نوشته: بابک پایور
منتشر شده در رفاقت كارگري
کنایههای ادبی، کرشمههای کلام و بغرنجیهای هنرورزانه بیان، در جایگاه خود بسیار زیبا هستند و دوستانی که نوشتههای مرا تا حدودی میشناسند، مطلعند که اغلب بدون این آرایههای ادبی راضی بهبیان مقصود خویش نیستم. اما اینبار ساده میگویم و از همۀ این آرایهها پرهیز میکنم، زیرا افشای یک نوشتۀ بهغایت ضدکمونیستی، ضد کارگری و متناقض با هر روش محتمل تحقیق مارکسیستی، شایسته هیچ آرایۀ فارسی نیست.در این نوشته هرجا که از خانم شهلا دانشفر نام برده می شود، مقصود برخورد سیاسی با نظرات جریانی است که ایشان را نمایندگی کرده و ایشان بهنوبه خود آنرا نمایندگی میکنند. من شخصاً خانم دانشفر را نمیشناسم. و در آنجا که بهنظرات سیاسی مربوط میشود نیز هیچ تفاوتی میان زن و مرد قائل نیستم (تفاوت ایندو طبقاتی/سیاسی/ایدئولوژیک نیست بلکه زیستشناختی/اجتماعی عام است) و از آنجا که نوشتۀ حاضر بهتضاد میان انسان و طبیعت و یا اجتماعیت عامی نمیپردازد، امیدوارم که افشای نظرات واپسگرای ایشان بنده را بهاتهام لطیف «زنستیزی» و سایر چنین لطایفی مستفیض نکند. بهرحال برای روشن ساختن شخصی نبودن این نوشته، نام خانم دانشفر را پس از این در گیومه میآوردم.
«خانم شهلا دانشفر»، رضا رخشان را بهدفاع از ارتجاع مذهبی متهم کرده است. نوشتۀ ایشان (باعنوان: «رضا رخشان باز هم در دفاع از ارتجاع اسلامی») را سطر بهسطر تحلیل میکنیم تا ببینیم «خانم دانشفر» تا کجای کار خود را تا عمق روح مفاهیم، غرق ارتجاع کرده است و چگونه تمام قد زیر پرچم هارترین و انسانستیزترین بلوک/جناح سرمایۀ جهانی، یعنی سرمایۀ ترانسآتلانتیک خبردار ایستاده است. جملات را از ابتدا بهترتیب با هم میخوانیم و پی میگیریم:
1- «حمله تروریست های جنایتکار اسلامی به مجله شارلی ابدو در ٧ ژآنویه، جهان را به تکان درآورد.»
– «تروریست های جنایتکار اسلامی» عین عبارتی است که توسط حزب لیکود بهمسلمان بهطور عام اطلاق میشود. در اینجا حتی از بهکار بردن عبارت «اسلام سیاسی» (بههمان معنای Political Islam) نیز دیگر کاملاً پرهیز شده است و «مسلمان بودن» بهمعنای عام کلمه، عملی «تروریستی و جنایتکارانه» قلمداد شده است. همین جملۀ اول آغاز یک جنگ مذهبی/صلیبی (و ستاره یهود) با موضوعی بهنام «اسلام» و فردی بهنام «مسلمان» بهطور عام و فراطبقاتی است و نوشته «خانم دانشفر» را از امکان هر گونه پیشروی بهیک تحلیل طبقاتی تهی میکند. نیز «جهان را بهتکان درآورد» اشارهای روشن است به «انقلاب مدیائی» که پس از حملۀ شارلی ابدو در رسانه های ترانس آتلانتیک درگرفت و جهان مدیای غربی را در دفاع از «آزادی بیان» همصدا کرد. در جهان واقعی، غیرمجازی و غیرمدیائی؛ یعنی جهانی که هنوز میلیاردها کارگر در آن به تولید ارزش اضافه مشغولند، حملۀ تروریستی شارلی ابدو نهتنها آنرا هیچ «تکان»ی نداده است بلکه کشته شدن 12 نفر در دفتر یک روزنامه هیچیک از معادلات و قوانین آهنین سرمایه در جهان را کوچکترین خراشی نیز نداده است. از اینرو جهان تکان خوردۀ «خانم دانشفر»، ضربان قلب خویش را با ضربان مدیای اروپای غربی و امریکائی تنظیم میکند و «تکان»هایش هم از تکان اندام هیجانزدۀ مدیای غربی ریتم و فاز روانگردان میگیرد.
2- «اما این قطب انسانیت بود که قدرتمند و چندین میلیونی بهخیابان آمد و عظمت آن چشمها را خیره کرد.»
– از خیرگی چشمان نویسنده با عینک آفتابی که بگذریم، این عبارت بهروشنی یعنی اینکه جهان امروز دو قطب دارد: یکی از آنها «قطب انسانیت» است که «چندین میلیونی» بهخیابانها میآید. (البته با اندکی اغراق، چرا که رالیهای پاریس شرکت ده ها هزار نفر و نه میلیونها نفر را جشن گرفته اند و در مدیا نیز تا صد برابر آگراندیسمان شدند) و در برابر آن «قطب غیر انسانها» (مثلاً در ایران و سایر کشورهای منطقه) قرار دارند که بههیچوجه میلیونی برای تبلیغ مجلۀ شارلی ابدو بهخیابانها نمیآیند و اضطرار معیشتی و مسائل اجتماعی یا سیاسی مهمتر بهآنان فرصت خوش رقصی با آهنگ مدیای غربی را نمیدهد. این قطببندی انسانهای جهان میان «بلوک انسانها» و «بلوک غیر انسانها» بهزبان انگلیسی demonisation (اهریمنسازی و قلع و قمع) گفته میشود که از یکی از جلوههای بارز راسیسم (نژادپرستی) غربی است. در پروسۀ دمونیزاسیون، «دشمنان» کلاً از حیث انسان بودن ساقط شده و کشتن آنها دیگر امری «غیر انسانی» تلقی نمیگردد. «خانم دانشفر» در برابر مردمانی که در کشورهای غیرغربی زندگی میکنند، با گفتن عبارت بالا، بیهیچ شکی قدم در راه یک نژادپرست گذاشته است. سؤال سطحی ولی بسیار دمدست اینجا است که آیا فردی با قیافۀ غیرغربی میتواند چنین سرسپردۀ نژادپرستی غربی باشد؟ پاسخ بیشک آری است و نمونههای روزمره بسیاری نیز از آن وجود دارند. «نژاد برتر غربی» الزاماً متکی بهرنگ پوست و موی بلوند نیست و هر سرسپردهای را منوط بهشرایطی در صفوف انتهائی لشگر خود میپذیرد.
3- «حقیقت اینست که با ترور نویسندگان و کاریکاتوریستهای نشریه شارلی ابدو، جنگ انسانیت با ارتجاع مذهبی به فازی وارد شد که نمیتوان از کنار آن گذشت و چیزی نگفت.»
– در این عبارت اهریمنسازی این دشمنان نژادی، بروزی کاملاً آشکار دارد. یعنی جنگی میان «انسانیت» (انسانها در غرب) و ارتجاع مذهبی (دمونها در شرق) وجود دارد و این جنگ اکنون به فاز جدیدی وارد شده است و «خانم دانشفر» نیز با همین ریتم فاز گرفته است.
4- «متاسفانه یکی از کسانی که در این جدال کنار ارتجاع ایستاد، رضا رخشان کارگر هفت تپه است.»
– معنای روشن این عبارت اینست که رضا رخشان نیز با امنتاع از سرسپردگی بهنژادپرستی و فاشیسم آنتیعربی/آنتیایسلامیک در غرب، در همان صف «دمون»های «غیر انسان» ایستاده است. او «کارگر هفت تپه» است، اما این دیگر هیچ اهمیتی ندارد. از این نکته نیز بگذریم که یکی از فعالین آشنای سندیکای هفت تپه را «کارگر هفت تپه(!)» نامیدن دارای چه بار تحقیرآمیز و ضد کارگری است.
5- «رضا رخشان مینویسد… اما او به همین اکتفا نمیکند بلکه علیه آزادی بیان نویسندگان نشریه شارلی ابدو می ایستد و کاریکاتورهای آنها را «موهن میخواند …
– حال سؤالی ساده که باید به کلۀ راسزدۀ این «دانشفران» کوبید، ایناست که فارغ از مسئلۀ «آزادی بیان»، و صرفاً بهلحاظ محتوائی، آیا کاریکاتورهای شارلی ابدو «موهن» نیستند؟ سؤال اینجاست که کاریکاتورهای شارلی ابدو حقیقتاً چه هدفی بهجز «توهین» بهپیامبر مسلمانها را دنبال میکنند؟ آیا صرفاً قصد شوخی و بازیگوشی دارند؟ کاریکاتورهائی که در آن پیامبر مسلمانها در وان خون نشسته، با یک گوسفند مشغول عمل جنسی است یا دارد با اعضای جنسیاش بازی میکند را با چه عنوانی بهجز «توهینکننده» (موهن) میتوان لقب داد؟ آیا این کاریکاتورها هدف دیگری (مثلاً در واقع انتشار احترام و عشق و محبت به مسلمانها؟! و یا خوشحالکردن آنها؟!) را دنبال می کنند؟ حال همین رگ باد کردۀ گردن «آزادی بیان» وقتیکه به رضا رخشان می رسد، چنین تبعیضگرانه در جلوی در خانۀ وی متوقف میشود و حتی بیان سادهترین حقیقت اظهرمنالشمس توسط رضا رخشان، چنین متهم به «نقض آزادی بیان» می گردد و بر علیه «آزادی بیان» میایستد؟ حقاً که راسیسم بدون اعمال تبعیض، هیچگاه بهعمق سقوط خویش نمیرسد.
6- «و با ارجاع ما به «پایگاه طبقاتی»، تفنگ بدستان ارتجاع اسلامی، آنها را محق به ترور ١٢ نفر از کاریکتاتوریستها و نویسندگان شارلی ابدو به دلیل «کاریکاتورهای موهن» علیه محمد میداند.»
– پس از آن دعویات راسیستی، این دیگر دروغ کثیفی است. رضا رخشان ضمن اشاره بهخاستگاه (و نهپایگاه) طبقاتی این افراد و اشارۀ دقیق و مشخص بهمحدودۀ جغراسیاسی (تقریبا همه تروریستها از کشورهای فقیر و جنگزده می ایند و عقبه آنرا با خود دارند) اما هرگز هیچ سخنی در دفاع از این عملیات تروریستی نگفته است، بلکه برعکس می گوید: «واقعه تروریستی دلخراشی که این روزها در فرانسه رخداد ومنجر به مرگ چندین انسان گردید قلب همه ما را بدرد آورده است. طبیعتا هر گونه دلیلی جهت توجیه چنین این اعمالی بدور از اخلاق و انسانیت است… مناسبات سرمایه داری در ذات خود منشا شکاف طبقاتی و اختلاف منافع بین لایه های بالایی و زیرین جامعه است…قصد من دفاع از این اعمال تروریستی نیست بلکه از حیث اسیب شناسی اجتماعی ؛این مناسبات سرمایه داری بود که اکثریتی را از مالکیت خلع ید کرد. این مناسبات ظالمانه بود که حسرت یک زندگی انسانی را بر دل خیل عظیمی از انسانها نشاند.»- مطمئن نیستم که «خانم شهلا دانشفر» با گفتن چنین دروغ کثیف و دعوی بیپرنسیپ، ضدکمونیستی و ضدکارگری؛ دیگر از این پس با کدام رو و حیا بهنوشتن ادامه خواهد داد و از خوانندگان توقع خواهد داشت که نوشتههای بعدیاش را جدی بگیرند. پیوستن بهصف دروغگویان و شارلاتانها، تاوانی است که او اینچنین خواهد پرداخت.
7- «رضا رخشان ظاهرا نمیداند که آن آزادی بیان و آزادی نقد مذهب که اکنون در کشورهای اروپایی و غرب وجود دارد، از لطف و نیاز سرمایه داران بوجود نیامده است، بلکه نتیجه مبارزه جانانه کارگران و نیروهای چپ و رادیکال این جوامع با طبقه سرمایه دار و کلیسا و ارتجاع طی قرون گذشته تا کنون بوده است و در این راه کارگران قربانیان بسیاری داده اند.»
– باید به «خانم دانشفر» گفت که بیش از این دست از تحقیر کارگران بهروش بورژوائی مستبدانۀ خود بردارید و ما را بیش از این در مغز موش مانندتان «احمق» نپندارید. رضا رخشان دقیقاً از روند تاریخی نقد مذهب در اروپا مطلع است، آنچه که شما نیز از آن مطلعید اما خودتان را بهخریت محض زده اید و این چنین نوشتهتان را بهکثافت اهریمنسازی نژادی از مسلمانها کشیده اید، اینست که روند تاریخی نقد مذهب در اروپا بدون (یا با حداقل) تأثیر مکانیسم تخریب کننده و کند کنندۀ بیرونی صورت گرفته است. امروز راسیسم اروپائی، فاشیسم ضدعربی/آنتیایسلامیک، تلاش برای تغییر جغراسیاسی منطقه خاورمیانه به واسطه جنگ های خانمانسوز و روند کولونی سازی عراق و لیبی و مصر توسط جنایتکارترین بلوک سرمایۀ جهانی؛ مکانیسمی بهغایت معنا تخریبگر و بیرونی از سوی سرمایۀ ترانسآتلانتیک (سروران شما) بر علیه دینامیزم درونی جوامع فوق است که «نقد مذهب» در این جوامع را نیز بهطور همه جانبه تحت روند تخریبگر خویش بهنابودی میکشاند و افراط گرائی مذهبی را دامن میزند.
8- «این اتفاقات بطور واقعی نقطه عطفی در دفاع از انسانیت بود. در جریان این حمله جنایتکارانه ما ١٢ انسان آزادیخواه را از دست دادیم، ولی صفی از آزادیخواهان جهان جلو آمدند و در برابر ارتجاعی که فتوای قتل سلمان رشدی ها و شاهین نجفی ها را میدهد، قلم ها را میشکند و ستاربهشتی ها را زیر شکنجه به قتل میرساند، الله اکبر میگوید و شارلی ابدو ها را مورد حمله و کشتار قرار میدهد، اعلام کردند که جانانه ایستاده اند.»
– در اینجا «الله اکبر» دوباره بههمان شیوه اهریمنسازی آنتیایسلامیک و نژادپرستانه معادل با «غیرانسان» بودن است و برای «خانم دانشفر» این «اتفاقات» نقطۀ عطفی نیز در دفاع از «انسانیت» است.
***
برای ما خیر، زیرا با یا بدون شارلی ابدو، ما به همان مبارزه طبقاتی میپردازیم که خودبیگانگی و انسانکشی سرمایه بهما تحمیل کرده است؛ اما این حقیقتاً یک نقطه عطف برای شما است: زیرا «خانم شهلا دانشفر»ها و سایر دانشفریون که تابحال جرأت نمیکردند که «اسلام» و «الله اکبر» را اینچنین بهطور کلی، عام، فراطبقاتی و بیقید و شرط معادل دمونها و اهریمنان «غیرانسان» قلمداد کنند، پس از واقعۀ شارلی ابدو چنین صلیبی و خونخواهانه شمشیر کشیدهاند و قلم فرسائی میکنند و گردن کارگران ایرانی را نیز از زیر تیغ خیالی خود رد میکنند. اینان که حتی تا چند ماه پیش با تکیه بر «مبارزه با اسلام سیاسی» و با قید شرط و شروط معینی که از مجموع چپ غربی آموخته بودند، نوعی تصویر خیالی از «اسلام غیر سیاسی» در ذهن خود میپرداختند و حداقل برای «برخی از مسلمانها که زیاد هم سیاسی نیستند» هنوز حق اندکی ادامۀ حیات قائل بودند؛ امروز با کشته شدن دوازده نفر کاریکاتوریست و کارمند یک مجلۀ فکاهی در پاریس، دیگر همان یک ذره شرم نیز از نوشتههایشان رخت بربسته است و اینچنین پرچم هولوکاست مسلمانکشی و قتلعام هرکسی که بههردلیلی «الله اکبر» میگوید، بر فراز نازک اندیشههایشان بهاهتزاز درآمده است. در اینجاست که مقولۀ ماورائی «آزادی بیان» خود را درچهرۀ اهریمنسازی جلوهگر میکند.
این نوشته «خانم دانشفر» حتی دیگر یک «چپ ترانس آتلانتیک» هم نیست. نه تنها کمونیستها بلکه حتی همین چپ ترانسآتلانتیک نیز (اگر بخواهد نام چپ پروغربی را هنوز بر خود حفظ کند) وظیفه دارد که با تمام توان در برابر چنین بروز آشکار فاشیسم ضدعربی و اهریمنسازی مسلمانها بایستد. این کلمات، آمادهسازی اذهان برای آغاز هولوکاست مسلمانکشی و جنایتی قومی/مذهبی است که همین امروز سکوت و محکوم نکردن آن، نابخشودنی است.
این نوشته تابع تمام و کمال برنامۀ حزب لیکود است و در اینجا قرار گرفتن «خانم دانشفر» در صف رالی بنیامین ناتانیاهو و مارش لیکود پارتی نیز دیگر موضوعی اتفاقی، قابل اغماض و یا یک دفاع سانتیمانتال از «آزادی بیان» نیست.
منهای اینکه عملیات تروریستی شارلی ابدو چه باشد یا نباشد؛ پیشینۀ آن بهکجا بازگردد؛ تروریستها چهکسانی باشند و از کجا حمایت شوند و رابطۀ آنها با دستگاههای اطلاعاتی غربی چگونه باشد؛ معنای حقیقی آزادی بیان چه باشد؛ چه کسی این عملیات تروریستی را محکوم کند و چرا؛ یا اینکه رضا رخشان دربارۀ آن چه نوشته باشد؛ به واسطۀ همین مقاله بالا، تابعیت رسمی «خانم شهلا دانشفر» در حزب نژادپرستانه و فاشیست ضدعربی لیکود را باید بهاطلاع همگان رسانید. تابعیتی که بهاحتمال نهچندان ضعیف، دیری نخواهد پائید که به«عضویت رسمی» در لیکود پارتیهای گلوبال و سایر انصار آنان نیز مبدل خواهد شد.
اینان در برابر نوشتۀ من پس از این باطل بسیار خواهند گفت. اما این اباطیل چیزی بهجز آشنائی و اعتبار برای من ایجاد نخواهد کرد. یعنی اعتبار و آشنائی رفیقانۀ یک کارگر کمونیست که تحت هیچ شرایطی و بههیچ دلیلی در محکوم کردن راسیسم، اهریمنسازی قومی/مذهبی و فاشیسم (بههر نحوی که جلوه کند و با هر ریتمی که «فاز» بگیرد، حتی اگر فازش «آزادیبیان قطب انسانیت(!)» باشد) لحظهای تعلل و کوتاهی نمیکند و دست گرم و رفیقانۀ هر کارگری را که در این راه جرأت کند، مبارزه کند، از انگ و ننگ نهراسد، بخروشد و بستیزد؛ در دستان خویش میگیرد.
نوشتۀ رضا رخشان متنی است البته قابل نقد که در فرصتی مناسب باید بدان نیز پرداخت. اما مادامیکه تبعیضگران ضدکارگر و کمونیسمستیز وی را چنین مورد حمله قرار میدهند و او را به حمایت از «ارتجاع اسلامی» متهم میکنند، باید بیهیچتردیدی شانه بهشانه در کنار وی ایستاد.
آنزمان که این اهریمنسازان و آنتیعربیکهای تبعیضنژادی بهخاطر سالگرد فوت مادربزرگ بنیامین ناتانیاهو یک دقیقه مجبور بهسکوت خفقانآمیز شدند؛ شاید برای ما نیز فرصتی باشد که خفقانشان را بهغنیمت شمریم و بهخود نوشتۀ رضا رخشان نیز نقادانه و رفیقانه بپردازیم. اما امروز نه.
بابک پایور