The Point of no Return
پرزیدنت مرکز تحقیقات سیاسی روسیه «روستیسلاف ایستچنکو» براین تظر است که ایالات متحده آمریکا در سال ۲۰۱۶ به نقطهای خواهد رسید که بازگشت از آن دیگر ممکن نخواهد بود و خبرگان این کشور تنها میتوانند تلاشی دستگاه دولتی این کشور را به عنوان تنها سناریوی ممکن برآورد کرده و نهایتاً پذیرا شوند… در آن صورت آنها تنها قادر خواهند بود در را محکم به هم بکوبند و کوشش کنند تا بقیه جهان را نیز با خود به قعر بکشانند. آنها مطمئناً در انتحار خود موفق خواهند بود ولی نابودی تمدن حتا با وجود منابع موجود آمریکايی زیاد ساده نیست.
منبع: ولترنت
۲۰ نوامبر ۲۰۱۵
در سال ۲۰۱۶ ایالات متحده آمریکا به نقطه بیبازگشت خواهد رسید
پرزیدنت مرکز تحقیقات سیاسی روسیه «روستیسلاف ایستچنکو» براین تظر است که ایالات متحده آمریکا در سال ۲۰۱۶ به نقطهای خواهد رسید که بازگشت از آن دیگر ممکن نخواهد بود و خبرگان این کشور تنها میتوانند تلاشی دستگاه دولتی این کشور را به عنوان تنها سناریوی ممکن برآورد کرده و نهایتاً پذیرا شوند.
آنچه که در بحران جهانی کنونی متضاد به نظر میرسد این است که در ۵ سال گذشته تقریباً همه کشورهای بامسؤولیت و مستقل کوششهای فراوانی به خرج دادند تا ایالات متحده آمریکا را از بحران و فاجعه مالی، اقتصادی، سیاسی و نظامی نجات دهند، که درست برعکس فعالیتهای منفی واشنگتن برای بیثبات کردن نظم جهانی که به نام پاکس آمریکانا شهرت دارد، بود.
از آنجايی که سیاست یک بازی نیست که باخت یکی به معنی پیروزی دیگری باشد، لذا این تضاد دارای یک توضیح منطقی است. بحران هر سیستمی وقتی پدید میآید که سازماندهی درونی آن در تضاد با منابع موجود آن سیستم قرار گیرد، یعنی این منابع دیگر کفاف کارکرد معمول سیستم به شیوه جاری را نکند.
در چنین شرایطی سه راهحل اساسی وجود دارد:
• رفرم، وقتی که سازماندهی درونی سیستم از طرق انقلابی به تطابق با منابع موجود بیانجامد؛
• فروپاشی، وقتی این تطابق از طرق انقلابی صورت گیرد؛
• انجماد، وقتی که فاکتورهايی که سیستم را مورد تهدید قرار میدهند از طرق خشونتآمیز از میان برداشته شود و روابط متقابل در درون سیستم با قدرت کامل برپایه روابط متقابل نابرابر (فارغ از این که میان طبقات، مناطق مختلف، کاستها و یا کشورها باشد) تثبیت و حفظ شود.
متد انجماد را چین در دوران فرمانروايی دودمان مینگ و کین و ژاپن طی سلطه دودمان توکوگاوا آزمون کرد. این شیوه تا آغاز جهانی شدن سرمایهداری در قرن ۱۹ خوب عمل کرد ولی هر دو تمدنهای شرقی (که در درون بسیار باثبات بودند) نتوانستند در رودررويی با تمدن غرب که از نظر فنآوری پیشرفتهتر و در نتیجه از نظر سیاسی- نظامی نیز پرقدرتتر بود، مقاومت کنند. ژاپن پاسخ به این شکست را در نیمه دوم قرن ۱۹در مدرنیزاسیون (رفرم) یافت و چین یک قرن در وابستگی عمیق نیمه فئودالی و جنگ خونین داخلی رنج برد تا خبرگان نوین کمونیستی به رهبری دنگتسیائوپینگ توانستند برنامه نوین رفرم و مدرنسازی کشور را تکامل بخشند.
این نمونه ما را به این نتیجه میرساند که انجماد سیستم تنها هنگامی ممکن است، که آن سیستم علیه هر نوع تأثیر نامطلوبی از خارج مصون باشد، یعنی وقتی که بتواند دنیای جهانی شده را تحت کنترل خود نگاه دارد.
تضاد میان برنامه خروج از بحران، آنطور که خبرگان آمریکايی انتخاب کرده اند و برنامه بدیلی که روسیه با کمک چین و سپس کشورهای BRICS و اکنون بخش بااهمیتی از جهان پیشنهاد میکند، اینجاست که سیاستمداران در واشنگتن فرض را بر این مینهند که قادر خواهند بود دنیای جهانی شده را به طور کامل تحت کنترل خود نگاه دارند و روند تکاملی آن را در سمت و سوی مطلوب خود هدایت کنند. از این رو وقتی که با محدود بودن پایههای مادی برای تثبيت مکانیسمهای سرکردگی جهانی خود روبهرو شدند، کوشش کردند معضل را از طریق سرکوب خشونتآمیز رقبای بالقوه خود به امید تقسیم مجدد منابع به نفع خود حل کنند. در صورت پیروزی، ایالات متحده آمریکا موفق میشد تجربیات اواخر دهه ۱۹۸۰ و اوايل دهه۱۹۹۰ را، که با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و سیستم سوسیالیستی تحت کنترل آن غرب امکان یافت تا با تقسیم جدید منابع به نفع خود از ورطه بحران بگریزد، مجدداً تکرار کند.
در مرحله نوین، تقسیم مجدد منابع دیگر نه درجهت منافع کلکتیو غربی، بلکه تنها و تنها به نفع ایالات متحده آمریکا منظور شده بود. اگر این نیات عملی میشد، سیستم مهلت پیدا میکرد تا از انجماد روابط نابرابر موجود استفاده کند و خطر فروپاشی سیستم از درون را با کنترل تعیین کننده خبرگان آمریکايی بر منابع نظامی، طبیعی، مالی و صنعتی و خطر فروپاشی از بیرون را با نابودی مراکز قدرت بدیل برای همیشه و یا حداقل برای مدت تاریخی قابل تصوری از بین ببرد.
نحوه برخورد بدیل (که آنرا فعلاً روسی-چینی مینامیم) از این مبدأ حرکت میکند که روند کاهش منابع سیستم سریعتر از آن است که ایالات متحده بتواند مکانیسمهای انجماد سرکردگی جهانی خود را مستقر سازد. این امر باعث کشش و تنش در بین نیروهايی خواهد شد که فشار امپراتوری بر جهان حاشیهای را به نفع مرکزیت در واشنگتن اعمال میدارند و در ادامه به تلاشی اجتنابناپذیر سیستم خواهد انجامید.
۲۰۰ سال و یا حتا ۱۰۰ سال پیش سیاستمداران شاید بر پایه اصول «سقوط کننده را هل بده!» عمل میکردند و خود را آماده تقسیم میراث امپراتوری در حال انزوال مینمودند. اما جهانی شدن، سقوط امپراتوری آمریکا را نه تنها برای صنایع و تجارت جهانی (آنطور که در اواخر قرن ۱۹ رشد کرده بود)، بلکه برای دنیای مالی نیز در سطح جهان خطرناک و پرهزینه ساخته و صریحاً بگويیم آمریکا میتواند تمدن را زیر آوار خود مدفون سازد.
در این رابطه، در چارچوب نحوه برخورد چینی-روسی عاجلاً راهحل مصالحهجویانهای پیشنهاد شد که کاهش رفتهرفته و تکاملی سرکردگی آمریکا و رفرم گامبهگام روابط اقتصادی-مالی و نظامی-بینالمللی را بر پایه قوانین بینالمللی موجود در نظر داشت.
به خبرگان آمریکا «فرود نرم»، با حفظ بخش مهمی از سلطه نفوذ و سرمایه آنها، البته با تطبیق رفتهرفته سیستم به واقعیات موجود (اجرای آن در مطابقت با منابع موجود)، با در نظر گرفتن منافع بشر و نه تنها منافع «بهترین بخش» آن در شکل «۳۰۰ فامیل»، که واقعاً حتا خطر آن میرود که به «۳۰ فامیل» تبدیل شود، پیشنهاد شد. بالاخره همیشه بهتر است که انسانها به توافق برسند، به جای آنکه مجبور شوند دنیای نوینی را روی خاکستر دنیای کهنه بنا کنند، به ویژه که در سطح جهان تجربیات مشابهی وجود دارد.
از جمله این تجربیات، مثلاً پراتیک خرید یک شرکت از صاحب آن در چارچوب ملی کردن، به جای غصب ساده آن بود و یا پراتیک روسی در اجماع ملی در قرن گذشته که (با ارعاب هدفمند افراد سمج و انعطافناپذیر) الیگارشها مجاب شدند، قدرت و درآمد خود را با خلق و دولت تقسیم کنند. طبیعتاً افراطیون هر دو طرف با این نتیجه موافق نبودند ولی از این طریق از جنگ داخلی و ویرانی و زوال کشور جلوگیری شد.
تا سال ۲۰۱۵ خبرگان آمریکايی، حداقل بخشی از آنکه تعیین کننده سیاست این کشور بود، اعتقاد داشت که قدرت مالی، اقتصادی، سیاسی و نظامی موجود کافی خواهد بود تا بقیه جهان را زیر یوغ بردگی نگاه داشت و سرکردگی واشنگتن را برپایه ممانعت از کسب استقلال واقعی سیاسی و هر نوع حقوق اقتصادی خلقها، از جمله (و در مرحله آخر) خلق آمریکا حفظ کرد و به انجماد رسید. یکی از شرکای جدی آنها دستگاه بورکراسی اتحادیه اروپايی یعنی بخش کمپرادور و جهانوطنی خبرگان آن بود. رفاه این بخش در گرو همگرايی ساختارهای اتحادیه اروپايی (که در آن تز همبستگی فراآتلانتیکی به یک دگم سیاسی مبدل گردیده) در ساختارهای فراآتلانتیکی (که تحت کنترل ایالات متحده آمریکا قرار دارد) و ناتو است ولی در تضاد با منافع کشورهای ملی عضو اتحادیه اروپايی قرار دارد.
اما بحران اوکرائین برخلاف آنچه که در ابتدا به نظر میرسید به طول انجامید، دخالت شدید سیاسی و نظامی روسیه در تنظیم بحران سوریه (که آمریکا در مقابل نتوانست هیچ نوع پاسخ مناسبی را ارايه کند) و به طور عمده جریان پیشرونده ایجاد ساختارهای بدیل در بخشهای اقتصاد و مالی، که عملاً دلار را به عنوان ارز مرجع زیر سؤال برد، آن بخش مصالحهجو از خبرگان آمریکايی را (که در ده تا پانزده سال اخیر عملاً هیچ نوع نفوذ جدی بر تصمیمات استراتژیکی نداشت)، بسیج کرد.
بیانیه اخیر کری و اوباما، که بین آمادگی برای پذیرش مصالحه قابل قبول برای هر دو طرف در کلیه موارد مورد اختلاف (کیف حتا دستور گرفت قرارداد «مینسک» را اجرا کند) و ادامه کورس تقابل نوسان میکند، نشانههای تشدید مبارزه در بین خبرگان واشنگتن است.
پیشبینی نتیجه این مبارزه غیرممکن است. تعداد بیشماری از سیاستمداران و خاندانهای پرنفوذ، آینده خود را به انجماد تفوق امپراتوری گره زده اند و صرفنظر کردن از این امتیاز برای آنها بسیار دردناک به نظر میرسد.
بازی بر سر سرنوشت میلیاردرها و خاندانهای سیاسی زیادی است. ولی مطمئناً میتوان گفت که هر تصمیم سیاسی، پنجره زمانی مشخصی برای تحقق دارد. ولی خطر آن میرود که پنجره زمانی امکان فرود نرم و مصالحهجویانه برای ایالات متحده آمریکا بسته شود. خبرگان واشنگتن هر روز با مشکلات جدیدتری روبهرو میشوند که ۱۰ تا ۱۵ سال پیش وجود نداشت. ولی هنوز مسأله بر سر نحوه فرود است که امروز نسبت به گذشته شاید سختتر و پرهزینهتر باشد ولی به فاجعه نخواهد رسید.
ایالات متحده آمریکا باید سریعتر فکر کند. منابع آنها به مراتب سریعتر از آنچه که طراحان برنامه انجماد امپراتوری تصور میکنند، از بین میرود. اکنون علاوه بر از دست دادن کنترل کشورهای عضو BRICS کاهش هر چند خزنده ولی سریع کنترل سیاستهای اروپايی و آغاز مانورهای ژئوپولیتیکی شیخنشینان سلطنتی خاورمیانه نیز به آنها اضافه شده است. ساختارهای اقتصادی و مالی که توسط روسیه، چین و کشورهای BRICS ایجاد شده و مورد پشتیبانی قرار میگیرد، طبق منطق ویژه خویش عمل میکند و مسکو و پکن قادر نخواهند بود به امید آمادگی آمریکا برای تعامل از سرعت تکامل آن بکاهند.
زمانی در سال ۲۰۱۶ نقطه غیرقابل بازگشت به طور نهايی پشت سر نهاده شده و خبرگان آمریکايی نمیتوانند میان پذیرش مصالحه و یا تلاشی محتوم انتخاب کنند. در آن صورت آنها تنها قادر خواهند بود در را محکم به هم بکوبند و کوشش کنند تا بقیه جهان را نیز با خود به قعر بکشانند. آنها مطمئناً در انتحار خود موفق خواهند بود ولی نابودی تمدن حتا با وجود منابع موجود آمریکايی زیاد ساده نیست. ولی در یکی دو سال آینده چه چیز باقی خواهد بود؟