پرش به محتوا

چرخش  قهرآمیز آرایش جهان – م.مسعود

چرخش  قهرآمیز آرایش  جهان

از:م.مسعود 

زمانی که آسمان اُکراین  را  بمب های روسی  می شکافت،این خبر در چارسوی جهان  پیچید :» زمین دیکتاتوری نو زایید»  همراه این خبر نام پوتین، طنین هراس انگیزی گرفت. نامی که از پردهٔ رسانه ها، در کنار گریهٔ کودکان و مادران هراسان ، چون خاطرهٔ خوف انگیز تزار،  تخم ترس ونفرت می کاشت وتوفان  همدلی با مردمان لهیده از جنگ را در چهارسوی عالم برمی خیزاند.همچنان که غرش تانکهای پوتین، مرزها را در می نوردید وسرزمین  اکراین را می لرزاند، شیون رسانه ها نیز، مغز ها رازیر ورو می‌کردو زمین  احساس جهان را می کوبید . خبر چنان تلخ و حادثه چنان هول انگیز بود که مجالی برای اندیشیدن نمی ماند. از این رو از همان بامداد ،ناگهان،گویی شیرازهٔ عالم از هم گسست و جهان بی تاریخ شد. از همان بامداد به سرعت ویرانه های لیبی ازپیشانی  سیاست زدوده شد، پیکرهای پاره و مغزهای پاشیدهٔ هزاران انسان از آب‌های دجله و دیوارهای بغداد پاک گردید، خانه های خونین وخالی افغان و میلیونها آوارهٔ آن دیار از خاطره ها رفت، کودکان نیمه سوختهٔ یمن، مادران شکم دریده و شهرهای خاکستر شدهٔ قلب اروپا در تقسیم بالکان، از تاریخ قیچی شد.رنج فلسطین و اراضی اشغالی،در زمرهٔ قصه های فضایی درآمد، درمان ِ فقر، بیکاری،گرانی، تورم، آوارگی و بیماری به حاشیه های بی اهمیت کار دولت ها  خزید،  دیگرنه تنها ازدودجنگهایی که دهه ها با سیل خون، سیل دلار را به خزانهٔ   زرادخانه های جهان  سرازیرمی کرد،غباری در یادها نماند. بلکه بند‌ ِ کیسهٔ دولت ها،که در جنگ با عفريت پاندمی،  برای چندر قاز اضافه حقوق ِ کادرهای درمانی،گره در گره می شد،ناگهان برای هزینهٔ بمب و موشک و مرگ، دوباره دهان گشود وپرداخت گشاده دستانه  به غول های تسلیحاتی با مبالغ صدها میلیاردی آغاز شد.      ،سخنان آتشین و شیرین سبزها، در عشق به زمین و آسمان،آنجا که پای خرید و تولید گلوله به میان آمد،به سردی گرایید و به قول گرتا تونبرگ تمام آن»شِرّ و ور ها» باد هوا شد. و بازگشت به سوخت ذغال سنگ و منابع آلوده کننده، فتوای مشروع جنگی یافت. سبز بشر دوست پیش شیخ جانی، در قطر کمر خم کرد. به این صورت، نه تنها بشارت های انتخاباتی، بلکه همه چیز می بایست از حافظهٔ جهان پاک شود،   اگر خاطره ایی از تاریخ بر جای  مانده باشد، گورستان ِ مخوف دسپوت های روس است    که   شبحی از تزار به نام پوتین از آن برخاسته است که دندان برای خون بشر می ساید.اینک این تصویر پر وهم  و هراس ،    از سهمگین ترین اژدر های باور ساز جهانی، یکسر  بر مغز و وجدان و اندیشهٔ بشریت شلیک میشود. اما کوره و کانون این دیگ جوشان اوضاع جهان در کجا می سوزد؟ آیا پوتین را  اندیشه های تزاری دیوانه کرده است؟ آیا ناتو و پنتاگون برای مردم اکراین دل در مشت دارند؟و سرانجام جای واقعی صلح جویان وخير خواهان  راستین ، در کدام سوی این هنگامه قرار دارد؟

 بربریت ِ سود و قدرت در قامت جنگ     

خروج بی دردسر و صلح آمیز «شیطان سرخ» از صحنهٔ جهان وپایان جنگ سرد، نوید دنیایی بی جنگ، بی تنش و سعادتمند را به بشریت می داد. مردمان بسیاری با این خبر مبارک که شرّ مرد، بر دیوارریختهٔ برلین سرود خواندند و شادمانی کردند.گورباچف گفت : 

«من به فروریختن دیوار برلین به عنوان موضوعی هراس‌آور نگاه نمی‌کردم، چون در شب آن واقعه خواب بودم، می‌دانستم بعد از فروریختن دیوار شری در کار نخواهد بود.»

در آن روزها  تجلیل و تمجید روشنفکران چپ و راست از این سخنان،نشانه ایی از ژرف اندیشی،علامتی ازفهم مدرن، بارقه ایی غرورآمیز از آزادمنشی وشاخصی افتخار انگیز از درک ِ مکنونات جهان پیشرفته و پرتوی خلسه آور از تعلق  به  جامعهٔ برگزیدهٔ روشن اندیشان بود. 

.  

اما عمر این  اوهام و خوشدلی ها کوتاهتر از آن بود که گورباچف در حیات خود، شاهدِ غرش سهمناک ابرهای سیاه شرّ بر آسمان جهان نباشد.زیرا پس از افول آن شرارت سرخ، دیری نپائید که گوی زمین دوباره در خون چرخید و دیگر بشریت روی صلح را به خود ندید. بدینسان برعکس آنچه که گورباچف از روی ساده دلی و یا به هر انگیزه ای که به آن  باور داشت، فروریختن دیوارنه تنها پایان شر نبود بلکه راه را بر آغاز فروریختن سنگهای توهمی گشود که ریشهٔ جنگ را     در جایی جدا از زهدان آن می جست. زیرا جنگ چنانچه به گفتهٔ آشیل‌، اگر( حقایق  را قربانی می کند)، باید گفت که اولین ِ آن حقیقت ها، حقیقتتِ زهدان و زادگاه خود ِجنگ است. ونیز، آن گفتهٔ مشهورچرچیل که : «ما در سیاست، دوستان و دشمنان دائمی نداریم، آنچه هست، سود است» اگر چه   سرراست ترین اعترافی است که از زبان یکی از قدرتمندترین سیاستمداران غرب ، ما رابه   سرچشمهٔ جنگ  نزدیک می کند. اما تمام راه را نشان نمی دهد. زیرا فقط می تواند رد پای   سود را در برخی از جنگ ها ی بزرگ ، ازجمله جنگ های اول و دوم جهانی بر سر تقسیم دنیا،  نشان دهد،اما به جنگهای پراکندهٔ دیگری، چون همین جنگ اکراین که می رسیم، نشانه ها در پس هاله ایی از مسائل گوناگون، پنهان می‌شود. اضافه بر این، چنین اعترافی، به تنهایی قادر به تبیین و تشخیص  تغییرات نوین در   خصلت و صورت  جنگها،    زیر تاثیر پیشرفت فناوری  نیست، امری که اساسا نه تنها علت را به کلی از دید پنهان می کند  بلکه میدان، ابزار، طعمه ها واشکال کشتار و نابودی را چنان دگرگون کرده است  که انسان‌ها را بی آنکه بدانند که می جنگند، در خانه، در خلوت وروی میز کارشان به تک تیراندازهای  مفت و خستگی ناپذیر ِجنگی تمام عيارتبدیل می کند. 

مغزها اولین خاکریز مرزها

لازم است پیش از پرداختن به علل و ریشه های جنگ، ابتدا اشکال ظهور، و سپس فضا و شرایط ِ شرآفرینی  را بشناسیم که امکان تحقق جنگ را فراهم می آورد. واندیشهٔ نبرد را در مغزها فرو می کند. 

سابقهٔ نفوذ  به درون کاسه های سرو   تسخیر مغزها، در اشکال ابتدایی آن به سال‌های 20 و دوران جنگ دوم جهانی برمی‌گردد.  در آن زمان  ادوارد برنیز که خواهر زادهٔ فروید هم بود، در موارد بسیاری مهارت درخشانی را برای دست اندازی برافکار  عمومی از خود به نمایش گذاشت.  

او توانست پس از مرگ وارن. گ. هرد ینگ، معاون ِ     بی خاصیت ِ   اورا  که هیچ شانسی برای پیروزی در انتخابات نداشت، برای حزب جمهوریخواه، با شیوهٔ استفادهٔ تبلیغاتی ازهنرپیشه ها و خواننده ها- جهت دستکاری در افکار عامه- که هنوز مرسوم است، برندهٔ انتخابات کند. تبحر او در «باور سازی»، با نمایشی ماهرانه، برای القای «پیوند سیگار با تجدد» انبوه عظیمی از بانوان را سیگاری کرد و توانست سود شرکت های سیگار سازی را ، به یکباره تا دو برابر برساند. بدین ترتیب موفقیت چشمگیر او در «مخ زنی» و تزریق «باور» به مغزها وتغییرهدفمند نگاه عمومی،و بدین وسیله بالا بردن فروش بسیاری از کنسرن ها، کتاب او را، به کتاب محبوب گوبلز – پروپاگاندیست چیره دست نازی ها-تبدیل کرد. این اما ابتدای کار بود. با پیشرفت علوم وتکنولوژی در عرصه های مختلف، این روش بویژه مورد توجه صنایع تسلیحاتی و محافل نظامی قرار گرفت. تا اینکه، فرانسوا دو کلوزل، گردانندهٔ مرکز نوآوری های ناتو،در سندی نتایج پژوهشی را در سال 2021 انتشار داد که  پرده از رویداد تکان دهنده ایی بر داشت .   این سند،  نشان می دهد که موضوع ازتکامل ِفنی ابزارآلات ِ جنگ های سنتی و یا تحول در نقشه های متعارف نظامی فراتر رفته است  و با تغییر میدان نبرد،تحول   ماهوی جنگ، وترکیب پیچیده ایی از باور و باروت ، بشریت، آغاز عصر تازه ایی از فعالیت های نظامی را تجربه می کند.      در این تحول بنیادی، تسلیم مغزها،پیش درآمد ِ تخریب مرزها می شود و تسخیر ذهن پیش ازانهدام جسم، آماج نقشه های بنیاد برافکن  قرار می گیرد.»۱»

برپایهٔ چنین راهبرد یست که تمرکز بر  هراس انگیزترین شکل جنگ، با اشکال سنتی آن ترکیب می شود. از این پس جنگهای نظامی، از عرصه های زمینی، فضایی، دریایی، سایبری و اطلاعاتی، به حوزهٔ «شناخت و ذهن» گسترش می یابد وتوپخانه ها برای شکارو هک کردن ساز وکار «باور» و «اندیشهٔ افراد»، آتش را بر کانون «وجدان»وروان انسان می گشایند. 

در آتشباران چنین توپخانه ایست که اقتصاد، دانش، دانشگاه،  هنر، فرهنگ، ورزش و هرآنچه که به حیات انسان پیوندی دارد، ساز و برگ جنگی می پوشد و در این میان هر شهروند، تکاوری می شود با مسلسلي به نام گوشی در جیب، که فشنگش از ستاد صنایع  «باورسازی»، بی وقفه ارسال می گردد. 

رخدادهای دهشت آور دهه های اخیر، برای اثبات بی چون و چرای ِ   کارآیی ِ  شگفت انگیز ِترکیب شکل نوین جنگ  با  اشکال سنتی آن، هیچگونه تردیدی بر جای نگذاشته است. 

 مهملات خرافی پیشقراول مهمات جنگی

اگر خرافات  را، پرت شدن از واقعیت و ایمان و یقین به  روایات و جعلیاتی سراپا  بی ربط با  رویدادهای جهان بدانیم، می توان گفت که برای «جنگ ِ شناختی»، خرافه، نیرومندترین  افزار  است. «۲» 

باور ِ افکار عمومی به وجود ِ انبارهای سلاح  کشتار جمعی، آن خرافه و مهملی بود که برای موشک باران بغداد، تمام قفل و بندها را از دست و پای بوش و دولت او بر داشت. ونیز با تکیه براین باور عمومی که قذافی خطرناکترین دیکتاتور جهان است، راحت تر میشد لیبی را به آتش کشید. از همین دست ، آن ایمان چرند و گسترده، که ملا عمر و بن لادن 

 می توانند خود اسلحه بسازند و از آنجا به تنهایی قادرند کل تمدن بشری را به نابودی بکشانند، همان دالان ایمنی بود که   بیست سال تمام راه ناتو را از میان افکار عمومی، برای بمباران افغانستان به نام دفاع از دموکراسی  گشود.  و سرانجام هم آنرا چون کشتارگاه  متروکی رها کرد. 

 پس از ستردن  زمین ازشرارت ِ پیمان تنش زای ورشو و تکتازی   و شکوفایی اتحاد صلح آفرین ناتو، هیچ قدرت مافوق تصوری، جز یک ایمان ِ کوروخرافی، قادر نبود،پیش ِ چشم جهانیان،وحشیانه، جان و آشیان قریب دو میلیون انسان را  فقط در طول این سالها از زمین بردارد و باز هم  بتواند برای داعیه های حقوق بشری اش گوش های شنوا و گردن های خمیده و فرمانبر پیدا کند. این معجزه،تنها معجزهٔ  یک دین فراگیر   می تواند باشد که شب و روز در تلاش است تا  بشریت را در این دوره از تاریخ به خود مبتلاسازد  .دینی که از بالا  همهٔ مخالفین خود را به جرم «ایدئولوژک» بودن  تکفیر می کند، اما خود از   جزمی ترین ایدئولوژیها و خشک اندیش ترین ادیان تاریخ است.بی شک دمیدن این دین در وسیعترین رسانه هاوافزودن بر تعداد پیروان آن، کار خزیدن تانکها و پرواز جنگنده هارابرای کشتار آسان خواهد کرد.و این امری محال نیست. بشریت ِگرفتاری، که  برق آسمان و خشم مهیب زمین را دید، اما به سادگی با چند روایت وتأویل به او فهماندند نازل کنندهٔ این همه قهر،هم رحمان است وهم رحیم   ،سخت نیست تا در کارگاه فناوری های پیشرفته، وتحت روضه های آکادمیک ِ ابررسانه های نوین،   به او باوراند، که قصاب میلیونها انسان، قائد آزادی و پیشوای حقوق بشر است. آغاز پر عذاب قرنی که در آن هستیم،باخود علائم روشنی ازباوربه چنین     دین   دنیا گستری دارد   که اینبار در لباس عصرخود ، اما با همان ادعای بدوی وپوسیده   رستگاری،    اندیشه و روان مردمان این روزگار  را زیر سم ِ شرعیات خود گرفته است  .  وسعت کشتارها، ویرانی سرزمین ها،سر به کوه و بیابان و دریا نهادن امواج انسانی،صعود بودجه های نظامی، تضعیف   سازمان ملل  و جر دادن سند معاهدات حهانی،در کنارتوسعهٔ ناتو،و مسئولیت ناپذیری در برابر زدن،له کردن و رها کردن های خودسرانهٔ کشورها، همه و همه  با حمایت وپرستش این  مذهب کور و نیایش این حماقت معماری شده،پیش برده میشود.زیرااگر چنین ایمانی پای نمی گرفت، هیچ عقل سلیمی زیر بار آنهمه دیوانگی نمی رفت ، برای گرویدگان به این دین، مانند تمام ادیان دیگر، هرگونه تردید و گمانی در نظم و نظام این دادار، کفرانی بزرگ، یا به زبان دستگاه فرهنگ وفقه خودشان ، غیردموکراتیک وعقب مانده وضد امپریالیستی است. با همین زبان و همین فقه و شرعیات است  که واعظان این دین،مخالفان خود را می هراسانند. در حالیکه مانند هر خرافه گوی دیگری، خودعقب مانده ترین روایات را  در گوش مردم می خوانند. مرکزی ترین این یاوه ها طبق الگوی هر مهمل دیگری،بر حول تقلب و انحراف اذهان ازیک     منطق درست و ساده دور می زند،و آن اینکه سود وابسته به تولید است و تولید پایبند بازار. اما این منطق درست را  در آنجا می پیچانند که به تولید مهمات می رسند. زیرا تولید مهمات، تولید  ماش و میوه نیست  که بازارش از ضروريات زندگی باشد، بازاراین متاع، بازار ِمرگ و مقاتله است، که بی آن، موشک ها در انبار می پوسند و گلوله ها زنگ میزنند. درست برای دفع  این خطراز این منابع سود است، که جعلیات آغاز می شود. درست از این نقطه است که آن  منطق ساده رااز کمرساقط می کنند   . زیرا این تولید به سود نمی رسد تا کشتاری رخ ندهد، پس باید خطری سهمگین آفرید. باید شر به پا کردو قاتل پروراند، باید گلوله مصرف کرد و انسان کشت.وگرنه چرخ سود های نجومی نخواهد چرخید. بدین ترتیب این رشتهٔ «ساختن- سلاخی -سود»، تسبیح و سامان همان دینی میشود که  در دست شیوخ آن، بند سلاخی اش پنهان است و یک زنجیره از   مهملات با لعاب ِ حقوق بشر،  دموکراسی، صلح، نژاد و موهوماتی بر محور ملت را، به جای آن آویخته اند. وبا گرداندن تسبیح این مهملات، زنجیر تانکها و مهمات خود رانیز به حرکت درمی آورند

آن دست غیب و این سامان ناپایدار

چیزی که در این میان بسیاری از نیروهای واقعا خیر خواه، از انواع چپ و راست راهم می فریبد، وتصور آنان را از روند بنیادین تحولات به انحراف می کشاند،ضعف وشکست اندیشهٔ   «تولید برای رفاه و سود » در برابر»تولید برای سلاح و سود » است، که اولی جامعه ای آزاد ولیبرال رادر نظر دارد اما دومی جایی  پایین تر از سیطرهٔ مجتمع های نظامی بر مقدرات   جهان را نمی پذیرد. آنچه که در تغییرات بنیادین سالهای آخر سدهٔ قبل، آشکارا به چشم می آید، فروپاشی شوروی است، اما رویداد مهمی که در اعماق این تغییرات از برخی نگاهها پوشیده ماند،همزمان، جان کندن و احتضار لیبرالیسم وشکست تاریخی و تدریجی آن در زیر آرواره های کنسرن های نظامی  بود. از این تاریخ آن لیبرالیسمی که مورد قبول و حتی آرمان برخی از سوسیال دموکرات ها و لیبرال های جهان بود،و آن لیبرالیسمی که پیمان کاهش تسلیحات اتمی را پذیرفته بود، توقف ناتو را وعده  می داد وبه نسبتی با دموکراسی و حقوق بشرمدارا داشت، با خروج  نیروهای ورشو از صحنهٔ نبرد جهانی،  او نیز،گام به گام در برابر هجوم وحشیانهٔ میلیتاریسم، عقب نشست و تمام دستاوردهای مادی و فرهنگی اش ملعبهٔ مبتذل و فریبکارانه ای در دست جنگ افروزان وسوداگران مرگ قرار گرفت. به زبانی دیگر این لیبرالیسم هم بعد از مرگ سوسیالیزم در آغوش مسموم میلیتاریسم به جان کندن افتاد. 

این آن سرازیری لغزنده ایست که زیر چوب جعل و   هَی هَی ِ گمراه کنندهٔ رسانه ها، نه تنها نیروهای صدیق لیبرال، بلکه بسیاری از چپ های میانه و حتی ارتدکس را هم، با خیال این همانی، به هوای دفاع از آزادی و جهانی لیبرال یکراست به سنگر دفاع از نطامی گری و ناتوپرستی کشانده است. پیداست نگاهی که در  افق پایان جنگ سرد  فقط سکتهٔ سوسیالیزم را  می بیند و قادر به دیدن  لاشهٔ  دست بسته و لرزان   لیبرالیزم    بر دندان هارترین نیروی   چاق وچریده در بازار سود و سوداگری نیست،نه تنها زندانی ِ نایبنای گذشته هامی شود ، بلکه با تمام صداقت از درک چرخش فعلی جهان هم در  می ماند  و با اما و اگر ها وکفش های سیاسی تا به تا و چپ و راست پوشیده اش، میرود تا باشمشیر مردد ِهاملت،  به جای مجرم، بر جان بی گناهان   شبیخون زند.علاوه بر این، شدت انجماد خاطره های سیاسی از شرق و غرب، مضمون تغییرات تاریخی را در جغرافیای زمین محبوس می کند. به گونه ایی که خوب و بد از مفهوم اجتماعی خود تهی  و ابعادی مکانی میگیرند. از این نقطه به بعد، شرق هر خاکی برسر کند، سوسیالیسم است  و غرب هر عملی مرتکب شود، همان لیبرال باقی می ماند. با چنین جزمیتی است که  پیروان هردو وبجا ماندگان کاروان تاریخ ، چون یعقوب کور، از هر باد ی که از شرق یا غرب می وزد  نه بوی واقعیت ها که    بوی همان یوسف گمگشتهٔ خود   را می شنوند. 

حقیقت این است نه پوتین خواهان جامعه ایی سوسیالیستی ست ونه ناتو در پی دنیایی لیبرال، رویارویی غیر مستقیم این دو در اکراین، اگر چه در تصمیمات آنها تبلور یافته است، اما تابع قوانین بنیادینی ست که       مستقل از  خواهش انسانی،   ظهور برخی پدیده های نوین اجتماعی و تاریخی را ناگزیر می سازند، از اینرو تنها تکیه بر ارادهٔ   این یا آن فرد ویا خواست و همت این یا آن گروه، افق کاملی از حوادث را بدست نمی دهد. طبیعی است که ارادهٔ انسانها در ظهور بسیاری از پدیده های اجتماعی، نقشی انکار ناپذیر دارند، اما مجموعهٔ روندهای گستردهٔ اجتماعی و جهانی، در مراحلی از رشد خود، چنان به نقطهٔ انفجار میرسند که دیگر هیچ دستی قادر به مهار آن نخواهد بود. بیشتر انقلابها و بویژه دو جنگ بزرگ جهانی، ضرورت هایی پنهان بودند که در ارادهٔ انسانها تجلی یافتند. دولت نازی را بایستگی ها و نیازهایی  برانگیخت که بسیار نیرومند تر از هیتلر و همکاران بغایت هوشمند اومیدان را می چرخاند.  لنین نیز محصول همین بایستگی های ژرف بود، تا آنجا که بعنوان معمار و رهبر انقلاب اکتبر، خود از پیروزی انقلاب متعجب شد.»۳» به همچنین حوادث نگران کننده ایی  که اکنون در جهان روی میدهد، فراتر از خواست این یا ان نیروی چپ یا راست، خبراز تلاطمات و تبدیلات ناگزیری می دهد که دیگرنه  آرایش  کنونی جهان  قادر به رفع آنست و نه در سامان موجود و تناسبات فعلی قوای  دنیا می گنجد.چرا که سرانجام به تعبیر آدام اسمیت «دست غیبی بازار» کار خود را کرده است و از دل آن،  سرمایهٔ کلان ِ سراپا مسلحی برخاسته است که جز سلطهٔ بی بند و بار خود بر این سیاره،   هیچ سرمایه و سامان دیگری را تاب  نمی اورد.واین درست آن کورهٔ برافروخته ایست که آتش بر سامان جهان می بارد. . آتشی که هم اکنون در سوریه، اکراین یمن و سومالی می سوزد و گدازه های آن میرود تا تایوان را نیز بر فراز دریاها  مشتعل کند.

تصور خامی که بی هیچگونه تغییری در چینش و آرایش نیروهای کنونی جهان، خاموشی ِ این آتش را،    ممکن می داند، چون خیال امکان خاموش کردن حریقی بزرگ است با کوزه ایی آب و مشتی خاک .زیرا این آتش بدون آن تغییر، اگر هم دمی آرام گیرد،باز خاموش نمیشود و از جایی دیگر شعله خواهد کشید، با چنین اندیشهٔ ناپخته ایست که اشک و آه ِ صلح خواهی و ترانه ها و بشکن های بشردوستانه  اگر در همین خلسه و شوخ سری بمانند وراه  به ریشه ها نبرند،اگرآرایش ناعادلانه و تنش زای جهان را نشانه نروند، اگررد تکتازی  تراست های جنگی و لابی های آنان رادر جنگها گم کنند. اگرخواستار پایان پیمانهای نظامی وبودجەهای   تسلیحاتی نشوند   اگرنتوانند مشتی شوند  بر سرو سامان و سیادت این اژدهای مسلح  ،بی شک سرانجام نواله ای در کام او خواهند شد. زیرا  آن نظامی  که کارخانه هایش میلیاردها دلار گلوله می سازند، سربازانش آنرا تا آخرین فشنگ، شلیک می کنند، و رسانه ها یش شب و روز برای کشته ها  گریه سر می دهند. می کوشد که  کلید صلح را نیز  برعکس در دهان مردم  بچپاند، واز این راه نه تنها فریاد صلح خواهی را از خود دور  نماید، بلکه آنرا به بهانهٔ پیشگیری از جنگ،تبدیل به سکوی تصویب هزینه های بیشتر نظامی کند،که کرد. گویی کشته ها هستند که تولید گلوله می کنند، نه گلوله ها تولید کشته. کسی نیست از این آقایان بسیار بشر دوست بپرسد،با این میلیاردها سلاح مخوفی که میخرید،میخواهید   برای بشریت  پرتقال پوست کنید؟ در اینجاست که معنی صلح را وارونه در حلق و روان مردم فرو می کنند. 

   با تمام این ها  رد  حوادث ِ این روزها با خود این خبر خطیر را دارد که جهان از درد زایش نظمی دیگر بر خود می پیچد، آنان که میخواهند، سازمان ملل را ویران و ناتو را بر جای آن بنشانند، آنان که پیمان های خلع سلاح را در زباله میریزند، آنان که جز سیادت موشک و گلوله، ومعاملات مرگ آفرین خود، هیچ همکاری تجاری، فرهنگی، ورزشی، علمی و انسانی دیگری را میان کشورهای جهان برنمی تابند و اسناد معتبر آنرا بی اعتبار می سازند، آنان که با تکیه بر سود سرسام آور سوداگری های نظامی خود،گوی زمین را با بیش از 700 پایگاه نظامی گودال مرگ کرده اند وبا تهدید، گلوی دنیا را در تنگنای تحریم های بربرانه می فشارند، آنان  که روز و شب، دین و شرع و خرافه ولیچارهای خود را از گلوی رسانه های نیرومند بر مغز بشریت می کوبند، وسرانجام، آنان که با زبان موشک بر دنیا فرمان میراندند، اکنون زبان موشکی قدر بر آنها می غرد.این دیگر زمان و زعامت صدام وقذافی نیست کە بتوان زمین را از بمب و آسمان را از باروت سیاه کرد و در سایهٔ زور، دولت برانداخت و دولت برگزیدو توانست سران کشور را از سوراخی در فلات سیبری بیرون کشید. این رویارویی با حریفی است که دست بر دگمه ایی بنیان کن دارد و موشک هایش تغییر آرایش مدیریت جهان را آماج خود کرده است. تغییری که سالها  زبان صلح و همکاری  را برگزیده بو د، اما نه تنها با تیر و تمسخر پاسخ می گرفت  بلکه هرروز علاوه بر تحقیر و تحریک، فضای حیاتی را بر خواستاران آن، تنگتر می کرد. 

جایی فراتر ازجنگ ِ بالایی ها وجهنمِ پایینی ها

 تاریخ نشان داده است که هریک از الیگارش های روسی، ناتویی و آمریکایی، انبوههٔ ِ چرکینی از جرم و جنایت و دروغ و دژخویی را در کارنامهٔ خود دارند که حقیقتِ سیمای سیاه  بالایی هایی را که اینچنین زمین را به سوی جهنمی برای پایینی ها می کشانند، باز می نماید.  امادر این مغلوبه که بالایی ها بر هم شمشیر کشیده اند،   جرم ِ   رسانه هایی  که می کوشند برای پایینی ها، میدان ستیز را با روایات وجعلیات پر  کنند،کمتراز جرم جانیانی که جهان را جایگاه جنگ و جنون خود کرده اند، نیست. برای این گلوهای زبان به مزد،چنانکه گفته شد، آنچه در این جنگ و هر جنگ دیگری انکار میشود،تاریخ، علت و نیروهای تدارک کنندهٔ جنگ است. زیر فشارعظیم وفضاسازی همین رسانه هاست که بسیاری ازنیروهای خیرخواه، از هراس تهمت و یورش های روانی، سراسیمه می شوند و از جسارت در دیدن و بیان واقعیت های سخت و تلخ باز می مانند. حقیقت این است که جنگ، بیرحمانه ترین، بدوی ترین و بربرانه تربن راه حلی است که در تاریخ پیش پای بشر نهاده شده است. در جنگ است که جان انسانها دیگر برابر نیست، در جنگ است که خونی ازخونی دیگر گرامی تر میشود و جنازه ایی از جنازهٔ دیگر والاتر.در جنگ است که له شدن جمجمه ها را زیر چکمهٔ قهرمانان جشن می گیرند، در جنگ است که فراموش می شود که هم آن پای ِ  در چکمه وهم آن  مغزپاشیده برخاک از یک خون و  خانه اند،خون و خانه ای که دنیا  بر دوش آنان ایستاده است،خون فرو دستان و خانهٔ پایینی ها!پایینی هایی که گاه روس ِ پست میشوند و گاه ژرمن پاکیزه. گاه مجوس میشوند گاه آریا، گاه کورد گاه عرب،  گاه غربی نجیب میشوند گاه شرقی سخیف.و کیسهٔ این نام ها و این روایت ها را برای همان یوم الحشر پر از کینه و نفرت ملی و قومی می کنند.   سرانجام هم، چه برنده چه بازندهٔ این میدان باشند، جایشان یا همان پایین است.یا در گوری گمنام. این ها دام های دردناک حقایقی هستند که همواره بالایی ها فرا راه پایینی ها گسترانیده اند.  

 اما چه میتوان کرد مگر برای گریز از این فاجعه،   جز این زمین که در یوغ بالایی هاست،جای دیگری برای زیستن ِ پایینی ها یافت میشود؟ مگر میشود خود را از این تنور سوزان که اکنون در اکراین شعله ور است، به کناری کشید و فیلسوفانه نوشت «جنگ جنگ دزدهاست»؟اگر جنگ دزدها هم باشد  ، مگر این آتش در سیاره ای افتاده است جدا از إشیانهٔ  «غیر دزدها» ؟ تکرار وردگونهٔ » جنگ امپریالیست ها»آیا آنرا از شانهٔ «غیرامپریالیست ها» بر میدارد ویا نانی به خوان خراب شدهٔ «پرولترها» می آورد؟ مگر نه این است که این جنگ دزدها، با هزینهٔ تن و توان غیر دزدها می گردد؟ از سوی دیگر اگر یکسره پا را از زمین واقعی برداریم ودر خیالات خود تمام نیروهای صلح خواه اعم از چپ و راست را گرد آوریم، آیا قادر خواهند شد که تفنگ را با خواهش وتمنا  از دست این دزدها بیرون کشند؟همهٔ نشانه ها حاکی از آن است که نه میلیتاریسم حاضر به ترک قرمانروایی بر دنیاست،  نه با این فانتزی ها میتوان از آتش جَست و نه با امپریالیستی خواندن ِ جنگ، می توان  صلح ساخت وشانه از بار وظیفه خالی کرد.آنچه پیداست سرانجام سودای سود و قدرت  و جنون میلیتاریستی و آن جهان یک قطبی که او میخواهد، هم پایینی ها  هم لایهٔ بزرگی از بالایی ها و هم هستی این سیاره را به لبهٔ انهدام و بیمگاه بود و نبود کشانده است. آرزوی بشریت همواره چرخش صلح آمیز روزگار  بوده است، اما دستی که سند پیمان نابودی سلاح های نابودکننده را پاره می کند و علیرغم آنکه آسمان و زمین را انبار باروت و مرگ کرده است، باز هر روز ازجیب همگان، بر خرج های نجومی نظامی می افزاید، این دست سر آشتی نه با بالایی ها و نه با پایینی ها راندارد و با گسترش دین و خرافه و خزاین جنگی خود در دنیا، ضرورت تغییر آرایش جهان وعبور از عصر تکتازی و تک صدایی را قهر آمیز کرده است. تیغ این قهر است که میرود تا زمین را برای بارسوم از فرق بشکافد ودر آن میان، هیچ جای میانه یا فراتر از دوسوی جنگ، نه برای بالایی ها و نه برای پائینی ها، بر جای نگذاردٔ   .اگر چه در دستان تاریخ برگ های پنهان بسیارند. 

***

۱-رجوع شود به 

برگردان ارزشمند مقاله به همت خانم راحله طارانی در اخبار روز انتشار یافته است اینجا

۲- برای بررسی خرافات واستفادهٔ آن در سیاست، نیاز به نوشتهٔ دیگریست، دراینجا برای جلوگیری از اطالهٔ بحث، فقط به موارد کوتاهی اشاره میشود. اشتباه است اگر گمان بریم که در عصر دیجیتال،  اباطیل دست از گریبان جهان بریده است. خرافه، به تعبیری روایتی از نادانی  های بشر در اعصار مختلف است, که در هر دورانی بنا به احوال آن عصر و روزگار، در لباس و جامهٔ درخور آن دوره به میدان می آید وبا زبان آن زمانه با مردمان ِ همروزگار خود  سخن می گوید. آن مَرکب ِ آسمانی که زمانی ابراهیم برآن لگام میزد و زمانی سفر معراج را میسر می‌کرد، اکنون درشمایل سفینه های مرموز ویوفوهای هیجان انگیز بر گرد خیال کسان بسیاری می چرخد. ما ایرانیان این غوغای خرافات را بارها تجربه کرده ایم و می دانیم که چگونه در پیچ سیاست، حتی ماه برای شهادت، پا جلو می گذارد،و می تواند به اشارهٔ انگشتی از هم  بشکافد و یا رخسار  بنماید  و سند ساز و چهره پرداز سیاسی  شود. اما کسانی، نه برای مبارزه با خرافات، بلکه برای  سوء استفادهٔ موردی از این موضوع  سعی می کنند که  خرافه بافی را از جامعیت و جهانی بودن  آن به ویژگی کشورهای خاورمیانه و از آن بدتر به ایران ویا چند کشور دیگر تقلیل دهند و از همه بدتر تلاش خستگی ناپذیری دارند که آنرا از تحصیلکردگان و شیک پوشان جامعه دور نمایند. بویژه تحلیلگران برخی رسانه های فارسی زبان خارج نشین، در برابرچرت و پرت های چند منبری زپرتی،که واقعا هم چرت و پرت می گویند، غبغبٔ ِ»خود روشنفکرپنداریشان» باد می کند و با تفرعن و تحقیر، توان ِ نداشتهٔ فکری خود را بر سر چند قورباغهٔ خرافه گوی روضه خوان خالی می کنند اما به گنده خرافه گویان قدر ِجهانی که می‌رسند، گلویشان خشک و گردنشان باریک می‌شود و دانششان تا حد تمجید مبتذل سقوط می کند. انتهای دریای روشنفکری اینان  تابه آنجا قد می دهد که چرنديات فلان آخوند  را کشف کنند  که پیش دادن پای چپ و یا ی راست را به هنگام  رفع حاجت،از مستحبات به شمار می آورد، اما همین ها هنگامیکه مشاور انتخاباتی کلینتون  پیروزی او را در انتخابات با تعویض شورت خود مربوط می داند، سرچشمهٔ دانششان می خشکد و ماست به دهن می گیرند. البته این یک مورد نادر نیست.تقریبا اکثر رؤسای جمهور و سیاستمداران آمریکا خرافی بودند، پمپئوشدیدا به بازگشت مسیح معتقد است، آبراهام لینکولن  جرج بوش، ویلیام هریسون، ، باراک اوباما، ویلیام مکینلی، جرالد فورد، هری ترومن، فرانکلین روزولت، ، و رانالد ریگان،درشمار باورمندان عمیق به خرافات هستند. .

به تاریخ 4 مای 1988 نیویورک تایمز نوشت   که رونالد ریگان  و همسرش ، از طالع بین استفاده می‌کنند.و این را کاخ سفید نیز تایید کرده است. البته اینها گوشهٔ کوچکی از یک کوه یخ است که طبیعی است اشاره به آن‌ها هم نان اینگونه رسانه ها را آجر می کند وهم آجر سالمی از عمارت اندیشه هایشان را بر جای نمی گذارد، اما آنچه که در این نوشته مورد نظر است، انتقال این خرافات به دنیای سیاست و اذهان توده ها برای رسیدن به اهداف جنایتکارانه است. وقتی جرج بوش پسر به عراق حمله نظامی کرد، در اعتراض از او پرسیدند: چرا با پدرت  مشورت نکردی؟ جرج بوش پاسخ داد: چون با پدر آسمانی مشورت کردم. من با فرمان خداوند به عراق حمله کردم. وزير خارجه اسبق فلسطينی، نبيل شعث می‌گويد که آقای بوش به او و محمود عباس – نخست وزير سابق و رئيس جمهور کنونی فلسطين – گفته است: «من از جانب خدا مأموريت يافته ام. خدا به من فرمود «جورج، برو در افغانستان با اين تروريستها بجنگ.» من هم چنين کردم. و بعد خدا گفت: «جورج، اين ظلم را از عراق برانداز»، و من هم چنين کردم».

۳تجلی ضرورت در اراده های انسانی   را شاعری که متاسفانه نامش برای این قلم مشخص نیست به بیان زیبایی چنین آورده است :

      به مسیر خویش تاریخ، سپاه مردمان را

     بروند، ره نماید، نروند، می کشاند

    به هر آنکه بهر او خاست، مدد دهد زهر سو

    وهرآنکه ضد او خاست، بجاش می نشاند

.      

۱ دیدگاه »

    • ااگر کسی به خانه شما حمله کرد و مشغول کشت و کشتار اعضای خانواده شما شد چون جنگ و آدم کشی به دست هر کسی که صورت بگیرد بد است، شما بشینید و تماشا کنید و اعلام کنید که از قتل و کشتار بیزار هستید.

      لایک

  1. سرمایداری ایران چقدر ذلیل و بی کفایت است که شخصی مانند امیر و چنگیز را برای نجات خود فعال کرده است.
    پاسخی درخور مسایل مطرح شده بیابید و از بنجل های کهنه شده استفاده نکنید که هزاران بار بی مقداری خود را ثابت کرده است.. گاهی نامشان روشن… بود و گاهی نام خداداد ….… و همگی چماق خارچ نشینی و وقت داشتن و برای پول نگاشتن را بلند کرده اند تا حقایق را ماست مالی کنند. که این بار به دریوزگی افتاده اند.
    آقای نویسنده که هرچه زور زد که رسوایی خود را خنثی کند ره بجایی نبرد،‌ با نام عوض کردن و حالا خود را به «مقام شار…ن فقیری» که نام کارگر روی خود گذاشته تا اجازه تحمیق ارزان خوانندگان را از دست ندهد.
    روی واقعیات نگاشته شده بایستید و پرت و پلا بلغور نکنید. هرچقدر هم بی مقدار بنظر آید بلاخره یک تلاش برای نجات سرمایداری میباشد.
    سرمایداران ایرانی باید بدانند هر مبارزی که بخارج فراری داده میشود همانا تفی بریش خودشان میباشد.

    لایک

  2. خوشحالم که وقتم را برای مقاله گذاشتم و ممنون از نویسنده که وقتم را برای پرت و پلاهای روشنفکرانه تلف نکرد. اما در تعجبم از این آقا علی که وقت از کجا می آورد که پای همهٔ مقاله ها یک کامنت بنویسد، من کارگر نیستم، یک نان آورم، یک حمال این دور و زمانه که هر روز باید سگ دو بزنم تا خرج خانواده ام را در بیاورم، اگر فرصت کنم در روز با چشمان خسته یک مقاله را بخوانم و چارتا خبر گوش بدهم، ‌شانس آورده ام، کامنت نویسی و اظهار نظر دیگر بماند که باید برایش جان بکنم. اما این آقا علی که معلوم نیست در کدام سوراخ دنیا لم داده است و آروغ کارگری می زند، وقت از کجا می آورد و جیره ومواجبش را از کجا می گیرد که همهٔ مقالات را مثلا میخواند، که البته پیداست نخوانده است، و وقت هم دارد که پای همهٔ آنها یک مشت دری وری به نام کارگر بنویسد. اگر یکی دو کامنت بود، میشد چیزی نگفت، اما ایشان یک ریز در ابن سایت پرسه میزنند و تپه ایی را نگذاشته اند که روی آن خود را خراب نکرده باشند، برای این همه وقت از کجا مواجب می گیرند، معلوم نیست. من الان وجدانم ناراحت است که برای نوشتن این چند کلمه، تایپ و ارسال آن، باید وقتی را تلف کنم که با آن می توانستم خرج تو جیبی ناچیز بچه ام را در بیارم که فردا شرمندهٔ بابا بابا گفتنش نباشم. ناگفته نماند من از سرمایه داری متنفرم. اما امثال این آقا علی را یکی از مانع های فکری برانداختن آن می دانم. البته فقط یکی، چون موانع بسیار زیاد است. چنگیز

    لایک

  3. آقای علی گرامی
    من مشکل شما را فهمیدم، شما با کلیشه ایی مقاله را خوانده اید که آن متن در آن کلیشه نمی گنجد، در مقاله با طنزی کوبنده آمده است :“سرانجام دست غیب بازار کار خود را کرد و از دل آن سرمایهٔ مسلحی بیرون آمده است که هیچ سامان ذیگری را جز سلطهٔ خود در جهان نمی پذیرد، فهمیدبد؟ از این روشنتر؟ “ بازار کار خود را کرد „، یعنی چه؟ از این بهتر می توان عاقبت بازار و سرمایه داری را که به چه جایی ختم میشود شرح داد؟ از این بهتر میشود به ریشهٔ سرمایه داری زد؟ حتما باید از روی دست لنین بنویسد، امپریالیزم آخرین مرحلهٔ سرمایه داری؟ از طرف دیگر مگر مارکس منکر دستاوردهای سرمایه داریست؟ خیر نیست. اما می گوید سیستمی است که در جستجوی سود، خودش وجامعه را سرانجام به هلاکت میرساند و گور خود را می کند. در مقاله به همین موضوع اشاره دارد که با سقوط شوروی، مرگ سرمایه داری و آن بخش لیبرالش نیز آغاز شد. چپ هایی که به سوئد، نروژ و کلا اروپا، یعنی همین سرمایه داری پناه بردند، در مقابل سئوالی که چرا به دشمن خودتان پناه برده اید، گردن کج میکردند و در بن بست فکری خود، گاه به حرف مسخرهٔ، پول نفتمان را داریم پس می گیریم، متوسل میشدند. اما حقیقت، اینان به لیبرالیزمی پناه برده اند که هنوز به کلی به جنون خود، یعنی میلیتاریسم دچار نشده است. حرف اینجاست، باید واقعیت ها را دید و از شعارها فاصله گرفت. من شخصا از خواندن این مقاله سیر نمی شوم. با زبانی که این مقاله مرگ سرمایه داری را بدون شعار شرح داده ست، به این صورتی که به جنایت، دیکتاتوری و مغزشویی و مذهبی بودن آن حمله کرده است، در کمتر متن چپی آنرا دیده ام، انگار نیچه یا شکسپیر نشسته اند تا مرگ سرمایه داری و سقوط فرعونی آن را نوشته باشند، هنرش این است که از کلیشه و شعار پرهیز کرده است و خلاقانه و شرافتمدانه خوب و بد این مسیر را به قلم آورده است. پیشنهاد می کنم بدون پیشداوری دوباره انرا بخوانید، اگر زبانم لال یکی از سپاه ِاز ما بهتران نیستید که برای خراب کردن و خفه کردن صدای مستدل، انسانی و دلنشین چپ، جارو جنجال راه می اندازید. که البته فعلا به حسن نیت شما باور دارم. در غیر این صورت این چند سطر را هم لازم نمی دانستم. روزی خوب

    لایک

  4. مقاله ایی تکاندهنده، منسجم و دیدگاهی که بویژه سیر جهان را پس از فروریزی اتحاد شوروی بسیار شیوا و فهمیدنی بیان کرده است. همیشه چپ ها در برابر این پرسش که چرا به غرب پناهنده شده اید، به لکنت می افتادند. زیرا سؤال بجایی بود، چرا یک چپ به غرب سرمایه دار پناه می آورد، از امکانات آن استفاده می کند و به آنهم دشنام میدهد، نویسنده به خوبی این روند را با دیدی علمی شکافته است، و لیبرالیسمی را که تا اندازه ایی رفاه اجتماعی را ممکن ساخته است، از میلیتاریسمی که خود لیبرالیزم را در فشار قرار داده است، بخوبی تفکیک می کند، در واقع با زبانی دیگر همان حرف مارکس را که سرمایه ریشهٔ خود را خواهد کند، در وضعیت و عاقبت لیبرالیزم که اندک اندک توسط میلیتاریسم به زبونی افتاده است، با زبانی فاخر بیان کرده است. میلیتاریسمی که در همین جنگ اکراین حتی با فشار بر فیسبوک و گوگل، توانست آزادی ها را نقض کند و گوشی ها و اینترنت را عرصهٔ یکه تازی های خود کند. گستردگی مقاله را اشارات تیز به جوانب مختلف پدیده ها، بسیار دلنشین و آموزنده ساخته است.

    لایک

    • آقای امیر ساکن در ایران
      شما شعار زنده باد سرمایداری!
      لعنت ابدی بر کارگران را فراموش کرده اید در پایان نوشته خود درج نمایید.
      لطفا این نگاشته خود را «««ضعف وشکست اندیشهٔ «تولید برای رفاه و سود » در برابر»تولید برای سلاح و سود » است، که اولی جامعه ای آزاد ولیبرال رادر نظر دارد اما دومی جایی پایین تر از سیطرهٔ مجتمع های نظامی بر مقدرات جهان را نمی پذیرد.»»» توضیح دهید.
      شما سود را از مشخصه های جامعهِ ایده آل خود میدانید. اما سیطره مجتمع های نظامی بر مقدرات جهان را نمی خواهید. گویا درست برداشت کرده ام.
      این همان فراخان (آپِل) بر مصرف کنندگان مانند سبز های محیط زیستی که هم سرمایداری را میخواهند و هم زندگی مرفه برای خود و دایما مردم را افرادی احمق و نادان که محیط زیست را رعابت نمیکند هشدار میدهند.
      شما هنوز نفهمیده اید که «سودبردن نیروی محرکه اجباری را بوجود می آورد که «سیطره مجتمع های نظامی بر مقدرات جهان» را میسازد و مانند غدد سرطانی سراسر جوامع را در بر گرفته و دایما بجنگ تحریک میکند. تنها و تنها عامل وجود لاکهید مارتین و بوهیینگ … فقط و فقط سود و باز هم سود و باز هم سود است.
      همیشه آنرا آویزه گوش خود نمایید و سرمایداری در حال احتضار را بعنوان کالای مرغوب بما نفروشید.
      باز هم گناه شما از تحمیق مردم و بی مایه فروشی به آنها کمی کوچکتر میشد، اگر خودتان را به کمونیسم ، لنین و استالین نمی چسباندید. زیرا این لاشه متعفن سرمایداری در دوران امپریالیسم دیگر حتی نزد خود سرمایداران خریداری ندارد و کتاب مارکس را در یونسکو بعنوان ارثیه بشری، سرمایداران با دست خود جاودانی کرده اند.

      لایک

  5. این مقاله نگاشته شده است که چیزی نگوید و خوانندگان خود را در بیراهه ها سردرگم نماید. مینگارد:
    «ازجمله جنگ های اول و دوم جهانی بر سر تقسیم دنیا،»
    جناب جنگ اول و دوم جهانی برسر تقسیم دنیا نبود بلکه تقسیم جهان مدتهابود که به پایان رسیده بود. جنگ‌های جهانی همگی برای تقسیم مجدد بازار های فروش بوده و در آینده خواهد بود. فرقی ماهوی و درنتیجه دارای نوشداروی ماهیتاً متفاوت بایکدیگر دارند اولی مبارزه با امپراتوری های رم، پرتقال، اسپانیا… که در سایه کلیسا برای گرفتن برده در سه قاره انجام می پذیرفت و دومی برای رهایی از سرریز تولید و پیدا کردن مشتری برای فروش است که بدست تراست انحصارهای بانکی صورت میپذیرد. یا بهتر بگوییم غارت ارزش اضافه کشورهای دیگر و خودی میباشد.
    شما سیگار و تجددطلبی زنان را عنوان میکنید، و مردم را به مبارزه با اعتیاد زنان تجدد طلب دعوت میکنید و از مبارزه طبقاتی برای برانداختن نظام سرمایداری وحشت دارید.
    شما تلفن‌های همراه را مقصر شستشوی مغزی طبقات حاکم بر علیه طبقات محکوم جلوه میدهید و شعار نابودی تلفن همراه را برای رهایی میدهید زیرا «آتش را بر کانون «وجدان»و روان انسان می گشایند.»…و آنرا «برای «جنگ ِ شناختی»، خرافه، نیرومندترین افزار است. میدانید. …
    در پایان نامه خود،««جایی فراتر ازجنگ ِ بالایی ها وجهنمِ پایینی ها»» همه چیز روشن می‌شود که دنبال چه هستید. ««مینگارید به تاریخ 4 مای 1988 نیویورک تایمز نوشت که رونالد ریگان و همسرش ، از طالع بین استفاده می‌کنند.و این را کاخ سفید نیز تایید کرده است… انتقال این خرافات به دنیای سیاست و اذهان توده ها برای رسیدن به اهداف جنایتکارانه است. »»
    و در پایان خواننده را با «دهنده‌ای که به گل نکهت و به گل جان داد به هرکس آن چه سزا بود حکمتش آن داد» به پذیرش سرنوشتِ اسمارت فونی محکوم میکنید.
    باید گفت … خودتی. این مزخرفات برای سرگرمی و انحراف طبقه کارگر از دیدن چگونگی دزدی ارزش اضافه و تقسیم آن در جامعه های سرمایداری نگاشته شده است. ارزش اضافی که از عضلات کارگران صنعتی که برزگران کنونی را هم به طبقه خود تبدیل کر ده است (کار با تراکتور انواع پمپاژ ها، صنایع الکترونیکی در زراعت…) تنها نان دهندگان کل جامعه سرمایداری میباشند. سود سرمایدار بخش اندکی از آن است. متأسفانه بخش بسیار عظیم آن،که مابین دیوانسالاران، بازار یابان، سیاستمداران، بخش فوقانی دانشگاه ها… از آن میخورند و برای حفظ مقام اجتماعی خود آنرا نابود مینمایند نامرئی آری نامرئی که جنگ برای تقسیم مجدد بازار های فروش جهان هم تردستی بزرگتری از شگردهای چنین دولتمردان که بزودی میتوان از دولتزنان نامبرد میباشد.
    شما از لنین نام میبرید ولی وحشت دارید از لزوم انقلاب اکتبری دیگری در کشوری سخن بگویید!
    تنها مطلب صحیح شما: که «در این جنگ خیلی‌ها خود را به تماشاچی تبدیل کرده اند و جنگ اوکراین را جنگ امپریالیستها دانسته و خود را به کوری زده‌اند» میبباشد.
    در پایان باید بگویم آنچه شمارا بیشتر از همه رسوا میکند ««تولید برای رفاه و سود » در برابر»تولید برای سلاح و سود »»، میباشد که سخن از سرمایداری خوب و ایده‌آل برای شما همانا «سود بردن سرمایدار بدون جنگ» است!
    آقای م.مسعود چنین سرمایداری که اکنون هم در بعضی از کشورها در جریان است، آنهم در ظاهر، ارزانتان باد.

    لایک

%d وب‌نوشت‌نویس این را دوست دارند: