت او را قادر ساخت تغييرات بسياري به نفع زنان ايجاد کند. جنبشي که چند دهه بعد در غرب شکل گرفت نيز بسيار از آن متاثر شد. در سال 1977 در مجمع عمومي سازمان ملل، هشتم مارس به عنوان «روز جهاني حقوق زنان و صلح جهاني» به رسميت شناخته شد.
روز زن، يا روز زنان کارگر روزي براي همبستگي است، روزي است براي بازنگري در قدرت و سازماندهي زنان پرولتر. با اين همه اين روز تنها مختص زنان نيست. هشت مارس روزي تاريخي و مهم براي همه کارگران و کشاورزان در روسيه و سراسر جهان است. در سال 1917، انقلاب بزرگ فوريه فراگير شد. اين زنان کارگر پيترزبورگ بودند که اين انقلاب را آغاز کردند. آنها بودند که براي اولين بار تصميم گرفتند عليه تزار و دارودسته آن پرچم مخالفت برافرازند. بنابراين هشت مارس را بايد دوبار جشن بگيريم. اما اگر اين روز، روز همه است چرا به آن «روز زن» مي گوييم؟ و چرا انحصارا براي زنان ميتينگ و جشن برگزار مي کنيم؟ آيا چنين کاري وحدت و همبستگي ما را به خطر نمي اندازد؟ براي پاسخ ابتدا لازم است کمي به عقب برگرديم و ببينيم اين روز با چه هدفي شکل گرفت؟

روز زن چرا و چگونه شکل گرفت؟
تنها 10سال پيش از اين (1910) درباره مساله برابري زنان، و اينکه آيا زنان مي توانند در کنار مردان در حکومت شرکت کنند، بحثي داغ بود. طبقه کارگر در همه کشورهاي سرمايه داري براي احقاق حقوق زنان اين طبقه در حال مبارزه هستند: بورژوازي اين حقوق را به رسميت نمي شناسد. براي بورژوازي افزايش حق راي طبقه کارگر در مجلس به صرفه نيست. در همه اين کشورها قانوني که حق راي زنان را به رسميت بشناسد مدام به تعويق مي افتد.
در آمريکاي شمالي، سوسياليست ها روي خواسته حق راي به طور ويژه پافشاري کردند و در 28 فوريه 1909 سازمان سوسياليستي زنان آمريکا تظاهرات بزرگي در سراسر جهان ترتيب داد که خواسته آن به رسميت شناختن حق راي براي زنان کارگر بود. اين روز نخستين «روز زن» بود.
در سال 1910، در دومين کنفرانس زنان کارگر، کلارا زتکين پيشنهاد داد روزي جهاني به نام روز زن شکل بگيرد و تصميم بر اين شد که هرساله در همه کشورها بايد روزي به اين نام با شعار «حق راي زنان قدرت ما را براي سوسياليسم متحد مي کند»، جشن گرفته شود. در طول اين سال ها، موضوع دموکراتيک کردن پارلمان، از طريق به رسميت شناختن حق راي زنان، بحثي حياتي بود. حتي پيش از جنگ جهاني [اول] کارگران در همه کشورهاي بورژوازي به رسميت شناخته شده بودند جز در روسيه. تنها زنان و ديوانه ها بي حق مانده بودند. در حالي که در همه اين کشورها واقعيت سرمايه داري مشارکت زنان در اقتصاد کشور را طلب مي کرد. هرسال به تعداد زناني که در کارخانه ها و کارگاه ها يا به عنوان مستخدم و کلفت کار مي کردند افزوده مي شد. زنان همپاي مردان کار مي کردند و ثروت کشور با دستان آنها افزايش مي يافت. با اين همه زنان حق راي دادن نداشتند.
اما در چند سال پيش از جنگ، افزايش قيمت ها موجب شد حتي زنان بي صداي خانه دار هم در مقابل غارت اقتصادي بورژوازي اعتراض کنند و با مطالبات سياسي همدلي کنند. «خيزش خانه دارها» به تدريج در کشورهاي مختلف چون انگلستان، فرانسه، آلمان و اتريش و در زمان هاي مختلف شعله ور شد.
زنان کارگر به اين درک رسيدند که تهديد بازرگانان و طفره رفتن از کار کافي نيست. چنين اقداماتي هزينه زندگي را پايين نمي آورد و بايد سياست هاي دولت را تغيير داد. براي اين کار طبقه کارگر بايد حق راي به دست آورد.
در نتيجه در کنفرانس مذکور تعيين روز زن مشخصا براي به دست آوردن حق راي براي زنان کارگر بود. اين روز روزي بود براي همبستگي جهاني در مبارزه اي با هدف مشترک زير پرچم سوسياليسم.

نخستين روز جهاني زن
از تصميمات دومين کنگره بين المللي زنان کارگر مدرکي به جا نمانده است. در آن کنگره تصميم گرفته شد نخستين روز جهاني زن در 19 مارس 1911 برگزار شود. اين روز اتفاقي انتخاب نشد. رفقاي آلماني ما اين روز را به دليل اهميت تاريخي آن براي پرولتارياي آلمان انتخاب کردند. در 19مارس 1848 که در آن سال انقلاب روي داد، شاه پروس براي نخستين بار قدرت مردم مسلح را درک کرد و پيش از قيام پرولتاريا راهي پيش پاي آنها گذاشت. يکي از قول هايي که داد، که بعدها زيرش زد، به رسميت شناختن حق راي براي زنان بود.
پس از 11ژانويه آن سال، در اتريش و آلمان تلاش هايي براي برگزاري روز زن صورت گرفت. آنها هم براي برگزاري تظاهرات و هم تاسيس نشريه هاي جديد برنامه ريختند. يک هفته پيش از روز زن، دو نشريه جديد به وجود آمد: «حق راي براي زنان» در آلمان و «روز زن» در اتريش. مقاله هاي زيادي در اين باره منتشر شد (مثلا«زنان و پارلمان»، «زنان کارگر و شهرداري»، «چه چيز زنان خانه دار را واداشت وارد سياست شوند» و…) که همگي سعي داشتند مساله برابري زنان در جامعه و دولت را تحليل کنند. همه اين مقاله ها بر نکته مشترکي پاي مي فشردند: اينکه دموکراتيک کردن پارلمان از طريق مشارکت زنان در انتخاب نماينده ها، ضرورتي حياتي است.
درنتيجه نخستين روز جهاني زن در سال 1911 با موفقيت برگزار شد. روز زنان کارگر در آلمان و اتريش خروش دريايي از زنان بود. در همه جا ميتينگ برگزار شد حتي در شهرهاي کوچک و حتي روستاها.
اين روز نخستين نمايش مبارزه طلبي زنان کارگر بود. مردان در اين روز در خانه ماندند و از کودکان مراقبت کردند و همسرانشان، زنان خانه دار محبوس، به ميتينگ رفتند. در يکي از بزرگ ترين تظاهرات ها که حدود 30هزارنفر در آن شرکت کردند، پليس تصميم گرفت بنرها را از دست جمعيت جمع آوري کند، ولي زنان مقاومت کردند و تنها به واسطه کمک نمايندگان سوسياليست در پارلمان از سرکوبي خونين جلوگيري شد. در 1913 روز جهاني زن به هشتم مارس تغيير يافت و از آن روز، هشت مارس جلوه مبارزه طلبي زنان کارگر باقي مانده است.

در ضرورت روز جهاني زن
روز جهاني زن در اروپا و آمريکا نتايج شگفت انگيزي داشته است. فارغ از اينکه هيچ کدام از پارلمان هاي بورژوازي به کارگران امتيازي ندادند يا خواسته زنان را برآورده نکردند. در آن زمان بورژوازي توسط انقلاب سوسياليستي تهديد نمي شد.
اما روز زن دستاوردهاي زيادي داشت. بيش از هر چيز تبديل به روشي براي تحريک خواهران پرولترمان که کمتر سياسي هستند، شد. توجه آنها به ميتينگ ها، تظاهرات ها، اعتراضات، شبنامه ها و روزنامه ها جلب شد که به مناسبت اين روز منتشر مي شدند. حتي با وجود عقبگرد سياسي، زنان کارگر به اين فکر کردند که «اين روز، روز ماست» و مشتاقانه در ميتينگ ها و تظاهرات ها شرکت کردند. پس از هر روز زن، زنان بيشتري به احزاب سوسياليست پيوستند و اتحاديه هاي کارگري رشد بيشتري داشت. سازمان ها بهبود يافتند و آگاهي سياسي توسعه پيدا کرد. روز زن کارکرد ديگري هم داشت و آن تحکيم همبستگي کارگران بود. احزاب کشورهاي مختلف براي اين واقعه براي هم سخنران مي فرستند، رفقاي آلماني به انگلستان مي روند و رفقاي انگلستان به هلند و… . پيوستگي بين المللي طبقه کارگر قوي تر شده است و اين به معني قوي ترشدن مبارزه پرولتارياست. روز زنان کارگر آگاهي و سازماندهي زنان طبقه کارگر را افزايش داد. اين يعني اينکه همکاري براي موفقيت مبارزه براي آينده بهتر طبقه کارگر، اصلي اساسي است.

روز زن در روسيه
زنان روسي براي اولين بار در سال 1913 در روز جهاني زن شرکت کردند؛ درست زماني که تزار در حال له کردن کارگران و دهقانان در چنگال خود بود. در نتيجه کسي نمي توانست به برگزاري روز جهاني زن در غالب تظاهرات فکر کند. اما زنان سازماندهي شده مي توانستند روز جهاني خودشان را داشته باشند. هر دو روزنامه طبقه کارگر در روسيه يعني پراوادا متعلق به بلشويک ها و لوخ متعلق به منشويک ها، درباره روز جهاني زن مقاله هايي نوشتند. برخي نوشته ها متعلق به کساني بود که در جنبش طبقه کارگر شرکت داشتند؛ کساني مانند کلارا زتکين. در آن سال هاي غم فزا برگزاري ميتينگ ممنوع بود. ولي در پتروگراد، زناني که عضو حزب بودند، فرومي عمومي درباره «مساله زن» سازماندهي کردند. وروديه اين فروم پنج کوپک بود. اين فروم غيرقانوني بود ولي محل برگزاري لب به لب پر شده بود. با اين همه اين فروم «بسته» به دشواري پايان يافت زيرا پليس حمله ور شد و تعداد زيادي از سخنرانان را دستگير کرد.
براي کارگران سراسر جهان بسيار مهم بود که زنان روس که تحت ستم تزار بودند، در روز جهاني زن شرکت کنند و به نحوي نسبت به اقدامات مربوط به اين روز شناخت حاصل کنند. روز جهاني زن در سال 1914 در روسيه بهتر سازماندهي شد. هر دو روزنامه کارگري نسبت به اين روز توجه زيادي نشان دادند. رفقاي ما تلاش زيادي کردند که روز جهاني زن را معرفي کنند. اما همه کساني که در تدارک برگزاري اين روز بودند به زندان تزاري افتادند و بسياري از آنها بعدا به سيبري تبعيد شدند.

روز جهاني زن در طول جنگ امپرياليستي
جنگ جهاني [اول] فراگير شده بود. طبقه کارگر در همه کشورها به خون کشيده شده بود. در سال هاي 1915 و 1916 روز جهاني زن بسيار کم رمق بود. زنان سوسياليستي که با حزب بلشويک اشتراک داشتند تلاش کردند هشت مارس را به تظاهرات عليه جنگ تبديل کنند. ولي حزب سوسياليستي خائن آلمان و ديگر کشورها به زنان اجازه سازماندهي ندادند و گذرنامه آنها براي رفتن به کشورهاي بي طرف با هدف نشان دادن اينکه برخلاف خواسته بورژوازي همبستگي آنها همچنان ادامه دارد، رد شد.
در سال 1915، تنها در نروژ تظاهرات روز جهاني زن برگزار شد. نمايندگاني از روسيه و برخي کشورهاي بيطرف هم در آن شرکت کردند.
سال بزرگ 1917 از راه رسيد. گرسنگي، سرما و دادگاه هاي جنگي طاقت زنان کارگر و کشاورز را طاق کرد. در روز جهاني زن زنان بي باکانه به خيابان هاي پتروگراد آمدند. برخي از آنها کارگر و برخي ديگر همسران سربازان بودند خواستار «نان براي فرزندانمان» و «بازگشت شوهرانمان» شدند. در اين زمان مهم، تظاهرات زنان براي نيروهاي امنيتي تزار چنان تهديدي به وجود آورد که پيش از آن بي سابقه بود. نيروهاي امنيتي نتوانستند از ابزارهاي معمول در مقابل معترضان استفاده کنند و فقط با حيرت درياي توفاني خشم مردم را نظاره مي کردند. روز جهاني زن سال 1917، در تاريخ ماندگار شد. انقلاب فوريه از همين روز آغاز شد.

روزنامه شرق

دختران و پسران کافه‌رو ایرانی حامیان قوی برای «حسن روحانی» هستند

 

گزارش آسوشیتدپرس از رونق کافه‌نشینی در ایران و تاثیرش در رای آوردن روحانی/ دختران و پسران کافه‌رو ایرانی حامیان قوی برای «حسن روحانی» هستند

خبرگزاری آسوشیتدپرس در گزارشی به وضعیت کافه‌های تهران و نقش آن در حمایت از حسن روحانی برای پیروزی در انتخابات ریاست جمهوری پرداخته است.

دختران و پسران جوان ایرانی در حالی در مقابل یکدیگر نشسته‌اند که هاله‌ای از دود سیگار فضای کم نور کافه‌ها را فراگرفته است.

دختران و پسران کافه رو ایرانی حامیان قوی برای «حسن روحانی» رئیس‌جمهور میانه‌روی ایرانی که تلاش می‌کند آزادی اجتماعی بیشتری را در جمهوری اسلامی ایران فراهم کند، به شمار می‌روند.

این بازتابی از رونق فرهنگ کافه‌نشینی در ایران است که به رشد قارچ گونه کافی شاپ‌های مشابه طی 2 سال گذشته در تهران منجر شده است که روزنه‌ای برای طبقه متوسط ایرانیان که از کمبود مکان‌های عمومی برای دیدار با یکدیگر رنج می‌برند را فراهم می‌کند.

مهناز قاسمی 20 ساله با یک بسته مالبرو مشکی رنگ روی میز که در ماه ژوئن گذشته به روحانی رای داده است می‌گوید که برای آزادی موجود در کافه، به اینجا آمده است.

وی در این باره می‌گوید: اینجا من می‌توانم آزادانه سیگار بکشم؛ در خانه هر دوی پدر و مادرم مرتبا از من شکایت می‌کنند.

مجید روحانی 24 ساله با نوشیدن یک جرعه از دوبل اسپرسو خود در حالی که با دوست دخترش مریم چت می‌کند می‌گوید که هر دوی آنها به روحانی رای داده‌اند.

وی در این باره می گوید: در گذشته ما شانس کمتری برای دیدار با یکدیگر داشتیم اما در سال‌های اخیر ما فرصت‌های بیشتری برای دیدن یکدیگر آن هم به دلیل افزایش تعدادهای مکان‌های عمومی داریم.

در سال‌های اخیر، مقام‌های ایرانی تعداد کافه‌ها را به دلیل آنکه آن‌ها را نشانه‌ای از نفوذ غربی برای گسترش باورهای غیراسلامی می‌دانند همچنان محدود نگه داشتد. طی ماه‌های اخیر اما آمار تعداد کافه‌هایی که به دلیل نقض شئونات اسلامی تعطیل شده‌اند کاهش پیدا کرده است که به نظر می‌رسد علت آن افزایش آستانه تحمل و صبر مقامات ایرانی باشد.

طی دوران تبلیغات ریاست جمهوری، حسن روحانی وعده داده بود که شرایط را برای آزادی اجتماعی بیشتر فراهم خواهد کرد.

روحانی در این باره گفت: ما نباید در زندگی خصوصی مردم دخالت کنیم…ما باید بدانیم که جوانان ما پر از انرژی هستند بنابراین ما نباید به آنها سخت بگیریم زیرا به نتایح مثبتی منجر نخواهد شد.

سعید لیلاز، تحلیلگر سیاسی و اقتصادی مسائل ایران بر این باور است که کافه‌ها نمادی از شبکه جوانان هستند که نقش حیاتی در روی کار آوردن روحانی ایفا کردند.

لیلاز با اشاره به اینکه بر اساس آمار دولتی در حدود 2 هزار مسجد در تهران وجود دارد، گفت: اگر دریافت مجوز از دولت برای راه اندازی کافه آسان شود در این صورت تعداد آنها برابر با تعداد مساجد تهران می‌شود.

بیش از نیمی از 76 میلیون نفر از شهروندان ایرانی را جوانان کمتر از 30 سال تشکیل می‌دهند.

مهرداد خدیر تحلیل نویس وب سایت میانه رو عصر ایران در این باره گفت که کافه‌ها در مقابل دیگر مکان‌های عمومی محدودیت‌های کمتری را بر روابط میان نسل‌های مختلف اعمال می‌کنند.

تعداد کافه‌های با شکل و شمایل غربی که برای نخسین بار در سال 1920 در تهران آغاز به کار کردند به شدت در سال 2011، دو سال پس از انتخابات مناقشه برانگیز ایران در سال 2009 که به پیروزی مجدد محمود احمدی نژاد منجر شد. افزایش پیدا کرد.

وی در این باره با اشاره به اینکه کافه نشین‌ها در انتخابات ریاست جمهوری سال 2013 از روحانی حمایت کردند زیرا وی وعده آزادی اجتماع یبیشتری را داده بود، گفت: دختران پسران در کافه ها احساس امنیت می کنند.

99052 99053 99055 99056 99057 99058 99059

زنان چهارسال بعد از خیزش در کشورهای شمال آفریقا و شرق میانه

زنان چهارسال بعد از خیزش در کشورهای شمال آفریقا و شرق میانه

ناهید جعفرپور

معیار رهائی جامعه رهائی زن است

بمناسبت 8 مارس روز جهانی زن

حدودا چهار سال پیش خیزش هائی (بهار عربی) در کشورهای عربی آغاز گشت و مجموعه ای از تظاهرات ها و شورش ها، کشورهای شمال آفریقا و شرق میانه را زیر رو نمود. زنان بخصوص در این مبارزات سیاسی نقشی مهم بازی نمودند: بعنوان گرداننده تظاهرات، فعال تظاهرات، شرکت کننده در تظاهرات و مخالف تظاهرات و همچنین قربانی تظاهرات.

درواقع نقطه آغاز خیزش در این کشورها در تونس بود: 17 دسامبر سال 2010 در یکی از شهرهای تونس یکی از کارمندان زن شهرداری که وظیفه اش مجازات فروشندگان غیرقانونی تره بار بود با جوانی بنام محمد بو عزیزی که بدون مجوز سبزی جات بفروش می رساند درگیر گشت و به وی سیلی زد. محمد که بی عدالتی رژیم فاصد و ستم گر بن علی را هر روز با گوشت و پوست خود لمس می کرد از این واقعه آنچنان خشمگین گشت که دست به خود سوزی زد و این خود سوزی بدنبال خود شورش در تونس و در نهایت شورش در کشورهای شمال آفریقا و شرق میانه را بهمراه آورد. محمد بو عزیز در نتیجه صدمات ناشی از سوختگی در 4 ژانویه 2011 جان سپرد و هیچگاه نفهمید که خودسوزیش باعث خیزش در مقابل بن علی گشت. از سوی دیگر زن مامور شهرداری هم هرگز بر این آگاه نشد که خشونت او قطره ای بود که کاسه صبر مردم را لبریز نموده و باعث طوفان گردید. وی در همان زمان بن علی به جرم خشونت بر علیه شهروندان به 5 سال حبس محکوم گشت و در ابتدا بعد از رفتن بن علی به کمک مراجع حقوقی مجددا آزاد گشت. 1

در تمامی این کشورها زنان قبل و در حین تظاهرات ها دستگیر گشتند و مورد آزار و اذیت و ارعاب قرار گرفتند و به آنها تجاوز گشت و بقتل رسیدند. با این حال زنان فعال همچنان به خیابان ها گسیل شدند و به تظاهرات پرداختند: در تونس، مصر، یمن، لیبی، سوریه و بحرین وووو زنان در قیام نقشی مهم ایفا نمودند.

بویژه در تونس شرکت زنان در تظاهرات های خیابانی گسترده بود. به همین دلیل هم از زمان سرنگونی رژیم بن علی همواره برای مشارکتشان در روند انتقال سیاسی و نقش آینده شان در جامعه مبارزه می کنند.

همچنین نقش زنان در اعتراضات مصر هم چشم گیر بود: در دسامبر 2010 ارتش بشدت بر علیه تظاهرات صلح آمیز زنان وارد عمل شد و در نتیجه 17 نفر کشته شدند. چند روز بعد ده ها هزار زن در قاهره تجمع نمودند تا بر علیه این خشونت ها اعتراض نمایند. زنان اسکندریه هم به آنها پیوستند. زیرا که آسما محفوظ زن وبلاگ نویس در آغاز سال 2011 در یک درخواست آنلاینی از تمامی زنان و مردان مصر خواسته بود که در این تظاهرات 25 ژانویه 2011 در میدان تحریر شرکت نمایند.

در لیبی در 15 فوریه 2011 مادران و خواهران و بیوه گان مردانی که در سال 1996 در زندان ابو سلبم در طرابلس بقتل رسیده بودند، برای اعتراض تجمع نمودند. در سال 96 در این زندان مخوف بیشماری زندانی سیاسی قتل عام گردیدند و طبق آمار در حدود 1200 نفر از 1600 نفر زندانی بقتل رسیدند. تجمع کنندگان در مقابل دادگاه خواهان بررسی و تحقیق در باره این قتل عام شدند. (2) در واقع در لیبی هم زنان نقش مهمی در گسترش اعتراضات بر علیه رژیم قزافی بعهده داشتند. در اول سپتامبر 2011 ده ها هزار زن در شهر طرابلس تجمع نمودند تا پایان رژیم قزافی را جشن بگیرند. (3)

در سوریه زنان نقش محوری در اعتراضات به عهده داشتند و همزمان بشدت تحت جنگ داخلی خونین صدمه دیدند: وکیل حقوق بشر رازان زیتونه که از زمان آغاز شورش زندگی مخفی می کرده همواره در باره کار خودش و اوضاع محل یادداشت هائی نوشته است. یادداشت های وی هر هفته در روزنامه هفتگی » دی سایت» علنی می شد. وی اوائل دسامبر به همراه همسر و دو زن فعال دیگر در سوریه ربوده شد. همچنین رازان قزاوی زن وبلاگ نویس و عضو مرکز صلح و آزادی بیان که از سوی رژیم قزافی تعطیل گشت، بخاطر تصویر هوشمندانه اش از شورش در سوریه بسیار معروف است. وی به مناطق آزاد شده رفته تا با کودکانی که دچار آسیب های روانی شده بودند روبرو شود و روی آنها بررسی کند. تجربیات وی بعدا بطور تصویری در یوتوپ علنی گشت.

ریما دالی هم توسط کارزار » کشتار را متوقف کنید» مشهور گشت. وی از همان آغاز شورش ها در سوریه در برابر مجلس سوریه قرار گرفت. وی در یک پوستر خواهان پایان دادن به کشتار گشته و به همین دلیل هم چندین روز در زندان بسر برده است.

در نوامبر 2012 دالی و زنان فعال بیشمار دیگری پیچیده در لباس عروس در بازار دمشق به اعتراض می پردازند. آنها در این آکسیون فریاد می زدند و خطاب به همه طرفین درگیری می گفتند «ما دیگر خسته شده ایم. بس است. ما نیاز به راه حلی دیگر داریم». در اینجا هم دالی دستگیر گشت و بعد از ماه ها که در حبس بسر برد مجددا از طریق تبادل زندانی ها آزاد گشت.

در حال حاضر هم با وجود خشونت های گروه های سلفی اما هنوز هم تظاهرات هائی در شرق سوریه برگزار می گردد. برای مثال در تنها استانی که سلفی ها قدرت را در دست گرفتند، بمدت دوماه زن معلمی بنام سعود نوفال هر روز بتنهائی در مقابل مرکز سازمان وابسته به القاعده به تظاهرات پرداخته است اما بعدا مجبور گشت بخاطر تهدیدهای شدید سلفی ها از اعتراض خود دست بکشد.

این مثال ها مشخص می کنند که زنان در بهار عربی برای رفع تبعیض جنسیتی و حقوق زنان به خیابان ها گسیل نشدند بلکه آنها همواره خود را بخشی از یک برنامه بزرگتر در جهت عدالت اجتماعی و دمکراسی و حقوق بشر دیده اند و در آن راه بپا خاستند.

در واقع تمامی قیام ها و انقلابات در غالب کشور ها منشاء اجتماعی داشته اند و از جمله ی خواسته های حقوق اجتماعی همواره بیشتر و بیشتر حقوق سیاسی برجسته بوده است به ویژه زمانی که ارتش و پلیس به طور خشونت بار بر علیه اعتراض کنندگان حرکت نموده اند. از دیگر مطالبات اجتماعی فقر شایع در این کشور هاست و این مسئله در «بهار عربی» برجسته ترین مطالبه بوده است. در این کشورها با وجود نرخ رشد متوسط و گاها رشد بالای اقتصادی در سال های اخیر اما هیچگاه این رونق اقتصادی منجر به توزیع عادلانه نگشته است و اوضاع ناعادلانه اقتصادی فقری وحشتناک را در میان اکثریت شهروندان این کشورها گسترانده است، که بسیار نگران کننده است. این نابرابری اقتصادی را می توان در گزارش سازمان برنامه توسعه سازمان ملل سال 2002 تا سال 2009 مشاهده نمود که آمده است:» غالب کشورها موفق نشده اند (….) نابرابری اجتماعی را از بین ببرند و توسعه ای انسانی را فراهم سازند. (4) نابرابری اجتماعی بدنبال خود باعث سطح پائین آموزش و درصد بالای بیسوادی شده است. در اینجا نابرابری جنسیتی بشدت بالاست. در گزارش نابرابری جنسیتی برای سال 2012 که در سال 2013 از سوی سازمان توسعه انسانی سازمان ملل علنی گشته است:» کشورهائی مانند مصر و سوریه و عراق و عربستان سعودی از وضعیت بسیار بدی نسبت به سایر کشورهای جهان برخوردارند. تونس و لیبی همواره وضعیتی به مراتب بهتر از این کشورها داشته اند.

نا رضایتی گسترده مردم در کشورهای «بهار عربی» همچنین در برابر فساد روزانه، خشونت و استبداد حاکم بر این کشورها بوده است. در این بخش هم این کشورها وضعیت بسیار بد تری از سایر کشورهای دیگر جهان داشته و دارند. تمامی کشورهای نامبرده از سیستم های استبدادی برخوردار بوده و تقلب و انتخابات جعلی و پارتی بازی و رشوه خواری و…. از مشخصات آنهاست. آزادی مطبوعات و آزادی اجتماعات و آزادی بیان واژه هائی بیگانه برای سیستم های این کشورها بوده و هست و طرفداران این خواسته های مدنی به زندانها سپرده شده و می شوند.

اما با وجود بی عدالتی حاکم در این کشورها، جنبش های زنان هیچگاه در باره چگونگی مبارزه سیاسی شان با هم همنظر نبوده اند . (6) از همه مهم تر تفاوت میان نسل قدیم و نسل جدید، میان فعالین سکولار و فعالین مذهبی کاملا مشهود بوده است.

در تمامی اعتراضات بیشترین شرکت کنندگان زنان جوان از اقشار مختلف اجتماعی بودند. دختران جوانی که پرسش های نو و جدیدی را در مقابل فعالین زن نسل گذشته می گشودند. فعالین زن قدیمی هم که اکثرا زنان تحصیلکرده و سکولار بودند از اینکه جوانها نا روشنی و ابهام در برنامه مبارزاتی شان وجود دارد، گلایه می کردند. دقیقا قبل از «بهار عربی» بسیاری از فعالان زن نسل گذشته از طریق کنفرانس های بین المللی زنان وابسته به سازمان ملل و شبکه های بین المللی ضد تبعیض سازمان ملل در سطوح محلی و منطقه ای و بین المللی با هم در ارتباط قرار داشتند. برنامه ها و نوشته های آنان در بسیاری از کشورهای سکولار عربی توسط سازمان های زنان درون دولت و سازمان های غیر دولتی زنان پشتیبانی گردید. از این روی برخی از زنان بعنوان «فمنیست های دولتی» در رژیم های سکولار اما خودکامه مانند رژیم مصر توانستند فضای کوچکی برای کمی حقوق بیشترزنان بدست آورند. اما همزمان این خطر هم همواره وجود داشت که این زنان ابزار دست دولت ها بشوند.

درست دوسال بعد از خیزش میدان تحریر مصر که همانطور که گفته شد زنان در آن نقش محوری بازی نمودند، قانون اساسی که توسط اسلامیست ها طرح ریزی شده بود، وضعیت زنان مصر را بشدت از گذشته وخیم تر نمود. درحقیقت «بهار عربی» کم کم به زمستانی برای زنان تبدیل گشت. در قانون اساسی جدید سخنی از ممنوعیت تبعیضات جنسیتی، مذهبی یا قومی زده نشد. افزون بر این در این قوانین دولت بعنوان دید بان اخلاقی معرفی شد که اجازه دارد استاندارد های زندگی خانوادگی را تعیین نماید و در تمامی حریم خصوصی خانواده ها دخالت کند. همانطور که اشاره شد، به رغم اميدها مبنی بر اينكه زنان از اصلی ‌ترين منفعت‌ برندگان از «بهار عربی» باشند، در عوض بزرگترين بازنده شدند، زیرا كه شورش‌ های پس از «بهار عربی» بی ثباتی، بی خانمانی و در غالب مناطق افزايش گروه‌های تندرو را در منطقه به دنبال آورد.

در واقع با ظهور احزاب راست افراطی مذهبی، زنان منطقه با یک چالش جدی روبه رو شدند. مخصوصا زمانی که بنیادگرایان به شیوه ای دموکراتیک انتخاب شوند و حق قانون گذاری به آنها داده شود. برای مثال در لیبی که درآن دولت موقت موسوم به کمیته انتقالی ملی که مبارزه علیه استبداد قذافی و خواست مردم برای رسیدن به دموکراسی را نمایندگی می کرد، روزی که به قدرت رسید تمامی قوانین موجود قبلی را به حال تعلیق درآورد تا آنها را با احکام شریعت جایگزین کند.

بدبختانه زنان دیر به این مسئله آگاه شدند. نگاه به فهرست ساده ای از جنایات رخ داده توسط بنیادگرایان تونسی در فاصله سقوط بن علی تا انتخابات نشان می دهد که آنان به دنبال ترویج و افزایش خشونت ها بودند: حملات خشونت آمیز به تظاهرات مسالمت آمیز زنان، تجاوزهای جنسی در طی این تظاهرات، تهدید نیروهای سکولار، تهدید زنان در کنار ساحل ها و تهدید آنها با اسلحه، تهدید زنانی که پوشش کامل و مناسب اسلامی نداشتند و منع قانونی جلسات انتخاباتی احزاب چپ، تلاش در سوزاندن یک سالن تئاتر و یک ایستگاه تلویزیونی که به گفته آنان برنامه غیر اسلامی پخش می کرد، انجام اقدامات قانونی در دادگاه علیه سکولارها برای آنچه توهین به اسلام می خواندند وهجوم نیروهای مسلح بنیادگرا به منازل شخصی و جستجو برای الکل و غیره وووووو

در آن هنگام نوال سعداوی خانم سفید موی 82 ساله مصری و در واقع معروف ترین فمنیست مصر که نامش در بالای لیست مرگ اسلامی ها قرار داشت در این باره نوشت:» آنچه که ما اکنون تجربه می کنیم در واقع از بین بردن یک انقلاب است. من هیچگاه چنین انتظاری را نداشتم. آنها ما را پاره پاره خواهند نمود. اول این انتخابات پارلمانی زود رس و بعد هم قانون اساسی زود رس».

وی سپس مراجع مذهبی را بعنوان خطری برای زنان نامیده و می گوید» ما نیاز به قوانین سکولار داریم. چه مسیحی و چه اسلام فرق نمی کند. مذاهب ساختاری پدرسالارانه دارند و سیستم پدرسالاری زنان را برای منافع مردان کنترل می نماید».

وی در یکی از سخنرانی هایش اشاره می کند که» اسلامی ها اکنون چهره حقیقی خود را کاملا نشان داده اند. انسانها کم کم شروع می کنند از آنها متنفر بشوند. من باور دارم که انقلابی دوم خواهد آمد».

در لیبی سه‌ روز پس از کشته‌ شدن قذافی، مصطفی عبدالجلیل، رئیس شورای ملی انتقالی لیبی، قانون ممنوعیت چندهمسری را لغو کرد. او در نخستین سخنرانی‏ خود، پس از آزادی طرابلس گفت که شریعت اسلامی، بنیان و اساس قانون اساسی در لیبی جدید خواهد بود. ‌حیات الرئیس، نویسنده و یکی از کنشگران حقوق زنان تونس، می‌گوید: دیکتاتوری‌مذهبی از هر گونه دیکتاتوری سیاسی دیگر بی ‌رحم‌ تر است.

زنان لیبی اکنون با چالش‌های فراوانی روبرو هستند. به‌عنوان مثال در سال گذشته وزارت امور اجتماعی از صدور سند ازدواج برای زنانی که با یک خارجی ازدواج کرده بودند سرباز زد. پیش از این بیشماری مفتی از دولت خواسته بودند تا ازدواج زنان لیبیایی را با خارجی‌ ها ممنوع کند.

زنان تونسی که در میان تمامی کشورهای آفریقا و مغرب بیشترین نرخ اشتغال و سواد را دارا می باشند و همانطور که اشاره شد همواره در تمامی تظاهرات ها در کنار مردان قرار داشتند و چندین نفر از آنان کشته و بیشماری زخمی گشته بودند، در تلاش بودند که برای خواست برابر حقوقی در تمامی قوانین و رفع تبعیضات جنسیتی در قوانین جدید تجمعات مختلفی را سازماندهی کنند. در این بین عده ای از زنان سکولار طوماری تهیه نموده و در آن علاوه بر خواست برابری حقوقی خواهان جدائی دین از سیاست و برابری در تمامی قوانین کشور گشتند بیشماری از زنان هم این طومار را امضا نمودند. سپس در اوائل سال 2011 تمامی سازمانهای زنان تونسی و کمیسیون حقوق بشر تظاهراتی بمناسبت روز زن برگزار نمودند که در این تظاهرات همواره خواهان جدائی دین از سیاست و برابری حقوقی در قوانین گشتند. اسلامگرایان به این تظاهرات حمله نموده و با شعار » زنان به آشپزخانه برگردید» تلاش نمودند تظاهرات را برهم زنند.

در سال 2013 تشکل‌های زنان تونس و منتقدان اسلامگرایان حاکم در این کشور در تظاهراتی با صدور بیانیه ‌ای خواستار مشارکت گسترده زنان در این کشور شدند. تشکل‌های زنان، برخی احزاب سیاسی و نیز اعضای سندیکاها از جمله حامیان این تظاهرات بودند که در اعتراض به سیاست‌های دولت اسلامگرای این کشور برگزار می شد. قبلا هم زنان تونسی در اعتراض به برخی اقدامات دولت در مورد حقوق زنان اعتراض کرده بودند. در این زمان سلفی ها اقدام به یک سری ترور های سیاسی نموده بودند که در نتیجه برخی از چهره های چپ و سکولار بقتل رسیده بودند. بعد از این ترورها زنان معترض با برگزاری تظاهرات در خیابان‌های تونس، خواستار تضمین حقوق زنان شده و ترور ها را محکوم کردند. یکی از برگزار کنندگان این تظاهرات در کنفرانسی خبری اعلام نمود که این یک تظاهرات سیاسی در اعتراض به آن چیزی است که در تونس در حال رخ دادن است. یعنی ترورهای سیاسی، تروریسم و تلاش‌های حکومت برای کاهش حقوق زنان. همچنین یکی از فعالان حقوق زن شرکت کننده در تظاهرات اظهار داشت:» تظاهرات ما برعلیه تروریسم و نیز در اعتراض به تلاش جبهه “النهضة” برای از بین بردن حقوق زنان است. در واقع از زمان روی کار آمدن دولت جدید در این کشور، دولت و مجلس اقداماتی انجام دادند از جمله در قانون اساسی این کشور که زنان سکولار و فعالین زنان را سخت نگران کرده است».

در تحقیقی که توسط «بنیاد توماس رویترز» در 22 کشور عربی انجام گرفت، روشن شد که سه کشور از پنج کشوری که «بهار عرب» را پشت سر گذاشتند – مصر، سوریه و یمن در پایین‌ترین رده فهرست حقوق زنان قرار دارند.

در سوریه گروه‌های حقوق بشر می‌گویند: از یک سوی نیروهای وفادار به بشار اسد زنان را مورد تجاوز و شکنجه قرار داده‌اند، و از سوی دیگر اسلام‌ گرایان تندرو در مناطق تحت اشغال خود، آنان را از همه حقوق ‌شان محروم کرده‌اند.

در بحرين زنان که نقش فعال‌ تری در عرصه سياسی كشورشان نسبت به ديگر كشورهای حوزه خليج فارس دارند اما به گفته كارشناسان فرقه‌ گرايی مانعی بزرگ در تحقق حقوق زنان در اين كشور شده است.

در يمن كه پنجمين كشور بد در اين جايگاه است زنان دوشادوش مردان از سال 2011 تاكنون در خیزش عليه حاكمان اين كشور مشاركت دارند اما متاسفانه هنوز ازدواج كودكان و ازدواج‌ های اجباری در اين كشور وجود دارد و طبق آمار در دسترس 98.9 درصد از زنان در معرض آزار و اذيت در خيابان قرار می ‌گيرند.

در همه‌ گزارش‌ های نهادهای بین‌المللی، یمن همواره از نظر تبعیض جنسیتی و از لحاظ دسترسی زنان به آموزش، بهداشت، موقعیت ‌های اقتصادی و شغلی همواره رتبه‌ های انتهایی را به خود اختصاص داده است. یک چهارم زنان این کشور در سنین میان پانزده تا چهل ‌ونه سال از سوء تغذیه‌ ی شدید رنج می‌ برند. دختران خردسال به اجبار در عوض اندکی پول به عقد مردان مسن در می آیند. قانونی که بر مبنای آن سن ازدواج مشخص شده باشد در یمن وجود ندارد. از هر دو دختری که در این کشور متولد شده‌اند یکی پیش از رسیدن به هیجده‌ سالگی ازدواج می‌ کند. بیش از هشتاد درصد زنان یمنی بی‌ سوادند و کمتر از بیست درصدشان امکان کار در خارج از منزل را دارند. یکی از مسئولین موسسه‌ ی آکسفام در خاورمیانه‌، اروپای شرقی و کشورهای مشترک المنافع، می‌گوید: «برای آنکه اهمیت چالشی را که زنان معترض یمنی بر آن فائق آمدند به درستی درک کنید در ابتدا لازم است تا معنای زن بودن در یمن را دریابید. در کشوری که هر حرکتی از سوی زنان به وسیله‌ ی قوانین و محدودیت‌ ها عقیم می‌ ماند، «بهار عربی» برای اولین بار فرصتی به دست ایشان داد تا به تبعیض جنسیتی در این کشور، که یکی از عوامل اصلی عقب ‌ماندگی یمن است، را حقیقتا به کانون توجهات بیاورند.»

بله همانطور که در این چهارسال شاهد بودیم در کشورهای » بهار عربی» بالاخره ائتلاف گسترده‌ ی نیروهای سکولار و مذهبی که همزمان در تجمعات گسترده‌ ی توده‌ای در تونس و قاهره گردآمده بودند درهم شکسته شد. رهبران سازمان‌ های بزرگ‌ تر بنیادگرا به پشتوانه‌ ی دلارهای نفتی عربستان و قطر و فتواهای مذهبی و شبکه‌ ی تلویزیونی الجزیره و پشتیبانی استراتژیک ایالات متحده، همکاری و تقسیم قدرت با جناح‌ های نظامی رژیم‌ های پیشین را پذیرفتند. در لیبی، حتی با تروریست ‌های کهنه ‌کار القاعده که از سلول‌ های شکنجه در خلیج گوانتانامو فارغ شدند همکاری شد. از سوی دیگر اخوان‌المسلمین مصر، جبهه‌ اسلامی رهایی الجزایر، حزب عدالت و توسعه‌ مراکش، و نیز انواعِ و اقصام دیگری از اسلامگرایی، همگی در نتیجه‌ آشفتگی اقتصادی و سیاسی منطقه توانستند رشد کرده و قدرت بگیرند. مسلما تفاوت هائی میان اخوان‌المسلمین و النهضه‌ ی مصر با القاعده و طالبان در افغانستان، انصار الشریعه در تونس، لشکر اسلام در شمال پاکستان یا گروه انصار دین در مالی وجود دارد. اما با این وجود تجربه نشان داده است که همگی این سازمانهای اسلامگرا اگر فرصت پیدا کنند، فضاهای عمومی را بر کوشندگان سکولار و بخصوص کوشندگان حقوق زنان می‌ بندند و تلاش خواهند کرد تا فعالیت زنان را در محدوده‌ شریعت تحت کنترل قرار دهند و تمامی حقوق زنان را پایمال سازند. بنابراین، هر جا که اسلامگرایان دست‌ آوردی سیاسی داشته اند، این دستاوردها بخصوص برای زنان فاجعه بار بوده است.

حقیقت دیگر را می توان در مقاله طارق علی بنام امپریالیسم، بهار عربی و بحران دید. وی می نویسد:» زمانی که شما باعث ایجاد یک خلاء سیاسی می شوید، گروههای اسلامگرا از این خلاء استفاده کرده و آن را پر می کنند. چپگرایان نتوانستند از این فرصت استفاده نمایند. نیروهای پیشرو و مترقی یا وجود نداشتند و یا مضمحل شده بودند و یا آنکه در قضیه جنگ عراق و افغانستان از ایالات متحده پشتیبانی کرده بودند. در نتیجه اسلامگرایان تنها جناح جدی اپوزیسیون محسوب می شدند. البته در تونس تعدادی از چپگرایان به پارلمان راه یافتند که بایستی دید در آینده چه خواهند کرد و توان انجام چه اقداماتی را خواهند داشت».

چالش بزرگ زنان در منطقه در حال حاضر

در حال حاضر یکی از بزرگترین چالش های زنان در منطقه علاوه بر مبارزه با سیاست های اسلامگرایان، همواره مبارزه بر علیه خشونت های جنسی بر علیه زنان و دختران و برخا پسران جوان می باشد. این خشونت ها در این کشورها مسئله ای جدید نیست اما تحت شرایط تحولات ابعادی جدید به خود گرفته است. خشونت های جنسی بعنوان سلاح در تحولات سیاسی مشکلی جهانی است و مسئله ای تنها مخصوص کشورهای عربی نیست. با این وجود در این کشورها زنان و کودکان در حال حاضر بخصوص از بی امنیتی و خشونت های خانگی و نظامی و اجتماعی و قانونی رنج می برند. تجاوز بزنان و دختران مسئله ای یومیه است. متاسفانه هیچ آمار درستی در دست نیست. زیرا که غالب اینگونه خشونت ها اصولا گزارش نمی شوند.

از زمان جنگ داخلی در سوریه در حدود 2،3 میلیون انسان به کشورهای همسایه متواری شده اند که نیمی از آنها زنان و کودکانند. آمار تجاوز جنسی به این پناهندگان بالاست. در خود سوریه در حدود 4،25 میلیون نفر در حال فرار از این منطقه به منطقه دیگرند. (7) سازمان حقوق بشر گزارش از 4000 تجاوز جنسی به زنان و دختران داده است. در مقر های پناهندگی مرتبا دختران زیرا 12 سال را به عقد مردان بالغ و مسن می رسانند. همچنین کمیسیون بررسی سازمان ملل در گزارش خود در اوت 2013 می نویسد که تجاوزات جنسی در جنگ سوریه نقش بزرگی را بازی می کند. افزون بر این فروپاشی اقتصادی و عدم وجود مراقبت های بهداشتی زنان این منطقه را تحت فشار بسیار قرار داده است. (8) برخی اززنان ودختران قربانی خشونت های جنسی در سوریه در مصاحبه با رسانه ها گفته اند که در بسیاری از موارد این تجاوزهای گروهی و فردی در خیابان ها و اماکن عمومی در شهرهای درگیر جنگ و حتی در برخی موارد با هجوم افراد مسلح به خانه ها و تجاوز به زنان و دختران در مقابل چشم اعضای خانواده آنها صورت می گیرد. زنان پناهنده سوری در اردوگاه های اردن یا ترکیه شدیدا تحت آزار های جنسی قرار دارند و این مسئله تا جائی پیش رفته است که دیدبان حقوق بشر ابراز نگرانی نموده است.

همچنین در لیبی زنان بهنگام مجادلات نظامی قربانی حملات گشتند. طبق گزارش سازمان حقوق بشر بسیاری از زنان لیبی در سال 2011 از ترس تجاوز جنسی در این زمان به تونس متواری گشتند.( 9). زنان لیبی نه تنها از جانب مجادلات مسلحانه مورد تهدید قرار گرفته اند بلکه از سوی خانواده های خویش هم در معرض مخاطرات گوناگون قرار دارند. زیرا که تجاوز و خشونت جنسی در غالب کشورهای بهار عربی تابوئی اجتماعی است و در غالب موارد این زنان از سوی مردان خانواده با نام دفاع از شرف خانواده حتی بقتل رسیده اند. دقیقا به لحاظ همین تابوهای اجتماعی هیچ کسی از زنانی که دچار خشونت جنسی و تجاوز گشته اند، پشتیبانی نمی کند. (10)

اواسط فوریه 2011 در طرابلس زنان گرد هم جمع شده و در حالیکه همه سکوت اختیار کرده بودند خواهان دفاع از قربانیان خشونت های جنسی و مجازات مجرمین شدند. البته از آن زمان تا کنون قانون گذاران کاری نکرده اند حتی وعده پشتیبانی مالی هم از سوی پارلمان ماه هاست که بفراموشی سپرده شده و هیچ اقدامی در جهتش انجام نگرفته است. (11)

در مصر همچنین خشونت و تجاوز جنسی به زنان مشکلی بسیار بزرگ است. در حین تظاهرات ها و قبل از سرنگونی رژیم مبارک بسیاری از زنان شرکت کننده در تظاهرات ها در معرض آزار های جنسی قرار داشتند. زنانی که دستگیر می شدند مجبور می شدند برهنه شوند و آزمایش بکارت دهند. این آزمایش ها از سوی مردان انجام می گرفت. دیدبان حقوق بشر گزارش می دهد که در سال 2013 در حین تظاهرات ها بر علیه مرسی در پایان ژوئن 2013 تنها در چهار روز 90 زن در میدان تخریر مورد تجاوز جنسی قرار گرفتند. (12) ناگفته نماند که در سال 2010 جمعی از زنان و مردان مصری نهادی را بر علیه خشونت های جنسی تشکیل دادند که در محل به فعالیت های آموزشی زنان پرداخته و به پشتیبانی از زنان در برابر خشونت های جنسی پرداختند. (13)

شورای ملی حقوق بشر مصر اعلام کرده بود که مصر پس از افغانستان دومین کشور جهان است که با بیشترین موارد آزار جنسی زنان مواجه است. به گزارش شبکه العالم، دفتر رسیدگی به شکایت‌های شورای ملی حقوق بشر مصر در گزارشی که برای بسیاری از مصری‌ها غافلگیر کننده و باورنکردنی بود، اعلام کرد: جامعه مصر با بحران شدیدی در زمینه آزار جنسی زنان به طور روزمره مواجه است. این دفتر با درخواست برای اتخاذ تدابیر ویژه جهت توقف این جنایت‌ها علیه زنان تأکید کرد، بسیاری از کشور‌ها به اتباع خود درباره احتمال مواجه شدن با آزار جنسی در مصر هشدار داده‌اند. درگزارش شورای ملی حقوق بشر مصر آمده است که حدود ۶۴ درصد از زنان در مصر درمعرض تعرض و آزار جنسی به اشکال مختلف در خیابان‌ها و میادین عمومی قرار گرفته‌اند، و درنتیجه مصر پس از افغانستان، دومین رتبه در جهان در زمینه آزارجنسی زنان را دارا است.

یک همه پرسی شورای عالی زنان بحرین، نشان می‌دهد که ۹۵ درصد از پاسخ دهندگان قبول دارند که زنان در بحرین در خانه و در محیط ‌های کاری در معرض خشونت قرار دارند. در این همه پرسی مشخص شده است که شوهر، آزاردهنده اصلی زنان است. بر اساس این بررسی تحصیلات و اشتغال زنان، احتمال اینکه زنان قربانی خشونت شوند را کاهش نمی‌دهد. ۸۰ درصد پاسخ دهندگان معقدند که مشکلات جنسی و فقدان رابطه جنسی صحیح بین زوج‌ های متاهل، دلیل اصلی خشونت فیزیکی و روانی علیه زنان هستند. خشونت علیه زنان در بین همه طبقه‌ های اجتماعی وجود دارد؛ اما با این حال در بین افراد تهی دست شیوع بیشتری دارد. هرچقدر میزان درآمد خانواده کمتر باشد، احتمال بروز خشونت نیژ بیشتر است.

البته دفاع زنان از خود و مبارزه علیه خشونت های جنسی و تبعیضات جنسیتی به زنان می تواند در دراز مدت موفقیت آمیز باشد، اگر زنان و بخصوص زنان سکولار بتوانند به موقعیت های اجتماعی و سیاسی قدرت دست یابند. مثلا در تونس در اکتبر 2011 در اولین انتخابات برای تشکیل دولت موقت زنان بیشماری بعنوان رای دهنده و کاندیدا شرکت نمودند و برای اولین بار زنان در لیست انتخابات قرار گرفتند. گرچه آنها غالبا در رده های پائینی لیست ها قرار داشتند اما در هر حال موفق شدند تا 27 درصد صندلی های نمایندگان را بخود اختصاص دهند. البته در اینجا هم متاسفانه نقش زنان سکولار کم است و بخش بزرگی از این زنان به حزب اسلامی النهضه تعلق داشتند. (14)

نتایج مشابه اگر چه نه به میزان تونس را زنان لیبی داشتند. ساختار های پدرسالارانه و قبیله ای و ارزش های محافظه کارانه که در زمان قزافی تا حد زیادی مانع شرکت فعال زنان در زندگی سیاسی و اجتماعی می شد بعد از سرنگونی رژیم قزافی زنان تلاش نمودند تا در نهاد های سیاسی جدید راه پیدا کنند. زمانی که در سال 2012 کنگره ملی انتخاب شد گروه هائی از زنان به شدت برای سهمیه بندی فهرست های انتخاباتی حرکت نمودند. نتیجه این شد که آنزمان احزاب موظف گشتند، لیست های انتخاباتی خویش را با کاندیدا های مرد و زن اشغال کنند. در آخر 600 زن در لیست انتخابات قرار داشتند. یعنی 45 درصد کاندیدا ها و در پایان 33 صندلی از 200 صندلی کنگره ملی را زنان تشکیل دادند. (15)

در مصر مسئله کاملا برعکس بود. زنان با وجود اینکه بطوری فعال در اعتراضات شرکت داشتند و در رفتن مبارک سهم بسزائی بازی نمودند اما از روند انتقال سیاسی بعد از مبارک کنار گذاشته شدند. حتی یک زن هم نتوانست در شورای اصلاح قانون اساسی راه یابد. حتی برای فهرست های انتخاباتی سهمیه ای برای زنان در نظر گرفته نشد. زمانی که اواخر سال 2011 در مصر انتخابات برای پارلمان جدید برگزار گشت، احزاب اسلامی 70،4 درصد آراء را بدست آوردند. قدرتمند ترین نیرو یعنی اخوان المسلمین به همراه متحدین خود 46 درصد آراء را صاحب شدند. مقام دوم را حزب رادیکال اسلامی النور بهمراه احزاب کوچک از جبهه سلفی ها بدست آورند که در نتیجه 25 درصد صندلی ها را اشغال نمودند. (15) سهم زنان در این تغییر قدرت حتی کمتر از قبل گردید. تنها 35 زن یعنی تنها 9 درصد از کل نمایندگان به مجلس راه یافتند. در حالیکه در زمان مبارک سهم زنان در مجلس 12 درصد بود. با این حال در ماه ژوئن 2013 مرسی پارلمان را مجددا ملغا نمود. بعد از سقوط وی کمیته ای بنام » کمیته 50″ مسئولیت تهیه پیش نویس قانون اساسی جدید را بعهده گرفت. اعضای این کمیته را نمایندگان دولتی و شخصیت ها و چند زن تشکیل می دادند. در ماه ژانویه مردم مصر پیش نویس قانون اساسی را با اکثریت بزرگی از آراء به تصویب رساندند. (17) این قانون اساسی با وجود اینکه برابری زنان و مردان را در تمامی زمینه ها تضمین نموده است اما سهمیه بندی زنان برای نمایندگی مجلس در آن یافت نمی شود. (18)

درسوریه با وجود اینکه بدلیل جنگ داخلی فرایندهای سیاسی تا حد زیادی دست نخورده باقی مانده اند. اما در پشت پرده نیروهای مختلف مشغول ایجاد نهاد های سیاسی جدید هستند. زنان همچنین در ائتلاف اپوزیسیون و همچنین شورای ملی سوریه نمایندگی می شوند. سوهیر عطاسی و بسما کودمنی از جمله این زنان می باشند. آتاسی در ماه مارس 2013 بعنوان اولین زن یک کرسی در لیگای عربی بدست آورد. بسما هم تا ماه اوت سخنگوی شورای ملی سوریه بود. وی سپس اعلام نمود که این سازمان اعتبار خود را از دست داده است و از آن کناره گیری نمود. البته همواره این زنان در روند سیاسی زیر نفوذ مردان قرار دارند.

در پایان یک مسئله کاملا مسلم است که:» در تمامی کشورهای » بهار عربی» موقعیت اجتماعی زنان نسبت به گذشته نه تنها تغییری نکرده است بلکه بد تر هم شده است. همه جا نیروهای اسلامگرا که حقوق زنان را محدود و یا از دست یابی زنان به این حقوق جلوگیری می کنند، در حال افزایش و پیشروی اند. البته در این فاصله جنبش های قدرتمند زنان برخا موفق گشته اند مانع حملات نیروهای کونزرواتیو بشوند. اما حقیقت این است که امروز با وجود گذشتن چهار سال از «بهار عربی» از اصلی ترین و جدی ترین چالش های زنان در این کشورها ایستادگی در برابر وضع قوانین نابرابر و مقاومت در به حاشیه رانده شدنشان از گفتمان های سیاسی و اجتماعی غالب و حضور پرقدرت بنیادگرایان اسلامی است که در نتیجه، مدام زنان را از متن مبارزات سیاسی و ساختارهای اجتماعی پس می زنند.

[1] Vgl. J. Michael Totten, The Woman Who Blew Up the Arab World, in: „World Affairs Journal“, 17.5.2012, www.worldaffairsjournal.org.

[2] Human Rights Watch, Libya: June 1996 Killings at Abu Salim Prison, 27.6.2006.

[3] Vgl. FIDH, Women and the Arab Spring: Taking their Place?, Paris 2012, S. 27.

[4] Muriel Asseburg, Der Arabische Frühling. Herausforderung und Chance für die deutsche und europäische Politik, SWP-Studie, Juli 2011, S. 10.

[5] Vgl. Asseburg, a.a.O., S. 9 f.

[6] Die ethnischen Friktionen sind sicher auch ein wichtiger Faktor, zu dem jedoch bislang nur wenige geschlechterdifferenzierte Analysen vorliegen.

[7] Vgl. UNHCR, UNHCR continues to reach toughest areas of Syria, races to provide winter aid, 22.10.2013 sowie UNHCR, Syrien-Krise: Größter UN-Spendenaufruf aller Zeiten, 16.12.2013.

[8] Die Organisation Women under Siege arbeitet an der Dokumentation der sexualisierten Gewalt in Syrien und hat eine Crowdmap erstellt, über die auch Fälle von sexualisierter Gewalt gemeldet werden können, www.womenundersiegesyria.crowdmap.com.

[9] Vgl. Fidh 2012, a.a.O., S. 27.

[10] Ebd.

[11] Vgl. Christina Hering, Libyen steht vor neuen Herausforderungen, in: Amica-Beilage zur taz, 11.12.2013.

[12] Human Rights Watch, Egypt: Epidemic of Sexual Violence, www.hrw.org, 3.7.2013; vgl. auch: Fast 100 sexuelle Übergriffe am Tahrir-Platz, www.zeit.de, 3.7.2013.

[13] Vgl. HarassMap, www.harassmap.org/en.

[14] Vgl. UNICEF 2011: Tunisia – MENA Gender Equality Profile, www.unicef.org/gender/files/Tunisia-Gender-Eqaulity-Profile-2011.pdf.

[15] Human Rights Watch, A Revolution for All: Women’s Rights in the New Libya, 2013, S. 12 und 16, www.hrw.org.

[16] Vgl. 98 Prozent für die neue Verfassung, www.tagesschau.de, 19.1.2014.

[17] Vgl. Ägypten erhält neue Verfassung, www.tagesschau.de, 30.11.2013.

 

 

معنای اجتماعی پول از نظر زنان (بخش دوم)

معنای اجتماعی پول از نظر زنان (بخش دوم)

شایسته مدنی
 

در بخش پیشین، طرح مساله‌ای از معنای اجتماعی پول و اهمیت این موضوع بیان شد. پول وسیله ایست برای مبادله که در شئون مختلفی از زندگی همچون؛ اقتصادی و اجتماعی حضور فعالی دارد. جایگاه آن از نظر پاسخگویان بسیار فراتر از آن چیزی است که در علم اقتصاد تعریف شده است. مثلا؛ «پول خوشبختی است»، «پول جریان زندگی است» و «پول مرده را زنده می‌کند» و ده‌ها عبارات دیگر که در متن یافته‌ها دیده می‌شود.

  این پژوهش برای فهم معنای اجتماعی پول از روش کیفی و به ویژه از پدیدارشناسی استفاده کرده است، چرا که در اینجا آنچه مورد نیاز است تعبیری است که افراد پژوهش شده، از فضای زندگی اجتماعی و تجربیات خود در خصوص پول دارند. برای درک رفتار مردم باید به تعاریف و معانی‌ای توجه کرد که بیان می‌کنند، چرا که رفتار انسان‌ها در برابر موقعیت‌های مختلف، رفتاری از پیش تعیین‌شده نیست و افراد در رفتار خود، اشیاء، رویدادها و موقعیت‌ها را تفسیر می‌کنند و برای فهم این تفاسیر، از روش پدیدارشناسی استفاده خواهم کرد.

برای اینکه نشان دهم این روش در مطالعات اقتصادی نیز کاربرد دارد به رویکرد دو نظریه‌پرداز علم اقتصاد اشاره می‌کنم؛ نظریه‌پردازان اقتصادی معاصر، مانند مکتب اتریشی ، هسته‌ی کلیدی و مرکزی خود را اصالت فرد قرار می‌دهند. از میان این نظریه‌پردازان، فون‌میزز بهترین وسیله‌ی تحقیق یا بهترین روش تحقیق پدیده‌های اقتصادی را بررسی نقطه نظر فرد دانسته است. به نظر فون‌میزز، اعمال انسانی هدف‌دار است؛ عمل‌های انسانی صرفا یک محاسبه‌ی انفعالی از لذّات و رنجها و یا محاسبات انفعالی نفع و ضرر نیست. وقتی که انسان عمل می‌کند، انتخاب می‌کند و برای خود هدفی قائل است که برای رسیدن به آن هدف تلاش می‌کند؛ از دو شیء‌ای که نمی‌تواند هردوی آنها را با هم داشته باشد، یکی را انتخاب می‌کند و از داشتن دیگری صرفنظر می‌کند. چیزی که مهم است کردار کل و تمام فرد است و نه آن چیزهایی که می‌گوی و در نظر دارد بکند و به مرحله‌ی عمل نرسانده باشد.

فون‌هایک نیز یکی از مدافعین سرسخت روش تحقیق سوبژکتیویسم است. به نظر او علم اقتصاد را نمی‌توان شناخت مگر از طریق مطالعه‌ی اعمال و کردارهای فردی اقتصادی. در تحلیل‌های پولی‌هایک، پول بی‌طرف و خنثی نیست بلکه بر مقدرا تولید و عمل تولید کردن تاثیر می‌گذارد. از نظر او پول نهادی اجتماعی است و این برخلاف نظر آدام اسمیت است که پول را یک نهاد طبیعی می‌دانست.

روش پدیدارشناسی به دو سوال اساسی از یک پدیده پاسخ می‌دهد؛ نخست اینکه از افراد سوال می‌شود پدیده‌ی مورد نظر از دید آنها چیست؟، و دوم اینکه، در چه شرایطی این پدیده را تجربه کرده‌اند؟ در این پژوهش برای رسیدن به چیستی معنای پول، ابتدا از مصاحبه‌شوندگان پرسیده شد که پول برای آنها چه معنایی دارد؟ توصیف این چیستی و معنا، مرا را به سمتی که آنها از پول استفاده‌های متنوعی کرده بودند، هدایت کرد. ضمن اینکه ابعاد معنایی پول و ذات و جوهر اجتماعی آن را نیز نشان داد.

سپس این سوال پرسیده شد که در شرایط گوناگون چه تجربه‌هایی از رفتارهای پولی داشتند؟ از پاسخ‌هایی که برای این پرسش‌ها از مصاحبه‌شوندگان دریافت نمودم به شیوه‌های خرج، پس‌انداز، تفکیک و دسته‌بندی انواع پول دست پیدا کردم.

در آغاز پژوهش کیفی نیازی نیست تعداد دقیق افراد آگاهی‌دهنده یا مصاحبه‌شونده در گروه نمونه را مشخص کنیم، چرا که نمونه‌های کیفی در طول فرایند پژوهش وقتی راه‌های جدیدی کشف می‌شود و کلیدهایی که برای پیگیری به کار می‌گیریم، گسترش می‌یابد.

نمونه‌برداری بر پایه‌ی ابعاد زیادی صورت می‌گیرد. این ابعاد شامل افراد، موقعیت‌های مکانی، پیشامدها، فرایندها، فعالیتها و زمان است. مهمترین عنصر پژوهش افرادی هستند که بر اساس تجربه‌ی پدیده‌ی مورد پژوهش انتخاب می‌شوند. اینکه چه کسی را، در چه زمانی و در چه مکانی برای پژوهش برگزینید به ملاکهای معینی بستگی دارد که با توجه به هدف پژوهش تعیین می‌شود. نمونه برداری هدفدار یا هدفمند برای همین منظور به کار می‌رود.

شرکت‌کنندگان ممکن است به وسیله‌ی پژوهشگر انتخاب یا خود داوطلب مشارکت در پژوهش شوند. در روند انتخاب مصاحبه‌شوندگان، به نکاتی پی بردم. افراد نزدیک و خویشاوندان برای مطالعه‌ی موضوع پول، نمونه‌ی مناسبی نبودند. این موضوع دیدگاه شوتز را مبنی بر اینکه قلمروتجربه‌ی مستقیم به علت خلاقیت و آزادی عمل کنشگر، مطالعه را دشوار میکند را تایید کرد.

افراد مدام از پول استفاده کرده و درباره‌ی آن صحبت می‌کنند، اما این صحبتها حد و مرز دارد. وقتی از آنها خواسته می‌شود دیدگاهشان را نسبت به پول بیان کنند، حساسیت نشان می‌دهند. پنهان‌کاری افراد در رفتارهای مالی که معمولا ناشی از نگرانی از ناداوری‌هاست، مطالعه‌ی پول را دشوار کرده بود.

در این پژوهش در طی چند ماه تلاش مستمر یعنی از تیر 1391 تا خرداد 1392 ، 40 مصاحبه‌ی جامعی انجام شد که مبنای پژوهشی قرار گرفتند. زنان متاهل شاغل و خانه‌دار، دارای فرزند و بدون فرزند، کم‌سواد و دارای تحصیلات عالی، از سن 20 تا 70 سال، تنوعی بود که پژوهشگر سعی کرد در این پژوهش لحاظ کند.

واکنش افراد در مواجهه با موضوع پژوهش، جلب توجه می‌کرد. مثلا عده‌ای شرکت در مصاحبه را موجب قطع شدن یارانه‌هایشان می‌دانستند و عده‌ای نگران این بودند که نکند من، مامور مالیات یا نماینده‌ی دولت هستم که برای دانستن وضع مالی آنها، پیشنهاد مصاحبه داده‌ام و واکنش‌های دیگری که جلب اعتماد انجام یک مصاحبه‌ی دقیق و بدست آوردن اطلاعات درست پژوهشی را مشکل می‌کرد.

ناگفته نماند که در مدت زمان آغاز تا پایان این رساله، تغییرات اقتصادی در سطح کلانی در کشور رخ داد که به طور قطع بر ذهنیت افراد و شیوه‌ی نگرش‌شان بر پول تاثیرگذار بود. مثلا حذف یارانه‌های انرژی در سال 1390، پرداخت یارانه‌ها به شکل نقدی، تورم شدید و تحریم‌های سیاسی و اقتصادی -که تورم را تشدید کرد- و تغییرات دیگری که در جای خود قابل بررسی است.

نکته‌ای که بایستی یادآوری نمایم این است که سر وکار این پژوهش با زنان است و زنان نیز بر خلاف مردان که بلند فکر می‌کنند و کلامشان نشانی از درونشان است، درونی نامکشوف و رمزآلود دارند که با سکوت خود همه‌چیز را در تعلیق نگه می‌دارند، بر آن شدم تا در این بخش از کارم نظریه‌ی روان‌شناختی یونگ در مورد ویژگی‌های زنانه و مردانه‌ی سخن را به کار گیرم تا لایه‌های پنهان سخنان افراد که در زمینه‌ی فکری و شیوه‌ی زندگی‌شان شکل گرفته است را باز کرده و به مفهوم پول دست پیدا کنم. به گفته‌ی یونگ؛ «لوگوس» (اصل نرینه) خصیصه‌ای ویژه و موثق در انسان است که او را به سوی قوه‌ی تمیز، منطق، قضاوت، مرزبندی و ادراک سوق می‌دهد. آنتی‌تزِ لوگوس، «اروس» (اصل مادینه) نام دارد: خصیصه‌ای که اساسش بر پیوستگی، همه‌چیز را با هم دیدن، گردآوری و یکی کردن همه‌چیز، برقراری ارتباط میان چیزها بدون قضاوت در موردشان، و جذب یا دفع چیزها بدون شناخت دقیق‌شان نهاده شده است.

لوگوس مفهوم «کلمه» را نیز در خود دارد؛ به معنای صحبت کردن و سخن گفتن است. این مشخصه‌ی دیگر مرد است که اصرار دارد با صدای بلند فکر کند، اندیشه‌اش را به زبان بیاورد، از آن سخن بگوید، به آن نامی بدهد، از آن مفهومی بسازد و ابرازش کند. در حالیکه زن – که اروس بیشتر مشخصه‌ی اوست- می‌تواند چیزهای را در تعلیق نگاه دارد، لازم نیست همه‌چیز به زبان درآید. مرد می‌گوید: آخر برای چه نمی‌گویی؟ ولی زن نیازی به گفتن ندارد و معمولا هم نمی‌گوید. یا اصلا چیز دیگری می‌گوید و مرد هم همیشه فکر می‌کند زن چیزی را گفته که نباید می‌گفته است. زیرا این حرف‌های پیچیده و پر از جزئیات، شیوه‌ی غیرمستقیم و سربسته‌ی زنان است. اگر مرد این گفتگو را دنبال کند می‌بیند که زن مانند عنکبوت تار می‌تند و چیزها را با رشته‌های اسرارآمیز به هم مربوط می‌سازد، و مگسی هم ناگهان در تار می‌افتد، بی‌آنکه بداند چطور از آنجا سردرآورده است. سخن زنان، با پیچ و خم‌های فراوانش به جای واژه از تار عنکبوت ساخته شده و هدفی متفاوت از سخنان مردانه داد… برای زن مهم است که تفاوت‌ها را بپوشاند یا آنها را به هم مربوط کند؛ باید پلی زد و این همان نقشه‌ها و دسیسه‌هایی است که به زنان نسبت می‌دهند (یونگ، 1387: 197-198).

معانی پول در مفاهیمی همچون؛ خوشبختی، عرف، اخلاق، دین، سیاست، زمان، بازار، بدن، خانه و روان بازنمایی دارند. به تدریج در هر بخش؛ معنای پول در بدن، معنای پول در بازار، معنای پول در سیاست، معنای پول در عرف، معنای پول در روان، معنای پول در خوشبختی، معنای پول در دین و معنای پول در اخلاق را از نظر پاسخگویان این پژوهش بیان خواهم کرد.

 

 

از مملكت امام زمان چه خبر؟دختران شیشه ای؛ گزارش تکان دهنده شرق از وضعیت دختران مدرسه ای

نسرین ظهیری
نگا‌ه‌ها دست‌نخورده‌‌اند. صورت‌ها نوبرانه‌اند. نوبرانه بهار جوانی. چشم‌های دخترکان دبیرستانی کال است. آنها شور و شوق می‌روند، اینجا، در میان پیاده‌روهایی که حاشیه‌نشینی پایتخت را تعبیر می‌کنند و در همهمه مدرسه‌‌های دخترانه و پسرانه‌ا‌ی که هرچند قدم تکرار می‌شوند، منطقه‌‌ای در جنوب‌غرب تهران.
خانم مشاور از همان ابتدا قول سفت و سخت می‌گیرد. با اینکه دلش چندان راضی نیست، تایید می‌کند که بیش از نیمی از خانواده‌‌های دختران این دبیرستان در‌گیر اعتیادند؛ یعنی اینکه از هر دو دخترکی که در این کوچه پت‌وپهن از کنارت رد می‌شود، یکی از آنها درد اعتیاد را با پوست و خونش می‌فهمد.
از در بزرگ مدرسه که رد می‌شود، شادی روی گونه‌‌ها اما پرپر می‌کند. انگار از فاصله جهنم و زندگی آنها گذر کنی.
اولی‌ها طوسی، دومی‌ها پسته‌‌ای، سومی‌ها سرمه‌‌ای، حیاط مدرسه به قدوقواره حیاط مدرسه‌های تهرانی نیست. بزرگ است و میدان‌دار. مثل حیاط ‌مدرسه‌‌های شهرستان‌های کوچک. روی دیوار مدرسه نوشته شده درخت تو‌گر بار دانش بگیرد به زیر آوری چرخ نیلوفری را.
حضور در اتاق مشاور مدرسه هزار اما و اگر و شرط و شروط دارد. چند نفر واسطه می‌شوند. قول‌وقرارومدار پا برجاست. اسم مدرسه خط گرفته شود. اسم مشاور، اسم بچه‌ها…
خانم مشاور قند می‌ریزد توی چایش. هم می‌زند. چادرش را در آورده و آویزان کرده. لیست بچه‌‌هایی را که امروز باید سراغی از آنها بگیرد، می‌دهد مستخدم مدرسه.
اول صبح در اتاق خانم مشاور را دخترکی ریزنقش وا می‌کند. مانتوی طوسی‌رنگ به قواره تنش دوخته شده. دست‌هایش از سرمای حیاط مدرسه سرخ است. با اشاره خانم مشاور می‌نشیند و نگاه می‌کند به من که لابد غریبه‌ام. از وجناتش پیداست که بارها میهمان این اتاق بوده.
خانم مشاور مقنعه جلو می‌کشد: «چه خبر ندا، اوضاع و احوال.» «خانم توی جر و دعوا که حلوا خیرات نمی‌کنند. دیشب عمویم آمد توی خانه ما. این قدر داد و بیداد کرد که همسایه‌ها ریختند توی کوچه. سند و مدرک آورده بود و بابامو تهدید می‌کرد.»
دخترک تند و تند حرف می‌زند. ساعتش را می‌پاید: «خانم، کاش بابابزرگم این دو تا تیکه زمین را نداشت. این همه سروصدا و… می‌دانید من حرف شما را گوش می‌دهم و درسم را می‌خوانم. می‌روم وکیل می‌شوم تا انتقامم را از خانواده بابام بگیرم. انتقام این همه آبروریزی را.»
می‌خواهد برود. دست‌هایش را به نشانه اجازه بالا می‌برد و می‌رود. خانم مشاور می‌گوید که خیلی از بچه‌ها درگیر دعواهای خانوادگی هستند و این موضوع در این سن و سال برایشان کینه می‌‌شود و بعد‌ها خوره زندگی و ذهنشان. هر چقدر هم مادر‌ها را صدا می‌کنیم که این دعواها را به خانه نکشانید حرف به گوششان نمی‌رود.
دخترکی که می‌آید داخل اتاق مشاوره، خوش‌صورت است، لاغر، با ابروهای کشیده قاجاری و لب‌هایی که گوشه‌هایش را گویی بارها با دندان گزیده. دست‌هایش به هم گره زده و من و من می‌کند. حرف که می‌زند گره دست‌هایش وا می‌شود. هر جمله‌ای که می‌گوید با انگشت اشاره یکی، روی دست دیگرش خط‌های نامفهومی می‌کشد: «خانم با مادرم حرف زدید»، «زنگ زدم دیروز، خانه نبود»، «حتما رفته بوده بانک. رفته با اصرار پدرم وام بگیرد.»
خانم مشاور: «چرا پدرت نمی‌رود؟» «پدرم اهل بانک و این حرفا نیست. مادرم این‌جور کارها را انجام می‌دهد. ولی تو را به خدا هر جوری هست با مادرم حرف بزنید. مصرف بابام هر روز می‌رود بالا. توی آن خانه نمی‌شود زندگی کرد.»
هنوز کلمات توی زبانش درست نمی‌چرخد. می‌خواهد بگوید اما تردید می‌کند. رنگ از چشم‌هایش پریده. حالا دل و ذهنش را یکی می‌کند. تندتر از قبل حرف می‌زند: «می‌دانید شب‌ها با چه ترس و لرزی می‌خوابیم. شب‌ها مادرم پای من و خواهرهایم را می‌بندد به پای خودش و می‌خوابد. مصرف بابام شیشه است.
مشاور پلک نمی‌زند. چشم‌هایش نگاه نصف‌نیمه‌ای دارد. لابد پشیمان‌شده از اینکه غریبه را آورده در اتاق مشاور مدرسه دارد به خودش بدوبیراه می‌گوید؛ مدرسه‌ای که اعتیاد بخش جدایی‌ناپذیرخانواده‌های دانش‌آموزانش است. شاید به شب‌های روزگار این دخترک فکر می‌کند. دخترک کیفش را می‌گذارد روی صندلی سیاه کنار دستش و تندوتند پاچه شلوارش را بالا می‌زند و رد طناب‌ها روی مچ پای ۱۵ساله‌اش… نفس اتاق می‌گیرد. دخترک که می‌رود گلوهای‌مان به هم چسبیده. دخترک می‌رود و خانم مشاور چایی هورت می‌کشد و چشم‌هایش را می‌دزدد…
خانم مشاور زنگ می‌زند و می‌گوید که سحر… را به دفتر مشاوره بیاورند. طول می‌کشد تا سحر بیاید. بالاخره در وا می‌شود و دخترکی‌تر و فرز و سبک می‌آید می‌نشیند روبه‌روی خانم مشاور. چندان در قید و بند اجازه‌گرفتن نیست و به قاعده بچه مدرسه‌ای‌ها بازی نمی‌کند. خنده از لب‌های سحر به زحمت جمع‌وجور می‌شود. نگاه ناراحتی ندارد.
خانم مشاور می‌گوید سحر می‌شود مقنعه‌ات را کنار بزنی. نگاه دخترک کدر می‌شود. لب ور می‌چیند و پرسشگرانه مقنعه را عقب می‌دهد. موهای به غایت کوتاه سیخ سیخی و پسرانه. گوشه‌‌ها خط ریش هم دارد. خانم مشاور با جانم و جانم به سحر حالی می‌کند که بچه‌‌ها گزارش داده‌اند که بیرون مدرسه با تیپ پسرانه می‌گردی و شلوار و کاپشن ورزشی می‌پوشی و کلاه می‌گذاری.
خانم مشاور آهسته‌تر می‌گوید «خودم باورم نمی‌شد اما حالا این موهای پسرانه هم که شاهد ماجرا شده. حالا چه می‌گویی.»
از سحر انکار و از خانم مشاور اصرار. دیگر خنده از لب‌های دخترک کنار کشیده و چشم‌هایش مه آلود می‌شود. خانم مشاور حرف می‌زند و حرف می‌زند تا بالاخره سحر لب باز می‌کند: «شما می‌دانید که پدرم معتاد است، ما پسر نداریم. خودش هم که سن‌وسالی ازش گذشته، چهار تا خواهر دارم که شوهر کرده‌اند و من مانده‌ام با بابای معتاد. سر شب که می‌شد هی اصرار می‌کرد تا بروم برایش جنس بخرم. اول‌ها با همین لباس مدرسه و کیف می‌رفتم. بعدا دیدم خیلی دردسر درست می‌شود و اذیتم می‌کردند. نشستیم با مادرم فکر کردیم و بالاخره متوجه شدیم اگر موهایم را کوتاه کنم و لباس پسرانه بپوشم این قدر بهم‌ گیر نمی‌دهند. یکی، دو بار این کار را کردم، خدا را شکر اینقدر خوشگل مشگل نیستم. به قدر اینکه جنس برا بابام بخرم پسر می‌شوم. تازه فهمیدم پسربودن چقدر خوبه. دردسرش کمتره. مامانم هیچی نمی‌گوید. چه کارمی‌تواند بکند بدبخت.»
سحر انگار دارد از عادی‌ترین کارهای روزانه حرف می‌زند. خودش برای خودش می‌خندد. رها و سبک. گویی منتظر است خانم مشاور دست‌ها را به نشانه تشویق بکوبد.
کل‌کل مشاور و سحر شروع می‌شود. آنقدر می‌گوید و می‌گوید که دهانش کف می‌‌کند. آسمان و ریسمان می‌کند. از خطرات می‌گوید. از مشکلاتی که ممکن است پیش بیاید.
هنگام رفتن سحر بلند می‌شود؛ یک‌جور فرار از نصیحت‌های خانم مشاور: فکر می‌کنید من بچه‌ام. همه اینها را می‌دانم. اما جنس بابا را کی بخرد. حال کتک خوردن ندارم. شما یه‌جوری مشکل اعتیاد بابا را حل کن من هم دختر می‌شم…»
یک جعبه شیرینی مربایی و پشت سر دخترکی با چشم‌های براق وارد می‌شود. دخترک ۱۵، ۱۶ساله است. جعبه بزرگ شیرینی به زحمت توی دستش جا شده: «برایتان شیرینی آوردم. تا آخر ترم اینجام. گفتم ازتون تشکر کنم. دیشب نامزد کردیم…»
«چقدر زود. مگر من این قدر نصیحتت نکردم که عجله نکن. الان وقت شوهرکردن نیست. باید درست را می‌خواندی. حرف آدم را گوش نمی‌کنید. هر کاری دلتان می‌خواهد می‌کنید.»
شرم روی لپ‌های دخترک رد می‌گذارد: «مگر اختیارم دست خودم بود. من علاقه چندانی به این پسر هم ندارم. مادرم هول شده بود. بدبخت او هم‌گیر افتاده. بابای بیکار معتاد چه‌جوری خرج من را بدهد. بروم یک نان‌خور کمتر. بابام خودش اصرار کرد. منم چندان مقاومت نکردم. رحیم لااقل معتاد نیست. بعدا درسم را می‌خوانم. تحمل داد و بیداد بابا را دیگر ندارم. این جوری راحت می‌شوم.»
دختر می‌گوید و چشم‌های مشاور به نم می‌نشیند. شیرینی‌ها مزه تلخ دهان را عوض نمی‌کند. تلخ‌ترین شیرینی جهان… .
سپیده… که می‌آید خانم مشاور از جایش بلند می‌شود و بغلش می‌کند. با هم پچ‌وپچ می‌کنند. دوتا خانم مشاور می‌گوید سه تا سپیده.
از حرف و حدیث‌ها چیزی دستگیرم نمی‌شود. سپیده گریه می‌کند و بعد کار به آشتی می‌رسد و دلجویی و سپیده با چشم‌های سرخ ودست‌های لرزان بلند می‌شود و می‌رود.
خانم مشاور انگار نمی‌تواند هجمه این غمگینی را توی دلش نگه دارد: «پدر این بچه را به‌خاطر مواد گرفتند و چندسالی توی زندان بوده. مادرش از پس خرج بچه‌ها بر نیامد و رفت شوهر کرد. حالا پدرش هفته دیگر از زندان برمی‌گردد و غصه‌هایش هم مانده برای این دخترک معصوم. خود من هم نمی‌دانم چه کار می‌توانم انجام بدهم…» خانم مشاور دستش را پناه سرش می‌کند و آه می‌کشد. آه چه کنم، چه کنم…
زنگ تفریح سالن در تصرف نگاه‌ها و لب‌های خندان است. شوق همچنان در چشم‌های زیبا موج می‌زند و غم‌هایشان را گم می‌کند در هیاهوی مدرسه. از هر دو دانش‌آموزی که از کنارم می‌گذرد، در خانه یکی از آنها هر شب شیشه و کراک و تریاک مصرف می‌شود. در خانه مادران آینده؛ مادران خوشحال، مادران غمگین.

 روزنامه شرق

معنای اجتماعی پول از نظر زنان

شایسته مدنی

منتشر شده در تارنماي انسان شناسي و فرهنگ

همه ما می‌دانیم که پول در زندگی ما چقدر مهم است و برای همین نیز، همواره درباره‌ی آن حرف می‌زنیم، و بخشی از وقت روزانه‌مان را به خیال‌پردازی‌هایی در باب قدرت و ارزش‌های حاصل از پول اختصاص داده و آن را روی دیگر سکّه‌ی زندگی خویشتن می‌دانیم. این موضوع، مقدار زیادی از انرژی هیجانی و روانی ما را به خود معطوف می‌کند. برخلاف رویکرد اقتصادی که «پول را پول می‌داند»، به هر سو که می‌نگریم، می‌بینیم که افراد، فهم متفاوتی از پول داشته و انواع مختلفی برایش متصور هستند. فهم اینکه پول چه معنای متفاوتی بین مردم دارد و چگونه بر رفتار آنها تاثیر می‌گذارد، پرسشی است که محقق علوم اجتماعی درصدد پاسخ به آن است. باید در نظر داشت که مفهوم پول و مفهوم پولی شدن (monetization) متمایز از یکدیگرند و نباید یکی تلقی شوند. این تمایز از یکسو شاید به این دلیل باشد که پول، قدمتی طولانی دارد و گذار از معاملات پایاپای به سمت استفاده از پول، روندی بوده که در توسعه‌ی اجتماعی تاثیر زیادی داشته است و از سوی دیگر ممکن است دلیل آن، حضور همه گیر پول در جامعه باشد. هر چند از یکسو، پول به بخش جدایی ناپذیری از طبیعت انسانی تبدیل شده است و استفاده از آن، به‌مانند هوایی که تنفس می‌کنیم، از ضروریات زندگی می‌باشد، واز سوی دیگر پولی شدن بر مناسبات اجتماعی ما تاثیر عمیقی می‌گذارد و به گفته‌ی زیمل «پول به عنوان نمادی معرفی شده است که همه‌ی روابط اجتماعی را در خود خلاصه کرده و یکجا بیان می‌کند»، اما طبیعت پول و ارزش‌های برآمده از آن و به‌طور کلی ذات دگرگون‌ساز آن مغفول مانده است و این غفلت زمانی آشکار می‌شود که جامعه، دچار رکود اقتصادی می‌شود.

در تفاسیر کلاسیک از توسعه‌ی جهان مدرن، پول چون کلیدی در عقلانی سازی زندگی اجتماعی عمل می‌کند و در مقام غایت شیئی شدن، همه‌ی تمایزات کیفی را به کمیّت انتزاعی تشبیه می‌کند. همچنین تحقیقات جدید نشان می‌دهد که پول ارزشها، احساسات را به طرف مبادلات عددی می‌برد و خود نیز در ضمن این فرایند شکل می‌گیرد.

پول، کارکردها و قابلیت‌های گوناگونی در حوزه‌های مختلفی دارد که ما بیشتر با کارکرد پول در حوزه‌ی عمومی و در حیطه‌ی اقتصاد و بازار آشنایی داریم اما در قلمروهای خصوصی چون؛ مراقبت، دوست داشتن، عشق و …، تاثیرات و قابلیت‌های پول، آنچنان که باید، شناخته نشده است و این در حالیست که این قلمرو در جامعه‌ی جدید به اندازه‌ای گسترده و پیچیده است که می‌تواند برابر معیارهای قلمرو عمومی بازار تعریف شود. انسان کنشگری فعال است و اجازه نمی‌دهد پول، همه‌ی معناها را از بین ببرد. معنای سودگرایانه از پول با مفاهیمی که انسان‌ها از پول می‌سازند، همدیگر را بازتولید می‌کنند. اگر فرهنگ را شامل هنجارها، ارزش‌ها، نمادها، رفتارها و معانی بدانیم، هریک از این عناصر در شکل‌گیری معانی و مفاهیم پول در ذهن ما موثرند و نقشی را بر عهده دارند.

والزر (1983) در کتاب «حوزه‌های عدالت»، فهرستی از آن‌چه با پول میتوان و نمیتوان خرید را ارائه می‌کند. هدف او این است که نشان دهد بین قلمروی پول و حوزه‌ای به نام «حقوق» مرزی وجود دارد: «عشق و دوستی را نمی‌توان بر پایه‌ی فهم مشترک ما از معنای این دو مفهوم، خرید. البته یک نفر می‌تواند همه‌ی چیزهایی را بخرد که او را نامزد بهتری برای عشق و دوستی می‌کند یا به او اعتماد به نفس بیشتری می‌بخشد تا به دنبال دوستان و رفیقان بیشتری برود – چیزهایی همچون لباس، اتومبیل، غذاهای خوب و امثالهم. تبلیغات معمولا روی همین امکانات مانور می‌دهند و به واقع همین‌ها کافی است. اما خرید عشق به طور مستقیم ممنوع است، نه به حکم قانون بلکه در بعدی ژرف‌تر در اخلاقیات و حساسیت مشترک ما. هستند زنان و مردانی که برای پول ازدواج می‌کنند ولی «دانایان» این طور ازدواج نمی‌کنند. رابطه‌ی جنسی فروشی هست، اما این فروش زمینه‌ی مناسبی برای برقراری «یک رابطه‌ی بامعنا» نیست. این فهرست را می‌توان با موارد متعدد دیگری ادامه داد.

هدف از این مقدمه اهمیتی است که پول در زندگی دارد، به ویژه زمانی که وارد حوزه‌ی خصوصی و روابط خانوادگی شده معنای جدیدی پیدا می‌کند. پول به خودی خود فاقد قدرت است اما زمانی که با معانی ویژه‌ای همراه می‌شود، لبریز از نیرویی خاص می‌گردد. با مطالعه‌ی شیوه‌ی تصمیم‌گیری افراد در مورد مسائل مالی می‌توان نیروهای بزرگ‌تر حاکم بر بازار را درک نمود. این کار در سطح فردی و با مطالعه‌ و تحقیق برروی افراد انجام‌پذیر است.

جامعه‌شناسی در سالهای اخیر به مسائل زیادی چون، سرمایه اجتماعی و رضایت شغلی، تحقیقات توسعه‌ای و دیگر پژوهش‌ها پرداخته و بخش زیادی از مطالعات را به خود اختصاص داده‌ است. موضوعات آسیب شناختی فراوانی چون؛ اعتیاد، طلاق، خشونت و غیره، به رشته تحریر درآمده و پژوهش‌های گوناگونی انجام شده است، به‌طوری‌که شمار زیاد مقالات که در این خصوص وجود دارد گواه مدعاست. اما تعداد تحقیقات جامعه‌شناختی در مورد پول به تعداد انگشتان دست هم نمی‌رسد. ما در مورد معنایی که پول در خانواده دارد یا چیزی نمی‌دانیم و یا اگر هم بدانیم بسیار اندک می‌دانیم. حتی کتب و مقالات ترجمه شده در این حوزه هم بسیار کم هستند. با اینکه پول و مسائل مربوط به آن، در بخش مهمی از زندگی همه‌ی ما نقش اساسی دارد، اما تحقیقات این حوزه تا کنون فقط بر عهده‌ی اقتصاددانان بوده است و به همین دلیل نیز بخشی از تجربه‌ی زیسته و تعامل فرهنگ و اقتصاد مغفول مانده است. بنابراین نیاز به تحقیقات جامعه‌شناختی در این حوزه، یکی از ضروریات جامعه‌ی دانشگاهی ما به شمار می‌آید چرا که دستاوردهای این تحقیقات می‌تواند در جامعیت تصمیم‌گیری‌های اقتصادی در سطح خرد و کلان موثر باشد.

جامعه‌شناسی پول به عنوان بخشی از جامعه‌شناسی اقتصادی، موضوع مهم و درخور توجهی است که به امروز کمتر به آن پرداخته شده است. امروزه بیش از هر زمان دیگری شاهد تسلط حوزه‌ی اقتصاد و پول بر فرهنگ و زندگی روزمره هستیم. نگاهی اجمالی به رسانه‌ها، حجم بالای تبلیغات بانک‌ها، جایزه‌های پولی با عناوین و جذابیت‌های مختلف، همه و همه بخشی از بازنمایی جذاب پول هستند. شیوع ناگهانی انواع کارت‌های بانکی یا همان پول‌های پلاستیکی در میان همه‌ی اقشار جامعه به ویژه خانواده‌ها، هدایای پولی وابسته به این کارت‌ها و یا انواع دیگر پول در شکل چک پول و غیره، ساختارهای ارتباطات خانوادگی و کنش‌های متقابل افراد را در حوزه‌های غیررسمی تغییر داده است. پول به لحاظ ظاهری هم به اشکال گوناگونی در آمده است. اسکناس دیگر تنها شکل پول نیست بلکه کارت‌های اعتباری، چک، بن خرید کالا، طلا و وجوه خارجی مانند دلار و یورو و … نیز پول به شمار می‌آیند منتهی چگونگی مصرف آنها در میان مردم، متفاوت بوده و معایب و محاسنی دارد. مثلا؛ استفاده از کارت اعتباری آسان و فراگیر شده است اما مشکلات خاص خود را دارد و یا وابستگی به شبکه اینترنتی برای دریافت و پرداخت پول، افراد را سرگردان می‌کند چرا که قطعی ناشی از مشکلات فنی در شبکه به یک عادت همیشگی تبدیل شده است و برای همین نیز در چنین مواقعی داشتن پول پلاستیکی (کارت بانک) با بی‌پولی یکی است. در سوی دیگر، اسکناس‌های بانکی رایج بوده، و نگهداری از آن نیز آسان است اما کهنه می‌شوند و امروزه اگرچه هنوز جایگاه ویژه‌ای دارند اما از کیفیت مطلوبی برخوردار نیستند. اسکناس از یک سو این مزیت را دارد که به آسانی بدست می‌آید و به آسانی نیز خرج می‌شود، اما از سوی دیگر همین مزیت، چهره‌ی منفی آن نیز به شمار می‌آید چرا که سختی ردیابی و شناسایی آن، قابلیت تقلبی شدنش را بالا برده و به بی‌ارزشی پول منجر می‌شود که البته این قضیه، شامل چک پول هم می‌شود.

از بخش نمادین پول که بگذریم به فضایی می‌رسیم که پول وارد فضای خصوصی زندگی می‌شود و معنای دیگری پیدا می‌کند. به منظور تبیین موقعیت جامعه‌شناختی پول در این فضا می‌توان آن را در خانواده مورد بررسی قرار داد، مثلا پول شوهر، پول همسر و پول فرزندان، و اینکه چگونه تغییرات در مفاهیم زندگی خانوادگی و روابط جنسیت‌ها با یکدیگر و با جامعه در نحوه‌ی استفاده از پول خانواده تاثیر دارند. این بخشی است که جنبه‌ی نمادین پول به کنار رفته و پول وارد فضای خصوصی زندگی می‌شود و معنای دیگری پیدا می‌کند.

اشتغال زنان در شرایط کنونی جامعه، تغییراتی را در ساختار روابط اقتصادی ایجاد کرده است. «پول خانواده، نوع مخصوصی از پول رایج است. بدون در نظر گرفتن منابع پولی آن، زمانی که پول وارد اقتصاد خانواده می‌شود، تخصیص (از نظر زمان و مبلغ) و استفاده از آن، به طور کلی تابع قوانینی متمایز از بازار است. هر نوع تغییراتی در نقش جنسیت و ساختار خانواده در معنا و نحوه‌ی استفاده از پول تاثیر می‌گذارد. کاربرد پول در خانواده و نگرش نسبت به آن، حاکی از مدل منطقی و سودمندی پول است، که تمایل به اقتصاد بازار دارد. پول در خانواده بر اثر ساختار روابط اجتماعی و سیستم ویژه‌ی هر خانواده دگرگونی می‌یابد، بدین ترتیب پول سازمانی، خیریه، جایزه و یا کثیف، همگی معانی اجتماعی منحصر به فردی دارند» (فرنهام، آرگایل، 1384: 50).

یک اسکناس در حوزه‌ی اقتصاد فقط یک اسکناس است ولی وقتی وارد جامعه می‌شود دیگر تنها یک اسکناس نیست. معمولا اسکناس‌های نو به‌لحاظ ارزشی‌های زیبایی‌شناختی، عرفی و‌سلیقه‌ای با اسکناس‌های کهنه تفاوت دارند و تمایل برای خرج کردنشان در بین توده‌ی مردم کمتر است. در این میان اسکناس‌هایی هم هستندکه خرج‌کردنی نیستند. اسکناس‌هایی‌که ممهور به مهر و امضاء اشخاص خاصی هستند و این البته نشان‌گر قداست پول و ارزش آن اسکناسی است که با موجودیت قبلی‌اش –یعنی پیش از مهر و امضاء- تفاوت پیداکرده است. پول در فرهنگ و ادبیات ما یکی از ریشه‌های خیروشر است. تشبیه»چرک‌کف دست»، نشانگر بی‌اهمیت و بی‌مقدار بودن پول بوده و گاهی نیز به این معنی است که پول، ضمن کثیف بودنش، به سادگی نیز از دست می‌رود. این سخن صائب که می‌گوید: » به زر هرآنچه برآید به زور نتوان کرد»، نشانگر قدرت پول است. » آدم پول را پیدا می‌کند، پول، آدم را پیدا نمی‌کند» و بسیاری از امثال دیگر، نشانگر این است که پول، گرچه در فرهنگ ما مذمت شده است اما از سوی دیگر قدرت مسلط آن در بخش مهمی از زندگی، غیرقابل انکار است هرچند که برای این اهمیت و قدرت نیز بایستی حد و حدودی قائل شد.

به نظر می‌رسد این روزها هر سخنی که آغاز می‌شود، پایانش با سخنی درباره‌ی پول رقم می‌خورد و یا دستکم پول بخشی از گفتگو را تشکیل می‌دهد. حضور مسلط و موثر پول در بیشتر عرصه‌های مهم و حیاتی به اندازه‌ای فزونی گرفته است که ما آن را کلید همه‌ی قفل‌ها و برطرف کننده‌ی همه‌ی نحوست‌ها و صعوبت‌ها تصور می‌کنیم. هرچند ممکن است پول فقط یک مفهوم باشد اما افراد انسانی به دلیل درهم‌تنیدگی و تعامل تنگاتنگ با پول، به گونه‌ای با خصوصیات و کیفیات آن عجین شده و بر آن مسلط گشته است که خود انواع گوناگونی از آن را در اشکال مختلفی ساخته و پرداخته کرده است. افراد به روش‌های مختلفی پول را دسته بندی، تعریف، طبقه بندی، استفاده، نگهداری و ذخیره می‌کنند و بر اساس ذهنیت و عملکردشان به آن هویت می‌بخشند. اما در عین حال از این نکته نیز نباید غافل شد که این تفکر که پول مفهومی واحد و غیرشخصی بوده و زندگی مدرن را عقلانی ساخته است، می‌تواند دوباره مطرح شده و مجدد مفهوم پردازی شود.

جامعه‌ی ایران در دهه‌های اخیر شاهد ورود چشمگیر زنان به فضاهای اجتماعی، از جمله دانشگاه و بعد از آن بازار کار است. طرح‌های اقتصادی چون؛ هدف‌مند سازی یارانه‌ها، نحوه‌ی دخل و خرج و شئون زندگی را تغییر داده است. تورم‌های مقطعی و تحریم‌های خارجی از جمله مسائل کلانی است که اثر خود را بر زندگی و دیدگاه افراد نسبت به تعاملات اقتصادی می‌گذارد. این تغییرات کلان باعث تغیرات مسائل خردی می‌شود که به پول ارتباط دارند. مثلا نوع هدیه‌ها تغییر کرده و از صورت جنسی به صورت نقدی تبدیل گشته است. و یا نوع پس‌اندازها که قالبهای گوناگونی به خود گرفته است و همچنین اشکال دیگری از اینگونه جابجایی‌ها که می‌تواند به‌عنوان پدیده‌های نوظهور جامعه‌شناختی بررسی شوند.

دیدگاه زنان امروز نسبت به پول چیست؟ پول چه نقشی در زندگی شخصی و اجتماعی آنان دارد؟ آیا مناسبات قدرت در خانواده‌هایی که زنان‌شان شاغل هستند تغییر کرده است؟ زنان چگونه به پول هویت می‌بخشند؟ چگونه طبقه‌بندی کرده و آن را سازمان می‌دهند؟ مسئله‌ی دخل و خرج چگونه سامان میابد؟ زنان، پول را چگونه تفکیک می‌کنند؟ روش ذخیره سازی و یا پس اندازشان چگونه است؟ از چه کسانی و چگونه شیوه‌ی پس‌انداز کردن را می‌آموزند ؟ آیا پدیده‌ی مستقلی به‌نام «پس‌انداز زنانه» وجود دارد؟ رویکرد زنان نسبت به پول چیست؟ عقل معاش چگونه و با چه رفتاری تعریف می‌شود؟ زنان چگونه پول را نمایش می‌دهند؟ این‌ها سوالاتی هستند که این پژوهش قصد پاسخ به آنها را دارد. بدون شک دامنه‌ی سوالات با ورود به میدان تحقیق گسترده تر خواهد شد.

برگزیدن موضوع این تحقیق، مانند سایر موضوعات مبتلا به اجتماعی، یک دغدغه‌ی شخصی بود که دیرگاهی بود در ذهنم جولان می‌داد. هرچند که این موضوع، تماما عین تجربه‌ی شخصی خودم نبوده و بخشی از آن را عموما در میان برخی از خانواده‌هایی که به دلایلی چون؛ قرابت، رفاقت، همجواری، همکاری و … با آنها ارتباط داشتم، مشاهده نموده‌ام، اما حساسیت‌های ذهنی‌ام برانگیخته شده بود که بدانم و بفهمم که حضور پول در بیشتر کنش‌های اجتماعی چگونه حس میشود، در عین حال که در بسیاری از تعاملات اجتماعی سعی می‌شود این حضور انکار شود. البته در اینجا منظور از تعاملات، تعاملات گروه نخستین است، اگر نه حضور پول باعث سهولت در تعاملات گروه ثانوی نیز شده است که پیش از این و در زمان معاملات پایاپای به سختی امکان‌پذیر بود.

بدین منظور، از فرصت تهی بودن ذهنم از هرگونه داده و پیشفرضی بهره جسته و نخستین مصاحبه را با خودم انجام دادم و نظراتم راجع به پول را در یک فایل صوتی ضبط و بر روی کاغذ پیاده نمودم. اما آنچه در پی خواهد آمد عین توصیف تجربه‌ی زیسته‌ی خودم نیست بلکه یک نگاه کلی به قضیه است که بخشی از آن برگرفته از مصاحبه‌ی پیشگفته و تجربه‌ی زیسته‌ی خودم و بخشی هم عین تجربه‌ام می‌باشد و من سعی کرده‌ام آن را با اندکی جرح و تعدیل بازگو نمایم.

تجربه‌ی بیست ساله‌ی زندگی مشترک و داشتن دو فرزند، مرا را وارد حوزه‌ی جدیدی از تجارب زندگی کرد. این تجارب در حوزه‌ی پول، اعم از مدیریت آن در زندگی، تصمیم‌گیری در هزینه کرد، پس‌انداز، سرمایه‌گذاری و غیره با دوران پیش از ازدواج متفاوت بود.

متفاوت بودن نگاه ارزشی به یک زن خانه‌دار را در دوره‌ی زندگی مشترک درک نمودم. من به تجربه دریافتم که در یک جابجایی فرهنگی، ارزشدار بودن زن خانه‌دار به خاطر مدیریت زندگی و فرزندانش، جای خود را به ارزشمند بودن زن به خاطر درآمد پولی‌اش داد و من در تجربه‌ی زیسته‌ی خودم نیز غلبه‌ی این جابجایی فرهنگی را به شدت احساس می‌کردم. به این معنی که سرمایه‌ی فرهنگی و اجتماعی‌ام با گذشت زمان و ادامه‌ی تحصیلات و ارتقای مدارج علمی و دانشگاهی‌ام افزایش یافت، اما برای دیگران همواره این پرسش وجود داشت که چرا با وجود اینهمه سرمایه‌ی علمی و اجتماعی هنوز نتوانسته‌ام سرمایه‌ی اقتصادی‌ام را متناسب با سرمایه‌های دیگرم افزایش دهم.

مطابق تربیت خانوادگی‌ام که یک تربیت سنتی و ایرانی غالب بر جامعه‌ی آن روزگار بود، سخن گفتن از پول به عنوان عنصر صرفا مادی و تجاری، ناروا شمرده می‌شد. چرا که علاوه بر پذیرفتن جنبه‌ی مادی پول، به دلیل کارسازی آن در حوزه‌های انسانی، قداستی نیز برای پول قائل بودند و این قداست حرمت پول را در پی داشت و برای پاسداشت این حرمت، حریمی تعریف شده بود که ورود و خروج به این حریم، قواعد خاصی داشت و هرگز نمیشد پول را فقط یک وسیله‌ی داد و ستد تلقی نمود، بلکه بسیاری از مفاهیم عرفی و اجتماعی را در دل خود داشت که عدول و عبور از آنها قهرهای گوناگون عرفی و اجتماعی و خانوادگی و دینی را در پی داشت.

در اوایل دهه‌ی هفتاد که با پیشنهاد ازدواج خواستگارم (همسرم) روبرو شدم، اطمینان داشتم که حق انتخاب با خودم است و خانواده‌ام نیز چونان یک خانواده‌ی متمدن و اصیل، موافقت‌شان را به موافقت من منوط خواهند نمود اما تردید داشتم که با ورود من به جزئیات خواستگاری و شریک زندگی آینده‌ام و مطمئن شدن از آینده‌ی مالی در زندگی مشترکم موافق باشند بنابراین در اثر همان تربیت خانوادگی، هرگز به خودم اجازه ندادم که در جریان خواستگاری و مذاکرات مربوط به آن که ظاهرا همه‌ی حقوق این مرحله متعلق به عروس و داماد آینده است و اما عملا در سیطره‌ی عرف و اجتماع و زیر ضربه‌ی قوانین نانوشته‌اش می‌باشد، سخن از یکی از مهمترین ارکان تشکیل یک خانواده‌ی سالم و آسوده یعنی میزان درآمد سرپرست آینده‌ی خانواده بر زبان جاری سازم چرا که از یکسو تشکیل خانواده یک امر مقدسی تلقی میشد و ضمانت مالی آن را یک ضمانت الوهی دانسته و هرگونه کنجکاوی در میزان درآمد خواستگار را نوعی بی‌اعتمادی به رزاقیت باریتعالی که در عبارت‌هایی چون؛ خدا روزی رسان است و هرآن کس که دندان دهد نان دهد و غیره متجلی شده است می‌دانستند و از سوی دیگر در دل سنت و تربیت پیشگفته، مردسالاری، فرهنگ غالب بود و در این فرهنگ نیز بسیاری از جنبه‌های اساسی زندگی همچون مسائل مالی، جنبه‌های مردانه‌ی زندگی به شمار می‌آمدند و زن هیچگونه ورود اساسی در آن نداشت.به بیان دیگر، وضع مقررات سختگیرانه‌ی عرف و سنت در حوزه‌ی پول، به منظور جلوگیری از غلبه‌ی جنبه‌ی شیطانی پول است که در فرهنگ ما سرمنشأ بسیاری از ناراستی‌ها و نابهنجاری‌ها قلمداد می‌شود.

یکی از الزامات این جنبه‌ی مردانه‌ی زندگی اینست که میزان درآمد شوهر و سرپرست خانواده همواره باید برای زن و مدیر خانه، نامکشوف بماند و زن نیز هیچگونه حقی در دانستن این راز زندگی‌اش ندارد که دست بر قضا یکی از آسیب‌های جدّی خانواده‌ها نیز همین پنهان بودن درآمد شوهر و شریک نبودن شریک کل زندگی یک مرد در تصمیمات جزء همان زندگی یعنی مسائل مالی می‌باشد.

با آغاز زندگی مشترکم، بی‌آنکه در بودجه‌ی سالانه و ماهانه‌ی زندگیمان، ردیفی برای بودجه‌ی شخصی‌ام داشته باشم از بیشترامکانات یک زندگی خوب و رضایت‌بخش همواره بهره‌مند بودم و هرآنچه برای یک زندگی خوب ضرورت داشت، اعم از اسباب و اثاثیه و دیگر مایحتاج خانه که عموما متعلق به حوزه‌ی مدیریتی زن خانه (زن خانه‌دار) می‌باشد فراهم میشد منتهی به سیاق همان سنت غالب جامعه، مدیریت مالی همه‌ی نیازمندی‌های این زندگی با همسرم بود. اما برخی اوقات که برای داشتن یک کالایی، سلیقه‌ی شخصی‌ام را در میان می‌آوردم و دست آخر به سلیقه و نظر همسرم تمکین نموده و منصرف میشدم، داشتن استقلال مالی وسوسه‌ام می‌نمود. و برای همین، از فرصت‌هایی که برای اشتغالم به وجود آمده بود استفاده نکردم. البته این تصمیم مدلیل دیگری نیز داشت و آن پایبندی‌‌ام به پیمان نخستینم با همسرم بود.

تجربه‌ی زیسته‌ی دیگری مربوط به دوستی بود که چندسالی از من بزرگتر بود و زودتر از من هم ازدواج کرده بود اما تقریبا در شرایط یکسانی با من قرارداشت و تا اینجای سخنانم نیز اشتراکاتی با هم داشتیم. وی می‌گفت: من برعکس شما که هیچ نیازی به داشتن پول شخصی در خود احساس نمی کردید، داشتن آن را حق خودم می‌دانستم و انتظار داشتم تا همسرم تمایز بین مخارج خانه و حقوق شخصی مرا به رسمیت بشناسد و چون نه تنها این اتفاق نمی‌افتاد بلکه به این بهانه که مطالبه‌ی پول (خرجی یا همان نفقه) توسط زن از شوهرش، ادبیات ناپسندی در حریم خانواده است و در شأن من نیست که چنین درخواستی داشته باشم، با واکنش‌های قهرآمیزی نیز مواجه میشدم و برای همین نیز روز به روز نیازم به داشتن استقلال مالی را بیشتر احساس می‌کردم. 

وقتی سخن از تعاملات مالی به خارج از خانه وتقابل زن و شوهر کشیده شد، از تقابل همین زن و شوهر با نزدیکانشان سخن به میان آمد که مرزبندی‌های جدیدی را در روابط خانوادگی نشان میداد که عمدتا از عدم تعامل صادقانه‌ی نزدیکان ناشی میشد. ایشان با توصیف تجربه‌ی خود، این بخش از سخن به روشنی هرچه تمامتر بیان نموده و گفتند: وقتی در شرایطی قرار گرفتیم که می‌بایست صاحب‌خانه‌ای می‌شدیم، با اندک کمکی از سوی نزدیکانمان می‌توانستیم صاحب‌خانه شویم و به اعتبار روابط خانوادگی و تعاملات پیشین با نزدیکانمان این انتظار را داشتیم که آنها علاقه و محبت خود را با کمک خود برای خانه‌دار نمودن ما ابراز نمایند، و با اینکه چنین امکانی برایشان وجود داشت اما از هرگونه کمکی دریغ نمودند و این رفتار یا به عبارت دقیق‌تر تغییر رفتار آنها، موجب تغییر رفتار من نسبت به آنها شد و خونگرمی و صمیمیت، جای خود را به احترام بی‌روح و فرمایشی داد.چرا که هیچ دلیل موجهی اعم از نگرانی از برگشت یا تاخیر در برگشت پولشان برای کمک نکردنشان وجود نداشت.

در سوی دیگر کسانی قرار داشتند که بر ما پیشدستی نموده و پیش از آنکه ما از آنها درخواستی داشته باشیم خالصانه اعلام آمادگی نموده بودند که هرآنچه در توان دارند را در اختیارمان می‌گذارند تا ما صاحب‌خانه شویم که اتفاقا با کمک همین گروه، صاحب خانه شدیم، و برای همین نیز این افراد، بیش از پیش برایمان عزیزتر شدند.

صرفنظر ازاینکه پول چه میزان ارزشمند است، ارزش تصمیم کسانی که داوطلبانه و صمیمانه به یاری ما شتافتند نزد ما بیشتر از ارزش ریالی آن بود و به نظر ما جان تازه‌ای به پول و نقش آن در روابط اجتماعی بخشید و نگاه ما نیز به این پول، متفاوت از نگاه ما به پول‌های دیگر بود.

آنچه از تلفیق تجربه‌ی زیسته‌ی خودم با توصیف دوستم از تجربه‌ی خودش دریافتم این بود که رفتارهای متفاوت با پول هم سوال برانگیز است. پرسش‌هایی از این دست که؛ چرا یک زن پس‌اندازش را از شوهرش پنهان می‌کند اما آن دیگری با شوهرش حساب مشترک دارد؟ چرا یک مرد بیشتر اموالش را به نام همسرش انتقال می‌دهد اما آن دیگری زن را دارای چنین حقوقی ندانسته و آن را نوعی سرکش نمودن زن تلقی می‌کند. عقل معاش کجاست و با چه رفتار مالی محقق می‌شود؟ چرا یک زن برای تسلیم نمودن شوهرش، مهریه‌اش را به اجرا می‌گذارد و آن دیگری مهریه‌اش را به نگاه مهربانانه‌ی همسرش می‌بخشد و دوام زندگی را در فراسوی مهریه و نفقه جستجو می‌کند؟ چه میزان از مشاجرات خانوادگی بر سر مسائل مالی است؟ و آیا مشکل اصلی این مشاجرات پول است یا پول بهانه‌ای است برای پنهان نگه داشتن مسائل بزرگتر؟

به ممجموعه‌ی این سوالات در پژوهشی با عنوان معنای اجتماعی پول پاسخ داده شده است که به تدریج در سایت انسان شناسی و فرهنگ منتشر خواهد شد. سوالات اصلی این پژوهش به این ترتیب است که:

در تجربه‌ی زیسته‌ی زنان متاهل، پول چند نوع است و چه معنایی دارد؟

چه تنوع‌هایی در استراتژی‌های پولی زنان وجود دارد؟ و زنان چه موقع، چرا و چگونه استراتژی‌های پولی خود را تغییر می‌دهند؟

 

 


گفت وگو با ايزابل آلنده

گفت وگو با ايزابل آلنده

شخصيت هاي مونث داستان هاي من همگي برده اند !

مترجم: ليلامرادي

 
 
Author Isabel_Allende,_1990.jpg: MDCarchives derivative work: Gobonobo (talk)

بعضي از كتاب ها با ايده يي مبهم آغاز مي شوند مانند «جزيره زير دريا» رمان اولم، «خانه اشباح»، با شخصيت ها شروع مي شوند كه بيشتر آنها از اعضاي خانواده ام الگوبرداري شده بودند. رمان دومم بر اساس يك جنايت واقعي كه توسط ارتش در زمان ديكتاتوري در شيلي رخ داده بود (1973) نوشته شد. كتاب هاي ديگرم رمان هاي تاريخي هستند مانند: «دختر سرنوشت»
     ايزابل آلنده متولد 2 آگوست 1945 در شهر ليماي پرو است: جايي كه زماني پدرش به عنوان ديپلمات شيليايي فعاليت مي كرد. او به عنوان دختر يك ديپلمات شيليايي به دور دنيا سفر كرد. پدرش پسرعموي سالوادور آلنده، رييس جمهوري شيلي بود. آلنده در ابتدا روزنامه نگار بود و بعد از مصاحبه با پابلو نرودا كه او را بدترين روزنامه نگاري معرفي كرده بود كه در عمرش ديده و به او توصيه كرده بود كه مي تواند رمان نويس بهتري باشد تا خبرنگار، به سمت نوشتن داستان سوق داده شد. «خانه ارواح» نخستين رمان آلنده بود كه در سال 1982 در 40 سالگي اش منتشر شد. ايزابل آلنده اين نويسنده شيليايي، ممكن است كه در كاليفرنيا زندگي كرده باشد، اما آثارش حال وهواي جهاني دارد، حتي فراجهاني. كتاب هايش مملو از كاراكترهاي زن سرشار از زندگي و رگه هايي از رئاليسم جادويي است و تعدادي از آنها مانند «خانه ارواح» و «از عشق و سايه ها» فيلم شده اند. آلنده به عنوان يك نويسنده، در جاهاي مختلفي زندگي كرده است: در شيلي به عنوان روزنامه نگار، در ونزوئلابه عنوان تبعيدي سياسي و اكنون در ايالات متحده به عنوان نويسنده و فعال حقوق زنان. تاكنون از وي بيش از 17 كتاب منتشر شده است كه 12 تاي آنها به فارسي ترجمه شده است: «زورو»، «اينس روح من»، «جنگل كوتوله ها»، «دختر بخت»، «پائولا»، «تصوير كهنه» و… «جزيره زير دريا» آخرين رمان وي است كه از زبان اصلي توسط «زهرا رهباني» ترجمه و از سوي نشر «گل آذين» منتشر شده است. «جزيره زير دريا» خواننده را به 200 سال قبل بازمي گرداند: زماني كه قيام بردگان منجر به تولد «هاييتي» به عنوان نخستين جمهوري مستقل سياهان در جهان شد. بخشي از رمان در كشتزارهايي مي گذرد كه انقلاب بردگان از آنجا آغاز شد: تنها واقعه شگفت انگيزي كه در تاريخ قيام بردگان به پيروزي انجاميد: ماجراي رمان در هاييتي و نيواورلئان در اواخر سال هاي 1700 و اوايل 1800 ميلادي رخ مي دهد. رمان درباره زن برده يي است كه براي آزادي خود تلاش مي كند و آلنده از اين موضوع به نحوي استفاده كرده تا از تبعيض نژادي در روح بسياري از سياستمداران امريكايي انتقاد كند و همين موجب شد تا همزمان با انتشار اين رمان در امريكا، حواشي بسياري را با خود همراه سازد و جنجال به پا كند. امريكاي جنوبي هميشه براي آلنده عزيز خواهد بود. او هنوز داستان هايش را به زبان اسپانيولي مي نويسد و «جزيره زير دريا»، شاهد اين مدعاست. در اين مصاحبه كه برگزيده چند مصاحبه آلنده با مطبوعات غربي است، وي افكارش را درباره اين رمان و هاييتي با خوانندگانش در ميان مي گذارد و درباره نقش تساوي حقوق زن در نوشته هايش بحث مي كند.
    
    در مطبوعات مكررا از «ساريته» -كاراكتر اصلي «جزيره زير دريا»- به عنوان يك «زن قوي» نام برده مي شود. تاريخ هميشه توسط فاتحان يا كساني كه بر مسند قدرتند نوشته مي شود، اما با اين وجود ساريته هنوز هيچ آزادي اي ندارد. او تسليم نژاد آفريقايي و منزلت انساني خويش است. چرا تصميم گرفتيد كه يك برده جوان دختر را در مركز داستان قرار دهيد؟
    موضوع آزادي به ويژه براي زنان ذهن مرا به خود مشغول كرده است. زنان مورد سوءاستفاده و تجاوز قرار مي گيرند آنان ضعيف ترين ضعفا هستند. آنان بايد قوي و آسوده خاطر باشند تا بتوانند بر موانعي كه سر راه سرنوشت شان سبز مي شود، غلبه كنند. اين موضوعات يك داستان خوب مي سازند. بيشتر شخصيت هاي مونث داستان هاي من به شيوه يي برده اند، اما تا زمان نوشتن «ساريته» من درباره يك برده ننوشته بودم. داستان ساريته، يك مورد حاد است.
    
    كتاب هاي شما خوانندگان را به مكان هاي زيادي از جمله زادگاه شما در شيلي و محله كنوني تان در سانفرانسيسكو مي برد. چه چيزي باعث شد كه شما درباره دوران استعمار هاييتي در «جزيره زير دريا» بنويسيد؟
    من اصلابنا نداشتم اين رمان [خاطرات زير دريا] را بنويسم. من قبل تر از آن يك رمان نوشته بودم به اسم «زورو». يكي از فصل هاي اين رمان در نيواورلئان رخ مي دهد. به آنجا رفتم و چندين بار درباره نيواورلئان تحقيق كردم. در ضمن اين تحقيق متوجه شدم كه بخش زيادي از شخصيت اين شهر، 200 سال پيش توسط 10 هزار پناهنده كه از هاييتي گريخته بودند، شكل گرفته است. آنها به همراه خانواده ها و برده ها و همسران رنگين پوست و بچه هايشان از هاييتي گريختند. حادثه عجيبي بود. اين حادثه شهر نيواورلئان را به كلي دگرگون كرد. بنابراين وقتي براي نوشتن رمان جديدم درباره نيواورلئان تحقيق كردم، نياز داشتم بدانم اين 10 هزار پناهنده چرا به نيواورلئان رفته بودند.
    
    چه نوع تحقيقاتي انجام داديد كه به طور موثق نشان دهنده اوضاع قرن 18 و 19 سنت دومينگو، هاوانا و نيواورلئان بود؟
    كتاب هايي درباره تاريخ كاراييب، هاييتي، اروپا و ايالات متحده را خواندم. همه شان به هم مربوط بود و همچنين چندين زندگينامه از توسانت لوورچر [رهبر انقلاب هاييتي كه ملقب به ناپلئون سياه بود، (1803-1743) ] و تريلوژي بي نظير مديسن اسمارت بل [نويسنده امريكايي، 1957) ] درباره توسانت لوورچر خواندم.
    
    من از طرفداران رئاليسم جادويي هستم و از رمان «خانه ارواح» بسيار لذت بردم. چندين رمان متوالي را از شما خوانده ام، اما از اين ژانر ادبي در رمان هايتان به يك اندازه استفاده نكرده بوديد. در «جزيره زير دريا» چگونه از رئاليسم جادويي بهره گرفته ايد؟
    جادو ي بسياري در «جزيره زير دريا» وجود دارد. توصيف شورش بردگي در هاييتي بدون «وودو» و قدرت هاي معنوي اي كه مذهب به بردگان مي دهد، غيرممكن است. به درستي سحر و جادو است. آنان در مذهب شان توسط «لائوس» قدرتمند مي شوند. در حالت خلسه آنها قدرت لائوس را دارند كه به آنها قدرت و شجاعتي باورنكردني مي دهد. آنان با قمه عليه توپ و گلوله هاي ناپلئون مي جنگيدند، به خاطر اينكه معتقد بودند كه در ازاي هر جنگجوي سياهپوست، صد هزار روح از جزيره يي زير دريا (بهشت، گينه [كشور گينه بي سائو]، آن دنيا) براي كمك به آنها مي آيند.
    
    بنياد ايزابل آلنده به دنبال عدالت اقتصادي و اجتماعي براي زنان است، دليلي كه با اعتقادات شما همخواني دارد. شخصيت هاي مونث شما اغلب به خاطر جنسيت شان ناديده گرفته مي شوند، اما مي توانند پرشور، مفيد و مصمم باشند. جايگاه فمينيسم در داستان هاي شما كجاست؟
    من مدت ها پيش از ورود نهضت فمينيست به كشورم شيلي، فمينيست بودم. هميشه به نابرابري جنسي آگاه بودم، هميشه مي خواستم مستقل باشم. اين نهضت (فمينيست) شخصيت مرا، تصميمات مرا، زندگي مرا، نوشته هاي مرا و بنياد مرا شكل داد.
    
    يك روز معمولي را كه صرف نوشتن مي كنيد و عادت هاي غيرمعمولي نوشتن تان را توصيف كنيد. آيا هنوز كتاب هايتان را در روز خوش يمن هشت ژانويه زماني كه «خانه ارواح» را شروع كرديد، آغاز مي كنيد؟ آيا اين روز در طول اين سال ها، هنوز هم براي شما شانس مي آورد؟
    هشت ژانويه، روز خوش شانسي من بوده است. من همه كتاب هايم را در اين روز شروع كرده ام و همه خوانندگان نيز از آنها به خوبي استقبال كرده اند. روزانه 8 تا 10 ساعت تا زماني كه نخستين پيش نويس آماده مي شود، مي نويسم. بعد مي توانم كمي استراحت كنم. خيلي مقرراتي هستم. در سكوت و تنهايي مي نويسم. شمعي روشن مي كنم تا افكار الهام بخش و خلاقيت هنري در من فعال شود. اطراف خودم را با عكس هاي آدم هايي كه دوست شان دارم -مرده و زنده- پر مي كنم.
    
    چطوري يك رمان را مي نويسيد؟ با طرح يك ايده، ايده يك كاراكتر يا يك دوره تاريخي؟
    بستگي دارد. بعضي از كتاب ها با ايده يي مبهم آغاز مي شوند، مانند «جزيره زير دريا» رمان اولم، «خانه اشباح»، با شخصيت ها شروع مي شوند كه بيشتر آنها از اعضاي خانواده ام الگوبرداري شده بودند. رمان دومم بر اساس يك جنايت واقعي كه توسط ارتش در زمان ديكتاتوري در شيلي رخ داده بود (1973) نوشته شد. كتاب هاي ديگرم، رمان هاي تاريخي هستند مانند: «دختر سرنوشت» كه از كشف طلادر 1848 در كاليفرنيا [اين كشف توسط جيمز مارشال آغاز شد و سپس و از تمام قاره ها براي كشف طلابه كاليفرنيا هجوم آوردند] الهام گرفته شده بود (1848) . براي ديگر كتاب هايم نيز چنين كارهايي انجام دادم.
    
    درباره فرآيند آفرينندگي اثر بگوييد. گذشته و حال، چگونه به هم پيوند مي خورند؟
    كتاب هاي من از روي تجربه هاي شخصي خودم، خاطراتم و داستان هايي كه از جاهاي مختلف به من مي رسد، نوشته مي شود. هر كسي داستان خودش را دارد، دنيا پر از داستان است. فرآيند خلق داستان رازآلود است. نمي دانم، چرا ناگهان موضوعي مرا دربرمي گيرد و تا زماني كه آن را بررسي نكنم و ننويسم، مرا رها نمي كند.
    
    نقش زنان در آثار شما چيست؟
    ساختن كاراكترهاي زن براي من آسان است: زيرا من در ميان زناني قوي زندگي كرده ام. از زماني كه خيلي جوان بودم با آنها و براي آنها كار كرده ام، زنان را بسيار خوب مي شناسم. كتاب هاي من بر اساس احساسات، عواطف و روابط است. در اين حيطه ها زنان حرفه يي هستند: بنابراين خيلي عجيب نيست اگر شخصيت هاي رمان هاي من زنان باشند.
    
    شما با فروش بيش از 51 ميليون نسخه كتاب، بيشترين خوانندگان امريكاي لاتين را در دنيا داريد و شما تنها كسي هستيد كه بيش از يك سال در فهرست پرفروش ترين كتاب هاي نيويورك تايمز باقي مانده ايد. اين موفقيت را چگونه كسب كرديد؟
    من براي اين موفقيت بسيار خوشحالم: زيرا اين آزادي را به من مي دهد كه بدون هيچ فشاري بنويسم، به شيوه خودم.
    مرا قادر مي سازد كه خانواده ام را اداره كنم و به فرزندانم و نوه هايم آموزش بدهم و يك بنياد براي بهبود شرايط زنان و دختران تاسيس كنم. اين موفقيت در جايي بيرون از من اتفاق افتاده است و تاثير عميقي بر من نگذاشته است. من به روش خودم زندگي مي كنم، تغييرات زيادي نكرده ام. من همان زن قبل از چاپ خانه اشباح هستم. در دايره خصوصي ام، من يك مادر، مادربزرگ، همسر، دوست، دختر و… هستم. موفقيت در طايفه كوچك من هيچ معني اي ندارد.
    
    همان طور كه اشاره كرديد نهضت فمينيست با تحصيلات زنان شروع شد. واقعيت امريكاي لاتين را در اين حوزه چگونه مي بينيد؟ آيا باور داريد كه دولت و جامعه به طور كلي اين موضوع را در اولويت قرار داده است؟ در چه حوزه هايي معتقد يد كه بايد به زنان قدرت بيشتري داده شود؟
    اگر صفحه وب سايت موسسه مرا ببينيد، پاسخ كاملي براي اين سوال خواهيد يافت. ماموريت موسسه اين است كه شرايط زنان و دختران از لحاظ آموزش، سلامت (شامل سلامت خانواده) و مصونيت را بهبود بخشد. فقيرترين و عقب مانده ترين نواحي در دنيا جاهايي است كه زنان را مقهور مي سازند و مورد سوءاستفاده قرار مي دهند. بهبود شرايط زنان موجب بهبود خانواده، جامعه و در بعد وسيع تر بهبود شرايط كشور مي شود. هر سرمايه گذاري اي روي زنان سريعا به ثمر مي نشيند. زنان تنها كساني هستند كه قادر خواهند بود مردسالاري را حذف كنند. زماني كه اين اتفاق بيفتد همه ما برنده خواهيم بود. مردان هم به اندازه زنان برنده خواهند بود.
    
    در پايان، اگر بخواهيد پيامي به زنان بدهيد، آن پيام چيست؟ آيا پيامي براي زنان امريكاي لاتين و كساني كه آثار شما را در ديگر كشورها مورد تحسين قرار مي دهند، داريد؟
    خواهران، با هم صحبت كنيد! باهم ارتباط داشته باشيد و آگاه باشيد! گروه هاي زنانه تشكيل بدهيد، تجربه هايتان را با هم به اشتراك بگذاريد. با هم كار كنيد! خطر كنيد! ما با هم شكست ناپذير مي شويم. چيزي وجود ندارد كه از آن بترسيد و مي خواهم از تمام كساني كه كتاب هاي مرا با آغوش باز مي خوانند، عميقا تشكر كنم، به ويژه كساني كه براي من نامه مي نويسند. ارتباطي كه با خوانندگانم دارم مرا بسيار خوشحال مي كند و به حرفه شگفت انگيز نوشتن معنا مي دهد.
    

 روزنامه اعتماد

خريدوفروش 3 تا 12ميليون توماني جنين و تخمك

خريدوفروش 3 تا 12ميليون توماني جنين و تخمك
گزارش «شرق» از بازار جديد دلالي در پايتخت

نويسنده: محمدحسين نجاتي

بازار غيررسمي خريدوفروش جنين و تخمک، در کنار فعاليت مجاز برخي مراکز درمان ناباروري رونق گرفته است. در حالي که اغلب اهداکنندگان جنين و تخمک، بدون چشمداشت مالي و با نيت انساندوستانه، بخشي از نياز زوج هاي نابارور را با همياري پزشکان متعهد، تامين مي کنند، عده اي سودجو، به فعاليت دلالي در اين حوزه پرداخته اند. بر اساس بررسي صورت گرفته، دلالي در خريدوفروش جنين و تخمک، بازاري شبيه به خريدوفروش کليه پيدا کرده و سودجويان با انتشار آگهي هاي مختلف در مناطق پرتردد شهري، اقدام به خريد تخمک از فرد اعطا کننده با مبلغي بين يک تا سه ميليون تومان و فروش آن به فرد متقاضي از پنج تا هفت ميليون تومان مي کنند. از طرف ديگر، دلالان مبلغ پنج تا هفت ميليوني را به اعطا کننده جنين پرداخت مي کند و مبلغ 9 تا 12ميليوني را از متقاضي جنين، مي گيرند. سال هاست که افزايش ميزان ناباروري در جامعه، باعث شده است، مراکز درماني به روش هاي جايگزين در درمان ناباروري به شکل «اهدا» رو بياورند؛ اقدامي که از نظر علمي براي زوج هاي نابارور نتيجه بخش بوده است و باعث شده روش هاي جايگزين مورد توجه هرچه بيشتر زوج هاي نابارور قرار گيرد. با اين حال خالي بودن تقريبي بانک اهداي جنين و تخمک در برخي مراکز درماني باعث شده دلالان، زودتر از برنامه ريزان بهداشت و درمان کشور، پا به ميدان بگذارند.

پول ما نقدنقد است
يکي از دلالان خريدوفروش جنين و تخمک، با درج شماره موبايلي در آگهي ها، هفته اي پنج تا 10 مراجعه کننده دارد که به گفته او، در ميان اين 10نفر فقط يکي، دو نفر متقاعد به انجام فرآيند اهدا مي شوند. براي آنکه، اطلاعات خود را به راحتي ارايه دهد، بايد مطمئن شود که فرد تماس گيرنده مشتري است. او مي گويد: «اگر خواهر يا همسر شما، آمادگي اهداي جنين و تخمک را داشته باشد، در مرحله اول قراردادي بسته مي شود، پس از آن، خواهر يا همسر شما، در مطب آزمايش مي شوند و اگر مشکل خاصي نبود، براي اهداي تخمک آمپولي در مطب زده مي شود و دو هفته بعد، فرآيند اهدا انجام مي شود.» او مي افزايد: «اما براي اهداي جنين قضيه کمي پيچيده تر است، بايد فرد اهداکننده، ابتدا آزمايش هاي مختلف پزشکي انجام دهد و اگر مشکل پزشکي وجود نداشت، مي تواند اين کار را بکند.» او در ادامه سن اهدا کننده را مي پرسد و مي گويد: «اگر سنش بين 18 تا 24سال باشد، پول ما نقدنقد است، هيچ مشکلي هم در آينده براي او به وجود نمي آيد، هم کار خير مي کند براي آخرتش و هم در دنيا پولي دستش را مي گيرد.»
آنطور که مرد دلال اذعان مي کند، در قراردادي که ميان او و شخص اعطا کننده جنين و تخمک بسته مي شود، رزومه پزشک متخصص هم ضميمه مي شود و هيچ نگراني اي براي سلامت فرد وجود ندارد. اما وقتي از او مي خواهيم نام اين پزشکان را بگويد، طفره مي رود و پاسخ منفي مي دهد. از طرف ديگر به نظر مي رسد، آنچه بازار اين دلالان را رونق داده است، خالي بودن بانک تخمک و جنين در مراکز درماني است. دلال خريدوفروش تخمک و جنين مي گويد: «فرق کار ما با دولتي ها اين است که ما کيس براي اهداي تخمک و جنين داريم اما دولتي ها ندارند، ما دريافت کننده و اهدا کننده را با پرداخت هزينه در بيمارستان خصوصي بستري مي کنيم، نه معطلي بيمارستان هاي دولتي را دارد و نه بي کيفيتي آنها را.»

اهداي تخمک چگونه صورت مي گيرد؟
افزايش ميزان ناباروري طي سال هاي اخير باعث شده، مراکز درماني کشور، روش هاي جايگزين در درمان ناباروري را به شکل «اهدا» انجام دهند. مرسوم ترين اين روش هاي جايگزين در حال حاضر اهداي تخمک و اهداي جنين است. در روش اهداي تخمک، پنج گروه از خانم ها هستند که مي توانند با دريافت تخمک از طرف ثانوي، مشکل بارداري شان را تا حد زيادي برطرف کنند؛ خانم هايي که هايپرگنادوتروپيک هايپوگناديسم دارند، مانند موارد نارسايي زودرس تخمدان، سابقه جراحي اووفورکتومي (خارج کردن تخمدان ها)، سابقه درمان به روش شيمي درماني يا پرتودرماني، سندروم ترنر، کساني که عدم پاسخ تخمدان ها به تحريک تخمک گذاري يا وجود علايم قطعي ذخيره پايين تخمدان دارند، افرادي که سقط مکرر غيرقابل درمان و شکست مکرر روش هاي باروري لقاح خارج رحمي داشته اند يا تخمک و جنين آنها کيفيت خوبي نداشته است. گروه چهارم کساني هستند که با توجه به اينکه بيماري ژنتيکي از طريق ژن به فرزندش قابل انتقال است و با استفاده از روش هاي آزمايشگاهي در دسترس مثل PGD و PND و تشخيص متخصص ژنتيک قابل شناسايي و درمان نيست، فرد به استفاده از درمان هاي جايگزين تمايل پيدا مي کند. و گروه آخر کساني هستند که دچار ناباروري در سن بالامي شوند و هرگاه زوجه بيش از 40سال تمام سن داشته باشد، بعضا با اين مشکل مواجه مي شود. فرآيند اهداي تخمک نيز، شامل تهيه و جمع آوري تخمک از زن اهداکننده، باروري آن در آزمايشگاه با اسپرم شوهر و انتقال جنين هاي حاصل به رحم گيرنده (زوج نابارور) است.

اهداي جنين چگونه صورت مي گيرد؟
بسياري از زوجين محروم از داشتن فرزند با مشکلاتي از قبيل نداشتن تخمک سالم، نداشتن اسپرم يا عدم امکان باروري جنين، امکان مشارکت در تشکيل جنين بيولوژيکي خود را نداشته و در اين ارتباط ناچار به استفاده از گامت اهدايي و در غير اين صورت جنين اهدايي هستند. در اين ارتباط رشد جنين در رحم زن گيرنده نابارور شکل گرفته و تعلق خاطر بيشتري را به فرزند حاصله احساس مي کند. روشي که امروزه در مراکز درمان ناباروري براي تشکيل جنين صورت مي پذيرد، لقاح اسپرم شسته شده همسر در محيط آزمايشگاهي و تلقيح آن با روش تزريق ميکروسکوپي به درون تخمک هاي حاصل از پانکچر واژينال تخمدان است. اين کار پس از تحريک تخمک گذاري با استفاده از داروهاي هورموني و درمان هاي کمک باروري انجام مي شود. معمولاتحريک تخمک گذاري به استحصال تخمک هاي متعدد و به تبع آن، تشکيل جنين هاي بيش از حد نياز زوجين منجر مي شود. به اين ترتيب، امکان استفاده از جنين هاي مازاد بر نياز زوجين براي آن دسته از زوج هايي فراهم مي شود که درمان ناباروري آنها با هيچ روش ديگري امکان پذير نيست. در مواردي نيز زوجين اهدا کننده جنين منحصرا به قصد اهدا به مراکز مجاز مراجعه مي کنند. با درنظرگرفتن اين موضوع که در تشکيل جنين حاصله، افراد ديگري به عنوان اهداکننده جنين دخيل هستند، لزوم مشاوره حقوقي، اخذ رضايت آگاهانه و بررسي و ارزيابي دقيق سلامت اهداکنندگان و دريافت کنندگان و نيز احراز ضرورت ارايه درمان به دريافت کنندگان پيش از اقدام به درمان اهميت مي يابد.

شرايط عمومي براي اهدا کننده جنين و تخمک
پذيرش اهداکننده، اعم از اهدا کنندگان جنين يا تخمک، در مراکز مجاز با توجه به قوانين و راهنماهاي اخلاقي صورت مي پذيرد. در اين مشاوره که ترجيحا توسط متخصص پزشکي اجتماعي و در يک يا چند جلسه انجام مي شود، ضمن آشنايي اوليه با اهداکنندگان، مسايلي از قبيل رضايت کامل اهداکننده و همسر او (در صورت تاهل)، انگيزه آنان، ثبات در تصميم گيري، سوابق کيفري، سطح تحصيلي و چگونگي روابط زوجين با يکديگر مورد بررسي قرار مي گيرد. با توجه به شخصي بودن مسايل شرعي و فقهي و به دليل وجود تفاوت نظرات مراجع عظام تقليد در روش هاي اهدا، بر آگاهي زوجين از فتاوي مرجع تقليدشان، تاکيد شده و عدم مسووليت مراکز درمان ناباروري در اين خصوص توضيح داده مي شود. پس از مشاوره و ارزيابي اوليه و اخذ رضايت آگاهانه، سلامت باروري و توانايي اهدا در اهداکنندگان جنين و تخمک از ديدگاه متخصصان زنان و زايمان، جنين شناسي، آندرولوژي و اورولوژي مورد بررسي قرار مي گيرد. ارزيابي سلامت متعارف اهداکننده، شامل مشاوره و ارزيابي عمومي باليني و پاراکلينيک، مشاوره و ارزيابي بيماري هاي داخلي، عفوني، ژنتيک و مشاوره و ارزيابي سلامت رواني- اجتماعي نيز مي شود. همچنين بر اساس «قانون نحوه اهداي جنين به زوجين نابارور» و آيين نامه اجرايي آن، هرگاه ناباروري زوجين قانوني و شرعي (هريک به تنهايي يا هردو) پس از اقدامات پزشکي اثبات شود، مراکز تخصصي درمان ناباروري ذي صلاح مجاز خواهند بود که با رعايت ضوابط شرعي و شرايط مندرج در قانون نسبت به انتقال جنين هاي حاصل از تلقيح خارج از رحم زوج هاي قانوني و شرعي و پس از موافقت کتبي زوجين صاحب جنين به رحم زن زوج نابارور اقدام کنند. همچنين بر اساس فتاوي مراجع عظام، در مواردي که فقط عامل زنانه علت ناباروري باشد، درصورت تمايل زوجين نابارور، تخمک اهدايي مورد استفاده قرار مي گيرد. ناباروري زوجين پس از بررسي و تشخيص گروه تخصصي اثبات مي شود و تنها در صورت تشخيص عدم وجود تخمک يا تخمک مناسب و جنين يا جنين مناسب، براي استفاده از درمان هاي جايگزين (اهدا) اقدام مي شود. هدف از اين اقدامات، اطمينان از عدم امکان درمان فرد از طريق درمان هاي معمول غير از اهدا و اجتناب از مشکلات حقوقي و قانوني بعدي است.

بریگاد سرخ، ارتش زنان هند برای مقابله با حملات خیابانی

به دفاع از ابتکار زنان مبارز برخیزیم!

بریگاد سرخ، ارتش زنان هند برای مقابله با حملات خیابانی

در شهر لاکنو در شمال هند، اوشا ویشواکارمای ۲۵ ساله، در مقابل در خانه اش به زنان و دختران جوان هنرهای رزمی را آموزش می دهد و ارتشی از زنان را برای دفاع شخصی آماده می کند. او می گوید حال که نمی توانیم طرز فکر مهاجمان و متجاوزان را عوض کنیم، باید خود را برای مقابله با آنها آماده کنیم: «لازم است این طور فکر کنیم که باید آنقدر توانا باشیم که اگر کسی خواست به ما حمله کند، ما هم با همان قدرت جلویش بایستیم. می خواهیم دخترها از لحاظ روحی و جسمی آنقدر قوی باشند که بتوانند با هر وضعیتی رو به رو شوند.»

اوشا می گوید سال ۲۰۱۰ – بعد از این که همکارش خواسته بود به او تجاوز کند– دچار ضربه روحی شده بود و احساس بی پناهی می کرد؛ همان موقع به فکر تشکیل بریگاد سرخ افتاد. پلیس هیچ کاری برایش نکرد، و مردی که قصد تجاوز به او را داشت، ماهها او را مسخره می کرد که واقعه را گزارش کرده بود. او می گوید اتفاقی که برای او افتاد، و تجاوز به دختر ۱۱ ساله ای که شاگردش بود، کاسه صبرش را لبریز کرد. تعداد اعضای گروهی که با اوشا ویشواکارما آموزش می بینند، اکنون به ۲۰۰ نفر می رسد. آنها که بیشترشان شخصاً قربانی تجاوز بوده اند، در خیابان های شهر لاکنو گشت می زنند، و با لباس های سرخ و سیاه – سرخ به نشان خطر و سیاه به نشانه اعتراض – آماده رویارویی با مردانی هستند که به زنان متلک می گویند، به بدنشان دست می زنند و آنها را مورد آزار جنسی و تجاوز قرار می دهند.

آفرین خان، هفده ساله، می گوید بعد از این که به پدرش گفت تقریباً هر روز در راه مدرسه پسرها اذیتش می کنند، پدرش تهدید کرد که دیگر اجازه نخواهد داد او به مدرسه برود. آن وقت بود که او به بریگاد سرخ پیوست: «آن روزها متلک های زشت و هرزه زیاد می شنیدیم، الان تقریباً خبری از این حرفها نیست. خیلی از مردم هوای ما را دارند و از ما حمایت می کنند و به خاطر همین به خودمان می بالیم که می توانیم چنین کاری را انجام دهیم.»

بعد ازانتشارخبرتجاوز گروهی به یک دختر دانشجوی ۲۳ ساله در دهلی نو در سال گذشته، فعالیت گروه بریگاد سرخ بازتاب فراوانی پیدا کرد. آن دختر چند هفته بعد در بیمارستانی در سنگاپور جان سپرد.


 

در اعتراض به تجاوز وحشیانه و قتل فجیع وی، هزاران نفر به خیابان ها ریختند، اما با گذشت یک سال، به نظر نمی رسد که اوضاع در جامعه هند تغییر چندانی کرده باشد. شمار تجاوزها در پایتخت هند، امسال نسبت به سال گذشته تقریباً دوبرابر شده است.

اوشا ویشواکارما می گوید حملات در خارج از پایتخت به ندرت در رسانه ها انعکاس می یابد، و موجب واکنش عمومی می شود. به گفته او زندگی به ویژه در ایالت های سنت گرا مثل اوتارپرادش برای زنانی که شهامت ابراز عقیده یا دفاع از خود– در برابر والدین یا همسرشان – را ندارند خیلی بی روح و غم افزاست:«به زن به چشم انسان نگاه نمی کنند؛ زن فقط ابزاری برای استفاده است.» اوشا و بریگاد سرخ او راه دشواری را پیموده اند. اوایل کار، حتی خانواده اش از ترس این که «دربیرون و همسایه راجع به بیرون آمدن دخترهای جوان از خانه و بلند حرف زدنشان چه فکر می کنند»، با فعالیت او مخالفت می کردند. اما رسم و رسوم اجتماعی جلوی کار اوشا را نمی گیرد. او مصمم است به دخترها و زنهای جوان یاد بدهد که از خود دفاع کنند و اعتماد به نفس داشته باشند. بریگاد سرخ توجه رسانه های دنیا را جلب کرده؛ و مادر اوشا که زمانی از بابت کارهای او نگران بود، حالا می گوید اوشا و سه دختر دیگرش مایه افتخار او هستند. اوشا ویشواکارما امیدوار است سال آینده در همه شهرهای هند، یک بریگاد سرخ برپا شود.( فرهنگ زندگی ۱۳۹۲/۹/۲۳)

این مختصر گزارش از فعالیتهای اوشا بسیار آموزنده اند. به این خواست و تجربه زنان مبارز هند در دفاع از امنیت خویش باید درود گفت. درشرایطی که چه نظام سرمایه داری جهانی به دلیل منافعی که درحفظ مردسالاری دارد و چه افکارپوسیده سنتی و مذهبی که علنا فرودستی زنان نسبت به مردان را فریاد می کشند؛ درشرایطی که علارغم اعتراضات جهانی، تجاوز به زنان و دختران درپایتخت هند درسال گذشته نسبت به دوسال پیش دوبرابرشده است؛ درشرایطی که تجاوز جنسی به زنان و قتل آنها در کشورهای پیش رفته سرمایه داری نیز رایج است و هر روز جسد دختر یا زن جوانی را در جنگلها و از زیر برفها و غیره بیرون می آورند؛ درشرایطی که درایران این فجایع نسبت به زنان و دختران و حتا کودکان چون سکه رایج روزفراوان اعمال می شود؛ درچنین شرایطی شورش زنان ازجمله با تکیه به نیروی خودشان برحق است و وظیفه ی کلیه ی کمونیستها و کارگران جهان است که از این ابتکار زنان مبارز هند درکلیه کشورها دفاع کنند و با آن هم راهی نمایند.

هرچه جهان ازنظرتاریخی هم اکنون به پیش می رود، بربریت نظامهای سرمایه داری و ماقبل سرمایه داری درحفظ خودشان افزایش می یابد. بنابراین ایستادن و ناظر باقی ماندن به امید این که باتکیه به قانون اساسی این کشورها، جلو این تخطی به آزادی زنان گرفته خواهد شد، انتظار عبثی است و هم اکنون که خود زنان موردتجاوزقرارگرفته دست به این ابتکار مبارزه جویانه زده اند، هم دردی، هم بسته گی و کمک به آنها درسراسرجهان می تواند گامی به پیش در درهم شکستن دیکتاتوریهای موجود و مردسالاری باشد. دردفاع از ابتکار اوشای مبارز، کمونیستهای جهان باید پیش قدم شوند و تا آنجا که درتوان دارند درمتشکل کردن زنان و ایجاد بریگاد دفاعی زنان ازهرمحله گرفته تا درمنطقه ای از شهرها تردیدی به خود راه ندهند. این مبارزه به تمامی ازحقانیت برخورداراست و آیده امیدبخشی را نوید می دهد.

طبق جدیدترین خبر، بار دیگر یک زن در هند قربانی تجاوز گروهی شده است. یک زن دانمارکی در یکی از محبوب‌ترین مناطق توریستی دهلی‌نو توسط چند مرد ربوده شده و مورد آزار جنسی قرار گرفته ‌است. پلیس هند اعلام کرد این حادثه سه‌شنبه (۱۴ ژانویه/ ۲۴ دی) در محله بهارگنج، نزدیکی ایستگاه مرکزی قطار در پایتخت هند رخ داده است. امری که نشان می دهد بریگاد دفاعی زنان درهندوستان باید درابعادی کشوری هرچه فوری ترسازمان یابد.

ک.ابراهیم ـ 5 دیماه 1392


 

گزارشي از زناني كه در جمهوري اسلامي تن فروشي ميكنند

«ما می‏خواهیم زن به مقام والای انسانیت‏خودش باشد، نه ملعبه باشد، نه ملعبه در دست‏مردها باشد، در دست اراذل باشد.» o منبع: سید روح‌الله خمینی، صحیفه نور، ج ۹، ص ۱۳۷.

منبع مطلب زندگي سالم

در خانه های تیمی بساط برای رقابت مردان برپاست، ده نفر، بیست نفر یا صد نفر برایشان فرق نمی کند تا آخرین نفر را نگاه نکنند به انتخاب رضایت نمی دهند…

به گزارش سایت زندگی سالم به نقل از آپام، حضور و ظهور زنان خیابانی در جامعه معضلی است که این روزها برای دیدن و پی بردن به وجود آن شاید لازم نباشد خیلی دقت کنیم، کافیست 9شب به بعد در برخی از خیابان های کد دار حاضر شوی، ماراتون ماشین هایی را می بینی که سواره برای خرید تن یک زن به رقابت می پردازند، و پس از معامله غیر قانونی اما علنی این بازار، ماشین ها با دو، سه یا … سرنشین از جلوی چشمانت دور می شود.

در خانه های تیمی نیز بساط برای رقابت مردان برپاست، ده نفر، بیست نفر یا صد نفر برایشان فرق نمی کند تا آخرین نفر را نگاه نکنند به انتخاب رضایت نمی دهند.

در پس برخی خیابان ها موتورسورانی را می بینی که زیر لب با نجواهای مختلف نقش رابط را برای مشتریان زنان خیابانی ایفا می کنند، شکارشان را که پیدا کردند با خیال راحت مسافر را به مقصد می رسانند و دوباره به کار خود ادامه می دهند.

تمرکز و توجه این تعداد از مردان در مسیر ها و مکان های گوناگون قبل از هر چیز این سئوال را در ذهن ایجاد می کند که این مردان به دنبال چه سطحی از ارضای نیازهای جنسی خود هستند که با چنین حساسیتی وارد این بازی می شوند.

پاسخ این پرسش را باید از زبان زنانی پرسید که تن می فروشند تا زندگی کنند!

مردان متاهل تقاضاهای جنسی نامتعارف دارند

میترا بیست و یک سال دارد، اهل مازندران است، چشمانش به رنگ دریاست، پنج سال پیش از خانه فرار کرده، خودش می گوید: “کاش کتک های نامادریش را تحمل می کرد؛ اما به تهران نمی آمد”، مشتریان زیادی دارد، از پسر هفده ساله تا مرد هفتاد ساله.

دفترچه تلفنش را نشانم داد و گفت: من فقط با همین چند نفر در ارتباط هستم، اهل ایستادن کنار خیابان هم نیستم، از ارتباط با یک نفر به چند نفر رسیدم.

صرفنظر از تعداد شماره ها که به پنجاه نفر هم می رسید از او وضعیت تاهل این مردان را پرسیدم ، در جوابم گفت: پسران مجرد بیشتر هستند؛ اکثر آن ها در هفته یک بار با من تماس می گیرند و گاهی اوقات دوبار در هفته، پسران مجرد را راحت تر می توانم برای استفاده از کاندوم راضی کنم، مردان متاهل اغلب تقاضاهای جنسی نامتعارف دارند و من مجبور هستم در ازای پول پاسخگوی این تقاضا ها باشم، البته دیگر به این وضعیت عادت کرده ام.

میترا سومین سیگارش را روشن کرد و ادامه داد: پس از ورودم به تهران در یک تولیدی لباس مشغول به کار شدم؛ در آن روزها یکی از هم اتاقی هایم به شیشه اعتیاد داشت و مرا نیز آلوده کرد، وقتی مسئول تولیدی از اعتیادم با خبر شد عذرم را خواست، کار مناسبی برایم پیدا نشد و مجبور به تن فروشی شدم، حالا در روز چندین بار رابطه جنسی با افراد مختلف دارم.

ته سیگارش را روی زمین می اندازد و می گوید: بعد از ارتباط جنسی احساس خوبی ندارم، دلم می خواهد تمام پولهایم را آتش بزنم؛ هزینه های زندگیم را با همین پول ها تامین می کنم، ای کاش سرنوشت چیزی دیگری برایم داشت…

نگاه های مردان لحظه انتخاب برایم زجر آور است

آتوسا سی و پنج ساله است، ده سال پیش از شوهرش طلاق می گیرد و هفت سالی است که تن می فروشد، حالا عضو تیم”موسی” است.

به گفته آتوسا، موسی 60 زن مثل او را در خانه اش ساماندهی می کند، قیمت هایشان هم از شصت هزار تومان به بالاست، تقاضا کنندگان توسط رابط های موتور سوار به خانه آورده می شوند.

او که از نگاه های مردان لحظه انتخابش متنفر است، می گوید: تحمل اینکه یک نفر به قصد لذت تمام اندامت را نگاه کند خیلی سخت است، اما با عضویت در این گروه کمی امنیت دارم؛ چراکه قبلا خیلی از افراد بعد از پایان رابطه پولم را نمی دادند، موسی نصف این پول را برای خودش بر می دارد؛ اما از چانه زنی در خیابان بهتر است.

او که حالا HIV مثبت است، ادامه می دهد: حدود یک سال پیش فهمیدم ایدز دارم، نمی دانم از چه زمانی و توسط چه کسی به این ویروس مبتلا شدم؛ اما تا پیش از این رابطه محافظت شده ای نداشتم و ممکن است افراد زیادی از من ایدز گرفته باشند.

آتوسا می گوید: خیلی وقت ها دلم برای همسر برخی از این مردان که بی گناه فقط برای لذت یک ساعته مرد زندگیشان مبتلا به ایدز می شوند، می سوزد تنها به این خاطر که نتوانسته اند برخی نیازهای جنسی شوهرشان را برآورده کنند.

به هر کاری که مردان بگویند تن می دهم

راحله سی و چهار سال دارد، مدت هاست که از همسر معتادش خبر ندارد، فرزندانش بزرگ می شوند بدون اینکه بدانند مادرشان با تن فروشی شکم آن ها را سیر می کند.

او هزینه های زندگیش را از همین راه تامین می کند، تنها با چند نفر ارتباط دارد و می گوید: به هر کاری که بگویند تن می دهم، از خواسته های غیر اصولی مردان متاهل گرفته تا خرده فرمایش های پسران جوان.

رابطه جنسی گروهی، فاجعه بار است

مینا بیست ساله است، بوی سیگارش تمام فضا را پر کرده، پاتوقش در یکی از خیابان های غرب تهران است، HIV مثبت است، از زمین و زمان گله می کند در میان حرف هایش می فهم که از این مدل زندگی خسته شده است؛ اما به اعتقاد خودش راهی برای بیرون آمدن از این باتلاق ندارد.

او می گوید: هر روز به تعداد زنانی که برای تن فروشی در این خیابان می ایستند اضافه می شود، خیلی از مردان چندین بار کل خیابان را بالا و پایین می روند تا بتوانندشخص مورد نظرشان را پیدا کنند، گاهی اوقات سوار ماشین یک نفر می شوی؛ اما وقتی وارد خانه می شوی با چندین نفر روبرو می شوی و برای من مثل فاجعه است؛ چراکه پس از ورود به این خانه ها راهی برای فرار باقی نمی ماند و مجبوری به خواسته چندین نفر در آن واحد تن بدهی.

پسران مجرد بعد از ازدواجشان باز به من مراجعه می کنند

سوسن با همه این زنان خیابانی فرق می کند، برای سیر کردن شکم پسر سیزده ساله اش به این کار رو نیاورده، عذاب وجدان هم ندارد و فقط با کسانی که مشتریانش معرفی می کنند ارتباط دارد.

او می گوید:‌ مردان متاهل زیادی به من مراجعه می کنند و من همه تقاضاهایشان را جواب می دهم، حتی روابط جنسی سه نفره با حضور یک زن و شوهر هم، با تمایل این درخواست را قبول می کنم؛ چراکه پول خوبی نصیبم می شود.

سوسن ادامه می دهد: بسیاری از مشتریان مجردم حتی پس از ازدواجشان به من مراجعه می کنند و به این کارش به عنوان یک شغل نگاه می کند.

افزایش تقاضاهای جنسی به روسپیگری دامن می زند

زنان روسپی به دلایل مختلف اجتماعی و فرهنگی به این فضای آلوده روی آورده اند، روند رو به رشد تقاضاهای جنسی که متاثر از محیط و عوامل تحریک زا است، انگیزه زنان را برای بهره وری اقتصادی و جنسی افزایش می دهد.

مصاحبه های پیش رو حکایت از آن دارد که ذائقه های جنسی افراد متاثر از عوامل تحریک کننده تغییر کرده و مردان را برای ارضای امیال جنسی خود به مکانی خارج از حریم خانواده هدایت می کند؛ تماشای فیلم‌های پورنو که به تغییر ذائقه جنسی همسران و افزایش مطالبات جنسی آنان می انجامد، در دراز‌مدت روابط جنسی متعارف میان همسران را تحت تاثیر قرار داده و روابط جنسی خارج ‌از‌ محدوده خانواده را افزایش می‌دهد، پس با نادیده گرفتن این مسئله هر روز به تعداد این زنان، دختران و همینطور مردانی که در خیابان ها به دنبال کالای مطلوبشان هستند اضافه می شود.

 

زنان بی‌سرپرست‌؛ فراموش‌شدگان جامعه

زنان دستفروش تهران

اين مطلب تنها براي افشاي فقر زناني است كه در سيستم سرمايه داري قرون وسطائي ! ايران اسلامي نان آور خانواده خود ميباشند، متاسفانه نويسنده گزارش با وجود آنكه خود زن است در چارچوب نظام قرون وسطائي اسلامي فكر و قلم ميزند، زنان سرپرست نمي خواهند در نظام جمهوري اسلامي است كه زنان بايد سرپرستي شوند- مجله هفته

زهرا مهاجری: اینکه یک زن، با آن همه لطافت روح مجبور شود تن به کارهایی دهد که روح لطیفش را با مشکل مواجه کند، حتماً دلیلی دارد که این دلیل، نشان‌دهنده یک زخم بزرگ است؛ یک زخم بزرگ در جامعه که باید مرهم بر آن نهاده شود.

میانسال است. پشت یک چراغ قرمز طولانی در یکی از خیابان‌های بالای شهر کار می‌کند. یک ماسک بزرگ به صورتش زده و مانتوی گشاد و بلند و مقنعه مشکی پوشیده است.

صبح‌ها روزنامه می‌فروشد و عصرها دستمال آشپزخانه. گاهی هم که گذارش به بازار گل بیفتد، مریم و رز می‌آورد برای فروش. خودش می‌گوید ساعت کارش از 5/6 صبح شروع می‌شود و تا 9-8 شب و گاهی بیشتر ادامه پیدا می‌کند.

فاصله خانه‌‌اش تا جایی که کار می‌کند، 5/1 ساعت است‌؛ آن هم اگر ترافیک نباشد. برای همین از صبح که می‌‌آید سرکار تا وقتی که کارش تمام می‌شود، نمی‌تواند به خانه سر بزند. یک پسر 12ساله و یک دختر 16ساله دارد. پسر و دختر از مدرسه که تعطیل می‌شوند تا شب که به خانه برگردد، تنهایند و کسی نیست رویشان، روی درس و مشقشان، بیرون رفتنشان و کلاً امور روزمره‌شان نظارتی داشته باشد.

همسر زن میانسال، دوسه سالی می‌شود که غیبش زده. می‌گوید: «معتاد بود. آن وقت‌ها که بود هم فرقی با الان که نیست ندارد، جز اینکه هر از گاهی می‌آمد و با کتک پول می‌گرفت و می‌رفت. مدت‌ها سربار این و آن بودم تا اینکه به این نتیجه رسیدم خودم بروم سرکار. هر جا رفتم کار پیدا نمی‌شد. ضامن می‌خواستند. تخصص می‌خواستند. نداشتم. ناچار شدم دستفروشی را انتخاب کنم.»

زن بی‌سرپرست کیست؟

به گزارش روزنامه خبر؛ براساس تعریف‌های موجود و پذیرفته‌شده توسط سازمان بهزیستی کشور، در خانواده‌های ایرانی، معمولاً مرد (پدر) سرپرست خانواده محسوب می‌شود اما تحت شرایطی، چنین مسئولیتی بر‌عهده زنان (مادر) قرار می‌گیرد. طبق تعریف، زنان سرپرست خانوار، شامل زنان بیوه، زنان مطلقه (اعم از زنانی که پس از طلاق به تنهایی زندگی می‌کنند یا به خانه پدری بازگشته، ولی خود امرار‌معاش می‌کنند)، همسران مردان معتاد، همسران مردان زندانی، همسران مردان بیکار، همسران مردان مهاجر، همسران مردانی که در نظام‌وظیفه مشغول خدمت هستند، زنان خودسرپرست (زنان سالمند تنها)، دختران خودسرپرست (دختران بی‌سرپرستی که هرگز ازدواج نکرده‌اند)، همسران مردان ازکارافتاده و سالمند می‌شود.

زنان سرپرست خانوار زنانی هستند که بدون حضور منظم یا حمایت یک مرد بزرگسال، سرپرستی خانواده را به عهده دارند و سرپرست خانواده به کسی اطلاق می‌شود که مسئولیت اداره اقتصادی خانواده را به دوش دارد و تصمیم‌گیری‌های عمده و حیاتی به عهده او است.

مشکلات زنان بی‌سرپرست

زنان پس از بی‌سرپرست شدن، معمولاً در برابر یکسری مشکلات قرار می‌گیرند مانند تأمین و مراقبت از کودک(اگر فرزندی داشته باشد)یافتن سرپناهی مناسب، تأمین معیشت خانواده و دشواری‌های ناشی از اینکه او تنها بزرگسال خانواده است و باید نقش مادر و پدر را یکجا بازی کند.

بزرگ‌ترین مشکل یک زن بی‌سرپرست، مشکل اقتصادی است. اکثر زنان سرپرست خانوار و بی‌سرپرست، از نظر اقتصادی مشکل دارند که این مشکلات بر وضعیت مسکن و تغذیه آنها تأثیر مسقتیم می‌گذارد.

بیکاری و نداشتن شغل یکی از جنبه‌های مشکلات اقتصادی این زنان است چراکه اکثریتشان به علت نداشتن مهارت مناسب دارای درآمد کافی نیستند و همین عامل زندگی پرمشقت آنان را ‌رنج‌آور‌تر می‌کند.

از دیگر جنبه‌های مشکلات اقتصادی این قشر را می‌توان، مربوط به مسکن دانست و همین عامل به عنوان دغدغه‌ای بسیار مهم در زندگی آنان تبدیل شده است، زیرا این گروه از زنان به دلیل پایین بودن درآمد نمی‌توانند مسکن مناسبی اجاره کنند و مجبورند در مناطق نامناسب که اجاره کمتری دارند سکونت داشته باشند که مشکلات فرهنگی خاص خود را در پی دارد یا سلامتی آنها در خانه‌های غیراستاندارد مورد تهدید قرار می‌گیرد.

همواره مشکل فقر در خانوارهای زن سرپرست، بیشتر از خانوارهای با سرپرست مرد بوده است. عامل فقر اقتصادی، تأثیر مستقیم و غیرمستقیم خود را بر وضعیت فرهنگی، اجتماعی و همین‌طور وضعیت اکولوژیکی خانواده بر جای می‌گذارد. بسیاری از این زنان، از فقدان یک چتر حمایتی و تأمین مالی و اجتماعی رنج می‌برند.

وضعیت بد اقتصادی موجب شده است هم زنان سرپرست خانوار و هم فرزندان آنها از آسیب‌پذیرترین اقشار جامعه در برابر آسیب‌های اجتماعی باشند و عمدتاً یکی از علائم بیماری‌های روانی مانند افسردگی، اضطراب، وسواس و پرخاشگری در آنها دیده می‌شود. فرزندان این خانواده‌ها به طور بالقوه در معرض مسائلی مانند کار کودکان در مشاغل سیاه و غیررسمی، بزهکاری اجتماعی، محرومیت از تحصیل و سوءتغذیه قرار دارند.

علاوه بر این، فقر زمانی، از دیگر مسائل پیش‌روی این زنان است، به طوری که تحقیقات نشان می‌دهند این زنان زمان بیشتری را صرف کار می‌کنند، چنین امری موجب ایجاد فقر زمانی و بی‌توجهی به جنبه‌های فرهنگی، آموزشی و تربیتی خود و فرزندان می‌شود.

مشکل بعدی، مشکلات اجتماعی است. زنان سرپرست خانوار و بی‌سرپرست همواره با یک نگرش منفی در جامعه مواجهند و بی‌اعتمادی جامعه نسبت به این زنان بالاست. این دیدگاه بد باعث مخدوش شدن روابط اجتماعی آنان با دیگران می‌شود زیرا یک زن مجرد یا بیوه و مطلقه که به تنهایی و بدون حضور مردان زندگی می‌کند، از نگاه دیگر زنان به چشم یک تهدید نگریسته می‌شود؛ تهدیدی که باید از او فاصله گرفت و روابط اجتماعی را با وی قطع کرد و تمامی روابط چنین زنانی در جامعه مخدوش می‌شود.

تبعات وجود تعداد زیادی زن جوان و میانسال سرپرست خانوار و فرزندان آنان و عدم‌پاسخ به نیازهای طبیعی بیولوژیک و عاطفی و اقتصادی آنان به‌هر‌حال گریبانگیر جامعه خواهد شد و اگر هرچه سریع‌تر به وضعیت زنان سرپرست خانوار که اغلب آنان توانایی و وضعیت اقتصادی مناسبی ندارند، رسیدگی نشود، خانواده و فرزندان آنان دچار آسیب‌های اجتماعی و مشکلات روحی و در نتیجه افزایش اختلالات و بیمار‌های روانی در جامعه خواهد شد و فقر و آسیب‌های اجتماعی نیز در جامعه گسترش خواهد یافت.

حمایتی که نیست

برای مشکل زنان بی‌سرپرست پیش از آن‌که این موضوع تبدیل به معضل شود، باید فکری اندیشید. برای سرو سامان دادن به وضعیت این زنان، علاوه بر آنکه لازم است تعدد مراکز تصمیم‌گیری مهار شود و از انجام فعالیت‌های موازی نهادهایی مانند کمیته امداد امام خمینی(ره) و سازمان بهزیستی خودداری شود، کمک اصلی باید در چارچوب توانمندسازی آنان مورد توجه قرار گیرد. فرآیند توانمندسازی زنان در چارچوب مباحث توسعه اجتماعی از اهمیت بالایی برخوردار است.

این امر، راهی برای ورود زنان به فعالیت‌های مشارکت‌آمیز اجتماعی است. زنان سرپرست خانواده در مقایسه با دیگر زنان، از تحصیلات و مهارت‌های فنی و آموزشی کمتری برخوردارند، بنابراین احتمال بالاتری وجود دارد که این زنان حتی در صورت انجام فعالیت‌های اقتصادی، در مشاغل پست و با مزد کم مشغول به فعالیت شوند.

یکی از راه‌های مهم در راستای توانمندسازی زنان سرپرست خانوار، سوق دادن کمک‌ها به آنها از سازمان‌های حمایتی به خدمات بیمه‌ای و اجتماعی است. اجرای طرح بیمه اجتماعی این زنان، علاوه بر کمک به ارتقای امنیت روحی و روانی این زنان در اداره زندگی و کاهش دغدغه‌ها، می‌تواند به عنوان پشتوانه محکمی برای حمایت از آنها در شرایط سخت آینده و در دوران کهولت و ازکارافتادگی محسوب شود.

هدف هرگونه برنامه‌ای که زنان سرپرست خانوار در متن آن قرار می‌گیرند، باید توانمندسازی آنان باشد و نه صرفاً کمک‌های محدود مالی به آنها. مشکل اصلی در کمک‌ها‌ی حمایتی مالی آن است که بودجه مناسب برای آن در نظر گرفته نشده و پیش‌بینی برای تأمین اعتبار آن مدنظر قرار نمی‌گیرد.

در صورتی که با انتقال خدمات حمایتی و پرداخت مستمری به خانواده‌های تحت پوشش به حمایت‌های بیمه‌ای و تأمین‌اجتماعی، زمینه مناسبی فراهم می‌گردد که این زنان روی پای خود بایستند. از سوی دیگر، فرایند توانمند‌سازی زنان می‌تواند در سه حوزه دنبال شود، برای مثال در زمینه فرهنگی، با توجه به میزان بالای بی‌سوادی در میان زنان سرپرست خانوار، اگر امکان فراهم است، بتوان شرایط ادامه تحصیل را برای آنها فراهم کرد.

توانمندسازی این زنان اگر جهت خوداشتغالی و ایجاد منبع درآمد پایدار باشد، شیوه‌ای مطمئن برای جلوگیری از آسیب‌های احتمالی بعدی به نظر می‌رسد.

علاوه بر آن، تغییر نگرش جامعه به این افراد می‌تواند کمک‌کننده باشد زیرا تغییر نگرش جامعه بر این اساس است که آنها بتوانند به خودشان کمک کنند و منافع حاصل از خدمات ارائه‌شده را اخذ نمایند. سوق دادن نظام حمایتی به فعالیت‌های توسعه اجتماعی و شناساندن استعداد و قابلیت‌های فردی و جمعی زنان سرپرست خانوار مطمئناً می‌توان قدم مثبتی برای آنان باشد.

با توجه به شرایط کنونی جامعه و افزایش طلاق، آمار زنان بی‌سرپرست رو به افزایش است. فارغ از این مسئله که مسئولان اجتماعی باید فکری به حال بحث‌های زیرساختی کم شدن این آمار بکنند، باید فکری هم به حال این قشر شود که افزایش این آمار به یک معضل جدید تبدیل نشود.

 

گم شدن هویت کودکان بی شناسنامه و مادران در غبار نادیده گرفتن عمدی قانون

Lopmk.JPGشیده رخ فروز 

منتشر شده در خیزش شماره ۲۸

در بسیاری از مناطق ایران زنانی زندگی می کنند که به دلیل ثبت نشدن ازدواج شان در مراجع رسمی، با داشتن تعدادی فرزند، از ابتدایی ترین حقوق انسانی محروم اند و نادیده گرفته می شوند. این زنان و کودکان بی هویت، در برابر موانع قانونی فاقد هرگونه حامی و نهاد حمایتگر اجتماعی اند و برای ادامه زندگی، با مشقات عدیده ای دست و پنجه نرم می کنند. حاکمیت دولت دینی کنونی که با رسوخ و سرکشی در شخصی ترین زوایای زندگی مردم، تنها آنان را با قوانین شرعی و روی کاغذ ملاک قرار می دهد، با گسترش فقر اقتصادی و اشاعه فقر فرهنگی، عامل اصلی این تیره روزی ها است. این پدیده بویژه در مناطقی که از فقر، بیکاری و اعتیاد فزاینده رنج می برند، حادتر است و قربانیان اصلی آن زنان و کودکانند: «به دلیل وضعیت بدی که خانواده ما داشت پدرم حاضر شد تا مرا به ازای 2 میلیون تومان به عقد یک تبعه افغانی در بیاورد … به دلیل اینکه من و همسرم دارای شناسنامه نبودیم ازدواج ما در هیچ کجا به ثبت نرسید و همسرم نیز پس از یک سال به بهانه اینکه مقدمات زندگی ما را در افغانستان فراهم کند به کشورش بازگشت اما دیگر هیچ گاه بازنگشت… وضعیت خودم مهم نیست اما می خواهم فرزندم به سرنوشت من دچار نشود اما واقعیت این است که این بچه از نظر قانون نه پدر دارد و نه مادر! زهرا زندگی خود و فرزندش را با کار در یک مانتوفروشی به ازای دریافت 70 هزار تومان حقوق تأمین می کند و هنگامی که از وی می پرسیم چگونه با این درآمد می تواند زندگی خود را اداره کند؟ پاسخ می دهد: شما توانش را ندارید!»

«زندگی مشترک را بدون هیچ حق و حقوق قانونی آغاز کردم و پس از گذشت چندین سال زندگی، شوهرم بدون هیچ دلیلی به بهانه کار به امارات سفر کرد و با داشتن چهار فرزند در این وادی تنهایم گذاشت. … متأسفانه از راه قانون نمی توان به حق و حقوق خودم و یا فرزندانم دست پیدا کنم، زیرا به هر تشکیلات قانونی که مراجعه می کنم و خواستار دریافت حق و حقوق فرزندانم می شوم می گویند سند ازدواجت کو؟ … مشکل اینجاست که به همین دلیل برای گرفتن شناسنامه فرزندانم نیز با مشکل روبه رو شده ام و به ناچار آنان نیز از حقوق خود محروم شده اند. … هر چند که از مزایای سند ازدواج تا این حد بی اطلاع بودم اما یک بار هم که به شوهرم برای گرفتن آن پیشنهاد دادم با خشم او روبرو شدم و از ترس وی دیگر حرفی به میان نیاوردم.» (آفتاب – 28/7/92)

طبق آمارهای رسمی در برخی از مناطق روستایی و استان های محروم بیش از 50 درصد ازدواج های زنان به ثبت نرسیده است و در کنار آن بسیاری از مردان به دلیل اینکه برای ازدواج مجدد نیازی به اجازۀ همسر اول نداشته باشند از ثبت ازدواج خودداری می ورزند. فرزندان بی شناسنامه این خانواده ها با موانع قانونی پیش رو، در اسفبارترین شرایط ممکن در جامعه رها گردیده، از تحصیل بازمانده، حتی یارانه ای نیز به آنان تعلق نمی گیرد!

از سویی قانون و مراجع قانونی که به عنوان اصلی ترین مانع، برخورداری از ابتدایی ترین حقوق لازمۀ حیات را از این زنان و کودکان سلب نموده اند، در برابر این معضل تنها به پاک کردن صورت مسأله اکتفا کرده اند: «یک بار تلاش نمایندگان مجلس برای حل این مشکل از دو طرف به بن بست رسید، از یک سو دولت وقت زیر بار مسئولیت نرفته و از سوی دیگر، شورای نگهبان، مصوبه مجلس را مردود اعلام کرده، زیرا بار مالی به دولت تحمیل می کرد و این برخلاف قانون اساسی است. به ظاهر همین تلاش نافرجام، کافی بوده تا دیگر کسی پیگیر رفع موانع قانونی مشکل نباشد.» (افتاب – 21/9/92 )

زندگی هزاران کودک و زن بی پناه و محروم از حداقل های زیستن به بهانۀ داشتن «بارمالی» توسط دولتمردان و قانونگذارانی به تباهی کشانده می گردد، که علاوه بر قبضه نمودن اصلی ترین اهرم های اقتصادی، سیاسی و اجتماعی کشور، با ارقام نجومی دزدی ها، حیف و میل نمودن ها، اختلاس ها، برخورداری از رانت های دولتی، وام های دریافتی کلان، دریافت رشوه و پاداش های میلیاردی که در واقع از دسترنج کارگران و توده های زحمتکش کسب می کنند، دستاوردی جز تحمیل فلاکت به جامعه ندارند.

اِعمال قوانین متناقض و تبعیض آمیز در سراپای نظام عقب ماندۀ حقوقی حاکم و نحوۀ اجرای آن، که به صورت تضاد حل ناشدنی، سرنوشت توده های محروم را قربانی تداوم وضع موجود می نماید به نحو غیرانسانی ضدیت با زنان (به هیچ گرفتن زن و ستم بر وی) و افراد غیر بومی را نشان می دهد: «مصوبه ای در مجلس تدارک دیدیم که جهت بررسی به شورای نگهبان فرستاده شد، اما بنا بر اصل قانون اساسی، چون بار مالی به دولت تحمیل می کرد، مردود شد، چرا که اگر این افراد تبعه ایران شوند، باید از همۀ حقوق شهروندان ایرانی مانند دریافت یارانه، حق سلامت و بهداشت و تحصیل رایگان، اشتغال و … بهره مند شوند. … بحث تابعیت در قوانین کشورها از جمله امور بسیار مهم و جدی است که گاه از خون نشأت می گیرد و گاه به خاک، به این صورت که یا تابعیت پدر مورد استناد قانون قرار می گیرد و یا محل تولد فرد. البته در کشور ما شیوه تعیین تابعیت افراد به صورت مطلق خونی است و به صورت مشروط، خاک را نیز دربر می گیرد. به این صورت که در قانون مدنی ذکر شده که اگر فردی متولد ایران از مادری ایرانی و پدری از اتباع خارجه، بلافاصله پس از رسیدن به هجده سال تمام، دست کم یک سال در ایران اقامت کرده باشد، می تواند تابعیت کشورمان را دریافت کند و در غیر این صورت بیگانه به شمار می رود.» (همانجا)

رژیم حاکم که علاوه بر ستم های خاص جامعۀ سرمایه داری بر اکثریت توده ها و بر بستر بی حقوقی و انواع ستم و تبعیض های قرون وسطائی علیه زنان، قوانین ارتجاعی را به مدد نهادهای سرکوبگر خویش تحمیل می نماید، ظرفیتی بیش از تباه سازی حیات جامعه ندارد. به رسمیت شناختن حق زنان مانند حق مردان به عنوان نمایندۀ خانواده در ارتباط با همۀ مراجع دولتی و غیر دولتی، حق برابر زنان با مردان در تربیت و سرپرستی فرزندان خود، لغو وابستگی های قانونی زن به شوهر، لغو چند زنی و صیغه، حق برابر زنان با مردان در جدائی و طلاق، ثبت ازدواج و طلاق به صورت مدنی و غیردینی در دفترهای دولتی یا شهرداری ها، تنظیم قوانینی برای به رسمیت شناختن و تضمین حقوق کودک در جامعه، نگهداری و تربیت کودکان و نوجوانان زیر 18 سال بدون سرپرست و یا با سرپرستان فاقد صلاحیت، تحت ادارۀ ارگان های خودگردان منطقه ای یا محلی و به هزینه دولت یا شهرداری ها با کیفیتی شایستۀ شهروندان کشور، حل مسأله سرپرستی کودکانی که والدینشان از هم جدا شده و دربارۀ سرپرستی کودکان خود به توافق نمی رسند، براساس تقدم نفع این کودکان، توسط مرجع صالح و … اقداماتی اند که تنها به دست دولت دموکراتیک شورائی کارگران و زحمتکشان شهر و روستا و با درهم شکستن کامل موجودیت ستمگرانه و غیرانسانی حکومت اسلامی، راه را برای چاره جوئی و تخصیص امکانات لازم برای پرورش جسمی، فکری و نیز سرزندگی تمامی شهروندان جامعه، هموار می سازد.

" مبارزه برای زندگی، با شادی و کرامت"

مصاحبه با لاورا ویا (Laura Villa ) توسط* Dax Toscano 

ترجمه  : کمیته بین المللی برای حمایت از زندانیان سیاسی ایران

» مبارزه برای زندگی، با شادی و کرامت»

انسانها در زندگی با حوادثی روبرو می شوند که بر زندگی روزمره آنها عمیقا تاثیر گذاشته و نتیجا تجربیات آموزنده ای را بجا می گذارد.این تجربیات از اهمیت بیشتری برخورداند وقتی که آنها عزیزان و مردمی استثنایی با ارزش های والای انسانی و با تواضع هستند و فراتر از همه از طریق پراکسیس شان برای دستیابی به زندگی با عدالت بیشتر و انسانی تر مبارزه می کنند.

 
در هاوانا،من،یکی از این انسانها را ملاقات کردم.لاورا ویا،یکی از فرماندهان فارک- ارتش خلق ،ارتش انقلابی دهقانان،کارگران،دانشجویان و اندیشمندان در خدمت خلق.

 

 
با سی سال سن، لاورا در حال حاضر در هاوانا در فاز دیگری از مبارزه برای صلح و عدالت اجتماعی برای کلمبیا مبارزه می کند.

فرمانده لاورا ویا، درباره خودتان بگویید؟ 

 

قبل از هر چیز، درود های گرم رفیقانه و بولیواری ام را از طرف سازمان انقلابی مان فارک – ارتش خلق، هیئت صلح و  بخصوص مبارزینی که در کوه های کلمبیا برای کلمبیای جدید مقاومت و مبارزه می کنند،بپذیرید.
من در شهر Tunja پایتخت استان Boyacos در یک خانواده متوسط متولد شدم. ما چهار خواهر و برادر هستیم،من چهارمین فرزند خانواده هستم.والدین من Boyacosi معمولی هستند. Boyacos   استانی مشهور دانشگاهی می باشد و خانواده ها سنتا برای فرزندانشان میراث درس خواندن را بجا می گذارند.بنابر این سنت، ما( من و خواهر وبرادر هایم ) هم وارد دانشگاه شدیم. پدر و مادر من همیشه کارگران رسمی دولت بودند . مادرم دبیر و پدرم حسابرس است  .

 

 

من تحصیلات دبستان و دبیرستان را در مدرسه دولتی boyaca  که در زمان خود بخاطر کیفیت سیستم آموزشی اش بسیار مشهور بود،تمام کردم.در حال حاضر با خصوصی سازی و اصلاحات آموزشی، همه چیز کاملا تغییر کرده است. سپس تحصیلاتم را در دانشکده پزشکی در دانشگاه ملی به پایان رساندم.

 

فرمانده، چگونه جذب مبارزه انقلابی شدید و در چه شرایطی به انقلابیون (فارک ) پیوستید؟
در واقع من نمی دانم در چه نقطه ی ، دقیقا زندگی ام را با کار انقلابی گره زدم .از دوران دبیرستان  به یاد دارم که احساس و علاقه دخالتگری برای مقابله علیه رفرم هایی که رژیم در سیستم آموزش و پرورش و خصوصی سازی خدمات عمومی ایجاد کرده بود، در من به وجود آمد. من خیلی کنجکاوانه در مراسم سخنرانی رهبران جنبش دانشجویی شرکت می کردم و  در آن جنبش دخالت داشتم.فعالیت در این جنبش، در من انگیزه همراهی و شرکت در مبارزات مردم در محله های فقیر که در سال 1996 علیه خصوصی سازی خدمات عمومی مبارزه می کردند را بوجود آورد. بعد از ورودم به دانشگاه ملی، که یک مرکز  آکادمیک دانشگاهی است و صرف نظر از سیستم آموزشی، مکانی است که فرصت بحث های سیاسی،اقتصادی و تئوریک و تبادل ایده ها را امکانپذیر می سازد.در آن مکان یاد گرفتم که چرا دولت سیستم بهداشت و آموزش و پرورش را به تجارت تبدیل کرده است .

 

 

 فرمانده چریک ها بودن برای شما چه معنی دارد  ؟ چگونه مبارزین فارک فرماندهی یک زن را درک می کنند، با توجه به اینکه آنها از یک جامعه جنسیتی (سکسیستی ) می آیند ؟

فرمانده چریک ها( هم مرد و هم زن)بودن، قبل از هر چیز یعنی مسئولیت پذیری که فراتر از مدالها و نشانها می باشد.
 
فرمانده بودن ضمن آماده شدن برای به دست آوردن تربیت سیاسی، نمونه ای برای چریک های دیگر در کار و در تمام فعالیت ها است . فرمانده یعنی به عهده گرفتن  وظایف، مشارکت و دخالتگری در ایجاد شرایط  برای حصول تحول اجتماعی . 

 

 
در اساسنامه فارک – ارتش خلق، زنان و مردان از حقوق و وظایف برابر برخور دارند. بنظر من، نقش زنان در فارک بدلیل آنکه جامعه پر از تبعیض و ستم جنسیتی (سکسیستی ) می باشد، مهم و آشکار است.
 
این پدیده ها تنها زمانی از بین می روند که موانعی مانند مالکیت خصوصی و مفاهیم عقب مانده سنتی خانواده و همچنین سیاست های دولت که تنها به زنان بمثابه کالا برای تولید و تولید مثل نگاه می کند، غلبه کرد.

 

 

 

فرمانده لاورا ،چه پراتیکی برای شما به معنای  سیاست است ؟ درک فارک –ارتش خلق از سیاست چیست ؟

 

پراتیک سیاسی جوهر سازمان ما است. بالاتر از همه، بدلیل  سرکوب ، نظامی گری و تروریسم دولتی، ما  برای دفاع از خود و  دستیابی به  اهداف سیاسی مان برای ایجاد یک جامعه نوین دست به مبارزه مسلحانه زده ایم  . 
ما همواره تمایل داشتیم که جنگ را از طریق مذاکره حل و فصل بنمائیم. تجربه مبارزه در گذشته نشان می دهد که تلاش های سیاسی متعددی که برای صلح و  عدالت اجتماعی صورت گرفته ،همیشه با درب بسته دولت روبرو گشته و توسط آن بیشتر سرکوب شده،از آنجمله  بمباران کاسا ورده ،نابودی اتحادیه میهنی ، طرح کلمبیا  و غیره .
همانطور که می دانیم، سیاست توسط زیربنای اقتصادی تعیین می شود و برای دستیابی به جامعه واقعا دمکراتیک به تغییرات عمیق اقتصادی، ایدئولوژیک و سیاست های دولت احتیاج است.

فارک از تاکتیک ترکیب همه اشکال مبارزه با توجه به توسعه سیاسی و تضادها در سطوح مختلف استفاده می کند. 

آموزش انقلابی در فارک – ارتش خلق چگونه است؟
 آموزش انقلابی در فارک – ارتش خلق با ایجاد ارتباط بین تئوری با عمل صورت می گیرد. هر تیم چریکی همزمان یک سلول سیاسی هم می باشد و اعضای آن عضو حزب کمونیست مخفی هستند . این یک نقش کلیدی در آموزش سیاسی و ایدئولوژیک چریک ها را ایفا می کند که پایه فلسفی اش مارکسیسم – لنینیسم است و مستلزم پراتیک در فعالیت های گوناگون از عمر انقلاب است : از مبارزه تا حتی ساده ترین وظایف روزمره زندگی   .
ما در درجه اول انسان هستیم ، اما آموزش انقلابی ما در همه چیز که انجام می دهیم انعکاس پیدا می کند. همانطور که چه گوارا گفت : ما همیشه در جستجوی آموزش مرد و زن جدید هستیم .

 

 

 

سه سال از قتل فرمانده خورخه بریسنیو می گذرد، در مورد او چه می توانید به ما بگویید ؟ 

 

فرمانده خورخه بریسنیو ، در ذهن و قلب همه  farianos  ( اصطلاحی که بین چریک ها  در فارک معمول است )زندگی می کند. یک مرد نمونه، شجاع،با شخصیت،انسانی استثنایی و چهره شناخته شده مردمی که از گفتن حقایق ترسی نداشت . ما او را با عشق و محبت «مونو»  خطاب می کردیم. او برای ما نقش پدر و مادر،دوست، معلم و فرمانده را داشت . خورخه خیلی ساده زندگی کرد.انسانی خود ساخته بود و برایش  غیر ممکن وجود نداشت. او  همیشه بر اهمیت چریک بودن تاکید می کرد و می گفت،ما بخاطر یک زندگی شاد و با کرامت همه چیز را رها کرده و مبارزه را پیشه کرده ایم. 

 

 

 

پیشرفت مذاکرات صلح در هاوانا را چگونه می بینید؟ چه فاکتورهایی می تواند به صلح واقعیت ببخشد و صلحی که به کشتاری دیگری منتهی نشود ؟ 

صلحی که مردم کلمبیا می خواهند، صلحی برای عدالت اجتماعی است. ما درگیر یک جنگ مسلحانه خونین هستیم که بیش از نیم قرن با اعمال جنایت های دولت کلمبیا در ارتباط است.
برای رسیدن به یک راه حل، لازم است به حل علت هایی که آن را تولید کرده و می کند نگاه بکنیم : خشونت دولتی ، تروریسم دولتی ، سلب مالکیت زمین ، فقر ، نابرابری ، بی عدالتی . صلح نیاز به اراده و به رسمیت شناختن هر دو طرف در میز مذاکره دارد .موافقتنامه ها باید منافع هر دو طرف را تضمین بکند و با مشارکت تشکیل دهنده اصلی آن یعنی مردم کلمبیا که معمار اصلی صلح هستند.  
صلح به معنای تغییرات عمیق در ساختار دولت به نفع اکثریت با حاکمیت و دموکراسی واقعی است.

 

 
اگر توافق تحقق بپذیرد،نقش فارک – ارتش خلق در یک سناریوی متفاوت از رویارویی نظامی چه خواهد بود ؟
در این صورت مبارزه  را برای دستیابی به اهداف سیاسی و استراتژیک مان بدون نیاز به استفاده از سلاح ادامه می دهیم، اما ضروری است که دستگاه دولت اصلاح بشود و به رسمیت شناخته شدن زندگی تضمین بشود.
 

 

 

 

در نهایت ، چه پیامی برای مردم جهان و  به خصوص جوانان دارید؟

 

درود های گرم انقلابی امریکایی لاتینی و انترناسیونالیستی را برای جوانان می فرستم.  جوانان دانه هایی هستند که تغییرات اجتماعی که بشریت احتیاج دارد را شکوفا می کنند.شورشگری و طغیان آنها ماشینی است که انقلاب را سرعت می بخشد. من جوانان را به شکستن دیواری که جامعه مصرفی سرمایه داری از طریق نهادهای آموزشی مذهبی ،فرهنگی و رسانه های آن ساخته شده است و به ما اجازه بررسی عمیق تر پدیده ها را نمی دهد و با ترس تحمیلی متفاوت اندیشیدن را از ما سلب می کند، دعوت می کنم.به همت این جوانان، ما جهان را از تامل باز خواهیم داشت و آنرا متحول کرده و دنیای دیگری خواهیم ساخت.

من نمی توانم این مصاحبه را بدون درود به مردم پیشرو اکوادور که تغییرات عمیقی را تحت رهبری رافائل کوریا رئیس جمهور بدست آوردند و تبدیل به یک نمونه بارز ضد امپریالیستی شده اند را به پایان ببرم.

Freelance journalist – Dax Toscano* خبرنگار آزاد و فعال سیاسی از اکوادور است.

تشدید یورش به زنان تحت پوشش طرح "حجاب و عفاف"

شیده رخ فروز

منتشر شده در خیزش شماره ٢٦

به رغم تأکید پر رنگ رژیم بر ایجاد اعتماد در بین توده های مردم نسبت به دولت «تدبیر و امید» روحانی و متفاوت دانستن آن با رویۀ دولت های قبل، و در ورای تمامی این فریبکاری ها، سیاست سرکوب کماکان حربۀ اصلی حاکمان در راستای عقب راندن مردم و حفظ بقای حاکمیت ارتجاع است. سرکوب زنان به هر بهانه و در هر شرایطی، یکی از عرصه های مقابلۀ رژیم با خواسته های توده های زحمتکش و سد کردن ارتقای سطح مبارزه و از توان انداختن پتانسیل انقلابی مبارزات زنان در سطح جامعه است. حفظ «حجاب» اجباری و «عفاف» بهانه ای دائمی برای یورش و اعمال خشونت نسبت به زنان و تعرض به ابتدایی ترین آزادی های دمکراتیک از جمله آزادی پوشش است که مانعی عظیم را در برابر آگاهی، استقلال و گسترش عرصه های فعالیت آزادانۀ زنان در جامعه فراهم نموده است:

» دولت باید از کسانی که انتهای ماه از او حقوق می گیرند قانون حجاب را آغاز کند. این افراد را ملزم به حجاب اسلامی کند … اجرای قانون در کوچه و بازار و کنار دریا مشکل است اما در ادارات و بیمارستان و دانشگاه ها آسان است چون حقوق بگیر و جیره خوار دولت هستند … دانشجویان در دانشگاه نمره می خواهند و برای کسب این نمره هر صحبتی را گوش می دهند، لذا می توان به آنها این تذکر را داد که چنانچه حجابشان را رعایت کردند این اجرای قانون در نمره و انضباط آنها تأثیرگذار است. با این شرایط مسلما آنها این قانون را رعایت می کنند چرا که زحمتی برای آنها ندارد…» آیت الله جنتی در خطبه های نماز جمعه- 29/6/92.

جنتی مرتجع که از تریبون رسمی حکومت (نماز جمعه) به تحقیر و تهدید زنان سمت و سو می دهد، این را پنهان می کند که سالهاست این سیاست (و قانون حجاب اجباری) علیه زنان بکار برده می شود. اما هرگز آن گونه که جمهوری اسلامی می خواست زنان آگاه در برابر آن تسلیم نشده و با شیوه های متعدد علیه حجاب اجباری اعتراض خود را نشان داده اند. حجاب اجباری در ادارات و آموزشگاه ها از سال 1359 و در کل جامعه از سال 1360 و از تصویب مجازات برای بی حجابی از نیمه دهه 60 آغاز شده و نزدیک به 30 سال از آن می گذرد، اما ارتجاع حاکم باز هم اصرار به اعمال فشار و سرکوب در این زمینه دارد. آنان که خود معترفند در کوچه و خیابان با اجرای قوانین سرکوبگرانه مشکل دارند، زنان زحمتکش را با تحقیر «جیره خوار» دولت می نامند! وی بیشرمانه بر  کار طاقت فرسا، بی حقوقی و محرومیت شدید زنان تحت استثمار توسط سرمایه داران و کارفرمایان (از جمله در بخش های دولتی)، پرده افکنده و آنان را از موقعیت آفرینندۀ ثروت در جامعه تا حد «جیره خوار» تنزل می دهد و بعکس دولت را که تمامی امکانات مادی و معنوی حاصل از کار و رنج زحمتکشان را قبضه کرده، در موقعیت مافوق جامعه و منشاء ارتزاق مردم معرفی می نماید. جنتی سرکوبگر ارزش مقام علمی و آگاهی جوانان دانشجو را نیز به سخره می گیرد تا حدی که برای گرفتن «نمره» در برابر هرگونه «صحبتی» (و لابد از جمله چنین اراجیفی!) سر خم می نمایند!  درس استادِ اخلاقیاتِ منحط با چاشنی تهدید و بده و بستان (حجاب اجباری در برابر نمره و انضباط) در پوشش قانون، چیزی جز همان سیاست هویج و چماق نیست!

همین سیاست را «روحانی» رئیس دولت «تدبیر و امید» نیز با ادبیاتی سر بسته تر، به خدمت سرکوب زنان جامعه می گیرد: «اگر در مسئله حجاب تذکری لازم است، آن تذکر باید از مدرسه، دبیرستان، دانشگاه، مساجد، علما و حوزه ها آغاز شود و آخرین مرحله، کاری است که به تذکر پلیس می انجامد و پلیس نباید به تنهایی بار همه را بر دوش بگیرد…» (18/7/92 – آفتاب)

اعمال محدودیت و سرکوب علیه زنان به بهانۀ حجاب، به منزلۀ منفعل، مطیع و فرودست نگه داشتن نیمی از جمعیت جامعه، و روی دیگر امکان تداوم اختناق، عقب نشاندن نیمۀ دیگر تحت ستم، و عدم برخورداری سطح مبارزات همه جانبه کارگران و زحمتکشان علیه تمامیت ظالمانۀ حاکم از نیرو و نقش پیگیر و قاطع زنان، است. به همین دلایل، حاکمان پس از سالها اجباری کردن قانون حجاب، هنوز از رعایت نکردن این قانون، «مجرم» بودن و تشدید بگیر و ببند زنان، عنان از کف داده  و با تحقیر و توهین زنان و دختران را «بی ربط و ناباب»، «فاحشه» و «مجرم» توصیف نموده و خواهان تشدید برخورد و سرکوب آنان در مجامع و خیابان ها هستند:

«ببینید در خیابان ها با چه کسانی برخورد می کنند؟ اینها افراد بی ربط و ناباب هستند تازه نیروی انتظامی برخورد نمی کند، اگر برخورد می کرد جامعه این طور نبود … باید مجرمی را کنار خیابان ایستاده، بی حجابی یا هنجار شکنی می کند دستگیر کند، حالا ما بیاییم روشنفکر بازی در بیاوریم، نتیجه اش چیزی می شود که الان می بینیم الان چیزی به نام حجاب در جامعه وجود ندارد…. قانون می گوید کسی که مرتکب جرم می شود یا فاحشه کنار خیابان را باید دستگیر و تفهیم اتهام کرد که مرتکب جرم شده است. … البته وضعیت جامعه را می بینیم همه نوع اتفاقی دارد می افتد نه حجابی وجود دارد و نه رفتار و هنجاری … فساد آنقدر در جامعه زیاد است که همه انتقاد می کنند چرا نیروی انتظامی برخورد نمی کند. مثلا می بینیم روسری را به پشت سرشان می بندند و پشت ماشین می نشینند با این مسئله باید چگونه برخورد کنیم؟ به او بگوییم خواهش می کنیم روسری سر کنید؟ این فرد جرم مرتکب شده است و باید با او برخورد شود. … در ماشین ها و سینماها کشف حجاب می کنند…» (بیژن نوباوه نماینده مجلس- 26/6/92).

مبارزه علیه انواع ستم و سرکوب زنان، تنها محدود به فعالان و جنبش انقلابی زنان نیست، این مبارزۀ دامنه دار تا رهائی کامل زنان، نیازمند تشکل مستقل، سازماندهی و مساعدت مردان آگاه و زحمتکش که خود نیز قربانی ستم و استثمار طبقات حاکم اند، پس زدن فرهنگ منحط و قرون وسطائی مسلط کنونی و زیر و رو کردن بساط ننگین و ارتجاعی حاکم است که خود هر روزه سیاست سرکوبگرانه و زن ستیزانه را در خدمت ستم و سرکوب جامعه بازتولید می نماید.

زنان قصه گوي سرزمين من

زنان قصه گوي سرزمين من
درآمدي بر مهمترين پديده وضعيت نويسندگي در ايران
نويسنده: مريم شهبازي

رمان هاي چندصدهزارنسخه اي بانوان بر مراودات مالي كارگر چاپخانه تا ناشر تاثيرگذاشت 

 

    «خسته از كارهاي هميشگي گوشه اي از اتاق نشست. مقابلش آيينه اي بزرگ خودنمايي مي كرد و كتابخانه كوچكي كه با عشق قفسه هايش را پركرده بود. به آيينه نگاه كرد. سن و سالش او را از آرزويي كه از سال ها پيش در سر پرورانده بود بازمي داشت. آرزويي كه خواندن «سووشون» جرقه اش را زده بود؛ كتابي از نويسنده اي كه مثل خودش زن بود و توانست وارد دنيايي شود كه پيش از آن به مردان تعلق داشت. با اين وجود خودنمايي تارهاي انبوهي از موي سپيد كه به اجبار روزگار بر سرش جاي گرفته بود، مانع او مي شد. از طرفي ديگر، زن بودنش را هم مانعي بر سر اين راه مي دانست. شايد اگر مي دانست كه تنها چند دهه بعد از او زنان با چه جسارتي مسير ديگري به اين خيابان يكطرفه اضافه خواهند كرد او هم قلم به دست مي گرفت و مي نوشت. زناني كه آمدند تا خالق سووشون در اين دنياي بي انتها تنها نماند و دوش به دوش مردان و گاه جلوتر از آنان گام برداشتند.» 
    
    واقعيت اين روزگار 
    آنچه در شواهد، اخبار و اسناد فروش و تيراژ حكايت دارد، رشد غيرقابل تصور و به قولي صددرصدي داستان نويسي زنان به شكلي گسترده و كلان در روزگار كنوني جامعه ايراني است. اين شواهد حاكي از آن است كه داستان نويسي در لايه هاي مختلف اجتماعي و فرهنگي به صورت قابل توجه گسترش يافته است؛ طوري كه در ذائقه رمان خوانان ايراني، سرگرمي هاي آنان و خوراك مطالعاتي شان تاثير گذاشته است. از سوي ديگر باعث ايجاد چرخه اي پررونق در گردش مالي ژانر رمان در صنعت نشر شده كه خواه ناخواه هر ناشري را به چاپ چنين آثار پرفروشي ترغيب مي كند. پديده بودن و به قولي بررسي اين حركت فرهنگي و ادبي از زواياي گوناگوني قابل توجه است، اما نكته قابل اشاره از جايي شروع مي شود كه اگر زاويه نگاه خود را به سه دهه قبل برگردانيم تنها با يك نام سرشناس (سيمين دانشور) روبه رو مي شويم و اگر باز به اين روزها چشم بدوزيم بيش از 100 زن نويسنده را مي بينيم كه حالاهر كدام در شاخه اي از ادبيات داستاني به نامي آشنا تبديل شده اند. 
    
    يك زن قبل از آن صد زن 
    اگرچه ادبا و اهل قلم در بررسي ادوار داستان نويسي معاصر در دوران قبل از انقلاب مي توانند به نويسندگان توانايي همچون گلي ترقي و مهشيد اميرشاهي در كنار سيمين دانشور اشاره كنند، اما قطع به يقين براي عموم جامعه از زنان داستان نويس، اغلب فقط يك نام به ياد مي آيد و نويسندگان چيره دستي همچون ترقي و اميرشاهي باز بعد از انقلاب به چهره هايي شناخته شده تبديل شده اند. بنابراين همواره نگاه ها حول نام سيمين دانشور و اثر مشهور «سووشون» بود. نويسنده اي كه به دنياي داستان نويسي ايراني ثابت كرد كه زنان هم توانايي خلق آثار داستاني ماندگار را دارند. «آتش خاموش» نخستين اثري بود كه سال 1327 از وي در قالب داستان كوتاه منتشر شد. كتابي كه آن را نخستين مجموعه داستان نوشته شده به قلم زني از اين سرزمين مي دانند. دو سال بعد از انتشار اين اثر با جلال آل احمد ازدواج كرد. ولي سايه شهرت جلال هم نتوانست مانع درخشش آثار او شود به گونه اي كه سال ها بعد با خلق رمان مشهور «سووشون» نگاه هاي بسياري را متوجه خود ساخت. 
    رماني كه يكي از پرفروش ترين آثار در دنياي ادبيات داستاني به شمار مي آيد. با نگاهي به تاريخچه داستان نويسي در كشورمان مي توان مدعي شد كه اين بانوي داستان نويس نخستين زني است كه توانست به طور جدي قدم به اين عرصه گذاشته و بخشي از برگ هاي اين قسمت از ادبيات را به خود اختصاص دهد. از همان هنگام بود كه زنان آرام آرام قلم به دست گرفتند. آنقدر كه اگر نگاهي به ويترين كتابفروشي ها بيندازيد به طور حتم با آثار متعددي روبه رو خواهيد شد كه نام زنان بسياري در ميان آن ها به چشم مي خورد. از بدو ورود زنان به اين عرصه ادبي – هنري كشور تا خلق آثار متعدد از سوي آنان جريان هاي مختلفي در ادبيات شكل گرفته است. جرياناتي كه به غير از سيمين دانشور حداقل 100 زن شاخص داستان نويس ديگر هم در شكل دادن به آن نقش داشته اند. در اين ميان مي توان به 3 جريان مشخص داستان نويسي زنان اشاره كرد. جريان «ادبيات پيشرو در داستان نويسي»، جريان «رمان عامه پسند» و از طرفي هم جريان «دهه ها» سه حركت مهم داستان نويسي زنان در روزگار ماست. 
    
    رشد قلم زنان 
    قاعدتاً در پيش آمدن هر رويدادي دلايل اجتماعي، فرهنگي و روانشناسي دخيل است. انقلاب آمد و نظام فرهنگي نويني در جامعه، پايه ريزي شد، تغيير ساختارهاي بسياري از بخش هاي فرهنگي و اجتماعي تاثير گذاشت. جمعيت رشد كرد، امكانات تحصيلي و دانشگاهي رشد كردند و ترجمه هزاران منبع و كتب دنيا نيز در كنار ديگر حوزه هاي جامعه توسعه پيدا كرد. تعداد كتابفروشي ها افزايش يافت. ناشران از ده ها نفر به هزاران نفر افزايش يافت. رقمي كه در حال حاضر حدود 10 هزار نفر برآورد مي شود. بنابراين همگي اين تحولات در رشد داستان نويسي بانوان روزگار ما تاثير گذاشت. اما دلايلي كه از جانب نويسندگان و حتي منتقدان ادبيات ذكر مي شود، بيشتر به جنبه هاي ذهني، روانشناسي و دروني برمي گردد. به گفته ديگر اغلب رشد فكري و جهان شناختي زنان، كشف دنياهاي شخصي، نگاه ويژه و منحصر به فرد به دنيا، زندگي و انسان را عامل توسعه دنياي نگارشي زنان ذكر مي كنند.بلقيس سليماني منتقد ادبيات و نويسنده رمان پرفروش <خاله بازي> در همين باره مي گويد: 
    «زنان ايراني وارد عرصه داستان نويسي شدند تا خود را بيشتر بشناسند. البته نوشتن آن ها در سال هاي اخير با كاوش هاي بيشتري همراه شده و وضعيت جديدي براي آنان ايجاد كرده است. امروز بسياري از زنان زندگي آپارتماني را تجربه مي كنند. برخي از آنان شاغل هستند و دوست دارند ببينند اگر در موقعيت زن خانه بودند چه روزگاري را در پيش داشتند يا بالعكس آن. پس مي نويسند تا تجربه كنند. از طرفي آن ها به بيان دغدغه هاي زندگي زنان امروز علاقه بسياري دارند. بيان دغدغه هاي زنان و خانوادگي كه يكي از دلايل موفقيت آ ن ها به شمار مي آيد.» 
    
    واكاوي لايه هاي مختلف زندگي در نوشته هاي زنان 
    يكي ديگر از دلايلي كه مي توان در واكاوي موفقيت زنان در اين عرصه به آن اشاره كرد بالارفتن سطح سواد است. ساده ترين مثال در اين زمينه و در ابعاد وسيع تر از ادبيات، آمار بيشتر دانشجويان دختر نسبت به پسر در رشته هاي مختلف است. امكاني كه موجب حضور گسترده تر زنان در جامعه شده است. علاقه زنان به «رئاليسم اجتماعي» در نوشته هايشان آن هم از نوع زنانه اش را مي توان يكي ديگر از علت هاي استقبال مخاطبان از آثار آنان دانست. مخاطباني كه بخش اعظمي از آنان را خود زنان تشكيل مي دهند و طبيعي است كه به نوشته هايي كه بازتاب دهنده گوشه هايي از زندگي شان باشد علاقه بيشتري نشان خواهند داد. 
    نويسنده رمان «خاله بازي» معتقد به اين مساله است و ادامه مي دهد: «زنان نويسنده ما بيش از هر چيز به رئاليسم روي آورده اند. سبكي كه به جرات مي توان گفت اين روزها توسط اين نويسندگان در حال تثبيت شدن است. در اين سبك بيش از هر چيز رئاليسم خانگي موج مي زند. مطالعه آثار آنان بيانگر اين مطلب است كه آن ها علاقه كمتري به واكاوي فضاهاي تاريخي و اجتماعي دارند و در اغلب نوشته هايشان ردپاي پررنگي از زندگي روزمره ديده مي شود. روزمرگي يكي از جدي ترين مشكلات زندگي امروز اغلب اين افراد است. مشكلي كه با واكاوي لايه هاي مختلف آن به دنبال رهايي يافتن از آن هستند.» 
    
    موج هايي كه جريان شدند 
    شايد براي پي بردن به اشاعه داستان هاي زنان نياز به مثال هاي شگفت انگيز و در عين حال واقعي نيست، مثلاً بياييم و از مطالعه رمان «بازگشت به خوشبختي» فهيمه رحيمي توسط يك راننده اتوبوس، كارگر ساختماني، يك مهاجر افغان، سرباز، محصل دبيرستاني و… سخن بگوييم. 
    بنابراين بايد به جريان هاي شكل گرفته در ادبيات داستاني زنان پرداخت كه برخي از آن در ميان اقشار و هيات هاي اجتماعي و برخي نيز به دنياي عموم جامعه راه يافته اند. از اين رو گذار از گسترش اين حركت اجتماعي، ادبي و فرهنگي به سه جريان مشخص مي رسيم كه هر كدام به نوبه خود تاثيرگذار بوده اند. جريان نويسندگان پيشرو، جريان موسوم به رمان عامه پسند و جريان نويسندگان دهه ها شاخه هاي اصلي حركت هاي زنان است كه هر كدام قابل واکاوي است. 
    
    جريان پيشرو داستان نويسي 
    اين جريان در ادامه حركتي است كه سيمين دانشور در سال 27 آغاز كرد و بعدها با سووشون و جزيره سرگرداني آن را به سوي اوج هدايت كرد. 
    گلي ترقي، منيژه آرمين، فرخنده آقايي، مهشيد اميرشاهي، سميرا اصلان پور، پارسي پور، شيوا ارسطويي، فرزانه كرم پور، ميهن بهرامي، زويا پيرزاد، راضيه تجار، مريم جمشيدي، فرخنده حاجي زاده، منيرو رواني پور، شهلاپروين روح، زهرا زواريان، فرشته ساري، سپيده شاملو، انسيه شاه حسيني، منصوره شريف زاده، ناهيد طباطبايي، غزاله عليزاده، فريبا وفي و… در زمره نويسندگان قابل اشاره در اين جريان هستند. 
    زناني كه اغلب با درك حرفه اي از ساختار داستاني استاندارد و شناخت عناصر رمان به خلق آثاري پرداخته اند كه گاه همچون «يك زن، يك عشق»، فرخنده آقايي پس از يكي دو دهه همچنان مثال بحث هاي تخصصي ادبيات قرار مي گيرد، يا همچون «چراغ ها را من خاموش مي كنم» زويا پيرزاد از مرز 30 چاپ مي گذرد، تا علاوه بر رمان خوانان حرفه اي بين ديگر اقشار اجتماعي نيز پلي بزند. 
    علاوه بر اين افراد مي توان به نويسندگان ديگري چون ليلي گلستان، نرگس آبيار، پري منصوري، فريده رازي، فرشته توانگر، مهري رحماني، مهسا محب علي، ناهيد كبيري، فتانه حاج سيدجوادي، چيستا يثربي، فرشته مولوي، مژگان شيخي، مريم بصيري، فريده شبانفر، آذرميدخت بهرامي، فريده لاشايي، ليلي فرهادپور، ناهيد سليمان خاني، سپيده خليلي، رويا خسرونجدي، فريده نجفي، ليلاصادقي، پروين سلاجقه، فرزانه طاهري، مهرنوش مزارعي، الهه بهشتي، ناهيد توسلي، ميترا داور، نوشين احمدي، شهين باغچه بان، فهيمه خدادوست، مريم روحاني، فروزنده خداجو، آناهيتا يوشي زاده، مهين خليلي، نسرين صمصامي و… اشاره كرد كه همواره طي اين ساليان در پي نگارش داستان هايي براساس منطق صحيح داستان نويسي و قواعد علمي ادبيات بوده اند. 
    
    جريان موسوم به عامه پسند 
    جريان ديگري كه در عرصه نويسندگي زنان مي توان به آن اشاره كرد؛ جريان موسوم به «داستان هاي عامه پسند» است. جرياني كه از شاخص ترين نويسنده هاي آن مي توان به زنده ياد «فهيمه رحيمي» اشاره كرد. آنگونه كه آمار و ارقام نشان مي دهند، هفت عنوان كتاب او در ميان پرفروش ترين كتاب هاي پس از انقلاب ديده مي شود و از اين نظر وي را نويسنده اي ركورددار مي دانند. شايد به دليل همين موفقيت ها بود كه برخي از نويسنده هاي معروف به «پاورقي نويس» به نوشته هايش برچسب «رمان بازاري» زدند تا نگاه ها دوباره متوجه آثار خود آن ها شود. با وجود اين كم مهري ها باز هم آثار اين نويسنده در ميان اقشار مختلف جامعه به ويژه زنان مورد استقبال قرار گرفت و اين مساله نشان داد كه با اين قبيل اقدامات نمي توان از محبوبيت كسي كاست. او را مي توان از پركارترين و اثرگذارترين نويسنده هاي ادبيات عامه پسند حتي در مقايسه با نويسنده هاي مرد به شمار آورد. «فتانه حاج سيدجوادي» هم نويسنده مطرح ديگري به شمار مي آيد كه در راستاي همين مسير گام برداشت. نكته قابل توجه در ارتباط با رمان «بامداد خمار» اين نويسنده استقبال گسترده اي بود كه در دهه هفتاد از نوشته او شد تا جايي كه اين رمان به زبان آلماني هم ترجمه شد. اقبال به اين اثر تا اندازه اي بود كه منتقدان جريان موسوم به روشنفكري هم در جهت مثبت نقدهايي بر آن نوشتند. درست همانند اتفاقي كه براي «شوهر آهو خانم» علي محمد افغاني اتفاق افتاد. آن روزها با توجه به استقبال مردم از اين اثر زمزمه هاي ساخت فيلمي سينمايي هم شنيده مي شد كه به سرانجامي نرسيد. او داستان سياه بختي محبوبه، شخصيت اصلي داستانش را با بهره گرفتن از لايه هاي تاريخي با چنان ظرافتي به تصوير كشيده كه مخاطب را لحظه به لحظه با خود همراه مي سازد. استقبال از اثر او به اندازه اي بود كه «ناهيد پژواك» كتابي با عنوان «شب سراب» و از زبان «رحيم» شوهر محبوبه نوشت. اين كتاب هم با فروش قابل توجهي روبه رو شد. 
    
    آينده اي روشن پيش روي نويسندگان زن 
    شهره وكيلي زن ديگري است كه تاثير بسياري بر جريان موسوم به ادبيات عامه پسند گذاشت. نويسنده اي كه بهانه قدم نهادنش به دنياي نويسندگي انتشار زندگينامه اش بود و نقدي كه سيمين دانشور بر كتاب «شب عروسي من» او نوشت نام او را بر سر زبان ها انداخت. اين نقد نخستين نقد دانشور از يك رمان نويس زن ايراني بود كه شهرت وكيلي را حتي به آن سوي مرزها هم كشاند. «پرينوش صنيعي»، «نسرين ثامني»، «نازي صفوي»، «مريم رياحي»، «تكين حمزه لو» و… هم از ديگر نويسندگاني هستند كه موفق به انتشار آثار قابل توجهي در بخش ادبيات عامه پسند شدند. 
    
    جريان دهه ها 
    جريان دهه را مي توان ناشي از ظهور نويسندگان آن دهه دانست. با اين حال بسياري از اين زنان نويسنده از جريان نويسنده دهه 60 ،70 يا 80 جدا مي شوند و به جريان اصلي و پيشرو ادبيات مي پيوندند و برخي از آنان نيز در حد نويسنده آن دهه باقي ماندند و با يك تا چند اثر برتر به بخشي پاك نشدني از حافظه ادبيات مي پيوندند. 
    از شاخص ترين نويسندگان دهه 60 مي توان به زناني همچون «ناهيد توسلي»، «شهلاپروين روح»، «خاطره حجازي»، «فرشته ساري»، «ميهن بهرامي»، «فرخنده حاجي زاده»، «منيرو رواني پور»، «مهكامه رحيم زاده»، «منصوره شريف زاده»، «پوران فرخزاد»، «فرخنده آقايي»، «فريده خردمند»، «غزاله عليزاده»، «بنفشه حجازي» و … اشاره كرد. نويسنده هايي كه به نام برخي از آن ها اشاره شد در دهه 60 درخشيدند و بسياري از منتقدان و اهالي قلم را متوجه خود ساختند. 
    در دهه هفتاد هم نويسنده هاي متعددي از ميان زنان، مطرح شدند. فتانه حاج سيدجوادي هم در اين دهه جاي مي گيرد. از نويسنده بامداد خمار كه بگذريم زنان شاخص ديگري هم در اين دوره موفق به خلق آثاري قابل توجه شده اند. «ليلاصادقي»، «مهسا محب علي»، «محبوبه ميرقديري»، «ناتاشا اميري»، «رويا شاپوريان»، «فريبا وفي»، «فريبا كلهر»،«ناهيد طباطبايي»، «ميترا ايلياتي» و «ميترا داور» هم از اين جمله اند. 
    برخي از نويسندگاني كه به نام آن ها در اين دو دهه اشاره شد در حوزه كودك و نوجوان هم مشغول فعاليت هستند. برخي از آن ها همچون فريبا كلهر هم مدتي بعد از فعاليت در عرصه كودك و نوجوان به عرصه بزرگسال هم قدم گذاشتند و موفق به خلق آثار قابل توجهي نيز شدند. 
    «ناهيد كبيري» ، «چيستا يثربي»، و «پاكسيما مجوزي» و «نرگس جورابچيان»، هم از نويسندگان دهه هشتاد هستند. دهه نود هنوز به پايان نرسيده از همين رو كمي زود است كه بخواهيم از آن ها هم بگوييم. با توجه به آمار و ارقام و از سويي استقبال مردم از كتاب هايي كه در اين چند دهه فروش بهتري داشته اند به نظر مي رسد كه زنان نويسنده حتي در بخش هايي همچون «ادبيات عامه پسند» بر مردان پيشي گرفته اند. بارزترين مثال اين ادعا نيز استقبال از آثار زنده ياد فهيمه رحيمي و اثري است كه وي بر حوزه مطالعه بر جاي گذاشت. همان گونه كه اشاره شد نويسندگان زن اين روزها از جهت كميت با پيشرفت قابل توجهي روبه رو شده اند. پيشرفتي كه بخشي را مي توان مديون برگزاري كلاس ها و كارگاه هاي نويسندگي نيز دانست. 
    
    مقايسه جريان هاي ادبيات زنان 
    مقايسه جريان هاي ادبي زنان و تاثيرگذاري آن بر لايه هاي اجتماعي، فرهنگي جامعه بسيار دشوار است. اين مقايسه زماني سخت تر مي شود كه نويسنده اي از جريان رمان موسوم به عامه پسند را با رماني از بدنه ادبيات جدي ايران قياس كنيم. به عنوان مثال «بامداد خمار» از فتانه حاج سيدجوادي در زمره آثار عامه پسند در يك سيكل زماني 10 ساله پرفروش ترين رمان بوده است. 
    از سوي ديگر رماني همچون «چراغ ها را خاموش مي كنم» زويا پيرزاد در مسير ادبيات جدي نويسي ايران در طي 5 سال و به عبارتي نيم دهه پرفروش ترين رمان به شمار رفته است. از سوي ديگر اگر به سراغ نويسندگان دهه هاي اخير هم برويم با آثار بسيار خوبي روبه رو مي شويم. نويسنده هايي كه نگاه هاي ارزشي در ميان آثار آنان با اقبال قابل توجهي روبه رو شده است. از برخي از آنان تك داستان يا مجموعه هاي خوبي باقي مانده كه اگر همين طور ادامه بدهند؛ داستان نويسي ما از سوي زنان به آينده خوبي دست پيدا خواهد كرد. 
    گذشته از تقسيم بندي هايي كه در ابتداي گزارش به آن اشاره شد؛ يكي ديگر از جريان هايي كه براي داستان نويسي زنان مي توان برشمرد؛ ادبيات متعهد است. بخشي از ادبيات كه اغلب آثار منتشر شده در آن حول محورهايي نظير «دفاع مقدس» مي چرخد. «راضيه تجار» هم از نويسنده هاي مطرح در زمينه ادبيات متعهد به شمار مي آيد. «سيده اعظم حسيني» نويسنده كتاب مشهور «دا» هم از جمله افرادي است كه توانست نگاه هاي بسياري را در بخش ادبيات متعهد از آن خود سازد. 
    كتاب وي با روايت «سيده زهرا حسيني» در زمره پرفروش ترين كتاب هاي دفاع مقدس درآمد و چاپ صد و دهم آن هم به بازار آمد و اين درحالي بود كه چاپ هاي آخر آن حدود 10هزار نسخه بود. 
    «راضيه تجار» رمان نويس و منتقد ادبيات در همين باره تصريح مي كند: «با توجه به زمينه هايي كه پيروزي انقلاب ايجاد كرد شرايطي براي حضور فعال تر زنان در عرصه قلم ايجاد شد. علاوه بر آن رويدادهاي بعد از انقلاب و وقوع جنگ تحميلي هم موجب شد تا علاقه مندان بتوانند از اتفاقات آن زمان براي خلق اثر بهره بگيرند. در چنين فضايي زنان هم وارد فضاي آموزش ادبيات شدند، بسياري در كلاس ها شركت كرده اند و موفق به انتشار آثار خوبي هم شده اند. «منيرو رواني پور» و «فريبا وفي» هم از نويسندگاني به شمار مي آيند كه از ميان اين كارگاه هاي ادبي به دنياي داستان نويسي معرفي شده اند. 
    «مريم صباغ زاده» نويسنده و مدير مركز آفرينش هاي ادبي كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان هم معتقد است كه كتاب هايي كه نويسنده آن ها زنان هستند روز به روز با كميت بيشتري روبه رو مي شوند و در همين باره هم مي گويد: «زنان اين روزها با شهامت بيشتري قدم به عرصه كتاب مي گذارند. آنان خودشان را باور كرده اند. زن ايراني امروز ديگر خانه نشين نيست. به نظر من نويسنده هاي زن ما حتي پا از دغدغه هاي شخصي هم فراتر گذاشته اند و با نگاه فراخ تري به جامعه و جهان پيرامون خود نگاه مي كنند. با اين وجود براي درخشش بيشتر زنان در سبك آفريني بايد فرصت بيشتري دراختيار آنان گذاشت. آنان جسارت لازم را پيدا كرده اند فقط به زمان بيشتري نياز دارند. بايد اجازه بدهيم تا امثال سيمين دانشور وارد عرصه شوند.» 
    با وجود موفقيتي كه در طول اين دو دهه نويسندگان زن از آن خود ساخته اند شايد بتوان گفت كه زنان براي درخشش بيشتر نيازمند مطالعات بيشتري هستند. البته اين نقد تنها به نوشته هاي زنان باز نمي گردد بلكه تمام نويسندگان ما بايد بيش از گذشته به كسب تجربه و افزودن بر اطلاعات خود بپردازند. «تجار» در همين باره تصريح مي كند: «حضور پررنگ زنان در روزگار فعلي ستودني است. حضوري كه چند دهه اي است به عرصه داستان نويسي هم كشيده شده. نويسندگان ما چه زن و چه مرد بايد به مطالعات عميق تري در شاخه هاي مختلف بپردازند. شما اگردر عرصه جهاني به مطالعه آثار نويسندگان موفق بپردازيد، خواهيد ديد آناني كه دست به سفرهاي متعددي در طول زندگي خود زده اند يا مطالعات بسياري داشته اند آثار ماندگاري از خود به جا گذاشته اند. نويسندگان زن ما بايد صبوري بيشتري از خود نشان بدهند. بايد بمانند؛ عميق تر بشنوند و گوش فرا دهند. اگر سختي هاي فعلي آنان را از مسير خارج نكند ما شاهد موفقيت هاي بيشتري از آنان خواهيم بود.» 
    
    تاثير بر اقتصاد نشر 
    اگر از 7 كتاب فهميه رحيمي در ميان 47كتاب پرفروش بعد از انقلاب هم بگذريم از ديگر آثار زنان به سادگي نمي توان گذشت. بامداد خمار پس از 72 چاپ و 260 هزار نسخه در يك سيكل زماني هنوز طرفداران زيادي دارد. «چراغ ها را من خاموش مي كنم» نوشته زويا پيرزاد در اپيزود زماني 5 ساله و 150 هزار نسخه تيراژ باز هم مورد كنجكاوي افراد اهل فن است. «دا» اثر مورد تقدير ژانر ادبيات دفاع مقدس پس از 110 چاپ و حدود 300 هزار نسخه تيراژ از پديده هاي داستان نويسي دوران بوده است. «شب سراب» نوشته ناهيد پژواك طي 20چاپ، 140 هزار نسخه تيراژ داشت و همچون يك اثر خواندني ژانر رمان عامه پسند در ميان عامه مردم دست به دست شده است. 
    «سهم من» پرينوش صنيعي پس از 16 چاپ و 80 هزار نسخه، «همخونه» از مريم رياحي پس از 45 چاپ و بيش از100 هزارنسخه و «دالان بهشت» نازي صفوي پس از 42 چاپ و بيش از 200 هزارنسخه در زمره آمارهاي قابل تامل حوزه داستان زنان هستند؛ اين آمارها اگرچه به خودي خود جنبه ركورد و رقم دارند، اما از فرآيند ارتباط صدها هزار مخاطب با ژانر رمان ايراني خبر مي دهند كه توسط زنان نوشته شده است. فرآيندي كه از يك سو، اوقات فراغت و جنبه هاي سرگرمي خوانندگان را پركرده است، از سوي ديگر باعث چرخه اي شده است كه از كارگر چاپخانه گرفته تا پخشي ها و توزيع كنندگان كتاب و تا خود ناشر با رمان زنان نويسنده در تعاملي فرهنگي و اقتصادي باشند. بنابراين آثاري كه از كنج خانه و آشپزخانه و از دنياي فرديت زن امروز ايراني آمده است، تا بستر اجتماعي تداوم يافته و حتي صنعت نشر و چاپ و مبادلات تجاري كتاب را هم از خود متاثر ساخته است و در اقتصاد رمان ايراني دخيل بوده است.

 روزنامه ايران، شماره 5503 به تاريخ 14/8/92، صفحه 7 (فرهنگ و ادب) 


 
 
 

نامه‌ای از گرامشی،در سال چهارم زندانش

خالد رسول پور
19 مه 1930

تاتیانای بسیار عزیز

به خواندن «نامه‌ای از گرامشی،در سال چهارم زندانش» ادامه دهید