منتشر شده در کانال تلگرام نشریه دانشجویی پایدیا
هیئت تحریریهی نشریه پایدیا، ۱۹ ام آذر ماه هزار سیصد نود و نه
«مسئله این نیست که یک و یا حتی تمام پرولتاریا در لحظهای معین چه چیزی را میخواهد، مسئله این است که پرولتاریا چه هست و بر اساس این هستی ناچار از انجام چه کاری است»
خانوادهی مقدس، کارل مارکس و فریدریش انگلس
روندی که طی کردیم.
در عصر روز هفتم آذر ماه محسن فخریزاده معاون وزیر دفاع ایران ترور شد. این موضوع که ترور یادشده در چه جایگاهی در نظم خاورمیانه قرار میگیرد از روز روشنتر است. یک نشانه برای اهمیت آن را هم میتوان موضعگیری دولتها و نیروهای سیاسی مختلف در سطح منطقه و جهان در نظر گرفت. در این میان ما نیز در واکنش به این ترور مقالهای منتشر کردیم که پس از بحث و صحبتهای مختلف پیرامون موضع و تحلیل این مقاله نیاز به نقد، بازبینی و توضیح برخی روندها را در ارتباط با آن ضروری دیدیم.
بگذارید بحثمان را از یادآوری مجدد این موضوع شروع کنیم که اعلام بیطرفی در این شرایط معنایی ندارد جز ایستادن در کنار آنهایی که میخواهند بنیانهای اجتماعی هرگونه مبارزهی طبقاتی در خاورمیانه را از بین ببرند. از همین رو است که ما کماکان این ترور را محکوم میکنیم و آن را امتداد سیاستی میدانیم که امپریالیسم آمریکا در عصر افول هژمونی به نابودی میلیتاریستی بنیانهای اجتماعی در هر کجا که دستش برسد روی آورده است. از طرف دیگر، هیچگونه حقانیتی برای مزدوران چپ آمریکایی قائل نبوده و نیستیم. همانها که یا مستانه در بزم نتانیاهو به هلهله نشستند و یا همچون کبک سر در برف بیطرفی فرو کردند. نگاهی به سوریه این موضوع را پیش چشم ما عیان میکند. جایی که حضور آمریکا و همپیمانانش یک و فقط یک چیز در پی داشت و آن هم انهدام بنیانهای این کشور بود. اعمالی مانند این ترور نیز با تشدید تنشها، کشورهای منطقه را به لبهی پرتگاه جنگی میکشانند که بیش از هر کسی به ضرر پرولتاریاست؛ چرا که در غیاب امکان هرگونه تأثیرگذاری، شرایط برای او از هر لحاظ سختتر از گذشته میشود. سویهی دیگر موضعگیری ما علیه این ترور در نسبت با آگاهی کنونی پرولتاریا است؛ چرا که با توضیح و دست گذاشتن بر این بزنگاهها میتوان پیوستگی ساختار جهانی در دوران امپریالیستی را توضیح داد.
در روند تاکنونی نشریه، ما همواره موضعگیری و اعمال خود را متعهد به مصالح تاریخی پرولتاریای جهانی دانستهایم و در هر مقطعی کوشیدیم آن را به بیان درآوریم. جایی از قِبَل نقد پولیسازی آموزش و بهداشت که جز حمله به معیشت طبقهی کارگر نبودند و جای دیگر هم از قِبَل حفظ یکپارچگیِ بنیادهای اجتماعی یک کشور تا امکانی برای مبارزهی پیشِ روی طبقهی کارگر فراهم آورد. پرداختن به این موضوعات تنها و تنها در صورتی که انسجام و انضباط نظری-عملی حفظ و پیاده شود امکانپذیر است. پرولتاریا نیز تنها در صورتی میتواند در مقام یک طبقهی پیشتاز در معادلات سیاسی جامعه حاضر شود که با حفظ انسجام و انضباط خود دست به مبارزهای علیه وضع موجود بزند. این موضوع به وضوح در تاریخ مبارزهی این طبقه دیده میشود، هرجا که این طبقه با ابزار مبارزاتی مستقل خود وارد عمل شده است و پیشروان خود را داشته، توانسته با پیگیری منطقی مبارزات خود دستاوردها و تجربیات برجستهای به دست آورد و هرجا که بدون سیاستورزی مستقل پا به میدان مبارزهی طبقاتی نهاده، تنها بازیچهی دست این یا آن جناح بورژوایی شده است. استقلال طبقاتی همان رشتهای است که باقی اعمال پرولتاریا در نسبت با آن معنای دقیق خود را مییابند و در غیابش معنای هر جز به ضد خویش و به سلاحی علیه پرولتاریا بدل میگردد. ما نیز در این جمع نشریاتی خود از این اشتباه مصون نبوده و نیستیم و متن «در افشای جوخههای ترور امپریالیستی» علیرغم برخی نکات قابلتوجه و موضع درست به دلیل از دست دادن این رشته در تحلیل خود از شرایط به خطا رفته است. یعنی همان جا که از ادبیات و بیان تاریخی نشریه گسست روی میدهد و به جای تأکید بر ادبیات و بیان پرولتری، تعهد به انسجام نظری-عملی پرولتاریا و پرداختن به باقی موارد در نسبت به این گرهگاه، به ورطهی توضیح موضع با بیان و ادبیاتی دیگر میرود. این تغییر ادبیات و بیان متن که کلیت و روح آن را دچار التقاط و بیبنیانی میکند، قطعاً امکان بیان مفهوم مورد نظر را از مواضع و تبیینهای جزئی نیز سلب میکند. این اشتباه و اشتباهاتی از این دست در شرایطی که افقهای مبارزهی طبقاتی ناروشن است از هر شرایط دیگری محتملتر است. برای نگاه دقیقتر به این موضوع میتوان به نکات زیر اشاره کرد.
میدانیم که موضع سیاسی صحیح از خلال قسمی نظرورزی روشنفکرانه حاصل نمیشود، بلکه نتیجهی مواجههی مستمر با مبارزات واقعی و تحلیل پیگیرانهی تضادهای اجتماعی است. برای ما نیز بهمثابهی یک نشریهی دانشجویی، انسجام و پیوستار رشته بیان و همچنین تعهد به موضع و مبارزهی تاریخی پرولتاریای جهانی تنها بهمیانجی برقراری نسبت نقادانه و پیگیرانه با جنبش دانشجویی میتوانست تضمین شود. نسبتی که در سالهای اخیر با افشای بیرحمانهی گرایش های بورژوا-امپریالیستی درون این جنبش و تلاش برای ایجاد و تقویت صفبندی پرولتری مبتنی بر بنیان منافع دانشجویان فرودست مشهود بوده است. حضور ما در دانشگاه تهران نیز وظیفه و نقشی دوچندان برای ما مقدر نموده بود. دانشگاهی که کانون تبلور شدیدترین تضادها در جنبش دانشجویی بود که اوج آن را میتوان در تقابل دو صفبندی متخاصم در ۱۸ آذر ۹۷ بر سر دفاع از شورای صنفی یا شوراییسازی دانشگاه و همچینین در تجمعات ۱۶ و ۱۹ آذر سال ۹۸ مبتنی بر موضعگیری له و علیه امپریالیسم مشاهده نمود. طبیعی است که این تضادهای حاد و مبارزات پویا که در سالهای اخیر امکان حفظ انسجام و پیوستار بیان و تعهد به موضع پرولتری را به ما میداد، با تعطیلی دانشگاهها پس از بحران شیوع کرونا به خاموشی کمابیش مطلق گرایید.
دانشگاه پس از این بحران میتوانست مجازی شود، اما برای حوزههای تولید که رکن اساسی بازتولید جامعه بودند چنین چیزی ممکن نبود. روشن است که در این شرایط نشریهای دانشجویی که بهمیانجی تضادهای جنبش جاری در حوزهی خود به تضادهای پویای جامعه آگاه شده و نسبت به رویدادهای سیاسی کلان واکنش نشان میداد، نمیتوانست همان نقشی را که پیشتر در کنار مبارزان حوزههای کارگری و تولیدی در اتخاذ موضع و ترویج ادبیات پرولتری دارا بود ایفا کند و جایگاهی حاشیهایتر در خط سیاسی پرولتری برای آن محتوم مینمود.
ما ریشهها و دلایل اشتباه توجیهناپذیر خود را با توجه به شرایط یادشده اینگونه تبیین میکنیم: تداوم تصور نقش پیشین در مبارزهی طبقاتی، در حالی که آن تصور به حکم تغییر واقعیت، بنیان مادی خود را از دست داده و به توهم تبدیل شده بود. توهمی که چیزی جز سیلی همان واقعیت توان برملا کردن آن را نداشت. احساس وظیفه نسبت به موضعگیری ضدامپریالیستی در پی ترور اخیر، دستور و شور مبارزه را برای ما صادر کرد، اما این بار در سنگر دشمن، جای آکسیونهای ارتجاعی سازماندهیشده را تودهای از مگسهای مجازی گرفته بود و در نیام ما نیز چیزی نبود مگر شمشیرهای زنگ زده.
در چنین شرایطی آن اعتمادبهنفس گذشته که ضرورتی بود برای حفظ موضع صحیح در مقابل انبوه خطوط سیاسی فاسد، به غروری کاذب بدل شد. سست شدن انضباط، اصل اساسی سازماندهی، درون جمع تحریریه، هم حفظ و تداوم انسجام و پیوستار ادبیات و بیان پیشین را دشوار نمود و هم جایگاه خود امر «سازماندهی»، این شاهبیت ادبیات تاریخی پرولتاریای انقلابی، را در متن آخر ما کمرنگ و کمرنگتر نمود.
امیدواریم با بیان صادقانه و تماموکمال ریشههای این اشتباه، لغزش از بیان پرولتری به بیان التقاطی، در پیشبرد بحثهای مربوط به سازماندهی، انضباط و وضعیت ویژهی کنونی، به رفقای دانشجوی متعهد به آرمان پرولتاریا به صورت اخص و دیگر مبارزان این آرمان به شکل عام کمک کرده باشیم. از نظر ما و با توجه به منطق فعالیتی که در نشریه پی گرفتهایم، باید در این شرایط نیز بدون عقبنشینی از تاریخ مبارزهی طبقهی کارگر و با دست گذاشتن بر گرهگاههای این مبارزه، آگاهی آن را به سطحی بالاتری برکشید تا بتواند جامعهی سرمایهدارانه را در تمامیت خود مورد هجوم قرار دهد. اما در شرایطی که سیاست غالب بر وضعیت، سیاستی سرنگونیطلبانه و امپریالیستی است، ما چاره را در پیگیریِ کار صبورانه و حوزهای (یعنی کار در فضاهایی که امکان گسترش آگاهی بدون افتادن در دام آگاهی بورژوایی در آن وجود دارد؛ یا، بهعبارتدیگر، عرصهای که پیشاپیش به تسخیر سوبژکتیویتهی سرنگونیطلبانه درنیامده است) میدانیم تا با عقب راندن سیاست سرنگونیطلبانه امکان سیاستورزی حقیقتاً پرولتری مهیا گردد. حال نیاز است تا با توضیح دقیقتر نظراتمان خطاهای متن گذشته را اصلاح کنیم.
توضیح برخی مسائل
کلیدی ترین اشتباه در متن پیشین، مشخص نبودن نقش بنیانی سوژگی پرولتاریا برای تغییر وضع موجود است. در صورتی که میدانیم جامعهی سرمایهداری اساساً بر پایهی پویش دو طبقه کار میکند: بورژوازی و پرولتاریا. رسالت بورژوازی آن است که به هر طریق ممکن پرولتاریا را جهت تولید ارزش اضافه منقاد خود سازد. روشن است که این مسیر فقط و فقط از مجرای چرخدندههای نظام تولیدی نمیگذرد و به همین سبب بورژوازی ناگزیر است با تولید انواع و اقسام ایدئولوژیهای رنگارنگ این فرایند را بهینهتر سازد. در این میان، طبقهی کارگر – تا آنجا که هنوز شکلی رزمنده به خود نگرفته است– حالتی غیرسیاسی دارد و چهبسا حتی بخشهایی از طبقهی کارگر با دفاعهایشان از بورژوازی این نظام را مستحکم سازند. اما همانگونه که مارکس توضیح میدهد، خودِ سازوکار تولید بورژوایی بهسبب خصلت بیگانهکننده و فلاکتسازی که به همراه دارد، مقاومتی هرچند ابتدایی و سلبی از سوی طبقهی کارگر را در پی خواهد داشت. اما پرولتاریا یگانه طبقهی تاریخ جوامع طبقاتی است که میتواند واجد «آگاهی طبقاتی» بشود و این نیز بهسبب جایگاهی است که در کلّ نظام تولیدی و بازتولیدیِ جامعه اشغال میکند. درست به همین دلیل، افول رزمندگی طبقهی کارگر یا حتی ارتجاعی بودن سویههایی از کنش طبقهی کارگر در مراحل مشخصی از تاریخ جامعهی بورژوایی هرگز به این معنا نیست و نخواهد بود که جایگاه سوژگیِ این طبقه در راستای گذار از نظام سرمایهداری به شیوهی تولید سوسیالیستی سلب شده یا خواهد شد. لوکاچ در تاریخ و آگاهی طبقاتی چنین میگوید که «در آگاهی طبقاتیِ پرولتاریا، نظریه و عمل با هم انطباق دارند و در نتیجه پرولتاریا میتواند آگاهانه، با عمل خود بهمثابهی عامل تعیینکننده، در تکامل اجتماعی نقش ایفا کند». نقش عنصر آگاه در مبارزهی طبقهی کارگر علیه سرمایهداری در گذار از همین مقاومت سلبی به سوی نوعی مقاومت ایجابی و برسازنده است. پس روشن است که نظر به آموزههای جاافتادهی سوسیالیسم علمی سوژگیِ طبقهی کارگر در گذار از شیوهی تولید سرمایهدارانه هرگز با پیشرفتنها و پسرفتنهای مقطعی دستخوش تغییر نخواهد شد، چه تا نظام تولید و بازتولید اجتماعی نظامی سرمایهدارانه است، کلید گذار از آن نیز بهناگزیر در دست طبقهی کارگر است. این گذرگاه یکی از مواردی بود که در متن پیشین باید اصلاح شود و به همین منظور نیز نیاز دیدیم تا آن را بار دیگر بیان کنیم.
در قسمتی از متن در خطاب به تودهها عبارتی آورده شده است که میبایست آن را تدقیق کنیم. همانطور که پیشتر توضیح دادیم، جامعهی سرمایهداری علاوه بر تصاحب ارزش اضافه و استثمار تودههای کار باید به هر طریقی که میتواند با آرایش مناسبات درون جامعه، راه را برای تداوم این عمل هموار سازد. به همین دلیل است که دستگاه سرکوب و ایدئولوژیاش روزبهروز گستردهتر میشود و میکوشد تا امکان انسجام نظر و عمل پرولتاریا را از آن سلب کند. برای ما و برای هر سوسیالیست راستینی روشن است که تحلیل و درک زیست و بود تودههای پرولتاریا تنها و تنها در متن تضاد همیشگی میان کار و سرمایه امکانپذیر است. به این معنی که همواره مقاومتی اجتماعی علیه سرمایه از سوی پرولتاریا در کار است که موجب میشود پرولتاریا به مادهی خام دستگاه سرکوب و بهرهکشی سرمایه بدل نشود. نیز هرگونه قضاوت اخلاقی یا ذهنگرایانه دربارهی پرولتاریا بازگشتی است از نظریهی علمی انقلابیِ مارکسیسم. نکتهی مغفول در متن گذشته آن بود که در حالی که متن وضعیت حداقلی آگاهی طبقاتی پرولتاریا در شرایط کنونی را بهمیانجی سرکوب (نه لزوماً پلیسی) بورژوایی درک میکند، اما روشن نمیکند که همین آگاهی متناقض و حداقلی تودهها تنها زمینهی ممکن برای گذار به جامعهی بیطبقه است. آنچه که ظاهر توهین به تودهها را به خود میگیرد، نه نتیجهای برآمده از نیت نویسنده، بلکه نتیجهی منطقی متنی است که نمیتواند امکانی برای سوژگی انقلابی پرولتاریا نشان دهد.
حال باید توجه داشت که وقتی از ناپیگیریِ ساختاریِ مبارزه با امپریالیسم از سوی یک دولت بورژوایی سخن گفته میشود، مقصود آن نیست که «این» یا «آن» دولت بورژوایی ناپیگیر است و احیاناً شکلی از پیگیریِ مطلق ضدّامپریالیستی از جانب دولتی بورژوایی امکانپذیر است. مطابق با آنچه در خصوص سوژگی طبقهی کارگر گفته شد، میدانیم که ضدّامپریالیسمِ راستین همانا از دلِ سیاستورزیِ انقلابیِ طبقهی کارگر بیرون خواهد آمد. همچنین، باید این نکته را با تأکید افزود که وقتی از تقابل یک دولت بورژوایی با امپریالیسم سخن گفته میشود بدان معناست که اساساً پایهی خودِ این تقابل نیز بر زیربنایی بورژوایی استوار گشته است. خصلت این ناپیگیری به اراده یا آگاهیِ افرادِ پیشبرندهی آن مربوط نیست، بلکه به خود شکل و جوهر (فرم و محتوای) شیوهی تولید بورژوایی برمیگردد. به بیان دیگر، آنچه در قالب یک دولت بورژوایی شکل نوعی مقاومت علیه امپریالیسم را به خود گرفته است، تنها و تنها بر پایهی مقتضیات همان شکل و جوهر دولت است که میتواند امکان ظهور و بروز داشته باشد. از همین رو است که این شکل و این جوهر پیشاپیش بر هر شکلی از مبارزهی تمامعیار علیه امپریالیسم حد میزند. به بیانی دیالکتیکی، این نوع از مقاومت هم پیششرط تحکیم مناسبات سرمایهدارانه (در مقیاسی کلانتر از آنچه اکونومیستها به اشتباه گشایش بازارهای منطقهای میخوانند) است، هم نتیجهی آن. درست به همین دلیل است که لوکاچ در تاریخ و آگاهی طبقاتی میگوید «شرط بقای بورژوازی آن است که هرگز به درک روشن از پیششرطهای اجتماعی وجود خود نرسد». در این معنا، مسئله این نیست که به انتظار روزی بنشینیم تا نوعی پیگیریِ واهی ظهور کند، بلکه آن است که چراییِ وقوعِ خود این پدیده در این قالب، اثرگذاریِ آن بر شکل مبارزهی طبقاتی نه فقط در ایران بلکه در کلّ خاورمیانه، و نهایتاً چگونگی مواجهه با آن را از سوی طبقهی کارگر روشن سازیم. از طرفی ضرورت تأکید بر مبارزهی ضدامپریالیستی در خطاب به پرولتاریا از درک غالب کنونی آن از دولت سرمایهداری ایران نشأت میگیرد. آنگاه که پرولتاریا دولت مستقر را نه بهعنوان دولتی طبقاتی، بلکه بهعنوان دولتی «نامتعارف» هدف قرار میدهد. این «نامتعارف بودن» فقط هنگامی معنا خواهد داشت که بدیل «متعارف»ی برای آن درکار باشد، بدیلی از جنس دولتهای همسو با سرکردهی امپریالیسم. بدینترتیب، تأکید بر مبارزهی ضدامپريالیستی، تأکیدی سیاسی برای درهمشکستن وهم وجود نوعی بدیل متعارف برای دولت بورژواییِ کنونی در ذهن و عمل پرولتاریا است. تا آنجا که خود این دولت را نه بهعنوان دولتی متمایز از دولتهای درونِ مدار امپریالیسم، بلکه در اشتراک آن با دولتهای بهاصطلاح متعارف در خصلت سرمایهدارانه و طبقاتی آن بشناسد. پس ما در این موضع نه درون جمهوری اسلامی پی بدیل خود میگردیم و نه آمریکا را خصم اساسیتر و بزرگتر میدانیم، بلکه ضدیت با امپریالیسم را میانجی سیاسی ضروری پرولتاریا برای درک امور در کلیتشان و مواجهه با جمهوری اسلامی چونان دولتی سرمایهدارانه میدانیم.
از نظر ما لیبرالیسم ایدئولوژی جهانی بورژوازی است و این نکتهی گرهی دیگری بود که در متن گذشته در ارائهی آن به خطا رفته بودیم. آزادی، برابری، مالکیت خصوصی و مشروعیتِ پیگیریِ منفعتِ شخصی که چارچوب جامعهی مدنی لیبرالی را میسازند، همان اصول ایدئولوژیک و حقوقیای هستند که بورژوازی در وضعیت عادی بدون تأمین آنها قادر به حفظ بقای خود نیست. همانطور که اقتصادسیاسیِ بورژوایی از درک منشأ ارزش اضافی و رابطهی مبتنی بر استثمار میان سرمایه و کار سرباز میزند، ایدئولوژی و روبنای حقوقی بورژوایی نیز نمیتواند خصلت بنیادین و متمایز تضاد میان کار و سرمایه که در عرصهی اجتماعی در شکل پویش و مبارزهی پرولتاریا ظاهر میشود را درک کند. در نتیجه، تحرک اجتماعی را با جنبشهای اجتماعی گوناگون توضیح میدهد که همگی مطالبات عام جامعه را در مقابل دولت نمایندگی میکند. این درک لیبرالی از اقتصاد، جامعه و سیاست به این یا آن جناح بورژوایی محدود نیست و بر ذهنیت کل بورژوازی حاکم است. بورژوازی ضدآمریکایی در هرجای جهان همانقدر لیبرال است که بورژوازی پروغرب. یک گام پیشتر بگذاریم، جنبشگرایی خصلتی نیست که نتیجهی نوعی موضعگیری پروامپریالیستی در جدال میان دولتهای ایران و آمریکا باشد، جنبشگرایی محصول ضروری لیبرالیسم است و در نهان ذهن همهی اقسام بورژوازی نهفته است جنبش گرایی همان تن زدن از سیاست طبقاتی درون جنبشها است. بنابراین، اینگونه هم نمیتواند باشد که درون جمهوری اسلامی جناحی غیرلیبرال وجود دارد که تاب و توان مبارزهای ضدامپریالیستی را داراست یا میتواند به دست آورد. چرا که ضدیت با امپریالیسم ضرورتاً مبارزهای طبقاتی است و فقط بهمیانجی امکانات پرولتاریا میتواند وجود داشته باشد و این تنها پرولتاریاست که میتواند حقیقتاً لیبرال (در عام ترین معنای آن) نباشد.
در پایان باید اشاره کنیم که ضرورت انتشار این توضیح کوتاه آن بود که راهی را که در آن متن به خطا رفتهایم در حد توانمان اصلاح نماییم. مطمئناً، در این فرصت اندک از بیان مجدد تمامی نکات ناتوان بودهایم که میتوان با مراجعه به متون گذشته نشریه در جریان پارهای از آنها قرار گرفت. از طرف دیگر ادامه این فرایند وظیفهای است که باید تمامی افرادی که توانایی آن را دارند همچون گذشته ادامه دهند و ما نیز به سهم خود، تلاشمان را خواهیم کرد. امیدواریم که نکات گفتهشده در این مقاله به طرح مباحثی دامن زند که مانعی باشند در برابر لغزشهای بورژوایی و به ما نیز کمک کند تا در ادامهی کار نشریه بتوانیم گامهایی در این مسیر سخت و دشوار برداریم.