مجله هفته – مجله سیاست بین المللی – سال هجدهم

ليبراليسم و چپِ رنگين کماني

پديده يا بحرانِ کنونيِ جهانگيرِ کوويدِ-19، نظم و نظامِ جهاني را در بحرانِ حلٌ اين بحران فرو برده است. البته همين نظامِ مسلٌطِ دو قرني نه تنها در مهارِ بحرانِ کنوني ناتوان بوده، بلکه قادر به پيشگيری و حلٌ فجايعي نظيرِ جنگ هایِ امپرياليستي و نزاع هایِ منطقه ای و بحران هایِ ادواریِ خود نيز نبوده است. به عبارتي، بحران جزءِ ذاتيِ اين نظام است که به قولِ مارکس«با چرک و خون و کثافت عجين مي باشد«.

با وجودِ اين امٌا نمي توان و نبايد ظهورِ وقايع و حوادثِ طبيعي را مولود و موردِ خواستِ نظامِ سرمايه داری و يا هر نظامِ ديگری دانست. کدام حکومت انتظارِ ظهورِ سيل و زلزله و بيماری هایِ همه گير را مي کشد؟ درعوض امٌا چگونگيِ مواجه با اين نوع بحران ها و نحوهً پيشگيری يا کاهشِ لطمات و تلفات اش را مي توان و بايد در بوتهً نقد و ارزيابي قرار داد و به چالش کشيد.

با پيگيریِ روندِ شيوعِ ويروسِ مزبور و وجودِ راهکارها و امکاناتِ مقابله با آن، مشخصٌ مي شود که سياستِ کليٌ جهاني وعملکردِ واقعيِ آن تا چه حدٌ ناکارآ، و تا چه ميزان به ضررِ اقشار و طبقاتِ محروم از دسترسي به امکاناتِ درماني، و فاقدِ امنيٌتِ لازمِ اقتصادی واجتماعي بوده است. بارِ ديگرعواقبِ اعمالِ سياست هایِ نظامِ سرمايه داری در توزيعِ نابرابرِ منابعِ اجتماعي و اقتصادی و درماني، و ايجادِ محيط هایِ کاریِ نامناسب، جان و روان و توانِ بشريٌتِ محرومِ فاقدِ قدرت را زيرِ ضرب گرفته، و نتايجِ افزايشِ موجِ خصوصي سازی هایِ جهانيِ وسيعِ سه چهار دههً اخير در بخش هایِ خدماتِ درماني و اجتماعي، اختصاصِ بيش از پيشِ منابع به طبقه و قشرِ دارایِ ثروت و قانون و قدرت را به بهایِ محروميٌتِ ديگر طبقات و اقشارِ وسيعِ جامعهً بشری پديد آورده است.

تشديدِ خصوصي سازی ها و کاهشِ خدماتِ نسبي رفاهياجتماعيِ به توده ها و تحديدِ حقوقِ دمکراتيک شان، با ظهورِ تاچر و ريگان درهيبتِ «نئوليبراليسم«، و در فاصلهً کوتاهي با مکمٌلِ فروپاشيِ«بلوکِ سوسياليستي«، اوجِ دوباره ای گرفت و حرصِ دائميِ سرمايه داری را که اينک فارغ البال مي توانست انتقامِ سيلي خوردنِ چنددهه اش را بگيرد، ارضاء نمود. اين به اصطلاح نئوليبراليسم، اکنون ديگر بار، تسمه از گردهً توده ها برمي کشيد و بدونِ هيچ دغدغه ای، در بلعيدنِ حريصانه تر منابعِ طبيعي و اجتماعي و انساني، چنگ و دندان تيز مي کرد.

اين امٌا نه نئوليبراليسم، بلکه همان ليبراليسمِ کهنه کارِ قرنِ هيجدهم و نوزدهم بود که بنيانِ عمده پايهً اقتصادی و مالي اش را بازوهایِ استعمار در کلني ها با ملاطِ گوشت و خون و جانِ بردگان پي ريزی کرده بود؛ و اگر چه ترمزِ شتابِ حرص و ولع اش با انقلابِ اکتبرِ قرنِ بيستم کشيده و دست به عصا شد، امٌا هرگز از خرابکاری و توطئه و اعمال تحريم و فشار بر حکومتِ شوراييِ نوپایِ کارگران دست برنداشت و آن را تا قربانگاهِ فاشيسم سرمايه داری هم کشاند. بعدهم مترصٌدِ فرصت در کمين نشست تا تحتِ القابِ نئوليبراليسم و جهاني سازی، و با نقابِ احترام به «حقوقِ بشر» و«اقداماتِ بشردوستانه«، مجددأ دنيايي پُرآشوب، با فقر و فلاکت و استبداد و خونريزی برایِ توده ها به ارمغان بياورد.

بنيانِ مدينه فاضلهً ليبراليسم، رقابتِ آزاد و فردگرايي است؛ و تلاش و پشتکارِ فردی را شرطِ موفقيٌت و پيشرفتِ انسان جا مي زند. واقعيٌتِ اجتماعيِ دنيایِ مادٌی امٌا در طبقات و مناسبات و تخاصماتِ ميانِ آن ها جريان دارد و فرديٌتِ انسان در رابطه با طبقه است که تبيين مي گردد. طبقه برایِ ليبراليسم، حُکمِ يک جماعتِ درهمِ افرادِ نادانِ بي سوادِ بي همٌت و بي اراده را دارد که مي بايست تحتِ فرمان و رهبریِ يک گروهِ اليت و نخبهً کاردان و با پشتکار، و «دلسوز«، راه برده و به کار گمارده شود.

ليبراليسم حتيٌ درهمان اوانِ جواني و دورهً منزٌه طلبي وادعٌایِ دمکراسي خواهي اش هم جانبِ توده هایِ کار و زحمت را نمي گرفت و اگرهم مي گرفت تنها در حدٌ حرف و شعار بود، و تا آن جا اعتبار داشت که برایِ سيادت و به قدرت رسيدن اش به کار مي آمد. درهمان دورهً اوليٌهً شکوفاييِ «آزادی خواهي«اش بود که به هنگامِ لغوِ قانونِ نظامِ برده داری در قرنِ نوزدهم از مباشرانِ تصويبِ قانونِ پرداختِ«غرامت» به برده داران، بابتِ «از دست دادنِ» بردگان گرديد.

دولتِ بريتانيا، بنا به پژوهشِ پيکتي درکتابِ تازه اش«سرمايه و ايدوئولوژی«، قانوني درسالِ 1840 تصويب نمود که برطبقِ آن تعدادِ حدودِ 4000 برده دارِانگليسي درآمريکایِ مرکزی و مناطقِ دريایِ کارائيب، مبلغي برابر با 120 ميلياردِ يورویِ امروزی دريافت نمودند. دولتِ انگليس برایِ تهيهً چنين مبلغِ کلاني مجبور به چاپِ اوراقِ قرضه و برهم زدنِ توازن در بودجه گرديد، که تأمينِ آن البته بردوشِ مردمِ عادٌیِ بريتانيا با پرداختِ مالياتِ غيرِ مستقيم افتاد.

تازه درسالِ 2018 بود که دولتِ انگليس از بازپرداختِ آخرين سهمِ اوراقِ قرضهً سالِ 1840 خبر داد. طبقِ گزارشِ تحقيقيِ منتشر شده توسٌطِ دانشگاهِ لندن به سالِ 2013، نامِ خويشاوندانِ نخست وزيرِسابق بريتانيا، ديويد کامرون وهمسرش، جزوِ ليستِ مذکورِ برده داران مي باشد. نمونهً ديگر مربوط به استعمارِ فرانسه است. بردگانِ هائيتي، که 80 درصدِ جمعيٌتِ کلني در اوايلِ قرنِ نوزده را شامل مي شدند، با الهامِ از پيامِ انقلابِ کبيرِفرانسه مبني بر تولٌدِ آزاد و برابرِهمهً انسان ها و لزومِ تبليغ و اجرایِ برابریِ حقوقِ آنان، دست به قيام زده و خواستارِ استقلال و قطعِ وابستگي به استعمارِ فرانسه گرديدند.

اين اقدام برایِ برده داران و دولتِ فرانسه، که از قبَلِ استخراجِ موادٌ خام و معادنِ هائيتي، و نيز بهره کشي از برده داران در مزارعِ نيشکر، ثروتِ هنگفتي به جيب مي زدند، ناگوار و نگران کننده بود، و آنان ها حاضر به عقب نشيني نبودند. منتها بورژوازیِ فرانسه، تحتِ تأثير و فشارِ انقلابِ کبير و بحرانِ سياسيِ متعاقبِ آن، برایِ حلٌ موضوع و کاهشِ بحران هایِ متعددِ پيش رو، سرانجام درسالِ 1825، از زبان سلطنت پذيرشِ خواستِ هائيتي را منوط به جبرانِ ضرر و زيانِ برده داران از سویِ هائيتي کرد. درغيرِآن صورت، سرنوشتِ قيامِ هائيتي را ارتشِ خشنِ استعماریِ فرانسه تعيين، و کشور را اشغال مي نمود. هزينهً اين استقلال برایِ هائيتي مبلغِ هنگفتِ 40 ميليارد يوروييِ امروز بود.

اين مبلغِ نجومي بنا به محاسباتِ پيکتي، مطابق با مجموعِ توليداتِ سه سالِ هائيتي بود، که مي بايست درعرضِ پنج سال پرداخت مي شد. امٌا يک کشورِ مستعمرهً عقب نگه داشته شده چگونه مي توانست چنين حجمي از پول را فراهم آورد؟ «راهِ حلٌ» آن، چون هميشه درآستينِ بورژوازی بود؛ دولتِ نوپایِ خواستارِ استقلالِ هائيتي مجبور به استقراض از بانک هایِ خصوصيِ فرانسه با بهرهً سالانهً 5 درصد گرديد؛ با اين قرار که سالانه 15 درصدِ توليدِ ناخالصِ مليٌ هائيتي بابتِ بازپرداختِ اين«بدهي» تخصيص مي يافت.

قسطِ آخر اين باجگيریِ سنگين درسالِ 1950 پرداخت شد. شيرينيِ آزادیِ بردگان واستقلالِ هائيتي با زهرِ پرداختِ«غرامت» به برده داران و استعمارِ فرانسه، به کامِ تودهً زجرکشيدهً هائيتي تلخ گرديد، وهائيتي هنوز که هنوز است از زيرِسنگينيِ بارِ استعمارگران و وامِ پسينِ آن کمر راست نکرده است.

هيچ حاکميٌتِ طبقاتيِ اقليٌتي، و به طريق اولي سرمايه داری، بدونِ بمبارانِ ايدئولوژيکي و تبليغاتيِ خود در کنارِ بهره کشي از توده های کار و کم درآمد، قادر به حفظِ سيادتِ طبقاتي و انباشتِ هرچه بيشترِ ثروت و قدرت نخواهد بود. ستادِ تدوينِ ايدئولوژیِ بورژوازی، ليبراليسم، با محاسباتِ دقيقِ جذبِ سودِ حداکثری، راه هایِ متناسبِ کسبِ آن در هر دوره را در اتاقِ فکریِ خود تنظيم و به جامعه حقنه کرده مي کند.

ليبراليسم، در تداومِ کارزارِ تبليغي وايدئولوژيکي گسترده اش، با ابداع و توليد، و يا دستِ کم تبليغِ «سمبول پليتيک» يا در واقع سَمبَل پليتيک، به بسيجِ«هويٌت«هایِ متلٌون زيرِ يک چترِ رنگين کماني، برای شقٌه شقٌه کردنِ جامعه به گروه هایِ سيٌالِ مجٌزایِ فراطبقاتي دست زده است. چتری با زيرمجموعهً عمدتأ «روشنفکرانِ» طبقه «متوسٌطي ها«، اين کوتوله فيلسوفانِ پُرمدٌعایِ نخودِ هرآشِ بي بو و خاصيٌت، که درعينِ خود بزرگ بيني و نگاهِ «عاقل اندر سفيه» به طبقاتِ «فرودستِ» خود و مبارزات شان، کارنامهً زندگيِ اجتماعي و«مبارزاتيِ» خويش را با دلجويي از مهاجران، احقاقِ حقوقِ همجنس خواهان و ترانسي ها، ترٌحم بر حيوانات، دخالت هایِ نابجا در روابطِ خانوادگي، وسواس در تفکيکِ زباله، تبليغِ وگانيسم وغيره مي آرايند.

همين ايدئولوژیِ رنگين کماني، گذشته از ايجادِ اخلال درهمبستگيِ مبارزهً طبقاتيِ فرودستان، موجباتِ رونقِ بازارِ کالاهایِ رنگين کماني و توليدِ رو به افزونِ آن ها را نيز فراهم کرده ؛ و طنز و طرفه اين که عمده مصرف کنندگان آن هم «روشنفکران«ِ مخالفِ مصرف گرايي، و بخشأ چپگرا مي باشند. ليبراليسم البته بي گدار به آب نمي زند، و بذرِ ايدئولوژی اش را در زمينِ لميزرعِ ناکجاآبادی نمي پاشد. تنوٌع و تلٌونِ ايدئولوژیِ حقوقِ بشری، و در واقع کاريکاتورگونهً حقوقِ دمکراتيکِ شهروندیِ فمينيستي، مهاجر پذيری، همجنس خواهي، امورِ زيست محيطي و چه و چه، قند در دلِ چپِ سترونِ سرگردانِ بي هويٌت جهاني و خاصٌه چپِ موسوم به جهانِ سوٌميِ آب کرده که رانده و مانده و پشيمان از گذشتهً مبارزاتيِ خود، چشم بر سرابِ «دمکراسي» دوخته و نيکوکاری و اخلاقيٌات و اقداماتِ خيرخواهانهً فردی را جايگزينِ مبارزهً جمعيِ سياسي و طبقاتي کرده است. چپ، و صد افسوس بدنهً عظيمِ آن را ليبراليسم به دنبالچهً ستادِ تبليغاتيايدئولوژيکيِ خود تبديل کرده، و بدان نقشي داده که بي شباهت به عملکردِ ميسيونرهایِ دورانِ استعمار نمي باشد.

امپرياليسم هدفي جزاستثمارِ بيشتر و دستيابي به منابعِ غنيِ انرژی و مناطقِ استراتژيکِ ژئوپليتيک نداشته، و ليبراليسم هم وظيفه ای جز توجيهِ اعمالِ آن ندارد، و اين را چنان موذيانه در بلندگوهایِ ايدئولوژيکي و تبليغاتي اش، «حقوقِ بشر» جار مي زند که چپِ سر به هوایِ سودازده را کلٌه پا و شيفتهً خود کرده است. نظامِ مسلٌطِ جهاني، به رغمِ گزارشاتِ متنٌوعِ مبتني برعدمِ وجودِ سلاح هایِ اتمي و کشتارِ جمعي درعراق، ابتدا اين کشور و مردم اش را با تحريمِ همه جانبه و سپس با بمب هایِ «بشردوستانه» ويران کرد. ملٌتي را به قعرِ فقر و ناامني و بيماری و مرگ فرستاد و زيرساخت هایِ پايه ای، منجمله سيستمِ آب وفاضلاب مدرنِ زبانزدِ جهانيِ کشور را درهم شکست که در پي اش کشوری درهم شکسته و ناامن و بي نظم و نظام شکل گرفت تا از ميانِ فاضلابِ رها شده اش، داعش و ديگر دستجاتِ تروريستي اسلاميِ دست پروردهً امپرياليسم سر برآوردند و با جذبِ مزدوراني از ديگر نقاطِ جهان و به کارگزاریِ مرتجعينِ منطقه ای چون اسرائيل و عربستان و شيوخِ نفتيِ، بر ليبي و سوريهً به النسبه امن و دارایِ رفاهِ عموميِ منطقه هم دست دراز کرده و خاورميانه را به گورستانِ انسان و انسانيٌت بدل کند.

نظايرِ چنين فجايعي بارها در آمريکایِ لاتين و گوشه و کنارِ جهان اتفٌاق افتاده و مي افتد، امٌا اين همه در مديایِ ليبراليستي، رهاييِ مردم از «ديکتاتورها» تبليغ شده، و چپِ دنبالچه اش هم آن را به جاری شدنِ دمکراسي و حقوقِ بشر، تعبير و ترجمه کرده است. اين است رسالتِ لیبراليسم و مديایِ جهاني اش در جاانداختنِ جهاني وارونه در ذهنيٌتِ جامعهً بشری.

پذيرشِ مهاجر، ترجيحأ غيرِسياسيِ، عملأ تا جايي و تا ميزاني پيش مي رود که رضايتمندیِ صنايع و بنگاه هایِ خدماتي را در تأمينِ نيرویِ کارِ جوان و ارزان، و چه بهتر تحصيلکرده، فراهم آورد. درهمين چند سالِ اخيرآيا خوب است چندهزار نفرِ متخصٌصِ سوری وعراقي، در صنايع و مراکزِ پزشکي و بهداشتيِ اروپایِ «ميزبان» به خدمت در آمده باشند؟

آيا خوب است چه تعداد جوانِ کاریِ افغان، که غالبأ با تشويق و سيگنالِ ليبرال ها و چپ ها به مهاجرت روآورده اند، در بنگاه هایِ خدماتيِ اروپا به کار گمارده شده باشند؟

درآينده چه بر سرِ کشورهایِ نيرویِ کار از دست داده خواهد آمد، و سازندگيِ اين مناطقِ با کدام نيرویِ کارانجام خواهد شد؟ در واقعِ اگر نه همهً مهاجران، که اکثريٌتِ قاطعِ آنان آرزویِ برقراریِ آبادی و رفاه وامنيٌت و آرامشِ همه سويه در ميهن و زادگاهِ خويش مي باشند و ترجيح مي دهند به جایِ تبديل شدن به نيرویِ کار در کشورهایِ ديگر، سازندهً ميهنِ خود وعضوی از نيرویِ برپا کنندهً نظم و نظامِ رفاهِ همگاني و امنيٌتِ عمومي در کشورِ خود باشند. لذا ابرازِ همبستگي هایِ صوری و خيرخواهي هایِ اخلاقيِ خداپسندانه، راهِ حلٌ حقيقي و انسانيِ امرِ مهاجرت و مهاجران نمي باشد.

ليبراليسم امٌا با تبليغِ پذيرشِ درصدِ ناچيزی از کلٌ چند ده ميليونيِ مهاجران، بدونِ هيچ اشاره به عللِ ريشه ایِ فرار و مهاجرت؛ يعني همان عواملِ نهادينه شده در کليٌتِ سياستِ جهاني سازیِ سرمايه داری، و بي هيچ اشاره و توجه به نيازهایِ واقعيِ خيلِ عظيمِ مهاجرانِ جا داده شده در اردوگاه هایِ غيرِقابلِ سکونتِ مناطقِ جنگي و آسيب خورده، خود را قهرمانِ انسان دوستي وهمبستگيِ بشردوستانه وانمود مي سازد.

فمينيسم و برابریِ حقوقِ زن و مرد را ليبراليسم، به مثابهً رنگي از رنگ هایِ چترِ رنگين کماني، در کسبِ تعدادِ هرچه بيشتر صندلي توسٌطِ زنان درهرمِ قدرتِ تصميم گيریِ بنگاه ها و شرکت هایِ اقتصادی مي بيند، و«چپ» هم آن را در تقسيمِ کارِ خانگي و مبارزه با خشونتِ فردیِ خانگي و بهتر کردنِ اخلاقِ مردان، خلاصه مي کند. امٌاهيچ اشاره ای به کارِ شاقٌ و طاقت فرسایِ ميليون ها زن و کودک در کارگاه ها و بنگاه هایِ خصوصيِ فاقدِ اوليٌه و پايه ترين امکاناتِ بهداشتي و شرايطِ کاریِ مناسب با کمترين دستمزد مشغول اند تا همدوشِ مرد يا پدر و برادرِ خود، قوتي در سفره بگذارند، نمي شود. شرايطِ کاریِ بد و دستمزدِ کمِ زنان را حتيٌ مي توان در شرکت هایِ عمدتأ خدماتي در کشورهایِ«آزاد» پيشرفتهً سرمايه داری هم مشاهده نمود، منتها ليبراليسم،همان گونه که چاقو قرارنيست دسته اش را ببرد، بنایِ آن ندارد خود زني کند.

سرمايه هرگز نگرانِ بي حقيٌ مطلقِ زنان در جوامعِ خرده فرهنگي و تحتِ حکومت هایِ مردسالار ضدِزنِ فرمانبرِ امپرياليسم را نبوده؛ و جهاني سازی اش هم طبعأ وقطعأ نه برایِ رفعِ مظالم و تبعيضاتِ گوناگون موجود درآن جوامع، بلکه برعکس، برایِ ضمانتِ سيادت و حاکميٌت اش، نياز به حفظ و تداوم و تعميقِ آن ها دارد. دغدغهً اصليِ بورژوازی و ستادِ ايدئولوژيک اش، جمع آوریِ ارزش افزودهً هرچه بيشتر از لشکرِعظيمِ قد و نيم قدِ زن و کودک و مردِ پير و جوان است؛ و هرچه «تفاوت ها» ميانِ لشکریانِ موجود و ذخيره بيشتر باشد، امکانِ ايجادِ رقابت ميان شان و چلاندشان برایِ حداکثرِ بهره کشي، بيشتر خواهد بود. پس چه باک از ناهنجاریِ روابط و وجودِ شکاف ها و تخلخل هایِ اجتماعيفرهنگيِ گوناگون ميانِ شان.

ادٌعایِ ليبراليسم مبني بر تلاش اش در حفظِ محيطِ زيست و حمايت از جانداران، مصداقِ تمثيلِ«از کوزه همان برون ترواد که در اوست» را درعمل پيدا مي کند. زمين هایِ زراعيِ مرغوب به زيرِ کشتِ بي رويهً سرمايه دارانه مي رود. معادن و منابع طبيعي برایِ استخراجِ بيش از حدٌ موادٌ خام، تخريب و ويران شده تا چرخهً توليدِ کالاهایِ غيرِضروریِ انرژی سوز و آلوده سازِ محيطِ زيست، امٌا سود آورِ سرمايه داران در جريان باشد. حرص و ولعِ سرمايه و سرمايه داران در توليدِ سلاح هایِ کشتارِ جمعي، برپاييِ جنگ هایِ جنايتکارانهً امپرياليستي و قومي و مذهبي و ويرانيِ دريا و جنگل و آلوده سازیِ هوا در جهتِ کسبِ سودِ بيشتر را هم حدٌ و مرز و ميزاني نيست، امٌا «راهِ حلٌ » ليبراليسم و چپِ «طبقه متوسطي«- اگراينان اصلأ درپيِ راهِ حليٌ باشندتدوينِ لايحهً وضعِ ماليات بر مصرفِ بنزين و يا تحريمِ سفر با هواپيما و اين گونه بازی هاست.

همين چپ هایِ«وگانيست«، در کمپين هایِ ترتيب داده شده توسٌطِ سلبريتي هایِ شکم سيرِ نيکوکارِهاليوودی، تحتِ عنوانِ حمايت و حفاظت از جانداران و حيوانات شرکت مي کنند؛ و آن چنان در مذمتِ نه تنها خوردنِ گوشت، بلکه مصرفِ هر نوع محصولِ لبنيِ و ديگر محصولاتِ حيواني موعظه سر مي دهند که خوردنِ شير و پنير و تخمِ مرغ، ارزان ترينِ موادِ غذاييِ مغذٌی، به دهانِ خانوارهایِ کارگری و کم درآمد حکمِ زهر را پيدا مي کند. همين واعظانِ پُرچانه، امٌا خم به ابروهم نمي آورند که نقدأ هر ساعت ميليون ها جاندارِ کودک و بزرگ در پهنهً جهان موردِ بهره کشي در شرايطِ کاری دشوار قرار گرفته؛ ياهر روزه ده ها کودک، تنها در يمن، از کمبودِ دارو و موادٌ غذايي، به واسطهً تحريم از سویِ دولِ سرمايه داریِ مبلٌغ و مجریِ «حقوقِ بشر» و توسٌطِ تهاجماتِ «بشر دوستانهً» امپرياليسم و نوچه هایِ شيوخِ نفتي اش جان مي سپارند.

سياستمدارانِ بورژوازی و مديایِ بورژواليبرال، درهمان ابتدایِ بحرانِ پديدهً کوويدِ-19 ، بارها و بارها حکومتِ چين را «سازندهً» ويروس وعاملِ سرايت و شيوعِ عامدانهً آن معرٌفي کردند، امٌا با اقداماتِ سريع و مسئولانهً چين در کنترل و مهار و جلوگيری از شيوعِ آن، و ساختِ حيرت آورِ چند روزهً بيمارستان هایِ مجهٌز، تبليغات و تحريفاتِ نخ نما شده شان را با ادٌعاهایِ اعمالِ فشار و سياست هایِ ديکتاتوری و ضدِدمکراتيک دولتِ چين در موٌفقيٌتِ چنين اقداماتي جايگزين نمودند. تا آن جاهم که توانسته اند از درج و پخشِ اخبارِاعزامِ تيم ها و تجهيزاتِ پزشکيِ کوبا و ايضأ چين جلوگيری و خودداری کرده اند.

دورويي و سفسطه گری، توطئه چيني و دسيسه بازیِ ليبراليسمِ «دمکرات منش» و «اخلاق مدار«، چيزِ تازه ای نيست. بيلانِ دو قرني اش، و جهانِ کنونيِ پُرآشوب و بحران زدهً همه جانبهً ضدِ بشریِ موجودهم گواهِ ذات و خصلتِ حقيقي اش ؛ و طولِ ليستِ کارنامهً آن ، به درازایِ طولِ عُمراش مي باشد. آن چه که تازه است بُروزِ نشانه هایِ تزلزل و استيصال و دستپاچگيِ بيش از پيش آن مي باشد. بايد بيش از گذشته و با پيگيریِ بيشتری نقابِ فريبندهً خوش نقش و نگارِ«نيکوکاری» و مدٌعيِ دمکراسي خواهيِ آن را کنار زد و واقعيٌتِ وجودی اش در حفظ و تحکيمِ استبدادِ موذی و ديکتاتوریِ پنهانِ سرمايه را آشکارتر نمود.

سيادتِ نظامِ پليسيِ مسلٌطِ جهاني چندی است با غولِ اقتصادیِ چين و هوشمندیِ سياسينظاميِ روسيه زيرِ ضرب رفته و به چالش کشيده شده است. امٌا نه اين و نه آن دولت، توان و تمايلِ چنداني جهتِ برخورد و پيشبُردِ مبارزهً ايدئولوژيکِ پايه ای و پيگير با ارتشِ کهنه کارِ ايدئولوژیِ هزارچهرهً بورژوازی را ندارد. اين مهٌم برعهدهً سياستِ طبقاتي مبارزاتيِ و واقعيِ پرولتری و سوسياليست هایِ حقيقي مي باشد، که با پيشبُردِ يک مبارزه ايدئولوژيکِ بي امانِ ريشه ای و افشاگرانه، مانعِ اخلال درمبارزهً طبقاتي وهرز رفتنِ نيرویِ اقشار و روشنفکریِ صادق امٌا بي افق، گردد. بدنهً ره گم کردهً چپِ سترونِ شيفتهً خرده «ايسم ها» و مفتخر به «هويٌت«يابي با سمبول هایِ ملٌون را مي بايست از زيرِ چترِ رنگين کمانيِ ليبراليسم بيرون کشيد تا درکنارِ متحٌدِ طبقاتيِ خويش قرارگيرد.

بدنهً چپ، به مثابهً پشتِ جبههً مبارزاتِ توده ها برایِ ساختنِ دنيايي بهتر، را بايد تفهيم کرد که بحران ها و معضلاتِ اجتماعيِ بشرِيٌت، زمينه هایِ سياسيطبقاتي دارد، و راهِ حلٌ آن ها و غلبه بر آن ها هم نه تجريدی و از طريقِ رفتار و اخلاقِ فردی، بلکه در گروِ سياست هایِ کارگری و مبارزاتِ سياسي و طبقاتيِ توده ها قرار دارد. خطٌ سياستِ طبقاتيِ کارگری، ضمنِ سازماندهيِ مبارزاتيِ خود بايد که بتواند بدنهً گستردهً «چپ» رنگين کماني را از زيرِ بارِ بختکِ چرب و چاقِ ليبراليسم درآورده به همراهي با مبارزه طبقاتيِ توده ها بکشاند، يا دستِ کم موعظه هایِ سرگرم کننده اش را افشاء و قدرتِ نفوذش در جامعه ، و پادوئي اش در رکابِ سرمايه را خنثي نمايد.

محسن اخوی تابستانِ 1399

3 پاسخ به “ليبراليسم و چپِ رنگين کماني – محسن اخوی”.

  1. شعله کار

    آقای اخوان از مسایلی سخن گفته اند که برای کارگران مدتهای زیادی است که روشن تر از روز است.
    جا داشت که آقای اخوان یک رساله ای چون «چه باید کرد»‌ مینوشت تا علت شکست اینهمه افراد مومن به طبقه کارگر (و نه چپ ها) روشن میگردید.
    چپ یا چپول بقول خدابیامرز «جف پا»‌ حتی روحانی – در مقابل خاتمی و یا خامنه ای و برعکس میتواند چپ باشد. در اینکه این افراد (مخالفان حکومتی) در سراسر دنیا مثل کرم وول میخورند و فقط مخالفند، مشکلی را حل نمیکند، آقای اخوان هم آنرا دیده است.
    در آلمان آقای هلموت کهلِ کنزرواتیو پیشا انتخاب شدنش در مقابل هلموت اشمیتِ سوسیالدمکرات، سمت چپِ مجلس نشین بود و از هر چپ در آن زمان «سبزها» و یا «لیبرالها»… چپ تر بود!
    اما اما:
    آنچه را آقای اخوان طلب میکند: «… راهِ حلٌ آن ها و غلبه بر آن ها هم نه تجريدی و از طريقِ رفتار و اخلاقِ فردی، بلکه در گروِ سياست هایِ کارگری و مبارزاتِ سياسي و طبقاتيِ توده ها قرار دارد.»؛
    همانی است که حزب طبقه کارگر نامیده میشود. در باره ساختمان حزب طبقه کارگر، روشنفکران پیشرو متعلق به کارگران تجارب زیادی در ایران تا زمان دنباله روی حزبِ به حق- طبقه کارگر ایران یعنی «حزب توده ایران» از خروشچف و به بیراهه افتادن های چریک ها برای فرار از آن خط بطلانی روی این تجارب کشیده شد.
    آقای اخوان لطف و بزرگی نمایند و رفتن راه حزب توده آنزمانی را دوباره به کارگران ایرانی نشان دهند. والا طبقه کارگر ایران هم -از بالعمل و بالفعل بودن- (فرنگی=پتانسیل و آکتیو) از چنین نوشته هایی بسیار جلوترند تنها چیزی که ندارند:
    «ستاد فرماندهی،‌ لجیستیکی، تدارکاتی و جنگی» خود میباشد که کلید ساختنش متأسفانه در دست روشنفکران متعهد به طبقه کارگر بخاطر داشتن وقت و نیرو برای فراگیری آن قرار دارد که بازهم متأسفانه مست و ملنگ در مقاله نویسی های بسیار «درست و پربها حتی سازنده»‌ هدر میرود، بجز در راه تشکیل ستاد فرماندهی و شروع بکار انقلاب.
    لنین در چه باید کرد از کارگر بلشویکی سخن میگوید که پس از یک پاسخ‌گویی به پرسش های لنین عرق ریزان میگوید: «برای من یک روز اضافه کاری راحت‌تر از پاسخ به پرسش های شماست.» چرا؟:
    اینجاست که نقطه گرهی مشکلات است که باید بتوان بر آن غالب گردید. زیرا با وجوددیکه پشت کارگران زیر استثمار خم گردیده ولی به زوایایی که باید برای نجات خود از استثمار، یعنی انقلاب کشف کند توان و نیرو ندارد و شخص روشنفکری چون لنین لازم بوده است(با وجودیکه لنین همیشه از ما کارگران سخن می‌گفت و خود را کارگر یا بهتر بگوییم نماینده کارگران می دانست).
    سرمایه دار با وضع قوانین در مجلس خودی چنان همه چیز کارگر را میدزدد که حتی نیروی خندیدن یا بروز خشم از خود نداشته باشد. اینجاست که همه ما روشنفکران بالغ اکنون در صحنه بمثابه افرادِِ آزاد از کار کارخانه ای پروبالمان تاکنون سوخته و جلوتر نرفته ایم.

    لایک

  2. nader

    مقاله خوب و آموزنده ایست؛بهتر بود نویسنده آن مابین هر پاراگراف یک فاصله می گذاشت،
    تا چشم خواننده خسته و ضعیف نشود.به هر حال این نوع نگارش استاندارد نیست و به چشم،
    آسیب می رساند. در چنین شرایطی که نویسنده رعایت نمی کند، آیا سایت هفته برایش امکان،
    دارد تا این اشکال را قبل از انتشار بر طرف کند؟

    لایک

    1. پیشنهاد بسیار خوبی بود و اجرا کردیم
      مخلص شما مجله هفته

      لایک

  1. چین و روسیه با تصویب قطعنامه ضدیمنی امریکا عملا شریک جنایت امریکا درین حمله میباشند. بزرگ‌ترین امتیاز و خوشبختی جبهه…

Designed with WordPress