دربارهی ترور فرماندهان مقاومت – مهدی گرایلو
دربارهی ترور فرماندهان مقاومت
مهدی گرایلو
… ترور سپهبد سلیمانی و ابومهدی مهندس، بیشک لطمهی سنگینی به این جبهه وارد کرد و این واقعیت، فراتر از تمام ملاحظات و تحلیلهای سیاسیـژئوپلیتیکی و حقوقی دربارهی چیستی و چرایی و پیامدهای سیاسی و میدانی این عملیات، و سنجش پاسخ خونین و کوبندهای که سزاوار عقبهی انسانی و موجودیت سیاسیِ مجریانِ آن است، جای افسوس بسیار دارد … ازینگذشته اینهمانیِ عقل و ایمان در یک مرگآگاهیِ تحققیافته، ابعاد بینهایت دارد که موضوع را به گسترهی الاهیات تحویل میدهد، یعنی به قلمرویی که در آن پرداختِ خسارت تنها از مجرایی میگذرد که برای طرفِ خسارتدیده همچون تحقق وعدهی الاهی تجربه میشود …
… درینباره آنچه از حیثیت اخلاقی فهرست متنوع اپوزیسیون دفاع میکند، نوسانِ نامیراییست که از پذیرش نامی که داعش بر چیزی میگذارد شروع میکند و به تمایزی لااَدریمَآبانه میان وجهِ درخودِ آنچیز و نامَندهی آنچیز میرسد. آنها در یکپارچهسازیِ عقاید خود دربارهی تأثیرات منفی ترورِ دو فرماندهی بزرگ بر روی «انقلاب»ای که علیه همان دو فرمانده جریان دارد، به روشی علمی برای شکستن پیوندی نیاز دارند که پیشاپیش در واقعیت از طریق ایجاد یک پلِ ترابری هواییِ جنگافزار میان عناصرِ پراکندهی توزیع جغرافیاییِ دلالت برقرار شده و گاه با بخشی از همان تسلیحاتْ عدمکفایتِ توجیهات سیاسی و ایدئولوژیکش در توئیتر را جبران میکند …
دریافت متن کامل مقاله از اینجا
تحلیل گرایلو جالب است ولی اگر فارسی یا تماما انگلیسی بنویسد بهتر است. فعلا بنظر میرسد ایشاان به زبانی دیگر اندیشه میکند و زورکی به فارسی برگردادنده شده.
لایکلایک
با سلام
۱- به نظرم کارو روی پرسشهای خوبی دست گذاشت.
۲- این هویدایی چیزی در لا و لوهای اپوزیسیون سرنگونی طلب که از حوالی سالها ابتدایی این دهه هویدا شد و خود را در فیگورهایی، که پیشترها سرنگونی طلبان قهاری بودند و از ژانرهای گوناگون آن، چون علیزاده و گر… و امید دانا و … نشان داد، حکایت از جابجایی های مادی ریشه ای و بازتاب آن در سوبژکتیویته اپوزیسیون و لذا گردش آنها به سمت پوزیسیون دارد. دقت و نظر در این جابجایی مادی است که صحنه را شفاف میسازد.
۳- مرگ قاسم سلیمانی یک ترور امپریالیستی بود و به قصد برهم زدن و به اشوب کشیدن کل منطقه و حکایت از چرخش های مهمی در سیاست های امپریالیسم در منطقه دارد که در روزها و ماههای آتی جوانب متفاوت آن روشنتر خواهد شد و این شور و رضایتی که بین مردم از حمله موشکی ایجاد شده و متعاقبا صلح طلبی ترامپ، همگی ثانیه های گذرایی بیش نیستند.
۴- خوشحالی و شادی ح ک ک و حکمتیست و فدایی و خط رسمی و مجاهدین و پیام صوتی مسعود رجوی و … همگی نشان از یک سوبژکتیویته هدونیست لیبرال دارد که مایه ی شادیشان یک فعل مشخصی است که از آمریکا سرزده است. باید تقوایی ای که به تجمع شانزده آذر میگوید خط امامی، از این ترور شاد و شنگول و رقاص شود. غیر از این بود مایه تعجب بود.
لایکلایک
لطفا ار بردن نام کسانی که در ایران ساکنند در مواردی که مشگل آفرین است پرهیر کنید با تشکر
لایکلایک
گرایلوی گرامی، من فکر می کنم که شما شیوۀ نگارش خاصی دارید که بی گمان خیلی طبیعی ست که به آن دلبستگی داشته باشید، ولی یک نکته هست که شما هم احتمالاً و حتماً با آن موافق خواهید بود، تحلیل های سیاسی، اجتماعی، بطورکلی علوم انسانی به اندازل کافی سرشت ابهام آمیز دارد ولی علوم انسانی به هیج وجه و یا دست کم از دیدگاه من و تا جائی که من می دانم مناسب تمرین استیل نیست، خصوصآ وقتی که ببا مراجعه به ژک لکان کار مشکلتر می شود…و نویسنده بهتر است مطالبش را به ساده ترین و روشنترین شکل ممکن بیان کند. بنابراین توصیۀ من به شما این است که سعی کنید کمی ساده تر بنویسید تا مطالب روشنتر در ذهن خواننده جا بیافتد. در نتیجه بحث من باشما روی موضوع نوع نگارش در نقد و ادبیات علوم انسانی ست.
در مورد کمکهای ایران و روسیه به سوریه و مبارزه علیه تشکیل دولت اسلامی یا داعش که در عین حال پیاده نظام ناتو نیز نامیده شده کاملاً روشن است که کارکرد مثبتی داشته چونکه مانع تشکیل دولت اسلامی شده که از سوی دیگر اپوزیسیون های ایرانی مدافع امپریالیسم جهانی آن را مداخلۀ توسعه طلبانۀ ایران می نامند و قویاً متحد داعش از آب در می آیند مثل خود آمریکا و کل اتحادیۀ اروپا. ولی از سوی دیگر اگر واکنش مردم و منافع ملی کشورهای خاورمیانه و یا راه ابریشم و روسیه را در تقابل با مداخلات امپریالیستی طبیعی ومثبت بدانیم، می بینیم که سپاه قدس یا حزب الله فقط در تقابل با سیاستهای امپریالیستی مطرح بوده و ما این امر را مثبت ارزیابی می کنیم، در حالی که اسلام خودش را بجای همۀ مشکلات به مردم منطقه تحمیل کرده (به اسلام حمله شده) . سربازان ایرانی و افغان …برای دفاع از حرمین به سوریه می روند در حالی که آمریکا منابع طبیعی را به انحصار خودش درآورده… در نتیجه ارزیابی های ما باید نسبی باشد زیرا ایدئولوژی آنان مذهبی ست و نمی تواند پاسخ مناسبی برای مسائل و مشکلات مردم منطقه باشد و به باستی هیلز می انجامد. ولی این موضع گیری به هیچ وجه طرفداری از مداخلات امپریالیستی و تأیید جنگ و براندازی نیست. فعلاً ما فقط باید به این موضوع آگاه باشیم. در یک ویدئو از یک آخوند ایرانی شنیدم که او رویدادهای اخیر در رابطه با ترور سردار ایرانی را نشانی از پیش درآمد ظهور امام زمان یا چیزی شبیه به این تعبیر می کرد…و این نگاه و درک مذهبی نسبت به رویدادها انحرافی ست.
نکتۀ بعدی که می خاستم یادآور شوم، در صفحۀ 3 نوشته اید :« امپریالیسم به تجربه دریافته که به دلایلی غیر قابل فهم هر امتیازی که در کوتاه مدت به دست آورده همواره با بهرۀ سنگین تر از او باز ستانده شده است.»
خب، ما این تحلیل شما را فقط به بجای یک پیغام پیغمبرانه باید درک کنیم یعنی دلیل و مدرکی ارائه نداده اید. اگر شما بتوانید چنین ادعائی داشته باشید من هم می توانم بااتکا به روش خود شما بگویم که امپریالیستها،نظام سرمایه داری خسارات جبران ناپذیری به کل جهان بشریت وارد آورده و آمریکا در هیچ جنگی شکست نخورده است…ضرورتی هم ندارد که حتماً چیزی ببرد، همین که کشورهائی را تخریب و تحریم می کند برای تضمین فرادستی اش کافی ست.
لایکلایک
رفیق گرایلو، نوشتار تازۀ شما را خواندم و بهره گیری شما از مفاهیم بنیادی فلسفۀ تاریخ هگل همچون نوشته های پیشین برایم چشمگیر بود. دو پرسش برایم مطرح است (البته اگر باز هم مجله هفته کامنت های مرا سانسور نکند!):
1- در نوشتار شما موضع چپ ایران با تکیه بر موضع حزب کونیست کارگری (و فراری هایش) موضعی در همدستی انکارگرانه با ترور سلیمانی و همسویی کامل با امپریالیسم دانسته شد. نمی خواهم ارکان این نتیجه گیری را به چالش بکشم، بلکه پرسش من از تألیات روش شناختی چنین تحلیلی است. پرسش من این است که با این حساب همسویی جریان های راست اپوزیسیون (بخش هایی از سلطنت طلبان، باند شهرام همایون، لیبرال-ناسیونالیست های وطنی، اصلاح طلبان داخلی، …) یا اسلامگرایان کشورهای دیگر (نظیر اردوغان، اخوانی های کردستان، …) با جمهوری اسلامی و همدردی های آنان با رژیم ایران را به چه حسابی می توان گذاشت؟ آیا همانطور که می گوییم لیبرالیسم چپ نمای مخالف با رژیم ایران (چه در داخل و چه در خارج) با گفتار چپ هستۀ درونی لیبرال-امپریالیستی خود را به نمایش می گذارند، و اگر نیروی سپاه قدس و ایدۀ اصلی جمهوری اسلامی «پیکره ای مبارز و ضدامپریالیست ولی تصادفاً فاقد ذهنیت سوسیالیستی» محسوب می شود، آیا به همان شیوه می توانیم بگوییم این جریانات راستگرا نیز به صورتی معکوس بنیاد ذاتاً سوسیالیستی خود را به نمایش می گذارند، چرا که علیرغم همۀ ضدیت ورزی هایشان با رژیم در بزنگاهی تاریخی کماکان سیاست پیشروی سپاه در آسیای غربی را تأکید می کنند؟ آیا این نیروهای علناً راست نیز از آنجا که در رابطه با پروژۀ استیلای روح ایرانی در جهان انیرانی با رژیم همسویی نشان می دهند مشمول تحلیل شما می شوند؟ درواقع از آنجا که همیشه موضوع تحلیل های شما نیروهای چپ است و به ندرت به صورتی مستدل دربارۀ نیروهای راست صحبت می کنید، این پرسش پیش می آید که آیا نیروهای راست را نیز ذیل همان کلیت متدولوژیک قرار می دهید که برای توصیف حال جهان به طور کلی و نیروهای درگیر در منطقه قرار می دهند، و یا اینکه در این مورد باید از کلیت خارج شد و مواضع راست را از درگاه معرفت شناختی دیگری (یعنی معرفت شناسی لیبرال-سکولار خودش) نگریست؟ کاری که شما در مورد نیروهای چپ نمای لیبرال انجام نمی دهید.
2- آیا در تحلیل سپاه پاسداران زمانی که از این همانی یا «انطباق ایمان و عق» سخن می گویید، سوژۀ فرماندهی این نیرو را مد نظر دارید و یا بخش هایی از آن را که به کار مزدی اشتغال دارند؟ درواقع آیا در این طرح کلی از نبرد ضد امپریالیستی در خاورمیانه می توان سپاه را از وضعیت انداموارۀ آن خارج نموده و همچون پیکری ناانداموار بدان نگریست که گروه های طبقاتی متخاصمی را ولو موقتاً حول مسئله ای گرد هم آورده و در درون خود مزدبگیر افغانستانی و پاکستانی را در کنار سرداران میلیاردی نشانده است و خلاف ریتوالیسم بوروکراسی نظامی، از منتالیتۀ ناهمگونی برخوردار است که عمیقاً بر اساس هیرارشی نظامی و سیاسی و اقتصادی بنا شده است؟ در صورت رد این امکان، تمایز میان انطباق عقل و ایمان در میلیشیای شیعه با میلیشیای سنی و کرد و عثمانی و … در خاورمیانۀ امروز چیست؟ چه چیز در این سوژگی نهفته که همکاری اسد و ی.پ.گ را واجد آن خصلت ضدامپریالیستی نمی سازد که حزب ناسیونال-سوسیالیست لبنان و حزب الله مشترکاً دارا هستند؟
سپاسگزارم
لایکلایک