
شبکههای اجتماعی، رسانههای جدید حاکم
نویسنده ایگناسیو رامونه برگردان: داود جلیلی
دانش و امید، شماره ۵، اردیبهشت ۱۴۰۰
شبکه مدرن اینترنت در سال 1989، یعنی سیودو سال پیش اختراع شد. به عبارت دیگر، ما از نظر تاریخی در مرحله آغازین پدیدهای زندگی میکنیم که برای قرنها پابر جا خواهد ماند. بیایید فکر کنیم که روزنامه چاپی در سال 1440 اختراع شد، و تقریبا سه دهه بعد همه جهان را دگرگون ساخت؛ یعنی پیدایش روزنامه، فرهنگ، سیاست، اقتصاد، علم، و تاریخ را تغییر داد. روشن است که بسیاری از پارامترهایی که میشناسیم، با بیماری همهگیر کووید- 19 کنونی خیلی زیاد تغییر نمیکند، اما جهش جهانی تغییرات فنآوری و شبکههای اجتماعی باعث این تغییرات میشوند. و نه تنها در حیطۀ مخابرات، بلکه در امور تجارت، حمل و نقل، جهانگردی، دانش و فرهنگ، حقیقت در حال فنا شدن است. نیازی به ذکر خطرهای جدید نظارت و از بین رفتن حریم خصوصی نیست.
اکنون، با وجود شبکه اینترنت و شبکههای اجتماعی، دیگر، این تنها دولت نیست که مراقب ما است. بلکه برخی شرکتهای غول پیکر خصوصی مانند (گوگل، اپل، فیسبوک، آمازون و غیره) درباره ما، بسیار بیشتر از آن میدانند که خودمان میدانیم. و به یقین در سالهای آینده، با بهکارگیری هوش مصنوعی و فن آوری 5G، الگوریتمها، مسیر زندگی ما را بیشتر از اراده ما تعیین خواهند کرد.
مبادا کسی فکر کند که چنین تغییرات قاطعی در ارتباطات برای هر سازمان اجتماعی و ساختاربندی آن به صورتی که ما تاکنون میشناختیم پیامدهایی نخواهد داشت. آینده راه دراز تاریکی است و تغییرات اساسی تنها بهتازگی آغاز شده است.
ما در جهانی زندگی میکنیم که در آن، حریم خصوصیمان در معرض تهدید بزرگی است، بیش از همیشه از طریق زیستسنجی یا دوربینهای ویدیویی کنترلکننده تحت نظریم، و خیلی بیشتر از آنچه جورج اورول در رمان تخیلی خود «1984» بهتصویر کشید. بهعلاوه، رباتها، پهپادها و هوش مصنوعی به ایجاد اکو سیستمی فرا میرویند که انسان میتواند از آن اکو سیستم بیرون انداخته شود. «بحران حقیقت» را– از لحاظ اطلاعات- که با اخبار جعلی، پساحقیقت، دستکاریهای جدید یا حقیقتهای بدیل جایگزین شده است ذکر نمیکنیم، در این نقطه، آینده میتواند سریعتر از آن چه که ما فکرش را میکنیم، به گذشته بسیار وحشتناک ما نزدیک باشد.
در مورد جنبه رهایی بخش انقلاب دیجیتال کنونی، مهمترین جنبه قابل توجه «دموکراتیزه کردن مؤثر اطلاعات» است. کمال مطلوبی که درخواستی بنیادی را تشکیل میدهد، و از قیام ماه مه 1968 تاکنون تا حدی یک رویا بود – یعنی آرزوی شهروندان برای به دست گرفتن کنترل ابزار ارتباطات و در رأس همه اطلاعات- که تا حد زیادی تحقق یافته است. امروزه، با تجهیز انبوه وسایل ارتباط دیجیتالی سبک وزن (تلفنهای هوشمند، لبتاپها، تبلتها و ابزارهای دیگر)، شهروندان منفرد قدرت و امکانات ارتباطی بیشتری از مثلاً اولین کانال تلویزیونی جهانی، شبکه تلویزیون کابلی (CNN)، در 1986 دارند. کار با آنها بسیار ارزانتر و آسانتر است. هر شهروندی اکنون خود آن چیزی است که به عادت، رسانه جمعی خوانده میشد. افراد زیادی خود از آن آگاه نیستند یا قدرت واقعی آن را در دسترس خود نمیدانند. امروزه، ما دیگر در مقابل شرکتهای رسانهای بزرگ، خلع سلاح نیستیم. این که ما از ابرقدرت ارتباطات در دسترس خود، استفاده مطلوب میکنیم یا نه، موضوع دیگری است.
در این عرصه، اگر چه انقلاب دیجیتالی اجازه راه حل جدیدی را برای مشکلات اطلاعات و ارتباطات داده است، اما آیا همه مشکلات ما را هم حل کرده است؟ پاسخ منفی است، چون در زندگی هر راه حلی مشکل جدیدی خلق میکند. این موقعیت تراژیک بشری است که یونانیان باستان آن را با روایت افسانه سیزیف به تصویر کشیدهاند. سیزیف محکوم به بالا بردن تخته سنگ عظیمی تا بلندترین نقطه کوه اولمپ بود، زمانی که به بالای کوه میرسید، تخته سنگ از دستان او رها میگشت و به پایین، تا به دامنه کوه میغلتید. سیزیف بار دیگر مجبور بود آن تخته سنگ را به نوک کوه برگرداند، این کار مدام تکرار میشد، و به این ترتیب تا ابد ادامه مییافت.
در این عرصه، اگر چه انقلاب دیجیتالی اجازه دموکراتیزه کردن بیچون و چرای ارتباطات را داده است -هدفی که کاملاً غیرقابل تحقق به نظر میرسید- اما، این دموکراتیزه کردن اکنون به گسترش خارج از کنترل و آشفته پیامها، و نیز به سرو صدای کرکنندهای منجر شده است که در رأس همه از سوی شبکههای اجتماعی ایجاد شده است. این دقیقا همان چیزی است که مشکل جدید را تشکیل میدهد. همانطور که گفتیم، حقیقت اکنون از محتوا تهی شده است. اگر همه ما حقیقتهای خود را داریم، پس حقیقت واقعی کدام است؟ یا همان طور که دونالد ترامپ گفت «حقیقت نسبی» است؟
درعین حال، اطلاعات (اگرهم زمانی وجود داشت) ناپدید شده است؛ تحریفها چند برابر شده است؛ مسمومیتها مانند دیگر بیماریهای همهگیر تکثیر شدهاند. خبری انتشار مییابد و جنگ روایتها گسترش مییابد. پیش از این، اخبار جعلی، روایات وهمی، «اطلاعات مهیج» وتوطئهها هرگز با چنین دستکاریهایی «ساخته» نمیشدند. با بدتر شدن اوضاع، بررسیهای متعدد نشان میدهند که شهروندان اخبار جعلی را به اخبار واقعی ترجیح میدهند و آن را باور میکنند چون اخبار جعلی با آن چه میاندیشیند رابطه بهتری دارد. مطالعات روانشناسی تأیید میکند که ما به آن چه باور داریم بیشتر از آن چه علیه اعتقادات ما جریان دارد وفادار میمانیم. هیچگاه گول زدن خودمان، به این سادگی نبوده است.
اینترنت، یعنی فضای سایبری یا سرزمین دیجیتال، فراتر از یک «مرزجدید»، «سرزمین جدید» ماست. ما در دو فضای متفاوت زندگی میکنیم: فضای سه بعدیِ همیشگیِ ما و فضای دیجیتال پردههای نمایش. فضایی موازی، مانند آنچه در داستان علمی یا دنیای ذرهها میبینیم، که اشیا یا افراد همزمان میتوانند در دو فضا باشند. بدیهی است، که روابط ما با جهان، از نقطه نظر پدیدار شناسی، نمیتواند این چنین باشد. اینترنت -و فردا هوش مصنوعی- به مغزهای ما گسترش بیسابقهای میدهند. قطعاً جامعه پذیری دیجیتالی جدید، که با اجتماعی شدن شبکههایی مانند فیسبوک یا توئیتر سرعت گرفته است، به صورت ژرفتری رفتار ارتباطی ما را اصلاح میکند. من فکر نمیکنم هیچ «نقطه برگشتی» وجود داشته باشد. این شبکهها در حقیقت پارامترهای ساختاری جامعه معاصر را تعیین میکنند.
ما همچنین باید بدانیم که اینترنت دیگر فضای غیرمتمرکزِ آزادی که استقلال از رسانههای جریان اصلی را امکانپذیر میکرد نیست. اینترنت بدون آن که اکثر کاربران آن را دریابند، در اطراف چند غول که پیش از این ذکر کردیم -GAFA (گوگل، اپل، فیسبوک، آمازون و…)- متمرکز شده است که آن را انحصاری میکند و این در حالی است که تقریباً هیچ کسی نمیتواند بدون اینترنت سر کند. همانطور که میبینیم، آنها از چنان قدرتی برخوردارند که حتی به خودشان اجازه میدهند رئیسجمهور آمریکا را سانسور کنند. همان طور که خود دونالد ترامپ را باقطع حساب هایش در توئیتر،و فیسبوک، در اوایل ماه ژانویه، وادار به سکوت کردند.
ما در اوایل دهه سال 2000 درک نمیکردیم که مدل اقتصادی « خدمات رایگان همراه با آگهیهای تبلیغات» میتواند پدیدۀ خطرناک تمرکز را خلق کند، چون آگهیدهندهها از همکاری با (شرکتهای) بزرگ، با کسانی که بیشترین مخاطب را دارند سود میبرند. ما اکنون باید بتوانیم در راستای غیرمتمرکز کردن دوباره اینترنت علیه این منطق حرکت کنیم. افکار عمومی باید دریابد که دسترسی رایگان به این چنین تمرکز اینترنتی نهایتاً ذره ذره، به کنترل قویتر و نظارت بیشتر منجر میشود.
در این رابطه، باید به یاد داشت که امروز نظارت اساساً بسیار بیشتر از آن که جمع آوری اطلاعات از طریق انسان باشد مبتنی بر فنآوری و اطلاعات خودکار است. این مسئله «تشخیص خطرناک بودن» یک فرد معیارهای کموبیش اثبات شدهای برای سوءظن و پایش ارتباطهای او در شبکهها و پیامها (با همدستی GAFA) انجام می گیرد و با تفکری که برای تضمین آزادی بیان باید آنها را محدود کرد، در تناقض قرار میگیرد. باید فهمید که مشکل به طور کلی نظارت نیست، بلکه پایش مخفی گسترده است.
در یک کشور دموکراتیک، مقامات با تکیه بر قانون و با استفاده از اجازۀ اولیه یک قاضی برای پایش هر فردی که مظنون میانگارند کاملاً مجاز هستند. در محیط جدید نظارت، هر شخصی بدون اطلاع از پیشینۀ او، به ویژه اگر «جعبه سیاه آلگوریتم» پس از تحلیل ارتباطهای شبکهای و ارتباطات، او را به صورت مکانیکی به عنوان «تهدید» طبقهبندی کند یک مظنون است. این تئوری امنیتی جدید فکر میکند که انسانها عاری از اراده آزاد واقعی یا اندیشه مستقل هستند. بنابراین تلاش در مداخله به پیشینۀ محیط خانودگی یا انگیزههای اجتماعی برای جلوگیری از ناهنجاریهای احتمالی بیهوده است. اکنون، همۀ گزارشهای نظارتی اعتقاد دارند که روش مطلوب سرکوب هرچه سریعتر جنایت قبل از وقوع آن است. این برداشت جبرگرایانه از جامعه، که حدود 60 سال پیش از سوی فیلیپ کیداک، نویسنده آمریکایی داستانهای علمیـتخیلی، در داستان «گزارش اقلیت» او به تصویر کشیده شد، به تدریج تحقق مییابد. این گزینۀ «مطلوب» اکنون به بهانۀ «پیشگیری از تهدید» دنبال میشود.
برای چنین اهدافی است که، شرکتهای تجاری و شرکتهای تبلیغاتی زندگی ما را مورد پژوهش قرار میدهند. ما به صورت فزایندهای تحت نظارتیم، مورد جاسوسی قرار میگیریم، پایش میشویم، کنترل میشویم و (حاصل آن) در پرونده ما ثبت میشود. فنآوریهای جدیدی برای تعقیب رد پای ما هر روز کاملتر میشوند. غولهای آنلاین (برخط) به صورت پنهان پروندههای جامعی از دادههای فردی و ارتباط ما جمعآوری میکنند، که از فعالیتهای ما در شبکههای اجتماعی به وسیله رسانههای مختلف الکترونیکی استخراج میشود.
اما، این مراقبتِ همگانیشده، از بیدار شدن برخی از جوامعی که مدتی طولانی خاموش بودند و اکنون به هم پیوستهاند جلوگیری نمیکند. بدون تردید، آن چه در سال 2011 «بهار عربی» خوانده شد، مانند «جنبش ایندیگنادوس» (جنبش خشم) در اسپانیا و «اشغال وال استریت» در آمریکا، به میزانی که رشد کردند، بدون نوآوریهای ارتباطی ناشی از انقلاب اینترنت نمیتوانست امکان پذیر باشد. این نه تنها به خاطر استفاده از شبکههای اجتماعی اصلی، که در آن زمان به تازگی گسترش مییافتند- فیسبوک در 2006 ایجاد شد و توئیتر در سال 2009- بلکه به خاطر استفاده از ایمیل، پیامرسان، و در واقع تلفن هوشمند است. تاثیراعتراضهای مردمی، که در سال 2011 با این نوآوریهای ارتباطات برانگیخته شد، بسیار قوی بود. صرفنظر از ماهیت سیستمهای سیاسی (اقتدارگرا یا دموکراتیک) که در برابر آنها قد علم کرده بود.
این، البته در جهان عرب، که به دلایل گوناگون مدت نیم قرن در «انجماد» بود پیامدهای حیرتانگیزی داشت: دو دیکتاتوری (تونس و مصر) سرنگون شدند، و در دو کشور دیگر (لیبی و سوریه) جنگ داخلی دردناکی شروع شد، که تا همین امروز، یعنی ده سال بعد، نیز ادامه دارد. حتی در داخل سیستمهای دموکراتیک- اسپانیا، یونان، پرتقال و آمریکا- در آن سال تلاطمهای قابل توجهی وجود داشت که قطعاً شیوه رفتارهای سیاسی را تغییر داد. به عنوان مثال اسپانیا را در نظر بگیریم. حزب چپ پودوموس در اوج این جنبش ظهور کرد، و رأیدهندگان در نهایت در سال 2019، در ائتلاف با حزب کارگران سوسیالیست اسپانیا در قدرت سهیم شدند. این دستاورد کمی نبود.
در اینجا مایلم دو نکته را اضافه کنم، اول، آنکه این نوآوریهای ارتباطی بهسرعت موجب افزایش کاربرد سیاسی از شبکههای اجتماعی شد. نباید سادهنگر باشیم. دستورالعملهایی با نیتهای خرابکارانه برای استفاده از شبکهها وجود دارد. این شبکهها، هزاران بار بیوقفه علیه کوبا، علیه انقلاب بولیواری در ونزوئلا و نیز علیه دولت رئیسجمهور نیکولاس مادورو مورد استفاده قرار گرفتهاند.
به یاد بیاوریم که بین سالهای 2003 و 2006، آنچه «انقلابهای رنگی» خوانده میشد به شیوهای سازمانیافته و برنامهریزی شده، با تأمین مالی از سوی محافل قدرتمندی، در گرجستان (2003)، اوکرایین (2004)، قرقیزستان (2005)، و جاهای دیگر، با هدف کاملاً روشن گسستن اتحاد این کشورها با مسکو و کاستن از قدرت روسیه روی داده بود.
دوم، یادآور میشویم که در پاییز 2019، قبل از گسترش بیماری همهگیر کووید-19 به سراسر دنیا، بسیاری از کشورهای جهان -از هنگ کنگ تا شیلی، عراق، لبنان، الجزایر، فرانسه، کاتالونیا، پورتوریکو، کلمبیا و…- شاهد رشتهای از اعتراضهای بزرگ مردمی بود که با استفاده از شبکههای اجتماعی به حد چشمگیری رشد و گسترش یافته بودند. تمام دولتهای این کشورها به لحاظ نظری دموکراتیک، در اکثر موارد روشی به جز سرکوب وحشیانۀ این جنبش ها، نمیشناختند.
در نتیجه، میتوانیم بگوییم که از یک سو، شبکههای اجتماعی و پیامگذاری نوع جدید (توئیتر، فیسبوک، اینستاگرام، تلگرام، سیگنال، اسنپ چت، واتسآپ، زوم، تیکتاک و… دیگران) در عین حال که بیتردید فضای آزادی بیان ما را گسترش دادهاند، اما همزمان امکان دستکاری اذهان و نظارت بر شهروندان را بینهایت زیاد کردهاند. به عنوان یک نمونه کلاسیک، به بیان مارکس میتوانیم بگوییم که تاریخ، تاریخ نوآوریهای فنآورانه است. هر ابتکار فنآورانه راه حلی را برای مشکلی فراهم میآورد، و به نوبه خود، همان طور که پیش از این تأکید کردیم، هر راه حلی مشکل جدیدی ایجاد میکند. به عبارت دیگر، هر جایی که پیشرفتی در فنآوریهای ارتباطی وجود دارد، در واقع ما با پیشرفت ظرفیت برای آزادی بیان مواجهیم، اما با خطر سردرگمی، مقابله و مسمومیتهای ذهنی جدیدی هم رو در روییم. این روندی است که در طول تاریخ بار ها تکرار شده است. هر قدرتی که روی آزادی بیان همگانی انحصار دارد با پدید آمدن هر فنآوری که آزادی ارتباطات را تسهیل نماید و تسلط انحصاری آنها بر روابط را تهدید کند، جا می خورد. یک بار دیگر به اختراع ماشین چاپ در سال 1440، و وحشت درباره کلیسا و شاه از ماشینی که به ناگهان میتوانست انحصار آنها را بر حقیقت بر اندازد فکر کنیم.
در رو در رویی با مسئله غامض خطرها و مزایا، این پرسش باقی میماند: چه باید کرد؟ پاسخ، بستگی دارد به اینکه چه کسی میپرسد؟ اگر مردم پرسشگرباشند، میشود پیشبینی کرد که آنها استفاده از حداکثر قدرت موجود در شبکه را طلب خواند کرد. بدون آنکه به بخش دیگر موضوع توجه داشته باشند: یعنی خطر دستکاری هر آن چیزی که آنها درمعرضش قرار دارند. این مسئله میتواند موجب سرخوردگی عمیقی شود..
اگر صاحبان قدرت پرسشکننده باشند، مایلم بگویم، لازم است آنها خونسردی خود را حفظ کنند، آنها نمیتوانند حتی در خواب ببینند که معجزهای رخ دهد و شبکههایی که از قبل وجود دارند خودبه خود ناپدید شوند. آنها هم باید با این واقعیت جدید، با این هنجار ارتباطی جدید کنار بیایند. سانسور، انکار یا خود را به کوری زدن دیگر کاربردی ندارند،این برخوردها تنها میتوانند شرایط را بدتر کنند، موضوع را از نقطه نظر کسانی که در قدرت هستند ببینید. برخورد صلبی شکننده است ولی برخورد انعطافپذیر پایدار ی را افزایش می دهد. بنا بر این، قدرت باید دریابد که شبکهها فضای جدیدی برای بحث و مقابله هستند، و شاید در حوزه سیاسی، فضای اصلی معاصر را برای مباحثات دیالکتیکی تشکیل میدهند. شبکهها محفلهای امروزی هستند، و تا حدی زیادی جایگاه بحثها و مناظراتی هستند که قبلاً در صفحات روزنامهها یافت می شد. هرکسی که نمیخواهد بازنده بزرگ زمان ما باشد باید در این فضای مرکزی بحث حاضر باشد.
آری، شبکههای اجتماعی، رسانههای حاکم هستند. همانطور که در گذشته، تلویزیون، رادیو، سینما یا روزنامهها رسانههای مسلط بودند. این انقلاب قابل توجهی است، چون پیش از این هرگز چنین پدیدهای در حوزه ارتباطات وجود نداشته است. تکرار میکنم دیگر هر تغییر عمدهای در حوزه ارتباطات به ناچار تأثیر تعیینکنندهای بر مسائل اجتماعی و سیاسی خواهد داشت. هیچ استثنایی در کار نیست.
در هر کشور، شبکهها، تمام رسانههای جمعی دیگر (رسانههای چاپی، رادیو، سینما، تلویزیون) مجبور به تجدید نظر در عملکرد خویش هستند. یک داروینیسم رسانهای در حال تکوین است. رسانههایی که با اکوسیستم جدید کنار نیایند نابود خواهند شد. کنار آمدن به معنی آن نیست که رسانههای دیگر باید آنچه را شبکهها انجام میدهند تقلید کنند. نه. شبکهها نیز -همان طور که پیش از این گفتیم- عرصهای برای دستکاری، مسمومیت، اخبار جعلی، «حقایق احساساتی»، «حقایق بدیل» روایتهای توطئه هستند. روزنامههای نوشتاری، به عنوان مثال، باید روی کیفیتهای خود متمرکز شوند، یعنی کیفیت نوشتن، جذابیت داستان، اصالت موضوع، گواهی واقعی، اعتبار اطلاعات، اگاهی تحلیل و تضمین صحت و سقم حقیقت.