کارل مارکس – دانش و امید
کارل مارکس
دانش و امید شماره ۱۶، اسفند ۱۴۰۱
14 مارس 2023 (24 اسفند 1401) مصادف با صدوچهلمین سالگرد درگذشت کارل مارکس – ویولونیست اول ارکستر دو نفرۀ بنیانگذاران سوسیالیسم علمی- است. به همین مناسبت، مقالهای را از کتاب «سه روایت از زندگی کارل مارکس» انتخاب کردیم. این کتاب در سال 1399 توسط نشر اشاره منتشر شد. بابل دهقان مترجم این سه مقاله (از فریدریش انگلس، پل لافارژ، و ویلهلم لیبکنخت) است.
این مقاله توسط ف. انگلس به زبان آلمانى نوشته شده و براى نخستینبار در «Volkskalender» براونشویگ، سال 1878، به چاپ رسیده است. مارکس و انگلس، مجموعه آثار، جلد 24.
کسى که براى نخستین بار به سوسیالیسم و به این ترتیب به تمام جنبش کارگرى زمان ما، پایۀ علمى داد – کارل مارکس – در سال 1818 در ترىیر به دنیا آمد. او در آغاز در بن و برلین حقوق مىخواند، اما بهزودى خود را تماماً وقف مطالعۀ تاریخ و فلسفه کرد و در سال 1842 آماده بود تا دانشیار فلسفه شود، زمانى که جنبش سیاسىِ به وجود آمده از زمان فریدریش ویلهلم سوم زندگى وى را به مسیر دیگرى برگرداند. رهبران بورژوازى لیبرال راین (کامپهائوزن، هانزمان و دیگران) در کلن با حضور وى “Rheinische Zeitung” روزنامۀ راین را تأسیس کردند، و از مارکس، که با مباحثات انتقادى خود تأثیر عظیمى بر مجلس نمایندگان ایالتى راین بر جاى نهاده بود، در پاییز سال 1842 دعوت به عمل آمد تا در رأس روزنامه قرار گیرد. البته روزنامۀ راین تحت سانسور منتشر مىشد، ولى سانسور از عهدۀ آن برنمىآمد۱. روزنامۀ راین تقریبا همیشه به چاپ مقالههایى که ضرورى بودند موفق مىشد؛ ابتدا مطالب کم ارزشتر را براى خط زدن به مأمور سانسور مىرساندند. یا او خود تن به سازش مىداد، یا با تهدید به اینکه روزنامه فردا منتشر نخواهد شد، مجبور به سازش مىشد. در ضمن، دهها روزنامه، که از شهامت روزنامۀ راین برخوردار بودند و ناشران آنها از چند صد سکۀ اضافى براى هزینۀ حروفچینى تأسف نمىخوردند، وجود داشتند. سانسور هم در آلمان در سال 1843 دیگر ناممکن شد. اما مالکین آلمانى روزنامهها آدمهایى خردهگیر و کوتهبینهایى ترسو بودند، بنابراین روزنامۀ راین یک تنه مبارزه مىکرد. سرانجام سانسور دوگانه براى آن وضع شد، به طورى که پس از سانسور اول مىبایست براى بار دیگر و به طور حتم پرزیدنت دولتى۲ نیز آن را از نظر مىگذرانید. نهایتاً در آغاز سال 1843 دولت اعلام کرد که با این روزنامه کارى نمىتوان کرد، و صاف و ساده آن را توقیف کرد.
مارکس، که در آن ایام خواهر وزیر مرتجع آینده -فون وستفالن- را به همسرى گرفته بود، به پاریس کوچ کرد و در آنجا همراه با آ. روگه به انتشار سالنامۀ آلمانى فرانسوى مبادرت ورزید، که در آن او با نقد فلسفۀ حقوق هگل یک سلسله آثار سوسیالیستى خود را آغاز کرد. سپس، همراه با ف.انگلس با انتشار خانوادۀ مقدس. علیه برونو باوئر و شرکا، یکى از آخرین اشکال ایدهآلیسم فلسفى آن زمانِ آلمان را به شکلی هجوآمیز به نقد کشید.
به رغم پرداختن به اقتصاد سیاسى و تاریخ انقلاب کبیر فرانسه، مارکس فرصت کافى برای تهاجم به دولت پروس در اختیار داشت؛ دولت از او انتقام گرفت و در بهار سال 1845 موفق شد از وزارتخانۀ گیزو، حکم تبعید مارکس از فرانسه را بگیرد. مارکس به بروکسل نقل مکان کرد و در آن جا در سال 1847 “Misere de la Philosophie” فقر فلسفه را به زبان فرانسوى منتشر کرد، که نقدى بود بر “Philosophie de la Misere” فلسفۀ فقر پرودون، و در سال 1848 “Discours sur le Libre echange” گفتار پیرامون آزادى تجارت را منتشر کرد. او در همان زمان از فرصت استفاده کرد و انجمن کارگرى آلمان را در بروکسل تأسیس کرد و به این ترتیب به ترویج عملى ایدههایش مبادرت ورزید. مورد اخیر براى او اهمیت باز هم بیشترى کسب کرد، درست از آن زمان که او و دوستان سیاسى وى در سال 1847 به «انجمن کمونیستها» که سالهاى طولانى موجودیت سرى داشت، وارد شدند. تمام تشکیلات اکنون از اساس تغییر کرده بود؛ اتحادى که تا آن زمان کموبیش توطئهگرانه بود، به تشکیلات سادۀ تبلیغ کمونیستى، که فقط براساس ضرورت سرى مىبود، و به نخستین تشکیلات حزب سوسیال دموکراسى آلمان، تبدیل شد. انجمن هر جایى که جوامع کارگرى آلمانى وجود داشتند، حضور داشت: تقریبا در تمام این گونه جوامع کارگرى در انگلستان، بلژیک، فرانسه و سوئیس و در بسیارى اتحادهاى کارگرى آلمان، اعضاى انجمن رهبرى را در دست داشتند، و شرکت انجمن در جنبش کارگرى در آلمان بسیار قابل ملاحظه بود. در عین حال انجمن براى اولین بار بر خصلت جهانى جنبش کارگرى تأکید میکرد و این را در عمل با داشتن اعضاى انگلیسى، بلژیکى، مجارستانى، لهستانى و دیگران در صفوف خود و ترتیب دادن جلسات کارگرى جهانى، به ویژه در لندن، نشان داد.
دگرگونى اساسى انجمن در دو کنگرۀ برگزار شده در سال 1847 به وقوع پیوست. در دومین کنگره، وظیفۀ تهیه و انتشار اصول برنامۀ حزبى به مارکس و انگلس محول شد. بدین سان مانیفست حزب کمونیست براى نخستین بار در سال 1848، کمى قبل از انقلاب فوریه، منتشر، و سپس تقریبا به تمام زبانهاى اروپایى ترجمه شد.
مقالات روزنامۀ آلمانى بروکسل، که مارکس در آن شرکت جست، در حالى که رژیم پلیسى وطن را بىرحمانه افشا مىکردند، به دولت پروس بهانه دادند تا دوباره تبعید مارکس را طلب کند، که ناموفق بود. اما زمانى که در نتیجۀ انقلاب فوریه، شورشهاى مردمى در بروکسل نیز آغاز شدند و به نظر رسید بلژیک در آستانۀ تحول قرار دارد، آن دولت بىهیچ تعارفى مارکس را بازداشت و تبعید کرد. در این بین دولت موقت فرانسه از طریق فلوکون از مارکس دعوت به عمل آورد به فرانسه بازگردد و او این دعوت را پذیرفت.
او در پاریس قبل از هر چیز با طرح ماجراجویانۀ پیشنهادى توسط آلمانىهاى مقیم آنجا مبنى بر تشکیل واحدهاى بزرگ مسلح از کارگران آلمانى در فرانسه به منظور بردن انقلاب و جمهورى به آلمان به کمک آنها، مخالفت ورزید. از یک طرف، آلمان مىبایست انقلاب خود را خود انجام مىداد، و از طرف دیگر لامارتینهاى دولت موقت، هرگونه واحدهاى نظامى انقلابى خارجىِ شکل گرفته در فرانسه را پیشاپیش به خود آن دولتى که مىبایست سرنگون مىشد تسلیم مىکردند، چنان که در بلژیک و بادن نیز چنین شد.
مارکس پس از انقلاب مارس به کلن نقل مکان کرد و در آنجا روزنامۀ راین نو را که از اول ژوئن 1848 تا نوزدهم مه 1849 دوام داشت، تأسیس کرد؛ تنها روزنامهاىکه در جنبش دمکراتیک آن زمان نقطه نظرات پرولتاریا را منعکس مىکرد. این، گرچه در همبستگى بىچون و چراى او با قیامکنندگان پاریس آشکار مىشد، اما باعث شد تقریبا تمام سهامداران آن از روزنامه فاصله گرفتند. Kreuz-zeitung روزنامۀ صلیبى بیهوده به «چیمبورازوى۳ بىشرمى» اشاره مىکرد، چرا که روزنامۀ راین نو با هر شماره به تمام مقدسات، از پادشاه و نایبالسلطنه گرفته تا ژاندارم حمله مىکرد. حکومت نظامى در کلن در پاییز 1848 روزنامه را براى مدتى طولانى توقیف کرد. وزارت دادگسترى فرانکفورت از دادستان کلن، گاهى به خاطر این یا آن مقاله، طلب پیگردهاى قضایى مىکرد. وقتى در نوامبر سال 1848 در پروس کودتا به وقوع پیوست، روزنامۀ راین نو هر شماره را با فراخوان مردم به عدم پرداخت مالیاتها و کاربرد زور در برابر زور آغاز مىکرد. در بهار سال 1849 به همین خاطر و بار دیگر به خاطر یکى از مقالهها، روزنامه به دادگاهى با حضور هیئت منصفه سپرده شد، اما هر دو بار تبرئه شد. سرانجام، زمانى که قیام مه سال 1849 در درسدن و ایالت راین سرکوب شدند، و زمانى که پس از تمرکز و تجهیز نیروهاى نظامى قابل ملاحظه، لشکرکشى پروس علیه قیام تودههاى مردم در بادن و فالز آغاز شد، دولت خود را به قدر کافى قوى تشخیص داد تا براى از بین بردن روزنامۀ راین نو به اعمال زور متوسل شود. آخرین شمارۀ روزنامه، با رنگ سرخ در 19 مه منتشر شد.
مارکس به پاریس بازگشت، ولى فقط پس از چند هفته بعد از تظاهرات 13 مه 1849، از طرف دولت فرانسه در برابر یک انتخاب قرار گرفت یا به برِتان منتقل شود، یا فرانسه را ترک کند. او آخرى را ترجیح داد و به لندن رفت.
تلاش براى ادامۀ انتشار روزنامۀ راین نو به صورت مجله تفسیر (در هامبورگ، سال 1850) بعد از چندى به دلیل ارتجاعى که هر چه بیشتر تقویت شده بود، ناگزیر رها شد. بهزودى پس از کودتا در فرانسه در دسامبر 1851، مارکس 18 برومر لویى بناپارت را منتشر کرد (بوستون، 1852؛ چاپ دوم در هامبورگ، سال 1869، مدتى قبل از جنگ). او در سال 1853 افشاگرىها در مورد محاکمۀ کمونیستها در کلن را نوشت.
پس از محکومیت اعضاى انجمن کمونیستها در کلن، مارکس از تبلیغ سیاسى فاصله گرفت و به مدت ده سال، به مطالعۀ گنجینههاى ارزشمندى که در کتابخانۀ موزۀ بریتانیا در زمینۀ اقتصاد سیاسى موجود بودند پرداخت و در همان زمان در همکارى با New York Tribune تریبون نیویورک، مقالاتی را در مورد وضعیت اروپا و آسیا منتشر کرد. مقالات تند او علیه لرد پالمرستون که بر پایۀ مطالعۀ جامع اسناد رسمى انگلستان قرار داشتند به عنوان نوشتههایی هجوآمیز در لندن تجدید چاپ مىشدند.
نخستین ثمرۀ پرداختن چندین سالهاش به مسائل اقتصادى، اثر منتشر شده در سال 1859 گامى در نقد اقتصاد سیاسى. بخش نخست (برلین، دونکر) بود. این اثر نخستین بیان منظم تئورى ارزش مارکس و از جمله آموزش دربارۀ پول را شامل مىشد. مارکس در ایام جنگ ایتالیا در مجلۀ آلمانى «Das Volk» مردم که در لندن منتشر مىشد، هم بناپارتیسم را، که در آن زمان با رنگ لیبرالى قدرى بزک شده بود و نقش منجى ملتهاى تحت ستم را بازى مىکرد، و هم سیاست آن زمان پروس را که در پوشش بىطرفى در صدد بود از آب گلآلود ماهى بگیرد، مورد انتقاد قرار داد. در این زمان طبیعی بود که به آقاى کارل فوگت، که در آن زمان بر اساس مأموریت شاهزاده ناپلئون (پلون پلون)۴، در حالى که مواجببگیر لویى ناپلئون بود، له بىطرفى و حتى همدردى از جانب آلمان تبلیغ مىکرد، نیز هم حمله کند. مارکس به بهتان بسیار شنیع و عامدانه دروغ از جانب فوگت به وسیلۀ کتاب «آقاى فوگت» (لندن، سال 1860) پاسخ داد، جایى که فوگت و دیگر آقایان عضو دار و دستۀ راهزنان امپراطوریِ دمکراتنما را برملا، و فوگت را براساس اطلاعاتِ هم خارجى و هم داخلى، به عنوان فردى تطمیع شده از جانب امپراطورى دسامبر، افشا کرد. این، درست پس از ده سال ثابت شد: در فهرست جیرهخورهاى بناپارتى که در سال 1870 در تیوالرى پیدا و از سوى دولت سپتامبر منتشر شد، زیر حرف ف قید شده بود: «فوگت در آگوست سال 1859 مبلغ 000/40 فرانک دریافت کرد».
سرانجام، در سال 1867 در هامبورگ کاپیتال. نقد اقتصاد سیاسى. جلد نخست منتشر شد: اثر اصلى مارکس، که بیانکنندۀ مبانى عقاید اقتصادى سوسیالیستى او و همچنین مبانى نقد جامعۀ موجود، شیوۀ تولید سرمایهدارى و نتایج آن است. چاپ دوم این اثر، در سال 1872 منتشر شد.
در این بین جنبشهای کارگرى در کشورهاى مختلف اروپا دوباره چنان قوىتر شدند که در مارکس امکان فکر کردن به اجراى آرزوى قلبىاش به وجود آمد: پایهگذارى اتحاد کارگران، اتحادى در برگیرندۀ پیشروترین کشورهاى اروپا و آمریکا، که به اصطلاح، به طور عینى جنبۀ بینالمللى جنبش سوسیالیستى را نشان دهد، هم به خود کارگران و هم به بورژوازى و دولتها، براى تشویق و تشجیع پرولتاریا و براى وحشت دشمنان آن. گردهمایى مردمى برگزار شده در 28 سپتامبر 1864 در لندن، در سنت مارتینز هال، به نشانۀ همدردى با لهستان که بهتازگى به وسیلۀ روسیه سرکوب شده بود، بهانهاى براى طرح پیشنهاد شد که با شور و شوق مورد پذیرش قرار گرفت. اتحاد جهانى کارگران تأسیس شده بود؛ در گردهمایى، اعضاى شوراى کل موقت برگزیده شدند و محل استقرار آن لندن تعیین شد. روح این شورا، و همچنین تمام شوراهاى کل بعدى تا کنگرۀ لاهه، مارکس بود. تقریباً تمام اسناد صادره از شوراى کل انترناسیونال، از بیانیۀ تأسیس سال 1864 تا بیانیه دربارۀ جنگ داخلى در فرانسه در سال 1871، توسط او فراهم مىشد. ترسیم فعالیت مارکس در انترناسیونال، مستلزم نگارش تاریخ خود این سازمان است، سازمانى که هنوز در اذهان کارگران اروپایى زنده است.
شکست کمون پاریس وضعیت غیرقابل تحملى براى انترناسیونال به وجود آورد. زمانى که امکان هرگونه کار عملى موفقیتآمیز در همه جا از بین رفته بود، انترناسیونال به جلوى صحنۀ تاریخ اروپا کشیده شد. حوادثى که آن را تا جایگاه هفتمین قدرت بزرگ بالا برده بودند، در عین حال اجازۀ تجهیز و به کار بستن نیروهاى پیکارجوى خود را به او نمىدادند، امرى که به شکست حتمى و سقوط جنبش کارگرى براى دههها، منجر شد. علاوه بر آن، عناصرى که سعى مىکردند از شهرت ناگهانى اتحاد به نفع غرور یا جاهطلبى شخصى سود جویند، بدون درک و بدون در نظر گرفتن شرایط واقعى انترناسیونال، از همه طرف فشار مىآوردند.
اتخاذ تصمیمى قهرمانانه لازم بود، و باز درست این مارکس بود که چنین تصمیمی را اتخاذ کرد و به تصویب کنگرۀ لاهه رساند. انترناسیونال به وسیلۀ مصوبهاى رسمى هرگونه مسئولیتى را در قبال اقدامات باکونیستها، که در مرکز این عناصر نابخرد و ناپاک قرار داشتند، از خود سلب کرد. سپس، نظر به عدم امکان پاسخگویى در شرایط رکود عمومى به مطالبات زیاده از حدى که پیش رو قرار داشتند و عدم امکان حمایت از تمام انواع فعالیت خود، به گونهاى غیر از نثار یک سلسله قربانى، که جنبش کارگرى به خاطر آنها ممکن بود از پاى در آید؛ انترناسیونال با انتقال شوراى کل به آمریکا براى مدتى از صحنه دور شد. نتایج ثابت کردند این تصمیم، که هم در آن زمان و هم بعدها بارها مورد سرزنش قرار گرفت، تا چه اندازه صحیح بوده است. از یک طرف، نقطۀ پایانى بر هرگونه تلاش براى ترتیب دادن توطئههاى براندازى بدون فایده به نام انترناسیونال بود، از طرف دیگر، روابط قطع نشده و فشرده بین احزاب کارگرى سوسیالیستى کشورهاى مختلف ثابت کرد درک اشتراک منافع و همبستگى پرولتاریاى تمام کشورها، که به وسیلۀ انترناسیونال بیدار شده است، حتى بدون اتحاد رسمى بینالمللى، که در زمان حاضر از رابطه به پابند تبدیل شده است، مىتواند براى خود راه بگشاید.
مارکس پس از کنگرۀ لاهه سرانجام آسودگى و فراغت پیدا کرد تا دوباره به کار تئوریک خود بپردازد. از بسیارى کشفیات مهم، که مارکس به وسیلۀ آنها نام خود را در تاریخ علم ثبت کرده است، ما در اینجا فقط روى دو کشف درنگ خواهیم کرد.
دو کشف مهم مارکس
نخست آنکه مارکس انقلابى در ادراک بشر از تاریخ جهان پدید آورد.
پایۀ تمامى نگرشهاى پیشین به تاریخ، این تصور بود که عامل تمامى تغییرات تاریخى را در نهایت باید در ایدههاى تغییریافتۀ انسانها جستوجو کرد و این که تغییرات سیاسى از تمامى تغییرات تاریخى مهمترند و تعیینکنندۀ تمام تاریخاند. اما این که ایدهها در انسانها از کجا پدید مىآیند و عوامل محرک تغییرات سیاسى کدامند؛ چنین پرسشهایى حتى مطرح نمىشدند. فقط در مکتب نوین تاریخدانان فرانسوى و تا حدودى انگلیسى این عقیده رسوخ کرده است که نیروى محرک تاریخ اروپا، لااقل از زمان قرون وسطا، مبارزۀ بورژوازى تکامل یافته علیه اشرافیت فئودالى در راه حکمفرمایى اجتماعى و سیاسى بوده است. مارکس ثابت کرد تمام تاریخ بشریت، تاریخ مبارزۀ طبقات است و در تمام مبارزات سیاسى متنوع و پیچیده همواره موضوعِ حاکمیت اجتماعى و سیاسى این یا آن طبقات، حفظ تسلط از جانب طبقات قدیمى، و کسب حاکمیت از جانب طبقاتى که تازه فراز آمدهاند، در میان است.
اما منشأ تشکیل این طبقات چیست و چگونه به حیات خود ادامه مىدهند؟ در اثر شرایط مادىای که هر بار موجودند و از نظر فیزیکى کاملاً محسوس هستند، شرایطى که اجتماع در آن در هر دورۀ مورد نظر محصولات مصرفى خود را تولید و مبادله مىکند. حاکمیت فئودالى در قرون وسطا به اقتصاد جوامع دهقانى خودکفاى خُرد متکى بود، جوامعى که تقریباً تمام اشیاى مصرفى خود را، خود تولید مىکردند و تقریباً مبادله وجود نداشت. اشرافیت جنگجو، در برابر دشمنان خارجى از آنها دفاع، و اتحاد ملى یا سیاسى را حفظ مىکرد. زمانى هم که شهرها و همراه با آنها، صنعت پیشهورى مجزا و مبادلات بازرگانى، ابتدا درون کشور و سپس بینالمللى، بهوجود آمدند، آنگاه بورژوازى شهرى که قبلاً در قرون وسطا در مبارزه با اشرافیت براى خود در سیستم فئودالى مقامى البته به عنوان قشر برخوردار از امتیازات کسب کرده بود، توسعه یافت.
با کشف سرزمینهایى خارج از اروپا، از میانۀ قرن پانزدهم، بورژوازى حوزۀ به مراتب وسیعترى براى فعالیت تجارى، و همراه با آن انگیزهاى تازه براى گسترش صنعت خود به دست آورد. جاى صنعت دستى را در مهمترین رشتهها، مانوفاکتور گرفت، و پس از آن، نوبت صنعت سنگین بود، که به برکت اختراعات سدۀ پیشین و به ویژه اختراع ماشین بخار امکانپذیر شده بود. صنعت سنگین نیز متقابلاً بر تجارت اثر گذاشت. در کشورهاى عقبمانده کار یدى قدیمى را از میدان بیرون کرد و در کشورهاى تکاملیافتهتر وسایل ارتباطى جدید و معاصر ایجاد کرد: کشتىهاى بخار، خطوط آهن، و تلگراف الکتریکى. بورژوازى، به این ترتیب هرچه بیشتر و بیشتر ثروت و قدرت اجتماعى را در دستان خود متمرکز مىکرد، گرچه هنوز تا مدتها از قدرت سیاسى، که در دستان اشرافیت و حکومت پادشاهى متکى بر اشرافیت باقى مانده بود، محروم بود. اما در مرحلۀ معینى از تکامل در فرانسه، از زمان انقلاب کبیر، بورژوازى قدرت سیاسى را هم تصاحب کرد و بر پرولتاریا و دهقانان خرد، حاکمیت یافت. از این نقطه نظر البته، با وجود آشنایى کافى با وضعیت اقتصادى جامعه در هر مرحله تمام پدیدههاى تاریخى به سادهترین شکل قابل فهم است، و تصورات و ایدههاى هر دورۀ تاریخى مورد نظر هم به وسیلۀ بررسى شرایط اقتصادى زندگى و مناسبات اجتماعى و سیاسى آن دوره که مشروط به شرایط اقتصادى است، فهمیده مىشوند. تاریخ براى نخستین بار بر پایۀ واقعى خود قرار گرفته بود. بر اساس چنین واقعیت مسلمى، که انسانها قبل از هر چیز لازم است بخورند، بیاشامند، سرپناه داشته باشند، لباس بپوشند و بنابراین، آنها باید کار کنند، قبل از آنکه بتوانند براى حاکمیت مبارزه کنند، و به سیاست، دین، فلسفه و غیره بپردازند. براساس این واقعیت مسلم، سرانجام، علل تاریخى آن اکنون شناخته شده بودند.
براى جهانبینى سوسیالیستى این درک نوین تاریخ بىاندازه مهم بود. درک نوین ثابت کرد تمام تاریخ تا به امروز به وسیلۀ تضاد آشتىناپذیر و مبارزۀ طبقات حرکت کرده است، و همیشه طبقات حکمفرما و زیردست، استثمارگر و استثمار شونده وجود داشتهاند و اکثریت عظیم انسانها همیشه به کار سخت و زندگى فلاکتبار محکوم بودهاند. چرا این گونه است؟ براى این که تولید در تمام مراحل پیشین تکامل بشریت تا آن اندازه کم رشد کرده بود که تکامل تاریخى فقط مىتوانست در این شکل آشتیناپذیر اتفاق افتد؛ که تکامل تاریخى عموماً به فعالیت اقلیت ممتاز ناچیز محول شده است، و در این بین تودۀ عظیم به تحصیل وسایل ناچیز زندگى براى خود و علاوه بر آن، افزودن دایمى بر ثروت ممتازان محکوم بودهاند. اما همین درک از تاریخ که حاکمیت طبقاتى موجود تا به امروز را به طور طبیعى و معقولانه توضیح مىدهد، همچنین به این نتیجه منتهى مىشود، که در نتیجۀ تکامل عظیم نیروهاى مولد در زمان حاضر، لااقل در کشورهاى پیشرو، آخرین بهانه براى تقسیم انسانها به حاکم و تابع، استثمارگر و استثمار شونده، از بین مىرود؛ که بورژوازى بزرگ حاکم نقش تاریخى خود را دیگر ایفا کرده است و نه فقط قادر نیست جامعه را هدایت کند، بلکه حتى براى تکامل آتى تولید به ترمز تبدیل شده است. رهبرى تاریخى اکنون به پرولتاریا منتقل شده است؛ طبقهاى که مطابق تمام شرایط جایگاه اجتماعى خود مىتواند خود را، فقط به وسیلۀ برچیدن هرگونه سلطۀ طبقاتى، از هرگونه بردگى و هرگونه استثمار در مجموع، آزاد کند؛ که نیروهاى مولدۀ اجتماعى رشد کرده تا آن حد، که بورژوازى نمىتواند بیش از این از عهدۀ آنها بر آید، فقط در انتظار آنند تا پرولتاریاى متحد شده آنها را تصاحب کند و چنان رژیمى برقرار کند که به هر عضو اجتماع امکان شرکت نه فقط در تولید، بلکه همچنین در توزیع و ادارۀ ثروتهاىاجتماعى عرضه داشته باشد. رژیمى که از طریق سازماندهى با برنامۀ تمامى تولید، نیروهاى مولدۀ اجتماع و محصولات تولید شده به وسیلۀ آنها را تا آن میزان افزایش مىدهد که براى هر کس ارضاى نیازمندىهاى معقولانۀ وى در ابعادى که مدام رو به افزایش هستند، تأمین مىشود.
دومین کشف مهم مارکس، روشن کردن نهایى مناسبات بین سرمایه و کار است. به دیگر سخن کشف این است که در شیوۀ تولید کاپیتالیستى موجود، کارگر به چه طریق توسط سرمایهدار استثمار میشود. از زمانى که اقتصاد سیاسى این نظریه را مطرح کرد که کار منشأ هر ثروت و هر ارزش است، ناگزیر این پرسش پیش آمد: چگونه است که کارگر مزدبگیر تمام مقدار ارزش تولید شده توسط کارش را دریافت نمىکند و ملزم به پرداخت بخشى از آن به سرمایهدار است؟ اقتصاددانان بورژوایى و همچنین سوسیالیستها، بیهوده تلاش مىکردند به این پرسش جوابى از نظر علمى مستدل بدهند، تا زمانى که مارکس راه حل خود را ارائه داد: شیوۀ تولید کاپیتالیستى موجودیت دو طبقه اجتماعى را در نظر دارد: سرمایهداران، صاحبان وسایل تولید و وسایل زندگى؛و پرولترها، محروم از این و فقط صاحب کالای نیروی کار براى فروش. آنها ناچارند نیروىکار خود را بفروشند، اما ارزش کالا به وسیلۀ مقدار کار اجتماعاً لازم آشکار مىشود. فرض مىکنیم براى تولید وسایل زندگى یک روز یک کارگر ششساعت کارى لازم است، در چنین شرایطى ارزش نیروى کار در طول یک روز در مبلغى پول، که تجسم ششساعت کارى است، بیان خواهد شد. باز فرض مىکنیم، سرمایهدار، مبلغ را، یعنى ارزش کامل نیروى کار او را، به او مىپردازد. چنانچه، به این ترتیب، کارگر براى سرمایهدار ششساعت در روز کار کرده باشد، در این صورت او هزینۀ متحمل شده از سوى سرمایهدار را تماماً براى او جبران کرده است یعنى ششساعت کار در ازاى ششساعت مزد. البته در این صورت هیچ چیز به سرمایهدار نمىرسد؛ از این رو سرمایهدار قضیه را کاملاً به گونهاى دیگر مطرح مىکند. او مىگوید من نیروى این کارگر را نه براى ششساعت، بلکه براى تمام روز خریدهام، بنابراین او کارگر را مجبور مىکند، بسته به شرایط، تا 8، 10، 12، 14 ساعت کار کند، پس محصولات ساعات هفتم، هشتم و بیشتر، محصولات کار بدون مزد هستند و درست به جیب سرمایهداران میروند. به این ترتیب، کارگر، نه فقط ارزش نیروى کار پرداختشده از سوى سرمایهدار را بازتولید مىکند، بلکه علاوه بر آن ارزش اضافى تولید مىکند، که توسط سرمایهدار منفرد تصاحب مىشود و در ادامه بر اساس قوانین معین اقتصادى میان تمام طبقۀ سرمایهدار توزیع مىشود و آن منبعى را به وجود مىآورد که اجارۀ زمین، سود، و انباشت سرمایه از آن حاصل مىشود. خلاصه تمام آن ثروتهایى که توسط طبقات غیر زحمتکش مصرف یا اندوخته مىشوند. به این ترتیب آخرین پایه براى سخنان ریاکارانه از زیر پاى طبقات ثروتمند کشیده شده بود؛ این که گویا در نظام اجتماعى معاصر حق و عدالت، تساوى حقوق و وظایف، و توازن عمومى منافع حکمفرماست. این جامعه به مثابه سازمانى بزرگ براى استثمار اکثریت عظیم مردم به وسیلۀ اقلیت ناچیزِ مدام تقلیل یابنده، افشا شده بود.
۱. نخستین مأمور سانسور «روزنامۀ راین» مشاور پلیس دولهشال بود، همان که یکبار در kolnische Zeitung (روزنامۀ کلن) آگهى دربارۀ ترجمۀ «کمدىالهى» دانته توسط فیلالت (پادشاه آینده یوهان ساکسونى) را خط زد و متذکر شد: «از خداوند هیچ چیز کمدى سر نمىزند». (تذکر انگلس).
۲ . نماینده قدرت اجراییۀ مرکزى در منطقه.
۳.چیمبورازو یکى از بلندترین قلل آمریکاى جنوبى.
۴.ناپلئون ژوزف شارل پل بناپارت، برادرزادۀ ناپلئون سوم، كه از كودكى به دلیل سختى تلفظ نامش، پلون ـ پلون خطاب مىشود.
جناب محترم مددوف میفرمایید: «امروز بریتانیا به عنوان متحد اوکراین عمل می کند و به این کشور کمک های نظامی…
بیش از ۷۰ تروریست اوکراینی کشته شدند، چهار خودروی زرهی جنگی و پنج کامیون وانت منهدم شد. این تقریبا بخشی…
کمتر ولی بهتر نویسنده مقاله کیست؟ یا اینکه باید نوشت: شاهد از همانی که «آقای علوی» برگردان کننده آن است؟؟…
در اوکراین چیزی بنام دولت اوکراین وجود ندارد. این زلنسکی یک دلقک تلویزیونهای خصوصی حتی یک روز هم سابقه کار…
آیا تمام کتاب به فارسی ترجمه شده است ؟