ماركسیستها و مذهب ـ دیروز و امروز
ماركسیسم كلاسیك سركوب مذهب را بهعنوان پیششرط لازم رهایی اجتماعی مطرح نمیكرد (اظهارات ماركس جوان گواهی براین است: برای غلبه بر توهمات، نخست ضروری است به«شرایطی كه توهمات را میسازند» پایان داده شود). درهرحال ـهمچنانکه در بارهی دولت هم میتوان گفتـ مسئله نه برچیدن مذهب كه ایجاد شرایطی برای انقراض آن است. مسئلهی ممنوع كردن «افیون تودهها» نیست و كمتر از آن، سركوب معتادان هم نیست، بلكه فقط پایان دادن بهروابط ممتازی است كه بین دكانداران آن و صاحبان قدرت وجود دارد، تا بدینترتیب از سیطرهی آن بر اذهان كاسته شود. در اینجا بهسه سطح از نگرش باید توجه شود: ماركسیسم كلاسیك، یعنی ماركسیسم بنیانگزاران، گنجاندن خداناباوری را در برنامهی جنبشهای اجتماعی ضروری نمیدانست.
نویسنده: ژیلبر اَشکار
ترجمه: رامین جوان
منتشر شده در تارنمای رفاقت کارگری
یادداشت مترجم:
ازآنجاکه بحثهای دینی (اعم از موافق و مخالف) و بهویژه بحث دربارهی اسلامهراسی و اسلامسیاسی در میان کسانی که در داخل یا خارج از ایران خود را چپ و کمونیست مینامند، رو بهگسترش است، و ازآنجاکه ایدهی غلطِ یکسانیِ نظامهای ایدئولوژیکـاسلامی با نظامهای اقتصادیـسیاسیـاجتماعی نیز یکی از موضوعات تبلیغات رسمی و غیررسمی رسانهای است؛ از اینرو، ضروری استکه نقش تاریخی، و درعینحال جایگاه اجتماعیـسیاسیـطبقاتی دین و بهویژه دین اسلام هرچه گستردهتر و عمیقتر مورد بازبینی و تحقیق قرار بگیرد. این ترجمه گام کوچکی در این راستاست.
گرچه بهعنوان مترجم خودرا ملزم بهپذیرش تمامعیار همهی نکاتی نمیبینم که نویسنده دربارهی دین و ائتلاف دینی مطرح کرده است؛ اما امیدوارم که ترجمهی این نوشته در تدقیق رابطهی تاریخیـاجتماعیـطبقاتی دین و امر سازمانیابی طبقاتی و انقلابی طبقهی کارگر موضوع تبادل اندیشهی پویشگر و انقلابی قرار بگیرد.
*
نویسنده در قسمتهای نهم و دهم این نوشته از ائتلافهای سیاسی و انتخاباتی با گروههایی صحبت میکند که دین تعیینکنندهی هویت اجتماعی آنهاست. اگر قرار را براین بگذاریم که گامی فراتر از توضیحات نویسندهی مقاله برداریم و بهبیانی عامتر و اصولیتر دست یابیم، باید بگوییم که تنها آن ائتلافها و پروژههایی پرولتاریایی است که بهنوعی زمینهی سازمانیابی طبقاتی و کمونیستی کارگران و زحمتکشان را فراهمتر میکنند. چراکه گسترش کمیـکیفی مبارزات کارگری (یعنی: گسترش آگاهانهی طبقاتی و خودآگاهانهی تاریخی تودههای کارگر و زحمتکش) در سلطهی نظام سرمایهداری که در مقابله با طبقهی صاحبان سرمایه و دولت قابل تحقق است، یک اصل غیرقابل عدول است که بهنوعی بار مطلقیت انقلابی را نیز بههمراه دارد. از همین روستکه در وضعیت کنونیِ سرمایهداری جهانی (یعنی: در شرایطی که نهادهای سیاسیـمذهبی در ابعاد گوناگون بهابزار قدرتنمایی و همچنین سرکوبگری جناحبندیهای مختلف سرمایهداری جهانی تبدیل شدهاند، ائتلاف پرولتارییـدینی عملاً در مقابل گسترش کمیـکیفی مبارزات کارگری قرار میگیرد؛ و مطلقاً بهامری غیرممکن تبدیل میشود. بنابراین، میتوان اینطور نیز نتیجه گرفت که آن افراد و گروههایی که تحت عنوان کمونیست ـمستقیم یا غیرمستقیمـ دستِ ائتلاف بهسوی نهاهای سیاسیـمذهبی (اعم دولتی یا در «اپوزیسیون») برمیدارند، فراتر از هرگونه توجیه و توضیحی، عملاً تودههای کارگر و زحمتکش را بهداو حماقت و خیانت و کثافت خود فرومیکاهند.
*****
1ـ
نگرش تئوریك (فلسفی) ماركسیسم كلاسیك بهمذهب، سه عنصر مكمل دارد، كه فشردهی آن را میتوان در پیش درآمد ماركس جوان بر فلسفهی حق هگل (44ـ1843) یافت:
نخست، نقد مذهب بهعنوان یك عامل از خودبیگانگی. موجود انسانی خدا را مسئول تقدیر خود فرض میكند، در حالی كه چنین نیست («انسان مذهب را میسازد، مذهب انسان را نمیسازد»)؛ وی خود را مجبور میبیند تا بهوظایف و ممنوعیتهایی گردن نهد كه اغلب او را از انکشاف كامل بازمیدارند؛ وی داوطلبانه بهمقامات مذهبی سرمیسپارد. [مقاماتی] كه مشروعیتشان یا در خیالات مبتنی بر روابط ممتازشان با خدا ریشه دارد یا منبعث از تخصصشان در مجموعهای از معارف دینی است.
دوم، نقد دكترین مذهبی و سیاسی. مذاهب بقایای اعصار گذشتهی دور هستند. مذهب یك «آگاهی باژگونه از جهان است»، و با تغییر جهان این امر بیشتر نمایان میشود. مذاهب كه در جوامع پیشاسرمایهداری متولد شدهاند، توانستهاند تجدید حیات كنند ـهمچون اصلاحات مذهبی پروتستانتیسم در تاریخ مسیحیتـ اما مادامی كه مذاهب به«متون مقدس» استناد میكنند، این تجدید حیات جزئی و محدود است. اما «درك» یا «فهم» (بهمعنای ماکس وبری) نقش روانشناسانهای كه باور مذهبی میتواند در فلاكت زمین بازی كند، نیز لازم است.
سوم، «فلاكت مذهبی، درعینحال، تجلی فلاكت واقعی و اعتراضی علیه فلاكت واقعی است. مذهب، آه و حسرت مخلوقات ستمدیده، قلب دنیای بیقلب و روح جامعهی بیروح است. مذهب افیون تودههاست.».
از این سه نكته در ارتباط با ماركسیسم كلاسیك، یك نتیجهی یگانه پدید میآید كه توسط ماركس جوان بیان شده است:
«الغای (Aufhebung) مذهب در حكم خوشبختی واهی مردم، درخواستی برای خوشبختی واقعی آنان است. فراخواندن آنان بهكنار گذاشتن توهماتشان، بهمنزلهی فراخواندن آنان بهكنار گذاشتن شرایطی است كه توهم را ایجاب میكند. بنابراین، نقد مذهب، اساساً، نقد آن درهی اشكی است كه مذهب هالهی آن است«[1].
2ـ
با این حال، ماركسیسم كلاسیك سركوب مذهب را بهعنوان پیششرط لازم رهایی اجتماعی مطرح نمیكرد (اظهارات ماركس جوان گواهی براین است: برای غلبه بر توهمات، نخست ضروری است به«شرایطی كه توهمات را میسازند» پایان داده شود). درهرحال ـهمچنانکه در بارهی دولت هم میتوان گفتـ مسئله نه برچیدن مذهب كه ایجاد شرایطی برای انقراض آن است. مسئلهی ممنوع كردن «افیون تودهها» نیست و كمتر از آن، سركوب معتادان هم نیست، بلكه فقط پایان دادن بهروابط ممتازی است كه بین دكانداران آن و صاحبان قدرت وجود دارد، تا بدینترتیب از سیطرهی آن بر اذهان كاسته شود. در اینجا بهسه سطح از نگرش باید توجه شود: ماركسیسم كلاسیك، یعنی ماركسیسم بنیانگزاران، گنجاندن خداناباوری را در برنامهی جنبشهای اجتماعی ضروری نمیدانست. برعكس، انگلس در نقد خود بر پناهندگان بلانكیست كمون (1874)، قصد آنان بهبرچیدن مذهب از طریق صدور فرمان را بهتمسخر گرفت. روشنبینی او كاملاً با تجربیات قرن بیستم همخوانی داشت، چنانكه او تأكید میكرد كه «آزار و سركوب بهترین راه گسترش باورهای مطرود است» و اینكه «تنها خدمتی كه میتوان امروز بهخدا كرد، اعلام خداناباوری بهعنوان یك مادهی قانونی قابل اجراست«[2]. از سوی دیگر، سكولاریسم جمهوریخواه، یعنی جدایی كلیسا و دولت، یك هدف ضروری و كاستیناپذیر است، كه عملاً بخشی از برنامهی دموكراسی رادیكال بورژوایی بود. اما در اینجا نیز مهم است كه جدایی را با ممنوعیت درنیامیزیم، و حتا آموزش و پرورش را از حوزههای مذهب بهدور نگاه داریم. انگلس در نقد برنامهی ارفورتِ حزب سوسیال دموكرات آلمان (1891)، فرمول زیر را پیشنهاد كرد:
«جدایی كامل كلیسا از دولت، رفتار دولت با همهی جوامع و نحلههای مذهبی بدون استثنا باید همچون رفتار آن با انجمنهای خصوصی باشد. آنها نباید كمكی از منابع دولتی دریافت كنند و باید بهنفوذ آنها در آموزش و پرورش پایان داده شود».
وی سپس در پرانتز این جمله را نیز اضافه میكند:
«آنها را نمیتوان از تأسیس مدارس خودشان از جیب خودشان، و آموزش یاوههایشان در آنجا، محروم كرد»[3]!
حزب كارگران باید درعینحال با نفوذ مذهب مبارزهای ایدئولوژیكی داشته باشد. انگلس در نوشتهای از اینكه اكثریت كارگران سوسیالیست و مبارز آلمان بهخدا باور ندارند اظهار شادمانی نمود و پیشنهاد كرد كه ادبیات ماتریالیستی قرن هیجدهم فرانسه برای اقناع شمار بیشتری از آنان توزیع شود[4].
ماركس در نقد خود بر برنامهی گوتای حزب كارگران آلمان (1875)، توضیح میدهد كه آزادی فردی در حیطهی باورها و احكام مذهبی باید فقط از نظر رد دخالت دولت در این امور تعریف شود. وی این اصل را چنین فرموله كرد:
«هركسی باید بتواند نیازهای مذهبی و نیز جسمی خود را بدون دخالت پلیس برطرف كند» .
وی درعینحال اضافه كرد:
«اما حزب كارگران باید بههرشكلی در این رابطه آگاهی خود را بهاین امر نشان دهد كه آزادی وجدان بورژوایی چیزی جز تحمل همهی انواع آزادی وجدان مذهبی نیست، درحالیكه [حزب] بیشترین تلاش را برای رهایی وجدان از جادوی مذهب بهعمل میآورد».
3ـ
ماركسیسم كلاسیك مذهب را فقط از دیدگاه مناسبات جوامع اروپایی با مذاهب سنتی خودشان میدید. این مكتب نه آزار و سركوب اقلیتهای مذهبی، و نه بالاتر از آن، سركوب مذاهب مردم ستمدیده بهدست دولتهای ستمگر را كه مذهب دیگری دارند، در نظر دارد. در عصر ما، كه نشان از بقای میراث استعمار و جابهجایی آن با انحصارات امپریالیستی دارد ـدر هیئت یك «استعمار داخلی» كه وجه اصلی آن این است كه مستعمرهنشینان خود جلای وطنكردگان، یعنی «مهاجران»، هستندـ این جنبه از اهمیت بیشتری برخوردار شده است.
در یك محیط تحت سیطرهی نژادپرستی كه پیامد قهری میراث استعماری است، سركوب مذاهب ستمدیدگان مستعمرات پیشین، نباید فقط بهاین دلیل مردود شمرده شود كه «بهترین وسیلهی رواج اعتقادات مطرود است»، بلكه مهمتر از آن، بهاین انگیزه نیز مردود شمرده میشود كه بُعدی از ستم قومی یا نژادی است كه بههمان اندازهی سركوب و تبعیض سیاسی، حقوقی و اقتصادی غیرقابل تحمل است.
بهیقین، فرایض مذهبی مردم تحت استعمار ممكن است در چشم مردم كشورها مرکز كه برتری مادی و علمی آنان همانا در پیوند با واقعیت استعمار است، بسیار واپسگرایانه بهنظر آید. با این حال، آمال و آرزوهای مردم تحت استعمار با تحمیل شیوهی زندگی استعمارگران برخلاف میل اولیها، تحقق نخواهد یافت. راه منتهی بهجهنم ستمگری نژادی با مقاصد «متمدنانه»ی خوب هموار میشود. و ما میدانیم كه خود جنبش كارگری چقدر آلوده بهدعاوی خیرخواهانه و توهمات نوعدوستانهی عصر استعمار بود.
با این حال، انگلس جداً علیه این عارضهی استعماری هشدار داد. وی در نامهی 12 سپتامبر 1882 خود بهكائوتسكی، خطمشی رهاییبخش پرولتاریای در قدرت را فرموله كرد، و در آن خواستار حفظ هشیاری لازم نسبت بهعدم تبدیل یك آزادی مفروض بهیك ستمِ تغییر چهره داده شد:
«كشورهایی كه ساكنان آن را مردم بومی تشكیل میدهند، و این مردم خیلی ساده بهاسارت درآمدهاند ـهند، الجزایر، و متصرفات هلند، پرتغال و اسپانیاـ باید برای مدتی تحت كنترل و رهبری پرولتاریا قرار گیرند تا با این رهبری در اسرع وقت بهاستقلال برسند. گفتن اینكه چگونه این فراشد شكل میگیرد، دشوار است. هند شاید، و [حتی] بهاحتمال خیلی زیاد، دستخوش انقلابمیشود؛ و از آنجا كه پرولتاریای در حال رهایی نمیتواند دست بهجنگهای استعماری بزند، بهاین مسئله باید توجه كامل داشت. البته این انقلاب بدون انواع ویرانیها نخواهد بود. اما این چیزی است كه بخش جداییناپذیر همهی انقلابهاست. همین وضع ممكن است در جاهای دیگر مثل الجزایر و مصر پیش بیاید، و این مسلماً بهترین فرصت برای ماست«.
«ما بهاندازهی كافی در وطن كار برای انجام دادن داریم. آنگاه كه اروپا دوباره سازمان یابد، و آمریكای شمالی نیز، قدرت فوقالعادهای ایجاد میشود. این سرمشقی برای كشورهای نیمهمتمدن استکه راه خودرا بهخواست خود دنبال كنند. نیازهای اقتصادی بهتنهایی نقش تعیینكنندهای دارد. اما اینكه این كشورها پیش از ورود بهمرحلهی سوسیالیستی از چه مراحل اجتماعی و سیاسی باید گذر كنند، بهنظر من فقط گمانهزنی بیهوده است. یك چیز بهخودی خود محرز است: پرولتاریای پیروزمند بدون تضعیف پیروزی خود نمیتواند بهزور هیچگونه حمایتی از هركشور خارجی بهعمل آورد»[5].
اما هنوز هم یك حقیقت ابتدایی اغلب نادیده گرفته میشود: هر «حمایت» تحمیل شده بهزور بهمعنای ستم است، و كسانی كه در معرض آن قرار میگیرند نمیتوانند جور دیگری فكر كنند.
4ـ
مسئلهی پوشش اسلامی (حجاب) همهی مشكلاتی را كه در بالا برشمردیم، با خود دارد. این امر بهما امكان میدهد كه خطوط كلی نگرش ماركسیستی را در همهی جوانب آن مطرح كنیم. در بیشتر كشورهایی كه اسلام مذهب اكثریت مردم است، مذهب هنوز شكل فراگیرِ ایدئولوژیک دارد. تفسیرهای كمابیش بیروح و واپسگرایانه از اسلام در خدمت حفظ سرسپردگی و عقبماندگی فرهنگی كل مردم قرار دارد. زنان شدیداً و بهطور ویژهای تحت ستم [نهادهای] غیرمذهبی قرار دارند كه در لایهای از توجیهات مذهبی پیچیده شدهاند.
در چنان شرایطی، مبارزهی ایدئولوژیكی علیه استفاده از مذهب بهعنوان یك وسیلهی سرسپردگی، نقشی مهم در مبارزهی رهاییبخش دارد. جدایی دین و دولت باید خواستهی مقدم جنبش برای پیشرفت جامعه باشد. دموكراتها و نیروهای پیشرو باید برای آزادی مرد و زن در امور غیراعتقادی، اعتقادی و فرایض مذهبی مبارزه كنند. در عین حال، مبارزه برای آزادی زن همانا معیاری برای هرگونه هویت رهاییبخش و عیار هرادعای پیشرفتطلبانه است. یكی از بنیادیترین جنبههای آزادی زنان، آزادی فردی در انتخاب نوع پوشش است. زمانی كه حجاب اسلامی، و مقنعه، كه نسخهی پوشیدهتری از آن است، بر زنان تحمیل میشود، این یكی از اشكال بیشمار ستم روزانهی جنسیتی بهزنان است كه بهپیداترین شكل، زنان را ناپیدا میكند. مبارزه علیه حجاب یا دیگر پوششهای اجباری از مبارزه با دیگر جنبههای اسارت زنان جداییناپذیر است.
با این حال، مبارزهی رهاییبخش، اگر بهجای ارتباط [آگاهگرانه] با خود زنان، در پی «آزاد» كردن آنها با زور و در ارتباط با ستمگران باشد، شدیداً بهخطر خواهد افتاد. پاره كردن لباس مذهب بهزور ـحتا اگر داوری چنین باشد كه پوشیدن آن حاكی از اسارت داوطلبانه استـ یك عمل ظالمانه بهشمار میرود و یك اقدام واقعی رهاییبخش نیست. بهعلاوه، همچنان كه انگلس پیشبینی كرد، یك عمل محكوم بهشكست است: فرجام اسلام در اتحاد شوروی سابق و نیز تحولات [اخیر] تركیه بهروشنی بیهودگی هر تلاشی برای از بین بردن قهری مذهب یا فرایض مذهبی را نشان میدهد.
«هركسی باید بتواند نیازهای مذهبی و نیز جسمانی خود را برآورده كند.» ـزنان حجاب بپوشند و مردان ریش بگذراندـ «بدون آن كه پلیس مزاحم آنان شود».
دفاع از این آزادی بنیادی فردی شرط لازم برای مبارزهی مؤثر با احكام مذهبی است. ممنوعیت حجاب بهشكل متناقضی تحمیل را در چشم كسانی كه آن را كلام دین میدانند، مشروعیت میبخشد. فقط اصول آزادی وجدان و فرایض مذهبی كاملاً فردی، چه در ارتباط با پوشش یا هرچیز دیگر، و احترام دولتهای سكولار بهاین اصول، امكان مخالفت قانونی و موفقیتآمیز با قهر مذهبی را فراهم میكند. خود قرآن میگوید: «اجباری در دین نیست»! بهعلاوه، در ازای بهخطر افتادن آزادی تعلیم و تربیت، ممنوعیت حجاب اسلامی یا دیگر نشانههای مذهبی در مدارس دولتی بهنام سكولاریزم، یك حركت كاملاً شكستطلبانه است، زیرا بهتوسعهی مدارس مذهبی میانجامد.
5ـ
در فرانسه، اسلام برای مدتهای طولانی مذهب اكثریت مردم «بومی» مستعمرات، و دههها مذهب اكثریت بزرگی از مهاجران یا «كلنیهای درون مرزی» بوده است. در چنین شرایطی، با هرشكلی از ضدیت با اسلام ـكه بهلحاظ عددی دومین مذهب فرانسه است، و هرچند که پیروان آن از نظر موقعیت اجتماعی در مراتب بسیار پائینی قرار دارندـ باید مبارزه شود.
اسلام در مقایسه با ادیانی كه قرنهاست در فرانسه حضور دارند، در موقعیت تبعیضآمیزی قرار دارد. برای نمونه در ارتباط با مساجد، آن نظارت آمرانهای كه دولت فرانسه تحتتأثیر ذهنیت استعماری بر آن اعمال میكند؛ اسلام دینی است كه هر روز در رسانههای فرانسه از آن بدگویی میشود، امری كه خوشبختانه دیگر هدف عمدهی نژادپرستی در گذشته (یعنی: یهودیت) را پس از نسلكشی نازیها با همدستی دولت ویشی، شامل نمیشود. آشفتگی زیاد و آلوده بهجهل و نژادپرستی، رسانههای گروهی را انباشته است و تصویری از مذهب اسلام بهسان دینی از بنیاد ناهمخوان با مدرنیته، و نیز ملقمهای از اسلام و تروریسم همراه با استفادهی نابهجا از اصطلاح «اسلامیسم» بهمعنای بنیادگرایی اسلامی، بهدست میدهد.
البته، گفتمان رسمی و حاكم بهصورت آشكار دشمنانه نیست و حتا خود را خیرخواه و مهربان نیز نشان میدهد، [چراكه] چشم بهمنافع قابل توجه سرمایهداری بزرگ فرانسه ـدر حوزهی نفت، تسلیحات، ساختمانسازی و غیرهـ در كشورهای اسلامی دارد. با این حال، نگاه از بالای استعماری بهمردان و زنان مسلمان و مذهبشان بههمان اندازهی دشمنی آشكارا نژادپرستانه، تحملناپذیر است. روحیه استعماری فقط بهجناح راست فرانسه محدود نمیشود و در چپ فرانسه نیز ریشهی عمیقی دارد كه پیوسته در تاریخ خود بین یك تفكر استعماری آغشته بهخوارشماریِ اساساً نژادپرستانهی متجلّی در پدرسالاری [از یکسو] و سنت مبارزهی ضداستعماری [از دیگرسو] در كشاكش بوده است.
حتا در آغاز انشعاب در جنبش كارگری فرانسه و تقسیم آن بهسوسیال دموكراتها و كمونیستها، یک جناح راست در میان كمونیستهای خودِ كشور مركز (بهغیر از كمونیستهای فرانسوی الجزایر) پدید آمد كه بهویژه در موضعگیری پیرامون مسئلهی استعمار خود را کنار استعمار نشان میداد. زمانی كه شورش مغربیهای بربر بهرهبری شیخ عبدالكریم (رئیس ایلیاتی و مذهبیشان) در مقابله با نیروهای فرانسوی در 1925 بالا گرفت، كمونیستهای راست، بهوظیفهی خود [که میبایست] ضداستعماری [و کمونیستی میبود] پشت كردند. بیانیهی ژول هومبر درز (JuleHumbert – Droz) خطاب بهكمیتهی اجرایی انترناسیونال كمونیستی تا اندازهای نشان دهندهی این امر است:
«جناح راست با این توجیه كه ارتش شورشی از همان درجهی تمدن ارتش فرانسه برخوردار نیست، و اینكه با قبایل نیمهوحشی نمیتوان دوستی كرد، بهشعار دوستی با آنها اعتراض كرده است. [این جناح] حتا تا آنجا پیش رفته كه میگوید با تعصبات مذهبی و اجتماعی عبدالكریم باید جنگید. تردیدی نیست كه ما باید با پاناسلامیسم و فئودالیسم مردم مستعمرات مبارزه كنیم، اما وقتی كه امپریالیسم فرانسه گلوی مردم مستعمرات را گرفته، نقش حزب كمونیست نه مبارزه با تعصبات رؤسای قبایل، كه نبرد بیچون و چرا با تجاوزات امپریالیسم فرانسه است».
6ـ
وظیفهی ماركسیستها در فرانسه مقدم بر مبارزه با تعصبات مذهبی در میان جمعیت مهاجر، مبارزهی راسخ با نژادپرستی و ستم مذهبی است كه از سوی بورژوازی امپریالیستی و دولت حامی آن اعمال میشود. زمانی كه دغدغهی دولت فرانسه نوع پوشش زنان جوان مسلمان است و كسانی را كه بر پوشیدن حجاب اسلامی پافشاری میكنند از مدارس اخراج میكند، و آنگاه كه این اخراجشدگان بهصورت اغراقآمیزی هدف تبلیغات رسانهای و سیاسی قرار میگیرند، خصلت ستمگرانهی خود را عیان میسازد و صرفنظر از مقاصد بیان شده، اسلامهراسی و نژادپرستی را دامن میزند. وقتی كه دولت از گسترش مدارس جماعتهای مذهبی با اختصاص یارانه بهمدارس خصوصی طرفداری میكند و لذا اختلاف بین لایههای استثمارشدهی جمعیت فرانسه را شدت میبخشد، موضع ماركسیستها، در مقابل این اقدامات، باید مخالفت قاطعانه باشد.
اما موضع بخش بزرگی از كسانی كه خود را در فرانسه ماركسیست میدانند، این نبوده است. در مورد مسئلهی حجاب اسلامی، موضع هیئت آموزش و پرورش فرانسه (Ligue de l’Enseignement) که در تعهد آن نسبت بهسكولاریسم تردیدی نیست، بسیار بهماركسیسم واقعی نزدیكتر است تا موضع تشكلهای عریض و طویلی كه منبع الهام خود را ماركسیسم میدانند. این را میتوان از بیانیهی زیر مشاهده كرد كه هیئت مذكور در جلسهی عمومی خود در ژوئن 2003 در تروی (troyes) بهتصویب رساند:
«هیئت آموزش و پرورش فرانسه، كه كل تاریخ آن حكایت از فعالیت مستمر در حمایت از سكولاریسم دارد، برآن است كه قانونگذاری دربارهی استفاده از نمادهای مذهبی امری نابجاست. هرنوع قانونی در این باره بیفایده یا ناممكن است. مخاطرات این كار روشن است. هراقدام پیشگیرانهای كه بهعمل آید، نتیجهی حاصله بیتردید در حكم ممنوعیتی است كه در واقع مسلمانان را بدنام و لكهدار میکند…».
«اخراج از مدارس دولتی برای كسانی كه میخواهند از نمادهای مذهبی یك ابزار سیاسی بسازند، مانع تحصیل آنها در نهادهایی نمیشود كه فرصت برای توجیه و تحكیم باورهایشان را پیدا میكنند».
«رفع تبعیض از همهی شهروندان، مستقل از خاستگاه و باورهایشان، همانا بهرسمیت شناختن گونهگونی فرهنگی است كه خود را در چارچوب اصل برابری رفتار [با همگان] نشان میدهد، اصلی كه جمهوری [فرانسه] برای همه تضمین كرده است. براین اساس مسلمانان مثل دیگر باورمندان باید با توجه بهقوانین جامعهی كثرتگرا و عمیقاً سكولار از آزادی مذهب بهرهمند باشند. مبارزه برای رهایی بهویژه برای رهایی زنان جوان، عمدتاً از راه تحصیل و احترام بهآزادی وجدان و استقلال آنان میسر است. آنان را نباید گروگان بحثهای مرامی کنیم که بهجهات دیگر لازم است. برای آموزش و پرورش سكولار، مبارزه علیه هویتهای منزوی، [بهلحاظ اجتماعی ناپیوسته] و نیز برعلیه تبعیض، نبرد در راه عدالت اجتماعی و برابری مؤثرتر از ممنوعیتِ [صِرف] است«.
گزارش هیئت آموزش و پرورش فرانسه دربارهی اسلام و نمایندگانش بهكمیسیون اعمال اصل سكولاریسم در جمهوری، تحسینآمیز است. در بخشهایی از این گزارش آمده است:
«مقاومت و تبعیضی كه جمعیت مسلمان فرانسه در جامعه با آن روبروست ـآنطور كه اغلب گفته میشودـ لزوماً ناشی از بیتوجهی بهرفع تبعیض از این جمعیتها نیست، بلکه بهاعتراضات و نگرش اكثریت جامعه بازمیگردد كه عمدتاً برآمده از میراثی كهن و تاریخی است«.
«نخست، خودداری از بهرسمیت شناختن سهمِ تمدن عربیـاسلامی در فرهنگ جهانی و خودِ فرهنگِ غربی است… میراث استعماری نیز بهاین كتمان و انكار افزوده میشود… كه محمل سنت عمیق و ماندگارِ خشونت، نابرابری و نژادپرستی است كه شكاف ناشی از جنگ الجزایر و دشواریهای استعمارزدایی آن را تقویت و تشدید کرده است. ستم قومی، اجتماعی، فرهنگی و مذهبی برجمعیت بومی مسلمان در مستعمرات فرانسه كه در محدودیتهای مربوط بهموقعیت قانونی آن بازتاب مییابد، روالی مستمر داشت. بههمین دلیل است كه اسلام بهعنوان امری خصوصی، نه مذهب، بهعنوان زیرمجموعهی قانون جدایی (كلیسا و دولت ـ 1905) رسمیت یافت».
«در تمام دورهی استعمار، بهدلیل مخالفت گروههای فشار استعمار و نیز بهرغم باور علمای مسلمان كه رژیم سكولار بهآنان آزادی مذهبی خواهد داد، اصل سكولاریسم هیچگاه در مورد جمعیت بومی و مذهبشان اجرا نشد. بنابراین، چرا باید تعجب كنیم كه سكولاریسم از نظر مسلمانان برای مدتهای بسیار طولانی بهمعنای [رژیم] پلیسی با ذهنیت استعماری بود؟ چطور باید انتظار داشت كه این گذشته، برمستعمرات پیشین و نیز برخود كشور استعماری تأثیر عمیقی نگذاشته باشد؟ اگر بسیاری از مسلمانان امروزه هنوز اسلام را مذهبی میدانند كه باید حوزهی رفتار عمومی و خصوصی را سامان دهد، و گاه بیآن كه خواستار قانونگذاری برای آن باشند، گرایش بهاعمال چنین دیدگاهی نشان میدهند، بهاین دلیل است كه فرانسه و جمهوری سكولار [از راههای گوناگون و چهبسا غیررسمی] از آنان خواسته بود تا برای چند نسل بهآن عمل كنند».
«اگر بسیاری از مردم فرانسه، گاه حتا اقشار تحصیلكردهای كه مقامهای مهمی در اختیار دارند، بهخود اجازه میدهند كه ارزیابیهای موهنی نسبت بهاسلام داشته باشند و نادانیشان بهبلاهت پهلو بزند، بهاین دلیل است كه اغلب ناآگاهانه و درعینِ انكار سنتِ تحقیر استعماری، برآن صحه میگذارند».
جنبهی دیگر مسئله، نگاه بهاسلام بهعنوان دینی برابریخواهانه transplantierte Religion است: چراكه اسلام بهعنوان دین، دینِ تهیدستان نیز هست. برخلاف مذاهب یهودیـمسیحی، بهویژه كاتولیسیسم، كه پیروانشان در فرانسه كل طیفهای اجتماعی را دربرمیگیرند و بهلحاظ تاریخی تابعیت ایدئولوژیک طبقهی حاكم را پذیرفتهاند، اکثر مسلمانان در حال حاضر (چه شهروند فرانسوی یا مهاجر مقیم فرانسه) [که برخلاف پیروان دیگر ادیان تابعیت ایدئولوژیک طبقهی جاکم را نپذیرفتهاند]، در پایین سلسلهمراتب اجتماعی ـنیزـ قرار دارند. در اینجا سنت استعماری هنوز ادامه دارد، و ستم فرهنگی برجمعیت بومی بهاستثمار اقتصادی افزوده شده است. مسئلهی اقتصادی مدتهاست بر نسلهای اول مهاجران سایهی بسیار سنگینی انداخته، و این درحالی است كه وارثان آنان نخستین قربانیان بیكاری و محرومیت در مناطق شهریاند.
بیاعتنایی و بیعدالتی اجتماعی كه این اقشار را زیر ضرب گرفته، بر همهی جوانب زندگی آنان، از جمله حیات مذهبیشان تأثیر گذاشته است. كسی ناراحت نمیشود كه کارکنان خدمات شهری یا رستورانها روسری برسر كنند. مسئله زمانی جدی میشود كه بعضی دختران در مدرسه یا زنانی در سطح مدیریت ادارات با افتخار حجاب برسر كنند.
7ـ
تركیب فهرستهای نامزدهای انتخابی در اروپا نشاندهندهی عدم درك سازمانهای عمدهی چپ ماركسیستیِ فراپارلمانی از هویت و معضلات فرهنگی جمعیتهای مورد نظر است: در انتخابات سالهای 1999 و 2004 نام شهروندان افریقاییتبار (از مغرب و بهویژه از مناطق سفلی تا صحرای آفریقا) از فهرستهای انتخابی احزاب راست LCR و Lo غایب بود؛ و این درست نقطهی مقابل فهرست انتخاباتی حزب كمونیست فرانسه بود كه بهدفعات از سوی این دو سازمان متهم بهعدم حضور در مبارزات ضدنژادپرستی شده بود. بدینترتیب، آنها همزمان خود را از ظرفیت انتخاباتی ستمدیدهترین لایههای جامعهی فرانسه محروم ساختند؛ ظرفیتی كه با توجه بهنتایج بهدست آمده از فهرست ابتكاری اروپاییـفلسطینی در سال 2004، بهشكل فوقالعادهای نمایان شد.
البته [آشکار استکه] اشارهی هیئت آموزش و پرورش فرانسه بهبنیادگرایان اسلامی شامل «كسانی میشود كه میخواهند با استفاده از نماد مذهبی ابزاری برای مبارزهی سیاسی بسازند». گسترش این پدیدهی سیاسی در غرب در بین مهاجران مسلمان، متعاقب گسترش فوقالعادهی آن طی 30 سال گذشته در كشورهای اسلامی، استدلال مؤکدی برای كسانی است که در فرانسه میخواهند حجاب اسلامی را ممنوع سازند.
این استدلال ناظر بر یك واقعیت است. بنیادگرایی اسلامی همچون بنیادگرایی مسیحی، یهودی، هندو و غیره كه هدفشان تحمیل قرائتی تعصبآمیز از مذهب ـاگر نه بهعنوان روش حكمرانیـ بلکه بهمثابه شیوهی زندگی است، خطری واقعی برای پیشرفت اجتماعی و مبارزات رهاییبخش بهشمار میرود. با تمایز قاطع بین مذهب آنگونه كه هست و قرائت بنیادگرایانه از آن، كه ارتجاعیترین قرائت از اسلام است، مبارزهی ایدئولوژیك و سیاسی با بنیادگرایی اسلامی در كشورهای اسلامی و نیز در میان اقلیت مسلمان در غرب یا در دیگر نقاط جهان، ضروری است.
بههرروی، این نمیتواند دستآویزی برای موافقت با منع عمومی حجاب اسلامی باشد. هیئت آموزش و پرورش فرانسه این مسئله را بهشیوهی اقناعكنندهای توضیح داده است. بهعلاوه، اسلامهراسی بهترین متحد عینیِ بنیادگرایی اسلامی است، چراكه هردو بهموازات هم رشد میكنند. هرچه چپ بیشتر این برداشت را تبلیغ کند و بهفضای اسلامهراسی موجود دامن بزند، جمعیت مسلمان را بیشتر منزوی و كار بنیادگرایان اسلامی را آسانتر میکند: بنیادگرایانی كه بهنظر میرسد تنها كسانی باشند كه میتوانند اعتراضات این جمعیت را برعلیه «نگونبختیهای واقعی» بیان كنند. با این حال، بنیادگرایی اسلامی پدیدهای ناهمگن است و در مواجهه با آن باید تاكتیكهای متفاوتی را مطابق شرایط عینی اتخاذ نمود. زمانی كه این نوع برنامهی اجتماعی توسط یك قدرت سركوبگر و متحدان آن بهكار گرفته میشود تا بهستم موجود مشروعیت بخشد (همچون مورد رژیمهای مستبدی كه چهرهی اسلامی دارند)، یا وقتی كه تبدیل بهحربهای سیاسی در دست مرتجعین برای مبارزه با یك نیروی پیشرو میشود (مثل مورد جهان عرب در فاصلهی سالهای 1970ـ1950 كه بنیادگرایی اسلامی نوك پیكان مخالفت ارتجاعی با ناصریسم و پیروانش در مصر بود) تنها موضع مناسبْ مخالفت همهجانبه با بنیادگرایی است. این شکل بُروز بنیادگرایی اسلامی با آن زمانی که نقش یك كانال سیاسیـایدئولوژیكی را برای یك هدف عینی مترقی ایفا میكند، فرق دارد (البته [لازم بهتأکید استکه] كانالی معیوب كه خلأ ناشی از شكست یا غیبت جنبش چپ را پر میكند). این شکلِ [دوم] بنیادگرایی اسلامی در شرایطی صادق است كه بهجنگ با اشغال خارجی (افغانستان، لبنان، فلسطین، عراق و غیره) برمیخیزد یا با ستم قومی یا نژادی میجنگد، كه در اینگونه مواردْ [میتواند] مظهر نفرت عمومی از ارتجاع سیاسی و رژیمهای سركوبگر باشد. در مورد بنیادگرایی اسلامی در غرب نیز خیزش آن بهطور كلی بیانگر شورش علیه سرنوشت رقم خوردهی [رقتانگیز] مهاجران است.
بهیقین، همچون مورد مذهب بهطوركلی، بنیادگرایی اسلامی ممكن است «همراه و همزمان، بیانگر نگونبختی واقعی و اعتراض بهاین نگونبختی واقعی» باشد، با این تفاوت كه اعتراضِ آنْ جنبهی فعال دارد. این، نه «افیون» تودهها، كه در عوض حكم «هروئین» برای بخشی از آنان را دارد؛ هروئینی كه از «تریاك» بهدست میآید و تأثیر [بهاصطلاح] لذتبخش تریاک را جایگزین تأثیر تخدیركنندهی خود (یعنی: هروئین) میكند.
در همهی اینگونه شرایط، لازم است كه تاكتیكها مناسب اوضاع و احوالی باشد كه مبارزه با ستمگر و دشمن مشترك در بستر آن جریان دارد. درحالی كه هرگز نباید مبارزهی ایدئولوژیكی با نفوذ مرگبار بنیادگرایی اسلامی را نادیده گرفت، ممكن است اتحاد با بنیادگرایان اسلامی در مبارزات مشترك ـاز تظاهرات سادهی خیابانی تا رزم مشترك، بنا بهموردـ لازم یا اجتنابناپذیر شود.
8ـ
بنیادگرایان اسلامی میتوانند متحدان عینی و اضطراری ماركسیستها در مبارزاتشان باشند. اما این یك اتحاد غیرطبیعی است كه موقعیتْ آن را ایجاب میكند. قواعدی كه در مورد متحدان طبیعیتر ماركسیستها اعمال میشود، از جمله قواعدی كه در مبارزه با تزاریسم در روسیه بهكار گرفته میشد، در اینجا نیز باید بهطور كامل و حتا شدیدتر رعایت شود.
ماركسیستهای روس در آغاز قرن بیستم این قواعد را برای تسهیل كار در مبارزهی مشترك با متحدان اتفاقی بهروشنی تعریف كردند که ما نیز میتوانیم بهكار بگیریم. پاروس (Parvus) در مقدمهی ژانویه 1905 خود بر گزارش تروتسكی تحت عنوان قبل از 9 ژانویه، این قواعد را چنین خلاصه میكند:
یک) تشكیلات را درهم ادغام نكنید. جداگانه راهپیمایی كنید، اما ضربه را با هم وارد كنید.
دو) مطالبات سیاسی خود را كنار نگذارید.
سه) اختلاف منافع را پنهان نكنید.
چهار) بهمتحدان خود توجه نشان دهید، همچنان كه بهدشمنان خود توجه دارید.
پنج) توجه خود را بیشتر بهاستفاده از شرایط ناشی از مبارزه معطوف كنید، تا حفظ یك متحد.
لنین در مقالهای كه در آوریل 1905 در روزنامهی وپریود (VePriod) منتشر میشد، نوشت: «پاروس كاملاً درست میگوید» و براین مسئله بهطور قطعی صحه گذاشت: اینكه سازمان و تشكیلات گروهها نباید ادغام شوند؛ اینكه جداگانه راهپیمایی کرد، ولی ضربه را با هم وارد کنند؛ اینكه اختلاف منافع را نباید پنهان كرد؛ و اینكه بهمتحدان همچون دشمنان توجه شود و غیره[6]. رهبر بلشویك این شرایط را سالهای بعد نیز بهدفعات برشمرد.
تروتسكی نیز بهطور خستگیناپذیر از این الزامات دفاع میكرد. وی پس از مرگ لنین در انترناسیونال سوم (1928)، در بحث پیرامون اتحاد با دولت كومینتانگ چین ((Kuomintag، سطور زیر را بهویژه در ارتباط با موضوع موردبحث بهقلم درآورد:
«همانطور كه مدتها پیش گفتیم، توافقهای صرفاً عملی كه كمترین وابستگی برای ما ایجاد نكند و ما را از نظر سیاسی متعهد نسازد، با خود شیطان هم قابل حصول است، بهشرطی كه در یك لحظهی مشخص بهسود ما باشد. اما در چنین شرایطی احمقانه خواهد بود كه از شیطان بخواهیم كه بهمسیحیت بگرود و شاخهایش را… برای كارهای صواب بهكار گیرد. با قائل شدن چنین شرایطی، ما در عمل حامی شیطان میشویم و از او میخواهیم كه بگذارد پدرخواندهی او شویم«[7].
شماری از تروتسكیستها در رابطهی خود با بنیادگرایان اسلامی دقیقاً در مخالفت با آنچه تروتسكی گفت عمل میكنند. این رفتار، نه در فرانسه، كه اكثریت تروتسكیستهای آن، چنان كه بیشتر گفتیم ترجیح میدهند چوب را از سر دیگرش خم كنند، بلكه در آن سوی كانال مانش، در بریتانیا دیده میشود. چپ رادیکال بریتانیا، این برتری را دارد كه بیشتر از چپ رادیکال فرانسه با جامعهی مسلمانان محشور است. آنان تظاهرات مؤثری با مشاركت انبوه كسانی كه از تبار مهاجران مسلمان هستند علیه جنگ در افغانستان و عراق كه كشورشان در آن شركت دارد، ترتیب دادند. چپ رادیکال رادیکال در جنبش ضدجنگ حتا تا آنجا پیش رفت كه با یك سازمان بنیادگرا بهنام انجمن مسلمانان بریتانیا (MAB)، كه بازوی انگلیسی جنبش «معتدل» بنیادگرای اسلامی در خاورمیانه است، یعنی اخوانالمسلمین (كه در پارلمان برخی كشورها نماینده دارد)، متحد شد.
در اصل، برقراری چنان اتحادی با هدفهای كاملاً تعریف شده، مادامی كه قواعد بالا كاملاً رعایت شود، موجب نگرانی نیست. با این حال، مشكل از آنجا آغاز میشود كه با این سازمان خاص (كه بههیچوجه نمایندهی تودهی مسلمانان بریتانیا نیست) همچون یك متحد ممتاز رفتار شود. تروتسكیستهای انگلیسی در اتحادهایی كه با انجمن مسلمانان بریتانیا در جنبش ضدجنگ برپا كردند، برخلاف رهنمودهای فوق عمل كردند. یعنی: اولاًـ پرچمها و پلاكاردهایشان، بهلحاظ ادبیات و اشكال بهكار گرفته شده در آنها نوعی درآمیزی را بهنمایش میگذاشت؛ دوماًـ با كمرنگ كردن اهمیت عناصر مربوط بههویت سیاسی احتمالاً منتّی بر سر متحدان بنیادگرایشان میگذاشت؛ و سوماًـ با این متحدان موقتی بهعنوان متحدان استراتژیكی رفتار میكرد و نام «ضدامپریالیست» بر روی كسانی میگذاشت كه دیدگاه جهانیشان بسیار بیشتر بهدیدگاه برخورد تمدنها نزدیك است تا مبارزهی طبقاتی.
9ـ
این گرایش با گذر از اتحاد در چارچوب جنبش ضدجنگ بهاتحاد در عرصهی انتخاباتی وخیمتر شد. خود انجمن مسلمانان بریتانیا بهیقین وارد این ائتلاف انتخاباتی بهنام ResPect، بهرهبری ترتسكیستها نشد؛ چراكه اصول بنیادگرایانهی آنها مانع پیوستن بهبرنامههای چپ بود. با اینهمه، اتحاد بین انجمن مسلمانان بریتانیا و جنبش ResPect در یك مورد بهنامزدی یك رهبر برجستهی انجمن (یعنی: رئیس و سخنگوی سابق آن) در فهرست مشترك انتخابی آن انجامید.
اتحاد با این عمل بهطور غیررسمی بهسطحی از نظر كیفی [بهاصطلاح] عالیتر گذر كرد كه از نقطهنظر ماركسیستی قابل قبول نبود: درحالیكه وارد شدن به»توافقات صرفاً عملی» كه «ما را بهلحاظ سیاسی متعهد نسازد» و فقط عمل بهاهداف مشترك (مثل مسئلهی ابراز مخالفت با جنگ بریتانیا و ایالات متحده در عراق و محكوم كردن سرنوشت رقم زده شده برای مردم فلسطین) با گروه و یا افرادی باشد كه از جهات دیگر طرفدار مفهومی اساساً ارتجاعی از جامعه هستند، توافق انتخاباتی ماركسیستها با چنین شركائی (نوعی اتحاد كه مستلزم داشتن مفهوم مشتركی از تغییرات سیاسی و اجتماعی است) غیرقابل پذیرش است.
در واقعیت امر، شركت در فهرست انتخاباتی مشترك با یك بنیادگرای مذهبی بهمنزلهی ارائهی این برداشت اشتباه است كه وی بهپیشرفت اجتماعی و آرمان رهایی كارگران (چه مردان و چه زنان کارگر) باور آورده است! منطقی از همین نوع اتحادْ توسط شركتكنندگانِ در آنْ در مقابل نقد گریزناپذیر رقبای سیاسی، در دفاع از متحدان روز خود و كمرنگ كردن و حتا پنهان ساختن اختلافات عمیقی بهكار میرود كه آنان را از هم جدا میكند. آنان بهطرفدار و حتا پدرخوانده و مادرخواندهی این متحدان در جنبش پیشرو اجتماعی تبدیل میشوند.
لیندسی جرمن، از رهبران حزب كارگران سوسیالیست بریتانیا و ائتلاف ResPect ، مقالهای در گاردین نوشت كه وبسایت انجمن مسلمانان بریتانیا آن را «فوقالعاده» خواند[8]. نویسنده در مقالهی خود تحت عنوان «نشانهی افتخار»، با حرارت تمام از اتحاد با انجمن مسلمانان بریتانیا دفاع كرد و نوشت كه موجب افتخار وی و رفقایش است كه میبیند قربانیان اسلامهراسی با توجیه غافلگیرانهی اتحاد بهسوی آنان میآیند. بحث وی را خلاصه میكنیم: بنیادگرایان اسلامی تنها كسانی نیستند كه زنستیز و همجنسگرایی (Anti Schwulen und Lesben) هستند، بنیادگرایان مسیحی نیز بههمان اندازه این ویژگیها را دارند. بهعلاوه، زنان بیشتری در جلسات ضدجنگ انجمن مسلمانان بریتانیا سخن میگویند (همچنان كه در گردهمآییهای ملایان در ایران هم دیده میشود). فاشیستهای حزب ناسیونالیست بریتانیا (BNP) بهمراتب بدتر از انجمن مسلمانان بریتانیا (MAB) هستند. لیندسی جرمن در ادامه میگوید، البته برخی مسلمانان ـو غیرمسلمانان نیزـ دیدگاههایی محافظهكارانهتر از چپ سوسیالیست و لیبرال در پارهای از مسایل اجتماعی دارند. اما این نباید مانعی برای همكاری پیرامون مسایل مشترك باشد. برای مثال، آیا مبارزه برای حقوق همجنسگرایان باید مبتنی براین باشد كه همهی كسانی كه در این مبارزه شركت دارند از دیدگاه یكسانی دربارهی جنگ عراق برخوردار باشند؟ این استدلال اگر فقط مربوط بهمبارزات ضدجنگ باشد، كاملاً قابل قبول است. اما اگر برای توجیه ائتلاف انتخاباتی بهكار گرفته شود كه یك برنامهی بهمراتب عمومیتر از مبارزه برای حقوق همجنسگرایان را دربرمیگیرد، كاملاً ظاهرفریب از كار درمیآید.
10ـ
نگاه انتخاباتی یك سیاست بسیار كوتهنگر است. در این مورد تروتسكیستهای بریتانیا برای رسیدن بهیك موفقیت پارلمانی وارد بازیای شدهاند كه شكلگیری یك [بلوك] چپ رادیكال در كشورشان را بهخطر میاندازد. آنچه آنان را بهاین تصمیم رساند، نخست و بیش از هرچیز یك محاسبهی انتخاباتی است: تلاش برای كسب آرای تودههای پرشمار جمعیت مهاجرتبار كه مخالف جنگ بهرهبری لندن و واشینگتناند. (بهطور گذرا اشاره میشود كه اتحاد با انجمن مسلمانان بریتانیا، بهدلایل موجه حول جنگهای افغانستان و عراق ـو نه جنگ كوسوووـ شكل گرفت!). این هدف چنانچه بهمسئلهی عضوگیری از میان كارگران زن و مرد و جوان مهاجرتبار از طریق توجه ویژه بهستم ویژهای كه بهآنان میرود، و ارتقای مبارزان مرد و زن چپ متعلق بهاین جوامع، عمدتاً با قرار دادن نام ایشان در فهرستهای انتخاباتی (بهطور خلاصه هركاری كه چپ رادیکال رادیکال فرانسه نكرده است) منجر شود ـکه شده استـ در جای خود مشروع است.
چپ رادیکال انگلیس با قبول اتحاد انتخاباتی ـولو بهطور محدودـ با یك سازمان بنیادگرای اسلامی (همچون انجمن مسلمانان بریتانیا) سكوی پرشی برای این سازمان میشود تا نفوذ خود را در میان جوامع مهاجرتبار گسترش دهد؛ در حالی كه این سازمان را باید رقیبی دانست كه باید با آن مبارزهای ایدئولوژیكی كرد و از نظر سازمانی محدودش کرد. این اتحاد غیرطبیعی دیر یا زود بهمانع دستوپاگیری برخورد خواهد كرد و فروخواهد پاشید. تروتسكیستها آنگاه ناچار خواهند شد تا با كسانی رویارو شوند كه برای چند كرسی كماهمیت انتخاباتی بهرشدشان كمك كردهاند، و كاملاً مسلم است كه نتیجه درهرحال بهسود شركای بنیادگرایشان خواهد بود.
كافی است بهاستدلالهای بهعمل آمده از سوی بنیادگرایان نگاهی بیندازیم كه خواستار راهی بهائتلاف با ResPect و دیگران شدند؛ دیگرانی همچون شهردار چپگرای لندن ـكن لوینگستنـ كه در رابطهی خود با انجمن مسلمانان بهمراتب فرصتطلبتر از تروتسكیستها بود. حالا ببینیم فتوای شیخ حیطامالحداد كه در تاریخ 5 ژوئن 2005 صادر و در وبسایت انجمن مسلمانان بریتانیا منتشر شد، چیست: حضرت شیخ میگوید كه همهی مسلمانانی كه در سایهی قوانین انسانساخته زندگی میكنند موظفند كه گامها و امكانات لازم را برای جاری ساختن قانون خدای باریتعالی در همهی جوانب عالی و دانی زندگی برداشته و این قوانین را بهكار گیرند. اگر آنان نتوانند چنین كاری را انجام دهند، آنگاه مكلّف خواهند بود كه برای كاهش پلیدی و افزایش نیكی تلاش كنند. شیخ سپس بر اختلاف بین رأی بهیكی از انواع نظامها، و رأی بهانتخاب بهترین فرد از میان انواع كاندیداها در یك نظام جا افتاده تأكید میكند كه بر آنان تحمیل شده و آنان نمیتوانند آن را در آیندهی نزدیك تغییر دهند. وی در ادامه میگوید شكی نیست كه نخستین مورد یك عمل كفرآمیز است، زیرا خدا میگوید «قانونگذاری فقط كار خداست، درحالیكه رأی بهكاندیدا یا حزبی كه برطبق قانون انسانساخته عمل میكند لزوماً بهمعنای تأئید یا پذیرش روش او نیست«. بنابراین، «ما باید با این باور در رأیگیری شركت كنیم كه با این كار خود میخواهیم از پلیدیها كم كنیم، و در همان حال براین اعتقاد بمانیم كه بهترین نظام همان شریعت، یعنی قانون خداست«.
اگر رأی دادن بهمعنای قانونمند بودن باشد، این پرسش مطرح میشود كه بهچه كسی باید رأی داد. «پاسخ بهچنان پرسشی مستلزم غور و تأمل عمیق دربارهی صحنهی سیاسی كشور است. در نتیجه بهعقیدهی من افراد مؤمن باید این مسئولیت را بهسازمانهای شناخته شدهی مسلمانان واگذار كنند… لذا این بر ذمهی بقیهی مسلمانان است كه تصمیمات این سازمانها را بپذیرند و بهآنها عمل كنند.»
در پایان، شیخ اعظم از مسلمانان بریتانیا میخواهد كه از دستورات انتخاباتی انجمن مسلمانان بریتانیا پیروی كنند و سخنان خود را اینگونه پایان میدهد: «ما از خداوند میخواهیم كه ما را بهراه راست هدایت كند و قانون باریتعالی را در انگلستان و دیگر نقاط جهان حاكم گرداند».
این فتوا نیازی بهتفسیر ندارد. ناسازگاری عمیق مقاصد شیخ كه طرف مشورت انجمن مسلمانان بریتانیاست با وظیفهای كه ماركسیستها برای خود در ارتباط با جامعهی مسلمانان در نظر گرفتهاند یا باید در نظر بگیرند، واضح است. ماركسیستها همچون سیاستمداران فرصتطلبی كه برای انتخاب شدن از هیچ كاری فروگذار نمیكنند، نباید از هر آب گلآلودی ماهی بگیرند. حمایت كسانی همچون شیخالحداد یك هدیه زهرآلود است و شدیداً جای انتقاد دارد. مبارزه برای نفوذ ایدئولوژیكی در میان جمعیت مهاجرتبار بهمراتب اساسیتر از یك نتیجهی انتخاباتی است؛ و فرقی هم نمیکند که این نتیجهی انتخاباتی تا چه اندازه هیجانانگیز باشد.
چپ رادیكال، در هردو سوی كانال مانش باید بهنگرش سازگار با ماركسیسم برگردد كه خود آن را وعظ میكند. در غیراینصورت نفوذ بنیادگرایان بر جمعیت مسلمانان بهنقطهای میرسد كه غلبه برآن فوقالعاده دشوار خواهد بود. [بدینترتیب استکه] شكاف بین این جمعیتها [از یک طرف] و بقیهی كارگران زن و مرد اروپا [از طرف دیگر] گسترش خواهد یافت، بنابراین وظیفهی پركردن آن، یكی از شرایط الزامی جایگزین كردن بیحرمتیهای ضدمذهبی با مبارزهی مشترك كارگران و ستمدیدگان علیه سرمایهداری است.
منابع:
[1] K.Marx: Zur Kritik der Hegelschen Rechtsphilosophie. Einleitung.In: K.Marx/F.Engels: Werke (MEW), Bd. 1, Berlin 1981, S. 378–379.]
[2] F.Engels: Flüchtlingsliteratur. In: MEW, Bd.18, Berlin 1962, S. 532.
[3] F.Engels: Brief an Karl Kautsky vom 12.September 1882. In: MEW,Bd. 35, Berlin 1967, S. 357–358.
[4] Siehe F.Engels: Flüchtlingsliteratur, S. 531–532.5. K.Marx: Randglossen zum Programm der deutschen Arbeiterpartei.In: MEW, Bd.19, Berlin 1962, S. 31.
[5] F.Engels: Brief an Karl Kautsky vom 12.September 1882. In: MEW, Bd. 35, Berlin 1967, S. 357–358.
[6] W. I. Lenin: Sozialdemokratie und provisorische revolutionäre Regierung. In: Werke, Bd. 8, Berlin 1958, S. 282.
[7] L.Trotzki: Ergebnisse und Perspektiven der chinesischen Revolution. In: Schriften, Bd. 2, Hamburg 1990, S. 337.
[8] So ist Lindsay German, eines Artikels im Guardian vom 13. Juli 2004.
نویسنده آورده است:
««چپ رادیكال، در هردو سوی كانال مانش باید بهنگرش سازگار با ماركسیسم برگردد كه خود آن را وعظ میكند. در غیراین صورت نفوذ بنیادگرایان بر جمعیت مسلمانان بهنقطهای میرسد كه غلبه برآن فوقالعاده دشوار خواهد بود. [بدینترتیب استکه] شكاف بین این جمعیتها [از یک طرف] و بقیهی كارگران زن و مرد اروپا [از طرف دیگر] گسترش خواهد یافت، بنابراین وظیفهی پركردن آن، یكی از شرایط الزامی جایگزین كردن بیحرمتیهای ضدمذهبی با مبارزهی مشترك كارگران و ستمدیدگان علیه سرمایهداری است.»»
نویسنده تا اینجا محق است که مارکسیسم لنینیسم در مقابل رسانههای «متعارف ورسمی» که سالانه در جهان آنور ویا اینور کانال مانش هزاران میلیارد دلار از ارزش اضافه را میبلعند (شخصی آنرا فاحشه نامیده بود که توهین به ها میباشد)، بسیار آگاهانه – هم آنور وهم اینور- مانش دست به بدیل سازی برای مبارزه طبقاتی زده تا بتوانند گندیدگی سرمایداری قرن بیست ویکم را مخفی کنند و نشان دهند که این سرمایداری که مرحله گندیدگی خود را طی میکند، و از جنگی بجنگ دیگر روان است، هنوز چند صباحی حق حیات داشته و ساعات آخرین تلاشهای مذبوهانه خود را نمیگذراند.
مارکسیست های بدون لنینی و یا مارکسیستهای دست ساز دانشگاههای سرمایداری که در زمان مارکس به باتلاق فرورفته و بیرون آمدنی نیستند در آسیاب این رسانههای «متعارف ورسمی»، آب ریخته و خالق گزمک «علمی» برای آنان میباشند.
نویسنده خود در تاریکی ابتدا از «چپ رادیکال»(چه نوع افرادی؟ آیا رژی دبره ای؟ و یا مادرو ای؟) و سپس بدانان اندرز میدهد که بنگرش سازگار با مارکسیسم برگردند و سردر گم عصا میزند ولی با کمال تعجب نتیجهای درستی را مییابد که همانطوریکه بیان شد، تلاش رسانههای وقت میباشد، حتی ترتسکیست های رقیق شده جنبش وال استریتی (اکوپای) و اتک هم بدنبال آنند. آنان گاهی موفق میشوند که امراض گندیدگی سرمایداری عصرکنونی را دریابند ولی نسخه های پیچیده آنها همان بوی گند بانکها از آنها بلند است. یا بدنبال بانکهای بدیل هستند ویا نسخه هایی که به سرمایه کمک میرساند: مانند مالیات های مخصوص و یا اسکناسهای محلی مابین شهروندان یک محله…!! که همگی همان سوسیالیسم تخیلی زمان پیشا مارکس را بیان میکنند. این نوع مارکسیتها و ضد لنینیستها هرگز از تعویض نیروی کار با نیروی کار که حکومت شوراها واحد تعویض کار میان خود و دیگر کشورها تعیین کرد نمیخواهند چیزی بدانند.
اتفاقاً راست ها باین فکر افتاده اند و نیمه ایرانی کن جبسن با پروفسور دست راستی معزول «هورمانPr. Hörman»، رئیس دانشکده اقتصاد گراتس اتریش مصاحبه ای دارد که این پروفسور از این آقایان براه حل نزدیکتر است!: بابوجود آوردن یک بانک اطلاعات کالا / برداشت که این ب رداشت به نسبت کار افراد تنظیم میگردد و برای همه قابل دسترسی و شفاف باید میبود، از این «مارکسیستها» جلوتر بوده است.
لایکلایک
ناظر محترم، چرا شما «پیوند ارگانیک» را خودتان در زیر توضیح نمیدهید که خوانندگانی چون من هم بتوانند توشه ای از آن برگیرند.
تا بحال فکر میکردم که در جوامع مختلفی که تاکنون اجبارا و غیر داوطلبانه شرکت داشته ام، بخاطر فقط از گرسنگی نمردن هم که شده بوده است در تولید در آن جوامع شرکت مستقیم داشته ام «پیوند با جامعه»، آنهم با «دادن و گرفتن های زنده یعنی بده بستانهای ارگانیک» بوده است.
باشگاه خبرنگاران جوان، واژه «ارگانیک» را چنین فرا میدهد:
««ارگانیک»: معادل آن را کلمه «اندامی یا عضوی» قرار دادهاند. این کلمات از ترکیب اسم با پسوند «یاء نسبت» ساخته شده است. این کلمات در زبان فارسی کاربرد دارند، اما در معنای کلمه لاتین بهکار نمیروند. به دلیل آنکه تطابق معنایی میان کلمات معادل و معنای مصطلح کلمه لاتین وجود ندارد. البته نباید این مسئله را فراموش کرد، که تک تک اجزاءـ کلمه معادل در زبان فارسی وجود دارند. کلمه «عضو» کلمهای عربی و بر وزن فُعل است، که در زبان فارسی رایج شده است و در هنگام کاربرد این کلمه به صورت جمع، از جمع مکسر آن ( اعضاء ) استفاده میشود.»»
واژه نامه ویکی پارسی در باره واژه ارگانیک چنین توضیح میدهد که اگر مارکس از اینهمه گنده گویی و هیچ گویی(نامبرده نه از تولید و نه از اقتصاد و نه از سیاست سخن گفته است و در سیستم ها ره گم کرده است)، باین هنرپیشه میخندید:
«وقتی مارکس کتاب سرمایه را می نوشت وسایل منطقی و روش شناسی ویژه پژوهش سیستم ها را به وجود آورد. اصول مارکس درباره مطالعه «کل های » ارگانیک (صعود از مجرد به مجسم{مارکس از مجرد در مقابل مشخص سخن میگوید/از من}، وحدت دیالکتیک تحلیل و ترکیب، وحدت دیالکتیکی منطقی و تاریخی{مارکس از دیالکتیک ماتریالیسم و دیالکتیک تاریخی سخن میگوید و نه از منطق در مقابل تاریخ!!/ازمن}، شناسایی پیوندهای گوناگون در موضوع مورد مطالعه و کنش های متقابل شان، ترکیب تصویرهای ساختاری – کارکردی و تکوینی موضوع و غیره {مارکس از تصاویر ساختاری سخن نمیگفت بلکه از موجودیت ساختارها ونه از آفرینش«تکوین» موضوع/ ازمن ) به صورت مهمترین مولفه روش شناسی نوین شناخت علمی درآمدند که توسط مارکسیسم توسعه داده شد (سادوسکی، 109 {هنرپیشه جوان آمریکایی/ازمن}). به زغم این نحله{بمعنی برهان و مهریه زنان} جامعه شناختی، جامعه ارگانیسم زنده ای است که در آن نه عوامل تصادفی ، بلکه عناصری از یک مجموعه که با هم رابطه «فونکسیونل» دارند و خود تابع طرز کارقوانین عینی حاکم بر تکامل اجتماعی اند {این طرز کار نیست بلکه «عملکرد قوانین عینی» است}، با یکدیگر در کنش متقابل هستند، این کنش های متقابل میان عناصر نیز تصادفی نیستند . بنیانگذاران جامعه شناسی مارکسیستی، جامعه را وحدت تفکیک ناپذیر دو جنبه روابط اجتماعی (مادی و معنوی) می دانستند.»{چرا نباید گفت زیربنایی و روبنایی که خیلی بهتر قابل فهم میباشد. زیرا اکثرا مردم مادی را مالی فهمیده و معنوی را الاهیات}
با درودهایی با پیوند ارگانیک
ناشناس
لایکلایک
این دوستان «همه چیزدان» «مارکسیست» حاشیه نویس بر مطالب دیگران به اندازه یک بینادگرای اسلامی هم با جامعه ارتباط ارگانیک ندارند
لایکلایک
مهم این است که حرفی برای گفتن داشته باشیم و امکان نوشتن آن نیز در اختیارمان باشد، حالا چه در حاشیه و چه در سر مقاله یا مقاله ای مستقل… چه اهمیتی دارد. مهم این است که افرادی مثل شما بتوانند نگاهی به آن بیاندازند و مبادلۀ فکری صورت بگیرد.
البته در مورد «…با جامعه ارتباط ارگانیک ندارند» روشن است که کشور ما زیر سلطۀ اسلام و امپریالیسم جهانی به سر می برد، و مارکسیست ها در همه جا و نه فقط در ایران، بلکه در خارج از ایران در قلب اروپا محذوف هستند. یکتا رابطۀ «ارگانیک» فعلاً همین انترنت است و همین را نیز جمهوری اسلامی فیلتر می کند، و در خارج نیز به بهانه ها و دلایل دیگری کار نوشتاری و ارتباطات به بن بست برخورد می کند. پس اجازه دهید در این حاشیه ای که باقی مانده چیزی بنویسیم.
لایکلایک
درود بر شما،
اتفاقاً منهم دقیقاً همین دیدگاه کریستوا را منظور داشته ام، بدون اینکه نام وی بگوشم خورده باشد و در کودکی در کنار پدری قلندر که سراپای زندگی مارا شمس تبریزی و مولانا که باید جان مایههای مشترکی بایکدیگر داشته باشند پرکرده بود. با این اختلاف که کریستوا واقعاً یک ایده آلیست خالص است و نیازهای مادی کودکی جنینی بمادر را که همه از خواص ملکولهای پروتئنی میباشند که بقاء خود را در استفاده از خون مادر جستجو میکنند و شعورش « احساس اقیانوسی » هم زمانی که بدنیا می آید، بدون پستان گذشتن مادر بدهانش از گرسنگی بقولی کریستوا به دیدار الهی پرواز میکند را منظور میدارم، همانطور که ماشینهای جوجه کشی باید یکبار با تـُـک زدن جوجه ای مصنوعی روی زمین،جوجه هایی که کاملاً قادر براه رفتن بوده و کامل بنظر میرسند، – همگی روی دانه راه میروند و از گرسنگی میمیرند؛
و بقولی احسان طبری، درویشان ایرانی گذشته «خالص» و نه مانند سلسله نعمت اللهی سلطان علیشاهی گنابادی و نــــه مانند «گروه های» شبیه به «بک وان» و «سنت تولوژی» و حتی «گروهی که هفتصد نفری در آمریکا خودکشی کردند که تعداد چنین سازمانهای آمریکایی با کشف مرتاضی هندی نوینی با نامی جدید (مثلاً بک تو) بیشمار سازمان سیا بوجود می آورد» و در جستجوی بهشت برین در روی زمین هستند و از دختران و پسران جذب کرده بخود، بمعنای واقعی بردگان جنسی لذت میبرند که بگذریم، بدنبال الحاد دینی و برخورداری بیشتر از مواهب مادی با گرفتن حکومت بدست خود بوده اند و هنوز میباشند را من در ایران ندیدم؛
همان روشی که حصرت محمد «صلاالله علیه» هم با دختری ۹ ساله ازدواج و سپس طبق سوره نساء بتمام زنان محمد دستور داد که وی را راحت بگذارند و تمام زنان دنیا را بوی اعم از زنای محسنه یعنی گاییدن زنی شوهر دار… را که فاجعهای که سزای مرگ در اسلام و طوایف نُمادی عرب دارد(البته و صد البته فقط برای زنان) آزاد کرد(کوچ کن وخوش نشینNomaden)، به سرگذشت زنان سنگسار شده ایرانی رجوع کنید، بادیده عبرت به سرگذشت خانم نوروزی زن پاسدار جوان و حکم اعدام وی بخاطر دفاع از خود در مقابل سرپاسداری، رئیس شوهرش رجوع کنید! عربستان سعودی را کنار میگذاریم که آمریکایی ها چنین قتل هایی را دفتر داری میکنند و برایشان علسکینه است؛
دقیقاً شما آقای محوی عکس آنچیزی را بیان میدارید که من منظور میدارم و مرا بیاد «مرکز آزاد اندیشانِ شهر کلن/ یا ضد دین مسیحFrei Denker Zentrum» میاندازد که پس از نیم قرن چنین مبارزهای که حتی باعث بستن درب آن گردید به روشنگری در باره هموساپینس و نئاندرتالر پرداخت و ثابت میکرد که تئوری هموساپینس ها فاشیستی است که آمریکایی ها(جان…؟) آنرا برعلیه نئاندرتال ها علم کرده اند. و بجای تعریف فاشیسم و بخصوص فاشیسم هیتلری و چه کشورهایی هیتلر را از یک لومپ به هیتلری رسانیدند در ریشههای هموساپینس ها میجستند که کره زمین را تسخیر کرده بوده اند. حتی آمریکایی که به اروپا متصل نیست، آنهم بدون قایق و پای پیاده؟؟(انگلس و حدس انیکه قاره ها بهم متصل بوده اند که سپس تکامل زمین از طرییق علمی و تقسیم آن بقاره ها باثبات رسید)
رفیق عزیز تمام سعی من در گفتمانها «دیالوگ» با شما در بالا فقط بخاطر آنست که آنچه تعیین کننده است در درون آدمی نهفته نیست و در ذهن و روح وی جای ندارد، بلکه اثرات مادی محیط در برگرفته ما میباشد که طرز تفکر و شیوه خوردن، نوشیدن و کلیه اعمال و حتی عکسالعمل های بکار گرفته در زندگی روزانه مارا تعیین میکند. و بنابراین مبارزات مارا در جوامع طبقاتی.
شما سعی دارید که اسلام را از دیگر ادیان ممتاز کرده و آنرا مسبب بدبختی آنها بدانید و جوانان ره گمکرده که زمانی با چگواریسم و کاستروایسم، «رژی دبره ای» از مبارزه طبقات راه خود را بخاطر فرار از رویزیونیسم خروشچفی و بدیل یابی برای سه تز «مسالمت آمیز» وی جدا و دورکرده بودند و به تلافی و انتقام جویی ارزان (خودرضایی) با دست به خود فنایی درسراسر جهان میزدند که اکنون بنام جوانان مسلمان اروپایی سراز داعش در میآورند را در اسلامی بودن آنان جستجو نمایید.
در صورتی که بقولی ام. شیری آنان در هنگام سربری کودکان بانگ «الله آگبار» میکشند و نشان از مسیحی بودن و سرسپردگی ویا استخدام آنان به اداره ساواک فرانسه، انگلیس، هلند، بلژیک، سوئد… دارند. در همین آلمان در زمان هاینریش بُل نویسنده مذهبی مسیحی در باره گروه «فراکسون ارتش سرخRote Fraktion=RAF» را مینوشت نشان داد که چگونه بر پایه همان تئوری کوبا و چگووارا، بوجود آوردند. تمام ارتش آلمان، ساواک آلمان(توبخوان گشتاپو) و تمام لباس شخصی ها در قهوه خانهها و رقاص خانهها، منزاها(پاطق وغذاخوری دانشجویان) بشکار آنان پرداختند و حتی بخاطر انان در اماکن عمومی لباس شخصی هایشان «ماوز یعنی آقای موش» بمب میگذاشتند تا بتوانند خود را بداخل آنان وارد نمایند که در خاتمه آنان خوب آگاه شدند که مرگ آنان بیشتر مردم را بیدار میکند تا زنده زنده در زندانهای بدون صدا زنده بگور گردند. و دست به خودکشی دستجمعی ردند!
به کتابهای هاینریش بل و ژان پل ساتر رجوع کنید که آنها را بصورت داستان زنده و جاری نوشته اند.
حال من از شما سؤال میکنم که چرا چند تا بچه عرب عضو لژیون خارجی فرانسه که در ساواک آلمان نام آنان هم بنام مامورِ کشور رقیب ثبت گردیده بوده است، میتوانند در پاریس خون جوانان ثروتمند زیادی که به اماکن مقدسه رفته بودند را بریزند؟ (مقدسه یعنی با آبجویِ گیلاس ۱۵ بورویی و غذایی گرانقیمت، فیلتری بروی فقیران گذاشته میشود و مانند حاجی های ایرانی آنهایی اجازه داشتند به مکه بروند که استطاعت آنرا داشته و وابستگی خود را بطبقه حاکمه اعلام میکردند).
آقای محوی عشق به اسلام، مسیحیت و بخصوص اکنون در اسراییل جهودیت به بهترین وجهی عیان، از معده عبور میکند.
شما میتوانید در تکیه های روزه خوانی ایرانی هارا جمع کنید و امام حسین را هزاران بار سر ببرید ولی بدانید که تکیه روندگان برای دلسوزی برای حسن و حسین نیست که به روزه خوانی شما میآیند بلکه تأیید و اثبات خود به گردانندگان مذهبی دولتی، برای بزرگی قطر ناف خود به سازمان اجتماعی تولید و برداشت از آن است که در آنجا شرف حضور پیدا می نمایند. عشق حسینی از معده غیر حسینی میگذرد و حتی حاضر است برایش در سوریه در کنار حرم مقدسِ زینب، خون خود را بریزد. و جمله معروف مارکس «ایده ها وقتی پذیرفته شوند بماده تبدیل میگردند» در اینجا مشعشعانه خودنمایی میکند!
حال اگر همین تکیه دار عزای حسینی و یا دولت رفسنحانی روحانی و یا امام زمانی خودش مجالس پارتی و استریپتیز سامان دهد(لباس کندن زنان در معرض مردان برای درآمد ویا مانندِ در روسیه برای ارضاء سازمان سیا وادامه پرداخت دلار)، بشما قول میدهم که هزاران بار بیشتر مرد و زن جوان و پیر در آن شرکت خواهند کرد تا تکیه روزه خوانی شما، زیر عشقی که بمعده میرسد نقد و بلاواسطه است.(این استریپتیزها در مجالس قلیان که این آقایان و بانوان محترمه مقدسه شرف حضور دارند حتی در زمان احمدی نژاد در خیابان طالاقانی به بالا و اکثر نقاط دور افتاده وخلوت شمیرانات و کرج موجود بودند که اطلاعاتی ها در آنجا وول میخوردند)
کریستوا و یا شما مرا شیطان خواهید نامید. آنوقت من به چنین تیتلی که شما بمن میدهید خواهم بالید زیرا شیطان تنها شخصی بود که خود را جلوی بزرگ چماق دار، یکه بزن و ادیب زمان (داوود و یا دیوید که اولین کسی بود که قصص «وصیت کهن Alte Testament» را در کتاب زبور نوشت) خود را بزانو نینداخت و طلب بگذار باهم بچاپیم نکرد و دست بساماندهی برای دیگر بردگان زد که این چنین در ادیان رسمی بنام شیطان مغذوب است و انسانها رادر حقیقت به مقاومت دست یازیدن دعوت میکند و نه خوردن و تنلی و دزدی که آیت الله ها و کشیش ها در آن ید طولانی دارند(کاری که ملا میکنه با قل هوالله میکنه).
و اما هنر و گالری نقاشی ها در کلیسا:
ادامه دارد…
من از خوانندگان بخاطر تند نویسی پوزش میخواهم و زمان رفتن به مهد کودک و آوردن بچهها وقتی برایم باقی نمیکذارد.
لایکلایک
همان پاسخی که شما بدانان خواهید داد!
………«در مورد موضوع ائتلاف… مسئله خیلی ساده است، شما بیایید هم امروز با من و همین رفقای مجله هفته و ده ها کمونیست ایرانی دیگر، یک نامه برای جمهوری اسلامی بفرستیم و به آقای اسلامی بگوئیم که ما می خواهیم با شما ائتلاف کنیم. فکر می کنید چه پاسخی به شما خواهند داد؟»
مورچه چیه که کله پاچه اش باشد. بشرط اینکه جمهوری اسلامی هم نتواند ده نفر را زیر یک پرچم سامان دهد.
خیلی بیهوده است.
پاتریس لومومبا رهبر محبوب نتنها کنگو ایها بلکه تمام سیاهان و سپیدان مبارز، چند روز پیش از قتلش بخبرنگاری گفت:
«زمانیکه سفید ها بکشور ما آمدند کتاب مقدس در دست داشتند وما نان؛
اکنون سپیدها نان دارند و ما کتاب مقدس»
صدایش هنوز در گوشها بود که بقتل رسید!
زمانیکه کلیسا به سرزمین سرخپوستان راه پیدا کرد همگی خوشبخت و سیر بودند، چیزی نگذشت که تمام سرخپوستان را نسل کشی کردند و سرزمین آنان را تصاحب.
شما لابد میگویید زیرا دین آنها دین خوبی نبوده است ولی این جمله نمیتواند حتی بچه هارا هم راضی نماید. در آمریکا هر بچه ای میداند که دین سرخپوستان دارای ِاِلِمنت هایی(گقته های پرمغز) میباشد که خیلی بیشتر مورد پسند آمریکایی های فقیر و حتی خرده بورژوازی پیشرو میباشد.
آقای محترم
باندازه کافی کشورها و منطقه های مسیحی وجود دارند که از مسلمانان ساکن کشور کنار خود عقب مانده تر هستند. من جای شما باشم سری به ایالت متتحده آمریکا میزنم و از نزدیک وضعیت سپیدان و سیاهان ففیر مسیحی و مسلمان را در مقابل دیوان سیاه و دیوان سفید ثروتمند، نگاه میکنم تا دوزاری ام شاید روزی بیفتد.
دین هرگز نقش مهم و تعیین کننده در زندگی انسانها و تکامل آنها نداشته است، بلکه دلایلی که مادی هستند و با دین اصولا سروکاری ندارند و همگی قابل اندازه گیری بوده و هستند. هماکنون در علم باستان شناسی یک قطعه سنگ را مییابند و بلافاصله کروکی شهری را ترسیم میکنند که باید در این نواحی با فرهنگی چنین و چنانی وجود داشته باشد. آری از یک ابزار کار سنگی، مفرقی، برنزی…
مارکس در جایی میگوید که «ایده ها اگر توسط انسانها پذیرفته شوند تبدیل بماده میگردد» نقل بمضمون! اگر منظور شما چنین است این امر در مورد هر ایده ای صادق است و مارکس هم از ایده مسیحیت و یا ایده اسلام، باوجودی که خود منشاء یهودی داشت سخن نگفته است. حتی یک خردرجال مانند بیتلز و یا الویس پریسلی که در گند خود هرویین آخرش را مصرف کرد و مُرد، زمانیکه توسط دختران پذیرفته شد، بهر خیابانی که پای میگذاشت، احمق های بیشماری بیهوش بزمین میافتادند.
مذهب و ایده ها روبنا بوده و فقط میتواند نقشی کند کننده و یا نقشی تسریع کننده در چگونگی تکامل زندگی مادی و معنوی بشریت آنهم در یک محدوده سرزمینی که با سرزمین مجاور خود میتواند تفاوت داشته باشد، داراست.
این شیوه تولیدی است که همه چیز را تعیین میکند و به همه ایده و خط میدهد. شاید هم منظور دارید که ایده ها از آسمان بسر بشریت نازل میشود و مارکس و لنین هم ایده هایشان بخاطر مسیحی بودن و یا وحی آسمانی بوده است؟
هم اکنون اگر بایران بیایید و با کارگر و یا دهقانی سخن بگویید، درخواهید یافت که از اکثر بزرگ تیتر داران زمان شاه پیشرفته تر فکر میکنند و بیجهت نیست که کارگران را شلاق کش میکنند. آیا فکر میکنید بخاطر اینکه برده های مسلمان خوبی هستند شلاق کش میشوند؟ من که خود در مقابل کارگران پیشرو ایرانی خود را کم، کوچک و شرمنده حس کردم، زیرا قصد ونیت مرا هنوز چندروز نگذشته بود کشف کرده بودند و هرگز نتوانستم بجز دوستی های معمولی بنحوی موثر واقع گردم. همیشه با سکوت و خنده ای محترمانه روبرو میشدم. تا توانستم بفهمم که من یک کارگر نیستم، هرچند که بیش از ۸ ساعت در روز، و شش و یا هفت روز در هفته کارمیکردم.
اگر بدانید چرا اسلام بدین زرتشت: که از نظر قدرت و عظمت کشوری که در آنزمان آنرا داشت و صدها برابر از عربهای بیابانی محمدیِ ملخ خورِ نرماد(خوش نشین) که موسیقی آنان به چوبی که بزیر شکم شتر میزدند پایان میافت، توانست استیلا یابد، آنوقت خواهید فهمید که دنیا دست کیست.
همه اینها را رفیق احسان طبری که هنوز بدریوزگی خروشچف نرفته بود، و خیلی چیزهای دیگری را در این رابطه توضیح داده است.
رفیق زندگی مبارزاتی پیچیده تر از آنست که گاهی تصور میشود!!
با احترام
لایکلایک
من هم با شما موافقم، وقتی که می گوئید «رفیق زندگی مبارزاتی پیچیده تر از آنست که گاهی تصور میشود» و اضافه می کنم که با وجود این یک روز مبارزان باید به پیجیدگی مسائلشان پی ببرند. من در مجموع با نگرش و تحلیل شما موافق هستم و آن را می فهمم. بحثی را که مطرح کردم بی گمان به توضیح و یا بررسی عمیقتری نیازمند است ولی من با عجله نوشتم. ابتدا باید بدانیم که يیلبز اشکر این متن را در 8 یا 9 سال پیش از این در رابطه با مسائل و مشکلات مسلمانان در اروپا نوشته، یعنی در جائی که مسلمانان و یا حکومت اسلامی در قدرت نیست. موضوعی را که می خواهم مطرح کنم در بعد سیاسی و اقتصادی و مناسبات قدرت و دین نیست. موضوع روبنا و زیر بنا هم نیست… گرچه روبنائی بودن پدیده ای به مفهوم بی اهمیت بودن و یا بنیادی نبودن آن نیست، خصوصاً در رابطه با جوامع شرقی و یا ایران… موضوع اینها نیست.
موضوع بیشتر به زمینۀ روانشناسی باز می گردد، در بحث ما، در نتیجه، دین و اعتقادات دینی و یا اساطیری ریشه باطنی در خود انسان دارند، به سخن دیگر موضوع این است که منویات درونی و باطنی (ناخودآگاه) به شکل اعتقادات و در اعتقادات و تخیلات مذهبی فرافکنی می شوند. به سخن دیگر اعتقادات دینی ریشۀ ناخودآگاه در خود انسان داشته است. یکی از روانکاوهائی که بطور مشخص به این موضوع پرداخته ژولیا کریستوا ست. در کتاب « نیاز به اعتقاد»، می گوید که این « اعتقاد» اساساً به دوران رشد نوزاد پیش از زبان باز می گردد و برای تشکل روانی و شخصیتی کودک ضروری ست. من این موضوع را در آینده بیشتر توضیح خواهم داد، ولی در اینجا باید یادآور شوم که این نیاز به اعتقاد، در دورانی مشخص شده که کودک تفاوتی بین خودش و مادرش احساس نمی کند، حد و مرزی ندارد و به همین علت اصطلاح « احساس اقیانوسی » برای آن بکار می برند که همگن با احساس مذهبی ست. از دیدگاه کریستوا مفهوم خدا در این نیاز به اعتقاد رخنه کرده و آن را از آن خود داشته است. حالا موضوع چگونگی مفهوم خدا در ادیان یکتا پرست، از این جهت اهمیت پیدا می کند که تعیین کنندۀ ساختار روانی ست. در مسیحیت خدا بیشتر شکل انسانی دارد. در مسیحیت این قابلیت وجود دارد که دورا دور مشوق شیوۀ بیان است و علاوه بر این والایش یا والاگرائی را تشویق می کند… . به سخن دیگر از دیدگاه روانی مسیحیت حاوی عناصر مثبتی ست. به همین علت می بینیم که کلیساها به گالری نقاشی و محل برگزاری موسیقی و هنر تبدیل می شود…پرسشی که من مطرح کردم مشخصاً در رابطه با تفاوت مفهوم خدا در این سه دین بود…که به ساختارهای باطنی یکسانی نمی انجامد. مسئله برتری این دین و بر دیگری نیست،
لایکلایک
پیش از همه یادآوری می کنم که این مقاله در 3 اکتبر 2008 به وسیلۀ من نیز ترجمه و در گاهنامۀ هنر و مبارزه منتشر شد، و پیش از این تاریخ نیز در چهارچوب همکاری بسیار مختصری که با مجلۀ آرش داشتم (که محدود به دو شماره می شد) در این مجله منتشر شده بود.
ولی آنچه به محتوای این مقاله مربوط می شود، باید بگویم که بحث بسیار مشکلی ست. و به نتیجه رسیدن نیز باز مشکلتر است. دیدگاه مارکسیسم غالباً در رابطه با ادیان مسیحی و یهودی مطرح شده … بی گمان در همین حد نیز تلاش کمونیستهای ایرانی بسیار اندک است. ولی اگر بخواهیم نظریات ژیلبر اشکر را معتبر بدانیم باید با آنچه محصول خود امپریالیسم جهانی بوده یعنی برای مثال اخوان المسلمین و یعنی القاعده و داعش و جز اینها ائتلاف کنیم. اگر نمی توانیم برای اعتقادات مذهبی به شکل مادۀ قانونی لایحه به تصویب برسانیم، در نتیجه راهکار سکولاریسم نیز بی شباهت به لایحه نیست. از این گذشته این گفتار در بازی زبانی خاصی مطرح می شود که متعلق به بازی زبانی دین و مذهب نیست. باید ببینیم که دین چه می گوید، برای مثال، آیا دین چنین سکولاریسم و یا لائیسیته ای را برای آزادی دین قبول دارد یا نه؟ تا جائی که من می دانم، شما وقتی مسلمان فطری و یا حتا مسلمان ملی باشید و اگر به این نتیجه برسید که این دین معتبر نیست و یا به چنین خدا و داستانهائی دیگر باور ندارید، دو راه برای شما باقی می ماند، یا زنده بگور شوید، و تا پایان عمر به مسلمان بودن تظاهر کنید و اعتقاد جدید و یا بی اعتقادی خودتان را به زبان نیاورید ( خودتان را زنده بگور کنید) و یا این که منتظر حکم ارتداد باشید که در ایران اعدام است. البته که دین از همین آزادی ها سوء استفاده می کند تا قوانین و ابدی و ازلی و خدشه ناپذیر خودش را حاکم کند.
بحث بسیار مشکلی ست. یکی از کارهائی که باید انجام بگیرد این است که در آغاز باید تفاوت مفهوم و عملکرد خدا در این سه دین یکتا پرست را روشن کنیم. چون که بر خلاف ظاهر امر و بر خلاف آنچه دائماً می گویند، خدا یکی است ولی مفهوم و عملکرد آن در هر یک از سه دین ( سه تفنگدار) متفاوت است. من تقریباً کشف کرده ام که چرا حتا یک کشور پیشرفتۀ مسلمان وجود ندارد و این موضوع نیز در بررسی مفهوم و عملکرد این سه خدا روشن می شود.
موضوع سیاه نمائی مسلمانان به مثابه حربۀ تبلیغاتی و ایدئولوژیک برای سیاستهای استعماری و یا نو استعماری و تصرف و تخریب کشورها، یک بحث جدا گانه است، ولی قابلیت یا استعداد مسلمانان را نیز برای استعمار باید مد نظر قرار دهیم. چه عاملی موجب عقب ماندگی برخی کشورها شده؟ چرا این کشورهای نمی توانند عقب ماندگی خود را جبران کنند؟ البته مداخلات امپریالیستی و تحمیل جنگ،… یکی از عوامل بازدارنده است، و لی همۀ آن نیست. پرسش خیلی خوبی که می توانیم مطرح کنیم این است که آیا چیزی در دین اسلام و اعتقادات اسلامی هست که موجب عقب ماندگی کشورهائی شده که زیر سلطۀ ایدئولوژیک دستگاه دین اسلام به سر می برند؟ آیا مسیحیت مزیت بیشتری نسبت به اسلام داشته یا نه؟ و اگر داشته این مزیت کدام بوده است؟
در مورد موضوع ائتلاف… مسئله خیلی ساده است، شما بیایید هم امروز با من و همین رفقای مجله هفته و ده ها کمونیست ایرانی دیگر، یک نامه برای جمهوری اسلامی بفرستیم و به آقای اسلامی بگوئیم که ما می خواهیم با شما ائتلاف کنیم. فکر می کنید چه پاسخی به شما خواهند داد؟
لایکلایک