واکنش‌های برخی رهبران آمریکای لاتین در برابر تجاوزات ایالات متحده آمریکا

واکنش‌های برخی رهبران آمریکای لاتین

در برابر تجاوزات ایالات متحده آمریکا

علی پورصفر (کامران)

دانش و امید، شماره ۱۰ اسفند ۱۴۰۰

این یادداشت بیشتر برای جلب توجه آنانی است که به کوبا و کوباهای دیگر توصیه می‌کنند:

به کین‌آوری با کسی بر ستیز / که از وی گزیرت بود یا گریز

ما ایرانیان به تقریب همگی می‌توانیم نصایح و پندیات متنوع و گاه متضاد سعدی بزرگوار را که متعلق به مقاطع گوناگون است، برای تقویت استدلال‌های خود به کار بریم. همانند بیتی که در بالا از بوستان نقل کرده شد، اما درست در نقطه مقابل همین توصیه، از سعدی در گلستان می‌خوانیم که: 

 وقت ضرورت چو نماند گریز / دست بگیرد سر شمشیر تیز. 

بنا براین بهتر است که گفتگوی خود را در این باره بر یک دسته از اظهارات و حوادث باورنکردنی رهبران دولت‌های معمولی آمریکای لاتین از هنگام استقلال تا دوران کنونی بنا کنیم و اگر لازم آمد از پندیات درخشان سعدی و بسیاری دیگر از شاعران و نویسندگان هوشمند ایرانی استفاده کنیم.

۱

اعلامیه جیمز مونروئه پنجمین رئیس‌جمهوری آمریکا به کنگره این کشور در سال ۱۸۲۳ مشتمل بر دو قسمت که در قسمت اول هشدار داده شده بود که دیگر اجازه داده نخواهد شد که هیچ مستعمره جدیدی در قاره‌های آمریکا تشکیل شود و در قسمت دوم آمده بود که هیچ دولت اروپائی حق دخالت در امور کشور‌های آمریکائی را نخواهد داشت.

۲

جان کوئینسی آدامز، وزیر خارجه دولت آمریکا در ریاست جمهوری مونروئه، یک سال بعد از صدور اعلامیه و به سال 1824 خطاب به ملت‌های آمریکای لاتین اعلام داشت که دکترین مونروئه به ملت‌های کوچک و ضعیف این حق را نداده است که با ملل قوی بی‌ادبانه رفتار کنند (گراسی، وحشت در آمریکای لاتین).

۳

همو اندکی بعد به سیمون بولیوار سرکرده مبارزات استقلال‌طلبانه آمریکای لاتین اخطار کرد که از ورود به کوبا و پورتوریکو که همچنان مستعمرات اسپانیا بودند، خودداری کند (همان).

۴

دولت آمریکا در سال 1826 در مخالفت با طرح و برنامه سیمون بولیوار برای کمک به استقلال باقیمانده مستعمرات در آمریکای لاتین از شرکت در کنفرانس کشور‌های پان امریکن در منطقه امروزی پاناما که به دعوت بولیوار تشکیل شده بود، خودداری کرد (همان).

۵

سیمون بولیوار در سال 1829 در حضور گروه‌های بزرگی از پیروانش در باره مقاصد ایالات متحده آمریکا اعلام داشت که: ظاهراً مشیت الهی بر این قرار گرفته است که ایالات متحده به نام آزادی، قاره آمریکا را به فقر بکشاند (این مطلب در دو کتاب تکرار شده است. اول؛ وحشت در آمریکای لاتین نوشته جان گراسی، ص 294. دوم در کتاب آمریکای لاتین دنیای انقلاب، نوشته کارلتن بیلز، ص 221). 

۶

طبق قانون اساسی دولت مستقل و جدیدالتأسیس مکزیک، برده‌داری در قلمرو مکزیک ممنوع بود، اما آمریکائی‌هائی که طبق قوانین مهاجرت مکزیک در منطقه تکزاس از ایالت کوآئو ئیلا در شمال مکزیک مستقر شده بودند، بردگان سیاه‌پوست خود را نیز به تکزاس آورده بودند و دولت مکزیک به استناد قانون اساسی خود با ادامه برده‌داری مهاجران آمریکائی مخالفت کرد و همین مخالفت موجب شورش آمریکائی‌های برده‌دار مهاجر در 7 نوامبر 1835 علیه دولت این کشور شد. شورشیان برده‌دار در دوم مارس 1836 کنوانسیونی در شهر واشنگتن تشکیل دادند و در همانجا با انتشار بیانیه‌ای استقلال خود را از مکزیک اعلام داشتند. ژنرال سانتا آنا از سران دولت مکزیک به شورشیان حمله برد و در جنگی خونین بر آنان پیروز شد اما در آوریل 1836خود مغلوب برده‌داران تحت‌الحمایه دولت آمریکا شد و به اسارت افتاد. برده‌داران از این پس به مدت ده سال حکومتی مستقل با نام عجیب جمهوری ستاره تنها بر پا داشته بودند و در همین حال مشغول برنامه‌ریزی برای الحاق به آمریکا که حامی اصلی خود بودند. در سال 1846 جیمز ناک پوک یازدهمین رئیس جمهوری آمریکا، که خود از برده‌داران بود، جنگی خونین علیه مکزیک به راه انداخت که تا سال 1848 ادامه داشت و منتهی به پیروزی ارتش آمریکا و برده‌داران تکزاسی و الحاق نیمی از مکزیک به ایالات متحده شد. در این جنگ ایالاتی که امروزه با نام‌های تکزاس و نیومکزیکو و یوتا و آریزونا و کالیفرنیا شهرت دارند و همچنین بخشی از ایالت کلرادو از مکزیک به تصرف ایالات متحده آمریکا در آمد. ظاهرا همین گونه تجاوزات آمریکا به مکزیک موجب شده بود که ژنرال پورفیریو دیاز دیکتاتور مکزیک در سال‌های پیش از انقلاب مکزیک درباره آمریکا بگوید: بیچاره مردم مکزیک که این اندازه از خداوند به دورند و تا این اندازه به ایالات متحده آمریکا نزدیک.

۷

گتولیو وارگاس رئیس جمهوری معروف برزیل که بیشتر از هر چیز دیگری یک برزیلی وطن‌دوست محافظه‌کار دست راستی بود، در هر حال از یک دسته کوشش‌های لازم به سود مردم برزیل غفلت نداشت. او کمترین تعلقی به کمونیسم و سوسیالیسم نداشت و حتی در این راستا چهره افسانه‌ای حزب کمونیست برزیل سروان لوئیس کارلوس پرستس را برای 9 سال در زندان نگهداشت و همسر آلمانی او را به دولت هیتلری تحویل داد تا اعدامش کردند. با این همه اقدامات او برای بهبود احوال مردم برزیل بسیار قابل توجه و با اهمیت بود تا آنجا که حتی پرستس که پس از 9 سال حبس با عفو عمومی رئیس جمهوری یعنی گتولیو وارگاس در ماه مه 1945از زندان آزاد شده بود، در برابر یک‌صد هزار نفر از مردم شهر ریو و در استادیوم ورزشی شهر اعلام داشت که از نامزد مورد نظر وارگاس در انتخابات ریاست جمهوری حمایت می‌کند چرا که او کم خطرترین فاسد در میان طبقه حاکمه برزیل است. به هر حال وارگاس در همان سال با کودتای ارتش برکنار شد و دوباره در سال 1950 به ریاست جمهوری رسید و در همین دوره اقدامات ارزنده‌ای را برای تقویت اقتصاد ملی و افزایش قدرت توده‌های مردم در حکومت و کاهش نفوذ و اقتدار اقتصادی انحصارات آمریکائی، به‌ویژه بانک‌ها و شرکت‌های نفتی آمریکائی و کاهش قدرت سیاسی و اقتصادی ملاکان، بانکداران، بازرگانان و کارخانه داران برزیلی به اجرا گذاشت. یکی از مشهور ترین اقدامات او تأسیس شرکت دولتی نفت برزیل به نام پترو براس بود که خشم و نفرت آمریکائی‌ها را برانگیخت تا آنجا که ژنرال آیزنهاور به‌طور یکجانبه موافقت‌نامه عمران برزیل را لغو کرد. اقدام دیگر او که منتهی به اعلام آمادگی ارتش برای کودتا علیه وارگاس شد، طرح او برای الغای مالکیت‌های فوق‌العاده بزرگ زمین‌های زراعی موسوم به لاتیفوندیاهای متعلق به ملاکان بزرگ بود. اشرافیت فاسد برزیل که تاب تحمل چنین تجاوز و گستاخی به منافع خود را نداشت، ارتش را به کودتا علیه وارگاس دعوت کرد. گتولیو وارگاس که  به غیر از کمونیست‌ها و اعضای حزب کار  (حزب متعلق به دکتر گولارد وزیر کار برزیل) مدافعی نداشت، در واکنش به تهدیدات ارتش و مداخلات انحصارات آمریکائی و خیانت‌های دولت آمریکا علیه توافقات دوجانبه و تحریکات سفارت آمریکا در ارتش و احزاب دست راستی و مطبوعات ارتجاعی علیه رئیس‌جمهوری، در 24 اوت 1954 نامه‌ای خطاب به مردم برزیل نوشت و از عملیات مشترک نیروهای بین‌المللی و داخلی علیه دولت و مردم یادکرد.

وارگاس خطاب به مردم گفت، کرکس‌های تشنه‌به‌خون می‌خواهند به مکیدن خون مردم برزیل ادامه دهند. مردم برزیل! هرگاه شما را تحقیر کنند، روح مرا در کنار خود احساس خواهید کرد. هرگاه گرسنگی در خانه‌تان را بکوبد و هر گاه بخواهند خوارتان کنند در اندوه من نیروئی برای واکنش می‌یابید…نام من درفش جنگی‌تان خواهد بود…من با غارت برزیل جنگیدم؛ من با غارت مردم برزیل جنگیدم؛ …من زندگی‌ام را نثارتان کرده‌ام و اکنون مرگ خود را نیز به شما هدیه می‌کنم.

پایان این نامه که فریاد اعتراض انسان مستاصلی بود که دیگر نمی‌دانست با تجاوزات آمریکا علیه مردم برزیل چه باید بکند، انتحار بود (گراسی، ص 90-96 و 553 ویلگوس و دسا، تاریخ آمریکای لاتین، ص459). دوستان، در کجای جهان سیاست به‌ویژه در روزگار کنونی با چنین تجربه‌ای روبرو شده‌اید؟

۸

هرنان استیلز سوازو رئیس جمهوری بولیوی در آخرین روزهای دوره ریاست خود در پایان سال 1960 در اعتراض به مداخلات روزافزون و مخرب دولت و انحصارات آمریکائی در امور داخلی بولیوی و تحمیل برنامه مبارزه علیه کمونیسم و مشارکت بیشتر در جنگ سرد آمریکا علیه شوروی و اختصاص بخش معتنابهی از وام‌ها و کمک‌های مالی آمریکا برای چنین برنامه‌های ویرانگری که دولت را وادار به اتخاذ سیاست‌های ریاضت‌کشانه و تحمیل فقر و فلاکت به مردم کرده بود، در وسط کاخ ریاست جمهوری بولیوی دست به اعتصاب غذا زد (بیلز، ص 180). باورتان می‌شود؟

آخر چگونه می‌توان پذیرفت که رئیس جمهوری قانونی یک کشور مستقل در اعتراض به رفتارهای یک دولت به ظاهر دوست و متحد علیه کشور و مردم خود دست به اعتصاب غذا بزند؟

مگر این کشور زندان آن متحد قدرتمند است که زندانیانش برای اعتراض به اعمال پلید او به آخرین اعتراض که همان اعتصاب غذای زندانیان است، دست بزنند؟

در ظاهر چنین نیست اما در واقع چنین است. کشور‌های آمریکای لاتین به جز کشورهائی که خود را از سیطره سیاسی و اقتصادی آمریکا آزاد کرده‌اند، همه، زندان‌های آمریکا در خارج از این کشور هستند. بی‌دلیل نیست که آیزنهاور در ژوئیه سال 1958 گفته بود: مسئله این است که ما با مبارزه‌ای آکنده از نفرت نسبت به خودمان رو به رو هستیم. نه نفرت حکومت‌ها، بلکه نفرت مردم (چامسکی، نظم‌های کهنه و نوین جهانی، ص 359).

آیزنهاور درست می‌گفت زیرا که مردم به طور معمول از زندان و زندانبان نفرت دارند و آمریکا نیز مطابق واکنش هرنان سوازو، زندانبان آمریکای لاتین بوده و هست. پس مردم را از مقاومت در برابر تجاوز و تعدی منصرف نکنیم. زیرا بسیاری از اشکال زندگی که امپریالیسم و به‌ویژه آمریکا بر مردم جهان تحمیل کرده و می‌کند، هیچ نسبتی با زندگی انسانی ندارد.

بگذارید به یکی از چنین تجارب زننده‌ای اشاره کنم. ارتش ژاپن در آغاز سال 1938 شهر نانکینگ پایتخت چین را تصرف کرد و در مدت دوماهی که شهر در اختیار ارتش بود، هزاران نفر از پدران و پسران و برادران را وادار کرده بودند که در برابر چشمان سربازان وحشی و درنده ژاپنی، به دختران و مادران و خواهرانشان تجاوز کنند. بسیاری نپذیرفتند و در جا اعدام شدند و بسیاری که پذیرفتند، بعد‌ها یا دیوانه شدند و یا خود را کشتند. آیا می‌توان این گونه بقا را زندگی نامید؟ مبارزه، شرط اساسی بقاست. پس مشوق مبارزه علیه ستم باشیم و مباره علیه امپریالیسم را تعطیل نکنیم. به قول سعدی 

زکار بسته میندیش و دل شکسته مدار

که آب چشمه حیوان درون تاریکی است.