بومرنگ تاریخ، این بار نصیب سر و صورت آمریکا شد – علی پورصفر (کامران)

بومرنگ تاریخ، این بار نصیب سر و صورت آمریکا شد
علی پورصفر (کامران)
دانش و امید، شماره ۵، اردیبهشت ۱۴۰۰
در روزهای اول ماه مارس امسال، ملاقاتی میان وزرای خارجه دولتهای آمریکا و چین صورت گرفت که با نتایجی به کل مغایر با توقعات دولت آمریکا همراه شد. در این ملاقات، وزیر خارجه آمریکا با ادبیاتی ناشایست و خلاف عرف دیپلماتیک مطالبی را دربارۀ مسائل داخلی جمهوری خلق چین و همچنین نوع مناسبات آن دولت با دنیا، و مضامین آن مناسبات یادآور شد که طبق عادات و آداب دیرینۀ آن دولت، حاوی تصوراتی از تسلیم چین به خواستۀ آمریکا و رعایت آنها بود. وزیر خارجه آمریکا گمان داشت که دولت چین نیز از گونه دولتهائی نظیر تایوان و کره جنوبی و اندونزی و تایلند و افغانستان و پاکستان و عربستان سعودی است که در ظاهر همپیمان، و در واقع مطیع فرمانهای آمریکا هستند؛ و یا در این تصور بود که آمریکای امروزی همان دولتی است که از امتیاز انحصاری بمب اتمی برخوردار است و میتواند با نشان دادن کلاهکهای سوار شده بر موشکها و یا هواپیماهای B52، مخاطب نافرمان خود را به فرمان بکشاند. اما به یکباره با خشونتی در کلام وزیر خارجه چین روبرو شد که تمام خوش خیالیهایش را نسبت به هژمونی واقعی دولت آمریکا، از فاهمهاش زدود.
نمایندگان دولت چین در پاسخ به اظهارات آمریکائیها، تحکمی نشان دادند که تا امروز هیچیک از هماوردان جهانی آمریکا نشان نداده بودند. مضمون روشن خشونت کلامی وزیر خارجه چین بسیار واضح و روشن بود: شما حتی 30 سال پیش نیز نمیتوانستید چنین خواستهای از دولت و مردم چین داشته باشید، تا چه رسد به امروز که روزی دیگر است. واکنشی چنین خشن، اعلان توانائی دولتی بزرگ و انساندوست و مقتدر در برابر تحرکات جنایتبار اقتدار رو به زوالی است که برای حفظ موقعیت ناحق سابق، جز چنگ و دندان و صداهای بسیار بلند و گوشخراش، ابزار چندانی برایش نمانده است و میدانیم که اصوات بلند گوشخراش، مختص طبلهای توخالی است.
واکنش قاطع و صریح دولتمردان جمهوری خلق چین پس از شنیدن اظهارات نمایندگان دولت آمریکا، انعکاسی از وقوف گستردۀ آنان به قابلیتهای رو به افزایش و برگشتناپذیر خود و متحدانش در مقابله با امپریالیسم آمریکا و همچنین وقوف به زوال رو به افزایش و برگشتناپذیر اقتدار و قابلیتهای آن است. مقایسهای ساده میان این واکنش بهموقع، با عکسالعمل استالین در برابر اهانتهای مشمئزکننده و کثیف وینستون چرچیل به اتحاد شوروی، و تهدیدات او علیه آن کشور، در حضور هری ترومن رئیس جمهوری وقت آمریکا بهسال 1946، مؤید چنین دریافتی است. درست 75 سال پیش یعنی در مارس 1946، وینستون چرچیل ضمن یک سخنرانی مفصل در شهر کوچک و کم جمعیت فولتون از ایالت میسوری خطاب به 40 هزار آمریکائی -که از نقاط مختلف آن کشور بدانجا آمده بودند- اعلام داشت که دولت شوروی پرده آهنینی را از مرکز اروپا گذرانیده و پشت این پرده آهنین، حیطه نفوذ خود را تعریف و مستقر کرده است. او گفته بود که روسها هیچ چیز را به اندازه زور نمیپسندند و تحسین نمیکنند، و هیچ چیز را مانند ضعف نظامی تحقیر نمیکنند. در نتیجه، ملل انگلیسی زبان باید با یکدیگر متحد شوند تا هرگونه وسوسۀ بلندپروازی و حادثه جوئی را از آنان سلب کنند.
این عبارات صریح، حکایت از آن داشت که غرب یا همان امپریالیسم، با هر وسیلهای باید و میتواند مانع از توسعه طلبی شوروی شود و باید هم چنین کند. این عبارات، صدور فرمان سرکوبی هر کوشش ضد استعماری و ضد امپریالیستی و جلوگیری از استقلال مستعمرات، و شرکت در سرکوبی مبارزات ترقی خواهانۀ مردم جهان، و تجاوز به کشورها و تصرف کشورها، و ترتیب کودتاها و ترورها، و دستکاری در انتخاباتها و صندوقهای آرا، و هر ترفند دیگری از همین گونهها را شامل میشد.
دولت شوروی که همین دو سال پیش از آن سخنرانی، از شخص چرچیل شمشیر استقامت استالینگراد را دریافت کرده بود، هشت روز بعد از اعلام چنین مواضع زنندهای و در روز 13 مارس، با زبان استالین، به تهدیدات چرچیل و متحدانش بهویژه ترومن آدمسوز پاسخ داد و سخنان او را بیادبانه، افترائی و موقع نشناسانه نامید، و آن دو رهبر جهان به اصطلاح آزاد را به تمهید راهاندازی جنگ جهانی سوم متهم کرد. آنچه را که استالین در باره نیات چرچیل و ترومن بیان داشت، حقیقتاً یک اتهام نبود؛ زیرا که ترومن و اوباش فرماندهی پیمان ناتو، تا سال 1949 که انحصار بمب اتمی آمریکا با ابتکارات دولت شوروی شکسته شد، بارها نوک کلاهکهای اتمی و هواپیماهای B52 حامل بمبهای اتمی را به رخ جهانیان و بهویژه دولت شوروی کشانیده بودند و تنها هنگامی از این قدرتنماییها دست کشیدند که موفقیت دولت شوروی در بهکارگیری نیروی اتمی آشکار شد و قدرت و نیروی انفجار اولین بمبهای اتمی شوروی، چشمان شیطانیشان را خیره کرد. با این همه، جنایات آمریکا متوقف نشد و از 1945 تا 2002، بیش از 200 بار به کشورهای دیگر حمله کرد. بیشتر از این تعداد، کودتا به راه انداخت و دهها قیام ملی و انقلابی را به خاک و خون کشید. اما در این بیست سال گذشته، اوضاعش چنان شده که از یک طرف مبارزان حوثی پابرهنه و یک لاقبای یمنی لگدش میزنند، و از طرف دیگر طالبان افغانی که آمریکا از بیست سال پیش آنان را خصم آشتیناپذیر خود اعلام کرده بود، او را وادار به پذیرش برتری خود در جنگهای افغانستان میکنند. در سوریه مات میشود، و در آمریکای لاتین -که هنوز آن را حیات خلوت خود میداند و تا همین اواخر تمرینگاه انواع جنایات سیاسی و اجتماعی او علیه بشریت بوده- قدرت سابق را در نگهداری و نگهبانی از فرمانبران و –خوشبینانه بگویم – متحدانی که برای منافع و مصالح او علیه دولتهای قانونی ملی و انقلابی کودتا کردهاند، از دست داده است؛ تا آنجا که برخی ظاهر بینان، ناتوانیهای او را «مهربانی» توصیف میکنند. حال آنکه به قول معروف: سگان از ناتوانی مهرباناند.
امپریالیسم آمریکا امروزه مصداق احوال غول شکستناپذیری در اساطیر یونانی به نام آتنایوس یا غول لیبوا شده است. او فرزند پوزیدون و گایا بود. مادرش گایا (که در اساطیر یونانی به معنی زمین است) منبع لایزال قدرت و استقامت جنگی شکستناپذیر آتنایوس محسوب میشد. او قدرت فوقالعادهاش را از تماس مدام با مادرش گایا میگرفت، و مادام که پایش بر روی زمین قرار داشت، روئینتن و شکستناپذیر بود. هر بیگانهای که به سرزمین آتنایوس میآمد، ناگزیر از کشتی گرفتن و مبارزه با او بود و همه نیز در این مبارزه به قتل میرسیدند و آتنایوس با اموال کشتهشدگان، معبد پدرش را تزئین میکرد. تنها راه شکستن آتنایوس، این بود که پاهایش از زمین جدا شود. تا زمان ظهور هرکول، هنوز کسی پیدا نشده بود که بتواند پای آتنایوس را از زمین جدا کند. آخرین هماورد او، هرکول بود که در کشتی او را بر سر دست گرفت وآن اندازه در میان آسمان و زمین نگه داشت که قدرتش زایل شد و سرانجام با فشارهای دست هرکول به قتل رسید.
داستان زوال قدرت آمریکا نیز اینگونه مینماید. بدین ترتیب که عنصر بهره وری در نظام سرمایهداری تا اواخر قرن گذشته، همان زمین محکم و جانافزایی بود که قدرت بقا و دوام و توسعه اقتصاد و سیاست امپریالیستی را مهیا میکرد. اما مدتهاست که کارکرد و تأثیر این عنصر بنیادین در طبیعت سرمایه، به گونهای ساختاری -و نه ادواری- رو به ضعف نهاده و ساختار سرمایه و تولید سرمایهداری را به سوی اضمحلال سوق میدهد. این گرایش، با فراز و نشیبهای مکرر، رو به سوی شدت و سرعت نهاده است. جدا شدن ارکان اصلی پایداری تولید سرمایهدارانه از این زمین با برکت -یعنی نیروی کار پوینده و نیروهای مولدۀ پویا- روند کاهش قدرت و قابلیتهای امپریالیسم را ترسیم میکند. تردید نکنیم که سرعت این روند، روزبهروز بیشتر شده و شاید آمریکا را زودتر از آنچه تصور میشود به جایگاه دولت انگلستان در پایان جنگ دوم جهانی تنزل دهد. دور نیست که ما از چرچیلهای آمریکایی خطاب به بقیه جهانیان بشنویم که: «ای مردم، برای نگهداری از تمدن بشری در برابر پیشروی اژدهای زرد، همه با هم متحد شویم».
در خواست همکاری و اتحاد ملل انگلیسی زبان برای متوقف کردن اتحاد شوروی، در حقیقت استمداد یک قدرت زوالیافته از قدرت جدیدی بود که با آن قدرت زوالیافته، تبار یگانهای داشت. روندی که موجب ازالۀ برتری بریتانیا شد، بعد از یک قرن دامنگیر امپریالیسم آمریکا شده و دور نیست که یکی از رؤسای جمهوری آمریکا در آیندۀ نزدیک، با همان استغاثۀ چرچیلی، از بقیه جهانیان برای حفظ خود استمداد جوید.
چنین تحولاتی در جهان بارها صورت گرفته و گذشتۀ بشر بهکرات شاهد چنین دگرگونیهائی بوده است. بحران کاهش بهرهوری و زایائی، کاتالیزوری است که گذشته را به آینده مبدل میکند: کمونهای اولیه را همین کاتالیزور به بردهداری منتقل کرد، و پس از آن منتهی به استقرار نظام فئودالی شد. این صورت بندی اجتماعی-اقتصادی سترگ نیز با همین کاتالیزور در سرمایهداری مضمحل گردید. سرمایهداری دیگر به گذشته تعلق دارد و خود زهدانی است برای نابودی خود. حلالی که به جانش افتاده، روزبهروز -و شاید به زودی ساعت به ساعت- سلامت و استقامت را از کالبد سرمایهداری دور میکند. او دیگر نمیتواند از انسان و جهان بهدلخواه خود بهره گیرد. اگر تا همین اواخر، حتی کالبد بیجان و نیمه جان انسان و طبیعت، بخشی از انرژی مورد نیاز مکانیسم سرمایهداری بود و بر سرعت و قدرت آن میافزود، امروزه دیگر فرصتهای او برای تبدیل انسان و طبیعت به خوراک ماشینهای ارزندهتر از انسان و مکانیسمهای دلخواهش، رو به زوال نهاده و چنان است که اگر قطعهای از این منابع پایانپذیر، ناکارامد شود، بازآفرینی آن، یا خارج از مقدورات است و یا اینکه مقرون به صرفه نیست. اگر بهرهوری کاهش یابد و رو به نقصان گذارد، همان سرنوشتی در انتظار سرمایهداری است که به قول سعدی، ملاحان در باره رودخانه دجله میگفتند:
اگر باران به کوهستان نبارد
به سالی دجله گردد خشکرودی
نگاشته اید: ««در مبارزه با حقیقت تاریخی، Saeima جمهوری لتونی تصمیم گرفته است تا بنای یادبود آزادیکنندگان ریگا و سایر…
جای تعجب ندارد. زیرا، خود اتحادیه اروپا و ناتو منبع اصلی فاشیزم و پدرخوانده آن هستند.
.. وقتی پای چپ در لجنزار اپورتونیسم فرو رود بناچار باید بر پای „راست“ تکیه کند .. یکی از مشخصه…
آقای خادم اشرافی کی میخواهید بیدار شوید، تا کی میخواهید خوانندگان را نادان فرض کنید؟ بالاخره روزی باید شما هم…
در این که رژیم آخوندی ایران شیطان صفت است شکی وجود ندارد.