زمانه، بن مایه های نیستی را از هر آنچه که هست٘ خواهد شد باز می شناساند. اما، دگرگونی دستانی آگاه می طلبد. دستان تو و من.
(۲)
بغض نهفته در گلوی کار، در حول منفعت خویش پرسه می زند. و با فریادی در گلو، فریاد می زند: «اعتصاب، اعتصاب» اما، فرا روییدن بینشی می طلبد ـ برازنده! تا نفی کند، هر آنچه را که بوی نیستی می دهد چرا که فرا روییدن برآشفتگی نارس را بر نمی تابد: ـ هرگز!