مجله هفته – مجله سیاست بین المللی – سال هجدهم

مقاله زیر از کتاب lettere luterane  (مکتوبات لوتری) انتخاب و ترجمه شده است. این کتاب مجموعه ای از مقالات و مباحث پازولینی ست که از اوایل سال ١٩٧٥ تا آخرین روز اکتبر همان سال در روزنامه Corriere della Sera و هفته نامه Il Mondo در سرمقاله ای تحت عنوان La Pedagogia منتشر می شد. مضمون اصلی مباحث پازولینی «تغییر مردم شناختی» ایتالیا در آن دوره ی تاریخی ست:  با انتقاداتی که به «رسانه ها» (به ویژه تلویزیون) و «مصرف گرایی» دارد، معتقد است که این دو در کنار هم در ساخت هویت ایتالیایی ها همراه و حتی جایگزین عاملان سنتی یعنی دولت و نهادهای آن (مهمتر از همه مدرسه) شده اند.
ملاحظات تاریخی پازولینی در این مقالات مرتبط به فصای سیاسی و اجتماعی ایتالیا در سالهای ١٩٧٤و ١٩٧٥ است. سال ١٩٧٤ سال قتل عام فاشیستی میدان لوجّیا (Loggia) شهر بِرِشا و قطار ایتالیکوس است؛ همان سالی که ژنرال ویتو میچِلی (Vito Miceli) که تا مدتی قبل سرپرست سرویس اطلاعاتی ایتالیا بود، به جرم تبانی علیه دولت وقت دستگیر می شود (پس از او عضو کلیدی دیگری نیز از این سرویس دستگیر می شود Adelio Maletti). همزمان، تحقیقات قاضی ویولانته (Violante) خبر از کودتایی سفید می داد که ادگاردو سونیو (Edgardo Sogno) در تدارک آن بود. فضای سنگینی بر کشور حکمفرما می شود به گونه ای که وزیر کشور تاوياني (Taviani) فضای حاکم را با اوضاع شیلی قبل از کودتای پینوشه قیاس می کند.

pppazolini_02_gr

  • بر این باورم که در وهله اول، هرگز نباید تحت هیچ شرایطی از ابزاری شدن توسط قدرت و فرهنگ آن هراسی داشت. باید به گونه ای عمل کرد گویی چنین امکان پرمخاطره ای وجود ندارد. آنچه که پیش از همه ارزشمند است، صداقت و ضرورت چیزیست که باید بیان شود. نباید به هیچ وجه از روی تعصب و پیشداروی بدان خیانت کرد و نه حتی سیاستمدارانه سکوت اختیار کرد.

اما در مرحله بعد معتقدم توانایی درک این موضوع ضروریست که چه میزان از سوی قدرت یکپارچه ساز ابزاری شده ایم. درنتیجه اگر همان صداقت و ضرورت، مقهور و مخدوش شدند، گمان می کنم که باید بی درنگ شجاعت عدول از آنها را داشت.

من ازفیلم «سه گانه زندگی» عقب نشینی می کنم، اگرچه از ساخت آن پشیمان نیستم. مسلماً نمی توانم صداقت و ضرورتی که مرا به نمایش بدنها و نماد اوج لذت آنها یعنی سکس واداشت، انکار کنم.

صداقت و ضرورت مورد نظر، برهان های تاریخی و ایدئولوژیکی متفاوتی دارند.

اول از همه، آنها در حیطه نبرد برای دموکراتیزه کردن «حق بیان» و آزادسازی جنسی گنجانده می شوند که دو دوره اصلی ستیز ترقی خواهی در سالهای دهه پنجاه و شصت بودند.

در وهله بعدی، در اولین مرحله بحران فرهنگی و مردم شناختی که حدوداً اواخر دهه شصت آغاز شد ـ سالهایی که استیلای خرده فرهنگ دروغین «رسانه های جمعی» و نتیجتاً ارتباط جمعی شروع می شد ـ به نظر می رسید آخرین سنگر حقیقت، بدنهای «پاک» و نیروی کهن، سرسخت و حیاتبخش اندامهای جنسی آنها باشد.

و در پایان، تصویرسازی اروس، آنگونه که در جوامع انسانی که اینک منسوخ شده اند، وجود داشت و ظاهراً هنوز (در ناپل و خاورمیانه) وجود دارد، چیزی بود که شخصاً مرا، به عنوان یک نویسنده و یک مرد، مجذوب خود می کرد.

اما اینک همه چیز واژگون شده است.

نخست: نبرد ترقی خواهانه برای دموکراتیزه کردن حق بیان و آزادسازی جنسی به اراده ی قدرت مصرف گرا برای ایجاد رواداری گسترده، به طرز وحشیانه ای بی اعتبار و سرکوب گشت.

دوم: همچنین «حقیقت» بدنهای پاک مورد تعدی، دستکاری و تطمیع قدرت مصرف گرا قرار گرفت: به بیان دقیقتر این خشونت علیه بدن ها، حقیقت مشهود دوران جدید انسانی شد.

سوم: زندگی های جنسی فردی (مانند زندگی جنسی خودم) متحمل رواداری دروغین و  نیز دستخوش استحاله جسمانی شد، و آنچه که در فانتزی های جنسی درد و شادی بود به سرخوردگی کشنده و رخوتی گنگ بدل گشت.

  • اما کسانی که، ناخشنود یا پرنخوت، فیلم «سه گانه زندگی» را مورد نکوهش قرار می دادند، چنین به ذهنشان خطور نکند که «عدول» من، راه را برای «تعهد» آنان هموار می کند.

عدول من به چیز دیگری می پردازد. از بیان آن وحشت دارم: و قبل از بیان آن، همانطور که «وظیفه» واقعی من است، عوامل درنگ آور را مورد بررسی قرار می دهم. که بدین قرار هستند:

الف) این حقیقت مسلم تخطی ناپذیر که حتی اگر بخواهیم فیلمی مانند سه گانه بسازم، نمی توانم: زیرا اکنون دیگر از بدنها و اندام جنسی متنفرم. طبیعتاً از «این» بدنها سخن می گویم، از «این» اندامهای جنسی. یعنی بدنهای جوانان و نوجوانان نسل جدید ایتالیا و از اندامهای جنسی آنان. به من اعتراض خواهد شد که: «تو در واقع در «سه گانه زندگی» نه بدنها و اندامهای جنسی معاصران، بلکه بدنهای انسانهای گذشته را به نمایش گذاشتی». درست است: اما احتمالاً چند سالی خود را فریب دادم. آن زمانه ی انحطاط آور بواسطه تداوم عینی گذشته و بدنبال آن از طریق امکان احیای آن تعدیل می شد. اما امروزه استحاله بدنها و امور جنسی ماهیتی معطوف به گذشته به خود گرفته است. اگر کسانی اکنون اینچنین شدند از آن روست که در آن زمان نیز اینسان بودند، یعنی از قبل بصورت بالقوه ای اینگونه بوده اند: درنتیجه سبک زندگی آن زمانیِ آنان نیز اکنون دیگر پست و بی ارزش شده است. جوانان و نوجوانان طبقه محروم رم ـ کسانی که من از ناپل کهن و مقاوم و سپس از کشورهای فقیر جهان سوم به نمایش گذاشتم ـ اگر اکنون واخورده های اجتماع انسانی هستند این بدین معناست که آن زمان نیز بالقوه اینچنین بودند: ابلهانی که ناچار بودند دوست داشتنی باشند، جنایتکاران تیره روزی که مجبور بودند متقلبانی خوش برخورد باشند، عاجزان مسکینی که ناچار بودند معصومانی قدیس ماآب باشند، غیره و غیره. اظمحلال موجود به سقوطی در گذشته دلالت دارد. زندگی تلّی از ویرانی های طنزآلود و بی معناست.

ب) منتقدان من، پرنخوت و آزرده خاطر، همزمان که تمام اینها اتفاق می افتاد، همانطور که پیشتر گفتم،»تعهدات» ابلهانه و مستمری برعهده داشتند: «تعهداتی» که به نبرد برای پیشرفت، ترقی، آزادسازی، رواداری، جمع گرایی و غیره می پرداختند. آنها متوجه نبودند که این انحطاط دقیقاً درنتیجه جعل ارزشهای آنها بوجود آمد. و اکنون به نظر می رسد که خشنودند! از دریافت اینکه جامعه ایتالیایی قطعاً بهبود یافته، یعنی دموکراتیک تر، روادارتر و مدرن تر شده است. هیچ درکی از سیل جرائمی که ایتالیا را مغروق کرده، ندارند: این پدیده را به بخش اخبار فرو می کاهند و اینگونه تهی از هر معنایی می کنند. متوجه نیستند که در پیوند بین کسانی که اصطلاحاً مجرمند و آنهایی که مجرم نیستند هیچ گسستی وجود ندارد: و اینکه الگوی وقاحت، بدرفتاری و قساوت برای اغلب جوانان یکی ست. متوجه نیستند که در ایتالیا حتی ساعات منع عبور و مرور سراسری برقرار است که شبها را از هرسو مانند قرن های سیاه گذشته کرده است: لیکن از آنجایی که شبها را در خانه می گذرانند، با این مسئله رودرو نیستند (احتمالاً مشغول محظوظ ساختن ذهن خود از مدرنتیه با کمک تلویزیون هستند). متوجه نیستند که تلویزیون، و حتی بدتر از آن مدرسه اجباری، همه جوانان و نوجوانان را به بورژواهای کوچک بهانه گیر، روان رنجور و نژادپرست رده دوم فروکاسته است: با این وجود آن را همچون شرایطی ناخوشایند در نظر می گیرند که یقیناً رفع خواهد شد ـ چنانچه گویی تغییر مردم شناسانه ای برگشت پذیر است. متوجه نیستند که آزادسازی جنسی درعوض ایجاد سرخوشی و شعف در جوانان و نوجوان، آنان را غمگین و درونگرا و عملاً بطرز ابلهانه ای گستاخ و پرخاشگر ساخت: لیکن حتی تمایلی برای پرداختن به این موضوع ندارند زیرا مسئله ی جوانان و نوجوانان هیچ اهمیتی برایشان ندارد.

پ) خارج از ایتالیا، درکشورهای «پیشرفته» ـ بویژه فرانسه ـ اکنون مدتهاست که این وضعیت تثبیت شده است. مدتهاست که مردم به صورت مردم شناسانه آن دیگر وجود ندارد. از نظر بورژوازی فرانسوی، مردم متشکل از مراکشی ها، یونانی ها، پرتقالی ها یا تونسی ها هستند. کسانی، فقرایی، که چاره ای جز پذیرش رفتار بورژوازی فرانسه در سریع ترین زمان ممکن، ندارند. و این آنچیزیست که روشنفکران راست و چپ به شیوه ای یکسان در سر می پرورانند.

  • و بالاخره، زمان پرداختن به مسئله است: عدول از سه گانه زندگی مرا به چه چیزی می رساند؟

مرا به سازگاری رهنمون می سازد.

pppazolini_01_gr

این صفحات را در 15 ژانویه 1975، در روز انتخابات، می نگارم. می دانم که حتی اگر ـ همانطور که بسیار محتمل است ـ چپها پیروز شوند، از یکطرف ارزش صوری رأی ها خواهد بود و از طرفی دیگر ارزش واقعی آنها. اولی اتحاد ایتالیای مدرن شده را در وجه مثبت آن نشان می دهد و دومی نشان می دهد که ایتالیا ـ طبیعتاً فارغ از سنت های کمونیستی ـ اینک کشوریست کاملاً غیرسیاسی، کالبدی مرده که تمامی واکنش هایش مطلقاً مکانیکی ست. ایتالیا، عملاً مشغول گذران روند سازگاری با انحطاط خویش است، که بر مبنای آن سعی در آزادسازی صوری خود دارد. همه چیز خوب است: در این کشور انبوهی از جوانان بزهکار، روان رنجور یا دنباله روی جدی و متعصب وجود ندارد، شبها امن و پر آرامش و بطرز باشکوهی مدیترانه ای است. آدم ربایی ها، سرقت های مسلحانه، اعدام ها، میلیونها کیف قاپی و دزدی فقط در صفحات اخبار روزنامه ها دیده می شوند … . مردم، یا به علت عدم تمایل به آگاهی از چیزی و یا بواسطه ی بی اهمیت سازی امور، به تمامی سازگار شده اند.

با اینهمه باید اعتراف کنم که حتی اگاه بودن یا آشکارسازی موثر نیز به هیچ روی ما را از سازشکاری و تصدیق در امان نگاه نمی دارد. بنابراین من نیز در شرف سازگاری با این تباهی و پذیرش امری غیرقابل قبول هستم. تمهیدی اتخاذ می کنم تا زندگی ام را سامانی دوباره بخشم. فراموش می کنم که امور پیش از این چگونه بوده اند. چهره دوست داشتنی دیروز بتدریج رنگ می بازد. در مقابلم ـ آرام آرام بی هیچ آلترناتیوی ـ زمان حال قرار دارد. کارم را به خوانایی بیشتری بازسامان می دهم (سالو؟).

15 ژانویه 1975، چاپ در روزنامه «پیک شامگاه» (Corriere della Sera) 9 نوامبر 1975

ترجمه ماریا عباسیان

 

  1. چین و روسیه با تصویب قطعنامه ضدیمنی امریکا عملا شریک جنایت امریکا درین حمله میباشند. بزرگ‌ترین امتیاز و خوشبختی جبهه…

Designed with WordPress