سه مبنا و مرکز ثقل شورشهای موجود در ایران – سامان حقوردی
سه مبنا و مرکز ثقل شورشهای موجود در ایران
سامان حقوردی
بگذارید رُکگویی را قربانی زیگزاگهای بیحاصلِ «سیاسی» نکنیم! جنبش طبقهی کارگر نباید آیندهی خود را در آیینهی شورشهای موجود در ایران (که ادامهی شورشهای دیماه 96 هستند) ببینید یا به این شورشها بپیوندد و بهعنوان بخشی از آنها دست بهعمل بزند. این را باید رُک و پوستکنده در ابتدا گفت. هر چیزی که خود را بروز میدهد ناگزیر است که خود را به شکلی یا در قالب اشکالی بروز دهد. محتوای بدون شکل در عالم وجود ندارد. نکتهی صریح دیگر این است که بر محتوای شورشهای جاری، اَشکالی حاکم نیست؛ بلکه یک شکل حاکم است: شکلی سرمایهدارانه و امپریالیستی. بخشی بزرگی از اپوزیسیونی که رهبریِ متکثر این شورشها را برعهده دارد، صفت اول، یعنی صفت سرمایهدارانه بودن را با «افتخار» میپذیرد: از نظر آنها «سرمایهداریِ ناب»، «سرمایهداری رقابتی»، «سرمایهداری با دخالتِ حداقلیِ دولتی لیبرال-سکولار»، «نسخهی علاج تمام دردهای ایران امروز» است. این اپوزیسیون، با صفتِ دوم، یعنی امپریالیستی بودنِ شکلِ شورشهای جاری، برخورد دیگری میکند و وجود خارجی امپریالیسم در این دورهی تاریخی را به کلّی رد میکند. این اپوزیسیون به ما میگوید: امپریالیسمی در این زمانه وجود ندارد، یا اصلاً هیچگاه وجود نداشته است؛ چیزی به نام دشمن خارجی وجود ندارد. آنها به ما میگویند «دشمن خارجیْ دروغی است که جمهوری اسلامی ساخته تا پایههای قدرتاش را محکم کند».
این اپوزیسیون، مبانیای را «تئوریزه» میکند که خوراک حاضر و آمادهای برای هر جریان بورژوایی است که میخواهد در یک جنگ و جدل خیابانی، جمهوری اسلامی را سرنگون کرده یا دچار دگردیسی اساسی کند. جنبش سبز با آن رهبری متمرکزش وقتی میخواهد آخرین حد از مبارزهجویی خود را نشان دهد دست به دامان همین مبانی میشود و شورشهای جاری با آن رهبری متکثراش دوباره دست در انبان همین مبانی میکند. پذیرش سیطرهی این مبانی است که در نهایت باعث میشود تا جنبشهایی با پایگاههای طبقاتی متفاوتو رهبران متفاوت در نهایت شکلی واحد داشته باشد. این مبانی را در نهایت در سه چیز میتوان خلاصه کرد: (1) تقدیس سرمایهداری؛ (2) باور به لیبرالیسم؛ و (3) نفی امپریالیسم. پذیرش این سه مبنا و سه پایه است که در نهایت شکل دو جنبش از حیثِ خواستهها و خاستگاهها متفاوت، یعنی جنبش سبز و شورشهای جاری را یکسان میکند. علیرغم خواستههای متفاوت و پایگاههای طبقاتیِ متفاوتِ بدنه، هر دو به دلیل پذیرش این سه مبنا، شکلی سرمایهدارانه و امپریالیستی پیدا میکنند.
این سه مبنا در فضای ایران امروز حُکمِ سمّ مهلکی را پیدا کرده است: هر جریان سرمایهداری که سودای سرنگونی، «تغییر رژیم»، یا «دگردیسی در دولت جمهوری اسلامی» را در سر میپروراند، بلافاصله به سراغ این سه مبنا میرود و خطاب عام خود رو به جامعه را بر این سه مبنا استوار میکند. رهبران متکثرِ شورشهای جاری، استقرار «سرمایهداری ناب» را در مقابل «سرمایهداری رانتخوار» به کل جامعه نوید میدهند و میگویند این الگو به رفاه همگانی منجر میشود. باور به لیبرالیسم، «آزادیهای سیاسی و مدنی» را تأمین خواهد کرد و نفی امپریالیسم، پایهای برای «صلح پایدار و دوستی با دولتهای پیشرفتهی دنیا» خواهد شد. از قضا نقطهی آغاز فاجعه در سوریه نیز، اصرار بر این سه مبنا بود. در ابعاد بینالمللی در حالی بر این سه مبنا در ایران اصرار ورزیده میشود که سرمایهداری به ظاهر «ناب» تازه چندسالی است که بحرانی بزرگ را پشت سر گذاشته و مشکلات معیشتی انبوه این بحران هنوز در بسیاری از کشورها بهوضوح قابل مشاهده است؛ لیبرالیسمْ به شدت رنگ باخته است و جای خود را در این مقطع تا حد زیادی به عروج راست افراطی داده است؛ تقابل بین دولتهای سرمایهداری رو به افزایش گذاشته و قویترین قدرت امپریالیستی به همراه متحدان آن، دور تازهای از تهاجم خود را در گوشه گوشهی دنیا، از آمریکای جنوبی گرفته تا خاورمیانه، مدتی است که آغاز کرده است. در واقع، وضعیت کنونی این است که سرمایهداری که همیشه ناعادلانه بوده، کرانههای جدیدی از بیعدالتی و فقر و فساد را به ثبت رسانده است؛ لیبرالیسم بهعنوان یکی از ایدئولوژیهای سرمایهداری به شده ضعیف شده و امپریالیسم نیز به وضوح وحشیگری و جنون بیشتری پیدا کرده است. در چنین شرایطی مشخص است که جنبشی که خود را بر سر پایهی تقدیس سرمایهداری، مدح لیبرالیسم و نفی امپریالیسم قرار میدهد، سر از کجا درمیآورد: آینده چنین جنبشی نه «آرمانشهر»، بلکه جهنمدرّه خواهد بود.
بیدرنگ بر این نکته تأکید باید کرد که برخی گرایشات در دل جمهوری اسلامی نیز از این سه مبنا در انتخاباتهای مختلف برای گسترش پایگاههای مردمی خود استفاده میکنند: این استفاده تاکنون عمدتاً انعطافی را به جمهوری اسلامی داده تا بر ثبات و مشروعیت خود بیافزاید؛ اما از آن طرف بیشتر و بیشتر این سه مبنا را به مبانی «خدشهناپذیری» تبدیل کرده که در بزنگاههای مختلف میتوانند توسط جریانات سرمایهدارانهی سرنگونیطلب بهکار گرفته شوند. جمهوری اسلامی در تقدیس سرمایهداری کم نگذاشته است؛ در مدح رقابت و خصوصیسازی و بازار آزاد و بهرهوری و غیره، کم گفتمانسازی و ایدئولوژیسازی نکرده است. برخی جریانات در جمهوری اسلامی، کم در مدح لیبرالیسم سخن نگفتهاند؛ و در نهایت، «تعامل سازنده با دنیا» که به کرّات آن را از زبان دولتمردان جمهوری اسلامی شنیدهایم، چیزی جز نفی امپریالیسم (در مقامِ نظام سلطهی سیّال بین دولتهای سرمایهداری در شیوهی تولید سرمایهداری) نیست. جمهوری اسلامی از این سه مبنا، به اشکال خاص خود، برای تقویت خود و بالا بردن ثبات و انعطافاش استفاده میکند و اپوزیسیون سرنگونیطلب از این سه مبنا برای نیل به سرنگونی یا دگردیسی در جمهوری اسلامی. بدین نحو است که ذهن کل افراد جامعه از هر طرفْ شبانهروز با هجوم ایدئولوژیکِ این سه مبنا، روبرو میشود.
در کنار این بخش بزرگ اپوزیسیون که با این سه مبنا، خوراک «نظری» خود را مدتهاست پخته و نو به نو به دنبال آن است که آن را بر سر سفرههای متفاوتی ببرد، عدهی اندکی نیز وجود دارند که میگویند قائل شدن یک شکل برای شورشهای جاری «تقلیلگرایی» است! آنها قائل به سه پایهی تقدیس سرمایهداری، مدح لیبرالیسم و نفی امپریالیسم نیستند و خود را نیز «چپ» یا «کمونیست» میدانند، اما میگویند شورش جاری دو قوّهای است که یک قوّهی آن میتواند جامعه را به سمت سوسیالیسم یا انقلاب اجتماعی سوق دهد و قوّهی دیگر این امکان را دارد که به نابودی و تجزیهی ایران منجر شود. این عده تاکنون هیچ نشانهای، حتی نشانهای کوچک، از این ارائه ندادهاند که چگونه و با توجه به چه امکانِ موجودی، این شورشها میتوانند به «اعتلای مبارزهی طبقاتی» منجر شوند؛ و در عوض این واقعیت بهراحتی قابل اثبات که یک شکل بیشتر بر شورش های جاری حاکم نیست را «تقلیل گرایی» میدانند! «تحلیلی» که عاجز از ارائهی اولین و سادهترین سطح تحلیل، یعنی آوردن «فَکت» و «مثال» برای اثبات وجود یک شکلِ ادعایی در شورشهای جاری است، به تحلیلی که خصیصهی اصلی و یگانه شکلِ این شورشها را شناسایی میکند، عنوان «تقلیلگرایی» میدهد!! در دنیای سرمایهداری، باور به نسبیگرایی کاری کرده که هر تحلیلی را میتوان «تقلیلگرایی» خطاب کرد. از نظریات اجتماعی موجود در دنیا، مارکسیسم بیش از هر نظریهی دیگری، اَنگ «تقلیلگرایی» خورده است؛ پس این برچسب چیزی نیست که باید از آن ترسید.
باری، بیش از این حدِ اندک نباید بر «تحلیلی» که قائل به دو قوّهای بودن شورشهای جاری است، درنگ کرد. اگر هدف مبارزهی نظری و عملی در راه رهایی اجتماعی است، نقطهی کانونی بحث باید در جای دیگر قرار گیرد. در کجا؟ در نقد اپوزیسیون بنانهندهی سه پایهی تقدیس سرمایهداری، مدح لیبرالیبسم و نفی امپریالیسم و همزمان در نقد سرمایهداری و دولت آن در ایران که در عین این که به اشکال خاص خود از این سه مبنا بهره میبرند، باعث شدهاند تا این اپوزیسیون به قویترین نیروی مخالفِ فیالحال موجود در ایران و رهبر بلامنازعِ شورشهای جاری در ایران تبدیل شود. این دو نقدِ به هم مرتبط باید در پیوند با طبقهی کارگر و بهعنوان بخشی از مبارزات آن مطرح شود. پس بگذارید بیدرنگ علت نکتهی صاف و پوستکندهی ابتدای متن را توضیح دهیم. چرا جنبش طبقهی کارگر نباید آیندهی خود را در آیینهی شورشهای موجود در ایران ببینید یا به این شورشها بپیوندد و بهعنوان بخشی از آنها دست بهعمل بزند؟ مگر نه این است که شورشهای جاری حاضرند «شعار نان، کار، آزادی» سر بدهند یا حتی این شعار و شعارهای مشابه آن را سر دادهاند؛ مگر نه این است که آنها حاضرند بخش بزرگی از شعارهای مشخص فعلی جنبش طبقهی کارگر را در مبارزات خود بگنجانند؛ پس چرا نباید طبقهی کارگر نیروی خود را به در قالب این شورشهای حاضر و آماده، به صحنه بیاورد؟
علت آن است که سرمایهدارانه و امپریالیستی بودن، مرکز ثِقل شورشهای جاری است؛ خصیصههای سرشتنمای شورشهای جاری است؛ تمام شعار و خواستههایی که وارد شورشهای جاری میشوند، بلافاصله در ماشینِ تبدیلِ این دو خصیصه وارد شده و فارغ از معناهای متفاوت اولیهشان، یک اَبَرمعنای واحد پیدا میکنند: این ابرمعنای واحد همان سرمایهدارانه و امپریالیستی بودن است. خواستههای طبقهی کارگر اگر در متن شورشهای جاری مطرح شوند، بلافاصله به سیطرهی این اَبَرمعنا گرفتار میآیند. در شورشهای جاری، سرمایهدارانه و امپریالیستی بودن، نقطهی آغاز خواستهها نیست، بلکه نقطهی انجام آنهاست. نقطهی آغاز خواستهها متکثر است (به خواستههای متفاوت معیشتی، مدنی و سرنگونیطلبانه در شورشهای جاری نگاه کنید) و نقطهی انجامِ آنها واحد است: امپریالیستی و سرمایهدارانه بودن مجرایی است که همهی خواستهها درون آن میافتند و شکل نهایی خود را پیدا میکنند.
در دیگ جوشان شورشهای جاری، هر خواستهای غلطی میزند و در نقطهای به تعادل میرسد؛ هر خواستهای را از هر جای این دیگ که رها کنی در نهایت در همین یک نقطه، جای خواهد گرفت. این نقطه، که نقطهی استقرارِ صفاتِ سرمایهدارانه و امپریالیستی بودن است، نقطهی تعادلِ شورش های جاری است. هر جنبشی که سرنوشت خود را به شورشهای جاری گره بزند، بیدرنگ از این نقطهی تعادل سَر در خواهد آورد. حلقهی واسطی که هر خواستهای را به این نقطهی تعادل گره میزند، سرنگونیطلبی است. در واقع، در شورشهای جاری، هر خواستهای مسیر تحقق خود را سرنگونیطلبی میداند. سرنگونیطلبی با انقلاب تفاوت اساسی و تضادی عمیق دارد: سرنگونیطلبی رفتن پشت هر جنبش موجودی، قطعنظر از شکل آن جنبش و اَبَرمعنای آن، برای نیل به سرنگونی جمهوری اسلامی است. سرنگونیطلب دل به هر کس و هر جریانی که جمهوری اسلامی را تضعیف کند میببندد، مهم نیست وی جندالله باشد یا داعش یا پژاک، یا رضا پهلوی یا آمدنیوز و ریاستارت، یا جان بولتون و دونالد ترامپ. در سرنگونیطلبی، مهم نائل شدن به سقوط جمهوری اسلامی به هر ترتیب ممکن و با هر شیوهای است.
پس با این اوصاف، اگر جنبش طبقهی کارگر به شورشهای جاری بپیوندد و مبارزات فیالحال موجود خود را بهعنوان بخشی از این شورشها سازماندهی کند، بیدرنگ از طریق حلقهی واسطِ سرنگونیطلبی در نقطهی تعادلِ صفاتِ امپریالیستی و سرمایهدارانه بودن فرود خواهد آمد. رهبران متکثر شورشهای جاری بارها از پذیرش طبقهی کارگر در شورشها استقبال کردهاند و حتی از جنبش طبقهی کارگر، درخواست ساماندهی اعتصاب سراسری را مطرح کردهاند. جنبش طبقهی کارگر تاکنون نیروی مبارزات فیالحال موجود خود را بهعنوان بخشی از این شورشها، وارد صحنه نکرده است و از این به بعد نیز نباید این کار را بکند. این شورشها بنا به خصیصهی سرمایهدارانه بودن، ضدکارگری هستند و حتی توانایی تحقق سادهترین خواستههای معیشتی کارگران را ندارند و بنا به خصیصهی امپریالیستی بودن خود هر نیرویی را در راه پیادهسازی شرّی عظیم به سرباز پیادهی خود تبدیل میکنند؛ هر نیرویی در شورشهای جاری بلافاصله، خواسته یا ناخواسته، چه نیتاش باشد و چه نباشد بنا شکل شورشها، به سربازان بیجیره و مواجب دونالد ترامپ و محمد بن سلمان و نتانیاهو تبدیل میشود.
***
این استراتژی که «جنبش طبقهی کارگر باید به شورشهای جاری بپیوندد تا در مرحلهی نخست با سرنگونی جمهوری اسلامی، یک دولت دموکراتیک در ایران تشکیل شود و سپس طبقهی کارگر به سمت انقلاب اجتماعی حرکت کند»، یک استراتژی مطلقاً امپریالیستی و همزمان سرمایهدارنه است؛ ارائهی این رویکرد از دهان هر که درآید، چه مترجم مارکس یا لنین، چه «روشنفکرانِ» ایرانی معتقد به جریانات «چپِ نو»، صرفاً فروش یک «رویا» به طبقهی کارگر و تمام فرودستان ایران است: «رویایی» که نتیجهاش جز فاجعه چیزی نخواهد بود. این رویکرد از جانب کسانی تبلیغ میشود که معتقدند «تضاد اصلی» در جامعهی ایران (یا یکی از «تضادهای اصلی»)، «تضاد بین سنت و مدرنیته» (یا «استبداد و دموکراسی») است. از نظر آنها جمهوری اسلامی، «تجسم این استبداد یا سنت» است و باید نابود شود تا جامعهی ایران به دنیای مدرنیته، قدم بگذارد. کسانی که تبلیغکنندهی این دیدگاه و رویکرد هستند، لزوماً تقدیسکنندهی سرمایهداری، مداح لیبرالیسم و نوکر امپریالیسم نیستند؛ اما نتیجهی این فرمولبندی در شرایط زندهی موجود صرفاً به اینجا ختم میشود که این دیدگاه و رویکرد، در خدمت تهاجم امپریالیستی آمریکا قرار گرفته و (بنا به شرایط انضمامی) زیر چتر یکی از گرایشات سرمایهدارانه قرار میگیرد. نیرویی اجتماعی که این دیدگاه به آن متکی است بخشی از طبقهی متوسط مدرن است که زیر رنگ و لعابِ نازکی از ادعاهای «چپگرایانه»، ذهنیت سرمایهدارانه دارد. این نیرو هرگاه که با دیدگاه، برنامه و رویکرد خود در ایران امروز به حرکت درمیآید، بیدرنگ به بخشی از یک تهاجم امپریالیستی تبدیل میشود.
این نیرو آنچنان بُتی از «دموکراسی سرمایهدارانه» ساخته است که با چشمان بسته به پیادهنظام جنبشهایی با شکل امپریالیستی تبدیل میشود. «دموکراسی سرمایهدارانه» در شرایط جاری برای آنها به چنان امر ایمانیای تبدیل شده که حاضرند با هر نیروی ضددموکراتیکی از داعش گرفته تا جریانات سرمایهدارانه-تروریستی آن را «محقق» سازند! تجارب تاریخی در کشورهای همسایه نظیر عراق و سوریه، هیچ تأثیری بر ذهنیت سنگشده و منجمد این نیرو نداشته است و آنها تختگاز در حال حرکت به پرتگاه «دموکراسی سرمایهدارانه» از طریق حل شدن در جنبشهایی با شکل امپریالیستی هستند. بعضاً دیده شده که آنها با راهیابی تعدادی از اعضای حزب کمونیست عراق به پارلمان، حتی غبطهی «دموکراسی» در عراق ویرانشده توسط جنگ و تهاجم امپریالیستی را هم میخورند! اما این صرفاً یک روی سکه است: اینْ مختص زمانی است که جنبشی با شکلی امپریالیستی به تهدیدی مستقیم و فوری برای جمهوری اسلامی تبدیل شود. زمانی که چنین جنبشی موجود نباشد، آنان عمدتاً به انتخاباتهای موجود در جمهوری اسلامی میچسبند و به پای صندوقهای رأی میروند تا از «آخرین سنگر دموکراسی» دفاع و به قول خودشان گرایشی «دموکرات و مدرن» در جمهوری اسلامی را تقویت کنند. این نیرو، دائماً در دهههای گذشته از اصلاحطلبی به سرنگونیطلبی و از سرنگونیطلبی به اصلاحطلبی، شیفت کرده و تغییر موضع داده است. در سال گذشته بخش عظیمی از این نیرو در اردیبهشت 97 در انتخابات ریاست جمهوری به پایگاه رأی روحانی تبدیل شد و سپس چند ماه بعد در دیماه 96، شیفت دیگری را انجام داد و به شورشهای دیماه پیوست!
مسأله صرفاً این نیست که نتیجهی دیدگاه «چپِ» طبقهی متوسطی، «چپِ» نو یا هر اسم دیگری را که میخواهید رویاش بگذارید، پیوستن به جنبشهایی با اشکال امپریالیستی است؛ بلکه در عین حال مسأله این است که خود دیدگاه آنها نیز غلط است. جمهوری اسلامی، شکل دولت مدرن سرمایهداری در ایران است؛ شکلِ واحدِ جهانشمولی وجود ندارد که دولتهای سرمایهداری باید کپیِ برابرِ اصل آن باشند. جمهوری اسلامی، شکلی است که دولت سرمایهداری بعد از انقلاب 57 بنا به آن توانست جنبش طبقهی کارگر را که قدرتمندترین بخش آن شوراهای کارگری بود، سرکوب کند و مانع از این شود تا این جنبش، جامعهی ایران را به سمت یک انقلاب اجتماعی تمامعیار رهنمون سازد. تثبیت این دولت، غلبهی «مشروعه بر مشروطه» و «سنت بر مدرنیته» نبود؛ بلکه در شکل این دولت،مدرنیته که چیزی جز سرمایهداری نیست از تمام مؤلفههای سنت در ایران مدد گرفت تا خود را (یعنی مدرنیته را) از انقلاب در حال پیشرویِ طبقهی کارگر نجات دهد؛ در توزان قوا، زور این دولت مدرن سرمایهداری بر زور جنبش طبقهی کارگر چربید. جمهوری اسلامی این وظیفهی خود را در رقابت همزمان با سایر گرایشات لیبرالی سرمایهداری انجام داد و ترکیب مبانی ایدئولوژیکِ سنت اجتماعی در ایران با مدرنیته به آن چنان نیرویی داد که گرایشات لیبرالی فاقد آن بودند. پس، جمهوری اسلامی نه حاصل شکستِ مدرنیته از سنت، بلکه شکلی است که دولت مدرن در ایران در نتیجهی تحولات انقلابی به خود گرفت. در جمهوری اسلامی نه تنها «تضادی آشتیناپذیر» بین سنت و مدرنیته در کار نیست بلکه دولت مدرن، مؤلفههایی از سنت را در خود ادغام کرد و در نتیجهی این ادغام در کُل بر توان خود افزود.
دولت سرمایهداری در ایران در حالی که دولت آمریکا، اجرای تحریمها را آغاز کرده و شورشهای با شکل امپریالیستی هم مجدداً بر صحنهی جامعه ظاهر شدهاند، چه میکند؟ همزمان با آغاز تحریمهای آمریکا، بستهی جدید ارزی دولت هم که حمیات سه قوه را پشت سر خود میدید و در «شورای عالی هماهنگی اقتصادی سران قوا» تصویب شده بود، معرفی شد. همانطور که پیشبینی میشد قیمتگذاری ارز با یک «شجاعت سرمایهدارنهی مثالزدنی»، به دستِ بیرحمِ «نامرئیِ» بازار سپرده شد. بانک مرکزی نرخ ارز را آزاد کرد و روزنامه شرق با تیتری که احتمالاً برای آن همردیف «آزادسازی خرمشهر» در زمان جنگ بود، جملهی «دلار آزاد شد» را به تیترِ یک خود تبدیل کرد. تقریباً همه جریانات سرمایهدارانهی داخلی و تمام تشکیلات رسانهای آنها از طرح آزادسازی نرخ ارز حمایت کردند. کار اما به اینجا هم ختم نشد و اسحاق جهانگیری، معاون اول رئیسجمهور، اعلام کرد «از این به بعد هیچ بهانهای برای واگدار نکردن طرحها به بخش خصوصی پذیرفته نیست». آزادسازی نرخ ارز و خصوصیسازی و فروش اموال عمومی، مسیر دولت سرمایهداری در ایران و نحوهی مواجههی آن با دشواریهای اقتصادی موجود را به ما نشان میدهد.
رهبر ایران در سخنرانی دوم خرداد امسال که پیرامون خروج آمریکا از توافق هستهای و شروط ادامهی برجام با اروپاییها بود اینچنین گفت: «اقتصاد دولتی جواب نمیدهد و همانگونه که بارها گفتهام باید سیاستهای اصل 44 جدی گرفته شود و بخش خصوصی را وارد میدان کنیم». در واقع، بعد از پایان جنگ هشتساله عراق و ایران تاکنون، تنها راهحل توسعهی سرمایهداری که در ادبیات حاکم «پیشرفت اقتصاد کشور» نامیده میشود و تنها پاسخ به بحرانهای مختلف اقتصادی، ایمان به خصوصیسازی و تعدیل ساختاری بوده است. تمام رسانههای داخلی و خارجیِ سرمایهداری و تمامی کارشناسانی که در رسانهها حاضر میشدند، راه مواجهه با هر مشکلی اعم از مسائل اقتصادی و اجتماعی تا آموزشی و درمانی و همینطور ورزشی را سیاستهای تعدیل ساختاری و خصوصیسازی عنوان کردند. سالها اتخاذ این سیاستها منجر به شرایط دشوار و دردناکی شد که این روزها هر کارگر و فرودستی در هر جای ایران، با گوشت و پوست خود آن را لمس میکند. بسیاری از کارخانهها با قیمتی کمتر از تنها ارزش زمین آن، قیمتگذاری و برخی اوقات با دادن وام به سرمایهداران خریدار، «هدیه» داده میشد و در ادامه مدیران جدید با کارگران، کارخانه و ابزارآلات به هرنحوی که سود بیشتری نصیبشان میکرد و با آزادی کامل رفتار میکردند. سرمایهداری در ایران، شرایطی ایجاد کرد که فرودستان جامعه روز به روز بیشتر و بیشتر در فقر و فلاکت فرو رفتند و از جمهوری اسلامی ناامید شدند.
سیاستهای سرمایهدارانه و استثمارگرایانه چنان تیشه به ریشهی زندگی کارگران و فرودستان و کشاورزانِ خُرد زد که در شورشهای جاری بسیاری از فرودستان با مواضع جمهوری اسلامی در هر چیزی دشمن شدند و اَبَرمعنای امپریالیستی این شورشها را بیهیچ عذاب وجدانی پذیرفتند. ظلم و جور آمریکا و اسراییل به فلسطین و لبنان و سوریه که از خورشید تابان روشنتر و آشکارتر است را دروغ انگاشتند و شعار نه غزه نه لبنان را تکرار کردند. نه غزه نه لبنان شعاری بود که سرمایهسالارانِ سینهچاکِ غرب در جنبش سبز بر سر زبانها انداختند و قبل و بعد از آن با زبان زیبا و به ظاهر نگرانِ مردم برای همه جا انداختند که مشکلات اقتصادی به دلیل پولهایی است که در دیگر کشورهای خاورمیانه توسط جمهوری اسلامی هزینه میشود. پشت هر گفتهای، ناگفتهای پنهان است. گاه برای فهمیدن منظور واقعی هر سخن باید به نگفتهها بیش از گفتهها توجه کرد. این اصل دربارهی سرمایهداری و سرمایهداران بیش از همه صادق است. وقتی قرار بر کسب سود و قدرت به قیمت نابودی دیگران باشد، ضرورت دارد که به دیگران بقبولانی که اگر من تو را استثمار میکنم مهم نیست؛ مهم این است که ما برادریم و مشکل جایی دیگر است. نه غزه نه لبنان همان گفتهای است که قرار است این واقعیت را پنهان کند که دلیل مشکلات کارگران و فرودستان، شیوهی تولید و توزیع ثروت است که همهی جریانات سرمایهداری در آن اشتراک نظر دارند و هیچکدام با دیگری از این حیث، تفاوتی ندارند. قرار است بگوید که منافع من و توی کارگر نزدیکتر است تا منافع کارگر ایرانی و کارگر فلسطینی و کارگر لبنانی و سوری و تخم کینه و دشمنی را میان کارگران دو طرف مرزها بکارد. اگر شما جای آمریکا، اسراییل یا عربستان بودید و قصد داشتید شعار و افقی را بر اعتراضات فرودستان ایران مسلط کنید که بتواند منافعتان را تأمین کند چه شعاری را انتخاب میکردید؟ کدام شعار بهتر از نه غزه، نه لبنان میتواند منافع آمریکایی که خصوصیسازی و ریاضت اقتصادی را از طریق مکانیزمهای سرمایهدارانه بر بسیاری از کشورهای جهان تحمیل کرد و به قیمت نابودی و کشتار بسیاری از مردمان دنیا و کودتاها و جنگهای بسیار به درجهی ابرقدرتی نائل شد را تامین کند؟ چه شعاری میتواند از اسراییل که درحال تجاوز مداوم به زندگی مردم لبنان و فلسطین است و یکی از بانیان اصلی جنگهای سالهای اخیر خاورمیانه بوده، آبروداری کند و امنیت همیشه متزلزلاش را تأمین کند؟
در شرایط حاضر که اکثر مردم گوش به زنگ برنامهای از جانب دولت بودند تا شاید از این همه رنج و درد آنها بکاهد، برنامهای معرفی شد که با کمی موشکافی در مورد آینده چیزهایی به ما میگوید. یکی از این برنامهها آزادسازی نرخ ارز بود. پیش از اینکه بستهی جدید ارزی دولت معرفی شود، رضا بوستانی ستوننویس روزنامهی نئولیبرالی دنیای اقتصاد در توئیتی نوشت: «برای اینکه حاشیهی سود مواد مخدر کم شود، [میلتون] فریدمن آزادسازی این مواد را پیشنهاد میدهد. ما هم دلار را قاچاق اعلام کردیم و متعجبیم که چرا نرخ پایین نمیآید؟! یک بستهی سیاستی جدید بدهید با یک جمله: نرخ ارز آزاد شد. مشکلات حل میشود». میلتون فریدمن هم در رویاهای خود نمیتوانست متصور شود که کشوری در روز آغازین تحریمهای آمریکا و همزمان در میانهی شورش فرودستانی که در تأمین معیشتشان ماندهاند، به سراغ پیادهسازی ایدههایش برود. عبدالناصر همتی رئیسکل بانک مرکزی هم در رونمایی از بستهی جدید ارزی، «شجاعتاش» را با این سخنان به رُخ مردم کشید: » در همان روزی که آمریکا بخواهد تحریم را شروع کند ما بازارها را باز خواهیم کرد و نشان خواهیم داد هیچ مشکلی نداریم». این سیاست چه میوهی تلخی بار خواهد آورد؟
آزادسازی نرخ ارز به این معناست که قیمت ارز موردنیاز برای واردات بسیاری از کالاهای مصرفی یا مواد اولیه و ابزار تولید کارخانهها، بهطور رسمی در قیمتهایی بسیار بالاتر از دلار 4200 تومانی تثبیت خواهد شد. این افزایش قیمت ارز به معنای افزایش قیمت همهی کالاهاست و در واقع به معنای ارزانسازی هرچه بیشتر نیروی کار است. قیمت همهچیز جز نیروی کار، با بستهی جدید ارزی دولت، افزایش خواهد یافت. با یک میلیون و 114 هزار تومان حداقل دستمزد، مایحتاج بسیار کمتری میتوان خرید و فشار بر گردههای مردم فرودست چندبرابر خواهد شد. این سیاست، نیروی کار را به مُفتترین «عامل تولیدی» در سرمایهداری ایران تبدیل میکند.
در پیشگاه دولت سرمایهداری، همهی سرمایهدارها با هم برابر نیستند. سیاست جدید ارزی بیشتر به نفع کلانسرمایهدارها است: پتروشیمیها، تولیدکنندگان فرآوردههای نفتی، شرکتهای تولیدکننده فلزات، شرکتهای مواد معدنی، سیمان و غیره. بخش عظیمی از محصولات این شرکتها صادراتی است و ارزی که در دست آنها است اکنون با قیمت بسیار بالاتری در داخل ایران به ریال تبدیل میشود. بسیاری از عوامل تولیدی این شرکتها نظیر خوراک گازی، مواد معدنی و غیره بهمنظور رقابتیتر کردن آنها در بازار جهانی، با قیمت بسیار پایینی در اختیار این شرکتها قرار میگیرد و بستهی جدید ارزی از طریق افزایش قیمت ریالی تولیدات آنها، سود این کلانسرمایهدارها را بیشتر و بیشتر میکند. اما بخش بزرگی از سرمایهداران همچنان وجود دارند که باید مواد اولیه و ابزار تولیدی موردنیاز خود را از خارج با ارز گرانتری (با ارزِ آزادشده) وارد کنند. افزایش نرخ ارز، از طریق افزایش قیمتِ این عوامل تولیدیِ وارداتی، محصولات نهایی آنها را گران و گرانتر میکند. در حالی که دستمزد بسیاری از مردم پایین نگه داشته شده است و قدرت خریدْ به شدت کاهش یافته است، بهتدریج مشخص خواهد شد که بسیاری از کالاهای این سرمایهداران متوسط و خُرد در بازار، مشتریای نخواهد داشت؛ بهتدریج به قول خودشان کسبوکارشان کساد خواهد شد و رکود بر تولید این سرمایهداران حکمفرما خواهد شد. به احتمال زیاد، این رکود بسیاری از بنگاههای تولیدی سرمایهداری را در بخش متوسط و خُرد، به تعطیلی یا تعدیل نیرو و تولید با حداقل ظرفیت خواهد کشاند. آثار تحریمها بیشتر که شود به احتمال قوی آنچنان رکود مثل دومینو گسترش یابد و از یک بخش تولید سرمایهداری به بخش دیگری منتقل شود که بحرانی گسترده تمام تولید سرمایهداری در ایران را فرا گیرد. این بحران به افزایش هرچه بیشتر بیکاری در جامعهی ایران منجر خواهد شد و با تورم شدید نیز به احتمال قوی، توأم خواهد بود. در نتیجهی این بحران، فرودستان روز به روز فقیرتر خواهند شد.
ممکن است رکود و تورمی شدیدتر از حال حاضر که تحریمها شدت و برندگی آن را بیشتر خواهد کرد، فشار را به آستانههای تحملناپذیری برساند. در این شرایط نارضایتیهای معیشتی که محرکِ شورشهای جاری بوده است، تقویت نیز خواهد شد. دولت سرمایهداری ایران میخواهد با آن چه که طی دههها به انباشت نارضایتیهای معیشتی منجر شده، به «درمان» مشکلات حادّ کنونی بپردازد ولی تنها و تنها در حال ریختن بنزین بر روی آتش است. وسوسهی سود، سرمایهدار را به گاوی شبیه میکند که نمیتواند برای لحظهای سرش را از علوفهی مقابلاش بردارد و به اطرافاش نگاه کند و ببیند همه جا در حال آتش گرفتن است. با بستهی جدید ارزی، که همزمان با آغاز تحریمها اجرایی شده است، وضعیت معیشتی فرودستان، بسیار دشوارتر خواهد شد. هنوز مشخص نیست این وضعیت دشوار، آبستنِ چه چیزی خواهد بود؛ اما مشخص است که اگر طبقهی کارگر، بر تشکل خود حول برنامهای عدالتطلبانه و کارگری (و نه سرمایهدارانه و امپریالیستی) نیفزاید، بازنده خواهد بود.
در اعتراضات دیماه و اعتراضات جاری، شعاری که بسامد زیادی داشته، حمایت از خاندان سرنگونشدهی پهلوی بوده است. «رضاشاه روحت شاد» شعاری بود که چون پتک بر سر همه فرود آمد و بسیاری باورشان نمیشد از دیکتاتور مخلوع و پسرش که خونها ریخته بودند و با انقلاب تودهای 57 با لگد از کشور رانده شده بودند، اینطور اعادهی حیثیت شود. بسیاری گمان نمیکردند رضا پهلوی، فرزند کودن محمدرضاشاه تبدیل به «یک آلترناتیو وضعیت» شود و سودای سلطنت را در سر بپروراند. اما این شعار چه ناگفتههایی دارد که قرار است با گفتهها پنهان شود؟ این شعار بهواسطهی فضاحتها و شرایط دردناکی که دولت سرمایهداری در ایران به بار آورده، میخواهد به مردم حُقنه کند که انقلاب 57، اشتباهی بزرگ و ظلمی ناحق به پهلویها بوده که اکنون مردم باید جبراناش کنند! میخواهد حقنه کند که همه چیز به خوبی و خوشی پیش میرفت و ما در آستانهی ورود به «دروازههای تمدن بزرگ» بودیم. بهراستی اگر چنین بود به چه دلیل یکی از انقلابهای مهم قرن بیستم اتفاق افتاد؟ ایرانیها از سر شکمسیری خودشان را جلوی تانک و مسلسل انداختند؟! اینکه فقط در یک قلم به قول جان فوران نسبت پزشک و بیمار در ایران در سال 53 بدترین نسبت در تمامی خاورمیانه بوده است چه معنایی میتواند داشته باشد؟ از تطهیر دوران تاریک پهلوی و معرفی آن به عنوان گزینهی ایدهآل چه کسانی چه منفعتی میبرند؟
تطهیر پهلویها قرار است ما را «قانع» کند که مشکل از حاکمیتِ روحانیون است. میخواهد «قانع» کند که آنها توان مدیریت در قرن بیست و یکم را ندارند و به مدیرانی کراواتی و زیبا که انگلیسی و فرانسوی را روان صحبت کنند، نیاز داریم. معنای دقیقِ این تطهیر آن است که مشکل از خود اقتصاد سرمایهداری نیست، بلکه از نحوهی اجرای آن است. حکومت کراواتیهای بزرگشده در غرب که امیدوار به مداخلهی نظامی جهت جلوس بر تخت سلطنت هستند، جز همان ویرانی طبقهی کارگر به اضافهی نوکری برای آمریکا و اسراییل چه ارمغانی خواهد داشت؟ هیچ ارمغانی نخواهد داشت و جنبش طبقهی کارگر نباید اسیر این فریبِ خطرناک شود. باید گفت تمامی گرایشات مختلف سرمایهداریِ مخالف با جمهوری اسلامی با حمایت آمریکا و همپیمانانش در تلاشند که از وضعیت بد معیشتی، ماهی خودشان را بگیرند، سرمایهداری را غسل تعمید دهند و استثمار را به اشکال جدیدی به پیش ببرند. آنان در این راه اگر دستشان برسد حتی از ویرانی و سوریهایسازی ایران نیز نخواهند گذشت.
با همهی این تفاصیل، انسان موجودی واجد اراده است که میتواند در ظرف مکانی و زمانی که در آن قرار دارد دست به اقدام زند و در شرایط تغییر ایجاد کند. هیچ آیندهی قطعی و حتمیای وجود ندارد. ضروری است هرچه زودتر به این سوال پاسخ دهیم که برنامهی طبقهی کارگر ایران برای مواجهه با این وضعیت چیست. آیا قصد دارد به جنبش کف خیابان که گرایشات مختلف سرمایهداری اعم از ریاستارت و آمدنیوز و پهلوی و بیبیسی و صدای آمریکا رهبری متکثر آن را بر عهده دارند، بپیوندد و تبدیل به پیادهنظام سیاستهای آمریکا شود؟ یا میتواند سیاست خودش را بهروی دیدگان مردم بهستوه آمده به نمایش درآورد؟ سیاستی که درعین ضدامپریالیستی بودن به سرمایهداری بتازد میتواند آیندهی کارگران ایران را تضمین کند. لازمهی پرورش و گسترش این سیاست، حرکتی است که از شعارهای خاص و موردی کارگران به شعارهایی عام که مخاطبش تمامی فرودستان و کل جامعه باشد، کوچ کند. ما به افق و شعارهایی که با زیست روزانهی همهی کارگران مماس باشد و در عین حال پرده را کنار زده و از منظر طبقاتی یکی بودن همهی جناحهای سرمایه را گوشزد کند و جامعهای برابر و آزاد را تصویر کند، نیاز داریم. باید اعتراضات کارگران شهرهای مختلف و کارخانه های مختلف، به هم پیوند بخورند و از آنها صدایی واحد رو به کل جامعه و شعارها و خواستههایی خطاب به کل جامعه، به گوش رسد.
پیشبرد سیاست کارگری و طرح شعارهای عام رو به جامعه با پرچم کارگری و ضدامپریالیستی از یک سو میتواند برنامههای امپریالیسم را خنثی کند و بخشی از جمعیت موجود در شورشهای جاری را جذب جنبش طبقهی کارگر کند و از سوی دیگر میتواند سرمایهداری ایران را ناچار کند به عقب برود و روز به روز دست در جیب کارگران نکند؛ در عین حال، این سیاست میتوان در میدان مبارزهی تاریخ، رهایی را برای طبقهی کارگر و ایجاد یک جامعهی عادلانه را برای کل جامعه به ارمغان آورد. این سیاست میتواند امکان سازماندهی و تشکلیابی را برای طبقهی کارگر ایجاد میکند. در این بستر و با طرح شعارهای عام رو به جامعه، طبقهی کارگر میتواند به خواستههای مشخصی که خواستههای کل طبقهی کارگر و فرودستان در تمام نقاط ایران هستند، دست یابد.
دولت سرمایهداری در آغاز اعمال تحریمها و در میانه شورشهای جاری، بار دیگر میلتون فریدمن و شوکدرمانی را «کشف» کرده است. با این «کشفِ» هزارانباره، از یک سو طبقهی کارگران و فرودستان ایران روز به روز فقیرتر خواهند شد و از سوی دیگر، نارضایتیهای معیشتی محرک شورشهای جاری هرچه بیشتر تقویت شد. هیچکدام از جریانات سرمایهداری، چه در دولت و چه در اپوزیسیون، راهحلی برای رفع این مشکلات معیشتی ندارند چرا که خود سرمایه بهوجودآورندهی این مشکلات بوده است. برنامهی دولت سرمایهداری در ایران در مقطع فعلی صرفاً این است که روز به روز طبقهی کارگر و فرودستان را فقیرتر کند و برنامهی اپوزیسیون پروآمریکایی نیز سوق دادن کشور به سمت جهنمدرهی «یک جامعهی سرمایهداریِ متحد آمریکا» است؛ هیچکدام اینها در موقعیتی نیستند که برنامهای رهاییبخش و عدالتطلبانه داشته باشند. تنها طبقهی کارگر است که میتواند این برنامه را پیش بنهد.
20 مرداد 1397
چون از تاریخ گفتم اینرا هم ذکر کنم. مصدق خیلی خوشنام است اما به غلط. زمان مصدق هم کارگر داشتیم که استثمار می شد و هم روابط ماقبل سرمایه. اری داشتیم که دهقانان استثمار میشدند. مسئله ما آن موقع هم استثمار نیروی کار بود. مسئله نفت در حقیقت مسئله سرمایه دارهای تازه به دوران رسیده بود نه امثال ما کارگران. ضد امپریالیست بودن اما ضد استثمار نبودن ارتجاع است.
لایکلایک
آقای بهمن ت، حدس و گمان بدرد بخور نیست چون تعداد آن به بی نهایت می رسد. بعلاوه نحوه حدس و گمان زدن شما کمتر نظری و بیشتر ترور شخصیتی است. حرفتان را با سند و مدرک و منطق درست بیان کنید تا موجب صدمه زدن احتمالی به دیگران نشوید. با بحث منطقی و علمی می توانید کمک کنید که شخص مورد خطاب شما جنبه های بیشتری از نظرش را ارائه دهد.
در وقایع دی ماه هم این نظر وجود داشت که سطح آگاهی جنبش کارگری و جنبش زنها به حدی نیست که بگوئیم ضد سرمایه داری و یا ضد استثمار نیروی کار است. ما هنوز در تاریخ ایران جنبشی که واقعا ضد استثمار نیروی کار باشد نداشته ایم و جنبشها همیشه به علت استثمار نیروی کار پیدایش یافته اما بنفع یک ارتجاع خاتمه. مخصوصا جنبش زنان را هم بمیان می کشم چون من مرد سالاری را نوعی از استثمار نیروی کار میدانم که نفع نهائی اش نه به جیب شوهر و پدر بلکه به جیب طبقات حاکم تاریخ می رفته است. مثلا هواداری ارتجاع از خانواده تضمین میکند که هم برده تولید شود و هم سرباز جبهه جنگ امپریالیستی. امپریالیسم هم صفت مشخصه سرمایه داری در یک مرحله معین نیست بلکه صفت مشخصه هر نوع جامعه طبقاتی است و چند هزار سال است که با ماست.
لایکلایک
آقایان «خواننده» و «علی». صحبت من با سامان تمام شده. گفتم که موضوع اصلا شکل و محتوا و این چیزها نیست و من هدفم وارد شدن به این موضوعات نیست. فقط این چنین هم که شما تصور می کنید این موضوعات ساده نیستند. این که کامنت من به ادعای شما «نظام» نداره امر مهمی نیست. من که بحث تیوریک نمی کنم که نظام داشته باشه یا نداشته باشه. از بعضی کلمات خوشمان می آید و دوست داریم هرجا که دستمون رسید به کار ببریم. «نقد»! «نظام»! «حرف محصل»! من دارم یک چیزی را یادآوری می کنم و اخطار می دهم. یادآوری و اخطار نه نقد است، نه حرف محصل است و نه نظام می خواهد. حرف من همان است که گفتم و خوانندگانی که حواسشان جمع هستنذ مطمئن باشید متوجه منظور شده اند. به علاوه این را هم خدممتون عرض کنم که موضوع اصلا «جنبش های علیه رژیم» نیست. این جنبش ها دی 96 هم بودند اما این مواضع نبودند. جز گرایلو و یکچندتا استالینیست تاریخ مصرف تمام شده کسی به اینها اتیکت محیر العقول امپریالیستی نمی چسباند. آقای «خواننده» توی یکی از کامنت هایش از جریان های مرتجع اسلامی مثل طالبان و حزب الله اسم برد. بسیار هم عالی. سامان هم حرفش را با سکوت الان تایید می کنه. اما به زودی می بینید که همین سامان پشت سر امثال گرایلو بین طالبان و حزب الله فرق می گذاره به آدم کش های حزب الله می گوید مقاومت ضد امپریالیسم. این مسیر غلطی است که خیلی ها در چند ماه اخیر چشم بسته دنبال امثال گرایلو نصفش را طی کردند و نصف دیگرش را هم قریب به یقین طی خواهند کرد. بله این «گمانه زنیه». اما گمانه زنی گناه نیست. ببینیم درست از آب در می آید یا نه. امیدوارم گمانه زنی من اشتباه باشه و فقط «نفس متورم» من باشد. این گفتگو دیگه واقعا معنی ندارد. آرزوی توفیق و هدایت برای جمیع کمونیست ها!
لایکلایک
1-„فقط این چنین که شما تصور می کنید این موضوعات ساده نیستند“، این جمله باز هم مصداق نفس متورم است. شما عمیق به مسائل می نگری و ما نه. بخشی از پیچیدگی موضوعات مطرح شده را شما باز بنمایید تا تلمذ کنیم.
2-اومدی در کامنت پیشگویی کنی و حرف محصل نزنی. تو مگه رهبر خود خوانده ی جریان چپ هستی؟!
3-عصرها بر خیابون بشین فالگیری و رمالی کن.
4-هر نوع یادآوری و تذکاری که می دهید باید مسبوق به حقیقتی باشد که تا اندازه ای برای ما روشن باشد. بدون اینها شما بجز یکسری مدعاها و حدسیات روانشناختی پوچ، هیچی نگفته اید.
5-کامنت جای بحث تئوریک و محصل نیست، جای نصایح متفرعنانه هم نیست. البته شما باید خطوط کلی فکرت حتی در همین کامنت چند خطی مشخص باشد. اشاره ای لااقل باید بکنید.
لایکلایک
شما از موضع بالا میگویید که «مجددا اخطار می دهم». این نفس متورم را از کجا آورده اید؟ یا یکسری مدعای روانشناختی مثل «دودلی» در اعلام موضع زمان وقوع شورش های دیماه را مطرح می کنید و یا مدعاهایی معرفتی مثل اینکه می گویید رابطه فرم و محتوا و معنای مبنا آنگونه که نویسنده فکر می کند نیست. هیچ حرف محصلی نزدید در کامنتهایتان. ظاهرا هم خیلی با خودت حال میکنی. گفتی اومدم و آینده حق وردی و قرار گرفنتش در خط گرایلو رو بهش از پیش گوشزد کردم..
لایکلایک
به „بهمن ت“، من هم با نظر آقای حق وردی در باره رابطه فرم و محتوا موافق نیستم. اما اصل بحث اصلا فرم و محتوا و مسائل فلسفی نیست. بحث بر سر فاکت و برخورد علمی به آن است. شما چنین برخوردی نکرده اید و برای همین نظر شما اصلا اعتبار علمی و استدلالی ندارد. اینکه مقاله اثرات نظر فلان و بهمان شخص است هم خارج از موضوع است و اینهم اصلا استدلالی و علمی نیست. شاید خود شما نمیخواهید وارد اصل قضیه بشوید. اصل قضیه وضعیت جنبشهای ضد رژیمی در شرایط کنونی و ذهنیت حاکم بر آن است. لطفا شیوه نظر دادن و بحث کردن خود را منطبق با اصول استدلال و علم کنید. متشکر.
لایکلایک
آقای سامان. تعهدتون به جواب دادن خوب است. اما بعد. سلطه سه موردی که ذکر می کنید (سرمایداری، لیبرالیسم، و نفی امپریالیسم) به معنی „مبنا“ نیست. این عوامل و عوامل مشابه از طرف خیلی های دیگه هم پذیرفته شده است. شاید از خود گرایلو هم بپرسید سلطه اونها بر این شورش ها را رد نکنه. بعید می دونم بکنه. خب یعنی مبنای شما و اون مشترک است؟ مبنا معنای دیگری دارد. رابطه شکل و محتوا هم به همچنین. این حرف شما که هر محتوایی ممکنه شکل های متفاوتی بگیره کم ایراد نداره. تا شکل را چی بدونیم و محتوا را چی. شما رابطه این دو تا را خیلی تصادفی فرض می کنی. به همین سادگی نیست که شما می گید. اما من حرفم چیز دیگه ای است. „تاثیری“ که من گفتم الزاما مبنای مشترک و … نیست. یک اتفاقه. مثل تاثیری که از دیدن یک صحنه می گیرید. خیلی ها بعد تاثیر گرفتن تازه می روند دنبال مبنای مستقل برای تاثیری که گرفتند. برای مثال همین مورد „نفی امپریالیسم“ شما که احتمالا منظورتون نفی ایده امپریالیسم در این قضایاست، کاملا تحت تاثیر همان عملگر افول ! است که گرایلو با استفاده از متفکرانی از قبیل بارت و فروید و لکان و یک دوجین آدم عجیب و غریب دیگر در آورد و انداخت توی چپ. شما به چیزی که در بحث گرایلو یک „نتیجه“ است می گویید „مبنای متفاوت“ بحث خودتان؟؟ این نه مبنا است و نه متفاوت. یک بار گفتم از یک طرف جریان را می زنید و نظرتان این است که نباید رفت داخلش و از یک طرف راه حل می دهید که کارگرها باید آن را پیش ببرند. این دو دلی را با توجیه ضعیف و ایراد دار از رابطه شکل و محتوا چفت و بست می کنید. اما قصد من نقد نظر شما توی کامنت نیست. جایش نیست. برای این که منظورم را بفهمید ازتون می پرسم چرا این حرف ها را همان دی 96 نگفتید؟ اون زمان نمی خواستید با مواضع شرم آور امثال گرایلو و چند ضد کمونیست دیگر یکی بشید. الان هم دودلید اما به تدریج دارید کنار می ایید. مجددا اخطار می دهم آینده این مسیر مشخص است و منشا انحرافش معلوم است. والسلام
لایکلایک
پاسخ به «بهمن ت». من منظورتون از این که چه چیزی میتونه مبنا باشه یا نباشه را نفهمیدم و باز هم تکرار میکنم که اصراری ندارم که شما وجود مبنا در متن رو تصدیق کنید. بحث شما رو نظاممند نمیدونم و وارد بازی زدن به جاده خاکی و مسائل بیربط به نوشتهی خودم هم نمیشم. من قائل به این نیستم که رابطهی محتوا و شکل تصادفیه و لازم نیست چیزی رو به حرفهای من نسبت بدید. من در این متن توضیح دادم که چرا شورشها این شکل را به خود گرفتند. باز هم تأکید میکنم یک محتوای واحد، ممکنه چندین شکل به خود بگیره: رفع نیاز مصرفی محتوایی است که در همه شیوههای تولید وجود دارد؛ این محتوا در سرمایهداری شکل ارزش مبادله و در نهایت تحقق سود سرمایهدار رو به خودش میگیره و در فئودالیسم این شکل رو به خودش نمیگیره؛ در کمونیسم هم نمیگیره. در تمام جوامع طبقاتی محتوایی به نام حکمرانی وجود داشته اما در سرمایهداریه که این حکمرانی شکل دولت سرمایهداری به خودش میگیره. شکل اهمیت بسیار دارد برادر؛ در همهی جوامع افرادی که کار میکردند، وجود داره اما در سرمایهداریه که این افراد شکل کارگر مزدبگیر رو به خود گرفتن. رابطه شکل و محتوا اتفاقی نیست و دیالکتیکیه؛ یعنی شکل از بیرون به محتوا نمیچسبه و از برهمکنش محتوا است که شکل میگیره؛ در نهایت مترقی بودن یا نبودن صرفاً صفت شکل است نه محتوا؛ چون خود شکل نشان میدهد که محتوا تا چه اندازه تونسته صورتبندی مترقیای به خودش بده. این متن توضیح میدهد که چرا محتوای شورشهای جاری نتونست خودش رو در قالب یک شکل مترقی صورتبندی کنه.
گفتید: «یک بار گفتم از یک طرف جریان را می زنید و نظرتان این است که نباید رفت داخلش و از یک طرف راه حل می دهید که کارگرها باید آن را پیش ببرند.» من هیچجا نگفتم شورشهای جاری رو کارگران باید به پیش ببرند (اگه میتونید یک جمله در تأیید حرفتون بیارید). بازم میگم متن با زبان صریح و بر اساس مبانی مشخص و محکمی نوشته شده و لازم نیست شما چیزی رو بهش نسبت بدید. همچنین باید بگم در این متن و متن قبلی امپریالیسم در بستر سنت مارکسیستی درک شده است. علاوه بر این، باید به عرضتون برسونم نویسنده خود را متعهد پاسخگویی در چارچوب متن نوشتهشده میدونه و به چیزی فراتر از متن، پاسخی نمیده. با احترام
لایکلایک
وجود جنبشهای ارتجاعی هم اصلا چیز جدیدی نیست. طالبان، القاعده، حزب الله ، جمهوری اسلامی و خمینی همه جنبشهای ارتجاعی بوده اند. دیگر جنبشهای ارتجاعی، جنبشهای کارگری اروپای شرقی علیه حزب سرمایه داری دولتی روسیه (حزب کمونیست شوروی) و نوکرهای آن بودند. جنبشهای سرمایه داری دولتی (کمونیسم مارکسیستی-دولتی) علیه امپریالیستهای غربی هم ارتجاعی بودند. کلا وجود اپوزیسیون پرو سرمایه داری وامپریالیستی چیزی جدیدی نیست. وقتی تاریخ فراموش میشود، هر اعتراضی علیه ارتجاع بنظر انقلابی و انسانگرایانه می آید.
جنبشهای زنان و جنبشهای کارگری ایران الزاما ارتجاعی نیستند. جامعه سرمایه داری جامعه ای استثمارگرانه است، و چون رژیم اسلامی رژیمی ضد زن است، این جنبشها بوجود می آیند. مسئله این است که وقتی این جنبشها بوجود می آیند، سیاستمداران سرمایه دار سعی میکنند ایدئولوژی های خود را بر آنها حاکم کنند تا آنها را به جانب منافع خود جهت دهند. قاعدتا کار ما هم این است که ذهنیت حاکم بر این جنبشها را مطابق با منافع طبقاتی خود، یعنی منافع کمونیستی و ضد رقابتی و روابط شورائی ، تغییر دهیم. کار ما منطبق با ذات این جنبشهاست. کار بورژواها در ضدیت با آن ذات است.
مقاله میگوید وضع فعلی بدین صورت است که ارتجاع امپریالیستی و سرمایه داری فعلا حاکم بر جنبش است. این بحث درست است اما چون ذات این جنبشها از وضعیت استثمارگرانه سرمایه داری می آید، این حاکمیت میتواند موقت و قابل تغییر باشد. تغییر واقعی، اما، فقط تغییر کمونیستی و شورائی است.
آیا باید در این جنبشها شرکت کرد؟ برای تبلیغ و ترویج کمونیسم و نشان دادن محصول ارتجاعی آن، اگر جهت گیری کمونیستی پیدا نکند، آری.
لایکلایک
پاسخ مجدد به «خواننده»؛ نوشتهاید: «مقاله میگوید وضع فعلی بدین صورت است که ارتجاع امپریالیستی و سرمایه داری فعلا حاکم بر جنبش است. این بحث درست است اما چون ذات این جنبشها از وضعیت استثمارگرانه سرمایه داری می آید، این حاکمیت میتواند موقت و قابل تغییر باشد.» نویسنده با مفهوم ذات و یا پدیدار این شورشها را توضیح نمیدهد. علتِ محرک شورشهای جاری خواستههای معیشتی است: این خواستهها کمونیستی است یا سرمایهدارنه؟ هیچکدام! خود محتوای خواستههای معیشتی نه کمونیستی است و نه سرمایهداری؛ در هر شیوهی تولیدی، خواستههای معیشتی وجود دارد. مهم شکل یا اشکالی است که اِبراز این خواسته به خود میگیرد. متأسفانه در شورشهای جاری، ابراز این خواستهها، دو شکل سرمایهدارنه و علاوه بر آن رهاییبخش به خود نگرفته و صرفاً یک شکل سرمایهدارانه-امپریالیستی به خود گرفته است. به این علت که این شورشها تکشکلی هستند هر خواستهای در چارچوب آنها، بیدرنگ با میانجی سرنگونیطلبی، سرمایهدارانه و امپریالیستی میشود. هر نیرویی هم که به آن بپیوندد عملاً برای جنبشی سرمایهدارانه و امپریالیستی بیل زده است. تغییر شکل و تغییر رهبری شورشها از طریق ادغام در آنها امکانناپذیر است. تنها راهحل این است که جنبش طبقهی کارگر، شکل دیگری از مبارزه را خطاب به تمام جامعه پیش بنهد تا از این طریق بخشی از بدنه شورشهای جاری را جذب خود کند. در متن پیشین با عنوان «خصوصیات شورشهای موجود در ایران و وظایف طبقهی کارگر» این راهحل توضیح داده شده است.
لایکلایک
سیاست فعالین طبقه کارگر باید مبارزه با هر نوع گرایش به سرمایه داری باشد؛ چه پرو روسی و چه پرو چینی تا پرو غربی. هدف جنبش طبقه کارگر چیزی نیست جز اجتماعی کردن وسایل تولید و مدیریت آن توسط شوراهای کارگری. هر چیزی غیر از این سرمایه داری است و چون سرمایه داری همیشه امپریالیستی بوده است، بطور اتوماتیک امپریالیستی هم هست. ذهنیت حاکم بر جنبش های اجتماعی فعلی ایران هم ذهنیتی سرمایه دارانه است، این جنبه مقاله درست است. ولی، قرار هم نیست که چنین نباشد. به علت نفوذ مارکسیسم لنینی -استالینی و مارکسیسم سوسیال دموکراتیک در فعالین کمونیست ایران تا کنون، وضع فعلی جای تعجب ندارد. کمونیستها باید بجای راه دولتی و دولت سازی مارکسیستی، راه شورا و شورا سازی در پیش گیرند و جنبش کمونیستی کارگری را بر مبنای فرهنگ ضد آتوریته استوار سازند. مارکسیسم سابق و تاکنونی، به آتوریتهگرائی برخوردی انتقادی نداشته است و از خود فساد تولید می کرده است.
لایکلایک
به «خواننده»، این مطلب که بهصورت کلی هر رویکرد سرمایهدارانه در نهایت به پذیرش منطق جهان امپریالیستی منجر میشود، درست است. در نوشته قبلی نویسنده تأکید شده که «بدون سیاست اجتماعی عدالتطلبانه و رهاییبخش، ضدامپریالیسم، و بدون ضدامپریالیست بودن، در اختیار داشتن یک سیاست اجتماعی رهاییبخش، نمیتواند وجود داشته باشد». نوشتهاید: «ذهنیت حاکم بر جنبش های اجتماعی فعلی ایران هم ذهنیتی سرمایه دارانه است، این جنبه مقاله درست است. ولی، قرار هم نیست که چنین نباشد. به علت نفوذ مارکسیسم لنینی -استالینی و مارکسیسم سوسیال دموکراتیک در فعالین کمونیست ایران تا کنون، وضع فعلی جای تعجب ندارد.» من بر این نظر نیستم که علت امپریالیستی و سرمایهدارانه بودن شکل شورشهای جاری، «نفوذ مارکسیسم لنینی -استالینی و مارکسیسم سوسیال دموکراتیک در فعالین کمونیست ایران» باشد. بلکه علت اصلی این است که تقدیس سرمایهداری «ناب»، باور به لیبرالیسم و نفی امپریالیسم، ذهنیت کلی حاکم بر شورشها را تشکیل میدهد. در واقع، علت این موضوع، سلطهی این سه مبنا بر شورشهای اخیر است و نه اتوریتهگرایی یا رفرمیست بودن فعالان کمونیست و کارگری. از نظر نویسنده در لنینیسم، سانترالیسم همانقدر اهمیت دارد که دموکراسی و آزادی مباحثه. اقتدارگرایی استالینیسم به هیچ وجه ادامه لنینیسم نیست بلکه با آن تفاوتهای اساسی و تضادهای متعدد دارد (در اینجا قصد ورود به این بحث را ندارم و موضوع نوشتار نیز این نبوده است). راجع به کنش طبقهی کارگر هم مسأله این است که چه پیشنهادی در شرایط مبارزات جاری این طبقه، عملی است و میتواند این مبارزات را یک گام به پیش ببرد. شوراهای کارگری، تجلی ارادهی طبقهی کارگر و اندامهای حکومت کارگری هستند و کمتر کسی در جنبش طبقهی کارگر پیدا میشود که از شورا بدش بیاید. اما مسأله این است شرایط مبارزات طبقه کارگر در حال حاضر به بلوغ لازم برای تشکیل شوراها نرسیده و این پیشنهاد در شرایط جاری، یک فانتزی است. در نوشته پیشین، نویسنده راهحل خود را که بر این نظر بوده که عملی است، ارائه داده است. با احترام.
لایکلایک
آقای سامان کامنت جای نقد نیست، جای نظر دادن است. نقد کردن کار مقاله است. در چند خط که نمی شود حرف کسی را نقد کرد. کلمه کامنت یعنی نظر و من هم نظرم را گفتم. کامنت جای ادعای ثابت نشده هم نیست. مثل وقتی که میگید „این نوشته سرسوزنی تأثیری از گرایلو نپذیرفته و بر مبانی متفاوتی استوار است و نتایج آن نیز متفاوت است“. در مورد نتایج گفتم: نصف نتیجه را می گید و نصف دیگه را که پذیرفتنش هنوز براتون سنگینه میگذارید کنار. به این میگید نتایج متفاوت؟ نصف گفته شده عیناً حرف های غلط و انحرافی گرایلو است: این جنبش فلان و بهمان است و آمریکایی است. فوقش کلماتتان مقداری با گرایلو فرق دارد. نصف گفته نشده هم اونقدر ضد کمونیستی است که همان بهتر که گفته نشده. جای این نصفه گفته نشده یک حکم کلی دادید که همه قبولش دارند: „تنها طبقه کارگر است که می تواند این برنامه را پیش ببرد“. این حرف آن قدر کلی است که فکر کنم الان به جز گرایلو همه چپ ها دارند می گویند. اما در مورد „مبانی متفاوت“، این فقط ادعاست. چون این نوشته مبنای مشخصی ندارد. فقط اعلام چند موضع و تحلیل کوتاه سیاسیه. البته بعضی از آنها درسته. مثل جایی که سیاست های اقتصادی و ارزی دولت را می زنی. اما تعریف „مبانی“ یک چیز دیگه است که در کار شما نیست. بنابراین تشخیص این که این نوشته „سر سوزنی تاثیر“ از کسی نگرفته را بذارید به عهده خواننده. کمتر نویسنده ای حاضر است حتی نزد خودش اقرار کنه از دیگری تأثیر پذیرفته. مضافا گمانه زنی و آینده بینی هیچ ایرادی ندارد. شما هم در مورد دیگران گمانه زنی بکن. یا غلط می شود یا درست. من همان دی 96 گمانه زنی کردم در مورد مسیر آینده بعضی ها که شما یک شاهد برای درستی اون هستی. گفتم هرکس اون زمان مردد وایستاد در برابر شورش مردم، خانه آخر می رود ذیل „نتایج“ اسفبار گرایلو. هر „مبنایی“ هم برای خودش فکر می کند دارد داشته باشد. کامنت های مربوط به اون بحث ها هنوز هستند. با احترامات فائقه امیدوارم تا به نصف دوم نرسیدید برگردید به مسیر درست.
لایکلایک
پاسخ مجدد به آقای «بهمن ت»؛ برای این که معنای این جمله که «تنها طبقه کارگر است که می تواند این برنامه را پیش ببرد»، درک کنید رجوع کنید به نوشته «خصوصیات شورشهای موجود در ایران و وظایف طبقهی کارگر» که در مجله هفته موجود است و در آخر نوشته به آن لینک نیز داده شده. در مورد اینکه گفته نوشته مبنا ندارد، حرفتان به هیچ وجه درست نیست. مبنای این نوشته تحلیل کلنگرانهی شورشهای دیماه بر اساس شکل آن است. مبنای این نوشته، تحلیلِ شکلی است که خواستههای متکثر شورشهای اخیر به خود گرفتهاند. برای درک بهتر این شکل باید نوشته پیشین را حتماً بخوانید و اگر خواندهاید، دقیقتر بخوانید. این نوشته توضیح میدهد که چرا شورشهای جاری این شکل را به خود گرفتند: دلیلاش سلطه سه مبنای تقدیس سرمایهداری، باور به لیبرالیسم و نفی امپریالیسم بر این شورشها است. سلطهی این سه مبنا باعث شده تا نقطهی انجام تمام خواستههای متکثر، از طریق واسطه و میانجی سرنگونیطلبی به نقطهی تعادلِ سرمایهدارانه و امپریالیستی بودن شورشهای جاری برسد. نویسنده این موارد را مبانی نوشته خود میداند. شکل، اهمیت بسیار فراوانی دارد و هر محتوایی ممکن است شکلهای متفاوتی به خود بگیرد. محتوا و خواستههای معیشتی در این شورشها، شکل امپریالیستی و سرمایهدارانه به خود گرفتند. در این متن و متن قبلی به قدر کفایت این موضوع توضیح داده شده است. اگر شما اینها را مبانیِ مواضع اتخاذشده در متن نمیدانید، نویسنده هیچ اصراری ندارد که آنها را مبنا بدانید. هر شورشی که مردم یا بخشی از مردم در آن دخیل باشند، لزوماً یک شورش مترقی نیست: حوادث سوریه مثال روشن این ماجرا است. در سال 88 هم بخش قابل توجهی از مردم در خیابان بودند. مترقی، صفتِ شکل شورشها است و نه صفت مردمی بودن یا نبودن آن: سوال این است که آیا «مردم» یا «بخشی از مردم» توانستهاند خواستههای خود را در شکل جنبشی درستی سامان دهند یا خیر؟ اگر توانسته باشند، جنبششان مترقی است. مثل اینکه شما تکلیف خود را با این شورشها مشخص کردهاید و بدون درنظرداشتِ این سوال و شکل حاکم بر جنبش جاری آن را مترقی میداند. مختارید چنین تصوری داشته باشید و نویسنده نیز مختار است که با حفظ احترام به شما، به گمانهزنیها و آیندهبینیهای شما که از نظرش اشتباه است، اهمیتی ندهد.
لایکلایک
این هم از اثرات نفوذ ایده های مشعشع چناب آقای گرایلو! انگار امپراطوری بدعت های مخربی که این فرد با مقالات عجیب و غریبش در مارکسیسم ایجاد کرده، داره روز به روز مغز بقیه کمونیست ها را هم فتح می کنه. افکار و کلماتش شما را هم جادو کرده؟ مثل این که هنوز احتیاط می کنید و جرات ندارید عین او باب انقلاب مردم بدبخت ایران در خیابان ها را یک باره ببندید. هنوز برای تعارف هم که شده اسمی از طبقه کارگر می آرید: «هیچ کس در موقعیتی نیست که برنامه ای رهایی بخش و عدالت طلبانه داشته باشد. تنها طبقه کارگر است که می تواند این برنامه را پیش ببرد». شعار می دید؟ نصف حرف های او را می زنید. خجالت می کشید نصف دیگه اش را هم بگید؟ ببینید کی گفتم، شما هم بالاخره به اونجایی می رسید که خیانت به اعتراضات همین طبقه کارگر را به اسم مقاومت در برابر امپرالیسم توجیه می کنید.
لایکلایک
پاسخ به «بهمن ت»؛ چند خطی که نوشتهاید به معنای نقد نیست؛ ابتدا گفتهاید نوشته حاصل نفوذ ایدههای گرایلو است و بعد گفتهاید موضع او را نگرفتهاید و به قول خودتان «نصف حرفهای او را نزدهاید». نه برادر این نوشته سرسوزنی تأثیری از گرایلو نپذیرفته و بر مبانی متفاوتی استوار است و نتایج آن نیز متفاوت است. علاوه بر این تلقی یا گمانهزنی اشتباه، سریع هم «پیشبینی» کردهاید و نویسنده را «یک خائن آتی» به اعتراضات طبقهی کارگر خطاب کردهاید. از آسمان گمانهزنی و آیندهبینی پایین بیایید و متن نوشتهشده را با استفاده از محتوا و مبانیاش نقد کنید. من از کامنت شما حتی متوجه نشدم نظرتان راجع به شورشهای اخیر چیست و از چه منظری به این نوشته نقد دارید.
لایکلایک
تحلیل بسیار بسیار عالی، از سامان حق وردی برای نگارش این متن بسیار عالی سپاسگذاری می کنم. در اینجا می خواهم به پاراگرافی اشاره کنم که به موضوع ضروت « تشکیل دولت دموکراتیک» می پردازد. در گدشتۀ نه چندان دور این بحثی بود که من یا یکی از اعضای جبهۀ ملی ایران (در خارچ از کشور) داشتم. او بر این باور بود که نباید در دام «حزب فقط حزب الله» بیافتیم و باید تمام تمایلات بتوانند طرح های خودشان را مطرح و حتا به آزمون بگذارند …و با توجه به نتایج مردم حق انتخاب داشته باشند. نظریۀ او خیلی فریبنده و منطقی بود. من در پاسخ برای او نوشتم : «نظریات زیبا هستند ولی تاریخ بی رحم است». یعنی موضوعی که در این تحلیل به شکل روشنتری مطرح شده «بیدرنگ به بخشی از یک تهاجم امپریالیستی تبدیل میشود». من خیلی با این نظریه موافق هستم، زیرا پیشگامان ایران هنوز به آن شکلی بتوانند در زورآزمائی با نظام سرمایه داری بپردازند متشکل نیستند. در نتیجه نظریۀ سامان خیلی صحیح است، «دولت دموکراتیک» نزد امثال جبهۀ ملی در خارج از کشور که عناصر دست راستی خیلی راست در آن حضور دارند، یعنی همانهائی که بشار اسد را دیکتاتور می نامند و بی آن که اعتراف کنند مستقیماًٌ سر از سنگر داعش و ناتو در می اورند، به شکل خیلی پیشبینی پذیری به « تهاجم امپریالیستی» تبدیل می شود. شاید همین تهاجم از سوی خود جمهوری اسلامی نیز صورت گرفته باشد، زیرا همانگونه که در این تحلیل می بینم، آغاز تحریم ها یا بهتر است بگوئیم تداوم تحریم ها به تقویت خصوصی سازی ها می انجامد. اکتر امور استراژیک مثل انرژی، آب و پترشیمی به بخش خصوصی سپرده شده و حتا معاملات نفتی نیز به هین بخش خصوصی سپرده شده. گوئی بخش خصوصی همانی ست که می تواند ایران را در مصاف با آمریکا و تحریم نجات دهد. با این وجود موضوع « ضرورت تشکیل دولت دموکراتیک» هنوز جای تأمل دارد…
…
لایکلایک