باید با بیتفاوتی فعالانه مبارزه کرد
من در سال ۱۹۲۵ در خانوادهای به دنیا آمدم که ۶ پسر داشت. من در فازی بدنیا آمدم که فاشیسم در قدرت کامل بود. دیکتاتوری فاشیستی برپاشده بود در نتیجه من هرگز دوران غیرفاشیستی ندیده بودم. برادران من از این نظر از من جلوتر بودند. آنها در دورانی رشد کرده بودند که آزادیهای بیشتری وجود داشت. من در دورانی وارد مدرسه شدم که شعارهائی مثل «اعتقاد، اطاعت، مبارزه» رایج بود و فاشیسم کوشش میکرد ما را مجاب کند که جنگ چیز خوب و سودمندی است.ایتالیا خود را برای جنگ مستعمراتی برای تسخیر اتیوپی آماده میکرد و ما در مدرسه این اخبار را میشنیدیم. ولی در منزل جو دیگری حاکم بود. برادر بزرگ من همیشه میگفت: جنگ برای مردم فقیر هیچگاه چیز مثبتی به همراه نداشته است.
منبع: دنیای جوان
۱۷ آوریل ۲۰۱۶
تارنگاشت عدالت
مصاحبه با «جاکومینا کاستانیتی»
شما وقتی که به فعالیت علیه فاشیسم در ایتالیا پرداختید، بسیار جوان بودید. چه شد که به این تصمیم روی آوردید؟ چه تجربهای نقش عمده را در این تصمیمگیری ایفاء کرد؟
من در سال ۱۹۲۵ در خانوادهای به دنیا آمدم که ۶ پسر داشت. من در فازی بدنیا آمدم که فاشیسم در قدرت کامل بود. دیکتاتوری فاشیستی برپاشده بود در نتیجه من هرگز دوران غیرفاشیستی ندیده بودم. برادران من از این نظر از من جلوتر بودند. آنها در دورانی رشد کرده بودند که آزادیهای بیشتری وجود داشت.
من در دورانی وارد مدرسه شدم که شعارهائی مثل «اعتقاد، اطاعت، مبارزه» رایج بود و فاشیسم کوشش میکرد ما را مجاب کند که جنگ چیز خوب و سودمندی است.ایتالیا خود را برای جنگ مستعمراتی برای تسخیر اتیوپی آماده میکرد و ما در مدرسه این اخبار را میشنیدیم. ولی در منزل جو دیگری حاکم بود. برادر بزرگ من همیشه میگفت: جنگ برای مردم فقیر هیچگاه چیز مثبتی به همراه نداشته است.
این تضاد مرا همراهی میکرد و روی من تاثیر میگذاشت.در مدرسه شاهد تبلیغات فاشیستی بودم. ولی برادرم عضو یک شبکه ضدفاشیستی بود که افکار دیگری را دنبال میکرد. در سال ۱۹۳۸ شبکه آنها لو رفت. این درست زمانی بود که فاشیسم با شدت علیه مخالفین خود عمل میکرد. بسیاری از دوستان و آشنایان ما تبعید شدند و همینطور یک گروه ۳۰ نفری از جوانان که برادرم نیز جز آنها بودنمیتوانست برای مدت طولانی در خفا بماند. برادرم به زندان کاستلفرانکو در امیلیا افتاد و به شدت مورد شکنجه قرار گرفت.
دستگیری برادرم ضربه سنگینی بود که بمن وارد شد. او شخصیت مهمی در زندگی من بود. او با من بحث و گفتگو میکرد و مسائلی رابرایم توضیح میداد که به تنهائی قادر به درک آن نبودم. مثلاً وقتی که هنوز به دبستان میرفتم . در عید پاک همیشه در مدرسه بچهها تخممرغهای شکلاتی دریافت میکردند. همه کودکان یک شکلات میگرفتند، تنها من نه زیرا که اونیفورم سازمان کودکان فاشیست را برتن نداشتم. من این تحقیر را در آن زمان درک نمیکردم و نمی فهمیدم که چرا من نباید یک چنین اونیفورمی برتن کنم. مادرم میگفت که ما پول اونیفورم را نداریم ولی بعدها فهمیدم که که آن یک اقدام مقاومتی خانواده من بود که نمیخواست من چنین اونیفورمی به تن کنم. با حرکات کوچک مقاومتی بود که من رفته رفته محیط خود را درک میکردم و رفته رفته شکل میگرفتم.
دستگیری برادرم مرا خیلی رنج داد. همچنین چون دوستانم مرا دیگر ملاقات نمیکردند زیرا که دستگیری برادرم تمام خانواده را «بدنام» کرده بود. به ناگاه من تنها شده بودم زیرا که خانواده دوستان من مانع تماس آنها با من میشدند. این وضعیت باعث شد که من در طی این سالها خیلی پیر شدم. خیلی زودتر از آنچه که معمولاً وقت لازم است من به بلوغ رسیدم
آیا همه آنها فاشیستهای معتقد بودند؟ و یا اینکه دنباله رو که فقط از روی ترس عمل میکردند؟
اعتقاد دارم که آنها از روی شرارت با من اینطور رفتار نمیکردند. آنها خانوادههای فاشیست نبودند، زیرا که میدانستیم کدام خانوادهها فاشیستند. آنها انسانهای خوبی بودند ولی از سر ترس عمل میکردند. آنها اینطور رفتار میکردند زیرا اگر با خانوادههای ضد فاشیست رابطه میداشتند، ممکن بود با مشکلاتی مواجه شوند.
فکر میکنم که اینطور رفتار میکردند تا کودکان خود را حفظ کنند. ولی نه به این خاطر چون مخالف آنچه که برادران من میکردند بودند. آنها نگران بودند که اگر کودکان آنها با ما ارتباط پیدا کنند احتمالاً میتواند تاثیر منفی داشته باشد. فکر نمیکنم که آنها برای لطمه زدن به ما این طور رفتار میکردند. آنها خانوادههائی بودند که موضع سیاسی نداشتند، نه اینطرفی و نه آن طرفی.
چطور شد که بطور مشخص به مقاومت ضدفاشیستی پیوستید؟
سرانجام روزی برادرم با وضعی نزار از زندان آزاد شد. دو سال متمادی پس از آن در منزل تحت کنترل بود. فاشیستها بطور منظم به مزرعه ما میآمدند و کنترل میکردند که آیا برادرم حضور دارد. این آرزو در من پدید آمد که قدمی بردارم. در اصل هنوز خیلی کوچک بودم و دقیقاً نمیدانستم که چه باید کرد ولی مصمم بودم که علیه این بیعدالتی حرکتی از خود نشان دهم.
۱۴ ساله بودم که دو نوجوان از همسایگان ما به خانه ما آمدند. آنها از من بزرگتر بودند و من آنها را خوب نمیشناختم ولی آنها با برخی از اعضای خانواده ما رابطه داشتند و این دو نوجوان از من پرسیدند که آیا من نمیتوانم به آنها کمک کنم و برای «کمک سرخ» چیز جمعآوری کنم و از این طریق مشغول جمعآوری پول و مواد غذائی برای خانواده ضدفاشیستهای تحت پیگرد شدم زیرا که اغلب اینطور بود که مرد خانواده غائب بود چون آنها یا در زندان، در تبعید و یا در مهاجرت بودند و در نتیجه بازماندگان آنان از نظر اقتصادی در مضیقه سختی قرار داشتند. «کمک سرخ» به این خانوادهها کمک میکرد.
وقتی همکاری با «کمک سرخ» را آغاز کردم ناگهان متوجه شدم که واقعاً قادرم برای ضدفاشیستها و علیه فاشیستها فعالیت کنم. چشمانم باز شد.
در سپتامبر ۱۹۴۳ فاشیستهای آلمان ایتالیا را اشغال کردند و جنبش مقاومت آغاز شد…
در منطقه امیلیا که من از آنجا میآیم از اواخر قرن ۱۹ یک جنبش سوسیالیستی نسبتاً قوی وجود داشت. یک شبکه گسترده از خانههای خلق، تعاونیها و سازمانهای کارگران کشاورزی موجود بود. و این جنبش به نحوی نیز در دوران فاشیسم به عنوان جنبش سیاسی به حیات خود ادامه داد. آن بیشتر نوعی مقاومت فرهنگی بود، زیرا که مردم بطور متقابل خود را تقویت میکردند و با یکدیگر در ارتباط بودند.
اما این شبکه در جنگ دوم جهانی روز به روز بیشتر از هم گسیخت، زیرا که بسیاری یا دست به مهاجرت زده بودند و یا به سربازی احضار شده بودند. در نتیجه تعداد افراد روز به روز بیشتر کاهش مییافت ولی ساختارها باقی ماند. سرانجام هنگامیکه روز ۸ سپتامبر ۱۹۴۳آلمانها کشور را اشغال کردند، افراد عضو این شبکه در اصل به همان کاری پرداختند که قبلاً نیز انجام میدادند. اولین کاری که ما روز ۸ سپتامبر انجام دادیم کمک به سربازان فراری بود. این اقدام غریزی صورت میگرفت. مثلاً من در نزدیکی منزلمان دو سرباز دیدم که با خود به خانه بردم و لباس شخصی در اختیار آنها نهادم و آنها را مخفی کردم. بعد متوجه شدم که دیگران نیز همین راه را دنبال میکنند، بویژه زنان.
کار ما مطلقاً بدون سازماندهیصورت میگرفت. اقدام ما یک اقدام خودجوش و ناگهانی تودهای بود. من این کار را همیشه نه یک کار پارتیزانی، بلکه اقدامی از روی عشق و علاقهمینامم. البته این فعالیتها بعدادامه یافت. آنچه که ما بعنوان پارتیزان انجام دادیم در وهله اول یافتن راه چاره بود. و راهچاره این بود که از خود مراقبت کنیم تا زنده بمانیم. بویژه برای بسیاری از جوانان انگیزه پیوستن به جبهه مقاومت از این موضع نشات میگرفت، زیرا وضعیت اینطور بود که فاشیستهای ایتالیا که با فاشیستهای آلمانی همکاری داشتند در سال ۱۹۴۴ جوانان را به خدمت احضار کردند و هرکس که تا ماه می همانسال خود را معرفی نکرده بود محکوم به اعدام بود. و مردم نیز میدانستند که پایان جنگ آنطور که فاشیستها پیشبینی کرده بودند نخواهد بود. بسیاری از جوانان نمی خواستند به فاشیستها بپیوندند و برای نجات جان خود به جبهه مقاومت پیوستند. همه اینطور نبودند ولی تصمیم بسیاری از آنها صرفاً به دلایل ضد فاشیستی نبود، بلکه آنها خواستار صلح بودند و علاقهای به شرکت در این جنگ نداشتند.
این افراد گام به گام و بدون تعلیم ویژه فراآموختند که چگونه به خود و دیگران یاری رسانند.
شما در گروه دفاعی زنان بودید. زندگی روزمره در جنبش مقاومت چگونه بود؟
انفجاری که پس از ۸ سپتامبر در بین مردم صورت گرفت، این آمادگی خودجوش برای پیوستن به صفوف مقاومت را بدنبال داشت که تعداد زیادی از افراد جدید به ما پیوستند و ما نیازمند به ساختارهای سازمانیافته شدیم. کمکهای خودجوش و غیرمنظم باید کل سازمانی به خود می گرفت. به دنبال آن گروههای دفاعی زنان بوجود آمد.
معمولاً ساختار این گروهها به شکلی بود که مسئولیت مناطق از یکدیگر تفکیک شده بود و هر منطقه دارای یک مسئول بود. مسئول گروه ما «تیسپه» یک زن ضد فاشیست باتجربه بود که از من بزرگتر بود و من او را میشناختم و به او اعتماد داشتم. او مسئول یک منطقه بود که خود به بخشهای کوچکتر تقسیم میشدو هر یکاز بخشها یک مسئول داشت. از جمله من که مسئول یکی از این بخشها با چندین خانواده بودم و چند نفر رابط من بودند که به آنها اعتماد داشتم و اجازه هم نداشتم افراد بیشتری را بشناسم. من کس دیگری را مثلاً از بخشهای دیگر نمیشناختم و لازم هم نبود زیرا اگر دستگیر میشدم ، نمیتوانستم کسی را لو دهم. از اینکه مثلاً در مناطق دیگر چه کاری صورت میگیرد و چه وظایفی به عهده آنهاست اطلاع نداشتم من فقط به مسائل بخش خود نوجه داشتم.
وظیفه ما این بود که مردانمان را در کوهسارها تامین کنیم . ما غذا و لباس جمع میکردیم و آن را را به کوه می بردیم. چون خانوادههای زیادی کمک میکردند حجم قابل توجهی کمک جمعآوری میشد. از طرف دیگر جمع آوری اطلاعات مهم بود. ما مناطقی که زیر نظرمان بود دقیقاً زیر نظر داشتیم و میدانستیم که چه حرکاتی صورت میگیرد و کجا مراکز فاشیستی و یا پستهای کنترل خیابانی ایجاد میشود.
«تیسپه» با مقام بالاتری در ساختار سازمانی در تماس بود که با پارتیزانها در کوهستانها رابطه داشت. از تابستان ۱۹۴۴ گروههای کوچکی از کوهستان فرود آمدند و وارد منطقه ما در دشت«پو» شدند تا عملیاتی را انجام دهند: آنها به جادههای ارتباطی، خطوط راهآهن، تیرهای برق و تلفن آلمانها حمله میکردند. آنها تنها وقتی قادر به انجام این کارها بودند که منطقه برای آنها امن می بود و بخاطر این امر آنها به ما نیاز داشتند. ما میدانستیم که پستهای کنترل فاشیستی کجا برپا شده است. ما اطلاعات لازم را در اختیار آنها میگذاردیم تا پارتیزانها بتوانند با حفظ امنیت خود وارد منطقه ما بشوند.
فاشیستهای آلمانی و ایتالیائی پس از مدتی سعی کردند گروههای ویژه ضدچریکی ایجاد کرده و به صفوف ما رسوخ کنند و ما با تجربیات بسیار تلخی روبرو شدیم. یکی از اولین گروهها که زیر ضربه رفت، گروه برادران «سِروی» که سمبل جنبش مقاومت بود، بود. خانواده سروی تنها چندکیلومتر دورتر از منزل ما زندگی میکرد. این خانواده جزو اولین کسانی بود که مقاومت را در امیلیا سازماندهی کرد. آنها وقتی از کوه بازگشتند، لو رفتند و فاشیستها آنها را اعدام کردند. ما خیلی زود دریافتیم که باید بیشتر احتیاط کنیم. اغلب تجربیات خود را به سختی و از اشتباهات خود کسب کردیم.
زنانی که در گروه مقاومت زنان سازمانیافته بودند خود را از تصویری که فاشیسم از زنان ترسیم کرده بود، رها ساختند. این رهائی در فعالیتهای مبارزاتی چه تاثیری روی زنان این گروه میگذاشت؟
نیازهائی که ناشی از وضعیت زندگی بود بسیاری از زنان را مجبور کرد که خود را از آنچه که فاشیسم میخواست جدا کرده و تغییر دهند. زنانی که در جنبش مقاومت فعالیت داشتند دیگر زنان دوران فاشیسم و یا دوران قبل از جنگ جهانی دوم نبودند. تغییرات اجتماعی پس از آغاز جنگ، وقتی که مردان به صفوف جبههها فراخوانده شدند، لازم میکرد که زنان به کار در صنعت بپردازند. در مناطق کشاورزی این یک تحول نوین بود. زنان در این مناطق تا پیش از آن خانهدار بودند و صرفاً به کار درمنزل اشتغال داشتند.
آنها در آغاز جنگ در کارخانههائی که کار میکردند، برای اولین بار تجربه کار جمعی را جمعآوری کردند. تنها این واقعیت که اکنون آنها کاری را انجام میدادند که قبلاً نکرده بودند، چرخهائی را به حرکت درآورد. در کارخانه آنها میتوانستند تبادلنظر کنند. آنها به طور دستجمعی در مقابل یک رئیس قرار گرفته بودند که ممکن بود علیه او مبارزه کرد. همینطور در مناطق کشاورزی نیز زنان مجبور بودند کار زمین را به تنهائی انجام دهند: نه تنها رسیدگی به بچهها بلکه شخم زدن زمین، کشت و زرع و رسیدگی به احشام ، که نگرانی و ترس و وضعیت تهدیدآمیز دائمی نیز به آنها اضافه میشد.
همه این چیزها خودآگاهی زنان را تغییر داد. آنها دریافتند که قادرند نقش دیگری جز آنچه که جامعه برای آنها در نظر گرفته بود ایفاء کنند. دوران جنگ دوم جهانی قبل از جنبش مقاومت، زنان دیگری پدید آورد و این زنان در جنبش مقاومت نقش فعالی ایفاء کردند و زنان جوان بویژه با نیرو و قدرت بیشتری از آن بیرون آمدند. اینچندسال بقدری بار روی شانه زنان قرار داد که تمام نسل را تغییر داد.
اگر شما امروز با تمام تجربیاتی که کسب کردید به وضعیت کنونی اروپا بنگرید، چرخش به راست، رشد خطر جنگ … نگران نیستید که اشتباهات تاریخی مجدداً تکرار شود؟
اعتقاد راسخ دارم که آنچه که من و نسل من با آن روبروشد به آن شکل مجدداً رخ نخواهد داد ولی درعین حال تغییراتی را که در جهان رخ میدهد را نیز احساس میکنم و میبینم که وضعیت گهگاه بس خطرناک است. یکی از دلایلی که چرا من هنوز بعنوان شاهد زنده در مدارس سخنرانی میکنم این است که سعی دارم که به مردم بیاموزم که بیتفاوتی پدیده بسیار خطرناکی است زیرا که بیتفاوتی، اساس نادانی و جهالت است. ما باید علیه بیتفاوتی فعالانه مبارزه کنیم و من در این روزها اغلب بسیار نگرانم.
جناب مرندی فرزند همان شخصیست که دستورالعمل سازمان بهداشت جهانی (تحدید نسل و عقیمسازی) را بنحوی در ایران اجرا کرد…
زلنسکی یک دلقک رذیل است و از خود اراده و اختیاری ندارد. مسئولیت حمله به نیروگاه هستهای زاپاروژیه مانند انفجار…
رفقای گرامی، خاموشی هوشنگ ابتهاج- سایه، یکی دیگر از تابناکترین اختران آسمان ادبیات، ادبیات سیاسی- اجتماعی، فکری و هنری میهن…
نگاشته اید: «نه با انقلاب توده ها، بلکه بدست عوامل داخلی و خارجی امپریالیسم تخریب شده،» جناب خسرو حکومت شوروی…
سلام. ضمن همدلی با بسیاری از مطالب مقاله، لطفا منبع موثق برای این ادعا عرضه کنید که اولین اینترنت و…