پرش به محتوا

پیمانکاران اعتراض – کورش تیموری فر

پیمانکاران اعتراض

چگونه سرمایه‌داری، از کنش‌گری مدنی، سود می‌سازد

کورش تیموری فر

نویسندگان: ژِنِهویِوْ لابرن، پیتر دووِرَن

ترجمۀ نیکزاد زنگنه

نشر افکار جدید؛ 1399- 251 صفحه

دانش و امید شماره ۱۶، اسفند ۱۴۰۱

همچنین نگاه کنید به: حمایت مالی سلسله های نفتی آمریکا از فعالان محیط زیستی.

جنبش ضد سرمایه‌داری، قدمتی به اندازۀ عمر تسلط سرمایه‌داری دارد. این نظام، تاریخی خونین در کارنامۀ خود انباشته است. راه خود را، از هزارتوی تاریخ، با انواع ترفندها گشوده و هموار کرده است. در تمامی قرن گذشته، همراه با رشد نظام امپریالیستی، هر جا که لازم شد، جنگ‌های جهانی برپا، و صدها میلیون انسان را قربانی گسترش بازار کرده است. جهان را تا لبۀ پرتگاه فاجعه اتمی برده و ذخیرۀ سلاح‌های مخوف خود را به اندازه‌ای افزایش داده که توان نابودی کل کرۀ زمین را دارد.

در مقابل، هیچ نقطه‌‌ای از این کرۀ خاکی نیست که مردمانش علیه پیامدهای هستی‌زدای این نظام، دست به مقاومت نزده باشند. سرمایه‌داری دیگر روی آرامش نخواهد دید. او در کنار سرکوب مقاومت مردم -و به‌عنوان مکمل آن- دسیسه می‌چیند تا تلاش‌ها را خنثی و مسیر دستیابی به دنیای عاری از مناسبات سرمایه‌دارانه را منحرف کند.

یکی از مؤثرترین راه‌هایی که در نیم قرن اخیر یافته است، در اختیار گرفتن رهبری جنبش‌ها و کنش‌گری‌ها از طریق مشارکت در تأمین مالی مؤسساتی است که بر مبنای حرکت توده‌ها برای ساختن دنیای نو شکل گرفته‌اند. امروزه، در کشورهای مرکزی سرمایه‌داری، اَبَرشرکت‌ها عنان دولت‌ها را به‌طور کامل در دست گرفته و روند تسلط بر نهادهای بین‌المللی برآمده از مناسبات پس از جنگ‌های امپریالیستی قرن گذشته را پی می‌گیرند.

کتاب پیمانکاران اعتراض، به چگونگی خنثی کردن کنش‌گری مخالفان نابودی محیط زیست، تشدید نابرابری‌های اجتماعی، بهره‌کشی نامحدود، تبعیض‌های نژادی و ملی و قومیتی، و مصرف‌گرایی بی‌انتها می‌پردازد.

ابرشرکت‌ها به این نتیجه رسیده​‌اند که هزینۀ خنثی کردن کنش‌گری، بسیار کمتر از سرکوب خشن آن است. نقطۀ شروع حرکت انحصارات، جدا کردن کنش‌گری بی‌ضرر از کنش‌گری رادیکال است. تعریف کتاب از کنش‌گری رادیکال این است: «کنش‌گران رادیکال به‌زعم ما کسانی هستند که اقتدار سیاسی و ابرشرکتی را به چالش می‌کشند و خواهان تغییر ساختاری برای دگرگون کردن پیامدهای بازار و سیاست (مانند نابرابری، نژادپرستی، و زوال اکوسیستم) هستند. چاره اندیشی‌های کنش‌گران رادیکال نمی‌تواند از درون ساختارهای نظام سرمایه‌داری ناشی شود، بلکه باید مشخصاً معطوف به عوامل ریشه‌ای باشد» (46).

اما ابرشرکتی‌سازی چیست؟ فرایندی است معطوف به تسلیم سازمان‌های کنش‌گر به امیال ابرشرکت‌ها از طریق مشارکت مالی انحصارات در تأمین بودجۀ نهادهای کنش‌گر، اعطای هنر مدیریت ابرشرکتی به مؤسسات کنش‌گر و استفادۀ متقابل از «برند»های یکدیگر. مثلاً در سال 2011، ابرشرکت کوکاکولا با صندوق جهانی حیات وحش به تفاهم می‌رسند که به‌منظور «نجات» خرس قطبی از خطر انقراض، همکاری کنند. کوکاکولا برای جمع‌آوری بودجه و ارتقای آگاهی، تصویر یک خرس قطبی و دو توله خرس را روی بیش از یک میلیارد قوطی سفید نوشابه چاپ کرد و این عبارت تبلیغاتی را برای کارزار خود برگزید: «ما قوطی‌های خود را سفید می‌کنیم، چون بی‌اعتنایی جزو گزینه‌های ما نیست». 125 سال بود که رنگ قوطی‌های نوشابه تغییر نکرده بود. پس اقدام جسورانه‌ای بود! کوکاکولا از مصرف‌کنندگان خواست تا نفری یک دلار به این کارزار اهدا کنند و متعهد شد که تا مبلغ یک‌میلیون دلار برای این کارزار تهیه کند. خود این شرکت نیز دو‌میلیون دلار به صندوق جهانی حیات وحش اهدا کرد. سود سال 2012 این شرکت، 9 میلیارد دلار بوده است! آیا این کارزار برای جلوگیری از ذوب یخ‌های قطب شمال بر اثر افزایش دمای جهانی دما، کاری کرد؟ البته که نه! اما قطعی است که این «حمایت» از خرس‌های قطبی و همکاری با صندوق جهانی حیات وحش به کوکاکولا کمک کرد تا مسئولیت‌پذیری اجتماعی و زیست محیطی خود را نشان دهد و از این رهگذر وجهه‌ای دست‌وپا کند تا به این انتقاد پاسخ دهد که چگونه بزرگ‌ترین خریدار آلومینیوم و شکر، دومین خریدار بزرگ شیشه، سومین خریدار بزرگ مرکبات، و پنجمین خریدار بزرگ قهوۀ جهان است (132). به‌این ترتیب، هم سود ابرشرکت افزایش می‌یابد، و هم در سال 2012، صندوق جهانی حیات وحش توانست 776 میلیون دلار درآمد عملیاتی کسب کند. در همان سال، این صندوق تنها 137 میلیون دلار برای جمع‌آوری کمک‌های مالی هزینه کرده بود.

سراسر کتاب، پر است از نمونه‌های همکاری متقابل ابرشرکت‌هایی چون نایک، آدیداس، گلدمن ساکس، مک‌دانلد داگلاس، رویال داچ شل، و دیگر بدنام‌ترین انحصارات، با نهادهای کنش‌گری ملی و بین‌المللی چون عفو بین‌الملل، آکسفام، بنیاد بیل و ملیندا گیتس، دیده‌بان زمین، و دیگر «برند»های کنش‌گر خوش‌نام. نتیجۀ این همکاری، از قول شرکت نایک این است: «سرمایه‌گذاری روی فقرا، یک مسئلۀ اجتماعی نیست؛ بلکه نوعی اقتصاد هوشمندانه است» (64). به‌طور خلاصه می‌توان گفت که این ابتکارها در کنار مشروعیت‌بخشی به قدرت ابرشرکت‌ها، به بنگاه‌های اقتصادی این فرصت را می‌دهد که بازارهای تازه‌ای را مهیا کنند. بی‌سبب نیست که سه ثروت‌مند نخست جهان در فوریۀ 2012 -یعنی کارلوس اسلیم هلو، بیل گیتس، و وارِن بافِت- همگی در زمرۀ هواداران راهبردی نوع‌دوستی سرمایه‌دارانه هستند.

نویسندگان کتاب، علاوه بر افشای این پیوندها، به ریشه‌های ابرشرکتی سازی نهادهای کنش‌گر می‌پردازند. آنان معتقدند:

الف) خصوصی‌سازی زندگی اجتماعی؛ ب) امنیتی‌سازی مخالفت؛ و ج) نهادینه‌سازی (بنگاهی‌سازی) کنش‌گری؛ زیرساخت‌های تبدیل کنش‌گری فعال و رادیکال به کنش‌گری کم‌مایۀ ابرشرکتی‌سازی شده هستند.

همین‌جا گلایۀ مختصری از مترجم محترم کتاب طرح می‌کنم. ایشان در برگ برگ کتاب، نشان می‌دهند که وسواس فوق‌العاده‌ای را برای یک ترجمۀ مطمئن به‌خرج داده‌اند. ترجمۀ شیوایی در دست خوانندگان قرار گرفته است. اما در انتخاب عبارت «نهادینه‌سازی» برای ترجمۀ عبارت Institutionalizing Activism، به ادبیات معاصر کم‌توجه بوده‌اند. نهادینه‌سازی که یک اصطلاح نسبتاً نوظهور (با عمری حدود 30 سال) است، در ادبیات سیاسی و اقتصادی جاری، بیشتر به‌معنای تثبیت، ریشه‌دار کردن، جا باز کردن در عمق، و ساختارمند کردن است. اما مفهومی که نویسندگان کتاب به تشریح آن در فصول مهمی پرداخته‌اند، عبارت از مؤسسه‌سازی شدن، یا بنگاهی شدن، یا شرکتی شدن کنش‌گری است. بنابر این خوانندۀ کتاب، در ابتدای برخورد با این اصطلاح گیج خواهد شد. ما در معرفی این بخش، از اصطلاح «بنگاهی‌سازی» استفاده خواهیم کرد.

مختصراً به تشریح این سه بُعد از فرایند ابرشرکتی‌سازی کنش‌گری بپردازیم.

الف) خصوصی‌سازی زندگی اجتماعی

در چند دهۀ گذشته، در دنیای ثروت و رؤیای ثروت‌اندوزی، پیوندهای همبستگی ناپایدارتر و شکننده‌تر شده‌اند. زندگی اجتماعی، خصوصی‌سازی شده و پیروزی فردی، بر پیروزی اجتماعی رجحان داده شده است. با جلوتر رفتن قرن بیستم، بسیاری از ریسمان‌هایی که در گذشته، نوع بشر را به بافتار اجتماعی پیوند می‌زد، فرسوده شدند یا گسستند. افزایش درآمد و مصرف‌گرایی، به‌علاوۀ تجدید ساختار سیاسی و اقتصادی محله‌ها و محیط‌های کاری، به تضعیف آن دسته از ظرفیت‌های سازمانی و ارتباط کنش‌گری برای به‌چالش کشیدن و تغییر اصول سرمایه‌داری و ساختارهای بنیادی نظم جهانی منجر شد که پیرامون طبقه شکل گرفته بود. افراد و خانواده‌ها هرچه بیشتر به حومۀ شهرها و دور از محل‌های کار رانده شدند. زندگی در خانه و اتوموبیل، آنها را از مراکز تجمع دور کرد. قدیم‌تر، قدرت اتحادیه‌ها در بافت اجتماعی ریشه داشت؛ در محلات، مدارس، کلیساها، کافه‌ها، باشگاه‌های اجتماعی و تیم‌های کوچک.

رشد اقتصادی پسا جنگ دوم جهانی، همراه با دستمزدهای بالاتر مشاغل اتحادیه‌ای، رونق بیشتری در زمینۀ مالکیت خانه ایجاد کرد. «حومه»‌ها به تعریف زندگی اجتماعی افزوده شدند؛ همان مکان‌هایی که جایی برای فرار از مطالبات مداوم کار، امور مالی، سیاست و زیست شهری بود. اجتماعات به افراد تجزیه شدند، و افراد اَتُمیزه شدند. با خصوصی‌سازی زندگی اجتماعی، تعداد بیشتری از افراد، از رهگذار مصرف و گذرانیدن تعطیلات، زمان و انرژی بیشتری را به بازار معطوف کردند. زوال اعتماد و سرمایۀ اجتماعی، نفوذ مصرف‌گرایی به اعماق ضرباهنگ زندگی روزمره، و فروپاشی اجتماعات سنتی، در سه دهۀ آخر قرن بیستم، زیرساخت و ماهیت مخالفت را از نو، بر بنیاد یک منطق سرمایه‌دارانه بنا کرد.

ب) امنیتی‌سازی مخالفت

فرایند امنیتی‌سازی مخالفت، در دولت‌هایی که سابقۀ دموکراسی و آزادی‌های مدنی دارند –از جمله دولت‌های اروپای غربی و آمریکای شمالی- بسیار جالب است. «بی‌شک تمام این دولت‌ها تحت لوای حفظ امنیت ملی، سوابق کثیفی در زمینۀ خشونت علیه شهروندان خود دارند؛ از جمله بازجویی‌ها، بازداشت‌ها، و اعدام «جاسوس‌ها» و «خرابکاری‌ها» در طول جنگ سرد (از جمله در دوران مک‌کارتیسم). با این حال این دولت‌ها از زمان حملات تروریستی 2001 به بعد، بیش از پیش هرگونه مخالفتی را مصداق اقدام علیه امنیت ملی تلقی می‌کنند».(82) همۀ دولت‌ها، سرکوب کنش‌گران را در پوشش کلمات اغواکننده و فریب‌دهنده، و قوانین ضد تروریستی و در هزارتوی آژانس‌های امنیتی فوق محرمانه پنهان می‌کنند. در این فصل از کتاب، پرونده‌های دادگاهی افشا شده، اسنادی که از رده‌بندی خارج شده‌اند، و گزارش‌های شاهدان عینی، سایه‌هایی از آنچه حکومت‌های غربی برای خنثی کردن نافرمانی مدنی انجام می‌دهند، منعکس شده است.

برخورد سخت‌گیرانه با اعتراضات عمومی پس از 11 سپتامبر؛ ادارۀ اجتماعات با ابزارهای فرماندهی و کنترل؛ خالی کردن خیابان‌ها با توسل به ارعاب؛ نظامی کردن پلیس شهری توسط مسلح کردنشان به تسلیحات جنگی؛ غیرقانونی کردن اعتراضات؛ تروریست نمایاندن کنش‌گران؛ پایش دولتی جنبش‌های حقوق مدنی، ضد جنگ، کارگری، عدالت اجتماعی و زیست محیطی؛ ساخت جوامع مصنوعی غیرمدنی؛ تجدید ساختار جامعۀ مدنی؛ همگی از جمله ابزارهای تسلیم و «سر به‌راه کردن» جنبش‌های مطالباتی‌اند. تسری این فرایندها در سطح جامعه، ایجاد قشری از کنش‌گران بی‌خطری است که در تقابل با کنش‌گران رادیکال قرار می‌گیرند. این قشر، با خرید کردن از برندهایی که مدعی رعایت انصاف اجتماعی هستند، کنش‌گران فردی آسوده وجدانی را تشکیل می‌دهند که با سیاست‌های انحصارات همگام شده‌اند.

ج) بنگاهی‌سازی کنش‌گری

«برند یک سازمان غیرانتفاعی می‌تواند میلیاردها دلار ارزش داشته باشد. برای نمونه، عفو بین‌الملل و صندوق جهانی حیات وحش از معتبرترین برندهای سراسر جهان هستند. بر اساس پیمایش روابط عمومی ادلمن (بزرگ‌ترین بنگاه مشاورۀ روابط عمومی و بازاریابی جهان از نظر درآمد) که هر سال انجام می‌شود، این دو سازمان در کنار برندهای دیگری مانند مایکروسافت و میشِلَن جزو پنج برند قابل اعتماد در اروپا هستند» (139).

کنش‌گران دهۀ 60 میلادی، به‌زحمت می‌توانستند تصور کنند که در آیندۀ نزدیک، سازمان‌های غیردولتی، قالب و ساختار امروزین را به‌خود بگیرند: صدها میلیون دلار دارایی، هزاران کارمند، مدیرعاملی که برای عملکرد خود پاداش می‌گیرد، و در نتیجه، سازمان‌هایی که همگی از طریق بوروکراسی‌های «از بالا به پایین» برای حفظ یک برند کار می‌کنند. پنجاه سال پیش چه کسی تصور می‌کرد که روزی، بیشتر کنش‌گران حقوق بشر و محیط زیست جهان، مشغول بازاریابی برای حرکت‌ها و گزارش‌دهی به حامیان مالی اَبَرشرکتی باشند؟ چه کسی گمان می‌کرد که کنش‌گران پیشتاز، به دلیل امتناع از هم‌نوایی با فرهنگ مدیریتیِ مبتنی بر بهره‌وری، اخراج شوند؟

وسوسۀ تأمین مالی راحت، از پیامدهای ناگزیر تفوق سرمایۀ مالی بر جهان سرمایه‌داری است. اکنون برندگان خوشبخت مسابقه برای تأمین مالی، می‌توانند ادعا کنند با «دوراندیشی» توانسته‌اند از طریق همکاری با برندهای تجاری موفق، «اقدامات» مؤثری انجام دهند. به‌عنوان نمونه، شبکۀ راه متحد بزرگ‌ترین سازمان غیرانتفاعی دارای بودجۀ خصوصی در جهان، در سال 2011، مبلغی بیش از 5.14 میلیارد دلار کمک مالی جمع‌آوری کرد. در همان سال، مجموع حمایت و درآمد مالی سکونت‌گاه انسانی بین‌الملل مبلغ 1.5 میلیارد دلار، پاسداشت طبیعت 1.17 میلیارد دلار، و ورلد ویژن 1.06 میلیارد دلار بوده است.

تعداد سازمان‌های غیردولتی بین‌المللی، از حدود 6،000 در سال 1990، به 26،000 در سال 1996، و به بیش از 50،000 سازمان در سال 2013 رسید. چنین افزایش سریعی به آن معنی است که اکنون هزاران سازمان غیردولتی بین‌المللی و میلیون‌ها سازمان محلی و ملی، برای بودجه رقابت می‌کنند. رؤسا و مدیران این سازمان‌ها، به‌طور فزاینده‌ای به‌دنبال تأمین اعتبار و جذب مشارکت ابرشرکت‌ها برای ساخت و ادارۀ مؤسسات خود هستند. سازوکار عملی مشارکت با ابرشرکت‌ها، اعزام نمایندگان دو طرف، به درون هیئت‌های مدیرۀ مؤسسات طرف دیگر برای سازگاری سیاست‌هایشان است.

نتیجه آنکه بسیاری از اتحادیه‌های کارگری و دیگر کنش‌گران، مشروعیت آن‌دسته از مدیران سازمان‌های غیردولتی را که توسط کارگران و کنش‌گران انتخاب نمی‌شوند و نمایندۀ کسانی نیستند که می‌خواهند از آنها دفاع کنند، زیر سؤال می‌برند. نمونۀ برجستۀ وضعیت ابرشرکتی شدن نهادهای کنش‌گر، جنبش اشغال وال استریت بود که برای دریافت کمک‌های مالی معاف از مالیات، با اتحاد برای عدالت جهانی در توسان آریزونا متحد شد. حساب بانکی آن، توسط یک «کارگروه حسابداری» اداره می‌شد که مانند همۀ گروه‌های کاری، در برابر «مجمع عمومی» پاسخ‌گو بود. اما جنبش اشغال به ساختار بدون رهبر و غیرمتمرکز خود افتخار می‌کرد. پس این مجمع عمومی، کجا بود؟ علت اصلی کاهش جمعیت هواداران، و تغییر اولویت‌های جنبش، همین تغییر ساختار بود.

به‌طور خلاصه، ابرشرکتی‌سازی، رادیکالیسم موجود در کنش‌گری را از بین می‌برد. مجموعه‌ای از نیروهای متقابل چندگانه، موجب مقبولیت ابرشرکتی‌سازی، در نیم قرن گذشته شده‌اند: افزایش پایش دولتی و سرکوب خشونت‌آمیز مخالفان، به افزایش سهم شخصی –و نه مبارزۀ جمعی- کنش‌گران در فعالیت‌ها منجر شده است. تعمیق خصوصی‌سازی زندگی اجتماعی، شالوده‌های تاریخی نیروهای رادیکال‌تر را تضعیف کرده است. بنگاهی‌سازی مؤسسات، انرژی آنها را به‌طور پیوسته به‌سمت حمایت از «راهکارهای بازار» -از بازاریابی حرکت گرفته تا صدور مجوز با هدف سودآوری- سوق می‌دهد.

شاید بتوان گفت ابرشرکتی‌سازی کنش‌گری، بنگاه‌های اقتصادی و دولت‌های متحد با آنها را توان‌مند می‌سازد و بی‌عدالتی‌های کنونی را توجیه می‌کند. تأثیر کنش‌گری ابرشرکتی شده در حمایت از نظم جهانی، بسیار بیشتر از اعتراضات گسترده و کنش‌گری‌های مردم‌پایه‌ای است که در جهت دگرگون‌سازی این نظم صورت می‌گیرد. اما خبر خوش آنست‌که: «همۀ این‌ها به آن معنی نیست که دنیای کنش‌گری در حال تبدیل شدن به مکانی آرام است، بلکه بسیاری از گروه‌های مردم‌پایه، از سازمان‌های غیردولتی به‌خاطر فرو رفتن در قالب سازمانی، به‌شدت خشمگین هستند» (167).

%d وب‌نوشت‌نویس این را دوست دارند: