بازدید بشار اسد از روسیه در شکل و مضمون، دوران سوریه و خاورمیانه ای دیگر.


بازدید بشار اسد از روسیه در شکل و مضمون، دوران سوریه و خاورمیانه ای دیگر

نوشته جوغانم، سایت المیادین

مترجم:احمد مزارعی
، چهارشنبه ، ۲۲، مارچ ۲۰۲۳

به خواندن «بازدید بشار اسد از روسیه در شکل و مضمون، دوران سوریه و خاورمیانه ای دیگر.» ادامه دهید

در گرجستان مایدانی دیگر در راه است!

در گرجستان مایدانی دیگر در راه است!

دولت گرجستان قانون شفافیت را پس گرفت – رسانه های غربی هجوم به پارلمان را پنهان می کنند.

دولت گرجستان پس از اعتراضات گسترده سازماندهی شده قانون پیشنهادی خود را برای شفافیت بیشتر آژانس های خارجی و ان جی او ها پس گرفت. این اتفاقات با دخالت‌های خارجی همراه است و یادآور وقایع مایدان اوکراین در سال ۲۰۱۴ می باشد، این در حالیست که رسانه‌های آلمانی هجوم به پارلمان گرجستان را یا پنهان میکنند یا بسیار بی اهمیت جلوه دادند.
گرت ایون اونگار
مجله هفته
دولت گرجستان پیشنهاد قانونی را که خواستار شفافیت بیشتر نهادهای سیاسی و فرهنگی در این کشور بود را پس گرفت.
در حالی که اعتراضات علیه قانون شفافیت به شکلی برنامه ریزی شده در روزهای اخیر به شدت افزایش یافته است دولت گرجستان تصمیم گرفت که این قانون را کنار بگذارند و تسلیم فشار خیابان شود.
همانطور که پیش‌بینی می‌شد این اعتراضات همچنان ادامه خواهد یافت این روند از چند جنبه قابل توجه است، بار دیگر نشان می‌دهد که رسانه‌های آلمانی یکسویه از وقایع جهان و با منافع خاصی گزارش می دهند.
خطر تکرار وضعیت جنگ داخلی اوکراین که در سال ۲۰۱۴ اتفاق افتاد و منجر به کودتا علیه دولت قانونی اوکراین شد و سر آخر به یک جنگ داخلی منجر گردید اکنون در این کشور منطقه قفقاز نیز وجود دارد.
سقوط دولت کنونی گرجستان به نفع اتحادیه اروپا خواهد بود، زیرا دولت تحت نخست وزیری ایراکلی غریباشویلی در تلاش است سیاست سازش و نزدیکی با روسیه را اتخاذ کند.
گرجستان از ارسال تسلیحات به اوکراین امتناع می ورزد و اخیرا علاقه بسیار کمتری به عضویت در ناتو نشان داده است.
با این سیاست ها، دولت گرجستان نشان داده است که با تفکر بلوک غرب و پروژه گسترش روزافزون حوزه نفوذ اتحادیه اروپا و ناتو مخالف است.
نقطه شروع این شورش ها پیش نویس قانونی حزب حاکم «رویای گرجستان» بود که بر اساس آن سازمان هایی که بیش از ۲۰ درصد منابع مالی خود را از خارج دریافت می کنند، میبایستی منابع مالی خود را رسماً و بدون پرده‌پوشی اعلام کنند. قوانین مشابهی از جمله در روسیه و ایالات متحده آمریکا وجود دارد.
بر طبق این قانون افراد و رسانه هایی که نماینده دولت های خارجی هستند یا توسط این کشورها تامین مالی می شوند می بایستی در شبکه های اجتماعی قابل شناسایی باشد و این روند میتواند آنها را در میان مردم و مخاطبان شبکه های اجتماعی بی اعتبار کند.
اعتراضات علیه این قانون به صورت خودجوش آغاز شد و تعداد شرکت کنندگان بلافاصله زیاد شد. رسانه ها از ۱۵ هزار شرکت کننده صحبت به میان آوردند. اعتراضات در روز اول اوج گرفت. پلیس از ماشین آب پاش و گاز اشک آور استفاده کرد.


رسانه های آلمانی نیز در این باره گزارش می دهند. با این حال، آنها در مورد هجوم و حمله تظاهرکنندگان به پارلمان گرجستان سکوت می کنند.
تصاویری که در تلویزیون روسیه نشان داده می شود که تظاهرکنندگان در تلاش برای ورود به ساختمان پارلمان هستند در رسانه‌های آلمانی تقریباً قابل مشاهده نیستند. تصاویر در عین حال نشان میدهند که چگونه تظاهرکنندگان دست حمله و تخریب اموال عمومی و پارلمان می زنند.
سکوت رسانه های آلمانی در این مورد نشان از جانبداری آنهاست.
وقتی که تظاهرکنندگان به کنگره آمریکا و یا در آنچه که بعداً به طوفان رایشس‌تاگ در برلین در سال ۲۰۲۰ معروف شد حمله کردند همین رسانه های آلمانی اعلام کردند که هسته دموکراسی مورد حمله قرار گرفته است.
اکنون این رسانه ها تلاش تظاهرکنندگان گرجی برای تحت کنترل درآوردن پارلمان گرجستان را پنهان می کنند.
این امر استاندارد دوگانه را در گزارشگری آلمانی روشن می کند. جانبداری رسانه های آلمانی از حد نیز گذشته است آنها حتی ادعا می کنند که پیش نویس این قانون توسط روسیه به گرجستان دیکته شده است.روسیه در سال ۲۰۱۲ قانون مشابهی را تصویب کرد. با این حال، این تنها نیمی از حقیقت است.
روسیه این قانون را پس از آن وضع کرد که ایالات متحده قانون گزارش ۱۹۳۸ را مجدداً فعال کرد که در ابتدا نفوذ آلمان فاشیست بر افکار عمومی ایالات متحده را هدف قرار می داد اما اکنون علیه رسانه های روسی به کار گرفته می شد.
این پیش زمینه به طور کامل توسط رسانه‌های آلمانی لاپوشانی می شود همچنین در گزارش آنها کاربردهای مختلف این قوانین در ایالات متحده و روسیه نیز با سکوت برگزار می شود. این در حالی است که قوانین مشابه در اتحادیه اروپا مدتهاست که وضع شده و اجرا می شود گویا برچسب زدن اجباری در حال حاضر در اروپا به شدت رایج است.
در عوض، گزارش‌های رسانه‌های آلمانی اشاره می‌کنند که از قانون روسیه برای اعمال فشار بر سازمان‌های غیردولتی و «گزارش‌دهی مستقل» در روسیه و ایجاد مزاحمت برای سازمان‌های مربوطه استفاده می‌شود.
البته شواهدی برای این امر ارائه نمیشود. چرا؟ زیرا این اتهام ها با تصویری که رسانه های آلمانی از روسیه ترسیم می کنند، مطابقت دارد.
واقعیت این است که رسانه ها و سازمان های طبقه بندی شده به عنوان «عوامل خارجی» می توانند و مجازند در روسیه به کار خود ادامه دهند. طبقه بندی به عنوان «عامل خارجی» به طور خودکار منجر به طبقه بندی «افراطی» یا جاسوس خواندن آنها نمی شود.
فقط سازمان هایی که نظم دولتی در روسیه را به رسمیت نمی شناسند به عنوان افراط گرا طبقه بندی می شوند.
به عنوان مثال، مرکز لیبرال مدرن در روسیه به عنوان افراط گرا طبقه بندی شده و ممنوع شده است.
این مرکز فعالانه در امور داخلی روسیه مداخله کرد و آشکارا به دنبال جایگزینی چیزی بود که آن را «سیستم پوتین» می خواند. فعالیت های این مرکز آشکارا با هدف براندازی بود و به همین دلیل به دلایل قابل درک ممنوع شد.
در این نکته شکی نیست که دولت گرجستان از ترس اینکه شرایط مشابهی مانند کودتای اوکراین در سال ۲۰۱۴ در این کشور هم به وقوع بپیوندد از ارائه این قانون به مجلس عقب‌نشینی کرد.
زیرا که این شبهه وجود دارد که تظاهرات از بیرون کنترل می شود و هدف آن یک انقلاب رنگی بر پایه مایدان باشد.
تاکنون این اقدام به کاهش اعتراضات منجر نشده است. این نیز مشابه با آنچه در اوکراین در سال ۲۰۱۴ اتفاق افتاد است.
بسیار بعید به نظر می‌رسد قانونی که مستقیماً بر شرایط زندگی شهروندان تاثیری ندارد و تغییری در وضعیت آنها به وجود نمی آورد و وضع زندگی آنها را بدتر و یا بهتر نمی‌کند بدون حمایت یک دست خارجی بتواند چنین وسعت گسترده‌ای که در گرجستان یافته است را پیدا کند.
اگر شما رسانه های بزرگ آلمانی را تعقیب کنید در مقالات آنها این استدلال را مشاهده می کنید که گویا تظاهرکنندگان گرجی از خود در برابر نفوذ ادعایی روسیه در کشورشان دفاع می کنند. بحث در کل ناسازگار است. سیر وقایع این ناهماهنگی را به منصه ظهور می رساند.
نکته مهم اینجاست که نباید فراموش کنیم که قانون پیشنهادی دولت به منظور افشای منابع مالی ان جی اوها و نهادهای است که توسط کشورهای خارجی حمایت مالی می‌شوند و این در وهله اول شامل کشورهای غربی است زیرا آنها از نهادهای طرفدار خود در این کشورها حمایت مالی میکنند روسیه در گرجستان از نهادی حمایت مالی نمی کند و ترس و واهمه‌ای از این قانون ندارد.
این امر به وضوح نشان می دهد که آن طور که رسانه های آلمانی ادعا می کنند، موضوع حمایت از آزادی مطبوعات نیست، بلکه اعتراضات علیه افشای دستکاری و نفوذ سازمان های غربی در نهادها و رسانه ها و مطبوعات است.
عجبا که معترضان به شفافیت مالی اعتراض دارند. آنها نمی خواهند روشن شود که کدام سازمان های فعال در گرجستان برای کار خود از خارج از کشور پول دریافت می کنند.
بعید است که چنین اعتراضات گسترده ای که در چند روز گذشته در گرجستان دیده شده است، به طور خودجوش در این زمینه ایجاد شود.
یکی دیگر از موارد مشابه با کودتای مایدان، نمادگرایی فراگیر اتحادیه اروپا است. این امر دخالت و کنترل از بیرون را آشکار می کند.
اما چیز دیگری قابل توجه این است: مشابه تظاهرات مایدان در اوکراین در سال ۲۰۱۳ و ۲۰۱۴، این تظاهرات به عنوان بیان آرزوی گرجی ها برای آزادی و دموکراسی مطرح میشود.
اینکه آیا اکثریت جامعه گرجستان بر این باورند که اتحادیه اروپا طرفدار آزادی، دموکراسی و رفاه است، با توجه به روند و توسعه سیاسی اتحادیه اروپا در سال‌های اخیر می‌توان محل تردید باشد.
اتحادیه اروپا برای سرکوب افکار مخالف به سانسور متوسل می شود، نظامی سازی و تسلیح مجدد را ترویج می کند و دیپلماسی و گفتگو را به عنوان ابزاری برای حل منازعه رد می کند.
اتحادیه اروپا چشم خود را روی تحولات نگران کننده اوکراین به سمت دیکتاتوری سالهاست که بسته است.
(اتحادیه اروپا پیمانهای که خود پیشنهاد و امضا کرده را آگاهانه زیر پا می‌گذارد تا میلیتاریسم در اوکراین را تقویت کند مانند پیمانهای مینسک یک و دو و حتی به این کار اعتراف هم می کند. مرکل سلام میرساند مترجم)
با توجه به توسعه اتحادیه اروپا در سال‌های اخیر، توصیف آنها به عنوان پناهگاه دموکراسی و ارزش‌های غربی کاملاً غیرقابل باور است.
حزب حاکم رویای گرجستان که در تلاش برای دستیابی به روابط متوازن با روسیه است، در سال ۲۰۱۹ با اکثریت زیادی دولت را بدست گرفت و ۸۱ کرسی از ۱۵۰ کرسی را در اختیار دارد. او نماینده اکثریت است. روند نزدیکی به روسیه خواسته شهروندان گرجستان است و مشروعیت یافته است.
بجز حوزه خاصی از شهروندان که بر این باورند که کشورهای غربی طرفدار دموکراسی و مدافع ارزش‌های لیبرال هستند کمتر کسی در گرجستان به این ادعاها باور دارد.
برعکس، کشورهای غربی مدعی مداخله در امور داخلی کشورهای دیگر هستند تا بتوانند منافع خود را در آنجا تثبیت کنند.
شواهد نشان می دهد که این اتفاق اکنون در گرجستان نیز در حال رخ دادن است. با توجه به تحولات که در اروپا، اتحادیه اروپا و ناتو در حال اتفاق افتادن است این احتمال وجود دارد که گرجستان از حوزه نفوذ اروپا خارج شود.می توان فرض کرد که غرب این را نخواهد پذیرفت و مانند اوکراین قصد دارد یک دولت دست نشانده دوست اتحادیه اروپا را در گرجستان نیز مستقر کند.
غرب با این کار تمام اشتباهاتی را که در اوکراین مرتکب شد تکرار می کند و همچنان به دنبال بی ثبات کردن قاره اروپا است.

اختلاف در ناتو و شایعه پیشنهاد آمریکا به روسیه

اختلاف در ناتو و شایعه پیشنهاد آمریکا به روسیه

به گزارش خبرگزاری های داخلی ایران، تارنماهای خبری روسیه مینویسند: دولت بایدن به تازگی بسته کمک نظامی جدید ۴۰۰ میلیون دلاری آمریکا را به کی‌یف اعلام کرده این در حالی است که وزرای دفاع اتحادیه اروپا روز سه‌شنبه و چهارشنبه به بحث در مورد تامین مهمات اضافی برای اوکراین پرداختند.

به نظر می‌رسد ابراز تعهد جو بایدن رئیس جمهور آمریکا برای حمایت از اوکراین با اظهارات خصوصی مقام‌های آمریکایی و کاهش حمایت عمومی مردم آمریکا از جنگ نیابتی واشنگتن در اوکراین، ناسازگار است.

دیوید تی پاین افسر سابق پنتاگون و محقق گروه ضربت (EMP)، گفت: دولت بایدن فقط می‌گوید که آمریکا از اوکراین تا زمانی که لازم باشد، حمایت خواهد کرد اما در پشت صحنه آنها به ولودیمیر زلنسکی رئیس جمهور اوکراین اطلاع داده‌اند که نمی‌توانند سطح فعلی حمایت نظامی آمریکا را از بعد خرداد ماه حفظ کنند زیرا سلاح‌ها و مهمات قابل اهدای آمریکایی‌ها رو به اتمام است و بر این اساس دولت آمریکا به او توصیه کرده است تا قبل از مذاکرات صلح دوجانبه با روسیه در تابستان، هر چه قلمرو بیشتری می‌تواند، تصرف کند.

برخی رسانه‌ها نیز به تازگی به نقل از مقام‌های آمریکایی گفتند که ما به تلاش خود ادامه خواهیم داد تا به اوکراینی‌ها بفهمانیم که نمی‌توانیم کاری را برای همیشه انجام دهیم چرا که در برخی مواقع کمک‌ کردن سخت‌تر می‌شود. آنها همچنین خاطرنشان کردند که بایدن و دستیاران ارشد او می‌دانند که وقتی اوکراین کمک‌های کنونی آمریکا را تمام کند، وضعیت سخت خواهد شد؛ امری که ممکن است در تابستان امسال اتفاق بیفتد.

واشنگتن پست با استناد به اظهارات مقامات ارشد بایدن از جمله جان فاینر معاون مشاور امنیت ملی، وندی شرمن معاون وزیر امور خارجه و کالین کال معاون وزیر دفاع، نوشت: ماه‌های آتی برای اوکراین حیاتی خواهد بود. آنان خطاب به اوکراینی‌ها گفتند قبل از اینکه با پوتین بر سر میز مذاکره بنشینید تا جایی که ممکن است قلمرو بیشتری داشته باشید.

حتی گزارش شده است که ویلیام برنز رئیس سیا به روسیه سفر کرده و طرحی را برای واگذاری ۲۰ درصد از خاک اوکراین در ازای توافق آتش بس آشکار با روسیه ارائه کرده است. با این حال کاخ سفید و کرملین این گزارش‌ها را تکذیب کردند.

در آن سوی میدان نیز متحدان اروپایی واشنگتن در میان تورم فزاینده، قیمت‌های سرسام آور و صنعت‌زدایی تدریجی که افزایش بی مهابای هزینه‌های انرژی و لایحه حمایت‌گرایانه آب و هوایی بایدن نیز بر آن دامن زده‌ است، خود را در وضعیت بغرنجی قرار داده‌اند.

وزرای دفاع اتحادیه اروپا در استکهلم روز چهارشنبه گرد هم آمدند تا در یک نشست غیررسمی در چارچوب شورای امور خارجه شرکت کنند. به گزارش مطبوعات غربی، آنها در مورد چگونگی افزایش عرضه مهمات به کی‌یف در کوتاه مدت و بلندمدت با تیری برتون کمیسر بازار داخلی اروپا که خواستار تغییر اتحادیه اروپا به حالت اقتصاد جنگی شد، بحث کردند.

برتون به خبرنگاران گفت: «صنایع اروپایی با نیازهای یک درگیری با شدت بالا سازگار نیستند.»

پاین افسر سابق پنتاگون نیز در ادامه گفت: فکر می‌کنم افزایش نگرانی‌ها در مورد تحمل یک زمستان دیگر بدون گاز روسیه تنها یکی از دلایل متعددی است که باعث می‌شود هم آمریکا و هم اتحادیه اروپا کمک‌های نظامی به اوکراین را تا تابستان امسال به شدت کاهش دهند و زلنسکی را مجبور به مذاکره برای توافق صلح با شرایط قابل قبول روسیه کنند.

وی افزود: ما در حال حاضر شاهد تشدید اختلافات در داخل ناتو هستیم زیرا کشورهای نظامی‌تر اروپای شرقی مانند لهستان می‌خواهند به جنگ نیابتی خود علیه روسیه ادامه دهند، در حالی که اشخاص منطقی‌تر در آلمان و فرانسه و تا حدی کمتر آمریکا درک می‌کنند که سطوح فعلی حمایت نظامی غرب بی شک ناپایدار خواهد بود.

انتخابات ترکیه

انتخابات در ترکیه
توطئه و اهانت حساب شده
هرج و مرج در ائتلاف مخالفان ترکیه: پس از خروج یکی از احزاب ائتلاف انتخاباتی، احزاب دیگر نماینده مشترک خود را معرفی کردند.
نوشته امره شاهین
یونگه ولت
ترجمه مجله هفته

این خبر چندان جای تعجبی ندارد: کمال قلیچداراوغلو در انتخابات ریاست جمهوری و پارلمانی ترکیه در ۱۴ ماه مه با رجب طیب اردوغان رئیس جمهور فعلی این کشور رقابت خواهد کرد.
روز دوشنبه، بزرگترین ائتلاف مخالف کشور متشکل از شش حزب، نامزدی رئیس حزب کمالیست مردم جمهوری‌خواه را اعلام کرد.
پیش از این تصمیم درگیری شدیدی بین احزاب اپوزیسیون به وجود آمد، به همین دلیل حزب ملی گرای «خوب» در آخر هفته اتحاد را داوطلبانه ترک کرد. دومین حزب قوی در ائتلاف هم به طور ناگهانی با نامزدی رئیس حزب مردم جمهوری‌خواه در نشست مشترک روز پنجشنبه مخالفت کرد.
این نشست متعاقباً به روز دوشنبه موکول شد، اما مرال آکشنر، رهبر حزب «خوب» روز جمعه یک کنفرانس مطبوعاتی برگزار کرد و با ادبیاتی تهاجمی اعلام کرد که حزب او از ائتلاف خارج می‌شود.
او این گام را با یک سخنرانی پر از لفاظی های ملی گرایانه توجیه کرد. او مدعی شد این اتحاد دیگر نمی تواند نماینده ملت باشد، «منافع یک نفر» بر «منافع ترکیه» ترجیح داده می شود.
به جای قلیچداراوغلو، نامزدی که می تواند «برنده» نیز شود باید نامزد شود:
او از شهرداران استانبول و آنکارا، اکرم امام اوغلو و منصور یاواش (هر دو از حزب مردم جمهوری‌خواه) خواست تا با رهبر حزب خود مخالفت کنند. البته هر دو رد این درخواست را کردند.
توهین حساب شده دو ماه مانده به انتخابات.
نامزد شدن قلیچداراوغلو در انتخابات برای مدتی در جریان بود و برای آکشنر اتفاقی غیر منتظره و تعجب آور نبود.
با وجود این موضع گیری ها و نظرات او گاهی اوقات موجب نارضایتی حزب «خوب» میشود کنترل وی را برای آنها بسیار مشکل میکند.
یک تفاوت دیگر در این جاست که برخلاف اکشنر قلیچداراوغلو خود را محدود به انتقاد کردن از دوران ریاست جمهوری اردوغان نمی کند بلکه دولت را با تمامی تنقلاتش از جمله شرکت ها، بنیادها و سیستم مافیایی مرتبط با آن به زیر سوال می برد
در حالی که حزب خوب از همان روز پس از زلزله ویرانگر ۶ فوریه مذاکره با دولت را آغاز کرد و از انتقاد («اتحاد در روزهای فاجعه ملی») خودداری کرد، حزب مردم جمهوری‌خواه از «شکست دولت» در مقابله با زلزله و فجایع آن صحبت کرد و در نتیجه از این طریق عدالت و توسعه را تحت فشار قرار داد. .
آنها همچنین از کسانی که از رژیم فاسد حزب عدالت و توسعه سود برده اند نام می برند و خواستار پایان دادن به این سیستم و طرفدارانش هستند.

خبر انتخاب قلیچداراوغلو
ائتلاف اپوزیسیون ترکیه موسوم به «میز شش نفره» سرانجام کمال قلیچداراوغلو، رهبر حزب مردم جمهوری‌خواه را برای نامزدی انتخابات ریاست‌جمهوری ترکیه برگزید و قرار است طی این انتخابات با رجب طیب اردوغان، رئیس‌جمهوری این کشور رقابت کند. به نقل از خبرگزاری رویترز، قلیچداراوغلو ۷۴ ساله، رئیس دومین حزب بزرگ ترکیه که قصد دارد به رهبری دو دهه‌ای اردوغان پایان دهد، خطاب به ۲ هزار جمعیتی که در آنکارا گرد هم آمده بودند، گفت: میز ما میز مذاکره است. تنها هدف ما بازگرداندن کشورمان به روزهای شکوفایی، صلح و رفاه است. ما ترکیه را با مشورت و اجماع اداره خواهیم کرد.

کمال قلیچدار اوغلو که به «کمال گاندی» یا «گاندی ترکیه» مشهور است، دیدگاه‌هایی در تضاد آشکار با سیاست‌های اردوغان دارد.او رهبری گروه اپوزیسیون سکولار از جناح چپ میانه با عنوان حزب جمهوری‌خواه خلق را برعهده دارد. حزبی که مصطفی کمال آتاتورک، بنیانگذار ترکیه مدرن آن را بنا نهاد و یکی از قدیمی‌ترین احزاب ترکیه است اما از دهه ۹۰ میلادی از قدرت دور بوده است.

این تصمیم در پایان نشست «ائتلاف ملت»، با حضور کمال قلیچدار اوغلو رئیس حزب مردم جمهوری‌خواه، مرال آکشنر رئیس حزب خوب، گلتکین اویسال رئیس حزب دموکرات، علی باباجان، رئیس حزب دموکراسی و پیشرفت (DEVA) و احمد داووداوغلو، رئیس حزب آینده و به میزبانی تمل کاراملا اوغلو، رئیس حزب سعادت در آنکارا برگزار شد، اتخاذ و اعلام شد.
تمل کاراملااوغلو پس از پایان این نشست که به مدت ۵ ساعت به طول انجامید، در سخنرانی خود خطاب به حضار گفت که کمال قلیچداراوغلو نامزد ریاست جمهوری ائتلاف ملت است.
قلیچدار اوغلو تاکید کرد: رهبران اپوزیسیون پنج حزب دیگر نیز می‌توانند به عنوان معاونان رئیس‌جمهور خدمت کنند.
شبکه الجزیره نیز در این باره گزارش داد که آکشنر اخیرا در اعتراض به نامزدی قلیچداراوغلو اعلام کرد که از ائتلاف اپوزیسیون خارج شده است اما ساعاتی قبل از برگزاری نشست وی با منصور یاواش، شهردار آنکارا و اکرم امام‌اوغلو، شهردار استانبول دیدار کرد.
آکشنر در این دیدار به یاواش و امام‌اغلو پیشنهاد داد که که در صورت پیروزی نامزد اپوزیسیون در انتخابات (قلیچداراوغلو) آنها به عنوان معاونان وی منصوب شوند.
«کورشاد زورلو» سخنگوی حزب «خوب» نیز در این باره گفت که آکشنر این پیشنهاد را به قلیچدار اوغلو منتقل کرده است.
در همین حال، یک مقام بلند پایه در حزب مردم جمهوری خواه نیز به رویترز گفت که قلیچداراغلو با پیشنهاد آکشنر موافقت کرد.
قلیچداراوغلو احتمالا می‌تواند از بحران اقتصادی، تورم فزاینده ترکیه طی سال‌های اخیر و همچنین زمین‌لرزه مرگباری که موجب کشته شدن بیش از ۴۶ هزار تن شده و انتقاداتی را علیه دولت اردوغان به همراه داشته است، به نفع خود استفاده کند تا رای‌دهندگان بیشتری را به سمت خود بکشاند.
نظرسنجی‌های اخیر حاکی از آن است که طی دو ماه آینده رقابتی تنگاتنگ میان اپوزیسیون و حزب حاکم ترکیه برقرار خواهد بود.
وقوع زمین لرزه‌ها و پس لرزه‌های مهیب از ششم فوریه سال جاری میلادی در ترکیه این شایعه را رونق داد که انتخابات ریاست جمهوری این کشور شاید به تعویق بیفتد اما ابراهیم کالین، سخنگوی ریاست جمهوری ترکیه گفت که این انتخابات ۱۴ مه ۲۰۲۳ به احتمال زیاد بر اساس برنامه برگزار می‌شود. اردوغان هم پیشتر در سخنرانی مقابل نمایندگان حزب حاکم عدالت و توسعه تصریح کرد، انتخابات پارلمانی و ریاست‌جمهوری ۱۴ ماه مه (۲۴ اردیبهشت) برگزار خواهد شد.

کلاهبرداری جدید ماکرون در آفریقا.

کلاهبرداری جدید ماکرون در آفریقا.

فرانسه نمی‌خواهد مستعمرات سابق خود در قاره آفریقا را ترک کند.
کلاهبرداری جدید: پایگاه‌های نظامی اکنون به عنوان مدرسه معرفی می‌شوند.

امانوئل مکرون می خواهد حضور نیروهای فرانسوی در مستعمرات سابق را تحت هر عنوانی حفظ کند و اکنون به فکر تبدیل اسم آنها به پروژه های فرهنگی و اقتصادی افتاده است. این در حالی است که آفریقایی‌ها امیدوار بودند که فرانسه به خانه خود برود و قبل از بازگشت به قاره، کمی هم به علل ترک قاره فکر کند و خود را مورد معالجه روانی قرار دهد..

توسط راشل مارسدن
ترجمه حمید علوی برای مجله هفته

پس از اینکه فرانسه توسط برخی از مستعمرات سابقش در آفریقا به نفع شرکای جدیدی مانند روسیه و چین کنار گذاشته شد، امانوئل ماکرون، رئیس جمهور فرانسه، طرح جدیدی را اعلام کرد که ظاهرا هدفش به دست آوردن قلب مردم در آفریقا و در نهایت ماندن در خاک این کشور ها به بهانه‌ای دیگر است.
اما ماکرون چگونه قصد انجام این کار را دارد؟ مطمئناً نه با «احمق فرض کردن مردم»، همانطور که او در ۲۸ فوریه هنگام ترسیم استراتژی جدید خود در آفریقا بیان کرد. ماکرون با تاکید بر اینکه فرانسه منافع روشنی دارد و برای رسیدن به آن دست تظاهر هم نخواهد زد اما در عین حال تاکید کرد که ما کاری نخواهیم کرد که به نفع خیر عمومی در آفریقا باشد.
پس از اظهاراتی چنین صادقانه ممکن است افراد به این فکر بیفتند که واقعا ماکرون از این به بعد هر چیز دیگری را هم چنین صادقانه بیان می کند.البته که اینطور نیست. در عوض، ماکرون با این اظهارات فقط یک تاکتیک دستکاری شده و متفاوت را معرفی میکند.
گویا دیگر مدل واشنگتن در برخورد با کشورهایی که از لحاظ منابع معدنی غنی باشند یعنی وارد آوردن شوک نظامی به این کشور ها که باید در انتها منجر به برقراری معاملات تجاری شود دیگر در آفریقا کارساز نیست.
بدتر از آن، غرب اکنون می ترسد که روسیه و چین در جبهه های امنیتی و اقتصادی از آن سبقت بگیرند. و علیرغم تمام تلاش‌های تحقیرآمیز برای هشدار به کشورهای آفریقایی مبنی بر عدم تجارت با مسکو و پکن – همانطور که اخیراً در کنفرانس امنیتی مونیخ اتفاق افتاد – به نظر می‌رسد که رفتار آنها با کشورهای آفریقایی به گونه‌ای که تا بحال انجام داده‌اند دیگر کارساز نیست. نه به نفع خودشان است و نه به نفع آنها است.
پس از آنکه مالی «ماموریت ضد تروریستی» چندین ساله فرانسه را که منجر به بیرون راندن نیروهای فرانسوی از منطقه شد، اجرا کرد، این سؤال باقی ماند که پاریس میخواهد ماندن در این منطقه را چگونه توجیه می کند.
در سال ۲۰۲۱ بیش از ۱۹۰۰۰ قتل در ارتباط با اسلام‌گرایان افراطی رخ داد که بیشتر از سال ۲۰۱۵ بود که بوکوحرام در منطقه ساحل فعال بود، منطقه‌ای که ادعا می‌شود فرانسه در تلاش برای ایجاد ثبات در آن است.
در طول این مدت پاریس توانسته است که حضور خود را در منطقه از نظامی به اقتصادی تبدیل کند این در حالی است که اصولاً فرانسه از همان ابتدا به دنبال منابع و منافع خود و کشورهای اروپایی در منطقه بوده است.
مکرون در سخنرانی خود به سرعت بر سر اصل مطلب رفت و از فرانک CFA به عنوان واحد پول کشورهای غرب آفریقا و نوعی سنگ بنای همکاری فرانسه و آفریقا که او می خواهد روی آن تاکید کند، یاد کرد.
این ارز بحث‌برانگیز که در ۱۴ کشور آفریقایی استفاده می‌شود و در فرانسه چاپ می‌شود، به یورو متصل است. برخی آن را نمادی از استعمار و عدم حاکمیت کشورهای غرب آفریقا می دانند، در حالی که برخی دیگر ارز را به طور کلی منبع ثباتی می دانند که سرمایه گذاری را در این کشورها جذب می کند.
در سال ۲۰۱۹، جورجیا ملونی، نخست وزیر ایتالیا – در حالی که هنوز در در اپوزیسیون بود – این ارز را یک «ارز استعماری» نامید که فرانسه بر اساس آن «صاحب قران و ضراب سکه است و از طریق آن منابع این کشورهای آفریقایی غارت می‌کند». و ماکرون اکنون می‌خواهد همه چیز را بر روی این انحصار ضرب سکه بنا کند.
بنابراین رئیس جمهور فرانسه ایده جدیدی را مطرح کرد تا آفریقایی ها حضور نظامی فرانسه در این قاره را فراموش کنند. مکرون اعلام کرد که پایگاه های نظامی فرانسه در آفریقا اکنون به طور مشترک با آفریقایی ها اداره می شود و برخی از آنها به «آکادمی ها» تبدیل می شوند. ظاهراً در دنیای امروز، برای پادگان نظامی هم چندان بد نیست که خود را در ظاهر یک آکادمی و یا یک مدرسه به فروش برساند.
تلاش برای تقویت وجهه فرانسه در آفریقا پس از آنکه شاهد رشد بیهوده جهادگرایی هستیم بسیار شبیه تلاش های دولت بایدن است که آفریقا را نیز هدف قرار می دهد.
همانطور که آسوشیتدپرس در بیست و سوم فوریه گزارش داد دیدار جیل بایدن از نامیبیا هم ظاهراً موفقیت بزرگی باید باشد در حالی که او با ده‌ها کودک هیجان زده نامیبیای که جعبه های شکلات M&M را از کاخ سفید دریافت می کردند عکس می گرفت از طرح حمایتی ایالات متحده برای برنامه های آمریکا در آفریقا صحبت می کرد.
ماکرون همچنین در سخنان خود بر ابتکارات جدید فرانسه و همکاری ها در سطوح فرهنگی، ورزشی، سلامت، فناوری دیجیتال و آموزشی در کشورهای آفریقایی تاکید کرد.
ماکرون تاکید کرد که تمام ابتکارات با حمایت یک تیم اروپایی – دیگر هیچ شکی وجود دارد که اتحادیه اروپا از کانال فرانسه برای باز کردن درهای بهشت منابع آفریقا برای خود استفاده خواهد کرد.
ماکرون همچنین مکرراً به مشارکت با جامعه مدنی آفریقا اشاره کرد که به معنای پرداخت پول فرانسه برای تاثیر گذاشتن بر جوامع آفریقایی از طریق ان جی او های غیردولتی است. این دخالت آشکار معمولاً به تحت عنوان «حمایت مالی» لاپوشانی می شود و البته پروتکل اخلاقی ایجاب می کند که این رابطه مالی افشا شود. اما چه شانسی وجود دارد که سازمان های غیردولتی آفریقایی تحت حمایت فرانسه در تلاش برای تاثیرگذاری بر همشهریان خود به این پروتکل ها پایبند باشند؟
مکرون خطاب به شبکه فرانسوی مهاجران آفریقایی گفت که می توانند درها را برای افزایش همکاری اقتصادی در کشورهای مبدأ خود باز کنند. به نظر می رسد که او قصد دارد فقط وارد شرکت های آفریقایی شود و سپس قرار است برای آنها پول ببارد. اما چه مقدار از این پولها در واقع به جیب شرکت های فرانسوی و سهامداران آنها خواهد رفت؟
ممکن است تصور شود که ماکرون «قدرت نرم» را کشف کرد: شاید او به این نتیجه رسیده اینک فوتبال، هنر فرانسوی، بحث‌های فلسفی و رپ فرانسوی، امکان دسترسی سریع‌تری را به ثروت‌های قاره فراهم می آورند تا اسلحه.
ماکرون پس از حذف فرانسه از رقابت ها در آفریقا و اخراج کشورش از این قاره ناگهان اعلام کرد که آفریقا نباید فقط به یک منطقه رقابتی تبدیل شود.
او سپس در ادامه افزود «این مشکل فرانسه است چرا که فرانسه به سختی برای آفریقایی ها قابل فهم است، به اندازه کافی دقیق نیست و با چندین زبان سخن می گوید.»
اگر آفریقایی‌ها انتظار دارند که فرانسه مثل بچه آدم به کشورش برگردد و بعد هم خود را مورد روان درمانی قرار دهد، تصورشان اشتباه است.
ماکرون دلیل شکست فرانسه برای رسیدن به چشم‌اندازهای بزرگ خود در آفریقا را در فرهنگ متناقض بحث و گفتگو یا در دموکراسی فرانسه می دانند.
اکنون دلیل شکست فرانسه را هم تشخیص داده است اینکه فرانسه به چشم انداز هایش در آفریقا نرسیده است است ریشه در فرهنگ متناقض بحث و گفتگو و آنچه اکنون دموکراسی در فرانسه مینامند دارد هر چند که این «فرهنگ» در فرانسه به شدت مورد احترام است!
اما اکنون که ماکرون دلیل شکست فرانسه را در آفریقا شناسایی کرده است خود را برای دور دوم ورود به آفریقا آماده میکند.

اختلاف بین زلنسکی و فرمانده ارتش اوکراین.

اختلاف بین زلنسکی و فرمانده ارتش اوکراین.

عقب نشینی یا نه؟ – زلنسکی و فرمانده ارتش زالوشنی در مورد وضعیت آرتموفسک دچار اختلاف نظرند.



روزنامه بیلد گزارش داد که بین سالوشنی فرمانده کل اوکراین و زلنسکی رئیس جمهور اوکراین در مورد وضعیت آرتموفسک اختلاف نظر وجود دارد. زالوشنی به رهبری اوکراین پیشنهاد خروج از شهر را داد، زلنسکی اما بر خلاف ژنرالش تصمیم گرفته آن را حفظ کند.
پرتال اینترنتی تی آنلاین آلمان به نقل از روزنامه بیلد نوشت: ولادیمیر زلنسکی، رئیس جمهور اوکراین و والری زالوشنی، فرمانده کل نیروهای مسلح اوکراین درباره وضعیت نزدیک آرتموفسک (باخموت) اختلاف پیدا کرده‌اند.
به گزارش چندین منبع روزنامه دست راستی بیلد زالوشنی به رهبری اوکراین توصیه کرده است برای حفظ جان سربازان و بخصوص که ماندن در شهر بدون شک به پیروزی اوکراین در این درگیری منجر نخواهد شد بهتر است که رهبری و اوکراین تصمیم به ترک سنگرهای خود در شهر باخموت بگیرد، با این‌حال رهبری اوکراین تصمیم گرفته است در شهر بماند و مقاومت کند به نظر زلنسکی ترک شهر آبروریزی جدی برای ارتش اوکراین خواهد بود.
در نوامبر سال گذشته، روزنامه فایننشال تایمز به نقل از منابعی اعلام کرد که از فرمانده عالی نیروهای مسلح اوکراین خواسته شده است تا فعالیت عمومی خود را به دلیل افزایش محبوبیت او و رقابت و تنش احتمالی با زلنسکی کاهش دهد.
با این حال، زلنسکی و زالوشنی هر دو این ادعای فایننشال تایمز را رد کردند. در تابستان گزارش هایی منتشر شد مبنی بر اینکه زلنسکی می خواهد زالوشنی را از فرماندهی نیروهای مسلح اوکراین برکنار کند و او را به عنوان وزیر دفاع منصوب کند.
اما رئیس جمهور این اطلاعات را تکذیب کرد. رهبر اوکراین وقتی از وی پرسیده شد که عملکرد فرمانده کل قوا را چگونه ارزیابی می کند، پاسخ داد: «مهمترین رتبه برای ارزیابی این است که ما پشتکار داشته باشیم. بنابراین رتبه کار او بالا است.»
این نظردهی زلنسکی معنی تایید کارنامه ژنرال نبود بلکه به معنی تحمل او بود.
زلنسکی وضعیت شرق را که در آن نبردهای شدید در اطراف آرتموفسک در جریان است، «دشوار و دردناک» توصیف کرد.
وی در عین حال تاکید کرد که ارتش اوکراین «به هر قیمتی از شهر دفاع نخواهد کرد و او اجازه نخواهد داد همه نظامیان درگیر در آنجا از بین بروند»، بلکه باید «معقولانه» عمل کنند. اما از توضیح بیشتری مبنی بر اینکه چگونه باید عاقلانه عمل کرد و یا عاقلانه از دید او چیست داده نشد.
ژنرال الکساندر سیرسکی، فرمانده نیروی زمینی اوکراین در اواخر فوریه گفت که نیروهای روسی تلاش کردند آرتموفسک را محاصره کنند و مسیرهای تدارکاتی را قطع کنند.
در اوایل ماه مارس، یوگنی پریگوژین، بنیانگذار گروه واگنر، اعلام کرد که واحدهای او عملا شهر را محاصره کرده اند.

برشت، مکتب فرانکفورت، و نمایشنامه توران‌دخت

برشت، مکتب فرانکفورت، و نمایشنامه توران‌دخت

فرشید واحدیان

دانش و امید شماره ۱۶، اسفند ۱۴۰۱


یکی از درون‌مایه‌های اصلی آثار برتولت برشت، موضوع موقعیت روشنفکران به عنوان بخش آگاه جامعه در رویارویی با نظام ناعادلانۀ مسلط است. زندگی گالیله، مشهورترین نمایشنامه برشت در این باب، درگیری پیچیدۀ عالِمی هوشمند را با مقامات کلیسا، و نمایندگان بورژوازی نورس تحلیل می‌کند….۱

آشنایی او با روشنفکرانی که بعداً به عنوان اعضای «مکتب فرانکفورت» شناخته شدند، به دوران آلمان قبل از جنگ و قبل از به قدرت رسیدن نازی‌ها برمی‌گردد. با به قدرت رسیدن فاشیست‌ها در آلمان شرایط برای روشنفکران چپ‌گرا روز به روز دشوارتر شد و بخش عظیمی از آنها به کشورهای دیگر پناهنده شدند. هورکهایمر، آدورنو، مارکوزه و بسیاری دیگر از دست‌اندرکاران مکتب فرانکفورت مشابه برشت در نهایت به آمریکا پناهنده شدند. از این منظر برشت همیشه از فاصله‌ای نه چندان دور شاهد فعالیت‌های این گروه بود.

برشت از موضعی انقلابی از مؤسسۀ تحقیقات اجتماعی (فرانکفورت) به شدت انتقاد می‌کرد و سردمداران آن را توجیه‌گران سرمایه‌داری می‌نامید. روشنفکران حقوق‌بگیر طبقۀ سرمایه‌دار که بر روی واقعیات سرپوش می‌گذاشتند و با مهارت عوارض ویرانگر کاملاً آشکار نظام سرمایه‌داری را پنهان می‌کردند. برشت در اشاره به فعالیت مدیران موسسۀ تحقیقات اجتماعی فرانکفورت در ایالات متحده، آنها را خودفروشانی می‌نامید که با هدف تأمین مالی خود و مؤسسه‌شان، مهارت‌ها و دانش خود را در حمایت از ایدئولوژی سرکوب‌گر حاکم در ایالات متحده به عنوان کالا به معرض فروش گذاشته‌اند.

او در یادداشت‌های شخصی خود۲ در ۱۹۴۲چنین نوشت: «[این] مکتب فرانکفورتی‌ها معدن طلای موضوع داستان‌های «تویی» من هستند (توضیح این اصطلاح در ادامه خواهد آمد)». او در بخش دیگری از یادداشت‌های خود درباره رؤسای این مؤسسه می‌نویسد: «… آنها انقلابیونی محفلی هستند که روی مبل‌ها لم می‌دهند و در مورد دارایی‌ها و بودجۀ مؤسسۀ خود لودگی می‌کنند…. هورکهایمر برای پنهان کردن فعالیت‌های «انقلابی» خود ناچار شده که در هر دانشگاه [آمریکا] یک کرسی اختصاصی برای خود دست و پا نماید….»۳

یکی از برجسته‌ترین نمونه‌های نقد برشت از روشنفکران قماش مکتب فرانکفورت را می‌توان در آخرین نمایشنامه وی به نام «توران‌دخت یا کنگرۀ توجیه‌گران»

۴ مشاهده کرد. اما متاسفانه مرگ زودهنگام، امکان به صحنه بردن این نمایش توسط گروه تئاتری برلینزآنسابل را به او نداد. برشت ایدۀ اصلی این نمایشنامه را از دهۀ ۱۹۳۰، در آلمان در ذهن داشت و درباره آن با والتر بنیامین سخن گفته بود. زمانی که برشت در آمریکا اقامت داشت، همچنان طرحی از این نمایشنامه در ذهنش بود. اما آشنایی‌اش با فرهنگ مسلط جامعۀ آمریکا، وی را به این نتیجه رساند که طنز این نمایش توسط بینندگان آمریکایی چندان درک نخواهد شد. او که روزها برای امرار معاش مرتب به شرکت‌های فیلم‌سازی هالیوود می‌رفت تا بلکه موفق به فروش فیلمنامه‌ای بشود و شکم خود را سیر کند، در شعری می‌گوید:

هر بامداد، از پی روزی

به بازار می‌روم

آنجا دروغ می‌خرند،

و من امیدوار

خود را در صف فروشندگان

جای می‌دهم.۵

برشت در این نمایشنامه، برای نامیدن این گروه روشنفکران، که به عنوان سوژه‌های یک فرهنگ کالایی‌شده، همه چیز را وارونه نشان می‌دهند، نو واژۀ «تویی» (Tui) را اختراع می‌کند که ساخته‌شده از اجزای وارونۀ کلمۀ انتلکتوئل (Tellect-Ual-In) است.

در طول نمایشنامه، توئی‌ها به‌عنوان توجیه‌گرانی حرفه‌ای معرفی می‌شوند که دستمزد هنگفتی دریافت می‌کنند تا واقعیات را برعکس آنچه هستند جلوه دهند.

برشت در این نمایشنامه انتقادات خود از این گروه روشنفکران را با لحنی طنزآلود بیان می‌کند. در توران‌دخت ارجاعات بسیار صریح و روشنی به موسسۀ تحقیقات اجتماعی فرانکفورت و «کنگره برای آزادی فرهنگی» وجود دارد. به قولی شخصیت «مون-کادو» در نمایشنامه درست از شخصیت «آدورنو» گرته‌برداری شده است. مدرسۀ تویی‌ها تمثیلی‌ست از انستیتوی فرانکفورت. در یکی از درخشان‌ترین بخش‌های نمایشنامه، ایدئولوژی آموزشی مدرسۀ تویی‌ها با طنز در سؤال و جوابی میان یک معلم و شاگرد چنین تعریف می‌شود:

«معلم: سی-فو مسایل اساسی فلسفه را برای ما بیان کن.

سی -فو: آیا اشیا خارج از ما، قائم به خویش، و مستقل از ما هستنند، و یا آنکه آنها در ما، و به ما وابسته‌اند؟

معلم: کدام عقیده درست است؟

سی-فو: هنوز حکم قطعی صادر نشده است.

معلم: اکثریت فلاسفۀ ما آخرین بار به کدام عقیده متمایل شدند؟

سی-فو: اشیا خارج از ما، مربوط به خود بوده و قائم به ما نیستند.

معلم: چرا مساله حل نشده باقی مانده است؟

سی- فو: کنگره که باید حکم قطعی در این باره صادر می‌کرد، مانند دویست سال پیش به این طرف در دِیر «می-سانگ» که در کنار رود زرد قرار دارد تشکیل یافت. مسئله این بود که آیا رود زرد واقعیت دارد، یا فقط ساختۀ ذهن ماست؟ اما در همان زمان تشکیل کنگره، رود زرد طغیان کرد و آب بالا آمد، سیل سهمناکی به طرف دیر سرازیر شد و دیر «می- سانگ» با تمام اعضای کنگره در آب غرق شدند. بدین ترتیب اقامۀ دلیلی برای آنکه اشیا، خارج از ما، قائم به خود و مستقل از ما هستند، به ما نرسید.»

در این مدرسه توجیه‌گران آیندۀ نظام حاکم، یعنی نسل جدید تویی را تربیت می‌کنند. «سن» یکی از مدرسین، پیش از ارائه خلاصه‌ای از نظریه «هر چیز به جز سوسیالیسم»۶، یعنی اساسنامۀ اصلی مدرسه، می‌گوید: «کل کشور با بی‌عدالتی اداره می‌شود و آنچه شما در این مدرسه می‌آموزید توجیه این بی‌عدالتی است». آموزش‌های مؤسسه تحقیقات اجتماعی درست مانند مکتب تویی، به ما می‌گوید که هیچ جایگزینی برای نظم مسلط وجود ندارد و در نتیجه تغییر نظام ناممکن است.

کنگرۀ تویی‌ها در این نمایشنامه تمثیلی از «کنگره برای آزادی فرهنگی»، متشکل از روشنفکران ضد‌کمونیست غربی و نیز متخصصان مکتب فرانکفورت است که با هدف مبارزه با ایده‌های انقلابی چپ و کشورهای سوسیالیستی توسط سازمان «سیا» تاسیس شده بود. تقابل چشمگیر روشنفکران متعهد با این جماعت خودفروخته را، در مسیری که آنها در بازگشت از آمریکا در پیش گرفتند می‌توان مشاهده کرد. برشت پس از جنگ جهانی دوم، برخلاف محققان مکتب فرانکفورت که با صلاحدید مقامات سیا و بودجه طبقه حاکم سرمایه‌دار در آلمان غربی ساکن شدند، برای مشارکت در ساختمان سوسیالیسم به جمهوری دموکراتیک آلمان رفت.

در یکی از چشمگیرترین صحنه‌ها، درست زمانی که دهقانان بی‌چیز به رهبری «کای هو» (شخصیتی شبیه مائوتسه تونگ رهبر انقلاب چین) در روستاها طغیان کرده‌اند، توئی‌ها در حال تمرین برای اجلاس کنگره سفیدشویان هستند. «نوشان»، یکی از مدرسان آکادمی، چرخ و طنابی سرهم کرده که می‌تواند یک سبد نان را جلوی دهان گوینده بالا و پایین ببرد. نوشان هنگام آموزش به مرد جوانی به نام «شی‌من» برای تبدیل شدن به توئی، به او می‌گوید که درباره اینکه «چرا موضع کای هو [درباره فلان مسئله] نادرست است» صحبت کند. نوشان توضیح می‌دهد که وقتی کارآموز چیزی اشتباه بگوید، سبد نان بالا می‌رود و وقتی درست بگوید سبد در جلوی صورتش قرار می‌گیرد. پس از بالا و پایین بردن‌های فراوان سبد نان، شی‌من مهارت بیشتری در تطابق با ایدئولوژی مسلط پیدا می‌کند و به مرور استدلال‌های او تا حد تهمت‌های ضدکمونیستی و عاری از دلایل منطقی اوج می‌گیرد: «کای هو اصلاً فیلسوف نیست، او تنها یک بلندگو است.» – سبد کاملاً پائین می‌آید – «او یک مزاحم، یک قدرت‌طلب، یک قمارباز غیرمسئول، یک آشغال، یک متجاوز، یک کافر، یک راهزن، یک جنایتکار و یک ظالم است!» در این لحظه سبد نان

درست در جلوی دهان گوینده قرار می‌گیرد. این صحنه، تمثیلی است تلخ از رابطه میان روشنفکران حرفه‌ای و حامیان مالی آنها در جوامع طبقاتی: اولی در مقام عامل آزاد و مستقل دانشگاهی، نان خود را از طریق اشاعۀ بهترین ایدئولوژی توجیه‌گر دومی به دست می‌آورد.۷

برشت در تشریحِ کردار تویی‌ها می‌گوید:

«در جدال بین ثروت و فرهنگ، تویی‌های موفق جانب فرهنگ را می‌گیرند، اما زیرکانه با ثروت هم مخالفتی ندارند و شعارشان این است: هم ثروت و هم فرهنگ… یعنی این دو را با هم پیوند می‌دهند. مدرسه تویی‌ها، مدیران فروش بیرون می‌دهد، مدیرانی که خوب می‌دانند اعداد و عناوین در کدام جعبه قرار دارد و کاربردشان چیست… تویی‌ها با شدت از فرهنگ دفاع می‌کنند، اما فرهنگی که بر ثروت استوار است.»۸

نکته قابل توجه در اکثر نقدهای منتقدان غربی از این نمایشنامه تا به امروز، عدم وجود اشاره‌ای هرچند گذرا است به ارجاع‌های بسیار صریح و روشن نمایشنامه به «موسسۀ تحقیقات اجتماعی فرانکفورت»، و نیز شباهت‌های آشکار «کنگرۀ توجیه‌گران» با «کنگرۀ برای آزادی فرهنگی» است. کنگره‌ای که رؤسای مؤسسه نقش چشمگیری در شکل‌گیری و اشاعۀ آن داشتند. همان طور که اشاره شد برشت نوشتن این نمایشنامه را از سال‌های ۱۹۳۰شروع کرد. به همین دلیل اشارات گذرایی در نمایشنامه به اختلافات میان سوسیال دموکرات‌ها و کمونیست‌ها وجود دارد۹. نقادان غربی درست با استفاده از همین اشارات و با تکیه بر آنها، کنگرۀ توجیه‌گران را نمادی می‌دانند از کنگرۀ دوم «دفاع از آزادی» سال ۱۹۳۵ در پاریس. این کنگره به عنوان اقدامی در جهت تشکیل جبهۀ متحد خلق، درست در بحبوحۀ جنگ داخلی اسپانیا، برای دفاع از آزادی هنر و فرهنگ در مقابل تهاجم نیروهای فاشیست برگزار شد. برشت به همراه بسیاری از نویسندگان و هنرمندان در این کنگره شرکت داشت. اختلافات عقیدتی میان شرکت‌کنندگان و بحث‌های طولانی و بیهوده موجب شد که این کنگره نتواند به اهداف تعیین‌شده‌اش دست یابد. این منتقدان حتی با وجود اشارات صریح نمایشنامه به هیتلر در قالب شخصیت «گوقر- گوق»، او را تمثیلی از شخصیت استالین و یا مائو قلمداد کرده‌اند. (از جمله مراجعه شود به مقدمۀ رضا کرم رضایی بر نمایشنامه)

مثلاً ادوارد کمپ، رئیس آکادمی سلطنتی تئاتر بریتانیا، که اقتباس و اجرای جدیدی از توران‌دخت را در سپتامبر ۲۰۰۸ به روی صحنه آورد، طی مقاله‌ای در روزنامۀ «مترقی» گاردین چنین تحلیل نادرستی را از نمایشنامه ارائه می دهد۱۰:

«… برشت کلمۀ تویی را برای اطلاق به روشنفکران چپ‌گرایی به‌کار گرفت که درست در زمانی که هیتلر با بی‌رحمی در کار تحکیم قدرت خود بود، به دور هم جمع می‌شدند و با بحث‌های بی‌پایان تنها وقت می‌گذراندند. کنگره برای دفاع از آزادی که در سال ۱۹۳۵ با حضور برشت، هاینریش مان، ای-ام فاستر، آندره ژید و … برگزار شد، الهام بخش «کنگرۀ پاک‌شوران» یعنی موضوع مرکزی و عنوان فرعی نمایشنامه شد….»

در این مقاله کمپ – دانسته و یا نادانسته – کنگرۀ تویی‌ها در نمایشنامه را اشارۀ برشت به کنگره برای دفاع از آزادی قلمداد می‌کند. این کارگردان بدون هیچ ارتباط مفهومی با متن نمایشنامه، در آخرین صحنۀ نمایشنامه تعداد زیادی کتاب سرخ به دست بازیگران می‌دهد تا به قول منتقدی، «مضرات» انقلاب چین را به تماشاگران یادآور شود!

در دو ترجمه‌ای هم که از این نمایشنامه به زبان فارسی منتشر شده، مترجمان محترم هیچ کدام به ارجاعات نمایشنامه به مکتب فرانکفورت و یا کنگره برای آزادی فرهنگی اشاره‌ای نکرده‌اند.

برشت در مورد توران‌دخت گفته بود: «می‌خواستم در نمایشنامۀ «زندگی گالیله» طلوع خِرَد را بیان کنم، و در توران‌دخت غروب خرد را».


۱. زندگی گالیله با مقدمۀ عبدالرحیم احمدی، انتشارات نیلوفر

2. Weimar in Exile The Antifascist Emigration in Europe and America by JEAN-MICHEL PALMIER. Page 822

۳. در ایران دو ترجمه از این نمایشنامه منتشر شده است:

مترجم نشراول رضا کرم رضایی است با عنوان «توران‌دخت یا کنگرۀ پاک شوران»، (انتشارات ققنوس. ۱۳۵۶) با مقدمه‌ای که از نوشته‌های منتقدان ضد چپ غربی کپی‌برداری شده است. نشر دوم با عنوان «توران‌دخت، کنگرۀ توجیه‌گرها» ترجمۀ محمود حسینی‌زاد با همکاری نصرت‌اله رستگار (نشربان. ۱۳۹۷) است. در این نوشته از ترجمۀ اول برای نقل قسمت‌هایی از متن نمایشنامه استفاده شده است.

4. Weimar in Exile.., Page 571

۵. من برتولت برشت، ترجمۀ بهروز مشیری

6. Anything But Socialism (ABS)

7. Gabriel Rockhill:https://mronline.org/2022/07/06/the-cia-the-frankfurt-schools-anti-communism/

8. https://jor.ut.ac.ir/article_52051.html

۹. رجوع کنید به صحنۀ حضور رهبران دو اتحادیۀ لباس دوز‌ها – با دو میلیون عضو- و اتحادیۀ بی‌لباس‌ها با چهارده میلیون عضو در دربار. اختلاف میان آنها در حضور خاقان، به مجادله انجامیده و در آخر کتاب‌هایی از «کا-مه» را برسر یکدیگر می‌کوبند…

10. https://www.theguardian.com/stage/2008/sep/09/theatre2

هیلاری کلینتون، جیک سالیوان و یلوستون* – سدوف – ا. م. شیری

هیلاری کلینتون، جیک سالیوان و یلوستون*

دمیتری سدوف (DMITRY SEDOV)

ا. م. شیری

«اوکراینی‌ها باید با حمایت آمریکا این جنگ را پیش ببرند»

در طول دورۀ رقابت‌های انتخابات ریاست جمهوری ۲۰۱۶، هیلاری کلینتون، نامزد از حزب دموکرات ایالات متحده، یک معجزۀ غافلگیرکننده در شرکت پخش رسانه‌ای آمریکا (ABC) نشان داد. او در جواب به سؤال مجری این رسانه در مورد آیندۀ کشور، گفت که ایالات متحده نمی‌تواند وخامت قابل توجه وضعیت ژئوفیزیکی در منطقۀ پارک ملی یلوستون را که موجودیت آمریکای شمالی را تهدید می‌کند، نادیده بگیرد.

بگفتۀ خانم کلینتون وقت بسیار کم است و به تبع آن، لازم است موضوع انتقال دولت آمریکا به قلمرو اروپا با دقت و حساسیت بیشتری مورد بررسی قرار گیرد. گزینه اصلی باید اسکان مجدد در خاک اوکراین باشد که شرایط اقلیمی آن برای شهروندان آمریکایی مساعدترین است. اما به دلیل شرایط خاص، حل این موضوع با خطر شکست مواجه است.

کلینتون گفت: «ما نباید به دلیل موقعیت روسیه از این سرزمین به عنوان مساعدترین منطقه برای جابجایی آمریکا صرف نظر کنیم و به هماهنگ کردن فشارهای بین‌المللی برای بازگرداندن کریمه به یک فضای سرزمینی واحد تا فوریه ۲۰۱۴ ادامه خواهیم داد. علاوه بر این، لازم است اقدامات مقدماتی برای گنجاندن قلمروهای چندین کشور اروپای شرقی- لهستان، مجارستان، رومانی و جمهوری‌های بالتیک- در ایالات متحده اروپایی آینده به عمل آید. به این ترتیب، ما می‌توانیم فضای زندگی لازم را گسترش دهیم تا خود را در تنگنا احساس نکنیم و چشم‌انداز توسعۀ صنعتی و اقتصادی بیشتری داشته باشیم».

هیلاری کلینتون در مورد آیندۀ اتباع کشورهای مورد نظر خود، خاطرنشان کرد که این موضوع از اهمیت بالایی برخوردار نیست، زیرا بر اساس شرایط فعلی، جمعیت این سرزمین‌ها از داشتن فرصت برای تبدیل شدن به ایالات متحدۀ اروپایی خوشحال خواهند شد. البته، همۀ شهروندان ایالات متحده اروپایی جدید چنین فرصتی نخواهند داشت. زیرا، بخشی از آن‌ها در کشورهای خاورمیانه و آفریقا اسکان خواهند یافت.

اگر جیک سالیوان، مشاور رئیس کاخ سفید در امور امنیت ملی نبود، این اظهارات نزدیک به هذیان‌گویی مالیخولیایی از یادها می‌رفت. سالیوان در مصاحبه با سی ان ان می‌گوید: «با توجه به حمایت آمریکا از اوکراین، موضوع نیاز به تسخیر کریمه علی‌رغم اینکه مسکو مسئله کریمه را کاملاً تمام‌شده می‌داند، باید حل شود. اتفاقی که در چارچوب این جنگ و همچنین حل و فصل این جنگ که در نهایت برای آزادی کریمه رخ خواهد داد، کاری است که اوکراینی ها باید با حمایت آمریکا انجام دهند».

او در دورۀ مبارزات انتخاباتی ریاست جمهوری سال ۲۰۰۸، در تیم هیلاری کلینتون بود و در ژانویه ۲۰۰۹ به عنوان معاون رئیس دفتر کلینتون و سپس، به عنوان وزیر امور خارجه در دولت باراک اوباما منصوب شد. پاها از آن  وقت دراز شد. تمام دنیا بر این گمان است، که ایالات متحده از آزادی و استقلال اوکراین دفاع می‌کند. اما ایالات متحده می‌خواهد کریمه را به اوکراین بازگرداند و انبوهی از مهاجران را از آمریکا به میدان بکشاند. در عین حال، آمریکا سرزمین‌های همسایه مانند لهستان، مجارستان، رومانی را از مردمان پست پاک‌سازی می‌کند. این دسته از جمعیت آن‌ها برای بهره‌برداری از ماسه‌های داغ آفریقا و شتر چرانی به صحرای عربستان خواهند رفت.

در هر حال، یلوستون شوخی‌بردار نیست. یلوستون به دستۀ ابر آتشفشان‌هایی تعلق دارد که فوران آن‌ها، باعث وقوع فاجعه در کل سیارۀ زمین خواهد شد. چنین فوران‌هایی هر ۵۰-۱۵۰ هزار سال اتفاق می‌افتد و به گفتۀ دانشمندان، زمان فوران یلوستون نزدیک است. فوران این آتشفشان می‌تواند از ۱۰۰۰ تا ۲۵۰۰ کیلومتر مکعب ذرات جامد را به شکل خاکستر پرتاب کند. مواد مذاب آتشفشان در شعاع ۳۰-۵۰ کیلومتری به عمق زمین نفوذ خواهد کرد و خاکستر آن کل قلمرو ایالات متحده را با لایه‌ای به ضخامت ۳۰-۱۰۰ سانتی‌متر خواهد پوشاند. تعداد مرگ و میر در ساعات اولیه به ۵۰-۸۰ میلیون نفر خواهد رسید. تمام زیرساخت‌های حیاتی از بین خواهند رفت. فقط بخش‌های دور از یلوستون کرۀ زمین، مانند سیبری شرقی، شانس بقا خواهند داشت.

با وجود تمام تخیلی بودن این ادعا، نمی‌توان احتمال آن را به کلی نادیده گرفت. به همین دلیل بود که هیلاری کلینتون برای ترسیم مسیر نجات ملت آمریکا با همراهی جیک سالیوان عجله دارند.

اما، آمریکا هنوز مسیری را که با ظهور مهاجران اروپایی هموار کرده بود، ادامه می‌دهد. کشتار ملل دیگر بخش ارگانیک تاریخ آمریکاست. به هر صورت، فاشیسم در زمان موسولینی و هیتلر متولد نشد، نه!

*-[پارک ملی یلوستون یک پارک ملی واقع در ایالات متحده آمریکا و ایالت‌های وایومینگ، مونتانا و آیداهو است. این پارک در ۱ مارس ۱۸۷۲ به وسیله کنگرۀ ایالات متحده آمریکا و به عنوان یک پارک ملی در ایالت وایومینگ بنا نهاده شد و سپس به ایالت‌های مونتانا و آیداهو گسترش یافت. ویکی‌پدیا] مترجم

بر گرفته از: بنیاد فرهنگ راهبردی

۱۲ اسفند-حوت ۱۴۰۱

گفتگویی پیرامون سازمان «سیا»، مکتب فرانکفورت و کمونیسم‌ستیزی

گفتگویی پیرامون سازمان «سیا»، مکتب فرانکفورت و کمونیسم‌ستیزی

برگردان و تنظیم: فرشید واحدیان

دانش و امید شماره ۱۶، اسفند ۱۴۰۱

آنچه در زیر میخوانید فشردهای از یکی از پادکستهای بارریکاد۱ است که توسط گروهی از روزنامهنگاران و دانشگاهیان مترقی کشورهای سابقاً سوسیالیست اروپای شرقی تهیه میشود. ماریا چرنات۲، ساکن رومانی، میزبان این پادکست گفتگویی دارد با گابریل راکهیل۳، استاد فلسفه دانشگاه ویلانووا۴ در ایالت پنسیلوانیا و بنیانگذار و مدیر کارگاه نظریۀ انتقادی۵. راکهیل تحصیلات خود را زیر نظر استادانی چون ژاک دریدا۶ و آلن بدیو۷ انجام داده است.

این متن براساس فایل صوتی این گفتگو ترجمه، تا حدی تلخیص و تنظیم شده است و در دو بخش پیدر پی در همین شماره «دانش و امید» منتشر میشود.


ماریا چرنات: گابریل راکهیل به تازگی مقاله‌ای با عنوان سازمان سیا، ضد کمونیسم و مکتب فرانکفورت منتشر کرده که حاصل پنج سال مطالعۀ بی‌وقفۀ اوست. (این مقاله مفصل در شمارۀ آیندۀ «دانش و امید» به چاپ خواهد رسید.) در این مقاله او تأثیر سازمان سیا در راستای منافع طبقه سرمایه‌دار ایالات متحده آمریکا بر نظرات و آثار مکتب فرانکفورت را بررسی می‌کند. هدف آنها تولید نوعی علم متناسب و منطبق با منافع صاحبان کمپانی‌های بزرگ در غرب جهان بود.

ما مشوق تنبلی فکری نیستیم و اعتقاد نداریم که آثار این نویسندگان را با این استدلال که آنها در سمت نادرست تاریخ قرار دارند، نباید خواند. برعکس، به نظر ما خواندن همه نوشته‌های این نویسندگان، با وجود مغلق، غیرقابل فهم و غیرصادقانه بودن‌شان، ضروری و حائز اهمیت است.

دعوت از گابریل برای این گفتگو، به دلیل تحلیل او از تولید نوع خاصی از تفکر چپ در هماهنگی با منافع صاحبان قدرت مالی و انحصارها است و نوعی از چپ که برای این قدرت‌مداران ابداً تهدیدآمیز نیست!

سوال اول اینکه، آیا نگران نیستید که با این تحلیل از مارکسیسم فرهنگی و سازمان سیا، شما را متهم به انتشار اخبار جعلی و تبلیغ تئوری توطئه کنند؟


گابریل راکهیل: ابتدا با سپاس از دعوت من به این برنامه، باید بگویم که تلاش شما در تهیۀ این گونه برنامه‌ها واقعا بسیار مهم است.

دلیل جلب توجه من به فعالیت‌های سازمان سیا، علاقه من به مطالعه درباره این سازمان نبود، بلکه در واقع زمانی که در مورد تاریخ دنیای فرهنگ و هنر پژوهش می‌کردم، ضمن این پژوهش‌ها مطلبی توجهم را جلب کرد که همیشه از دیگران می‌شنیدم: انتقال مرکز تولیدات فرهنگی و روشنفکری در جهان

سرمایه‌داری از پاریس به نیویورک در پی جنگ جهانی دوم. در ادامۀ این تحقیقات، نقش عظیم سیا در این جابجایی را کشف کردم. در حالی که پیش‌تر، من هم مانند اکثر مردم، فعالیت‌های این سازمان را تنها در تدارک کودتاها و تشکیل جوخه‌های مرگ در سرتاسر دنیا می‌دانستم و از مشارکت بسیار عمیق آن در تولیدات فرهنگی و امثالهم بی‌خبر بودم.

من در کتاب تاریخ رادیکال و سیاست هنر۸ این مطالب را با جزئیات تشریح کرده‌ام. یکی ازمهم‌ترین اهداف آنها به‌خصوص در عرصه آثار هنری در نیویورک در دوران جنگ سرد، تبلیغ نوعی هنر غیرسیاسی و به‌ویژه سبک‌های وابسته به اکسپرسیونیسم انتزاعی بود که با تأمین هزینه بسیاری از نمایشگاه‌های هنری، اجرای تئاترها و کنسرت‌ها، و جشنواره‌های بین‌المللی انجام می‌شد. هدف اصلی این فعالیت‌ها ضدیت با هرگونه اشکال رئالیسم سوسیالیستی و اساساً ترویج این نظر بود که هنر آزاد در ایالات متحده و در پایتخت‌ کشورهای غربی تولید می‌شود و نه در دنیای سوسیالیستی.

در جریان این تحقیق به درک عمیق‌تری از نحوه عملکرد سازمان سیا، و مشخصاً به وجود شبکه‌ای از روابط دست یافتم؛ شبکه‌ای شامل کسانی از طبقه سرمایه‌دار حاکم به ویژه بنیادهای مهمی چون فورد، راکفلر، کارنگی و دیگران.

در آموزه‌‌های ما برای فکر کردن درباره جهان، این روابط ناشناخته مانده‌اند. مثلاً، مردی که نقش بسیار برجسته‌ای در مورد مکتب فرانکفورت و تئوری فرانسوی در جریان جنگ سرد فرهنگی بازی کرد، توماس دبلیو بریدن۹ یکی از افسران سیا بود. وی که قبل از پیوستن به سیا، دبیر اجرایی موزه هنرهای مدرن۱۰ (MoMa ازاین پس دراین متن «موما») بود، در آنجا با بسیاری از چهره‌های اصلی دستگاه امنیتی چون نلسون راکفلر۱۱ همکاری نزدیک داشت. نلسون راکفلر کسی است که در عین مدیریت موزه، هماهنگ‌کنندۀ ارشد عملیات سری اطلاعاتی بود. بنیاد راکفلر با همکاری بریدن مجرایی شد برای انتقال پول سازمان سیا به گروه‌ها و سازمان‌های روشنفکری مورد حمایت سازمان.

با آشکار شدن این روابط، که قصد ندارم وارد جزئیات روابط «موما» و بریدن و دیگر مؤسسات خصوصی هنری عمده با طبقه سرمایه‌دار حاکم و نیز تأمین منابع مالی خود از طریق این بنیادها و نیز سازمان مرکزی اطلاعات (سیا) و دیگر مؤسسات داخلی دولت ایالات متحده بشوم، به مجموعۀ بزرگ‌تر و پیچیده‌تری رسیدم. مجموعه‌ای که می‌توانم آن را به عنوان دستگاه فرهنگی بورژوازی به معنای کل نظام تولید، گردش و مصرف محصولات فرهنگی توصیف نمایم که طبقه سرمایه‌دار با تلاش برای در دست داشتن کنترل آن، افرادی را برای اجرای این کنترل گماشته است.

این توضیح کوتاهی بود پیرامون چرایی علاقمندی بیشترم، به‌ویژه به شاخه‌های فکری این دستگاه فرهنگی بورژوایی و توماس بریدن. وی در مقاله‌ای به روشنی توضیح می‌دهد که چگونه سازمان سیا برای ایجاد تفرقه و غلبه بر چپ سرمایه‌گذاری کرده است. به گفته خود او، این پروژه شامل حمایت و تأمین مالی چپهای همساز سوسیالیست

۱۲ بود که شکست کمونیسم واقعاً‌ برایشان اهمیتی نداشت، منظور او از چپ همساز، چپی است که با سرمایه‌داری و امپریالیسم سازگار باشد. بنابراین جنگ سرد فرهنگی که در گذشته جریان داشت و امروز هم ادامه دارد، جنگی است برای جلوگیری از جلب ذهن و روان توده‌ها به چپ کمونیستی از طریق حمایت و ترویج چپ همساز ضدکمونیست. یکی از وجوه این جنگ بی‌اعتبار کردن و سیاه‌نمایی چپ کمونیستی است که بخش اعظم آن از طریق اقدامات پشت صحنه انجام می‌شود.

بدین ترتیب می‌رسیم به بررسی عمیق‌تر نقش مکتب فرانکفورت۱۳، نظریه انتقادی۱۴ و دیگر سنت‌های به اصطلاح نظریه انتقادی، نظریه‌هایی که فاقد هرگونه نقد سیستماتیک از سرمایه‌داری و امپریالیسم هستند و در نهایت هم برای حل مشکلاتی که درون نظام سرمایه‌داری شناسایی می‌کنند، هیچ راه‌حلی ارائه نمی‌کنند. کنکاش‌های دقیق‌تر نشان می‌دهند که آنها از راه‌های گوناگون با سازمان‌های اطلاعاتی مانند یک روح در دو بدن کار می‌کنند. اما من فکر می‌کنم ما نباید تنها تمرکز خود را روی سازمان سیا بگذاریم بلکه باید کوشید تا تصویر کلی‌تر را دید. در واقع تمرکز مقاله اخیر من روی هورکهایمر۱۵ و آدورنو۱۶، دو نفری است که برای سازمان امنیت ملی ایالات متحده کار نمی‌کردند، اما پنج نفر از هشت عضو حلقه اصلی آنها در سازمان‌های اطلاعاتی مانند دفتر خدمات استراتژیک (OSS)۱۷ سلف سازمان سیا، آژانس اطلاعات جنگ۱۸، صدای آمریکا۱۹ و غیره مشغول بودند. بخش دیگری از این پروژه، مقاله‌ در حال اتمامی است که با تفصیل بیشتری به هورکهایمر، پولاک۲۰، فرانتس نویمان۲۱، مارکوزه۲۲ و دیگران می‌پردازد. روشنفکرانی که همگی برای مکتب فرانکفورت، اما در واقع سال‌ها مستقیماً و در موارد معینی دهه‌ها برای دولت ایالات متحده کار می‌کردند. موضوع مهم‌تر و گسترده‌تر، استفاده از روشنفکران و تولیدکنندگان فرهنگی برای بدنام کردن و در نهایت تخریب و تکه‌پاره کردن چپ کمونیست بود. کارزاری که با مبارزۀ کمونیست‌ها ناکام ماند. در نتیجه، تلاش دیگری با ابعادی وسیع‌تر جهت تقویت چپ همساز در صنعت فرهنگ درون جهان سرمایه‌داری و در صنعت روشنفکری شروع شد.


چرنات: شما در مقاله خود به این نوع از چپ و نیز گفتمان اَبس ( Anything but Socialism-ABS -هر چیزی به غیر از سوسیالیسم). می‌پردازید و از زوایای خاصی کارهای دو روشنفکر مهم- ماکس هورکهایمر و تئودور آدورنو- را در خط مقدم تولید نوعی از دانش برای خدمت به صاحبان قدرت و نه توده‌ها بررسی می‌کنید. آیا همین‌ها پایه‌گذار و مؤسس «چپی» هستند که امروز هم درباره انواع ظلم و ستم، بی‌هیچ اشاره‌ای به مبارزۀ طبقاتی، قلم‌فرسایی می‌کنند. «چپی» که باعث وحشت جف بزوس و طبقۀ میلیاردرها نمی‌شود. لطفا کمی بیشتر درباره نقش هورکهایمر و چپ‌گرایان مشابهش در شکل‌گیری این نوع از تولید دانش توضیح بدهید.


راکهیل: یکی از موارد مورد بحث در مقاله من، اساس مکتب نظریه انتقادی فرانکفورت است که به

دوران میان دو جنگ، یعنی حدود صد سال، پیش برمی‌گردد؛ درست مانند سنت عمده دیگر یعنی نظریۀ انتقادی فرانسوی که من در آن آموزش دیده‌ام. در گذشته مردم نظریۀ انتقادی فرانسوی را با پرچم‌دارانی چون دریدا، دولوز۲۳ و فوکو۲۴ می‌شناختند و امروزه با افرادی مانند بدیو، رانسیر۲۵ و ژیژک۲۶. این دو سنت نظریه انتقادی آلمانی و فرانسوی به پایه‌ای برای بسیاری از گرایش‌های گفتمان‌های موجود دانشگاهی در جهان معاصر تبدیل شده‌اند.

از این رو، اگر کسی با اشکال معاصر نظریه دگرباشان۲۷ که در محیط دانشگاهی ایالات متحده و به شکلی گسترده‌تر در محیط دانشگاهی سرمایه‌داری جهانی‌شده رواج داده می‌شود، یا نظریات بدبینی آفریقایی و نیز نظریه پسا استعماری آشنا باشد، حتماً می‌داند که همۀ این‌ها ریشه‌های مشابهی در عقاید فوکو، آدورنو و دریدا دارند.

یکی از تفاوت‌های مهم رویکرد من با آنچه در دانشگاه به ما یاد می‌دهند، این است که به جای پرداختن به آثار فکری یک روشنفکر یا فیلسوف خاص در یک مکتب فکری خاص، همان‌طور که پیش‌تر اشاره کردم، پیدا کردن ارتباط عملی آنها با یک ساختار روشنفکری بزرگ‌تر است: یک سیستم کامل تولید، گردش و مصرف محصولات روشنفکری. با چنین نگاهی، آنها را می‌توان به عنوان محصول یک ساختار عظیم‌تر اجتماعی‌ـ‌اقتصادی و در نهایت ابرساختاری دید که نوع خاصی از روشنفکران را تولید می‌کند. البته باید به عنوان تبصره اضافه کنم که دلیل و انگیزۀ من برای اتخاذ این رویکرد، انتقاد از خود بود. در سنت دانشگاهی به ما یاد می‌دادند که پدیده وحشتناکی به نام توتالیتاریسم وجود دارد، که بدون مطالعه مفهوم واقعی و تاریخ آن، می‌بایست با آن مخالفت می‌کردیم.

به ما می‌آموختند که باید «رادیکال» باشیم و رادیکال بودن در تعریف آنها اختراع راه‌های جدیدی از تفکر و تظاهر به حمایت از مبارزات مختلف مردم بود. اما من در مسیر تجربیات سیاسی، عملی و روشنفکری خود به این نتیجه رسیدم که این رویکرد، آن ابزار فکری لازم برای درک وضعیت، و به طور مشخص ابزار عملی برای مبارزه با جف بزوس‌های دنیا و تخریب محیط زیست و بسیاری چیزهای دیگر را در اختیار ما قرار نمی‌دهد. در نهایت کارکرد این نظریات «رادیکال» چیزی نیست مگر بی‌اعتبار کردن آن تئوری انقلابی که فراتر از به چالش کشیدن سرمایه‌داری، ابزاری را برای مبارزه علیه سرمایه‌داری در اختیار مردم قرار می دهد.

بدین ترتیب، به نظر من، دلیل مهم بودن نظریه انتقادی مکتب فرانکفورت و نظریه فرانسوی، از این روست که این‌ها از نظر سیاسی برای بسیاری از نظریه‌هایی با گرایش‌های رادیکال معاصر، به عنوان بستر و مرجع بنیادی عمل می‌کنند و در واقع تقریبا بدون هیچ استثنایی ستون‌های اصلی ضدکمونیسم هستند. البته می‌شود درباره بعضی استثناها صحبت کرد، مثلاً در مورد هورکهایمر می‌بینید که او اول توجه بسیار مبهمی به انقلاب روسیه نشان می‌دهد، اما کمی بعد نه تنها موضع سیاسی ضدکمونیستی اتخاذ می‌کند بلکه طرفداری‌اش از امپریالیسم به جایی می‌رسد که از جنگ ایالات متحده در ویتنام

حمایت می‌کند. مانند روشنفکرانی که امروز خود را یک نظریه‌پرداز رادیکال معرفی می‌کنند اما از مداخلات امپریالیستی در عراق، افغانستان، و اوکراین و … حمایت می‌کنند، مثال نزدیک اسلاو ژیژک و حمایت سراپا خون‌آلودش از ناتو با این ادعای مضحک که این حمایت از ناتویی بدون رهبری ایالات متحده است! ادعایی که [به فرض صادقانه بودن] عدم درک او از تاریخ عینی تشکیل ناتو را نشان می‌دهد. فصل مشترک نظریات این روشنفکران، بنیاد ضدکمونیسم هوادار امپریالیسم در همۀ آنهاست.

کاری که من در مورد آدورنو و هورکهایمر انجام دادم، مطالعۀ همۀ آثار، مکاتبات و آثار منتشر نشدۀ آنها و همه شبکۀ ارتباطات‌شان بود. یکی از نتایج مهم این کار کشف ارتباطات تنگاتنگ فعالیت‌های آنها با منافع مادی شخصی‌شان بود، نکته‌ای که پرسش‌هایی درباره ماهیت تولیدات روشنفکری آنها به وجود می‌آوَرَد. آنها بعد از جنگ، با دریافت پول از بنیاد راکفلر انستیتوی تحقیقات اجتماعی را به آلمان غربی (و نه به آلمان شرقی) منتقل و آنرا به یکی از مراکز تئوری انتقادی آلمان غربی۲۸ تبدیل کردند.

همکاری نزدیک آنها با بنیاد راکفلر، به موازات دریافت کمک‌های مالی، در زمینه‌های مختلفی ادامه یافت. که به ویژه می‌توان به مشارکت آنها در کنگره برای آزادی فرهنگی۲۹ اشاره کرد. ماهیت این کنگره در سال‌های ۱۹۶۶ و ۱۹۶۷ به عنوان جبهه اصلی سازمان سیا در جنگ سرد فرهنگی افشا شد. هورکهایمر در کنفرانس‌های آنها شرکت داشت. آدورنو با مجلات آنها از نزدیک همکاری می‌کرد و با ملوین لاسکی۳۰ از بنیان‌گذاران کنگره و همچنین از سردمداران جنگ سرد فرهنگی در آلمان، نشست و برخاست خودمانی داشت. لاسکی با مشارکت موسسۀ تحقیقات اجتماعی مجلۀ «درمونات» را که زیر نفوذ سازمان سیا بود، در آلمان منتشر می کرد. وقتی شما شروع به کنار زدن لایههای مختلف فعالیتهای آنها، و نه فقط خواندن آثارشان– هر چند من این آثار را با جزئیات در زبان‌های مختلف به طور مفصل مطالعه کرده‌ام- میکنید و میبینید که چه کسی به آنها پول میداد؛ چه کسی به آنها کمک مالی می کرد، و از سوی چه سازمان هایی پشتیبانی می شدند؛ و آثارشان چگونه و در چه زمانهایی ترجمه میشد، شبکۀ بزرگتری از روابط در برابرتان هویدا میشود و می‌بینید که افراد معینی درون دستگاه روشنفکری سرمایه‌داری وجود دارند که مروج نوعی از تئوری عمیقاً ضدکمونیستی هستند. افرادی مانند هورکهایمر و آدورنو، با وجود داشتن انتقاداتی خاص در مقاطع معینی نسبت به سرمایه‌داری و جامعه مصرفی، طرفدار پر و پا قرص امپریالیسم بودند.

جالب است که بدانیم هورکهایمر در دوران حضورمؤسسه در آمریکا، علناً معترف بود که کلماتی مانند انقلاب، مارکسیسم، و کمونیسم را در متن انتشارات قبلی انستیتو حذف می‌کرده است. وی در توجیه این کار می‌گفت ما نباید این جامعه بورژایی سرمایه‌داری را که از ما حمایت و از نظر مالی هم تأمین‌مان می‌کند مورد سؤال و انتقاد قرار دهیم.


چرنات: درست است. یورگن هابرماس

۳۱، فیلسوف معروف، دو مقاله نوشته بود که در هردوی آنها اساساً در تجزیه و تحلیل برخی مسایل از یک رویکرد ماتریالیستی مارکسیستی و طبقاتی استفاده کرده بود، اما هورکهایمر در مخالفت با انتشار آنها گفته بود، شما از جامعۀ تحت ستمی انتقاد می‌کنید که به ما پول می‌دهد. نه، نه ما این‌ها را منتشر نخواهیم کرد.

یادآوری این نکته مهم است، زیرا برای مثال اینجا در رومانی، برای زمانی نسبتاً طولانی بحث‌های زیادی درباره سوروس و بنیادهای غیردولتی زیر حمایت او وجود داشت. بسیاری از پروژه‌های تحقیقاتی در این کشور با کمک مالی او انجام می‌شوند. پژوهش‌گرانی در این کشور هستند که در حالی که کاملاً از اهداف بنیاد سوروس با خبرند، برای تأمین معاش خود از سَرِ نداری، به نحوی در این پروژه‌ها شرکت می‌کنند. اما فکر می‌کنم که نباید در همۀ این موارد یک حکم کلی صادر کرد و همۀ را با افرادی چون هورکهایمر و آدرنو که آگاهانه و هدفمند در خدمت سازمان سیا و امپریالیسم بودند، در یک ترازو قرار داد.

شما در مقالۀ خود از این نوع روشنفکران تنگدست که در عین پایبندی به عقاید خود به پول نیاز دارند، صحبت نمی‌کنید. اما عده‌ای در مقابل دریافت مقادیر معتنابهی پول چنین چپ بی‌خطری را تولید کرده و رواج می‌دهند.


راکهیل: به نکتۀ خوبی اشاره کردید. زیرا به نظر من، وقتی ارتباطات مالی مطرح می‌شود، اغلب آن را با یک رابطۀ علت و معلولی ساده اشتباه می‌گیرند. شما پولی دریافت کرده‌اید و در نتیجه باید سفارشی را انجام دهید. در حالی‌که اینجا رابطۀ دیالکتیکی پیچیده‌ای میان نیروی‌های عینی صاحب منابع مالی و عامل ذهنی دریافت‌کننده پول وجود دارد. همۀ باید شکم خود را سیر کنند پس باید دنبال تهیه پول برای پاسخ به این نیاز بود. برای انجام این کار هزاران راه وجود دارد، اما در نظام سرمایه‌داری و با توجه به چارچوب بنیادی آن، این نوع تأمین‌‌ درآمد، به پدیدۀ بسیار پیچیده‌ای مبدل شده است.

اما در عین حال باید یادآور شد که آنها برای حصول اطمینان از اینکه این کمک‌ها به دست افراد به اصطلاح «ناباب» نرسد، نهایت تلاش خود را می‌کنند. مثلا تا به‌حال کسی نشنیده که افرادی چون والتر رادنی۳۲ یا توماس سانکارا۳۳ از یکی از این بنیادهای مهم میلیون‌ها دلار کمک دریافت کرده باشند. آنها طعمه‌های خود را به‌خوبی می‌شناسند. شما به سوروس۳۴ اشاره کردید. حتماً می‌دانید که بنیاد او به اعتراف شخص خودش عمیقاً،- و من روی کلمه عمیقاً تاکید دارم- در فروپاشی اتحاد شوروری دست داشته است.

البته می‌شود درباره سوروس و نقش بنیاد او در تلاش‌های ضد کمونیستی و بی‌ثبات‌سازی جنبش‌های مترقی بیشتر از این‌ها سخن گفت. نستور کوهان

۳۵، محقق آرژانتینی، اخیراً کتاب بسیار مهمی منتشر کرده است که در آن به بسیاری از این موضوعات پرداخته است و من خواندن آن را به مخاطبین شما توصیه می‌کنم. اما نکته مهمی که شما یادآور شدید، و آن اینکه صِرفِ دریافت کمک مالی از یک منبع خاص، به معنی داشتن رابطه یک به یک بین شما و آن منبع برای انجام تقاضاهایش وجود ندارد، چرا که میان نیروهای عینی و نیروهای ذهنی یک رابطه دیالکتیکی حاکم است. البته در مورد افرادی چون آدورنو و هورکهایمر، کاملاً روشن است که آنها زمان و انرژی فوق‌العاده‌ای صرف انجام سفارشات حامیان مالی خود می‌کردند.

شپرد استون۳۶، یکی از مدیران بنیاد فورد سالها در بسیاری از فعالیتهای فرهنگی و روشنفکری با محتوای امپریالیسم فرهنگی، همکاری بسیار نزدیکی با سازمان «سیا» داشت. در واقع بنیاد فورد بعد از رسواییهایی متعدد سازمان سیا در این زمینهها، تامین بودجۀ «کنگره برای آزادی فرهنگی» را به عهده گرفت. جایگزینی بودجه بنیاد فورد برای پروژههایی که متعلق به سازمان سیا بود، به این معنی است که این مؤسسات کاملاً خصوصی و سازمانهای اطلاعاتی دولتی در انجام این گونه پروژهها، از نزدیک با هم همکاری داشته و اساساً مکمل و ادامه یکدیگرند.

هورکهایمر از جنگ ویتنام، با این استدلال که این جنگ آمریکا برای دفاع از «حقوق بشر» است، حمایت کرد، این‌ها همان مهملاتی است که با ادعاهای بشردوستانه به شکلی نظام‌مند برای توجیه امپریالیسم به کار می‌روند.

من در مطالعات خود سعی کردم به هر دو نیروی عینی و ذهنی و نیز به موضوعاتی که آنها در ارتباط باهم انجام می‌دهند، یکجا نگاه کنم. به بحث‌های مبتذل بعضی‌ها – حتی علیه خود من – نباید توجه کرد؛ استدلال‌های [بی‌ارزشی] مانند اینکه : «مارکس کتاب سرمایه را منتشر و با فروش آن کسب درآمد کرد، پس مارکس با نظام سرمایه‌داری سازش کرده است!» این‌ها در واقع تحلیل‌های بی‌پایه و اساسی هستند که توانایی تشخیص چگونگی کارکرد این نظام در ابعاد بزرگ‌تر را ندارند و نمی‌فهمند که چگونه می‌توان عاملیت ذهنی مردم را به نفع نیروهای عینی طبقه حاکم سرمایه‌دار یا علیه آن به کار گرفت.

آدورنو و هورکهایمر موضع بسیار روشنی داشتند. تا حدودی منتقد سرمایه‌داری، اما در واقع طرفدار نظریۀ آبس (هرچیزی به غیر از سوسیالیسم) بودند. نظریه‌ای که در نهایت می‌گوید: می‌توان به دنبال هر چیزی جز سوسیالیسم بود! آنها به مردم می‌گفتند، انتقاد از نظام سرمایه‌داری لازم است اما هیچ جایگزین بهتری هم برای آن وجود ندارد. حرف آخر آنها با رنگ و لعابی عوام‌فریبانه این است: توسل به سوسیالیسم برای رهایی از شر سرمایه‌داری، تنها به معنای جانشین کردن نظامی به مراتب بدتر است.


چرنات: این جمله معروف مارگارت تاچر است: «هیچ گزینۀ دیگری وجود ندارد»، و این ایده که فاشیسم و کمونیسم دو روی سکه اقتدارگرایی هستند؛ و به هر قیمتی شده باید از آنها پرهیز کرد. امروزه شاهدیم که حتی در اتحادیۀ اروپا و در بالاترین سطح قانون‌گذاری آن، این گفته تاچر، به رسمیت شناخته شده

است.

راستی چرا تعداد کسانی که پیرامون این مسایل مطالعه می‌کنند، چندان زیاد نیست؟ تنها به خاطر جای امنی که در محیط‌های دانشگاهی دارند و تولیدات بسیار سودآوری که تنها به درد استثمارگران می‌خورد و نه استثمارشوندگان؟ چرا افراد بیشتری به تجزیه و تحلیل‌های واقعاً جذابِ اقتصاد سیاسی کلِ این نظامِ تولید دانش علاقه نشان نمی‌دهند؟


راکهیل: چنانچه پیش‌تر اشاره کردم، اینجا ما با یک دستگاه عظیم فکری شامل شبکه دانشگاهی، رسانه‌ای، و البته صنعت انتشارات و برخی عرصه‌های دیگر مواجهیم؛ یک نظام تولید، توزیع و مصرف دانش که بر جهان سرمایه‌داری مسلط است. در چارچوب چنین دستگاهی کسی برای تجزیه و تحلیل مسایل اجتماعی تربیت نمی‌شود.

ما یاد می‌گیریم از دریچه‌های کوچکی به جهان نگاه کنیم. اقتصاددان از دریچه اقتصاد سیاسی، تاریخ‌دان از دریچۀ تاریخ، و همین‌طور جامعه‌شناس و غیره. جهان را در رشته‌های کوچک دانشگاهی تکه تکه کرده‌اند و هیچ رشته‌ای هم به عنوان اقتصادِ سیاسی تولیدِ دانش وجود ندارد. یک تلاش جدی برای کشاندن دانش به یک مجرای معین و هدایت آن به رشته‌هایی مجزا از هم وجود دارد که در خدمت منافع فنی-علمی طبقه حاکم سرمایه‌دار باشد. زیرا با تقسیم دانش به تکه‌های کوچک، دیگر کسی قادر به دیدن تصویر بزرگ نخواهد بود، و از این تکه‌های کوچک دانش برای اختراع نظریاتی در تمجید سرمایه‌داری استفاده می‌شود. ادعاهایی مثل این که: سرمایه‌داری یک نظام مولد و کارآمدترین نظامی است که تا به حال به‌وجود آمده است. می‌دانید، با حذف محیط زیست، مبارزه طبقاتی و امپریالیسم از معادله و فقط اکتفا به برخی اعداد در نمودارها ، می‌توان با تلاشی زیاد این نظام را توجیه کرد. به این نکته نیز باید توجه داشت که در درون این دستگاه فکری نظام سرمایه‌داری، بخش مهمی از نیروهای اساسی فعال در جهان، به طور کامل حذف شده‌اند.

دیوید گیبس۳۷ یک بررسی واقعاً جالب روی پنج مجله تخصصی علوم سیاسی در روابط بین‌الملل، که در سال‌های ۱۹۹۱ تا ۲۰۰۰ بالاترین میزان انتشار را داشتند، انجام داده است که نشان می‌دهد، در آنها در این مدت هیچ بحث مهمی در مورد سازمان سیا دیده نمی‌شود. سازمانی که مسئولیت جهانی‌سازی روابط اجتماعی سرمایه‌دارانه، نظارت بر اجرای کودتاهای متعدد و نیز رهبری کارزارهای تبلیغاتی برای ایجاد بی‌ثباتی در بسیاری از کشورها را بر عهده داشته است. نپرداختن به سیا در این مجلات، حذف آگاهانه یکی از عوامل اساسی در سیاست و ژئوپلیتیک امروز جهان در نظام تولید دانش است.

نکته فوق‌العاده مهم از میان نکات بسیاری که نیاز به بررسی دارند این است که، اساساً به ما چگونگی پرداختن به تجزیه و تحلیل مسایل اجتماع به عنوان یک مجموعه به‌هم پیوسته، و پی بردن به کارکرد عملی دولت بورژوایی آموزش داده نمی‌شود. حتی در تحلیل‌های علوم سیاسی اغلب تنها به رهبران انتخابی

پرداخته می‌شود و هرگز یک بررسی عمیق پیرامون آن دسته از رهبرانی که هرگز انتخاب نمی‌شوند اما در واقع سررشتۀ امور و هدایت سیاست‌ها را به عهده دارند، انجام نمی‌گیرد.

علاوه بر این، کارزار تبلیغاتی [دقیقاً برنامه‌ریزی شده‌ای] وجود دارد که در صدد القای تصور خاصی از عملکرد این سازمان‌ها به مردم عادی است. اغلب وقتی از دانشجویانم می‌پرسم که کدام‌یک از شما تا به‌حال کتابی از یک محقق جدی درباره تاریخچه سازمان سیا مطالعه کرده‌اید، می‌بینم که تقریباً هیچ‌یک از آنها کتابی مانند «کشتن امیدِ» ویلیام بلوم را نخوانده‌اند. اما، وقتی می‌پرسم چند نفر فیلم‌های جیمز باند یا فیلم‌های جاسوسی دیگری از این دست را دیده‌اند، همه دست‌ها بالا می‌رود. تصویری که عموماً بیشتر مردم از سازمان سیا و سازمان‌های اطلاعاتی دیگر دارند، تصویری است که توسط خودِ سازمان‌های اطلاعاتی به خاطر دخالت بسیار عمیق آنها در مجموعه نظام تبلیغاتی تولید شده است. در کتاب سینمای امنیت ملی۳۸، که منبع بسیار خوبی در این زمینه بر پایه مجموعه کاملی از اسناد و مدارک فاش شده است، می‌بینیم که حدود ۱۹۴۷ محصول نمایشی با حمایت وزارت دفاع و ۱۱۴ فیلم با حمایت سازمان سیا، او.اس.اس و اف.بی.آی تهیه شده‌اند. این محصولات نمایشی از جمله شامل سریال‌های تلویزیونی طولانی نیز می‌شوند. آنها از این طریق در تولید تصویر مسلط از خود در اذهان مردم نقش دارند تا آنها را پیرامون نحوه عملکرد سازمان‌های خود دچار توهم نمایند.


1. Barricades 2. Maria Chernat 3. Gabriel Rockhill

4. Villanova University 5. Critical Theory Workshop 6. Jacques Derrida

7. Alain Badiou 8. Radical History and the Politics of Art

9. Thomas W. Braden 10. Museum of Modern Arts (MoMa) 11. Nelson Rockefeller

12. Socialist Compatible Left 13. Frankfurt School 14. Critical Theory

15. Max Horkheimer (1895-1973) 16. Theodor W. Adorno (1903-1969)

17. The Office of Strategic Services (OSS)

18. Office of War Informatio 19. Voice of America

20. Paul Jackson Pollock،یکی از مروجان هنر آبستره نقاش آمریکایی

21. Franz Neumann، محقق علوم سیاسی از اعضای حلقۀ فرانکفورت که به آمریکا پناهنده شد.

22. Herbert Marcuse (1898–1979)، یکی از برجسته‌ترین اعضای مکتب فرانکفورت و از شاگردان هایدگر و هوسرل

23. Gilles Deleuze (1925–1995) 24. Paul-Michel Foucault (1926-1984)

25. Jacques Rancière (1040-) 26. Slavoj Žižek (1949-)

27. Queer Theory 28. West German Critical Theory

29. Congress for Cultural Freedom

30. Melvin Jonah Lasky (1920-2004),

روزنامه‌نگار و روشنفکر آمریکایی و عضو چپ ضدکمونیست

31. Jürgen Habermas (1929-)

32. Dr. Walter Rodney(1942-1980)

درآمدی بر یک مجموعه

درآمدی بر یک مجموعه

دانش و امید شماره ۱۶، اسفند ۱۴۰۱

کریستوفر کادوِل۱ نویسندۀ انقلابی و انترناسیونالیست انگلیسی در سن ۲۹ سالگی هنگامی که در جبهۀ جنگ داخلی اسپانیا علیه فاشیست‌ها می‌جنگید، جان خود را از دست داد. او طی همین زندگی کوتاهش در مجموعۀ مقالاتی به نام مطالعاتی در باب فرهنگ در حال احتضار۲ و در کتاب مهم دیگرش پندار و واقعیت۳ به نقد آثار نویسندگان و محققان بورژوای هم‌عصر خود پرداخت. او در این کتاب‌ها به نقد علمی آثار هنرمندان و محققانی چون دی. اچ. لارنس، آلدوس هاکسلی، سالوادور دالی، زیگموند فروید و آلفرد آدلر پرداخته و با تحلیلی مارکسیستی ارتباط میان بنیادهای فکری این افراد با وضعیت سیاسی اجتماعی غرب و ورود نظام سرمایه‌داری به مرحلۀ امپریالیستی را نشان داد. مرگ زودرس این محقق بزرگ متأسفانه فرصت بیشتری به او نداد که به تحلیل پدیده‌های جدیدتر فرهنگی نظام در حال انحطاط غرب بپردازد.

رواج عقاید سوسیالیستی و مارکسیستی در میان جوامع اروپایی و آمریکا، مقارن همان سال‌هایی که کادول در اسپانیا می‌جنگید، جناح دوراندیش‌تر حاکم بر این جوامع را بر آن داشت تا علاوه بر مبارزه و جنگ‌های علنی علیه هرگونه تلاش برای تغییر نظام سرمایه‌داری، یک جبهۀ جنگ ایدئولوژیک را نیز علیه سوسیالیسمِ واقعاً موجود و جنبش‌های مارکسیستی با کمک سازمان‌های اطلاعاتی ایجاد نمایند. کمک به ترویج و نشر آثار نویسندگان ضد کمونیستی چون جورج اورول و آرتور کوستلر…و حمایت از گروه‌هایی چون مکتب فرانکفورت و کنگره برای آزادی فرهنگی (کاف)، بمب‌های ایدئولوژیکی بودند که هم‌زمان با بمب‌های هواپیمای فاشیست‌ها بر سر مدافعان سوسیالیسم ریخته می‌شدند. بعد از افشاگری‌های فراوانی که در دهۀ ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ از کمک‌های سازمان‌های اطلاعاتی امپریالیسم جهانی به این‌گونه افراد و محافل روشنفکری شد، اکثر این محافل روشنفکری بی‌آبرو شدند.

با شدت گرفتن مبارزات آزادی‌بخش و دموکراتیک در کشورهای در حال توسعه و به موازات آن قدرت گرفتن جنبش‌های حقوق مدنی، تظاهرات ضد جنگ ویتنام و تظاهرات عظیم دانشجویی، شاهد پا گرفتن جریانی با عنوان چپ نو در میان جوانانی بودیم که نظام سرمایه‌داری موجود در غرب را به چالش می‌کشیدند. از این پس سازمان‌های اطلاعاتی بیشترین نیروی خود را بر روی نفوذ به داخل این چپ جدید، سرکوب تمایلات انقلابی و هم‌زمان تقویت جنبه‌های ارتجاعی ضد کمونیستی آن متمرکز کردند. در نتیجۀ این فعالیت‌های دامنه‌دار، شاهد شکل‌گیری اشکال مختلفی از یک چپ مصنوعی هستیم. این اشکال جدید به جای حمایت بی‌پرده از نظام سرمایه‌داری، انتقادات زیادی نسبت به جنبه‌های منفی سرمایه‌داری مطرح می‌کنند و از این نظر توانسته‌اند توجه بسیاری از جوانان طبقۀ متوسط را به خود

جلب نمایند، نسل جوانی که از تضییقات سرمایه‌داری به جان آمده است. اما فصل مشترک همۀ این اشکال چپ مصنوعی ضدیت با هرگونه سوسیالیسم واقعاً موجود و محکوم کردن هرگونه تلاش واقعی برای دگرگونی نظام سرمایه‌داری است.

مابه‌ازای این چپ مصنوعی در ایران از زمان انشعاب خلیل ملکی و طرفدارانش از حزب تودۀ ایران و با نشریاتی چون اندیشه و هنر شروع شد و در سال‌های بعد از انقلاب بهمن۱۳۵۷، شاهد ادامه آن با شدت به مراتب بیشتری هستیم. کافی است تا به ویترین کتاب‌فروشی‌ها و مجلات رنگارنگ نظری بیاندازیم تا به عمق و وسعت ترویج و انتشار عقاید چپ مصنوعی در ایران آگاه شویم. وظیفۀ انجام این مهم در ایران به‌طور ستنی به عهدۀ بخشی از روشنفکران لاییک طبقۀ متوسط بوده است. اما از اواخر دهۀ ۱۳۸۰ به این سو، شاهد شکل‌گیری متحدانی برای آنها از میان روشنفکران مذهبی هستیم. روشنفکرانی که بعضاً دارای مناصب اجرایی هم بوده و یا در اتاق‌های فکر نظام سال‌ها در تبلیغ نظریات سرمایه‌داری نئولیبرال و کشاندن سیاست‌های اقتصادی و سیاسی نظام به سوی غرب سهم بسزایی بازی کرده‌اند. بعد از پایان جنگ، جمهوری اسلامی برخی از جوانان مؤمن خود را به منظور پرورش کادرهای سیاسی و اجرایی آینده، برای تحصیل عمدتاً به کشورهای غربی گسیل داشت. دوران تحصیل این کادرها در غرب هم‌زمان بود با سقوط اتحاد شوروی و کشورهای سوسیالیستی اروپا و حاکمیت بلامنازع تاچریسم و ریگانیسم در دانشگاه‌های غرب. بنابراین آنچه که این «دانشجویان خط امام» در دانشگاه‌های غرب آموختند، طرفداری از حاکمیت بلامنازع سرمایه‌داری جهانی، و دفاع از برتری کامل نظام سرمایه‌داری و دستگاه فکری نئولیبرالیسم بود . مایۀ شگفتی نیست که بسیاری از دانشجویانی که در تسخیر سفارت آمریکا در تهران مشارکت داشتند۴، اکنون به‌طرفداران بی‌قید و شرط سرمایه‌داری جهانی تبدیل شده و برای اثبات صحت مدعای خود از هانا آرنت، هورکهایمر، و آدورنو نقل قول می‌آورند. بنا‌براین یکی از مهم‌ترین وظایف نیروهای مترقی در ایران مشابه کاری است که کریستوفر کادول در دوران حیات خود انجام داد.

«دانش و امید» تا کنون مقالات متعددی در انتقاد از این چپ مصنوعی منتشر کرده است، با این وجود از این شماره بخش خاصی را تحت عنوان امپریالیسم و چپ نو آغاز می‌کند که و طی چندین شماره و در حد توان به نقد این نظرات و افشای حاملین آنها خواهد پرداخت.


1. Christopher Caudwell 2. Studies in a dying culture 3. Illusion and Reality

۴. آقای یوسف عزیزی که خود یکی از این دانش‌آموختگان در غرب است، در یکی از برنامه‌های خود: «سیارۀ رنج»، تحلیل مفصلی از این گرایش ارائه می‌دهد.

خط رویارویی در ترکمنستان – نفیودوف – ا. م. شیری

خط رویارویی در ترکمنستان

دمیتری نفیودوف (DMITRY NEFYODOV)

ا. م. شیری

ایالات متحده «برای بهره‌مندی ترکمنستان از فشار تحریم‌ها بر روسیه»، «کمک» پیشنهاد می‌کند

تمایل روسیه برای استفاده فعال‌تر از مسیرهای حمل‌ونقل جایگزین، عمدتاً از طریق ترکمنستان به سمت کشورهای جنوب و جنوب شرقی آسیا، ممکن است با عدم تمایل عشق‌آباد به نادیده گرفتن خطر تحریم‌های ثانویه توسط ایالات متحده و دست نشاندگان اروپایی‌اش مواجه شود.

در ۶ اکتبر ۲۰۲۲، عشق آباد رسماً «تعهد دولت ترکمنستان به گسترش همکاری‌های تجاری و اقتصادی با ساختارهای تجاری ایالات متحده» را اعلام کرد و از «سهم مثبت شرکت‌های آمریکایی در زمینه‌های مختلف اقتصاد ترکمنستان» قدردانی کرد.

همان روز، وپا (وفا) حاجی‌یف، معاون وزیر امور خارجۀ ترکمنستان با ژنرال پل دین، معاون اول دستیار وزیر امور خارجۀ ایالات متحده در ادارۀ کنترل تسلیحات، راستی‌آزمایی و رعایت توافقات نظامی-فنی دیدار کرد. طرفین مسائل مربوط به دستورکار منطقه‌ای و بین‌المللی را مورد بررسی قرار دادند و راه‌های تقویت اقدامات اعتمادسازی در کنترل تسلیحات و اجرای تعهدات بین‌المللی در این زمینه را مورد بحث و بررسی قرار دادند. مدتی قبل از آن، در پایان سپتامبر ۲۰۲۲، ایالات متحده و ترکمنستان که دارای مرز طولانی با ایران است، رسماً «تداوم روند تماس‌ها در زمینۀ مسائل امنیتی و همکاری‌های نظامی» را اعلام کرد. زمینه‌های مشخص همکاری اعلام نشده است.

از اول ژانویۀ ۲۰۱۹، در ترکمنستان ۶۵۸ شخص حقوقی تحت مالکیت انحصاری دولت‌ها یا ساختارهای تجاری خارجی و یا با مالکیت مشترک ثبت شده است. آمریکایی‌ها (۲۴ شرکت) بیش از همه به فعالیت در حوزۀ ماشین‌سازی (بوئینگ، جان دیر، جی آی کیس) و مجتمع نفت و گاز (موبایل اویل، مشاوران ارتباطات آمریکایی، شرکت، یونوکال) و انگلیسی‌ها در حوزۀ مخابرات علاقه‌مند هستند. در اوایل دسامبر، یک مجمع تجاری مشترک در اتاق بازرگانی و صنایع ترکمنستان برگزار گردید. هیئتی به ریاست اریک استوارت، مدیر اجرایی شورای تجاری ترکمن-آمریکایی مرکب از نمایندگان بسیاری از شرکت‌ها از جمله، بجتل کورپریشن، بوئینگ، نیکولائوس کمپانی و چندین شرکت دیگر در این مجمع شرکت کردند. علاوه بر عبارات پر زرق و برق کلی (چیزی مانند «بهره‌گیری از بهترین تجربیات به نفع ثبات منطقه‌ای»)، اتحادیۀ صنعت‌گران و کارفرمایان ترکمنستان یک یادداشت تفاهم با شرکت آمریکایی نیکولائوس کمپانی (Niklaus Companies) برای ایجاد یک باشگاه گلف (؟!) امضا کرد. دامنۀ برنامه‌ها با مشارکت آمریکا از جمله، در مورد تهیۀ راهنمای سبز کردن این کشور کویری با حمایت آژانس کمک آمریکا به توسعۀ بین‌المللی (آژانس نامطلوب در روسیه)، به طرز چشمگیری گسترش یافته است. در ماه‌های اخیر، برخی از شرکت‌های اوکراینی در زمینۀ مهندسی مکانیک، ساخت تأسیسات زیربنایی و اکتشافات زمین‌شناسی حضور خود را در ترکمنستان اعلام کرده‌اند.

دونالد لو، دستیار وزیر امور خارجه – رئیس دفتر امور آسیای جنوبی و مرکزی وزارت امور خارجه در تاریخ ۶ نوامبر در عشق آباد سخنرانی کرد. او در بخشی سخنان خود گفت: «… ایالات متحده در نظر دارد به ترکمنستان کمک کند تا از فشار تحریم‌ها علیه روسیه بهره‌مند شود. خوشحال خواهیم شد که به همکاری با دولت ترکمنستان و جامعۀ تجاری آن برای کمک به آن‌ها برای خروج بیشتر از رژیم تحریم‌ها ادامه دهیم». این آمریکایی همچنین با اشاره به «منافع» قزاقستان همسایه در نتیجۀ خروج بسیاری از بانک‌های بزرگ روسیه از آنجا در تابستان-پاییز ۲۰۲۲ گفت: «به ترکمنستان نیز به همین ترتیب توصیه می‌کنیم».

شریان‌های ریلی حمل و نقل ترکمنستان

و اکنون در بارۀ امکانات همکاری منطقه‌ای در مثلث ترکمنستان – روسیه – ایران. رضا نوشادی، مدیرعامل و رئیس هیئت مدیرۀ شرکت مهندسی و توسعۀ گاز ایران گفت: «تهران پیشنهاد می‌کند گاز ترکمنستان و روسیه را به هر سمتی، از جمله در سمت جنوب آسیا به مصرف‌کنندگان منتقل کند». پیشنهاد مربوطه به گازپروم و ترکمن گاز ارائه شد. به ویژه، ایران آمادگی دارد گاز پاکستان را تا مرز تأمین کند. لازم به ذکر است  که خط لولۀ گاز در این کشور در دست ساخت است. علاوه بر این، «ایران آماده است به ازای بدهی دو میلیارد دلاری خود به ترکمنستان، پروژه‌های مختلف را در ترکمنستان، نه تنها در بخش نفت و گاز، بلکه در تمام زمینه‌های صنعتی از لحظه راه‌اندازی تا تکمیل اجرا کند». فعال شدن تماس‌های بین ترکمنستان، ایران و ترکمنستان و روسیه در بالاترین سطوح در ماه‌های اخیر قابل توجه است. الکسی اورچوک، معاون نخست وزیر روسیه که قبلاً در ماه نوامبر از عشق‌آباد دیدن کرده بود، در ۱۸ فوریه برای گفتگو با قربانقلی بردی‌محمداف، رئیس مجلس شورای ملی ترکمنستان، دوباره به این جمهوری سفر کرد.

به گزارش نشریۀ «ترکمنستان بی‌طرف»، رئیس مجلس (رئیس جمهور سابق و پدر رئیس جمهور فعلی) چشم‌انداز خوب مشارکت سودمند دوجانبه در حوزۀ تجاری و اقتصادی، حمل‌ونقل و ارتباطات و لجستیک در مجتمع کشت و صنعت را یادآور شد. اخیراً سردار بردی‌محمداف، رئیس جمهور ترکمنستان اسناد مربوط به ساخت تأسیسات جدید پزشکی مدرن را امضاء کرد. در جریان سفر میخائیل میشوستین، نخست وزیر روسیه به عشق آباد در ماه ژانویه، ۸ توافقنامه بین بخشی امضا شد.

مسیر ترکمنستان-ایران از مسیر فرا‌افغانستان مطمئن‌تر است…

اما گزارش نشریۀ آمریکایی اوراسیا نت مبنی بر اینکه فعالیت مسکو در سمت ترکمنستان «با استقبال مناسب  مواجه نمی‌شود»، یک کلیشۀ تبلیغاتی است. همین نشریه به پروژۀ قدیمی ساخت خط‌ آهن از ترکمنستان به تاجیکستان از طریق خاک افغانستان با چشم‌انداز اتصال به کریدور حمل‌ونقل به جنوب آسیا با دور زدن ایران اشاره می‌کند. در همین حال، با توجه به وخامت اوضاع در افغانستان، این مانند یک فانوس جادو به نظر می‌رسد. همین امر در مورد پروژۀ خط لولۀ گاز ترکمنستان-افغانستان-پاکستان-هند نیز صدق می‌کند. با این وجود، همانطور که گفته شد، مسکو و عشق‌آباد همچنان در حال مذاکره برای امکان احیای پروژۀ خط لولۀ گاز ترکمنستان-افغانستان-پاکستان-هند هستند، بشرط اینکه «روسیه امنیت زیرساخت‌های جدید را تضمین کند». در مقابل آن، مسکو ظاهراً به دنبال دسترسی عشق‌آباد به خطوط لولۀ خود و در آینده، اتصال خط لولۀ گاز ترکمنستان-افغانستان-پاکستان-هند با «پاکستان استریم» است. در واقع، سردار بردی‌محمداف از درخواست تسریع در اجرای پروژه‌های ساخت خط لولۀ گاز فراافغانی و خط موازی برق فشار قوی به پاکستان و هند خسته نمی‌شود. اما به نظر می‌رسد که در شرایط محدود شدن گفتگوی مسکو و رژیم قندهار-کابل طالبان ممنوع در روسیه، این امر مطلقاً منتفی است.

به این ترتیب، در یک سو، تلاش‌های زیان‌بار واشینگتن برای گسترش روابط ترکمنستان در جهت عرض جغرافیایی بر خلاف نصف‌النهار خودنمایی می‌کند (این امر در مورد تأمین گاز از میادین ولایت ماری به چین از طریق ازبکستان و قزاقستان صدق نمی‌کند). در سوی دیگر، موضع بی‌طرف ترکمنستان در مورد تعدادی از مسائل مورد تأکید قرار گرفته، که به توسعۀ روابط روسیه و ترکمنستان کمک می‌کند. خط رویارویی اینجاست.

منبع: بنیاد فرهنگ راهبردی

۶ اسفند-حوت ۱۴۰۱

 

 

جنگ نیابتی اوکراین و جهان چند قطبی – هوشمند انوشه

جنگ نیابتی اوکراین و جهان چند قطبی

هوشمند انوشه

دانش و امید شماره ۱۶، اسفند ۱۴۰۱


پس از ورود ارتش فدراسیون روسیه به خاک اوکراین در ماه فوریه گذشته، فضای رسانه‌ها در بسیاری از کشورهای عضو پیمان ناتو، به‌ویژه در آلمان بسیار سنگین شده است. اخبار و گفتگوها کمتر جنبه خبری و بیشتر جنبه تبلیغاتی پیدا کرده‌اند. صاحب‌نظران و سیاست‌مدارانی که با خط تعیین‌شده از سوی ناتو همخوانی نداشته باشند، امکان اظهار نظر در رسانه‌های غالب را پیدا نمی‌کنند. به عنوان مثال می‌توان از اُسکار لافونتن، از رهبران مشهور حزب سوسیال دموکرات در گذشته و از بنیان‌گذاران حزب چپ آلمان نام برد، که نظرات خود را فقط از طریق فضای مجازی می‌تواند به اطلاع مردم برساند. نمونهٔ دیگر خانم پروفسور گابریله کرونه شمالتس۱ از روزنامه‌نگاران با سابقه و فرستاده خبری تلویزیون آلمان در مسکو در سال‌های ۱۹۸۷ تا ۱۹۹۱ که به علت شهامت در اظهار حقایق از حضور در رسانه‌های غالب آلمان حذف شده است.

اگر هم شخصی با نظرات مخالف خط ناتو در برنامه‌های بحث و گفتگو در رسانه‌های غالب شرکت داده شود، این عمل تنها جنبه تبلیغاتی دارد و به این شخص به‌ هیچوجه امکان مطرح کردن نظرات داده نمی‌شود. یک نمونه در این مورد شرکت نخست‌وزیر ایالت ساکسونی در یک گفتگوی تلویزیونی است که با ارسال اسلحه به اوکراین مخالفت کرد. در این گفتگو به شکل بسیار زننده‌ای از ابراز نظر این شخصیت سیاسی جلوگیری شد تا دیگر شرکت ‌کنندگان که نظراتی در خط ناتو دارند، بتوانند با تکرار نظرات خود، دیدگاه این سیاستمدار را رد کنند.

این فضای رسانه‌ای در کشورهای عضو پیمان ناتو و به‌ویژه در آلمان بی‌سابقه است و نشانگر فشار شدیدی است که از سوی ناتو اعمال می‌شود. بدون دلیل نیست که صدراعظم آلمان، اولاف شولتس، حمله نظامی روسیه به اوکراین را یک چرخش تاریخی خوانده است. این فضای سنگین بی‌سابقه نشانگر خطری است که کشورهای عضو پیمان ناتو احساس می‌کنند. این خطر چیزی نیست جز از دست رفتن جهان تک‌قطبی.

رسانه‌های غالب با استفاده از این فضای سنگین تلاش می‌کنند تا روایت ناتو از روسیه را به عنوان دشمن بشریت و مخالف همه گونه موازین اخلاقی به مردم بقبولانند. ادعا می‌شود که این نخستین جنگ در اروپا پس از پایان جنگ جهانی دوم به شمار می‌رود. در اینجا تلاش می‌شود تا جنگ ناتو در یوگسلاوی از حافظه‌ها پاک شود. در حالی که جنگ سال ۱۹۹۹ میلادی در یوگسلاوی و بمباران وحشیانهٔ این کشور از سوی نیروهای ناتو نخستین جنگ، جهت تغییر مرزها در سال‌های پس از جنگ جهانی دوم در اروپا به

شمار می‌رود.

در یک روایت دیگر، روسیه به دلیل حمله به اوکراین و نقض حقوق بین‌الملل محکوم می‌شود. در عین حال فراموش می‌شود که فرانسه و بریتانیا در سال ۲۰۱۱ میلادی با سوءاستفاده از قطعنامه شورای امنیت سازمان ملل و تحمیل فضای پرواز ممنوع بر فراز لیبی، جنگ وحشیانه‌ای به آن کشور تحمیل کردند. جنگ وحشیانه دیگری در سال ۲۰۰۳ با فجایع انسانی و بیش از ۱۰۰ هزار قربانی توسط نیروهای ائتلاف به سرکردگی آمریکا به کشور عراق تحمیل شد. در نیروهای ائتلاف نه تنها کشورهای اروپای شرقی، بلکه نیروهایی از مقدونیه، گرجستان و ۱۶۵۰ سرباز از کشور اوکراین نیز شرکت داشتند.

در حقیقت وقایع با دو معیار قضاوت می‌شوند. هر آن چه به نفع کشورهای ناتو و به ویژه رهبر این پیمان یعنی آمریکا باشد، درست و اخلاقی است و هر آنچه در تضاد با منافع کشورهای ناتو باشد، غیراخلاقی و نادرست است. هدف از این قضاوت دوگانه، حفظ سلطهٔ به ویژه آمریکا و همچنین اروپا، یعنی حفظ و ادامهٔ جهان تک قطبی است.

در یک روایت دیگر روسیه به عنوان یک کشور با سابقه تجاوز نظامی به کشورهای دیگر قلمداد می‌شود. مثلاً گفته می‌شود که روسیه به گرجستان حمله‌ور شده است و جنگ سال ۲۰۰۸ در گرجستان به دلیل یورش نظامی روسیه به‌وقوع پیوسته است. این ادعا به کلی نادرست است. شرح درست واقعه در سندی که از سوی اتحادیه اروپا تهیه شد، درج شده است. درست آن است که تهاجم نظامی از سوی گرجستان آغاز شد و روسیه در مقابله با این تهاجم عکس‌العمل نشان داد. ولی این ادعای نادرست مرتب و به عنوان یک سند برای اثبات جنگ‌طلبی روسیه تکرار می‌شود. گرجستان در سال‌های ۲۰۰۴ و ۲۰۰۶ میلادی دست به تحرکات نظامی زد. وضعیت به گونه‌ای بود که شورای امنیت سازمان ملل خود را مجبور دید تا طی قطعنامه‌ای از گرجستان بخواهد تا از انجام عملیات نظامی خودداری کند. تناقض جالب اینجاست که حتی سفیر وقت آمریکا در گرجستان از رئیس‌جمهور گرجستان درخواست کرده بود تا روسیه را بیش از حد تحریک نکند. زیرا آمریکا به روسیه در حل بسیاری از مشکلات در دیگر نقاط جهان احتیاج داشت.۱

در یک روایت دیگر پوتین را منشاء این جنگ می‌‌دانند و معتقد هستند که بدون پوتین هیچ مشکلی وجود نداشت. ولی فراموش می‌شود که این اختلاف به سال ۱۹۹۵ برمی‌گردد. هنگامی که رییس جمهور وقت روسیه بوریس یلسین مخالفت خود را با گسترش ناتو به سوی شرق اروپا به بیل کلینتون اعلام داشت. بدین ترتیب این اختلاف با پوتین آغاز نشده است.


پیشینه بحران اوکراین

بسیاری از صاحب‌نظران تصور نمی‌کردند که ارتش روسیه واقعاً وارد خاک اوکراین شود و این عمل را برخلاف منافع روسیه می‌دانستند. به نظر آنها تلاش روسیه در سال‌های پیش رو، بر آن خواهد بود تا یک

ساختار دولتی قابل اعتماد ایجاد و اقتصاد خود را برای آینده آماده کند. جنگ یک عامل بازدارنده برای رسیدن به این اهداف خواهد بود. بنابراین باید پرسید پس چرا این تصمیم گرفته شد؟ در غرب این پاسخ‌ها را می‌شنویم که پوتین دیوانه است و یا اینکه پوتین همیشه یک غول بی‌شاخ و دم بوده است و اکنون ماهیت خود را نشان می‌دهد. البته این پاسخ قانع‌کننده نیست. اگر هدف پوتین، آن طور که بسیاری اظهار می‌دارند، از ابتدا اشغال اوکراین بود، در این صورت این حرکت می‌بایست ۱۰ سال زودتر انجام می‌گرفت، زمانی که ارتش اوکراین بسیار ضعیف بود و به کمک غرب قدرت امروزی را پیدا نکرده بود.۱

اوج‌گیری بحران در اوکراین را باید در چارچوب رویارویی در سیاست جهانی ارزیابی کرد. مدت‌ها بود که آمریکا قصد داشت تا اوکراین را به عنوان مظهر خارجی استراتژی جهانی خود مطرح کند. از سوی دیگر اوکراین مشکلات داخلی خود را نیز داشت. یکی از مشکلات پس از ویران شدن اتحاد شوروی و ایجاد جمهوری‌های مختلف، وجود اقلیت روس در بسیاری از این کشور‌ها بود. این جمهوری‌های نو تأسیس در عین حال دچار یک نوع ملی‌گرایی افراطی نیز شدند. این ملی‌گرایی در اوکراین و به‌ویژه پس از حوادث «میدان» جنبه افراطی شدیدی به خود گرفت. زبان روسی به عنوان یک زبان رسمی ممنوع شد و اقلیت‌های دیگر مانند اقلیت مجار نیز تحت فشار این اوکراینی شدن افراطی قرار گرفتند. همدستان اوکراینی نازی‌ها و قاتلان یهودی‌ها به عنوان قهرمانان ملی مطرح شدند.

اعتراضات «میدان» که ابتدا اعتراض‌های به حقی علیه الیگارش‌ها و فساد در دستگاه دولتی به شمار می‌رفت، به‌تدریج تحت کنترل نیروهای راست افراطی قرار گرفت و از آن استفاده ابزاری ژئوپلیتیک شد. وزیر امورخارجه وقت آلمان و همچنین مسئول سیاست خارجی اتحادیه اروپا، اشتون، در «میدان» حضور یافتند. حضور آمریکا و خانم نالند، سفیر ویژه آمریکا در امور اروپا و ارواسیا، به ویژه چشمگیر بود که به طرز وقیحانه‌ای تلاش‌های اتحادیه اروپا جهت یافتن یک راه حل مناسب اروپایی برای بحران سال ۲۰۱۴ را به مسخره می‌گرفت. راه حلی که با همکاری وزرای خارجه آلمان و فرانسه به صورت انتخابات مجدد مطرح شده بود، با سرنگون کردن دولت وقت، نقش بر آب شد. با این حال دولت‌های غربی بلافاصله دولت جدید در کیف را به رسمیت شناختند.

پیش‌زمینهٔ این ناآرامی‌ها قرارداد همکاری میان اتحادیه اروپا و اوکراین بود. اوکراین به مدت چندین قرن بخشی از امپراتوری روسیه بود و قرارداد با اتحادیه اروپا موجب قطع بسیاری از روابط دیرینه میان اوکراین و روسیه می‌شد. خواست به حق روسیه یعنی شرکت در یک مذاکرات سه جانبه تا بتواند نقطه نظرات خود را مطرح کند، مشابه آنچه به هنگام خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا صورت گرفت، از سوی اتحادیه اروپا نادیده گرفته شد.

عکس‌العمل روسیه انجام همه‌پرسی در کریمه بود که از نظر حقوقی با ادله حق خلق‌ها در تعیین سرنوشت خود توجیه شد. نتیجه آن شد که این شبه‌جزیره به فدراسیون روسیه پیوست. دلیل اصلی آن

بود که روسیه به هیچ وجه مایل نبود که پایگاه نظامی‌اش در بندر سباستوپول در اختیار ناتو قرار گیرد. با یک نگاه به نقشه می‌توان دید که این بندر کلید اصلی برای کنترل شمال دریای سیاه به شمار می‌رود.

در یک همه پرسی در دونباس، دونتسک و لوهانسک، این مناطق استقلال خود را از اوکراین اعلام داشتند. دولت پروشنکو استقلال‌طلبان را تروریست خواند و ارتش و نیروهای راست افراطی را به آن مناطق اعزام داشت. روسیه جدایی‌طلبان را از نظر نظامی مورد حمایت قرار داد و این موجب شکست کیف در این جنگ شد. معاهده مینسک ۲ که در این شرایط به امضای طرفین رسید در حقیقت بازتاب توازن نیروها در این زمان بود. کیف از همان ابتدا مانع اجرای این معاهده شد و از سوی حامیان غربی کیف یعنی فرانسه و آلمان نیز به غیر از حرف‌های تو خالی، هیچ اقدام عملی جهت اجرای این معاهده به عمل نیامد. در عوض جنگ در دونباس آغاز شد و ۱۴هزار نفر قربانی گرفت. بدین ترتیب جنگ در اوکراین نه در ۲۴ ماه فوریه سال ۲۰۲۲، بلکه مدت‌ها پیش از آن آغاز ÔÏç بود.۲

سازمان یونیسف، از ارکان سازمان ملل، در این مورد چنین گزارش می‌دهد: «حدود ۸ سال است که شرق اوکراین شاهد درگیری‌های خونین است. برای خانواده‌ها و کودکانی که در این منطقه زندگی می‌کنند، جنگ یک واقعیت روزانه شده است. خانه‌ها همه مخروبه شده‌اند و بسیاری از کودکان همه چیزشان را از دست داده و شاهد از دست دادن والدین و دوستان‌شان بوده‌اند.»۳

صدراعظم پیشین آلمان خانم آنگلا مرکل در مصاحبه‌ای که در این مورد اخیرا با نشریه سایت آلمان انجام داده، حقایق پشت پرده را فاش کرده است. خانم آنگلا مرکل در این مصاحبه اظهار داشته که مخالفت با عضویت اوکراین در ناتو در سال ۲۰۰۸ و همچنین عقد قرارداد مینسک با این هدف بود تا زمان هر چه بیشتری برای اوکراین فراهم شود تا بتواند خود را برای یک درگیری نظامی با روسیه آماده کند. خانم مرکل اظهار داشت که در آن زمان اوکراین قادر به مقاومت در برابر ارتش روسیه نبود، ولی اوکراین امروزی قدرتمند‍ و آمادگی نظامی خوبی دارد. با این اعتراف به‌روشنی می‌توان دید که ناتو اوکراین را از همان زمان برای یک درگیری نظامی با روسیه آماده می‌کرد و هدف از تمام مذاکرات همان‌گونه که خانم مرکل اعتراف کرده، نه برقراری آرامش و صلح، بلکه فقط و فقط خرید زمان برای اوکراین بوده تا بتواند با آمادگی بالا در این درگیری نظامی قدرت‌نمایی کند.۴


چگونگی آماده شدن ناتو و اوکراین برای یک درگیری نظامی

حال ببینیم چگونه ناتو و اوکراین خود را برای یک درگیری نظامی آماده می‌کردند. در یک فرمان که از سوی رئیسجمهور اوکراین در ماه مارس سال ۲۰۲۱، یعنی یک سال پیش از آغاز عملیات نظامی روسیه صادر شد، اعلام آماده باش جهت حمله به کریمه و دونباس داده شد. هم‌زمان با این فرمان مانورهای متعددی از سوی نیروهای ناتو در آب‌های میان دریای سیاه و دریای بالتیک انجام گرفت و پرواز‌های تجسسی هواپیماهای آمریکایی در خط مرزی میان روسیه و اوکراین افزایش چشمگیری یافت. در ضمن دو دولت

اوکراین و آمریکا در ماه نوامبر سال ۲۰۲۱ یک قرارداد همکاری استراتژیک امضا کردند که درآن عضویت اوکراین در پیمان ناتو و همچنین پس گرفتن کریمه به عنوان اهداف مشترک تعیین شده بود. به علاوه ناتو در ژانویه امسال از اوکراین دعوت کرد تا در تدوین برنامه ناتو یعنی در تدوین استراتژی ناتو برای سال ۲۰۳۰ شرکت کند.۱

عکس‌العمل مسکو یک استراتژی دوگانه بود که غرب نیز همواره از این شیوه استفاده کرده است: یعنی به صورت هم‌زمان قدرت‌نمایی و در عین حال اعلام آمادگی برای مذاکره. پوتین از یک سو خواهان توقف گسترش ناتو به سوی شرق، عدم استقرار تجهیزات نظامی تهاجمی در مرزهای روسیه و بازگشت مواضع ناتو به وضعیت سال ۱۹۹۷ شد. از سوی دیگر روسیه به استقرار ارتش خود در مرز اوکراین پرداخت.

آمریکا در این زمان همچنان به سیاست خود در مورد نادیده گرفتن منافع امنیتی روسیه ادامه داد با این اعتقاد که حاضر نیست این اصل را بپذیرد که امنیت نباید تنها برای یک طرف بلکه باید برای همه طرفین باشد. متعاقب آن روسیه به تشدید مواضع خود و موج جدیدی از رویارویی پرداخت.


جهان یک قطبی یا چند قطبی

آمریکا توانست پس از ویران شدن اتحاد شوروی به آرزوی دیرینه خود برسد و به عنوان قدرت بلامنازع در جهان شناخته شود. آمریکا توانست در جهان مطلوب خود یعنی جهان تک قطبی به مدت حدود ۲۰ سال به عنوان یک امپراتوری بلامنازع قدرت‌نمایی کند. در این زمان آمریکا با کمال ناراحتی و ناباوری مشاهده کرد که قدرت‌های جدیدی در حال شکل گرفتن هستند و جهان تک‌قطبی او را به چالش می‌کشانند. در مرکز این چالش رقابت بسیار شدید میان چین در زمینه رشد اقتصادی و فن‌آوری قرار دارد. در عین حال روسیه نیز ادعای ابرقدرتی دارد و نباید از هند نیز غافل شد که چنین نقشی را برای خود ترسیم می‌کند.

تضاد میان جهان تک قطبی و جهان چند قطبی حدود ۱۰ سال، یعنی پس از بحران اقتصادی سال ۲۰۰۸ میلادی در حال اوج گرفتن بوده است. این تضاد نه تنها محرک اصلی در عملکرد قدرت‌های بزرگ به شمار می‌رود، بلکه حتی در مسائل منطقه‌‌ای نیز دیده می‌شود. پایان جهان تک بعدی به معنای پایان فرمانروایی غرب یعنی اروپا ـ آمریکا بر جهان می‌باشد.

باراک اوباما، رئیس‌جمهور پیشین آمریکا، این نقطه‌نظر را طی یک سخنرانی در مراسم آکادمی نظامی آمریکا در سال ۲۰۱۴ بسیار روشن بیان کرده است: «آنهایی که فکر می‌کنند که قدرت آمریکا در حال افول است و یا آمریکا دارد نقش رهبری خود را در جهان از دست می‌دهد، در اشتباه هستند… آمریکا باید در صحنه جهانی همواره نقش رهبری‌کننده داشته باشد… من با تمام وجود به استثنایی بودن آمریکا اعتقاد دارم.» جو بایدن نیز همین نظر را دنبال می‌کند: «هدف من این است که آمریکا دوباره رهبری جهان را به دست گیرد. زیرا که هیچ کشور دیگری قادر به ایفای این نقش نیست.» گر چه بسیاری از محافل فکری به این اظهار نظرات توجه زیادی نشان نداده‌اند، ولی این تفکر در مرکز استراتژی آمریکا قرار دارد.

از سوی دیگرهدف سیاست خارجی چین و روسیه ایجاد یک جهان چند قطبی است. این هدف در بیانیه پایانی اجلاس بریکس (گروه بریکس متشکل از ۵ کشور هند، چین، روسیه، برزیل و آفریقای جنوبی است. ایران و آرژانتین نیز رسما تقضای عضویت در این گروه را کرده اند) در سال ۲۰۰۹ چنین بیان شده است: «ما خواهان یک جهان دموکراتیک و عادلانهٔ چند قطبی هستیم که بر پایه حقوق بشر، حقوق برابر، احترام متقابل، همکاری و داد و ستد همه‌جانبه و تصمیم‌گیری مشترک میان همه کشورها بنا شده باشد.» رهبر چین این نظر را در سال ۲۰۲۱ چنین بیان کرد: «ما نباید اجازه دهیم که یک، یا چند کشور معین مقرراتی را که خود تعیین می‌کنند به کشورهای دیگر تحمیل کنند و یا به برخی کشورها اجازه دهیم به طور یک‌جانبه اهداف خود را به همه جهان تحمیل کنند.» البته چنین تغییرات بزرگی در رابطه میان کشورها بدون درگیری‌های شدید و حتی در بسیاری موارد بدون جنگ و خونریزی امکان‌پذیر نیست.۲

آمریکا و کشورهای عضو پیمان ناتو بسیار تلاش کردند تا کشورهای آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین را قانع کنند تا از خط ناتو در دشمنی با روسیه تبعیت کنند. گفتگوهای مقامات آلمان و دیگر کشورهای عضو پیمان ناتو با مقامات درجه یک هندوستان و آفریقای جنوبی و دیگر کشورها به نتیجه دلخواه نرسید و این کشورها حاضر به تبعیت از ناتو نشدند. این امر بدین معنی است که جهان دلخواه آمریکا یعنی جهان تک‌قطبی دیگر آن قدرت پیشین را ندارد و در حال تبدیل به یک جهان چند قطبی است.


توازن نیروها

توازن نیروها در این مبارزه بر سر حفظ جهان تک‌قطبی از یک سو، و تغییر آن به یک جهان چند قطبی از سوی دیگر بسیار تعیین‌کننده است. به همین دلیل طرف‌های مختلف می‌کوشند تا نیروهای هر چه بیشتری را صاحب شوند و بدین ترتیب توازن قدرت را به سود خود تغییر دهند.


نیروهای آمریکا

آمریکا با تمام قدرت تلاش می‌کند تا توازن نیروها در عرصه بین‌المللی را به سود خود تغییر دهد، موانعی بر سر راه رشد روزافزون چین ایجاد کند و روسیه را به بن‌بست بکشاند. این هدف را خیلی وقت پیش جورج بوش پدر در سال ۱۹۹۰ بیان کرده بود: «ما پیروز شدیم و آنها نه. ما در این بازی برنده خواهیم شد ولی حواس‌مان باید جمع باشد.»

در رهنمود‌های پنتاگون در سال ۱۹۹۲ این هدف چنین بیان شده است: «باید از تسلط هر قدرتی بر مناطقی که با منافع حیاتی ما ارتباط دارد، جلوگیری کنیم. رقبای بالقوه نباید به‌هیچوجه به خود اجازه دهند تا در سطح منطقه‌ای و یا جهانی نفوذ خود را افزایش دهند». این سیاست در عمل به شکل گسترش ناتو به سوی شرق پیاده شد. پیشروی اتحاد نظامی آمریکا به سوی مرزهای روسیه نقطه مرکزی اختلاف ژئوپلیتیک میان روسیه و آمریکاست.

ریشه این اختلاف برمی‌گردد به مذاکرات میان روسیه و ناتو در دهه ۱۹۹۰ در مورد گسترش ناتو در شرق اروپا. بوریس یلسین رییس جمهور وقت روسیه در سال ۱۹۹۵ ابتدا با تقاضای بیل کلینتون در مورد گسترش ناتو در شرق اروپا مخالفت کرد. پس از آنکه آمریکا و دیگر کشورهای ناتو با فشارهای زیاد موافقت او را جلب ‌کردند، بوریس یلتسین اظهار داشت که کشورهای ناتو این رضایت را با اجبار از او گرفته اند. بدین ترتیب این اختلاف با پوتین آغاز نشد. آمریکا از همان فردای ویرانی اتحاد شوروی به محاصره روسیه پرداخت. آمریکا بر آن بود که توازن نیروها به سود اوست و به دلیل قدرت در عرصه‌های مختلف از توان رویارویی با روسیه برخوردار است. آمریکا در عرصه‌های مربوط به قدرت نظامی (به غیر از قدرت اتمی)، اقتصادی، فن‌آوری، سیاسی و فرهنگی (منظور اینجا عرصه هایی مانند تولید و صدور انواع فیلم و موسیقی و مد لباس و از این گونه است) با اختلاف زیاد برتری چشمگیری نسبت به روسیه دارد.

آمریکا مدت‌هاست در رویارویی با روسیه تمام توان خود، به جز رویارویی مستقیم نظامی را به کار می‌برد. آمریکا از مدت‌ها پیش با استفاده از واژه معصومانه «تحریم» یک جنگ اقتصادی را به روسیه تحمیل کرده است و بر شدت آن مرتب می‌افزاید. اصل تقسیم‌ناپذیری امنیت کشورها که هسته مرکزی سیاست صلح و تشنج زدایی را تشکیل می‌دهد، یعنی اینکه امنیت فقط می‌تواند برای همه کشورها وجود داشته باشد و نه به بهای کاهش امنیت کشورهای دیگر، از سوی آمریکا نادیده گرفته می‌شود. از زمانی که اوباما سیاست خود را متوجه آسیا کرد، تنش برای قدرت‌نمایی و رویارویی در برابر چین نیز در حال افزایش است.


چین

فرارویی چین از یک کشور در حال توسعه به یک اَبَرقدرت نه تنها در تاریخ بی‌سابقه بوده، بلکه آمریکا را نیز دچار تشنج کرده است. در اینجا فقط به دو جنبه که دارای اهمیت ژئوپلیتیک هستند، می‌پردازیم:

۱. از میان بردن فقر و فراهم کردن رفاه روزافزون برای توده‌های مردم در چین، به ویژه در مقایسه با کشور هند که از شرایط مشابهی برخوردار بوده است، نشان دهندهٔ وجود یک الگوی رشد اجتماعی به نفع توده‌های مردم است. از میان بردن فقر این امکان را به توده‌ها می‌دهد تا از امکانات آموزشی، درمانی و فرهنگی بهره‌‌مند شوند و بدین ترتیب حقوق انسانی برای صد‌ها میلیون انسان فراهم ‌شود. این پیشرفت، همانگونه که نظرخواهی‌های بنگاه‌های کشورهای غربی نشان می‌دهد، از حمایت و پشتیبانی وسیع مردم چین برخوردار است. فضای جامعه در چین با فضای اسفناک در جوامع غربی اختلاف بسیار دارد.

۲. نقش رهبری حزب کمونیست چین در این پیشرفت مهم است. جدا از آنکه در این مورد چه نظری داشته باشیم، قطعاً این موضوع به رقابت ژئوپلیتیک با آمریکا بعد ایدئولوژیک هم می‌دهد.


فدراسیون روسیه

فدراسیون روسیه یک کشور سرمایه‌داری است که پس از ویران شدن اتحاد شوروی جزو کشورهای سرمایه‌داری پیرامونی قرار گرفته است. ایجاد فدراسیون روسیه پس از ویران شدن اتحاد شوروی در محیطی پر آشوب و همراه با هرج و مرج صورت گرفت و این امر به یک سری مشکلات ساختاری منجر شد که از جمله می‌توان از به وجود آمدن الیگارش‌ها و یا وابستگی شدید اقتصاد روسیه به منابع طبیعی نام برد. روسیه در دوران ریاست جمهوری یلتسین در چند قدمی فروپاشی بود. به همین دلیل ناتو به خود اجازه می‌داد تا مخالفت ضعیف یلتسین با گسترش ناتو به سوی شرق و همچنین اعتراض به حمله نظامی ناتو در سال ۱۹۹۹ میلادی در یوگسلاوی را نادیده بگیرد. با روی کار آمدن پوتین روسیه به تثبیت و تحکیم قدرت سیاسی و اقتصادی خود و در عین حال به مدرن‌سازی توان نظامی پرداخت.

پوتین در ابتدا تلاش داشت تا در شرایط برابر حقوق با آمریکا و اتحادیه اروپا همکاری کند. به عنوان مثال روسیه در جنگی که آمریکا پس از واقعه یازده سپتامبر علیه تروریسم به راه انداخت، در زمینه حمل و نقل به آمریکا کمک کرد. ولی این تلاش به دلیل عدم تمایل آمریکا ناموفق ماند.

روسیه از نظر نظامی یک ابرقدرت به شمار می‌رود. توان اتمی روسیه با توان آمریکا برابری می‌کند. نیروهای نظامی غیراتمی روسیه قابل توجه، ولی از توان ناتو در این زمینه کمترند. به همین دلیل بزرگ‌ترین نگرانی امنیتی روسیه همجواری با کشورهای عضو ناتو یعنی استونی، لتونی و یا از طریق کالینگراد با لهستان و لیتوانی و یا ۲۰۰کیلومتر با نروژ و منطقه قطب شمال است. شهر بزرگ سن‌پترزبورگ، که در فاصله ۱۰۰کیلومتری کشور استونی قرار دارد، در تیررس موشک‌های زمین به زمین ناتو قرار دارد. با عضویت کشور اوکراین در پیمان ناتو، مرزهای روسیه با کشورهای عضو این پیمان به میزان ۲۰۰۰کیلومتر افزایش خواهد یافت. بدین ترتیب زمان برای عکس‌العمل روسیه در مقابله با حمله اتمی به ۵ دقیقه کاهش می‌یابد و این برای روسیه قابل قبول نیست. این مسئله هسته اصلی نگرانی روسیه به شمار میرود.

یک خطر امنیتی دیگر برای روسیه وضعیتی است که در اثر ویران شدن اتحاد شوروی و تأسیس فدراسیون روسیه در یک محیط پرآشوب و مملو از هرج و مرج در جمهوری‌های مجاور روسیه به وجود آمد. در این جمهوری‌ها، از جمله در کشورهای عضو اتحادیه اروپا مانند استونی و لتونی، اقلیت‌های روسی وجود دارند که در شرایط بسیار بدی زندگی می‌کنند. در این کشورها تمایلات تجزیه‌طلبانه و استقلال‌خواهانه از سوی این اقلیت‌ها دیده می‌شود. مانند نمونه‌هایی در گرجستان، ملداوی و به‌ویژه به شکل اسف‌باری در سال ۲۰۱۴ در اوکراین. در شرایط حُسن همجواری میان این کشورها و فضای بین‌المللی فارغ از تشنج این مشکلات قابل حل می‌بود. این که استراسبورگ زمانی متعلق به آلمان بوده، امروزه اهمیتی ندارد، چرا که این سرزمین در یک محیط تفاهم‌آمیز و صلح‌آمیز جذب شده است. ولی در یک فضای جنگ سرد این درگیری‌ها از سوی طرف‌های درگیر مورد دستاویز قرار می‌گیرند و به تشنجات

داغی تبدیل می‌شوند.۲


استقرار صلح به جای پیروزی و انتقام

در دوران اوج‌گیری تنش، همواره راه‌های مختلفی برای کاهش آن وجود دارد. این امکان در فاصله میان سال‌های ۲۰۲۱ و فوریه ۲۰۲۲، به هنگام اوج‌گیری تنش و پیش از آغاز عملیات ویژه نظامی روسیه، وجود داشت. این امکان حتی هم‌اکنون پس از آغاز جنگ هنوز وجود دارد. شرط اصلی برای این کار آمادگی و خواست طرفین برای یافتن یک راه حل است.

سیاست‌مداران و رسانه‌های غالب در کشورهای عضو پیمان ناتو کمتر به دنبال حل مشکل اوکراین و پایان جنگ هستند و تأکید آنها بر تداوم جنگ از طریق ارسال هر چه بیشتر اسلحه به اوکراین است. وزیر امور خارجه آلمان خانم بربورک از حزب سبزها، در یکی از سخنرانی‌های خود پرچم صنایع تسلیحاتی را با این جمله به اهتزاز درآورد: «اسلحه موجب نجات انسان‌هاست.» این جمله به تنهایی نشان می‌دهد که فضای سیاسی در کشورهای عضو پیمان ناتو تا چه حد نزول کرده است!

خانم بربورک از این هم فراتر رفته و حتی هدف نابودی روسیه را مطرح کرده است. این خط فکری با این منطق توجیه می‌شود که شرایط برای مذاکره آماده نیست و یا اینکه با پوتین نمی‌توان مذاکره کرد. این خط فکری عامدانه این نکته را نادیده می‌گیرد که تا کنون چندین دور مذاکره میان اوکراین و روسیه انجام گرفته و آخرین آن در ماه آوریل بوده است. نشریه آمریکایی فارین‌افرز Foreign Affairs در شماره سپتامبر و اکتبر خود گزارشی در مورد یک مذاکره موفق میان روسیه و اوکراین منتشر کرد.

طبق این گزارش «روسیه و اوکراین بر روی یک چارچوب در مورد یک راه حل توافق کردند.» مطابق این توافق «ارتش روسیه به مواضع ۲۳ فوریه (یک روز پیش از شروع جنگ) باز خواهد گشت و در مقابل اوکراین تضمین خواهد داد که از عضویت در پیمان ناتو صرف‌نظر کند. در این صورت تعدادی از کشورها امنیت اوکراین را تضمین خواهند کرد.» در گزارش این نشریه آمریکایی آمده که این مذاکره به دلیل مداخله نخست‌وزیر پیشین بریتانیا، بوریس جانسون، که در ماه آوریل به کیف سفر کرده بود، به شکست انجامید. جانسون از رئیس‌جمهور اوکراین خواست تا مذاکره با روسیه را متوقف کند چرا که به نظر او غرب هنوز برای صلح آمادگی ندارد. معنای این سخن بوریس جانسون این است که این جنگ به سود غرب است و بنابراین باید ادامه پیدا کند و مصلحت اوکراین در این میان به‌هیچ‌وجه مطرح نیست.

بدین ترتیب مشاهده می‌شود که طرفین درگیر در جنگ یعنی روسیه و اوکراین خواهان پایان جنگ هستند و آمادگی و توان پایان دادن به جنگ را دارند. ولی غرب یعنی ناتو این خواست و آمادگی را ندارد. موضع درست در این حالت فقط می‌تواند منافع مردم اوکراین را در نظر داشته باشد. این موضع باید در درجه نخست راه حلی برای پایان هر چه سریع‌تر جنگ ارائه دهد.

باید در نظر داشت که فاجعه محیط زیستی بشریت را با یک چالش بی‌سابقه روبرو کرده است. برای

پاسخ به این چالش باید از قدرت‌نمایی در عرصه سیاست جهانی و مسابقات تسلیحاتی و جنگ‌افروزی دست برداشت و به جای آن راه تشنج‌زدایی و همکاری میان کشورها را برگزید.


منابع

1.https://www.youtube.com/watch?v=Gkozj8FWI1w&list=RDCMUCcpKQptsBviInLet47_mEkQ&start_radio=11

خانم پروفسور گابریله کرونه شمالتس Gabriele Krone-Schmalz یکی از روزنامه‌نگاران و نویسندگان برجسته و صاحب نام آلمان در یک سخنرانی که در ماه اکتبر امسال در جمع کوچکی در جنوب آلمان ایراد کرد با پرداختن به زمینه‌ها و پیشینه رابطه میان روسیه و اوکراین بسیاری از زوایای تاریک در این زمینه را روشن کرد.

2. https://www.attac-netzwerk.de/fileadmin/user_upload/AGs/Globalisierung_und_Krieg/reader/20220318_AG_GuK_Ukraine.pdf

پتر وال Peter Wahl یک چهره آشنا در جنبش چپ آلمان است. وال کتاب‌های متعددی در باره مبارزات اجتماعی (جلیقه زرد‌ها)، در مورد بحران اقتصادی جهان سرمایه‌داری، مبارزه برای پایان دادن به نئولیبرالیسم و همچنین در مورد بحران دموکراسی در جهان به رشته تحریر درآورده است. وال از بنیانگذاران شعبه سازمان اتک Attac در آلمان بوده و در یک سخنرانی در چارچوب گروه کاری سازمان اتک تحت عنوان «جهانی‌سازی و جنگ» به روشنگری پیرامون رابطه میان جنگ نیابتی اوکراین و جهان چند قطبی پرداخته است.

۳. گزارش یونیسف:

یونیسف لینک

4. Zeit Online 25 Nov 2022

جشن مردگان

جشن مردگان

نوشته خانم فاطمه محمودی

چکیده:

از دیرباز تاکنون دنیای پر رمز و راز پس از مرگ همواره از دغدغه­های انسان بوده است. انسان­ها در جغرافیای گوناگون دیدگاه­های مختلفی از مرگ ارائه داده­اند. این اختلاف­ آراء و متعاقباً آیین­­ها خود مبیّن ناآگاهی و برداشت­های موهوم اما دغدغه­مند از مرگ و حیات پس از آن است. مادامی که انسان­ها بصورت فیزیکی و جسمانی در کنار یکدیگر می­زیند، به درک از حالات یکدیگر نائل می­شوند؛ اما به محض گسسته شدن پیوند جسمانی این ارتباط و پیوستگی نیز قطع می­گردد و پس از آن بازماندگان براساس محدودیت درک انسانی، حالات عاطفی و روحی، ترس ها و دلتنگی­های خود به حل معمای » وادی خاموشان» همّت می­گمارند. و در نتیجه آیین­های گوناگون را می­آفرینند.

در مقاله حاضر سعی بر این بوده است که به طور اجمالی آیین­های مربوط به تدفین مرده در جغرافیای ایران باستان مورد بررسی قرار گیرد. همچنین درباب سیر تحول تدفین همراه با تکامل تمدن ایرانی سخن­هایی رفته است. سپس بر اساس متون کهن  زرتشتی به باورها و تابوهایی در باب مرگ و زندگی پس از مرگ پرداخته شده است. نگارنده در نگارش این مقاله به جشن مردگان مازندران و تطابق احتمالی آن با مراسم علم­واچینی شاه شهیدان بخش عمارلوی شهرستان رودبار پرداخته است.

کلیدواژه: آداب تدفین، رستاخیز، فدیه و قربانی، مکتوبات رتشتی، جشن ارواح، علم واچینی شاه شهیدان.

مقدمه:

آداب تدفین مرده که برخاسته از باورها و تکامل فکری و جهانبینی بشر است خود موضوعی در خور توجه است. در چارچوب جغرافیایی که به ایران مربوط می­شود، سبک تدفین مردگان تقریباً به هم نزدیک و شبیه است و همزمان دگرگونی­هایی در آن پدید آمده است. مثلاً در بین النهرین مردگان را درون دیوار خانه­ها می­گذاشتند تا همیشه هر دو طرف زنده و مرده در حمایت یکدیگر باشند (مالوان، م. ا. ل، 83). پیکره­هایی که به زعم مستوفی مقدمه­ی بت­پرستی شد، به یاد مردگان می­ساختند و ایشان را رابط بین پروردگار می­دانستند. در بین النهرین باستان نیز همراه مردگان در گورها لوازمی یافت شده که لوازم شخصی میت در زمان حیات او بوده است. زندگان اگر این وسایل را همراه مرده دفن نمی­کردند به آن­ها دست هم نمی­زدند. زیرا آن­ها را به گونه­ای تابو می­دانستند و همراه با لوازم شخص مرده، اشیاء دیگری نیز دفن می­شد که اثاث تدفین به شمار می­رفت و آن­ها را جهت ادامه­ی حیات مرده در آن جهان ضروری می­دانستند. ( فره­وشی، 23). در آشور گورها مشابه بخش داخلی خانه­ای بود که میت در زمان زندگی در آن می­زیست و بر این باور بودند که مرده بدین سان با خانواده­ی خود بستگی نزدیکی خواهد داشت و آن­ها را از شر ارواح خبیث رهایی می­بخشد. جنازه را روی تخت روانی قرار داده و بر سینه­اش ظرفی پر از غذا می­گذاشتند و دست راست میت را روی غذا قرار می­دادند. ( عبدالعظیم رضایی،553).

در ایران بزرگ، میت را در زیر خاک کوفته، نزدیک اجاق، در جایی گود که مختص جام و کاسه بود، در عمقی قریب به 15 یا 20 سانتیمتر، به طرز خمیده و منحنی در حالی که اعضای بدن به طرف شکم کشیده می­شد و بر استخوان آن گل اخری نقش می­کردند، دفن می­کردند.( گیرشمن،42و46). نخستین ساکنان دشت در ایران، مرده را به طرز در هم پیچیده­ای در کف اتاق­ها دفن می­کردند. حتی در هنگام شکل گیری تمدن سیلک مرده را همچنان در عمق 25 سانتیمتری کف اتاق به همراه ابزار و متعلقاتش دفن می­کردند. این قرب و همجواری میت، زندگان را از لزوم تهیه­ی هدایا برای او معاف می­کرد، زیرا روح فقید می­توانست در خوراک خانواده شرکت کند. انسان از سابق معتقد بود که پس از مرگ به همان وجه در روی زمین زندگی کرده، زندگی خواهد کرد. زیرا در غاری تبری از سنگ صیقلی در جوار استخوان­ها در دسترس مرده گذاشته شده بود و نزدیک سر نیز دو فک گوسفند نهاده بودند. خوردنی­های جامد و به اغلب احتمال مایع نیز با میت در قبر او گذاشته می­شد، و چون ظروف آن­ها یافته نشده می­توان احتمال داد که ظروف مذکور را از مواد فاسد شدنی مانند کدوهای میان­تهی و یا سبد می­ساختند. ( همان، 40). این سبک تدفین تا زمانی رایج بوده که انسان بدوی هنوز مرده را به عنوان یک عضو که وجودش در خانواده حس می­شود و ضرورت دارد، تداوم داشته است. بعدها همین انسان بدوی طی رفتاری برگرفته از ترس و یا تابوهای خودساخته، مرده را درون خانه­ای دفن نموده و تمام درزهای خانه را مهر و موم می­­کرده و حتی هنگام خروج از خانه از پنجره­ای باریک بیرون می­رفته تا مبادا روح مرده به دنبال وی بیاید. و محیط زندگی خود را تغییر می­داده است. این گام در تاریخ تکامل بشر مقدمه­ای برای پیدایش گورستان و جایگاهی مخصوص برای مردگان بوده است. اینگونه است که بعدها دگرگونی در خور توجهی در تمدن سیلک اتفاق افتاد و آن دفن مردگان در جایی چند صدمتر دورتر از شهر بود. گورستانی که می­توان آن را شهر مردگان نامید. اموات هنوز هم با اقلام و لوازم به خاک سپرده می­شدند. اغلب این وسایل مکشوفه از مفرغ ساخته شده بود. (گیرشمن 91). همینکه در دوره­ای به این درک رسیدند تا مرده را دور از خانه­ها دفن کنند و انباشتن قبرهای آنان از وسایلشان، شاید ریشه در ترس داشته باشد ( هاشم رضی 21). آریایی­ها به روح معتقد بودند اما در سامان کار مردگان روشی داشتند که جسدشان را می­سوزاندند و به این ترتیب معتقد بودند که روابط روحی میان متوفی و مردگان قطع شده و ارواح دیگر نمی­توانند در کار زندگان به هیچ وجه دخالتی داشته باشند. (همان، 134). پس از استقرار آریایی­ها در ایران و استیلای باورهای ایرانی و پدید آمدن تثلیث­های چند خدایی،  این سبک از رفتار با نسو نیز منسوخ و چه بسا طرد شد. زیرا در باور ایشان آتش، عنصر مقدس، هرگز نمی­بایست با جسد که مظهر پلیدی است امتزاج یابد. اما با همه­ی تغییراتی که در روش تدفین مرده داشتند، باور به رستاخیز همچنان در میان ایشان رایج بود. سبک قرار دادن مرده درون کوزه و گذاردن وی در خاک نخستین باورهای عرفانی و نمادین رستاخیز را پایه گذاری نموده، که پس از تأویل و تفسیر کاوشگران  امروزه اعجاب دینداران را برانگیخته است. انتقال جسم انسان از زهدان مادر به دنیا و قرار دادن میت بصورت جنین و خمیده، درون کوزه­های بزرگ که خود تمثیلی از زهدان دیگریست و انتقال آن به جهانی دیگر برداشتی است که باستان شناسان بزرگ در نتیجه­ی حفاری­های خود در ایران به آن رسیده­اند. پس از رسیدن به تمدن و پدید آمدن زیر ساخت­های دینی در ایران،  در دوره­ی هخامنشی مرده را نمی­بایست دفن می­کردند یا می­سوزاندند، در آب هم غرق نمی­کردند، زیرا بیم آن داشتند سه عنصر مقدس زمین، آتش و آب را آلوده سازند. اجساد را می­بایست در بالای کوه­ها یا بر فراز برج­هایی که مخصوصاً بدین منظور ساخته شده بود جای می­دادند. ( گیرشمن، 185). در فرگرد سوم وندیداد که به گفته­ی استاد هاشم رضی باید آنرا از جهت وسواس در مواجهه با پدیده­ی مرگ و رفتار با میت کتاب مردگان دانست، اشاره شده است که مرده را نباید در خاک کرد و با آیین خاصی دور از شهر بر بلندی­ها گذاشت تا طعمه­ی لاشخوران شود. سپس استخوان­های باقیمانده را درون درزهای کوه­ها که به «استودان «معروف است قرار داد.

اما هرودوت معتقد است در دوره­ی هخامنشی فقط مغان لاشه­ی مردگان خود را پیش پرندگان و جانوران گوشتخوار می­انداختند. و این یک رسم آریایی میان هند و ایرانیان نیست. چنین رسمی میان خزرها و بلخی­ها نیز رایج بوده. گمان می­رود مراسمی شایع میان قبایل کهن و بومی ایرانی باشد. اما در زمان کهن­تر یعنی زمانی که اقوام هند و ایرانی زندگی مشترک داشتند، مردگان خود را می­سوزاندند. که این سنت در لوای آیین زتشت از بین رفت. اما رد آن در واژه­ی دخمه که به معنای هیزم است باقی مانده است. (رضی، 27).

هم او در باب تدفین کوروش میگوید: نسای کوروش را در تابوتی از زر گذاشتند که بر تختی نهاده شده بود که پایه­هایش از زر ساخته شده بود. میزی برای برات گذاشته شده بود که بر آن شمشیرهای کوتاه پارسی، گردن­بندها و گوشواره­هایی از سنگ­های گران­بهای در زر نشانده نهاده بودند. سندس و کتان دوخت بابل، تنبان­­های مادی، جامه­های آبی، ارغوانی و رنگ­های دیگر. لباس کاوناکس و بافته­های گل و بوته دار بابلی، همه را به روی هم چیده بودند تا پادشاهِ درگذشته باشکوه و شایسته­ی آیین درست به جهان دیگر نیاکان آریاییش در آید.(همان، 30).

در نظام­های اعتقادی که دارای پیامبر و کتاب آسمانی هستند، باور بر اینست که مردگان به جهانی دیگر رفته و براساس اعمال خود بازخواست می­گردند. خالقی نیز بر کردار ایشان ناظر بوده است و به حسابرسی اعمالشان می­پردازد. گاه این خالق آنقدر بی­گذشت و ستم پیشه است که کوچکترین خطا را با بزرگترین خشم خود مجازات می­کند و گاه آنقدر بخشنده و بزرگوار است که برزخی میان بهشت و جهنمش می­سازد برای بخشیدن فرصت جبرانی دوباره به کوتاه دستان از دنیا. رسیدن به کامیابی در جهان پس از مرگ و تغییر مسیر برزخ به سوی بهشت، مشقت­های بسیاری داشته و همت بازماندگان را می­طلبد. بر اساس باورهای کهن، خواب و رؤیا قاصدیست بین اموات و زندگان . مردگان پیام خود را در عالم خواب به گوش بازماندگان می­رسانند. اینگونه است که فدیه و قربانی کردن برای اموات از آداب بازماندگان است و انجام این اعمال بر ذمه­ی ایشان است. در کاوش­ها دیده شده است که برای تهیه­ی غذای اموات، از دیگ­های بزرگ مفرغی دسته­دار، که در نزد سکاها متداول بود و دو شاخه­های مفرغی یا آهنین برای برشته کردن گوشت استفاده می­کردند. برجسته­ترین شکل متعلق به ظروفیست با لوله­ای طویل، بسیار شکننده­تر از آنکه بتوانند در امور روزانه مورد استفاده قرار دهند، و شاید منظور از ساختن آن استعمال در مراسم قربانی به هنگام تدفین بوده است. (گیرشمن، 91)

چنین می­نماید که هندو- ایرانیان نخستین فرحی طبیعی از زندگانی داشته با دل شکستگی و افسوس از آن رخت برمی­بسته­اند؛ و بر آنان ترسی عمومی از آخرت مستولی بوده است. آنان نیز مانند هندو- اروپاییان روح مردگان را ناشاد، و در جهان تاریک زیرین تصور می­کردند و برای یاری آنان هر چه می­توانستند انجام می­دادند. نذرهای منظم خوراک و پوشاک تقدیس شده ترتیب می­دادند تا شاید مینوهای آنها آرامشی برای ارواح ببرند. از این رو امیدی در میان خانواده­ها همه گستر شد، که شاید مردان بزرگ قبیله و آنان که بیشتر از همه نذورات می­دهند، از این سرنوشت هراس­آلود بگریزند و روانشان به جای خزیدن به جهان زیرین، به جهان بالاتر و قلمرو ایزدان پر کشد. شواهد ودایی آشکار می­کند که باور به رستاخیز جسمی به دنبال این امید در ذهن­ها شکل گرفت. به باور مردمان ودایی این رستاخیز یک سال پس از مرگ روی می­داد و آن­گاه بر استخوان­های خشک و پاکیزه جامه­ی گوشت پوشیده می­شد و روان که بار دیگر با جسم همراه شده بود، می­توانست به صورتی کامل از لذات ملموس آسمان شاد شود. ( مری بویس، 113). در زمان تسلط آیین ودایی هنوز مسئله تناسخ به گونه­ای که بعدها رواج یافت مفهوم نداشت. بلکه همچون آریایی­های ایرانی جاودانگی روح به وسیله­ی اعتقاداتی مبهم به بهشت و دوزخ ابراز می­شد. این عقیده­ی سده و عمومی مورد پندارگرایی بود که پس از مرگ روح یا دچار عذاب­های عظیم می­شود و یا تا ابد به خوشبختی و سرور اندر می­گردد. ( رضی، 130)

 در دین زرتشت باور بر اینست که روح سه روز در حوالی بر زمین و حوالی بازماندگان می­ماند. اگر صالح و نیکوکار باشد، به راهنمایی دئنا دوشیزه­ی زیبا رویی که در واقع افکار، گفتار و کردار فرد است به سوی چینوت رفته و از آن عبور نموده و راهی بهشت می­شود. در غیر اینصورت روح پلید همراه شیطان به تاریکی جهنم فرو می­رود. در باور ایرانیان معتقد به زرتشت سرنوشت انسان با پایان یافتن زندگی مادی و استومند یا جسمانی او ختم نمی­شود. پیروان مزدیسنی که در این دنیا خوشبخت هستند در دنیای دیگر نیز سعادتمند خواهند بود. و احیای مردگان و رستاخیز را در روز قیامت و پس از آن در فرشکرت خواهند دید.( رضی، 142). در زمان­های پیشین ایرانی­ها ارواح همه­ی اهل ایمان، همه­­ی تیره­ها و همه­ی قبایلی را که به آیین مزدایی ایمان داشتند را می­پرستیدند. اما به تدریج که چارچوب­های کهن فرو ریخت و قبایل از میان رفتند این پرستش تنها منحصر به نیاکان خانواده و به فروشیونمانیا frašyonmānyā شد. پرستش ارواح بیشتر از هر زمان دیگری در جریان جشن­هایی صورت می­گیرد که در پایان ماه منذور به سپندارمذ spend- armaδ که در آغاز الاهه­ی زمین بوده است برگزار می­شود. این ارواح فروهرها fravahrs خوانده می­شوند. اما اصطلاح مقدسی که برای تسمیه­ی این ارواح به کار می­رود hamaspaθmedi است که مشتق از کلمه­ی همسیتمئدیای اوستای تازه، یا عید ارواح است. ( مظاهری، 242)

این اعیاد بر اساس سال زرتشتی از دقت نظر دور افتاده است و با سال نجومی مطابق نیفتاده است. از این رو عید ارواح همیشه با اعتدال ربیعی مطابق نیست. عید ارواح در صورت سال عادی پنج  روز و در سال کبیسه ده روز دوام می­یابد. در یک اتاق سفید شده با آهک و تزیین گشته، میزی مرمرین می­گذارند و گلدان­ها و ظرف­های پرآب روی میز قرار می­دهند. صندل و بخور را فراهم می­آورند و ارواح را به اتاق دعوت می­کنند. ارواح پس از حلول در اتاق و بهره­مندی از نعمات برایشان درود می­فرستند. تلاوت دعا و آفرینگان همچنین رسم یزیشن yazišn به جا می­آورند. در طی سال فرصت­های دیگری نیز برای سپاسگزاری از ارواح مهیا است. ( همان، 243و 244).

در باورهای ایرانیان در شب چهارشنبه­ی آخر سال، بازماندگان آتشی بزرگ بر سقف خانه­ها می­افروختند و در واقع با این کار راه خانه را به اموات خود نشان می­دادند و به وسیله­ی آتش آن­ها را به سوی خانه رهنمون می­شدند. ایشان با به جای آوردن این آیین حضور ارواح را در سال جدید در منزل خود می­طلبیدند. سپس در روز سیزدهم نوروز با تهیه­ی غذایی در خور و خواندن سرودهای دینی و شاد و نواختن ساز و دهل تا قبرستان­ها ارواح را همراهی می­کردند. در واقع در گذشته مراسم سیزده به در در گورستان­ها اعمال می­شده است.

فروردین یشت یکی از سرودهای بلند یشت­هاست. در این سرود از بند هشتاد به بعد حدود دویست و چهل نفر از زنان و مردان بزرگ عهد باستان یاد شده که به فروشی­شان درود و رحمت فرستاده شده است. در تاریخ دینی ایران کهن روزگار و باورهای دینی و مراسم و آداب ستایش و فدیه دادن و به جا آوردن مراسم و نثار و اهدای نذور و ستایش و نماز است جهت ارواح درگذشتگان.( رضی، 308)

همچنین در کرده­ی بیست فروردین یشت  آمده است، فروشی­ها مظهر خیر و برکت و درمانبخشی و نیرومندی هستنند. هر جایی که فدیه و نذور برایشان اهدا شود فرود می­آیند.

عید آبانگان

آبان ماه روز دهم آن روز آبان ماه است. در این روز به کشورهای هفتگانه خبر رسید که فریدون، بیور اسب را اسیر کرده و به سلطنت رسیده و مردم را امر کرده که دوباره خانه­ها و اهل خود را صاحب شوند. پنج روز آخر این ماه اول آن روز اشتاد است که فروردگان نام دارد و در این روز در نواویس مردگان طعام و شراب در پشت خانه­ها می­گذاشتند و چنین گمان می­کردند که ارواح مردگان از جایگاه ثواب و عقاب خود بیرون می­آیند و از آن طعام و شراب می­خوردند و در خانه­های خود راسن دود می­کردند تا آنکه مردگان از بوی آن بهره­مند شوند و می­گفتند ارواح ابرار گذشته به خانواده و اولاد و ارقاب در این روز توجهی می­کنند و مباشر امور آنها می­شوند اگرچه آن ارواح را نبینند.( بیرونی، 292-293). به گفته­ی بیرونی، خوارزمیان نیز در پنج روز آخر از اسبندار مجی و پنج روز دیگری که در پی آنست و ملحق به این ماه مانند اهل فارس در روزهای فروردگان برای ارواح مردگان در گورستان غذا می­گذارند.( همان، 314).

در فرهنگ زرتشتی هر سال به سالروز مرگ، باید آیینی به پا داشت و به پاس متوفی «وضیمه» داد. سوگواری در این مراسم به درجه­ی قرابت نیز بستگی دارد. از این رو، به حسب اینکه ایرانی خویشاوندی نزدیکتر یا دورتری با متوفی داشته باشد، دوره­ی سوگواری درازتر یا کوتاهتر است. رسم پارسیان امروز با رسم کهن تفاوت دارد. پارسیان امروز، درجه­ی قرابت هر چه باشد بیشتر از سه روز سوگوار نمی­مانند. از دیدگاه و معتقدات مغان سوگواری و شیون و زاری کرداری اهریمنی­است .(  مظاهری، 237 و 238)

در روز چهارم، دهم، سی­ام و همچنین سالمرگ متوفی غذایی مرکب از سبزی و ماهی به پاس وی داده می­شود. این روزها اعیاد راستینی هستند که خویشان و دوستان به مناسبت آن سینی­های پر از میوه و شیرینی و غذای پخته و آماده به خانواده­ی مصیبت دیده می­فرستند. روز سوم درگذشت به گاه ازیرین gāh-i- uzirin یعنی از نیمه­ی عصر تا طلوع ستارگان، آیین » اوثمنا» uϴamna به جای آورده می­شود. خویشان گرد هم می­آیند و به مناسبت دعایی برای گرامی داشت سراوشه sraoša، دعای gāh- i- uzirin سروش هادخت sroš- hādoxt، پتیت patit  می­خوانند و به ذکر خیر متوفی می­پردازند. پس از خوانده شدن این دعاها، عطایا و هدایای خویشان و دوستان را برای یادآوری خاطره­ی متوفی و هبه­هایی که خودش کرده است، اعلام می­دارند. برگزاری این آیین، در صورتی که از جهان رفته » شاه­زن»  باشد بر عهده­ی شوهر، در صورتی که مرده بچه باشد به عهده­ی پدر و در صورتی که درگذشته مستخدم باشد، به عهده­ی مخدوم است.( همان، 237)

ارداویراف  نیز که به زعم بهدینان به معراج رفته است و در آنجا عقوبت کار مردگان بدکنش و نیک سرشت را دیده است می­گوید: در زمان برگزاری این آیین­ها باید شادو خوشرو بود. اشک ریختن ممنوع است. ناله و زاری و نوحه­سرایی گناهی بزرگ است. رودی بزرگ و هولناک در دوزخ جاریست که گناهکاران در آن غوطه ور بوده و عذاب می­دیدند. این رود از اشک چشم کسانی  به وجود آمده بود که در پس مردگان خود به سوگواری و گریه پرداخته­اند. ( ارداویرافنامه، 16، 1و 2). همچنین در فصل 57 ارداویرافنامه شیون و مویه­ی بسیار منع شده و از گناهان دانسته شده است.

گریه و زاری آفریده­ی اهریمن است. ششمین سرزمین که اهورامزدا آفرید هرات و دریاچه­اش است. که در آن ترک کردن خانه­ها به هنگام مرگ رواج داشت. آفتی که اهریمن به پتیارگی در این سرزمین آفرید سرشک و شیون و زاری بود. (بند نهم از فرگرد نخست وندیداد).

براساس متون دینی زرتشتی ، مواجهه با ارواح در مناسبت­های مختلف باید با رویی گشاده ، آرامش و شادی صورت گیرد. گریه و زاری گونه­ای ناسپاسی و تمرد از درگاه اهورا مزداست. اینگونه است که از آداب این مراسم تظاهر به شادی و نشاط است.اما درجامعه­ی مسلمان ایران  با گذشت سالیان دراز علیرغم مهجور شدن زرتشتیان و برپایی آیین­هایشان در سکوت، این سبک از رویارویی با مردگان تنها در مازندران باقی مانده است. بدین گونه که یک روز خاص، براساس تقویم تبری 26 عیدماه تبری است و در پایان سال تبری برگزار می­شود که این تاریخ معادل 28 تیرماه خورشیدی است. اهالی مازندران مقدمات این جشن را با پختن انواع شیرینی به شکل انسان و غذاهای محلی فراهم می­کنند. سپس به امامزاده­ها و گورستان­ها رفته و در آنجا با دست­های پر، از زائران پذیرایی می­نمایند. در این مراسم اثری از شیون و زاری نیست و حاضرین به کشتی و اسب سواری و تفریحاتی از این دست می­پردازند.  ایشان نیز بر طبق آنچه پیشتر از ابوریحان بیرونی بدان اشاره نمودیم، باور دارند این روز معادل روز شکست ضحاک از فریدون است.

در شهرستان رودبار در منطقه­ی عمارلو، روستایی به نام شاه شهیدان وجود دارد . شاه شهیدان دارای بقعه­ایست که دو امامزاده به نام­های محمد و هادی در آن به خاک سپرده شده­اند. هر ساله زائران زیادی برای مراسم علم واچینی به این منطقه می­آیند.و دستمال­هایی که ده روز پیش بر پیکره­ی علم گره خورده است را می­گشایند. این مراسم تقریباً با سال نو گالشی مصادف است. و  از شانزدهم مرداد آغاز می­شود. چند روز قبل از مراسم خانواده­ها به دشت آمده و چادر بر پا می­کنند.( آقاجانپور، 154).  این مراسمِ به ظاهر دینی، علیرغم اینکه برای ادای احترام به دو امامزاده برگزار می­شود اما در تاریخ قمری نمی­گنجد و معادل تاریخ بومی منطقه است.  همچنین الزامی در برگزاری یک تاریخ مشخص در تابستان ندارد. مراسم علم واچینی همراه با هیچگونه عزاداری و غمی نیست و بعضی از مردم منطقه آن را امتداد جشن خرمن می دانند.  زیرا هرگاه چیدن گندم در رودبار و دروی برنج در جلگه به پایان رسید این مراسم برگزار می­شود. پاینده­ی لنگرودی نیز طی گمانی در کتاب خود مراسم علم­واچینی در شرق گیلان را امتداد جشن خرمن زرتشتی یا یکی از جشن­های فراموش شده­ی ایرانی می­داند، که پس از اسلام برای تداوم و بقا رنگ مذهبی به خود گرفته است. نظر به وجود دو فصل تابستان و زمستان در گذشته و اشاره ­ی ابوریحان در کتاب التفهیم به آغاز سال نو مغان خوارزم در شانزدهم مرداد، این احتمال در ذهن قوت می­گیرد که علاوه بر جشن خرمن  می­توان آیین علم­واچینی را همپایه­ی جشن مردگان د­انست که در مازندران برگزار می­شود. استاد پاینده در وصف این مراسم می­گوید: «پسران و دختران جوان، بهترین و قشنگ­ترین لباس خود را می­پوشند و زنان، انواع اشیاء زینتی را نیز به لباس­های خوشرنگ محلی خود می­افزایند. بر رهوارترین اسب و قاطر – آراسته به زین و یراق- سوار می­شوند و کسانی که اسب و قاطر ندارند، به شکل گروهی همراه با خواندن ترانه­های محلی و کف زدن و هلهله رهسپار می­شوند.« ( پاینده لنگرودی، 194).

 غذای این روز عموماً کباب است که غذایی که در فرهنگ مردم رودبار مناسب جشن­ها است. چرخچی­ها از اطراف و اکناف برای فروش اجناس خود به این منطقه می­آیند و بازارِ روز پر رونقی مهیا می­شود. بزرگترها برای سرگرم کردن کودکان شاخه­ی درختی می­یابند و تابی بر آن می­آویزند و شادی را مهمان قلب­های آن­ها می­نمایند. پیشترها حتی دراین منطقه مراسم ورزا جنگ و کشتی گیله مردی نیز دایر بوده است. در روز 28 صفر نیز اهالی رودبار به امازاده­ها رفته که معرف­ترین آن ها امامزاده محمد حنفیه­ی روستای بیورزین است. در آنجا نیز علیرغم رحلت پیامبر و امام حسن مجتبی(ع) بازار محلی دایر می­گردد. در پوشیدن لباس عزا هیچ الزامی وجود ندارد. غذا معمولاً کباب است.  کودکان در سازهای رنگارنگی که از چرخچی­ها خریده­اند می­دمند و با شادی از این سو به سویی می­دوند. در این روز اقوام و همسایه ها­ی قدیمی دیداری تازه می­کنند و  خندیدن و ابراز شادمانی کردن تابو محسوب نمی­شود. گویا این سبک از اجتماع انسانی و حضور در گورستان­ها که با جشن مردگان برابری می­کند، طی زیرکی و سیاستی در سایه­ی تاریخ قمری و رحلت پیامبر حفظ شده و فرصت پویایی و انتقال یافته است.


منابع

آقاجانپور گزافرودی، آرش(1396). خورگام­نامه. چاپ نخست.رشت: انتشارات حرف نو.

ابوریحان بیرونی، (1397). آثارالباقیه عن القرون الخالیه. چاپ اول. تهران: فردوس.

—–،( 1357). التفهیم. تصحیح جلال الدین همایی. تهران: انجمن آثار ملی.

بشرا، محمد و طاهری، طاهر( 1387). جشن­ها و آیین­های مردم گیلان. چاپ نخست. رشت: ایلیا.

بویس، مری(1388). آیین زرتشت کهن روزگار و قدرت ماندگارش. ترجمه ابوالحسن تهامی. چاپ سوم. تهران: نگاه.

پاینده لنگرودی، محمود( 1399). آیین­ها و باورداشت­های گیل و دیلم. چاپ نخست. رشت: ایلیا.

دوستخواه، جلیل( 1385). اوستا. چاپ دهم. تهران: مروارید.

رضایی، عبدالعظیم( 1394). گنجینه­ی تاریخ ایران. جلد دو. چاپ دوم. تهران: پیکان.

رضایی، مهدی( 1383). آفرینش و مرگ در اساطیر. چاپ اول. تهران: اساطیر.

رضی، هاشم( 1384). دین و فرهنگ  ایرانی پیش از عصر زرتشت. چاپ دوم. تهران: سخن.

——( 1371). تاریخ مطالعات دین­های ایرانی. چاپ دوم. تهران: بهجت.

—–(1385). کتاب مغان وندیداد. چاپ نخست. تهران: بهجت.

ژینیو، فیلیپ( 1399). ارداویرافنامه. ترجمه ژاله آموزگار. تهران: معین

فره وشی، بهرام( 1374). ایراویچ. انتشارات دانشگاه تهران.

گیرشمن، رومن( 1390). ایران از آغاز تا اسلام. چاپ سوم ترجمه محمد معین.تهران: نگاه.

مظاهری، علی اکبر( 1373). ترجمه عبدالله توکل. خانواده­های ایرانی در روزگار پیش از اسلام. چاپ اول. نشر قطره.

میرفخرایی، مهشید( 1397). دادستان دینیک. چاپ اول. تهران: پژوهشگاه علوم انسانی.

مالوان، م. ا. ل( 1376). بین النهرین و ایران باستان. ترجمه رضا مستوفی. تهران: انتشارات دانشگاه تهران.

چین: صلح و امنیت را نمی توان با زور حفظ کرد

صلح و امنیت را نمی توان با زور حفظ کرد

چین در روز سه شنبه21 فوریه، گزارش مفهوم طرح امنیت جهانی را منتشر کرد. این سند از جهان می‌خواهد که به جدی گرفتن نگرانی‌های امنیتی مشروع همه کشورها و حل مسالمت‌آمیز اختلافات و مناقشه ها بین کشورها از طریق گفتگو و مشورت متعهد بماند. بر این اساس، چین از حل و فصل سیاسی موضوعات کانونی مانند بحران اوکراین از طریق گفتگو و مذاکره حمایت می کند.

با نزدیک شدن بحران اوکراین به مرز یکسالگی، احزاب مختلف واکنش های متفاوتی به آن نشان داده اند. آنتونی بلینکن، وزیر امور خارجه آمریکا پس از دیدار با وانگ یی، دیپلمات ارشد چینی در مونیخ، تهدید کرد که هر گونه «حمایت مرگبار» پکن از مسکو، «عواقب جدی» برای چین خواهد داشت.

جو بایدن، رئیس‌جمهور آمریکا در روز دوشنبه 20 فوریه یک سفر غیر منتظره 5 ساعته به اوکراین داشت و متعهد شد بسته کمک نظامی 500 میلیون دلاری به این کشور بدهد.

در همین حال، چین به دنبال یک راه حل مسالمت آمیز است. در حاشیه کنفرانس امنیتی مونیخ امسال، وانگ با دیمیترو کولبا، وزیر امور خارجه اوکراین دیدار کرد و گفت که چین نمی‌خواهد شاهد طولانی شدن و تشدید بحران اوکراین باشد. وی گفت: چین و اوکراین شرکای استراتژیک هستند و مردم دو کشور از دیرباز تبادلات دوستانه داشته اند.

وانگ در آخرین مرحله از تور اروپایی خود به روسیه رفته و از این کشور دیدن کرد. به گفته تحلیلگران، انتظار می رود که بحران اوکراین در راس دستور کار این سفر بوده و وانگ مذاکرات صلح در اوکراین را ترویج کرده است.

این تمایز قابل توجه است: یک طرف در حال ارسال سلاح و تهدید در مقابل طرف دیگر سعی در تسهیل گفتگوها و کاهش تنش دارد. همانطور که گزارش مفهوم امنیت جهانی نشان داد، چالش های امنیتی امروزی «پیچیده و درهم تنیده» هستند. هیچ چیز بیش از درگیری اوکراین، پیچیدگی را نشان نمی دهد، زیرا روسیه و اوکراین هر کدام برای منافع امنیتی خود در حال جنگ هستند. جان مرشایمر، استاد علوم سیاسی در دانشگاه شیکاگو، در مصاحبه‌ای در سال 2022 گفت که ولادیمیر پوتین، رئیس‌جمهور روسیه در آوریل 2008 با گفتن اینکه پیوستن اوکراین به ناتو تهدیدی برای بقای روسیه است، خط و خطوط را ترسیم کرد.

در گزارش مفهوم امنیت جهانی آمده است: «نگرانی های امنیتی مشروع و معقول همه کشورها باید جدی گرفته شود و به درستی مورد توجه قرار گیرد، نه اینکه مدام نادیده گرفته شود یا به طور سیستمی به چالش کشیده شود». در تضاد با منافع ریشه‌دار و تقریباً سازش ناپذیر، تلاش برای پایان با کسب یک پیروزی کامل تنها می‌تواند تنش‌ها را تشدید کند.

مرشایمر در مصاحبه اخیر خود با شبکه CGTN گفت: «آنچه آمریکایی‌ها متعهد به انجام آن هستند، مقصر دانستن روس‌ها برای جنگ اوکراین و اطمینان از این است که هیچ‌کس فکر نمی‌کند ایالات متحده و متحدانش مسئول آن جنگ سرد جدید هستند». شماتت یک طرف و تحویل سلاح به طرف دیگر، حل مناقشه را تسهیل نمی کند. آمریکایی‌ها ممکن است بگویند که می‌خواهند درگیری پایان یابد، اما اقدامات بعدی آنها فقط آن را طولانی‌تر کرده است.

ناامنی و درگیری زمانی رخ می دهد که قدرتمندان راه خود را تنها راه درست بدانند و به نگرانی های دیگران بی اعتنا باشند. تاریخ شاهد بوده است که این چرخه بارها و بارها تکرار می شود. امروزه، با نگاه به آینده، مفهوم چگونگی دستیابی به امنیت باید تغییر کند.

موضع چین در مورد مناقشه اوکراین، و چشم انداز امنیت بیان شده در سند مفهوم ابتکار امنیت جهانی، ناشی از این شناخت است که صلح تنها زمانی ایجاد و پایدار می شود که همه کشورها واقعاً به منافع یکدیگر احترام بگذارند و به دنبال حل و فصل اختلافات از طریق گفتگو باشند.

همانطور که این سند بیان کرده، امنیت تنها زمانی پایدار است که زیربنای آن اخلاق، عدالت و ایده های درست باشد. زور کارایی ندارد. ممکن است یک لحظه برای شما احساس امنیت ایجاد کند، اما برای مدت طولانی نخواهد بود.

میراث کودتای میدان: سرکوب زبان بومی‌ – میترا تهامی‌

میراث کودتای میدان: سرکوب زبان بومی‌

میترا تهامی‌

کودتای میدان در سال ۲۰۱۴ در اوکراین، فرصتی برای احزاب ناسیونالیست و راست افراطی فراهم آورد تا زبان را به‌عنوان ابزار سلطه و سرکوب به‌کار گیرند.

در ۲۳ فوریه ۲۰۱۴، بلافاصله پس از کودتای میدان و سرنگونی ویکتور یانوکوویچ، نیروهای راست افراطی و ناسیونالیست‌ها در پارلمان اروپا قانون مربوط به زبان را لغو کردند.

این قانون در سال ۲۰۱۲ با هدف به‌رسمیت شناختن زبان روسی به‌تصویب رسیده بود.
می‌دانیم که زبان مادری قریب به چهل درصد از مردم اوکراین، زبان روسی است.

در سال ۲۰۱۲ در زمان ریاست‌جمهوری یاکونوویچ، بر طبق قانونی که در پارلمان اوکراین به‌تصویب رسید، زبان روسی در ۹ منطقه اوکراین به‌عنوان زبان منطقه‌ای و بومی به‌رسمیت شناخته شد.

بر طبق این قانون، در مناطقی که حداقل ده درصد از ساکنان منطقه به یک زبان صحبت می‌کردند، این زبان به‌عنوان زبان بومی‌ رسمیت می‌یافت.

از نظر تئوری، زبان روسی می‌توانست در ۱۳ واحد از ۲۷ واحد اداری کشور به زبان رسمی تبدیل شود، اما در نهایت زبان روسی تنها در ۹ منطقه در جایگاه زبان رسمی‌ قرار گرفت.

بحث و رأی‌گیری درباره قانون زبان در پارلمان اوکراین در سال ۲۰۱۲ با هیاهو و تهاجم فیزیکی نمایندگان مخالف همراه بود.

اعضای حزب یولیا تیموشنکو، نخست‌وزیر سابق زندانی، به یک سخنران که در پارلمان از قانون جدید حمایت می‌کرد، حمله کردند و او را با ضربات مشت مورد ضرب و جرح قرار دادند. چرا که قانون جدید به زبان روسی به‌عنوان زبان بومی رسمیت می‌بخشید.

پس از گذشت ۲ سال، بلافاصله پس از کودتای میدان در سال ۲۰۱۴ این قانون لغو شد و زبان روسی جایگاه خود را به‌عنوان یک زبان منطقه‌ای یا بومی از دست داد.

سرکوب زبان بومی از‌جمله عواملی بود که آتش خشم روس‌زبانان مناطق شرقی و جنوب اوکراین را برافروخت و به مقاومت آنان در برابر کودتاچیان انجامید. مقاومتی که به‌مدت هشت سال ادامه یافت.

از قرار معلوم کودتاچیان پیش‌بینی نمی‌کردند که شهروندان روسی زبان شرق و جنوب اوکراین به تنزل جایگاه زبان خود چه واکنشی نشان خواهند داد.
ساکنان شرق و جنوب اوکراین به‌طور عمده روس زبان هستند.

در سایر نقاط اوکراین نیز زبان روسی نقش مهمی‌ درفضای عمومی‌، به‌ویژه درحوزه رسانه ایفا می‌کرد.
حدود ۶۰ درصد از آهنگ‌های پخش شده از رادیو به زبان روسی بود.

در سال ۲۰۱۹، در دوران ریاست‌جمهوری پوروشنکو، به‌منظور افزایش محدودیت برای روس‌زبان‌ها قانون جدیدی به‌تصویب رسید که به‌عنوان «ارث» به زلنسکی نیز منتقل شد.
هدف از تصویب این قانون، حذف زبان روسی از فضاهای عمومی بود.

این قانون تصریح می‌کرد که تنها زبان رسمی دولتی، زبان اوکراینی است و کارمندان دولت موظفند در محل خدمت خود به این زبان صحبت کنند.

زبان روسی در بسیاری از مناطق، به‌ویژه در جنوب شرقی کشور، زبان غالب است. برای نمونه در دنیپرو، حدود ۹۰ درصد مردم به زبان روسی صحبت می‌کنند.

روزنامه‌ها و مجلاتی که در سطح کشور به زبان روسی منتشر می‌شدند، می‌باید همزمان به زبان اوکراینی و با همان محتوا، فرم و تیراژ نیز انتشار یابند. روشن است که این اجبار برای ناشران به‌معنای افزایش هزینه مالی است.
به‌ویژه که به‌هر حال تیراژ رسانه‌های چاپی در حال کاهش است.

همچنین مطابق با این قانون، روزنامه‌هایی که به زبان محلی منتشر می‌شدند نیز می‌باید از اواسط سال ۲۰۲۴ به زبان اوکراینی انتشار یابند.

علاوه بر این، کتابفروشی‌ها باید حداقل ۵۰ درصد از موجودی خود را به زبان اوکراینی ارائه دهند.

قانون مورد اشاره مقرر می‌کرد که از ژوئیه ۲۰۲۱، زبان اوکراینی می‌باید تنها زبانی باشد که در تلویزیون، اینترنت، سینما و تئاتر، کنسرت‌ها، فیلم‌ها و سریال‌های تلویزیونی و دوبله فیلم، نشر کتاب و همچنین در گردشگری و تورهای شهری مورد استفاده قرار بگیرد.

دو‌سوم سریال‌های تلویزیونی اوکراین، روسی بودند و این قانون مقرر می‌کرد که این سریال‌ها می‌باید به زبان اوکراینی نیز دوبله شوند.

بر طبق این قانون در برنامه‌هایی که سخنران به زبان روسی صحبت می‌کند، ترجمه همزمان به زبان اوکراینی اجباری است.

می‌دانیم که اکثریت ساکنان شهرهایی مانند مانند خارکف، دنیپرو یا اودسا را روس‌زبانان تشکیل می‌دهند.

مطابق با قانون تصویب‌شده در سال ۲۰۱۹، کارکنان سوپرمارکت‌ها، رستوران‌ها، کافه‌ها، سالن‌های ورزش، آرایشگاه‌ها و سایر ارائه‌دهندگان خدمات مجبور به ارائه خدمات به مشتریان به زبان اوکراینی شده‌اند.
ارائه‌دهندگان خدمات به‌طور کلی، ابتدا باید مشتریان را به زبان اوکراینی خطاب کنند، اما در صورت درخواست مشتری، می‌توانند به زبان روسی صحبت کنند.

جریمه‌های نقدی برای تخلف از قانون زبان نیز در نظر گرفته شده است.

پروپاگاندای ضدِ‌روسی در شرایط کنونی با شدت و حدت توسط رسانه‌های اصلی در اروپا و به‌ویژه در آلمان دنبال می‌شود. اما حتی یکی از رسانه‌های جریان اصلی آلمان ( فرانکفورتر آلگمانیه) نیز در ژانویه سال گذشته تصویب قانون جدید زبان در اوکراین را «خاموش کردن» زبان روسی نامید و به محدودیت‌هایی که به روس‌زبانان تحمیل می‌شود اشاره کرد.


منابع


https://taz.de/Sprachgesetz-in-der-Ukraine/!5868935/

Link Faz

https://praxistipps.focus.de/russische-sprache-in-der-ukraine-ist-russisch-verboten_143735

Link Spiegel

Link rbth

https://www.deutschlandfunk.de/ukrainisches-sprachengesetz-russisch-soll-ausnahme-werden-100.html

Link mdr

Link mdr

https://www.nzz.ch/feuilleton/ukraine-russlands-krieg-ist-auch-ein-kampf-der-sprache-ld.1679160

آشکار شدن چهره‌ واقعی هژمونی آمریکا

آشکار شدن چهره‌ واقعی هژمونی آمریکا

روز یکشنبه 19 فوریه، گروهی از مخالفان جنگ در واشنگتن با برگزاری راهپیمایی خواستار توقف حمایت نظامی ایالات متحده از اوکراین و انحلال ناتو شدند. یک روز بعد، جو بایدن رئیس جمهور آمریکا در اقدامی غیر منتظره به اوکراین سفر کرد و از اختصاص 500 میلیون دلار کمک دیگر به اوکراین خبر داد که این کمک شامل تجهیزات نظامی نیز خواهد بود. چنین رفتاری از سوی آمریکا نشان می دهد که در پشت پرده تشدید درگیری بین روسیه و اوکراین، دست بزرگترین عامل سلطه جویی در جهان یعنی ایالات متحده در کار است.

روز دوشنبه 20 فوریه چین گزارشی را تحت عنوان «هژمونی، قلدری و سلطه جویی آمریکا و ضررهای ناشی از آن برای جهان» را منتشر کرد که در این گزارش با استناد به واقعیت‎های موجود، اقدامات نادرست آمریکا در سوءاستفاده از سلطه جهانی خود در زمینه های سیاسی و نظامی، اقتصادی و مالی و همین طور علمی و فرهنگی فاش شده و آسیب های جدی این رویکرد آمریکا برای صلح و ثبات جهان و رفاه مردم کشورهای مختلف به اطلاع جامعه جهانی رسانده شده است.
برای نمونه، در زمینه هژمونی سیاسی، دولت آمریکا همواره دست به تهدید سیاسی و سرکوب اقتصادی علیه کشورهای منطقه آمریکای لاتین و دریای کارائیب زده و حتی به مداخله نظامی و سرنگونی حکومت های این کشورها نیز پرداخته است. علاوه بر آن، ایالات متحده در اروپا و آسیا نیز اقدام به طراحی و پشتیبانی از «انقلاب های رنگی» کرده تا زیر پوشش دفاع از «دموکراسی و حقوق بشر»، نظم دیگر کشورها و جهان را تغییر دهد که برعکس نتیجه آن به بار آمدن فجایع و ناآرامی بوده است.
به گفته جیمی کارتر، رئیس جمهور پیشین ایالات متحده، «آمریکا یک کشور جنگ طلب در جهان است.» سوءاستفاده این کشور از قدرت نظامی خود برای حمله به کشورهایی چون افغانستان، عراق و سوریه با فجایع انسانی بسیاری همراه بوده است.

در عین حال، آمریکا با استفاده از قدرت دلار، سیاست کنترل پول را نیز اجرا کرده و باعث بروز نوسان در بازارهای بین المللی مالی و کاهش ارزش واحدهای پولی مختلف از جمله یورو شده که نتیجه آن بروز تورم جدی در بسیاری کشورهای جهان بوده است.
در زمینه علم، فناوری و فرهنگ نیز آمریکا همواره در پی در اختیار داشتن انحصاری یافته های علمی و فناوری های جدید بوده و با استفاده از اخبار و اطلاعات جعلی و کنترل رسانه ها، ماهیت قلدرمآبانه خود را به جهان نشان داده است.
آمریکا به منظور سلطه جویی و حفظ هژمونی خود، از رشد و توسعه دیگر کشورها جلوگیری می‎ کند و برای این کار حتی حاضر است امنیت و منافع ملی دیگر کشورها را نیز از بین ببرد.
persian.cri.cn

درگذشت هانس مودرو!

درگذشت هانس مودرو!

هانس مودرو، کمونیست و نخست وزیر سابق جمهوری دموکراتیک آلمان درگذشت.

بنابر اطلاعیه حزب چپ در مجلس آلمان بوندستاگ، هانس مودرو یکی از برجسته ترین شخصیت های کمونیست معاصر آلمان که در دوران جمهوری دموکراتیک آلمان پست های متعددی در حزب حاکم سوسیالیست جمهوری دموکراتیک آلمان را به عهده داشت و نخست وزیر آلمان شرقی نیز بود درگذشت.
این سوسیالیست ۹۵ ساله شنبه شب قلبش از تپش ایستاد.
رهبر گروه پارلمانی حزب چپ آلمان دیتمار بارتش از کادر برجسته سابق حزب سوسیالیست متحده آلمان دموکراتیک و بعداً سیاستمدار حزب سوسیالیسم دموکراتیک و عضو حزب چپ به عنوان یک «سوسیالیست عمیقاً صادق» تقدیر کرد.
شب گذشته فراکسیون حزب چپ در بوندستاگ گفت: «هانس مودرو ما را در ۹۵ سالگی ترک کرد». دیتمار بارتش، رهبر فراکسیون پارلمانی و گرگور گیزی، رهبر سابق گروه پارلمانی، گفتند که با درگذشت هانس مودرو حزب چپ آلمان یکی از مهمترین شخصیت های سیاسی خود را از دست داد.
در دهه ۱۹۷۰، هانس مودرو منشی اول رهبری منطقه حزب متحد سوسیالیستی ایالت زاکسن در درسدن شد.
مودرو به سرعت در حزب SED رشد کرد: در سال ۱۹۵۴ او به عضویت کمیته رهبری ناحیه برلین SED و در سال ۱۹۵۸ به عضویت پارلمان آلمان دموکراتیک درآمد که تا پایان جمهوری دموکراتیک آلمان در سال ۱۹۹۰ در آن عضو بود.
در سپتامبر ۱۹۶۱ او به عنوان منشی اول کمیته رهبری ناحیه SED در برلین-کوپنیک انتخاب شد و پس از آن منشی رهبری منطقه SED در برلین و مسئول تبلیغات آنجا بود. از سال ۱۹۶۷ تا ۱۹۸۹ او عضو کمیته مرکزی SED بود.
در کمیته مرکزی مودرو از سال ۱۹۶۷ تا ۱۹۷۳ به عنوان رئیس بخش تبلیغات کار کرد. از سال ۱۹۷۳ تا ۱۹۸۹ مودرو دبیر اول رهبری ناحیه‌ای SED در درسدن بود.
او مانند بسیاری از کارمندان ارشد SED، دارای روحیه ای مردمی بود و سبک زندگی شخصی او متواضعانه بود.
برای مثال، او با خانواده اش در یک آپارتمان سه اتاقه در مرکز درسدن زندگی می کرد. نگرش او نسبت به میخائیل گورباچف رئیس دولت شوروی و دوره پرسترویکا و گلاسنوست او در اتحاد جماهیر شوروی بسیار منفی بود.
در سفر مودرو به مسکو در ۳۰ ژانویه ۱۹۹۰، میخائیل گورباچف به او توضیح داد که در مورد «اتحاد آلمان ها» تردیدی ندارد.
مودرو فهرستی از خواسته های آلمان دموکراتیک را به او داد که گورباچف قرار بود در مذاکرات با شرکای غربی خود مطرح کند. بعدا هیچ یک از این خواسته ها توسط گورباچوف مطرح نشد.
به عنوان نخست وزیر، او تا پایان در کنار جمهوری دمکراتیک آلمان باقی ماند.
تنها چهار روز پس از بازگشایی دیوار برلین، در ۱۳ نوامبر ۱۹۸۹، او به مدت ۱۵۰ روز رئیس شورای وزیران جمهوری دمکراتیک آلمان شد.



در انتخابات در ۱۸ مارس ۱۹۹۰ حزب متحد سوسیالیست و بعدا حزب سوسیالیسم دموکراتیک SED/PDS قدرت را از دست داد و مودرو یک ماه بعد دفتر خود را از ترک کرد. وی به عنوان آخرین نخست وزیر جمهوری دموکراتیک آلمان تا زمان اتحاد مجدد که توسط لوتار دو مازییر، سیاستمدار حزب دموکرات مسیحی، جایگزین شد در پست خود باقی ماند.
پس از اتحاد مجدد، مودرو از سال ۱۹۹۰ تا ۱۹۹۴ برای حزب PDS در بوندستاگ آلمان حضور داشت و از سال ۱۹۹۹ تا ۲۰۰۴ نماینده آن در پارلمان اروپا بود.

دیتمار بارتش، رهبر گروه پارلمانی، مودرو را در پیامی در سرویس پیام کوتاه توییتر به عنوان یک «سوسیالیست عمیقا صمیمی و مبارز» توصیف کرد.

بارتش افزود: «او تا سنین کهولت به عنوان مشاور راهنمایی های مهمی را ارائه کرد و از اهمیت بالایی در حزب برخوردار بود و جایگزینی نخواهد داشت.»
کار بعدی او در در بوندستاگ، در پارلمان اروپا و به عنوان رئیس افتخاری PDS همیشه شامل نمایندگی بخشی از جامعه سابق جمهوری خلق آلمان بود که به حساب نمی آمدند و منافع آنها مرتباً نقض می شد.
طبق گزارش آژانس مطبوعاتی حکومتی آلمان (dpa)، مودرو به آلمان متحد دیدی «کاملاً انتقادی» داشت.
به گزارش dpa، مودرو در بسیاری از مصاحبه های خود از این امر انتقاد کرد، که اتحاد آلمان خیلی عجولانه انجام شد، جمهوری دموکراتیک آلمان بدون قید و شرط تسلیم غرب شد، و برخوردی یکسویه و غیر واقعی به این کشور شد و آن را به دروغ به عنوان سیستمی غیر قانونی و «ناعادلانه» محکوم کردند.

هانس مودرو در آخرین مصاحبه های خود به شکل آشکار سیاست جدید حزب چپ آلمان را محکوم کرده و خواستار بازگشت به ارزشهای سوسیالیستی این حزب شده بود.
در مصاحبه های اخیر او راستگرایان در حزب را غیر سوسیالیست و جاه طلب خواند و و تاکید کرد با وجود چنین کسانی در حزب تعجبی نباید کرد که مردم به ما اعتماد نکنند.
مودرو همیشه بر یک رابطه صمیمانه و رفیقانه با اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی و پس از آن با فدراسیون روسیه تاکید می‌کرد و از رابطه رهبری کنونی حزب چپ با روسیه به شدت انتقاد می نمود.

به یاد آفتاب‌کاران جنگل – ا. م. شیری

به یاد آفتاب‌کاران جنگل

ا. م. شیری


نوزدهم بهمن، یادآور نخستین عملیات شجاعانۀ قهرمانان اسطوره‌ای در یورش به پاسگاه ژاندارمری سیاهکل برای اعلام موجودیت سازمان چریک‌های فدایی خلق ایران است.
نوزده بهمن، روز شکستن سکوت قبرستانی رژیم ستم‌شاهی، روز طغیان علیه «جزیرۀ ثبات»، روز خروش عاشقان عدالت، آزادی و سوسیالیسم بر همۀ فدائیان خلق بر پدران، مادران، رفیقان و یاران فدائیان شهید، بر همۀ مبارزان راه عدالت اجتماعی و نیک‌بختی انسان مبارک باد!
بیش از نیم قرن پیش، در روز ۱٩ بهمن، منادیان و عاشقان آزادی خلق از قید و بندهای ارتجاع سرمایه‌داری، با خروش خود سکوت قبرستانی حاکم بر جوّ ایران را برهم زدند و به مبارزه‌ای سخت و نابرابر با رژیم خفقان و دیکتاتوری، با حکومت دست‌نشانده امپریالیسم شاه برخاستند و در سرمای زمستانی، به دل‌های جویندگان راه حقیقت و بهروزی خلق گرمای دل‌انگیزی بخشیدند.
۱٩ بهمن، روز پرتوافشانی شراره‌های تابناک انسانیت از جنگل سیاهکل بر سراسر ایران زمین بود و روز عصیان در برابر ستمگران مستبد! بدین نحو بود، که نام و آرمان فدائی به سمبل صداقت و پایمردی، مقاومت و وفاداری، آزادیخواهی و انساندوستی در پیشگاه خلق تبدیل گردید.
عملیات دلیرانۀ سیاهکل دست ردی بود بر سینه سکوت و تسلیم و تمکین در برابر دیکتاتوری حاکم! سیر تکامل قانونمند جنبش فدائی، نشان می‌دهد که، عامل فدائی در پیکار برای رهایی انسان از قیود طبقاتی، یکی از ارکان اصلی و اساسی حزب فراگیر طبقه کارگر، حزب توده‌های عظیم کار و زحمت، حزب آزادی و عدالت‌خواهی ملت استبدادزده و ستمدیده ما می‌باشد.
راه مبارزه پرفراز و فرود فدائیان، راهی پر از رنج و درد، سرشار از قهرمانی‌ها و فداکاری‌های اسطوره‌ای با گذر از چند قرن زندان و شکنجه، اعدام و قتل‌های سبعانه، راه ناهموار، اما پویایی بود به سوی تکامل و ترقی. در طی این راه نسبتا طولانی، بخش اعظم فدائیان خلق پایبندی خود را به اهداف و آرمان‌های جاودانۀ بنیانگذاران جنبش پر افتخار فدائی، به مبارزۀ پیگیر و خستگی‌ناپذیر در راه رهایی انسان از قید استثمار، امپریالیسم و ارتجاع ثابت کردند.
جنبش انقلابی فدائی در راه پر تلاطم خود، سخت‌ترین و سنگین‌ترین ضربات را متحمل گردید. کینه‌توزی، خصومت و قساوت نگهبانان سرمایه علیه فدائیان حد و مرزی نمی‌شناخت و هنوز هم نمی‌شناسد. محافظان سرمایه ارجمندترین فرزندان خلق را مورد تعقیب و آزار قرار دادند، در اسارتگا‌ه‌ها به زیر شکنجه کشیدند و اعدام کردند. با این همه، فدائیان از خاکستر خویش سر برآوردند و به پیمان خود با خلق وفادار ماندند.
برغم تمام سرکوب‌ها، فدائیان در وقوع و پیروزی انقلاب سال ۵۷ نقش بسیار بزرگی ایفا کردند. فراموش نمی‌کنیم که در تمامی روزهای مبارزه برای سرنگونی رژیم دست‌نشانده پهلوی چریک فدایی به سمبل و نماد مبارزه و پایداری بدل شده بود. پژواک نام فدایی در تمامی کوچه‌ها و خیابان‌های شهرها و روستاهای کشور ‌پیچیده بود. بگونه‌ای که احترام و محبت عمومی را نسبت به چریک فدایی چنان برانگیخته بود که شعار «فدایی، فدایی، تو افتخار مایی» در سرتاسر کشور طنین‌انداز شده بود…
با این حال، متأسفانه بخش بزرگی از جنبش فدانی در اثر انشعابات متعدد و در پی سرکوبی خشن نیروهای انقلابی، بویژه، میهن‌پرستان انترناسیونالیست و در رأس آن‌ها حزب تودۀ ایران در سال‌های بعد از انقلاب ۵۷ و متعاقب آن، تجزیه و نابودی اردوگاه سوسیالیستی تحت تأثیر اندیشه‌های انحرافی و نفوذ ضد ارزش‌های لیبرالی، از اهداف، آرمان‌ها و ارزش‌های انسانی جنبش فدایی فاصله گرفت. این، ضربه‌ سختی بود از درون و بسیار دردآور. دایره تأثیر این ضربات تنها به درون جنبش محدود نماند و بر کل جنبش انقلابی ایران تأثیر مخرب گذاشت. پیروان این جریان انحرافی، بر خلاف فدائیان خلق، که آزادی، عدالت اجتماعی و بشردوستی را در مفهوم طبقاتی آن‌ها تعریف می‌کنند، به جبهۀ عوامفریبان و نگهبانان سرمایه روی آورده، به آمال و آرمان‌های کارگران و زحمتکشان پشت کردند. تأمین منافع شخصی خویش را بر منافع خلق ترجیح دادند و به دریوزگی در آستانۀ امپریالیسم افتادند. مبارزه برای دفع خطرات این عناصر نمایندۀ تفکر لیبرالی، با سارقان و جاعلان نام، اهداف و آرمان والای فدائی، مبارزه‌ای است بسیار سخت.
قضاوت تاریخ در مورد نمایندگان این جریان فکری که مدام سعی می‌کنند از جنگل‌های سیاهکل، از خانه‌های تیمی فدائیان، از میدان‌های نبرد، از شکنجه‌گاه‌ها و قتلگاه‌های فدائیان به حیاط امپریالیسم جهانی نقب بزنند؛ در باره آنان که به آمال و آرمان‌ها، جهان‌بینی و ایدئولوژی فدانیان و زحمتکشان پشت کرده و به سراب بی‌چشم‌انداز امپریالیسم چشم امید دوخته‌اند و بطور کلی، در بارۀ همۀ آنان که به جبهۀ دشمنان خلق پیوسته و نام خود را در دفتر خائنان تاریخ ثبت کرده‌اند، بی‌تردید بسیار سخت و بی‌رحمانه خواهد بود.
در پنجاه و سومین سالروز بنیانگذاری سازمان چریک‌های فدائی خلق ایران، یاد وخاطرۀ عزیز دلاوران اسطوره‌ای جنبش فدائی و همۀ شهیدان راه آزادی و استقلال میهن و عدالت اجتماعی را بزرگ می‌دارم، این روز را به همۀ فدائیان راستین، به تمامی رزمندگان جبهۀ ضد سرمایه‌داری تهنیت می‌گویم و دست هر فدائی را که در جوهرۀ وجودش عنصر صداقت و پاکی، عنصر مبارزه علیه ظلم و ستم طبقاتی، نژادی، ملی، جنسیتی و… غلیان می‌کند، بگرمی می‌فشارم و مطمئنم، که همۀ فدائیان راستین در داخل و خارج از میهن، در هر گوشۀ جهان، در اتحاد عمل با دیگر نیروهای آزادیخواه، عدالت‌طلب، صلح‌جو و انساندوست، همه سعی و تلاش خود را در راه نیل به آرمان‌های بنیانگذاران جنبش انقلابی فدائی، برای برقراری عدالت اجتماعی بکار خواهند بست.
https://eb1384.wordpress.com/2023/02/08/
١۹بهمن-دلو ۱۴۰۱

در توازن – مسعود دلیجانی

در توازن

می خرامم بنِ احساست چو آبی بس زلال
تا زدایم از دو چشمت انحنایی زان ملال

شادی آرَم، غم زدایم، لب به لبخندی کشم
تا خزم در آسمان ذهن تو همچون هلال

در بر کهسار روحت نم نمک، رقصان و شاد
روی پاها غرق رقص و پای افشان چون غزال

یا رهی از سوی من در جان خود هموار کن
یا خرامان شو به ژرفای روانم چون خیال

تو و من همسطح می باید شدن، بی هیچ شک
چون دو بال یک پرنده، در توازن، تیز بال

رزم با بی همترازی، بهر عشق همتراز
رهگشا، «پویا» چو سنگ و ریشه در بطن جدال

مسعود دلیجانی

ابعاد جدیدی از جنایات جنگی آلمان در استالینگراد افشا شد

ابعاد جدیدی از جنایات جنگی آلمان در استالینگراد افشا شد.

گزارش های محرمانه در مورد جنایات آلمان در استالینگراد منتشر شد.

ترجمه میرفخرایی برای مجله هفته



این معروف است که ورماخت آلمان نازی علیه غیرنظامیان در استالینگراد جنایاتی مرتکب شده بود. اسنادی محرمانه ای که اکنون منتشر شده، جزئیات جدیدی از ابعاد این جنایت‌ها را آشکار می کند.
از جمله همه جوانان ده تا پانزده ساله یک روستا به دلیل دزدیدن سیگار از یک افسر آلمانی به ضرب گلوله کشته شدند.

۲ فوریه ۲۰۲۳ هشتادمین سالگرد شکست نیروهای آلمانی توسط شوروی در نبرد استالینگراد است، نبردی که نقطه عطفی اساسی برای کل جنگ جهانی دوم بود.
معروف است که نبرد استالینگراد که تقریباً شش ماه به طول انجامید، تلفات زیادی را برای مردم غیرنظامی به همراه داشت.
با این حال، اسناد محرمانه قبلی که به مناسبت سالگرد این نبرد حماسی منتشر شده بود، پنجره جدیدی را در مورد جنایات جنگی مرتکب شده در استالینگراد و اطراف آن توسط اعضای ورماخت می گشاید.
اسناد از آرشیو FSB که اکنون منتشر شده است، گزارش تحقیقاتی NKVD (کمیساریای مردمی کشور) به تاریخ ۲۰ فوریه ۱۹۴۳ است که در آن اولین نتایج کار تحقیقاتی ثبت شده است.
بر اساس این گزارش، اشغالگران آلمانی سوابق دقیقی از جمعیت غیرنظامی حاضر تهیه و نگهداری می کردند. ارقام زیر از بازجویی افسران آلمانی، به کمک مترجم‌ها برای فرمانده خود به دست آمده است:
به گفته وی، زمانی که اشغال بخشی از استالینگراد آغاز شد، حدود ۲۵۰ هزار نفر غیرنظامی در شهر باقی ماندند، اما پس از پایان آن، مقامات شوروی تنها توانستند ۷۶۶۲ نفر را زنده یافتند.
به ادعای بازجویان، بخش قابل توجهی از کاهش جمعیت مربوط به فرستادن اجباری کارگران به اوکراین می شود. در این گزارش به نمونه‌های عینی ظلم و ستم آلمان در سرزمین‌های اشغالی بین اوت ۱۹۴۲ تا ژانویه ۱۹۴۳ اشاره شده است.
در اکتبر ۱۹۴۲ اعضای ورماخت به آپارتمان کارگر گئورگی سوتوف وارد شدند و آنجا را غارت کردند. سوتوف و تمام خانواده اش (مادر، همسر و دو فرزند ۳ و ۷ ساله آنها) به ضرب گلوله نازی ها کشته شدند.
در پایان نوامبر ۱۹۴۲، اعضای ورماخت، پسر ۱۴ ساله بنام گنادی کلتون را از خانه‌اش خارج کردند و بعداً او را کاملاً برهنه در سرما رها کردند.
خوشبختانه پسر بچه در حالت بیهوشی توسط همسر کارگری پیدا شد و نجات یافت. پسر در مورد آنچه دیگر اعضای ورماخت با او انجام داده بودند سکوت کرد.
همچنین در نوامبر ۱۹۴۲، اعضای ورماخت به زور وارد محل زندگی دو زن شدند که در پایان سال ۱۹۴۱ از لوگانسک به استالینگراد فرستاده شده بودند. هر دو زن در مقابل چشمان فرزندانشان مورد تجاوز قرار گرفتند و سپس به قتل رسیدند.
همسر یک راننده خوش شانس تر بود، زیرا توسط سه آلمانی در مقابل چشمان شوهر و فرزندانش مورد تجاوز قرار گرفت، اما حداقل او زنده ماند.
تخمین زده می شود که تقریباً هر زنی که در استالینگراد و مناطق اطراف آن باقی مانده است قربانی تجاوزهای متعدد در طول اشغال این شهر بوده است.
در روستای Sirotinskoe، چهار سرباز آلمانی یک زن دهقان ۵۰ ساله را ربودند (نام خانوادگی در گزارش سیاه شده است)، به او تجاوز کردند و سپس او را کشتند.
در شهر کوتلنیکوف، ۱۲ سرباز آلمانی به زن جوانی تجاوز کردند و او را کشتند که نویسنده گزارش نام این قربانی را نمی‌دانست.
در روستای اورین در منطقه Kotelnikovo، اعضای ورماخت به دستور افسر مافوق خود به بهانه دزدیده شدن یک نخ سیگار توسط یک نوجوان، ده کودک و نوجوان بین ده تا شانزده ساله را به ضرب گلوله کشتند، از جمله ایوان سافونوف ۱۱ ساله، آکسجون تیموکین ۱۵ ساله و برادر ۱۲ ساله اش تیموفی، واسیلی گورین ۱۴ ساله، املیان سافونوف ۱۱ ساله، سمیون مونشین ۱۰ ساله، برادران نیکولای (۱۳) و واسیلی (۱۴) یگوروف، نیکیفور ۱۳ ساله نازارنکو و کنستانتین گولولوف پانزده ساله.
در اکتبر ۱۹۴۲، جسد دو رومانیایی همدست نازی ها در شهرک شیرکی پیدا شدند. در همان روز، همه ساکنان روستا توسط اعضای ورماخت در محلی جمع آوری شدند و در مورد این حادثه مورد بازجویی قرار گرفتند.
پس از اینکه ساکنان نتوانستند یا نخواستند نام کسی یا کسانی را ببرند که رومانیایی ها را کشته است، افسر فرمانده آلمانی به طور تصادفی چهار مرد را از بین حاضران انتخاب کرد و آنها را در مقابل جمعیت تیرباران کرد


سه نفر از این تیرباران شدگان از ساکنان روستا بودند و به همین دلیل به نام شناخته می شدند (که در گزارش به نام های اورسوف دنیس کوروتکوف و یگور اسمیرنوف ذکر شده است)، نفر چهارم یک فرد تبعیدی از استالینگراد بود که نام او را هیچ کس در محل به خاطر نمی آورد.
در قطعنامه کمیساریای خلق کشور دستور داده شد که این وقایع و موارد دیگر محرمانه نگه داشته شوند «تا احتمالا موجب تحریک اقدامات انتقام جویانه علیه اسیران جنگی آلمانی نشود».
در جریان تهاجم آلمان که در ژوئیه ۱۹۴۲ آغاز شد، مناطق آسیب دیده در منطقه استالینگراد (ولگوگراد امروزی) تحت اشغال آلمان قرار گرفتند.
هدف حمله ورماخت، تصرف استالینگراد، مهمترین مرکز صنعتی و حمل و نقل در ولگا و سپس اشغال منطقه قفقاز بود.
از دست دادن استالینگراد کل جناح جنوبی نیروهای شوروی را در موقعیت حساسی قرار می داد.
روز سیاه مخصوصاً برای استالینگراد ۲۳ آگوست ۱۹۴۲ بود. در آن روز، لوفت وافه (نیروی هوایی) آلمان یک بمباران گسترده را علیه این شهر که قبل از جنگ جمعیتی حدود نیم میلیون نفر داشت و همچنان مملو از پناهندگان و مهاجران اوکراینی بود، انجام داد.
این تراژدی بدتر و مهم تر از آن بمبارانی بود که توسط انگلیسی ها در شهر درسدن بعدها در ۱۳ فوریه ۱۹۴۵ اتفاق افتاد: تقریباً ۱۰۰۰ هواپیمای لوفت وافه در این بمباران شرکت کردند و به طور متوسط هر روز دو مأموریت را انجام دادند.
هدف اعلام شده از بین بردن شهر بود. به دلیل استفاده از بمب های آتش زا، کل شهر در آتش سوخت و تعداد زیادی خانه های چوبی در آن خاکستر شد.
محافظه کارانه ترین تخمین ها، ۴۰ هزار کشته در یک روز و ۱۵۰ هزار مجروح را نشان می دهد.
همانگونه که در مورد درسدن هم چنین بود، در نتیجه این واقعه بسیاری از پناهندگانی که نامشان هیچ جا ثبت نشده بود در این بمباران کشته شدند، به همین دلیل هیچ کس نمی تواند تعداد دقیق کشته ها را اعلام کند.
از ژوئیه تا نوامبر ۱۹۴۲، ارتش سرخ موفق شد دشمن را در نبردهای دفاعی در اطراف استالینگراد به دام بیندازد و تا ۲۲ نوامبر ۱۹۴۲، نیروهای شوروی نیروهای فاشیست آلمان را محاصره کردند.
نبرد استالینگراد در ۲ فوریه ۱۹۴۳ با تسلیم ارتش ششم ورماخت به فرماندهی فیلد مارشال فردریش پاولوس به پایان رسید.
فاشیست های آلمانی، رومانیایی و ایتالیایی انتظار چنین مقاومت سرسختانه و قهرمانانه نیروهای شوروی را نداشتند و خشم خود را بر سر ساکنان بی دفاع شهر و منطقه خالی کردند.
سربازان ورماخت وارد خانه‌ها شدند و هرچه به دستشان می‌رسید را بردند. حتی لباس و لباس زیر بچه ها هم در امان نماندند.
آنها اشیاء و اشیای قیمتی دزدیده شده را در یک بسته بندی هایی به آلمان فرستادند.
بلافاصله پس از پایان نبرد استالینگراد، اداره استالینگراد سرویس اطلاعات ملی به همراه ضد جاسوسی «SMERSH» شروع به غربالگری (فیلتر کردن) اسیران جنگی، از جمله جمع آوری اطلاعات در مورد افرادی که جنایات جنگی مرتکب شده بودند، کردند.
تیم تحقیقاتی NKVD از ۵۰ هزار اسیر جنگی از طریق بازجویی ها و مأموران ویژه ای که به خدمت گرفته شده بودند، بازجویی کردند.
اینها همچنین برای شناسایی میدان های مین متعددی که اشغالگران گذاشته بودند، خدمت می کردند. در مجموع، بازجویی‌ها حدود ۳۰۰ میدان مین را نشان داد که در آنها ۱۵۰هزار مین ضد تانک و ضدنفر کار گذاشته شده بود.
اطلاعات دریافت شده از اسیران جنگی کار واحدهای مهندسی ارتش سرخ را که در پاکسازی مین مشغول بودند بسیار تسهیل کرد.
پس از آزادسازی شهر، کارمندان کمیساریای امنیت دولتی (UNKGB) منطقه استالینگراد، مسئولین اصلی جنایات مرتکب شده در طول اشغال را شناسایی کردند.
از جمله سرلشکر پل لنینگ، رئیس فرماندهی نظامی آلمان در استالینگراد، که سرقت و آزار شهروندان شوروی را در مناطق اشغال شده توسط مهاجمان آلمانی سازماندهی کرد.
تعداد کل غیرنظامیانی که در استالینگراد جان باختند هنوز هم به طور قابل اعتماد مشخص نشده است. در طول پاکسازی تا جولای ۱۹۴۳، بیش از ۲۰۰ هزار جسد از غیرنظامیان کشف شد.
۴۱۶۸۵ خانه (۹۰.۶ درصد از موجودی قبل از جنگ) به طور کامل ویران شد. با احتساب کسانی که از آن سوی ولگا بازگشتند، این شهر در سال ۱۹۴۵ تنها ۳۲۱۸۱ نفر جمعیت داشت (از حدود نیم میلیون نفر جمعیتی که قبل از جنگ داشت).
سرتاسر شهر مملو از گلوله ها و بمب های منفجر نشده بود، میدان های مین در امتداد خطوط نبرد سابق وجود داشت، واحدهای مین زدایی باید شهر را پاکسازی می کردند – آنها ۳۲۹ هزارمین، یک میلیون یکصد و هفتاد هزار گلوله و بمب را خنثی کردند.
پاکسازی شهر در حدی که بتوان در آن تردد کرد تنها در جولای ۱۹۴۵ امکان پذیر شد.

فروپاشی اخلاقی بدتر است از شکست‌ نظامی

فروپاشی اخلاقی بدتر است از شکست‌ نظامی

ایگور اسکریپکا (IGOR SKRYPKA)

ا. م. شیری

سربازان اجباری نیروهای مسلح اوکراین بجز مرگ و سال‌ها زندان، انتخاب سوم هم دارند.

بسیج از طریق جمع کردن افراد در خیابان‌ها و سایر اماکن عمومی راهی برای استخدام در ارتش است که کشورهای کم و بیش متمدن از قرن هجدهم تاکنون آن را فراموش کرده‌اند. حتی در هرج و مرج جنگ داخلی روسیه نیز طرفین به چنین روشی متوسل نشدند.

اوکراینی‌ها با آغاز «عملیات ضد تروریستی» در سال ۲۰۱۴، پس از آن به یاد این روش افتادند که معلوم شد توزیع و تحویل احضاریه‌ها در محل سکونت سربازان بی‌معنی است و آن‌ها درها را باز نمی‌کنند.

برای جمع‌آوری ۳۰ تا ۴۰ هزار نیرو در هر شش موج بسیج در یک کشور ۴۰ میلیون نفری، محدودیت سنی ۶۰ سال تعیین شده است. فقط هیتلر می‌توانست در آستانۀ فروپاشی رایش سوم به چنین سنی ببالد. اما از نظر او این فقط به فولکشتورم (طوفان مردم) مربوط می‌شد (هنگام مثله کردن اتحاد شوروی در سال ۱۹۹۱، اوکراین با بیش از ۵۰ میلیون نفر جمعیت جدا شد. مترجم).

اکنون بسیج در اوکراین مقیاس بی‌سابقه‌ای به خود گرفته است. روزانه ده‌ها فیلم و عکس از کار «کشته‌سازان» در شبکه‌های اجتماعی منتشر می‌شود. روندهای جدیدی آغاز شده است.

برای اینکه «شکار» را نترسانند، کارمندان حوزه‌های ثبت نام نظامی اکنون حتی با آمبولانس‌ها سر کار می‌روند. مسدود کردن وسایط حمل و نقل و کمین کردن در خروجی مراکز خرید رایج شده است. در دنپروپتروفسک به افرادی که هنگام حملۀ هوایی به مترو پناه بردند، احضاریه داده شد.

این روش به طور گسترده استفاده می‌شود. به عنوان مثال، در لوو (Lvov). پلیس و ارتش تمام راه‌های خروجی را مسدود می‌کنند، راه‌بندان بزرگی ایجاد می‌شود و هر خودرویی را که از شهر خارج می‌شود، بازرسی می‌کنند و به دنبال مردان در سنین نظامی می‌گردند. پیشتر عملاً به لوو کاری نداشتند. اما اکنون کمبود پرسنل در نیروهای مسلح اوکراین باعث شده است تا به یاد این «ذخیره» بیافتند. توزیع احضاریه‌ها در کی‌یف نیز که قبلاً مشاهده نمی‌شد، آغاز شده است.

همچنین، به یاد مهاجران به خارج از کشور نیز افتاده‌اند. کابینۀ اوکراین به هیئت‌های دیپلماتیک دستور داد تا سوابق نظامی اوکراینی‌های مقیم کشورهای خود را بررسی کنند و «برای تسهیل بازگشت آن‌ها به اوکراین در زمان بسیج»، درخواست‌هایی از سفارت‌های اوکراین به مقامات کشورهای مربوطه مبنی بر اطلاع‌رسانی در مورد شهروندان اوکراینی مقیم آن کشورها که در رده‌های سنی معین شده هستند، ارسال گردید. و اطلاع هم می‌دهند. علاوه بر این، بعید است که موضوع به اطلاع‌رسانی محدود شود، کار به اخراج هم خواهد کشید.

در چنین شرایطی مقاومت رشد می‌کند. این دیگر به تلاش برای گریز از روبرو شدن با کارکنان حوزه‌های ثبت نام نظامی محدود نخواهد ماند. بخصوص اینکه، مأموران بسیج‌ باید از فنون مورد استفاده برای دستگیری مجرمان مانند تهدید با سلاح و پیچاندن دستان افرادی که مقاومت‌ می‌کنند، استفاده کنند.

در اینجا ویدیوی یکی از این صحنه‌ها جالب توجه را مشاهده می‌کنیم که در روستای اینگولتس، منطقۀ خرسون فیلمبرداری شده است. فیلم‌های دلخراشی زیادی وجود دارد. به عنوان مثال، یک مرد در حین بیرون کشیدن از خانه‌اش به شدت مقاومت می‌کند. کودکی به کمک او می‌آید. مأموران سربازگیری با بی‌رحمی تمام آن کودک را به بیرون پرت می‌کنند.

به دست اندرکاران «کشته‌سازی» اکیداً هشدار داده‌اند که اگر این طرح محقق نشود، باید «کسری‌ها» را بحساب خود جبران کنند. مگر کسی این را می‌خواهد؟ شایعات در مورد تلفات نیروهای مسلح اوکراین با سرعت نور در حال گسترش است.

افرادی که نتوانستند از بسیج «در امان» بمانند، از فرماندهان بد در فیلم گلایه می‌کنند. می‌گویند که آن‌ها را بدون آمادگی رزمی و بدون تجهیزات جنگی به خط مقدم پرتاب کرده‌اند، غذا نمی‌دهند، مجروحان را تخلیه نمی‌کنند.

تعداد موارد «سرپیچی از دستور» و امتناع از رفتن به موضع افزایش یافته است. در یکی از واحدها، ۱۸ نفر و در سایر یگان‌ها ۳۰-۴۰ نفر باقی ماند. «۱۲ بار حمله شد! از ۲۸۶ نفر، ۱۸ نفر!!! »، فرمانده گروهان فریاد می‌زد (از آنجایی که طبق مقررات معمول واحدها شامل ۱۰۰-۱۵۰ نفر هستند، به طور منظم پر و خالی می‌شوند، یعنی در عرض چند هفته ۲-۳ هیئت از بین می‌رود.

در ویدیوی دیگری، بقایای گروهان اول گردان ۱۴۴ دفاع ارضی از تیپ ۱۱۶ پیام «استاندارد» برای زلنسکی ثبت می‌کنند.

برای کنترل اوضاع، زلنسکی یک قانون برای تقویت مسئولیت پرسنل نظامی امضا کرد که بر اساس آن فراریان به دلیل سرپیچی از دستور، به حبس از ۷ تا ۱۲ سال محکوم خواهند شد. مجازات تا ۱۰ سال زندان برای کسانی که بدون اجازه میدان جنگ را ترک کنند، تنها راه نجات است.

افزایش موارد مقاومت در برابر «گورکنان» از فروپاشی اخلاقی در جامعه اوکراین گواهی می‌دهد. و مقاومت فردی ناگزیر به پشتیبانی گروهی می‌انجامد. چندین ویدیو در رابطه با درگیری بستگان جنگجویان تیپ ۱۱۶ دفاع ارضی فوق‌الذکر از پالتاوا با یک فرمانده گردان منتشر شده است. در این ویدیوها معترضان می‌گویند نفرات گردان را در نزدیکی سوله‌دار رها کرده‌اند، همۀ افسران در مرخصی استعلاجی هستند، بستگان ما را برگردانید.

کانال تلگرام Legitimny گزارش می‌دهد که در پس زمینۀ رسوایی مرتبط با تیپ ۱۱۶ نیروهای دفاع ارضی، آن‌ها در حال کار بر روی پروژۀ غلبه بر بحران هستند. پروژه به شکل زیر است:

۱ــ ترساندن و وادار کردن مردم به سکوت بواسطۀ نیروهای مسلح اوکراین؛ بی‌اعتبار کردن بستگان سربازان اجباری و متهم کردن آن‌ها به خیانت؛

۲ــ پیدا کردن یک قربانی از «گروه زالوژنی» در وزارت دفاع (پاکسازی ارتش از افراد مرتبط با آن گروه)؛

۳ــ جلوگیری از انتشار اطلاعات.

برای سربازی که با زور به خط مقدم رانده می‌شود، بین مرگ و سال ها زندان، انتخاب سوم مطرح می‌شود – تسلیم داوطلبانه. آیا کمک خواهد کرد؟ و این موارد بیشتر و بیشتر اتفاق می‌افتد.

تاریخ نشان می‌دهد که فروپاشی اخلاقی می‌تواند بدتر از شکست‌های نظامی باشد.

مأخذ: تارنمای بنیاد فرهنگ راهبرد

۱۲ بهمن- دلو ۱۴۰۱

آلمانی فراموش نشدنی در روسیه به نام «میشا» وولف

آلمانی فراموش نشدنی در روسیه به نام «میشا» وولف

ترجمه از حمید علوی برای مجله هفته

در ۱۹ ژانویه، اگر مارکوس وولف، ضد فاشیست و مقام عالیرتبه ضد جاسوسی افسانه ای زنده میماند ۱۰۰ ساله می شد.

سرویس اطلاعات خارجی روسیه این سالگرد را به بیوه وی تبریک گفت و این فرصتی است برای ما روس ها برای گرامیداشت یاد و خاطره دوست واقعی اتحاد جماهیر شوروی و روسیه.
تعداد کمی از آلمانی ها مانند مارکوس وولف، چنین موثر دوستی بین شوروی و آلمان و روسیه با آلمان را تجربه کردند مانند مارکوس وولف، یک سرباز ضد فاشیست در خط مقدم، پیشاهنگ در جمهوری دموکراتیک آلمان و نویسنده ای زبر دست.
در کنار او، می توان به اولین آلمانی در فضا، زیگموند یان فکر کرد که در طول زندگی خود به دوستی مردم روسیه وفادار ماند.
همچنین می توان به وزیر دفاع دیرینه جمهوری دموکراتیک آلمان، هاینز کسلر (۱۹۲۰ – ۲۰۱۷) اشاره کرد که سه هفته پس از آغاز تهاجم آلمان به اتحاد جماهیر شوروی در ۱۵ در ژوئیه ۱۹۴۱ درگذشت. او با شجاعت سراسر خط مقدم را پشت سر نهاد تا خود را به ارتش سرخ تسلیم کند و تنها کاری که هر آلمانی با وجدان باید در آن موقعیت انجام می داد را انجام داد.
حتی اگر روسیه دوستان صادق زیادی داشته باشد، اینها احتمالاً برجسته ترین آنها در آلمان هستند.
به مناسبت صدمین سالگرد تولد مارکوس وولف در ۱۹ ژانویه، مدیر سرویس اطلاعات خارجی روسیه، سرگئی ناریشکین، به بیوه وی آندریا ولف تبریک گفت. ناریشکین در تلگرام تبریک خود نوشت:

«آندریای عزیز! از طرف مدیریت سرویس اطلاعات خارجی فدراسیون روسیه، از طرف کهنه سربازان این سرویس، کارمندان فعال و از طرف خودم، صدمین سالگرد تولد همسرتان را به شما تبریک می گویم! شما او بودید. پشتیبانی برای چندین سال ستون اتکای او بودید، ما این سالگرد را با شما جشن خواهیم گرفت! »
«مارکوس ولف، مردی با سرنوشت نامشخص، به درستی اسطوره قرن بیستم نامیده می شود. او از یک خاندان ضد فاشیست سلسله ای، به عنوان یک کارشناس حرفه ای درخشان و سخت کوبنده، به عنوان یک میهن پرست، به عنوان یک دیپلمات، به عنوان یک نویسنده و روزنامه نگار، به عنوان یک مافوق با استعداد و به عنوان یک دوست وفادار کشورمان، به راحتی مردم را متحد میکرد. ملیت های مختلف در حلقه دوستانش. از صمیم قلب برای شما آرزوی سلامتی، بهروزی و بهترین ها را دارم.»

در پاسخ به این تبریک، آندریا ولف از توجه دفتر مطبوعاتی سرویس اطلاعات خارجی روسیه تشکر کرد:

«سرگئی یوگنیویچ عزیز، از سخنان محبت آمیز شما متشکرم! شوهرم مارکوس در ۱۹ ژانویه ۱۹۲۳ در هچینگن در خانواده ای فوق العاده به دنیا آمد. پدرش دکتر و نویسنده مشهور فردریش وولف است. برادر میشا، کنراد، کارگردان مشهور سینما شد. از سال ۱۹۳۴ خانواده وولف در تبعید در مسکو زندگی می کردند، جایی که پسران برای اولین بار در یک مدرسه آلمانی به نام کارل لیبکنشت تحصیل کردند. بعداً به مدرسه روسی به نام فریتیوف نانسن رفتند.»
در قسمت بعدی نامه، آندریا ولف مهمترین نقاط عطف در زندگی نامه مارکوس وولف را یادآوری می کند.
پس از مدرسه، ابتدا در موسسه هوانوردی مسکو تحصیل کرد. پس از تکمیل این کار، او به مدرسه کمینترن رفت و سخنگوی ایستگاه رادیویی ضد فاشیست آلمان در مسکو شد.
پس از جنگ جهانی دوم، وولف به آلمان بازگشت و تا سال ۱۹۴۹ برای برلینر روندفونک یا رادیوی برلین کار کرد.

از جمله، او به عنوان خبرنگار در دادگاه نورنبرگ معروف شد. پس از تأسیس جمهوری دموکراتیک آلمان، مارکوس وولف برای کار در سفارت جمهوری دموکراتیک آلمان در مسکو دعوت شد.
در سپتامبر ۱۹۵۱ به سرویس اطلاعات خارجی جمهوری دموکراتیک آلمان پیوست و در سال ۱۹۵۲ مدیر آن شد. سرویس اطلاعات خارجی آلمان شرقی از سال ۱۹۵۳ به عنوان «اداره شناسایی» بخشی از وزارت امنیت دولتی بود.
مارکوس وولف تا زمان بازنشستگی خود در سال ۱۹۸۶ رئیس بخش شناسایی خارجی جمهوری دمکراتیک آلمان بود.
در دوران بازنشستگی اشتیاق به نویسندگی پیدا کرد. معروف ترین کتاب های او عبارتند از: «ترویکا» (۱۹۸۹)، «از طرف خودم:اعترافات و بینش ها» (۱۹۹۱)، «رازهای آشپزی روسی» (۱۹۹۵)، «رئیس جاسوسی در یک جنگ مخفی» (۱۹۹۸) و «دوستان نمی میرند» (۲۰۰۲).
آندریا ولف ادامه می دهد:«مارکوس ولف زندگی کامل و جالبی داشت. او برای جهانی عادلانه تر جنگید! و کتابهای او هم در آلمان و هم در خارج از کشور خوانندگان زیادی پیدا کرد.»
تا زمان مرگش در ۹ نوامبر ۲۰۰۶، از مصاحبه لذت می برد و در بسیاری از رویدادهای عمومی بین المللی شرکت می کرد.
او شخصیتی کاریزماتیک بود که در همه طرف و اردوهای سیاسی مورد احترام بود. دوستی با مردم روسیه و فرهنگ روسیه در خون او بود.
من به عنوان همسر او بسیار خوشحالم که همسرم مرا نیز با روسیه، مردم و فرهنگ آن آشنا کرد.
من موسیقی روسی را همیشه دوست داشتم: از موسیقی کلاسیک تا موسیقی محلی. و خود مارکوس دوست داشت آهنگ » کلاغ سیاه» از فیلم «چاپایف» را زمزمه کند.
آندره‌آ وولف وقتی می‌گوید که مردم در آلمان شرقی به مارکوس «میشا» ولف فکر می‌کنند، فقط از طرف خودش صحبت نمی‌کند، به‌ویژه وقتی سؤالاتی درباره رویدادهای بین‌المللی جاری دارند. دلت برای نصیحت و نظر الزام آورش تنگ شده است.

پس از مرگ او در ۹ نوامبر ۲۰۰۶ در برلین، دو کتاب منتشر شد: «میشا. نامه ها و متن های مارکوس وولف» (۲۰۱۳) و «و مردم در حال تغییر هستند.
نامه هایی به مارکوس ولف» (۲۰۱۶) با تلاش بیوه وولف، اثر اصلی او «ترویکا» می تواند برای صدمین سالگرد تولدش تجدید چاپ شود.
بیانیه مطبوعاتی سرویس اطلاعات خارجی روسیه که به این رویداد اختصاص دارد اینگونه جمعبندی میکند:

«کهنه سربازان سرویس اطلاعات خارجی روسیه که میخائیل فدوروویچ را می شناختند، همانطور که همکاران و دوستانش افسران سرویس اطلاعات داخلی او را می شناختند، درباره او می گویند که او یک آلمانی با روحی روسی بود.»
اگر دوست دارید خانواده وولف و دیدگاه ضد فاشیست های آلمانی در مورد جنگ جهانی دوم و آزادی آلمان در سال ۱۹۴۵ را بشناسید، فیلم زندگینامه ای کلاسیک «من نوزده ساله بودم» ساخته کنراد وولف را به شما پیشنهاد می کنیم.
تلگرام تبریک، پاسخ بیوه وولف و ویدئویی در سالگرد توسط دفتر مطبوعاتی سرویس اطلاعات خارجی روسیه در یک بیانیه مطبوعاتی با طراحی زیبا تهیه شده است.

لنین، دشمن هرج و مرج – نیکیتین – ا. م. شیری

لنین، دشمن هرج و مرج

 ولادیمیر نیکیتین (Vladimir Nikitin)، سیاستمدار، نامزد دکترای علوم اقتصادی، صدر شورای همآهنگی خلاقیت‌های کل روسیه (لاد)

ا. م. شیری

ما عادت داریم لنین را یک انقلابی بزرگ، خالق انقلاب پیروزمند سوسیالیستی و رهبر اولین دولت کارگری جهان بدانیم. همۀ این‌ها درست است. اما این‌ها شایستگی‌های او را به طور کامل منعکس نمی‌کند.

لنین یک نابغۀ بزرگتر از آنچه بود، که معمولاً تصور می‌شود. توصیه می‌کنم روی تصویر ادبی «ولادیمیر ایلیچ لنین» مربوط به دورۀ قبل از بازگشت او به اتحاد شوروی که ماکسیم گورکی در سال ۱۹۳۰ ترسیم کرد، دوباره تمرکز کنید. به گفته گورکی، در آن زمان حتی در روزنامه‌های بورژوازی نوشتند که «جهان در سیمای لنین، مردی را از دست داد که در بین تمامی بزرگان زمان خود، به وضوح نبوغ و اندیشۀ بی‌باک خود را تجسم می‌بخشید». زیبا و واضح گفتند. اما اجازه بدهید ببینیم نبوغ و شجاعت اندیشه چیست؟

کلمۀ ‌«نابغه» از واژۀ «نبوغ» مشتق شده است. نوابغ تعداد بسیار کمی از افراد برگزیده، حافظان و حاملان حافظۀ ژنتیکی، یعنی حاملان خرد تمام نسل‌های گذشته هستند که آن‌ها را سرنوشت به دنیا آورده است. هدف تاریخی آن‌ها این است که زمان داشته باشند تا معانی زندگی را به توده‌ها توضیح دهند، نقاط قوت و ضعف آن‌ها را آشکار سازند و راه درست آیندۀ روشن را به آن‌ها نشان دهند. اما نابغه موظف به انجام این کار با زبان عامیانه و صمیمانه است که هم برای ذهن و هم برای قلوب مردم قابل درک با‌شد. باید قلب مردم را با جرقه‌های فعل شعله‌ور سازد، مردم را با آتش انرژی معنوی سرشار کند و آن‌ها را به عبور از سختی‌ها تشویق نماید تا به آیندۀ روشن‌تر برسند. و مهمتر از همه، به باوری مسلح شوند، که قطعاً محقق خواهد شد.

بی‌تردید، این یک واقعیت آشکار است که لنین موفق شد وظیفۀ تاریخی یک نابغه را به اندازۀ کافی محقق سازد. از این گذشته، او مانند یک نابغه می‌اندیشید و عمل می‌کرد. آیا او بی‌باکی تعقل را نشان داد؟ بدون شک، آری!

لنین واقعاً صاحب عقل سلیم بود و هوشمندانه زندگی می‌کرد. عقل سلیم بالاترین شکل هوش در طبیعت زنده است. همه مردم روی زمین باهوش نیستند. بیشتر با عقل زندگی می‌کنند. تفاوت هوش و عقل چیست؟ فرهنگ لغت «روانشناسی» هوش و عقل را به عنوان دو نوع متفاوت تفکر منطقی تعریف می‌کند. هوش یک نظم ذهنی حرکت فکر به سوی حقیقت است که فقط در محدودۀ دانش و تجربۀ حسی موجود عمل می‌کند و آن‌ها را بر اساس قوانین و جزم‌های مستقر تنظیم می‌کند. عقل توانایی انسان برای تفکر خلاق، شناخت جهان، درک معنای هستی، جستجو و یافتن حقیقت، به عنوان یک اصل حیات بخش توسعه، به عنوان یک شناخت کامل از جهان اطراف است.

لنین با شجاعت در اندیشه و عمل، با استفاده از عقل سلیم خود، نخستین کسی بود که جزم‌ها و ممنوعیت‌ها در آیندۀ نامعلوم جهان را در هم شکست. او اولین کسی بود که نهفته‌‌ترین و اصلی‌ترین جوهرۀ مارکسیسم را درک کرد و در عمل به کار بست. مارکس در مانیفست حزب کمونیست تأکید کرد که «پیش از این، فیلسوفان فقط جهان را توضیح می‌دادند، اما وظیفۀ ما تغییر آن است». تغییر جهان به چه معناست؟ به عقیده لنین، لازم است از اندیشیدن به آینده به انجام آن بر اساس یک پروژۀ معین حرکت کرد. این امر مستلزم گذار انقلابی از توسعۀ خود به خودی جهان به توسعۀ طراحی شده و مدیریت آگاهانۀ آن است.

لنین شجاعانه و بی‌باکانه پیشگام چنین گذار بود. او چگونه در این امر موفق شد؟ ماکسیم گورکی به این نتیجه رسید که لنین «عمیقاً به رسالت خود برای رهبری کارگران باور داشت، ارتباط خود را با جهان به طور جامع و عمیق احساس می‌کرد و نقش خود را در هرج و مرج جهان بعنوان دشمن آشوب درک می‌کرد». لنین از دورۀ جوانی به معنای زندگی خود و اینکه نه فقط یک انقلابی، بلکه دشمن هرج و مرج است، پی برده بود. چنین ابعاد توانایی عظیم او برای طرد هرج و مرج، ناشی از چه بود؟ شاید از نبوغ او، یا باز هم دقیق‌تر، از حافظۀ ژنتیکی مردم روسیه که در قالب مبانی جهان‌بینی روسی در وجود او نمود یافته بود. از این گذشته ، نام جهان‌بینی روسی «لاد» است که در ترجمۀ از روسی قدیمی به معنای «نه هرج و مرج، بلکه نظم شکوهمند» است. بنابراین، لنین به عنوان دشمن هرج و مرج، هدف زندگی خود، یعنی ایجاد یک زندگی شاد برای مردم را تعیین کرد. گورکی نوشت که «او دقیقاً بر این باور بود که بدبختی اساس اجتناب‌ناپذیر هستی نیست، بلکه یک نفرت است که مردم باید و می‌توانند از آن دوری کنند».

لنین، به عنوان یک انسان نابغه، حتی در جوانی خود دریافت که درک سطحی و ساده شده از جهان منجر به درک نادرست از حقیقت و بی‌معنی بودن فعالیت می‌شود. او هدف خود را شناخت جامع و عمیق جهان و جایگاه صحیح خود در این جهان را مشخص کرد. شوریدگی خصلت طبیعی او بود و لنین همانطور که گورکی می‌نویسد، با روحیۀ کاملاً استثنایی به هدف خود رسید. او عمیقاً قوانین جهان، قوانین طبیعت و قوانین توسعۀ اجتماعی را مطالعه کرد. او تصویر مدرن جهان، رابطه مکان و زمان با رشد بشر، امکان تأثیر انسان بر روند توسعۀ اجتماعی را آموخت.

دانشمندان در آغاز قرن بیستم به درک جدیدی از مکان و زمان رسیدند که دیدگاه آن‌ها را در مورد کیهان به شیوۀ انقلابی متحول نمود. مفهوم جهانِ تغییرناپذیر با مفهوم جهانِ در حال توسعۀ پویا که در آن مکان و زمان نیز کمیت‌های پویا و به هم‌پیوسته هستند، جایگزین شد. بنابراین، سیمای جهان دائما در حال تغییر است و این تغییرات باید در هنگام تعیین اهداف راهبردی و حل عملی وظایف مورد توجه قرار گیرد. ذهن مبتکر لنین در آن زمان این امکان را یافت که با درک رابطه بین حرکت و اندیشه به این مهمترین نتیجه‌گیری علمی که «تصویر جهان، تصویری از چگونگی حرکت ماده و چگونگی تفکر ماده است»، برسد. برای گذار انقلابی از توسعۀ خود به خودی و آشفتۀ روند تاریخی به یک تحول درست طراحی و مدیریت شده، شناسایی و درک رابطه بین حرکت و تفکر ضروری بود. لنین اولین کسی بود که قانون روش جدید مدیریت توسعۀ اجتماعی، روش «گاه‌نگاری ‌‌سیاسی» (CHRONOPOLITICS) را پایه‌گذاری کرد. ماهیت آن عبارت از این است که هر زمان باید طرز تفکر و دستگاه مفهومی خاص خود را داشته باشد. بنابراین، برای توسعۀ پروژۀ اجتماعی بزرگ آینده، شناخت ماهیت دوران، احساس روح زمان، درک ویژگی‌های مکان و جهان‌بینی مردمان ساکن آن ضروری است.

لنین هشدار داد که نباید بردۀ یک نظریه یا یک رویکرد علمی شد. مهم است که در نظر بگیریم که به منظور حرکت از تفکر در مورد آینده برای ساختن آینده بر اساس یک پروژۀ معین، جهان و حیات روی زمین بسیار پیچیده‌تر از آن چیزی است که در نظریه‌ها و ایدئولوژی‌های علمی موجود ارائه شده است. بنابراین او استدلال کرد که «مارکسیسم یک جزم نیست، بلکه راهنمای عمل است».

لنین در عمل ثابت کرد که برای توسعۀ صحیح یک پروژۀ اجتماعی در مقیاس بزرگ و اجرای موفقیت‌آمیز آن، ترکیب متناسب رویکردها و ایده‌های علمی مختلف با در نظر گرفتن قوانین سیاسی اقتصادی و اجتماعی و تعریف صحیح نیروی محرکه ضروری است. لنین بر اساس ترکیب رویکردهای علمی طبقاتی و تمدنی، موفق شد ماتریالیسم مارکسیستی را با فرهنگ اجتماعی معنوی روسیه ترکیب کند تا انقلاب سوسیالیستی را به پیروزی برساند. او به درستی نیروی محرکۀ انقلاب که مقاومت بورژوازی را در هم شکست، شناسایی کرد و گرد آورد. این نیرو، نیروی متحد طبقۀ کارگر و دهقانان بود. چنین نیرویی در دیگر کشورهای سرمایه‌داری تشکیل نشد. بنابراین، روسیه شوروی اولین کشور در جهان بود که به ساخت سوسیالیسم پرداخت.

در عین حال، لنین چشم‌بسته از طرح مارکس پیروی نکرد. به عقیدۀ مارکس، انقلاب زمانی رخ می‌دهد که شکل (روابط تولیدی) با محتوا (نیروهای تولیدی) مطابقت نداشته باشد. لنین بدون انکار قانون مارکسیستی توسعۀ اجتماعی-اقتصادی، ثابت کرد که تحت شرایط خاص تاریخی و مکانی، شکل و محتوا در فرمول مارکس، می‌تواند مکان را تغییر دهد. در روسیه در آغاز قرن بیستم، پس از انقلاب، همه چیز باید برعکس انجام می‌شد. یعنی، نیروهای مولدۀ عقب‌مانده می‌بایست با مناسبات تولیدی جدید سوسیالیستی و پیشرفته‌تر همسو شود.

لنین تصمیم گرفت، بدون اینکه منتظر انقلاب جهانی باشد، برای صنعتی کردن سریع کشور و اجتماعی کردن کشاورزی بر نیروی ایدۀ سوسیالیستی و منابع معنوی تمدن روسیه تکیه کند. رهبر انقلاب تفکر غیرخطی را به نمایش گذاشت و در ابتدا مردم روسیه را نه در مسیر شکست‌خوردۀ توسعه و رسیدن به غرب، بلکه، در مسیر جدید توسعۀ پیشرفته با دسترسی به سطح کیفی جدید تکامل انسانی رهبری کرد. به جای جامعۀ مصرفی مشخصۀ سرمایه‌داری، یک جامعۀ دانش‌بنیان متشکل از انسان خلاق و هوشمند در روسیه شوروی تشکیل گردید. هدف پروژۀ اکتبر لنین، هدایت مردم شوروی بر اساس تفکر علمی پیشرفته، فن‌آوری‌های جدید و بهترین فن‌آوری، در مسیر سازندگی به نفع خانواده و میهن خود بود.

لنین، به عنوان دشمن هرج و مرجِ خود به خودی، فهمید که جایگزینی هرج و مرج با نظم معنادار در تکامل اجتماعی بشر، نیازمند طراحان و مجریان عمیقاً مسلح به دانش قوانین توسعۀ جامعه و کاربرد صحیح آن‌ها برای اجرای این پروژۀ جهانی آیندۀ روشن است. بنابراین، او در سال ۱۹۲۱ در کنگرۀ سوم سازمان جوانان کمونیست (کامسامول)، فراگیری کمونیسم را بمثابه وظیفۀ اصلی جوانان شوروی تعیین کرد و افزود که تنها با غنی ساختن حافظۀ خود با آگاهی از تمام دست‌آوردهای بشری، می‌توان یک کمونیست واقعی شد. استالین کار لنین را با شایستگی ادامه داد و قوانین عینی برای توسعۀ شتابان اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی را به خوبی شناخت و آن‌ها را ماهرانه به کار بست. متأسفانه، از آنجایی که رهبران بعدی از نظر شخصیتی نتوانستند این توسعۀ تاریخی را به درستی مدیریت کنند، در نتیجه، به تعلیق موقتی پروژۀ اکتبر منجر شد.

بزرگترین شایستگی لنین این است که او نخستین کسی بود که مبانی نظری گذار از تاریخ خودانگیخته به تاریخ کنترل شده را در قالب لنینیسم درک کرد و پایه‌گذاری کرد. آغاز قرن بیست و یکم تأئید می‌کند که یک گذار کنترل شده به آیندۀ روشن‌تر در پیش است.

نقل از تارنمای دانشمندان با گرایش سوسیالیستی روسیه-روسو

۱ بهمن- دلو ۱۴۰۱

 

 

زنده‌تر از همۀ زندگان – ا. م. شیری

زندهتر از همۀ زندگان

بمناسبت نود و نهمین سالگرد درگذشت لنین

ا. م. شیری

ولادیمیر ایلیچ لنین، آموزگار و رهبر کبیر پرولتاریای جهان، رهبر انقلاب کبیر اکتبر، بنیانگذار حزب کمونیست و دولت اتحاد شوروی روز ۲۱ ژانویۀ سال ۱۹۲۴ در سن ۵۳ سالگی درگذشت. اگر چه او درگذشت، ولی او هنوز در کنار ماست و همیشه نیز خواهد بود.

خبر ناگوار درگذشت لنین را نخستین بار میخائیل کالینین، صدر کمیتۀ اجرایی مرکزی کل روسیه روز ۲۱ ژانویه در حضور نمایندگان کنگرۀ یازده اعلام کرد.

تشییع جنازۀ لنین

عظمت و جاودانگی لنین فقط با آن رویداد تاریخی مرتبط نیست که با تشکیل نخستین دولت بر پایۀ اصول کاملاً متفاوت، اصول عدالت در جهان- دولت کارگران و دهقانان دنیا را متحول کرد. صحبت بر سر انقلاب هم نیست، که پیش از آن کمون پاریس را به یاد داریم. بلکه، تشکیل دولت سوسیالیستی در محاصرۀ کشورهای‌ سرمایه‌داری بود که توانست در جنگ داخلی پیروز شود و اشغالگران را بیرون براند و همۀ این‌ها محصول نبوغ و استعداد لنین بودند.

لنین نظریۀ مارکسیسم را توسعه داد و در نتیجه لنینیسم پدید آمد. چرا که این دو شخصیت تاریخی- کارل مارکس و ولادیمیر لنین بودند که روش عمل به این ایده را نشان دادند و آن ابزار دیالکتیکی که امکان ارزیابی رویدادهای جاری، نتیجه‌گیری دقیق و هدایت توده‌های مردم را در مسیر درست فراهم کرد.

فراموش نباید کرد، که لنین یک انسان باورمند بود. او کمونیسم جنگی را مطرح و امتحان کرد، جواب نداد. در نتیجۀ باسازی دیالکتیکی آن، سیاست اقتصادی نوین (NEP) متولد شد.

لنین بسیار محبوب بود و محبوبیت او در آوریل ۱۹۱۷، در جریان استقبال هزاران نفر از وی هنگام بازگشت از تبعید، ثابت شد و این محبوبیت با محبوبیت کار او رابطۀ مستقیم داشت.

او با مطالعۀ مطالب فلسفی که در آن زمان در جهان انباشته شده بود و با تسلط بر این ابزار فلسفی، کتب، مطالب و مقالاتی را به زبان قابل فهم و درک عموم ‌می‌نوشت، در کشور پخش می‌شد که او را به یک رهبر بلامنازع تبدیل کرد.

به همین دلیل بود و هست که او در چشم دولت‌های سرمایه‌داری زمان خود و فعلی یک هیولای بسیار وحشتناکی می‌نماید‌. به همین دلیل است که لنین از هر طریق ممکن سعی کرد، در فضای مسموم جامعۀ سرمایه‌داری سکوت را شکست، بی‌اعتنا به تمام تهمت‌ها و افتراها، پیگیرانه به مبارزه در راه تشکیل دولت کارگری و برقراری عدالت اجتماعی ادامه داد و موفق هم شد.

بزرگداشت خاطرۀ لنین تنها به معنی تمجید از او و آثار او نیست، بلکه قبل از هر چیز فراگرفتن از آثار او و کاربست ابزارهای رویکرد دیالکتیکی به رخدادهایی است که او طی مبارزۀ پیگیر خود برای آزادی طبقۀ کارگر به ما به ارث گذاشته است.

ایده‌های لنین اکنون بیش از هر زمان دیگری مبرمیت دارد و گذشته از هر صحبتی، او همچنان زنده‌تر از زنده‌گان است.

هر سال روز ۲۱ ژانویه، در بسیاری از کشورهای جهان افراد، گروه‌ها، سازمان‌ها و احزاب کمونیست و کارگری یاد لنین را گرامی می‌دارند.

یادش عزیز، راهش بردوام باد!

۳۰ دی- جدی ۱۴۰۱

بدون محدودیت زمانی – زوبریلین – ا. م. شیری

بدون محدودیت زمانی

نیکولای زوبریلین (Nikolai Zubrilin) نمایندۀ مجلس شهر مسکو، رئیس فراکسیون حزب کمونیست

ا. م. شیری

حتی امروز هم همه نمی‌دانند که اصلاح‌طلبان از دروغ و تهمت برای نابودی اتحاد شوروی استفاده کردند.

یکی از استدلال‌های عوامل نوسازی در دهۀ ۱۹۹۰، توسل به واقعیت کاهش قیمت نفت برای فریب افکار عمومی بود. گویا کاهش درآمد حاصل از فروش نفت باعث نابودی اتحاد شوروی گردید. این یک دروغ محض و آشکار بود! مقایسۀ درصد تکمیل بودجه از طریق فروش نفت با امروز، نمی‌تواند مبنای چنین فکری باشد. استناد اصلاح‌طلبان به این واقعیت فقط افکار عمومی را از خیانت واقعی و برنامه‌های تدوین شده از مدت‌ها قبل برای نابودی خشونت‌آمیز اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی با کمک نوسازانی که از نزدیک با زوج گارباچوف- یلتسین کار می‌کردند، منحرف می‌کند. اصلاح‌طلبان گایداری-چوبایسی با ارائه تصویری از مبارزۀ ادعایی بین گارباچوف ​​و یلتسین به طرز زیرکانه‌ای مردم را فریب دادند. در نهایت (همانطور که محاسبه شده بود)، صرف نظر از اینکه چه کسی ممکن است از این میدان جنگِ قدرت پیروز بیرون بیاید، اصلاح‌طلبان پیروز خواهند شد. اما از نظر توده‌ها هر یک از این مهره‌ها، کیفیتاً «هر دو بدتر» بودند. چنین گزینۀ بن‌بستی نیز برای کل کشور آماده شده بود. در نتیجه، گارباچوف ​​و یلتسین، با نابودسازی اتحاد شوروی، نقش اصلی خود را در یک نمایش تحریک‌آمیز که توسط سیا ساخته شده بود، ایفا کردند. در آن زمان، الکساندر یاکولی‌یف، اولگ کالوگین، ادوارد شواردنادزه که از مدت‌ها پیش عوامل غربی مستقر در بسیاری از ساختارهای دولتی را زیر چتر حمایت خود گرفته بودند، باضافۀ ۲۰۰ مأمور سازمان «سیا» با دعوت اصلاح‌طلبان تیم گایدر- چوبایس در اعماق دولت روسیه در کابینۀ وزیران «به عنوان مشاور» ظاهر شدند. به منظور پردازش افکار عمومی و تهیۀ تصویر نادرست از دلایل نابودی اتحاد شوروی، یک عملیات ویژه ایدئولوژیک و اطلاعاتی برای منحرف کردن رسانه‌های روسیه و جهان از رویدادهای مهم مسکو انجام شد و توجهات بسوی مسئلۀ محاصرۀ گارباچوف در فوروس معطوف گردید. و همۀ این‌ها در پس زمینۀ خالی شدن قفسه‌های فروشگاه‌ها که توسط نوسازان سازماندهی شده بود، انجام گرفت. این یک گزینۀ برد-برد برای وادار کردن مردم به قطع حمایت خود از حزب کمونیست و بر همین اساس، به امتناع از نظام شوروی بود.

اما اصلاح‌طلبان توضیح ندادند که وقتی مردم از حمایت از دولت شوروی خودداری کردند، به طور خودکار از بهترین خدمات بهداشتی و آموزشی رایگان شوروی در جهان، مسکن رایگان برای همۀ نیازمندان، بسیاری از تضمین‌های اجتماعی، از جمله برای کودکان، بازنشستگان، خانواده‌های پرجمعیت و سایر گروه‌های جمعیت نیز امتناع کردند.

اصلاح‌طلبان توضیح ندادند که امتناع از حمایت از نظام شوروی به طور خودکار کشور را به سمت سرمایه‌داری راهزن و پایمال کردن حقوق کارگران مزدبگیر و راه‌اندازی سازوکار سرمایه‌داری سوق داد- تصاحب ارزش اضافی برای محصولات تولیدی توسط صاحبان وسایل تولید و واسطه‌ها، مکانیزم اصلی سرمایه‌داری است که منجر به فقر جمعیت می‌شود. همانطور که می‌دانید، امروز در کشور ما با ۱۵۰۰۰ روبل در ماه، زیر خط فقر زندگی می‌کند (منظور ۲۰ میلیون نفر از جمعیت ۱۵۰ نفری فدراسیون روسیه است نه از جمعیت ۳۰۰ میلیون نفری اتحاد شوروی. م).

درست زمانی که قفسه‌های فروشگاه‌ها خالی بود، میلیون‌ها تن گوشت، مرغ، کنسرو، کره، غلات در سردخانه‌ها و انبارها وجود داشت، اما برای فروش عرضه نمی‌شد. بخشی از آن‌ها برای زمان آزاد کردن قیمت موکول گردید که در ۲ ژانویه ۱۹۹۲ اتفاق افتاد. قدرت خرید پول هزار برابر سقوط کرد، قیمت‌ها افزایش یافت و بخش دیگر محصولات در جنگل‌های اطراف مسکو و دره‌ها زمانی خالی شد که امکان تخلیه محصولات تحویلی در انبارها وجود نداشت (رجوع کنید به گزارش‌های روزنامه‌نگاران آن سال‌ها در مورد تخریب و فاسد کردن مواد غذایی). به مردم، به ویژه، به مسکو عمداً گرسنگی دادند تا دولت شوروی را از حمایت مردم محروم کنند.

در نگاه اول، آنچه در آن زمان در صفحه‌های تلویزیونی رخ می‌داد، عجیب به نظر می‌رسید. این خبر منحصراً در نسخۀ سیاه پخش می‌شد و مشخص نبود که چرا تلویزیون رسمی علیه حزب کمونیست اتحاد شوروی و دولت لجن‌پراکنی می‌کرد؟ از صفحات تلویزیون انبوه تهمت‌ها و دروغ‌ها علیه رهبران حزبی و صنعتی بطور مستمر پخش می‌شد. روزی نبود که تلویزیون به نظام شوروی، گروه‌های کارگری، مدیران کارخانه‌ها و مؤسسات، ارتش و پلیس شوروی تهمت نزند.

تلویزیون‌ها مانند یک گودال زباله کار می‌کردند که از آن‌ لجن و کثافت به روی کشور و همۀ رهبران پاشیده می‌شد. این در حالی اتفاق می‌افتاد که همین تلویزیون‌ها نوسازان را تمجید می‌کردند و از آنان قهرمان می‌ساختند. همین قدر کافی بود که دو کلام علیه حزب کمونیست اتحاد شوروی حرف بزنی و به یک قهرمان در مقیاس «جهانی» تبدیل شوی! ماشین تبلیغاتی که به دست خائنان و مقامات فاسد افتاده بود، بدینگونه کار می‌کرد. اما اکنون از زمانی که کشور چشم خود را بر روی همۀ این مشکلات بسته، ۳۰ سال می‌گذرد و هیچ کس جز حزب کمونیست فدراسیون روسیه برای گفتن حقایق به مردم و متوقف کردن روند هلاکت‌باری که ما را به اوضاع بعرنج بعدی در سمت جنوب غربی سوق می‌دهد، سعی نمی‌کند.

تمام رذالت‌هایی که اکنون در سیاست جهانی و در کشور ما مشاهده می‌شود، از آنجا، از نوسازی و از دهۀ فاجعه‌بار ۹۰ ناشی می‌شود؛ از سال اعدام ۱۹۹۳، از سال خصوصی‌سازی ۱۹۹۴، از زمانی که صنایع به ازای یک پول سیاه به الیگارش‌های امروزی تحویل گردید، از فرصت از دست‌رفتۀ مردم برای به قدرت رساندن یک دولت اعتماد ملی به ریاست حزب کمونیست فدراسیون روسیه – که در صورت پیروزی زیوگانف در سال ۱۹۹۶، قرار بود بر اساس هنجارهای سوسیالیستی و عدالت اجتماعی شکل بگیرد، ناشی می‌شود؛ از سال نکول ۱۹۹۸، زمانی که همۀ ما به میلیونرهای فقیر تبدیل شدیم، از سال ۲۰۰۸، ۲۰۱۲، از زمانی که بحران‌های اقتصادی یکی بعد از دیگری تا امروزی را تجربه کردیم، ناشی می‌شود.

و امروز مشکل دیگری بطور «غیرمنتظره» سر برآورد! مؤسسات تولیدی، کارخانه‌ها و کارگاه‌های ما که اکنون بسیار ضروری هستند، بنوعی «ناپدید» شدند. چند سال پیش، که سردیوکوف (وزیر دفاع سابق. م) در حال تخریب مجتمع نظامی-صنعتی بود، دولت ولنگارانه تماشا می‌کرد، به چوبایس که در حال تخریب و فروش مادرشرکت برق بود، از پائین نگاه می‌کرد. مقامات وزارت آموزش و پرورش هزاران مدرسۀ فنی- حرفه‌ای، صدها مؤسسه را تعطیل کردند. بدین سبب، امروز تراش‌کار، فرزکار، متخصص انرژی، مهندسین مکانیک و فن‌آوری، دانشمندان صنعتی و هسته‌ای به اندازه کافی نداریم. اما یک دوجین اقتصاددان، وکیل، دانشمند علوم سیاسی، جامعه‌شناس و مدیر داریم! البته به این‌ آخری‌ها هم کاملاً نیاز است، اما در هر کاری باید توازنی برقرار باشد! در حال حاضر کسی نیست که مهره را با آچار سفت کند؛ کسی نیست که روی تراکتور در کشتزار کار کند؛ محموله‌ها را در جاده‌ها حمل کند؛ تانک و توپ بسازد؛ موتورها و گیربکس‌ها را جمع کند؛ تیرها و سازه‌ها را جوش دهد…

حزب کمونیست فدراسیون روسیه بارها اقداماتی را برای حمایت از مجتمع نظامی-صنعتی، حمایت از کشاورزی، آموزش، تحصیل و مراقبت‌های بهداشتی پیشنهاد کرده است. فراکسیون حزب کمونیست فدراسیون روسیه در دومای شهر مسکو پیشنهادی برای تقویت کار بر روی توسعۀ صنعت شهر مسکو و افزایش بودجه برای حمایت اجتماعی از جمعیت، هم از لحاظ تأمین مسکن اجتماعی و هم از منظر بهبود جمعیتی ارائه کرد. حتی اقدامات حداقلی برای حمایت از جمعیت نتایج خوبی در افزایش نرخ زاد و ولد و آموزش نسل جوان به همراه خواهد داشت. بنابراین، اگر دگماتیزم بازار را کنار بگذاریم و افراد تصادفی را از ساختارهای حاکمیتی در همۀ سطوح اعم از ‌استانی و منطقه‌ای گرفته تا خودمختاری‌های محلی دور کنیم، می‌توان همه امور را به نفع مردم و به طور کلی برای کشور بهبود بخشید.

نقل از سوروس-وب‌سایت حزب کمونیست فدراسیون روسیه

۲۸ دی- جدی ۱۴۰۱

حقیقت ماجرای بدهی فدرال آمریکا چیست؟

حقیقت ماجرای بدهی فدرال آمریکا چیست؟


با توجه به اینکه انتظار می‌رود بدهی فدرال ایالات متحده از سقف کنونی در روز پنجشنبه عبور کند، وزارت خزانه داری آمریکا اعلام کرده اگر سقف بدهی افزایش نیابد مجبور است ابزارهایی غیرمعمول برای حفظ فعالیت‌های دولت اتخاذ کند.

«ژانت یلن» وزیر خزانه داری ایالات متحده از قانونگذاران خواسته سریعا وارد عمل شده و سقف بدهی را افزایش دهند. سقف بدهی آمریکا در حال حاضر 31.38 تریلیون دلار است که بیشتر از حجم اقتصادهای چین، آلمان، ژاپن و انگلیس روی هم است.

جمهوریخواهان که اکنون کنترل مجلس نمایندگان را در دست دارند می‌خواهند از موضوع سقف بدهی به عنوان اهرمی برای مجبور کردن دولت «جو بایدن» به منظور کاهش بودجه یک دستور کار «چپ افراطی» که منفور آنهاست، استفاده کنند. همانطور که یکی از قانونگذاران جمهوریخواه گفت، دلیلی وجود ندارد که آنها به تسهیل سیاستی که با آن مخالفند،‌ کمک کنند.

نزاع میان میان دو حزب آمریکا بیشتر نشان دهنده این است که این کشور فرو رفتن در مسیری است که بنیانگذاران ایالات متحده تمهیدات نهادینه فراوانی برای اجتناب از وقوع آن، اتخاذ کرده بودند.

ظهور «ترامیپسم» واکنشی اجتناب ناپذیر ملت آمریکا به تضعیف سیستم نمایندگی سیاسی ایالات متحده (اگر جعلی نباشد) بود، سیستمی که توسط منافع شخصی طبقه ثروتمند گروگان گرفته شده است. اما این فقط به وخیم‌تر شدن اوضاع منجر شد.

جمهوریخواهان کاهش بودجه را پیش‌شرط موافقت خود با سقف بدهی جدید اعلام کرده‌اند. این وضعیت باعث می‌شود بحران بدهی ایالات متحده به مانند گذشته سر جای خود باقی بماند به جای اینکه به آن پرداخته شود و طبعا وقتی آمریکا دلار بیشتری چاپ کند دود آن به چشم تمام جهان می‌رود.

در عین حال دموکرات‌ها همانگونه که سخنگوی کاخ سفید گفت، فکر می‌کنند، جناح مخالفشان در حال تبدیل یک روند حکمرانی جدی به یک «بازی سیاسی» هستند. «کارین ژان-پیر» در این رابطه به خبرنگاران گفت: این موضوع باید بدون در نظر گرفتن پیش‌شرط‌ها انجام شود. نباید هیچ مذاکره‌ای برای آن وجود داشته باشد.

دموکرات‌ها جمهوریخواهان را به عدم توجه واقعی به مردم ایالات متحده متهم می‌کنند و از سوی دیگر جمهوریخواهان می‌گویند دولت باید در حال بدهکار ساختن نسل‌های بیشتری از مردم این کشور است.

این منازعه و کشمکش بر سر سقف بدهی فقط نشان می‌دهد مردم آمریکا چه مقدار هزینه دعوای سیاسی بین دو حزب را می‌پردازند؛ احزابی که تنها نقطه توافقشان ایجاد یک دشمن خارجی دروغین به صورت چین است.

هر دو حزب آنقدر به هم قرض دهند تا بتوانند مثل ریگ پول خرج کنند تا چین را مهار نمایند. این واقعیت، نقطه اشتراک دو حزب در بی اطلاع نگه داشتن مردم از ماهیت حقیقی حکمرانی آنهاست، به گونه‌ای که منافع کشور آمریکا را بخاطر خودشان گروگان گرفته‌اند.

در حقیقت، هیچ بحث واقعی میان دو حزب آمریکا وجود ندارد و بحث کش‌دارِ مورد انتظار بر سر سقف بدهی فدرال فقط تازه‌ترین دور چانه‌زنی آنها درباره بد‌ه‌ بستان‌های آینده منافع میان خودشان است.

چانه زدن بر سر سقف بدهی این را روشن ساخت که بازی مجموع صفر بین ایالات متحده و جین وجود ندارد اما میان سیاستمداران و مردم آمریکا در جریان است.

 

 persian.cri.cn

وزیر دفاع جدید آلمان موافق ارسال تانک، شولتس مردد؟

پیستوریوس راه را برای تانک های لئوپارد به اوکراین هموار می کند.

به گفته کارشناسان نظامی آمریکا، در حال حاضر تحویل تانک های آبرامز آمریکایی به اوکراین چندان منطقی نیست. در مورد تامین تانک های لئوپارد هم همینطور. با این حال، از نظر سیاسی، هدف تشدید تنش طولانی کردن جنگ ناتو علیه روسیه است. در آستانه نشست رامشتاین، بوریس پیستوریوس نشان داد که آلمان در آنجا همکاری خواهد کرد.

توسط راینر روپ
منتشر شده در رسانه های روسیه
ترجمه سیما صابری برای مجله هفته

برخی از ناظران بین المللی و مخالفان جنگ نیابتی آمریکا و ناتو در اوکراین علیه روسیه ممکن است امیدهای واهی به انتصاب بوریس پیستوریوس به عنوان وزیر دفاع جدید آلمان داشته باشند.
از آنجایی که او به عنوان وزیر کشور تجربه مسائل امنیتی را دارد، به عنوان مثال حدس می زنند که در رابطه با تشدید جنگ اوکراین با تحویل سلاح های سنگین آلمان – مانند تانک لئوپارد – بلکه به توصیه افسران خود گوش می دهد.
بسیاری از افسران آلمانی با همتایان آمریکایی خود موافق هستند که تانک های لئوپارد در نظر گرفته شده برای اوکراین و همچنین تانک های آبرامز آمریکایی و خودروی جنگی پیاده نظام بردلی آمریکا به دلیل دکترین عملیاتی این ماشین های جنگی و بسیاری از جنبه های فنی برای میدان نبرد اوکراین در دونباس نامناسب هستند.
کارشناسان نظامی ایالات متحده اظهارات مختلفی کرده اند مبنی بر اینکه ایده ارسال تانک های آبرامز با موتورهای توربین گازی پیچیده، با هزینه تعمیر و نگهداری بالا و موتورهای بسیار پر مصرف که در اوکراین قابل سرویس نیستند، چه برسد به تعمیر ایده خوبی نیست.
جدای از آن، به ماه ها آموزش و یادگیری فرآیندهای پیچیده سیستم های فنی بسیار حساس نیاز است، آنهم برای کاراموزان اوکراینی که باید از زمینه های فنی پیشرفته ای برخوردار باشند.
ظاهراً اینها دلایلی هستند که امتناع پنتاگون از ارسال تانک های آبرامز به اوکراین را توضیح می دهند.
شاید دلیل قانع‌کننده‌تری برای تردید پنتاگون وجود داشته باشد، زیرا تانک آبرامز می‌تواند در دستان سربازان اوکراینی تنها به یک قوطی حلبی دیگر در تبدیل شود که حتی با ساده‌ترین سلاح‌های روسی نابود میشوند.
این امر نه تنها به اعتبار ارتش ایالات متحده لطمه می زند، بلکه به مدل تجاری ایالات متحده در زمینه صادرات تسلیحات در سراسر جهان نیز آسیب جدی وارد می کند، زیرا آبرامز هنوز برای بسیاری از خریداران بالقوه در بالای لیست خرید قرار دارد.
این تردید ایالات متحده در مورد تانک آبرامز برای تعلل‌گران آلمانی، به‌ویژه صدراعظم اولاف شولتس، در مورد لئوپارد هم صدق میکند.
زیرا تابحال آنها توانستند پشت آمریکا پنهان شوند – با این استدلال قانع کننده که تاکنون هر گام (تشدید درگیری) همیشه با هم تصمیم همه اعضا گرفته شده است و این گام مهم فقط با همکاری و همدستی آمریکا انجام می شود.
در چند روز و هفته گذشته، بدنام‌ترین جنگ طلبان علیه این موضع چه در داخل و چه در خارج بسیج شده اند تا بر شولتس فشار بیاورند.
این فشار همچنین شامل گزارش هایی است مبنی بر اینکه اوکراین ممکن است نتواند در برابر حمله احتمالی روسیه در بهار مقاومت کند. گاهی اوقات این نوا هم بگوش میرسد که این لحظات تعیین کننده‌ای در جنگ است.
اگر اوکراین واقعاً سقوط کند، سیاست‌گزاران آلمانی را می‌توان به خاطر به تاخیر انداختن، مماشات، کاهش سرعت و آرام کردن در هر سطحی از تشدید، مقصر دانست.
این سیاست قبلاً به اعتبار آلمان در میان متحدانش لطمه زده است، که منظور از متحدان بیش از هر چیز روس‌ستیزان در لهستان و کشورهای بالتیک است.
این گزارش ها به طور هیستریک می گویند که یک فاجعه نظامی برای اوکراین می تواند منجر به از دست دادن آشکار و دائمی اعتماد به آلمان در میان متحدان ناتو شود.
بنابراین، جنگ‌افروزان امیدوارند که بتوانند شولتس و وزیر دفاع جدیدش پیستوریوس را امروز در رامشتاین در مسیر قرار دهند و تحویل تانک‌های اصلی نبرد لئوپارد را آزاد کنند.
خود پیستوریوس در اخبار دیشب تلویزیون آلمان روز پنج‌شنبه گامی قاطع برداشت تا راه را برای جنگ‌افروزان باز کند و استدلال قبلی شولتس مبنی بر اینکه هر گام تشدید تنش باید با ایالات متحده هماهنگ شود را کمی ملایمتر نشان داد. بر این اساس، پیستوریوس در کانال یک حکومتی وجود چنین ارتباطی را رد کرد:
به گفته بوریس پیستوریوس، وزیر دفاع جدید آلمان، «تحویل تانک‌های «لئوپارد» آلمان به اوکراین وابسته به تحویل همزمان تانک‌های جنگی آمریکایی به این کشور نیست.
سیاستمدار سوسیال دموکرات می گوید: «من از چنین ارتباطی آگاه نیستم.»
وقتی از او پرسیده شد که آیا آلمان تانک‌های جنگی را بدون همکاری ایالات متحده نیز تامین خواهد کرد، گفت که اولاف شولتس صدراعظم در حال حاضر با جو بایدن، رئیس‌جمهور آمریکا در این مورد صحبت می‌کند.
تاکنون از مکالمات و نامه‌های ارسالی خوانندگان در رسانه ها می‌توان دریافت که بسیاری از شهروندان آلمانی، از جمله رای‌دهندگان که حزب سوسیال دموکرات را هم انتخاب نمی‌کنند، نگرش مردد صدراعظم را به موضوع تحویل تانک «واقعاً مفید» می‌دانند.
برخی نیز آن را تلاشی برای «نیفتادن به دام به آمریکایی ها» می دانستند.
تقاضای شولتس مبنی بر اینکه ایالات متحده باید ابتدا تحویل تانک آبرامز را اجرائی کند، مانع از آن می‌شود که بعداً آلمان به عنوان تنها مقصر تشدید تنش و پیامدهای بالقوه فاجعه‌بار شناخته شود.
سوال این است که آیا شولتس واقعاً پس از اینکه پیستوریوس دمش را دیده است، واقعاً به موضع خود پایبند خواهد ماند یا خیر و احتمالاً می توان پاسخ آن را در بیانیه های مطبوعاتی نشست امروز رامشتاین یافت.

تیتو رهبری متفاوت!

تیتو رهبری متفاوت!

یاد تیتو پارتیزان کمونیست و رهبر یوگسلاوی گرامی باد!

۷۰ سال پیش تیتو رئیس جمهور یوگسلاوی شد.
منتشر شده در رسانه های روسیه
ترجمه سیما صابری برای مجله هفته

در ۱۴ ژانویه ۱۹۵۳، مجلس خلق یوگسلاوی، کمونیست و قهرمان جنگ بروز تیتو را به ریاست جمهوری این کشور فدرال انتخاب کرد. تیتو تا زمان مرگش در ماه مه ۱۹۸۰ بر کشور حکومت کرد.
ما به زندگی پر حادثه ای نگاه می کنیم که میراث آن اما متاسفانه عمری کوتاه داشت.
دقیقاً ۷۰ سال پس از آن روز، در ۱۴ ژانویه ۱۹۵۳، رهبر افسانه ای پارتیزان کمونیست، یوسیپ بروز تیتو به عنوان اولین رئیس جمهور جمهوری سوسیالیستی فدرال یوگسلاوی انتخاب شد.

این سیاستمدار که در ۷ مه ۱۸۹۲ در پادشاهی کرواسی و اسلاونیا که در آن زمان بخشی از ,امپراتوری اتریش-مجارستان بود به دنیا آمد، دوره شاگردی خود را به عنوان قفل ساز به پایان رساند و در سال ۱۹۱۰ به حزب سوسیال دموکرات کرواسی و اسلاونیا پیوست.

در جنگ جهانی اول او از یک سرباز توپخانه ساده به درجه گروهبان ارتقا یافت و در سال ۱۹۱۵ به اسارت روس ها درآمد که دوران اسارات خود را در ولگا و اورال سپری کرد.
او که در فوریه ۱۹۱۷ آزاد شد، در انقلاب سن پترزبورگ شرکت کرد، شاهد انقلاب اکتبر بود، به ارتش سرخ پیوست و در کنار بلشویک ها در جنگ داخلی روسیه جنگید.
او در سال ۱۹۲۰ به میهن خود بازگشت و به حزب ممنوعه کمونیست یوگسلاوی (KPJ) پیوست.
او که چندین بار به اتهام تحریکات سیاسی دستگیر و زندانی شد، آخرین بار در ۴ اوت ۱۹۲۸ با کشف بمب در آپارتمانی که در آن پناه گرفته بود، دستگیر شد.
در دادگاه موسوم به بمب افکن در سال ۱۹۲۸ او به چندین سال زندان محکوم شد که تا سال ۱۹۳۴ حبس بود و دوران زندان خود را سپری کرد.
او از دوران زندان خود برای آموزش مارکسیسم استفاده کرد. در سال ۱۹۳۴ او همچنین نام پارتیزانی تیتو را بر خود نهاد.
در طول جنگ جهانی دوم و اشغال یوگسلاوی توسط آلمان، تیتو مخفیانه و زیرزمینی زندگی و مبارزه می کرد.
تحت رهبری او، پارتیزان های کمونیست یوگسلاوی موفق شدند در برابر اشغالگران نازی و جنبش فاشیستی اوستاشایی متحد آنها در کرواسی مقاومت کنند.
ارتش آزادیبخش خلق (Narodnooslobodilačka vojska/armija) که نام پارتیزان ها بود، توانست خود را به عنوان تأثیرگذارترین گروه از نظر سیاسی تثبیت کند. در جریان مبارزات مقاومت، تیتو به عنوان مارشال ارتش آزادیبخش خلق منصوب شد و از ۲۹ نوامبر ۱۹۴۳ ریاست شورای ضد فاشیست آزادی ملی (AVNOJ) را بر عهده گرفت که یک دولت موقت تشکیل داد و بخش های زیادی از کشور اشغال شده را تحت کنترل کمونیست ها درآورد.


از اواخر سال ۱۹۴۴ شورای ضد فاشیست در سراسر یوگسلاوی قدرت را بدست گرفت.
پس از پایان جنگ، رهبری کمونیست ها و تیتو در یک همه پرسی تایید شد. در ۲۹ نوامبر ۱۹۴۵ تیتو نخست وزیر جمهوری خلق یوگسلاوی شد. تا سال ۱۹۵۳ با کمک جبهه ملی آزادیبخش خلق و حزب کمونیست یوگسلاوی برای تبدیل یوگسلاوی به یک کشور سوسیالیستی تلاش کرد.
به دلیل تفاوت های نظرهای مختلف نظری و عملی، اختلافاتی بین تیتو و جوزف استالین به وجود آمد.
یوگسلاوی مدعی بود که راه خود را به سوی سوسیالیسم طی می کند، که اساساً درجه خاصی از خودگردانی کارگران و دهقانان و تعاونی ها را تشویق و نهادینه کرد، در کنار سیستم تعاونی ها عناصری از بازار آزاد برای رشد اقتصاد در یوگسلاوی برای شرکت ها به رسمیت شناخته شد.
این به اصطلاح تیتوئیسم منجر به گسست آشکار بین تیتو و استالین در سال ۱۹۴۸ شد.
تنها پس از مرگ استالین، روابط شوروی و یوگسلاوی به حالت عادی بازگشت، اگرچه مسیر ویژه یوگسلاوی هم در داخل و هم در سیاست خارجی یک مسیر ویژه ماند.
یوگسلاوی هرگز به اتحاد دفاعی ورشو یا شورای کمک های اقتصادی متقابل نپیوست ولی تیتو و یوگسلاوی رهبری جنبش عدم تعهد را به عهده گرفتند و او از بنیانگذاران این جنبش محسوب میشد.
بر خلاف دیگر کشور های سوسیالیستی در یوگسلاوی، شهروندان از حقوقی مانند آزادی رفت و آمد به غرب و استاندارد زندگی بالاتر نسبت به اتحاد جماهیر شوروی برخوردار بودند.
تیتو در ۴ می ۱۹۸۰ درگذشت و به یکی از طولانی ترین دوره های ریاست جمهوری در جهان سوسیالیستی پایان داد.
میراث او، اتحاد مردمان یوگسلاوی، که تیتو در طول زندگی خود از آن دفاع کرده بود و آن را پیش نیاز سعادت هر یک از این خلق ها می دانست، تنها یک دهه پس از مرگ او دوام آورد.

بی فردایی – مسعود دلیجانی

بی فردایی

ای که هر انسان بنالد از ستم های شما
گم شو از پهنای قدرت، اُف به مٲوای شما

در صدایت لرزش بال توهم، پر تنش
سایه های تیرگی دارد ز سودای شما

آیه هایی که زمانی زنده بودند و رسا
مرده اند اِی بی خبر در زیر پاهای شما

گوش ما آندم که بنیوشید آوایی ز عِلم
جلوه ای از مرگ آیه، جوف سیمای شما

آیه هایی که بجز قتل و شکنجه، بی پیام
از پیام عاطفه خالی است دنیای شما

کهنه اندیشی ز آیین شما آکنده شد
همچنان خالی ز «پویا»یی است فردای شما

مسعود دلیجانی


نقش استالین در نبرد استالینگراد – نیکیچوک – ا. م. شیری

نقش استالین در نبرد استالینگراد

(۱۲ سپتامبر ۱۹۴۲-۲ فوریه ۱۹۴۳)

قابل توجه علاقه‌مندان به تاریخ و پژوهشگران

ایوان نیکیچوک (Ivan Nikitchuk) دکتر علوم فنی، آکادمیسن آکادمی بین‌المللی اطلاعرسانی و آکادمی کیهان شناسی، عضو کانون نویسندگان روسیه، رئیس انجمن دانشمندان روسی با جهت‌گیری سوسیالیستی، سیاستمدار، نمایندۀ مجلس از حزب کمونیست روسیه و…

ا. م. شیری

پنجم مارس امسال مصادف است با هفتادمین سالگرد درگذشت یوسف ویساریونویچ استالین که قهرمانانه‌ترین و پربارترین سال‌های تاریخ اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی با نام او پیوند خورده است. این، همچنین در مورد نبرد معروف استالینگراد صدق می‌کند، که طی آن، تحت رهبری استالین، شکست کوبنده‌ای به نیروهای نخبۀ آلمانی وارد شد.

این روزها نبرد استالینگراد رو به پایان بود. این واقعاً یکی از بزرگترین نبردهای تاریخ بود. خودتان قضاوت کنید: در نبرد استالینگراد بیش از یک میلیون سرباز و افسر، ۱۶۷۵ دستگاه تانک، بیش از ۱۰ هزار قبضه انواع تسلیحات و ۱۲۱۶ فروند هواپیما از طرف آلمانی‌ها و از طرف ما، بیش از یک میلیون نفر در نبردها شرکت کردند و تسلیحات آن شامل ۱۵۵۰۰ قبضه انواع تسلیحات و خمپاره، ۱۴۶۳ دستگاه تانک و ۱۳۵۰ فروند هواپیمای جنگی بود. آن‌ها در ۱۵ لشکر سازماندهی شدند. حالا، محدودۀ فضایی را هم به این موضوع نیز اضافه کنید. این نبرد در جبهه‌ای به طول بیش از ۵۰۰ کیلومتر توسعه یافت.

زمانی که در ۲۳ اوت ۱۹۴۲، آدولف هیتلر در رادیو برلین سخنرانی کرد و خطاب به تمام جهان مغرورانه چنین لاف زد: «این خواست سرنوشت بود که من در شهری که نام خود استالین را یدک می‌کشد، به پیروزی قاطعی دست یابم»، ۱۶۳ روز از دویست روز تا پایان نبرد استالینگراد باقی مانده بود. هیتلر حتی نمی‌توانست تصور کند که نبرد استالینگراد چگونه برای او به پایان می‌رسد.

ده‌ها تن از بزرگترین رهبران نظامی تجربۀ خود را در توسعۀ این نبرد به کار بستند، هزاران کار قهرمانانه در تمامی سطوح – از فرماندهی عالی تا سربازان عادی – انجام گرفت. البته، پرداختن به آن‌ها و درک آن‌ها کار ساده‌ای نیست. با بازخوانی آثار علمی، اسناد آرشیوی،

خاطرات فرماندهان و شرکت‌کنندگان در این نبرد، نه تنها آثار ما، حتی آلمانی‌ها، می‌توان قانع شد که تاریخ یک بار در زندگی و یا در جبهه‌های جنگ ساخته می‌شود اما بسته به شرایط، چندین بار بنا به گرایش‌های سیاسی زمان بازنویسی می‌شود. بر همین اساس، ارزیابی‌ها از نبرد استالینگراد و نقش استالین در آن متفاوت است.

در سال ۱۹۶۱، تاریخ شش جلدی جنگ کبیر میهنی اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی در سال‌های ۱۹۴۱-۱۹۴۵ منتشر شد. در جلد سوم یک فصل تمام مشتمل بر ۷۳ صفحه تحت عنوان استالینگراد، به «شکست نیروهای نازی در نزدیکی استالینگراد» اختصاص دارد. اما، ما چه می‌خوانیم؟ در این ۷۳ صفحه هرگز نامی از استالین برده نشده است! در این فصل، طراحی، سازماندهی و هدایت نبرد استالینگراد به افراد کاملاً متفاوتی نسبت داده می‌شود. و این هم نقل قول: «در ۶ اکتبر، فرمانده جبهۀ استالینگراد، سرلشکر آندری یرمنکو و یکی از اعضای شورای نظامی جبهه، سپهبد نیکیتا خروشچوف، پیشنهادات خود را در مورد سازماندهی عملیات و انجام حمله به ستاد ارسال کردند. اما سرلشکر یرمنکو، در خاطرات خود زیر عنوان «استالینگراد»، تولد طرح عملیات استالینگراد را این گونه شرح می‌دهد: «به نحوی در سپتامبر ۱۹۴۲، در پایان مذاکرات ما در مورد واحدهای نظامی با استالین، من به مسئله تدارک یک ضد حمله تأکید کردم. با این حال، مذاکرات در مورد واحدهای نظامی، البته با رعایت تمام جوانب احتیاط انجام شد.

ــ من رو به فرمانده کل قوا گفتم، رفیق استالین، آیا وقت آن نیست که برای «استقرار مجدد» هم در شمال و هم در جنوب آماده شویم؟ شرایط برای این کار آماده است.

ــ استالین در پاسخ گفت: بسیار خوب، رفیق یرمنکو، بیائید روی موضوع آماده‌سازی استقرار مجدد فکر کنیم…

من بلافاصله خبر مذاکرات با فرمانده کل قوا را با نیکیتا خروشچوف در میان گذاشتم. (این کتاب در سال ۱۹۶۱ چاپ شد و ما البته می‌دانیم که چرا در این کتاب از نیکیتا خروشچوف نام برده شده است. برای اینکه او در آن زمان دبیر اول کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی بود).

و کتاب با همین روحیه ادامه دارد. در گفتگوهایمان، همۀ موضوعات ضروری را به تفصیل مورد بحث قرار دادیم: جهات حمله، مناطق تمرکز و آغاز حمله، تعیین یگان‌های دشمن برای حمله، نیروهای ذخیره‌ و محل استقرار آن‌ها را بررسی کردیم. اینگونه بود که طرح ما متبلور شد… پس از رسیدن به نتایج کاملاً قطعی، تصمیم گرفتیم آن‌ را به صورت مکتوب تنظیم نموده و به ستاد ارسال کنیم. در نتیجه، سندی تدوین شد که در آن ملاحظاتی در مورد چگونگی دستیابی به شکست نیروهای نازی در نزدیکی استالینگراد در نظر گرفته شده بود.

نتیجۀ این نقل قول‌ها چیست؟ فرماندهی جبهۀ استالینگراد در حال توسعۀ طرحی برای ضد حمله بود. بنابراین، تمام درخشانی شکوه و پیروزی نبرد حاصل فکر این فرماندهی، یعنی یرمنکو و خروشچف ‌بود.

پس واقعیت چه بود؟ ایدۀ عملیات استالینگراد چگونه متولد شد، چه کسی آن را توسعه داد و چه کسی آن را اجرا کرد؟

آلمانی‌ها پس از شکست نیروهای شوروی در نزدیکی خارکوف، حمله به استالینگراد را برنامه‌ریزی کردند و بمنظور کمک به یگان‌های جناح چپ، تصرف باکو را بعنوان هدف اصلی تعیین نمودند. با این حال، در جریان این نبردها، حمله به استالینگراد اهمیت عملی تلاش‌های نیروهای آلمانی را نشان داد. هیتلر با تصرف استالینگراد قصد داشت کار تصرف ثروت نفت اتحاد شوروی را تسهیل کند. بنابراین، از جهت قفقاز ، او حتی نیروها (به ویژه لشکر ۴ تانک) را به سمت استالینگراد منتقل کرد. نفوذ عمقی نازی‌ها به قلمرو ما تا ولگا، بمنزلۀ خطر تقسیم کشور و جبهه به دو بخش جدا از هم بود. بنابراین، لازم بود اقدامات عاجل برای دفاع از استالینگراد به عمل آید.

و این اقدامات به عمل آمد. در آغاز ژوئن ۱۹۴۲، به دستور استالین، نیروی پشتیبانی تشکیل گردید، یک خط راه‌آهن در امتداد ساحل چپ ولگا احداث شد. این خط نقش مهمی در ارسال سلاح و نیروی انسانی به منطقۀ استالینگراد ایفا کرد.

در ۲۷ اوت ۱۹۴۲، استالین ژوکوف را از جبهۀ غربی به مسکو فراخواند. هنگام ملاقات آن‌ها‌، استالین به ژوکوف اطلاع داد که اوضاع در جنوب خوب پیش نمی‌رود. ممکن است آلمانی‌ها استالینگراد را تصرف کنند. آلمانی‌ها به ولگا در شمال استالینگراد نفوذ کردند و اکنون در تلاش هستند تا شهر را با حمله از طرف ساحل رودخانه تصرف کنند. هواپیماهای آلمان با پشتیبانی از نیروهای خود، روزانه بیش از هزار سورتی پرواز انجام می‌دهند. نیروی ذخیره‌ای از لشکرهای ۲۴ و ۶۶ تشکیل شده که می‌توان از آن برای حمله از جناحین به دشمن که به ولگا نفوذ کرده، استفاده کرد. باید تدابیری اتخاذ شود تا سپاه یکم گارد تحت فرماندهی ژنرال موسکالنکو در ۲ سپتامبر به ضدحمله دست بزند و تحت پوشش آن، لشکرهای ۲۴ و ۶۶ به مناطق مقدم منتقل شود. این دو لشکر باید فوراً وارد نبرد شوند وگرنه استالینگراد را از دست خواهیم داد.

اوضاع در جبهۀ قفقاز شمالی هم بهتر از این نبود. آلمانی‌ها روز به روز به نفت باکو نزدیک می شدند.

در این روزها، کمیتۀ دفاع ملی ژوکوف را به عنوان معاون فرمانده کل ارتش منصوب و به دستور استالین او را به منطقۀ استالینگراد اعزام می‌کند. واسیلیوفسکی، مالنکوف و مالیشِف نیز از قبل حضور در آنجا داشتند.

یک روز بعد، ژوکوف به ولگا آمد. من با واسیلیوفسکی ملاقات کردم، وضعیت و رویدادهای اخیر را به تفصیل به وی توضیح دادم. آن‌ها به پست فرماندهی سپاه یکم گارد، نزد ژنرال موسکالنکو رفتند و از سپهبد گوردوف، فرمانده وقت جبهۀ استالینگراد خواستند که به آنجا بیاید. آن‌ها با هم طرحی را برای ضدحمله موضعی توسط سپاه یکم گارد تهیه و مورد بحث قرار دادند و استالین به ژوکوف دستور داد تا فوراً آن را انجام دهد. ژوکوف با محاسبۀ احتمالات و با در نظر گرفتن اینکه همۀ واحدها متمرکز و آماده شده بودند، با استالین تماس گرفت و گزارش داد که نمی‌توان زودتر از ۶ سپتامبر به ضد حمله دست زد. استالین موافقت کرد و از واسیلیوفسکی خواست که فوراً به مسکو پرواز کند. در ۳ سپتامبر، ژوکوف تلگرافی از استالین دریافت کرد: «وضعیت استالینگراد بدتر شده است. دشمن به سه فرسنگی استالینگراد رسیده است. اگر نیروهای یگان‌های شمالی فوراً کمک نکنند، امروز یا فردا دشمن

می‌تواند استالینگراد را تصرف کند. به فرماندهان نیروهای مستقر در شمال و شمال غربی استالینگراد، دستور دهید که فوراً به دشمن حمله کنند و به کمک استالینگرادی‌ها بیایند. هیچ تاخیری جایز نیست. هر گونه تأخیر در انجام این امر، جرم است. تمام نیروهای هوابردی را به کمک استالینگراد فراخوانید. در خود استالینگراد نیروی هوابردی بسیار قوی وجود دارد».

ژوکوف فوراً با استالین تماس گرفت و گزارش داد:

ــ من می‌توانم همین فردا فرمان حمله بدهم، اما نیروهای هر سه لشکر مجبور خواهند شد نبرد را تقریباً بدون مهمات آغاز کنند. زیرا، مهمات تا عصر روز ۱۳ شهریور نمی‌توانند به مواضع توپخانه تحویل داده شوند. علاوه بر این، قبل از این زمان ما نمی‌توانیم همآهنگی یگان‌ها را با واحدهای توپخانه، تانک و هواپیما سامان دهیم و بدون این، انجام هیچ کاری ممکن نخواهد شد.

ــ آیا تصور می‌کنید دشمن تا زمانی که شما امروز- فردا می‌کنید، صبر می‌کند؟ یرمنکو ادعا می‌کند که اگر شما فوراً از شمال حمله نکنید، دشمن می‌تواند با اولین فشار استالینگراد را تصرف کند (او در آن زمان فرمانده جبهه استالینگراد بود).

استالین آشکارا عصبانی شده بود. اما ژوکوف به نفع هدف، به منظور جلوگیری از تلفات غیرلازم و، عمدتا، بدلیل ممانعت از تضعیف حمله، به تنهایی اصرار کرد:

ــ من با این دیدگاه یرمنکو موافق نیستم. اجازه بدهید حمله را همانطور که قبلاً برنامه‌ریزی شده بود، روز پنجم سپتامبر شروع کنیم. در مورد نیروهای هوایی، من بلافاصله دستور بمباران دشمن را با تمام قوا خواهم داد.

ــ استالین موافقت کرد: بسیار خوب، اگر دشمن به حملۀ گسترده به شهر شروع کند، بدون اینکه منتظر آمادگی نهایی نیروها باشید، بلافاصله به آن حمله کنید. وظیفۀ اصلی شما منحرف کردن نیروهای آلمانی از استالینگراد و در صورت امکان، بستن مسیر آلمانی جداکننده جبهۀ استالینگراد و جنوب شرقی است.

مالنکوف در آنجا، در مقر فرماندهی سپاه یکم گارد بود. در ساعت ۳ بامداد، استالین با مالنکوف تماس گرفت و از چگونگی آمادگی نیروهای جبهۀ استالینگراد برای حمله پرسید. مالنکوف در مورد کارهایی که تحت رهبری ژوکوف انجام می‌شود، توضیح داد.

بنابراین، استالین بر اساس اصل «اعتماد کن، اما امتحان کن» عمل کرد. او با خود ژوکوف صحبت نکرد، اما از طریق مالنکوف چگونگی ‌روند اوضاع را بررسی کرد.

روز ۵ سپتامبر، صبح زود، حمله آغاز شد. پس از آماده‌سازی نیروهای توپخانه و هوایی، گارد یکم، لشکرهای ۲۴ و ۶۶ به حرکت درآمدند. اما موفق نبودند. دشمن تمام حملات را دفع کرد. لشکر ۲۴ حتی از موقعیت اصلی خود تکان نخورد.

فرمانده کل قوا شب تماس گرفت:

ــ اوضاع چطور پیش می‌رود؟

ژوکوف گزارش داد:

در طول روز نبردهای بسیار سنگینی ادامه داشت. در شمال استالینگراد، دشمن مجبور شد نیروهای جدید انتقالی از منطقۀ گومراک را وارد نبرد کند.

ــ این خوب است. این امر دشمن را از استالینگراد منحرف می‌کند.

ژوکوف گزارش داد:

ــ واحدهای ما پیشرفت کمی دارند و در برخی موارد در خطوط اولیه خود ایستاده‌اند.

ــ موضوع چیست؟

ــ نیروهای ما به دلیل کمبود وقت، فرصت نداشتند تا عملیات آفندی را به خوبی آماده کنند، عملیات شناسایی توپخانه‌ای انجام دهند و سامانۀ آتش دشمن را شناسایی کنند. به همین دلیل طبیعتاً نتوانستند آن را سرکوب نمایند. زمانی که آن‌ها حمله کردند، دشمن با آتش و ضدحمله، آن‌ها را متوقف کرد. علاوه بر این، هواپیماهای دشمن بر هوا مسلط شدند و واحدهای ما را بمباران کردند.

در این گزارش، درک اینکه ژوکوف از دستور استالین برای حمله بدون آمادگی مناسب متأسف است، دشوار نیست.

اما استالین اصرار داشت:

ــ به حمله ادامه بدهید. وظیفۀ اصلی شما این است که تا حد امکان نیروهای دشمن را از استالینگراد دور کنید.

حملات مکرر یگان‌ها نه در ششم و نه در هفتم سپتامبر موفقیت‌آمیز نبود. واحدها فقط متحمل خسارات سنگین شدند. روز ۱۰ سپتامبر، ژوکوف پس از بررسی مجدد واحدها و یگان‌های ارتش، به دیگاه خود تأکید کرد که در هم شکستن ماشین جنگی دشمن و بستن راه او با نیروهای موجود غیرممکن است. او این را به فرماندهی کل قوا گزارش کرد. گزارش ژوکوف به ترتیب آتی خاتمه یافت: «حملات بیشتر توسط همان نیروها و در همان گروه‌بندی‌ها بی‌مورد خواهد بود و سربازان ناگزیر متحمل خسارات سنگین خواهند شد. برای حملۀ متمرکزتر به جبهۀ استالینگراد، به نیروها و زمان بیشتری نیاز داریم. ضربات ارتش قادر به سرکوبی دشمن نیست».

استالین از این پیشنهاد استقبال کرد:

ــ بسیار خوب می‌شد اگر به مسکو پرواز می‌کردید و این موضوع را شخصاً و با جزئیات به من گزارش می‌دادید.

بعد از ظهر ۱۲ سپتامبر، ژوکوف در دفتر استالین بود و استالین الکساندر واسیلیوسکی، رئیس ستاد کل نیروهای مسلح را به آنجا احضار کرد.

استالین از مدت‌ها قبل فهمیده بود که نیروهای موجود برای دفاع از استالینگراد کافی

نیستند. رهایی از وضعیت بحرانی در نزدیک استالینگراد به اقدامات قاطع‌تری نیاز دارد. اگر غیر از این بود، استالین اینقدر فوری ژوکوف را از جبهه احضار نمی‌کرد. علاوه بر این، تصادفی نبود که او واسیلیوسکی را به این گفتگو دعوت کرد. فرمانده کل قوا از قبل آماده بود تا راه‌حل ریشه‌ای را در یک دایرۀ کوچک جستجو کند.

ابتدا واسیلیوفسکی وضعیت را گزارش کرد. به خصوص با جزئیات دو جبهۀ قفقاز و نزدیک استالینگراد. استالین جمع‌بندی کرد:

ــ به هر قیمتی باید به سوی نفت گروزنی عجله کرد. هیتلر استالینگراد را ترک نخواهد کرد. بله، می‌تواند به قفقاز برود، اما همچنان بخشی از سربازان خود را در نزدیکی استالینگراد نگه می‌دارد، زیرا، این شهر به نام من نامگذاری شده است. خُب، حالا بیائید نظر ژوکوف را گوش کنیم.

ژوکوف، در واقع، آنچه را که در آخرین گزارش خود در خصوص مصلحت نبودن حمله با نیروهای محدود و تحمل ضرر و زیان غیرضروری به استالین گفته بود، تکرار کرد.

استالین در پایان سخنان ژوکوف از او پرسید:

ــ جبهه استالینگراد برای مسدود کردن راه دشمن و پیوند با جبهه جنوب شرقی به چه چیزی نیاز دارد؟

ژوکوف در پاسخ گفت:

ــ حداقل یک لشکر مسلح به تمام تسلیحات، یک سپاه تانک، سه تیپ تانک و حداقل چهارصد قبضه توپخانه دوربرد. علاوه بر این، در مدت زمان عملیات، پشتیبانی حداقل یک تیپ هوایی لازم است.

واسیلیوسکی با نظر و محاسبات ژوکوف موافقت کرد.

استالین به پای نقشه رفت. بر روی آن علاوه بر موقعیت در جبهه‌ها، نقاط تمرکز نیروهای ذخیرۀ ستاد مشخص شده بود.

هر سه روی نقشۀ استالین تمرکز کردند.

ــ البته، پس از مدتی استالین گفت: «هنوز نیروی کافی برای ضربه قاطع‌تر و قدرتمندتر به دشمن وجود ندارد. این پیشنهاد ناکافی است. برای تحول اساسی شرایط، راه حل دیگری لازم است».

ــ ژوکوف پاسخ داد ما نیز چنین فکر می‌کنیم. عدم اطلاعات کافی از توانایی‌های پشت جبهه ما را نیز از قبول این پیشنهاد باز می‌دارد. البته، تدارک یک ضد حمله و وارد کردن ضربه به دشمن در منطقۀ استالینگراد لازم است تا وضعیت استراتژیک جنوب کشور را به شدت به نفع ما تغییر دهد. ضربات اصلی باید به جناحین یگان‌های استالینگراد وارد شود، آن‌ها در حال حاضر در عمق قلمرو ما بسیار پیش رفته‌اند.

استالین فکر کرد و گفت:

ــ به ستاد کل بروید و زمان‌ و آرایش نیرو‌های مورد نیاز را محاسبه کنید.

روز بعد، رأس ساعت ۲۲، ژوکوف و واسیلیوسکی برای گزارش نتیجۀ کار خود به نزد استالین آمدند.

ــ استالین پرسید: خُب، چه فکر کردید؟ چه کسی گزارش خواهد داد؟

ــ واسیلیوسکی پاسخ داد، چه کسی گزارش دهد، ما نظر واحد داریم.

فرمانده کل نقشه را دید:

ــ استالین پرسید، این چیست؟

ــ واسیلیوسکی پاسخ داد: این‌ها خطوط مقدمانی طرح ضدحمله در منطقۀ استالینگراد هستند.

ــ این گروه‌ها در منطقۀ سرافیموویچ چیست؟

ــ این یک جبهۀ جدید است که باید باز شود تا ضربۀ قدرتمندی از پشت به واحدهای عملیاتی دشمن که در منطقۀ استالینگراد عمل می‌کنند، وارد کند.

ــ فرمانده کل ضمن ابراز تردید، پرسید: آیا اکنون نیروی کافی برای چنین عملیات بزرگی وجود دارد؟

ژوکوف گزارش داد که عملیات باید ظرف ۴۵ روز با نیروها و تجهیزات لازم و آمادگی مناسب آمادۀ اجرا شود.

ــ استالین پرسید: آیا بهتر نیست خودمان را به حمله از شمال به جنوب و از جنوب به شمال در امتداد رود دُن محدود کنیم؟

ــ نه، در این صورت، آلمانی‌ها می‌توانند به سرعت لشکرهای زرهی خود را از استالینگراد برگردانند و حملات ما را دفع کنند. اما حملۀ نیروهای ما به غرب دُن، بدلیل موانع روخانه‌ای به دشمن این فرصت را نمی‌دهد که برای مقابله با واحد‌های ما نیروهای ذخیرۀ خود را به سرعت وارد عمل بکند.

ــ استالین با تردید پرسید: آیا در اثر ضربات،‌ واحدها دچار شوک نخواهند شد؟

ژوکوف و واسیلیوسکی توضیح دادند که عملیات باید در دو مرحله اصلی اجرا شود: ۱- شکستن خط دفاعی نیروهای مهاجم آلمانی به استالینگراد و باز کردن یک جبهۀ خارجی قدرتمند به منظور جدا کردن این گروه‌بندی‌ها از نیروهای خارجی آلمان؛ ۲- انهدام دشمن محاصره شده و سرکوب تلاش‌های آن برای خروج از محاصره.

ــ فرمانده کل قوا گفت: ما هنوز باید روی برنامه فکر کنیم، منابع خود را برآورد کنیم و توجه داشته باشیم که وظیفۀ اصلی حفظ استالینگراد است. از آنچه که ما اینجا بحث کردیم، به جز ما سه نفر، هیچ کس نباید مطلع شود…

ایدۀ نبرد بزرگ در ولگا، در واقع اینگونه متولد شد. بنابراین، اظهارات یرمنکو در این مورد که طرح عملیات استالینگراد در سطح «مشورت من و نیکیتا خروشچوف با هم توسعه یافت»، به هیچوجه صحیح نیست. این واقعیت در اسناد آرشیوی تأئید شده است. نقشۀ بزرگی در آرشیو ستاد کل نگهداری می‌شود که در بالای آن نوشته شده: «طرح ضد حمله در منطقۀ استالینگراد». اسم رمز این طرح «اورانوس» بود. محل واحدهای نیروهای ما و دشمن روی نقشه مشخص شده است. طرح محاصرۀ آینده را تعیین محل استقرار واحدهای ما، جهت حملات و نقطۀ به هم رسیدن آن‌ها در منطقۀ کالاچ، به وضوح نشان می‌دهد. در اینجا یگان‌ها و نیروهای شرکت‌کننده در این عملیات فهرست شده، برآورد سایر وسایل تقویتی، وظایف فوری و بعدی جبهه‌ها و ارتش‌ها در این طرح مشخص ‌شده است. امضای توسعه‌دهندگان طرح در گوشۀ پایین نقشه- گئورگی ژوکوف و آلکساندر واسیلیوسکی، در گوشۀ سمت چپ بالا، نام عملیات، «من تأئید می‌کنم» با مداد آبی و امضای استالین ثبت شده است.

پس، بر اساس مدارک و حقایق فوق، شکی نیست که توسعۀ طرح ضدحمله و در واقع خود عملیات توسط سه فرمانده نظامی برجسته: استالین، ژوکوف و واسیلیوسکی به واقعیت پیوست.

استالین خود را به توسعۀ طرح در یک دایرۀ باریک محدود نکرد. در ۱۳ نوامبر، او با اعضای دفتر سیاسی و اعضای کمیتۀ دفاع ملی مشورت کرد. واسیلیوسکی و ژوکوف نیز در این جلسه شرکت داشتند. طرح عملیات آتی به تفصیل تشریح و مورد بحث قرار گرفت. اعضای دفتر سیاسی و کمیتۀ دفاع ملی آن را تأئید کردند.

ژوکوف و واسیلیوسکی هنگام بحث در مورد طرح ضدحمله، توجه فرمانده کل قوا را به این واقعیت جلب کردند که فرماندهی کل آلمان، به محض شروع وضعیت دشوار در منطقۀ استالینگراد و قفقاز شمالی، به انتقال بخشی از نیروهای خود از مناطق دیگر، به ویژه، از منطقۀ ویازما به کمک گروه‌های جنوبی مجبور خواهد شد. برای جلوگیری از این اتفاق، لازم

است عملیات تهاجمی فوری در منطقۀ شمال ویازما سازماندهی و اجرا شود و قبل از همه، آلمان‌ها باید در بلندی‌های منطقۀ رژِف شکست بخورند. برای انجام این عملیات، آن‌ها پیشنهاد کردند که نیروهای جبهه کالینین و غرب را جلب کنند.

ــ استالین گفت: «این خوب خواهد بود. اما کدام یک از شما این وظیفه را بر عهده می‌گیرد؟

ژوکوف که قبلاً با واسیلیوسکی در مورد این موضوع به توافق رسیده بود، گفت:

ــ عملیات استالینگراد از همه لحاظ از قبل آماده شده است. واسیلیوفسکی می‌تواند هماهنگی اقدامات یگان‌ها در منطقۀ استالینگراد را به عهده بگیرد، من می‌توانم سازماندهی جلب نیرو از کالینین و جبهه‌های غربی را بر عهده بگیرم.

استالین با این پیشنهاد موافقت کرد، او می‌دانست که حضور ژوکوف در جبهۀ غربی بلافاصله توجه اطلاعات آلمان را به خود جلب خواهد کرد. آلمانی‌ها دیگر می‌دانند که ژوکوف هر کجا باشد، از آنجا به آن‌ها حمله می‌شود. این، به حمله در نزدیکی استالینگراد کمک زیادی می‌کند، زیرا آلمانی‌ها واحدها را از منطقه‌ای که ژوکوف در آن حضور دارد، به هیچوجه خارج نمی‌کنند.

اما استالین با قدردانی از توانایی ژوکوف برای سازماندهی واحدها برای حمله، اگرچه با خروج او موافقت کرد، بلافاصله خطاب به وی گفت:

ــ فردا صبح به استالینگراد پرواز کنید. آمادگی نیروها و فرماندهی را برای شروع عملیات دوباره بررسی کنید و سپس به منطقۀ پائینی رژف پرواز کنید.

در تمام روزهایی که طرح ضدحمله در دست توسعه بود، نبرد شدیدی در خود شهر در جریان بود. سربازان و افسران لشکر ۶۲ (تحت فرماندهی چویکوف) و لشکر ۶۴ (تحت فرماندهی شومیلوف) پایداری بی‌سابقه‌ای از خود نشان دادند. تمام دنیا این نبرد عظیم را که در واقع نتیجۀ جنگ به آن بستگی داشت، دنبال می‌کرد. به لطف اختصاص شش لشکر توسط استالین برای کمک به این واحدها، آن‌ها توانستند شهر را حفظ کنند. علاوه بر این، استالین و ستاد کل در جریان این نبردهای فوق‌العاده دشوار، یگانه‌های جدیدی را برای حمله آتی سازماندهی کردند. فرمانده کل قوا به تشکیل دو لشکر تانک توجه ویژه‌ای مبذول داشت که طبق برنامۀ وی قرار بود سریع به جبهۀ استالینگراد اعزام شوند و حلقۀ محاصره را ببندند. استالین شب‌ها تمام وقت تلفنی مذاکره می‌کرد، «با بیدار ‌کردن» مدیران کارخانه‌های تانک‌سازی و حتی با التماس از آن‌ها می‌خواست برای تسلیح این لشکر‌ها تانک‌های بیشتر تولید کنند. کارخانه‌ها پس از انتقال به مکان‌های جدید، با ظرفیت کامل کار می‌کردند، مهندسان و کارگران تانک‌های جدید را بدون خواب و استراحت مونتاژ می‌کردند، همانطور که خود استالین می‌خواست. جز این هم نمی‌توانست باشد!

نبرد استالینگراد بیش از سه ماه به طول انجامید. مقاومت نیروهای ما همۀ دنیا را شگفت‌زده کرد. ستاد فرماندهی، ستاد کل، فرماندهان جبهه‌ها و ارتش‌ها بالاخره یک گروه قدرتمند از نیروها را برای ضدحمله سازمان دادند: جبهۀ جنوب غربی واتوتیان، متشکل از:

لشکرهای یکم گارد، پنجم تانک، تیپ هوایی ۲۱ و ۱۷؛ جبهۀ دُن تحت فرماندهی راکاسوفسکی مرکب از بخشی از لشکرهای ۶۵، ۲۶، ۶۶ با پشتیبانی تیپ هوایی شانزدهم؛ جبهۀ استالینگراد با فرماندهی یرمنکو، متشکل از لشکرهای ۶۲، ۶۴، ۵۷، ۵۱، ۲۸ و تیپ هوایی هشتم و در مجموع بیش از ۱ میلیون و ۱۰۰ هزار نفر، ۱۴۶۳ تانک، ۱۵۵۰۰ قبضه انواع تسلیحات و ۱۳۵۰ هواپیما. کل این ناوگان باید استتار می‌شد تا بواسطۀ هواپیماهای شناسایی دشمن شناسایی نشوند. این کار با موفقیت انجام شد. همچنین مکالمات رادیویی و تلفنی در زمان تمرکز واحدها برای حمله طبق برنامه ممنوع شد.

در ۱۹ نوامبر، پس از قدرتمندترین آمادگی توپخانه‌ایی و هوایی، جبهۀ جنوب غربی و ارتش ۶۵ جبهه دُن اولین واحدهایی بودند که به سمت دشمن حمله‌ور شدند. آن‌ها از مواضع مستحکم منطقۀ تاکتیکی عبور کردند و لشکرهای ۱، ۲۶ و ۴ تانک و به دنبال آن سپاه ۳ و ۸ سواره نظام، بلافاصله به پیشروی (در عمق ۵-۶ کیلومتری) شروع کردند. یک روز بعد، در ۲۰ نوامبر، نیروهای جبهۀ استالینگراد به خط مقدم دشمن هجوم بردند. در همان روز اول، دشمن را عقب راندند و خط دفاعی او را در هم شکستند. در ۲۳ نوامبر، جبهه‌های جنوب غربی و استالینگراد حلقۀ محاصره را بستند و ۲۲ لشکر آلمانی به تعداد نفرات۳۳۰۰۰۰ سرباز و افسر را محاصره کردند! به این ترتیب، همانطور که گفته می‌شود، فرماندهان و سربازان روحیۀ رزمندگی خود را که در اثر شکست‌های گذشته خدشه‌دار شده، بازیافتند – آن‌ها چنان ضربات خردکننده‌ای بر دشمن وارد آوردند که نازی‌ها کاملاً سر در گم شدند. در همان روز، ۲۳ نوامبر، لشکر یکم گارد، لشکر ۵ تانک جبهۀ جنوب غربی و لشکر ۵۱ جبهۀ استالینگراد عهده‌دار وظیفۀ تعقیب واحدهای شکست‌خوردۀ دشمن و عقب راندن آن‌ها تا حد امکان به سمت غرب و بستن حلقۀ محاصره از سمت غرب شدند.

خلق‌های اتحاد شوروی از شادی نفس عمیق کشیدند، کمر خود را راست کردند، اطمینان به پیروزی، به غلبه بر مشکلات در جریان نبردهای بعدی کمک کرد. فرمانده کل قوا، استالین، کمک بسیار زیادی در اجرای این عملیات استراتژیک شکوهمند از لحظه تصور و توسعه طرح تا اجرای عملی آن داشت. او همه روزه روند درگیری‌ها را در پویایی نبرد رهبری می‌کرد. نقش ویژه و بسیار مهم او در ایجاد و معرفی منابع استراتژیک نبرد، نه تنها موفقیت در حد کمال، بلکه، تکمیل پیروزمندانۀ کل عملیات را تعیین کرد.

استالین می‌فهمید، که لازم است راهی برای از نابودی سریع دشمن محاصره شده در استالینگراد پیدا شود تا اینکه هیتلر فرصت اعزام نیروهای تازه نفس به منطقۀ استالینگراد نداشته باشد. طرحی برای عملیات با اسم رمز «حلقه» تهیه شد. در ۱۹ دسامبر، پس از بحث نهایی، استالین این طرح را تصویب کرد و تصمیم گرفت وارونوف، ژنرال توپخانه را به عنوان نمایندۀ ستاد در این عملیات منصوب کند. انهدام نیروهای محاصره شدۀ دشمن، بعنوان وظیفۀ اصلی واحدهای توپخانه و هوایی تعیین شد و به همین دلیل تصمیم گرفته شد که یک توپخانه تعیین شود. یوسف استالین شخصاً مسائل نظری و عملی حملۀ توپخانه را توسعه داد. از آن لحظه به بعد استفاده از توپخانه به شکل اصلی در تمامی عملیات تهاجمی استراتژیک تبدیل شد. دستور استالین حاوی بند زیر بود: «رفیق وارونوف به عنوان نمایندۀ ستاد و معاون رفیق واسیلیوسکی (واسیلیوسکی کل عملیات را رهبری کرد) موظف است حداکثر تا ۲۱/۱۲/۱۹۴۲ طرحی را برای شکستن خطوط دفاعی نیروهای محاصره شدۀ دشمن در

نزدیکی استالینگراد و نابودی آن‌ها ظرف ۵-۶ روز به ستاد ارائه نماید. استالین عجله داشت و می‌خواست هر چه زودتر این موضوع را پیروزمندانه به پایان برساند. او بار دیگر خواستار مشاوره در جلسۀ بعدی شد:

ــ رهبری شکست دشمن محاصره شده باید در دست یک نفر باشد. حالا اقدامات دو فرمانده در جبهه‌، مانع پیشرفت کارها می‌شود. نابود کردن نهایی دشمن را به عهدۀ کدام فرمانده بسپاریم؟

کسی راکاسوفسکی را پیشنهاد کرد. ژوکوف گفت:

ــ اگر فرماندهی نیروهای جبهۀ استالینگراد به عهدۀ راکاسوفسکی واگذار شود، البته، ژنرال یرمنکو آزرده خاطر خواهد شد.

ــ الان وقت رنجیدن نیست. با یرمنکو تماس بگیرید و تصمیم کمیتۀ دفاع ملی را به وی ابلاغ کنید.

ژنرال وارونوف، نمایندۀ ستاد، برای نهایی کردن طرح عملیات «حلقه»، به مقر جبهۀ استالینگراد نزد فرمانده جدید راکاسوفسکی رسید. چنین طرحی تهیه و به ستاد ارائه شد، اما بلافاصله مورد تأئید قرار نگرفت و وارونوف دستورالعمل زیر را دریافت کرد: «اشکال اصلی طرح حلقۀ ارائه شده توسط شما این است که ضربات اصلی و کمکی در جهات مختلف وارد می‌شود و در نقطه‌ایی متمرکز نمی‌شود. بنابراین، باعث ایجاد تردید در موفقیت عملیات می‌گردد. به نظر ستاد فرماندهی کل قوا وظیفۀ اصلی شما در مرحلۀ اول عملیات باید قطع ارتباط یگان‌های غربی نیروهای محاصره شدۀ دشمن، انهدام آن‌ها و هدایت ضربۀ دیگر به سمت ضربه اصلی و ادغام هر دو ضربه در منطقۀ ایستگاه کارپوفسکایا باشد. ستاد با توجه به موارد فوق، دستور بازنگری طرح را می‌دهد. مدت پیشنهادی شما برای شروع عملیات و تکمیل مرحلۀ اول عملیات ظرف ۵-۶ روز پس از شروع آن را ستاد تأئید می‌کند. با در نظر گرفتن اولین نتایج مرحله اول، طرح عملیات مرحلۀ دوم را تا ۹ ژانویه به ستاد کل ارائه دهید». امضاها: ی. استالین، گ. ژوکوف ۲۸/۱۲/۱۹۴۲.

در این سند سبک استالینی: دقت، ویژگی، تعیین وظایف و توصیه‌هایی برای اجرای آن‌ها به وضوح دیده می‌شود.

صبح روز ۱۰ ژانویه، ۷۰۰۰ گلولۀ توپ و خمپاره در مدت ۵۵ دقیقه به مواضع دشمن شلیک گردید. پس از ضربات توپخانه، نیروهای ما دست به حمله زدند. این حمله پنج روز ادامه یافت، اما دشمن سرسختانه مقاومت می‌کرد. نازی‌ها با وجود هر مشکلی، از جمله کمبود غذا و مهمات، به دفاع از خود ادامه دادند. در مدت پنج روز علاوه بر حملات نظامی، بیش از یک میلیون و ۵۰۰ هزار اعلامیه بر روی محل استقرار دشمن ریخته شد و حدود ۳۰۰ بار از طریق بی سیم اعلام گردید که اگر نیروهای محاصره‌شده به مقاومت بی‌معنی ادامه ندهند، با آن‌ها رفتار انسانی خواهد شد. اما در طرف مقابل هم کارهای سیاسی زیادی در جریان بود. این هم دستور آلمانی:

«اخیراً روس‌ها بارها سعی کرده‌اند با ارتش ما و واحدهای زیرمجموعه آن وارد مذاکره

شوند. هدف آن‌ها کاملاً واضح است: شکستن ارادۀ ما برای مقاومت با دادن وعده‌ها در جریان مذاکرات برای تسلیم. همۀ ما می‌دانیم که اگر ارتش از مقاومت دست بردارد چه چیزی ما را تهدید می‌کند. بیشتر ما با مرگ حتمی یا بر اثر گلوله دشمن یا بر اثر گرسنگی و رنج در اسارت شرم‌آور سیبری روبرو هستیم. اما یک چیز مسلم است: کسی که تسلیم شود، دیگر هرگز عزیزانش را نخواهد دید. ما تنها یک راه داریم و آن اینکه با وجود سرما و گرسنگی شدید، تا آخرین گلوله بجنگیم. بنابراین، هرگونه تلاش برای مذاکره باید رد شود، بی‌پاسخ رها شود و آتش‌بس موقت باید با آتش دفع شود. در هر صورت، ما همچنان به رهایی، که هم اکنون در راه است، امیدوار خواهیم بود. فرمانده کل، پائولوس».

در ۱۶ ژانویه، حلقۀ محاصره به شدت تنگ‌تر شد و یگان‌های آلمانی به چندین گروه کوچک تقسیم شدند. راکاسوفسکی برای روشن شدن تکلیف و توافق در مورد چگونگی اقدامات بعدی جلسه تشکیل داد. برخی از فرماندهان پیشنهاد کردند دو یا سه روز توقف کنند و نیرو جمع کنند، زیرا یگان‌های ما نیز متحمل خسارت و تلفات شده‌اند و تأمین مهمات و سایر نیازمندی‌های ضروری به بهترین شکل سازماندهی نشده است. راکاسوفسکی که معمولاً آرام بود، این بار، ظاهراً خشم استالین را از تأخیرها به خاطر آورد، به طور خلاصه دستور داد:

ــ بی‌هیچ توقف و مکث! به پیشروی ادامه دهید! نگذارید دشمن به خود آید! از شکاف‌های حاصل استفاده کنید، با کمک توپخانه، تانک، هواپیما، به هر طریقی دشمن را در هم بشکنید. همه، بروید، انجامش دهید!

در این روزها، پائولوس با مشاهدۀ بیهودگی مقاومت، بارها اجازه آزادی عمل درخواست کرد. منظور او از آزادی عمل، تسلیم نبود، بلکه تشکیل گروه‌های ضربت بود که سعی می‌کرد به کمک آن‌ها همراه با کسانی که هنوز می‌توانستند روی پای خود بایستند و اسلحه در دست بگیرند، از محاصره فرار کند. اما پاسخ یکسان بود: هیتلر شخصاً درخواست کرد تا آخرین نفس در قلعه (همانطور که او استالینگراد می‌نامید) بمانند! پائولوس منضبط از دستور تبعیت کرد. علاوه بر این، تا آخرین ساعت، به پیشوا وفادار ماند. ۲۰ ژانویه به مناسبت دهمین سالگرد به قدرت رسیدن هیتلر در آلمان تعطیل رسمی بود. پائولوس به هیتلر تلگراف فرستاد:

«به مناسبت سالگرد به قدرت رسیدن شما، ارتش ششم به پیشوای خود تبریک می‌گوید. پرچمی با صلیب شکسته هنوز بر فراز استالینگراد در اهتزاز است. بگذار مبارزه ما سرمشقی برای نسل امروز و آینده باشد که در شرایط ناامیدی هم نباید تسلیم شد. آنگاه آلمان پیروز خواهد شد. های (درود)، پیشوای من! سرلشکر، پائولوس».

هیتلر بلافاصله پاسخ داد: «سرلشکر من، پائولوس! حتی اکنون کل مردم آلمان با احساسات عمیق به این شهر نگاه می‌کنند. مثل همیشه در تاریخ جهان، این فداکاری بیهوده نخواهد بود… فقط اکنون ملت آلمان به شدتِ این مبارزه و بزرگ‌ترین فداکاری‌ها در آن پی می‌برد. همیشه بفکر شما و سربازان شما، آدولف هیتلر شما».

یک روز پس از تلگراف تبریک پائولوس، در ۳۱ ژانویه ۱۹۴۳، هیتلر متوجه شد که چگونه اشتباه کرده و بلافاصله چنین مبارز فداکاری را تشویق نکرده است! او تلگراف دیگری به

استالینگراد فرستاد: «پیشوا به فریدریش پائولوس بالاترین درجۀ نظامی- فیلد مارشال اعطا کرد»! این کار از یک طرف، برای تقویت روحیۀ فرمانده ارتش ششم انجام گرفت و از طرف دیگر، یک امیدواری پنهان آفرید: «فیلد مارشال‌ها تسلیم نمی‌شوند». اما نقشۀ پیشوا محقق نشد. روزی که این درجۀ عالی به او اعطا شد، فیلد مارشال نوساز تسلیم گردید. هنگامی که هیتلر این خبر را شنید، تقریباً دچار حمله قلبی شد. به شدت آشفته بود. دیوانه وار فریاد می‌زد:

ــ او چطور می‌توانست تسلیم بلشویک‌ها شود!.. چه نامردی!.. اگر اعصاب از کار بیافتد، چیزی جز این باقی نمی‌ماند که بگویم: «دیگر کاری از دستم برنمی‌آید» و به خودم شلیک کنم… انجامش خیلی راحت است… حالا او چنین نمونه نشان داد، نمی‌توانستی صبر کنی تا سربازان بجنگند…

و برای اینکه سربازان و مردم آلمان همچنان به جنگ ادامه دهند، واقعیت تسلیم شدن فیلد مارشال به همراه ۹۵۰۰۰ نفر از زیردستان او از آن‌ها پنهان شد. مرگ ارتش ششم در روزنامه‌ها و رادیو به شرح زیر توضیح داده شد: «نبرد در استالینگراد به پایان رسید. ارتش ششم به فرماندهی نمونه‌وار فیلد مارشال پائولوس، وفادار به سوگند خود تا آخرین نفس، در برابر نیروهای برتر دشمن و شرایط نامطلوب سقوط کرد. آخرین نبرد در زیر پرچم با نشان صلیب شکسته، برافراشته در بالاترین خرابۀ استالینگراد انجام شد. ژنرال‌ها، افسران، درجه‌داران و سربازان تا آخرین گلوله شانه به شانه جنگیدند».

در سراسر کشور عزای عمومی اعلام شد، پرچم‌های امپراتوری با نوارهای سیاه به حالت نیمه افراشته در آمد و در کلیساها مراسم ترحیم برای اموات برگزار شد.

پس از این نبرد، نیروهای شوروی فقط به سمت غرب حرکت کردند.

مأخوذ از تارنمای انجمن دانشمندان روسی با گرایش سوسیالیستی- روسو

۲۵ دی- جدی ۱۴۰۱

کلاوس ارنست: به تحریم های اقتصادی علیه روسیه پایان دهیم.

ترجمه مجله هفته

کلاوس ارنست و سارا واگنکنشت

کلاوس ارنست: ما باید به تحریم های اقتصادی علیه روسیه پایان دهیم.

پس از انتخابات ویرانگر ۲۰۲۱، حزب چپ همچنان به دنبال ائتلافی جدید است. در منازعات اجتماعی که در حال ظهور هستند، حمایت آنها از تحریم ها و سیاست های اقلیمی آنها را محبوب نمی کند و موجب رای بیشتر برای حزب نمی‌شود.
کلاوس ارنست معتقد است که حزب چپ باید به مشکلات اکثریت مردم بازگردد.
کلاوس ارنست، نماینده پارلمان حزب چپ و رئیس کمیته آب و هوا در مصاحبه با کانال دوم حکومتی آلمان ZDF گفت: متاسفم که ما نمی توانیم به توافق برسیم که تحریم های اقتصادی علیه روسیه را پایان دهیم.
متأسفانه در داخل حزب بر سر این موضوع اختلافاتی وجود دارد که قابل حل نیست.
در نتیجه، آنها با تحریم ها علیه مردم خودشان و علیه صنعت خودشان همکاری میکنند.
البته یک مشکل اخلاقی به دلیل جنگ تجاوزکارانه وجود دارد، اما مشکلاتی مشابه هم در شبه جزیره عربستان وجود دارد ولی گویا برای هیچ کس در حزب چپ مردم یمن و تجاوز عربستان به این کشور اهمیتی ندارد.

ارنست در حاشیه نشست گروه پارلمانی در لایپزیگ اظهار نظر کرد. در مورد اعتراضات جهادیون محیط زیستی در لوتزه‌رات، گفت که طرفدار حذف تدریجی و گام به گام زغال سنگ است، اما توافق بدست آمده قابل قبول است.
با این حال، مهمتر از همه، چپ نباید تنها به عنوان یک حزب محیط زیست تلقی شود. مسئله عدالت اجتماعی، مبارزه با فقر، حقوق بازنشستگی، گرانی و سایر مواردی که اکثریت مردم را تحت تأثیر قرار می دهد، اهمیت بیشتری دارد.
با این حال او احساس میکند، ناامیدی تلخی بین هواداران سارا واگنکنشت بوجود آمده.
او تأیید کرد که نتایج نظرسنجی شانس خوبی را برای یک حزب جدید تحت رهبری واگنکنشت نشان میدهند. اما به نظر می رسد هیچ چیز به طور مشخص برای این پروژه برنامه ریزی نشده باشد، حتی برعکس:

«ما در حال حاضر در حال بررسی این هستیم که چگونه می توانیم حزب موجود چپ را به مسیر خود بازگردانیم. من گمان می کنم که این پروژه می تواند موفق آمیز باشد.»

آخرین روزهای قبل از هرج و مرج؟ – پراخواتیلوف – ا. م. شیری

آخرین روزهای قبل از هرج و مرج؟

ماکرون فرانسه را به سمت یک انفجار اجتماعی سوق می دهد

ولادیمیر پراخواتیلوف (VLADIMIR PROKHVATILOV)

ا. م. شیری

چند روز قبل از اعلام اصلاحات برنامه‌ریزی شدۀ بازنشستگی توسط دولت فرانسه، انبوه «جلیقه زردها» در اعتراض به اصلاحات ضد اجتماعی ماکرون، به ویژه، افزایش برنامه‌ریزی شدۀ سن بازنشستگی به خیابان‌های شهرهای فرانسه آمدند. فرانسوی‌ها از افزایش قیمت‌ها در این کشور به شدت ناراضی‌اند.

هشت سندیکای بزرگ کارگری و تعدادی از اتحادیه‌های دانشجویی اعلام کرده‌اند که در صورت عدم تغییر طرح‌های اصلاحی، آمادۀ سازماندهی اعتصابات و اعتراضات سراسری هستند.

در ماه‌های اخیر، الیزابت بورن، نخست وزیر با اصرار ورزی مکرون، از هیچ تلاشی برای متقاعد کردن فرانسوی‌ها به افزایش تدریجی سن بازنشستگی تا ۶۵ سال دریغ نکرده است.

ائتلاف اتحادیه‌های کارگری اعلام کرده است که اعتصابات و تظاهرات بزرگ برای ژانویۀ ۲۰۲۳ برنامه‌ریزی شده است. اتحادیه‌های کارگری انتظار دارند اکثریت مردم به آن‌ها بپیوندند.

عکاس: فیلیپ وجازر

 لوران برگر، رئیس کنفدراسیون اتحادیه‌های کارگری اروپا و رئیس کنفدراسیون دموکراتیک کارگران فرانسه گفت: «بدون گفتگوی بیشتر بین نهادها، اتحادیه‌های کارگری و جامعۀ مدنی، اروپا شاهد هرج و مرج و ظهور راست افراطی خواهد بود». برگر خاطرنشان کرد که لازم است «نظام موجود امروز که سن بازنشستگی یکسانی را برای همه ایجاد می‌کند، زیر سوال برد». وی معتقد است که دولت در خصوص افزایش سن بازنشستگی از ۶۲ به ۶۵ سال در زمینۀ اصلاح مسائل بودجه‌ای و مالی، به اندازۀ کافی با اتحادیه‌های صنفی مشورت نمی‌کند.

کنفدراسیون عمومی کار، دومین اتحادیۀ کارگری بزرگ فرانسه، با افزایش سن قانونی بازنشستگی به شدت مخالف است.

با این حال، کاخ ماتینیون تصمیم گرفت به استقبال شکست برود. اولیویه وران، سخنگوی دولت گفت: «ما تا آخر خواهیم رفت، زیرا الگوی اجتماعی ما تنها از این طریق می‌تواند زنده بماند».

آلسیا میلورادوویچ، کارمند آکادمی ژئوپلیتیک پاریس، در در مصاحبه با FSK گفت: «چنین اظهاراتی را بسیاری‌ها در فرانسه عوام‌فریبی تعریف می‌کنند».

او افزود: «افزایش سطح عمومی قیمت‌ها به نقطه‌ای رسیده که بیش از چهل سال در فرانسه مشاهده نشده است. همۀ قیمت‌ها رو به افزایش است. گاز، برق، سوخت، هیزم در حال تبدیل شدن به تجملات هستند. طبق گزارش اخیر بازرسی کل امور مالی، قیمت مواد غذایی در سپتامبر ۲۰۲۲، ۱۰ درصد افزایش یافت و در دسامبر به ۱۲ درصد رسید. افزایش قیمت در فروشگاه‌های مواد غذایی نتیجۀ «افزایش قیمت تمام شدۀ محصولات کشاورزی ناشی از افزایش قیمت مواد اولیه، شرایط اقلیمی، بحران دامپزشکی، کمبود نیروی کار و در نهایت، ناشی از افت قدرت رقابت‌ در صنعت کشاورزی ما است».

مجلس سنای فرانسه در گزارش خود به افزایش جدی قیمت مواد غذایی کلیدی اشاره کرد. از جمله: ژامبون آب‌پز، گوشت چرخ‌کرده، کتلت مرغ، شیر نیمه‌چرب، گوشت گوساله، بره، ماست، کره، پنیر آمنتال و پنیر نرم فرانسوی، باگت (نوعی نان فرانسوی)، ماکارونی… دلیل آن، افزایش هزینۀ تولید است که با افزایش قیمت‌های مواد خام، برق و انرژی همراه است.

عکاس: پاسکال روسیگنول

تورم غیرقابل کنترل به فاجعه‌ای برای آسیب‌پذیرترین مصرف کنندگان، برای صنعتگران و بازرگانان تبدیل شده است. نانوایان بی‌شماری ورشکست شده‌اند. زیرا، نمی‌توانند قبض برق خود را بپردازند. کشاورزان برای ادامۀ کسب‌وکارشان دام می‌فروشند. شرکت‌هایی که دچار مشکل شده‌اند، به دلیل بالا بودن هزینه‌های برق کارکنان خود را اخراج می‌کنند… فرانسه به تدریج در فقر فرو می‌رود.

ورونیک موتو، رئیس Secours Catholique (انجمن خیریه در فرانسه. م.)، در سرمقاله‌ای در وب‌سایت انجمن خاطرنشان می‌کند: «ما نمی‌توانیم نیازهای حیاتی مانند غذا، گرم کردن، گاهی اوقات درمان پزشکی را برآورده کنیم… ۴۸ درصد از خانواده‌های مورد بررسی، قادر به تأمین هزینه‌های غذایی روزانۀ خود نیستند. به ویژه خانوده‌های در معرض تورم، متوسط‌​​ترین خانوارها که بودجۀ محدودی دارند و کوچکترین افزایش قیمت مواد غذایی یا انرژی، آن‌ها را به سمت منفی سوق می‌دهد. مزایا زیاد نیستند. حداقل‌های اجتماعی در ژوئیۀ ۲۰۲۲، ۴ درصد کمتر از نرخ تورم ارزیابی شد».

اینفودوژور می‌نویسد: «زمستان ۲۰۲۲-۲۰۲۳ به ویژه برای فقیرترین اقشار جمعیت سخت خواهد بود».

دولت لایحۀ اصلاحات بازنشستگی خود را «با استدلال‌های بارها و بارها تکرار شده در مدت سی سال، مانند پیری جمعیت، کسری مالی نظام، باید فرانسوی‌ها برای نزدیک شدن به استانداردهای دیگر کشورهای غربی سخت‌تر تلاش کنند»، روز ۱۰ ژانویه به پارلمان ارائه می‌دهد». در این رابطه، لو فیگارو می‌پرسد: آخرین روزهای قبل از هرج و مرج است؟

مؤسسۀ سنجش افکار عمومی فرانسه اخیراً یک نظرسنجی انجام داده است که بر اساس آن تقریبا نیمی از فرانسوی‌ها (۴۸٪) از وضعیت اقتصادی و اجتماعی فعلی فرانسه خشمگین هستند. ۳۲٪ پاسخ داد که از مشاغل خود اخراج شده‌اند و فقط ۲٪ از افزایش سن بازنشستگی حمایت کرد و اکثریت قریب به اتفاق مردم فرانسه (۷۹٪) معتقدند که ممکن است در ماه های آینده یک انفجار اجتماعی در فرانسه رخ دهد.

به گفته تحلیلگران INFOP، حتی نگران‌کننده‌تر این است که از هر دو فرانسوی یک نفر (۵۲ درصد) علاقه‌مند است فرانسه یک انفجار اجتماعی را تجربه کند. در میان حامیان «اتحادیۀ ملی» مارین لوپن، ۷۱٪ و در میان حامیان «فرانسۀ تسخیر نشده» ژان لوک ملانشون ۸۷٪ از پاسخ دهندگان تمایل خود را برای دیدن انفجار در کشور اعلام کردند.

برگرفته از: بنیاد فرهنگ راهبردی

۲۰ دی- جدی ۱۴۰۱

پایان شعرا – مسعود دلیجانی

پایان شعرا

ــ شعرا !
پایان شاعری را
ربات ها!
ربات ها!
اگر چه خود در آغاز راهند،
اعلام کرده اند.

قلم زمین بگذارید
و زین پس مفاهیم مجرد را
از ذهن بیرون بیاورید،
عینیت ببخشید
و در زندگی جاری کنید.

اما،
نه بر اوراق برگ ها
نه در کلامی آمیخته با اصواتی آهنگین
نه بر روی پر پرندگانی در پرواز
و نه بر روی اندیشهٔ آشفتهٔ ابری ولگرد

که بر روی روشن زندگی
آنجا که خیال و خاطره رنگ می گیرند
و در زمین جاری می شوند
و در هیبت انسانی ملموس
که از ذهن بیرون کشیده شده

جان می گیرند
راه می روند
رنج می کشند
لذت می برند
و امنیت را با کار و نان و آزادی
پیوند می زنند.

شاعران خیال ساز
شاعران تفکر پرداز
شاعران مفاهیم مجرد
پایانتان را
ربات ها اعلام کرده اند:
ـ الحق از شما شاعرانه تر
شعریت شعر را بازتاب می دهد!
خدا به همراهتان.

بهتر است فکرتان آغشته با شغل دیگری باشد
«اگر چه کسی شاعر را شاغل نمی خواند !»
٭٭٭
نقش حروف «ب و س ه» بر سطح ذهن
و انعکاس آن بر بطن کلام
زین پس بیهوده خواهد شد
همچنان که بوسه ها
مدت هاست از بطن حروف سربی گریخته اند.

زین پس باید آنان را
تنها بر لب یار بنشانید.

زین پس زنان و مردان شاعر
در خیابان ها قدم می زنند
و لحظه لحظه اشعار خود را
همچون یک قناری عاشق
نثار موج های در هم فضا می کنند

تا شاید عواطفی را بر انگیزند.
تا جهان خالی از عواطف را
زین پس از عطوفتی سرشار،
نه مرده بر سطح اورق
که زنده در بطن زیستن
لبریز کنند.

مسعود دلیجانی

ویژگی‌های بدیل سوسیالیستی

ویژگی‌های بدیل سوسیالیستی

شبگیر حسنی

دانش و امید، شماره ۱۵، دی ۱۴۰۱

نوشته پیش رو، بخش سوم از دو مقالهای است که در ارتباط با بدیل سوسیالیستی با عناوینِ «ضرورتِ تاریخی بدیلِ سوسیالیستی؛ مسئلۀ گذار و بغرنجیهای آن»؛  به  ترتیب در شمارههای 12 و 13 «دانش و امید» (شهریور و آبان ۱۴۰۱۱) منتشر شدند. در این نوشتار برخی از ویژگیهای مناسبات سوسیالیستی به صورتی فهرستوار ارائه میگردند.

درآمد

ویژگی‌های مناسبات پساسرمایه‌داری از موضوعاتی است که همواره مورد مناقشه بوده است. مارکسیست‌ها نیز به عنوان پیگیرترین و جدی‌ترین منتقدان نظام سرمایه‌داری به بحث و گفتگو پیرامون این مسئله پرداخته‌اند و طبیعتاً بسیاری از این مباحثات حول آثار کلاسیک مارکسیستی انجام گرفته است.

واقعیت این است که در بخش اندکی از مکاتبات و نوشته‌های مارکس و انگلس مستقیماً به موضوع خصلت‌های بدیل نظام سرمایه‌داری پرداخته شده اما نقد کلاسیک‌ها از ساختارِ سیاسی اقتصادی سرمایه‌داری، بنیان درک ما از بدیل مترقیِ آن را تشکیل می‌دهد. به رغم این حقیقت، امروزه پس از تخریب اتحاد جماهیر شوروی و برخلاف دهه‌های ابتدایی قرن بیستم میلادی، در میان مدعیان مارکسیسم و نحله‌های گوناگون آن، توافق اندکی بر سر محتوای بدیل و شاخصه‌های آن وجود دارد؛ نمونه‌ای از این عدم توافق و گسست از درک اُرتُدوکس و کلاسیک از سوسیالیسم را می‌توان در مجموعه‌ای از مقالات و سخنرانی‌ها یافت که در سال 1995 در کنگرۀ بین‌المللی مارکس، در شهر پاریس، از سوی صاحب‌نظران «مارکسیست» مشارکت‌کننده در آن همایش ارائه شدند.

برخی از نظریه‌پردازانِ مارکسیست کوشیده‌اند سرشت‌نشان‌هایی از سوسیالیسم را در آثار مارکس بیابند: به عنوان نمونه پیتر هیودیس با استناد به متن گروندریسه استدلال می‌کند که در جامعۀ پساسرمایه‌داری از تولید «ارزش» خبری نخواهد بود زیرا مفهوم ارزش به متأخرترین شکل مناسبات اقتصاد سیاسی (سرمایه‌داری) تعلق دارد و مناسبات پس از سرمایه‌داری نیز همانند مناسبات پیش از آن، تابع ارزش نخواهد بود (هیودیس، 1394: 20-21). بعضی نیز همانند نحله‌ای از مارکسیست‌های موسوم به هوادار «دیالکتیک دستگاه‌مند» بر این باورند که پیش از آن که بتوانیم جهان پساسرمایه‌داری را متصور شویم، لازم است تا منطق عمل سرمایه را دریابیم. اما اینان با این مقدمۀ قابل پذیرش، و با قبول این پیش فرض که سرمایه‌داری متکی به بازارهای خود تنظیم‌گر و تولید بی‌نظم کالاهاست، نهایتاً – صرف‌نظر از میزان درستی یا نادرستی ادعایشان- به این نتیجه می‌رسند که از آنجایی که وجود نیروهایی فوق اقتصادی (دولت‌ها، انحصارات، اتحادیه‌های کارگری و …) موجب شده تا امروزه با بازارهای تنظیم‌نشده و رقابت بی‌نظم مواجه نباشیم، لذا جامعۀ معاصر دیگر جامعۀ سرمایه‌داری نیست (هیودیس، 1394: 25-26) اما نکتۀ جالب‌تر آن‌که برخی از اینان نظیر آلبرایتون، نهایتاً از این مقدمات بعضاً نادرست به این نتیجۀ صحیح رسیده‌اند که کلید حل مسئله لغو مالکیت خصوصی است.

بعضی دیگر، « مارکسیسمِ سنتی» را متهم کرده‌اند که این خوانش به بحث از خود بیگانگیِ ناشی از شیوۀ کار در سرمایه‌داری بی‌اعتناست و در عوض تمرکز خود را بر موضوع توزیع، بازار و مالکیت خصوصی نهاده است. همچنین اینان خطای دیگر «چپِ سنتی» را در تأکیدش بر اهمیت مبارزه طبقاتی و نقش رهایی‌بخش طبقۀ کارگر دانسته‌اند زیرا از منظر این گروه از «مارکسیست‌ها» سوژۀ جامعۀ مدرن، نه انسان بلکه سرمایه است و نهایتاً از این افاضات این نتیجۀ مشعشع به دست می‌آید که نه طبقۀ کارگر و نه هیچ عامل انسانی دیگری مبنای رهایی نیست؛ بلکه این خود سرمایه است که نهایتاً به علت تناقضات بنیادین، بر سرمایه‌داری چیره می‌شود (هیودیس، 1394: 32-35).

تعدادی از اینان سوسیالیسم را تا حد یک سرمایه‌داری «اصلاح‌شده» تخفیف داده‌اند که در این مدل از سوسیالیسم مالکیت سرمایه حفظ شده اما محدود می‌گردد. این محدودیت می‌تواند به عنوان نمونه در قالب اجارۀ سرمایه به تعاونی‌های کارگران یا سایر انواع مدل‌های موسوم به «سوسیالیسمِ بازار» باشد (هاروی و دیگران،1386 : 173- 182).

اگر فارغ از تنوع و تکثر ظاهری این‌دست نظریه‌پردازی‌ها، که بعضاً به نتایج متناقضی نیز می‌رسند، نگاهی به اشتراکات موجود در میان آنان بیندازیم چند نکته جلب نظر می‌کند:

نخست، تاکید بسیار زیاد این گروه‌ها بر آثار ویژه‌ای از مارکس و به محاق بردن سایر نظرات وی؛ تا حدی که برخی از اینان فصل نخست کتاب سرمایه را نیز «مسئله‌دار» شناخته‌اند!

دوم، تمایزگذاری میان آرای مارکس و انگلس تا حد کنار نهادن آثار تئوریک انگلس؛

سوم، توجه اندک به مسئلۀ توزیع؛

چهارم، ارزیابی آنان از بدیل بر اساس شاخص‌هایی نظیر رفع از خودبیگانگی، امحای دولت، خودگردانی جامعه و لغو تولید ارزش و … بدیهی است که بعضی از این مشخصات تنها در فاز متکامل‌تر جامعۀ نوین یعنی در مناسبات کمونیستی و نه حتی سوسیالیستی از میان خواهند رفت.

مسئلۀ بالنسبه مشترکِ دیگر میان این طیف ناهمگون از «مارکسیست‌ها» موضع‌گیری خصمانه‌شان نسبت به تجربۀ اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی و نیز خوانش لنینی از مارکسیسم است.

به هر روی، در این نوشتار کوشش می‌شود تا موضوع به شکلی اجمالی و از منظر خوانش لنینیستی از بدیل مورد بررسی قرار گیرد.

دو مرحلۀ جامعۀ نوین پساسرمایه‌داری

جامعۀ نوین پس از گذار از سرمایه‌داری، شامل دو فاز مجزا است؛ نخست سوسیالیسم و سپس کمونیسم. اگرچه این دو مرحله شباهت‌های چشمگیری دارند اما تفاوت‌ها نیز بسیار مهم‌اند: اختلاط ویژگی‌های این دو مرحله و عدم تمایز میان این سوسیالیسم و کمونیسم، می‌تواند خطاهای تحلیلی بسیاری را در هدف‌گذاری، تدوین برنامه و استراتژی‌های لازم، پدید آورد و حتی منجر به اتخاذ مواضعی با ظاهری انقلابی اما عملاً در خدمت ضدانقلاب گردد.

 از شباهت‌های اساسی دو مرحله، می‌توان به اجتماعی شدن مالکیت بر وسایل تولید اشاره کرد. همچنین نفی استثمار فرد از فرد نیز از خصلت‌های هر دو مرحله است. در این دو مرحله، رشد اقتصادی بر پایۀ برنامه‌ریزی متمرکز و در راستای تأمین نیازهای مادی و معنوی تمامی توده‌ها تدارک دیده می‌شود.

 اما از سوی دیگر، به رغم این شباهت‌ها، تفاوت‌ها نیز بارزند: در مرحلۀ ابتدایی- سوسیالیسم- اگرچه حداقل‌ها برای رفع نیازهای مادی و معنوی تضمین‌شده هستند، اما به علت نامکفی بودن میزان تولید، امکان برآورده کردن نیازمندی‌های روزافزون تمامی افراد اجتماع به شکل کامل وجود ندارد و ملزومات زندگی و رفاه افراد نه مطابق با نیاز آنان بلکه برپایۀ کمیت و کیفیت کار انجام شدۀ افراد توزیع خواهد شد و بنابراین کماکان میزانی از نابرابریِ ناشی از مقدار کار و تقسیم آن (کار یدی فکری؛ کار ساده کار پیچیده و …) باقی خواهد ماند.

 به بیان دیگر از آنجایی که سوسیالیسم از درون سرمایه‌داری زاده شده لذا به گفتۀ مارکس «لکه‌های مادرزادی» مناسبات پیشین را بر چهره دارد: علاوه بر نابرابری و تقسیم کار، آثار مناسبات پیشین به ویژه در زندگی معنوی و اذهان مردم باقی خواهد بود و اگرچه به موازات تکامل جامعه و بسط خصلت‌های سوسیالیسم، شاهد کاهش تدریجی این آثارِ بازمانده از دوران‌های پیشین خواهیم بود اما محو کامل این بقایا تنها در سطح تکامل عالی‌تر جامعۀ نوین- کمونیسم- امکان‌پذیر است.

در فاز دوم یعنی کمونیسم، ابزار کار و شیوه‌های تولیدی به میزانی رشد می‌یابند که شرایط مادی گذار از اصل سوسیالیستی «از هر کس به اندازۀ توانش، به هر کس به اندازۀ کارش» به اصل کیفیتاً متفاوت و کمونیستیِ «از هر کس به اندازۀ توانش، به هر کس به اندازۀ نیازش» فراهم آید. در این مرحله، شاهد تغییر بنیادین سرشت کار نیز خواهیم بود و کار از امری الزامی برای تأمین معاش، به نیازی درونی برای پرورش و بروز استعدادها و از شکلی اجباری، به موضوعی داوطلبانه و از روی میل بدل خواهد شد و طبیعتاً تنها در این مرحله است که امکان از میان رفتن از خود بیگانگیِ حاصل از مناسبات تولیدی پیشین، پدید می‌آید.

ویژگی‌های اقتصاد سوسیالیستی

به منظور بررسی خصوصیات اقتصادی در مرحلۀ سوسیالیسم، باید چندین مؤلفه مورد ارزیابی قرار بگیرند که ذیلاً بدان‌ها می‌پردازیم:

الف. مسئله تولید و بنیاد مادی آن

از آنجایی که پیشرفت هر جامعه در مرحلۀ نخست، پیشرفت پایه‌های مادی و فنی آن است لذا بر اساس آموزه‌های مارکسیستی، چگونگی تولید و ابزارهایی که تولید به‌واسطۀ آنها انجام می‌گیرد، یکی از شاخص‌های سطح تکامل مادی هر جامعه هستند. مارکس در این زمینه اظهار می‌دارد که دوران‌های تاریخی نه با آنچه که تولید می‌شود، بلکه توسط ابزاری که برای تولید مادی به کار می‌روند از هم متمایز می‌شوند (آفاناسیف و دیگران، 1360: 256).

بدیهی است که امروز شاهد استفاده گسترده از ماشین‌آلات و هوشمندسازی در عرصۀ تولید در جهان سرمایه‌داری هستیم اما هم‌زمان نه فقط در جهان جنوب بلکه در پیشرفته‌ترین کشورهای سرمایه‌داری نیز در بسیاری از بخش‌ها، کار طاقت‌فرسا کماکان ادامه دارد و در حقیقت، ناموزونی در میزان گسترش ابزارهای پیشرفته در حوزه‌های مختلف کاملاً محسوس است: این عدم توازن به ویژه در بخش‌هایی از اقتصاد که امکان بهره‌گیری از نیروی کار ارزان قیمت در آنها فراهم است، قابل مشاهده است.

از سوی دیگر، استفاده از صنایع قدیمی و آلاینده محیط‌زیست در بسیاری از نقاط جهان کماکان مقرون به صرفه است. به بیان دیگر از آنجایی که اصلی‌ترین ملاک در نظام سرمایه‌داری میزان سود حاصل از فرآیند تولید است، هر آن‌کجا که استفاده از نیروی کار ارزان قیمت و یا منابع انرژی آلایندۀ طبیعت، مقدور باشد، به رغم وجود ابزار، تجهیزات و شیوه‌های مدرن‌تر، همچنان به‌کارگیری تکنولوژی‌های قدیمی و استفاده از نیروی کار ارزان قیمت – به جای بهره‌گیری از ماشین‌آلات جدید- با صرفه‌تر است.

در دوران سوسیالیسم، با حذف منطق سود، امکان به‌کارگیری مدرن‌ترین شیوه‌ها و ابزارهای تولیدی شناخته‌شده فراهم می‌آید. بنابر منطق تکامل مادی تاریخ، اگر سوسیالیسم قادر نباشد تا در مقایسه با سرمایه‌داری، کالاهایی بهتر با بهای ارزان‌تر و در مقیاس مکفی تولید نماید، محکوم به شکست خواهد بود. همچنین به کارگیری صنایع پیشرفته در تمام حوزه‌ها و به‌ویژه کشاورزی، انسان را قادر می‌سازد تا شرایط مادی زیست خود را ارتقا دهد و جایگزین کردن سوخت‌های فسیلی با انرژی‌های پاک و تجدیدپذیر – بدون محاسبات سودورزانۀ مختص سرمایه‌داری- فرصت تداوم حیات را بر روی سیاره زمین فراهم می‌کند.

افزون بر نکات پیش‌گفته، موضوع «برنامه‌ریزی» در اقتصاد سوسیالیستی تفاوتی اساسی را در تخصیص منابع و تولید ایجاد می‌کند و همچنین امکان ارزیابی و اصلاح در ساختارها، شیوه‌های مدیریتی و تخصیص منابع را فراهم می‌آورد که خود بستر مناسب را برای افزایش ظرفیت‌های تولید ثروت مهیا می‌سازد.

ب. مالکیت اجتماعی بر ابزار تولید

برخلاف مناسبات سرمایه‌داری که تفوّق مالکیت خصوصیِ ابزار تولید، در مقایسه با سایر اَشکال مالکیت، پایۀ اقتصادی آن را شکل می‌دهد، مالکیت اجتماعی، در دو شکل تعاونی و دولتی، بنیان اقتصادی سوسیالیسم است. مالکیت دولتی (به نمایندگی از تمام خلق) از طریق ملی‌کردن ایجاد می‌گردد و مالکیت تعاونی نیز حاصل اجتماعی کردن وسایل تولید توسط گروه‌هایی از کشاورزان و صنعتگران است. امّا در سوسیالیسم، مالکیت دولتی، شکل مسلط مالکیت بر ابزارِ تولید است و بخش‌های کلیدی و اساسی اقتصاد نظیر صنایع سنگین، بانک‌ها، بازرگانی خارجی و … در مالکیت عموم خلق هستند.

در اینجا تذکر این نکته نیز ضروری است که ابتنای اقتصاد سوسیالیستی بر مالکیت اجتماعی، به معنای الغای مالکیت شخصی نیست: دارایی شخصی افراد و مالکیت آنان بر اشیا و اموال خود نظیر خانه، اتومبیل، لوازم خانگی و … کاملاً محترم شمرده خواهد شد و تنها مالکیت خصوصی بر ابزار تولید و زمین (به عنوان بخشی از ابزار تولید) ملغی می‌گردد.

 مالکیت جمعی بر زمین و ابزار تولید، امکان استثمار فرد از فرد را در مناسبات اقتصادی سوسیالیستی از بین خواهد بُرد اما دولت به نمایندگی از طبقه، ارزشِ افزودۀ حاصل از کار را تملک کرده و بخشی از آن را در اَشکالِ مختلفِ خدمات اجتماعی به شهروندان بازمی‌گرداند و قسمت دیگر را به عنوان انباشت برای توسعه و گسترش مقیاس تولید و … به کار می‌گیرد.

ج. بهره‌وری

بهبود مداوم بهره‌وری در سوسیالیسم یک الزام تاریخی است که بدون آن سوسیالیسم ناممکن خواهد بود زیرا برای ارتقای سطح زندگیِ تمامی توده‌ها، نیاز به افزایشِ تولید وسایل زندگی است: طبیعتاً تولید را می‌توان از طریق به‌کارگیری تمامی افرادی که به سن اشتغال رسیده‌اند افزایش داد؛ زیرا برخلاف مناسبات سرمایه‌داری که همواره تعدادی از جمعیت به علت بحران‌های ادواری و یا ساختاری سرمایه‌داری، امکان اشتغال ندارند، در مناسبات نوینی که سود موتور محرکۀ آن نیست و نیز به علت تفاوت بنیادین دو ساختار و نظام، امکان از میان بردن معضل بیکاری وجود دارد. امّا حتی در شرایط اشتغال کامل نیز به منظور ارتقای مداوم سطح زندگی مادی و معنوی انسان‌ها، افزایش بازدهی نیروی کار ناگزیر است. به بیان دیگر «تنها سرچشمۀ پایدار و همیشگی ارتقای سطح زندگی مردم، افزایش بازده کار است» (آفاناسیف و دیگران، 1360: 263).

امّا صرف‌نظر از «لزوم» افزایشِ مداومِ بهره‌وری نیروی کار، کدامین شرایط عینی و ذهنیِ جامعه در دوران سوسیالیسم، ارضای این شرطِ لازم را تضمین می‌کنند؟ نخست آن‌که، برخلاف مناسبات مبتنی بر سرمایه که در چارچوب آن، منطق سود موجب می‌شود تا در برخی حوزه‌ها به‌رغم دستیابی به امکانات جدیدترِ تولید، همچنان تولید با شیوه‌ها و ابزارهای قدیمی انجام گردد، بدیلِ مترقی، فاقد محدودیت ناشی از اِعمال منطق سود در این زمینه است. دیگر آن که در نظام سوسیالیستی برخلاف مناسبات سرمایه‌داری، گسترش استفاده از فناوری‌های پیشرفته و اتوماسیون موجب بیکاری نخواهد شد و تنها انجام کار را تسهیل کرده و اوقات فراغت بیشتری را در اختیار جامعه می‌گذارد که این موضوع نیز به شکوفایی استعدادهای افراد و در نتیجه افزایش بازده نیروی کار کمک می‌کند. از سوی دیگر، فقدان مالکیت خصوصی و در نتیجه رقابت ناشی از آن، موضوع «اسرار صنعتی» و حق مالکیت نوآوری‌ها نیز منتفی کرده و هرگونه خلاقیت در به کارگیری ابزار تولید، شیوۀ کار و تکنولوژی‌های مربوطه، می‌تواند بدون محدودیت در مقیاس تمام اقتصاد به کار گرفته شود. نکتۀ با اهمیت دیگر دربارۀ افزایش بهره‌وری به این حقیقت مرتبط است که در نظام سوسیالیستی افرادِ جامعه مالک مشترک ابزار تولیدند و بنابراین تمامی ثروت مادی حاصل از کار نیز به همگی آنان تعلق دارد و لذا برخلاف مناسبات پیشین، تولیدکنندگان برای خود کار می‌کنند نه برای استثمارگران و این موضوع درک آنان را از ماهیت کار دگرگون کرده و اشتیاقی واقعی را برای افزایش محصول در جامعه پدید می‌آورد.

مسئلۀ دیگر در زمینۀ افزایش بازده نیروی کار به تفاوت اقتصاد برنامه‌ریزی شده با آنارشی ناشی از «بازار آزاد» و رقابت خُردکنندۀ سرمایه‌داری مرتبط است که موجب اتلاف منابع و نهایتاً بهره‌وری می‌شود. همچنین انضباط و سازمان کار ناشی از اجبارِ موجود در مناسبات کهنه، با نظم نوینِ مبتنی بر آگاهی جایگزین می‌گردد.

د. توزیع

یکی از موضوعات محوری در بحث ارزیابی سوسیالیسم و مقایسۀ آن با نظام سرمایه‌داری، موضوع توزیع ثروت در جامعه است. انگلس دربارۀ این موضوع چنین می‌نویسد: «بینش ماتریالیستی تاریخ از این حکم حرکت می‌کند که تولید و در تعاقب آن مبادلۀ فرآورده‌های آن، شالودۀ همۀ نظام‌های اجتماعی است و اینکه در هر جامعه‌ای که تاریخاً پدیدار می‌شود، توزیع محصولات و همراه با آن تقسیم‌بندی اجتماعی به طبقات و رسته‌ها بر این مبتنی است که چه و چگونه تولیدشده و محصول به چه نحو مبادله می‌شود» (انگلس، بی‌تا: 261).

بنابراین هدف از تولید کالا در نظام سوسیالیستی که ارتباطی مستقیم با توزیع آن و سرشت سوسیالیسم دارد، از بنیان با سرمایه‌داری متفاوت است؛ تأمین کامل تمامی نیازمندی‌های گسترش‌یابندۀ مادی و معنوی اعضای اجتماع. اما چنان که پیش‌تر گفتیم میزان تولید در فاز سوسیالیستی به اندازه‌ای نیست که تأمین وسایل معاش همگان را به طور کامل مقدور سازد؛ به همین علت توزیع محصول کار نه بر مبنای نیازهای هر فرد، بلکه متناسب با میزان کار انجام شدۀ افراد خواهد بود.

از سوی دیگر، در مرحلۀ سوسیالیسم، همچنان بقایای تقسیم کار مناسبات پیشین به حیات خود ادامه می‌دهد و تفاوت میان کار یدی و فکری و همچنین تمایز میان کارهای پیچیده، که نیازمند مهارت‌های ویژه‌اند، با کارهای ساده‌تر وجود خواهند داشت. در این مرحله، اگرچه در نحوۀ توزیع، پیشرفتی اساسی را نسبت به مناسبات پیشین شاهدیم، امّا نهایتاً میزانی از نابرابریِ ناشی از تقسیم کار و کمیت و کیفیت آن در جامعه باقی خواهد ماند.

ساختار طبقاتی و سازمان سیاسی سوسیالیسم

با الغای مالکیت خصوصی و اجتماعی شدن مالکیتِ ابزار تولید در نظام سوسیالیستی، طبقات استثمارگر و استثمارشونده وجود نخواهند داشت و لذا مبارزۀ طبقاتی از میان می‌رود. ساختار طبقاتی عمیقاً دستخوش تغییر شده و تنها دو طبقۀ متحد کارگر و دهقان باقی می‌مانند. نزدیکی و اتحاد این دو طبقه برپایۀ منافع مشترک ناشی از مناسبات اقتصادی نوین پایه‌ریزی خواهد شد و طبقۀ کارگرنیروی رهبری‌کنندۀ جامعۀ سوسیالیستی خواهد بود. سوسیالیسم خصلت‌های طبقاتی و مناسبات این دو گروه را نیز دگرگون کرده و سطح مهارت‌ها و آگاهی‌های آنان را اعتلا می‌بخشد و همچنین اندک‌اندک خصلت‌های منفی باقی‌مانده از روزگار پیشین نیز از ذهن آنان زدوده می‌شود. در کنار این دو طبقه، قشر روشنفکر جامعه نیز نقشی پیوسته رو به تزاید دارد زیرا سوسیالیسم شرایط مساعدی را برای پرورش استعدادها و کار خلاق روشنفکران ارگانیک طبقۀ کارگر پدید خواهد آورد.

از سوی دیگر به دلیل این که شرایط اقتصادی زیربنای نهادهای سیاسی هستند، سوسیالیسم نیز نهادها و ساختارهای ویژۀ خویش را پدید می‌آورد. دموکراسی شورایی عالی‌ترین شکل تجلی ارادۀ توده‌ها در تعیین سرنوشت خویش است. اگر در دوران گذار و ساختمان سوسیالیسم، دموکراسی برای اکثریت از طریق اِعمال دیکتاتوری پرولتاریا به منظور تضمین حقوق اکثریت در مقابل اقلیت، اجرا می‌شود، در هنگام تثبیت مناسبات سوسیالیستی و با از میان رفتن طبقات استثمارگر، دموکراسی از حق اعمال حاکمیت توسط اکثریت، به دموکراسی برای تمام خلق تحول می‌یابد.

در چنین جامعه‌ای رعایت حقوق تمام شهروندان اعم از آزادی‌ها و حقوق دموکراتیک فارغ از جنسیت، ملیت، شغل، باورهای مذهبی و … تضمین می‌شود.

فرهنگِ سوسیالیستی

دگرگونی اساسی در حوزۀ اقتصاد و مناسبات اجتماعی در مرحلۀ سوسیالیسم، بازتاب شایستۀ خویش را نیز در سپهرِ فرهنگ و هنر نمایان می‌کند. نخستین تغییر در حوزۀ فرهنگ، ناشی از حذف تضاد آنتاگونیستی میان طبقات استثمارشونده و استثمارکننده است: با الغای مناسبات مبتنی بر استثمار و حذف طبقات بهره‌کش، تقسیم‌بندی فرهنگ به دو قسمت فرهنگ خواص (طبقات مسلط) و فرهنگ عوام (توده‌های زحمتکش) از میان می‌رود.

بنابراین فرهنگ سوسیالیستی دارای ماهیتی واحد و جهانی است امّا این یگانگی به هیچ‌روی به معنای یکدستی و عدم تنوع نیست: زیرا این فرهنگ از لحاظ شکل، زبان و شیوه‌های بیان، بازتاب‌دهندۀ خصلت‌های ملیِ خلق‌های گوناگون و مروّج و نیز اعتلابخش طیف گسترده‌ای از فرهنگ‌هاست.

در حوزه‌های مختلف هنری هم تلفیقی از عناصر و جلوه‌های برتر هنر گذشته با آثار ویژۀ جهان نوین را شاهد خواهیم بود. ویژگی شاخص هنر سوسیالیستی در محتوای عمیقاً انسان‌گرایانه و دفاع و ترویج فرهنگ سوسیالیستی توسط آن است: بازنمایی واقع‌گرایانه از جهان در دینامیک‌ترین و انقلابی‌ترین اَشکال آن. به بیان دیگر، هنر سوسیالیستی، هنری جانب‌دار است که در خدمت منافع تمامی خلق‌ها و پرورش‌دهندۀ ذوق هنری و زیبایی‌شناسیِ تمام خلق است.

برخی از منابع:

– آفاناسیف، و./ ماکارووا،/ م. مینایف، ل.(1360)؛ مبانی سوسیالیسم علمی؛ برگردان: جمعی از مترجمان؛ سازمان جوانان تودۀ ایران

– انگلس، فردریش(بی تا)؛ آنتی دورینگ انقلاب آقای دورینگ در علم؛ ناشر نامشخص

– هاروی، دیوید،/ امین، سمیر و دیگران(1386)؛ مجموعه مقاله‌هایی از کنگره بین‌المللی مارکس- مجلد اول؛ ویراستار: حسن مرتضوی؛ دیگر

– هیودیس، پیتر (1394)؛ درک مارکس از بدیل سرمایه‌داری؛ برگردان: حسن مرتضوی و فریدا آفاری؛ روزبهان.

انقلاب – مسعود دلیجانی

انقلاب

کنون وطن ز خون، جنون نموده سوی انقلاب
چرا که کارگر به خیز پر کشیده سوی انقلاب

به رعشه عرشهٔ سفینه در میان موج، پر تنش
نه هر تنش ز فوجِ موج، رمیده سوی انقلاب

اگر فقط ببالد از درون جوف خاک سوی اوج
توان سرود چکامه ای ز توده سوی انقلا‌ب

چو از فراز تا به قعر، عقب رود زمان به پس
نه نیزه های نور در افق، وزیده سوی انقلاب

ز بطن انقلاب دو صد غزل ز رزمِ بی امان
ز بطن نظم کهنه ره کشیده سوی انقلاب

کنون که خون چو پرده ای گرفته راه دید چشم
به سر خرد ببایدت چو پا نهاده سوی انقلاب

که بی نیاز از شعور، نمی توان به شور تکیه کرد
اگر فقط به چشم کور ره کشانده سوی انقلاب

بیا، بیا، ستم کشیده مردمان ز جور روزگار
که اسب پر توانِ داد، رمیده سوی انقلاب

به چشم باز و دست پرتوان بتاز سوی داد
از آنکه نور بر افق، ز ره رسیده سوی انقلاب

مسعود دلیجانی

شکست اخلاقی و سیاسی «متولیان»

شکست اخلاقی و سیاسی «متولیان»

دفتر مطبوعاتی کمیتۀ حزبی شهر مسکو حزب کمونیست فدراسیون روسیه

ا. م. شیری

همانطور که معلوم است، مبتکران سیاست «اتحاد مجدد با غرب» از زمان «نوسازی» دائماً به اذهان جامعه القاء می‌کردند که عدم پیشروی در مسیر تسلیم‌طلبی با تشدید روابط بین‌المللی تا درگیری‌های نظامی همراه خواهد بود. بر کسی پوشیده نیست که در سال‌های اولیه «سلطنت» گارباچوف ​​ در مورد لزوم «ساخت خانۀ مشترک اروپایی» و غیره با هدف جلوگیری از غلتیدن جهان به ورطه هسته‌ای صحبت‌های زیادی شنیده می‌شد. اگرچه در همان زمان، ضد شوروی‌ها در این باره سکوت کردند که هنگام «بحران کارائیب» در سال ۱۹۶۲، زمانی که این سیاره در آستانۀ یک جنگ آخرالزمانی بزرگ قرار گرفته بود، اتحاد شوروی موفق شد با حفظ مواضع خود و بدون تن دادن به تسلیم، از یک جنگ هسته‌ای جلوگیری کند. خود این به تنهایی ورشکستگی اظهارات عوام‌فریبانۀ طرفداران آزمایش‌های گارباچوف- یلتسین را ثابت کرد.

طی سال‌های گذشته، «حزب حاکم» کنونی و حامیان آن به سهم خود، مردم روسیه را با چشم‌انداز یک جنگ گسترده در صورت مخالفت با حکومت نظامی دست‌نشانده در اوکراین و به رسمیت شناختن استقلال جمهوری‌های خلق دانتسک و لوگانسک ترساندند. و این، بخش خاصی از هموطنان، بویژه، بسیاری از شهروندانی را که در انتخابات مجلس و ریاست جمهوری به دولت فعلی رای دادند و بر اساس اصل «اگر فقط جنگ نبود»، عمل می‌کردند، تحت تأثیر قرار داد. افراد زیادی ساده‌لوحانه بر این باور بودند که در صورت مماشات با رژیم کی‌یف، می‌توان از رویارویی مستقیم اجتناب کرد. اما، کل موضوع این است که فقدان یک خط مستقل و مستحکم در رابطه با دشمنان خارجی فقط به وضعیتی ختم می‌شود که همه تلاش می‌کنند از آن اجتناب کنند. مقامات اوکراین و متولیان غربی آن‌ها با بهره‌گیری از این موضوع، برای تصرف نظامی جمهوری‌های خلق دانتسک و لوگانسک آماده شدند و قصد داشتند پس از آن‌ها روسیه را درگیر کنند (اظهارات مقامات عالی‌رتبۀ اوکراین مبنی بر آمادگی برای تصرف کریمه را دقیقا اینگونه باید ارزیابی کرد). و در فوریه ۲۰۲۲، جهان شاهد شروع گلوله‌باران اراضی دونباس توسط گروه‌های مسلح اوکراین بود.

کاملاً قابل درک است که در شرایط جدید، محافل حاکم مجبور به اجرای درخواست حزب کمونیست فدراسیون روسیه مبنی بر به رسمیت شناختن استقلال جمهوری‌های دونباس و متعاقب آن، آغاز عملیات ویژۀ نظامی شدند.  جای ‌تردید وجود ندارد، که این اقدامات سزاوار استقبال است. اما، متأسفانه، باید این واقعیت را بیان کنیم که ضرب‌الاجل‌های حل مسائل نازی‌زدایی و غیرنظامی‌ کردن اوکراین به تأخیر می‌افتد. البته، ادعاهایی در این خصوص وجود دارد که تشدید عملیات نظامی با افزایش تلفات همراه خواهد بود. در واقع همه چیز متفاوت است. اکنون نیروهای مسلح روسیه مرتباً به زیرساخت‌های انرژی، مقرهای فرماندهی نیروهای مسلح و انبارهای تجهیزات نظامی اوکراین حمله می‌کنند. و این اقدامات کاملاً صحیح است. بموازات این‌ها، لازم است گام‌های مهم دیگری هم برای حمله به راه‌های آهن، پل‌ها و تونل‌های واقع در مرز غربی اوکراین برداریم. در صورت وقوع چنین تحولی، دولت نظامی ولادیمیر زلنسکی امکان دریافت کمک نظامی از غرب را از دست خواهد داد. در نتیجه، نیروهای آن مستأصل می‌شوند و پس از آن نازی‌زدایی و غیرنظامی‌ کردن اوکراین کوتاه‌ترین مدت امکان‌پذیر می‌شود. بنابراین، اقدامات پیشنهادی نه تنها منجر به افزایش تلفات نخواهد شد، بلکه برعکس، آن را به صورت تصاعدی به حداقل خواهد رساند. و اگر عملیات به طول انجامد، مطمئناً خسارات انسانی، مادی و غیره بیشتر خواهد شد.

در یک کلام، «حزب حاکم» در سال ۲۰۲۲، در واقع برگ برنده‌ای را که قبلاً برای اهداف تبلیغاتی استفاده می‌کرد، از دست داد. اکنون آن‌ها این فرصت را ندارند که همه و همه چیز را با چشم‌انداز یک «جنگ بزرگ» بترسانند. برعکس، در مقابل چشمان ما، از سر تقصیر رژیم نازی کی‌یف، آنچه از سال ۲۰۱۴ برای ارعاب روس‌ها استفاده می‌شود، در حال وقوع است. فقط پیروزی روسیه در عملیات ویژۀ نظامی، دفاع واقعی از دنیای روس و آزادی مردم اوکراین از باندری‌ها می‌تواند به این غائله پایان دهد. این اتفاق هر چه زودتر بیفتد، بهتر است. و برای این، لازم است خطوط حمل و نقل در مرز غربی اوکراین قطع شود، به علاوه، روسیه از داخل تجهیز شود و قدرت آن تقویت شود. مورد دوم (تقویت قدرت) تنها در جریان گذار به سوسیالیسم قابل تحقق است.

برگرفته از وب‌سایت دانشمندان روسی با سمت‌گیری سوسیالیستی- روسو

۱۲/ ۱۰/۱۴۰۱

باز هم بی مبالاتی ارتش روسیه فاجعه آفرید.

حمله موشک های هایمارس به ماکیفکا در شب سال نو – ده ها نفر از سربازان وظیفه تازه بسیج شده روسیه کشته شدند.

در شب سال نو، فاجعه‌ای در یک مدرسه فنی در ماکیفکا رخ داد که به این مدرسه به عنوان محل اقامت سربازان تازه بسیج شده روسی مورد استفاده قرار می‌گرفت. ده ها نفر در پی حمله موشکی هایمارس اوکراین کشته شدند.

دقیقاً یک دقیقه به نیمه شب اول ژانویه به وقت محلی، موشک های هایمارس اوکراینی به محوطه یک مدرسه فنی در ماکیفکا بزرگترین شهر اطراف دونتسک اصابت کردند.
بر اساس اطلاعات موجود، یگانی از ارتش روسیه متشکل از سربازان تازه بسیج شده در مدرسه فنی حرفه ای مستقر شده بود. عواقب اصابت موشک هنوز به طور قطعی روشن نشده است.
به گفته وزارت دفاع روسیه، ۶۳ سرباز در این حمله کشته شدند. ارتش اوکراین پیش از این از کشته شدن ۴۰۰ سرباز روسی خبر داده بود.
بسیاری از سربازان جوان هنوز در زیر آوار مدفون هستند و در حال حاضر مفقود ،به شمار می‌آیند.
به گفته خبرنگاران، راکت ها به یک انبار مهمات واقع در نزدیکی محل اقامت خدمه اصابت کرد. علاوه بر این، شاهدان عینی گزارش می دهند که فناوری نظامی نیز دقیقاً در کنار ساختمان مدرسه که به عنوان محل خواب استفاده می شد، پارک شده بود.
بر اساس گزارش های دیگر شاهدان، بسیاری از سربازان در لحظه برخورد در حیاط مجتمع حضور داشتند و جشن گرفته بودند و به همین دلیل کاملاً بی دفاع، آسیب پذیر و بدون محافظ بودند.
با توجه به این وضعیت موجی از انتقادات از رهبری نظامی در شبکه های اجتماعی روسیه و از سوی خبرنگاران جنگی ایجاد شد.
به عنوان مثال، رئیس RT مارگاریتا سیمونیان به نقل از خبرنگار جنگ آندری مدودف می گوید:
«در دهمین ماه جنگ، اشتباه گرفتن دشمن با احمقی که کور است، کاری خطرناک و جنایتکارانه است. قرار دادن پرسنل در ساختمان ها به جای محل های امن کمک مستقیم به دشمن است. رئیس جمهور بارها اعلام کرده است که حفاظت از جان انسان ها اولویت اصلی است. این در مورد جنگ نیز صدق می کند. به طور دقیق تر، اصلاً مأموریت های رزمی. هر سرباز و افسر مهم است، جان هر سرباز ارزش زیادی دارد.»
وزارت دفاع در مسکو در بیانیه خود حمله به اقامتگاه در ماکیفکا را تایید کرد، اما هنوز در مورد وشرایطی که چنین افتضاحی را ببار آورده اظهار نظر نکرده است.
در همین حال، مقامات جمهوری خلق دونتسک از همه سربازان و مردم بسیج شده درخواست کرده‌اند که از تلفن‌های همراه روسی در اتاق‌های سربازان استفاده نکنند، زیرا طرف اوکراینی از آن‌ها برای شناسایی اهداف استفاده می‌کند.

جهشی که تاریخ از آن بی‌خبر است – کاتاسانوف – ا. م. شیری

جهشی که تاریخ از آن بی‌خبر است

والنتین کاتاسانوف (Valentin Katasonov)، 

پروفسور، دکتر علوم اقتصادی، مدیر مرکز پژوهش‌های اقتصادی «شاراپوف» فدراسیون روسیه

ا. م. شیری

اولین برنامۀ پنج ساله در اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی ‌۹۰ سال پیش به پایان رسید

سال‌هاست که واژۀ جهش را از زبان مسئولین می‌شنویم، اما هیچ گاه پیشرفتی حاصل نشده و نیست. علاوه بر این، سرعت توسعۀ اقتصادی روسیه به کمتر از میانگین جهانی رسید. طبق گزارش صندوق بین‌المللی پول، سهم روسیه در تولید ناخالص داخلی جهان در سال ۱۹۹۲ حدود ۵ درصد بود. تا سال ۲۰۰۵، به ۳.۶۸ درصد کاهش یافت. در پایان سال ۲۰۲۱ – ۳.۰۷٪ و تا پایان سال ۲۰۲۲، انتظار می‌رود که به طور قابل توجهی کمتر از ۳٪ (به احتمال زیاد، حدود ۲.۷٪) برسد.

در دهۀ ۱۹۹۰، روسیه روی ریل سرمایه‌داری وابسته قرار گرفت. این کشور به یک «اقتصاد لوله» تبدیل شده است که به کشورهای توسعه‌یافتۀ اقتصادی غرب خدمت می‌کند. خروج از ریل سرمایه‌داری وابسته برای روسیه دشوار بود، اما تقابل جدی بین روسیه و غرب جمعی که پس از ۲۴ فوریه ۲۰۲۲ آغاز شد، به آن فرصت ‌داد تا جایگزین را در تاریخ خود بجوید.

۳۱ دسامبر، ۹۰ سال از اتمام نخستین برنامۀ پنج ساله در اتحاد شوروی سپری می‌شود. با آغاز اولین برنامه در اول اکتبر ۱۹۲۸ صنعتی شدن شوروی شروع شد و محرک اصلی آن یوسف استالین بود.

ایدۀ برنامه‌ریزی بلندمدت اقتصاد شوروی از اوایل دهۀ ۱۹۲۰ مطرح بود. در ۲۲ فوریه ۲۰۲۱، کمیسیون برنامه‌ریزی دولتی زیر نظر شورای کار و دفاع جمهوری سوسیالیستی فدراسیون روسیه شوروی با حکم شورای کمیسرهای خلق تأسیس گردید. برنامۀ دولتی فدراسیون روسیه شوروی «برای توسعۀ یک برنامۀ اقتصادی ملی یکپارچه بر اساس طرح برق‌رسانی مصوب کنگرۀ هشتم شوراها و برای نظارت کلی بر اجرای این طرح ایجاد شد».

چنین تصور می‌شود که برنامه‌ریزی از لحظۀ تأسیس کمیتۀ برنامه‌ریزی دولتی فدراسیون روسیه شوروی مطرح شد. با این حال، کمیتۀ دولتی برنامه‌ریزی اولیه تا حدودی شبیه به وزارت توسعۀ اقتصادی امروزی بود که آن هم مدعی برنامه‌ریزی است. در واقع، این یک پیشنهاد بود و از همه شرکت‌کنندگان در فعالیت‌های اقتصادی دعوت می‌شد تا هنگام تصمیم‌گیری از تخمین‌های پیشنهادی این بخش به عنوان «راهنما» استفاده کنند. همچنین، برنامه‌ریزی دولتی اتحاد شوروی در دورۀ نپ (سیاست نوین اقتصادی)، هر سال برای سال بعد ارقام به اصطلاح کنترلی تهیه می‌کرد که قرار بود در خدمت تمام بخش‌های اقتصاد ملی باشد.

در کنگرۀ پانزدهم حزب کمونیست اتحاد شوروی (بلشویک) در دسامبر ۱۹۲۷، نکات زیادی در مورد برنامه‌ریزی مشخص شد. کنگره قطعنامۀ مبنی بر «دستورالعمل‌های تنظیم برنامۀ پنج سالۀ اقتصاد ملی» را تصویب کرد. ارقام و اهداف برنامه‌ریزی مشخصی نداشت. دستورالعمل‌ها حاوی مجموعۀ اصول برنامه‌ریزی بودند. پیشنهاد شده بود مسائل اصلی صنعت و کشاورزی، صنایع سنگین و سبک، تولید و مصرف بعنوان مواضع راهبردی حل شود. بمنظور تجدید ساختار برنامه‌ریزی اقتصاد ملی، رهبری حزب، دولت و شخص استالین یک وظیفۀ فنی نسبتاً واضح برای کمیتۀ برنامه‌ریزی دولتی اتحاد شوروی، شورای عالی اقتصاد ملی و سایر ارگان‌های مدیریت اقتصاد کشور تعریف کردند.

اول- این امر ابتدا باید در پیوند با استراتژی صنعتی شدن کشور، به مهمترین ابزار اجرای این استراتژی تبدیل شود.

دوم- برنامه‌ریزی نباید به چشم‌انداز یک ساله محدود شود. بلکه باید به سمت برنامه‌ریزی پنج ساله رفت و برنامۀ پنج ساله را به سالانه، فصلی و حتی ماهانه تقسیم کرد.

سوم- برنامه‌ریزی باید به دستورالعمل تبدیل شود و اجرای برنامه الزامی شود.

چهارم- برنامه‌ریزی باید «دقیق» و «چند وجهی» باشد. طرح‌های کمیساریاهای خلق، رهبران مؤسسات و بنگاه‌ها زیر مجموعه‌های طرح ملی محسوب می‌شوند. طرح ملی علاوه بر چند وجهی بودن، باید شامل بُعد مکانی (طرح‌های جمهوری‌های اتحادیه و مناطق و جمهوری‌های خودمختار) باشد.

پنجم- برنامه‌ها باید عمدتاً متشکل از شاخص‌های طبیعی و فیزیکی باشند. شاخص‌های‌ هزینه‌ای نقش حمایتی دارند.

در ۳۰ دسامبر ۱۹۲۷، هیئت رئیسۀ کمیسیون مرکزی برنامه‌ریزی بلندمدت در کمیتۀ برنامه‌ریزی دولتی اتحاد جماهیر شوروی به ریاست گلب کرژیژانوفسکی، رئیس کمیسیون برنامه‌ریزی دولتی و معاونان، گریگوری گرینکو و استانیسلاو استرومیلین تشکیل گردید. هیئت رئیسۀ برنامه‌ریزی دولتی تصمیم گرفت یک برنامۀ پنج ساله در دو نسخۀ اولیه (حداقل) و مطلوب (حداکثر) تهیه کند. قابل ذکر است که با وجود آغاز برنامۀ پنج سالۀ اول، نسخه نهایی آن هنوز تصویب نشده بود. در ۳ نوامبر ۱۹۲۸، هیئت رئیسۀ کمیسیون برنامه‌ریزی دولتی، با بررسی گزارش گرینکو، پیشنهاد کرد که نسخۀ اولیه تا ۱۵ دسامبر نهایی شود. در همین حال، شورای عالی اقتصاد بریاست والریان کویبیشف بر لزوم تمرکز روی گزینۀ بهینه به عنوان مبنا اصرار داشت. حصول این امر با تصمیمات پلنوم نوامبر (۱۹۲۸) کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی (بلشویک) مبنی بر تقویت بیشتر رشد صنایع سنگین، افزایش قابل توجه بهره‌وری نیروی کار در صنعت و کاهش قابل توجه هزینه‌های تولید تسهیل شد. شورای عالی اقتصاد تا اواسط دسامبر ۱۹۲۸ نسخۀ برنامۀ بهینه را اصلاح کرد و ارقام کنترلی را بیشتر افزایش داد: رشد کل صنعت- ۱۶۷٪، صنایع سنگین- ۲۲۱٪ (در مقابل ۱۵۰.۲٪)، صنایع سبک- ۱۳۰٪ (در مقابل۱۲۱.۴٪).

در ۲۳ آوریل ۱۹۲۹، دولت (شورای کمیسرهای خلق اتحاد شوروی) دو نسخه از برنامۀ پنج ساله را مورد بررسی قرار داد: نسخۀ بهینۀ تهیه شده توسط تیم شورای عالی اقتصاد و نسخۀ اصلی تهیه شده توسط تیم برنامه‌ریزی دولتی. قابل ذکر است که آلکسی رایکوف، صدر شورای کمیسرهای خلق اتحاد شوروی با هر دو برنامه مخالفت کرد. او پیشنهاد کرد که نه با برنامۀ پنج ساله، بلکه با یک برنامۀ دو ساله شروع کند و توسعۀ کشاورزی را بعنوان اولویت اصلی برنامۀ دو سال پیشنهاد کرد تا متعاقباً از طریق صادرات غلات و سایر محصولات کشاورزی، ارز مورد نیاز صنعتی شدن دریافت شود. ایدۀ رایکوف مورد حمایت قرار نگرفت. نسخۀ بهینۀ برنامۀ پنج سالۀ شورای عالی اقتصاد ملی با اکثریت آراء تصویب گردید.

هر دو نسخۀ برنامۀ پنج ساله برای بحث به شانزدهمین کنفرانس حزب در آوریل ۱۹۲۹ موکول گردید. رایکوف، کرژیژانوفسکی و کویبیشف در بارۀ آن‌ها نقطه‌نظرات خود را بیان نمودند. هر کدام از دیدگاه خود دفاع کردند. کنفرانس از دیدگاه کویبیشف، یعنی بهترین نسخۀ برنامۀ پنج ساله حمایت کرد. یکی از مخالفان پرشور نسخۀ بهینۀ این طرح (و تا حدی حتی نسخه اصلی) نیکولای بوخارین بود. او با تصمیم پلنوم آوریل (۱۹۲۹) کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی (بلشویک)، از سمت سردبیری روزنامۀ پراودا که از طریق آن با هر دو نسخۀ این طرح مبارزه می‌کرد، برکنار شد.

سند نهایی با عنوان «برنامۀ پنج سالۀ اقتصاد ملی برای دورۀ ۱۹۲۸/۱۹۲۹-۱۹۳۲/۱۹۳۲ در کنگرۀ سراسری شوراهای اتحاد شوروی که از ۲۰ تا ۲۸ مه مه ۱۹۲۹ برگزار شد، تصویب گردید (یعنی تقریباً ۸ ماه پس از شروع رسمی برنامۀ پنج ساله).

دربارۀ چگونگی اجرای برنامۀ پنج سالۀ اول، بسیار گفته و نوشته شده است. از جمله در کتاب من بنام «اقتصاد استالین» (مسکو: مۀسسۀ تمدن روسیه، انتشارات اکسیژن، ۲۰۱۶). این برنامۀ پنج ساله در مدت ۴ سال و ۳ ماه تا ۳۱ دسامبر ۱۹۳۲ قبل از موعد تعیین شده اجرا شد. اما در اینجا سؤالات زیادی مطرح می‌شود: آیا ممکن است نه تنها کرژیژانوفسکی (مدافع نسخۀ اصلی طرح) حتی کویبیشف (طرفدار نسخۀ مصوب بهینۀ برنامه) نیز اشتباه کرده باشد؟ آیا کویبیشف و تیمش امکانات بسیج اقتصاد کشور را دست کم گرفتند؟ بر اساس شاخص‌های آماری، می‌توان گفت که این برنامه از بسیاری جهات به طور کامل اجرا نشد. زیرا، رشد صنعتی ۲۳۰ درصد برنامه‌ریزی شده بود، اما در واقع ۲۴۴ درصد اجرا شد و در صنایع سنگین، این طرح بیش از حد تعیین شده انجام شد؛ حجم واقعی تولید صنعت در سال ۱۹۳۲ به ۱۰۸ درصد از برنامه رسید. سهم صنایع سنگین از حجم کل تولیدات صنعتی در ابتدای شروع برنامۀ پنج ساله ۴۴.۴ درصد بود و بر اساس برنامۀ پنج ساله قرار بود به ۴۷.۵ درصد افزایش یابد. رقم واقعی در سال ۱۹۳۲ ۵۴.۱ درصد بود و از بسیاری جهات به دلیل توزیع مجدد منابع به نفع صنایع سنگین که وظایف اولویت‌دار صنعتی شدن دیکته کرده بود، طرح ناقص اجرا شد.

منتقدان اقتصاد شوروی از واقعیت چنین عدم تحقق برنامۀ پنج ساله برای اثبات شکست آن استفاده می‌کنند. اما روشن است، که هیچ شکستی در کار نبود، بلکه جهش بی‌سابقه‌ای رخ داد که در نتیجۀ آن اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی به دومین اقتصاد جهان تبدیل گردید. ی. استالین گزارش خود به پلنوم مشترک کمیتۀ مرکزی و کمیسیون کنترل مرکزی حزب کمونیست بلشویک‌ها در ۷ ژانویه ۱۹۳۳ را به جمع‌بندی نتایج اجرای اولیۀ برنامۀ پنج ساله اختصاص داد. پاسخ مفصلی به بدبینان داخلی و خارجی داد که نمی‌خواستند بپذیرند برنامۀ پنج ساله به یک انقلاب خلاق تبدیل شده است. استالین در بخش پایانی گزارش، چند نتیجه‌گیری با ماهیت ایدئولوژیک تدوین کرد:

۱ــ «نتایج برنامۀ پنج ساله این ادعای رهبران بورژوایی و سوسیال دمکرات را مبنی بر اینکه برنامۀ پنج ساله یک خیال واهی، بیهوده و یک رؤیای غیرقابل تحقق است، باطل کرد…

۲ــ نتایج برنامۀ پنج ساله این «باور» معروف بورژوایی را که طبقۀ کارگر قادر به ساختن چیزهای جدید نیست، بلکه فقط قادر به نابودی کهنه است، در هم شکست. نتایج برنامۀ پنج ساله نشان داد که طبقۀ کارگر به همان اندازه که قادر است چیزهای جدید بسازد، می‌تواند پدیده‌های کهنه را هم از بین ببرد.

۳ــ نتایج برنامۀ پنج ساله تز سوسیال دموکرات‌ها مبنی بر غیرممکن بودن ساخت سوسیالیسم در یک کشور را در هم شکست. نتایج برنامۀ پنج ساله ثابت کرد که ساختن یک جامعۀ سوسیالیستی در یک کشور کاملاً ممکن است. زیرا، پایۀ اقتصادی چنین جامعه‌ای در اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی ساخته شده است.

۴ــ نتایج برنامۀ پنج ساله این ادعای اقتصاددانان بورژوا را مبنی بر اینکه نظام اقتصادی سرمایه‌داری بهترین نظام است و هر نظام اقتصادی دیگری در برابر مشکلات توسعۀ اقتصادی شکننده و ناتوان از آزمون است، باطل کرد. نتایج برنامۀ پنج ساله نشان داد که نظام اقتصادی سرمایه‌داری غیرقابل تحمل و شکننده است، که اکنون دورۀ کهولت خود را می‌گذراند و باید جای خود را به نظام اقتصادی دیگر، بالاتر، شورایی و سوسیالیستی بدهد. اقتصاد سوسیالیستی تنها نظام اقتصادی است که از بحران نمی‌ترسد و قادر است بر مشکلاتی غلبه کند که سرمایه‌داری از حل آن‌ها عاجز است. این، نظام اقتصادی شوروی است…».

برگرفته از: بنیاد فرهنگ راهبردی

۹ دی- جدی ۱۴۰۱

اجساد بیش از ۳۰۰۰ غیرنظامی در ماریوپل کشف شد.



ترجمه مجله هفته

» واحدهای تنبیهی فاشیست های اوکراین» مردم عادی را هدف قرار داده‌اند: اجساد بیش از ۳۰۰۰ غیرنظامی در ماریوپل کشف شد.

به گزارش رسانه های روسیه، تعداد غیرنظامیان کشته شده در نبردهای ماریوپول بین اوایل ماه مارس تا اواسط ماه مه امسال هنوز به طور نهایی مشخص نشده است. در پاسخ به درخواست خبرگزاری ریانووستی، مقامات تحقیقاتی اکنون آمار بیش از ۳۰۰۰ جسد پیدا شده در سراسر شهر را ارائه کرده اند.
تعداد قربانیان غیرنظامی در نبرد بین نیروهای اوکراینی و ائتلاف ارتش روسیه و شبه نظامیان جمهوری های مردمی در دونباس در ماه مارس و آوریل سال جاری تاکنون به طور قطعی مشخص نشده است.
تاکنون بقایای بیش از ۳۰۰۰ نفر در این شهر کشف و بازیابی شده است که به احتمال زیاد غیرنظامیانی هستند که در جریان درگیری ها کشته شده اند.
این پاسخ کمیته تحقیق جمهوری خلق دونتسک به درخواست خبرگزاری ریانووستی است.
این خبرگزاری روز جمعه به نقل از این مقام نوشت:
بدین ترتیب تنها در ماه آوریل جسد ۵۱ غیرنظامی در مواضع رها شده توسط نیروهای اوکراینی پیدا شد و پس از آزادسازی و بازرسی کامل شهر، تعداد آنها از ۳۰۰۰ نفر هم گذشت.
طبق تحقیقات، جنگنده های گارد ملی اوکراین هنگام ایجاد راهروهای بشردوستانه از طریق بخش A به طور مصنوعی موانعی برای تخلیه ایجاد کردند – نیروهای مسلح اوکراین ماریوپول را به چندین بخش تقسیم کرده بودند.
کمیته تحقیق گفت: «غیرنظامیان که قادر به ترک شهر نبودند و در جستجوی غذا در اطراف سرگردان بودند، تبدیل به اهدافی متحرک و آسان برای یگان‌های فاشیست های آدمکش اوکراینی شدند که آنها را با انواع سلاح‌ها کشتند».
محققان پیشنهاد کرده اند که یک پایگاه داده DNA از کشته شدگان ماریوپل ایجاد شود، زیرا اغلب شناسایی هویت قربانیان دشوار است.
دادرسی کیفری علیه والری زالوشنی، فرمانده ارتش اوکراین و دیگر فرماندهان نظامی به دلیل جنایات جنگی در این شهر آغاز شده است.
در اواسط ماه مه، نیروهای روسیه و دونتسک کنترل ماریوپل را به دست گرفتند.
این شهر از اوایل ماه مارس در جریان نبردها به شدت آسیب دیده است، به طوری که طبق گزارش ها، ۲۰ درصد از مناطق مسکونی قابل تعمیر و راه اندازی نیستند.
در طول درگیری، ارتش روسیه چندین بار کریدورهای بشردوستانه را به سمت مناطق تحت کنترل کی یف و جمهوری جمهوری خلق دونتسک باز کرده بود، اما ارتش اوکراین در این کار اختلال ایجاد کرده بود و بارها به سمت غیرنظامیانی که قصد خروج از شهر را داشتند شلیک کرد.

در ماه ژوئن، کمیساریای عالی حقوق بشر سازمان ملل، میشل باشله نتوانست هیچ اطلاعاتی در مورد تعداد کشته شدگان غیرنظامی ارائه دهد، اما اظهار داشت که در جریان جنگ برای ماریوپل «نقض جدی قوانین بین المللی بشردوستانه» صورت گرفته است.
یکی از بزرگترین جنایات جنگی اوکراین ممکن است انفجار تئاتر شهر توسط فاشیست های آزوف باشد، جایی که صدها غیرنظامی در آن پناه گرفته بودند.
بر اساس گزارش های کارشناسی، اکنون مشخص شده است که این انفجار از داخل بوده و نه آن طور که طرف اوکراینی ادعا می کند از خارج صورت نگرفته است.

سیاه‌نمایی غرب علیه سیاست مبارزه با کرونای چین.

خستگی‌ناپذیری غربی‌های منتقد چین برای سیاه‌نمایی جای تقدیر دارد!


هنگامی که چین سه سال قبل سیاست‌های پیشگیری و کنترل پاندمی کووید-19 را به اجرا گذاشت، منتقدان غربی قرنطینه‌های وضع شده در شهر «ووهان» و دیگر نقاط را یک روش ضدبشری قرون وسطایی توصیف کردند.

اما وقتی همین کشورهای غربی مجبور به اجرای قرنطینه برای جلوگیری از فروپاشی نظام سلامت و درمان خود شدند، به تمجید از این اقدامات به عنوان تدابیر قاطع به منظور حفاظت مردم در مقابل ویروس کرونا پرداختند.

حالا که بیماریزایی ویروس کرونا ضعیف شده و بیشتر جمعیت چین واکسینه شده‌اند، این کشور تصمیم به برداشتن تدابیر کنترلی سختگیرانه شده است.

اما از نظر منتقدان غربی این اقدام به خواست و اراده کشور چین نبوده بلکه بخاطر این بوده که چین مجبور به تسلیم شدن در برابر ویروس شده است.

آنها مدعی هستند اقدام جدید چین نشان دهنده این است که سیاست پاکسازی پویا (کووید صفر) یک ناکامی بوده است. جالب اینجاست که وقتی همین منتقدان غربی کشورهایشان اقدام به بازگشایی و برداشتن تدابیر سخت کرونایی کرد آن را به عنوان یک تصمیم حساب شده به منظور دستیابی به ایمنی جمعی ترسیم کردند.

این منتقدان با آگاهی از غیرممکن بودن توضیح دلیل اختلاف فاحش میان شمار بالای کشته‌های ناشی از ابتلا به کرونا در کشورهایشان و پایین بودن همین شاخص در چین، در حال پیش بینی یک سونامی از فوتی‌های کرونایی در چین هستند چرا که به ادعای آنها چین حالا «مجبور» شده «فورا» سیاست‌های قبلی کنترل پاندمی خود را پایان بخشد.

در حالی که چین توانسته رشد قابل ملاحظه خود را حفظ کند و انعطاف پذیری و توانایی خود را حتی در دشوارترین شرایط نشان دهد،‌ این منتقدان هیاهو به راه انداخته‌اند که دومین اقتصاد بزرگ جهان در حال فروپاشی است!

هنگامی که چین با از خودگذشتگی واکسن، اقلام ضروری پزشکی و مایحتاج زندگی را به بقیه نقاط جهان می‌فرستد، آنها مدعی هستند واکسن‌ها و اقلام پزشکی این کشور کارآمد نیستند و چین در حال پول پارو کردن از بدبختی دیگران است.

با این همه چین به عنوان یک مرکز تولید، قطب لجستیک و نقطه کلیدی در زنجیره‌های صنعتی و تامین جهان، همچنان یک شریک تجاری قابل اعتماد و نیروی محرکه قوی اقتصاد جهانی است و همین منتقدان در حال پراکنده کردن این نگرانی هستند که سیاست‌های کوویدی چین تهدیدی برای ثبات تجارت جهان است و شرکت‌های خارجی در حال از دست دادن اعتماد خود به آن هستند.

آنها با در هم آمیختن واقعیت و کذب، چشم خود را بر روی کشورهایی که با همدستی با یکدیگر از تجارت، سرمایه گذاری و فناوری به عنوان یک سلاح استفاده می‌کنند و اقتصاد جهان را بخاطر اهداف خود به گروگان می‌گیرند،‌ بسته‌اند.

آنها همچنین عامدانه اختلاف میان منابع پزشکی چین و کشورهای خود را نادیده می‌گیرند و چشم خود را به روی سطح توسعه چین و اندازه جمعیت آن می‌بندند و از هر فرصتی برای بزرگنمایی کمبودهای درمانی پس از تعدیل سیاست‌های کووید سوء استفاده می‌کنند و آن را به عنوان نقص یا ناکامی دولت چین در بوق و کرنا می‌کنند.

مضحک است که این کشورهای غربی ثابت کرده‌اند با وجود جمعیت بسیار کم و منابع پزشکی توسعه یافته تر قادر نبوده‌اند از عهده مدیریت کرونا بر آیند.

سوال اینجاست این منتقدان تا کی می‌خواهند به نمایش مسخره تعصب و غرض‌ورزی ادامه دهند؟
persian.cri.cn

استاندارد دوگانه غرب در مورد مبارزه با کرونا.

مرحله جدید مهار ویروس کرونا در چین


کمیسیون ملی بهداشت چین در بیانیه‌ای که اواخر روز دوشنبه منتشر شد، اعلام کرد که از 8 ژانویه سال آینده، کرونا به عنوان یک بیماری عفونی رده B به جای رده A تلقی و مدیریت می‌شود. این در واقع یک تعدیل مهم در پی تسهیل اقدامات سختگیرانه پیشگیری و کنترل است.

دولت چین در اقدامی مسئولانه کرونا را پس از آنکه مشخص شد می‌تواند بین انسانها سرایت کند، به عنوان یک بیماری عفونی رده B مانند ایدز (اچ‌آی‌وی)، هپاتیت ویروسی و آنفولانزای پرندگان H7N9 در ژانویه 2020 طبقه بندی کرد. همچنین مسئولانه این بود که دولت این بیماری را تحت پروتکل های بیماری رده A، مانند طاعون و وبا، مدیریت کند، زیرا هنوز چیزهای زیادی برای یادگیری در مورد این ویروس وجود داشت و بیماری زایی آن قوی بود و همچنین میزان مرگ و میر افراد مبتلا نیز بالا بود.

پروتکل‌های رده A به دولت‌های محلی این اختیار را می‌داد که افراد مبتلا و کسانی که با آنها در تماس‌ بوده اند را در قرنطینه و مناطقی را که در آن شمار زیادی از مبتلایان وجود دارند، قرنطینه کنند. این نکته را نمی توان نادیده گرفت که اقدامات کنترلی و پیشگیری دقیق مانند بررسی نتایج آزمایش اسید نوکلئیک برای افرادی که وارد اماکن عمومی می شوند و مدیریت بسته محله ها به طور موثر از ابتلای اکثر ساکنان جلوگیری کرده و در نتیجه میزان مرگ و میر این بیماری را به میزان قابل توجهی کاهش داده است.

با این حال، تداوم چنین تدابیر مدیریتی با توجه به هزینه هایی که بر اقتصاد و فعالیت‌های اجتماعی تحمیل می شوند، غیرممکن است و در حالی که گونه امیکرون این ویروس دارای قابلیت انتقال قوی اما بیماری‌زایی ضعیف و میزان مرگ و میر بسیار کمتر است، دلیلی برای ادامه این اقدامات وجود ندارد.

اما آنچه باید به مقامات محلی یادآوری شود این واقعیت است که این تغییر سیاست به معنای کاهش مسئولیت آنها برای مدیریت این بیماری همه گیر نیست، بلکه به معنای تغییر تمرکز است.

آنها حتی باید در زمینه حصول اطمینان از ارائه کافی خدمات درمانی و محصولات پزشکی و مراقبت کافی از گروه های آسیب پذیر مانند سالمندان، عملکرد بهتری را داشته باشند. ادارات مربوطه هنوز باید جهش ویروس را رصد کنند و مردم را در مورد تحولات این بیماری همه گیر آگاه کنند.

تغییر سیاست بدین معناست که پس از انتظار طولانی، به عادی سازی مبادلات خارجی مردم و عوامل تولید چراغ سبز نشان داده شده است. این امر به کسب و کارهای خارجی فرصت‌ دسترسی به یکی از بزرگترین بازارهای مصرفی که به مدت سه سال عملاً بکر باقی مانده است، می دهد و به بنگاه‌های صادراتی داخلی در چین، فرصت دسترسی گسترده‌تری را به بازارهای خارجی اعطا می کند. گردشگری، آموزش و تبادلات فرهنگی نیز مورد توجه قرار گرفته و بخش های مرتبط احیا خواهند شد.

چین شرایط مناسبی را برای کاهش سطح مدیریت کرونا و پایان دادن به اقداماتی مانند قرنطینه‌های گسترده و محدودیت‌های ترددی فراهم کرده است. این ویروس ریشه کن نشده است اما مهار آن با پشتیبانی سیستم پزشکی انجام می شود. زمان حرکت رو به جلو فرا رسیده است.



واکنش سخنگوی وزارت خارجه چین به تهمت اخیر برخی رسانه های غربی علیه تعدیل سیاست مربوط به اپیدمی در چین

وانگ ون بین سخنگوی وزارت امور خارجه چین، روز چهارشنبه 28 سپتامبر در پاسخ به سوالی مربوط به تهمت اخیر برخی رسانه های غربی در مورد تعدیل سیاست پیشگیری و کنترل بیماری همه‌گیر در چین، در کنفرانس مطبوعاتی گفت که برخی رسانه های غربی عمدا به جوسازی و حتی تحریف تنظیم سیاست پیشگیری و کنترل همه گیری در چین پرداخته اند. اما به هرج و مرج های ناشی از پیشگیری از بیماری همه گیر که در کشور خودشان تجربه شده و بهای سنگینی برای آن پرداخت شده، اشاره نمی کنند. این کاملا استاندارد دوگانه و نقض جدی اخلاق حرفه ای روزنامه نگاری است.

وی گفت: واقعیت این است که در سه سال گذشته پس از شیوع این بیماری همه گیر، دولت چین همواره بر اولویت مردم و اولویت زندگی اصرار داشته و تمام منابع را برای محافظت از ایمنی زندگی و سلامت هر چینی بسیج کرده است. در برابر هجوم چندین دور همه گیری ایستاده و به طور مؤثر از سخت ترین دوره و شایع ترین ویروس گذشته است. از دیدگاه جهانی، نرخ بیماری حاد و نرخ مرگ و میر در چین کم ترین میزان را دارد. میانگین امید به زندگی در چین از 77.3 به 78.2 سال افزایش یافته است.

وانگ ون بین افزود که در حال حاضر، بیماری زایی و ویروس زایی سویه جهش یافته امیکرون به میزان قابل توجهی تضعیف شده و این در حالیست که توانایی های درمان پزشکی، تشخیص پاتوژن و واکسیناسیون چین پیوسته ارتقاء یافته است. با توجه به وضعیت فعلی، تعدیل سیاست پیشگیری اپیدمی در چین، علمی، به موقع و ضروری است و هدف آن حفظ حداکثری امنیت جانی و سلامت مردم و به حداقل رساندن تاثیر اپیدمی بر توسعه اقتصادی و اجتماعی است.


persian.cri.cn

اوجگیری خطرناک تنش در شمال کوزوو



ترجمه میرفخرایی

به گزارش رسانه های روسیه، اوضاع در شمال استان جدا شده از صربستان کوزوو، به شدت متشنج است.
صرب های محلی همچنان به بستن راه ها ادامه می دهند. در همین حال، پریشتینا خواستار پاکسازی موانعی که صرب ها ایجاد کرده اند توسط نیروهای امنیتی ناتو است. همزمان بلگراد ارتش خود را در آمادگی رزمی بالایی نگه داشته است.
صربستان به دلیل وخیم شدن اوضاع در شمال استان جدا شده کوزوو، ارتش خود را در ابتدای هفته در حالت آماده باش قرار داد.
میلوش ووچویچ، وزیر دفاع صربستان، شامگاه دوشنبه گفت که الکساندر ووچیچ، رئیس‌جمهور صربستان به ارتش این کشور فرمان داده تا در مرتبه «بالاترین سطح آمادگی رزمی» قرار بگیرند..
بلگراد همچنین اعلام کرد که تا پایان سال ۲۰۲۳ تعداد سربازان در صفوف نیروهای ویژه ارتش صربستان از ۱۵۰۰ به ۵۰۰۰ افزایش خواهد یافت.
میلان موسیلوویچ، فرمانده عالی ارتش نیز اکنون در منطقه متشنج بسر میبرد. به نظر او، این وضعیت مستلزم «حضور ارتش صربستان در امتداد خط اداری» به کوزوو است. با این حال، ارتش صربستان اجازه خروج از مرز اداری را ندارد.
بر اساس قطعنامه ۱۲۴۴ سازمان ملل در سال ۱۹۹۹ که پس از بمباران ناتو و خروج نیروهای صرب از این استان اجرایی شد، بلگراد می تواند «چند صد» افسر مجری قانون را به کوزوو ارسال کند، اما آن هم تنها در صورتی که KFOR ماموریت نظامی بین المللی به رهبری ناتو با آن موافقت کند. تا این لحظه هیچ توافقی با اینکار مشاهده نشده است.
این روزها ویدئوهایی در شبکه های اجتماعی مانند توییتر به اشتراک گذاشته شده است که نشان می دهد ارتش صربستان در فاصله دو کیلومتری «خط اداری» تا کوزوو،مشغول نصب توپخانه هویتزر است.
اما به گفته رسانه های صربستان، این واکنش فقط برای مدت کوتاهی صورت گرفته است. بنابراین هویتزرها دوباره به پادگان بازگشته اند.

منتقدان رئیس جمهور صربستان او را متهم می کنند که آنها را فقط با کمک رسانه های طرفدار دولت برای «مقادیر تبلیغاتی» و «عکسبرداری» به آنجا فرستاده است.
این در حالیست که پریشتینا نیز در حال حاضر علاقه ای به کاهش تشنج ندارد. آلبین کورتی، نخست وزیر دولت مورد حمایت غرب در کوزوو با اکثریت آلبانیایی قومی، از نیروهای ناتو خواسته است تا موانع خیابانی که توسط صرب های محلی برپا شده است را بردارند.
در چندین منطقه صرب نشین در شمال این استان جدا شده، که در سال ۲۰۰۸ اعلام استقلال کردند، مردم محلی جاده ها و گذرگاه های مرزی را مسدود کرده اند.
دلیل این امر دستگیری یک افسر پلیس سابق کوزوو با ملیت صرب است که متهم به انجام یک حمله بمب‌گذاری شده در محوطه کمیسیون انتخابات در شمال شهر میتروویکا است. صرب های محلی خواستار آزادی او هستند.
در عین حال،آنها از دولت در پریشتینا می خواهد که واحدهای ویژه پلیس کوزوو را از شمال خارج کند و اصرار دارد که فقط سربازان KFOR در آنجا مستقر شوند.
اما کورتی در مصاحبه ای در روز سه شنبه گفت: «اگر KFOR نتواند موانع را بردارد یا به دلایلی که برای من روشن نیست این کار را انجام ندهد، پس ما باید این کار را انجام دهیم.»

صرب های محلی نیز به نوبه خود این ادعا ها را به عنوان یک تهدید جدید تفسیر کردند و خاطرنشان کردند که نگرانی اصلی پریشتینا استفاده از ترس و آزار و اذیت برای متقاعد کردن ساکنان صرب باقی مانده برای ترک کوزوو است.
در این بخش از استان جدا شده صربستان در شمال رودخانه ایبار که حدود ۷۰۰۰۰ نفر در آن زندگی می کنند، پریشتینا هرگز کنترل کامل را در دست نداشته است.

صرب‌های محلی به دولت پریشتینا مشکوک هستند و اعتمادی ندارند بیشتر به دولت بلگراد تمایل دارند.

از سوی دیگر، پریشتینا صرب های منطقه را متهم می کند که منطقه ای غیرقانونی ایجاد کرده اند که در آن «جنایتکاران» و «قاچاقچیان» حکومت می کنند.

بر اساس همین ادعاها هم یگان های ویژه به بهانه مبارزه با جرم و جنایت در فواصل زمانی معین اقداماتی را در جوامع انجام می دادند که البته باعث نارضایتی مردم صربستان شد.

اخیراً، ده ها کارمند صرب در اداره دولتی در استان جدا شده از سمت خود استعفا دادند.

عقبه اختلاف بر سر پلاک خودرو بود. پریشتینا می خواست دستوری را اجرا کند که رانندگان را ملزم به تعویض پلاک های صادر شده توسط صربستان کند در غیر این صورت با مجازات مواجه خواهند شد.
تحت فشار اتحادیه اروپا و ایالات متحده، پریشتینا معرفی پلاک های جدید را به تعویق انداخت.
به دلیل تنش های فزاینده، آنا برنابیچ، نخست وزیر صربستان اخیراً نسبت به تشدید تنش هشدار داد.
او تاکید کرد که هر دو طرف «در واقع در آستانه درگیری مسلحانه هستند.»
او پریشتینا را که صرب ها در شمال منطقه سرکوب می کند، مقصر دانست.
از سوی دیگر، شورای امنیت کوزوو در نشست روز دوشنبه صربستان را مسئول بدتر شدن روابط دانست. «بر اساس اتهام پریشتینا، بلگراد «از همه ابزارهای موجود علیه نظم قانون اساسی جمهوری کوزوو استفاده می کند».
تظاهرات صرب ها در از طریق ایجاد موانعی که تردد در چندین گذرگاه مرزی را فلج کرده است، ۱۹ روز است که ادامه دارد.

همین چند روز پیش گزارش هایی مبنی بر تیراندازی در نزدیکی این منطقه منتشر شد. اما تا کنون مشخص نیست چه کسی شلیک کرده و آیا این تیراندازی هشدار دهنده بوده است یا تبادل آتش.
وضعیت در این منطقه همچنان به شدت متشنج توصیف می شود.
از هفته گذشته، وزارت خارجه آلمان فدرال در برلین توصیه می کند که از «سفر به شمال کوزوو که کاملا ضروری نیست» خودداری کنید.
صربستان استقلال کوزوو را به رسمیت نمی شناسد.
چین، روسیه و چندین کشور عضو اتحادیه اروپا هنوز کوزوو را به عنوان یک کشور به رسمیت نشناخته اند. رئیس جمهور صربستان در چند ماه گذشته بارها اعلام کرده است که غرب فشار بیشتری بر بلگراد برای پیشبرد «عادی سازی روابط» وارد می کند. چندین سیاستمدار غربی به بلگراد اشاره کرده اند که صربستان برای پیوستن به اتحادیه اروپا باید کوزوو را به رسمیت بشناسد.
ماه‌هاست که گزارش‌هایی در رسانه‌های محلی صربستان و کوزوو-آلبانیایی درباره مذاکرات کوتاه‌مدت برای یافتن راه‌حلی منتشر می‌شود ظاهرا قرار است این توافقنامه چیزی شبیه مدل روابط بین جمهوری فدرال آلمان (FRG) و جمهوری دموکراتیک آلمان (GDR) باشد.

بر این اساس، بلگراد نباید به طور رسمی استقلال پریشتینا را «به صورت کتبی یا شفاهی» به رسمیت بشناسد، اما در ضمن نباید مانع عضویت کوزوو در سازمان ملل و سایر سازمان های بین المللی شود.

نگاهی دوباره و متفاوت به تهمت قتل محمد مسعود توسط خسرو روزبه – علی پورصفر (کامران)

نگاهی دوباره و متفاوت به تهمت قتل محمد مسعود توسط خسرو روزبه

علی پورصفر (کامران)

دانش و امید، شماره ۱۵، دی ۱۴۰۱

غافلان همسازند

تنها توفان

کودکان ناهمگون می‌زاید

همساز، سایه سانانند

محتاط

در مرزهای آفتاب

در هیئت زندگان

مردگانند

وینان دل به دریا افکنانند

به پای دارنده آتش‌ها

که تباهی از درگاه بلند خاطره شان

شرمسار و سرافکنده می‌گذرد.

ابیات فوق بخشی از شعر موسوم به «خطابه تدفین» از احمد شاملوست که در ستایش خسرو روزبه سروده بود. او در سال‌های دهه 60 و به‌دنبال حوادثی که مشهور است، اتحاف این شعر به خسرو روزبه را بی‌مورد دانست و آن را از نام و خاطره او بازپس گرفت زیرا برایش مسجل شده بود که خسرو روزبه قاتلی بی‌رحم و فاقد مرام انسانی در سیاست و عاری از صفاتی بود که شعر او به روزبه نسبت می‌داد. در این میان عنصری که بیشترین تأثیر را در تغییر نگاه شاملو نسبت به روزبه داشته، اعترافات آنچنانی – چنانکه افتد و دانی – رهبران حزب توده ایران در جریان بازجوئی‌ها و محاکمات‌شان در سال 1362 به نقش روزبه در ترور محمد مسعود بوده است. اینکه چرا رهبران حزب، 35 سال بعد از ترور محمد مسعود و بیست سال بعد از انتشار کتاب بی‌ارزش «کمونیسم در ایران» نوشته سرهنگ علی ژیان زیبائی (تهران، 1343) چنین اتهامی را تائید کردند، محل مطالعه و گفتگوی این مقاله نیست. با این حال مراجعه به مصاحبه سعید حجاریان از مدیران اطلاعات و امنیت نخست‌وزیری در آن وقت با نشریه «اندیشه پویا» – مورخ تیر و مرداد 1391 – و بخشی از خاطرات هاشمی رفسنجانی درباره روز 17 بهمن 1361 برای دریافت روشن‌تری از پیامد‌های آن تحول معکوس و مظالمی که نصیب ایران و انقلاب ایران کرد بی‌فایده نخواهد بود.

تقابل نیروهای ملی و غیر ملی و بخشی از بنیادگرایان مذهبی همه ادیان در ایران و نیز بنیادگرایان قومی با جنبش کارگری و سوسیالیستی ایران و نمایندگان آنها، به‌ویژه از فردای کودتای سوم اسفند 1299 همواره حاوی روندهای پیش‌رونده و غلیظ ضد سیاسی و ضد اجتماعی و به‌دور از مصالح و منافع کوتاه‌مدت و درازمدت توده‌های مردم و مشحون از تهمت‌ها و افتراهای عجیب و غریب بوده است. تا این تاریخ، هرچه از عمر این شیوه تقابل می‌گذرد، کمیات و کیفیات زشت و زننده آن افزایش یافته و به سطوحی رسیده است که بسیاری از پیروان همان نیروها علاوه بر اینکه داوطلبانه پذیرای تهمت‌ها و افتراهای مذکور هستند، خود نیز همچون عامل فشار می‌کوشند تا هرچه را که آموزگاران‌شان، کم گذاشته‌اند، به نحوی پلیدتر از آنان جبران کنند.

رفتار دولت‌ها و نیروهای ضدملی علیه جنبش کارگری و سوسیالیستی ایران و نمایندگان‌شان تقریبا هیچگاه مورد اعتراض نیروهای ملی قرار نمی‌گرفت وازجانب همانان تقبیح و افشاء نشد و پیامد آن نیز بی‌اعتنائی بسیاری از طرفداران آن نیروها وحتی گهگاه سکوت رضایتمندانه شان دربرابر آن تبهکاری‌ها وسرگذشت و سرنوشت تلخ و غمبار بسیاری از انسان‌های شریف و میهن‌دوست انقلابی است که در شهرها و روستاها و در زندان‌ها به اشکال گوناگون شکنجه شدند و به قتل رسیدند. چه بسیار بودند و هستند از این مدافعان و پیروان دولت‌ها و نیروهای ضد ملی – و گهگاه حتی نیروهای ملی – که پس از وقوف به اعمال دستگاه‌های سرکوب و شکنجه دولت – به‌ویژه دولت پهلوی- علیه انقلابیون،با خونسردی شانه‌های خود را بالا می‌انداختند و اظهار می‌داشتند:حق‌شان بود، سزای مزدوری برای بیگانگان همین است.

تهمت‌ها و افتراها علیه جنبش کارگری و سوسیالیستی و نمایندگانش به‌ویژه علیه حزب توده ایران اندازه‌های غیرقابل تصوری داشت و در همه سطوح فردی و جمعی، سیاسی و اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی، ملی و بین‌المللی، خانوادگی و اخلاقی تکرار می‌شد.از جمله تهمت‌ها و افتراهایی که سخت محل پذیرش و خشنودی مخالفان حزب توده ایران و دشمنان جنبش کارگری بوده و به دست آنان دائما بر شاخ و برگ آنها افزوده می‌شد و هنوز می‌شود، همانا اتهام قتل مخالفان و منتقدان حزب به دست اعضای سازمان نظامی حزب بوده است. یکی از بدترین تهمت‌ها از این‌گونه، انتساب ترور محمد مسعود، روزنامه‌نگار معروف به خسرو روزبه و ابوالحسن عباسی دوست همشهری و هم‌مسلک اوست. محمد مسعود در ساعت 9 شب روز 22 بهمن 1326 و هنگام خروج از چاپخانه ابوالحسن عمیدی نوری، صاحب امتیاز و مدیر روزنامه «داد» و محل چاپ و انتشار روزنامه «مرد امروز» به دست مرد یا مردان ناشناسی به قتل رسید. به نوشته مصطفی لنکرانی، افکار عمومی از همان شب، قتل مسعود را به حساب شاه نوشت. وضوح این دخالت چنان بود که به‌شناسائی سریع قاتلان و انتشار نام و شغل نظامی قاتلان مسعود در همان روزها منتهی شد و برخی نمایندگان مجلس نظیر حائری‌زاده ضمن نطقی در مجلس خطاب به دولت نسبت به قتل دو گروهبان ارتشی که از قرار معلوم قاتلان محمد مسعود بودند، اعتراض کردند.

چند روزی بعد از این ترور، شیخ حسین لنکرانی و برادرانش احمد و حسام و مرتضی و مصطفی که همگی از فعالان حزب توده ایران بودند به اتهام شرکت در ترور محمد مسعود بازداشت شدند و تحت بازجوئی قرار گرفتند. مکالمه مصطفی لنکرانی با این بازجویان بسیار خواندنی و آموزنده است:

مرا خواستند به بازپرسی، آصفی رئیس اداره آگاهی نشسته بود و سرتیپ‌زاده رئیس اداره کارآگاهی؛ گفتم، قضیه چیست؟ خوب به من بگو چه می‌خواهی از من بپرسی؟ گفت، مسئله قتل محمد مسعود است که دادستان مدعی است شما اخوان با استفاده از آشنایی عمیق که با محمد مسعود داشتید تصمیم به قتلش گرفتید تا به حساب دیگران بگذارید. گفتم قلمت را بردار… خودت را چرا گول می‌زنی؟ تو که می‌دانی کی کشته؟ من هم که می‌دانم. گفت، من به این احمق‌ها گفتم عوضی آمدید. گذشت…. مهدی پیراسته دادستان تهران آمد به دیدن من، وارد اطاق شد، بیرونش کردم… گفتم برو بیرون مرد حسابی. شاه گرفته کشته یقه من و برادرهایم را گرفتید؟ گفت، من دنبال قتل مسعود آمدم تا در خانه شما. گفتم، برو رد کارت… احمد دهقان را بپرس. چرا سراغ من آمدی. برو سراغ میرزا یونس خانه زرندی…(تاریخ شفاهی دانشگاه هاروارد، مصاحبه با مصطفی لنکرانی، 1985/1364، بدون صفحه شمار)

تا این روزها هنوز مقامات رسمی دولتی و مأموران تحقیق و بازجوئی، صحبتی از دخالت خسرو روزبه و ابوالحسن عباسی در قتل مسعود ندارند و این رفتار علیرغم تأکیدات مضحکی بود که روزنامه «آتش» به قلم شمس قنات آبادی از روز 23 بهمن 1326 بر دخالت روزبه در قتل محمد مسعود داشته است. در این باره بیشتر خواهیم گفت.

انتشار خبر قتل محمد مسعود، تعجب خاصی به همراه نداشت زیرا به تقریب جامعه منتظر چنین حادثه‌ای بود و افکار عمومی‌تردیدی در این باره نداشت که قتل او به دستور و بنا به خواسته شاه و خواهرش اشرف پهلوی صورت گرفته است. کیفیت حادثه چنان وضوحی داشت که حتی نام ضارب اصلی نیز فاش شده بود. به نوشته ابوالحسن عمیدی نوری در خاطراتش: …ساعت 11 شب از چاپخانه به من تلفن کردند که محمد مسعود همچه که از چاپخانه بیرون می‌آمد ترور شد. بعد که رسیدگی شد معلوم گردید در آن یک‌ساعت اصلاً خیابان مربوطه را خلوت کرده بودند و از مأموران انتظامی هم کسی نبود تا توطئه به نحو احسن انجام یابد و گفته شد مقاله شدیدی علیه والاحضرت اشرف و پالتوی پوست او تهیه کرده بود که موضوع به اطلاع مقامات لازمه رسید و توطئه قتل او از طرف ستاد ارتش به وسیله گروهبان معینی انجام شد و شخص رزم‌آرا دستوردهنده آن بود…دستگاه از وجود پیراسته که او را قبلاً دادستان تهران نموده بودند استفاده بر لوث شدن آن پرونده کرد و اساس ترقی او که بعد‌ها دکتر پیراسته شد بر سر همین پرونده محمد مسعود شد که با اشرف و سپس با شاه ارتباط یافت. آن روز شتر را در خانه حزب توده خواباندند.حتی برادران لنکرانی را متهم نمودند ولی عاقبت پرونده بدون تعیین قاتل بسته شد… (یادداشت‌های یک روزنامه نگار، ج 2، ص 281 – 282).

در جریان پلنوم چهارم کمیته مرکزی حزب توده (5 تا 26 تیرماه 1336) فریدون کشاورز و همفکرانش ضمن اعتراضات خود علیه کیانوری او را به دخالت در ترور محمد مسعود متهم کرد و همان‌گونه که خود کیانوری می‌گوید این جنجال تا هنگام انتشار بازجوئی‌ها و دفاعیات خسرو روزبه ادامه یافت.

برخی گزارش‌های مخالفان حزب توده و اتحاد شوروی از ماجرای ترور مسعود، حتی از زشتی و زنندگی تقابل دشمنان طبقاتی جنبش کارگری و سوسیالیستی ایران نیز نازل‌تر و مضحک‌تر بود. انور خامه‌ای در یکی از نوشته‌هایش مدعی شده است که گویا محمد مسعود مقاله‌ای علیه اتحاد شوروی نوشته بود و می‌خواست که فردای آن شبی که ترور شد در روزنامه «مرد امروز» منتشر کند و شوروی‌ها به این علت او را کشتند. او در ادامه بی‌توجه به آنچه که در سطور پیشین نوشته است، احتمال می‌دهد که شاید رزم‌آرا مرتکب این ترور شده باشد.

در سال 1382 و بیست سال بعد از انتشار «اعترافات» رهبران حزب توده درباره ترور محمد مسعود به دست خسرو روزبه، کتاب خاطرات دکتر عباس منظرپور منتشر شد که حاوی گزارش ویژه‌ای از چگونگی آشنائی او با یکی از اعضای تیم ترور محمد مسعود است. دکتر منظرپور، افسر دندانپزشک وظیفه در سال 1333 مأمور خدمت در پادگان لشکر خراسان شد و در آن پادگان بنا به خصوصیات هر دوستدار مردم، مناسبات سازنده و سالمی با برخی اجزای ساده پادگان نظیر آشپز و کمک آشپز بهداری پادگان که چند ماهی پس از کودتای 28 مرداد از پادگان خاش به پادگان مشهد منتقل شده بود برقرار نمود. پس از چندماه، شبی که آشپز در مهمانی شبانه حضور نداشت، کمک آشپز که بیش از دفعات قبل دمی به خمره زده بود به او گفت: نزدیک به ده سال است رازی را در سینه حفظ کرده‌ام که مثل خوره از درون مرا نابود می‌کند. دنبال کسی می‌گشتم که با فاش کردن این راز کمی از بار سنگین وجدان خود بکاهم. سه نفر پرسنل دژبان لشکر گارد بودیم که مأمور قتل محمد مسعود مدیر روزنامه «مرد امروز» شدیم. یک نفر راننده بود و ما دو نفر تیرانداز. به زودی فهمیدیم که این دستور از طرف اشرف پهلوی داده شده است. چندین بار به اداره روزنامه در خیابان فردوسی رفت و آمد کردیم و تمام نقاط و ساعات ورود و خروج او را با دقت شناسائی کردیم. یک بار مارا نزد اشرف بردند که خیلی ما را تشویق کرد و به هرکدام از ما مبلغ نسبتاً قابل توجهی پول داد. یک‌بار هم اشرف خود با ما آمد و راهنمائی‌هائی هم کرد. تا روزی که مأموریت خودرا انجام دادیم. من خود اصلاً تیر اندازی نکردم و فقط همکار من این کار را انجام داد. پس از پایان مأموریت ما سه نفر را در یک محل مخفی نگه داشتند.به‌زودی فهمیدم که آن دو نفر را سر به نیست کرده‌اند (خوانندگان عزیز به خاطر بیاورند اعتراض حائری‌زاده نماینده مجلس را به دولت از بابت قتل دو گروهبان ارتش در ارتباط با ترور محمد مسعود که در سطور پیشین نقل شده است).من همسر و یک دختر داشتم. شب و روز گریه می‌کردم و به هرکس که نزد من می‌آمد التماس می‌کردم از کشتن من صرف‌نظر کنند… بالاخره مثل اینکه التماس‌های من اثر کرد و پس از حدود 6 ماه مرا به عنوان آشپز به پادگان خاش فرستادند و البته به من تفهیم کردند که اگر زبان باز کنم هم خود و هم همسر و فرزندم نابود خواهیم شد. باری نزدیک به هفت سال در خاش بودم بی‌آنکه از همسر و فرزندم خبری داشته باشم… وقتی دستگاه مطمئن شد که از من صدائی درنمی‌آید مرا به مشهد فرستادند و اکنون مدت کمی است که این جا به کمک آشپزی مشغولم… (در کوچه و خیابان، ص 227 – 228).

نکته جالب توجهی که در این خاطره دیده می‌شود، تشابه برخی مسائل اساسی با مسائل اساسی گزارش‌های دیگر است. نظیر مشابهت سرگذشت دوتن از قاتلان مسعود که در دو گزارش کاملاً بی‌خبر از یکدیگر منعکس شده است. اولین آن گزارش مصطفی لنکرانی است درباره اعتراض حائری‌زاده به کشتن دو گروهبان ارتشی و دومین آن نیز گزارش کمک آشپز بهداری پادگان مشهد از قتل دو عضو دیگر تیم ترور مسعود.

از قرار معلوم نخستین کسی که از فردای قتل محمدمسعود به دخالت خسرو روزبه در ترور او اشاره کرد، شمس‌الدین قنات آبادی در روزنامه «آتش» بود. او در شماره 358 روزنامه «آتش» مورخ 23 بهمن 1326 نوشت که روزبه در شب ترور با قیافه مبدل و ناشناس در حوالی چاپخانه دیده شده بود و در شماره‌های بعد با صراحت از دخالت او در ترور محمد مسعود نوشت زیرا که مسعود اسنادی دایر بر همکاری روزبه با بعضی مقامات به دست آورده و قصد انتشار آن را داشته است. به همین سبب نیز روزبه او را به قتل رسانید.

اینکه چرا روزنامه آتش، خسرو روزبه -و نه کس دیگری – را متهم به ترور محمد مسعود می‌کند، بیشتر از هرچیز دیگری انعکاس نفرت نیروهای ارتجاعی و ضد ملی از نقش روزبه در قیام افسران خراسان و تقویت نظامی حکومت فرقه دموکرات آذربایجان و شهرتی است که از بابت مبارزه مخفی علیه حکومت به‌دست آورده بود. می‌دانیم که روزبه پس از شکست قیام افسران خراسان در تابستان 1324 و آشکار شدن نقش او در آن قیام، تحت تعقیب دادستانی ارتش قرار گفت و مخفی شد. او در فروردین 1326 به دست مأموران افتاد و به زندان قصر منتقل شد اما پس از مدتی کوتاه به کمک رفقایش از زندان گریخت. روزبه در این سال‌ها به چهره‌ای سرشناس در مبارزات مخفیانه علیه دولت حاکم تبدیل شده بود و محافل ارتجاعی می‌کوشیدند تا او را موضوع درجه اول بسیاری از پرونده‌سازی‌ها و خیال‌پردازی‌های ضد ملی و ضد انقلابی قرار دهند. روزنامه آتش که خود از اجزای همان محافل ارتجاعی ضد ملی بود، به همین انگیزه و بی‌هیچ سند و دلیلی، ترور محمد مسعود را به خسرو روزبه انتساب داده بود.

این فرضیه پس از بازداشت مجدد روزبه در روز 21 فروردین 1327 بار دیگر توسط قنات‌آبادی در روزنامه «آتش» تکرار شد و هشدار داد که ممکن است برخی عناصر مؤثر، خسرو روزبه را قبل از دادرسی از بین ببرند (آتش، ش 400، یکشنبه 22 فروردین 1327، ص 1 و 4. خواندنی‌ها، س 8، ش 66، سه شنبه 31 فروردین 1327، ص 10).

این تهمت چنان بی‌اساس بود که هیچیک از طرفداران مسعود در جلسه بزرگداشت یاد و خاطره او کمترین اشاره‌ای به چنین احتمالی نکردند (نک: آتش، ش 427، چهارشنبه 22 اردیبهشت 1327، ص 4) در این اثنا تحولاتی در اداره آگاهی تهران پیش آمد که بدگمانی جامعه و افکار عمومی را نسبت به نقش دربار و ارتش و دولت در ترور محمد مسعود تشدید می‌کرد و به همین جهت کوشش‌هائی برای‌تردید در عقاید جامعه و افکار عمومی ضروری شده بود و روزنامه «آتش» که تا پیروزی کودتای 28 مرداد دشمن همه روند‌های‌ترقی‌خواهی و‌ ترقی‌خواهان ملی بود، با انتساب آن ترور به خسرو روزبه،‌تردیدهائی را به جریان انداخت تا سایه خطر را از سر قاتلان واقعی محمد مسعود دور کند.

در اردیبهشت 1327 مسئولان رسیدگی به پرونده قتل محمد مسعود و مدیران اداره آگاهی تهران به نام‌های سرهنگ آصفی رئیس اداره آگاهی و سپاسی رئیس شعبه اول این اداره و کیانی کارآگاه مسئول پرونده به دستور مقامات بالاتر، منتظر خدمت شدند و پرونده قتل محمد مسعود به کسان دیگری محول شد (آتش، ش 426، سه شنبه 21 اردیبهشت 1327، ص 2 و ش 428، پنجشنبه 23 اردیبهشت 1327، ص 1 و 4) می‌دانیم که آصفی در جریان گفتگو با مصطفی لنکرانی با صراحت فرضیه او را درباره قتل مسعود تائید کرده و اظهار داشته بود که: من به این احمق‌ها گفتم عوضی آمدید.

این تحولات ناگهانی و غیر طبیعی در اداره آگاهی تهران بیش از پیش موجب بدگمانی افکار عمومی نسبت به جریان بررسی پرونده ترور محمد مسعود شد و همه کوشش‌هائی را که برای انتساب این ترور به روزبه صورت گرفته بود، نقش بر آب کرد. اخراج اینان از اداره آگاهی، آشکارا کوششی برای صیانت و محافظت از قاتلان محمد مسعود بود زیرا که اداره آگاهی تهران تقریباً به حقیقت ماجرا دست یافته بود و اگر فشاری بر مسئولان پرونده قتل مسعود وارد نمی‌شد، امکان اینکه نام و نشان آمران و عاملان قتل مسعود به صورت رسمی در جامعه منتشر شود، هر دم افزایش می‌یافت.

از سال 1326 تا بعد از کودتای 28 مرداد 1332دیگر هیچ شخص معتبر و نشریه سرشناسی به هنگامی که صحبت از مسعود و ترور او به میان می‌آمد، کمترین اشاره‌ای به مزخرفات روزنامه «آتش» نکرد و حتی همین نشریه نیز پس از چند شماره در بهمن 1326 و فروردین 1327 دیگر سخنی از دخالت روزبه در ترور مسعود نگفت.

چندی بعد و در روز 21 فروردین 1327 خسرو روزبه و دوتن از رفقایش به نام‌های مهندس شریفی و مهندس رستگار که هردو از افسران سابق و اعضای سازمان نظامی بودند، در باغ امیر حکمت واقع در دزاشیب تجریش بازداشت شدند و بار دیگر روزنامه «آتش» اتهام سابق خود را تکرار کرد، اما این تکرار دوامی نداشت و نیز تأثیری. از این پس تا صدور احکام دادگاه‌های بدوی و تجدید نظر علیه روزبه در اردیبهشت و خرداد 1327، این نشریه کم‌ترین اشاره‌ای به اتهامات سابق نکرد و از این مهم‌تر سکوت ادعانامه و کیفرخواست دادستانی ارتش درباره دخالت روزبه در قتل محمد مسعود است. آیا دادستان ارتش، توده‌ای و از رفقای روزبه بود؟ و آیا کل اعضای دادگاه نظامی توده‌ای بودند و به همین سبب نیز اعتنائی به اتهامات روزنامه آتش و قنات آبادی علیه روزبه نکردند؟ آیا دادگاه نظامی چنان استقلالی داشت که حاضر نشد اتهامات ناموثق را بپذیرد؟ خیر، دلایل بی اعتنائی دادستانی ارتش به اتهامات منسوب به روزبه، جز این‌ها بود. دربار و دولت و ارتش نمی‌خواستند که دو ماه پس از ترور مسعود بار دیگر صداهای مخالف دربار و اشرف پهلوی در تهران و شهرهای دیگر بلند شود و اتهاماتی که متوجه آنان بود، دوباره به میان آید. فاصله اندک میان آن ترور و بازداشت خسرو روزبه چنان پرده ساتری نبود که بتواند، جریان آن حادثه را در ذهن و زبان مردم تغییر دهد و به همین سبب نیز طرح مجدد پرونده قتل محمد مسعود، بار دیگر چشم‌ها و انگشت‌ها را متوجه دربار و به‌ویژه شاه و اشرف می‌کرد. بنا بر این، دادستانی ارتش که گماشته شخص شاه بود از یک حربه مؤثر برای مقابله با حزب توده ایران و تضعیف هرچه بیشتر آن منصرف شد و روزبه را علیرغم درخواست دادستان که خواهان اعدام او شده بود، تنها برای اتهامات دیگری به 15 سال زندان محکوم کرد.

خسرو روزبه پس از 30 ماه حبس در روز 24 آذر 1329 به همراه چند نفر دیگر از رهبران زندانی حزب توده از زندان گریخت و سرانجام پس از بار‌ها فرار و گریز از دست مأموران فرمانداری نظامی تهران با خیانت علی متقی که روزبه را برای حفظ خود به فرمانداری نظامی تهران فروخت، در روز 15 مرداد 1336 دستگیر شد و دادگاه‌های بدوی و تجدید نظر او را محکوم به مرگ کردند و این حکم در ساعت 6 صبح روز یکشنبه 21 اردیبهشت 1337 به اجراء درآمد. جامعه ایران از آنچه که در دادگاه‌های نظامی اول و دوم روزبه گذشت، اطلاعی ندارد اما سرلشکر آزموده دادستان ارتش در همان روز اعدام روزبه، اعلامیه شماره 110 دادستانی ارتش را در این باره منتشر کرد و خبر از اعدام روزبه داد. در این اعلامیه چنین می‌خوانیم:

غیر نظامی خسرو فرزند حسین شهرت روزبه که به این اتهامات

1. فرار از زندان قصر در تاریخ 24/9/1329… در حین اجرای رأی محکومیت.

2. عضویت و اداره کردن دسته و جمعیت‌هائی با مرام و رویه اشتراکی و ضدیت با سلطنت مشروطه.

3. عضویت در سازمان نظامی حزب منحله توده، متشکل کردن نظامیان در آن سازمان و فراهم کردن موجبات تجهیز و تسلیح مردم غیرنظامی به منظور مقابله با قوای انتظامی.

4. جاسوسی با تصدی شعبه اطلاعات کل حزب منحله توده و جمع‌آوری اطلاعات از سازمان‌های دولتی و قانونی کشور و تسلیم آنها به مقامات و اشخاصی که فاقد صلاحیت اطلاع بر آنها بودند.

5. شرکت و دخالت در قتل چند نفر به اسامی حسام لنکرانی و داریوش غفاری و محسن صالحی و پرویز نوائی و فاطری.

۶. تمرد و مقاومت در برابر مأموران دولتی و تیر اندازی به قصد قتل آنها به هنگام مواجه در تاریخ 15/5/1336.

7. اخفاء مقصرین و متهمین به جنایت و فراری دادن آنها از تعقیب و کیفر.

8. توطئه و سوءقصد به منظور بر هم زدن اساس حکومت، تحت تعقیب قرار گرفته بود، به موجب احکام صادره از دادگاه‌های بدوی و تجدیدنظر محکوم به اعدام گردید و رأی صادره ساعت 6 امروز یکشنبه 21 اردیبهشت اجرا و تیرباران شد (روزنامه فرمان، ش 2051، دوشنبه 22 اردیبهشت 1337، ص 1 و 6).

چنانکه می‌بینیم، بند 5 این اعلامیه بدون کاربرد ادات تمیز جزء از کل، اسامی همه کسانی را که به زعم دادگاه توسط خسرو روزبه کشته شده بودند، بدون تقلیل بر شمرده است اما هیچ اشاره‌ای به دخالت روزبه و یا حزب توده در ترور محمد مسعود ندارد و این یعنی که دادگاه هیچ اطلاعی از نقش او در ترور محمد مسعود نداشته و سندی نیز در این باره به دست نیاورده بود و یا اینکه هنوز به صلاح دربار نبود که آن داستان دوباره به مذاکره کشیده شود. پس چگونه است که 6 سال بعد از اعدام خسرو روزبه، بازجوی جنایتکار و خونخوار او، یعنی سرهنگ علی ژیان زیبائی، با کلیشه کردن چند صفحه از اعترافات خسرو روزبه درباره ترور محمد مسعود در کتاب مسخره و بی‌ارزش «کمونیسم در ایران»، اثبات می‌کند که قاتل محمد مسعود کسی جز روزبه نبوده است. چنین امری فقط در سه حالت ممکن است. یا اینکه روزبه پس از اعدام از گور برخاسته و به قتل مسعود اعتراف کرده و اوراق اعتراف را به پرونده خود افزوده است. یا اینکه دادستانی ارتش همه «اعترافات» روزبه را در دست نداشته و یا اینکه جاعلی ماهر و متبحر در جعل خطوط – یا از فرمانداری نظامی سابق و یا از ساواک – آن چند صفحه را با تقلید از خط روزبه نوشته و آن صفحات جدید توسط سرهنگ زیبائی به «اعترافات» روزبه الصاق شده است.

از هنگام انتشار شکنجه‌نامه سرهنگ زیبائی تا اعترافات رهبران حزب توده و از سال 1362 تا امروز، هیچ محقق و پژوهشگر تاریخ و سیاست متذکر این تناقض نشده که چرا در کیفر خواست دادستانی ارتش و حکم اعدام روزبه هیچ اشاره‌ای به نقش روزبه در ترور محمد مسعود نشده؟ اما در اعترافاتی که 6 سال بعد از اعدام او در کتاب کمونیسم در ایران کلیشه شده، روزبه خود را قاتل مسعود می‌نامد.

نکته تأسف‌بارتر اینکه علیرغم اصول قانونی ممنوعیت کاربرد شکنجه علیه متهمان و محکومیت هرگونه استناد به اقاریر ناشی از شکنجه و قوانین مجازات شکنجه‌گران و الغای کلیه احکام مستند به اقاریر شکنجه، هیچیک از مراجعان به آن سند جنایت یعنی کتاب «سیر کمونیسم در ایران» کم‌ترین هشداری درباره ماهیت ضد بشری چگونگی جمع‌آوری این گونه اعترافات و اقاریر نداده‌اند و چنان با احترام بدان می‌نگرند که گوئی مائده‌ای است که برای اعلام بیگانگی از جنبش کارگری و سوسیالیستی ایران و نمایندگانش و ابراز خصومت علیه آنها به‌دست‌شان رسیده است. همین امروز نیز انبوهی از مردم علاقمند به سیاست و بسیاری از اعضا و هواداران سابق حزب توده ایران که امروز در زمره منتقدان و مخالفان حزب و یا خارج از صفوف آن قرار دارند و حتی برخی اعضاء و هواداران کنونی آن با اعتماد به همین شکنجه‌نامه و اقاریر ناشی از شکنجه، پذیرفته‌اند که قاتل محمد مسعود و برخی دیگر که نام‌شان در کیفرخواست دادستانی ارتش آمده، خسرو روزبه و رفقای او بوده‌اند. با این تغافل چه باید کرد؟ آیا این تغافل بخشی از پیامد طرز به‌شدت ناسالم و زننده مقابله مخالفان جنبش کارگری و سوسیالیستی با این جنبش نیست؟ به قول حافظ:

 جای آن است که خون موج زند در دل لعل / زین تغابن که خزف می‌شکند بازارش.