مسیر تاریک نئولیبرالیسم به سوی فاشیسم – کریس هجِز – مسعود امیدی

مسیر تاریک نئولیبرالیسم به سوی فاشیسم[1]

کریس هجِز[2]

 ۲۷ نوامبر ۲۰۱۸

برگردان: مسعود امیدی

نئولیبرالیسم به‌عنوان تئوری اقتصادی همیشه مزخرف بوده است. به اندازه‌ی ایدئولوژی‌های حاکم گذشته مانند حق‌ الهی پادشاهان و اعتقاد فاشیسم به اَبَرانسان[3] از اعتبار برخوردار است. هیچ یک از وعده‌های لاف‌زنانه‌ی آن حتی در دوردست‌ها امکان‌پذیر نبود. تمرکز ثروت در دست یک الیتِ الیگارشی جهانی – در‌حال‌حاضر هشت خانواده به‌اندازه‌ی 50 درصد جمعیت جهان دارای ثروت هستند. – در‌حالی‌که کنترل‌ها و مقررات دولتی را از‌بین‌می‌برد، همواره منجر به ایجاد نابرابری درآمدی گسترده و قدرت انحصاری شده، افراط‌گرایی سیاسی را دامن‌زده و دموکراسی را از‌بین‌می‌برد. برای پی‌بردن به این موضوع، نیازی نیست 577 صفحه کتاب سرمایه در قرن بیست‌و‌یکم توماس پیکتی[4] را مرورکنید. اما هرگز موضوع اصلی، عقلانیت اقتصادی نبود. موضوع، احیای قدرت طبقاتی بود.

به‌عنوان یک ایدئولوژی حاکم، نئولیبرالیسم موفقیتی درخشان بود. از دهه‌ی 1970، منتقدان جریان اصلی کینزی آن از دانشگاه، مؤسسات دولتی و سازمان‌های مالی مانند صندوق بین‌المللی پول (IMF) و بانک جهانی بیرون‌رانده‌شده و از رسانه‌ها کنار‌گذاشته‌شدند. مشاوران و ندیمان مطیع و ژست‌بگیران فکری مانند میلتون فریدمن[5] در مکان‌هایی مانند دانشگاه شیکاگو بزک شدند و برنامه‌های مهم و بودجه‌ی شرکت‌های بزرگ به آن‌ها داده شد. آن‌ها شعار صاحب‌منصبان حاشیه، نظریه‌های اقتصادی بی‌اعتباری که توسط فردریش هایک[6] و نویسنده‌ی درجه‌ی سه آین رَند[7] رایج‌شده‌بود، را ترویج‌کردند. هنگامی‌که ما در برابر دستورات بازار زانو‌زدیم و مقررات دولتی را لغو‌کردیم، مالیات‌ها را برای ثروتمندان کاهش‌دادیم، به جریان پول از مرزها اجازه‌دادیم، اتحادیه‌ها را از‌بین‌بردیم و قراردادهای تجاری را امضا‌کردیم که مشاغل را به کارگاه‌های بهره‌کشی پوشاک[8] در چین فرستاد، جهان تبدیل به مکانی شادتر، آزادتر و ثروتمندتر تبدیل خواهد‌شد. این یک فریب بود، اما جواب‌داد.

دیوید هاروی[9]، نویسنده‌ی کتاب «تاریخ مختصر نئولیبرالیسم»[10] گفت: «شناخت منشأ طبقاتی این پروژه که در دهه‌ی 1970 رخ‌داد مهم است، زمانی که طبقه‌ی سرمایه‌دار در مشکلات زیادی قرار‌داشت، کارگران به‌خوبی سازمان‌دهی‌شده‌بودند و شروع به عقب‌راندن [طبقه‌ی حاکم] می‌کردند.» زمانی که ما در نیویورک صحبت‌ می‌کردیم، او گفت «آن‌ها، مانند هر طبقه‌ی حاکم، به ایده‌های حکمرانی نیاز‌داشتند. بنابراین، ایده‌ی حکمرانی این بود که آزادی بازار، خصوصی‌سازی، کارآفرینی توسط خود فرد، آزادی فردی و همه‌ی چیزهای دیگر باید ایده‌های حاکم بر نظم اجتماعی جدید باشد و این دستوری بود که در دهه‌های 1980 و 1990 اجرا‌شد.»

او گفت: «به‌عنوان یک پروژه‌ی سیاسی، بسیار هوشمندانه بود.» او می‌گوید: « این توافق عمومی زیادی به‌دست‌آورد، زیرا در مورد آزادی و آزادی فردی و آزادی انتخاب صحبت‌می‌کرد. وقتی آن‌ها از آزادی صحبت‌می‌کردند، منظورشان آزادی بازار بود. پروژه‌ی نئولیبرالی به نسل 68 گفت: «خوب، شما آزادی و استقلال می‌خواهید؟ (این همان چیزی بود که جنبش دانشجویی به‌دنبال آن بود)، ما آن را به شما می‌دهیم، اما این آزادی بازار است. چیز دیگری که به‌دنبال آن هستید، عدالت اجتماعی است- آن را فراموش‌کنید. بنابراین، ما به شما آزادی فردی می‌دهیم، اما شما عدالت اجتماعی را فراموش ‌کنید. متشکل نشوید.» تلاش برای بی‌مصرف‌کردن نهادها بود، که نهادهای جمعی طبقه‌ی کارگر و به‌ویژه اتحادیه‌ها و به‌تدریج آن احزاب سیاسی‌ای بودند که به‌نوعی به فکر رفاه توده‌ها بودند.»

هاروی ادامه‌داد: «نکته‌ی مهم آزادی بازار این است که به‌نظر‌می‌رسد برابری‌طلبانه است، اما هیچ چیز، نابرابرتر از رفتار برابر با نابرابرها نیست.» «این [پروژه] نوید برابری رفتار را می‌دهد، اما اگر بسیار ثروتمند هستید، به این معنی است که می‌توانید ثروتمندتر شوید. اگر خیلی فقیر هستید، احتمال اینکه فقیرتر شوید، بیشتر است. آنچه مارکس در جلد اول «سرمایه» به‌طرز درخشانی نشان‌داد، این است که آزادی بازار سطوح بیشتر و بیشتری از نابرابری اجتماعی را ایجاد‌می‌کند.»

ترویج ایدئولوژی نئولیبرالیسم به‌شدت توسط یک طبقه‌ی سرمایه‌دار متحد سازمان‌دهی‌ شد. نخبگان سرمایه‌داری سازمان‌هایی مانند میزگرد (کنفرانس‌) های تجاری[11]، اتاق بازرگانی[12] و اتاق‌های فکری چون بنیاد هریتیج[13] را برای فروش این ایدئولوژی به مردم تأمین‌مالی‌کردند. تا زمانی که دانشگاه‌ها به ایدئولوژی حاکم وفاداری داشتند، آن‌ها کمک‌های مالی مفرطی را در اختیار ‌این دانشگاه‌ها می‌گذاشتند. آن‌ها از نفوذ و ثروت خود و همچنین مالکیت خود بر بسترهای رسانه‌ای استفاده‌کردند تا مطبوعات را به سخنگوی خود تبدیل‌کنند. و هر بدعت‌گذار (مخالف)ی را ساکت می‌کردند یا کاریابی را برای‌آن‌ها دشوار می‌کردند. اوج‌گرفتن ارزش سهام به‌جای تولید، تبدیل به معیار جدید اقتصاد شد. همه‌چیز و همه‌کس، مالی و کالایی شده‌بود.

هاروی گفت: «ارزش با هر قیمتی که در بازار تحقق‌می‌یابد، ثابت‌می‌شود». «بنابراین، هیلاری کلینتون بسیار ارزشمند است، زیرا او برای 250000 دلار برای گلدمن ساکس[14] سخنرانی‌کرد. اگر من برای یک گروه کوچک در مرکز شهر سخنرانی‌کنم و بابت آن 50 دلار دریافت‌کنم، روشن‌است که ارزش او بسیار بیشتر از من است. ارزش‌گذاری یک شخص،از منظر آن‌ها، بر این اساس است که چقدر می‌تواند در بازار به‌دست‌آورد.»

او ادامه‌داد: «این فلسفه‌ای است که در پسِ نئولیبرالیسم نهفته‌است. ما باید روی چیزها قیمت بگذاریم. حتی اگر آن‌ها واقعاً چیزهایی نیستند که باید به‌عنوان کالا در‌نظر‌گرفته‌شوند. به‌عنوان مثال، مراقبت‌های بهداشتی به کالا تبدیل‌می‌شود. مسکن برای همه تبدیل به کالا می‌شود. آموزش تبدیل به ‌کالا می‌شود. بنابراین، دانشجویان باید وام بگیرند تا از تحصیلاتی برخوردار شوند که در آینده شغلی برای آن‌ها ایجاد می‌کند. تقلبِ کار همین است. اساساً می‌گوید اگر کارآفرین هستید، اگر بیرون بروید و خودتان را آموزش‌دهید و غیره، پاداش درست خود را دریافت‌خواهید‌کرد. اگر پاداش‌های خود را دریافت نمی‌کنید، به این دلیل است که خودتان را درست آموزش نداده‌اید. شما دوره‌های اشتباهی را گذرانده‌اید. شما به‌جای گذراندن دوره‌های مهارت‌های مدیریتی در مورد چگونگی بهره‌برداری از نیروی‌کار، دوره‌هایی را در فلسفه یا ادبیات کلاسیک گذرانده‌اید.»

فریب‌کاری نئولیبرالیسم اکنون به‌صورت گسترده در این دیدگاه سیاسی قابل‌درک‌است. پنهان‌کردن ماهیت غارتگرانه‌ی آن، از جمله درخواست‌های آن برای یارانه‌های عمومی هنگفت، وحشتناک‌تر و سنگین‌تر است (برای مثال، آمازون اخیراً به‌دنبال معافیت‌های مالیاتی چندمیلیارد دلاری از نیویورک و ویرجینیا برای راه‌اندازی مراکز توزیع در این ایالت‌ها بود). این امر نخبگان حاکم را وادار‌کرده‌است که با عوام‌فریبان دستِ‌راستی که از تاکتیک‌های خشن نژادپرستی، اسلام‌هراسی، همجنس‌گرا‌ هراسی، تعصب و زن‌ستیزی استفاده می‌کنند، ائتلاف‌کنند تا خشم و ناامیدی فزاینده‌ی مردم را از نخبگان دورکرده و به‌سمت قشر آسیب‌پذیر هدایت‌کنند. این عوام‌فریب‌ها، غارت توسط نخبگان جهانی را شتاب‌می‌دهند و هم‌زمان وعده‌ی حمایت از مردان و زنان کارگر را می‌دهند. برای مثال، دولت دونالد ترامپ[15] مقررات متعددی از انتشار گازهای گلخانه‌ای گرفته تا بی‌طرفی شبکه[16] را لغوکرده و مالیات‌ها را برای ثروتمندترین افراد و شرکت‌ها کاهش‌داده‌است و در حدود 1.5 تریلیون دلار از درآمد دولت را در طول دهه‌ی آینده از‌بین‌برده‌است، در حالی که دربردارنده‌ی زبان و اشکال مستبدانه‌ا‌یست.

نئولیبرالیسم ثروت اندکی تولید‌می‌کند. ضمناْ آن را به سمت بالا در دستان نخبگان حاکم توزیع می‌کند. هاروی این را «انباشت از طریق سلب مالکیت» می‌نامد.

هاروی می‌گوید: «استدلال اصلی انباشت از طریق سلب مالکیت بر این ایده استوار است که وقتی مردم ظرفیت ساختن چیزها یا ارائه‌ی خدمات را از‌دست‌می‌دهند، سیستمی را راه‌اندازی‌می‌کنند که ثروت را از افراد دیگر استخراج می‌کند. سپس آن استخراج به مرکز فعالیت‌های آن‌ها تبدیل‌می‌شود. یکی از راه‌هایی که در آن استخراج می‌تواند اتفاق بیفتد، ایجاد بازارهای کالایی جدید است که قبلاً وجود نداشت. برای مثال، زمانی که من جوان‌تر بودم، آموزش عالی در اروپا اساساً یک کالای عمومی بود. اینک [آموزش عالی و سایر خدمات] به‌صورت فزاینده‌ای تبدیل به یک فعالیت خصوصی شده‌اند. خدمات بهداشتی هم همین‌طور است. بسیاری از این حوزه‌ها که به‌نظر شما در ‌معنای عادی کالا نیستند، تبدیل به کالا می‌شوند. مسکن برای جمعیت کم‌درآمد اغلب به‌عنوان یک تعهد اجتماعی تلقی‌می‌شد. حالا همه‌چیز باید از طریق بازار انجام‌شود. شما منطق بازار را بر حوزه‌هایی تحمیل می‌کنید که نباید به روی بازار باز باشند.»

هاروی گفت: «وقتی من بچه بودم، آب در بریتانیا به‌عنوان کالای عمومی تأمین می‌شد. سپس، البته خصوصی می‌شود. شما شروع به پرداخت هزینه‌های آب می‌کنید. آن‌ها [در بریتانیا] حمل‌و‌نقل را خصوصی‌کرده‌اند. سیستم اتوبوس پر از بی‌نظمی است. همه‌ی این شرکت‌های خصوصی در اینجا، آنجا، همه‌جا در‌حال‌ کار هستند. سیستمی که واقعاً به آن نیاز‌دارید، وجود‌ندارد. در راه‌آهن هم همین اتفاق‌می‌افتد. یکی از چیزهایی که در‌حال‌حاضر، در بریتانیا جالب است، این است که حزب کارگر می‌گوید: «ما برآنیم تا همه‌ [چیز] را به مالکیت عمومی بر‌گردانیم، زیرا خصوصی‌سازی کاملاً احمقانه است و عواقب دیوانه‌کننده‌ای دارد و اصلاً خوب کارنمی‌کند. بیشتر مردم اکنون با آن [برگرداندن به مالکیت عمومی] موافق هستند.»

در نئولیبرالیسم، فرآیند «انباشت از طریق سلب مالکیت» با مالی‌سازی همراه بوده است.

هاروی در کتاب خود که شاید بهترین و مختصرترین شرح تاریخ نئولیبرالیسم است، می‌نویسد: «مقررات‌زدایی به سیستم مالی اجازه‌داد تا از طریق سفته‌بازی، غارت، کلاهبرداری و دزدی به یکی از مراکز اصلی فعالیت بازتوزیعی تبدیل‌شود». «تبلیغات سهام، طرح‌های پونزی[17]، تخریب سازمان‌یافته‌ی دارایی‌ها از طریق تورم، سلب دارایی‌ها از طریق ادغام و تصاحب، ارتقای سطوحی از تعهدات بدهی‌ها که کل جمعیت را حتی در کشورهای پیشرفته سرمایه‌داری به اعمال شاقه‌ی بدهی محدود می‌کند. همه‌ی این‌ها از نگفتن هیچ چیز از کلاهبرداری شرکت‌ها، سلب مالکیت از دارایی‌ها، حمله به صندوق های بازنشستگی، تخریب آن‌ها توسط سهام، و سقوط شرکت‌ها توسط اعتبار و دستکاری سهام، به ویژگی‌های اصلی سیستم مالی سرمایه‌داری تبدیل‌شدند.

نئولیبرالیسم، با برخورداری از قدرت مالی بسیار زیاد، قادر است با ایجاد بحران‌های اقتصادی، ارزش دارایی‌ها را کاهش‌دهد و سپس آن‌ها را تصاحب‌کند.

او گفت: «یکی از راه‌هایی که می‌توان از طریق آن یک بحران را مهندسی‌کرد، قطع جریان اعتبار است. این کار در سال‌های 1997 و 1998 در شرق و جنوب شرق آسیا انجام‌شد. ناگهان نقدینگی خشک شد. مؤسسات بزرگ وام نمی‌دهند. جریان زیادی از سرمایه‌ی خارجی به اندونزی وجود داشت. شیر آب را بستند.[18] سرمایه‌ی خارجی خارج شد. آن‌ها تا حدی آن را خاموش‌کردند زیرا وقتی همه‌ی شرکت‌ها ورشکست شدند، می‌توان آن‌ها را خرید و دوباره به کار بازگرداند. ما در طول بحران مسکن در اینجا [در ایالات متحده] همین موضوع را دیدیم. سلب مالکیت مسکن، خانه‌های زیادی را به‌جا‌گذاشت که می‌توان آن‌ها را بسیار ارزان خریداری‌کرد. بلَک استون[19] وارد می‌شود، تمام مسکن‌ها را می‌خرد و اکنون بزرگ‌ترین صاحب‌خانه در کل ایالات متحده است. 200000 ملک یا چیزی شبیه به آن دارد. منتظر چرخش بازار است. وقتی بازار چرخید، کاری که به طور خلاصه انجام شد، می‌توانید آن را بفروشید یا اجاره‌دهید و در یک دوره‌ی زمانی به آن پایان‌ دهید. بلَک استون بحران سلب مالکیت را که در آن همه باختند، به پایان رسانده‌است. این یک انتقال عظیم ثروت بود.»

هاروی هشدار می‌دهد که آزادی فردی و عدالت اجتماعی لزوماً با هم سازگار نیستند. او می‌نویسد که عدالت اجتماعی مستلزم همبستگی اجتماعی و «تمایل به خفه‌کردن خواسته‌ها، نیازها و امیال فردی در راه مبارزه عمومی‌تر برای مثال برابری اجتماعی و عدالت زیست‌محیطی است». لفاظی نئولیبرال، با تأکید بر آزادی‌های فردی، می‌تواند به‌طور مؤثر «آزادی‌گرایی، سیاست‌های هویتی، چندفرهنگی‌گرایی، و در نهایت مصرف‌گرایی خودشیفته را از نیروهای اجتماعی که در جستجوی عدالت اجتماعی از طریق تسخیر قدرت دولتی هستند، جدا‌کند».

کارل پولانی[20] اقتصاددان، فهمید که دو نوع آزادی وجوددارد. آزادی‌های بد برای استثمار از اطرافیان و کسب سودهای کلان بدون توجه به منافع عمومی، از جمله آنچه برسر اکوسیستم و نهادهای دموکراتیک آمده‌است، وجوددارند. این آزادی‌های بد باعث می‌شوند که شرکت‌ها فن‌آوری‌ها و پیشرفت‌های علمی را در انحصار خود درآورند تا به سودهای کلان دست‌یابند، حتی مانند صنعت داروسازی در زمانی که انحصار به‌معنای به ‌مخاطره‌ افتادن زندگی کسانی است که نمی‌توانند قیمت‌های گزافی بپردازند. آزادی‌های خوب – آزادی وجدان، آزادی بیان، آزادی اجتماعات، آزادی تشکل، آزادی انتخاب شغل – در نهایت با تقدم آزادی‌های بد از‌بین‌می‌رود.[21]

پولانی نوشت: «برنامه‌ریزی و کنترل به‌عنوان نفی آزادی، مورد حمله قرار می‌گیرد.» «شرکت آزاد و مالکیت خصوصی، به‌عنوان ضروریات آزادی اعلام‌شده‌است. گفته‌می‌شود که هیچ جامعه‌ای که بر پایه‌های دیگری بنا شده باشد، سزاوار آن نیست که آزاد خوانده شود. آزادی‌ای که مقررات ایجاد می‌کند، به‌عنوان عدم آزادی محکوم می‌شود.[22] عدالت، آزادی و رفاهی که ارائه می‌دهد، به‌عنوان استتار برده‌داری مورد تقبیح قرار می‌گیرد.

هاروی به نقل از پولانی می‌نویسد: «بنابراین ایده‌ی آزادی به حمایت صرف از سرمایه‌گذاری آزاد، انحطاط می‌یابد»، که «به‌معنای کامل آزادی برای کسانی است که درآمد، اوقات فراغت و امنیت آن‌ها نیازی به افزایش ندارد، و صرفاً آزادی ناچیزی برای مردمی است که ممکن‌است بیهوده تلاش‌کنند تا از حقوق دموکراتیک خود برای به‌دست‌آوردن جان‌پناهی در برابر قدرت صاحبان دارایی استفاده‌کنند.» اما « اگر در هیچ جامعه‌ای ممکن نیست که در آن قدرت و اجبار وجود نداشته باشد، (که همواره هم چنین است) و جهان به گونه‌ای نیست که در آن زور هیچ کارکردی نداشته باشد»، پس «تنها راهی که می‌توان این دیدگاه اتوپیایی لیبرالی را حفظ‌کرد، با اعمال زور، خشونت و اقتدارگرایی است. به نظر پولانی، اتوپیانیسم لیبرال یا نئولیبرال، محکوم به سَرخوردگی با  اقتدارگرایی یا حتی فاشیسم آشکار است. آزادی‌های خوب از‌بین‌می‌روند، آزادی‌های بد حاکم می‌شوند.»

نئولیبرالیسم آزادی بسیاری را به آزادی عده‌ی اندکی تبدیل‌می‌کند. نتیجه‌ی منطقی آن، نئوفاشیسم است. نئوفاشیسم [مانند فاشیسم] به‌نام امنیت ملی، آزادی‌های مدنی را از‌بین‌می‌برد و کل گروه‌ها را خائن و دشمن مردم معرفی‌می‌کند. این ابزار نظامی شده‌ای است که توسط نخبگان حاکم برای حفظ کنترل، ایجاد تفرقه و گسیختن جامعه و تسریع بیشتر غارت و نابرابری اجتماعی، مورد استفاده‌ قرارمی‌گیرد. ایدئولوژی حاکم که دیگر اعتباری ندارد، با چکمه‌ي نظامی جایگزین می‌شود.


[1] https://canadiandimension.com/articles/view/neoliberalisms-dark-path-to-fascism

[2] Chris Hedges

کریس هجِز یک ستون نویس Truthdig (یک وب‌سایت خبری آلترناتیو آمریکایی است که ترکیبی از مقالات طولانی، مطالب وبلاگ، پیوندهای سرپرستی، مصاحبه‌ها، نقد هنری و تفسیر رویدادهای جاری را از دیدگاه چپ‌گرا و مترقی سیاسی ارائه می‌کند.- م) یک روزنامه‌نگار برنده‌ی جایزه‌ی پولیتزر، یک نویسنده‌ی پرفروش نیویورک تایمز، یک پروفسور در برنامه‌ی مدرک دانشگاهی است که توسط دانشگاه راتگرز به زندانیان ایالت نیوجرسی ارائه شده‌است، و یک وزیر منصوب شده پرسبیتری (مربوط به کلیسای مسیحی که طبق اصول پروتستان توسط بزرگان اداره می‌شود-م) است. او 12 کتاب نوشته‌است، از جمله کتاب پرفروش نیویورک تایمز «روزهای نابودی، روزهای انقلاب» (2012) که با همکاری جو ساکو (Joe Sacco) کاریکاتوریست نوشته‌است. از دیگر کتاب‌های او می‌توان به «مزد انقلاب: الزام اخلاقی انقلاب» (2015)، «مرگ طبقه‌ی لیبرال» (2010)، «امپراتوری توهم: پایان سواد و پیروزی نمایش» (2009)، « من به آتئیست‌ها اعتقاد ندارم» (2008) و پرفروش‌ترین آن‌ها «فاشیست‌های آمریکایی: راست مسیحی و جنگ علیه آمریکا» (2008). آخرین کتاب او «آمریکا: تور خداحافظی» (2018) است. کتاب او «جنگ نیرویی است که به ما معنا می‌دهد» (2003) نامزد نهایی جایزه‌ی حلقه‌ی منتقدان کتاب ملی برای آثار غیرداستانی بود و بیش از 400000 نسخه فروخته است. او یک ستون هفتگی برای وب‌سایت Truthdig می‌نویسد و برنامه‌ای را با عنوان «در تماس» در RT America میزبانی‌می‌کند.

[3] Übermensch

اَبَراِنسان یا فوق بشر یا اَبَرمَرد مفهومی در فلسفه‌ی فردریش نیچه است که می‌تواند فراتر از اخلاق مرسوم مسیحی برای ایجاد و تحمیل ارزش‌های خود، که در‌اصل توسط نیچه در «چنین گفت زرتشت» (1883-1885) توصیف‌شده‌است، قد‌علم‌کند. (م)

[4] Thomas Piketty

[5] Milton Friedman

[6] Friedrich Hayek

[7] Ayn Rand

[8] Sweatshops

کارخانه یا کارگاهی مخصوصاً در صنعت پوشاک که در آن کارگران یدی با دستمزدهای بسیار پایین برای ساعات طولانی و در شرایط بسیار نامناسب به کار گرفته می‌شوند. (م)

[9] David Harvey

[10] A brief History of Neoliberalism

[11] the Business Roundtable

[12] the Chamber of Commerce

[13] The Heritage Foundation

بنیاد هریتج، اندیشکده‌ی محافظه‌کار آمریکایی مستقر در واشینگتن، دی. سی. است. (م)

 

[14] Goldman Sachs

گلدمن ساکس دومین بانک سرمایه‌گذاری بزرگ در جهان از نظر درآمد است و در رتبه‌‌ی 55 فهرست Fortune 500 از بزرگ‌ترین شرکت‌های ایالات متحده قراردارد.(م)

[15] Donald Trump

[16] net neutrality

بی‌طرفی شبکه، مفهوم اینترنت باز و برابر برای همه، صرف‌نظر از دستگاه، برنامه یا پلتفرم مورد استفاده و محتوای مصرف‌شده‌است. طرفداران این ایده معتقدند همه شرکت‌ها، از جمله ارائه‌دهندگان خدمات اینترنتی (ISP)، باید با داده‌های اینترنت و کاربران به‌طور یکسان رفتار‌کنند. (م)

[17]Ponzi Scheme

طرح پونزی یا طرح پانزی به روش کلاهبرداری‌ای گفته می‌شود که در آن به سرمایه‌گذاران قول بازگشت سرمایه و سود را با کمترین ریسک می‌دهد. درحالی‌که به‌طور کلی در دنیای اقتصاد امروز هیچ فعالیت سودآوری نمی‌تواند بدون ریسک باشد. (م)

[18] turn off the tap

«بستن شیر آب» اساساً به‌معنای به‌چالش‌کشیدن شریک زندگی به یک رابطه‌ی جنسی است. (م)

[19] Blackstone

بلک استون بزرگ‌ترین مدیر دارایی جایگزین در جهان است که با ایجاد کسب‌و‌کارهای قوی به سرمایه‌گذاران مؤسسات و فردی خدمات می‌دهد. (م)

[20] Karl Polanyi

[21] در کشور ما به فهرست این آزادی‌های خوب می‌توان موارد بسیاری از آزادی‌های فردی چون آزادی پوشش، آزادی خواندن آواز و…  برای زنان را افزود که در تمام جهان امری جاافتاده و متعارف است. بعلاوه این‌که کدام مورد از آزادی‌ها از چه اولویتی برخوردار است، به میزان زیادی به شرایط مشخص جوامع مختلف برمی‌گردد. بدیهی است که در جوامع غربی، آزادی پوشش برای بانوان از اولویتی برخوردار نباشد، چرا که کسی زنان و دختران آن جوامع را به دلیل بی‌حجابی یا بدحجابی و … مورد هجوم و بازداشت و ضرب‌و‌شتم و زندان و اخراج از کار و تحصیل و محکومیت به شستن مرده و … قرار نمی‌دهد. اما در ایران، حاکمیت با نوعی رویکرد زن‌ستیز و ارتجاعی به حقوق و آزادی‌های طبیعی، فردی و اجتماعی زنان و نیز مردم جامعه، مطالبه‌ی حقوق و آزادی‌های فردی و اجتماعی را در اولویت زندگی اجتماعی مردم قرار‌داده‌است. معنای این سخن آن نیست که مطالبات مربوط به عدالت اجتماعی در حاشیه قرار دارد. اتفاقاً موضوع همین است که اساساً اولویت‌بندی و تقدم‌و‌تأخر قائل‌شدن بین آزادی‌های فردی و شخصی، برای زنی که صبح از خانه بیرون‌ می‌رود تا به محل کار و تحصیل و خیابان و بازار مراجعه‌کند و از یک سو با تحمیل‌ها و تضییقات حجاب اجباری مواجه می‌شود و از سوی‌دیگر، هم‌زمان در محل کار و جامعه حقوق اجتماعی او نیز به مثابه‌ی بخشی از طبقه‌ی فرودست از طریق اجرای برنامه‌های نئولیبرالی در ابعاد گسترده تضییع‌می‌شود، تعیین اولویت بین این موارد چندان معنی‌دار نخواهد بود، به‌ویژه اینکه حاکمیت در هر دو حوزه حقوق او را نقض‌می‌کند و اینطور نیست که مثلا در حوزه‌ی مطالبات عدالت‌خواهانه به مطالبات او و جامعه پاسخ مثبت داده باشد و در حوزه‌ی آزادی‌های فردی و مواردی چون آزادی پوشش، حقوق او را نقض‌کند. او می‌آموزد که باید هم‌زمان در دو جبهه برای آزادی‌ها و حقوق دموکراتیک و مطالبات عدالت‌خواهانه خود برزمد. و بدیهی است که مردان عضو خانواده‌ی او، بستگان و آشنایان و دوستان و هم‌وطنان او نیز همین را بیاموزند و با او همراه باشند. (م)    

[22] مقرراتی که تبعیض را در زمینه‌های جنسیتی، نژادی، مذهبی و … تحمیل می‌کنند، در واقع ناقض آزادی هستند اما مقرراتی که با هدف توسعه و نهادینه‌کردن عدالت اجتماعی، پاسداری از محیط زیست و تضمین حقوق اساسی، اجتماعی، فردی و دموکراتیک مردم وضع ‌شوند، لازمه‌ی آزادی هستند. (م)