يک درام خانوادگي در تئاتر اپيک
نویسنده: والتر بنيامين/ مترجم: نيما عيسيپور
تز يازدهم: مقالهي زير يکي از مقالات کتاب «فهم برشت» نوشتهي والتر بنيامين است که به زودي توسط نشر بيدگل به چاپ خواهد رسيد. اين کتاب مجموعهاي است از مقالات بنيامين که مابين سالهاي 1930 تا 1939 به رشته تحرير درآمدهاند. در بين اين مقالات دو مقالهي «تئاتر اپيک چيست؟» و «مؤلف همچون توليدکننده» از اهميت بسزايي برخوردارند. در اولي بنيامين ميکوشد نوعي تئاتر ناارسطويي را در آثار برشت به رسميت بشناسد که پيشتر مسير آن را در درام سوگناک يا تئاتر عزاي آلماني Trauespiel شناسايي کرده بود. در دومي نيز او با تأکيد بر توليد، نقش فعال سياسي هنرمند در پيکار طبقاتي را گوشزد ميکند. اين کتاب توسط نيما عيسيپور و ديگران به فارسي ترجمه شده است و به زودي انتشار خواهد يافت.
***
برشت از کمونيسم به عنوان يک «اصطلاحِ ميانهرو» سخن گفته است: «کمونيسم راديکال نيست. اين کاپيتاليسم است که راديکال است».[1] راديکال بودنِ کاپيتاليسم را بيش از هر چيزي مي توان در نگرش اش به خانواده شناخت. کاپيتاليسم بر خانواده، به هر قيمتي، تأکيد دارد، حتي در آنجا که هرگونه تشديدِ زندگي خانوادگي تنها به وخيم ترشدنِ رنجي بينجامد که پيش از آن، به دست موقعيتهاي سراپا ناشايستِ بشري به وجود آمده است. کمونيسم راديکال نيست، بنابراين کمونيسم هيچ قصد ندارد تا روابط خانوادگي را صرفاً منسوخ کند، [بلکه] صرفاً آنها را براي تعيين قابليت تغييرشان ميآزمايد. کمونيسم از خود ميپرسد: آيا خانواده ميتواند به گونهاي اوراق شود تا اجزاي سازنده اش کارکرد اجتماعي دوبارهاي بيابد؟ منظور از اجزاي سازنده خود اعضاي خانواده نيست، بلکه روابطِ آن ها با يکديگر است. روشن است که در ميان اين روابط خانوادگي، هيچ چيز اهميت رابطهي مادر و فرزندي را ندارد. از اين گذشته، مادر، از حيث کارکرد اجتماعي اش، تعيين کننده ترين عضو، در ميان مابقي اعضاي خانواده است: او نسل آينده را توليد ميکند. پرسش نمايشنامهي برشت اين است که: اين کارکرد اجتماعي آيا ممکن است به کارکردي انقلابي بدل شود؛ و [اگر بتواند]، چگونه؟ در يک نظام اقتصادي سرمايهداري هر چه فرد، خواه مرد باشد خواه زن، مستقيمتر درگير روابط توليدي باشد، بيشتر مورد بهرهکشي قرار مي گيرد. در شرايط موجود، خانواده نهاديست براي استثمار زن به عنوان مادر. بنابراين پلاگه ولاسووا «بيوهي يک کارگر و مادر يک کارگر» کسيست که بهرهکشي مضاعف ميشود: نخست به عنوان عضوي از طبقهي کارگر، و سپس به عنوان يک زن و مادر. زن بچهداري که مورد بهرهکشيِ مضاعف شده است، نشان ميدهد که استثمار مردم در حدّ اعلاي ستم است. اگر مادران انقلابي شوند، آن گاه همه انقلابي مي شوند.
سوژهي برشت آزموني است جامعه شناختي دربارهي انقلابي کردنِ يک مادر. اين امر بيانگر ساده سازي هايي است نه مغشوش، بلکه سازنده. «بيوهي يک کارگر، مادر يک کارگر» اين جاست که نخستين سادهسازي رخ ميدهد. پلاگه ولاسووا فقط مادر يک کارگر است و به اين دليل او، کم وبيش، با اصل معناي «زنِ پرولتر» در تضاد قرار دارد ( proles به معني «زادگان» است ).[2] اين مادر تنها يک پسر دارد. يکي کافي ست. چون معلوم ميشود که با اين اهرم، او ميتواند مکانيسمي را به کار بيندازد که نيروهاي مادرانهاش را معطوف به کل طبقهي کارگر کند. نخستين وظيفهي او آشپزيست. او نه تنها مولدِ يک مرد است، بلکه همچنين به بازتوليدکنندهي قوت کاريِ او نيز بدل مي شود. اما ديگر غذاي دندان گيري براي چنين بازتوليدي براي وجود ندارد. پسر با تحقير به غذايي که مادر در برابرش نهاده نگاه ميکند. اين نگاه چه آسان ميتواند دل مادر را جريحهدار کند. مادر نميتواند براي خودش کاري بکند، زيرا او نميداند که «تصميمگيري دربارهي فقدان گوشت در آشپزخانه، در آشپزخانه انجام نميگيرد». اين، يا چيزي شبيه به اين، قطعاً در اعلاميهاي که او ميرود پخش کند، نوشته شده است. نه براي اين که به کمونيسم کمک کند، بلکه براي اين که به پسرش، که وظيفهاش پخش کردن آن اعلاميههاست، کمک کرده باشد. کار او براي حزب اين گونه شروع مي شود. و در اين راه او خصومتي را که به تدريج ميان او و پسرش ايجاد شده و رابطهشان را مورد تهديد قرار داده، به خصومت عليه دشمن مشترکشان بدل ميکند. اين نگرش يگانهي مادر، اين ياري ارزشمند که، همچنان که پيش از اين هم بوده، در چينهاي دامان هر مادري خانه دارد، اکنون بعدي اجتماعي مي يابد (به مثابه همبستگي ستمديدگان)، بعد اجتماعي اي که تا پيش از اين تنها در معناي گونه اي همبستگيِ حيواني وجود داشت. راهي را که مادر طي مي کند، نخستين راه براي ياري رساندن به هدفي غايي، يعني اتحاد طبقهي کارگر است. سخنراني او در برابر مادراني که براي تحويل ظروف مسيِ آشپزخانهشان صف بستهاند، سخني صلحآميز نيست، بلکه سفارشي انقلابي است به مادراني که با خيانت کردن به آرمان ضعفا، به آرمان جوانانشان و بچههايشان نيز خيانت ميکنند، و بنابراين مي–بينيم که مسير مادر به سمت حزب، نخست با ياري آغاز شد و سپس به نظريه رسيد. اين است دومين سادهسازيِ سازنده. هدف اين سادهسازيها تأکيد بر سادگي درسهايي ا ست که آموزش ميدهند. اين در ماهيتِ تئاتر اپيک است که تقابلِ غيرديالکتيکيِ ميان فُرم و محتواي خودآگاهي را (که به اين معناست که کاراکتر تنها ميتواند از طريق تأمل به کنشهايش رجوع کند) با تقابلِ ديالکتيکيِ ميان تئوري و پراکسيس جايگزين کند (يعني هر کنشي که موجب پيشرفت مي شود راه را به سوي نظرگاه روشن تري از نظريه ميگشايد). به همين دليل تئاتر اپيک تئاتر قهرماني است که شکست ميخورد. قهرماني که شکست نخورده باشد هرگز يک انديشه ورز نخواهد شد. اين اصلاحيه اي ست بر يکي از آن پندهاي حکيمانه پدران مان، «کسي که چوب را کنار مي گذارد، قهرمان را لوس مي کند».[3]
اکنون زمان سنجش درسها و نتايجي ا ست که مادر در طول دوران شکست يا انتظار، سر خود را با آن گرم ميکند (براي تئاتر اپيک تمايزي ميان اين دو وجود ندارد🙂 آنها همچون تفسيرهايي بر نگرش خود او هستند؛ و نکتهي ويژه دربارهي آنها اين است که مادر آنها را به آواز ميخواند. او ميخواند: «مخالفت ها با کمونيسم از چه روست؟»؛ او ميخواند: «بياموز اي زن شصت ساله!»؛ او ميخواند: «در ستايش سومين آرمان». و او اين آوازها را به عنوان يک مادر ميخواند. زيرا آنها لالايي هستند. لالاييهايي براي کمونيسم که هر چند خُرد و ناتوان، اما به گونهاي مقاومتناپذير رو به رشد است. اين آن کمونيسمي است که او مادرانه آن را زير پر و بال خود گرفته است. هم چنين معلوم مي–شود که کمونيسم نيز به او عشق ميورزد، همان طوري که به يک مادر عشق ورزيده مي شود: نه به خاطر زيبايي، شهرت يا برترياش، بلکه به عنوان منبع لايزال ياورياش؛ او خود نمود سرچشمهي ياري است، سرچشمهاي که هنوز به پالودگي روان است، سرچشمهاي که هنوز عملي ست و دروغ نيست، سرچشمهاي که ميتواند بيهيچ قيد و شرطي به سوي آن چيزي که بيقيد و شرط به ياري نياز دارد، يعني کمونيسم، روان شود. مادر يک پراکسيسِ مجسم است. ما اين را هنگامي ميفهميم که او چايي درست ميکند؛ شيرينيها را بستهبندي ميکند؛ پسرش را در زندان ملاقات ميکند، [در واقع] هر کار کوچکي که او با دست هايش انجام مي دهد، يعني دارد به کمونيسم خدمت ميکند؛ و ما مي بينيم که هر دستي که بر عليه او بلند مي شود، بي اثر است، مثل آن زماني که سنگها به او اصابت ميکنند و يا پليسها او را با قنداق تفنگ ميزنند.
مادر يک پراکسيس مجسم است. اين به اين معني است که ما نبايد به او دلبستگي پيدا کنيم، اما بايد به او اعتماد کنيم. با اين حال او هنوز نمي توانست چندان قابل اعتماد باشد اگر در ابتدا با کمونيسم مخالفت نکرده بود. اما اين واقعيتي انکارناپذير است که مخالفتهاي او نه مخالفت يک سمپات حزب، بلکه برآمده از عقل سليم بود. او هرگز با گزارههايي اينچنين که «اين ضروريست، پس خطرناک نيست» موافقت نميکند. و به همين دليل او براي آرمانشهرها کاربردي بسيار اندک دارد. «آيا آقاي سوخلينوف خودش صاحب کارخانه است يا نه؟» خب پس با اين حال تو ميتواني براي او شرح دهي که مالکيت او بر کارخانه مالکيتي محدود است. و بنابراين او، گام به گام، در طول مسير معمول عقل سليم پيش ميرود. «گيرم تو با آقاي سوخلينوف مخالفي، اين چه ربطي به پليس دارد؟» اين پيشرفت تدريجيِ عقل سليمِ معمول، عقل سليمي که در برابر راديکاليسم قرار دارد، مادر را به پيشقراول تظاهرات روز کارگر رهنمون ميسازد، جايي که او مورد ضرب و شتم قرار ميگيرد و کشته ميشود.
ديگر سخن گفتن از مادر کافيست. اکنون زمان اين است که ابتکار عمل را به دست بگيريم و بپرسيم: اگر مادر رهبري را به دست گيرد، براي پسرش چه رخ ميدهد؟ از اين گذشته اين پسر است که کتاب ميخواند و خود را براي به دست گرفتن رهبري آماده ميسازد. آنان چهار تناند: مادر و پسر، نظريه و پراکسيس؛ و آنان خودشان را تجديدسازمان ميکنند. آنها بازي تغيير، و تغيير محيط را بازي ميکنند. به محض اينکه زمان بحران فرا رسد، زماني که عقل سليمِ مردم عادي رهبري را به دست گيرد، آنگاه ديگر نظريه فقط تا آن جا خوب است که کارِ خانه را انجام دهد. پسر بايد در طول مدتي که مادرِ بيسوادش دارد در چاپخانه کار ميکند، نان بِبُرد. ضرورت زندگي ديگر خلق را براساس جنسيتشان دستهبندي نميکند؛ در اتاق کارگر، ميان قلمرو آشپزخانه و تختخواب، فضايي براي تخته سياه ساخته شده است. زماني که دولت به خاطر يک کوپک واژگون ميشود، چيزهاي زيادي نيز در درون خانواده تغيير ميکند، و در آن لحظه جايگاهِ عروس، که تجسم آمال آينده است، از سوي مادري تصاحب ميشود که با همهي چهل سال تجربهاش، مارکس و لنين را تأييد ميکند. ديالکتيک به آن دوردست هايي که در لابهلاي مه پنهان است، نياز ندارد: اين ديالکتيک در خانه رخ ميدهد، درون چهارديواري پراکسيس و بر آستان لحظهاي ايستاده است که واپسين کلمات نمايشنامه بر زبان رانده ميشود،: «و «هرگز» بدل ميشود به «پيش از آن که نور روز به خاموشي رود«.»
يادداشتها:
[1]ـ به مناسبت نخستين اجراي جهاني مادرِ برشت
[2]- پرولتاريا Proletariat اصطلاحي است حقوقي که مارکس آن را از حقوق رومي اخذ کرده است. لازم به ذکر است که بهجز مارکس و انگلس نظريهپردازان سوسياليست ديگر همچون پرودون و لورنزفن اشتاين نيز اين اصطلاح را به کار بردهاند. در قرن ششم پيش از ميلاد مسيح در جمهوري روم هر پنج سال سرشمارياي انجام ميشد تحت عنوان Census که هدف از آن ثبت تعداد و ميزان دارايي شهروندان براي ماليات و خدمت سربازي بود. طبق اين سرشماري شهرونداني که فاقد دارايي يا کمبضاعت محسوب ميشدند، بهجاي دارايي فرزندانشان را شمارش ميکردند. در اينجا، مرادِ بنيامين از تضاد معنايي «زنِ پرولتر» اشاره به معناي تحتالفظي پرولتاريا به منزلهي فرزند است. م.
[3]. اين تکه اشارهاي دارد به اين ضربالمثل قديمي که Spare the rod and spoil the chid (کسي که چوب را کنار ميگذارد، بچه را لوس ميکند).م
نگاشته اید: ««در مبارزه با حقیقت تاریخی، Saeima جمهوری لتونی تصمیم گرفته است تا بنای یادبود آزادیکنندگان ریگا و سایر…
جای تعجب ندارد. زیرا، خود اتحادیه اروپا و ناتو منبع اصلی فاشیزم و پدرخوانده آن هستند.
.. وقتی پای چپ در لجنزار اپورتونیسم فرو رود بناچار باید بر پای „راست“ تکیه کند .. یکی از مشخصه…
آقای خادم اشرافی کی میخواهید بیدار شوید، تا کی میخواهید خوانندگان را نادان فرض کنید؟ بالاخره روزی باید شما هم…
در این که رژیم آخوندی ایران شیطان صفت است شکی وجود ندارد.