« مرا امید ی ست »*
محمود درویش
مرا امیدی ست
می آید… و می رود
هرگزاما ، با آن وداع نمی گویم .
می آید ، آن گاه که ازسایه دورشوم .
یا قرارم را با او فراموش کنم .
اختلالی دروقت قرارمان پیش نمی آید ،
ونشانی هم از پیش نمی دهد …
تا به دنبا لش روم .
گوئی که یک شعر است این امید..
یا وحشتی است زائیده ی توهمِ من .
وسوسه ام می کند که رها یش کنم .
چیست آن که می آید ، اما نه آشکار ؟
ترسم که از دستش دهم .
شاید هم چیزی نباشد ،
مگر یک رؤیا … یا یک بداهه گوئی .
رؤیائی که رؤیای دیگر را در آغوش گیرد …
تا به آن وسعت دهد.
من اما ، بی رؤیا کسی نیستم .
کوهی دارم ، به ابر می رسد
می خواهد تا به فراز و فرازتر ببَرَم اش…
تا به نور آسمان .
مرا امیدی ست ،
می آید… ومی رود ،
هرگزاما ، با آن وداع نمی گویم .
————————————————–
– از مجموعه ی شعر ( لاأرید لهذه القصیده أن تنتهی –
نمی خواهم که این شعر به پایان رسد – ) . ترجمه ی آزاد : از حسن عزیزی .