به عدل سوگند که صلح پیروز است – متن سخنرانی علی پورصفر (کامران)

به عدل سوگند که صلح پیروز است

متن سخنرانی علی پورصفر (کامران)

برای بزرگداشت رومن رولان و محمود اعتمادزاده (به‌آذین)، در کلن (آلمان)، ۲۷ آبان ۱۴۰۰

دانش و امید، شماره ۱۲، تیر ۱۴۰۱

سلام به شما و سلام به آینده. آینده‌ای که حامل بهروزی مقدور برای انسان است، اگر که جنگ‌افروزان بگذارند. 

سخن گفتن درباره رومن رولان و به‌آذین هرچند ساده می‌نماید اما دشوار نیز هست. ساده است زیرا که حقایق زندگانی‌شان، وضوحی بی‌پایان دارد و دشوار است چرا که مستلزم بازنمائی آن ظرفیت‌های زوال‌ناپذیر اساسی است که با تنوع بی‌پایانی، همواره در زندگانی 170 ساله این دو شیفته‌جان جریان داشته است. رولان و به‌آذین فرزندان خلق‌های خود و نمایندگان استعداد‌های بشردوستانه زاد و بوم‌شان هستند و چنان رفعتی دارند که می‌توان هرکدام‌شان را رکنی در استمرار تاریخ مردم کشورشان دانست.

رولان فرزند مردم فرانسه است. مردمی که نخستین انقلاب دوران‌ساز عصر جدید بشری را به جهانیان اهداکردند و از میان همین مردم است که طبقه کارگر فداکار فرانسه پدید آمد، طبقه‌ای که از ارکان انقلاب کبیر بود و قیام ژوییه 1830 را به خلع شارل دهم رسانید و با انقلاب 1848، انعقاد عصر نوین تاریخ بشری را اعلام نمود و کمون پاریس را که کودکی آن عصر بود، تحویل جهان داد. مردمی که امیل زولای هوشیار را پرورش دادند تا جهان را به تماشای رسوائی طبقه حاکمه فرانسه فرابخواند و ژان ژورس دلاور را پروریدند که جان شیفته‌اش قربانی مردمان دیگر شد و با ترور او بود که آخرین مانع در راه بزرگ‌ترین خونریزی تاریخ بشر در آغاز قرن بیستم -جنگ جهانی اول – از سر راه جنگ‌افروزان برداشته شد. 

سده‌ای که رومن رولان در آن می‌زیست (1850–1950) تنها دوران در تاریخ بشریت است که بیشترین تعداد آدمیان برای منافع ناحق اندکی از آدمیزادگان به قتل رسیدند. دورانی که تسلط هرچه تمام‌تر سرمایه‌داری استعماری و انتقالش به امپریالیسم در آن شکل گرفته است. مشتی از خروار را بنگریم: 

1. قیام سپاهیان هند انگلیس موسوم به سپوی به‌سال 1857توسط دولت بریتانیا که بیش از 100هزار کشته داشت.

2. قیام تای پینگ در چین (1850 – 1865). تلفات انسانی آن را قریب 10میلیون نفر نوشته‌اند،یعنی برابر با تلفات مردم آلمان در جنگ‌های سی ساله (16۱8 – 1648) تا صلح وستفالی.

3. جنگ داخلی آمریکا (1861-1865) که بیشتر از یک میلیون کشته داشت. 

4. جنگ پاراگوئه با همسایگانش(1865-1870) و حوادث همراه آن بایک میلیون کشته. 

5. پوگروم‌های خونین پان‌اسلاو‌های تحت‌الحمایه دولت روسیه تزاری علیه یهودیان مظلوم و نابودی صدها هزار نفر از آن مردم بی‌پناه در سال‌های بعد از 1875 تا شکست انقلاب 1905.

6. عملیات استعمار بلژیک به سرکردگی مستقیم لئوپولد دوم، پادشاه بلژیک، در حوزه شط کنگو (1885 – 1900) که جمعیت‌شان را از 20 میلیون به 10 میلیون کاهش داد. 

7- مبارزات استقلال‌طلبانه مردم فیلیپین به رهبری امیلیو آگی نالدو (1898-1901) و سرکوبی این مبارزات توسط ارتش آمریکا که صدها هزار کشته داشت. 

8- سرکوبی قیام هرروهای نامیبیا توسط ارتش آلمان امپراتوری (1903 – 1907) که بیش از 200 هزار کشته با خود داشت. یک صحنه از این کشتار، گریزانیدن ده‌هاهزار نفر از باقی‌ماندگان هررو‌ها به اعماق آتشین صحرای سوزان کالاهاری و قتل همگی آنان بر اثر گرماو تشنگی. 

9. آدمکشی‌های امپریالیسم ژاپن در شبه‌جزیره کره (1910– 1945) و چین (1919-1945) مشتمل بر انواع تبهکاری‌های آگاهانه نظیر انتقال صدها هزار جوان کره‌ای به ژاپن و منچوری (برخی مورخان این رقم را تا دومیلیون نفر نوشته‌اند) برای انجام کارهای بسیار سخت که همگی‌شان بر اثر کارهای سخت و بیماری و گرسنگی به قتل رسیدند. و یا انتقال بیش از 200 هزار زن و دختر جوان کره‌ای به ژاپن برای شهوترانی افسران و درجه‌داران ارتش. اغلب این ستمدیدگان بی‌پناه براثر کثرت تجاوزات جانیان ژاپنی به قتل رسیده بودند. یا عملیات نفرت‌انگیز ارتش ژاپن در شهر نانکینگ (زمستان 1938) که در کمتر از سه ماه قریب 300هزار نفر از مردم شهر را به انحاء گوناگون کشتند و هر زن و دختری را که دیدند به او تجاوز کردند (گروه بزرگی از زنان و دختران چینی فقط بر اثر کثرت اینگونه تجاوزات به قتل رسیده بودند). گزارش‌های مستشاران نظامی آلمانی دولت چین و همچنین گزارش ژنرال آلبرت فالکن هاوزن وابسته نظامی سفارت آلمان در چین از این درنده‌خوئی‌ها از جمله اسناد معتبر محاکمه جنایتکاران جنگی ارتش ژاپن در سال‌های 1946 – 1947بوده است. 

10. جنگ داخلی اسپانیا با حمایت‌های کارساز دولت‌های ایتالیا و آلمان و حضور مؤثر هزاران مزدور مراکشی و خیانت دموکراسی‌های اروپای امپریالیست به پیروزی فرانسیسکو فرانکو بر جمهوری منتهی شد و با احتساب اعدام‌هائی که به‌ویژه پس از شکست جمهوری‌خواهان صورت گرفت، بیشتر از یک و نیم میلیون کشته به همراه داشت. کشتاری که با ملاحظه تناسب‌ها، در اروپا کم‌سابقه بود.

دوستان با این سیاهه نفرت‌انگیز، آیا نیازی به افزودن تلفات انسانی جنگ‌های جهانی اول و دوم هست ؟

رولان شیفته صلح و سوسیالیسم

رولان به خوبی از دامنه این کشتار‌ها و نابودی دستاوردهای ممتاز نوع بشر آگاه بود و بی‌اعتنا به اهانت‌های همه آنانی که خود را نثار جنگ کرده بودند و او را و هم‌رزمانش را دن‌کیشوت می‌نامیدند، به راه خود ادامه داد. ارتش آلمان در 25 اوت 1914 شهر لون در بلژیک را با کتابخانه تاریخی و استثنائی آن به آتش کشید. رولان در اعلام انزجار از این فاجعه خطاب به همه آلمانی‌ها پرسید که «شما فرزندان گوته هستید یا آتیلای هون» گرهارد هاوپتمان و 92نفر دیگر از روشنفکران همانند او نیز بی کم‌ترین شرمساری، هر آنچه را که ژنرال‌های پیروز در جنگ با کتاب‌ها و کتابخانه‌ها یافته بودند، دوباره تکرار کردند («جان شیفته» به این 93 اشاره دارد). یورگن روله علیرغم میل خود تأثر رولان را از پیامد‌های جنگ «یکی از عالی‌ترین واکنش‌های عاطفی نوع بشر نسبت به جنگ» دانسته است و جان پریستلی از رولان به عنوان مرد شریفی یاد می‌کند که از ابتدای جوانی، خویشتن را وقف خدمت به عالی‌ترین فرهنگ و مجاهدت در راه تامین صلح کرده بود.

صلح‌طلبی، مضمونی بالنده دارد و هرچه به سوی آینده پیش می‌رود، ناگزیر به سوسیالیسم نزدیک‌تر می‌شود.رولان خود مصداق چنین صیرورتی است. او در 1895 نوشت «ایده‌های سوسیالیستی بی‌آنکه خودخواسته باشم، مرا به سوی خود می‌کشند. کشف سوسیالیسم مرا از خودم رهانید و پیوند برادری با مردم را برایم به ارمغان آورد». او بیست و پنج سال بعد از کشف سوسیالیسم در خود، آن را بیرون از خود به چشم مشاهده کرد. رولان در «جان شیفته» به اختصار از تأثیرات سقوط تزاریسم بر فرانسویان و حمایت مردم پاریس از انقلاب روسیه یاد کرده و با همین اختصار مشحون از کلام، سرزنش‌نامه‌ای در مذمت «اینتلیگنت سیای» قدیمی یا دانشوران روسیه نوشت که رساتر و گویاتر از هرتاریخ‌نامه مفصلی است: اینتلیگنت سیای قدیمی روسیه، همچون قطب‌نمای سرگشته در چند هفته از کرنسکی به دنیکین و از سوسیالیسم انقلابی (شاید سوسیال رولوسیونرها) به ننگ پاک‌نشدنی ساخت و پاخت با ضدانقلاب سفید خیز برداشته بود. 

رولان با شجاعت به استقبال انقلاب اکتبر رفت و همانند دکتر سون یات سون شرافتمند، دولت شوروی را تنها امید بشریت نامید و خطاب به روشنفکران و نویسندگان روس که خواهان همکاری او در اعتراض علیه دولت شوروی شده بودند، هشدار داد که «آری این نظم نوین به خون آلوده است. سراپا چرک و خون است. به جنینی می‌ماند که از شکم مادر بیرون می‌کشیم. من به رغم خطاها و فجایع مشمئزکننده‌ای که رخ داده است، به سوی کودک می‌روم امید است و آخرین امید برای آینده بشریت.» چنین تلقیاتی از انقلاب اکتبر است که مشوق رولان می‌شود تا لنین را بزرگترین و بی غرض ترین انسان قرن ما بنامد.

رولان با همه تأملات درونی خود نسبت به کمونیسم و اخلاق مسیحی، حتی در آن سال‌هائی که مورخان بورژوازی آن را به دوره تصفیه‌های بزرگ و دادگاه‌های‌ فرمایشی مسکو موسومش کرده‌اند، از احترام و اعتقادش به شوروی نکاست و هنگام بازگشت از شوروی در نامه‌ای با عنوان ر فیق عزیز استالین، تنها پیشرفت واقعی دنیا را به سرنوشت اتحاد شوروی منوط کرد.

یورگن روله ادعا می‌کند که رولان در سال 1938 به ماهیت بلشویک‌ها واقف شد، اما همدست و همفکر لهستانی او لشک کولاکوفسکی رولان را از بابت تائید دادگاه‌های مسکو سرزنش کرده است. کشفیات روله محل تردید و بدگمانی است زیرا نمی‌توان انتقاد و یا تحسین افراد را نشانه مخالفت یا موافقت آنان با کلیت یک نظام عمومی دانست. همانگونه که ستایش‌های فرانکلین روزولت از دولت شوروی و شخص استالین نشانه تعلقات سوسیالیستی او نیست، انتقادات رولان از دولت شوروی نیز نشانه بیگانگی او از انقلاب اکتبر و دولت شوروی نبوده است. 

رومن رولان داستان‌نویس و هنرمند، ادامه همان شخصیتی بود که در عمل اجتماعی او ظهور داشته است. داستان‌های رولان اعم از کوتاه و بلند، حکایت تحولاتی هستند که در خود او نیز جریان داشته است. اگر «ژان کریستف» او حکایت رجحان دنیای درونی بر دنیای بیرونی است و آن را نردبان صعود به ترقی و رهائی در بیرون می‌شناسد و اگر در این کتاب سایه اخلاق فرد انسانی در تمام داستان باقی است، در «جان شیفته» اما این دنیای بیرونی است که برتری می‌یابد و به همین سبب اخلاق فرد انسانی به تابعی از یک اصل و اساس دیگر تبدیل می‌شود. اصل و اساسی به نام جامعه و مصلحت‌های آن. فراخوان رولان در این کتاب علیه فاشیسم و ضرورت مبارزه با آن یک رسالت اجتماعی است که تاریخ آن را بردوش عامه بشریت نهاده و این عامه در هیئت چندین شخصیت اصلی کتاب، به‌ویژه در آنت ریویر و پسرش مارک و آسیا (مخفف آناستازیا) همسر روسی مارک ظهور می‌یابد.

در جان شیفته چهره‌های متعددی حضور دارند و به تقریب همه آنان برای تصاعد شخصیت‌های اصلی داستان آفریده شده‌اند. این نحوه چینش اشخاص داستان مانع از تبدیل گروه بزرگی از آدمیان به سیاهی لشکر می‌شود و معلوم است که در چنین وضعیتی، هرکدام‌شان قهرمان‌هائی هستند که با میل به اتحاد در چند شخصیت اصلی، از طریق آنان قهرمانی‌های شان را منفصل از خود دوام می‌بخشند.

این گونه داستان‌پردازی، ترجمان اصالت رجحان جامعه بر آحاد جامعه بدون انکار اهمیت و اعتبار دنیای درونی انسان‌هاست. رولان در تمام داستان‌هایش، زوالی را آماج حملاتش قرار داده که سرمایه‌داری به اعتبار جامعه و رجحان آن بر فرد وارد کرده است. داستان‌های رولان خصلت‌نمای رئالیسم ادبی است و در کنار رجحان جامعه، افرادی خلق می‌کند که از یکسو حامل برتری جامعه و از سوی دیگر معرف آدمیانی ممتازند. چنان ممتاز که شاید برتر از آنان دیده نشود. هیچیک از این آدمیان تصنعی نیستند اما در عین حال هیچکدام‌شان عمومیت ندارند. مگر از ویژگی‌های اساسی رئالیسم هنری و ادبی، انفراد ضروری و مرتبط فرد انسانی با کلیت جامعه نیست؟ و مگر بنیاد خلاقیت هنری، اندیشیدن بر اساس تخیل نیست؟ رولان به این هر دو پای بند است و نیز پایبند آن ایده درخشان مارکس که می‌گفت، انسان خصوصی نباید قربانی انسان عمومی شود. 

کتاب‌های ژان کریستف و جان شیفته، به زعم اشتفان تسوایک، هریک پهنای جهان را در خود دارند و گرایش‌های عقیدتی و آرمانی زمانه را نمایش می‌دهند. یکی از بهترین آموزه‌های رولان که در پایان کتاب ژان کریستف و در لحظه مرگ ژان به میان آمده، بازنمائی این حقیقت است که بشریت برخلاف آنچه که در انجیل متی آمده (16/24)، نه صلیب خود بلکه آینده‌اش را بر دوش دارد. رولان در فصل یاران از کتاب ژان کریستف، تشخیص درخشان سوفوکل را از انسان تکمیل کرده و آن را از تعجب به مفاخره آگاهی می‌رساند. اگر سوفوکل در آنتیگونه می‌گوید که انسان شاهکار طبیعت است، رولان اما می‌گوید: هر کمترین کسی از میان ما انسان‌ها، بی‌نهایت را در خود نهفته دارد. در هرکسی که آن قدر سادگی در اوست که انسان باشد، بی‌نهایت نهفته است. 

تعریف رولان از هنر، خالی از حیرت و پاسخی به خیال‌پرستان است و به قول لوکاچ که دوستدار ثابت قدم هر دو نفرشان -سوفوکل و رولان-  است، تعاریف این دو را از هنر برابر با یکدیگر می‌داند. رولان اما بر این تعریف مشترک فصلی زیبا نیز افزوده و هنر را سایه آدمی خوانده که بر طبیعت افتاده است.

ارتش آلمان در سال 1940 فرانسه را اشغال کرد، اما به رولان ضدفاشیست که در سال 1933 شجاعانه نشان افتخار گوته را از دولت هیندنبورگ – هیتلر نپذیرفته بود، تعرضی نکرد و رولان به مدت چهارسال در شهر کوچک وزله تحت نظر آلمان‌ها به تلخکامی گذرانید. گزارش یورگن روله از لحظات آخر زندگی رولان می‌گوید که نهضت مقاومت وزله رولان را به ریاست افتخاری خود منصوب می‌کند و او در حالی که دعای سلام بر مریم را زمزمه می‌کرد (انجیل لوقا، 1/26-28) جهان را ترک گفت. زمزمه این دعا که ستایشی از مریم مقدس است، نمی‌تواند نشانه بیگانگی او از جنبش کارگری و دولت شوروی باشد. بله، رولان کمونیست نبود و به‌ویژه باورهایش به اخلاقیات مسیحی را در جای جای ژان کریستف و جان شیفته ابراز می‌دارد و چه بهتر. چنین تجربه‌ای در ایران ما نیز دیده می‌شود. سرلوح این مقاله، شعار روحانی برجسته شیعه ایران زنده‌یاد سیدعلی‌اکبر برقعی است که از همراهان جمعیت ایرانی طرفداران صلح، از سازمان‌های علنی حزب توده ایران بود. رولان نیز در مقیاس‌های اروپائی چنین جایگاهی داشت و تردید نمی‌کرد که خود را متفق کمونیست‌های انقلابی بخواند. این را دوستی عمیق او با موریس تورز دبیرکل نامدار حزب کمونیست فرانسه و سرکرده بزرگ‌ترین نیروی رزمنده میهن‌دوست و ضدفاشیست در نهضت مقاومت ملی فرانسه می‌گوید. نهضتی که اگر حزب کمونیست و پارتیزان‌های فداکارش در آن حضور نداشتند، از فرانسه بعد از جنگ، پرتغال و اسپانیائی دیگر و یا دستکم آلمان آدنائری دیگری ساخته می‌شد.

خصومت هانا آرنت با رولان

سرگذشت رولان با صلح و سوسیالیسم آمیخته است و همین آمیختگی، تمام مخالفان او را به ستیزه با صلح و سوسیالیسم می‌کشاند. در میان اینان، بیزاری هانا آرنت از سوسیالیسم که دامن صلح را نیز گرفته، از سایر همگنانش برجستگی بیشتری دارد. او در کاتالوگ تبلیغاتی خود -یعنی کتاب توتالیتاریسم – از هیچ کوششی برای تقبیح سوسیالیسم خودداری ندارد و دولت هیتلری را در بیشتر سال‌های موجودیتش نسبت به توتالیتاریسم شوروی پس افتاده و معتدل می‌خواند و با نشخوار آمار و ارقام غول‌آسایی که همفکرانش در فاشیسم هیتلری و سپس در امپریالیسم آمریکا و انگلستان برایش جمع‌و‌جور کرده بودند، استالین را فقط در قحطی مصنوعی اوکرائین (1933 – 1934) قاتل 8 میلیون نفر نوشته است. آرنت در خصومت با کمونیسم همدل فاشیسم موسولینی شده و او را از بابت خودداری در استقرار یک رژیم سراپا توتالیتر، برتر از دولت شوروی نوشته است و نشانه این برتری نیز احکام بسیار سهل‌گیرانه‌ای است که دادگاه‌های مخالفان سیاسی در ایتالیا در فاصله میان سال‌های 1926 – 1932صادر کرده بودند که بدترین آنها فقط صدور 7 مورد حکم اعدام بود. اما آیا این تصویر از رژیم موسولینی، تمام حقیقت است؟ به هیچ وجه. چرا که اخبار قتل صدها فعال ضدفاشیست ایتالیائی با خورانیدن یک لیتر روغن کرچک به هر کدام‌شان و صدها نفر دیگر در دخمه‌های مخصوص «راس»های فاشیست شهری و روستائی و صدها نفر دیگر در شهرهای کوچک و بزرگ ایتالیا (نظیر قتل عام ده‌ها کارگر سندیکائی شهر تورینو در دسامبر 1922) در تمام اروپا و آمریکا پراکنده شده بود و تنها کسانی از این اخبار بی‌اطلاع بودند که خود را به ناشنوائی زده بودند.

هانا آرنت در کاتالوگ موصوف چنان خود را به کوچه علی چپ می‌زند که گوئی چیزی به نام لیبی وجود خارجی ندارد. می‌دانید چرا؟ زیرا فاشیسم ایتالیا در لیبی از سال 1923 تا 1929 بالغ بر  4329 نفر را با احکام دادگاه‌های نظامی اعدام کرد و قریب صدهزار نفر را ضمن جنگ‌ها به قتل رسانید و 141،766 نفر را در دهکده‌های محصور با سیم خاردار به زندان انداخت.

کراهت تغافل آرنت درباره اتیوپی حتی از مورد لیبی نیز زننده‌تر است، زیرا دولت موسولینی در کمتر از 6ماه صدهاهزار نفر از مردم بی‌پناه اتیوپی را (این تلفات را تا 500 هزار نفر هم نوشته‌اند) در جنگ‌ها و بمباردمان مناطق مسکونی و انتشار گاز‌های کشنده و اعدام‌های دسته‌جمعی گروگان‌ها، قتل عام کرد. به‌دستور موسولینی در برابر هر ایتالیائی که در حبشه مجروح می‌شد، ده نفر اتیوپیایی را اعدام می‌کردند ؟ خانم آرنت با تغافل آگاهانه خود نسبت به لیبی و اتیوپی نشان داده از آن دسته متفکرانی است که آدمیان را به دودسته اصلی و فرعی تقسیم می‌کنندو از این میان، تنها کسانی و مردمانی شایسته انسان‌دوستی‌های ایشان و امثال ایشان هستند که در دسته اول جای دارند.

آرنت و همفکرانش صلح می‌خواهند اما برای پیروزمندان در جنگ، آنان صلح می‌خواهند اما برای پیشگیری از قیام شکست‌خوردگان. پیروزمندان جنگ سرد، این صلح‌طلبی را در برابر صلح‌طلبی امثال رولان و همفکران او بر افراشتند تا این آرزوی طبیعی بشریت را همانند بسیاری از دستاوردهای ارزنده انسانی دیگر، از درون مسخ کنند. به همین دلیل با وجود رسوائی انکارناپذیر صلح جوئی‌های امثال آرنت، حتی امروز نیز که به قول ما ایرانیان، طشت رسوائی چنین صلح‌خواهی‌هائی از بام به زمین افتاده، هنوز دست بردار او نیستند چرا که هنوز مفید و خدمتگزارند. پس چه باک اگر مستهلک‌شدگان نیز دوباره زنده شوند. 

در میهن ما ایران نیز پس از حوادث دهه 60 برخی کسان که پیش از این، شایددر موافقت با رولان فرصتی می‌دیدند و یا تحت تأثیر آن حوادث نقطه ثقل آرمان‌هایشان جابجا شده بود، همان تعابیر ناشایستی را پذیرفتند که منتقدان آثار و افکار رولان تکرار می‌کردند. اگر جان پریستلی با احترام بسیار، رولان را از جهت فقدان زورمندی کافی برای تحمل فشار هسته مرکزی داستان عظیم ژان کریستف، استعداد ادبی متوسط و فاقد نیروی خلاقه لازم برای نگهداری روح و عظمت داستان می‌خواند، اما در همان حال تأکید دارد که خصال و خصوصیات عالی رولان او را در برابر هنر تأثیر پذیر ساخته و به چنین جایگاه بزرگی رسانیده است. نقد پریستلی بر رولان، همانگونه که خود او نشان داده، تنها متوجه کیفیت نوشته‌های داستانی اوست و نه آرمان‌های انسانی رولان. نویسندگان دنیای انقلاب از چنین نقادی‌هائی استقبال می‌کنند و صرف نظر از صحت و سقم‌شان، هر چه که باشد، آنها را به قول معروف بر سرشان می‌گذارند چرا که آرمان‌های والای انسانی و هنر و ادبیات متعلق به آن آرمان‌ها، برای نو شدن و تمدید حیات به صیقل نیازمندند. نقد و بررسی و انتقاد از جمله این صیقل‌هایند. 

نقش به‌آذین در آوردن رولان به ایران

رومن رولان بیش از 70 سال است که به جامعه فرهنگی و ادبی ایران وارد شده و آنگونه که از فهرست کتاب‌های چاپی خانبابا مشار بر می‌آید، نخستین کتابی که از اوبه زبان فارسی در آمده زندگانی بتهوون است که محمود تفضلی خراسانی آن را ترجمه کرده و به سال 1328 منتشر کرده است. اما ترجمه ژان کریستف به‌دست رفیق فرهیخته و شریف ما به‌آذین و انتشار آن درسال 1336 تا 1338 مبدا تغییرناپذیر استقبال جامعه فرهنگی و آزادگان ایران از رولان محسوب می‌شود. پر بیراه نخواهد بود اگر بگوئیم که نیروی محرک نهضت ترجمه آثار رولان، جریان فکری و سیاسی چپ ایران و در فراز آن شخص به‌آذین بوده است. 

به‌راستی چرا به‌آذین ما همان رسالتی را بر دوش داشت که رولان؟ پاسخ این سؤال را باید در یک قاعده نانوشته بر مناسبات مؤلفان و مترجمان – به‌ویژه آثاری خاص و معین -جستجو کرد. یعنی اینکه نویسندگانی از گونه رولان و مترجمانی همچون به‌آذین، تالی یکدیگرند. در این مناسبات، آنچه را که نویسنده تعقیب می‌کند، مترجم ادامه می‌دهد. به این ترتیب، به‌آذین، ادامه رومن رولان است و هر دو، بخشی از منظومه بی کرانه انسانیت و دوستی نسبت به زحمتکشان و محرومان شمرده می‌شوند. رولان و به‌آذین ،هر دو از پرچمداران جبهه کار و اندیشه‌گری انقلابی و هنر مترقی هستند و همین گرایش برجسته و ضروری، مبدأ اتحاد آنان است. 

به‌آذین نیز همچون رولان حساسیت ویژه‌ای نسبت به عنصر خلاقه کار و انعکاس آن در ادبیات دارد و این حساسیت انسانی را به زیبائی در داستان کم‌نظیر دختر رعیت و سرگذشت تلخ صغری، دختر مظلوم و بی‌پناه گیلانی که قربانی هوس‌های عضوی از یک طبقه رو به زوال شد، نمایان کرده است. زمینه داستان، فراز و نشیب‌های نهضت ملی و دموکراتیک گیلان موسوم به نهضت جنگل به رهبری میرزا کوچک خان و با مشارکت کمونیست‌های ایران علیه امپریالیسم بریتانیا و رژیم دست نشانده غیرقانونی آن در ایران است. در این داستان می‌بینیم که چگونه پسر ارباب سرانجام بر مقاومت خدمتکار خانه در برابر تمنیات شهوانی او غلبه می‌کند و مادری که بی‌شرمانه چشمان خود را می‌بندد تنها از  این بابت که: «جوان به این بزرگی – خدا نگهدارد. سالش به بیست و دو می‌رسد. البته که زن می‌خواهد…»، و توجیه زننده اش را می‌پذیرد: «حالا هم بهتر که مهدی همین جا توی خانه سرگرم باشد. دستکم مرضی نخواهد شد. سرو صدائی هم از جائی برنخواهد خاست»، و نگرانی نفرت‌انگیزش را تماشا کنید: «… مبادا مهدی نادانی کند و شکم یارو را بالا بیاورد. رسوائی‌اش هیچ، می‌گذرد اما آن بچه…آدم با کدام چشم نگاهش بکند!»

به‌آذین در این داستان نه چندان بلند، قصه پر غصه بسیاری از زنان و دختران رعایای زحمتکش و بی‌پناه روستائی ایران، نه، همه جهان را در برابر چشمان دیگران گشوده است. صغری همانگونه که بلقیس، زن ارباب و مادر مهدی نگرانش بود، باردار شد و چون زمان وضع حمل رسید او را که ستمدیده پسر نابکارش بود و از شدت درد می‌نالید، با توهین سرزنش می‌کردکه: «حرام‌زاده بی‌حیا، بگیر صدات را… چه خبره… خاک بر سر، نمی‌دانستی پشت سرش باید این جور درد بکشی!!» پسر صغری به‌دست خدمتکار ترس‌خورده و منفعت‌طلبی به نام هاجر که البته وجدانش برتر و بیشتر از بلقیس بود، از زهدان مادر بیرون آمد و آنگاه بلقیس که در این لحظه، مادربزرگ آن نوزاد بی‌گناه بود، به همراه هاجر به کنار چاه مبال رفت و هاجر نیز نوزاد را در برابر نگاه‌های حیوانی آن مادربزرگ، به درون چاه انداخت. بی‌هیچ شرمی و بی‌هیچ ترسی و بی‌هیچ اعتنائی به جان و هستی انسانی مطلقاً بی‌گناه. 

در این داستان تلخ، بلقیس نیز یکبار – بله فقط یکبار- بارقه‌ای از انسانیت نشان داد و در یکی از لحظات درد جانکاه صغری، حس همدردی زنانه، او را فراگرفت و نفرت و کینه دیرینه‌اش را یک لحظه فراموش کرد و برای لحظه‌ای دلش برای صغری سوخت: «… چشمانش نم برداشت. با نرمی نامعهودی می‌گفت: نترس! دیگر چیزی نمانده.» به خاطر بیاوریم دشنام و هشدار آنت ریویر را خطاب به فرانسویانی که به اسیران مجروح آلمانی تاخته بودند: «پست فطرت‌ها. .. آیا شما انسانید؟ هرکه مجروح باشد، در امان است. همه کسانی که درد می‌کشند برادرند.»

اگر بلقیس نواده خود را که یکی از دو ریشه‌اش دختر بی‌پناهی از زحمتکشان بود بی‌رحمانه در چاه مبال انداخت، به همین ترتیب در داستان تلخ و رنجبار دیگری به نام مندینگو نوشته کایل آنستوت (زنده‌یاد محمدقاضی در ترجمه فارسی، آن را بردگان سیاه ضبط کرده است) زنی از برده‌داران به نام بئاتریس و مادر زنی به نام بلانش همسر برده‌داری به نام هامند ماکسول، پس از اینکه فرزند دخترش را دید که پسری دورگه است، جمجه نوزاد را با شدت به لبه پیش بخاری اطاق کوبید ونواده‌اش را درجا به قتل رسانید. او به این ترتیب، رسوائی را از خانه و خانواده‌اش دورکرد، اما دخترش را به کشتن داد و به‌ویژه آن برده بی‌تقصیر را که در دیگ آب جوش پخته شد. این نوزاد حاصل همخوابی برده تنومند و زیبائی از قوم مندینگ بود که بلانش برای تحقیر همسر عیاش و زنباره‌اش، او را به همخوابی با خود فرمان داده بود. دستوری که بارها اجرا شد. این دو داستان با همه دوری زمان و مکان‌هاشان گوئی سرشتی یگانه دارند.

بله چنین است. زیرا طبقات حاکمه در همه جهان ساخته شده از مالکیت خصوصی به‌ویژه در زمانه اربابان برده‌دار و اربابان زمیندار که آدمیان بساط خود را ابزار و اموالی پست‌تر از ابزارهای بی‌جانشان می‌شناختند، در صیانت از کیان خود کمترین تردیدی روا نمی‌داشتند و از هرچه که ضروری بود، درمی‌گذشتند. نواده برده تبار و رعیت زاد که جای خود دارد. مندینگو روایتی است از اطاعت محض که الزام بردگی است اما در دختر رعیت، نقطه‌ای کوچک اما قدرتمند می‌درخشد و آینده‌ای متمایز از حوادث مشابه برای ستمدیگان به همراه دارد.

سرگذشت صغری‌های جهان در همه جا به طور عمده مایل به اوضاع ناپسندیده و ناهنجار است. اما به‌آذین در تنظیم آینده صغری، انکشافی را مقرر می‌دارد که در کمترین داستانی از این گونه دیده می‌شود: جبران گذشته و درمان جراحت و ادامه زندگی با کار شرافتمندانه و کوشش غیرتمندانه. وعده‌ای را که به‌آذین در داستان دختر رعیت به‌دست داده، هرچند در واقعیت با اقبال کمتر صغری‌های جهان روبرو است، اما همان ملتقائی است که به‌آذین و رولان را به یکدیگر پیوند می‌دهد.

پایان گفتگو را به لحظات تنهائی صغری و گفتگوی او با خود می‌بریم: «…نفرت و بیزاری او از این خانه بی‌اندازه بود….این خانه ارباب بود و او تصمیم داشت که آن را ترک گوید. ولی کجا برود. در خانه ارباب دیگر؟ گوشه مطبخ تاریک و دود گرفته دیگر؟ نه. صغری بیش از این طاقت چنین شکنجه‌ای را نداشت. زندگی او می‌بایست یا تغییربکند یا آنکه هیچ نباشد. ..برای او شوهر کردن آرزوی محالی بود. یا اقلاً این کار به این زودی میسر نمی‌شد… برای صغری هم امکان داشت که زندگی خود را مانند خواهرش خدیجه با کار در باغ‌های توتون اطراف رشت بگذراند. بله این کار شدنی بود. این تنها راهی بود که او را از بن‌بستی که در آن گیر کرده بود، بیرون می‌آورد… مهم این بود که از خانه ارباب، از  این زندان که شکوفه‌های بهار زندگی‌اش در آن پژمرده شده بود بیرون برود… پرنده‌ای که از قفس بیرون می‌پرد… سرمست آزادی بازیافته است… صغری بی‌هیچ دریغ و افسوس، خانه ارباب را ترک گفت. در زندگی او فصلی تازه آغاز گشت.»

صغری زاده رنج و پرورده کار بود. هرچند که درک و فهمی منظم از مبارزه اجتماعی و استقامت در برابر ستمگران نداشت، اما تجربه مستقیم خودش – و شاید سرگذشت پدر قهرمانش که به‌دست قزاقان کودتایی اعدام شده بود – در تقویت و استحکام شخصیت او دخیل بوده است. به‌آذین سخن آشکاری از این تأثیرات نمی‌گوید و اتفاقاً همین سکوت معنی‌دار، بیان هنری چنین احتمالی است. آری صغری به کار پیوست و از ابتلا به ننگ فروش جسم و جان خود مصونیت یافت. رهائی فرد انسانی از خطر تنزل در هرجائی که باشد نشاطی یکسان دارد. چه در ایران و با روایت به‌آذین و چه در فرانسه و با روایت رولان. این هردو، ستایشگران انسان‌های با مرام و فرهیخته‌اند و از آن بالاتر، باور عمیق‌شان به قدرت خلاقه جامعه و توده‌های مردم به خلق انسان‌های ستوده و شایسته است و امید وارند که دامنه و دایره چنین آفرینندگی‌هائی، تعالی پذیرد. به قول شاعر ما، ترک کشی ایلاقی:

امروز اگر مراد تو برناید  / فردا رسی به دولت آبا بر.

چندین هزار امید بنی آدم  / ‌طوقی شده به گردن فردا بر.