انقلاب شکست‌خورده‌را زیر کوه دروغ دفن می‌کنند!

مقدمه دومنیکو لوسوردو بر چاپ ایتالیایی، آلمانی و فرانسه کتاب «خروشچف دروغ گفت»

انقلاب شکستخورده را زیر کوه دروغ دفن میکنند!

ترجمه بهمن تقیزاده

دانش و امید، شماره ۱۹، شهریور ۱۴۰۲

 

در فرانسه پس از ترومیدور۱، ژاکوبنها۲ را از نظر اخلاقی نیز به گیوتین سپردند. علیه آنها تبلیغاتی پخش شد که آنها را آدم‌هایی شهوت‌ران معرفی می‌کرد که در همه جا عشرتکده و اماکن لهو و لعب ایجاد کرده‌ و در آنها به انواع افراط‌‌کاری‌ها مشغول بوده‌اند. تبلیغات می‌گفتند که فکر و ذکر روبسپیر را در کنار ارضای شهوت جنسی، بالاتر از هر چیز، قدرت‌طلبی تشکیل می‌داده است و این‌که او خود را آماده می‌کرد تا با دختر لوئی شانزدهم ازدواج و از این طریق تاج و تخت فرانسه را تصرف کند. بدون تردید این اتهامات هوچی‌گری بودند، اما نمی‌شد گفت «سند و مدرکی» وجود نداشت. در واقع، «سند و مدرک» فراوان بود. «قباله ازدواج» امضا شده بود؛ گذشته از این، «مُهر با نشان زنبق فرانسه»، که نشان دودمان بوربون بود، نیز در خانه مستبد اعدام شده پیدا شده بود. دیگر هیچ تردیدی وجود نداشت: روبسپیر می‌خواست شاه فرانسه بشود، به همین دلیل دست به ترور زده بود!

مدافعان ترمیدور بر سر بالا بردن ارقام کشته‌های دوران ترور با یکدیگر رقابت می‌کردند: ده‌ها هزار، صدها هزار، بلکه میلیون‌ها! مدتی بابوف۳ هم آلوده این وسواس ایدئولوژیک شد و خود حتی بر آن افزود: روبسپیر برای آن‌که به جنگ داخلی پایان دهد وارد جنگ با وندیها۴ نشد، بلکه هدفش «کاهش شدید جمعیت این منطقه» و نسل‌کشی و «ریشه‌کن کردن نژاد بشر»! بود. اما بابوف خیلی زود متوجه شد که ترمیدوری‌ها او را فریب داده‌اند و حتی آنها را متهم کرد که خود و با محکوم کردن توده‌ها به مرگ بر اثر گرسنگی، به دنبال نسل‌کشی هستند.

در تاریخ پیش می‌آید که انقلاب یا جنبش انقلابی را، پس از آن‌که درهم شکسته شد، زیر انبوه اتهامات افتراآمیز دفن ‌کنند. این‌ روزها – به رغم وحشی‌گری‌های فوق‌العاده جنگ داخلی، که فرانسه پس از سرنگونی رژیم‌های قبلی در آن غرقه شد، حتی متعصب‌ترین دشمنان ژاکوبن‌ها نیز اتهامات معاصران‌شان علیه روبسپیر را جدی نمی‌گیرند. استالین از سوی دیگر آن‌قدر خوش‌ اقبال نیست و درک آن نیز ساده است:اسطوره سیاهی که بر گرد او بافته‌اند برای بدنام کردن کامل کشوری که او سه دهه بر آن حکمرانی می‌کرد کاملاً مناسب است. البته اتحاد شوروی امروز دیگر وجود ندارد، اما جمهوری خلق چین که هست، توسعه می‌یابد و قدرت می‌گیرد. و به همین ترتیب، تا امروز به اسطوره سیاهی که درباره استالین ایجاد شده اسطوره سیاه مائو تسه دونگ نیز اضافه شده است!

اما منظره‌ای که برای استالین ساخته‌اند بسیار عجیب و غریب‌تر است. از هنگامی که خروشچف «سخنرانی محرمانه»‌اش را ایراد کرد، استالین را متهم کردند که کشورش را برای جنگی که هیتلر برای به راه انداختن آن تدارک می‌دید آماده نکرد. و دقیقاً بر اساس همین سخنرانی است که فیلسوف مشهوری همچون هانا آرنت به اقدام بی‌ارزش خلق و گسترش این «اسطوره سیاه» پرداخت: استالین برای جنگ آماده نبود زیرا به هیتلر اعتماد کرد؛ این دو دیکتاتور برادران توأمان‌ هم‌اند!

از سوی دیگر، یک جریان تجدید‌نظرطلب، به ویژه در تاریخ آلمان، پدیدار می‌شود که اتهام کاملاً متضادی را متوجه رهبران شوروی می‌کند: استالین به رغم معاهده عدم تجاوز، به شدت خود را برای تسلیح‌مجدد آماده کرد تا به آلمان حمله و آن را تسخیر کند؛ طرح بارباروسای هیتلر بسیار محدودتر از آن بود که جلوی برنامه‌های جنگی کرملین را بگیرد.

این «افشاگری» جدید می‌بایست «افشاگری»‌های «سخنرانی محرمانه» را دچار بحران کند: این فرصتی بود که نظریه اتحاد محکم میان بزرگ‌ترین نمونه‌های «توتالیتاریسم» (هیتلر و استالین)، که هانا آرنت به ویژه در پخش آن می‌کوشید، آزمون شود. اما در واقع هیچ اتفاقی از این دست روی نداد: بوقهای بزرگ تبلیغاتی به پخش اتهامات، یکی پس از دیگری، ادامه میدهند. ایدئولوژی حاکم متناقضترین ادعاها و «افشاگریها» را علیه استالین پخش میکند. نکته اصلی آن است که همگی آنها دروغ و اباطیلاند.

ما باید کار گرور فر را تحسین کنیم. او با روانی از زبان روسی و آرشیو‌های روسی استفاده کرده است؛ او بدون این‌که تسلیم جو سیاسی موجود شود، کار تحقیقی دقیق، پرزحمت و صبورانه‌ای را انجام داده است. او بدون شک ادعای عنوان کتابش، «خروشچف دروغ گفت»، را اثبات کرده است. [پیش از این تحقیق] مورخان این واقعیت را می‌دانستند که خالق «سخنرانی محرمانه» به شیوه‌ای بسیار سهل‌انگارانه و نامعمول با حقایق تاریخی برخورد کرده است؛ اما اکنون شاهدند که تحریفات خروشچف، نیم‌حقیقت‌ها و دروغ‌های او، یکی پس از دیگری، به کمک اسناد و مدارک بی‌نقص و دقیق رسوا می‌شوند. فقط یک نمونه به ویژه جنجالی او این ادعا بود که استالین بلافاصله پس از تجاوز نازی‌ها علیه اتحاد شوروی دچار افسردگی شد و مسئولیت‌های خود را رها کرد که نوعی داستان‌سرایی سوررئالیستی است، از همان نوع داستان‌سرایی که ترمیدوری‌ها به کمک آنها روبسپیر را به تلاش برای ازدواج با دختر لویی شانزدهم به منظور کسب تاج و تخت بوربون متهم می‌کردند.

 مورخان اکنون می‌توانند به لطف تحقیق گرور فر، که دست و پای آنها را از بند داستان‌سرایی‌های بی‌اساس آزاد کرده است، به انجام وظایف خود بپردازند.

 

۱. ترومیدور یازدهمین ماه تقویم انقلاب کبیر فرانسه (1789 م.) است که در نهمین روز آن، مصادف با 27 ژوئیه 1794، روبسپیر و دیگر انقلابیون (موسوم به ژاکوبن‌ها) با کودتای ناپلئون سرنگون شدند و سر آن‌ها با گیوتین قطع شد. این واقعه درحقیقت به معنای شکست انقلاب و پیروزی ارتجاع و ضد انقلاب در فرانسه و آغاز استقرار دیکتاتوری ضدانقلابی است.

۲. جناح رادیکال حزب پیروز انقلاب فرانسه. اگر چه نام ژاکوبن در ابتدا تنها برای هواداران این حزب به کار برده می‌‌شد، به مرور زمان بدل به یک نام عام برای همه‌‌‌‌ انقلابیونی شد که خواهان و هوادار تغییرات ساختاری رادیکال در فرانسه بودند.

۳. فرانسوا نوئل بابوف، روزنامه‌نگار و فعال سیاسی فرانسوی بود که با نام مستعار گراکوس بابوف می‌نوشت. او روزنامه‌نگاری انقلابی، مدافع پیشرو دموکراسی، الغای مالکیت خصوصی و برابری بود و روزنامه‌اش از فقرا و کارگران حمایت می‌کرد و خواستار شورشی مردمی علیه دیرکتوار فرانسه بود. وی به اتهام مخالفت با دولت و تحریک مردم و توطئه مسلحانه دستگیر و محاکمه و در تاریخ ۲۷ مه ۱۷۹۷ با گیوتین اعدام شد.(ویکی پدیا)

۴. وندی منطقه‌ای واقع در غرب فرانسه بود که در سال ۱۷۹۳در جریان انقلاب فرانسه به طرفداری از کلیسای کاتولیک و سلطنت به جنگ علیه انقلاب دست زد. این جنگ که با قتل‌عام جمهوری‌خواهان در ماه مارس این سال آغاز و با جنگ چریکی دنبال شد، در ۱۷۹۶ پایان یافت و ۲۴۰،۰۰۰ کشته بر جای گذاشت.

2 Comments

  1. تاریخ بهترین محکمه داوری انسانهاست .
    هگل
    پادشاهان هیچ دوستی ندارند بلکه دشمنان درجه بندی شده و طبقه بندی شده ای به نام دوست دارند .
    استالین یک پادشاه حقیقی بود .
    استالین همه جوهر و اصالت پدرسالار شرق و زمانه خود بود که مردانه و دلاورانه و تا به آخرین نفس با تسلط نفسانیت و فساد هلنیسم غرب ایستاد و ناجی روسیه و همه کشورهای شرق گردید .
    استالین برخلاف چینی ها که بلافاصله موفق به پیوند سوسیالیسم و فرهنگ باستانی و ملی چین شدند ، وارث حزب کمونیستی بود که بیش از هشتاد و پنج درصد بدنه و رهبری آن را بهودیان المانی مهاجر و یا اوکراینی تشکیل میدادند و بالطبع منظور نهایی انان از سوسیالیسم و انترناسیونالیسم قربانی نمودن روسیه به نفع المان و غرب بود .
    تصفیه های درون حزبی و خشونت‌های استالین تنها هدفش سرکوب نفوذ المانی ها در درون حزب و بالطبع کل جهان شرق بود .
    استالین از تمام دسایس تاریخی المان‌ها و غربیها آگاه بود و خود و سرزمین خود را به دقت و تیزبینی میشناخت

    گر به خود آیی به خدایی رسی ❤️

Comments are closed.