نويسنده: مهین السادات صمدی
صفحه ای از تاریخ
معلومات
فروپاشی شوروی با ایراد ضربهای هولناک همه دستآوردها را نابود کرد. در پی این حادثه، خصومت میان ملتها رواج یافت و جداییطلبی و مرکزگریزی به درگیریهای مسلحانه منجر گردید به نحوی که دامنه این تنشها به اروپای شرقی و شبه جزیره بالکان نیز کشیده شد.
پایان دسامبر سال 1991 و با ایجاد کشورهای همسود بود که عمر اتحاد جماهیر شوروی رسماً پایان یافت. فروپاشی شوروی هنوز یکی از پدیدههای اصلی مورد مطالعه در روابط بین الملل است. شاید به جرات بتوان گفت همچنان که وقوع انقلاب اکتبر و حوادثی که در پی آن بروز یافت، دنیا را شگفت زده کرد و بسیاری از پژوهشگران را در دنیا به قلم زدن و تحقیق در این زمینه برانگیخت، به همان اندازه یا بیشتر فروپاشی شوروی نیز در میان مردم دنیا به ویژه سیاستمداران و محققان علوم سیاسی و اجتماعی هیجان ایجاد کرد. شوروی کشوری کثیرالمله بود. اقوام و ملل ساکن در این سرزمین با داشتن زبان ملی، آداب و سنن ملی و مذاهب و فرقههای متنوع در کنار هم میزیستند. فرهنگ مشترک آنها بر مبنای فرهنگهای ملی و تاثیرپذیری متقابل این فرهنگها شکل میگرفت و جایی برای تبعیضات ملی و تنازع قومی باقی نمیماند. همه اقوام و ملتها، صرفنظر از منسوبیت ملی، مذهبی و نژادی در صلح و صفا زندگی میکردند و برابری و برادری هسته اصلی مناسبات میان ملتها را تشکیل میداد.
فروپاشی شوروی با ایراد ضربهای هولناک همه دستآوردها را نابود کرد. در پی این حادثه، خصومت میان ملتها رواج یافت و جداییطلبی و مرکزگریزی به درگیریهای مسلحانه منجر گردید به نحوی که دامنه این تنشها به اروپای شرقی و شبه جزیره بالکان نیز کشیده شد. در منطقه وسیع اروپایی و آسیایی، دولتهای کوچک و بزرگی تشکیل شد و خشونت، جنگ و باجگیری در این مناطق، بویژه قفقاز و آسیای مرکزی فاجعه افغانستان را در اذهان زنده نمود. فروپاشی شوروی، فرهنگ ملی کشورهای نو استقلال را زیر ضربات فرهنگ منحط غربی قرار داد و فساد اخلاقی در این کشورها به نحو قابل ملاحظهای گسترش یافت. فحشا و اعتیاد رواج پیدا کرد و قشر وسیعی از جوانان را به فساد اخلاقی آلوده شدند. قمارخانهها و کلوپهای شبانه جای فرهنگسراها، کتابخانهها و سینماها را گرفتند و علم و هنر جذابیت خود را از دست داد. کوتاه سخن آنکه، فرهنگ مردمی و انسانی در مقابل فرهنگ خودخواهی و برتریجویی تاب نیاورد و فرصتطلبان ثروتهای باد آورده، قـدرت سیاسی و اقتصـادی را قبضه و اراده حیـوانی خود را به همـگان تحمیل نمـودند. در بعدی دیگر، فروپاشی شوروی جهان را لرزاند و توازن قوا در جهان تغییر یافت. ثبات بینالمللی با چالش مواجه شد و نهضتهای رهاییبخش ملی از پشتیبانی نیرومند محروم گردیدند. سرمایه فراملی با بهره گیری از آشفتگی بازار، اقتصاد کشورهای نواستقلال (در عمل دست نشانده) در قلمرو شوروی سابق را نابود کرد و بازار این کشورهای را به انحصار خود درآورد. سیاست نواستعماری در جهان سوم با قاطعیتی هرچه تمامتر پیگیری شد و بالاخره فروپاشی شوروی خواب رفتگان را بیدار نمود. فریبخوردگان را به خود آورد و نشان داد که انسان آمادگی دارد در محیط عدل و مساوات زندگی کرده و با کار و کوشش خود نانی به کف آورده و به غفلت نخورد.
دسامبر سال 1991 باریس یلتسین به کاخ کرملین رفت و به گورباچف (رهبر شوروی) گفت که اتحاد جماهیر شوروی منحل شده و او دیگر سمتی ندارد. اندکی بعد گورباچف در نطق کوتاه رادیو- تلویزیونی گفت که با انحلال شوروی به این صورت نمی تواند موافق باشد، ولی چون در برابر عمل انجام شده قرار گرفته چاره جز قبول ندارد. به این ترتیب، یک امپراتوری بزرگ با دندان اتمی، دهها هزار تانک، صدها زیردریایی و پیشرفتهای فضایی همانند برف بر بام ذوب شد و از میان رفت، بدون این که رفراندومی برگزار و نظر مردم اتحادیه استعلام شده باشد. این جمهوریها، قرنها با هم امپراتوری روسیه را تشکیل میدادند. دومای روسیه انحلال شوروی را به ترتیب صورت گرفته، غیرقانونی اعلام کرد، هیچ مصوبة قانونی در این زمینه به تصویب نرساند. انحلال اتحاد شوروی 69 ساله، مرکب از پانزده کشور باورکردنی نبود. یلتسین، شوشکویچ و کرافچوک سران جمهوری های روسیه، اکراین و بلاروس، هفت دسامبر در یک محفل خصوصی در استراحتگاه «بلوژفسکایا» واقع در بلاروس تصمیم به انحلال شوروی گرفته بودند. مورخان عقبنشینی های گورباچف (سهوی و یا تعمدی) در دهه 1980 را عامل عمده انحلال شوروی میدانند. به اعتقاد آنها، شوروی پس از فوت لنین نتوانست از طریق مدارس و رسانههای زیر کنترل دولت، سوسیالیسم را در مغز و قلب نسلهای تازه جای دهد.
اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی یا اتحاد شوروی و یا بطور خلاصه شوروی، کشوری سوسیالیستی متشکل از روسیه و چندین جمهوری متحد که بخش بزرگی از شرق اروپا و شمال آسیا را در برمیگرفت بود که به این ترتیب پهناورترین کشور جهان شناخته میشد. اتحاد جماهیر شوروی حاصل انقلاب 1917 روسیه بود و روسیه بخش بزرگتر آن را تشکیل میداد. پس از پایان جنگ جهانی دوم در سال 1945 و طی دورهای که به جنگ سرد موسوم است، شوروی و آمریکا خود را ابرقدرتهای جهانی معرفی و بر تمام مسایل جهانی از جمله سیاستهای اقتصادی، روابط بینالملل، تحرکات نظامی، روابط فرهنگی، پیشرفت دانش به خصوص در فنآوری فضایی را زیر کنترل گرفتند.
در این کشور تمام قدرت سیاسی و اداری در دست تنها حزب قانونی (حزب کمونیست اتحاد شوروی) بود. در اگوست 1914 روسیه وارد جنگ جهانی اول شد. نخست، فقط بلشویکها مخالف جنگ بودند، اما شکستهای روسیه حامیان سلطنت تزار را به حداقل رساند. در سال 1917 پس از دو انقلاب فوریه و اکتبر در روسیه، حزب بلشویک به رهبری لنین قدرت را در این کشور به دست گرفت. روسیه بلشویکی با حمله طرفداران نظام گذشته و نیروهای خارجی به ویژه بریتانیا روبرو شد. این دوره به دوران جنگ داخلی روسیه معروف است و طی آن ارتش نوین شوروی با نام ارتش سرخ به کوشش تروتسکی و تحت رهبری او شکل گرفت. در سال 1922 و پس از سرکوب مخالفان و دشمنان حزب بلشویک که نام خود را به حزب کمونیست اتحاد شوروی تغییر داده بود، تأسیس کشور «اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی» را اعلام کرد. این کشور از اتحاد روسیه و مناطق متعلق به روسیه تزاری تشکیل شده بود. در جریان جنگ داخلی و بعد از آن حزب کمونیست که تنها حزب مجاز در شوروی بود، سیاست اقتصادی سختگیرانهای را تعقیب میکرد که به کمونیسم جنگی معروف شد.
با پایان گرفتن جنگ داخلی و استقرار حاکمیت حزب بر سراسر کشور، سیاست اقتصادی جدیدی به نام برنامه نوین اقتصادی معروف به «ان. پ.» در پیش گرفته شد. اختلاف رهبران شوروی در نحوه پیشبرد سیاستهای اقتصادی بالا گرفت. در سال 1924 و پس از مرگ لنین، کشمکش بر سر جانشینی او شدیدتر شد و بالاخره استالین توانست مخالفان خود به ویژه تروتسکی را سرکوب کند و بر جای لنین بنشیند. او در چند مرحله دست به تصفیه حزب از مخالفان خود زد. تصفیههای بزرگ، نامی است که بر این اقدامات استالین گذاشتهاند. در عرصه زراعت با ایجاد مزارع اشتراکی یا «کالخوز» ها چهره زراعتی روسیه دگرگون شد. سیاستهای دهقانی حزب کمونیست اتحاد شوروی با مخالفت مالکان خرده پا (کولاکها) روبرو شد و دولت بیرحمانه آنان را سرکوب کرد. در عین حال استالین سیاست صنعتی کردن شوروی را پیگیری کرد و در دوران زمامداری او شوروی به قدرت صنعتی بزرگی تبدیل شد.
در سال 1939 در آستانه شروع جنگ جهانی دوم، شوروی پیمان عدم تجاوز با آلمان نازی منعقد کرد ولی در سال 1941 با حمله گسترده آلمان، شوروی نیز وارد جنگ شد. در این جنگ که بطور رسمی «جنگ بزرگ میهنی» نامیده میشد، دولت و حزب و مردم شوروی با مقاومت در برابر ارتش آلمان و فداکاریها و قربانی دادنهای بسیار توانستند جریان جنگ را برگردانند و به خصوص پس از نبرد استالینگراد، نیروهای شوروی در موضع حمله قرار گرفتند. شکست آلمان در سال 1945 که بار اصلی آن بر دوش شوروی بود، این کشور را به یکی از ابرقدرتها تبدیل کرد. پس از پایان جنگ جهانی دوم و آغاز دوران جنگ سرد کشمکش و تقابل دو ابرقدرت یعنی آمریکا و شوروی سیاست تمام جهان را طی چهار دهه تحت تأثیر خود داشت. همچنین این تقابل را، تقابل میان سرمایهداری و سوسیالیزم نیز دانستهاند. شوروی در سال 1949 توانست دارای قدرت اتمی شود و به انحصار آمریکا در این زمینه پایان داد. در سال 1953 بعد از مرگ استالین، جانشینان او به رهبری دستهجمعی پرداختند ولی نهایتا «نیکیتا خروشچف» توانست قدرت را به دست آورد. در سال 1956 خروشچف در کنگره بیستم حزب کمونیست اتحاد شوروی کشتارهای استالین را موضوع قرار داده و در جهت تخریب چهره استالین برآمد. در دوران زمامداری خروشچف بسیاری از سختگیریهای دوره استالین تعدیل شد.
بسیاری از زندانیان سیاسی و عقیدتی آزاد شدند و به بسیاری که در دوره استالین به عنوان جاسوس و مخالف اعدام شده بودند، اعاده حیثیت شد. همچنین در این دوران قانون تجارت آزاد تا حدی پذیرفته شد که آثار جبرانناپذیری را بر بدنه؟ نظام سوسیالیستی که پشتیبان اقتصاد هدایت شده بود، وارد آورد. این بعدها به سلسله حوادث و رخدادهایی تا فروپاشی شوروی انجامید. در سال 1957 شوروی با فرستادن ماهواره «اسپوتنیک 1» به مدار زمین، عصر فضا را آغاز کرد. شوروی برای اولین بار «یوری گاگارین» را به فضا فرستاد و پس از چندی با سفینه؟ بی سرنشین خاک کره؟ ماه را به زمین آورد. در اوایل دهه 1960 رهبران حزب، خروشچف را برکنار کردند و پس از دورهای رهبری دستهجمعی، لئونید برژنف قدرت را به دست گرفت. در دوره او اصلاحات سیاسی و اجتماعی که در دوره خروشچف آغاز شده بود، به کندی گرایید و تسلط حزب و دولت بر تمام عرصههای سیاسی و اجتماعی تقویت شد.
در دهه 1980 آثار فروپاشی شوروی ظاهر شد و بالاخره در سال 1991 این کشور رسماً منحل شده و به چند کشور دیگر تجزیه شد. کشورهای تشکیلدهنده شوروی پیشین با حفظ استقلال خود در اتحاد کشورهای مشترک المنافع (یا کشورهای مستقل همسود) عضو شدند. تنها پس از چند سال از این هنگام بود که آثار قوانین تجارت آزاد و کاپیتالیستی و هجوم فرهنگی غرب به ایالتها و کشورهای وابسته به شوروی آشکار شد. فقر همه جا را در بر گرفت و تا امروز هم همچنان این ناحیه از اروپا که معروف به اروپای شرقی است از لحاظ سطح زندگی و دیگر جوانب از کشورهای پیشرفته عقب است. پس از فروپاشی پانزده کشور جدید تاسیس شدند و فدراسیون روسیه وارث حقوقی شوروی شد، این کشورهای جدید در اروپای شرقی عبارتند از: بلاروس، اوکراین، مولداوی، در حاشیه دریای بالتیک: استونی، لتونی، لیتوانی، در قفقاز گرجستان، آذربایجان ارمنستان، در آسیای مرکزی ترکمنستان، قزاقستان، قرقیزستان، ازبکستان، تاجیکستان. چندین مناقشه ارضی حل نشده نیز وجود دارند: جمهوری های برسمیت شناخته نشده (پریدنستروییه در مولداوی)، (قره باغ در آذربایجان) و همچنین (اوستیای جنوبی و آبخازیا در گرجستان) که تابستان 2008 از سوی روسیه و نیکاراگوئه برسمیت شناخته شدند و همین سبب قطع روابط دیپلماتیک بین فدراسیون روسیه و گرجستان شد. ازمنابع روسی وریانووستی.
روز هشتم دسامبر سال 1991 رهبران جمهوریهای روسیه، اوکراین و بلاروس در شهر مینسک گرد هم امدند تا با اعلام استقلال سرزمینهایشان رسما پایان دوران حیات اتحاد جماهیر شوروی را اعلام کنند. انها همچنین تشکیل اتحادیه کشورهای مستقل مشترکالمنافع (CIS) را نیز بین خود اعلام کردند. اندکی پس از آن هشت جمهوری دیگر تازهاستقلال یافته از شوروی سابق نیز به این اتحادیه پیوستند ولی دگرگونیهای سریع سیاسی در برخی از این کشورها سبب شد تا CIS نقشی بسیار کمرنگتر از آنچه پیشبینیمیشد در تحولات سیاسی منطقهای و بینالمللی بازی کند. مطابق نظرسنجی انجام شده توسط موسسه تحقیقاتی اوراسیا اکنون بیش از 68 درصد مردم فدراسیون روسیه، 59 درصد مردم اوکراین و 52 درصد مردم بلاروس میگویند که ترجیح میدهند اتحاد جماهیر شوروی دچار فروپاشی نمیشد. البته مطابق همین پژوهش 68 درصد مردم روسیه، 71 درصد مردم اوکراین و 76 درصد مردم بلاروس معتقدند که شانسی برای تشکیل آن کشور وجود ندارد. یکی دیگر از نتایج جالب نظرسنجی این است که بیشتر مردم روسیه تشکیل یک کنفدراسیون با اوکراین، بلاروس و یا قزاقستان را بسیار بیشتر از پیوستن به اتحادیه اروپا ترجیح می دهند.
طوس طهماسبی دریک تحلیل علمی درنشریه فرهنگ توسعه تحت عنوان اصلاحات گورباچف وسقوط نظام کمونیستی شوروی مینویسد… پس از مرگ برژنف برای اکثریت زمامداران شوروی محرزشده بود که این کشور برای حفظ موقعیت خود نیاز به یک رشته تغییرات و بازبینی ها دارد اما البته در این موضوع که این تغییرات چه کیفیت و وسعتی داشته باشد توافقی وجودنداشت. مرگ سریع یوری آندروپف سیاستهای اصلاحی وی را که عبارت بود از مبارزه وسیع با فساد در سطح زمامداران و مدیران، انعطاف پذیرترکردن اقتصادشوروی و تزریق انگزههای رقابتی و بازاریابی به آن در کنار حفظ کامل اقتدارسیاسی حکومت و حفظ مصونیت ایدئولوژی حاکم ناتمام گذاشت. مرگ چرنیکو که برنامه ای برای بهبود اوضاع نداشت میدان را برای گورباچف که در میان رهبران شوروی از همه جوان تربود و بطور ویژه ای دارای قدرات بیان و جذابیت شخصی بود، بازکرد.
برای تبیین نتایج عملکرد گورباچف باید مختصات مدل اصلاحی او را روشن سازیم. او در آقاز زمامداریش برنامههای خودرا در دو قالب شفافیت و فضای باز سیاسی (گلاسنوست) و نوسازی اقتصادی (پروسترویکا) اعلام کرد. در ابتدای کار گورباچف بکیه خود را برمبارزه بافساد مالی و رخوت و بی مسئولیتی مدیران و دولتمردان قرارداد و همچنین مبارزه وسیعی را با مصرف مشروبات الکلی که مصرف آن در طول دو دهه گذشته سه برابر شده بود و به نظر می رسید که یکی از عوامل ” رخوت و سستی“ جامعه شوروی است، آغازکرد. الکل برای بسیاری از مردم روسیه حالت یک تسکین روحی و روانی را داشت که به وسیله آن با خستگی کار روزانه مقابله می کردند. محدودیت آن نارضایتی شدید مصرف کنندگان را بدنبال داشت، ” افراد میخواره به جای اینکه پای بدست آوردن یک شیشه مشروب صف بکشند، آن را به قیمت گران از قاچاقچی ها می خریدند.
مشروب تقلبی کا این افراد پخش می کردند قربانیان بسیار برجای گذاشت، کاهش فروش ودکا که قبلا ًمالیات زیادی بدان بسته شده بود، باعث کاهش درآمدهای مالیاتی شد، درآمد تولیدکنندگان انگور و کشمش وهمچنین کارخانههای تقطیر به سرعت کاهش یافت و در پایان تنها گروهی که از این ” اصلاح“ سودبرد، مافیای دلالان بود و پس از مدتی نیز اثری از این سیاست جدید برجای نماند“ این اولین شکست این دیدگاه گورباچف که می توان با تشویق و حملههای لفظی به فساد و تشدید برخی سختگیری ها برمشکلات سیستم در کوتاه مدت غلبه کرد، بود. او در آغاز زمامداری خود دیدارهای فراوان و ساده ای از کارخانجات، کلخوزها و شهرهای مختلف انجام میداد و مورد استقبال پرشور مردم قرارمی گرفت. گورباچف گمان می کرد که می تواند با به وجودآوردن انقلابی در کنش های گفتاری رهبران شوروی و بکاربستن برخی مقررات جدید، شور و نشاطی را به جامعه شوروی تزریق کند که نتواند در کوتاه مدت ناکارآمدی های سیستم اقتصادی و اداری را تاحد زیادی کاهش دهد.
او در سال 1985 گفته بود:” مسائل و مشکلات دهههای هفتاد و هشتاد نشان دهنده بحران سوسیالیسم بعنوان سیستم سیاسی و اجتماعی نیست، بلکه نتیجه کاستن از سختگیری در بکاربندی اصول سوسیالیسم است. “ اما کسب هرنوع موفقیت در کوتاه مدت و تلقی گورباچف درباره این نکته که تکنوکراتها (آپاراتچیکی ها) حزب و دولت در راه سیاستهای وی کارشکنی می کنند و همچنین شکست سیاست الکل و فاجعه انفجار اتمی چرنوبیل در اوگراین او را به این نتیجه رساند که باید از این حدود فراتررفته و مدل و ساختار سیاستهای اصلاحی خود را در قالب رادیکال تری ترسیم نماید. گورباچف تصمیم گرفت ایجاد فضای بازسیاسی را اساس کارخود قرارداده و از آن بعنوان اهرم اصلی برای حل مشکلات اداری و اقتصادی شوروی استفاده کند.
گورباچف گمان می کرد دلیل شکست تدبیرهای اولیه وی فاصله ایجادشده میان مردم و حکومت، بی اعتمادی مردم به حکومت و کارشکنی بدنه حزب و دولت درراه برنامههای او است؛ و برای غلبه براین موانع تصمیم گرفت مردم را به صداقت حکومت مطمئن سازد و آن ها را در بحث های مهم مربوط به سیاست و اقتصاد دخالت دهد. همچنین تا اندازه قابل توجهی اجازه طرح دیدگاهها و نظرات مخالفت داده شود و حکومت خود با صداقت مظالم و اشتباهات گذشته را فاش کند. گورباچف گمان می کرد در این صورت اکثریت مردم با حکومت احساس یگانگی می کنند و جنبش و امیدی در آن ها ایجاد می شود که تعهد کاری را افزایش خواهدداد و در کنار برخی سیاستهای نظارتی جدید در بسیاری از موارد مردم خود با احساس مسئولیت و اختیار دخالت درکارها با فساد و پنهانکاری معظلات مبارزه خواهندکرد.
در پی اجرای این ایده مطبوعات آزادی زیادی پیداکردند تا به بحث های مخاطره آمیز دامن بزنند. برنامههای تلویزیونی تغییر ماهیت داد و اطلاعات مربوط به نقاط ضعف دستگاه حکومت و بحث هایی پیرامون این که چه سیاستهایی باید اتخاذ شود، به طور زنده از تلویزیون پخش می شد. بعضی از فیلم ها توقیف شده به نمایش درآمدند و جنایات استالین از پروندهها بیرون آمده و به موضوع مباحثه عمومی تبدیل شد. سیاست گورباچف وادارکردن مردم به بحث کردن بود. ” به نام گلاسنوست عملا هرموضوعی که روزی در اتحاد شوروی از جمله محرمانه شمرده می شد، اکنون به صورت بحث های گسترده ای مطرح می شد. “ و بالاخره در مهمترین اقدام گورباچف دست به تغییرساختار سیاست و مشروعیت سیاسی در نظام حکومتی شوروی زد. در بهار سال 1989 قانون اساسی شوروی تغییر یافت و مقررشد که پارلمان جدیدی به نام ” کنگره ملی نمایندگان خلق“ تشکیل شود که دو سوم اعضای آن کاملا انتخابی باشند. انتخابات پارلمان جدید در همان سال انجام شد که بعدازانتخابات مجلس موسسان سال،1917 اولین انتخابات آزاد در تاریخ روسیه به شمار می رفت. در طول انتخابات در تابستان 1989 التهاب سیاسی جدیدی را دامن زد به ویژه که جلسات پارلمان جدید به طور زنده از تلویزیون پخش می شد و تماشگران شاهد دیدنی های بی سابقه ای بودند که انتقادات پرحرارت از کا. گ. ب از جمله آن ها بود. این سیاستها به همراه حرکت آشتی جویانه گورباجف در صحنه بین المللی که برای اولین بار صدورانقلاب را محکوم کرد و مفهوم ارزش های مشترک تمام بشریت را بر مبارزه طبقابی برتری بخشید، موجب محبوبیت بسیار شدید گورباچف درمیان دولتها، رسانههای جمعی و افکارعمومی غرب گردید. گورباچف بعنوان ابرمردی که بزرگترین گام ها را برای صلح و دمکراسی در چند قرن اخیر برداشته بود معرفی شد.
اکثرنشریات و رسانههای معتبر غرب او را مردسال و مرد دهه نامیدند. گورباچف از نظر شهرت و محبوبیت به جایی رسیده بود که اکثر سیاستمداران طراز اول غرب به وی حسادت می کردند. کمتر کسی می تواند انکار کند که این جو در کنش های سیاسی گورباچف مؤثربود و او را عمیقا تحت تاثییر قرارداده بود. یکی از اولویتهای مهم گورباچف از دست ندادن محبوبیت در غرب بود.
اما در داخل کشور می توان گفت که اوضاع برعکس بود. سیاستهای گورباچف از جانب مخالفین بعنوان نشانه ضعف و دعوت برای حمله به حکومت تلفی شد. سد بزرگی را که گورباچف گشوده بود به جای جلب مردم به حمایت از وی سوالها و چالشهای جدی را در مورد مشروعیت حکومت و بعلاوه جایگاه خود گورباچف بعنوان کسی که تمام عمرش را در همان دستگاهی که امروز بسیاری از قواعد و ارزش ها و اعضایش را مورد حمله قرارمیداد، گذرانده بود و علاوه برآن ادعا داشت که در خط لنین حرکت می کند. اصلاحات گورباچف از لحاظ نظری برای اثبات این که نسخه جدیدی از مارکسیسم لنینیسم برای شرایط جدید است در وضع ضعیفی قرارداشت. هم محافظه کاران و هم اپوزیسیون همین موضوع را دلیل این میدانستند که باید گورباچف اصلاحات را متوقف کند یا به شدت تسریع گرداند. روشنفکران شوروی که ابتدا از گورباچف استقبال کردند به زودی توقعات بیشتری پیداکرده و گورباچف را مورد انتقادقراردادند. اکثریت مردم که مطالبات اصلی آن ها مربوط به مسائل رفاهی بود مشاهده می کردند که در دوران گورباچف اوضاع اقتصاد و معیشت نه تنها بهبود نیافته، بلکه بدترهم شده است.
چرا که گورباچف اهتمام ویژه ای را مصروف بخش اقتصادی نکرده بود و برنامه خاصی برای بهبود آن ارائه نداده بود. اوتنها به چند تدبیر کوچک اکتفا کرده بود. از جمله بازگرداندن بخشی از زمین های مزارع اشتراکی به کشتکاران مزدی و تشکیل تعدادی تعاونی کسب و کار خانوادگی و کاهش شدید میزان یارانه دولت به واحدهای تولیدی. برنامههای اقتصادی گورباچف که گاه هم با یکدیگر متناقض بودند در کوتاه مدت تنها منجر به وخامت اوضاع اقتصادی و تشکیل شبکههای دلالی مخرب شدند. یافتن دلیل این وخامت دشوار نبود. سیاستهای اقتصادی برای به نتیجه رسیدن نیازمند زمانهای نسبتا طولانی هستند و در طرح ریزی آن ها باید جوانب گوناگونی در نظرگرفته شود و همچنین مهمتراز همه به ثبات سیاسی و اجتماعی و اقتدار حکومتی نیازدارند و گورباچف هیچ یک از این زمینهها را فراهم نکرده بود. در نتیجه کمبود کالاهای اساسی به شکل خطرناکی بروزکرد و مردم اکثرا با قفسههای خالی فروشگاهها روبرو می شدند. این وضعیت سبب شد که حمایت مردمی گورباچف به شدت تضعیف شود و او برای بهبود اوضاع به کمک های اقتصادی کشورهای غربی متوسل شد و اهرم فشار بسیار نیرومندی را برای نابودی شوروی در اختیار آنان قرارداد. کشورهای غربی اعطای کمک های خود را منوط به انجام اصلاحات بیشترکردند و تنها مقدارکمی کمک اقتصادی ارائه دادند. آن ها با این کار گورباچف را به دنبال خود کشاندند.
“بعضی از فیلم ها توقیف شده به نمایش درآمدند و جنایات استالین از پروندهها بیرون آمده و به موضوع مباحثه عمومی تبدیل شد. ”
سطر فوق به نقل از هجويات نويسنده
عجب نوشته اى· نويسنده محترم شمايى که مبارزه طبقاتى استالين را جنايات استالين خطاب ميکنيد٬ از شخص گوباچف خطرناکتر هستيد· استالين هيچگاه با سرکوب مخالفان خود به قدرت نرسيد· براى وى قدرت اهميتى نداشت٬ که اگر ميداشت پسر خودش را از چنگ نازيها نجات ميداد و وى را فردى عادى٬ يک سرباز معمولى خطاب نميکرد· اين عمل يک جنايتکار نيست·
در ضمن مقاله شما مانند يک کتاب بى سر و ته تمام ميشود· خانم مهین السادات صمدی٬ جنايتکار کسيست که اکاذيب٬ آنهم آکاذيب مهلک ترين دشمنان بشريت را منتشر ميکند· کمى به خودت بيا· من مانده ام که شبها چگونه ميخوابى·