«مداخله انسان دوستانه» یا توجیه آشکارجنگ – محسن مسرت
محسن مسرت
برلن 18 آوریل 2019 مطابق با 28 اردیبهشت 1398
«مداخله انسان دوستانه» یا توجیه آشکارجنگ
مقدمه

محسن مسرت
اخیرا نوشته ای بزبان آلمانی که در 29 آوریل 2019 به رشته تحریر درآمده است (پیوست)از جانب مجله انترنتنی آلمانی زبان «ایران ژورنال» به آدری انترنتی من ارسال شد، که نویسنده آن در نوشته قبلی اش با طرح نظریه «مداخله انسان دوستانه» در تاریخ 3 مارس 2019 در همان مجله1 مرا مجبور نموده بود در اولین عکس العمل خود در نوشته نیم صفحه ای در تاریخ 10 مارس 2توجه وی را به اینکه مقوله «مداخله انساندوستانه» دستاویز کلیه جنگهای اخیر آمریکا و ناتو با هدف تغییر رژیم مانند عراق، لیبی و سوریه یا حتی از هم پاشیده گی مانند یوگسلاوی بوده است، جلب نمودم و استدلال کردم که طرح این مقوله در ارتباط با ایران چیزی دیگری نمیتواند باشد مگر جلب توافق اپوزیسیون ایران با مداخله و نهایتا با جنگ آمریکا علیه ایران که جنگ طلبان آمریکا بیش از بیست سال پیش نقشه اش را طراحی کرده و منتظر فرصت برای اجرای آن هستند. من در نوشته دیگری که در ارتباط با انتقاد از متد افترا زنی فردی از براندازان که در تاریخ 7 اردیبهشت 1398انتشار یافت3 نظریات خود را در باره خطرجدی جنگ علیه کشورمان و وظایف اخلاقی و سیاسی ایران دوستان با تکیه به اصول دفاع از تمامیت ارضی و دمکراسی دقیقتر توضیح دادم. نویسنده طرفدار «مداخله انسان دوستانه» در نوشته 29 آوریل خود نه تنها این واقعیت را که آمریکا مشغول تدارک جنگ علیه ایران است را به کلی انکار میکند، بلکه مدعی میشود که این نگرانی کاملا بی اساس است. هنوز دو هفته از این انکار نمیگذرد که امروز برای جهانیان هیچگونه شکی وجود ندارد که آمریکا با ارسال دو ناوگان به آبهای خلیج فارس و تشدید فشار سیاسی و اقتصادی بی سابقه بر جمهوری اسلامی در راستای جنگ افروزی علیه ایران در حرکت است. خود چنین انکاری علیرغم شواهد بسیاری که برهر تحلیل گر سیاسی با نگرش مسئولانه نمیتوانست پنهان بماند، نشان میدهد که انگیزه اصلی این قماش ارزیابی واقعبینانه و نتیجه گیری علمی از وقایع و مسائل نیست. اینان مانند کبکی که سر خود را زیر برف کرده اصولا نه میخواهند و نه میتوانند واقعیات را آنگونه ببینند که وجود دارند. البته میتوان استدلال کرد که این نوشته که در هرصورت تنها بدلیل اینکه به زبان فارسی تدوین نشده و ادبیات استفاده شده در آن هم برای کمتر کسی قابل درک و هضم است، چنان ارزشی را ندارد که احتیاج به ارزیابی انتقادی داشته باشد. اما نویسنده نامبرده بیان کننده دیدگاه طیفی از روشنفکران ایرانی است که دشمنی شان با رژیم اسلامی حاکم در ایران به آن حد رسیده که دیوانه وار آنگونه الویتی برای براندازی جمهوری اسلامی قائلند که فدا کردن تمامیت ارضی ایران هم برایشان بی اهمیت جلوه میکند. لذا روشن گری در باره مفاد این نوشته که این طرز فکر بنیادگرایانه را در حقیقت تئوریزه کرده از نگرش من امری لازم بنظر میرسد. بهمین دلیل هم من نظریات خود را بزبان فارسی به بحث میگذارم ومطمعنم که این بحث در وهله اول بحثی است که باید میان ایرانیان انجام گیرد و به راهیابی کمک کند. بنابر این من ابتدا بخصوص برای هموطنانیکه به زبان آلمانی مسلط نیستند به توضیح اختصار نکات اصلی نظریات طرفدار از » مداخله انسان دوستانه » میپردازم و در مرحله بعدی این نکات را با نگرش انتقادی خود به بحث میگذارم :
یک: دست اندر کاران در حاکمیت جمهوری اسلامی مانند داعش در پی ایجاد حکومت شیعه در سطح جهان میباشند وسیاستهای منطقه ای و جهانی آنها هم در همین راستا با خصلت تهاجمی تدوین شده است.
دو: تحول از درون جامعه و از طریق پایه ریزی دمکراسی با وجود ادامه حاکمیت اسلامی غیر ممکن است.
سه: جمهوری اسلامی ماهیتا توتالیتر است.
چهار:دمکراسی ساختن ایران در دوران جهانی شدن دیگر جزو مسائل فامیلی و داخلی نیست و مربوط به همه جهانیان است.لذا جلب افکار عمومی جهان برای تغییر رژیم از طریق«مداخله انسان دوستانه«در دستور کار قرار دارد.
جمهوری اسلامی مساوی با داعش؟
با انقلاب اسلامی و فروپاشی رژیم پهلوی در دوسطح توازن قوا زلزله وار بهم ریخت:
در سطح ملی قدرتمندان دینی دولت را از آن نیروهای دینی کردند و کلیه نیروهای سکولار را از دایره قدرت بیرون راندند و جامعه را به دوقسمت خودی و غیر خودی تقسیم نمودند. بدین منوال حاکمیت دینی موقعیت خود را تثبیت نمود اما در مقابل با محروم کردن بخش قابل ملاحظه ای از مردم از شرکت در سرنوشت کشور به استقلال ملی ضربه مهلکانه ای ( مهلکانه ای) وارد نمود. اگر چه در دو دهه اول با بعضی اقدامات زیربنائی از قبیل راهسازی، توسعه آب و برق رسانی به دهات و همچنین مبارزه با بیسوادی موفقیتهای محسوس بدست آورده شد، بزودی اقتصاد ایران زیر چتر سیاستهای تعدیلی صندوق پول و نیروهای نئولیبرال و مرکانتیل بومی به اقتصاد کاملا وابسته به واردات و لذا زائده ای از اقتصاد جهانی جهانی در آمد و از جنبه اقتصادی هم آشکارا بگونه سهمگینی ضربه پذیر گردید.
در سطح منطقه و بین المللی انقلاب اسلامی از یکطرف نقش مهمی را در زمینه افزایش خود آگاهی مسلمانان جهان اعم از شیعه و سنی ایفا نمود. از طرف دیگر این انقلاب محاسبات غرب و بخصوص آمریکا را در کنترل کامل و بی چون و چرای منابع نفتی منطقه بهم ریخت و سبب شد که این ابرقدرت سلطه گر از همان ابتدا در راستای حذف حکومت دینی در ایران برنامه ریزی و سرمایه گذاری کند.در مقابل این چالشهای تغییر قدرت در سطح جهانی، حاکمیت دینی از دو گزینه بالقوه ممکن برای جلوگیری از نفوذ و دخالتهای نو استعماری آمریکا در منطقه یعنی یکی در راستای ایجاد صلح و همکاری اقتصادی و امنیتی مشترک منطقه ای و دیگری توسعه قدرت نظامی خود از جمله تسلیحات هسته ای و ایجاد اتحادیه نظامی با نیروهای ضد آمریکائی در منطقه، گزینه دوم را انتخاب نمود که این گزینه همانطور که شاهد آن هستیم تا کنون با پرداخت هزینه بسیار سهمگین همراه بوده است. از نگرش من اما این گزینه علیرغم اینکه گزینه پرخطر و غیرمعقول بوده است، در قبال راهبردهای سلطه گرانه آمریکا ماهیتا نقش دفاعی داشته و همواره هم در همه سطوح چه در سوریه در دفاع از دولت اسد، چه در لبنان در حمایت از حزب الله و چه در عراق درهمکاری با دولتهای منتخب نقش دفاعی دارد و نه تهاجمی آنگونه که آمریکا، اسرائیل،عربستان سعودی و همراهان جنگ طلب ایرانی آنها ادعا و تبلیغ میکنند. لذا عدم توجه به سیاستهای تهاجمی آمریکا در ایجاد هرج و مرج و جنگ افروزی در منطقه در ارتباط با نقش جمهوری اسلامی در منطقه نهایتا به گمراهی پیامد آور و توجیه سلطه گری آمریکا و همپیمانانش در منطقه منتج خواهد گردید. با ارزیابی واقعبینانه و همه جانبه میتوان اتصال سه جریان جدا از یکدیگر را مشاهده نمود که در مقابل ایران اتحاد قدرتمندی را تشکیل داده اند:
اول مجتمع اقتصادی نظامی آمریکا مدتهاست در ادامه جنگهای گوناگون خاورمیانه ایران را با جنگی همه جانبه روبرو کند بگونه ای که نهایتا ایران تجزیه شود. چنین برنامه ای برای دهه های آینده سفارشات عمده کالاهای نظامی برای این ستون مهم اقتصادی آمریکا را دربر خواهد داشت. نو محافظه کاران از قبیل دیک چینی، دونالد رامسفلد، جان بولتن، مایک پومپئو همگی به این مجمع اقتصادی نظامی وابسته اند و با تمام نیروی خود و سیستماتیک در راستای این پروژه قدم برداشته اند.
دوم اسرائیل موجودیت خود را وابسته به تضعیف کلیه کشورهای منطقه گره زده است. راهبرد سیاست منطقه ای این کشور را میتوان در ایجاد شکاف میان کلیه کشورهای منطقه، تقویت جنگ علیه یکدیگر و تجزیه کشورهای بالقوه قدرت مند از قبیل، عراق، سوریه، ایران و در دراز مدت حتی عربستان سعودی خلاصه کرد.
سوم اینکه عربستان سعودی در صورتیکه جنگی علیه ایران صورت بگیرد و کشورمان از هم فروبپاشد به مهمترین کشور منطقه تبدیل خواهد شد و با هم سوی با آمریکا بر کلیه کشورهای عربی ومنابع نفتی منطقه تسلط پیدا خواهد نمود.
در حال حاضر این سه قدرت بطور سیستماتیک و تقسیم کار مالی ، نظامی و لوجیستیک تا کنون هم موفق شده اند در راستای این برنامه شوم خود تا حدی هم پیشرفت کنند. البته معلوم نیست که این سه قدرت بتوانند در اجرای پروژه مشترک خود یعنی فروپاشی ایران موفق شوند. هنوز امکانات زیادی برای جلوگیری از چنین اتفاقی که چیزی بجز یک فاجعه جدید جهانی پس از جنگ دوم جهانی نخواهد بود، وجود دارد. قصد من از جلب توجه نمودن به قدرتهای جنگ طلب ترسیم سناریوی ترس وایجاد وحشت آنگونه که نویسنده مقاله 29 آوریل مدعا ست نمیباشد. درست برعکس هنگامی میتوان از یک فاجعه جلوگیری نمود که ابتدا نیروهای محرک خارجی و داخلی آن دقیقا شناسائی شده باشند. ادعای اینکه ریشه های سیاستهای منطقه ای و بین المللی جمهوری اسلامی را باید در فلسفه جهانگشائی دینی بنیادگرائی جمهوری اسلامی جستجو نمود یکی از آن ادعاهاست که تا کنون از جانب خانه های فکری اسرائیل ، سلطنت طلبان و اسلام هراسان حرفه ای برای جو سازی و مشروعیت سازی جنگ علیه ایران مطرح شده بودند. اما اکنون این طیف به اصطلاح خود «اپوزیسیون بنیادی» نیز به این اتحاد بین المللی اضافه شد. البته نمیتوان انکار کرد که در جمهوری اسلامی هم جریانات فکری شبیه به داعش که ایجاد خلافت اسلامی شیعه اثنا عشری را در سر میپرورانند وجود دارند. اما اینکه ایده ئولوژی طیفی افراطی به کل جمهوری اسلامی تعمیم داده شود چیزی بجز تبلیغات و دامن زدن به حربه «پخش اخبار انحرافی» نیست و با وجدان علمی هم در تناقض محض است. اما نویسنده مقاله 29 آوریل با ادعای خود مربوط به اینکه سیاستهای خارجی جمهوری اسلامی از فلسفه داعشی تهاجمی ایجاد خلافت اسلامی غذا میگیرد به استفاده از حربه تبلیغاتی جنگ طلبان رو آورده است و خود را آگاهانه یا ندانسته با آنها همسو کرده است. وی پس از طرح فرضیه کاملا بی اساس خود کوشش دارد با میان کشیدن انتقاد به بنیادگرائی اسلامی رنگ علمی به نوشته خود بدهد.البته بحث مقابله با بنیادگری دینی که همه نوع آن از قبیل بنیادگرائی مسیحیان در دنیای غرب، بنیادگری یهودیان در اسرائیل و غیره بجای خود بحث مهمی است و آنرا هم الزاما باید در سطح وسیع خود مطرح نمود. اما اینکه نویسنده مورد بحث انتقادات کلی خود به بنیادگرائی را به اسلام و آنهم در ارتباط با جمهوری اسلامی محدود کرده است خود گویای تمایل وی به همصدائی و همسوئی با تبلیغات جنگ طلبان میباشد.
تضاد لا ینحل حکومت جمهوری اسلامی با دمکراسی
اینکه حاکمیت موجود در جمهوری اسلامی با دمکراسی و شرکت همه جانبه و آزادانه شهروندان ایرانی در تعیین سرنوشت خود تباین ندارد بر کسی پوشیده نیست. تقسیم جامعه به دوبخش خودی و غیر خودی خود بهترین دلیل بر فقدان دمکراسی و ایجاد ساختاری سیاسی است که در تضاد کامل با نهادینه کردن ساختار نهادهای دمکراسی میباشد. اما طرفدارن واقعی دمکراسی نیز هرگز از این واقعیت غیر قابل کتمان نتیجه بگیرند که راهبرد براندازی تنها گزینه حل تضاد میان اینده دمکراسی و جمهوری اسلامی است. تجربه همه الگوهای براندازی نشان داده است که در هیچ موردی دمکراسی جایگزین حکومتهای غیر دمکراتیک نشده است و برعکس براندازی نهایتا ساختار و نوع جدیدی دیکتاتوری با ایده ئولوژی و افراد جدیدی را به ارمغان آورده است. بهمین دلیل هم من در بیانیه مورخ خود گزینه مبارزات آزادی خواهانه و روزمره در زنده گی اجتماعی را که مهمترین زمینه فراگرفتن دمکراسی و نهادینه و پایدار کردن فرهنگ و ریشه های دمکراسی میباشد را در مقابل گزینه براندازی در ایران قرار دادم. اما نویسنده مقاله 29 آوریل استدلات مرا به مقوله توهین آمیزاینکه مردم ایران هنوز به بلوغ درک دمکراسی نرسیده اند تعبیر کرده و کوشش میکند با ادعای اینکه نگرش فرهنگی سازی برای دمکراسی نوعی نگری ایستائی و بدون تحول است، خواننده را به گمراهی بکشاند. اما وی فراموش میکند که تز «مداخله انساندوستانه» وی که سرنوشت مردم ایران را در اختیار قدرتهای خارجی میگذارد، بزرگترین اهانتی است که میتوان به ایرانیان وارد نمود و آنها را به اینکه با تکیه به نیروی خود قادر به دفاع از خواسته ها و سرنوشت خود نیستند، محکوم نمود. این نشان میدهد که این طرز فکر آنقدر در ایده لوژی براندازی و دریافت کمک از خارج غرق شده که به پیامدهای توهین آمیزش به مردم ایران – و اینکه اینان هم قادرند بطور خودجوش قدم به قدم دایره آزادی خواهی و دمکراسی در ایران را گسترش دهند و هم دریافته اند که تنها این گزینه ضامن موفقیت در کسب درازمدت خواسته های خود میباشد– بی توجه است.
جمهوری اسلامی بعنوان حکومت توتالیتر
بدنبال تکمیل لیست پازل هائیکه نویسنده نوشته 29 آوریل فکر میکند بتواند برای تدوین تئوری «مداخله انسان دوستانه» از آن استفاده کند، بدون اینکه هیچگونه دلیل علمی عنوان کند مدعی میشود که جمهوری اسلامی تبلور یک سیستم سیاسی توتالیتر میباشد. وی که در نوشته اش ماهرانه در بسیاری از موارد به درگیری با شبح میپردازد و در عالم انتزاعی به روده درازی و پرحرفی بظاهر علمی میپردازد، درست هنگامیکه باید برای ادعای پر اهمیتش استدلال آورد و نظر خود را با متد علمی اثبات نماید از انجام وظیفه ابتدائی علمی طفره میرود و فکر میکند بتواند با ذکر اینکه در مورد توتالیتر بودن جمهوری اسلامی هیچگونه تردیدی وجود ندارد، به همین ساده گی از کنار قضیه بگذرد. این کاملا روشن است که این قماش بکمک ادعای توتالیتر بودن جمهوری اسلامی و اینکه شرایط تمامیت گرای در جمهوری اسلامی کلیه امکانات مبارزه درونی برای تحول بسمت دمکراسی از شهروندان گرفته شده است، میخواهند تز لزوم مداخله از خارج را بعنوان تنها راه نجات جا بیاندازند. البته جناحی از این طیف حتی پا را از اینهم فراتر گذارده و جمهوری اسلامی را فاشیستی مینامد که این نیز بیشتر توخالی بودن شعور سیاسی اینان و دلیل بر اینکه تحلیل سیاسی را با شعار و فحاشی عوضی گرفته اند میباشد. لذا احتیاجی هم به توضیحات بیشتر در باره این طرز فکر نمیباشد.
اما چنانچه صاحب نظر تز توتالیتر بودن جمهوری اسلامی حداقل به گزارشی را که بنیاد هانریش بل آلمان در باره مطالعه جامعه مدنی در ایران انتشار داده است که اختصار این گزارش هم در مجله انترنتی ایران ژورنال به تاریخ 2 مه 2019 یعنی مکانی که نویسنده مقاله خود را انتشار داده است مراجعه میکرد، آنوقت شاید به بی پایه بودن تزش پی میبرد. طبق نتایج مطالعه نامبرده در ایران دونوع جامعه مدنی وجود دارد: یکی جامعه مدنی که واقعا مستقل عمل میکند و بهمین دلیل هم نه تنها قادر به استفاده از منابع مالی عمومی نیست بلکه تحت فشار سیاسی دولت نیز قرار دارد و دیگری جامعه مدنی وابسته به ساختارهای دولتی است که این نوع جامعه مدنی از بالا ایجاد شده و بگونه سیستماتیک با این هدف حمایت میشودکه نفوذ و حیطه فعالیت طیف مستقل را محدود کند.اما به باور من وجود هر دو نوع جامعه مدنی در ایران خود نشاندهنده این واقعیت است که جمهوری اسلامی نمیتواند توتالیتر باشد. اگر چنین بود حکومت بجای تقلید از طیف مستقل جامعه مدنی به سرکوب و از نابودی آنها میپرداخت و مجبور نمیشد از اهرم پرخرج ایجاد شبه جامع مدنی استفاده کند. این واقعیت بخصوص در ارتباط با سندیکاهای کارگری مستقل در مقابل سندیکاهای وابسته کاملا بوضوح قابل مشاهده است. اصولا این حقیقت که مخترعین جمهوری اسلامی از ابتدا موجودیت حکومت خود را به مشروعیت مردمی اتصال دادند و به جای دادن نهاد های نیمه دمکراتیک از قبیل مجلس اسلامی و امکان انتخاب رئیس جمهور در قانون اساسی، تن در دادند، خود مهمترین دلیل بر این است که رژیم جمهوری اسلامی در ایران با رژیمهای کلاسیک توتالیتر فرق ماهوی دارد. در رژیمهای توتالیتر از قبیل اکثر دولتهای بلوک شرق وابسته به اتحاد جماهیر شوروی حاکمین نه به نهادهای مستقل مدنی اجازه فعالیت میدهند و نه احتیاج به ایجاد نهادهای شبه مدنی دارند. در اینگونه کشورها احتیاجی به نهادی مانند شورای نگهبان در جمهوری اسلامی که کاندیدهای انتخاباتی غیر خودی را حذف کند وجود ندارد. در این رژیمها کلیه تصمیمات از کانال انحصاری حزب حاکم و به اتکا همه جانبه دستگاه پلیسی گرفته میشود و سیستم پلیسی در بطن جامعه یعنی در محل کار، در نهادهای عمومی از قبیل بهداشتی، تعلیم و تربیت و غیره برای همه محسوس است، در حالیکه قانون اساسی جمهوری اسلامی امکان کنترل صد در صد روابط سیاسی را نمیدهد و عملا هم قادر به نوع توتالیتر کنترل جامعه نیست. علاوه بر آن از نظر اقتصادی هم که بجای خود. اینکه در اقتصاد گرایش نئولیبرالی و آزادی عمل کامل برای قشر کوچک ثروتمندان و قدرتمندان مشاهده میشود خود دلیل دیگری بر این است که این رژیم توتالیتر نیست و نمیتواند هم باشد. البته هیچ انسان منطقی و واقع بین نمیتواند منکر این باشد که جمهوری اسلامی با ممزوج نمودن دین و دولت اینجا و انجا از ویژیگیهای تمامیت خواهی برخوردار بوده و هست، حاکمیت آن پشیزی برای آزادیهای فردی، حقوق زنان ، آزادی وسائل ارتباطات جمعی، آزادی احزاب هم قائل نمیشود و سیستم حقوقی آن با دولت حقوقی فرسنگها فاصله دارد. اما این رفتار حاکمین در جمهوری اسلامی نشانه رفتار انحصارطلبانه و استبدادی است و نه دلیل بر توتالیتربودن این رژیم. علاوه بر آن حتی اگر جمهوری اسلامی توتالیترهم باشد نمیتوان لزوم «مداخله انساندوستانه » را توجیه نمود.
«مداخله انساندوستانه» یا تئوری توجیه جنگ آمریکا
نویسنده مقاله 29 آوریل پس از آنکه با ادعاهائی از قبیل اینکه حکومت جمهوری اسلامی مانند داعش بدنبال تشکیل خلافت اسلامی در جهان میباشد ودولتش توتالیتر است و امکان تحول از داخل بسمت دمکراسی هم وجود ندارد، زمینه سازی فکری میکند، گستاخانه به سلب حق حاکمیت ملی از ایرانیان میپردازد و اعلام میکند که آینده و سرنوشت مردم دیگر یک معضل «فامیلی» نیست و این جامعه بین المللی است که از این پس مسئولیت حفاظت از حقوق بشر در ایران را بعهده دارد و ما ایرانیان جزو «اپوزیسیون بنیادی» موظفیم از جامعه بین المللی خواستار «مداخله انساندوستانه» شویم که البته چنین مداخله ای باید بدون خشونت باشد. همانگونه که فرضیات زمینه سازی برای تز «مداخله بشردوستانه » نویسنده بر شبح سازی، رویای فردی، تک بعدی گری و پرحرفی بظاهر آکادمیک استوار شده، نتیجه گیری سیاسی وی نیز چیزی جز استنباط جدا از واقعیتهای روابط بین المللی نیست. معلوم نیست این کدام نهاد جامعه بین المللی است که باید به امور داخل ایران دخالت کند و بدون استفاده از خشونت مردم ایران را از چنگ نظام بنیاد گرا و توتالیتر اسلامی نجات دهد. خنده آور این است که وی میخواهد با طرح شبح «مداخله انسان دوستانه» از دخالت نظامی آمریکا جلوگیری کند و مانع این شود که سرنوشت ایران چیزی شبیه سرنوشت مردم سوریه شود. ساده لوحی، خود گول زدن و سر را مانند کبک زیر برف کردن هم حدی دارد. نویسنده درست زمانی از «جامعه جهانی» میخواهد که کنار معرکه ننشیند ، منتظر نباشد و دستش را بالا زده و مداخله کند که آمریکا و شرکای منطقه ای اش آشکارا در حال تهیه مقدمات حمله نظامی به ایران میباشند و میروند که حاکمیت ملی و تمامیت ارضی کشورمان و میلیونها ایرانی را طعمه جنگ طلبی های از پیش برنامه ریزی شده خود نمایند. اگر قرار است صدمات حقوق بشری سهمگین که با استناد نویسنده و قوانین بین المللی عبارت از» نسل کشی، جنایت جنگی و جنایت علیه انسانیت» میباشند جامعه بین الملل اول از همه باید به حساب خود آمریکا که طبق گفته جیمی کارتر رئیس جمهور اسبق آمریکا در تاریخ بیش از دویست ساله اش تا کنون فقط درطی دوران 16 ساله بدون جنگ علیه این کشور و آن کشور بسر برده است، برسد. اگر جامعه مللی وجود دارد که باید طبق این معیاری های اخلاقی در سراسر جهان عمل کند و به بیدادی و جنایت در «خانه جهانی اش«پایان دهد، پس از آمریکا باید اسرائیل را که تاکنون مرتکب بسیاری از جنایتهای جنگی علیه مردم فلسطین و لبنان شده است، باید عربستان سعودی را که چندین سال است مردم فقیر یمن را نشانه تهاجم نظامی خود کرده و به کشتار در سرحد نسل کشی دست زده است را به دادگاه بین المللی کشانده و مسئولین سیاسی این کشورها را به اتهام جنایت علیه بشریت محکوم نماید.و این هم کاملا طبیعی است که در قبال پایمال کردن حقوق انسانی از جانب جمهوری اسلامی در ایران هم نباید سکوت کرد و در این زمینه هم در ایران و در سطح بین المللی این روش جمهوری اسلامی را محکوم نمود که در این زمینه خوشبختانه کمبودی قابل احساس نیست و جامعه جهانی برخلاف سکوت همه جانبه اش در قبال ضربه های شدید به حقوق بشر در کشورهائی مانند عربستان سعودی در این زمینه نسبت به جمهوری اسلامی حساسیت ملموسی را تا کنون نشان داده است. و در عین حال خطاهای حقوق بشری حاکمین جمهوری اسلامی در ردیف معیارهای قانون بین الملل که بتواند «مداخله انسان دوستانه» را توجیه کند قرار ندارند و براندازان بیهوده کوشش دارند، از این خطاهای ضد حقوق بشری جمهوری اسلامی برای جنگ افروزی علیه ایران دستاویز بسازند.
اما پر واضح است که هدف این طیف ایرانی که نویسنده مقاله 29 آوریل با پنهان نمودن تز براندازی در ایران زیر لباس انساندوستانه تئوری پرداز آن میباشد، دفاع از حقوق بشر نه در ایران و نه در سایر نقاط جهان نمیباشد. واقعیت بنظر من اینست که دشمنی این طیف با جمهوری اسلامی به آن حد رسیده که اینان دیگر هیچ پشیزی برای حاکمیت ملی و تمامیت ارضی کشورمان قائل نیستند. عده ای از آنها ادعا میکنند که دفاع از حاکمیت ملی و تمامیت ارضی در درون دمکراسی نهفته است. نتیجه گیری سیاسی چنین ادعای در حقیقت این است که لذا میتوان در راستای کسب دمکراسی مداخله نظامی آمریکا را نادیده گرفت و یا حتی به آن خوش آمد گفت. اما منطق علمی و تجربه های گذشته خودمان این نگرش را از بیخ وبن مردود میداند. این عده گویا هنوز درک نکرده اند که هدف اصلی آمریکا، اسرائیل و عربستان سعودی تغییر رژیم و برکنار زدن جمهوری اسلامی نیست. هدف اصلی اینان فروپاشی ایران است که از دشمنی با جمهوری اسلامی در حقیقت دستاویز مرموزی ساخته اند که ایرانیان مخالف جمهوری اسلامی را نیز برای هدف اصلی یعنی فروپاشی ایران همراه خود کنند و آنها را به ابزار اجرائی این برنامه شوم خود تبدیل نمایند. این عده فراموش میکنند که برقرار نمودن دمکراسی در ایران زمانی عملی است که تمامیت ارضی ایران خدشه دار نشود و کشور به چند تکه تبدیل نشود. بنانراین دفاع از تمامیت ارضی کشور نه تنها بی اهمیت نیست بلکه پیش شرط استقرار دمکراسی است. لذا هیچ ایرانی دمکراسی خواه نمیتواند نسبت به دفاع از تمامیت ارضی و حاکمیت ملی ایران بی تفاوت باشد. بنابراین وظیفه تاریخی کلیه ایرانیان وطن دوست در این شرایط بسیار حساس و خطر فروپاشی اینست که بجای همصدا شدن با دشمنان واقعی ایران و ابزار آنها شدن توجه دولت واقعا موجود جمهوری اسلامی را به مسئولیت خطیری که آنها برای دفاع از تمامیت ارضی کشور بعهده گرفته اند جلب کنیم و اعلام نمائیم که دفاع از حاکمیت ملی و جلوگیری از جنگ زمانی امکان پذیر است که شکاف میان خودی و غیر خودی زدوده شده راه مشارکت همه مردم در تعیین سرنوشت خود باز شده باشد.
برلن 17 مه 2019 مطابق با 27 اردیبهشت 1398
محسن مسرت
2file:///J:/Massarrat/Publikationen%20-%20eigene/Farsi/%D8%AA%D9%84%D8%A7%D8%B4%20%D8%AC%D8%A7%D9%86%20%D8%A8%D9%88%D9%84%D8%AA%D9%88%D9%86%20%D8%AF%D8%B1%20%D8%A7%DB%8C%D8%AC%D8%A7%D8%AF%20%D8%AF%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%88%DB%8C%D8%B2%20%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C%20%D8%AC%D9%86%DA%AF%20%D8%B9%D9%84%DB%8C%D9%87%20%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86%20%20%20%D8%AE%D8%A8%D8%B1%DA%AF%D8%B2%D8%A7%D8%B1%DB%8C%20%D8%A7%DB%8C%D9%84%D9%86%D8%A7.html
ما سالهاست خواننده و مبلغ مطالب هفته هستیم، تصور نبودن مجله هفته یک فاجعه است، هیچ سایتی با این تنوع…
سپاس از شما. من هم بر این امر اصرار دارم که چراغ مجلۀ هفته هیچوقت نباید خاموش شود!
من منحیث یکی از علاقمندان مجله هفته از افغانستان، از شنیدن این خبر خیلی متاسف شدم، چراغ مجله هفته در…
با تشکر از همه ی مقالات و زحمات شما، دوباره خواهش میکنم، لینک های مستقیم مقالات رو در انتهای اونها…
با درود، گمان دارم مستقیم و متمرکز باید به پدیده تحریم یا تحریم های آمریکا پرداخت و بدون عمیق شدن…