منشاء اختلافات سیاسی و تاریخی در لبنان
منشاء اختلافات سیاسی و تاریخی در لبنان
گفتگوی رانیا خالق با اسعد ابوخلیل، مبارز لبنانی و استاد فعلی دانشگاه در آمریکا (تاریخ:اول نوامبر ۲۰۲۱)
رانیا خالق، مسئول وب سایت Break through طی مصاحبهای با اسعد خلیل استاد دانشگاه ایالتی کالیفرنیا استانیسلاو، به تاریخ اختلافات قومی، مذهبی و سیاسی در لبنان میپردازد. این مصاحبه به دنبال انتقاد بسیار ملایم جرج قرداهی وزیراطلاعرسانی لبنان به ادامۀ جنگ جنایتکارانۀ یمن و حملات شدید رسانههای عربستان و امارات در جواب به این اظهارات صورت گرفت. در این مجال اسعد خلیل که جوانی خود را در دوران جنگ داخلی لبنان گذارانده، کوشش دارد که با نگاهی به تاریخ پنجاه سالۀ اخیر لبنان، تصویری از موقعیت فعلی نیروهای سیاسی در این کشور به دست دهد. هر چند در این مصاحبه پاره ای از نظرات او در مورد شخصیت هایی چون یاسر عرفات، محمود عباس، و یا بعضی احزاب چپ را می توان تا حدی چپ گرایانه و ناشی از بازماندۀ گرایش های سیاسی او در زمان جوانیش به حساب آورد، ولی از جنبه های دیگر این مصاحبه شامل اطلاعات بسیار ذی قیمتی است. در ادامه گوشههایی از این مصاحبه را خواهید خواند.
اسعد ابوخلیل: از سالیان دور عربستان در تلاش بود که رهبری نظام سیاسی در لبنان را در اختیار خود گرفته و بر آن مسلط شود. این تلاش از تابستان ۲۰۰۶، که لبنان توانست اشغالگران اسرائیلی را شکست داده و نیروهای آنها را به زانو در آورد، شدت بیشتری گرفت. اسرائیل هرگز نتوانست از تحقیری که در آن جنگ سیودو روزه متحمل شد، بهبود یابد. امروز اسرائیل در اتحادی منطقهای که با شرکت عربستان سعودی و امارات متحدۀ عربی شکل گرفته، در پی مجازات لبنان و تسلیم آن است. هدف اصلی حملات اخیر ایران، و حزباللـه است که نمونهای از آن را در عکسالعمل به انتقاد ملایم قرداهی از جنگ جنایتکارانه در یمن، شاهدیم…..
عناصری که با هرگونه تلاش برای اتحاد میان کشورهای عربی از همان ابتدای سالهای ۱۹۵۰، مخالفت میکردند، اکنون در لباس حمایت از اتحاد میان اعراب ظاهر شدهاند. اما این اتحاد هدفی جز حمایت از صهیونیسم ندارد. آنها دولتها و خلقهای عرب را تحت فشار قرار دادهاند تا فرمانبردار آنها شوند. دولت عربستان بیآنکه با هیچ اعتراضی از سوی غرب روبرو شود، نخستوزیر لبنان (سعد حریری) را ربود، و با شکنجه مجبورش ساخت که بیانیهای را با هدف شعلهور ساختن جنگ داخلی در لبنان، در تلویزیون قرائت نماید. این همان دولت سعودی است که در سال ۱۹۸۵، با همکاری آمریکا و اسرائیل، به منظور کشتن شیخ محمدحسین فضلاللـه- شخصی که بهزعم آنها رهبر حزباللـه بود- اتومبیلی مملو از مواد منفجره را در پُر جمعیتترین منطقۀ بیروت منفجر کرد. این انفجار منجر به قتل شیخ حسین نشد، اما حدود ۸۰ نفر در اثر آن کشته شدند.
امروز لبنان یکی ازبدترین لحظات تاریخی خود را میگذراند، میزان فقر به ۶۰ تا ۷۰ درصد رسیده است.عربستان فشار خود براین کشور را شدت بخشیده است، درست مشابه مکانیزمی که آمریکاییها علیه ونزوئلا، ایران و کوبا به کار میبرند. برخلاف تبلیغات غرب، سیاست بایدن در این زمینه همان ادامۀ سیاست ترامپ است. نمایندگان بایدن یکی پس از دیگری برای مذاکره با بن سلمان به منطقه اعزام میشوند. هرگز در تاریخ روابط سیاسی کشور های عربی با جهان، روابط عربستان و امارات این چنین به اسرائیل نزدیک نبوده است. لذا سادهلوحی است اگر که رد پای اسرائیل را در این فشار عربستان [به لبنان] نبینیم، و موافق صاحبنظرانی باشیم که اصرار دارند ریشه مسایل لبنان همه داخلی است و هرگونه دخالت خارجی را انکار مینمایند. یکی از اصلیترین دلایل ضعف دولت مرکزی و وجود نظام فرقهای، که بعد از جنگ داخلی در لبنان تشدید نیز شد، مداخلات خارجی در لبنان است. بسیاری از روزنامهنگاران و خبرنگاران لبنانی فعال در داخل ِلبنان، و نیز در دوبی و دیگر شیخنشینها، درارتباط با بنیادهای جرج سوروس هستند و نقش عظیمی در انجام این توطئه دارند. یک خبرنگار لبنانی در دوبی، از دولت عربستان میخواهد که هر لبنانی را، که همچون او گوش به فرمان اوامر بن سلمان نیست، اخراج نماید. لبنانیهای زیادی در دوبی و دیگر شیخنشینهای خلیج فارس مشغول به کار و امرار معاش هستند. عربستان از همان سالهای ۱۹۶۰، همیشه دولت لبنان را در صورت سرپیچی از اوامرش، تهدید به اخراج این مهاجران کرده است. انگار که مهاجران به لطف حکومت سعودی و اماراتی در آنجا حضور دارند.
آرایش نیروهای سیاسی در گذشته و حال لبنان
س: این به اصلاح نیروهای مخالف در لبنان چه کسانی هستند؟ و نقش آنها در گذشته، در زمان جنگ داخلی لبنان و اکنون چیست؟
ج: باید گفت ناآگاهی و اطلاعات نادرست بسیاری در مورد لبنان وجود دارد. این روزها شاهد حملات زیادی به سمیر جعجع و گروه تحت فرمان او هستیم. این نیروها آخرین سلاح بازمانده در دست امپریالیسم غرب میباشند. آنها وسیلهای برای اعمال فشار به حزباللـه و جبهۀ پایداری هستند که از سعودیها پول گرفتند تا در ناآرامیهای سال ۲۰۱۹، به تظاهرکنندگان شیعه تیراندازی کنند. اما سمیر جعجع دیگر نقش مهمی در صحنۀ سیاسی لبنان ندارد، و حملۀ بیش از حد به او، تنها موجب بالا رفتن میزان حقوحساب او توسط بیگانگان میشود. عربستان سعودی در سالهای اخیر کمک به همۀ گروههای سیاسی به جز ارتش لبنان را قطع کرد. آنها امیدوارند که در آینده بتوانند از این ارتش به عنوان نیروی اصلی علیه حزباللـه استفاده نمایند. اما این آرزویی واهی است، زیرا ارتش ضعیف لبنان به هیچ وجه قادر به رویارویی با حزباللهی که توانست ارتش اسرائیل را شکست دهد، نیست.
غرب و سعودیها در تبلیغات خود، ارتش لبنان را به عنوان تنها مدافع کشور در مقابل تجاوزات خارجی معرفی مینمایند. به این معنا که در صورت نیاز به مقاومت در مقابل تجاوز ارتش اسرائیل، احتیاجی به نیروهای مستقر در جنوب لبنان وجود ندارد و ارتش لبنان قادر به جلوگیری از این تجاوز است. اما کارنامۀ مقاومت این ارتش در گذشته بسیار سیاه است.
سؤال این است که این ارتش در ۲۰۰۶، هنگامی که نیروهای جنوب با اسرائیل میجنگیدند کجا بود؟ چرا حتی هم اکنون فرماندهان ارتش جرأت اعلام احتمال خطر تجاوز اسرائیل را ندارند؟ اسرائیل همه روزه به خاک لبنان تجاوز میکند، و در مقابل تنها عکسالعمل ارتش لبنان این است که این تجاوزات را به نیروهای حافظ صلح در جنوب گزارش دهد. اما تاریخ ارتش لبنان سراسر آغشته به جنایات جنگی و قتل عام مردم است.
از سال ۱۹۵۸، به بعد ایالات متحده و اسرائیل عمیقا در درگیریهای لبنان دخالت داشتهاند. در ۱۹۵۸، کامیل شمعون رئیسجمهور وقت میخواست دوران صدراتش را به مدتی نامحدود تمدید نماید. او در پایان دورهاش، حاضر به کنارهگیری نشد و مرتجعین عرب، اسرائیل و ایالات متحده هم او را از نظر مالی و تسلیحات حمایت کردند. این امر کشور را به جنگ داخلی کشاند.
رد پای اسرائیل در لبنان حتی به قبل از این تاریخ یعنی به سال ۱۹۴۸، باز میگردد. با توجه به مدارک افشا شده توسط دولت اسرائیل، حزب فالانژ، که در حقیقت پدر ارتش فعلی لبنان به حساب میآید، از همان زمان در مبارزات انتخاباتی خود از اسرائیل کمک مالی دریافت میکرده است.
اما جنگ داخلی آن طور که ارتجاع و امپریالیسم در نظر داشتند پیش نرفت. نیروی دریایی آمریکا ناچار به مداخله شد و در نتیجه تنها انتخاب باقیمانده برای ضد انقلاب، ارتش بود تا در مقابل جبهۀ انقلاب بایستد. درآن زمان نیروهای مقاومت فلسطین حضور چندانی نداشتند و مسئلۀ ضد انقلاب بیشتر مقاومت در مقابل نیروهای چپ و ناسیونالیستها بود. لبنان مرکز اصلی مبارزۀ غرب با نیروهای چپ در جهان عرب بود، و سعودیها و شیخنشینها در این میان نقش بزرگی بازی میکردند. آنها عمیقا روی احزاب فالانژ و احرار سرمایهگذاری کردند تا در مقابل موج عظیمی که سر بلند میکرد بایستند.
در سالهای آخر دهۀ شصت که نیروهای مقاومت فلسطین سر برآوردند، حزب فالانژ تبدیل به اصلیترین نیروی مدافع ارتجاع در کشور شد. پِیِرجُمیّل رهبر این حزب، پس از شرکت در مراسم المپیک ۱۹۳۶ برلین، به لبنان آمد و با توجه به نظرات مثبت و پُر شوری که نسبت به ایدئولوژی نازی است، حزب فالانژ را با الهام از اسم حزب فاشیستهای اسپانیا تأسیس نمود. این حزب از ایالات متحده، بریتانیا، آلمان غربی، بلژیک، اسپانیای فرانکو و نیروهای ارتجاعی در ایتالیا در مقیاسی عظیم محمولههای اسلحه و کمکهای مالی دریافت میکرد. بسیاری از تکتیراندازان در جنگ داخلی لبنان، داوطلبان سفیدپوستی از آفریقای جنوبی بودند که در دوران حکومت نژادپرست برای ابراز همبستگی به کمک فالانژها آمده بودند. بنا بر این واقعیت، میتوان به میزان نژادپرستی اهریمنی فالانژها پی برد.
بنابراین، برخلاف گفتمانی که جنگ در لبنان را حمام خونی میان اقوام و گروههای مختلف، بیهیچ دلیل موجهی تصویر میکند، خصلت اصلی جنگ لبنان مبارزۀ امپریالیسم بینالمللی و ارتجاع، علیه چپ بود.
متاسفانه امروزه شاهد ظهور دوبارۀ چپ لیبرالی بدون هیچ نشانی از چپ واقعی، در لبنان هستیم که در صدد کمرنگ کردن نقش توطئهگرانۀ دولتهای غربی در کشور است. این چپ آن چنان همراستا با نیروهای ارتجاعی شده که دیگر از آنها قابل تشخیص نیست. اکنون شاهد پیدایش چپهایی از عراق گرفته تا مراکش هستیم که از پدیدهای به عنوان امپریالیسم ایران، امپریالیسم روسیه و امپریالیسم چین سخن میگویند و آنها را معادل با امپریالیسم آمریکایی میدانند که هشتصد پایگاه نظامی رسمی در سرتاسر جهان دارد. روسیه یک پایگاه نظامی بسیار کوچک در طرطوس، و چین یک پایگاه نظامی در جیبوتی دارد. از آن مهم تر ایالات متحده از سالها قبل و بخصوص از سالهای ۱۹۹۰ دائما در حال جنگ با مردم منطقه ما بوده است.
شک نیست که روسیه عمیقاً در سوریه درگیر است و من شخصاً منتقد همکاری روسیه با اسرائیل هستم. اما میزان درگیری آمریکا را در هرکشور عربی با میزان درگیری روسیه قابل مقایسه نمیبینم. نیروی نظامی آمریکا در همه کشورهای عرب، به جز دولت الجزایر که هنوز در این باره عزت و احترام خود را از کف نداده است، حضور دارد و در این میان لبنان یکی از مهمترین مراکز نظامی و اطلاعاتی برای ایالات متحده است. در حالی که بسیاری از سازمان های غیر دولتی ( اِن. جی. او) لبنانی که از طرف شیخنشینها تغذیه میشوند، ادعا میکنند، نیروهای ایرانی در صدد اشغال لبنان هستند؛ و ایران لبنان را کنترل میکند.
[در حالی که این] آمریکاست که بر ارتش لبنان تسلط دارد؛ همۀ سران سرویسهای امنیتی و اطلاعاتی لبنان را تأمین مالی میکند؛ نظام بانکی و کسبوکارهای بزرگ مالی این کشور را در کنترل خود دارد؛ نود درصد سیاستمداران فاسد لبنان حقوقبگیران ایالات متحده هستند؛ و این حتی شامل برخی از متحدین حزباللـه یعنی نبیه بری و جنبش امل نیز میشود. آمریکا کارگردان اصلی در صحنۀ لبنان است. همۀ رسانههای لبنان توسط سعودیها، اماراتیها و ایالات متحده تأمین مالی میشوند. فعالیت این رسانهها از دو سال پیش برای ایجاد روایتی جعلی از آنچه در کشور میگذرد، شدت گرفته است.
کشورهای دخیل در جنگ داخلی لبنان
برگردیم به تاریخ جنگ داخلی لبنان.
مجموعهای از کلیۀ نیروهای ارتجاعی عرب از خلیج فارس گرفته تا آفریقای جنوبی تحت نظام آپارتاید و همچنین شاه ایران در کمک به فالانژها و سرمایهگذاری روی آنها شرکت داشتند. مدارک جدید، بهخصوص نشان میدهند که شاه ایران تا چه حد در کوچکترین مسایل داخلی لبنان دخالت داشت. جالب است که وقتی شاه ایران بهطور گسترده در پرداخت رشوه به سیاستمداران و ارباب جراید و هم چنین مسلح کردن نیروهای دست راستی در لبنان مشغول بود، کسی از دخالت ایران در لبنان سخنی نمیگفت و ایالات متحده هرگز در مورد دخالت ایران در لبنان هشداری نداد.
مطابق اسناد منتشره، اسرائیل در ارتباط مستقیم با فالانژها و میلیشیاهای دست راستی و هم چنین با ارتش لبنان قرار داشت. ارتش لبنان از قبل از ۱۹۷۵ تا ۱۹۸۹، که امیل لحود فرماندهی ارتش را به عهده گرفت، همیشه در حقیقت نیروی میلیشیایی در خدمت منافع ایالات متحده و اسرائیل بوده است. امروز با توجه به مدارکی که در آمریکا از طبقهبندی خارج شده، میدانیم که، اسرائیل حتی مکان و زمان حملات خود به اردوگاههای فلسطینی و اهداف بمبارانهای خود را به اطلاع ارتش لبنان میرساند. امیل لحود، که فردی وطنپرست، ضد صهیونیست، و پشتیبان جنبش مقاومت بود، در سال ۱۹۸۹ فرماندهی ارتش لبنان را بهدست گرفت وسازمان ارتش را دگرگون کرد. لبنان هرگز فرماندۀ ارتشی صادقتر و وطنپرستتر از او به خود ندیده است. در مقایسه با سرافکندگی و حقارتی که سیاستمداران لبنانی در مقابل هر مقام دونپایۀ سفارتخانههای غربی دارند، از اعتبار او همین بس که تلفن مادلین آلبرایت (وزیر امورخارجۀ وقت آمریکا) را درحین مکالمه قطع کرد. و این زمانی بود که مادلین آلبرایت از او خواست موضع نرمتری در مقابل اسرائیل داشته باشد.
این روایت که فالانژها تنها میخواستند از لبنان در مقابل فلسطینیها دفاع کنند، نادرست است و ارتش لبنان و فالانژها از سوی ایالات متحده و اسرائیل مأموریت داشتند تا به نیروهای فلسطینی و هم چنین چپ لبنان حمله کنند. اگر اعلامیههای پِیِیر جُمیّل درآن زمان را مطالعه کنید، میبینید که مخاطب اکثر لفاظیهایش چپ لبنان بود تا سازمان آزادیبخش فلسطین، و این با توجه به موج عظیم چپی بود که درآن زمان در لبنان در حال پیشروی بود (هرچند که این چپ نتوانست در مقابله با راستها و ارتجاع پیروز شود، و میتوان درباره دلایل آن در جای خود سخن گفت).
بنابراین در دوران جنگ، از یک سو نیروهای فالانژ را داریم که توسط بسیاری از کشورها و ارتجاع بینالمللی حمایت میشد، و در مقابل آنها چپ لبنان بود که توسط رهبرانی با گرایشهای چپ لیبرالی و بخشی از نیروهای فرقهگرا با سنن فئودالی هم چون کمال جنبلاط، و رهبری حزب کمونیست لبنان که دربست تنها به مبارزات پارلمانی برای دگرگونی در جامعۀ لبنان امید بسته بود، هدایت می شد. اما تمام کوشش چپ انتخاب رهبرانی از میان خود به عنوان اعضای دولت بود. به نتایج آخرین انتخابات ریاست جمهوری در ۱۹۷۰، نگاه کنیم. در آن زمان امپریالیسم و تمام نیروهای مرتجع بر روی انتخاب شخصیت دست راستی سلیمان فرنجیه به عنوان رئیس جمهور سرمایهگذاری کردند. کمال جنبلاط و حزب کمونیست لبنان هم نمایندگانی برای تبریک انتخاب ایشان گسیل داشتند. در مقابل نیروی متشکل فالانژ و دست راستیها، چپ و سازمان آزادی بخش فلسطین (ساف) آمادگی مقابله نداشت. در واقع با آنکه یکی از اهداف اصلی جنگ داخلی لبنان ضربه زدن به جنبش فلسطین بود، خود عرفات به دخالت در امور داخلی لبنان معتقد نبود. غفلت و عدم آمادگی یاسر عرفات و وابستگی کامل او به شیخنشینهای خلیج فارس، موجب شد تا صحنۀ سیاسی لبنان بین سالهای ۱۹۷۵ تا ۱۹۸۲، به دست دشمنان انقلاب فلسطین بیفتد و بعد از حملۀ اسرائیل به لبنان، در نهایت به اخراج ساف از لبنان منجر شود. جنبش فلسطین از ۱۹۸۲، یعنی بعد از مهمترین تجاوز اسرائیل به لبنان، قربانی شد. درنتیجۀ این حمله، ۲۰هزار شهروند لبنانی، فلسطینی و سوری که اکثراً هم غیرنظامی بودند، کشته شدند و این تازه برآوردی محافظهکارانه از روزنامۀ النهار، روزنامهای فرقهگرا و دست راستی است که حیات و مماتش وابسته به کمک دریافتی از ارتجاع عرب و غرب است
یکی از نتایج این سرمایهگذاریها در ارتش لبنان، حمله و بمباران اردوگاههای فلسطینی، با استفاده از بمبافکنهای این ارتش در ۱۹۷۳ بود. در این حملات، رزمندگان فلسطینی و متحدین لبنانی آنها قهرمانانه جنگیدند و ارتش لبنان را تحقیر کردند. در ماه می ۱۹۷۳، همان رئیسجمهوری که پیام تبریک از سوی چپ و جنبلاط دریافت کرده بود، تمام رهبران شبه نظامیان دست راستی را فراخوانده و به آنها اعلام کرد: ارتش به تنهایی حریف رزمندگان فلسطین نیست و از شما میخواهم که برای مبارزه با فلسطینیها به ارتش کمک کنید و دَرِ تمام انبارهای اسلحۀ ارتش به روی شما باز است. در آن زمان، رهبری ارتش در دست یک عنصر دست راستیِ بسیار شبیه رهبر ارتش مزدور اسرائیل در جنوب لبنان بود که بعد از ۱۹۷۹، تاسیس شد.
همۀ این وقایع مقدمهای شد برای شروع جنگ داخلی در لبنان. از اسناد منتشر شده، دو حقیقت دیگر نیز برملا شده است. اولین مورد حکایت از آن دارد که در آن زمان رهبران مسلمانان نیز به فلسطینیها خیانت کردند، هرچند که در ظاهر حامی ساف بودند. آنها در جلسهای که در سفارت آمریکا برگزار شد، به جای طرفداری از فلسطینیها، از حمله و بمباران اردوگاه و تأسیسات آنها حمایت کردند. مورد دوم نشاندهنده دخالت عمیق ایالات متحده و اسرائیل در جنگ داخلی است. مثلا اسرائیل در هر یک از رسانههای فالانژ مأموری پایشگر داشت تا محتوای پیامهای آن رسانه را کنترل کند.
به عنوان کسی که جوانی خود را در آن زمان گذرانده، شاهد بودم که رسانههای آنها (در آن زمان تنها ایستگاههای رادیویی بودند و از ایستگاه تلویزیون خبری نبود) بسیار پیشرفتهتر و کاراتر از رسانههایی بود که ما در غرب بیروت داشتیم. مثال دیگر: از همان سالهای اواخر دهۀ ۱۹۶۰، بشیر جُمیّل و دارو دستهاش سعی داشتند تا با تحریکات خود جنگ داخلی راه بیاندازند، اما چپ و رهبران فلسطینی به هیچوجه به دنبال درگیری نبودند و با خوشبینی حتی تصور نمیکردند که جنگی در پیش باشد. به همین دلیل نیز به هیچوجه به آمادهسازی نیروهای خود نپرداختند و حتی تقاضای کمک هم نکردند. آنها تنها به این دلخوش بودند که دو نمایندۀ چپ در دولت دارند، کمال جنبلاط هم در پی گسترش جناح خود در پارلمان بود.
مثالی بزنم: یکی از مواضع سنتی فالانژها در جادهای کوهستانی بود که از بیروت به سوی شهر کحاله میرود. در اواخر سالهای ۱۹۶۰، فالانژها در این جاده یک پست بازرسی برپا کردند. آنها از این پست برای تحریک فلسطینیها استفاده میکردند. در مواردی آنها حتی با تیراندازی به فلسطینیها آنها را میکشتند. یک بار کاروانی با محموله بزرگی از کتاب قرآن ارسالی از طرف عربستان سعودی از این پست میگذشت که مورد حملۀ فالانژها قرار گرفت و همۀ افراد کاروان به قتل رسیدند. اکنون در آرشیو خارجشده از طبقهبندی، مدرکی به دستآمده که نشان میدهد در زمان یکی از این درگیریها که فالانژها، فلسطینیها را به گلوله میبستند، یک ژنرال آمریکایی هم میان فالانژها حضور داشت. این، میزان تمایل آمریکا به شروع جنگ داخلی حتی از اواخر سالهای ۱۹۶۰ را نشان میدهد.
فالانژها این فرقهگرایان نژادپرست، همان قدر که دستشان به خون فلسطینیها و چپها آلوده است، در کشتار مسلمانان نیز دست داشتند. آنها همۀ مسلمانان را از بیروت غربی بیرون راندند. این گروهها هستند که توسط رژیمهای دست راستی مانند عربستان سعودی حمایت میشوند.
بعد از شروع جنگ در ۱۹۷۵، فالانژها درهمۀ درگیریها ناموفق بودند و شکست خوردند، و ایالات متحده به اهداف خود دست نیافت. در ۱۹۷۶، وقتی که امکان زدن ضربه نهایی به فالانژها و انهزام کامل آنها داشت فراهم میشد، آنها برای نجات خود دست به دامان دولت سوریه شدند تا علیه ساف و چپ لبنان وارد عمل شود. اما در ۱۹۷۸، آنها با تغیر موضع، از اسرائیل تقاضای مداخله کردند. بعد از بر سرکار آمدن دولت دست راستی افراطی لیکود، میزان مداخلۀ اسرائیل در لبنان افزایش یافت. البته این به مفهوم تفاوت ماهوی میان سیاستهای حزب کارگر با لیکود در مورد لبنان نیست.
اسرائیل روی شخصیت قاتل و جنایتکار بشیر جُمیّل بسیار حساب کرده بود. او رهبر شاخۀ نظامی حزب فالانژ (کتائب) بود که توسط پدرش پییر جمیّل تأسیس شده بود. حزب فالانژ یک حزب خانوادگی بود و رهبری کنونی آن هم سامی جُمیّل نوۀ پیر جُمیّل است. او اواخر اکتبر ۲۰۲۱، به ایالات متحده سفری داشت و وزارت امورخارجه و کنگرۀ آمریکا با این امید که او بتواند به مبارزه با جبهۀ مقاومت در لبنان برخیزد، از او به عنوان رهبر یک کشور استقبال کردند.
وقتی بشیر جُمیّل رهبری نیروهای مسلح فالانژ را به عهده گرفت، با دلگرمی از حمایت قوی اسرائیل، دست به قتل عام رقبای خود حتی در داخل جبهۀ نیروهای دست راستی زد. از جمله در ۱۹۷۸، به دستور او تمام اعضای خانوادۀ سلیمان فرنجیه رهبر حزب احرارو میلیشای پلنگان به قتل رسیدند. بشیر جُمیّل سعی داشت که رهبری کل نیروهای شبه نظامی دست راستی را به عهده بگیرد. یکی از اهداف تجاوز اسرائیل به لبنان در ۱۹۸۲، تحکیم جایگاه بشیر جُمیّل به عنوان رهبر حکومتی مشابه حکومت ویشی در فرانسۀ تحت اشغال در لبنان بود. اما خوشحالی اسرائیل به مناسبت ریاست جمهوری او چند روزی بیش نپائید و فردی به نام حبیب شرطونی او را ترور کرد.
اما از سالهای ۱۹۸۰، شاهد نوع دیگری از مقاومت هستیم، حزباللـه از دهههای ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰، قدرت گرفت و توانست که اسرائیل را اخراج نماید.
س: شما به مورد بسیار مهم بازدید سامی جُمیّل از ایالات متحده اشاره کردید. او در این بازدید با آدام شیف، نمایندۀ دموکرات ملاقات کرد. این نمایندۀ نومحافظه کار طرفدار پروپا قرص مداخلۀ آمریکا در هر کشوری است که سلطۀ بلامنازع آمریکا را نمیپذیرد.
در سالهای ۱۹۸۰، بعد از آنکه متأسفانه نهضت مقاومت نیرویهای چپ و فلسطینیها دچار شکست سختی شدند، ما شاهد ظهور نیروی مقاومت جدیدی به نام حزباللـه هستیم. حزباللـه در سالهای ۱۹۸۰ رشد بسیاری کرد و توانست در ۱۹۹۰ نیروهای اسرائیلی را بیرون براند و همینطور در سال ۲۰۰۶ تهاجم اسرائیل را شکست دهد.
حالا به نظر میرسد که نیروهایی که در گذشته مورد پشتیانی ارتجاع و امپریالیسم بودند، و شما بخشی از تاریخ آنها را بازگو کردید، امروزه کاملاً ورشکستهاند و دیگر از قدرت و نفوذ سابق برخوردار نیستند، و این شاید به این دلیل باشد که لبنان اهمیت خود را از دید امپریالیسم و سرمایهداری بینالمللی از دست داده و آنها دیگر علاقهای به کمک به لبنان ندارند، و ترجیح میدهند که لبنان را در این شرایط وحشتناک اقتصادی نگاه دارند.
ج: کاملاً درست است. عربستان دیگر استفاده از نیروهای سنتی در لبنان که بتوانند علیه حزباللـه بجنگند را از نقشۀ خود کاملاً کنار گذاشته است؛ آنها حالا دیگر با رها کردن سعد حریری، نگاهشان را روی سمیر جعجع متمرکز کردهاند. محمد بن سلمان و محمد بن زاید، از گرایشهای فاشیستی و نژادپرستانۀ او خشنودند و سابقۀ او در قتل و جنایات جنگی گذشته را به یاد دارند. آنها در پی تکرار کشتار و جنایتهایی هستند که در یمن انجام میدهند. اما نباید این را فراموش کرد که ایالات متحده بههیچوجه لبنان را رها نخواهد کرد. لبنان یکی از مهمترین پایگاههای اطلاعاتی ارتش آمریکاست.
اکنون ایالات متحده در شرف افتتاح یکی از بزرگترین سفارتخانههای خود در لبنان است. این مرکز همچنین قرار است که به یکی از مهمترین مراکز جمعآوری اطلاعات از نیروهای مقاومت در منطقه تبدیل شود. با توجه به گرایش فرماندۀ کنونی ارتش به آمریکا، آنها کنترل ارتش لبنان را هم در دست دارند. ارتش لبنان در حقیقت نیروی نظامی آمریکا در لبنان به حساب میآید و بسیاری از افسران ارتش لبنان از این وضعیت ناراضی هستند. یکی از افسران ارتش برای من نوشته بود که امروز به دلیل بحران اقتصادی که موجب کاهش سهمیۀ غذایی سربازان و افسران شده است، گوشت کمتر و کمتر در جیرۀ غذایی ارتش دیده میشود. او مینویسد، در چنین وضعیتی که افسران گرسنه سر به بالین میگذارند، میتوان میزان رنج و عذاب افسرانی را تصور کرد که شاهد پذیرایی از خانم دوروتی شیا سفیر آمریکا توسط فرماندهی ارتش با غذای ژاپنی سوشی هستند.
میزان حضور نیروهای آمریکا در ارتش لبنان باورنکردنی است. از شمال تا جنوب به بهانۀ آموزش ارتش لبنان حضور فعال دارند. اما با وجود این همه سال آموزش، تنها کاری که انجام میدهند جلوگیری از ورود مواد غذایی قاچاق از سوریه به لبنان است، و در زمان تهدید داعش، القاعده و النصره برای رخنه به داخل لبنان، ارتش لبنان با آنها درگیر نشد، و عمدتاً داوطلبان حزباللـه بودند که به مبارزه با آنها برخاسته و آنها را بیرون کردند. در آخرین روزهایی که شکست این نیروها توسط نیروهای مقاومت قطعی شده بود، سفارت آمریکا به وحشت افتاد که مبادا تمام اعتبار شکست تروریستها به حساب حزباللـه نوشته شود، لذا با عجله مناطق خالی از سکنهای را برای ارتش معین کرد تا آنجاها را به عنوان مراکز تجمع تروریستها بمباران نمایند بلکه بخشی از اعتبار شکست نیروهای تروریستی هم نصیب آنها بشود. همۀ رسانهها را دعوت کردند تا برای ثبت این مبارزۀ قهرمانانه (!!) تاریخی حضور داشته باشند. وقتی نیروهای داعش و النصره سربازان لبنانی را ربوده و آنها را به قتل رساندند، از ارتش هیچ کاری برای دفاع از آنها انجام نگرفت. در تاریخ هرگز دیده نشده است، یک ارتش آموزش دیده توسط نیروهای آمریکایی در خاورمیانه، توان واقعی جنگیدن داشته باشد و اغلب در اولین یورش از هم پاشیده نشود.
س: نکته مهم این است که سرمایهگذاری عظیم آمریکا در ارتش لبنان برای مقاومت در مقابل تجاوز اسرائیل نیست. این ارتش را آموزش دادهاند تا سپر محافظی در مقابل حزباللـه باشد. اما برخلاف انتظار، بخش اعظمی از نیروهای درون ارتش طرفدار حزباللـه هستند و بسیاری از آنها با الهام از دفاع قهرمانانۀ حزباللـه در مقابل اسرائیل، با روحیۀ وطندوستی و دفاع از کشور در مقابل اسرائیل، به ارتش پیوستهاند. این افراد هرگز علیه حزباللـه اسلحه نخواهند کشید، ایالات متحده در این باره دچار خواب و خیال است که این ارتش به شکلی یکپارچه بخواهد یا بتواند با حزباللـه درگیر شود.
ج: کاملاً موافقم. این ارتش هرگز توانایی درگیری با حزباللـه را ندارد. فرماندهان ارتش چه کار کردند؟ به واشنگتن رفتند و با قول مبارزه با حزباللـه از آمریکا پول و کمک گرفتند. کمکها چه بود؟ بالگرد برای آمدوشد فرماندهان عالیرتبه، ماشینهای گرانقیمت، پوتین سربازی و ماسکهای ضد گاز و خردهریزهایی که به هیچ وجه منجر به تغییر توازن نظامی میان لبنان و اسرائیل نشود. و اگر قرار شود که ارتش در مقابل حزباللـه بایستد- مانند ۱۹۷۵، که ارتش را به درگیری با ساف و نیروهای چپ کشاندند- در ارتش شکاف خواهد افتاد. مضافاً اینکه، امروز نیروی حزباللـه صد برابر بیش از قدرت ساف و جبهۀ چپ در آن سال است. بگذارید مثالی بزنم، در هفتم مِه سال ۲۰۰۸، وقتی حزباللـه حملۀ خود به نیروهای مخالف خود یعنی حزب جنبلاط و شبهنظامیان زیر رهبری حریری که با پول سعودیها پشتیبانی میشد، را آغاز کرد، نیروهای ارتش لبنان به محض برخورد با نیروهای تعلیمدیده و مجهز حزباللـه خود را بلافاصله تسلیم میکردند.
ایالات متحده به دو دلیل ارتشهای عرب را آموزش میدهد:
۱. برای تضعیف و حفظ ناتوانی آنها در مقابله با اسرائیل؛ ۲. اعمال کنترل وعضوگیری عناصری از میان آنها جهت استفاده در مواقع حساس که مثالهای آن را در مورد آموزش ارتش افغانستان و ارتش عراق هم شاهد بودیم.
س: میخواستم نظر شما را در مورد گروههای سنی که بهخصوص در صحنۀ درگیریهای اخیر غایب هستند و اختلافات میان گروههای شیعه و سنی بدانم. زیرا به نظر میرسد که اختلاف میان این گروهها از ۲۰۰۵ به بعد به کمترین میزان خود رسیده است. به علاوه در مورد میراث رفیق حریری چه نظری دارید؟ بهخصوص که در رسانههای غربی میکوشند که به این شخصیت جنبۀ آرمانی و ایدهآلی داده شود.
ج: میدانید از ۱۹۴۸، سال استقلال لبنان به عنوان یک کشور، همیشه دو گروه اصلی در میان نیروهای سیاسی وجود داشتهاند. یکی ائتلافی که به صورت علنی و یا مخفیانه طرفدار اسرائیل است و همیشه توسط ارتجاع عرب و امپریالیسم حمایت میشود و دیگری که قویاً مخالف اسرائیل و سیاستهای مداخلهجویانه آن است. در طول زمان این گروهها تغییرات بسیار کردهاند و انشعابها و شکافهای بسیاری در میان آنها رخ داده و چهرههای مختلفی به صحنه آمدهاند. ولی این مرزبندی و جهتگیری اصلی همیشه وجود داشته است. اما بدبختانه و متأسفانه ما شاهد نفوذ دشمن در داخل جبهۀ مخالفان بودهایم. الان مل میدانیم که عناصر اسرائیلی و آمریکایی به درون جبهۀ مخالفان نفوذ کرده بودند. مثلا فاش شد که در ۱۹۷۳ عضوی از کمیتۀ مرکزی جبهۀ خلق برای آزادی فلسطین (به رهبری جرج حبش) که صورت جلسات کمیتۀ مرکزی را هم تهیه میکرد، جاسوس بود و همۀ اطلاعات سری جبهه را در اختیار سازمان اطلاعات ارتش لبنان قرار میداد. حتی به اعتقاد بیوۀ جرج حبش که هنوز در قید حیات است، این فرد برای اسرائیل هم جاسوسی میکرد. خیانت او کشف شد و قرار بود اعدام شود، اما به دلیل موقعیت بسیار پیچیدهای که پیش آمد، او در سال ۱۹۸۲ موفق به فرار شد و اکنون به عنوان روزنامهنگار برای رسانههای امارات کار میکند. به دلیل وسعت سازمانهای ساف، نفوذ در آن نیز بسیار زیاد بود. یکی از دلایل خشم و غضب شدید اسرائیل و آمریکا نسبت به حزباللـه، دشوار بودن رخنه در آن است. البته هنوز مواردی از عناصر نفوذی وجود دارد، اما میزان آن در مقایسه با آنچه در گذشته برای گروههای آن زمان وجود داشت، بسیار اندک است. اگر به جنبش ناسیونالیستی نگاه کنیم، میبینیم که اکثریت رهبران آن متعلق به جناح ارتجاعی ضد فلسطینی و ضد جبهۀ مقاومت هستند و بسیاری از آنها از همان سالهای ۱۹۸۰، از خانودۀ حریری مواجب دریافت میکنند.
رفیق حریری و نقشههای هولناکی که برای لبنان در سرداشت
رفیق حریری نقشههای هولناکی برای لبنان در سرداشت. او ناگهانی با حمایت سعودیها در صحنۀ سیاسی لبنان ظاهر شد و توانست تأیید رژیم سوریه را هم به دست آورد. حریری در سالهای ۱۹۸۰، در دوران ریاست جمهوری امین جُمیّل به لبنان آمد، اما نه به عنوان یک لبنانی، بلکه به عنوان نمایندۀ عربستان سعودی! اگر به فیلمهای خبری آن زمان مراجعه شود، رفیق حریری با لباس عربی پشت بندر بنسلطان (دیپلمات سعودی بسیار فعال در لبنان در آن زمان)، در میان گروه فرستادگان عربستان سعودی دیده میشود. او بعداً به تابعیت لبنان درآمد. در آن زمان او از جملۀ حامیان توافق ۱۷ مه ۱۹۸۳ بود. این شخص افراد زیادی را با فریب و دادن رشوه چه در لبنان و چه در سوریه با خود همراه کرد. از میان این افراد میتوان از حکمت شهابی رئیس سازمان امنیت ارتش سوریه، قاضی کنعان رئیس ادارۀ امنیت سوریه در لبنان، و عبدالحلیم خدام، وزیر امور خارجه، طراح سیاست خارجی سوریه و بالاخره معاون ریاست جمهوری وقت نام برد.
فرضیۀ تأیید نشدهای وجود دارد که ترور او به این دلیل بوده که میخواسته با کمک عربستان سعودی کودتایی را در سوریه اجرا و فرد مورد اعتماد خود را به جای بشار اسد بنشاند. انتقاد من از رژیم سوریه این است که به این فرد کمک کرد تا به مقام نخست وزیری لبنان برسد. او برای توافق صلح میان لبنان و اسرائیل تلاش زیادی کرد و میگفت، صلح با اسرائیل موجب بهبود وضعیت اقتصادی لبنان خواهد شد. همو بود که ریاض سلامی، رئیس فاسد بانک مرکزی لبنان را برگزید. فردی که هنوز هم با حمایت همهجانبه از سوی ایالات متحده، رهبران مسیحی مارونی و رهبران فاسد هردو جبهۀ ۸ مارس و ۱۴ مارس، از نبیه بری تا سمیر جعجع و سعد حریری پسر رفیق حریری، هنوزهم دراین مقام باقی مانده است.
رفیق حریری را میتوان به عنوان کسی که بیشترین مسئولیت سقوط کشور لبنان به گردن اوست، شناخت. ریاض سلامی مدیر سرمایهگذاری حریری در موسسۀ مالی مریل لینچ و مقیم لندن بود. حریری او را به لبنان آورد، به مدیریت بانک مرکزی منصوب کرد و به کمک او خزانۀ کشور را به تاراج برد. ثروت حریری بعد از رسیدن به مقام نخستوزیری چهار برابر شد، و همزمان لبنان با ارقام نجومی در قرض فرو رفت. این بارِ قرض را چندین نسل باید بر گردن بگیرند. اما تنها مسئول غارت مالی لبنان رفیق حریری نیست و باید از شرکای لبنانی او در این جرم از نبیه بری تا سمیر جعجع و جنبلاط گرفته تا شرکای خارجی مانند عوامل فاسد در حکومت سوریه، و مددرسانانی از ایالات متحده، فرانسه و عربستان سعودی نیز نام برد. هر بار که لبنان از نظر مالی در معرض فروپاشی قرار میگرفت، رفیق حریری با دعوت از مؤسسات مالی غربی، از آنها تقاضای حمایت مالی میکرد و فروپاشی را چند سال دیگر به تعویق میانداخت. اما در بحران اخیر، ایالات متحده و متحدینش شیخنشینهای خلیج فارس، تصمیم به سقوط لبنان گرفتهاند و حمایت مالی دیگر تمام شده و اجازه کمک به لبنان را به هیچ کس دیگری هم نمیدهند. آنها در پی به زانو درآوردن لبنان و در عین حال سرمایهگذاری روی نیروهای سیاسی جدیدی هستند. دیگر مانند گذشته از کمک به فالانژها و «حزب سوسیالیست دروزی» جنبلاط ( پی.اس.پی) خبری نیست. تمرکز روی ان.جی.او ها و به اصطلاح «انقلابیون» کافهنشین خیابان حمرا قرار گرفته است.
س: در اینجا وقت آن است که به سؤال دیگر خود برسم. به نظر شما تظاهرات اکتبر ۲۰۱۹، را چگونه باید ارزیابی کرد؟ باید آن را یک انقلاب به شمار آورد؟ طغیانی که ناکام ماند و یا توطئهای که از خارج رهبری میشد؟ در اینجاست که ما بیشتر به نقش ان.جی.او های داخل لبنان به عنوان ابزار اصلی امپریالیسم برای غلبه بر کشور پی میبریم.
ج: کاملاً موافقم. من به تازگی از میزان عمق دخالت سفارت ایالات متحده در تلاش برای متحد ساختن رهبری این ان.جی.او ها و گروههایی از جامعۀ مدنی که خود را «انقلابی» مینامند، و هم رای کردن آنها برای یک پیروزی چشمگیر در انتخابات بهار آینده، آگاه شدم. اما این انقلابیونی که با سروصدا و دیگوقابلمه به خیابان آمدند، هیچ ربطی به انقلابیون واقعی ندارند و نباید فراموش کرد که اکثر آنها با غرب همراستا هستند و از نظر مالی توسط آنها و ارتجاع عرب تغذیه میشوند. اینها همان کسانی هستند که در شبکههای اجتماعی از سعودیها و شیوخ امارات حمایت میکنند. هدف آنها ایجاد یک حکومت پوشالی تحتالامر عربستان سعودی و امارات است. چگونه میتوان از رهبران خودکامۀ ریاض و یا دوبی حمایت کرد و در عین حال با لحن یک انقلابی درباره لزوم دگرگونی در لبنان، داد سخن داد. این همان نقشهای است که سعی شد در لیبی، سوریه و یمن به اجرا درآید و در نهایت هدف عادیسازی روابط با اسرائیل است. به نمونۀ سودان نگاه کنید: دولت نظامی سودان با عربستان سعودی و امارات متحد شد و حالا در پی عادیسازی روابط خود با اسرائیل است.
س: در این پنج سالی که من در لبنان ساکن شدهام، شاهد تأثیر عظیم ان.جی.او های مورد حمایت غرب، بر گفتمان غالب هستم. این گفتمان با آنکه هیچ تغییری در اوضاع ایجاد نکرده، اما روی نحوۀ تفکرِ قشرهای معینی از جامعه اثر عظیمی گذاشته است. منظور من از این بخشِ جامعه، لیبرالها، و افرادی از طبقۀ متوسط و بالای متوسط هستند که خود را مترقی میدانند، و نه آنهایی که علنا در شبکههای اجتماعی از عربستان سعودی و امارات دفاع میکنند. این گفتمان توانسته است به این بخش از جامعه بقبولاند که تمام مشکلات لبنان ناشی از فساد گسترده و فرقهگرایی حاکم بر جامعه است. که البته نمیتوان از اثرات منفی این عوامل در بحران فعلی لبنان چشم پوشید، اما این مشکلات تنها خاص کشور لبنان نیست و اقتصاد دیگر کشورهای گرفتار همین مسایل نیز در حال فروپاشی است. اما در تحلیل نهایی، تمرکز بیش از حد بر عوامل داخلی موجب پردهپوشی و بیاهمیت نشان دادن نقش عظیمی است که امپریالیسم و عوامل خارجی در بحران این کشور بازی میکنند. این نحوۀ برخورد در نهایت این قشر اجتماعی را در کنار جبهۀ ضد انقلابی ۱۴ مارس قرار میدهد. و گذشته از همۀ این استدلالها، آیا عقیدۀ این قشر اجتماعی واقعاً در تغییر وضع موجود و توازن قوا در جامعه اهمیتی هم دارد؟ آیا این قشر اجتماعی هیچ گاه از جبهۀ مقاومت حمایت کرده است؟
ج: عناصری در میان چپ، مثلاً در حزب کمونیست لبنان از مقاومت پشتیبانی میکنند، اما منظور آنها از «مقاومت» حمایت از حزب کمونیست و نیروهای آن در سالهای ۱۹۸۰ است، اما حالا این نیرو دیگر وجود خارجی ندارد و در مقابل، یک مقاومت واقعی و عینی در لبنان وجود دارد که ارتش اسرائیل را در سال ۲۰۰۶ شکست داد و تحقیرش کرد. در حقیقت این برای اولین بار بود که ارتش اسرائیل، از یک ارتش عربی شکست میخُورد. و شما هنوز هم از مقاومتی حرف میزنید که در سالهای ۱۹۸۰ خاتمه پیدا کرد؟ پس شما به جای پشتیبانی از یک مقاومت حقیقی از یک مقاومت خیالی حمایت میکنید. اما مسئلۀ خطرناک، ساختن افسانه از جنبش چپگرای «جبهۀ ملی مقاومت لبنان» (جمول) آن سالهاست که امروز توسط رسانههای مرتجع شیخنشین انجام میگیرد. با آنکه این جنبش وجود داشت و میجنگید، بسیار متفرق و سازمان نیافته بود. من خود محصول مبارزات چپِ آن دوران هستم و به عنوان یک شاهد عینی میگویم ما بسیار بی نظم و بدون هیچگونه هماهنگی میجنگیدیم. اصلاً پیروزی جنبش سالهای ۱۹۸۰ که منجر به عقبنشینی دو مرحلهای اسرائیل شد، به یُمنِ مبارزۀ قهرمانانه گروههای ناشناس و در سایه بود.
اشتباه نشود، من برای تمام رزمندگان آن دوران، برای فداکاریها و نبرد قهرمانانهای که همۀ کمونیستها و رزمندگان حزب سوسیالیست ناسیونالیست سوریه در لبنان (اس.اس.ان.پی) انجام دادند، احترام قائلم. اما قدرت و سطح مبارزۀ آنها به هیچ وجه قابل قیاس با آنچه بعداً در مورد مقاومت اسلامی شاهدش هستیم نبود.
بگذارید مثالی بزنم: در زمان اوج قدرت ساف ، مواردی پیش میآمد که برای فهم مدرکی از اسرائیلیها به زبان عبری، به کسی نیاز داشتیم که زبان عبری بداند و آن را برای ما ترجمه کند. اما در کل جنبش کسی که عبری بداند وجود نداشت و ما ناچار بودیم از دفتر مطالعات فلسطینی در آن سوی بیروت تقاضای مترجم کنیم. حالا حزباللـه مدرسۀ آموزش زبان عبری دارد، آنها به رزمندگان خود عبری میآموزند و تمام رسانههای عبری را زیر پایش خود دارند. آنها حتی مکالمات میان واحدهای مختلف ارتش اسرائیل را پایش، ضبط و مطالعه میکنند.
موضوعی که امروز مرا بسیار میآزارد، این است که گفته میشود مقاومت اسلامی به دلیل حمایت ایران است که به چنین قدرتی دست یافته است، این قضاوت بسیار نادرست است. میزان حمایتی که درآن زمان از جنبش فلسطین و چپ لبنان میشد، به هیچ وجه قابل مقایسه با حمایت بینالمللی از حزباللـه نیست. بگذارید کشورها و نیروهایی که در آن زمان به ساف و جنبش ملی لبنان کمک مالی و تسلیحاتی میکردند را بشمارم: کوبا، آلمان دموکراتیک، اتحاد جماهیر شوروی، و همۀ کشورهای اروپای شرقی مثل بلغارستان که به همۀ گروههای ناشناس و انقلابی کمونیست کمک میکردند. ما از عراق، لیبی، یمن جنوبی، و گاهی از سوریها کمک دریافت میکردیم. اما ما از این کمکها استفادۀ درست نکردیم و آنها را ضایع کردیم. رهبران بعضی از سازمانهای کمونیستی بودند که از دولت لیبی کمک ماهیانهای در حد صدها هزار دلار دریافت میکردند و از این مثالها به وفور وجود دارد.
دلایل شکست چپ در لبنان و فلسطین
س: آن طور که از سخنان شما به روشنی پیداست، شما مبارزی جدی و باسابقه در طرفداری از جبهۀ مقاومت در مقابل امپریالیسم و با گرایش چپ سکولار هستید. سؤال من این است که چرا چپ شکست خورد؟ و چرا اکنون گروه چپ قدرتمندی وجود ندارد؟ چرا اکنون در کل منطقه تنها نیروهای اسلامی را میبینیم که به طور مؤثر با امپریالیسم مبارزه میکنند؟ اشارۀ من به حماس در غزه، حزباللـه در لبنان و جمهوری اسلامی ایران (با هرگونه ارزیابی که در مورد آن دارید) است.
ج: شما باور نمیکنید که چه تعداد از افسران و انقلابیون در جنوب لبنان حاضر بودند که برای بیرون کردن اسرائیل بجنگند و جان خود را فدا کنند. اما متأسفانه رهبری در جای دیگری قرار داشت. من دلایل شکست را در موارد زیر خلاصه میکنم:
۱. اولین مشکل خود عرفات بود که علاوه بر سازمانهای فلسطینی، رهبری بسیار از گروهها و احزاب چپ مانند حزب کمونیست فلسطین، حزب اس.اس.ان.پی، و سازمان اقدام کمونیستی را نیز به عهده داشت. عرفات هرگز به پا گرفتن جنبش مقاومت در لبنان علاقمند نبود. هیچ وقت برای مقاومت در مقابل اسرائیل آمادگی نداشت. هیچ کدام از اخطارهایی را که خبر از حملۀ قریبالوقوع اسرائیل به لبنان میدادند، جدی نگرفت و همۀ پیشنهادات برای آمادگی در برابر این حمله را وتو کرد. زبیگنیو برژینسکی در مورد عرفات گفته بود که او هرگز نه در مورد دیپلماسی و نه در مورد انقلاب جدی نبود.
۲. مشکل دیگر وابستگی شدید چپ کمونیستی به کمکهای اتحاد شوروی بود. دلخوشی بیش از حد آنها به این کمکها مانع میشد تا یک سیاست خارجی و ایدئولوژی مستقلی را پایهگذاری کنند که با سیاستهای اتحاد شوروی فاصلۀ مشخصی داشته باشد. در نتیجه با فروپاشی اتحاد شوروی همۀ این گروهها از میان رفتند.
۳. وجود فساد در میان بعضی از رهبران این جنبشها موجب از میان رفتن اعتماد تودهها به آنها شد.
۴. هیچ کدام از این گروهها نتوانستند یک ایدئولوژی بومی با درک عمیقِ آموزههای مارکسیستی ـ لنینیستی و منطبق بر شرایط خاص لبنان بهوجود آورند.
۵. یاسر عرفات به دلیل ارتباط با شیخنشینها و فرمانبرداری از عربستان سعودی، برنامۀ عمل بسیاری از این گروهها را در کنترل خود داشت. امروز عین همین مسئله در مورد محمود عباس و سازمانهای فلسطینی ادامه دارد. به دلیل آنکه ساف به سازمانهای مختلف فلسطینی از جمله جبهۀ خلق برای آزادی فلسطین ماهانه کمک میکند، هیچ کدام از این سازمانهای چپ موضع سختی در مقابل محمود عباس اتخاذ نمیکنند. نتیجه، ابقای این شخص در مقام رهبری ساف برای بیش از ده سال بدون هیچ انتخاباتی است.
افزون برهمۀ این موارد، در مقابل تغییرات عظیمی که به واسطۀ انقلاب ایران در ۱۹۷۹، اشاعۀ ایدئولوژی اسلامی رادیکالِ معارض و ارتجاعی توسط عربستان سعودی، و رشد جنبش امل در اواخر سالهای ۱۹۷۰، بهوجود آمد، همۀ ما شگفتزده شدیم و نتوانستیم عکسالعمل درستی که برای تودههای مردم نیز قابل پذیرش باشد، در مقابل این تهدید بنیادگرایی داشته باشیم.
مسالۀ دیگر اینکه، ما مناطق تحت کنترل خود در جنوب لبنان را به درستی سرپرستی نکردیم. در دوران ما جرم و جنایتهای بسیاری دراین مناطق رخ داد. البته در اینجا به عنوان یک شاهد عینی باید تأکید کنم که هیچکدام از جرایم توسط گروههای چپ و کمونیستی، حتی آنهایی که من با آنها مخالفم، انجام نمیشد. هیچ موردی از غارت، اخاذی و یا تجاوز و آزار جنسی از سوی نیروهای کمونیست وجود نداشت. اما افرادی از ساف، یا سازمانهای جنبش ملی لبنان بودند که بسیاری از این جرایم را مرتکب شدند. و این موارد توسط اسرائیلیها و متحدینش در لبنان بهراحتی بزرگ شد و برای تجهیز مردم علیه کل جنبش مقاومت و فلسطینیها استفاده شد.
من بارها به حزباللـه هشدار دادهام که از این تجربیات درس بگیرند. زیرا حزباللـه اکنون با نیروهای فاسد متحد شده و این نیروهای فاسد دروازهای برای رخنۀ دشمن به داخل صفوف حزباللـه میشوند. این را من به عینه در میان تشکیلات ساف شاهد بودم.
س: من نگرانیهای شما را کاملاً میفهمم. آنها هم در مباحثات داخلی خود از وضعیتی که در رابطه با امل پیش آمده، بسیار ناخشنود و نگرانند و میگویند که در موقعیت بسیار دشواری قرار گرفتهاند. به نظر آنها سه مسألۀ حیاتی خطوط قرمز آنها محسوب میشود:
۱. جلوگیری از بروز جنگ داخلی؛
۲. حفظ سلاحهایی که برای درگیری با اسرائیل به آنها نیاز دارند؛
۳. جلوگیری از درگیری میان گروههای مختلف شیعی، که مثالهای تاریخی آن وجود دارد.
من به دنبال توجیه موضع آنها نیستم. تنها میخواستم نظرات طرف مقابل را مطرح کرده باشم. شاید بد نباشد در اینجا به موضوع انفجار در بندر بیروت و متهم ساختن نیروهای امل به شراکت در این انفجار اشارهای داشته باشید. روشن است که من و شما طرفدار امل نیستیم. اما با توجه به فهرست افرادی که قاضی پرونده برای بازجویی و پیگیرد اعلام کرده، قضیه تا حدی مشکوک به نظر میآید. اگر نگاهی به فهرست بیندازیم، میبینیم که همۀ افراد متعلق به جناح سیاسی خاصی هستند. آنها از اعضای حزباللـه نیستند، ولی همگی از جنبش امل و جنبش مسیحی المرده، دو گروهی هستند که متحد حزباللـه به حساب میآیند. آیا فکر میکنید که این تحقیقات با انگیزۀ سیاسی دنبال میشود؟ و آیا هرگز خواهیم توانست که مقصر این انفجار را بشناسیم؟
ج: اجازه دهید قبل هر چیز این مسأله را روشن کنم: ایالات متحده از طریق افبیای تحقیقات خود در این زمینه را انجام داده و مقصر واقعی را کاملاً میشناسد و اگر ذرهای احتمال تقصیر حزباللـه و متحدان او وجود داشت، حتما تابهحال این مسأله را در بوق و کرنا کرده بودند. اما آمریکا به جای اعلام مقصر واقعی میخواهد این انفجار را، درست مثل مورد قتل حریری، برای سالیان دراز به عنوان شمشیری بالای سر حزباللـه نگاه دارد. همه میدانیم که حزباللـه هیچ گونه حضوری در بندر نداشته است. از دیدگاه قانون، نهاد مسئول امنیت بندر، فرماندهی ارتش و ادارۀ امنیت ارتش لبنان است که هردوی آنها مجریان تحت امر ایالات متحده هستند. به همین دلیل است که از آنها نامی در میان نیست و نشان دهنده مشکوک بودن کل روند این بازجوییهاست.
اما من به عملکرد حزباللـه در حمایت بی قید وشرط از این گروههای فاسد معترضم. زیرا حمایت از این گروهها به شدت به اعتبار حزباللـه در میان مردم لطمه میزند. روشن است که حمایت از چنین گروههای فاسدی راه را برای نفوذ فساد در داخل حزباللـه نیز هموار میکند. در داستانهایی که جدیدا از جنوب لبنان به گوش میرسد، نشانههایی وجود دارد که در سالهای اخیر شیوۀ زندگی محقرانهای که در گذشته مشخصۀ اعضای حزباللـه بود، در مورد بعضی تغییر کرده و مردم جنوب لبنان که از یادآوری فساد در گذشته متنفرند، در مقابل آن عکسالعمل نشان خواهند داد. به انتخابات عراق نگاه کنید، که البته نمیتوانم وجود تقلب را در آن نفی کنم، اما نتایج آن پیامی واضح داشت و آن شکست بزرگ نیروهای طرفدار ایران و حزباللـه در عراق بود. البته من و شما و همه میدانیم که چه تبلیغات عظیمی علیه این نیروها از سوی جبهۀ ضد انقلاب وجود دارد، و درست به دلیل وجود همین تبلیغات است که آنها باید بیشتر مواظب رفتار و کردار خود باشند.
من سالها از بدو پیدایش حزباللـه ،در مورد این جنبش تحقیق و مطالعه داشته ام. اما از دوسال گذشته، رفتار آنها را درک نمیکنم. آنها از زمان قیام سال ۲۰۱۹، از لحاظ سیاسی بسیار بیفکرانه و سربههوا عمل کرده، و تنها بهانه به دست دشمنان خود دادهاند.
س: میخواهم سؤالی در یک مورد کلیتر مطرح کنم. گروهی معتقدند که آمریکا در حال عقبنشینی از خاورمیانه است. حداقل شاید بتوان گفت که شاهد یک تغییر ظاهری در رفتار آمریکا در منطقه هستیم. آیا به نظر شما این تغییر رفتار، موقعیتی را برای مردم منطقه بهوجود خواهد آورد که اختیار بیشتری در تعیین سرنوشت خود داشته باشند؟
ج: خیر، به هیچ وجه. ایالات متحده هرگز قصد عقبنشینی از خاورمیانه را نداشته و در آینده نیز نخواهد داشت. به کشور کوچکی مانند لبنان نگاه کنید که ارتش آمریکا جز در قالب آموزشهای نظامی، حضور چشمگیری در اینجا ندارد، اما آنها بر روی بانکها، شاخۀ مالی، نظام قضایی، ارتش و سازمانهای امنیتی کشور تسلط کامل دارند. ایالات متحده نود درصد سیاستمداران لبنان را در جیب خود دارد، اکثر ان.جی.او ها را کنترل میکند؛ و بخش اعظم رسانهها را، به استثنای تعداد قلیلی از آنها که فرمانبردار آمریکا نیستند، در اختیار خود دارد. و مشابه این وضعیت را در اکثر کشورهای عرب شاهدیم. آنچه در این میان در حال تغییر است، تغییر طبیعت این مداخله از نوع مستقیم به غیرمستقیم و با استفاده از عوامل واسطهای است. اکنون شاهد شکل گرفتن اتحادی میان عربستان سعودی، امارات، و اسرائیل در خاورمیانه هستیم. آنها متحدین ایالات متحده در خاورمیانه هستند و از آنها خواسته میشود که وظایف محوله از سوی امپریالیسم آمریکا را به انجام برسانند. فراتر از این، حتی به آنها اجازه داده شده تا به ابتکار خود نیز اقداماتی انجام دهند و از حمایت آمریکا در این موارد کاملاً مطمئن باشند. بهطورمثال، دولت بایدن بیاعتنا به موضع رسانههای حاکم، بسیار بیشتر از دولت ترامپ به ترغیب و تأیید رهبران خودکامۀ شیخنشینها میپردازد.
در همین چند ماه گذشته تعداد بازدیدهای مقامات آمریکا از عربستان سعودی بسیار بیشتر و پر جنجالتر از دوران دولت ترامپ بوده است. اگر به رسانههای سعودی مراجعه کنید، میبینید که روابط ترامپ با این رهبران بیشتر خصوصی و در قالب قراردادهایی میان محمد بن سلمان و دامادش جرد کوشنر بود. در حالیکه در دولت بایدن این روابط بسیار نهادینه شده و تمام لایههای حکومتی را شامل میشود. درهمین چند ماهه، تعداد سفرهای جان کری، که اکنون عنوان مسخرۀ «فرستاده ایالات متحده در مسایل مربوط به محیط زیست» را یدک میکشد، به عربستان از تمام سفرهای قبلی او به کشورهای دیگر بیشتر بوده است. دولت بایدن سرمایهگذاری عظیمی روی این کشورها انجام داده و بههیچ وجه صحبتی از عقبنشینی این کشور از خاورمیانه در میان نیست. من فکر میکنم که ایالات متحده در صدد فریب ما مردم است و میخواهد این تصور در ما به وجود بیاید. اما تغییر دیگری نیز در این میان صورت گرفته: آمریکا در نقاطی از جهان چه از لحاظ پول و چه از لحاظ جان سربازان خود سرمایهگذاری سنگینی کرد و همگی با شکست روبرو شدند. او در افغانستان و عراق شکست خورد و در سوریه چندان موفق نبوده است. این امپراتوری بالاخره درسهایی از این شکستها گرفته، هرچند که خصلت جنگطلبی آن از میان نرفته و همیشه در صدد حفظ چهرۀ جاهلمآب و زورگوی خود در سرتاسر جهان هستند. بنابراین دیری نخواهد پایید که در عرض یک یا دوسال دیگر آنها برای ترمیم چهره خدشهدار خود در چشم جهانیان، به این یا آن کشور حمله کنند.
س: امیدوارم که این اتفاق نیفتد، باید منتظر بود و دید. اما سؤال دیگرم در مورد خاورمیانه است.عراق، سوریه، اردن و لبنان همگی گرفتار بحران اقتصادی و موقعیت وحشتناک سیاسی هستند. آیا فکر نمیکنید که وجود این بحرانها موجب نزدیکی این دولتها به یکدیگر و ایجاد همکاریهای منطقهای شود؟
ج: کاملاًموافقم. اکنون شاهدیم که بعد از زمانی طولانی مردم اردن، سوریه و لبنان به مشارکت با یکدیگر تمایل پیدا کردهاند. در حقیقت اردن نیز مانند سوریه و لبنان در معرض زورگویی امارات و سعودی قرار دارد و در نتیجه از بحران اقتصادی شدیدی رنج میبرد. همانطور که میدانید توطئۀ کودتایی که با مشارکت حلقۀ امارات، سعودی و اسرائیل برنامهریزی شده بود، کشف و خنثی شد. این تلاش ناموفق برای سرنگونی دولت اردن موجب شد تا این کشور روابط خود با سوریه را بار دیگر از سر گیرد. اکنون لبنان نیز در یک برنامه اقتصادی با اردن و سوریه شریک شده و طبق این برنامه قرار است گاز سوریه از طریق اردن به لبنان برسد. همۀ این دولتها میکوشند تا فضایی برای تنفس خود داشته باشند. زیرا همۀ آنها از سیاستهای ارتجاعی، اهریمنی و بیرحمانۀ سعودیها و اماراتیها لطمه میبینند. سیاستهایی که با گرسنگی دادن به مردم، خواهان شوراندن آنها علیه دولتهایی هستند که مورد قبول آمریکا نیستند.
آیندۀ ما در گرو این گونه اتحادهای منطقهای است. برنامههای اقتصادی مردم فلسطین، سوریه ، لبنان و اردن بدون مشارکت با یکدیگر به جایی نخواهد رسید. این منافع مشترک اقتصادی آینده ما را میسازد، نقاط مشترک ما باهم بسیار بیشتر از کشورهای اتحادیۀ اروپا است، و تنها علتی که این نوع همکاریها تابهحال جامۀ عمل نپوشیده توطئۀ غرب برای جلوگیری از این مشارکتهاست. غرب، با کمک عربستان سعودی پیامی جایگزین را در قالب «هویت اسلامی» که همان بنیادگرایی ارتجاعی اسلامی است، در میان تودههای عرب تبلیغ میکند.
وضعیت رسانههای ماهوارهای در دنیای عرب
س: شما یکی از اولین شخصیتهای بحث انگیزی بودید که در شبکۀ یک تلویزیون ماهوارهای عربی ظاهر شدید، آن هم زمانی که الجزیره تنها شبکۀ تلویزیونی مستقل ماهوارهای بود. اما اکنون به نظر میرسد که هر شهر کوچکی در عراق و یا لبنان، هر حزب سیاسی و هر خانوادۀ ثروتمندی در کشورهای عربی صاحب یک کانال تلویزیون ماهوارهای مختص به خود است. سؤال من این است که چگونه رسانههای عربی طی این سالها دگرگون شدهاند و آیا این دگرگونی سمت و سوی مثبتی داشته است؟
ج: مطلقاً خیر. من یکی از کسانی بودم که مرتباً توسط شبکۀ ماهوارهای تلویزیون عرب و بهطور عمده الجزیره و همین طور الجدید و المنار برای مصاحبه دعوت میشدم. تا انکه شبکۀ المنار به عنوان کانالی که از فعالیتهای تروریستی حمایت میکند ممنوع شد. رفتار آمریکا و اسرائیل دراین زمینه قابل توجه است. آنها به سادگی میتوانند از کار سازمانی که در زمینۀ حقوق بشر فعالیت میکند، با زدن انگ»سازمان تروریستی» جلوگیری کنند. آنها به سهولت میتوانند مانع فعالیت یک کانال تلویزیونی شوند.
من به مدت ده سال در هیچ شبکۀ تلویزیونی ظاهر نشدم. بگذارید از تجربۀ خود با الجزیره برایتان بگویم. من مرتباً در این شبکه حضور داشتم، تا آنکه بین سالهای ۲۰۱۱-۲۰۱۰ متوجه تغییری در خط مشی این شبکه شدم. جو کلی شبکه از گرایش ناسیونالیست سکولار عربی ، به سمت گرایشات اخوانالمسلمینی تغییر کرد، و من از آن موقع رابطۀ خود با این شبکه را قطع کردم. بعد از تحریم قطر توسط عربستان سعودی و تیرگی روابط فیمابین، در ۲۰۱۷ آنها دوباره با من تماس گرفتند و به عنوان مجری از من دعوت به عمل آوردند. اما من با صراحت در جواب دعوت آنها گفتم که حالا که روابط شما با سعودیها تیره شده، اجازه نمیدهم که از من به عنوان وسیلهای برای جنگ تبلیغاتی علیه آنها استفاده شود.
موقعیت رسانههای عربی در چه جهت تغییر کرده است؟ آها به طور خفقانآوری زیر کنترل شدید سعودیها و امارات عربی قرار گرفتهاند. دو شبکۀ اصلی ماهوارهای عرب وجود دارد که یکی متعلق به مصر و دیگری در مالکیت عربستان سعودی است. آنها تمام کانالهای طرفدار مقاومت در مقابل آمریکا و اسرائیل را از میان برداشتند. مدیر کل الجزیره شخصاً به من گفت، ایالات متحده هر ماه یا هردو هفته یک بار نقدوبررسی مفصلی از برنامههای اجرا شده در شبکه را برای مدیریت الجزیره میفرستد و از آنها میخواهد تا تغییرات معینی در لحن، محتوای برنامهها، و کسانی که برای مصاحبه دعوت میشوند، انجام دهند. اگر بخواهیم یک طبقهبندی کلی از جهتگیری سیاسی رسانههای دیداری، نوشتاری و شبکههای اجتماعی در لبنان به دست دهیم، باید گفت که ۹۵درصد آنها تحت مالکیت و کنترل طرفداران غرب و مدافعان امپریالیسم و اسرائیل بوده و تنها ۵درصد آنها طرفدار جبهۀ مقاومت هستند که با وجود کیفیت بسیار پائینشان هنوز دارای بیشترین طرفدار هستند.
س: شما شاهد عینی جنگ لبنان در سالهای ۱۹۸۰ هستید و هرچند که اکنون در لبنان حضور ندارید، اما حتماً از شرایط بسیار بد کشور، از کمبود مواد غذایی گرفته تا سیل مهاجرت افراد به خارج، باخبرید. با توجه به اینکه بحران کنونی در یک جنگ خونین نیست، چگونه وضعیت بسیار بد فعلی را با وضعیت زمان جنگ مقایسه میکنید؟
ج: دوست من که او نیز شاهد جنگ داخلی بود و حالا هم در لبنان حضور دارد، میگوید که هیچگاه وضعیت اقتصادی به بدی امروز نبوده است. درآن زمان، حضور ساف واقعاً کمک بزرگی برای ما بود. ساف پول زیادی داشت و دلارهایش که در بازار لبنان خرج میشد به اقتصاد کمک میکرد. مردم لبنان هم انسانهای مبتکری بودند و از هر امکان برای بهبود وضعیت اقتصادی خود بهره میگرفتند. بدترین زمان محاصرۀ بیروت توسط اسرائیل و همدستانش در ۱۹۸۲ بود که حتی از رسیدن نان به مردم جلوگیری میکردند، اما همان زمان نیز افراد ساف با دادن رشوه به سربازان اسرائیلی و شبه نظامیان فالانژ، به دست مردم بیروت آذوقه میرساندند. حزبی که در آن زمان میتوانست جنگ داخلی راه بیاندازد، فالانژها و متحدان آن بودند. امروز تنها حزبی که میتواند در لبنان جنگ داخلی راه بیاندازد، حزباللـه است، و حزباللـه فعلاً طالب آن نیست.
قدرتهای خارجی بسیاری از اواخر دهۀ ۱۹۷۰ به دنبال شروع جنگ داخلی در لبنان بودند. اکنون تنها حلقۀ سعودی، امارات و اسرائیل خواهان جنگ در لبنان هست. آنها میخواهند انرژی و منابع حزباللـه را به تحلیل ببرند تا نتواند در مقابل اسرائیل بایستد. و، حزباللـه از این خطر آگاه است. بهعلاوه، اطلاعات و خاطرات زنده از مصیبتها و بدبختیهای جنگ داخلی به اندازۀ کافی در میان مردم وجود دارد. نسل جوان میداند که تا چه حد جنگ داخلی میتواند به ضرر مردم و کشورتمام شود. آن سالها، نسل جوان در رویای تحقق تغییرات اساسی به عنوان نتیجه جنگ داخلی بود. ما احزابی مترقی داشتیم؛ مقاومت فلسطین نیرومند بود؛ جرج حبش را داشتیم؛ حالا امروز چه کسی را داریم؟ چه رویایی امروز الهامبخش ماست؟ احزاب فرقهگرایی داریم که اکثراً دارای تمایلات مذهبی هستند. بنابراین اگر جنگی درگیرد، جنگی است میان مسلمانان و مسیحیان؛ جنگی است میان شیعیان و سنیها. جنگی از این دست برای همه وحشتناک و ویرانگر خواهد بود. با آنکه من یک پاسیفیست نیستم، همیشه مخالف جنگ داخلی در لبنان بودهام، و از همه خواستهام که از دامن زدن به تمایلات فرقهگرایانه که موجب تحریک احساسات گروهی میشود جداَ پرهیز نمایند.
س: و حالا آخرین سؤال: وقتی به مشکلات فعلی در لبنان نگاه میکنیم به نظر میرسد لبنان دچار دو نوع بحران متفاوت است، که اغلب با هم تلفیق میشوند: بحران سیاسی که ناشی از وجود سردمداران سیاسی ورشکستهای است که هر روزه اعتبارشان بیشتر به زیر علامت سؤال میرود، و بحران دوم که اقتصادی است و ناشی از سوءمدیریت جنایتکارانۀ نظام بانکداری کشور است که شما به تفصیل به آن اشاره کردید. به نظر شما این بحرانها از هم جدا هستند و یا آنکه باهم در ارتباط هستند؟
ج: این دو بحران به هم ارتباط دارند زیرا آنها که مسئول فروپاشی مالی کشور هستند، مجری سیاستی هستند که از خارج رهبری میشود. ریاض سلامی صرفاً رئیس کل بانک مرکزی لبنان نیست، او عامل اجرایی لیست تحریمهایی است که از طرف وزارت خزانهداری آمریکا دیکته میشود. ریاض سلامی چشم و گوش خزانهداری آمریکا برای جلوگیری از دریافت و گزارش کمکهایی از خارج است که نه تنها توسط گروههای مقاوت لبنان بلکه توسط گروه های خارج از لبنان دریافت میشود. و به این دلیل، آمریکا و ارتجاع عرب برای ابقا او سرمایهگذاری کلانی کردهاند.
یا شخصیت ولید جنبلاط را در نظر بگیرید: یکی از فاسدترین سیاستمداران تاریخ معاصر لبنان، با روابطی گسترده با ارتجاع عرب و غربیها. او با نیروهای امنیتی سوریه هم روابط بسیار نزدیکی داشت، اما فقط تا زمانی که سوریها در لبنان حضور داشتند. او بعد از اینکه سوریه نیروهای خود را در سال ۲۰۰۵ از لبنان خارج کرد، ناگهان به منتقد سیاستهای سوریه در لبنان بدل شد.
بنابراین تمام ابعاد مناقشات در لبنان هرگز ازهم مجزا نبودهاند، زیرا همیشه نفوذ قدرتهای غربی در سیاست داخلی لبنان حضوری سنگین داشته است. اکنون فرماندهان واقعی ارتش لبنان سفارتخانههای انگلستان و آمریکا هستند. ارتش لبنان تنها به این دو سفارتخانه پاسخگو است. سفیران این دو کشور بهطور محرمانه از پایگاههای سری ارتش بازدید میکنند. آیا نباید در این کشور شاهد ذرهای از استقلال و حاکمیت ملی باشیم؟
با این وضعیت، قدرتهای غربی و رسانههای امارات بیشرمانه میگویند لبنان زیر سلطۀ ایران رفته است. مسخره اینکه در حالی که بنا برتبلیغاتشان ایران بر لبنان مسلط شده است، شب و روز از سیاستها و نفوذ ایران در لبنان انتقاد میشود! اما زمانی که تنها انتقاد ضعیفی از سیاستهای عربستان در لبنان به گوش برسد، سیل حملات است که در محکومیت این اظهارنظر از هر سو به راه میافتد….
Lebanon Under Attack: U.S., Saudi & Israeli Attempts To Destroy Resistance, w/ As’ad AbuKhalil
مترجم : ع. ق.
برای کسی که نان روسیه و چین را میخورد البته طبیعی است که چنین ترهاتی را هم سرهم کند. وقاحت…
ماتوش موراوسکی به راه مادرش ادامه میدهد. زمانی که نازیهای آلمان در سال ۱۹۳۹ لهستان را اشعال کردند و آن…
شگفتآور است که چرا مقامات غرب از شدت بیماری روسهراسی و چینهراسی دقمرگ نمیشوند! بیتردید، دلیل اصلی این است که…
با سلام خدمت شما دوست عزیز، از توجهی که به این مقاله نشان دادید ممنونم. همان طور که اشاره فرمودید،…
درودبر جنابعالی، امیدوارم همیشه خوب و سلامت باشید،مطلب چپ دروغین را از طریق مجله هفته دیدم وخواندم، به نظرم خیلی…