شماره سوم نشریه راه نو منتشر شد
دریافت نشریه «راه نو»شماره ۳ از اینجا
مقدمات و نتایج سیاسی، اقتصادی و طبقاتیِ خروج آمریکا از برجام
فشار و تهاجم امپریالیستی آمریکا به ایران از اردیبهشت سال 1397 شمسی به بعد، شدت یافت و ابعاد تازهای به خود گرفت. این تهاجم که در سال 1398 بر شدت آن افزوده شد، با چه ابزارهایی پیادهسازی میشود، چه ویژگیهایی دارد و چه اهدافی را دنبال میکند؟ دولت آمریکا در دوره ریاست جمهوری اوباما، چه سیاستی را در قبال اجرای توافق هستهای در پیش گرفته بود؟ هدف این سیاست چه بود و چه شد که ترامپ به خروج از برجام و اعمالِ، به قول خودش، «شدیدترین تحریمهای تاریخ» روی آورد؟
در دورهی مورد اشاره، واشنگتن کارزارِ اعمالِ شدیدترین تحریمها و «فشار حداکثری» را علیه ایران به راه انداخته و همزمان، با جنگ تبلیغاتی گسترده دور تازهای از تهاجم امپریالیستی خود را رقم زده است. متحدان آمریکا در منطقه نیز هریک بخشی از این تهاجم امپریالیستی را پیش میبرند. آمریکا از توافق هستهای خارج شده و برای تسلیم دولت جمهوری اسلامی ایران در مباحث موشکی و سیاستِ منطقهای فشار میآورد. دولت ایران تاکنون چه سیاست یا سیاستهایی را در قبال توافق هستهای پیش گرفته است؟ سیاستِ برجامِ منهای آمریکا و پایبندیِ نعل به نعل به برجام، در حالی که آمریکا از توافق هستهای خارج شده و اروپاییها نیز حاضر به مراودهی اقتصادی با ایران نیستند، سیاستی که در یک سال نخستِ خروج آمریکا از برجام (از اردیبهشت 97 تا اردیبهشت 98) دنبال شد، واضحاً شکست خورد و دولت جمهوری اسلامی خود را در شرایطی یافت که ناگزیر میبایست تغییراتی در این سیاست ایجاد کند یا سیاست متفاوتی را دنبال نماید. دولتِ ایران بعد از خروج آمریکا از برجام، دقیقاً کدام سیاستها راپیش گرفت؟ در کنار این، آیا خروج آمریکا از برجام و فشارهای شدید این کشور باعث شده تا یک نزاع درونیِ بزرگ، بین جناحهای عمدهی سیاسی در دولت ایران بر سر مسألهی نحوهی برخورد با توافق هستهای صورت گیرد یا اینکه اختلافات جناحهای قدرتمندِ سیاسی موجود در حاکمیت، معمول و قابلمدیریت هستند و باعث فروپاشیِ توافقِ کلی بین این جناحها نشدهاند؟ در مورد برنامهی موشکی و سیاست منطقهای دولت جمهوری اسلامی، چطور؟ آیا شاهد یک نزاع بزرگ بین جناحهای اصلی حاکمیت هستیم یا اینکه توافق کلی بر سر این موضوعات وجود دارد و اختلافات، تاکنون قابل مدیریت بودهاند؟ در کنار اینها، برخی تحولات منطقهی خاورمیانه نظیر حمله به نفتکشها و حمله به تأسیسات نفتی عربستان سعودی را چگونه میتوان تحلیل کرد؟
مسألهی مهم دیگر، التهاباتی است که در ایران، از چندین ماه پیش از خروج رسمی آمریکا از توافق هستهای از بازار ارز و طلا شروع شد و در نهایت بهوقوع یک بحران اقتصادی منجر شد. پاسخ دولت ایران به بحران ارزی و بحران اقتصادیِ متعاقب آن، چه بود و این پاسخ چه تبعاتی برای طبقهی کارگر و اقشار فرودستِ جامعه داشت؟ در نوشتهی حاضر سعی خواهیم کرد به این سوالات پاسخ دهیم.
سیاست کارگری از امکان تا پیادهسازی
طبقهی کارگر تنها نیروی واقعی در جامعه برای تقابل با سیاستهای تعدیل ساختاری است. آنچه طبقهی کارگر برای مقابله با آن مبارزه میکند، منفعت بخش بزرگی از جامعه را نمایندگی میکند. اتخاذ سیاست اجتماعی عدالتطلبانه در کنار سیاست بینالمللی ضدامپریالیستی، پیش از هر چیز شکافهای حاصل از نفوذِ سیاستهای بورژوایی درون طبقهی کارگر را به عقب میراند. استفاده از هر اجتماع صنفی برای فریاد کردن این سیاست، بزرگترین امکان رسانهای طبقهی کارگر است. بورژوازی در هر جبههای که باشد اعتراضات و حملههای کارگران را بیپاسخ نمیگذارد، حمله به خصوصیسازی از جانب کارگران پاسخهایی تا بالاترین ارکان قدرت به همراه خواهد داشت و کل ابزار رسانهای دولت در خدمت عقب راندن کارگران قرار خواهد گرفت. در پرتو این تکاپوها ناگفته پیداست که موضع کارگران به بخش بزرگی از جامعه مخابره میشود. حمله کارگران به سلطنتطلبان، براندازان و سرنگونیپرستان و نیروهای امپریالیستی، بیشک بیپاسخ نخواهد ماند و مجموع اینها گستردهترین رسانهای است که طبقهی کارگر میتواند در اختیار داشته باشد. کارگران هرچقدر لبه انتقادات خود را تیزتر و مشخصتر کنند، سیاست کارگری بیشتر معرفه خواهد شد. سیاست کارگری بیشک اقبال گستردهتری در میان زحمتکشان و فرودستان جامعه خواهد داشت. انکشاف سیاست کارگری، امکانی مهیا و ضروری است که تلاش بیوقفهی همه نیروهای طبقهی کارگر را میطلبد.
مقایسهی جنبش سبز و شورشهای دیماه ۹۶
تفسیری که بخش عظیمی از نیروهای سیاسی راست و لیبرال و بخش بزرگی از نیروهای سیاسی «چپ» از وقایع دیماه ۹۶ ارائه میدهند با تفسیرشان از جنبش سبز متفاوت است. در نگاه آنان جنبش سبز بر بنیاد شکاف سیاسی مابین دو جناحِ اصلاحطلب و اصولگرای حاکمیت متولد شده بود، اما ناآرامیهای دیماه ۹۶ ریشه در بحرانهای اقتصادی–معیشتی جمهوری اسلامی داشت. از دید آنان، جنبش سبز، جنبشِ جامعهی به اصطلاح مدنی ایرانی بود که خواستار انحلال یا کاهش قدرت حاکمیت بود؛ حاکمیتی که نهادها و دستگاههایی مثل «شورای نگهبان»، «سپاه پاسداران» و خود «مقام و جایگاه ولایت فقیه» را شامل میشود. از نظر آنان، دوگانهی «جامعهی مدنی–حکومت»، میدانِ عملِ کنشگران را در جنبش سبز تعیین میکرد. توجه باید داشت که از نگاه نیروهای باورمند به دوگانهی ذکر شده، «دولتهای اصلاحطلب و میانهرو» (یعنی دولت خاتمی و روحانی) نیز ذیل نیروهای جامعهی مدنی و نه حکومت قرار میگیرند! به طور خلاصه، از نگاه آنان، نیروهای جامعهی مدنی باید دست ولایت فقیه و سپاه را از حکومت کوتاه کرده و شرایط را برای استقرار دولتی سکولار و پروغرب فراهم آورند؛ نگاهشان این است که نهاد ولایت فقیه در صورت وجود نیز، نقشی صرفاً صوری داشته باشد و به صورت عملی و واقعی در امور کشور دخالت نکند.
اما آنها در تفسیر وقایع دیماه ۹۶ صحبت از دوگانه و تعارض «مرکز–پیرامون» و دوگانهی «فرودستان بعلاوهی بخشی از لایههای میانی– انحصارگران قدرت و ثروت» میکنند. به زعم آنان جنبش سبز مطالباتی سیاسی داشت اما در دیماه مردم مطالباتی معیشتی داشتند. از نظر آنان، «غمِ نان و ترس از فرورفتن بیشتر در فلاکت»، دغدغهی مردم در دیماه بود.
هپکو: کارگران مشغول مبارزهاند
خورشید بر همگان به یکسان میتابد. در این گرما و نور تبعیضی نیست. اما بهرهوری و مواجهه با گرما و نور خورشید بر اساس ثروت و قدرت افراد، اشکال متفاوتی به خود میگیرد. کسانی هستند که در زیر این نور، کنار سواحل لم میدهند، پوستشان را برنزه میکنند و نوشیدنیهای گوارا «نوش جان» میکنند؛ یا سقف سانروف خودرویشان را باز میکنند و خود و فرزندانشان از حلاوت و شیرینی این گرما کیف میکنند. اما افراد دیگری وجود دارند که از این نور و گرما بیزارند: کارگرانی که در دمای 50 درجه محصول برداشت میکنند؛ بیپناههانی که زمین را برای اندکی سایه و کمی خُنکای باد زیر و رو میکنند؛ یا کارگرانی که در سولههای بزرگ و بدون ستون و بیانتها در زمستان برای لمسِ بدون اضطرابِ این گرما بر پوستشان، له له میزنند و در تابستان از گرمایش در رنج و عذاباند. خورشید به یکسان میتابد، اما جایگاه طبقاتی و اجتماعی هر انسان تعیین میکند که از آن با فراغ بال لذت ببرد یا دچار رنج و حسرت شود.
البته نویسنده در مقالۀ یاد شده ماه نامه راه نو شمارۀ 1 در صفحۀ 6، با یادآوری « قانن حفاطت و توسعه سرمایه در ایران» در 4 دی ماه 1358 قویاً نقش جمهوری اسلامی در ایران و دستگاه دین اسلام در گسترش نظام سرمایه داری انتقاد من را تأیید می کند. به این معنا که رژیم اسلامی از همان آغاز دولت و رژیم بخش خصوصی و لیببرالیسم آنگلو ساکسون بوده. و جزئی از نظام سرمایه داری ست. به سخن دیگر طبیعتاً جمهوری اسلامی از دیدگاه تاریخی روبنائی بوده و هست که باید همین مناسبات تولیدی و اقتصاید دوران ما را توجیه کند. نقش دین همیشه همین بوده : مانیفست طبقۀ حاکم + افیون توده ها
لایکلایک
ماه نامۀ راه نو برای من یک کشف خیلی خوب بود، فکر می کنم اینجا بچه های باسوادی در حال فعالیت هستند. با وجود این می دانیم، بطور کلی وقتی وارد علوم انسانی می شویم همیشه باید با ابهامات و پرسشهائی چند دست و پنجه نرم کنیم، و کاملاً طبیعی ست، علاوه بر این هیچ متنی کامل نیست و همه چیز را نمی تواند بگوید و این هم کاملاً طبیعی ست. اجازه دهید فوراً برویم سراغ مقالۀ «تیشۀ خصوصی سازی ریشه ی فولاد را هم زد» در ماهنانمۀ راه نو، شمارۀ 1. آخرین پاراکراف در صفحۀ 4.
من کاملاً با نظریۀ ارائه شده موافقم که، به نقل از مقاله که »شرابط موجود و بحران های حاصل از آن را نباید با هرم ناکارآمدی و فساد تحلیل کرد.» «آنچه ناکار آمد است، حاکمیت جمهوری اسلامی به عنوان دولت استثنائی نیست، ناکارآمدی محوصل روابط سرمایه و تضادهای درونی سرمایه داری ست.»
چنین تفکیکی را بین فساد و ناکارآمدی، جمهوری اسلامی به عنوان رژیم حاکم (دین سالاری اسلامی) از نظام سرمایه داری و تضادهای درونی آن را به سختی می توانم بپذیریم. در کتاب « خشونت ثروتمندان» نوشتۀ زوج جامعه شناس فرانسوی، در بخشی که اتفاقاً به فروپاشی شهر فولاد و آهنگران فرانسوی، شهر نوزونویل می پردازد، تفکیکی بین کلاهبرداری لبیرالیسم و جهانی سازی و تضاد نظام سرمایه داری نمی بینیم. گاهی اوقات در فرانسه امانوئل مکرون را رئیس جمهور پولدارها می نامند. قوانین جملگی از ثروتهائی که بدون تبهکاری و اعمال خشونت هرگز به وجود نمی آمد و در مالکیت طبقۀ بورژوا قرار نمی گرفت دفاع می کند. امروز تبهکاریها در مقطع جهانی سازی و تبدیل سرمایه داری تولیدی به سرمایه اری مالی صورت می گیرد و همۀ دولتها به انضمام دولت استثنائی جمهوری اسلامی و دستگاه دین اسلام در ایران در آن شریک «جرم» هستند. جمهوری اسلامی نیز نمی تواند به عنوان دولت ناظر بی طرف باشد و یا دخالتی نداشته باشد. دین اسلام اساساً ایدئولوژی طبقۀ حاکم است . البته من در اینجا آیه نازل نمی کنم، ولی فکر می کنم که روی موضوعی که در اینجا مطرح کرده ام باید بیشتر فکر کنیم. به این علت که در مبارزۀ طبقاتی دشمنان نوع بشر را باید به دقت تشخیص دهیم. کمترین همکاری دین اسلام که مدال طلای هرزگی و «ارزشهای » ضد اخلاقی و شقاوت و تروریسم و آدمکشی را بین ادیان جنایتکار ابراهیمی بخود اختصاص می دهد ( دست کم در عصر حاضر از دیدگاه من) این است که با گسترش و پاسداری از ازخودبیگانگی و تزریق دائمی شبه شناخت بجای شناخت در ساختارهای اجتماعی و کشوری عموم مردم و طبقۀ کارگر را از مهمترین ابزار کار مبارزاتی، یعنی شناخت و آکاهی درون سازی شده محروم می کند. تفکیک و امتیاز بین معصومین و خیل گناهکاران دقیقاً در ادامۀ تشکلات طبقاتی در سطح جامعه واقع شده است. یعنی موضوعی که دقیقاً خیل روانشناسها و روانکاوهائی را که از گسترش شخصیتی و تحول باطنی در اروپا حرف می زنند در کنار ایدئولوزی دینی و مذهبی قرار می گیرد که دائماً نظم اجتماعی و خاصه رژیم سرمایه دار را از زیر ضرب بیرون می کشند و همۀ مسئولیتهای را روی دوش فرد منزوی می گذارند. یعنی نان روزمرۀ ملاها و این نوع روانشناسها و روانکاوها از طریق تحریک احساس گناه تأمین می شود….
در هر صورت مقاله های راه نو خیلی عالی ست و من این مطالب را بیشتر برای گسترش بحث مطرح کردم در آینده در اشکال دیگری و روی موضوعات دیگری با بازگشت به راه نو مطذح خواهم کرد. آمین
حمید محوی
لایکلایک