ایالات متحده اکنون بیشتر [از گذشته] درباره رابطه چین – روسیه نگران است، زیرا آن رابطه اکنون در پیوند با الزامات جغرافیایی قرار دارد. دو کشور پیوند اقتصادی مستحکمی دارند، تجارت دوجانبه حدود ۱۰۰ میلیارد دلار است. دو کشور در زمینه تولید تجهیزات نظامی و در
عرصه اطلاعاتی همکاریهای زیادی دارند، زیرا به این واقعیت پی برده اند که نیروی متحد آنها میتواند یک مقاومت متحد در برابر ایالات متحده آمریکا ارايه نماید. آنها اگر به تنهایی بجنگند خیلی زود به وسیله نیروهای آنگلو-آمریکایی بلعیده خواهند شد.

منبع: دمکراسی مردم، نشریه حزب کمونیست هند (مارکسیست)
نویسنده: ب. آرجون
تارنگاشت عدالت
جامعه استراتژیک آمریکا نگران چین است اما از ترکيب چین به علاوه روسیه نگرانتر است. واقعگرایان آمریکا برای مقابله با دو قدرت اورآسیا دو استراتژی متفاوت را دنبال میکنند. آنها برای معامله با چین یک الگوی تهاجم- واقعگرایانه و برای مماشات با روسیه تئوریهای خودداری واقعگرایانه را پیشنهاد میکنند.
به عنوان مثال جان مرشایمر [بنیانگذار نظریه رئالیسم تهاجمی] را در نظر بگیرید. او در ارتباط با چین میگوید ایالات متحده باید قدرت جهانی خود را حداکثر نماید و درصدد برقراری سلطه کامل خود در منطقه هند-پاسفیک باشد تا از خود «در برابر هرجومرج ذاتی» نظام بینالمللی حراست نماید. و مرشایمر در ارتباط با روسیه میگوید: «سیاست آمریکا بر اساس تبلیغ مذهبگونۀ ارزشهای لیبرال دمکراتیک با سیاستهای خارجی مبتنی بر منافع ملی دولتهایی مانند روسیه برخورد کرده است.» بنابراین، او خواهان خودداری استراتژیک بیشتر در برخورد با روسیه و اغماض نسبت به حمله آن به گرجستان و اوکرائین است.
هدف اصلی از استفاده از دو استراتژی متفاوت این است که موجب جدایی چین- روسیه شود. بدون روسیه، چین در پیروی از فرمان واشنگتن و دنبال کردن خطی که واشنگتن برای آن تعیین میکند، خواستنیتر خواهد بود.
چین اکنون یک قدرت دریایی بزرگ و یک قدرت اتمی است. تصور اینکه پکن به خاطر قدرت اتمی مسکو به آن بچسبد، ممکن است نادرست باشد. چیزی که باید درک شود این است که جغرافیا، بسیار بیشتر از قدرت نظامی و اقتصادی روابط بین چین و روسیه را هدایت میکند. و این اتصال در پهنۀ اورآسیا چیزی است که آمریکاییها میخواهند جلوی آنرا بگیرند. برای پی بردن به اهمیت جغرافیا در روابط چین- روسیه اجازه بدهید وارد یک مسیر فرضی شویم.
اگر شکاف چین – روسیه به وسیله آمریکا حاصل نشده بود، تاریخ جنگ سرد و نتیجه پایانی آن متفاوت میبود. اگر دو غول کمونیستی متحد مانده بودند، جنبش بینالمللی همبستگی سوسیالستی چالش سختی در برابر امپریالیسم آمریکا قرار میداد. اما از نظر استراتژیک، آمریکاییها باهوشتر بودند. از روزی که حزب کمونیست چین در سال ۱۹۴۹ به قدرت رسید، نفشهها برای افشاندن بذرهای اختلاف بین آن دو به اجرا گذاشته شد. استراتژیستهای آمریکایی اینرا پخش کردند که چین بیشتر ناسیونالیست است تا کمونیست و نهایتاً از حصار اتحاد شوروی خارج خواهد شد. مائو تسه-تونگ زمانی که در دسامبر ۱۹۴۹ تصمیم گرفت دیدار نخست خود را از مسکو از طريق یک سفر ۱۱ روزه با قطار انجام دهد یک حس جغرافیایی عالی را به نمايش گذاشت.
تا مرگ ژوزف استالین، رابطه چین – شوروی رشد کرد. اما، پس از مرگ استالین رابطه شروع به تغییر کرد. اين دو کمونیست از ترس خیانت نسبت به نیات یکدیگر مشکوکتر شدند.
نیکیتا خروشچف احتمالاً برای رودست زدن به چینیها بسیار مشتاق بود. در اوج جنگ سرد، خروشچف تصمیم گرفت به جای تمرکز بر ساختمان یک اتحاد سوسیالیستی، با غرب تسامح نماید. او پیش از آمدن به هند، از لندن دیدن کرد و در سال ۱۹۵۹ در واشنگتن بود.
یکی از نخستین حرکتهای او پس از به دست گرفتن قدرت در حزب کمونیست شوروی در سال ۱۹۵۳، الغای توافق چین – شوروی پیرامون شرکتهای سهامی مشترک در منطقه سینکیانگ چین بود. این حرکت مهمی بود که پیوستگی جغرافیایی بین کشورهای بلوک سوسیالیستی را قطع کرد.
ترس شوروی از اینکه چین به درون آسیای مرکزی رسوخ کند و کنترل آنها بر منطقه را غصب نماید مانع از آن شد که آنها به اهمیت جغرافیا در ساختمان زنجیر عرضه از چین، از طریق اتحاد شوروی، تا به لهستان پی ببرند. این میتوانست وابستگی بلوک سوسیالیستی را به خطوط ارتباطی دریایی تحت کنترل و رصد بلوک سرمایهداری به سرکردگی ایالات متحده آمریکا از بین ببرد یا کاهش دهد. بازارهای بلوک سوسیالیستی میتوانستند در سرتاسر منطقه وسیع اوروآسیا رشد کنند و زنجیرهای عرضه سرمایهداری را چالش نمایند. اما هم اتحاد شوروی و هم چین در تله استراتژیکی افتادند که استراتژیستهای آمریکایی پهن کرده بودند و باقی، همانطور که میگویند، تاریخ است.
استراتژی تفرقهافکنی در طول جنگ سرد راهنمای استراتژیستها و سازندگان سیاست خارجی آمریکا بود و در قرن بیستویکم همچنان ادامه دارد. جنگ هند – چین در سال ۱۹۶۲ نقش خود را در گسترش شکاف چین – شوروی بازی کرد.
ایالات متحده اکنون بیشتر [از گذشته] درباره رابطه چین – روسیه نگران است، زیرا آن رابطه اکنون در پیوند با الزامات جغرافیایی قرار دارد. دو کشور پیوند اقتصادی مستحکمی دارند، تجارت دوجانبه حدود ۱۰۰ میلیارد دلار است. دو کشور در زمینه تولید تجهیزات نظامی و در عرصه اطلاعاتی همکاریهای زیادی دارند، زیرا به این واقعیت پی برده اند که نیروی متحد آنها میتواند یک مقاومت متحد در برابر ایالات متحده آمریکا ارايه نماید. آنها اگر به تنهایی بجنگند خیلی زود به وسیله نیروهای آنگلو-آمریکایی بلعیده خواهند شد.
این فاکت را نمیتوان انکار کرد که مارش اقتصادی چین به وسیله حمله ویروس کرونا متوقف شده است. برای نخستین بار در جندین دهه، تولید ناخالص داخلی چین احتمالاً زیر ۵ درصد خواهد بود. با جنگ اطلاعاتی هماهنگ ایالات متحده علیه آن، پکن مذاکره در جهان پسا-کرونا را هر چه بیشتر دشوار خواهد یافت. روسیه به همان اندازه ایستادگی در برابر تأثیر اقتصادی قیمتهای پایین نفت را مشکل خواهد یافت.
آمریکا به این به مثابه یک لحظه مناسب برای جدا کردن چین از روسیه نگاه میکند.
به روسها گفته میشود کشتی در حال غرق چین را ترک کنند. اما واقعیت این است که دو کشور در سراسر بحران کووید-۱۹ با هم ایستاده اند، و روسیه از راه دیپلماتیک به خنثا کردن افترازنیهای غرب علیه پکن کمک میکند.
روابط روسیه – آمریکا در حال حاضر، عمدتاً به این دلیل که رییسجمهور پوتین بسیار مداخلهگر و بیمحابا به نظر میرسد، سرد است. او به رسوخ در نظام انتخاباتی آمریکا متهم میشود. بسیاری در آمریکا روسیه را برای شورشهای نژادی جاری در کشور خود مقصر میدانند. تصمیم اخیر دونالد ترامپ رییسجمهور ایالات متحده بری خروج از «قرارداد آسمانهای باز» یک گام در جهت «از بین بردن رژیم کنترل تسلیحاتی بینالمللی بین قدرتهای بزرگ اتمی، تشدید یک مسابقه تسلیحاتی جدید، و ادامه تلاش برای محدود کردن و منجمد کردن قدرت نظامی چین است.»
این خروج یکجانبه از قرادادهای اتمی همچنین میخواهد به مسکو علامت بدهد که دکترین «نابودی حتمی طرفین» (Mutually Assured Destruction) نقص داشت و برابری اتمی بین دو ممکن است در آینده وجود نداشته باشد. به احتمال قوی آمریکا درصدد است از «پیمان استراتژیک جدید کاهش تسلیحات» (New Strategic Arms Reduction Treaty) (استار جدید) سال ۲۰۱۰ که در فوریه ۲۰۲۱ منقضی خواهد شد، خارج شود.
در میان عدم قطعیت فزاینده در فضای ژئوپلیتیک جهانی، هم تاریخ و هم جغرافیا باید راهنمای روسیه و چین برای انتخاب گزینههایی آینده باشد. دفعه گذشته آمریکا چین را برای خروج از اورآسیا تطمیع کرد و به آن اجازه داد رشد کند. این بار روسیه را تطمیع میکند و تقریباً آنرا به نگاه به سمت غرب مجبور میکند.
آیا استراتژی آمریکا برای از هم جدا نگه داشتن اوراسیا موفق خواهد شد، یا چین و روسیه خواهند توانست شبکه اورآسیا را با وارد کردن آلمان و فرانسه در ائتلاف گسترش دهند؛ اين نخستین نظم جهانی را تعیین میکند.