یگان رزمی حشرات پنتاگون – مانلیو دینوچی – حمید محوی

hasharat

گاهنامۀ هنر و مبارزه

(این شماره به بازماندگان پسا فروپاشی جهان تقدیم می شود)

 15 اکتبر 2018

هنر جنگ

یگان رزمی حشرات پنتاگون

مانلیو دینوچی

المانیفستو ( روزنامۀ کمونیست ایتالیائی)

حمید محوی

مرکز پژوهش جهانی سازی 9 اکتبر 2018

گروه حشرات با انتقال ویروس های تراریخته به مزارع کشورهای هدف گیری شده حمله می کنند و تولیدات غذائی را از بین می برند : این سناریو به هیچ عنوان علمی- تخیلی نیست بلکه یکی از طرح های پژوهش علمی پیشرفته در آژانس پنتاگون را تشکیل می دهد (ِDarpa  آژانس پروژه های تحقیقاتی پیشرفتۀ دفاعی).

پنج دانشمند از دو دانشگاه آلمانی و یک دانشگاه فرانسوی در یکی از ارزنده ترین مجلات علمی  این طرح را افشا کرده اند(1). در سرمقالۀ 5 اکتبر، این دانشمندان طرح پژوهشی در آژانس پروژه های تحقیقاتی پیشرفتۀ دفاعی زیر عنوان « حشرات همپیمان [ناتو]» را قویاً زیر سؤال می برند، و بعید می دانند که هدف اصلی از این طرح همانی باشد که آژانس اعلام کرده است : یعنی طرح حفاظت از کشاورزی در آمریکا در مقابل با عوامل آفت زا، با کاربست حشرات حامل ویروس تراریخته که تغییر کروموزومی در گیاهان به وجود می آورد. این پنج دانشمند بر این باورند که چنین قابلیتی خیلی محدود به نظر می رسد….

برای مطالعه متن کامل لطفا اینجا را فشار دهید

سوسیالیسم چینی و اسطورۀ پایان تاریخ – برونو گیگ – حمید محوی

china_2018_bnv

گاهنامۀ هنر و مبارزه

28 اوت 2018 

سوسیالیسم چینی و اسطورۀ پایان تاریخ

برونو گیگ (Bruno Guigue) 

مرکز پژوهشهای جهانی سازی، 21 اوت 2018

متن پ د اف

china

در سال 1992، سیاست شناس آمریکائی، فرانسیس فوکویاما با شهامت  «پایان تاریخ» را اعلام کرد. او می گفت : با فروپاشی اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی، بشریت به دورانی نوین  و شکوفائی بی سابقه ای دست خواهد یافت. با کسب پیروزی بر امپراتوری شرّ، از این پس دمکراسی لیبرال می تواند نور رهائی بخش خود را بر جهان فریب خورده بتاباند. با کنار زدن کمونیسم، اقتصاد بازار می تواند مدد رسانی هایش را به چهارگوشۀ جهان گسترش دهد و سرانجام بر اساس پیشگوئی ها و الگوی پیشگام آمریکائی به یکپارچگی جهان جامۀ عمل بپوشاند (1).

با فروپاشی شوروی، بنظر می رسید که سرمایه داری، و نه سوسیالیسم، مبتنی بر نظریۀ لیبرال با جریان سیال تاریخ هماهنگ شده است. امروز همچنان ایدئولوژی حاکم این نظریه ساده را تکرار می کند : که اگر طرح اقتصادی رژیمهای سوسیالیستی با شکست روبرو شد به این علت بود که قابل زیست نبود. ولی سرمایه داری هیچ وقت تا به این اندازه کارا نبوده و جهان را فتح نکرده است.

طرفداران این نظریه بیش از این متقاعد شده اند که از بین رفتن نظام سوسیالیستی یکتا نشانه و علتی نیست که نظریات آنان را تأیید می کند، بلکه از دیدگاه آنان هماهنگام اصلاحات اقتصادی که از سال 1979  در چین راه اندازی شد یک بار دیگر برتری نظام سرمایه داری را به اثبات رسانده است. کمونیستهای چینی با تحمل خطر کنار نهادن میراث مائوئیستی و کمال مطلوب برابری طلب، در ایجاد محرک برای اقتصادشان آیا سرانجام به خصوصیات مؤثر شرکتهای خصوصی و سود آزاد پی نبردند و آن را نپذیرفتند ؟ همانگونه که سقوط نظام شوروی برتری سرمایه داری لیبرال را نسبت به سوسیالیسم مداخله گر نشان داد، گرایش چین به روشهای سرمایه داری گوئی تیر خلاص را به تجربۀ «کمونیسم» شلیک کرده است. ما در اینجا با داوری مضاعف تاریخ روبرو هستیم که مشخصاً در مسابقه بین دو نظام در کوران سدۀ بیستم نقطۀ پایان را به ثبت می رساند.

مسئله این است که چنین روایتی افسانه ای بیش نیست. در غرب دوست دارند دائماً تکرار کنند که چین با پذیرش «نظام سرمایه داری» گسترش یافت. ولی این ادعای ساده انگارانه با واقعیت تطبیق نمی کند. حتا نشریات لیبرال غربی سرانجام اعتراف کردند که گرویدن چین به نظام سرمایه داری توهمی بیش نیست. سرانجام، خود چینی ها این را گفتند و براهین محکمی نیز برای دعاوی خود داشتند. برای نقطۀ آغاز تحلیل، باید از تعریف رایج نظام سرمایه داریم شروع کنیم : نظام اقتصادی مبتنی بر مالکیت خصوصیِ ابزار تولید و مبادله. این نظام به تدریج در دوران مائوئیست (1980-1950) در جمهوری خلق چین از بین رفت و دوباره در چارچوب اصلاحات اقتصادی دنگ ژیائوپینگ از سال 1979 عملاً تجدید حیات یافت. نظم سرمایه داری در حد گسترده ای به اقتصاد چین تزریق شد، ولی در اینجا باید به نکتۀ دقیق و پر اهمیتی اشاره کنیم : تزریق «سرمایه داری» زیر کنترل دولت انجام گرفت. لیبرال سازیِ جزئی اقتصاد و بازگشائی درها به روی اقتصاد بین المللی از یک گزینش سیاسی اختیاری منشأ می گرفت. برای رهبران چینی، هدف جذب سرمایه های خارجی بود تا تولید داخلی را افزایش دهند. جا باز کردن برای اقتصاد بازار یک وسیله بود و نه هدف. در واقع، مفهوم اصلاحات به ویژه از دیدگاه سیاسی قابل درک خواهد بود : «چین در ادامۀ امپراتوری دارای یک دولت مرکزی منسجم است. برای حفظ کنترل مطلق روی نظام سیاسی، حزب باید منافع دیوان سالاران را در راستای منافع سیاست عمومی تنظیم کند، یعنی ثبات و تضمین درآمد فزایندۀ واقعی و بهترین شرایط زندگی برای مردم. قدرت سیاسی باید اقتصاد را بگونه ای مدیریت کند که با کارآئی بیشتر ثروت بیشتری تولید کند. به همین جا دو نتیجه بدست خواهد آمد : اقتصاد بازار یک ابزار است و نه هدف، سیاست درهای باز شرط کارآئی بوده و به اقتصاد عملیاتی می انجامد : یعنی جبران عقب ماندگی و پیشی گرفتن از غرب» (2).

به همین علت سیاست درهای باز چین به بازارهای بین المللی بسیار گسترده بود، ولی قویاً زیر کنترل انجام گرفت. بارزترین نمونه در مناطق اقتصادی ویژه (یا مناطق ویژۀ صادرات) عرضه شد. میشل آگلیتا Michel Aglietta و گیو بای Guo Bai (در کتاب یاد شده در پاورقی شمارۀ 2) یادآور شده اند که اصلاح طلبان چینی می خواستند که تجارت به تقویت رشد اقتصاد ملی بیانجامد و نه اینکه آن را به ویرانی سوق دهد. در مناطق اقتصادی ویژه، رژیم پیمانکاری شرکتهای چینی و خارجی را به یکدیگر متصل می  کرد.  چین در آنجا عناصر ساخت وسایل مصرفی در صنایع را وارد می کند (الکترونیک، پارچه بافی، شیمی). نیروی کار چینی آنها را سوار می کند، سپس کالاها در بازارهای غربی بفروش می رسد. این است آن تقسیم کاری که منشأ یک پدیدار مضاعفی بوده که از 30 سال پیش بی وقفه شدت یافته : رشد اقتصادی چین و صنعت زدائی غرب. یک نیم سده پس از «جنگ تریاک» (1860-1840) که طی آن غربی ها چین را ویران کرده بودند، امپراتوری آسمانی انتقام خود را گرفت.

زیرا چینی ها از تاریخ دردناکشان درسهائی آموخته اند. « این بار، آزاد سازی تجارت و سرمایه گذاری به حاکمیت چین بستگی دارد و بدست دولت کنترل می شود. بسیار دور از فضاهائی که فقط به نفع مشتی معامله گر تمام شود، آزاد سازی نوین تجارت یکی از ساز و کارهای اصلی بود که ظرفیت عظیم توده های مردم را آزاد و فعال کرد.» (3). یکی دیگر از خصوصیات سیاست درهای باز که غالباً ناشناخته است، این است که به نفع مهاجران چینی عمل کرد. مهاجران چینی بین 1985 و 2005 معادل %60 سرمایه های انباشته شده را در اختیار داشتند،  %25 برای کشورهای غربی و %15 سنگاپور و کرۀ جنوبی. سیاست درهای باز برای سرمایه های خارجی ابتدا یک موضوع داخلی برای خود چین بود. بسیج سرمایه های موجود، بازگشائی اقتصادی شرایط ایجاد جذب اقتصادی آسیائی را فراهم آورد که چین لوکوموتیو صنعتی آن است.

گفتن این که چین پس از عبور از تجربۀ کمونیستی به « سرمایه داری» تبدیل شده حاکی از نگاه ساده انگارانه به فرآیند تاریخی ست. اگر مفهوم کشور سرمایه داری را به معنای دارندگان سرمایه های خصوصی بدانیم که هماهنگام کنترل اقتصاد و سیاست ملی کشور را نیز در اختیار دارند، در این صورت حضور سرمایه داران در چین به این معنا نخواهد بود که این کشور یک کشور «سرمایه داری» است. در چین، حزب کمونیست با 90 میلیون عضو در سراسر جامعه است که قدرت سیاسی را در اختیار دارد. آیا باید از نظام مخلوط و سرمایه داری دولتی حرف بزنیم ؟ البته این نگرش بیشتر به واقعیت نزدیک می شود ولی هنوز کافی نیست. شگفت آور این است که به محض اینکه موضوع تشخیص کیفیت نظام چین مطرح می شود، مشکل منتقدان غربی نیز آغاز می شود. لیبرالها بین دو گروه تقسیم می شوند : آنانی که چین را سرزنش می کنند که پیوسته کمونیست باقی مانده، و آنانی که از تبدیل این کشور به یک کشور سرمایه داری اظهار خشنودی می کنند.

china_xiaoping_mao_lenin

برخی چین را «رژیم کمونیستی و لنینیستی» ثابت قدم می دانند، حتا اگر به سرمایه داری پیرامون امتیاز داده باشد (4). برخی دیگر بر این باورند که چین به دلیل ضرورتهای زمانه به سرمایه داری تبدیل شده و این روند تحولی را بازگشت ناپذیر می دانند.

با وجود این برخی از تحلیلگران غربی سعی می کنند با دقت بیشتری واقعیت را بررسی کنند. به این ترتیب است که ژان لوئی بفا Jean Louis Beffa در ماهنامۀ اقتصادی لیبرال قاطعانه نوشته است که چین «یگانه آلترناتیو معتبر برای سرمایه داری غربی ست». و می گوید : «بیش از 30 سال بعد از گسترش بی بدیل آیا وقت آن فرا نرسیده تا نتیجه بگیریم که چین راه حل ضد الگوی مؤثر سرمایه داری غربی را یافته است ؟ تا اینجا، هیچ راه حلی الزاماً برای جایگزینی وجود نداشته است، و فروپاشی نظام کمونیستی در روسیه درسال 1989 الگوی سرمایه داری را به پیروزی رساند. ولی چین امروز در چنین مسیری بسیج نشد. الگوی اقتصادی چین ترکیبی ست از دو بُعد که از دو منبع متضاد تشکیل شده است. اولی از مارکسیسم لنینیسم منشأ می گیرد که زیر کنترل قدرتمند حزب و سیستم طرح خدشه ناپذیر کاربردی است. دومی بیشتر در پیوند با شیوه های عملی غربی ست که بخش مهمی را به ابتکارهای فردی و روح مدیریت اختصاص می دهد. در نتیجه می بینیم که حزب کمونیست جمهوری خلق چین در همزیستی با خیل فزایندۀ بخش خصوصی به سر می برد و کنترل امور را بدست دارد» (5).

این تحلیل جالب است، ولی روشنگر دو بُعد دولتی و خصوصی در رژیم چین نیست. بنابر این، وجه دولتی است که هدایت امور را به دست دارد. چین از سوی حزب قدرتمند کمونیست اداره می شود، دولت چین یک دولت قدرتمند است، پول ملی را کنترل می کند و بر آن تسلط دارد، ولی به شرط آنکه موجب تشویق صادرات شود در این زمینه تسامحاتی نیز بخرج می دهد، موضوعی که واشنگتن دائماً چین را برای چنین رفتاری سرزنش می کند. دولت چین کل نظام بانکی را در کنترل خود دارد. بازارهای مالی نقش اغراق آمیزی  که در غرب به شکل غیر قانونی برای خودشان قائل هستند ایفا نمی کنند و از نزدیک تحت نظر دولت هستند. سیاست درهای باز به روی سرمایه های خارجی نیز به شرایط بسیار سختی بستگی دارد که از سوی دولت چین تعیین و تثبیت شده است. کوتاه سخن این است که هدایت اقتصاد چین به دست توانای یک دولت حاکم سپرده شده و نه به « دست نامرئی بازار» که این همه برای لیبرالها اهمیت دارد. البته برخی ازاین بابت اظهار نگرانی می کنند. لیبرال ثابت قدم، یک بانکدار بین المللی که در دانشگاه سوربن (پاریس 1) تدریس می کند می گوید که « اقتصاد چین اقتصاد بازار نیست، اقتصاد سرمایه داری هم نیست. و نه حتا اقتصاد سرمایه داری دولتی، زیرا در چین بازار زیر کنترل دولت است» (6). ولی اگر رژیم چین حتا سرمایه داری دولتی نیز نمی باشد، آیا باید نتیجه بگیریم که رژیم این کشور «سوسیالیستی» است؟ و آیا باید نتیجه بگیریم که دولت مالک اصلی ابزار تولید و یا دست کم کنترل اقتصادی آن را در اختیار دارد ؟ پاسخ به این پرسش خیلی به روشنی آری است.

مشکل تفکر حاکم برای نامیدن رژیم چینی، همان گونه که دیدیم، از توهمی منشأ می گیرد که قدمتی دیرینه دارد : که گوئی چین جزم اندیشی کمونیستی را رها کرده و سرانجام به جهان افسانه ای سرمایه داری پیوسته است. و واقعاً با چه شوقی دوست داریم بگوئیم که چین دیگر کمونیست نیست ! به لیبرالیسم گرویده و این ملت از این پس حقوق مشترک را پذیرفته است. بازگشت به نظم جاری، چنین تسلیمی اعتبار غایت شناسی انسان غربی را تأیید می کند. ولی بی گمان فرمول مشهور اصلاحگر چینی دنگ ژیائوپینگ را بد تعبیر کرده اند : «اهمیتی ندارد که گربه سفید یا سیاه باشد، مهم این است که بتواند موشها را شکار کند». این گزاره به این معنا نیست که تفاوتی بین سرمایه داری و جامعه سالاری وجود ندارد، ولی هر یک مبتنی بر نتایجش مورد داوری قرار خواهد گرفت. حجم قابل توجهی از سرمایه داری در اقتصاد چین زیر کنترل دولت تزریق شد، زیرا باید به رشد نیروهای مولد مساعدت می کرد. ولی چین به دولتی قدرتمند اتکا دارد که قانون خود را به بازار مالی تحمیل می کند و نه بر عکس. رهبران برگزیده میهن دوست هستند. حتا اگر بخشی از قدرت اقتصادی را به سرمایه داران «ملی» واگذار می کند، این بخش به الیگارشی مالی جهانی سازی شده تعلق ندارد. برگزیدگان پیرو «جامعه سالاری ( سوسیالیسم) به شیوۀ چینی» در مکتب کنفسیوس آموزش دیده اند و دولتی را هدایت می کنند که قانونیت آن در گرو تضمین سعادت و خوشبختی یک میلیارد و 400 میلیون چینی است.

افزون بر این نباید فراموش کنیم که رویکرد اقتصادی که در سال 1979 اتخاذ شد به یمن تلاشهائی انجام گرفته که در کوران دوران پیشین تحقق یافته است. خلاف غربی ها، کمونیستهای چینی با وجود تغییراتی که روی داد بین مائوئیسم و پسا مائوئیسم هیچ متارکه ای صورت ندادند و در تلاشهایشان پیوستگی دائمی داشته اند.

فیلیپ باره Philippe Barret در کتابش زیر عنوان « از چین نترسید » می گوید : «بسیاری اعمال قدرت کمونیسم را تحمل کردند. ولی غالباً به نظریۀ دنگ ژیائوپینگ باور دارند : %70 مثبت، %30 منفی. امروز جمله ای بین چینی ها رواج دارد که حاکی از داوری آنان دربارۀ مائو تسه تونگ است : مائو ما را روی پای خودمان ایستاند، دنگ ژیائو پینگ ما را ثروتمند کرد. و این چینی ها فکر می کنند که کاملاً طبیعی ست که تصویر مائو روی اسکناس بانک منتشر شود. همۀ علاقمندی که چینی ها امروز نسبت به مائو تسه تونگ ابراز می کنند به این علت است که او را مظهر شرافت ملی بازیافته می دانند.» (7)

mao_deng_xiaoping

حقیقت این است که مائوئیسم به 150 سال اضمحلال، هرج و مرج و فقر پایان داد. چین در حملۀ ژاپنی ها و جنگ داخلی تکه پاره و به تل ویرانه تبدیل شده بود. مائو اتحاد چین را احیا کرد. در سال 1949، چین فقیرین کشور جهان بود. تولید ناخالص داخلی برای هر فرد تقریباً به نصف آفریقا و کمتر از سه چهارم هند می رسید. ولی از سال 1950 تا 1980 در دوران مائوئیسم، تولید ناخالص داخلی به شکل دائمی %2،8 بطور میان گین سالانه افزایش یافت، کشور به مرحلۀ صنعتی دست یافت و جمعیت از 552 میلیون به 1017 میلیون رسید. در این دوران پیشرفتهای چین در زمینۀ بهداشت بسیار چشمگیر است، و بیماریهای همه گیر منقرض شده است. نمایشگر تحولات بهزیستی بطور خلاصه نشان می دهد که شاخص امید به زندگی در سال 1950 که 44 سال بود در سال 1980 به 68 سال ارتقاء یافت. این واقعیت انکار ناپذیر است : با وجود شکست «جهش بزرگ به جلو» و با وجود محاصرۀ غربی، یعنی موضوعی که غالباً از قلم می اندازند و به فراموشی می سپارند این است که شاخص امید به زندگی برای مردم چین در دوران مائو 24 سال افزایش یافت. پیشرفتهائی که در زمینۀ اموزش تحقق یافت بسیار عظیم بود، به ویژه در زمینۀ آموزش ابتدائی : سال 1950 از %80 بی سواد، در سال 1980 به %18 بی سواد رسید. سرانجام، زن چینی که به قول مائو «نصف آسمان را حمل می کند» از آموزش برخوردار شد و از میراث نیاکان و پدرسالاری به آزادی دست یافت. در سال 1950 چین تل ویرانه بود. 30 سال بعد چین هنوز از دیدگاه تولید ناخالص داخلی برای هر فرد یک کشور فقیر بنظر می رسید ولی دولت چین حاکمیت دارد و در انسجام ملی به صنعت تازه پا مجهز شده است. گرچه فقر هنوز وجود دارد ولی مردم تغذیه می شوند، از بهداشت و آموزش برخوردارند، چنین وضعیتی هرگز در چین سدۀ بیستم سابقه نداشته است.

اگر بخواهیم چین امروز را درک کنیم بررسی و ارزیابی دوران مائوئیستی ضروری خواهد بود. سالهای 1950 و 1980 جامعه سالاری بنیادهای توسعۀ آیندۀ چین را فراهم ساخت. برای مثال، از سالهای 70 چین حاصل تلاشهایش را در زمینۀ کشاورزی درو کرد. انقلاب سبز در سکوت و با برخورداری از مزایای تحقیقات آکادمی چین در علوم کشاورزی که بدست رژیم کمونیستی بنیانگذاری شده بود راه خود را پیمود. از سال 1964، دانشمندان چینی نخستین دست آوردهای موفقیت آمیز خود را در تولید انواع برنج با بازدهی بالا عرضه کردند. بازسازی تدریجی ساخت و ساز آبیاری، پیشرفت در زمینۀ تولید بذر و تولید کود اذت کشاورزی را متحول کرد. پیشرفت در زمینۀ بهداشت و آموزش هم پای پیشرفت در زمینۀ کشاورزی اصلاحات دنگ ژیائوپینگ را امکان پذیر ساخت و ستون فقرات انسجام یافته ای را برای  توسعۀ بعدی تدارک دید. و این تلاش برای توسعۀ عظیم صرفاً به دلیل نقش دولتی بود که طراحی آن را به عهده داشت، برای مثال بازتولید بذر به پژوهشهائی نیازمند بود که در چارچوب بهره برداریهای فردی نمی گنجید و امکان پذیر نبود (8).

در واقع، چین امروز فرزند مائو و دنگ ژیائوپینگ است که اقتصاد هدایت شده به کشور  انسجام بخشید و اقتصاد مخلوط  نیز چینی ها را به ثروت رساند. ولی سرمایه داری لیبرال به شیوۀ غربی همان چیزی ست که در چین وجود خارجی ندارد. گاهی پیش می آید که نشریات بورژوازی با هشیاری به بی اعتنائی چینی ها دربارۀ تخیلات بازیگوشانۀ ما پی می برند. در هفته نامۀ « اِکو» (« Les Echos ») برای مثال می خوانیم که غربی ها « مرتکب اشتباه شدند و تصور کردند که در چین سرمایه داری دولتی می تواند به نفع سرمایه داری بازار کنار برود». بطور مشخص چینی ها را به چه علتی سرزنش می کنند ؟ پاسخ در ستونهای هفته نامه های لیبرال جای شگفتی باقی نمی گذارد : «چینی ها نسبت به اروپائی ها  و آمریکائی ها از مفهوم زمان درک یکسانی ندارند. برای نمونه، یک شرکت غربی هرگز برای طرحی که بازدهی نداشته باشد سرمایه گذاری نمی کند. ولی چین به آیندۀ دور می اندیشد. دولت چین با قدرت مالی که طی دهه ها انباشت کرده، در صورتی که منافع استراتژیک  کشور مطرح باشد اولویت خود را مبتنی بر بازدهی در کوتاه مدت نمی داند.» سپس تحلیلگر هفته نامۀ « اکو» نتیجه می گیرد که : «این موضوع برای دولت خیلی سهل است زیرا اقتصاد را در اختیار دارد. یعنی موضوعی که برای نظام سرمایه داری به شکلی که در غرب رایج است تصور ناپذیر است، ولی برای چین امکان پذیر است». بهتر از این نمی توانستیم بگوئیم ! (9)

روشن است که این فراز روشن بیانه غیر عادی ست زیرا می بینیم که از حرفهای تکراری سنتی که دائماً از دیکتاتوری کمونیست نفرت انگیز، شی جین پینگ به مقام خدایگانی رسیده، چین زیر بزهکاری فرو می ریزد، اقتصاد چین متزلزل شده، قرض سنگین و میزان رشد به سراشیب افتاده و مانند اینها فاصله گرفته است. زنجیرۀ کلیشه ها به اعتبار روشنگریهای دروغین، چشم اندازی ست که رسانه های حاکم با تمسخر ساده اندیشانه غالباً از چین ترسیم می کنند. ادعا می کنند که چین را می فهمند ولی دست و پای حقیقت را به بهای انطباق با سلیقۀ جهان حقیر رسانه هایشان قطع می کنند. کمونیسم، سرمایه داری، یک کمی از هر دو، و دیگر چه ؟ در فضای رسانه ها «زبان چینی» از یادشان می رود و به لکنت زبان دچار می شوند. بی گمان، برایشان مشکل است بپذیرند که کشوری به رهبری حزب کمونیست در طول 30 سال موفق شد تولید ناخالص داخلی را برای هر فرد 17 برابر افزایش دهد. هیچ کشور سرمایه داری هرگز به چنین رشدی دست نیافته است.

مثل همیشه واقعیات سمج هستند. حزب کمونیست چین به هیچ وجه از نقش رهبریت خود در جامعه صرفنظر نکرده و استخوانبندی دولت قدرتمند را عرضه می کند. دولت به عنوان وارث مائوئیسم تسلط خود را بر سیاست پولی حفظ کرده و نظام بانکی را کنترل می کند. باز سازی شده در سال 1990، بخش دولتی ستون فقرات اقتصاد چین را تشکیل می دهد : شامل %40 دارائی و %50 سود حاصل از صنایع، در % 80 تا % 90 در بخش های استراتژیک : ذوب فلزات، نفت، گاز، الکتریسیته، هسته ای، زیربناها، حمل  و نقل، اسلحه سازی. در چین، همۀ امور مهم برای توسعۀ کشور و گسترش بین المللی آن در کنترل اکید دولت حاکم است. در چین نیست که رئیس جمهور صنعت گرانبهائی مانند آلستون را به سرمایه دار آمریکائی می فروشد، کاری که امانوئل ماکرون انجام داد و آن را در یک بستۀ کادو به ژنرال الکتریک تقدیم کرد.

با خواندن قطعنامۀ نهائی نوزدهمین گردهمآئی حزب کمونیست چین (اکتبر 2017) به گستردۀ چالش ها پی می بریم. وقتی این قطعنامه می گوید که «حزب باید در همبستگی به پیروزی قطعی در ساخت کامل جامعۀ میان رفاهی دست یابد، و سوسیالیسم چینی در دوران نوین، مبارزه بی وقفه برای تحقق رؤیا و احیای ملت بزرگ چین به پیروزی برساند» شاید این بیانیه را باید جدی بگیریم. چشم انداز چین در غرب به دلیل نظریات کلیشه ای کدر شده و به درستی قابل تشخیص نیست. تصور می کنیم که سیاست درهای باز به روی مبادلات بین المللی و خصوصی سازی چند شرکت به «سوسیالیسم چینی» خاتمه داده است. ولی هیچ برداشتی به این اندازه از حقیقت بدور نبوده است. برای چینی ها، سیاست درهای باز شرط توسعۀ نیروهای مولد بود و نه آغاز تغییر ساختاری. اصلاحات اقتصادی به 700 میلیون نفر یعنی %10 جمعیت جهان اجازه داد که از فقر نجات یابند. ولی این اصلاحات در طرح دراز مدتی ثبت نام کرده است که دولت چین کنترل آن را در اختیار دارد. امروز، چالش های جدید در انتظار کشور است : تحکیم بازار داخلی، کاهش نابرابری، توسعۀ انرژی سبز و دست یابی به تکنولوژی پیشرفته.

چین ملی با کسب رتبۀ اول اقتصاد در جهان بی اعتباری نظریۀ « پایان تاریخ» را اعلام کرد و آمریکا را به رتبۀ دوم فرستاد که صنعتی زدائی، قروض، اضمحلال اجتماعی و ورشکستگی در ماجراجوئی های نظامی کشور را رو به زوال سوق داده است. خلاف ایالات متحدۀ آمریکا، چین یک امپراتوری ولی بدون امپریالیسم است. امپراتوری میانی در مرکز جهان واقع شده و نیازی به توسعۀ مرزهایش ندارد، چین با رعایت احترام به حقوق بین الملل صرفاٌ به دفاع از مناطق نفوذ طبیعی خود بسنده می کند. چین از روش «تغییر رژیم» در خارج استفاده نمی کند. آیا دلتان نمی خواهد مثل چینی ها زندگی کنید ؟ هیچ اهمیتی ندارد، چینی ها نمی خواهند شما را به مرام و مسلک خود بگروانند. چین با تمرکز روی خود نه قصد فتح سرزمینی را دارد و نه تبلیغ می کند. غربی ها برای جلوگیری از فروپاشی خودشان راه جنگ را در پیش گرفته اند، در حالی که چینی ها برای توسعۀ کشورشان داد و ستد را ترجیح می دهند. در کوران 30 سال گذشته، چین در هیچ جنگی شرکت نداشته و تولید ناخالص داخلی اش را را به 17 برابر افزایش داده است. در همین مدت، ایالات متحدۀ آمریکا بیش از 10 بار جنگ براه انداخته و روبه زوال رفته است. چینی ها فقر را از بین بردند، در حالی که ایالات متحدۀ آمریکا با بی ثبات سازی جهان با وام زندگی کرده است. در چین فقر واپس نشسته ولی در ایالات متحدۀ آمریکا در حال گسترش است. که برایمان مطلوب و دلپذیر باشد یا نه «سوسیالیسم چینی» به سرمایه داری غربی رو دستی جانانه ای زده است. مطمئناً « پایان تاریخ» می تواند یکی دیگر را استتار کرده باشد.

Bruno Guigue

(La Pensée libre, août 2018)

1Francis Fukuyama, La fin de l’Histoire et le dernier homme, 1993, Flammarion.

2Michel Aglietta et Guo Bai, La Voie chinoise, capitalisme et empire, Odile Jacob, 2012, p.17.

3Ibidem, p. 186.

4Valérie Niquet, « La Chine reste un régime communiste et léniniste », France TV Info, 18 octobre 2017.

5Jean-Louis Beffa, « La Chine, première alternative crédible au capitalisme », Challenges, 23 juin 2018.

6Dominique de Rambures, La Chine, une transition à haut risque, Editions de l’Aube, 2016, p. 33.

7Philippe Barret, N’ayez pas peur de la Chine !, Robert Laffont, 2018, p. 230.

8Michel Aglietta et Guo Bai, op. cit., p.117.

9Richard Hiaut, « Comment la Chine a dupé Américains et Européens à l’OMC », Les Echos, 6 juillet 2018.

La source originale de cet article est Mondialisation.ca

Copyright © Bruno Guigue, Mondialisation.ca, 2018

لینک متن اصلی :

https://www.mondialisation.ca/le-socialisme-chinois-et-le-mythe-de-la-fin-de-lhistoire/5627306

دربارۀ برونو گیگ : مقام عالی رتبۀ دولت فرانسه، مقاله نویس و سیاست شناس، استاد فلسفه در دبیرستان و استاد یار روابط بین المللی در دانشگاه رئونیون. او نویسندۀ 5 کتاب است «منشأ جنگ اسرائیل و عرب، ندامت پنهان غرب، هارماتان 2002»، «آیا باید لنین را سوزاند ؟»، «دلایل برده داری» از جمله این کتابهاست و سدها مقاله. برونو گیگ بخشدار شهر سنت، در سال 2008 به دلیل نوشتن گزاره ای که به «نباید گفت ها تعلق دارد» یعنی افشای «ارتش اسرائیل کودکان فلسطینی را به قتل می رساند» از سوی میشل آلیو ماری وزیر کشور فرانسه از مقام خود بر کنار شد.

ترجمۀ حمید محوی

گاهنامۀ هنر و مبارزه/پاریس/28 اوت /2018

نسل کشی ایرانیان در کوران جنگ اول جهانی – حمید محوی

ghahti

گاهنامۀ هنر و مبارزه 

نسل کشی ایرانیان در کوران جنگ اول جهانی

درنگهائی دربارۀ کتاب « قحطی بزرگ » 1919-1917

کتاب «قحطی بزرگ» دربارۀ نسل کشی ایرانیان در کوران جنگ اوّل جهانی با استفاده از اسناد علنی شدۀ آمریکا به قلم پژوهشگر ایرانی محمد قلی مجد برای نخستین بار به زبان انگلیسی توسط انتشارات دانشگاهی آمریکا (University Presse of A merica) در اوت 2003 منتشر شد، و ترجمۀ فارسی آن به همت محمد کریمی توسط مؤسسۀ مطالعات و پژوهشهای سیاسی در بهار 1387 (2008 میلادی) در 5000 نسخه (در ایران) انتشار یافت. نسخۀ پی دی اف این کتاب در انترنت به رایگان برای عموم کاربران در ایران و خارج از ایران قابل دسترسی ست. دکتر محمد قلی مجد کتابهای متعدد دیگری را با استفاده از اسناد علنی شدۀ آمریکائی نوشته است، از جمله «بریتانیا و رضا شاه : غارت ایران»، ولی متأسفانه در حال حاضر بجز «قحطی بزرگ» هیچ یک از این آثار ارزشمند پژوهشی و تاریخنگارانۀ دکتر مجد برای کاربران فارسی زبان در انترنت قابل دسترسی نیست.

عبدالله شهبازی در بررسی آثار دکتر محمد قلی مجد در مقاله ای زیر عنوان سه قحطی بزرگ و تأثیر آن بر سرنوشت ایران در سایت بولتن نیوز 29 اسفند 1394 (19 مارس 2016) از سه دوره قحطی در ایران یاد می کند. قحطی در سال 1871 میلادی ( 1250 شمسی) با 3 میلیون قربانی یعنی یک سوم جمعیت آن روزگار، قحطی 1917 تا 1919 در دوران جنگ اوّل جهانی با قریب به نیمی از جمعیت ایران یعنی حدود 10 میلیون نفر و سومین دوران قحطی در دوران جنگ دوم جهان روی داده که در ایران قریب به 4 میلیون قربانی گرفته است. یعنی رویدادهائی که ما ایرانیان به شکل شگفت آور و پرسش برانگیزی از آن کاملاً بی اطلاعیم.

عبدالله شهبازی نیز مشخصاً می گوید : «عجیب اینجاست که همه ملت‌هایی که با چنین فاجعه‌ای مواجه بوده‌اند درباره آن فراوان سخن می‌گویند و تحقیق و تبلیغ می‌کنند و گاه اغراق‌؛ از هولوکاست یهودیان تا هولوکاست لهستانی‌ها و ارامنه و اخیراً اوکرائینی‌ها. همه این مرگ‌ومیرها به دلیل قتل نبوده بلکه به دلیل عوارض جنگ مانند قحطی و بیماری نیز بوده است. ولی در مورد ایران زمانی که چنین مسائلی بیان می‌شود با مقابله جدی و گاه حتی تخطئه مواجه می‌شویم.»

تلاش من در این نوشته نیز مشخصاً به همین موضوع مربوط می شود.

«قحطی بزرگ» سرانجام برای نخستین بار(…) پس از نزدیک به یک قرن سکوت توطئه آمیز استعمار و ستون پنجم استعمار (…) که همواره در تبانی با قدرتها و رسانه های امپریالیسم غربی و دروغ رسانه های آتلانتیست عمل کرده اند، از فجیعترین، هولناکترین و بزرگترین نسل کشی تاریخ ایران در کوران جنگ اوّل جهانی پرده برداشت. در این نسل کشی سال 1919-1917 که نام اصلی اش به گفتۀ پژوهشگر ایرانی نویسندۀ قحطی بزرگ «جنایت جنگی» است. قریب به نیمی از جمعیت ایران یعنی حدود 10 میلیون نفر از ایرانیان در اشکال فجیعی در اثر گرسنگی از بین رفتند. بر اساس پرونده های علنی شده، و با محاسبات دکتر مجد : متهم ردیف اول این جنایت جنگی بریتانیای کبیر است.

بقیه در اینجا

متن کتاب در اینجا

جمهوری اسلامی ایران برجام 2 را پذیرفت؟ – حمید محوی

mobin01

رونمائی از نسل جدید موشک بالستیک فاتح 110 با نام «فاتح مبین»

روز دوشنبه 22 مرداد 1397 خورشیدی ( 13 اوت 2018 میلادی) برخی سایتها و از جمله اسپوتنیک رونمائی از نسل جدید موشک بالستیک فاتح 110 به نام «فاتح مبین» را گزارش کردند.

فاتح 110 موشک بالستیک از سال 1381 (2002) وارد خدمت ارتش ایران شد، نخستین نسخه ها بین 200 تا 210 کیلومتر و نسخۀ نسل چهارم 300 کیلومتر بُرد و 500 کیلوگرم سر جنگی داشت (ویکیپدیا). متأسفانه در این گزارشات اخیر به شکل شگفت آوری از بُرد این موشک مطلبی نوشته نشده و تنها به قید برخی خصوصیات فنی آن از جمله رادار گریزی و دقت در انتخاب و اصابت به هدف بسنده کرده اند. با وجود این قید بُرد موشک یکی از معمولی ترین اطلاعات بنظر می رسد و می بایستی به آن اشاره می کردند. من فکر می کنم که امتناع از یادآوری بُرد موشک در کوران «برجام ها» معنی دار است.

با توجه به این امر که بر اساس گمانه زنی می توانیم بگوئیم که موشک «فاتح مبین» نیز دارای بردی مشابه به نسل های گذشتۀ خود می باشد، بنظر می رسد که اعلام چنین خبری یعنی رونمائی از نسل جدید موشک بالستیک فاتح 110 به شکل ضمنی با اعلام پذیرش «10 فرمان» آمریکا همخوانی دارد. زیرا آمریکا از ایران خواسته بود که موشکهایش را به بُرد 300 کیلومتر محدود کند.

محض احتیاط باید یادآوری کنم که نتیجه گیری من تنها یک تأویل از واقعه است. بی گمان اعلان چنین رویدادی در عرصۀ نظامی در مقایسه با سخنرانی ولادیمیر پوتین دربارۀ آخرین دست آوردهای نظامی روسیه از جمله موشکهای رادار گریز با بُرد نامحدود و با قابلیت حمل کلاهک هسته ای، اندکی بی معنی بنظر می رسد. ولی از سوی دیگر «فاتح مبین» می تواند حاکی از مصمم بودن ایران در بستن تنگۀ هرمز و احتمالاً حمله به ناوگان آمریکا در خلیج فارس نیز باشد، و این تأویل دوم از واقعه است.

حمید محوی

گاهنامۀ هنر و مبارزه/پاریس / 14 اوت 2018

 

نفرت واقعی غرب از چین غرب و تبلیغ نیهیلیسم ضد چینی و نژاد پرستانه – آندره ویچک – حمید محوی

china_2018_bnvگاهنامۀ هنر و مبارزه

25 ژوئیه 2018

پیشگفتار مترجم : در ترجمۀ مقالۀ حاضر « نفرت واقعی غرب از چین» که به اعتبار شاخص های برخی ناشرین ایرانی در حد یک کتاب کوچک است، به یکی از گفتگوهای «صاحب نظران» ایرانی در بی بی سی (یوتوب) فکر می کردم. در آن گفتگو یکی از «صاحب نظران» که احتمالاٌ به جرگۀ اساتید ایرانی در دانشگاه های غرب تعلق داشت، بر این باور بود که «مردم خاورمیانه باید از آمریکا سپاسگذار باشند که دائماً آنان را از چنگ دیکتاتورها نجات داده است.». متأسفانه هیچ یک از مداخلات ایالات متحده نه فقط در خاورمیانه بلکه در هیچ یک از دیگر مناطق جهان بجز تخریب زیربناها، کشتارهای توده ای، سرزمین سوخته چیزی دیگری بر جا نگذاشته شده است. چندی پیش کاظم علمداری نویسندۀ کتاب البته بسیار خواندنیِ « چرا ایران عقب ماند و غرب پیش رفت ؟» در یک گردهمآئی جبهۀ ملی ایران (در خارج از کشور) نظریۀ تقریباً مشابهی را مطرح می کرد، که من با استفاده از حافظه ام به نقل می آورم، به تمسخر می گفت که «حالا در جنگ احتمالی آمریکا علیه ایران یک عده می گویند، پس برویم از جمهوری اسلامی دفاع کنیم…»، معنای حرفش این بود که در جنگ آمریکا علیه ایران نباید از جمهوری اسلامی دفاع کنیم و باید اجازه دهیم که آمریکا به اهدافش دست یابد. در اینجاست که می بینیم چگونه یک استاد دانشگاهی و یک نویسنده در زمینۀ علوم انسانی در حد یک مزدور امپریالیستی و همکار جنایت علیه بشریت تنزل می یابد. باید دانست که ترفند تبلیغات جنگی همواره بر این محور می گردد که هیچگاه نمی گویند به عراق حمله می کنیم، و یا افغانستان را برای منافع نا مشروع خودمان اشغال می کنیم، و یا… بلکه می گویند ما می خواهیم صدام حسین را سرنگون کنیم،  و افغانستان را صرفاً برای دستگیری بن لادن اشغال می کنیم… امروز حتا همین مزدوران امپریالیستی با تبار ایرانی اعتراف می کنند که آمریکا در پی تغییر رژیم ایران است. وضعیت را به این شکل تعریف می کنند بی آنکه از موضع گیری و یا آرمان خاصی دفاع کنند، البته بجز انجام وظیفه برای امپریالیستها. در حالی که هدف اصلی آمریکا و غرب امپریالیستی تسلط بر جهان است. و این تسلط را نیز با گسترش نیروهای نظامی و زور، تخریب زیر بناهای کشور و تحمیل کشتارهای جمعی و درد و رنج وصف ناپذیر  به توده های عظیم به انجام می رساند. بی گمان غرب امپریالیستی برای لشکر کشی هایش نیازمند شستشوی مغری مردم کشورهای امپریالیستی، استعمارگر و اشغالگر خودشان هستند، به همین علت نژاد پرستی و ناسیونالیسم  از نوع مبتذل آن از اجزاء  ایدئولوژی حاکم است. کل این ایدئولوژی به ساخت  ساز طبقاتی نیز تعلق دارد.

این نوشته هماهنگام پاسخی ست مختصر به پرسشها و ابهاماتی که رسانه هائی مانند بی بی سی به زبان فارسی در اذهان عمومی ایجاد می کنند. موضع گیری آندره ویچک بسیار روشن و آشکار است، دوزخیان زمین با توجه به پیدایش قدرتهای نوین، فرصت تازه ای برای توسعه و خوشبختی یافته اند، و می توانند و باید کرۀ زمین را از چنگ تروریستهای غرب نژاد پرست نجات دهند. جلوی غرب را باید گرفت، و بطور مشخص می گوید :

«عقدۀ برتری در اروپا و آمریکای شمالی بسیار نیرومند و نابخشودنی ست. در اینجا یک خطر واقعی وجود دارد که اگر کنترل نشود و اگر علیه آن مقاومتی صورت نگیرد، به زودی هر گونه اثر ی از اثار زندگی را از روی کرۀ زمین از بین خواهد برد.»…« فقط یک نیروی دیگر می تواند غرب را متوقف کند. ، و باید متوقف کند.»

CHINA-CONGRESS

حمید محوی. 26 ژوئیه 2018

نفرت واقعی غرب از چین

غرب و تبلیغ نیهیلیسم ضد چینی و نژاد پرستانه

آندره ویچک

Andre Vltchek

مرکز پژوهشهای جهانی سازی، 15 ژوئیه 2018

متن با فرمات پی دی اف و تصاویر

چنانکه بنظرمان می رسد افکار عمومی در غرب با وجود آن که نسبتاً تربیت شده و آموزش دیده است ولی عمیقاً در ناآگاهی به سر می برد. با وجود این همین افکار عمومی پس از تلاش برای عبور از موانع و به مدد عناصر متقاعد کننده، می تواند با برخی مسائل اصولی موافق باشد و برای مثال بپذیرد که روسیه در طول تاریخ قربانی چندین حمله از سوی کشورهای اروپائی شده، و یا کشورهائی مانند ونزوئلا، کوبا، ایران و یا کرۀ شمالی (جمهوری دموکراتیک خلق کره) در تاریخ دوران مدرن هرگز به مرز کشورهای خارجی به هدف حمله، غارت، و یا سرنگونی رژیم حاکم تجاوز نکرده اند.

بنابر این به « بازدارندگی » و یا عناصر متقاعد کننده نیاز هست ولی دست کم در برخی دوایر خاص در جامعۀ غربی که از سوی دیگر به شکل یأس آوری شستشوی مغزی شده اند، برخی گفتگوهای خاص و محدودی در برخی امور و در برخی فرصت ها هنوز ممکن است وجود داشته باشد.

چین متفاوت است. در غرب مدارائی با چین وجود ندارد. بزرگترین و یکی از کهنسال ترین فرهنگ های روی کرۀ زمین طبق موازین و سنجه های متعدد از سوی سازندگان افکار عمومی، تبلیغات چی ها، «جهان دانشگاهی» و رسانه های همگانی حاکم در لندن، نیویورک، پاریس و بسیاری از مراکز و دوایری که در غرب آنها را «کارشناس» و ستون « آزادی اطلاعات » معرفی می کنند دائماً نفی شده، به چین اهانت می کنند، مسخره می کنند و با تکبر و [غرور بیمارناک] دربارۀ این کشور به داوری می نشینند.

پیغامها و گزاره های ضد چینی گاهی خیلی آشکارند ولی در اغلب مواقع کمی سرپوشیده و غالباً همیشه نژادپرستانه است و بیشتر از ناآگاهی تراوش می کند. واقعیت هولناک این است که چنین ساز و کاری واقعاً عمل می کند !

این گزاره ها به چندین دلیل عمل می کند. یکی از دلایل این است که در حالی که آسیائی های شمال بطور عام و چین بطور خاص با پشتکار آنچه را که به امور جهان امروز مربوط می شود آموخته اند ولی غربی ها تقریباً از آسیائی ها و چینی ها هیچ چیزی نمی دانند.

من شخصاً به یک سری آزمایش ساده ولی روشنگر در چین، کره، ژاپن و به همین گونه در چندین کشور اروپائی انجام دادم : و نتیجه گرفتم که تقریباً همۀ بچه های آسیای شمالی به سادگی دست کم با چند اثر فرهنگ غربی آشنائی دارند و خاصه شکسپیر و موزارت را فوراً بازشناسی می کنند، ولی بیشتر اساتید دانشگاهی در اروپا با تیتر دکتری حتا با نام یک سینماگر کره یا موسیقی دان کلاسیک چینی یا شاعر ژاپنی آشنائی ندارند.

غربی ها هیچ چیزی از آسیا نمی دانند ! این موضوع فقط به %50 آنان مربوط نیست، و نه حتا به %90 بلکه شمار آنان به احتمال قوی چیزی نزدیک به %99.9 است.

نیازی به توضیح نیست که کره تولید کنندۀ یکی از  بهترین فیلمهای هنری و تجربی در جهان است، در حالی که چین و ژاپن برای هنر کلاسیک باظرافت بی بدیل و به همین گونه شاهکارهایشان در زمینۀ  هنر مدرن مشهور هستند.

همین ناآگاهی در غرب تا عرصۀ فلسفۀ چینی، نظام سیاسی و تاریخ این کشور گسترش می یابد. اروپا و آمریکای شمالی در ناآگاهی عمیقی نسبت به جهان بینی چینی به سر می برند. در پاریس یا در برلن تحلیلگران غربی صرفاً بر پایۀ منطق غربی آمیخته به تکبری پُر منات در مورد چین قضاوت می کنند.

نژاد پرستی یگانه توضیح بنیادی برای چنین وضعیتی ست، هر چند که دلایل جانبی دیگری نیز می تواند وجود داشته باشد.

نژاد پرستی غربی که طی سده ها با تحقیر و تهاجم چین را ویران کرد، به تدریج تاکتیک و استراتژی اش را تغییر داد. با توهین آشکار و با وخامت هرزگی بیشتر، غرب به تدریج چنین شگردهائی را با ظرافت بیشتر  صیقل داد ولی همواره سرشت شیاد و کلاهبردار خود را حفظ کرد. سرشت بدآهنگ واژگان غربی که از ساز عقدۀ برتری جوئی برآمده بود خاموش نشد.

در گذشته، غرب چینی ها را به مثابه حیوانات کثیف ترسیم می کرد. اندک اندک، غرب با ترسیم انقلاب چین به مثابه حیوانی عجیب الخلقه آغاز کرد و همین رفتار را در کل ساخت و سازهای چین به کاربست و با مفاهیم و شعارهائی مانند «حقوق بشر» به نبرد علیه جمهوری خلق و حزب کمونیست چین پرداخت.

ما در اینجا از حقوق بشر حرف نمی زنیم که می تواند و باید در همۀ جهان (مانند حق زندگی) برای حفاظت از همۀ ملتهای جهان به کار بسته شود. زیرا روشن است که آنانی که چنین قوانینی را طی سده ها در سطح بسیار گسترده نقض کرده اند، همین کشورهای غربی هستند.

اگر بنابر این بود که همۀ انسانها برابر باشند و برابری آنان رعایت شود، در این صورت همۀ کشورهای غربی می بایستی به دادگاه فراخوانده و به اتهام کشتارهای جمعی و نسل کشی های متعددی که در گذشته و حال مرتکب شده اند مجازات شوند و کشورهایشان به اشغال [قانون] درآید.

اتهامات به جرائم روشن است : بربریت، چپاول، شکنجه، کشتار 100 ها میلیون انسان در آفریقا، خاورمیانه، آمریکای لاتین و البته تقریباً در سراسر آسیا. برخی از بی شرمانه ترین جنایات غرب علیه چین و مردم این کشور به وقوع پیوسته است.

مفهوم «حقوق بشر» که غرب پیوسته علیه چین به کار می برد «هدف گیری شده» است. بخش بزرگی از اتهامات و «واقعیات» از زمینۀ کلی و هر آنچه در سطح جهانی در گذشته و حال روی داده خارج بوده و فقط دیدگاه ها و تحلیل های اروپائی محور به کار بسته شده است. در این دیدگاه ها فلسفه و منطق چینی ها کاملاً ندیده گرفته شده و یا هرگز  آن را جدی نگرفته اند. هیچکس در غرب از چینی ها نمی پرسد که واقعاً چه می خواهند (فقط این به اصطلاح «مخالفانند» که مجاز بوده اند تا با میانجیگری رسانه های همگانی با مردم حرف بزنند). چنین رویکردی ناظر به دفاع از هیچ چیزی نبوده است، کاملاً بر عکس تحقیر کننده و برای خطاکار جلوه دادن پر جمعیت ترین کشور جهان و نظام یگانۀ و بی بدیل آن تدارک دیده شده که بیش از پیش به وضعیت پر اهمیتی در جهان ارتقاء یافته است.

روشن است که دانشگاه ها و رسانه های غربی با میلیونها و میلیاردها دلار بودجه برای حذف صدای چینی ها و تشویق نیهیلسم تاریک و ضد کمونیست و ضد جمهوری خلق چین بسیج شده اند.

من یک استاد دانشگاهی ایرلندی را می شناسم که در آسیای شمالی زندگی می کرد و در چین به تدریس اشتغال داشت. یک روز با افتخار به من گفت که او عادت داشت دانشجویانش را تحریک کند : « آیا می دانید که مائو «پدوفیل» بوده است ؟» و آنانی را که به این گزاره اعتراض می کردند و آن را مشمئز کننده می دانستند مسخره می کرد.

چنین رویکردی برای دانشگاه غربی در شرق کاملاً قابل قبول است. ولی شما می توانید نقش ها را به شکل معکوس در نظر بگیرید و یک استاد چینی را تصور کنید که برای تدریس زبان و فرهنگ چینی به لندن آمده و نخستین کلاس خود را با این پرسش از دانشجویان شروع می کند که آیا می دانید چرچیل «زوئووفیل» بوده است. در این صورت چه روی خواهد داد ؟ ایا فوراً و یا در پایان روز اخراج نخواهد شد ؟

***

وقت آن فرا رسیده تا همۀ جهانیان این موضوع ساده را بدانند و آگاه باشند که غرب هیچ شرمی به خود راه نمی دهد.

در گذشته، من غالباً این وضعیت را با دهکدۀ سده های میانی مقایسه کرده ام که هدف حملۀ و غارت راهزنان (غرب) قرار می گرفتند. فروشگاه های مواد غذائی به توبره کشیده می شد، خانه ها را به زبانه های آتش می سپردند، به زنان تجاوز می کردند و کودکان را به زور به بردگی می کشیدند و سپس آنان را عمیقاً شستشوی مغزی می دادند.

هر گونه مقاومت با خشونت تمام سرکوب می شد. به مردم می گفتند که برای همدیگر متقابلاً جاسوسی کنند، «تروریستها» و «عناصر خطرناک» در جامعه را برای حفاظت از رژیم اشغالگر افشا کنند.

فقط دو «نظام اقتصادی» مجاز بود، فئودالیسم و سرمایه داری. اگر روستا نشینان کدخدائی را برمی گزیدند که حاضر بود از منافع آنان دفاع کند، راهزنان بی هیچ تشریفاتی او را به قتل می رساندند. او را می کشتند و یا سرنگون می کردند تا وضعیت سابق پا برجا بماند.

ولی می بایستی چیزی شبیه عدالت وجود داشته باشد، آیا اینطور نیست ؟ به همین علت هر از چند گاهی شورای راهزنان دزدی را دستگیر می کردند که تعدادی خیار و گوجه فرنگی ربوده بود. و به این ترتیب بخودشان می بالیدند و ادعا می کردند که از مردم دهکده حفاظت می کنند. در حالی که خودشان در واقع امر هست و نیست مردم را به خاکستر تبدیل کرده بودند.

با توجه به تاریخ گذشته و حال چین قدیمی و مدرن، و با توجه به سرشت نسل براندازۀ غرب در گذشته و حال، و با توجه به این امر که چین، به مفهوم وسیع کلمه، بزرگترین ملت صلح جو در تاریخ جهان است، چگونه غربی ها می توانند به خودشان اجازه دهند اصطلاحی مانند « حقوق بشر » را به زبان بیاورند و یا چین، روسیه، کوبا و هر کشوری دیگری را که در فهرست سیاه خودشان به ثبت رسانده اند به باد انتقاد بگیرند ؟

البته، چین، روسیه یا کوبا «کشورهای بی عیب و نقصی» نیستند (هیچ کشوری در جهان بی عیب و نقص نیست، و هرگز نیز چنین کشوری وجود نخواهد داشت)، ولی آیا یک راهزن و آدم کش در سطح توده های انسانی می تواند مجاز باشد که دربارۀ همه و هر چیزی داوری کند ؟

روشن است که پاسخ آری خواهد بود ! و این واقعیت دائمآً روی می دهد.

غرب بی شرم است. زیرا در ناآگاهی به سر می برد، عمیقاً دربارۀ رویداهای گذشته و حال بی اطلاع است، و یا به شکلی مشروط بر این امر شده که بی اطلاع باقی بماند. و به این علت که غرب واقعاً یک جامعۀ اصولگراست و قادر به تحلیل و مقایسه نیست. غرب نمی تواند ببیند.

آنچه از سوی سیاستمداران عرضه شده و دانشگاهیان و رسانه های همگانی فرمانبردارانه تکرار می کنند کاملاً معیوب است.

کمابیش کل جهان در همان وضعیتی ست که دربارۀ دهکدۀ سده های میانی در بالا مطرح کردم. ولی [غرب] چین و همین گونه روسیه، ونزوئلا، سوریه، ایران و کشورهای دیگر به مثابه محور شرارات و دژخیم مردم معرفی شده اند. سیاه سفید است. جنگ صلح است. بردگی آزادی ست. همان کسی که علیه مردم خشونت می ورزد صلح طلب و پلیس است.

***

باز هم یک بار دیگر غرب نسبت به چین نفرت می ورزد. سعی کنیم کاملاً صادق باشیم.

چین باید به این موضوع آگاه باشد و نظر به این امر واکنش نشان دهد. هر چه زودتر بهتر.

همان گونه که پیش از این دریافتیم، نفرت از چین خردگریزانه و کاملاً نژاد پرستانه است. نفرت از چین اصولاً ناشی از عقدۀ برتری نزد «متفکران» غربی ست. نفرت از چین هماهنگام بر پایۀ ترس و بیم پیشا خودآگاه غربی ها ست که فرهنگ و نظام سوسیالیستی این کشور (با همۀ کاستی هایش) دورادور خیلی برتر از فرهنگ ترور و خشونتی ست که اروپائی ها و سپس آمریکای شمالی ها به سراسر جهان تحمیل کرده اند.

چند سال پیش از این با رسانه های مختلف چینی گفتگوهائی داشتم  از جمله روزنامۀ مشهور مردم، رادیو بین المللی چین (CCTV  که امروز به CGTN تغییر کرده است).

همه می خواستند بدانند چرا با وجود همۀ تلاشهای چین برای پیوند دوستی با جهان، در کشورهای اروپائی با این همه چین هراسی روبرو می شوند. من بارها و بارها با همین پرسش روبرو شدم، می پرسیدند « چه کار دیگری می توانیم انجام دهیم ؟ ما همۀ شگردها را آزموده ایم…چه کار دیگری ممکن است وجود داشته باشد ؟»

ملت چین به دلیل خوش بینی عظیم ارثی این موضوع ساده ولی بنیادی را درک نکرده است که چین هر چه بیشتر در راستای مناسبات دوستانه با جهان بکوشد و هر چه بیشتر از رفتارهای خشونت آمیز اجتناب کند بیشتر مورد نفرت غرب قرار می گیرد و بیشتر ابلیس نمائی خواهد شد. بطور مشخص علت این است که چین خلاف غرب در پی تلاش برای بهبودی زندگی در جهان است و به همین علت او را راحت نمی گذارند، و در مراکزی مانند لندن، پاریس و نیویورک هرگز مورد بازشناسی و تحسین قرار نمی گیرد.

به آنانی که چنین پرسشی را مطرح کرده بودند، پاسخ گفتم : « از شما متنفرند چون که شما عنصر خوبی هستید  !».

شاید پاسخ من برای چینی ها کمی نامناسب و بی ادبانه بنظر رسد. با وجود این نمی خواستم بی ادب باشم، فقط سعی می کردم صادقانه به پرسشی پاسخ بگویم که به روانشناسی فرهنگ غربی مربوط می شد، یعنی فرهنگی که سدها میلیون انسان را در سراسر جهان به قتل رسانده است. با این همه باید یادآوری کنم که بزرگترین روانشناس اروپائی در طول تاریخ، کارل گوستاو یونگ در مبحث عارضه شناسی، فرهنگ غرب را «بیمارناک» (پاتولوژیک) تشخیص داده است.

 ولی براستی چه کسانی از چین متنفرند و تا چه اندازه ؟

پس بیائیم کمی روی ارقام متمرکز شویم : چه کسانی از چین متنفرند و تا چه اندازه ؟ بطور کلی غربی ها، اروپائی ها و آمریکای شمالی ها. و ژاپنی ها که در واقع ده ها میلیون چینی را کشته اند، و ویتنام رقیب اصلی منطقۀ چین.

بر اساس گزارش Pew Research Center در سال 2011 [ مرکز پژوهش آمریکائی که آمار و اطلاعات در زمینۀ های اجتماعی، جمعیت شناسی، افکار عمومی تهیه می کند و به بیان دیگر یک اتاق فکری ست] فقط %13 ژاپنی ها نسبت به چین نظر مساعد نشان داده اند. تمایل ژاپنی ها که هم پیمانان اصلی غرب در آسیا هستند نسبت به چین تا %83 «منفی» بوده است.

در ایتالیا که به شکل شرم آوری نژاد پرست و هیستریکمان ضد چینی ست %31 نظر مساعد و %59 نظر منفی بوده. شوک آور ؟ آری.

ولی آلمان بهتر از این نیست، %34 مساعد و %53 منفی. ایالات متحدۀ آمریکا %44 مساعد و %47 منفی. فرانسه %44 مساعد و %52 منفی. نیمی از اسپانیائی ها نسبت به چین نظر منفی نشان داده اند، %43 مساعد و %43 منفی.

و اکنون موضوع واقعاً شوک آور : « بقیۀ جهان ». در آفریقای جنوبی افکار عمومی نسبت به چین %45 مساعد و %32 منفی بوده. آرژانتین %41 مساعد و %26 منفی. حتا فیلیپینی ها که غربی ها دائماً آنان را علیه چین تحریک می کنند %55 مساعد و %40 منفی بوده. اندونزی که چندین بار علیه چینی ها دست به خشونت زده و با کودتائی که به پدر خواندگی ایالات متحدۀ آمریکا در سال 1965 در اندونزی صورت گرفت، در همین دوران بود که حتا زبان چینی نیز ممنوع اعلام شد %55 مساعد و %36 منفی. مکزیک : %43 مساعد و %23 منفی. جمهوری بولیواری ونزوئلا : %52 مساعد و %29 منفی. شیلی : %51 مساعد و %28 منفی.

در اینجا ارقام چرخش جالبتری پیدا می کنند. لبنان %63 مساعد و %33 منفی. کنیا %54 مساعد و %21 منفی. برزیل %52 مساعد و %25 منفی. تونس %63 مساعد و %22 منفی. روسیه %70 مساعد و %24 منفی. تانزانیا %63 مساعد و %15 منفی. سنگال %64 مساعد و %10 منفی. و پر جمعیت ترین کشور آفریقائی زیر صحرائی نیجریه %72 مساعد و %13 منفی.

بخش خدمات جهانی بی بی سی در سال 2017 آماری دربارۀ چشم انداز نفوذ چین برای هر کشور تهیه کرده است که ما را با نتایج باز هم شگفت آورتری روبرو می کند.

در دو قطب مخالف، در اسپانیا %15 نفوذ چین را مثبت و %68 آن را منفی دانسته اند، ولی در نیجریه %83 نظرات مساعد و فقط %9 منفی بوده است.

کمی دربارۀ چیزی که این ارقام به ما می گویند دقت کنیم.

اهمیت فزایندۀ چین در صحنۀ جهانی واقعاً به نفع چه کسانی ست ؟ البته، اکثریت دوزخیان زمین ! چه کسانی خواهان جلوگیری از چین برای کمک به مردم استعمارزده و زیر ستم هستند ؟ قدرتهای استعمارگر قدیمی و جدید !

کشورهای امپریالیست غربی (و دولتهای مشتری آنان مانند ژاپن و کرۀ جنوبی) از چین متنفرند، در عوض کشورهای آفریقائی، و اغلب کشورهای آسیائی و آمریکای لاتین و به همین گونه روسیه دوستدار چین هستند.

اگر آنچه را که دربارۀ نفوذ مخرب چین یا «استعمار نوین چین» در قارۀ آفریقا به اروپائی ها می گویند برای یک آفریقائی تعریف کنید از خنده ریسه خواهد رفت.

درست وقتی که می خواستم جستار حاضر را منتشر کنم، از سوی یکی از رفقایم از کنیا به نام بروکر نگسا اومول Brooker Ngesa Omole دبیر ملی سازمان حزب سوسیال دموکرات کنیا پیغامی به شرح زیر دریافت کردم :

« رابطۀ چین با کنیا بطور خاص و با آفریقا بطور عام نه تنها به گسترش عظیمی در ساختارهای زیر بنائی انجامیده بلکه میان چینی ها و آفریقائی ها به یک رابطۀ فرهنگی به مفهوم عمیق کلمه انجامیده است. به این معنا که این بار آفریقائی ها توانسته اند مستقیماً و به شکل دسته اول چینی ها را دریافت کنند، بی آنکه به فیلتر نیمه واقعی نما و دروغهای روزمره که علیه چین و مردم چین از سوی کارخانه های دروغ پردازی مانند سی ان ان CNN  به شکل گسترده در جهان پخش و منتشر می شود وابسته باشند. چین هماهنگام نشان داد که شیوۀ متفاوت دیگری برای شراکت در آن چیزی که همکاری توسعه و سرمایۀ بین المللی می نامند وجود دارد، چینی ها سیاست منع مداخله در امور داخلی کشورهای مستقل را رعایت می کنند، در حالی که خلاف این رویکرد، ایالات متحدۀ آمریکا و کشورهای غربی با صندوق بین المللی پول و بانک جهانی که سیاستهای مخربی را در سطح قارۀ آفریقا به اجرا گذاشتند موجب درد و رنج و مرگ بسیاری از آفریقائی ها شده اند، از جمله این سیاستهای ویرانگر طرح «تعدیل ساختاری» است که در واقع [برای کشورهای قرض گیرنده] مرگبار بود. پس از کاربست این طرح نرخ بیکاری در کنیا به شکل عمودی اوج گرفت و کشور ما به ورشکستی افتاد. مقایسۀ دیگری که می توانیم انجام دهیم مربوط است به سرعت اجرائی طرح ها. در گذشته فرآیند دیوان سالاری در وضعیت بسیار وخیم و هزینه بردار می توانست تا مرحلۀ اجرائی چندین سال بطول بیانجامد. این فرآیند با ورود سرمایۀ چینی تحول یافت و می بینیم که طرح ها در زمان مناسب به اجرا گذاشته می شود، و دربارۀ کیفیت کار و محصولات چینی یا روسی خلاف آنچه در رسانه های غربی حتا پیش از آنکه به آزمون گذاشته شود به اذهان عمومی تزریق می کنند باید بگویم که از کیفیت بالائی برخوردار است.»

***

نظام چینی (کمونیسم یا سوسیالیسم با خصوصیات چینی) در جوهر وجودی خود براستی انترناسیونالیست است.

همان گونه که رئیس جمهور مائو زدونگ در «وطن دوستی و انترناسیونالیسم» نوشته است :

« آیا یک کمونیست که انترناسیونالیست است، هماهنگام می تواند وطن دوست باشد ؟ ما فکر می کنیم که او نه تنها می تواند بلکه باید (…) پیروزی چین بر اشغالگران امپریالیست به مردم کشورهای دیگر یاری خواهد رساند…»

رئیس جمهور مائو این کتاب را در کوران مبارزه علیه اشغالگران ژاپنی برای آزادی چین نوشت. با وجود این از آن تاریخ تا کنون تغییر چندانی در این آرمان روی نداده است.

چین قاطعانه آماده است و ظرفیت آن را نیز دارد که به یاری بخش مهمی از جهان ویران شده بدست امپریالیسم غرب بیاید. چین برای تحقق چنین امری به اندازۀ کافی بزرگ و قدرتمند هست. چین در این زمینه قطعانه عمل می کند و سرشار از خوشبینی ست.

غرب مستقیماً دست به ایجاد بحران و نزاع می زند، همانگونه که در میدان تیانانمن در پکن سال 1989 روی داد یا جریانی که واقعاً توفیقی بدست نیاورد، در هونگ گونک سال 2014 (به دلیل انزجار اکثریت مردم محلی از خودخواهی تظاهر کننده های طرفدار غرب).

این کارگزاران و نمایندگان غربی همانهائی هستند که اغلب اروپائیها و آمریکای شمالی ها از چین می دانند (جمهوری خلق چین) : « حقوق بشر »، فالون گونگ (یا چیکونگ)، تبت، دالای لاما، در «شمال غربی کشور» (در اینجا، به یاد نمی آورند یا نمی توانند به درستی اسامی را تلفظ کنند، ولی در رسانه های بزرگ به آنان گفته اند که چین درآنجا به اعمال بی شرمانه ای دست زده است» و در نتیجه آنان نیز این حرفها را تکرار می کنند)، میدان تیانانمن، ای وی وی Ai Wei-Wei (英文名) و سروصداهای گوش خراش دیگر که به شکل «رویدادها» یاد می کنند و اسامی پراکنده.

چنین است که این کشور عظیم با هزاران سال تاریخ، فرهنگ و فلسفه در اذهان غربی ها منعکس می شود، مورد داوری قرار می گیرد و سرانجام ناشناخته باقی می ماند.

کل این وضعیت اگر نتایج تراژیکی نمی داشت و دهشتناک و خطرناک نمی بود می توانست خیلی خنده دار باشد. بر این اساس پاسخ به این پرسش که چه کسانی از چین متنفرند روشن می شود : ولی در کشورهائی که روی همۀ قاره ها مورد خشونت امپریالیستهای غربی قرار گرفته اند و به وضعیت برده تنزل داده شده اند، کشورها چین را دوست دارند.

آنانی که از چین متنفرند آن کشورهائی هستند که حاضر نیستند کشورهائی را که عملاً به زیر یوغ  استعمار خود درآورده اند رها کنند. آنانی که به چین نفرت می ورزند آن کشورهائی هستند که به خوب زندگی کردن و خیلی خوب زندگی کردن عادت دارند ولی به خرج دیگران. برای آنان چین از دیدگاه تاریخی برابری طلب و اکنون سوسیالیست و کمونیست (با خصوصیات چینی) یک تهدید واقعاً پر اهمیت به شمار می آید. چین نه برای ادامۀ زندگی یا ادامۀ زندگی صلح جویانۀ آنان بلکه برای تداوم چپاولگری و اعمال خشونت آنان علیه جهان تهدید تلقی می شود.

رفتار انترناسیونالیست چین نسبت به جهان، برابری خواهی و انسان دوستی، اتکائی که به کار مداوم دارد و خوشبینی عظیم مردم به زودی، خیلی به زودی می تواند رکود نکبت بار و بی حسی عمیقی را در هم بشکند که اروپا و ایالات متحدۀ آمریکا در رگهای همۀ ملتهائی که قربانی تجاوز، غارت و تحقیر آنان بوده اند تزریق کرده اند.

چین در گذشته رنج بسیار کشیده است !

جف برآون Jeff Brown متخصص برجستۀ چین که هم اکنون در شنزن زندگی می کند، در کتاب انقلابی اش زیر عنوان « China Is Communist, Damn It ! » دربارۀ رفتارهای ضد بشری که چینی ها از سوی غربی ها در کوران سده ها متحمل شده اند نوشته است :

«…تعداد بی شماری در سدۀ 19…ربوده و یا در زد و بندها به جای باربر یا برده به جهان نوین [آمریکای شمالی] گسیل شدند. نژادپرستی که این باربران چینی را هدف گرفته بود بسیار آموزنده است. در طول مسافرت از اقیانوس، از چین تا وانکوور در کانادا چینی ها را در طبقه ای که به حمل بار اختصاص داشت به شکل فشرده جا می دادند. هوای این بخش از کشتی برای سفری که سه هفته بطول می انجامید مناسب نبود. این مسافران چینی هیچ تماسی با مسافران سفید پوستی که در طبقات بالای کشتی مستقر شده بودند نداشتند. چینی ها از خورشید و هوای تازه محروم بودند.

خدمۀ کشتی ها به شکل روزمره از همپیمانان چینی به نام «گله» یاد می کردند و رفتارشان نیز  با آنان به همینگونه بود. در واقع با آنان رفتاری بدتر از چهارپایانی مانند خوک، گوسفند و اسب داشتند، زیرا قوانین و موازینی برای حیوانات وجود داشت که در آن هوای آزاد معین و حرکت آنها را به شکل روزمره در طول انتقال بار حیوانی تعیین می کرد…

روایت بی اعتنا آمیز این نوع رفتارهای غیر انسانی با شهروندان چینی را در یادداشتهای یک افسر بریتانیائی که مأمور حفاظتی بود می یابیم :

«وقتی بچه بودیم، به ما آموخته بودند که قابیل و باربران از همان آغاز قاتل بوده اند. نباید و نمی بایستی به هیچ باربری اعتماد کنیم، باربر سگ زرد بود… کار رسیدگی به صف کردن باربران خسته کننده است. در فرامین، به «سوار کردن» اشاره شده. ولی آنانی که در این کار تجربه دارند، بیشتر به از اصطلاح «پاکت بسته بندی» استفاده می کنند». باربران مسافرانی نیستند که بتوانند جای خودشان را پیدا کنند. باربران به اندازه ای شبیه گله هستند که باید بسته بندی شوند. وقتی که تجربیات روزمره بی وقفه روی باربران فشار می آورد، رفتارشان نسبت به جهان هستی همان رفتار حیوان اهلی ست.»

افسر بریتانیائی داریل کلاین Daryl Klein در خاطراتش زیر عنوان « With the Chinks» (با چینی ها، یا، با چینتوکها) مانند یک نژاد پرست امپراتوری غربی حرف می زند. البته، «چینتوک» بدترین ناسزائی ست که علیه چینیها به کار می رود، معادل برزنگی زرد است. اصطلاح باربر (کولبر) بهتر از این نیست. مانند اصطلاح « کول خیس شده» است که در ایالات متحده برای مکزیکیها بکار می برند که به ورود قاچاقی آنان با شنا از رود ریو گراند اشاره دارد. افسر بریتانیائی دست کم در تهی کردن آنان از نشانه های انسانی صادق است زیرا آنها را به شکل بیگانه های ترسناک ترسیم می کند.

نمونه های بی شماری دربارۀ تبعیض و تحقیر چینی ها از سوی اشغالگران غربی که در خاک خود چینی ها به وقوع پیوسته وجود دارد. چینی ها را عملاً قتل عام می کردند و در خاک خودشان غربی ها و ژاپنی ها انان را به جایگاه برده تنزل داده بودند.

افزون بر این، جنایات بی شرمانه ای در خاک ایالات متحدۀ آمریکا نیز علیه چینی ها صورت گرفت، به علاوه اعدام بی دادگاه و کشتارهای دیگر. بسیاری از مردان چینی را به عنوان کارگر برده به ایالات متحدۀ آمریکا و اروپا فرستادند و به سختی از آنان کار کشیدند و بدتراز حیوان با آنان رفتار کردند. بی هیچ دلیل، مگر به این دلیل که چینی بودند. برای چنین اعمال بربریت منشانه ای حتا چند دهه یا سدۀ بعد هیچگاه از آنان معذرت خواهی به عمل نیامد و جبران خسارت نشد. تا امروز، این موضوع به سکوت برگزار شده است، گرچه باید از خودمان بپرسیم که آیا واقعاً این «سکوت» ساده است که ناشی از ناآگاهی و بی خبری بوده و یا به موضوع خیلی بی شرمانه تری مربوط می شود، شاید تردیدی در این رویکرد نهفته، و شاید نفی آگاهانه یا ناآگاهانه برای محکوم کردن میوه های فرهنگ غربی باشد که عبارت است از امپریالیسم، نژاد پرستی و در نتیجه فاشیسم.

گوئین شارپ Gwen Sharp یک استاد دانشگاهی در 20 ژوئن 2014 در مقاله ای برای Sociological Images زیر عنوان « Old “Yellow-Peril” Anti-Chinese Propaganda » (تبلیغ قدیمی ضد چینی «خطر زرد» ) نوشت :

« مردان چینی به گونۀ استرئوتیپ [الگوی شخصیت پیش ساخته و تصنعی و تکرار پذیر] ترسیم می شدند، افرادی هروئینی مضمحل که حضورشان فحشا را تشویق می کرد، قمار و دیگر فعالیت های غیر اخلاقی. شماری از شهرهای ساحل غربی شورشهائی را بخود دیدند که در کوران آن سفید پوستها به آسیائی ها تازیدند و محلات چینی را نیز تخریب کردند. در سال 1886 شورشهائی در سیاتل به بازداشت عملاً همۀ جمعیت چینی انجامید وسپس با اعمال زور آنان را به سانفراسیسکو فرستادند. وضعیت مشابهی در شهرهای دیگر روی داد و موجب شد که کارگران چینی در سراسر غرب پراکنده شوند و به مکانهای دیگری کوچ کنند، یعنی روندی که موجب پیدایش فزایندۀ محلات آسیائی در چندین شهر بزرگ ساحل غربی [آمریکا] شد.»

در طول تاریخ، چین و مردم چین از دست غربی ها که همانا اروپائی ها و آمریکای شمالی ها باشند درد و رنج  بسیارکشیده اند.

بر پایۀ منابع دانشگاهی و منابع دیگر از جمله :

History And Headlines” (History: October 9, 1740: Chinezenmoord, The Batavia Massacre)

چنین می خوانیم : «در 9 اکتبر 1740، اربابان استعمارگر هلندی در جزیرۀ جاوا (امروز یکی از بنادر مهم اندونزی)، در شهر بندی باتاویا (امروز جاکارتا پایتخت اندونزی) کشتار جنون آسائی به پاکسازی قومی انجامید و تقریباً 10000 چینی تبار به قتل رسیدند.

معنای سادۀ واژۀ هلندی  Chinezenmoord »  » «کشتار چینی ها» ست.

کشتار چینی ها به دست اشغالگران اسپانیائی در فیلیپین، و نمونه های پاکسازی قومی و کشتارهای مشابه دیگری به دست دولت اشغالگر اروپائی در نقاط دیگر جهان صورت گرفته است.

غارت کاخ تابستانی پکن به دست نیروهای فرانسوی و بریتانیائی یکی از بهیمی ترین جنایاتی ست که غربی ها در سرزمین چین مرتکب شدند. رمان نویس فرانسوی، ویکتور هوگو که از رویداد خشمگین شده بود، می گوید : « ما اروپادی ها، ما متمدن هستیم، و از دیدگاه ما چینی ها بَربَرند (…) ببینید تمدن با بربریت چه کرد.»

***

غرب دیگر نمی تواند با چین این شیوۀ رفتاری را تکرار کند، ولی اگر خطری تهدیدش نمی کرد حتماً دست به چنین اعمالی می زد.

عقدۀ برتری در اروپا و آمریکای شمالی بسیار نیرومند و نابخشودنی ست. در اینجا یک خطر واقعی وجود دارد که اگر کنترل نشود و اگر علیه آن مقاومتی صورت نگیرد، به زودی هر گونه اثر ی از اثار زندگی را از روی کرۀ زمین از بین خواهد برد. کشتار جمعی نهائی با گفتمان اخلاقی، تکبر افسارگسیخته، ناآگاهی از نفس افتادۀ جهان و عموماً با هیچ ندامتی همراه خواهد شد.

دیگر نمی توانند چینی ها را در خیابانهای اروپا یا آمریکای شمالی کتک بزنند و یا بکشند، نمی توانند دست کم از دیدگاه نظریه پرداختی، رو در رو به آنان صرفاً به این دلیل که چینی هستند ناسزا بگویند (گرچه چنین رویدادهائی هنوز هم اتفاق می افتد). زیرا شیوه های متعددی برای جراحت وارد آوردن و تحمیل درد و رنج به فرد آدمی یا کشورش وجود دارد.

دوست نزدیک من، پیانیست برجستۀ چینی، یوآن شنگ Yuan Sheng درست پس از ترک پست استادی اش با حقوق خیلی خوب در نیویورک، برای بازگشت قطعی به پکن به من گفت :

« در ایالات متحده، هر شب تقریباً همۀ شبها گریه می کردم … احساس ناتوانی می کردم. چیزهائی که دربارۀ کشور من می گفتند… و متقاعد کردنشان امکان پذیر نبود تا بپذیرند که کاملاً در اشتباهند !»

چندین سال بعد، وقتی « نخستین نمایشگاه فرهنگ جهانی» در پکن برگزار شد، یک همکار روشنفکر فرانسوی- مصری امین سعید می گفت که ما همه قربانیان سرمایه داری هستیم. من به هیچ وجه با او موافق نبودم و در آنجا در پکن به او اعتراض کردم، بعداً در مسکو دوباره با هم گفتگوئی داشتیم. او ناسازگاری، خشونت و امپریالیسم را خیلی قدیمی تر از سرمایه داری تلقی می کرد. ولی به باور من مشخصاً بر عکس است : فرهنگ خشونت غربی از قلب سرمایه داری وحشی منشأ می گیرد.

اخیراً، وقتی با دانشجویان و استادان یک مدرسۀ قدیمی آلترناتیو اسکاندیناوی که رسماً ترقی خواه بود سخنرانی می کردم، سرانجام به گسترۀ احساس ضد چینی در اروپا پی بردم.

وقتی دربارۀ منازعات جهانی که از سوی ایالات متحدۀ آمریکا و اروپا تغذیه می شود حرف می زدم، شرکت کنندگان در سالن در سکوت به دقت گوش می دادند. سالنی بود با 200 تا 300 نفر شرکت کننده که بیشتر آنان مربیان آینده را تشکیل می دادند. نوعی تشویق موج می زد. و سپس پرسشهایشان شروع شد. بعد در صرف قهوه گفتگوها ادامه یافت. مشخصاً در اینجا بود که گفتگو چرخش ناموزونی بخود گرفت.

یک دختر جوان با لبخندی فرشته آسا به سوی من آمد و پرسید : « ببخشید، من هیچ چیزی از چین نمی دانم…ولی در شمال غربی چین چه روی داده ؟ »

به او گفتم، شمال غربی چین چندین برابر بزرگتر از اسکاندیناوی ست، آیا می توانید سؤالتان را مشخص تر مطرح کنید ؟ البته که نه بیشتر از این…«می دانید، حقوق بشر…. اقلیت ها… »

یک دختر ایتالیائی جوان نزدیک شد و گفت که دانشجوی فلسفه است. از همان نوع پرسشهای بی سرنوشت بود : «من از چین چیز زیادی نمی دانم، ولی…» سپس پرسشهایش خشونت آمیزتر شد : « منظورشما چیست وقتی از انسان دوستی چین حرف می زنید ؟». نمی پرسید، حمله می کرد. من هم به سختی به او پاسخ گفتم : « شما نمی خواهید گوش کنید، فقط می خواهید چیزهائی را تکرار کنید که با آن فکر شما را شستشو داده اند.».

یکی از خانمهای سازماندهندۀ گردهمآئی که از طرز برخورد من با این بچه های لوس و نونور، خود محور بین و بی تربیت خوشش نیامده بود، از من پرسید : « پس چرا شما دعوت ما را پذیرفتید که  سخنرانی اصلی باشید ؟»

با بی اعتنائی به واکنش او ولی با صداقت پاسخ گفتم : «برای بررسی اروپائی ها از دیدگاه مردم شناسی. برای رویاروئی با نژاد پرستی و ناآگاهی شما.»

فردا نیز به همین شکل بود. فیلم مستند شوک آور خودم را نشان دادم « « Rwanda Gambit

که روایت شیوه ای بود که غربی ها داستان روآندا را تحریف کرده بودند، و چگونه موجب نسل کشی واقعی در جمهوری دموکراتیک کنگو شد. ولی شرکت کنندگان بیشتر مایل بودند دربارۀ چین بحث کنند.

یکی از آنها گفت : « من یک شرکت دولتی متعلق به چین را دیدم که در زامبی دو استادیوم ورزشی می ساخت. ایا این موضوع عجیب نیست ؟ »

واقعاً ؟ عجیب ؟ رژیم بهداشتی در چین بطور کلی بر پایۀ پیشگیری ساماندهی شده و در این زمینه نیز موفق بوده است. آیا ساخت استادیوم ورزشی جنایت است ؟

یک نفر دیگر از آنها آفریقای غربی را یادآورشد، « چین بادام هندی کاشته است ». این کشت بادام هندی از دیدگاه او می بایستی معادل سده های اشغال استعماری، کشتار و مصیبت بردگی برای سدها میلیون آفریقائی به دست بریتانیائی ها، فرانسوی ها، آلمانی ها، بلژیکی ها و دیگران ارزیابی شود.

در فرودگاه، در بازگشت به آسیا، حالم داشت به هم می خورد، دلم می خواست از شادی فریاد بزنم. به خانه بازمی گردم و این قارۀ شستشوی مغزی شده، این فاحشه خانۀ فکری را پشت سر می گذارم. نجات غرب خیلی دور است. غربی ها اگر به ندامت اعتراف نکنند متوقف نخواهند شد. فقط یک نیروی دیگر می تواند غرب را متوقف کند، و باید متوقف کند.

***

جف براون در کتابش زیر عنوان “China Is Communist, Damn It!” یک تفاوت بنیادی بین شیوۀ فکری چینی و غربی را باز شناسی کرده است :

« چین و غرب بیش از این نمی توانستند متفاوت باشند. تمدن غربی برپایۀ فلسفه، فرهنگ، سیاست و اقتصاد یونانی بنیانگذاری شده. یونان باستان از سدها دولت- شهر مستقل و خیلی کوچک تشکیل شده بود که به شکل عادی و روزمره نسبتاً جدا از یکدیگر به سر می بردند. این دولت شهرها با آبها و سلسله کوهها از یکدیگر جدا می شدند و در شبه جزیره ها و دره های استقرار یافته بودند. جمعیت دولت شهرها در حد هزاران نفر بود و نه میلیونها. در این دولت شهرها گویش های متفاوتی رواج داشت که به درجات مختلف از درک متقابل شروع می شد و تا آشنائی نسبی و تا نبود کامل درک متقابل ادامه می یافت. روابط آنان بر پایۀ بازرگانی و داد و ستدی بود که فرآیند اقتصاد غربی را در اصول و موازین سرمایه داری بنیانگذاری کرد. مفهوم نقش فرد در جامعۀ غرب در همین نظام اقتصادی ریشه دارد، یعنی جائی که دهقانان، مالکان زمین، بازرگانان و صنعتکاران می توانستند کار کنند و در داد و ستدهایشان به شکل فردی تصمیم بگیرند. هر یک از دولت شهرها دولت مستقل خود را داشت و در طول سده ها مراحل سلطنتی، الیگارشی، استبدادی و دموکراسی را بخود دیده بود. جنگ های محلی برای حل اختلافات دائماً به وقوع می پیوست. این نبردها دائماً پیوسته روی می داد زیرا در یونان باستان به دلیل خاک نامساعد و محدودیت خاکهای قابل کشت محصولات کشاورزی فراوان نبود. وقتی به دلیل خشک سالی ارزاق نایاب و داد و ستدها به دلیل قحطی متوقف می شد، نیاز به جنگ نیز برای جبران خرید ارزاق از دست رفته بروز می کرد.

چین باستان و چین مدرن به شکل بنیادی با این ساز و کار غربی بیگانه است. زندگی، اقتصاد و توسعه گرداگرد دولت بزرگ مرکزی به رهبری امپراتور به گردش در می آمد.  بجای اتکا به داد و ستد بازرگانی، اقتصاد چین همیشه بر اساس تولید کشاورزی بوده و برداشت محصولات نیز به شکل گسترده به دولت فروخته می شده است. چرا ؟ زیرا از دولت انتظار داشتند که مأموریت آسمانی اش را بجا بیاورد، به این معنا که مواد غذائی همۀ شهروندان را تضمین کند و همۀ شهروندان به اندازۀ کافی مواد غذائی برای خوردن داشته باشند. در نتیجه، کشاورزان همیشه می دانستند که غلاتی را که می کارند می تواند خیلی به سادگی در بخش دیگر چین در فاصلۀ خیلی دور که احتمالاً دچار خشکسالی شده به مصرف عمومی برسد. کل این بینش طرح مرکزی تا کنترل سیل آبها گسترش می یافت. انجمن هائی در یک منطقۀ چین مأمور ساخت سدها و کانالها بودند، نه برای کاهش خطر سیل آب برای خودشان بلکه برای شهروندانی که در مناطق دورتر به سر می بردند، همۀ این تلاشها برای رفاه عمومی انجام می گرفت. بینش دولت شهر مستقل در چین توهین به مقدسات است، زیرا چنین اموری همواره به فروپاشی در انسجام قدرت مرکزی و دولت می انجامد، و از یک مرز به مرز دیگر دستخوش دسیسه های اربابان جنگ شده، و سپس جنگ و گرسنگی به همراه خواهد داشت.»

نظام سوسیالیستی چینی ( اگربخواهید می توانید آن را کمونیسم بنامید) به روشنی در تاریخ باستان چین ریشه دارد، و روی تقسیم و همکاری، همبستگی و همآهنگی بنیانگذاری شده است.

این نظام برای بشریت خیلی مناسبتر از آن چیزی ست که غرب با اعمال زور به سراسر جهان گسترش داده است. وقتی غرب در کاری به موفقیت دست می یابد، احساس می کند که «برنده» شده. در این صورت نیزۀ پرچمش را در خاک می نشاند، سپس برای بزرگداشت وضعیت موفقیت آمیز کمی شراب می نوشد، و خودش را برتر و یگانه احساس می کند.

ولی چین به شیوۀ  دیگری فکر می کند : [چینی ها فکر می کنند که] « اگر همسایگان ما خوشبخت و در صلح باشند، چین نیز به توفیق دست خواهد یافت و از صلح بهره خواهد برد. می توانیم با یکدیگر داد و ستد کنیم، می توانیم با یکدیگر ملاقات کنیم و مبادلۀ فکری داشته باشیم.»

در دوران گذشته، کشتی های چینی به آفریقا بادبان می گشودند، به جائی که امروز سومالی و کنیا نام دارد. کشتی های چینی خیلی عظیم بود. در آن دوران اروپائی ها از این نوع کشتی های بزرگ در اختیار نداشتند. کشتی های چینی برای مقابله با دزدان دریائی مسلح بودند، ولی مسافران آن را بیشتر کاتبان، دانشمندان، پزشکان و پژوهشگران تشکیل می دادند.

وقتی به کناره های آفریقا رسیدند با بومیان رابطه برقرار کردند. یکدیگر را متقابلاً شناسائی کردند، و هدایائی رد و بدل نمودند (امروز بقایای تعدادی ظروف سفالین سرامیک چینی در نزدیکیهای جزیزۀ لامو [در کنیا] کشف شده است).

 در آن دوران نقاط همسان چندانی بین دو فرهنگ وجود نداشت. کاتبان چینی نوشته اند : « هنوز وقت مناسبی برای ارتباط دائمی نیست.» چینی ها هدایایشان را روی ساحل بر جا گذاشتند و به خانۀ خودشان بازگشتند. هیچکس کشته نشد و هیچکس به چیزی «نگروید».  هیچکس به هیچکس تجاوز نکرد. سرزمین آفریقائی ها به آفریقائی ها تعلق داشت. آفریقائی ها آزاد بودند دست به انتخاب بزنند.

یکی دو قرن بعد، غربی ها از راه رسیدند…

***

من چین را می شناسم، ولی بهتر از این جهانی را که چین در آن تحول می یابد می شناسم. هر چه بیشتر می بینم، بیشتر شگفت زده می شوم، می خواهم چین در همه  جا حضور داشته باشد هر چه زودتر بهتر !

من در همۀ کشورهای بزرگ و کوچک اقیانوسیه کار کرده ام (پُلینزی، ملانزی و میکرونزی) بجز نیو Niue  و نورو Nauru. در آنجا، غرب این بخش با شکوه با گذشتۀ افتخار آمیز از جهان را تجزیه کرده، ترسیم مرزهای تصنعی عجیب و غریب، عملاً مردم را به خوردن غذاهای بی کیفیت واداشته (انباشته کردن فروشگاه ها از خواک دام)، تحمیل قروض خارجی، فرهنگ وابستگی و تخریب محیط زیست با آزمایشهای هسته ای و ایجاد پایگاه نظامی. به دلیل افزایش گرمایش جهانی مناطقی مانند کیریباتی، تووالو… در حال غرق شدن هستند (در واقع آب بالا آمده).

چین با تصمیم قاطعانۀ انترناسیونالیست واقعی به میدان آمده است. چین با هر آنچه باید آغاز کرد، ایجاد و کاشت مانگروها [کلمه مانگرو اسم مرکبی است معرف اکوسیستم خاص در مناطق استوایی، حاصل از تجمع بسیار ویژه‌ای از گیاهان و جانوران در سواحل پست خورها، دلتاها، برکه‌ها و سواحل دریاها و در عین حال نشانگر و معرف درختان و درختچه‌های این گونه اکوسیستم‌ها نیز می‌باشد. این گیاهان در گروه گیاهان شوره‌زی یا شور پسند قرار دارند.]، ساخت ورزشگاه در کشورهائی که نیمی از جمعیت آن از دیابت رنج می برند، ایجاد زیر ساختها و بناهای دولتی، بیمارستان، مدرسه. ولی غرب چه کرد ؟ غربی ها تایوان را تشویق کردند که دولتهای محلی را خریداری کند تا تایپی را به عنوان پایتخت کشور مستقل به رسمیت بشناسند، و چین را مجبور کرد که مناسبات دیپلماتیک خود را متوقف کند.

در آفریقا شاهد چینی هائی بودم که در حال جاده سازی، ساخت راه آهن و حتا تراموای، مدرسه، بیمارستان و مبارزه علیه مالاریا بودند. در حالی که غربی ها یگانه کاری که روی این قاره انجام داده اند غارت آن بوده. اروپائی ها و آمریکای شمالی ها هیچ چیزی در آنجا نساختند. ولی چین این نوع ساخت و سازها را به وجود آورد و دست به معجزه زد. با همبستگی، به یمن اصول انترناسیونالیست که مائو ده ها سال پیش از این به روشنی تعریف کرده است.

برای من واقعاً هیج اهمیتی ندارد که تبلیغاتچی ها و نظریه پردازان غربی دربارۀ حزب کمونیست چین، مائو و یا رئیس جمهور شی جین پینگ چه فکر می کنند. من نتیجه را می بینم ! من چین را می بینم، سرزمین گسترده و وسیع، با احساس همدردی و متکی به نفس رشد می کند و با هم پیمانانی مانند روسیه آمادۀ دفاع از جهان است.

چین کوبا را نجات داد. روشنفکران «چپ» غربی دربارۀ این موضوع لام تا کام هیچ چیزی نگفتند. من این کار را انجام دادم ولی به من حمله کردند. فیدل کاسترو شخصاً تأیید کرد که من حقیقت را گفته ام.

چین به ونزوئلا کمک کرد، به سوریه کمک کرد، ولی نه برای بهره برداری و بدست آوردن سود بلکه برای بجا آوردن وظیفۀ انترناسیونالیستی که برای خود قائل است.

من چینی ها را در تیمور شرقی دیدم که در حال کار کردن بودند، یک کشور واقعاً خیلی کوچک فقیر که غرب آن را روی سینی نقره ای به دیکتاتور جنایتکار اندونزی سوهارتو و آدمکشهای نظامی اش سپرد و  قربانی کرد. %30 جمعیت این کشور کوچک فقیر به شکل خشونت باری به قتل رسیدند. پس از استقلال، استرالیا دولت جدید و شکنندۀ آن را در منطقه ای که بر سرآن منازعه بود از گاز طبیعی محروم کرد. چین آمد و بخش انرژی را راه اندازی کرد و بیمارستان عالی مدرن عمومی ساخت و پزشکان جراح چینی بسیار کار کشته در آن مشغول به کار شدند و کوبا نیز پزشکان خودش را فرستاد.

افغانستان ؟ پس از 16 سال اشغال هیولائی زیر چکمه ها و دستگاه نظامی ناتو، این کشوری که در گذشته به گام های ترقی خواهانه اش افتخار می کرد ( پیش از آنکه غربی ها جنبش تروریستی شان را برای مبارزه علیه سوسیالیسم راه اندازی کنند) یکی از فقیرترین کشورهای جهان است. غرب دیوارهائی بر پا کرد و دور مناطقی حصاری از سیم خاردار کشید، پایگاه های نظامی ساخت و فقر تمام عیار را حاکم کرد. ولی چین یک بیمارستان بزرگ مدرن ساخت که در واقع یگانه ساخت و ساز پزشکی معتبر در این کشور است.

این نمونه ها کوشه ای از بسیاری نمونه های دیگر است که من در مأموریتهای حرفه ای ام در سراسر جهان به چشم دیده ام.

وقتی در آفریقا زندگی می کردم (چندین سال ساکن نایروبی بودم)، در راهروی مجاور چهار مهندس چینی زندگی می کردند. در حالی که غربی ها تقریباً همیشه سرّی، اسنوب و متکبرانه رفتار می کردند، این گروه از مهندسین چینی سر و صدا دار و با هیجان و خوش طبعی خاصی غالباً می رفتند در باغ غذایشان را صرف می کردند و روحیۀ خیلی خوبی داشتند و با هم شوخی می کردند. جمع آنها خیلی به آفیش های « رئالیسم سوسیالیسم» شباهت داشت. کاملاً آشکار بود که برای انجام مأموریت آمده اند، می ساختند و سعی می کردند این قاره را نجات دهند. و خیلی روشن بود که خیلی به خودشان اعتماد به نفس دارند.

آنها می ساختند و من نیز فیلم مستند خودم را دربارۀ آنچه غربی ها در آفریقا مرتکب شده بودند تهیه می کردم، یعنی فیلمی که در بالا از آن یاد کردم Rwanda Gambit .

کار من مشخص و روشن بود، کار مهندسین چینی نیز روشن بود. ما با آفریقائی ها بودیم. قاطعانه. اهمیتی نداشت که تبلیغاتچی ها، دانشگاه ها و رسانه های غربی چه چیزی اختراع می کردند، اینجا بود که ما در حال تلاش و کار بودیم. مهم کاری بود که در آنجا انجام می دادیم گرچه از دیدگاه جغرافیائی دور از یکدیگر بودیم. و اگر سقوط می کردیم، اهمیتی نداشت سقوط می کردیم، بی هیچ ندامتی، چون که در حال ساختن جهانی بهتر بودیم. و مردم آفریقا، اقیانوسیه، آمریکای لاتین و بیش از پیش آسیائی ها این موضوع را دریافته اند.

دریافته اند که ابتکار عمل چیست، جاده چیست و چه اهمیتی دارد. با فرهنگ و تمدن محیط زیست شناختی را آموخته اند. به تدریج آموخته اند که همۀ جهان مشابه هم نیست، هر کشوری فرهنگ و اهداف خاص خودش را دارد. آموخته اند که در زندگی همه چیز دروغ و یا برای نفع مادی نیست. آری، البته، منابع نامحدود نیستند و در برخی موارد باید بهائی برای آن پرداخت کرد، ولی زندگی فراتر از حساب و کتاب سرد و بی روح است.

غرب و دولتهای مشتری آن نمی توانند این واقعیت را درک کنند. و یا اینکه می فهمند ولی نمی خواهند آن را بپذیرند. در زمینۀ جوهر اخلاقی کارشان به پایان رسیده است. غرب و دولتهای مشتری آن فقط می توانند برای منافع خاص خودشان مبارزه کنند، دقیقاً مانند کارگران فرانسوی که فقط برای منافع خودشان مبارزه می کنند، و نه برای جهان.

غرب به هر چیز خالصی که دست می زند آن را لوث می کند و تکرار می کند که « همه دنیا به شکل بنیادی شبیه هم هستند» (دزد).

آکادمی آنان ( بطور کلی آکادمی غربی ولی به همچنین کرۀ جنوبی، تایوان، هونگ کونگ و ژاپن) عمیقاً دستشان در به وجود آوردن این وضعیت تحریف آمیز آلوده است، در همۀ جهان نفوذ کرده اند، به ویژه در آسیا و حتا در خود چین. به جوانان چینی آموخته اند که کشور آنان آن چیزی نیست که فکر می کنند ! در دوره ای خاص دانشجویان چینی به غرب می رفتند تا دربارۀ چین بیاموزند !

دانشگاه های آمریکای شمالی و اروپائی بودجه هائی را برای تحریف افکار بهترین دانشجویان چینی اختصاص می دادند.

در دیگر بخش های آسیا، با تأمین مالی و بورس تحصیلی، دانشگاه های محلی در «پیوند»  با همکاران ضد کمونیست و طرفداران غرب در دانشگاه های جمهوری خلق چین فعالیت می کردند.

خوشبختانه، این موضوع در جمهوری خلق چین شناسائی شد و حملات شرم آور علیه نظام آموزشی چین در دست بررسی ست.

رسانه ها و ناشران کتاب و کتابفروشیها چیزی از این توطئه ها کم نمی آورند. تبلیغات ضد چینی همه جا حضور دارد. تبلیغات ضد کمونیستی نیز همه جا حضور دارد.

***

با وجود این، چین رشد می کند و بالا می آید. چین علی رغم نژاد پرستی، دروغ و گزارشات تحریف آمیز رشد می کند.

 چین سوسیالیست، انترناسیونالیست به آرامی پیش می رود ولی با اعتماد به نفس، بی آنکه با کسی برخورد کند، بی سر و صدا و هیاهو در مقابل رفتار ناعادلانه و خشونت آمیزغرب و یا کشورهائی مانند ژاپن.

بنظر می رسد که رهبران چین اعصابشان از فولاد است. یا شاید این هزاران سال فرهنگ بزرگ است که به آنان اجازه می دهد که دربارۀ خودشان حرف بزنند.

وقتی اژدها به پرواز درمی آید، می توانند به او پارس کنند، فریاد بزنند و ناسزا بگویند و حتا بسویش تیراندازی کنند. ولی او خیلی عظیم و خیلی قدیمی ست، خیلی پارسا و مصمم است : باز نمی ایستد، عقب نمی نشیند و از آسمان نیز سقوط نمی کند. ولی جهانیان اگر برای تماشای او وقتی که با شکوه تمام پرواز می کند به اندازۀ کافی فرصت داشتند، سرانجام می توانند دریایند که این پرندۀ باشکوه نه فقط قدرتمند بلکه به شکل شگفت انگیزی زیبا و مهربان است.

Andre Vltchek

 آندره ویچک فیلسوف، رمان نویس، تهیه کننده و روزنامه نگار تجسسی ست. او مناطق جنگی را در دوازده کشور پوشش خبری داده است. سه کتاب از آخرینهایش «انقلاب بزرگ سوسیالیست اکتبر»، رمان انقلابی « آورورا » و پر فروش ترین پروندۀ تاریخی «درنگ هائی دربارۀ  دروغ های امپراتوری». فیلم مستند انقلابی او را زیر عنوان Rwanda Gambit را میتوانید ببینید که دربارۀ روآندا و جمهوری دموکراتیک کنگو تهیه شده. پس از آمریکای لاتین، آفریقا و اقیانوسیه، آندره ویچک در حال حاضر در آسیای شرقی و خاورمیانه به فعالیتهایش ادامه می دهد. با او می توانید از طریق سایت خود او تماس بگیرید site Web

 

لینک متن اصلی :

https ://www.mondialisation.ca/loccident-deteste-vraiment-la-chine/5626625

ترجمۀ حمید محوی

گاهنامۀ هنر و مبارزه/ پاریس/26 ژوئیه 2018

مقاله ها دیگر از آندره ویچک ترجمۀ حمید محوی :

1) جهان در آتش و چپ غربی غرق در وراجی

2) سگ جنگی آمریکا می خواهد گاز بگیرد. ولی کی و چگونه ؟

3) صلح یک کلیشه است  و جنگ به معنای آن وقتی ست که غرب نتواند بی آنکه با مقاومت روبرو نشود جهان را کنترل کند

4) عارضه شناسی غرب  ابتلا به اختلال شخصیتی سادیک

مقاله های دیگر دربارۀ چین از نویسندگان دیگر ترجمه حمید محوی

1) جنگ تریاک : تجاوز قدرتهای غربی به چین. نوشتۀ کورین اوته-روسل

2) ظهور مجدد چین به عنوان قدرت جهانی. نوشتۀ جیمز پتراس

جادۀ مرگ در « مدیترانۀ بزرگ» – مانلیو دینوچی – حمید محوی

mediterranee

هنر جنگ

جادۀ مرگ در « مدیترانۀ بزرگ»

مانلیو دینوچی

المانفستو (روزنامۀ کمونیست ایتالیائی)

مرکز پژوهشهای جهانی سازی، 19 ژوئن 2018

متن پ د اف

manliodiنورافکنهای سیاسی و رسانه ای که روی کاروان پناه جویان از جنوب به شمال در مدیترانه متمرکز شده، از سوی دیگر روی کاروان دیگری در بستر همین دریا پردۀ استتار کشیده است : یعنی کاروان شمال به جنوب که مسافران آن را نظامیان و تجهیزات نظامی تشکیل می دهند. «مدیترانۀ بزرگ» اصطلاح مناسبتری خواهد بود زیرا در چارچوب استراتژی ایالات متحدۀ آمریکا و ناتو از گسترۀ اقیانوس اطلس شروع می شود و تا دریای سیاه و تا جنوب و تا خلیج فارس و اقیانوس هند ادامه می یابد.

نخست وزیر ایتالیا کُنت در ملاقاتش با مدیر کل سازمان منشور آتلانتیک شمالی (ناتو) ینس استونتنبرگ در رُم دربارۀ «مرکزیت مدیترانۀ بزرگ برای امنیت اروپا» گفت که از سوی «کمان بی ثباتی از مدیترانه تا خاورمیانه» به مخاطره افتاده است. از همین رو کُنت اتحادیۀ آتلانتیک شمالی به فرماندهی ایالات متحدۀ آمریکا را به عنوان « ستون امنیت درونی و بین المللی» بازشناسی کرد. نکته ای که در واقع چیزی نیست بجز برداشت واژگونه از واقعیت.

بطور کلی استراتژی ایالات متحدۀ آمریکا و ناتو بود که با دو جنگ علیه عراق و با دو جنگ دیگر که موجب فروپاشی دولت یوگوسلاوی و لیبی شد، و به همین گونه یک جنگ دیگر که در پی سرنگونی دولت سوریه است به  «کمان بی ثباتی» انجامید. ایتالیا که در همۀ این جنگها شرکت کرده، به گفتۀ کُنت «نقش کلیدی برای امنیت و ثبات جبهۀ جنوبی ناتو به عهده داشته است».

ویدئو : [گفتارهای مانابو دینوچی به زبان اصلی]

https://www.youtube.com/watch?v=dEiahigliJQ

چگونه ؟ این موضوع را می توانیم با آنچه رسانه ها استتار می کنند دریابیم. ناو «ترنتون» [آبی خاکی] در ارتش نیروی دریای آمریکا 42 پناه جو را پذیرا شد و مجاز بود که بر خلاف کشتی آکواریوس [کشتی گشتی سازمان غیر دولتی برای کمک به پناه جویان در مدیترانه] در سیسیل پهلو بگیرد ولی این ناو برای کمکهای بشر دوستانه روی آبهای مدیترانه در پایگاه سیسیل مستقر نشده است : این کشتی یک ناو پر سرعت است (تا 80 کیلومتر در ساعت) که می تواند ظرف چند ساعت تا 400 نظامی و خودروهای آنان را در سواحل شمال آفریقا پیاده کند. نیروهای ویژۀ آمریکا در لیبی تمرین می کنند و هدایت گروه های نظامی متفقین را به عهده می گیرند در حالی که پهپادهای رزمی آمریکا با پرواز از سیگونلا (سیسیل) به اهدافی در لیبی حمله می برند.

استولتنبرگ اعلام کرد که بزودی پهپادهای ناتو در سیگونلا عملیاتی خواهند شد و در ستاد فرماندهی استراتژیک ناتو برای جنوب»، مرکز اطلاعات برای عملیات نظامی در خاورمیانه، آفریقای شمالی، ساحل و آفریقای زیر صحرائی مستقر خواهند شد.

virgul_a
ایتالیا که در همۀ این جنگها شرکت کرده، به گفتۀ کُنت «نقش کلیدی برای امنیت و ثبات جبهۀ جنوبی ناتو به عهده داشته است».

مرکز اطلاعات برای مناطق نام برده در ماه ژوئیه عملیاتی خواهد شد و پایگاه آن در لاگو پاتریا در ستاد فرماندهی ناتو به فرماندهی دریا دار آمریکائی جیمز فاگو واقع شده است که فرماندهی نیروی دریائی آمریکا در اروپا (با مرکزی فرماندهی اش در ناپل- کاپودیچینو و ششمین ناوگان مستقر در گتا) و نیروی دریائی آمریکا برای آفریقا را نیز به عهده دارد. این نیروها به ناوهواپیمابر هاری ترومن پیوسته اند که دو ماه پیش به همراه ناو گروه تهاجمی خود وارد مدیترانه شدند.

روز 10 ژوئن، در همان وقتی که رسانه ها توجهات عمومی را به وضعیت آکواریوس [کشتی گشتی سازمان غیر دولتی در مدیترانه] جلب می کردند، نیروی دریائی ایالات متحدۀ آمریکا با 8000 سرباز، مسلح به 90 هواپیمای شکاری و بیش از 1000 موشک آماده برای حمله به سوریه و عراق در شرق مدیترانه متمرکز می شد. در همین روزها، در 12 و 13 ژوئن در لیوورن کشتی لیبرتی پراید یکی از ناوهای نظامی ایالات متحدۀ آمریکا روی 12 سکوی خود از پایگاه ایالات متحدۀ آمریکا در کمپ داربی Camp Darby (Pise) ماهانه بسته های جنگ افزار به اردن و عربستان سعودی برای جنگ در سوریه و یمن گسیل کردند (1).

به این ترتیب می بینیم که با ساخت و ساز نو استعماری برای بهره برداری به جنگهای جاری سوخت رسانی می کنند و به فقر و آوارگی مردم دامن می زنند (2). نتیجۀ این ساخت و ساز نو استعماری به افزایش جریان سیال پناه جویان در شرایط بسیار اسفناک می انجامد، بی گمان بسیاری قربانی و یا به نوعی جدید از بردگی محکوم می شوند. رئیس جمهور دونالد ترامپ با اشاره به تصمیم نه فقط سالوینی بلکه همۀ دولت ایتالیا که نخست وزیر آن به «خیالاتی» شهرت یافته گفته است که « بنظر می رسد که خیلی سخت است و پناه جویان باید بپردازند».

بازشناسی دقیق از سوی ایالات متحدۀ آمریکا که در برنامۀ دولت به عنوان « هم پیمان ممتاز » تعریف شده است.

 Manlio Dinucci

پی نوشت مترجم :

1) از جمله نتیجۀ این تدارکات شاید این بود که روز 23 ژوئن اسپوتنیک اطلاع داد که جبهۀ النصره در شب 22 به 23 ژوئن به نیروهای دولتی سوریه حمله کرده است.

https://ir.sputniknews.com/world/201806233690663-

«حدود هزار تن از نیروهای جبهه النصره به پایگاه‌های ارتش سوریه واقع در منطقه کاهش تنش در جنوب این کشور حمله کردند. در این بیانیه آمده است، بیش از 1000 تن از نیروهای جبهه النصره عصر روز جمعه به پایگاه‌ تیپ 9 ارتش سوریه واقع در اطراف دو روستای داما و دیر داما حمله‌ای را آغاز کردند. گزارش شده که نیروهای ارتش سوریه در حال مبارزه با نیروهای مهاجم هستند. در ادامه بیانیه یاد شده آمده است، 5 تن از نیروهای ارتش سوریه کشته و 19 تن دیگر از آنها در حمله جبهه النصره در حومه سویداء زخمی شدند.»

2) خوانندگان و به ویژه جوانان ایرانی (که %70 جمعیت زیر 40 سال در ایران را تشکیل می دهند) که در عین حال هدف بسیاری از تبلیغات شوم و دروغین دشمنان ایران و خاصه اپوزیسیون های ایرانی پنتاگونی مزدور و خائن هستند، باید هوشیار باشند زیرا دستگاه های تبلیغاتی مزدوران پنتاگونی دائماً گزارشات و تحلیل های هدایت شده را مطابق بر امیال و حرص و آز اربابان جنگ امپریالیستی منتشر می کنند. 

اخیراً در ویدئوئی که «سخنرانی دکتر کاظم علمداری در سمینار پیشکنگرۀ سازمانهای جبهۀ ملی ایران در خارج از کشور» را  نشان می دهد  

(https://www.youtube.com/watch?v=aEmted9mQiU) 

می بینیم تا چه اندازه مزدوران پنتاگون در تحریف حقایق می کوشند و به بهانۀ مبارزه علیه «جمهوری اسلامی» نقش مخرب امپریالیستها در جنگ های خاورمیانه را استتار کرده و بار گناه آن را صرفاً به دوش جمهوری اسلامی می اندازند. که گوئی «جمهوری اسلامی کارهائی می کند که به نفع مردم ایران نیست » و موجب بی مهری امپریالیستها می شود. همۀ این جنگها به دلیل مداخلات بی مورد جمهوری اسلامی بوده و در سرکوب ملت سوریه با بشار اسد همدست شده (در واقع سخنران پیشکگرۀ جبهۀ ملی ایران در خارج از کشور به مبارزه علیه داعش و القاعده و نیروهای ویژۀ کشورهای امپریالیستی در سوریه اعتراض دارند ) در حالی که آنچه موجب بی مهری امپریالیستها می شود فقدان «حقوق بشر» یا «دموکراسی » در ایران نیست بلکه رشد نیروهای مولد همان چیزی ست که از آن می هراسند. انحرافات دین و جمهوری اسلامی هر چه باشد به ما اجازه نمی دهد که آب تطهیر روی دست امپریالیستها بریزیم. تیترهائی مانند «دکتر» یا « استاد دانشگاه در اروپا یا آمریکا» نباید شما را بفریبد، و من به شما اعلام می کند که همۀ افراد ایرانی، همه و بی هیچ استثنائی، که در دانشگاه های اروپا و آمریکا به ویژه در زمینۀ علوم انسانی پست استادی دارند همگی به مقولات سیاسی در راستای اهداف نو استعماری و مداخلات امپریالیستی در ایران تعلق دارند. برای نمونه کتاب «چرا ایران عقب ماند و غرب پیشرفت کرد» نوشتۀ همین آقای دکتر کاظم علمداری، شاید این توهم را در ذهن خوانندگان به وجود بیاورد که گوئی ایشان استاد برجسته و مطلعی ست، اتفاقاً به همین علت نیز هست که اتهامش چند برابر می شود، زیرا فرد بی اطلاعی نیست و از نظریات علمی در زمینۀ ای که به ایشان تعلق دارد آگاه می باشد، به موضوعاتی که باید اشاره می کند، ولی از درک ساده ترین مسائل مانند نقش استعمار و امپریالیستها در دوران ما باز می ماند و آن را نفی و با تردستی خاصی برای تجزیۀ ایران تبلیغ می کند. و با وجود آگاهی دقیق از نظریات برخی دانشمندان در زمینۀ علوم انسانی در معرفی نظریات مارکسیستی کم می آورد. بی گمان پایگاه طبقاتی و منافع شخصی همیشه موجب واپس زدن واقعیت می شود. 

باید یاد آوری کنم، تا جائی که من در انترنت جستجو کرده ام سایت جبهۀ ملی ایران در ایران اعلام کرده است که رابطه ای با سازمانهای جبهۀ ملی ایران در خارج از کشور ندارد. برای آخرین نکته، من به هموطنان به ویژه جوانان ایرانی در ایران اکیداً توصیه می کنم که بهتراست قویاً به همۀ جریانهای خارج از کشور مظنون باشند. کاستی ها و ضعف جمهوری اسلامی ایران، ایدئولوژی اسلامی و دین اسلام و سرمایه داری در ایران هر چه هست ما را مجاز نمی دارد که سرنوشت کشورمان به دست یک عده مزدور اوباش بسپاریم که طی 40 سال گذشته با پشتیبانی امپریالیستها مهارت خاصی در انتقاد از جمهوری اسلامی و «ملاتاریا، آخوند….» و ایجاد بلوا با خسارات انسانی جبران ناپذیر در ایران بدست آورده اند. 

پیوند انترنتی متن اصلی :

https ://www.mondialisation.ca/circuit-de-mort-dans-la-mediterranee-elargie/5626327

ترجمۀ حمید محوی

گاهنامۀ هنر و مبارزه، پاریس. 23 ژوئن 2018

عفو بین الملل ایالات متحدۀ آمریکا را به جنایت جنگی در سوریه متهم کرد – بیل فن اوکن – حمید محوی

syria_2018_9jh

گاهنامۀ هنر و مبارزه

12 ژوئن 2018

عفو بین الملل ایالات متحدۀ آمریکا را به جنایت جنگی در سوریه متهم کرد

بیل فن اوکن

مرکز پژوهشهای جهانی سازی، 7 ژوئن 2018

متن پی دی اف

بر پایۀ گردآوری مدارک منتشر شده در گزارش روز سه شنبه [2 ژوئن] توسط گروه مدافع حقوق بشر در سازمان عفو بین الملل، ایالات متحدۀ آمریکا در کوران محاصرۀ چهار ماهۀ شهر رقه در سوریه در سال گذشته مرتکب جنایت جنگی شده است.

 عنوان گزارش « جنگ برای نابودی » از سخنانی یاد می کند که  وزیر دفاع آمریکا جیمز ماتیس دربارۀ تاکتیک به کار برده شده برای باز پس گیری شهری گفته بود که دولت اسلامی در آنجا به سر می برد. در این گزارش نتیجه گرفته شده که « ضربت وارد شده برای غیر نظامیان فاجعه بار بوده است».

عفو بین المللی اعلام کرد که : « مدارک معتبری وجود دارد و نشان می دهد که حملات هوائی و توپخانۀ ائتلاف [آمریکائی] هزاران غیر نظامی را کشته و یا زخمی کرده است. این حملات اغراق آمیز و کور حقوق انسانها را به شکلی که در منشور بین المللی باز شناسی شده نقض می کند و ظرفیت آن معادل جنایت جنگی ست».

در این حملات پنتاگون طی محاصره از گروه های نظامی نیابتی در زمین استفاده کرده که جملگی از نیروهای دموکراتیک سوریه بوده اند(به شکلی که ادعا می کنند) ولی صفوف آنان تقریباً همه از شبه نظامیان یگانهای مدافع خلق کرد سوریه تشکیل شده و پیش رویهای آنان فقط با بمباران حجیم هواپیماهای جنگی و یگانهای توپخانۀ آمریکا امکان پذیر شده است.

گزارش عفو بین الملل از سرگرد جان وین تروکسل به نقل می آورد که گفته است : « در طول پنج ماه، [تفنگداران دریائی آمریکا] 300000 گلوله توپ روی اهداف دولت اسلامی شلیک کردند… تفنگداران در رقه در سوریه بیش از هر گردان دیگری از تفنگداران ارتش نیروی دریائی آمریکا از دوران جنگ ویتنام مهمات به کار بردند… هر دقیقه از هر ساعت ما در حال شلیک بودیم، خمپاره، گلولۀ توپ، راکت، موشک هیل فایر، پهپاد مسلح، هر چه داشتیم ».

با استفاده از تصاویر ماهواره ای و شواهد عینی، گزارش عفو بین الملل قاطعانه نظریات فرماندۀ نیروهای آمریکائی ژنرال استفن تانسند Stephen Townsend در این عملیات را مردود می داند که گفته بود حملۀ آمریکا به رقه « دقیقترین در تاریخ اردوی هوائی بوده است».

[ولی] دوناتلا روورا Donatella Rovera مشاور اصلی در مداخلات بحرانی در سازمان عفو بین الملل اعلام کرد که « دعاوی ائتلاف [آمریکائی] مبنی بر اینکه دفع دولت اسلامی از رقه در کوران اردوی هوائی با دقت بالا انجام گرفته و قربانیان اندکی نزد غیر نظامیان بر جا گذاشته، تاب بررسی دقیق رویدادها را به جا نمی آورد». « در منطقۀ رقه، ما درجه ای از تخریب را مشاهده کردیم که با آنچه طی دهه ها در مناطق جنگی پوشش داده بودیم مقایسه پذیر است.»

گزارش رسیده از رقه حاکی از تخریب %80 از شهر است، با 11000 ساختمان خسارت دیده یا تخریب شده. مردم بومی از مواد غذائی، الکتریسیته و آب آشامیدنی محروم بوده اند و امکان حذف مواد منفجره را نیز نداشته اند که هنوز قربانی می گیرد. علاوه بر اینها اجساد همچنان زیر آوار باقی مانده اند.

سخنان ژنرال استفن تانسند با گزارشی که پنتاگون جمعۀ پیش به کنگرۀ آمریکا فرستاد همخوانی دارد و به ما می گوید که  در کوران عملیات نظامی آمریکائی ها در عراق، سوریه، افغانستان و یمن در سال 2017 « بر اساس گزارشات معتبر تقریباً 499 غیر نظامی کشته و 169 نفر دیگر نیز زخمی شده اند.».

این گزارش با مجوز مادۀ قانونی که به امضای بارک اوباما مزین است باید در اول ماه مه منتشر می شد ولی یک ماه به تأخیر افتاد. یعنی موضوعی که آشکارا پوچ بنظر می رسد. بر اساس پروندۀ عفو بین الملل شمار جانباختگان در رقه (فقط در رقه) فراتر از کل قربانیانی ست که پنتاگون اعلام کرده. افزون بر این، تخریب رقه شهر سوری در ادامۀ موصل شهر عراقی انجام گرفته بود که بر اساس گمانه زنی سرویس اطلاعاتی کُرد در آنجا شمار قربانیان به 40000 نفر رسیده است.

پنتاگون فقط یک رقم کلی 499 کشتۀ غیر نظامی را اعلام کرده ولی گمانه زنی دربارۀ حملات جداگانه در هیچ یک از این کشورها را مطرح نکرده است. ولی بجای چنین کاری دائماً اعلام کرده که ارتش آمریکا مطابق « بهترین شیوه ها » عمل کرده و در بمبارانها « مهمات دقیق » به کار برده است، و در عین حال [پنتاگون دائماً] تکرار می کند که « متأسفانه، با وجود همۀ تلاشهای پی گیر نیروهای آمریکائی، قربانیان غیر نظامی نتیجۀ تراژیک و اجتناب ناپذیر عملیات رزمی ست» (1). و در ادامۀ این بیانیه ها دشمن را سرزنش می کند زیرا از «غیر نظامیان به مثابه سپر بلا» سوء استفاده کرده و موجب مرگ آنان شده است.

همان گونه که گزارش عفو بین الملل یادآور می شود «روش های» به کار برده شده از سوی پنتاگون عبارت است از فقدان بازدید از مناطقی که ارتش آمریکا بمباران کرده و ارزیابی نتایج و نفی دائمی وجود قربانیان غیر نظامی پیش از هر گونه تجسس و بازرسی در محل.

در واقع، پیش از آنکه عفو بین الملل گزارش خود را منتشر کند، سخنگوی ارتش آمریکا، سرهنگ شون ریان Sean Ryan بیانیه ای در نفی آن منتشر کرد و مدیر گروه حقوق بشر خواست تا « شخصاً مجموعه تلاشهای جدی و جمع آوری اطلاعاتی ائتلاف [آمریکائی] را بررسی کند که پیش از هر حمله ای برای تخریب مؤثر گروه دولت اسلامی و در عین حال برای کاهش خسارت به مردم غیر نظامی انجام گرفته است.». سرهنگ شون ریان گزارش عفو بین الملل دربارۀ بمبارانهای کور روی اهداف غیر نظامی را «کمابیش فرضیه پردازی» قلمداد کرد.

گزارش عفو بین الملل بر اساس بازدید پژوهشگران از مناطقی که هدف 42 حملۀ هوائی آمریکا در شهر ویران شدۀ رقه قرار گرفته بودند، و گفتگو با بازماندگانی که اعضای خانواۀ خود را در بمباران از دست داده بودند تنظیم کرده است.

گزارش به نقل از خانوادۀ بدران : 39 نفر و به علاوه 10 نفر از همسایه ها زیر 4 حملۀ هوائی در حالی که در پی پناهگاه می گشتند، از یکدیگر شده و از بین می روند.

ابتدا، 9 نفر از مردان خانواده در 18 ژوئیه 2017 در یک حملۀ هوائی در حالی که به شکل نا امید کننده ای می خواستند نزدیکانشان را از محله ای که مورد حمله قرار گرفته بوده خارج کنند کشته شدند. سپس در 20 اوت هواپیماهای جنگی آمریکائی دو خانۀ مجاور را که بازماندگان خانواده در آنجا به سر می بردند بمباران کردند.

راشا از بازماندگان حملۀ هوائی که تولیپ دختر دو ساله اش را زیر بمباران از دست داده به عفو بین المللی گفت : « تقریباً همه کشته شدند. تنها من و شوهرم، برادر شوهرم و پسر عموی او زنده ماندیم. حمله در ساعت 19 روی داد. بی هوش شدم و وقتی به هوش آمدم صدای محمد پسر عموی شوهرم را شنیدن که فریاد می زد. نه می توانستم حرکت کنم و نه حرف بزنم. بعد شوهرم و برادرش من را پیدا کردند.

[میان بازماندگان] شوهرم بیش از همه به شکل وخیمی زخمی شده بود، از ناحیۀ سر مجروح شده بود و از گوشهایش خون جاری می شد. شب بود و نمی توانستیم ببینیم. می خواستیم کمک بگیریم ولی هیچکس جواب نمی داد. سکوت مطلق و فقط صدای هواپیماها را می شنیدیم که بالای سرمان پرواز می کردند. در خرابه ها پناه گرفتیم ولی هواپیماها تا صبح بالای سرمان پرواز می کردند. صبح جسد تولیپ را پیدا کردیم، کودک ما مرده بود. او را نزدیک یک درخت به خاک سپردیم.».

داستان سرگذشت خانوادۀ بدران تنها یکی از چندین داستان مستند دیگر در گزارشات سازمان عفو بین الملل است.

این داستان توجه ما را به موضوع تداوم حملۀ هوائی به رقه جلب می کند زیرا ایالات متحدۀ آمریکا و نیروهای نیابتی یعنی نیروی دموکراتیک سوریه در حال گفتگو برای آتش بس بودند «تا راه عبور مطئنی برای عبور مبارزان دولت اسلامی به خارج از شهر بیابند ».

گزارش عفو بین الملل که گزارشات مستند پیشین بی بی سی و دیگر آژانس های خبری را تأیید کرده است، می گوید :

« در چهارچوب توافقات، کاروان اتوبوسی که از سوی FSD سازماندهی شده بود مبارزان دولت اسلامی و خانواده هایشان را به بیرون از شهر و در منطقه ای در شرق رقه که هنوز زیر کنترل دولت اسلامی بود منتقل کرد. ولی تا امروز، ائتلاف [آمریکائی] توضیح نداده به چه علتی همچنان به حملاتی که موجب کشتار این همه غیر نظامی شده ادامه داده است، در حالی که برای حفظ مصونیت مبارزان دولت اسلامی و عبور آنان به توافق رسیده بودند. بسیاری از بازماندگان در حملات ائتلاف [آمریکائی] که با عفو بین الملل گفتگو کرده اند پرسیده بودند که چرا ائتلاف [آمریکائی] به تخریب کامل شهر و کشتار این همه غیر نظامی نیاز داشته، در حالی که مدعی شده اهدافش مبارزان دولت اسلامی بوده و سپس به این مبارزان اجازه داده که شهر را صحیح و سالم ترک کنند».

در واقع هدف توافقات میان ارتش آمریکا و دولت اسلامی روی کسب منافع استراتژیک آمریکا در سوریه و کنترل منابع نفت و گاز کشور در شرق فرات تمرکز داشت. با بیش از 2000 سرباز آمریکائی از نیروهای ویژه که پیوسته در منطقه حضور داشته اند، هدف واشنگتن جلوگیری از دولت دمشق برای دسترسی به این منابع و بازسازی کشور، و تداوم جنگ تا تغییر رژیم سوریه می باشد که از سال 2011 کشور را به تل ویرانه تبدیل کرده است. با انتقال مبارزان دولت اسلامی به سمت شرق، پنتاگون می خواهد از آنان برای بستن راه و جلوگیری از پیش روی نیروهای دولت سوریه استفاده کند و همچنان کشور را از منابع انرژی خود محروم نگهدارد.

گرچه اردوی نظامی به نام مبارزه علیه دولت اسلامی شروع شد، ولی هدف واقعی مداخلۀ آمریکا در سوریه ادامۀ تهاجم امپریالیسم آمریکا برای تحمیل فرادستی اش در خاور میانۀ غنی از نفت و جلوگیری از موانع اصلی برای فرادستی منطقه ای واشنگتن است، و موانع اصلی نیز عبارتند از ایران و روسیه.

همان رسانه های آمریکائی که دعاوی دروغین مبنی بر حملۀ شیمیائی دولت سوریه در آوریل گذشته را دائماً پوشش می دادند، آخرین افشاگریهای مربوط به جنایات جنگی آمریکا و قربانیان آن در رقه که به هزاران نفر می رسد را کاملاً ندیده گرفتند.

پشت این سکوت گناهکارانه نگرانی نسبت به احساسات فزایندۀ  ضد جنگ میان توده های عظیم آمریکائی و جهانی در بطن ارتش و سرویس های اطلاعاتی آمریکا دیده می شود، در حالی که واشنگتن خود را برای جنگ های خونبارتری آماده می کند.

***

پاورقی مترجم :

1) با وجود این، گیوم دو روویل در مقالۀ تحلیلی زیر عنوان «خسارات جانبی : پشت پرده های حرکات خوف انگیز دولتی» (ترجمۀ حمید محوی. 5 سپتامبر 2012) می گوید :

« ولی اگر با دقت بیشتری به موضوع بپردازیم، پی خواهیم برد که این نوع عملیات جنگی که طی سال های گذشته به مرگ هزاران شهروند غیر نظامی در افغانستان، عراق و یا لیبی انجامیده(1)، ناشی از اشتباهات اتفاقی و «خسارات جانبی» در عملیات نظامی که گوئی تنها سربازانی را که لباس نظامی تن داشته و به جبهۀ دشمن تعلق داشته اند هدف گرفته، نبوده است، بلکه مشخصاً اختیاری بوده و عمداً زنان و کودکان و مردان غیر نظامی بی دفاع را آماج حملات خود قرار داده اند. اکنون می توانیم بپرسیم که به چه هدفی چنین جنایت هولناکی را مرتکب شده اند. دکترین نظامی به این پرسش چنین پاسخ می دهد : برای تحمیل ترس و وحشت به عنوان منشأ هر گونه فرمانبرداری. دکترین نظامی در اینجا قاطعانه تبلیغات سیاسی را تکذیب می کند : تحمیل درد و رنج به شهروندان غیر نظامی یکی از راهکارهای پیروزی در جنگ است، شکنجۀ بدن آنها یکی از راهکارهائی است که آنها را به زانو در می آورد، تسخیر وجدان آگاه آنها نیز یکی از راهکارهائی ست که روح آنها را به تبعیت وامی دارد (بمباران های متفقین در پایان جنگ دوّم جهانی این موضوع را به شکل گسترده نشان می دهد – حال این که تا چه اندازه هدف وسیله را توجیه می کند موضوع دیگری است).»

نظریۀ هر چند کلیشه ای باشد ولی چندان از واقعیت نیز به دور نیست اگر بگوئیم که تنها گناه قربانیانی که آنان را «خسارت جانبی» می نامند این بوده است که روی منابع سوخت استراتژیک زندگی می کردند و باید حذف  و یا آوارۀ دیاری دیگر می شدند.

 

پیوند الکترونیک متن اصلی :

https://www.mondialisation.ca/un-rapport-damnesty-international-trouve-que-les-etats-unis-sont-coupables-de-crimes-de-guerre-en-syrie/5626055

ترجمۀ حمید محوی

گاهنامۀ هنر و مبارزه/پاریس/ 12 ژوئن 2018

صلح یک کلیشه است و جنگ به معنای آن وقتی ست  که غرب نتواند بی آنکه با مقاومت روبرو نشود جهان را کنترل کند – آندره ویچک – حمید محوی

گاهنامۀ هنر و مبارزه

متن پی دی اف

10 ژوئن 2018

صلح یک کلیشه است  و جنگ به معنای آن وقتی ست 

که غرب نتواند بی آنکه با مقاومت روبرو نشود جهان را کنترل کند

آندره ویچک

مرکز پژوهش های جهانی سازی، 7 ژوئن 2018

Officially-not-a-war-Intifada-Gaza

غرب دوست دارد خود را به مثابه « بخشی از دنیا که دوستدار صلح است» بداند و معرفی کند. ولی آیا  چنین ادعائی حقیقت دارد ؟ همه جا از اروپا تا آمریکای شمالی و تا استرالیا و در بازگشت به اروپا می شنوید که می گویند «صلح، صلح، صلح». در واقع چنین صلحی چیزی نیست بجز کلیشه، روش کار و ترفندی برای کسب کمک مالی و جذب پشتیبانی. می گویند «صلح» و در این زمینه دچار اشتباه نمی شوند. چنین امری به این معناست که آنان انسانهائی دردآشنا و خردمند هستند.

تقدیم به فیلسوف و دوست قدیمی ام جان کوب

هر سال هر جائی که صلح ستایش می شود « گردهمآئی برای صلح » سازماندهی می کنند. اخیراً به عنوان سخنران اصلی در یکی از این گردهمآئی ها در ساحل غرب دانمارک شرکت داشتم.

اگر سنگین وزنی در زمینۀ گزارشات مناطق جنگی مثل من در آنجا شرکت کند حتماً شگفت زده خواهد شد. مضمون گفتگوهای رایج خیلی سطحی و به این هدف انتخاب شده است که ما احساس آرامش خوبی داشته باشیم. 

در بهترین حالت « تا چه اندازه نظام سرمایه داری بد است » و چگونه « همه چیز به نفت بستگی دارد ». ولی یک کلمه دربارۀ فرهنگ نسل کشی در غرب به زبان نمی آورند. و حتا  یک کلمه دربارۀ غارت دائمی طی سده ها و بهره برداریهای غربی ها از این وضعیت مطرح نمی کنند.

در بدترین حالت، موضوع این است تا بدانیم که تا چه اندازه جهان در وضعیت بدی به سر می برد  _ کلیشۀ « مردم در همه جا مثل هم  هستند ». بیش از پیش حرفهای عجیب غریب و مخدوشی علیه چین و روسیه می شنویم که غالباً از سوی نو محافظه کاران غربی مطرح می شود : « تهدید های چین و روسیه » و یا « قدرتهای رقیب ».

شرکت کنندگان این نوع گردهمآئی ها با هم توافق می کنند که « صلح خوب است » و « جنگ بد است ». این سخنان با تشویق و هورای بلند بالا به پایان می رسد. ولی اشک صادقانه کمتر جاری می شود.

drug-users-in-Kabul-Afghanistan-living-in-the-holes.-16-years-after-US-occupation.-Peace-JPG-640x480
  (photo Andre Vltchek)
در افغانستان 16 سال پس از اشغال آمریکائی که قرار بود صلح به ارمغان بیاورد، مصرف کنندگان مواد مخدر در حفره هائی مشابه آنچه در تصویر بالا می بینید زندگی می کنند. (عکس از آندره ویچک)

ولی دلایل این بیانیه ها به ندرت به پرسش گرفته شده است. با این همه، چه کسی واقعاً خواهان جنگ است ؟ چه کسی می تواند خواهان خشونت، جراحت های هولناک و مرگ باشد ؟ چه کسی خواهان شهرهای ویران شده و به خاکستر نشسته است ؟ چه کسی تاب دیدن کودکان گریان و به حال خود رها شده را دارد ؟ همۀ این مسائل خیلی ساده و منطقی ست.

پس چرا ما این « گفتمان صلح » را به ندرت از سوی کشورهای آفریقائی ویران شده که همواره عملاً مستعمرۀ باقی مانده اند و یا از سوی کشورهای خاورمیانه می شنویم ؟ آیا آنان نیستند که بیشتر از همه از جنگ و پیامدهای آن رنج می برند ؟ آیا طبیعی نیست که آنان بیش از همه در رؤیای صلح باشند ؟ و یا اینکه شاید ما در حال گم کردن عنصر اصلی هستیم ؟ [و یا اینکه عنصر اصلی را نمی بینیم] ؟

دوست من آروندهاتی روُی Arundhati Roy نویسندۀ بزرگ و روشنفکر هندی در سال 2001 در واکنش به « جنگ علیه تروریسم » که غرب به راه انداخت، نوشت : « رئیس جمهور جرج بوش وقتی حملۀ هوائی را اعلام کرد، گفت : « ما ملتی صلح جو هستیمتونی بلر سفیر محبوب آمریکا  ( که مقام نخست وزیری بریتانیا را به عهده داشت)، در ادامۀ این بیانیه گفته بود : « ما مردمی صلح جو هستیم ». اکنون می دانیم. خوکها اسب هستند. دخترها پسر هستند. و جنگ صلح است

وقتی کلمۀ «صلح» از دهان غربی ها شنیده می شود، آیا واقعاً صلح است، و اگر می گویند «جنگ» آیا واقعاً به معنای جنگ است ؟

ساکنان این « غرب آزاد و دموکراتیک » آیا هنوز حق دارند چنین پرسشهائی را مطرح کنند ؟

یا جنگ و صلح و درک صلح، بخشی از جزم اندیشی هائی ست که هیچکس حق ندارد آن را زیر سؤال ببرد و به آن اعتراض کند، یعنی از همان نوع جزم اندیشی هائی که در فرهنگ غربی و قوانینش بی وقفه حفاظت می شود ؟

من در غرب زندگی نمی کنم و نمی خواهم در آنجا زندگی کنم. در نتیجه، مطمئن نیستم در آنجا چه چیزهائی را می توانند زیر سؤال ببرند. ولی ما افراد خوش شانسی که در «خارج غرب» هستیم، و کاملاً شستشوی مغزی نشده ایم و زیر کنترل نیستیم، مطمئناً از طرح چنین پرسشهائی باز نخواهیم ایستاد، و بطور مشخص، هرگز باز نخواهیم ایستاد !

 

Peace-3-years-old-Iraqi-child-with-cancer-Mohammed-in-Kos-Greece-640x360
«صلح » – یک پسربچۀ سه ساله مبتلا به سرطان در جزیرۀ خیوس در یونان (عکس از آندره ویچک  (photo Andre Vltchek

abstanhalter1

اخیراً از طریق واتز آپ WhatsApp از سوی دوستان و رفقای آفریقای شرقی زنجیره ای از پیغام دریافت کردم، بیشترشان چپهای جوان، رهبران انقلابی، روشنفکر و مبارز هستند :

« آفریقای آزاد آفریقای سوسیالیست است ! ما برای جنگ آماده ایم ! جوانان آفریقائی برافروخته اند ! مرگ بر نیروهای امپریالیست ! زنده باد انقلاب بولیواری ! همکاری های جنوب جنوب ! امروز، ما در خیابانها می جنگیم ! آفریقا باید متحد شو.د ! »

اینگونه اعلامیه ها می تواند « خشونت آمیز» تلقی شود و درصورتی که به شکل باز و آشکار در غرب منتشر شود حتا می تواند در وضعیت «غیر قانونی» قرار بگیرد. با گفتن چنین مطالبی افراد می توانند به گوآنتانامو و یا « زندانهای سرّی سازمان سیا» گرفتار شوند. چند هفته پیش، رو در رو با این جوانها حرف می زدم، بار هبران اپوزیسیون چپ آفریقای شرقی، در سفارت ونزوئلا در نایروبی، کنیا. بله البته خیلی هیجان زده بودند، معترض، مصمم و آماده.

برای آنانی که با این قاره آشنائی ندارند بد نیست یادآور شوم که کنیا سالها و طی دهه ها جزء طلایگان خط مقدم جبهۀ امپریالیسم بریتانیا، آمریکا و حتا اسرائیل در آفریقای شرقی بود. کنیا همان نقشی را به عهده داشت که آلمان غربی در کوران جنگ سرد : بهشت لیسندگان ویترین های انباشته از کالا و خدمات لوکس.

 

Kibera-Slum-in-Nairobi-with-over-1-million-inhabitants-640x480
حلبی آباد کیبرا در نایروبی جائی که یک میلیون نفر زندگی می کنند (عکس از آندره ویچک)

در گذشته، از کنیا انتظار داشتند که سرانجام تجربۀ سوسیالیستی تانزانیا به رهبری جولیوس نیرِرِ  Julius Nyerer را از بین برده و بی اعتبار کند.

امروز، تقریباً %60 کنیائی ها در حلبی آباد زندگی می کنند. برخی از این حلبی آبادهای کنیا از فاجعه بارترین در سراسر آفریقا ست. ماتار Mathare و کیبرا Kibera بیش از یک میلیون نفر را در بدترین شرایط زیستی در خود جای داده است. چهار سال پیش از این وقتی که در حال تهیۀ مستند دربارۀ حلبی آباد برای شبکۀ آمریکای جنوبی تله سور TeleSur بودم، نوشته بودم :

« … رسماً، در کنیا صلح برقرار شده. در کوران چندین دهه دولت کنیا به مثابه مشتری غرب عمل می کرد. در کنیا رژیم بازار وحشی مستقر شده بود و از پایگاه های نظامی خارجی ها استقبال می کرد. میلیاردها دلار در این دوران خرج شد. ولی تقریباً در هیچ کجای جهان فقر تا این اندازه عمیق و خشن نبوده است

دو سال پیش از آن، هنگام فیلمبرداری برای «تومینی» (Tumaini) نزدیک شهر کیسومو و مرز اوگاندا، دهکده های کوچکی را دیده بودم که مانند سرزمین اشباح کاملاً تخلیه شده بود. مردم به دلایل مختلف ناپدید شده بودند، برخی از آنان به دلیل ابتلا به بیماری هیض و یا در اثر گرسنگی تلف شده بودند. ولی این وضعیت نیز همان چیزی بود که صلح می نامیدند.

صلح، همانی بود که وقتی پزشکان ارتش آمریکا زیر آسمان باز  و حلبی آباد مشهور «سیته سوُلیِ» (Cité Soleil) هائیتی ها را عمل جراحی می کردند، یعنی مردمی که به شکل ناامید کننده ای فقیر و بیمار بودند. از زنی عکس گرفتم که روی یک میز صحرائی که همانجا سر هم بندی کرده بودند دراز کشیده بود و پزشکان تومور او را فقط با بی حسی موضعی عمل می کردند. می دانستم که در دو دقیقه ای اینجا یک پایگاه نظامی یک مرکز پزشکی با تجهزات مدرن وجود دارد، از پزشکان پرسیدم چرا او را در اینجا عمل می کنید ؟ یکی از پزشکان به روشنی جواب داد : « این وضعیت خیلی به وضعیت جنگی نزدیک است و برای ما تمرین آموزشی بسیار خوبی ست ».

وقتی عمل جراحی به پایان رسید، زن از روی چیزی که موقتاً میز نامیده می شد برخاست و به کمک شوهرش راهی ایستگاه اتوبوس شدند.

آری همۀ اینها، رسماً نامش صلح است.

 

US-med-experiments-in-Haiti2-640x418
جراحی تجربی پزشکان آمریکائی در هائیتی (عکس از آندره ویچک)

abstanhalter1

اخیراً در بیروت در لبنان، در گفتگوئی دربارۀ « زیست شناسی جنگ » شرکت داشتم، نظریۀ علمی و فلسفی که پزشکان خاورمیانه در مرکز پزشکی AUB مطرح کرده اند. دکتر قصام رئیس بخش جراحی پلاستیک در مرکز لبنان توضیح داده است که : « فقر، جنگ است. تخریب یک دولت حاکم به منازعه می انجامد. بخش مهمی از مردم جهان حتا بی آنکه بدانند در بطن منازعات گوناگون و یا جنگ زندگی می کنند : در حلبی آباد ها، در اردوگاه های پناهندگان، در کشورهای کاملاً ورشکسته

در طول کار حرفه ای ام تقریباً در همۀ گوشه و کنار ویران شدۀ جهان، چیزهائی دیده ام که از آنچه در سطور بالا ترسیم کردم خیلی دهشتناکتر بوده است. شاید خیلی از این نوع صحنه ها را دیده ام، صلحی که تمام اعضای بدن قربانی را پاره پاره کرده بود، خانه های حصیری در آتش و زنانی که شیون می کشیدند، کودکان بیمار و گرسنه که پیش از آن که به سن بلوغ برسند در حال مرگ به سر می بردند.

در کتاب 840 صفحه ای  Exposing Lies Of The Empire به شکل مفصل دربارۀ جنگ و صلح نوشته ام.

وقتی شما به کاری می پردازید که من انجام می دهم، تبدیل به پزشک می شوید : فقط می تواند شاهد همۀ این فجایع و درد و رنجها باشید، چون که شما آنجا هستید تا از واقعیت نمونه برداری کنید، آنچه را که هست آشکار کنید و جهان را از این همه شرمسار کنید. حق ندارید احساساتی شود، بی هوش شوید، از پا بیافتید و اشک بریزید.

ولی آنچه را که نمی توانید تحمل کنید، ریاکاری ست. ریاکاری « در آزمون گلوله ». چنین امری نمی تواند با دلیل و برهان ، منطق و عرضۀ نمونه مشخص شود. ریاکاری در غرب بیشتر ناشناخته است، ولی غالباً از خود خواهی منشأ می گیرد.

 

Afghan-kid-from-slums-640x428
 کودک افغان در حلبی آباد (عکس از آندره ویچک)

پس صلح واقعی برای مردم در اروپا و در آمریکای شمالی کدام است ؟ پاسخ به این پرسش خیلی ساده خواهد بود : وضعیتی ست که غربی ها کمترین تعداد کشته و زخمی را متحمل می شوند. صلح یعنی جریان سیال دائمی منابع کشورهای فقیر غارت شده و استعمار شده به سوی اروپا و آمریکای شمالی.

چنین صلحی به چه بهائی تمام می شود ؟ شمار آفریقائی ها، آمریکای جنوبی ها یا آسیائی هائی که زیر چرخ دنده های این نظم جهانی می میرند کاملاً بی اهمیت است.

صلح، یعنی وقتی که منافع بازرگانی غرب در تهدید قرار نگرفته باشد، حتا اگر ده ها میلیون انسان غیر سفید پوست در این فرآیند از بین بروند.

صلح یعنی وقتی که غرب بتواند در عرصۀ سیاسی، اقتصادی، ایدئولوژیک و «فرهنگی» بی آنکه به مقاومت برخورد کند جهان را کنترل کند.

ولی جنگ وقتی ست که در جائی  شورش بر پا می شود. جنگ، وقتی ست که مردم کشورهای غارت شده بگویند « نه ! ». جنگ وقتی ست که چنین مردمانی با تداوم غارت سرزمینهایشان مخالفت کنند، و ایدئولوژیهای وارداتی را بر نتابند. جنگ وقتی ست که چنین مردمانی نخواهند کشته شوند. 

وقتی چنین سناریوئی به وقوع می پیوندد، واکنش بی درنگ غرب « برای بازگرداندن صلح » اقدام برای سرنگونی دولت آن کشوری ست که می خواهد از منافع مردم خود دفاع کند. وقتی چنین سناریوئی به وقوع می پیوندد، واکنش غرب بی درنگ بمباران مدارس و بیمارستانها، مراکز تصفیۀ آب آشامیدنی و الکتریسیته است تا میلیونها انسان را به فقر و مرگ محکوم کند.

این آن بلائی ست که غرب می تواند به زودی بر سر کرۀ شمالی، کوبا، ونزوئلا و ایران فرود آورد، یعنی کشورهائی که در حال حاضر فقط زیر فشار تحریم و گروه های اپوزیسیون مرگبار [خائن مزدور] به پشتیبانی خارجی ها به سر می برند.

در فرهنگ واژگان غربی «صلح» مترادف «فرمانبرداری» است. فرمانبرداری کامل و بی قید و شرط. هر واکنش دیگری به معنای جنگ یا احتمال جنگ است.

برای کشورهای زیر ستم و ویران شده، به علاوه کشورهای آفریقائی، دست کم در فرهنگ واژگان غرب، فراخوان برای مقاومت مترادف « فراخوان برای اعمال خشونت» است و در نتیجه خلاف قانون خواهد بود. در کوران جنگ دوم جهانی نازیها نیز جنبش مقاومت در کشورهای اشغالی را خلاف قانون می دانستند. در نتیجه خیلی منطقی ست که روحیۀ غربی را « اصول گرا » و عمیقاً خشونت بار تلقی کنیم.

آندره ویچک

آدرس انترنتی متن اصلی

https://www.mondialisation.ca/la-paix-est-un-cliche-lorsque-loccident-ne-peut-pas-controler-le-monde-sans-opposition-cela-signifie-la-guerre/5626063

ترجمۀ حمید محوی

گاهنامۀ هنر و مبارزه. پاریس. 10 ژوئن 2018

20 خرداد 1397

چهار هدف برای واشنگتن : روسیه، چین، کرۀ شمالی و ایران – حمید محوی

usa_war_2018

گاهنامۀ هنر و مبارزه

21 مه 2018

چهار هدف برای واشنگتن :

روسیه، چین، کرۀ شمالی و ایران

متن پی دی اف

مقالۀ حاضر ترجمۀ مطالبی ست که رابین فیلپو و میشل شوسودوسکی در گفتگوی ویدئوئی دربارۀ کرۀ شمالی و ایران و به ویژه خارج شدن آمریکا از «برنامۀ جامع اقدام مشترک» مطرح کره اند. هردو پیوند الکترونیک ویدئوئی در مرکز مطالعات جهانی سازی منتشر شده است. در ترجمۀ سعی کردم ترکیب محاوره ای را تا حدودی حفظ کنم. میشل شوسودوسکی از اساتید و تحلیلگرانی ست که من دائماً نوشته های او را پی گیری و به فارسی ترجمه کرده ام. سایت مرکز مطالعات جهانی سازی بخش فارسی ندارد ولی سالها پیش پروفسور میشل شوسودوسکی به من اجازه داد مقاله های سایت او را بفارسی ترجمه و منتشر کنم.

رابین فیلپو در «کرۀ شمالی : نه بر اساس «الگوی لیبی» (19 مه 2018) گفت :

« دونالد ترامپ و جان بولتون مشاور او به روشنی « الگوی لیبی » را در چشم انداز دیدار احتمالی ترامپ  با کیم جونگ اون مطرح کردند.

آیا حق بجانب کرۀ شمالی هست یا نیست ؟ و چرا این کشور در سال 2006 خود را به جنگ افزار هسته ای تجهیز کرد ؟

وقتی بغداد سقوط کرد، همین جان بولتون، که مشاور در کنترل جنگ افزارها بود، گفت که کرۀ شمالی ها می توانند درس عبرت بیاموزند. کره ای ها چه درسی از سقوط بغداد گرفته اند ؟ »

متن ویدئو فیلپو :

https://www.mondialisation.ca/coree-du-nord-non-au-modele-libyen/5625736

« امروز شنبه 19 مه 2018، مطلع شدیم که کرۀ شمالی در آخرین دقایق تصمیم گرفت  که به دیدار کرۀ جنوبی نرود و به روشنی اعلام کرد که خواهان گفتگوئی از نوع لیبی با ایالات متحدۀ آمریکا نیست.

برای درک این رویدادها من به کتابی مراجعه می کنم که هفتۀ پیش دربارۀ کرۀ شمالی منتشر شد (…) «چند سال پیش روزنامه نگاری از جان بولتون پرسیده بود که سیاست شما در رابطه با کرۀ شمالی کدام است؟ جان بولتون از قفسۀ کتابهایش یک کتاب بیرون کشید و آن را روی میز گذاشت «پایان کار کرۀ شمالی» و گفت این سیاست ماست. پایان دادن به کار یا موجودیت کشوری به شیوه های مختلف امکان پذیر می شود، یکی از شیوه ها فشار نظامی ست.

علت تعلیق ملاقات با کرۀ جنوبی این است که ایالات متحده از تاریخ 11 مه رزمایش بزرگی را آغاز کرد، در واقع این رزمایش نظامی فشار زیادی را از سوی ایالات متحده روی کرۀ شمالی وارد می کند. ایالات متحده در این رزمایش بزرگ تا 300000 سرباز را به خدمت گرفته و افزون بر این سامانه های مربوط به پرتاب بمب اتمی جزء این رزمایش ها بوده اند. در واقع این رزمایش شبیه سازی حملۀ نظامی ست، یعنی همۀ تدارکاتی که برای آماده سازی گروه های نظامی، کشتی های جنگی، هواپیماهای جنگی پیش از آغاز جنگ ضروری می باشد. و هر بار که ایالات متحده چنین رزمایش هائی را به اجرا می گذارد، کرۀ شمالی مجبور است با پذیرش مخارج عظیم نیروهایش را بسیج کند. این بودجه ای که کرۀ شمالی به این امر دفاعی اختصاص می دهد در واقع بودجۀ مدنی ست که به این شکل از بین می رود، و فقط برای پیشگیری از حملۀ نظامی.

آمریکا در سال 2002 در دوران جرج والکر بوش کرۀ شمالی را محور شرارت نامید و سپس نام این کشور را در فهرست 7 کشوری به ثبت رساند که می توانند هدف احتمالی حملۀ اتمی قرار بگیرند. ایالات متحده، سپس اعلام کرد که مسئلۀ حمله به کرۀ شمالی صرفاً به زمان بستگی دارد. در سال 2003 وقتی بغداد سقوط کرد، جان بلتون به کرۀ شمالی ها یادآور شد که از این رویداد درس بگیرند. در نتیجه کرۀ شمالی نیز درس عبرت گرفت و سه سال بعد نخستین بمب هسته ای خود را آزمایش کرد. کرۀ شمالی از آن تاریخ تا کنون 5 بمب هسته ای دیگر را آزمایش کرده اند.

یکی از اصول منشور منع گسترش سلاح هسته ای این است که کشورهائی که فاقد بمب اتمی هستند نباید از سوی دارندگان بمب اتمی مورد تهدید اتمی قرار گیرند، زیرا این کشورها مجبور می شوند که برای دفاع از خود به تولید جنگ افزار هسته ای بپردازند. و ایالات متحدۀ آمریکا دائماً این اصل را زیر پا گذاشته است. در نتیجه کرۀ شمالی به همان دلیلی خودش را به بمب اتمی تجهیز کرده است که کشورهای دارنده مانند آمریکا، فرانسه، انگلستانیعنی برای دفاع قانونی از خود. همۀ ناظران بین المللی تأیید کرده اند که کرۀ شمالی برای دفاع از خود، و حق موجودیتش دو انتخاب داشت، یا بمب هسته ای و یا تحمل مخارج بسیار هنگفت برای جنگ افزارهای متعارف. با درک چنین واقعیتی ست که می توانیم واکنش کرۀ شمالی را درک کنیم. کرۀ شمالی نمی خواهد دچار سرنوشت لیبی شود، چنانکه می دانیم این کشور مورد حمله قرار گرفت، تخریب شد، و در حال حاضر در آنارشی مطلق به سر می برد.

گفتگوی فیلپو و شوسودوسکی

واشنگتن و اهدافش : ایران، کرۀ شمالی

https://www.mondialisation.ca/washington-et-ses-cibles-liran-la-coree-du-nord/5625551

9 مه 2018 : پس از کرۀ شمالی، ایران در مگسک واشنگتن. چرا ؟ آیا این کشورها واقعاً جهان را تهدید می کنند ؟ اهداف واشنگتن کدام است ؟ کشورهای اروپائی که واشنگتن با آنها به مثابه سرزمین های استعماری رفتار می کند چه واکنشی نشان خواهند داد ؟

میشل شوسودوسکی به این پرسشها  پاسخ می گوید. او توضیح می دهد که دو کشور روسیه و چین نیز از 10 سال پیش جزء اهداف واشنگتن هستند. و این موضوع به قدرت هسته ای آنان مربوط نیست، که بمب داشته باشند یا نداشته باشند. ایران قابلیت هسته ای نظامی ندارد، ولی کرۀ شمالی بمب هسته ای تولید کرده است.

فیلپو : رویدادهای بین المللی اخیر ما را متوجه کرۀ شمالی و ایران کرده است. مسئلۀ هسته ایبرای درک چگونگی این رویدادها فکر کردم که شخصی که می تواند به این پرسشها پاسخ بگوید میشل شوسودوسکی پروفسور دانشگاه اوتاوا ست که در عین حال سایت مرکز مطالعات جهانی سازی را مدیریت می کند..

روز بخیر میشل، با سپاس از اینکه دعوت  ما را به این گفتگو پذیرفتی

.

میشل شوسودوسکی : من هم سپاسگذارم که من را به برنامۀ دعوت کردی، فکر می کنم در کوران 24 ساعت گذشته وضعیت تحول پیدا کرده، با دونالد ترامپ که توافق هسته ای با ایران را باطل اعلام کرد. بی گمان پیامدهای وخیمی در پیش خواهد داشت. شخصاً فکر نمی کنم که این دونالد ترامپ بوده که تصمیم گرفته، در واقع تصمیم برای باطل کردن توافقنامه با ایران به پیش از امضای قرارداد باز می گردد، به این معنا که یک تاکتیک جنگی ست و هدفش گسترش جنگ در خاورمیانه است.

فیلپو : در سال 2002 ایالات متحده دو کشور را محور شرارت نامید، اهداف آمریکا در برخورد با ایران و کرۀ شمالی واقعاً کدام است، آیا می خواهد روی این دو کشوری که نظم جهانی آمریکائی را نمی پذیرند فشار بیاورد، و یا اینکه می خواهد فراسوی این رویاروئی به موضعگیری مناسبتری در مقابله با دو رقیب مهم دیگر یعنی روسیه و چین دست یابد ؟ اهداف بنیادی واشنگتن در این دو مورد چیست ؟

شوسودوسکی : فکر می کنم باید کمی به گذشته بازگردیم. ده سال پیش ایالات متحده رزمایش، یا تمرینات جنگی، سناریوهای جنگی بطور کلی علیه 4 کشور فرضی بر پا کرد، این مسئلۀ خیلی مهمی ست زیرا امروز می بینیم که همین 4 کشور هستند به روی صحنه آمده اند یعنی روسیه، چین، کرۀ شمالی و ایران. جالب است بدانیم که در سال 2007 پنتاگون فرمول سناریوی جنگ جهانی را مطرح کرده بود. وقتی می گوئیم سناریو، به این معناست که وضعیت ها و امکانات مختلفی را مد نظر قرار می دهیم، خیلی جدی ست، سناریوهای دیگری وجود داشت، ولی سناریوی جنگ جهانی [در سال 2007] به شکل رسمی اعلام شد. این سناریو یک رزمایش نظامی ژئوپولیتیک علیه 4 کشور فرضی به نام « شوریا» (چین)، «هوبک» (روسیه)، «هرمینگهام » (ایران)، و « نِمازی » (کرۀ شمالی). ما می دانستیم که موضوع چیست. این 4 کشور که در جایگاه کشورهای دشمن تلقی می شوند، در واقع 4 کشوری هستندکه از ایالات متحده و ناتو فرمانبرداری نمی کنند.

فیلپو : در نتیجه مسئله اقتصادی ست یعنی کشورهائی که نمی خواهند نظم تحمیلی را بپذیرند و از قوانین بازی آمریکا پی روی کنند.

شوسودوسکی : بی گمان، ایران و کرۀ شمالی به حاکمیت ملی خودشان وابسته اند، و این موضوعی که ایالات متحدۀ آمریکا نمی پذیرد [حاکمیت ملی این دو کشور را به رسمیت نمی شناسد]. در مورد ایران، تصمیم دونالد ترامث وضعیت خیلی پیچیده ای را به وجود آورده، زیرا فرانسه در ایران منافع نفتی دارد، به همین نسبت انگلستان، کشورهای اروپائی با ایران رابطۀ بازرگانی دارند، طرح های سرمایه گذاری، به ویژه خرید ارباس، شرکت توتال،در نتیجه مخالفت سختی علیه ترامپ برای شکستن این توافق نامه وجود دارد. شکافی که به وجود آمده تقریباً شبیه سال 2003 بنظر می رسد یعنی وقتی که فرانسه با جنگ علیه عراق مخالفت می کرد. این موضوع را به یاد می آوریم. به سخن دیگر شکافی در ائتلاف غربی به وجود آمده بود، ولی امروز وضعیت خیلی وخیم تر است. به این علت که ساختار ائتلاف خیلی پیچیده است. به این معنا که ترکیه در عین حال که عضو ناتو می باشد با روسیه و ایران متحد شده، در نتیجه ائتلاف تناقض آمیز است. واشنگتن با ترکیه عضو ناتو متحد است، اسرائیل با ترکیه پیمان نامۀ نظامی، اطلاعاتی خیلی مهمی در سطح سرویس های سرّی به امضا رسانده اند در حالی که اکنون ترکیه با ایران و روسیه متحد شده است. در نتیجه بر پا کردن جنگ گسترده در وضعیتی که ساختار ائتلاف در حال از هم گسیختگی ست خیلی مشکل بنظر می رسد. می توانیم به جنگ اول جهانی مراجعه کنیم، ولی در حال حاضر وضعیت خیلی پیچیده است.

فیلپو : میشل اگر ممکن است به ایران و کرۀ شمالی بازگردیم، این دو کشور را معمولاً به نام کشورهای ستیزه جو معرفی می کنند، که این دو کشور جنگ افزار هسته ای دارند یا می خواهند چنین جنگ افزاری را تولید کنند. واقعیت چیست ؟ خطر این دو کشور کدام است. می دانم که شما در این زمینه تحقیق کرده اید، دربارۀ بودجۀ نظامیآیا ترس از جنگ افزار هسته ای در مورد این دو کشور کاملاً پوچ هست یا نیست ؟

شوسودوسکی : اولاً ایران توان هسته ای در زمینۀ نظامی ندارد، این موضوع کاملاً تأیید شده است و همۀ دعاوی نخست وزیر اسرائیل نتانیاهو کاملاً ساختگی ست. و آژانس سازمان ملل متحد که مرکز آن در وین است، روی مسئلۀ هسته ایران به روشنی اعلام کرد که دعاوی اسرائیل مضحک است. این یکی از عناصری است که باید بدانیم. ولی در مورد کرۀ شمالی، البته کرۀ شمالی دارای توانائی جنگ افزار هسته ای ست. ولی دکترین کرۀ شمالی، دکترین دفاعی ست. و مشخصاً برای دفاع در مقابل تهدید هسته ای آمریکا که از خیلی پیش، از سال 1950 و پیش از جنگ کره شروع شد.

فیلپو : آمریکا تهدید کرده بود که درو می کند و کاملاً کرۀ شمالی را از بین می برد، و قتل عام می کند. در نتیجه واکنش کرۀ شمالی قانونی و دفاع از خود می باشد.

شوسودوسکی : من فکر می کنم که این موضوع خیلی خوب فکر شده است. کرۀ شمالی طی جنگ زیر حملات نیروی هوائی آمریکا  30% جمعیت خود را از دست داد. و تهدید اتمی از سوی آمریکا از همان جنگ کره آغاز شد. از پایان جنگ در سال 1953.

باید یادآوری کنم که در نشست عمومی سازمان ملل متحد در سال گذشته، کرۀ شمالی یگانه کشور دارندۀ جنگ افزار هسته ای بود که به نفع منع گسترش جنگ افزار هسته ای رأی داد، و برای این  ابتکار عمل جایزۀ صلح نوبل را به این کشور اعطا کردند. کرۀ شمالی به الغای جنگ افزار هسته ای رأی داد ولی اگر کره ای ها جنگ افزار هسته ای خودشان را حذف هستند دچار سرنوشت ایران خواهند شد.

فیلپو : وقتی عراق سقوط کرد، جان بولتون به کره ای ها گفت که باید از این رویداد درس عبرت بگیرند، پس کره ای ها زا سقوط عراق درس گرفتند و خودشان را به جنگ افزار هسته ای مجهز کردند.

شوسودوسکی : جان بولتون گفته بود که باید کاری را در لیبی انجام دادند باید برای کره ای نیز پیاده کنند. از ماه گذشته با بیانیه های رئیس جمهور کرۀ جنوبی و کرۀ شمالی، تغییراتی در ترکیب کابینۀ رئیس جمهور دونالد ترامپ روی داد، حالا مایک پامپئو که رئیس سازمان سیا بود، برای پست وزیر امور خارجه انتخاب شده، این موضوع گرایشات را تغییر می دهد. تغییر می دهد ولی همچنان در تداوم خط سیاست خارجی ایالات متحدۀ آمریکا را از 40 یا 50 سال پیش به این سو واقع شده است. پرونده ای از ستاد مرکز فرماندهی ایالات متحده که مربوط است به اواسط سالهای 90، که به روشنی در رابطه با عراق و ایران از طرح کشورگشائی حرف می زند. و این طرح کشور گشائی طرحی ست برای کنترل نفت. ایران %10 تا %11 ذخیرۀ جهانی را در اختیار دارد، عراق نیز به همین نسبت، در حالی که ذخیرۀ نفت به مفهوم کلاسیک آن در آمریکا کمتر از %2 است. غرب به همچنین. در نتیجه هدف یک هدف استراتژیک است. ولی روی این موضوع نیز میان آمریکا و اروپا شکاف وجود دارد.

فیلپو : از اروپا می گوئید ولی به همین گونه کانادا در پی بازرگانی با ایران بود ولی ناگهان آمریکا اعلام کرد که ظرف 180 روز آینده باید متوقف شود و تحریم ها به اجرا گذاشته خواهد شد

شوسودوسکی : گرایش در اروپا طی سالهای گذشته این است که رهبران سیاسی و رؤسای جمهور باید ابزار کار ایالات متحدۀ آمریکا باشند. با وجود این مقاومتهائی وجود دارد، به ویژه در محیط بازرگانی و معاملات جاری، زیرا توافقات بازرگانیحتا با روسیه توافقات و مناسبات بازرگانی وجود دارد، برای نمونه گاز طبیعی، در نتیجه در مقابله با فرادستی آمریکا مقاومتهائی وجود دارد که مشخصاً با اروپا به مثابه مستعمره رفتار می کند. برای نمونه، در فرانسه می بینیم که چگونه ساختار دولت تحول یافته، به ویژه از دوران نیکلا سرکوزی. باید یادآوری کنم که پدر خواندۀ سرکوزی یکی از مقامات بلند پایۀ سازمان سیا ست و می بینیم که بخشی از خانوادۀ او در ایالات متحده به سر می برند. این نکاتی ست که کمتر گفته می شود. در فرانسه تغییرات در ساختار دولت،و حاکمیت کشورهای اروپائی بیش از پیش از سیاست خارجی ایالات متحدۀ آمریکا تبعیت می کند.

فیلپو : شما اقتصاد شناس هستید، در حال حاضر از تحریم حرف می زنند، بنظر شما پیامدهای این مجازات ها کدام است، به ویژه برای مردمی که این مجازات شامل حاشان شده. در کرۀ شمالی تحریم از سال 1948 از سوی آمریکا به اجرا گذاشته شده است. گاهی اوقات می بینیم که پیامدهای این نوع مجازات ها را دست کم می گیرند. در حالی که برخی دیگر مجازاتها را جنگ افزار کشتار جمعی ارزیابی کرده اند. شما در جایگاه اقتصاد دان می توانید برای ما توضیح دهید که پیامد این مجازاتهای اقتصادی برای مردم کدام است.

شوسودوسکی : در کره مجازاتها دارای دو چهره هستند، روشن است که مجازاتها به مشکلات متنوعی منتهی می شود، وقتی مجازاتها به قطعات فنی و فن آوری و این نوع کالاهای مربوط می شود، ولی چهرۀ مثبت کرۀ شمالی این است که اقتصاد این کشور کاملاً خودکفاست، با علوم و فنآوری خیلی پیشرفته، به همین گونه در زمینۀ ارتباطات. تمایلات رایج این تصور را رواج داده اند که گوئی کرۀ شمالی یک کشور توسعه نیافته و حتا عقب افتاده است. در حالی که کرۀ شمالی در خیلی زمینه ها صنایع پیشرفته را توسعه داده است. پیونگ یانگ تا %80 تخریب شده بود. همۀ شهرها ویران شده بود. در رسانه ها چیزی در اینباره نمی گویند ولی امروز اگر به پیونگ یانگ نگاه کنیم خیلی شبیه نیویورک است. با آسمان خراش و بناهای مدرن. فکر می کنم رسانه ها با تحریف رهبر کره تصویر غلطی از کرۀ شمالی در ذهن ما منعکس کرده اند. در حالی که باید بدانیم که این کشور قربانی یک جنگ مرگبار بودهف %30 جمعیت کشور کشته شدند. ولی این کشور را بازسازی کردند، حتا در شرایط مشکل و سختی که محاصرۀ اقتصادی به کره ایهای شمالی تحمیل می کرد.

فیلپو : محاصرۀاقتصادی عراق به بهای جان 500000 کودک انجامید که مادام اولبرایت آن را ضروری می دانست.

شوسودوسکی : کاملاً

فیلپو : شما این نزدیکی کرۀ شمالی و کرۀ جنوبی را چگونه تعریف می کنید، سال گذشته همه تصور می کردند که این دو کشور به زودی به جان یکدیگر خواهند افتاد.

شوسودوسکی : مسئله به انتخاب رئیس جمهور کرۀ جنوبی باز می گردد. ماه فوریه در کرۀ جنوبی بودم و به زودیها دوباره به آنجا خواهم رفت. با رئیس جمهور مون گفتگوئی جریان دارد. یک جریان سیاسی اجتماعی وجود دارد. البته این جریان همیشه وجود داشته استرئیس جمهور جدید یک سری ابتکار عملهائی را به کار بسته. باید دانست که جریانی هست که خواهان یک دولت یگانه برای کره است. این دیدگاه تاریخی نیز هست. ولی عنصری که همیشه مانع اتحاد دو کشور شده است، حضور 28000 سرباز آمریکائی در کرۀ جنوبی ست. آمریکا با کرۀ جنوبی به عبارتی خاص مثل یک مستعمره رفتار می کند. نتیجۀ قراردادی که رئیس جمهور پیشین با آمریکا به امضا رساند، این بود که کل ارتش کرۀ جنوبی را به فرماندهی پنتاگون وابسته کرد. در نتیجه رئیس جمهور فرماندۀ کل قوا نیست و حاکمیت کرۀ جنوبی از بین رفت. آمریکائی ها دست به هر کاری خواهند زد که جلوی اتحاد دو کشور و یا طرح های مشترک آنها را بگیرند.

فیلپو : دربارۀ دیدار ترامپ و رئیس جمهور کرۀ شمالی چه فکر می کنید ؟

شوسودوسکی : شخصاً فکر می کنم که چنین ملاقاتی در ماه ژوئن صورت نخواهد گرفت. توافق پیشا ملاقات به انجام نرسیده، و با بحران پیمان نامۀ ایران، و آنچه برای ایران روی داد، کرۀ شمالی ها وضعیت خودشان را باز بینی می کنند. چند روز پس از ملاقات کرۀ جنوبی و شمالی، ترامپ اعلام کرد که شاید ملاقاتی با کیم جونگ اون صورت نگیرد و ضرورتی نخواهد داشت. معنایش این است که گفتگوها ادامه می یابد. یک شرط اساسی برای توافق صلح وجود دارد و آن هم نظامی زدائی کرۀ جنوبی ست، یعنی خروج نیروهای آمریکائی از کرۀ جنوبی. ولی قراردادها بر جا مانده و کشور به نوعی خاص در گروگان آمریکاست.

رهبران سیاسی این موضوع را می دانند، ولی آمریکائی ها از کرۀ جنوبی دست نخواهند کشید و اسباب کشی نخواهند کرد. این منطقه ازدیدگاه استراتژیک برای آمریکائی ها خیلی مهم است. نباید فراموش کرد که کرۀ شمالی کشوری ست میان دو کشور چین و روسیه. در واقع دشمن اصلی در این منطقه چین و روسیه است.

ترجمۀ حمید محوی

گاهنامۀ هنر و مبارزه/21 مه 2018

عارضه شناسی غرب  ابتلا به اختلال شخصیتی سادیک – آندره ویچک – حمید محوی

rassism

گاهنامۀ هنر و مبارزه

متن پی دی اف با تمام تصاویر

عارضه شناسی غرب  ابتلا به اختلال شخصیتی سادیک

آندره ویچک

Par Andre Vltchek

مرکز پژوهشهای جهانی سازی، 12 مه 2018

فرهنگ غربی به روشنی بوالهوسی بیمارناکی را نسبت به قواعد و موازین، احساس گناه، فرمانبرداری و مجازات نشان می دهد.

اکنون کاملاً روشن است که جامعۀ غربی دارای کمترین آزادیها در جهان می باشد. در آمریکای شمالی و در اروپا، تقریباً همه تحت حراست دائمی هستند : مردم زیر چشمان جاسوسها رصد می شوند، اطلاعات شخصی آنان را دائماً ضبط می کنند و دوربین های حراستی بی هیچ تفکیکی به کار بسته می شود. زندگی از دیدگاه زمانی تنظیم و مدیریت می شود. هیچ مورد غافلگیرانه ای وجود ندارد و یا خیلی به ندرت.

می توانیم با هر کسی که بخواهیم همخوابگی کنیم (تا جائی که بر اساس «تشریفات مجاز» انجام گرفته باشد). همجنس گرائی و دو جنسیتی مجاز است. ولی تقریباً به همینجا خاتمه می یابد. غالباً دامنۀ « آزادی » تا همینجا گسترش می یابد.

هر شورشی را نه تنها به ناامیدی محکوم می کنند، بلکه با خشونت تمام سرکوب می کنند. برای کوچکترین خطائی کار افراد به زندان منتهی می شود. نتیجه اینکه تعداد زندانیان در  ایالات متحدۀ آمریکا نسبت به کل جمعیت بیشتر از همۀ کشورهای دیگر است، به استثناء جمهوری سیشل.

افزون بر این، در حال حاضر تقریباً همۀ گفتگوها، ولی به ویژه گفتگوهای مربوط به امور رسمی و دولتی زیر کنترل است، یعنی با آنچه در ایالات متحده «صحت سیاسی» (politically correct) می نامند.

ولی اجازه دهید در اینجا به موضوع فرهنگ ترس و مجازات باز گردیم.

اندکی به ستون مقالات روزنامه های غربی نگاه کنیم. برای نمونه نیویورک تایمز 12 آوریل 2018 :

«این دفعه، مجازات سوریه خیلی سخت تر خواهد بود ».

ما به اندازه ای به انحرافات و تحریفات زبانی که امپراتوری به کار می برد عادت کرده ایم که به سختی می توانیم کج و کولگی و بیمارناکی آن را تشخیص دهیم. [جملۀ نیویورک تایمز در بالا] بیشتر شبیه تمایلات سادومازوشیستی و یا صورت الگوی آموزگار تند خوی بریتانیائی ست که خط کش را بالای دست شاگرد می گیرد و فریاد می کشد « باید بزنم ؟ »

Les Britanniques s’amusent en Afrique. Photo : André Vltchek

بریتانیائی ها در آفریقا بازیگوشی می کنند. عکس : آندره ویچگ

کارل گوستاو یونگ در نوشته های مختلف، فرهنگ غربی را «بیمارناک» ترسیم کرده است. او این موضوع را در نوشته های پسا جنگ دوم جهانی مطرح کرده ولی به ویژه یادآور شده که غرب در کوران سده های گذشته در سراسر جهان به جنایاتی هولناک دست زده است. احتمالاً به همین علت بوده که روانپزشکان و روانشناسان غربی عموماً خود محور بینی و دوری گزینی سیاسی نزد زیگموند فروید را ستوده اند ولی از سوی دیگر کارگوستاو یونگ را یا ندیده گرفته اند و یا نکوهش کرده اند.

صورت افراطی سادیسم یک بیماری روانی ست. و غرب به روشنی نشانگرهای بیمارناک رفتاری نگران کننده و خطرناکی را در کوران سده ها از خود نشان داده است.

اجازه دهید به تعریفی که حرفه ای های بهداشت روانی از سادیسم به مثابه « اختلال شخصیتیِ سادیک» عرضه کرده اند نگاهی بیاندازیم، عارضه شناسی ای که به سادگی می توانیم برای ایالات متحدۀ آمریکا و اروپا به کار ببریم.

تعریفی که در سایت Medigoo.com و بسیاری از سایت های مشابه می یابیم چنین است :

«… اختلال شخصیتیِ سادیک مجموعه ای متشکل از شقاوت رایگان، خشونت و رفتار تحقیر آمیز را گویند که حاکی از تمایل به تحقیر عمیق و فقدان کامل همدردی نسبت به دیگران است. برخی سادیکها «فایده باورند » : به این معنا که خشونت آتشین خود را برای بدست آوردن وضعیت برتر و فرمانروائی بی رقیب در مناسبات به کار می برند…»

این موضوع را می دانیم، اینطور نیست ؟ این رفتار امپراتوری نسبت به هندوچین، چین، اندونزی، آفریقا، آمریکای لاتین، روسیه، خاورمیانه و دیگر مناطق جهان بوده است.

حال دربارۀ نشانه های بیمارناک چه می توانیم بگوئیم ؟

« افراد مبتلا به سادیسم عموماً دچار ضعف کنترل بر رفتارهایشان هستند که غالباً به شکل خصوصیات نامطلوب یا بد سرشتی، تحریک پذیری، ضعف در تحمل محرومیت و سرشت فرادست مدار بروز می کند. سادیکها از دیدگاه مناسبات شخصی با دیگران، افرادی سرسخت، مخاصم، حیله گر، از همدردی با دیگران بی بهره بوده و در رابطه با آنانی که حقیر و فرودست می پندارند یا سردی و خشونت رفتار می کنند. از دیدگاه فکری، غالباً دچار انجماد ذهنی و با مدارای اجتماعی بیگانه اند، شیفتگی خاصی برای سلاح ها، جنگ جنایت و یا جنایتکاران نشان می دهند. عموماً سادیکها را به مثابه افرادی شناسائی کرده اند که در جستجوی موقعیت برتر اجتماعی بوده تا بتوانند برای پاسخگوئی نیازهای باطنی شان برای تسلط و کنترل دیگران و یا مجازات سخت و تحقیر دیگران استفاده کنند…»

با چنین تعریفی، تنها کافی ست تا «دولت سادیک» یا «فرهنگ سادیک» را جایگزین « فرد سادیک» کنیم. آیا برای این بیماری درمانی وجود دارد ؟ آیا فرد سادیک می تواند به شکل مؤثر و با موفقیت تحت درمان قرار گیرد ؟

حرفه ای های بهداشت روانی بر این باورند که « درمان اختلال شخصیتیِ سادیک خیلی طول می کشد و به زمان طولانی نیازمند است…»

بسیاری از سایت ها و نشریات به روشنی نوشته هایشان را مشروط به عدم قبول مسئولیت اعلام کرده اند و نوشته اند : «اطلاعات زیر به هدف شیوۀ درمانی منتشر شده است. اطلاعات منتشر شده نباید در صورت فوریت پزشکی مورد استفاده قرار گیرد….»

امروز، بشریت به چهار راه رسیده، و با فروپاشی روبرو شده و به «فوریت پزشکی» منحصر نیست. به زودی جهان مجبور خواهد بود که برای بقای خود مبارزه کند.

استعمارگر بریتانیائی مرد پنجابی را شلاق می زند. عکس : آندره ویچک

به دلیل اختلال شخصیتیِ سادیک غرب و امپراتوری غرب.

برای نمونه، می توانیم بپرسیم که با وجود سوریه، چه آینده ای برای ما وجود خواهد داشت ؟ پسکوپات سادیک چه بلائی سر کشوری خواهد آورد که نمی خواهد تسلیم شود و تن به فاحشگی دهد، ملتش را قربانی و برای رحمت الهی دعا کند ؟ «مجازات» تا کجا ادامه خواهد یافت ؟

اخیراً شلیک 103 موشک را به روی دمشق و حمص دیدیم. ولی این فقط کاری بود که امپراتوری برای سرگرم کردن توده هایش انجام داد. امپراتوری کارهای بسیار شرورانه تر و خشن تری علیه ملتی بکار برد که از بزرگداشت امپریالیسم غرب و جزم اندیشیهای «نو احمق ها» [نئو محافظه کاران] سرپیچی می کرد. برای نمونه، «حرفه ای های» امپراتوری دهشتناکترین گروه های تروریست متشکل و مسلح را به وجود آورده و آن را در پیکرۀ سوریه تزریق کردند.

و البته شکنجه ادامه دار می شود. بنظر می رسد که این دفعه داستان بر اساس برداشتی از اثر مارکی دو ساد خواهد بود، بر اساس رمان ژولیت، و نه ژوستین. می دانید که در ژوستین، زنها فقط دست و پا بسته کشیده می خوردند و سپس به آنها تجاوز می شد. در رمان ژولیت اثر مارکی دو ساد، زنها را قطعه قطعه می کنند، زنده، آتش می زنند و سپس آنان را قطع عضو می کنند. اگر خواندن ژوستین هنوز ممکن باشد، هیچ انسان عادی قادر به تحمل 700 صفحۀ خون ریزی شقاوت آمیز ژولیت نخواهد بود.

ولی سیارۀ ما به خشونت دهشتناک امپراتوری غرب بیمار عادت کرده است.

آفیش باغ وحش انسان در موزۀ نظامی پاریس : عکس : آندره ویچک

مردم رویدادهای کشورهائی مانند افغانستان، سوریه، عراق و لیبی را به مثابه «گزارش» نگاه می کنند و نه پروندۀ روانپزشکی بیماری که در وضعیت وخیمی به سر می برد.

دهشتناکترین «رمان» تاریخ جهان ما با همۀ خشونت و سادیسم بی بدیلش بدست اروپا و سپس همکار جوانش ایالات متحدۀ آمریکا قرنها پیش نوشته شده است.

و انسانها در بسیاری از مناطق جهان ما به اندازه ای به این همه خون ریزی شقاوت آمیز در پیرامونشان عادت کرده اند که دیگر حالشان را به هم نمی زند، وحشت زده نمی شوند، علیه سرنوشتی که گریبانشان را گرفته شورش نمی کنند. و تنها به تماشای تجاوز رسمی به سرزمینها، فروپاشی و ویرانی کشورها یکی پس از دیگری بسنده می کنند.

بیماری روانی «نویسنده» انکار ناپذیر است. و این بیماری واگیردار است.

خشونت افراطی که جهان را بلعیده بود به سهم خود نزد قربانیان موجب گسترش نوروتیکهای  و وضعیتهای متنوع روانی شد (مازوشیسم، اشکال افراطی فرمانبرداری، و بسیاری واکنش های بیمارناک دیگر که در اینجا فقط از دو تا از آنها نام بردم).

***

خشونت افراطی و دائمی که از سوی غرب «تجویز» و سازماندهی شده بخش مهمی از جهان را در کرختی نوروتیک فرو برده است. مانند زنی محصور در ازدواج با مردی خشن و متعصب مذهبی در جامعه ای سرکوبگر، گوئی سرانجام جهان از مقاومت در مقابل فرامین و استبداد غرب دست کشیده و سرنوشت خود را پذیرفته است.

«سندرم استکهلم» در بسیاری از مناطق جهان گسترش یافته است : به این معنا که قربانیان پس از ربوده شدن و تحمل زندان، شکنجه، تجاوز و تحقیر عاشق جلاد خود می شوند و با پذیرش جهان بینی او با کمال میل از او فرمانبرداری می کنند.

بی گمان چنین ساز و کاری هیچ شباهتی به یک وضعیت عادی و سالم و طبیعی ندارد !

آزادی برابری برادری. شاید برای فرانسویها، ولی نه برای ویتنامیهای استعمار شده. عکس : آندره ویچک

در آفریقا، آمریکای لاتین، خاورمیانه، رویدادهای شگفت انگیزی روی می دهد ! عده ای از این ملتهای غارت شده و ویران شده طی سده ها بدست مستبدان اروپائی و آمریکای شمالی با مسرت خاطر و افتخار به سوی پاریس، برلن، لندن، مادرید، نیویورک و دیگر شهرهای غربی پرواز کردند تا سرانجام «بیاموزند»، «تحصیل کنند» که چگونه باید کشور خودشان را اداره کنند. بطور عمومی و کلی، فاحشگی فکری به این آشکاری هیچ شرم و نشان جراحتی را برنمی انگیزد.

بسیاری از قربانیان هنوز آرزو می کنند که مانند دژخیم خود باشند یا بشوند و حتا فراتر از این. بسیاری از سرزمین های استعماری، قدیمی و جدید، بی هیچ تزلزلی به اروپائی هائی گوش می دهند که به ازای حقوق مکفی به آنان «شیوۀ حکومت داری خوب و مناسب»، «مبارزه علیه بزهکاری» و «دموکراسی» را می آموزند.

رسانه ها در کشورهای غیر غربی مستقیماً گزارشات آژانس های خبری غربی را تکرار می کنند. حتا رویدادهای محلی توسط همین اروپائی ها و آمریکای شمالی های «پارسا» و «برتر» تعریف و تفسیر می شود و نه روشنفکران محلی. [از دیدگاه عمومی] روشنفکران محلی فاقد اعتبارند و نسبت به آنان هیچ اعتمادی وجود ندارد، فقط چهره های سفید با لهجۀ انگلیسی، فرانسوی یا آلمانی جدی گرفته می شوند.

انحراف روانی ؟ انحراف روانی چیست ؟ البته که چنین رفتارهائی انحرافی ست ! بسیاری از روشنفکران [و روزنامه نگاران] که به دولتهائی که مشتری آنانند خدمت می کنند، وقتی آنان را به پرسش می گیرم، می پذیرند که تا چه اندازه دیکتاتوری جهانی بیمار است ولی به محض اینکه میز گفتگو را ترک می کنند، دوباره به فعالیتها و روشهای قدیمی ادامه می دهند، یعنی قدیمی تریم حرفه در تاریخ جهان [فاحشگی].

این وضعیت واقعاً باور نکردنی ست. یا دست کم بی اندازه متناقض، عجیب و پوچ است. حتا یک تیمارستان از این سیارۀ عزیز ما عاقلانه تر بنظر می رسد.

با وجود این، روانپزشکان و روانشناسان به ندرت به تحلیل و بررسی نوروتیکها و بیماریهای روانی سیارۀ خشونت دیده و استعمار شده می پردازند. روانپزشکان و روانشناسان [و روانکاوان] تقریباً هرگز مجریان اصلی این مصیبتها را شناسائی و معرفی نمی کنند. بلکه کاملاً بر عکس، اغلب روانشناسان [و روانکاوان] و روانپزشکان در پی طلا می گردند : با تشویق خود محور بینی یا حتا با خدمت به شرکتهای بزرگ کوشیده اند تا در راستای کنترل بیشتر، بهره کشی بیشتر و مؤثر تر «کارمندان را بهتر درک کنند». «پزشکان» دیگری حتا تا خدمتگذاری مستقیم به امپراتوری پیش رفته اند و کوشیده اند تا به سرکوب [به زبان محکمه پسند : «صلح آمیز سازی»] میليارها انسانی که در استعمارکده های قدیم و جدید غرب زندگی می کنند یاری رسانند.

در سال 2015، من به عنوان سخنران به گردهمآئی روی موضوع «از روانشناسی تا صلح» که در ژوهانسبورگ و پرتوریا در آفریقای جنوبی برگزار می شد دعوت شده بودم (به میزبانی دانشگاه افسانه ای آفریقای جنوبی UNISA ).

در کوران این گردهمآئی جذاب با روانشناسان معتبر در سطح جهانی، من از اثرات جنگ و امپریالیسم در جهان درونی انسانها [یعنی از دیدگاه روانشناختی] حرف زدم، ولی به دقت به سخنرانی های دیگران نیز گوش می دادم. مطالب شوک آوری شنیدم و خیلی آموختم. برای نمونه، پروفسور مایکل وسلز Michael Wessells دربارۀ موضوع «حقوق بشر و تخلفات روانشناسی آمریکائی : تضعیف اخلاق حرفه ای در دوران بازجوئی زیر فشار» از دانشگاه کلومبیا در نیویورک دربارۀ روانشناسان آمریکائی که در شکنجۀ زندانیان سیاسی شرکت داشته اند سخنرانی کرد.

بجای عارضه شناسی امپراتوری به دلیل ابتلا به اختلال شخصیتی سادیک و دیگر رفتارهای خشونت آمیز و خطرناک، بسیاری از روانشناسان به شکنجۀ آنانی می پردازند که علیه این نظم غیر قبول جهانی مخالفت می کنند.

***

نام و عکس های شیلیائی هائی که بدست حکومت نظامی طرفداران امپریالیسم آمریکا کشته شده اند. عکس : آندره ویچک

آنانی که از آموختن درس های غرب سرپیچی کنند، عاشق غرب نشوند و یا دست کم وفادارانه به او خدمت نکنند به سختی مجازات می شوند.

تازیانه بر تن برهنه فرود می آید. ملتهائی چند به تمامی از بین می روند، کشتار جمعی در همۀ قاره ها. تیمور شرقی، افغانستان، عراق : و این روند هرگز از حرکت شقاوتبار خود باز نمی ایستد.

من گفتمان نمایندگان آمریکائی و به ویژه بریتانیائی را وقتی که دربارۀ سوریه و حتا روسیه حرف می زدند پی گیری می کردم. آنچه در ذهن من تداعی شد، عکس آن مرد پنجابی در هند بود. عکس های قدیمی تاریخی مردان هندی را به یاد می آورم که بریتانیائی ها در حالی که آنان را آویزان کرده اند، شلوارشان را پائین کشیده اند و در اماکن عمومی شلاق می زنند.

این نوع کارها از سده های پیش هنوز ادامه دارد. روشن است، این نوع کارها آنان را به هیجان وا می دارد، این یعنی دموکراسی، احترام به حقوق بشر و حقوق ملتها و فرهنگ های دیگر !

اگر فردی نخواهد شلوارش را پائین بکشد، او را می گیرند و با خشونت تمام شلاق می زنند.

داستانی را که یک دوست اوگاندائی برایم تعریف می کرد به یاد می آورم :

« وقتی بریتانیائی ها به آفریقا آمدند، به جائی که امروز اوگاندا نامیده اند، ارتش آنها وارد دهکدۀ ما شد و نخستین کاری که کردند این بود که قوی هیکل ترین مرد دهکده را انتخاب کردند، او را گرفتند و به درخت بستند و سپس فرماندۀ بریتانیائی به این مرد تجاوز کرد. «سودومیزاسیون» در حضور همۀ مردم. با چنین شگردی بود که به بومیان نشان می دادند که در اینجا چه کسی فرمانروائی می کند

کدام نماد !

وای که چقدر فرهنگی که از سده های گذشته  تا امروز جهان ما را کنترل می کند از سلامت کافی برخوردار است !

یکی از مسائل مصیبت بار دربارۀ بیماریهای روانی این است که عموماً بیمار نمی داند که به بیماری مبتلا شده  و رنج می برد.

برای بقیۀ جهان، [برای بازماندگان مصیبت امپریالیسم و استعمار] وقت آن رسیده است که غرب را به مثابه بیمار روانی مد نظر قرار دهند و نه «رهبر جهان آزاد و دموکراتیک».

ما باید بیاندیشیم، گردهم بیائیم تا استراتژی مناسبی را برای رویاروئی با این وضعیت نابسامان و بد شگون، در واقع برای مقابله با این وضعیت دهشتناک پایه ریزی کنیم !

زیرا اگر نخواهیم این وضعیت را به درستی درک کنیم و واکنش نشان دهیم، در وضعیت خطرناکی قرار خواهیم گرفت : در غیر این صورت خیلی به سادگی می توانیم با بولهوسی های انحرافی بیماری که به اختلال شخصیتی سادیک مبتلا شده،  با تمایلات شدید تجاوز کارانه  و واقعاً خطرناک سازش کنیم.

 Andre Vltchek

 آندره ویچک فیلسوف، رمان نویس، تهیه کننده و روزنامه نگار تجسسی ست. او مناطق جنگی را در دوازده کشور پوشش خبری داده است. سه کتاب از آخرینهایش «انقلاب بزرگ سوسیالیست اکتبر»، رمان انقلابی « آورورا » و پر فروش ترین پروندۀ تاریخی «درنگ هائی دربارۀ  دروغ های امپراتوری».

La source originale de cet article est Mondialisation.ca

Copyright © Andre Vltchek, Mondialisation.ca, 2018

پیوند الکترونیک متن اصلی :

https://www.mondialisation.ca/diagnostiquer-loccident-il-est-atteint-du-trouble-de-la-personnalite-sadique-tps/5625575

ترجمۀ حمید محوی

گاهنامۀ هنر و مبارزه/پاریس/19 مه 2018

اسرائیل با 200 جنگ افزار هسته ای  ایران را هدف گرفته است – مانلیو دینوچی – حمید محوی

israel_iran_00i
https://latuffcartoons.wordpress.com/

گاهنامۀ هنر و مبارزه

17 مه 2018

متن پی دی اف

اسرائیل با 200 جنگ افزار هسته ای  ایران را هدف گرفته است

مانلیو دینوچی

المانیفستو (روزنامۀ کمونیست ایتالیائی)

مرکز پژوهش های جهانی سازی، 15 مه 2018

تصمیم ایالات متحدۀ آمریکا برای خروج از توافقنامۀ هسته ای ایران که در سال 2015 به امضای تهران و پنج عضو دائمی شورای امنیت در سازمان ملل متحد + آلمان رسیده بود، وضعیت بسیار مخاطره آمیزی را به وجود آورده است. این وضعیت تنها منحصر به خاورمیانه نیست.

برای درک پی آمدهای چنین تصمیمی که زیر فشار اسرائیل گرفته شده است، با این حساب که اسرائیل این توافقنامه را « تسلیم غرب به محور شرارت به رهبری ایران» ترسیم کرده بود، ولی باید به واقعیت عینی بازگردیم : این اسرائیل است که بمب را در اختیار دارد و نه ایران.

Source de l’image : jeune-nation.comایران  تهدیدی برای صلح

از پنجاه سال پیش اسرائیل به مدد فرانسه و ایالات متحدۀ آمریکا در نیروگاه اتمی دیمونا جنگ افزار هسته ای تولید کرده است. این نیروگاه اتمی مشمول بازدید تجسسی نیست زیرا اسرائیل در جایگاه یگانه قدرت اتمی خاورمیانه منشور منع گسترش جنگ افزارهای اتمی را امضا نکرده، ولی ایران در پنجاه سال پیش به این منشور پیوست. مدارکی که نشان می دهد که اسرائیل جنگ افزار اتمی تولید می کند، 30 سال پیش توسط مردخای ونونو [یهودی مراکشی تبار] که در نیروگاه اتمی دیمونا کار می کرد افشا گردید : پس از بررسی دقیق از سوی کارشناسان بزرگ در زمینۀ جنگ افزار هسته ای، مشاهدات و مدارک او در روزنامۀ ساندی تایمز روز 5 اکتبر 1986 منتشر شد. مرخای ونونو در یک عملیات جاسوسی توسط موساد از رم ربوده و به اسرائیل انتقال یافت. ونونو به 18 سال زندان در بخش تأدیبی محکوم و در سال 2004 آزاد شد. ولی آزادی او مشروط به محدودیتهای شدیدی ست.

اسرائیل (بی آنکه اعتراف کرده باشد) بر اساس گمانه زنی 100 تا 400 جنگ افزار هسته ای در اختیار دارد که بمب های تاکتیک هسته ای و بمب نترونی از نسل جدید جزئی از آنها هستند. اسرائیل پلوتونیوم و تریتیوم به اندازۀ کافی تولید می کند یعنی در حدی که برای  تولید 100 ها بمب هسته ای دیگر کافی خواهد بود. کلاهکهای هسته ای اسرائیل با موشکهای بالیستیک مانند جریکو 3 آمادۀ پرتاب هستند. این بمب های هسته ای از روی شکاری بمب افکنهای اف 15 و اف 16 که در حال حاضر اف 35 نیز به آنها اضافه شده می توانند اهداف خود را مورد اصابت قرار دهند.

همانگونه که بازرسان آژانس بین المللی انرژی هسته ای اعلام کرده اند، ایران جنگ افزار هسته ای در اختیار ندارد و بر اساس توافق نامه متعهد شده است که چنین جنگ افزاری تولید نکند و زیر کنترل بین المللی قرار داشته باشد. با وجود این وزیر امور خارجۀ پیشین کولین پاول در 3 مارس 2015 با ارسال یک پیغام الکترونیکی کشف شده نوشته است : « در تهران می دانند که اسرائیل 200 بمب هسته ای در اختیار دارد و همۀ این بمب ها روی تهران متمرکز شده و می دانند که ما نیز هزاران بمب هسته ای در اختیار داریم.».

iran20israel20nuclear-feat
https://latuffcartoons.wordpress.com/

همپیمانان اروپائی ایالات متحدۀ آمریکا که رسماً از توافقنامۀ ایران پشتیبانی می کنند به شکل کاملاً روشن در کنار اسرائیل موضع گیری می کنند. آلمان چهار زیر دریائی کلاس دولفین به اسرائیل داده است که برای پرتاب موشکهای کروز با کلاهک هسته ای تغییراتی در آن به وجود آورده اند. آلمان، فرانسه، ایتالیا و لهستان با ایالات متحدۀ آمریکا در بزرگترین رزمایش بین المللی جنگ هوائی در تاریخ اسرائیل شرکت داشتند، le Blue Flag 2017.

ایتالیا، با قرارداد همکاری نظامی (مادۀ قانونی شمارۀ 94، 2005) با شکاریهای تورنادو از ششمین گروه پایگاه گدی (در برچیا) ویژۀ حمل بمب هسته ای آمریکائی ب 61 (که به زودی B61-12 جایگزین آن خواهد شد). ایالات متحدۀ آمریکا با اف 16 از سی و یکمین گروه هوائی آمریکا مستقر در اروپا (در فریول) همین مأموریت را به عهده داشت.

نیروی اتمی اسرائیل در سیستم الکترونیک ناتو در چهارچوب «برنامۀ همکاری فردی» با اسرائیل سازگار شده است، یعنی کشوری که گرچه عضو پیمان آتلانتیک شمالی نیست ولی در مرکز فرماندهی ناتو در بروکسل مأموریت دائمی دارد.

بر پایۀ طرح آزمایش شده در رزمآیش جانیپر کبرا 2018 Juniper Cobra با شرکت ایالات متحدۀ آمریکا و اسرائیل، نیروهای ایالات متحده آمریکا و ناتو برای پشتیبانی از اسرائیل در جنگ علیه ایران وارد اروپا و به ویژه وارد پایگاه هایشان در ایتالیا می شوند. این جنگ با حملۀ اسرائیل به نیروگاه های هسته ای ایران آغاز خواهد شد، همانگونه که در سال 1981 به اوسیراک در عراق حمله کرد. در صورت عمل تلافی جویانۀ ایران، اسرائیل می تواند جنگ افزار هسته ای بکار ببرد و به واکنش زنجیره ای غیر قابل پیشبینی دامن بزند.

Manlio Dinucci

https://ilmanifesto.it/israele-200-armi-nucleari-puntate-sulliran/

La source originale de cet article est ilmanifesto.it

Copyright © Manlio Dinucci, ilmanifesto.it, 2018

 

پیوند الکترونیک متن اصلی :

https://www.mondialisation.ca/israel-200-armes-nucleaires-pointees-sur-liran/5625619

ترجمۀ حمید محوی

گاهنامۀ هنر و مبارزه/پاریس/17 مه 2018

 

بستۀ بمب هسته ای از ایالات متحدۀ آمریکا هنر جنگ – مانلیو دینوچی – حمید محوی

navy_emp

بستۀ بمب هسته ای از ایالات متحدۀ آمریکا

هنر جنگ

مانلیو دینوچی

مرکز پژوهشهای جهانی سازی، 8 مه 2018

المانیفستوروزنامۀ کمونیست ایتالیائی

بمب های جدید هسته ای B61-12 که ایالات متحدۀ آمریکا خود را برای ارسال آنها به ایتالیا، آلمان، بلژیک، هلند و احتمالاً به دیگر کشورهای اروپائی آماده می کند از این پس به مرحلۀ پایانی رسیده است. این موضوعی ست که ژنرال جک وانشتاین Jack Weinstein فرماندۀ ستاد مرکز فرماندهی نیروی هوائی ایالات متحدۀ، مسئول عملیات هسته ای در سخنرانی اول ماه مه در گردهمآئی انجمن نیروی هوائی ایالات متحده در واشنگتن در مقابل شنوندگان برگزیده  متشکل از افسران بلند پایه و نمایندگان صنایع جنگی اعلام کرد :

« برنامه خیلی خوب در حال اجرا می باشد » ژنرال با رضایت خاطر مشخصاً گفت که « ما پیش از این 26 آزمایش مهندسی، توسعه و پرواز هدایت شده از B61-12 انجام داده ایم». در این برنامه از سال 2020، ساخت تقریباً 500 فروند B61-12 پیشبینی شده است. هزینۀ این برنامه تقریباً 10 میلیارد دلار است ( یعنی قیمت هر بمب اگر کاملاً از طلا ساخته شده بود معادل دو برابر بمب طلائی تمام می شد).

بسیاری از ترکیبات B61-12 در لابراتوآرهای ملی ساندیا در لُس آلاموس، الباکرک و لیورمور (در نیو مکزیک و در آریزونا) ساخته شده، و تولید آن در سری مراکز میسوری، تگزاس، کارولینای جنوبی، تنسی انجام شده است. این بمب (بدون شارژ هسته ای) در تونوپا دشت آزمایشی نوادا به آزمون در آمده است.

B61-12 در مقایسه با B61 که پیش از این در ایتالیا و دیگر کشورهای اروپائی مستقر شده دارای خصوصیت کاملاً تازه ای ست : یک کلاهک هسته ای با چهار گزینش قدرت انتخابی، سامانۀ هدایت شونده که با دقت به سوی هدف هدایت می کند، قابلیت نفوذ در اعماق زمین، و توان نفوذ در بتون مسلح با انفجار در عمق.

دقت بیشتر و قابلیت نفوذ بمب جدید برای حمله به سنگرهای زیر زمینی به هدف قطع گردن مراکز فرماندهی دشمن ابزار جنگی مناسبی خواهد بود. یک بمب B61-12 معادل 50 Kt (معادل 50 هزار تن تی ان تی) در عمق زمین انفجار تولید می کند و دارای همان ظرفیت تخریبگری ست که یک بمب هسته ای بیش از یک مگاتن (یک میلیون تن تی ان تی) می تواند در سطح زمین تولید کند (1).

B61-12 می تواند از روی شکاریهای آمریکائی مانند F-16C/d پرتاب شود، این شکاریها ر آویانو (فریول) مستقر هستند، و به همینگونه از روی تورنادوهای ایتالیائی PA-200 که در گدی (استان برچیا) مستقر می باشند. ولی برای کاربست همۀ قابلیتهای B61-12 (به ویژه دقت در هدفگیری) به شکاری های جدید F35A نیاز خواهد بود. این موضوع حل مسائل فنی دیگری را مطرح می کند که به مشکلات دیگری که در برنامۀ F-35 پیش آمده بود افزوده می شود. ایتالیا در این طرح ها در جایگاه همکار درجه دوم شرکت دارد. مجموعه نرم افزارهای رایانه ای در شکاری که تا کنون 30 بار تغییر داده شده باید در آینده بروز شود. برای ایجاد تغییرات ضروری در F35 ایتالیا باید حدود 400 میلیون یورو هزینه کند که ایتالیا باید به مخارج دیگری اضافه کند که هنوز مشخص نشده (بر اساس گمانه زنی حدود 13 تا 16 میلیارد یورو) برای خرید 90 شکاری و مدرنیزاسیون دائمی آنها. پولی که از صندوق دولت خارج خواهد شد ( یعنی پول ما مردم ایتالیا) و در سوی دیگر به صندوق صنایع نظامی برای تولید F35 واریز می شود.

بمب هسته ای B61-12 و شکاری F-35 که ایتالیا از ایالات متحدۀ آمریکا دریافت می کند با «پاکت بمب هائی» بسته بندی و یکجا در دست ما منفجر می شود. ایتالیا در جایگاه پایگاه خط اول جبهه  استراتژیک هسته ای آمریکا در مقابله با روسیه و دیگر کشورها در معرض خطراتی در آینده واقع شده است. یک راه بیشتر برای جلوگیری از این طرح وجود ندارد : باید از ایالات متحدۀ آمریکا درخواست کنیم که بر پایۀ منشور منع گسترش سلاح هسته ای، هر گونه سلاح هسته ای را از سرزمین ما خارج کند. از تحویل خلبان و هواپیما به ناتو برای حملۀ هسته ای باید اجتناب کنیم. باید از گروه شرکت کننده در طرح هسته ای ناتو خارج شویم. باید به منشور سازمان ملل متحد مبنی بر منع جنگ افزارهای هسته ای بپیوندیم.

آیا در جهان سیاست کسی وجود دارد که مثل کبک سرش را در برف فرو نبرده باشد ؟

Manlio Dinucci

Article original en italien :

Pacco bomba nucleare dagli Usa

il manifesto, Edition de mardi 8 mai 2010

https://ilmanifesto.it/pacco-bomba-nucleare-dagli-usa/

1) توضیح مترجم : برای مقایسه و گمانه زنی دربارۀ قدرت تخریب یک بمب B61-12 معادل 50 Kt (معادل 50 هزار تن تی ان تی) ویدئوی زیر را ببینید که انفجار 100 تن تی ان تی را در 7 مه 1945 به نمایش می گذارد. با آگاهی به این امر که قدرت تخریب 50 هزار تن تی ان تی در عمق زمین معادل یک مگاتن تی ان تی در سطح زمین است.

100 tons of TNT

https://www.youtube.com/watch?v=7VANyY87-_Q

پیوند انترنتی متن اصلی :

https://www.mondialisation.ca/paquet-bombe-nucleaire-en-provenance-des-usa/5625496

ترجمۀ حمید محوی

گاهنامۀ هنر و مبارزه/پاریس/11 مه 2018

واشنگتن و تل آویو در آستانۀ جنگ علیه ایران  – بیل فن اوکن – حمید محوی

 usa_trump_2018

واشنگتن و تل آویو در آستانۀ جنگ علیه ایران

بیل فن اوکن

مرکز پژوهش های جهانی سازی، 3 مه 2018

 

رویدادهای روزهای گذشته نشان داد که امپریالیسم آمریکا، با همکاری اسرائیل هم پیمان اصلی اش در خاورمیانه، در راستای برخورد مستقیم نظامی با ایران حرکت می کند.

نزدیک به یک هفته و نیم پیش از تاریخ نهائی12 مه یعنی روزی که رئیس جمهور آمریکا دونالد ترامپ باید اعلام کند که آیا تعلیق مجازاتهای یکجانبۀ ایالات متحده علیه ایران را که در توافق هسته ای سال 2015 به ثبت رسیده بازبینی خواهد کرد یا نه، نخست وزیر اسرائیل بنیامین نتانیاهو نمایشی به صحنه آورد و مدعی شد «مدرکی» در اختیار دارد که نشان می دهد که دربارۀ برنامۀ هسته ای « ایران دروغ گفته است». او سپس در مدح ترامپ و اعتمادی که به او دارد سخن گفت « انتخاب خوبی خواهد داشت»، به این معنا که ترامپ توافق هسته ای را بی اعتبار اعلام خواهد کرد، یعنی توافق وین دربارۀ برنامۀ جامع اقدام مشترک که میان ایران و پنج قدرت بزرگ + یک (ایالات متحدۀ آمریکا، بریتانیا، فرانسه، آلمان، چین و روسیه) به امضا رسیده بود. ترامپ از نمایش تآتری نتانیاهو به مثابه تأیید «100 در 100» آنچه دربارۀ توافق هسته ای اعلام کرده بود : یعنی «بدترین توافق»، قدردانی به عمل آورد.

در واقع، کاشناسان هسته ای در سطح بین المللی، نمایندگان اروپائی و حتا مسئولان اطلاعاتی قدیمی اسرائیلی تردستی نتانیاهو در سخنرانی اش را مردود دانستند و آن را نمایش مضحک نامیدند. دعاوی دولت اسرائیل مبنی بر اینکه سدها هزار پرونده از ایران ربوده، هیچ مدرکی دال بر اینکه ایران از 15 سال پیش برنامۀ تولید جنگ افزار هسته ای داشته و یا توافق نامۀ «برنامۀ جامع اقدام مشترک» را زیر پا گذاشته عرضه نکرد.

گزارشات دائمی آژانس بین المللی انرژی هسته ای که یکی از آنها تاریخ فوریه را بر خود دارد تأیید کرده است که تهران محدودیت غنی سازی اورانیوم و بازرسی مبتنی بر توافق نامه را قویاً رعایت کرده است.

نمایش تردستانۀ نتانیاهو، نمایش کولین پاول در سال 2003 تداعی می کرد که «مدرک و نه شایعه» ای را نشان می داد که دال بر وجود «جنگ افزار کشتار جمعی» در عراق بود، و همین «مدرک» [تقلبی] یک ماه بعد برای توجیه جنگ تجاوزکارانۀ آمریکا علیه عراق به کار بسته شد. پاول در آن دوران دست کم دروغهائی را ردیف کرد که برای دعاوی آمریکائی ها و اثبات خطر از جانب عراق کافی بود، ولی نتانیاهو هیچ مدرکی عرضه نکرد.

سخنرانی نتانیاهو به زبان انگلیسی در همآهنگی مستقیم با ترامپ تنظیم شده بود که کمی پیش از پخش آن با او گفتگو کرده بود.  شب پیش از پخش سخنرانی نیز وزیر امور خارجۀ جدید آمریکا مایک پمپئو به همراهی مقامات دیگر با نتانیاهو در تل آویو گردهمآئی داشتند.

پشت همۀ این هرج و مرج و رسوائی های دولت ترامپ، آنچه از واشنگتن برخاسته است یک دولت جنگ طلب است، ابتدا با انتخاب جان بولتون در مقام مشاور امنیت ملی و سپس گزینش مایک پمپئو در مقام وزیر امور خارجه از سوی سنا و با پشتیبانی اجتناب ناپذیر دموکراتها. هر دو از طرفداران سر سخت جنگ علیه ایران هستند.

بولتون توافق هسته ای 2015 را یک « اشتباه استراتژیک بزرگ » خواند، و روی این امر پافشاری کرد که سیاست آمریکا باید « به انقلاب اسلامی 1979 پیش از چهلمین سالگردش پایان بدهد» یعنی پیش از فوریۀ آینده. تغییر رژیم در تهران، به گفتۀ مشاور جدید امنیت ملی [آمریکا] باید به وسیلۀ حرکت مستقیم نظامی عملی گردد. تیتر مقاله ای که پیش از توافق «برنامۀ جامع اقدام مشترک» در نیویورک تایمز منتشر کرد چنین بود :  « برای جلوگیری از بمب ایران، به ایران حمله کنید. »

جنگ آمریکا و اسرائیل علیه ایران از هم اکنون آغاز شده، و یکشنبه شب در حملۀ هواپیماهای اف 15 اسرائیلی که ایالات متحدۀ آمریکا تحویل داده بود علیه پایگاه های نظامی سوریه بیش از 20 ایرانی جان خود را از دست دادند. این حمله، از ماه سپتامبر پنجمین حملۀ اسرائیل به سوریه بود. در همۀ این حملات نیروهای ایرانی هدف گرفته شده اند. با روسیه، تهران همپیمان اصلی دولت اسد است که از هفت سال پیش واشنگتن و هم پیمانانش با برپا کردن جنگ در پی سرنگونی آن و تغییر رژیم در سوریه هستند.

گزارشات رسیده از اسرائیل نشان می دهد که نقل و انتقالات مهمی شامل تانک، خودروی زرهی نفربر در مرزهای شمالی کشور با سوریه و لبنان صورت گرفته است.

یکی از مقالات باند پایه آمریکا روز سه شنبه در ان بی سی نیوز گفت : « در فهرست مناطقی که ظرفیت جنگ با بالاترین میزان احتمالات در جهان را دارا می باشند، جنگ میان اسرائیل و ایران در سوریه در رأس هرم احتمالات قرار دارد.»

همکاری تنگاتنگ میان واشنگتن و تل آویو در تدارک چنین جنگی از گردهمآئی های جنون آسائی آشکار می گردد که میان مقامات بلند پایۀ نظامی و امنیتی آمریکا و اسرائیل در پایتخت دو کشور برگزار می شود.

این مناسبات با گسیل پمپئو [وزیر امور خارجه] به خاورمیانه حتا پیش از آغاز کار در وزارت خارجه تکمیل شد. او نه فقط با نتانیاهو مشورت کرد بلکه با  مقامات سعودی و اردنی نیز ملاقات داشت تا جبهه ای منسجم از رژیم های سطلنتی و ارتجاعی عرب در اردوی جنگ اسرائیل و آمریکا [علیه ایران] تشکیل دهند.

پشت این تدارکات شتاب زدۀ جنگی هیج نگرانی واقعی از سوی ایران و بمب هسته ای ایران وجود خارجی ندارد : تهران بمب اتمی ندارد و هرگز برنامۀ واقعی و عینی برای تولید چنین بمبی نداشته، در حالی که در انبار جنگ افزارهای اسرائیلی 200 تا 400 کلاهک هسته ای وجود دارد. بر عکس، انچه مطرح می باشد چیزی نیست بجز منافع امپریالیستها.

ایران کشوری غنی از نفت و مهم از دیدگاه استراتژیک در جایگاه قدرت منطقه ای برای خواستها و تضمین فرادستی امپریالیسم آمریکا در خاورمیانه مانع به حساب می آید.

قدرتهای اروپائی بیش از پیش با واشنگتن اختلاف نظر پیدا کرده اند. پس از دیدار ماکرون و آنجلا مرکل با ترامپ ظاهراً با وجود تبعیتشان در متقاعد کردن ترامپ از پاره نکردن قرارداد هسته ای با شکست روبرو شدند. گفتگوی رهبران اروپائی با نخست وزیر بریتانیائی ترزا می در کوران پایان هفته بنظر می رسد که امکان نجات توافق هسته ای را بدون ایالات متحدۀ آمریکا فراهم آورده است. اروپائی ها بیم دارند که یک جنگ بزرگ منطقه ای در اشکال خشونت آمیز، بحران سیاسی و سیل پناهندگان جدید سرازیر شود و به همین گونه منافعشان بخطر بیافتد.

در حالی که بانک ها و شرکتهای آمریکائی به دلیل مجازاتهای اقتصادی آمریکا که در پیوند با موضوع هسته ای نیست از بازار ایران حذف شده اند، منافع اروپائی ها به ویژه مجتمع نفتی فرانسه توتال قرارداد سودآوری را به امضا رسانده است. اغلب اروپائی ها تا کنون چیزی بدست نیاورده اند، به این علت که از واشنگتن  بیم دارند توافق هسته ای را پاره کند و شرکتهای خارجی که با ایران داد و ستد می کنند زیر فشار قرار بگیرند.

چین مناسبات اقتصادی پر اهمیتی با ایران بر قرار کرده، به ویژه اعتبار 10 میلیارد دلاری پکن برای تسهیل راه اندازی طرح های زیربنائی توسط شرکتهای چینی، مانند مراکز برق، سد و شبکه های ترابری. پکن ایران را به مانند عنصر کلیدی برای طرح عظیم «راه ابریشم» تلقی می کند که چین را به اروپا متصل می سازد و بخش مهمی از واردات نفتی اش را می خواهد از ایران تأمین کند و نه از عربستان سعودی که همپیمان واشنگتن است. در سال 2016، رئیس جمهور چین شی جیپینگ و رئیس جمهور ایران حسن روحانی طرح هائی را اعلام کردند که حجم بارزگانی آن در کوران دهۀ آینده به 600 میلیارد دلار می رسد.

آنچه مربوط به ایران و یا کشورهای دیگر می شود، امپریالیسم آمریکا در جستجوی راه حلی برای جلوگیری از فروپاشی تسلط و فرادستی اقتصادی اش به کاربست تجاوز نظامی روی می آورد. اگر قدرتهای اروپائی با حرکات نظامی آمریکا همراه شدند، مانند بریتانیا و فرانسه در بمباران سوریه در 14 آوریل، امیدوار بودند که از مداخلۀ امپریالیستی سهمی از غنیمت جنگی بدست آورند، ولی تا وقتی که در خدمت آمریکا باشند، چنین امیدی به نا امیدی تبدیل خواهد شد. قدرتهای اروپائی در جنگ همه علیه همه برای تقسیم جهان باید به شکل اجتناب ناپذیری به تجهیز نظامی خود بیاندیشند. این روند از هم اکنون در شرف تکوین است.

اگر واشنگتن در پی تسکین اروپا بوده و مالیات جنگ اقتصادی را برای مبادلات بازرگانی به تعویق انداخته و یا تنش در کره را موقتاً کاهش داده، علت این بوده که بهتر روی تدارکات جنگ در خاورمیانه متمرکز شود.

حرکت گام به گام بسوی جنگ میان اسرائیل و ایران که در سوریه آغاز شد، به موازت مداخلۀ نظامی آمریکا در این کشور به جریان افتاد. این مداخلۀ نظامی به سوی برخورد با نیروهای دولتی که از پشتیبانی ایران و روسیه برخوردار است به پیش می رود.

وزیر دفاع، ژنرال جیمز ماتیس روز دو شنبه اعلام کرد که بیش از 2000 سرباز آمریکائی مستقر در سوریه به این زودیها نخواهند رفت. « ما نمی خواهیم پیش از آنکه دیپلماتها به صلح دست نیافته اند منطقه را ترک کنیم» او گفت : « شما برندۀ  نبرد می شوید و سپس صلح از آن شما خواهد بود ».

واقعیت این است که نیروهای نظامی آمریکا به پشتیبانی نیروهای نیابتی در زمین که شبه نظامیان یگان های مدافع خلق کُرد سوریه هستند در منطقه باقی می مانند تا منطقۀ زیر نفوذ آمریکا را کنترل کنند که تقریباً معادل یک سوم مساحت سرزمین سوریه در مرز شمال شرقی با ترکیه و عراق است. این منطقۀ در عین حال شامل ذخائر نفت و گاز کشور است. پس از به اصطلاح مأموریت جنگی برای مبارزه علیه داعش، اکنون نیروهای آمریکائی می خواهند از دولت سوریه برای دسترسی و کنترل سرزمین و منابع خودش جلوگیری کنند.

در حالی که روسیه با دمشق برای تحویل سامانه های پیشرفتۀ دفاع هوائی گفتگو می کند، چشم انداز برخورد نظامی روسیه، آمریکا و اسرائیل دائماً رو به افزایش است.

در گسترش تهدید جنگ علیه ایران در سوریه برای کارگران ایالات متحدۀ آمریکا و کارگران همۀ جهان به معنای اخطار وخیمی خواهد بود. فشار از سوی بحران ساختاری نظام سرمایه داری جهانی و در رأس آن طبقۀ رهبران آمریکائی و ارتش آمریکا خود را برای جنگ جهانی آماده می کند، جنگی که در آن [احتمالاً] جنگ افزارهای هسته ای به کار برده خواهد شد.

 

 

Bill Van Auken

 

Article paru en anglais, WSWS, le 2 mai 2018

La source originale de cet article est wsws.org

Copyright © Bill Van Auken, wsws.org, 2018

پیوند رایانه ای متن اصلی :

https://www.mondialisation.ca/washington-et-tel-aviv-se-dirigent-vers-une-guerre-avec-liran/5625400

ترجمۀ حمید محوی

گاهنامۀ هنر و مبارزه/پاریس/7 مه 2018

جنگ در سوریه پایان ناپذیر خواهد بود – آلکس لانسیه – حمید محوی

trump_macron_maysw

رئیس جمهور فرانسه امانوئل ماکرون در آغاز دیدارش در واشنگتن

قول داد که جنگ در سوریه پایان ناپذیر خواهد بود

آلکس لانسیه

ترجمۀ حمید محوی

مرکز پژوهش های جهانی سازی، 25 آوریل 2018

 متن پی دی اف

پیش از آنکه رئیس جمهور فرانسه امانوئل ماکرون برای سه روز دیدار رسمی دیشب به واشنگتن برسد، فاکس نیوز را برای گفتگو پذیرفت و در این گفتگو ناتو را برای جنگی دراز مدت در سوریه فراخواند. در حالی که به دلیل تهدید جنگ اقتصادی از سوی ترامپ تنش میان اروپا و آمریکا به شکل فزاینده ای بالا گرفته است، و به همین گونه تهدید حمله به ایران، در نتیجه قدرتهای امپریالیستی بر آنند تا اختلافاتشان را بر پایۀ برنامۀ نظامی خشونت آمیز حل کنند.

این پشنهادات هشداری ست که فراخوان ماکرون برای بازگشت به خدمت نظام وظیفه و فراخوان مشابه در سوئد و سراسر اروپائی را توضیح می دهد و مستقیماً مربوط است به طرح هائی که باید به ارتقاء گزینش جنگ بیانجامد. پس از هفت سال جنگ در سوریه، و با توجه به فروپاشی وضعیت نظامی نیروهای مجازشان، قدرتهای اصلی ناتو برای افزایش خشونت در خاورمیانه آماده می شوند. روشن است که چنین رویکردی به نیروهای بیشتری نیازمند است و در نتیجه باید نیروهایشان را با سرباز گیری میان جوانان تقویت کنند.

کریس والاس روزنامه نگار فاکس نیوز با پرسشی آغاز کرد که کمابیش به بحران فزایندۀ داخلی ایالات متحدۀ آمریکا در تلاقی قرار می گرفت. والاس پرسیده بود که اگر گزینش یک وکیل ویژه که روی ترامپ تحقیق می کند اعتبار بین المللی رئیس جمهور آمریکائی را تحت تأثیر قرار دهد، آیا ماکرون فکر می کند که ترامپ تا پایان دورۀ ریاست جمهوری اش در این مقام باقی خواهد ماند.

ماکرون که خودش در سال گذشته به مقام ریاست جمهوری فرانسه برگزیده شد، ورود او به الیزه در دورانی به وقوع پیوست که وضعیت اضطراری حقوق بنیادی و دموکراتیک را به حالت تعلیق درآورده بود. ماکرون خیلی از روی قوانین وضعیت اضطراری در قانون نوین ضد تروریستی که دائمی خواهد شد کپی برداری کرده است. او به شکل ناشیانه ای تلاش کرد تا از اهمیت جنگ بی سابقه میان جناح ها در واشنگتن بکاهد : « شما نظام خودتان را دارید. شما کشوری آزاد با دولتی قانونی هستید، موضوعی که… می خواهم بگویم، این موضوع خیلی خوب است، من نیز معادل آن را در کشور خودم دارم».

با وجود بالاگرفتن بحث و جدل و بیمی که رهبران کشور در سطح بین المللی دربارۀ بحران در واشنگتن دارند و به همین گونه تهدید دربارۀ باقی ماندن رئیس جمهور آمریکا در مقام ریاست جمهوری، ماکرون گفت که این موضوع به او مربوط نیست : « روی این موضوع هرگز فکر نمی کنم. من با او (ترامپ) کار می کنم زیرا که ما هر دو در خدمت کشور خودمان هستیم.»

وقتی والاس دربارۀ جنگ نیابتی ناتو در سوریه از او پرسید، ماکرون این امر را برای منافع فرانسه ضروری دانست که ایالات متحدۀ آمریکا، و به شکل ضمنی هم پیمانان اروپائی اش روی مستعمرۀ قدیمی فرانسه تسلط داشته باشند، او گفت : « بعداً، ما باید سوریه نوین را بسازیم و به همین علت فکر می کنم که نفوذ و تسلط آمریکا خیلی مهم است ».

ماکرون در ادامۀ سخنانش گفت : « من خیلی بی پرده می گویم. روزی که ما با جنگ علیه دولت اسلامی تمام کنیم، اگر زمین سوریه را کاملاً ترک کنیم و برویم، حتا از دیدگاه سیاسی، به این معناست که حرف آخر را به رژیم ایران، بشار اسد و آدمهایش سپرده ایم، و آنان جنگ تازه ای را تدارک خواهند دید و تروریست های تازه ای را پرورش خواهند داد. در نتیجه، از دیدگاه من حتا پس از پایان جنگ علیه دولت اسلامی [داعش]، ایالات متحدۀ آمریکا، فرانسه، هم پیمانان ما، همۀ کشورهای منطقه، حتا روسیه و ترکیه نقش خیلی مهمی برای ایجاد سوریۀ نوین خواهند داشت، تا مردم سوریه بتوانند برای آینده تصمیم بگیرند.»

نظریات ماکرون برای جنگ علیه سوریه مثل همیشه و بر حسب عادت از دروغ بافته شده بود. رژیم سوریه و هم پیمانان ایرانی او نبودند که حملات تروریستی به سوریه آغاز کردند و آن را به سر تا سر اروپا گسترش دادند، بلکه شبه نظامیان اسلامگرا « شورشیان » و هم پیمانان سعودی و ناتو بودند. ادعای جنگ بی پایان در سوریه که باید در خدمت مبارزه علیه تروریسم باشد، یک کلاهبرداری سیاسی ست، با این حساب که در سال 2012 مقامات آمریکائی تأیید کردند که در اتحاد با گروهای وابسته به القاعده مبارزه می کنند.

«جنگ علیه تروریسم» به سادگی بهانه ای آسوده است تا قدرتهای بزرگ امپریالیستی منافع مالی و استراتژیک خود را در قلب قارۀ اورآسیاای که انباشته از نفت است تضمین کنند و از سوی دیگر حمله به حقوق دموکراتیک در کشورهای خودشان جامۀ عمل بپوشانند. در عین حال، چنین ساز و کاری به قدرتهای بزرگ ناتو اجازه می دهد تا با وجود اختلافات بحران زا و فزاینده در زمینۀ تجاری و نظامی میان خودشان که در کوران سدۀ بیستم دو بار به جنگ جهانی انجامید خودشان را متحد نشان دهند.

والاس از ماکرون دربارۀ دو اختلاف نظر مهم میان واشنگتن و اتحادیۀ اروپا پرسید، ابتدا دربارۀ تهدید آمریکا برای تعلیق پیمان نامۀ مربوط به انرژی هسته ای ایران و سپس تحمیل نرخ بازرگانی روی صادرات اروپا به ایالات متحدۀ آمریکا. پاسخ رئیس جمهور فرانسه در دایرۀ رهبران در پاریس موجی از ابهام و دست پاچگی ایجاد کرد زیرا خودشان را در رویاروئی با تهدید فزایندۀ سیاست آمریکا می دیدند که ممکن است به فروپاشی مناسبات بازرگانی و جنگ در ابعاد گسترده علیه دشمنان هسته ای بیانجامد.

دربارۀ تهدید آمریکا به جنگ اقتصادی علیه اروپا، ماکرون با آرامش خاطر پیشبینی کرد که ترامپ « نرخ جدید مالیات بازرگانی را به اجرا نخواهد گذاشت و اتحادیۀ اروپا را از چنین شرطی معاف خواهد کرد. شما با هم پیمانان خودتان جنگ اقتصادی براه نمی اندازید […] اعلام جنگ علیه همه خیلی پیچیده و مشکل است.. شما علیه چین جنگ اقتصادی براه می اندازید، جنگ اقتصادی علیه اروپا، جنگ در سوریه، ولی چنین کاری ممکن نیست. شما به هم پیمان نیاز خواهید داشت. ما هم پیمان شما هستیم.»

ماکرون روی مخالفت قدرتهای بزرگ اروپائی با تهدیدات ترامپ مبنی بر تعلیق پیمان نامۀ هسته ای با ایران که در سال 2015 به تأیید رسیده بود تأکید کرد و دربارۀ این توافق نامه گفت : « پیمان نامۀ کاملاٌ برای مبادلات ما با ایران مناسب است، اینطور نیست؟ ولی برای مسئلۀ هسته ای شما چه گزینشی بهتر از این دارید: من هیچ گزینش دیگری نمی بینم. سناریوی مشابه یا طرح ب کدام است ؟ من هیچ طرحی دیگری ندارم…»

ماکرون دربارۀ ظرفیت کرۀ شمالی برای گفتگو با واشنگتن روی انبار سلاح هسته ای اش ابراز تردید کرد و تأکید داشت که می خواهد با رئیس جمهور روسیه ولادیمیر پوتین «کار» کند، در حالی که هم زمان مسکو را به «گزارش تحریف آمیز» متهم دانسته است.

اشارات ماکرون در مجموع هشداری ست که نظام سرمایه داری جهانی بحران مرگباری را می گذراند. با وجود تنش عمیق و فزاینده بین امپریالیستهای آمریکائی و هم قطاران اروپائی، همه در جنگی فزاینده بسیج شده اند. پس از 25 سال (یک ربع قرن) جنگ امپریالیستی در خاورمیانه و آفریقا از دوران جنگ خلیج علیه عراق و انحلال اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی در سال 1991، پاریس همچون واشنگتن خود را برای تقسیم مجدد جهان بر پایه و اساس استعمارگرائی نوین (نئو کلونیالیسم) آماده می کنند.

ماکرون در حملۀ موشکی به فرماندهی ایالات متحدۀ آمریکا علیه سوریه در 14 آوریل شرکت کرد، و با پذیرش خطر تحریک برخورد نظامی مستقیم با نیروهای روسیه مستقر در سوریه نشان داد که جهان در آستانۀ جنگ میان قدرتهای بزرگ هسته ای ست.

دیدار ماکرون نیز به تنهائی حاکی از برخورد فزاینده میان خود قدرتهای ناتو بوده که به دلیل تلاش در راستای تقسیم مجدد جهان بین خودشان تحریک شده است. دعوت ترامپ از ماکرون برای دیدار سه روزه، گردهمآئی رسانه ای امروز، و  فردا سخنرانی در دو مجلس کنگرۀ آمریکا در کنتراست شدیدی با دیدار صدر اعظم آلمان آنجلا مرکل قرار می گیرد. دعوت از او برای دیدار کار یک روزه، جمعه پس از دیدار رسمی سه روزۀ که به ماکرون اختصاص داشت، به معنای تصمیم اختیاری آمریکا برای تحقیر برلن است.

اندکی پس از اینکه برلن و پاریس تمایل خودشان را برای هدایت ارتش اروپا اعلام کردند، بی درنگ ایالات متحدۀ آمریکا ابراز نگرانی کرد و خواستار تضمین همخوانی و ظرفیت انطباق این طرح با ناتو شد. در واقع چنین واکنشی از سوی ایالات متحدۀ آمریکا به معنای به شکست کشاندن محور پاریس و برلن در وضعیتی روی می هد که برلن مخالفت خود را با فراخوان های ماکرون برای اصلاحات مؤسسات مالی اتحادیۀ اروپا اعلام کرده است. اهمیت مانورهای فزایندۀ میان قدرتهای اروپائی که روی کدام قدرت اتحادیۀ اروپا می تواند نزدیکترین مناسباتش را با واشنگتن گسترش دهد، پس از خروج بریتانیا از اتحادیۀ اروپا نبرد برای قدرت در بطن خود اروپا آغاز شده است.

با وجود اختلافات تلخ، رهبران برگزیده متحد می شوند تا روی این امر پافشاری کنند که طبقۀ کارگر با همۀ مبارزات فزایندۀ اعتصابی و مخالفتهایشان باید بهای ساخت و ساز های نظامی و برنامه های جنگی را بپردازند.

والاس از ماکرون پرسید که آیا می تواند از سیاست افزایش مالیات روی حقوق بازنشسته ها دفاع کند تا کاهش مالیات چندین میلیارد یوروئی برای ثروتمندترین ها تأمین مالی شود، ماکرون با بی شرمی پاسخ داد که این اقدام برای جلوگیری از خروج شرکتها از فرانسه ضروری ست. او پاسخ گفت که این اقدام «درست« است و اضافه کرد : « به این علت که وقتی افراد با یک شرکت به موفقیت دست می یابند، به ویژه کارفرمایان، اگر بخواهند از مالیات بگریزند باید کشور را ترک کنند. در نتیجه ما فرصت های بسیاری را از دست دادیم.»

ماکرون در پاسخ به پرسشهائی که مربوط بود به اعتصاب در صنعت راه آهن فرانسه علیه طرح خصوصی سازی راه آهن ملی، کاهش حقوق و حقوق اجتماعی، گفت : « من به این وضعیت آگاهم، می دانم چه کاری عادلانه است و چه کاری عادلانه نیست، و کدام فراخواست دست یافتی و کدام فراخواست دست یافتنی نیست.»

لینک متن اصلی :

https://www.mondialisation.ca/au-debut-de-sa-visite-a-washington-macron-promet-une-guerre-sans-fin-en-syrie/5625161

ترجمۀ حمید محوی

گاهنامۀ هنر و مبارزه / 28 آوریل 2018

تیراندازی به کبوترها، نبردی آسان در آسمان دمشق – برونو گیگ

trump_trope_col

گاهنامۀ هنر و مبارزه
15 آوریل 2018

یراندازی به کبوترها، نبردی آسان در آسمان دمشق

برونو گیگ

دربارۀ برونو گیگ :مقام عالی رتبۀ دولت فرانسه، مقاله نویس و سیاست شناس، استاد فلسفه در دبیرستان و استاد یار روابط بین المللی در دانشگاه رئونیون. او نویسندۀ 5 کتاب است «منشأ جنگ اسرائیل و عرب، ندامت پنهان غرب، هارماتان 2002»، «آیا باید لنین را سوزاند ؟»، «دلایل برده داری» از جمله این کتابهاست و سدها مقاله. برونو گیگ بخشدار شهر سنت، در سال 2008 به دلیل نوشتن گزاره ای که به «نباید گفت ها تعلق دارد» یعنی افشای «ارتش اسرائیل کودکان فلسطینی را به قتل می رساند» از سوی میشل آلیو ماری وزیر کشور فرانسه از مقام خود بر کنار شد.

مرکز پژوهشهای جهانی سازی، 14 آوریل 2018

سرانجام کار به انجام رسید. باند تبهکار واشنگتن، پاریس، لندن سرانجام سوریه را بمباران کردند. سه کارشناس جفتک چهارکش کج و معوج با بی شرمی تمام تجهیزات مرگبارشان را به روی دولت عضو سازمان ملل متحد فرستادند. غرب با کاربست گستردۀ نیروی موشکی و با اجتناب از درگیری در زمین حریف که ممکن بود پشت دستی محکمی از او دریافت کند، با قلدر بازی از راه دور بسنده کرد. به فرماندهی مشتی عروسک خیمه شب بازی متکبر، ین ائتلاف محدود و آب رفته تصور می کرد که با تجهیرات لوکس و حمله به دستگاه نظامی سوریه می تواند خودش را تحمیل کند. ولی فراموش کرده بود که داده های استراتژیک به سرعت تغییر کرده است. در زمینۀ نظامی، میان خواست و دست یابی به آن فاصله ای هست، به ویژه وقتی که هدف تخیلی باشد. در دوران ریاست جمهوری بیل کلینتون راهکار ضربۀ جراحی و دقیق آزمون خود را پس داد و امروز نیز دوباره به کار بسته شد، ولی با این تفاوت که مانند گذشته اطمینانی به کارائی آن وجود ندارد.

گرچه خودپسندی رهبران غربی واقعیت را بر نمی تابد، ولی این عملیات برق آسا به دلیل پوچی اش خیلی درخشید، و افزون بر این به دلیل کلاهبرداری سیاسی همتائی بجز پوچی نظامی اش ندارد. در واقع برآورد میزان این عملیات نظامی نزدیک به صفر است. هیچ نتیجۀ عملیاتی معنی دار، هیچ تأثیر روانی، هیچ منفعت سیاسی بدست نیاوردند. فقط بارانی از ترقۀ خیس شده روی دمشق فرود آمد، که چیزی نبود بجز تمرین تیر در ابعاد طبیعی و واقعی برای پدافند هوائی سوریه. در این تمرین، موشکهای غربی اسباب بازیهای متکبرانه ای بودند که سرانجام به نقش  کبوتر های ساده برای پدافند هوائی سوریه تنزل یافتند. در نتیجه «موشکهای زیبای» ترامپ به آهن پاره های دل آزاری تبدیل شد که در آینده فقط برای موزۀ دوران امپریالیسم در دمشق مناسب خواهد بود. چنین نتیجه ای با توجه به این امر که پدافند هوائی سوریه به تنهائی و بی آنکه از یاری هم پیمانانش برخوردار باشد در مقابل تهاجم بیگانگان جنگید معنی دارتر بنظر می رسد. هر چند که بی گمان پشتیبانی فنی روسیه نقش تعیین کننده ای داشته است.

همین ورشکستگی در سطح جنگ روانی نیز دیده می شود. در واشنگتن، لندن و پاریس تصور می کردند که مردم سوریه از ترس این حملۀ بی شرمانه منجمد خواهند شد. ولی بر عکس چنین تصوری به وقوع پیوست، زیرا بی شهامتی حریف موجب تقویت روحیۀ همگانی شد. نخستین تصاویری که از دمشق رسیده، مردمی خندان را نشان می دهد که پرچم ملی و تصویر رئیس جمهور بشار اسد را بر افراشته اند. در نتیجه سه ستون برجستۀ ژئوپولیتیک مردم سوریه را به شگفتی و بهت زدگی محکوم نکرد. با تخریب سه چهارم موشکهای دشمن [71 از 103]، پدافند هوائی سوریه به شیوۀ خاص خود و در اشکال استعاری پاسخ این مردم شجاع را به تجاوزکاران استعمار نوین خلاصه کردند(1). پدافند هوائی ارتش عرب سوریه به مثابه استعارۀ ملتی ست که از سال 2011 در مقابل اقدام به تخریب چند جانبۀ کشورشان پیروزمندانه مقاومت کرده اند.

البته، جنگ افروزان غربی تبلیغات دروغینی  را راه اندازی کردند تا طرح خرابکارانۀ خود را توجیه کنند. ولی کلاهبرداری زیرکانه مثل روز بر همگان آشکار شد. می گویند برای تنبیه رژیم سوریه چونکه سلاح شیمیائی علیه شهروندان غوطه به کار برده است.

ولی مدارکی که این سه کشور متجاوز در اختیار دارند کجاست ؟ پاسخ می گویند که مدارک انکار ناپذیر و محکوم کننده است ولی در آرشیو محرمانه قرار گرفته و انتشار آن ممکن نیست. یک کودک چهار ساله هم می تواند این راه کار را درک کند. خیلی به سادگی می توانیم مدارک و آثار جرم را در محل رویداد جستجو کنیم و به همین علت نیز سازمان بین المللی برای منع جنگ افزار شیمیائی دعوت دولت سوریه را پذیرفته بود. ولی روز ورود این کارشناسان، سه کشور غربی دمشق را بمباران کردند. به توضیحی روشن تر از این نیاز نداریم : وقتی بی هیچ مدرکی به فردی اتهام می زنند، متهم از پیش محکوم است، نیازی به تجسس نیست.

در واقع، سیاست جنگ طلبانۀ غربی که در تمایلات فرادستمدارانه اش با ورشکستگی روبرو شده به هر چیزی که دست می زند آن را تحریف و خراب می کند. پرچم حقوق بشر را بر می افراشد ولی در اصل از تروریستها دفاع می کند. از حقوق بین المللی می گوید تا بهتر آن را از بین ببرد. از دموکراسی حرف می زند ولی آن را در خانۀ خودش پایمال می کند و در عین حال حق تعیین سرنوشت را برای کشورهای دیگر سزاوار نمی داند. وقتی امانوئل ماکرون در گردهمآئی با شاهزادۀ وارث عربستان سعودی اعلام کرد که می خواهد رئیس جمهور سوریه را «تنبیه» کند، ولی او در واقع مردم فرانسه را مسخره کرده است. ائتلاف سه کشور جنگ طلب ایالات متحدۀ آمریکا، بریتانیا و فرانسه مانند قورباغه ای است که می خواهد به بزرگی گاو باشد. این ائتلاف سه ضلعی تصور می کند که مرکز جهان است در حالی که یک زائدۀ کوچک بیشتر نیست. این مرکز جهان، در واقع یک باشگاه برای الیگارشی غربی ست ولی خودش را در مقام «جامعۀ بین المللی» معرفی می کند. و وقتی جهان در برابر رجزخوانی در جائی که جنایتکار تا مرز مسخرگی پیش می رود در بهت و شگفتی فرو می رود، ائتلاف سه ضلعی تصور می کند که به پیروزی دست یافته است. این رگبار موشک به روی سوریه در جریان رویدادهای این کشور هیچ دگرگونی خاصی به وجود نخواهد آورد. غوطه آزاد شد، و دیگر مناطق سوریه نیز به زودی آزاد خواهند شد. جنگی از فاصلۀ دور که دشمنان سوریه به راه انداخته اند از پیش شکست خورده است.

1) مترجم : اسپوتنیک در مقاله ای زیر عنوان «اسد پس از حمله به سوریه سلاح های روسیه را ستود» به نقل از رئیس جمهور سوریه بشاراسد نوشت : بشار اسد گفت: «دیروز ما شاهد تجاوز آمریکایی ها بودیم. و ما توانستیم حملات آنها را با موشک های روسی دهۀ 1970 دفع کنیم. در دهه 1990، در فیلم های آمریکایی نشان می دادند که سلاح های روسیه «عقب مانده» هستند. و امروز می توانید ببینید که چه کسی واقعا عقب مانده است».

https://ir.sputniknews.com/world/201804153482016-%D8%A7%D8%B3%D8%AF-%D8%B4%D9%88%D8%B1%D9%88%DB%8C-%D8%B3%D8%AA%D9%88%D8%AF

 

لینک متن اصلی :

https://www.mondialisation.ca/tir-au-pigeon-dans-le-ciel-de-damas/5624785

ترجمۀ حمید محوی

گاهنامۀ هنر و مبارزه/پاریس/15 آوریل 2018

محاصرۀ تبهکارانه علیه ونزوئلا

venezuela_90oib

محاصرۀ تبهکارانه علیه ونزوئلا

پاسکوآلینا کورسیو

Pscualina Cursio

ترجمۀ حمید محوی

مرکز پژوهشهای جهانی سازی، 6 آوریل 2018

تحمیل مجازات های اقتصادی از سوی دولت ایالات متحدۀ آمریکا، که برخی کشورهای اروپائی با آن همراه شده اند و برخی کشورهای آمریکای جنوبی نیز آن را گرامی داشته اند، می تواند هم پای نسل Pscualina Cursioکشی ارزیابی شود.

1) در ونزوئلا، ما اکثر داروهای مورد نیازمان را از خارج وارد می کنیم. %34 از ایالات متحدۀ آمریکا، %10 از کلومبیا، %7 از اسپانیا، %5 از ایتالیا، %5 از مکزیک، %3 از برزیل. یعنی در کل %64 واردات داروئی داریم.

2) در زمینۀ محصولات غذائی، ما %12 از نیازمندیهائی غذائی مان را از خارج وارد می کنیم. %33 از ایالات متحدۀ آمریکا، %16 از آرژانتین، %14 از برزیل، %12 از کانادا، %3 از مکزیک، %2 از شیلی، %1 از کلومبیا. یعنی %82 از محصولات غذائی وارداتی ما از امپراتوری آمریکا و هم پیمانانش خریداری می شود.

3) برای واردات تکنولوژیک، ماشین آلات، و قطعات یدکی برای ابزارهای تولیدی %32 از آمریکا، %5 از برزیل، %2 از آلمان، %2 از آرژانتین، %4 از کلومبیا و %3 از پاناما وارد می شود.

در نتیجه، به دستور دونالد ترامپ %60 از آنچه ما برای تولید در ونزوئلا نیازمندیم تأمین نخواهد شد، و چنین رویدادی برای اقتصاد ما نتایج وخیمی به بار خواهد آورد.

4) در امر عبور و مرور شهری (اتوبوس، قطار یا قطعات یدکی) ما %48 از نیازمندیهایمان را از خاج وارد می کنیم.

5) مواد غذائی، دارو، ماشین آلات و حمل و نقل در مجموع %51 از واردات ما را تشکیل می دهد.

6) محاصرۀ اقتصادی 27 میلیارد دلار را در سال در برمی گیرد که جلوی واردات ما را گرفته اند، که وزن آن در مجموع 9،4 میلیون تن است (اگر واردات سال 2012 را مرجع قرار دهیم یعنی یک سال پیش از آغاز محاصره).

7) افزون برانی، یگانه منبع اعتبار ما از فروش نفت تأمین می شود که بالغ بر %95 صادرات ما را تشکیل می دهد. و این منبع درآمد را نیز می خواهند مسدود کنند. در مجموع صادرات هیدروکربور ما %33 به ایالات متحدۀ آمریکا، %7،4 به اروپا، %1،5 به آمریکای جنوبی فروخته می شود.

8) آمریکا این کشورها را مجبور کرده است که نفت ما را با دلار خریداری کنند. در نتیجه، 17،5 میلیارد دلار در سال از فروش نفت وارد نظام مالی ایالات متحده می شود، و در صورتی که این کشور که خودش را ارباب جهانی می پندارد اجازه دهد ما می توانیم این پول را در اختیار بگیریم.

9) این درآمدها برای خرید مواد غذائی، دارو، و ماشین از چین، روسیه، هند (کشورهای حاکمی که از قطعنامۀ ایالات متحدۀ آمریکا برای محاصرۀ ما تبعیت نمی کنند) به خدمت گرفته می شود، و برای پرداخت به قرضهایمان.

10) تلاش ما بر این است که با پول مجازی از این محاصرۀ اقتصادی بگریزیم، ولی دونالد ترامپ خرید نفت ما را ممنوع اعلام کرده است.

این محاصرۀ اقتصادی تبهکارانه است زیرا می خواهد اقتصاد ونزوئلا را به زانو درآورد(1)، به این معنا که می خواهد پیامدهای قحطی، گرسنگی و فقر می خواهد را در سازمان ملل متحد مطرح کند و بگوید که دولت بولیواری ناقض حقوق بشر است. از این شگفت آورتر رفتار برخی ونزوئلائی هائی که در جهان گردی هایشان خواهان گسترش محاصره علیه هم میهنان خودشان هستند (2).

 Pascualina Curso

 

Article initialement publié dans le journal Últimas Noticias, le 1 avril 2018: http://www.ultimasnoticias.com.ve/noticias/opinion/sanciones/

Traduction : Romain Migus

1) یادداشت مترجم فرانسوی رومن میگوس Romain Migus  : برخی پرونده هائی که از حالت سرّی خارج شده اند رئیس جمهور پیشین ایالات متحدۀ آمریکا ریچارد نیکسون را افشا می کند (74-1969) که از دولت خود خواسته بود که اقتصاد شیلی را به هدف سرنگونی رئیس جمهور سوسیالیست وقت سالوادور آلنده به زانو در آورد.

2) یادداشت مترجم فارسی : این نوع کارهای شگفت انگیز برخی اپوزیسیون های ایرانی را نیز برای ما تداعی می کند که گاهی با نوشتن نامه به مقامات عالی آمریکا خواهان بمباران کشور خودشان  می شوند. آیا همۀ پیتبولهای امپریالیستها را بخوبی می شناسیم ؟

 

لینک متن اصلی :

https://www.mondialisation.ca/blocus-criminel-contre-le-venezuela/5624494

 

ترجمۀ حمید محوی

گاهنامۀ هنر و مبارزه/پاریس/8 آوریل 2018

افغانستان : شکنجه نشان بارز ساخت و ساز مداخلات ایالات متحدۀ آمریکا

افغانستان :

شکنجه نشان بارز ساخت و ساز مداخلات ایالات متحدۀ آمریکا

م. فریبا و ادو مونتسانتی

Friba et Edu Montesanti

مرکز پژوهشهای جهانی سازی. 1 آوریل 2018

در این گفتگو با ادو مونتسانتی، م. فریبا نمایندۀ جمعیت انقلابی زنان افغانستان از تصمیم دیوان کیفری بین المللی می گوید که خواستار بررسی جنایاتی شده است که از اول ماه مه 2003 از سوی همۀ جناح های درگیر در این کشور آسیای مرکزی به وقوع پیوسته. هیچ نشانی از توقف جنایات ایالات متحدۀ آمریکا [و همپیمانانش] (1) در افغانستان دیده نمی شود.
ادو مونتسانتی : دادستان کل دیوان کیفری بین المللی فاتو بنسودا اعلام کرد که دلایل روشنی وجود دارد که نشان می دهد که نیروهای ایالات متحدۀ آمریکا [و هم پیمانانش] در کوران حمله و در طول و عرض اشغال افغانستان مرتکب جنایات جنگی شده اند. بر پایۀ گزارش دادستان بنسودا، نظامیان ایالات متحدۀ آمریکا دست کم 61 نفر از زندانیان را شکنجه داده اند و با رفتارهای وحشیانه حیثیت انسانی آنان را لکه دار کرده اند. اغلب این اعمال بین سال 2003 و 2004 صورت گرفته و تا پایان سال 2014 نیز ادامه داشته است. از دسامبر 2002 تا مارس 2008، در افغانستان و به همین گونه در لهستان، رومانی و لیتوانی، مأموران سیا دست کم با 27 زندانی رفتارهای مشابهی داشته اند. در بارۀ این رویدادها چه فکر می کنید ؟
م. فریبا : ایالات متحده در طول تاریخش به هر کجا که حمله و یا مداخله کرده، از روش شکنجه برای ترساندن و خفه کردن شورشیان استفاده کرده است. همۀ آنانی که تاریخ خونبار ایالات متحدۀ آمریکا را می شناسند، به ویژه در کشورهای آمریکای جنوبی و آسیای شرقی، می دانند که سازمان سیا نه تنها خودش روشنفکران، چپی ها و ناسیونالیستهای این کشورهای شکنجه کرده و سپس بقتل می رساند بلکه رژیم های عروسکی، ارتجاعی و جنایتکار دست نشانده اش را نیز در همین زمینه آموزش می دهد تا آنان نیز به سهم خود این روشها را بکار ببرند(2). قدرتهای امپریالیست اروپائی، این همپیمانان وفادار ایالات متحدۀ آمریکا همین روشها را در کشورهای زیر سلطۀ خود به کار بسته اند.
در افغانستان، به اصطلاح «جنگ علیه تروریسم» به فرماندهی ایالات متحدۀ آمریکا، همراه است با ایجاد مراکز بازداشت، مراکز سرّی به مدیریت سازمان سیا، زیر نام «بازداشت های غیر عادی»، که برای گول زدن مردم دربارۀ سرشت ضد بشری رفتارهایشان آن را «فنون بازجوئی بهسازی شده» می نامند. شکنجۀ سازمان یافته همیشه علیه زندانیان افغان به کار برده شده است. در برخی موارد، بازداشتی ها به سرویس های اطلاعاتی یا پلیس افغان واگذار شده اند که برای اعمال شکنجه شناخته شده اند.
سنا گزارشات و عکسهای بهت آور زندان ابوغریب در عراق را دریافت کرد، داستانهای دهشتناک دربارۀ زندانیان خلیج گوآنتانامو و ده ها گواهی دیگر دربارۀ قربانیان برنامۀ انتقال غیر قانونی [«فنون بازجوئی بهسازی شده»] سازمان سیا. همۀ این رویدادها افکار عمومی مردم جهان را متأثر کرده ولی هیچ نشانی از توقف این جنایات دیده نمی شود.
تأیید ضمنی اتحادیۀ اروپا برای ایجاد و استقرار مراکز بازداشت سرّی در کشورهایشان که برای برنامۀ انتقال غیر قانونی از سوی سازمان سیا به خدمت گرفته می شود، اروپائی ها را در تبانی با شکنجه های شوک آوری نشان می دهد که علیه قربانیان به کار بسته می شود. با وجود گزارشات معتبر دربارۀ قربانیان و داستان سرنوشت اندوهبارشان، سازمان سیا در کوران سالها از این مراکز بازداشت استفاده کرده در حالی که دربارۀ این رویدادها هیچ کار تجسسی رسمی یا پیگرد حقوقی مناسب در کشورهای اروپائی صورت نگرفته است.
گزارش دیوان کیفری بین المللی یکی از نادرترین مدارک دربارۀ این اعمال نهادینه شده می باشد که در کوران جنگهائی ایالات متحدۀ آمریکا در ده های گذشته همواره به وقوع پیوسته است. تخریب مدارک بدست سازمان سیا در سال 2005، و مخفی نگهداشتن گزارش هیئت سنا مربوط به شکنجه بدست سازمان سیا، رویکرد رسمی ایالات متحدۀ آمریکا را در مقابل جنایات وخیم تشکیل می دهد.
در چنین اموری، تجسس و پیگرد توسط خود ارتش ایالات متحدۀ آمریکا انجام می گیرد، و همان گونه که می توانیم انتظار داشته باشیم، آنانی که متهم هستند تبرئه و یا به مجازاتهای بسیار ناچیز محکوم می شوند.
شکنجه نشان بارز مداخلات ایالات متحدۀ آمریکاست. این واقعیت را اشغال کشور ما افغانستان نشان داده است، و این موضوع برای هیچکس راز مگوی غافلگیر کننده ای نیست. آمریکائی ها از هر کجا که عبور کرده اند و به هر کجا که پا گذاشته اند این جنایات هولناک را مرتکب شده اند.
ادو مونتسانتی : جمعیت انقلابی زنان افغانستان غالباً جنایاتی را که علیه شهروندان غیر نظامی صورت گرفته افشا کرده است. آیا می توانید کمی بیشتر دربارۀ جنایاتی که علیه زندانیان در افغانستان مرتکب می شوند برای ما بگوئید ؟ آیا فکر می کنید که دیوان کیفری بین المللی باید دربارۀ نیروهای ایالات متحدۀ آمریکا و سازمان سیا برای ارتکاب به جنایات دیگری در افغانستان باید دست به تجسس بزند ؟
م. فریبا : جنایات جنگی ایالات متحدۀ آمریکا در افغانستان از کشتار شروع می شود و تا بازداشت غیر قانونی و حملۀ شبانه و شکنجه ادامه می یابد مدیریت مراکز بازداشت به عهدۀ سازمان سیا در افغانستان بوده و خیلی سرّی ست، و اطلاعات اندکی از آنجا خارج می شود. بزرگترین مرکز برای افرادی که بدست ایالات متحدۀ آمریکا بازداشت می شوند در پایگاه هوائی بگرام نزدیک کابل واقع شده است.
از این زندان اطلاع کمی در دست داریم، و حتا تعداد زندانیان مشخص نیست. برخی تعداد آنان را 600 نفر تخمین زده اند، اتهام بیشتر آنان روشن نیست و بی آنکه جرمی مرتکب شده باشند در زندان به سر می برند، و به وکیل و دادستان نیز دسترسی ندارند.
تعدادی از پرونده هائی که از وضعیت سرّی خارج شده بود به گزارش هیئت سنا شیوه های شکنجه که روی زندانیان به کار برده اند به دقت توضیح داده شده است. این روش هائی که به لت و پار کردن زندانیان می انجامد زیر نام کد کوبالت Cobalt شهرت دارد، به زنجیر آهنی آویزان کردن از سقف، بیدار نگهداشتن طولانی زندانی، متوقف کردن زندانیان به شکلی که بی حرکت باقی بمانند، تحمیل وضعیت دشوار به بدن به شکل دراز مدت، وارد کردن مایعات مغذی از راه مقعد، روشی که به نام «تغذیۀ مقعدی» شهرت دارد، استفاده از سگ برای تجاوز جنسی به زندانیان افغان از جمله افشاگریهای بهت آوری ست که شاهدان بیان کرده اند.
چندین شاهد دربارۀ شیوه هائی که شکنجه شده بودند و یا دیده بودند گفته اند. در سال 2002، دو زندانی افغان بی آنکه جرمی مرتکب شده باشند، حبیب الله و دلاور به شکل هولناکی بدست نظامیان آمریکائی و بفرمان گل رحمان شکنجه شدند و سپس در سرما در اثر کاهش دمای بدن (هیپوترمی) در طول شب جان باختند.
قربانیان دیگری آنچه را که در زندان تجربه کرده بودند تعریف کرده اند، ولی هیچ پروندۀ رسمی کاملی دربارۀ سیاه چالهائی که در آن زندانی ها را حبس کرده اند وجود ندارد. حتا هیئتهائی که برای تجسس به این مراکز فرستاده شده اند چشمهایشان را به روی شرایط زندانیان بسته اند و نتیجه گرفته اند که چندان هم «غیر انسانی نیست».
فقدان دستگاه واقعی دادگستری ملی در افغانستان، محدودیتهای دیوان کیفری بین المللی و نتایج بی حاصل در رابطه با تجسس در کشورهای قدرتمند یا شخصیت های پر نفوذ، شور بختانه برای قربانیان بی گناه افغان که خواهان کسب عدالت با میانجیگری دیوان کیفری بین المللی هستند جای امیدواری باقی نگذاشته است.
گرچه راه حل این است که عملاً جلوی شکنجه گرفته شود ولی هیچ نشانی از چنین رویکردی وجود ندارد. برقراری عدالت در زندگی قربانی ضامن صلح و آرامش خاطر خواهد بود و او می تواند روز تازه ای را در زندگی اش آغاز کند. ولی قربانیان افغان از چنین امتیازی برخوردار نیستند.
ادو مونتسانتی : ایالات متحدۀ آمریکا منشور رم که آنها را به محدودۀ حقوقی دیوان کیفری بین المللی متعهد نشده اند و این اساسنامه را امضا نکرده اند. رئیس جمهور پیشین جرج والکر بوش از این منشور صرفنظر کرد زیرا می ترسید که ایالات متحده، با محاسبات او، به دلایل سیاسی به شکل ناعادلانه هدف پیگرد قانونی قرار گیرد. دربارۀ این موضوع چه فکر می کنید ؟
م. فریبا : تا کنون ایالات متحدۀ آمریکا از امضای چندین منشور بین المللی پر اهمیت سرپیچی کرده است. آمریکائی ها برای رویگرانی شان همواره دلایل مشابهی را مطرح کرده اند. دلیل واقعی این است که پذیرش چنین منشورهائی با دادگاه های وابسته آنها مانع بلند پروازی های فرادست مدارانۀ آمریکا خواهد شد. در واقع همان محدودیتهائی که ایالات متحدۀ آمریکا به خود شهروندان آمریکائی تحمیل می کند در زمینۀ مناسبات سیاسی بین المللی نیز به کار می بندد.
با وجود این، نباید فراموش کنیم که عدالت، وقتی موضوع منافع خود خواهانه بخطر بیافتد، دائماً از سوی قدرتهای امپریالیستی زیر پا گذاشته می شود. اتحادیۀ اروپا که منشور رم و ده ها منشور دیگر و از جمله منشور حقوق بشر را امضا کرده، و خود را پرچمدار حقوق بشر در جهان امروز معرفی می کند، در برنامۀ سازمان سیا برای «انتقال فوق العادۀ زندانیان» (« extraordinary rendition ») شرکت داشته و حضور مراکز مخفی بازداشت را نیز در کشورهایشان پذیرفته است.
جنایاتی که در چهارچوب این برنامه به وقوع پیوسته از سوی شاهدان مطرح شده، ولی هیچ یک از کشورهای اروپائی در این زمینه تحقیقی که متناسب با دادگاه های اتحادیه اروپا یا دیوان کیفری بین المللی باشد انجام نداده است. امروز می بینیم که این نوع منشورها و دادگاه ها فقط به یک نشان رسمی خالی تنزل یافته و آنها را به تماشاچی نقض حقوق بشر از سوی کشورهای قدرتمند تبدیل کرده است.
با شعارهای حقوق بشری و عدالت خواهی، قدرتهای غربی، به ویژه ایالات متحدۀ آمریکا ریاکاری را به درجۀ نهائی رسانده اند. این قدرتها برای مددکاری یا مراجعه به قربانیان هیج پیشنهادی مطرح نکرده اند، زیرا عامل اصلی این جنایات خودشان هستند.

Edu Montesanti ادو مونتسانتی
تحلیل گر مستقل، پژوهشگر و روزنامه نگار است. نوشته های او در نشریات زیر منتشر می شود :
Truth Out, Pravda, Global Research, Telesur, le magazine brésilien Caros Amigos et de nombreuses autres publications à travers le monde.

1) مترجم : داخل کروشه متعلق به مترجم است.
2) مترجم : دقیقاً مشابه دوران حکومت سلسلۀ پهلوی که ساواک با برخورداری از پشتیبانی و آموزشهای سازمان سیا در سراسر ایران سایۀ ترس و وحشت انداخته بود. امروز نیز امپریالیستها با پشتیبانی و آموزش اپوزیسیون ها مانند «شورای ملی مقاومت ایران» و تمرکز اکید روی سرنگونی رژیم، چگونگی و ماهیت آلترناتیو های مرگباری را که برای حکومت در ایران تدارک دیده اند بفراموشی محکوم کرده اند. به ویژه به این علت که یکی از خصوصیات این آلترناتیوهای به اصطلاح ایرانی این است که فقط در پسا فروپاشی،کشتارهای میلیونی و تخریب زیربناهای ایران در یک پسا جنگ تجازوکارانه و مخرب از سوی آمریکا و ناتو کاربرد خواهند داشت. در واقع سلطنت طلبان و یا مجاهدین خلق و کاروان جدائی طلبان و اقلیت های مذهبی و مدافعان حقوق بشر زامبی هائی هستند که ایالات متحدۀ آمریکا برای تنبیه مضاعف در ادامۀ مجازاتهای بین المللی علیه ایران روانۀ ایران خواهد کرد. در هر صورت یکی از نخستین نتایج چنین سیاستی با قدرت نرم از هم اکنون به حاشیه راندن «روشنفکران» و «کمونیستها» و «میهن دوستان» ایرانی در ایران و در کشورهای میزبان خارجی ست.

لینک متن اصلی :

Afghanistan – La torture est la marque de fabrique des interventions étasuniennes

ترجمۀ حمید محوی

گاهنامۀ هنر و مبارزه/پاریس/6 آوریل 2018

انتقادات ناتو، پاسخ مانلیو دینوچی و تفسیر شبکۀ ولتر

nato_2017

انتقادات ناتو، پاسخ مانلیو دینوچی و تفسیر شبکۀ ولتر

بخش روابط عمومی ستاد فرماندهی ناتو در ناپل به مجلۀ  ال مانیفستو (متعلق به شاخه ای از کمونیستهای ایتالیا) دربارۀ مقالۀ مانلیو دینوچی زیر تیتر « به فرماندهی ایالات متحدۀ آمریکا و ناتو » مطلبی نوشته است. کپی این نامه را برای ما نفرستاده اند، گرچه در عین حال اشتباه مترجم انگلیسی ما را نیز آشکار می کند. در گذشته، وزارت امور خارجۀ ایالات متحدۀ آمریکا مستقیماً با روزنامه هائی که جستارهای ما را به زبانهای گوناگون منتشر می کردند تماس گرفته بود تا از همکاری با ما خود داری کنند. با وجود این چنین رویکردی به ویژه در مورد یک نشریۀ کمونیستی [مانند ال مانیفستو] امکان ناپذیر است. ما این نامه و پاسخی را که مانلیو دینوچی نوشته و تفسیر خودمان را در اینجا منتشر می کنیم.

شبکۀ ولتر| 17 مارس 2018

Lamiral James Foggoدریابد

L’amiral James Foggo  دریابد جیمز فاگو

به حضور خانم رانگری،

(مدیر مجلۀ ال مانیفستو)

خواهشمندم دربارۀ جستاری که زیر تیتر « به فرماندهی ایالت متحدۀ آمریکا و ناتو » و به امضای مانلیو دینوچی منتشر شده باید یادآور شوم که حاوی گزارشات نامشخص و اشتباه است.

پاراگراف 3 :

« رزمآیش به فرماندهی ستاد فرماندهی مشترک ناتو در لاگو پاتریا به فرماندهی جیمز فاگو    James Foggo انجام می گیرد » اشتباه است. در واقع : فرماندۀ نیروی دریائی ناتو که مرکز آن در نورث وود Northwood در بریتانیای کبیر است فرماندهی و کنترل رزمآیش را به عهده دارد و دریابُد کلیو جانستون Clive Johnston فرماندهی آن را به عهده دارد.

پاراگراف 4 :

«دریابُد فاگو شخصاً توضیح می دهد که دینامیک مانتا 2018 به چه کار می آید : « چهارمین نبرد آتلانتیک   » پس از دو جنگ جهانی و جنگ سرد آغاز شده است» نیز اشتباه است. ولی حقیقت این است که دریابُد فاگو در جستاری که به تاریخ 2016 نوشته زیر عنوان « چهارمین نبرد آتلانتیک » از جهان بینی ناتو و ایالات متحده به مسائلی چند اشاره می کند. ولی این جهان بینی نمی تواند برای دینامیک مانتا 2018 به کار برده شود. شما را به آنچه در هیئت دریائی ایالات متحدۀ آمریکا (MARCOM) دربارۀ دینامیک مانتا 2018 منتشر شده به وب سایت mc.nato.int مراجعه می دهم.

پاراگراف 6 :

« در حالی که در ایتالیا زیر پوشش فرماندهی ناتو نیروی دریائی هم پیمانان و نیروی دریائی فرماندهی ایالات متحده در اروپا را علیه روسیه آماده می کند، دریابُد فاگو از ایتالیا ششمین ناوگان را به جانیپر کبرا رزمآیش مشترک ایالات متحدۀ آمریکا و اسرائیل گسیل می کند که هدف اصلی [و دشمن تخیلی اش] ایران است. » اشتباه است.

حقیقت این است که : دریابُد فاگو ستاد مرکز فرماندهی ناپل را در « آماده سازی، طراحی و هدایت عملیات نظامی برای حفظ صلح، امنیت و تمامیت ارضی دولت های عضو پیمان…» مدیریت می کند. برای توضیحات بیشتر و درک جزئیات، می توانید به وب سایت ستاد فرماندهی مشترک ناپل به ستون «اعلامیۀ مأموریت» (Mission statement) مراجعه کنید.  افزون بر این، در نسخۀ انگلیسی مقاله واژۀ «کاپیتان» به کار برده شده بود که صحیح نیست، و می بایستی کلمۀ «فرمانده» (Commander) به کار برده می شد. دربارۀ صلاحیت های ملی دریابُد می توانید به وب سایت  www.c6f.navy.mil مراجعه کنید.

می خواستم توجه شما را به یک نکتۀ غیر دقیق دیگری که نویسندۀ این مقاله در آخرین پاراگراف نوشته است جلب کنم، او می گوید « حضور ژنرال کورتیس اسکاپاروتی فرماندۀ ستاد فرماندهی در اروپا در دیدار با ستاد فرماندهی مرکزی اسرائیل در 11 مارس این طرح را تأیید می کند. به این علت که اسکاپاروتی فرماندۀ ارشد متفقین در اروپا نیز هست (مسئولیتی که همواره در ظرفیت یک ژنرال ایالات متحده است)، این طرح به همچنین شرکت ناتو را نیز پیشبینی کرده است، به ویژه از طریق ایتالیا به پشتیبانی از اسرائیل در جنگ گسترده در خاورمیانه. »

بینش حقیقی چنین است : جانیپر کبرا رزمآیش دو جانبۀ اسرائیل و ایالات متحدۀ آمریکاست و افزون بر این، برای هر گونه مداخلۀ ناتو تأیید بی قید و شرط شورای آتلانتیک ضروری خواهد بود. این موضوع یکی از نکات مهمی ست که نویسنده کاملاً ندیده گرفته است.

گرچه در مجموع، مقالۀ منتشر شده را ارزشمند می دانم، خواهش می کنم در نسخه ای که منتشر کرده اید نکاتی را که در بالا اشاره کردم تصحیح نمائید و عمیقاً امیدوارم همکاری دو جانبۀ ما ادامه یابد.

با احترامات قلبی

ریچارد هاپت (Richard W. Haupt)

سرهنگ نیروی دریائی ایالات متحدۀ آمریکا، رئیس بخش روابط عمومی در ستاد مرکز فرماندهی ناتو در پایگاه لاگو پاتریا، ناپل.

***

پاسخ مانلیو دینوچی به سرهنگ ریچارد هاپت

از توجهی که ناتو به روزنامۀ ما داشته است سپاسگذاری می کنیم. ال مانیفستو و خود من متن منتشر شده را تصحیح خواهیم کرد، ولی تنها نکته ای که باید تصحیح شود، یعنی یک مورد واقعاً جزئی، مربوط است به فرماندهی دینامیک مانتا 2018 (Dynamic Manta 2018).

برای بقیۀ مطالب، در هر صورت نقش ستاد مرکز فرماندهی ناپل در لاگو پاتریا، یکی از دو فرماندهی دائمی ستاد نیروهای ناتو در سطح عملیاتی، نقش فرماندهی دریابُد ایالات متحدۀ آمریکا جیمز فاگو یک نقش مرکزی خواهد بود.

دریابُد جیمز فاگو هم زمان فرماندهی نیروی دریائی ایالات متحدۀ آمریکا برای اروپا و آفریقا و به همین گونه ششمین ناوگان ایالات متحدۀ آمریکا را به عهده دارد، که مسئولیت آن نیمی از اقیانوس آتلانتیک و دریاهای جانبی از جمله مدیترانه را پوشش می دهد.

در سمینار 26 فوریه در نروژ، دریابُد فاگو از « چهارمین نبرد آتلانتیک » علیه « پیشرفته ترین زیردریائی های روسیه که خطوط ارتباطات دریائی میان ایالات متحدۀ آمریکا و اروپا را تهدید می کند» (1) سخن گفته است.

به این علت که این خطوط از مدیترانه نیز عبور می کند، دینامیک مانتا 2018 در این « بینش ناتو/ایالات متحدۀ آمریکا » جای می گیرد. بینش اشتباه : کدام مدرک می تواند نشان دهد که زیر دریائی های روسیه کمین کرده و آماده اند تا شناورها را روی خط دریائی میان اروپا و ایالات متحدۀ آمریکا غرق کنند ؟

[در انتقاد مرتبط به پاراگراف 6] این اشتباه است که مأموریت ستاد مرکز فرماندهی ناپل را « آماده سازی، طراحی و هدایت عملیات نظامی برای حفظ صلح، امنیت و تمامیت ارضی دولت های عضو پیمان…» معرفی کنیم. فقط کافی ست جنگهای ناتو برای فروپاشی دو دولت یوگوسلاوی و لیبی را به یاد بیاوریم، در حالی که هیچ تهدیدی از سوی این کشورها علیه اعضای پیمان ناتو وجود نداشت.

دربارۀ حضور ژنرال اسکاپاروتی در رزمآیش مشترک اسرائیل و ایالات متحدۀ آمریکا (که فاگو کشتی فرماندهی ششیمن ناوگان را گسیل کرده است)، ساده اندیشانه خواهد بود اگر ندیده بگیریم که او نه فقط فرماندۀ فرماندهی ایالات متحدۀ آمریکا در اروپاست بلکه هم زمان فرماندۀ ارشد متفقین در اروپا می باشد.

از روی کنجکاوی باید بپرسیم : بر پایۀ کدام سنجه چنین امری از «دیدگاه سنتی فرماندهی همیشه باید به عهدۀ یک آمریکائی باشد» ؟

با سپاس برای توجهی که به روزنامۀ ما داشته اید

مانلیو دینوچی

[1] “The Fourth Battle, he argued, wages primarily beneath the waves, as increasingly sophisticated Russian submarines threaten the ability of NATO to exercise sea control in the North Atlantic, and consequently the sea lines of communication between the United States and Europe. Russian military activity is also becoming more aggressive, Admiral Foggo asserted. Russian aircraft flying very close to US vessels at high speed are examples of such behaviour”. Source : “Admiral Foggo to Norway ahead of Trident Juncture

***

 

تفسیر شبکۀ ولتر

سرهنگ آمریکائی وقتی می گوید : «برای هر گونه مداخلۀ ناتو تأیید بی قید و شرط شورای آتلانتیک ضروری خواهد بود. این موضوع یکی از نکات مهمی ست که نویسنده کاملاً ندیده گرفته است» کاملاً در اشتباه است.

در واقع نکتۀ خیلی مهمی ست : بمباران طرابلس (لیبی) توسط ناتو نه فقط منشور 1973 شورای امنیت سازمان ملل متحد را نقض کرد که حفاظت از شهروندان را مجاز می داند، بلکه قوانین سازمان را نیز زیر پا گذاشت.

هرگز، مطلقاً هرگز، شورای آتلانتیک شمالی برای کشتاری که به بهای جان 40000 نفر شهروند غیر نظامی تمام شد هیچ مجوزی صادر نکرد.

این واقعیت که ایالات متحدۀ آمریکا و برخی از هم پیمانان او حقوق دیگر اعضای  ناتو را در بطن سازمان زیر پا گذاشتند، واقعیت پیمان دروغین را به شکل گسترده بر ملا می کند.

تی یری میسان

http://www.voltairenet.org/article200181.html

ترجمۀ حمید محوی

گاهنامۀ هنر و مبارزه / پاریس / 24 مارس 2018

«هنر جنگ» به فرماندهی ایالات متحدۀ آمریکا و ناتو – مانلیو دینوچی – حمید محوی

nato_war

«هنر جنگ»
به فرماندهی ایالات متحدۀ آمریکا و ناتو
مانلیو دینوچی

« L’art de la guerre »
Sous l’emprise des USA et de l’Otan
par Manlio Dinucci

در سال 2006 اسرائیل با حمله به لبنان فکر می کرد حزب الله را درهم خواهد کوبید و امیدوار بود که سوریه واکنش نشان دهد، این بار با تدارک حملۀ جدید به لبنان امیدوار است واکنش ایران را تحریک کند. در هر دو صورت، ترفندی در کار هست، زیرا اسرائیل به ایالات متحدۀ آمریکا وابستگی دارد. این سناریو مضمون رزمآیش های جانیپر کبرا 2018 (Juniper Cobra 2018) را تشکیل می دهد.
شبکۀ ولتر| روم (ایتالیا)| 13 مارس 2018

مقالۀ حاضر مورد انتقاد ناتو قرار گرفت، مانلیو دینوچی نیز به آن پاسخ گفته است، این موضوع با تفسیر شبکۀ ولتر به تاریخ 17 مارس 2018 منتشر شد. [ترجمۀ فارسی آن پس از انتشار جستار حاضر در رسانه های پشتیبان گاهنامۀ هنر و مبارزه منتشر خواهد شد]
« Droit de réponse de l’Otan, réplique de Manlio Dinucci et commentaire du Réseau Voltaire »

در نخستین نیمۀ ماه مارس، هم زمان دو رزمآیش بزرگ به اجرا گذاشته شد، یکی در مدیترانه در سواحل سیسیل، دیگری در اسرائیل، و هر دو به فرماندهی و با شرکت پایگاه های ایالات متحدۀ آمریکا و ناتو در ایتالیا.
در دینامیک مانتا Dynamic Manta 2018 – نام کد رزمآیش زیر دریائی، به پشتیبانی پایگاه های سیگونلا و اوگوستا و به همین گونه بندر کاتانیا – نیروی دریائی ایالات متحدۀ آمریکا، کانادا، ایتالیا، فرانسه، بلژیک، آلمان، بریتانیا، اسپانیا، یونان و ترکیه با 5000 سرباز، شناورهای سطحی، زیر دریائی، هواپیما و بالگرد شرکت دارند.
رزمآیش به فرماندهی ستاد فرماندهی مشترک ناتو در لاگو پاتریا به فرماندهی دریابُد ایالات متحدۀ آمریکا جیمز فاگو James Foggo انجام می گیرد. برگزیدۀ پنتاگون مانند هم قطاران پیشین خود، هم زمان نیروی دریائی ایالات متحده در اروپا و نیروی دریائی ایالات متحده در آفریقا را فرماندهی می کند و مرکز فرماندهی او در ناپل کاپودیچینو واقع شده است. دریابُد فاگو شخصاً توضیح می دهد که دینامیک مانتا 2018 به چه کار می آید : « چهارمین نبرد آتلانتیک » پس از دو جنگ جهانی و جنگ سرد آغاز شده است. این رزمآیش به هدف رویاروئی با « زیر دریائی های بیش از پیش پیشرفتۀ روسیه انجام می گیرد که خطوط ارتباطات دریائی میان ایالات متحدۀ آمریکا و اروپای آتلانتیک شمالی را تهدید می کند ». دریابُد آمریکائی روسیه را به « فعالیت نظامی بیش از پیش خشونت آمیز » متهم می داند، برای نمونه به شکاریهای روسیه اشاره می کند که در ارتفاعات پائین از روی شناورهای ایالات متحده عبور می کنند. ولی از شناورهای جنگی آمریکا که در بالتیک و دریای سیاه در مجاورت مرز روسیه موضع گرفته اند چیزی نمی گوید. همین وضعیت برای پهپادهای جاسوسی ایالات متحدۀ آمریکا گلوبال هاوک وجود دارد که از پایگاه سیگونلا دو تا سه بار در هفته در طول سواحل روسیه بر فراز دریای سیاه به پرواز در می آیند.
در حالی که در ایتالیا زیر پوشش فرماندهی ناتو نیروهای دریائی هم پیمانان و نیروی دریائی فرماندهی ایالات متحده در اروپا را علیه روسیه آماده می کند، دریابُد فاگو از ایتالیا ششمین ناوگان را به جانیپر کبرا رزمآیش مشترک ایالات متحدۀ آمریکا و اسرائیل گسیل می کند که هدف اصلی [و دشمن تخیلی اش] ایران است.
از مبدأ پایگاه گیتا در استان لازیو (ایتالیا) ناو فرماندهی ششمین ناوگان، ناو مانت ویتنی Mount Whitney با همراهی کشتی تهاجمی دریا خشکی [کلاس] آیو جیما Iwo Jima به حیفا رسیده است. مونت ویتنی یک مرکز فرماندهی شناور است که به شبکۀ جهانی فرماندهی و کنترل پنتاگون متصل می باشد به انضمام پایگاه ماس در نیچمی Muos de Niscemi (در سیسیل).
جانیپر کبرا 2018 که 2500 از نفرات نظامی ایالات متحدۀ آمریکا و به همین تعداد نظامی اسرائیلی در آن شرکت دارند، روز 4 مارس آغاز شد، در حالی که نخست وزیر اسرائیل بنیامین نتانیاهو در دیدارش با دونالد ترامپ مدعی بود که « ایران از بلندپروازیهای هسته ای اش چشم پوشی نکرده است » ( بی آنکه بگوید که اسرائیل یگانه قدرت اتمی در خاورمیانه است)(1) و نتیجه گرفته بود که : « ایران باید متوقف شود، و این امر وظیفۀ مشترک ماست ».
رزمآیش پاسخ اسرائیل شامل شبیه سازی پرتاب پی در پی موشک از لبنان، ایران، سوریه و غزه است. سناریوی واقعی، بر عکس، می تواند پرتاب موشکی باشد که به دروغ به حزب الله هم پیمان ایران نسبت داده خواهد شد تا با هدف گرفتن ایران متعاقباً به لبنان حمله کند. تا حداکثر 72 ساعت بعد، افسران ایالات متحدۀ آمریکا و اسرائیل اعلام کنند که نیروهای ایالات متحدۀ آمریکا برای پشتیبانی از اسرائیل در جنگ به اروپا رسیده اند (به ویژه به پایگاه های ایتالیائی).
حضور ژنرال کورتیس اسکاپاروتی فرماندۀ ستاد فرماندهی در اروپا در دیدار با ستاد فرماندهی مرکزی اسرائیل در 11 مارس این طرح را تأیید می کند. به این علت که اسکاپاروتی فرماندۀ ارشد متفقین در اروپا نیز هست (مسئولیتی که همواره در ظرفیت یک ژنرال ایالات متحده است)، این طرح به همچنین شرکت ناتو را نیز پیشبینی کرده است، به ویژه از طریق ایتالیا به پشتیبانی از اسرائیل در جنگ گسترده در خاورمیانه.

منبع : ال مانیفستو

1) بمب های اتمی عربستان سعودی یا از مبدأ پاکستان تهیه شده است و یا اسرائیل.
Manlio Dinucci

 مانلیو دینوچی : جغرافیدان و کارشناس مسائل جغرافیا

لینک متن اصلی :
http://www.voltairenet.org/article200072.html

ترجمۀ حمید محوی
گاهنامۀ هنر و مبارزه/پاریس/23 مارس 2018

 

لیبی : پس از هفت سال فاجعه ای به نام ناتو مانلیو دینوچی – حمید محوی

 gaddafi_2017

لیبی : پس از هفت سال فاجعه ای به نام ناتو

مانلیو دینوچی

مرکز پژوهش های جهانی سازی، 20 مارس 2018

 

libi

هفت سال پیش، در 19 مارس 2011، به فرماندهی ایالات متحدۀ آمریکا ابتدا با مداخلۀ مرکز فرماندهی ایالات متحدۀ آمریکا در آفریقا و سپس با مداخلۀ ناتو به فرماندهی ایالات متحدۀ آمریکا جنگ علیه لیبی آغاز شد. در کوران هفت ماه کمابیش 10000 مأموریت تهاجمی هوائی با ده ها هزار بمب و موشک انجام گرفت.

ایتالیا با شکاری بمب افکن و پایگاه های هوائی اش در این جنگ شرکت داشت و با چنین حرکتی پیمان نامۀ دوستی و همکاری میان دو کشور را باطل کرد. پیش از حملۀ هوا دریائی دو منطقۀ قبیله ای و گروه های اسلامگرای مخالف دولت لیبی را تأمین مالی و مسلح کرده بودند، و افزون بر این نیروهای ویژه و از جمله نیروهای ویژۀ قطری نیز از پیش مستقر شده بودند. با چنین تدارکاتی در ساحل جنوب مدیترانه همانگونه که پروندۀ بانک جهانی در سال 2010 نشان می دهد دولتی را از بین بردند که «سطح رشد اقتصادی بالا و شاخص های بالای توسعۀ انسانی» را به ثبت رسانده بود. کمابیش دو میلیون کارگر مهاجر که بیشتر آنان آفریقائی بودند در لیبی کار می کردند.

libya_war_2018

 لیبی در این دوران با اعتباری که بدست آورده بود ایجاد سازمان های اقتصادی مستقل در اتحادیۀ آفریقا را ممکن ساخت : صندوق پول آفریقا، بانک مرکزی آفریقا، بانک آفریقا برای سرمایه گذاری.

ایالات متحدۀ آمریکا و فرانسه، همان گونه که پیغامهای پست الکترونیک وزیر امور خارجۀ آمریکا هیلاری کلینتون نشان می دهد، سعی کردند طرح قذافی برای ایجاد پول آفریقائی بجای دلار و فرانک کلونیال فرانسه را متوقف کنند (فرانک کلونیال فرانسه نام واحد پولی ست که فرانسه به 14 کشور آفریقائی سابقاً استعماری خود تحمیل کرده بود).

وقتی دولت لیبی سرنگون شد و قذافی به قتل رسید، صندوقی لیبی که باید به غارت می رفت بسیار حجیم بود : ذخیرۀ نفتی، بزرگترین در قارۀ آفریقا و گاز طبیعی، منبع عظیم آب فسیلی زیر زمینی طلائی سفید که در چشم انداز ارزشمنتری نسبت به طلای سیاه بنظر می رسد، و خود سرزمین لیبی که از دیدگاه استراتژیک از اهمیت درجۀ یک برخوردار است. در سال 2011 با مجوز شورای امنیت سازمان ملل متحد صندوق لیبی، کمابیش 150 میلیارد دلار سرمایه گذاری دولت لیبی در کشورهای خارجی توقیف شد.

 16 میلیارد یورو سرمایۀ لیبی در بانک یوروکلر Euroclear در بلژیک توقیف شد، و بی هیچ مجوز برداشت قانونی 10 میلیارد از این حساب ناپدید گردید. همین غنیمت گیری جنگی در دیگر بانکهای اروپائی و آمریکائی طعمۀ طمعکاری شد.

در لیبی درآمد مالیاتی از صادرات انرژی از 47 میلیارد دلار در سال 2010 به 14 میلیارد دلار در سال 2017 کاهش یافت. این درآمدها بین گروه هائی که قدرت را بدست دارند و شرکتهای چند ملیتی تقسیم می شود. ارزش دینار که سه دلار بود، امروز به 9 دینار برابر یک دلار رسیده، در حالی که کالاهای مصرفی روزمره وارداتی، با تورم %30 در سال، باید به دلار پراخت شود.

سطح زندگی بیشتر مردم به دلیل بی پولی و نبود خدمات بنیادی دچار فروپاشی شده است. نه امنیت وجود دارد و نه نظام حقوقی. مهاجران آفریقائی مشمول بدترین شرایط هستند : مانند اتهامات دروغین (به پشتیبانی رسانه های غربی) مبنی بر «مزدوری برای قذافی»، این مهاجران توسط شبه نظامیان اسلامگرا حتا در قفس حیوانات در باغ وحش زندانی و شکنجه شدند، و یا به قتل رسیدند.

لیبی به جادۀ اصلی انتقال انسانها بدست قاچاقچیان انسان تبدیل شده، و سپس امواج به هم ریختۀ مهاجران به سوی اروپا را می بینیم که شمار قربانیان آن در گذار از مدیترانه سالانه بیش از بمباران لیبی توسط ناتو در سال 2011 است.

اهالی لیبی که به همکاری با قذافی متهم می شوند مورد اذیت و آزار قرار می گیرند. در شهر تورغا شبه نظامیان اسلامگرای مصراته به پشتیبانی ناتو (آنانی که قذافی را به قتل رساندند) با قتل عام، شکنجه و تجاوز پاکسازی قومی تمام عیاری را به ثبت رساندند. بازماندگان وحشت زده مجبور به ترک شهر شدند.

امروز کمابیش 40000 نفر در شرایط غیر انسانی به سر می برند و نمی توانند به تورغا بازگردند. پس چرا نمایندگان چپ که هفت سال پیش به نام نقض حقوق بشر در بوق و کرنا فریاد می کردند و خواهان مداخلۀ ایتالیا در لیبی بودند سکوت کرده اند ؟

لینک متن اصلی :

https://www.mondialisation.ca/libye-sept-ans-de-malheur-otan/5623945

ترجمۀ حمید محوی

گاهنامۀ هنر و مبارزه. پاریس. 21 مارس 2018

انبار جنگ افزار هسته ای نوین روسیه و بازگشت به جهان دو قطبی

putin_trump_2108_olde

انبار جنگ افزار هسته ای نوین روسیه

و

بازگشت به جهان دو قطبی

نوشتۀ تی یری میسان

مرکز پژوهشهای جهانی سازی. 7 مارس 2018

در حالی که کارشناسان دربارۀ امکان تحول نظم جهانی به سوی نظام چند قطبی، و حتا سه قطبی درنگ می کردند، پیشرفتهای نظامی غافلگیر کنندۀ روسیه بازگشت به جهان دو قطبی را تحمیل کرد. در اینجا به درس های سه سال گذشته تا گزارشات رئیس جمهور پوتین در اول مارس 2018 می پردازیم.

شبکۀ ولتر| دمشق (سوریه)|6 مارس 2018

بازگشت به خان اوّل : جهان دوباره دو قطبی شد. ایالات متحدۀ آمریکا اشباع از برتری خود پیشرفتهای نظامی روسیه را ندیده بود.

در دومین فصل سال 2012، روسیه و هم پیمانانش بر پایۀ پیمان نامۀ ژنو متعهد شده بودند که نیروهای حافظ صلح را در سوریه مستقر کنند.

ولی این پیمان نامه بی نتیجه ماند زیرا فرانسه در ژوئیۀ 2012 دوباره جنگ علیه سوریه را تمدید کرد. گرچه روسیه سازمان پیمان امنیت جمعی را به سازمان ملل متحد معرفی کرده بود تا سربازان مسلمان را که عموماً از اهالی قزاقستان بودند در سوریه مستقر کند، ولی هیچ حرکتی در این راستا صورت نگرفت، و با وجود درخواست کمک از سوی دمشق، مسکو مدتها سکوت اختیار کرد. ولی سه سال بعد ارتش نیروی هوائی روسیه از راه رسید و ساخت و سازهای زیر زمینی جهاد طلبان را بمباران کرد.

در کوران سه سالی که گذشت، برخوردهای نظامی متعددی روسیه و ایالات متحدۀ آمریکا را در مقابل یکدیگر قرار داد. برای نمونه، پنتاگون از خشونت بمب افکن های روسیه که به سواحل ایالات متحدۀ آمریکا نزدیک شده بودند شکایت داشت. در دمشق دربارۀ سکوت مسکو همه از خودشان می پرسیدند که چرا به تعهداتش عمل نمی کند. ولی رویداد دیگری در شرف وقوع بود. روسیه در حال ایجاد انبار نظامی نوینی بود که اجرای طرح آن را مخفیانه به پیش می برد و تا وقتی که فکر می کرد هنوز آماده نیست نیروهایش را به میدان نفرستاد.

روسیه از همان آغاز مداخلۀ نظامی اش، سامانه ای را مستقر کرد که کار کرد [مأموریت نظامی] آن نه  ایجاد پارازیت و اغتشاش در ارسال امواج بلکه قطع ارتباطات در مراکز فرماندهی ناتو به شعاع 300 کیلومتر در پیرامون لاذقیه بود. سپس، همین سامانه را در دریای سیاه و کالنینگراد مستقر کرد. افزون بر هواپیما های جدیدش، روسیه موشکهای کروزی را به کار بست که خیلی دقیقتر از موشکهای آمریکائی بود. این موشکهای کروز از روی شناورهای روسی در دریای مازندران (کاسپین) پرتاب شدند. در ماه گذشته، روسیه در میدان نبرد هواپیماهای چند منظورۀ نوینی را آزمایش کرد که از توانائی های ناشناخته ای برخوردار بودند.

به گفتۀ ژنرالهای آمریمائی حاضر در منطقه، ارتش روسیه از این پس نیروی کلاسیک مؤثرتری  نسبت به آمریکا در اختیار دارد. با وجود این، هم قطارانشان در پنتاگون تا وقتی که به برتری نظامی ابدی و ازلی آمریکا اطمینان دارند دربارۀ این پیشرفتها تردید می کنند. به گفتۀ آنان، مقایسۀ این دو ارتش خیلی به سادگی مسخره است، زیرا بودجۀ نظامی آمریکا هشت برابر روسیه است. با وجود این، در علوم نظامی هرگز مهارت دو ارتش رقیب را فقط با شاخص بودجه نسنجیده اند. چنین مسئله ای به این علت مطرح شد که ولادیمیر پوتین به کیفیت استثنائی سربازان روسی در مقایسه با سربازان آمریکائی اشاره کرده بود.

به هر صورت، اگر روسیه اندکی در زمینۀ تجهیزات کلاسیک در وضعیت بهتری باشد، توانائی نبرد هم زمان در چندین جبهه را نخواهد داشت و واشنگتن برتری هسته ای خود را حفظ خواهد کرد.

در 24 فوریه 2018 ورود پیاده نظام روسیه به غوطه مطمئناً نتیجۀ توافق با آمریکا بوده که در سوریه مداخله نکند و کارزار مشابه به دوران جنگ علیه ارتش سرخ در افغانستان را به راه نیاندازد. این موضوع در عین حال نشان از بیم واشنگتن دارد که مبادا ارتش روسیه در جای دیگری مقابله به مثل کند.

بطور مشخص در چنین موقیعتی ست که رئیس جمهور پوتین برتری هسته ای آمریکا را به مبارزه می طلبد. او در بیانیه ای که روز اول مارس 2018 در مقابل پارلمان ایراد نمود، اعلام کرد که کشورش انبار هسته ای شگفت آوری در اختیار دارد.

همۀ این برنامه ها از مدتها پیش شناخته شده بود، ولی کارشناسان تصور نمی کردند که عملی شدن آن به این زودیها امکان پذیر باشد. ولی بیشتر این برنامه ها از هم اکنون به انجام رسیده است. باید بپرسیم که چگونه روسها به دور از چشم سرویس های اطلاعاتی آمریکا به چنین اهدافی دست یافته اند. با وجود این، روسها موفق شدند سوخو 57 را در سه هفتۀ پیش در نبرد واقعی آزمایش کنند، در حالی که سازمان سیا تصور نمی کرد که تا پیش از سال 2025 چنین کاری برای روسها ممکن باشد.

https://youtu.be/dA6PPgMLkEM

ولادیمیر پوتین انبار جنگ افزارهایش را به نمایش گذاشت. موشک بالیستیک قاره پیما سارمات (نام مردم دوران باستان روسیه، دورانی که زن و مرد روس برابر بودند). این موشک فن آوری «کلاهک مدار پیما» را احیا کرد که در سالهای 70 ضامن برتری روسیه بود، و اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی با امضای پیمان نامۀ دوم برای منع گسترش جنگ افزارهای اتمی (SALT II ) از آن چشم پوشی کرده بود. در نتیجه، سنای آمریکا هرگز این پیمان نامه را تأیید نکرد و آن را باطل نمود. این نوع موشکها نخست کلاهکها را در مدار قرار می دهد، سپس وارد آتمسفر می شود و به هدف حمله می کند. شعاع عملیاتی این موشکها بی حد و مرز است. بر اساس پیمان نامه اتمی سازی فضا و مستقر کردن کلاهک هسته ای برای دراز مدت در مدار ممنوع است، ولی نه برای استفاده از فضا در بخشی از مسیر موشک. در وضعیت کنونی تا جائی که می دانیم، امکان رهگیری موشکها طی این مسافت وجود ندارد. موشک سارمات می تواند در آتمسفر وارد شود و به هر کجائی که روسیه بخواهد حمله کند.

https://youtu.be/jOTW-16q-wg

موشک داگ (Kinzhal  به روسی) می تواند از روی بمب افکن پس از عبور از آتمسفر با سرعت فرا صوتی پرتاب شود، یعنی 5 برابر سرعتی که برای شکستن دیوار صورتی ضروری ست. با این سرعت سرسام آور رهگیری آن ممکن نخواهد بود. این موشکها سه ماه پیش با موفقیت آزمایش شدند.

https://youtu.be/1JYf8GtRjhI

روسیه به نوعی موتور با انرژی هسته ای نیز مجهز شده (یعنی یک مرکز هسته ای) مینیاتوریزه و به اندازه ای که می تواند بجای موتور موشک کروز با شارژ هسته ای به کار برده شود. موشکهای کروز با برد عملیاتی پیشبینی ناپذیر با وجود چنین موتورهائی دارای استقلال بی حد و مرزی هستند، این موشکها در حال حاضر شکست ناپذیرند.

https://youtu.be/3iOkRv7Iiis

با کار گذاری این موتور روی پهپاد زیر دریائی، سرعت آن را نسبت به زیر دریائی کلاسیک با شارژ هسته ای قابل ملاحظه به چندین برابر ارتقاء می دهد. افزون بر تأثیرات رادیو آلکتیو، شارژ اتمی می تواند در سواحل هر اقیانوسی سونامی هائی به ارتفاع 500 متر ایجاد کند.

https://youtu.be/CJ4cSzSBVMo

سرانجام روسیه به موشکهای فرا صوتی خیلی بالا و پیشگام دست یابد که نه فقط توانائی عبور از فضا همانند موشک سارمات و سرعت داگ را دارا می باشد بلکه مسیر آن نیز می تواند در کوران حرکت تنظیم شود.

جنگ افزارهای نوین روسیه به شکلی اندیشیده و ساخته شده اند که سپر ضد موشکی پنتاگون را ناکارآمد می سازد، یعنی سپری که آمریکا از 40 سال پیش پایگاه به پایگاه، در سرتاسر جهان مستقر کرده است. این موضوع به برتری نیرو بستگی ندارد، ولی مسئله فن آوری نوین است. موضوع این است که سپر قدیمی در مقابل این فن آوری هیچ دفاعی را تضمین نمی کند.

https://youtu.be/anVWX6kgt4w

خبر ناگوارتر، افزون بر اینها، رئیس جمهور پوتین اعلام کرد که ساخت جنگ افزار لیزری که ویژگیهای آن به اسرار نظامی تعلق دارد به انجام رسیده است. گویا که این جنگ افزار لیزری می تواند بخشی از پرتابگرهای آمریکائی را رهگیری کند.

در حال حاضر مراکز فرماندهی مشترک کشورهای عضو ناتو یک کلمه از این دعاوی را باور نمی کنند، این جنگ افزارهای نوین روسیه به اندازه ای دور از ذهن آنان است که گوئی به ادبیات علمی تخیلی تعلق دارد.

با وجود این، تاریخ به ما آموخته است که روسیه سرزمین شطرنج، و نه پوکر دروغگو، هرگز دربارۀ انبار جنگ افزارهایش بلوف نمی زند. روسیه غالباً چنین جلوه داده است که جنگ افزارهائی که در دست پژوهش دارد از هم اکنون عملیاتی شده اند، ولی هرگز رسماً در مورد جنگ افزارهائی که هنوز آماده نشده اند برای نبرد اعلام آمادگی نکرده است. بیش از 200 جنگ افزار نوینی که در سوریه به کار بسته شد به ما اطمینان می دهد که پیشرفتهای علمی دانشمندان روسی واقعیت دارد.

پیشرفتهای عظیم روسیه امتیاز ضربۀ نخست را از آمریکائی ها سلب کرد. از این پس، در صورت وقوع جنگ هسته ای، هر دو ابر قدرت می توانند به یکدیگر ضربه بزنند. ایالات متحدۀ آمریکا شمار قابل توجهی موشک با شارژ هسته ای در اختیار دارد، و روسیه نیز می تواند بسیاری از آنها را رهگیری کند. هر یک از این دو ابر قدرت می توانند چندین بار کرۀ زمین را نابود کنند، و هر دو در این زمینه از دیدگاه نظری در چهار چوب چنین برخوردی برابر هستند.

در جبهۀ آمریکا، مجتمع نظامی و صنعتی از 20 سال پیش دچار نقص فنی ست. مهمترین طرح هواپیماسازی تاریخ، اف 35 باید جایگزین اف 16، اف 18 و اف 22 می شد، ولی لاکهید مارتین قادر به تهیۀ نرم افزار رایانه (لوژیسیل) اعلام شده نیست. در نتیجه اف 35 در واقع قادر به پاسخگوئی به تکالیف تعیین شده نیست و نیروی هوائی ایالات متحدۀ آمریکا از سر گیری تولید هواپیماهای قدیمی را پیشبینی کرده است.

البته، رئیس جمهور دونالد ترامپ و تیم او تصمیم گرفته اند که مغزهای جدید را به ایالات متحدۀ آمریکا جذب کنند تا به تولید جنگ افزار بال و پر بدهند و لابی نظامی صنعتی را نیز مجبور کنند که بجای ادامۀ فروش همان تجهیزات اسقاطی قدیمی به نیازهای پنتاگون پاسخ بگویند. ولی پنتاگون به 20 سال نیز خواهد داشت تا تأخیر خود را جبران کند.

خلاف همۀ انتظارات، پیشرفتهای فنی روسیه فقط نظم جهانی را با ایجاد جهان دو قطبی متحول نمی کند، بلکه موجب بازخوانی و باز اندیشی استراتژی نظامی (جنگ) نیز خواهد شد.

تاریخ به ما آموخته است که مردان اندکی می توانند بی درنگانه در الگوی نظامی دگرگونی هائی ایجاد کنند. در سدۀ پانزدهم وقتی سپاه فرانسه (18000 نفر) و سپاه انگلیس (6000 نفر) در نبرد آزینکور جنگیدند، شوالیه های زره پوش فرانسوی بدست کمانداران پیادۀ انگلیسی در هم کوبیده شدند در حالی که شمارشان کمتر بود. با وجود این، ژنرالها همچنان روی مبارزۀ تن به تن نسبت به مبارزه از راه دور با تیروکمان و پرتاب گلوله پافشاری کردند. نتیجۀ این پافشاری بی هوده این بود که در کوران سدۀ بعدی شوالیه های زره پوش در میدانهای نبرد پیوسته کشته شدند.

برای نمونه، از تاریخ شکست رئیس جمهور صدام حسین در سال 1991 در کوران عملیات توفان صحرا هیچ نبردی با حضور تانک به وقوع نپیوسته است. با وجود این کمابیش هیچ یک از ارتش ها قادر به تعبیر اتفاقی که افتاده بود نبودند. پیروزی در سال 2006، یک گروه اندک از مقاومت حزب الله علیه تانکهای مرکوای اسرائیلی به شکل اجتناب ناپذیری ضعف این نوع سلاح های را نشان داد. هیچ دولتی بجز استرالیا و سوریه از این رویداد درس عبرت نگرفتند. خود روسیه همچنان به تولید این دژهای غول پیکر متحرک ادامه می دهد، در حالی که حتا در مقابل آر پی جی، در صورتی که با مهارت به کار بسته شود، مقاوم نیست.

انبار جنگ افزارهای روسیه شکست ناپذیر است، در هر صورت اگر بخواهند با روشهای قدیمی علیه روسیه بجنگند شکست خواهند خورد. برای نمونه، موشکهای فراصوتی روسیه رادار گریزند. ولی شاید بتوانیم آنها را پیش از این که به سرعت فراصوتی برسند رهگیری کنیم. در نتیجه پژوهشهای نظامی متوجه کنترل فرماندهی و ارتباطات دشمن شده است. بد شانسی، در این زمینه نیز روسها پیشگام هستند.

لینک متن اصلی :

http ://www.voltairenet.org/article199967.html

ترجمۀ حمید محوی

2018/03/11

واشنگتن در مورد ایران اولتیماتوم تازه ای را به هم پیمانانش تسلیم کرد

usa_ultimatum

واشنگتن در مورد ایران

اولتیماتوم تازه ای را به هم پیمانانش تسلیم کرد

نوشتۀ بیل فن اوکن

Bill Van Auken

مرکز پژوهش های جهانی سازی، 21 فوریه 2018

وزارت امور خارجۀ آمریکا دو مورد توافقات هسته ای ایران به کشورهائی که همیشه در جایگاه همپیمان واشنگتن در اروپا تلقی می شوند هشدار تازه ای صادر نمود، و از آلمان، بریتانیا و فرانسه خواست تا در راستای تغییر توافقات بر پایۀ فراخواستهای رئیس جمهور دونالد ترامپ اقدام کنند، در غیر این صورت توافقات به شکل یک جانبه از سوی آمریکا باطل اعلام خواهد شد.

یک یادداشت سرّی از وزارت امور خارجۀ آمریکا که بدست رویترز افتاده حاکی از همان فراخواستهائی است که ترامپ در ژانویه گذشته مطرح کرده بود. ترامپ در آن دوران اعلام کرده بود که برای اعلام جنگ اقتصادی علیه ایران آماده است، مگر اینکه قدرتهای اروپائی برای تحمیل قرارداد تازه ای روی مسئلۀ هسته ای ایران به واشنگتن بپیوندند و قرارداد دیگری را به تهران تحمیل کنند، به انضمام مواردی که دولت ایران نمی تواند و یا نمی خواهد بپذیرد.

ترامپ تهدید علیه ایران را به مناسبت اعلام تصمیمی مطرح کرد که با بی میلی مجازاتهای آمریکا را در چهار چوب پیمان نامۀ هسته ای که رسماً به نام «برنامۀ جامع اقدام مشترک» شهرت دارد، در 12 ژانویه به حالت تعلیق در می آورد. او اطمینان داد که برای آخرین بار است که با چنین مهلتی توافق می کند، مگر اینکه شرایطی که او تعیین کرده رعایت شود. آخرین مهلت برای چشم پوشی از مجازات ایران 12 مه خواهد بود.

وزارت امور خارجۀ آمریکا در پیغام خود به قدرتهای اروپائی خواستار تعهد آنان به کوشش جمعی برای جستجوی راه حل برای تغییر پیمان نامه و یا به شکل یک پروندۀ جداگانه شد که مربوط خواهد بود به گسترش آزمایش های موشکهای دور برد ایران، و تضمین بازرسی خدشه ناپذیر آژانس بین المللی انرژی اتمی با تصحیح مواردی که به «مهلت قرارداد» مربوط می باشد.

خواست واشنگتن بر این پایه است که ایران با بازرسی بی درنگ و بی محدودیت بازرسان آژانس بین المللی انرژی اتمی از مراکز ایران به انضمام پایگاه های نظامی این کشور و حذف «مهلت توافق نامه» در برنامۀ جامع اقدام مشترک توافق کند، و بر این پایه مهلت ها و محدودیتهای زمانی را در مورد برخی جنبه های برنامۀ هسته ای غیر نظامی ایران را به شکل دائمی بپذیرد، و به همین گونه قاطعانه تا محدودیت و حتا ممنوعیت برنامۀ موشکهای بالیستیک ایران را به اجرا بگذارد.

گرچه رویترز و دیگر رسانه ها موضع گیری ترامپ در ماه ژانویۀ گذشته را با نرمش خاصی مطرح کردند، ولی اطلاعیه به روشنی نشان می دهد که ایالات متحدۀ آمریکا به کشورهائی که در جایگاه هم پیمان او در اروپا هستند اولتیماتوم  داده است :

« در فقدان تعهد روشن از جانب شما برای حل مشکلات، ایالات متحدۀ آمریکا از مجازات ایران چشم پوشی نخواهد کرد و توافق اتمی ایران را باطل خواهد کرد. در هر لحظه ای که رئیس جمهور تشخیص دهد که چنین تعهدی جایز نیست به مشارکت ایالات متحدۀ آمریکا در این پیمان نامه پایان خواهد داد.»

دیپلماتهای آمریکائی در « گفتگوهای رسانه ای » برای پیشبرد سیاست واشنگتن در اروپا نشان می دهد که « استراتژی دولت ترامپ برای مقابله با خشونت جسارت آمیز رژیم ایران» آماده است. [خشونت و جسارتی که ] « برنامۀ هسته ای فقط یکی از عناصر آن را تشکیل می دهد».

نتیجه گیری روشن این است که واشنگتن در مسیر جنگ با ایران حرکت می کند که با و یا بی هم پیمانان ناتو مانند برلن، لندن و پاریس صورت خواهد گرفت. اگر این هم پیمانان بخواهند برای باطل کردن توافق اتمی با ایران به آمریکا بپیوندند، چنین امری آنها را نه فقط در رویاروئی با ایران قرار خواهد داد بلکه رابطۀ آنها را با روسیه و چین که جزء امضا کنندگان  برنامۀ جامع اقدام مشترک هستند خدشه دار خواهد کرد.

ایالات متحدۀ آمریکا مقاصد خود را در استراتژی نوین امنیت ملی در دولت ترامپ بیان کرده است : آمریکائی ها  ایران و کرۀ شمالی را «دولتهای شرور» نامیده اند  و بر این پایه این کشورها را برای «منافع ملی» خودشان خطرناک ارزیابی کرده اند، در نتیجه باید علیه آنها مبارزه کنند.

هیچ یک از قدرتهای اروپائی مستقیماً به این پیغام آمریکا پاسخ نگفت، و خود وزارت امور خارجۀ آمریکا نیز از گفتگو دربارۀ این موضوع امتناع کرد. وزیر امور خارجۀ فرانسه در یک مصاحبه با رسانه ها در مورد درخواست آمریکا اعلام کرد که : « موضع گیری فرانسه دربارۀ پیمان نامۀ اتمی ایران شناخته شده است. همان گونه که رئیس جمهور [امانوئل ماکرون] گفته است، ما کاملاً برنامۀ جامع اقدام مشترک (14 ژوئیه 2015) را به رسمیت می شناسیم و به کاربست دقیق آن متعهدیم.» افزون بر این، او گفت که پاریس « با همکاران اروپائی و آمریکائی دربارۀ برنامۀ اتمی ایران به گفتگو ادامه می دهد ».

قدرتهای اروپائی منافع خاص امپریالیستی خودشان را در خاور میانه پی گیری می کنند و بیش از پیش با منافع و استراتژی آمریکا در تضاد قرار گرفته اند. حذف مجازاتهای اعلام شده علیه ایران با استقبال شرکتهای اروپائی روبرو شد که در پی فرصت مناسبی برای بهره برداری از طریق به گردش انداختن میلیاردها دلار سرمایه گذاری و به امضا رساندن پیمان نامه های بازرگانی بودند. تعداد بسیاری از طرح ها هنوز به اجرا در نیامده، زیرا این شرکتها بیم دارند آمریکا با تعیین مجازاتهای یک جانبه علیه شرکتهای بازرگانی سرمایه گذاریهایشان را در جنگ نوین دیگری در خاورمیانه طعمۀ شعله های آتش کند.

قدرتهای اروپائی با وجود مخالفتهایشان با نفوذ فزایندۀ ایران در منطقه، بیش از پیش نگران چشم اندازی هستند که استراتژی واشنگتن با ایجاد ائتلاف ضد ایرانی در منطقه با مشارکت اسرائیل و عربستان سعودی و به همین گونه دیگر کشورهای نفتی شیخ نشین سنی ترسیم می کند. این قدرتهای اروپائی بیم دارند که برخورد نظامی موجب قطع جریان نفت به اروپا شود و دوباره بحران سیاسی و بحران پناهندگان قارۀ آنان را فراگیرد.

واشنگتن آخرین اولتیماتوم خود را در کوران اوج انفجار تنش منطقه ای تسلیم کرد که با خشونت آمریکا و اسرائیل بر پا شده بود. نخست وزیر اسرائیل بنیامین نتانیاهو روز یکشنبه در گردهمآئی مونیخ پیرامون موضوع امنیت، موضع گیری خشونت آمیز تل آویو علیه ایران را در سخنرانی خصمانه ای توضیح داد. او قطعه ای را که ادعا می کرد متعلق به یک پهپاد سرنگون شدۀ ایرانی در بلندی های جولان است نشان داد و ایران را در جایگاه « بزرگترین تهدید برای جهان» معرفی کرد که گویا با آلمان نازی برابری می کند :

« ما بی هیچ تردیدی از خودمان دفاع خواهیم کرد، و نه فقط علیه نیروهای نیابتی ایران که به ما حمله می کنند بلکه علیه خود ایران اقدام خواهیم کرد» نتانیاهو آشکارا اعلام داشت که به ایران حمله خواهد کرد، یعنی حرکتی که فقط با پشتیبانی ایالات متحدۀ آمریکا می تواند به اجرا گذارد.

اسرائیل به پرواز پهپادی استناد می کند که تهران دربارۀ آن می گوید که از سوی عناصر شبه نظامی مستقل سوریه فرستاده شده بوده. اسرائیل در پاسخ به پرواز این پهپاد به عناصر ایرانی در سوریه حملۀ هوائی کرد. یگانهای پدافند هوائی سوریه موفق شدند یک هواپیمای جنگی اف 16 اسرائیلی را مورد اصابت قرار دهند. پس از آغاز سالهای 1980 این نخستین تلفات از این نوع در ارتش نیروی هوائی اسرائیل است.

محمد جواد ظریف وزیر امور خارجۀ ایران در پاسخ به نتانیاهو در گردهمآئی مونیخ، گفتمان جنون آمیز نتانیاهو را به سقوط هواپیمای جنگی اش نسبت داد و گفت : «به اصطلاح شکست ناپذیری اسرائیل فروپاشیده است».

دستگاه نظامی و اطلاعاتی آمریکا و ماشین نویسهای رسانه های رسمی آمریکا تبلیغات جنگ دائمی علیه ایران را آغاز کرده اند.

روز شنبه، مشاور امنیت ملی آمریکا، ژنرال مک مستر در سخنرانی اش در گردهمآئی مونیخ پیرامون موضوع امنیت اعلام کرد که باید «علیه ایران اقدام کنیم»، او ایران را متهم کرد که به «شبکه میانجی ها» جنگ افزار می دهد و این شبکه با تحویل گرفتن جنگ افزارهای بیش از پیش مخرب تر قدرت بیشتری می گیرند».

نیویورک تایمز روز دوشنبه جستار بلندی منتشر کرد که حاوی مصاحبه های متعدد با افسران نظامی اسرائیلی و مقامات دولتی و به همین گونه نمایندگان گروه های کارشناسی که آمریکائی ها، اسرائیلی ها و سعودی ها تأمین مالی آنان را به عهده دارند، و ادعا می کردند که ایران « در سوریه زیر بناهائی برای تهدید اسرائیل ایجاد کرده است». روشن است که در این جستار از تأمین مالی و کمک اسرائیل به شبه نظامیان اسلامگرای سنی که علیه دولت سوریه و رئیس جمهور بشار اسد می جنگند هیچ مطالبی نوشته نشده بود.

 همین شمارۀ تایمز تاریخ نگاری سفیر آمریکا در سازمان ملل متحد نیکی هیلی را منتشر کرده بود و به دروغ نوشته بود که پرونده ای در سازمان ملل متحد ثابت کرده است که ایران به شورشیان حوثی در یمن موشک تحویل داده است تا علیه عربستان سعودی به کار ببرند. پروندۀ نام برده می گوید که قطعات بازمانده از موشکها نشان می دهد که ساخت ایران بوده است، ولی بی آنکه توضیح داده باشد که این موشکها چگونه به آنجا منتقل شده اند.

هیلی روی این موضوع پافشاری می کند که جهان باید «واکنش نشان دهد، پیش از آنکه موشکی به مدرسه یا بیمارستانی اصابت کند و به اوج درگیری نظامی خطرناک بیانجامد و نظامیان سعودی را تحریک کند ».

جستار منتشر شده یادآور روشهای « دروغ بزرگ » است که وزیر تبلیغات نازی جوزف گوبلز پایه ریزی کرده بود. زیرا این عربستان سعودی ست که مدارس، بیمارستانها، محلات و زیر بناهای یمن را درکوران سه سال گذشته بمباران کرده و بیش از 13000 غیر نظامی یمنی را به قتل رسانده است. افزون بر این جنگ در یمن، مردم این کشور را به وخیم ترین بحران انسانی درکرۀ خاکی سوق داده که البته سخنی از این مصیبتها مطرح نشده است.

هیلی در عین حال در مورد این واقیعت سکوت می کند که بخش مهمی از بمبها و موشکهائی که روی مردم یمن فرود آمده از سوی ایالات متحدۀ آمریکا تدارک دیده شده بوده و یا با بر پا کردن عملیات نقل و انتقال و تدارکات کشتار توده ها را ممکن ساخته است .

لینک متن اصلی :

 

https://www.mondialisation.ca/washington-lance-un-nouvel-ultimatum-a-liran/5623415

 

ترجمۀ حمید محوی

گاهنامۀ هنر و مبارزه/پاریس/ 5 مارس 2018

 

 

گزارش دربارۀ ارزیابی امکانات هسته ای آمریکا : دنیا دشمن ماست

نوشتۀ کریستوفر بلاک

Christopher Black

کریستوفر بلاک وکیل کیفری کانادائی

مرکز پژوهش های جهانی سازی، 20 فوریه 2018

دنیا دشمن ماست و !ما حق تخریب جزئی یا کلی آن را برای خودمان حفظ می کنیم. این جوهر بنیادی ارزیابی امکانات هسته ای آمریکا ست که اخیراً منتشر شده، پروندۀ یک کمپانی تبهکار که محور آن روی تسلط بر جهان تمرکز یافته و توضیح می دهد که چگونه با به کار بستن جنگ افزارهای نوین هسته ای با « انعطاف بیشتر » به این تسلط دست خواهد یافت.
کلید درک تمایلات آمریکا در جمله ای نوشته شده که در صفحۀ 22 این پرونده دیده می شود و می گوید :
« برای کمک به حفظ بازدارندگی و تضمین همپیمانان و همکاران، استانهای همبستۀ آمریکا هرگز سیاست « عدم پیش دستی در کاربست » [جنگ افزار هسته ای] را نپذیرفته و با توجه به تهدیدات کنونی، امروز چنین سیاستی توجیه پذیر نیست. سیاست آمریکا حفظ ابهام در برخی شرایط مشخص است که می تواند به پاسخ هسته ای از سوی آمریکا بیانجامد.»
به سخن دیگر، آمریکائی ها می گویند :
[« ما به شما اجازه می دهیم حدس بزنید که [ما] چه هنگامی و علیه کی جنگ افزار هسته ای به کار خواهیم برد. ما نقش خودمان را در جایگاه بزرگترین دولت تروریست حفظ خواهیم کرد و شمشیر داموکلس را بالای سر ملتها آماده نگه خواهیم داشت تا مطمئن باشیم که جهان در راستای منافع ما عمل می کند. »]

شمشیر [داموکلس] هسته ای آمریکائی که هم اکنون در حال ساخت آن هستند با جنگ افزارهای کوچکتر [مینیاتوری] تیز خواهد شد که در نبردهای زمینی، دریائی و هوائی کاربرد بیشتری خواهد داشت. در حالی که تا پیش از این جنگ افزارهای هسته ای به مقوله ای خاص از جنگ افزار تعلق داشت که معنایش مرگ ده ها یا سد ها هزار نفر از مردم بود، و کار بست آن را نیز از دیدگاه اخلاقی و حقوق بین الملل محکوم می دانستند، ولی امروز آمریکائی ها آن را به نام جنگ افزار متعارف در ارتش کلاسیک خودشان به خدمت گرفته اند. چنین رویدادی خطر کاربست اینگونه جنگ افزارها را از یک احتمال به یک حرکت حتمی تبدیل کرده است، زیرا تهدید کاربست آن علیه هر گونه وضعیتی اعلام شده که از دیدگاه آنان حتا در صحنۀ جنگ کلاسیک، ضروری بنظر رسد. در نتیجه اگر آمریکائی ها حملۀ روسیه به کشورهای بالتیک را سازماندهی کنند [زیر پرچم دروغین] و مدعی شوند که نیروهایشان برای جلوگیری از حمله خیلی ضعیف است، در این صورت از جنگ افزارهای هسته ای برای مقابله با حمله ای که به مانند بهانه صحنه پردازی کرده بودند روی اهداف واقعی استفاده خواهند کرد و بر این پایه میلیونها انسان از بین خواهند رفت.
شمشیر هسته ای به شکل خطرناکی و مبنی بر آرزومندیها و تخیلات بیمارناک پنتاگون روی سر مردم روسیه، چین، کرۀ شمالی و ایران نگه داشته شده و فقط به این بهانه که این کشورها استانهای همبستۀ آمریکا را تحریک یا تهدید کرده اند، در حالی که تهدید کننده و تحریک کنندۀ اصلی خود آمریکاست. جنگ هسته ای این 4 کشور را تهدید می کند، فقط به این علت که این کشورها علیه تجاوز و تهدید آمریکائی ها واکنش نشان دادند و سعی می کنند از خودشان دفاع کنند.
نگرش آمریکا دربارۀ نقش خودش در پیمان نامۀ منع گسترش سلاح هسته ای، به گونه ای که در موضع گیری سیاسی نوین برای استفادۀ احتمالی از پرونده در یک فراز کوتاه تعریف شده در واقع برای گول زدن ابله هائی به کار می آید که در جستجوی صلح هستند : این نگرش، نگرش یک پلیس جهانی با حق مقدس الهی ست که کار بست جنگ افزار هسته ای را برای خودش مجاز می داند ولی از سوی دیگر این حق را برای دیگران یعنی همۀ دیگران نفی می کند.
آمریکائی ها پیوسته دروغهائی را تکرار می کنند که بر پایۀ آن گوئی روسیه پیمان نامه های مربوط به جنگ افزارهای هسته ای را زیر پا گذاشته و دست به حرکت تجاوزکارانه زده و یا کرۀ شمالی را به نقض منشور منع جنگ افزار هسته ای متهم می کنند در حالی که کرۀ شمالی جزء امضا کنندگان این پیمان نامه نیست. به همین گونه چین را به نقض پیمان نامه های مشابه و تجاوز در دریای چین جنوبی متهم می کنند، و ایران را نیز متهم می کنند که گوئی در حال شانه خالی کردن از تعهداتش برای دوری جستن از ساخت جنگ افزارهای هسته ای ست. همۀ این کشورها «رویزیونیست»، « تجاوزکار »، « خطرناک برای نظم جهانی » ترسیم می شوند، یا وقتی که اندکی صداقت بروز می دهند، به نام عوامل تهدید کننده برای منافع آمریکائی ها معرفی می شوند، یعنی تهدید برای نظم استبدادی آمریکا بر جهان. ولی دولت ملتها یگانه بر پا کنندۀ احتمالی «حرف آخر» خودشان نیستند.
آمریکائی ها گامی بیشتر برداشته و اعلام کرده اند که علیه هر دولتی که به گروه های «تروریستی» جنگ افزار هسته ای می دهد جنگ افزار هسته ای به کار خواهد برد. در صفحۀ 67 این پرونده اعلام شده است :
« استانهای همبستۀ آمریکا هر دولت، گروه تروریستی یا دیگر بازیگران غیردولتی را که به گروههای تروریستی اجازه دهند تجهیزات هسته ای به کار ببرند مسئول می داند. گر چه نقش جنگ افزارهای هسته ای آمریکا در مبارزه علیه تروریسم هسته ای محدود است، برای بازدارندگی مؤثر، دشمنان ما باید بدانند که حملۀ تروریستی علیه آمریکا یا هم پیمانان و همکارانش به مثابه وضعیت بحرانی بسیار شدید بازشناسی شده و آمریکا می تواند با شدیدترین اقدامات تلافی جویانه پاسخ بگوید.»
همانگونه که می دانیم آمریکا در گذشته بارها با راه اندازی عملیات زیر پرچم دروغین به مانند بهانۀ جنگ و توجیه تجاوزاتش استفاده کرده و در اینجا نیز می بینیم که موضع گیری خطرناکی اتخاذ کرده زیرا [چنین فرازهائی در این پرونده] به این معنا ست که آمریکا خیلی به سادگی می تواند کرۀ شمالی را به تجهیز هر گروهی به جنگ افزار هسته ای متهم کند و به همین بهانه با جنگ افزار هسته ای به این کشور حمله کند.
یک قطره حقیقت در همۀ این پرونده وجود ندارد، یک کلمه دربارۀ این واقعیت که جهان علیه آمریکا خودش را مسلح می کند نوشته نشده، زیرا آمریکائی ها از هنگامی که روی خون میلیونها بومی قارۀ آمریکا در نخستین جنگ های پیروزمندانه شان به قدرت رسیدند کمابیش به همۀ کشورهای جهان حمله کردند، و یک لحظه از تهدید جهانیان باز نایستادند.
یک کلمه دربارۀ حملۀ هسته ای آمریکا به ژاپن نوشته نشده، حتا یک اشاره برای یادآوری حمله به کره، ویتنام، گرانادا، آمریکای مرکزی و جنوبی، عراق، سوریه، لبنان، روآندا، کنگو، یوگوسلاوی، افغانستان، چین، ونزوئلا، سرنگونی اوکراین، پشتیبانی از فاشیستها در همه جا… بسیار خوب، به این ترتیب می توانم به تکمیل فهرست جنایات آمریکا علیه ملتها، جوامع، مردم و فرهنگ های دیگر در سراسر جهان ادامه دهم، ولی با چنین کاری ممکن است سبب کسالت خودم و خوانندگانم شوم.
همانگونه که یان اوبرگ رئیس بنیاد بین المللی برای پژوهشهای صلح و آینده در سوئد افشا کرده است، رسانه های غربی روی این « خطرناکترین » پرونده سکوتی جنایتکارانه اختیار کرده اند، و یا توان نقد و ابراز نگرانی از آن را در خود نیافته اند، و یا دستور دریافت کرده اند که دست به چنین کاری نزنند، یعنی رویکردی که آنان را به شریک جرم طرح های جنایتکارانۀ آمریکا و همپیمانانش تبدیل کرده است. فقط بی بی سی مقاله ای دربارۀ متهم دانستن آمریکا از سوی چین، روسیه و ایران منتشر کرد، ولی برای تنزل اتهامات برخی جملات را داخل گیومه گذاشته بود.
چین اعلام کرد که کشورش قویاً با چنین سیاستی مخالفت می کند و نمی پذیرد که چین را در جایگاه تهدید هسته ای معرفی کنند و به روشنی گفته است که این سیاست آمریکا نفی پیمان نامۀ منع گسترش سلاح های هسته ای ست. وزیر امور خارجۀ روسیه به سهم خود اعلام کرد که آمریکا جنگ طلب است و کشور او اقدامات ضروری برای جلوگیری از چنین تهدیداتی را به عمل خواهد آورد. ایران نیز سیاست آمریکا را به نقض حقوق بین الملل متهم دانست. ولی شاید این زیگمار گابریل وزیر امور خارجۀ آلمان بود که شدیدترین انتقادات را مطرح کرد :
« موضع گیری جدید هسته ای در دولت استانهای همبستۀ آمریکا نشان از اوج تازۀ مسابقۀ تسلیحاتی دارد که از هم اکنون آغاز شده. همانگونه که در دوران جنگ سرد شاهد آن بودیم، چنین امری اروپا را به شکل وخیمی تهدید می کند. بجای سامانه های جدید نظامی، ما به اقدامات جدید در زمینۀ خلع سلاح نیازمندیم.»
آلمانی ها، فرانسوی ها و بریتانیائی ها همه از سیاستهای آمریکا رویگردانند. وزیر امورخارجۀ آلمان کشورش را به اتخاذ سیاست خارجی قاطعانه ای فراخواند و اعلام کرد که اروپا باید نیروی خاص خودش را تدارک ببیند (زیر نظر آلمان)، و آمریکائی ها باید از اروپا دوری گزینند و منزوی شوند، که امروز بجای همکار در جایگاه رقیب اقتصادی اروپا مطرح هستند، و در نتیجه آمریکائی ها همکاران مطمئنی برای اروپا در زمینۀ امور امنیتی نیستند، بلکه کاملاً بر عکس، می بینیم که وضعیت اروپا را بین روسیه و آمریکا به مخاطره انداخته اند.
رئیس جمهور آمریکا دونالد ترامپ گوئی از همۀ این مسائل بی اطلاع بوده و با جذبه های « مک چاقو کش » (شخصیت نمایشی در یکی از نمایشنامه های برتولت برشت) اعلام کرد که اگر آمریکائی ها آمادۀ به کار بستن جنگ افزارهای نوین هسته ای در ابعاد کوچکتر هستند، به این علت است که سبب جلوگیری دیگران برای استفاده از چنین جنگ افزاری خواهند شد. به سخن دیگر چنین ادعائی به این معناست که آمادگی آمریکا برای جنگ جهانی برای ما معجزۀ صلح به همراه خواهد داشت، البته روشن است که تضمین صلح تا وقتی اعتبار دارد که ملتهای دیگر دقیقاً طبق آنچه ما می گوئیم عمل کنند. ولی در اینجا می توانیم از جان گلتونگ استاد برجستۀ پژوهشهای صلح در اسلو نقل قول بیاوریم :
« دلیل خیلی مهم برای ممنوعیت جنگ افزار هسته ای و دیگر جنگ افزارهای کشتار جمعی این است که آستانۀ جنگ قابل قبول را افزایش می دهد. از جنگ کلاسیک دفاع می کنند چون که هسته ای نیست. به همین علت چهار چوب حقوق بین المللی برای جنگ، نخستین قربانی جنگ افزارهای هسته ای ست و فقط با ممنوع دانستن این ناسزا به بشریت است که می تواند اعتبار خود را بازیابد. »
می بینیم که دکتر گلتونگ درست دیده است زیرا واکنش کشورهائی که تهدید شده اند بر پایۀ تسلیم نبوده بلکه راه مقاومت را در پیش گرفته اند و سامانه های جنگ افزار هسته ای خودشان را تقویت نموده و سیاست کاربست جنگ افزارهایشان را نیز برای رویاروئی با آمریکائی ها تنظیم کرده اند. از این پس، جهان در آستانۀ سقوط دهشتناکی به سر می برد.
آلبرت آنشتاین در سال 1950 می گفت : « تا وقتی که همۀ اقدامات بر پایۀ احتمال جنگ انجام می گیرد دست یابی به صلح ناممکن است. رقابت تسلیحاتی شیوۀ مناسبی برای جلوگیری از جنگ نیست. هر گامی که در این زمینه برداشته می شود ما را به همان اندازه به فاجعه نزدیکتر می کند. رقابت تسلیحاتی بدترین شیوه برای جلوگیری از جنگ آشکار است. بر عکس، نمی توانیم به صلح حقیقی دست یابیم بی آنکه به به شکل سازمان یافته و دائمی در سطح فراملی به خلع سلاح بپردازیم. تکرار می کنم، گسترش سیاست جنگ افزار مدار ما را از جنگ در امان نمی دارد بلکه مستقیماً به سوی جنگ هدایت می کند. »
او این فراز را در دورانی نوشته است که من کودک بودم، امروز ما در وضعیت بسیار خطرناکتری به سر می بریم. در 25 ژانویه روزنامۀ دانشمندان هسته ای پیشبینی ساعت پایان جهان را از دو و نیم دقیقه پیش از نیمه شب به دو دقیقه پیش از نیمه شب تغییر داد. علت چنین تغییری نیز به دلیل نگرانی از سوی تهدیدات هسته ای، دگرگونی های آب و هوائی و فن آوریهائی بوده که دولتها علیه شهروندان خودشان به کار می برند. بیانیۀ دانشمندان هسته ای پیش از انتشار راهکار هسته ای آمریکا منتشر شده است، و بی گمان را ما را بازهم اندکی بیشتر به نیمه شب نزدیک می کند.
شور بختانه می بینیم که حتا آنان [دانشمندان هسته ای] نیز شیوۀ بیان و تبلیغات دولت آمریکا را دربارۀ تجاوز روسیه و ادعای بی پایه و اساسی که کرۀ شمالی را به مانند تهدید تلقی می کند باور کرده اند و تکرار می کنند. پس ما به چه چیزی می توانیم امیدوار باشیم وقتی که حقیقت را استتار می کنند و واقعیت توسط همانانی که در شرایط دشوار باید به ما هشدار بدهند تحریف می شود ؟
دنیائی که ما در آن زندگی می کنیم دنیای بسیار فجیعی ست و تا هنگامی که ما آن را دگرگون نکنیم چیزی در وضعیت آن تحول نخواهد یافت. پیش از این در نامه ای سرگشاده (1) به دیوان بین المللی کیفری از دادستان درخواست کرده بودم که در مورد رهبریت آمریکا در تبانی با هم پیمانانش برای ارتکاب به نسل کشی علیه مردم کره تشکیل پرونده دهد. ولی انتشار این پروندۀ جدید دربارۀ راهکار هسته ای آمریکا می تواند به مانند مدرک جرم برای اثبات تبانی برای کشتار جمعی همۀ مردم جهان به کار برده شود. این پرونده از شیوۀ بیانی گانگسترهای آمریکائی الهام گرفته شده و به همه می گویند : « کاری را که ما به شما می گوئیم انجام دهید وگرنه سر به نیست خواهید شد.»
وقت آن فرا رسیده که برخیزیم، مقاومت کنیم، به خیابان بیائیم، و صدایمان را به گوشها برسانیم، در تاریکی ماندگار نشویم و روی سرنوشتمان اشک نریزیم زیرا که برای پیروزی در مبارزه برای خلع سلاح، صلح، و بدست گرفتن کنترل راه حل وجود دارد، ما همه کار خودمان را انجام می دهیم، چرا که نه ؟ اگر در روشنائی به جلو گام برداریم، اگر دست به کار شویم می توانیم واقعیت را ببینیم. ولی اگر دست به کار نشویم، در این صورت به قول «مک چاقو کش» که در بالا یاد کردیم (نوشتۀ برتولت برشت)
«بعضی ها در تاریکی هستند
و دیگران در روشنائی
ولی فقط آنانی را می بینیم که در روشنائی هستند
و نه آنانی که در تاریکی به سر می برند.»

پاورقی مترجم :
1) مراجعه شود به مقالۀ : توطئۀ نسل کشی علیه کرۀ شمالی: نامۀ سرگشاده به دیوان بین المللی کیفری نوشتۀ کریستوفر بلاک و گریم مک-کوئین

لینک متن اصلی :

Le Rapport d’évaluation du dispositif nucléaire des États-Unis : le monde est notre ennemi

ترجمۀ حمید محوی

گاهنامۀ هنر و مبارزه/26 فوریه 2018

پی نوشت مترجم :

جهان در آتش و چپ غربی غرق در وراجی

نوشتۀ آندره ویچک
مرکز پژوهشهای جهانی سازی، 15 فوریه 2018

Par Andre Vltchek
Mondialisation.ca, 15 février 2018

Andre Vltchekشرم آور و براستی خسته کننده است، گرچه به هیچ روی موضوع تازه ای هم نیست : در روزگار ما به هم ریختگی تمام عیاری میان روشنفکران بی شماری در غرب «پیش رو» و «نیمه چپ» رواج دارد.
این موضوع را می توانیم به بزدلی، خود پسندی باد کرده، نبود نظم و انضباط و فقر فکری نسبت دهیم، ولی این همۀ داستان نیست.
امروز کاملاً روشن است که چپ غربی به شکل آشکار و بی هیچ تردیدی باخته است. چپ غربی کمابیش هیچ قدرتی ندارد، شهامت مبارزه یا خطر کردن را از دست داده، و در اروپا، آمریکای شمالی، استرالیا یا در زلاند جدید روی هیچگونه پشتیبانی سیاسی نمی تواند حساب کند. «توده ها»، آنچه در زبان زدها «توده های تحت ستم» می نامند اخیراً به پوپولیستهای نیمه فاشیست، عوام فریب، بی شرم، اوباش طرفدار شرکتهای بزرگ رأی دادند و آنان را برگزیدند.
«نظریات خدشه ناپذیر و حتمی مارکسیست» زیر چشمان ما به تمامی از هم فرو ریخت، دست کم در غرب.

abstanhalter1

آنچه امروز روی می دهد تا حدود زیادی کاملاً طبیعی ست. زیرا چپ اروپائی با روی آوردن به نرمش، در بی انضباطی، احتیاط کاری، خود محور بینی و ترجیح مصلحت گرائی به نظریات آرمانی از سالهای 1980 خیانت کرد. خیلی با شتاب واژگان ایدئولوژیک رهبران لیبرال را به کار بست، به همین گونه مفاهیم و نظریات حقوق بشری، اصول دموکراتیک و آنچه که از دیدگاه سیاسی پسندیده بود. بر این پایه، چپ غربی از سرشت انقلابی و آرمانی خود دست کشید، و به شکل بنیادی از هر گونه کنش انقلابی چشم پوشی کرد، و افزون بر این عنصر مرکزی چپ واقعی یعنی انترناسیونالیسم را نیز ترک گفت.
چپ [غربی] در حال حاضر به سطح سندیکای محلی تنزل کرده است : « برای بهترین شرایط کار و بهداشت در خانۀ خودمان مبارزه کنیم، و همۀ غارت نئو استعماری جهان به جهنم که کل خدمات اجتماعی ما را باید بپردازند. چرا باید اعتراض کنیم در حالی که خوب می خوریم و از تعطیلات دراز مدت استفاده می کنیم ؟»
چپی های غرب صادقانه تاریخ جهانی را نخوانده اند و به ویژه از نقشی که اروپا و آمریکای شمالی در آن بازی کرده اند بی اطلاعند و یا نسبت به آن بی اعتنا باقی مانده اند. بسیاری از اندیشمندان غربی به اصطلاح « ترقی خواه » به شکل بنیادی شیوۀ بیان امپریالیسم را به کار بستند و از رویدادهای تاریخی مهم و متنوع برداشتهای انتقاجویانه ای عرضه کردند و بر این پایه خود آنان نیز به «ضد کمونیست» تبدیل شدند. از این پس، کمابیش همه چیز از دست رفت و به زباله دانی سپرده شد.
پرچم های انقلابی را، دست کم به شکل استعاری، به آتش کشیدند. شعارهای خوب دیرینه نیز بفراموشی سپرده شد. سپس، بجای تظاهرات و راه پیمائی های جدی و خشن و رویاروئی علیه قدرت حاکم که نمایندۀ رژیم است، کاناپه های بیش از پیش راحت به جایگاه میلیونها پیکر شل و شیت تبدیل شد و سازشکارانه جلوی تلویزیون با [فن آوری پیدائی بالا] لم دادند.

abstanhalter1

اکنون، مبارزۀ خیلی ابلهانه ای برای کیک شکلاتی به راه می اندازند که اندازۀ آ« بیش از پیش کوچک می شود. ترورتسکیستها و مائوئیستهای نظریه پرداز یکدیگر را پاره می کنند. البته لنینیستها و بسیاری دیگر نیز هستند.
داستان ازاین نیز خیلی فراتر می رود : این روزها در غرب بیشتر «ترقی خواهان» رویکردشان «انتخاب مسئله» است و از کلان نگری از صمیم قلب رویگردانی می کنند. این موضع گیری بیش از پیش رواج دارد و بطور کلی می گویند : « من فلسفۀ خودم را دارم. به هیچ ایدئولوژی دیگری نیازمند نیستم.».
هیچ انقلابی به این شکل پیروز نشده است. ولی مسئله این است که در غرب هیچ آرزوئی برای انقلاب واقعی وجود ندارد. بطور کلی تعلق به چپ به یک ایست خلاصه می شود، با یک حساب در انجمن های انترنتی و یک عکس. چنین وضعیتی به هیچ وجه جدی نیست.
البته، آنارشیستهای سندیکالیست با نگاه عاقل اندر سفیه و نظریات نیکو که از نگاه بیشتر توده های ستم دیده در جاهائی مانند آسیا و آفریقا عملاً مردودند و به تمسخر گرفته می شوند.
در این مدت گذشته، در این جهان حقیر دیگر هیچکس برای من قابل تشخیص نیست. پی گیرشان نیستم، و خیلی به ندرت در بحث های نظریه پرداختی شرکت می کنم.
می نویسم، و فقط از دو سکوی انتشاراتی در زبانهای مختلف برای تماس با جهانیان استفاده می کنم. ولی این جهان حقیر و کوچک من را زیر نظر دارد، و آنچه را که می بیند نمی پسندد.

abstanhalter1

پس از انتشار کمابیش 300 مقاله در یکی از قدرتمندترین رسانه های غربی (نام نمی برم ولی خوانندگانی که نوشته های من را پی گیری کرده اند احتمالاً می دانند از چه نشریه ای حرف می زنم) در کوران 7 یا 8 سال گذشته، در پایان 2017 عملاً من را حذف کردند. دلیل واقعی این رویداد را هرگز نخواهم دانست، ولی به احتمال خیلی قوی به دلیل اعتقادم با تمایلات «خیلی چپ» و به دلیل گفتمانی بوده که آشکارا ضد غربی ست. آری البته، در واقع یک نشان آشکار وجود دارد : سر دبیران دوست نداشتند که من برای «رسانه ای که از سوی دولت روسیه تأمین ملی می شود» بنویسم، که به سهم خود با سایتهای به اصطلاح افراطگرای آمریکائی مناسباتی دارد.
از دیدگاه رسانۀ ضد کمونیستی «ما مسائلی را مطرح می کنیم» که به غرب مربوط می شود، هر رسانه ای که از سوی «دولت پشتیبانی» شده باشد یا « زیر کنترل دولت » باشد، بد است، خیلی بد !
حتا اگر چنین امری به کشورهائی تعلق داشته باشد که قهرمانانه علیه امپریالیسم غرب می جنگند و بر آنند تا سیارۀ ما را نجات دهند. یا شاید به شکل ویژه ای بد باشد اگر به این کشوها تعلق داشته باشد. این موضوع به ارگان ها و نشریات چینی، روسی، ونزوئلائی، کوبائی یا ایرانی نیز مربوط می شود. کوتاه سخن این است که، این موضوع به همۀ رسانه های جهان که برای جلوگیری از طرح امپریالیست غرب مبارزه می کنند مربوط می شود و به همین شکل مطرح خواهد بود، رسانه هائی که با نیرو و تصمیم خدشه ناپذیر مبارزه می کنند، و اخیراً با پیروزیهای چشم گیر.
بجای آنکه برای تعریف جهان، فرمانبردارانه منتظر راست غربی و یا چپ غربی باشند، چینی ها، روس ها، آمریکای لاتین ها و خاورمیانه ای ها ناگهان شهامت آن را باز یافته اند که رویدادهای سیارۀ ما را باز تعریف کنند. با خود غربی ها مصاحبه می کنند، و آینه ای را به این هیولاهائی که جوامع اروپائی و آمریکای شمالی به آن تبدیل شده اند نشان می دهند.
و بجای آنکه فقط غربی ها حق حرف زدن داشته باشند، آفریقائی ها، آسیائی ها، روس ها، عرب ها و آمریکائی لاتین ها جلوی دوربین فیلمبرداری حاضر می شوند.
بجای این «اشراف زاده» [شاهزاده] « ببینید ما در جهان چه می کنیم»، قربانیان واقعی، ولی هم پای آنان انقلابی های واقعی گفتگو های شورانگیزی را هدایت می کنند.
بجای استادی که در لندن دربارۀ این پرسش که آیا چین براستی کمونیست هست یا نیست بحث و جدل براه می اندازد، امروز چینی ها خودشان در این باره حرف می زنند و نشان می دهند که کشورشان چگونه کشوری ست، چه هست و چه نیست.
در این چشم انداز است که می بینیم چپ غربی چنین چیزی را دوست ندارد. روشن است که این نوبرانه ها را نمی پسندد.
چپ غربی «رسانه هائی را که از سوی دولت پشتیبانی می شوند دوست ندارد»، وقتی دیگران حرف می زنند باز هم چنین کاری را دوست ندارد. مسئله شاید عمیقتر از این باشد : بنظر می رسد که براستی افرادی را که واقعاً مبارزه می کنند و پیروز می شوند دوست ندارد، در نتیجه شاید او چپی را که براستی در قدرت است دوست ندارد !
زیرا چپ غربی بیشتر به غرب تعلق دارد تا به چپ. زیرا در عمق ماجرا، چپ غربی شیفتۀ استثناء گرائی غرب است و با چنین بینشی احساس راحتی می کند. به این علت که با وجود سده های دهشتناک غارت استعماری و امپریالیستی جهان بدست اروپا و آمریکای شمالی، [چپ غربی] براستی در پندارهایش نمی گنجد که چنین جنایاتی ریشه در فرهنگ و شیوۀ فکری غربی داشته است.
و به این علت که در پایان سخن، [چپ غربی] براستی فکر نمی کند که ملت های غیر غربی و رسانه ها و اندیشمندانشان قادر به تعریف و تشریح صحیح جهان باشند و یا حتا بتوانند کشور خودشان را به درستی تعریف کنند. در نتیجه خیلی به سادگی نمی توانیم به غیر غربی ها اعتماد کنیم. تنها روشنفکران غربی هستند که وارث حقوق تصمیم گیری اکید روی پرسشهائی به اهمیت چین است که آیا کمونیست هست یا نیست، و یا این که آیا روسیه در ریاست جمهوری پوتین یک کشور مترقی هست یا نیست، که آیا ایران سوسیالیست است یا دین سالار خشن، و یا دولت اسد «قانونی» ست، رهبران کرۀ شمالی آیا دیوانه هستند و یا آیا رئیس جمهور مادورا در ونزوئلا « خیلی از حد عبور کرده است ».

abstanhalter1

در حالی که سرانجام جهانی که در کوران سده ها بربریت استعماری به سکوت واداشته شده بود خود را برای رویاروئی علیه تجاوز اجتناب ناپذیر غرب آماده می کند، و در حالی که مردم آسیا، روسیه، آمریکای لاتین، آفریقا و خاورمیانه راه خودشان را پیدا کرده اند و دولت در این کشورها پلتفرم گفتگوها را ممکن ساخته است، چپ غربی فریاد می کشد، با لحن نارسیسیتی و اخلاق گرایانه به سینه اش می کوبد، و به شکل بنیادی آنانی را که دست به مبارزه زده اند ناسزا می گوید. ولی آنان سربلند راه خودشان را در پیش گرفته اند و جهان بهتری را می سازند و البته حکومت می کنند !
در چندین کشور آمریکای جنوبی، اخیراً چپ شکست خورد زیرا به روشنی زیر نفوذ «ایدئولوژیک» (یا بطور مشخص تر «ضد ایدئولوژی») انقلابی های دروغین غرب بود، انقلابی های باطل شده، ضعیف و خیلی محتاط. آمریکای جنوبی ها نباید مرتکب چنین اشتباهی می شدند، و امیدوار باشیم که در آینده این اشتباه را تکرار نکنند.
با وجود این، هیچ کشور انقلابی نمی تواند به تکامل کامل و مهارت بی عیب و نقص دسترسی یابد. فیدل کاسترو می گوید که انقلاب بستر گلهای رُز نیست. دفاع از کشور در مقابل تهاجم بیگانگانی که با خشونت تمام عیار عمل می کنند کار ساده ای نیست : کثیف و خونبار است.
چپ غربی، ضعیف و با پوست نرم و نازک، از دولتهای انقلابی که از خارج از جغرافیای غرب واقع شده اند می خواهد که «ناب» و «با دستکش مخملی» رفتار کنند، علت این است که در نبود اندیشه به سر می برد ( و یا این که به هیچ وجه احساس نگرانی نمی کند)، و نمی داند که حکومت کردن در کشوری با میلیونها مرد و زن و کودک که پس از غارت بدست برده داران اروپائی و آمریکای شمالی به زندگی در منجلاب مطلق مجبور شده اند یعنی چه.
یک اشتباه ساده از سوی این دولتها، یک نشان ضعف برای بر باد رفتن و ویران شدن کشورشان بسنده خواهد بود : مانند عراق، افغانستان، مانند روسیه در دوران التسین، یا چین در « سدۀ تحقیر ».

abstanhalter1

«حساسیت شدید بیمارناک» نزد چپ غربی در واقع یک لایۀ بیرونی چیزی بیشتری نیست، و واقعیت ندارد.
نمونه : سردبیران مجلۀ یاد شده در بالا که بی هیچ دلیل موجهی از انتشار نوشته های من امتناع کرده اند، هرگز توجهی به وضعیت و امنیت من نشان نداده اند. فکر می کنم اگر در یکی از مناطق جنگ زده که من پوشش داده ام کشته می شدم، به سختی از آن یاد می کردند، و خیلی به سادگی فقط نوشته هائی که امضای من را بر خود داشت بدستشان نمی رسید. با این وصف، روشن است که همه جایگزین پذیرند. پشتیبانی فراسوی شرافت انسانی شان بود، و درخواست دائمی پشتیبانی مالی از خوانندگان هرگز در شئوناتشان نمی گنجید.
رسانه ها «به پشتیبانی دولت» در کشورهای انقلابی با آدمهایشان به چنین شیوه ای رفتار می کنند. دست کم برخی از آنها چنین اقداماتی را انجام می دهند.

abstanhalter1

و جر و بحث ادامه دارد. هیچ سودی در یادآوری جزئیات نمی بینم، زیرا به وقت خیلی زیادی نیازمند است و از سوی دیگر هیچ اهمیت خاصی نیز ندارد.
در این مدت، بیش از پیش احساس خیلی خوبی دارم که برای رسانه های نوینی می نویسم که با افتخار در سراسر جهان و به دور از غرب فعالیت دارند. دوست دارم وقتی رفقای من نیرو می گیرند و پیروز می شوند. می خواهم که آنان حکومت کنند و بخوبی حکومت کنند. و آرزویم این است که کشورهایشان پا برجا باقی بماند.
به همین سادگی ست !
برای من خیلی افتخار آمیز است که فیلمهایم را در «تله سور» (TeleSur) و المیادین نشان می دهم، و یا وقتی در New Eastern Outlook (انستیتو پژوهش های شرقی آکادمی علوم روسیه)، China Daily (چاینا دیلی)، Countercurrents ، و راشا تودی می نویسم. دوست دارم دائماً در PresseTV (پرس تی وی) حضور داشته باشم.
احساس می کنم که هر واژه ای که در رسانه ها می نویسم و به زبان می آورم از سوی دوستان و رفقایم خوانده و شنیده می شود، برای مبارزاتمان و برای جهانی بهتر.
و اجازه دهید تکرار کنم که : می خواهم دوستان و رفقایم پیروز و موفق شوند، و البته حکومت کنند !
چپ های غربی نیز می توانند همچنان به جر و بحث بی هوده ادامه دهند و همدیگر را پاره پاره کنند :
« چه کسی چی گفت ؟ چه کسی براستی چپ است و چه کسی چپ نیست ؟ چه کسی مارکسیست ناب است و چه کسی سوسیال دموکرات است ؟ »
بی گمان توضیحات بالا منطبق با همۀ رسانه های چپ غربی نیست، هنوز چند سردبیر عالی در غرب وجود دارند. ولی وضعیت عمومی در اروپا و آمریکای شمالی پوکیده شده است.
چپ های انقلابی و انترناسیونالیست که در کشورهای مستقل مبارزه و حکومت می کنند وقتی برای بحث و جدل های آنچنانی ندارند. ما مسکو، پکن، کاراکاس، هاوانا، لاپاز، دمشق و بسیاری از شهرهای با شکوه را پشت سرمان داریم که باید از آنها دفاع کنیم.
مسائل نظریه پردازانه را بعداً بررسی خواهیم کرد، خیلی بعد، پس از بدست آوردن پیروزی، پس از بدست آوردن صلح و عدالت راستین، هنگامی که همۀ ما روی سیارۀ خودمان بتوانیم براستی خودمان باشیم، خودمان و به شکلی که خودمان را تعریف می کنیم !

Andre Vltchek
آندره ویچک فیلسوف، رمان نویس، تهیه کننده و روزنامه نگار تجسسی ست. او مناطق جنگی را در دوازده کشور پوشش خبری داده است. سه کتاب از آخرینهایش «انقلاب بزرگ سوسیالیست اکتبر»، رمان انقلابی « آورورا » و پر فروش ترین پروندۀ تاریخی «درنگ هائی دربارۀ دروغ های امپراتوری».

abstanhalter1

لینک متن اصلی :

https ://www.mondialisation.ca/le-monde-brule-pendant-que-la-gauche-occidentale-se-chamaille/5623246

ترجمۀ حمید محوی

گاهنامۀ هنر و مبارزه/پاریس/19 فوریه 2018

«جنگ های بی فایده» به نفع چه کسانی ست ؟

krieg_78z

نوشتۀ مانلیو دینوچی

Par Manlio Dinucci

Mondialisation.ca, 13 février 2018

ترانه ای که برندۀ جشنوارۀ سانرمو شد همراه است با ویدئوکلیپی که صحنه های جنگ و تروریسم را در جهان نشان می دهد، در حالی که با وجود این همه بدِ روزگار زندگی باید ادامه یابد « زیرا همه چیز فراسوی جنگ های بی هودۀ شما ادامه دارد».

اجازه دهید یک فیلم مستند دربارۀ آخرین رویدادها را جایگزین ویدئو کلیپ کنیم.

https://www.youtube.com/watch?v=YKAxdYhYR8Y

(ویدئو با زیر نویس فرانسه مطابق است با متن زیر)

در اروپا در مرز شرقی علیه روسیه که مانند نیروی تهاجمی تهدید کننده ای معرفی شده، ناتو نیروهای بیشتری را صف آرائی می کند (به علاوه نیروهای ایتالیائی). در چهارچوب گسترش جنگ افزار هسته ای به بهای 1200 میلیارد دلار، استانهای همبستۀ آمریکا از سال 2020 خود را برای آرایش جدید نیروهایش در ایتالیا، آلمان، بلژیک و هلند، و احتمالاً به همچنین در لهستان و دیگر کشورهای شرقی آماده می کند. F35 به بمب های جدید هسته ای B61-12 مجهز خواهند شد. نیروی هوائی ایتالیا که در سپتامبر گذشته یک گروه به ستاد فرماندهی راهبردی استانهای همبستۀ آمریکا فرستاده بود در رزمآیش های هسته ای شرکت خواهد کرد.

آمریکا افزون بر این روسیه را متهم می داند زیرا در خاک خودش با نقض منشور منع گسترش موشکهای هسته ای میان برد ( 1987 ) موشکهای میان برد زمین پایه مستقر کرده است. در پاسخ، آمریکا خود را برای گسترش موشکهای مشابه پرشینگ 2 و کروز سالهای 80 در اروپا آماده می کند. بر این پایه رویاروئی نظامی مشابه به جنگ سرد پدید می آید که به افزایش نفوذ آمریکا در اروپا و همبستگی مجدد هم پیمانان در استراتژی مشترکی می انجامد که هدفش حفظ فرادستی در جهانی ست که در حال دگرگونی به سر می برد.

این روند مستلزم مخارج نظامی فزاینده ای ست : مخارج نظامی ایتالیا از 70 به 100 میلیون یورو در روز خواهد رسید، اسپانیا از 50 میلیون در روز %73 از هم اکنون تا 2024 افزایش خواهد داشت، فرانسه %40 افزایش خواهد داشت و از مرز 135 میلیون یورو در روز فراتر خواهد رفت. فرانسه برای تقویت انبار هسته ای اش 37 میلیارد یورو تا سال 2025 هزینه اختصاص داده است.

داد و ستد های طلائی برای صنایع نظامی : بازدهی سهام مهمترین در جهان، لاکهید مارتین آمریکائی در سه سال گذشته %84 افزایش داشته است.

چه کسانی در خدمت منافع بزرگ از تمایلات فرادست مدارانۀ آمریکا/ناتو بهره مند می شوند ؟ آموزش و تمرین نئو نازیهای اوکرائینی توسط مربیان آمریکائی که از ویچنزا (شهر شمال شرقی ایتالیا) منتقل شده اند. اوکراین، کی یف به مکانی برای تجمع مبارزان کشورهای دیگر و به سخن دیگر به آشیانۀ نازیسم در حال باززائی تبدیل شده است (در ایتالیا عملاً از این موضوع هیچ حرفی نیست).

در خاورمیانه، با مداخلۀ روسیه به پشتیبانی از دمشق، پس از شکست طرح آمریکا/ناتو برای فروپاشی دولت سوریه همانگونه که پیش از این در لیبی به اجرا گذاشتند، در همآهنگی با اسرائیل برای بالکانیزه کردن کشور و تجزیۀ سرزمین ملی سوریه به پاره های کوچکتر در شرف تکوین است. در گردهمآئی کنگرۀ آمریکا، 6 فوریه سفیر بازنشسته رابرت فورد اعلام کرد که برای عملیات نظامی و مدنی در سوریه، جائی که امروز کمابیش 2000 نظامی آمریکائی در بخش شرقی این کشور حضور دارند، آمریکا 12 میلیارد دلار از سال 2014 خرج کرده است (که بخش مهمی از آن برای تجهیزات نظامی و پشتیبانی از جهاد طلبان برای فروپاشی دولت از درون اختصاص داشته است).

«دفاع راهبردی ملی» پنتاگون   “National Defense Strategy 2018” یادآوری می کند که آمریکا در آسیای شرقی با چین روبروست، یعنی رقیب استراتژیکی که از اقتصاد درنده اش برای ترساندن همسایگان استفاده می کند، در حالی که دریای چین جنوبی را در اشکال متنوع به منطقۀ نظامی تبدیل کرده است. پنتاگون در حال بررسی طرحی برای گسیل نیروی واکنش سریع تنفگداران دریائی آمریکا با تجیهزات سنگین به آسیای شرقی ست.

آمریکا که در زمینۀ اقتصادی در رویاروئی با چین خود را شکست خورده می بیند روی نیروی نظامی اش حساب می کند. بر این پایه به تنش های تازه ای در منطقه دامن می زند. اتفاقی نیست، زیرا چنین راه کاری وقتی به کار می بندد که در دیدبانی اش نشانه های انبساط بین دو کره (شمالی و جنوبی) را مشاهده می کند.

این روند شاید به جنگ نوینی بیانجامد، که چندان بی فایده نیست و خیلی برای استراتژی امپراتوری ضروری نیز هست.

ترجمۀ حمید محوی

گاهنامۀ هنر و مبارزه/پاریس/16 فوریه 2018

لینک متن اصلی :

https://www.mondialisation.ca/a-qui-sont-utiles-les-guerres-inutiles/5623115

 

 

حرفهای یک بریتانیائی به خشم آمده

گزارش مستقیم از دمشق
دمشق / سوریه : حرفهای یک بریتانیائی به خشم آمده
تام دوگان
Tom Duggan
مرکز پژوهش های جهانی سازی، 9 فوریه 2018

Source : Vidéo / Facebook

گزارش های مستقیم از دمشق :
آخرین خبرها مربوط است به پرتاب موشک از سوی اربابان ترس افکن اسرائیلی با استفاده از فضای هوائی لبنان، موشکها مواضع نظامی سوریه در منطقۀ روستائی دمشق را هدف گرفته بودند. یک بار دیگر می بینیم که چگونه حاکمیت سوریه و لبنان را نقض می کنند !
در این مدت، جهان دست روی دست گذاشته و نظاره گر هیولاهای ترس افکن است که در غزۀ فلسطینی و در سوریه مرتکب اعمال دهشتناک می شود، از شورشیان و تروریستها روی بلندیهای جولان پشتیبانی می کند، و به آنها جنگ افزار و آموزش نظامی می دهد.
و جهان همچنان به سکوت ادامه می دهد، سازمان ملل متحد با چهرۀ متقاعد شده خود را نشان می دهد، ولی هیچ حرفی برای گفتن ندارد. در همه جای دنیا برای هر چیزی حرفی برای گفتن یافت می شود، بجز وقتی که موضوع به اسرائیل مربوط می شود.
دیروز، تمام روز روی طرح «جرمانا» کار کردم، و دمشق دوباره بمباران شد، بمباران تکراری از سوی تروریستهای غوطۀ شرقی و جوبر، جوبر منطقۀ اصلی تدارکات و آموزشهائی ست که اسرائیل هدایت آن را به عهده دارد، غوطه شرقی از سوی سعودیها، انگلستان و آمریکا پشتیبانی می شود.
کثیف است، جنگ کثیف. جنگی که قدرتها به شکل نیابتی راه انداخته اند، و جنگ نیابتی را هدایت می کنند.
هیچ دلیلی بر این کار وجود نداشت… دیروز به یک ایستگاه اتوبوس در دمشق حمله کردند، ایستگاهی که هیچ اهمیت نظامی نداشت و من هر روز از آن استفاده می کردم. ایستگاهی که پر از آدمهائی ست که به سر کار می روند، و یا بچه هائی که به مدرسه می روند و یا خیلی به سادگی افرادی که برای دیدن فامیل و یا دوستانشان از اتوبوس استفاده می کنند. با وجود این، در رسانه های غربی هیچ گزارشی دربارۀ این رویدادها منتشر نشده است.
روزنامه نگاران در نیویورک، لندن، پاریس ساکت نشسته اند : چک های سعودیها ! اربابان رسانه ها و بنگاه های تلویزیونی خوب به شما روزنامه نگاران پول می دهند. در حالی که شما روزنامه نگار شده اید که حقیقت را بگوئید، ولی حقیقت را نمی گوئید. فقط آنچه را که اربابانتان به شما دستور می دهند می گوئید.
من اینجا در محل رویدادها هستم. حالا کمی خسته ام. سراسر دیروز را زیر بمب گذراندم. تمام روز در کنار شهروندان سوری زیر بمب بودیم، در کنار شهروندان واقعی سوریه و نه مزدوران مسلحی که از سوی بیگانگان پشتیبانی می شوند. یک کمی خشمگین هستم، … آری باید بگویم خشمگینم.
سعی می کنم آرامشم را حفظ کنم. سعی می کنم با شما به آرامی و به درستی حرف بزنم. ولی این سازمان ملل متحد، برای شما واقعاً وقت تلف کردن است، بی بی سی، فوکس نیوز، سی ان ان… وقت تلف کردن است، الجزیره… فقط دروغ می گویند.
این است گزارش امروز من :
– در سوریه مردم بی هوده می میرند.
– دولت سوریه با یک جنگ تروریستی رویاروئی می کند و نه یک جنگ داخلی…یک جنگ تروریستی.
– در غرب، اگر در پی حقیقت هستید، تلویزیونها و روزنامه ها همه با دلار کار می کنند، و حقیقت را نخواهید یافت.
پایان گزارش بریتانیائی خیلی خشمگین… در سوریه.
Tom Duggan
07/02/2018
ترجمۀ حمید محوی
گاهنامۀ هنر و مبارزه/پاریس/15 فوریه 2018

لینک متن اصلی :

Damas / Syrie : Témoignage d’un britannique très en colère

پی نوشت مترجم :
با وجود این روزنامه نگاران رسانه های حاکم بیکار ننشسته اند. مهمترین گزارشات روز، از چندی پیش (دست کم در فرانسه) داستان اختلاف فامیلی بر سر ارثیۀ جانی هالیدی خوانندۀ مشهور فرانسوی ست که 5 دسامبر 2017 در پاریس در گذشت. گزارش داغ دیگر رابطۀ دونالد ترامپ با یک بازیگر فیلم پورنوگرافیک استفانی کلیفار، و به همین گونه گزارشاتی از رستوان برهنگان…

بمباران نیروهای سوریه توسط آمریکا خطر بالا گرفتن جنگ گسترده تر

syria_2018_9jh

بمباران نیروهای سوریه توسط آمریکا

خطر بالا گرفتن جنگ گسترده تر

نوشتۀ بیل فَن اوکن

مرکز پژوهش های جهانی سازی، 10 فوریه 2018

Par Bill Van Auken

Mondialisation.ca, 10 février 2018

هواپیماهای جنگی و توپخانۀآمریکا تا 100 سرباز ارتش سوریه در منطقۀ دیرالزور واقع در شمال شرقی کشور را از بین بردند. با این حمله، مداخلۀ مستقیم ارتش آمریکا در سوریه که آغاز آن به سه سال پیش باز می گردد، وارد مرحلۀ تازه ای می شود که خیلی مخاطره آمیز تر از همیشه است.

دولت سوریه این حمله را «جنایت جنگی» و «پشتیبانی مستقیم از تروریسم» نامید و روی چگونگی آن پافشاری کرد و اعلام داشت که نیروهای سوریه هدف آمریکا قرار گرفتند در حالی که علیه عناصر دولت اسلامی بین دهکدۀ خشام و الطابیه در ساحل شرقی رود فرات می جنگیدند.

هنگامی که پنتاگون با افتخار کشتار 100 مبارز طرفدار دولت دمشق را اعلام کرد، دمشق در پاسخ اعلام داشت که حملات آمریکائی ها «به بهای جان ده ها نفر و زخمی شدن بسیاری دیگر انجامید و زیانهای چشم گیری در منطقه بر جا گذاشت.»

دیدبانی حقوق بشر سوریه به سهم خود اعلام کرد که تا 20 کشته از میان نیروهای طرفدار دولت دمشق را تأیید می کند.

شمار قربانیان هر اندازه باشد، شمار اعلام شده از جانب پنتاگون مظنون است زیرا بمباران و خطوط آتش توپخانه با حملۀ زمینی پی گیری نشده است. با این حمله تجاوز آمریکا علیه سوریه ابعاد گسترده تری بخود گرفته و از پرتاب 59 موشک کروز آمریکائی در آوریل گذشته فراتر رفته است. به یاد داریم که این موشکها به بهانۀ بی پایه و اساس حملۀ شیمیائی دمشق به منطقۀ ادلب صورت گرفت.

یگانه حملۀ مقایسه پذیر آمریکا که به حمام خون انجامید، حملۀ هوائی آمریکا در 17 سپتامبر 2016 علیه موضع گیری ارتش سوریه در نزدیکی فرودگاه دیرالزور بود که به کشته شدن 62 سرباز و زخمی شدن کمابیش 100 نفر دیگر انجامید. پنتاگون در مورد این حمله اعلام کرده بود که حاصل «اشتباه ناخواسته و ندامت بار بوده است».

این بار، ارتش آمریکا اعلام کرد که از «حق طبیعی دفاع از خود» برخوردار بوده، یعنی با حمله به نیروهای دولتی که یگانهای آمریکائی سرزمینش را بی آنکه رضایت آن دولت و یا مجوز سازمان ملل متحد را در اختیار داشته باشد اشغال کرده است.

داستان رسمی پنتاگون چنین است : یک ستون 500 نفره از مبارزان طرفدار دولت دمشق مجهز به تانک و توپخانه می خواستند کنترل خاک شرق فرات را بدست گیرند که در تصرف «نیروهای دموکراتیک سوریه» است (یعنی نیروی نیابتی آمریکا که اکثریت آن از شبه نظامیان کرد سوریه، یگانهای مدافع خلق تشکیل شده ). پنتاگون نیروهای دولت سوریه را متهم می داند که به شکل غافگیرانه علیه موضعگیری نیروهای دموکراتیک سوریه دست به حمله زده یعنی به منطقه ای حمله کرده است که مشاوران و نیروهای ویژۀ آمریکا در آنجا مستقر هستند و مبارزان کُرد را هدایت می کنند.

مقامات پنتاگون با پنهان داشتن هویتشان در رسانه ها اعلام کردند که فکر می کنند پیمان کاران نظامی روسی میان این نیروهای دولت سوریه حضور داشته اند و شماری از آنان نیز در این حمله کشته شده اند.

از سوی دیگر، وزیر دفاع روسیه اعلام کرد که پرسونل نظامی به این منطقه نفرستاده است. افزون بر این گفته است که بر پایۀ گزارشاتی که او در اختیار دارد، در حملۀ آمریکا فقط 25 نفر از سربازان سوری زخمی شده اند.

وزیر دفاع روسیه در ادامه سخنانش گفته است که حملۀ آمریکا «یک بار دیگر نشان می دهد که آمریکائی ها روی حضور نظامی غیر قانونی شان در سوریه پا فشاری می کنند، نه برای مبارزه علیه گروه داعش (دولت اسلامی) بلکه برای دست یازی به منابع اقتصادی سوریه».

منطقه ای که نبردها در آنجا به وقوع پیوست، مرکز منابع نفت و گاز سوریه است. دهکدۀ الطابیه مرکز کارخانۀ گاز کونوکو می باشد که پیش از این کونوکو فیلیپس آن را مدیریت می کرد، تا اینکه شرکت انرژی این مرکز را در سال 2005 به دولت سوریه واگذار نمود. پس از اینکه کنترل آن به دست داعش افتاد، جهاد طلبان برای تأمین بخش مهمی از نیازهای مالی شان نفت و گاز آنجا را صادر می کردند.

واشنگتن مصمم است از دولت سوریه برای کنترل این منابع جلوگیری کند، و برای چنین هدفی، بر آن بوده تا افزون بر مرز با ترکیه و عراق، منطقه ای به گسترۀ کمابیش %30 خاک کشور را زیر پوشش و کنترل آمریکا درآورد.

وزیر امور خارجۀ روسیه دربارۀ دعاوی آمریکا در رابطه با این رویداد و اختلاف نظر در مورد 100 کشته میان سربازان سوری، و یک زخمی در مجموع میان نیروهای دموکراتیک سوریه به مسائل مهمی اشاره داشته است.

« نخست باید بپرسیم چگونه یک گروه 500 نفره با تانک و توپخانه به مرکز فرماندهی حمله کرده و فقط موجب زخمی شدن یک نفر شده اند ؟» سپس ماریا زاخاروف سخنگوی وزارت امور خارجۀ روسیه می پرسد «چگونه آنانی که در مرکز فرماندهی بودند می توانستند در چنین شرایطی نیم ساعت یا بیشتر ضروری برای درخواست پشتیبانی هوائی دوام آورند ؟» او افزون بر این می پرسد :

« چگونه در این بازۀ زمانی کوتاه، چنین تصمیمی برای گشودن آتش حجیم روی نیروهای ارتش سوریه گرفته شده است ؟»، « برای روشن شدن این مسائل و نگارۀ کامل آنچه واقعاً روی داده، گزارشات مهمی توسط کارشناسان نظامی ما و به همین گونه وزارت امور خارجه در دست تکوین و گردآوری ست.»

با وجود اعتراضات مسکو، پنتاگون یادآور شده است که از خط تلفنی برای جلوگیری از برخورد با نظامیان روسی استفاده کرده و پیش از حمله به نیروهای دولتی سوریه به روسها گزارش کرده و در طول حمله و پس از آن روی خط با آنان در تماس بوده است. دانا وایت سخنگوی پنتاگون گفته است که « ما گفتگوی خیلی سازنده ای داشتیم»، «ما به آنان گفتیم، می دانستند چه می گذرد. با ما توافق کردند که به نیروهای ائتلاف (آمریکائی) حمله نکنند. در نتیجه، از این دیدگاه موفقیت آمیز بود.»

حمله علیه دیرالزور به بالاگرفتن دائمی جنگ چند جانبه در سوریه تعلق دارد، که بخش مهمی از آن به تصمیم واشنگتن به حفظ اشغال نظامی دائمی کشور توسط آمریکا و ادامۀ سیاست «پسا دولت اسلامی» مربوط می شود که روی اهداف نخستین آمریکائی ها تمرکز دارد : یعنی دگرگونی رژیم سوریه و واپس نشاندن نفوذ ایران و روسیه در منطقه. پیش از آغاز بر پا داشتن اردو علیه دولت اسلامی (ضد داعش) در سال 2014، واشنگتن با پشتیبانی از شبه نظامیان القاعده در پی سرنگونی رئیس جمهور سوریه بشار اسد بود، به همین علت نیز گروه دولت اسلامی [از درون القاعده] تشکیل شد. این روند به جنگ خونبار هفت ساله انجامید که تا کنون به بهای جان بیش از 350000 نفر سوری و بی خانمان شدن میلیونها نفر از شهروندان این کشور تمام شده است.

ارتش آمریکا از روزی که این کشور را تصرف کرده، از سه سال پیش، بیش از همه روی یگانهای مدافع خلق کُرد در جایگاه نیروی زمینی نیابتی اتکا داشته، ولی هم زمان به تجهیز نظامی و آموزش گروه های شبه نظامی اسلامگرا نیز ادامه داده است. در کوران محاصرۀ رقه به پشتیبانی واشنگتن و دیگر شهرهائی که در گذشته در تصرف دولت اسلامی بود، ارتش آمریکا و شبه نظامیان کُرد تخلیۀ شمار بسیاری از مبارزان دولت اسلامی و استقرار مجدد آنان را در دیرالزور برای رویاروئی با نیروهای دولت سوریه سازماندهی کردند که به سوی مناطق نفت خیز و گاز یعنی به سوی نقاط استراتژیک حیاتی در منطقه پیش روی می کردند.

در غرب، تهاجم ترکیه به منطقۀ درون بومی عفرین زیر کنترل کُردها، در پاسخ به طرح های آمریکائی مبنی بر ایجاد «نیروی امنیت مرزی» 30000 نفره که بخش مهمی از آنان را یگانهای مدافع خلق کُرد تشکیل می دهند، و ایجاد آنچه آنکارا عملاً به مانند تشکیل دولت کُرد روی مرز خود ارزیابی می کند، خطر گسترش برخورد مستقیم میان آمریکا و ترکیه، هم پیمان پر اهمیت ناتو را افزایش می دهد.

چهارشنبه، فرماندۀ نیروهای آمریکائی در سوریه و در عراق، سپهبد پل فانک Paul Funk از منبیج شهر سوری واقع در غرب فرات دیدن کرد که در تصرف یگانهای مدافع خلق کُرد است که نیروهای ویژۀ آمریکائی آنان را فرماندهی می کنند. دیدار سپهد دقیقاً یک روز پس از درخواست اکید رجب طیب اردوغان برای خروج نیروهای آمریکائی از منبیج صورت گرفت، افزون بر این او روی این امر تأکید داشت که ارتش ترکیه حملاتش را تا درون شهر ادامه خواهد داد.

وقتی از سپهبد فانک پرسیدند آیا شما نگران تهدید ترکیه نیستید، پاسخ گفته بود : « وظیفۀ من در این پست ابراز نگرانی نیست، کار من جنگیدن است.»

در این مدت، دولت آمریکا و فرانسه بیانیه هائی برای محکوم کردن دمشق در بمباران منطقۀ ادلب و غوطۀ شرقی منتشر کردند، به همین گونه مدعی شدند که سوریه گاز شیمیائی کلر علیه مردم غیر نظامی استفاده کرده است. وزارت خارجۀ آمریکا بیانیه ای منتشر کرد و اعلام داشت که سوء قصد «حالا باید متوقف شود».

رسانه های غربی ریاکار در سال گذشته وقتی که آمریکا ده ها هزار غیر نظامی را به قتل می رساند و در محاصرۀ موصل در عراق و رقه در سوریه شهرها را درو می کرد سکوت اختیار کردند، ولی ناگهان بیدار شدند تا غیر نظامیانی را که در بمباران هوائی توسط سوریه و روسیه کشته شده اند افشا کنند. یک بار دیگر، رسانه های غربی تبلیغاتی را برای آماده سازی بالاگرفتن برخورد نظامی منتشر می کنند که می تواند به رویاروئی نظامی مستقیم میان دو قدرت بزرگ هسته ای در جهان، آمریکا و روسیه بیانجامد.

 

ترجمۀ حمید محوی

گاهنامۀ هنر و مبارزه/14 فوریه 2018

لینک متن اصلی :

https ://www.mondialisation.ca/le-massacre-americain-des-troupes-syriennes-menace-de-declencher-une-guerre-plus-large/5623015

یادداشت مترجم :

پیش از این در مقاله های دیگر این نویسنده،  نام او بیل فَن اوکن را به شکل بیل وون اوکن می نوشتم. نام صحیح او به فارسی  بیل فَن اوکن است.

سگ جنگی آمریکا می خواهد گاز بگیرد ولی کی و چگونه ؟

trumpexplsion

سگ جنگی آمریکا می خواهد گاز بگیرد

ولی کی و چگونه ؟

 

آندره ویچک (André VItchek)

مرکز پژوهش های جهانی سازی، 5 فوریه 2018

 

 

البته اگر برای جان میلیون ها انسان در جهان خطرناک نمی بود، می توانست خیلی خنده دار و شگفت انگیز باشد. امپراتوری که در گذشته نیرومند، بی رحم و ترسناک بود، حالا مثل سگی که به بیماری هاری دچار شده، با دم سیخ شده لای پایش از دهانش کف جاری ست و با سر و صدای زیاد پارس می کند.

به چپ و راست حمله می کند، و گهگاه حتا سعی می کند پاره ای از ماه را گاز بگیرد. ولی ماه دور است، خیلی دور، حتا برای نیرومندترین و خشن ترین ارتش جهان.

ولی ایران خیلی نزدیکتر است، به همین گونه کرۀ شمالی، سوریه، ونزوئلا، روسیه، چین، پاکستان و کشورهای دیگری که موفق شدند در فهرست لعنتی مشهور نظم جهانی نئو-کلونیالیست جای بگیرند که غرب مخترع آن است.

مدیر کل آن چیزی که غربی ها دوست دارند به نام «جهان آزاد» تعریف کنند بیش از پیش مانند اوباش و نژاد پرستان رفتار می کند، به کشورهای آفریقائی ناسزا می گوید، یعنی کشورهائی که از بازماندگان دوران نسل کشی و تجارت برده در گذشت سده ها استعمار، غارت و استثمار بدست دولتهای گوناگون اروپائی «روشن و روشنگر شده» و سپس تلاشهای همآهنگ دولتهای غربی و شرکت های چند ملیتی بوده اند.

[مدیر کل] به میلیونها لاتین- و – آمریکائی ناسزا می گوید و آنان را می ترساند، ملت های نیم کرۀ غربی که از سده ها پیش زیر «دکترین مونرو» سیاست خارجی آمریکا گرفتار آمده اند. خلاصۀ این دکترین به شکل بنیادی چنین است : آنچه را که ما می گوئیم انجام دهید، یعنی آنچه که به منافع غرب مربوط می شود، یا اینکه ما دولت هایتان را سرنگون خواهیم کرد، رهبرانتان را خواهیم کُشت و حتا مستقیماً سواحل شما را تسخیر خواهیم کرد. اکنون «مهاجران غیر قانونی» این کشورها به احتمال قوی باید استانهای همبستۀ آمریکا را ترک کنند. زیرا این مهاجران فقیرند (از دیدگاه منطقی پس از سده های فشار اختناق آمیز و ترس افکنی از سوی شمال واقعاً نیز چنین هستند)، و زیرا این مهاجران سفید پوست نیستند، و به این علت که «آموزش» ندیده اند و کوتاه سخن اینکه زیرا «نروژی» نیستند (گویا مدیر کل مهاجران نروژی را ترجیح می دهد).

ناسزاگوئی به مردم و ملت ها یک چیز است، ولی تحریک جنگ هسته ای چیز خیلی متفاوت تری ست. می بینیم که احتمال جنگ نوین (یا جنگ های نوین) دهشتناک بیش از پیش فزونی می یابد و هیچ فرضیۀ دور از ذهنی نیست. سناریوی جنگ نوین خیلی واقع بینانه است. اگر به وضعیت روحی مدیر کل و حتا وضعیت تدریجی افکار عمومی در غرب توجه کنیم خواهیم دید که تا چه اندازه از واقعیت موضعگیریشان در جهان و حتا در رابطه با تاریخ خودشان به دور افتاده اند، و در این صورت پی خواهیم برد که براستی سناریوی جنگ فرضیۀ بی اعتباری نیست.

در این مدت، سگ جنگی ترسناک به هر سو می جهد، بو می کشد و آمادۀ گاز گرفتن، دریدن و پایان دادن به زندگی روی کرۀ زمینی ماست.

چه کسی نخستین قربانی خواهد بود ؟

آیا کسی هست که حاضر به تسلیم در برابر این نیروی خشونتبار باشد ؟ که از روی ترس به سرنوشت معیوب و نفرت انگیز ملت های مغلوب و در هم شکسته مانند افغانستان، لیبی و عراق آری بگوید ؟

آیا دولتی به اندازۀ کافی جنون زده وجود دارد که به غرب اجازه دهد تا مردم خودش را «آزاد» کند ؟ من فکر نمی کنم. اکنون دیگر به این افسانه باور ندارم. همۀ نمونه ها به سادگی تمام خیلی نفرت انگیزند. بجای تبدیل شدن به سرزمین استعماری، در هم شکسته، تحقیر و تسخیر شده، مبارزه ارجحیت خواهد داشت، برای آزادی باید مبارزه کرد. من به چشم دیده ام که چه بلائی سر افغانستان، عراق و جمهوری دموکراتیک کنگو آوردند. به چشم دیدم و می خواستم برای آنچه دیده بودم بالا بیاورم، ولی ترجیح دادم اتهامنامه ای به حجم 800 صفحه بنویسم و همۀ جهانیان را به آن فرا بخوانم «افشای دروغ امپراتوری» Exposing Lies Of The Empire .

غرب دچار نبود پشتوانه است. دیگر هیچکس به آن اعتماد ندارد. همۀ جهانیان بخوبی می دانند استعمار شدن چه معنائی دارد، و به سر بردن زیر کنترل اروپا و استانهای همبستۀ آمریکا یعنی چه.

سگ جنگی در جستجوی نقطۀ ضعف است تا دندانهای نیشش را در آنجا فرو ببرد و از هم بدرد. ولی ناگهان، گویا که دیگر نقطۀ ضعفی وجود ندارد. همۀ نقطه ها سخت و پایدار شده است.

روسیه و چین محکم و نیرومند ایستاده اند، دیپلماتهایشان با رفتاری آمیخته به مهارت و ظرافت به روشنی هم قطارانشان را در امپراتوری غربی تحقیر می کنند. از سوی دیگر نظامیان این دو کشور نیرومند و صلح جو اخیراً پیوسته در حال آماده باش برای دفاع از کشورها و ملتهایشان بوده اند و به همینگونه برای دفاع از بشریت.

ایران و کرۀ شمالی نیز تسلیم نمی شوند. سوریه باز سازی کشورش را آغاز کرده، گرچه شورش، پشتیبانی های نظامی خارج ادامه دارد و کاملاً از بین نرفته است. ونزوئلا، کوبا و بولیوی همچنان پا بر جا ایستاده اند، و به زانو نیافتاده اند.

ناگهان، هیچکس حاضر نیست تسلیم شود. برای نخستین بار در تاریخ است که می بینیم امپراتوری با چنین [جواب سربالا] و تحقیری از سوی جهانیان روبرو می شود.

هر اندازه کشورها محکم تر و مصممانه تر از سرنوشت استعماری روی برمی گردانند، رقص هیستریک غرب جنون آمیز تر می شود.

بی میلی برای از دست دادن امتیازات بزرگ و به همین گونه « موضع فرادست مدارانه» بر همۀ جهان (به علاوه حق تعیین تکلیف برای بقیۀ جهان، که چه کاری درست است و چه کاری درست نیست) به روشنی ریشه در بیانیه های مختلف، جریان ها، احزاب اروپائی و چپ دروغین آمریکای شمالی دارد که همیشه برای اشک ریختن روی سرنوشت بی نوایان و ستم دیدگان جهان، یا « مبارزه علیه جنگ و برای صلح » آماده اند، ولی نسبت به ملتهائی که رنگ پوستشان سفید نیست حساسیت نشان می دهند، یعنی همان ملتهائی که شجاعانه خواستار حقوق خودشان هستند و می خواهند با راه و روش خودشان نظام سیاسی و اقتصادی شان را برگزینند و به همین گونه به شیوۀ زندگی خاص خودشان زندگی کنند.

امپریالیسم، شوینیسم و عقدۀ برتری فرهنگ غربی اشکال و مفاهیم متعددی دارد. کمابیش هیچکس از این تمایلات بیمارناک به دور نیست، حتا اگر بپذیریم که شمار اندکی از مردان و زنان ناب خودشان را به نام انترناسیونالیست تعریف کرده باشند، ولی حتا با وجود حضور چنین افرادی در انگلستان، آمریکا و فرانسه، می توانیم بگوئیم که شمارشان بسیار ناچیز است.

در گذشته، کشورهائی که در فهرست سیاه امپراتوری به ثبت رسیده بودند فقط می توانستند روی خودشان حساب کنند. در این مدت گذشته، این وضعیت کاملاً دگرگون شده : امروز این کشورها می توانند روی یکدیگر حساب کنند. و به همین علت نیز هست که امپراتوری بازنده خواهد بود. از هم اکنون همبستگی جهانی علیه نظام ترس افکنانۀ امپراتوری تشکیل شده است. این همبستگی در حال شکل گیری و تعریف خود می باشد، ولی از هم اکنون نیرومند است.

امپراتوری می داند که بازنده خواهد بود، و به شکل غریزی و حسی به این واقعیت پی برده، ولی هنوز در وضعیت نفی به سر می برد.

امپراتوری پیش از فروپاشی هنوز می تواند زندگی میلیون ها انسان را ویران کند. به احتمال قوی همین کار را نیز انجام خواهد داد. ولی دوران تاریکی، و روزگار هیولاهای سده های استعماری به زودی به پایان خواهد رسید.

***

شهروندان اروپائی سرانجام باید به تاریخ خودشان بیاندیشند. باید به شکل جدی بیاموزند. بیشتر آنان کاملاً ناآگاهند، حتا آنانی که دیپلمهای مختلفی به دست آورده اند.  باید بدانند که کشورهایشان علیه روسیه، چین، ایران، کرۀ شمالی، و سرانجام همۀ آفریقا، آسیای مرکزی، خاورمیانه و آن چیزی که آمریکای جنوبی می نامند چه کرده اند ؟

تاریخ خشونتبار غرب هنوز در دوران کنونی جاری ست، و اگر جریان آن تغییر نکند، همچنان به سوی آینده به جریان خود ادامه می دهد.

اگر همۀ رویدادها را با هم جمع بزنیم، حرف بر سر سدها میلیون زندگی ست که غرب در کوران فرمانروائی استعماری اش از بین برده. برخی آمارگران از یک میلیارد حرف می زنند. نمی توانیم به گذشته باز گردیم، ولی این روند می تواند متوقف شود.

غرب به هیچ روی مجوز اخلاقی ندارد تا به کشورهای جهان دیکته کند که چگونه باید رفتار کنند. همۀ جهانیان، با وجود شستشوی مغزی دائمی و ساختاری، در حال درک چنین موضوعی هستند.

اگر غرب به راهکار ترس افکنانه علیه قربانیان گذشته و اکنون خود ادامه می دهد، ولی این روند علیه خود او برگشت خواهد خورد.

اروپا، آمریکای شمالی و هم پیمانانشان (هم پیمان در جنایت) به سادگی باید گردهم بنشینند و بگریند، خاکستر روی سر خوشان بریزند، خجالت زده و درمانده از کارهای دهشتناکی که در کوران چندین قرن علیه کرۀ خاکی ما مرتکب شده اند.

ولی بجای چنین کاری، غرب به هر سو می تازد، دندانهایش را نشان می دهد و به کرۀ خاکی کثافت می زند، از ترس اینکه مبادا کنترلش را بر جهان از دست بدهد، و سرانجام مجبور باشد به قوانین و موازین بین المللی بسنده کند. و به ذهنش نیز هرگز خطور نمی کند که پیش از همه باید بی درنگ خودش را به بیمارستان روان پزشکی در جایگاه بیماری معرفی کند که به شکل وخیمی دچار خشونت و سادیسم است.

کارفرمای بزرگ آن [دونالد ترامپ] پدیدۀ غیر عادی نیست. او «در جائی که هست» به دست مردم به کار گماشته شده است. بسیاری از رؤیاها و آرزوهای او با توده ها همسان است.

در غرب، او نخستین کارفرمای بزرگ در نوع خودش نیست، و بدترین هم نیست. او به سنت دیرینۀ طولانی مستبدان تعلق دارد. و این سنت هست که باید برای تداوم زندگی روی سیاره خیلی به سرعت متوقف شود.

دوران خشونتبار، خطرناک و ترسناکی ست. دیو بدکاره و تجاوزکار نباید اجازۀ یابد تا جهان را کاملاً ویران کند. آنانی که از هم اکنون ایستاده و پایداری کرده اند هرگز نباید تسلیم شوند. دیگران نیز باید به آنان بپیوندند. زیرا آیندۀ تمدن به همین همبستگی بستگی دارد.

لینک متن اصلی :

https://www.mondialisation.ca/le-chien-de-guerre-americain-veut-mordre-mais-quoi-et-comment/5622879

ترجمۀ حمید محوی

گاهنامۀ هنر و مبارزه/پاریس/10 فوریه 2018

افسانۀ «تهدید هسته ای ایران» – برونو گیگ – حمید محوی

atombombe_2017

گاهنامۀ هنر و مبارزه

1 فوریه 2016

افسانۀ «تهدید هسته ای ایران»

نوشتۀ برونو گیگ

متن پ د اف در اینجا

دربارۀ برونو گیگ : مقام عالی رتبۀ دولت فرانسه، مقاله نویس و سیاست شناس، استاد فلسفه در دبیرستان و استاد یار روابط بین المللی در دانشگاه رئونیون. او نویسندۀ 5 کتاب است «منشأ جنگ اسرائیل و عرب، ندامت پنهان غرب، هارماتان 2002»، «آیا باید لنین را سوزاند ؟»، «دلایل برده داری» از جمله این کتابهاست و سدها مقاله. برونو گیگ بخشدار شهر سنت، در سال 2008 به دلیل نوشتن گزاره ای که به «نباید گفت ها تعلق دارد» یعنی افشای «ارتش اسرائیل کودکان فلسطینی را به قتل می رساند» از سوی میشل آلیو ماری وزیر کشور فرانسه از مقام خود بر کنار شد.

مرکز پژوهش جهانی سازی، 29 ژانویه 2018

رسانه های فرانسوی در سکوت آفرین آمیز در برابر پر گوئی های چند معنائی و چند زبانی امانوئل ماکرون در داووس، موضوعی مهمی را پنهان کردند : و آن نیز این بود که دونالد ترامپ از کنگره 716 میلیارد دلار برای پنتاگون و برای بودجۀ سال 2019 درخواست کرده است. این افزایش %7 در مقایسه با بودجۀ 2018 برای تعویض تکمۀ شلوار به خدمت گرفته نخواهد شد. به گزارش پروندۀ محرمانه ای که در هافینگتون پست Huffington Post منتشر شده، پنتاگون [در صورت احتمالِ] «حملۀ خیلی مهم کلاسیک» پاسخ اتمی پیشبینی کرده است.

پرونده با رویکرد راهبردی، به گزارش مجلۀ [ وضعیت هسته ای] (Nuclear Posture Review) برای 2018 طرح مدرنیزاسیون انبار جنگ افزار هسته ای را پیشبینی کرده و بر اساس گمانه زنی آژانس فدرال نیز هزینۀ آن در کوران 30 سال آینده بالغ بر 1200 میلیارد دلار خواهد بود.

ولی چنین طرحی به هدف گسترش جنگ افزار در چشم انداز وسیع، گویا که موجب نگرانی مردم نبوده و دیدبانان را نیز هیجان زده نکرده است. باید بگوئیم که دست به هر کاری زدند تا درخت جنگل را پنهان کند. از 15 سال پیش تا کنون، رهبران سیاسی و رسانه های غربی پیوسته مترسک «تهدید هسته ای ایران» را به نمایش می گذارند. رسانه های حاکم در پهنا و درازای ستون هایشان به این افسانۀ جغرافیای سیاسی باور کرده اند، گوئی امر کاملاً روشنی است که کشوری بی آنکه جنگ افزار هسته ای در اختیار داشته باشد خطرناکتر از کشوری ارزیابی شود که چنین سلاحی را در اختیار دارد و آن را بکار برده و افزون بر این  می خواهد انبار هسته ای هیولائی اش را نیز گسترش دهد.

برای خوراندن چنین پرت و پلائی، رسانه ها در تپش طبل قبیله پندار ساده ای را به طنین می اندازند : «برنامۀ هسته ای ایران پیمان منع گسترش سلاح های هسته ای را تهدید می کند». جای شگفتی ست که هرگز این پرسش را مطرح نمی کنند : «که اگر این همه به این پیمان نامه دلبستگی دارید چرا آن را به کار نمی بندید ؟ »

قدرت های غربی، در واقع، هرگز برای واداشتن اسرائیل، هند و پاکستان به امضای پیمان منع جنگ افزارهای هسته ای TNP تلاش نکردند. سرپیچی از پیوستن به پیمان نامه، موجب شد که این سه کشور با گریز از هر گونه کنترلی زرادخانۀ غیر قانونی به وجود بیاورند، و طبیعی ست که از بمب اتمی ایران که هنوز وجود خارجی ندارد نگران کننده تر باشد.

ولی این همۀ داستان نیست. زیرا پیمان نامه به همچنین پیشبینی کرده است که 5 دولتی که جنگ افزار هسته ای در اختیار دارند (استانهای همبستۀ آمریکا، فرانسه، انگلستان، چین و روسیه) باید جنگ افزارهای هسته ای خودشان را از بین ببرند، و این بخش از پیمان نامه است که خیلی به سادگی ندیده گرفته شده.

در آغازۀ این شکست، استانهای همبستۀ آمریکا رسماً پیمان نامۀ استارت 2 (پیمان نامه کاهش جنگ افزارهای هسته ای) را با مسکو به امضا رساند (1) و سپر پدافند موشکی اش را در اروپا برپا کرد. از این بدتر، هر دو پیوسته انبارهای خودشان را گسترش دادند که کاربست پیشگیری کنندۀ آن از سوی آزمون وضعیت هسته ای (Nuclear Posture Review ) در سال 2002 تأیید شده است. از این پس کار بست جنگ افزار هسته ای در نخستین حمله مجاز خواهد بود… این دیدگاه نظریه پرداختی در زمینۀ کاربست جنگ افزارهای راهبردی به راستی در جعبۀ پاندور را باز کرد.

اگر به تبلیغات دربارۀ ایرانِ ترسناک گوش فرا دهیم، جهان متمدن باید برای پاسخ گوئی به رگبار آتش ویرانگر ملاهای ایران آماده باشد، این «دیوانه های خدا»، عمامه به سرها با شتاب تصمیم گرفته اند به پایان جهان تجسم عینی ببخشند. ولی واقعیت به اندازۀ سال های نوری از این هذیان ایدئولوژیک فاصله دارد. در واقع، هستۀ قدرت مداران آمریکائی هنوز موفق به ترمیم زخمی نشده اند که انقلاب ایران بر آنها وارد آورد، تحقیر نمادینۀ سنگین (گروگان های تهران) و ورشکستگی جغرافیای سیاسی (سقوط شاه). واشنگتن به تدریج فصل به فصل یک دیو شناسی پدید آورد که جمهوری اسلامی در آن به مانند رژیم استبدادی بدکاره شناسانده شده که رفتار ناهمآهنگ و از هم گسیخته اش سیارۀ زمین را در معرض خطری مرگبار سوق داده است. گوئی چنین خطری روی دوش جهانیان سنگینی می کند. افسانه پردازی به وسعت سپهر کیهانی که یگانه کارکرد آن جلوگیری از گسترش و پیشرفت ملتی بزرگ است که نظم امپراتوری را برنمی تابد.

واقعیت گویاست. متهم دانستن ایران که گوئی می خواهد جنگ افزار هسته ای بسازد، در حالی که این کشور چنین جنگ افزاری در اختیار ندارد. استانهای همبستۀ آمریکا نخستین قدرت هسته ای و یگانه کشوری ست که آن را نیز به کار برده است. و یگانه کشوری که در خاورمیانه بمب هسته ای در اختیار دارد (بیش از 400 کلاهک هسته ای) اسرائیل است که با برخورداری از چنین امتیازی نمی خواهد آن را از دست بدهد : اسرائیل حق دارد جنگ افزار نهائی را در اختیار داشته باشد ولی به این شرط که داشتن آن را تبلیغ نکند. با تبانی کشورهای غربی، ریاکاری اسرائیل به دو هدف می زند، از تأثیر بازدارندگی بهره می برد زیرا بمب اتمی اسرائیل واقعاً وجود دارد، بی آنکه مورد اعتراض بین المللی قرار گیرد چون که می گویند چنین بمبی وجود ندارد. این رژیمی که دارندۀ امتیازات ناباورانه می باشد، موضوع هسته ای را به افسانه ای شگفت انگیز تبدیل کرده است : بمبی کاملاً مجازی باید مو را به تن ما سیخ کند (ایران)، در حالی که انبار جنگ افزار هسته ای عظیمی که البته رسماً وجود خارجی ندارد هیچ انگیزۀ نگرانی نباید برای ما به وجود آورد (اسرائیل).

معاف از هر گونه کنترل بین المللی، برنامۀ هسته ای صهیونیست از آغاز از آزادی کامل برخوردار بود. غربی ها گسترش هسته ای را سرزنش و تنبیه می کنند، ولی تاریخ بمب اسرائیلی نشان می دهد که خودشان مستقیماً مسئول آن بوده اند. بن گوریون برنامۀ هسته ای صهیونیست را در آغاز سال های 50 راه اندازی کرد و فرانسه بی درنگ به یاری او شتافت. توافقی سرّی با گی موله Guy Mollet در سال 1956، به دولت اسرائیل اجازه داد که فن آوری هسته ای را بدست آورد، و مرکز پژوهش هسته ای «نه گو» در حاشیۀ شهر دیمونا به کمک مهندسین فرانسوی ساخته شد. همبستگی در مبارزه علیه ناسیونالیسم عرب، فرانسه و اسرائیل با یکدیگر پیمانی بستند که رویداد فاجعه بار لشکر کشی سوئز نشان بارز آن است.

در پایا ن دهۀ 60 که آمریکا جایگزین فرانسه شد، همکاریها ادامه یافت. بر پایۀ توافقی میان لیندن جانسون و گلدا مئیر، هیچ فشاری برای امضای پیمان نامۀ منع گسترش جنگ افزار هسته ای روی اسرائیل نباید وجود داشته باشد، به ازای آن اسرائیل دربارۀ انبار هسته ای اش ابهام ایجاد خواهد کرد [به این معنا که بگونه ای رفتار خواهد کرد گوئی چنین جنگ افزاری در اختیار ندارد (…)]. سازشکاری با دور زدن قوانین بین المللی، در مجموع، به ازای رعایت دقیق قانون سکوت. با این وصف، کشورهای غربی با تحمیل طرح تخیلی برنامۀ هسته ای نظامی روی ایران فشار می آورند، در حالی تل آویو به شکل فزاینده تری تهران را تهدید می کند. با وجود این، جمهوری اسلامی هرگز به کشورهای همسایه اش تجاوز نکرده است. ولی دربارۀ اسرائیل چنین اعدائی نمی توانیم داشته باشیم زیرا مصر، سوریه، لبنان، اردن، عراق و تونس را بمباران کرد، بی آنکه از سرزمین های فلسطینی یاد کنیم که به شکل روزمره از سوی این کشور  عبری هدف گرفته می شود.

تبلیغات غربی با ایجاد دود استتار روی چنین واقعیتی از رژیم ایران به نام «دین سالاری متعصب» یاد می کنند. با وجود این، حتا یک ملا هم اعلام نکرده است که « دولت ما یگانه دولتی ست که با خدا در تماس می باشد ». ولی این گزاره ادعای  ایفی ایتم Effi Eitam,، وزیر پیشین اسرائیلی و رئیس حزب ملی گرای مذهبی ست. آمیخته به شرق شناسی بی اعتبار، گفتمان حاکم جمهوری اسلامی را به مانند مکانی انباشته از شهودات آخر زمانی پر شور ترسیم می کنند که در رؤیای کشتار جمعی اسرائیلی ها با بمب اتمی به سر می برد. جای شور بختی ست که منتقدانی که علیه ایران قلم می زنند از این جستارهای پر شور اندکی از بمب اسرائیل الهام نمی گیرند : ویژگی بمب اسرائیلی در این نکته است که ابهامی را به پرواز در می آورد که تهدید مجازی نیست. میان ادعای صهیونیسم در « تماس مستقیم با خدا » و پافشاری راز و رمز مدارانۀ تل آویو در داشتن جنگ افزار حرف آخر، می توانستیم « فرجام شناسی » ویژه ای را تشخیص دهیم.

تناقض دیگری که طرفدار کمتری ندارد : این است که غرب ایران را به ساخت بمب متهم می کند، ولی این جمهوری اسلامی بود که برنامۀ هسته ای را در سال 1979 متوقف کرد. شاه به پشتیبانی آمریکا پیمان نامۀ مهمی برای ساخت مراکز هسته ای با فرانسه و آلمان به امضا رسانده بود. مخالفت با چنین سیاستی بر این پایه بود که برنامۀ هسته ای برای کشوری غنی از سوخت فسیلی خیلی گران تمام می شود و بی درنگ دولت جمهوری اسلامی پیمان نامه ها را باطل اعلام کرد. باید جنگ ایران و عراق (1988-1980) روی می داد تا داده ها را دگرگون کند. یکه و تنها ماندن در برابر تجاوز عراق، دولت ایران را به ضعف هایش در برابر همبستگی بین المللی با صدام حسین آگاه کرد. شرکت قدرت های غربی در این جنگ، فرستادن جنگ افزار شیمیائی به عراق، تخریب هواپیمای ارباس ایران در حال پرواز، ایران را به گسترۀ خطر آگاه کرد.

در چنین شرایطی ست که رهبران ایران در فن آوری هسته ای غیر نظامی یک برگ برندۀ فنی را شناسائی کردندکه موجب تثبیت حاکمیت و افتخار ملی می شد. بمب هسته ای از دیدگاه مقامات مذهبی حرام است و هیچ برنامۀ هسته ای نظامی رسماً در ایران وجود ندارد. ولی متهم کنندگان خلاف این واقعیت را جار می زنند، ولی بی آنکه کمترین مدرکی در این باره عرضه کنند. گفتمان بیمارناک علیه تهران، در واقع، دو موضوع را به شکل کاملاً اختیاری با هم اشتباه می گیرد : از یکسو توانائی در فن آوری و تولید جنگ افزار هسته ای، و از سوی دیگر تصمیم سیاسی برای تولید چنین جنگ افزاری. به این انگیزه که توانائی ایران به چنین درجه ای دست یافته، تهران را متهم می کنند که می خواهد و یا در حال تدارک بمب هسته ای است. ولی این دلیل و برهان حاکی از ترسی بیمارناک و انحرافی ست، زیرا بجای رسیدگی به حساب آنانی که بمب را در اختیار دارند، روی دولتی فشار می آورند که خواهان آن نیست.

« خطر ایران هسته ای » ترفندی ست که همۀ فصل های آن را بگونه ای تنظیم کرده اند تا کشوری را برای خنثی کردن هدف بگیرند که به جنبش عدم تعهد تعلق دارد. حاکم، بی هیچ بدهکاری، با دلبستگی خدشه ناپذیر به استقلال، ایران ظرفیتی دارد که طرفداران نظم امپراتوری را می ترساند. رهبران ایران توافق 2015 را امضا کردند زیرا می خواستند برای توسعۀ کشورشان امتیاز قائل شوند. آنان خواهان از میان برداشتن تحریم ها هستند تا به نیازهای 80 میلیون نفر از جمعیت ایران پاسخ بگویند. سازش دربارۀ موضوع هسته ای این کشور بزرگ را زیر کنترل بین المللی بی سابقه ای قرار می دهد، ولی تهران این شرط را پذیرفته است. با متهم دانستن ایران به «پشتیبانی از ترس افکنان»، ترامپ می خواهد این روند عادی سازی را متوقف کند. با تشویق و پشتیبانی تاجران اسلحه، او به شکل مسخره ای به ابلیس نمائی ایران ادامه می دهد. امپریالیسم هرگز خلع سلاح نمی شود، و دروغ ها ادامه می یابد. ولی ایران می داند که گذشت زمان به نفع او کار می کند، و می داند چگونه در برابر تحریکات ابر قدرتی که در حال فروپاشی ست پایداری کند.

abstanhalter1

توضیح مترجم :

1) پیش از همه باید یادآوری کنیم اصطلاح پیمان نامۀ کاهش جنگ افزار های استراتژیک Start 1  و 2 در وکیپدیای فارسی هنوز چیزی در این باره منتشر نشده، که احتمالاً می تواند معنی دار باشد، افزون بر این جمهوری اسلامی ایران نیز چندان روی این موضوع پا فشاری نکرده است. در جبهۀ اپوزیسیون های پنتاگونی (مجاهدین، سلطنت طلبان، چپ های دروغین که دقیقاً مانند حزب تودۀ دروغین هستند که انگلیسی ها برای منحرف کردن حزب تودۀ اصلی به وجود آورده بودند، جدائی طلبان و جنبش خلق ها و ملتها در ایران و کوتاه سخن رنگین کمان همۀ آرزوهای «زامبی»)  نیز موضعگیری های ضد ایرانی شان که کاملاً در خدمت امپریالیسم جهانی هستند کاملاً روشن است، : دقیقاً، آتلانتیست تر از آتلانتیستها. گرچه ارزش خاصی ندارند بجز هرزه گوئی هایشان در انترنت و رادیو تلویزیونهای پنتاگونی و پیوندهای زیانبارشان با حملات امثال داعش و جندالله و پژاک به مرزهای ایران و دیگر کنش های ترس افکنانه علیه مردم ایران در راستای طرح بی ثبات سازی (…). در اینجا، توضیح مختصری را دربارۀ پیمان نامۀ کاهش جنگ افزارهای راهبردی با استفاده از یکی از فرازهای ویکیپدیای فرانسه ضروری می دانم :

نخستین پیمان نامۀ START 1 (پیمان نامۀ کاهش جنگ افزارهای راهبردی) در سال 1991 به امضا رسید و در دسامبر 1994 تثبیت شد. در 5 دسامبر 2009 مدت اعتبار آن به پایان رسید، بی آنکه دو ابر قدرت در گفتگوهایشان به نتیجه رسیده باشند. در نتیجه توافقات به آینده موکول شد. پس از سقوط اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی، با فدراسیون روسیه بود که استانهای همبستۀ آمریکا پیمان نامۀ دوم START2 را در سال 1993 امضا کردند. پیمان نامۀ دوم برای کاهش جنگ افزارهای راهبردی از سوی آمریکا در سال 1996 و از سوی روسیه در سال 2000 به امضا رسید (پارلمان روسیه امضای این پیمان نامه را به نشان اعتراض به بمباران یوگوسلاوی توسط ناتو به تأخیر انداخت). START2 کاهش انبار مهمات راهبردی را به دو سوم پیشبینی کرده بود و هر یک از طرفین نمی بایستی بیش از 3500 کلاهک هسته ای استراتژیک در اختیار داشته باشد. پیمان نامۀ دوم هرگز به اجرا گذاشته نشد….

ترجمۀ حمید محوی

گاهنامۀ هنر و مبارزه/پاریس/1 فوریه 2018

لینک متن اصلی :

https://www.mondialisation.ca/la-fable-de-la-menace-nucleaire-iranienne/5622686

 

و سپس خدا به من گفت : «جرج، برو به استبداد در عراق پایان بده »

georgwbush
Foto: dpa

و سپس خدا به من گفت : «جرج، برو به استبداد در عراق پایان بده »

عناصر سیاسی :  نفوذ پول در امور خارجی آمریکائی ها.

نمونۀ عراق، لیبی، سوریه و ایران 

نوشتۀ پروفسور رودریگ ترامبلی

Le Prof. Rodrigue Tremblay

استاد قدیمی و باز نشستۀ اقتصاد در دانشگاه مونترآل و وزیر پیشین در دولت کِبِک

مرکز پژوهش های جهانی سازی، 15 ژانویه 2018

متن با تصاویر در اینجا

« من برای مأموریتی الهی هدایت شدم. خدا به من گفت : « جرج، برو با ترس افکنان در افغانستان بجنگند ». و من نیز چنین کردم. – و سپس خدا به من گفت : «جرج، برو به استبداد در عراق پایان بده ». و من نیز چنین کردم.»

Rodrigue Tremblay
Le Prof. Rodrigue Tremblay

جرج واکر بوش، رئیس جمهور جمهوری خواه آمریکائی این گزاره ها را در دیدار با یک هیئت نمایندگی فلسطینی در سال 2003، در کوران نشست اسرائیل و فلسطین در پایگاه دریائی شرم الشیخ در مصر ایراد کرد.

« آنان [رئیس جمهور جرج واکر بوش] و معاون رئیس جمهور دیک چینی دروغ گفتند… آنان می گفتند که [در عراق] جنگ افزار کشتار جمعی وجود دارد. ولی وجود نداشت. و می دانستند که چنین چیزی وجود ندارد. جنگ افزار کشتار جمعی وجود نداشت. ما [استانهای همبستۀ آمریکا] 2000 میلیارد دلار خرج کردیم، این پول از دست رفت و هزاران نفر نیز جانشان را از دست دادند… کاملاً روشن است که اشتباه بود… جرج واکر بوش این اشتباه را مرتکب شد. ما نیز می توانیم دچار اشتباه شویم. ولی چنین اشتباهی همۀ ویژگیهای یک اشتباه بزرگ را با خود داشت. ما هرگز نباید به عراق می رفتیم. ما خاورمیانه را دچار بی ثباتی کردیم.»

دونالد ترامپ، رئیس جمهور جمهوری خواه امریکا، این گزاره ها را در یک سخنرانی در حزب جمهوری خواه روی شبکۀ سی بی اس در 13 فوریه 2016 ایراد کرد.

« من استانهای همبستۀ آمریکا را بخوبی می شناسم، آمریکا چیزی ست که می توانیم آن را به سادگی جابجا کنیم، و آن را در جهت مناسبی جابجا کنیم. مزاحمتی برای ما ندارد.»

بنیامین نتانیاهو، نخست وزیر کنونی اسرائیل، این گزاره ها را خطاب به مهاجران اسرائیلی در سال 2001 در برابر دوربین فیلمبرداری/ ویدئوئی گفته است.

[در کوران آفند ترس افکنانۀ 11 سپتامبر 2001، به من نشان داده اند] « پرونده ای که نشان می داد چگونه ما [استانهای همبستۀ آمریکا] برای تسخیر هفت کشور در کوران پنج سال طرح ریزی کرده بودیم که با عراق آغاز می شد، سپس سوریه، لبنان، لیبی، سومالی، سودان، و برای پایان این طرح، ایران.»

ژنرال آمریکائی وسلی کلارک، این گزاره ها را در مصاحبۀ ویدئوئی در سه شنبه 2 مارس 2007 با روزنامه نگار، امی گودمن مطرح کرده است.

همانگونه که رئیس جمهور جمهوری خواه جرج والکر بوش بهانۀ « جنگ افزار کشتار جمعی» در سال 2003 را برای فریفتن آمریکائی ها و همۀ جهان اختراع کرد تا حملۀ نظامی به عراق را قانونیت ببخشد، دونالد ترامپ نیز امروز گویا می خواهد پا جای پای او بگذارد. در واقع، گویا ترامپ در جستجوی بهانه ای برای توجیه برخورد نظامی تازه ای در خاورمیانه است، و این بار علیه ایران. جرج والکر بوش در دوران گذشته حتا گفته بود که دین او مشوق اصلی اش در مداخلۀ نظامی علیه عراق بوده، و وقتی در همان سخنرانی سال 2003 که رنگ توهم و هذیان آمیزی دارد، می گوید که «[خدا] به من گفت :  جرج، برو به استبداد در عراق پایان بده »

امروز یکی دیگر از رئیس جمهورهای جمهوری خواه آمریکائی، دونالد ترامپ، گویا که او نیز خودش را برای حمله به کشور دیگری، البته با نقض قوانین بین المللی، در مأموریت می بیند. این بار آماج این ناسزاگوئی های روزمره و خشونت آمیز ایران است، کشوری که دین سالاران بر آن حکومت می کنند و با دشواریهای جدی درونی، به همان اندازه اقتصادی که سیاسی، روبرو هستند. بیانیه های آتشین دونالد ترامپ در رابطه با امور داخلی این کشور، در آروزی تحریک پاسخ و توجیه خشونت نظامی منحصر به دیروز نیست و تازگی نیز ندارد.

دونالد ترامپ : « ما هرگز نمی بایستی به عراق می رفتیم »

آنچه امروز روی داده، هنگامی شگفت آورتر و به دور از واقعیت بنظر می رسد که آخرین اردوی گزینش ریاست جمهوری آمریکا را به یاد می آوریم، زیرا نامزد ریاست جمهوری، دونالد ترامپ آشکارا جرج والکر بوش را به دروغ گوئی دربارۀ تسخیر عراق متهم می کرد، و افزون بر این در سخنرانی های همین دوران در شبکۀ سی بی اس، شنبه 13 فوریۀ 2016 به روشنی گفت که « ما نمی بایستی به عراق می رفتیم، ما خاورمیانه را بی ثبات کردیم». آیا دونالد ترامپ دچار بیماری فراموشی شده و یا اینکه خیلی به سادگی در پندارهایش دچار پریشانی شده است ؟

در واقع، با وجود تبلیغات نئو محافظه کارانه، دولت جرج والکر بوش و دیک چینی با تسخیر عراق خاور میانه را دچار بی ثباتی کردند، و این دو سیاستمدار موجب مرگ سدها هزار نفر مرد و زن و کودک شدند، و به کاروان میلیون ها پناهنده ای دامن زدند که بسیاری از آنها به سوی اروپا سرازیر شدند. ولی شاید از دیدگاه آمریکا و اسرائیل موضوعی که بیش از همه ملالت بار به چشم می آید، این است که تسخیر نظامی عراق زیر چکمه های سربازان آمریکائی در سال 2003، پس از فروپاشی دولت سنی صدام حسین (2006-1937) به افزایش نفوذ جغرافیای سیاسی ایران شیعه در منطقه انجامید و دولت شیعه بجای آن در عراق به قدرت رسید.

این نکته ای ست که من در کتابم دربارۀ جنگ عراق به نام « امپراتوری نوین آمریکا » یادآور شده ام. برای من جای بسی دریغ و افسوس بوده که نه فقط قانون گریزی چنین آفند نظامی به کشوری مستقل با زیر پا گذاشتن منشور سازمان ملل همبسته انجام گرفت بلکه به همچنین از خرد نیز به دور بود، زیرا بی گمان ایران از فرا رسیدن دولت شیعه در بغداد به گستردگی بهره خواهد بود… و این پیشبینی همانی بود که براستی به حقیقت پیوست.

آنچه ما را به شگفتی وامی دارد، این است که هر دو رئیس جمهور جمهوری خواه آمریکا، جرج والکر بوش و دونالد ترامپ از همان پشتیبانی مالی و سیاسی پر شور همان اولترا ثروتمند بخشندۀ صهیونیست آمریکائی و به همین گونه مسیحیان اوانژلیست آمریکائی برخوردار بوده اند، گرچه پشتیبانی که سزاوار بوش دانسته بودند مهمتر از چیزی ست که امروز به ترامپ روا دانسته اند، زیرا چشم انداز زمینۀ در سال 2003-2002 آفند خود کشی اسلامی در 11 سپتامبر 2001 بود. امروز، به درستی، دونالد ترامپ نه فقط یک رئیس جمهور معمولی نیست بلکه یک رئیس جمهور اقلیت است که از پشتیبانی بیشتر از یک سوم آمریکائی ها برخوردار نیست.

نفوذ پول بیش از پیش در سیاست خارجی استانهای همبستۀ آمریکا پادشاهی می کند، به ویژه در رابطه با خاورمیانه.

در روزگار ما، پول در سیاست آمریکا با قدرت حرف می زند، و پولهای درشت نیز طبیعتاً باز هم با قدرت بیشتری حرف می زند. این موضوع از جمله به تصمیم  جنجالی از سوی یک دیوان عالی آمریکائی حزبی باز می گردد، با رأی 5 علیه 4 در ژانویۀ 2010 که ایدئولوژی ضد دموکراتیک خود را نشان می داد، به این معنا که «پول یکی از اشکال شیوۀ بیان است» و نباید تأثیر آن را ناعادلانه در انتخابات محدود کرد.

 نفوذ شرکت انتخاباتی برخی کلان ثروتمندان بخشنده (به نام : کلان بخشنده یا «مِگا بخشنده») را در کوران مبارزۀ برای گزینش ریاست جمهوری حزب جمهوری خواه در سال 2016 تا حدودی دریافتیم. در واقع، بیش از دوازده نامزد ریاست جمهوری آمریکا ازاین حزب، دونالد ترامپ در رأس آنان، همگی قول داده بودن در صورتی که برگزیده شوند، در نخستین روزی که پایشان به کاخ سفید برسد برای جابجا کردن سفارت آمریکا در اسرائیل از تل آویو به اورشلیم با نخست وزیر اسرائیل بنیامین نتانیاهو تماس تلفنی خواهند گرفت.

در دسامبر گذشته دونالد ترامپ خواست خود را مبنی بر جابجا کردن سفارت آمریکا از تل آویو به اورشلیم اعلام کرده بود، امروز، می بینیم که او این پیمان سیاسی خود را در رابطه با بخشنده های کلان بجا آورده است. ولی حتا پیش از به دست گرفتن قدرت در 20 ژانویه 2017، جریان هائی در پیرامون ترامپ به نفع دولت بیگانه، دولت اسرائیل، در سازمان ملل همبسته فعالانه می کوشیدند.

اینگونه فرمانبرداریهای رایج میان سیاستمداران آمریکائی از خواست  کلان بازیگران سیاسی برمی آید، به همین گونه، دست کم، نشان می دهد که چرا در استانهای همبستۀ آمریکا میزان شرکت کنندگان در انتخابات در پائین ترین درجه در میان دموکراسی های جهان مدرن است. در گزینش ریاست جمهوری آمریکا در نوامبر 2016، برای نمونه، کمی کمتر از %56 شهروندان دارای حق رأی شرکت کردند، یعنی شکافی عمیق در 20 سال گذشته. به گزارش مرکز پژوهشی پیو (Pew)، میان 35 کشور خیلی پیشرفته در سازمان همکاری و پیشرفت اقتصادی (OCDE)، استانهای همبستۀ آمریکا در رابطه با میزان شرکت کنندگان در گزینشهای ملی اکنونی در 28 مین رتبه به سر می برد. برای نمونه، میزان شرکت کنندگان در انتخابات بلژیک (%87)، در سوئد (%83)، در دانمارک (%80) خیلی بالاتر است.

به درستی به دلیل نفوذ و اهمیت اغراق آمیز نقش پول در سیاست آمریکا و به این علت که لابی طرفدار اسرائیل بخش مهمی از کلان بخشندگان را تشکیل می دهد، سیاست آمریکا در خاورمیانه بیش از پیش به نفع دولت اسرائیل هدایت می شود و فراخواستهای لابی اسرائیلی را بازتاب می دهد. عملاً آنچه دیده می شود گونه ای از محور آمریکائی/اسرائیلی در خاورمیانه می باشد که عربستانی سعودی نیز بیش از پیش به آن پیوسته است.

به درستی، ناممکن است بتوانیم آنچه را که از ده های گذشته در این بخش از جهان روی می دهد درک کنیم، با همۀ کاروان جنگ ها، ویرانگری ها، پناهندگان و مرگ و میرها، بی آنکه نفوذ پر رنگ این محوری را بحساب بیاوریم که از خطوط حزبی در واشنگتن پا فراتر می گذارد. [در سخنرانی در کوران دور اوّل  انتخابات حزب دموکرات در پنسیلوانیا، در آوریل 2008، هیلاری کلینتون نامزد ریاست جمهوری اعلام کرد : « اگر من برای کسب ریاست جمهوری برگزیده شوم، ما به ایران حمله خواهیم کرد… ما در وضعیتی خواهیم بود که این کشور را از نقشۀ جغرافیائی حذف کنیم !»]

اکنون زیر چشمان ما گویا عملیات هم سوی آمریکا و اسرائیل در حال انجام است

هنگامیکه دولت آمریکا می خواهد دولت بیگانۀ دیگری را دچار بی ثباتی کند و شرایط مناسبی برای دگرگونی رژیم فراهم آورد، باید در کمین عملیات زیر پرچم دروغین باشیم (به انگلیسی false flag) که شانس بسیاری دارد که محصول کار سازمانهای اطلاعاتی یا عملیات ویژۀ فرامرزی باشد. در واقع، سازمانهای کما بیش سرّی، با بودجه های کافی وجود دارد که نخستین مأموریت آنان بی ثبات سازی سیاسی کشورهائی ست که دشمن ارزیابی شده است و ادعایشان بی آنکه تهی از ریاکاری باشد بر این است که می خواهند از حقوق بشر دفاع کنند.

همانگونه که ژنرال وسلی کلارک در سال 2007 گفته است (به یادآوری بالا بازگردید)، ایران آخرین کشور از فهرست طولانی کشورهائی ست که آمریکا در دیدبانی اش دارد.

اگر تا کنون رسانه ها شهامت اطلاع رسانی به خوانندگانشان را از وجود چنین برنامه هائی نداشته اند، گرچه این موضوع شناخته شده است، چیزی نیست بجز رسوائی روزنامه نگارانه.

چنین برنامه ای برای دگرگونی رژیم کاملاً منطبق است بر طرح راهبردی آمریکا و اسرائیل علیه ایران که اخیراً از پرده بیرون افتاد. در واقع، این برنامه مصادف است با مهمترین ناآرامیهای ایران در سال 2009 که به درستی پس از چنین توافقی بین آمریکا و اسرائیل (با حضور عربستان سعودی) برای بی ثبات سازی ایران روی داد. در واقع، استانهای همبستۀ آمریکا و اسرائیل در مناسباتشان با ایران به مانند کلیت سیاسی یگانه ای رفتار می کنند.

این موضوع می تواند برای ما روشنگر رفتار رئیس جمهور دونالد ترامپ باشد، زیرا خلاف هر منطقی بر این ادعا پافشاری می کند که گوئی دولت ایران توافقات هسته ای را زیر پا گذاشته، حتا اگر سازمان ملل همبسته و پنج کشور دیگر (چین، فرانسه، روسیه، انگلستان و آلمان) همه تأیید کرده باشند که ایران قرارداد را رعایت کرده است. در 12 ژانویۀ گذشته، ترامپ اتهاماتش را علیه قرارداد تمدید کرد، البته  بی آنکه کشورش را از قرارداد بیرون بکشد. ولی افزون بر این شرایط جدید و مجازاتهای جدیدی را علیه ایران پیش کشید که بخودی خود نقض قرارداد است. یگانه کشوری که قرارداد با ایران را زیر پا می گذارد دولت ترامپ است و نه دولت ایران.

آنچه مربوط به ایران می باشد، دونالد ترامپ گویا برنامۀ نئومحافظه کاران را از آن خود داشته که از مدتها پیش در درون دولت آمریکا برای به زیر سلطه کشیدن این آخرین کشور به وسیلۀ طرح کلی بی ثبات سازی وجود داشته است که در عراق در سال 2003، در لیبی در سال 2011 و علیه سوریه در سال 2013 با موفقیت انجام شد، بی آنکه کودتای ساختگی سال 2014 در اوکرائین را فراموش کنیم.

اهمیتی ندارد که چه کشی در کاخ سفید می نشیند یا چه حزب سیاسی کنگرۀ آمریکا را کنترل می کند، در یک فرصت مناسب، همۀ نیروهای سیاسی دست به کار می شوند، و همیشه سیاست خارجی آمریکا همان است که بود، برآمده از ذهن نئو کُند ذهنها (نئو کنسرواتورها) که همیشه در خاورمیانه تسلط داشته است. بارک اوباما نسبت به جرج والکر بوش یا دونالد ترامپ کمی برای به کاربستن چنین سیاستهائی تردید داشت. با وجود این، نتایج همیشه یکی ست : دولتها از هم فروپاشیده و آدمها نیز کشته می شوند.

نتیجه گیری

در زمینۀ سیاست خارجی مانند زمینه های دیکر، دولت دونالد ترامپ با سیاستی تردید آمیز و پیشبینی نشده جلو می رود بی آنکه به نتایج آنها بیاندیشد. بحران بعداً خواهد آمد.

 

ترجمۀ حمید محوی

گاهنامۀ هنر و مبارزه/پاریس/ ژانویه 2018

لینک متن اصلی :

https://www.mondialisation.ca/elements-de-politique-linfluence-de-largent-dans-les-affaires-etrangeres-americaines-le-cas-de-lirak-de-la-libye-de-la-syrie-et-de-liran/5622289

 

درنگ هائی دربارۀ «رساله دربارۀ سه شیاد، موسا، مسیح، محمد – حمید محوی

گاهنامۀ هنر و مبارزه
15 ژانویه 2018

درنگ هائی دربارۀ
«رساله دربارۀ سه شیاد، موسا، مسیح، محمد

نوشتۀ حمید محوی

حمید محوی 2016

در پیشگفتار « رساله دربارۀ سه شیاد» یادآور شده بودم که فقط بخشی از پیشگفتارها را همراه با خود کتاب منتشر می کنم و بقیۀ فرازهای آن را جداگانه منتشر خواهم کرد. در اینجا نوشته هایم را در سه بخش تنظیم کرده ام. بخش دوم همان بخشی ست که همراه با کتاب منتشر شده، در نتیجه، آنانی که این بخش را در پیشگفتار خود کتاب خوانده اند نیاز به بازخوانی آن ندارند. انگیزه های مطرح شده در این نوشته ها شاید بجز بخشی از آن مستقیماً با موضوع خود کتاب مربوط نباشد و بیشتر به مسائل و دشواریهای ترجمه و انتشار کتاب/ آزادی بیان و آزادی دسترسی به رسانه ها در دوران ما و برای ما ایرانیان و به ویژه ایرانیان ساکن غرب جهان و سپس به یادآوری دشواریها و ممنوعیتهای نقد دین اختصاص دارد.
می دانم که این نوشته ظاهراً به دلیل به روز نبودن آن در مقایسه با رویدادهائی که عموماً مهم تلقی می شوند کمی طولانی و به مثابه نوعی وراجی کسالت بار و بی مورد به حال خود رها خواهد شد، غافل از این که وراجی بخشی از ادبیات است. بااین حساب، این نوشته با وجود کنش و واکنش های ناخودآگاه و ندانستۀ مکانیکی ما در انترنت (زاپینگ) شانس اندکی برای خوانده شدن خواهد داشت، بجز برخی دوستان که با سخاوتمندی همیشه نوشته های من را می خوانند، با این وصف، به آنهائی که انگشتشان دائماً روی ماشه است پیشنهاد می کنم خواندن این متن را با بکار بستن آسانسور به شکل شناور و پراکنده آغاز کنند. گاهی اوقات من خودم این روش را برای خواندن کتابهای سنگین به کار می بندم …

***

بخش 1

پیش از همه ناگزیرم به یک چالش اقتصادی کسالت بار بپردازم که اگر توفیقی در صورتبندی آن داشته باشم، شانسی وجود خواهد داشت که از وضعیت کسالت بار، در اینجا در اشکال فرازهای کوتاه، به زمینه های پر جنب و جوش تری راه یابیم. مانند : استراتژی شهادت در فرهنگ ایران.
تا کنون همۀ فعالیتهای گاهنامۀ هنر و مبارزه، ترجمۀ مقاله و کتاب… بی هیچ پشتیبانی مالی و وابستگی به گروه و یا مؤسسۀ خاصی به شکل رایگان انجام می گرفت و پی گیری این کنش ها به ویژه در مبارزه علیه اپوزیسیون های پنتاگونی که از پیامدهای اجتماعی کهن و نوین استعمار و واپس ماندگی های جامعۀ ایرانی تشکیل شده اند، و ایجاد خط آتش در جنگ رسانه ای علیه امپریالیسم جهانی، در چهار چوب مبارزۀ طبقاتی فقط به انتخاب و کوشش دائمی نویسنده و مترجم آن بستگی داشته و دارد. و هنوز هم عملاً به همین گونه ادامه می دهد. متأسفانه کشف قوانین و محدودیت های کپی رایت در رابطه با نوشتجات فارسی در مقطع انتشار ترجمۀ کتاب میشل اونفره «رسالۀ خداناباوری» در مارس 2016، به دلیل درخواست حق ناشر از سوی انتشارات گراسه انتشار پی دی اف ترجمۀ این کتاب به شکل رایگان و سپس در نبود ناشر حقوقی، انتشار حرفه ای به قصد فروش در بازارهای کتاب ممکن نشد، و نه تنها ترجمۀ این کتاب در آرشیو من باقی ماند بلکه برای جلوگیری از زیانهای احتمالی و مجازاتهای سنگینی که کپی رایت از دیدگاه قوانین حاکم برای «متخلفان» پیشبینی کرده (…) به ناچار ترجمه هائی را که به رایگان راهی انترنت کرده بودم، به همکاری دوستانی که آنها را منتشر کرده بودند حذف کنم. در اینجا، بی آنکه نام ببرم، جای آن دارد که از همکاری همگان برای حذف این کتابها در انترنت سپاسگذاری کنم. این ترجمه ها هم اکنون در گورستان حافظۀ کامپیوتر من آرشیو شده است.
در گذشتۀ نه چندان دور، وقتی فرازهائی را دربارۀ دشواریهای ترجمه و انتشار کتاب منتشر کردم، برخی دوستان بمن هشدار دادند که این مطالب را منتشر نکنم چون که «دشمن شاد» می شود. ولی شادی دشمن نشان بارز بی اعتباری آنان است، زیرا موضوع تنها به گورستان حافظۀ کامپیوتر من در جایگاه یک فرد منزوی محدود نمی شود بلکه زیر پرسش بردن و درک یک وضعیت اختناق آمیز، ضد فرهنگی، واپس گرا و شهادت خواهِ همه شمول است که اینبار نه فقط در منطقۀ جغرافیائی دین سالار بلکه در فرانسه، در غرب دموکراتیک و آزادی خواه پیشرفته به چشم می زند.
ولی روشن است که وظیفۀ اپوزیسیون های پنتاگونی و یا مدافعان حقوق بشر از دوران جنگ سرد همیشه یک سویه و به پرسش گرفتن آزادی بیان و مانند اینها در غرب جزء خطوط قرمز آنان بوده است. و اگر از محمد جعفر پوینده یاد می کنند، فقط به این علت بوده که برای تبلیغات در راستای اهداف صاحب کار پنتاگونی شان کارآئی داشته است. حال اگر کسی هست که از «تحریم» نویسنده و مترجم شاد می شود، با این نوشته نیز می تواند جشن بگیرد با گیلاس های درشت سیاه روی کیک خامه ای. «غروب خورشید بسیار است» (گیوویک).
با وجود این، برای تکمیل ترجمۀ برخی کتابها مانند «مقاله های مارکس و انگلس دربارۀ استعمار در آسیا» و تصحیحات پراکنده به ویژه به هدف «پارسی گوئی» فزاینده تر در درون مبارزاتی که امروز کمابیش پیرامون پاسداری از زبان فارسی دیده می شود، بی آنکه چشم انداز روشنی برای انتشار این ترجمه ها وجود داشته باشد، ادامه می دهم. پیش از این در گفتاری به نام « تأملاتی در باب مالکیت خصوصی بر والاگرائی و گسترش تروریسم – کپی رایت جبهۀ مشترک نظام سرمایه داری جهانی و رژیم دین سالار …» تا جائی که یافته هایم اجازه می داد به شکل مقدماتی به بررسی این موضوع پرداخته ام و در اینجا از بازگوئی گفته ها خود داری می کنم. ولی امروز (12 ژانویه 2018) ویدئوئی از گفتگو با اسلاوی ژیژک کشف کردم « سخنان اسلاوی ژیژک در مورد جنبش سبز» (دوبله بفارسی) و شنیدم که او نیز از نزدیکی ایدئولوژی اصول گرا و لیبرالیسم غربی می گوید، یعنی دیدگاهی که به گفتمان من در این نوشته ها نزدیک است، گر چه مانند او کلید سوم را در جنبش سبز جستجو نمی کنم. کشف این ویدئو و یادآوری آن در اینجا برای من امتیاز خوبی ست، چون که آنانی که بمن باور ندارند می توانند به اعتبار اسلاوی ژیژک به این تحلیل نگاه مثبت تری داشته باشند.

با آگاهی به وضعیت جدید برای انتشار کتاب در اشکال آزاد و خارج از انتشارات رسمی، یعنی در فرمت پی دی اف در انترنت، و ممنوعیتها و محدودیتهای کپی رایت، به دو دلیل حتا برای انتشار ترجمۀ کتابهائی که از دیدگاه حقوقی و کپی رایت مانعی وجود ندارد مثل کتاب «رساله دربارۀ سه شیاد. موسا، مسیح، محمد»، تصمیم گرفتم به شکل رایگان منتشر نکنم. البته طرح فروش کتاب به شکلی که پیش از این در مقدمۀ خود کتاب مطرح کرده ام به همکاری خوانندگان احتمالی و کاربران بستگی خواهد داشت. در این مورد برخی دوستان به من هشدار داده بودند که «فروش کتاب به ایرانیان یکی از دشوارترین کارها در جهان است» و فقط «تعدادی انگشت شمار»، در حد تعداد انگشتان یک دست ممکن است به این نوع فراخوانها پاسخ بگویند. تا امروز بیش از دو ماه پس از انتشار نسخۀ پی دی اف، فقط 3 نفر این کتاب را خریداری کرده اند و به این فراخوان پاسخ گفتند، البته یکی از آنها برای خرید 5 نسخه پیشنهاد داد گرچه سرانجام برای 7 نسخه پرداخت کرد. بر پایۀ برخی گزارش ها، می دانیم که میانگین فروش هر کتابی در ایران 300 نسخه است. از میانگین فروش کتاب در اروپا یا فرانسه بی اطلاعم ولی می دانم که داستان نویسی در سطح میشل هوئلبک در فرانسه برای یکی از کتابهایش 120000 نسخه فروش داشته و پس از دریافت جایزه تا 400000 نسخه بی آنکه فروش کتابهایش را در کشورهای دیگر بحساب بیاوریم بالا رفته. البته این ارقام برای چاپهای اول است. و بی آنکه خواسته باشیم دربارۀ کار نوشتاری او داوری کنیم، و یا به بررسی نقش دستگاه تبلیغانی بپردازیم که از او پشتیبانی می کند. در نتیجه، تا اینجا وضعیت برای ترجمۀ فارسی «رساله دربارۀ سه شیاد…» چندان هم نا امید کننده نیست. با آگاهی ازاین امر که ما هنوز در دوران سرمایه داری زندگی می کنیم و متأثر از ریتم و آهنگ بازار هستیم و وقتی می توانیم شیئی را به رایگان دریافت کنیم کمتر به بایستگی های خرید آن می اندیشیم. ولی با همین فروش همانگونه که در بالا اشاره کردم، وضعیت چندان ناامید کننده نیست، چون که طلسم «کتاب رایگان» شکسته شد و از دیدگاه نمادینه می تواند دست کم برای من معنی دار باشد.
دلیل اول این است که ما برای خرید حقوق ناشران کتابهای ترجمه شده به بودجه نیازمندیم. دلیل دوم مربوط است به یک تصمیم سیاسی اجتماعی فرهنگی، یعنی تلاش برای خروج از نظام یا رژیم مبتنی بر فرهنگ شهادت و شهادت طلب در درون فرهنگ همگانی و حاکم در جامعۀ ایران. ولی باور من بر این پایه است که نویسنده ها و مترجمانی که خارج از محافل قدرتهای سیاسی و اقتصادی واقع شده اند و بیشترین بار مبارزه علیه دروغ رسانه های امپریالیستی و فشار استبداد مذهبی و طبقاتی را تحمل می کنند، نباید قربانی و شهید بشوند. برای هر چه بیشتر روشن گفتن موضوع، یادآوری می کنم که کتاب رایگان به گونه ای که نویسنده و یا مترجم بی هیچ حقوقی بر جا می ماند با ایدئولوژی شهادت نزدیکی و همآهنگی هائی را نشان می دهد. بی گمان خیلی از رفتارها و پندارها و وضعیت ها در برخورد با این بینش مذهبی بررسی پذیر می باشد. با آگاهی از این امر که خواهی نخواهی و در اشکال سیستمیک، یعنی عناصر دگرگونی ناپذیر در ساختارهای مادی، نویسنده ها و مترجمان و خیلی های دیگر شهید و قربانی خواهند شد، خیلی از انگیزه ها و نیروها حتا پیش از آنکه الفبا را بروی کاغذ بیاورد تباه خواهند شد، شاهکارهائی که هنوز نوشته نشده اند از بین خواهند رفت… تردیدی نیست، و این سرنوشت شناخت و آفرینش در فرهنگ شهادت است. ولی تلاش ما بر این است که به چنین روندی که بی گمان ایدئولوژیک نیز هست پایان بدهیم. در این راه نه به این علت که نباید نا امید شویم و سقوط های و شکست های پیاپی ما را باز دارد، بلکه در سرشت انسان نیست، دقیقاً مثل مشت زنی که وارد رینگ می شود و پی در پی از حریف ضربه می خورد، آپارگادهای مرگبار، ولی دوباره به شکل معجزه آسائی بر می خیزد و این نامش هست کیمیای زندگی. علت این است فاصله و مرزی بین جهان انسانها و حیوانات و گیاهان وجود دارد، در این مرز نقطه ای هست که فراتر از آن دیگر انسانیت به خاموشی می گراید. به همین علت نیز هست که فیلمهای زامبی، دست کم در غرب، این همه طرفدار دارد، زیرا ترس و بیم فروپاشی انسان و تمدن را بازنمائی می کند. به همین علت کمونیستها نظام سرمایه داری را «دشمن نوع بشر» می دانند، زیرا نظام سرمایه داری و در پیوند با آن نظم طبقاتی زامبی ژن است. کار فرهنگی آری ولی تا جائی که به منافع اربابان جهان زیانی وارد نکند، و آن هم همیشه برای «یک گروه انگشت شمار» و نه بیشتر. این واقعیت را ما در دوران ریاست جمهوری خاتمی دیدیم که چگونه در خارج از کشور یک جریان فرهنگی و هنری کاملاً مصنوعی به وجود آوردند، تا جائی که «لولیتا خوانی در تهران» نوشتۀ آذر نفیسی به 30 زبان ترجمه شد، و رمانهای ابتذال آمیز گلی ترقی «سه خدمتکار» در کتابخانه های فرانسه در دسترس کتاب خوانها قرار گرفت و مانند اینها… و گله های زامبی نیز در پی این کارناوال «فرهنگی» به راه افتادند، و شگفت آور اینکه یک کلمه دربارۀ دمکراتیزاسیون فرهنگ و هنر حرفی به میان نیاوردند. به نظر شما این معنی دار نیست ؟
متأسفانه ما ایرانیان به دلیل وضعیت خاص کشورمان (و نه تنها ما ایرانی ها بلکه اغلب کشورهای جهان سومی) حتا وقتی که در جوامع غربی زندگی می کنیم و تا حدودی خودمان را از ماتریکس دیکتاتوری اسلامی و شرایط جهانی سومی به دور می پنداریم در صورتی که بخواهیم خارج از سیطرۀ قدرتها و محافل وابسته به قدرت به زبان فارسی بنویسیم، از حقوق و امکانات برابر با بومیان غربی برخوردار نیستیم.
برای نمونه، آمریکائی ها و اروپائی ها (…) در جایگاه ناشر خودگردان، یعنی نویسنده هائی که فقط نوشته های خودشان را منتشر می کنند به راحتی می توانند کارهایشان را در سایت آمازون بفروش بگذارند، ولی ایرانی ها در حال حاضر باید ابتدا با میانجیگرهائی مثل «نشر آسان» و همکار آمریکائی شان گفتگو کنند و برای یک کتاب 150 صفحه ای بیش از 1200 دلار بپردازند، به این معنا که مترجم برای کتاب «رسالۀ خداناباوری» نوشتۀ میشل اونفره (300 صفحۀ استاندارد بفارسی) علاوه بر کار بی مزدی که انجام می دهد با حساب پرداخت حقوق ناشر فرانسوی دست کم باید بیش از 2000 یورو بودجه اختصاص دهد تا وقتی که پنتاگون و سازمان سیا پشت آن نباشد سه نفر در خارج از کشور آن را خریداری کنند. با آگاهی از این امر که به یمن اختناق ایدئولوژیک رژیم اسلامی و سرمایه داری وابسته در ایران سرنوشت کنش های فرهنگی ما نیز باید بیش از پیش در اشکال قدرت نرم به دست آمریکائی ها بیافتد. این وضعیت باز هم وخیمتر می شود، هنگامی که می بینیم کتابی مانند «فرهنگ واژه های فارسی. به پارسی. نوشتۀ حسین اقوامی» در آمازون منتشر شده، به این معنا که ما ایرانیان برای زبان فارسی باید به آمریکائی ها مالیات بدهیم. و گویا که خود جمهوری اسلامی ایران نیز پا به پای پنتاگونیزه ها کتابهای مورد علاقه شان را در آمازون منتشر می کنند (…) با وجود این، تاریخ دوران نوین نشان داده است که ایالات متحده همکار خوبی برای فعالیتهای فرهنگی هنری ما و نه حتا برای اروپائی ها نیز نبوده است. برای نمونه بررسی های اود دو کروس Aude de Kerros نشان می دهد که چگونه سازمان سیا به نفع جنگ سرد، فعالیت های هنری در اروپا را منحرف کرد (…) الکساندر سولژنیتسین نیز وقتی از دیوار آهنی گذشت و در واقع از شرق به غرب رانده شد، خیلی زود دریافت که باید به صف نویسندگان و هنرمندان خریداری شده توسط سازمان سیا بپیوندد، و پی برد که آزادی در غرب ادعای پوچی بیش نیست.
بی گمان برای انتشار کتاب شاید برخی چنین مشکلاتی را از آن خودشان ندانند، و با بالا انداختن شانه بگویند «این مشکل شماست و نه ما» و یا ممکن است بگویند که این مشکل فقط به شخص شما مربوط می شود، چونکه خیلی های دیگر کتابهایشان را منتشر می کنند و با دشواری نیز روبرو نشده اند (…)
ولی در دنیائی که ما در آن زندگی می کنیم زیر بنا و روبنا وجود دارد، روبناها باید زیر بنا را توجیه کنند و به ساخت و ساز آن تداوم ببخشند. موضوع کتاب، خواندن و نوشتن کتاب، ترجمه، و در ادامۀ این گفتارها آموزش، کار، خلاقیت و تولید به همه مربوط می شود، مگر اینکه از مقلدان آیت الله خامنه ای باشیم و یا مثل بورژواهای فرانسوی و آمریکائی … این مورد را در الگوهای خصوصی و نخبه گرا تنزل دهیم و با پذیرش جایگاه خودمان به مثابه زامبی چشم امید به ظهور نابغه ها بدوزیم. ولی نباید فراموش کنیم که این رویکرد با وجود این که ایدئولوژیک است، «خوبی ها » و زیان های خاص خودش را نیز دارد، که درک آن به سادگی امکان پذیر نخواهد بود. ولی خوبی های نخبه گرائی و ویترینهای طبقۀ حاکم با بهرۀ هوشی بالا و نابغه باوری هرچه باشد با اهداف علم و هنر اصیل که فاعل و مخاطب آن بی هیچ تفکیکی همۀ انسانها هستند از زمین تا آسمان با یکدیگر فاصله دارد.
آنانی که فکر می کنند که مخاطب چنین دشواریهائی نیستند، باید بدانند که در اشتباه به سر می برند. مگر اینکه بخواهند از تمدن کناره بگیرند و به جایگاه زامبی بسنده کنند. برای آگاهی چنین افرادی که امیدواریم تعدادشات اندک باشد، باید یادآوری کنیم که جامعه ای که بخواهد از دیدگاه فرهنگی بالنده و در چشم اندازهای امیدوار کننده تر تحول یابد همواره از یکسو نیازمند به ذخیرۀ فرهنگی و ابزارکار انتقال آن به نسل کنونی ست (به این معنا که ذخیرۀ فرهنگی تخت پرش تحولات آینده است) واز سوی دیگر به دستگاه آموزشی، رسانه ای و تولیدی نیازمند است تا احتمالاً با تشویق آموزش، کار و خلاقیت به ذخیرۀ فرهنگی بیافزاید و باز هم احتمالاً موجبات پیشرفت، رفاه و شناخت بیشتری را برای جامعه و افراد فراهم نماید. و کتاب یکی از این ابزارهای ذخیرۀ فرهنگی ست. و باید بدانیم که این کتابی که گاهی خیلی ساده و راحت در دستمان می گیریم، یا دانلود می کنیم شیء بسیار پیچیده ای می تواند باشد و علاوه بر فن آوری به شکل خیلی کلی نقاط پیوند بی شماری با ساخت و سازهای اجتماعی دارد. و از همه مهمتر با جایگاه ذهنیت فردی و تجربۀ فردی مناسبتهائی پیدا می کند که بقول جیورجیو آگامبن (در کتاب «دوران کودکی و تاریخ») می تواند به جایگاه روش و شناخت علمی در دوران نوین ارتقاء یابد. افزون بر این، آنانی که محمد جعفر پوینده را می شناسند، حتماً می دانند که یکی از فراخواستهای حرفه ای او در جایگاه مترجم، رفاه عمومی بود. او برای رفاه عمومی مبارزه می کرد و به همین علت با دست خفه اش کردند. بی گمان در هر سرزمینی که رفاه خصوصی رواج داشته باشد (نور در یک سو و تاریکی در سوی دیگر، معصومیت در یک سو و گناه در سوی دیگر با خط مرزی خدشه ناپذیر)، رفاه عمومی با شیوۀ های گوناگونی خفه می شود و منحصر به ایران و امت اسلامی نیست.
در نتیجه، می بینیم که در همه جا اقتصاد اولویت دارد، وقتی می توانند برای سعادت عمومی و انسجام «امت اسلامی» با دست خالی فردی را خفه کنند، چرا برای گلوله هزینه کنند. به روشنی می بینیم که دین سالاری و نظام سرمایه داری نخبه گرا چندان هم از خردگرائی به دور نبوده است.

***

بخش 2

علاوه بر عنوان تحریک آمیز کتاب (حتا برای عصر روشنگری) نخستین نکتۀ مهمی که دربارۀ آن باید بدانیم ناشناس باقی ماندن نویسندۀ اصلی «رسالۀ دربارۀ سه شیاد…» است. به همین دلیل در کوران تاریخ این رساله موجب برداشتهای متعددی شده و گره پر جذبه و افسانه آمیزی نیز در تاریخ تولد و سرگذشت آن به وجود آورده که احتمالاً پا به پای محتوای خود کتاب همواره هیجان و کنجکاوی مشابهی را نزد خوانندگان تشویق کرده است.
برای ترجمۀ فارسی « رساله دربارۀ سه شیاد، موسا، مسیح، محمد» من نسخۀ بارون دولباخ را که در سال 1777 منتشر شده انتخاب کردم (1). با وجود این، بد نیست بدانیم که علاوه بر نسخۀ حاضر که انتشارات برگ انترناسیونال Berg International در ژوئن 2015 منتشر کرده، دست کم نسخۀ دیگری وجود دارد با تیتر «روح اسپینوزا، رساله دربارۀ سه شیاد، موسا، عیسی مسیح، محمد» توسط انتشارات ماکس میلو Max Milo، سال 2008 ، که برای پیشگفتارم از مقدمۀ آن نیز استفاده کرده ام.
اگر بخواهیم این کتاب را در چند جمله خلاصه کنیم، کوتاه سخن این است که پدیده و یا موجودات و واژگانی مانند روح، ارواح خوب و بد، فرشته، شیطان، دیو و خدایان جملگی از تخیلات مردم ناآگاه برای تعریف و تعبیر جهان تراوش کرده، و افرادی این اعتقادات و باورها را به نام خودشان در تبانی با قدرتهای حاکم به شکل دین و قانون مطرح کرده اند، و با چنین کاری در پی اهداف شخصی و پاسخ گوئی به آرزومندیها و نیازهای باطنی خودشان برای کسب قدرت بوده اند، یعنی تعریفی از خرافات و دین که چندان هم از بینش ماتریالیستی نزد مارکسیستها به دور نیست، به ویژه در تلاقی دین و قدرت حاکم که از دیدگاه مارکسیستی دین به مثابه ایدئولوژی وعنصر روبنائی باید مناسبات تولیدی و حاکمیت طبقۀ حاکم بر طبقات محکوم را توجیه کند. با وجود این در اینجا ما هنوز با شناخت و بینش مارکسیستی فاصله داریم و صرفاً بارقه های آن را می بینیم.
عصر روشنگری معاصر رشد سرمایه داری لیبرال است، مناسبات تولیدی جدید مطمئناً باید به تحولاتی در روبناها می انجامید، و دین به مثابه قاچاق متافیزیک یکی از این عناصر روبنائی بود که باید به پرسش گرفته می شد. با آگاهی به این امر که نظام سرمایه داری هیچگاه از همکاری و تبانی فروشندگان بهشت و جهنم بی نیاز نشد.
البته من تاریخ شناس نیستم ولی تا جائی که از منابع قابل دسترسی ام نتیجه گرفته ام، این کتاب به قلم بارون دولباخ نوشته نشده، و بنظر می رسد که او در پیوند با موضوعات رایج در عصر روشنگری این کتاب را در سال 1777 تنظیم و منتشرکرده است. علاوه بر این، همین کتاب را در سال 1712 به اسپینوزا نسبت می دادند. با مقایسۀ فهرست مطالب دو نسخۀ یاد شده در بالا پی می بریم که تفاوتهائی بین آنها وجود دارد.
برخی دیگر این کتاب را به فردریک دوم در سال 1230 نسبت داده اند که گویا به دلیل اختلافاتی که با کلیسای روم داشت نگارش چنین کتابی را به معاون صدر اعظم خود پییر د وین Pierre des Vignesسفارش می دهد. فردریک دوم علاوه بر این برای افشای انحرافات پدر مقدس در کلیسای روم، اشعار طنز آمیزی در آلمان، ایتالیا و فرانسه پخش می کرد… ولی در «مقالۀ نهم از جلد اوّل، دومین بخش، دربارۀ خاطرات ادبی، چاپ لاهه، انتشارات هانری دو سوزه، 1716» (متن آن را در پایان کتاب بخوانید) بنظر می رسد که انتساب این کتاب به فردریک دوم و معاون صدر اعظم او پییر د وین تأیید نشده، زیرا محتوای کتاب را منطبق بر جریان فکری در عصر روشنگری می دانند، و علاوه بر این، اختلاف بین شیوۀ نگارش گوتیک نزد صدر اعظم با شیوۀ به کار رفته در این کتاب نیز یکی دیگر از دلایل بی اعتباری این شایعه است.
از نویسندگان معاصر میشل اونفره نویسندۀ کتاب مشهور «رساله دربارۀ خداناباوری» (2) خواندن این کتاب را توصیه کرده است (دانشگاه شهر کن، 10 مه 2005). در شمارۀ فوق العادۀ تایمز ادبی نیز از این کتاب چنین یاد شده : «یکی از بهترین کتابهای خارجی سال»، «این نوشته با شهامتی شگفت انگیز و کمابیش تحریک آمیز طی قرن هجدهم با استقبال بی بدیلی همراه بود. چندین بار در سراسر اروپا منتشر شد، و آنرا ده ها بار با دست کپی برداری کردند. کریستین ملکۀ سوئد برای خرید یک نسخه از آن مبلغ قابل ملاحظه ای را تعیین کرده بود، همه بی وقفه دربارۀ هویت مجهول نویسندۀ آن بحث می کردند، تا جائی که این کتاب را به فردریک دوم پروس نسبت دادند. پلیس پاریس مطلع شده بود و سرانجام کتابفروشانی که ارتکاب به فروش این کتاب کرده و یا به فروش آن مظنون بودند را بازداشت می کرد.
دلیل چنین امری ساده بود : به گفتۀ نویسندۀ اسرار آمیز این کتاب که تحقیقاً با آثار اسپینوزا آشنائی داشته، در واقع همۀ ادیان افسانه هائی بیش نیستند که شیادان در تبانی با قدرت حاکم سیاسی برای سرکوب و مطیع کردن توده های مردم بجای واقعیت تبلیغ می کردند.» (تایمز ادبی). در پیشگفتار ناشر، ماکس میلو سال 2008، دربارۀ این کتاب چنین می گوید :
«آفرینه ای به قدمت چهار قرن. این آفرینه نه فقط به دلیل به روز شدن موضوع مرکزی آن در تلاقی با جنجالهای معاصر، بلکه به دلیل دعاوی شگفت آور آن ما را به انتشار چنین کتابی تشویق کرد. کتابدوست انگلیسی ریچارد اسمیت Richard Smith روایت می کند که وقتی کریستین ملکۀ قدیمی سوئد از وجود «رساله دربارۀ سه شیاد» مطلع شد، یعنی همان ملکه ای که در گذشته رنه دکارت را به عنوان استاد فلسفه استخدام کرده بود، پول هنگفتی برای دستیابی به این کتاب پیشنهاد کرد. گرچه «رساله…» هنوز به شکل دست نوشته بود، بی گمان دست نوشته اش را نیز حاضر بود خریداری کند ولی هرگز به آن دست نیافت. این کتاب، برای نخستین بار، 23 سال پس از مرگ کریستین در سال 1712 در روتردام میهن روشنفکران آزاد در کشور هلند منتشر شد و به یمن شارل لویه Charles Levier فقط 4 نسخه از 70 نسخۀ منتشر شده باقی ماند.
تا انقلاب فرانسه، این نوشتۀ گستاخ توجه روشنفکران و اهل قلم را جلب کرده بود. بی گمان مأموران و میانجیگران کریستین ملکۀ سوئد به اندازۀ کافی چابک و زیرک نبودند. «رساله دربارۀ سه شیاد» پیش از انتشار، تا 26 جلد به شکل دست نوشته در فرانسه و 2 جلد در خارج وجود داشت. برای تفسیرها و بحث هائی که پیرامون این مادۀ انفجاری و جنجالی صورت گرفت می توانیم یک پروندۀ تمام عیار را به آن اختصاص دهیم. پس کدام فیلسوف گستاخ بود که این چنین با حرارت سه دین بزرگ را افشا کرده و موسا، مسیح و محمد را نیز شیاد نامیده است ؟
این موضوع در آن دوران اهمیت به سزائی داشت و امروز نیز دست کم در برخی رویکردهای فلسفی سزاوار باز نگری بنظر می رسد. ولی وقتی این کتاب به سال 1999 در فرانسه منتشر شد، هیچ یک از رسانه های ملی وضعیت را برای طرح این موضوع مناسبت نمی دیدند، و می پنداشتند در وضعیتی که اعلام فتوا تهدیدشان می کند بهتر است با احتیاط بیشتری رفتار کنند.
در قرن سیزدهم میلادی شایعه شده بود که کتابی مخفیانه در سر تا سر اروپا پراکنده شده و در آن موسا، مسیح و محمد را به شیادی متهم کرده است. در طول سالها، این کتاب را به فردریک دوم امپراتور روم، جووانی بوکاچیو، پونپونازی، ماکیاول، میکاییل سروتوس (کلیسا برای او حکم ارتداد صادر کرد و به آتش سپرد)، جوردانو برونو (کلیسا برای او حکم ارتداد صادر کرد و به آتش سپرد)، اسپینوزا، و بسیاری دیگر نسبت دادند. خلاصه اغلب افرادی که به گناه ارتکاب به خروج از دین و یا به توهین به مقدسات متهم شده بودند هر یک به نگارش این کتاب نیز متهم می شدند.
مضمون رسالۀ سه شیاد در اروپای عصر روشنگری رواج یافت، چندین کتاب به همین نام «رساله دربارۀ سه شیاد» مخفیانه منتشر و به گردش درآمد. یکی از آنها که به زبان فرانسه نوشته شده زیر عنوان «زندگی و نظریات بنوآ اسپینوزا» یا «نظریات اسپینوزا». کتاب اسطوره ای (Tractatus de tribus impostoribus) سرانجام به واقعیت پیوست و چندین بار در نسخه هائی با تفاوتهای کمابیش پر اهمیت به چاپ رسید و به شکل اختیاری به نویسندگان مختلف نسبت داده شد.

***

بخش 3

و امّا چرا من شهامت کردم و به ترجمه و انتشار چنین کتابی که دست کم خود فرانسوی ها در انتشار آن در سال 1999 تردید کرده اند دست به کار شدم ؟ نخست، برای انتقام از وضعیت کنونی در زمینۀ میان فرهنگی ایران و فرانسه که به دلیل سیاستهای حاکم از دیر باز به ویژه به دلیل حضور سلطنت طلبان و سپس مجاهدین خلق در راستای پشتیبانی فرانسه از تروریسم بین المللی به نفع بازار و تمایلات فرادست مدارانۀ امپریالیستی، و سیاست خارجی این کشور که گوئی از سه قرن پیش دست نخورده به کنش های استعمارگرانه اش ادامه داده است، در وضعیت ابتذال آمیز عمیقی به سر می برد و طبیعتاً از پایگاه ایدئولوژی بورژوا و طبقاتی منشأ می گیرد، و سپس به دلیل قوانین کپی رایت (و فقدان امکانات مالی – و نه تنها مالی – برای حل دشواریهای مربوط به انتشار کتابهائی که از فرانسه بفارسی ترجمه کرده ام، زیرا کپی رایت در غایت امر یعنی پول و خیلی چیز های دیگر : زیربنا/روبنا و ساکنان آن/ جهان سیاست و بازار)، که به مانع بزرگی برای فعالیتهایم در زمینۀ ترجمه و کارهای نوشتاری تبدیل شده است.
یعنی موضوعی که به دلیل خالی بودن «فضاهای ادبی و رسانه های ایرانی» از چنین بایستنی هائی که قوانین در زمینۀ آثار مربوط می شود از نگاهم پنهان مانده بود و می پنداشتم که زبان فارسی از رعایت قوانین کپی رایت معاف است و با این پندار طی سالها در انزوا چندین کتاب را بفارسی ترجمه کردم. اشتباه من در اینجا بود که باید چیزی را می دیدم که در نشریات و کتابهای منتشر شده بفارسی دیده نمی شد، و از موضوعی مطلع می شدم که هیچکس مطرح نمی کرد، و هیچ یک از سایتهائی که کارهای من را منتشر می کردند نیز دربارۀ وضعیت کار ترجمه با کپی رایت پرسشی مطرح نمی کردند، و همۀ امور به شکلی بود که گوئی ترجمه و انتشار کتاب در انترنت به همین شکلی ست که ما در حال انجام آن هستیم و ما را با کپی رایت کاری نیست. بی گمان مترجم هائی که در ایران زندگی می کنند مشکلی نخواهند داشت چون که ایران قوانین کپی رایت را کاملاً نپذیرفته و منشور برن را امضا نکرده است (که شاید چندان به نفع فعالیت های فرهنگی و کار ترجمه نباشد، به ویژه وقتی می بینیم که این وضعیت مستقیماً مترجم های خارج از کشور را هدف می گیرد)، ولی برای فردی که در فرانسه زندگی می کند رعایت قوانین کپی رایت اجباری ست… کوتاه سخن این است که در هر صورت، ما به این نتیجه رسیده ایم که چه در ایران و چه در فرانسه یا در استانهای همبستۀ آمریکا و یا در جیبوتی… همواره با ساخت و سازهای روبنائی سروکار داریم که باید زیربنا و مناسبات تولیدی را توجیه و حفظ کند. و به شکل شگفت آوری، با وجود تبلیغات و دعاوی «اپوزیسیون ها» و مدافع حقوق بشر که به جبهۀ به اصطلاح مخالفان رژیم اسلامی در ایران تعلق دارند، می بینیم که وضعیت سانسور و اختناق در داخل ایران در دیاپازون با قوانین رایج در قلب کشورهای غربی برای ایرانیان در خارج از ایران دارای همان کارکرد اختناق آمیز در خود ایران است. به این معنا که برای ما جهان سومی هائی که خیلی مؤدبانه در حال توسعه هستیم، سانسور و اختناق به شکل سیستمیک از دیر باز و حتا پیش از جهانی شدن جهان یک واقعیت روزمره بوده و هست و آزادی در غرب نیز به گونه ای که پیوسته در بوق و کرنا فریاد می کنند به هر روی دروغ شاخدار و توهمی بیش نیست. در غرب، در برخی شرایط پیشبینی ناپذیر پیامدهای وضعیت شکنندۀ اقتصادی در روزمره، حتا وقتی که ظاهراً از حقوق اجتماعی برخوردار هستیم، در چرخش رویدادها، خیلی به سادگی می توانیم از ابزار کار نوشتاری و پژوهش در دوران خوامان، از نرم افزار، یعنی انترنت و کامپیوتر محروم بمانیم. افرادی که از حقوق اجتماعی حداقل در فرانسه برخوردارند، هرگز به سادگی توان مالی خرید کامپیوتر جدید (حتا دست دوم) را ندارند. به این معنا که [آزادی بیان] نیازمند امکاناتی ست که برآوردن آن همیشه و به سادگی امکان پذیر نیست. به همین علت مدافعان حقوق بشر کمتر و یا ابداً در مورد آزادی دسترسی به رسانه ها حرفی نمی زنند. بازار جهانی نیز دائماً در حال تولید و تحمیل کالاهای نوینی ست که از پیش طول عمر آن تعیین شده و مهندسین و طراحان صنعتی بجای افزایش طول عمر مفید محصولات به هدف جلوگیری از افزایش آشغالهای صنعتی و وارد آوردن خسارت بیشتر به لایۀ اوزن، همۀ فن آوری و آفرینشگری خود را برای کاهش طول عمر مفید محصولات بکار می بندند، استفاده از این کالاها برای ما نیز افزون بر توان مالی، بیش از پیش به فن آوری و آموزش نیازمند است. با آگاهی به این امر که فن آوری ها نوین گرچه به انقلاب بزرگی تحقق بخشیده، ولی به کار ادبی و پژوهشی … یاری نرسانده است، و برای نمونه، بی آنکه به کنترل نویسنده بر کارهایش انجامیده باشد، بیش از پیش انسانها را به محاصره درآورده و تحت کنترل بازار گرفته است، و هیچ پیغام الکترونیک و حتا یک تماس تلفنی از کنترل سیستم خارج نیست. حال باید ببینیم که به ویژه با وجود جهان رایانه ای در جایگاه جنگ افزار و کنترل توده ها در دست قدرتهای حاکم و دولت بورژوا، تا کجا در فروپاشی مرز زندگی خصوصی پیش خواهند رفت، یعنی مرزی که برای سلامت و تعادل روانی نوع بشر ضروری ست. تا کجا می تواند انسانها را به زنجیر بکشد و یا احتمالاً کاملاً از بین ببرد. در این صورت همانگونه که بسیاری از فرهیختگان پیشبینی کرده اند، بهترین الگو برای نوع بشر در نظام سرمایه داری موریانه و سپس انسان/ربات است. انسان رباتیک. ولی امروز مردم به ویژه در اروپا، جائی که در آن بیش از هر منطقۀ جغرافیائی دیگر گفتمان آزادی رواج دارد، از ترس تروریستهائی که بازار جهانی و لیبرالیسم به آنان آموزش نظامی داده و تأمین مالی کرده است، بیش از پیش داوطلبانه خواهان برچیدن آزادیهایشان هستند، یعنی همان آزادیها و امتیازاتی که برای آن در درازنای تاریخ مبارزه کرده و تمدن و جایگاه انسانی خودشان را به آن گره زده اند و حتا برای کسب آن جان باخته اند. بی دلیل نیست که فیلمهای زامبی این همه طرفدار پیدا می کند.
بی آنکه راه خیلی دوری برویم، می توانیم بگوئیم که این روند پیچیده در گردش بازار مصرفی در راستای منافع بازار و خصوصی سازی در همۀ زمینه ها از جمله به فروپاشی فرهنگ و هنر و ادبیات می انجامد. به سخن دیگر به این خصوصی سازی جانی تازه و تداومی پی گیر می بخشد.

به همین علت انتشار آثار (هر نوشته ای و از جمله ترجمه) می تواند با دشواری های بی شماری روبرو شود، ولی برخی آثار چه در داخل و چه در خارج می تواند به راحتی و با پشتیبانی رسانه ها توسط ناشران نوظهور منتشر شود، در حالی که در ایران حتا برخی ناشران کار کشته برای فعالیتهایشان به دلیل محدودیتهای دولتی (ارشاد اسلامی) دچار مشکل هستند. نتیجه این است که ما حتا یک نویسنده و یا مترجم و یا هنرمند ایرانی که مثل هاروکی موراکامی برای نوشتن «اتوپورترۀ نویسند ه در چشم انداز دونده» به جزایر هاوائی برود بی آنکه برای پرداخت بلیط هواپیما و صورت حساب هتل و رستورانش نگرانی داشته باشد، و یا چهار گوشۀ جهان را در هم نوردد، … چنین نویسنده ای نداریم. کاملاً بر عکس نویسنده ها و پژوهشگرانی که در خارج از محافل قدرت به سر می برند و در صورتی که چنین پدیده ای وجود داشته باشد باید به میانجیگران زرنگ و دست و پا دار و صاحب امتیازان بازار کتاب از جیبشان نیز مبلغ کمابیش درشتی بپردازند. البته اگر پولدار باشند. همآهنگی اختناق و سانسور جهانی برای ما ایرانی ها باید خیلی قابل درک باشد. من هرگز باور ندارم که تیراژهای ناچیز فروش کتاب در ایران به علت بوده که ایرانی ها کتاب خوان نیستند، نه هرگز من به چنین برداشتی سد در سد اعتماد ندارم، بلکه فکر می کنم که ایرانی ها به نظام فرهنگی، جهان کتاب در ایران اعتماد ندارند : سانسور، گشت های رباتیزه شدۀ ارشاد اسلامی بین خطوط کتاب، و نبود نویسنده و متفکر و پژوهشگر… چون که بجز طبقۀ روحانیت و انتشارکتابها و اعتقادات اسلامی و یا نشریاتی که از فیلتر اسلام گذشته جائی برای نویسنده باقی نمی ماند، و در نتیجه برای خوانندگان نیز جائی باقی نمی ماند. خواندن، نوشتن… وقتی سرنوشت نوشتن به مخاطره می افتد، مستقیماً سرنوشت خواندن را به مخاطره می اندازد. این وضعیت در چشم انداز کلان، باز می گردد به وضعیت رشد نیروهای مولد ایران، و بازتاب وابستگی فنی ایران به کشورهای صنعتی ست .
برای درک عمیق این موضوع شاید بهتر باشد پای سخنرانی اخیر حضرت آیت الله علی خامنه ای ولایت فقیه ایران بنشینیم، در ویدئوئی با سر تیتر «واکنش شدید خامنه ای به صحبت های ترامپ» https://www.youtube.com/watch?v=b_Nht4NrzRg

ایشان اعتراف می کنند که «با انقلاب اسلامی، ایران به استقلال سیاسی دست یافت» (گرچه استقلال همیشه با آزادی در پیوند تنگاتنگ مطرح است و می بینیم که استقلال به آزادی نیانجامید بلکه تبدیل شد به «امت اسلامی» و حزب فقط حزب الله…) ولی با شهامتی که براستی شایستۀ آفرین است، یادآوری می کنند که «ما هنوز از دیدگاه علمی و فنی به استقلال نرسیده ایم». این آن نکته ای ست که ما باید روی آن تأمل بیشتری داشته باشیم. (و توجه داشته باشیم که اعتراف رهبر مذهبی در رابطه با این وابستگی فنی و علمی به غرب در حد یک افشاگری عظیم است و ارزش اطلاعاتی بی بدیلی دارد که در آرشیو 40 سال اپوزیسیون پنتاگونیزه شدۀ هر چه بگردیم معادل آن را کمتر می یابیم، و در هر صورت هیچگاه در نوشته ها و تبلیغات سیاسی آنان نخوانده ایم و نشنیده ایم که «که ما وابسته هستیم» و یا « از این وابستگی بیزاریم» و «با این وابستگی چه خواهیم کرد…»، و یا اینکه زیانهای چنین وضعیتی را بسان عامل بازدارندۀ پیشرفت در گفتمانشان مطرح کنند. نه، هرگز. از دیدگاه من، نبود طرح این گونه پرسشهای بنیادی سرشت استعمارزده، واپس گرا و نابارور آنان را در جایگاهی که مدعی آن هستند بی رنگ و خاصیت می سازد (اگر نگوئیم جنایتکارانه، خیانتکارانه).
با وجود این، افسر قدیمی توپخانه، نخستین افسر رادار ارتش نیروی دریائی ایران در ناو پلنگ، نویسندۀ «خاطرات یک افسر توده ای» روان شاد روح الله عباسی (که در اول اردیبهشت ماه 1392 درپاریس درگذشت) در نوشته ای با سر تیتر «استعمار فرهنگی یا فرهنگ استعماری» (1972) نوشته است :
«معمولاً وقتی که کشوری برای تهیۀ متخصص، دانشجو به کشوری صنعتی می فرستد دو منظور از اینکار حاصل است : یکی برای یاد گرفتن ساختن تجهیزات صنعتی و دیگر برای آموختن طرز استفاده از وسایل فنی است که کشور صادر کننده بما می فروشد. متأسفانه نظر نخست به ندرت تأمین بوده است. و این علل و دلایلی دارد که مربوط می شود به سیاستهای داخلی کشور و به ویژه توجه رجال اداری…»

این گزارش کمابیش نیم قرن پیش از سخنرانی رهبر مذهبی نوشته شده، و امروز با توجه به اینرسی سیستمیک ایران در این زمینه، می توانیم بگوئیم که این کاستی در زمینۀ رشد نیروهای مولد را باید در جایگاه بازتابی از ایدئولوژی و منافع طبقۀ حاکم ایران بدانیم، که دست کم از دوران پهلوی تا امروز با اهداف امپریالیسم جهانی نیز همآهنگ بوده است. برای نمونه موضوع هسته ای ایران که ظاهراً مورد اعتراض غربی ها بود، در پایان سخن هیچ مفهومی بجز جلوگیری از رشد نیروهای مولد ایران نداشت و ندارد. به همین علت نیز هست که آمریکائی ها حتا تسلیم شدن ایران را به سختی پذیرفته اند (+ باج با خرید بوئینگ از آمریکا که با ریشخند زدن به خیل جوانان بیکار ایرانی قرار است به احتمال زیاد برای حج عمره و زیارت عتبات عالیات مورد استفاده قرار بگیرد) و پیوسته در پی برهم زدن توافقات سال 2015 هستند. یعنی موضوعی که به ما اجازه می دهد آمریکا را به آزار و اذیت روانی ملت ایران متهم کنیم. به این علت که تهدید های آمریکا علیه جمهوری اسلامی ایران مستقیماً امنیت ملی ایران یعنی زندگی روزمرۀ مردم را تهدید می کند. در لیبی یکی از پیشرفته ترین و مرفه ترین کشورهای آفریقائی، به بهانۀ «قذافی» بیش از 150000 نفر از مردم این کشور را در بمباران هوائی و به دست مشتی آدمکش و گاهی در اشکال بسیار فجیع به قتل رساندند (و بعداً بخشی از همین آدمکش ها را نیز دوباره زیر پوشش سازمان ملل متحد به سوریه منتقل کردند…) و پیش از همه مدرنترین شبکۀ آبرسانی این کشور را ویران کردند و بزرگترین «هولد آپ» تاریخی نیز در همین دوره به وقوع پیوست و 200 میلیارد دلار ذخیرۀ بانکی لیبی را بالا کشیدند. و این نامش هست صادرات دموکراسی و تمدن با نوآوری آمریکا و اروپا.
زیرا نه این که ایران در وضعیت کنونی سد گذر ناپذیری برای ارتش استانهای همبستۀ آمریکا و کشورهای ناتو باشد، بلکه از این رو که ایران دارای پتانسیل هائی ست که می تواند آن را به رقیب و گذرگاه گذر ناپذیری تبدیل کند. روان شاد رفیق روح الله عباسی در همان نوشتۀ یاد شده می گوید :

«کشورهای جهان سوم غرب دیدگان را به صورت بت جلوه داده اند. بت سازی و بت پرستی در شرایط اقتصادی و اجتماعی ایران جائی ندارد. فرهنگ ایرانی می تواند بکلی از قید و زنجیر بیگانگان نجات یابد. فقط یک تکان برای گسیختن این زنجیر لازم است.»

ولی چرا این «یک تکان» بقول روان شاد روح الله عباسی، و یا چند تکان پی در پی در این ایران به وقوع نپیوسته و حتا کاملاً بر عکس اگر سرمایه و امکانی هم وجود داشته، با قطع نظر از پیامدهای ویرانگر«تحریم» علیه ایران، به دلیل فسادی که میان اربابان امتیاز و میان «امت اسلامی» وجود داشته و دارد توی بتون آرمه نخاله ریخته اند. آری نخاله در بتون آرمۀ خانه های اجتماعی خیلی به آن شعار اسلام اصیل و اصلی نزدیک می شود که می گوید که «کشتن یک ایرانی نزد خدا پاداش بزرگی می گیرد». پول و وقت و کار ایرانی را در جیبشان می گذارند که خانۀ ایرانی را روی سرش خراب کنند.

در اینجا به سخنرانی رهبر مذهبی باز می گردیم، حال اگر داعیۀ «استقلال سیاسی» را از رهبر مذهبی بپذیریم، استقلال علمی و فنی بر جا می ماند و همین امر نه فقط وضعیت تولید و نیروهای مولد و مناسبات تولیدی در ایران را روشن می کند (که در غایت امر چیزی نیست بجز استخراج نفت خام و گاز و سنگهای گرانبهای ساختمانی در حالت خام و بی آنکه فرآوری در کار باشد، به کمک دستگاه های وارداتی) بلکه وضعیت ایرانیان خارج از کشور و خاصه اپوزیسیون های بیشتر پنتاگونی و بیش از پیش پنتاگونیزه شده را نیز توضیح می دهد.
اگر اسب تازی غرب در میدان جهانیِ علم و فن آوری و تولید صنعتی می تواند بتازد، و با چنین ابزاری فرادستی ویرانگر خود را به کشورهای در حال توسعه تضمین کند، هرگز افسار این اسب را به اختیار به دست جهان سوم نخواهد سپرد. به همین علت مناسبات «میان فرهنگی» (که کار ترجمه یکی از بخش های آن می تواند باشد)، دست کم از سوی غرب در مقام مؤلف و تولید کننده به شکلی سازماندهی شده که این وابستگی و تسلط غرب بر شرق حفظ شود و تداوم یابد. این محاسبه و تحلیل در صورتی که صحیح باشد، وضعیت مناسبات ایرانیان و خاصه ایرانیان ساکن غرب و به همین گونه جریانهای سیاسی مخالف رژیم دین سالار و سرمایه دار را نیز روشن می کند و نشان می دهد که نه فقط سوداگران و بازرگانان ایرانی بلکه اپوزیسیون های متشکل (خارج از بخشی از افراد و گروه های جبهۀ کمونیستهای ایرانی) که از پشتیبانی های سیاسی و مالی غرب برخوردار هستند، طبیعتاً و طبیعتآً به دلیل ایدئولوژی طبقاتی برآمده از مناسبات تولیدی (سرمایه داری وابسته) باید تابع همین قاعدۀ محدود کنند و بازدارنده برای تضمین انحصار و برتری علمی و فنی غرب باشند.
به همین علت در سر تا سر اپوزیسیون های ایرانی پنتاگونی یک آدم حسابی در دور دستها نمی بینیم. چون که سیاست فرادست خواهانۀ غرب بجز گروه واپس گرا و اوباش را نمی تواند تحمل کند و به کارش نمی آید. به سخن دیگر چه خود رژیم سرمایه داری دین سالار در ایران و چه اپوزیسیون هایش به همان نظم اینرسی سیستمیک در رشد نیروهای مولد ایران باز می گردد. جریان و یا جنبش سبز و مؤلفه ها و راه پیمائی های آنان به ویژه در خارج از کشور نشان داد که در عین حال تا چه اندازه تابع راهکارهای امپریالیستهای غربی و پنتاگونی هستند و مثل عروسک کوکی به ضرب دلارها و پشتیبانی های سیاسی بحرکت درمی آیند. نمونۀ سبزها سایت رنگین کمان است که در همان دوران سبز شد و ادامه یافت. رنگین کمانی که تنها می تواند ساده دلان را با گفتمان «دموکراسی و لائیسیته» بفریبد. و ناگهان افرادی به نام نمی دانیم کدام نمایندگی ملت «به پا خاستۀ ایران» سر از محافل اتحادیۀ اروپا در می آوردند !!!
ولی باید هوشیار باشیم و باید بتوانیم به دقت تشخیص دهیم که چگونه به گفتۀ رهبر مذهبی«ایران مستقل از دیدگاه سیاسی»، «ایران اسلامی»، «رژیم دین سالار» با مقامات عالی و نمایندگان مجلسی که دارای هویت رسمی چند ملیتی هستند چگونه و در کارکردهای بسیار عینی تر و مؤثرتری نسبت به اپوزیسیون های پنتاگونی برتری علمی و فنی غرب را تضمین می کنند، برای نمونه : با تزریق فارغ التحصیلان حوزه های علمیه به مؤسسات و ساختارهای کشور، تا جائی که برای مساجد آخوند کم می آورند. تزریق ایدئولوژی اسلامی و حتا با به عاریت گرفتن بسیاری از نظریات واپس گرای بیگانه، برای نمونه، در زمینه های اقتصاد سرمایه داری لیبرال «فردیمن» و روانشناسی «مارتین سلیگمن» (3) و جا زدن آنها بجای اقتصاد و روانشناسی اسلامی. به بیان دیگر جمهوری اسلامی ایران با تزریق شبه شناخت (علیه شناخت) در مؤسسات و ساختارهای کشور و در طول و عرض و عمق توده های مردم ایران به تداوم انحصار و برتری علمی و فنی غرب و تضمین سیاستهای ویرانگر و تمدن ستیز امپریالیستی بزرگترین خدمات بی شائبه را عرضه می دارد.

بی گمان چنین تمایلاتی در رژیم اسلامی 1400 ساله در ایران برای جذب نظریات دیگران در خارج از مرزهای فرهنگی ایرانِ «اسلامی» (زندان بزرگ) و جا زدن آن بجای روانشناسی اسلامی یک موضوع منزوی و اتفاقی نیست بلکه از دیدگاه من این موضوع دقیقاً به منشأ پیدایش خود دین اسلام باز می گردد : جیمز دار مستتر در کتاب «مهدی موعود از منشأ (های) اسلام تا امروز» می پرسد : «می دانید محمد چگونه دین خودش را به وجود آورد» (4) و سپس توضیح می دهد که« محمد «رسول» دینش را با برداشت از چهار منبع معاصر خود بنیانگذاری کرد : پاگانیسم ملی عرب، یهودیت، مسیحیت و دین زرتشت.» در نتیجه این موضوع [دزدی ادبی و نظری و بومی سازی آن را] باید به مانند یک خوی فکری و رویکرد سنتی در خود دین اسلام تلقی کنیم. (بجای دزدی ادبی می