سخن یک کارگر با عباس آخوندی وزیر راه وشهر سازی – رضا رخشان

kouche_ali_chap

اخیرا عباس آخوندی، وزیر راه و شهرسازی در مقاله ای از وضعیت هولناک جامعه ی ایران سخن رانده است. اینکه جامعه رو به زوال است آخوندی می گوید:  «واقعیت این است که جامعه ما در حال زوال اجتماعی است. یعنی امکان اینکه مشکلات بنیادی خود را رفع کند، ارزش افزوده ایجاد کند و امید را تزریق کند، ندارد. این یک واقعیت است که اگر آن را در لفافه بیان کنیم، راهی برای درمان آن پیدا نخواهیم کرد.  پایان نقل قول او از پایین آمدن بردباری اجتماعی و اینکه تجمعات مسالمت آمیزمردم، فورا به خشونت کشیده میشود گله میکند او از همه اینها می گوید.اما یک چیز را نمی گوید ،اینکه چرا به این مرحله رسیدیم؟

قطعا مردم در پیدایش این مصائب ودرد ورنج ،تقصیری نداشتند.چرا آخوندی حاضر نیست بپذیرد که عملکرد مشعشع ایشان ودولتی که قرار بود بذر امید و تدبیر بکارد ، بهبودی اوضاع جامعه را سامان ببخشد اکنون بجایی رسیده ایم که روزانه از در و دیوار ،مشکل وبدبختی بر سر مردم بینوا آوار میشود.بانکها یا ورشکسته شده اند ویا مابقی هم به همان سرنوشت دچار میشوند.مقصر کیست ؟ مردم؟ تورم و کاهش ارزش پول ملی ،سرعتی شتابان گرفته است.چه کسی  مقصر است؟ هر روز ودر گوشه کنار کشور شاهد برملا شدن اختلاسها و دزدیهای هزار میلیاردی هستیم بطوریکه گویا مسابقه ای برای زدن بالاترین رکورد گینس در زمینه اختلاس برگذار شده است.بازهم کی مقصرکیست ؟یک روز تراژدی پلاسکو ،روزی دیگر حادثه سانچی .بعد سقوط هواپیمای مسافربری ،بازهم  مقصر همه اینها چه کسانی هستند؟

اگر مردم سنگ هم بودند به صدا در می امدند. اقای اخوندی خود را به کوچه علی چپ نزنید .در همه اینها شما مقصرید .این عملکرد فاجعه بار شما بوده است که این چنین ملت را شاکی و عصبی کرده است.چرا هیچ نقدی از خودتان نمی کنید؟چرا به سومدیریت دولت مطبوعتان هیچ اشاره ای نمی کنید؟مدیریت بحران شما ،کدام فاجعه ملی را از زلزله کرمانشاه گرفته تا پلاسکو وغرق شدن سانچی را توانست بخوبی مدیریت کند؟ بازهم مردم مقصرند؟اینکه عصبانی شده اند؟ اینکه ناسپاس شده اند ؟شما همیشه بجای پاسخگویی و پذیرش خطاهای فاحش،با فرافکنی وفرار روبه جلو ،سعی در تغییر معادله را داشته اید.کجا رفت آنهمه شعارهای پر طمطراق و دهن پرکن دولت بااصطلاح تدبیر وامید؟ کلیدهایتان به چکار آمد وقتی که خودتان قفل بودید؟ این ملت خسته است .این ملت ناراحت و خشمگین است .این همه معضل و اتفاقات تلخ در کشور به وقوع می پیوندت دریغ از یک عذرخواهی،دریغ ازیک مسئولیت پذیری، دریغ ازیک استعفا و دریغ ازیک برکناری و پذیرش خطا.اکنون که در فصل زمستان وسرما هستیم مردم زلزله زده کانکس ندارند. تو بعنوان وزیر راه وشهرسازی برای مردم کرمانشاه چکار کرده ای؟عزیز من ،شما بعنوان شاکی از زوال جامعه ایران، نتوانسته ای کانکس برای زلزله زدگان تهیه کنی آنوقت در نقش تئوریسین و بعنوان مقاله نویس از کاهش بردباری جامعه سخن میرانی؟مقصر اول وآخر این زوال ،عملکرد هولناک شخص شما و سایر مسئولینی است که این چنین موجب درد و رنج در جامعه شده اند.

لطفا فرار رو به جلو نکنید شما باعث زوال ما شدید.ایا براستی بدنبال دلیل می گردید ؟ چند نمونه ازین ستم اجتماعی را می گویم.شما بهترین خانه و ویلا را توی منطقه اعیان نشین لواسان دارید ما کارگران  از این سو، گدای حقمان هستیم.شما حقوقهای چند صد میلیونی ونجومی برای خود صادر می کنید ما حقوق پایین تر از خط فقر وبا تاخیرهای چند ماهه دریافت می کنیم. شما در بانکهای خارج کشور صاحب سرمایه هستید اما موسسات ملی در داخل کشور، سپرده های مردم را بالا می کشند.اقا زاده هایتان ،سوار پورشه و مازاراتی   در خیابانهای تهران ، مشغول پزدادن ثروت بابا هستند اما ما کارگران شرمنده زن وبچه هایمان هستیم.شما براحتی صاحب املاک نجومی می گردید اما ما هنوز اندر خم مسکن مهر هستیم.هنوز هم بگویم؟

لطفا مقاله ننویسید.یا به وظایفتان عمل کنید و یا با پذیرش عجز و ناتوانایی از مسئولیت کنار بروید.

با ارزوی دنیایی بهتر وانسانی تر

رضارخشان

کارگر شرکت نیشکر هفت تپه

8/12/1396

 

نامه به اقای پاول دورف – رضا رخشان

telegram_reza_rakhshan_2018

سلام. خوبی اقای دورف ؟من رضارخشان از ایران و کارگر شرکت نیشکر هفت تپه هستم. مدتها می خواستم نامه ای برایتان بنویسم که فرصت نشد.راستش اقای دورف، من از شما گله مندم.دلیلش اینه که ،تلگرام در ایران ،آقا بد دردی شده است.با اینکه اکثریت عظیمی از آن استفاده می کنند در عین حال ،یک عده ای را هم هپروتی کرده است.از کجا بگویم؟ از تاکتیک اسب تروا در 22 بهمن بهت بگویم؟ یا حرکت گامبی شاه جماعتی دیگر؟ تازه از همه اینها مهمتر، یه عده ای هم بدنبال انقلاب کمونیستی هستند که گویا برای این هدف ،فقط به وسیله تو نیاز دارند.ممکنست در جواب بگویی که اقای رخشان این چه حرفیه ؟حالا ممکنه توی خیل عظیمی یه عده ی خاصی هم هپروتی و در توهمشان غرق باشند ،بمن چه ربطی داره؟ ببین پاول جان ،حرف شما درست. من هم در ابتدا گفتم که فقط عده ای کوچک ، متوهم اند.اما رفیق من ،از روزی که تو امدی ،جای پراتیک کارگری را گرفتی.مبارزات عملی طبقاتی را به پیامهای تلگرامی تقلیل داده شد.تو جای تشکلهای کارگری را هم گرفتی.پاول عزیز ،من برایت مثالی می زنم.یه گروهی بودند که یک زمانی به خودشان ،عنوان تشکل کارگری می زدند و کارشان را می کردند .تازه خیلی هم ازین کارشان کیف می کردند.اما وقتی اختراع تو اومد همه اون رفاقتها از بین رفت.دیگه چه نیازی به رفیق داریم ؟ما تلگرام داریم. اینطوری شد که اون جمع از میان رفت و مانده یکی دو نفر ،توی گوشه ای منزوی ،اما الا ماشالله رادیکال و قدرت مند.اهن وتولوپ می کنه کارستان.البته امداد ونذر ونیاز غیبی هم از راه میرسه حسابی.دورف جان ،اگه این تلگرام نبود که این آقای هپروتی ،باعث و بانی بدبختی عده ای کارگر نمیشد.مثلا طرف می گوید اگر همه حقوق کارگرها هم پرداخت بشه  باز نباید دست از مبارزه برداشت. تو بهش نمیگی هی عمو،مگر تونبودی که بعنوان کارفرما ،پدر کارگرهای زیر دستت را در می آوردی؟این بازیها چیه مرد حسابی؟اما پاول جان اگه ازین یارو بگذرم اما از تو نمی گذرم که باعث و بانی نابودی سندیکای ما شدی. آنهم به همون دلیلی که اون جمع از میان رفت .حرف زیاده  عزیز،می دونم که نیت ونظر تو این کارها نبوده است .می دونم که هدفت نزدیک کردن ادمها بوده،اما در برخی جاها ،کینه ودشمنی به وجود امد.ولی اگر تونستی لطفا یه نرم افزاری ،چیزی به این تلگرامت اضافه کن که ادم شناس باشه.تاریخچه افراد را تشخیص بدهد .تا هرکسی نتونه ادعای چیزی را دربیاره که وجودش را ندارد.تا هر ننه من قمری از راه دور ، نسخه برای کارگر نپیچه. دیگه بقیه اش به خودت مربوطه. من گله هامو کردم.شرمنده ازین که وقتت را گرفتم.

لطفا به خانم بچه ها سلام برسان

با ارزوهای رفیقانه

رضارخشان

2/12/1396

پانوشت: مطالب این نامه به اقای دورف ،شامل هیچ کارگر شاغل وبازنشسته نیشکر هفت تپه نمیشود.فکتهای این مطلب ،مشخص است و روبه آنکسی که باید بداند ، که میداند.درود به تمامی کارگران شریف وزحمتکش جهان که برای رسیدن به زندگی شایسته تر مبارزه می کنند.

خانه کارگر ،شما متهم هستید – رضا رخشان

reza_rakhshan_308

خانه کارگر ،شما متهم هستید

 هر چه به پایان سال نزدیک میشویم مسئله مهم وحیاتی افزایش دستمزد کارگران ،بیش از پیش از سوی همه فعالین کارگری و کلا طبقه کارگر دنبال میشد. افزایش دستمزد در هفته ابتدایی اسفندماه (7اسفندماه)، در کمیته دستمزد که مبتنی بر اصل سه جانبه گرایی ست تعیین تکلیف میشود. در این کمیته هم نمایندگان دولت حضور دارند وهم نمایندگان تشکلهای کارگری وکارفرمایی ، مسئله اساسی ایسنت که خانه کارگر، بخش کارگری این کمیته را بر عهده دارد .اما اینها بهیچ وجه نماینده واقعی کارگر نیستند و هیچ وقت هم ذره ای به کاهش درد ورنج این طبقه محروم کمکی نکرده اند.آنها بواقع اعضای پیکره ی سیستم دولت هستند و از رانتهای دولتی هم منتفع می گردند.آقای علیرضا محجوب و شرکا، هیچ وقت انس خود را با قدرت ،بخاطر مشتی کارگر زحمتکش و ضعیف به خطر نمی اندازند. ازینرو هرساله وبا وجود فقر گسترده و شکاف هولناک طبقاتی که در جامعه حاکم شده است وبا اینکه بزرگترین کارفرمای کشور ، خود دولت است  هیچگاه نتوانسته اند و نخواسته اند دستمزد کارگران را حتا بر طبق قانون کار و بر اساس شاخصه های زندگی شرافتمندانه ، برای یک خانواده چهار نفره، افزایش دهند ویا حداقل برای این امر بجنگند وایستادگی کنند. پر واضح است که این پروسه کمیته دستمزد وسه جانبه گرایی در کشور همه صوری هستند و سیستم سرمایه داری دولتی ،همه نمایندگان و تصمیم گیران این امر را در اختیار خود گرفته است و در نهایت دولت کار خودش را می کند اما شرف کارگری حکم می کند که پای چنین تصمیماتی ،امضا گذاشته نشود. خانه کارگر،بواقع بخشی از بورژوازی حاکم در ایرانست .برای همین هم ،خانه کارگر متهم است .متهم ردیف اول فقر و گرسنگی همه زحمتکشان ایران هستند. کسانیکه با غصب کرسی نمایندگان واقعی کارگران ،تیشه به ریشه جامعه کارگری زدند. این در شرایطیست که ،هر روز  به لشگر گرسنگان افزوده می گردد.با این همه ،هیچ وقت نسبت به شرایط و خیم  اقتصادی و تبعات ویرانگرش، دم بر نیاورده اند. از بلایی که بر سر تامین اجتماعی اوردند بطوریکه تمامی اموال و دارایی هایش را امثال مرتضوی ها و بابک زنجانی ها بالا کشیدند ویا در بین دوستان خود به تاراج گذاشتند،اما صدایی برنخواست.. امروز دفترچه های تامین اجتماعی ،به تعدادی کاغذ پاره تبدیل شده است که به هیچ دردی هم نمی خورد وبیش از هشتاد درصد هزینه های درمان ،از جیب کارگر برداشته میشود. این همه ستم وظلم بر سر کارگران وارد ساختند،اینهمه حقوقهای پایینتر از خط فقر به خورد کارگر دادند، اینهمه ،فشار وسرکوب بر تن رنجور کارگران وارد شد از شلاق خوردن کارگران معدن اق دره گرفته تا مصیبتهای دیگر ،بطوریکه  از سنگ ناله ای بر خاست واز اینها نه.ما شما را متهم می کنیم. شما را مسبب شکم گرسنه همه اقشار فرودست می دانیم.شما به همه ما کارگران خیانت کرده اید.در حالیکه این جماعت که از رانتهای گسترده وفساد سیستماتیک در ایران به خوشی روزگار می گذرانند  ومانند بسیاری از مدیران دستگاه دولت که ضعف عملکردشان این چنین کشور را در بحران اقتصادی وخیمی قرار داده است ،حقوقهای نجومی وچند صد میلیون تومانی برای خود صادر می کنند اما زمانیکه به کارگر بدبخت می رسند مو را ازماست بیرون می کشند و خباثت به خرج می دهند.گذشته از همه اینها، در مورد مسئله افزایش دستمزد سالیانه ،بنظرمن از جمله خواسته های مهم طبقه کارگر،1-داشتن حق ایجاد سندیکاهای مستقل کارگریست.تشکلهایی که از جنس کارگر  و اماده دفاع از مطالبات برحق شان باشد . نه مانند خانه کارگر که فاقد عقبه کارگری ست ودست نشانده قدرت است.2-در حالیکه در سه ماه گذشته ریال ،پول ملی بیش از بیست درصد از ارزش خود را از دست داده است به بعبارت دیگر ،قدرت خرید دستمزد کارگران بیش از بیست درصد کاهش یافته است لذا باید امر افزایش دستمزد، هر سه ماه یکبار مورد بازبینی قرار گیرد.3 – بنظر من درین رابطه ،بانک مرکزی تنها عامل تعیین کننده نرخ تورم نباشد وباید از دیگر منابع مستقل استفاده گردد.اینها از جمله عواملیست که میتواند به بهبودی زندگی کارگر کمک نماید و بجد باور دارم که روزی کوشندگان جنبش کارگری با مبارزه و ایستادگی خود ،به تمامی مطالبات شان خواهند رسید. همچنین در اوضاع بغرنج  فعلی در مناسبات سرمایه داری ،کارگران هم باید با درک وآگاهی طبقاتی ،ضمن دوری جستن از تمامی جریانات غیر کارگری ، بی خاصیت و انحرافی،تنها با تکیه بر نیروی خویش ،امر مطالبه گری را

به پیش ببرند.

با آرزوی دنیایی توام با عدالت،ازادی و صلح

رضا رخشان

23/11/1396

خطاب به نويسندگان تكذيبه اطلاعيه سنديكاي هفت تپه و رسانه هاي دريافت كننده مطلب سنديكا – رضا رخشان و فریدون نیکوفرد

mafia_kargari

خطاب به نويسندگان تكذيبه اطلاعيه سنديكاي هفت تپه و رسانه هاي دريافت كننده مطلب سنديكا

در تاريخ ١٨ بهمن مطلبي از طرف سنديكاي هفت تپه انتشار يافت و متعاقب ان نوشته اي در کانال تلگرامي مجهول ألهويه با عنوان سنديكاي هفت تپه، ان اطلاعيه را تكذيب كرد

ما امضا كنندگان اين نوشته از نويسندگان ان تلگرام مَي خواهیم تا در سطح عمومي نقد خودشان را به ان نوشته عنوان كنند تا سيه روي شود هر انكه در او غش باشد .

ما وظيفه خود دانستيم تا با ان نوشته خواستار پايان دادن هرگونه خشونت و اقدام از كار انداختن وسائل شركت هفت تپه از طرف هر گروه و فردي شويم و سالها است كه طعم درگيريهاي دروني را تحمل كرده أيم

ما كارگران شاغل و سنديكاي در محيط كار هفت تپه، بهتر از هركسي خارج از محيط كار و بازنشستگان سابق در سنديكا مي فهميدم كه از بين رفتن شركت هفت تپه خواست سرمايه داران است و تبديل كردن هفت تپه به شركت نفتي يعني به تباهي كشيدن زندگي مردم شوش و حومه كه شصت سال سابقه كاري در هفت تپه را در كارنامه زندگي خود دارند

متاسفانه اگر نويسندگان و مبارزان ما در داخل كشور با يك وزارت ارشاد روبرو هستند جنبش كارگري با يك وزارت ارشاد در درون خودش روبرو هست كه نياز به شعار و گنده گويي براي ادامه فعاليت شان را دارند و اگر كسي بر خلاف نظرات اقايان حرف بزند يا مهر اطلاعاتي و يا رفرميست به او مي زنند

بيهوده نيست كه جنبش اجتماعي ما دائم در حال در جا زدن هست و هركسي حرف حقيقت را بزند محكوم به خفه خون گرفتن مي شود

ما را سر ايستادن از فعاليت مان نيست و براي بهتر شدن زندگي مان مبارزه مي كنيم و با اين حرفها عقب نشيني نمي كنيم حتي اگر انعكاس فريادمان را فقط خودمان بشنويم

سخن آخر،در جنبش کارگری ،ما با پدیده ای بنام مافیا روبرو نشده بودیم که خوشبختانه شدیم.کسانیکه که نگاه تحقیر امیز نسبت به کارگر دارند فقط سرمایه دارها ودولتیان نیستند. خیلی ازین جماعت بااصطلاح فعال کارگری ،نقش خود را تا آنجا بالا می برند که برای کارگران نماینده انتخاب می کنند.بجای کارگر تصمیم می گیرند وبجای کارگر ،بیانیه های سطحی وابکی هم صادر می کنند.آقای سایت ازادی بیان، لطفا از این جماعت مجهول هویه که نمیتوانند با هویت خودشان ،ابراز وجود کنند ،سئوال کن،آقایان ،بخشی ،کرامت پام وامیری ،کی به عضویت سندیکا درامدند گویا پای بساط و منقل ،انتخابات مجمع عمومی دوم سندیکا ،صورت گرفته است که همگان بی خبرند؟ در حقانیتشان همین یک نکته کافیست.مورد دیکه ،جناب سایت ازادی بیان گوش کن،سندیکای کارگری ،حزب سیاسی نیست.یک تشکل در محیط کار است که به استیفای حقوق کارگران ،به طرق مختلف می پردازد.طبق اساسنامه سندیکای هفت تپه،در صورت بازنشستگی ،عضویت در سندیکا کارگری ،لغو میشود چونکه ارتباطش یا محیط کار از بین می رود. در حال حاضر ،چهار تن از هیئت مدیره شاغلند و سه نفر هم بازنشسته شده اند و دیگر در هیئت مدیره عضویت ندارند.مسئله سوم،با توجه به مسائل گفته شده ،ما با صدای بلند اعلام می کنیم (حالا هر کسی می خواهد خود را به کری بزند مشکل مانیست) سندیکای هفت تپه ،هیچگونه کانال تلگرامی و سایت در فضای مجازی ندارد. و هیچ مسئولیتی هم در قبال ،آن سایت کذایی نخواهیم داشت و مطالب آنرا به رسمیت نمی شناسیم.کسانیکه در ان سایت به اعضای واقعی واکتیو سندیکا لجن پرا کنی می کنند ،قطعا صدای یک تشکل کارگری نیست. همچنین امروز ،یکی از رفقای مشترک همه ما  ،جناب اقای منوچهر نوروزی با اقای جلیل احمدی تماس گرفت و نظرش را درباره کانال تلگرامی مذبور و بیانیه هایش پرسوجو نمود او با قاطعیت از این کانال تلگرامی ابراز برائت جست.طبیعیست که اگر ایشان بصورت علنی این مسئله را تکذیب نمایند ما هم حرف خودمان را پس می گیریم.پس در نهایت ،سه عضو از چهار عضو هیئت مدیره ،هیچگونه ارتباط ویا کنترلی بر کانال مذبور ندارند. همچنین ما بسیار خوشحال خواهیم شد که برای تلطیف فضای غبار الود جنبش کارگری،تمامی این بحثها و نقدهها را از ابتدای سندیکا تا کنون ،در یک فضای علنی و اشکاری مطرح نماییم. البته نه در پشت عناوین جعلی و خیالی،تا که رسوا شود هر که در اوغش باشد. تا ببینم حق با کیست؟ تا بقول رفقا،رادیکال از رفرمیست معلوم شود ما که قرار نیست بخاطر ارتباطات و حشر ونشر با جماعت ملی مذهبی در اندیمشک تاوان بدهیم و زندان برویم؟اگر هم رفتیم اینقدر شرف داریم که به حساب جنبش کارگری نریزیم واز اعتبار وحقانیت این جنبش در بازیهای سیاسی خودمان که هیچ ربطی هم به طبقه کارگر ندارد ،استفاده نکنیم.ما معتقدیم که فعالیت کارگری ،نه بخاطر منافع شخصی ،بلکه باید بخاطر دفاع از منافع طبقه کارگر صورت گیرد. درین راستا ،دست هر انسان با شرفی که ،دغدغه کارگری دارد را به گرمی رفاقت می فشاریم.

با ارزوی سربلندی واعتلای طبقه کارگر در جهان

 

فریدون نیکوفرد

رضا رخشان

1911/1396

چه کسی مسبب سرنوشت تلخ مردم عفرین هست؟ – رضارخشان

afrin

می دانیم که منطقه کردستان بزرگ ،احاطه در چهار کشور ایران،عراق،سوریه وترکیه است.جریانات کردی reza_rakhshan_2016از یک قرن پیش ،مبتنی بر ناسیونالیست قوم کرد خواستار تشکیل دولتی با ماهیت خودمختاری،فدرالیسم و حتا استقلال شده اند که علیرغم پیشرفتهایی که بدست آورده اند اما تاکنون این هدف به دلایل زیر محقق نشده است.

 اول ،مناطق کردنشین عموما در مناطق کوهستانی و محصور واقع اند و هیچگونه دسترسی به دریاهای ازاد ندارند. بعدش بجز منطقه مناقشه برانگیز کرکوک ،مناطق کرد نشین ،نه حاصلخیزند ونه صاحب ثروت.قطعا تنها با اهرم ناسیونالیست کردی نمیتوان شکم مردم را سیر کرد.

دوم، سال 2017 بزرگترین اشتباه محاسباتی را دولت مسعود بارزانی انجام داد. اصرار فراوان وسرسختانه  در رابطه با برگذاری رفراندم استقلال آنهم بدون جلب رضایت دولت عراق وکشورهای همسایه و حتا عدم همراهی غرب درین پروسه، بطوریه کشورهای کردنشین ضمن احساس خطر، با بستن گلوگاههای اقتصادی اقلیم و حتا فرودگاهها ،به مقاومت پرداختند.

 مهتمرین ضربه زمانی وارد شد که نیروی ارتش عراق وحشد شعبی بدون مقاومت وارد کرکوک شدند و نیروهای کرد به اجبار ،به مرزهای قبل از  سال 2014برگشتند(قبل از داعش).سوم ،اختلافات داخلی یکی از ضعف های مهم بوده است.بطوریکه در مورد همین مسئله سقوط بهت آور و راز آلود کرکوک ،طرفین همدیگر را به خیانت محکوم می کردند.اما یک چیز را با قاطعیت میتوان گفت ،اگر مسعود بارزانی آن اشتباه استراتژیک را انجام نمی داد (برگذاری رفراندوم)و تنها با حفظ وضعیت موجود ،امر استقلال کردستان عراق به مرور زمان ،بخودی خود صورت می گرفت.

تعجیل توام با حماقت شخص بارزانی درین امر،نتیجه فاجعه باری بهمراه داشت.بطوریکه امروز ورق بازی برگشته است و نسبت به دولت بغداد در موضع بسیار ضعیفی قرار دارند.نتیجه اش عقب نشینی دردناک ،چه از لحاظ سیاسی ،اقتصادی و حتا سرزمینیست.

اما در مورد کردهای سوریه یا روژآوا که از سالهای متمادی تحت ستم واستثمار دولت بعث سوریه قرار داشتند بطوریکه تا قبل از سال 2011فاقد حق شهروندی سوری بودند با بهار عربی و وزش آن درسوریه ،دولت سوریه ضمن عقب نشینی از مناطق کردنشین ،بهترین فرصت ممکنه را کردها جهت خودگردانی بدست آوردند.

 در ابتدا سه کانتون مجزا بنام های جزیره ،کوبانی وعفرین را تشکیل دادند و در ادامه کانتونهای جزیره وکوبانی متصل شدند. که البته طبق گزارش عفو بین الملل کردها جهت تغییر بافت جمعیتی مناطق بین کانتون ها،خیلی از روستاهای عرب نشین را بزور تخلیه و حتا نابود کردند .حرکت آنها بسمت غرب  وتصرف منبچ ،زنگ خطر را برای ترکیه به صدا در آورد و با دخالت نظامی و تصرف شهرهای جرابلس و الباب، جلوی اتصال کانتون عفرین را گرفتند.

از سوی رهبران روژآوا ،ما شاهد ملغمه ای از سیاستهای متفاوت و حتا متضاد هستیم. از همکاری گسترده با دولت سوریه گرفته،بطوریکه اینها ارتباط نزدیکی با هم دارند همچنین رابطه نزدیک با  روسیه تا نقش پیاده نظام ارتش امریکا.

از سوی دیگر،دولت امریکا در سوریه با تجهیز کردها وتشکیل نیروهای دموکراتیک سوریه ،نقش مهمی در تسخیر رقه ودیگر مناطق شرق رود فرات از چنگال دولت اسلامی داعش داشتند.

مسئله زمانی حاد گردید که پنتاگون از سیاست تشکیل ارتش سی هزار نفره در شمال سوریه پرده برداشت.این امر موجب خشم ترکیه شد. و بهانه لازم جهت دخالت در منطقه کردستان(روژاوا )بدست آورد.از چند روز گذشته هم که ترکیه  به عفرین حمله کرده است.اینها مختصری از ماوقع پیرامون مناطق کردی در عراق و سوریه بوده است.

 از آنجایی که در بحران اخیر در عفرین ،بازیگران داخلی ومنطقه ای وحتا بین المللی متعددی وجود دارد وهرکدام بدنبال منافع خود هستند ،سعی دارم که درحد درک و توانم این تنوع و تضارب منافع  جریانات مختلف در گیر را توضیح دهم. در ابدا هم از حزب اتحاد دموکراتیک سوریه(پ.ی.د) که شاخه سیاسی وایدئولوژیک یگانهای مدافع خلق (ی.پ.گ) است، شروع می کنیم.حزب اتحاد دموکراتیک سوریه از نظر فکری و خط مشی ،وابسته به حزب کارگران کردهای ترکیه یا پ.ک. ک است به طوری که در سال 2002بهمراه سه حزب کرد از کشورهای منطقه ،به حزب پ.ک.ک پیوستند تا خط مشی آنرا در جهت مبارزه مردم ستمدیده کرد پیش ببرند.مانند حزب حیات آزاد کردستان(پژاک) در  ایران،حزب رهایی در عراق و حزب راه حل دموکراتیک در ترکیه.

از حیث نظری ومسائل مربوط به مبارزات مادی و همچنین راه حل های مربوط به جامعه ی کرد،بجهت برون رفت از معضلات کنونی ،اینها به حزب پ.ک.ک بعنوان پدرخوانده خود نگاه می کنند.برای شناختن اینها لازم است که سیر تحول و حرکت پ.ک.ک را از ابتدا بصورت خلاصه و مختصر نگاهی بیاندازیم.عبدالله اوجالان که یک زمانی فردی مذهبی و مسلمانی معتقد و طرفدار اندیشه های سید قطب بود با گذشت زمان و آشنایی با اندیشه های مارکسیسم ـ‌‌لنینیسم ،این حزب را در سال 1974در آنکارا تشکیل داد.

شعار حزب در ابتدا ،استقلال منطقه کردنشین ترکیه بوسیله مبارزه مسلحانه وبا خط مشی مبارزاتی مارکسیسم – لنینیسم، با پرچمی با زمینه سرخ و دربالای سمت راست ان ، داس وچکش در درون یک دایره ،وجود داشت ،بود.با گذشت زمان وبخصوص بعد از شکست بلوک شرق،این حزب هم دچار تغییر و تحول گردید .مثل حزب کوموله کردستان ایران که اندیشه کمونیسم را از برنامه عملی مبارزاتی خود کنار نهاد.

در سال 1999اوجالان بخشهایی از این تغییر را اعلام کرد.کنار نهادن مارکسیسم – لنینیسم بخشی ازین تغییر بود. دامنه آن حتا بعد از دستگیری اوجالان  هم ادامه پیدا کرد.اوجلان دیگر خواهان استقلال نبود او از کمونیسم به چیزی مثل مدرنیته ی دموکراتیک رسیده بود. یعنی نظامی سیاسی مبتنی بر دموکراسی بورژوایی ،همان چیزی  که الان در غرب وجود دارد. از جنبه صنعتی هم فعالیتهای مرتبط با ان اکولوژیک باشدیعنی مسائل زیست محیطی در این مدرنیته لحاظ شود و در نهایت کمی رنگ وبوی سوسیالیستی هم داشته باشد.

بعبارت ساده تر او از مارکسیسم به چیزی مثل سوسیال دموکراسی رسیده است.او اینبار مبارزه مسلحانه را درخدمت استقلال نمی خواست. بلکه از هویت فرهنگی مردم کرد دم می زند.از پذیرش زبان کردی بعنوان یک حق سخن میراند.از ازادی فرد سخن(لیبرالیسم) ،از فدرالیسم و خود گردانی،از جامعه وحیات اجتماعی،از ازادی زنان ،از همه اینها می گوید ولی کاری بکار مالکیت خصوصی سرمایه داری ندارند.اما نکته جالب اینست که تجویز او برای رسیدن به این خواسته ها،مانند گذشته مبارزه مسلحانه است.بنظر من ،نسخه ابدیت شده عبدالله اوجالان در عصر حاضر در ترکیه ،دمیرتاش رهبر حزب دموکراتیک خلق هاست.او هم خواستار رسیدن به آنچه اوجالان می خواهد، است شرکت در مناسبات سیاسی و پارلمان ترکیه بخشی از مبارزه است.خواسته هایش،همان چیزهایست که اوجالان میخواهد.درین راه ، او موفقیتهایی داشته است.

در سیر تحول پ. ک.ک همین کافیست که از زمان تشکیل تاکنون ،پنج بار نماد و پرچ این حزب دچار تغییر پیدا کرده است.تغییرنگاه به برخی از کشورها، بعنوان دوست مردم کرد ، بخشی ازین تحول است.اگر زمانی ،روسیه وکوبا وحتا چین کعبه آمال بودند امروز جای آنها را آمریکا ، انگلیس و فرانسه گرفته اند.همین نگاه در مورد حزب اتحاد دمکراتیک سوریه (پ.ی.د)دیده میشود.نزدیکی با آمریکا،بطوریکه بخاطر امریکا حاضرشدند که نام خود رابه ارتش دموکراتیک سوریه تغییر دهند.خواسته ای که با پیشنهاد امریکا وبا موافقت انها صورت گرفت.این نزدیکی با آمریکا ودر جریان مبارزه با داعش،همیشه مورد انتقاد و اعتراض ترکیه بوده است.

 ترکها،همیشه پ.ی.د را نسخه سوری پ.ک.ک میدانند و ازینکه در مرزهایشان اینچنین جولان دهند ،خشمگین هستند.با اینکه ترکیه بخشی از ناتو است اما نزدیکی با روسیه وحتا ایران ،نشان میدهند که مناسبات جهانی هم دستخوش تغییر است.گویا سیاستهای نوعثمانی دولت اردوغان بدنبال ماهیت  جداگانه ای ،نسبت به ناتو و اتحادیه اروپا ست. قرار داد خرید اس 400از روسیه،شرکت درمذاکرات صلح سوریه در آستانه با محوریت روسیه ،ایران و ترکیه بخشی ازین تغییر ژئوپلوتیک در منطقه است. همیچنین نزدیکی با قطر و اعزام نیرو با آن کشور درین راستا ملاحظه میشود.حمله ترکیه به عفرین که دهن کجی اشکار ترکیه به آمریکا محسوب میشود شکست سیاست آمریکا واسرائیل در سوریه است.آمریکا چه در زمان اوباما ،فاقد استراتژی مشخصی بود وچه در زمان ترامپ،علارغم شلوغ کاریها ولاف زدنهایش ،هیچ اراده ای بجهت دخالت در موضوع سوریه ندارد. اولا ،افکار عمومی مردم امریکا طالب جنگ بی فایده وپر هزینه دیگری،نیستند. بعدش هم،بخاطر کاهش نقش نفت بعنوان معجون دلربا،در معادلات بین المللی وهمچنین تغییر دکترین امریکا ار خاورمیانه به شرق دور ودریای چین ،علاقه ای جهت مداخله در اوضاع سوریه را ندارند.هر چند استفاده تاکتیکی از کردها در جنگ با داعش ،بعنوان پیاده نظام خود،بهیچ عنوان یک نزدیکی استراتژیک نبود.از دیگر بازیگران این بحران، روسیه است.روسیه که تضاد های اساسی با ناتو و غرب دارد از موضوع بحران شرق اوکراین گرفته ،همچنین مسئله گسترش ناتو به سوی شرق  تا همین بحران سوریه که از نمونه های این تضاد منافع است ازینکه بین آمریکا وترکیه(کشورهای عضو  ناتو) ،تنش و اختلاف منافع ایجاد شده است بسیار خوشنود است.تضعیف ناتو ،بمعنای کاهش تهدید آن برای منافع روسیه میباشد.ایران هم علارغم موضع دپیلماتیک مبهم و دو پهلوی  وزارت خارجه، از حمله ترکیه به عفرین خوشنود است. بنظر انها کار کردن با دولت ترکیه بسیار اسانتر از یک دولت  کرد دست نشانده آمریکاست. همچنین تشکیل چنین دولتی برای ایران که بخشی از کردستان ،در درون مرزهایش قرار دارد این تجربه موفق میتواند تبعات امنیتی دربرداشته باشد. دولت سوریه هم باوجود مخالفت کلامی،موضع موافقی دارد. چونکه علارغم رابطه نسبتا دوستانه ای که با روژاوا داشتند در حسکه و حتا قامشلی این رابطه بسیار حسنه است. در منطقه شیخ مقصود حلب هم میتوان این رابطه بسیار دوستانه را ملاحظه کرد اما کردها بجای اینکه با این دولت کار کنند وامتیازهای سیاسی خوبی بگیرند با نزدیکی با امریکا ،که در خصومت اشکار با دولت مرکزی قرار دارد زمینه این دلخوری را فراهم کرده است.آنها ترجیح دادند که با کمک آمریکا منطقه تحت نفوذ خود را گسترش دهند و مناطق نفت خیز سوریه را تصرف کنند. امروز کردها که از انفعال امریکا،ناامید شده اند و در موقعیت حساسی قرار گرفته اند عاجزانه از دولت سوریه درخواست کمک ویاری دارند.از سوی دیگر،یکی از کشورهای بازنده در بحران سوریه ،دولت اسرائیل است. این دولت به دو دلیل از هرگونه جنبش تجزیه طلبانه ای که بر اساس عنصر مذهب ویا قومیت شکل گرفته باشد ،حمایت می کند. کما اینکه در امر رفراندوم استقلال کردستان عراق،تنها کشوری که بصورت رسمی وعلنی از آن حمایت کرد اسرائیل بود. همچنین در منطقه قلمون در نزدیکی مرزهای اسرائیل که توسط جبهه نصره اداره میشود،رابطه بسیار خوبی با ارتش اسرائیل دارند و کمکهای فراوانی از سوی اسرائیل به آنها صورت می گیرد.این مواضع به دو دلیل بسیار روشن اعمال شده است.اول،همان بحث قدیمی که تجزیه باعث تضعیف کشورهای خاورمیانه که تهدید امنیتی برای موجودیت اسرائیل محسوب میشوند،می گردد ودومین مسئله ای که مهمتر است وجود هرگونه جنبش تجزیه طلبانه ای که مبتنی بر عنصر قومیت ومذهب در منطقه شکل گیرد،بعنوان مشروعیت بخشی به حاکمیت اسرائیل است که خود بر اساس ناسیونالیسم قوم یهود بنیان گذاری شده است.حمله ترکیه به عفرین و جلوگیری از تشکیل  دولت کرد در سوریه ،بخودی خود ضربه ایست به سیاستهای اسرائیل در منطقه.اما مهمترین بازنده ی حمله ترکیه به عفرین،مردم زجر کشیده ی کرد هستند که این چنین ازیک سو،چوب اشتباهات هولناک  رهبران سیاسی خود را میخورند. چونکه خیلی ازین رهبران سیاسی کرد،علارغم ژستهای مدرنیستی که می گیرند هنوز هم حماقت آمیز در افق ها قبیله ای خود،سیر می کنند و از سوی دیگر،مردم بی گناه ،در میانه بازی کشورهای منطقه و جهان گرفتار آمده اند.تبعات سیاستهای دیگران را ،خونهای ریخته شده ی این مردم شریف ،اعم از زنان و مردان ،از کوچک وبزرگ  می پردازند و در هر کوی برزن،ناله ی مردان و مویه ی زنان ،حکایت از داغ فراق عزیزی دارد.این حکایت هر روز عفرین است.

با آرزوی دنیایی بدون جنگ وخونریزی

 

رضارخشان

10/11/1396

 

 

آقای فتوره چی «با حلوا حلوا گفتن دهن کارگر شیرین نمیشه – رضارخشان

reza_rakhshan_7tapeh

آقای فتوره چی، با حلوا حلوا گفتن دهن کارگر شیرین نمیشه
من در بیست وچهار ساعت اخیر ،در فضای مجازی دو مطلب از اقای نادر فتوره چی دیدم.علارغم اینکه در فضای مجازی و بر روی سایتها ازین دست مطالب فراوان است لذا خواستم که با نقد دو مطلب ایشان ،جواب بقیه را داده باشم. چون به زندگی طبقه کارگر مربوط می شود و درین رابطه سکوت جایز نیست.که به ترتیب بدان خواهم پرداخت.مطلب اول ایشان، با عنوان «نامه ای به کارگر معترض شرکت نیشکر هفته» بود.در ابتدا ضمن تعریف وتمجید فراوان از رفیق اسماعیل بخشی، که معتقدم این کلمات رنگین وزیبا،هندوانه هایی بود بزرگ و درشت در حد هندوانه های آرژانتینی ،که در ادامه چرائیش را خواهم گفت.نوشته بودید،بی تردید سخنرانی دلیرانه شما که ازین حیث مرا یاد خطابه های هملت می اندازد برگ دیگریست از اسناد ومدارک انکار ناپذیری خواهد بود که در تاریخ نانوشته رنج به عنوان گواه بلاغت ورنجدیدگان ثبت وضبط خواهد شد.و در جای دیگری ،فرمودید این است آن عبور جادویی و باشکوه از خشم به خنده،از لکنت به بلاغت ،از کودکی به گشودن تاریخ.
راستش این کلمات قشنگ وپر طمطراق منو به دوران نوجوانیم یعنی به زمان جنگ و سرودهای حماسی و انقلابی آهنگران کشانید.سرودهایی که آنچنان شور می آفرید که جوانان ،گروه گروه به میدان جنگ می شتافتند و از رفتن بر روی مین هم ابایی نداشتند. راستش جنس کلمات شما از همان جنس است. شور کاذب می آفریند و آنها را بسمت میدان مینی که در جلوی راهشان وجود دارد، می کشانید.می دانید چرا من یکی توی این سالها هیچ وقت به تعریف وتشویق ازاحزاب چپ عموما خرده بورژوازی تا جریانات بورژوازی پرو غرب خارج نشین، دل خوش نبوده ام؟ و حرف خودم را زده ام؟ و با اصطلاح عوام، گوشت تلخ بودم؟.بیشتر از همه فحش خورده ام .می دانید چرا؟باید از لابلای کلمات دهن پر کن شما و خیلی از جماعت رژیم چینچ ،یعنی گروههای راست و چپ بدنبالش گشت. این همه تعریف و تمجید از حرفهای این رفیق ما صورت گرفت اما دریغ از یک نفر که نپرسید الان بخشی کجاست؟زندان است؟ اخراج است؟ویا تعلیق از کار؟تابلوست که سرنوشت این کارگر برای کسی اهمیتی ندارد. برای آنها،مهم استفاده ابزاری بود که باید صورت می گرفت.خوراک رسانه ای خوبی بود .می دانید الان ممکنست خانواده اش تحت چه فشار روحی روانی قرار گرفته باشند؟می دانید این کارگر ممکنست به چه مصائبی دچار شود؟ البته که مهم نیست.هیچ وقت هم مهم نبوده است.مهم استفاده ابزاری ماست.
آقای فتوره چی یک سؤال از شما دارم. سهم ما را در عبور از خشم به خنده که معلوم کردید اینست که ما باید دلیرانه بجنگیم. اما سهم شما در این عبور چیست؟ شما کجا را اشغال خواهید کرد؟ یا این که قرار است ما بجنگیم که شما بتوانید با شناسنامه در انتخابات آزاد شرکت کنید؟ آقای فتوره چی ما را به کدام انتخابات آزاد دعوت می کنید؟ مگر انتخاب بین هیلاری کلینتون و ترامپ انتخاب بین بد و بدتر نیست؟ انتخاب بین سارکوزی و ماکرون انتخاب خوبی است؟ نقش شما در این عبور چه خواهد بود؟ سهم شما چیست؟ خشم مال ما و خنده مال شما؟
این همان سیاستی است که همیشه می گویم. این دیگر رسم شده است که جریانات سیاسی به طبقه کارگر به عنوان پیاده نظام خود می نگرند.بگذار اگر قرار باشد خونی ریخته شود از آن این جماعت پابرهنه ی بینوا باشد.این همان تحقیریست که در پوشش تعریف و تمجید از سوی همه (چه در اپوزیسیون و چه در حاکمیت جمهوری اسلامی)نسبت به طبقه کارگر و زحمتکشان جامعه اعمال میشود.همچنان که این جماعت با اصطلاح اصلاح طلب و میانه رو از خاتمی گرفته تا روحانی،ماشاالله ازین افاضات واعمال تحقیر امیز نسبت به زحمتکشان جامعه کم نمی گذارند.هنوز از پرداخت توهین آمیز 26600 تومان تحت نام سهام عدالت مدت زمان زیادی نگذشته است.ما این تحقیر را همه روزه و همه جا می بینیم.در مورد مطلب دوم شما که مطلبی بود بنام «خطاب به آقا زاده های غیر سیاسی» که بدرستی از فساد ورانت وحیف ومیل اموال مردم سخن رانده بودید که من موافق همگی این صحبتها هستم.خیلی ازین اقازاده ها مانند زالو به اقتصاد ایران چسبیده اند وخون انرا می مکند و لذت می برند ودر نهایت مردم می مانند وسفره خالی.تا اینجای کار همه صحبتهای شما درست.اما من با جملات آخر مطلب شما کار دارم.نوشته بودید»اما به شما نوید می دهیم که این دوران به سررسیده است و این روزها آخرین فرصت شماست». من نمیتوانم در مورد آخرین روزهای شماست، نظر بدهم. کمااینکه اینها اکثرا دارای سرمایه در خارج کشور هستند و در هر شرایطی اوضاع وفق مراد است.اما فرض بگیریم جمهوری اسلامی سرنگون شد.خب بعد چه میشود؟آیا بعد از آن قرار است بر روی سر کارگران دسته گل بیاندازند؟بعد از نابودی بلوک شرق،تمامی تغییرات سیاسی در روبنای سرمایه داری شکل می گیرد و هر تغییری لزوما بمعنای بهبودی شرایط زندگی زحمتکشان جامعه نیست.همین حالا وضعیت زحمتکشان در اروپای شرقی و روسیه را ببینید.کجا آنچنان تغییر محسوسی در زندگی کارگران رخداده است؟خیلیها هنوز افسوس گذشته را می خورند.حالا ما نمی خواهیم به تبعات فاجعه آمیز جریانات مربوط به بهار عربی بپردازیم.شعور طبقاتیم می گوید که تجمع عده ای در کف خیابان لزوما به تغییر سیستم منجر نمیشود حتا ممکنست به تشدید انسداد سیاسی در کشور بیانجامد. اتفاقی که بعد از شکست جنبش سبز افتاد . برعکس برخی که زود جوگیر میشوند و از خود رهنمودهای گاها خنده داری ،در می کنندو یا مانند 0همین خود شما که تا همین پارسال خواستار حل شکاف هولناک طبقاتی موجود ،آنهم از رئیس دولتی که مسبب این مصیبت بود،شده بودید. همان آقای رفسنجانی که موجب پیدایش پدیده اقازادگی و اشرافیت حاکم بود.
اما من به مطالبات کارگری ام فکر می کنم. ،درک طبقاتی من می گوید ،با توجه به پراکندگی ،عدم سازمان یافتگی و ضعفی که در طبقه کارگر ایران وجود دارد، ساده لوحی است که در صورت تغییر سیستم و تفوق جریانات بورژوازی پرو غرب خارج نشین در فردای ایران،حق بیشتری به زحمتکشان جامعه ایران تعلق گیرد.فهم طبقاتی من می گوید، سرمایه داری برای محض رضا خدا چیزی به کارگر نمی دهد مگر اینکه کارگر درصدی از موازنه قدرت برخوردار باشد. موازنه قدرت کارگر، سازمان یافتگی اوست.بنظر من بدون خواست مطالبات طبقاتی وتبدیل ان به یک خواست سیاسی برای طبقه کارگر در ایران ،در هر صورتی ،در همچنان بهمان پاشنه سابق می چرخد.با حلوا حلوا گفتن هم سفره کارگر رنگین نمیشود.این اقایان بدنبال گوشت دم توپ هستند تا با شهید سازی وپروپاگاند رسانه ای به هدف خود برسند بدون آنکه نفعی به حال کارگر زحمتکش داشته باشد.و در آخر کلام روبه همه کارگران هم طبقه ایم می گویم که مواظب باشند که با اینگونه تمجیدهای شعاری صدمن یک غازدست به اعمالی نزنند که برای خود وطبقه اشان به درد ورنج بیشتری بیانجامد. سرمایه داری و جریانات مرتبط دلسوز مانیستند.کارگران باید خود پیگیر مطالباتشان باشند.
با آرزوی اعتلا وسربلندی کارگر در ایران

رضارخشان
از سندیکای هفت تپه
5/11/1396

سهام عدالت یا تحقیر زحمتکشان؟ – رضارخشان

rohani_sahame_edalat_col

در روزهای اخیر و بعد از اعتراضات اجتماعی که بوقوع پیوست،شاهد پرداخت سهام عدالت از سوی دولت روحانی به بخشهایی از مردم بودیم.سقف مبلغ واریزی بیست وشش هزار و ششصد  تومان بود.از سوی دیگر مشاور وزارت نفت در اظهاراتی توهین آمیز گفته بود که:

سهام عدالت پول را بین گداها توزیع می‌کند.

این در حالیست که هنوز از یادمان نرفته است که در زمان انتخابات،یعنی موقعی که رای مردم برایشان ارزش داشت آقای جهانگیری از برنامه ای مدون و  کارشناسی شده در رابطه با واگذاری سهام عدالت خبر می دهد     «از شهریور ۱۳۹۶ هر فرد تحت پوشش کمیته امداد مالک ۱۰ میلیون تومان سهام در کارخانه های کشور خواهد بود و بقیه جمعیت بین ۵ تا ۱۰ میلیون تومان سهام بهترین کارخانه ها را خواهند داشت و در سود کارخانه ها مشارکت خواهند کرد ودر ادامه عنوان کرده بود که ما می خواهیم لذت سهام دارشدن را به مردم بچشانیم»

اما ابتدا درباره افاضات تحقیر آمیز مشاور وزرات نفت ، بنظرم باید بر صورت چنین فردی ،یک سیلی افسری جانانه خواباند و به او یادآوری کرد که ،گدا صفتی ودریوزگی مخصوص کسانیست که برای خود حقوقهای نجومی وچند ده میلیونی صادر می کنند و از رانتهای گسترده  دولتی بهره می برند اما همزمان چشم دیدن این 45هزارتومان یارانه ای که به مردم تعلق می گیرد را ندارند و مدام در حال نق زدن و کنایه به مردم هستند.آن مسئولی که از جیب مردم وبیت المال به یغما میبرد دریوزه ی بدبختیست که از سفره زحمتکشان برمی دارد و سفره خود را رنگین میسازد.اما در مورد مبلغ ناچیزی که بعنوان سهام عدالت پرداخت گردید نگارنده در ورای این پرداخت ،نتوانسته است که یک دلیل منطقی و اخلاقی پیدا کند.آیا هدف دولت روحانی از پرداخت این مبلغ ،بواقع بخاطر اعتراضاتی که در دو سه هفته اخیر که بیشتر ماهیت اقتصادی داشته اند ، قصد دلجویی از توده ها ی فرودست را داشته است؟آیا همانطور که قبلا جهانگیری گفته بود این لذت سهام دار شدن به سهامداران چشانده شد؟آیا اصلا برنامه سهام عدالت قرار بوده که زندگی مردم را بهبود ببخشد؟راستش من هرطوری که فکر میکنم هیچ دلیل منطقی و عقلی در رابطه با پرداخت 26600تومان پیدا نمی کنم. اینرا هم درک نمی کنم که تصور دولت در فردای این پرداخت ،از نقطه نظر افکار عمومی چه بوده است؟یعنی دولت روحانی گمان می برده که با این مبلغ ،مردم برایشان هورا می کشند؟و دست مریزاد می گویند؟حتا اگر ما گدا هم باشیم 26600چه دردی از دردهای ما گدایان را بازمی کند؟ البته اگر منظور واقعی تحقیر فرودستان که اکثریت جامعه اند،نباشد.یا نمک پاشیدن بر زخم مردمی که می گویند-مرگ بر گرانی؟

امروز در خیابان ودر محل کار ،هرکسی را که میبینی این حس تحقیر شدن را لمس کرده است وآنرا بازگو می کند.مگر با این مبلغ چکار میتوان کرد؟خیلی ها می گویند ،دولت واقعا خیال کرده که ما گداییم واین پول ناچیز را در داستانمان گذاشته است؟ای کاش دولت این کار را نمی کرد و ما با خیال سهام دار بودن در رویای شیرینمان غرق میبودیم ولذتش را میبردیم.امروزهمان کسانی که خود را اصلاح طلب وازادی خواه می خواندند و در مقابل تعداد رای بالای رقیب ،به کیفیت بالای رای خود می بالیدند، همان کسانیکه بعد از پیروزی در انتخابات ،صاحب ژن برتر شدند.همان کسانیکه طبقات فقیر وگرسنه جامعه را با جملاتی اینچنین تحقیر می کردند،»مردم لشکر قابلمه بدست‌هایی هستند که برای توزیع جارو و مرگ موش هم صف می‌کشند»یا مدیر عامل سایپا هم در اظهاراتی گفته بود که «پراید خودروی مطلوب قشرهای کم‌درآمد است بواقع ماهیت لیبرالیستی خود را بخصوص در حوزه اقتصادی نشان داده اند.حقیقتا دلیل عداوت جناح اصلاح طلب و کلا دولتیان را با طبقات زحمتکش جامعه نمی دانم.شاید بخاطر اینکه احساس می کنند که درین طبقات ،سبد رای پایینی دارند و ازینرو هیچگونه همنوایی و قرابتی با آنها احساس نمی کنند.اسفبارتر برای مردمی که طی این سالها به گمان رسیدن به دموکراسی ومردم سالاری به این امامزاده دخیل می بستند،اینکه امروز از سوی همین طیف ،ندای سرکوبی هرگونه معترض اقتصادی که به عملکرد خود ودولت مطلوبشان برمی گردد از جناح رقیب بالاتر و شدیدتر است نشان از همین انحصار طلبیست.همان خاتمی که قبلا پشیمانان از دولت روحانی را دسیسه گر می خواند امروز خواستار اقدامات شدیدتر بر علیه معترضین است.بنظر من ،بازنده بزرگ تحولات اخیر اصلاح طلبان بوده اند. در اینده خواهیم دید کسانیکه به سبد رای بالای خود می نازیدند و با یک جمله تکرار می کنم حریف را مغلوب می کردند چه وضعیت بغرنجی خواهند داشت.بقول زیباکلام –هر قطره ابرو و اعتیاری که این سالها به سختی بدست آورده بودند براحتی از میان رفت.

خدای تاریخ سنگدل ترین خدایان است

رضارخشان

کارگر هفت تپه

23/10/1396

 

وقتی زن بی پناه است – رضا رخشان

fear-1131143_1280

می دانیم که 25نوامبر ،روز نفی خشونت علیه زنان است.اما ان چیزی که مرا وادار به نگارش این مطلب نمود نه کلی گویی در باره این پدیده زشت انسانی که  بطور مشخص ،در حدود دو هفته پیش شاهد دو حادثه بسیار خشن و بیرحمانه نسبت به دو زن آنهم در همسایگی ام  بودم .وسعت و شدت این خشونت آنچنان شدید بود که ما در بهت و ناباوری قرار داشتیم که مگر میشود این همه خشونت را درک کرد ؟ حادثه اول این بود که ،دختر همسایه که همین چندی پیش و در سن 13سالگی اورا به خانه بخت فرستاده بودند و به ازدواج پسر عمویش در آمده بود بخاطر آن چیزی که شوهرش می گفت یعنی گناه نابخشودنی نا فرمانی مورد غضب قرار می گیرد دخترک صبح آن روز به خانه پدری اش رفته بود وشوهر ازین ناراحت بود که همانطور که من گفته بودم بعد ظهر باید می رفتی.ازین رو  خانواده شوهر در یک اقدام وحشیانه و دست جمعی ،موقع برگشت به خانه ،همگی بر سر عروس کم سن وسال میریزند و تا میتوانند کتکش می زنند . بطوریکه از ناحیه کلیه و دست وپا دچار ناراحتی جدی میشود. و خانواده اش مجبور شدند که چندین بار اورا نزد پزشک متخصص ببرند.او چند وقتی به قهر آمده بود.همسرم از مادرش می پرسد که چرا شکایت نمی کنید؟می گفتند که می ترسیم. حادثه دوم که پیش چشمهایم رخ داد بطوریکه با چشمها و گوشهایم،شاهد کتک خوردن یک زن نگون بخت توسط شوهرش بودم.چند روز پیش واسه انجام کاری به پشت بام خانه رفته بودم .بعد مدتی از خانه روبرویی صدای جیغ های ممتد یک زن بلند شد. فهمیدم کدام خانه است.نگاه کردم دیدم آن زن چند بار میخواست در حیاط را باز کرده وبه بیرون فرار کند اما هر بار شوهرش مانع میشد ودوباره اورا کتک میزند گویا با چوب و یک چیز دیگر که هنوز نمی دانستم چیست .او را محکم و بیرحمانه میزند.گویی برای کشتن می زند .اندک اندک ،همسایه ها جمع شدند.زن دوباره  به تقلا افتاد و در یکی از تلاشهایش موفق شد که به بیرون فرار کند دیدم شوهر بیرحمش، بیلی در دست ،ضربات پی در پی و محکمی  را بر پیکر این زن فرود می آورد.اندکی بعد چند نفر از همسایگان جلوی این مرد را گرفتند.شوهر نامرد به درون خانه رفته ودر را بر او می بندد. زمانیکه برادر ومادر این زن برای بردنش که میرسند ، حتا طفل چند ماهه اش را هم به او نمی دهد. بدون لباس و حتا کفش ودمپایی او را بیرون می کند.بعد هم خانواده این زن بدبخت ،ناامیدانه اورا با خود میبرند.همه اینها در برابر چشمم اتفاق افتاد. بعد ساعتی از طریق همسرم که از یکی از زنان همسایه شنیده بود فهمیدیم که علت این همه خشونت وبیرحمی ،ناشی از اعتراض این زن به وضعیت بغرنج زندگی و بیکاری و رفیق بازی شوهر بوده است.حالا هر دلیلی که بوده باشد،آنچیزی که درین خشونت ،بیشتر جلب توجه می کرد این بود که ،هیچ گونه شکایتی ویا اعتراضی از سوی او در دادگاه ویا نیروی انتظامی وغیره صورت نگرفت.گویی که این هم بخشی از زندگی اوست.بعدا هم فهمیدیم که این اولین بار نبوده است.بارها توسط شوهرش کتک خورده بود وحتا یکبار هم دستش شکسته شد بود.اما هیچگونه شکایتی در کار نبود. اعصابم خراب میشد که چرا باید چنین مرد قصی القلبی باید بدون مجازاب بماند.در پیشگاه خودم ،این زن وخانواده اش را به بزدلی وپخمگی محکوم می کردم.مگر میشود در مقابل این همه وحشی گری ساکت ماند.ازین طرف ،من همش در حال حرص خوردم بودم.حتا با گیر آوردن شماره موبایل این زن ،از همسرم خواستم که با او تماس گرفته و از اوبخواهد که از شوهرش شکایت کند.حقش را ازین ناجوانمرد بگیرد تا در آینده مانع تکرار چنین کاری شود.اما در مقابل ،جواب این زن فقط یک چیز بود.که ،من میترسم.من از کینه توزی و انتقام شوهرم میترسم.خانواده ام هم می ترسند.راستش چندی به گفته او  فکر کردم.حالا که خوب فکر کردم تا حد زیادی به او حق دادم.گیرم شوهرش را شکایت کند.آن وقت چه میشود؟یه چند وقت زندانی میشود.بعد چه؟اگر او در انتقام،تهمت خیانت به زنش را به دروغ بزند،چه؟قانون مجازات اسلامی می گوید که اگر مردی گمان برد که زنش مرتکب خیانت شده در صورت قتل ،مستوجب قصاص نمی گردد.فقط گمان بد ،خب این برگ بنده ایست در دست هر مرد که هر وقت بخواهد و در هر زمانی که اراده کند میتواند از این حربه بر علیه زنش استفاده کند.بعدش هم قانون چه چتر حمایتی ازین زن به عمل می آورد؟ایا مرکزی یا جایی وجود دارد تا به او کمکی کند؟سرپناهی ویا کمک مالی در اختیار او قرار دهد؟هیچ چیزی وجود ندارد.زن تنهاست.تازه اکثر قوانین هم برضد او و بنفع مقابل است.از نقصان ارث و دیه و شهادت گرفته تا قانون چند همسری و حجاب اجباری و خیلی از قوانین دیگر که بجای حمایت از زن ،بیشتر مایه دردسر و تبیض هستند.حتا زنان ودخترانی که در سطح ملی و در زمینه ورزشی برای خود وکشور موجب افتخار میشوند بدون موافقت پدر ویا همسر، حق خروج از کشور را ندارند.زنان از حق طبیعی و پیش پا افتاده  تماشای فوتبال در ورزشگاها هم محرومند.خب طبیعیست که در چنین احوالی،زن تنها و بی پناه باشند.برای همین است که ،زنی که بر پشتش  بیل خورده است دوباره به خانه اون مرد بر میگردد.همانطور که زن همسایه ما هم ،بعد چند روز دوباره به خانه آن مرد برگشت.چون که چاره دیگری نداشت.هم بچه اش را از دست می داد و هم بی پناه و دربدر و حکم متعلقه بر پشانی اش می خورد. از همه چیز محروم میشد. از ارایش کردن،از بیرون رفتن ،حتا از خندیدن هم محروم میشد. درین صورت ،جامعه هم دندان تیز میکرد ودر کمین می نشستند تا او مبادا لغزشی ،حرف نابجایی و کلا خطایی از او سربزند و انگاه خیل نکوهش ها ومحکوم کردن ها بر سر او اوار شود.خب بنظرم طبیعیست که بیل بر کمر خوردن بهتر و قابل تحمل تر باشد.متاسفانه در بین برادران عرب مان یک سری عادات ورسوم غیر انسانی بعضا هنوز هم  وجود دارد که در دوحادثه مذکور به چشم می اید.اینکه درین گروه از مردم،هنوز هم مناسبات قبیله ای و عشیره ای با درجاتی وجود دارد.داشتن فرزند ذکور برای خانواده های عرب خوزستان،هنوز هم یک فضلیت وافتخار است.یک بار در بیمارستان شهرمان(بیمارستان نظام مافی) زنی را در حال گریه کردن دیدیم جویای احوال که شدیم فهمیدم که علت این بوده است که ،بعد سنوگرافی فهمیده بود که ،بچه اش دختر است.می گفت ،حالا جواب شوهرش را چگونه بدهد؟.یک بار دیگر هم شنیدیم که ،مردی زنش را بخاطر به دنیا آوردن فرزند دختر،در بیمارستان رها کرده بود و گفته بود که بچه را نمی خواهم.ازین نمونه های بغرنج  در اطراف ما ،هنوز هم وجود دارد .سال 1389که بخاطر فعالیتهای کارگری به زندان افتاده بودم یکبار که به مرخصی آمدم یکی از زندانیها که مرتکب قتل شده بود ،کاغذی بهم داد و گفت که بشخصی در فلان روستا در بیست کیلومتری شوش برسانم.کاغذ باز شده را خواندم در ان نوشته بود که ،اقای فلانی،ما دیگر نمیتوانیم حبس بکشیم برو از خانواده عمویم رضایت بگیر.درباره قاتل تحقیق کردم متوجه شدم که او سال گذشته به دلایلی از نامزدش که دختر عمویش هم بوده است بهم زده بود و بعد مدتی این دختر با فرد دیگری آشنا شده و عقد می کند روزی که به همراه نامزدش برای خرید عروسی ،به شهر دزفول رفته بودند نامزد قبلی بهمراه برادرش ،با قمه این دختر نگون بخت را تکه تکه می کنند.حالا هم که در حبس هستند با لحن طبکارانه می فرمایند که، نمیتوانیم حبس بکشیم.راستش با شنیدن این ماجرا،قلبم به درد آمد و حتا نامه اش را پاره کردم .مرتیکه بی شرف فکر می کند که مرغی را سربریده نه انسانی را.آنهم بی گناه.آخه اینجا همانطور که گفتم در جامعه عرب زبان بحث ازدواج فامیلی ،یعنی دختر عمو فقط برای پسر عمو هنوز در برخی از جاها وجود دارد.یعنی اگر دختر عمو ،پسر عمویش را نخواهد هر کسی که به خواستگاری او برود از سوی پسرعمو مورد تهدید وازار قرار می گیرد که در اکثر موارد ،با فراری دادن خواستگارها ،پسر عمو ،دختر عمو را به چنگ می اورد .چون که چاره دیگری برایش نمی ماند.یکی دیگر از رسوم بد اینجا، همان مسئله ،با لباس سفید و با کفن سفید است.یعنی موقعی که دختر را  شوهر می دهند گویی او را می فروشند.در برابر همه بداخلاقی ها و ازار اذیت های شوهر،از سوی خانواده اش مورد حمایت قرار نمی گیرد.گاها شنیده ایم که،زنی که چند روزی به قهر رفته بوده است از سوی خانواده پدری اش مجبور میشد که دوباره به خانه اش برگردد.همچنین یکی دیگر ،ازدواج دختران کم سن وسال است.دختر همکارم ،از پسرم سروش چند ماهی کوچکتراست و تازه باید عروسک بازی کند و شیرین پدرش باشد، اورا دو سال پیش یعنی در سیزده سالگی به خانه بخت فرستادند و حالا یک فرزند یک ساله هم دارد.همه اینها رسوم غلطیست که در اینجا و در برخی از مردم منطقه وجود دارد.رسومی که برای زنان بعضا ،غیر اخلاقی ،خشن و غیر انسانی هستند.البته سطح شعور وآگاهی جامعه در حال رشد است و اکثریت جامعه از آن گذر کرده اند هرچند در برخی از روستاها و حاشیه های شهری ،این رسوم واخلاقیات منحط و عقب افتاده با کیفیاتی هنوز وجود دارد.که از دید اکثریت مردم ،پذیرفتنی نیست ووحشیگری محسوب میشود.اما با این حال در سطح بالاترهم ، جامعه هنوز جای امنی برای زنان نیست. بزرگترین خشونت ممکن بر علیه زنان فقر است. زنی که بخاطر معیشت و نداری مجبور به تن فروشی میشود مواجهه با شدیدترین نوع خشونت است.متاسفانه بدلایل فقر گسترده اقتصادی که در جامعه حاکم است بهمان میزان هم خشونت ناشی از این فقر بر تن خیلی از زنان وارد میشود.در خاتمه: این درست است که جامعه ،در سنوات اخیر از جنبه فرهنگی و در زمینه رفتار با زنان دچار پیشرفت شده است که بخش مهمی ازین تغییر ،ناشی از شایستگی و موفقیت زنان در عرصه های مختلف بوده است.بطوریکه امروزه در دانشگاهها ،بیشترین قبول شدگان کنکور سراسری ،دختران و زنان هستند.با وجود تبعیض و نگاه سنت گرای جامعه ،زنان از استقلال مالی نسبتا خوبی برخوردارشده اند.و حتا در زمینه علمی و ورزشی و حتا سینمایی ، با مدالهای مختلف در سطح جهانی ،برای کشور افتخار می آفرینند.با اینهمه ،متاسفانه هنوز هم بحث خشونت علیه زنان در جامعه به اشکال و روشهای گوناگونی وجود دارد.

با آرزوی جامعه ای عاری از خشونت

رضارخشان

5/9/1396

جهان با سرعت به راست میتازد

welt_nach_rechts

در دو سه ساله اخیر در سطح مناسبات جهانی شاهد رخدادهایی هستیم که بر خلاف حرکت سرمایه جهانی که مبتنی بر مولفه هایی نظیر جهانی شدن و تجارت جهانی و غیره است اینبار این حرکت از جنس دیگریست و در آن میتوان اتحاد طبقات مختلف همراه با منافع متضاد را ملاحظه کرد. این راست روی نه به سمت امپریالیسم سرمایه داری که نمود آن با جهانی شدن اقتصادو غیره است بلکه درین حرکت نوین ،از یک سو شاهد رشد ناسیونالیسم ملی در این کشورها هستیم که اساس آن مخالفت با رشد سریع پناهجویان که معتقدند این رخداد میتواند کیان تاریخی ،فرهنگی این کشورها را به مخاطره اندازد و از سوی دیگر، طبقه کارگر هم علاوه بر مخالفت با جهانی شدن اقتصاد ،مسئله پناهجویان را از جنبه شغلی برای خود زیان بار می داند. بطوریکه اگر این حرکت جدید را در عرصه مناسبات سرمایه داری در غرب دنبال کنیم یعنی از دوسال پیش بدین سو که احزاب راست افراطی در پارلمان اروپا اکثریت را بدست آوردند و همچنین نتیجه همه پرسی در بریتانیا که رای به خروج از اتحادیه اروپا را داد این اتحاد بین ناسیونالیسم رادیکال ملی با بخش مهمی از طبقه کارگر در آن به وضوح ملاحظه می گردد.هر چند این اشتراک مساعی با اهداف ومنافع مختلف و متضادی همراه بوده است.با این حال، ملی گریان بریتانیایی از سیاستهای مهاجرتی اتحادیه اروپا در خشم بودند و این سیاستها را زیان بار می دانستند .طبقه کارگر هم ازینکه فرصتهای شغلی در اختیار نیروی کار ارزان قیمت از کشورهای اروپای شرقی قرار می گیرد ناراحت بودند. وتداوم این شرایط را موجب بیکاری و فقر بیشتر برای خود می دانستند.با این همه ،اوج این پارادوکس در انتخابات ریاست جمهوری امریکا هم اتفاق افتاد. یعنی درین انتخابات هم ،میتوان اتحاد بین ملی گرایان با طبقه کارگررا دید .مخالفت با جهانی شدن، جلوگیری از ورود پناهجویان،کالای امریکایی ،نیروی کار آمریکایی ،مخالفت جدی با انتقال کارخانجات به خارج ازخاک امریکا ،بازهمین عناصر مشاهده میشود.

در هر صورت در تحلیل اوضاع سرمایه داری جهانی ،شرایط به وجود آمده نوعی ترمز محسوب میشود.شاید سوپرایز بعدی انتخابات فرانسه و پیروزی ماریا لوپن باشد.با این همه ،اتحاد ناسیونالیسم افراطی با طبقه کارگر در غرب ،پدیده بغرنجیست که به هر دلیلی که اتفاق افتاده باشد نشان دهنده ضعف و شکست جنبش چپ در جهان است.طبقه کارگر در چنان حالت ضعف و یاس و ناامیدی قرار گرفته است که این چنین ، به ناسیونالیستهای افراطی سرمایه دار دل بسته است. که واقعا تاسف بار است.اما در تحلیل کلی بنظر من اوضاع جدید ،بسمت بحرانها و تضادهای بیشتر در سطح جهان پیش میرود.

رضارخشان

2/11/1395

آقای روحانی» معیار شما در شرمسار خواندن وقایع چیست؟-رضارخشان

rohany

در حالیکه اینروزها خبر لغو سخنرانی علی مطهری از طرف دادستان مشهد، سر تیتر خبرهای روز بشمار می رود اما درین میان توئیت اقای روحانی که لغو سخنرانی اقای مطهری را مایه شرمساری دانسته بود بیشتر توجه مرا به خود جلب کرده است.ازین لحاظ که اتفاقهای بغرنج تری در کشور رخ داده است اما از دید اقای روحانی مایه شرمساری محسوب نمی شود تا لغو یک سخنرانی معمولی که نه قرار بود از آن معجزه ای ساتع شود ونه مشکلات وگره های مملکتی را باز کند.معمولا توجیه اقایان هم درین جور مواقع ،حمله به ازادی بیان وازین جور چیزاست که البته بیشتر به شوخی می ماند تا بیان واقعیت.اما اقای روحانی، ایا لغو سخنرانی اقای مطهری بیشتر مایه شرمساریست یا وجود این همه فساد،اختلاس ،رانت ویا حقوهای نجومی ؟آن مهمتر بود یا 8هزار میلیارد تومان بقول خودتان معوقات بانکی وبقول بعضی ها اختلاس از صندوق فرهنگیان کشور ،آنهم توسط سی نفر خورده شده و پس نمی دهند ؟این درحالیست که جامعه فرهنگیان کشور دچار مشکلات معیشتی عمده ای هستند وکسی هم صدایشان را نمی شنود .یا خیل عظیم ارتش بیکاران در کشور؟یا رتبه 118 ایران درجهان در زمینه رفاه آجتماعی؟ شرمندگی آن بیشتر بود یا در زیر خط فقر زندگی کردن بیش از 50درصد از مردم ایران؟یا اوضاع رقت انگیز کارگران ؟یا پایین رفتن سن فحشا؟کودکان کار ؟راستی اوضاع فعلی شرکتها وکارخانجات کشور از دید شما ورای این واژه است؟یعنی اوضاع شرکت نیشکر هفت تپه و ایران خودرو و سایپا و ده ها موسسه تولیدی روبراه است؟آیا سیلی خوردن مادر دست فروش فومنی در حضور فرزندش از دست ماموران شهرداری مایه شرمساری نیست؟ویا خیلی از رخدادها وحوادث نگران کننده در زمینه های اقتصادی وا جتماعی وغیره که ربط مستقیمی به عملکرد دستگاه دولت دارد در چه تعریفی از دید شما می گنجد؟

اقای روحانی ،من نمی دانم معیار شما در شرمسار خواندن وقایع چگونه است؟اما واقعیت اینست که در زندگی روز مره مردم ، گرفتاریها و مصائب فراوانی وجود دارد که بیشتر مایه شرمساریست تا لغو سخنرانی علی مطهری .

 

رضارخشان

4/9/1395

باز هم طومار، بازهم درخواست – رضا رخشان

nameh

باز هم طومار، بازهم درخواست

طومار نویسی و درخواست وتظلم خواهی مدتهاست که در میان فعالین کارگری باب شده است. اینکه عده ای از فعالین کارگری وظیفه جمع نمودن امضا از سایر کارگران را برعهده می گیرند و بقیه کارگران هم درین پروسه نقش خود را در حد همان امضا زدن می بینند و بعد به دنبال کار وزندگی خود می روند نه به درد تاکتیک مبارزات طبقاتی میخورد ونه استراتژی.نه مشارکتی که مبین یک عمل جمعی باشد در آن دیده میشود ونه حتا در مورد خواست معلومی که برای ان امضا جمع میشود، حساسیت و توجه یکسانی در بین امضا کنندگان و امضا گیرنده گان وجود دارد. بواقع اگر این توجه و حساسیت بشکل فراگیر در سطح بدنه جنبش کارگری وجود میداشت ، در چنین شرایط هیچکس جرات نمی کرد که به طرف قانون کار فعلی آنهم در جهت تضیع حقوق حقه کارگران نزدیک شود.متاسفانه بدلایل مختلفی این خواست معمولا در سطح فعالین کارگری باقی می ماند.البته از این لحاظ جای بسی تاسف است که در موقعیتی که خیل عظیم ارتش بیکاران در جامعه وجود دارد همچنین شکاف عظیم طبقاتی که نمود آنرا میتوان با حداقل دستمزد800هزارتومانی کارگران را با حقوقهای نجومی ملاحظه کرد برانگیختن شور طبقاتی در بین عموم کارگران در مورد تغییر مفادی از قانون کار،امری سخت ودشوار است .این مسئله زمانی دشوارتر هم شده است که طبقه کارگر از وجود تشکلهای خود ساخته کارگری که بتواند از حقوق وزندگی کارگران پشتیبانی کند بی بهره است.در این اوضاع ،راه حل عده ای از فعالین کارگری در مورد خواسته های مشخص ،طومارنویسی ودرخواست نویسی است.اینکه کارگران با جمع آوری امضا هایشان مثلا میخواهند افزایش حقوقشان بالاتر از نرخ تورم باشد و یا جلوی تغییر قانون کار را بگیرند.در سالیان اخیر طومارهای مختلفی جمع شده است که تاثیر ملموس و مشخصی نداشته است که هیچ ،بعضا بانیان این حرکتها، با تبعات امنیتی هم مواجه شده اند.

در هرصورت ،مسئله طومار نویسی و درخواست نویسی در مناسبات سرمایه داری که در آن تضاد آشتی ناپذیر و خیلی سفت وسخت نیروی کار از یک سو و سرمایه از سوی دیگر که گاها بشکل خیلی بی رحمانه ای در می اید بطوریکه عمال سرمایه به طرق مختلفی همیشه در حال تهاجم به سفره ومعیشت کارگران هستند و در حالیکه کارگران ایران فاقد هرگونه تشکل مستقلی هستند بخصوص در دوران دولت یازدهم که بشدت طرفدار اقتصاد بازار ازاد و اقتصاد سرمایه داریست در چنین احوالی که عمال سرمایه در دوران پسا برجام ،شیفته عضویت در بازار جهانی و سازمان تجارت هستند چگونه میتوان انتظار داشت که به درخواست ما گوش کنند.آنهم زمانیکه هیچ موازنه سیاسی بین کارگر وسرمایه دار وجود ندارد.بنظر من طرح این روش بیشتر جهت بهره جستن از مدیا وتبلیغات ورسانه هاست.که البته در تاکتیک مبارزه میتواند موثر باشد اما متاسفانه درین زمینه هم بورژوازی بر این مدیا و رسانه ها تسلط کامل دارد.مثلا با استفاده از کارشناسان اقتصاد سرمایه داری به عموم اینطور القا می کنند که کارفرماها طفلک وضعشان خراب است. دوران رکود است و برای مقابل با این رکود باید اصلاحاتی در قانون کار(لفظ اصلاحات در ادبیات کارشناسان بورژوازی همیشه یعنی تغییر قوانین بر ضد کارگر وبه نفع کارفرما) بوجود اید و غیره.

کاری کردن ،به صرف اینکه کاری باید کرد که درست نیست.البته بنظر من در این شرایط هم میتوان خیلی کارها کرد.صحبت وگفتگو با نمایندگان مجلس در شهرهای مختلف و اینکه رای موافق به این تغییرات موجب سلب حمایت مردمی ازین نمایندگان میشود.آموزش ویادآوری محاسن و فوائد ایجاد تشکل کارگری مستقل دربین عموم کارگران. ایجاد فضای بحث وگفتگو در دانشگاه و دانشجویانی که بزودی وارد بازار کار میشوند و مهمتر این که بدنه کارگری یا از این ماجراها وتغییرات احتمالی قانون کاربی اطلاع هستند و یا نمیدانند چه مواردی قراراست تغییر کند باید اطلاع رسانی و بحث وگفتگو شود.واقعیت اینست که تا زمانیکه اجماع محکمی در طبقه کارگر در هر زمینه ای ،از خواست افزایش دستمزد گرفته تا خواست ایجاد تشکل مستقل تا مسائل دیگر،وجود نداشته باشد امکان تغییر وضعیت زندگی ومعیشت کارگران به سختی قابل باور است.ماجرای طومار نویسی هم چند روزی سروصدایی ایجاد می کند و رسانه ها در مورد آن سخن می رانند وبعد بدون دستاوردی تمام میشود.بنظر من باید ازین روشهای کهنه وبدون تنیجه عبور کنیم.بدنبال ساده کردن صورت مسئله نباشیم و شرط انجام هر گونه پراتیک کارگری ،باید با در نظر گرفتن و همچنین درک عمیق تضاد آشتی ناپذیر کار وسرمایه باشد.هیچ تضادی را نمیتوان با خواهش وریش گرو گذاشتن حل نمود.

با آرزوی رهایی از دست اشکال سرمایه

رضا رخشان

5/8/1395

وقتی خون یمنی بی رنگ باشد

reza_rakhshan_09855

دیروز هواپیماهای سعودی در حمله به یک مراسم ترحیم در شهر صنعا، دهها تن از مردم بیگناه یمن را بخاک وخون کشانیدند.برخی از منابع تعداد کشته ها را تا450نفر  هم اعلام کرده اند.والبته بیش از 350نفر هم زخمی شدند.کشتاری که طبق موازین بین الملل مصداق بارز جنایت جنگی محسوب میشود. البته خون  زنان وکودکان وکلا مردم یمن دیر زمانیست که دیگر رنگی ندارد. وقتی که اقای بان کی مون اعتراف می کند بخاطر مشتی دلار مجبور شدیم که نام عربستان را از لیست ناقضان جنایت بر علیه کودکان یمنی حذف کنیم دیگر جای هیچ شبهه ای باقی نمی ماند که در دنیای سرمایه داری ،سود وزیان سرمایه بر همه موازین دیگر ارجحیت دارد.و تنها زمانیکه منافع سرمایه ایجاب می کند دیگر مسائل اخلاقی وانسانی و غیره مطرح میشود.مانند جنگ سوریه که غرب در تلاش است تا با سلطه بر ان هژمونی خود را در منطقه افزایش دهد تا در تقابل با دول رقیب از موضع بالاتری برخوردار گردد.درین راستا با استفاده از مدیای وابسته از تمامی اهرمهای اخلاقی وعاطفی مدد می گیرند تا با ایجاد جنگ روانی ،رقیب را مرعوب سازند.درین رابطه هجمه گسترده رسانها در مورد وقایع حلب را میتوان مشاهده کرد. با این حال ،در مورد جنایت اخیردر یمن هم دول غربی که داد وبیدادشان در مورد وضعیت انسانی سوریه به آسمان رفته است  با اعلام مواضع بسیار محتاطانه و دست به عصا ،تلاش  کرده اند که احیانا سخنی نگویند که  به قبای دولت سعودی بر بخورد.تا مبادا منافعشان در عربستان به خطر بیافتد.اما تاسف بار تر رفتار دوگانه مدیای سرمایه داریست .دیروز در بی بی سی این خبر کلا نادیده گرفته شد .و امروز هم با تقلیل تعداد کشته شدگان تلاش نمود تابعنوان یک خبر عادی از مقابل آن گذر کند.در دیگر رسانه های سرمایه داری هم اوضاع بدین گونه است.این جور رفتارهای دوگانه مبین این واقعیت است که مدیای سرمایه داری بر خلاف ادعای خود در مورد استقلال حرفه ای شان ،بواقع به مانند بلندگو و توجیه کننده اعمال دولت های بورژوازی عمل می کنند.این واقعیت تلخ روزگار ماست.سرمایه داری فقط بمنافع خویش می اندیشد. این منعت مادیست که مشخص می کند که خون چه کسانی ودر چه جاهایی پرنگ باشد و یا بی رنگ.

رضارخشان

18/7/1395

رضا رخشان – نبرد حلب وبازیهای پیرامون آن

usa_kurd_isis

بعد از شکست آتش بس یک هفته ای در چند روز گذشته ،ارتش سوریه در نبرد حلب دست بالا را پیدا کرده است. مخالفین مسلح درین شهر اوضاع اسف باری پیدا کرده اند.همه نشانه ها از شکست قریب الوقوع آنان درین جنگ حکایت میکند.درین میان سیاست بازان غربی و متحدین منطقه ای شان، در ظاهر برای کشته شدن غیر نظامیان این جنگ صدایشان به اسمان بلند شده است اما بواقع جهت نجات مخالفین مسلح طرفدار خود ،به هر دری می زنند تا از دامنه پیشروی های ارتش سوریه بکاهند.البته درین میان ،مدیای سرمایه داری نیز با آنها هم داستان شده اند و در حال نوحه سرایی بر کشته شدگان حلب ،شب وروز در بوق وای انسانیت کشته شد می دمند.اما من به این نوحه سرایی ها باور ندارم. ضمن محکوم کردن هرگونه خشونتی  نسبت به انسانهای بی گناه وغیر نظامی ، من باور ندارم که بعد از پنج سال جنگ وخونریزی ،آنها اکنون وجدان درد گرفته باشند.اگر چنین است چرا دلشان به حال کودکان وزنان یمنی که در اثر حملات سعودی به خاک وخون می غلتند ،نمی سوزد؟شاید هم بقول اقای بان کی مون،دلار سعودی موجب قطع وجدان درد آنها  میشود؟چرا لفظ» مردم سوریه» ،در شرق حلب خلاصه شده است؟تکلیف هفتاد درصد مابقی که تحت حکومت دولت مرکزی هستند ،چیست؟چرا خونهایی که توسط ارتش ازاد وسایرین در حلب غربی ریخته میشود بازتاب رسانه ای نمی یابد؟ و خون مردم سوریه محسوب نمیشود؟

راستش ما در جهان عجیبی گرفتار هستیم.کشوری مثل سعودی در یمن جنایت میکند. خون میریزد. کشتار میکند. حتا به بیمارستان های پزشکان بدون مرز حمله میکند.اما کمی آن سو تر در جنگ سوریه مدافع حقوق بشر میشود.غربیها با تجهیز مخالفین،عامل بوجود آمدن این جنگ خونین وبیرحمانه شدند اما خود را در نقش منجی مردم سوریه معرفی میکنند.ترکیه که از ویار برکناری اسد به هرقیمتی،اجازه ورود به هر جک وجانور تروریستی را از اقصا نقاط جهان به سوریه را میداد ورسما از داعش و جبهه نصره حمایت مالی و لجستیکی می کرد تنها زمانیکه داعش بسمت آنها برگشت وموجب عملیاتهای انتحاری متعددی در ترکیه شد ،از خواب غفلت پریدند.با این حال ،دنیایی دیوانه ایست.دنیایی که سرمایه داری با توسل به منافع خود، حقیقت را جعل میکند.بازار مکاره فروش سلاحش را به قیمت جانهای انسانهای بی گناه فراختر می کند تا سود صاحبان ثروت وسرمایه ازین اشفتگی خود ساخته محقق گردد. تا مردم سوریه بمانند و خاک وخون وآتش.تا مردم سوریه بمانند و گریه بر خرابه های ان

رضارخشان

12/7/1395

مصیبتی بنام اصلاح طلبان – رضا رخشان

eslahtalaban

گروه اصلاح طلبان که بعد از روی کار آمدن دولت خاتمی با تشکیل چند حزب وگروه به وجود امدند در فضای سیاسی ایران ،فراز وفرودهایی داشته اند.اما آنچه مراد منست اینست که این گروه بنام اصلاح طلبی لطمات فراوانی بر اقشار و گروههای مختلف و بخصوص طبقه کارگر وارد ساخته اند.اولا اینها خود را جز الیت جامعه می خوانند و نگاه تحقیر امیزی نسبت به طبقات فرودست و کلا کارگر دارند. هنوز جمله عباس عبدی در مورد انتخابات 88از یادم نرفته است که»اگر رای ما همان 13میلیون باشد کیفیت رای ما از رای احمدی نژاد بالاتر است .چرا که ارا ما مملو از نخبه ودکتر ومهندس و غیره است»مفهوم مخالف ان اینست که ارا احمدی نژاد بی کیفیت است چرا که اقشار تهیدست و روستایی و کارگر ،مهمترین پایگاه رای ایشان بوده است.

از طرف دیگر،طیف چپ جمهوری اسلامی که امروز خود را اصلاح طلبان می نامند رادیکالترین جناح در دوران پسا انقلاب بودند که در بعضی از زمینه ها دست به اعمال رادیکالی زدند که حتا امروز هم مورد نقد جامعه و بعضی از جناحهای حاکمیت است. با این همه ،این افراد ضمن تایید و توجیه رفتارهای سیاسی رادیکال خود در گذشته ،حالا اصلاح طلب و دموکراسی خواه و پایبند به ارزشهای حقوق بشر شده اند که بنظر من درین ادعا ،یک تضاد عمیق نهفته است.

در جنبه اقتصادی هم این گروه دچار یک دگردیسی تاریخی شده است. همانطور که گفته شد طیف چپ در دوران انقلاب و جنگ ،طرفدار اقتصاد دولتی و سوسیالیسم اقتصادی و ملی کردن صنایع بودند که نمود آنرا دردوران جنگ در اقتصاد کوپنی میتوان ملاحظه کرد.با این حال ،امروز اصلاح طلبان با چرخشی 180درجه ای در زمینه مناسبات اقتصادی بشدت پرو غرب و طرفدار مناسبات سرمایه داری هستند . که اعمال دولت یازدهم در زمینه اقتصادی ،مانند ازاد سازی اقتصاد،کوچک کردن حجم دولت،خصوصی سازی های گسترده ،تلاش در جهت تغییر قانون کار بنفع سرمایه داران وکارفرمایان و کلا هماهنگی با اقتصادی جهانی ازین تغییر مکتب اقتصادی حکایت می کند.

در زمینه مسائل اجتماعی و سیاسی هم اصلاح طلبان با مصادره به مطلوب کردن سایر جریانات وجنبشهای اجتماعی ،مانند جنبش زنان و جنبش دانشجویی ،ضمن ابزار کردن این جنبشها در بازیهای سیاسی خود ،موجبات نابودی این جریانات را فراهم کردند.جریاناتی که می توانست مسائل مربوط به این اقشار را در فضای بهتری ارتقا دهد. کمااینکه این اصلاح طلبان که در انتخابات 88جنبش سبز را پدید آورده بودند با امنیتی کردن فضای سیاسی جامعه ،اولا جنبش هایی مانند جنبش زنان ودانشجویی را در درون خود هضم کردند ونابود ساختند بطوریکه امروز هیچگونه (و یا کمترین)اثری از آنها باقی نمانده است و ثانیا با امنیتی کردن فضای سیاسی، هزینه حرکت های اجتماعی در زمینه بهبودی وارتقا سطح زندگی را بشدت بالا برد.بطوریکه امروز، هزینه یک فعال کارگری بخاطر فعالیت در جهت ساختن یک زندگی شایسته تر ،بسیار بالا تر رفته است. همین طور در مورد جنبش زنان و غیره . همه اینها دست پخت اصلاح طلبان و جنبش سبزها بود.

در خاتمه، بنظرمن طرح ادعاهایی مانند دموکراسی خواهی و حقوق بشر و توسعه سیاسی ،از طرف این گروه را صادقانه و خیرخواهانه نمی دانم.همانطور که گفته شد آنها در عین تایید تندروی های گذشته خود ،امروز میانه رو و اصلاح طلب شده اند. از طرف دیگر ،هیچ گاه هم اعلام نکرده اند که اصلاح طلب یعنی چه؟و قرار است که چه چیزی را اصلاح کنند؟چارچوب اصلاحات کجاست؟و ازین حرفها.کمااینکه در دوران دولت خاتمی هم بزرگترین حزب اصلاح طلب،یعنی جبهه مشارکت ،تبدیل به بنگاه کاریابی شده بود. بیشترین وزرا و مدیرکل ها ورسای بانکها وادارات ازین حزب بودند.همه اینها نشان میدهد وجود اصلاح طلبان مصیبتیست برای جامعه به طور اعم وبرای طبقه کارگر بطوراخص. چرا که در زمان دولتهای نزدیک به اینها ،اوضاع زندگی ومعیشت کارگران ،وضعیت ناگواری پیدا می کند.

رضارخشان

6/7/1395

 چرا من به روحانی رای نمی دهم؟ – رضا رخشان

rohany

دولت روحانی که بعد از شکست جنبش سبز و در زمانیکه سایه ناامیدی و سکوت بر طرفداران آنها حاکم بود واصلاح طلبان ناامیدانه تلاش می کردند تا با بازسازی توان از دست رفته خود ،دوباره به چرخه قدرت بر گردند و پنجه بر هر دیواری می کشیدند.کمااینکه رد صلاحیت بهت آور هاشمی رفسنجانی می رفت که اندک امیدشان هم از دست برود اما با تایید صلاحیت عارف و روحانی شانس آن را یافتند تا دوباره به صحنه قدرت ورود کنند. جهت یک سو کردن توان خود در انتخابات و پرهیز از هرگونه ریسکی ،عارف از صحنه کنار کشید تا راه برای روحانی باز شود.و این چنین بود که دولت یازدهم با اکثریت نچندان قوی به روی کار آمد.خط مشی این دولت با توجه به نزدیکی به مکتب اقتصادی دولت بااصطلاح سازندگی از قبل آشکار بود. منجمله سیاستهایی مانند حل مسئله هسته ای ،که البته به انجام رسید.پیوستن به سازمان تجارت جهانی ، سازمان مبارزه با پولشویی و بازار ازاد و کلا نزدیکی به اقتصاد سرمایه داری جهانی از اهم آنها بود.هر چند که در عمل وبه دلایل متعدد دولت در زمینه تغییر در جهت بهبودی اوضاع اقتصادی وسیاسی واجتماعی دستاورد قابل ملموسی نداشت. درین میان، حرکت سریع و کور در چرخش اقتصادی به سمت اقتصاد بازار ازاد، برای طبقه کارگر چیزی جز دشواریهای بیشتر ،حقوق پایینتر از خط فقر و رها سازی های اقتصادی (بنا به گفته آقای سید راضی نوری نماینده شهر شوش در مجلس)به اسم خصوصی سازی که حتا بدون رعایت مسائل بورکراتیک رایج در مناسبات بورژوازی صورت می گرفت ،نکته دیگری در بر نداشت. دولت یازدهم گویا کارگران را بار گرانی بر دوش خود می داند. تلاش می کند که هرطور شده به بهانه کوچک کردن حجم دولت و با سپردن همه امور به بخش خصوصی بخوانید سرمایه داران ،این بار را از سر دوش خود بردارد .سیاستهای تاکنونی این دولت برای این طبقه هیچ بوده است.یه روز یارانه نقدی را بیماری اقتصادی می داند و یواش یواش در صدد حذف یارانه بگیران گام برمی دارد و روزی دیگر مسکن مهر را عامل بدبختی اقتصادی می خواند.این در حالیست که، مسکن مهر جدای از همه مشکلاتش ولی برای بسیاری که استطاعت خرید خانه را بصورت نقدی نداشتند فرصت خرید فراهم کرد در نتیجه طبقه کارگر بیشترین متقاضی این طرح بودند.ازاد سازی های اقتصادی،چه در ازاد سازی قیمتها بر اساس عرضه وتقاضا ومخالفت علنی نزدیکان دولت با هرگونه نهادهای حمایتی ،مانند سازمان حمایت از مصرف کننده و سایر اتحادیه ها که البته درین مورد هم طبقه کارگر بیشترین حمایت را نیازمند می باشد همچنین این دولت در زمینه تشکلات کارگری ورفع موانع در جهت ایجاد نهادهای مستقل کارگری ،گامی بر نداشته است.برعکس، این دولت بیشترین توجه خود را بر رفع نیازها و مسائل مربوط به کارفرماها وسرمایه دارها معطوف کرده است.درین راستا میتوان به تلاش گسترده دولتیان به بهانه ایجاد رونق اقتصادی ،جهت تغییر قانون کار به نفع کارفرمایان وبه ضرر کارگران اشاره کرد.چرا که میخوانند با تغییر معدود موادی در قانون کار که حامی کارگر است ،دست کارفرمایان را جهت هر گونه عملی به ضرر کارگران باز نگه دارند نتیجه چنین عملی به بی پناهی ومصائب بیشتر کارگران می انجامد. با اینهمه اکنون که کمتر از یک سال تا انتخابات ریاست جمهوری دوازدهم در سال اینده باقی مانده است رفته رفته فعالیتهای انتخاباتی هم شروع می شود.اینبار هم اصلاح طلبان مانند سال 92پشت سر دولت روحانی سنگر گرفته اند.من نمی دانم این دولت قرار است که چه چیزی را به نفع مردم اصلاح کند؟. ولی اگر قرار باشد که سیاستهای تا کنونی خود را به پیش ببرد برای طبقه کارگر چیزی جز رنج بیشتر دستاورد دیگری نخواهد داشت.درین سه سال گذشته تنها کاری که دولت انجام داده است کوبیدن دولت قبلی بوده است. حتا در مورد رسوایی حقوقهای نجومی هم عنوان می کردند که این حقوقها در دولت قبلی طرح وبرنامه ریزی شده بودند. اما برای این سئوال که ،پس دولت درین سه سال چه می کرده است؟ با سکوت گذر می کردند.حتا علارغم اصرار منتقدین هم، این دولت حاضر نشد که فیش حقوقی مدیران خود را جهت شفاف سازی به پیشگاه ملت منتشر کند.در زمینه های سیاسی وصیانت از حقوق شهروندی هم نمره این دولت علارغم تمامی شعارهایش ،نمره قابل قبولی نیست.هر چند که برای طبقه بزرگ کارگر ،با وجود این همه مصائب و دشواری ،مسائل معیشتی و زیستی اولویت اول میباشد. واصولا بدون حل این مسائل اقتصادی ، حتا دموکراسی بورژوایی هم خواب وخیالی بیش نیست.تا زمانیکه حاصل دسترنج افراد کفاف زندگی انسانی وشایسته ای را ندهد سایر حقوق فردی وسیاسی میسر نمی شود.

در خاتمه،دولت یازدهم چه در تحقق شعارها وچه در پیشبرد سیاستها برای ما کارگران دستاوردی نداشته است که هیچ ، موجب فقر وبیکاری و ناامنی شغلی بیشتری را فراهم کرده است که با در نظر گرفتن همه اینها ،مرا به این جمع بندی رسانیده است که در انتخابات بعدی به این دولت رای ندهم البته این بمعنای حمایت از جریانات رقیب هم نیست بلکه در مورد عدم حمایت از این دولت با این سیاستهای خاص می باشد.

با آرزوی دورانی که دیوار کارگر اینقدر کوتاه نباشد

رضارخشان

23/شهریورماه/1395

ارتجاع تروریستی محصول سرمایه داری است: در باره حوادث تروریستی فرانسه

در منطقه پر حادثه و خشونت بار خاورمیانه، اوضاع رفته رفته از کنترل خارج شده است. البته تبعات ویرانگر انارشیسمی که از سوریه وعراق ویمن گرفته تا لیبی، بتدریج شاهد شعله ورشدن آتش خشونت در سایر قسمتهای جهان هستیم. انفجارهای پاریس و حادثه نیس در فرانسه، کشتار در کلوب شبانه در امریکا و بمب گذاریها در فرودگاه آتاتورک ترکیه ، از نمونه های افزایش خشونت سیاسی در جهان معاصر ماست. سر منشا تروریسم در جهان ،خاورمیانه است. یعنی جاییست که در آن تروریسم ارتجاعی بدنیا می اید، رشد می کند و قدم در جهان بیرون می گذارد.

ممکنست در نگاه اول ،بین منطقه خاورمیانه ، بطور مثال سوریه با مثلا فرانسه هیچگونه رابطه نزدیکی نتوان پیدا کرد. برای رسیدن به چنین رابطه ای ابتدا باید به بعضی فاکتها توجه شود.1-تروریستهای معاصر مسلمان هستند(یا ادعای مسلمان بودن را دارند).2-این افراد سنی مذهب هستند.3-همه این تروریستها وابسته به یکی از سرشاخه های مذهب چهارگانه سنت وجماعت یعنی ،حنبلی هستند. البته وهابیت بخشی از مذهب حنبلیست. نکته دیگر،همه وهابیون تروریست نیستند، اما همه تروریستها،وهابی هستند.4-پایگاه طبقاتی رهبران این تروریستها از میان ثروتمندترین لایه های حاکم بر جهان عرب و پیاده نظام این تروریستها، از لایه های پایینی جامعه است. یعنی معمولا آدمهای فقیر و بدبخت جذب این فرقه های تند رو میشوند. کسانی که هر روز در معرض تحقیر قرار دارند. حتا افرادی که در غرب، این اعمال وحشیانه را انجام میدهندمعمولا برخاسته از محلات فقیر نشین جنوب شهری هستند.

این فکتها را ذکر کردم تا با کنارهم گذاشتن آنها بتوان پاسخی برای این همه خشونت پیدا کرد. واقعیت اینست که ، این مناسبات سرمایه داریست که اکثریتی را از مالکیت بر محصول کارشان خلع کرده است. این مناسبات بیرحمانه است که حسرت یک زندگی انسانی را بر دل همه گذاشته است. اگر در گذشته بعضی از افراد برای مبارزه با شکاف عظیم طبقاتی که دست پخت سرمایه داری است، یعنی برای برقراری عدالت اجتماعی، جذب گروههای چپ و مارکسیست میشدند بطوریکه جوانان عدالت طلب و برابری خواه در سرتاسر جهان ، با الهام از مبارزانی مانند لنین ،لوکزامبورک، فیدل و چه گوارا، مبارزه در جهت رهایی از دست عمال سرمایه را به پیش میبردند، متاسفانه با تضعیف جنبش سوسیالیستی طبقه کارگر در جهان ، که توسط سرمایه داری صورت گرفت افرادی که بدنبال عدالت و برابری بودند با فقدان اندیشه های انسانی سوسیالیسم،بسمت این گروههای جهادی غلتیدند که خود سرمایه داران آنها را برای مبارزه با جنبشهای عدالتخواه ایجاد کرده بودند. چرا که تمامی هم وغم سرمایه داری جهانی در راستای به زانو کشانیدن سوسیالیسم ،بجهت گسترش هژمونی کاپیتالیسم در جهان صورت گرفت اما با خلأ بوجود آمده ،بعد از تضعیف جنبشهای سوسیالیستی سرمایه داری ،چاره دیگری برای آنها نگذاشته بود.

البته به هیچ عنوان قصدی برای توجیه اعمال تروریستی این افراد ندارم. ولی واقعیت اینست که رشد ونمو تروریسم ارتجاعی،در خلأ سوسیالیسم و چرخش به راست چپ بوجود آمده است. مطمئن باشید با وجود یک جنبش سوسیالیستی قدرتمند، هیچ آدم عاقلی به این سمت نمی رود. اما این جهان سرمایه داری وغرب بود که زمینه بوجود آمدن تروریسم را فراهم کرد وخواسته و ناخواسته حضور افراد در بسیج نیرو برای این گروهها را شکل وسمت داد . گروههای جهادی هم با تبلیغات فراوان و با برخورداری از سرمایه های زیادی که از مافیای نفت در خاورمیانه به آن سمت می رود خود را تنها راه رهایی ازین همه سختی ورنج و عذاب می خوانند وبشارت عدالت آسایش ورفاه می دهند. جلوه وجودی این عدالت را صدر اسلام وخلفای راشدین معرفی میکنند. بمانند گذشته کنیز و برده در خدمت افراد خود قرار میدهند.با اینکار اندیشه های خود را نزد پیروانشان را شیرین نشان میدهند همچنین بشما می گویند در صورت کشته شدن به بهشت میروی .برای همین هم، از افزایش قدرت گروههای جهادی مثل داعش نباید تعجب کرد. واقعیت اینست که در صورت برپایی مناسبات انسانی در جهان ، تروریسم هم خواهد مرد.با مرگ سرمایه داری، تروریسم هم به انتها خواهد رسید. چرا که سرمایه داری همیشه برای حفظ خویش تروریسم ارتجاعی را در دل خود پرورش داده است.

مرگ بر ارتجاع تروریستی

مرگ بر کاپیتالیسم

رضا رخشان

28/4/1395

باز هم درباره اعتصاب غذای جعفر عظیم زاده، پاسخ به برخی انتقادات

naghd_001

مطلب من به نام «ادعاهای بزرگ، با دستاوردهای کوچک» در مورد اعتصاب غذای جعفر عظیم زاده نقدهائی را به دنبال داشته است. در مورد نقدهای صورت گرفته توسط بعضی از افراد لازم است که به تشریح بعضی از مسائل بپردازم.

اولا مسئله ای که گویا ، یا من خوب تشریح نکرده ام ویا دوستان درک نکرده اند، اینست که به هیچ عنوان مخالف اعتصاب غذای جعفر عظیم زاده نیستم که هیچ، بلکه معتقدم ایشان حق دارند نسبت به ستمی که بر او روا شده است دست به اعتصاب غذا بزند. اعتصاب غذا یک راه مبارزه برای یک زندانی است و خیلی ها از این ابزار استفاده می کنند و هیچ کس منکر این حق و این روش مبارزه به طور کلی نیست. نکته دیگر اینکه، بهیچ عنوان قصدی برای کمرنگ کردن فداکاری ایشان درین ماجرا را ندارم واز تبعات جسمی اعتصاب غذا بر او ،عمیقا متاسفم.

بلکه بحث من ،مبتنی بر سیاستیست که در گرد این اعتصاب وجود داشت یعنی این اعتصاب در ورای مسائل شخصی ایشان (مانند حکم شش سال زندان ویا شرایط حبس) شکل گرفته است. بعبارت دیگر ، هدف از این اعتصاب غذا حل برخی از مشکلات عدیده و مهم طبقه کارگر و معلمان اعلام شده بود. روش ابداعی جدیدی که به سرمایه و دولت اعلام می کرد که تا حل این معضلات جمعی ، ما دست از اعتصاب غذا بر نمی داریم، حتا اگر درین راه بمیریم. در عین حال، منطقی بنظر می رسد که آن طرف هم بگوید که خب دست بر ندار تا جانت در بیاید.تازه یه مزاحم کمتر بشود بهتر است. البته اگر دیگر مسائل حاشیه ای ، نظیر میزان صداقت و وفاداری متعصبین به طبقه زحمتکشان را کاملا بپذیریم.

با این همه، داعیه دفاع از حقوق کارگران و خواست تحقق مطالبات کارگری از طریق اقدامات فردی ، نظیر اعتصاب غذا ، پدیده نامیمونی در امر مبارزات طبقاتی کارگران است. آنهم در شرایطی که نتیجه آن از قبل قابل پیش بینی بود. از طرف دیگر، اینگونه اقدامات فردی با نتایج مشخص، بهمراه جنجالها و تبلیغات وسیع رسانه ای ، موجب تحلیل رفتن و تحت الشعاع قرار گرفتن مبارزات واقعی کارگران میشود. از طرف دیگر کسانیکه به حمایت و تجمید این حرکت اعتراضی می پردازند بطوریکه به اغراق می افتند با انتقاد از عنوان حرکت فردی ،به حمایت سندیکاها واتحادیه های جهانی مانند آی تی یو سی ،با میلیونها عضو اشاره می کنند این در حالیست که این جور سندیکاهای سفید که تشکلهای بورکراتیک کارگری هستند اصلا از سوی همین افراد به رسمیت شناخته نمی شوند.و همیشه سندیکاها را آلت دست سرمایه داری می خوانند. اما در عمل از حمایتهای ابکی این جور اتحادیه ها به وجد می ایند.که واقعا خنده دار است. یک بار دیگر اعلام می کنم که بحث من، رو به شخص خاص ومعینی نیست. بلکه نقد سیاستهای حاکم بر چنین روشهائی منظور میباشد. من با کسی مشکل شخصی ندارم. معتقدم این جور سیاستها برای طبقه کارگر مخرب و ویرانگر است. کسانیکه در نقدهایشان سطح بحث را در حد حسادت و کینه ونفرت من از جعفر تقلیل میدهند، عامدا سعی در پاک کردن صورت مسئله را دارند.

از طرف دیگر،این ذوق زدگی که پس از ازادی عظیم زاده ایجاد شده است را نه از جنبه شخصی ، بلکه از لحاظ فواید و دستاورد در امر سازمان یابی کارگران برای مبارزات طبقاتی را نمی فهمم . کسیکه قرار بود مصائب طبقه کارگر را با خود حمل کند و تا تحقق آن از پای ننشیند اکنون با ازادی او ، چرا طبقه کارگر در کلیت خود ،باید ذوق کنند؟ وآنرا به بخشی از پیروزی نیروهای مولد در امر هستی اجتماعی متصل کنند؟ یعنی دامنه مطالبات طبقه کارگر تا این حد تقلیل پیدا کرده است که از ازادی سوپرمنی که برای او ساخته اند این چنین ذوق کند؟ درینجا جای ناجی ونجات یابنده، یا انسانهایی که قرار بود نجات یابند، عوض شده است. بنظرم دوران رابین هود بازی در عرصه سیاست واجتماع مدت زمان زیادیست که به پایان رسیده است. مبارزه کارگران، تنها با اتحاد وهمبستگی طبقاتی کارگران به مقصد خود میرسد. این مبارزه البته بدون فداکاری و جانفشانی به پیش نخواهد رفت. اما فداکاری و جانفشانی کارگران بر متن خود مبارزه و در زمان مشخص خودش برای پاسخ به نیازهای خود آن مبارزه است. ما در اعتصاب سندیکای واحد نمونه های کوچکی از آن را دیدیم و در اعتصاب نیشکر هفت تپه هم دیدیم. همین الآن هم در جریان اعتصابات و مبارزات متعدد کارگران نمونه های آن را تقریباه همه جا می شود دید. حتی در خود جریان کار و هر روز هم می شود چنین چیزی را مشاهده کرد که یک نمونۀ آن کارگری بود که در جریان انفجار در کارخانۀ پتروشیمی مارون (روان شاد محمدی) برای نجات کارگران دیگر جان خود را از دست داد. در مبارزات بسیاری از کارگران در جهان هم نمونه های بسیار بزرگی را دیدیم. مثل مبارزات معدنچیان انگلیس و یا فداکاری های بیشمار کموناردهای پاریس و کارگران سنت پطرزبورگ در جریان انقلاب اکتبر. این اتحاد وهمبستگی در عالم واقع ،بثمر نمی نشیند جز با برپایی تشکلهای مستقل کارگری. این تنها تشکلهای کارگریست که میتواند مبارزه کارگران را منسجم و قدرتمند کند.

بنظرم بجای وقت گذاشتن و تحلیل انرژی خود و دیگران،بهتر است که همه کارگران و فعالین کارگری در راه ایجاد تشکلهای کارگری مستقل بکوشند. امروز گروهها و افرادی که تلاش می کنند با روشهایی نظیر قهرمان بازی و چهره سازی ودیگر شیوه هایی که در گرد افراد خاصی می چرخد از جمله موانع عمده تشکل یابی کارگران در امر مبارزات کارگری هستند. آنهم به یک دلیل ساده: در صورت ایجاد تشکلهای مستقل و همبستگی کارگران که موجب تقویت طبقه کارگر میشود، اینها محلی از اعراب نخواهند داشت.

رضا رخشان

22/4/1395

ادعاهای بزرگ,با دستاوردهای کوچک – رضا رخشان

naghd_89jk

.  مگر این اعتصاب غذا در اعتراض به امنیتی کردن فعالیتهای صنفی و تجمعات و اعتصابات کارگران و معلمان ، دستمزدهای زیر خط فقر ، ممنوعیت برگزاری مستقلانه و آزادانه روز جهانی کارگر و روز جهانی معلم، عدم شفافیت و عمل موثر سازمان جهانی کار ILO در قبال نقض حقوق بنیادین کارگران و معلمان ایران و با خواست خارج کردن اتهام «اجتماع و تبانی به قصد اقدام علیه امنیت ملی کشور» و دیگر اتهامات امنیتی از پرونده های مفتوح کارگران و معلمان معترض و برداشتن اینگونه اتهامات جعلی و ساختگی از پرونده های خود و دیگر فعالین کارگری و معلمان زندانی ,صورت نگرفت؟ خب اکنون که بیش از هفتاد روز از اول ماه می می گذرد دستاورد آن چه بوده است؟ اگر قرار باشد از نقطۀ عطفی در جنبش کارگری ایران صحبت شود، کدام نتایج حاصله از این اعتصاب غذا کوچکترین بهبودی به نفع طبقۀ کارگر ایران به دنبال داشته است؟ حتی بزرگترین مبارزات دست جمعی کارگران هم اگر قرار باشد هیچ دستاوردی نداشته باشد نمی تواند به عنوان فصل نوینی در جنبش کارگری معرفی شود تا چه رسد به یک اعتصاب غذای فردی.

توی چند مدت اخیر اگر سایتهای منتسب به چپ را اگر ملاحظه کنید متوجه میشوید که تبلیغات خیلی سنگینی از طرف بخش قابل ملاحظه چپ در حمایت از اعتصاب غذای جعفر دیده میشود. این اعتصاب غذا را فصل نوینی در مبارزات توده کارگر می خوانند و شب وروز به تمجید از آن می پردازند.

اولا از اینکه اقای عظیم زاده ازاد شده بسیار خوشوقتیم. دوما مگر این اعتصاب غذا در اعتراض به امنیتی کردن فعالیتهای صنفی و تجمعات و اعتصابات کارگران و معلمان ، دستمزدهای زیر خط فقر ، ممنوعیت برگزاری مستقلانه و آزادانه روز جهانی کارگر و روز جهانی معلم، عدم شفافیت و عمل موثر سازمان جهانی کار ILO در قبال نقض حقوق بنیادین کارگران و معلمان ایران و با خواست خارج کردن اتهام «اجتماع و تبانی به قصد اقدام علیه امنیت ملی کشور» و دیگر اتهامات امنیتی از پرونده های مفتوح کارگران و معلمان معترض و برداشتن اینگونه اتهامات جعلی و ساختگی از پرونده های خود و دیگر فعالین کارگری و معلمان زندانی ,صورت نگرفت؟ خب اکنون که بیش از هفتاد روز از اول ماه می می گذرد دستاورد آن چه بوده است؟ اگر قرار باشد از نقطۀ عطفی در جنبش کارگری ایران صحبت شود، کدام نتایج حاصله از این اعتصاب غذا کوچکترین بهبودی به نفع طبقۀ کارگر ایران به دنبال داشته است؟ حتی بزرگترین مبارزات دست جمعی کارگران هم اگر قرار باشد هیچ دستاوردی نداشته باشد نمی تواند به عنوان فصل نوینی در جنبش کارگری معرفی شود تا چه رسد به یک اعتصاب غذای فردی.

قبل از آن لازم به یاد آوریست همانطور که اعتصاب کنندگان اعلام کرده اند تقریبا هیچ خواست شخصی در شروع آن مطرح نبوده است بلکه خواسته هایی که عموما مربوط به وضعیت اسف بار طبقه کارگر و معلم هستند، اعلام شده بودند.با این همه، توی سنوات اخیر بسیاری از فعالین سیاسی و مدنی در زندان به دو دلیل مشخص دست به اعتصاب غذا می زدند. اول اینکه خواستار ازادی ویا اعاده دادرسی منصفانه میشوند ودوم اینکه خواستار بهبودی شرایط زندگی خود در زندان هستند که در اعتصاب اخیر اصلا بحث این جور مسائل در میان نبوده است. اما در عالم واقع وپس از پشت سر گذاشتن شصت وچند روز ، نتیجه این اعتصاب غذا در نهایت به خواسته های فردی شخص اعتصاب کننده ختم شد. یعنی ازادی واعاده دادرسی. با این حال ، این پرسش در اینجا به ذهن می رسد که ،مگر این افراد نمی دانستند که ادعاهایی که مربوط به وضعیت کلی طبقه کارگر است از طریق عمل فردی، یعنی اعتصاب غذا ممکن نمی باشد؟ با این حساب، آیا نتیجه این اعتصاب غذا را باید دستاوردی شگرف و تاریخ ساز در امر مبارزات طبقاتی بدانیم؟ ازاینکه رفیق ما ازاد شده است باید خوشحال بود. خب این چه نفعی وچه ربطی به کل طبقه کارگر دارد؟مگر چند درصد از کارگران درگیر این اعتصاب غذا شده بودند؟ کدام تجارب جمعی به تجارب جنبش کارگری اضافه شده است؟ در کدام کارگاه یا کارخانه در نتیجۀ این اعتصاب تشکلی کارگری شکل گرفته است؟ کدام یک از قوانین بر علیه کارگران لغو شده است؟ هیچکدام.

بعدش هم در اعتصاب غذا هایی که سایر فعالین سیاسی مدنی انجام میدادند معمولا این نتایج شخصی تحصیل میشد که بهترین نمونه آن اعتصاب غذای اکبر گنجی بود. حتی اگر اکبر گنجی برای مطالبات عمومی طبقۀ سرمایه داران هم اعتصاب کرده بود نتیجۀ آن همان آزادی خودش و بعد هم راهی خارج از کشور شدن بود.  خب از جنبه نتائج فرق این اعتصاب غذا با سایرین چیست؟ بعدش هم ایا اعتصاب غذا برای کارگر نان میشود؟ یا موجب میشود که قرار دادهای سفید امضا برچیده شود؟ و یا دیگر خواسته هایی که بقول لنکستن هیوز با ترس وریش گرو گذاشتن ایجاد نمیشوند.نه امروز ونه فردا ونه هیچ وقت دیگر؟. من معتقدم تا زمانیکه طبقه کارگر متشکل نشود .و این تشکلها, نمود عینی نداشته باشند و صاحب وزن اجتماعی اقتصادی و سیاسی نشوند,تا قیامت در برین پاشنه می چرخد.در مورد این جریان همانطور که قبل گفته شد این پروژه در راستای قهرمان سازی از سوی طیف چپ دنبال میشود.و گرنه نتایج عینی آن, از قبل قابل پیش بینی بود .

در این اعتصاب غذا معلوم شد که از نقطه نظر چپ چه شرایطی برای رهبر شدن در طبقۀ کارگر لازم است. جعفر نه تاکتیک و استراتژی مبارزاتی معینی را پیش پای طبقه کارگر گذاشت و نه راه های دستیابی به تشکلهای نیرومند کارگری را نشان داده بود. با این حال چپ مدال رهبری طبقه کارگر را به گردن او آویخت و فداکاری و قهرمانی فردی او را برای اعلام رهبری کافی می دانست. این یعنی ضربه زدن به جنبش کارگری. کدام کارگری می تواند یک تنه به جنگ دولت و طبقۀ حاکم برود و اعلام کند که تا به آخر دست از اعتصاب غذا نخواهد کشید؟ کدام کارگر مرد یا زنی می تواند زن یا شوهر و فرزندان خود را گرسنه و به امان خدا رها کند و نقش هرکول را بازی کند؟ کدام تشکل و سازمان کارگری است که می تواند خانواده های کارگرانی را که درگیر اعتصاب و زندان هستند مورد حمایت خود قرار دهد؟ کسی که اینها را نمی خواهد ببیند و برای کارگر از فداکاری روضه می خواند، دوست کارگران نیست، می خواهد سوار کارگران شود.

و یه سئوال اساسی که در پایان مطرح میشود اینکه، پروسه اعتصاب غذایی که با تبلیغات گسترده بشارت یک ناجی برای طبقه کارگر می دهد.کسی که عیسی وار برای رفاه وآسایش دیگران سخیتهای فراوانی بر خویش تحمیل می کند و شب و روز هم  از طرف مدیای چپ گرفته تا راست مانند بی بی سی وصدای امریکا و رادیو فردا ودیگران  برین طبل می نوازند. حال که به نتیجه نگاه می کنیم، ایا موجب سر خوردگی ویاس طبقه کارگر نمی شود؟ ایا کارگران آنرا شکستی دیگر در زندگانی خویش تعریف نمی کنند؟ به راستی اگر کارگران این مبارزه را مبارزه طبقه خود بدانند به جز ناامیدی هیچ نتیجه ای نخواهند گرفت. چه خوب که طبقۀ کارگر ایران این مبارزه را مبارزه خود ندانست و پیروزی و شکست خود را به آن وصل نکرد.

با آرزوی پیروزی مبارزات کارگری

رضارخشان

16/4/1395

به این دوعدد نگاه کنید: ٤٥هزار تومان،٢٥٠میلیون تومان – رضا رخشان

fish_hoghoghi_9j.jpg

در دو سه هفته اخیر، بحث فیش‌های حقوقی برخی از مدیران بیمه مرکزی که با ارقام نجومی از دویست تا سیصد میلیون تومان پرداخت ماهیانه داشته اند، بطوری که این پرداخت‌ها از دولت دوم احمدی نژاد آغاز شده بودند و تا سال سوم دولت روحانی ادامه داشته اند، درسطح افکار عمومی در ایران بحثهای فراوانی برانگیخته است. برای بسیاری از مردم، درک چنین ارقام و پرداخت‌های هنگفت با توجه به حقوق نازل کارگران، بسیار دشوار و غیر قابل هضم است. اینکه پرداخت‌هائی اینچنین چه توجیه انسانی، اخلاقی، اقتصادی وعقلانی دارد؟، آنهم زمانی که حقوق یک کارگر زحمتکش در مقام مقایسه با این ارقام قرار می گیرد،پرسشی است که تاکنون از جانب مقامات رسمی پاسخی به آن داده نشده است.

جالب اینجاست که این دستمزدهای اشرافی از کیسه بیت المال مردم پرداخت شده‌اند و نه اینکه یک بنگاه و موسسه خصوصی در تشویق مدیران خود خواسته باشد دست و دلبازی پیشه کند. همیشه از زبان دولتیان می شنویم (بخصوص قبل از هر انتخاباتی) که «باید از تعمیق شکاف طبقاتی پرهیزد کرد«؛ «توزیع عادلانه ثروت انجام شود«؛ «ثروت در لایه های زیرین جامع تزریق گردد«؛ «دولت باید جلوی این بریز و بپاش‌‌ها را بگیرد«؛ و یا «بیت المال مردم امانتی است در دستان ما» و ازاین حرفهایی که سالیان سال است که گوش ما به شنیدن ان عادت کرده است. بخاطر عدم پایبندی مسئولین در عمل به این حرفها، برای بخش مهمی از جامعه شنیدن چنین سخنان و تبلیغاتی، کسل کننده و خالی از هر گونه جذابیتی شده است. که ذهن آدمی اندکی بر روی آن مکث نمی کند وبا بی تفاوتی از آن گذر می کند. شاید همراه با پوزخندی کمرنگ. چرا که اعتمادی به گفته های برخی ازمسئولین وجود ندارد.

زندگی‌های شاهانه، خانه‌های لوکس وزیبا و دریافتی‌های آنچنانی، جایی برای اعتماد کردن نمی گذارد. البته داشتن اینها لزوما نشانه شخصیت فاسد افراد نیست، بلکه برای عموم آنچه آزار دهنده است، عدم انطباق گفتار و رفتار است. چطور با وجود اینها می‌توان از ساده زیستی صحبت کرد؟ وبه مردم درس ساده زیستی، صداقت و کمک به دیگر انسان‌های نیازمند را آموزش داد؟

نکته دیگر، این حقوق‌های نجومی تنها شامل بیمه مرکزی نمی شوند؛ بلکه در بیشتر دوائر و وزارتخانه های دولتی مثل شرکت نفت وتامین اجتماعی وبانکها وغیره این حاتم بخشی‌ها وجود دارند که در همین چند روز گذشته با توجه به درخواست اسحاق جهانگیری معاون اول رئیس جمهوراز وزارتخانه ها جهت ارسال فیش حقوقی مدیران ارشد، آشکار شده اند.منجمله برکناری رئیس بانک رفاه کارگران هم درین چارچوب صورت گرفته است.

این رخداد در فضای سیاست داخلی ایران بشدت تاثیر گذاشته است. توجیه اولیه دولت هم این‌است که این حقوق‌ها در دوران دولت قبلی مصوب شده است. جواب منتقدین هم این است که پس با این حساب چرا دولت توی سه سال گذشته دست روی دست گذاشته و جلوی این امر را نگرفته است. آنهم در وضعیت خراب اقتصادی در ایران و سفره خالی کارگران وسایر اقشار بی بضاعت. از طرف دیگر، برخی از طرفداران افراطی دولت با کم اهمیت دانستن این مسئله وتلاش در جهت تطهیر دامان دولت از این به اصطلاح «حقوق‌های نامتعارف«، فضای رسانه ای وحساسیت پیش آمده در سطح افکار عمومی را به جریانات راست افراطی وجبهه پایداری وطرفداران احمدی نژاد نسبت می دهند، و این امر که آنها دلشان برای کسب مجدد قدرت تنگ شده است. اما من که شخصا نه عضو جناح راست هستم ونه عضو پایداری؛ من یک کارگرم. کارگری که نمی‌تواند  شرایط رقت انگیز زندگی کارگری را با این فیش‌های هنگفت مدیران دولتی، آنهم بقول خودشان در زمانه تحریم، بیماری هلندی، رکود، تعطیلی بسیاری از بنگاه‌های دولتی، کاهش قیمت نفت، پایین رفتن درآمدهای دولت، کاهش نرخ رشد اقتصادی، کسری بودجه در سال گذشته و در کل، بقول آقای روحانی خزانه خالی درک کند و یا برایم قابل فهم باشد.

 وقتی که دولت حداقل دستمزد کارگر را ٨٠٠هزار تومان تعیین می کنند؛ وقتی معلمان سالیان متمادی در ارزوی اجرای مصوبه مجلس یعنی طرح نظام هماهنگ پرداخت دستمزد هستند، و برای به اجرا درآوردن آن تاوانهای زیادی هم پرداخته اند و هنوز هم اندر خم یک کوچه باقی مانده اند؛ وقتی که صندوق بازنشستگی، پرداخت حقوق بازنشستگان کشوری و لشگری را با تاخیر و دشواریهای فراوان انجام میدهد.ویا بنقل از مرکز پژوهشهای مجلس،اوضاع بانکهای کشور در وضعیت هشدار دهنده ای قرار دارد این دیگر تبلیغ ویا شانتاژجریانات رقیب سیاسی نیست؛ این دیگر کار مخالفان برجام و یا دلواپسان هم نیست. با این پرداخت‌ها، این دولت چگونه جرات می کند دم از عدالت بزند؟ چگونه می‌تواند برای طبقات محروم وزحمتکش جامعه دم از امید بزند؟ چه امیدی؟ چه عدالتی؟ ایا برای خیل عظیم ارتش بیکاران جامعه شنیدن کلمه امید، جز ریشخندی تلخ چه معنای دیگری دارد؟ حقوق کارگر که قوت لایموت است. نه با آن می شود زندگی کرد و نه حتا میتوان مرد و راحت شد. آخر چطور ممکن است اختلاف حقوق مدیران شیک پوش و پشت میز نشین و عافیت طلب که حتا موسسات دولتی تحت نظرشان بنا بر گفته های مرکز آمار و یا مرکز پژوهشهای مجلس، بر اثر بی لیاقتی و مدیریت ضعیف و فساد و هزار مسئله دیگر که به عملکرد همین مدیران برمی گردد، در وخامت عمیق‌اند، با کارگران چنین تفاوتی داشته باشد. این چگونه  است که یک ماه حقوق اینان مساوی با حقوق٢٠سال کارگریست که ماهی یک میلیون تومان حقوق می گیرد؛ حقوق ٢٠ سال کارگریست که البته اگر حقوقش را سرموقع بگیرد و با تاخیرهای چندین ماهه مواجه نشود ویا باوجود مصیبتی بنام قراردادموقت و سفید امضا، کارش رابعد از مدتی از دست ندهد.

حقوق یک مدیر دولتی که ٢٥٠میلیون تومان بوده است مساوی با حقوق ٢٥٠ کارگری که ماهی یک میلیون تومان حقوق دریافت می کنند. البته آن مدیر حقوقش را قبل از اینکه عرقش خشک شود می گیرد اما در مورد دستمزد کارگر، عرق که خشک شد هیچ، اگر قرار باشد که قبل از حمام وپاک کردن چرک وعرقش، دستمزدش را مطالبه کند، منطقی نیست که حکم شلاق نیز دریافت کند. این تمثیل در مورد کارگران از کار افتاده و بی اعتبارشده است. یعنی پرداخت حقوق قبل از پاک شدن عرق .اما در عمل پرداخت حقوق گاها شده پنج شش ماه بعد از خشک شدن عرق و یا بیشترصورت میگیرد.

ممکنست که دولت بگوید برای حفظ ونگه داری این مدیران در پیکره دستگاه دولت این چنین حاتم بخشی کرده است تا جذب بخش خصوصی نشوند. اما یک نفر به من بگوید: بیلان کار مفید و دستاورد این گونه مدیران چه بوده است؟ چه گلی برسر اقتصاد کلان کشور زده اند؟

چه دردی را دوا کرده اند؟ چه خیری به حال جامعه و ملت داشته اند؟ مگر نه اینکه آمارهای دولتی حکایت از وخامت اوضاع بانکها،موسسات تولیدی وشرکتها دارند. اوضاع بیمه هم بهتراز بانکها نیست. در دوران رکود و تحریم وهزار آفت دیگر که گریبان‌گیر اقتصاد کشور شده اند، این مدیران به کدامین دلیل و به کدامین شرافت انسانی این چنین توانگر میشوند؟. آیا مثل مهندس ارجمند، موسس کارخانه قدیمی ارج بوده اند؟ ویا مثل محمود خیامی سازنده پیکان؟

پایان سخن

زندگی کارگری سرشار از حسرت، سرشار از بدبختی، شرمندگی، بیشتر لحظه های زندگی احساس حقارت کردن، آرزوی مرگ کردن، فاقد از هرگونه آسایش و آرامش روحی روانی است؛ از طرف دیگر، شرکتهای دولتی را یکی پس از دیگری، بصورت فله‌ای به بخش خصوصی واگذار می کنند. اما فقط یک نمونه موفق ازین نوع واگذاری‌ها را نشان دهید. گویا وضعیت زندگی کارگران برای دولت بار گرانی است که خود را از آن جدا می‌سازد. مگر ما چه کرده ایم؟ مگر این همه اختلاس از جانب کارگران سرزده است؟ یا عامل رانت خواری و معوقات بانکی ما هستیم؟ پیرامون ما مملو از خانوارهائی است که تنها منبع مالی ارتزاق انها همین پول اندکی ٤٥هزار تومانی یارانه هاست که قوت لایموت است. اما همین قوت لایموت را شما مانند خاری در گلو می‌دانید و آنرا بیماری اقتصادی قلمداد می کنید. جدا از اینکه با افزایش مستمر فیش‌های برق و آب و گاز و افزایش پی در پی حاملهای انرژی و غیره، چندین برابر این پول را از جیب ملت خارج می کنید اما بازهم این ٤٥ هزار تومان مصیبت می‌شود.از منظری دیگر،حقوق یک ماه این مدیران دولتی برابر است با یارانه حدود6000هزار نفر از مردمانیست که برای نمردن به این وجه نیاز دارند.

 به این دو رقم نگاه کنید ٤٥ هزار تومان ٢٥٠ میلیون تومان. آن‌ وقت مطرح می‌شود که چرا آمار اعتیاد بالاست؟ نمی خواهم از آن دفاع کنم اما برای بسیاری همین مواد مخدر و الکل، مرهمی است برین نابرابری‌ها. عاملی است برای فراموش کردن همه آن چیزهائی‌اند که جز درد ورنج و جز فقر و تبعیض چیز دیگری نیستند. چرا آمار جرم و جنایت بالاست؟ می گویند شکم گرسنه ایمان ندارد. این در حالیست نظام ایران، یک نظام دینی است. اما دولت که مسئول اقتصاد کشور است با ندانم کاری‌ها وبدتر از همه تبعیض‌های گسترده که منجر به شکاف عظیم طبقاتی شده است، مسبب فقر مردم شده است..این  یک پارادوکس وخیمی است که یک سوی نظام دعوت به دینداری و اخلاق می کند و دانسته یا ندانسته عملکرد سوی دیگر آن(دستگاه دولت) منجر به فقر و شکم گرسنه بسیاری از مردم شده است؛ که این عوامل،مخرب دین واخلاق است.

 خلاصه زحمتکشان و طبقات فرودست که اکثریت جامعه اند جهت فرار و یا کم کردن اثرات این زندگی پر از نداری، پر از رنج وحسرت، بنا به درک وظرفیت شان، عکس العمل‌های مختلفی را انجام می دهند. همانطورکه گفته شد عده زیادی با مصرف مواد محدر و یا الکل، از دق کردن خود جلوگیری می کنند. عده ای دیگر با دزدی وجرم وجنایت از هم‌نوع وهمشهری همسایه وهم طبقه. جنگ ودرگیری ونزاعهای خیابانی، که بیشتر بدلایل خیلی ساده صورت می گیرند اغلب به این دلیل بوقوع می پیوندند که این تنگناها سبب خلقیات تهاجمی و کم تحملی و پرخاشگری می‌گردد.

 از سویی دیگر، رشد گسترده فحشا درین سالیان  گذشته بنا به آمارهای جدیدی که منتشر شده اند اولا نشانگر پایین آمدن سن روسپیگری‌اند و ثانیا فحشا به دو دلیل صورت می گیرد اول اینکه در اکثریت موارد افراد بخاطر فقر گسترده و نداری خانوارها و تامین نیازهای اولیه مانند خوراک وپوشاک و مسکن و غیره بدان می پردازند و دوم اینکه، عده ای هم بخاطر درآمد بیشتر و بالا بردن سطح زندگی بدان مبادرت می کنند که همگی آنها هشدار آمیزاند

با امیدواری آن روزیکه حداکثر دستمزد بیش از ده برابر حداقل دستمزد نباشد

رضارخشان

6/3/1395

کارخانه ارج تعطیل شد

arj

ظرف چند روز گذشته ،همه ما مطلع شدیم که کارخانه قدیمی ارج تعطیل شده است.این مسئله از آن جهت مهم است که کارخانه ارج جز اولین کارخانجاتی بود که تولید کننده برخی از اقلام کالاهای خانگی نظیر کولر و یخچال وغیره در داخل کشور بشمار میرفت. یادم می آید خیلی پیشترها ،یعنی زمانیکه هنوز چهارپنج سال بیشتر،عمر نداشتم کولر ابی خانه ما،ساخت ارج بود. با این حال، دلیل ورشکستگی کارخانجات پرسابقه ای نظیر ارج چیست؟ وچه طبعاتی برروی اقتصاد کشور و زندگی کارگران دارد؟در ابتدا لازم است این واقعیت بدیهی را بشناسیم، که توی دنیای سرمایه داری که مبتنی بر رقابتهای خیلی سفت وسخت وبعضا بیرحمانه است،ورشکستگی شرکتها ضعیف در مقابل غولهای گنده تر امری متداول ومعمول است. حتا شرکتهای غول پیکری مثل کمپانی امرون که در ابتدای قرن بیست ویکم ورشکست شد بر اثر ناکامی در بازاررقابت باسایر شرکتهای رقیب،این مسئله به وقوع پیوست.امر رقابت وابسته به مسائلی نظیر کیفیت بالاتر،پایین بودن هزینه کالا ویا خدمات تولید شده(بخوانید پایین آوردن حقوق کارگران ویا تعدیل و کاهش نیروی کار در اثر اخراج سازی)، بهره وری بیشتر،افزایش ساعات کار مفید(در بیشتر موارد یعنی کشیدن شیره جان کارگر)،جذابیت وتبلیغات وخیلی مسائل دیگر میباشد.یعنی شرکتهایی که در مواجهه با رقبا نتوانند از حیث مسائل گفته شده در امر رقابت، موفق عمل کنند ،محکوم بشکست هستند.این امر موجب تضعیف ویا شکست اقتصاد سرمایه داری نیست(البته نه در دوران بحران جهانی اقتصاد بلکه منظور در شرایط معمول اقتصاد میباشد) بلکه بلعکس، امر رقابت موجب بالا رفتن انگیزه،که این خود بالندگی اقتصاد سرمایه داری را باعث می گردد. این طبیعت مناسبات سرمایه داریست که ضعیفترها یا از بین می روند ویا در شرکتهای بزرگتر هضم میشوند.اما در مورد کشورمان که در دوران رکود اقتصادی وبیماری هلندی(یعنی تورم ورکود همزمان ) این ورشکست شدنها نشانه ضعف و شکست مناسبات اقتصادیست.چرا که اقتصاد ایران با توجه به دلایل فراوانی ،نظییر تحریم ها،سو مدیریت ،فساد،رانت،قاچاق گسترده ، ضعف برنامه ریزی،مشکلات سیاسی وغیره بشدت تحت فشار قرار گرفته وضعیف شده است.بطوریکه توان باز تولید ارج های دیگر را ندارد. وتازه ارجهای قدیمی یکی بعد از دیگری تعطیل هم میشوند. البته این مسئله برای من بیشتر از ان جهت مهم است که با تعطیلی این کارخانجات ،نان شب کارگران این موسسات تولیدی هم آجر میشود.واین کارگران با انبوهی از مشکلات معیشتی به امان خدا رها میشوند. وگرنه سرمایه دار وکارفرما هر موقع که تصمیم بگیرد میتواند سرمایه خود از چرخه تولید بیرون بکشد. اقتصاد سرمایه داری ایران ،در وضعیت فعلی ،توانایی ایجاد شغلهای جدید را ندارد.پس میتوان روزگار کارگری که تا دیروز با حقوق ناچیز کارگری با دهها مشکل معیشتی دست وپنجه نرم می کرد ،حالا با قطع همان حقوق پایینتر از خط فقر ،چه به روزش می اید را بسادگی ،حدس زد.

با آرزوی جهانی توام با امنیت شغلی و روانی برای تمامی کارگران

رضارخشان

28/3/1395.

جز تشکل کارگری راهی نیست – رضا رخشان

etehad_bin

اینروزها افرادی مثل ایرج فرزاد و مجید اذری در نوشته ها و بیاناتی بصورت هیستریک من را مورد فحاشی و بهتان قرار داده اند. این حملات هستریک از آنجا شروع شد که من در مطلبی که به مناسبت شلاق زدن کارگران آق دره نوشته بودم راه چاره را در ایجاد تشکلهای کارگری مستقل دانستم و مخالفتم را با روشهائی مثل اعتصاب غذا برای نجات طبقۀ کارگر و توسل به رسانه های بورژوایی اعلام کردم. نامبردگان بجای هرگونه بحث و تحلیل در مورد نوشته هایم، بیشتر به عقده گشایی و فحاشی پرداخته اند. جالبتر اینکه آقای فرزاد در یکی از نوشته هایش موسوم به نسخه تسلیم کارگر کارگری در پایان عقده گشایی شان، می گوید که «خیر جناب رضا رخشان! طبقه کارگر ایران نیز گریزی جز این ندارد که همراه با “قهرمانان” خویش و عزم و اراده انقلابی آنان، چه بسا که ممکن است خودشان کارگر” نباشند و افکارشان هم خیلی “غرب زده” باشد،» فلان می کنند و بهمان می کنند.

بزبان ساده این چپ بااصطلاح طرفدار کارگر اعلام می کند که جعفر عظیم زاده کارگر نیست. وهمچنین در این چند سطر نامبرده معترف است که خیلیها که ادعای مبارزه کارگری دارند نه تنها کارگر نیستند بلکه بشدت غرب گرا ( بخوانید طرفدار مناسبات سرمایه داری) هستند. در ادامه می گوید که با وجود چنین قهرمانانی ، رسانه های بورژوازی چاره ای جز همراهی با این قهرمانان را ندارند. یه زمانی می گفتیم که بسیاری ازین چپهای طرفدار کارگر خرده بورژواهایی هستند که دل در گرو سرمایه داری وغرب دارند و از جنبش کارگری بصورت نردبان استفاده می کنند. واقعیت هم همینست. ایا شما درین چند سطر نوشته اقای فرزاد با یک شخص سوپر انقلابی چپ طرف هستید؟ یا یک خرد بورژوای فلک زده و ناامید و بدون باور به مبارزات طبقه کارگر ؟

نوشته مجید آذری بنام «نسخه ضد کارگری رضا رخشان برای طبقه کارگر» پر از فحاشی وتهمت وحرفهای دو من یک غاز است که کلید واژه تمامی این خرده بورژواها ،مخالفت عملی و حتا نظری با هرگونه تشکل کارگریست. لفظ ایجاد تشکل کارگری از هر گونه فحاشی برایشان بدتر است. خود اقای فرزاد در جایی از نوشته اش بنقل یکی از جملاتم در نوشته «درد اقای فرزاد چیست» تنها راه، “تشکل مستقل کارگری است”(این جمله منست)در جواب می گوید:

که این “کارگر کارگری” ترین سفسطه، یا به عبارت دقیقتر سفسطه گرانه ترین شیوه براٸت رژیم اسلامی در پرده کارگرکارگری از جرم و بربریت شلاق زدن کارگران است. ویا همچنین مجید آذری مبحث تشکل کارگری در جهت برون رفت طبقه کارگر از مصائب ودشواریهایش را با عنوان «نسخه ضد کارگری رضارخشان برای طبقه کارگر «جواب میدهد. البته از دید او وشرکا نسخه کارگری، همان سوپرمن بازی و قهرمان سازی عده ای که بقول ایرج فرزاد کارگر هم نیستند و رسانه هایی نظییر بی بی سی ودیگران حمایتشان میکند .اینها که ابشخور فکریشان از حزب کمونیست کارگری و منصور حکمت است با هرگونه تشکل کارگری که موجب استقلال وقدرت طبقه کارگر باشد بشدت مخالفند. و ازین جا دم خروس (خرده بورژوایی) بیرون میزند. در چنان حالتی که طبقه کارگر متحد ومتشکل باشند ،اینها محلی اعراب نخواهند بود. هرچند همین حالا هم کارگران ایران بدون اعتنا به انها امر مبارزات طبقاتی در جهت نیل به یک زندگی شایسته وانسانی که حق هر انسانی باید باشد را به پیش خوهند برد.

کارگر متشکل همه چیز، کارگر متفرق هیچ چیز

با ارزوی پیروزی واعتلای طبقه کارگر در جهان

رضارخشان

19/3/1395

درد اقای ایرج فرزاد چیست؟

naghd_9iu_bw

آقای ایرج فرزاد در مطلبی ،مدعی شده اند که رضارخشان در مطلب «وقتی کارگر شلاق می خورد«قصد کم اهمیت دانستن حکم شلاق کارگران معدن اق دره را داشته است.و در جایی دیگر ،ازینکه بی بی سی وصدای امریکا را مزدبگیران و نوکران سرمایه داری خطاب کرده ام،ناراحت وعصبانیست.چرا؟

در سالهای اخیر ما با ورژن جدیدی از چپ روبرو هستیم که شناخت ماهیت فکری آن بسیار پیچیده و سخت می باشد. از یک طرف خود را کمونیست وضد سرمایه داری می خوانند واز طرف دیگر با بخشهای مختلف سرمایه داری ،همپیمان وهمراه میشوند.یک روز در کنار اولاند و کامرون ونتانیاهو،شارلی ابدو میشوند روزی دیگر در کنار فاشیستهای اوکراینی وبر علیه کارگران دونباس متحد میشوند.علارغم مخالفتشان با هرگونه سندیکای کارگری،یک روز به سندیکاهای فرانسوی واتحادیه های جهانی وسازمان جهانی کار دخیل می بندند وروزی دیگر همصدا با بی بی سی بدنبال تحقق مطالبات کارگری خویش هستند.بطوریکه هر گونه نقدی براین رسانه های بورژوازی را تحمل نمی کنند. همان بی بی سی که در اول ماه می سال گذشته،راهپیمایی تشکل دولتی خانه کارگر را با اب وتاب بعنوان اولین راهپیمایی فعالین وتشکلهای کارگری ایران پس از چند سال عنوان کرده و شعار فاشیستی ضد کارگر افغان توسط خانه کارگر را به کل طبقه کارگر در ایران نسبت داد که در مطلبی با عنوان«کارگر افغان ،من شرمنده ام«بنقد ومحکومیت آن پرداختم. بنظرمن درد افرادی مانند ایرج فرزاد اینست که بدنبال شخصیت سازی برای طبقه کارگر هستند. اینها بجای تلاش در ایجاد تشکلهای کارگری ،میخواهند با قهرمان سازیهای بعضا پوشالی ،رهبری مبارزات توده ای کارگران را در دست بگیرند.تا در زمان مقتضی کارگران گرد این شخصیتهای کارگری جمع شوند. وخط خویش را پیش ببرند.من ضمن احترام به رفیق جعفر عظیم زاده،معتقدم در امر مبارزات کارگری نمیتوان بر روی مسائل اخلاقی حریف حساب کرد.یعنی من اعتصاب غذا می کنم تا سرمایه داری به حقوق کارگران احترام بگذارد.ایا سرمایه داری که برای سود بیشتر از هیچگونه عملی از زندان واخراج و شلاق وغیره ابایی ندارد چگونه ممکنست که با اعتصاب غذای یک نفر عقب بنشیند.ایا این ساده اندیشی نیست.یاد برنامه طنز برره افتادم.در یکی از قسمتها،چون برره بخش نشده بود عده ای پیشنهاد داده بودند که برویم شیشه های خانه خودمان را در اعتراض بشکنیم.در این دنیایی که از فرانسه گرفته تا المان وامریکا و چین و ایران ودیگر کشورها، که سرمایه داری دوست ندارد سر به تن فعالین کارگری باشد تا با خیال راحت هر کاری که دوست دارند را انجام دهند،آیا از اعتصاب غذا یک نفر ناراحت میشوند؟اگر این اعتصاب غذا بخاطر مسائل فرد اعتصاب کننده از قبیل لغو مجازات زندان ویا بهبود شرایط زندان وغیره صورت میگرفت در آن صورت میتوانست قابل فهم باشد و مورد پشتیبانی جمعی قرار گیرد. اما من بخاطر دفاع از حق وحقوق تمامی کارگران ایران ،اعتصاب غذا می کنم بنظرم در راستای همان قهرمان سازی وسوپرمن سازی که منصور حکمت بجای ایجاد تشکلهای کارگری،تجویز می کرد ،انجام میشود .در هر صورت ضمن محکوم کردن حکم زندان عظیم زاده ،امیدوارم هرچه زودتر با ازادی از زندان به کانون گرم خانواده برگردند.امر مبارزه و احقاق حق کارگران را باید به خود کارگران محول کرد.کارگران ایران هم از اینکه یک نفر بخاطر مطالباتشان با اعتصاب غذا وتحمیل گرسنگی برخود وبخطر انداختن سلامتی خویش دچار این مخاطرات شود،راضی وخوشنود نیستند.چرا که خود کارگران میتوانند از پس مشکلات خود بر بیایند ونیازی به قیم و قهرمان ندارند..

با آرزوی روزگاری که طبقه کارگر به حقوق حقه خود دست پیدا کنند

رضارخشان

13/3/1395


وقتی کارگر شلاق میخورد – رضا رخشان

shallagh_aghdareh

در چند روز گذشته حکم شلاق کارگران معدن طلای آق دره در آذربایجان غربی ،طبقه کارگر را در بهت فرو برده است. اینکه چگونه ممکنست عده ای از انسانهای بینوا را فقط بخاطر اعتراض معیشتی ،به شلاق محکوم کرد؟این چگونه تفکریست که به سایر انسانهایی که تنها ثروت و سرمایه ای بجز فروش نیروی کار ندارند این حق انسانی وبدیهی را برای زنده ماندن و بقا نمی دهد؟در حالیکه فروش نیروی کار،یعنی از دست دادن بهترین ساعات زندگی در بهترین روزهای عمر،آنهم تنها برای تامین معیشت زندگی.اگر درین میان حاصل دسترنج بهترین ساعات و روزهای زندگی پایینتر از خط فقر باشد اگر همین حاصل دسترنج پایینتر از خط فقر در بهترین ساعات و روزهای زندگی با تاخیر و دبه درآوردن کارفرماها همراه باشد وتازه هرگونه اعتراض وحق طلبی نتیجه اش زندان واخراج وشلاق باشد قوز بالای قوز است.از طرف دیگر ،اگر درد شلاق شدید است اما زود گذر است.هرچند نفس همین حکم شلاق در هیچ قاموس و ایدئولوژی نمی گنجد و محکوم است.با این همه، اگر شلاق ،تحقیر بشمار میرود کارگران تحقیرهای بیشتر ازین هم زیاد دیده اند.واقعیت اینست زندگی کارگری ،یعنی درد ورنج،یعنی حسرت،یعنی تحقیر.اینکه دست رنج شما ،هزینه های ابتدایی زندگانیتان را برآورده نکند اینکه همیشه حس شرمندگی ،چه نسبت به تاخیر در پرداخت کرایه خانه و بقالی وچقالی غیره بشما دست میدهد اینکه حسرت یه زندگی انسانی وبدون دغدغه نان شب به دلمان مانده، اینکه برای تامین مخارج تحصیل وازدواج فرزندانمان در گل فرو مانده ایم،از صد شلاق خوردن بدتر است.زندگی کارگری عین درد است.در چنین شرایطی که سرمایه داری ایران جهت بهره بیشتر از نیروی کار وارزش افزوده کارگران ،از دست زدن به هر عملی ابایی ندارد واگر شرایطی مهیا شود که بجای استفاده از نیروی کار کارگر از ماشین ورباط بهره گیرند بطوریکه کارگران از گرسنگی بمیرند، برای تغییر چنین اوضاعی دست زدن فردی به اعتصاب غذا که سهل است اگر همه طبقه کارگر دست به اعتصاب غذا بزنند کک سرمایه داری نمی گزد.اینکه سرمایه داری را با استفاده از اهرمهای اخلاقی عقب نشاند ،(البته ضمن حمایت از مطالبات کارگری این رفقا)بنظرم ساده کردن صورت مسئله است.همان طورکه حساب باز کردن روی مدیای سرمایه داری نظیر بی بی سی و صدای امریکا وغیره در جهت تحقق مطالبات کارگری،کاری عبث وبیهوده میماند.چرا که همه اینها نوکران وحقوق بگیران سرمایه داریند .بنظر من اگر طبقه کارگر بدنبال بهبود شرایط زندگی خویش است چاره کار ،تنها وتنها در تشکیل تشکلهای کارگری مستقل میباشد. عامل مهمی که میتواند طبقه کارگر را ازین پراکندگی وضعف نجات دهد.این تنها تشکل کارگریست که میتواند از زندگی کارگران دفاع کند.این تنها تشکل کارگریست که میتواند این طبقه بزرگ اما بی ریخت را قدرت ببخشد.در روابط بین کارفرما وکارگر تنها عاملی که میتواند کارفرماها را بعقب براند یعنی حاضر شوند که از بخشی از سود خود چشم پوشی کنند وبه کارگر با دیده احترام رفتار کنند تنها راه همانا متشکل ساختن کارگران در محیط کار است. نه با اعتصاب غذا و نه ریش گرو گذاشتن ونه با ابزار رسانه های بورژوازی میتوان به این ارمانها رسید.طبقه کارگر نیاز به قهرمان وسوپرمن ندارد. بلکه به اتحاد وهمبستگی طبقاتی نیاز مند است.

با ارزوی پیروزی واعتلای طبقه کارگر در جهان

رضا رخشان

12/3/1395

ناسیونالیسم ایرانی با تاریخ بیگانه است

reza_rakhsan_tarikh

هر ملتی در جهان به بعضی از رخدادهای تاریخی خود می بالد وبه برخی دیگر از رخدادها به دیده انتقادی می نگرد . با پند گرفتن از رخدادهای شرم آور تاریخی میتوان از تکرار این چنین وقایعی جلوگیری کرد و هم با کنکاش در آن ذهنیت جامعه را نسبت به آن رخدادهای خجالت آور تاریخی هوشیار کرد. در هر صورت ،هر ملتی در مقطعی از تاریخ ممکنست که به خطا رود مهم ایست با پند گرفتن ازین خطا،چراغ راه اینده را در جهت ایجاد دنیایی انسانی باز کرد. مثلا آلمانیها در دهه سی وچهل قرن میلادی گذشته ،با حمایت از اندیشه های فاشیستی و ضد انسانی هیتلر که منجر به جنگ جهانی دوم شد دنیا را به آتش کشیدند. میلیونها انسان کشته شدند. واقعه هولوکاس هم از دیگر رخدادهای خجالت آور این دوره است. اما همین المانیها امروز با دیده انتقادی به تاریخ نچندان دور خود می نگرند.از آن تبری می جویند.و به صورتهای مختلف درصدد جبران برمی آیند. اگر هیتلر با سواستفاده از ناسیونالیسم آلمانی نتوانست اروپا را زیر یوغ خود درآورد.امروز همان ناسیونالیسم در زمینه اقتصادی آنچنان آلمان را قدرتمند کرده است که اروپا را در زیر چتر خود دارد.برگردیدم به بحث کشور خودمان.در تاریخ کشورمان مشعلهای فروزانی از تاریخ وفرهنگ بالای ایرانیان دیده میشود که جهان در مقابل ان کلاه بر میدارد.زندگی وفرمانروایی کوروش از بزرگترین مفاخر ما ایرانیان است.احترام به کرامت انسانی، احترام به شان و مقام انسانی کشورهای مغلوب،لغو برده داری در ممالک تابعه(بطوریکه در بند شش منشور پادشاهی در بابل می گوید «من بردگی انسان توسط انسان را برافکندم«)فقط به مغلوبه کردن دشمن خود اکتفا می کرد.با مهربانی با ملت مغلوب رفتار می کرد.بطوریکه بسیار از ملتهای مغلوب ،خود به استقبال لشکر او می آمدند.یا در زمان داریوش که معمار ایران بود.کسانیکه در ساخت تخت جمشید مشغول بکار بودند برعکس رومیها ویا مصریان ودیگر ممالک آن عصر ویا حتا تا نود سال پیش یعنی تا قبل از اعلامیه بروکسل وپاریس در مورد لغو برده داری،برده نبودند. بلکه کارگرانی بودند که بنقل از کتاب خانم هاید ماری کخ آلمانی (براساس هشتاد هزار لوحه های خشتی که در تخت جمشید یافت شد. که بنوعی بایگانی ساخت تخت جمشید بوده است.که در زمان رضاشاه و جهت خوانش آنها به دانشگاه شیکاگو امانت داده شد و پس از خوانش خطوط میخی کم کم به ایران فرستاده شدند.فکر کنم هنوز چندیدن هزار از این لوحه ها در این دانشگاه به امانت هستند)خب اینها نمونه های فخراوریست که ملت ایران به آن مباهات میکند.افتخاری که به رشد ناسیونالیسم ایرانی در زمان فعلی منجر شده است.این ناسیونالیسم را میتوان چه در برگذاریهای باشکوه اعیاد ملی مانند چهارشنبه سوری ،نوروز و سیزده بدر ملاحظه کرد وچه در نامگذاری اسامی ایرانی در مورد فرزندان دید.با اینهمه در فرهنگ وتاریخ ما ،اخلاقیات وسنتها وحوادث تلخ وخجالت آور کم نیستند.این مسئله از آن جهت مهم است که با نگاهی انتقادی به تاریخ سرزمین خود ، هم در دام شوونیسم نیافتیم و هم با شناخت ماهیت این مسائل شرم آور ،چراغ راه آینده را برافروزیم.در ابتدای بحث لازم به یاد آوریست که آنجایی که از ملت ایران سخن برده میشود منظور همه وتام و تمام این جامعه نیست . که خود من هم جزعی از آن هستم.بلکه منظور مناسبات و جریانات غالب است که این خود موجب مسکوت ماندن صدای اقلیت بوده است.و گرنه در هر دوره ای افرادی بوده اند که بر خلاف جریان غالب رفتار کرده اند.

نداشتن حافظه تاریخی

ما ملتی هستیم که بشدت کم حافظه هستیم.با گذشت زمان، حوادث تلخ گذشته از یادمان می رود. گاها شده که حتا به دشمن به چشم ناجی هم نگریسته ایم.ما ملتی هستیم که وسعت دید نداریم.حوادث را آنطور که واقعا وجود دارند را نمی بینیم. بلکه آنطور که دوست داریم ،می بینیم.مثالهای فراوانی از جنبه تاریخی این کم حافظگی ما را ثابت می کند.زمانیکه اسکندر مقدونی به ایران حمله کرد خیلی ها به چشم ناجی به او نگاه کردند.برایش دست تکان دادند.و در جنگهای ایسوس وگرانیکوس از بغض دودمان هخامنشی لشکر ایرانی را به شکست کشانیدند. همین اسکندر که برایش سینه فراخ دادیم.زمانیکه به شوش رسید هزاران تن را کشت.تخت جمشید را به آتش کشید تا بدانیم که دشمن ،دشمن است .در این میان فقط یک نام آریوبرزن وجود داشت که مقاومت کرد.بقیه ساکت ماندند.یا در زمان حمله عرب خیلی از ایرانیان به آنها کمک کردند.اما عربها با قتل وغارتهای بسیاربیش از سیصدهزار تن از زنان ایرانی را به کنیزی بردند. و خیلی از مردان وپسران ایرانی را هم به بردگی خود کشانیدند.جالب اینجاست که بقول عبدالحسین زرین کوب ، با وجود مناسبات صیانت العرب(برتری عرب)،دویست سال هم سکوت کردیم.یا در مورد حکومت سراسر فاسد وبی عرضه و سفیرکش محمد خوارزمشاه که عنان اختیارش دست زنش ترکان خاتون و بقیه اطرافیانش بود زمانی که غازان خان والی شهر اترار سفرای حسن نیت چنگیزخان را کشت بسیاری از ایرانیان از بغض این دستگاه فاسد،در هنگامه ای که چنگیز به ایران حمله کرد با خرسندی از او بچشم ناجی خویش نگریستند وبرای پیروزیش دعا هم می کردند. اما همین چنگیز زمانیکه به نیشابور رسید حتا به گربه هایش هم رحم نکرد .میلیونها ایرانی کشته شدند.یا حمله تیمور،محمود افغان وآقا محمدخان قاجار یا حتا در دوران ما ،در زمان جرج دبلیو بوش که بعد از حمله امریکا به افغانستان و عراق ،خیلی از افراد که ادعای وطن پرستیشان گوش فلک را کرد نموده است چه بصورت علنی وچه بصورت ذمنی ،خواستار دخالت امریکا در ایران شدند تا به خیال خودشان به آزادی برسند.اینها از نمونه های ساده لوحی ما در اعتماد به بیگانه وهمچنین نداشتن وسعت نظر میباشد. این مسئله شاید ریشه در تنبلی تاریخی ما در تعیین سرنوشت سیاسی خود ناشی میشود .گاها شده که از بیگانه انتظار داشته ایم که نقش ناجی ما را برعهده بگیرد.شاید در هیچ جای دنیا ملتی چون ما را نمیتوان پیدا کرد که بر روی فرزندانشان نام قاتلین خود را بگذارند.چنگیز ،اسکندر و یا تیمور وغیره از نمونه های عدم حافظه تاریخیست. مثل اینکه یک یهودی نام فرزندش را هیتلر بگذارد.

بی خیال وبی تفاوت

این هم از دیگر ویژگیهای منحصر بفرد ماست.تا زمانیکه خسارت وزیانی متوجه ما نشود مشکلی نیست.مهم اینه که من در امان باشم.مرگ خوبه ،اما برای همسایه.قباد پادشاه ساسانی مانویان را قتل وعام کرد. صدایی از کسی برنخواست.به ما چه.ما که مانوی نیستیم.انوشیروان دادگر نیز بیش از ده هزار مزدکی را کشت.بازهم گفتیم مهم نیست.بزار بکشه. ما که مزدکی نیستیم.سایرین نیز مانند عربها ،مغولها وترکها ،آمدند .کشتند. بردند.بخش بزرگی از ما بی تفاوت ماند.خیلی از ما با مهاجمین همکاری هم کردند.خانواده برمکی ها برای دستگاه هارون الرشید.سهل بن فضل برای مامون.خواجه نصیر طوسی برای هولاکوخان مغول.و یا ابومسلم خراسانی زمانیکه مروان آخرین خلیفه اموی را شکست و دودمان اموی را از بین برد بجای استقلال سرزمین خویش به ابراهیم وپس از آن سفاح و منصور که از دودمان عباسی بودند پیوست. البته آنها هم چه خوب مزد رشادتهای این فرمانده بی نظییر را پرداخت کردند. منصور او را تکه تکه کرد. تازه در بسیاری از موارد کاتولیک تر از پاپ بودیم.از خودی ها بیشتر باید ترسید. دامنه این بی تفاوتی در زمان شاه سلطان حسین صفوی ،بخصوص بعد از حمله محمود افغان آنچنان بود که جز رخدادهای شرم آور محسوب می شود.دستگاه اشرف افغان بسیاری از جوانان اصفهان را از بین بردند. اما صدای اعتراضی از نزدیکان ،همسایه ها و هم ولایتی های کشته شدگان بر نخواست.مهم اینه که من و خانواده ام در عافیتیم.ما ملتی هستیم که بیش از حد به شکل ظرف در می آمدیدم.

دروغ

واژه نکوهیده ای که در تمامی مذاهب ومکاتب انسانی ،عملی زشت وقبیح بشمار می آید.بزرگان این سرزمین هم در باره شیوع این رذیلت اخلاقی چه بسیار هشدار داده بودند.کوروش می فرماید «خداوند کشورم را از دشمن ،خشکسالی ودروغ محفوظ بدارد.داریوش کبیر در کتیبه بیستون آنجایی که در باره دولت هفت ماه حکومت بردیای دروغین سخن می راند مرتب برین نکته پای فشاری می کرد که در زمان حکومت گوماتای مغ ،دروغ بشدت فزونی یافت.دروغ ،دروغ ، دروغ.دو صد من گفته را نیم من کردار نیست.تا دروغ نگی کارت راه نمی افته.اینا بخش کوچکی از مثلهای محاوره ای ماست که تازه ما را به دروغگو شدن ترغیب می کند.شاید ریشه این ناهنجاری اجتماعی بر می گردد به زمانهای شکست در مقاطعی از تاریخمان.مجبور بودیم که در مقابل قوم ظالم وستمگر بیگانه به چاپلوسی و حمد وثنای فاتح بپردازیم. تا با ما مهربانتر باشد.برای حفظ اماکن تاریخی و مهم خویش،مجبور شدیم که به فاتحان دروغ بگوییم.همانطور که برای حفظ پرچم به آقامحمدخان دروغ گفتیم.از طرف دیگر در دو سه قرن گذشته از جنبه مذهبی هم سو استفاده گر بودیم.یعنی انجایی که درمذهب تشیع به تقیه اشاره شده است استفاده ابزاری کردیم. واز ان در جهت زندگی وکسب وکار خویش بهره بردیم که همگی به فزون یافتن دروغ در بین ما ایرانیان انجامیده است.امروزه دامنه این دروغ که منحر به بی اعتمادی ما ایرانیان از هم شده است تا ان جا پیش رفته است که در داد وستدهای روزمره ،مذهب وپیر وپیغمبر را به کار می گیریم تا بطرف مقابل اعتماد بدهیم.دروغ ریشه اصلی تمامی ناهنجاریاست. فزون یافتن دروغ در حال حاضر منجر به سقوط اخلاقی جامعه می گردد.

نخبه کشی

ما ملتی هستیم که از قهرمان زنده خوش مان نمی اید.با توجه به غریزه ایراد گیری که در وجود اکثرمان است نخبه ها را زیر ضرب می بریم.و یا اصلا فراموش می کنیم .نادیده شان می گیریم .که چنین نخبه هایی وجود دارند.اما به محض اینکه نخبه یا قهرمان درگذشت،چنان به تمجید وتعریف می پردازیم که به افراط می افتیم.مرده پرستی جزعی از فرهنگ ماست.نمونه های فراوانی از بی تفاوتی ما نسبت به نخبه ها وقهرمانان زنده ملی وجود دارد که تازه بعد از مرگشان عزیزشان کردیم.یعقوب لیث صفار ،شیرمرد سیستان ،بنیانگذار استقلال ایران از یوغ خلفای عباسی،کسی بود که برای اولین بار زبان فارسی را به زبان رسمی و دیوانی ایران تبدیل کرد.متاسفانه همین یعقوب مورد حمایت وسیع ایرانیان قرار نگرفت.مقبره محقرانه او که بیشتر به مخروبه می ماند در نزدیکی دزفول قرار دارد.در تعطیلات نوروز امسال که به دیدن مقبره او رفته بودم از دیدن این همه بی مهری و تنهایی و همچنین وضعیت رقت نگیز که بی مهری مسئولان میراث فرهنگی و همچنین مردمی که فراموش کرده اند که او برای این خاک چه خدماتی را انجام داده است غم بزرگی بر دلم نشست.قائم مقام فرهانی ،وزیر با سیاست و وطن پرست محمد شاه قاجار بود .بشدت از عهد نامه ترکمانچای وذلتی که برین مرز وبوم رفته بود شاکی و خشمگین بود. عهد کرده بود که چه با مردی وچه به نامردی این عهدنامه را بشکند.اما شاه بی عرضه و بی لیاقت قاجاری این مرد بزرگ را که قلبش برای این خاک می تپید اعدام کرد.ملت عزیز هم ساکت بود و صدایی از کسی بر نخواست.امیر کبیر،مرد برزگ دیگری که با وجود خدمات بزرگی که برای کشور انجام داد.دست بیگانگان را ثروت و سرحدات و بنادر ایران کوتاه کرد.اما کبر وحسد نااهلان این خاک ، سرانجام این مرد را به سوی مرگ کشانید.ملت هم نظاره گر بود.مصدق هم از دیگر نخبه های این خاک بود که با وجود ملی کردن صنعت نفت ،وطن پرستی واعتقاد راسخ به دموکراسی ،در 28مرداد 1328تنهایش گذاشتیم.و حالا آه وافسوس می خوریم که اگر او موفق میشد ایران ما اکنون چه وضعیتی داشت.و یا افرادی مانند تختی،دکتر حسابی و ناصرحجازی و دیگرانی که در ابتدا مورد بی توجهی و بی مهری ما قرار گرفتند اما پس از مرگ قهرمان شدند.

تنبل و عافیت طلب

اگر در مذهب پروتستانیزم کار کردن و کارگری کردن مقدس شمرده میشود که این خود توام با افزایش ساعات کار مفید و بهره وری بیشتر میشود عامل مهمی که موجب شد که المان از خاکستر جنگ جهانی دوم برخیزد و امروز در جایی قرار دارد که باید باشد در کشور ما ،کارکردن بیشتر ننگ وعار محسوب میشود. همه از آن روی گردانیم.همه ما عاشق شغلهای پشت میز و ترتمیز هستیم.کارگرها جز بدبختهای جامعه محسوب میشود.در موقع کار هم ،بیشتر به روزمره گی و اتلاف وقت سپری می کنیم.دررفتن از زیر کار را خیلی دوست داریم.البته اینجا نمی خواهم وارد بحث مناسبات سرمایه داری وستمی که به طبقه کارگر وارد می سازد بشوم.مراد بیشتر فرهنگهای حاکم است.مثل معروفی در مورد روزمره گی ما به دوران میرزا اقاسی نخست وزیر ناصرالدین شاه برمی گردد. گویند میرزا اقاسی قصد داشت در دشت کویر چاه بزند کارگرها به او گفتند درین دشت به آب نمی رسیم اما میرزا گفت در عوض شما به پولتان می رسید. مراد اینست که درین سرزمین بجز در دورانهای کوتاه،چه مسئول وچه کارگر و غیره بیشتر بدنبال رفع تکلیف هستیم.

سخن آخر

همه این ناهنجاریهای اخلاقی و فرهنگی که در بین ما ایرانیان وجود دارد را باید به عنوان ضد ارزش بپذیریم ونه ارزش.چرا که هنوز هم درین ملک خلاف کردن بخصوص در بین بخشی از جوانان عامل پزدادن وفخر فروشیست.ما ملتی هستیم که چه بسیار در افراط وتفریط در افتاده ایم.آنچه امروز در جامعه ملاحظه می گردد یعنی رشد ناسیونالیسم ایرانی در بین مردم بدون در نظر گرفتن و نقد تمامی این پدیده های نابهنجار اجتماعی و خجالت آور به سمت شوونیسم و نژادپرستی می غلتد.خیلیها آنچنان از فرهنگ وتاریخ والای ایرانی سخن می رانند گویی که ما هیچ عیب و کژی در رفتارو تاریخمان نیست. اگر اسکندر تخت جمشید را آتش زد ما هم در زمان خشایار شاه آتن پایتخت یونان را آتش زدیم.اگر مهاجمین بیگانه در حمله به ایران مرتکب جنایت وکشت وکشتار شدند ماهم در زمان خسرو پرویز در مصر کشت وکشتار کردیم.یا در زمان نادر در دهلی.باید بپذیریم که ما هم ملتی هستیم با نقاط ضعف بسیار که باید تلاش کنیم برین ناتوانیهای اخلاقی وفرهنگی غلبه کنیم.متاسفانه رشد ونمو ناسیونایسم شکل گرفته در شرایط فعلی مناسبات سرمایه داری ایران ، بیشتر دگم اندیش و جزمی نگر به مسائل ورخدادها می پردازد.این ناسیونالیسم در بخش مهمی از جامعه روبه غرب و سرمایه داری جهانی دارد.این ناسیونالیسم منافع اقتصادی خویش همچنین رشد وتعالی ایران را در نزدیکی ومودت بیشتر با بورژوازی جهانی می بیند. وبرای آن تبلیغ هم می کند.برعکس دوران جنگ هشت ساله ایران و عراق که نگاه وطن پرست ایرانی رو به درون و دفاع از ارزشهای خویش داشت. شاید اوکراین مثال خوبی باشد که هم ناسیونالیسم کثیف و زشتی در آن رشد کرد که رو به ضعیفتر ها داشت و همزمان دولتی را تشکیل دادند که حلقه به گوش سیا و پنتاگون و اتحادیه اروپا و صندوق بین المللی است.ناسیونالیسم ایرانی باید تصمیم بگیرد که مانند ناسیونالیسم اوکراینی باشد یا نه.

پاینده باشید

رضارخشان

25/فروردین ماه/1395

نامه ای به رئیس جمهور – رضا رخشان

nameh_be_raisjomhour

نامه ای به رئیس جمهور

سلام جناب آقای رئیس جمهور

خسته نباشید. امیدوارم این شغل پر مشقله شما مانع شنیدن حرفهای یک کارگر نشود. تا با اندکی وقت به درد ودلهای یکی از طبقه زحمتکشان جامعه، آنهم در استانه سال نو ، گوش فرا دهید.راستش با این شغل کارگری که نه امنیت شغلی و روانی در آن وجود دارد که برای خیلی از کارگران ، حقوقی که بتواند حداقل نیازهای زیستی( مانند خوراک ،پوشاک ،مسکن وتامین اجتماعی) یک زندگی ابرومند را فراهم کند وجود ندارد، دل ودماغی واسه شادی وتبریک سال نو باقی نمی گذارد و نه حتا میتوان برای خانواده (لباس ،آجیل شب عید و مسافرت و غیره)زمینه این شادی را ایجاد کرد.اقای رئیس جمهور ،دردهای ما بسیار است. از کجا بگوییم؟ از کجا بنالیم؟از قرار داد موقت وسفید امضا یا از درآمدهای پایینتر از خط فقر؟ ازین که با تاخیرهای مدوام در پرداخت حقوقمان ،گدای حقمان میشویم؟. ودر بیشتر مواقع برای نقد کردن حقوق مجبوریم دست به اعتصاب بزنیم. تا فقط حقوق حقه خودمان را استیفا کنیم و نه بیشتر.از اصل چهل وچهار که هر وقت نامش را میشنویم موی بر تنمان راست میشود ،چه بگویم؟ .چرا که برای ما یعنی پرتاب در آنسوی بی تکلیفی ،بی پناهی در مقابل کارفرماها ، عدم امنیت شغلی ،حقوق پایین و هزاران مسئله بغرنج .در خود شرکتی که در آن مشغول بکارم ،یعنی نیشکر هفت تپه از مدتها پیش بخشهایی از کارها مانند درو و سمپاشی و آبیاری و خدمات وغیره را به شرکتهای پیمانی واگذار کرده بودند که همگی کارهای شاق وزیان آوری محسوب میشوند.اما در اینجا پیمان کاران با استثمار کارگران ،یعنی با پرداخت حقوقهای ناچیز وبدون هیچگونه مزایا وعیدی،سودهای کلانی به جیب می زنند. بطوریکه پس از چند سال ،ره صدساله را می پیمایند. اما کارگرهمچنان اندر خم یک کوچه است. اقای رئیس جمهور ، همین دو هفته اخیر نیشکر هفت تپه به بخش خصوصی مطابق اصل چهل وچهار واگذار شده است.از زمانیکه این واگذاری صورت گرفته است همه ما در بیم وهراس ناشی از نبود امنیت روانی روزگار می گذرانیم. نمیدانیم در اینده قرار است که چه شود؟و این واگذاری ایا بر مصائب ما می افزاید یا نه؟ این تردید توام با اضطراب ،واقعا عذاب آور است. بخصوص اینکه تجربه های تلخ ودردناکی در اطراف ما ناشی از این نوع واگذاریها به بخش خصوصی وجود دارد. مانند کارخانه قند دزفول که یکسال بعد از واگذاری تعطیل شد و صدها کارگر اخراجی ماند و روزگار سخت مشقت آمیز پس از آن. یعنی علی ماند حوضش. از طرف دیگر میدانم در پس ذهنتان از اقتصاد دولتی بخاطر فرسودگی کارخانه جات و کاهش تولید ، فساد ، رانت اقتصاد دولتی و دهها مسئله دیگر وجود دارد که با این سرعت بدنبال خصوصی سازی در اقتصاد هستید .همچنین میدانم که نگاه شما به مقوله اقتصاد ناشی از مناسبات کشورهای سرمایه داری که مبتنی بر خصوصی سازی اقتصاد ،کوچک کردن حجم دولت و ازاد سازی اقتصاد وغیره بوده است.جریانی که بعد از جنگ سرد ،بعنوان جریان غالب( یعنی مناسبات سرمایه داری )درآمده است.که درین راستا لعنتی هایی مانند آدام اسمیت، ریکاردو.فریدمن مکتب شیکاگو و غیره به ذهنم تداعی میشود.ولی اینجا ایران است.نه مثلا المان .اینجا ایرانست با پیچیدگیها و مشکلات خاص آن. اینجا ایرانست با اخلاقیات وجامعه مخصوص آن.ایا نمیشد سهام این شرکتها را به کارگرانش واگذار کرد؟چطور در طرح سهام عدالت ،میشد همه را سهیم کرد؟(البته به صورت اسمی وگرنه ما که سهام عدالتی ندیدیم)

در هرصورت ،حالا که میخواهید بر اساس اصلوب سرمایه داری رفتار کنید لااقل اصل ایجاد تشکل کارگری مستقل را مانند همان کشورهای سرمایه داری برای کارگران در نظر بگیرید.حالا که قرار است مانند اروپاییها شویم این حرکت را کامل اجرا کنید.اینطور نمیشود آنجایی را که مربوط به حقوق ما کارگران است را زیر سبیلی رد کنید و نادیده بگیرید. پس به ما حق اعتصاب بدهید. به کارگر حق ایجاد اتحادیه وسندیکای مستقل بدهید تا لااقل یک حامی داشته باشند. تا شبها با وجود انبوهی از مسائل اضطراب اور،خوابش بگیرد.اقای رئیس جمهور ،کسیکه با شما صحبت می کند بدلیل فعالیت صرفا کارگری بخاطر دفاع از شغلش که هست ونیستش بود. دارو ندارش بود به زندان افتاد. با پرونده های امنیتی متعدد سه سال از کار هم اخراج شد و اکنون با چماق قرار داد موقت ،مجبورمان می کنند تا از خیلی حقهایمان چشم پوشی کنیم. اقای رئیس جمهور، آیا تاکنون شده است که از ترس بیکاری فردا ، شبها نتوانید راحت بخوابید؟ آیا شده است پیش زن و فرزندانتان از این که نتوانسته اید یک پاکت میوه بخرید شرمنده باشید؟ شده است شب عید از این که کارفرمایتان حقوقتان را نداده، بغض کنید و به جای احساس شادی حس انتقام و خشم به شما دست بدهد؟ آقای رئیس جمهور، ما قبلا چوب سیاستهای تعدیل اقتصادی و تک نرخی کردن ارز و سیاست ازاد سازی قیمتها بر اساس عرضه وتقاضا را خورده ایم.لطفا ،تروخدا مواظب باش که بیش ازین به درود ورنجهای مان اضافه نکنید. عید ونوروز جشن تحویل خیلی از چیزهای دیگر ،پیشکش.از دغده نان شب ما بکاهید.

آقای رئیس جمهور، گمان نمی کنم وقت مبارکتان را برای خواندن چنین نامه هائی صرف کنید.اما من دردم را گفتم.الان هم با گفتنشان احساس بهتری دارم. بقیه اش باشما

موفق باشید

رضارخشان

اواخر اسفند ماه/1394

ترکیه وبازیهای شکست خورده – رضا رخشان

turkei456

ترکیه وبازیهای شکست خورده

قبلا گفتیم که در مناسبات سرمایه داری ،تمامی روابط ،دوستیها ،جنگها ودشمنی ها بر اساس منافع طبقه سرمایه داری حاکم صورت میگیرد.اما در خاورمیانه با وجود حکومتهای مذهبی ،عنصر مذهب را بعنوان پیشبرنده مجموعه خط سیاسی باید بحساب آورد. در مورد ترکیه تحت حاکمیت حزب عدالت وتوسعه بنظرم بیشتر بر اساس مسائل فرقه ای و قومیتی سیاستها اعمال میشود.هر چند این تبعیض ونابرابری اجتماعی را میتوان در نام این کشور ،یعنی ترکیه مشاهده کرد. چراکه ترکیه ،یعنی کشور ترکها.تحت حکومت ترکها و صیانت ترکها.این در حالیست که بیش ازده میلیون کرد و همچنین سایر اقلیتها مثل ارمنی ،علوی و عرب وغیره وجود دارند که از کمترین حقوق فرهنگی ،تاریخی وسیاسی یرخوردارند. جدای ازین مسائل بغرنج ،در مناسبات سیاسی حزب حاکم ،اعمالی مشاهده میشود که بیشترین اسیب را منافع ملی ترکیه وارد میسازد.اگر روند تحولات وموضعگیریهای سیاستمداران ترک را در سنوات اخیر ،بخصوص بعد از روی کار آمدن حزب عدالت وتوسعه را دنبال میکنیم بعضا به مسائلی بر میخوریم که آنقدر تضاد وناهمگونی در خط فکری مقامات ترک وجود دارد که پیدا کردن منطقی حتا بر اساس منفعت مادی ،منافع ملی ویا شعائر مذهبی سخت میشود.اوج این التقاطی گری بعد از حوادث حیرت انگیزی که در خاورمیانه به وقوع پیوست وبعدها نام بهار عربی بر آن نهادند میتوان ملاحظه کرد.بطور نمونه ،در مصر بعد از اینکه حوادث بشکل خیلی سریعی پیش رفت و در فضای نسبتا آرامی که به استعفای مبارک از قدرت انجامید با روی کار آمدن مرسی که وابسته به جریان اخوان المسلمین مصر بود ماه عسل روابط ترکیه ومصر هم شروع شد. در آن زمان از ترکیه بعنوان یک مدل موفق از دموکراسی در کشورهای اسلامی یاد میشد.اما این ماه عسل روابط با مصر دیری نپایید . یکسال بعد از روی کار آمدن مرسی ،بعلت سومدیریت و همچنین اعمال مستبدانه مرسی در برابر سایر جریانات سیاسی ،نارضایتی عمومی نسبت به عملکرد اقتصادی و سیاسی حزب حاکم وعدم حمایت بورژوازی مصر ،همگی دست به دست هم داد تا ژنرال سیسی که حمایت اکثریت مردمی را با خود داشت مرسی و جریان اخوان را از صحنه سیاسی حذف کند. طبیعیست که پس از سرنگونی مرسی ، عزادار واقعی در منطقه ترکیه بود. مخالفتهای شدید و گاها غیر مسئولانه مقامات آنکارا با دولت جدید مصر، سرانجام موجب قطع روابط با مصر شد. در اینجا بازنده اصلی تحولات مصر، دولت ترکیه بود. چرا که نتوانست سیاست خود را با شرایط جدید مصر وفق دهد. کاری که همه کشورهای جهان انجام دادند حتا دولت امریکا که از حامیان سرسخت مرسی بشمار می رفت در تغییری آشکار نسبت به سیاستهای قبلی ، با اعلام کودتا نبودن تحولات جدید مصر ، روابط خود را با شرایط جدید مصر تنظیم نمود . یا در مورد منطقه اقلیمت خودگردان عراق. یه زمانی ترکیه مخالف فدرالیسم در عراق بود.از تمامی ابزارهای سیاسی خود بهره می جست تا کردها نتوانند در عراق موفق به خودگردانی شوند. امروزه ترکیه از این اقلیم و بخصوص از شخص مسعود بارزانی حمایت قاطع می کند.و حتا اعلام کرده اند که موافق استقلال اقلیم از عراق است. این در حالیست در گذشته وجود منطقه خود مختار کرد در نزدیکی مرزهایش را تهدید امنیتی نسبت به خود می دانستند. یا در مورد سوریه. زمانی دولت اسد از همپیمانان نزدیک ترکیه بشمار می رفت. بعد از بهار عربی که دیرتر به سوریه رسید دولت ترکیه که گمان میبرد دولت اسد هم مانند دولتهای مصر ولیبی وتونس به سرعت سقوط خواهد کرد ضمن قطع روابط با سوریه به حمایت و تجهیز مخالفان پرداخت . عدم سقوط اسد و تداوم جنگ وخونریزی ، باعث تشدید رفتارهای مالیخولیایی مقامات ترکیه در سرنگونی اسد به هر قیمتی ، شد بطوریکه با حمایتهای سیاسی وتسلیح نظامی و کمکهای مالی به تمامی گروهای افراطی نظییر جبهه النصره و حرار شام وجیش الفتح و ارتش ازاد وغیره پرداخت . بسیاری برین باورند که داعش هم از چتر حمایتی دولت ترکیه مانند حمایتهای لوجیستیکی واقتصادی مانند خرید نفت ارزان و همچنین ترانزیت نیروهای جهادی از سایر کشورهای جهان به ترکیه و سپس به سوریه برخوردار است .از 2011تا اکنون نه تنها دولت اسد سقوط نکرد .بلکه با ورود روسیه به جنگ با مخالفین اسد ، موازنه قوا به نفع دولت تغییر کرد و امروز مخالفین در موضع ضعف بسر میبرند که طبیعیست که بازنده اصلی در سوریه ،ترکیه باشد. یا درمورد کردها.شهر تل ابیض نزدیک به مرز ترکیه، قبلا تحت کنترل نیروهای داعش بود ترکیه هم هیچ مشکلی با این قضیه احساس نمی کرد . سال گذشته که مبارزین کرد سوریه توانستند این شهر را از داعش پس بگیرند اینبار ترکیه نگران شد.دلیل این نگرانی ـنزدیکی فکری و سازمانی حزب دموکراتیک خلق سوریه با پ ک ک عنوان میشود.از چند روز پیش هم با پیشروی نیروهای کرد سوریه در مناطقی که قبلا تحت کنترل مخالفان دولت اسد بود، ترکیه به بمباران مواضع نیروهای کرد پرداخته است. این مسئله نشان می دهد که حزب حاکم عدالت وتوسعه در ترکیه هیچگونه مشکلی با نیروهای تروریست جهادی ندارد.بلکه بیشترین هراس از نیروهای مبارز ومترقی کرد است.عاملی که میتواند برای مردم حق طلب کردهای ترکیه الهام بخش مبارزاتشان در جهت استیفای حقوق مدنی ،اقتصادی وسیاسیشان باشد.در مورد سرنگونی هواپیمای روسیه نیز اوضاع بر وفق مراد ترکیه پیش نرفت. این مسئله که به بهانه ورود هواپیمای روسی به خاک ترکیه و در اقدامی خصمانه صورت گرفت اهداف مشخصی را به دنبال خود داشت. از یک سو ،ترکیه بشدت از بمباران هواپیماهای روسیه نسبت به مواضع همپیمانانش در سوریه ناراحت وعصبانی بود. لذا بنوعی قصد مقابله به مثل داشت. بعد با کشیدن پای پیمان ناتو به این جریان، هم موجبات تضعیف حمایت روسیه از اسد را فراهم می آورد و هم با برپایی منطقه پرواز ممنوع در شمال سوریه که در واقع بمنظور ایجاد چتر حمایتی نسبت به مخالفین دولت سوریه صورت می گرفت. بعد از این رفتار خصمانه ترکیه ، دولت روسیه در اقداماتی قاطع به مجازات های تجاری و اقتصادی وسیاسی ترکیه پرداخت و همچنین بدلیل عدم پیشتیبانی موثر ناتو بعد ازین رخداد ، اردوغان ازین ماجراجویی کودکانه هم بی نسیب ماند.و یا موارد دیگری را ازین رفتارها را میتوان ملاحظه کرد که نا پختگی سیاست بازان ترکیه را نشان میدهد. از شکست خود خواسته مذاکرات با کردها و اوجالان بعد از راهیابی حزب دموکراتیک خلقها به رهبری دمیرتاش به پارلمان .نزدیکی با سیاستهای عربستان در سوریه . اعزام تانک و نیروی نظامی به شمال عراق که بدون اجازه و مجوز دولت عراق صورت گرفت که رسوایی دیگری برای آنکار بود و یا کوچاندن پناهندگان سوری به اروپا ،جهت کشاندن غرب به مداخله نظامی و سرنگونی اسد در معرکه سوریه ویا مداخله در سایر جریانات مثل یمن و سایر نزاعهایی که ماهیت فرقه ای دارند ، با وجود نظام لائیک و سکولار در ترکیه

همه اینها که ذکر گردید نشان از ضعف سیاست ورزی وخرد گرایی در هیئت حاکمه ترکیه دارد .بخصوص اردوغان و دستگاه فاسد اطراف او.با این همه ، شخص اردوغان که بدنبال تغییر قانون اساسی و ریاستی کردن دستگاه سیاسی ،جهت تجمیع قدرت در نزد خویش است ، با سرکوب نیروهای مخالف داخلی و ماجراحویی های بین المللی ،شاید در رویای کودکانه بازگشت به قدرت امپراتوری عثمانی باشد .هرچند میراث عثمانی چیزی جز فساد ،ظلم وستم و اعمال بیرحمانه مانند کشتار یک میلیون ونیم از ارامنه نبود. با این همه برای اردوغان بازگشت به عثمانی و یا افزایش نفوذ و قدرت ترکیه در منطقه با این جور اعمال و سیاستهای احمقانه ،چیزی جز رویا وخواب نخواهد. هرچند با وجود شرایط بغرنج سیاسی وامنیتی واستبداد دستگاه سرکوب ،بطوریکه امروز ترکیه بزرگترین زندان خبرنگاران در جهان شده است و همچنین درگیریهای شدید در جنوب شرق با کردها ودیگر چالشهای امنیتی مانند بمب گذاریهای خونین در یکسال اخیر ، سرانجام جامعه مدنی بهمراه جنبش کارگری ودیگر جریانات خرد گرا ، ترکیه را بسلامت ازین وضع خطرناکی که در آن گرفتار شده است عبور خواهند داد.

پیروز باشید

رضا رخشان

اسفند ماه/1394

نقش نفت در توافق هسته ای – رضارخشان

reza_rakhshan_9

دو سه سال پیش خوش بینانه ترین تحلیل عالم سیاست بورژوایی از روند سریع توافق هسته ای غرب با ایران و حرکت سریع حوادث که همگی به نزدیکی سرمایه داری جهانی با دولت ایران انجامیده است در عجب می ماند .اما از آنجایی که عالم سیاست در مناسبات سرمایه داری بازتاب تصادم و یا تضاد منافع است میتوان با جستجو وپیگیری حرکت منافع مادی این روند را مورد ارزیابی قرار داد . بیش از دوسال ونیم از عمر دولت یازدهم می گذرد دولتی که از حیث مصالح اقتصادی بشدت پرو غرب میباشد .نگاهی اجمالی به بعضی از سیاستهای اقتصادی بخوبی این جنبه از مواضع دولت را توضیح میدهد.خصوصی سازی اقتصاد،کوچک کردن حجم دولت،آزاد سازی نرخ ارز و ازاد سازی قیمتها بر اساس عرضه وتقاضا  از نمونه های این سیاستهاست. در صحنه جهانی هم سیر حوادث بسمتی گردش نمود که مجر به این توافق شد .یه زمانی احمد نژاد می گفت که اگر ایران تحریم نفتی بشود قیمت نفت به بشکه ای دویست دلار میرسد. ایران تحریم شد اما قیمت نفت دویست دلار که نشد بلکه برعکس به روند نزولی مواجه شد. قبلا همانطور که در مقاله «کاهش قیمت نفت وبازیهای پیرامون آن»شرح دادم ، آن چیزی که منجر به افت قیمت نفت گردید مسائلی مانند کند شدن روند اقتصاد سرمایه داری در سطح جهان ، استخراج گسترده نفت از طریق چاههای رسوبی بطوریکه امریکا را در موقعیت صادر کننده نفت قرار داده است و چرخش جهانی بسمت استفاده از انرژیهای پاک همگی منجربه این افت قیمت شده است.این افت قیمت از جنبه های مختلفی به این توافق هسته ای کمک کرده است.نیاز آدمی را وابسته میکند. وابستگی اراده آزاد را سلب میکند.احتیاج غرب به نفت خاورمیانه ، غرب را وابسته بخود کرده بود. بطوریکه در برخورد با شرکای نفتی خویش ، لاجرم هم چشم بر ارزشها واصول دموکراتیک خود (بخوانید کشک ) می بست وهم مجبور بودند که وارد بازیها ورقابتهای منطقه آنها  شوند. نظامهای خودکامه وفاسد همپیمان غرب ازین حربه نفتی چه در سرکوب مخالفان داخلی و چه در مواجه با سایر سرمایه داریهای رقیب در منطقه  به نفع خود استفاده میکردند.غرب هم چاره ای جز تن دادن به این بازی نداشت.با این همه چه کسی باور می کرد که  این توافق هسته ای علیرغم مخالفت همپیمانان منطقه ای غرب ، به سرانجام برسد؟ این در حالیست که دولت اسرائیل و دولت سعودی تمامی سعی وتلاش خود را در جهت به شکست انجامیدن این توافق به کار بستند. دولت اسرائیل با لابی گری در بین مخالفان داخلی اوباما در کنگره و عربستان با خرج هزینه های هنگفتی چه در سطح مدیا وچه جلب نظر سیاستمداران راسیستی در نهایت نتوانستند جلوی این توافق را بگیرند. این در حالیست که از خیلی پیشترها بعضی سیاستهای دولت دسته راستی لیکود در اسرائیل مانند سرکوب مردم حق طلب فلسطین وشهرک سازیهای گسترده در کرانه باختری سرانجام داد غرب را هم درآورد که این خود باعث ایجاد فاصله  بین اسرائیل و امریکا شد که اوج این فاصله در دعوت کنگره از ناتانیاهو بدون اجازه از دولت اوباما میتوان مشاهده کرد.در مورد عربستان هم همین افت قیمت نفت و کم شدن وابستگی به آن باعث شد تا میدان چانه زنی و اعمال فشار بر روی سرمایه داری جهانی  به حداقل برسد و در نهایت علیرغم تمامی مخالفتها این توافق به پیش برود.بنظرم این توافق نشانه تغییر سیاستهای استراتژیک غرب در منطقه است که پدیده داعش هم به نزدیکی غرب وایران کمک کرده است. در قضیه  کنفرانس کشورهای منطقه و قدرتهای جهان در ژنو در مورد بحران سوریه هم با وجود مخالفت کشورهایی نظییر سعودیه وترکیه ،امریکا از ایران جهت حضور درین کنفرانس دعوت نمود که نمونه دیگری از دهن کج به رفقاست. قبلا گفتیم  که اگر نفت را از معادلات فی مابین سرمایه داری جهانی وعربستان نادیده بگیریم هیچ چیز جذابی باقی نمی ماند. جمعیت اندک ، اقلیم خشک وبیابانی و نظام فاسد وستمگر که جای دفاعی ندارد وهمچنین این سرزمین آبشخور فکری جریانات سلفی وتکفیریست که به چالشی عظیم برای غرب تبدیل شده است. همچنین گفتیم که در مناسبات سرمایه داری دوست دوشمن دائمی مفهومی انتزاعیست چرا که این منافع مشترک است که نشان دهنده دوستیهاست.در شرایط فعلی با وجود قیمت پایین نفت که به بشکه ای20دلار رسیده است نه با رقص شمشیر و نه با تکیه بر دوستیهای گذشته هیچ کدام کمکی به سعودی نمی کند. کمااینکه در مورد واقعه اعدام شیخ نمر و حوادث بعدی که به قطع روابط ایران وسعودیه انجامید برای اولین بار ، چه در سطح افکار عمومی وچه در سطح دولتهای غربی ،حتا بصورت کلامی  هم حمایتی از موضع سیاسی دولت عربستان  نشد .

بنظرم شرایطی جدیدی در منطقه خاور میانه در حال رخ دادن است. نگاهی گذرا به کشورهای منطقه نشان می دهد که چالش امنیت به موضوعی بسیار مهم تبدیل شده است.اما اوضاع امنیتی ایران علیرغم تمامی تنگناهای سیاسی قابل قیاس با دیگر کشورهای همسایه نیست یعنی برخلاف کشورهایی نظیر ترکیه ، عربستان وپاکستان که وضعیت بسیار شکننده ای دارند.  عنصر گاز را هم نباید نادیده گرفت. ایران از بزرگترین دخایر بکر جهان برخوردار است و سرمایه داری هم تشنه انرژی پاک. عصر جدید عصر گاز است.دوران جدیدی که حتا میتواند رابطه بسیار نزدیک ایران و روسیه را در مورد ترانزیت احتمالی گاز ایران به اروپا را در آینده با دشواری روبرو کند. در دوران پسا برجام افق تازه ای در نزدیکی بورژوازی داخلی وسرمایه داری جهانی دیده می شود پیمانهای جدید بهمراه بازیهای جدیدی در راه است.سرمایه داری بازهم در حال پوست اندازیست واز مرحله به مرحله دیگر و از شکلی به شکل دیگر در می اید.در این میان نقش طبقه کارگر را نباید نادیده گرفت .اینکه این طبقه تا چه میزان میتواند شرایط سخت معیشتی خود را سروسامان ببخشد و چقدر بتواند سرمایه داری را به عقب براند و وضعیت مادی و شرایط انسانی خود را سروسامانی  ببخشد را باید به آینده واگذار کرد.

با آرزوی  سربلندی واعتلای طبقه کارگر در ایران

رضارخشان

بهمن ماه/1394

کاهش قیمت نفت وبازیهای پیرامون آن – رضارخشان

oil_hafteh

نفت، طلای سیاهی که برای جهان و بخصوص کشورهای صنعتی منبع انرژی و عنصر اصلی در تداوم حرکت اقتصاد سرمایه داری بسمت جلوست وبرای کشورهای تولید کننده معمولا تنها منبع ارزآوری. ثروت مفت وخدادادی که در کشورهای عقب مانده موجب رخوت و انجماد اقتصادی شده و در عرصه سیاست توام با انواع آشفتگی و نزاعهای شدید و رقابتهای بیرحمانه است.نگاهی اجمالی به سیر حوادث ورخدادهای دهه های اخیر در کشورهای عموما نفت خیز خاورمیانه مبین این حقیقت تلخ بوده که ازین طلای سیاه، استبداد وخشونت بر میخیزد وموجب تسلط اقلیتی(چه اقلیت مذهبی وچه قومی وچه سیاسی)بر اکثریتی ازجامعه میشود. با این حال وبدلیل نیاز حیاتی مبرم سرمایه داری جهانی به نفت ، شاهد اهمیت خاورمیانه(که اگر عنصر نفت را از این منطقه، البته منهای ایران وترکیه ، نادیده بگیریم با توجه به طبیعت خشک و خشن و جمعیت کم و عدم توسعه اقتصادی ، رشد جریانهای مذهبی افراطی که گاها سرمایه داری جهانی جهت پیشبرد اهداف خود از آن بهره برداری می کند و سایر دلایل دیگر که به عدم جذابیت آن بر میگردد خاورمیانه از کمترین التفات وتوجه برخوردار میشد ) در صد سال اخیر بوده ایم. که درین راستا رقابتها و دعواهای شدیدی از سمت قدرتهای سرمایه داری نسبت به کنترل وهژمونی منابع نفتی در این منطقه از جهان براه افتاده بود.این اهمیت تا بدان جا فزونی یافت که سرمایه داری را برآن داشت تا در منطقه حضور فیزیکی و نظامی داشته باشد.حضوری که نه تنها موجب افزایش ضریب امنیت در منطقه نشد بلکه با دست زدن به اقداماتی مانند جنگ عراق وحمله نظامی به لیبی خود منشا ناامنی  هم شد. از سوی دیگر،طبعات مالی حضور غرب که خود را مکلف می دید که در هر دعوای منطقه ای دخالت کند تا بدان حد فزونی یافت تا سرانجام   غرب را بفکر تغییر روش خود انداخته است. مثل جنگ عراق که نزدیک به هزار میلیارد دلار هزینه مالی روی دست سرمایه داری گذاشت بدون آنکه نتیجه ای در بر داشته باشد. و امروز ما در عراق با کشوری تکه وپاره و غرق در انواع افراطی گری وتروریسم مواجه هستیم. با این حال ،علاوه بر دلیل ذکر شده ، عوامل مهم دیگری در تغییر این دکترین دخیل بودست . استخراج نفت از طریق لایه های رسوبی در امریکا بطوریکه امریکا با وجود مصرف بالای انرژی،در موقعیت صادر کننده نفت قرار داده است همچنین کاهش رشد جهانی اقتصاد سرمایه داری که نیاز به نفت را کاهش داده است همگی باعث افت فاحش قیمت نفت شده بطوریکه نسبت به سه چهار سال پیش بیش از سه چهارم ارزش خود را از دست داده است. گویا که نفت خاورمیانه جایگاه خود را از دست داده است.و این طفل دیگر عزیز دردانه نیست. در چند سال اخیر بارها از مقامات کاخ سفید شنیده ایم که با توجه به قدرت گیری روز افزون چین ، دکترین نظامی امریکا در آسیا از منطقه خاورمیانه به منطقه جنوب شرق اسیا تغییر کرده است. زمانیکه این تز مطرح شد قیمت نفت در ابتدای روند نزولی خود بود. از طرف دیگر قیامهایی که بعدا به بهار عربی معروف شد ره به جایی نبرد و امروزکشورهایی مانند عراق ، یمن ، سوریه ولیبی در تب جنگ داخلی میسوزند اوضاع در بحرین و مصر وحتا سعودی شکننده است و سرمایه داری جهانی علارغم تمامی ژستهای انسان دوستانه اش منفعل است. ریشه این انفعال در عدم ویا کاهش وابستگی غرب به نفت را باید جستجو کرد. زمانی سرمایه داری جهت مراقبت و برقراری امنیت  ترانزیت نفت به غرب ، کوچکترین چالش وتنشی را با مشت آهنین جواب می داد تا مبادا در صادرات این مایع حیات خللی وارد نشود. حمله عراق به کویت و پاسخ قاطع سرمایه داری جهانی از نمونه های این قاطعیت میباشد.اما امروز بازی جدیدی در راه است.همین چندی پیش اقای اشتون کارتر وزیر دفاع امریکا اعلام کرد که کشورهای منطقه (که منظور کشورهای هم پیمان امریکا هستند) دیگر انتظار نداشته باشند که امریکا بر آنها بجنگد بلکه باید با ایجاد ارتشی متحد بفکر دفاع از خود باشند. اگر وابستگی بورژازی به نفت خاورمیانه مانند گذشته بود اگر قیمت نفت بالای صد دلار بود ، بحران سوریه با آن همه تبعات ویرانگرش ،این چنین تداوم می یافت؟ و یا جنگ یمن با بی عملی غرب می مواجه میشد؟بنظر من جواب همه اینها یک خیر بزرگ است..چند ماه پیش حادثه دیگری اتفاق افتاد که بازهم نشان از افت جایگاه سابق نفت میدهد و گرنه در اجلاسهای گذشته از کیوتو گرفته تا کنفرانسهای بعدی همگی به شکست انجامیده بود . در اواخر سال 2015، در اجلاس مربوط به تغییرات آب وهوا در پاریس ،چه در سطح مدیای سرمایه داری وچه در سطح افکار عمومی  ،شاهد هجمه های سراسری نسبت به زیانهای سوختهای فسیلی بر محیط زیست بودیم بطوریکه برای اولین بار در مورد کاهش سطح گازهای گلخانه ای(یعنی عدم اتکا به نفت وزغال سنگ) توافقی حاصل شد تا با جایگزینی انرژی پاک بر سوختهای فسیلی از میزان این گازها کم شود.این مسئله  که با همراهی افکار عمومی روبروست و گروهای طرفدار محیط زیست هم از آن حمایت میکنند ، دست غرب را در تغییر دکترین باز می گذارد. حالا درین رابطه چند شرکت نفتی زیان ببیند ،چندان اهمیتی ندارد. اما در کنار دلایل ذکر شده بعضی از کشورهای تولیده کننده نفت مانند ایران روسیه و حتا  ونزوئلا معتقدند که در کنار دلایل ذکر شده ،نقش عربستان بعنوان بزرگترین تولید کننده نفت درین افت قیمت بی تاثیر نیست.اینها معتقدند بدلیل رقابتهای منطقه ای با ایران در منطقه خاور میانه از سوریه وعراق گرفته تا یمن و بحرین ،عربستان با حفظ و حتا گسترش تولید خود در بازار نفت با توجه به کاهش تقاضای جهانی ،عملا با تحمیل   شرایط دشوار اقتصادی بر خود (آنهم در کشوری که فقط یک کالا برای عرضه دارد) موجبات صدمات ویرانگر اقتصادی بر رقیب را فراهم کرده است. طبق این نگرش سرمایه داری جهانی هم درین بازی نقش اساسی را دارد تا با این کاهش، دولت روسیه ای را که بعد از فروپاشی شوروی رفته رفته از پیله خود بیرون آمده است و در اوکراین وسوریه با غرب سرشاخ شده را تضعیف سازد. اما با این حال ،کسانی که تقصیر این افت قیمت را به سعودی نسبت میدهند جدا از بعضی از جنبه های حقیقی آن بدنبال همان جنگ رسانه ای و اعمال فشار بر رقیب خود هستند. سعودی هم درین باره ساکت است چرا که هم می خواهد نقش خود را در دنیای انرژی بر جسته ببیند و هم به غلوی که از قدرتش میشود را به رخ دوستان ودشمنانش بکشاند.این در حالیست که وابستگی اقتصادی کشورهای ایران و روسیه به عنصر نفت خیلی کمتر از کشور سعودی میباشد.همین حالا هم در بوجه سال 2015با بیش از صد میلیارد دلار کسری مواجه است.درست است که منابع نفتی در خاورمیانه بر عکس غرب که تحت کنترل سرمایه داریست(منظور بخش خصوصی است) در کنترل سفت وسخت دولتهاست. دولتهایی که آنچنان تحت استیلای مسائل مذهبی وایدئولوژیک هستند که گاها حاضرند بخاطر این اصول ،ضرر وزیان را بر خود تحمیل سازند تا حریف را ناک اوت کنند بطوریکه در اجلاس قبلی اوپک ،که با وجود افت دامنه دار قیمت نفت حاضر نشدند ظرفیت تولید خودرا اندکی تقلیل دهند،با این حال کسانیکه افت قیمت نفت را در درون اوپک جستجو میکنند یا با فرافکنی قصد تخریب حریف را دارند ویا میخواهند صورت مسئله را ساده کنند.واقعیت اینست که عربستان از تولید خود نمی کاهد چرا که از این بیم ناک است که بازار خود را از دست بدهد و کمپانی های امریکایی که با استخراج نفت از طریق چاهای افقی که در زمینه استخراج انقلابی بر پا کرده است جای او را بگیرند.هر چه کشورهای اوپک از میزان نفت خود بکاهند به همان اندازه از طریق این کمپانیها جایگزین میشود.میتوان به صراحت گفت که کشورهای تولید کننده نفت در موقعیت آچمس قرار گرفته اند.اما دراین میان آینده صنعت گاز روشن است. سوختی که علاوه بر تبعات خیلی اندک بر اکوسیستم هرروزه از جذابیت بیشتری برخوردار میشود. ایران از بزرگترین ذخایر گازی جهان برخوردار است.آینده نشان میدهد که ازین ثروت به چه شکلی استفاده میشود. ولی نگارنده ازین بیمناک است که با توجه به اقبال جهانی به گاز وطمع سرمایه داری،سرنوشت گازهم بهمان سمت برود که بر سر کشورهای نفتخیز (ظلم و تبعیض وجنگ در منطقه)  رفت.

سرمایه داری همیشه به منافع و سود خود می اندیشد و هرجا که  این منافع محقق نگردد، حاضر نیست علارغم تمامی ژستها برای تحقق  شعارهای انسانی و حقوق بشری اش قدمی بردارد.شعارهایی که معمولا برای اعمال فشار بر روی حریف صورت میگیرد واگرنه هم پیمانان غرب در منطقه خاورمیانه از ناقض هولناک حقوق بشر هستند . در مناسبات سرمایه داری عالم سیاست در خدمت منافع گردش می کند دوستان و منافع دیروز ، لزوما دوستان و منافع امروز نیستند. درین مناسبات نه دشمن ثابتی وجود دارد ونه دوست همیشگی ، بلکه این منفعت وسود است که سرمایه داری را ترغیب می کند که بکدام سمت غش کند .دیروز جنگ نفت بود.شاید فردا جنگ گاز باشد.توام با دوستان جدید والبته دشمنانی جدیدتر.البته درین میان نباید از مبارزات طبقه کارگر در جهان بعنوان عاملی در جهت وحدت و رفاقت طبقاتی در سطح دنیا غافل شد.عاملی که میتواند تمامی نقشه های بورژوازی را نقش برآب کند.

باآرزوی دنیای توام با مهربانی ، رفاقت و اصول انسانی و عدم سود محوری در روابط انسانی

رضارخشان

بهمن ماه/1394

از سوگند بقراط  تا دم خروس – رضا رخشان

IMG_5956

می دانیم که از زمان پیدایش انسان درین عرصه گیتی ،جایگاه پزشک دربین مرض ومریض ،مقامی در خور وبایسته بوده است. آدمی در شرایط ضعف و رنج سراغ این صنف می رود .و اینکه در عصر حاضر جدای از تجربه ، اخذ مدارک دانشگاهی الزام این پیشه است پزشکان در رده الیت جامعه جای میگیرند . بخصوص در کشورهای کمتر توسعه یافته، شان و منزلت پزشکان در رده بالایی قرار دارد .با این حال، بعد از حادثه بیمارستان اشرفی خمینی شهر اصفهان که بخاطر عدم بضاعت مالی والدین ،دکتر معالج در اقدامی هولناک وغیر انسانی اقدام به باز کردن بخیه چانه کودکی شد بحثهای گسترده ای در سطح اجتماعی بین افکار عمومی نسبت به این اتفاق صورت گرفت که گستره این بحثها تمامی عملکرد جامعه پزشکی را درنوردید.البته قبل از هر بحثی باید متذکر گردید که جامعه پزشکان هم مانند سایر طبقات انسانی ،از افراد گوناگون و متنوع با کنشهای خوب و بد تشکیل شده  که قطعا پزشکان شریف و زحمت کش هم کم نیستند.ولی با این حال منظور  ،مناسبات غالب درین صنف بوده است که دون شان پزشکان میباشد وسطح آنها را در حد کاسبکار وپول پرست پایین می آورد.اخلاقیاتی که شدیدا به حرفه وشغل شریف پزشکی  که باید هدف غایی آن نجات جانی آدمی باشد و درین راستا سوگند بقراط خورده اند که به تیمار افراد جدای از رنگ ، تبار ، دارایی و پایگاه طبقاتی شان بپردازند ،لطمه زده است.حتا اگراین بیمار دشمنش باشد.چرا که یک پزشک نباید در مورد نجات جان آدمی قضاوتگر باشد.با این همه، آنچه درین سنوات گذشته در رفتار پزشکان درایران نسبت به بیماران شاهد بوده ایم وجود روابط شدیدا کاسبکارانه و پول محور در بین اطبا که گاها آنچنان رو به افراط می میرود که از تمامی مرزهای اخلاقی وانسانی عبور میکند. که مورد اصفهان تنها نمونه کوچکی ازین غیر اخلاقیات است.زیر میزیهای هنگفت وغیر قانونی و همچنین در بسیاری موارد ویزیت فله ای و خیلی سریع بیماران  از جمله این موارد است. این در حالیست که سرانه در آمد پزشکان در ایران هشت برابر پزشکان اروپا و15برابر پزشکان امریکاست.از طرف دیگر،همه ما بخصوص طبقه کارگر و کلا افراد کم بضاعت مورد عنایت برخی ازین پزشکان قرار گرفته ایم.مثلا در مورد تجربه شخصی خود،سال 90 که تازه از زندان آزاد و از کار هم اخراج شد بودم  در اثر حادثه تصادف رانندگی که منجر به جرح همسر و پسرم گردید ، ضمن شرح وضعیتم  از پزشک جراح در خواستم که پول زیر میزی کمتری را مطالبه کند که او ضمن رد آن ،همسر وفرزندم را دم در اتاق عمل نگاه داشت و تا  مطمئن نشد که پول زیر میزی  عمل را واریز نکردم آنها را به اتاق عمل راه نداد.درصورتی که طبق قانون، هزینه درمان مربوط به تصادفات رانندگی تماما باید مجانی باشد.امروزه کسی که گذر آن به مطب وبیمارستان افتاده باشد،ازین تجربه های ناگوار داشته است. که علاوه بر درد ورنج بیماری خود ویا سایر بستگان ،باید نگران هزینه درمان و زیر میزی و سایر مسائل باشد.

از سوی دیگر بنا بر آمار وزارت آموزش عالی ،تنها در سطح تهران بیش از 5هزار پزشک بی کار وجود دارد.اگر بنا بر اصل بنیادین مناسبات سرمایه داری ، قیمت کالا و خدمات تنها بر اساس اصل عرضه وتقاضا مشخص می گردد. اگر این مولفه را قبول کنیم با توجه به آمارها و کثرت پزشکان بی کار، دلیل افزایش نجومی قیمت ویزیت پزشکان و هزینه عملهای جراحی و کلا هزینه سرسام آور درمان  چیست؟

واقعیت اینست که پزشکان در جامعه بعلت عوامل فوق ، دیگر محبوب نیستند که هیچ  شدیدا مورد مورد نقد مردم میباشند.هجمه و نقدهای گسترده در سطج جامعه و فضای مجازی از پس از حادثه اصفهان. همچنین اقبال عمومی نسبت به سریال در حاشیه که به نقد روابط پزشکان می پرداخت همگی گواه کدورت مردم نسبت به آنها میباشد.این بهایی بود که باید در مقابل گرانفروشی و رفتار کاسب کارانه ،پرداخت میشد. بنظرم جامعه پزشکی امروز در یک دو راهی گیر افتاده است. اینکه همین مسیر تا کنونی خود را طی کند و یا اینکه بفکر چاره ای در جهت کسب مجدد منزلت اجتماعی شان باشد.

با آرزوی دنیایی انسانی

رضارخشان

آذرماه/1394

با وجود بی تفاوتی اکثریت کارگران در ایران،روز جهانی کارگر مبارک – رضا رخشان

wpid-Photo-20150220133539610.jpg

فردا روز جهانی کارگر است. روزیست که به کارگران وزحمتکشان عالم نسبت داده شده است.آنهم در اثر مبارزات پی گیر ودامنه دار کارگران، حادث شده است.هر چند این ستم طبقاتی(یعنی تضاد آشتی ناپذیر کار وسرمایه) در دنیا وبا کیفیات گوناگون(البته این کیفیت بستگی به میزان مبارزه توده کارگر در مبارزه با عمال سرمایه دارد)در جریانست ولی بالاخره در کشورهایی که این روز تعطیل رسمیست وکارگران اجازه برپایی کارناوال وجشن وپایکوبی دارند لااقل مرهمیست بر دردها و الامشان.اما در ایران چطور؟برای اکثریت طبقه کارگر،این روز هم روزیست مانند بقیه روزها.نه قرار است جشن ومراسمی برقرار شود و نه قرار است این روز با بقیه روزها اندکی متفاوت باشد.راستش دامنه این بی تفاوتی گاها آنچنان زیاد و حیرت انگیز است که بسیاری از کارگران حتا حال وحوصله یک تبریک خشک وخالی را به همدیگر ندارند.میتوان در عالم ذهنی قطاری از مطالبات کارگری(البته مشروع )را ذکر کرد.اما وقتی که حداقل دستمزد 712هزار تومان است که با خط فقر فاصله آنچنانی دارد. وقتی کارگران هیچ تشکل خودساخته ومستقلی ندارند.وقتی که در استانه این روز فعالین کارگری دستگیر و روانه زندان میشوند دیگر چه حالی باقی می ماند که کارگران این روز را خاص بدانند.بنظر من جدا از هر گونه بیانیه و صحبتهای پر شور سد من یه غاز،باید به کارگران یاد اوری کرد که علارغم همه مصائب ودشواریها روز جهانی کارگر ،روز توست .درین روز به خودت افتخار کن .و این شادی(هرچند اندک وسطحی) رابا بقیه تقسیم نمایید.چرا که درین فضای رخوت وبی حالی بجز یادآوری شان ومقام کارگر به خویش،دیگر جای هیچ گونه نسخه پیچی باقی نمی ماند.با این حال شرح اوضاع وخیم فعلی به معنای تسلیم و یا پاشیدن بذر نومیدی نیست. بلکه گذر از یک پیچ سخت ودشوار در راهی به سمت جلوست. که قطعا میتوان این امیدواری را داشت که طبقه کارگر با صبر و بردباری و مبارزات طبقاتی با سرمایه داری ازین دشواری به سلامت عبور کند.

با ارزوی زمانیکه اول ماه می کارگران ایران،لااقل مانند بقیه کشورها باشد

رضارخشان

10/2/1394

غش همیشگی علیرضا نوریزاده به سمت سعودیها- رضارخشان

 

آقای علیرضا نوریزاده روزنامه نگار نام آشنا ومنتقد جمهوری اسلامی است که علاوه بر مصاحبه با رسانه های فارسی زبان وعرب زبان ،در روزنامه الشرق الوسط هم قلم فرسایی میکند وهمچنین دو سه سالیست که مدیر شبکه ماهواره ای ایران فرداست.البته همانطور که گفته شد برهیچ کس پوشیده نیست که فعالیت سیاسی و روزنامه نگاری ایشان در ضدیت اشکار با نظام حاکم در ایرانست.که البته این مسئله ربطی به بحث ما ندارد. اما چیزیکه در مورد او سئوال برانگیز و غیر قابل فهم است، دفاع جانانه و همیشگی ایشان از دولت سعودی درین سنوات اخیر بوده است. بطوریکه بجر نام خلیج فارس که اقای نوریزاده در محافل عمومی بکار میبرند،هیچ تضاد آشکار و یا پنهانی با دولتهای عربی دیده نشده است.آنچه که نگارنده ظرف سالهای اخیر از مصاحبه ها و مقالات نوریزاده ملاحظه کرده است شیفتگی و جانبداری عجیب و غریب او از حرکات و سیاستهای دولتهای عرب وبخصوص دولت سعودیست که گاها با هیچ منطق عقلی قابل توضیح نیست. بطوریکه دامنه این نزدیکی و مودت آنچنان عمیق میگردد که نوریزاده را دچار التقاط هولناکی کرده است.نوریزاده از یک طرف حمله شیوخ سعودی به یمن را به بهانه حمایت از دولت بی کفایت منصورهادی توجیه میکند و معتقد است که حوثی ها که در یمن در اقلیت میباشند و قبضه تمامی قدرت توسط اقلیت در چارچوب نظام دموکراسی ، کودتای اقلیت قلمداد می گردد .طبق این نگرش اغوا کننده به دولت سعودی این حق را میدهد که بر سر پا برهنه های یمنی ، بمب و موشک و توپ وارد سازد.لابد خون کودکان وزنان وغیر نظامیان که بر زمین ریخته میشود با توجیه اینکه ،در زمان جنگ امری حتمیست ، چشم خود را بر آن میبندد.اگر این خط فکری ایشان را بپذیریم ،پس چطور میتوان حمله دولت سعودی به بحرین را توجیه کرد؟ در انجا که اکثریت شیعیان ،رانده شده از منابع فدرت و در چنگال اقلیت حاکم هستند.هر چند که در آن زمان هم به دفاع ازین اقدام سرکوب گرانه ،دولت متجاوز عربستان پرداخت. نوریزاده هر جا که لازم باشد همیشه در استینش تزی را رو میکند. اینبار با این توجیه که بحرین حیات خلوت عربستان میباشد.طبق این دکترین ،هرگونه حرکت ازادی خواهانه و عدالتجویانه ای که توسط ممالک کوچک که در راستای اعمال اراده توده ها صورت میگیرد ،اگر این جنبش با مصالح کشور قدرتمند همسایه هماهنگ نباشد،اقویا میتواند این جنبش را به بهانه حیات خلوت بودن با قدرت هرچه تمامتر نابود سازد. همانطور که ذکر شد شیفتگی نوریزاده به امرای فاسد و ستمگر سعودی تا بدان جا متبلور میگردد که به نفی اراده توده های در بند و مظلوم منطقه می پردازد.پس سعودیه میتواند وباید جنبش مردم بحرین و یمن را سرکوب کند. چه دنیای جالبی.کسانی که در داد ازادی خواهیشان گوش فلک را کر کرده است ولی در عالم واقع،همنشین و انیس زورگویان وجباران هستند.از همه اینها جالبتر و در مورد مسئله تعرض جنسی به دو نوجوان ایرانی در فرودگاه جده ،با اینکه پزشکی قانونی عربستان این تعرض را تایید کرده است و دوتن افراد متعرض در بازداشت بسر میبرند، نوریزاده جهت تطهیر دامن سعودیها ، بازهم پا به میدان می گذارد و در برنامه تلویزونی خود، از بیخ وبن این قضیه را انکار میکند. و حادثه تاسف بار رخ داده را ،جاروجنجال دولت ایران معرفی می داند.در هر صورت آنچنان از دولتهای عرب سخن میراند که هر کس نداند گمان میکند این حکومتها ،مشابه دولت سوئیس در اروپاست.آقای نوریزاده مگر نه اینکه همین حکومت سعودی حقوق بدیهی وابتدایی نیمی از جامعه ،یعنی زنان این کشور را نادیده میگیرد؟ مگر نه اینکه گردن زدن انسان امری متداول در قوانین جزایی آنهاست.مگر نه اینکه اقلیتهای قومی ومذهبی و اعمال سانسور وخفقان از مشخصه های این حکومت هاست؟ این در حالیست که این حکومت با استفاده از دلارهای نفتی ،بسیاری از کشورهای منطقه مانند پاکستان وافغانسان و مصرو غیره را معتاد بخود کرده است . یعنی هم آنها را بخود وابسته میکند بطوریکه ژنرال سیسی با همه یال و کوپالش باید گردن خود را پیش ملک سلمان خم نماید ویا نوازشریف نخست وزیر پاکستان،و از طرف دیگرهم با اشاعه سلفی گری ، وهابی گری و تروریسم منطقه را به اشوب کشانیده است. واقعیت اینست که ، سعودیه درین چهار سال اخیر به دو کشور بحرین ویمن حمله کرده است. وهر بار با توجیه جلوگیری از به قدرت رسیدن شیعیان وسد نفوذ دولت ایران و همچنین با دامن زدن به اختلافات فرقه ای و لولو کردن ایران این تجاوزات را به پیش میبرد. وامثال نوریزادها هم توجیه گرند.در اخر اینکه قصد من از عنوان این مسائل به هیچ عنوان به معنی تبرئه کردن ایران از آنچه که در منطقه به دخالتگری احتمالی ایران نام برده میشود نیست.بلکه انچه غیر قابل فهم است ،غش همیشگی نوریزاده به سمت سعودی هاست.من از آن جهت بیم دارم که رد دلارهای کثیف ومعتاد کننده حکومت عربستان به لندن هم رسیده باشد.

 

با ارزوی دنیایی که مظلومین ، جباران را به سزای اعمالشان برسانند

رضارخشان

اردیبهشت/1394

از جنگ نیابتی تا چماقی بر سر زحمتکشان – رضارخشان

 

مدتیست که یک شبکه ماهواره ای جدیدی بنام کلمه در روی ماهواره هاتبرد شروع بکار کرده است. این شبکه از جامعه اهل سنت در برابر انچه که مدعیست یعنی سلطه جویی و نظامی گری تشیع به دفاع پرداخته و اهل سنت در ایران و منطقه را قربانی سیاستهای دولت تشیع ایران معرفی می کند.البته اینکه جامعه اهل سنت در ایران در محرومیت بسر میبرد و تبعیضهایی نسبت به آنها روا میشود فکر کنم حتا بسیاری از مسئولین جمهوری اسلامی هم قبول کنند. من جمله اقای یونسی مشاور اقوام و مذاهب در کابینه دولت یازدهم که بارها درین باره بسخن پرداخته است.خب تا این جای کار میتواند قابل فهم باشد.اما چیزی که قابل فهم نیست حمایت تمام قد این شبکه از سیاستهای دولت های اهل سنت منطقه وبخصوص دولت سعودی در مقابل آنچه که توسعه طلبی دولت ایران نامیده میشود.این مسئله قابل فهم نیست که اگر حکومتهای شیخین در منطقه خاورمیانه ،بالاترین مطلوب جهان تسنن است که واقعا ناامید کننده است. وباید برین نقطه از جهان ،زار گریست.اما نقطه اوج این حمایت در دفاع قاطع ،توام با ابراز شادی نسبت به حمله دولت سعودی بر علیه پابرهنه های یمنی(این اصطلاحیست که خود کشورهای عربی نسبت به حوثی ها و دیگر مخالفین دولت منصورهادی بکار میبرند)که نام این عملیات را توفان قاطعیت نهاده اند. واین حمله را دفاع مشورع اهل سنت نسبت به سیاستهای حکومت ایران قلمداد کرده اند. خب طبیعیست خونی هم که بر زمین ریخته میشود لابد کفاره نخواهد داشت.اما براستی از کدام سیاستهای کشورهای عربی میتوان دفاع کرد؟اینکه در عربستان ،یک قوم خاص(خاندان سعودی) با قبضه تمامی منابع اقتصادی وسیاسی ونظامی به آن درجه از توسعه طلبی و صیانت میرسد که خود را والی میداند ومابقی موالی، بطوریکه نام این خاندان را بر روی این کشور می گذارند.اینکه درین کشورها نیمی از جامعه یعنی زنان بطور کامل نادیده گرفته میشود .بطوریکه از حقوق بدیهی و ابتدایی مانند ،رانندگی ،حق انتخاب شدن وانتخاب کردن ،تحصیل برخوردار نیستند.اینکه دراینجا اقلیتهای قومی ،مذهبی از کمترین حقوق اجتماعی و سیاسی بی بهره اند.براستی میتوان از کدام حقانیت دفاع کرد؟ وقتی که کشور خادمین حرمین شریفین بوسیله درامدهای باد آورده نفتی با اشاعه بنیاد گرایی سلفی و وهابی،به بزرگترین منبع انسانی و مالی وایدئولوژیک تروریست از عراق وسوریه گرفته تا مصر وسایر نقاط جهان تبدیل شده ، مصیبتی که بر دردهای بشریت نمک پاشیده است.چگونه میتوان از بارش بمبهای سرمایه جهانی بر روی گرسنگان یمنی این چنین به پای کوبی پرداخت؟اینها دولت ایران را محکوم می نمایند که از گرسنگان منطقه از عراق ولبنان گرفته تا بحرین ویمن دفاع میکند. اگر واقعا این طور باشد من یکی بسیار خوشحال خواهم شد که دولت کشورم پشت وپناه گرسنگان و زحمتکشان است .اما بنظرم کلمه گرسنگان درین جا از بلندای اشرافیت عرب سنی به سوی پابرهنگان ومردم عادی وفرودست که از ظلم تبعیض به ستوه آمده اند پرت میشود.در ایران هم هر گونه مداخله گری و یا سلطه جویی که توام میشود با افزایش بودجه های نظامی، ٰقطعا اگر این سیاستها اعمال شود قربانبان واقعی چنین عملی ٰطبقه کارگر وزحمتکشان خواهند بود و هستند.اگر این جنگ نیابتی همچنان ادامه یابد طبعات چنین جنگ سردی بر روی طبقه کارگر در ایران و منطقه سرشکن میشود ودر چنین حالتی باید نگران طبقه کارگر و زحمت کشان بود از کارگر در ایران تا عراق وسوریه ومصرگرفته تا القطیف عربستان تا پابرهنه های یمنی.

و طبعیست که جهت داشتن یک زندگی شایسته وانسانی در بین تمامی کارگران جهان ، منافع مشترکی وجود دارد .لذا بر تمامی طبقه کارگر در خاورمیانه رواست تا با اتحاد خود هر گونه جنگی (چه نیابتی باشد و چه جنگ فرقه ای)را که توسط عمال سرمایه صورت میگیرد را محکوم نمایند و اجازه ندهند تا عمال سرمایه که صاحب منابع ایدئولوژی ومالی ونظامی اند از این طبقه جهت پیشبرد اهداف استفاده نمایند .

با آرزوی دنیایی که روزگارمان بهتر از این باشد

رضارخشان

فروردین ماه/1394

آیا نسل ما سوخت؟ – رضا رخشان

آیا نسل ما سوخت؟

فکر کنم در دوران دولت خاتمی بود که ،بحثی از طرف روشن فکران این جناح در مورد مشکلات ومصائبی که نسل ما یعنی نسل اواخر دهه چهل خورشیدی ودهه پنجاه ،سخن به میان برده میشد، اینکه این نسل زندگی خود را از دست رفته می بیند و ازآن به عنوان نسل سوخته یاد می کردند. راستش برای خود من که ضمن موافقت با بعضی از جنبه های این مسئله ،اینکه ما فرزند نامشروع تاریخ بودیم و ودر بدترین شرایط از حیث مناسبات اجتماعی ، سیاسی واقتصادی پابه عرصه وجود گذاشتیم شکی نیست. منتهی تلقی واستنباط هرکس در زمینه این رخداد ،میتواند متفاوت باشد.با این حال علیرغم نگاه متفاوتی که هرکسی میتواند در مورد چرایی تباهی نسلها داشته باشد جدا از همه اینها ،این مسئله با اینکه در ذات خود قائم به مفاهیم گسترده ای در پهنه دانش جامعه شناسی است، چون که ما از وجودی بنام انسان صحبت میکنیم موجودی با انواع مختلفی از افکار ،سلایق وکنشهای گوناگون،لذا پیدا کردن مجموعه عوامل مشترک که سبب بروز مشکلات و دشواریهایی درباره قشر خاصی از جامعه شده است که تنها تشابهت آنها،همزمانی زیست در یک برهه زمانی است ،به خودی خود برین دشواریها می افزاید. با این حال ،علیرغم وجود این مسائل پیچیده ،میتوان در ابتدای بحث از یک سری پرسشهای ساده ای شروع کرد که میتوان با پاسخ دادن به بخشی ازین سئوالات ، به راز این تباهی و درد ورنج مان برسیم . پرسشهایی مانند،مگر میشود یک نسل بسوزد؟ و اینکه چرا سوختیم؟ البته چه بسیار افراد کوشیده اند ، که از پنجره تنگ منافع فردی گروهی به این رخداد بپردازند. اینها بدون در نظر گرفتن عوامل اصلی وتعیین کننده، ریشه این سختیها ومرارتهای انسانها را تنها در مسائلی از قبیل جنگ وانقلابات و اوضاع وخیم اقتصادی وسیاسی حاضر جستجو می کنند(که البته میتواند درست باشد اما کافی نیست) . از طرف دیگر ، بخش دیگری از افراد جامعه که اینها هم وابسته به منابع قدرت زیادی در دستگاه دولت هستند ،کلا با این تعابیر (نسل سوخته ومانند اینها) ازبیخ و بن مخالفند. وتازه آنرا نشانگر اوج پختگی نسل مذکور می دانند.یعنی معتقدند نسلی که انقلاب وجنگ وتبعات بعد از آن را دیده است صاحب تجارب ارزنده ای هستند که به استحکام ودوام آنها کمک می کند(این تعبیر هم در نفس وجودی اش میتواند رگه هایی از حقیقت را با خود حمل کند. منتهی کل حقیقت را بازگو نمی کند چرا که تلقی آنها از انسان ،آرمانگرایانه وحماسیست). با این همه آن چیزی که مشخص است نسل مذکور (خود من هم وابسته به این قشر هستم) از شرایط سخت ورقت باری که در دوران زندگی بر آنها تحمیل شده بود،دلخوشی ندارند.از طرف دیگر میدانیم که زندگی ، تجربه ایست تکرار ناپذیر ، فقط یک بار اتفاق می افتد وتمام میشود .طبیعیست که انسان باید این حق را داشته باشد که هرگونه که روا میدانند زیست کند .حال که به گذشته بر می گردیم میبینیم که ما برای خودمان زندگی نکردیم بلکه عموما وجودمان ابزاری بود ،در خدمت نسل پیش از ما. درین باره در ادامه بحث بدان خواهیم پرداخت .از سویی دیگر، در دورانی از مناسبات نوین انسانی از جنبه ارتباطات وفن آوری های وابسته بدان قرار داریم که به سهولت میتوان با دیگران ارتباط برقرار کرد.آن چیزی که دریافت من از دیگر افراد هم سن وسالهای خودم چه در اینترنت و یا در خیابان ،دوران تحصیل وغیره بوده است بخصوص حال که در میانه زندگی قرار گرفته ایم ،از دوران خردسالی ،نوجوانی وجوانی خود راضی و خوشنود نیستیم .بعبارت ساده تر، بچگی نکردیم بلکه یک دفعه بزرگ شدیم.برای بخش وسیعی از ما،در همان عنفوان زندگی جز کودکان کار شدیم. مجبور بودیم که هزینه کیف وکفش ومدرسه ولباسمان را تامین کنیم.چرا که پدرانمان که دهقانان دیروزی بودند و براساس نیازشان به نیروی کار ،اولا زیادی داشتند وحالا که کارگر شده بودند نمیتوانستند که از عهد این مخارج تربیت و رفاه آنها در آیند. خیلی از افراد وجریانات بسته به میل و اندیشه خود از نسل سوخته صحبت می کردند ولی هیچ وقت این بحث را باز نکردند.لذا همیشه بصورت اشاره ای زودگذر، وبعد هیچ. با اینکه جوابهای داده شده از حیث صوری وانتزاعی از جذابیت فراوانی بر خوردار بود ولی من باب شناخت دقیق این پدیده اجتماعی که قطعا وابستگی عمیقی به مناسبات سیاسی اقتصادی در عرصه جامعه دارد ،به مانند همیشه وابسته بر روشهای کشفی وشهودی توام با دلیل وبراهین، میسر است

زمانی که بدنیا آمدیم،درست است که چندین سال از اصلاحات ارضی می گذشت حرکتی از بالا که بطور رسمی نسخه فئودالیزم در ایران را درهم پیچید وآغازگر عصر جدیدی بنام سرمایه داری شد .با این حال تا این اصلاحات به عمق وروح وتن جامعه ودر زیر لایه های پایینی جامعه نفوذ کند زمان بیشتری را می طلبید .ما درست در بین این دو کمون بدنیا آمدیم.یعنی در اوج این دگردیسی عمیق ومهمی که در حال تکوین بود ،گیر افتاده بودیم.نسل پدرانمان که عموما دهقانانی بودند که بعضی از آنها قبل از انقلاب مالک زمین شده بودند ویا عموما از بعد از انقلاب وتشکیل هیئت های هفت نفره واگذاری زمینهای کشاورزی به دهقانان (زمینهایی که تا قبل از آن در اختیار فئودالها قرار داشت)،تازه مالک زمین خود شده بودند واکثریتی دیگر ، دهقانانی بودند که به امید پیدا کار به شهرها مهاجرت کرده بودندو کارگر شده بودند. جامعه شهر نشینی در این دوران بشدت در حال رشد بود. ولی با این هنوز هم جمعیت روستایی از اکثریت برخوردار بود. لذا ما با خیل افراد بی سواد در روستاها و حتا شهرها (که بیشتر همان روستائیان بودند که به شهرها آمده بودند) مواجهه هستیم. همچنین در شرایطی که مناسبات فئودالیزم از پایین بشدت در جریان بود بقا نسل وتناسل به عنوان ابزاری در جهت تحکیم خانواده و طایفه ،استفاده ابزاری داشت.یادم میاد که نگاه یکی از اقوام به داشتن فرزند بدین گونه بود که ،یک بچه (که مراد داشتن فرزند ذکور است. دختر درین نگرش نشان دهنده موجودی ضعیف واشتباهی که بدرد نمیخورد)میخوام واسه خیش کردن. یکی واسه چوپانی ،یکی واسه نشاکاری و الا آخر.یعنی این شغل افراد بود که نیاز به تناسل را توجیه میکرد.خب طبیعیست که درین شرایط وجودمان فقط از جنبه نیروی کاری که به خانواده اضافه می کرد ،اعتبار می داشت.همانطور که گفته شد که در دهه پنجاه ما با مهاجرت خیل وسیعی از دهقانان به شهرها مواجه هستیم.یعنی دهقانان دیروزی که با توجه به پیشه گذشته خود صاحب اولاد زیادی شده بودند،حالا که کارگر شده بودند.شغل جدید دیگر احتیاجی به اولادی زیاد را نداشت .دیگر نه گله ای وجود داشت که یکی از فرزندان به چوپانی آنها بپردازد ونه خیش کردن که این آخری با پیدا شدن سروکله تراکتورها ،این نیازهم برطرف شده بود که هیچ ،حالا معضل سیر کردن وهزینه های معیشت وزندگی ،قوز بالاقوز شده بود.گویا که بازی جدیدی شده بود و ما درین بازی گیر افتاده بودیم در شرایطی که نسل ما جز امکانات خانوادگی پدرانمان ،در جهت تقویت نسل قبلی محسوب میشد بدون انکه زندگی ومسائل ونیازهای ما در نظر گرفته شود.تامدتها بعد از پیدایش نسل جدید(سوخته)هنوز هم نسل پیشین بطور کامل در یوغ مناسبات کهنه بسر میبرد. ما فرزندان تغییر و دگرگونی بودیم.با این حال ، جامعه شهر نشینی در مقابل جامعه روستایی ،هنوز گسترش نهایی خودرا طی نکرده بود .ودرست دربعد از این زمان بود که نظام آموزشی مدرن عمومیت پیدا کرد . ونسل جدید با دنیای جدید و نیازهای آن آشنا شد . خلاصه اینکه ما با دونسل خیلی متفاوت روبرو هستیم. نسل قبلی که در یوغ فرهنگ واپس مانده در مناسبات فئودالیزم گرفتار بود. اما نسل جدید،که مولود عصر جدید ،یعنی سرمایه داری و نگاه فرد محور و حق شهروندی و غیره بود ،تفاوت آشکاری باهم داشتند.اشکال کار درین نیست که هر دو گروه به راه روش خود پیش می رفتند. اشکال اصلی درین بود که نسل قبلی بنا به افکار و روش کهنه خود در زندگی،در درون خانواده،با شمشیر مناسبات پدرسالارانه قصد داشت برما که هم آگاهتر وهم مدرنتر بودیم حکومت کند. این تضاد و نزاع از اینجا شروع شد. چرا که پدر در خانواده تداعی کننده همان ارباب بداخلاق واخمو در روستا بود که آنرا به خانواده آورده بود. وهمه مجبور بودند که خود را با اوامر او هماهنگ کنند .بعبارت دیگر با روی کار آمدن عصر جدید در مناسبات اجتماعی واقتصادی ،مناسبات پدرسالارانه به نوعی ترمزو تقلاهای ازاردهنده نسل قبلی در ورود به عصر جدید محسوب میشد. در واقع ،ما در بین این دو روابط ناشی از دو مناسبات ،کهنه وجدید گیر افتاده بودیم. اوضاع آموزشی وکلا مدرسه هم برگرفته از همان روابط پدرسالارانه ،بسیار خشن وبیرحمانه بود.در زمانه کودکی ما ،چوب معلم گل بود.اما اکنون جرم محسوب میشود. البته این مسئله مانند همه پدیده ها ،نسبیست وشامل همه افراد نمیشود ولی تاجایی که میدانم بخش بزرگی از هم نسلانم ازین واقعه در رنج بودند.در هرصورت منکراین حقیقت هم نمیشوم که نسل قبلی ،خود اسیر روابط قبلیها بود منتهی چیزی که وضعیت ما بغرنج می کند این بود که گویا تاریخ در حال وضع حمل بود و ما ازین زایش تاریخ بوجود آمدیم.مناسبات کهنه با قدمتی هزاران ساله به حالت احتضار بود و درست از بطن آن ،مناسبات جدید زاده شد.بعبارت دیگر،تضاد اصلی درین بود که در عصر جدید مجبور بودیم که به همان شیوه کهنه وواپس مانده ،تمکین کنیم.ما زمانه جدید را دیده بودیم.بشر را نمیتوان به گذشته برد.در عین حال همین نسل (کم سواد و کهنه پرست )برای آینده ما تصمیمات مهم وحیاتی گرفت .تصمیماتی که بدرد ورنج ما اضافه کرد.

کودک که بودیم تحت استیلای روابط پدرسالارانه ،نفسمان در نمی آمد.پدر واسه ما تصمیم می گرفت،چی بپوشیم،چیکار کنیم وحتا چی بخوریم.اصلا حق انتخاب وجود خارجی نداشت.بما یاد داد بودند که ،کار ما فقط تمکین کردن وعدم مقاومت در مقابل تصمیمات پدر،معلم وکلا بزرگترها بود.تازه با وجود همه اینها جیکمان هم باید در نمی آمد.رعایت احترام بزرگترها اوجب واجبات بود. هرچند بزرگترها هر بلایی که میخواستند سر ما می آوردند. ما نسلی بودیم که مانند موش ازمایشگاه،مبتنی بر آزمون وخطا ،تحت سیطره سیستم آموزشی وتربیتی ،خانواده وجامعه ودولت قرار داشتیم.مثلا ویدئو نواربزرگ که وارد بازار شد در ابتدا جرم محسوب میشد.با هزار بدبختی ،خانه یکی از دوستان ویا خویشان که خالی میشدبا هزار ترس ودلهره دستگاهی را کرایه می کردیم تا با ترس ولرز به تماشای فیلمهایی بپردازیم که دیگران در دیگر جوامع ،امری ساده وجز حقوق ابتدایی افراد محسوب میشد. این نسل چه در ابتدا و چه بعد از آن ،مولود بیم وهراس وترس از زندگی بود. همیشه در ترس زندگی میکنیم. ترس از پدر.ترس از معلم.ترس از جامعه ترس از جنگ.وترس از آینده ای نامعلوم و خیلی چیزای دیگه.نسل ما کتک خور خوبی بود.یکی می گفت ،زمانی که بچه بودیم،پدرسالاری بود.بعد از تحمل مشقات فراوان ،حال که پدر شدیم ونوبت به ما رسید یک دفعه مناسبات تغییر کرد واز پدر سالاری به فرزند سالاری رسید.گویا که ما به دنیا آمده بودیم که در خدمت دیگران باشیم.و خودمان هیچ.

اما با وجود همه اینها بنظر من اکنون که به نتیجه نگاه می کنیم انسانها خوبی از کار در آمدیم.چرا که ،

درست است که کسی زیاد به ما محبت نکرد،درست است که کسی واسه ما اسباب بازی نخرید،از همان بچگی کار کردیم ،درست است که هم تبعات جنگ و انقلاب را پشت سر گذاشتیم، درست است که توی خونه و مدرسه کتک خور خوبی بودیم ،درست است که محدودیتها و مشکلات فراوانی در طول زندگیمان گریبانمان را گرفت ولی با وجود همه اینها نسل ما نسلی بود ،خود ساخته ،محکم و مقاوم که توانسته بود ازین تلاطم تاریخ بسلامت عبور کند. نسلی بود که از همان کودکی فهمید باید روی پای خویش بایستد و وابسته کسی نباشد. و امروز با وجود اینکه خود زخمی مناسبات قبلی بود ولی با فداکاری وگذشت فراوان ،هم در خدمت نسل قبلیست وهم نسل نو را عشق می دهد.بنظر من تمامی کسانی که از آنها بعنوان نسل سوخته نام میبرند قهرمان بی چون چرای تاریخ هستند.کسانی که اسیر خشم و افراط نشدند(نگاه کنید به رشد افراط گرایی در منطقه در بین جوانان). چرا که اینقدر این نسل سلیم نفس و متین و بردبار بود که همه ناملایمات را با وجود این که هنوز بیاد دارد اما گذر میکند.

با ارزوی دنیایی که ….

رضارخشان

اسفندماه/1393

 

همچنان ایستاده ایم – رضارخشان

bvnftr485y

چندی پیش خانم شهناز نیکو روان در مطلبی مدعی شدند که اعضای هیئت مدیره سندیکای هفت تپه با سپردن تعهد به سرکار بازگشته اند.این در حالیست که ایشان به هر قصدی که این مطلب را گفته باشند وحتا اگر منظور نشان دادن دشواریهای اوضاع فعلی طبقه کارگر بوده است وبا این که مباره طبقه کارگر ،مبارزه ایست برای زندگی .سپردن تعهد که سهله ،خیلی از افراد دیگر جهت معیشت و گذران زندگی به انواع فرومایگی ها از دزدی و چپاول گرفته تا کلاهبرداری وجنایت تن می دهند. ٰادعای خانم نیکو روان اصلا صحت ندارد. ما جهت بازگشت بکار هیچ تعهدی نداده ایم. اگر تعهدی در کار بود ،کنشهای بعدی ما ،عکس این مسئله را نشان می دهد. خوب است کسانی که حالا به خارج رفته اند و دست به کیبوردشان زیاد شده است برای مطلبی که مینویسند درصدی از حقیقت را لحاظ کنند.علیرغم اینکه قبلا ما به اصطلاح همشهری بوده ایم ولی من خانم نیکوروان را همان ابتدا یک دو بار دیده بودم. ولی در دوران اخراج وزندان و پس ازآن، من ایشان را ندیدم.در آخر اینکه مشکل من با نوشته ایشان ،شخصی نیست . بلکه پیام بدی برای سایر کارگرانی که میخواهند از حقوقشان دفاع کنند،در بردارد وممکنست فضای رخوت الودی که اکنون هم وجود دارد را تعمیق بیشتری کند.کمااینکه برفرض محال ،تعهدی هم اگر داده باشم خجل نیستم. بسیاری از مبارزین سرشناس را درین سالها، بسیار دیده ایم که با یکی دو روز بازداشت و اندکی سختی ،مثل بلبل توی تلویزیون اعتراف کرده اند. زندگی ما عین درد است. ما همیشه صورت مان را با سیلی سرخ نگهداشته ایم . ما مثل سوسول بچه های بورژوازی نیستیم که با اندکی سختی بریده شویم. با این حال، من ورفقایم با وجود همه مرارتها وسختیهای زندگی ،چه در دوران اخراج از کار و زندان وچه حالا ،همچنان در دفاع از منافع ومطالبات کارگریمان ایستاده ایم.

با آرزوی سربلندی طبقه کارگر

رضارخشان

بهمن ماه/1393

شهلا دانشفر در صف لیکود پارتی

نوشته: بابک پایور

منتشر شده در رفاقت كارگري

کنایه‌های ادبی، کرشمه‌های کلام و بغرنجی‌های هنرورزانه بیان، در جایگاه خود بسیار زیبا هستند و دوستانی که نوشته‌های مرا تا حدودی می‌شناسند، مطلعند که اغلب بدون این آرایه‌های ادبی راضی به‌بیان مقصود خویش نیستم. اما اینبار ساده می‌گویم و از همۀ این آرایه‌ها پرهیز میکنم، زیرا افشای یک نوشتۀ به‌غایت ضدکمونیستی، ضد کارگری و متناقض با هر روش محتمل تحقیق مارکسیستی، شایسته هیچ آرایۀ فارسی نیست.در این نوشته هرجا که از خانم شهلا دانشفر نام برده می شود، مقصود برخورد سیاسی با نظرات جریانی است که ایشان را نمایندگی کرده و ایشان به‌نوبه خود آنرا نمایندگی می‌کنند. من شخصاً خانم دانشفر را نمی‌شناسم. و در آنجا که به‌نظرات سیاسی مربوط می‌شود نیز هیچ تفاوتی میان زن و مرد قائل نیستم (تفاوت ایندو طبقاتی/سیاسی/ایدئولوژیک نیست بلکه زیست‌شناختی/اجتماعی عام است) و از آنجا که نوشتۀ حاضر به‌تضاد میان انسان و طبیعت و یا اجتماعیت عامی نمی‌پردازد، امیدوارم که افشای نظرات واپسگرای ایشان بنده را به‌اتهام لطیف «زن‌ستیزی» و سایر چنین لطایفی مستفیض نکند. بهرحال برای روشن ساختن شخصی نبودن این نوشته، نام خانم دانشفر را پس از این در گیومه می‌آوردم.

«خانم شهلا دانشفر»، رضا رخشان را به‌دفاع از ارتجاع مذهبی متهم کرده است. نوشتۀ ایشان (باعنوان: «رضا رخشان باز هم در دفاع از ارتجاع اسلامی») را سطر به‌سطر تحلیل می‌کنیم تا ببینیم «خانم دانشفر» تا کجای کار خود را تا عمق روح مفاهیم، غرق ارتجاع کرده است و چگونه تمام قد زیر پرچم هارترین و انسان‌ستیزترین بلوک/جناح سرمایۀ جهانی، یعنی سرمایۀ ترانس‌آتلانتیک خبردار ایستاده است. جملات را از ابتدا به‌ترتیب با هم می‌خوانیم و پی می‌گیریم:

1- «حمله تروریست های جنایتکار اسلامی به مجله شارلی ابدو در ٧ ژآنویه، جهان را به تکان درآورد.»

– «تروریست های جنایتکار اسلامی» عین عبارتی است که توسط حزب لیکود به‌مسلمان به‌طور عام اطلاق می‌شود. در اینجا حتی از به‌کار بردن عبارت «اسلام سیاسی» (به‌همان معنای Political Islam) نیز دیگر کاملاً پرهیز شده است و «مسلمان بودن» به‌معنای عام کلمه، عملی «تروریستی و جنایتکارانه» قلمداد شده است. همین جملۀ اول آغاز یک جنگ مذهبی/صلیبی (و ستاره یهود) با موضوعی به‌نام «اسلام» و فردی به‌نام «مسلمان» به‌طور عام و فراطبقاتی است و نوشته «خانم دانشفر» را از امکان هر گونه پیشروی به‌یک تحلیل طبقاتی تهی می‌کند. نیز «جهان را به‌تکان درآورد» اشاره‌ای روشن است به «انقلاب مدیائی» که پس از حملۀ شارلی ابدو در رسانه های ترانس آتلانتیک درگرفت و جهان مدیای غربی را در دفاع از «آزادی بیان» هم‌صدا کرد. در جهان واقعی، غیرمجازی و غیرمدیائی؛ یعنی جهانی که هنوز میلیاردها کارگر در آن به تولید ارزش اضافه مشغولند، حملۀ تروریستی شارلی ابدو نه‌تنها آنرا هیچ «تکان»ی نداده است بلکه کشته شدن 12 نفر در دفتر یک روزنامه هیچیک از معادلات و قوانین آهنین سرمایه در جهان را کوچکترین خراشی نیز نداده است. از اینرو جهان تکان خوردۀ «خانم دانشفر»، ضربان قلب خویش را با ضربان مدیای اروپای غربی و امریکائی تنظیم می‌کند و «تکان»هایش هم از تکان‌ اندام هیجان‌زدۀ مدیای غربی ریتم و فاز روان‌گردان می‌گیرد.

2- «اما این قطب انسانیت بود که قدرتمند و چندین میلیونی به‌خیابان آمد و عظمت آن چشمها را خیره کرد.»

– از خیرگی چشمان نویسنده با عینک آفتابی که بگذریم، این عبارت به‌روشنی یعنی اینکه جهان امروز دو قطب دارد: یکی از آنها «قطب انسانیت» است که «چندین میلیونی» به‌خیابان‌ها می‌آید. (البته با اندکی اغراق، چرا که رالی‌های پاریس شرکت ده ها هزار نفر و نه میلیونها نفر را جشن گرفته اند و در مدیا نیز تا صد برابر آگراندیسمان شدند) و در برابر آن «قطب غیر انسان‌ها» (مثلاً در ایران و سایر کشورهای منطقه) قرار دارند که به‌هیچ‌وجه میلیونی برای تبلیغ مجلۀ شارلی ابدو به‌خیابان‌ها نمی‌آیند و اضطرار معیشتی و مسائل اجتماعی یا سیاسی مهم‌تر به‌آنان فرصت خوش رقصی با آهنگ مدیای غربی را نمی‌دهد. این قطب‌بندی انسان‌های جهان میان «بلوک انسان‌ها» و «بلوک غیر انسان‌ها» به‌زبان انگلیسی demonisation (اهریمن‌سازی و قلع و قمع) گفته می‌شود که از یکی از جلوه‌های بارز راسیسم (نژادپرستی) غربی است. در پروسۀ دمونیزاسیون، «دشمنان» کلاً از حیث انسان بودن ساقط شده و کشتن آنها دیگر امری «غیر انسانی» تلقی نمی‌گردد. «خانم دانشفر» در برابر مردمانی که در کشورهای غیرغربی زندگی می‌کنند، با گفتن عبارت بالا، بی‌هیچ شکی قدم در راه یک نژادپرست گذاشته است. سؤال سطحی ولی بسیار دم‌دست اینجا است که آیا فردی با قیافۀ غیرغربی میتواند چنین سرسپردۀ نژادپرستی غربی باشد؟ پاسخ بی‌شک آری است و نمونه‌های روزمره بسیاری نیز از آن وجود دارند. «نژاد برتر غربی» الزاماً متکی به‌رنگ پوست و موی بلوند نیست و هر سرسپرده‌ای را منوط به‌شرایطی در صفوف انتهائی لشگر خود می‌پذیرد.

3- «حقیقت اینست که با ترور نویسندگان و کاریکاتوریستهای نشریه شارلی ابدو، جنگ انسانیت با ارتجاع مذهبی به فازی وارد شد که نمیتوان از کنار آن گذشت و چیزی نگفت.»

– در این عبارت اهریمن‌سازی این دشمنان نژادی، بروزی کاملاً آشکار دارد. یعنی جنگی میان «انسانیت» (انسان‌ها در غرب) و ارتجاع مذهبی (دمون‌ها در شرق) وجود دارد و این جنگ اکنون به فاز جدیدی وارد شده است و «خانم دانشفر» نیز با همین ریتم فاز گرفته است.

4- «متاسفانه یکی از کسانی که در این جدال کنار ارتجاع ایستاد، رضا رخشان کارگر هفت تپه است.»

– معنای روشن این عبارت اینست که رضا رخشان نیز با امنتاع از سرسپردگی به‌نژادپرستی و فاشیسم آنتی‌عربی/آنتی‌ایسلامیک در غرب، در همان صف «دمون»های «غیر انسان» ایستاده است. او «کارگر هفت تپه» است، اما این دیگر هیچ اهمیتی ندارد. از این نکته نیز بگذریم که یکی از فعالین آشنای سندیکای هفت تپه را «کارگر هفت تپه(!)» نامیدن دارای چه بار تحقیرآمیز و ضد کارگری است.

5- «رضا رخشان می‌نویسد… اما او به همین اکتفا نمیکند بلکه علیه آزادی بیان نویسندگان نشریه شارلی ابدو می ایستد و کاریکاتورهای آنها را «موهن میخواند …

– حال سؤالی ساده که باید به کلۀ راس‌زدۀ این «دانشفران» کوبید، این‌است که فارغ از مسئلۀ «آزادی بیان»، و صرفاً به‌لحاظ محتوائی، آیا کاریکاتورهای شارلی ابدو «موهن» نیستند؟ سؤال اینجاست که کاریکاتورهای شارلی ابدو حقیقتاً چه هدفی به‌جز «توهین» به‌پیامبر مسلمان‌ها را دنبال می‌کنند؟ آیا صرفاً قصد شوخی و بازی‌گوشی دارند؟ کاریکاتورهائی که در آن پیامبر مسلمان‌ها در وان خون نشسته، با یک گوسفند مشغول عمل جنسی است یا دارد با اعضای جنسی‌اش بازی می‌کند را با چه عنوانی به‌جز «توهین‌کننده» (موهن) می‌توان لقب داد؟ آیا این کاریکاتورها هدف دیگری (مثلاً در واقع انتشار احترام و عشق و محبت به مسلمان‌ها؟! و یا خوشحال‌کردن آنها؟!) را دنبال می کنند؟ حال همین رگ باد کردۀ گردن «آزادی بیان» وقتی‌که به رضا رخشان می رسد، چنین تبعیض‌گرانه در جلوی در خانۀ وی متوقف می‌شود و حتی بیان ساده‌ترین حقیقت اظهرمن‌الشمس توسط رضا رخشان، چنین متهم به «نقض آزادی بیان» می گردد و بر علیه «آزادی بیان» می‌ایستد؟ حقاً که راسیسم بدون اعمال تبعیض، هیچ‌گاه به‌عمق سقوط خویش نمی‌رسد.

6- «و با ارجاع ما به «پایگاه طبقاتی»، تفنگ بدستان ارتجاع اسلامی، آنها را محق به ترور ١٢ نفر از کاریکتاتوریستها و نویسندگان شارلی ابدو به دلیل «کاریکاتورهای موهن» علیه محمد میداند.»

– پس از آن دعویات راسیستی، این دیگر دروغ کثیفی است. رضا رخشان ضمن اشاره به‌خاستگاه (و نه‌پایگاه) طبقاتی این افراد و اشارۀ دقیق و مشخص به‌محدودۀ جغراسیاسی (تقریبا همه تروریستها از کشورهای فقیر و جنگزده می ایند و عقبه آنرا با خود دارند) اما هرگز هیچ سخنی در دفاع از این عملیات تروریستی نگفته است، بلکه برعکس می گوید: «واقعه تروریستی دلخراشی که این روزها در فرانسه رخداد ومنجر به مرگ چندین انسان گردید قلب همه ما را بدرد آورده است. طبیعتا هر گونه دلیلی جهت توجیه چنین این اعمالی بدور از اخلاق و انسانیت است… مناسبات سرمایه داری در ذات خود منشا شکاف طبقاتی و اختلاف منافع بین لایه های بالایی و زیرین جامعه است…قصد من دفاع از این اعمال تروریستی نیست بلکه از حیث اسیب شناسی اجتماعی ؛این مناسبات سرمایه داری بود که اکثریتی را از مالکیت خلع ید کرد. این مناسبات ظالمانه بود که حسرت یک زندگی انسانی را بر دل خیل عظیمی از انسانها نشاند.»- مطمئن نیستم که «خانم شهلا دانشفر» با گفتن چنین دروغ کثیف و دعوی بی‌پرنسیپ، ضدکمونیستی و ضدکارگری؛ دیگر از این پس با کدام رو و حیا به‌نوشتن ادامه خواهد داد و از خوانندگان توقع خواهد داشت که نوشته‌های بعدی‌اش را جدی بگیرند. پیوستن به‌صف دروغگویان و شارلاتان‌ها، تاوانی است که او اینچنین خواهد پرداخت.

7- «رضا رخشان ظاهرا نمیداند که آن آزادی بیان و آزادی نقد مذهب که اکنون در کشورهای اروپایی و غرب وجود دارد، از لطف و نیاز سرمایه داران بوجود نیامده است، بلکه نتیجه مبارزه جانانه کارگران و نیروهای چپ و رادیکال این جوامع با طبقه سرمایه دار و کلیسا و ارتجاع طی قرون گذشته تا کنون بوده است و در این راه کارگران قربانیان بسیاری داده اند.»

– باید به «خانم دانشفر» گفت که بیش از این دست از تحقیر کارگران به‌روش بورژوائی مستبدانۀ خود بردارید و ما را بیش از این در مغز موش مانندتان «احمق» نپندارید. رضا رخشان دقیقاً از روند تاریخی نقد مذهب در اروپا مطلع است، آنچه که شما نیز از آن مطلعید اما خودتان را به‌خریت محض زده اید و این چنین نوشته‌تان را به‌کثافت اهریمن‌سازی نژادی از مسلمان‌ها کشیده اید، اینست که روند تاریخی نقد مذهب در اروپا بدون (یا با حداقل) تأثیر مکانیسم تخریب کننده و کند کنندۀ بیرونی صورت گرفته است. امروز راسیسم اروپائی، فاشیسم ضدعربی/آنتی‌ایسلامیک، تلاش برای تغییر جغراسیاسی منطقه خاورمیانه به واسطه جنگ های خانمانسوز و روند کولونی سازی عراق و لیبی و مصر توسط جنایتکارترین بلوک سرمایۀ جهانی؛ مکانیسمی به‌غایت معنا تخریب‌گر و بیرونی از سوی سرمایۀ ترانس‌آتلانتیک (سروران شما) بر علیه دینامیزم درونی جوامع فوق است که «نقد مذهب» در این جوامع را نیز به‌طور همه جانبه تحت روند تخریب‌گر خویش به‌نابودی می‌کشاند و افراط گرائی مذهبی را دامن می‌زند.

8- «این اتفاقات بطور واقعی نقطه عطفی در دفاع از انسانیت بود. در جریان این حمله جنایتکارانه ما ١٢ انسان آزادیخواه را از دست دادیم، ولی صفی از آزادیخواهان جهان جلو آمدند و در برابر ارتجاعی که فتوای قتل سلمان رشدی ها و شاهین نجفی ها را میدهد، قلم ها را میشکند و ستاربهشتی ها را زیر شکنجه به قتل میرساند، الله اکبر میگوید و شارلی ابدو ها را مورد حمله و کشتار قرار میدهد، اعلام کردند که جانانه ایستاده اند.»

– در اینجا «الله اکبر» دوباره به‌همان شیوه اهریمن‌سازی آنتی‌ایسلامیک و نژادپرستانه معادل با «غیرانسان» بودن است و برای «خانم دانشفر» این «اتفاقات» نقطۀ عطفی نیز در دفاع از «انسانیت» است.

***

برای ما خیر، زیرا با یا بدون شارلی ابدو، ما به همان مبارزه‌ طبقاتی می‌پردازیم که خودبیگانگی و انسان‌کشی سرمایه به‌ما تحمیل کرده است؛ اما این حقیقتاً یک نقطه عطف برای شما است: زیرا «خانم شهلا دانشفر»ها و سایر دانشفریون که تابحال جرأت نمی‌کردند که «اسلام» و «الله اکبر» را اینچنین به‌طور کلی، عام، فراطبقاتی و بی‌قید و شرط معادل دمون‌ها و اهریمنان «غیرانسان» قلمداد کنند، پس از واقعۀ شارلی ابدو چنین صلیبی و خون‌خواهانه شمشیر کشیده‌اند و قلم فرسائی می‌کنند و گردن کارگران ایرانی را نیز از زیر تیغ خیالی خود رد می‌کنند. اینان که حتی تا چند ماه پیش با تکیه بر «مبارزه با اسلام سیاسی» و با قید شرط و شروط معینی که از مجموع چپ غربی آموخته بودند، نوعی تصویر خیالی از «اسلام غیر سیاسی» در ذهن خود می‌پرداختند و حداقل برای «برخی از مسلمان‌ها که زیاد هم سیاسی نیستند» هنوز حق اندکی ادامۀ حیات قائل بودند؛ امروز با کشته شدن دوازده نفر کاریکاتوریست و کارمند یک مجلۀ فکاهی در پاریس، دیگر همان یک ذره شرم نیز از نوشته‌هایشان رخت بربسته است و اینچنین پرچم هولوکاست مسلمان‌کشی و قتل‌عام هرکسی که به‌هردلیلی «الله اکبر» می‌گوید، بر فراز نازک اندیشه‌هایشان به‌اهتزاز درآمده است. در اینجاست که مقولۀ ماورائی «آزادی بیان» خود را در‌چهرۀ اهریمن‌سازی جلوه‌گر می‌کند.

این نوشته «خانم دانشفر» حتی دیگر یک «چپ ترانس آتلانتیک» هم نیست. نه تنها کمونیست‌ها بلکه حتی همین چپ ترانس‌آتلانتیک نیز (اگر بخواهد نام چپ پروغربی را هنوز بر خود حفظ کند) وظیفه دارد که با تمام توان در برابر چنین بروز آشکار فاشیسم ضدعربی و اهریمن‌سازی مسلمان‌ها بایستد. این کلمات، آماده‌سازی اذهان برای آغاز هولوکاست مسلمان‌کشی و جنایتی قومی/مذهبی است که همین امروز سکوت و محکوم نکردن آن، نابخشودنی است.

این نوشته تابع تمام و کمال برنامۀ حزب لیکود است و در اینجا قرار گرفتن «خانم دانشفر» در صف رالی بنیامین ناتانیاهو و مارش لیکود پارتی نیز دیگر موضوعی اتفاقی، قابل اغماض و یا یک دفاع سانتی‌مانتال از «آزادی بیان» نیست.

منهای اینکه عملیات تروریستی شارلی ابدو چه باشد یا نباشد؛ پیشینۀ آن به‌کجا بازگردد؛ تروریست‌ها چه‌کسانی باشند و از کجا حمایت شوند و رابطۀ آنها با دستگاه‌های اطلاعاتی غربی چگونه باشد؛ معنای حقیقی آزادی بیان چه باشد؛ چه کسی این عملیات تروریستی را محکوم کند و چرا؛ یا اینکه رضا رخشان دربارۀ آن چه نوشته باشد؛ به واسطۀ همین مقاله بالا، تابعیت رسمی «خانم شهلا دانشفر» در حزب نژادپرستانه و فاشیست ضدعربی لیکود را باید به‌اطلاع همگان رسانید. تابعیتی که به‌احتمال نه‌چندان ضعیف، دیری نخواهد پائید که به‌«عضویت رسمی» در لیکود پارتی‌های گلوبال و سایر انصار آنان نیز مبدل خواهد شد.

اینان در برابر نوشتۀ من پس از این باطل بسیار خواهند گفت. اما این اباطیل چیزی به‌جز آشنائی و اعتبار برای من ایجاد نخواهد کرد. یعنی اعتبار و آشنائی رفیقانۀ یک کارگر کمونیست که تحت هیچ شرایطی و به‌هیچ دلیلی در محکوم کردن راسیسم، اهریمن‌سازی قومی/مذهبی و فاشیسم (به‌هر نحوی که جلوه کند و با هر ریتمی که «فاز» بگیرد، حتی اگر فازش «آزادی‌بیان قطب انسانیت(!)» باشد) لحظه‌ای تعلل و کوتاهی نمی‌کند و دست گرم و رفیقانۀ هر کارگری را که در این راه جرأت کند، مبارزه کند، از انگ و ننگ نهراسد، بخروشد و بستیزد؛ در دستان خویش می‌گیرد.

نوشتۀ رضا رخشان متنی است البته قابل نقد که در فرصتی مناسب باید بدان نیز پرداخت. اما مادامیکه تبعیض‌گران ضدکارگر و کمونیسم‌ستیز وی را چنین مورد حمله قرار می‌دهند و او را به حمایت از «ارتجاع اسلامی» متهم می‌کنند، باید بی‌هیچ‌تردیدی شانه به‌شانه در کنار وی ایستاد.

آنزمان که این اهریمن‌سازان و آنتی‌عربیک‌های تبعیض‌نژادی به‌خاطر سالگرد فوت مادربزرگ بنیامین ناتانیاهو یک دقیقه مجبور به‌سکوت خفقان‌آمیز شدند؛ شاید برای ما نیز فرصتی باشد که خفقان‌شان را به‌غنیمت شمریم و به‌خود نوشتۀ رضا رخشان نیز نقادانه و رفیقانه بپردازیم. اما امروز نه.

بابک پایور

 

 

 

شارلی ابدو بودن افتخاری ندارد – رضا رخشان

شارلی ابدو بودن افتخاری ندارد

امروز در مطلبی که خانم شهلا دانشور در نقد مطلب «من شارلی ابدو نیستم«. بنام«رضا رخشان باز هم در دفاع از ارتجاع اسلامی «را خواندم. همانطور که در عنوانمطلب ایشان آمده است ایشان شارلی ابدو هستند. و هرگونه نقد شارلی ابدو بودن رابر نمی تابند وانرا در خدمت فانتامنتالیسم اسلامی میدانند.از نظر ایشان شما یاشارلی ابدو هستید ویا دشمن آن. راه دیگری وجود ندارد.خانم دانشور؛ شارلی ابدوبودن افتخاری ندارد. بنیامین نتیاناهو که سردسته همه جنایتکاران است هم شارلیابدوست. بارک اوباما و کامرون وهمه عناصر سرمایه داری که نقش اساسی درپیدایش این رادیکالیسم داشتند هم شارلی ابدو هستند.اگر شما درین صف احساسافتخارمیکنید ، مبارکه.من حرفی ندارم. خوش بگذره. اما من نمیخوام در کنارجنایتکارانی باشم که هم عامل درد ورنج انسانها زحمتکش و بدبخت هستند و هم خودرا در نقش منجی انسانیت جا میزنند.این درحالیست که ، القائده و داعش و هر کوفتزهرمار دیگری هم محصول و هم در خدمت منافع سرمایه داریند. چرا که با استفاده از اعمال تندروانه افراطیون و درکنار اقدامات بعدی که بمنظور عکس العمل، این کشورها انجام میدهند بواقع هدف غائی همانا، سلطه وهژمونی هر چه بیشتر بر منطقه مهم خاورمیانه است.و طبیعست که درین راستا متاسفانه خونی هم که برزمین ریخته میشود،چه روزنامه نگارباشد وچه سرباز ومردم عادی؛مدیا سرمایه داری افکار عمومی را درجهت اهداف بورژوازی سوق میدهند.این آنها هستند که به شما القا میکنند که دشمن کیست؟ و دوست هم قرار است که باشد؟ حال اگر شما در کنار جنایتکاران خوشهستید. خب باشید.اما من شارلی ابدو نیستم.

رضارخشان

بهمن ماه/1393.

من شارلی ابدو نیستم – رضا رخشان

bvc56fمن شارلی ابدو نیستم

واقعه تروریستی دلخراشی که این روزها در فرانسه رخداد ومنجر به مرگ چندین انسان گردید قلب همه ما را بدرد آورده است.طبیعتا هر گونه دلیلی جهت توجیه چنین این اعمالی بدور از اخلاق و انسانیت است. اما از طرف دیگر مدیای سرمایه داری از لحظه ای که این حادثه واقع شد بسرعت انرا حمله ای به آزادی بیان قلمداد کرده و انتحار کنندگان را مخالف این اصل اساسی در مناسبات لیبرال دموکراسی وانمود می کردند.در نتیجه کشته شدگان مجله فکاهی شارلی ابدو که چندی پیش کاریکاتورهای پیامبر اسلام را منتشر کرده بود را شهدای ازادی بیان معرفی کرده ودر تظاهراتی که دو روز پیش در فرانسه صورت گرفت شعار»من شارلی هستم»مهمترین شعار بود.مشکل من با اینجای داستان است.

مناسبات سرمایه داری در ذات خود منشا شکاف طبقاتی و اختلاف منافع بین لایه های بالایی و زیرین جامعه است.این لایه های بالایی هستند که بدلیل بهره مندی از مواهب چنین مناسباتی تلاش میکنند تا با وجود رسانه ها و قدرت حاکمه ؛ هزمونی خود را بر سایر طبقات اعمال کنند. معمولا بیشترین وفاداری و تعصب آرمانی نسبت به این مناسبات از سوی سرمایه داران که بهرمندان واقعی سرمایه داری هستند صورت میگیرد. من بجد باور دارم که در پشت هر گونه شعارهای لیبرال دموکراسی ٰنظیر ازادی بیان؛حقوق بشر و غیره منافع سرمایه نهفته است. هیچ بودگان و بیچارگان در مناسباتی که همه امور به گرد سرمایه می چرخد ؛ کی ازادی بیان داشته اند؟ چرا که این قبیل امور نظیر ازادی بیان ؛ حقوق شهروندی ؛حقوق عمومی و غیره که در تقابل با سایر افراد معنا میدهند نقش سرمایه در چرخش قانون به یک سوی این مجادله ؛اصل اساسیست. آزادی از نظر عمال سرمایه ؛تنها در درون این سیستم معنا میدهد. ولاغیر. از طرف دیگر؛ برای ملتهای فقیر و بیچاره (کشورهای اسلامی نظیر پاکستان وا فغانستان و سایر ملل فقیر ودرمانده که بیشتر افراط گرایی در آن بچشم می اید) که انسان از هرگونه لوازم مادی جهت تحقق یک زندگی انسانی درمانده میگردد؛نتیجتا بسمت تنها عنصر باقیمانده در زندگی خود که اتفاقا ماهیت مادی ندارد(اما بشارت یک زندگی عالی وانسانی بعد از فردای مرگ در آن وجود دارد)یعنی مذهب؛منقبض میشوند. تنها چاره کار را جهت رسیدن به رفاه وارامش جاودانه و فرار از مصائب و دشواریهای این جهان حاضر را در اعمال تندروانه شعائر دینی میبینند.تقریبا همه تروریستها از کشورهای فقیر و جنگزده می ایند و عقبه آنرا با خود دارند. و حتا در خود پاریس که نام یک شهر است اما با پایگاه طبقاتی بسیار؛ضاربان از حومه جنوبی وفقیر نشین بوده اند.بنا بگفته همسایگان ؛آنها افرادی معمولی و ارام که با همه مهربان بودند. پس ضد انسان غربی نبودند. با محیط خود ستیز نداشته اند.آنها بسراغ شارلی ابدو رفتند که با کاریکاتورهای موهن خود ،بواقع آخرین ضربه را بر پیکر تحقیر شدگان وارد کردند. چون که تنها چیزی که برایشان مانده بود را در معرض خطر می دیدند.همه انسانها برای آخرین چیزشان تا پای جان می جنگند. قصد من دفاع از این اعمال تروریستی نیست بلکه از حیث اسیب شناسی اجتماعی ؛این مناسبات سرمایه داری بود که اکثریتی را از مالکیت خلع ید کرد. این مناسبات ظالمانه بود که حسرت یک زندگی انسانی را بر دل خیل عظیمی از انسانها نشاند.نهایتا ازین دنیای مادی دست شستند و در رویای بهشت خود بودند که شارلی ابدو این یگانه دارایشان را هدف قرار داد. بنظر من این حرکتی بیرحمانه وتحقیر کننده است.نه با توجیه ازادی بیان ونه هیچ چیز دیگر .

رضا رخشان

23/دیماه/1393

چرا من یک سندیکایی ام ؟اما سندیکالیست نیستم

bvnftr45y

رضارخشان

جنبش کارگری ایران در سالهای گذشته ودر بعد از سالها رخوت ،فعالیت طبقاتی خود را در زمینه تلاش در جهت سازمان یابی کارگری شروع کرد. این حرکت با وجود چالشهای فراوان در زمینه منع قوانین موجود ،به پیش میرود. از جلوه های بارز این خواست طبقه کار میتوان به تاسیس دوسندیکای کارگران واحد وهفت تپه اشاره کرد.تشکلهایی که از خواست جمعی کارگران علیرغم تمامی مخالفتها ومانع تراشیها از طرف طیفهای گوناگونی مواجه گردید،به وجود آمدند. اما چرا نام سندیکا را برای تشکل خود انتخاب کردند .آیا کارگران ایران جنبش سندیکالیسم را میشناسد؟آیا این یک اشتباه طبقاتی از سوی بخشی از طبه کارگر بوده است. برای درک این منظور وشناخت ماهیت سندیکالیسم واقعی وشناخت تشبهات واختلافاتی که با سندیکالیسم ایرانی دارد لازم میدانم که در ابتدا بحث به مختصری از تاریخچه واهداف سندیکالیسم در غرب بپردازیم و کشف این حقیقت که چرا بخش مهمی از طبقه کارگر در ایران خواستار آن میباشد؟ جنبش سندیکالیستی،با الهام از نظرات باکونین که مخالف کمونیسم بودعلی الخصوص درفاصله بین انتر ناسیونال اول ودوم بسط وگسترش یافت.علت مخالفت باکونین با کمونیسم هم درین بود که، او ادعا میکرد که ،کمونیسم تمام نیروهای اجتماعی را در دولت متمرکز میکند. ازینرو کمونیسم موجب گسترش فوق العاده نقش دولت در تمامی ارکان جامعه میگردد ومالکیت را تمام قد در خدمت دولت قرار می دهد.پس او نتیجه می گرفت که جدای از نتیجه عمل کرد دولت ،موجب تسلط اقلیتی از دولتیان بر اکثریت جامعه میگردد.طبیعیست که این اقلیت کوچک ،بخاطر حفظ وبسط قدرت وامتیازات خود،دولت را علیه اکثریت بزرگ ستمدیده جامعه مورد استفاده قرار میدهد.آنها معتقد بودند که دولتها ذاتا شریر هستند وهرگونه تلاشی جهت رفع شرارتشان عبث خواهد بود حتا اگر این حکومت طبقه کارگران باشد.زیرا که کارگران از زمانیکه دولتمرد ونماینده مردم شوند،دیگر کارگر نیستند وبه مردم ستمدید ازبلندای دولت نظر می افکنندواز آنجا نتیجه می گرفت که آزادی واقعی منوط به نابودی فوری وتوامان دولت وسرمایه داری و سازماندهی یک سیستم فدرالیستی اداره امور بر مبنای اتحادیه های اقتصای کار از پایین میباشد.جریان مذکور هر گونه مبارزه سیاسی وشرکت در قدرت سیاسی را رد می نمود.آنها در سال 1877 رسما مسئله اعتصاب عمومی به عنوان سلاح اصلی مبارزه اقتصادی وابزار فلج کردن جامعه سرمایه داری مطرح نمودند.جریان آنارکو سندیکالیستها با رد اشکال مبارزه سیاسی ،اعتصاب اقتصادی عمومی را کلید تخریب سیستم استثمارگرانه در نظر می گرفتند.از نظر آنها جامعه فدراسیونی از سندیکاهاست که تولید و توزیع را سازماندهی و اداره می کند.آنها مخالف قدرت سیاسی واحزاب سیاسی بودند. آنچیزی که به نفوذ این نگرش دامن زد، عملکرد منفی احزاب سوسیالیست در مواجه با منافع طبقه کارگر بود.بخش مهمی ازین احزاب نقش کارگر را بعنوان سیاهی لشگر خود میخواستند که میتوانست انها را در بازیهای سیاسی قدرتمند تر کند. نمونه چنین احزاب را در احزاب سوسیال دومکراسی در اروپا بسیار دیده ایم. متاسفانه امروزه سرمایه داری به ان درجه از قدرت رسیده است که احزاب کارگر نظیر حزب کارگر انگلستان در زمان تونی بلر بطور آشکار بند ناف خود را با طبقه کارگر بطور کامل قطع میکند وبجای آن بر روی نیروهای سرمایه داری تکیه میکند .اتفاقا این مسئله به خودی خود نشان میدهد که طبقه کارگر برای صیانت از منافع خود چاره دیگری بجز روی آوردن به فعالیتهای سیاسی ندارد. فقط خود کارگر میتواند منافع خودش را پاسداری کند واز سرمایه داری انتظار دیگری نمیتواند داشته باشد. چرا که در مناسبات سرمایه داری و در مواجه با احزاب غیر کارگری ویا اسمن کارگری ،کارگر فقط میتوانند نقش پیاده نظام آنها را داشته باشند. بهر صورت سندیکالیستها معتقد بودند که ،تنها سندیکاست که نماینده واقعی منافع طبقه کارگر است.در نادرست بودن این نگرش همین کافیست که درحال حاضر در سرتاسر جهان علی الخصوص اروپا،مملوست از سندیکاهای سفید ،که بجای دفاع از منافع طبقه کارگر ،عملا در نقش پادو وعمله بورژوازی در آمده اند.خواستگاه طبقاتی سندیکالیسم در بین کارگران جهان،فرانسه بود.که از یک سو تحت اندیشه های پرودن وباکونین وبلانکیستها واز طرف دیگر غلتیدن در فضای رخوت وناامیدی که پس از شکست کمون به وجود آمد. از سوی دیگر، در کشورهای انگلیس وامریکا هم بخاطرفشار وسرکوب از جانب کارفرمایان وهمچنین سرکوب دولتی ناشی از شکست جنبش انقلابی طبقه کارگر وهمچنین نفوذ عناصر رفرمیسم در بین رهبران کارگری ،تشکلهای کارگری در قالب اتحادیه گرایی صرف بوجود آمد. این تشکلها که مبتنی بر اشرافیت کارگری وهمچنین درتحت نفوذ کارگران ماهر وممتازی بودند که نسبت به دیگر کارگران از سطح زندگی بهتری بر خوردار بودند،با انکار تضاد آشتی ناپذیر طبقه کارگر وسرمایه داری، وهمچنین تبری از هرگونه مبانی سوسیالیسم علی الخصوص بر مبانی سوسیالیسم علمی(مارکس)،هرگونه تلاش وجنبشی را درجهت بهبودی وضعیت معیشت زندگی طبقه کارگر را در مناسبات سرمایه داری جستجو میکردند. اتحادیه با رد هرگونه فعالیت سیاسی، که تنها به منظور دوری گزیدن از سیاستهای سوسیالیستی صورت میگرفت بواقع بازوی احزاب لیبرال شد ودر بهترین شرایط ممکن ،خواستار رفرم بودند.با این همه، اتحادیه ها سلاح عمده مبارزه کارگران را ،اعتصاب میدانستند که
برای اهدافی مثل ،تعیین
8ساعت کار روزانه کارگران و همچنین تعیین حداقل دستمزد مبارزه میکردند. با اینهمه در اثر فاسد شدن رهبران کارگری بخاطر غلتیدن در دام بورژوازی ورفرمیسم وهمچنین الغا این شعار سازشکارانه در بین توده که،سرمایه داران دشمنان ما نیستند» این تشکلها بشدت تضعیف شدند. و در بسیاری از موارد موجبات فروپاشی این تشکلها گردید. همه اینها در حالیست که ،انگلس در سال ۱۸۴۵ استدلال می‌كند كه متشكل شدن در اتحادیه‌ها، فرصت مبارزه‌ی جمعی علیه كارفرمایان را ایجاد می‌كند، و از این روی موجب كاهش رقابت بین كارگران می‌شود. این اتحادیه با وجود تمامی نقاط ضعفی که دارند با اینحال بخاطر خط مشی مبارزه خود که مبتنی بر اعتصاب اقتصادیست اولا آن‌ها نخستین تلاش كارگران برای از میان برداشتن رقابت هستند.چرا که یکی از دلایل مهم چیرگی بورژوازی برعلیه منافع طبقه کارگر همانا شناخت این واقعیت، یعنی وجود رقابت در بین خودشان است.ثانیا بقول مارکس وانگلس همانگونه که در مانیفست بدان اشاره شده است«این تشكل‌یابی پرولترها در یك طبقه، و نتیجتن در یك حزب سیاسی، پیوسته با رقابت بین كارگران در حال برگشت است، اما آن دوباره قوی‌تر، محكم‌تر، تواناتر برمی‌خیزدمنظور درک این واقعیت مهم میباشد که بورژوازی، پرولترها را به مبارزه‌ی گروهی و دست جمعی سوق می‌دهد،اهمیت این موضوع زمانی مشخص میشود که این کار جمعی که در اثر ازبین رفتن رقابت در بین کارگران بوجود آمده است میتواند زمینه عبور کارگران را از شرایط نظیر شکست و عقب نشینی فراهم آورد.بنظر من درک این مسئله فراسوی کارکرد این تشکلها(سندیکاها واتحادیه های صرف) میباشد. بخصوص در شرایط دشوار فعلی یعنی در دوران تفوق مناسبات بورژوازی.آنچیزیکه میتواند کارکرد هر تشکلی ولو سندیکاها واتحادیه های صرف را توجیه کند همانا نقش اتحاد کارگران در زیر چتر این تشکلهاست که دروقت مبارزه برای زندگی کارگران میتوانند نقش رادیکالی ایفا کنند. درست است که موجودیت اتحادیه‌ها برای چانه‌زنی به‌منظور شرایط بهتر تحت نظام سرمایه‌داری است،ودر حالیکه مقامات اتحادیه‌ای به‌مثابه‌ی مذاكره‌كننده‌گان از طرف اعضای‌شان عمل می‌كنند. ودر بسیاری از موارد با زد وبند با کارفرما در شرایط اقتصادی بالایی قرار میگیرند بطوریکه مارکس وانگلس هم از عملکرد بعضی از رهبران اتحادیه ها ناخشنود بودند با این همه این وظیفه بدنه کارگری میباشد با حضور خود واعمال فشار جلوی سازش رهبران خود را بگیرند.اما در شرایط فعلی ودر ایران ،جنبش کارگری که بوجود آمده است وخواهان سازمان یابی توده ای طبقه کارگر میباشد
.و تا کنون دوسندیکای واحد وهفت تپه را سازمان داده است. از لحاظ محتوا ،کارکرد هیچگونه سنخیتی با نوع غربی خود ندارد.چرا که تاسیس سندیکای کارگری در کشور ما برمبنای مکتب فکری سندیکالیسم که قبلا ذکر گردید ناشی از ایدئولوژی مثل پرودنیستی وباکونینیستی نبود.یعنی در سندیکای واحد وهفت تپه هیچگونه ردپایی از آنارشیسم که مخالف دولت،فعالیت سیاسی وغیره وجود ندارد. چراکه بقول مارکس هرگونه مبارزه طبقاتی کارگران مبارزه ایست سیاسی.بعدش این تشکلها بهیچ عنوان در خدمت منافع سرمای داری نبودند.هر چند در شرایط فعلی رسیدن به شرایطی مثل وضعیت جنبش سندیکایی فرانسه هم دست نیافتنی به نظر میرسد. با اینهمه ، برمبنای حقیقت مادی مبتنی بر امکان گرایی وهمچنین در شرایط برتری هژمونیک مناسبات سرمایه داری و تشخیص این واقعیت که بعد از شکست بلوک شرق ،جنبش سندیکایی فرانسه قدرتمندترین جنبش کارگری در جهان است. این مسئله موجب شد که کارگران هم بدنبال برپا کردن سندیکا باشند. البته این سندیکا در ایران فقط یک نام است.بدون ماهیت ایده ئولوژیک آن.من سندیکایی هستم. اما سندیکالیست نیستم. سندیکایی هستم. زیرا سندیکا تلاش وحدت طلبانه در میان کارگران بر بستریک اسم(سندیکا) که در حال حاضر از حیث مبارزه کارگری عنصر خوشنام وموثرتری میباشد.آنهم مبتنی بر ساختار مستقل کارگری.بنظر من در اسم نباید گیر کرد.یه بار این مسئله را از ناصر زرافشان پرسیدم. او گفت که اسمش را بزارید بادمجان. اما با همان کارکرد مستقل خود. در عین حال جنبش سندیکایی ایرانی به نوبه خود تبدیل به بیان خواسته اعتراضی طبقه کارگر علیه وضعیت نابهنجار خود شده است.این خواست در حال حاضر وبر بستر واقع گرایی وهمچنی
ن درک شرایط دشوارطبقه کارگر،یک خواست انقلابیست
.اما سندیکالیست نیستم.چرا که مخالف ایدئولوژیک آنارکوسندیکالیسم هستم.

 

سخنی با آقای منصور اسانلو

سخنی با آقای منصور اسانلو
آقای اسانلو»حتما می دانید که این روزا و بخصوص بعد از مصاحبه شما در تلویزیون اندیشه با اقای فروزنده، که توام با قول 100هزار دلار جهت کمک به جنبش طبقه کارگر در ایران ،آنهم با نظر وصلاحدید خودتان بود ،عده زیادی این حرکت،یعنی کمک بورژوازی به طبقه کارگر را با شک وتردید قلمداد کرده و نتیجتا شما را در حد پادو وعمله سرمایه داری که ماموریت شما سازمان دهی کل ویا بخشی از طبقه کارگر در راستای منافع سرمایه داری آنهم بخش رانده شده از قدرت می باشد ،خطاب کردند. بعبارت ساده تر وظیفه شما ،سازمان دهی وآموزش کارگران بعنوان پیاده نظام سرمایه داری که باید جاده صاف کن آنها جهت رسیدن به قدرت است ، ذکر میشود.آی بیچاره کارگران بدبخت که روحشان از هیچی خبر ندارند. آنوقت افرادی مثل تو…؟
راستش من درین باره خیلی فکر کرده ام.اینکه آیا شما میتوانید این نقش را ایفا کنید؟البته فعلا کاری به روحیه وشخصیت شما ندارم.آیا شما در آن سوی مرزها میتوانید که مقصود اربابان جدیدتان را انجام دهید؟آنهم با پیچیدگی ها ، انسداد وسختگیریهایی که بورژوازی ایران ،نسبت به فعالیت کارگران دارد.بطوریکه حتا هرگونه جنبشی از کارگران در جهت رفع موانع از پیش پای نیازهای زیستیشان کمتر تحمل میشود چه برسد به سازمان یابی وتشکل کارگران.تا بعد ، که از بین خیل تشکلهای ایجاد شده در اینده ،نگران این مسئله باشیم که در نتیجه فعالیت والقائات صادره از سوی شما،چند تا از سندیکاها حاضر باشند که اوامر ترا در راستای اهداف ذکز شده ،لبیک بگویند؟
برای همین هم ،راستش من زیاد این قضیه را جدی نمی گیرم. درین که تو خواسته های شخصی ات را بر خواسته های طبقاتی ارجحترمیدانی ،هیچ شکی ندارم. درین که از اول، هدف تو از فعالیت کارگری این بوده است که از کارگران بعنوان نردبان پیشرفت وموفقیت خودت استفاده کنی ،بازهم شک ندارم. البته اعتراف می کنم که من هم دوست داشتم نقش برجسته ای در فعالیتهای مربوط به طبقه کارگر داشته باشم.چهره بشم و ازین حرفها. منتهی فرق من و تو درین است که من خودم را وام دار جنبش کارگری می دانم یعنی این وجود طبقه کارگر بود که زمینه مساعدی برای فعالیت سودمند کارگری به من عطا کرد. اما تو خود را طلب کار طبقه کارگر می دانی .بطوریکه همین حالا هم در تکاپوی این سهم خواهی میتوان کنش ترا مورد ارزیابی قرار داد. متاسفانه ما در شرایطی بسر می بریم که عموما هرکسی که سودای خارج رفتن دارد، یعنی برای هر گونه تلاشی در راستای نیل به زندگی بهتر برای خود ، باید در عرصه ای از عرصه های اجتماعی فعالیت کند. طبیعیست که عده زیادی بخاطر بالا بودن حقانیت کارگری وهمچنین هزینه کمتری نسبت به سایر جنبش ها از نظر فعالیت برخوردار است این مسیر را برمی گزینند ،بدون آنکه به منافع این طبقه وفادار باشند. بعد از مدتی که سر از بازداشت وزندان در میاورد. خب درین شرایط همیشه کسانی هم هستند که تازه بعد از زندانی شدن یکی ،فعالیتشان تازه شروع میشود. یعنی روضه خوانی وثناگویی از شهید زندانی .حالا بقیه قضایا که ایا فرد یاد شده واقعا بخاطر مسائل کارگری (که بیشتر مورد نظر منست)زندانی شده است؟این فرد صاحب چه نظریات و ایدئولوژی در ین زمینه بوده است؟ ،بماند.هر چند که از نظر این جماعت ،همین که کسی زندانی شده است ،نشانه حقانیت محض اوست.پس بقیه قضایا فرعیست.طبیعیست که در چنین شرایطی از جنبه قهرمان سازی افرادی مثل تو ، چهره شدند و هم به دیار کعبه آمال خود (یعنی کشورهای غربی)شتافتند. یاد میاد چند سال قبل از آزاد شدنت ،همسرت خانم پروانه اوسانلو به بچه های واحد این بشارت را میداد که در صورت آزادی تو،در ایران نخواهیم ماند.این مسئله بخوبی نشان میدهد که نقشه بیرون رفتنت سالهای قبل ریخته شده است. نه دلیل مسخره ای که تو در اولین مصاحبه ات با تلویزیون رها وبا اقای رافت به زبان آوردی ،ازینکه شنیده ای که گویا فلانی گفته است که تنه تو میخارد وازین چرت وپرتها.همچنین درک می کنم که بالاخره باید دیگران را ازین فرار ،قانع کرد.با این حال، باور ندارم که هر کسی که در غرب زندگی می کند لزوما زندگی خیلی خوبی دارد. درست است که تو در زمینه تاسیس سندیکای واحد نقش مهمی داشتی و مبارزه کرده ای. اما خودت بهتر می دانی که آن چیزی که منجر به دستگیری و زندانی شدن تو شد، این حقیقت بود که تو در دعوایی که بین جناحهای قدرت وجود داشت، مداخله کردی و بحمایت از اصلاح طلبان پرداختی. یادت هست که در انتخابات مردم را تشویق می کردی که به جریان مورد نظرت رای بدهند.اقای اسانلو تو وارد جنگ فیلها شده بودی در صورتیکه حتا خرگوش هم نبودی. درایت زیادی نمیخواهد که دریابیم، سرنوشت موجود کوچیکتر وضعیفتر چه میشود.این مسئله نشان میدهد ، تاوانی که با زندانی شدن خود پرداختی،ربطی به طبقه کارگر نداشت. بلکه هدف تو پیروزی جریان سیاسی مورد نظرت بود. تو همیشه از کارگران بعنوان سکوی پرش خود جهت وارد شدن به بازی بزرگان استفاده کرده ای.یعنی وجود کارگران بدبخت وبینوا را نردبان پیشرفت وترقی خود قرار می دهی.بدون آنکه منافع این طبقه پایه ،برای تو مهم باشد. راستی فرق تو با فلان کارفرما ویا سرمایه داری که کارگران را استثمار می کند،در چیست؟
در هرصورت آقای اسانلو»اولا واست خوشحالم ازینکه حداقل هم سی تی زن آمریکا شده ای وهم پولدار. برو واسه خودت توی لاس وگاس حال کن.البته ما نمیدانیم که لاس وگاس چه شکلی. فقط اسمشو شنیدیم.خوش باش.ما بخیل نیستیم.فقط خواهشا دست از سر ما کارگران بردار.بخدا اگه ازین ببعد اعلام کنی که من دیگر ، کاری به کار کارگران ایران ندارم،من یکی مخلصتم هم هستم.دعوای من با تو اینه که از مصائب ودشواریهای کارگران استفاده ابزاری می کنی.تو پولی که از طرف کارگران جهت تقسیم در بین رفقات در زمان اخراج،گردآوری شده بود را بالا می کشیدی.اونا که رفیقت بودند. حالا مابقی کارگران ایران بماند.آقای اسانلو «این خواهش یک کارگر سندیکایی میباشد.لطفا بدبختیها ومشکلات ما را با این مسئله کمک مالی وچیزای دیگر،بیشتر نکن. من یکی ،نه پای رفتن دارم ونه میخواهم که مثل تو دربرم.راستی ،از منصور حیات غیبی رفیقت خبر داری؟میدانی چند وقت پیش سکته کرد؟
همین
با آرزوی سربلند واعتلای طبقه کارگر در جهان
رضا رخشان
10/ژوئن/2014

کارگران بازهم فقیرتر میشوند

کارگران بازهم فقیرتر میشوند
رضا رخشان
سرانجام وپس از کش وقوسهای فراوان، در روز پنجشنبه گذشته، قیمت بنزین وسایر اقلام سوختی بیش از چهل درصد گرانتر شد. چیزی که این روزها در رسانه ها به نقل ازمنابع دولتی به وفور شنیده ایم اینست که قیمت سوخت در ایران درقیاس جهانی آن بسیار ناچیز است . می گویند که مشکل از این جهت بیشتر هم می شود که بیش از چهل درصد از بنزین مصرفی کشور، از خارج وبا قیمت بسیار بالای جهانی آن وارد می گردد. همچنین می گویند که از یکی دو سال گذشته بخاطر سیاستهای خاص اقتصادی وهمچنین تحریمهای گسترده کشورهای بزرگ به بهانه مسئله انرژی هسته ای که منجر به کاهش شدید ارزش ریال پول ملی و همچنین تورم گسترده و کاهش درآمدهای مالی و ارزی دولت شد به عینه عیان بود که وضعیت فعلی قابل دوام نیست. چرا که صندوق خالی دولت یارای چنین هزینه هایی در رابطه با سوخت را ندارد. اگر این تلقی رابپذیریم خواهیم یافت که دولت چاره ای جز اینکه قیمت سوخت را افزایش دهد ندارد. اما به راستی چرا؟ این در حالیست که سیاست اقتصادی در ایران 50سال است که بدین شکل بوده است. چه اتفاق جدیدی افتاده که دولت دیگر نمی خواهد سوخت ارزان به مردمش بدهد؟!!! آیا واقعا برای توده مردم که عموما جز اقشار آسیب پذیر جامعه هستند ،قیمت سوخت ارزان است؟ ایا وضعیت معیشت وزندگی مردم بهبود یافته ویا دلایل دیگری در میان است؟ میخواهم با توجه به میزان فهم و ادراک خود به آن بپردازم.
توضیح این نکته لازم است که آنجایی که در مورد رشد مناسبات سرمایه داری و کلا اصول سرمایه داری سخن به میان می رود هدف من قضاوت اخلاقی درباره آن نیست و این به هیچ عنوان به معنای پذیرش و دفاع از این مناسبات نیست ولی از آن جایی که ما در عصر سرمایه داری زندگی می کنیم شناخت و تشخیص حرکت وموقعیت سرمایه داری شرط لازم تلاش برای تغییر آن است.
برای تشخیص موقعیت امروزمان ناچاریم یک بار دیگر به ماجرای طرح هدفمندی یارانه ها بپردازیم. همانطور که در گذشته ، درزمان دولتهای نهم و دهم و در مقاله یارانه ها از نگاهی دیگر، ذکر کردم که دلیل وجودی چنین طرحی نه تنها در دولت احمدی نژاد بلکه تاریخچه چنین بحثی به خیلی پیشترها یعنی در زمان دولت سازندگی برمیگردد. منتهی به دلیل فقدان اراده سیاسی لازم و سایر عوامل تاثیر گذار ،اجرای آن به دولت احمدی نژاد کشیده شد. این ربطی به نگاه متفاوت دولتها در باره نحوه کار وسبک وسیاق اجرای طرح هدفمند کردن یارانه ها نداشت و یا به بن بست رسیدن اجرای این طرح نیز تفاوتی در این به وجود نمی آورد.
درآن زمانها ما بسیار می شنیدیم که تا قبل از اجرای طرح هدفمندی، وجود یارانه در قیمت کالاها موجب مشکلاتی شده بود که ادامه وضع را دشوار می­ساخت. سطح بالا و فزاینده تقاضا و مصرف برای انرژی و نان، کشور را با مشکل تأمین این کالاهای اساسی مواجه کرده بود و یارانه پرداختی توسط دولت به این کالاها و بار مالی سنگین این امر، روز ‌به ‌روز در حال ازدیاد بود. در دولت احمدی نژاد موضوع دیگری که بحث هدفمندسازی یارانه‌ها را ضروری نشان میداد مقوله عدالت توزیعی بود. تا قبل از اجرای مرحله اول هدفمندی یارانه‌ها، وقتی که سوبسیدی به کالا پرداخت می­شد، افراد با مصرف کالا از طریق پرداخت قیمت کمتر از یارانه بهره‌مند می شدند. در این حالت افراد هرچه سطح مصرف بالاتری داشتند بهره بیشتری از یارانه های پرداختی توسط دولت می بردند. نتیجه این می شد که افراد فقیر به‌خاطر سطوح پایین تر مصرف، یارانه کمتری دریافت می‌کردند و بالعکس افراد غنی از یارانه بیشتری بهره‌مند می‌شدند واین مسئله کاملا برعکس نگرش یارانه ها یعنی تا قبل از هدفمندی بود چرا که در اصل یارانه ها بمنظور حمایت از اقشار آسیب پذیر و طبقه پایین دست جامعه تدوین شده بود اما در عمل ملاحظه گردید که سرمایه داران هم با مصرف بیشتر، یارانه بیشتری را بخود اختصاص دادند وسود بیشتری نصیب خود نمودند و هم بخشی از سرمایه داران با در دست گرفتن امکان توزیع کالاهای سوبسیدی به ثروت خود افزودند. علاوه بر این تفاوت قیمت کالاهای سوبسیدی با قیمت بازار آزاد، هم در رابطه با بازار داخلی و هم در رابطه با بازار کشورهای همجوار، هم منبع سودی برای سرمایه داران بود که بخشی از کالاهای تولیدی خود را از کانالهای دیگر توزیع می کردند و هم درآمدی برای دولت در بر نداشت.
اما در یکی دو سال آخر دولت احمدی نژاد، تصمیات اقتصادی در کشور هم غلط خوانده میشد وهم پوپولیستی و در نتیجه به مذاق بخشهایی از جناحهای قدرت، که دارای پایگاههای عمیقی در بین لایه های مختلف بورژوازی بودند و منافع خود را از دست رفته می دیدند، خوش نیامد. این نارضایتی بشکل مقاومت در برابر تصمیمات دولت نمود داشت تا بصورت کارشکنی ،ایجاد بحران مصنوعی اقتصادی، تورم حبابی از طریق احتکارهای گسترده کالا وغیره فشار شدیدی بر گرده جامعه وارد می کردند. علاوه برآن، مسئله هدفمندی یارانه ها وعدم پرداخت سهم صنعت و تولید از طرف دولت، از مهمترین دلایل عدم همراهی ونارضایتی بورژوازی ایران درمقابل دولت دهم بوده است بطوریکه درین دوره ما شاهد انواع اعتصابها وتحصن ها در بین بازاریان وکلا سرمایه داران هستیم.
دلایل ذکر شده در کنارمسائل دیگر، موجب شد که دولت دهم، اقدام به اجرای فاز اول طرح هدفمندی یارانه‌ها نمایند. آن زمان گفتیم که این رخداد، پدیده ای ساده و زودگذر نبود بلکه نشان دهنده پایان دوره ای از روابط اقتصادی-اجتماعی و توامان آغازگر عصر جدیدی در مناسبات سرمایه داری در ایران بود. دلیل چنین تفکری ناشی ازین واقعیت است که سرمایه داری در ایران در حال رشد وتکامل خود میباشد یعنی آنچیزی که تا قبل از آن بوده، منظور نظام پیشین یارانه ها، بیشتر با سطحی از توسعه مناسبات سرمایه داری خوانائی داشت که در آن طبقۀ سرمایه دار هنوز به عنوان طبقه ای قدرتمند تمام تولید اجتماعی را تحت کنترل خود در نیاورده بود. با آن که مناسبات سرمایه داری در کل جامعه گسترش یافته بود، اما هنوز تمام تولید سرمایه دارانه نشده بود و دولت به عنوان تنظیم کنندۀ مناسبات با اختصاص سوبسید به کالاهای اساسی در واقع مزد کارگران را برای حمایت از سرمایه داران نیز پائین نگه می داشت. با اینکه بعد از اصلاحات ارضی که حرکتی از بالا بود وبه عمر رسمی فئودالیسم پایان داده و مناسبات بورژوائی را بر جامعه مسلط کرده بود، با این حال طبقۀ سرمایه دار هنوز تا رسیدن به سطحی که کل تولید اجتماعی را در دست خود بگیرد و تنظیم مناسبات را به بازار واگذار کند فاصله داشت.
بعد از اصلاح متمم اصل چهل و چهار، تنها مانع قانونی در واگذاری صنایع مادر وکلا آن بخش از منابع و صنایع بزرگی که تنها در حیطه بخش دولتی اقتصاد بود، به بخش خصوصی برداشته شد. این حرکت از حیث مناسبات سرمایه داری، حرکتی در جهت برداشتن موانع از پیش پای سرمایه بود و در چارچوب همین مناسبات، مهم و پیشرو به شمار میرفت. بعد که رسیدیم به زمانیکه دولت احمدی نژاد و اجرای طرح هدفمند کردن یارانه ها که در واقع، کمر به برداشتن جهشی عملی در حرکت بسوی سرمایه داری پیشرفته تر و مدرن تر. چراکه، دولت گرایی جای خودرا به خصوصی سازی و آزادسازی داده است. این در چهارچوب سرمایه داری یک تحول ناگزیر است و دیر یا زود واقع می شد. بعبارت دیگر، پدیده هدفمند کردن یارانه ها ناشی از تکامل نظام سرمایه داری در ایران است. یعنی سرمایه داری به این درجه از رشد و تکامل رسیده است که می خواهد حوزه های هر چه بیشتری از تولید و خدمات را از کنترل دولت خارج نموده و تبدیل به عرصه مستقیم سودآوری سرمایه بکند، درنتیجه سرنوشت رقابت، تجارت و تعین قیمت را فقط در بازار معلوم سازد. و نه با اهرم هایی مانند بخشنامه های دولتی و غیره. حال اگر احمدی نژاد، دست به اجرای ان نمی زد. بعدی اینکار را انجام میداد. آنچیزکه تا قبل از آن بوده، منظور نظام پیشین یارانه ها، بیشتر یک نوعی از سرمایه داری عقب مانده و رشد نیافته بوده است. در چنین مناسباتی معمولا بجای حاکم شدن قوانین وضوابط مشخص و رایج سرمایه داری که در کشورهای پیشرفته کاپیتالیستی میشناسیم، ملاحظه می گردد که روابط و ملاحظات اقتصادی بر مبنای دستوری و ریش گرو گذاشتن و کدخدا منشی است. بخصوص در کشوری که بخاطر دارا بودن رانت نفتی، اقتصادی کاملا دولتی دارد برقراری رابطه مستقیم با مراکز قدرت سیاسی اهمیتی به مراتب بیشتر از کشورهای پیشرفته سرمایه داری دارد (اگر چه در خود کشورهای پیشرفته هم بسیاری از امتیازات اقتصادی از طریق نزدیکی با مراکز قدرت به دست می آید که در آنجا به شکل لابی گری مدرن ظاهر می شود). در اینجا خود دولت هم نقش سرمایه دار وکارفرما وهم نقش کدخدا را توامان بازی می کند.مثلا سوخت را گران می خرد اما بنا بر دلایل متعدد اجتماعی وسیاسی با تکیه بر دلارهای نفتی که مرغ تخم طلای اقتصاد میباشد این تضاد در قیمت را جبران می کند
همانطور که در گذشته ، درزمان دولتهای نهم ودهم و در مقاله یارانه ها از نگاهی دیگر،گفتیم که جدا از نگاه دولتها و منتقدین در باره نحوه وسبک وسیاق اجرای طرح هدفمند کردن یارانه ها که ناگفته پیداست که در حال حاضر،در اجرا به حالت رقت انگیزی درآمده است ، ذکر کردم که دلیل وجودی چنین طرحی نه تنها در دولت احمدی نژاد بلکه تاریخچه چنین بحثی به خیلی پیشترها یعنی در زمان دولت سازندگی برمیگردد. منتهی به دلیل فقدان اراده سیاسی لازم و سایر عوامل تاثیر گذار ،اجرای آن به دولت احمدی نژاد کشیده شد. تا قبل از اجرای طرح هدفمندی بسیار گفته میشد که وجود یارانه در قیمت کالاها موجب مشکلاتی شده بود که ادامه وضع را دشوار می ساخت. سطح بالا و فزاینده تقاضا و مصرف برای انرژی و نان، کشور را با مشکل تأمین این کالاهای اساسی مواجه کرده بود و یارانه پرداختی توسط دولت به این کالاها و بار مالی سنگین این امر، روز‌به‌روز در حال ازدیاد بود. موضوع دیگری که بحث هدفمندسازی یارانه‌ها را ضروری نشان میداد مقوله عدالت توزیعی بود. تا قبل از اجرای مرحله اول هدفمندی یارانه‌ها، وقتی که سوبسیدی به کالا پرداخت می شد، افراد با مصرف کالا از طریق پرداخت قیمت کمتر از یارانه بهره‌مند میشدند. در این حالت افراد هرچه سطح مصرف بالاتری داشتند بهره بیشتری از یارانه های پرداختی توسط دولت می بردند. نتیجه این میشد که افراد فقیر به‌خاطر سطوح پایین تر مصرف، یارانه کمتری دریافت می‌کردند و بالعکس افراد غنی از یارانه بیشتری بهره‌مند می‌شدندواین مسئله کاملا برعکس نگرش یارانه ها یعنی تا قبل از هدفمندی بود چرا که در اصل یارانه ها بمنظور حمایت از اقشار آسیب پذیر و طبقه پایین دست جامعه تدوین شده بود. هر چند خود همین یارانه ها برای کارگران مثال چاقوی دولب تیزی بود.یعنی هم هدف حمایتی آنرا تبلغ می کردند وهم این خود از موانع مهمی در پایین نگهداشتند دستمزد کارگران بشمار می رفت. بعبارت ساده تر منتش بر سر ماکارگران بود.( یعنی حمایتتان میکنیم در نتیجه دستمزدها باید پایین باشد.) اما در عمل ملاحظه گردید که سرمایه داران با مصرف بیشتر ،یارانه بیشتری را بخود اختصاص دادند وسود بیشتر نصیب خود نمودند.
اما از طرف دیگر، هدفی که بنیان گذاران طرح هدفمند کردن یارانه ها در ابتدا ذکر می کردند، یعنی حمایت از دهکهای پایین جامعه، کاهش مصرف انرژی به همراه تبعات زیست محیطی، کاهش قاچاق سوخت و به روز رسانی قیمت سوخت بود .میتوان اینطور نتیجه گرفت که دولت در تلاش بود که دیگر نقش کد خدای اقتصاد را بازی نکند یا حداقل این نقش را تقلیل دهد (کاری به نتایج اجرای آن نداریم چرا که این خود تابع دلایل دیگریست).کما اینکه بعد از روی کار آمدن دولت جدید در حالیکه انتقاد و کوبیدن دولت قبلی به شدت شیوع پیدا کرده بود اما در مورد دلایل وجودی و فلسفه طرح هدفمند کردن یارانه ها سکوت می کردند. تنها در یکی دو مورد آنهم در مورد نحوه اجرای این طرح انتقاداتی صورت گرفت. که این خود نشان می دهد اصل طرح هدفمندی وفلسفه وجودی آن مورد تایید همه گروهها و جناحهای سیاسی و مراکز قدرتمند اقتصادی بوده است. آنهم بخصوص از طرف دولت جدیدی که به مبانی لیبرالیسم اقتصادی سخت پای بند هستند. که این خود گواه ازین واقعیت دارد که مناسبات سرمایه داری در ایران در متن بازار جهانی در حال پوست اندازیست.
از بعد از اصلاحات ارضی بدین سو، تلاش دولتهای مستقر برین منوال بوده است که بخاطر حمایت از از دهکهای پایین جامعه و سایر عوامل پوشیده وپنهان که قطعا چالش امنیت یعنی شورش گرسنگان واقشار تهدیست ازدرجه بالایی از توجه دولت ها را به خود معطوف کرده بود ، دولتها با پرداخت یارانه بر سوخت، کوشیدند که قیمت کمتری را به عهده مصرف کننده واگذار نمایند. (بالاتر گفتیم که یک نتیجه مهم این امر نیز پائین نگه داشتن دستمزد کارگران و از این طریق حمایت از سرمایه داران نیز بود). چرا که درست است که در مناسبات سرمایه داری، عنصر مهم حیاتی این مناسبات یعنی قیمت کالا تنها بر اساس قوانین بازار ازاد معلوم می گردد. این یعنی ورود هرگونه عاملی خارج ازین مناسبات در جهت تاثیرگذاری بر قیمتها بر خلاف اصل مهم رقابت آزاد است. از طرفی دیگر، بر اساس آنچه نظریه پردازان اقتصاد سرمایه داری تبلیغ می کنند اینست که، قیمت، یکی از مهم ترین عوامل تنظیم اقتصاد است. از نظر این اقتصاد دانان ساز ‌و کار قیمت در بازار، موجب برقراری آرامش و امنیت‌های چند‌گانه در سطح بازار می گردد و اقتصاد را با‌ ثبات می کند. در چنین شرایطی اگر قیمت‌ها غیر‌واقعی باشند اقتصاد دچار نوسان و عدم تعادل خواهد شد و ثبات خود را از دست خواهد داد و نشان خواهد که ساز و کار دستوری در تعین قیمت در اقتصاد، ناکارآمد جلوه خواهد کرد، در نتیجه با آن به مبارزه می پردازند. البته ظهور چنین اقتصاددانانی خودش مربوط به سطحی از تکامل تولید سرمایه داری است. تا قبل از آن و در دوره های قبل که سرمایه داری هنوز ضعیف تر بود، اقتصاد دانان بورژوازی همین استدلال ها را به میان می کشیدند تا درستی سوبسیدهای دولتی را ثابت کنند. بگذریم.
اما وقتی از جنبه میزان تاثیر پذیری این تکامل تاریخی مناسبات سرمایه داری و تبعات اجتماعی، اقتصادی آن بر طبقات ضعیف جامعه، یعنی به همان بحث ابتدایی مطلب در بالا برگردیم، درست است که در مناسبات سرمایه داری، عنصر مهم حیاتی این مناسبات یعنی تجارت تنها بر اساس قیمت بازار ازاد معلوم می گردد یعنی ورود هرگونه پدیده ای خارج ازچارچوب مشخص این مناسبات به جهت تاثیرگذاری بر قیمتها، بر خلاف اصل مهم رقابت آزاد است. زیرا ساز و کار دستوری در تعین قیمت در مناسبات اقتصادی، جلوه گر ناکارآمدی آنست، در نتیجه با آن به مبارزه می پردازند. اما در جوامعی که نه تنها درآمدها جهانی نیستند بلکه با خیل وسیعی از اقشار آسیب پذیر و پایین دست (که بخش عظیم جامعه است) هرگونه حرکتی در مورد جهانی سازی قیمتها ، نتیجتا تنها به فشار هر چه بیشتر و تحمیل گرسنگی و فقر روزافزون بر طبقات فرودست،علی الخصوص طبقه کارگر ختم میشود. با این حال، هرگونه قیاس جوامع دیگر در مورد نرخ اقلام خاص (که مراد بیشتر قیمت سوخت میباشد) مصرفی در نفس خود قیاسیست مع الفارق، چرا که اولا شکل وشیوه و میزان توسعه و سازمان یافتگی مناسبات بورژوازی در جهان متفاوت است.درست است که، تا جائی که به تعیین قیمت یک کالا بر میگردد، قیمت کالا در بازار بر اساس میزان کار اجتماعا لازم برای تولید آن کالا تعیین می شود. این قانونی عمومی است. عمومی به این معنا که خود این قانون جوانب متعددی دارد. میزان کار اجتماعا لازم ارزش کالا را تعیین می کند و قیمت کالا در بازار حول این ارزش نوسان می کند. با این حال ،عرضه و تقاضا حدود این نوسان را تنظیم می کند. بطور مثال ،اگر در امریکا هر گالن بنزین در حدود چهار دلار است . این نشان گر،بالا بودن ارزش کار اجتماعی در تولید بنزین می باشد .هرچند دولتهای سرمایه داری با داشتن انحصارات مختلف در رابطه با همین مسئله بنزین با بهانه های مختلف مانند بالا بردن خدمات عمومی(که دورغ است) بیش از شصت درصد ازین قیمت تعیین شده در بازار، مالیات دریافتی از طرف دولت میباشد. اما در کشور ما این چنین قائده ای در ارزش گذاری قیمتها کمتر دیده میشود.اگر بورژوازی ایران زیر بار سوبسیدها رفت در کنار آن ،دستمزد پایینتر از خط فقر را طلب می کرد.در حالی که رشد قیمتها در کشور با ضرب آهنگ بسیار تند شدت میگیرد.که این خود وابسته به دلایل متعدد دیگری در رشد قیمت ها ست. چرا که وقتی یک کالا در عرض یک ماه دو برابر میشود.دیگر نمیتواند این پدیده بغرنج را ناشی از افزایش چشمگیر میزان کار اجتماعا لازم در بورژوازی مدل ایرانی بدانیم.این رخداد را باید معلول عوامل دیگری دانست. دلایلی مانند،بی اعتمادی بورژوازی به تصمیمات دولت،تحریمها،مسائل سیاسی ،مسائل روانی وعدم اعتماد به آینده در سطح افکار عمومی وسومدیرت وتصمیمات غلط در سیاست گذاریها. همچنین مسئله رکود تورمی که گریبانگیر اقتصاد شده است.از یک سو،افت شدید تولید ،از طرف دیگر ،تحریمها که مبادلات تجاری جهت واردات را کاهش داده است. از طرف دیگر،دستمزد پایینتر از خط فقر که بشدت به قدرت خرید مردم آسیب زده است. دوما، سطح دستمزد ودرآمد طبقات مختلف در جوامع دیگر،از حیث کمیت وکیفت که زندگی را میسازد غیر قابل قیاسند. زیرا درآمد طبقات مختلف در کشورهایی با اشکال متنوع وگاها متضادی از منظر مناسبات اجتماعی که این خود بیانگرمیزان درصد معینی ازجنبه سازمان یافتگی مناسبات تولید و کلا توسعه بورژوازیست ، به هیچ عنوان در یک رده ویا سطح قرار نمی گیرند.مثلا در ایران که حداقل دستمزد کارگران 609000هزار تومان است با کشورهای اروپایی که حداقل دستمزد در آنها حداقل ساعتی 8یا9یورواست بیشتر به شوخی تلخی میماند تا قیاس. بعبارت دیگر اگر قرار بر یکسان سازی سطح درآمد بگذاریم حداقل دستمزد در ایران باید چیزی حول وحوش 10میلیون تومان باشد. سوما،شیوه والگو زندگی که تعیین کننده میزان مصرف افراد میباشد باهم فرق می کند.چهارم،در کشوری مانند ایران که صاحب منابع عظیم گاز ونفت در سطح دنیا میباشد با دیگر جوامع که اینچنین ثروتی ندارند وآنرا با قیمت بالایی وارد می کنند ، یکسان سازی قیمت سوخت را در سطح جهان ،بی معنا نشان میدهد. کما اینکه در حال حاضر ،این چنین قیمت واحدی هم وجود ندارد. بلکه در هر حوزه ای بنا بر شرایطی که ذکر گردید قیمت مصرفی اقلام سوختی با دیگر منابع ،تفاوت فاحشی دارند. مثلا،قیمت بنزین در کشورهای حوزه خلیج فارس با حوزه جنوب آسیا متفاوت است. این تفاوت در دیگر جاها هم وجود دارد.درست است که قیمت نفت خام در بازار جهانی آن تعیین می گردد. ولی . مشکل کشورهائی مثل ایران از آنجائی آغاز می شود که این کشورها به عنوان فروشندۀ سوخت از موقعیت ویژه ای برخوردار بودند. از یک طرف سوختشان را در بازار جهانی و با قیمتهای تعیین شده در این بازار می فروختند و از طرف دیگر نیروی کاری که برای تولید این سوخت به کار می گرفتند از کالاهائی تغذیه می کرد که قیمت آن کالاها در بازار داخلی تعیین می شد.در مورد بنزینی که در داخل و توسط نیروی کاری که از کالاهای داخلی ارتذاغ می کنند نباید وابسته به قیمت جهانی آن قلمداد گردد. زیرا بنزین جهانی بر گرفته از نیروی کاریست که از بازار جهانی تغذیه شده است.نه کارگران داخل که با درآمد پایینتر از خط فقر ،بنزین تولید می کنند.در مورد چهل در صد وارداتی بنزین هم وابسته به مسائلی که در بالا ذکر گردید برای مصرف کننده نباید بر اساس نرخ جهانی آن محاسبه گردد.
از طرف دیگر، بعد از روی کار آمدن دولت حسن روحانی که خود را میراث دار شرایط وخیم اقتصادی از قبیل ،رکود تورمی، تورم لجام گسیخته،رشد چشمگیر بیکاری و کلا خزانه خالی می داند. که همگی را به بی کفایتی دولت قبلی پاس می دهد اما پس از گذشت ده ماه از آغاز بکار دولت جدید، چیزیکه در عمل شاهد آن بودیم جدا از انتقاد وکوبیدن دولت پیشین ، در عمل هیچگونه راه کار عملی در راستای حل این شرایط بغرنج ملاحظه نگردید.بجای آن ودر عالم پراتیک ،ما شاهد ان بخش از سیاستهایی در مناسبات اقتصادی هستیم که جدا از مسئله لجاجت با دولت پیشین ،همگی ماهیت نئولیبرالیستی دارند. این طرز فکر که آبشخور فکری آن وابسته به جریان اتاق بازرگانیست دولت احمدی نژاد را تنها به این دلیل نکوهش می کردند که در پروژه آزادسازی اقتصاد ،مبلغی پول تحت عنوان یارانه به جامعه پرداخت می کرد. چرا که جریان مذکور مخالف این روند هستند ومعتقدند که هدف دولت پرداخت وجه نقد تحت عنوان یارانه به جیب افراد نیست. تازه در پیشینه انتقادی خود ،نسبت به طرح مذکور ،به عناوینی مانند دولت گداپرور میرسیم. دولت، تنها باید نقش هدایت کننده را ایفا کند. کار اصلی اقتصاد بر گرده بخش خصوصیست. همچنین برین باورند که مسئله پرداخت نقدی ،بحث کمک دولت به بنگاههای مالی وبخش خصوصی را کاهش میدهد بجای آن، این آزاد سازی سبب ساز رشد مناسبات سرمایه داری وهمچنین تقویت سرمایه داری ملی -وطنی می گردد که در نهایت موجبات رشد اقتصادی را فراهم می آورد. منتهی بدون در نظر گرفتن پیامدها وتبعات انسانی واجتماعی آن. چرا که در چنین شرایطی صدمات فراوانی بر طبقه کارگر وکلا قشر آسیب پذیر جامعه میگردد.یکی از دلایل مهمی که موجب عدم همراهی بورژوازی ایران با دولت شد تا آنجایی که کوشیدند با ناکارآمد جلوه دادن دولت آنرا بی اعتبار سازند همین مسئله است که در دولت قبلی چنین یارانه ای که بیشتر به باج می ماند به کارفرما وسرمایداران وموسسات تولیدی پرداخت نگردید. اگر قرار برین منوال است که کالای تولید شده از سمت کار فرما، در بازار ازاد فروخته شود،پرداخت سوبسید از طرف دولت جهت مواد خام وغیره،چه توجیه اقتصادی میتواند داشته باشد. کارفرما که بر اساس قیمت رایج در بازار،همه این هزینه ها را در قیمت کالای تمام شده خود لحاظ کرده است .ارزش افزوده بر تولید را هم که در جیب خود گذاشته است.اما این سهم خواهی زمانی منطقی میشود که کالای تمام شده بصورت تعاونی وبه نرخ دولتی(کمتر از نرخ بازار )عرضه گردد.و اگر مقصود از کمک دولت به این موسسات تولیدی ،حمایت از تولید ملی قلمداد گردد خب درین صورت دولت میتواند با بستن تعرفه گمرکی بر اجناس خارجی ، تحقق چنین هدفی را کمک نماید.از طرف دیگر ،کاهش چشمگیر پول ملی در یکی دو سال گذشته قدرت اقتصاد کشوردر زمینه صادرات کالا دقیقا از این جهت در بازار جهانی افزایش می یابد که محصولات در بازارهای جهانی به قیمت جهانی به فروش می رسند در حالی که نیروی کار لازم برای تولید این محصولات با ارزی پرداخت می شود که فاقد قدرت خرید در بازار جهانی است. هر چند در دولت جدید اعلام گردیده که این کمک پرداخت میشود. سیاستهای اقتصادی دولت یازدهم از جنبه عملی بسیار به عملکرد دولتهای سرمایه داری نزدیک است. دولت روحانی که در صحنه سیاسی تلاش می کند به غرب نزدیک شود در زمینه اقتصادی هم از مدل و روش آن تبعیت می کند.حتا در اجرای فاز دوم هدفمند کردن یارانه ها ، جدا از سردرگمی که در باره دهکهایی که قرار است یارانه نقدی تعلق گیرد ملاحظه می گردد که به بهانه خروج از رکود اقتصادی وکاهش رشد تولید ناخالص داخلی به اقداماتی دست می زند که بشدت تورم زاست. همین افزایش قیمت سوخت ، افزایش خدمات شهری نظیر ،افزایش 20درصدری برق وگاز وآب بها واز همه مهمتر قیمت نان مصرفی که قرار است تا ماه آینده صورت گیرد.نا گفته پیداست که این گرانی عمدی که توسط دولت صورت میگیرد در کنار تورم سابقا سالیانه که مدتیست ضرب آهنگ آن نه تنها ماهانه بلکه روزانه وگاها ساعتی شده است که بشدت در حال جریان است ودر کنار موج شدیدی بیکاری روز افزونی که وجود دارد ،معیشت وزندگی طبقه کارگر وکلا طبقه فرودست جامعه را نشانه رفته است. در جنب این عارضه های اقتصادی، ما شاهد هستیم که دولت جدید برخلاف وعده ها و شعارها انتخاباتی که در سال گذشته سر داد ه بود یعنی یکسان سازی قیمت فروش نیروی کار با میزان تورم واقعی ، حقوق کارگران را تنها 25درصد افزایش داد. این در حالیست که تورمی فعلی بر اساس امارهای دولتی بیش از 35 درصد میباشد.بعبارت دیگر،کارگران در ایران نسبت به سال قبل 35 درصدهم فقیر تر میشوند. از طرف دیگر آن چیزی که در مورد مناسبات سرمایه داری ،جدا از درجه و میزان توسعه یافتگیش باید بگویم ،عدم مسئولیت پذیری آنهم بدلیل سود محور بودن است.یعنی آنجایی که به سود دهی وبقول خودشان ،رشد بالای اقتصادی بر میگردد ،سود چنین شرایطی تنها در توبره سرمایه دار می افتد اما در شرایط بحران ،تمامی مصائب ودشواریهای آن بر روی کارگران سرشکن می گردد. چرا که سرمایه دار بر مبنای همان اصل سودهی ،همه تلاش خود را درین راه مصروف می کند که این هزینه از جیب او برداشت نگردد بلکه کارگران را با خود شریک بحران می کند.مثال آدمیست که در حین غرق گشتن ،به عمد بر گرده کس دیگری سوار شود تا به قیمت غرق نمودن فرد بیچاره خود را نجات دهد.این در حالیست که هیچ کارگری ودر هیج جای دنیا ودر هیچ اقتصادی ،عامل بوجود آوردن بحران اقتصادی نیستند.بلکه چنین عارضه ای نتیجه سیاستهای غلط وتصمیمات نا بجای عمال سرمایه است.این همان تز معروف اقتصادان برجسته اقتصاد سرمایه داری ،میلتون فریدمان است است. براین مبنا در زمان شرایط دشوار اقتصادی وبحران،با کاهش هزینه های عمومی،تعدیل نیروی کار (بخوانید اخراج گسترده کارگران)،کاهش خدمات تامین اجتماعی و کاهش دستمزد کارگران وغیره راه برون رفت از بحران را نشان میدهد. آنهم با خانه خراب کردن طبقه کارگر تا عمارت سرمایه پابرجا بماند.این نظریه در بورژوازی اروپا ،بشدت اعمال میگردد. بحران یونان وپیامدهای وخیم اجتماعی انسانی ناشی از بحران اقتصادی وهمچنین تبعات فشار بنگاه های مالی سرمایه ،نظیر بانک جهانی وصندوق بین المللی پول جهت برآورده ساختن شروط اعطای وام را بخوبی میتوان ملاحظه کرد.چراکه آنکس که مسبب است تشویق وحمایت می گردد وآن کارگری که بی گناه بوده ،مجازات می گردد. هنوز یادمان نرفته که در بحران 2008 بخش مهمی از کمک دولت امریکا به بانکها وکمپانیهای بزرگ صرف پاداشها چند ده میلیون دلاری به مدیران میشد. این در حالی بود که بسیاری بخاطر عدم استطاعت پرداخت وام مسکن خود و حراج خانه هایشان توسط بانکها ،در چادر زندگی میکردند. در کشور ماهم بخوبی میتوان اینگونه مناسبات را ملاحظه کرد.اگر درفاز اول یارانه که قیمت بنزین تقریبا با نرخ حوزه دهانه خلیج فارس نزدیک شده بود که بر گرده مردم چه بسیار کمر شکن بود با این حال، در اثر تصمیمات واعمال سیاست ورزی های غلط مسئولین امور اقتصاد(که این خود وابسته با سایر امور غیر اقتصادی بود) به ناگاه ظرف چند هفته قیمت دلارتقریبا چهار برابر شد. یعنی به بیان درست تر ،ریال تمامی ارزش خود را از دست داد. نتیجتا هر آنچه که دولت در اجرای هدفمندی بدنبال آن بود از بین رفت بعبارت دیگر، قیمت سوخت نسبت به سایر حوزه ها با توجه به کاهش ارزش ریال ارزانترشد.همانطور که در اجرای فاز دوم باز هم قیمت اقلام سوخت بیش از 40 در صد گران شد که ناگفته پیداست که چنین تورم دولت ساخته ای هم از جهت میزان تاثیر پذیری بر سایر ارکان و اقلام اقتصادی حائز اهمیت است وهم فشار خرد کننده بر طبقه کارگر وپایین دست جامعه وارد می آورد..
با این همه ،بورژوازی دولتی ایران هم به پیروی از خط مشی سایر بورژوازیها ،مصائب ودشواریهای اقتصادی که ناشی از فعل واراده خود بوده است را بر روی توده سرشکن میکند.اگر قرار بود همانطور که اعلام می کردند هدفمندی، حمایت از دهکهای پایین دست جامعه رامحقق سازدامروز در کشور ما میلیاردها هم یارانه نقدی دریافت می کنند وحاضر به چشم پوشی ازین مبلغ ناچیز هم نیست. ودولت هم اراده چندانی در حذف این سرمایه داران از لیست یارانه بگیران را ندارد و دولت، بیشتر به توصیه کردن ،التماس وریش گرو گذاشتن بسنده می کند تا اعمال قانون ، هر چند دولت جدید هم به جد تصمیم دارد که یارانه بنگاههای اقتصادی وتولیدی(بخوانید کارفرماها) را پرداخت کند.بعبارت دیگر سرمایه داری با دارا بودن منابع مالی وقدرت دولتی هر طرح وقانونی را به نفع خود مصادره به مطلوب میکنند وآنکسی که بخاطر ضعف ناشی از پراکندگی همیشه سرش بی کلاه میماند طبقه کارگر است.از طرف دیگر آنچنان فشار خرد کننده ای بر روی این طبقه اعمال می گردد که ملاحظه میشود، در همین اول ماه می امسال هم کارگران از کمترین حق در پاسداشت این روز فرخنده نداشتند. تازه با موجی از بازداشتهای فعالین کارگری روبرو هستیم. که این خود نشان از پیچیدگی های بورژوازی مدل ایرانی دارد. در هر صورت آن چیزی که از هدفمندی مانده است برای توده ،چیزی جز هراس از اینده وترس از موج دیگری از گرانیها نیست. هرچند دولت میکوشد که این اطمینان را به مردم بدهد که اوضاع اقتصادی را تحت کنترل خود دارد. ولی کیست که نداند ،زندگی ما کارگران ودیگر اقشار پایین دست روز به روز در حال بدتر شدن است.
با آرزوی سربلندی واعتلای طبقه کارگر
رضارخشان
10/می/2014

نگاهی انتقادی به نظریۀ سرمایه داری انگل تجاری، و نکاتی درباره جهانی شدن وامپریالیسم

 
نگاهی انتقادی به نظریۀ سرمایه داری انگل تجاری، و نکاتی درباره جهانی شدن وامپریالیسم
رضا رخشان
مدتهاست که بحثی از طرف عده ای از فعالین کارگری،  پیرامون سرمایه داری از  دریچه ملی و وطنی وهمچنین تقبیح سرمایه داری تجاری در جریان است. این بحثی است قدیمی که امروز باز هم به میان کشیده می شود و با توجه به حجم بالای واردات، طبیعیست که امروز مراد به چالش کشیدن تجارت خارجی است. مدافعان این بحث مناسبات سرمایه داری را به دو بخش تقسیم می کنند که در این میان سرمایه داری صنعتی از نظر آنها وجه مثبت این مناسبات است. چرا که تقویت وحضور آن یعنی اشتغال بیشتر برای کارگر وهرگونه صدمه به این بخش از اقتصاد با اخراج سازیهای گسترده ای دربین کارگران توام میشود.آنها نتیجه می گیرند که ما باید با تقویت سرمایه داری صنعتی که قطعا مبانی ملی دارد در مقابل بخش منفی ومخرب اقتصاد که سرمایه داری انگل تجاریست، از این بخش صنعتی محافظت کنیم. سرمایه داری انگل تجاری در این نظریه ها با واردات بی رویه کالا مشخص می شود. در مقابل این نظریه ها قائل به آن هستند که با ارائه خدمات به سرمایه داری صنعتی که بخاطر پایین بودن کیفیت کالا وهزینه بالای تولید ،توان رقابت ندارد، باید توانائی آن را افزایش داده و آن را قادر به رقابت در بازارهای جهانی نمود. این خلاصه کلام طرز فکر یاد شده است که همانطور که ذکر شده عده ای آنرا در کوس می دمند وبه خورد کارگران می دهند.بر این اساس یکی از مطالبات کارگران باید حمایت از سرمایه داری صنعتی باشد. ، با توجه به نگرش یاد شده وهمچنین وخامت بالای اوضاع معیشت زندگی کارگران در حال حاضر، آیا هر گونه تبلیغ ودفاع از این نگرش نمیتواند موجبات ضعیف تر شدن شرایط اقتصادی کارگران باشد؟. چراکه نتیجه عملی چنین سیاستی ، یعنی ترغیب کارگران برای خرید اجناس بنجل وگران قیمت سرمایه داری صنعتی داخلیست . که این خود به شرایط دشوار کارگران از حیث معیشت ضزبه زیادی می زند.
بنظر من اعتقاد به این نگرش در شناخت واقعی مناسبات بورژوایی، بسیار ساده انگارانه است که این خود ناشی از تسلط هژمونیک این مناسبات وعقبگرد در جنبش کارگریست . چنین نظریه هایی عملا  نقش جنبش کارگری را به سطح عمله و پادو سرمایه داری  تقلیل می دهد. مدافعان سرمایه داری صنعتی فراموش می کنند که سرمایه داری یک کلیت واحد با کارکردهای مختلفی از سمت واحدهای صنعتی با واحد تجارت میباشد.بعبارت دیگر، هر گونه تقویت بخش صنعتی اقتصاد هم موجبات تقویت بخش دیگر آن یعنی تجارت می گردد. چرا که با وجود عنصری بنام بازار وهمچنین شکاف  بین کارخانه ومصرف کننده، هر گونه مبادله ای را لاجرم در بازار وتوسط تاجران ودلالان وفروشندگان صورت میگیرد.این روند بدون در نظر گرفتن عنصر دیگری مانند تجارت  خارجی با کیفیات مختلفی در مراحل آغازین سرمایه داری در ایران همراه بوده است که در زیر میخواهم نخست یک تجربه شخصی ازین روند تکاملی در مناسبات سرمایه داری را ذکر کنم .
در دوران کودکی ام که در روستای داوود آباد زندگی میکردیم(داوود،خان آبادی بود)با اینکه 15سالی از اصلاحات ارضی میگذشت، با اینهمه هنوزهم مناسبات فئودالی برقراربود. بدین گونه که مناسبات تجاری در روستای ما (که یک روستای هزار نفری بود)بدین شکل بود که دلالان سوار بر اسب وقاطر کالاهای مصرفی مردم نظیر،تره بار وخشکبار را تامین وبه در خانه ها می آوردند. همچنین خوب یاد دارم یک دوره گردی هم با موتور می آمد که فروشنده طلا وجواهرات بود که برای زنان وبخصوص کسانی که قصد ازدواج داشتند این نیاز را تامین می کرد .چند سال بعد که گذشت ومن هم  بزرگتر شدم، باتوجه به رشد جمعیت،وبالارفتن مصرف،کم کم بقالی هم زده شد. ودر نتیجه مردم نیازهای خودرا از بقالی روستا تامین می نمودند.بعد از انقلاب هم که اهالی همه روستاهای مجاور به شوش رفتند ودوباره این شهر قدیمی را زنده نمودند وعرصه بزرگتری از این مناسبات جدید اقتصادی را در سطح وسیعتری تجربه نمودند. با اینهمه هدف از گفتن این بخش اززندگی ام،تنها بمنظور اشاره به این نکته است که در دوران پیشاسرمایه داری مبادلات کالا، بشکل دلالی ومال خری بود. تولید در سطح نازلی قرار داشت که این خود، گواه کارکرد ضعیف ابزار تولید بدلیل ساختار سنتی وپایین بودن مصرف از لحاظ  اسلوب زندگی بدوی وقبیله ای رایج در آن ایام بود یعنی تولید در همان سطحی بود  که با قاطرودیگر چهارپایان به اطراف واکناف ارسال میشد. سرمایه داری هنوز روند تولید را تماما تحت کنترل خود نداشت و سازمان سرمایه داری تولید هنوز کاملا گسترش نیافته بود. بارشد جمعیت شهری وبالارفتن مصرف(چراکه سرمایه داری همیشه سعی بر ایجاد نیازها وتقاضاهای جدید است تا بخاطر آن بازار جدیدی شکل گیرد) کم کم فروشگاهای زیادی برپاشد. تولید خانگی هم رفته رفته جای خود را به تولید کارگاهی و کارخانه ای داد و سازمان تولید سرمایه داری مسلط گردید. از طرفی دیگر ،مدیا وسایر بخشهای بورژوایی با تبلیغ وتغییر شرایط زندگی سنتی به عصر مدرن سعی در آفرینش نیاز جدید وبه تبع آن با عرضه بیشتر کالا وخدمات،سودبیشتری حاصل میشد. همراه با این تحول، دیگر سرمایه تجاری سرمایه ای مستقل از سرمایه صنعتی نبود. برعکس حالا دیگر این سرمایه ای بود که همراه با سرمایه صنعتی و در نتیجه رشد آن رشد می کرد. این موضوعی است که مارکس هم آن را یادآوری کرده است.
میدانیم که سرمایه داری ایران از طریق دولتی و از بالا شکل گرفت. نقش دولت در شکل دادن به مناسبات سرمایه داری و هدایت انباشت سرمایه در همه زمینه ها خود را نشان داده است و نشان می دهد. بسیاری از مسائلی که مدافعان تقسیم سرمایه داری به دو بخش خوب و یا بد به آن می پردازند، تنها با توجه به نقش دولت قابل فهم است. مارکس می گوید:در اوان پیدایش تولید سرمایه داری،بورژوازی نوخاسته به قدرت دولتی نیازمند است «.یعنی میتوان این طور پنداشت که سرمایه داری بمنظور بقا خود با تکیه به اهرمهای دولتی می کوشد که با اعمال سلطه هژمونیک خویش، اولا هرگونه جلوه از سایر جنبه های  مناسبات دیگر را تضعیف ودر نهایت ریشه کن کند وثانیا با انحصاری کردن اقتصاد و اعمال وسیع سیاستهای حمایتی دولتی سودبیشتری را تحصیل می نماید. مارکس در ادامه همین مطلب ادامه می دهد که :»واز آن به منظور تنظیم دستمزد استفاده می کند . یعنی دستمزد را در حدودی که به درد افزون کاری می خورد می فشارد تا روزانه کار را درازتر کندو خود کارگر را در حد عادی وابستگی نگاه دارد. این خود یک مرحله اساسی در آن باصطلاح انباشت بدوی است». موضوع اما این است که حتی پس از طی این انباشت بدوی نیز، سرمایه داری موقعیت به دست آمده را داوطلبانه کنار نمی گذارد و در کشورهائی مثل ایران این دستمزد ناچیز را به عنوان عاملی برای افزایش قدرت زقابت سرمایه ایرانی در بازار جهانی به کار می گیرد. پس برای همین است که کارگران در ایران هیچ گونه حقی جهت دخالت در تعین دستمزد خود ندارند. بلکه این امر، در حیطه عمل دولت وکارفرماها قراردارد.چراکه با وجود نقش تعیین کننده دولت در تنظیم مناسبات اقتصادی وحق ویژه دولت در تنظیم این مناسبات، دقیقا در جهت حمایت از سرمایه صنعتی، دستمزد کارگران پاینتر از خط فقر نگاه داشته شده است.این شکل از مناسبات در نفس خود،نقش بسیار مخربی از جهت مبارزه طبقاتی کارگران وسایر حقوق فردی وگروهی افراد داردچراکه وابستگی و پیوند تنگاتنگ عنصر سرمایه به قدرت دولت هر گونه مبارزه وحق طلبی بر علیه این مناسبات(سرمایه داری)،بعنوان چالشی مستمر بر علیه دولت قلمداد می گردد.در هرصورت سرمایه داری وطنی –ملی،چه در وجه صنعتی وچه در وجه تجاری، دو روی یک سکه از مناسبات کلی سرمایه اند.با رشد سرمایه داری صنعتی،بخش تجارت هم رونق بیشتری می گیرد.رشد تجارت نیازمند کشف جدید در باز تولید نیاز جدید می باشد.همین کشف میتواند موجبات رونق صنعت را هموار گرداند. چرا که مسیر حر کت سرمایه ناشی از رشد انباشت سرمایه به سمت برآورده کردن همین نیازهاست.از طرف دیگر، مهمترین تشابه این دو را میتوان در تلاش دائم در جهت تحصیل سود بیشتر ملاحظه کرد. هیچ کدام ازین دو بخاطر مسائل ملی ومیهنی ، حرکتی رابه سمت کارگران، از جنبه اعطای دستمزد بیشتربرنداشته اند که هیچ،بلکه معمولا همین حقوق بخور ونمیر را هم با تاخیرهای طولانی می پردازند.
جهانی شدن یا امپریالیسم
موضوع دیگر هم بحث مربوط به جهانی شدن است. امروزه با عصر جدیدی از مناسبات سرمایه داری مواجه هستیم که عده ای از آن به عصرجهانی شدن اقتصاد یاد می کنند وعده دیگری به امپریالیسم سرمایه داری.لنین در کتاب خود به نام «امپریالیسم،بالاترین مرحله سرمایه داری»،چنین اشاره می کند که امپریالیسم را نمیتوان سیاستهای غلط طبقه سرمایه دار دانست، بلکه در اثر رشد طبیعی سرمایه داری و تمرکز و تراکم سرمایه و شکل گیری انحصارات بوجود می آید ولذا غیر قابل کنترل وتنظیم اند.آن ها ،حاصل رشد خود نظام سرمایه داری اند و بسادگی تغیر سیاست نمی دهند وآنچه باید تغیر کند خود آن نظام است». در بازار جهانی این سرمایه های امپریالیستی برای تقسیم بازارهای جهانی به رقابت با یکدیگر می پردازند. رقابتی که شکل جنگ نیز به خود می گیرد.
از طرف دیگر نطریه پردازان بورژوازی بحث تجارت آزاد جهانی را پیش می کشند. مثلا فریدمن معتقد است که آنچیزی که همه انسانها در کشورهای مختلف را بهم نزدیک می کند، تجارت آزاد است.او معتقد بود که تجارت ازاد میتواند بسیاری از تخاصمات بین المللی را از بین ببرد.ازین دست میتوان مدل چین را ذکر کرد که چگونه با پذیرش مالکیت خصوصی بر ابزار تولید،شکاف خود را با دنیای غرب ولیبرالیسم پر نمود و توانست بسمت پیشرفت حرکت کند. هر چند در بعضی از کشورها هم چه بسیار دیده ایم که روابط تجاری گسترده نتوانسته است از دامنه تخاصم فی مابین بکاهد.این بنظرم یک امر نسبی است. چرا که تجارت معمولا در بین سرمایه داران صورت می گیرد وسایر طبقات از سود مستقیم  آن بی بهره اند. با این همه، در باره پدیده جهانی شدن تعابیر مختلفی از طرف طیفهای گوناگون از چپ وراست وجود دارد.عده ای که عموما طرفدار این مناسبات هستند جهانی شدن را یک فرصت تاریخی برای خروج کشورهای فقیر و درحال توسعه، جهت نزدیک شدن به توانایی اقتصادهای بزرگ می دانند.آنها برین باورند که تمدن جدیدی در راه است که بر اثر افزایش تجارت جهانی وسایر عوامل مانند وجود رسانه ها و شبکه های اجتماعی در اینترنت وسایر عوامل که همگی در جهت رفع شکاف فرهنگی در جهان می انجامند نتیجتا دهکده جهانی بوجود می اید.که در آن دنیای کوچکی بدون مرز وتحت سیطره مبانی لیبرالیسم که توان رشد و پیشرفت در همه زمینه های فردی وگروهی را دارد .
بعد از فروپاشی بلوک شرق تا مدتهای بعد،سران کاخ سفید از آن بعنوان نظم نوین جهانی یاد می کردند.این در حالیست که که در سالهای اخیر جنبشهای وسیعی در جهان از جنبش کارگری گرفته تا سایر جنبشها مانند جنبشها ی محیط زیست، این روند جهانی شدن و پیامدهای مخرب با ان را به چالش گرفته اند.چرا که آنها جهانی شدن را روندی در خدمت سرمایه داران،سودا گران وبورس بازان وشرکتهای غول پیکر چند ملیتی می دانند که برای استمرار وگسترش روزافزون نفوذشان،شرایط تحمیلی واسف باری بر اکثریت مردمان کره خاکی تحمیل می کنند.از طرف دیگر،امروزه بسیاری از کمپانی های غربی ،کارخانه جات صنعتی خود را در کشورهای بااصطلاح در حال رشد مانند ،چین، هند ،برزیل وغیره تاسیس می کنند که با استفاده از نیروی کار ارزان،به سود بیشتری نائل می گردند .آنهم بدون در نظر گرفتن عواملی مانند اثرات مخرب بر محیط زیست وغیره.از طرف دیگر،بسیاری از کمپانی های غول پیکر چند ملیتی هستند که بعنوان نمونه از شرکت ایرباس که ساخت اروپااست اما موتور ان در امریکا ساخته میشود.شرکت پژو فرانسه که بیشتر سهام آنرا جنرال موتورز امریکا در اختیار دارد ویا شرکت اتوموبیل سازی کرایسلر امریکا که بعد از بحران سال 2008 به فیات ایتالیا ملحق شد وسایر شرکتهای مختلف چند ملیتی که در عرصه مناسبات بورژوایی فعالیت می کنند. اما همۀ این تحولات همان تحولاتی هستند که لنین در کتاب خودش به آنها اشاره کرده است. تفاوت در این است که پیشرفت سطح تکنیک و ارتباطات در جهان امروز، این تحولات را کاملا سریع تر کرده است و همه جهان را در بر گرفته است.
همه اینها  مبین این واقعیت است که سرمایه داری وارد مرحله جدید از رشد در مناسبات خود شده است.که لنین به آن امپریالیسم می گفت. جهانی شدن هم در واقع مرحله دیگری در رشد همان امپریالیسم است. این روند تاثیر عمیقی در دنیا به وجود آورده است.همچنین وجود روند ذکر شده،نمودهای عینی ومادی در دنیای ما به وجود آورده است که بعنوان نمونه میتوان به سازمان تجارت جهانی،صندوق بین المللی پول وبانک جهانی که همه اینها نیاز انباشت سرمایه در سطح دنیا را یاری می رسانند.در ادامه مبحث حتما به این امر خواهیم پرداخت که موسسات مالی  ذکر شده،چگونه برضد منافع طبقه کارگر در جهان گام برمی دارند.
در چنین احوالاتی از حیث رشد وتکامل مناسبات سرمایه داری و ارتباط ان با مناسبات عقب مانده بورژوازی در ایران،طبیعیست که سرمایه داری صنعتی با توجه به ضعف فراگیر در باز تولید کالا وخدمات در مواجهه با اقسام خارجی خود(منظور از لحاظ قیمت وکیفت) از حرکت در این مسیر باز می ماند که هیچ،باتوجه به وابستگی بورژوازی ایران و ورود سرمایه جهانی در رقابت با آن،توان لازم در رقابت در بازار داخل را هم بتدریج از دست میدهد. این عدم توانایی در رقابت که شاخصه مناسبات سرمایه داری ایران است،به هیچ وجه مثبت ویا داوطلبانه نیست. بلکه همانطور که ذکر شد از ضعف و کاهلی آن سرچشمه میگیرد.همه موسسات وطنی هم در ارزوی شرایطی از رشد بالای اقتصادی هستند تا بتوانند در بازارهای جهانی توان فعالیت داشته باشند.چراکه بورژوازی وطنی مانند همه سرمایه داران در جهان بدنبال سود بیشتری از اقتصاد هستند.بطور مثال،همین الان هم محصولات شرکت ایران خودرو به کشورهایی نظییر عراق وسوریه صادر میشود .در دیگر بخشها هم این تجارت وجود دارد.فرآیند جهانی شدن با تمامی محاسنی که دوستدارانش مدعی آن هستند ولی بدنبال خود تبعاتی را به همراه می آورد که با وجودیکه کارگران در سود آن شریک نیست و ولی در شرایط بحران،تمامی مصائب آن بر روی این طبقه سرشکن میشود. جهانی شدن بهمراه خود،بحران جهانی را به همراه می آورد. کافیست در یک مجموعه ازین کل،انباشت سرمایه  بخوبی شکل نگیردویا رشد اقتصادی دچار افت گردد،با توجه به پیوستگی مناسبات یاد شده،به سرعت سایر بازارها در دیگر کشورها را تحت الشعاع قرار می دهدورشد جهانی ناشی از انباشت سرمایه بشدت آسیب می بیند.با این حال،وجود بحران درین مناسبات به معنای نابودی این سیستم نیست. بلکه چرخه رونق اقتصادی وبحران دو روی یک سکه اند. وقوع هر بحران ،بمعنای پایان یک دوره وآغاز عصر جدیدی میباشد.ازین لحاظ که بحرانها ، سلطه و هژمونی ناشی از انباشت سرمایه را در جهان تغییر می دهد.کما اینکه میتوان گفت  بحران اقتصادی 2008 به ظهور قدرتهای نو ظهوری مثل بزریل وهندوستان کمک نمود. وسلطه سرمایه را تا حدودی از دست کشورهایی مثل امریکا خارج نمود. چرا که در سال 2008  بمنظور مقابله با بحران اقتصادی سرمایه داری امریکا با انجام سیاستهای انبساطی وتزریق پول در اقتصاد جهت ایجاد رونق در صورت گرفت. هر چند مقصد این کمکهای مالی اقشار اسیب دیده وکارگران نبودند. بلکه بوژوازی درین شرایط تنها بفکر حفظ و دفاع از سلطه مناسبات سرمایه داری در آمریکا بود.با این همه قسمت عمده خریداران اوراق قرضه در آمریکا کشورهای چین وژاین بودند.این مسئله به نقش کلیدی امریکا در اقتصاد جهانی بشدت اسیب زد . جمله جرج دبلیو بوش بعد از وقوع بحران این بود که :ما به سیستم سرمایه داری همچنان ادامه خواهیم داد.
در اروپا برعکس آمریکا به خاطر نفوذ و قدرت آلمان، روش انقباض پولی را در پیش گرفتند. بر این اساس جهت بهره مندی از وام های هنگفت صندوق بین المللی پول وبانک جهانی ناچار باید به کاهش هزینه وخدمات وهمچنین تعدیل نیروی انسانی مبادرت ورزند.در نتیجه این سیاستها شمارکارگران اخراجی به سرعت افزایش نمود. کاهش دستمزد کارگران،تورم وبی کاری از دیگر پیامدهای این بحران بود. چرا که بورژوازی تنها راه خلاصی خود را همانطور که فریدمن قبلا اشاره کرده بود کاهش هرچه بیشتر دستمزد کارگران،هزینه های عمومی،اموزشی وبهداشتی دولت در شرایط بحرانی میداند. بحران اقتصادی در یونان واسپانیا بخوبی نشان دهنده این سیاستهای ضد کارگری بورژوازی در خروج از بحران میباشد.اما با وجود همین شرایط بحران، پاداشهای کلان چند میلیون دلاری به مدیران بانکها وکارخانه جات پرداخت میگردید.
در ایران هم تبعات  مختلف جهانی شدن را میتوان دید. تسریع بحران اقتصاد جهانی به اقتصاد ملی از پیامدهای آشکار این مناسبات بود. همچنین ممالک غربی به بهانه جلوگیری ایران از دستیابی به انرزی هسته ای،روند جهانی سازی را در باره ایران کند نموده است. یعنی تحریمها روند معمول جهانی شدن اقتصاد که بورژوازی ایران هم در این مسیر بسر میبرد را فلج نموده است. در نتیجه هر گونه واردات وصادرات اقتصادی که بورژوازی ایران سخت بدان نیازمند است، را دچار وقفه ونقصان کرده است.طبیعیست که در چنین شرایطی بیشترین کسانیکه زیر بار این تحریمها آسیب میبیند کارگران واقشار پایین دست جامعه اند. دولت یازدهم بعد از روی کار آمدن با بر گزیدن روش های اتاق بازرگانی که ارگان دست راستی بورژوازی ایران است، با انجام سیاستهای انقباضی سخت می کوشد تا با بهانه مشکلات ناشی از خزانه خالی، از سفره کارگران،اقشار اسیب دیده وضعفا باز هم بیشتر به نفع سرمایه داران برداشت کند.درین راستا میتوان به اعمال سیاستهایی مانند افزایش هزینه هایی خدماتی مانند آب ،برق وگاز و همچنین تلاش در جهت افزایش قیمت سوخت و لغو برخی مصوبه های دولت دهم که در جهت کاهش فشار اصلاحات اقتصادی قرار داشتند مثل طرح موسوم به مهرآفرین که در آن قرارشده بود هزاران نفربه استخدام دولت درایند و یا تلاش در جهت حذف یارانه نقدی اشاره کرد. همچنین اقداماتی از قبیل بالا نگه داشتن نرخ دلار بر روی سه هزار تومان بمنظور حمایت از صادر کنندگان.وسایر کارکردهایی که ماهیت لیبرالیستی دارد.
در خاتمه:بنظرم باید به سرمایه داری بعنوان یک کلیت واحد بهمراه جنبه های مختلف نگاه کرد. تشویق و دفاع از یکی ونکوهش بخش دیگر،بالقوه نفعی برای طبقه کارگر ندارد. مهم اینست که این طبقه بتواند با اتحاد وایجاد تشکلهای کارگری در راستای همبستگی کارگری ،بورژوازی را ناچار کند تا باعقب نشینی به حقوق کارگران تعدی نکند.این امر یک ضرورت طبقاتی در مقابل تضاد دائمی طبقه کارگر در مقابل سرمایه داریست.کسانی که بدنبال حل  وتبدیل آن به یک تضاد آشتی جوایانه هستند براستی که آب در هاون می کوبند.
 
با آرزوی سربلندی واعتلای طبقه کارگر
 
رضا رخشان
14/7/1392