فقرا، فقیرتر؛ اغنیا، غنیتر شدند!
آقای دیتون در بحث اندازهگیری دقت زیادی دارد و معمولا نکاتی را گوشزد میکند که کمتر کسی به آنها توجه میکند. به طور مثال بانک جهانی در سال ۲۰۰۵ تعریف فقر را عوض کرد و در آمارهای جدید بهیکباره بیش از ۲۰۰ میلیون نفر به تعداد فقرا افزوده شد. آنگوس دیتون اولین کسی بود که مقالهای نوشت و توضیح داد که چه اتفاقی افتاده است.
دکتر محمد وصال
تأمین ۲۴/ تمرکز من در این بحث بر روی کمکهای بینالمللی است. من نماینده افکار آقای آنگوس دیتون نیستم ولی اینجا به ارائه عقاید و سخنان وی خواهم پرداخت. چراکه حرفهای ایشان در ادبیات اقتصاد توسعه مهم و بسیار مقبول است.
ابتدا به این سوال میپردازم که به چه علت دیتون جایزه نوبل را برده است و چه ارتباطی میان مفاهیم کلیِ مصرف، فقر و رفاه وجود دارد. وقتی کمی عمیقتر و دقیقتر میشویم، میبینیم بخش اول که بحث مصرف است برمیگردد به مدلهای تخمین تقاضایی که آنگوس دیتون پروژهاش را در سال 1980 انجام داد و در آنجا روشی را پیشنهاد کرد که با استفاده از دادههای بودجه خانوار تخمین میزند که مثلا کشش قیمتی گروههای کالایی به چه شکل است، کشش درآمدیشان چگونه است و چیزهایی از این قبیل.
بحث بعدی فقر است که درواقع به نوعی ارتباط پیدا میکند با موضوع مصرف. بسیاری از کارهایی که آنگوس دیتون و همکارانش کردهاند به بحث مصرف در کشورهای درحالتوسعه بازمیگردد. بحث جدی در این کشورها این است که الگوی مصرف فقرا به چه شکل است. وقتی درآمد افزایش مییابد چه تغییری میکند.
آقای دیتون در بحث اندازهگیری دقت زیادی دارد و معمولا نکاتی را گوشزد میکند که کمتر کسی به آنها توجه میکند. به طور مثال بانک جهانی در سال 2005 تعریف فقر را عوض کرد و در آمارهای جدید بهیکباره بیش از 200 میلیون نفر به تعداد فقرا افزوده شد. آنگوس دیتون اولین کسی بود که مقالهای نوشت و توضیح داد که چه اتفاقی افتاده است.
در بحث رفاه هم میتوان گفت که وی در کارهای اخیرش انتقادی را به جریان اقتصاد توسعه مطرح کرده که شروع آن هم با انتقاد به کمکهای بینالمللی است.
آنگوس دیتون کتابی دارد به اسم فرار بزرگ. کتاب سادهای است که کسانی که اقتصادی نیستند هم میتوانند آن را بخوانند. او قصهای میگوید که برخاسته از کارهای آکادمیک خودش و دیگر اساتید حوزه اقتصاد توسعه است.
در باب اینکه چگونه سلامت، بهداشت، درمان، ثروت و نابرابری به صورت درهمتنیدهای حرکت میکنند و جلو میروند و چه تحولاتی را از سر میگذرانند.
فقرا فقیرتر و اغنیا غنیتر شدند!
برای اینکه روشنتر شود که اقتصاد توسعه به دنبال چیست و چه نوع سوالهایی را مطرح میکند اطلاعات مربوط به درآمد سرانه را در دو سال مختلف (1980 و 2012) بررسی میکنیم.
اولین نکته این است که کشورهای دنیا از لحاظ درآمد سرانه اختلاف فاحشی با هم دارند. در حد فاصل این 32 سال، توزیع درآمد همگرا نشده و فاصله کشور فقیر و کشور غنی تقریبا حفظ شده است.
یعنی بعد از 32 سال گویی یک سری از کشورها همان جایی که بودند ماندهاند. کشورهای فقیر، فقیر ماندهاند و کشورهای غنی، غنی. درآمد سرانه ونزوئلا یکسوم آن چیزی شده که 30 سال پیش بود.
نیجریه هم به همین شکل. پس اینطور نیست که کشورها در این توزیع ثابت مانده باشند. هند کشور پرجمعیتی است و از این لحاظ در اقتصاد توسعه، واجد اهمیت بسیاری است.
درآمد سرانه آمریکا در ابتدای این دوره (1980) حدود 30 برابر هند بوده است. اگر این را به استاندارد زندگی ترجمه کنیم به این معناست که وضعیت آنهایی که در آمریکا زندگی میکردند، نسبت به هندیها 30 برابر بهتر بوده است.
تبیین این فرایند چیزی است که اقتصاد توسعه در توصیف آن بسیار سعی داشته و کوشش کرده است. مثلا یکی از نتایج میتواند این باشد که نرخ مرگومیر نوزادان در هند بسیار بالاست در حالی که در آمریکا این نرخ خیلی پایین است؛ یا چیزهایی شبیه به این.
در مقایسه نیجریه و آمریکا میبینیم که در نقطهای وضعیت آمریکا 15 برابر بهتر از نیجریه بوده و این اختلاف بهمرور زمان بیشتر شده است. یعنی نیجریه نهتنها جلو نرفته بلکه عقبتر هم رفته است و فاصلهاش با آمریکا بیشتر و بیشتر شده.
بخشی به خاطر رشد پیوسته و مداوم آمریکا بوده است و قسمتی هم به خاطر رشد منفی کشور نیجریه که درگیر جنگ داخلی شد. از سال 2000 به بعد رشد نیجریه آغاز شده و فاصله کاهش مییابد. پس تجربه کشورها متفاوت بوده است.
اینچنین نیست که همه کشورها تجربه یکسانی داشته باشند. در زمینه ملاکها و شاخصهای بهداشت و درمان شاخص امید به زندگی در بدو تولد استفاده میشود. بهمرور زمان که کشورها توسعه پیدا میکنند و تکنولوژیهای جدید بهداشت و درمان به کار گرفته میشوند، امید به زندگی افزایش پیدا میکند؛ مثلا در اروپای شمالی از 69 سال در 1950 میرسد به 79 سال در انتهای این دوره.
تفاوت بین کمترین متوسط امید به زندگی و بیشترین آن در ابتدای دوره 32 سال بوده که در انتهای دوره 26/5 سال شده و این تفاوت فاحشی است. چرا در جنوب صحرای آفریقا امید به زندگی بسیار پایین و در اروپای شمالی به این میزان بالاست؟
و چرا این مسائل همگرا نمیشوند؟ اینها مسائلی است که اقتصاد توسعه به آن میپردازد. در این بحث نکته مهم رابطه امید به زندگی و درآمد سرانه است. کشوری با درآمد سرانه کم، امید به زندگی پایینی دارد. با افزایش درآمد سرانه، امید به زندگی هم افزایش مییابد.
اما دیگر با افزایش درآمد سرانه امید به زندگی از حدی فراتر نمیرود. بر این اساس، درآمد در تعیین وضعیت سلامت افراد بسیار مهم است.
فقر منهای چین
در بحث فقر میتوان درباره این موضوع بحث کرد که تعداد فقرا چقدر است و با چه استراتژیهایی میشود آنها را از فقر خارج کرد. براساس آمارهای بانک جهانی در ابتدای این دوره (1980) یک . و نیم میلیارد آدم فقیر وجود داشته که منظور از آن فقر مطلق است.
یعنی درآمد زیر یک دلار در روز. طبیعی است که در این 30 سال اقتصاد در دنیا رشد کرده و از یک و نیم میلیارد نفر کم شده است و در انتهای بازه حدود 800- 900 میلیون نفر باقی مانده است.
ولی نکتهای که پشت این اعداد و ارقام و نمودارها پنهان میشود، سهم عمده چین در بیرون آوردن فقرا از فقر مطلق است. اگر چین را حذف کنیم، تعداد فقرا تقریبا ثابت میماند.
رشد خیرهکننده چین نتیجه مثبتی داشته و باعث شده تعداد آدمهای فقیر در دنیا کم شود. اما جنوب صحرای آفریقا وضعیت متفاوتی را تجربه کرده است.
به دلیل جنگهای داخلی و مسائل سیاسی و چیزهای دیگر تعداد فقرا بیشتر هم شده است. حال باید به این نکته پرداخت که چگونه ممکن است کمک به فقرا یا کشورهای فقیر نتیجهبخش نباشد و حتی تاثیر معکوس داشته باشد.
آنگوس دیتون محاسبات سادهای انجام میدهد که چقدر پول لازم است تا فقرا را از فقر بیرون بکشیم؟ در سال 2008، 800 میلیون فقیر داشتیم که با درآمد روزانه زیر یک دلار زندگی میکردند. این فقرا به طور متوسط 72 سنت درآمد داشتهاند و این یعنی 28 سنت کمتر از یک دلار.
اگر به هرکدام از این 800 میلیون نفر 28 سنت بدهیم، آنها به مرز یک دلار میرسند و از حالت فقر مطلق خارج میشوند. با محاسبه آنگوس دیتون، اگر آمریکاییهای بالغ حدود 30 سنت در روز پول بدهند این فقرا از فقر خارج میشوند.
اما چرا نمیدهند؟ چرا فقر از چهره روزگار محو نمیشود؟ آیا اینها آدمهای بیتفاوتی هستند؟ فقط آمریکا نیست، کشورهای دیگری هم هستند که درآمد سرانه بالا دارند و این 30 سنت در روز هزینه کمی برای آنهاست.
این طور نیست که بگوییم این کشورها پول نمیدهند. اتفاقا کمکهای بینالمللی بسیار زیاد است. در سال 2011، 133 میلیارد دلار کمکهای رسمی برای توسعه اختصاص داده شده است.
این مقدار درواقع همه کمکها را هم شامل نمیشود. مثلا اگر بیل گیتس در قالب بنیاد خیریه خود کمکی میکند اصلا اینجا ثبت نمیشود. این فقط کمکهایی است که دولتها به دیگر کشورها میکنند.
کمکهای غیردولتی هم کم نیستند. وقتی این مبلغ را به تعداد فقرا تقسیم میکنیم به هر فقیر حدود 37 سنت میرسد. پس چرا فقرا هنوز هستند و فقر رفع نشده است؟
این منابع برای بیرون آوردن آنها از فقر کافی است. چه اتفاقی رخ میدهد؟ سوالی که باید پرسید این است که آیا این محاسبات مشکل دارد؟ یا جایی گمراه میشویم؟
آنها آماده خروج از فقر نیستند
دیتون چند گزاره مطرح میکند. یکی اینکه ممکن است این کشور اصلا برای توسعه آماده نباشد، هرچقدر هم پول داخل کشوری که نهادهایش آماده نیست و سیستم غیرکارایی دارد بریزید، انگار داخل چاه پول ریختهاید و عملا نتیجه خاصی حاصل نمیشود.
نکته بعدی این است که کسانی که کمک میکنند به دنبال پیدا کردن فقیرترین ملتها نیستند تا به آنها کمک کنند. درست است که بیشترین سهم این 133 میلیارد دلار به کشورهای جنوب صحرای آفریقا رسید که از همه فقیرتر بودند و وضعیت بهداشت و درمانشان نسبت به همهجا بدتر بود، اما کشورهایی مثل مصر به دلیل اینکه در زمان مبارک با آمریکا روابط خوبی داشتند پول خیلی زیادی دریافت کردند که صرف خرید جنگافزار شد.
یعنی کمکهای بینالمللی انساندوستانه به طور کامل صرف بیرون آوردن فقرا از فقر نشد. همچنین این بحث نیز مطرح است که سیاستمداران حامی ممکن است صرفا به مانور سیاسی فکر کنند.
همچنین این کمکها در سطح سیاسی برای کشورها قدرت چانهزنی میآورد. مثلا با توجه به برخی مطالعات، کشورهایی که به صورت دورهای در شورای امنیت عضو و دارای حق رای شدهاند، کمکهای بینالمللی بیشتری دریافت کردهاند.
بحث سیاست و مسائل سیاسی نیز نکته بسیار مهمی است. نکته آخر هم این است که قاعدهای وجود دارد تحت عنوان نتایج پیشبینینشده که ما این قاعده را همهجا باید در نظر بگیریم. در کمکهای بینالمللی چنین نتایج و پیامدهایی کم نیست.
اقتصاد بیمار؛ دولتهای فاسد
باید دید چطور ممکن است کشوری آماده رشد نباشد؟ با در نظر گرفتن مدل سولو میتوان گفت در اقتصادی تکبخشی، براساس سرانه سرمایهای که وجود دارد، سرانه تولیدی شکل میگیرد که همان درآمد سرانه است و نشان میدهد چقدر سرمایه، ترجمه میشود به چقدر درآمد.
این سرمایه نرخ استهلاکی هم دارد. استهلاک هم به این خاطر است که تعداد آدمهای این اقتصاد زیاد میشود، رشد اقتصادی صورت میگیرد و استهلاک فیزیکی سرمایه اتفاق میافتد. مقداری از این درآمد سرانه پسانداز میشود که در مدل سولو نرخ آن ثابت است.
نقطه تعادل در این اقتصاد جایی است که میزان استهلاک سرمایه دقیقا با سرمایهگذاری برابر میشود و اقتصاد از این نقطه فاصله نمیگیرد. اگر سرمایه -به طور مثال در قالب کمکهای انساندوستانه- به این اقتصاد تزریق شود و در دیگر پارامترهای این اقتصاد تغییری حاصل نشود، دوباره به نقطهای بازمیگردیم که سرمایه این اقتصاد کم میشود.
بنابراین کشورها به این شکل ممکن است آماده توسعه نباشند که در تعادل بدی گرفتار آمدهاند و این تعادل بد مکانیزمهایی را فعال میکند که اگر پول هم تزریق شود، ولی نهادها و سایر پارامترها دستنخورده باقی بمانند، حاصل دوباره همان تعادل ضعیف است.
درباره نتایج غیرقابلپیشبینی هم لازم به توضیح است که کمکهای بینالمللی به دست دولتهای کشورهای هدف میرسد. اگر این کشورها صاحب دولتی قوی و کارآمد بودند به توسعه دست مییافتند.
پس اگر این دولتها ضعیف، فاسد و رانتی هستند، پول حاصل از کمکهای بینالمللی صرف توسعه نمیشود و به جیب افراد فاسدی میرود که سر کار هستند و یا صرف سرکوب مخالفان و حفظ قدرت میشود.
در کشورهایی که زمینههای جنگ داخلی وجود دارد، این پول میتواند صرف خرید جنگافزار یا استخدام سرباز شود. در این زمینه مطالعاتی نیز صورت گرفته؛ از جمله مقالهای که نشان میدهد احتمال بروز جنگ داخلی در کشورهایی که کمکهای بیشتری دریافت میکنند بیشتر است.
مثال دیگر از بحث نتایج غیرقابلپیشبینی، مثال نهادهای خیریهای است که لباسهای دستدوم را از کشورهای اروپایی جمعآوری میکنند و به کشورهای آفریقایی میفرستند. در نگاه نخست، توزیع لباس در کشورهای فقیر مثبت به نظر میرسد؛ اما این حرکت به فاجعه از بین رفتن صنایع نوظهور نساجی در کشورهای آفریقایی و بیکاری کارگران منجر شده است.
به نظر میرسد نوعی تناقض وجود دارد که اگر شرایط توسعه فراهم باشد دیگر آن کشور به کمک نیاز ندارد (مثل چین یا هند)، اگر هم شرایط توسعه فراهم نباشد، کمک کردن به آنها محلی از اعراب ندارد. حتی کمک کردن باعث زیان بیشتر و در جا زدن کشور در شرایط نامطلوب میشود.
کمکهای بینالمللی به درآمدهای بادآورده میمانند. در مدلهای اقتصادی درآمد بادآورده، منابع طبیعی و کمکهای بینالمللی نتایج یکسانی را در پی دارند. این اوصاف برای شرایط ما نیز دور از ذهن نیست.
اینکه پولی میآید و معلوم نیست خرج چه چیزی میشود و نتیجه مثبتی در بر ندارد. اکنون این سوال پیش میآید که آیا واقعا میشود کاری کرد و وضعیت فقرا را بهتر کرد؟ یا فقط میتوانیم مرگ مردم بنگلادش در قحطی را نظارهگر باشیم؟
کدام راهکار و چرا؟
از حوالی سال 2000 به بعد، پارادایم جدیدی در اقتصاد توسعه به راه افتاده که بر ارزیابی اثربخشی سیاستهای مختلف تاکید میکند. اگر خیریهای به کسانی کمک میکند، ارزیابی کند که این کمک چقدر باعث بهبود وضع آنان شده است.
روشی که برای این کار وجود دارد، این است که برای گروهی برنامه مدنظر خود را اجرا کنیم. بهطور مثال برایشان مدرسه و درمانگاه بسازیم و این اقدامات را برای گروهی دیگر دیرتر انجام دهیم، یا اصلا انجام ندهیم.
سپس مشاهده کنیم که متوسط متغیرهایی که به دنبال آنها هستیم برای این دو گروه چگونه تغییر میکند. اگر گروه نخست با رشد مواجه شد، احتمالا سیاستها موثر بودهاند. این روش میتواند برای ارزیابی موفقیت یا عدم موفقیت یک سیاست مفید باشد.
اما دیتون منتقد این نوع از مطالعات است. ما معمولا به دنبال این نیستیم که ببینیم برنامههای بنیاد خیریهای که برای هزار نفر انجام شده موثر بوده یا خیر. به دنبال این هستیم که ببینیم کاری که دولت در هر سطحی (ملی، استانی،…) انجام میدهد، چه تاثیری دارد.
درواقع به سوال در باب مکانیزمهای عملکرد آن سیاست میپردازیم. آن سیاستی که ما در پی گرفتهایم چه مکانیزمهایی را فعال کرده که باعث تغییر نتایج در زمینههای سلامت و بهداشت و مسائلی از این دست شده است.
این سوال مهمی است که روش مطالعات تصادفی الزاما به آن پاسخ نمیدهد. این همان خلائی است که مطالعات تصادفی اولیه در اقتصاد توسعه داشت و آنگوس دیتون این نکته را گوشزد میکند که باید به مکانیزمها توجه کرد تا بتوان نسخهای عمومیتر پیچید. شاید این سوال پیش بیاید که چرا نتایج حاصل از اقدام مشابهی که دولت و یک بنیاد خیریه انجام میدهند، متفاوت است.
نکته اول اینکه معمولا نهادهای خیریه را افراد بسیار دلسوزی تشکیل میدهند که نتیجه فعالیتهای خود را پیگیری میکنند. اما چنین شرایطی در ساختار بروکراسی حاکم نیست و کسی که در این ساختار کار میکند، خدماتی را ارائه میدهد که در قبال آنها حقوق دریافت میکند و انگیزهای فراتر از این ندارد.
بر این اساس، اجرای سیاست توسط دولت یا بنیادی خیریه، حاصل متفاوتی دارد. نکته دوم این است که تاثیر سیاستی که در یک روستا یا شهر اجرا میشود با تاثیر سیاستی که در کل کشور به اجرا درمیآید فرق دارد.
میدانیم که قیمتها در بازار تعیین میشوند و اگر با شوکی روبهرو شویم که عرضه و تقاضا را جابهجا کند، قیمت تعادلی را جابهجا میکند. حال در نظر بگیرید که به کشاورزان منطقهای آموزش دهیم که بهتر کشاورزی کنند و از تکنولوژیهای بهتری بهره ببرند.
اگر به هزار کشاورز یاد بدهیم که بهتر هندوانه بکارند، محصولشان بیشتر میشود. احتمالا از آنجایی که سهمشان در بازار زیاد نیست، قیمت هندوانه تغییر چندانی نمیکند و سود خوبی نصیبشان میشود.
ولی اگر بهکل کشور یاد بدهیم که چگونه هندوانه بکارند، عرضه هندوانه به حدی میرسد که قیمتش کاهش پیدا میکند. در چنین شرایطی نفعی که از بهبود تکنولوژی ایجاد شده با کاهش قیمت به مصرفکننده منتقل میشود و دیگر کشاورز نمیتواند نفع لازم را ببرد.
منبع: آتیه نو
…آمریکا جنگ اوکراین رو یک نعمت استراتژیک میداند تا قدرت روانی مردم روسیه را با ادامه اقدامهای پهبادی به مراکز…
۱- هرتزوک در سفر آذربایجان غلط خیلی بزرگتر از دهان خودش کرد. او گفت: پرچم اسرائیل، پرچم آذربایجان است و…
جناب محترم مددوف میفرمایید: «امروز بریتانیا به عنوان متحد اوکراین عمل می کند و به این کشور کمک های نظامی…
بیش از ۷۰ تروریست اوکراینی کشته شدند، چهار خودروی زرهی جنگی و پنج کامیون وانت منهدم شد. این تقریبا بخشی…
کمتر ولی بهتر نویسنده مقاله کیست؟ یا اینکه باید نوشت: شاهد از همانی که «آقای علوی» برگردان کننده آن است؟؟…