افغانستان در کمرکش تاریخ – کورش تیموری فر

افغانستان در کمرکش تاریخ
کورش تیموری فر
دانش و امید، شماره ۵، اردیبهشت ۱۴۰۰
سخن از افغانستان، سخن از سرزمینی سرسخت و مردمانی سختکوش است. تمدن دوران رشد صنعتی، راه خود را از میان کوههای سر به فلک کشیدۀ هندوکش و درههایی به پهنای دهها و طول صدها کیلومتر، به سختی مییابد.
از ابتدای قرن شانزدهم تا نیمۀ قرن هجدهم، حدود 250 سال، افغانستان محل تلاقی سه قدرت منطقهای بود: ازبکان، امپراتوری مغولان هند، و امپراتوری صفویان. تجزیۀ مداوم سرزمینها در این نقطه از آسیای مرکزی، و دستبهدست شدن در میان این قدرتها، از یکسو تمدن کهن هرات را به زوال کشاند و از سوی دیگر، راههای رشد مستقل این سرزمین را مسدود کرد. تنها از نیمۀ قرن هجدهم و کمی پیش از آغاز حکومت شاه احمد ابدالی، این سرزمین قوام تازۀ خود را آغاز کرد.
گاهشماری تحولات جغرافیای سیاسی و نضج اجتماعی افغانستان، مجال دیگری میطلبد. اما همینقدر گفته شود که سه دورۀ مهم پس از این زایش، عبارتند از: تسلط غلجاییان بر اصفهان و برانداختن دولتِ از قبل زوال یافتۀ صفویان و بلافاصله تسلط ابدالیان (پس از مرگ نادر شاه افشار) در قرن 18؛ بازی کردن نقش حائل بین دو قدرت استعماری بریتانیا در جنوب و روسیۀ تزاری در شمال، و تأثیر ویرانگر رقابت اینان در قرن 19؛ و سوم، ایجاد کشور افغانستان با مرزهای امروزی خود در اواخر قرن 19 و اوایل قرن بیستم.
آنچه در این گفتار به اختصار طرح میشود، وضعیتی استکه پس از برانداختن نظام شاهی در افغانستان شکل گرفته است. لَختیِ موکب تاریخ، جابجایی قدرتهای سیاسی در این سرزمین را چندان برنتابید. به این معنا که سرعت تغییرات اجتماعی در این کشور، بهپای تغییرات سیاسی نمیرسید و در مقایسه با همسایۀ غربیاش –ایران- بسیار کندتر بوده است. ساختارهای کهن، خود را بر ارادۀ حاکمان تحمیل کرده است و از ورود آن جامعه –در تمامیت خود- به دوران مدرن، جلو گرفته است. نقش امپریالیسم در جانبخشی به ساختارهای کهن، بیبدیل است.
زمینههای قدرتگیری حزب دموکراتیک خلق افغانستان (ح.د.خ.ا.)
محمد داود خان، نخست وزیر سابق حکومت محمد ظاهر شاه (آخرین پادشاه افغانستان، 1386-1293) در پی ده سال دوری از صدارت عظمای ده ساله، در یک کودتای بدون خونریزی، در سال 1352 قدرت را در دست گرفت و نظام را به جمهوری تبدیل کرد.
او در دوران تدارک کودتا، با محافل ترقیخواه افغانستان مناسباتی را به هم زده بود. با زیرکی هرچه تمامتر، هم نظر بورژوازی نوخاسته را به خود جلب کرده بود، و هم با حزب تازه تأسیس د.خ.ا. نرد میباخت. او بخشی از پلاتفرم برنامۀ خود را، از آن حزب وام گرفته بود: ایجاد و تقویت بخش دولتی اقتصاد، مبارزه با ارتشا و فساد اداری، اصلاحات ارضی، ایجاد تعاونیهای زراعی، تعمیم سواد آموزی، گسترش فرهنگ نوین تا اقصی نقاط کشور، تأمین بهداشت عمومی، بهبود وضع معیشت مردم و تأمین اجتماعی.
او پس از کودتا، دست به اصلاحات ابتدایی زد: بانکها و بیمهها را ملی کرد، و دو قانون اصلاحات ارضی را از تصویب گذراند. اولی، محدود کردن مالکیت زمین آبی به 20 هکتار، و دیمی به 40 هکتار. مقرر شد که مازاد این مساحات، به قیمت عادلانه از مالک خریداری شده و به اقساط 25 ساله به دهقانان واگذار شود. قانون دوم، وضع مالیات بر زمینهای مزروعی بود. این قانون در کنار دستور منع فروش زمینها، مخالفت زمینداران بزرگ را برانگیخت. نهایتاً علیرغم تلاش جوانان و دیگر نیروهای ح.د.خ.ا. که فعالانه در امر اجرای اصلاحات ارضی مشارکت کرده بودند، بهدلیل نبود اراده و زیرساختهای لازم برای اجرای کامل قانون، مانند اصلاحات ارضی ایران در سال 1341، ناتمام ماند.
سیاست نسنجیدۀ داودخان در مورد پشتونستان -از جمله تأسیس کمپ آموزشی شورشیان بلوچ در قندهار، و کمپ دیگری برای آموزش نظامی جوانان پشتون و اعزام آنها به پاکستان- اولین گامها را در تحریک نیروهای مرتجع علیه دولت مرکزی تسریع کرد. روشن است که دولت پاکستان در این تحریک نقش مستقیم داشت. ریشۀ معضل پشتونستان به مرزکشی استعماری بریتانیا برمیگردد. در سال 1893، سِر مورتیمور دوراند، دبیر اول امور خارجة دولت بریتانیایی هند، قراردادی با عبدالرحمن خان –حاکم وقت افغانستان- به امضا رساند که تنها ضامن منافع استعماری بریتانیا بود. این مرز 2600 کیلومتری، از نقاطی میگذرد که با تقسیم یک قوم بزرگ در دو بخش و دو کشور، ریشههای نفرت قومی را برای دورانهای بعد آبیاری کرد.
اولین شخصی که پرچم مخالفت با داودخان را برافراشت، گلبدین حکمتیار بود. او یکی از بازوان اخوانالمسلمین در افغانستان بود. سابقۀ فعالیت این جمعیت در آن کشور، به دوران محمدظاهر شاه برمیگردد.
میدانیم که شیخ حسنالبنا -بنیانگذار اخوانالمسلمین در مصر بهسال 1928- ارتباط مستقیمی را با ابوالاعلی مودودی در پاکستان برقرار ساخت. برای آنکه بدانیم چرا نشت افکار این جماعت به افغانستان، با این سرعت صورت گرفت، باید نگاهی به وضعیت جامعۀ افغانستان در آن دوران داشته باشیم.
اولین سرشماری رسمی در آن کشور، در سال 1341 صورت گرفت. در آن سال، جمعیت افغانستان کمی بیش از 15 میلیون نفر بود. 75٪ در روستاها، 7٪ در شهرها، و باقی بهصورت کوچ و نیمه کوچ زندگی میکردند. میزان باسوادی در بین اهالی، تنها 4٪ بود. فقط 250 پزشک و 69 دستیار پزشک در آن کشور زندگی میکردند. یعنی نسبت پزشک به جمعیت، یک به 50،000 بود. تعداد کارگران صنعتی و خدماتی، رویهم 60،000 نفر بود، در حالیکه تعداد روحانیون به 100،000 نفر بالغ میشد.
بنابراین، بستر مناسبی برای رشد افکار اخوانالمسلمین وجود داشت. حلقۀ اول گرایش اخوانی، گروه حکمتیار-نصرتیار- حبیبالرحمن بود. حلقۀ دوم، گروه ربانی و یارانش بودند. این دو، در سال 1348 متحد شده و اولین سازمان بنیادگرای افغانستان بهنام «جوانان مسلمان» را پی ریختند. علیرغم این اتحاد، اختلاف آنان بر سر رهبری این جمعیت بالا گرفت. بعدها در سال 1355- آنان گروههای مستقل وابسته به خود را در پاکستان شکل دادند.
محمد داودخان و دولت او، نه تنها اراده، بلکه توان گام زدن در مسیر وحدت ملی را نداشتند. پشتونها که حدود 40٪ جمعیت افغانستان را تشکیل میدهند (این رقم تا همین امروز سرشماری نشده است)، از قرون قبل، وجه غالب را در حکومتهای قبیلهای به خود اختصاص میدادهاند و تا هماکنون، برتری طلبی آنان مانع وحدت ملی مردمان این سرزمین شده است. در تمام یک قرن اخیر که مرزهای ملی این کشور تثبیت شده است، مسئلۀ ملی حل نشده است و تمام حوادث سیاسی و نظامی و اجتماعی، مهر و نشان شکاف قومیتی را بر خود دارد.
تیرگی روابط پاکستان با افغانستان، ناشی از سیاست تهاجمی و توسعهطلبانۀ اولی، و ناشیگری دومی بود. بلوک غرب که وظیفۀ مهار افغانستان را به پاکستان سپرده بود، از این اختلاف سود برده و از هرگونه کمک به افغانستان خودداری میکرد. کمکهای سنتی شوروی به افغانستان برای دولت مردد داودخان کافی نبود. او، نه ارادۀ پیشینیان خود همچون اماناللـهخان را داشت که برای کسب استقلال افغانستان در دهۀ دوم قرن بیستم با انگلستان جنگیده بود، و نه درایت کافی برای تجمیع نیروهای ترقیخواه در مسیر توسعه، از راه محو فئودالیسم و انباشت سرمایه. بنابراین، در میانۀ دوران حاکمیت پنجسالهاش، در یک چرخش سریع بهسمت بلوک غرب، دست یاری به آنسو دراز کرد. طبعاً شروط سیاسی، پیش درآمد هرگونه کمک آنان بود. در جهت تلاش برای کشاندن افغانستان به پیمان سنتو، میبایست عرصۀ حاکمیت، از هرگونه نفوذ نیروهای مترقی –و در رأس آنان ح.د.خ.ا.- پاک شود. اینگونه بود که پاکسازی ارتش از اعضا و هواداران آن حزب در دستور کار قرار گرفت. پس از آن، تمام مدیران دولتی که وابستگی حزبی داشتند و یا «متهم» به طرفداری از آن حزب بودند، برکنار شدند. نهایتاً چرخش به سمت غرب، باعث وعدۀ کمک دو میلیارد دلاری ایران به دولت او شد. این خط اعتباری اما چندان فرصتی برای عملیاتی شدن نیافت.
نارضایتیهای عمومی از روش نارسیستی محمد داودخان، بیبرنامگی در ادارۀ کشور، که حاکمیت فامیلی را تداعی میکرد، و وخامت اوضاع اقتصادی کشور، بحران را دامن زد.
ح.د.خ.ا. در یک اقدام دو وجهیِ تدافعی (برای حفظ موجودیت خود که به خطر افتاده بود) و تهاجمی (برای رهایی کشور از چنگال دیکتاتوری) دست به کودتای نظامی زد. آنان با تکیه بر نیروی هوایی که عملاً فرماندهیاش را داشتند، محمد داودخان را برکنار کردند. در این کودتا بین 1000 تا 1500 تن کشته شدند که محمد داود خان نیز جزو آنان بود.
دوران حاکمیت حزب دموکراتیک خلق افغانستان
در زمانی دورتر، اولین قرارداد رسمی که دولت مستقل افغانستان امضا کرد، قرارداد دوستی با شوروی –مشابه قراردادی که شوروی با ایران بسته بود- در سال 1921 بود. در این قرارداد، پس از الغای امتیازات استعماری دولتهای تزاری، بنای همزیستی مسالمت آمیز همسایگان پیریزی شد. این قرارداد همان تأثیری را بر جامعۀ آنروز افغانستان نهاد، که قرارداد مشابه، بر جامعۀ رنجدیده از استعمار ایران داشت. اماناللـه خان، در یکی از مکاتباتش با لنین، از شدت شوق، لنین را «والاگهر» خطاب کرد. این رابطۀ دوستانه باعث شد که گرایشی در جامعۀ افغانستان به همسایۀ شمالی رشد کند. ارتباط با شوروی به یک سنت تبدیل شد. بنابراین متناسب با تمایل حکومتهای وقت، توسعۀ زیربناهای افغانستان، همراه با شدت و ضعفهایی، با کمک شوروی پیش میرفت. احداث دانشکده پلیتکنیک کابل، توسعۀ خطوط محدود راهآهن، احداث جادههای استراتژیک مواصلاتی ولایات، صدور ماشینهای صنعتی مناسب با کارگاههای کوچک، آموزشهای نظامی و تقویت ارتش با کمکهای تسلیحاتی، محصول همان روابط دوستانه بود. افسرانی که در شوروی آموزشهای فنی و تخصصی میدیدند، طبعاً حامل افکار نوین مبتنی بر ضرورت تحول اجتماعی و برقراری مناسبات عادلانه بودند. هماینان در متشکلترین نهاد اجتماعی مدرن –یعنی ارتش- نقش مؤثری در تحولات بعدی بازی کردند. میزان کمکهای اتحاد شوروی به افغانستان بین سالهای 1333 تا 1341، بیش از 500 میلیون دلار، و چندین برابر کمک آمریکا به افغانستان بود. این کمکها، بین 50٪ تا 33٪ حجم اعتبارات لازم برای اجرای برنامههای توسعۀ اول و دوم افغانستان را تأمین میکرد.
حزب د.خ.ا. در سال 1343 تأسیس شد و بهسرعت طرفدارانی در میان روشنفکران و گروههای پیشرو یافت. در اولین انتخابات پارلمانیِ پس از تأسیس، 4 نماینده از این حزب به پارلمان راه یافتند که نورمحمد ترهکی و ببرک کارمل نیز جزو آنان بودند. اولی، رهبر جناح تندروتر حزب موسوم به «خلق» بود و دومی، رهبر جناحی از حزب موسوم به «پرچم»، که دیدگاههای واقع بینانهتری داشت و شعارهای انتخابیشان متناسب با سطح نازل رشد نیروهای مولده و مناسبات اجتماعی آن روزگار بود. این دو جناح از همان سال 1345، تبدیل به دو فراکسیون مستقل حزب شده بودند.
بالاخره روز 7 ثور (اردیبهشت) سال 1357 (27 آوریل 1978) انقلاب ضد فئودالی-ملی-دموکراتیک افغانستان با استفاده از نیروهای ارتش صورت گرفت. با وجود آنکه در ماههای قبل از انقلاب، دو جناح حزب بسیار به هم نزدیک شده بودند، اما حفیظاللـه امین که رهبر شاخۀ نظامی جناح «خلق» بود، تمام تلاش خود را بهکار بست تا نیروهای نظامی «پرچم» را از تأثیر بر حوادث دور نگه دارد.
سه روز بعد از کودتا، شورای نظامی جای خود را به «شورای انقلابی» داد. نورمحمد ترهکی بهعنوان رئیس جمهور، رئیس شورای انقلابی و صدر اعظم انتخاب شد. ببرک کارمل نقش معاون اول شورای انقلابی و صدارت را ایفا کرد. حفیظاللـه امین بهعنوان معاون صدر اعظم و وزیر امور خارجه انتخاب گردید. دیگر رهبران دو جناح، مسئولیت ادارۀ وزارتخانههای مختلف را به عهده گرفتند.
در ماههای اول، تلاش برای اجرای اصول برنامۀ حزب آغاز شد. اولین گام، اجرای اصلاحات ارضی رادیکال بود. مالکیت زمینهای مازاد بر 6 هکتار سلب، و بین 296 هزار خانوار تقسیم شد. تعاونیهای دهقانی و صندوقهای اعتباری روستایی ایجاد شد. سازمانهای اجتماعی تودهای، یکی پس از دیگری سر برآورد و فرایند به عرصه کشاندن مردم برای ادارۀ امور روزمرة خود آغاز گردید. امر توسعۀ فرهنگی و تعلیم و تربیت و گسترش آن در دستور کار قرار گرفت و دورههای ضربتی مبارزه با بیسوادی آغاز شد.
اما در کنار این تلاشها، مرده ریگ عقب ماندگیهای قرون سر برآورد. حفیظاللـه امین، با استفاده از ضعف نورمحمد ترهکی و تمایل او به ایفای نقش «رهبر»، هرآنچه از دستش برمیآمد، برای تعمیق شکاف بین دو جناح حزب انجام داد. روشهای مدارا جویانۀ جناح پرچم -و در رأس آن، ببرک کارمل- تنها به حذف فرماندهان نظامی وابسته به آن جناح، از مقامهای حساس، و برکناری مدیران از ارگانهای تازه تأسیس وزارتخانهها انجامید. امین، با کوفتن بر طبل «انقلاب پرولتری»، به تبلیغ و ترویج این آموزه پرداخت که انقلاب را ح.د.خ.ا. به تنهایی به انجام رسانده و در امر ادارۀ کشور، به هیچ نیروی سیاسی دیگری نیاز نیست. دهقانان، پیشهوران، تاجران، روشنفکران، و بورژوازی ملی، نیروهای بالندۀ جامعه بودند و بدون حضور نمایندگان سیاسی آنان در قدرت، و انجام اقداماتی که شامل منافع آنان نیز میشد. پیشرفتی امکان پذیر نبود.
او و دیگر رهبران جناح خلق، به توهمات قومی، قبیلهای، محلی و مذهبی دامن میزدند. شتابزدگی و میل شدید به «جهش» از مراحل ضروری تکامل اجتماعی در اثنای انجام اصلاحات، باعث رویگردانی هرچه بیشتر مردمان از انقلابی میشد که مالک اصلی آن بودند. بهعنوان مثال، اگر در روستایی، ملای ده، واگذاری سند مالکیت زمین به روستاییان را مردود، و زمینها را غصبی اعلام میکرد، اعدام میشد. و یا خانوادهای که مایل به تحصیل دختر خانواده در مدرسه نبوده و اجازه نمیداد که کلاس مختلط تشکیل شود، باید خشونت زیادی را تحمل میکرد. امثال این اقدامات، اطراف هستۀ انقلاب را کاملاً خالی میکرد.
چند ماه پس از انقلاب، انشعاب در حزب جدی شد و عملاً تمامی اعضای مؤثر جناح پرچم از حزب اخراج شدند. برخی از رهبران آن جناح –از جمله ببرک کارمل- بهعنوان سفیران افغانستان در کشورهای دور دست تبعید شدند. شش تن از دیگر رهبران –از جمله سلطانعلی کشتمند وزیر برنامه ریزی- بازداشت، شکنجه و به اعدام محکوم شدند، که با پا درمیانی اندک شمار کشورهای دوست انقلاب، مجازات آنان با یک یا دو درجه تخفیف، به حبس ابد یا زندانهای طویلالمدت تبدیل شد.
در آخر تابستان 58، در فضای «ضد پرچم»ی حاکم، نورمحمد ترهکی پس از بازگشت از سفر کوبا و شوروی، توسط نیروهای تحت امر امین، به قتل رسید. امین حاکم مطلق دولت شد.
میتوان تصور کرد که در حکومت 100 روزۀ او، چه بر سر مردم افغانستان رفت. شیرازۀ حزب و ارتش و ادارۀ کشور از هم پاشید. نقش حزب، به مثابه سازمان سیاسی زحمتکشان به پایان رسید. امواج تمایلات ماجراجویانه، دگماتیستی، چپروانه و عوام فریبانه، پایههای اجتماعی حزب و دولت را سست کرد. خطای استراتژیک در تنظیم روابط با نیروهای سنتی مدافع مرزها با پاکستان، آنان را به همدستان ارتجاع و اشرار تبدیل کرد. دو بار تصفیۀ سنگین در ارتش، و غفلت از تربیت کادرهای نظامی، وحدت درون ارتش را از میان برد. در پایان دورۀ امین، در 18 ولایت از 26 ولایت افغانستان، نیروهای ضد انقلاب فعال بودند. و این در حالی بود که تبعید آن واحدهای ارتشی که بهنظر میرسید به امین وفادار نباشند، به دوردستها، امر مقابلۀ مؤثر با ضد انقلاب را غیر ممکن کرده بود.
مساحت زمینهای زیر کشت، بهشدت افت کرد. تولید صنعتی تقریباً متوقف شده بود. حمل و نقل عمومی که 95٪ آن با وسایل متعلق به بخش خصوصی صورت میگرفت، فلج شد. امنیت راهها به خطر افتاد. 90٪ از حمل کالاها از طرف مرزهای شوروی، تعطیل شد. این موضوع در کنار کاهش شدید تولید ناخالص داخلی، قیمت کالاهای اساسی را بهشدت بالا برد. فساد اداری در همه جا رسوخ کرده بود.
فجایعی که در این مدت رخ داد، منجر به انقلاب دوم شد. نیروهای وفادار به انقلاب، تنها راه نجات را در آن دیدند تا عزم کرده و اهداف انقلاب را احیا کنند. ببرک کارمل به کشور برگشت و سکان این قایق در حال واژگونی را بهدست گرفت. دولت افغانستان از ماه ها پیش، یعنی از زمان رهبری نورمحمد تره كی، بار ها درخواست حضور نیرو های نظامی شوروی را كرده بود كه هر بار این درخواست رد شد. اما وضعیت چنان وخیم شد، که دیگر رد آن ممکن نبود. برای جلوگیری از تروریسم قبیلهای و مذهبی، راه دیگری قابل تصور نبود.
برای جبران خیانتها و اشتباهات بزرگ، در نخستین روزهای بعد از سرنگونی حکومت ضد انقلابی، تلاشهای گوناگونی صورت گرفت تا اعتماد از دست رفتۀ مردم نسبت به ح.د.خ.ا. و اهداف آن دوباره جلب گردد. در همین راستا در مادۀ سوم اصول اساسی جمهوری دموکراتیک افغانستان (مصوب شورای انقلابی جمهوری دموکراتیک افغانستان در فروردین 1359) در مورد ماهیت دولت چنین آمده است:
«قدرت زحمتکشان در جمهوری دموکراتیک افغانستان متکی به جبهۀ وسیع ملى «پدر وطن» است که کلیۀ کارگران، دهقانان، کسبه کاران، کوچیان، روشنفکران، زنان، جوانان و نمایندگان تمام ملیتها و اقوام، کلیۀ نیروهای مترقی، دموکراتیک و وطن پرست و سازمانهای اجتماعی و سیاسی کشور را تحت رهبری حزب دموکراتیک خلق افغانستان به اساس برنامه عمومی اعمار جامعۀ نوین آزاد و دموکراتیک متحد میسازد.
جبهه ملى پدر وطن مؤظف است تا در اتحاد تمام نیروهای خلق جهت فعالیت مشترک در تعمیل وظایف انکشاف ملی و دموکراتیک کشور، در تربیت مردم به روحیه وطن پرستانه و جلب وسیع اتباع در اداره امور دولت و جامعه مساعدت کند».
ترمیم گذشته بهسرعت آغاز شد و پیش رفت. بهعنوان مثال، جامعه پذیرای تحول فرهنگی میگشت. تا اواسط دهۀ 80 میلادی، نیمی از دانشجویان دانشگاهها، 40٪ پزشکان، 70٪ آموزگاران، و 30٪ کارمندان دولت را زنان تشکیل میدادند.
اشتغال ارتجاع و امپریالیسم
از همان ماههای ابتدایی پس از انقلاب، نیروهای ارتجاع، با تکیه بر تدارک طولانی مدت خود در مقابله با هر تحول مترقی، از پایگاههای خود در پاکستان بهحرکت درآمدند. اختر، رئیس سازمان اطلاعات ارتش پاکستان، مسئولیت سازماندهی، تدارکات، و برنامه ریزی فعالیتهای تبلیغی، تهییجی و نظامی را بر عهده گرفته بود. همۀ آنچه قبلاً در بارۀ درگیریهای درونی حزب و دولت در افغانستان گفته شد، تنها هیزمی بود که به خرمن تدارک دیده شده از قبل میافزود. بهویژه پس از انقلاب در ایران، آمریکا در تدارک برای حفظ «کمربند سبز» (اصطلاح برژینسکی، مشاور امنیت ملی دولت کارتر، برای محاصرۀ دائمی شوروی) و ایجاد جایگزین برای پایگاههای از دست رفتۀ خود در شمال ایران، دستور تجهیز نیروهای «جهادی» را داده بود. شش ماه بعد، زمانیکه نیروهای شوروی وارد خاک افغانستان شدند، کمکهای پنهانی آمریکا، علنی شدند.
در دوران کمکهای مخفیانه، اسراییل سلاحهای ساخت شوروی، به غنیمت گرفته شده از ارتش مصر و سوریه را برای مجاهدین میفرستاد. کارخانههایی برای کپی کردن همانگونه سلاحها در کشورهای «دوست» بهراه افتاد. آمریکا حتی موفق شده بود تا از لهستان سلاح تأمین کند. بعدها که دخالت آمریکا علنی شد، و نیروهای ضد دتانت (سیاستهای تنش زدایی بین آمریکا و شوروی که از زمان نیکسون به جریان افتاده بود) رشتۀ امور را در دست گرفتند، سیل سلاحهای فوق پیشرفتۀ ناتو بهسوی مجاهدین سرازیر شد. حتی موشکهای ضد جنگندۀ محرمانۀ «استینگر» که بهدلیل محرمانه بودن، به سلاح سازمانی ناتو تبدیل نشده بود، در اختیار نیروهای ارتجاع قرار گرفت که بهوسیلۀ آن، دهها هواپیمای میگ و سوخوی شوروی سرنگون شدند.
از سوی دیگر، جاهطلبیهای ژئوپلیتیک چین در آن سالها، آنان را به یکی از گردانهای فعال کمک به نیروهای برانداز تبدیل کرد. زمانی رسید که حدود 120 کشور، بهطور مستقیم یا غیر مستقیم، به مجاهدین کمک میرساندند تا مبادا قلاب کمربند محاصرۀ شوروی در جنوب، در نقطۀ افغانستان باز بماند.
مجاهدین چه کسانی بودند؟ اینان دانش آموختگان مدارس تولید بنیادگراهای اسلامی بودند که در پاکستان آموزشهای سیاسی و نظامی میدیدند. هفت حزب و جمعیت اسلامی در پاکستان، و هشت گروه دیگر در ایران با یکدیگر ائتلاف کردند. در میانههای دهه 60 شمسی، تعداد اردوهای آموزشی مجاهدین، به 50 واحد در پاکستان، و 15 واحد در ایران رسیده بود.
این، طرح برژینسکی بود که یک جنبش بینالمللی برپا کند که اصولگرایی اسلامی (از نوع وهابی) را در آسیای میانه بپراکند، و همانطور که خود برژینسکی در زندگی نامهاش نوشته، «معدودی مسلمان تحریک شده خلق کند».* بیش از یکصد هزار جنگجوی اسلامی، بین سالهای 1360 تا 1370 در پاکستان تحت آموزش قرار گرفتند. اما آن مأموران عملیاتی که قرار بود نهایتاً به «طالبان» و «القاعده» بپیوندند، از طریق یک کالج اسلامی در بروکلین نیویورک عضوگیری شدند و در یک اردوگاه سازمان سیا در ویرجینیا آموزش دیدند. این عملیات، «توفان» نامیده میشد.
پس از خروج نیروهای شوروی از افغانستان، ارتش با چنگ و دندان با مجاهدین میجنگید و عملاً یک تنه با نیمی از دنیا در رزم بود. شکست اجتناب ناپذیر بود.
جنگ تمامی منابع دولت افغانستان را میبلعید. دشمن تا دندان مسلح بود. ژنرال ضیاءالحق رهبری جنگ را بهعهده گرفته بود و کانال مطمئنی برای سرازیر کردن تسلیحات و قوای بینالمللی اعزامی از طرف «جهادیون» احداث کرده بود. از اردیبهشت 1364 تا اسفند 1370 (تاریخ سقوط کابل) که دکتر نجیباللـه در رأس هرم قدرت قرار گرفت، کاری جز ادارۀ جنگ امکان پذیر نبود. آنچه که مانع پیروزی مجاهدین در همان نیمۀ اول دهۀ 60 شده بود، علاوه بر مقاومت ارتش افغانستان، جنگهای داخلی مجاهدین با یکدیگر بر سر قدرت بود. جنگی که تا کنون ادامه دارد. و این، خود داستان دیگری است.
*. جان پیلجر؛ مهرناز و مهرداد شهابی؛ نشر اختران؛ 1388؛ ص 202
…آمریکا جنگ اوکراین رو یک نعمت استراتژیک میداند تا قدرت روانی مردم روسیه را با ادامه اقدامهای پهبادی به مراکز…
۱- هرتزوک در سفر آذربایجان غلط خیلی بزرگتر از دهان خودش کرد. او گفت: پرچم اسرائیل، پرچم آذربایجان است و…
جناب محترم مددوف میفرمایید: «امروز بریتانیا به عنوان متحد اوکراین عمل می کند و به این کشور کمک های نظامی…
بیش از ۷۰ تروریست اوکراینی کشته شدند، چهار خودروی زرهی جنگی و پنج کامیون وانت منهدم شد. این تقریبا بخشی…
کمتر ولی بهتر نویسنده مقاله کیست؟ یا اینکه باید نوشت: شاهد از همانی که «آقای علوی» برگردان کننده آن است؟؟…