توسعه تئوری حراج به طرز اجتنابناپذیری با پروژه نولیبرالیسم و خصوصیسازی در پیوند است. گزارشهای دست اول از تئوری حراج، از جمله گزارشهای پال میلگرام، همیشه با قدردانی از چگونگی کمک تئوری به دولتها برای فروش داراییها و به اجراء گذاردن راهحلهای بازارمحور برای مشکلات تاکنون حل نشده، آغاز میشوند. پیشرفتهایی که در تئوری حراج به وسیله برندگان جایزه نوبل صورت گرفت تأثیر ژرفی هم بر تئوری و هم بر کاربست حراجها داشته اند. اما، آکادمی با اعطای جایزه نوبل به تئوری که بند ناف آن به خصوصیسازی و نولیبرالیسم وصل است، یکبار دیگر تمایلات ایدئولوژیک و ترجیحات سیاسی خود را روشن نمود.
منبع: نیوز کلیک
نویسنده: تونی کوریان
تارنگاشت عدالت
جایزه بانک مرکزی سوئد (Sveriges Riksbank) به یاد آلفرد نوبل (معروف به جایزه نوبل در اقتصاد) به پل میلگرام و روبرت ویلسون، دانشجو – استاد پیشین، به خاطر کار پیشگام آنها در تئوری حراج داده شد.
کار انجام شده به وسیله میلگرام و ویلسون تئوری حراج را پیش برده است و آنها در کاربست متعدد تئوری حراج نقش مهمی داشتند. به نقل از آکادمی سوئد: «آنها همچنین از بینش خود برای طراحی قالبهای جدید حراج برای کالاها و خدماتی استفاده کرده اند که فروش آنها به روش سنتی دشوار است. کشفیات آنها به سود فروشندگان، خریداران و مالیاتدهندگان در سراسر جهان بوده است.»
همانطور که آکادمی گفت، تئوری حراج و قالبهای متفاوت حراج به وسیله دولتها در سراسر جهان برای فروش داراییها، از طیف رادیویی تا معادن، به کار گرفته شده است. «روبرت ویلسون تئوری برای حراج اشیاء دارای ارزش عمومی را– ارزشی که در ابتدا نامشخص است، اما در پایان، برای همه یکسان است– توسعه داد.»
میلگرام استراتژیهایی را برای مزایده توسعه داد که در آن پیشنهاد دهندگان میتواننند در مورد ارزش مورد انتظار یکدیگر اطلاعاتی را که منجر به درآمد بیشتر فروشنده میشود، به دست آورند.
با استفاده هر چه بیشتر دولتها از حراج برای تخصیص اشیاء پیچیده به کاربران و موارد کاربری متفاوت، تئوری حراج برای دربر گرفتن اهداف اجتماعی، از جمله حداکثر نمودن درآمد، توسعه یافت.
اما، این نخستین بار نیست که جایزه نوبل به یک اقتصاددان به خاطر کار آن پیرامون تئوری حراج داده شده است. در سال ۱۹۹۶، ویلیام ویکری بخشاً به خاطر کار بنیادین او پیرامون تئوری حراجها، جایزه نوبل را دریافت کرد.
افتخارات برای تئوری حراج تنها به جایزه نوبل محدود نمیشود؛ در سال ۲۰۰۳، پس از آنکه حراجهای سال ۲۰۰۰ بریتانیا ۳۴ میلیارد دلار برای دولت به دست آورد، پرفسور کِنِت بینمور، یکی از دانشگاهیان طراح حراج، مورد تقدیر ملکه انگلیس قرار گرفت و لقب «فرمانده امپراتوری بریتانیا» را دریافت کرد.
موفقیت تئوری حراج در رسانهها نیز مورد ستایش قرار گرفت. نیویورک تایمز در سال ۱۹۹۴ حراج طیف [امواج صوتی] را به وسیله «کمیسیون ارتباطات فدرال» (FCC) به مثابۀ «بزرگترین حراج تا آن زمان» توصیف کرد. در هند نیز رسانهها پس از آنکه حراج نسل سوم تلفن همراه (3G) در سال ۲۰۱۰ برای دولت درآمد زیادی تولید کرد، طراحی حراج را ستودند.
بنابراین، چه چیز ستایشی را که تئوری حراج در داخل و در بیرون از حرفه دریافت میکند، توضیح میدهد؟ چگونه میتوان عروج شهابوار این شاخه نسبتاً نوپای اقتصاد را درک کرد؟ پاسخ در سیاستهایی است که تئوری حراج را قادر میسازد در مرکز سیاست عمومی قرار گیرد و در اهدافی است که این تئوری در نظر دارد.
تئوری مزایده و خصوصیسازی: یک پیوند آسمانی
ظهور و عروج تئوری مزایده همزمان با نفوذ فزاینده سیاستهای نولیبرالی بر دولتها بود. در حالیکه زایش تئوری حراج و عرصههای مرتبط با آن، مانند طراحی بازار و مهندسی اقتصاد را میتوان در بحث محاسبه سوسیالیستی در دهههای ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ ردیابی نمود، تئوری حراج در دهه ۱۹۹۰، زمانی که دولتها و شرکتها اقتصاددانان دانشگاهی را به مثابه مشاور برای فروش و خرید داراییها استخدام کردند، مورد توجه قرار گرفت. برای ایدئولوژی که بر حداقل مداخله دولت و سازماندهی دوبارۀ جامعه بر اساس اصول بازار قرار دارد، تئوری حراج یک متحد طبیعی بود.
تئوری حراج بازار را به مثابۀ پردازندۀ اطلاعات در نظر گرفت و این دانش عمدتاً برای طراحی و پیادهسازی بازارها برای داراییهای متعلق به دولتها به کار گرفته شد. حراجها، همراه با چانهزنی و بخشش، شیوههای خصوصیسازی بودند، اما با پیشرفت در تئوری حراج، این به مثابۀ شیوه ارجح خصوصیسازی جای دو شیوه دیگر را گرفت، زیرا کشف یک قیمت کاملاً بازار–محور را ممکن میساخت.
از آغاز دهه ۱۹۹۰، تئوری حراج به جزء لاینفک حرکت خصوصیسازی مبدل شد.
کارشناسان تئوری حراج برای خصوصیسازی داراییهای متعلق به دولت و حتا در مواردی، مانند ایجاد بازار برای اعتبارهای کربن به کار گرفته شدند. به دیگر سخن، از تئوری حراج برای حل دو مشکل ظاهراً غیرقابل حلی که نولیبرالیسم با آن روبهرو بود، یعنی کشف قیمت و از میان برداشتن عوامل خارجی، استفاده شد. این با تعریف متعصبانه کارآیی از نقطه نظر اقتصادی به زبان سایر امکانات حاصل شد. سخنان آلبرت گور معاون رییسجمهور آمریکا در سخنرانی او در آغاز حراج «کمیسیون ارتباطات فدرال» که گفت «مجوز را در دستهایی بگذارید که بیشترین ارزش را به آن دادند»، متبلور بود.
فرض اساسی تئوری حراج، زمانی که از آن برای هدف خصوصیسازی استفاده میشود، این است که بالاترین پیشنهاد دهنده با استفاده از کالاها از کارآمدترین راه به منافع عمومی خدمت میکند. همانطور که در موارد بسیاری، از جمله در صنعت مخابرات هند، نشان داده شد حراج طیف صوتی به بالاترین پیشنهاد همیشه به تأمین بهترین منافع عمومی خدمت نمیکند. تمرکز بر درآمد بالا برای دولت از طریق حراج طیف صوتی به توقف رشد این بخش و به تعویق در به کار گرفتن نسل پنجم تلفن همراه (5G)، بدهی بالای این بخش و گرایش به انحصاری شدن انجامیده است.
در حالیکه موفقیت و بیطرفی تئوری حراج تقریباً به یک فولکلور در اقتصاد و فراتر از آن مبدل شد، حقیقت بسیار متفاوت با این بود. همانطور که اقتصاددان «ادوارد نیکخواه» در ارتباط با حراج ۱۹۹۴ «کمیسیون ارتباطات فدرال» گفت: «برخلاف تصور رایج، تئوری حراج نتوانست سیاستهای عمومی را ارتقاء دهد.»
با مبدل شدن تئوریسینهای حراج به مهندسین مشاور برای اقتصاد بازار، تحت حمایت شرکتهای مشتری خود، توسعه تئوری و پیشنهادات آنها به دولتها به جای سیاستهای عمومی هر چه بیشتر متأثر از منافع شرکتها شد.
این فاکت در مورد حراج ۱۹۹۴ «کمیسیون ارتباطات فدرال» که در آن تئوریسینهای حراج علیرغم تعلقشان به یک مکتب تئوریک، پیشنهادات متفاوتی را برای پیشبرد منافع مشتریان خود مطرح کردند، به طور مستند ثبت است. این پیشنهادات اغلب در لفافه کارآمد و به سود عموم بودن ارايه شدند. به عنوان مثال، قالب حراجی که به وسیله برندگان جایزه نوبل امسال پیشنهاد شد، همسو با منافع تجاری مشتری آنها، پاسیفیک بل [متعلق به شرکت AT&T] بود.
میلگرام و ویلسون یک قالب حراج صعودی همزمان چندگانه را پیشنهاد داده بودند، که گفته میشد به پیشنهاد دهندگان کمک میکند از اطلاعاتی که در جریان حراج فاش خواهد شد، بهرهبرداری نمایند. این قالب حراج علیرغم اینکه در جریان حراج ۱۹۹۴ «کمیسیون اطلاعات فدرال» با مخالفت اکثر اقتصاددانان مواجه شد، به علت همخوانی کلی آن با منافع تجاری برخی از بزرگترین شرکتهای مخابراتی، از جمله پاسیفیک بل، از جانب حراجکننده (کمیسیون اطلاعات فدرال) پذیرفته شد.
تئوریسینهای حراج با مبدل شدن به مشاوران شرکتها و دولتها، با طراحی بازارها برای مشتریان خود در اقتصاد مداخله میکردند. این مداخله هرگز از نظر سیاسی بیطرف نبود و بر ایدههای کارآمدی بازار–محور قرار داشت.
توسعه تئوری حراج به طرز اجتنابناپذیری با پروژه نولیبرالیسم و خصوصیسازی در پیوند است. گزارشهای دست اول از تئوری حراج، از جمله گزارشهای پال میلگرام، همیشه با قدردانی از چگونگی کمک تئوری به دولتها برای فروش داراییها و به اجراء گذاردن راهحلهای بازارمحور برای مشکلات تاکنون حل نشده، آغاز میشوند.
تئوری حراج فقط یک بخش از داستان خصوصیسازی نبود، بلکه به دولتها و شرکتهای حریص کمک کرد خصوصیسازی را به طرزی انجام دهند که سود آنها را حداکثر نماید. به علاوه، تئوری حراج به روند دست یافتن خصوصیسازی و راهحلهای بازار–محور به یک جایگاه علمی در انظار عمومی، کمک کرد. برداشت عمومی از حراجها به مثابۀ امری جدای از سیاست، به طرفینی کمک کرد که تئوریسینهای حراج به منافع آنها خدمت میکردند.
فرصت از دست رفته
عدم وجود تنوع نژادی و جنسیتی در اعطای جایزه نوبل در اقتصاد در تاریخ ۵۲ ساله آن، موضوع آشکاری است. اینکه جایزه نوبل مکاتب اقتصادی دگراندیش را نادیده میگیرد نیز فاکتی است که نیاز به توضیح ندارد. اما، سال ۲۰۲۰ میتوانست متفاوت باشد. جهان با یک بحران اقتصادی بیسابقه دست به گریبان است و تفکر غالب در اقتصاد به دلیل ناتوانی آن از ارايۀ راهحلهای نوین برای مشکلات اقتصادی مبرم زیر حمله است.
در این بستر، شناخت فزایندهای برای تصمیمگیری دولتی و اجتماعی در حیات اقتصادی ما وجود دارد. در حالیکه همهگیری بسیاری از محدویتهای تفکر اقتصادی رایج را برملا نموده است، خواست برنامه درسی و رویکردهای جدید در اقتصاد، متناسب با مشکلات قرن بیستویکم به گوش میرسد. به علاوه، شناخت بالایی از نیاز به تنوع در حرفه اقتصاد و اعطای جایزه نوبل وجود دارد. علیرغم این فاکتها، آکادمی طبق روال سابق خود پیش رفت.
پیشرفتهایی که در تئوری حراج به وسیله برندگان جایزه نوبل صورت گرفت تأثیر ژرفی هم بر تئوری و هم بر کاربست حراجها داشته اند. اما، آکادمی با اعطای جایزه نوبل به تئوری که بند ناف آن به خصوصیسازی و نولیبرالیسم وصل است، یکبار دیگر تمایلات ایدئولوژیک و ترجیحات سیاسی خود را روشن نمود.