یک پدیده انقلابی – تسوس تسکراوغلو – مارتا هارنکر – طلیعه حسنی
یک پدیده انقلابی نوین
گفتگوی تسوس تسکراوغلو، روزنامهنگار یونانی
با مارتا هارنکر، نویسنده و پژوهشگر شیلیایی
برگردان: طلیعه حسنی
دانش و امید، شماره ۶، تیر ۱۴۰۰
پیش از کنفرانس «۱۵۰ سال مبارزه کاپیتال مارکس: اندیشههایی برای قرن بیست و یکم» که در ژانویه ۲۰۱۷ در آتن پایتخت یونان برگزار شد، تسوس تسکراوغلو، روزنامهنگار یونانی با مارتا هارنکر، پژوهشگر فقید شیلیایی و نویسنده کتاب «جهانی که باید ساخت، راهی نو برای سوسیالیسم قرن بیست و یک» (ترجمه فارسی این کتاب توسط زندهیاد علیرضا جباری در ایران منتشر شده است) گفتگویی انجام داد که مانتلی ریویو متن انگلیسی آن را در شماره آپریل ۲۰۱۷ منتشر کرد.
شما برای کنفرانس درباره واقعیت سیستم تئوری مارکس به یونان آمدهاید.در بحبوحه بحرانهای جدی مالی جهانی، چه آموزههایی از نقد مارکس بر اقتصاد سیاسی را میتوانیم مطرح کنیم؟
من فکر میکنم باورنکردنی است که چگونه مارکس، آنچه را در جهان در رابطه با شیوه تولید سرمایهداری اتفاق افتاده، پیشبینی کرد. فقط برای نمونه میتوان چند مورد را نام برد: او گرایش به تمرکز بیشتر و بیشتر [سرمایه] در دستان کمتر را مطرح کرد، (نگاه کنید به کمپانیهای چند ملیتی)؛ کاربرد آگاهانه علم و تکنولوژی در روند تولید به طور عام و در بهرهبرداری از زمین به طور خاص (نگاه کنید به کشاورزی رباتیک و تراریخته۱)؛ وابسته شدن همه مردم به شبکه بازار جهانی و بدین ترتیب رشد بینالمللی نقش رژیم سرمایهداری (نگاه کنید به جهانی شدن) و غیره. مارکس توانست همه اینها را پیشبینی کند زیرا او قادر به کشف قانونمندیهای سرمایه،و همزمان در پی فراهم کردن ابزار تئوریک برای کارگران در رهایی آنها [از یوغ سرمایه] بود.
ما باید بتوانیم بین مطالعه شیوه تولید سرمایهداری به عنوان یک موضوع تئوریک محض، و مطالعه تاریخی مشخص شکلگیری اجتماعی و مبارزه طبقاتی در آن، تمایز قائل شویم. در نظر نداشتن تفاوت درک انتزاعی مفاهیم مارکس و کاربرد مکانیکی آن، انگار که چیزی در این ۱۵۰ سال تغییر نکرده، باعث شد تا بسیاری از روشنفکران مارکسیست و فعالین آمریکای لاتین سعی کنند تا واقعیات خود را به مفاهیم کلاسیک تزریق کنند و مانع از درک پدیدههای نوینی گردند که خارج از آن پارامترها در منطقه در حال اتفاق افتادن بود. صحبت من در این اجلاس درباره «سرمایه» کارل مارکس، این پدیدههای نوین را نشان خواهد داد، و سعی خواهم کرد تا برخی از نمودهای آنچه را که در منطقه ما در دهههای گذشته روی داده مطرح کنم، تا نشان دهم چه تفاوتی بین برخورد درک انتزاعی با این واقعیات، و آنچه مارکس در کاپیتال معین کرده، وجود دارد.
یکی از چیزهایی که از زمان مارکس تا کنون تغییر کرده، شرایط طبقه کارگر صنعتی در جهان، و به ویژه در آمریکای لاتین است. ما مجتمعهای بزرگ کارگری در محلات بزرگ زحمتکشان پیدا نمیکنیم. این به طور عمده، ناشی از اجرای برنامههای اقتصاد نئولیبرالی است؛ از جمله وضعیت پرمخاطره نیروی کار و قراردادهای موقت کار، و استراتژی این برنامه برای چندپاره کردن اجتماعی که منجر به تقسیم طبقه کارگر از درون شده است.
وضعیت بحرانی که طبقه کارگر صنعتی در آن قرار گرفت، باعث شد تا احزاب آمریکای لاتین به مشخصههای ویژه وضعیت انقلابی اجتماعی در این قاره توجه نکنند. برای سالهای متمادی ما نتوانستیم نقشی را که مردم بومی و مسیحیان میتوانستند در انقلاب در آمریکای لاتین ایفا کنند، درک کنیم.
شکاف فعلی بین ۹۹درصد و یک درصد، و نابرابری فزاینده، ایده مبارزه طبقاتی را زنده میکند. ایدهای که تصور میشد برای دههها مرده و مدفون شده است. اما، چیزی که میبینیم ناتوانی چپ برای استفاده از این واقعیت برای طراحی استادانه یک جایگزین واقعبینانه و قابل قبول برای سرمایهداری است.
آیا ایده مبارزه طبقاتی مرده بود، یا آنهایی که چنین نظری را مطرح میکنند، درک نمیکردند که روند تاریخی در حرکت موجی تحول مییابد؟ دورههای آرامی هست که انگار مبارزه طبقاتی ناپدید شده است، اما بعد دورههای دیگری میآید که بسیاری از گروههای محروم اجتماعی برای ابراز اعتراض وسیع تودهای به حرکت درمیآیند، چیزی که ما در دهههای گذشته در نقاط مختلف دنیا میبینیم. در استفاده از این موقعیت، شما ضعف چپ را میبینید. [اما] من فکر میکنم، شما حداقل در رابطه با چپ آمریکای لاتین، بیش از حد این ضعف را به همه تعمیم میدهید. نئولیبرالیسم و پیامدهای وحشتناک آن – گسترش گرسنگی و بدبختی، نابرابری فزاینده در توزیع ثروت، تخریب طبیعت، از بین بردن فزاینده حق حاکمیت [ملی] – شرایطی را به وجود آورده که مردم عکسالعمل نشان میدهند، اول مقاومت میکنند و بعد برای میسر کردن انتخاب کاندید جناح چپ با برنامه ضدنئولیبرالی برای ریاست جمهوری یورش میبرند.
همبستگی جدید نیروها که در منطقه ما برقرار شده، کار ایالات متحده برای رسیدن به اهدافش را دشوار کرده است. اما همانطور که میشد انتظار داشت، ایالات متحده هرگز دست از تلاش برای جلوگیری از پیشرفت جنبش ما برنداشته است. سال گذشته ایالات متحده در راستای اهداف ضدانقلابی خود، توانست با استفاده از شرایط ناشی از دشواریهای اقتصادی کشور در نتیجه بحران جهانی سرمایهداری و بخصوص سقوط قیمت مواد خام، به موفقیتهای مهم ناپایداری دست یابد. [بدین ترتیب]، حاکمان نئولیبرال افراطی در آرژانتین و برزیل گمارده شدند، و همچنان در تب و تاب متوقف کردن پیشروی انقلاب بولیواری در ونزوئلا هستند.
اما با وجود برخی عقبگردها در منطقه، امروز کسی نمیتواند تفاوت عظیم بین آمریکای لاتینی که هوگو چاوز، رئیس جمهور سابق ونزوئلا به ارث برد و آمریکای لاتینی که او از خود باقی گذاشت را انکار کند. یک نگاه واقعبینانه باید پیشرویهای بسیار مهم ما در بعضی از کشورهای پیشرفتهتر را تشخیص دهد، کشورهایی که به گفته «سیمون رودریگز»۲ نباید از ترس خطا تسلیم میشدند. من درباره این موضوع هم صحبت خواهم کرد. از نقطه نظر اقتصادی، کشورهایی هستند که توسط نیروهای چپ اداره میشوند و در بحبوبه بحران اقتصادی دنیا، از نظر اقتصادی موفق بودهاند. برای نمونه،دستاوردهای بولیوی در این رابطه قابل توجهاند. در این کشور باید از مداخله دولت در اقتصاد ممنون بود که مازاد تولید را برای حل مشکلات فقیرترین اقشار اجتماعی به کار گرفت.
شما در بسیاری از نوشتههایتان، راه و روش چند دولت پیشرفته آمریکای لاتین را، که موفق به ایجاد مدل جایگزین سرمایهداری شدهاند، بررسی کردهاید. ارزیابی شما از این دور اقدامات، بخصوص بعد از تحولات اخیر در برزیل و ونزوئلا چیست؟
قبل از هرچیز، باید بین آنچه که در برزیل با دولت لولا و دیلما پیش آمد، و چیزی که در ونزوئلا اتفاق افتاد، تفاوت قایل شویم.حتی اگر هر دو این کشورها در مبارزه برای برابری اجتماعی، استقرار دمکراسی سیاسی، حق حاکمیت ملی، و همگرایی منطقهای مثل هم باشند، اما چگونگی ارتباط نیروهای اجتماعی در برزیل اجازه تغییرات بنیادین قوانین بازی را نداد، چیزی که در ونزوئلا اتفاق افتاد و یک قانون اساسی مترقی به اجرا گذاشته شد. درباره برزیل میشود گفت که، دولتهای حزب کارگر برزیل بر مسایل اجتماعی تأکید داشتند، اما نتوانستند دستور کار نئولیبرالی را درهم بشکنند. در ونزوئلا، سمتگیری دولت چاوز ساختن یک جامعه نوین بود، سوسیالیسم قرن بیست و یکم، جایگزینی برای سرمایهداری. به این منظور، چاوز باید از وضعیت به ارث مانده از گذشته شروع میکرد، بنابراین اولین قدمی که برداشت تغییر بنیادین مقررات بازی بود: قانون اساسی جدیدی متولد شد که در آن نقش مردم عمده بود.
نیاز به نقش مردم، عنصر متمایزکننده پیشنهادهای چاوز برای سوسیالیسم دمکراتیک از دیگر تجربههای سوسیالیستی بود،جایی که دولت مسئول حل مشکلات بود و مردم بدون زحمت فقط دریافتکننده مزایا بودند. این همان چیزی است که در برزیل با «برنامه سبد خانواده» (Plan Bolsa Familia) اتفاق افتاد. میلیونها خانواده فقیر برزیلی منفعلانه هدیهای از دولت دریافت میکردند. وقتی نیازهای اولیه مردم برطرف شد، نیازهای دیگری سر برآورد که به علت کاهش قیمت نفت دیگر نمیشد آنها را راضی نگه داشت. مخالفین با استفاده از این موقعیت، مردم را علیه دولت بسیج کردند و با ایجاد اتحاد حداکثری نیروها در پارلمان، اجرای یک «کودتا»ی اساسی را امکانپذیر ساختند.
سمتگیری دولت چاوز کاملاً به گونه دیگری بود. او معتقد بود که سوسیالیسم نمیتواند با دستور از بالا به وجود بیاید و باید توسط مردم برپا گردد. به همین دلیل او راههای مختلفی برای سازماندهی مردم مطرح کرد: ایجاد سازمانهایی مانند شوراهای محلی، شوراهای کارگری، و کمونهایی که آنجا مردم بتوانند درباره نیازهای خود گفتگو، و برای حل مشکلات با کمک دولت برنامهریزی کنند.
در این روند، گرفتاریهای به جا مانده از گذشته، به مردم سپرده میشد تا خودشان برای از میان برداشتن آنها راهی بیابند. اینها همان بخشهایی از مردم ونزوئلا هستند که چاوز را حمایت میکردند و حالا هم جانشین او مادورو را.
من که سالها در ونزوئلا زندگی کردهام، میتوانم شخصاً شهادت بدهم، بدون تردید، بذری که چاوز در ونزوئلا پراکند، مهر و نشان خود را بر زندگی بسیاری از مردم عادی نهاد و سبب بلوغ فکری آنها شد. من اعتقاد دارم تمام مردمی که به آنها فرصت خواندن، فکر کردن، سهیم شدن، ساختن، و تصمیم گرفتن داده شد،تمام کسانی که حرمت نفس و غنای روحیشان به عنوان انسان به طور فوقالعادهای رشد کرد، از روندی که چنین تحولی را امکانپذیر ساخت، دفاع خواهند کرد. در این فرایند ممکن است خطاهایی هم بروز کرده و ضعفهای زیادی هم وجود داشته باشد، اما کسی نمیتواند منکر آفرینش یک پدیده نوین انقلابی در ونزوئلا گردد.
اما شما چگونه میتوانید این وضعیت آشفته اقتصادی را توضیح دهید؟
با استفاده از خلاء بزرگ رهبری در اثر مرگ چاوز، حملات علیه جریان انقلاب بولیواری، هم در داخل و هم خارج از کشور، تشدید شده است. از آنجا که تلاش برای کودتای دیگری علیه مادورو، که میکوشد تا به میراث چاوز متعهد بماند، میتواند بسیار دشوار باشد، مخالفین به جنگ اقتصادی که پیشتر آغاز کرده بودند، شدت بیشتری بخشیدهاند. دولت ونزوئلا در طول سه سال گذشته آنقدر مورد حمله بوده که قابل مقایسه با تمام حملات چهارده ساله دوران چاوز است. یکی از اهداف آنها، تخریب سیستم دسترسی به مواد غذایی اساسی با نرخ یارانهای براساس «ماموریت مرکال» میباشد، که از سال ۲۰۰۳، با نتایج چشمگیری حق غذا برای همه را تضمین کرده است.
چیزی که اینجا در حال اتفاق افتادن است، بسیار شبیه همانیست که برای بیثبات کردن دولت سالوادور آلنده در شیلی انجام شد: ایجاد بازار سیاه دلار، فلج کردن صنایع کلیدی، اقدامات حسابشده برای ایجاد ترس بین سرمایهگذاران خارجی و تجار و کسبه محلی، ارائه یک تصویر عوامپسند جهانی از یک کشور ورشکسته.
به گفته پاسکوالینا کورسیو (Pasqualina Curcio)، اقتصاددان ونزوئلایی، دو استراتژی برای ایجاد نارضایتی میان مردم ونزوئلا در پیش گرفته شده است: ایجاد تورم و کمبودهای ساختگی. این هدف محقق شده است، اول با دستکاری در نرخ مبادلهای در بازار موازی غیرقانونی، که عوارض فزاینده آن خود را در ماههای پیش از انتخابات نشان داد، و دوم تخریب در مکانیزم توزیع کالاهای حیاتی (از راه احتکار و قاچاق کالا در مرزها)برای به وجود آوردن کمبودهای ساختگی.
تعیین قیمت کالاهای وارداتی، در یک رقابت نابرابر، در دست صاحبان انحصارات واردات و بانکدارانی است، که در تولید کالا نقش ندارند. در نتیجه قیمتکالاها براساس نرخهای مبادلهای موازی، بسیار بالاتر از ارزش واقعی کالاها با ارز دولتی (گاه تا ۵/۱۴ برابر) است. این کالاها شامل نیازهای اساسی مردم و همچنین کالاهای مورد نیاز بخش تولید، و حمل و نقل میباشند.
روشن است که این افزایش قیمت کالاهای ضروری به زندگی مردم ونزوئلا جداً صدمه میزند، و همینطور، فعالیت اقتصادی بخشهایی از بورژوازی را، که کالاهای مصرفی روزانه تولید میکنند، نیز تحت تأثیر قرار میدهد. آنها باز برای افزایش نارضایتی بیشتر مردم، با قرار ندادن مقدار کافی و منظم کالا در قفسه فروشگاهها، کمبودهای ساختگی به راه میاندازند. این حملهها در بستر مناسبی انجام میگیرند که تنها به دلیل کاهش وحشتناک قیمت نفت نیست، بلکه ضعف سیاستهای اقتصادی به کار گرفته شده دولت نیز، که موفق به پیشبینی سقوط قیمت نفت نشده بود، در آن مؤثر است. این ضعف، علاوه بر سیاست نرخ مبادلهای و سیاست طرفداری از واردات گسترده است، که سبب عدم تشویق تولید داخلی و ایجاد وابستگی فزاینده کشور به واردات گردیده است.
ولی کسی نمیتواند انکار کند که بخشی از بورژوازی ونزوئلا و بورکراسی فاسد دولتی، برای فراهم کردن شرایط سرنگونی دولت مادورو، با استفاده از این موقعیت، در حال عمیقتر کردن بحران جاری هستند. اما من به هر حال فکر نمیکنم که بحران اقتصادی موجود ونزوئلا اثبات شکست اندیشههای چاوز برای ایجاد یک جایگزین برای سرمایهداری باشد، همانطور که نمیشود مثلاً، اگر کیکی در اجاق بیش از حد داغ سوخت، دستورالعمل تهیه آن را نادرست دانست. چیزی که باید جداً بررسی کنیم، این است که دولت چه چیزی را خوب انجام نداده، و چه چیزی نباید تکرار شود
آخرین اخبار به نظر مثبت میآیند. دولت اخیراً موفقیت بزرگی به دست آورد: توافق وسیع بینالمللی برای افزایش قیمت نفت. این توافق، همراه با فراخواندن تمام بخش خصوصی صنعتی به همکاری با دولت برای یک حرکت ملی، تولید داخلی را هم بهبود خواهد بخشید. در پایان، به نظر میرسد ارادهای هم برای مبارزه جدی با فساد بورکراتیک وجود دارد.
آیا شما بیش از حد خوشبین نیستید؟ شما فکر نمیکنید که نیروهای محافظهکار هر روز عرصههای بیشتری را به دست میآورند؟
من خوشبین هستم برای اینکه فکر میکنم مقطع تاریخی علیه نیروهای محافظهکار است: آنها مردم را با وعدههایی فریب میدهند که قادر به انجامشان نیستند. اما این فریب پنهان نمیماند، زیرا واقعیت با ادعاهای آنها برخورد خواهد کرد. مقطع تاریخی به نفع ما است. چیزی که ما را در مبارزه علیه نیروهای محافظهکار کمک خواهد کرد، پیشنهاد نوع جامعهای است که پاسخگوی منافع اکثریت عظیم مردم باشد، برخلاف نوع پیشنهادی نیروهای محافظهکار که فقط تأمینکننده منافع معدودی برگزیده است.
بنابراین سؤال عمده این است: اگر ما پروژهای داریم که به نفع اکثریت عظیم مردم است، چرا این به حمایت اجتماعی و انتخاباتی مردم ترجمان ندارد؟ جوابی که ما اغلب به این سؤال میدهیم، این است که نیروهای محافظهکار با استفاده از رسانههای خود، شکل معیوبی از پروژه ما را به نمایش میگذارند. اما، ما هم، در این درکِ نادرست مقصریم. ما قادر نبودهایم ابعاد واقعی برنامههایمان را به مردم، آن طور که آنها بفهمند، توضیح دهیم. و بدتر از همه، اینکه زندگی [خود] ما با برنامههای پیشنهادیمان همخوانی ندارند. ما در رابطه با دموکراسی موعظه میکنیم، اما عملمان اقتدارگرایانه است؛ ما خواهان یک جامعه همبستهایم، اما خودخواهیم؛ ما از دفاع از طبیعت هواداری میکنیم، ولی مصرفگرا هستیم. اگر ما میخواهیم مردم را قانع کنیم، لازم است خودمان را هم عوض کنیم.
توضیحات مترجم:
۱. تراریخته: موجودی که از انتقال ماده ژنتیکی یک موجود زنده به یک موجود زنده دیگر به وجود آمده باشد.- واژهنامه آزاد
۲. سیمون رودریگز (۱۷۶۹-۱۸۵۴)، آموزگار، رزمنده ضداستعمار و فیلسوف ونزوئلایی است، که در سالهای تبعید با نام مستعار «ساموئل رابینسون» زندگی میکرد. رودریگز نه فقط یک آموزگار بلکه صاحبنظر و طراح سیستم نوینی در آموزش و پرورش ونزوئلا بود. او در سالهای تبعید و مهاجرت، «سیمون بولیوار»، (۱۷۸۳-۱۸۳۰، رهبر برجسته ونزوئلایی جنبش ضداستعماری آمریکای لاتین) دانشآموز قدیمی خود را در فرانسه میبیند و بعد از آن سالها باهم در اروپا حوادث تاریخی بسیاری را پشت سر میگذارند. سوگند مشهور سیمون بولیوار برای برچیدن زنجیر استعمار در قاره آمریکا در برابر رودریگز انجام میشود.
جناب مرندی فرزند همان شخصیست که دستورالعمل سازمان بهداشت جهانی (تحدید نسل و عقیمسازی) را بنحوی در ایران اجرا کرد…
زلنسکی یک دلقک رذیل است و از خود اراده و اختیاری ندارد. مسئولیت حمله به نیروگاه هستهای زاپاروژیه مانند انفجار…
رفقای گرامی، خاموشی هوشنگ ابتهاج- سایه، یکی دیگر از تابناکترین اختران آسمان ادبیات، ادبیات سیاسی- اجتماعی، فکری و هنری میهن…
نگاشته اید: «نه با انقلاب توده ها، بلکه بدست عوامل داخلی و خارجی امپریالیسم تخریب شده،» جناب خسرو حکومت شوروی…
سلام. ضمن همدلی با بسیاری از مطالب مقاله، لطفا منبع موثق برای این ادعا عرضه کنید که اولین اینترنت و…