تروریسم رسانهای در پنج اپیزود
زمانی برای همپیوندی رسانه، با قلههای قدرت و ثروت
سیامک طاهری
دانش و امید، شماره ۱۸، تیر ۱۴۰۲

هفتهنامه تجارت فردا شماره ۴۹۷ (۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۲) با قیمت پنجاه هزار تومان با کاغذ اعلا و چاپ خوب انتشار یافته است. در این نشریه یک مدیر مسئول، یک سردبیر، 20 نفر شورای سیاستگذاری، 4 دبیر تحریریه، یک نفر مدیر اجرایی، 39 نفر تحلیلگر، 11 نفر عضو تحریریه و 11 نفر مترجم مشغول به کارند که بر این عده باید 19 نفر مسئول هنری و صفحهآرایی و عکس و طرح اینفوگرافیک، ویراستار و حروفچین و گرداننده سایت و تبلیغات و تدارکات را افزود که جمع کارکنان آن را به 107 نفر میرساند. اگر نام کسان دیگری که احیانا در این لیست نیامدهاند، مانند آبدارچی و سرایدار و … را بر این تعداد بیفزایید آن وقت با لشگری از کسانی مواجه میشویم که از این نشریه ارتزاق میکنند. اما داستان به همین جا ختم نمی شود.
دفتر این نشریه، در ساختمان پنج طبقهای به نام گروه رسانهای دنیای اقتصاد در خیابان قائممقام – یکی از نقاط گران قیمت تهران – واقع شده است و در آن روزنامه دنیای اقتصاد، هفته نامه تجارت فردا،نشریه فایننشیال تربیون و دو سایت اقتصاد نیوز و بورس نیز فعال هستند. افزون بر اینها، کتابفروشی مرتبط با این مجموعه نیز که تمام آثار نولیبرالی را میفروشد در همین ساختمان مستقر است. طبقه همکف اطلاعات است. هر طبقه بخش جنوبی و شمالی دارد. طبقه اول به روزنامه و مدیریت روابط عمومی؛ طبقه دوم به تحریریه؛ طبقه سوم به توسعه بازار و اقتصاد نیوز و طبقه چهارم به مدیر عامل و دفتر مدیر عامل اختصاص دارند. این مجتمع یک امپراتوری رسانهای با سرمایهای هنگفت را تشکیل میدهند، که اکنون شامل یک هفتهنامه (تجارت فردا)، یک وبگاه خبری (اقتصاد نیوز)، روزنامه انگلیسی فایننشال تریبون و یک انتشارات با نام انتشارات دنیای اقتصاد و همچنین یک رسانه تصویری به نام اکوایران است. علاوه بر اینها، دنیای اقتصاد یک مرکز آموزشی نیز دارد که دورههای آموزشی در حوزههای مختلف اقتصادی (البته مبتنی بر آموزههای نولیبرالی) مانند مدیریت، بورس، سرمایهگذاری و … برگزار میکند.
شروع به کار این امپراتوری با انتشار رورنامه دنیای اقتصاد آغاز شد. ستاره اقبال روزنامه مزبور، در کنار کمکهایی که به آن میشد، با تعطیل شدن روزنامه سرمایه که جهتگیری متفاوتی با این نشریه داشت، درخشیدن گرفت.
چنین دمودستگاه عظیمی با تیراژ محدودی که رسانههای مکتوب این روزها دارند، (نشریه مزبور- تجارت فردا که در شهرستانها به زحمت قابل دسترس، و در واقع برای گروههای خاصی تهیه میشود) بیشتر به یک دستگاه بوروکراتیک عظیم شباهت دارد که از منبع یا منابع معینی با پولهایی غیر از درآمدهای حاصل از عملکرد نشریه تغذیه میکند.
از آن جایی که این مؤسسه عظیم، ظاهراً از هیچ منبع دولتیای تغذیه نمیکند و با یک حساب سرانگشتی فقط برای حقوق کارکنان آن (صرفنظر از دیگر مخارج سرسامآور، مانند هزینه کاغذ، چاپ، توزیع و …) در مقایسه با درآمد حاصل از فروش نشریه، به یک معادله حلنشدنی میرسیم که حتی با احتساب درآمد 7 صفحه آگهی، بازهم قابل حل نیست.
اما وقتی به آگهیدهندگان مجله توجه کنیم، این پاسخ تا حدودی روشن میشود، ولی بازهم نه کاملاً. آگهیدهندگان عبارتند از: پتروشیمی جم، گروه فولاد مبارکه، فولاد هرمزگان، بانک خاورمیانه، انجمن صنایع پلیمر ایران و … (مجموعاً 7صفحه).

اکنون به اصل 44 قانون اساسی به نقل از صفحه 32 همین شماره مجله میپردازیم:

حال با نگاهی مجدد به لیست آگهیدهندگان میبینیم اکثر اینان مؤسسات خصوصیسازی شده و سودبرندگان از نقض متن صریح اصول اقتصادی قانون اساسی هستند. به این ترتیب تاحدودی رمز و راز چگونگی فعالیت این دستگاه عریض و طویل، زیر نام رسانه روشن میشود. طبیعی است که چنین رسانهای باید خدمتگزار ولینعمتان خود باشد، و برای فقر و ناداری مردم پشیزی هم ارزش قائل نشود.
لذا بخش عمده این شماره مجله به ستیز با مخالفان خصوصیسازی و در رأس آنان «جریان چپ» و در مرحله بعد به تدوینکنندگان قانون اساسی اختصاص یافته است. اما اینجا سؤالی مطرح میشود: امروز که اصول اقتصادی قانونی اساسی بهکلی نادیده گرفته شدهاند و چپهای ایرانی نیز بهشدت سرکوب و به اشکال گوناگون از صحنه سیاسی ایران بیرون رانده شدهاند و تنها این آقایان نولیبرال هستند که در همه عرصههای سیاسی و اقتصادی و رسانهای و … ایران یکهتازی میکنند، این همه صرف هزینه و نیرو برای چیست؟ هراس آقایان تکیهزده بر قلههای قدرت و ثروت از چیست؟ از کدام حزب و سازمان این چنین میهراسند، که با صرف هزینههای گزاف این چنینی و توسل به انواع دروغها و جعلیات و منابع ناموثق و مشکوک اینگونه عِرض و آبروی خود را میبرند و زحمت خلق میدارند؟ چنین نشریاتی به مثابه ضلع سوم مثلثی که دکتر شریعتی آن را مثلث «زر و زور و تزویر» مینامید، قصد مبارزه با کدام اَبَرنیرویی را در ایران دارد که اینگونه زین و برگ رزم، آماده کرده و طناب دار میبافند؟ و یا اینکه در ستیزه با عدالت و دموکراسی و تعهدات قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران خود را جانشینان سلطان محمود غزنوی میبینند که درباره عدالتخواهان قرمطی گفته بود: …انگشت کردهام در همه جهان و قرمطی میجویم و آنچه یافته آید و درست گردد بر دار میکشند.
آیا دنکیشوتهای نولیبرال ایرانی با ارواح میجنگد؟ آیا آنان از ترس «چپها» دچار مالیخولیا شدهاند؟ مقالات این شماره تجارت فردا،(به غیر از ترس و وحشت باورنکردنی از تودهایها) شمشیر دشمنی با روسیه را نیزاز نیام برکشیده است. آیا آقایان معتقدند که جمهوری فدرال روسیه یک جمهوری سوسیالیستی است که چنین با آن سر ستیز دارند، یا آنان دوستی با هر کشور مستقلی را برنمیتابند؟ آقایان با مخلوط کردن سه نظام متفاوت در سه دوره تاریخی از حاکمان این سرزمین (روسیه تزاری، اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی و جمهوری فدرال روسیه) دنکیشوتوار به جنگ آسیابهای بادی میروند و در این راه تا حد نفرتپراکنی نژادی (علیه خلق روس) سقوط میکنند.
تجارت فردا، علاوه بر دو مقاله مبتذلِ اشتهای خرس و سیاست خارجی مطلقگرایانه، و آیا توانستهایم از روابط با روسیه بهره ببریم، پنج مطلب مفصل با نامهای: ایدئولوژی منسوخ روسی گفتگو با قاسم افتخاری، نفوذ به قانون اساسی: حزب توده چگونه در تدوین قانون اساسی نقشآفرینی کرد؟ از سعید مشهوری، رد پای توده: حزب توده در تدوین قانون اساسی ایران چه نقشی ایفا کرد؟شادی معرفتی، مسیریاب: اولیانوفسکی که بود و چه نقشی در جهتدهی حزب توده داشت؟ آسیه اسدپور و سرانجام یک میزگرد با عنوان دارودسته اولیانفسکی: واکاوی نفوذ چپ با سیاستگذاری اقتصادی با شرکت موسی غنینژاد و علیاصغرسیدی منتشر کرده است.
این که تئوریسین اصلی نولیبرالیسم فرستادن سربازان به میدان را کافی ندانسته و خود شخصاً لختشده و به میدان آمده است، نشان از اهمیت این جنگ یکطرفه از سوی کل جریان نولیبرالیسم ایرانی دارد. به این ترتیب این سؤال بازهم اهمیت بیشتری مییابد، که این همه خوف و ترس ناشی از چیست؟ آیا هنوز بخشی از اموال مردم باقیمانده که باید خصوصی شود تا صف آگهیدهندگان به آقایان طویلتر گردد؟ آیا هنوز در گوشهوکنار کشور چپی یافت میشودکه آقایان انگشت در هفت سوراخ کشور کردهاند و میجویند تا … آیا باید باور کرد، که قصد آقایانِ نشسته در برج عاجهای آکادمیک صرفاً واکاوی تاریخ است؟ به هرحال به اپیزودهای سناریوی این شماره میپردازیم:
اپیزود یک
«ایدئولوژی منسوخ روسی»
در اپیزود اول دو بازیگر وجود دارد. نخست مصاحبهکننده و سپس آقای قاسم افتخاری که هردو کاملاً هماهنگ عمل میکنند. مصاحبهکننده نه تنها بههیچ وجه رغبتی برای به چالش کشیدن مصاحبه شونده ندارد، بلکه مصاحبه به گونهای پیش میرود که در یک بازی کاملاً یکطرفه، یکی پاس میدهد و دیگری آبشار میکوبد.
مصاحبهکننده ضمن اشاره به نقش آمریکا و انگلیس درکودتای ۲۸ مردادمیپرسد:«آیامیشود با کینهورزی سیاست خارجی را پیش برد؟» و جناب افتخاری ضمن توضیحی در مورد شرایط جنگ جهانی دوم و تشکیل کنفرانس تهران و سفر روزولت به تهران میگوید: «در این سفر روزولت از فقر و عقبماندگی ایران بسیار متأثر شد.» این که ایشان چگونه از متاثر شدن روزولت مطلع شدهاند بر خواننده نامکشوف میماند. ایشان سپس با ذکر نقل قولی از روزولت، ادعا میکندکه سیاست او از میان بردن فقر برای جلوگیری از نفوذ سوسیالیزم بوده است. سیاستی که با مخالفت انگلستان همراه بود و با مرگ روزولت و قدرت گرفتن ترومن به پایان رسید. به این ترتیب «استاد»تاریخنگار نولیبرال ما، یک گردش بزرگ تاریخی را در قالب خواستهای فردی دو سیاستمدار آمریکایی خلاصه میکند. اما حقیقت مخدوش شده چیست؟
پس از پایان جنگ جهانی دوم، انگلستان به عنوان امپریالیسم زخمی و فرتوت و آمریکا به عنوان امپریالیسم نوخاسته و قدرتمند، به شکل صریحتری در برابر هم قرار گرفتند. قصد آمریکا جایگزین شدن به جای انگلستان به عنوان امپریالیسم فرتوت و چنگ انداختن و عقب راندن این کشور در عرصه جهانی و سلطه بر منابع گوناگون جهان (و در مورد ایران به طور عمده نفت) بود. تضاد بین این دو و شکاف به وجود آمده در کنار برآمدن کشور جوان شوراها در عرصه جهانی شرایط مساعدی را برای جنبشهای رهاییبخش کشورهای گوناگون از ویتنام تا ایران و از چین تا هندوستان فراهم آورد. اوجگیری جنبش ملی نفت نیز در همین دوران اتفاق افتاد. اما این تضاد دیری نپایید و خیلی زود، دو قدرت دریافتند که چنین جنگی به سود هیچیک نیست و شروع به تقسیم منافع در این کشورها کردند و البته سهم شیر نصیب آمریکا شد. بهترین عامل برای پوشاندن امیال استعماری طرفین نیز چپ ستیزی بود. با همین بهانه بود که سرتاسر کشورهای موسوم به جهان سوم را با همدستی یکدیگر و به واسطۀ ارتجاع داخلی به خاک و خون کشیدند. حال ببینیم که این استاد همهچیزدان یکی از بزرگترین جنایتهای رژیم آمریکا را چگونه توجیه میکند: «با روی کار آمدن مصدق و فزونی گرفتن قدرت حزب توده [ایران]، آمریکاییها به این نتیجه رسیدندکه مانع از قدرتگیری بیشتر این حزب شوند، به همین خاطر در ماجرای کودتای 28 مرداد1332 همدست انگلیس شدند.»
به این ترتیب غارت نفت ایران هیچ نقشی در سازش انگلیس و آمریکا نداشت و مقصر تودهایها بودند که نفوذشان را در میان مردم ایران گسترش داده بودند و آمریکاییان هم از سر خیرخواهی برای مردم ایران و نجات آنها از نفوذ رو به افزایش «حزب توده» با همدستی انگلیسیها دست به کودتا زدند و یک حکومت فرمایشی را بر ایران مسلط کردند و چون مردم ایران قدرت درک این بزرگواری را نداشتند، به تسلیح ارتش، سازماندهی ساواک و تربیت کادر آن دست زدند تا با زندانی کردن، اعدام و شکنجه مبارزان میهن دوست و استقلالطلب قدر این مرحمت آقایان انگلیسی و آمریکایی را به ایرانیان بفهمانند.
اما این نمایشنامه کمدی وقتی جالبتر میشود که مصاحبهکننده ضمن اشاره به شعار نه شرقی نه غربی از علت گرایش جمهوری اسلامی به سمت شرق سؤال میکند و مصاحبهشونده در مقام یک «استاد» تاریخ نولیبرال میگوید:
«قضیه به اشغال سفارت آمریکا از سوی دانشجویان خط امام برمیگردد. همانطور که میدانید اشغال سفارت یک کشور به معنای اشغال خاک آن کشور است.»
ایشان مانند همه دروغگویان فراموش میکند که اندکی پیشتر چگونه و با چه نرمی چاکرمنشانهای از کودتای آمریکایی در ایران سخن گفته بود. اگر اشغال یک سفارت برای مدتی کوتاه، آنهم از سوی گروهی دانشجو که درآن خونی هم از دماغ کسی جاری نشد، اشغال خاک یک کشور محسوب میشود، انجام کودتایی خونبار، تحمیل پادشاهی فراری به یک ملت، سرنگون کردن دولت قانونی و منتخب مردم، سازمان دادن ارتشی وابسته و برپایی یک سازمان مخوف امنیتی، شکنجه، اعدام و غارت منابع نفتی و دیگر منابع مردم و جدا کردن بخشهایی در شرق ایران و بحرین در راستای تحمیل سیاست خارجی خود به یک کشور دیگر و … چه نام دارد؟
«استاد» در ادامه میافزاید: «گروههای چپ، بهویژه حزب توده [ایران] … حزبی که غربستیزی در ایران را به یک سنت تبدیل کرد…». بهراستی اگر بخواهیم سخنان این بزرگوار را باور کنیم، آنگاه باید برای تودهایها قدرتی مافوق بشری قائل باشیم، که بدون توجه به شرایط عینی و تنها با تکیه بر نیروی اراده شخصی توانستند «غرب ستیزی در ایران را به یک سنت تبدیل کنند». آیا برخلاف انتظار آقایان، نباید برای چنین حزبی به پا خاست و کلاه از سر برداشت؟ این حزب چنین قدرت فرابشری را از کجا به دست آورده بود؟ مگر اعضای آن چند نفر بودند که هرچه را که میاندیشیدند، درمیان همه ایرانیان ساری و جاری میکردند؟
اما واقعیت چیز دیگری است. نیروهای طرفدار استقلال و آزادی ایران که از دخالتهای بیجا و ویرانگر آمریکا در امور داخلی کشورشان و نیز وابستگی حاکمان ایران، که به کمک و همراهی پارهای از لیبرالهای وطنی مانند همین جناب افتخاری و دیگر گردانندگان این نشریه فخیمه به ستوه آمده بودند، طیف بسیار گستردهتری از تنها «تودهایها و چپها» را تشکیل میدادند.
در ادامه میخوانیم: «باشروع جنگ … کار حکومتداری به صورت غیرمستقیم به دست چپها افتاد، کارهایی مانند جیرهبندی کالا و پخش کوپن، همزمان با این مسئله افکار چپ در ایران در حال قدرت گرفتن بود.»
در اینجا نیز آلزآیمرخود خواستۀ تاریخی به سراغ استاد نولیبرال میآید و فراموش میکند که اولاً صدور کوپن تنها به آن علت ناگزیر شد، که بدون آن در شرایط جنگی، کشور با قحطی سراسری مواجه میشد؛ ثانیاً تمام کشورهایی که در جنگ جهانی دوم درگیر بودند به چاپ کوپن اقدام کردند و چنین اقداماتی در دوران جنگها و مصائب هیچ ارتباطی به چپ بودن یا نبودن نظامها ندارد و تنها راه ناگزیر برای جلوگیری از گرسنگی مردم است تا از توان جبههها کاسته نشود. ثالثاً این طرح از طریق ستاد بسیج اقتصادی انجام میشد، که در آن نه تنها هیچ چپی وجود نداشت بلکه آقای عسگراولادی یکی از مهرههای اصلی آن بود.
اما ببینیم این ستاد تئوریپردازان نولیبرال، که برای مردم ایران حتی در شرایط جنگی، کوپن و هرگونه دخالت دولت در کار ماشین سرمایهداری را حرام میداند وقتی نوبت به عملکرد کدخدای دهکده جهانیشان میرسد چقدر رئوف میشوند: در صفحه 78 همین شماره تجارت فردا در مطلبی از آقای نیما صبوری به نام گشایش بانکها: آمریکا چگونه از بحران بانکی 1933 عبور کرد؟ میخوانیم: «در بحران بانکی مارس 1933، که در بحبوحه رکود عظیم اتفاق افتاد، آمریکا دستور داد تا تمام سپردهپذیران این کشور فعالیت خود را تعطیل کنند. سپس به مرور زمان به بانکها مجوز داده شد تا فعالیت خود را از سر گیرند. این اتفاق… یکی از بزرگترین مداخلات دولت آمریکا در نظام مالی این کشور به حساب میآید. تحولی که درپی آن بحران نظام بانکی ناشی از رکود عظیم پایان و اقتصاد ورشکسته آمریکا روندی رو به بهبود یافت.» و در انتهای همان مقاله: «در واقع سیاستگذاران … میتوانند در زمان بحران، نقش ناجی بانکهای بحرانزده را ایفا کنند» و «یک نمونه، اقدام اخیر دولت آمریکا در رسیدگی به ورشکستگی بانکهای سیلیکون ولی و سیگنچر است که طی آن دولت متعهد شد پول تمام سپردهگذاران را بپردازد و از همه بانکها حمایت لازم را به عمل آورد» و کمی بعدتر تأکید میشود که «تعطیلی بانک در سال1933 آمریکا یکی از بزرگترین مداخلات دولت در نظام مالی به حساب میآید.» البته در بحران مالی سال 2008 هم دولتهای اروپایی و آمریکا به کمک سرمایهداران بانکها آمدند.
اقدام فوق از سوی بسیاری از کارشناسان «کمونیسم سرمایهداران» نامیده شد. سخن بر سر آن است که چرا مداخلات دولتها در اقتصاد، هرگاه که به نفع سرمایهداران است، مجاز و حتی لازم است، اما وقتی سخن بر سر دادن کوپن و ارزاق عمومی برای زنده ماندن اقشار ضعیف آن هم در شرایط جنگی میشود، گناه نابخشودنی و کبیره است و دست شیاطین سرخ در کار است؟ آیا این گونه استدلال کردنها ریشه در منابع تغذیۀ سخاوتمندانه حامیان چنین رسانههایی ندارد؟ آیا این همراستایی با منافع همان منابع نیست؟
مصاحبهگرِ پاسور در انتها میگوید: «ایران … شریک روسیه در جنگ اوکراین شد. نتیجه چنین وضعیت تکبُعدی این بود که در حال حاضر فرصت دسترسی به بازارهای بینالمللی از اقتصاد ایران حذف شده است.»
بهراستی که اگر آدمی از دست این به اصطلاح روزنامهنگاران سر بر دیوار بکوبد رواست. او با کدام دلیل و مدرک یا مستند به کدام شواهد، همراستا با سازمانهای جاسوسی کشورهای امپریالیستی، ایران را شریک روسیه درجنگ میداند در حالی که برعکس با آغاز درگیریها، نه تنها وزارت امور خارجه ایران موضعی به سود اوکراین اتخاذ کرد بلکه این سفارت اوکراین بود که طی آگهیهایی به زبانهای مختلف، از جمله فارسی که متاسفانه بهوسیله خبرگزاریهای ایرانی نیز انتشار یافت، درخواست جمعآوری مزدور در کشور ما، برای جنگ در اوکراین را نمود. درآن زمان نشریه «وزین» تجارت فردا هیچ عکسالعمللی از خود نشان نداد، ولی اینک که آمریکاییها دروغهایی همانند دوران ملی شدن نفت علیه ملت ایران میسرایند، آقای خبرنگار به تأسی از کدخدای نولیبرالها همان ترهات را مزمزه میکند. آیا این خود اثباتگر این نیست که نولیبرالها در نهایت به کاسه لیسی امپریالیسم میروند و دشمن استقلال ایران هستند؟ از آن گذشته، آیا بهراستی بازارهای به قول ایشان بینالمللی (بخوان بخشی از کشورهای عضو ناتو) پس از جنگ اوکراین بر روی کالاهای ایرانی بسته شد؟ آیا پیش از آن، همه این درها باز بودند؟ آیا جناب «خبرنگار» نمیداند، که اتفاقاً پس از جنگ اوکراین صادرات ایران، به علت «نگاه به شرق»، به شدت افزایش یافته است؟ راستی آیا از نظر آقایان کشورهای آفریقایی، آمریکای لاتین، چین، هندوستان وروسیه و… بخشی از بازارهای بینالمللی نیستند و فقط کشورهای امپریالیستی اعضای این بازار هستند؟
اپیزود 2
نفوذ به قانون اساسی: حزب توده چگونه در تدوین قانون اساسی نقشآفرینی کرد
تک نقش این اپیزود را فردی ایفا میکند، به نام سعید مشهوری، از مزدبگیران نشریه. ایشان آنچنان پریشانگویی میکنند، که انسان حیرتزده انگشت بر دهان میماند. وی مینویسد، از سال 1320 اکثریت روشنفکران و تحصیلکردهها و حتی اسلامگرایان با این «تصورغالب» که «رژیم شاه دست نشانده قدرتهای سرمایهداری و غرب است»، «مجذوب اندیشهها و آرمانهای سوسیالیسم شدند.»
اگرآکتور اپیزود نخست، دستنشاندگی شاه را میپذیرفت،آکتور جدید از همان آغاز با به کار بردن «تصور غالب» منکر همه چیز میشود. بهراستی علت این همه پریشانگویی چیست؟ اعتقاد یا فریبندگی حقوق مکفی؟ وی سپس در مقام یک مجتهد تمامعیار، نصیحتگونه سخن از «آموزههای فقه سنتی درباره بیع و تجارت» میگوید و فراموش میکند که مسلمانان در مقابل اسلام ایشان از آیه کَنز و نهجالبلاغه و این جمله امام اول شیعیان سرمشق میگرفتند، که: «به خدا هیچ کجا ثروتی ندیدم مگر در برابر آن فقری نهفته باشد». با همین آموزهها بود که شاعری از زبان تبعیدی ربذه – اباذر غفاری – میگوید: «در تعجبم از کسی کو فقر را میبیند و لیک با شمشیر بر ستم نمیشورد.»
نویسنده سپس به یک «سند اشتازی» اشاره میکند که گویا همزمان با تشکیل مجلس خبرگان آقای نورالدین کیانوری در شوروی بوده است. این که سند ادعایی ایشان چقدر معتبر است یا ساخته و پرداخته اینتلیجنت سرویس است، بر این نگارنده نامکشوف است. در هیچ یک از گزارشات در مورد متهم ایشان،(نورالدین کیانوری) از سوی مقامات امنیتی ایران، نیز به چنین موضوعی اشاره نشده است. اینکه ایشان چگونه از ایران خارج شده بود، که حتی پس از دستگیری او و بازجوییهایش هم فاش نشد؛ و اینکه «خبرنگار» محترم چگونه به اسناد اشتازی دست یافته است، نیز موضوعی نامشخص است.
حتی با فرض قبول چنین سناریویی، این مسئله چه ربطی به قانون اساسی دارد؟ اما صحنه وقتی جالبتر میشود که میخوانیم: «از سرگون بیت اوشانا، نماینده آشوریان در مجلس اول و رئیس کمیسیون بهداری مجلس به عنوان عامل این تغییر یاد میشود. او جزو نیروهای خط امام است.» جلالخالق! تا کنون نمیدانستیم که مسیحیها هم جزو «نیروهای خط امام» بودند! آیا نباید تفاوت قائل بود بین پشتیبانی از بخش ضدامپریالیستی خط امام و نیروهای خط امام؟ در عین حال مشخص نمیشود که آقای بیت اوشانا بالاخره تودهای بود یا خط امامی. میدانیم که تودهایها خود را مدافعان خط مردمی و ضد امپریالیستی امام میدانستند و نه خط امام به طور کلی. از نوشتههای این شماره مجله مزبور مشخص میشود، که نویسندگان آن دسترسی گستردهای به نشریات تودهایها داشتهاند، دسترسیای که برای مردم معمولی و از جمله این نگارنده ممکن نیست، پس دلیل این همه اغتشاش چیست؟ به راستی که چون قافیه تنگ آید….
ایشان سپس ضمن بیان این که، این اصل پس از ارائه پیشنهاد آقای اوشانا تغییر کرده است، به نقل از آقای منتظری میگویند: «اول من خودم راجع به سه بخش متنی تهیه کرده بودم. وقتی برای آقایان خواندم، اصلش مورد موافقت آقایان قرار گرفت منتها سر جزئیاتش اختلافاتی بود و آنوقت هم که من متن را خواندم، اولش آقای ربانی تشریف نداشتند. بعد هم مطابق آنچه رأی گرفتیم، رأی دادند. بعد آقای دکتر بیت اوشانا یک متنی را تهیه کردند. یعنی همان را به عبارت دیگری نوشته بودند، آقای ربانی املشی آمدند و خواندند و گفتند این بهتر است و دادند به آقای ربانی، آقای مکارم هم آنجا بود. من یک مقدارش آنجا بودم و بعد رفتم که اینها باهم آن سه بخش را تنظیم کردند.»
به عبارت دیگر اصل 44 قانون اساسی پیشنهاد آقای منتظری بوده است و فقط شکل ویراستاری شده آن از سوی آقای بیت اوشانا تنظیم شده و از سوی دیگران تأیید شده است.
آکتور این اپیزود سپس به دلیل «تودهای بودن» آقای بیت اوشانا میکوشد با وصل کردن این موضوع به ادعای سفر آقای کیانوری به مسکو و سناریوی تهیهشده از سوی اینتلیجنت سرویس، چنین نتیجه بگیرد که این بخش از قانون اساسی به وسیله تودهایها نوشته شده است. پس به همین دلیل باید این بند را به دار آویخت. این هنرپیشه ماهر پاسخی برای این سؤال ندارد که آیا آقای منتظری هم تودهای بوده است که متنی مشابه متن آقای بیت اوشانا ارائه داده است؟ و آیا تمامی آنانی که در رفراندوم قانون اساسی به این بند رأی دادند نیز تودهای بودند؟ راستی نولیبرالهای ایرانی در آن زمان در کدام سوراخ خزیده بودند که یارای مقابله با این اصل و تودهایها را نداشتند؟ چه چیز باعث جذابیت این چنینی طرحهای تودهایها میشد؟ چرا با ارائه یک طرح ناگهان نظر همگان به سوی آن جلب میشود و این طرح بر صدر مینشیند؟ آیا آقای به اصطلاح روزنامهنگار به عواقب و نتایج آنچه که نوشته است، فکر کرده است و یا کینۀ کور چشم و گوش او را بسته است؟ و چرا حالا که زمین از صاحبان اصلی انقلاب تهی شده است، چنین یکهتازی میکنند؟ آیا هدف این رفتار جز این است که امروز هر کسی را که در برابر زیادهخواهیهای حضرات بایستد، با انگ تودهای بودن منکوب کنند و پاپوش امنیتی برای مدافعان مردم بدوزند؟
صرفنظر از این که طراح اصلی این بند کیست، همینقدر که آقایان ربانی املشی، منتظری و مکارم با کلیات این اصل موافق بودند نشان از آن دارد که این متن برخاسته از نیاز و خواستهای انقلاب ضدسلطنتی مردم بوده است، و دشمنی امروزه مثلث زر و زور و تزویر با آن، فقط و فقط بهخاطر منفعتطلبی گروهی است که اکثریت مردم ایران را به خاک سیاه نشاندهاند.
اپیزود سوم
رد پای توده: حزب توده [ایران] در تدوین قانون اساسی ایران چه نقشی ایفا کرد؟
هنرپیشه این اپیزود خانم شادی معرفتی از دیگر کارمندان مجله است. ایشان هم مانند دیگر به اصطلاح نویسندگان این شماره ضمن توصیف نفوذ گسترده اندیشه چپ در جامعه ایرانی از دهه 20 تا سالهای پس از انقلاب مینویسد: «حزب توده یکی از تأثیرگذارترین احزابی بود که اندیشههای حاکم بر آن، هم در روح پیشنویس قانون اساسی به چشم میخورد و هم اکثر اصولی که پیشنهاد داده بود در متن نهایی قانون اساسی گنجانده شد. در اصل اول پیشنویس قانون اساسی، بر ماهیت فرهنگی انقلاب ایران تأکید شده بود که هدف آن «مبارزه با استعمار فرهنگی، سیاسی و اقتصادی» و «زدودن آثار اخلاقی فساد سیاسی و اقتصادی جامعه طبقاتی و ریشهکن کردن فقر و جهل» را بر عهده «قشرهای وسیع مردم» میداند. ایشان ادامه میدهند، «معنای روشنی که این دو اصل القا میکنند، این است که جامعه طبقاتی و تحت ستم استعمار ایران که گرفتار «آثار فساد اخلاقی سرمایهداری» است باید به همت قشرهای وسیع مردم اصلاح شود». در اینجا نیز مشخص نیست که انتقاد نویسنده به چیست: «شرکت قشرهای وسیع مردم» و یا «مبارزه با استعمار فرهنگی ، سیاسی و اقتصادی» و یا شاید «زدودن آثار اخلاقی، فساد سیاسی و اقتصادی جامعه طبقاتی و ریشهکن کردن فقر و جهل»؟ ظاهراً قصد نه نقد پیشنویس قانون اساسی، بلکه دفاع از «استعمار فرهنگی» و حفظ «جامعه طبقاتی» است و دیگر گفتهها و نوشتهها فقط برای استتار خواست واقعی است. ایشان در ادامه چنین میفرمایند: که «در این چارچوب فکری قاعدتاً راه نجات باید نفی سرمایهداری و دولتی کردن اقتصاد باشد». در پاسخ سرکار خانم معرفتی (که در این نوشته نیز دلایل کمی برای معرفتشان به موضوع مورد بحث مییابیم) باید گفت:
یکم: اتفاقاً اصل اول پیشنویس قانون اساسی به لحاظ نظری از زوایای معینی، مغایر با اندیشههای چپ است. چراکه طبق اصول اندیشههای چپ ماهیت هر انقلابی سیاسی اقتصادی است و مسائل فرهنگی نقشی فرعی در آن ایفا میکنند. اگر هم به مسئله امپریالیسم و فرهنگ آن نیز اشاره میشود، از قصد آنان برای سلطه بر منابع کشورها سخن میرود. ثانیاً، آنان که بحثهای اول انقلاب، بین جریانات چپ و اسلامی را به خاطر میآورند، به یاد دارند که یکی از این مباحث بین چپها و مسلمانان شرکتکننده در انقلاب بر سر این موضوع بود، که آیا ماهیت انقلاب فرهنگی است و یا سیاسی اقتصادی، از آن گذشته، آیا اصل 44 قانون اساسی به صراحت از سه بخش دولتی، تعاونی و خصوصی سخن نگفته است؟ چرا سرکار خانم و دیگر بازیگران نولیبرال، در تحلیلهای خود، دو بخش دیگر را حذف میکنند تا بتوانند نفی سرمایهداری و دولتی کردن اقتصاد را نتیجه بگیرند؟ آیا این نتیجه آموزهها و دروغپردازیهای سردمداران نولیبرالیسم در ایران نیست؟ مواد اقتصادی قانون اساسی به وضوح از یک سرمایهداری محدود سخن میگوید، و نه یک سرمایهداری وحشی و لجام گسیخته. و یا از یک نظام سوسیالیستی و یا به قول حضرات دولتی. دروغهای شاخدار نولیبرالها به نفع کدام قشر در جامعه و کدام نیروها در عرصه بینالمللی تمام میشود؟
اپیزود 4
مسیر یاب: اولیانوفسکی که بود و چه نقشی در جهتدهی حزب توده داشت؟
اجرای این اپیزود نسبتاً بلنددامان بر عهده خانم آسیه اسدپور از نویسندگان و حقوقبگیران مجله است. این بخش علیرغم عریض و طویل بودن آن، نیاز چندانی به واکاوی ندارد، چرا که بیشتر شبیه داستانپردازی فیلمهای هالیوودی است و از ارزش تاریخی، سیاسی یا اقتصادیبرخوردار نیست. ظاهراً سرکار خانم اسدپور علاقه بسیاری به فیلمهای اینچینی دارند. بر مبنای سناریوی تدوینشده به وسیله ایشان، واسیلی پترویچ نامی که دستور سفر به پتسدام را داشت، ناگهان با دستوری مبنی بر بازگشت به مسکو مواجه میشود، و پس از فراز و نشیبهایی در آنجا با آقای اولیانوفسکی مواجه میشود و او توضیحاتی در موردافغانستان به وی میدهد تا نامبرده برای مأموریتی در این کشور آماده شود. و سپس داستانپردازی تا آنجا ادامه مییابد که از زبان اولیانفسکی گفته شود که «بورژوازی ملی در چنین کشورهایی (افغانستان) قادر به ایفای نقش مترقی و پیشرفته است.»
قاعدتاً نولیبرالها باید از این گفته اولیانوفسکی خوشحال و شادمان باشند. این گفته به این معنی است که نباید همه صنایع را در کشورهایی اینچنینی دولتی کرد، بلکه فقط صنایع وابسته به امپریالیسم، به منظور تضعیف سرمایهداری وابسته و تقویت سرمایهداری ملی، باید ملی شوند. حال باید پرسید، پس دلیل دشمنی حضرات با اولیانوفسکی چیست؟ آیا غیر از این است که حتی یک موی ملی بودن در بدن اینان یافت نمیشود و با هرچه که نشانی از تعلق ملی دارد نه تنها بیگانه، بلکه دشمنند؟
اپیزود 5
دار و دسته اولیانفسکی: واکاوی اندیشه چپ با سیاستگذاری اقتصادی در میزگرد موسی غنینژاد و علیاصغر سعیدی
کارگردان به صحنه میآید!
در این اپیزود سرانجام کارگردان خود به عنوان بازیگر به صحنه میآید تا نشان دهد که دیگر بازیگران، دستآموزهای او هستند. در این بخش از نمایش به غیر از دو فرد نامبرده بازیگر دیگری (این بارهم) در نقش خبرنگار ظاهر میشود.
آقای کارگردان در ابتدای سخنان خود میگوید «باید به عقب برگردیم و نگاهی به حوادث مرداد 1332 داشته باشیم… اغلب روشنفکران و کسانی که در شکل دادن به افکار عمومی نقش دارند مانند نویسندهها، روزنامهنگارها و هنرمندان در حوزههای مختلف از موسیقی گرفته تا سینما وشعر درآن مقطع تفکر چپ داشتند که مسئلهای پنهانی نیست و کسانی که تاریخ را خواندهاند، میدانند این روشنفکران یا از حزب توده بودند یا از دکتر مصدق طرفداری میکردند.»روایت آقای موسی غنینژاد از اوضاع آن زمان در کلیت خود گونهای است که اگر این مصاحبه در آغاز این شماره چاپ میشد، همگان گمان میکردند دیگر نوشتهها از روی دست او کپی شده است. این یگانگی دیدگاه امروزه در کمتر حزبی دیده میشود و بیش از آن که آنرا ناشی از آموزههای استاد و شاگردی بدانیم باید آن را معجزه پول بدانیم. بهتر است به فرمایشات این استاد- آکتور بپردازیم:
«حزب توده که در جریان مرداد 1332 سرکوب شده بود و از نظر افکار عمومی تقریباً از بین رفته بود، اما تفکرش جریان داشت، دوباره فعال شد و این بار از طریق طرفدارهایش بین روشنفکرها و هنرمندان و سینماگران، نفوذش را دوباره بین مردم بسط میداد. این شرایط مربوط به حدود 10 سال منتهی به انقلاب است و به همین دلیل وقتی انقلاب رخ داد، زمینه فکری آمادهای وجود نداشت که انقلابیون مطالباتشان را درچارچوب آن مطرح کنند.»
بهراستی که استاد تمام نولیبرالهای ایرانی منطق را به کمال رساندهاند و الحق که ادعای خسن و خسین کامل است. استاد تمام ما، اما در جای دیگری میفرمایند: «در جریان انقلاب در بین گروهها و جریانهای مختلف سیاسی که در آن مشارکت داشتند، خوشبختانه طرفداران امام خمینی پیروز شدند و تفوق یافتند که البته دلایل تاریخی دارد اما یک دلیل عمدهاش این بود که امام خمینی کاریزمای بسیار بالا و شخصیت با صلابتی داشت و هم از نظر مذهبی و هم در افکار عمومی با جذبه بود و توانست رهبری انقلاب را به عهده بگیرد و سایر گروههای درگیر انقلاب از جمله چپها را تا حدودی در حاشیه قرار دهد.» ایشان کمی پایینترگفتههای خود را فراموش میکند و بار دیگر قدرت خارقالعاده و ماورای زمینی حزب را یادآورمیشود: «کسانی که آن زمان را درک کردند، یادشان میآید که انقلابیون وقتی میخواستند سخنرانی داشته باشند، حتی در نماز جمعهها، منتظر بودند جزوههای هفتگی پرسش و پاسخ نورالدین کیانوری منتشر شود و آن را بخوانند و بفهمند که چه بگویند و چگونه اوضاع را تحلیل کنند و تقریباً همان حرفهای او را میزدند. مثلاً همانجا بود که حزب توده واژه لیبرال را به عنوان ناسزا جا انداخت و تقریباً همه روحانیون هم بدون استثنا آن را در سخنرانیهایشان تکرار میکردند.»
اگر تودهایها نفوذشان را در بین تودههای مردم گسترش داده بودند، چرا در روزهای اول انقلاب بیش از چند ده عضو نداشتند؟ چرا در آغاز انقلاب تقریباً همه گروهها مخالفش بودند؟ چرا نتوانستند رهبری انقلاب را به دست بگیرند؟آیا این فقط کاریزمای آقای خمینی بود که انقلاب را به دست مسلمانان داد و دیگر روحانیون صاحب نام مانند آقای طالقانی و منتظری و … نقشی در این میان نداشتند. غنینژاد در سطور بعدی بازهم به یاد قدرت ماورای زمینی تودهایها میافتد، بهطوری که همه روحانیون و غیرروحانیون را چشم بهراه سخنان آقای کیانوری میداند. ایشان در اینجا ناخودگاه گفته نخست خود مبنی بر اهمیت شخصیت کاریزماتیک آقای خمینی را نفی و شخصیت کاریزماتیک آقای کیانوری را جایگزین آن میکند. دیگر این سخنرانیهای روزانه آقای خمینی نیست که جهت و مسیر انقلاب را تعیین میکند، بلکه این سخنان هفتگی آقای کیانوری است که راهنمای همه روحانیون و مسئولان کشور است. معلوم نیست چرا آقای کیانوری طی یک سخنرانی جلوی دستگیری تودهایها را نگرفت؟ معلوم نیست که چرا جناب استاد تمام به عمد جملات معروف آقای خمینی مانند سند دستهای پینه بسته دهقانان است و خطاب ایشان به بازاریها که این افراد پایین جامعه بودند که انقلاب کردند، شما که نبودید من که میدانم. و همچنین سخنان ایشان را در مورد کوخنشینان و کاخنشینان را به فراموشی سپرده است و آیا آلزآیمر تاریخ گریبان ایشان را هم گرفته است؟ آیا آقای خمینی هم منتظر پرسش و پاسخهای آقای کیانوری بود؟
از این گذشته اگر لیبرالهای آن زمان افرادی ملی و مردمی بودند، چگونه واژه لیبرال به دشنام تبدیل شد. آیا علت تبدیل واژه لیبرال به دشنام از سوی مردم، این نبود که لیبرالها به شکل آشکاری علیه کشور و خواستهای مردم اقدام میکردند؟
آینه چون نقش تو بنمود راست / خود شکن آینه شکستن خطاست.
اما آکتور دیگر این اپیزود آقای علیاصغر سعیدی است. به بخشهایی از گفتههای ایشان هم میپردازیم تا نشان دهیم که نولیبرالها همه،سروته یک کرباسند:
«از سال 1323 هم که جنبش کارگری شروع شد، دیگر نفوذ حزب توده و روشنفکران عضو آن قابل مشاهده است… حتی اسنادی وجود دارد که نشان میدهد علاوه بر روسها، انگلیسیها هم به دنبال این بودند که سندیکای کارگری تأسیس شود که این اتفاق هم میافتد. یعنی عامل خارجی هم چه شوروی و چه انگلستان، به طور غیرمستقیم به نفع تفکر ضد سرمایهداری حرکت کردند.»
بیچاره نولیبرالها، که حتی ستادهای سرمایهداری جهانی هم علیه آنان اقدام میکردند! کم مانده باور کنیم که انقلاب اکتبر و انقلاب کبیر فرانسه هم کار انگلیسیها بود.
اما داستان از این هم خواندنیترمیشود: «علاوه بر مجاهدین و فداییان، اندیشه چپ در سایر گروهها هم نفوذ کرده بود. برای مثال بنیصدر در همان کتاب اقتصاد توحیدیاش که مدعی بود یک میلیون نسخه فروش کرده، نظرات چپ اقتصادی را به نگارش درآورده است.»
سخن پایانی
از مجموعه نوشتههای این شماره میشود نتیجه گرفت، تقریباً همه شرکتکنندگان در انقلاب از صدر تا ذیل به نوعی تحت تأثیر چپ (بخوانید تودهایها) بودند. و فقط منفعلین لیبرال که میکوشیدند بر گرده انقلاب سوار شوند و از این تأثیر برکنار بودند. اما حقیقت چیست؟ انقلاب ضدسلطنتی ایران در ماهیت واقعی خود، انقلابی ملی و دموکراتیک بود. اکثریت عظیم شرکتکنندگان در آن تودههای عاصی از فقر و ستم حاکم بر کشور بودند، که آگاهی سیاسی کافی نداشتند، و در عین حال به دلیل زمینههای گسترده مذهبی، در مدت کوتاهی جذب آقای خمینی و روحانیون حامی او شدند. تمامی نیروهای شرکتکننده در انقلاب – اعم از طیف چپ و مسلمانان- به اشکال گوناگون متأثر از اهداف ذاتی انقلاب ملی و دموکراتیک، (استقلال آزادی عذالت اجتماعی ) کمابیش از این اهداف حمایت میکردند.
ایزوله شدن سریع لیبرالهای خوشنشین که میخواستند، بدون هیچ هزینهای سوار بر گرده انقلاب شوند و از شیرۀ جان آن ارتزاق کنند – چنانکه امروز میکنند- و استقلال کشور را هدف قرار داده و خواستار بازسازی جامعه طبقاتی در ایران بودند – چنانکه امروز نیز به شکل کاملاً آشکاری همین هدف را دنبال میکنند- نشان از همین امر داشته و دارد. این امر ناشی از توطئه این یا آن جریان سیاسی نبود، بلکه حکایت از خواست تودههای عظیم و میلیونی مردم ایران داشت. آنان که میکوشیدند که اهداف ضد ملی و ضدمردمی خود را در پوشش آزادیخواهی و مخالفت با تنگنظریهای رایج آن زمان بپوشانند، اما مردم ماهیت آنان را از پس نقابهای دروغین تشخیص دادند.
آنچه که آقایان با کپیبرداری از فرمودههای بانک جهانی و صندوق بینالمللی پول برای ما تجویز کردهاند و متأسفانه از سوی بخش بزرگی از دولتمردان ما به اجرا درآمده، امروز عواقب شوم خود را به نمایش گذاشته است. از سوی دیگر این آقایان با چنین داستانپردازیهای کودکانهای قصد فرار به جلو دارند تا از پاسخگویی ویرانیهایی که بر اثر تئوریهای ورشکسته خود بر کشورمان تحمیل کردهاند، بگریزند. تلاشی عبث! چرا که مردم ایران آنان را در هر کجا که باشند و هر نقابی که بر چهره بزنند، با انگشت نشان خواهند داد.
این نگارنده، اگر در جایگاه رهبری حزب توده ایران قرار داشت، طی یک نامه رسمی با سربرگ و مهر حزب از دستاندرکاران این هفتهنامه تشکر میکرد، چرا که هیچ نیروی دیگری نه توانایی مالی و رسانهای و نه امکان بسیج چنین تبلیغاتی به نفع این حزب را نداشته و ندارد.
از دوست نادان و دشمن دانا بسیار شنیده بودیم، اما اینک چشممان به جمال دشمن نادان افتاده است.
آخرین نکته اینکه، نولیبرالهای امروزین تنها در مورد آزادیها نیست که گندمنمایی و جو فروشی میکنند. آنان با تابلوی لیبرالیسم به میدان میآیند تا نولیبرالیسم خود را بفروشند.
واقعیت این است که لیبرالیسم در آغاز پیدایی خود، تئوریای مترقی بود که در مقابل فئودالیسم و نیز استبداد کلیسا قد علم کرده بود. اما قانون طبیعت و اجتماع به ما میآموزد، که هر پدیدهای عمری دارد. هر میوهای در ابتدا شکل غنچه و سپس گل دارد. در مرحله بعد به میوه کال و بهدنبال آن میوه رسیده، تبدیل شده و آنگاه از درخت فرو میافتد و میگندد. تبدیل لیبرالیسم به نولیبرالیسم نیز طی کردن همین روند است. لیبرالهای نخستین رقابت را در چارچوب یک کشور میخواستند، حال آن که نولیبرالهای امروزین، رقابت را در صحنه جهانی طلب میکنند.
فردریک لیست اقتصاددان آلمانی که معمار برونرفت از عقبماندگی آلمان و نوسازی اقتصاد این کشور بود، در دفاع از سیاست حمایتهای دولتی و با اشاره به سیاست کشورهای سرمایهداری توسعه یافته میگوید، آنها از نردبانی بالا رفتند، که امروز میکوشند آن را به پایین انداخته و جلوی استفاده دیگران از آن را بگیرند. یعنی صنایع نحیف ما باید با سرمایههای کلان کشورهای امپریالیستی رقابت کنند.
اینان پس از آن که سالها بر کوس خصوصیسازی کوفتند، اکنون که طشت رسوایی این سیاست ضدملی از آسمان به زمین افتاده است، ناگهان به این فکر افتادهاند که با حیلهای نعل وارونه زده ادعا کنند که با اینگونه خصوصیسازی مخالفند. حال آن که بسیاری از اینان در سالهای پیشین هرگز از انواع خصوصیسازی سخن نگفته بودند و فقط از خصوصیسازی سخن میگفتند و اکنون که خواستهایشان انجام شده است، قدم بعدی را برداشته تا با یک تیر دو نشان بزنند: یکم از زیر بار تبعات شعارهای خود شانه خالی کنند، دوم راه را برای سرمایه خارجی و نوکیسههای داخلی فراهم کنند. اما آیا آقایان در آن زمان که فریاد خصوصیسازیشان، گوش فلک را کر کرده بود، نمیدانستند که در ایران پس از جنگ، با توجه به فرار کلان سرمایهداران، اصولاً آن چنان کلانسرمایهداری وجود نداشت که بتواند، صنایعی چون پالایشگاهها و پتروشیمیها را بخرد و لاجرم خصوصیسازی به همین شکلی درمیآمد، که امروز درآمد اگرچه نهایتاً نیز نتایج آن هیچ تفاوتی با وضعیت فعلی نمیکرد.
شعار دیگر امروزین این آقایان، آزادسازی قیمتهاست. آقای غنینژاد به عنوان نمونه از آزادسازی قیمت مرغ و تخم مرغ و اتوموبیل و عدم حمایت دولت از آن سخن میگوید. خوراک دام و مرغ که بخش بزرگی از اجزاء آن از خارج وارد میشود با ارزهای دولتی است و در نتیجه باید قیمت آن نیز به وسیله دولت تعیین شود. اگر خوراک دام و طیور با ارز آزاد وارد شود و قیمت آنهم به شکل آزاد تعیین شود، آنگاه قیمتها چنان رشد توفانی خواهند کرد که نه تنها کارگران و تهیدستان توان خرید آن را نخواهند داشت، بلکه طبقه متوسط نیز از دستیابی به آن محروم میشود. برداشتن ارز ترجیحی نشان داد، که چه تورم افسار گسیختهای به کشور و مردم تحمیل میشود. عواقب چنین اقدامی چند برابر هولناکتر از آن اقدام محدود که فقط چند قلم کالا را در بر میگرفت، خواهد بود. همینطور است عواقب گامهای اولیهای که برای آزادسازی بنزین بر داشته شد. آیا دستکم مسئولیت بخشی از هزینهها و خونهای ریخته شده را نباید بر گردن نولیبرالها انداخت، که با تئوریهای ورشکسته خود، مسبب اینگونه سیاستهای خانمانبرانداز شدهاند؟
عدم حمایت از خودروسازی باعث بیکاری نزدیک یک میلیون نفر که به شکل مستقیم و یا غیر مستقیم از آن ارتزاق میکنند خواهد شد. آیا آقای غنینژاد و دارودستهاش اینها را نمیدانند و یا اصولاً در تئوریهای آنان جایی برای مردم عادی وجود ندارد؟
یک لحظه وضعیت فاجعهباری که این تئوریها برای ایران به وجود میآورند، را در پیش چشمانمان مجسم کنیم، میلیونها نفر از کارگران و کارکنان صنایع ایران بیکار شده و به خیابانها میریزند. در نتیجۀ بیکاری آنان بسیاری از مشاغل دیگر که وابسته به خریدهای آنان هستند نیز تعطیل میشوند، مدارس و بیمارستانهای دولتی برچیده میشوند. حمل و نقل عمومی دیگر وجود ندارد. قیمت بنزین و برق و گاز و آب (که خصوصی شدهاند) و مواد خوراکی به قیمتهای اروپایی عرضه میشود. قیمت مسکن به مراتب از کشورهای اروپایی گرانتر است، چرا که در آنجا خانههای ارزان قیمت برای تهیدستان ساخته میشود … .
هیچ اقدامی از سوی دولت برای بهبود اوضاع انجام نمیگیرد؛ مردم لخت و گرسنه در سرما و گرما رها میشوند. خیابانها مملو از گدایان، دزدان و اوباش میشود. انسانها میکوشند تا لقمهای نان را از یکدیگر بربایند. و نظریه هابز که میگوید انسان گرگ انسان است تجلی مییابد. آنگاه لیبرالهای ما در گوشهای منتظر میمانند، تا شاید با نابودی یکی دو نسل تئوریهایشان اثبات شود و اگر چنین نشد بازهم بهانه دیگری را پیداکرده و میگویند، نه! ما اینگونه آزادسازیها را نمیگفتیم! تازه تمام اینها به شرطی است، که کشورهای محبوب آقایان، با ادعای بزرگمنشی و دخالت بشردوستانه، دست تطاول به سوی منابع کشور ما دراز نکنند.