دلیل اینکه ستم برزنان بهبقای خود ادامه داد، این بود که جنبش زنان در پیِ گسترش، مجبور بود که قدم را فراتر از آکسیونیسم بگذارد و بهاجبار میبایست بهریشهیابی میپرداخت و چگونگیِ از بین بردن ستم برزنان را نیز توضیح میداد. جنبش زنان در این مورد ناموفق بود. استفاده از ترم «فمینیستی» که با ترم «رهایی زنان» کاربردی متفاوت داشت، افزایش یافت؛ و این نمودار عدم موفقیت در پاسخ بهسؤال مذکور بود. [بههرروی] ایدئولوگهایی که از درون جنبش زنان سر برآوردند، ایدئولوگهای رهایی زنان نبودند. همگی آنها در فهم و ریشهیابی ستم بر زنان در جامعهی طبقاتی و ضرورت مبارزه برای رهایی زنان بهعنوان بخشی از مبارزه برای ازبین بردن جامعهی مدرن طبقاتی (سرمایهداری) ناموفق بودند. [بدینسان] از سوی زنان قطبهای متضاد طبقاتی جامعه و همچنین کمپینهایی با جهت و اهداف کاملاً متضاد، یک جنبش نیرومند برای رهایی زن شکل گرفت که بهیک نشانهی کلی از ترم فمینیست استفاده میکرد.
برگرفته از: روزنامهی «قدرت کارگری»
نویسنده: آلیسون هودسن
مترجم: سارا طاهری
منتشر شده در تارنمای رفاقت کارگری
توضیح مترجم:
این مقاله که برای اولین بار در اریبهشت 1382 در گاهنامهی شماره 22 «کمون» منتشر گردید، بهاین دلیل ترجمه و منتشر شد که اطلاعات و همچنین تحلیل نسبتاً قابل قبولی در رابطه با جنبش زنان ارائه میداد. گرچه نزدیک به 13 سال از ترجمه این مقاله میگذرد، اما ازآنجاکه موضوع مقاله تاریخی است، و وضعیت جنبش زنان نیز بهتبعیت از جنبش کارگری همچنان سیر نزولی طی میکند، از اینرو بهنظر من انتشار دوبارهی آن دارای همان حوزهی تبادلی خواهد بود که 13 سال پیش از آن برخوردار بود. ضمناً لازم بهتوضیح استکه ترجمهی این مقاله بهمعنی تأیید و یا تکذیب جریان «قدرت کارگری» نیست؛ چراکه من بهجز همین مقاله اطلاع دیگری در مورد مواضع سیاسی و ایدئولوژیک این جریان ندارم.
*****
جنبش زنان در کلیت خویش بخشی از شورش علیه کاپیتالیسم و امپریالیسم در اواخر دههی 60 را تشکیل میداد. اما این جنبش امروز [یعنی: اواسط سال 2003] دیگر وجود ندارد. با این وجود، موج نظریات و بازتاب آنها که با این خیزشها همراه بود، همچنان بحث برانگیز است و ایدههای زنانی را که میخواهند علیه ستم [و استثمار] مبارزه کنند، شکل میدهد. برای اینکه این باورها را قابل فهم نمود و برای اینکه کمکی بشود تا بتوان بهیک استراتژی درجهت مبارزه برعلیه ستم برزنان دست یابیم، آلیسون هودسن در یک مقاله، ظهور و سقوط جنبش زنان را مورد بررسی قرار میدهد. بخش عمدهی این مقاله شرایط انگلیس و بخشاً آمریکا را مورد بررسی قرار داده است. این مقاله از روزنامهی انگلیسی قدرت کارگری، شماره 226 گرفته شده است.
*
بنا بهگفتهی (فای ولدون) فعال سابق فمینیستی و نویسندهی فعلی، فمینیسم پا را از گلیم خویش فراتر نهاده است. در اواخر دههی 90 مردان ـدر مدارس، در روابط جنسی، در مسئلهی حضانت و در محیط کارـ جنسیتی نادیده گرفته شده بودند و مسلماً این مسئله در مورد کمک هزینه نیز صادق بود.
دادنامهی خانم ولدون بهنیابت از مردان، بدون شک فروش کتابهای او را بالا خواهد برد و از این طریق میتواند بهزندگی لوکس و اشرافی خویش ادامه دهد. اما ادعای او فاقد حقیقت است. هماکنون میلیونها زن در بریتانیا همچون دیگر نقاط جهان از ستم سیستماتیک و وحشیانهای رنج میبرند. در محیط کار ـغالباً زنان مجبور بهکار نیمهوقت هستندـ مورد تبعیض واقع شده، دستمزد کمتری دریافت میکنند، امکانات ناچیزتری دراختیار داشته و مورد اذیت و آذار جنسی نیز قرار میگیرند. آنها حتی با داشتن کار تمام وقتِ خارج از خانه، همچنان بهنقش خویش همانند بردگان خانگی ادامه میدهند. باتوجه بهآمارهای جدید، شمار زنانی که مورد خشونت واقع میشوند، نسبت بهگذشته افزایش یافته است. از بخش ناچیز طبقهی متوسط لیبرال که بگذریم، تصویر «مرد مدرنِ» شریک در کارِ خانه و مراعاتگر، کلاً تبلیغات روزنامههاست.
مبارزات دههی 60
علیرغم وجود «گرل پاور»[یعنی: مناسبات و باورهایی که از حقق زنان حمایت میکند]، ستم برزنان همچنان پابرجاست. 30 سال پیش، زنان در سراسر جهان بهعنوان بخشی از شورشیانی سازمان یافتند که پیکر سرمایهداری جهانی را بهلرزه میانداخت. فضایی که کارگران، ضدامپریالیستها، و ضدراسیستهای شورشی بهوجود آوردند، موجب بسیج میلیونها جوان در فرانسه، ایرلند شمالی، چکسلواکی، آمریکا، آلمان و بیش از همه در ویتنام گردید. در این فضا بود که جنبش زنان علیه هرگونه نمایش جنسیتگرایی و ستم بهوجود آمد. حقیقتاً هم جا داشت که زنان برعلیه ستم وارده برخویش بهمبارزه برخیزند. [چراکه] در دههی 60 رسماً اعلام میشد که نتیجه و راندمان پایین تحصیلات دختران در رشتهی علوم طبیعی بهعلت کمبود یک سری هورمونهاست[!]. دختران از همان کودکی در معرض تصویرهای کلیشهای قرار داشتند که آشکارا انفعال [عمومی] و تمایل و استعداد طبیعی آنها را برای کار خانگی و کار مراقبت نشان میداد. زنان جوان حتی در رابطهی جنسی میبایستی منفعل و باگذشت میبودند و تنها احساس بسیار ضعیفی را تجربه میکردند. این تصویر در یکی از کتابهای آموزشی برای پسران چنین آمده بود: «همانند احساس غروب آفتاب و میل ابدی نمودن این احساس».
دستمزد زنان در رابطه با درآمد خانواده بسیار کم اهمیت محسوب میگردید. از آن بهعنوان «پول نخ و سوزن» ویا هزینهی «اشیاءِ غیرلازم» نام برده شده و از اینرو دستمزد زنان در سطح بسیار پایینی نگهداشته میشد. اگر نخواهیم بگوییم که فعالیت میلیشیایی زنان کارگر آشکارا مورد دشمنی قرار میگرفت؛ دستکم مورد تمسخر قرار داشت. تصویرهای سکسی در همهجا در مطبوعات بهچشم میخورد. برای مثال، طبق قوانین بانکی زنان جهت وام گرفتن برای خرید ماشین لباسشویی بایستی از همسران خویش مجوز میداشتند. در پاسخ بهاین وضعیت، جنبش زنان بهشکل وسیع و تودهای (بهویژه در بریتانیا و آمریکا) بنیان گذاشته شد. صدها هزار زن کمپینی تشکیل داده و برای دستمزد برابر و حق سقط جنین دست بهتظاهرات زدند. آنها علیه تصویر سکسی از زنان، علیه نظریه تملک مردان برزنان، علیه «محیط ایدهآل خانه» که در مقابل زندگی واقعی زنان، یعنی کار بیپایان، دستمزد ناچیز، مراقبت از کودکان و کارِ خانگی قرار میگرفت؛ بهچالشگری برخاستند.
[بدینترتیب] سازمانهای چپ شاهد زیر سؤال رفتن نظریه جنسیتگرایی، سیاست اضمحلالگرانهی سانتریستی و ایدههای ابتدایی و زنگزدهی خویش در مورد ستم برزنان و همچنین شیوهی مبارزه برعلیه آن بودند؛ که در طول سالها سیاست رفرمیستی آنها را تشکیل میداد و [اینک] از سوی زنان مبارز و آگاه نسل جدید بهچالش کشیده شده بود. این امر در مورد جنبش کارگری نیز اتفاق افتاد. از این منظر جنبشِ نخستینِ زنان (که معمولاً بهعنوان «موج دوم» ـ«موج اول» بهآن مراجعه میشود) نمایندگی یک تعارض قدرتمند و مورد استقبال را عهدهداربود. این جنبش مسائل مهمی را که از سوی جامعه منع شده بود یا مدتهای طولانی از سوی چپ بیارزش تلقی میگردید را در سطح جامعه مطرح نمود: سکسوالیته، سقط جنین وسایل جلوگیری از بارداری، دستمزد برابر و حق برابر اشتغال.
تاکتیکهای خوبهخودی و نوین اعتراض علیه مسابقات زیباییِ زنان در جهان، بهمقابله علیه جنسیتگرایی در مطبوعات برخاست. [بدینترتیب] ضمن بهکارگیریِ ترکیبی از کمپینهای تبلیغاتی با ترامت و گرافیت و تظاهرات، تقوای فریبکارانهی جنبش ضدسقط جنین نیز (که از سوی کلیسای کاتولیک رهبری میگردید) بهچالش گرفته شد.
چرا ستم برزنان ازبین نرفت؟
میراث این جنبش پرنوسان حامل شرایط واقعاً بهتری برای بسیاری از زنان بود، اما اساساً تنها در کشورهای امپریالیستی غرب. زندگی میلیونها زن فاقد هرگونه تأثیری از این جنبش بود ویا تنها تأثیری بسیار ناچیزی از آن گرفت؛ چراکه ستم بر زنان بهجای ازبین برده شدن تنها بهچالش کشیده شده بود.
دلیل اینکه ستم برزنان بهبقای خود ادامه داد، این بود که جنبش زنان در پیِ گسترش، مجبور بود که قدم را فراتر از آکسیونیسم بگذارد و بهاجبار میبایست بهریشهیابی میپرداخت و چگونگیِ از بین بردن ستم برزنان را نیز توضیح میداد. جنبش زنان در این مورد ناموفق بود. استفاده از ترم «فمینیستی» که با ترم «رهایی زنان» کاربردی متفاوت داشت، افزایش یافت؛ و این نمودار عدم موفقیت در پاسخ بهسؤال مذکور بود. [بههرروی] ایدئولوگهایی که از درون جنبش زنان سر برآوردند، ایدئولوگهای رهایی زنان نبودند. همگی آنها در فهم و ریشهیابی ستم بر زنان در جامعهی طبقاتی و ضرورت مبارزه برای رهایی زنان بهعنوان بخشی از مبارزه برای ازبین بردن جامعهی مدرن طبقاتی (سرمایهداری) ناموفق بودند. [بدینسان] از سوی زنان قطبهای متضاد طبقاتی جامعه و همچنین کمپینهایی با جهت و اهداف کاملاً متضاد، یک جنبش نیرومند برای رهایی زن شکل گرفت که بهیک نشانهی کلی از ترم فمینیست استفاده میکرد.
گرچه جنبش زنان از فعالین پرتوانی تشکیل میشد، اما کاپیتالیسم نیز بهنوبهی خویش راه را برای این زنان هموار مینمود. پیشرفت تکنولوژیک که در دههی 1960 آغاز گردید، تأثیر دولت رفاه، وضع قوانین بهتر، و از همهمهمتر شکوفایی اقتصادی (که بهشکل وسیعی فرصتهای شغلی برای زنان ایجاد نمود) درجهت خلافِ تصویر و مدلِ مادر مهربان و باگذشت ویا کدبانوی دههی 50 قدم [بهعرصه] گذاشت. غذاهای فوری و ماشینهای کارِ خانگی از فشار کارِ فرسوده کنندهی خانهداری کاستتند. بهداشت و خدمات اجتماعی بهتر، موجب گردید که مراقب از بیماران و معلولین عضو خانواده کمتر بر دوش زنان سنگینی کند. [از طرف دیکر] بازسازی آموزش و پرورش در دوران بعد از جنگ موجب افزایش فرصتهای شغلی گردید، سطح انتظارات زنان را بالا برد، و زندگی آنها را در سطح بالایی بهبود بخشید.
[بهطورکلی] نیاز سرمایه بهنیرویکار ارزان (سال 67 دستمزد زنان در انگلیس تنها 5/54 درصد دستمزد مردان بود) که پیامد آن افزایش تعداد زنان شاغل با دستمزد کمتر بود، بیشترین تغییرات اساسی را در زندگی زنان فراهم آورد. در بریتانیا قانون سقط جنین و افزایش متدهای کنترل نوزاد (در سال 67) بخشاً پاسخی بهنیاز سرمایهداری [در استفاده از] نیرویکار انعطافپذیر و ارزان زنان بود. بارداری ناخواسته، دیگر منبع نگونبختی شخصی زنان نبود، این مسئله تاآنجا گسترش یافت که زنان میتوانستند انتخاب کنند که یا بهعنوان نیرویکار بدون دستمزد (در مراقبت و حفاظت از کارگر دیروز و امروز و فردا) در خانه بماند ویا خود بهعنوان کارگر زن در خدمت سرمایهداری قرار داشته باشد. [بههرروی] استخدام زنان مزیت بزرگی برای کارفرمایان بود.
افزایش تعداد کارگران زن و سازمانیابی آنها در اتحادیههای کارگری موجب گردید که ستم سرمایهداری بر زنان برجستهتر گردد. ترکیب این موضوع با افزایش ارادهی مبارزاتی زنان موجب شورش آنها گردید. در پیِ افزایش تعداد دانشجویان، بهویژه دانشجویانی که خاستگاه کارگری داشتند، این شورش با فریادی شفاف و بهصحنه آمد.
جنبش زنان در آمریکا
در واقع جنبش زنان در آمریکا پا بهعرصهی وجود گذاشت و مستقیماً از جنبشهای اعتراضی تأثیرِ رشدیابنده پذیرفت. دانشجویان زن که بهکمیتهی همآهنگی خشونت Violent Coordinating Committe کشیده شده بودند، برعلیه نقش ناچیز و موقعیت پایین خویش در این سازمان بهپا خواستند و برعلیه جنسیتگرایی جنبش و حقوق شهروندی بهاعتراض پرداختند. پاسخ فعالین مرد بسیار اهانتآمیز بود. تلاش دیگری نیز برعلیه جنسیتگرایی در گروههای مختلف دانشجویی و سازمانهای رادیکال انجام گرفت که همگی ناموفق بودند. در سال 1967 زنانی که سعی داشتند در یک کنفرانس دانشجویی ـبرای یک «جامعه دموکرات»ـ ستم بر زنان را مطرح نمایند، با پرتاب گوجه فرنگی مورد حمله قرار گرفته و از جایگاه سخنرانی بهزیر کشیده شدند. [بدینترتیب] زنان فعال و ناراضیای که از شنیدن اینکه: مسائل مهمتری از مسئلهی رهایی زنان برای بحث وجود دارد، خسته شده بودند، آغاز بهسازماندهی گروههای خویش نمودند.
علیرغم ریشه داشتن در سیاست چپ؛ جنبش نسبتاً ضعیف کارگری در آمریکا موجب وجود یک جزءِ بسیار قوی و بورژوایی در جنبش زنان بود. از اینرو سخنگوی فعالین برای برابری (خانم بتی فریدان) اقدام بهسازماندهی سازمان ملی زنان نمود که هدفش محدود بهتکریم دولت و اصرار در اصلاح قوانین، بهویژه ضمیمهای در مورد حقوق برابر بود.
جنبش زنان در بریتانیا
در بریتانیا سطح سازمانیابی در اتحادیهها، در مقایسه با آمریکا که 28 درصد بود، به 50 درصد میرسید. جنبشی که در سالهای 69-1968 گسترش یافت، از مبارزات میلیتانت طبقاتی آن زمان و نمونههای سازمانهای جدید برای رهایی زنان بود که از آمریکا تأثیر پذیرفت؛ و در ابتدا رابطهی بسیار قویتری با جنبش کارگری داشت.
اولین اعتصاب برای دستمزد برابر در بریتانیا از سوی زنان دوزنده که چرخهای [کارخانهی] فورد را در داگنهام از کار انداختند، در سال 1968 رخ داد. این اعتصاب یکی از پرنفوذترین و اولین چالشها در بین اعتصابات متعدد و مورد توجهی است که موضوع آن مبارزهی زنان کارگر برای دستمزد برابر و حقوق برابر در اتحادیههای کارگری (تریکو کاران وایک و غیره) میباشد. پیشنهاد بابارا کاستل در مورد دستمزد برابر در سال 1969 مطرح گردید؛ گرچه که این قانون تا سال 1975 مورد استفاده واقع نگردید.
اما در جنبش کارگری بریتانیا اکثراً مردان نقش تعیینکننده را داشتند و درک جنسیتی، کاملاً در این جنبش رسوخ کرده بود. از دید کارگران مرد، درآمد زنان فاقد اهمیت بود؛ درحالیکه دستمزد زنان کارگر در درآمد کلیِ بسیار از خانوادههای کارگری نقش تعیینکنندهای داشت.
تفاوت دستمزد مردان و زنان از سوی اتحادیهها حمایت میگردید. استدلال آنها نیز غالباً بر [محور] «صلاحیت و معلومات» میچرخید. [بدین معنیکه] در اتحادیهها، کار زنان ـمعمولاًـ «فاقد کیفیت لازم» طبقهبندی میشد. این مورد در رابطه با زنان دوزندهی فورد (طبق گرازش موجود از این اعتصاب) اتفاق افتاد. در این گزارش آمده استکه: علیرغم اینکه زنان باید برای استخدام از پس امتحان در مورد سه نوع دستگاه برمیآمدند و شرط استخدام این زنان موفق شدن در این امتحانات بود، اما همچنان کار زنان از سوی اتحادیه کاری غیرماهرانه و «فاقد کیفیت» معرفی میشد. با وجود این، 70 درصد افزایش اعضای اتحادیهها را در طول سالهای 1964 و 1970 زنان تشکیل میدادند, و در سال 1970، زنان 40 درصد اعضای اتحادیهها را تشکیل میدادند.
ندیده گرفتن آشکار مسائل مربوط بهزنان کارگر، نتوانست همچنان بهقوت خویش باقی بماند. بسیاری از زنان فعال چپ نیز خودرا حاشیهای احساس نمودند و بهجای نوشتن مقاله و سخنرانی بهچسباندن درِ پاکتها و تایپ اعلامیهها واداشته میشدند. یکی از نتایج چالشهای زنان کارگر کارخانهی فورد این بود که کمپینی برای دستمزد برابر در مقابل کار برابر و حقوق برابرِ زنان و مردان کارگر در اتحادیهها بهراه انداختند که تظاهرات وسیعی را با خواست برابری دستمزدها در ماه می 1969 سازمان داد.
جنبشهای خردهبورژوایی
زنانیکه در سازماندهی تظاهرات روز جهانی زن ویا آکسیون علیه مسابقات زیبایی زنان شرکت داشتند، و همچنین گروههای مختلفی که برای «بالا بردن سطح آگاهی» زنان تلاش میورزیدند؛ در ابتدا از کارگران سازمان یافته نبودند، بلکه متشکل از دانشجویان، زنان تحصیلکرده، کارمندانی با درآمدهای بهتر (معلمین، مددکاران اجتماعی،…) و روشنفکران بودند.
علیرغم رابطهی چپ و طبقهی سازمانیافتهی کارگر، این جنبش جدید حرکتی خردهبورژوایی و بهعبارت دیگر سیاست آن در راستای رسیدن بهبرابری در جامعه سرمایهداری بود؛ و رهبری آن درجهت بهوجود آوردن ائتلاف فراطبقاتی زنان تلاش مینمود. این زنان استقلال را در تشکیلات خویش ـنه بهمعنای سازمانیابی در درون طبقهی کارگرـ بلکه بهمفهوم جداسازی سیاسیـتشکیلاتی خود از جنبش کارگری درمییافتند و ترجیح میدادند با چسباندن این جنبش جدید بهبقیه جریانها و تشکلهایی که مردان در آن نقش غالب را داشتند، هویت بگیرند.
فمینیستهای رادیکال
این خط و مشی راه را برای یک ایدئولوژی اساساً غلط و بهغایت ارتجاعی در جنبش زنان (یعنی: فمینیسم رادیکال) بازنمود: «زنان یک طبقه ستمدیده هستند… ما بهعنوان مفعول سکسی، حیوان پستاندار، خدمتکار خانه و نیرویکار ارزان… استثمار میشویم. رفتاری که برای ما تجویز میشود با تهدید و خشونت عملی میگردد. ازآنجاکه ما با ستمگر خویش درعین ایزولگی از یکدیگر، قرابت بسیار داریم و این خود مانع از این استکه بهرنج شخصی خویش بهعنوان یک وضعیت سیاسی… بنگریم. ما نمیتوانیم بهایدئولوگهای حاضر اعتماد کنیم، چراکه همهی اینها محصول یک ساختار مردسالارانه… هستند. ما خودرا همهی زنان تعریف میکنیم. ما تعریف بهترین منافع خویش را در منافع فقیرترین زن و آنکه بهشکل بسیار وحشیانهای استثمار میگردد، میجوئیم. ما در مبارزهی خویش برای رهایی، همیشه جانب زنان را در مقابل ستمگران آنها خواهیم داشت. ما دنبال اینکه چه چیزی «انقلابی» و چه چیزی «رفورمیستی» است، نیستیم؛ تنها در پی آنچه بهنفع زنان است، خواهیم بود».
این مواضع پیشین فمینیستهای رادیکال از جوراب قرمزها در نیویورک سال 1969 (منشور رهایی زنان) دربرگیرندهی مهمترین ایدههایی استکه در جنبش زنان در هردو سوی آتلانتیک غالب است.
«سوسیال فمینیستها همانند ژولیا میشل و شیلا راو بوتهام تلاش نمودند که درک خویش از مارکسیسم را با تئوری جدید در مورد ستم بر زنان را بههم ببافند، اما بعداً معلوم شد که توانایی زیر سؤال بردن ایدههای اساسی فمینیستهای رادیکال را ندارند. دلیل این مسئله، کلاً شکست چپ در رشد دیدگاه انقلابیـکمونیستی در مورد ستم بر زنان بود که در پایان قرن نوزده و آغاز قرن بیست گسترش یافت و در پیِ تلاشهایی بهبالاترین درجهی خود رسید ـ ازجملهی این تلاشها میتوان از آنچه بلشویکها برای رهایی زنان بهکار بستند، نام برد.
بهگورسپاری بدون مراسم این سنت از سوی استالینیسم و کارنامهی غمانگیز سانتریستـتروتسکیسم در مورد مسئلهی زنان موجب گردید که فمینیستـسوسیالیستها آمادگی و توان برخورد با تئوریهای فمینیستهای رادیکال را نداشته باشند. شکست آشکار سوسیالیسم در پیش بردن یک استراتژی مؤثر برای رهایی زنان موجب گردید که ادعای فمینیستهای رادیکال مبنی براینکه زنان بایستی مبارزه را مستقل از مردان بهپیش ببرند، عاقلانه بهنظر آید و سوسیال فمینیستها این ایدهی عمیقاً غلط را پذیرفتند. آنها در مسئلهی محوری خصلت فراطبقاتی جنبش زنان و نظریه همکاری همهی مردان برای ستم بر زنان، و کنترل آنها از طریق تهدید و خشونت مداوم، کاملاً تسلیم شدند. [از اینرو] همینکه در این نکات در مقابل رادیکالـفمینیستها کوتاه آمدن بهحساب میآمد، زمینهی تن دادن بهاستنباطهای دیگر آنها را نیز فراهم کرد: اینکه زنان درخود یک طبقه هستند؛ اینکه هیچکدام از ایدئولوگهای موجود بهاضافهی مارکسیستها توان توضیح یا ارائهی راهحل درجهت رهایی زنان را ندارند؛ اینکه در مسئلهی زنان، طبقهی اجتماعی در درجهی دوم اهمیت قرار دارد؛ و اینکه اختلاف طبقاتی و تعلق نژادی تأثیر جدی [بر اِعمال ستم بر زنان] و در نقش ستمگران مردِ آنها ندارد.
«طبقات جنسی»
تئوریسینهای پیشین جنبش زنان، ستم بر زنان را بهنقش بیولوژیک آنها بهعنوان زائو مربوط میدانستند و نقش بازتولیدی آنها [در نوع انسان] را کاملاً جدا از شرایط اقتصادیـاجتماعیای که این زنان در آن زندگی میکردند، میدیدند. [در واقع] این نظریهپردازان نقش بازتولیدی زنان را بهعنوان شکلی از استثمار که از سیستمهای استثماریـاقتصادی موجود جدا نیست، نگاه نمیکردند.
شولامیت فایر استاون چنین مینویسد: «بههمین روش که غارت اقتصادیـطبقاتی، ضرورت شورش طبقهی پایین (پرولتاریا) را میطلبد و طی یک دیکتاتوری موقت، تصرف وسایل تولید را؛ بههمین گونه طبقات جنسی نیز، شورش طبقهی پایین (زنان) و تصرف و کنترل بر بازتولید را میطلبد».
بهجای اعتراف بهاین موضوع که سرمایهداری کار خانگی بدون دستمزد زنان در خانواده را در حفظ و بازتولید نیرویکار بهکار میگیرد و اینکه ایدئولوژی جنسی توجیهگر این سیستم ستمکارانه است؛ فایر استاون و همنظران وی تصویری کلهپای از تئوری مارکسیستی پرداختند تا بهخود این حق را بدهند که ادعا کنند: سرنگونی انقلابی سرمایهداری نمیتواند کاری برای رهایی زنان انجام بدهد.
درحقیقت، ژولیا میشل تلاش زیادی در تعدیل و تخفیف اینگونه بینشها نمود تا تئوری را با سیاست طبقاتی مخلوط نماید.
«ساختار ویژه»
ژولیا میشل ستم بر زنان را در جامعهی طبقاتی میدید، اما نظریهای را انکار میکرد که [مناسبات] اقتصادی را سرچشمهی ستم بر زنان میداند ویا اینکه بهطور سمبلیک شرایط آنها را با شرایط کلیت جامعه مقایسه میکند. وی مدعی بود که باید بهوضعیت زنان بهعنوان یک ساختار ویژه، که از وحدت عناصر متفاوتی… بهوجود آمده است، نگاه کرد. ازجمله مهمترین این ساختارها: تولید، بازتولید، سکس، و اجتماعی نمودن کودکان است.
این ترکیب جداگانه همانند رادیکالـفمینیستها، خواهان یک انقلاب جداگانه نیز میباشند؛ انقلابی که برای میشل بسته بهنیاز بهتغییرات روانی، درجهت تضعیف ایدئولوژی جنسی (که وی آن را جهانی میپنداشت) بود.
«مبارزه علیه مفاهیم»
شیلا راو بوتهام چنین استدلال مینمود که [مبارزهی] زنان کارگر بهدلیل ستم مضاعف از طریق کار در خانه و استثمار در محیط کارِ بیرون از خانه، در هرجنبشی که هدفش ازبین بردن ستم بر زنان باشد، نقش کلیدی دارد. وی ضمن اعتراف بهتلاش بلشویکها درجهت توجه بهزنان در دوران آغازین اتحاد شوروی، تأکید دارد که صرف تغییرات ساختاری نمیتواند موجب ازبین رفتن هژمونی مردانه گردد.
«مبارزه تنها در مقابله با تسلطگرایی، مکانیسمهای ظاهری و محدودیتها هدایت نمیشود، بلکه [میبایست] علیه مکانیسمهای درونی آن بهکار رود. این مبارزهای است علیه مفاهیمی که مردان با آن جهان را چه سوسیالیستی و چه کاپیتالیستی، تعریف کرده و شکل میدهند. اگر این تعاریف، شفاف و آگاهانه نباشند، سیاست انقلابی برای اکثریت زنان چیزی بعید و ناملموس خواهد بود».
پس از آنکه بخشهای وسیعی از چپ، رابطهی مناسبات اقتصادی و ستم برزنان را شناسایی نمودند و تأیید کردند که آنچه تاکنون بهعنوان شرایط «شخصی» مطرح میشد، درحقیقت وضعیت «سیاسی» سرکوب بوده است؛ سوسیال فمینیستها رهایی زنان را بهچالشها و سیاستهای شخصی (فردی) تقلیل دادند. این [دگردیسی] توضیح دهندهی تأکید آنها بر «بالابردن سطح آگاهی» است، که در تخالف با سازمانیابی در راستای تغییرات [ریشهای] قرار میگیرد. [بههرروی] این موضوع حاوی افزایش شک و بیاعتمادی برعلیه متدهای سازمانیابی طبقهی کارگر بود. برای مثال، میتوان از بیانه راو بتهام نام برد: «اگر تو تمرکز را در سطح بالایی پذیرفته و خویشتن را با تمرکز براصلیترین وظیفه، یعنی کسب قدرت [تعریف کنی]؛ و [آنگاه خودرا] از نظر شغلی فعال تعریف بیان کنی، الزاماً از خودفعالی و اعتماد بهنفس اکثریت افراد خواهی کاست».
اینگونه وجوه نظری برای سوسیال فمینیستها راه فراری از تعهد واقعی در راستای یک سیاست انقلابی فراهم آورد؛ و از اینرو مبارزه برای کسب قدرت بهآیندهای نامعلوم واگذار شد؛ زمان [نامعلومی] که شکل جدیدی از سازماندهی بهوجود میآید تا فرد و علایق و امیال فردی را همسان با امور و منافع جمعی و اهداف سیاسی آن، درنظر بگیرد.
دههی 70
در طول دههی 70 در بریتانیا گروههای کوچک آزادی زنان، با سیاستهای متفاوت، بهیکدیگر نزدیک شدند تا از طریق انتشار نشریات و برگزاری کنفرانسها و غیره، و همچنین بهواسطهی طرح یک سری خواستها، با هم متحد شوند. اما همین خواستها [بهدلیل ناهمراستاییشان] خود موجب بحثهای داغ و فشردهای بهویژه در پایان این دهه گردید که بالاخره جنبش توان تحمل و کشش نسبت بهاین اختلافات درونی را از دست داد.
کنفرانس برای رهایی زنان در سال 1972 این چهار خواست را عنوان نمود: «دستمزد برابر همین الآن؛ حقوق برابر برای تحصیل و کار؛ رایگان نمودن وسایل پیشگیری از بارداری و رایگان نمودن عمل سقط جنین؛ و همچنین مواظبت شبانهروزی رایگان از کودکان». این خواستهایی است که در مجموع مسائل زنان کارگر سازمانیافته در جنبش کارگری را بازتاب میدهد. در سال 1975 خواست «استقلال اقتصادی و حقوقی» و چیزی که بیشتر جدالآمیز بود، یعنی: «خاتمه دادن بههرنوع تبعیض علیه زنان لزبی و حق زنان برای تعریف و بیان جنسی خویش» بهخواستهای پیشین اضافه گردید. 3 سال بعد [یعنی: 1978] آخرین خواست: «رهایی از ترور بهطریق تهدید به ـویا با استفاده ازـ خشونت ویا اجبار بهسکس، بدون توجه بهوضعیت تأهل و خاتمه دادن بههمهی قوانین و مصوبات و مؤسساتی که سلطهی مردان و تعرض مردان علیه زنان را ابدی میسازند».
دترمینیسم بیولوژیکی
گسترش نظریه دترمینیسم بیولوژیکی که برآن بود مردان «طبیعاً» زنستیز هستند، موجب شدت جداییطلبی در جنبش زنان گردید. طبق این نظریه: پورونوگرافی تئوریای است که تجاوز، پراتیک آن است؛ [بدین معنیکه] همهی مردان دشمنان غیرقابل تغییر هستند. این نظریهها یکی از موضوعهای آموزشیـاعتقادیای بود که موجب رشد «فمینیستهای انقلابی» از درون فمینیستهای رادیکال گردید.
بحث برسر اینکه زنانی که با مردان رابطهی جنسی دارند، «ستون پنجم» هستند؛ بهطور خلاصه از توی فمینیستهای انقلابی در لیدس ـدر نوشتهای مختصر و تحت عنوان «لزبینیسم سیاسی»: استدلال هترو سکسوالیتی»ـ مطرح گردید؛ و این آخرین ضربهای بود که سازمانیابی جنبش زنان را درهم شکست و موجب گردید که کنفرانس ملی 1978 آخرین کنفرانس باشد.
فعالیت فمینیستی هرچه بیشتر بهدو گرایش، یکی آنهایی که راهحلهای جداییطلبانه و اتوپیایی را انتخاب نموده بودند؛ و دیگری آنهایی که با یک رفرمیسم آشکار بهجنبشس کارگری روی آورده بودند، انشغاب یافت.
پایان 1970 و آغاز 1980 شاهد گسترش بیشتر تئوری خشونت مردانه و تمرکز بر پورونوگرافی بهعنوان اساسیترین تهدید علیه زنان بود. تظاهراتهایی برای «پس گرفتن شب» برعلیه تجارت سکس در محلههایی که زنان تن فروش کار میکردند و در سینماهایی که فیلم سکسی اکران میشد، سازماندهی میگردید؛ و در این آکسیونها از تاکتیکهای میلیتانت نیز استفاده میشد که اغلب از سوی پلیس مورد تهاجم قرار میگرفت. اما همهی این تحرکات جهت اشتباهی داشت.
[بدینترتیب] با محکوم نمودن پورونوگرفی و درخواست سانسور فمینیستها (که پیشینانشان علیه ریاکارانی مانند مری وایت هاوس دست بهتظاهرات زده بودند) اکنون با نیروهای راست ـبرای سانسورـ وارد ائتلاف گردیدند. [این مسئله تاآنجا جدی بود که] حتی در سطوح محلی آمریکا نقطهی اشتراکی ـبرعلیه پورونوگرافیـ بین راستهای طرفدار نُرمهای اخلاقی و فمینیستها بهوجود آورد. این دگرگونی [تقلیلگرایانه بود و تصویر ارزشی زن را نیز تقلیل میداد]؛ [بدینترتیب که] زن را از عنصری مبارز و انقلابی (که از جنبش زنان بهمیراث رسیده بود) بهقربانی خشونت پورونوگرافی مردانه تقلیل میداد؛ و یا اینکه از او ـبرخلاف مرد، این موجود متجاوزـ تصویری ارائه میداد که بیانگر نوعی مادریِ معنوی و سمبل صلح و آرامش برای جهان بود.
با وجود اینکه این جنبش از طریق اعتراضات خویش در مقابل پایگاه نیروی اتمی آمریکا، در گرین هام، کانون افکار را متوجه قدرت تخریبگر امپریالیسم نمود؛ اما فمینیستها با نوشتن این شعار که «اسباب بازیهای پسران را از آنها بگیرید»، همهی تلاشهای خویش را بهستیزی برعلیه خشونت مردانه تبدیل نمودند.
تجزیه و فروپاشی
مجموعهی اینگونه مسائل نشانگر آخرین تغییر و تحولات جنبش زنان استکه متکی بر یک سری پروژههای نامفهوم و مُد روز بود. اینها از نوعی فروپاشی حکایت میکند که چندان هم تعجبآور نیست؛ [چراکه] ناشی از انفعال انقلابی و استحالهی این جنبش بهسیاستهای التقاطیـرفرمیستی است که یا به«فمینیسم محلی» راهبر گردید ویا از طریق رشد ابتکارعمل در راستای خودیاری (از نوع خانههای امن زنان، که بهعنوان کار داوطلبانه موحبات سرگرمی فعالین سابق را نیز فراهم مینمود) از مسیر اصلی خارج گردید.
[بدینسان] بخش زیادی از فمینیستها در نقش نماینده زنان در اتحادیهها ویا مسئولین کمیتهها و واحدهای زنان، سیاستهای رفرمیستی خویش را وارد حزب کار و اتحادیههای کارگری نمودند؛ و بخش دیگری نیز در ارگانهای دولتی (ازجمله کمیسیونهایی برای امکانات برابر) بهمقام و شغلی رسیدند. [بههرروی] مشاغل پرمنفعت و دنیای آکادمیسم (برای مثال، تدریس در مطالعات زنان، مطالعات جنسی، مطالعات در مورد صلح ویا [حتی اشتغال] در دنیای انتشارات) وسوسه ی بزرگ هرچه بیشتر فعالین سابق جنبش زنان را تشکیل میداد.
[بههرصورت] خرد شدن و فروپاشی جنبش زنان نتیجهی شکست این جنبش در فرارفتن از سیاستهای خردهبورژوایی خود بود. [بهبیان دیگر] ایدئولوژیهای قوی در این جنبش موجبات فروپاشی آن را فراهم آوردند: در موازات با مبارزهی طبقهی کارگر سراسر جهان علیه کاپیتالیسم، جنگ کاملاً قشریِ رادیکال فمینیستها علیه مردان ـیعنی، همهی زنان علیه پدرسالاریـ و آلترناتیو مصلحتآمیز و ناچیز سوسیال فمینیستها که در متقاعد نمودن زنان ناتوان بودند.
نبود احزاب انقلابی که میتوانستند در تئوری و پراتیک اثبات کنند که چگونه مبارزه برای سوسیالیسم و رهایی زنان درهم گره خورده است، که میتوانستند جنبش زنان پرولتر (که پتانسیل خویش را در گروههای همیاری زنان در حمایت از اعتصاب کارگران معدن در سال 1984 بهنمایش گذاشت) را بنیان گذارد؛ موجب گردید که جنبش سوسیالیستی تعداد زیادی از بهترین فعالین و مبارزین خودرا از دست بدهد.
وظیفهی سوسیالیستها در حال حاظر کسب اعتماد نسل جدید زنان برای سیاست واقعی رهایی زنان (یعنی: سیاست مارکسیسم انقلابی) است. از اینرو، برای موفقیت در این مسیر باید با تئوریهای گوناگون و جدید فمینیستی برخورد جدی داشت و برآنها فائق آمد!