در توازن – مسعود دلیجانی

در توازن

می خرامم بنِ احساست چو آبی بس زلال
تا زدایم از دو چشمت انحنایی زان ملال

شادی آرَم، غم زدایم، لب به لبخندی کشم
تا خزم در آسمان ذهن تو همچون هلال

در بر کهسار روحت نم نمک، رقصان و شاد
روی پاها غرق رقص و پای افشان چون غزال

یا رهی از سوی من در جان خود هموار کن
یا خرامان شو به ژرفای روانم چون خیال

تو و من همسطح می باید شدن، بی هیچ شک
چون دو بال یک پرنده، در توازن، تیز بال

رزم با بی همترازی، بهر عشق همتراز
رهگشا، «پویا» چو سنگ و ریشه در بطن جدال

مسعود دلیجانی