عامل خارجی یا عامل داخلی کدام تعیینکننده است؟
عامل خارجی یا عامل داخلی کدام تعیینکننده است؟
سیامک طاهری
دانش و امید، شماره ۱۵، دی ۱۴۰۱

تحولات سریع و شتابناک ایران وجهان، شرایط نوینی را به نمایش گذاشته است. هم ایران و هم جهان در یک مرحله چرخشی تعیینکننده قرار گرفتهاند. این که این چرخش کی و در چه زمان به پایان میرسد و روند تحولا ت در کدامین زمان به نقطه عطف خود میرسد، سؤالاتی است که هنوز برای پاسخ قطعی دادن به آنها، باید زمانی نه چندان طولانی صبر کرد. بنا به آخرین پیشبینی صندوق بینالمللی پول، اگر روند حوادث به همین شکل ادامه پیدا کند، تا سال 2030 اقتصاد چین، از آمریکا پیشی میگیرد. بنابراین میتوان انتظار داشت که این تاریخ نقطه عطفی در جهان باشد.
تحولات ایران نیز نمودهایی از یک تحول بنیادین را به نمایش گذاشته است. چنین مینماید که مسئله حجاب اجباری به تاریخ پیوسته باشد. اگر این احتمال به واقعیتی بازگشتناپذیر تبدیل شود،آنگاه میتوان از یک گام مهم در راستای مرحله ملی و دموکراتیک جنبش مردم ایران سخن گفت. سخن تنها بر سر حق پوشش اختیاری نیست، بلکه سخن از شکسته شدن یکی از پایههای ایدئولوژیک گذشتهگراترین بخش طبقه حاکمه ایران است. در این صورت، مسئله به این شکل مطرح خواهد شد که اگر با برداشته شدن روسری توسط بخشی از زنان ما هیچ اتفاق خاصی رخ نداد، چرا از حضور زنان در ورزشگاهها و دوچرخهسواری و موتورسواری آنان باید ترسید؟ به دنبال آن، این سؤال مطرح خواهد شد که چرا صداوسیما باید از نشان دادن سازهای موسیقایی هراسناک باشد؟ چرا آواز زنان باید ممنوع باشد؟ سپس باید به این سؤال پاسخ گفته شود که چه نیازی به نهادهایی چون امر به معروف ونهی از منکر است؟ و آنگاه…
این سؤالها هرچند بدیهی و حتی وجود خود این پدیدهها در یک جامعه عادی حیرتآور است، اما بیش از 40 سال است که بخش بزرگی از انرژی و توان جامعه را به خود مشغول کرده است.به یاد بیاوریم گشت ارشاد و اندازهگیری فاق شلوار پسران جوان وکمی دورتر آستین کوتاه و ریش مردان و…را.
با گذر از اینگونه مسائل پیشپاافتاده و سطحی، جامعه ما که با وجود همین مسائل سطحی وعقبافتاده، به تجربیات چندی دست یافته استٰ این امکان را مییابد که تمامی توان خود را معطوف به حل مسائل جدیتر کند. در عین حال جبههبندیها در درون جامعه شکل نوینی به خود میگیرد.
واقعیت این است که بین طبقه حاکمه و هیئت حاکمه در ایران تضادی شکل گرفته است که باعث هرز رفتن نیروها و اتلاف انرژی بسیاری از جامعه میگردد. بخش عمده طبقه حاکمه (سرمایهداری) فقط به سود بیشتر میاندیشد و برایش اینگونه مسائل یا اهمیتی ندارند و یا با آنها مخالف است. بسیاری از سرمایهداران ایران در کنار بخش عمده طبقه متوسط و زحمتکشان با اینگونه برخوردها و محدودیتسازیها مخالف هستند، اما هیئت حاکمه که دچار تنگنظری شدید ایدئولوژیک است و خود در طول سالیان متمادی گروگان این ایدئولوژی تنگنظرانه شده است، یا به شدت با تغییراتی از این دست مخالفت کرده و یا در نتیجه فشار مردم دست به عقب شینیهای میلیمتری زده است. واقعیت دیگر این است که جامعه ایران در این سالها به جامعهای بالغ فرا روییده است، در حالی که هیئت حاکمه در خوابی عمیق، فرتوت شده است.
به هرحال تغییرات دورانساز در ایران و جهان و پیچ تاریخیای که در آن قرار گرفتهایم، باعث شده است که نیروهای گوناگونی در تحلیل درست وقایع سردرگم شوند و این پدیده تازهای نیست. با زایش امپریالیسم نیز بخشی از نیروهای مترقی جهان به علت عدم توانایی درک پیدایی این وضعیت جدید، به ورطه سوسیال دموکراسی فرو غلطیدند. با قدرت گرفتن آمریکا در صحنه سیاسی جهان و تبدیل آن به قدر قدرت جهانی و ادعای دموکراسی از سوی آن نیز، چنین وضعیتی مجدداً در جهان پیدا شد. با شکست آمریکا در ویتنام و سپس کامبوج، لائوس، آنگولا و موزامبیک و…این هیمنه تا حدود زیادی درهم شکست و فریبخوردگان چشمانشان شروع به دیدن واقعیات جهان کرد. با شکست اتحاد جماهیر شوروی و پیدایی جهان تک قطبی بار دیگر بیماری کوری در میان بخش وسیعی از روشنفکران و نیروهای تحولخواه جهانی شدت گرفت. اینک در آستانه چرخش نوین جهانی بازهم گروه قابل ملاحظهای از این نیروها دچار گیج سری شدهاند. از یک سو گروهایی از آنان روسیه را تا مرحله امپریالیسم و یا حتی بالاتر از امپریالسیم آمریکا ارتقا دادهاند و از سوی دیگر گروهی سادهلوحانه، جایگاه و نقش نیروهای داخلی و جهانی را معکوس کردهاند و یا نقش آنان در تحولات داخلی کشورها را یکسان ارزیابی میکنند. فاعتبرو یا اوالابصار!
در این نوشتار از آوردن نام صاحبان این گونه اندیشهها معذورم، چرا که بحث بر سر دعواهای زرگری بین جریانات گوناگون و موضعگیری به نفع یا در ضدیت با این و یا آن گروهبندی سیاسی نیست، بلکه سخن بر سر پاکیزگی اندیشه دورانساز عصر ما، و نیز بر سر مقابله با یک انحراف فکری در حد تروتسکیسم و مائوئیسم است. حاصل چنین انحرافی دفاع طولانیمدت بخش عمدهای از آنان از نولیبرالها از زمان ریاست جمهوری آقای رفسنجانی تا دستکم آغاز ریاست جمهوری دولت آقای رئیسی است.
اینان با رد این اصل بدیهی که عامل عمده در تکامل هر جامعهای نیروهای داخلی آن هستند، چنین ابراز میدارند که: «از استدلالهایی که برای غیرعمده دانستن شرایط جهانی و از جمله سیاست خارجی یک کشور در تعیین سرشت و سرنوشت تحولات داخلی میشود یکی هم این است که بر اساس دیالکتیک، تضادهای درونی پدیدهها هستند که تعیینکننده جهت تکامل آنها هستند نه ارتباطات خارجی یک پدیده با پدیدههای پیرامونی آن مثل امضای برجام یا عضویت در شانگهای، بریکس و. …»
از گزاره «از استدلالهایی که برای غیر عمده دانستن شرایط جهانی و از جمله سیاست خارجی یک کشور…» به وضوح میتوان دریافت که منظور عمده بودن شرایط جهانی (بخوانید تناسب نیروهای جهانی و چگونگی تعامل حکومتها با ساختار تغییر شکل داده فرضی جهانی) نسبت به شرایط داخلی است. آنگاه نتیجه گرفته میشود که: «این نگاه از بنیاد نادرست است و دیالکتیک درون را به معنای تضادهای درون یک قلمرو و در چارچوب مرزهای سرزمینی (بخوانید ملی) میفهمد نه درون جهان و قلمروها و جوامع در ارتباط با هم. در حالی که «بستر تاریخ و تکامل ارتباط و تضاد میان قلمروهاست.»
به عبارت دیگر نباید به جامعه به عنوان یک واحد نگریست ودرنتیجه به تضادهای آن به عنوان مسئله اصلی آن جامعه نگاه کرد، بلکه باید توجه خود را به جهان به مثابه یک کل و به تضادهای درون آن یعنی جهان معطوف نمود.
آیا حاصل این اندیشه همانی نیست که تروتسکی بیان میکرد و معتقد بود که انقلاب در یک واحد جغرافیایی(روسیه آن زمان) امکان پیروزی ندارد و باید در واحد جهانی به پیروزی برسد؟ و آیا این بدان معنی نیست که انقلابیون جهان، به جای آن که به تضادهای درون کشور خود توجه داشته باشند باید به تضادهای جهانی توجه کنند و در نتیجه به جای انقلاب در داخل کشور خود، تمامی توان و تلاش خود را به سوی مبارزه با پدیده بیرونی و انقلاب جهانی سوق دهند؟ آیا رهبران انترناسیونالیسم در جهان و کشور ما تا کنون بارها متذکر نشدهاند که انترناسیونالیسم به معنای تلاش برای انقلاب در کشور خود است و مبارزان هوادار سوسیالیسم علمی با شرکت و پیشبرد امر مبارزه در کشور خود وظایف انترناسیونالیستی خود را انجام میدهند؟ برای این که خوانند گان ما مطمئن شوند که مطلب به درستی نقل شده، لازم است که نمونههای دیگری نیز نقل شود. مانند: «بنابراین نه تنها محیط تاریخی که در یک برش مشخص از آن به «شرایط بینالمللی» تعبیر میکنند و تضادهای آن در تکامل جوامع و ملتها درون مرزهای سرزمینی نقش فرعی ندارد بلکه نسبت به تضادهای داخل یک قلمرو یا کشور نقش تعیینکننده هم دارد. همه شرایط و تضادهای داخلی در ارتباط با شرایط و تضادهای جهانی است که معنا و مفهوم پیدا میکنند.» و یا: «از این جهت پیوستن ایران به بریکس و شانگهای نه تنها اهمیتی بیش از تضاد کار و سرمایه در داخل ایران دارد، بلکه تعیینکننده سرشت آن است.»
تضاد اصلی کجاست؟ در درون یا بیرون جامعه؟
یکی از موارد قابل توجه در شیوه استدلال این افراد و جریانات، نپرداختن به مقوله نیروهای طبقاتی درون حکومتهاست. حال آن که پیش از هر تحلیل سیاسیای باید ماهیت طبقاتی دولت مذکور مشخص شود تا میزان انتظارات از آن تعیین گردد. بدون توجه به این اصل اساسی هرگونه تحلیلی بیحاصل و هرنوع انتظار و یا برنامهریزی سیاسی، ریسک و قماری است که درست یا نادرست بودن آن به شانس و تصادف بستگی دارد. آیا اگر حکومتی نماینده طبقه سرمایهداری بود، در آن تحت شرایط به هم خوردن موازنه جهانی ممکن است که این حکومت به حکومتی سوسیالیستی فرا روید؟ به عبارت دیگر آیا حکومت سرمایهداری، در نتیجه تفوق نیروهای پیرو سوسیالیسم در جهان میتواند بدون قدرتگیری طبقه کارگر وارد مرحله سوسیالیسم شود و طبقه حاکم تغییر ماهیت طبقاتی دهد؟ آیا در صورتی که پس از سال 2030 چین به قدرت اقتصادی نخست جهان تبدیل شود، نظام حاکم همه کشورهای موسوم به جهان سوم، به رژیمهای ملی و دموکراتیک و سپس سوسیالیستی فرا خواهند رویید؟
آیا این که کشوری مانند ایران، ترکیه یا عربستان و… به بریکس و شانگهای وارد شوند به راستی اهمیتی بیش از تضاد کار و سرمایه در داخل خود این کشورها (آنچنان که آقایان ادعا میکنند) دارد؟ به راستی تعیینکننده سرشت طبقه حاکمه چیست؟
اگر عامل اصلی تکامل را در تضادهای درونی یک واحد سیاسی جغرافیایی (ملی) ندانیم و بهجای آن شرایط مناسب جهانی را عامل اصلی تغییرات تصور کنیم، آنگاه رخدادهایی چون انقلاب کبیر فرانسه، انقلاب اکتبر، انقلاب چین، انقلاب کوبا و… را چگونه میتوانیم توضیح دهیم؟ کدام یک از این انقلابها با شرایط مناسب بینالمللی پیروز شدهاند و در کدام یک از آنان نیروهای مترقی یا هوادار سوسیالیسم در مناسبات جهانی دست برتر را داشتهاند؟
انقلاب کبیر فرانسه در سال 1789 رخ داد، یعنی در شرایطی که همه دولتهای اروپایی تحت اداره پادشاهان بودند وحتی یک کشور هم نبود که از انقلابیون حمایت کند. انقلاب اکتبر نیز در شرایط مشابهی رخ داد و حتی 13 کشور عضو آنتانت برای درهم شکستن این انقلاب به آن لشگرکشی کردند. انقلاب چین فقط یک ماه پس از آزمایش اتمی شوروی به پیروزی نهایی رسید، این درحالی بود که نیروهای انقلابی، مارش ظفرنمون خود را مدتها پیش از آن، یعنی با پایان گرفتن جنگ جهانی دوم، آغاز کرده بودند و در تمام این مدت انحصار بمب اتمی در اختیار آمریکا قرار داشت. انقلاب کوبا که در شرایط بسیار مناسبتری از دیگر انقلابها تا آن روز پیروز شد، نیز در 1959 رخ داد، یعنی زمانی که هنوز توازن نیروهای جهانی به نفع ایالات متحده آمریکا و دیگر متحدانش بود.
البته این نکته صحیحی است که حداقل شرایط لازم بینالمللی برای رخداد یک انقلاب در عرصه ملی ضروری است اما این حداقلها میتواند به معنای سرگرم بودن ضد انقلاب جهانی با موضوعات دیگر و یا بیتوجهی مقطعی آنان و یا کماهمیت بودن کشور مورد نظر باشد. مواردی که در جهان امروز ما به هیچ وجه موضوعیت ندارند.
تفاوت امکان گذار مسالمتآمیز با تغییر ماهیت طبقاتی
البته احتمال گذار مسالمتآمیز از نظام سرمایهداری به نظام سوسیالیستی موضوع دیگری است. در چنین شرایط فرضی باز هم یک انقلاب و یک جابهجایی طبقاتی صورت گرفته است و حاکمیت از یک طبقه به دست طبقه دیگری افتاده است. تنها تفاوت در عدم خشونت و یا حداقل خشونت ممکن است. اما دراصل مسئله تغییری حاصل نمیشود. به عبارت دیگر تفاوت است بین جابهجایی طبقات حاکم (صرفنظر از شکل این جابجایی که خشونتآمیز است و یا مسالمتآمیز) و تغییر ماهیت نمایندگان سیاسی یک طبقه به طبقه دیگر؛آن هم وقتی که آنان در حکومت باشند.
این مسئله که قبایلی در آفریقا و یا استرالیا که از مجموعه جهان دور افتادهاند،روند بسیار کندی را درتکامل خویش داشتهاند نیز چیزی را تغییر نمیدهد. سخن بر سر سرعت تحولات نیست، بلکه سخن بر سر عامل اصلی تکامل و عوامل فرعی آن است. همچنان که در بالا در مورد موجهای گوناگونی که از زمان پیدایی امپریالیسم تا کنون رخ داده است، ذکر شد؛ عامل خارجی بیگمان نقش مهمی در روند تکامل جوامع ایفا میکند. تأکید میکنیم که سخن بر سر عامل اصلی و عامل فرعی است. به عبارت دیگر عامل خارجی نقش کاتالیزور را بازی میکند.
البته در شرایط کاملاً معینی عامل خارجی میتواند برای مقطع معینی تأثیرات بسیار مهمی در روند تکامل جوامع داشته باشد: مانند تأثیرات ویرانگری که اشغال عراق و لیبی در روند تکامل این جوامع داشتهاند، هرچند تأثیر این رفتار با توجه به عمر کوتاه انسانی، میتواند زمان زیادی باشد،اما نمونههای تاریخی متعدد نشان میدهد که نمیتوان جلوی حرکت قانونمند تکامل جوامع را گرفت.
با پذیرش موارد بالا، آنگاه این سؤال مطرح میشود که پس برخورد صحیح در رابطه با نقش نیروهای داخلی وخارجی چیست؟
رابطه مبارزه ضد امپریالیستی با تضادهای داخلی
آنچه گفته شد، به معنای نفی مبارزه با امپریالیسم به عنوان ضرورتی حاد نیست. آنچه در این میان اهمیت دارد، این است که به دیالکتیک به شکل پیچیدهتری نگاه کنیم: جوامع موسوم به جهان سوم تحت دو شرایط کاملاً متفاوت قرار دارند؛ از یک سو تضادهای داخلی که عامل اصلی حرکت تکاملی آنهاست و از سوی دیگر تضادهایی که از بیرون با آن مواجه هستند. ندیدن هر یک از این تضادها به خطایی فاحش منجر میشود. مطلق کردن تضادهای داخلی بدون توجه به تضادهای خارجی به ندیدن خطر امپریالیسم منجر میشود و ندیدن تضادهای داخلی و یا کمتوجهی به آنها به تحجر و قرار گرفتن در کنار نیروهای واپسگرا میانجامد.
نکتهای که این دو تضاد و دیالکتیک درهم پیچیده آن را به سوی وحدتی روشنگر هدایت میکند، این است که توجه کنیم که امپریالیسم به مثابه نیروی خارجی، به دو شکل عمل میکند: یک شکل آن هجوم و لشگرکشی است، مانند آنچه در یوگسلاوی و عراق و لیبی و کمی دورتر در ویتنام و کامبوج ولائوس و…انجام داد و شکل دیگر عملکرد امپریالیسم، نفوذ در داخل و تشکیل بورژوازی وابسته به خود است. در میان کشورهای غیروابسته، امپریالیسم به شکل فشارهای اقتصادی، سیاسی، دیپلماتیک،هیاهوی رسانهای و… در جهت هدایت یا مجبور کردن این کشورها به اجرای فرامین صندوق بینالمللی پول و بانک جهانی و دیگر نهادهای تحت امر امپریالیسم عمل میکند. در اینجا ذکر این نکته ضروری است که امپریالیسم به صورت یک کل در نظر گرفته شود که به غیر از بازوی نظامی دارای بازوهای دیگری همچون دستگاههای جاسوسی گوناگون، بانک جهانی، صندوق بینالمللی پول، رسانههای بیشمار و متنوع و…است.
در جوامع نامبرده مبارزه ضد امپریالیستی یعنی مبارزه داخلی با سیاستهای نولیبرالی و این مبارزه پیوندی عمیق با مبارزه طبقاتی دارد؛ چرا که فرامین نولیبرالی چیزی نیست جز خصوصیسازی و از بین بردن قوانین حمایتی کارگران و زحمتکشان. چرا باید بین تضاد کار و سرمایه و تضاد ضد امپریالیستی تقابلی دید؟ اینجاست که انحراف این افراد و جریانات شکل خطرناکی به خود میگیرد.
بیتوجهی به تضادهای داخلی به نفی مسئله ملی در انقلابات رهاییبخش و همچنین انقلابات ملی و دموکراتیک میانجامد. چگونه در یک کشور دو خصیصه ملی و دموکراتیک میتوانند جاری باشند، بدون آن که اقتصادی ملی بر آن کشور حاکم باشد؟ و چگونه ممکن است در کشوری، اقتصادی ملی حاکم باشد و در عین حال سیاستهای نولیبرالی بر آن کشور حکومت کند.
کلام آخر این که: مبارزه ضد امپریالیستی بدون دستیابی به حقوق مردم (اعم از حقوق ملی یا دموکراتیک آنان) ممکن نیست. این که کدام وجه از این حقوق و در چه مرحلهای عمده میشود، موضوعی است که به شرایط معین جامعه و به سطح آگاهی مردم و البته به شکل رفتار حکومتگران در هر جامعهای مر بوط میشود و از کشوری به کشور دیگر میتواند تغییر کند. این که در عمل تاکتیکهای نیروهای سیاسی، نوک تیز حمله خود را متوجه کدام سویه سیاستهای نادرست حاکم قرار دهند، موضوع دیگری است که به شرایط ویژه هر کشوری مربوط میشود.
بیشک همانطور که پیشتر اشاره شد، تغییر توازن نیروهای بینالمللی به میزان هموار شدن راه تغییرات، (صرفنظر از این که این تغییرات به شکل رفرم یا انقلاب باشد) در همه کشورها میافزاید. تضعیف امکان هجوم نظامی یا کودتا، تضعیف امکان محاصره اقتصادی، تضعیف بورژوازی وابسته، به وجود آمدن بازارهای جدید برای صادرات و واردات از جمله دریچههایی هستند که امکان تنفس را برای نیروهای مترقی داخلی افزایش میدهند.
در اینجا ذکر این نکته نیز ضروری است که هرچند سخن بر سر تغییر شرایط بینالمللی است، اما این تغییر نیز موضوعی نسبی است. امروز مطمئنا توازن نیروها در سطح بینالمللی نسبت به سالهای آغازین دهه 90 تغییر کرده است، اما جهان ما هنوز وارد مرحله چند قطبی نشده است. تغییر توازن واقعی وقتی رخ میدهد که ما از مرحله چند قطبی نیز گذر کرده و وارد دنیایی شویم که نیروهای هوادار صلح و سوسیالیزم دست برتر را داشته باشند.
مقاله بسیار جالب و خواندنی بود. با تشکر از رفیق شیری و ترجمه دقیق و حرفه ای ایشان و سپاس…
دوست گرامی من عضوی از نویسندگان و مترجمان مجله هفته نیستم اما از همکاران آن هستم و گاهی مطالبی را…
مجله هفته حتی به اردوغان عضو ناتو هم نه نمی گوید! حتی به امارات هم نه نمی گوید! فقط کافی…
سلام، مقاله بسیار خوبی است، پیشرفت ها و دستاوردهای شوروی را بیان کرده است. اما مانند بیشتر مقاله هایی از…
مقاله بسیار خواندنی و جالبی بود. ای کاش بسیاری از افراد ناآگاه که از خدمات انقلاب اکتبر و اتحاد شوروی…