
خاورمیانه بزرگ در دوره ی گذار.
کدام سو؟
طیار یزدان پناه لموکی
شایسته یاد آوری ست ، خاورمیانه بزرگ حتی پیش ازسال 2010 تا کنون ، وارد مرحله نوینی از جنبش های اجتماعی شده که امپراطوری سرمایه داری به سرکردگی نظام حاکم بر ایالات متحده امریکا در رویا رویی با آن دورویه سیاسی و نظامی را برای فرونشاندن خیزش های تحول خواهانه در پیش گرفته است . نخست برخورد نظامی عریان ، با دو گزینه ، اول با گزینش تروریسم دولتی ودیگری به صورت نیابتی ، برای حفظ نظام های تحت فرمان خاورمیانه بزرگ به میدان آمد . دوم به لحاظ سیاسی ست که چند سویه عمل کرد از جمله : به کار گیری سیاست انحراف افکار عمومی ، کُند کردن شتاب تحول خواهی ، فرو پاشاندن وحدت های مردمی و از بین بردن تشکل های تحول خواهانه و ملی – میهنی ، و نیزبا به کار گیری ابر رسانه ها برای تبلیغ سیاست دمکراسی خواهی ، جهت تصاحب و یا سرریز کردن جنبش ها ی داد خواهانه به دامان خویش ، که در کسوت ناجی ، حضور پررنگی به خود داد تا فرصتی برای کنترل خیزش ها بیابد و یا جایگزین های تازه نفسی را تعبیه کند . زیرا حکومت های دست نشانده به رغم اعمال سنگین ترین خشونت ها ، دیگر حریف جنبش های قدرتمند و توفنده مردمی در این سالها نمی شوند
بدین خاطر است ، امپراطور، دربخشی از خاورمیانه بزرگ در سال های اخیر به لحاظ جایگزینی کادر قدرت ، در اندیشه ایجاد شیوه های جدیدیست زیرا تبلیغات روشنگرانه گسترده اش علیه روشنفکران باورمند شریعت مدارافراطی وابسته به تفکر دوران زمینداری و پیشا زمینداری که در خدمت تیولدار ها ، فئودال ها و بازرگانان بودند به عنوان کفر ابلیس در اذهان عمومی کار تبلیغی چند جانبه ای را به نا گزیردر پیش گرفته است که این حجم از افشاگری علیه پادو های دیروزش بسیار کم نظیر است . در واقع نوعی هوشمندی سیاسی امپراتوراست برای بیان این مهم که نشان دهد در کنار توده مردم معترض است . پیام دیگر این همسنگی ، شنیدن صدای طغیان بنیان کن تغییر در خاورمیانه بزرگ است که به طور ملموس فراگیر شده است . بنابراین ، برای حفظ منافع کلانی که در منطقه دارد ، ناگزیر به انعطاف موضعی گردید . رقیب قَدری هم در این عرصه ندارد تا با وی به مقابله خیزد . کادر آزموده امپراتوردر تمام طول شبانروز از طریق سامانه های اینترنتی و ابر رسانه هایش در کنارمردم منطقه اند ، تا بازنده میدان نبرد نگردند . بدین خاطر شکستن دیوار توهم تزریقی – تبلیغی ، که در یک قرن اخیر در اذهان توده مردم از چهره های تقدس مابانه پادوهایش گسترانیده بود مانند شکستن شیشه عمر دیو سیاه ، در حال ریزاندن آن به گونه ایست که برگشت به خانه اول با توجه به فرهنگ توسعه یافته عصر اینترنت و پسا اینترنت دیگر ممکن نیست ، به همان اندازه ، منطق گرایی ایمانی ( تسامع دینی به ویژه در میان فرق اسلامی ) را به عنوان یک آلتر ناتیو یا بدیل احتیاطی دنبال می کند . به نظر می رسد سیاست پیش رو ، یعنی پوکاندن جریان تند حاکم با خدمت 50 ساله اش را به عنوان سیاست محوری برگزیده است . زیرا جریان سنت گرا محض دیگر آن کارایی لازم را در عصر دیجیتال ، کنار نسل نو ندارد یعنی زیانش بیش از بهره اش هست . بنابراین تداوم سیاست نگه داشتن جامعه خاورمیانه در چارچوب فرهنگ سنتی که به ظاهر بسیار عمیق و نهادینه می نماید ، موجب پیدایی سنتزی خواهد شد که نه دردام تبلیغی بسیار حرفه ای نئولیبرالیسم خواهد افتاد و نه به اندیشه ورزان عصر زمیندار تمکین خواهند کرد . زیرا آن چه امپراتوری ساسانیان را فروپاشاند اعمال شدید فرهنگ شریعت گرایی زرتشتی تندروانه ای بود که خود را با فرهنگ اختراعات ، نو شدن ابزار تولید و شرایط نوین بر آمده از آن که در بخش اقتصادی – اجتماعی ، مزدکیان پرچمدارش بودند ، هم سنگ نکرده بود . اکنون آنانی که شریعت را ” تخت گاز ” و رعد آسا به عنوان اصول محوری سیاسی برگزیده اند تنها به ” خود براندازی ” خویش شتاب مضاعفی داده اند مانند آنچه در افغانستان … قابل مشاهده است
از سویی دیگر، امپراتور در بخش دیگری از خاورمیانه بزرگ با گزینش سیاست سکوت دربرابر سرکوب خشن نظام های سلطنتی خلیج فارس در دوره جنبش بهار عربی ، همه هَم خود را برای حفظ نظام های موجود به کار گرفته بود تا از تغییر رژیم آنان جلو گیری کند . بنا به اعمال این دو رویه ، سیاستش را نسبت به سایرحکومت های منطقه به عنوان یک پشتیبان قدرتمند و دلسوز جا انداخت و حتی در ذهن طبقه متوسط مرفه رانت خوار که در کنارنظام های گرگ اندیش ، به موفقیت هایی مالی قابل ملاحظه ای دست یافتند ، جلوه برجسته ای یافت بدون تردید این دوگانگی سیاست به طور خاص بنا به اهمیت منافع امریکا و اروپا… ست که در این حوزه گره خورده است بنابراین مصر و تونس و یمن و اردن … به لجاظ سود رسانی هم قد و اندازه سلطان نشین های خلیج فارس نبوده و نیستند که هم اکنون به عنوان مباشرخدوم ، میدان گرفته اند . ضمن آن که حوزه مورد نظر در کاهش بحران مالی جهانی بنا به داشتن ثروت افسانه اش تاثیر قابل توجهی داشت . بدین خاطر شورای همکاری خلیج فارس ، کانون مرکزی امپراتوری سرمایه داری به لحاظ انباشت ثروت و نیز با پیوندی که با اقتصاد جهانی به هم زده است ، جایگاه ویژه ای در دیدگان امپراتور به لحاظ استراتژیک دارد که حفظ آنها برایش اهمیت محوری و راهبردی دارد . ضمن آن که کارگران مهاجر قابل اخراج کشورهای این شورا ، مغایر با طبقه کارگر سندیکالیست باشنده در برخی دیگر از کشورهای منطقه با یکصد سال مبارزه طبقاتی اند . در واقع کشورهای شورای خلیج فارس به خاطر داشتن ثروت کلان ، گنجینه ای ست که به طور کم نظیری تحت حمایت نظامی – امنیتی امریکا و اروپا قرار دارند . البته این نگاه به آن معنا نیست که ایران و عراق دو کشور غنی از انرژی فاقد چنین جایگاهی برای امپراطورباشند . با این تفاوت که طبقه کارگر این دو کشورو حتی افغانستان با داشتن پیشنه پرافتخار مبارزه ملی – دمکراتیک برای ایجاد مناسبات معتدل اقتصادی – اجتماعی با رویکرد مردمی دریک سده اخیر ، به خودی خود تعریف دیگری دارند که با ” سوگلی های امپراتور ” (دولت های شورای همکاری خلیج فارس متشکل از : عربستان سعودی ، کویت ، امارات متحده عربی ، قطر ، و عمان ) در خاورمیانه بزرگ متفاوت است .
روشن است ، جدا از شبستان امپراتور( یعنی همان سوگلی ها ) که جهت یاد آوری برای درنظرداشتن برخی تفاوت ها در ارزیابی های تحلیلی اشاره شده ، در کل ، دو جریان جهانی با دارای بودن دوچهره متفاوت ، به لحاظ سمت گیری اقتصادی – اجتماعی ، آبشخور واحدی دارند . که زیر نظر صندوق بین المللی پول و بانک تجارت جهانی … ایفای نقش می کنند .چهره نخست این جریان ( خودامپراتوراست ) سیاستش در درون ، بنا به داشتن جامعه پیشرفته و آگاه ، ناگزیر به گرفتن ژستی دمکرات مآبانه ، حقوق بشری وتظاهری انسان دوستانه جهت اجرای پروژه فوق است ، که بنا به شرایط اجتماعی که در آن بالیده ، دیدگاهش بیش تر با فرهنگ این جهانی گره خورده و به جدایی دین از سیاست به ظاهر پایبندی نشان می دهد ، حال آن که در خاورمیانه بزرگ این سیاست را ندارد یعنی به دیده نمی آید به عنوان مثال وقتی طالبان و یا هر حکومت خاورمیانه ای ، خطری برای منافع امپراتور نداشته باشند نه این که مورد حمایت پنهانی قرار می گیرند بلکه گاهی به طور عریان دست آنان را در سرکوب نیروی های تحول طلب ، ملی – میهنی چه به لحاظ امنیتی و سیاسی – تبلیغی تقویت می کند و حتی امکانات لازم را نسبت به آدم ربایی ، ترور و تهاجم به پناهجویان سیاسی (بخوان : گروگان ها بی سلاح و بی پناه امپراتور ) در داخل کشور شان را فراهم می آورند . وقتی درندگی این سیاست عریان مورد اعتراض احزاب ، سازمان ها ی مترقی و افکار عمومی مردم خودشان و جهان قرار می گیرد . سریع از طریق ابر رسانه های خود شروع به تحمیق افکار عمومی می کند که مثلا خود نیز از وجود چنین نظام های[ اجاره ای ] چه زیان های مالی و جانی فراوانی که ندیده است . در چنین مواقعی روشنفکران خود فروش تحت الحمایه آنان در ابر رسانه های شان با ساز کوک شده امپراطور ” در فشانی ” می کنند ، با این حال در زیر نویس همان گفت و گو ها ی فرمایشی می نویسند نظر مهمانان برنامه مثلا سیاست امریکا نیست و یا صریحا می گویند ما خواهان براندازی فلان حکومت نیستیم .
در برابر ، جریان خاورمیانه ای ( جریان دوم غیر سوگلی ها ) در دوره کنونی ( 50 سال اخیر ) که بازمانده ای ازروشنفکران وابسته به تفکر دوران زمینداری اند ( ارباب – رعیتی و بازار به اصطلاح ” خانه گلنگی ” ها) در پیش روست که غالب این حکومت ها از طرف امپراتور به صورت پیمانکار و یا مستاجر ( اجاره دار ) ، کنترل قدرت را در چارچوب پلاتفرم داده شده به آن ها به عهده گرفته اند ، این ها ، با دارا بودن رُل یا فیگوری متفاوت از حکومت های سوگلی های حوزه خلیج فارس ، یعنی در نقش و سیمای شرور و خون ریز، بدون پایبندی به هیچ اصول انسانی و حتی دینی ، ترک تازی می کنند که از جمله چهره عریان این نوع حکومت های قداره بند ، طالبان افغانستان …هست که خود را بشارت دهنده سعادت اخروی مردم معرفی نموده و شعار جهاد اکبر علیه امپراتور ( ناصب خود ) را یدک می کشند منتها کارنامه آنان و حکومت های مشابه در خاورمیانه بیانگرکشتار سبعانه مردم داد خواه و توده مردم عادی و غارتگری های بی حد و حصر اموال عمومی و سیاست زن ستیزی گرگانه که حد اقل مغایر با آموزه های پیامبر اسلام است که “دختر خویش را خاتون محشر ” نامید ولی آنان نه این که زنان و دختران شان را خاتون کشورنمی بینند بلکه “زن زادگانی “ هستند که حتی برای آنان حداقل حضور انسانی را قائل نیستند و با به کارگیری سیاست افراطی شریعت زدگی ( فاقد فقاهت ) که برای خود برگزیده اند ، دور نیست با جعل حدیثی زنان سرزمین افغانستان را وادارند که ریش بگذارند حال آن که این مردم از دوره باستان دارای افسانه ای با نام ” آی خانم ( ماه بانو )هستند یعنی زن را در حد الاهه می دیدند
نکته بدیهی دیگر آن است که قریب به اتفاق مردم خاورمیانه بزرگ مسلمانند که با سلاح های غربی به ویژه در دو دهه اخیر، توسط نیروی های نظامی – امنیتی غالب حاکمان منطقه با یورش به توده مردم معترض مسلمان وحامیانشان ( نیروهای تحول طلب و ملی – میهنی ) گرگانه سلاخی می شوند . رویکرد اشراف منشی این جریان مسلط ، نام یافته به ” طبقه خواص ” یا همان اسلام ابو سفیانی که به زبان امروزی ، به اسلام سیاسی نامبردارند ، جریان شرور دهشت افکنی که اسلام را به عنوان محمل ، ملعبه دست خود قرار داده اند . آن چه مایه حیرت و شگفتی ست ، عدم صدور فتوی آیات اعظام و یا مولوی های منطقه علیه مسلمان کشی بیست ساله این جریان مخوف مسلط است که حد اقل این فرمان ساده را صادر نمی کنند که کشتن مسلمان به دست مسلمان دیگر حرام است زیرا تمام فرق اسلامی موجود منطقه دارای یک خدا ، یک کتاب و یک پیامبرند ، که ظاهرا دارندگان قدرت به طور غالب آن قدر که پایبند به انجام تعهد پیمان کاری ” قدرتی” هستند ( داشتن پنجه در پنجه امپراتور ) ، هیچ اعتنایی به این سه اصل مشترک فوق بین کلیه فرق اسلامی ندارند . بلکه اُس اساس کار آنان تعمیق باور مندی های خرافی که طی صدها و حتی هزاران سال با نام دین به عنوان منجی جامعه بشری سر می دهند ، تمرکز کرده اند . سیاست محوری قداره بندان دین گرا ، باوراندن توده مردم به برد باری ، شکیبایی و نفی نعمات مادی به بهانه تقرب به خداوند و یکتا پرستی ست ودر توجیه فقر ملی ، آن را امتحان الهی قلمداد کرده و در این امرنیز مصرند که اذهان عمومی را بنا به داشتن پیش زمینه باورمندی تاریخی ، هر نوع تحرکی را در نطفه خفه کنند و با توجیه سپردن سرنوشت به دست خالق یکتا ( تقدیر گرایی مطلق) نوعی رخوت فراگیر اجتماعی را جایگزین خیزش های اعتراضی نمایند که : نگران نباشند زیرا خداوند جای ظالمین را در جهنم قرار داده لذا علیه تصمیم الهی بر نخیزید واقدامی ننمائید چون مرتکب کفر خواهند شد و جای کافران در جهنم است .
در رویارویی این توهم آفرینی دینی ، توده مردم دانش آموخته قرار دارند که بیش از70 در صد جامعه کنونی خاورمیانه را شکل می دهند که طی سال های اخیر در مواجهه با این اندیشه قرون وسطایی که به طور تطبیقی و قیاسی با جامعه صنعتی و مناسبات مدرن آن در غرب مغایرت تام دارد به رغم باورمند بودن به اادیان ابراهیمی روز به روز نسبت به این رویکرد تحمیقی واکنش های اعتراضی گسترده ای نشان داده تا آن جا که به طور عریان رو در رویشان ازدر عصیان بر آمده و در دو جبهه وارد کارزار مبارزاتی شده اند از سویی علیه غارتگری چند سویه امپراتوری غرب به سرکردگی نظام حاکم بر امریکا و از جانبی دیگرعلیه نظام های برگماشته آنان که برخی به ظاهر سیاست ضد غربی دارند . روشن است نظام های استبدادی با روبنای قرون وسطایی پس از این همه روشنگری که از چهره واقعی آنان شده حتی از طریق ابر رسانه های غربی ، دیگر نمی توانند در مقابل مردم آگاه هم چنان براریکه قدرت بنشینند و” میدان داری کنند ” هر چند امپراتور ، آخرین رمق های نظام های پوسیده آنان را بی وقفه می دوشد و تبدیل به دلار می کند ، ولی آنان گور جاوید خود را با این رویه سیاسی – اقتصادی که در پیش گرفته اند ،با دستان خود می کنند .
گفتنی ست این دکترین سیاسی توافقی ( تظاهر به سیاست ضدغربی ) عمری نزدیک به پنجاه سال دارد . زیرا پیش از این حکومت های منطقه به طور علنی از غرب به اصطلاح دمکراتیک علیه اردوگاه شرق یعنی سوسیالیسم حمایت می کردند ضمن آن که بعضی حکومت های منطقه ، ژستی ناسیونالیستی هم داشتند . به هر ترتیب مردم آگاه منطقه از نیمه دوم قرن بیستم تاکنون دوره به دوره با کسب آگاهی های لازم و دور شدن از دنیای خرافی ، به ویژه در دو سه دهه اخیر ، به طور کم نظیری به اندیشه پیشاهنگان جنبش مردمی خود که شدیدآ طی 7 دهه اخیر از طرف دو جریان راست افراطی ، سرکوب ، زندانی ، ترور و اعدام گردیدند ، نزدیک شده اند .
تردیدی نیست که ایدئولوژی هر دو جریان راست افراطی ( امپراطور و اجاره نشین هایش ) در جامعه در حال توسعه خاورمیانه بزرگ برای خود جانبدارانی دارد . با این تاکید که آنان نیز با رشد جوامع مزبور خود را به روز می کنند و هم پا با آنان اهداف و برنامه ریزی های ویژه ای را تدارک می بینند . با این همه هر دو جریان نسبت به رشد و آگاهی فزاینده منطقه شدیدا عصبی و خشمگین هستند . سیاست برگرداندن جامعه در حال رشد خاورمیانه بزرگ به دوره پیش از جنگ جهانی دوم ، یعنی جامعه سنتی ، اگر چه به عنوان سیاست محوری امپراطوری نو لیبرالیسم جهانی به کار بسته شده ، و به ظاهر یک پیروزی 50 ساله را در کارنامه خود دارند و هنوز با ایجاد اندیشکده های متعدد دست در به روز کردن باور مندان در غالب متفکران نواندیش وابسته به اندیشه ورزان زمینداری ، کادر سازی می کنند . منتها آب رفته به جوی باز نخواهد گشت .
در چنین شرایطی ست که نیروهای تحول طلب به نظر می رسد باید دو برنامه کاری را در پیش رو داشته باشند . نخست جبهه ضد دیکتاتوری را فرا تر از نیروهای ملی – میهنی در نظر گرفته و دامنه آن را باید گسترده تر کنند . دوم فرهنگ تخریب ، تحقیر و خود برتر بینی های پنجاه ساله اخیر را علیه رقبای سیاسی خود کنار بگذارند . فرهنگ احترام باید جایگزین فرهنگ تخریب شود تا اعتماد نیروهای داد خواه و توده مردم به آنان برانگیخته شود . حکومت های خاورمیانه بنا به صدمات سنگینی که بر اذهان عمومی مردم در یک سده اخیر وارد آوردند ، می توان به صراحت با وجود گرگان در کمین ، ادعا کرد ، در صورت تشکیل جبهه مشترک وسیع از کلیه نیروهای مترقی که حد اقل در سیزده سال اخیر معوق مانده ، دهها سال باید با فرهنگ دیگر پذیری ، در تحمل یکدیگر بکوشند تمام گروه ها ، سازمان ها و احزاب با رویکرد هاو لایه های فکری متفاوت در چارچوب قانونی که منافع ملی شان را تامین کند ، باید سیاست تسامع نسبت به یکدیگر را برگزینند البته با حفظ اصول گروهی خود . بر آیند این همزیستی ، برآمدن خُلق ملی – میهنی ست . بدیهی ست در یک فضای سیاسی دمکراتیک این مردم هستند سمت گیری آینده خویش را تعیین می کنند . دانشمندان و اندیشمندان مردمی گروه ها می توانند ارائه نظر نمایند نه تعیین تکلیف ایدئولوژی خاص ، خانه تکانی فکری و باز بینی گذشته به نظرمی رسد فرا رسیده است ، این طور به نگاه می آید پایه ریزی چنین جبهه ای وسیع وگسترده اجتناب ناپذیرباشد، نه این که گریزی نیست بلکه نیازمند سیاست همزیستی پردامنه ایست با مدیریت کلان ، زیرا امپراتور بنا به مستندات فراوان در تمام این مدت دست رو دست نگذاشته و نمی گذارد زیرا بنا به طبیعتی که دارد . مدل سازی های متعددی را پیش بینی کرده و می کند . زیرا بقای او منوط به چنین سیاست هایی ست چنان که در 50 سال اخیر دو جریان سنت گرا مطلق شریعیت مدار که قائل به قانون موضوعه نیستند و نواندیشان دینی را توامان در کنار هم در حکومت های منطقه جهت ایجاد نوعی توازون نگهداشته . منتها تفکر گسست و گریز از بند سنت های خرافی هزاران ساله ، با هر ماتیکی ، با توجه به اختراعات ، ساخت ابزارجدید تولید ی و بر آمدن فرهنگ نوین ناشی از این تحول ، طی این 7 دهه ، نافرمانی های مدنی فزاینده ای را، نسبت به تفکر مندرس دوره زمینداری دامن زده است شتاب . تئوریسین ها ، جامعه شناسان و کلا اتاق فکر امپراتور ، شبانروز در اندیشکده ها و پژوهشگاه های خود در حال تربیت کادرهای ورزیده ومدرن به اصطلاح ” نواندیشان دینی مترقی ، ملی و غیره ” ، فعالند ، تا در یک شرایط بحرانی جهت جایگزین کردن آنان به جای سنت گرایان شریعت مدارمحض ، جا به جا کنند تا قافیه را در جنبش های اجتماعی پیش رو نبازند . زیرا تاریخ مصرف مرتجعین یا ماشین های کشتارآنان که با توجیه کافران بد دین برای خود دوره ای داشت ، ظاهرا رو به اتمام است . مستندات موجود حاکی از آن است که امپراتوردارد تلفیقی از نواندیشان دینی با سلطان تباران نو گرا ، ملازم با آمیزه خفیفی ازشریعت سالاران دگردیسی شده را هما هنگ می کند .یعنی صفحه دیگری را در گرامافون خود زیر سوزن بردند .
با این همه دست کم گرفتن شریعت مداران حاکم در منطقه که صاحب قدرت ، ثروت و مسلح به بازو تاثیر گذار ابر رسانه ها و نیروهای نظامی – امنیتی هستند و جان سختی می نمایند در ارزیابی های سیاسی – اجتماعی نباید دست کم گرفته شوند که نوعی تغافل ، تفرعن و خود فریبی به نگاه می آید که لزوما باید از چنین اندیشه ای اجتناب کرد زیرا دست حریف را در اعمال سیاست های قهر آمیز طبقاتی اش باز تر می کند .
نکته دیگر توان مانور بالای امپراتوربه عنوان حامی و برآورنده آنان است که از سال 1929 تاکنون بحران های دوره ای تعیین کننده قابل توجهی را تجربه کرده است و در هر دوره با ایجاد و یا پیدایی جنبش های اجتماعی ، از تعمیق یافتن چالش ها می رهد مانند گذر از بحران 1929 – 30 و شکست نازیسم درجنگ جهانی دوم که اردوگاه سوسیالیسم ، جنبش های رهایی بخش و قوت یافتن احزاب سوسیالیستی جامعه خود مواجه شد .منتها با برنامه ریزی همه جانبه ، طی چند دهه اردوگاه سوسیالیسم و کشورهای رهایی یافته و بخش قابل توجه ای از احزاب چپ جامعه خود را یا از بین برد و یا با خوراندن نفوذی هایش انشعاب های متعددی را موجب شد . مورد دیگر بحرا ن مالی سال 2008 …است این بحران جامعه سرمایه داری از طرف نیروهای تحول طلب آن قدر عمده شد ، که گذار نسبی از آن بحران را تحلیل واقع بینانه نکردند . آن قدر که رخت مرگ به تنش کردند ، زنده اش را ندیدند . مثلا در سالهای جنبش نوین خاورمیانه ( 2010 تا 2017 ) امپراتور توانست چند صد میلیارد دلار وجه نقد کشورهای منطقه را که در بانک ها آنان بوده به عنوان هزینه نگهداری آنان بلوکه کنند و یا وجوه پرداختی خرید های کشورهای بر آمده در خیزش های مردمی را با تغییر نظام ( بخوان جا به جا یی پیمانکاران و اجاره داران قدرت های حکومتی ) مسترد نداشتند و همچنین بهای مواد خام خریداری شده آنان را تحویل ندادند نیروهای تحول طلب در ازای این همه ندید ها، بر افتادن قدرت ها را در خاورمیانه آن قدر در بوق و کرنا کردند که جا به جایی مهره ها آن چنان که باید ، به دیده شان ننشست . بهار موسوم به عربی ، از سویی ، بهار مافیای مالی جهانی هم بود که توانستند در کنترل بحران 2008 تا حدی خود را بیابند . این گونه ندیدن ها به پیکر جنبش ها آسیب جدی می زند . به نظر می رسد حریف را همان گونه که هست باید دید . نقطه قوت ها و نقطه ضعف و مانورهایش را درست طبقه بندی کرد. مسلما ورشکست شدن ” بانک سیلیکون ولی ” بیانگر بحران تازه مالی سرمایه داری به حساب می آید و آن را در تداوم بحران سال 2008 باید محسوب داشت که در پی ” فساد ، بی احتیاطی مالی و تصمیم گیری های نسنجیده ” دانست. آیا این امر موجب تجزیه امپراتوری امریکا به چندین کشور خواهد شد ؟ و یا جنگی تجزیه طلبانه در ایالات های امریکا به راه خواهد افتاد ؟ آیا نیروی های تحول طلب و مترقی در ایالات های مختلف آمریکا در اتحاد بامردم معترض حکومت های مستقل منطقه ای تشکیل خواهند داد ؟ مانند آن چه که در شوروی و اقمار آن در دهه 1990 رخ داد . هیچ گزارشی از چنین برنامه ای از طرف احزاب تحول طلب و نیرو های مترقی ایالات متحده و دیکر احزاب هم سو ،به دیده نیامد . امریکا جنگ ندیده در طی یک صد سال اخیر هیچ خیزش داخلی ، شورش های ایالتی و برخورد قهر آمیز تعیین کننده ملی را تجربه نکرده ، چرا با وجود بحران های کمر شکن درگیر چنین رخداد های نمی گردد ؟ به نظر می رسد در آینده ای نه چندان دور ما شاهد تحول نوینی در مرکز امپراطوری جهان ، یعنی امریکا باشیم که دارای جامعه ای بسیار متورم و متلاطم است . زیرا شیشه عمر او نه در خاورمیانه بزرگ بلکه در اوکراین و تایوان نیز نهفته است .