بلشویسم و قیام
لنین نه فقط تئوری مارکسیستی دولت را احیاء کرد (نگاه کنید به «دولت و انقلاب» او) بلکه همچنین در عمل مسئلۀ دیکتاتوری پرولتاریا را بررسی و مطرح کرد و آنرا به شعار رزمندۀ پرولتاریای جهانی تبدیل نمود. لنین، مارکسیسم را با کشف نیروی مشخص این دیکتاتوری غنا بخشید: سیستم شوروی (شورائی).
در مورد قیام نیز لنین از 1902 (به «چه باید کرد؟» رجوع کنید) بر نیاز به تدارک قیام مسلحانۀ قریب الوقوع تأکید می کرد. در 1905 وقتی که شرایط فراهم آمد او تمامی اقتدار خویش را اعمال کرد تا نشان دهد که تنها قیام مسلحانه – شدیدترین و قاطع ترین شکل نبرد در زمان انقلاب – می تواند پرولتاریا را به پیروزی نهایی برساند.
در مورد قیام دسامبر 1905 مسکو (پس از شکست آن)، لنین شدیداً به عبارت مشهور پلخانف – که هر اپورتونیستی طوطی وار آنرا تکرار می کند – حمله کرد:«آنها نباید دست به اسلحه می بردند». انتقاد لنین یک موضوع آموزنده برای حزب ما و تمامی پرولتاریاست:«ما باید با عزم بیشتر، انرژی بیشتر و روزافزونی دست به اسلحه می بردیم؛ ما باید به تودهها توضیح می دادیم که محدود کردن خود به اعتصاب مسالمت آمیز غیرممکن و یک نبرد مسلحانۀ بی باکانه و سخت، ضروری است. و اکنون باید آشکارا و علناً بپذیریم که اعتصابات سیاسی کافی نیستند؛ ما باید وسیع ترین تبلیغات را در میان تودهها به نفع یک شورش مسلحانه انجام دهیم و این مسئله را با صحبت دربارۀ «مراحل مقدماتی» لاپوشانی نکنیم. اگر از تودهها ضرورت یک جنگ سخت، خونین و براندازانه را بمثابۀ وظیفۀ فوری عمل انقلابی آینده پنهان کنیم، هم خود را فریب دادهایم و هم تودهها را.»[1]
همچنان که می دانیم لنین در جریان انقلاب اکتبر، قلب و روح قیام، قلب و روح انقلاب بود. منشویکها و سوسیالیست رولوسیونرها، این قلب کنندگان حرفهای مارکسیسم، در اتحاد با کادتها و دیگر سلطنت طلبان و احزاب بورژوایی، بلشویکها را به بلانکیسم متهم کردند.[2]
لنین در پاسخ خویش (در 1917) فرمول بندی کلاسیک مسئلۀ قیام مسلحانه و شرایط موفقیت آنرا فراهم آورد:
« برای آنکه قیام پیروزمند باشد باید بر توطئه و بر یک حزب متکی نباشد، بلکه بر طبقۀ پیشرو تکیه کند. این اولین نکته است. قیام باید بر طغیان انقلابی تودهها متکی باشد. این دومین نکته است. قیام باید بر آن نقطۀ عطف در تاریخ انقلاب رشد یابنده به هنگامی تکیه کند که فعالیت افراد پیشروی مردم در اوج خویش است، و تزلزل در صفوف دشمن و در صفوف دوستان ضعیف، نیمه راه و مردد انقلاب در قوی ترین حالت خویش است. این نکتۀ سوم است. و اینها سه شرط برای طرح مسئلۀ قیام است که مارکسیسم را از بلانکیسم جدا می کند.»
لنین اضافه می کند:
«اما اگر این شرایط وجود داشته باشند، امتناع از برخورد با قیام بمثابۀ یک هنر [یعنی تدارک سیاسی و نظامی آن – ا. نویبرگ] خیانت به مارکسیسم و خیانت به انقلاب است.»[3]
این عبارت به شکل موجز و کلی، تمامی آنچه را که راجع به پیش شرط های یک قیام پیروزمند ضروری است می گوید. معهذا، لنین در همان سال 1917 در «نامه به رفقا» به شیوهای مشخص تر و با جزئیات بیشتر به تفاوت بین مارکسیسم و بلانکیسم در مسئلۀ قیام اشاره می کند. در عین حال او شرایطی را که قیام می تواند در آن پیروزمند باشد نیز مشخص می کند:
«توطئۀ نظامی یعنی بلانکیسم، اگر به وسیلۀ حزب یک طبقۀ معین سازمان نیافته باشد، اگر سازمان دهندگانش لحظۀ سیاسی را در کل و وضعیت جهانی را بطور خاص تحلیل نکرده باشند، اگر حزب طرفداری اکثریت مردم را که به وسیلۀ حقایق عینی ثابت شده باشد به دست نیاورده باشد، اگر تحول رویدادهای انقلابی، انکار عملی توهمات سازش پذیرانۀ خرده بورژوازی را فراهم نیاورده باشد، اگر در اکثریت ارگانهای شورایی مبارزۀ انقلابی که به عنوان قدرتهای اجرایی شناخته شدهاند و یا در عمل خود را بدین گونه نشان دادهاند، تفوق حاصل نشده باشد، اگر در ارتش (در صورت جنگ) احساس علیه حکومتی که یک جنگ ناعادلانه را برخلاف ارادۀ تمامی مردم به پیش می برد، پخته نشده باشد، اگر شعارهای شورش (نظیر «همۀ قدرت به دست شوراها»، «زمین برای دهقانان»، یا «صلح دمکراتیک فوری برای تمامی ملتهای متحارب با لغو بلادرنگ هر گونه پیمان و دیپلماسی سری» و غیره) وسیعتاً شناخته نشده و مردمی نشده باشند، اگر کارگران پیشرو از وضعیت ناامید کنندۀ تودهها و از حمایت روستا – حمایتی که با یک جنبش جدی دهقانی یا با شورشی علیه زمینداران و حکومت که از آنها حمایت می کند ثابت می شود – مطمئن نباشد، اگر وضعیت اقتصادی کشور، امیدهای دلگرم کننده به حل مطلوب بحران از طریق وسایل مسالمت آمیز و پارلمانی را القاء کند.»[4]
لنین در جزوۀ «ورشکستگی انترناسیونال دوم» در 1915 دربارۀ همین موضوع نوشت:
« برای یک مارکسیست مسلم است که انقلاب بدون موقعیت انقلابی امکان پذیر نیست. به علاوه هر موقعیت انقلابی به انقلاب منجر نمی شود. بطور کلی نشانههای موقعیت انقلابی کدامند؟ بدون شک اگر سه نشانۀ عمدۀ زیر را ذکر کنیم به خطا نرفتهایم:
1- وقتی که برای طبقات حاکم، حفظ حاکمیت شان بدون ایجاد تغییراتی ناممکن باشد. وقتی که در میان «طبقات بالا» بحرانی به هر شکل آن وجود دارد، یعنی بحرانی در سیاست طبقۀ حاکم که به ایجاد شکافی منجر می شود که از طریق آن نارضایی و خشم طبقات تحت ستم فوران می کند. برای آنکه انقلابی رخ دهد معمولا کافی نیست که «طبقات پایین نخواهند» به شیوۀ سابق زندگی کنند، بلکه همچنین لازم است که «طبقات بالا نیز نتوانند» به شیوۀ سابق حکومت کنند. 2- وقتی که فقر و رنج طبقات تحت ستم بسیار حادتر از معمول باشد. 3- وقتی که در نتیجۀ علل فوق افزایش قابل ملاحظهای در فعالیت تودههایی به وجود آید که در «زمان صلح»، بی هیچ شکوهای تن به چاپیده شدن می دهند، اما در زمانهای طوفانی به وسیلۀ تمامی شرایط بحران و به وسیلۀ خود طبقات حاکم به عمل مستقل تاریخی کشانده می شوند. بدون این تغییرات عینی، که نه تنها از ارادۀ گروهها و احزاب منفرد، بلکه حتی از ارادۀ طبقات منفرد نیز مستقل می باشند، انقلاب قاعدتاً ناممکن است. مجموع این تغییرات عینی موقعیت انقلابی نامیده می شود. چنین موقعیتی در 1905 در روسیه و در تمامی دورانهای انقلابی در غرب وجود داشت: این وضعیت همچنین در آلمان در سالهای شصت قرن گذشته، و در روسیه در 61-1859 و 80-1879 نیز وجود داشت، هر چند که هیچ انقلابی نیز صورت نگرفت. چرا؟ زیرا که هر موقعیت انقلابی به انقلاب منجر نمی گردد. انقلاب تنها از موقعیتی برمی خیزد که در آن تغییرات عینی فوق الذکر با تغییری ذهنی، یعنی توانایی طبقۀ انقلابی برای دست زدن به عمل انقلابی تودهای به قدر کافی نیرومند برای درهم شکستن (یا از هم پاشیدن) حکومت کهن که اگر برانداخته نشود حتی در دورۀ بحران هم «سقوط» نمی کند، همراه باشد.»[5]
لنین در فرصتهای بعد هم به این مسئله مکرراً اشاره داشت، و بارها تأکید می کرد که پیش شرط های اجتماعی و سیاسی فوق الذکر ضروری اند. جملات نقل شده – که به سادگی می توان چندین برابر آنها را نیز ذکر کرد[6] – نشان می دهند که او چه اهمیت عظیم و در حقیقت تعیین کنندهای برای پیش شرط های سیاسی انقلاب قائل بود. این پیش شرط ها هستند که پختگی (بلوغ) یک موقعیت انقلابی را تعیین می کنند؛ بنابراین از نظر لنین معیار بدون تغییر تصمیم گیری در مورد مسائل تاریخی به شمار می روند. آیا حزب باید به سازماندهی بلافاصلۀ قیام بپردازد؟ یا، برعکس، باید به کار عادی بسیج انقلابی تودهها ادامه دهد، یعنی باید برای یک لحظۀ مساعدتر برای قیام صبر کند؟
بدیهی است که لنین هرگز قیام را بمثابۀ عملی جدا و بدون ارتباط با دیگر لحظات مبارزۀ طبقاتی در نظر نمی گرفت. قیام به وسیلۀ کل مبارزۀ طبقاتی کشور مورد نظر تدارک دیده می شود و تنها تداوم ارگانیک این مبارزه است. تمامی فعالیت حزب انقلابی – مبارزه برای صلح، علیه دخالت امپریالیسم (در چین، شوروی و غیره)، علیه تدارک جنگهای امپریالیستی (در اروپا، آمریکا و غیره)، علیه تعدیات سرمایه داری، برای دستمزد بیشتر، برای امنیت اجتماعی بطور کلی، برای بالا بردن سطح زندگی پرولتاریا، برای ملی کردن زمین، مبارزۀ پارلمانی و غیره – تمامی اینها باید به سمت تدارک و بسیج تودهها با در نظر داشتن شکل عالیتر مبارزه در جریان انقلاب جهت داده شود؛ با در نظر داشتن قیام.
پیش نویس برنامۀ بین الملل کمونیست با تکیه بر آموزش لنین شرایطی را که تحت آن حزب باید تودهها را به نبرد برای سرنگونی قدرت بورژوازی رهبری کند به شرح زیر مشخص می سازد:
« وقتی که موج انقلابی در حال بالا آمدن است، وقتی طبقات حاکم سازمان یافته نیستند، تودهها در حالتی از شور انقلابی اند، اقشار میانی به سمت پرولتاریا تمایل دارند و تودهها برای عمل و برای فداکاری آمادهاند، حزب پرولتاریا با وظیفۀ رهبری تودهها به سوی یک هدف مستقیم علیه دولت بورژوا روبرو می شود. حزب این وظیفه را با تبلیغ به نفع شعارهای گذاری هر چه بیشتر رادیکال (برای کنترل شورائی کارگران بر صنایع، برای کمیتههای دهقانی، برای گرفتن زمینهای بزرگ، برای خلع سلاح بورژوازی و مسلح کردن پرولتاریا و غیره)، با سازماندهی عمل تودهای که تمامی بخشهای تبلیغ و ترویج حزب، به انضمام فعالیت پارلمانی باید برای آن متمرکز شود، انجام می دهد. این عمل تودهای شامل اعتصابات، ترکیب اعتصابات و تظاهرات، ترکیب اعتصابات و تظاهرات مسلحانه و بالاخره اعتصابات عمومی همراه با قیام مسلحانه علیه قدرت دولت بورژوازی می شود. این شکل از مبارزه (قیام) که شکل عالی مبارزه است باید طبق قوانین جنگ هدایت شود؛ برنامۀ نبرد، عملیات جنگی تهاجمی و فداکاری و قهرمانی نامحدود پرولتاریا را در نظر بگیرد. شرط مطلق ضروری برای این شکل از عمل، سازماندهی تودههای وسیع در واحدهای رزمنده است که با همین شکل خویش وسیع ترین تعداد ممکن زحمتکشان را دربر می گیرد و به عمل می کشاند (شوراهای نمایندگی کارگران، شوراهای سربازان و غیره) و کار شدید انقلابی در ارتش و نیروی دریایی.
در گذار به شعارهای جدید و رادیکال تر، احزاب باید نقش بنیادین تاکتیکهای سیاسی لنینیسم را نصب العین قرار دهند. لازمۀ این تاکتیکها توانایی رهبری تودهها به مواضع انقلابی است، به نحوی که تودهها بتوانند با تجربۀ خویش به درستی مشی حزب معتقد شوند. توجه نکردن به این قاعده، قهراً به جدایی از تودهها، به کودتاگرایی، به فساد ایدئولوژیک کمونیسم و تبدیل آن به دگماتیسم «چپ»، و به ماجراجویی «انقلابی» خرده بورژوایی منجر می شود. استفاده نکردن از نقطۀ اوج تحول موقعیت انقلابی، به هنگامی که حزب پرولتاریا باید به حملهای بی باکانه و مصممانه علیه دشمن دست زند نیز خطرناک است. از دست دادن این فرصت و آغاز نکردن شورش در آن لحظه، به معنای واگذار کردن ابتکار به دشمن و محکوم کردن انقلاب به شکست است.»[7]
تشخیص تئوریک شرایط ضروری، که اگر وجود داشته باشد موفقیت قیام را امکان پذیر می کند، یک چیز است، و ارزیابی عملی درجۀ بلوغ موقعیت انقلابی، و بدین گونه تعیین اینکه چه موقع باید به قیام دست زد، امری است جداگانه، به کلی متفاوت و به مراتب بغرنج تر. و این مسئله زمان اهمیت فوق العادهای دارد.
تجربه ثابت می کند که همیشه امکان ندارد مسئلۀ زمان را چنان که شرایط اقتضا می کند حل کرد. اغلب اتفاق می افتد که تحت تأثیر ناشکیبایی انقلابی یا ترور و تحریک طبقات حاکم، در درجۀ بلوغ یک موقعیت انقلابی اغراق می شود و قیام شکست می خورد. یا از سوی دیگر، موقعیتی که عمل قاطعانۀ حزب پرولتاریا را می طلبد، دست کم گرفته می شود و لحظۀ مناسب برای سازماندهی یک قیام موفق از دست می رود. برای روشن شدن موضوع به چند نمونۀ تاریخی می پردازیم.
در 14 اوت 1870، بلانکیستها قیامی را در پاریس سازمان دادند. تودهها از شورشیان حمایت نکردند و شورشیان درهم شکسته شدند. سه هفته بعد در 4 سپتامبر وقتی که ارتش فرانسه در سدان از پروسی ها شکست خورد، تمامی پاریس بپا خاست. در لحظۀ عمل بلانکیستی، شور تودهها زیاد بود و طبقات حاکم از هم پاشیده بودند. اما آنچه که وجود نداشت، ضربۀ لازم برای جنباندن تودهها بود. این سدان بود که این ضربه را زد. بلانکیستها این ضربه را درک نکردند، آنها زمان قیام را بد و پیش از موقع انتخاب کرده بودند و شکست خوردند.
کامنف، زینوویف و دیگران در 1917 وقتی که مسئلۀ تصرف قدرت در حزب مورد بحث بود، فکر می کردند که شرایط هنوز پخته نشده؛ که بلشویکها نمی توانند قدرت را نگهدارند؛ که تودهها نباید به خیابانها بریزند؛ که آنها به اندازۀ کافی انقلابی نیستند؛ که «هیچ چیزی در وضعیت بین المللی آنها را به عمل فوری مجبور نمی کند و اگر کوچکترین ضربهای به امر انقلاب سوسیالیستی در غرب بخورد، ما خود را قتل عام کردهایم»؛ که حزب منزوی است در حالیکه بورژوازی هنوز قوی است و غیره. خلاصه، آنها فکر می کردند که کار درست این است که تا تشکیل مجلس مؤسسان که سرنوشت انقلاب روسیه را مشخص می کند، باید صبر کرد. خوشبختانه حزب از زینوویف و کامنف حمایت نکرد. اما می توان تصور کرد که اگر این رفقا، اعضای کمیتۀ مرکزی، اگر نه اکثریت حزب، حداقل یک فراکسیون حزب را با خود داشتند (هر چقدر هم کوچک) چه اتفاقی می افتاد و بحث در مورد کسب قدرت از دستور خارج می شد. ممکن بود شرایط به زیان پرولتاریای انقلابی تحول یابد، زیرا بطور کلی هیچ موقعیتی وجود ندارد که راه گریزی برای طبقات حاکم باقی نگذارد. لحظۀ مساعد از دست می رفت و بنابراین تصرف قدرت برای مدتی طولانی به تعویق می افتاد. مسلم است که اگر حزب موضع زینوویف و کامنف را پذیرفته بود، بحران انقلابی 1917 می توانست به بن بست ختم شود. درست همانند بحران انقلابی آلمان در 1918 حزبی وجود نمی داشت که قبول مسئولیت برای سازماندهی یک حکومت اصیل پرولتری را وظیفۀ خود تلقی کند. موضع زینوویف و کامنف در 1917 مثالی نوعی است که نشان می دهد چگونه ممکن است انقلاب از دست برود.
در ژوئیۀ 1917 بخش انقلابی پرولتاریای پتروگراد، مشتاقانه در جستجوی راه اقدام برای سرنگونی حکومت موقت بود، و در واقع دست به اقدام زد. بلشویکها و بیش از همه لنین به تودهها اخطار کردند:«هنوز خیلی زود است». روزهای ژوئیه (3 تا 5 ژوئیه) با شکست پایان گرفت. در سپتامبر – اکتبر عکس آن اتفاق افتاد. لنین علیرغم عدم توافق وسیع در کمیتۀ مرکزی حزب بلشویک در مورد تصرف قدرت، بی وقفه تکرار می کرد:«یا امروز یا هرگز! انقلاب در خطر مرگ است!» در عین حال او انواع رهنمودهای سیاسی، نظامی و عملی را برای تضمین موفقیت قیام صادر کرد. در اینجا می بینیم که وی چگونه موقعیت را در سپتامبر 1917 ارزیابی می کرد:
«در 4-3 ژوئیه می شد بدون زیر پا گذاشتن حقیقت مسئله را اینطور مطرح کرد که تصرف قدرت کار صحیح تریست، زیرا دشمنان ما به هر حال ما را به قیام متهم می کردند و به عنوان شورشی بی رحمانه سرکوبمان می کردند. اما تصمیم گیری به نفع تصرف قدرت بر این پایه، در آن زمان کار غلطی بود، زیرا شرایط عینی برای پیروزی قیام وجود نداشت:
1- ما هنوز از حمایت طبقهای که پیشاهنگ انقلاب است برخوردار نبودیم. ما هنوز بین کارگران و سربازان پتروگراد و مسکو در اکثریت نبودیم. اما اکنون در هر دو شورا در اکثریت هستیم …
2- در آن زمان هنوز شور انقلابی در تمام کشور وجود نداشت. اکنون پس از شورش کرنیلف چنین وضعیتی وجود دارد؛ وضعیت در ایالات و تصرف قدرت به وسیلۀ شوراها در بسیاری از مناطق این را ثابت می کند.
3- در آن زمان تزلزلی در یک مقیاس جدی سیاسی در میان دشمنانمان و در بین خرده بورژوازی نامصمم وجود نداشت. اکنون این تزلزل بسیار عظیم است. دشمن اصلی ما، یعنی امپریالیسم متفق (زیرا رهبری امپریالیسم جهانی با «متفقین» است) آغاز به نوسان بین یک جنگ تا نیل به پیروزی و یک صلح جداگانه بر ضد روسیه نموده. دمکراتهای خرده بورژوای ما، که اکثریت خود را در بین مردم از دست دادهاند، وسیعاً آغاز به تزلزل کردهاند و تشکیل یک بلوک یعنی ائتلافی با کادتها را رد کردهاند.
4- بنابراین قیام در 4-3 ژوئیه اشتباه بود؛ نمی توانستیم قدرت را چه از نظر مادی و چه از نظر سیاسی نگاه داریم. ما آنرا از نظر مادی نمی توانستیم نگاه داریم، هر چند که پتروگراد لحظاتی در دست ما بود، زیرا در آن زمان کارگران و سربازان ما حاضر نبودند برای پتروگراد بجنگند و کشته شوند. در آن زمان این «سبعیت» یا تنفر عمیق از کرنسکی ها و تزرتلی ها و چرنف ها وجود نداشت. خلق ما هنوز بر اثر تجربۀ پیگرد بلشویکها که در آن سوسیالیست رولوسیونرها و منشویکها شرکت داشتند، آبدیده نشده بود.
ما از نظر سیاسی نمی توانستیم قدرت را در روزهای 3 تا 4 ژوئیه حفظ کنیم زیرا، قبل از شورش کرنیلف ارتش و ایالات می توانستند علیه پتروگراد وارد عمل شوند و مسلماً چنین می کردند.
اکنون اوضاع کاملا متفاوت است.
اکثریت یک طبقه، پیشاهنگ انقلاب، پیشاهنگ خلق که قادر است تودهها را همراه خود داشته باشد، با ماست.
اکثریت با ماست، زیرا استعفای چرنف، در حالی که به هیچ وجه تنها نشانۀ بیماری نیست، مشخص ترین و آشکارترین نشانۀ این است که دهقانان از بلوک سوسیالیست رولوسیونرها (یا از خود سوسیالیست رولوسیونرها) زمین دریافت نخواهند کرد. و این دلیل اصلی برای خصلت مردمی انقلاب است …
پیروزی ما تضمین شده است، زیرا مردم به آستانۀ یأس نزدیک شدهاند و ما داریم به تمامی مردم چارۀ کار را نشان می دهیم …»[8]
این قسمت از آثار لنین که بی اندازه آموزنده است نشان می دهد که وی چه اهمیت عظیمی برای شرایط سیاسی قیام به هنگام تعیین زمان قیام قائل بود. ارزیابی وی از موقعیت در ژوئیه کاملا درست بود. حزب هنوز اکثریت خلق را در طرف خویش نداشت، دشمن هنوز به حد کافی در تضادهای خویش گیر نکرده بود، «تودههای تحت ستم هنوز قادر بودند به شیوۀ گذشته زندگی کنند و طبقات حاکم هنوز قادر بودند به شیوۀ سابق حکومت کنند». در عرض دو ماه، وضعیت کاملا دگرگون شد. حزب ما دیگر اکثریت خلق را در طرف خویش داشت و لنین اکنون به نفع قیام تصمیم گرفت. آنها که – نظیر زینوویف، کامنف و دیگران – اعتقاد داشتند وی انقلاب روسیه و به همراه آن انقلاب جهانی را به نابودی خواهد کشاند، در اشتباه عظیمی بودند.
لنین در سپتامبر به روشنی می دید که اکثریت خلق در پشت سر حزب بلشویک قرار دارد؛ وی با قضاوت درست در مورد موقعیت می دانست که لحظه برای قیام پیروزمند فرا رسیده. او با داشتن مسئولیت عظیمی که حزب ما نه تنها نسبت به روسیه بلکه همچنین نسبت به پرولتاریای جهانی داشت، بیم داشت که نکند تغییرات مهمی به نفع طبقات حاکم صورت گیرد و نتیجه آن شود که تصرف قدرت فعلا به تعویق افتد. بدین دلیل بود که او اینقدر آمرانه و قاطع بر قیام در اکتبر تأکید می کرد: یا امروز یا هرگز! تأخیر به معنای مرگ است! پیروزی قطعی است، صبر کردن یعنی جنایت علیه انقلاب!
بدین دلیل بود که لنین با دیدن اینکه لحظه برای قیام پیروزمند فرا رسیده، اینقدر شدید به زینوویف و کامنف حمله کرد، آنها را خرابکار خواند و اخراج آنها را از حزب درخواست کرد. او هزار بار محق بود. کامنف و زینوویف بلوغ موقعیت انقلابی را در روسیه و غرب کم برآورد می کردند و در مورد نیروهای ضدانقلاب اغراق می کردند. آنها نظراتی داشتند که فرق اساسی با نظر سوسیال دمکراتها نداشت.
از سوی دیگر، یک نمونۀ منفی در رابطه با زمان قیام به وسیلۀ اقدام مارس 1921 در آلمان داده شد، یا دقیق تر گفته باشیم به وسیلۀ تاکتیکهای حزب کمونیست آلمان در ارتباط با این اقدام مارس. نوعی «تئوری تهاجم» برای توجیه تئوریک عمل مارس بکار گرفته شد.[9]
کنگرۀ سوم کمینترن این تئوری را محکوم کرد و لنین آنرا کودتاگرایانه نامید. کارگران مناطق معدنی آلمان مرکزی در مارس 1921 انقلابی تر از دیگر بخشهای کشور بودند. حکومت به اقدامات سرکوبگرانۀ گوناگونی علیه آنها دست زد. کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست به این حرکت با فراخواندن تودههای کارگر به یک اعتصاب عمومی در آلمان پاسخ داد که تصور می رفت به یک قیام منجر شود. در آلمان مرکزی این رهنمود داده شد؛ اعتصابی عمومی درمی گرفت و در برخی مناطق این اعتصاب به قیام مسلحانه تبدیل می شد. اما از آنجا که پرولتاریا در بقیۀ نقاط کشور حمایت فعالی از کارگران آلمان مرکزی ننمود، آنها با نیروی برتر ضدانقلاب خرد شدند. کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست به خصلت انقلابی موقعیت زیاد بها داده بود. درک نکرده بود که «دهها میلیون نفر انقلاب را مطابق توصیۀ سادۀ یک حزب انجام نمی دهند»(لنین)، درک نکرده بود که «پیروزی تنها با پیشاهنگ به دست نمی آید»[10] و درک نکرده بود که «دهها میلیون نفر انقلاب را با دستور انجام نمی دهند؛ آنها تنها وقتی انقلاب می کنند که مردم با موقعیت غیرقابل تحملی روبرو شده باشند که در آن فشار جمعی و ارادۀ دهها میلیون نفر تمامی سدهای کهن را می شکنند و واقعاً قادر به ایجاد یک زندگی جدید هستند»(لنین). حزب کمونیست فراموش کرده بود که کل پرولتاریای آلمان که آن همه شکست سخت را متحمل شده بود و از همان روزهای مارس 1920 به موضع دفاعی عقب نشینی کرده بود، نمی توانست بدون یک تدارک سیاسی قبلی به رهنمود حزب برای یک اعتصاب عمومی و قیام (یعنی فراخوان برای عملیات تودهای قاطعانه برای گرفتن قدرت) پاسخ فعال دهد. پیشاهنگ که به وسیلۀ بخش کوچکی از طبقۀ کارگر همراهی می شد، بدون آنکه اساساً بداند آیا مورد حمایت تودۀ کارگران سراسر آلمان قرار خواهد گرفت یا نه یا آنکه ابتکارش منزوی خواهد ماند یا نه، به نبرد قطعی دست زد. در این مورد، کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست تاریخ اقدام را نادرست تعیین کرده بود، فراخواندن به یک حملۀ عمومی اقدامی پیش از موقع بود.
طبیعتاً، این واقعیت که زمان شورش بد تعیین شده بود به هیچ وجه بدین معنی نیست که ما باید قیام مارس را محکوم کنیم. مسئله کاملا چیز دیگری است – پیدا کردن علتهای شکست. در برخی مناطق آلمان مرکزی، تودههای پرولتاریا در قیام مارس شرکت کردند. آنها با پلیس و ارتش جنگیدند. از این نقطه نظر، نمی توان قیام را محکوم کرد – زیرا محکوم کردن یک مبارزۀ تودهای صرفاً به علت آنکه نتیجهاش با آرزوهای ما تطبیق نداشته یک عمل انقلابی نیست. اما در عین حال ما باید از نقش و عملکرد رهبری در این مقطع انتقاد کنیم و از چنین خطاهایی نگذریم.
در مورد مسئلۀ چگونگی انتخاب لحظۀ ضربه زدن، قیام اول دسامبر 1924 ریوال را نیز باید ذکر کرد. در اینجا تنها 300-200 نفر شرکت کردند. همچنان که در بخشهای بعد با بررسی دقیق تر این قیام نشان خواهیم داد عمل تودهای وسیعی از طرف پرولتاریا وجود نداشت – چه پیش از واقعه، چه در جریان آن و یا پس از آن. حزب به تنهایی عمل کرد، با تعدادی انقلابی، به امید آنکه اولین ضربۀ قطعی را به نیروهای حکومتی وارد آورد و پس از آن تودههای پرولتاریا را به قیام بکشاند. اما شورشیان در نتیجۀ کمی تعدادشان، پیش از آنکه تودهها بتوانند به عمل کشیده شوند درهم شکسته شدند.
اشتباهات حزب کمونیست استونی در اینجا واضح اند. تجربۀ ریوال یک بار دیگر صحت این اصل لنینی را تأیید می کند که دست به عمل زدن با پیشاهنگ تنها غیرممکن است و هر اقدام پیشاهنگی که از حمایت فعال اکثریت طبقۀ کارگر برخوردار نباشد محکوم به شکست است.
بالاخره قیام دوم شانگهای در 21 فوریۀ 1927 نیز از نظر تعیین زمان شورش حائز اهمیت است.
این شورش زمانی آغاز شد که اعتصاب عمومی در حال فروکش بود و هنگامی که نیمی از اعتصاب گران تحت تأثیر ترور حکومت به کار خویش بازگشته بودند. دو روز قبل از آن جنبش انقلابی پرولتاریای شانگهای در اوج خود بود: حدود 300000 نفر از کارگران در اعتصاب بودند. معهذا حزب، به علت آنکه تدارکات فنی اش کامل نبود قیام را به تعویق انداخت. دو روز به تدارک گذشت. در طول این دو روز، وضعیت عمومی به ضرر پرولتاریا تغییر یافت. بنابراین قیام نتوانست موفق شود.
نمونۀ قیام دوم شانگهای نشان می دهد که بعضی اوقات یک یا دو روز، اهمیت تعیین کنندهای می یابد.
پس از آنچه که در مورد زمان گفته شد، دیگر نیازی به بحث بیشتر در مورد این مسئله نیست که:«آیا می توان زمان یک قیام را از پیش تعیین کرد؟» – هر چند در موقع خود (در 1905 پیش از قیام دسامبر)، بحثی بین لنین و ایسکرای نو و به ویژه مارتینف درگرفت. همانطور که می دانیم، زمان قیام 1917 پتروگراد 7 نوامبر یعنی مصادف با روز گشایش دومین کنگرۀ شوراها تعیین شده بود. بسیاری از قیامهای پرولتری در دیگر کشورها نیز برای تاریخ دقیقی زمان بندی شده بودند و مطابق برنامه صورت گرفتند. قطعاً دستور به انقلاب یا یک اقدام کارگری در یک روز از پیش تعیین شده غیرممکن است. «اما اگر ما شورشی را واقعاً تدارک دیده باشیم و اگر یک شورش تودهای بخاطر انقلاب در روابط اجتماعی که قبلا صورت گرفته قابل تحقق است، پس زمان شورش را تعیین کردن کاملا امکان پذیر است. در صورتی می توان لحظۀ شورش را تعیین کرد که آنهایی که آنرا تدارک می بینند در بین تودهها نفوذ داشته و بتوانند موقعیت را به درستی برآورد کنند.»[11]
البته قیام به مفهوم وسیع کلمه یک عمل صرفاً نظامی نیست. قیام اساساً و بالاتر از هر چیز یک جنبش انقلابی قدرتمند است؛ طغیان قدرتمند تودههای پرولتاریا است – یا حداقل بخش فعال این تودهها، حتی اگر از نظر عددی این بخش تنها از اقلیتی از پرولتاریا تشکیل شده باشد – علیه طبقات مسلط. این یک مبارزۀ فعال و مصممانه از طرف اکثریت فعال در لحظۀ تعیین کننده و در مورد مسئلۀ تعیین کننده است. عملیات نظامی سازمان رزمنده باید با نقطۀ اوج عمل پرولتاریا تطبیق داشته باشد. تنها در این شرایط قیام می تواند موفق شود. مساعدترین موقعیتهای انقلابی برای تضمین پیروزی انقلاب کافی نیست. قیام باید به وسیلۀ یک حزب سازمان داده شود. قدرت به طیب خاطر تسلیم نمی شود، باید آنرا تصرف کرد. «حکومت کهن … هرگز حتی در دورۀ بحران، اگر سرنگون نشود، «سقوط نمی کند»»(لنین). بدین مفهوم است که لنین در «مارکسیسم و قیام» که قبلا از آن نقل قول کردیم، پس از برشمردن شرایط سیاسی لازم برای تضمین موفقیت قیام می نویسد:
« برای آنکه با قیام به شیوهای مارکسیستی یعنی بمثابۀ یک هنر برخورد کنیم باید در عین حال بدون از دست دادن یک لحظه، ستاد گروهانهای شورش را سازمان دهیم، نیروهایمان را توزیع کنیم، گردانهای قابل اعتماد را در مواضع مهم مستقر کنیم، تئاتر آلکساندرینسکی را محاصره نماییم، استحکامات دژهای پیتر و پل را اشغال کنیم، ستاد کل و حکومت را دستگیر نماییم، و گروهانهایی را که ترجیح می دهند بمیرند تا دشمن به نقاط استراتژیک دست یابد در مقابل افسران کادت و هنگ ساویج قرار دهیم. ما باید کارگران مسلح را بسیج کنیم و آنها را به آخرین نبرد قطعی فراخوانیم، ادارات تلفن و تلگراف را اشغال نماییم، ستادهای قیام خودمان را به مراکز تلفن انتقال دهیم و آنها را به وسیلۀ تلفن با تمامی کارخانجات، تمامی هنگها و تمامی نقاط نبرد مسلحانه و غیره مرتبط سازیم.»[12]
لنین فقط استراتژیست کبیر انقلاب نبود. او همچنین بیش از هر کس دیگری تز پر معنی مارکس را که «قیام یک هنر است» درک می کرد. به علاوه او می دانست که چگونه آنرا به شیوهای استادانه برای مبارزۀ عملی تصرف قدرت بکار گیرد. تنها با درست برآورد کردن لحظۀ قیام و با در نظر گرفتن قیام بمثابۀ یک هنر یعنی با بکار بردن تمامی اقدامات لازم سیاسی، تکنیکی و تاکتیکی بود که انقلاب اکتبر ممکن شد.
در مورد مسئلۀ چگونگی تدارک مبارزۀ قطعی پرولتاریا برای قدرت، اجازه دهید ابتدا صرفاً آنرا از نظر عمومی سیاسی بررسی کنیم. لازمست بدانیم که کی تمامی عمل سیاسی حزب را به سوی تدارک عملی فوری (هم سیاسی و هم تکنیکی) برای قیام جهت دهیم؛ کی برای تودهها شعارهایی نظیر «کنترل تولید توسط کارگران»، «کمیتههای دهقانی برای اشغال زمینهای بزرگ مالکان و زمینهای دولتی»، «ایجاد گارد سرخ»، «تسلیح پرولتاریا و خلع سلاح بورژوازی»، «سازماندهی شوراها»، «تصرف قدرت با قیام مسلحانه» و غیره را باید داد یعنی کی مرکز ثقل تبلیغ عملی روزمره باید به سمت شعار رهایی که هدف نهایی مبارزۀ طبقۀ کارگر را مطرح می کند انتقال یابد و کی تمامی توجه حزب باید متوجه بسیج تودهها بر حول این شعار شود، که در رابطه با موقعیت، به صورت شعارهای مسلط روز درآیند.
این لحظه ضرورتاً آغاز مرحلۀ جدیدی در زندگی حزب و زندگی کل پرولتاریا به شمار می رود. انتخاب زمان درست برای این عملیات درست به شکل زمانبندی خود قیام است. نباید آنرا زودتر تعیین کرد، یعنی وقتی که وضعیت عمومی هنوز نیاز به تبلیغ و ترویج برای خواستهای معمولی و جزئی تودهها را ایجاد می کند، وقتی که تودهها برای شعارهای مبارزۀ نهایی و برای خود این مبارزه آمادگی کافی ندارند و هنوز روحیۀ انقلابی پیدا نکردهاند، وقتی که دشمن هنوز به حد کافی در تضادهای خویش گیر نکرده است. زیرا در این صورت، تودهها شعارهای مبارزۀ قطعی و نهایی را درک نخواهند کرد و فراخواندن آنها به جنگیدن بخاطر این شعارها ناگهانی خواهد بود. بدین گونه تصمیم حزب برای جهت دادن خود به سمت تدارک فوری قیام پایدار نخواهد بود و نتیجۀ مثبتی نخواهد داشت.
علاوه بر این هر گونه «دنباله روی» در مسئلۀ جهت دادن مجدد حزب و فعالیت تودهای آن و تأخیر در حل آن بطور اجتناب ناپذیری نتایج بسیار سختی خواهد داشت. این نتایج ممکن است مانع جدی تدارک شورش و تحول بعدی آن شوند. به علاوه تأخیر زیاد ممکن است مبارزه برای قدرت در طول دورۀ مورد نظر را منتفی سازد؛ در حالی که یک مشی درست از طرف حزب کمونیست و حل درست مسئلۀ تغییر جهت دادن حزب به سمت تدارک فوری برای تصرف قدرت، می تواند این مبارزه و در حقیقت پیروزی آنرا امکان پذیر سازد.
اگر قیام را از جنبۀ صرف نظامی بررسی کنیم، روشن می شود که نظیر هر عمل نظامی، قیام نیز فی البداهه صورت نمی گیرد. برعکس، قیام نیازمند تدارک دراز مدت، سیستماتیک و سراسری، مدتها پیش از تاریخ تعیین شده است. اگر قیام را بمثابۀ یک هنر در نظر نگیریم، هر جنبۀ آنرا بطور سیستماتیک تدارک نبینیم، و آنرا همچون یک عمل نظامی تلقی نکنیم، موفقیت آن امکان ناپذیر است، حتی اگر وضعیت عمومی سیاسی برای تصرف قدرت به وسیلۀ پرولتاریا مساعد باشد. این اصلی است که برای تمامی کشورها و به ویژه برای کشورهایی که در آنها بورژوازی بخاطر سلطۀ طولانی اش، توانسته یک دستگاه حکومتی قدرتمند و قابل انعطاف به وجود آورد صادق است. بدین گونه (حتی بر اساس شرایط صرف نظامی، و کنار گذاشتن عوامل مهم تر سیاسی) بسیار مهم است که حزب، زمان جهت دادن خود به سمت تدارک فوری قیام، یا ادامۀ بسیج تودهها در مبارزهای حول خواستهای روزمرۀ طبقۀ کارگر را درست انتخاب کند.
بنابراین حزب باید – در نتیجۀ تحلیل درست خویش از وضعیت کشور، رابطۀ نزدیک و مستقیم اش با تودهها و شناخت اش از وضعیت دشمن و سیاستهای داخلی و خارجی آن – بتواند زمان درست نزدیک شدن به موقعیت انقلابی، و جهت دادن سریع تمامی کار سیاسی و تشکیلاتیش را به سمت تدارک فوری قیام پیش بینی کند.
یکی از دلایل شکست انقلاب آلمان در 1923 این واقعیت بود که حزب کمونیست آلمان خود را بسیار دیر به سمت تدارک فوری قیام جهت داده بود. نزدیک شدن یک موقعیت بی واسطۀ انقلابی مطمئناً می توانست – با فرض یک رهبری بلشویکی در حزب – از لحظۀ اشغال نظامی راینلند و روهر توسط فرانسه (یا حداقل بلافاصله پس از آن) قابل پیش بینی باشد. از آن لحظه یک بحران عمیق اقتصادی و سیاسی در آلمان شروع شد. از آن لحظه در برخی مناطق (ساکسونی، هال، مرسبورگ و غیره) نبرد «دستههای صدها کارگر» به ابتکار خود کارگران آغاز به شکل گرفتن نمود. و با وجود این، کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست تنها در هنگام اعتصاب عمومی سه روزه در ابتدای اوت آغاز به جهت دادن خود به سمت تسلیح کارگران و به سمت قیام کرد – اعتصابی که حکومت (ناسیونالیست) کونو را سرنگون نمود. زمان زیادی از دست رفته بود:
«دستههای صدها کارگر» بدون کادر و رهبری مناسب تشکیل شده بودند، آنها نمی توانستند اسلحۀ کافی به دست آورند؛ کار در ارتش و پلیس به شیوهای کاملا ناکافی صورت گرفته بود. تمامی این عوامل همراه با علتهای دیگر[13] نمی توانست در نتیجۀ بحران انقلابی پائیز 1923 بی تأثیر باشد.
حزب کمونیست آلمان و اگر دقیق تر گفته باشیم، رهبری آن، نتوانست اهمیت اشغال روهر و راینلند توسط فرانسه را سریع تشخیص دهد. نتوانست آنچنان که باید زیانی را که اقتصاد آلمان متحمل شد (هشتاد درصد تولید آهن و فولاد، هفتاد و یک درصد ذغال) درک کند و بدین گونه نتوانست مفهوم سیاست مقاومت «منفی» حکومت را بفهمد. بدین دلیل نتوانست به موقع بحران اقتصادی را که نتیجتاً بحران انقلابی را به وجود آورد پیش بینی کند.
از سوی دیگر، اگر حزب کمونیست چین بلافاصله پس از قیام نافرجام فوریۀ 1927 شانگهای درک نکرده بود که لحظه برای یک تلاش انقلابی جدید مساعد است و خود را با تمام نیرو آماده نکرده بود و هر گونه قربانی را نپذیرفته بود، قیام 21 مارس حتی اگر موفق هم شده بود (در نتیجۀ شرایط فوق العاده مساعد) مطمئناً بسیار گران تر از زمانی تمام می شد که تدارک دقیقی برای آن دیده می شد.
همین مسئله را در مورد حزب روسی بلشویک در 1917 می توان گفت. جهت گیری قاطع تمامی حزب به سوی تصرف قدرت به وسیلۀ شوراها از لحظۀ ورود لنین (تزهای آوریل) پذیرفته شده بود. از آن لحظه تمامی کار سیاسی و تشکیلاتی حزب دقیقاً متوجه آماده کردن تودهها برای تصرف قدرت شد. تصور این مطلب ساده است که چنانچه حزب در این نکتۀ اساسی تردید می کرد، در تغییر جهت دادن تأخیر می کرد، یا مواضعی را که زینوویف، کامنف و دیگران پذیرفته بودند اتخاذ می کرد چه اتفاقی می افتاد. طبیعتاً، در این صورت مسئلۀ پیروزی اکتبر اساساً مطرح نمی شد، زیرا موقعیت فوق العاده مساعد اکتبر 1917 تنها از علل عینی (طولانی شدن جنگ، بحران اقتصادی، انقلاب کشاورزی و غیره) ناشی نمی شد و صرفاً خودبخود به وجود نیامده بود؛ این موقعیت تا حد زیادی نتیجۀ عمل آگاهانه بر رویدادها به وسیلۀ حزب بلشویک بود (آموزش انقلابی تودهها، کار تشکیلاتی در بین مردم، ارتش، نیروی دریایی و غیره).
نمونههای فراوانی را با توضیحات فراوان می توان ذکر کرد، اما نیازی بدین کار نیست. اهمیت مسئلۀ مورد بررسی ما، و نیاز به حل درست آن کاملا روشن است. تا آنجا که به تدارک قیام مربوط می شود، این مسئله اهمیتی کمتر از مسئلۀ انتخاب لحظۀ درست برای ضربه زدن در هنگامی که موقعیت انقلابی کاملا به بلوغ رسیده، ندارد.
تنها لازمست به یک مسئلۀ اصولی بپردازیم، یعنی مسئلۀ قیامهای موضعی پرولتاریا. انقلاب پرولتری یک خط مستقیم را طی نمی کند. این انقلاب از طریق پیشرویها و پیروزیهای نسبی، افول و شکستهای موقتی به پیش می رود. پیروزی نهایی انقلاب بدون این افت و خیزها در مسیر طولانی تکامل آن غیرقابل تصور است. پرولتاریا در این مبارزۀ انقلابی طولانی آبدیده می شود؛ قدرت خویش و قدرت و سیاستهای دشمن را می شناسد. در پرتو این تجربه در آفرینش سیاستها و تاکتیکهای خویش توفیق می یابد. درسهای تاریخ را جمع آوری می کند و با انرژی جدیدی برای تحقق اهداف طبقاتی خویش به نبرد دست می زند. بدین مفهوم، شکستهای موقتی پرولتاریا را نباید صرفاً شکست به حساب آورد. هر یک از آنها دارای عناصری از یک پیروزی اجتناب ناپذیر و حتمی در آینده است. انگلس در جایی می گوید:«ارتشهای شکست خورده، مدرسۀ خوبی هستند». این کلمات ستایش انگیز حتی کاربرد بیشتری در مورد ارتشهای انقلابی دارند که از بین طبقات پیشرو سربازگیری می کنند (لنین). بدون تمرین 1905، تصور پیروزی پرولتاریای روسیه در اکتبر 1917 غیرممکن بود. بدون توالی پیروزیها و شکستهای سنگین به قیمت قربانی های بی شماری که پرولتاریای چین در جریان چند سال گذشته تحمل کرده است، تصور پیروزی حتمی انقلاب پرولتری در چین غیرممکن می شد. این یک واقعیت بی چون و چرا است. در چنین شرایطی است که باید مسئلۀ قیامهایی که موضعی اند و نه عمومی – مسئلۀ مبارزۀ موضعی (نه عمومی) پرولتاریا و دهقانان تحت ستم علیه طبقات حاکم – را بررسی کنیم:
لنین در 1906 در مقالۀ «جنگ چریکی» نوشت:«کاملا طبیعی و اجتناب ناپذیر است که شورش باید شکل عالیتر و پیچیده تر یک جنگ داخلی طولانی که تمامی کشور را دربر می گیرد به خود بگیرد، یعنی یک مبارزۀ مسلحانه بین دو بخش از مردم. چنین جنگی قابل تصور نیست مگر اینکه یک سری از درگیریهای بزرگ در فواصل نسبتاً طولانی و تعدادی زیادی از برخوردهای کوچک در خلال این فواصل صورت گیرد. در این صورت – و فقط در این صورت – سوسیال دمکراتها باید این را مطلقاً وظیفۀ خود بدانند که سازمانهایی به وجود آورند که به بهترین نحوی برای هدایت تودهها در این درگیریهای بزرگ و تا آنجا که ممکن است در این برخوردهای کوچک سازگاری داشته باشند.»[14]
این ستیز که در تمامی این فواصل طولانی ادامه دارد را نمی توان یک مبارزۀ پیروزمند مداوم تلقی کرد که هیچ افت یا شکست نسبی نداشته باشد. بارها اتفاق می افتد که پرولتاریا سلاح برمی دارد و علیه نظم مستقر اقدام می کند، بدون آنکه فرصت پیروزی نهایی را به دست آورد و بدین وسیله طبقات حاکم را مجبور می کند که یک یا چند خواستش را برآورده کنند. کاملا خطاست اگر تصور کنیم عمل مسلحانۀ پرولتاریا تنها وقتی مجاز است که تضمین کامل پیروزی وجود دارد. این توهمی بیش نیست. قیام مسلحانه عملی است «که بر اصول علم نظامی مبتنی است» و بدین ترتیب (مثل هر عمل دیگر) هیچ تضمین مطلقی برای موفقیت آن وجود ندارد. عقب نشینی ها، در نتیجۀ برخی شرایط – حتی در نتیجۀ شرایط صرفاً ذهنی (زیرا پرولتاریا همیشه رهبرانی کافی ندارد و نخواهد داشت، یا از نظر نظامی و تکنیکی همیشه آمادگی ندارد) – همیشه امکان دارند و حتی غیرقابل اجتناب اند. مارکس هنگامی که کوگلمان نسبت به امکان پیروزی پاریسی ها در جریان کمون پاریس ابراز تردید کرده بود، نوشت:
«اگر مبارزه تنها در شرایط فرصتهای مساعد بدون شکست درمی گرفت، ساختن تاریخ جهان در حقیقت بسیار ساده می شد … بورژوازی پست ورسای … به پاریسی ها دو راه عرضه کرده بود: یا مبارزه یا سرکوب بدون مبارزه. درهم شکستن روحیۀ طبقۀ کارگر در حالت دوم، بدبختی بسیار عظیم تری از سقوط هر تعداد از «رهبران» به همراه داشت.»[15]
در عصر ما نیز، آیا چنین چیزی ممکن است و در حقیقت آیا مواردی رخ نمی دهد که در آنها پرولتاریای کشور یا مرکز صنعتی خاصی، حتی اگر فرصت پیروزی نداشته باشد، معهذا تحت برخی شرایط مجبور می شود (به ویژه با تحریک طبقات حاکم) که خود را متعهد به مبارزۀ مسلحانه ببیند؟ آیا ما نمونههایی از قیامهای خودبخودی (مثلا در کراکو در 1923، در وین در 1927 و غیره) را به هنگامی که پرولتاریا برای محاسبۀ نتیجۀ احتمالی ستیز درنگ نمی کند بلکه صرفاً سلاح برمی گیرد و به نبرد می پیوندد ندیدهایم؟ آیا حزب پرولتاریا می تواند از پیوستن به مبارزۀ تودهها یا رهبری آن امتناع ورزد؟ آیا می تواند آنرا محکوم کند، یا بی طرف باقی بماند؟ چنین حزبی دیگر حزب پرولتاریا نخواهد بود و شایستۀ آنست که ببیند تودهها از آن روی می گردانند.
حزب کمونیست باید بدون استثناء در صف اول جبهۀ هر مبارزۀ تودهها، هر مبارزۀ مسلحانه باشد. وی خود را در رأس تودهها قرار می دهد و آنها را رهبری می کند، صرف نظر از شرایطی که در آن مبارزۀ خاصی صورت می گیرد و صرف نظر از آنکه امکان پیروزی صد درصد دارد یا اساساً پیروزی به دنبال دارد یا نه. حزب، به عنوان پیشاهنگ طبقه، مجبور است که در مورد کاربرد یا عدم کاربرد اسلحه پیش از آنکه ستیز آغاز شود تصمیم بگیرد و این امر را در میان تودهها تبلیغ کند. اما همین که مبارزۀ مسلحانه آغاز شد، دیگر نباید تردیدی در مورد آنچه که حزب باید انجام دهد وجود داشته باشد – در مورد اینکه آیا حزب باید یا نباید از این مبارزه حمایت و آنرا رهبری کند. در چنین مواردی، حزب باید همان کاری را بکند که مارکس در جریان کمون پاریس انجام داد و لنین در طول روزهای ژوئیه در پتروگراد کرد. از سپتامبر 1870 به بعد، مارکس به پاریسی ها دربارۀ یک قیام که وی آنرا دیوانگی می دانست هشدار می داد. اما همین که قیام درگرفت، او خود را در کنار شورشیان قرار داد. در طول مبارزۀ پرولتاریای پاریس، مارکس نوشت:
«شورش کنونی در پاریس هر چه باشد – حتی اگر به وسیلۀ گرگها، خوکها و فرومایگان ملعون جامعۀ کهن درهم شکسته شود – شکوهمندترین عمل حزب ما پس از قیام ژوئن در پاریس است.»[16]
همانگونه که می دانیم لنین با قیام ژوئیه مخالف بود. او اخطار کرد که «هنوز وقتش فرا نرسیده» اما پس از آنکه تودهها به خیابانها ریختند، وی در کنار آنها قرار گرفت.
قیام انواع گوناگونی دارد: قیامهای پیروزمند؛ قیامهای تودهای که به شکست منجر می شوند؛ جنگ چریکی در مقیاس کوچک (برخوردهای کوچک)؛ قیامهای کودتایی یعنی قیامهایی که بدون شرکت تودهها توسط یک حزب یا سازمان دیگری سازمان یافتهاند.
معیار عمدۀ حاکم بر برخورد حزب نسبت به این انواع قیام به شرح زیر است: آیا تودهها شرکت دارند یا نه؟ حزب کودتا را به عنوان نمودی از ماجراجویی خرده بورژوایی رد می کند. حزب از هر مبارزۀ تودهای به انضمام برخوردهای کوچک یا عملیات چریکی اگر واقعاً تودهها در آن شرکت داشته باشند حمایت و آنها را رهبری می کند.
اما خطای فاحشی است اگر از این اصل نتیجه بگیریم که، اگر این یا آن بخش از پرولتاریا آمادۀ شرکت در مبارزۀ مسلحانه علیه دشمن طبقاتیش است، حزب صرف نظر از شرایط عمومی و محلی مجبور است این پرولتاریا را به قیام بکشاند. چنین حزبی شایستگی نام رهبر طبقۀ پیشرو را ندارد. لنین در 1905 گفت:
«قیام یک کلمۀ مهم است. فراخواندن به قیام، فراخوانی فوق العاده جدی است. هر چه سیستم اجتماعی پیچیده، سازمان قدرت دولتی بهتر و ماشین نظامی عالیتر باشد، دادن چنین شعاری بدون اندیشۀ لازم نارواتر خواهد بود.»[17]
زمانی که حزب تودهها را به شورش فرا می خواند، باید همیشه نتایج آنرا در نظر داشته باشد. باید آگاه باشد که شورشهای منفرد به هیچ وجه به موفقیت قطعی نائل نمی شوند. وظیفۀ حزب فراخواندن تودهها به شورش در لحظهای است که شرایط محلی و عمومی برای موفقیت مساعدترین شرایط باشد؛ لحظهای که موازنۀ نیروها برای انقلاب مساعد است؛ لحظهای که امکان تصرف قدرت وجود دارد – اگر نه در سراسر کشور، حداقل در تعدادی از مراکز که می توانند به عنوان پایگاهی برای گسترش انقلاب بکار روند.
برخی سازمانهای محلی حزب کمونیست چین را می توان به عنوان نمونههایی از نادرست بودن فراخوانی به قیام ذکر کرد. در اواخر 1927 و اوائل 1928، سازمانهای کمونیست در چند ایالت (چیلی، هونان و غیره)، با آگاهی از اینکه موقعیت انقلابی فوری وجود دارد، مکرراً تودههای پرولتاریا را به شورش خواندند؛ این دعوت بدون توجه به این بود که آیا این شورشها امکان موفقیت دارند یا نه و آیا مواضع پرولتاریا را تقویت یا تضعیف می کنند. این فراخوانی تودهها و تلاش برای سازماندهی قیامها انعکاسی بود از ذهنیت چپ افراطی برخی جناحهای حزب کمونیست.
حزب از هر قیام تودهای حمایت می کند. اما اگر قیام بطور خودبخودی درنگرفته بلکه توسط یک حزب سازمان یافته باشد، اگر تودهها در پاسخ به فراخواندن حزب به مبارزۀ مسلحانه دست بزنند، آنگاه حزب، هم مسئولیت یافتن زمان مناسب و هم رهبری مبارزه را برعهده خواهد داشت.
«لیکن، قیام درست همانند جنگ یا هر هنر دیگر تابع برخی قواعد عمل است که اگر مورد اهمال قرار گیرند، موجب شکست حزبی می شود که آنها را فراموش کرده. این قواعد، استنتاجات منطقی از ماهیت احزاب و شرایطی که باید در این صورت با آنها برخورد کرد، آنچنان روشن و سادهاند که تجربۀ کوتاه 1848، آلمانی ها را کاملا با آنها آشنا کرد. اولا هرگز با قیام بازی نکنید مگر اینکه کاملا برای طی تمام راه آمادگی داشته باشید. قیام یک معادله است با مقادیر نامعین فراوان، که ارزش آنها ممکن است هر روز تغییر کند؛ نیروهای مخالف شما همه گونه برتری تشکیلاتی، اصولی و اقتدار مرسوم را دارند؛ و اگر شما برتری عظیمی علیه آنها فراهم نیاورید، شکست خورده و نابود خواهید شد. ثانیاً، همین که به جریان قیام وارد شدید، با بیشترین عزم و از موضع تهاجمی عمل کنید. دفاع در حکم مرگ هر شورش مسلحانه است؛ و پیش از آنکه بتواند خود را با دشمنان خویش همتراز کند، از بین می رود. دشمنان خود را به هنگامی که نیروهایشان پراکندهاند غافلگیر کنید، راه را برای موفقیتهای جدید، هر چند کوچک، هموار کنید، هر روز آماده باشید؛ برتری روحیه را که اولین شورش موفقیت آمیز برای شما به همراه آورده حفظ کنید؛ آن عناصر مرددی را که همیشه از قوی ترین انگیزه تبعیت می کنند و همیشه مترصد طرف مطمئن ترند به سمت خود بکشید؛ دشمنان خود را پیش از آنکه بتوانند قدرت خویش را علیه شما جمع آوری کنند به عقب نشینی مجبور کنید؛ به قول دانتون، بزرگترین استاد تاکتیکهای انقلابی که تاکنون شناخته شده: شهامت و باز هم شهامت.»[18]
در بررسی مسائل قیام باید دائماً این عبارت قابل توجه انگلس را که اینقدر از نظر محتوی غنی و عمیق است در ذهن داشته باشیم؛ این عبارت به لنین و حزب بلشویک در تاکتیکهایشان در مورد قیام جهت داد و باید آن را به عنوان یک خط راهنما برای تمامی احزاب کمونیست که خود را برای مبارزۀ مسلحانه جهت کسب قدرت و رهبری آن آماده می کنند، بکار گرفت.
در تحلیل خصلت قیامهای گذشته در بخشهای گوناگون جهان، هدف ما نه تنها پرداختن به مسائل اصولی بلکه همچنین تا آنجا که امکان داشت (هر جا که اطلاعات دقیقی در دسترس بود) مطالعۀ جزء به جزء مسائل سازمان دهی فنی و تاکتیکهای نظامی مربوط به تدارک قیام و رهبری خود عمل هم بود.
بررسی تا حد ممکن کامل نمونههای گوناگون قیام که تاریخ عرضه می کند، مواد لازم برای برخی نتایج عام مربوط به سازماندهی و رهبری مبارزۀ مسلحانۀ پرولتاریا را فراهم می آورد. تاریخ مبارزۀ طبقاتی پرولتاریای جهانی در قرن بیستم از نظر نمونههای مبارزۀ مسلحانۀ فوق العاده غنی است. وظیفۀ ما نه مطالعۀ هر قیام پرولتری و نه حتی مطالعۀ مهم ترین آنهاست. ما تنها بارزترین نمونهها را مورد تحلیل قرار خواهیم داد. زیرا از بقیه آموزنده ترند، هم از نظر اصول سیاسی – یعنی ارزیابی شرایط اجتماعی و سیاسی و تعیین لحظۀ قیام – و هم از نظر تدارک و رهبری سیاسی خود قیام.
یادداشتها
1- Lenin, Selected Works, Vol. I, P. 579, in ‘Lessons of the Moscow Uprising’.
2- بلانکیسم یک آئین انقلابیست که از نام کمونیست انقلابی فرانسوی، اوگوست بلانکی (81-1805) گرفته شده. آئین بلانکی، در بسیاری از مسائل بنیادی اجتماعی و سیاسی، به مارکسیسم امروزی بسیار نزدیک است و در واقع مقدمۀ آنست. بلانکی یک کمونیست و یک ماتریالیست بود اما دیالکتیسین نبود. او خود را آشکارا وقف مبارزۀ طبقاتی و دیکتاتوری یک حزب متمرکز پرولتری کرده بود. بلانکی اعتقاد راسخی به نقش خلاق قهر در پروسۀ تاریخی داشت. انگلس می گوید بلانکی «یک انقلابی نسل کهن» بود. پل فرولیش (به مقالۀ درخشانش دربارۀ بلانکیسم، در مجلۀ «انترناسیونال کمونیست»، شمارۀ 12، 1925، رجوع نمایید) دقت این تعریف را نشان داده و اضافه می کند:«او زنده ترین بیان و نمایندۀ کلاسیک عصر انقلاباتی بود که گذار عصر بورژوازی و عصر پرولتاریا را تشکیل می داد؛ زیرا در آن عصر گذار، سخنگوی آگاه انقلاب هنوز بورژوازی بود، اما پرولتاریا هم بود. او به عنوان نمایندۀ آن عصر هم از نظر منشأ و هم از نظر فعالیت، حلقۀ واسط بین ژاکوبنیسم و کمونیسم جدید را تشکیل می دهد.» فرولیش کاملا درست می گوید.
تاکتیک بلانکی در اجرای انقلاب بود – ایجاد شکاف در نظام بورژوایی و تصرف قدرت در لحظۀ مناسب – با کمک یک سازمان مسلح مخفی، قویاً سازمان یافته و متمرکز؛ پرولتاریا باید بعداً به انقلاب کشیده شود. بلانکی درک نکرد و نمی توانست هم درک کند که برای آنکه قیام موفق باشد برخی شرایط پیش از درگرفتن آن لازمست. تمام قیامهایی که به وسیلۀ وی و شاگردانش درگرفتند، با شکست مواجه شدند. پرولتاریا که نمایندهاش بلانکی بود، هنوز کاملا از خویش به عنوان یک طبقه آگاه نشده، به حد کافی تبلور نیافته و هنوز در پیوند با خرده بورژوازی بود. عدم بلوغ روابط اجتماعی، عدم بلوغ تئوری را فراهم آورده بود.
مارکسیسم – لنینیسم از بلانکیسم، نیاز به سازماندهی و تدارک انقلابات، نیاز چاره ناپذیر به مبارزۀ مسلحانۀ سخت علیه نظم موجود را به ارث برده. اما مارکسیسم – لنینیسم نمی توانسته است ایدههای «انقلابی نسل کهن» را در مورد تاکتیک توطئه بپذیرد. مارکس و انگلس، در کنار تدارک سیستماتیک انقلاب بر ضرورت پیش شرط های اقتصادی و اجتماعی برای قیام (یک شورش قدرتمند انقلابی از طرف پرولتاریا) تأکید داشتند که بدون آنها انقلاب غیرقابل تصور است.
برنشتین نیز در زمان خود، مارکس را به بلانکیسم متهم کرد. امروزه تمامی انترناسیونال دوم، انترناسیونال کمونیست را به بلانکیسم متهم و بلانکیسم را با کمونیسم برابر می داند. سوسیال دمکراتها با تهمت زدن به کمونیستها، از این طریق بلانکی، این انقلابی متعهد گذشته را همچون یک جزم اندیش متعصب خرده بورژوا می نمایانند.
3- Lenin, Selected Works, Vol. II, P. 365, in ‘Marxism and Insurrection’.
4- Lenin, Collected Works, Vol. 26, P. 212, in ‘Letter to Comrades’.
5– Lenin, Collected Works, Vol. 21, P. 213.
6- برای آگاه شدن از مبارزۀ لنین علیه دگماتیستهای چپ افراطی، به مباحثات کنگرۀ سوم جهانی انترناسیونال کمونیست بویژه مقالات و سخنرانی های سپتامبر – اکتبر 1917 و کتاب «چپ روی: بیماری کودکی کمونیسم» رجوع کنید.
7- Programme of the Communist International, Chapter VI. 1928.
8- Lenin, Selected Works, Vol. II, P. 366, in ‘Marxism and Insurrection’.
9- برخی «تئوریسینهای» کمونیسم آلمان در این دوره به «تئوری تهاجم» یا به عبارت دیگر تئوری حملۀ انقلابی رسیدند. آنها بدین ترتیب استدلال می کردند: از آنجا که جنگ امپریالیستی 18-1914 و انقلاب اکتبر عصر انقلابات پرولتری را گشودهاند، تنها تاکتیک صحیح برای انترناسیونال کمونیست باید تاکتیک حملۀ انقلابی برای سرنگونی بورژوازی باشد. این «تئوریسینها» این اصل لنینیستی را به حساب نمی آوردند که سرمایه داری در عصر پوسیدگی خویش نیز هنوز توانایی جمع آوری نیرو را بطور موقتی دارد و اینکه در چنین لحظاتی تاکتیک حملۀ انقلابی باید جای خود را به تاکتیک دیگری دهد – مناسب تر و مسلماً نه کمتر انقلابی.
10- Lenin, Selected Works, Vol. III, P. 399, in ‘Leftwing Communism: an infantile disorder’.
11- Lenin, Collected Works, Vol. 8, P. 153, in ‘Two Tactics’.
12- Lenin, Selected Works, Vol. II, P. 369.
13- ما در اینجا چیزی از اشتباهات اپورتونیستی کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست آلمان در یک رشتۀ وسیع از مسائل، اشتباهاتی که نقشی اساسی در شکست انقلاب 1923 داشتند و در پنجمین کنگرۀ جهانی انترناسیونال کمونیست با جزئیات به آن پرداخته شده، نمی گوییم. ما در اینجا تنها به برخی عوامل دارای خصلت سیاسی و نظامی پرداختهایم.
14– Lenin, Collected Works, Vol. 11, P. 222.
15- Marx / Engels, Selected Works, Vol. II, P. 461, quoted by Lenin.
16- Ibid, P. 463, also quoted by Lenin.
17- Lenin, Collected Works, Vol. 9, P. 367, in ‘The Latest in Iskra tactics, or Mock Elections as a new Incentive to an Uprising’.
18- Friedrich Engels, Revolution and Counter-revolution in Germany, quoted by Lenin in ‘Can the Bolsheviks retain state power?’. Selected Works, Vol. II, PP. 419-20.
اگر شما قبل از اظهار نظر قسمت «چگونه «قیام مسلحانه» را نوشتیم» را خوانده بودید این سؤالات برایتان مطرح نمی شدند. از آنجا که قرار بوده این کتاب در آلمان بین دو جنگ چاپ شود، اگر روی آن عبارتی مثل «اسناد کمینترن» یا نام نویسندگان واقعی نوشته می شد، هرگز اجازه انتشار پیدا نمی کرد. بنابراین کمینترن مسئولیت آنرا قبول نکرد و نام نویبرگ که فردی خیالی بود به عنوان نویسنده کتاب روی آن نوشته شد. بعدها که برخی نویسندگان این کتاب در دوران سیاه تصفیه های میانه دهه 1930 مغضوب واقع شدند، به سبک آن دوران سعی شد که از تاریخ حذف شوند و آثارشان فراموش شود، بنابراین این کتاب به فراموشی سپرده شد.
ای کاش مترجم و گردآورندۀ این مطالب می نوشت، که این متن در کدام جلد از اسناد کمینترن یافت می شود، کدام صفحه و در چه سالی. اینگونه، که پیداست، این متن بریده ها و گزیده هایی از متن را نشان می دهد.
افزون بر این، توضیحاتش نیز از خود مترجم و یا گردآورندۀ متن هستند و مطالب نادرستی را به خواننده منتقل می کنند.
در چنین مواردی می بایست خود متن اصلی را بی کم و کاست، همانگونه، که در اسناد کمینترن درج شده است با ذکر دقیق نشانی آن» سال، جلد چندم، صفحۀ چندم، عنوان موضوعی آن متن درج نمود. سپس هم اگر مترجم نیاز به توضیحات اضافی را حس می کند، می باید در پایان متن اصلی بخش ویژه ای را باز کند و بنویسد: توضیحات مترجم.
در اینجا آگوست بلانکی تبدیل به «رهبر پرولتاریا» شده است!!!
دربارۀ قیام ناهنگام بلشویکها در مسکو در 1906 و علت شکستش و همچنین مباحثی، که در آن دوره در نشریات منشویکی و بلشویکی، و نیز در کنگره های حزبی انجام شده بودند، مطالب بسیاری در دست هست، که در اسناد کمینترن درج نشده اند.
مجلۀ گران ارج هفته می بایست به اینگونه کاستی ها توجه نموده و برای رفع هرگونه سوء برداشتی، اینگونه توضیحات را همراه چنین مطالبی درج نماید.
اگر لازم می دانید، دربارۀ موضوع «قیام مسلحانه»، «تحریم دووما»، «مسالۀ ارضی» و … بطور جداگانه بحثی را باز کنید و نظریات را دریافت نمایید.
با سپاس