سلطنت طلبی؛ مشروطیت یا حکومت مطلقه فردی
سلطنت طلبی؛ مشروطیت یا حکومت مطلقه فردی
شبگیر حسنی
دانش و امید، شماره ۱۰ اسفند ۱۴۰۰
هر ساله با فرارسیدن سالگرد پیروزی انقلاب بهمن و سرنگونی رژیم پهلوی، شاهد اظهارنظرهای گوناگون از سوی نیروهای مختلف سیاسی دربارۀ این رخداد مهم تاریخ معاصر کشور هستیم. در سالیان اخیر و با تقویت موضعِ هوادارانِ رژیم پیشین و پیوستن بخشهایی از سایر نیروهای اپوزیسیون و حتی تعدادی از اصلاحطلبان به اردوی طرفداران سلطنت و همچنین گسترش امکانات رسانهای این بخش از اپوزیسیون، تبلیغات زیادی به سود رژیم قبل و علیه انقلاب در قالب تحلیل، مقاله، مستند، میزگرد و … تهیه و منتشر میشود. اگر در گذشته بخش مهمی از این تبلیغات حول ستایش از عملکرد رژیم پیشین سامان مییافت، در سالیان اخیر، علاوه بر تمرکز بر مقایسۀ میان عملکرد جمهوری اسلامی و رژیم پهلوی، شاهد ارائۀ طرحها و برنامههایی برای آیندۀ ایران از سوی طیفهای گوناگون سلطنتطلبان هستیم.
شاید یکی از نکات مشترک میان برنامهها، طرحها و مواعید این جناحهای متفاوت، تأکید بر پایبندی به قانون اساسی و اصل مشروطیّت و پرهیز از خودکامگی و استبداد فردی است. این ادعاها اگرچه همواره از سوی نیروهای منتقد سلطنت با ارجاع به نمونههای تاریخی، اسناد و بهویژه رفتار نیروهای هوادار سلطنت با مخالفان و منتقدانشان به چالش کشیده شدهاند، اما در مقابل، بخشهایی از سلطنتطلبان با تلاش برای دوری جُستن از بخشهای افراطی و ارتجاعیتر هوادارانِ نظام پادشاهی و تأکید بر لزوم رعایت قواعد دموکراسی، اصل مشروطه و جدایی سلطنت از حکومت، میکوشند چهرۀ معقولتر و مدرنتری را از خود به تصویر کشند.
ما پیشتر و در شمارهای قبلی نشریههای «دانش و مردم» و «دانش و امید» به بررسی وضعیت کشور در زمان پهلوی اوّل و دوّم و نیز ادعاهای بیپایۀ سلطنتطلبان در این زمینه پرداختهایم و در این یادداشت کوتاه تنها سه ادعا را در پیش چشم میگذاریم و میکوشیم که صحت آنها را نشان بدهیم.
نخست آن که سلطنتطلبان -یا آنچنان که خود مایلاند تا بدان نام خوانده شوند، هواداران نظام پادشاهی- به جز قشر محدودی، نظیر بعضی از هواداران نظریۀ ایرانشهری، طرفداران خاندان پهلوی هستند و نه لزوماً هوادار شکل پادشاهی اِعمال سلطۀ سیاسی.
دوّمین ادعا این استکه بخش بسیار بزرگی از هواداران خاندان پهلوی، دانسته یا ندانسته، هوادار حکومت مطلقۀ فردی هستند و این تمایل در چگونگی تبلیغات اینان به سود خاندان پهلوی مکتوم است.
سومین ادعا این است که شکل سلطنتی حکومت، یکی از خطرناکترین اَشکالِ اِعمال سلطۀ سیاسی است و قادر نخواهد بود تا منافع اکثریت تودههای مردم ایران را تأمین نماید.
هواداران نظریۀ ایرانشهری به عللی متفاوت از سلطنتطلبانِ سنتی و هواداران خاندان پهلوی، به مطلوب بودن رژیم پادشاهی برای کشور ایران باور دارند، اما حتی در خصوص همین عده نیز، ترجمۀ این باور در حوزۀ عمل سیاسی، فقط و فقط به معنای حمایت از خاندان پهلوی خواهد بود. اما اکثریت قریب به اتفاق سلطنتطلبان، عملاً به مطلوبیّت ماهُوی «سیستم پادشاهی» معتقد نیستند؛ بلکه تنها هواخواه به قدرت رسیدن بازماندگان خانوادۀ پهلوی هستند. نشانۀ چنین تمایلی آن است که نه تنها هیچیک از اینان کوچکترین تمایلی به نظام قاجار، به عنوان یک نظام پادشاهی، ندارند بلکه عموماً خصومتِ شدیدی نیز نسبت به حاکمان آن دورانِ تاریخی و نیز خاندانهای وابسته به سلسلۀ قاجاریه از خود نشان میدهند: تا بدان پایه که زندهیاد دکتر محمد مصدق، یکی از برجستهترین شخصیتهای معاصر سیاسی کشور را، به علت تبار قاجاریاش، به طعنه «مصدقالسلطنه» میخوانند و یا حتی اگر کسی خواستار به قدرت رسیدن خاندانهای دیگر سلطنتی، نظیر افشاریه، زندیه و … و حتی انتخابِ یک خانوادۀ جدید شود، با واکنش تند این گروه از سلطنتطلبان مواجه خواهد شد.
تبلیغات هواداران خاندان پهلوی دربارۀ رژیم پیشین، تنها حول اقدامات افراد متمرکز است: در اینجا برای تشریح موضوع، سه عامل را از یکدیگر تفکیک کرده و موضع سلطنتطلبان را دربارۀ اهمیت این عوامل در بهبودی شرایط کشور بررسی خواهیم کرد.
اگر برای لحظهای گمان کنیم که هر آنچه که صریحترین و افراطیترین هواداران پهلویها دربارۀ وضعیت مطلوب ایران- چه در حوزۀ سیاسی و چه در زمینههای اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و …- در زمان زعامت این خاندان میگویند، مطلقاً و بیکم و کاست صحیح باشد، آنگاه میتوان از این افراد خواست تا نشان بدهند که چُنان وضعیت مطلوبی برآمده از کدام عامل است:
از شکلِ پادشاهی حاکمیت؟
آیا عملکرد و توانایی تکنوکراتها، کارشناسان و پایوران و اجزای ماشین دولت موجب ترقیّاتِ ادعایی اینان در عصر پهلوی است؟
و یا آن موفقیتها و پیشرفتهایی که اینان مدعی هستند ایرانِ دوران پهلوی در مسیر دستیابی به آن بوده، ناشی از درایت و نبوغ فرد اول کشور بوده است؟
اینان نمیتوانند ادعا کنند که آن موفقیتهایِ ادعایی ناشی از فرم نظام سیاسی کشور بوده است زیرا چنانکه پیشتر گفته شد، در طول تاریخ این کشور میتوان سدههای بسیاری را نشان داد که به رغم وجود نظام سیاسی پادشاهی، وضعیت کشور در عرصههای گوناگون به هیچروی مورد تأیید هواداران خاندان پهلوی نیز نبوده است. بنابراین نظام پادشاهی آن عاملی نیست که شرایط مناسب ادعایی اینان در پیش از انقلاب بهمن، نشأت گرفته از آن باشد.
اگر سلطنتطلبان بپذیرند که تکنوکراتها و کارشناسان و … آن عامل اصلی بودهاند که چنان دستاوردهای «درخشانی» را برای کشور به ارمغان آوردهاند، آنگاه باید به این پرسش ساده پاسخ بدهند که چرا بر شکل پادشاهی حکومت اصرار دارند؟ آیا در شکل جمهوری و یا سایر اشکال حکومت، نمیتوان از توانمندیهای کارشناسان و متخصصان بهره بُرد؟ بدین نحو، نمیتوان این عامل را نیز به عنوان عنصر اساسی موفقیّت و شرط پیشرفت کشور، ارزیابی کرد.
افزونبر این، امروزه مشاهده میکنیم که تمامی تبلیغات سلطنتطلبان در رسانههای رنگارنگشان بر شخصیت، توانایی، تصمیمات، برنامهها و عملکرد رضاشاه و محمدرضاشاه متمرکز شده است. تنها استثناء در این عرصه مربوط به فساد، کاستی یا خطاهایی است که قادر به انکار و پردهپوشی آن نیستند و در چنین نمونههایی این مشکلات ناشی از شرایط خاص، عملکرد و یا خیانت دیگران (نخستوزیر، وزرا و یا سطح نازل درک مردمان و …)ارزیابی و معرفی میشوند.
معنای واقعی این نوع تبلیغات و این شیوۀ استدلال، تنها یک چیز است: فردی که رهبری کشور را در دست دارد عامل اصلی تأثیرگذار بر وضعیت کشور است. کسانی که چنین سخنانی را بر زبان و قلم جاری میکنند و برای تبلیغ به سود پهلویها، بر عملکرد و توانمندیهای ادعاییِ پهلوی اوّل و دوّم متمرکز میشوند، عملاً نقض جدی قانون اساسی مشروطه و متمم آن و خیانت به قانونِ برآمده از خون و عرق تودهها را توسط هر دو پادشاه سلسلۀ پهلوی تأیید میکنند. به عنوان نمونهای از این تبلیغات میتوان به بازنشر هزاران بارۀ مصاحبههای تقطیع شدۀ پهلوی دوم در حوزههای گوناگون، از جمله نفت، سیاستهای اقتصادی، روابط خارجی، مسایل فرهنگی و … اشاره کرد. این حضرات توجه ندارند که مطابق با قانون اساسی و متممِ آن، شاه کوچکترین حق و اختیاری برای مداخله و تصمیمگیری در این امور ندارد و این شیوۀ استدلال به معنای آن است که این افراد خواستار به قدرت رسیدن رهبری نظیر رضاشاه یا محمدرضا شاه هستند و آبادانی کشور را ناشی از وجود اینگونه رهبران میدانند. اتخاذ چنین موضعی تنها به این معنی است که اینان بر خلاف ادعاهای پُر آب و تابشان در زمینۀ آزادی، دموکراسی و التزام به قانون اساسی مشروطه، نیاز به حکومت مطلقۀ فردی را جار میزنند؛ زیرا منطقاً نمیشود که هم وضعیت آن دوره را مطلوب دانست، هم این مطلوبیت را مرتبط با فرم پادشاهی حکومت ندانست و نقش تکنوکراتها را هم اندک ارزیابی نمود و طرفدار استبداد فردی نیز نبود.
از سوی دیگر، مشکل دیگری نیز رُخ مینماید: اگر توانمندیهای فرد اول کشور عنصر اساسی پیشرفت و موفقیت کشور است، پهلویطلبان باید وجود آن تواناییها و قابلیتها را در پادشاه آتی یا به بیان صریحتر، رضا پهلوی، به ثبوت برسانند. اما نگاهی به کارنامۀ عملی، سیاسی و یا حتی تحصیلی وی کوچکترین نشانهای از قابلیتهای لازم برای رهبری جامعه را بهدست نمیدهد: این فرد بنا به اذعان خودش، با گذشت بیش از شصت سال، کماکان از طریق دارایی خانوادگی- بخوانید اموال غارت شدۀ مردم ایران- ارتزاق میکند؛ از منظر سیاسی، در چهل سال اخیر نه تنها تصمیمات و مواضع سیاسی او هیچ نشانهای از نبوغ و یا حتی دستکم پختگی سیاسی را نمایان نمیکنند بلکه ایدههای رنگارنگش از تشکیل «شورای ملی ایران» تا طرح موسوم به «ققنوس» و یا «پیمان نوین» یکی پس از دیگری با شکست مواجه شدند و به رغم تمام تلاشهای رسانههای هواداراش به منظور معرفی او به عنوان یک چهره محوری و مورد وثوق اکثریت نیروهای اپوزیسیون، از جمهوریخواه تا سلطنتطلب، وی حتی قادر به ایجاد هماهنگی و همنوایی لازم در میان نیروهای سلطنتطلب نیز نبوده است. مواضع سیاسی او، از درخواست برای شرکت در جنگ ایران و عراق به عنوان خلبان تا موافقت با اعمال تحریم حداکثریِ کشور و حتی تمایل به حملۀ نظامی به ایران، دامنۀ نوسانات دیدگاههای سیاسی وی را نمایان میکند. از سوی دیگر، مصاحبهها و سخنرانیهای پُرحاشیه و مغشوشِ او که همواره اعتراضات زیادی را حتی در بین گروههای متفاوت هوادار وی برانگیخته است، نیز تنها و تنها نشانهای از ناتوانی وی در ایفای نقش یک رهبر سیاسیِ مقتدر و کاریزماتیک است. او حتی در حوزههای دیگر نظیر تحصیلات دانشگاهی نیز کارنامهای بسیار ضعیف و نامشخص دارد؛ به رغم تَمّکن مالی و امکان تحصیل در برترین دانشگاههای جهان، به مانند پدر و پدربزرگ خود، فاقد هرگونه مدرک آکادمیک معتبر است: اگرچه خود وی و صفحات اینترنتی رسمی وابسته به وی مدعی هستند که رضا پهلوی دارای کارشناسی علوم سیاسی از دانشگاه کالیفرنیای جنوبی است، اما محمّد سهیمی، استاد دانشگاه کالیفرنیای جنوبی، در مقالهای تحقیقی ذیل عنوانِ «کارنامۀ چهل سالۀ رضا پهلوی؛ کوشش برای بازگشت نظام پادشاهی با کمک دولتهای خارجی» که در سایت رادیو زمانه منتشر شد، در صحت این ادعا تشکیک نمود.
بدین ترتیب، هوادارانِ رضاپهلوی ناچارند تا به جای تمرکز بر کارنامۀ ضعیف شخصِ وی، برای اثبات توانایی و قابلیت او برای رهبری، کماکان به عملکردِ پدر و پدربزرگش متوسّل شوند؛ بدیهی است که حتی به فرض همدلی با ادعایِ موفقیتآمیز بودنِ عملکرد پهلوی اوّل و دوّم، اتخاذِ چنین موضعی برای دفاع از رضاپهلوی، متضمّن نوعی اعتقاد به ویژهِ بودن خصلتها و توانمندیهایِ «خانواده» پهلوی است. به بیان دیگر در اینجا با شکلی از باور به وجودِ «ژنِ برتر» در نزد هواخواهان این خاندان مواجه هستیم؛ نشانهای از این باور را در اصرارِ اینان بر استفاده از عنوان «شاهزاده» برای نامیدنِ رضاپهلوی شاهدیم: زیرا از آنجایی که عموماً در زبانِ فارسی کسی را به علت شغلِ والدینش، مثلاً معلمزاده، کارمندزاده، آشپززاده و غیره نمیخوانند، میتوان نتیجه گرفت که این اصرار بیمارگونه برای به کاربردنِ واژۀ «شاهزاده» پیش از نام رضاپهلوی، به منظور تاکید بر نسبتِ وی با پهلوی اول و دوم است تا بدین شکل با تَشبّث به پیوندِ خونی با خانوادۀ سلطنتی و در نتیجه بهرهمندیاش از آن خصایصِ ادعاییِ ذاتیـژنی این خاندان، قابلیتهای نداشتۀ او مستدل گردد.
همچنین لازم است تا بر این نکته تأکید شود که شکل پادشاهی یا هر شکل دیگری از حکومت که در آن نهادی بدون محدودیت زمانی و عملاً خارج از نظارت دموکراتیک مردم و رسانههای مردمی وجود داشته باشد، بسیار خطرناک است: کافی است تا در همین منطقۀ خاورمیانه به نمونههایی از حکومتهای به اصطلاح جمهوری بنگرید که رهبران یا رؤسایجمهور مادامالعمر دارند و عملاً نه جمهوری بلکه شکلی از نظام پادشاهی هستند. پذیرش فرم حکومتی سلطنت، مسیر چنین انحرافی را به صورت جدی و خطرناک برای بروز یک دیکتاتوری فردی خواهد گشود؛ شکلی از حکومت که اتفاقاً موروثی و مادامالعمر بودن، نه انحرافی از اصولِ آن، بلکه از ویژگیهای قانونی آن خواهد بود. در شکل سلطنتی حکومت، وجود نهادِ پادشاهی، به عنوان یک بخشِ موروثی و عملاً مادامالعمر و غیرپاسخگو، احتمال بروز فساد، خودکامگی، انسدادِ سیاسی و تضییع حقوق تودهها را به شدت افزایش میدهد.
اگرچه در دیالکتیک فرم و محتوا، نقش تعیینکننده از آنِ مضمون است اما شکل اعمال سلطۀ سیاسی به هیچروی امری علیالسویه و خنثی نیست؛ مسلماً محتوای یک حکومت سرمایهداری در هر دو شکل حکومت فاشیستی و جمهوری متعارف بورژوایی یکسان است اما برای نیروهای مترقی و نیز تودههای مردم، به هیچوجه نحوه و شکل ستمِ طبقاتی در این دو شکل از سلطۀ سیاسی بیتفاوت نیست.
از سوی دیگر، برخلاف برخی از پانایرانیستهای سلطنتطلب، که شکل پادشاهی حکومت را شکلی متناسب با روحیّات ایرانیان و ارجح بر سایر انواع حکومت از جمله جمهوری میدانند، این فُرم حکومت مُتضمّن هیچ سود و فایدۀ خاصی نخواهد بود و ارجاع به مفاهیم و عبارات ذهنگرایانه و مبهمی نظیر «روحیّات ایرانیان» و … قادر به مستدل کردن ادعای اینان در خصوص برتری و تناسب شکل سلطنتی برای ایران نخواهد بود.
طبیعتاً برای اینان مفیدتر خواهد بود تا به جای این گونه سخنان بیپایه به برخی ادلۀ «عقلی» مشاهیر علوم سیاسیِ هوادار سلطنت نظیر توماس هابز مُتشبث شوند: هابز برای دفاع از سلطنت، نقاط قوت این نوع از حکمرانی را در مقایسه با سایر انواع حکومت چنین برمیشمارد:
اول.رهبر جامعه علاوه بر اینکه نمایندۀ سایر مردم است، نمایندۀ طبیعی خودش نیز هست و هر چند کوشش دارد تا در هیئت یک رهبر سیاسی منافع عمومی را تأمین نماید اما به همان میزان نیز کوشش دارد تا منافع شخصی خود، بستگان و دوستانش را نیز حفظ نماید و اگر منافع عمومی در تعارض با این دست منافع قرار بگیرند، عموم رهبران منافع خصوصی خود را بر منفعت عمومی مُرجّح میدارند؛ زیرا شهوت آدمیان عموماً از عقل آنان نیرومندتر است و در نتیجه هرچه این دو منفعتِ عمومی و شخصی بیشتر برهم منطبق باشند، به نفع اجتماع است و در سلطنت این انطباق بیشتر از هرشیوه حکومتی برقرار است؛ زیرا ثروت، قدرت و حیثیت یک سلطان فقط از ثروت، قدرت و حیثیتِ رعایایش ناشی میشود.
دوم آنکه پادشاه میتواند از هر کدام از اعضا جامعه مشورت بخواهد و در نتیجه قبل از اقدام به هرکاری از نظر تمام متخصصان در عرصههای گوناگون آگاه میشود و تا هر اندازه که بخواهد قادر خواهد بود موضوع را محرمانه نگاه دارد. اما در سایر اشکال حکومت، وقتی که جمع حاکمان به مشورت نیازمند باشند، به جز کسانی که از ابتدا در آن انجمن حق اظهارنظر داشتهاند، رأی و نظر دیگران پذیرفته نخواهد بود و آن کسان بیشتر مهارتشان در کسب ثروت است و نه دانش و معرفت و هنگام ابرازنظر کارشان به درازگویی میکشد ….
سوم آنکه تصمیمگیریهای شخص شاه (در صورتی که فرد باثباتی باشد) به هیچ وجه دستخوش بیثباتی نیست، ولی در شیوههای کشورداری جمعی، احتمال بیثباتی وجود دارد، زیرا مثلا ممکن است در جلسه تصمیمگیری تعدادی از افراد غایب باشند و بعداً با تصمیم اتخاذ شده مخالفت کنند.
چهارم اینکه سلطان نمیتواند به سائقۀ حسادت و یا غرض شخصی با شخصِ خود مخالف شود ولی در حکومتهای جمعی، ممکن است که افراد به دلایل شخصی نظیر رقابت، حسادت و … با نظرات هم مخالفت کنند و حتی کار به جنگ داخلی بکشد.
و آخرین مورد آنکه اگرچه در حکومت سلطنتی این نقیصه وجود دارد که ممکن است سلطان افراد محبوبِ خود را بر دیگران برتری بخشد و حتی برای دولتمند کردن وی به ناحق دیگری را از حقوق و داراییهای خود محروم نماید، اما بروز چنین مسئلهای در سایر اقسام حکمرانی نیز ممکن است، ولی در نظام سلطنتی دستکم شمار نورچشمیهای شاه محدود است، ولی نزدیکان و نورچشمیهای یک هیئت حاکمه جمعیت بزرگتری را شامل میشود: این است مجموعۀ ادلهای که توماس هابز به نفع سلطنت اقامه میکند!
اما، سلطنت اصولاً چه در شکل مشروطه و چه در شکل مطلقۀ آن با برابری افراد در تعارض است (قطعاً برابری سوسیالیستى مورد نظر نیست و در اینجا تنها برابریِ حقوقیِ لیبرالی مورد نظر است)؛ افرادی از جامعه (خاندان سلطنتی) به مناسبت روابط خونی از بدو تولد از برتری نسبت به تمامی افراد جامعه برخوردارند. از سوی دیگر «موهبت الهی»، «فره ایزدی» و … سلطنت را به آسمان پیوند میدهد؛ و خون بهواسطۀ توارث، این پیوند ناخجسته زمین را با آسمان در خاندان سلطنتی تداوم میبخشد و تجلّیِ شوم این پیوند نامبارکِ خاک و خدا و خون، در شعار معروفِ سلطنتطلبان بازتاب مییابد: خدا، شاه، میهن!
و طبیعتاً در پاسخ به ادعای چنین شکلی از وطنپرستیِ ارتجاعی و چنین خداوندی که تنها چونانِ ابزاری به کار توجیهِ سیاهکاریهای فرادستانِ ستمپیشه و مشروعیتبخشی به آنان میآید، باید بانگ پُر طنین فرودستانِ تاریخ را از زبان هاینریش هاینه شنید:
«لعنت نخست بر خدا! خدای کور و کَر که به او همچون کودکی به پدر اتکا کردیم؛ که به او امید بسته و اعتماد کردیم؛ که امیدمان را سلب و اعتمادمان را به بازی گرفت! لعنت دوم بر شاه! شاهِ شاهان که سیه روزی ما نرمش نکرد و اثری در او نبخشید؛ که آخرین پشیزمان را از کفمان رُبود؛ که سربازانش بر ما همچون بر سگان آتش گشودند! لعنت سوم بر میهن! که برای ما چیزی جز سیه روزی و ننگ نداشت؛ که در آن از گرسنگی و سیهروزی رنج کشیدیم!»
بیش از ۷۰ تروریست اوکراینی کشته شدند، چهار خودروی زرهی جنگی و پنج کامیون وانت منهدم شد. این تقریبا بخشی…
کمتر ولی بهتر نویسنده مقاله کیست؟ یا اینکه باید نوشت: شاهد از همانی که «آقای علوی» برگردان کننده آن است؟؟…
در اوکراین چیزی بنام دولت اوکراین وجود ندارد. این زلنسکی یک دلقک تلویزیونهای خصوصی حتی یک روز هم سابقه کار…
آیا تمام کتاب به فارسی ترجمه شده است ؟
این امر روشنی بود که الیگارش های روسی که سیاست را در روسیه دیکته میکنند از پیروزی روسیه بر آمریکا…