راشا تودی ترجمه رضا نافعی
آینده ما
پوتین و مکرون روسای جمهور روسیه و فرانسه روز گذشته در یک مکالمه تلفنی طولانی بر سر اقدامات دیپلماتیک برای کاهش تنش در اوکراین به توافق رسیدند. کاخ الیزه مدت زمان این گفتگو را یکساعت و 45 دقیقه اعلام کرد. قبل از آن و دوباره پس از آن، مکرون با زلنسکی رئیس جمهور اوکراین تلفنی صحبت کرد.
بر اساس بیانیه مطبوعاتی که کاخ الیزه بلافاصله پس از این تماس تلفنی منتشر کرد، پیشرفت های ملموسی در جستجوی راه حل دیپلماتیک برای بحران اوکراین حاصل شده است. به گفته طرف فرانسوی، روسای جمهور توافق کردند که مذاکرات را در چارچوب فرمت نرماندی بر اساس پیشنهادهای ارائه شده از سوی اوکراین در روزهای اخیر از سر بگیرند. در چند ساعت آینده، گروه تماس سه جانبه در مینسک، پایتخت کشور بلاروس باید در مورد آتش بس در خط تماس در دونباس مذاکره کند. همچنین قرار است ژان ایو لودریان و سرگئی لاوروف وزرای خارجه فرانسه و روسیه در چند روز آینده با یکدیگر دیدار کنند. رئیس جمهور اوکراین آتش بس در دونباس را تایید کرد.
در پایان بیانیه کاخ الیزه، روسای جمهور متقابلا «تعهد قاطع» برای اتخاذ همه اقدامات مناسب برای «جلوگیری از تشدید تنش، کاهش خطرات و حفظ صلح» داده اند.
گزارش کرملین از نتایج این تماس تلفنی بسیار محتاطانه تر است. در بیانیه کرملین آمده است که روسای جمهور نگرانی های خود را در مورد تنش های کنونی متقابل بیان کرده و برای ادامه تماس ها توافق کرده اند. رئیس جمهور روسیه خاطرنشان کرد که تشدید تنش ها ناشی از تحریکات نیروهای امنیتی اوکراین است. وی به عرضه مداوم تسلیحات و مهمات مدرن به اوکراین توسط کشورهای ناتو اشاره کرد که از کی یف خواسته اند یک راه حل نظامی برای به اصطلاح مشکل دونباس پیدا کند. در نتیجه، غیرنظامیان در جمهوریهای جدا شده بیشتر و بیشتر رنج میبرند و برای فرار از گلوله باران فزاینده نیروهای اوکراینی به روسیه می گریزند.
دفتر ریاست جمهوری روسیه بار دیگر تاکید کرد که کی یف فقط وانمود می کند که برای مذاکره آماده است و سرسختانه از اجرای توافقات مینسک و توافقات حاصل شده در قالب نرماندی امتناع می ورزد.
به گفته طرف روسی، با توجه به حساسیت اوضاع، روسای جمهور فرانسه و روسیه توافق کردند که جستجو برای راه حل های دیپلماتیک از طریق وزارتخانه های خارجه و مشاوران سیاسی سران کشورهای فرمت نرماندی تشدید شود. این تماس ها برای کمک به بازگرداندن آتش بس و اطمینان از پیشرفت در حل و فصل مناقشه دونباس است.
در این زمینه، ولادیمیر پوتین بار دیگر تاکید ورزید بر ضرورت جدی گرفتن خواست های روسیه ازسوی ایالات متحده آمریکا و ناتو و تامین خواست های روسیه از سوی ایالات متحده و دادن تضمینهای امنیتی به روسیه و برآورده کردن این خواست ها به صورت ملموس و اساسی.
در پاسخ به پرسش راشاتودی بزبان آلمانی، وزارت خارجه روسیه اعلام کرد که در حال حاضر درباره نتایج تماس تلفنی ماکرون و پوتین اظهار نظر نمی کند و به بیانیه مطبوعاتی رسمی دولت و ریاست جمهوری اشاره دارد.
ماریا زاخارووا، سخنگوی وزارت خارجه نیز به طور مشخص به سئوالات RT پاسخ داد: » نتیجه مذاکرات بین رئیس جمهور پوتین و رئیس جمهور مکرون به طرق مختلف تفسیر شده است. ما می خواهیم خاطرنشان کنیم که هر آنچه طرفین در تماس ها در بالاترین سطح بر سر آن توافق کردند در گزارش سرویس مطبوعاتی کرملین موجود است.»
رئیس جمهور مکرون بلافاصله پس از تماس تلفنی خود با رئیس جمهور روسیه مجدداً با ولادیمیر زلنسکی همتای اوکراینی خود تماس گرفت. در بیانیه مطبوعاتی کاخ الیزه به سادگی آمده است: زلنسکی متعهد شد که به «تحریکات جدایی طلبانه» در شرق اوکراین واکنش نشان ندهد.
برچسب: رضا نافعی
رسانه ها برای جنگ در اوکراین آتش، فراهم می کنند!

یونگه ولت– ترجمه رضا نافعی
آینده ما
کنفرانس سالانه مونیخ، موسوم به کنفرانس امنیت، در مونیخ برگزار شد. «کلاوس شریر» سخنگوی «ائتلاف اقدام علیه کنفرانس امنیتی ناتو» در مصاحبه ای که روزنامه «یونگه ولت» با او انجام داد گفت:
ما یک فراخوان با عنوان «جنگ کشورهای ناتو را متوقف کنید» برای این کنفرانس داشتیم.که البته جدید نیست زیرا از سال 1999، ایالات متحده و متحدانش چندین جنگ را آغاز کرده اند که ناقض قوانین بین المللی بوده اند. به عنوان مثال علیه یوگسلاوی، افغانستان، عراق و لیبی. اکنون نیز خطر جنگ در اوکراین جدی است و ما آن را در کنفرانس مونیخ مطرح کردیم.
یونگه ولت: در غرب سطح هیستری جنگی بالاست و مدام درباره تهاجم روسیه صحبت می شود. وضعیت فعلی را چگونه ارزیابی می کنید؟
– ما در اینجا با دو تعارض روبرو هستیم. اول، گسترش ناتو تا مرز روسیه است که روسیه به درستی آن را تهدیدی برای امنیت خود می بیند. از سوی دیگر، ما با یک درگیری داخلی در اوکراین بین دولت آنجا و استان های دونباس مواجه هستیم .
سالها است که دولت روسیه و ولادیمیر پوتین با پیشروی ناتو به طرف شرق مخالفت کرده اند. در سال 1990، غرب به میخائیل گورباچف اطمینان داد که ناتو به سمت شرق گسترش نخواهد یافت اما آن وعده ها شکسته شده است. از سال 1999، 14 کشور اروپای شرقی به عضویت ناتو در آمدند و نیروهای ناتو در آنها مستقر شدند. برخی از این کشورها فقط 160 کیلومتر با سن پترزبورگ دومین شهر بزرگ روسیه بعد از مسکو فاصله دارند. در سال 2008، ناتوهمچنین وعده پذیرش اوکراین را به این اتحاد نظامی داد که اگر این وعده عملی شود ناتو دقیقاً 2000 کیلومتر مرز بلاواسطه با روسیه خواهد داشت.از زمان انعقاد «منشور ناتو- اوکراین » در سال 1997، اوکراین در مانورهای غربی شرکت کرده است. علاوه بر تحویل تسلیحات، سربازان اوکراینی برای جنگ علیه جمهوری های دونباس توسط غرب آموزش می بینند. زلنسکی رئیس جمهور اوکراین اعلام کرده که دونباس و کریمه پس گرفته می شوند. این تنها با جنگ و حمایت غرب امکان پذیر است.
یونگه ولت: با توجه به شرایط کنونی اوکراین، شما چه خواست هایی دارید؟
– به جای شعله ورتر کردن آتش، سیاست تنش زدایی با روسیه و مذاکره بر سر تضمین های امنیتی متقابل مورد نیاز است. مثلاً شرکت ندادن اوکراین در ائتلاف نظامی غرب، ایجاد منطقه امنیتی بین کشورهای اروپای شرقی ناتو و روسیه و عدم استقرار موشک های تهاجمی یا موشک های میان برُد در آنجا.
در مورد مناقشه بین دولت اوکراین و استان های دونباس، تنها از طریق رعایت دقیق توافقنامه مینسک می توان آن را حل کرد. اما تاکنون دولت اوکراین هم این موافقتنامه را رعایت نکرده و هم مذاکرات با استان های دونباس را. علاوه بر این، دیگر نباید از ناتو به اوکراین تسلیحات ارسال شود.
یونگه ولت: کشورهای عضو ائتلاف غرب، دولت آلمان فدرال را متهم ساخته اند به این که از تحویل تسلیحات به اوکراین خود داری کردهاست. درحالیکه در همین هفته یکصد آلمان یکصد تانک تحویل ارتش اوکراین داد.
– برخلاف ایالات متحده و بریتانیا، آلمان به طرز شگفت انگیزی مصمم است تا آنجا که ممکن است به اوکراین تسلیحات ندهد .
یونگه ولت: سطح سخنان نفرت انگیز علیه روسیه در رسانه ها را چگونه توضیح می دهید؟
– سالهاست چهره ای که بوسعت از روسیه ترسیم شده چهره یک دشمن است. هدف این کار موجه جلوه دادن افزایش مستمر بودجه ناتو است. اورسولا فون در لاین، رئیس کمیسیون اتحادیه اروپا می گوید «اروپا» باید دوباره زبان قدرت را بیاموزد. همه این ها به ارتقاء عظیم تسلیحات خواهد انجامید. هزینه های نظامی در ناتو حدود 18 برابر روسیه است.
یونگه ولت: آیا جنبش صلح نباید با صدای بلندتر به چنین تحولی اعتراض کند؟
– فراخوان ها و توضیحات زیادی وجود دارند، اما این فراخوان ها به ندرت در اکثر رسانه ها منعکس می شوند . فراخوان «سیاست صلح به جای هیستری جنگ» به تنهایی توسط چندین هزار نفر، که برخی از آنها نامدار نیز بودند، در مدت زمانی بسیار کوتاه امضا شد. اما مردم به ندرت چیزی در مورد آن می دانند و می خوانند.
ضربه بر طبل تو خالی, حمله روسیه به اوکراین!
راشا تودی
ترجمه رضا نافعی
آینده ما

رئیس جمهور ایالات متحده به صراحت اعلام کرده است که نمی خواهد نیروهای مسلح ایالات متحده را به اوکراین بفرستد. او گفته است، اگر آمریکاییها و روسها با هم دست به جنگ بزنند، وضعیت به یک «جنگ جهانی» تبدیل میشود.
ماههاست که ایالات متحده و تعدادی دیگر از کشورهای غربی درباره حمله احتمالی روسیه به اوکراین هشدار دادهاند و به طور فزایندهای به این کشور اروپای شرقی تسلیحات میرسانند از سوی دیگر، روسیه و مناطق جدا شده در شرق اوکراین در منطقه دونباس هشدار می دهند که اگر اوکراین این منطقه را مورد حمله قرار دهد یا تحریک به حمله کند با پاسخ نظامی روسیه روبرو می شود. جو بایدن رئیس جمهور ایالات متحده در تلویزیون ایالات متحده توضیح داد که ارتش ایالات متحده در صورت وقوع چنین درگیری چگونه رفتار خواهد کرد. وی از شهروندان آمریکایی مقیم اوکراین خواست به دلیل احتمال وقوع «تهاجم روسیه» فورا آن کشور را ترک کنند، زیرا در صورت وقوع جنگ، ارتش به کمک آنها نخواهد آمد. بایدن در مصاحبه ای با «لستر هولت»، مجری اخبار NBC در روز پنجشنبه، با توصیف وضعیت کنونی این درخواست را مورد تاکید قرارداد و گفت:
«اینطور نیست که ما با یک سازمان تروریستی سر و کار داشته باشیم. ما با یکی از بزرگترین ارتش های جهان روبرو هستیم. این وضعیت بسیار متفاوت است و همه چیز می تواند به سرعت از کنترل خارج شود.»
بایدن در پاسخ به این سوال که چه سناریویی ممکن است او را به اعزام نیرو به اوکراین برای نجات آمریکاییهایی که قصد فرار از آن کشور را دارند مصمم سازد، گفت: «تحت هیچ شرایطی این اتفاق نمیافتد» وی در ادامه گفت:
«اگر آمریکاییها و روسها شروع به تیراندازی به یکدیگر کنند، این یک جنگ جهانی خواهد بود. مادر دنیای کاملاً متفاوتی هستیم.»
اظهارات رئیس جمهور ایالات متحده با هشدار مجدد وزارت خارجه ایالات متحده همزمان شد که در آن از شهروندان آمریکایی خواسته شده بود به دلیل افزایش تهدیدات ناشی از اقدام نظامی روسیه و COVID-19 به اوکراین سفر نکنند.
ماه گذشته، ایالات متحده کارکنانی را که حضورشان در سفارت این کشور در اوکراین ضرورت فوری ندارد به عنوان یک » اقدام دوراندیشانه» از آن کشور خارج ساخت.
جن ساکی، سخنگوی کاخ سفید گفت: این تصمیم به این دلیل گرفته شد که ولادیمیر پوتین و روسیه در حال حاضر آنقدر نیروی نظامی در مرز متمرکز کردهاند که هر آن میتوانند دست به اقدام بزنند. مقامات اوکرائینی این ارزیابی را فورا مورد انتقاد قرار دادند و تصور یک جنگ قریب الوقوع را رد کردند. پس از آمریکا، هلند، ژاپن، کره جنوبی، اسرائیل، مونته نگرو، نروژ، لتونی، بریتانیا، استونی، کانادا، نیوزیلند، استرالیا و فنلاند نیز از شهروندان خود خواستند اوکراین را ترک کنند . وزارت خارجه آلمان نیز از شهروندان آلمانی مقیم اوکراین خواست تا «در کوتاه ترین زمان» آن کشور را ترک کنند.
در این زمینه، سرگئی لاوروف، وزیر امور خارجه روسیه، این احتمال را رد نکرد که مسکو نیز می تواند توصیه کند که برخی از کارکنان نمایندگی های دیپلماتیک خود در اوکراین به کشور خود بازگردند. ماریا زاخارووا، سخنگوی وزارت خارجه روسیه توضیح داد که «بهینه سازی» نیروی کار «به دلیل ترس از تحریکات احتمالی رژیم کیف یا کشورهای ثالث» صورت میگیرد.
ایالات متحده از اواخر اکتبر مدعی شده است که روسیه در حال تدارک حمله به اوکراین است که مسکو بارها آن را «اطلاعات غلط» خوانده است. روز شنبه، سفارت روسیه در ایالات متحده بار دیگر هشدارهای ایالات متحده در مورد حمله به اوکراین را بی اساس خواند . «اعلام خطر» بدون ارائه هیچ مدرکی برای اثبات مدعاها پیوسته در ایالات متحده ادامه دارد. به گفته آناتولی آنتونوف، سفیر روسیه در امریکا اظهارات جاری در واشنگتن صرفاً نشان می دهد که ایالات متحده «کارزار تبلیغاتی خود علیه کشور ما» را تشدید کرده است.
از سوی دیگر، گزارش های واشنگتن به طور فزاینده ای متناقض تر می شوند. جیک سالیوان، مشاور امنیت رئیس جمهور آمریکا روز جمعه گفت که گزارش های منتشر شده در رسانه های آمریکایی درباره حمله قریب الوقوع روسیه صحت ندارد. برعکس، کاخ سفید تصور می کند که در مسکو هنوز تصمیمی در مورد حمله گرفته نشده است.
از اواسط دسامبر، مسکو از واشنگتن و ائتلاف نظامی غرب خواستار تضمین کتبی شده است که ناتو به شرق گسترش بیشتری نخواهد داد. در این زمینه، در ماه ژانویه یک سری دیدارهای دیپلماتیک بین روسیه و مقامات آمریکایی و ناتو برگزار شد.
تحولات حساس کنونی نیز نیاز به گفت وگو بین دو ابرقدرت هسته ای را افزایش داده است. همانطور که کرملین روز جمعه اعلام کرد، جو بایدن، رئیس جمهور آمریکا عصر شنبه به وقت مسکو با ولادیمیر پوتین رئیس جمهور روسیه تماس خواهد گرفت. آخرین باری که سران دو کشور تلفنی صحبت کردند، 31 دسامبر بود. این تماس به دلایل فوری توسط طرف آمریکایی آغاز شد.
همانطور که دیمیتری اسمیرنوف، خبرنگار روسیه در کرملین گزارش می دهد، کرملین در ابتدا از این فوریت شگفت زده شد و پیشنهاد کرد که جلسه روز دوشنبه در ساعات اداری برگزار شود. با این حال، کاخ سفید تاکید کرد که این موضوع نمی تواند به تعویق بیفتد و با برگزاری نشستی در روز شنبه موافقت کرد.
روسیه قدرتمند امروز اهل بازی های قدیمی نیست!
راشا تودی- ترجمه رضا نافعی
آینده ما

غرب هنوز نقطه عطف را تشخیص نداده و یا نمی خواهد آن را بپذیرد، زیرا بر این باور است که می تواند مانند زمانی که اتحاد جماهیر شوروی به دلیل ویرانی های ناشی از جنگ جهانی دوم و عقب ماندگی تکنولوژیکی ناشی از آن تضعیف شد، یا زمانی که روسیه پس از سقوط اتحاد جماهیر شوروی ضعیف شد، به همان روش ها ادامه دهد. از اظهارات سیاستمداران برجسته غربی و رهبران افکار عمومی چنین بر می آید که آنها همچنان بر این باورند که با بکاربستن روشهای قدیمی دیپلماسی و کش دادن بیپایان مذاکرات میتوان برای سردواندن یا حتی فریب دادن روسها استفاده کرد.
فرانکفورتر آلگماینه سایتونگ به درستی این نگرش غرب را در مقاله خود «پفک پوتین» در 13 ژانویه 2022 خلاصه کرد: غرب در گذشته با ترساندن روسها و همزمان با آن نشان دادن تمایل برای مشارکت در گفتوگو به نتایج خوبی رسید. اما در واقع این به این معنا بود که: «ما وانمود می کنیم که منظورمان جدی است، اما پشت سر شما واقعیاتی ایجاد می کنیم که توازن قدرت را تغییر می دهد» . و حالا کسانی تصور می کنند که می توانند به این بازی ادامه دهند. با وجود انحلال پیمان ورشو، ناتو بیش از پیش به مرزهای غربی روسیه نزدیک شد. با وجود پایان رسمی جنگ سرد در سال 1997، تنها دو سال بعد لهستان، مجارستان و جمهوری چک به عنوان اعضای جدید ناتو پذیرفته شدند. اندک زمانی پس از آن کشورهای بالتیک نیز عضو ناتو شدند و در نظر بود با پذیرفتن اوکراین و گرجستان، حلقه طناب دور روسیه را تنگ تر شود.
با جمع آوری نیروها در مرزهای غربی در معرض تهدید خود در قلمرو خود فرماندهی کنید، پس فریادها بسیار زیاد است. سپس جمعیت در غرب وحشت زده می شود – با این ادعا که پوتین می خواهد به اوکراین حمله کند. قبل از شروع سال، روزنامه ها و رسانه ها مملو از این کنایه های ساختگی بودند. حال اگر روسیه نیروی نظامی خود را، در خاک خود ، درمرزهائی که مورد تهدید قرار گرفته است متمرکز سازد انوقت فریاد واویلا به آسمان می شود. آنوقت با این دعوی که پوتین می خواهد اوکرائین را بگیرد ، مردم ساکن آن مناطق را به وحشت می اندازند. قبل از پایان سال (میلادی) روزنامه ها و رسانه ها مملو از این کنایه های ساختگی بودند. گرچه پوتین بارها چنین طرح هایی را رد کرده بود، اما از دیدگاه غرب، جنگ جهانی سوم قریب الوقوع به نظر می رسید. امروز همان رسانه ها گزارش می دهند که انتظار تهاجم نمیرود.
آنها با یکدیگر مذاکره می کنند و این باید مردم را آرام کند. علاوه بر این، نمایندگان عالی رتبه در بروکسل و واشنگتن اعلام کردند که کسی بخاطر اوکرائین با روسیه نخواهد جنگید. ماجراجویی های نظامی در افغانستان و جهان اسلام، ضعف غرب را آشکار کرده است. نیروئی که حتی نمی تواند یک ارتش موتورسیکلت سوار را در افغانستان شکست دهد، چگونه می تواند با حریفی مانند ارتش روسیه رو در رو شود؟ به نظر می رسد مقامات بروکسل و واشنگتن در حال درک این موضوع هستند که ستاره نظامی آنها در حال افول است. اما نمیخواهند واقعاً اعتراف کنند و هنوز هم اسیر رویای فریبنده قدرت قدیمی هستند که می توانند با توسل به تهدیدهای اقتصادی روسیه را تحت تاثیر قرار دهند. اما این دیگر روسیه را منصرف نمی کند.
آنها مراقب بوده اند و خود را آماده کرده اند . روس ها به کمکش های دیپلماتیک دیگر اعتنائی ندارند. آنها می خواهند پس از آن همه وعده های بی سرانجام و قول های شکسته شده، خواستار نتایج روشن و قابل اعتماد هستند. روس ها دیگر به این بازی ادامه نمی دهند. شما جدی هستید. دو سال پیش، شورای ناتو- روسیه به دلیل نتایج غیرقطعی برکنار شد. اگر طرف مذاکره جدی نباشد بر سر چه چیزی باید مذاکره کنید؟ اگر طرف مقابل به آنها پایبند نباشد، چه فایده ای دارد؟ اگر از پیشنهادات فقط برای طرح مطالبات بیشتر سوء استفاده شود چه فایده ای دارد؟ حالا روس ها بازی جدیدی می کنند با قواعدی جدید . به این صورت که این بار برخلاف روال معمول دیپلماتیک، مطالباتی مطرح گشت و همزمان در اختیار افکار عمومی جهان نیز قرار گرفت. دیگر خبری از زمزمه در اتاق های پشتی نیست.
جهان باید بداند روسیه چه میخواهد و در ازای آن چه تضمینهای امنیتی ارائه میکند. این اولین قدمی بود که غرب حساب آن را نکرده بود. به همان نسبت هیجان در میان عقیده سازان و سیاستمداران غربی زیاد بود. اما این فقط اولین قدم بود. مورد بعدی حذف اروپاییهای ناتو و اتحادیه اروپا از مذاکرات بود. روسیه در حال مذاکره با آمریکا است. وقتی تصمیم گیرنده «حسن» است دیگر کسی با «حسنک» صحبت نمی کند، زیرا روسیه میداند: ناتو آنچه را که آمریکاییها میخواهند انجام میدهد، و اتحادیه اروپا هم به نشان موافقت سر تکان می دهد، یا این که باید در پی یافتن یک محافظ هستهای دیگری باشد. حالا این اروپاییها به جلز و ولز افتاده اند، غر میزنند که حالا که صحبت بر سر امنیت آنهاست فقط اجازه دارند سر میزبچه ها، کنار میز مذاکره (بزرگتر ها) بنشینند. اما آنها همچنین قادر به توافق بر سر سیاستی نیستند که منافع امنیتی روسیه را جدی بگیرد و در نتیجه مسئولیت نمایندگی منافع خود را – مستقل از ایالات متحده – به عهده بگیرد. پیشنهاد مکرون به عنوان یک انحراف از توافق ناتو رد شد.
استولتنبرگ، دبیرکل ناتو ترجیح داد به بازی قدیمی مطالبه پیش پرداخت از روسیه پایبند بماند. گام تعیین کننده در بازی جدید اما پس از تماس تلفنی پوتین و بایدن در ابتدای سال مشخص شد. گام تعیین کننده در بازی جدید اما پس از تماس تلفنی پوتین و بایدن در ابتدای سال مشخص شد . این یک بازی دوستانه و مطمئناً برای آمریکایی ها خوشایند نبود . زیرا پوتین به وضوح برای او روشن کرد که در آغاز سال 2022 نیروی دریایی روسیه به سلاح های مافوق صوت جدیدی مجهز می شود که مدت کوتاهی قبل با موفقیت در دریا آزمایش شده بود. او برای بایدن روشن کرده است که زمان رسیدن این موشکهای دریایی جدید به آمریکا به اندازه موشکهایی است که آمریکا قصد استقرار آنها را در اوکراین دارد. مدت زمان پرواز برای کسانی که دستور می دهند نیز پنج دقیقه است. منظور پوتین از آن، ایالات متحده بود و بدیهی است که این چشم انداز بر بایدن تأثیر گذاشته است.
زیرا مذاکرات بین آمریکاییها و روسها در ژنو «میتواند درباره محدود کردن استقرار موشکهای آمریکایی در اروپا باشد که میتواند تهدیدی برای روسیه باشد.» به نظر میرسد که استقرار موشکها در اوکراین برای آمریکاییها بیش از حد حساس میشود، زمانی که قلمرو خودشان به شکلی مشابه تهدید میشود و نه فقط اروپا مانند گذشته. اما به نظر می رسد روس ها دیگر خود را محدود به دور نگه داشتن ناتو و آمریکایی ها از مرزهای خود نمی کنند. این استراتژی تدافعی که روسیه و سابقاً اتحاد جماهیر شوروی از آن حمایت میکردند، گسترش یافته و شامل یک مؤلفه تهاجمی، یعنی تهدید علیه ایالات متحده در آستانه خود میشود. اگر شوروی در 60 سال پیش مجبور بود تهدید بالقوه خود را از کوبا به نفع صلح جهانی پس بگیرد، امروز «کوبای» روسی جایی است که کشتیهای روسی بتوانند به سواحل آمریکا نزدیک شوند.
ظاهراً تماس تلفنی پوتین با بایدن چشمان او را به این وضعیت تغییر یافته جهان باز کرد. مکان راحت آمریکا از بین رفته است، هزاران مایل از ICBM های روسیه فاصله دارد. زمان های مختلف هشدار برای ایالات متحده آمریکا، برای روسیه و برای پایتخت های اروپایی به پایان رسیده است. برای واشنگتن، آنها اکنون به اندازه کشتیهای روسی پنج دقیقه با موشکهای مستقر در اروپا برای اصابت به مسکو فاصله دارند و موشک های روسی اکنون به همان اندازه به واشنگتن دی سی نزدیک شده اند. مانند نزدیکی موشک های آمریکایی در اروپا به روسیه. این وضعیت تغییر یافته جهان است و به نظر می رسد واشنگتن ابتدا باید به آن عادت کند. این وضعیت تغییر یافته تنها در تغییرات ناشی از فناوری برتر تسلیحات روسیه منعکس نمی شود. این نیز در این واقعیت بیان می شود که روسیه به طور تزلزل ناپذیری مایل به استفاده از این مزیت است.
دیگر هیچ تاکتیکی برای به تاخیر انداختن نتایج وجود ندارد. دیگر مذاکره ای وجود ندارد که جدی تلقی نشود. روسیه به صراحت اعلام کرده است که پس از مذاکرات با آمریکا و ناتو به دنبال نتایجی برای امنیت خود است. در غیر این صورت تصمیم گیری می شود که آیا اصلاً مذاکرات بعدی انجام خواهد شد یا نخواهد شد. و اعلامیه دیگری از سوی پوتین وجود دارد که فراتر از امتناع از گفتگوهای بیشتر است و نباید به آن با سهل انگاری برخورد کرد: همه چیز دیگر «به پیشنهادهایی بستگی دارد که کارشناسان نظامی ما به من خواهند داد.» (روزنامه فرانکفورتر آلگماینه در 27 دسامبر 2021نوشت: «پوتین غرب را تهدید می کند) در حال حاضر فقط میتوان به طور دقیق معنی آن را حدس زد، اما به نظر میرسد که این موضعگیری متکی بر تامل، اعتماد به نفس و همچنین قاطعیت است. اگر پیشنهادهای روسیه را جدی نگیرند، احتمالاً آمریکا و ناتو به زودی متوجه خواهند شد که منظور چیست.
اما حتی قبل از پایان دور مذاکرات در هفته دوم ژانویه، روسها در 14 ژانویه 2022 اعلام کردند که حق استقرار نیروهای روسی در ونزوئلا و کوبا را برای خود محفوظ میدارند و به روشن ساختند که موضوع برای آنها چقدر جدی است. زمانی که روسها تهدید کردند در صورت استقرار ناتو در اوکراین، موشکهای جدیدی مستقر خواهند کرد، احتمالاً ایالات متحده انتظار چنین چیزی را نداشت. این تهدید ممکن است اصلاً به مرزهای اوکراین اشاره نداشته باشد، بلکه به مرزهای ایالات متحده در قاره خودش اشاره داشته باشد. باید دید که آیا آمریکاییها اکنون مایل به مذاکره درباره استقرار نیرو هستند یا خیر، همانطور که ناگهان حاضر شدند در مورد استقرار موشک در اوکراین صحبت کنند که متوجه شدند که بحث بر سر پیراهن خودشان است. رفتار روسیه برای غرب غیرقابل پیش بینی تر شده است . رفتار روسها متفاوت از آنچیزی است که غرب به پیروی از قواعد قدیمی بازی به آن عادت داشت. این یک بازی جدید است و روسیه دارای امتیازات برتر است.
در آخرین روزهای سال ۲۰۲۱ شلیک پر قدرت روسیه چشم و گوش امریکا را باز کرد!

یونگه ولت ترجمه رضا نافعی
آینده ما
روسیه پیشنهادهای خود را برای تضمین های امنیتی طوری بیان کرده که گویا جنبه دفاعی دارد. به این صورت که با توجه به گسترش تدریجی ناتو در امتداد مرزهای روسیه (ولادیمیر پوتین) نمی تواند بیشتر از این عقب نشینی کند. این لحن لحنی است دفاعی ، اما در لحن مسکو که موکدا خواستار گفتگو و مذاکره با امریکا و ناتو شده است نشانی از خواهش و تمنا دیده نمی شود. از سوی دیگر پاسخ شتابان غرب، ان هم در اخر سال که مصادف با تعطیلات ویژه سنتی است و اعلام این که غرب خود را آماده گفتگو میداند، از یک سو و مشاهده این که ناگهان در بسیاری از پایتخت های کشورهای متوسط عضو ناتو نیاز به گفتگو با روسیه شدت یافته است پرسش برانگیز است! چه خبر است؟ جریان از چه قرار است؟ معما چیست؟
راه حل معما ، حتی اگر ناتوتمایلی به اعتراف به ان نداشته باشد، این است که: مسکو در حال حاضر از نظر نظامی از ناتو جلوزده است. تا کی این برتری دوام خواهد یافت مشخص نیست، اما آنچه از نظر عملیاتی میتواند تحقق یابد این است که اگر روسیه تصمیم به حمله به اوکرائین بگیرد، احتمالا قبل از ان که تحریم های جدید علیه مسکو عملی شود و موثر واقع گردد مسکو به بخش بزرگی از اهداف خود دست یافته است. ارتشیان غربی در پژوهش های خود بیش از هر چیز به اشغال دو بندر دریای سیاه : اودسا و میکولاجیو اشاره کرده اند که نه تنها ارتباط اوکراین را با دریا، بلکه با منابع غربی نیز قطع می کند و مانع رسیدن کمک های غرب به اوکراین از طریق آب می شود. این مزیت شامل فناوری تسلیحاتی نیز می گردد. از این منظر پرتاب رگبار دوازده موشک ضدکشتی مافوق صوت مدل» زیرکون Zirkon» در شب کریسمس نوع ویژه ای از هدیه عید به نشانی واشنگتن بود. زیرا چند روز مانده به جشن های پایان سال، آزمایش دیگری از سلاح مافوق صوت واشنگتن باشکست مواجه شد. بنا به گزارش های رسانه های روسی ، » زیرکون» این پتنانسیل را دارد که حداقل ضربات بسیار حساسی به ناوهای هواپیما بری که ایالات متحده امریکا از طریق آنها حاکمیت خود را بر اقیانوس های جهان اعمال می کند وارد آورد- و بعنوان مثال ، دوباره پرکردن جای آن ها را بطور قابل توجهی برای رساندن ملزومات به جبهه ناتو در اروپا دشوار تر سازد.
آنچه به ویژه برای استراتژیست های جهانی ایالات متحده آزاردهنده است این واقعیت است که ظاهراً چین نیز موفق شده موشک مافوق صوت خود را در پاییز آزمایش کند. این بدان معناست که ایالات متحده آمریکا دیگر یگانه قدرت جهانی نخواهد بود که در حال حاضر از این فناوری تسلیحاتی برخوردار است. آنچه برای امریکا نگران کننده تر است این فرض آشکار است که موفقیت چین کاملاً تنها و بدون حمایت روسیه حاصل نشده است. بر اساس منابع عمومی، هفت پروژه همکاری مشابه دیگر نیز بین مؤسسات و شرکتهای دو قدرت شناخته شده وجود دارد که احتمالاً تعداد آنها میتواند بیشتر هم باشد.
این همکاری نشان می دهد که اتحاد روسیه و چین چقدر به یکدیگر نزدیک شده است. برای مقایسه: مناقشه بزرگ بین احزاب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی و چین در دهه 1960 به دلیل اختلافات ایدئولوژیک بر سر سیاست صنعتی سازی یا برسر ارزیابی استالین، که مناقشه و تنازع بر سر آن صورت گرفت، آغاز نشد. علت واقعی آن امتناع رهبر وقت حزب، نیکیتا خروشچف از واگذاری فناوری تسلیحات هستهای به چین بود. این نشان دهنده اهمیت واقعی بیانیه پوتین در کنفرانس مطبوعاتی سالانه خود (و در موارد دیگر) است که همکاری روسیه و چین » برای روابط بین المللی در قرن بیست و یکم نمونه » است. «. یعنی: ما با هم می مانیم، شما ما نمی توانید ما را از هم جدا کنید»
جای پای روسیه در هند گام به گام محکم تر می شود
جای پای روسیه در هند گام به گام محکم تر می شود
راشا تودی ترجمه رضا نافعی
آینده ما

هفته گذشته روسیه از توافقنامه همکاری بیشتر خود با هند در زمینه تامین انرژی خبر داد. این توافق برای استراتژی ایالات متحده در برابر «توسعه طلبی» پکن و مسکو در خاورمیانه و فراتر از آن چالشی است مهم. در این مهمترین قرارداد نفت و گاز بین مسکو و دهلی نو پیش بینی شده است که روسیه تا پایان سال 2022 تقریباً 15 میلیون بشکه نفت خام از طریق شرکت نفت دولتی «روس نفت» به «ایندین اویل» تحویل خواهد داد. «ایگور سچین» رئیس «روس نفت»، با توجه به تأثیرات ژئوپلیتیکی عظیمِ معاملاتِ نفتیِ بزرگ گفت: «امضای یک قرارداد جدید برای تامین نفت موید ماهیت استراتژیک مشارکت بلندمدت بین «روس نفت» و «ایندین اویل» است. این قرارداد از اهمیت مهمی برخوردار است زیرا این تنها یکی از 28 قرارداد سرمایه گذاری بین روسیه و هند است که در سفر اخیر ولادیمیر پوتین به هند به امضای رئیس جمهور روسیه و «نارندرا مودی»، نخست وزیر هند رسید. این قراردادها طیف گسترده ای از موضوعات را در بر می گیرند که نه تنها نفت، گاز و پتروشیمی، فولاد و کشتی سازی، بلکه امور نظامی را نیز شامل می شوند. راه یافتن عناصر نظامی به پروژه های نفت و گاز مورد توافق روسیه و هند موضوعی است که از دیدگاه ایالات متحده به اندازه کافی جدی است. نفت روسیه با کشتی های نفتکش از بندر نووروسیسک در دریای سیاه به هند حمل می شود. در صورت لزوم، تسهیلات برای گسترش امکانات تخلیه بیشتر در هند ساخته خواهد شد. پوتین تاکید کرد: هر دو طرف تعهد خود را برای افزایش تولید نفت خام روسیه طبق توافقنامه های قیمت گذاری ترجیحی بلندمدت و افزایش واردات (گاز طبیعی مایع) به هند با استفاده از مسیر دریای شمال برای تامین انرژی، تکرار کردند. مودی به بیانیه رئیس جمهور روسیه افزود و تصریح کرد: هدف ما ارتقاء سطح مبادلات بازرگانی تا 30 میلیارد دلار و 50 میلیارد دلار سرمایه گذاری تا سال 2025 است.
آنچه امریکا را بیشتر نگران می سازد این واقعیت است که بنا بر اظهارات «واردهان شیرینگال» وزیر خارجه هند، قراردادی که در سال 2018 برای فروش سامانه ضد هوائی » اس 400″ منعقد گشت اینک در حال اجراست.
این معاملات برای ایالات متحده، نامناسب است، زیرا روسیه می تواند از آنها به عنوان اهرمی برای امکانات نظامی در هند استفاده کند. اما با پیشرفت دیدارهای پوتین و مودی، اوضاع برای کاخ سفید بدتر شد. در بیانیه مشترک روسیه و هند آمده است: ما قصد خود را برای تشدید همکاری های دفاعی، از جمله در توسعه و تولید مشترک تجهیزات نظامی تایید کرده ایم » بر اساس دیگر اظهارات رسمی، هند حداقل 600 هزار تفنگ تهاجمی کلاشنیکف تولید خواهد کرد. نگران کنندهتر برای آمریکا این واقعیت است که به گفته «هارش واردان شرینگلا» ، وزیر امور خارجه هند، قرارداد سال 2018 برای تامین سامانههای موشکی ضد هوایی اس-400 اکنون در حال اجرا است. دامنه و مقیاس این معامله بین دو کشور به همان اندازه که غیرمنتظره است، نگران کننده نیز هست و با تصورات ایالات متحده مبنی بر اینکه استراتژی آن کشور علیه چین و روسیه در خاورمیانه بسیار خوب عمل کرده است، مغایرت دارد.
همانطور که من در کتاب جدیدم در مورد بازارهای جهانی نفت عمیقا تحلیل کرده ام ، مبارزه ایالات متحده علیه گسترش نفوذ چین در خاورمیانه اساساً مبتنی است بر توافقنامه های «عادی سازی روابط» با امارات متحده عربی، بحرین و اسرائیل و بر نقش هند به عنوان یک خریدار مهم نفت و گاز در جهان که وزنه ای متعادل کننده است در برابر حضور چین در آسیا .
با انتشار گزارش آژانس بین المللی انرژی (IEA) در سه ماهه اول سال 2021، ایده ایالات متحده مبنی بر اینکه هند می تواند به عنوان ستون جدیدی برای تقاضای نفت در آسیا عمل کند، تقویت شد. این نشان می دهد که هند با 25 درصد رشد در زمینه تقاضای دریافت انرژی در دو دهه آینده بیشترین سهم را خواهد داشت، زیرا تا سال 2030 جایگزین اتحادیه اروپا به عنوان سومین مصرف کننده انرژی در جهان خواهد شد. این گزارش همچنین حاکی از آن است که اگر تولید ناخالص داخلی این کشور تا سال 2040 بر اساس سناریوی سیاسی فعلی به 8.6 تریلیون دلار افزایش یابد، احتمالاً مصرف انرژی هند تقریباً دو برابر خواهد شد. بر اساس گزارش آژانس بینالمللی انرژی، نرخ رشد تولید ناخالص داخلی این کشور با نرخ رشد تولید ناخالص داخلی همراه است که تا سال 2040 معادل یک ژاپن دیگر به اقتصاد جهان عرضه می کند. این آژانس افزود که نیازهای رو به رشد کشور به انرژی منجر به اتکای بیشتر به واردات سوخت فسیلی خواهد شد زیرا تولید نفت و گاز داخلی سالها راکد بوده است.
خصومتهای نظامی بین چین و هند در 15 ژوئن 2020، کاخ سفید را به این باور رساند که موضع تهاجمیتر هند در قبال همسایهاش چین میتواند به نفع ایالات متحده باشد. نه تنها به عنوان بخشی از استراتژی خاورمیانه آن دو، بلکه در تلاش آنها برای مهار اقدامات تهاجمی فزاینده چین در منطقه آسیا و اقیانوسیه. به ویژه، درگیری نظامی بین چین و هند در ژوئن 2020 در منطقه بحث برانگیز دره گالوان در هیمالیا نشان دهنده تغییراتی بسیار بیشتر در روابط اساسی بین دو کشور است تا آن تعداد تلفاتِ انسانیِ نسبتاً کم . با این کار، هند با سیاست جدید چین برای گسترش اتحادهای اقتصادی و نظامی خود از آسیا تا خاورمیانه تا جنوب اروپا، موسوم به «یک کمربند، یک جاده» که تحقق آن چندین نسل را در بر می گیرد ، با استراتژی جدید «پس راندن» مخالفت کرد. تا آن زمان که چین سرعت سیاست های خود را به شدت افزایش داد – تقریباً در همان زمان که ایالات متحده با خروج از توافق هسته ای با ایران و نیز بسیاری از مناطق سوریه، بی علاقگی خود را به ادامه فعالیت های خود در مقیاس بزرگ در خاورمیانه نشان داد – هند یک سیاست را دنبال می کرد که عبارت بود از مهار چین . با اعلام «قرار داد عادی شدن روابط » با میانجیگری ایالات متحده آمریکا بین اسرائیل و امارات متحده عربی در آگوست 2020، به نظر می رسید یک کریدور همکاری جدید با شرکت ایالات متحده آمریکا (و اسرائیل) از طریق امارات (و کویت، بحرین) و تا حدی عربستان سعودی) پدیدار شود و تا هند توسعه یابد .
از آنجایی که بخش عمده توسعۀ شتابانِ فعلیِ چین در خاورمیانه در درجه اول در بخش انرژی است، به نظر می رسد نقطه شروع ساخت کریدور ایالات متحده آمریکا، اسرائیل، امارات متحده عربی و هند نیز بخش انرژی باشد. این تصور کاملا منطقی بنظر میرسید ، زیرا در صنعت نفت است که به طور خاص مقادیر زیادی پول، کشتی، تجهیزات، فناوری و پرسنل جابهجا میشود. اغلب به صورت پنهانی از طریق حسابهای بانکی محرمانه، پرسنل اطلاعاتی و نظامی که میتوانند وانمود کنند تکنسینهای عالی رتبه نفت یا نگهبانان امنیتی هستند و کشتیهایی که از طریق دستکاری AIS
(سیستم شناسائی خود کار) قابل مشاهده نیستند. در سایر صنایع، فعالیت هایی که کشورها می خواهند مخفیانه انجام دهند، امکان پذیر نیست. پوتین نیز این را – بهتر از هر کس دیگری – می داند و بعید است که 28 قرارداد منعقد شده با هند پایان برنامه های او برای این کشور جنوب آسیا باشد.
متجاوز کیست و خطر جنگ چگونه در اوکراین کاهش یافت.
متجاوز کیست و خطر جنگ چگونه در اوکراین کاهش یافت.
یونگه ولت – ترجمه رضا نافعی
آینده ما

بدنبال نامه اتمام حجت بوتین به امریکا و اروپا درباره پیشروی ناتو در شرق و بویژه استقرار در اکراین و همچنین گفتگوی تلفنی نسبتا طولانی پوتین و بایدن، فعلا مصالحه ای ممکن شد و قرار است قطعی شدن آن در دیدار پوتین و بایدن تائید شود. پس از آن نامه و آن گفتگوی تلفنی و تعهداتی که دو طرف پذیرفتند، از روی گذشته 10 هزار نیروی نظامی روسیه از مرزهای مشترک روسیه و اکراین عقب نشینی کرد. بموجب این توافق اولیه، خطر حمله ارتش اکرائین به مناطق شرقی این کشور که در آن جمهوری خلق دونتس اعلام شده فعلا منتفی است. بیم و هراس امریکا و اروپا تاکنون این بود که روسیه جمهوری خلق دونتس را به رسمیت شناخته و در پاسخ به ناتو که سلاح های پیشرفته را در لهستان مستقر ساخته و برای استقرار در اوکراین نیز در تدارک بود، نه تنها پیشرفته ترین سلاح های دفاعی را در جمهوری دونتس مستقر سازد بلکه بنا بر خواست آن جمهور واحدهای نظامی روسیه در شرق اوکراین مستقر شوند. با این مقدمه، سایه روشن های مطلبی که ترجمه آن را میخوانید روشن تر می شود. م)
نتیجه تقریباً 30 سال گسترش ناتو به سمت شرق: با سربازان و سلاح های پیشرفته، این است که این پیمان صدها کیلومتر به مسکو نزدیکتر شده است.
ولادیمیر پوتین، رئیس جمهور روسیه در چند روز گذشته چندین بار معنای این را توضیح داده است. او روز سهشنبه پنج مرحله یا «پنج موج» از گسترش بلوک را در مقابل ارتشیان روسیه برشمرد و یادآور شد که همه چیز با اعضای ارتش ایالات متحده و سرویسهای اطلاعاتی ایالات متحده شروع شد که در اوایل دهه 1990 در کشورش کار میکردند. آنها از جدایی طلبی و گروه های تروریستی در قفقاز شمالی حمایت کردند و در سال 2002 ایالات متحده از معاهده 1972 در مورد محدودیت سیستم های دفاع موشکی ضد بالستیک – «سرخوش از پیروزی در به اصطلاح جنگ سرد» خارج شد. پوتین این امر را که «اجزای سیستم دفاعی جهانی ایالات متحده امروز در نزدیکی روسیه مستقر گردند» بسیار نگران کننده خواند. این مربوط است به سیستمهای دفاع موشکی در رومانی و به زودی در لهستان، که میتواند به موشکهای تهاجمی کروز تاماهاوک مجهز شوند. اگر ایالات متحده و ناتو چیزی مشابه را به اوکراین بیاورند، «زمان پرواز به مسکو تنها هفت تا ده دقیقه خواهد بود، برای سیستم های مافوق صوت حتی فقط پنج دقیقه. » اگر غرب به مسیر تهاجمی خود ادامه دهد، روسیه «اقدامات متقابل فنی نظامی مناسب انجام خواهد داد و به اقدامات غیردوستانه علیه خود پاسخ سختی خواهد داد.»
رئیس جمهور روسیه در کنفرانس مطبوعاتی سالانه خود در روز پنجشنبه، تاکید کرد که ناتو بارها روسیه را در مورد گسترش خود به سمت شرق فریب داده است. با این حال، کشور او می خواهد از یک درگیری جلوگیری کند و به همین دلیل خواستار تعهدات مناسب از سوی پیمان نظامی ناتو است. . مذاکرات در مورد تضمین های امنیتی باید در اوایل سال آینده در ژنو آغاز شود. پیشنهادهای روسیه در این مورد که در 15 دسامبر به یک دیپلمات آمریکایی ارائه شد، تا حد زیادی با واکنش مثبت در ایالات متحده مواجه شد. پوتین گفت: «امیدوارم شرایط در این راستا توسعه یابد.» اینجا نباید ترفندی وجود داشته باشد. با این حال، پیشنهادات مسکو باعث واکنشهای تند در غرب شد.
در غرب. کریستین لامبرشت، وزیر دفاع جدید آلمان فدرال (SPD) روز یکشنبه اعلام کرد: «به وضوح: متجاوز روسیه است.» او در مقابل روزنامه بیلد، هنگام بازدید از نیروهای نظامی در لیتوانی، استقرار سربازان آلمانی در اوکراین را رد نکرد. پس از گفتگوی تلفنی بین پوتین و صدراعظم آلمان اولاف شولز (SPD) در روز سه شنبه، ابتدا لحن سخن معتدل بود. روز پنجشنبه رسانه ها همچنین گزارش دادند که گروه موسوم به تماس سه جانبه متشکل از سازمان امنیت و همکاری اروپا (OSCE)، روسیه و اوکراین و نمایندگان «جمهوری های مردمی» دونتسک و لوگانسک که در سطح بین المللی به رسمیت شناخته نشده اند، بر سر بازگرداندن آتش بس به شرق اوکراین به توافق رسیده اند. میکو کینونن، میانجی سازمان امنیت و همکاری اروپا، شامگاه چهارشنبه اعلام کرد که همه طرفها «عزم قوی» خود را برای «اجرای کامل اقدامات برای تقویت توافق آتشبس 22 ژوئیه 2020» اعلام کردهاند. با این حال، ناتو نمی خواهد از استقرار خود در برابر روسیه دست بکشد. جهتهای اصلی آن از ورماخت در سال 1941 پیروی میکنند. 80 سال پیش در آن روزها، ارتش سرخ اولین شکست استراتژیک را به اشغالگران فاشیست در مقابل مسکو وارد کرد، اما این هرگز در آلمان فدرال درک نشد. در اول نوامبر سال جاری، روزنامه ولت از کنسرن اسپرینگر این عنوان را منتشر کرد: «78 لشکر ورماخت باید مسکو را میگرفتند. که گِل و لای آمد». آنها هیچ چیز نیآموختند و هیچ چیز را فراموش نکردند.
هشدار ۲۰۲۱ پوتین به غرب به سبک هشدار ۱۹۴۲ استالین
یونگه ولت ترجمه رضا نافعی
آینده ما

در آغاز این هفته روسیه خواست خود را مبنی بر گرفتن تضمین های امنیتی مکتوب به ناتو ارائه کرد و این کاری بود تازه : متن مذکور بلافاصله علنی شد. درست مانند یادداشت روسیه به برلین و پاریس در مورد صلح در اوکراین که چند هفته قبل صورت گرفت. واکنش دیپلمات های حاکی از ناخرسندی بود و رسانه های روسی نوشتند نارضایتی غربی ها سیگنالی است به این معنی که مسکو دیگر به توافقات ضمنی و توافقات جنتلمن مابانه امید نمی بندد.
تفسیر یکی از مقامات وزارت خارجه روسیه در واکنش به خواست های روسیه این بود: این یادداشت صورت غذای (رستوران) نیست که بتوان از میان آن اقلامی را انتخاب کرد و بقیه را نادیده گرفت. مسکو خواستار آن شد که این خواست ها همانطور که فرموله شده، پذیرفته شود. ولادیمیر پوتین در سخنرانی خود در جمع مقامات عالی وزارت دفاع گفت: در غیر این صورت، «پاسخهای نظامی- فنی»، بویژه استقرار موشکهای کوتاه برد و میان برد، بسوی کشورهایی قرار گرفته است که تهدید کننده روسیه هستند پوتین با اشاره به دستور معروف استالین به ارتش سرخ در تابستان ۱۹۴۲ گفت: «ما نمی توانیم بیشتر از این عقب نشینی کنیم.»
واکنش های اولیه در غرب، خشمگینانه و در عین حال تحقیرآمیز بود. گفته شده که خواست های روسیه یک «اولتیماتوم» است که به هیچ وجه نمی توان به محتوای اصلی آن پرداخت – (ازجمله) این وعده که اوکراین هرگز به عضویت در ناتو پذیرفته نخواهد شد. چند روز بعد با لحنی که اندکی متفاوت بنظر می رسید گفته شد : دولت ایالات متحده از آغاز ماه ژانویه مذاکرات در مورد مسائل امنیتی با روسیه را آغاز خواهد کرد و بدین ترتیب دولت ایالات متحده حداقل یکی از خواست های روسیه را در سطح رسمی برآورده کرد: مذاکرات باید به سرعت آغاز شود.
این که آیا مذاکرات آنطور که روسیه میخواهد پیش خواهد رفت – نتیجه محور خواهد بود و با دوری از «اطناب ممل». (یعنی زیاده گوئی بیش از حد و اطاله کلام در روند مذاکره به نحوی باشد که باعث ملالت و از مسیر خارج شدن روند مذاکرات گردد. در زبان معمولی این اصطلاح را به مته بر خشخاش گذاشتن تعبیر کرده اند. م) لحن بیانیه های روسیه کمی شبیه به اولین بیانیه آنگلا مرکل صدراعظم سابق در آغاز همه گیری کرونا است – بسیار تاکیدی: «این جدی است. شما هم جدی بگیرید.»
در این میان، نیز به نظر می رسد که وزیر امور خارجه جدید آلمان فدرال آنالنا بئربوک (سبزها) متوجه شده است او در گفتگو با هفته نامه دی تسایت، در توصیف روسیه لحنی غیرمعمولی بکار گرفت: او کشور بزرگ همسایه در شرق را به عنوان «بخشی از خانه اروپایی» و فرهنگ اروپایی توصیف کرد و اظهار داشت گفتگو بهتر از تقابل است. در حال حاضر چیزی پشت آن وجود ندارد، یا دقیق تر بگوئیم تقریباً هیچ چیز. سفیر آلمان در اوکراین، انکار فلدهوسن، در نامه کریسمس خود به شهروندان آلمانی مقیم اوکراین نوشت که تهاجم روسیه به این کشور بعید است و همچنین: «در چند هفته گذشته ما شاهد افزایش قابل توجه نیرو در نزدیکی مرز روسیه با اوکراین.نبودهایم. «
این ارزیابی، فلدهوسن به وضوح با ارزیابی سرویسهای ایالات متحده که سیانان روز چهارشنبه به عنوان سرنخی از طرحهای ادعایی که روسیه برای حمله به منطقه مرزی، با 55 «گروه رزمی گردان» هر یک در حدود ۱۰۰۰ نفر در منطقه مرزی، مستقر کرد، در تضاد است. ولی این رقم را قبلاً خود تحلیلگران نظامی غربی در اوایل نوامبر ارائه کرده بودند.
به نظر می رسد در داخل ناتو، این واقعیت که روسیه خواست های خود را متوجه متحدان سابق خود در ائتلاف ضد هیتلر- قدرت های هسته ای ایالات متحده، بریتانیا و فرانسه – کرده است، باعث نارضایتی رهبران اتحادیه اروپا خواهد شد. جوزپ بورل، نماینده خارجی آنها روز چهارشنبه شکایت کرد که نگرانیهای همه دست اندرکاران باید در مورد مسائل امنیتی که اروپا را تحت تأثیر قرار میدهد در نظر گرفته شود. این دقیقاً همان چیزی است که روسیه آشکارا می خواست از آن اجتناب کند یعنی : کلنجار رفتن اجباری با لهستان، لیتوانی و لتونی. روسیه در رویکرد مذاکرهاش، بر این عدم تقارن تکیه میکند که اوکراین برای روسیه بسیار مهمتر از ایالات متحده است و بر این واقعیت که اگر توافقی بین مسکو و واشنگتن حاصل شود، ایالات متحده آن را به اروپایی های» همپیمان» خود تحمیل خواهد کرد. » قطعا مسکو از پیش آمدن کمی اختلاف نظر در ناتو ناخرسند نخواهد شد.
با نگاهی خوش بینانه، ممکن است یک پنجره زمانی تا اواسط سال آینده برای مراحل احتمالی آرامش وجود داشته باشد. سپس نشست عادی ناتو در مادرید برگزار خواهد شد، که از جمله در مورد درخواست ارتش ایالات متحده برای استقرار نیروهای اضافی این ائتلاف در رومانی و بلغارستان – یعنی در مناطق داخلی اوکراین و دریای سیاه تصمیم می گیرد. منطقه ای که به عنوان حوزه نفوذ روسیه شناخته می شود. وزیر دفاع بلغارستان استفان ژانیو قبلاً این را رد کرده و آن را «در حال حاضر زائد» دانسته است. با این وجود، اگر ناتو این پروژه را پیش ببرد، نشانه آن است که همه مذاکرات آتی با روسیه حرف مفت است.
پیشنهاد روسیه به امریکا و ناتو برای صلح مسلح
ترجمه رضا نافعی
آینده ما
وزارت خارجه روسیه پیشنهادهای مشخص و گسترده ای برای موافقتنامه های امنیتی جدید بین روسیه، آمریکا و ناتو ارائه می کند . این پیشنهاد در بحبوحه فروپاشی واقعی روابط روسیه و ناتو در ماههای اخیر و ادعای ایالات متحده و متحدان اروپایی آن ارائه می شود که در هفتهها اخیر این ادعا را مطرح ساخته اند که مسکو برای حمله به اوکراین «آماده میشود» . مقامات و ارتش روسیه این ادعاها را رد کرده و غرب را به تشدید تنش مصنوعی و انتشار اخبار جعلی متهم کردند. وزارت امور خارجه روسیه روز جمعه دو پیش نویس توافقنامه جامع در مورد تضمین های امنیتی بین روسیه، ایالات متحده و ناتو را مشروحا ارائه کرد که در آن تعهد مشترک به حل و فصل مسالمت آمیز همه اختلافات بین مسکو و بلوک غرب و تایید مجدد از سوی هر دو طرف پیشنهاد شده است با این مضمون که یکدیگر را دشمن خود ندانند». در پیشنهاد روسیه آمده است: «طرفها باید تمام اختلافات بینالمللی را در روابط متقابل خود با روشهای مسالمتآمیز حل و فصل کنند و از استفاده یا تهدید به زور به هر نحوی که با اهداف سازمان ملل متحد سازگار نباشد، خودداری کنند». اسناد هر دو پیشنهاد در جلسه ای در 15 دسامبر در وزارت خارجه مسکو به نمایندگان ایالات متحده ارائه شد و با توضیح منطقی که مبنای این فکر روسیه تکمیل شده است. از طریق ایجاد خطوط ارتباط فوری اضطراری، مکانیسم های حل اختلاف، خویشتن داری در تمرینات ، ایجاد «خط تلفن» برای تماس های اضطراری بین طرفین . این اسناد طرفین را متعهد میسازد که «شرایط یا موقعیتهایی را ایجاد نکنند که تهدیدی برای امنیت ملی سایر طرفها باشد یا تصور تهدید ممکن شود». این پیشنهادها همچنین مکانیسم هایی را برای رسیدگی به اختلافات در مناطق خاص مشخص می کند. در این پیشنویس آمده است: «طرفها باید گفتوگو و تعامل را برای بهبود مکانیسمها برای جلوگیری از حوادث در دریاهای آزاد و بر فراز دریاهای آزاد (عمدتاً در منطقه بالتیک و دریای سیاه) حفظ کنند». این پیشنویس همچنین پیشنهاد میکند همکاری بین طرفها برای جلوگیری از رویاروییهای خطرناک در دریا یا بر فراز دریاهای آزاد، «از جمله توافق بر سر افزودن بر حداقل فاصله نزدیک شدن کشتیهای جنگی و هواپیماها» به یکدیگر. جنگنده روسی سوخو 30 هواپیمای جاسوسی آمریکا را بر فراز دریای سیاه اسکورت کرد – ویدئو 10 دسامبر، 14:49 به وقت گرینویچ. این پیشنویس همچنین پیشنهاد میکند که روسیه و ناتو در برنامهریزی نظامی و اجرای رزمایشها برای کاهش خطرات احتمالی موقعیتهای خطرناک بر اساس تعهدات خود بر اساس قوانین بینالمللی، از جمله مواردی که در موافقتنامههای بیندولتی در مورد جلوگیری از حوادث در دریا در خارج از آبهای سرزمینی تعیین شدهاند، خویشتنداری کنند. و در حریم هوایی بالا و همچنین در موافقت نامه های بین دولتی در مورد جلوگیری از فعالیت های خطرناک نظامی». «به منظور حذف حوادث، فدراسیون روسیه و کشورهای عضو سازمان پیمان آتلانتیک شمالی نباید تمرینات نظامی یا سایر فعالیتهای نظامی بالاتر از سطح تیپ را در منطقهای با عرض و پیکربندی توافق شده در هر طرف مرز انجام دهند. خط فدراسیون روسیه و کشورهایی که با آن ائتلاف نظامی دارند و همچنین طرفهایی که عضو سازمان پیمان آتلانتیک شمالی هستند.» این پیشنهادها طرفین را تشویق میکند تا «به طور منظم و داوطلبانه ارزیابیهای تهدیدات و چالشهای امنیتی معاصر را مبادله کنند، یکدیگر را در مورد تمرینها و مانورهای نظامی آگاه سازند و مفاد دکترین نظامی خود را حفظ کنند». لاوروف می گوید هدف از رزمایش ناتو در دریای سیاه مهار روسیه است 8 نوامبر، 11:57 به وقت گرینویچ تعهد روسیه و آمریکا به عدم استفاده از قلمرو کشورهای دیگر برای برنامه ریزی حملات علیه یکدیگر پیشنهادات روسیه شامل تعهد طرف آمریکایی به عدم ایجاد پایگاه های نظامی در جمهوری های سابق اتحاد جماهیر شوروی که عضو ناتو نیستند و از گسترش بیشتر بلوک به سمت شرق خودداری می کند. «طرفها از استقرار نیروهای مسلح و تسلیحات خود، از جمله در چارچوب سازمانهای بینالمللی، ائتلافهای نظامی یا ائتلافها، در مناطقی که این استقرار ممکن است توسط طرف دیگر بهعنوان تهدیدی برای امنیت ملی تلقی شود، خودداری کنند، به استثنای چنین مواردی. استقرار در قلمروهای ملی طرفها.» این سند می افزاید: «ایالات متحده آمریکا متعهد می شود که از گسترش بیشتر سازمان پیمان آتلانتیک شمالی به سمت شرق جلوگیری کند و از الحاق به اتحاد به کشورهای اتحاد جماهیر شوروی سابق جمهوری های سوسیالیستی خودداری کند». چنین تعهدی بر اوکراین و گرجستان که توافق نامه های همکاری امنیتی پیشرفته ای با ایالات متحده و ناتو دارند و احتمالاً کشورهای آسیای مرکزی که در دهه های گذشته با ایالات متحده همکاری نظامی داشته اند و میزبان پایگاه های ایالات متحده بوده اند تأثیر خواهد گذاشت. نخستوزیر بریتانیا قول داد در صورت حمله روسیه به اوکراین، نیروهای ناتو در اطراف این بلوک افزایش یابد. 15 دسامبر، 12:37 به وقت گرینویچ «طرفینی که کشورهای عضو سازمان پیمان آتلانتیک شمالی هستند، نباید هیچ گونه فعالیت نظامی انجام دهند.
جولیان آسانژ را جی۷ دو دستی تقدیم آمریکا کرد
راشا تودی – ترجمه رضا نافعی
آینده ما
اگر جولیان آسانژ یک روزنامهنگار و ناشر چینی بود، تاکنون جایزه نوبل به او اعطا شده بود، و موضوع اصلی روز حقوق بشر شده بود و تصویر او در اجلاس دموکراسی همین هفته، به توصیه جو بایدن، رئیسجمهور امریکا دست به دست می گشت. نام «آسانژ» اولین نام در لیست 350 روزنامهنگار تحت تهدیدی قرار می گرفت که آنتونی بلینکن وزیر امور خارجه ایالات متحده در دست داشت و درست در همان روزی که ایالات متحده، دولت متبوع انتونی بلینکن، در دادگاهی در بریتانیا برای استرداد آسانژ تلاش کرد، آن لیست 350 نفری هم منتشر شد. این طنز نیست، اما دولت متبوع بلینکن خواستار استرداد آسانژ شده بود تا او را در زندانی مجهز به حداکثر تدابیر امنیتی 175 سال زندانی کند.
اگر آسانژ به جای جنایات ایالات متحده، جنایات چین را افشاء می کرد، اکنون رهبر کمپین تحریم بازی های المپیک زمستانی پکن بود. هر بخش خبری، خبرش را با طرح سرنوشت او آغاز می کرد و آن را بزرگ جلوه می داد، هر رسانه چاپی اگر هنوزهم چاپ می شد تا آخرین لبه سفید صفحه روزنامه را با توصیف خشم ناشی از له شدن این پروانه آزادی پر می کرد. طفلک جولیان، ای کاش چینی به دنیا آمده بود .
با این حال، یکی از «جنایاتی» که او مرتکب شده اینست که جنایات جنگی ایالات متحده را در عراق کشف و افشا کرده، از جمله قتل بیش از 15000 مرگ گزارش نشده غیرنظامیان را. او بود که شکنجه مردان و پسران 14 تا 89 ساله را در گوانتانامو علنی کرد؛ او بود که جاسوسی غیرقانونی از دبیران کل سازمان ملل متحد و دیگر دیپلمات ها را که توسط ایالات متحده صورت می گرفت کشف و افشا کرد؛ کودتای نظامی هندوراس را که توسط سیا در سال 2009 آغاز شد، جنگ مخفیانه آمریکا علیه یمن را که تاکنون هزاران نفر در آن کشته شده اند همه را او افشا کرده است.
و حالا، روز جمعه گذشته دادگاه عالی در لندن نه تنها ضربه ای مهلک بر قوانین ابتر، دست و پا شکسته و ناقص بریتانیا وارد آورد بلکه روزنامه نگاری را نیز فی نفسه بقتل رسانید. از آنجا که روزنامه نگاری رکن چهارم دموکراسی است و آزادی بیان از نتایج دموکراسی و نتیجه اجرای رکن چهارم آن است که نگهبان دموکراسی است با از بین بردن آزادی بیان در واقع آن شکل و شمایل ظاهری هم که نشان میداد انگلستان یک دموکراسی است از بین رفت.
و همه اینها در هفته ای رخ داد که در آن «دموکراسی هایی» که خود این لقب را بخود داده اند ، بشدت مشغول نشان دادن برتری خود نسبت به دیگران بودند. پرونده آسانژ باید در اولین برخورد با مانع قانونی از بین می رفت، نه اینکه از آن زمان به بعد موانع بی شماردیگری هم بر آن افزوده شود.
ژولیان آسانژ مردی که از11 سال پیش برای آزادی مطبوعات در اسارت بسر می برد. و هنگامی که معلوم شد که دولت ایالات متحده به دقت برنامه ریزی کرده است که آسانژ را در لندن ربوده یا در صورت لزوم او را در روز روشن در خیابان های اطراف سفارت اکوادور ترور کند، ارزش تمام «تضمین» های ایالات متحده در مورد اینکه با او چه خواهد کرد روشن شد. ارزش تضمین های دولت ایالات متحده پس از استرداد او به پایین ترین حد خود سقوط کرد . چون نمی توان به آمریکا اعتماد کرد و حمایت از استرداد آسانژ غیرممکن شده است. امروز مطبوعات برای آسانژ که بی سر و صدا در زندان بلمارش کشته می شود سر و صدایی براه نمی اندازند.
روزنامهنگاران غربی که به سبک مهمانداران هواپیما به خاطر مهارتهایشان در خواندن چک لیستهای از پیش چاپ شده، دستمزد خوبی میگیرند، درباره سرنوشت آسانژ و در مورد سرنوشت «حرفه» خود سکوت میکنند. آنها میدانند اتفاقی که برای آسانژ میافتد ممکن است برای خود آنها هم بیفتد. آری واقعیت چنین است که این افراد هم فردای شاد و مطمئنی نخواهند داشت.
آنچه در انتظار این روزنامه نگاران است فقط اسارت است و تکه ای نان و به این ترتیب ان دیو آدمخوار سیری ناپذیر و غارنشین امریکائی دوباره قوه قضائیه ایالات متحده را زیر چشم مطبوعات خاموش در هم شکست. شوم بختی پروانه ای که له میشود در آنست که – هیچ کس قادر به شنیدن فریادش نیست.
تهدید ایران در بیانیه ۴ قدرت جهانی در «رم»

نوشته کنوت ملنتین، یونگه ولت، ترجمه رضا نافعی
آینده ما
جوزف بایدن، رئیسجمهور آمریکا در جنگ سرد خود علیه ایران بر یک استراتژی دوگانه تکیه میکند: در حالی که او به شعار «فشار حداکثری» دونالد ترامپ پایبند مانده است ، میخواهد گناه شکست » دیپلماسی» مورد علاقه اش را بگردن دولت تهران بیاندازد و ایران را مقصر جلوه دهد. از این منظر، تنها جایگزینی که باقی میماند تحریمهای بیشتر است – و در نهایت، اگر ایران باز هم بزانو در نیاید، چاره ای نمی ماند جز جنگ.
متحدان اروپایی آمریکا نیز همین مشی را دنبال می کنند. در حاشیه نشست گروه ۲۰ در رم، بایدن، امانوئل مکرون، آنگلا مرکل و بوریس جانسون بیانیهای منتشر کردند که ظاهرا یک پیشنهاد دوستانه است، اما هدف واقعی آن موجه جلوه دادن شدت عمل بعدی علیه ایران است که نقشه آن از هم اکنون کشیده شده است.
صحبت از «رفع تحریم ها» است که «تأثیری پایدار بر رشد اقتصادی ایران را ممکن خواهد ساخت». اما مسلماً این چهار سیاستمدار میدانند که نه تنها دولت تهران، بلکه اکثریت زیادی از مردم ایران نیز دیگر به این وعده اعتقادی ندارند. ایران در دوره ریاست جمهوری حسن روحانی در سال 2015 در وین با اطمینان خاطر آن وعده ها را پذیرفت. اما قبل از اینکه توافق در آن زمان بتواند تأثیر قابلتوجهی بر اقتصاد ایران بگذارد، ترامپ در 8 می 2018 همه توافقها را لغو کرد و همه تحریمهایی را که آمریکا سه سال قبل بهطور رسمی از آن چشم پوشی کرده بود، بازگرداند.
سر خوردگی ایرانیها از رفتار امضاکنندگان اروپایی توافقنامه وین حتی بیشتر از نقض قرارداد توسط ترامپ بود. آنها بلافاصله خود را با سیاست تغییریافته آمریکا وفق دادند و اجازه دادند روابط اقتصادی بین اتحادیه اروپا و ایران تقریباً به طور کامل درهم بشکند. آنها همچنین از محکوم کردن اقدامات ترامپ نیز امتناع ورزیدند و در نتیجه ته مانده اعتبار باقیمانده را نیز بر باد دادند. در ایران یک فرض کاملا موجه و به راحتی قابل درک وجود دارد حاکی از آن که : روشی که توسط ترامپ به اجرا گذاشته شد می تواند در هر زمانی دوباره مورد استفاده قرار گیرد. تقاضای ایران برای گرفتن تضمین در برابر تقلب مجدد نه تنها توسط دولت بایدن، بلکه توسط شرکای اروپایی توافق وین نیز رد شد.
وزارت خزانه داری آمریکا روز جمعه خبر داد که اقدامات تنبیهی جدیدی علیه مردم و نهادها در ایران به اجرا گذاشته شده است. دلیلی که برای این تصمیم ذکر شده این دعوی است که گویا ایران در برنامه ای برای تولید هواپیماهای بدون سرنشین سهیم است. این اتهام در حقوق بین الملل بی ربط است. ساخت و استفاده از هواپیما های بی سر نشین نه تنها ممنوع نیست، بلکه در سراسر جهان جریان دارد. سیاستمداران اروپایی حتی یک کلام هم در اعتراض به این تحریم هایِ تازه وزارت خزانه داری امریکا بر زبان نیاوردند. اینگونه است که ایران کشورهای اروپائی را دروغگو و همدست امریکا میداند.
پیمان جنگ اتمی علیه چین از روی سر اتحادیه اروپا
روت فوکس
ترجمه رضا نافعی
آینده ما

مطلبی که در ادامه می خوانید و ترجمه ایست از یکی از رسانه های مهم آلمان، همزمان شده است با تازه ترین هشدار چین درباره احتمال رو به افزایش خطر یک رویاروئی اتمی که جنگ سوم جهانی را موجب خواهد شد.
«یک ماه پس از شکست غرب در افغانستان ، ایالات متحده ، بریتانیای کبیر و استرالیا خبر از تشکیل یک اتحاد سه جانبه جدید و انعقاد یک قرارداد غول پیکر تسلیحاتی علیه جمهوری خلق چین دادند.
پس از بریتانیای کبیر استرالیا دومین کشوری است که از ایالات متحده مجوزدریافت زیردریایی های هسته ای کسب کرده است. این زیر دریائی ها در عین حال می توانند به سلاح هسته ای نیز مسلح شوند. مشارکت جدید ، که به نام Aukus تعمید یافت و تسلیحات هسته ای در این قسمت از جهان برای دولت هائی که درگیر آن بودند آنقدر مهم بود که یکی از نزدیکترین متحدان خود را بسختی مورد توهین و تحقیر قرار دادند.
برای اولین بار از سال 1793 ، فرانسه سفیر خود را از واشنگتن و همچنین از استرالیا فراخواند. یک روز پس از مشخص شدن این رسوایی ، صدراعظم آلمان به پاریس رفت تا با امانوئل مکرون ، رئیس جمهور فرانسه صحبت کند.
مفسران مطبوعات بورژوایی رویکرد آمریکا را سیلی دیگری بویژه برای اروپایی های عضو اتحادیه اروپا از جمله آلمان فدرال ارزیابی کردند.این کشورهای اروپائی از منظر ایالات متحده حتی در حدی نبودند که بایدن هنگام اتخاذ تصمیم استراتژیک مهمی چون فرار از افغانستان آنها را نیز مطلع سازد یا با آنها هم مشورت کند، قدرتی که رهبری را در دست دارد هنگام اتخاذ تصمیمات استراتژیک با خدمه مشورت نمیکند.
روابط امپریالیست ها هیچگاه نمی تواند دوستانه باشد. عاملی که آنها را با هم متحد می سازد یا مقابله با دشمن مشترک است مثلا با سوسیالیسم یا تا حدی داشتن منافع مشترک . این امر در مورد ناتو و اتحادیه اروپا نیز صدق می کند.
دونالد ترامپ که پیش از بایدن رئیس جمهور ایالات متحده بود، قبلاً اعلام کرده بود که این پیمان منسوخ شده است و پس از برپا شدن اولین اجلاس ناتو با حضور او، در سال 2017 ، آنگلا مرکل را بر آن داشت تا اعلام کند که اروپایی ها اکنون باید» تا حدی» «سرنوشت خود را به دست خود بگیرند».
این به معنای افزودن بر تسلیحات بود. اتحادیه اروپا تحت رهبری آلمان با ترامپ مبارزه کرده بود. ترامپ متقابلا محدودیت هائی در عرصه بازرگانی مقرر ساخت که بایدن آنها را پس نگرفته است.
بایدن از مقاومت ایالات متحده در برابر خط لوله گاز نورد استریم 2 صرف نظر کرد و با روسیه درباره «ثبات استراتژیک» وارد مذاکره شد. اما به نظر می رسد همه چیز تابع آماده سازی برای جنگ با چین است
روزنامه فرانکفورتر آلگماینه سایتونگ احتمالاً درست می گوید وقتی مینویسد: «دولت فدرال آینده باید انتظار داشته باشد که بایدن در مورد چین با آن وارد گفتگو شود.» آنچه مسلم است این است که خطر جنگ با یک تکان افزایش یافته است.
این سیگنال از سوی اتحاد سه جانبۀ جدید در اقیانوس آرام می آید. «سیاست بر لبه پرتگاه» از جنگ سرد بازگشته است ، جنگ هسته ای را باید در نظر داشت و بویژه تهدید به جنگ اتمی را.
یک روز قبل از آنکه واشنگتن ، لندن و کانبرا انعقاد پیمان خود را اعلام کنند ، در ایالات متحده اعلام شد که رئیس ستاد ارتش آمریکا و همتای چینی وی اندکی قبل از انتخابات ریاست جمهوری آمریکا در نوامبر گذشته و ژانویه 2021 در مورد احتمال آغاز جنگ هسته ای توسط ترامپ پس از انتخاب وی صحبت کرده است
بر اساس گزارشهای اطلاعاتی آمریکا ، چین در آن زمان خود را آماده میکرد که مورد حمله نظامی امریکا قرار گیرد.
این مهم نیست که در این گزارش چه چیز درست یا چه چیز نادرست است.آنچه تعیین کننده است مضمون پیام ایالات متحده است که وقوع جنگ اتمی را بعنوان یک احتمال جدی بر زبان می آورد.
با توجه به تشدید گفتار و رفتار ، دولت آلمان فدرال و کمیسیون اتحادیه اروپا طبق معمول و مطابق با آنچه که آنگلا مرکل در سال 2017 اعلام کرد: آنها مسلح می شوند. در همان روزی که تأسیس Aukus اعلام شد ، اورسولا فون در لاین ، رئیس کمیسیون اتحادیه اروپا در باره وضعیت اتحادیه اروپا سخنرانی کرد.
روزنامه فرانکفورتر آلگماینه سایتونگ در مورد آن گزارشی داد تحت عنوان » نیمه هادی های بیشتر، تسلیحات بیشتر». خبرنگار آن روزنامه نوشته است که تا کنون هیچگاه «موضوع دفاع» در سخنرانی سیاستمداری با این اسم و رسم ، مطرح نشده بود، «سال قبل» که اصلا نادیده گرفته شد.
فون در لاین دو پیشنهاد مشخص ارائه داد:
1-ایجاد یک موقعیت نظامی مشترک و تاسیس مرکز اطلاعات مشترک برای کشورهای عضو اتحادیه اروپا
2- معاف کردن سلاح های تولید شده در اتحادیه اروپا از پرداخت مالیات بر ارزش افزوده.
به نظر می رسد که این کارها در قیاس با اهمیت aukus شبیه به پختن نانکی در تنور است . اما در اینجا نیز آنچه مهم است پیام است: اتحادیه اروپا ، که از لحاظ سیاسی در درجه اول از طریق خصومت با روسیه نگه داشته شده است ، در حال تقویت سلاح های خود و مشارکت در تسلیحات است. قرار است اجلاس «دفاع اروپایی» سال آینده برگزار شود.
همه اینها ناقض منافع خلق ها و بشریت است. راز بقا در مقاومت است. »
افزایش قدرت منطقه ای پاکستان با حاکم شدن طالبان درافغانستان

راشا تودی- ترجمه رضا نافعی
آینده ما
حدود سه هفته پس از به قدرت رسیدن در افغانستان ، طالبان اولین مسئولان دولت موقت خود را معرفی کردند. کشوری که تا کنون جمهوری اسلامی افغانستان نام داشت از این پس امارت اسلامی افغانستان خوانده خواهد شد. به استثنای سه نفر ، همه اعضای تعیین شده دولت به گروه قومی پشتون تعلق دارند. دوتن از مسئولان غیر پشتون تاجیک هستند و سومین نفر ازبک است. در پی یافتن کس یا کسانی از قوم هزاره نیز نباید بود.
تشکیل این دولت انتقالی افغانستان بار دیگر تأثیر پاکستان بر جنبش طالبان را آشکار کرد. یک نگاه به لیست مقامات جدید برای نشان دادن گستره نفوذ پاکستان در افغانستان کافی است.
بویژه در راس وزارت کشور سراج الدین حقانی رهبر شبکه افراطی حقانی قرار دارد. شبکه حقانی در ایالات متحده به عنوان «گروه تروریستی» طبقه بندی شده است.
گفته می شود که این گروه قدرتمند دردرون طالبان با سازمان اطلاعات داخلی پاکستان (ISI) روابط نزدیک دارد. این نکته از دیرباز رازی آشکار بوده است که سرویس های اطلاعاتی پاکستان از طالبان افغانستان حمایت می کنند.
هنگام حمله نظامی طالبان برای کسب قدرت نیز دولت پاکستان به آنها کمک کرد. در چند روز گذشته ، نبردهای شدیدی بر سر آخرین سنگر نیروهای موسوم به مقاومت در دره پنجشیر، بین طالبان و حامیان احمد مسعود ، پسر احمدشاه مسعود ، مبارز مشهور ، آغاز شد. همچنین گزارش های تأیید نشده حکایت از آن دارند که پهپادهای جنگی پاکستانی برای حمایت از طالبان بکار گرفته شده اند. صدها افغان در کابل ، پایتخت این کشور، علیه اِعمال نفوذ پاکستان بر کشورشان تظاهرات کردند.
فیض حمید رئیس سرویس مخفی پاکستان ISI هفته گذشته با مقامات طالبان در کابل دیدار کرد. پیش از این نخستین تلاش طالبان برای تشکیل دولت شکست خورده بود. بارها و بارها گمانه زنی شده و می شود که خود ISI پشتیبان پنهان طالبان در افغانستان است. به ویژه در چند سال اول ، طالبان تعداد زیادی از شبه نظامیان خود را از اردوگاه های مهاجرین افغان در مناطق آنسوی مرز با کشور همسایه که عمدتا پشتون نیز هستند ، به خدمت گرفتند.
پاکستان خود نیز جنبش طالبان پاکستانی (TTP) را چالشی برای امنیت داخلی خود می داند و امیدوار است که طالبانی که حالا در افغانستان حاکم شده اند به پاکستان کمک کند تا طالبان پاکستانی را کنترل کند.
پاکستان از مدت ها پیش مطمئن بود که طالبان در افغانستان دولت خود را تشکیل خواهند داد. پاکستان به عنوان یک قدرت هسته ای می خواهد نفوذ خود را در منطقه گسترش دهد. افغانستان نقش مهمی در بلندپروازی های پاکستان دارد. دست یافتن طالبان به قدرت در افغانستان قطعا موقعیت پاکستان را در سراسر منطقه تقویت خواهد کرد.
پاکستان در حال حاضر همکاری نزدیکی با چین دارد و مانند طالبانی که در افغانستان حاکم شده نسبت به سرمایه گذاری چینی در افغانستان امیدوار است .
فعلا فشارها در سراسر جهان برای تصمیم گیری در مورد به رسمیت شناختن دولت طالبان در حال افزایش است.
تا کنون ، بسیاری از کشورها گفته اند که به رسمیت شناختن دولت طالبان بستگی به این دارد که آیا همه قومیت های افغانستان در دولت طالبان حضور خواهند یافت. بنظر میرسد که چین بگونه ای دیگر به موضوع می نگرد.
پس از تشکیل دولت موقت توسط طالبان ، پکن از پایان یافتن «سه هفته بی نظمی» در کابل استقبال کرد و از طالبان خواست تا نظم را در این کشور برقرار کنند.
به نظر می رسد که برای کشورهای همسایه افغانستان نیز، پس از خروج آشفتۀ نیروهای نظامی غربی از آن کشور اینک هنگام تلاش برای تجدید ساختار در منطقه فرا رسیده است.
با خروج آمریکا از منطقه، قطعاً فضای بیشتری برای قدرت هسته ای پاکستان در منطقه وجود خواهد داشت تا نفوذ خود را افزایش داده و هند رقیب اصلی خود را پس براند. همه چیز بستگی به این دارد که آیا طالبان در تحکیم قدرت خود در افغانستان و حل درگیری های قومی قدیمی موفق خواهند شد یا نه. زیرا در اسلام آباد مردم بر این عقیده اند که یک دولت طالبان که قدرت خود را با سایر قبایل تقسیم نکند، نمی تواند در دراز مدت در افغانستان حکومت کند. از این رو می توان انتظار داشت که اسلام آباد تنها پس از مشورت با سایر بازیگران اصلی که شامل روسیه و ایالات متحده در کنار چین می شود، رسماً در مورد به رسمیت شناختن دولت طالبان تصمیم بگیرد.
در نهایت ، ایالات متحده در افغانستان به اندازه اتحاد جماهیر شوروی در پایان جنگ سرد یا انگلیسی ها در رویارویی خود با امپراتوری روسیه در 150 سال پیش در افغانستان شکست خورد.
با این حال ، شکست فعلی در افغانستان یک فاجعه بود ، به ویژه برای غرب ، زیرا ایالات متحده علاوه بر عقب نشینی خفت بار در جریان تخلیه هموطنان و افغان هائی که با امریکا همکاری کرده بودند نیز ، تحقیر شد.
افغانستان همواره قبرستانی بوده است برای امپراتوری ها. از این گذشته ، پاکستان که افغانستان را اشغال نکرده اکنون در تلاش است تا منطقه نفوذ خود را بر روی نقشه سیاسی با افغانها از طریق زمینه فرهنگی و مذهبی مشترک گسترش دهد ، در حالی که نظم جهانیِ تک قطبیِ ایالات متحده بیشتر عقب رانده شده است و اکنون بر لب پرتگاه قرار دارد.
https://de.rt.com/meinung/123744-ubergangsregierung-taliban-vorgestellt-wird-pakistan
وقتی حرف حساب پوتین به حساب مرکل نوشته میشود!

پاپ بجای رئیس جمهور روسیه صدراعظم آلمان را ستود
راشا تودی ترجمه رضا نافعی
آینده ما
پاپ فرانسیس رهبر کلیسای کاتولیک آنگلا مرکل صدر اعظم آلمانرا یکی از «شخصیت های بزرگ سیاست بین الملل» توصیف کرده است. او در مصاحبه ای با ایستگاه رادیویی اسپانیا Cope ، از صدراعظم مرکل بخاطر سخنان «خردمندانه» ای تمجید کرد که از مرکل نبود. پاپ به اشتباه انتقاد ولادیمیر پوتین رئیس جمهور روسیه از سیاست مداخله غرب در افغانستان را به مرکل نسبت داد. وی سپس به نقل از صدراعظم مرکل گفت:
«لازم است به سیاست های غیرمسئولانه مداخله خارجی و ایجاد دموکراسی در دیگر کشورها ، با نادیده گرفتن سنت های مردم (آن کشورها)پایان داد. «
سخنان پوتین خطاب به مرکل چنین بود: جنگ در افغانستان «تحمیل ارزش های بیگانه» و «سیاست غیرمسئولانه» بود.
مرکل نیز با احتیاط از سیاست مداخله غرب با توجه به مصیبت افغانستان فاصله گرفته است – اما آنچه پاپ بیان کرد در واقع موضع ولادیمیر پوتین رئیس جمهور روسیه بود که مدتهاست غرب را متهم به دخالت در امور داخلی دیگر کشورها می کند.
در مصاحبه ای که روز چهارشنبه پخش شد ، پاپ از «حکمت» کلمات «این خانم» در سفر خود به مسکو یک هفته و نیم پیش قدردانی کرد. واتیکان در ابتدا به پرسشی که درباره اظهارات پاپ 84 ساله مطرح شده بود پاسخ نداد.
https://de.rt.com/kurzclips/122861-putin-vor-merkel-afghanistankrieg-war-falsch/
امریکا ۲۰ سال در واشنگتن درگیر بحث جنگ افغانستان بود

راشا تودی- ترجمه رضا نافعی
آینده ما
اسناد اخیراً منتشر شده میزان فاجعه ایالات متحده در افغانستان را نشان می دهد. این اسناد پیش بینی هشداردهنده ای از وقایع جاری را نشان می دهند و نشان می دهند که جورج دبلیو بوش نمی دانست چه کسی مسئول عملیات ایالات متحده در افغانستان است.
به طور کلی ، پرونده هایی که اخیراً توسط آرشیو امنیت ملی امریکا آزاد و منتشر شده، جزئیات غالباً تکان دهنده ای را عیان می سازد و نشان می دهد که دقیقاً چه چیزی اشتباه بوده و چگونه، چه موقع و کجا در عملیات آمریکا در افغانستان اشتباه رخ داده است . علاوه بر این، اسناد بیش از هر چیز روشن می کنند که این امر تا چه حد به طور مداوم و عمدی از دید عموم مخفی نگاه داشته شده است.
از یکسو خودی هائی که در درون هستند نگرانند و از سوی دیگر در بیرون برای عموم تظاهر به خوش بینی شوینیستی میشود. طبق رفتاری که زمانی در مورد رفتار با سرخ پوستان غرب وحشی میشد. برای مثال، یادداشتی را که دونالد رامسفلد در مارس 2002 نوشته را در نظر بگیرید. در آن یادداشت وزیر دفاع وقت خواستار ملاقات فوری با مقامات پنتاگون شده زیرا «نگران» این بوده که عملیات ایالات متحده در افغانستان «در حال دور شدن از مسیر مطلوب» باشد. با این حال ، اسناد بایگانی شده حکایت از آن دارند که رامسفلد در همان روز مصاحبه ای طولانی با ایستگاه تلویزیونی MSNBC ایالات متحده انجام داده و در آن مصاحبه قاطعانه تأکید کرده که جنگ مدت هاست که به پیروزی رسیده و هر گونه تصور مذاکرۀ واشنگتن با باقی مانده طالبانِ تندرو نادرست است:
«آنها را بمباران می کنند و سعی می کنند آنها را بکشند – این تنها کارممکنی است که شما می توانید انجام دهید. این دقیقاً همان کاری است که ما انجام دادیم و این کار اثربخش بود. آنها رفته اند و مردم افغانستان وضعیت بسیار بهتری دارند.»
به نظر می رسد این سخن یک طنز نابهنجاراست ، زیرا نامه دیگری که فقط سه ماه بعد دست به دست می گشت می توانست حکم نابودی ماموریت ارتش آمریکا در افغانستان تلقی گردد.
در آن نامه ، رامسفلد از یکی از نزدیکترین همکاران خود در مورد احتمال دادن «پولی هنگفت» به پاکستان می پرسد تا در واقع پاکستان در ازای دریافت آن پول «کار جنگ علیه تروریسم را به عهده بگیرد».
براین اساس واشنگتن در دهه های بعد میلیاردها دلار به حساب اسلام آباد واریز کرد تا بتواند هزینه مبارزه با القاعده و طالبان را تامین کند. با این حال ، بخش بزرگی از این وجوه مورد سوء استفاده قرار گرفت و مبلغی که هنوز مشخص نشده چقدر است احتمالاً برای تامین هزینه گروه هایی که باید با دریافت این پول به مبارزه ادامه می دادند ، در اختیار آنها قرار گرفته است.
به نقش پاکستان در حمایت از شورشیان افغان در یک ایمیل طولانی اشاره شده است. یکی از گروههای ویژه در ارتش امریکا گروهی است که به نام کلاه های » بِرِه » خود و رنگ سبز آن به «کلاه بره ای های سبز رنگ» شهرت دارند . این ایمیل در ماه اوت همان سال توسط یکی از اعضای ویژه این گروه که اهداف «با کیفیت بالا» را در یگان ویژه در افغانستان شکار می کرد ، نوشته شده است. این ایمیل در بالاترین سطوح پنتاگون منتشر شد. نویسنده ادعا کرده بود که القاعده «در جنوب شرقی از نو خود را سازمان می دهد – تحت هدایت برخی از جنگ سالاران جوان و ناراضی و همچنین پاکستانی هایی که دو دوزه بازی می کنند».
چه لجنزاریست واقعا. پس در همان زمان هم ، اشغال افغانستان مدت ها بود که از چشم انداز پنتاگون محو شده بود ، به ویژه که بخش رسمی واشنگتن آمادگی خود را برای حمله به عراق تشدید می کرد.
وزیر دفاع رامسفلد در یادداشتی در ماه اکتبر از جورج دبلیو بوش ، رئیس جمهور وقت آمریکا پرسید که آیا مایل است با ژنرال دان کی مک نیل ، که در آن زمان فرمانده نیروهای ائتلاف در افغانستان بود، ملاقات کند؟ این نشان می دهد که کاخ سفید چقدر ماموریت خود در افغانستان را در فهرست اولویت های خود کاهش داده است: رئیس جمهور ایالات متحده با حیرت پرسیده: اول بگوئید این مک نیل کیست؟
اینک نگاهی شتابان به اگوست 2009 بیافکنیم. اشغال افغانستان دوباره اولویت می طلبد – آنقدر فوری که پنتاگون به شدت از افزایش چشمگیر حضور نظامی ایالات متحده در آنجا حمایت می کند.
در راس این حرکت مجدد ، انتصاب ژنرال استنلی مک کریستال به عنوان رئیس نمایندگی ایالات متحده در افغانستان قرار داشت. مک کریستال را شاگرد دیوید پترائوس می دانستند که در آنزمان رئیس فرماندهی مرکزی نیروهای مسلح ایالات متحده بود، او به شدت به کارآیی تقویت نیرو های عظیم نظامی دو سال پیش در عراق اعتقاد داشت.
مک کریستال در یک ارزیابی 66 صفحه ای که نوشته شده، خواستار یک کمپین (کازار) ضد شورش است، مانند بغداد ، با «سرمایه گذاری معقول در منابع» که باید شامل 60،000 سرباز آمریکایی اضافی و سرمایه گذاری قابل توجه در تسلیح و آموزش ارتش افغانستان باشد. ژنرال وظیفه شناس، سرشار از اعتقاد به خود، اظهار داشته که اگر طی 12 ماه آینده نتوانیم ابتکار عمل را بدست گیریم بیم شکست می رود. اما در نهایت فقط 30 هزار سرباز و بمدت 18 ماه در اختیار او گذاشته شد.
هجده ماه آینده به احتمال زیاد سرنوشت ساز خواهد بود و در نهایت موفقیت را ممکن می سازد » «ما در واقع پیروز خواهیم شد.»
با این حال ، پرونده های منتشر شده نشان می دهد که برخی از مقامات آمریکایی در خوش بینی مک کریستال شریک نیستند. بلکه برعکس. کارل آیکنبری ، ژنرال سابق که به عنوان سفیر آمریکا در افغانستان منصوب شده بود ، با افزایش حضور نیروهای آمریکایی مخالفت کرد. وی در نامه ای به هیلاری کلینتون ، وزیر امور خارجه وقت آمریکا ، پیش بینی کرد که «به تعویق انداختن روزی که افغانها کار را بدست گیرند ، بازگرداندن مردم ما را ، با برنامه ای معقول به خانه، اگر غیر ممکن نسازد دشوار خواهد کرد». و همچننین تلفات در میدان جنگ و تلفات ناشی از فرسایش افزایش چشمگیر خواهد شد.
آیکنبری افزود وقتی اکثرا معتقدند که فقط با توسل به نیروی نظامی نمی توان برنده شد افزودن بر تلاش نظامی غیر منطقی است و تا زمانی که پاکستان شورشیان را پناه بدهد دیگر نیروها دست از شورش بر نمی دارند» . به طور کلی ، طبق پیش بینی سفیرامریکا در افغانستان اسلام آباد همچنان بزرگترین منبع بی ثباتی در افغانستان خواهد ماند. پاسخ کلینتون به نامه ایکنبری در اسناد منتشر شده کماکان سیاه شده است. با این حال ، مطالبی که بعداً توسط ایکنبری نوشته شده اند نشان می دهند که نگرانی های سفیر نادیده گرفته شده اند.
علاوه بر این ، با توجه به فروپاشی تقریباً بلادرنگ کابل در پی خروج نیروهای ائتلاف ، روشن می گردد که احتمال وقوع این رویداد برغم انکار های متعدد رسمی (که امروز صورت می گیرد) پیشاپیش وجود داشته است. زیرا آیکنبری در نظرات کتبی خود تصریح کرده است که بجای افزودن بر تعداد نیروهای نظامی تدابیر دیگری در نظر گرفته شود. آیکنبری تصریح می کند که نیروهای نظامی «تا زمانی که حضور دارند» امنیت را تامین می کنند ، افزودن بر تعداد سربازان به تشدید خشونت و بی ثباتی خواهد انجامید.
افزون بر این ها آیکنبری مدعی شده است که نه ارتش افغانستان و نه دولت آن «اراده یا توانایی خود را برای پذیرش مسئولیت اصلی امنیت نشان نداده اند» بلکه برعکس ، آنها «ما را بیشتر به اعماق فرو خواهند کشید».
البته ، این پیش بینی های دوراندیشانه به گوش های ناشنوا فرو نرفت و حضور نظامی ایالات متحده در افغانستان در سالهای بعد به میزان قابل توجهی افزایش یافت و در سال 2011 به بالاترین رقم در حدود 110،000 سرباز رسید.
پرونده پرس و جو از ریچاردبوچر، معاون سابق وزیر امور خارجه در آسیای جنوبی و مرکزی واین که او آینده را چگونه می بیند بمعنی واقعی کلمه هراسناک است. این نظرسنجی در اکتبر 2015 توسط بازرس کل بازرسی ایالات متحده برای بازسازی در افغانستان انجام ولی منتشر نشد . و بعداً پس از شکایت و بمنظور اجرای اصل آزادی اطلاعات منتشر شد.
اظهارات ریچارد بوچر در مورد ارزیابی او از عملیات ایالات متحده در افغانستان بگونه ای حیرت انگیز صریح و دور از پرده پوشی است.
بوچر به طور قابل ملاحظه ای در مورد ارزیابی خود از عملیات ایالات متحده در افغانستان با صراحت صحبت کرد و گفت که مأموریت افغانستان ، از همان آغاز به طور مداوم و مستمرگسترش می یافت و اهداف عملیاتی جدید و غیرمنتظره ای را در بر می گرفت تا جائی که ، واشنگتن دیگر نمی دانست چه کسی در حال انجام چه کاری است.
این فرض که افغانستان می تواند یا می شود از هر لحاظ به کشوری شبیه ایالات متحده تبدیل گردد «صاف و ساده بگویم اشتباه بود» و ایالات متحده را به جای دو یا سه سال به پانزده سال جنگ محکوم کرد.
این جمله بوچر از لحاظ دقت در توصیف و روشن بینی حاکی از بصیرتی پیامبر گونه است که چیزی نمیتوان بر آن افزود.
» اگر تصور کنیم استراتژی خروج ما یا شکست طالبان است (که با توجه به شرایط محلی ، منطقه ای و فرامرزی امکان پذیر نیست) یا ایجاد یک دولت افغانستان که بتواند از شهروندان خود با ابزارهای آمریکایی و بکار بستن شیوه های آمریکایی حمایت کند. در واقع برای خروج اصلا استراتژی نداریم – زیرا عملی کردن هیچ یک از این دو تصور ممکن نیست. » ما هیچ استراتژ ی برای خروج نداریم.»
https://de.rt.com/meinung/123015-freigegebene-akten-us-beamte-sahen-afghanistan-kollaps-kommen/
اتحاد متزلزل ۷ کشور سرمایه دار جهان علیه چین
یونگه ولت – ترجمه رضا نافعی
آینده ما

کنفرانس کشورهای G7 چین را هدف قرار داده و در برابر آن «رویکرد جمعی» را اعلام کردند. انتقاد از اعلامیه های مربوط به حفاظت از آب و هوا و انتقال واکسن به کشورهای فقیر 7 کشور صنعتی (سرمایه داری) غرب موسوم به (G7) سعی داشتند در اجلاس خود در کورن وال (کانادا) ، که روز یکشنبه به پایان رسید ، علیه چین متحد شوند. آنها می خواهند با ابتکار تازه ای مانع تکوین «جاده جدید ابریشم» گردند. علاوه بر این، اعلام کردند که می خواهند هر ساله حدود 100 میلیارد دلار آمریکا (حدود 83 میلیارد یورو) برای اقدامات حفاظت از آب و هوا و محیط زیست در کشورهای در حال توسعه بسیج کنند. هفت کشور مذکور در بیانیه نهایی این اجلاس، با طرح ادعاهای سنگین علیه «اقدامات تجاری» چین و ادعای نقض حقوق بشر از سوی آن کشور بر آن شدند تا بر فشار های خود بر پکن بیافزایند.
در بیانیه نهائی کشورهای » جی7″ تصریح شده که آنها قصد دارند با رویکردی جمعی برای رقابت با اقدامات چین، که بنظر آنها جریان عادلانه و شفاف اقتصاد جهانی را تضعیف می کند، به توافق برسند.
با این حال ، بر اساس گزارش های جاری در این مورد، اجماعی بین کشور های مذکور وجود ندارد. در حالی که برخی از آنها – به عنوان مثال ژاپن – حتی خواستار استفاده از اشکال تهاجمی تر شده اند ، برخی دیگر – آلمان و ایتالیا – مانع شدت عمل شده اند تا منافع اقتصادی خود را به خطر نیندازند. از این رو بر وجود منافع مشترک با چین به عنوان مثال بر حفاظت از محیط زیست تکیه شده است.
آنچه هنوز مشخص نیست این است که بیانه G7 در واقع چه عواقبی به دنبال خواهد داشت. منتقدان خاطرنشان كردند كه تعهد داوطلبانه برای بسیج سالانه 100 میلیارد دلار آمریكا برای حفاظت از آب و هوا در کشورهای تنگدست از سال 2020 به بعد، پیش از این، در كنفرانس آب و هوای سازمان ملل در كپنهاگ در سال 2009 نیز داده شد، اما عملی نشد.
ابتکار عمل علیه «جاده ابریشم جدید» ، اینک تحت عنوان«Build Back Better World » «دنیای بهتری را دوباره بساز» راه اندازی شده است. هدف آن ترویج پروژه های زیربنایی در کشورهای در حال توسعه به صورت «شفاف» است که طرحی است «پایدار» و «سازگار با محیط زیست» با این حال تا روز یکشنبه مشخص نبود که پول آن از کجا می آید. یک پروژه اتحادیه اروپا با انگیزه مشابه «استراتژی اتصال اتحادیه اروپا و آسیا» »EU-Asien-Konnektivitätsstrategie« از سال 2018 تاکنون موفق نبوده است.
همچنین انتقاداتی به وعده G7 برای ارائه یک میلیارد دوز واکسن Covid-19 به کشورهای فقیرتر تا سال 2022 وجود داشت. طبق تخمین ها، بین 8 تا 11 میلیارد دوز واکسن مورد نیاز است. دبیرکل سازمان ملل آنتونیو گوترش اظهار داشت بدیهی است که پیشنهاد G7 «» ناکافی است ، در حالی که نخست وزیر پیشین انگلیس گوردون براون ان را برای G7 «شکست اخلاقی» دانست. مرکل سپس از 2.3 میلیارد دوز واکسن صحبت کرد که می تواند تا پایان سال 2022 تزریق شود ، 350 میلیون از آنها از آلمان است. اگر کشورهای ثروتمند همچنان به اولویت واکسیناسیون کودکان و تزریق های تقویت کننده ادامه دهند، مشخص نیست که این 2.3 میلیارد دوز واکسن از کجا خواهد آمد. آزاد شدن حق ثبت اختراع واکسن Covid-19 که بشدت مورد نیاز فوری است هنوز هم توسط برلین مسدود مانده است.
در حاشیه نشست G7، که استرالیا، هند، کره جنوبی و آفریقای جنوبی نیز به آن دعوت شده بودند، مرکل برای اولین بار شخصاً با رئیس جمهور آمریکا جوزف بایدن دیدار کرد. صدراعظم که در تاریخ 15 ژوئیه به واشنگتن سفر خواهد کرد ، این دوشنبه بار دیگر در اجلاس ناتو و روز سه شنبه در اجلاس آمریکا و اتحادیه اروپا با بایدن دیدار خواهد کرد.
چین انتقادی اساسی را از نشست G7 ابراز کرد. روز گذشته سخنگوی سفارت چین در لندن گفت: «زمان هایی که تصمیمات جهانی توسط گروه کوچکی از کشورها دیکته می شد، مدت هاست که سپری گشته است». پکن معتقد است که همه کشورها «بزرگ یا کوچک، قوی یا ضعیف، فقیر یا ثروتمند، با هم برابر هستند و مسائل سیاسی جهان «باید با مشورت همه کشورها حل و فصل شود».
,
هنری کیسینجر: خطر رویاروئی چین و امریکا به نابودی جهان خواهد انجامید!
راشا تو دی ترجمه رضا نافعی
آینده ما

به گفته وزیر امور خارجه پیشین و کارشناس امنیتی سابق آمریكا «هنری كیسینجر»، پیشرفت در فن آوری هسته ای و هوش مصنوعی – عرصه هائی كه ایالات متحده و چین، هر دو در آن پیشتازند – خطر آرماگدون ( فرا رسیدن آخر زمان) را چند برابر كرده است.
تنش های آمریکا و چین تهدید جهان را درگیر خود می کند و می تواند منجر به درگیری دو غول نظامی و فنی شود. کیسینجر در سخنرانی خود در آریزونا در مجمع «سدونا» موسسه «مک کین» در زمینه مسائل جهانی گفت:
«این بزرگترین مشکل برای آمریکا است ؛ این بزرگترین مشکل برای جهان است. زیرا اگر ما نتوانیم آن را حل کنیم ، این خطر وجود دارد که نوعی جنگ سرد بین چین و ایالات متحده در سراسر جهان ایجاد شود.»
کیسینجر که اکنون 97 ساله است که زمان ریچارد نیكسون و جرالد فورد و پیش از آن در سال 1971 به عنوان مشاور امنیت ملی پرزیدنت نیكسون مسدود كردن روابط بین واشنگتن و پكن را تدارک دید، اینک نسبت به ترکیب قدرت اقتصادی، نظامی و فنی دو ابر قدرت ایالات متحده و چین هشدارمی دهد ومعتقد است که امروز مناسبات دو ابرقدرت متضمن خطرات بیشتری است تا نسبت به جنگ سرد با اتحاد جماهیر شوروی:
» بشر برای اولین بار در تاریخ، به این توانایی دست یافته که در مدت زمانی محدود حیات انسانی درجهان را خاتمه بدهد. ما فناوری قدرتی را توسعه داده ایم که 70 سال پیش هیچکس تصور آن را نمی کرد و اکنون افزون بر مسئله هسته ای مسئله فناوری پیشرفته در زمینه هوش مصنوعی را بر آن بیافزائید که در اساس مبتنی بر این واقعیت است که انسان ها شریک ماشین ها می شوند و ماشین ها می توانند خود مستقلا قضاوت کنند (یعنی مستقل از انسان تصمیم بگیرند. م) روشن است که این امر در یک درگیری نظامی بین قدرت های پیشرفته حائز اهمیتی بسیار عظیم است.»
جنگ سرد بین ایالات متحده و اتحاد جماهیر شوروی در دهه های پس از جنگ جهانی دوم یک بعدی بود و متمرکز بر رقابت با سلاح های هسته ای.
«اتحاد جماهیر شوروی فاقد توانایی اقتصادی بود. شوروی دارای ظرفیت نظامی – فناوری بود. آنها از ظرفیتی که چین برای توسعه دارد برخوردار نبودند. چین یک قدرت عظیم اقتصادی است که افزون بر آن در حال تبدیل شدن به یک قدرت حائز اهمیت نظامی است.»
سیاست ایالات متحده در قبال چین باید از رویکردی دو جانبه پیروی کند: پایبندی قاطع به اصول ایالات متحده تا بتواند خواستار احترام چین به آن شود و در عین حال در گفتگوی مداوم بودن برای جستجو و یافتن زمینه های همکاری.
«من نمی گویم که دیپلماسی همیشه نتایج مفیدی به همراه خواهد داشت. این وظیفه پیچیده ای است که ما بر عهده داریم … تا کنون هیچ کس در انجام این مهم به موفقیت تام و تمام دست نیافته است.»
از آنجا که وضعیت بین ایالات متحده آمریکا و چین به وضوح در حال بدتر شدن است، آلمان نیز می تواند با یک چالش دشوار روبرو شود، زیرا آنچه اشکار است این است که اقتصاد آلمان هم اکنون نیز بسیار با اقتصاد چین در هم آمیخته است.
«جولیان آسانژ» افشاگری که جان را کف دست گرفت

راشاتودی ، ترجمه رضا نافعی
آینده ما
«نیز ملزر» ، گزارشگر ویژه سازمان ملل و «فیدل ناروا» مشاور سابق سفارت اکوادور در لندن، در مصاحبه با راشا تودی انگلیسی، در مورد پرونده «جولیان آسانژ» اظهار نظر کردند «ناروا» دقیقاً دو سال پیش دستگیری او را آدم ربایی توصیف کرد.
دو سال پیش، جولیان آسانژ، بنیانگذار ویکی لیکس در سفارت اکوادور در لندن دستگیر شد. اخیراً ، چندین ابراز همبستگی بین المللی برای بنیانگذار ویکی لیکس، جولیان آسانژ، که در حال حاضر در زندان بلمرش در لندن زندانی است صورت گرفته است.
حتی پاپ فرانسیس حمایت خود را از این روزنامه نگار در تاریخ 28 مارس اعلام کرد. پیش از این ، سه نماینده استرالیایی با یک مقام ارشد در سفارت آمریکا در کانبرا دیدار کرده بودند تا برای آزادی آسانژ وساطت کنند.

اگر آسانژ به ایالات متحده تحویل داده شود و به جرایمی تحت عنوان «قانون جاسوسی» محکوم شود، مجازات زندان او تا 175 سال خواهد بود. اتهامات واشنگتن علیه آسانژ در مجموع 18 مورد است، از جمله جاسوسی و سوء استفاده از رایانه در ارتباط با افشای بیش از 250،000 سند طبقه بندی شده در مورد عملیات ایالات متحده در عراق و افغانستان از طریق پلات فرم افشاگر ویکی لیکس است.
آسانژ در سال 2012 در سفارت اکوادور در لندن پناهندگی یافت، اما حمایت دیپلماتیک وی در آن پناهگاه در آوریل 2019 برداشته شد. اندکی بعد، وی توسط مقامات انگلیسی در داخل ساختمان سفارت دستگیر و سپس در یک زندان با حداکثر امنیت در لندن زندانی شد. درخواست ایالات متحده از واشنگتن دی سی برای تحویل دادن آسانژ در دادگاه انگلستان در ژانویه 2021 به دلیل وجود نگرانی در مورد سلامت روان وی و احتمال بدتر شدن آن در شرایط بازداشت در ایالات متحده، توسط دادگاه انگلیس رد شد.
فیدل ناروائز، مشاور سابق سفارت اکوادور، در مصاحبه با راشا تودی توضیح داد که در روز دستگیری آسانژ توسط مقامات انگلیسی، که دقیقاً دو سال پیش اتفاق افتاد، او از رفتاری که دولت اکوادور به آن مبادرت کرد شرمنده بود:
«من احساس شرم می کنم که این دولت به یک قدرت خارجی اجازه داد تا در را باز کند و یک پناهنده سیاسی را، به معنای واقعی کلمه برباید. چنین کاری در تاریخ نمونه ندارد، بی سابقه است.»
اکوادور در گذشته به حمایت از حقوق بشر و حق پناهندگی سیاسی افتخار می کرد. اما «لنین مورنو» ، رئیس جمهور اکوادور در آنزمان، به دموکراسی، به مردم اکوادور وبه جولیان آسانژ خیانت کرد». ناروائز همچنین دوباره یادآور شد كه آسانژ در زمان حضور خود در سفارت تابعیت اکوادور را دریافت كرده بود. طبق قانون اساسی این کشور آمریکای لاتین، به گفته ناروائز ، شهروندان اکوادور را نمی توان به کشورهای دیگر تحویل داد، این یکی از دلایل غیرقانونی بودن این روش در آن زمان است.
مشاور سابق همچنین معتقد است که رسانه های جریان اصلی علاقه چندانی به این پرونده نشان نمی دهند ، زیرا آسانژ نه تنها جنایات جنگی را افشا می کند، بلکه نشان می دهد که دم و دستگاه رسانه ای موجود در جنگ ها چگونه کار می کنند: » ژولیان آسانژ این رسانه ها را هم بی آبرو کرد.»

با این حال ، این امر نگران کننده است که نمایندگان رسانه ها نمی فهمند که این روش چقدر برای امر روزنامه نگاری در کلیت آن خطرناک است. تیم همکار»نیلز ملزر» گزارشگر ویژه سازمان ملل در مورد شكنجه به این نتیجه رسیده است كه علائم شكنجه روانی مدت هاست در این روزنامه نگارمشاهده می شود ، قبلاً نیز گفته شده بود كه اگر او به ایالات متحده تحویل داده شود تحت سخت ترین شرایط غیرانسانی، در انزوای تقریبا مطلق «قرارخواهد گرفت.
ملزر همچنین در این مصاحبه با راشا تودی تأیید کرد که آسانژ مورد انواع گوناگون رفتارهای غیرانسانی قرار گرفته که در نهایت به نوعی شکنجه روانی منتهی می شود. دو متخصص دیگر که سالها علائم شکنجه روانی را بررسی کرده بودند نیز مستقل از یکدیگر به همین قضاوت رسیده اند. در صورت تحویل دادن آسانژ به ایالات متحده ، محاکمه عادلانه ای در انتظار او نخواهد بود.
«فقط برای یادآوری 175سال زندان در انتظار او خواهد بود. چرا؟ تنها به این جرم که او از جنایات و فساد دولت ها پرده برداشت، در حالی که هیچکس بدلیل افشا شدن این جنایات، این جنایات سنگین، توسط ویکیلیکس، نه تحت تعقیب قرارگرفته و نه مجازات شده است».
ملزر همچنین از نقش دولت ها و رسانه های جریان اصلی در پرونده آسانژ انتقاد می کند: به گفته ملزر، دولت ها همراه با رسانه ها موفق شدند روایت خاصی در مورد آسانژ بسازند:
«روایت این بود که اوخائنی است خود شیفته، او هکر است، او مسئول انتخاب شدن ترامپ است، و او کسی است که تجاوز به عنف کرده است، ولی مدرکی که این همه اتهامات را تایید کند ارائه نکرده اند».
دولت توانست کل گفتمان عمومی را وارونه کند: «آنها یک بحث عمومی ایجاد کردند درباره آسانژ، در حالی که صحبت بر سر آسانژ نیست: صحبت بر سر ایالت ها ست ، بر سر رفتارهای نادرست آنها است. اما هیچ کس در مورد خلافکاران صحبت نمی کند.»
نامه خامنه ای به پوتین با تاکید بر پیوند با روسیه و چین
راشا تودی- ترجمه رضا نافعی
آینده ما
از زمان توافق هسته ای با ایران بدلیل خروج یک جانبه ایالات متحده آمریکا از قرارداد برجام جهت گیری سیاست داخلی و خارجی ایران نسبت به اوراسیا شدت گرفت. اکنون با نامه خامنه ای به پوتین ، این سیاست آثار خود را در استراتژی ایران نشان می دهد. رئیس دومای دولتی روسیه ویاچسلاو وولودین در تاریخ 8 فوریه با رئیس مجلس ایران محمد باقر قالیباف در مسکو دیدار کرد.
در حالی که بازگشت ایالات متحده به توافق هسته ای (JCPOA) به عنوان یک احتمال مورد توجه رسانه های غربی قرار گرفته است ، به ویژه پس از تحویل رسمی مسئولیت ریاست جمهوری به جو بایدن، رئیس جمهور جدید آمریکا، ایران به شرکای استراتژیک خود، روسیه و چین اطمینان داد که این کشور مسیر خود را در عرصه سیاست خارجی در جهت شرق ادامه خواهد داد و هرگونه مذاکرۀ آتی ایران در مورد توافق هسته ای نمی تواند بر روند جمهوری اسلامی در عرصه سیاست خارجی آن تأثیر بگذارد. رئیس پارلمان ایران اخیراً برای رساندن نامه علی خامنه ای به پوتین با مضمون تقویت همکاری استراتژیک دو کشور به مسکو سفر کرد. با این حال ، از آنجا که این پیام مطلقا در چهارچوب سیاست رسانه های غربی نمی گنجید، توجه خاصی برای منعکس ساختن آن صورت نگرفت.
روسیه ، چین و ایران به منظور نجات توافق هسته ای بین المللی که ایالات متحده در سال 2018 به صورت یک جانبه و بدون دلیل از آن خارج شد، بارها و بارها از ایالات متحده خواستار بازگشت به قرارداد شدند. از طرف دیگر، قدرت های غربی اکنون خواستار آن هستند که نخست ایران اقدامات اخیر خود را که با توافق های هسته ای مغایرت دارند متوقف سازد – در غیر این صورت تحریم های سختگیرانه آمریکا علیه تهران لغو نخواهد شد.
قدرتهای غربی در یک کارزار رسانه ای تازه ، بار دیگر هشدار دادند که ایران فقط چند هفته با ساخت بمب اتمی فاصله دارد ، البته مانند همیشه بدون ارائه هیج مدرکی برای اثبات این مدعا. با این حال ، این دعوی چیز جدیدی نیست، زیرا از منظر کارتل های رسانه ای غربی ایران، حد اقل از سال 2012 «نزدیک به تکمیل بمب های اتمی» بوده است. غرب اساساً می خواهد یک کارزار اطلاعاتی جدید علیه ایران آغاز کند ، تا از یک سو متحدین تهران در اوراسیا را وادار به تجدید نظر در موضع خود در مورد برجام سازد و از سوی دیگر نیروهای غربگرا در ایران را برانگیزد تا برای تغییر مسیر سیاست خارجی ایران در قبال غرب پافشاری کنند.
در چنین موقع حساسی ، رهبر ایران نامه ای به پوتین نوشت تا به شریک بزرگ خود در اوراسیا اطمینان دهد که ایران کماکان به استراتژی خود مبنی بر تقویت جهت گیری به سمت شرق ادامه خواهد داد. در گذشته، روسیه و چین چندین بار از نوسان های سیاسی ایران در عرصه سیاست خارجی خود شکایت کرده بودند، وقتی که حزب دموکرات بار دیگر وارد کاخ سفید شد، نیروهای طرفدار غرب در ایران، دوباره اختیار بیشتری برای تفسیر سیاست خارجی ایران پیدا کردند.
گفته می شود که رهبر سیاسی- مذهبی ایران در نامه خود به رئیس جمهور روسیه از ولادیمیر پوتین رئیس جمهور روسیه برای «موضع عادلانه» وی در مورد برنامه جامع اقدام مشترک (برجام)تشکر کرده است ، به ویژه از زمانی که آمریکا به طور یکجانبه این «توافق هسته ای» را ترک کرد.
در زمان ملاقات رئیس پارلمان ایران و رئیس دومای دولتی در تاریخ 8 فوریه ، جزئیات بیشتری درباره محتوای کامل نامه ارائه نشد.گرچه اخیراً، حسین امیرعبداللهیان ، معاون وزیر امور خارجه و مشاور قالیباف رئیس پارلمان ایران، در مورد جزئیات آخرین پیام خامنه ای به رئیس جمهور روسیه که گزارش آن در تاریخ 11 فوریه در وبسایت رسمی رهبر جمهوری اسلامی منتشر شد، به نکاتی از محتوای این نامه اشاره کرد.
گفته می شود خامنه ای در نامه خود تأکید کرده است که قرن بیست و یکم «بدون شک» قرن آسیا است. امیرعبداللهیان در گزارش خود در باره پیام خامنه ای به پوتین گفت: ایران در سیاست خارجی خود می خواهد شرق را به غرب و کشورهای همسایه خود را به کشورهای دوردست ترجیح دهد تا منافع ملی خود را حفظ کند.
هر تصمیمی در کاخ سفید گرفته شود به هیچ وجه چشم انداز جمهوری اسلامی را در حفظ ، تقویت و گسترش روابط استراتژیک تهران با مسکو و پکن و چشم انداز بلند مدت جمهوری اسلامی در مورد آسیا به عنوان بازیگر اصلی قرن حاضر را تغییر نخواهد داد. به گفته امیرعبداللهیان ، این هسته اصلی پیام خامنه ای به پوتین بوده است.
این نامه روشن می کند که سرنوشت توافق هسته ای 2015 نمی تواند بر اهداف استراتژیک و ژئو پلتیک آیران تأثیر بگذارد.
رسانه های ایرانی اخیراً گزارشی از انعقاد قرارداد قریب الوقوع استراتژیک 25 ساله بین ایران و چین خبر داده اند. ایران و چین سالها در تلاش بوده اند تا یک توافق نامه همکاری 25 ساله برای تجارت و نظامی آماده امضا کنند. اخیرا رسانه های ایرانی گزارشی از انعقاد قرارداد قریب الوقوع 25 ساله استراتژیک بین ایران و چین منتشر کرده اند. ایران و چین سالها در تلاش بوده اند تا یک توافق نامه همکاری 25 ساله تجاری و نظامی آماده امضا کنند.
پیش از این خطوط اصلی توافقنامه منتشر شده بود که طبق آن چین قصد دارد 400 میلیارد دلار در زیرساخت های ایران سرمایه گذاری کند. بعنوان مثال در توسعه راه ها ، راه آهن ، بنادر ، گردشگری ، صنعت نفت و گاز و سایر پروژه ها. علی خامنه ای رضایت خود را از این توافق استراتژیک در ژانویه 2016 در دیدار با رئیس جمهور چین «شی» در تهران اعلام کرد. در صورت امضای توافقنامه استراتژیک بین ایران و چین، تأثیرات تحریم های یکجانبه غرب بر سیاست و اقتصاد ایران تا حد زیادی خنثی می شود.
هر سه کشور خواستار چشم اندازی نو برای جهان هستند که در آن نظم جدید جهانی غیر از نظم تک قطبی جهان باشد که مانند امروز تحت رهبری ایالات متحده آمریکا باشد. آنها دیگر نمی خواهند تسلیم نظم تحت سلطه غرب باشند، بلکه می خواهند منافع مشروع خود را در چارچوب روابط چند جانبه بیان کنند.
اززمانی که توافق نامه هسته ای چندجانبه با ایران با خروج یک جانبه ایالات متحده آمریکا روبرو شد، جهت گیری سیاست داخلی و خارجی ایران نسبت به اوراسیا سرعت گرفت. با پیام خامنه ای برای پوتین، این سیاست در حال تبدیل شدن به یک استراتژی ایرانی است که می تواند اساساً توازن قدرت جدیدی در آسیا ایجاد کند.
فراتر از یک جنگ تجاری
ایالات متحده در شرف از دست دادن برتری فناوری خود در مقابل چین است. این مطلب به ریشه یابی این پدیده میپردازد.
آینده ما
بایدن می خواهد با پنبه سر چین را ببرد!
یونگه ولت ترجمه رضا نافعی
ایالات متحده یک درگیری جدی و خطرناک را به جمهوری خلق چین تحمیل کرده است. به این درگیری عنوان «جنگ تجاری» داده شده است: واشنگتن برای آن که بتواند میزان دلاری را که به ظرفیت تولید چین وارد می شود بهتر کنترل کند ، از پکن می خواهد بهای ارز خود را بالا ببرد: واقعیت این است که این یک جنگ تجاری است که رخ می دهد و دلیل آن هم این است که ایالات متحده امریکا برتری علمی و فنی خود را از دست داده است.
برتری فنی
پیشرفت های فن آوری چین می تواند منجر به پیشی گرفتن چین بر یک نسل در غرب شود . توسعه جمهوری خلق چین مبتنی بر دو عامل است : 1-سرمایه گذاری در آموزش عالی 2- اتخاذ توانایی فناوری از شرکت هایی است که برای تولید کالا به آن کشور آمده اند.
در سال 2018 ، برای اولین بار ، دانشمندان چینی مقالات علمی بیشتری نسبت به همتایان خود در ایالات متحده منتشر کردند و شرکت های چینی بیش از شرکت های آمریکایی ثبت اختراع کردند .شرکت های فناوری چینی اکنون محصولاتی تولید می کنند که به نظر می رسد از محصولات ایالات متحده ، اروپا و ژاپن پیشرفته تر هستند. نمونه هایی از این موارد „G5“ سیستم ناوبری ماهواره ای «Beidou» ، قطارهای سریع السیر و روبات ها هستند.
تلاش های ایالات متحده برای حمله به کنسرن های مخابراتی چینی Huawei و ZTE ، کمتر به دلائل اقتصادی و بیشتر به دلائل سیاسی است ، بدلائل سیاسی است که ایالات متحده مانع فروش میکرو تراشه های شرکت های غربی به شرکت های چینی شده است و این سیاستی است که احتمالاً نتیجه معکوس خواهد داد.
دولت چین با تخصیص یک صندوق خصوصی و یک صندوق دولتی با 14 میلیارد دلار سرمایه بر حمایت های خود از بخش فناوری ، افزوده است.
عرضه اولیه عمومی سهام IPO ، شرکت بین المللی ساخت نیمه هادی ها در شانگهای- پیشروترین شرکت تراشه سازی چین – 7.5 میلیارد دلار سرمایه گرد آورد. در نتیجه چنین بودجه ای و پیشرفت های علمی خاص خود ، آشکار شده است که چین به زودی می تواند از شرکت های تراشه سازی ایالات متحده پیشی بگیرد.
تهدید های مکرر به جنگ
دولت ایالات متحده به جای رقابت در سطح اقتصادی ، سعی دارد با استفاده از توان دیپلماتیک و نظامی خود چین را منزوی سازد. این اصل درگیری است. دولت ایالات متحده فشار نظامی خود را در مرزهای شرقی چین افزایش داده است.
این موارد شامل احیای گفتگوی امنیتی به اصطلاح چهار ضلعی («چهارگانه») بین استرالیا ، هند ، ژاپن و ایالات متحده آمریکا ، استراتژی هند و اقیانوس آرام ایالات متحده آمریکا (سند اصلی آن «بازیابی مزیت» است – به زبان آلمانی: دستیابی به برتری) و توسعه طیف وسیعی از سلاح های جدید ، از جمله سلاح های سایبری.
از جمله احیای گفتگوی امنیتی میان چهار کشور، که معروف به گفتگوی «چهار ضلعی» یا «چهار گانه » است. این کشورها عبارتند از استرالیا، هند، ژاپن و ایالات متحده آمریکا ( این استراتژی امریکا در برابر چین است که سند آن » بازیابی مزیت یا دستیابی به برتری نام دارد) که در عین حال شامل توسعه و تکامل بخشیدن به طیف وسیعی از سلاح های جدید از جمله سلاح های سایبری است.
گرانیگاه یا مرکز ثقل این استراتژی عبارت است از : هنگ کنگ، سین کیانگ ، تایوان و به تصویر کشیدن ویروس بیماری همه گیر » کرونا» و آن را » ویروس – چین» نامیدن. البته آنچه فاقد اهمیت است ارائه شواهد، اسناد و مدارک است آنچه اهمیت دارد بکار گرفتن افکار مندرس نژاد پرستانه و ضد کمونیستی برای تخریب چهره چین است.
شیوه ای که امریکا درین جنگ در پیش گرفته شیوه جنگ متعارف نیست ، بلکه یک جنگ ترکیبی است. در چنین جنگی الزاما ضروری نیست كه امریکا زرادخانه كامل ارتش خود را به کار گیرد تا اثر بخش باشد، جنگ ترکیبی جنگی است كه از طریق كنترل اطلاعات و جریان های مالی و همچنین بکار گرفتن وسایل غیرقانونی مانند خرابكاری انجام می شود . ما می بینیم که ایالات متحده از تکنیک های جنگ ترکیبی علیه ایران و ونزوئلا استفاده می کند ، اما نه تنها علیه این دو کشور بلکه علیه حدود سی کشور دیگر در سراسر جهان این شیوه را بکار گرفته است، بخشی از این روش استفاده از تحریم های غیرقانونی و یک جانبه است.
کشتی های جنگی آمریکایی با تهدید کشتی های چینی و تبدیل یک پشه دیپلماتیک به یک فیل شبه جنگی ، گشت های خود را در دریای جنوبی افزایش داده اند.هر مسئله ای – هنگ کنگ یا تایوان – به یک مسئله بالقوه خطرناک تبدیل شده ، دیپلمات ها خارج شده اند و موشک های مافوق صوت آزمایش شده اند. به نظر می رسد در محافل دیپلماتیک و نظامی در ایالات متحده و چین امری عادی شده است که هرگونه اشتباه در دریای چین جنوبی می تواند منجر به برخوردی خارج از کنترل تبدیل گردد.
اروپا – از جمله آلمان – تا حد زیادی به ایالات متحده پیوسته است. هیچ بحث جدی مبنی بر این که سرمایه گذاری چین و استعداد های مردم چین سبب شده اند تا سلطه فناوری ایالات متحده تضعیف شود وجود ندارد و همچنین هیچ بحثی در مورد استفاده ایالات متحده از ارتش خود برای حل مشكلاتی كه اساساً مشكل اقتصاد آن است نیز وجود ندارد.
آنچه از هم اکنون روشن است این است که برخورد جوزف بایدن، رئیس جمهور بعدی امریکا، با چین آنقدر مبتذل نخواند بود که برخورد ترامپ بود ولی این هم روشن است که سیاست امریکا در برابر چین نیز تغییر نخواهد کرد.
مقابله با این جنگ ترکیبی که ایالات متحده به چین تحمیل می کند ، به عهده کشورهای جهان است.
درباره نویسنده مقاله:
ویجی پراشاد Vijay Prashad
– نویسنده این مقاله- در تاریخ 9 ژانویه 2021ساعت 3:45 بعدازظهر در بیست و ششمین کنفرانس روزا لوکزمبورگ در برلین حضور خواهد داشت و در مورد وضعیت فعلی هند و درگیری بین ایالات متحده و چین سخن خواهد گفت.
او مدیربخش تحقیقات اجتماعی در موسسه سه قاره هند است. آ
آخرین کتاب وی با عنوان » گلوله های واشنگتن» در سال جاری با پیشگفتاری از ایوو مورالس رئیس جمهور بولیوی – که در 10 نوامبر 2019 مجبور به کناره گیری از مقام خود گشت- منتشر شده است.
پایان بازی را «مرداک» در فاکس نیوز اعلام کرد!
یونگه ولت – ترجمه رضا نافعی
آینده ما
در یک دوره کوتاه 30 سالۀ تاریخی ، چین با ظهور خود ایالات متحده آمریکا را به یک قدرت جهانی در حال انحطاط تبدیل کرده است ، که هنوز از طریق توسل به افزایش تسلیحات ، تهدیدات جنگی و حاکمیت مالی وضعیت خود را حفظ می کند- کاری که آشکارا پیوسته دشوار تر می شود.
یک روز پس از انتخابات ایالات متحده ، شی ای جین پینگ ، رهبرچین و حزب کمونیست این کشور، ابراز اطمینان کرد کرد که با وجود فضای خصمانۀ فزاینده، تولید ناخالص داخلی کشورش می تواند تا سال 2035 دو برابر شود.
عواقب این تغییر مکان قدرت مسئله مرکزی روسای جمهور آینده ایالات متحده است. ترامپ صدای زنگ ها را می شنید اما هرگز در نیافت که کجا آویزان شده اند. هنری کیسینجر وزیر خارجه سابق آمریکا، 97 ساله، به نشریه آلمانی Die Welt am Sonntag اعتراف کرد که معاملات وی با چین پیش زمینه جدی داشته است، به عنوان مثال در روابط تجاری. اما: «آیا خواهیم فهمید که چقدر مهم است که از یک درگیری به منازعه بعدی نرویم ؟» نه ترامپ و نه افرادی که او دور خود جمع کرده بود » از یک درگیری به درگیری دیگر» رفتن را نقص نمی دانستند. شعار آنها ایجاد هرج و مرج بود. از این منظر، ریاست جمهوری جوزف بایدن که با هزینه های هنگفت مالی و رسانه ای انتخاب شد ، نوعی توقف اضطراری بود.
این بدان معنا نیست که آنچه کیسینجر امیدوار است محقق شود و هر دو طرف «لفاظی برای نجات خود از تنگنا» را به کنار نهند. چنین صحبت هایی هرگز از چین شنیده نشده است. بر اساس واکنش های اولیه، قضاوت چنین است که اینک در کاخ سفید با فردی سختگیر اما قابل پیش بینی روبرو هستند. اما بحران سرمایه داری جهانی می تواند هر محاسبه ای را نقش بر آب سازد.
ترامپ دو دلی ها را افزایش داد. او مظهر جنون قدرت تزلزل ناپذیر جهانی بود و امریکا را با جار وجنجال از یک بن بست به بن بست بعدی رهبری می کرد.هیچ طبقه حاکمی از چنین رفتاری راضی نیست.
حداکثر ، درگیریِ چند هفته پیش ترامپ با سلطان رسانه ای جهان «روپرت مرداک«، نشانه روشنی از پایین آوردن انگشت شست بود که نشانه محکومیت است . فاکس نیوز، رسانه جنجالی مرداک، . پخش کننده گزارش شورش های راستگرایان، ناگهان از ترامپ فاصله گرفت. .وقتی فاکس نیوز روز چهارشنبه، پیش از موعد، اعلام کرد که بایدن برنده آریزونا است، این گواهی رسمی شکست ترامپ بود. حداقل او این را می فهمید.
هیچ کس نمی داند آیا او منادی گرایش فاشیستی در ایالات متحده آمریکا بوده است یا خیر. تهاجمی ترین جناح امپریالیسم ایالات متحده می تواند، متفاوت از این بار، تصمیم دیگری بگیرد ، خطر برای بشریت همچنان باقی است.
«نظریه پردازان توطئه» درکنار راستگرایان افراطی»
«نظریه پردازان توطئه» درکنار راستگرایان افراطی»
راشا تودی ترجمه رضا نافعی
بنظر می رسد نخبگان سیاسی و رسانه ای احساس می کنند که به میدان چالش فراخوانده شده اند، زیرا آنها اخیراً به گونه ای فزاینده از اصطلاح «نظریه پردازان توطئه» برای بد نام کردن کسانی که متفاوت فکر می کنند استفاده می کنند. اما این اصطلاح در واقع از کجا آمده و چرا گفتگوئی صادقانه رخ نمی دهد؟
مدتی است که جریان عمدۀ سیاسی و رسانه ای در چارچوب زبانیِ خود حرف تازه ای به میان آورده است که عبارت است از : نظریه توطئه. با این حال ، این اصطلاح برای جریان مسلط یا اصلی، یک اصطلاح بی طرفانه برای توصیف یک پدیده اجتماعی نیست. نه، اصلا این طور نیست، این واژه ای است که بوضوح بار معنایی منفی دارد و معمولاً وقتی به افراد یا گروه هائی اطلاق می شود برای آنست که آنها به داشتن «رنگ و بوئی نامأنوس» به جامعه شناسانده شوند. بنا بر ان وقت آنست که از نزدیک به این موضوع بنگریم.
1. ریشه و معنی اصطلاح («conspiracy theory»)
ریشه این اصطلاح در زبان انگلیسی است («تئوری توطئه») اولین بار که به عنوان ابزاری برای مبارزه با عقاید سیاسی بکار رفت در رابطه با تحقیقات در مورد ترور کندی رئیس جمهور بود. جانشین وی لیندن بی جانسون برای روشن شدن چگونگی قتل رئیس جمهور ایالات متحده ، کمیسیون تحقیق تشکیل داد. این کمیسیون «ارل وارن» نامیده شد. وارن که قاضی ارشد و رئیس دادگاه عالی ایالات متحده بود به این نتیجه رسید که «لی هاروی اسوالد»، قاتل کندی، مجرمی است که به تنهائی مرتکب جرم شده است. بدین ترتیب این سوء ظن که قتل کندی بر اساس یک توطئه صورت گرفته است با مخالفت کمسیون مواجه شد.
با این حال، تحقیقات بیشتر نشان داد که FBI ، CIA و Service Secret (سرویس مخفی) اطلاعات قابل توجهی را از کمیسیون وارن مکتوم نگاه داشته اند که اگر در اختیار کمسیون قرار می گرفت نتیجه داوری می توانست بگونه ای دیگر باشد. افزون بر این، بعداً تردیدهایی در مورد علاقه خود کمیسیون به کشف حقیقت بوجود آمد، زیرا اعضای آن یا به نهادهای مختلف دولتی وابسته بودند یا حتی خود خدمتگزار آن نهاد ها بودند. برای مقابله با «احساس ناخشنودی» جامعه از آنچه عرضه شده بود وهمچنین تردید بخشی از رسانه های آنزمان در صحت حکم صادر شده از سوی دادگاه ،CIA درسال 1967 یک کتابچه راهنمای مخفی برای مقابله با «شکاکان» و بی اعتبار کردن آنها تدوین کرد.
بخشی از استراتژی های پیشنهادی در آن عبارت بود از تحقیر منتقدان. بنا به توصیه «سیا» کسانی که «نظریه های توطئه » را بر زبان می آورند نه پاک هستند و نه صداقت دارند، زیرا طبق آخرین تحقیقات رسما اعلام شده است که توطئه ای در کار نبوده است.
پیشنهاد شده بود که باید منتقدان را متهم کرد به داشتن انگیزه های سیاسی، متهم ساختن به این که پول گرفته اند ، یا متهم به این که تحقیقاتشان نادرست بوده و فاقد اعتبار است. و نیز متهم ساختن آن ها به این که خود شیفته هستند و عاشق نظریه های خود شده اند.
این اصطلاح بعداً به زبان آلمانی راه یافت و اینک سالهاست که به گونه ای فزاینده مورد استفاده قرارمیگیرد – معمولاً توسط نمایندگان جریان اصلی یا مسلط، چه سیاسی و چه رسانه ای.
با این حال ، برخی کلمه «نظریه» را نمی پسندند ، زیرا کاربرد واژه » نظریه» این شبهه را ایجاد می کند که ماهیت این امر ماهیتی علمی است در حالی که اصلا چنین نیست. و پیشنهاد می شود بجای آن از ترکیب «افسانه توطئه » استفاده شود. این ترکیب نشان میدهد که محتوای مربوطه فاقد پایه اساسی است. پیشنهاد دیگر » ایده ئولوژی توطئه » است . با این ترکیب لغوی میتوان نشان داد که در پس آن تردید ها یک جهانبینی خاص، یک ایده ئولوژی ویژه پنهان است.
2. هدف و کاربرد این اصطلاح
خلاصه بگوئیم : هدف دقیقاً همان هدف سیا در سال 1967 است و چرائی استفاده از آن نیز همان است که بود. این اصطلاح معمولاً وقتی بکار میرود که هدف آن بی اعتبار ساختن کسانی است که پرسش های نامطلوب مطرح می کنند . مسلم است کسی که قرار است ازین طریق مورد حمله قرارگیرد و ضربه بخورد، خود این اصطلاح را برای توصیف خودیش بکار نمی برد، زیرا این اصطلاح توصیفی بیطرفانه نیست.
خیلی ساده بگوئیم این اصطلاح یکی از ابزارهای زبانی برای مانیپولاسیون است،( مانیپولاسیون را بفارسی دستکاری ترجمه کرده اند که اگر بخواهیم دقیقتر بگوئیم باید بگوئیم :» دستکاری برای گمراه کردن خواننده یا شنونده، برای تحریف واقعیت » .م). که بیشتر توسط رسانه های جریان مسلط یا اصلی برای رسیدن به اهداف خاص بکار گرفته می شود.
در عین حال می توان مشاهده کرد که چگونه «نظریه پردازان توطئه» اغلب با «افراط گرایان راست»، «نژادپرستان» ، «نازی ها» و غیره در کنار هم ذکر می شوند، گویی که آنها فی نفسه یکی هستند و با هم تفاوتی ندارند. در نهایت ، این اضافات تازه هم تلاشی است برای تشدید بد نام سازی، زیرا ، بررسی و سنجش مطالب و استدلال ها – یعنی کارهائی که از بدیهیات و پیش فرضهای متداول برای یک گفتمان آزاد است – معمولا صورت نمی گیرد .
از این رو این اصطلاح » نظریه پردازان توطئه» دقیقاً زمانی به کار می رود که از یک سو ، از بحث مربوط به محتوا در شرایط برابر جلوگیری میشود ، و از طرف دیگر، نویسنده یا گویندۀ مدعی می داند که بخشهای بزرگی از مخاطبان خواستار شنیدن و خواندن استدلالهای مدعیان هستند. به عنوان مثال این برخورد مطلوب هنگامی می تواند اتفاق بیفتد که مردم در تظاهراتی گسترده حضور داشته باشند، و استدلال های دو طرف را بشنوند و خود داوری کنند ، و این درست آن چیزی است که جریان اصلی یا مسلط آن را دوست ندارد. یا وقتی مردم این احساس را دارند که گزارش رسانه ها یک طرفه و جانبدار است، یا خیلی ساده وقتی کسی از خود می پرسد هنگامی که تصمیم گیرندگان مهم در سطح بالای بین المللی در مکان هائی گرد هم می ایند که بشدت تحت مراقبت قراردارند، مثلا در هتل بیلدر برگ، فقط برای صرف چای و شیرینی دور هم جمع شده اند یا درباره موضوعات دیگری صحبت می شود.
3. چرا نخبگان سیاسی و رسانه ای از «تئوری های توطئه» می ترسند؟
این رفتاربطور ضمنی و غیر مستقیم به این معنی است که » شماهم سطح من نیستید و از این رو من حتی به استدلال های شما اعتنا هم نمی کنم.»
به این صورت ختم قضیه اعلام می شود و این برچسب : » نظریه پرداز توطئه» باید جای استدلال را بگیرد. البته روشن است که قضیه به این صورت ختم نمی شود و این: تازه آغاز راهی است که باید طی گردد.
و سپس این پرسش مطرح می شود: چرا در واقع صحبت کردن در مورد مثلا گیاهان شیمیایی ، یا مثلا سوسمار انسان نما مسئله ساز است؟ اگر این ها معنائی داشته باشند نمی خواهیم بدانیم چه معنایی دارند ؟ و اگر تمام این حرف ها بی پر و پایه ، بی اساس و بکلی دروغ و خالی از معنی است چرا باید از شنیدن و خواندن آن دستپاچه شویم و حرص و جوش بخوریم؟
تردید نداشته باشیم که تبادل نظر صادقانه، به همبستگی اجتماعی، دموکراسی و آزادی اندیشه در این کشور کمک خواهد کرد. در هر صورت ، استراتژی های بدنام سازی، تهمت زدن و توهین کردن نه فقط نمایانگر شیوه ای ناپسند هستند بلکه در دراز مدت قابل دوام نیز نیستند.
مسئوليت هر مطلب منتشر شده با نويسنده آن می باشد! و «مجله هفته» هيچ نوع مسئوليتی در برابرانتشار آن به عهده نمی گيرد.
فرش قرمزی که امریکا در قطر زیر پای طالبان پهن کرد!
راشا تودی – ترجمه رضا نافعی
گفته می شود در آن زمان که ایالات متحده برای جنگ با طالبان به افغانستان حمله کرد برای استقرار «دمکراسی و سکولاریسم » در آن کشور بود. اکنون آنها برای دستیابی به صلح میان دولت افغانستان و طالبان میانجیگری می کنند.
جنگ در افغانستان بلافاصله پس از حملات تروریستی در 11 سپتامبر 2001 صورت گرفت، كه در آن بیش از 3000 نفر كشته شدند. گفته می شود که دولت طالبان در افغانستان از القاعده ، که یک گروه تروریستی و مسئول حمله 11 سپتامبراست پشتیبانی کرده است
حمله 7 اکتبر 2001 ناتو که تحت رهبری امریکا به القاعده در افغانستان صورت گرفت، پاسخ امریکا بود به حمله تروریستی 11 سپتامبر. ایالات متحده در آن زمان برای جنگ با طالبان و آوردن «دمکراسی و سکولاریسم» به افغانستان به ان کشور حمله کرد.
طالبان شورشی سالها از مذاکره با دولت افغانستان خودداری کردند. اکنون طرفین درگیری برای اولین بار برای گفتگوهای صلح دیدار می کنند. از اواخر سال 2001 تا کنون – 12سپتامبر 2020 – این اولین باربود که دولت افغانستان و طالبان با میانجیگری ایالات متحده، مستقیماً با یکدیگر صحبت کردند. قرار بود جلسه دوحه یک نقطه عطف تاریخی برای صلح در افغانستان باشد.
در یک طرف هیئت دولت به ریاست عبدالله عبدالله، رئیس «شورای عالی آشتی ملی» نشسته بود و در طرف دیگر فرستادگان طالبان گرد معاون خود، ملا عبدالغنی برادر نشسته بودند. عبدالرحمن بن جاسم الثانی نیز به عنوان میزبان همراه با همتای آمریکایی خود مایک پمپئو و زالمای خلیل زاد، فرستاده ویژه واشنگتن در افغانستا ن نشسته بودند. پمپئو خواستار استفاده از این لحظه تاریخی و حفظ روند صلح شد.
در آستانه مذاکرات، خلیل زاد تأکید کرد که هیچ راه حل سیاسی بدون مصالحه وجود ندارد. تاریخ اخیر افغانستان نشان می دهد که دستیابی به انحصار قدرت و اِعمال خشونت آمیز ایدئولوژی خود منجر به درگیری می شود و کشور را مستعد دخالت سایر بازیگران می کند.
در آغاز موفقیت جلسه در دوحه قطعی نبود. عبدالله در بیانیه آغازین خود تصریح کرد که دولت افغانستان مُصِرا خواستار استقرار»آتش بس انساندوستانه» است. ایالات متحده و طالبان قبلا توافق نامه ای را در ماه فوریه در دوحه امضا کرده بودند که طبق آن هر دو طرف در مورد آتش بس در افغانستان توافق کرده بودند. عبدالله به سخن خود ادامه داد و گفت اما هنوز خشونت وجود دارد.
برادر، نماینده طالبان در سخنان خود به درخواست عبدالله پاسخ نداد. طالبان تاکنون از پاسخ به درخواست های آتش بس طولانی تر خودداری کرده اند. برادر تأکید کرد:» ما می خواهیم افغانستان در آینده بر اساس احترام متقابل در منطقه و با سایر کشورهای جهان رابطه مثبتی داشته باشد». «در همان زمان ، وی تأکید کرد که افغانستان باید دارای یک نظام اسلامی باشد. او از ایالات متحده خواست تا به تعهداتی که در توافق نامه اواخر فوریه پذیرفته است ،عمل کند – این به معنای خارج شدن نیروهای خارجی تا مه 2021 است.
در جریان مبارزات انتخاباتی، ترامپ می گفت که اگر انتخاب شود»جنگ های بی پایان» را تمام خواهد کرد. وی اخیراً از کاهش نیروهای آمریکایی در افغانستان خبر داده بود. گرچه ترامپ قول خروج کامل نیروهای آمریکایی از عراق را داده بود ، اندکی بعد پنتاگون این موضوع را زودهنگام خواند. اندکی پیش از آغاز مذاکرات در دوحه، پمپئو تأکید کرد که پیشرفت خروج نیروهای آمریکایی به این بستگی دارد که طالبان به وعده های خود عمل کنند. در ماه فوریه ، ایالات متحده و ناتو توافق کردند که طی 14 ماه پس ازمذاکره با طالبان در قطر، همه نیروهای خود را از افغانستان خارج کنند. در اینجا لازم به ذکر است که دولت افغانستان در قرارداد پایان ماه فوریه سهیم نبود.
به گفته دولت در کابل، این گفتگوها پس از پایان تبادل اسیر و زندانی بین دولت افغانستان و طالبان شورشی انجام شده است. دویچه وله (رادیو آلمان) در آن زمان گفت، افغانستان جنگجویان خطرناک طالبان را آزاد می کند. طالبان از زمان توافق با ایالات متحده هیچ سرباز ناتو را نکشته اند، اما جنگ خود را علیه نیروهای امنیتی افغانستان ادامه داده اند. سالها بود که اسلام گرایان از گفتگو با کابل خودداری کرده و دولت را «دست نشانده غرب» می خواندند.
کارشناسان تردید دارند که مذاکرات طالبان و دولت افغانستان در چند ماه آینده بتواند به آتش بس بیانجامد. واقعیت این است که ایالات متحده می خواهد چنین وانمود کند که گویا در افغانستان شکست نخورده بلکه پیروز شده است. اما در واقع جنگی که امریکا برای دمکراسی و انتقال جهان بینی خود به افغانستان برپا کرده دیرزمانی است که شکست خورده است. در دوحه ، پمپئو از هر دو طرف خواست تا از این فرصت برای استقرار صلح پایدار در افغانستان استفاده کنند. او گفت: «انتخاب نظام سیاسی شما با خود شماست.» اظهار نظر پمپئو اشاره ای بود به درخواست طالبان مبنی بر این که ایجاد نظم قانونی اسلامی در افغانستان مبنای مذاکرات بوده است. به نظر می رسد که ایالات متحده دیگر نمی خواهد ارزش های خود را به افغانها تحمیل کند و «جنگ برای دموکراسی» به آخر خط رسیده است.
اتحاد اسرائیل و امارات چه اهدافی را دنبال می کند؟
راشا تودی ترجمه رضا نافعی
آینده ما
اسرائیل و امارات، در یک «گام تاریخی» ، توافق کردند که با یکدیگر روابط دیپلماتیک بر قرار سازند. در کانون این نزدیکی دوجانبه تحولات جدید سیاسی در خاورمیانه قراردارد. پرسشی که مطرح است این است که این اتحاد در درجه اول علیه کی برپا شده است؟

براساس گزارش ها ، دو کشور مدتهاست كه با یکدیگر تماس های پنهانی داشته اند. ازمیان کشورهای عربی منطقه ، اسرائیل تاکنون فقط با دو همسایه خود، اردن و مصر، مناسبات داشته است. مایك پومپئو وزیر امور خارجه آمریكا در جریان سفر خود به اروپا ، این توافق را «یك دستاورد قابل توجه» توصیف كرد.
براساس بیانیه مشترک ، اسراییل در ازای این نزدیكی ، برنامه های بحث برانگیز خود را مبنی بر الحاق کرانه باختری به حالت تعلیق درآورده است. با این حال این توضیحات بگونه های متفاوت درک شده اند. طبق پیام منتشر شده از جانب رئیس جمهور آمریكا ترامپ و دولت ابوظبی ، اسرائیل با انعقاد این توافق از دعاوی خود در مورد مناطقی از کرانه باختری که فعلا محل زندگی پناهندگان فلسطینی است چشم می پوشد . از سوی دیگر نخست وزیر اسرائیل بنیامین نتانیاهو تأکید کرد که این برنامه ها بکلی حذف نشده و هنوز روی میزهستند. این ها صرفاً بنا به درخواست رئیس جمهور آمریکا به تعویق افتاده اند. به عبارت دیگر ، برنامه های الحاق (غصب) فقط به حالت تعلیق در آمده است در نتیجه این توافق نامه با انتقاد شهرک نشین های اسرائیلی و رهبران فلسطین مواجه شد. فلسطینی ها آن را به عنوان یک اقدام تهاجمی علیه مردم فلسطین محکوم کردند و سفیر خود را از امارات فراخواندند.
ایران اعلام عادی شدن روابط بین اسرائیل و امارات را محکوم کرده است. وزارت خارجه ایران روز جمعه اعلام کرد که این یک «استراتژی احمقانه» است که تنها می تواند «محور مقاومت در منطقه را نیرومند تر سازد».رجب طیب اردوغان ، رئیس جمهور ترکیه نیز به شدت از برقراری روابط دیپلماتیک بین دو کشور انتقاد کرد. روز جمعه اردوغان در استانبول گفت: «من به وزیر خارجه من دستور دادم و گفتم که می توانیم روابط دیپلماتیک را با رهبری در ابوظبی مسدود کنیم یا سفیرمان را از آن کشور فرا خوانیم.»
در کانون روابط بین اسرائیل و کشورهای حوزه خلیج فارس کماکان تحولات سیاسی جدید در خاورمیانه باقی مانده است. هدفی که ایالات متحده دنبال می کند تغییر موازنه قدرت در خاورمیانه است. از این نظر ، این سؤال پیش می آید که این پیمان در درجه اول علیه چه کسی ایجاد شده . کشورهای حاشیه خلیج فارس و اسرائیل مدتهاست که برای مبارزه با نفوذ ایران با یکدیگر همکاری می کنند. ایران از زمان مداخله ایالات متحده در کشور همسایه اش عراق در سال 2003 ، پیشرفت ژئوپلیتیکی داشته است. از آنجایی که توافق هسته ای با ایران به دلیل خروج یکجانبه آمریکا در آستانه سقوط قرار داشت ، جهت گیری اوراسیایی سیاست داخلی و خارجی ایران نیز شدت گرفته است. ایران و چین قرار است قراردادی استراتژیك را امضا كنند كه براساس آن چینی ها قصد دارند 400 میلیارد دلار در صنعت نفت و گاز و سایر پروژه های زیربنایی سرمایه گذاری كنند. با این پیمان ، ایران می تواند تحریم های ایالات متحده را دور بزند. چین همچنین می تواند نفوذ خود را در خلیج فارس تقویت کند و ایالات متحده را بعنوان قدرت سنتی مسلط بر منطقه به چالش بکشد.
توافقنامه صلح اسرائیل و امارات که «توافق ابراهیم» نامیده شده است، از جمله علیه اتحاد فزاینده بین ترکیه و قطر است. از زمان بهار عربی در سال 2011 ، دو شکاف عمیق در منطقه بین اهل سنت شکل گرفته است: از سوئی بین کشورهائی – به رهبری عربستان سعودی و مصر – که به دنبال یک نظم سیاسی محافظه کار اما در عین حال سکولار هستند و از سوی دیگربین آنهایی که از ایدئولوژی انقلابی اخوان المسلمین حمایت می کنند. این ها در درجه اول ترکیه و قطر هستند.
اردوغان در آن زمان در پی گسترش نفوذ خود در جهان اسلام – سنی بود. مُرسی به عنوان اولین رئیس جمهور منتخب آزاد در مصر در سال 2012 به قدرت رسید و در ژوئیه 2013 پس از اعتراضات گسترده توسط ارتش سرنگون شد. او از اخوان المسلمین بود که روابط خوبی با ترکیه دارند.
اختلاف بین اخوان المسلمین به رهبری ترکیه و قطر و محور سنی های فوق العاده محافظه کار، عربستان سعودی و مصر، از زمان جنگ داخلی در لیبی، ابعاد تازه ای یافته است. در حالی که در این درگیری ترکیه از دولت فیض الصرادش در طرابلس،- برسمیت شناخته شده از سوی سازمان ملل متحد – ، حمایت می کند ، مصر ، عربستان سعودی و امارات جانب ژنرال خلیفه حفتار را گرفته اند. در این درگیری ، فقط مسائل مربوط به قدرت مورد توجه ترکیه نیستند بلکه ترکیه برای مواد خام نیز اهمیت قائل است. اردوغان نه تنها با همکاری نظامی با نخست وزیر لیبی الصرادش توافق کرد ، بلکه توافق نامه ای در مورد مرزهای دریایی در دریای مدیترانه نیز بامضاء رسانید. با توجه به این زمینه ، باید به اختلاف یونان و ترکیه درباره ذخایر گاز در دریای مدیترانه نیز اشاره شود. در ماه ژانویه ، فرانسه به دلیل اختلاف نظر با ترکیه بر سر مخازن نفت وگاز در زیر دریا که سوابق طولانی دارد، به ائتلاف علیه ترکیه پیوست. در ماه مه امارات متحده عربی نیز در کنر آنها قرار گرفت. این نشان می دهد که اتحاد پنهانی علیه گسترش قدرت ترکیه قبلاً هم در منطقه وجود داشته است،اتحادی که امروزامارات و اسرائیل نیز در آن قرارگرفته اند.
با توجه به موضع اردوغان در مورد این پیمان ، باید به این نکته نیز اشاره کرد که وی اساساً در سیاست خارجی ترکیه از استانداردهای دوگانه پیروی می کند. در حالی که رئیس جمهور ترکیه به شدت از اسرائیلی ها انتقاد کرده و خود را به عنوان مدافع مسلمان معرفی می کند ، سالها است که روابط اقتصادی خود با اسرائیل را حفظ کرده است. Hatice Karahan کاراهان که مشاور ارشد اردوغان در زمینه مسائل اقتصادی بود، در سال 2017 ، به دویچه وله (DW) گفت که روابط اقتصادی با اسرائیل برای هر دو کشور «وضعیت برنده – برنده» دارد. مذاکرات بین ترکیه و اسرائیل برای احداث خط لوله گاز طبیعی نیز در سال 2017 توسط وزیر پیشین انرژی ترکیه ، داماد اردوغان ، انجام شد.
اما واقعیت این است که کشورهای حوزه خلیج فارس و اسرائیل سالهاست ایران را تهدیدی برای خود می دانند. ایران تنها قدرت منطقه ای است که به آمریکا، قدرت مسلط در منطقه، سر تعظیم فرود نمی آورد و هم اکنون نیز در حال تغییر مسیر سیاسی به سوی اوراسیاست. از این نظر ، «توافق ابراهیم » را می توان به عنوان یک جبهه ژئوپلیتیکی جدید دانست که علیه ایران گشوده شده است. گرچه اردوغان خط مشی مشخصی در سیاست خارجی خود دنبال نمی کند ، اما در جریان جنگ داخلی لیبی در رویارویی با سعودی ها و مصر قرار گرفته است که چون عرصه این رو در روئی مدیترانه است اسرائیل را نیز مستقیما تحت تأثیر قرار می دهد.
امارات متحده عربی ممکن است معتقد باشد که توافق صلح ابراهیم الحاق بیشتر مناطق فلسطین را به اسرائیل متوقف کرده است ، اما برنامه های الحاق نتانیاهو پیش از این در آستانه سقوط قرار داشت. برنامه های اسرائیل برای الحاق بخش هایی از کرانه باختری به اسرائیل قبلاً با انتقادات اتحادیه اروپا و سازمان ملل روبرو شده بود.
به گزارش الجزیره ، امارات مدتی طولانی به فلسطینی ها اطلاع نمی داد که با اسرائیل همکاری مخفی امنیتی دارد ، یعنی عادی سازی روابط خود را با اسرائیل ، از آنها پنهان نگاه می داشت. از این نظر ، مقامات فلسطینی هم در غزه و هم در کرانه باختری احساس می کنند که تنها گذاشته شده اند – به ویژه از آنرو که برنامه های الحاق فقط به طور موقت متوقف شده اند. این توافق فقط تا حدودی میتواند برای اسرائیل اعتبار ایجاد کند. انزوای آن در جهان عرب تا حدی در سطح سیاسی شکسته شده است ، اما این بدان معنی نیست که «توافق ابراهیم» در کشورهای حوزه خلیج فارس نیز مورد تایید همگان قرار گرفته است
تنش درمناسبات ایران و امریکا سرانجام به کجا خواهد انجامید؟
راشا تودی ترجمه رضا نافعی
هرچه انتخابات ریاست جمهوری آمریکا نزدیک تر می شود، ضربات پنهان علیه ایران تحریک آمیز تر می شود. از اواخر ماه ژوئن، انفجارها ایران را به لرزه در آورد که گمان می رود نتیجه حملات سایبری و خرابکاری ها باشد.
طی 72 ساعت، در ایالات متحده کشتی هایی سوخته اند که علت آن ها هنوز مشخص نیست. با توجه به جنگ سایه ای که از زمان قتل سرلشکر قاسم سلیمانی در عراق، هر دو کشور ایران و امریکا در گیر آن هستند، فورا گمانه زنی ها آغاز شد، با این احتمال که این وقایع می توانند با هم در ارتباط باشند. با توجه به وقایعی که از پایان ماه ژوئن رخ داد، دیگر کسی نمی تواند انفجارهای شدید در شهرهای مختلف ایران را تصادفی بداند.
آنگونه که از اسناد لوُ رفته بر می آید، پس از قتل سردار سلیمانی مقامات امریکائی نگران بودند که ترامپ پا را از مرز مجاز آنسوتر نهاده باشد. در روز حمله پهپادها در پایتخت عراق، در تاریخ 3 ژانویه ، «مرکز اطلاعات مشترک منطقه ای کالیفرنیا «(JRIC) در یادداشتی نوشت:
از منظر تاریخی، مجازات ایران و نماینده آن در مکانی متعلق به «شخص ثالث» صورت گرفته است نه در خاک ایالات متحده. اما اهمیت کشته شدن سلیمانی آنچنان است که JRIC نمی تواند حمله بالقوه به خاک امریکا را منتفی بداند.
همچنین در این زمینه، این واقعیت مهم است که JRIC از «قصاص» از جانب ایران صحبت می کند، بدین معنی که همیشه نخست اقدامی علیه ایران صورت گرفته است که فقط بعد از آن منجر به قصاص شده است. در واقع ، پس از مرگ سلیمانی، تهران با حمله موشکی بالستیک به دو پایگاه نظامی در عراق که محل استقرار نیروهای نظامی امریکاست واکنش نشان داد. پنج ماه بعدی با تحریکاتی در خلیج فارس و فراتر از آن سپری شد، اما بدون حوادث جدی.
اما در شب 26 ژوئن این وضع با آغاز یک سری انفجار های مرموز در ایران تغییر کرد. در پارچین یکی از مهمترین تاسیسات نظامی در نزدیکی تهران انفجار بزرگی رخ داد که مقامات گفتند در نتیجه نشت گاز بوده است. پس از آن یک بیمارستان در تهران، سپس یک نیروگاه، سپس نیروگاههای پتروشیمی، انبار راکت ها و یک ساختمان اتمی در نطنز با انفجار مواجه شدند.
حداقل از زمان انفجار در نطنز، احتمال دست داشتن ایالات متحده و اسرائیل در این حملات مطرح شده است. اگرچه دولت تهران هنوز هیچ ادعای رسمی درباره واشنگتن یا اسرائیل نکرده است، اما دیگران چندان در تردید نیستند. حملات سایبری دست کم در یک مورد بعنوان علت احتمالی در نظر گرفته می شود، اما حداقل تا به امروز هیچ مدرکی در این باره در دست نیست. در حالی که نه ایالات متحده و نه اسرائیل منکر مشارکت خود نیستند، اما می توان این عدم انکار را بخشی از جنگ روانی دانست و ایجاد این تصور که دست سازمانهای اطلاعاتی را در هر زمان و هرمکان می توان مشاهده کرد.
به گفته مقامات سابق دولت آمریكا، پرزیدنت ترامپ در سال 2018 اختیارات سازمان اطلاعات جاسوسی بین المللی امریکا «سیا» را برای عملیات در عرصه بین المللی به مراتب بیشتر از زمان دولت باراك اوباما گسترش داد. این گفته در همین زمان توسط جان بولتون ، مشاور آن زمان امنیت ملی نیز تأیید شد. گفته می شود سیا با حكم ریاست جمهوری مجاز به «تشدید مبارزه با تعداد انگشت شماری از كشورهای مخالف» شده است. این موارد به ویژه عبارتند از: چین، ایران، کره شمالی و روسیه که به گفته مقامات دولت پیشین، که در این سند از آنها صریحاً نام برده نشده است. هدف نه تنها دستیابی به اطلاعات از طریق هک کردن است، بلکه در واقع جنگ سایبری برای نابود کردن زیرساخت هایی است که مورد حمله هکری قرار گرفته اند.
ترامپ همچنین محدودیت هایی را که هنوز از گذشته باقی بود، مانند عدم حمله به بانک ها و سایر اهداف نرم را لغو کرده است. در نتیجه سیا از سال 2018 دیگر وقت تلف نکرده و دست کم 12 عملیات علیه ایران انجام داده است. ترکیبی از عملیات مخرب انجام شده، «همه چیز می سوزد و منفجر می شود». این که آیا این سخن اشاره ای تلویحی به انفجار های هفته گذشته بوده یا نه هنوز مشخص نشده است.
این ادعای مقامات سابق دولت که نام آنها ذکر نشده است، در کتاب تازه بولتون نیز تایید شده است. او می نویسد «محدودیت های» دوره اوباما باید «دور ریخته میشد» و می بایستی «امکانات مخفی» دولت در فضای سایبری تقویت میشد.
هدف واقعی عملیات مخفی در ابتدا متوقف کردن برنامه هسته ای ایران بود. هیچ وقت به صراحت بیان نشده بود که تغییر رژیم در تهران دنبال می شود. با این حال، گسترش قدرت CIA روشن ساخته است که «بی ثبات سازی ایران که ظاهرا مطرح» نبوده، در واقع مطلوب – اما مکتوب نیست. خود جان بولتون نقش عمده ای در پیشرفت این طرح داشت و پس از تجربه حمله «استاکس نت» می خواست «چکش دیگری» بزند. اگر کسی نتواند جنگ واقعی علیه ایران به راه بیندازد، بی ثبات سازی کشور «همان تغییر رژیم» خواهد بود ، فقط با این تفاوت که یک عامل دیگر هم در آن هست که میتوان عاملیت خود را در حوادث » انکار کرد» .
مخالفان این «مسیر » دقیقاً بیم دارند كه : جنگ سایه بین آمریكا و ایران به دلیل این عملیات محرمانه از پرده به در افتد و تبدیل به یک جنگ علنی شود. اگرچه ارتش آمریكا از قدرت فزاینده ای برخوردار است و از این نظر كاملاً از نیروهای مسلح ایران برتر است، اما هم شبیه سازی جنگ و هم تجربه افغانستان و عراق نشان می دهد كه واشنگتن نتوانسته در این جنگ ها پیروز شود. علاوه بر این، ایرانیان گزینه های خاص خود را برای انجام عملیات دردناک در برابر ایالات متحده دارند. همانطور که در یادداشت JRIC در تاریخ 3 ژانویه اعلام شد، نتیجه حملات ایالات متحده یا اسرائیل ضربه های تلافی جویانه ایران است.
جانشین قاسم سلیمانی به عنوان فرمانده جدید واحد سپاه قدس، پس از آتش سوزی در یو اس اس بونوم ریچارد «USS Bonhomme Richard» گفت: «این حادثه پاسخی به جنایات شما است که به دست عناصر خودتان صورت گرفته است.» در عین حال ، وی درباره «روزهای بسیار سخت و حوادث جدی» هشدار داد كه ایالات متحده و اسرائیل با آنها روبرو خواهند شد.
سی سال پس از فروپاشی خوشباوری های فروپاشیده

راشا تودی ترجمه رضا نافعی
سه دهه پس از تغییر بنیادین خط مشی سیاسی، امروز بسیاری از کشورهای اروپای مرکزی و شرقی به نخبگان حاکم برخود ، به رسانه ها و به دموکراسی لیبرال ظنین هستند.
آیا این کشورها اینک به اشکال حاکمیتی اقتدارگراتر باز می گردند؟
بروکسل : ما با مشکلی روبرو هستیم! 30سال پس از فروپاشی اتحاد شوروی و دولت های سوسیالیستی شرق اروپا، به نظر می رسد اروپای شرقی اعتقاد به دموکراسی لیبرال را از دست می دهد.
پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در 1991 ، كشورهای پیمان ورشو سابق ستاره دموكراسی لیبرال را دیدند و راه رسیدن به آن را در پیش گرفتند.
به مردم امید داده می شد که تمام آن آزادی ها و حقوقی را که کمونیسم به آنها اعطا نکرد، ازین پس درو خواهند کرد. البته ناگفته نماند افراد زیادی از توافق نامه های سیاسی جدید به سودهای قابل توجهی دست یاقتند.
اما بسیاری از شهروندان اروپای مرکزی و شرقی که به تجربه منحصر به فردی دست یافته اند که عبارتست ازتجربۀ زندگی کردن د دو نظلم کاملاً متفاوت ، اینک با مشکلات ذاتی «لیبرال دموکراسی» روبرو میشوند و می توانند آنها را بسیار آسانتر بشناسند.
(در نظرسنجی GLOBSEC اتاق فکری مستقر در اسلواکی با تمرکز بر «امنیت جهانی») ، برای سنجش نگرش عمومی در 10 کشور اروپای مرکزی و شرقی (کشورهای بالتیک، اتریش، لهستان، جمهوری چک، مجارستان، اسلواکی، بلغارستان و رومانی) در مورد درک آنها از وضعیت لیبرال دموکراسی در کشورهای مربوطه صورت گرفت، همه چیز دیده می شد جز ابراز شور و شعف.

دموکراسی لیبرال و نارضایتی از آن
بعنوان نمونه نگاهی می افکنیم به ادراک عمومی ازنهاد های دموکراتیک.
در حالی که اکثر پاسخ دهندگان اظهار داشتند که از انتخابات و حضور احزاب متعدد در نظام دموکراسی لیبرال حمایت می کنند ، تنها 40 درصد اظهار داشتند که از دموکراسی در کشور خود راضی هستند.
86 در صد از مردم در اتریش (تنها کشور حاضر در نظرسنجی که گذشته کمونیستی ندارد) از نظام حاکم بر کشور خود راضی بودند و این بالاترین مرتبه رضایت در نظر سنجی بود. اما در انتهای دیگر این طیف ، تنها 18 درصد از بلغارها از نظام حاکم ابراز رضایت کردند. در 8 کشور باقیمانده، کمتر از 50 درصد از مردم از نظام حاکم راضی بودند.
آنچه در این نظر سنجی بویژه جلب توجه می کرد وابستگی شدید بین دید گاه پاسخ دهندگان به دموکراسی لیبرال و دریافت آنها از خوشبختی شخصی بود . به طور متوسط ، 83 درصد کسانی که از لیبرال دموکراسی حمایت می کنند از زندگی شخصی خود راضی هستند.
این می تواند نشان از آن باشد که افرادی که می توانند از تمام مزایای مادی یک سیستم لیبرال دموکراتیک مبتنی بر نظم اقتصادی سرمایه داری بهره مند شوند، احتمالاً کاستی های نظامی را که در آن زندگی می کنند ببخشند یا نبینند.
اما حتی پاسخ به سؤال اعتماد به احزاب سیاسی نیز ، تصویر چندان دوستانه تری عرضه نمی کند. به طور متوسط ، 72 درصد از پاسخ دهنگان از بدگمانی خود به این ساختارها سخن گفته اند. و این روحیه با کاهش اشتیاق رأی دهندگان به احزاب سنتی در بخش های وسیعی از کشورهای اروپای مرکزی و شرقی مطابقت دارد. دلایل چنین نگرشی از کشور به کشور دیگر متفاوت است و ممکن است بازتاب اختلافات دیرینه با بروکسل باشد.
به عنوان مثال، حزب حاکم (حق وعدالت PiS) در لهستان اخیراً با خشم دادگاه اتحادیه اروپا مواجه شد زیرا: دولت در ورشو به دیوان عالی لهستان «اختیارات ویژه» داد تا بتواند قضات مخالف دولت را تحت پیگرد قانونی قرار دهد. از سوی دیگر در بروکسل اعلام شد که این تصمیم با اصول دموکراتیک مطابقت ندارد پاسخ ورشو به اختصاراین بود: «مواظب امور مربوط به خود باشید». دیوان عدالت اتحادیه اروپا مجاز به قضاوت در مورد ارگانهای قانون اساسی کشورهای عضو نیست ، چه رسد به تعلیق آنها . حکم امروز یک عمل غاصبانه ( تصرف عدوانی) است که حاکمیت لهستان را نقض می کند. نمونه دیگر از چگونگی رفتار بروکسل در برابر اعضاء اتحادیه اروپا و نشان دادن زورمندی قانونی خود به آنها برخوردش با مجارستان و تحریم مجارستان توسط پارلمان اروپا ست- به دلیل موضع گیری شدید آن علیه سازمان های غیردولتی و رسانه ها .
دولت نخست وزیر مجارستان ویکتور اوربان ، که نمادی از جناح راست حزب ناسیونالیست » فیدز» است که این حرکت بروکسل را «انتقام تنگ نظرانه» از تلاش های او برای جلوگیری از عبور مهاجران غیرقانونی از طریق قلمرو کشور خود در مسیر غرب اروپا توصیف کرد. در عین حال ، کشورهای اتحادیه اروپا با پیروی از این شیوه تعهد خود را نسبت به پروژه دموکراتیک «اتحادیه اروپا» ، پروژه ای که هر روز کمتر دمکراتیک به نظر می رسد ، زیر سوال می برند. اینگونه درگیری های منظم باعث ایجاد تنش بین دو اردوگاه طرفداران اروپا و اردوگاه بدگمان ها به اتحادیه اروپا می شود. در واقع ، درک منفی از این نوع رفتار ، بسیاری از انگلیسی ها را بر آن داشت تا از Brexit حمایت کنند.
بحران مهاجرت باعث بی اعتمادی می شود
در اینجا باید تأکید شود که در واقع مهاجرت غیرقانونی برای بیشتر کشورهای اروپای مرکزی و شرقی یک مشکل اساسی است و گرچه اتریش تنها کشوری بود که بی واسطه با بحران مهاجران مواجه بود، اما از مواجه شدن با بحران مهاجران کمتر دچار هراس شد تا کشورهائی که مرزهای خود را به روی مهاجران بستند. نویسندگان این نظرسنجی نتیجه گرفتند که دولتهای اروپای مرکزی و شرقی که دست به کارزارهای ضد مهاجرتی زده اند کشورهای خود را «بسته تر و رواداری ( تولرانس)» را محدود تر ساخته اند.
از قضا این نتیجه گیری به تثبیت بدبینی سیاسی که امروزه در بیشتر کشورهای اروپای شرقی رواج دارد ، کمک می کند. نویسندگان این تحقیق این اصل مهم را نادیده می گیرند که کشورها باید در تعیین چگونگی برخورد خود با مهاجرت آزاد باشند، بدون اینکه خواسته یا ناخواسته «کم تحمل » نامیده شوند . از این گذشته، همه کشورهای اروپای مرکزی و شرقی از منابع اتریش برای مقابله با هجوم مهاجران برخوردار نیستند
در بین کشورهایی که در این نظرسنجی قرار داشتند ، فقط در لتونی اکثریت پاسخ دهندگان گفتند که به رسانه های اصلی اعتماد دارند. سایر پاسخ دهندگان به عاملان ایالتی و الیگارشی اشاره می کردند که در پشت صحنه مشغول دستکاری در متن اخبار و اطلاعات هستند.
جنگ سوم علیه کشورها را امریکا از سال ۱۹۴۵ آغاز کرد!

خواننده ای که خود را ناشناس خوانده چند سطری برای من (رضا نافعی) نوشته با دو پرسش و یک توصیه: «هنوز هم نمیتوانم پی ببرم چرا تمام فعالیت صرف در زمینه ضدیت با امریکا می شود و به تمجید از روسیه می پردازید؟ حاکمیت جمهوری اسلامی هم با ماشین سنگین تبلیغاتیش به این کار مشغول است. جای آن نیست که برای مسئله ایران و مردم وطنمان جائی هم باز کنید با ترجمه از منابع غربی؟» به این دوست عزیز یادآوری می کنیم که از صبح تا شب تمام تلویزیون های فارسی زبان باضافه رادیوهای فارسی زبان فرات از «اندازه کافی» علیه چین و روسیه مطالب گمراه کننده منتشر و پخش می کنند. به خودمان اجازه بدهیم که گاهی از منابع دیگری هم مطالبی را در مورد سیاست های این دو کشور بخوانیم. بندرت نشریات غرب خبر و یا گزارش دُم بریده ای متفاوت با سیاست های همیشگی رسانه های غربی می نویسند که در آنها هم زهرپاشی هست اما کمتر. این که عده ای فکر می کنند چین و روسیه نمی گذارند جمهوری اسلامی یکشبه سقوط کند نیز خود یکی از همان شگردهای تبلیغاتی غرب برای گمراه کردن ایرانی هاست. مخالفت و حتی مبارزه با جمهوری اسلامی یک امر داخلی است و به خود ایرانی ها مربوط است و سیاست خارجی امری است برخاسته از منافع هر کشوری و سیاست های هر دولتی. نباید این دو را با هم مخلوط کرد. برای آگاهی بیشتر آن دوستی که برای من پیام نوشته اند و دیگر خوانندگان، بخش دیگری از کتاب امپراطوری ایالات متحده قدرت ستمگر جهانی را منتشر می کنم که این یکی هم در غرب منتشر شده و نویسنده اش امریکائی است. |
«چرا هزاران نفر از کشورهائی بسیار متفاوت، ایالات متحده را بزرگترین خطر برای صلح جهانی می دانند؟ پاسخ روشن است: ایالات متحده یک امپراطوری است. و ارتقاء به مرحله فرمانروائی امپراطوری در طول تاریخ همیشه با توسل به زور بوده است. اعتقاد به اِعمال خشونت را می توان در این حقیقت مشاهده کرد که، بر خلاف تقریبا سایر کشورهای غربی، مجازات اعدام هنوز در ایالات متحده اجرا می شود. اما آنچه باید مقدم بر هر چیز دیگر دانست اینست که از سال 1945 تا کنون هیچ کشوری به اندازه ایالات متحده دیگر کشورها را بمباران نکرده است. از سال 1945تا کنون هیچ کشوری بقدر ایالات متحده دولت های دیگر کشورها را سرنگون نکرده است. از سال 1945 تا کنون هیچ کشوری چون ایالات متحده جنگ های پنهانی نکرده است. هیچ کشوری چون ایالات متحده در دیگر کشورها پایگاه نظامی نداشته است، پایگاه هائی که اغلب با مخالفت خود آن کشور روبروست. » کار به جائی رسیده که آمریکائی بودن شرم آور شده است». این سخن Paul Craig Roberts است که در دوران ریگان (رئیس جمهور اسبق امریکا) قائم مقام وزیر دارائی امریکا بود و پس از باز نشستگی به یکی از سرسخت ترین منتقدان کاخ سفید تبدیل شد. یکی از اظهارات او اینست «چهار رئیس جمهور تبهکار یکی پس از دیگری زمام کشور ما را دردست داشتند: کلینتون، بوش، اوباما و ترامپ.»
مورخ امریکائیGabriel Koko که در دانشگاه یورک درشهر تورونتو در کانادا تدریس می کند بدرستی می گوید: ایالات متحده کشوری است که در نیمه دوم سدۀ بیستم بیش از هر کشور دیگری جنگ کرده است». به دلیل این استفاده مکرر و مداوم از خشونت است که ایالات متحده بزرگترین خطر برای صلح جهانی محسوب می شود. کسی که منابع تاریخی را مطالعه کند مشاهده می کند که ایالات متحده از سال 1945 به بعد علنا یا مخفیانه علیه این کشورها متوسل به خشونت شده است، البته باید در نظر داشت که انچه اینک عرضه می شود فهرست کامل کشورهائی نیست که مورد تعرض ایالات متحده امریکا قرار گرفته اند:
یونان 1946، کره 1950، ایران 1953، گواتمالا 1954، کنگو 1961، کوبا 1961، ویتنام 1964، اندونزی 1965، کامبوج 1969، لائوس1970 ، شیلی1973، گرنادا1983، نیکاراگوئه1981، پاناما1989، کویت1991، سودان1998، صربستان1999، افغانستان2001، پاکستان2001، عراق2003، سوریه2014، اوکرائین2014
حق با جیمی کارتر رئیس جمهور پیشین امریکاست که در سال 2019 با ابراز تاسف گفت: ایالات متحده امریکا « جنگ افروز ترین کشور درتاریخ جهان است». کارتر 94 ساله در یک مراسم مذهبی در جورجیا زبان به انتقاد گشود و گفت ملت امریکا در تاریخ 242 ساله موجودیت خود فقط 16 سال را بدون جنگ گذرانده است.
«دانیل گانزر» پژوهشگر صلح- ترجمه رضا نافعی
آینده ما
«ایالات متحده» امپراطوری وحشت فرو می پاشد

َ ترجمه رضا نافعی
برگرفته ازکتاب:امپراتوری امریکا قدرت ستمگر جهانی
نوشته: دانیل گانزر پژوهشگر صلح
آینده ما
ایالات متحده امریکا از سال 1945 یک امپراتوری است. کشوری که در زمانی مشخص دارای نیرومندترین قدرت نظامی، اقتصادی و سیاسی باشد امپراتوری خوانده می شود. امریکا چاپ کننده دلار است، که در حال حاضر مهمترین ذخیره ارزی جهان است. ایالات متحده یک قدرت اتمی است، که دارای بالاترین هزینه نظامی، بزرگترین کنسرن های تسلیحاتی و بیشترین پایگاه نظامی را در کشورهای بیگانه است. امریکا کشوری است که در شورای امنیت سازمان ملل متحد حق وتو دارد و اگر با زیر پاگذاشتن قانون سازمان ملل که توسل به قهر را ممنوع ساخته کشور دیگری را بمباران کند می تواند با توسل به حق وتو مانع از آن گردد که از سوی سازمان ملل محکوم شود. افزون بر این، ایالات متحده امریکا بر ناتوتسلط دارد، که بزرگترین اتحادیه نظامی جهان با عضویت 29 کشور اروپائی و امریکای شمالی است.
کسی که علاقمند به سیاست، تاریخ و صلح باشد مجاز به نادیده گرفتن این امپراتوری نیست، زیرا ایالات متحده، مستقیم یا غیر مستقیم، برتمام چالش های بزرگ صد سال گذشته اثر گذار بوده و برجنگ های امروز مُهر خود را می کوبد.
امروزه شناختن امپراتوری کار آسانی است، فقط باید تعداد ناوهای هواپیما بر آن را برشمرد. ایالات متحده بیش از هر کشور دیگر در جهان ناو هواپیمابر دارد و هر 11 ناو هواپیما بر این کشور با سوخت اتمی حرکت می کنند.
بر روی جلد کتاب حاضر تصویر ناو هواپیما بر USS George Washingچاپ شده که نموداری است از تسلط نظامی ایالات متحده امریکا. تازه ترین ناوهواپیما بر امریکا USS Gerald Ford در سال 2017 توسط دانالد ترامپ به راه انداخته شد، و از آنجا که با سوخت اتمی حرکت می کند می تواند بدون سوخت گیری مجدد دهها سال روی آب بمانند. هزینه تولید این ناو 13 میلیارد دلار بود و گرانقیمت ترین کشتی جنگی ساخته شده در جهان است. اما چین فقط دو ناو هواپیما بر، فرانسه ، انگلستان و روسیه هر یک فقط یک ناو هواپیما بر دارند.
امپراتوری ها نخست عروج می کنند و بعد فرو می پاشند. امپراتوری ها پدیده های ماندگار نیستند. امپراتوری های روم، اسپانیا، عثمانی، فرانسه و بریتانیا روزی بزرگ و هراس برانگیز بودند. ولی امروز فقط هستند. امپراتوری ایالات متحده نیز روزی فروخواهد پاشید و جای آن را ساختار دیگری از قدرت خواهد گرفت. کی و چگونه چنین خواهد شد فعلا مشخص نیست. پاول کندی تاریخ نگار انگلیسی هشدار می دهد و می گوید اگر ملت ها هزینه زیادی صرف تسلیحات کنند، » انوقت احتمالا بیش از حد بر خود فشار می آورند، آنوقت است که یک ملت شبیه مرد سالخورده ای خواهد شد که میخواهد دست به کاری زند که انجامش توان بیشتری از او می طلبد».
نظر پرسی موسسه گالوپ
«امروز کدام کشور منشاء بزرگترین خطر برای صلح جهانی است؟» این پرسش هیجان انگیز را گالوپ، موسسه نظر خواهی امریکائی که مقر آن شهر واشنگتن است، دریک نظر پرسی جهانی، در سال 2013 مطرح ساخت. گالوپ از سال 1977 هرسال یک نظر خواهی جهانی در مورد وضعیت جهان انجام داد. پس از آنکه شنوندگان یک فرستنده رادیوئی خواستار طرح این پرسش شدند، موسسه گالوپ هم در هزاره نو جرئت طرح این پرسش را پیدا کرد. در دوران زمامداری پرزیدنت اوباما، بین ماههای سپتامبر و دسامبر 2013 این پرسش برای بیش از 67 هزار نفر در 65 کشور جهان مطرح شد. بنا بر این پرسش درعرصه جهانی مطرح شد. و نتیجه آن نیز صراحت داشت.
24 درصد از پاسخ دهنگان یا یک چهارم از مردم جهان ایالات متحده امریکا را بزرگترین خطر برای صلح جهانی دانسته بودند. تفسیر بی بی سی این بود که » این برای امریکا خبر بدی است ولی کاملا نامنتظر هم نبود «. دومین کشور خطرناک کشور مسلمان و اتمی پاکستان بود که 8 در صد آن کشور را خطر بزرگ دانسته بودند که با فاصله ای زیاد بعد از امریکا قرار گرفته بود. سومین کشور خطرناک چین بود. پرجمعیت ترین کشور جهان برای 5 در صد خطرناک ترین کشور جهان بود. اسرائیل هم مانند کشور چین که کشوریست تحت کنترل حزب کمونیست از سوی 5 در صد خطر بزرگ شناخته شده بود. کشورهای کره شمالی (5 در صد) افغانستان (5 درصد) و ایران هم ( 5 درصد)ی بودند. کشورهایی که برای صلح جهانی در مراحل بعدی خطر قرار داشتند عبارت بودند ازهند (4درصد) عراق( 4درصد) ژاپن(4درصد) سوریه(3درصد) روسیه (2درصد) استرالیا(1درصد)آلمان(1درصد)فلسطین(یک درصد) سومالی(1درصد)کره جنوبی(1 درصد) بریتانیای کبیر(1 درصد).
در پرسشنامه گالوپ این پرسش هم مطرح شده بود :» اگر مرزی وجود نمی داشت میل داشتید در کدام کشور زندگی کنید؟ 38 درصد یعنی اکثریتی روشن پاسخ داده بود بهترین جا همان کشوری است که هم اکنون ساکن آن است. اکثر مردم جهان خواستار مهاجرت نیستند، بلکه می خواهند با خانواده خود بمانند، تقریبا تمام انسان ها دوستدار فرهنگ، زبان، مناظر طبیعی و خوراک های میهن خود هستند. ولی برای کسانی که میل به مهاجرت داشتند نخستین کشور مطلوب ایالات متحده بود (9 درصد) پس از آن استرالیا(7 درصد)، کانادا (7درصد)، سوئیس (6درصد)، فرانسه (4درصد)، آلمان (4درصد)، انگلستان(4درصد) و ایتالیا (3درصد) قرار داشتند.
این که در سال 2013 ایالات متحده بعنوان بزرگترین خطر برای صلح جهانی شناخته شد پدیده کاملا نوظهوری نبود. » بنظر من از منظراکثراروپائی ها، در حال حاضر بزرگترین خطر برای صلح جهانی امریکاست» این نظر آرنولد توین بی، تاریخ نگار انگلیسی است که در سال 1971 بیان کرد بی آن که توانسته باشد به نظر پرسی های تحقیقی اتکاء کند. «توین بی» با توجه به پس زمینه جنگ ویتنام که در جریان بود می گوید پس از این که امریکا بی تردید تبدیل به قدرتمندترین کشور شد طی سی سال گذشته تصویرش تغییر کرد و تصویری وحشتناک شد. احتمالا این تصویر برای اکثریت بزرگی از مردمی که نه اروپائی هستند و نه اهل امریکای شمالی بلکه اهل امریکای جنوبی، آسیائی یا افریقائی هستند هراسناک تر است.» زیرا ایالات متحده بارها و بارها با خشونتی بی رحمانه در امور داخلی کشورهای دیگر دخالت کرده است. از این رو بنا به گفته توین بی ایالات متحده برای آنها » یک کابوس» است.
پس از ژانویه 2017 که پرزیدنت دونالد ترامپ زمام امور را در دست گرفت نیز ایالات متحده به ارزیابی بهتری دست نیافت. موسسه نظر خواهی Pew در ماه اگوست 2017 اعلام کرد » نگرانی از قدرت و نفوذ ایالات متحده در بسیاری از کشورهای جهان فزونی یافته است. Pew از مردم سی کشور جهان از امریکای شمالی، امریکای جنوبی، اروپا، افریقا، آسیا و استرالیا نظر خواهی کرده بود. این نظر خواهی جهانی نخستین بار در 2013، در زمان زمامداری پرزیدنت اوباما صورت گرفته بود و یک بار دیگر در 2017، هنگام حضور پرزینت ترامپ در کاخ سفید تکرار شد. در همان زمان که پرزیدنت اوباما رئیس جمهور بود، ایالات متحده در ارزیابی جهانی بزرگترین منبع خطر برای جهان شناخته شده بود ، ولی پس از حضور پرزیدنت ترامپ در کاخ سفید بی اعتمادی به کاخ سفید بازهم بیشتر شد.
» در 21 کشور از 30 کشوری که در آنها از مردم نظر خواهی شده بود تعداد افرادی که امریکا را برای کشور خود خطر جدی تلقی میکردند فزونی گرفته بود» این نتیجه ای بود که موسسه Pkw در سال 2017 به آن دست یافته بود. مکزیک و کانادا، دو همسایه امریکا این کشور را برای خود خطری بزرگتر ازچین یا روسیه دانسته بودند. درکشورهای انگلستان، آلمان، فرانسه و هلند نیز که عضو ناتو هم هستند پرسش شوندگان در سال 2017 امریکا را خطرناک تر دانسته بودند تا در نظر خواهی سال 2013. نکته دیگری که Pkw کشف کرد این بود که زنان در استرالیا، کانادا، ژاپن، انگلستان و فرانسه امریکا را بیش از مردان آن کشورها خطرناک دانسته اند. نتیجه دیگری که از همه پرسی حاصل شد این بود : مردمی که به احزاب چپ رای می دهند، در انگلستان،سوئد، کره جنوبی و استرالیا، ایالات متحده را خطری بزرگتر می دانند تا کسانی که در همان کشورها به احزاب راستگرا رای می دهند.
پژوهش های تازه در آلمان نیز تایید کننده این برخورد منتقدانه به ایالات متحده هستند. طبق پژوهشی که در سال 2018 از سوی موسسه » فورسا برای تحقیقلات اجتماعی و تحلیل آمار» صورت گرفت، بنظر 79 در صد از مردم آلمان پرزیدنت دونالد ترامپ بزرگترین منشاء خطر برای صلح جهانیست. پوتین فقط از منظر 13 درصد منشاء خطر برای صلح جهانیست، برای 8 در صد هردو به یک اندازه هراس برانگیز هستند». طی سالهای اخیر حیثیت امریکا در آلمان پیوسته رو به کاهش بوده است. » تفسیر » روزنامه آگسبورگر آلگماینه سایتونگ» از پژوهش فورسا چنین بود:» طی سالهای اخیر حیثیت ایالات متحده امریکا پیوسته رو به کاهش بوده است.
پس از شکست آلمان در جنگ جهانی دوم امریکای فاتح که با شتابی حیرت انگیز به مرتبه کشوری تحسین برانگیز، محافظ آلمان و چه بسا ارجمند ومحترم ارتقاء یافت امروز با داوری های منفی و دم افزون آلمانی ها روبروست. بنظر » مانفرد گولنر» مدیر پژوهش ها، » نخستین گسل در داوری آلمانی ها در مورد امریکائی ها با ورود جورج دابلیو بوش به کاخ سفید، در سال 2001 رخ داد. او،حداکثر پس از جنگ عراق ، جنگ افروزی بمراتب خطرناک تر از پوتین بود. المانی ها به بیل کلینتون که قبل از بوش رئیس جمهور بود هنوز اعتماد داشتند.»
نظرپرسی های نو به نو مؤید این نظر هستند . بنا به » گزارش ایمنی 2019″، گزارشی که از سال 2011 هرساله تجدید می شود، بنظر آلمانی ها بزرگترین خطری که صلح جهانی را تهدید می کند از امریکا بر می خیزد. پس از آن کشورهای خطر خیز به ترتیب عبارتند از کره شمالی،ترکیه و روسیه. » مرکز پژوهش برای استراتژی و مدیریت در سطوح بالا» که در شهر کلن مستقر است در یک نظرسنجی نمونه وار در آلمان از 1200 آلمانی مسن تر از 16 سال نظر خواهی کرد. قریب نیمی از پرسش شوندگان احساس می کردند که در زمانه ای ناامن زندگی می کنند.
» نظرخواهی 2019″ بوضوح نشان می دهد که آن عامل مرکزی که باعث نگرانی آلمانی ها می شود فقدان اطمینان است . و این عامل از منظر کلاوس شواینزبرگ ، مدیر پژوهش مورد نظر، چیزی نیست جز امریکائی که تحت رهبری دونالد ترامپ است.
نتیجه نظر پرسی این بود که بیش از 56 درصد از آلمانی ها امریکا را بزرگترین خطر برای صلح جهانی می دانند. یک سال پیش از این، درنظر خواهی سال 2018، تعداد کسانی که این نظر را داشتند 40 درصد بود. در آن زمان پاسخ ا کثر پرسش شوندگان این بود که بزرگرترین منشاء خطر کره شمالی است. » شواینزبرگر» رئیس گروه تحقیق، دستیابی امریکا را به مقام اول و پس راندن کره شمالی به مرتبه دوم ، «پیشرفتی غم انگیز» توصیف می کند. بنظر ناظران ، این روندی کاملا نامنتظر نبود. تفسیر «ار ت ال » چنین است: » در آلمان همواره نگاهی انتقادی به سیاست و جامعه آمریکا وجود داشته است. » فرهنگ آنجا اغلب فرهنگی سطحی تلقی می شود و سیاست خارجی ان خودخواهانه.» این برداشت در شرق آلمان حتی شدیدتر است از غرب است».
زمین امریکا زیر پای نخبگان ثروت و قدرت می لرزد!

نوشته : دانیل گانزر- ترجمه: رضا نافعی
گزارش رسانه انگلیسی بی بی سی در آوریل 2014 در ارتباط با پژوهش های صورت گرفته در دانشگاه پرینستون حاکی از آن بود که َنظام حاکم بر ایالات متحده امریکا «دیگر دموکراسی نیست بلکه یک الیگارشی است». این یکی از موارد نادری بود که رسانه اروپائی بی بی سی نظام حاکم بر امریکا را به درستی » الیگارشی» نامید. گزارش درست بی بی سی چنین بود : «ایالات متحده امریکا تحت سلطه گروهی از نخبگان ثروتمند و قدرتمند است.» پژوهشگران پژوهش های صورت گرفته در پرینستون پرفسور مارتین گیلنس و بنیامین پیج نام دارند که وضع ایالات متحده را بسیار دقیق و روشمند مورد پژوهش قرار داده اند. مدت زمان تحقیقات آنها دو دهه بود ( از 1981 تا 2002) آنها در این مدت مجموعا با طرح 1779 پرسش در باره موضوعات مشخص مورد تحقیق ، انتشار علنی پرسش ها، گردآوری و دسته بندی علمی پاسخ ها و مشخص ساختن این که آیا اکثر شهروندان موافق یا مخالف مسائل مطروحه بوده اند، تنظیم کردند. افزون بر این، پژوهشگران میزان درامد پرسش شوندگان را نیز پرسیده و در پاسخ ها ذکر کرده بودند، یعنی تعلق طبقاتی آنها را نیز مشخص ساخته بودند. پژوهشگران پس از مقایسه نتایج حاصله با تصمیمات متخذه از سوی سیاستمداران به این نتیجه رسیدند که سیاستمداران به خواست ها و تمایلات آن توده گستردۀ عظیم که قشر زیرین جامعه امریکا هستند و نیزبه خواست ها و تمایلات طبقه متوسط این جامعه بی اعتنا هستند.
پژوهندگان پرینستون به این نتیجه رسیدند که » بنظر می رسد نقش خواست های امریکائیان نقشی است بسیار ناچیز، نقشی تقریبا برابر با صفر و از لحاظ اماری فاقد اهمیت اثر بخش بر سیاست». از این رو گیلنس و پیچ معتقدند که نمی توان حکومت امریکا را حکومت مردم دانست و مینویسند » حاصل تحقیقات ما این است که در ایالات متحده اکثریت حکومت نمی کند – دست کم به این معنی که خواست اکثریت واقعا بر تصمیمات سیاسی اثر گذار باشد. وقتی نظر اکثریت مردم با نظر نخبگان اقتصادی یا لابی های سازمان یافته مغایرت داشته باشد معمولا نظری که بازنده است نظر مردم است«. آنها که در امریکا در عرصه سیاست تصمیم گیرنده هستند ابر ثروتمندان و لابی های آنها هستند. گیلنس و پیج می نویسند » حاصل پژوهش های ما این بود که اکثریت مردم امریکا تاثیری ناچیز بر تصمیمات متخده از سوی دولت دارند. ما امریکائی ها از خصیصیه های زیادی برخورداریم که از ویژگی های یک نظام دموکراتیک است از جمله انتخابات منظم، آزادی بیان ، آزادی تشکیل اجتماعات و حق شرکت در انتخابات». «ولی ما معتقدیم که وقتی سازمان های قدرتمند اقتصادی و اندک شماری از ابرثروتمندان برامریکائیان تسلط دارند آنوقت دعوی امریکا مبنی بر این که یک دموکراسی است نیز با خطر واقعی روبروست.»
از آنجا که در امریکا آزادی بیان حقی است تضمین شده، حتی ابرثروتمندان هم می توانند در سطح جامعه و درانظار عمومی مورد انتقاد منتقدین قرار گیرند و می گیرند، اما نه از طریق رسانه های عمومی فراگیر و دور بُرد. چرا ؟ چون منتقدین برای بیان انتقاد خود مجاز به استفاده از آن امکانات فراگیر و دور بُرد نیستند.
«اریک زوسه» مورخ امریکائی در گفت و گوئی با Counterpunch که مجله ای است کوچک با صراحت تمام لب به انتقاد می گشاید و می گوید برغم انکار های مکرر در مکرر کسانی که برما حکومت می کنند و رسانه هائی که در اختیار و کنترل خود دارند امریکا به یک الیگارشی تبدیل شده است و با ابراز تاسف می گوید «دموکراسی امریکائی یک حقه بازی است، بعبارت دیگر امریکا در واقع شبیه روسیه یا بسیاری دیگر از » دموکراسی های انتخاباتی» گمنام است. در گذشته این طور نبودیم ولی امروز یک الیگارشی هستیم».
فقط در امریکا نیست که اختلاف بین ثروتمندان و تهی دستان شدید است، در بسیاری از کشورهای دیگر هم این اختلاف هست، در چین هم هست. آیا در قرن بیست و یکم ایجاد جهانی عادلانه تر ممکن خواهد شد؟ رسیدن به این هدف دست کم قابل تصور است، و بسیارند انسان هائی که برای رسیدن به این هدف کوشا هستند. – مردم مطابق آگاهی خود ، همزیستی را شکل می دهند.
نویسنده آلمانی اکهارت تُله معتقد است: «اگر حرص دیوانه وار خودپرستانی نبود که برای بیشتر داشتن توازون تقسیم و توزیع منابع را این چنین مختل سازند نیازهای اساسی همه مردم روی زمین برای مواد غذائی، آب، سرپناه و پوشاک براورده میشد «.
برگرفته از کتاب » ایالات متحده امپراتوری ستمکار»
اتحاد از هم گسیخته غارتگران غرب علیه چین!
این یک گستاخی است. لازم نیست کسی متخصص شناخت چین باشد تا بتواند حدس بزند واکنش مردم چین که تا چند دهه پیش از این قدرت های غارتگر غربی رنج می بردند، نسبت به چنین
گستاخی چگونه خواهد بود: حمله به تمامیت ارضی این کشور خشم انگیز، تلخ سرشت و مقاومت آفرین است. سرود انقلابی چین این است: «بدون حزب کمونیست ، چین جدیدی وجود نخواهد داشت.»
یونگه ولت ترجمه رضا نافعی

پایان عصر استعمار، رویدادی است که دردهای فانتومی بر جای گذاشته است. درد فانتومی دردی است روانی. به این معنی که افرادی گرچه عضوی از بدن خود مثلا دست یا پای خود را مدت ها پیش از دست داده اند اما برغم گذشت سالها هنوز احساس می کنند که عضو از دست رفته آنها درد می کند. هند پای قطع شده امپراتوری انگلیس است، هنگ کنگ انگشت کوچک و قطع شده امپراتوریست، که روزگاری بخشی از پیکر امپراتوری استعمار گر بوده اند و اینگ دیرگاهی است که قطع شده اند اما درد همه آنها باقیست.
فردی بنام کریستفر پاتن که تا سال 1997 به نیابت از سوی ملکه انگلستان فرماندار مستعمره ای بوده است که از آن زمان دیگر مستعمره نیست روز دوشنبه بعنوان دولتمردی وزین فرمود:
بریتانیای کبیر و 7 کشور همپیمانش – جی 7- باید در برابر » رژیم چین» ابهت نشان دهند.
البته وقتی قدرت های استعماری و محوری بخواهند درباره سیاست داخلی پرجمعیت ترین کشور جهان بحث کنند، چینی ها خود در این جمع جایی ندارند.
روزنامه آلمانی » ولت» متعلق به کنسرن اشپرینگر می پرسد «هنگ کنگ متعلق به ماست؟» و برای مزید اطمینان خود پاسخ می دهد:» بله، البته! چون» هنگ کنگ برلن غربی است !» آیا رئیس بخش سیاسی» روزنامه مذکور میداند «میدان برد چنین اظهار نظری تا کجاست؟»
اگر چنین باشد نامی که بر حیطه مسئولیت او نهاده اند درست نیست نامش میبایستی » سیاست داخلی جهان» می بود و نه «سیاست خارجی»: چون اگر هنگ کنک برلین جدید باشد آنوقت جمهوری خلق چین هم می شود جمهوری دموکراتیک آلمان. یعنی متعلق به منطقه جدید آسیایی جنوب شرقی آلمان است. و کارش «حل و فصل» شده است.
این یک گستاخی است. لازم نیست کسی متخصص شناخت چین باشد تا بتواند حدس بزند واکنش مردم چین که تا چند دهه پیش از این قدرت های غارتگر غربی رنج می بردند، نسبت به چنین گستاخی چگونه خواهد بود: حمله به تمامیت ارضی این کشور خشم انگیز، تلخ سرشت و مقاومت آفرین است. سرود انقلابی چین این است: «بدون حزب کمونیست ، چین جدیدی وجود نخواهد داشت.»
غرب در هر زمان تلاش فراوان بکار می برد تا این اصل را برای هر چینی به اثبات برساند. در خود هنگ کنگ، جایی که جدایی طلبان فقط اقلیتی کوچک و رو به زوال هستند و بویژه در کل خاک چین.
حتی کسانی که کمونیست نیستند، شاید حتی – به عنوان نمایندگان بورژوازی جدید – برای حرکت آزاد سرمایه همدلی داشته باشند ولی با چنین حملاتی مجبور می شوند در موضع تدافعی قرار گیرند
مشکل این جاست که استراتژیست ها در برلین، واشنگتن و لندن اکنون دیگر به این نکات توجه نمی کنند، زیرا دشمن دیگر فقط «چینی سرخ» نیست، حالا همه دشمن شده اند. آن توهم دلخراشی که از باصطلاح دنیای آزاد باقی مانده کالای جذابی نیست که صادر کردنی باشد. آنها که در پایتخت آلمان هستند فقط وقتی با آدم های پرت و پلا گوئی چون ترامپ، برگزیتی ها و توری های انگلیسی اتفاق نظر دارند که موضوع صحبت مخالفت با چین یا روسیه باشد.
وقتی وزیر امور خارجه چین «وانگ یی» درباره خطر «جنگ سرد جدید» علیه کشورش هشدار می دهد، دقیقاً این پیش زمینه را در نظر دارد: امپریالیست های متجاوز غرب فقط هنگامی متحد می شوند که در برابر طعمه بالقوه ای قرار گرفته باشند و فقط هنگام غارت است که مشترکات آنها نمایان می شود: بعنوان غارتگر.
درز کردن نام دیپلمات سعودی در رابطه با حملات ۱۱ سپتامبر،اشتباه یا عمدی؟
شکار موقعیت برای عادی سازی روابط ایران با عربستان
راشا تودی ترجمه رضا نافعی
آینده ما
اف.بی.آی «FBI » به طور اتفاقی نام یک دیپلمات سعودی را که به دلیل نقش احتمالی او در حمله 11 سپتامبر 2001 ، سالها از جمله اسرار بود، افشاء کرد. با لو رفتن این نام فشار بر عربستان سعودی افزایش می یابد و این درست همان چیزی است که امریکا در پی آنست.
نزدیک به 19 سال است که بازماندگان تلفات حملات 11 سپتامبر 2001 در انتظار یافتن پاسخ برای این پرسش هستند که مغزهای متفکر و حامیان پنهان آن 19 تروریست چه کسانی بودند؟ 19 تروریستی که هواپیما ها را ربودند و آنها را بعنوان سلاح برای حمله به نمادهای قدرت امریکا بکار گرفتند.
تعداد بسیار کمی بر این باورند که اسامه بن لادن، رئیس سازمان تروریستی القاعده در غاری در تورا بورا در ارتفاعات کوههای صخره ای در مرز پاکستان این نقشه را طرح کرده و سازمان داده است.
آن که در این ارتباط خیلی سریع مظنون واقع شد خود یکی از نزدیک ترین متحدین ایالات متحده بود: عربستان سعودی. ازجمله به این دلیل مهم که 15 تن از آن 19 نفر شهروندان عربستان سعودی و از اعضای خانواده سلطنتی آل سعود بودند که با پنهان کاری و برغم نداشتن اجازه پرواز موفق به انجام این کار شدند. کمیسیون تحقیق 11 سپتامبر نیز موضوع عربستان سعودی را مورد رسیدگی قرارداد و نتایج تحقیقات خود را در 28 صفحه ثبت کرد، که در آن زمان جورج دبلیو بوش رئیس جمهور وقت آمریکا آن را به عنوان بسیار محرمانه طبقه بندی کرد. دانیل رابرت رئیس سابق کمیته اطلاعات سنای امریکا در سال 2016 به » مونیتور، مجله تلویزیونی WDR، رسانه آلمانی، گفت یافته های این گزارش محرمانه » به وضوح به عربستان سعودی اشاره دارد».
از این رو گراهام و بسیاری از سناتورهای دیگر خواستار انتشار گزارش 28 صفحه ای شدند تا سرانجام حقیقت برای افکار عمومی روشن گردد.
گرچه دولت امریکا این گزارش را همچنان محرمانه نگاه داشته اما یک اشتباه » اف بی آی» سبب شد تا نام یک دیپلمات سعودی که سالها پنهان مانده بود آشکار شود و پادشاهی وهابی آل سعود مجددا محور بحث های عمومی گردد.
در سندی که اف بی آی در پی در خواست بازماندگان قربانیان 11 سپتامبر منتشر کرد «فراموش شد» که نام «موسی الجراح » سیاه شود.
در ابتدا، دو مرد که در تماس با دو نفر از مهاجمین بودند شناسایی شدند: فهاد الثمری و عمر الباجومی.
الثمیری یک امام افراطی بود که در مسجد پادشاه فهد در لس آنجلس موعظه می کرد و در لیست حقوق وزارت امور اسلامی قرار داشت .از طرف دیگر گفته می شود که الباجومی عامل سرویس مخفی عربستان بوده است که اواسط ژانویه سال 2000 آپارتمانی را برای دو هواپیماربای بعدی (خالد المیهدار و نواف الحزمی) اجاره کرده و پرداختِ اجاره آنها را در ماه های بعدی نیز به عهده گرفته است.
با این حال ، تحقیقات بیشتر FBI نشان داد که یک مرد سوم به امام وکسی که ادعا شده مأمور است «دستور داده » که از تروریست های القاعده حمایت کنند.
.با این حال درسند سه صفحه ای منتشر شده در سال 2012 نام ها سیاه شده اند. تنها بعد از انتشار بخش هایی از كل سند توسط FBI ، یك گزارشگر یاهو نیوز متوجه شد كه نام شخص سوم و ناشناخته در یك جا سیاه نشده است. این «تصادف» سبب گردید تا نام الجراح از پرده به در افتد.
به سرعت معلوم شد كه در آن زمان ، از سال 1999 تا 2000 ، الجراح دیپلمات سفارت عربستان سعودی در واشنگتن بوده و وظایف وی شامل نظارت بر كاركنان وزارت امور اسلامی بوده كه در مساجد و مراكز اسلامی در آمریكا مشغول به كار و فعال بوده اند. گفته می شود که وی با توجه به مقامی که داشته سبب می گردد تا روحانی تندرو آل تیمیری به لس آنجلس بیاید. وی همچنین در جریان مصاحبه های کمیسیون تحقیق 11 سپتامبر ، او را راهنمائی و کمک می کرده است . در آغاز آل تیمیری بکلی منکر آن بوده که با مأمور الباجومی آشنائی داشته است. با این حال، تحقیقات نشان داد که این دو مرد در زمان مورد نظر با یکدیگر ارتباط تلفنی گسترده داشته اند.
برای برت ایگلسون ، سخنگوی بازماندگان از حملات 11 سپتامبر که در انتظار تشکیل دادگاه و محاکمه است ، روشن است که در تمام این سالها میبایستی نقش عربستان سعودی به هر شکل ممکن پوشیده نگاه داشته میشد. با این حال، لو رفتن الجراح نشان می دهد که «یک سلسله مراتبِ فرماندهی از سفارت عربستان گرفته تا وزارت امور اسلامی (در لس آنجلس) تا آدم ربایان» وجود داشته است».
پرسشی که اینک مطرح است این است که آیا لو رفتن هویت دیپلمات سعودی واقعا ناشی از » اشتباه» اف بی آی بوده است؟. تا همین اواخر، دادستان کل امریکا ویلیام بار و ریچارد گرینل، کفیل فعلی اداره کننده اطلاعات ملی امریکا که تا چندی پیش سفیر امریکا در آلمان بود می خواستند از انتشار نام او به هر قیمت جلوگیری کنند. با این استدلال که این یک «راز دولتی» است و انتشار آن «امنیت ملی را به خطر می اندازد». FBI از آن زمان سند مورد نظر را از پوشه عمومی حذف کرده است.
این که روابط ایالات متحده و عربستان سعودی از زمان قتل روزنامه نگار خاشقچی در کنسولگری عربستان سعودی در استانبول بد تر شده راز سر به مهری نیست. از آن زمان خواستاران تغییر سیاست امریکا در برابر عربستان سعودی پیوسته رو بفزونی است و اگر تا کنون به نتیجه نرسیده ناشی از مواضع دولت ترامپ بوده است.
اما از وقتی که سعودی ها در ماه مارس شیرهای نفتی را باز کردند و با وجود آن که به دلیل بحران کرونا در حال حاضر میزان تقاضا برای خرید نفت پایین بود بازار طلای سیاه را اشباع کردند ، به نظر می رسد ترامپ نیز درصدد تجدید نظر در سیاست خود بر آمده است.
وی در تماس تلفنی در تاریخ 2 آوریل به ولیعهد محمد بن سلمان هشدار داد كه دیگر نمی تواند عربستان سعودی را از اقدامات قانونی كنگره محافظت كند و اگر کارتل نفتی اوپک سطح تولید خود را کاهش ندهد این امر می تواند موجب خروج نیروهای آمریكایی از پادشاهی وهابی گردد.
این تهدید بوضوح در ریاض شنیده و درک شد و درنتیجه چند روز بعد اوپک و روسیه با کاهش تولید موافقت کردند. با این حال، در واشنگتن عصبانیت از خسارت وارده به صنعت نفت صخره ای آمریکا عمیق است. به نظر آنها به توافقی که 75 سال پیش رئیس جمهور فرانکلین دی روزولت و عبدالعزیز بن سعود، بیانگذار پادشاهی عربستان سعودی به آن دست یافتند خیانت شده است.
پرتال Portal OilPrice.com می نویسد اینک هدف آنست که ریاض برای تلاش دوباره خود جهت نابود کردن صنایع نفتی امریکا متحمل پرداخت هزینه شود.
بنا به گفته وال استریت ژورنال اولین گام در این جهت ، اعلام خبر خروج چهار باتری ضد هوایی پاتریوت ، با تمام پرسنل مربوط به آن از منطقه خلیج فارس است (دو مورد از عربستان سعودی و دو مورد دیگر از امارات) که در نتیجه حملات سال گذشته به تاسیسات نفتی عربستان سعودی به این کشور فرستاده شده بودند. بعید نیست که گام دوم لو رفتن» تصادفی » دیپلمات عربستان سعودی توسط FBI در ارتباط با حملات 11 سپتامبر 2001 باشد.
لفاظی خطرناک: تهدید ترامپ به قطع کامل روابط با چین
ترامپ کیسه ۵۰۰ میلیارد دلاری برای قطع مناسبات چین دوخته!
راشا تودی ترجمه رضا نافعی
چند ماه قبل از انتخابات ریاست جمهوری امریکا در ماه نوامبر، دونالد ترامپ رئیس جمهور امریکا در گیری با چین را تشدید کرده است. اگر در کاخ سفید جناح عقاب ها تصمیم گیرنده بودند، آنچه که از زمان سفر تاریخی نیکسون به پکن تا کنون در مناسبات دو کشور روی داده را برهم می زدند تا اوضاع را به وضع پیشین باز گرداندند.
ریچارد نیکسون اولین رئیس جمهور ایالات متحده بود که در فوریه 1972 از جمهوری کمونیستی خلق چین دیدار کرد و شاهد رشد چین نوین و تبدیل آن به یک غول اقتصادی را شد. از آن پس روابط دیپلماتیک بین واشنگتن و پکن عادی شد. این مناسبات تا زمانی خوب پیش می رفت که چین تولید کننده ای با دستمزد های کم برای تولیدات انبوه امریکا بود، اما مشکلات وقتی آغاز شد که چین به فنآوری نوین و پیچیده دست یافت و در عرصه ژئوپلیتیک تسلط جهانی امریکا با چالش روبرو شد. از سال 2012 ، واشنگتن ابتدا با سیاست «آسیا محوری» تحت مدیریت باراک اوباما به این واقعیت جدید واکنش نشان داد. با ورد ترامپ به کاخ سفید روابط دو کشور بگونه ای چشمگیر رو به وخامت نهاد که در آغاز بصورت جنگ تجاری و تحریکات نظامی گوناگون در دریای جنوب چین جلوه گر شد.
شیوع ویروس کرونا در چین سرانجام به ایالات متحده رسید و به بزرگترین فروپاشی اقتصادی از سال 1929 منجر شد. در امریکا معضل هر رئیس جمهوری در سال انتخابات وجود میلیون ها بیکار در آن کشور است. ترامپ نیز با این مشکل روبروست اما با حدتی بیشتر زیرا او که در آغاز خطر ویروس را ناچیز جلوه داده بود اینک با این سرزنش روبروست که در مقابله با این ویروس همه گیر خیلی دیر واکنش نشان داده است. از این رو او بشدت محتاج کسی است که گناه را به گردن چین بیاندازد و آن کشور را مقصر وانمود سازد.
چین به عنوان کشوری که مبداء ویروس همه گیر کرونا بوده است برای جناح عقاب های ضد چینی در کاخ سفید و کنگره امریکا یک قربانی ایده آل است و میتوان کل در ماندگی کنونی را تام تمام بگردن چین گذاشت. هفته هاست که امریکا پکن را متهم می سازد که ویروس بگونه از آزمایشگاه به بیرون راه یافته و مقامات چینی هم خبر خروج ویروس را دیر به سازمان جهانی بهداشت (WHO)داده اند. این واقعیت که هر دو ادعا هم توسط خود WHO و هم جامعه جهانی رد می شود ، برای گوش های واشنگتن که مبتلا به صقل سامعه شدید است قابل شنیدن نیست.
از آن زمان هر دو کشورتیرهای اتهام ، ادعا و ضد ادعاست که بسوی یکدیگر پرتاب می کنند و تهدید ها می کنند که چه ها بر سر دیگری خواهند آورد.
روز پنجشنبه ترامپ رئیس جمهور آمریکا در مصاحبه با مجری تلویزیون فاکس نیوز، گام خطرناک دیگری برداشت. ترامپ در پاسخ به سؤال این مجری که آیا دانشجویان چینی باید از دسترسی به عرصه های «حساس» علمی در آمریکا منع شوند؟ چنین پاسخ داد : کارهای بسیاری وجود دارد که ما می توانیم انجام دهیم. ما می توانیم کل رابطه (با چین) را قطع کنیم و چنین کاری 500 میلیارد دلار پس انداز می شود.
ترامپ دقیقا توضیح نداد که منظور او از این حرف چیست. اما عموماً اعتقاد بر این است كه اشاره او به صادرات چین به آمریكا بوده كه تقریباً در همین حد است و او در گذشته نیز چندین بار از آن به عنوان «پول از دست رفته» سخن گفته بود.
علاوه بر این ، رویکرد چینی ها به بحران کرونا ، سایه ای سیاه را بر معاملات تجاری هر دو کشور افکند که قرارداد آن را تازه در ماه ژانویه امضا کرده بودند. به همین دلیل ، ترامپ در ادامه صحبت گفت که او دیگر آن احساس «فوق العاده» را ندارد، به همین دلیل او «در حال حاضر هیچ تمایلی به صحبت با همتای چینی اش» شی جینپینگ » ندارد. البته اکنون گمانه زنی هایی در مورد تهدید او برای قطع روابط با چین وجود دارد.
برای بسیاری از مفسران ، تصور این که ترامپ واقعا خواستار ایجاد یک وقفه دیپلماتیک با جمهوری خلق چین باشد، دشوار است. این که او گفت :» من نمی خواهم با انها صحبت کنم » چنین تفسیر می شود که اشاره او در واقع به تجار امریکائی است که ترامپ مایل است آنها چین را ترک کرده و به امریکا بازگردند و یا لااقل اگر به امریکا هم باز نمی گردند به کشور دیگری بروند.
مارکس در زندگی خصوصی
پل لافارگ
ترجمه – رضا نافعی
آینده ما
«پل لافارگ» (1842-1911) سوسیالیست فرانسوی ،
شاگرد مارکس ، که از جوانی به خانه آنها رفت و آمد داشت و سرانجام Laura دختر میانی مارکس را به همسری برگزید.
بیست و چهار سالم بود که او را برای اولین بار دیدم. هنوز دست در کار نوشتن » سرمایه «بود که دوسال بعد در سال 1867 جلد اول آن منتشر شد. چندان سر حال نبود و نگران که نتواند کارش را به انجام رساند. جوانان را با گرمی می پذیرفت و می گفت «باید مردانی را تربیت کنم که پس از من کار گسترش کمونیسم را دنبال کنند. می گفت «دانش نباید وسیله کسب لذات خود خواهانه شخصی باشد. آن کسانی که چون روی به دانش آورده اند خود را سعادتمند می دانند، درعین حال باید بتوانند از نخستین کسانی باشند که دانش خود را در خدمت بشریت قرار دهند». «برای جهان کار کردن» یکی از تکیه کلام های مطلوبش بود.
مارکس فعالیت خود را محدود به کشوری که در آن زاده شده بود نمی ساخت. می گفت: «من شهر وند جهانم و هر جا که باشم، آنجا فعال هستم » . واقعیت نیز همین بود. هر جا که رویدادهای زندگی یا تعقیب های سیاسی او را به آنجا رانده بودند، در فرانسه، بلژیک، انگلستان نقش چشمگیری در جنبش انقلابی آنجا بعهده می گرفت.
اطاق کارش نامرتب به نظر می رسید، ولی فقط این طور بنظر می رسید، اما در واقع همه چیز همانجا بود که می باید باشد و همیشه آن کتاب یا دفتری را که می خواست بی زحمت جست و جو می یافت. به هیچ کس اجازه نمی داد کتابها و کاغذ هایش را مرتب و در واقع نامرتب کند.
کتابهایش بر حسب قد و قواره کنار هم قرار نگرفته بودند. کتاب هایی با قطع جیبی یا وزیری وجزوه ها کیپ هم چیده شده بودند. او کتاب ها را نه بر حسب اندازه بلکه بر حسب موضوع در کنار هم می گذاشت. در نظر مارکس کتاب ابزار کار معنوی بود، نه یک شیء تجملی. می گفت: «آن ها بردگان من هستند و باید مطابق میل من در خدمتم باشند.»- بدون توجه به شکل، جلد، زیبایی کاغذ یا چاپ، با کتاب بد رفتاری می کرد. گوشه صفحات را تا می کرد، در حاشیه صفحات و زیر سطور با مداد خط می کشید. گر چه حاشیه نویسی نمی کرد ولی اگر مؤلف جایی دچار خطا شده بود، نمی توانست از گذاشتن علامت تعجب یا پرسش در آن جا خودداری کند. شیوه خط کشی در کنار یا زیر سطور به وی امکان می داد تا در مراجعات بعدی جای مورد نظر را به آسانی تمام پیدا کند. وی عادت داشت که بارها، حتی پس از گذشت سال ها، به یادداشت های خود باز گردد و یا جاهایی را که در کتاب علامت گذاشته بود دوباره بخواند، تا آن ها را خوب در حافظه فوق العاده نیرومند و دقیقش ضبط کند. وی از جوانی، به پیروی از توصیه هگل، برای تقویت حافظه اشعاری را به زبانی که نمی شناخت از بر می کرد.
مارکس اشعار هاینه و گوته را که اغلب در صحبت هایش از آن ها شاهد می آورد، از بر داشت و پیوسته به مطالعه آثار دیگر شاعران اروپایی که برگزیده بود می پرداخت. همه آثارآشیل را به همان زبان یونانی کهن می خواند. آشیل و شکسپیر را به عنوان بزرگترین نوابغ درام نویسی که بشریت به خود دیده است تجلیل می کرد. ستایش وی از شکسپیر، که او آثارش را دقیقا مطالعه کرده بود، حد و مرز نداشت و حتی کوچکترین شخصیت های آثار او را هم می شناخت. تمام اعضای خانواده او درست و حسابی شیفته و ستایشگر شکسپیر، درام نویس انگلیسی، بودند. هر سه دختر مارکس، آثار شکسپیر را از بر داشتند. هنگامی که مارکس در سال 1848 (در سی سالگی) قصد آن کرد تا زبان انگلیسی خود را، که از قبل خواندن آن را می دانست، تکمیل کند، به جمع آوری و تنظیم اصطلاحات ویژه شکسپیر پرداخت. اشعار دانته (Dante) و روبرت برنز نیز از آثار مورد علاقه او بودند. وقتی دخترانش طنز یا اشعار تغزلی این شاعر اسکاتلندی را دکلمه می کردند و یا به آواز می خواندند غرق شادی می شد.
کوویرCuvier، دانشمند پرکار و خستگی ناپذیر فرانسوی، که رئیس موزه پاریس بود، دستور داده بود چندین اطاق کار برای شخص او در موزه آماده سازند، هر اطاقش مخصوص کاری و حاوی کتاب ها، ابزار و وسایل ضروری آناتومی و غیره بود، وقتی که از یک کار خسته می شد، به اطاقی دیگر می رفت و به مطالعه در رشته ای دیگر می پرداخت. به طوری که نقل می کنند این تغییر ساده اشتغال فکری برای او به منزله استراحت بود. مارکس نیز چون کوویر پرکار و خستگی ناپذیر بود، اما بر خلاف او چنان امکانی نداشت که چندین اطاق برای خود داشته باشد. شیوه استراحت او چنین بود که در اطاق قدم می زد، در نتیجه یک تکه از فرش اطاق، از جلوی در تا کنار پنجره کاملا سائیده شده و به گذرگاهی در چمن مانند گشته بود. گاهی روی کاناپه دراز می کشید و رمانی می خواند و گاه دو سه کتاب را هم زمان با هم می خواند. او هم چون داروین به خواندن رمان علاقه فراوان داشت. مارکس رمان های قرن هیجدهم به ویژه «توم جونز» (Tom Jones) اثر فیلدینگ Filding را دوست داشت. از نویسندگان معاصرش به پل دکک (Paul de Kock) و چارلز لوول Lovel. الکساندر دوما (پدر) و والتراسکات علاقمند بود و به نظرش برجسته ترین اثر والتر اسکات «اصول اخلاق کهن» بود. وی به ویژه شیفته قصه های پر ماجرا و داستان های خنده آور بود. به نظر او سروانتس و بالزاک برجسته ترین رمان نویسان بودند و معتقد بود که دن کیشوت، حماسه شوالیه گری رو به زوال است که قضاوت های آن در دنیای رو به پیدایش بورژوایی به خل بازی ها و مسخره بازی های مضحک تبدیل شده اند. بالزاک را سخت می ستود و قصد داشت به محض آن که اثر اقتصادی خود را به پایان برد، انتقادی بر » کمدی انسانی» اثر بزرگ بالزاک بنویسد؛ بالزاک نه تنها تاریخ نویس جامعه زمان خود، بلکه آفریننده پیامبر گونه شخصیت هایی بود که در زمان لوئی فیلیپ در مرحله جنینی بودند و تازه پس از مرگ او، در زمان ناپلئون سوم، به رشد کامل دست یافتند.
مارکس تمام زبان های اروپایی را در حد مطالعه به آن زبان ها می شناخت و به سه زبان آلمانی، فرانسه و انگلیسی می نوشت. در ستایش کسی که به زبان ها آشنا بود با علاقه این تمثیل را تکرار می کرد که: «یک زبان خارجی، سلاحی است در نبرد زندگی». او استعداد زیادی در فرا گرفتن زبان ها داشت و دخترانش نیز این استعداد را از او به ارث بردند. پنجاه ساله بود که شروع به آموختن زبان روسی کرد و با وجود آن که این زبان از لحاظ ریشه شناسی (اتیمولوژی) با هیچ یک از زبان های نوین و کهنی که او می شناخت خویشاوند نبود، معهذا پس از 6 ماه، چنان بر این زبان تسلط یافت که می توانست از آثار شاعران و نویسندگان روسی به ویژه پوشکین، گوگول و شچدرین، که ارزش خاصی برای آن ها قائل بود لذت برد. انگیزه او برای فرا گرفتن زبان روسی مطالعه گزارش تحقیقات رسمی دولت روسیه بود که آن دولت به علت حقایق وحشت انگیز مندرج در آن مانع از انتشارش شده بود. ولی این گزارش به گونه ای به دست مارکس رسیده و او یگانه اقتصاددان اروپای غربی بود که امکان مطالعه آن را یافته بود.
روزهای یک شنبه دخترانش نمی گذاشتند او کار کند. پدر در تمام این روز مال آن ها بود. وقتی هوا مساعد بود تمام اعضای خانواده به قصد گردش راه جلگه و جنگل در پیش می گرفتند و در قهوه خانه های کوچک بین راه برای صرف نان و پنیری توقف می کردند. تا زمانی که دخترانش کوچک بودند برای آن که تحمل سختی راه را بر آنان آسان سازد، به قصه های دور و درازی از پریان می پرداخت که نسبت به درازی راه طول و تفصیلش می داد و شنوندگان کوچک او با شنیدن این قصه ها خستگی را فراموش می کردند. نیروی تخیل شاعرانه مارکس بی نظیر بود، نخستین آثار ادبی او اشعارش بودند. خانم مارکس با دقت اشعار جوانی همسرش را حفظ می کرد، اما آن ها را به کسی نشان نمی داد. پدر و مادر مارکس آرزو داشتند فرزندشان ادیب یا استاد دانشگاه شود، به نظر آن ها او با پرداختن به تبلیغات سوسیالیستی و آموختن اقتصاد، که در آن زمان در آلمان علمی کم ارج بود، به کارهایی دون شان خود پرداخته بود، مارکس به دختران خود قول داده بود نمایشنامه ای در باره گراسوس بنویسد، که متاسفانه نتوانست به قول خود وفا کند. چه جالب بود اگر می توانستیم ببینیم او چگونه برخوردی با مردی که پهلوان نبرد طبقاتی می نامیدش می داشت و این قصه وحشت انگیز و پرشکوه از نبرد طبقاتی جهان باستان را چگونه مطرح می ساخت.
ویکو(فیلسوف ایتالیائی1668-1743م.) می گفت: «چیز برای خدایی که همه چیز را می داند، فقط یک جسم است، اما برای انسان که فقط ظواهر را می شناسد، یک سطح است. » نوع درک مارکس نیز مانند نوع َدرک خدای مورد نظر ویکو بود؛ که فقط سطح را نمی دید بلکه به درون و ژرفا فرو می رفت و به مطالعه تمام اثرات اجزاء و تاثیرات متقابل آن ها بر یکدیگر می پرداخت. وی اجزاء را جزء به جزء از هم جدا می ساخت و تاریخ تکامل آن را دنبال می کرد. سپس توجه خود را از «چیز» به محیط پیرامون آن معطوف می ساخت و به مطالعه تاثیرات محیط بر آن چیز و تاثیرات آن چیز بر محیط پیرامونش می پرداخت. سیر تکامل موضوع مورد مطالعه را تا لحظه پیدایش آن دنبال می کرد، استحاله ها، تغییرات تدریجی و تحولات جهشی انقلابی که در آن رخ داده بود، همه را مطالعه می کرد، تا سرانجام دورترین تاثیرات آن را می شناخت. مارکس به یک چیزِ فی نفسه و لنفسه( در خود و برای خود) ، بدون ارتباط آن با جهان پیرامونش توجه نداشت، بلکه آن را به مثابه جهانی در کلیتش با همه پیچیدگی اش به مثابه جهانی که پیوسته در حرکت است می نگریست. مارکس می خواست این زندگی را در کلیت و جامعیتش با تاثیرات دائمی، متقابل و گوناگونش بنمایاند. نویسندگان پیرو مکتب فلوبر و گنکور شکوه می کنند که چه دشوار است بیان آن چه که انسان می بیند. ولی به قول ویکو آن چیزی هم که می خواهند تصویر کنند چیزی نیست جز سطح. تاثیری که آن ها می گیرند، کار ادبی آن ها، در قیاس با آن چه مارکس می کند، بازیچه است، باید نیروی تفکر فوق العاده داشت و هنری در همان سطح، تا بتوان واقعیت را آن گونه دید که او دید. او هیچ گاه از کارش راضی نبود، پیوسته در آن تغییراتی می داد و همیشه متوجه می شد که توصیف از تصور عقب مانده است. یک پژوهش روانشناسانه بالزاک، که امیل زولا به نام خود جا زده بود، مارکس را سخت تحت تاثیر قرار داد، زیرا بالزاک در بخشی از این پژوهش تا حدودی به توصیف احساس هایی پرداخته بود که مارکس نیز احساس کرده بود؛ یک نقاش نابغه تحت این فشار قرار دارد که چیزها را آن گونه که در مغزش هستند منعکس کند و از این رو آن قدر به تصویری که نقش کرده ور می رود و کم و زیادش می کند تا سرانجام آن چه بر پرده نقش می بندد چیزی نیست جز انبوهی رنگ های درهم و بی شکل اما همین انبوه آشفته رنگ ها در دیدگان گرفتار او کامل ترین انعکاس واقعیت است.
مارکس هر دو صفت یک متفکر نابغه را در خود گرد آورده بود. به گونه ای بی نظیر می توانست پدیده ای را به اجزء آن تجزیه کند و در عین حال می توانست در نهایت استادی پدیده تجزیه شده را با تمام اجزاء و اشکال گوناگون تکاملش به هم پیوند دهد و روابط درونی آن ها را کشف کند.
همسرش در طول زندگی، بمعنی راستین کلام، یار و مونس بود. آنها در نوجوانی با هم آشنا شده و با هم رشد کرده بودند. هنگامی که مارکس نامزد کرد بیش از هفده سال نداشت. آنها پس از هفت سال نامزدی در سال 1843 با هم ازدواج کردند و از آن پس هرگز از هم دور نشدند. خانم مارکس اندک زمانی پیش از همسرش در گذشت. گرچه بانو مارکس در خانواده ای اشرافی چشم به جهان گشوده بود اما هیچکس چون او با احساس برابری و یگانگی آشنا نبود. اختلاف خاستگاه اجتماعی و تفاوت طبقاتی برای او بی معنی بود. او در خانه خود و بر سر میز غذای خود با همان لطف و ادب پذیرای کارگرانی در لباس کارشان می شد که گوئی با شاهزادگان ونجبا روبروست. کارگران زیادی، از بسیاری کشور ها، با مهمان نوازی پر مهر او آشنا شده بودند و مطمئنم که هیچ یک از آنها حتی حدس هم نمی زد این بانو که آنها را با آن صمیمیت بی شائبه و خالی از تکلف پذیرا گشته از سوی مادر نسب به خانواده اشرافی هرتسوگ فن آرگیل می برد و برادرش وزیر پادشاه پروس بوده است. خانم مارکس بی اعتنا به همه این ها در پی کارل خود بود و حتی در سخت ترین دوران های تنگدستی نیز از آنچه کرده بود پشیمان نبود.
او روحی رخشان و شاد داشت. نامه های روان و خالی از تکلفی که به دوستانش نوشته نمونه استادی در نگارش و حاکی از سرزندگی وطبع بدیع پرداز او هستند. کسی که نامه ای از او دریافت می کرد چنان بود که گوئی به ضیافتی فراخوانده شده است. یوهان فیلیپ بِکِر برخی از این نامه ها را منتشر کرده است. هاینریش هاینه شاعر طنز پرداز و تند زبان آلمانی که خود از استهزاء مارکس هراسناک بود شیفته روح لطیف و ذهن تیز او بود و هنگامی که مارکس و همسرش در پاریس بسر می بردند او مهمان پر و پا قرص آنان بود. مارکس حرمت خاصی برای هوشمندی و ذهن نقاد همسر خود داشت و یکبار به من گفت که دستنوشته های خود را در معرض سنجش او قرار می دهد و برای داوری او ارزش ویژه قائل است.
خانم مارکس شش فرزند به جهان آورد که در دوران دشوار محرومیت ها، پس از شکست انقلاب 1848و پناه بردن به لندن و اقامت اجباری در دو اطاقک ِ خیابان دین، سه تن از نوباوگان خود را از دست داد. من فقط با سه دختر او آشنا شدم. در سال 1865 که من به خانه مارکس راه یافتم جوانترین آنها خانم آولینگ بود، نو جوانی نازنین با ویژکی های پسرانه. مارکس می گفت هنگامی که این بچه به دنیا می آمد خانمش اشتباها بجای پسر دختر به دنیا آورده است. آن دو دختر دیگر، نازنینانی بودند، ستودنی. خانم Languet چون پدر سبزه بود، سبزه تند، با چشمانی سیاه و موهائی از شبق مشکی تر، دختر جوانتر، خانم لافارگ، بور و گلگون بود، گیسوان انبوه زرینش می درخشیدند، تو گوئی انبوه مواج گیسوان زرینش بر آفتاب شامگاهی لمیده اند، شبیه مادرش.
در کنار این ها که بر شمردم خانواده مارکس یک عضو مهم دیگر هم داشت: خانم هـلـنـه دِموت. او در یک خانواده روستائی متولد شده بود، نوجوان، تقریبا بچه بود که بعنوان خانه شاگرد، مدت ها قبل از ازدواج، نزد خانم مارکس آمده بود. هنگامی هم که خانم مارکس ازدواج کرد هلنه از او جدا نشد و خود را وقف خانواده مارکس کرد ، آن هم با چه عشق و علاقه ای. او در تمام سفر های اروپائی و نیز تبعید ها همراه خانواده بود. عملا همه کاره خانه بود و در سخت ترین شرایط نیز راهی برای حل مشکلات می یافت. نظم و ترتیب او، صرفه جوئی و مهارت هایش سبب می شد که خانواده حتی در شرایط دشوار نیزاز حد اقل محروم نماند. همه کار بلد بود:از آشپزی گرفته تا خانه داری و خیاطی. هم لباس بچه ها را به تنشان می کرد و هم برایشان لباس می برید و بعد باتفاق خانم مارکس آنها را می دوخت.هم کدبانو بود هم فرمانده خانه. بچه ها مثل مادر او را دوست داشتند و از او مادرانه حساب می بردند، همانگونه که او مهری مادرانه به بچه ها داشت. خانم مارکس به او به چشم دوست می نگریست. مارکس هم دوستی ویژه ای با او داشت و حریف شطرنجش بود و در بسیاری از موارد هم بازنده . عشق او به خانواده مارکس حد و مرز نداشت. هرکاری که آنها می کردند پسندیده بود و وای بروز کسی که از مارکس انتقاد می کرد. هرکس که در زمره معتمدین خانواده در آمده بود از حمایت مادرانه او نیز برخوردار بود. او در واقع تمام اعضای خانواده را به فرزندی پذیرفته بود. عمر او از مارکس و همسرش بیشتر شد. هلنه پس از در گذشت آنها توجه خود را به خانواده انگلس معطوف داشت که از جوانی با او آشنا بود و او را نیز چون خانواده مارکس زیر چتر مهر خود جای داده بود.
ناگفته نماند که انگلس هم عضو دیگری از خانواده مارکس بود. دختران مارکس او را پدر ثانی خود می دانستند، در آلمان همیشه نام آنها با هم بر زبان ها جاری می شد. همانگونه که تاریخ نیز نام هر دو را بر آثارشان ثبت کرده است. مارکس و انگلس در سده ما آن آرمان دوستی را که شاعران باستان در ستایش آن چکامه می سرودند، زنده کردند. از جوانی با هم رشد کردند، با آرمانهای یگانه و عواطف همسان در آوردگاه های انقلابی به میدان آمدند و تا هنگامی که می توانستند با هم ماندند و با هم کار کردند. و چه بسا اگر چرخ حوادث می گذاشت و آنها را مجبور به جدائی نمی ساخت تا پایان با هم می ماندند، جدائی آنها نزدیک بیست سال بدرازا کشید.
پس از شکست انقلاب 1848انگلس مجبور به مهاجرت به منچستر شد و مارکس مجبور به زندگی در لندن. با این حال آنها از طریق مکاتبه به زندگی معنوی و مشترک خود تداوم بخشیدند. آن دو در نامه های تقریبا روزانه خود در باره رویدادهای علمی روز و کارهای معنوی خود با هم در گفتگو بودند. انگلس بمحض آن که از کار روزانه فراغتی می یافت منچستر را ترک می کرد و خود را به لندن می رساند، فاصله اقامتگاه او در لندن تا خانه مارکس ده دقیقه راه بود. از سال 1870تا روز درگذشت مارکس روزی نبود که یا این با آن یا او با این نبوده باشد. وقتی انگلس خبر می داد که قصد آمدن دارد درخانه مارکس جشن بر پا می شد. از مدتی پیش در باره آمدن او صحبت می شد و در روز ورود مارکس چنان بی قرار بود که دستش بکار نمی رفت. آن دو دوست تمام شب با سیگاری در دست وجامی در پیش به گفتگو در باره آنچه پس از آخرین دیدار آنها رخ داده بود می پرداختند. نظر انگلس برای مارکس والاتر از هر نظری بود. انگلس برای او کسی بود که می توانست همکارش باشد. انگلس برای مارکس در حکم مجموع خوانندگان و شنوندگانش بود. او برای اقناع انگلس و جلب توافق او با نظریاتش از هیچ تلاشی فروگذار نمی کرد. بعنوان نمونه، بیاد می آورم، او چند جلد کتاب را از نو خواند تا نکته ای را که برای مجاب کردن انگلس ضروری می دانست بیابد، هرچند که آن نکته خود از اهمیت ویژه ای برخوردار نبود. دقیقا یادم نیست که موضوع چه بود، همینقدر بیاد دارم که سخن بر سرنکته ای فرعی در جنگ سیاسی مذهبی البیگنزر بود که مارکس نظر انگلس در باره آن را درست نمی دانست. اقناع انگلس مایه شادکامی مارکس می شد.
مارکس به دوستی انگلس می بالید و با خشنودی امتیازات اخلاقی و معنوی دوست خود را بر می شمرد. او اختصاصا با من سفری به منچستر کرد که من انگلس را ببینم . مارکس ستایشگر دانش گسترده، همه سویه و خارق العاده او بود . کوچکترین حادثه ای که بتواند زیانی به انگلس برساند مارکس را سخت مضطرب می کرد. یکبار به من گفت وقتی او با اسب عنان رها کرده ، چنان بی پروا، در دشت ناهموار بدنبال شکار می تازد، دلم میلرزد که مبادا صدمه ای به او وارد آید.
عشق جاودان مارکس و همسرش
گرچه مارکس دوستی خوب، همسر و پدری پر مهر بود، اما او در وجود همسرش، دخترانش، هلنه و انگلس کیفیاتی می دید که آنها را شایسته مهر انسانی چون او می ساخت.
مارکس در آغاز یکی از رهبران بورژوازی رادیکال بود، اما بمحض آن که مخالفت او جنبه جدی پیدا کرد تنها شد و چون به سوسیالیسم پیوست دشمنی با او آغاز گشت.
نخست به او ناسزا گفتند سپس روی به تهمت و افترا آوردند، سپس از هر سو سر در پی اش گذاشتند و سر انجام از آلمان اخراجش کردند. پس از آن به اجرای توطئه سکوت دست یازیدند، دیگر نه نامش برده میشد و نه از آثارش سخنی به میان می آوردند. بکلی نادیده گرفته میشد که از میان تمام تاریخ نویسان و سیاستگران سال 1848 او تنها کسی بود که انگیزه ها و عواقب کودتای 2 دسامبر 1851 را بدرستی شناخت و در «هجدهم برومر» به روشنی بیان کرد. گر چه موضوع کتاب مسئله روز بود، اما حتی یک روزنامه بورژوائی هم به این کتاب اشاره نکرد. » فقر فلسفه» که پاسخی بود به «فلسفه فقر » و همچنین «انتقاد بر اقتصاد سیاسی» نیز کاملا مسکوت ماندند. توطئه سکوت پانزده سال بطول انجامید و فقط در پرتو انترناسیونال و انتشار جلد اول «سرمایه» بود که توطئه سکوت در هم شکسته شد.
نادیده گرفتن مارکس دیگر ممکن نبود. انترناسیونال رشد می کرد و آوازه اقداماتش جهان را فرا می گرفت. گرچه مارکس خود را در پس پرده نگاه می داشت و دیگران بازیگر صحنه بودند، اما چندی نپائید که روشن شد کارگردان کیست. در آلمان حزب سوسیال دموکرات بر پا شد و تبدیل به نیروئی گشت که بیسمارک پیش از حمله در صدد جلب آن بر آمد. لاسال سوئیسی سلسله مقالاتی منتشر ساخت که مورد توجه ویژه مارکس قرار گرفت، مقالاتی که کارگران را با «سرمایه » آشنا می کرد. به پیشنهاد ج.ف. بکر کنگره انترناسیونال تصویب کرد که توجه سوسیالیست های انترناسیونال به سوی «سرمایه » بعنوان یگانه کتاب راهنمای طبقه کارگر سوق داده شود . َپس از شورش 18 مارس 1871، که می خواستند آنرا حاصل کار انترناسیونال قلمداد کنند، و بعد از شکست کمون پاریس که شورای مرکزی انترناسیونال در برابر روزنامه های کف بر لب آورده بورژوازی همه کشورها، دفاع از آن را بعهده گرفت، نام مارکس شهره جهان شد.
اینک مارکس بعنوان نظریه پرداز سوسیالیزم علمی، نظریه ای بلامنازع که کسی را توان مقابله با آن نبود و نیز سازمانده نخستین انترناسیونال جنبش بین المللی کارگری برسمیت شناخته شده بود. «سرمایه» کتاب درسی سوسیالیست های همه کشورها گشته، تمام روزنامه های سوسیالیستی و کارگری به ترویج نظریات علمی آن به بیان ساده پرداختند. در آمریکا در یک اعتصاب بزرگ که در نیویورک روی داد، بخش هائی از «سرمایه» را بصورت اعلامیه منتشر ساختند تا کارگران را به پایداری تشجیع کنند و حقانیت اعتصاب آنان را به اثبات رسانند. «سرمایه» به زبان های مهم اروپا، روسی، فرانسوی، و انگلیسی ترجمه شد. بخش هائی از آن به آلمانی، ایتالیائی، فرانسوی، اسپانیائی، و هلندی منتشر گشت. و هر قدر که مخالفان در اروپا یا آمریکا تلاش کردند تا نظریات مارکس را رد کنند، اقتصاد دانان فورا پاسخی سوسیالیستی در برابر آن ایراد ها به میان می نهادند که دهان آنان را می بست. امروز کاپیتال در واقع تبدیل به آن چیزی شد که کنگره انترناسیونال آن را خوانده بود: انجیل طبقه کارگر…..
درگذشت همسر و بزرگترین دخترش Longuet برای او مصیبت بار بود. مارکس همبستگی عاطفی عمیقی با همسرش داشت. به زیبائی او را می ستود و به آن می بالید. زندگی یک سوسیالیست انقلابی بگونه ی چاره ناپذیری همواره پر نشیب و فراز و انباشته از سختی هاست و همسر مارکس با خوش قلبی ذاتی و از خود گذشتگی های خود این زندگی را بر مارکس تحمل پذیر می کرد. آن بیماری که به زندگی همسر مارکس پایان بخشید، زندگی مارکس را هم کوتاه کرد. از سوئی هیجان های ناشی از بیماری طولانی و پر درد همسر، مارکس را روحا تضعیف کرد و از سوی دیگر بیخوابی، تحرک کم و دوری از هوای آزاد جسم او را فرسوده ساخت و سرانجام بیماری ذات الریه او را از پای در آورد.
همسر مارکس در دوم دسامبر 1881 با همان اعتقادات دوران زندگی بعنوان یک کمونیست و ماتریالیست چشم از جهان فروبست. از مرگ نمی ترسید. هنگامی که حس کرد پایان کارش فرا رسیده با صدای بلند گفت «کارل! دیگر جان ندارم». این آخرین کلام مفهومی بود که بر زبان آورد. روز پنجم دسامبر در گورستان Highgate در قطعه ویژه » لامذهبان » به خاک سپرده شد. هماهنگ با شیوه همیشگی زندگی او و مارکس مراسم تدفین دور از تجمع بزرگ و فقط در حضور برخی از دوستان نزدیک او صورت گرفت و انگلس دوست دیرین مارکس سخنانی بر سر مزار او ایراد کرد.
زندگی مارکس پس از در گذشت همسرش یکسره توام بود با اندوه روانی و دردهای جسمانی که یک سال بعد با مرگ نامنتظر دختر بزرگش Longuet تشدید شد. مارکس، درهم شکسته از این دو واقعه، دیگر نتوانست قد راست کند و روز 14 مارس 1885پشت میز کارش در شصت و پنج سالگی چشم از جهان فروبست.
روزهای خنده دار سوار کاری مارکس
مارکس که 5 یا 6 سال از » جوانک ها » مسن تر بود. به این برتری که وی را به یک مرد تمام عیار مبدل می ساخت، کاملا واقف بود و هر گاه موردی پیش می آمد ما و بخصوص مرا می آزمود و با آن مطالعات بسیار وسیع و حافظه فوق العاده ای که داشت می توانست حسابی پوست آدم را بکند. چقدر خوشحال می شد وقتی «دانشجوی ناقابلی» را گیر می انداخت و به این وسیله وضع اسفبار دانشگاه ها و آموزش دانشگاهی آلمان را به اثبات می رسانید. او در عین حال طبق برنامه در تربیت ما می کوشید. باید بگویم که او به دو معنی مجازی و حقیقی واژه «معلم»، آموزگار من بود. در هر زمینه ای آدمی مجبور به تبعیت از او بود. در کاخ پاپ از پاپ سخن نمی گویند. در باره سخنرانی هایش پیرامون اقتصاد در انجمن کمونیست ها بعدا سخن خواهم گفت. او بر زبان های کهن چون زبان های بومی مسلط بود. من زبان شناس بودم و او گاه نکاتی دشوار از نوشته های ارسطو یا آشیل را در برابر من می نهاد و اگر نمی توانستم فورا آن ها را درک کنم غرق در یک شادی کودکانه می شد. روزی به این دلیل که من زبان اسپانیائی نمی دانستم کلی مرا دست انداخت و فورا از میان انبوهی کتاب، دن کیشوت را بیرون کشید و همانجا یک درس بمن داد. از آن جا که من با دستور تطبیقی زبان های رومن و اصول اساسی دستور زبان آشنا بودم و ساخت واژه ها را می شناختم، اگر گیر می کردم یا دچار اشتباه می شدم با راهنمائی های ارزشمند و کمک های دلسوزانه او مشکلم رفع می شد. او که معمولا بسیار کم تحمل بود، هنگام یاد دهی حوصله فراوان به خرج می داد تا بالاخره با رسیدن مهمانی جلسه درس آن روز پایان می یافت. اما از آن پس هر روز امتحانم می کرد و من می باید از دن کیشوت یا یک کتاب اسپانیائی دیگری قطعه ای ترجمه می کردم و نشانش می دادم . تا وقتی که بنظر می رسید دیگر بحد کافی پیشرفت کرده ام.
مارکس یک زبان شناس برجسته بود – البته بیشتر در زمینه زبان های نوین تا زبان های کهن – راهنمای زبان آلمانی، تالیف «گریم» را به دقت می شناخت. و واژه نامه تالیف گریم را تا آنجا که آماده شده بود، بهتر از من که زبان شناس بودم می شناخت. زبان های انگلیسی و فرانسوی را مانند یک انگلیسی و فرانسوی می نوشت – گر چه تلفظش چندان خوب نبود. مقالاتش برای » نیویورک دیلی تریبون» به انگلیسی کلاسیک و کتاب » فقر فلسفه» اش که در مقابله با » فلسفه » فقر «پرودون» نوشته بود به فرانسوی نوشته شده بود. یک دوست فرانسوی که دستنویس این کتاب را قبل از چاپ به او داد تا نگاه کند، فقط چند موردی برای تصحیح یافت.
از آن جا که مارکس ماهیت زبان را می شناخت و به منشاء پیدایش، تاریخ تکامل و ارگانیسم زبان می پرداخت، آموختن زبان برایش دشوار نبود. او در لندن روسی را هم آموخت، طی جنگ کریمه قصد آموختن زبان های ترکی و عربی را هم داشت، ولی بعدا این فکر را دنبال نکرد. او مثل هر کس دیگری که قصد تسلط بر زبانی را دارد، به خواندن توجه ویژه معطوف می داشت. هر کس حافظه خوبی داشته باشد- و مارکس آن چنان حافظه کم نظیری داشت که هیچ چیز را فراموش نمی کرد – با خواندن زیاد در اندک مدتی بر گنجینه ای از واژه ها و ویژگی های زبان دست خواهد یافت. پس از آن به کار بردن عملی زبان به آسانی میسر می گردد.
این کلام بوفون Buffon (1707-1788 طبیعی دان فیلسوف فرانسوی. از هواداران روشنگری و ماتریالیسم در فرانسه) که » معرف مرد قلم اوست » اگر در مورد فردی مصداق یافته باشد، در مورد مارکس است. قلم مارکس یعنی خود او. مردی که تا اعماق وجودش یک انسان ناب بود که هیچ کیشی نمی شناخت، مگر کیش حقیقت جوئی. او آنچه را با رنج آموخته و بدان دل بسته بود، بمحض آن که از نادرستی اش مطمئن می گشت، در یک چشم بر هم زدن به دور می انداخت، چنین آدمی باید در برابر نوشته های خود نیز همین روش را داشته باشد. او نه قادر به تزویر بود و نه قیافه گرفتن، همیشه خودش بود، هم در نوشته هایش و هم در زندگی اش.
بدیهی است قلم مردی چنان ذوجوانب، با آن احاطه وسیع و آن طبیعت پر تنوع نمی تواند چون افراد ساده و فاقد تنوع ذوق، یکسان و یک نواخت باشد.
مارکسی که در سرمایه می بینیم با مارکسی که در » هجدهم برومر » می بینیم و مارکسی که در » آقای فوگت » ( Carl Vogt1817-1895، طبیعی دان و سیاستمدار آلمانی، نماینده ماتریالیسم عامیانه، مارکس در کتاب خود » آقای فوگت» او را به عنوان دشمن جنبش کارگری و عامل ناپلئون سوم افشاء می کند.م ) می بینیم یکی نیست. ما با سه مارکس گوناگون روبرو هستیم، با سه مارکس که در عین حال یک نفرند- که علی رغم آن سه گانگی، یگانه است- یگانگی شخصیتی بزرگ که در عرصه های مختلف، بیانی متفاوت دارد و معهذا همیشه همان است که هست. البته شیوه نگارش » سرمایه » پیچیده است و سخت فهم ولی آیا فهم موضوع مورد بحث آن آسان است؟ شیوه نگارش فقط معرف شخص نیست، معرف موضوع نگارش هم هست، شیوه باید خود را با مضوع مورد بحث نیز هماهنگ سازد. در عرصه بزرگ علم راه هموار وجود ندارد. در این عرصه هر کس باید به خود زحمت بدهد و خود را پله پله بالا برد، حتی اگر مهم ترین راهبر را داشته باشد. شکوه کردن از سخت فهمی یا حتی صعب الهضم بودن سبک » سرمایه » یعنی به تنبلی فکری و یا ناتوانی فکری خویش اذعان کردن.
آیا » هجدهم برومر » را نمی توان فهمید؟ آیا تیری که از کمان بسوی آماج می پرد و در گوشت فرو می رود، درک شدنی نیست؟ آیا نیزه ای که با دستی پرتوان پرتاب می شود و بر قلب دشمن فرو می رود، فهمیدنی نیست؟ واژه های » برومر» تیرند و نیزه. سبک » برومر» سبکی است که دام می گذارد، از پای در می آورد. اگر نفرت سوزان، تحقیر نابود کننده و اگر عشق آتشین تعالی بخشنده به آزادی، هرگز به جامه لفظ در آمده باشد در «هجدهم برومر» است، که در آن حیثیت خشمآگین مردی چون تاسی توس( 55 قبل از میلاد تا 15 میلادی، تاریخ نویس برجسته رومی که تاثیر فوق العاده بر تاریخ نویسی قرون 18 و 19 گذاشت) با طنز زهر آگین فردی چون ژوونال ( طنز نویس رومی) و خشم مقدس مردی چون دانته به هم آمیخته است. قلم ( سبک) در اینجا آن چیزی است که در آغاز در دست رومی ها قرار می گرفت ( استیلوس) که عبارت بود از یک قلم نوک تیز فولادین برای نوشتن و کندن. قلم خنجری است که برای فروبردن قطعی در قلب به کار می رود.
شادی مکتوم در » آقای فوگت «- این طنز خندان – شادی شکسپیر را از یافتن فالستاف به یاد می آورد. این «آقای فوگت» گنجینه ای است بی کران برای ایجاد زرادخانه ای از تمسخر.
قصد ندارم در این جا بیش از این در باره سبک نگارش مارکس سخن گویم. قلم مارکس یعنی خود او. او را سرزنش کرده اند که می کوشد تا در کمترین کلام بیشترین معنی ممکن را بگنجاند. ولی مارکس یعنی درست همین.
مارکس ارزشی فوق العاده برای بیان ناب و دقیق قائل بود، برجسته ترین استادان برگزیده او گوته، لسینگ، شکسپیر، دانته و سروانتس بودندکه وی تقریباهر روز آثار آن ها را مرور می کرد. در مورد سره و دقیق بودن زبان حداکثر دقت را بکار می برد. هنوز به یاد دارم که در نخستین سفرم مرا به باد سرزنش گرفت، زیرا در نوشته ای واژه ای از غلط های مشهور را بکار برده بودم. می خواستم از اشتباهی که کرده بودم عذر خواهی کنم، اما مهلتم نداد و گفت: «در این دبیرستان های درمانده آلمانی، در این دانشگاه های وامانده آلمانی که کسی آلمانی یاد نمی گیرد». و غیره و غیره…گرچه تا آن جا که می توانستم از خود دفاع کردم و نمونه های مشابهی هم از نویسندگان کلاسیک شاهد آوردم ولی از آن پس دیگر آن لفظ را نه تنها تکرار نکردم، بلکه عده ای دیگر را هم بر آن داشتم تا از به کار بردن آن خودداری ورزند…..به هر حال مارکس استدلال های مرا نپذیرفت.
مارکس در سره نویسی سخت گیر بود- وی اغلب با صرف وقت زیاد و با زحمت به جستجوی واژه درست می پرداخت. از به کار بردن لغات خارجی غیر ضروری نفرت داشت، با این وجود اگر می بینیم لغات خارجی فراوان به کار می برد- حتی در آن جا که ضرورت ایجاب نمی کند، باید اقامت طولانی او را در خارج، یعنی در انگلستان، در نظر گیریم و آن چه بسیار در خور توجه است، خویشاوندی زبان های آلمانی و انگلیسی با یکدیگر است که آدمی را دچار اشتباه می سازد…. ولی چه فراوانند واژه ها و ترکیبات اصیل آلمانی که مارکس ساخته است. با وجود آن که او دو سوم از عمر خویش را در خارج از میهنش به سر برد، خدمات ارزشمندی به زبان آلمانی کرد و در زمره گرانقدر ترین استادان و آفرینش گران زبان آلمانی است.
بزرگترین تفریح ما الاغ سواری دسته جمعی بود. با غش غش خنده و شادی و آن صحنه های مضحک و آن تفریحی که مارکس می کرد و ما را نیز در آن سهیم می ساخت. او از دو جهت موجب خنده و تفریح ما می شد: یکی از جهت هنر سوار کاری ناشیانه اش که از ناشی گری هم آنسو تر بود و دیگر از جهت تعصبی که در دفاع از استادی خود در هنر سوار کاری به خرج می داد. استادی وی ناشی از آن بود که در دوران دانشجوئی درس سوار کاری گرفته بود. – انگلس می گفت درس گرفتن او در این زمینه از سه جلسه تجاوز نکرد. و بعد هم سالی، ماهی یکبار در منچستر سوار بر یک » روزینات » ( روزینات نام اسب پیر و فرسوده دن کیشوت است) مسن و موقر می شد که احتمالا پدر جد مادیان گوسفند شکلی بود که فریتس وایلاند به ژیلبرت سر براه هدیه کرده بود .
باز گشت به خانه از «هامپ ستید هیث» همیشه توام با شادی و تفریح بود، هر چند این شادی آن احساس شادی را که پشت سر گذاشته بودیم در ما بیدار نمی کرد….
نظم صف بازگشت به خانه با نظم صف حرکت از خانه فرق داشت. بچه ها از راه پیمائی خسته شده بودند و نقش عقبه صف را ایفاء می کردند و رلی ( خدمتگار با وفای خانواده مارکس) هم که زنبیلش خالی شده بود با باری و گامی سبک به آن ها می پرداخت. معمولا همه با هم ترانه هائی می خواندیم که به ندرت سیاسی و اکثرا ترانه های پر احساس محلی وسرود های » وطنی» مخصوص زادگاه بودند- مثلا » ای اشتراسبورگ، ای اشتراسبورگ، تو ای شهر زیبا » که بسیار محبوب و مورد توجه بود. یا این که بچه ها برای ما ترانه های سیاه پوستان را می خواندند و همراه آن می رقصیدند – البته وقتی که خستگی تا اندازه ای از پاهایشان به در رفته بود- در طول راه پیمائی کسی اجازه نداشت از سیاست ودرماندگی فراریان سخن گوید. در عوض صحبت از ادبیات و هنر فراوان بود و مارکس امکان می یافت تا حافظه عظیمش را نشان دهد و قطعات بزرگی از » کمدی الهی» را که تقریبا تمامش را از بر بود، دکلمه کند و همچنین صحنه هائی از شکسپیر را، آن وقت، خانمش نیز که یک شکسپیر شناس تمام عیار بود، دنبال مطلب را می گرفت. اگر مارکس سر حال بود از زایدلمان Seidelmann به عنوان «مفیستو» برای ما تعریف می کرد. او شیفته «زایدلمان» بود که در دوران دانشجوئی در برلن دیده و شنیده بود. » فاوست» منظومه آلمانی محبوبش به شمار می رفت. نمی توانم بگویم که مارکس خوب دکلمه می کرد – خیلی مبالغه می کرد – ولی هرگز جان کلام را گم نمی کرد و همیشه معنی را بدرستی بیان می کرد – خلاصه آن که کلامش مؤثر بود و عجیب آن که تا آدمی می دید که او عمیقا در روح نقش فرورفته، نقش او را گرفته و وی کاملا غرق در آن است، غرابت خود را از دست می داد.
همسرش با مهری فراوان به وستفالی کهن دلبسته بود . مارکس هم همین طور. به کرات برای ما از بارون کهن سال وستفالی و اطلاعات وسیع او در باره شکسپیر و هومر سخن می گفت و از این کار خسته نمی شد. او می توانست تمام راپسودی های هومر را لفظ به لفظ از آغاز تا انجام از بر بخواند و اکثر درام های شکسپیر را، هم به انگلیسی و هم به آلمانی از بر بود. در حالی که پدر مارکس – که وی او را فراوان ستایش می کرد- یک فرانسوی تمام عیار قرن هجدهم بود. او نیز ولتر و روسو را از برداشت، همان طور که بارون وستفالی هومر وشکسپیر را. بدون تردید مارکس ذوجوانب بودن حیرت انگیز خود را تا حدود زیادی مدیون این تاثیرات » ارثی » بود.
نخستین روزهای هفته معراج (جمعه ای که عیسی مسیح را بر دار کردند) بود و پدر و مادر من از مارکس خواهش کردند که روز جمعه معراج با همدیگر به شنیدن «پاسیون ماتئوس » اثر باخ بپردازند ولی مارکس با ابراز تاسف این دعوت را رد کرد. با وجود آن که از شیفتگان تمام عیار موسیقی، بویژه موسیقی باخ بود، می بایست روز پنج شنبه به سفر خود ادامه می داد. 4 روز در هانور ماند و پدر و مادرم همیشه با اشتیاق از این دوران یاد می کردند. دورانی که چون قله ای نورانی برجستگی خود را نسبت به رخدادهای روزمره حفظ می کرد و هرگز پرده خاکستری رنگ فراموشی بر آن فرو نیفتاد. حتی آن ها هم که در آن شرکت نداشتند از آن بهره ور می گشتند.
مارکس نه تنها در کانون خانواده، بلکه در محفل دوستان ما نیز رفتاری فوق العاده دوست داشتنی داشت، در تمام آن چه رخ می داد شرکت می کرد و اگر شخصیتی را می پسندید یا کسی سخنی جالب می گفت عینک یک شیشه ای خود را بر چشم می نهاد و شادمان و علاقمند به آن فرد چشم می دوخت. چشمان مارکس کمی ضعیف بود ولی فقط هنگامی که خواندن یا نوشتن بدرازا می کشید، عینک می زد.
پدر و مادرم با شادی خاصی از گفتگوهای صبحگاهی یاد می کردند که در آن مزاحمت های کمتری ایجاد می شد. از این رو مادرم خیلی زود از خواب برمی خواست تا حتی المقدور تمام کارهای ضروری خانه را قبل از صبحانه اول تمام کرده باشد. اغلب ساعت ها بر سر میز صبحانه می نشستند و هر گاه پدرم ناچار می شد به دنبال انجام وظایف خود برود، ابراز تاسف می کرد.
پس از آن دامنه صحبت، علاوه بر تجربه های روحانی یا روزمره این مرد بزرگوار و دوست داشتنی و در عین حال با اهمیت، به تمام عرصه های هنر، علم، شعر و فلسفه گسترش می یافت. بدون آن که ذره ای بوی «آقا معلمی» از آن برخیزد. مادرم به فلسفه علاقه خاصی داشت، بدون آن که با مطالعات شخصی در این زمینه تعمیق بیشتری کرده باشد. مارکس در باره کانت، نیچه و شوپنهاور با او صحبت می کرد و گاه نیز اشارتی به هگل می نمود که خود وی در جوانی شیفته اش بود.
اما در رابطه به هگل و از قول او نقل می کرد که هیچ یک از شاگردانش اندیشه های او را درک نکرده اند. غیر از» روزن کرانس»، تازه او هم نه به درستی. بسیاری شوپنهاور را که مخالف جدی هگل بود، به گونه ای سطحی و غیر قابل قبول رد می کنند. بدون آن که حتی آثارش را خوانده باشند. برخی از هم عصران وی شخصیت غیر عادی او را نمی پسندیدند و او را ضد بشر می خواندند در حالی که او در مبحث اتیک به این اصل معتقد است که هر چیز ارگانیک در اجزاء و ماهیت خود موظف است که سبب رنجی برای انسان یا حیوان نگردد. شوپنهاور معتقد است تمام موجودات به کمک نیاز دارند. از این رو نخستین وظیفه اجرای عدالت است و به هیچ موجود زنده ای نباید ظلم کرد. وی به علت داشتن این بینش به این نتیجه می رسد که باید ترحم کرد و منظور خود را به این شکل بیان می کند: «تا آن جا که می توانی به همه کمک کن».
مارکس از ته دل از احساسات بازی، که کاریکاتوری از احساسات حقیقی است، نفرت داشت، گاهی این سخن گوته را بر زبان می آورد: «هیچ گاه به احساسات بازها اعتماد نمی کنم، چه اگر فرصتی مناسب بیابند، آدم های بدی از کار در می آیند» اغلب هنگام مشاهده غلیان مبالغه آمیز احساسات این اشعار هاینه را می خواند.
«دختر خانم کنار دریا ایستاده
و ترسان آهی دراز می کشد، زیرا
فرو رفتن خورشید خیلی رقت انگیز بود «الخ.
مارکس هاینریش هاینه را شخصا می شناخت و در آخرین روزهای دردناک حیاتش، در پاریس به دیدار او رفت. درست در آن لحظه که مارکس وارد اتاق شد، خواهران پرستار تخت او را عوض می کردند .حالش چنان زار بود که کسی اجازه نداشت به او دست بزند و پرستاران او را بر روی شمدی نهاده به سوی جایش می بردند. هاینه که طبع شوخ خود را در آن حال هم از دست نداده بود، به مارکس خوش آمد گفت و با صدای بسیار ضعیفی گفت: «مارکس عزیز می بینید خانم ها هنوز هم مرا روی دست می برند.»
مارکس می گفت که منشاء تمام اشعار زیبای عاشقانه هاینه تخیل اوست، زیرا او هیچ وقت از مهر زنان برخوردار نبود و در زندگی زناشوئی نیز بخت یارش نبود و این شعر او کاملا وصف الحال خودش است که:
«ساعت شش صبح او را به دار آویختند
7 صبح در گورش نهادند
ولی 8 صبح زنش
شراب سرخ می نوشید و می خندید»
قضاوت مارکس در باره کاراکتر هاینه کاملا منفی بود، بویژه نا سپاسی او را در برابر خوبی و رفاقت محکوم می کرد. مثلا هجونامه غیر قابل توجیه او را در باره کریستیانی که می گوید. «هر قدر این جوانک را ستایش کنی کم است. «الخ.
دوستی برای مارکس مقدس بود، یک بار یک رفیق حزبی که به دیدار او آمده بود به خود اجازه داده بود در مورد انگلس بد بگوید. این مرد ثروتمند می توانست کمک بیشتری به مارکس بکند تا او را از تنگنای پولی به در آورد. مارکس کلام او را قطع می کند و می گوید: «مناسبات انگلس و من به قدری عمیق و لطیف است که هیچ کس حق ندارد در آن دخالت کند.»
آن چه را نمی پسندید با کلامی مطایبه آمیز رد می کرد و به طور کلی هیچ گاه، حتی در سخت ترین لحظه های دفاع، با توپخانه سنگین به میدان نمی آمد، بلکه فقط نوک شمشیر را با ظرافت به جنبش در می آورد. اما چنان که بی کم و کاست در قلب هدف فرو می نشست.
عرصه ای از علم نبود که وی به عمق آن راه نیافته باشد، هنری نبود که او را به شور نیاورد، زیبایی در طبیعت نبود که در آن غرق نشده باشد.
مارکس فقط از دروغ، تو خالی بودن، خودستایی و احساسات دروغین نفرت داشت.
در حدود یک تا یک ساعت و نیم، قبل از غذا در اتاقی که غیر از اطاق خواب، کاملا در اختیار او گذاشته شده بود کار می کرد، به مکاتبه یا مطالعه روزنامه می پرداخت، در این جا جلد اول «سرمایه» را نیز تصحیح کرد.
کرونا ماسک را از روی چهره زشت فقر در امریکا برداشت
راشا تودی ترجمه رضا نافعی
یک همه پرسی پرده از ارقام به حساب نیامده برداشت: بیکاری در امریکا تا 40 میلیون نفر را در بر می گیرد.
پاندمی کرونا سبب شد تا نرخ بیکاری در ایالات متحده بمراتب بیش از ارقامی شود که رسما ارائه می شد. طبق یک نظر سنجی میلیون ها امریکائی قادر به طرح درخواست برای دریافت مزایای بیکاری نبوده اند.
پس از آن که در هفته گذشته 4،4 میلیون تقاضا برای دریافت مزایای بیکاری بر تقاضا های پیشین افزوده شد تعداد آنها از 26 میلیون تقاضا فراتر رفت.
از آنجا که در پی گسترش پاندمی کرونا و اخراج عده کثیری از کار بسیاری تقاضای دریافت کمک های مالی کرده بودند، بسیاری از متقاضیان از اختلالی که در سیستم آنلاین دولت پیش آمده شکایت داشتند.
بنا به تشخیص موسسه سیاست اقتصادی (ERI) احتمالا روند طرح تقاضا و کثرت آن اختلالاتی در طرح تقاضا ها بوجود آورده است.
به گفته محققان، اگر این مشکلات بوجود نمی امد، میلیون ها نفر دیگر نیز می توانستند از دولت تقاضای دریافت کمک کنند. نتایج نظرسنجی آنلاین ERI که روز سه شنبه منتشر شد نشان می دهد که بیش از یک سوم متقاضیان کمک دریافت نمی کنند.
از هر سه نفر کسانی که باید به پرسش های طرح شده پاسخ میدادند، دونفر تصمیم گرفتند اصلا از تلاش برای دریافت کمک چشم بپوشند زیرا «پرسش ها خیلی دشوار » بوده اند.
پس از آن که طراحان همه پرسی نتایج حاصله را بر مدت زمان حق دریافت کمک که 5 هفته است و از 15 مارس آغاز میشد تقسیم کردند به این نتیجه رسیدند که اگر روند طرح تقاضا آسان می بود 8،9 تا 13،9میلیون نفر دیگر هم می توانستند تقاضای در یافت کمک کنند .
این نتایج حکایت از آن دارند که ارقام منتشر شده رسمی در مورد تعداد کسانی که مشمول بیمه بیکاری می شوند و حق دریافت کمک دارند احتمالا بسیار کمتر از آنست که تخمین زده شده و کاهش مشاغل در زمان بحران کرونا دست کم گرفته شده است.
نظرسنجی EPI که بین 13 تا 24 آوریل انجام شد، 25 هزار کاربر بزرگسال اینترنت در ایالات متحده را مورد سوال قرار داده بود.
اغلب پاسخ دهندگان (بیش از 68 درصد) گفتند که برای مزایای بیکاری اقدام نکرده اند زیرا آنها قادر به حفظ شغل خود هستند. بیش از 15 درصد گفتند که آنها حق استفاده از مزایا را ندارند. حدود 1.6 درصد از کسانی که بعنوان متقاضی ثبت نام کردند ، رد شدند.
طبق توصیف EPI ایالت های امریکا در وضعیتی قرار نداشته اند که بتوانند تقاضانامه هائی را که واجد شرائط برای دریافت کمک های بیشتر بوده اند مورد بررسی قرار دهند.
دستورالعمل جمهوریخواهان برای انتخابات از ترامپ دفاع نکنید به حکومت چین حمله کنید!
دستورالعمل ۵۷ صفحه ای جمهوریخواهان برای انتخابات
از ترامپ دفاع نکنید
به حکومت چین حمله کنید!
راشا تودی – ترجمه رضا نافعی
کمیسیون ملی حزب جمهوریخواه امریکا رهنمودی در 57 صفحه عرضه داشته که در آن دورنمایی از رویدادهای آتی چون انتخابات ریاست جمهوری آینده و دوران پس از پاندمی کرونا توصیف شده است.
طبق این توصیف باید کارزاری بزرگ علیه چین آغاز گردد و طی آن کارزار تصویری که از چین در ذهن مردم ساخته می شود تصویر عفریتی و منفور باشد.
در مبارزات انتخاباتی باید یک استراتژی پرخاشگر علیه چین در پیش گرفته شود. در این رهنمود به تیم انتخاباتی توصیه شده روی مناسبات حزب دموکرات با چین تبلیغ شود.
در این نامه استراتژی حزب جمهوری خواه بر سه خط اصلی حمله متمرکز شده است:
چین «با توسل به لاپوشانی» موجب گسترش ویروس شده است،
رفتار دموکرات ها با چین » خیلی نرم » است
چین موجب گسترش پاندمی شده و جمهوریخواهان باید برای اعمال تحریم علیه چین» پافشاری کنند» .
در این رهنمود تصریح شده که «ویروس کرونا نوع چینی فرار راننده است ( حالا که زدی در رو) و متعاقب آن لاپوشانی در پیش گرفته شد که موجب مرگ هزاران نفر شده است».
این سند از نامزدهای جمهوریخواهان می خواهد هنگام پاسخ دادن به سؤالات مربوط به ویروس ، سرسختانه به استراتژی علیه چین پایبند بمانند.
به نامزد انتخاباتی توصیه می شود وقتی از او می پرسند که آیا ترامپ در گسترش ویروس کرونا مقصر است این موضوع را به چین مربوط سازد.
در این یادداشت آمده است:
«از ترامپ دفاع نکنید ، به چین حمله کنید.»
جمهوریخواهان تلویحا اشاره کرده اند که می خواهند در انتخابات ریاست جمهوری سال 2020 چین را تبدیل به یکی از موضوعات مرکزی سازند .
کمپین انتخاب مجدد ترامپ اخیراً ویدئویی منتشر کرد که ادعا می کند «جو بایدن» در مورد چین بسیار » با گذشت» است.
یکی از گروههای هوادار ترامپ چندین فیلم تبلیغاتی تلویزیونی به هواداری از ترامپ راه اندازی کرده است که بایدن را به چین پیوند می دهد.
به نظر می رسد مشاوران ترامپ معتقدند که حملات متمرکز بر چین تأثیر مثبتی روی نظرسنجی ها دارد.
جسی هانت، سخنگوی کمیته ملی جمهوری خواه در سنا گفت: «ما به طور معمول در هفته دهها بار را با اسناد و منابع اطلاعات مختلف را برای کمپین ها ارسال می کنیم.
رهنمود همچنین متضمن نکاتی در رابطه با پاسخ های نامزدهای جمهوری خواه به پرسش هائی از این نوع نیز هست كه آیا مقصر دانستن چین باعث ایجاد نژادپرستی می شود؟ نامزدها باید پاسخ دهند:
«هیچ کس چینی ها و آمریکایی ها را به دلیل پیدایش کرونا سرزنش نمی کند. این تقصیر حزب کمونیست چین است که ویروس را لاپوشانی کرده و در مورد خطر آن دروغ گفته است. این باعث شده است که این بیماری همه گیر شود. آنها مسئول هستند و باید پاسخ بدهند»
استدلال بعدی که توصیه می شود این است: «هیچ کس بیشتر از مردم چین از دیکتاتوری جنایت کار حزب کمونیست چین رنج نمی برد. ما در کنارآنها هستیم و در برابر دولت فاسدی قرار می گیریم که باعث شیوع این بیماری همه گیر شد «.
امپریالیستها، در پرخاشگری و تجاوز متحدند
یونگه ولت – ترجمه رضا نافعی
آینده ما
غرب علیه چین خرناسه می کشد اما برایش دُم هم تکان میدهد!
حتی در طی بحران کرونا هم، تناقضاتی که بر روابط میان قدرتهای دیرین ترانس اتلانتیک حاکم بودند تغییر نکرده اند. گرچه این روزها تحریکات علیه چین به اتفاق آرا در بین قدرتهای اصلی سرمایه داری افزایش یابد ، باز هم علایق انها به جمهوری خلق چین چنان متفاوت است که در برخی موارد حتی منجر به درگیری های سخت بین محافل حاکم برکشورهای اروپایی می شود.علاوه بر این ، یک نزاع بی وقفه داخلی بین غربی ها و حتی بین اروپائی ها وجود دارد. اوضاع گیج کننده تر از آن است که در نگاه اول به چشم می خورد.
بحران کرونا هنگامی دامان اروپا و امریکا را گرفته که آنها نه تنها بر قله قدرت جای ندارند بلکه گرفتار نوعی ضعف استراتژیک نیز هستند.از آنجا که برتری اقتصادی و سیاسی امریکا بر چین سالهاست که رو به کاهش مستمراست، امریکا جنگ اقتصادی بی رحمانه ای را علیه جمهوری خلق چین آغاز کرده است، جنگی که البته برای دست یازیدن به آن و تداوم آن باید بر توان و قدرتی ویژه متکی بود.
با تمام این احوال ظاهرا چنین بنظر می رسد آسیبی که کرونا توانسته به چین وارآورد بمراتب کمتر از آسیب وارد آمده به امریکاست، یعنی کاهش برتری امریکا بر چین باز هم بیشتر می شود، این روند سبب می گردد تا پرزیدنت دونالد ترامپ بر فشار خود بر پکن بیافزاید.
اتحادیه اروپا، بدلیل اختلافاتی که کشورهای عضو آن با یکدیگر دارند، بگونه ای فزاینده تضعیف می گردد، در حالی که قدرت های بزرگ اروپائی در حقیقت تلاش می کنند تا از لحاظ قدرت سیاسی با ایالات متحده در یک سطح قرار گیرند. بحران کرونا این روند را تشدید می کند – کافیست بیاد آوریم فقدان حمایت متقابل کشورهای عضو اتحادیه اروپا را و دعوا بر سر اوراق بهادار » یوروبوند» را – در حالی که چند کشور عضو اتحادیه اروپا ، مثلا ایتالیا، به تحکیم مناسبات خود با چین روی می آورند زیرا از آنجا کمک دریافت می کنند. برلین و پاریس که دعوی رهبری اتحادیه اروپا را دارند مشاهده می کنند که موقعیت آنها در برابر سوال قرار گرفته است. بنا بر این آنها هم برفشار خود بر پکن می افزایند.
نتیجه این تحولات در دو سوی اقیانوس اطلس همین کمپین اخیر اروپای کهن علیه چین است که اینک می خواهد گناه گسترش ویروس را به گردن جمهوری خلق چین بیاندازد.
ترامپ در آخرهفته گفت پکن باید به کارشناسان امریکائی امکان دهد که در ووهان در باره منشاء بیماری همه گیر کووید-19 تحقیق کنند.
شایعاتی هدفمند پراکنده می گردد مبنی بر این که گویا ویروس در یک آزمایشگاه چینی تولید شده است. ترامپ تهدید می کند که عواقبی خواهد داشت اگر پکن » آگاهانه مسئول» این بیماری همه گیر باشد.
برلین از دولت چین خواستار » علنیت تمام عیار» است. هایکو ماس وزیر خارجه آلمان خواستار شفافیت بیشتر است. امانوئل ماکرون رئیس جمهور فرانسه که تعداد قربانین کووید -19درکشورش اکنون به چهاربرابر قربانیان این ویروس در چین رسیده است، گفت کسی که معتقد باشد پکن نسبت به پاریس با موفقیت بیشتری به بیماری پاسخ داده است» ساده لوح» است.
وزیر امور خارجه انگلیس ، دومینیک راب ، سخن از «سؤالات سخت» به میان آورد که چرا پکن نتوانسته است به تنهایی مانع از انتشار ویروس شود.
قدرت های فرا اتلانتیک که به ضعف اقتصادی و سیاسی مبتلاهستند ، در کارزاری نو علیه رقیب چینی خود بیکدیگر پیوسته اند. در حالی که در عرصه اقتصادی علائق این کشورها در برابر جمهوری خلق چین گوناگون، متفاوت و بشدت دور از هم است. با این همه ایالات متحده هنوز هم مهمترین بازار فروش و تا کنون مهمترین محل برای سرمایه گذاری موسسات آلمانی است.
بعنوان مثال، در همین اواخر Telekom T-Mobile USکه شعبه تلکوم آلمان در امریکاست و تقریبا نیمی از کل فروش کنسرن را در دست دارد همجوشی یا فوزیون با رقیب خود Sprint را با موفقیت به انجام رسانید و اینک می خواهد به عالی ترین مرحله دست یابد و دربازار امریکا شماره یک شود. تنها عاملی که هنوز ناروشن است این است که رکود اقتصادی در امریکا تا چه اندازه خشونت آمیز خواهد بود و تا چه میزان بر تجارت شرکت های آلمانی در ایالات متحده تاثیر خواهد داشت. از سوی دیگر چنین به نظر می رسد- حداقل با توجه به وضعیت فعلی – که جمهوری خلق چین به سلامت از این مرحله میگذرد و تجارت با چین خواهد توانست به حل مشکلات شرکت های آلمانی کمک کند. آیا می توان مناسبات سیاسی با چین را بکلی خراب کرد؟ از یاد نباید برد که این کشور تا وقتی که هنوز بحران کرونا پیش نیامده بود بزرگترین شریک بده بستان های بازرگانی و سومین کشور برای سرمایه گذاری های صنایع آلمان بود.
آنچه بر همه این ها افزوده می شود چالش های بزرگ غرب در درون خود است. اختلافات بین اتحادیه اروپا و ایالات متحده در طول بحران نه تنها کاهش نیافته بلکه بیشتر هم شده است.
این واقعیت که دولت آمریکا بدون مشاوره قبلی ، در تاریخ 13 مارس وروداتباع اتحادیه اروپا را به امریکا متوقف کرده است ، در اتحادیه به طور گسترده ای به عنوان یک توهین تلقی می شود..بنا به اظهارات ژان روتنر ، پزشک و سیاستمدار فرانسوی برخورد بی ملاحظه آژانس های امریکائی با متحدین اروپائی ، وخرید تجهیزات محافظتی Covid-19 با شیوه های نامتعارف موجب رنجش کشورهای اتحادیه اروپا شده است. سناتور ، آندریاس گیزل از حزب سوسیال دموکرات آلمان نیز از روش های زننده امریکا علننا و بشدت شکایت کرد.
تلاش واشنگتن برای دستیابی انحصاری به واکسن Covid-19 ساخت شرکت آلمانی Tübingen Curevac نیز موجب خشم چشمگیری شد.
هفته گذشته ، راینهارد پلو مدیرعامل موسسه Infineon ، اظهار داشت كه «اروپا» باید در بحران کرونا مانع از آن گردد که «صنایع مهم خود را از دست بدهد». آن هم نه فقط به سرمایه گزاران بالقوه چینی : تعدادی ازموسسات امریکائی نیز هستند که جیب های شلوارشان ازکثرت پولی نقدی که با خود حمل می کنند متورم شده است»او «تفاوت بزرگی» بین آرزوهای رقبای چینی و کسانی از ایالات متحده نمی بیند.ممکن است تلاش اتحادیه ترانس اتلانتیک برای پس زدن نفوذ چین روی غلتک باشد ولی به هیچ وجه خالی از اختلال نخواهد بود.
قربانیان کرونا -قربانیان کمونیسم اند!
در تلاش برای بی اعتبار ساختن چین به هر طریق ممکن محاسبات کاملاً حیرت انگیزی به پیش کشیده می شوند.
مثلا «بنیاد یادبود قربانیان کمونیسم» ، که با تصمیم کنگره ایالات متحده تاسیس شد اخیرا اعلام کرد تمام کسانی که در سراسر جهان بعلت ابتلا به ویروس کرونا کشته شده اند از » قربانیان کمونیسم محسوب می گردند – این آمار فاشیست های کشته شده در جنگ جهانی دوم را نیز بعنوان » قربانی» در بر می گیرد.
یونگه ولت
ترجمه رضا نافعی
آینده ما
بنظر نمی رسد که در حال حاضر فقط انفکسیون کرونا ست که رشدی هندسی دارد. گناه را بگردن چین انداختن نیز دست کم با همان سرعت رو به افزایش است. با این تفاوت که کیفیت ادعاها دیگر به ابتذال رسیده است. مثلا روز چهارشنبه روزنامه بیلد » صورتحساب – کرونا را عرضه کرد و نوشت : بدهی چین به ما»
این مقاله برای اثبات درخواست پوشالی خود مبنی بر طلبکاری برای خسارات اقتصادی ناشی از کرونا به مصاحبه ای استناد کرده بود که سردبیر آن روزنامه روز قبل با میکل پومپئو وزیرامورخارجه امریکا کرده بود. پاسخ گویا و خالی از ابهامی که سردبیر روزنامه بیلد از دهان او درآورده بود این بود که چین مجبور است خسارت ها را بپردازد.
ولی دیگر برای پریدن روزنامه بیلد و پومپئو روی رکاب قطاری که راه افتاده دیر شده است. بیلد و پومپئو می خواهند بر قطار دعاوی مجنون صفتانی بپرند که خیلی وقت پیش به راه افتاده است.
در اوائل ماه آوریل، 15 نفر از سیاستمداران ارشد حزب محافظه کار انگلیس به رهبری دامیان گرین، معاون سابق ترزا می، از دولت خواسته بودند تا در روابط خود با پکن تجدید نظر کند و در صدد تدارک دادخواستی علیه جمهوری خلق چین باشد.
در ارتباط با این فکر آنها به فرضیات یک اتاق فکر نظامی موسوم به «هنری جکسون» تکیه کرده بودند که بر اساس فرضیات آن اتاق، چین 350 میلیارد پوند به انگلیس بدهکار است. یکی از اقلام محاسبه مذکور سرمایه گذاری های اخیرانگلیس در خدمات درمانی ملی است که حالا فقط به دلیل خصوصی سازی بهداشت و کاستن از بودجه آن در دهه های اخیر ضروری شده بود. روزنامه های انگلیس هم بلافاصله این محاسبات ملانصرالدینی را قاپیدند و دنبال کردند. رسانه هائی که جدی تلقی می شوند نیز از ترس آن که مبادا دول امپریالیستی تسلط خود را از دست بدهند، بی طرفی ظاهری خود را به کنار نهادند.
در تلاش برای بی اعتبار ساختن چین به هر طریق ممکن محاسبات کاملاً حیرت انگیزی به پیش کشیده می شوند.
مثلا «بنیاد یادبود قربانیان کمونیسم» ، که با تصمیم کنگره ایالات متحده تاسیس شد اخیرا اعلام کرد تمام کسانی که در سراسر جهان بعلت ابتلا به ویروس کرونا کشته شده اند از » قربانیان کمونیسم محسوب می گردند – این آمار فاشیست های کشته شده در جنگ جهانی دوم را نیز بعنوان » قربانی» در بر می گیرد.
در هر صورت، اگر قرار شود شکایت دولت ها برای خسارت اقتصادی بطور جدی در نظر گرفته شود، ممکن است پکن هم بتواند حساب کند که انگلستان با تحمیل جنگ تریاک چقدر به چین بدهکار است. در آن جنگ، فروپاشی اقتصادی چین ده ها میلیون نفر را به فقر و گرسنگی رساند.
با همه این احوال، حداقل کاری که باید در حال حاضر انجام شود پایان دادن به «بازی سرزنش» است، که تنها هدف آن پنهان کردن این واقعیت است که غرب همه هشدارها ی چین و WHO را در ماه های ژانویه و فوریه نادیده گرفت .(کاهش بودجه های بهداشت و درمان در اروپا و امریکا و بسیاری از دیگر کشورهای جهان بعنوان راه حلی از زیر مجموعه راه حل های نئولیبرالیسم و تعدیل نیرو با هدف سودبری بیشتر، نتایج عملی خود را در جریان یورش کرونا نشان داد. همانگونه که سیاست های بهداشت و درمان چین برای مقابله با کرونا نتایج خود را نشان داد و تمام درد و آه و ناله و تهدید ها و اتهام ها و فرافکنی ها علیه چین به همین دلیل است. م)
دارو سازی «سود محور» تسلیم شبیخون «کرونا» شد!
یونگه ولت – ترجمه رضا نافعی
آینده ما
با توجه به ویروس همه گیر کرونا باید سخنی هم در باره صنایع داروئی سود محور گفته شود. گفتگو با ماریوس اشتلسمان، مدیر سازمان » هماهنگی علیه خطرات – بایر
پرسش- کنسرن بایر، مستقر در لورکوزن – آلمان روز دوشنبه اعلام کرد که 140 نفر از همکاران کنسرن در عرصه پزشکی را با ادامه دریاقت حقوق مقرر از کار معمولی خود معاف می کند تا به مبارزان دیگر برای مقابله با ویروس سهیم گردند. آیا این تصمیم حاکی از گشاده دستی نیست؟
پاسخ- بله، حرکتی است مطلوب و قطعا مفید. با این حال باید دانست کنسرن ها تحقیق در باره واکسن ها را مدت هاست که به کنار نهاده اند. اگر بودجه دولتی در میان باشد یا تقاضا برای واکسن تقاضای روز باشد واکنش صنایع داروسازی هم مثبت است.
ولی بحران کرونا ناگهان از آسمان نازل نشده است. این بحران مقدمه ای هم دارد که با صنایع داروسازی سودمحور در ارتباط است. «ما باید از تولید خود پول دربیاوریم. یعنی ما باید داروئی تولید کنیم که به آن نیاز داریم» این سخن «مارجین دکرز» مدیر عامل پیشین کنسرن بایر است. روزنامه نگاری از «واسانت ناراسیمهان» مدیر عامل کنسرن » نوارتیس آگ» پرسید چرا برای پیشگیری از بیماری های همه گیر تلاشی برای تولید واکسن صورت نگرفته است؟ پاسخ او این بود:
«وقتی بیماری همهگیری بروز می کند علاقه برای دست یافتن به واکسن زیاد است ولی پس از آن دیگر کسی خریدار واکسن نیست درنتیجه سرمایه گذاران هم خود را کنار می کشند».
پرسش: آیا واکنش کنونی بایر متناسب است؟
پاسخ: تکرار می کنم، فقط واکنش کوتاه مدت، یعنی واکنش پس از بروز بیماری همه گیر و گسترش آن کافی نیست. این پرسش که آیا واکنش کنونی متناسب هست یا نه، ناشی از این واقعیت است که پیش از آن، یعنی در سالهای از دست رفته کاری صورت نگرفته است. ویروس کرونا ویروس مجاری تنفسی است.
بایر در ابتدای دهه 2000 بخش مورد نظر را به منظور تمرکز بیشتر روی پروژه های سودآور تعطیل کرد. از آنجا که تحقیقات اولیه دارویی حتی زودتر از آن متوقف شده بود ، ما مدتی طولانی را که می توانست صرف تدارک مقدمات کار شود از دست دادیم. بنا به گزارش ZDF ، (تلویزیون دوم آلمان)ویروس شناسان انستیتوی رابرت کخ براساس صورت جلسه بوندستاگ( مجلس آلمان) ، سناریوی بروز چنین بیماری همه گیری را در سال 2012 اعلام کرد و هشدار داد.
درسال 2013 نیز در مورد میزان عرضه و تقا ضا هشدار داده شد که : چون صنایع مورد نظر قادر به تامین کامل نیاز ها نخواهد » تنگناهائی در عرضه تامین تجهیزات پزشکی برای موارد عادی بوجود خواهد آمد.
اینک دولت فدرال برای مقابله با این بحران مقادیر زیادی پول پمپاژ می کند. در صورت پیشگیری مناسب هیچ یک از تنگنا ها پدید نمی آمد. بایر و شرکاء در ایجاد این وضع نقش چشمگیری دارند.
پرسش: آیا رفتار این گروه متناسب با مراقبتهای پزشکی و مقابله با بحران های مربوط به آن نیست؟
پاسخ: تامین داروئی گسترده داروئی دیگر وجود ندارد. ازجمله به این دلیل که کنسرن های داروئی در پی دست یافتن به نتایج خیره کننده هستند ما برای روبرو شدن با بیماری های همه گیراآمادگی نداریم.
پرسش: کنسرن بایر برای مقررات زدائی و خصوصی سازی تا چه حد از نفوذ خود استفاده کرده است.
پاسخ: بایر برای اینکه بتواند داروها را با قیمت بالا و در مقیاس گسترده به بازار عرضه کند ، تلاش فراوان برای حذف بسیاری از داروها ازکاتالوگ بیمه درمانی که بیمه حاضر به پرداخت بهای آن هست بکاربرده است تا مردم مجبور شوند به صورت خصوصی بهای داروها را بپردازند. مانفرد اشنایدر رئیس سابق بایر می گفت: »ما نمی توانیم سیستم درمانی را به این صورت ادامه دهیم . همه حاضرند برای اتوموبیل خود پرداخت بخشی از هزینه بیمه را بعهده بگیرند پرسش من این است که چرا نباید این کار را در مورد نظام بهداشتی انجام داد؟
پرسش: پس از بحران چه خواهد شد؟
پاسخ: نخست آن که بایر جلسه عمومی سهامداران را از طریق آنلاین برگذار کرد، که ممکن است عمومیت یابد. کنسرن ها علاقه مند هستند که اعتراضات را از سر راه خود بر دارند ، که با روش هایی که اکنون استفاده می شود بسیار خوب عمل می کند. دوم ، این همه گیری کنونی سومین هشدار دهنده ویروس کرونا برای دنیائ «جهانی» شده است: در سال 2003 SARS ، 2012 MERS ، و حالا هم SARS-Covid-19. : وقتی بحران برطرف می شود توجه بسوی موضعات دیگری معطوف می شود. حاصل این شد که این بار که ما را گرفت برای مقابله اماده نبودیم. صنعت داروسازی که بر محور سود جوئی می گردد باید تحت کنترل اجتماعی قرار گیرد و بخاطر حفظ منافع مشترک عمومی باید بودجه لازم برای مراقبت های بهداشتی افزایش یابد: پرستاران و شاغلین امور بهداشتی در بیمارستان ها از دستمزد بهتر و شرایط کار مناسب تر برخوردار شوند. ما نیز از خواست های شما حمایت می کنیم.
حفظ نظم سرمایه داری مهم تر از جان مردم است!
نظرات کرونائی کیسینجر
راشا تودی– ترجمه رضا نافعی
آینده ما
حفظ نظم سرمایه داری مهم تر از جان مردم است!
کیسینجر سیاستمدار امریکائی، این عالیجناب خاکستری پوشِ محافظ سیاست علائق امریکا با توجه به بحران کرونا لب به سخن گشوده وگفته است: اکنون هنگام آنست که ایالات متحده امریکا خود را برای » نظام حاکم بر جهان پس از کرونا » آماده سازد.
به هیچ وجه مبالغه نیست اگر کیسینجر جنایتکار جنگی را نمونه بارز خودپرستی ترانس اتلانتیکی بدانیم.
بی حساب نبود که هلموت اشمید رئیس جمهور اسبق آلمان او را بعنوان واسطه ای سمج برای به کرسی نشاندن آرمان آزادی امریکائی توصیف کرد.
کیسینجر چه به عنوان مشاور امنیت ملی و وزیر امور خارجه آمریكا در دوره ریاست جمهوری ریچارد نیكسون و جرالد فورد و چه به عنوان عالیجناب خاکستری پوش از ده ها سال پیش در خدمت رویاهای ژئوپولیتیک واشنگتن بوده و از واشنگتن تا برلین ، به دریافت جوایز متعدد نائل آمده است.
نام کیسینجر فقط به عنوان یکی از معماران تجاوز آمریکا که منجر به جنگ ویتنام و کشته شدن میلیون ها نفر شد ، در تاریخ ثبت نشده است. کشاندن جنگ به کامبوج و لائوس، کشورهای همسایه ویتنام – و همچنین بمباران هایی با صدها هزار کشته – نیز در کارنامه این سیاستمدار آلمانی – امریکائی درج شده است که همه را از پس پرده صحنه گردانی می کرد .
افزون بر این ها، او بعنوان مردی دوراندیش و پیشگام یک نظم هژمونیک جهانی به رهبری ایالات متحده ، تصمیم دموکراتیک مردم شیلی را مبنی بر انتخاب آلنده سوسیالیست به ریاست جمهوری کشور خود تصمیمی دور از عقل و کاملا غیر منطقی دانست. بر اساس این داوری پس از آن که جلوگیری از انتخاب آلنده به ریاست جمهوری شیلی با شکست مواجه شد از منظر کیسینجر حمایت از کودتای فاشیستی در شیلی وماموریت دادن به سازمانهای اطلاعاتی برای پشیبانی ازکودتاگران و انجام عملیات مخفی برای سرنگون ساختن دولت قانونی النده کارهائی بودند عاقلانه و منطقی. میلیون ها دلار بسوی شیلی سرازیر شد تا سازمانهای اطلاعاتی امریکا بتوانند آن کشور را بی ثبات و متشنج سازند. پس از سقوط و مرگ آلنده، یک خونتای نظامی تحت رهبری ژنرال آگوستو پینوشه، ژنرال مورد تایید واشنگتن، قدرت را در شیلی به دست گرفت.
بنابراین تردیدی نبود که کیسینجر 96 ساله در باره بحران کرونا و اهمیت آن برای «نظم بین المللی» اظهار نظر خواهد کرد. کیسینجر فاش کرد که دنیا پس از همه گیر شدن کرونا ، چنان نخواهد ماند که پیش از آن بود و اگر بحران حل نشود ممکن است جهان به آتش کشیده شود.
این سخنران سیار که برای حضور و سخنرانی در هرمجلسی دستمزدی اَبَر کلان دریافت می دارد در مقاله ای ترویجی برای وال استریت ژورنال به آگاهی خوانندگان رساند که ضربه وارده از سوی ویروس کرونا «در مقیاس و خشونت بی مانند است » و نظم جهانی را برای همیشه تغییر خواهد داد.
کیسینجر همچنین در اظهارات خود تایید کرد که واکنش دولت آمریکا در برابر بحران کرونا در کشور را می توان «محکم» توصیف کرد.
اما برغم این تایید، مشاورامنیتی پیشین نوشت که کار مبرمی که اینک آغاز باید گردد طرح نقشه برای دوران نوین است «.
کیسینجر روشن ساخت که پرداختن به بحث و جدل در باره گذشته فقط انجام کارهایی را که امروز باید انجام شوند دشوارتر می سازد.
بنا به دستور العمل های آمرانه کسی که مشاور چندین رئیس جمهور امریکا بوده از این پس نخستین گام برداشتن در عرصه فنون و فنآوری جدید برای کنترل عفونت ها و یافتن واکسن های مناسب برای مقابله با آن ها در مقیاس گروههای بزرگ انسانی الزام آور است. کسیسنجر حداقل در مقاله ای که بعنوان نویسنده مهمان در وال استریت ژورنال نوشته و پیشنهاد هائی که مطرح ساخت نمیتواند خطری برای آزادی و حقوق شهروندان مشاهده کند.
از سوی دیگر، چگونه می تواند غیر از این باشد؟ کیسینجر ژئواستراتژیست است. نگرانی او بیش از هر چیز دیگر اینست که پس ار فروکش کردن بیماری همه گیر کرونا چه بر سر نظم جهانی خواهد آمد؟
کیسینجر توضیح می دهد تلاش های بحرانی کنونی، هرقدر هم گسترده و لازم باشند، نباید مانع اغاز عاجل راه اندازی پروژه ای موازی برای گذار به نظم اجتماعی پس از کرونا گردند.
در گام دوم ، تمرکز باید روی «بهبود بخشیدن به زخم های اقتصاد جهانی» باشد. این بار تأثیرات روی تجارت جهانی پیچیده تر از زمان بحران مالی 2008 است که «سیاستمداران برجسته جهان (…)از آن درسهای مهمی آموخته اند». در این مورد هم کیسینجر به تفصیل توضیح نمی دهد که آن «درسهایی» که او آنها را آموزه های راهنما از بحران مالی می خواند کدام هستند؟
اما حتی حساس ترین و آسیب پذیرترین بخش های جمعیت نیز جایی در نظرات کیسینجر پیدا می کنند. برنامه های مربوط به مبارزه با ویروس کرونا باید این هدف را نیز دنبال کنند که «تاثیرات هرج و مرج قریب الوقوع بر گروههای آسیب پذیر جهان» کاهش داده شود .
کیسینجر در رویکرد ی که ارائه کرده روشن نساخته که چگونه میتوان طرح او را در وضعیت فعلی جهان با سیاست امریکا سازگار کرد. به این معنی که نه تنها تحریم های دولت امریکا را علیه ایران و ونزوئلا حفظ کرد بلکه حتی بر شدت آنها نیز افزود.
بکذریم. متفکری که سیاست خارجی عرصه تفکر اوست با توجه به بحران کرونا نسبت به اقدامات ملی گرایانه و تحولاتی که با ایده اصلی جهانی سازی آنگلو–آمریکایی ناسازگار باشد، هشدار می دهد. بنابراین، اکنون زمان آن رسیده است که از «اصول نظم جهانی لیبرال» محافظت شود. دموکراسی های جهان باید از ارزش های روشنگری خود دفاع و آن را حفظ کنند.
«هشدار دهنده اعلام کننده آن جهانی است که به ویژه در حوزه ترانس اتلانتیک محترم شمرده می شود.
نان از دهان ۳۸ میلیون امریکائی ربوده می شود!
رضا نافعی – آیندهما
وعده ای که پرزیدنت ترامپ داد این بود «امریکا اول» . گرچه این وعده بخش هایی از صنعت داخلی امریکا را خوشحال می کند اما برای بسیاری از هموطنان او کمر شکن است. به روایت ترامپ اقتصاد ایالات متحده که او قدرت سابق را به آن بازگردانده است، بازنده ای ندارد.
اما در واقع ترامپ خود بوجود آورنده فقر انبوه است. فقط از اول ماه آوریل همین سال جاری صدها هزار نفر بیم آن دارند که از دریافت کمک های غذائی محروم شوند زیرا شرائط سخت تازه ای که برای دریافت غذای رایگان به اجرا گذاشته خواهد شد، شامل حال آنها نخواهد شد.
با اجرائی شدن دو قانونی که هنوز در مرحله تدارک است میلیون ها نفر از نیازمندان حق استفاده ازکوپن های غذایی از دست می دهند.
در حال حاضر حدود 38 میلیون نفر در ایالات متحده وابسته به دریافت کمک های «تغذیه تکمیلی» هستند.- ( Supplemental Nutrition Assistance Program (SNAP» –
این خدمت اجتماعی بسیاری از افراد را به معنی واقعی کلمه از گرسنگی نجات می دهد. از آنجا که دریافت منظم کمک هزینه بیکاری در اکثر ایالات امریکا پس از حداکثر 26 هفته منقضی خواهد شد دریافت کوپن های SNAP یا «ژتون غذا» برایِ بیکارانِ درازمدت اهمیت حیاتی دارد. در سال 2018 افراد مستمند به طور متوسط 126 دلار در ماه به صورت کوپن دریافت می کردند تا بتوانند در سوپر مارکت ها با آنها خرید کنند. با این حال ، کمک بی قید و شرط به بزرگسالان سالم و فاقد فرزندان خرد سال وجود ندارد. کسی که طی سه ماه حداقل 20 ساعت کار نکرده باشد یا دوره ای برای اموزش تکمیلی را دنبال نکرده باشد پس از سه ماه از دریافت کمک هزینه بیکاری محروم خواهد گشت.
با اینحال مقامات تا کنون توانسته اند با توسل به مصوبه ای ویژه بنام چشمپوشی قانون فدرال را اجرا نکنند .بویژه ایالاتی که از لحاظ اقتصادی ضعیف تر و بیشتر روستائی هستند از این گزینه استفاده گسترده ای کرده اند. این امکان بزودی تمام خواهد شد. با توجه به «اصلاحات» مصوب وزارت كشاورزی آمریكا در ماه دسامبر ، فقط ایالاتی که نرخ بیكاری در آنها حداقل شش درصد است مُجاز به استفاده از این امکان هستند. بطور رسمی این نرخ، از جمله با بکاربستن انواع ترفندهای آماری، کمتر از 4 در صد در سطح کشور نشان داده می شود و درحال حاضر ایالت الاسکا تنها ایالتی است که فوقِ حد نصابِ شش در صد قراردارد.
ترامپ اخیراً در سخنرانی خود در «مجمع جهانی اقتصاد» در داووس با افتخار اعلام کرد: «میلیون ها نفر دیگر نیازی به ژتون غذا ندارند.» همه آنها کار دارند ، «وضعشان خوب است».
«جورج » سونی» پردو» وزیر کشاورزی ایالات متحده در توجیه حذف این باصطلاح یارانه ها گفت این کار برای پیشگیری از تنبلی و فرار از کار صورت گرفته است. برنامه فدرال برای بسیاری از امریکائی ها تبدیل به » راه و رسم زندگی» شده است. بخش دولتی نمی تواند » تا دنیا دنیاست فقط به این ها کمک برساند». وزیر مذکور در یک بیانیه مطبوعاتی که در اوایل دسامبر منتشر شد ، در پی سخنان خود گفت : «دولت می تواند نیرویی قدرتمند برای خیر باشد، اما رؤیای آمریکائی هیچگاه بمعنای وابستگی به دولت نبوده است».
تخمین زده می شود که در ماه آوریل تا 700 هزار نفر با اجرای قانون جدید حق دریافت ژتون مواد غذایی را از دست بدهند. این ها مردمی هستند که به منجلاب فقری تلخ سقوط خواهند کرد. در سال 2018 ، متوسط درآمد ناخالص تمام خانوارهای دریافت کننده ژتون برای غذا 844 دلار در ماه بود. 38 درصد از این افراد مجبور بودند حداکثر با نیمی ازین مبلغ که برابر با خط فقر در ایالات متحده امریکاست زندگی کنند.
با این همه ، ازین پس سختی های بیشتری نیز در راه است. طبق برنامه های Perdue ، چهار میلیون نفر دیگر از نیازمندان که تحت حمایت برنامه SNAP – ژتون برای غذا- قرار دارند نیز از دریافت این کمک ها محروم خواهند گشت.
تا به امروز بخشی از گیرندگان کمک های اجتماعی بطور خودکار ژتون غذا نیز دریافت می کردند. ازین پس با لغو مقررات پیشین، در درجه اول، مشکلات خانواده ها افزایش می یابد و می تواند منجر به این هم بشود که کودکان نیزاز حق دریافت غذای رایگان در مدرسه محروم گردند.
براساس گزارش شبکه CBS ، مجموعا 5.3 میلیون خانوار همۀ یا بخشی ازحقوق خود را برای دریافت کمک از دست خواهند داد. در عوض ، دولت آمریكا احتمالا پس از 5 سال 5/5 میلیارد یورو پس انداز خواهد کرد.
پرتال سوئیسی «اینفوس پربر» در هفته گذشته با استناد به رسانه های امریکائی گزارش داد افراد خیر و آشپزخانه هایی که به مستمندان غذای رایگان می دهند خود را برای مواجه شدن با یورش توده کثیری از مستمندان آماده می سازند. علاوه بر این ، بیش از نیمی از ایالت ها نگران آن هستند که این کاستن ها صدمات ماندگار به اقتصاد ایالات متحده وارد آورد. بویژه خرده فروشی در مناطق روستایی در معرض آسیب شدید قرار گیرد. در این مناطقِ روستائی بعضی اوقات مغازه ها 80 در صد از فروش خود را با دریافت کوپن های سازمان SNAP تامین می کنند.
خاکریز عراق و لبنان از ایران گرفته خواهد شد؟
راشا تودی- ترجمه رضا نافعی
آینده ما
جنگ سوریه رو به اتمام میرود، هم از لحاظ نظامی و هم سیاسی. ولی آن نیروهائی که این کشور را به آتش کشیدند، همچنان لبنان و عراق را فرصتی برای تحقق اهداف خود می دانند. در این دو کشور نیز چون سوریه آنها که بهای این نقشه ها را باید بپردازند مردم هستند.
اعتراضات در لبنان و عراق نیز به طور فزاینده ای مانند سوریه جنبه فرقه ای پیدا می کند. در هر دو کشور، میان سنی ها و شعیان (در لبنان مسیحیان نیز بر آنها افزوده میشوند) آرامشی همراه با تنش حکمفرما بود که گهگاه به خشونت می انجامید.
درحالی که در لبنان ، پیمان طائف به جنگ داخلی خونین در سال 1989 پایان داد و مشارکت سیاسی همه فرقه ها را تضمین کرد ، حمله آمریکا به عراق در سال 2003 بود که صدام حسین را سرنگون ساخت و برخلاف آنچه که در برنامه نبود راه را برای شیعیان هموار ساخت.
در سال 2006 هنگامی که سنی ها در صدد برآمدند جلوی دیکتاتوری فرضی شیعه را بگیرند، این خشونت ها به اوج رسید که حاصل آن یک حمام خون بود که تصویر بغداد را بکلی تغییر داد. یک سال بعد در لبنان نیز در پی درگیری سنی ها و شیعیان فوران خون و خونریزی میدان درگیری را فراگرفت تا این که سرانجام حزب الله توانست جلو حمله ای را که سازمان افراطی سنی موسوم به فتح اسلام آغاز کرد بگیرد.
این دو رویداد سبب شد تا نفوذ ایران بشدت فزونی یابد ولی ایالات متحده، عربستان سعودی و اسرائیل بشدت از نتیجه ای که ببار آمده بود ناراضی بودند.
درگیری مستقیم بین اسرائیل و حزب الله در تابستان سال 2006 نیز، از منظر برخی از کشورها از جمله آلمان به نتیجه مطلوب نرسید. نیروهائی که برغم تلاشهای خود به نتایج مطلوب نرسیده بودند، آغاز اعتراضات در سوریه را فرصتی مطلوب برای تغییر نظام در سوریه دانستند. سقوط دمشق سبب می شد تا رابطه ایران با حزب الله نیز قطع شود.
این امر نه تنها به تضعیف » حزب الله» می انجامید، بلکه به سود اسرائیل و اتحاد 14 مارس به پشتیبانی عربستان سعودی تمام می شد و دامنه نفوذ ایران را نیز پس می راند.
برای دستیابی به این هدف ، کشورهایی که مرتباً از ارزش های ادعایی خود دم می زنند ، به پشتیبانی از سبع ترین افراطگرایانی پرداختند که برای مردم سوریه درد و رنج به ارمغان آوردند و میلیون ها نفر به فرار از وطن و روی آوردن به آوارگی مجبور ساختند.
واشنگتن، لندن ، پاریس و برلین پذیرفته بودند که سوریه که زمانی نظامی سکولار داشت به چنگ اسلامگرایان سلفی بیفتد، تا آن کشورها بتوانند به منافع خود دست یابند. آنها برای رسیدن به این هدف پول و سلاحهای فراوان در اختیار آن گروه های سلفی گذاشتند. ترکیه عضو ناتو هم در صف اول این غوغای خونین ایفای نقش می کرد و تبدیل شد به سینی دوار جهادگرایان بین المللی.
در همین گیر و دار موج اعتراضات نخست در عراق و در ماه اکتبر در لبنان فرصتی شد برای برخی از کشور ها که نمی توانند شکست خود را در سوریه هضم کنند تا با گسترش جنگ نیابتی به مناطقی دیگر با ایران درگیر شوند.
گرچه آنچه روی می دهد الزاما به این معنی نیست، و حتی بعید بنظر می رسد، که استراتژی بکار رفته در سوریه دوباره بکار گرفته شود. با این حال ، در حال حاضر نشانه هایی به چشم می خورد حاکی از این تلاش که اعتراضات را از مطالبات اصلی (فساد ، سوء مدیریت ، سوء استفاده از قدرت) منحرف سازد و آنها را به سنگرهای فرقه ای قدیمی – سنی ها علیه شیعیان – هدایت کند و ایران را به عنوان حامی شیعیان عراق در برابر سنی ها قرار دهد.
تهران به عنوان نیرویی به تصویر کشیده شده است که گویا کنترل کامل گروه های شیعه مانند حزب الله در لبنان ، حشد شعبی («بسیج مردمی») در عراق یا حوثی ها در یمن را در دست دارد.
طبق این منطق کسی که بخواهد ایران را تضعیف کند باید » نماینده » آن را تضعیف کند. این استدلال ساده یک ضعف اساسی دارد : و آن این است که با واقعیت ارتباطی ندارد و پویائی خاص کشور و تاریخ گروهبندی های مربوطه را نادیده می گیرد. این بدان معنا نیست که ایران هیچ تاثیری ندارد ، اما این تأثیر با کنترل کامل یکسان نیست. در لبنان ، تقریباً تمام رسانه های غربی از توازن پیچیده قدرت بین سنی ها ، شیعیان ، دروزی ها و مسیحیان و همچنین سیستم پاتریارشال (پدر سالاری) حاکم بر سیاست غافل می شوند.
هر وزیری پایگاه قدرت کوچک خود و نیروهای امنیتی و حامیان مربوط به خود را دارد ، به همین دلیل است که این اعتراضات بی دلیل نیستند، اعتراض ها از جمله علیه این ساختار است.
یک طرح اصلاحی برای بهبود بخشیدن به روند انتخابات که مورد حمایت رای دهندگان قرار گرفت ، در نهایت به دلیل مخالفت سمیرجعجع ، رئیس حزب راستگرای مسیحی «نیروهای لبنان» ، و پاتریارشال مارونی بشاره بطرس الراعی ، شکست خورد.
روند اصلاحات آغاز شده توسط نخست وزیر سعد حریری پس از شروع اعتراضات درست بود ، اما هم خیلی کم بود و هم خیلی دیر.
وزیر امور خارجه امریکا مایك پومپئو تأكید كرد كه آمریكا علاقه ای به تقویت پارلمان ندارد و خواستار تشکیل «فوری» دولت جدید است..
با این حال ، در خود لبنان ، دولتی که تحت رهبری تکنوکراتی قراردارد که بطور موقت از طرف پارلمان منصوب شده است ، انجام انتخابات پیش از موقع مقرر را ترجیح داد .
حکومتی که مانند دولت مستعفی سعد حریری ، کاملاً همراه با خط مشی سیاسی آمریکا و عربستان سعودی و مخالف جدی رقیب سیاسی خود حزب الله باشد ، همان چیزی است که واشنگتن و ریاض در پی دست یافتن به آن هستند.
ولی برای رسیدن به این هدف ایران باید سپر بلا بشود تا وقایع گوناگون در ارتباط با تظاهرات را به گردنش بگذارند.
پایگاه خبری الحدیث متعلق به عربستان سعودی نشان می دهد که چنین کاری چگونه میتواند عملی بشود. این پایگاه خبری دختر تظاهر کننده را نشان می دهد که روی پرچمش نوشته است :» لبنان ، عراق و یمن عربی هستند، نه ایرانی». البته بعدا معلوم شد آن تصویر ساختگی و تقلبی است. در عکس واقعی چنین مطلبی روی پرچم نوشته نشده بود.
همین مورد را می توان در عراق مشاهده کرد. در آنجا نیز، اعتراضات ابتدا علیه فساد و ترکیب فرقه ای کابینه نخست وزیر عادل عبد المهدی انجام شد، تظاهرکنندگان او را به استعفا فراخواندند. در برخی از مناطق نیز تظاهراتی علیه ایران و نفوذی که ادعا می شود بر دولت بغداد دارد، صورت گرفت. مهدی قول داد دست به اصلاحات بزند و وزرای کابینه را از افراد بی طرف انتخاب کند.
روز های آینده روشن خواهند ساخت که آیا این ها کافی خواهند بود یا او نیز باید به همان راهی برود که همکارش در بیروت رفت.
در حالی که اعتراضات در لبنان تا کنون تا حد زیادی صلح آمیز باقی مانده است ، اما در عراق از ابتدای اکتبر تا کنون بیش از 250 نفر کشته شده اند.
بسیاری از آنها در اثر شلیک های هدفمند توسط تک تیراندازها و با گلوله های نیروهای امنیتی جان باخته اند. با این حال ، دولت در بغداد انکار می کند که نیروهای امنیتی تحت کنترل دولت در این تیراندازی ها دست داشته اند.
به سرعت شایع شد که ممکن است این افراد مبارزان ایرانی سپاه قدس باشند. فرمانده آنها ، سرلشکر قاسم سلیمانی ، در روز دوم اعتراضات در بغداد دیده شده بود. در شهر کربلا بنرهای زیادی دیده شد ، که علیه «بعثی ها» بودند
از زمانی که عراق توسط ایالات متحده اشغال شد، حزب بعث که صدام حسین در راس آن قرار داشت به زیر زمین رانده شد، از آنجا بود که آن حزب راه را برای پیروزی نهایی داعش هموار کرد . بسیاری از افسران ارشد سابق ارتش عراق هدایت حملات داعش را به عهده داشتند.
آنچه قابل توجه است این است که در هر دو کشور – لبنان و عراق – از ایران و نفوذ آن نام برده می شود ، ولی از نقش عربستان سعودی (به ویژه در لبنان) و ایالات متحده اصلا سخنی به میان نمی آید. در عین حال نیروهایی هستند که اشتیاق خاصی برای پخش این تفسیر دارند که چون ایران از تظاهرات بیشترین زیان را می بیند پس ممکن است تمایل به مداخله فعال داشته باشد.
در حالی که این ایران نیست که می تواند زیان بسیار ببیند. بیشترین زیان نصیب مردم عراق و لبنان میشود که در واقع علیه فساد ، سوء مدیریت و نژادپرستی به خیابان ها رفته اند.
https://deutsch.rt.com/meinung/94240-im-libanon-und-im-irak-wird-der-syrienkrieg-fortgesetzt/
«هوش مصنوعی» به جنگ دروغگوئی رسانه ای می آید
راشا تودی ترجمه رضا نافعی
کنفرانس رسانه ها » رکن چهارم : نقش رسانه ها در چالش های بین المللی » در 2 اکتبر در مسکو برگزار شد.
روز 2 اکتبر راشا تودی کنفرانس رسانه ها » رکن چهارم : نقش رسانه ها در چالش های بین المللی » را بر پا کرد. دعوت شدگان به کنفرانس نمایندگان برجسته رسانه ها و روزنامه نگاران جنگی بودند. سردبیر راشیا تودی خانم مارگاریتا سیمونیان نیز در مجمع حضور داشت.
نمایندگان رسانه ها ی برجسته ، کارشناسان عرصه رسانه ای و روزنامه نگاران رویداد های جنگی، از جمله روزنامه نگاران راشا تودی در مورد چگونگی تغییر روزنامه نگاری جنگی کارشناسان صنعت و روزنامه نگاران جنگ ، از جمله روزنامه نگاران RT ، در مورد چگونگی تغییر روزنامه نگاری جنگ ، و اینکه آیا تحقق عینیت در گزارش های منعکس کننده درگیری ها امکان پذیر است یا خیر ، سخن گفتند و نیز در باره این که آیا هوش مصنوعی می تواند اخبار دروغین و سایر مشکلات رسانه های مدرن را برطرف ساز؟.
مارگاریتا سیمونیان سردبیر راشا تودی دربخش بحث برانگیز : «مخاطرات و مسئولیت های روزنامه نگاری» شرکت و اظهار نظرکرد. او در پاسخ به این پرسش که رسانه ها تا چه حد می توانند در باره این یا آن رویداد گزارشی عینی عرضه کنند یا دیگر چالش ها را روشن سازند نمونه ای عرضه کرد و آن عبارت بود از جوانک سوریائی که » کلاه سفیدها» از او برای صحنه سازی استفاده کردند: تصویر این جوانک که ظاهرا در میان آوار های یک ساختمان فروریخته نشسته است به همه جهان فرستاده شد. این تصویر تبدیل شد به مظهر مظالمی که اسد و ارتش او بر مردم خود بر مردم سوریه روا می دارند(….) ولی ما این جوان را پیدا کردیم. همکاران جوان ما – که گزارشگران اصیل و واقعی رویداد های جنگی هستند او و پدرش را یافتند.
پدر او از حامیان بشار اسد است و از اپوزیسیون سوریه نفرت دارد. پدر برای ما تعریف کرد که » کلاه سفید ها » از جائی پیدا شدند مقداری خاک وخل به سر و روی پسرش ریختند ، او را محاصره کردند و نگذاشتند پدر و مادرش به او نزدیک شوند.
از جوانک عکس گرفتند و بلافاصله از محل دور شدند. این ها را پدر آن جوان به ما گفت . ما داستان را در سراسر جهان پخش کردیم . فکر می کنید غیر از راشا تودی رسانه دیگری هم آن را منتشر کرد؟ البته پاسخ منفی است. این ما بودیم که واقعه را به گوش تمام دنیا رساندیم – فقط ما به تنهائی.
هیچ یک از فرستنده های تلویزیونی، هیچ روزنامه یا مجله ای، که آن عکس را روی جلد خود چاپ کردند و جوانک و خانواده او را بعنوان نمودارمقاومت خلق علیه اسد معرفی کردند، هیچکدام عذر خواهی نکردند و حتی نگفتند خبری که پخش کردیم نادرست بود. آب از آب تکان نخورد و هیچ کس صدایش در نیامد.
در پایان ، کنفرانس که به ابتکار راشا تودی برای بزرگداشت بین المللی خالد الخاطب روزنامه نگار سوریائی – خبرنگار رویدادهای جنگی – بنیاد نهاده شده است، به جمع بندی نظرات مطروحه پرداخت.
اگر کارشکنی های اسرائیل و محافل قدرت در ایران بگذارند تا یکماه دیگرخلیج فارس آرامش به خود خواهد دید
یونگه ولت ترجمه رضا نافعی
اینده ما
محمد جواد ظریف وزیر خارجه ایران از هفته ها پیش با سفرهای دیپلماتیک به کشورهای حاشیه خلیج فارس ، به کشورهای اسکاندیناوی و در حاشیه نشست G-7 به بیاریتز ، و همه جا برای جلب حمایت از » گفتگوی منطقه ای» در خلیج فارس تلاش کرده است. او سپس راهی چین و ژاپن شد.
ظریف در ژانویه 2018 در فایننشال تایمز در مورد نقش ایران در منطقه اظهار نظر کرده بود. ظریف در مقاله ای نوشت که پس از سرکوب سازمان تروریستی داعش اینک این منطقۀ جنگ زده باید ثبات پیدا کند. ظریف بر سخنان خود چنین افزود :» جهان طبق نظم جهانی غربی در حال تغییر است». آنچه در غرب آسیا روی می دهد می تواند نمونه ای باشد در خدمت امنیت منطقه.
این امر باید بر مبانی منشور سازمان ملل استوار باشد. ظریف مشخصا تشکیل یک «مجمع گفتگوی منطقه ای » را پیشنهاد کرده است و معتقد است کشورهای اروپائی نیز باید به چنین طرحی علاقمند باشند،از آن حمایت کنند و مشوق شرکای خود در منطقه برای پیوستن به این ابتکار باشند.
در ماه مه 2019 مطلبی در نیویورک تایمز منتشر شده که فراخوانی بود بسوی صلح. موسویان، دیپلمات ایرانی و عبدالعزیز ذاکر، رئیس سازمان پژوهشی عربستان سعودی برای تحقیقات منطقه ای مشترکا مقاله ای نوشتند و متذکر شدند » زمان آن فرارسیده که رهبران عربستان سعودی و ایران با یکدیگر سخن بگویند». در یمن ، سوریه ، لبنان ، بحرین و عراق می توان «پیامدهای مخرب جنگ ها (…) را مشاهده کرد که در آن ها کشورهای ما در کنار دولت های دیگر یا جنبش های دیگر برای کسب قدرت با یکدیگر رقابت می کنند. آنها نوشته اند: «هزینه ها سنگین اند و مردم اعتماد خود را به دولت ها از دست داده اند. منابع و مردم باید خاورمیانه آن را از نو آباد کنند بجای آن که آن را ویران سازند».
با توجه به نقشه های امریکا و کشورهای اروپائی برای انجام ماموریت های نظامی، دیپلماسی ایرانی بر تکاپوی دیپلماتیک خود افزود.
رئیس جمهور حسن روحانی برنامه های غربی را در 13 آگوست رد کرد وی ایالات متحده را متهم ساخت به این که می خواهد منطقه را تجزیه و مواد خام آن را غارت کند. روحانی در ارتباط با درخواست اسرائیل برای شرکت در یک مأموریت نظامی در خلیج فارس گفت ایران «پاسخی» مناسب برای گستاخی اسرائیل دارد.
هیاتی از گارد ساحلی امارات متحده عربی در آغاز ماه اگوست برای مذاکره به تهران رفت.
هیئت نمایندگی مذکور با استفاده از این فرصت و بعنوان گامی برای اعتماد سازی تاکید کرد که امارات متحده معتقد نیست که ایران مسئول حمله چند ماه پیش به تانکر های نفتی در خلیج عمان بوده است.
ایران مناسبات نزدیکی با عمان دارد. عمان بارها میان ایران و امریکا نقش میانجی داشته است.
قطر نیز میکوشد تا با ایران مناسباتی حسنه داشت باشد. در حال حاضرنهمین دور مذاکرات میان نمایندگان امریکا و طالبان در دوحه در جریان است. بیش از دوسال است که امارت قطر تحت محاصره افتصادی عربستان سعودی، امارات متحده عربی و بحرین قراردارد.
اما ایران برخلاف کشورهای پیشگفته مناسبات حسنه سیاسی و اقتصادی با قطر دارد. ایران و قطر بر میدان گاز پارس که بزرگترین میدان گاز جهان محسوب می شود مالکیت مشترک دارند. ظریف روز 11 آگوست در دوحه پایتخت قطر با حاکم قطر امیر تمیم بن حامد التهانی Emir Tamim bin Hamad Al Thani. ملاقات و مذاکره کرد. امیر قطر از برنامه ایران برای ایجاد «مجمع گفتگوی منطقه ای» استقبال و بر نقش مهم جمهوری اسلامی در منطقه تاکید کرد.
چند روز بعد ظریف در کویت گفتگو کرد. در تهران برای حل و فصل مسائل و استقرار صلح مذاکراتی میان نمایندگان یمن ، انگلستان ، فرانسه ، آلمان و ایتالیا برگزار شد. پیش بینی می شود در پایان ماه سپتامبر ، روسیه «مفهوم امنیت جمعی خلیج فارس» را به مجمع عمومی سازمان ملل عرضه کند ، که متضمن پیشنهاد ایران خواهد بود.
https://www.jungewelt.de/artikel/361650.golfregion-reisediplomatie-f%C3%BCr-regionalen-dialog.html
کودتای ۲۸ مرداد
کودتای ۲۸ مرداد
یونگه ولت ترجمه رضا نافعی
65 سال پیش محمد مصدق، نخست وزیر ایران، با یک کودتای نظامی تحت رهبری ایالات متحده و بریتانیا سرنگون شد
روز 19 اوت 1953 محمد مصدق ، نخست وزیر ایران ، در پی جنجال خشونتبار اوباش خریده شده، همراه با یک کودتای نظامی از قدرت ساقط شد.
در پس این رویدادها اینتلیجنت سرویس انگلستان و CIA، سازمان اطلاعاتی امریکا قرار داشتند. این دو سازمان نقشه ساقط کردن سیاستمدار مردمی ایران محمد مصدق را در سال 1952 طرح کردند و در سال 1953به تدارک مقدمات انجام این نقشه که نام سری آن » عملیات آجاکس» بود پرداختند..
نیروی محرکه دولت انگلستان بود که می دید با موفقیت سیاست مصدق نه تنها در آمد ناشی از فروش نفت در اختیار ایران قرار می گیرد بلکه منافع ژئو استراتژیک انگلستان در خاور نزدیک و میانه با خطر مواجه می گردد.
ملی شدن نفت
مصدق که در آن زمان 68 سال داشت، روز 29 آوریل 1951 از سوی شاه به نخست وزیری منصوب شد و روز 6 ماه مه مجلش شورای ملی با 99 رای موافق و 3 رای ممتنع نخست وزیری او را تایید کرد.
قبل از آن، در 15 ماه مارس، مجلس قانون ملی شدن صنایع شرکت نفت انگلیس و ایران Anglo-Iranian Oil Company (AIOC) را که تا آن زمان در مالکیت انگلستان قرار داشت، تصویب کرده بود.
وظیفه مصدق مذاکره با انگلستان در باره نحوه انجام قانون ملی شدن نفت ایران بود. یکی از موضوعات مرکزی و مورد مناقشۀ مذاکرات میزان خسارتی بود که انگلستان خواستار دریافت آن بود.
در آن زمان در آمد ایران از فروش نفت بین 20 تا 25 در صد از سود AIOC – شرکت نفت انگلیس و ایران- بود. ایران خواستار دریافت 50 در صد از سود بود.
آنچه مشوق ایران برای دریافت سود بیشتر بود، قراردادی بود که کمپانی آرامکو
Arabian-American Oil Company (Aramco) روز 30 دسامبر 1950 با خانواده سلطنتی سعودی منعقد ساخته بود.
امتناع انگلستان از توافق با ایران بر این اساس، سبب تظاهرات وسیع مردم در تهران برای ملی کردن «شرکت نفت انگلیس و ایران» شد که مورد تایید روحانیون نیز قرار گرفت.
علی رزم آرا که از تابستان 1950 نخست وزیر ایران بود با طرح این خواست یعنی در یافت سود بیشتر از انگلستان مخالفت کرد، با این استدلال که طرح این خواست می تواند انتقامجوئی انگلستان را در پی داشته باشد- روز 7 مارس 1951 رزم آرا در مسجد سپهسالار تهران بضرب گلوله فردی از پای در آمد.
در پی ترور رزم آرا، در 15 مارس قانون ملی شدن نفت به تصویب رسید، مصدق در 29 آوریل به نخست وزیری منصوب گشت و شاه روز اول ماه مه با ایجاد شرکت ملی نفت ایران موافقت کرد.
کار اختلاف میان ایران و شرکت نفت انگلیس بالا گرفت. در آن زمان تاسیسات نفت آبادان بزرگترین مجتمع تصفیه نفت در جهان بود..
در بحبوحه مجادلات، در سپتامبر 1951، 4500 تکنیسین انگلیسی AIOCبدستور مدیران سازمان مذکور، ایران را ترک کردند.
در پی خروج تکنیسین های انگلیسی از ایران، تولید نفت ایران موقتا تعطیل شد.
افزون بر این انگلستان با اعزام کشتی های جنگی به خلیج فارس دست به محاصره دریائی ایران زد تا بطور کلی مانع صدور نفت از ایران گردد.
این رفتار تهاجمی انگلستان همراه بود با تصرف حساب های بانکی ایران در انگلستان ، تحریم ایران ازجمله منع صدور فولاد به ایران.
مجموعه این اقدامات سبب گشتند تا ایران از لحاظ اقتصادی بشدت در مضیقه قرار گیرد و در پی آن محافل ذی نفوذ در کشور کمر به مخالفت با مصدق بستند.
وینستون چرچیل، سیاستمدار محافظه کار انگلیسی، که از 1940 تا 1945 نخست وزیر انگلستان بود،در 26 اکتبر 1951 بار دیگر نخست وزیر انگلستان شد. با روی کار آمدن او انگلستان در گیری با ایران را تشدیدکرد.
از 20 ژانویه 1953 ایزنهاور، رئیس جمهور امریکا از حزب جمهوریخواه ، در کنار چرچیل قرار گرفت.
با آن که آیزنهاور در آغاز در مورد موفقیت این فکر که امریکا در ایران دست به کودتا بزند، تردید داشت، ولی بالاخر چند تن از مشاورانش، او را در ماه مارس متقاعد کردند که ایران در آستانه سقوط قراردارد و تا زمانی که مصدق قدرت را در دست دارد نمی توان این روند را گرفت.
روز 4 آوریل 1953یک میلیون دلار در اختیار دفتر CIA در تهران قرار گرفت تا آن را به ویژه برای عملیات تبلیغاتی و گرم نگه داشتن روابط خصوصی با اشخاص، با هدف ساقط کردن نخست وزیر ایران، به مصرف برساند.
کودتا
مباحثات اساسی میان مسئولان و عوامل انتلیجنت سرویس انگلستان و CIA امریکا، در باره سیر رویداد ها و چگونگی انجام مراحل کودتا، از 13 تا 30 ماه مه در نیکوزیا واقع در قبرس و از 9 تا 14 ژوئن 1953 در بیروت، پایتخت لبنان، صورت گرفت.
قرار بر این شد که سرلشگر زاهدی که مدتی وزیرکشور مصدق بود جانشین او گردد.روز اول ژوئیه چرچیل موافقت خود را با این طرح اعلام کرد و روز 11 ژوئیه نیز آیزنهاور نقشه عملیات را تایید کرد. ولی اجرای طرح در 15 اوت نخست با موفقیت روبرو نشد.
مصدق از نقشه مطلع شد و دستور داد تا کسانی را که مامور اجرای کودتا بودند، توسط یک واحد نظامی که از قبل آماده بودند، دستگیر کنند.
روزهای 16 و 17 اوت نیروهای وفدار به مصدق بر خیابانهای تهران مسلط بودند و صدها هزار نفر به هواداری از مصدق تظاهرات می کردند و شاه را به عنوان » خائن» محکوم می کردند. شاه وحشت زده از کشور فرار کرد.
روز 19 اوت بود که ورق برگشت. مصدق با اعتماد به قول سفیر امریکا، به نیروهای نظامی دستور داد» خیابان را از وجود تظاهر کنندگان پاک سازند» از وجود کسانی که فعالان حزب ممنوعه توده، در میان آنها نقش مهمی ایفا می کردند، و برغم ممنوعیت، از سوی دولت تحمل می شدند.
پس از آن بود که اوباش خریده شده و هواداران شاه بر خیابانها مسلط شدند و با کمک دیگر نیروهای نظامی، مردم هوادار مصدق را پس راندند. این نیز برای موقعیت مصدق تاثیر منفی داشت که برخی از مقامات موثر مذهبی که در آغاز از او حمایت میکردند، اینک بدلیل سیاست فرهنگی سکولار او، با او به مبارزه برخاسته بودند. .
پس از 9 ساعت نبرد سخت که برای تسخیر خانه مصدق رخ داد،سرانجام نخست وزیر دستگیر شد.
او روز 21 دسامبر 1953به سه سال حبس مجرد محکوم شد. پس از گذراندن این مدت و آزاد شدن از زندان در دسامبر 1965 تا پایان عمر – 5 مارس 1967، در دهکده احمد آباد ، در حبس خانگی بسر برد.
پس از مرگ مراسم معمول تدفین برای او انجام نشد. او در کف همان اتاقی که سال های پایانی عمرش را در آن بسر برده بود به خاک سپرده شد.
پس از کودتا، بسیاری از همراهان و همرزمان سیاسی او ، از جمله حسین فاطمی، وزیر خارجه او، اعدام شدند.
در ماههای پس از کودتا ، صدها، بلکه ، هزاران نفر از اعضای حزب توده ایران ، دستگیر، زندانی و شکنجه شدند و بسیاری از آنان را به قتل رساندند.
سیا پس از 60 سال، در سال 1913 ، سرانجام به مسئولیت خود در این کودتا اعتراف کرد و 4 سال پس از این اعتراف، در سال ،1917 اسناد پر شماری از این کودتا را منتشر ساخت.
مقدمۀ لندن برای طرح عملیات «آجاکس » چنین است
سیاست دول ایالات متحده امریکا و کشور متحده سلطنتی ایجاب می کرد، که بعنوان بدیل در برابر فروپاشی اقتصادی ایران که حتمی است و برای پیشگیری احتمالی از دست رفتن این منطقه و پیوستن آن به عرصه قدرت شوروی، مصدق برکنار شود.
فقط تغییر طبق نقشه و کنترل شده می تواند تضمین کننده تمامیت و استقلال کشور باشد.
در ایران ژنرال زاهدی تنها شخصیتی است، که در حال حاضر می تواند قادر باشد، در راس دولت جدیدی قرار گیرد، که بتوان به او مطمئن بود که جلوی نفوذ شوروی کمونیستی را بگیرد و دست به اصلاحات اساسی بزند.
طرح زیر شامل سه مرحله متوالی است. دو مرحله آغازین پیش از مرحله نهائی که خصلت نظامی دارد روی می دهد. آن سه مرحله شامل دوره تدارکی حمایتی کنونی و کارزار وسیع تبلیغاتی است.
این مراحل که موقعیت مصدق را به طور فزاینده آسیب پذیر و بی ثبات می سازند برای علائق ایالات متحده امریکا و کشور متحده سلطنتی حائز ارزشی واقعی هستند.
هزینه انجام این نقشه مجموعا به 285 هزار دلار تخمین زده می شود. 147هزار و 500 دلار آن را مقامات ایالات متحده امریکا و 137 هزار و پانصد دلار آن را امپراتوری سلطنتی متحده در اختیار می گذارد.
منبع مجموعه اسناد منتشر شده سیا اینجاست
https://nsarchive2.gwu.edu/NSAEBB/NSAEBB28/appendix%20B.pdf
https://www.jungewelt.de/artikel/338155.iran-von-außen-gesteuert.html
دیپلماسی فرمانروائی ترامپ می خواهد ایران را گروگان بگیرد!
یونگه ولت- ترجمه رضا نافعی
آینده ما
یک بار دونالد ترامپ گفت وقتی او ایرانی ها را به » مذاکرات بدون قید و شرط دعوت می کند در واقع از آنها فقط یک چیز می خواهد و آن این است که سلاح های اتمی نسازند.
این حرف دروغ محض است . خانم مورگان اوتاگوس، سخنگوی وزارت خارجه امریکا، روز 16 ژوئیه، ضمن کنفرانس مطبوعاتی معمولی خود یاد آور شد که در ارتباط با تمام مذاکرات » آن 12 گامی که وزیر خارجه بیش از یکسال پیش مشخص کرد» روی میز خواهند بود.
آن 12 پیش شرط برای مذاکره را مایکل پمپئو روز 21 ماه مه 2018 طی یک سخنرانی در بنیاد هریتیج- Heritage Foundation- اعلام کرد به قوت خود باقی است.
اندک زمانی کمتر از دوهفته بعد، روز 8 ماه مه، ترامپ خروج امریکا را از پیمان (JCPOA) ”برجام» که در وین منعقد شده بود، اعلام کرد. کلیه مجازات های تعلیقی در این زمینه باید در دو مرحله ، آغاز اوت و آغاز نوامبر 2018 دوباره فعال شوند.
عنوان سخنرانی پمپئو در بنیاد هریتیج این بود: «پس از معامله استراتژی جدید ایران».
این نخستین سخنرانی مهم رئیس پیشین سیا پس از به دست گرفتن رهبری وزارت امور خارجه در 26 آوریل 2018 بود.
در این باره ، وی قبلاً در همان مکان صحبت کرده بود ، در آن زمان، 9 سپتامبر 2015، که هنوز به عنوان نماینده کنگره صحبت می کرد، عنوان سخنرانی او این بود: «راهی به جلو: بدیلی برای توافق هسته ای معیوب».
پومپئو در باره امضای توافق وین، در 14 ژوئیه 2015 اظهار داشت که «این امر پیامدهای منفی چشمگیری برای نسل های آینده و امنیت ملی ما به همراه خواهد داشت» واین «, سیاست خارجی نیست سیاست تسلیم » است.
توصیف برنامه » بنیاد هریتیج » با صفاتی چون «محافظه کار» یا «نو محافظه کار» توصیفی نارساست. این برنامه از لحاظ محتوا در درجه اول بیانگر یک سیاست خارجی اشکارا ستیزه جو و جنگ طلب است. ویژگی خاص این موسسه، در قیاس با سایر نهاد ها، توصیه های کاملا مشخص و مختصر آن به سیاستمداران است.
نقشه ها و توجیهات برای اقدامات نظامی ایالات متحده امریکا علیه افغانستان ( از اکتبر2001) و عراق ( از مارس 2003) از تولیدات این اندیشکده بود. ترامپ تهیه برنامه مبارزه انتخاباتی خود را برای ریاست جمهوری ، و نیز تهیه طرح افزایش تسلیحات نظامی و نوسازی نیروهای نظامی را به این بنیاد سپرد.
حرف های بزرگ
سه مورد از دوازده شرط دولت ایالات متحده به برنامه هسته ای ایران اشاره دارد.
یکم- ایران باید به مقامات بین المللی انرژی اتمی مستقر در وین در باره ابعاد نظامی برنامه سابق اتمی خود بطور کامل حساب پس بدهد » و در آینده نیز این نوع فعالیت ها را برای همیشه بگونه ای قابل کنترل به کنار نهد».
دوم – کشور باید به غنی سازی اورانیوم پایان بخشد ، دیگر هیچگاه نباید در صدد پردازش مجدد پلوتونیوم برآید و باید راکتور آب سنگین اراک را که در دست ساخت است تعطیل کند.
سوم – ایران موظف است به آژانس بین المللی هسته ای اجازه دسترسی کامل به تمام اماکن هسته ای را در سراسر کشور بدهد».
تاریخچه برنامه هسته ای ایران با توجه به «ابعاد نظامی» فرض شده اش، سالها موضوع تحقیقات گسترده آژانس بین المللی انرژی هسته ای بود. آژانس این فصل را بدون یافتن شواهدی که حاکی از کار سیستماتیک ایران در زمینه تولید سلاح های هسته ای باشد به پایان رساند. حتی سازمان های اطلاعاتی آمریكا در سندی که پیام های کلیدی آن در 3 دسامبر 2007 رسما منتشر شد به این نتیجه رسیدند که ایران تمام تحقیقات در این زمینه را در پائیز 2003 متوقف کرده است.در این زمان دانشمندان ایرانی حتی غنی سازی اورانیوم را نیز شروع نکرده بودند. اساسا ، معاهده بین المللی منع گسترش سلاح های هسته ای (NPT) ، که در سال 1968 توسط ایران امضا شد و در سال 1970 به تصویب رسید ، فقط تولید یا دستیابی به سلاح های هسته ای را ممنوع می کند ، اما مانع تحقیق در این زمینه نمی شود.
نه قرارداد منع گسترش سلاح های اتمی NPT و نه هیچ توافق جهانی دیگری غنی سازی اورانیوم را محدود نمی سازد. با این حال ، ایران در توافقنامه وین متعهد شد كه ظرف 15 سال بعد – یعنی تا سال 2030 – غنی سازی را به حداكثر 3.67 درصد محدود سازد و بیش از 300 كیلوگرم از این اورانیوم غنی شده را در كشور ذخیره نكند.
تقاضای دولت ایالات متحده که خواستار ممنوعیت کامل غنی سازی برای ایران شده است فاقد هر گونه پایه و اساس حقوقی است. همچنین طبق مفاد پیمان NPT، بازیابی پلوتونیوم با بازفرآوری میله های مصرف شده سوختِ هسته ای ممنوع نیست. با این حال ایران قبل از JCPOA (برجام ) داوطلبانه از این امر چشم پوشی کرده بود.
تقاضای ایالات متحده برای «دسترسی کامل» بازرسان آژانس بین المللی انرژی اتمی به «همه مکان ها» در سراسر ایران نیز متکی بر هیچ پایه حقوقی نیست. خود سازمان بین المللی انرژی اتمی نیز خواستار چنین چیزی نیست.
اجرای این خواست را میتوان با شرایط سختی که در سال 1991 پس از شکست عراق در جنگ کویت به عراق تحمیل شد، مقایسه کرد، اما حتی در آن مورد نیز تا این حد گسترده نبود. سیا و سایر سازمانهای اطلاعاتی غربی از آن فرصت برای جاسوسی از اهداف نظامی و غیرنظامی استفاده کردند.
تقاضای چهارم پومپئو مرکب است از چند خواست:
1- امتناع ایران از تحویل موشك به متحدان خود.
2- متوقف ساختن پرتاب موشک های آزمایشی و متوقف ساختن توسعه سیستم های موشكی که «دارای قابلیت حمل کلاهک های اتمی باشند».
ایران این دعوی را که راکتی از راکت های آن قادر به حمل کلاهک اتمی باشد رد می کند. روسیه و چین نیز این نظر ایران را تایید می کنند.
نکته پنجم در فهرست پومپئو «آزادی همه شهروندان آمریکایی و همچنین شهروندان شرکا و متحدین امریکا» است که اغلب به اتهام جاسوسی در ایران زندانی می شوند.
در مقابل ، ایرانیان خاطرنشان می کنند که تعداد بسیار بیشتری از شهروندان ایران در آمریکا زندانی هستند ، برخی حتی بیش از ده سال. بسیاری از آنها توسط نیروهای آمریکایی در عراق دستگیر شده اند ، برخی دیگر نیز به جرم نقض مجازات های اقتصادی دستگیر و محکوم شده اند. دولت ایران احتمالاً با مبادله موافقت خواهد کرد ولی اقدام یک طرفه راحتما نخواهد پذیرفت.
موارد شش تا یازده مربوط به همکاری نظامی و امنیتی ایران با نیروهای متحد خود در منطقه است.
آنچه خواسته می شود «قطع حمایت از گروه های تروریستی از جمله حزب الله لبنان ، حماس و جهاد اسلامی فلسطین» ، انصارالله («حوثی ها») در یمن و حتی طالبان افغانستان است. البته مدرکی مبنی بر حمایت ایران از طالبان هم وجود ندارد.
ولی آنچه که علنی و رسمی وجود دارد این است که امریکا خود برای انعقاد صلح با طالبان تلاش می ورزد و در حال مذاکره با آنها ست . همچنین خواسته شده است كه ایران «همه نیروهای تحت فرمان خود» را از سرتاسر سوریه بیرون بكشد و در «خلع سلاح شبه نظامیان شیعه عراقی، خارج ساختن آنها از فعالیت های نظامی و همکاری برای ادغام آنها در ارتش عراق است.
امریکا در نکته دوازدهم خواستار آن است که ایران «به رفتارهای تهدیدآمیز علیه همسایگان خود پایان دهد».
این تاکید شامل تهدید ایران برای نابودی اسرائیل و پرتاب موشک علیه عربستان سعودی و امارات متحده عربی است و همچنین شامل تهدیدهای مربوط به حمل و نقل بین المللی و حملات سایبری مخرب. «
این دیپلماسی نیست فرمانروائی است
ایران حتی اگر می خواست فقط جزئی از این خواست ها را هم به اجرا در آورد می بایست تن به پذیرش این شیوه نگرش خاص و بسیار مغرضانه دولت امریکا در مورد منطقه خاورمیانه می داد. چنین برنامه ای را تنها بوسیله محاصره شدید اقتصادی نمیتوان به اجرا در آورد.
دیکته کردن چنین برنامه ای به یک ملت فقط در صورتی می توانست ممکن گردد که آن ملت از لحاظ نظامی بر خاک افتاده باشد. با وجود این دستگاه اداری ترامپ ادعا می کند که می خواهد ( و می تواند) از طریق دیپلماسی به این هدف برسد.
فقط یک بند از سخنرانی طولانی که پومپئو در تاریخ 21 مه سال گذشته در بنیاد هریتیج ارائه کرد ، بگونه ای سطحی اشاره داشت به آن مزیت های ادعائی که گویا بعنوان پاداش نصیب ایرانیان می شد اگر ایرانیان لیست مطالبات آمریکا را می پذیرفتند: امریکا دارای این آمادگی هست که «به مؤلفه های اصلی همه تحریم های خود علیه رژیم پایان دهد .» یعنی افزون بر آنچه که دولت قبل از ترامپ در سال 2015 در وین وعده داده بود. ایالات متحده «بار دیگر( با ایران) مناسبات کامل سیاسی برقرار خواهد کرد».. به ایران » اجازه داده خواهد شد که به فن آوری مدرن دست یابد» و( امریکا) آماده است» از بازگشت ایران به سیستم بین المللی اقتصادی حمایت کند».
در زبان کودکانه ترامپ تمام این حرف ها از این هم بی اعتبار تر جلوه می کند وقتی او می گوید «اگر با تمام این ها موافقت کنید کشور ثروتمندی خواهید شد. شما خیلی خوشوقت خواهید شد و من بهترین دوست شما خواهم بود» (22 ژوئن 2019).
تفاوت با پیمان 2015 که در وین منعقد شد تنها در گسترش تعهداتی نیست که ایران باید بپذیرد، بلکه افزون بر آن آنچه ناممکن است این است که همه کشور ها حاضر به تصویب آن گردند.
فقط ارزیابی چالش های منطقه – که امریکا و سه کشور اروپائی در یک سو و ایران در آنسوی آن – قرار دارد بکلی متفاوت و جمع ناپذیرند .
بسیاری از اتهامات علیه تهران که در خواسته های پمپئو مطرح شده است ، یا فقط ناشی از دعاوی جانبدارانه دولت های غربی است یا طبیعتاً غیرقابل اثبات هستند.
بعنوان مثال تشخیص این که رفتار ایران علیه همسایگانش واقعا تهدید آمیز است یا ایران حملات سایبری مخرب انجام داده با کیست؟ و اگر ترامپ یا جانشین وی از انجام تعهدات ایالات متحده طبق توافق جدید امتناع كنند ، چه ابزار عملی و مؤثری در اختیار ایران خواهد بود؟
در ارتباط با این موضوع ، باید به رفتار کشورهای سه گانه اروپائی نیز توجه داشت. . پومپئو در 21 ماه مه 2018 تصورات 12 گانه خود را با این جمله پایان داد : » من از مکالمات با دوستان اروپایی می دانم که بطور کلی آنها نظر ما را در مورد آنچه رژیم ایران برای پذیرفته شدن در عرصه بین المللی باید انجام دهد تایید می کنند.» این یک ادعای بی اساس برای رسیدن به هدفی خاص نیست، بلکه اظهارات متعدد سیاستمداران آلمانی، فرانسوی و انگلیسی مؤید آنست. عقیده مشترک آنها این است که آنها همان اهداف ایالات متحده را دنبال می کنند ، فقط در انتخاب وسیله با امریکا تفاوت دارند.
در تاریخ 16 مارس 2018 ، رویترز خبر از نوشته ای مشترک از دولت های سه گانه اتحادیه اروپا داد که برای دولت های همه کشورهای عضو اتحادیه اروپا ارسال شده است.
در آن زمان ، «سه دولت بزرگ» می خواستند تحریم های جدید اتحادیه اروپا علیه ایران را به دلیل توسعه فعالیت های موشکی آن و به دلیل «نقش خود در سوریه» به تصویب اتحادیه اروپا برسانند.
در آن سندی که گویا در اختیار آژانس خبری قرارداشته، اعلام شده است که در روزهای آینده فهرستی از نام افراد و موسسات ایرانی منتشر خواهد شد که ممکن است به دلیل نقش اجتماعی شان مورد تحریم قرار گیرند.
رویترز این جمله را نیز از نامه مورد نظر نقل کرده بود: » فشار بر اعصاب ما پیوسته رو به فزونی است. ما 18 ماه است که با شما در مذاکره هستیم و گامی به حل مسائل نزدیک نشده ایم».
بر این اساس ، فرانسه ، آلمان و انگلیس از پاییز سال 2016 ، حتی قبل از پیروزی انتخاباتی ترامپ در آمریکا ،در پی آن بودند تا از ایران در این مناطق امتیازات بیشتری طلب کنند ، که در مذاکرات وین به طور رسمی مورد بحث قرار نگرفته بودند.
ولی آنها از مارس 2018 به بعد دیگر علنا حرکت خود بسوی تحریم های جدید اروپا علیه ایران را دنبال نکردند. بنا به گزارش رسانه ها دلیل عمده متوقف ساختن آن فعالیت ها مخالفت ایتالیا و یونان با تحریم های بیشتر بوده است. چون تصمیمات اتحادیه اروپا وقتی به اجرا در می آید که هر 28 کشور عضو با آن اجرای موافق باشند. معهذا تعقیب این هدف در دستورکار دولت های سه گانه اروپا باقی ماند. به عنوان نمونه ، Heiko Maas ، وزیر امور خارجه آلمان در کنفرانس مطبوعاتی مشترک با پومپئو در تاریخ 31 ماه مه نقل کرد:
سوالات راهبردی در مورد ایران باید حل شود. به هر حال ، ما برای دستیابی به یک هدف تلاش می کنیم : ما می خواهیم مطمئن شویم که ایران سلاح هسته ای ندارد. ما همچنین می خواهیم اطمینان حاصل کنیم که ایران با این دعوی ما که در منطقه نقشی منفی دارد روبرو است. و همچنین می خواهیم در مورد برنامه موشکی ایران صحبت کنیم. ما رویکردهای متفاوتی برای برخورد با این هدف داریم ، اما هدف به جای خود باقی است. «
ماس وزیرخارجه آلمان روز 15 ماه مه – دوروز پس از کنفرانس مشترک با پمپئو در بروکسل – در بوندس تاگ مجلس آلمان گفت: » آری ما هدف های مشترکی را دنبال می کنیم . ما می خواهیم که ایران به نقش تخریبی خود در منطقه، در سوریه، در یمن، یا در لبنان پایان دهد. و ما می خواهیم که ایران برنامه موشک های بالستیک خود را به کنار نهد و تهدید های خود را علیه اسرائیل متوقف سازد.»
رئیس جمهور فرانسه امانوئل ماکرون در کنفرانس مطبوعاتی با ترامپ در تاریخ 6 ژوئن همین موضوع را چنین بیان کرد: «من فکر می کنم ما در برابر ایران اهداف مشابهی را دنبال می کنیم. ما می خواهیم چه کنیم؟ در درجه اول می خواهیم مطمئن شویم که آنها به سلاح اتمی دست نخواهند یافت. منظورم این است که ما تا سال 2025 وسیله ای در دست داریم ( اشاره از یونگه ولت: ماکرون اشتباه می کند. محدودیتی که ایران پذیرفته است تا سال 2030 معتبر است). ما می خواهیم از آن فراتر برویم و در دراز مدت اطمینان کامل داشته باشیم. دوم ما می خواهیم که آنها فعالیت خود را در عرصه تولید موشک کاهش دهند. و سوم آن که ما می خواهیم فعالیت های منطقه ای آنها را محدود سازیم. چهارمین هدفی که ماکرون بر این اهداف افزود » صلح در منطقه» بود. برای رسیدن به تمام این اهداف باید دور تازه ای از مذاکرات آغاز گردد.
سنجش انتقادی در کار نیست
واکنش ایران نسبت به این اشاره رئیس جمهور فرانسه بسیار منفی بود. عباس موسوی سخنگوی وزارت خارجه ایران گفت: در شرائط فعلی طرح موضوعات بی ارتباط با برجام نه تنها به نجات برجام کمک نمی کند بلکه زمینه ای برای گسترش بی اعتمادی میان آن شرکت کنندگانی نیز می گردد که خواستار حفظ این پیمان هستند»
آنچه کلا می توان گفت این است که دولت های سه گانه اروپائی خواست های خود را از ایران، بطور کامل و دقیق مطرح نمی کنند. برخلاف وزیر خارجه امریکا که خواست های مشخص و 12 گانه خود را روی میز گذاشت.
اختلاف روش در بیان درخواست ها به این معنی نیست که اروپائی ها با حسن نیت تر از امریکائی ها هستند، چنین برداشت خوش خیالانه ای فاقد هر گونه پایه منطقی است. نخست آن که سیاستمداران سه کشور اروپایی مدام بر توافق کامل خود با اهداف دولت ترامپ در مورد ایران تأکید می ورزند. ثانیا ، هیچ تلاشی از سوی اروپائی ها برای انتقاد از هیچ یک از درخواست های دوازده گانه امریکا صورت نگرفته و یا حتی اعلام نکرده اند که با بخشی از خواست ها همراهی نمی کنند .
از همه مهمتر این است که به نظر می رسد سه عضو اتحادیه اروپا دیدگاه مغرضانه دولت ایالات متحده را در مورد درگیری ها در خاورمیانه تایید می کنند: هر کاری که ایران برای محافظت از منافع امنیتی خود انجام دهد و از متحدانش حمایت کند ، به عنوان مخدوش و «بی ثبات کننده» تلقی می شود. یعنی باید محدود شود و چه بهتر که بکلی قطع گردد. همه مخالفان ایران به طور خودکار متحدین غرب تلقی می شوند و در واقع هم ده ها سال بوده اند .در طرح مطروحه و بعضا عجیب و حیرت انگیز وزارت خارجه آلمان عربستان سعودی » لنگر ثبات» خوانده میشود و به همین دلیل است که هدف مذاکره کنندگان اتحادیه غرب تغییر دادن رفتار » بدخواهانه» ایران است و نه ایجاد تغییر اساسی در رفتار همه کشورهای منطقه بزرگ از جمله اسرائیل.
وارد آوردن شدیدترین فشار
تولیدكنندگان سلاح های اتحادیه اروپا با فروش اسلحه به عربستان سعودی و امارات متحده عربی ، نه تنها سود قابل اعتمادی در دراز مدت به دست می آورند ، بلكه به ساخت زرادخانه نظامی یك جنگ منطقه ای کمک می کنند كه توسط سیاستمداران اتحادیه اروپا ظاهراً می خواستند از طریق «دیپلماسی» ازوقوع آن جلوگیری کنند.
در این ارتباط باید به یاد داشته باشیم که مباحثات عملا بی نتیجه در دولت فدرال مبنی بر محدودیت صادرات اسلحه آلمان به عربستان سعودی با استدلال های حقوق بشری صورت گرفت ، اما هرگز از جنبه جنگ عربستان سعودی علیه ایران مورد بحث قرار نگرفت.
و آیا تفاوت ادعایی بین دولت آمریکا و دولت های سه گانه اتحادیه اروپا از نظر وسایل و روش هایی که برای دستیابی به اهداف حداکثری که اهداف مشترک هستند ، مورد استفاده قرار می گیرد؟
آیا تفاوتی که ادعا می شود بین روش هایی امریکایی و روش های کشورهای سه گانه اروپائی هست و هچنین تفاوت هایی که بین وسائلی که آنها بکار می برند وجود دارد؟
ادعا می شود که گویا امریکا و کشورهای سه گانه اروپائی می خواهند با بکار بردن شیوه ها و وسائل متفاوت از یکدیگر به اهداف حداکثری مشترک دست یابند. آیا تفاوتی که ادعا میشود بین روش های امریکائی و روش های کشورهای سه گانه اروپائی واقعا وجود دارد؟ آیا وسائلی که برای رسیدن به اهداف حداکثری میبرند واقعا متفاوتند؟
سیاستمداران سه گانه اروپائی اعلام می کنند که آنها استراتژی بکاربردن حداکثر فشار، بالا بردن پیوسته فشار اقتصادی و نظامی را که پمپئو و ترامپ صریحا بیان کرده و در پیش گرفته اند نه تنها مفید و مثمرثمر نمی دانند، بلکه برعکس زیانبار میدانند .
اما این دعوی تا چه حد باور پذیر است؟
نخست آن که : فشار عظیم تحریم های ایالات متحده بر مردم ایران و اقتصاد این کشور با تعهدات لفظی اتحادیه اروپا مبنی بر پایبندی به توافق های وین کاهش نمی یابد.
این توافق، حتی برغم ادعای ماس در 15 ماه مه در بوندس تاگ ، نمی تواند «بدون ایالات متحده کار کند». موضع جهانی آمریكا هنوز چنان قوی است كه تصمیمات رئیس جمهور این كشور 90 درصد از مزایایی را كه همه ایرانیان امیدوار بودند با امضای توافقنامه وین بدست آورند ، از بین می برد.
ثانیا ، .کشورهای سه گانه اتحادیه اروپا که استراتژی باج خواهی بزرگترین و مهمترین متحد خود را نادرست می دانند و رد می کنند نمی گویند با کدام وسیله و با چه روش هائی می خواهند خواسته های مشترک خود را به ایران بقبولانند. پذیرفتن این خواست یعنی پذیرفتن دخالت عمیق در سیاست خارجی و نظامی کشور و در نهایت ختم استقلال ایران. چرا ایرانی ها باید تسلیم این دعاوی یک جانبه ایالات متحده امریکا، کشورهای سه گانه اتحادیه اروپا، اسرائیل و سلطنت های نفتی عربی شوند وبخاک افتند؟ با توجه به این پسزمینه ترامپ لااقل واقع بین تر است، سیاستمداران کشورهای سه گانه اروپائی، آلمان ها، فرانسوی ها و انگلیس ها مزور و دغلکارند. کسی که فکر کند در ایران کسی متوجه این تزویر نمی شود، سخت در اشتباه است.
https://www.jungewelt.de/artikel/359990.iran-bigott-und-trump.html
.
پوتین: ایران برای دفاع از خود ممکن است تصمیمات سنگینی بگیرد
اسپوتنیک – ترجمه رضا نافعی
آینده ما
از منظر پرزیدنت پوتین رئیس جمهور روسیه درگیری نظامی میان ایالات متحده و ایران نه تنها برای سراسر منطقه خلیج (فارس) یک فاجعه خواهد بود بلکه برای خود ایالات متحده نیز عواقب سنگینی در پی خواهد داشت. زیرا ممکن است رهبری ایران برای دفاع از خود تصمیمات سنگینی اتخاذ کند.
این بخشی از پاسخ رئیس جمهور روسیه روز پنجشنبه در برنامه تلویزیونی موسوم به » خط مستقیم» بود. برنامه ای که سالی یکبار اجرا می شود و او به سئوالات مستقیم مردم روسیه از سراسر کشور پاسخ میدهد. پوتین اضافه کرد: من درباره احتمال یک درگیری جنگی میان دو کشور ایران و امریکا اطلاعی ندارم اما شخصا آرزو می کند کار به اینجا نکشد. البته ایالات متحده خود می گوید که توسل به خشونت نظامی را منتفی نمی داند. اگر چنین شود این فاجعه خواهد بود ، دست کم برای کل منطقه».
جنگ با ایران نه تنها می تواند گسترش یابد و موجی تازه ای از پناهجویان را به حرکت دراورد، بلکه ممکن است برای خود ایالات متحده نیز عواقب سختی در پی داشته باشد.
نه تنها در ایران بلکه در جهان اسلام شیعیان برای دفاع از خود طرفیت افراطگرائی دارند.
روابط بین ایران و آمریکا از زمان خروج یک جانبه ایالات متحده از قرارداد هسته ای موسوم به برجام در سال گذشته، تنش آمیز شد. در ماه مه امریکا با اعزام سرباز به منطقه، برنگرانی ها از رویارویی نظامی افزود. حملات اخیر به دو شناور نفکش در خلیج عمان که پرزیدنت ترامپ جمهوری اسلامی را عامل آن دانست موجب شد تا مناسبات دوکشور بیش از پیش تیره شود و رئیس جمهور امریکا توسل به نیروی نظامی علیه ایران را ناممکن ندانست.
بیانیه حزب کمونیست آلمان علیه تهاجم نظامی به ایران – رضا نافعی
بیانیه حزب کمونیست آلمان
علیه تهاجم نظامی به ایران
یونگه ولت – ترجمه رضا نافعی –آینده ما
حزب کمونیست آلمان در ارتباط با خط رویاروئی نظامی با ایران بیانیه ای منتشر کرد. در این بیانیه آمده است:
مهاجم ترین قدرت هایی که در راس امپریالیسم امریکا قرار دارند در صدد هستند ایران را با بکار بردن هر وسیله – حتی جنگ بزانو درآورند.
از ماه مه 2018 که دولت امریکا قرار داد موسوم به JCPOA (برجام) را که میان ایران با پنج کشور دارای حق وتو( ایالات متحده امریکا، روسیه، چین، انگلستان، فرانسه) و آلمان منعقد شده است ترک کرد، تحریم های فلج کننده اقتصادی خود را علیه ایران به اجرا درآورد و با گامهای پیوسته شتابان تر بسوی نمایش قدرت خود پیش رفته که در نهایت می تواند به یک جنگ تجاوزکارانه با ایران بیانجامد.
پیوسته مانند گذشته تلاش می شود تا با توسل به جنگ اقتصادی مرگبار چنان ضربه ای به اقتصاد ایران وارد آید که » تغییر رژیم» ممکن گرددد. این هدف، با پایان رژیم شاه، از سال 1979به بعد هیچگاه تغییر نکرده است.
امریکا و همپیمانهایش در سراسر جهان با نقض حقوق بین المللی به خود اجازه می دهند در امور داخلی دیگرکشورها دخالت کنند و حکومت هائی را که برای خود نامطلوب میدانند برکنار سازند و بجای آنها دولت هائی دست نشانده به خدمت بگمارند.
هر حمله ای به ایران ضربه ای متقابل را در پی خواهد داشت و کل منطقه به دامان جنگی با عواقب نامعلوم سقوط خواهد کرد.
دولت آلمان بدون توجه به این واقعیات اتحاد با امریکا را ترک نمیکند. وزیر خارجه آلمان بجای محکوم کردن این مشی جنگ طلبانه فقط به ایران هشدار می دهد که کماکان تعهدات خود در قرارداد برجام را دنبال کند.
اینستکس Instex، طرحی که دول آلمان- فرانسه – انگلستان برای به کنار نهادن بخشی از تحریم های امریکا در برابر ایران درنظر گرفته اند از ترس اقدامات احتمالی تلافی جویانه دولت امریکا به اجرا گذاشته نمی شود. در حالی که لاوروف وزیرخارجه روسیه رفتار امریکا را «رفتاری عاری از مسئولیت» میخواند و شی جین پینگ، رئیس جمهور چین، به ایرانی که در معرض تهدید قرار دارد «تضمین توسعه پایدار مناسبات » را عرضه می دارد، سیاست خارجی آلمان دست روی دست گذاشته و حسابگرانه به نظاره توسعه خطرناک مشغول است، زیرا آلمان علیرغم کاهش سهم خود در بازرگانی جهانی راه نجات را همچنان همراهی با امریکا میداند و امید به شیوه تهاجم روزافزون سیاسی و نظامی علیه کشورهای چین، روسیه و ونزوئلا دارد . کشورهائی که حاضر به پذیرفتن هژمونی غرب نیستند . در حالی که ضرورت حکم می کند که:
– آلمان فورا پایگاهای نظامی و فرماندهی امریکا سلاحهای اتمی امریکا را از » بوشل» و «راینلاند فالس» خارج سازد.
– حق استفاده امریکا از آسمان آلمان و هرنوع استفاده نظامی از خاک آلمان را که مغایر با قوانین آلمان باشد سلب کند.
– ممنوع ساختن صدور هر نوع سلاح بویژه به عربستان سعودی و اسرائیل .
– در پیش گرفتن سیاست تنش زدائی در برابر روسیه، برخلاف سیاستی که «مرکل» (صدراعظم آلمان) و «کرامپ کارن باوئر» (رهبر جدید حزب دمکرات مسیحی آلمان که احتمال جانشینی او بجای مرکل وجود دارد) خواستار ادامه آن هستند.
درحال حاضر هیچیک از این اصول بکار گرفته نمی شود. دولت آلمان گامی برای برطرف ساختن خطر بر نمی دارد، برغم آن که دولت امریکا نقشه جنگ دارد، نقشه ای که با وضوح تمام صلح جهانی و علائق امنیتی خلق ها و اکثریت عظیم مردم آلمان را به خطر می اندازد .
https://www.jungewelt.de/artikel/357000.zuschauen-als-kalkül.html
ترامپ در رویای رهبری انرژی جهان
یونگه ولت ترجمه رضا نافعی
آنطور که دونالد ترامپ می گوید امریکا برای آن نبرد می کند که بار دیگر در جهان » نمره یک» شود.
افسانه ای که ترامپ با موفقیت برای رای دهندگانش نقل می کند این است که اقتصاد امریکا به طور سیستماتیک توسط رقبایش بویژه چین و اتحادیه اروپا مورد سوء استفاده قرار گرفته و این ها مشاغل امریکا را به یغما برده اند.
او روز سه شنبه هفته گذشته طی سخنانی که هنگام افتتاح سامانه ای برای تولید گاز مایع با 7هزار محل اشتغال، در ایالت لوئیزیانا بیان کرد همین افسانه را بار دیگر تکرار کرد.
او طی سخنان خود چندین با تکرار کرد که امریکا در بخش انرژی نیز باید » رهبر» جهان باشد و چند کارگر منتخب که اجازه حضور در صحنه، پشت بلندگو وجلوی دوربین را یافته بودند ابراز خوشحال کردند که بعد از یک بیکاری دراز مدت باز امکان کار یافته اند.
در همان روز سناتور های هردو حزب طرحی مشترک به کنگره عرضه کردند که طبق آن موسساتی که در کشیدن خط لوله گاز دریای بالتیک موسوم به » نورد استریم2″ سهیم باشند مجازات خواهند شد.
دیروز ، سه شنبه، ریچارد پری، وزیر نیروی امریکا که در کیف – اوکرائین حضور داشت، طی سخنانی اعلام کرد که » در آینده ای نه چندان دور» این لایحه بتصویب خواهد رسید و بعنوان قانون به اجرا گذاشه خواهد شد.
همزمان با آن گزارش موسسه مشاورتی آرتور دِ لیتل پخش شد که در آن تاثیرات اقتصادی خط لوله گاز مورد بررسی قرار گرفته است.
سودی که طبق این گزارش 9،9 میلیارد یورو نصیب اتحادیه اروپا می شود ، بیش از هزار همکار قراردادی در آن سهیم هستند و رویهم رفته 57500 محل اشتغال بوجود خواهد آمد. این ابعاد نشان می دهد که اینجا با میدان جنگی حاشیه ای روبرو نیستیم.
ترامپ با سیاست شوینیستی خود در لفظ و در عمل، با وعده رفاه، و بویژه وعده آفریدن مشاغل جدید، دل به دریا زده است.
او با اقدامات علیه چین، آتش افروزی در خاورمیانه و نزدیک با تهدیدات علیه ونزوئلا، خطر جنگ و بحران را تشدید می کند.
با همه این ها آشفتگی های پیش بینی ناپذیر در مناسبات بین المللی و در اقتصاد جهانی، وابسته به او بعنوان یک فرد نیست. ولی طرح کلی او ایجاد بی ثباتی با تمام نیرو است، با احتساب فاجعه ها.
این مسئله در مورد بازیابی بی نظم برتری اقتصادی و نظامی، واکنش کلاسیک امپریالیستی به تغییرات نیروهای مولده و ظهور تعادل جدید قدرت است: رقابت موجود و بالقوه باید بدون ملاحظه به زانو در آوردن بیانجامد.
صحبت بر سر بازیابی استیلای بی چون و چرای اقتصادی و نظامی،
صحبت بر سر واکنش کلاسیک امپریالیستی در برابر تغییرات نیروهای مولده و ظهور توازن جدید قدرت است: هماورد کنونی و رقیب بالقوه را باید بدون ملاحظه به زانو در آورد.
درگیری در امپریالیسم پایانی جز این ندارد. از این منظر تصادفی نبود که در روز سه شنبه روزنامه فرانکفورتر آلگماینه ( سخنگوی سرمایه داری بزرگ آلمان.م.)بخش اقتصادی خود را با این عنوان گشود: » آلمان میان جبهه ها گرفتار می شود» .
عنوان تفسیر این بود : «امریکا یا چین». انگیزه نوشتن تفسیر و عنوان آن عقب نشینی محدود کنسرن اینفینیون، تولید کننده تراشه ( چیپس) از معامله با » هوآ وای»بود. ممکن است روزنامه فرانکفورتر در ارائه مطلب مبالغه کرده باشد، ایجاد ترس بخشی از فوت و فن کار است. مسئله این است: » یا این، یا آن» این » اصل» هسته مرکزی سیاست واشنگتن است. تهدید ها علیه » نورداستریم 2″ نمونه کوچکی است برای » مزه مزه» کردن آن چیزی است که بعدا خواهد آمد.
https://www.jungewelt.de/artikel/355268.kleiner-vorgeschmack.html
بازی حمله به عراق این بار نباید با ایران انجام شود
یونگه ولت – ترجمه رضا نافعی – آینده ما
روز دوشنبه وزرای خارجه اتحادیه اروپا در بروکسل گردهم آمدند تا در باره امکانات برای حفظ قرارداد اتمی «برجام» با ایران مشاوره کنند و برغم تحریم های امریکا به مبادلات بازرگانی و بانکی با ایران ادامه دهند. پمپئو، وزیرخارجه امریکا نیز(با لغو توقف در مسکو و رفتن مستقیم به سوچی برای دیدار با پوتین و لاوروف وزیر خارجه روسیه. م) سریعا اعلام کرد که در این کنفرانس حضور خواهد یافت. (پمپئو امروز مستقیما وارد سوچی خواهد شد. م)
گزارش ها در باره خرابکاری علیه کشتی های تجاری در خلیج فارس باعث افزایش تنش در منطقه شده است. امارات متحده عربی روز یکشنبه اعلام کرد که علیه چهار کشتی از کشورهای مختلف عملیات انفجاری صورت گرفته است.
خالد الفلیح، وزیر انرژی عربستان سعودی، روز دوشنبه گفت که دو تانکر نفت عربستان سعودی نیز در حادثه بندر فجیره بشدت آسیب دیده اند.
سخنگوی وزارت خارجه ایران نقش این کشور در حادثه فجیره را رد کرد و «خواستار تحقیق دقیق » در این موارد شد.
ایالات متحده همچنان به افزایش فشار بر رهبری ایران، از جمله از طریق تحریم ها و تهدیدات نظامی ادامه میدهد. کریستف فون لیفن ، سخنگوی گرینپیس،(1) روز دوشنبه هشدار داد و گفت :» اعزام ناوهای هواپیما بر، هواپیماهای بمب افکن و کشتی های جنگی به منطقه، توسط امریکا ، سخت یادآور آغاز جنگ علیه عراق در سال 2003 است.» ایالات متحده امریکا موظف است، مدارک خود را مبنی تجاوز ایران (ظاهرا منظور ادعای تجاوز ایران به کشتی های تجاری است که امریکا به بهانه آن ناوهای خود را وارد خلیج فارس کرده) علنی سازد. جنگ عراق نیز با دعاوی دروغین ایالات متحده امریکا موجه جلوه داده شد.
خانم سویم داگدلن معاون فراکسیون حزب چپ ها در مجلس آلمان نیز از دولت آلمان و اتحادیه اروپا خواست تا روشن سازند که » پایگاههای نظامی امریکا در اروپا مجاز نیستند برای حمله به ایران مورد استفاده قرار گیرند».
افزون بر این دست یازیدن به اقداماتی موثر برای مقابله با «تحریم های خودسرانه ایالات متحده » علیه ایران ضرورت دارد. تهران نباید علیرغم وفاداری به برجام و اجرای آن امروز مورد مجازات اقتصادی قرارگیرد».
کشورهای امضاء کننده قرارداد به دلیل آن که ایران تا حدود زیادی از اجرای برنامه اتمی خود چشم پوشید به آن کشور قول دادند که به انزوای اقتصادی ایران پایان دهند. اما سرانجام موسسات اروپائی هم به دلیل تحریم های امریکا دیگر به سختی با ایران ارتباط برقرار می کنند. در پی این روند بود که ایران در هفته گذشته اعلام کرد پس از گذشت 60 روز، از اجرای برخی از مواد قرارداد برجام که در 2015 منعقد گشت، چشم خواهد پوشید.
https://www.jungewelt.de/artikel/354634.usa-gegen-iran-warnung-vor-neuem-krieg-am-golf.html
1- سازمان زیست محیطی
امریکای لاتین حیاط خلوت امریکا نیست
واکنش وزیر خارجه روسیه به دخالت امریکا در ونزوئلا
راشا تودی ترجمه رضا نافعی
تنش های ونزوئلا نه به پیدایش بحران تازه ای چون بحران کوبا منتهی خواهد شد و نه این کشور را به سوریه دوم تبدیل خواهد کرد.
سرگئی لاوروف وزیر خارجه روسیه در گفتگو با روزنامه » مسکوی کمسومولِز» بار دیگر سیاست واشنگتن را در برابر ونزوئلا مورد انتقاد قرارداد. لاوروف، وزیر خارجه روسیه گفت: ما شیوه ای را که امریکا تلاش می کند تا با آن زندگی مردم ونزوئلا را «تغییر بدهد» نمی پذیریم.
واشنگتن از خوان گایدو، رهبر مخالفان دولت ونزوئلا حمایت می کند که خود را رئیس جمهور دوران گذار در ونزوئلا خوانده است. ایالات متحده امریکا نخست دست به تحریم اقتصادی علیه ونزوئلا زد و بعدا بر شدت این تحریم ها افزود و مانع از آن شد که ونزوئلا بتواند دست به خرید مواد غذائی و دارو بزند. افزون بر این نمایندگان ایالات متحده تهدید کردند که دست به باصطلاح » دخالت انساندوستانه » خواهند زد تا نیکلاس مادور، رئیس جمهور سوسیالیست ونزوئلا را که مطلوب امریکا نیست از کار بر کنارسازند.
لاوروف اشاره کرد که حتی آن کشورهای آمریکای لاتین، که مادور را رد می کنند و خواستار برگزاری انتخابات جدید در ونزوئلا هستند نیز، وقتی واشنگتن امکان به میدان آوردن نیروی نظامی برای ساقط کردن مادور را مطرح ساخت، احساس کردند که سخت در تنگنا قرار گرفته اند.
وزیر خارجه روسیه گفت «من به شما اطمینان می دهم که اکثریت قریب به اتفاق کشورهای امریکای لاتین بشدت مخالف هر گونه تلاش برای دخالت نظامی در ونزوئلا هستند».
لاروف گفت برغم لفاظی های تند و تیز واشنگتن ، او تصور نمی کند که بحران موشکی کوبا دوباره تکرار شود. وی بر سخنان خود چنین افزود :» این امکان که ونزوئلا به «یک سوریه دوم» تبدیل شود نیز اصلا نمیتواند مطرح باشد.»
بحران کوبا در سال 1962 امریکا و اتحاد جماهیر شوروی را به آستانه یک جنگ اتمی کشانید. در آن زمان پس از آن که امریکا موشک های خود را در ترکیه، در مرز اتحاد شوروی، مستقر ساخت مسکو تصمیم گرفت متقابلا موشک های میان برد جدید خود را در کوبا مستقر سازد.
افزون بر این رئیس دیپلماسی روسیه تاکید می کند که این واقعا» نهایت خود پسندی» است که امریکا فکر کند نیمکره غربی حیات خلوت اوست و بر این تصور است که هیچ کشور دیگری حق ندارد به آن پا بگذارد.
وزیر امور روسیه به اظهارات مشاور امنیتی ایالات متحده «جان بولتون» پاسخ داد که ورود صد سرباز روسی به ونزوئلا را این طور تفسیر کرده بود که » ایالات متحده امریکا تجاوز قدرت های نظامی متخاصم خارجی به نیمکره غربی، بااهداف مشترک دموکراسی، امنیت و حاکمیت قانون را تحمل نخواهد کرد.»
لاوروف بار دیگر تصریح کرد که ارسال تجهیزات ساخت روسیه به ونزوئلا مبتنی بر قرارداد همکاری های نظامی میان دو کشور است که در سال 2001 ، در زمان حکومت هوگوچاوز، رئیس جمهور ونزوئلا در آن زمان، منعقد شده است.
وزیر امور خارجه روسیه در مورد ورود متخصصان نظامی روسیه به ونزوئلا گفت : چنین تجهیزاتی نیاز به نگهداری روزمره توسط متخصصان روسی دارد و » اکنون وقت بازبینی و کنترل تجهیزات مذکور فرا رسیده بود.»
تحریم امریکا در برابر عزم چین
تحریم امریکا در برابر عزم چین
راشا تودی– ترجمه رضا نافعی
چین به منتقدان جاده ابریشم پاسخ داد. وزارت خارجه چین اعلام کرد برای تمام کشورهای جهان راه شرکت در این پروژه باز است و تاکید کرد که هیچکس حق ندارد مانع شرکت دیگر کشورها در این پروژه گردد. تا کنون 126 کشور جهان و 29 سازمان بین المللی قرار دادهای همکاری برای شرکت در انجام پروژه جاده ابرشم با چین را امضاء کرده اند.
دومین گرد همائی » یک راه یک گزینه» از 25 تا 27 آوریل در پکن برپا خواهد شد و قریب 40 تن از رهبران، نخست وزیران و روسای جمهور کشورهای جهان و صدها تن از نمایندگان 150 کشور جهان در آن حضور خواهند داشت. در فهرست مهمانان برجسته این گردهمائی ، از جمله، نام هائی چون پرزیدنت ولادیمیر پوتین، رئیس جمهور روسیه، سباستیان کورتس، رئیس جمهور اتریش، ویکتور اوربان نخست وزیر مجارستان، و عمران خان، نخست وزیر پاکستان دیده می شود.
در عین حال ایالات متحده امریکا نقش منتقد سمج این پروژه را بعهده گرفته و شرکت در گردهمائی را تحریم کرده است. وزارت خارجه ایالات متحده اعلام کرد که هیئت نمایندگی برجسته ای به گردهمائی امسال جاده ابریشم اعزام نخواهد کرد.
افزون بر این، دیپلمات برجسته چینی در یک کنفرانس مطبوعاتی به اظهار نظر در باره نگرانی های برخی از مخالفان پروژه جاده ابریشم پرداخت. وزیرخارجه چین این اتهام را رد کرد که پروژه «یک راه یک گزینه» بالاجبار موجب بدهکار شدن کشورهای سهیم در آن خواهد شد. او گفت این پروژه ابزاری برای اهداف ژئو پلیتیک نیست، بلکه عرصه ای است برای همکاری. این ابتکار تا کنون از پشتیبانی گسترده بین المللی برخوردار گشته است، از جمله از سوی بانک جهانی و سازمان ملل متحد. گردش مالی حاصل از معاملات بازرگانی میان شرکت کنندگان در پروژۀ «جاده ابریشم نو» و چین، در مجموع به بیش از 6 تریلیون دلار امریکایی بالغ گشته است. افزون بر این در کشورهای سهیم در پروژه 300 هزار محل اشتغال نو بوجود آمده است. وانگ از شکاکان خواست که برای ارزیابی های خود سند و فاکت ارائه کنند.
https://deutsch.rt.com/international/87407-chinas-aussenminister-jedes-land-willkommen/