چپ کیست ؟ و کمونیست کدام است ؟

نوشته بیژن پویا

2 / 2 / 1394

در باره چپ و کمونیست سخن بسیار گفته شده است .. در این مقاله در باره ” چپ ” های وابسته به امپریالیسم سخن نمی گوییم .. در این مقاله می خواهیم وجه تمایز کمونیست ها را با چپ های رادیکال و ضد امپریالیست تشخیص دهیم .. بعبارت دیگر می خواهیم در مرحله کنونی مبارزه انقلابی طبقاتی پرولتاریا تعریف کمونیست رامشخص کنیم و وجه تمایزش با چپ را روشن سازیم .. پس ابتدا بیاییم تعریف کمونیست را مشخص سازیم ..

اصولا کمونیست در هر دوره و زمانی تعریف معینی داشته است و این تعریف بر حسب شرایط و تغییرات در سیستم سرمایه داری جهانی سیر تکامل تاریخی خودرا طی کرده است ..

در دوره سرمایه داری غیر انحصاری قرن نوزدهم و قبل از انقلاب کمون پاریس یعنی فبل از مطرح شدن مقوله دیکتاتوری پرولتاریا هر آنکس که معتقد به قانون مبارزه طبقاتی بود کمونیست تلقی میشد .. اما با گذشت زمان و تکوین خصوصیات انحصاری و امپریالیستی سرمایه داری ، امر مبارزه طبقاتی پرولتاریا در نبرد طبقاتی با نظام سرمایه پیچیده می شود و اوپورتونیست ها و رویزیونیست های رنگارنگی به درون جنبش طبقه کارگر رخنه کرده و ضمن ادعای خود مبنی بر اعتقاد شان به قانون مبارزه طبقاتی تلاش نمودند تا قانون مبارزه طبقاتی را برای خود مبارزه طبقاتی و نه برای کسب قدرت سیاسی توسط پرولتاریا پیش ببرند .. در اینجا بود که لنین تعریف کهنه کمونیست را کنار گذاشت و اعلام داشت که کمونیست به کسی اطلاق می شود که که نه تنها معتقد به قانون مبارزه طبقاتی باشد بلکه باید معتقد به قانون مبارزه طبقاتی و پیگیری آن تا استقرار دیکتاتوری پرولتاریا باشد ..

بدین ترتیب کمونیست ها و چپ های غیر کمونیست از هم متمایز شدند ..

سرانجام انقلاب اکتبر سوسیالیستی در روسیه تحت رهبری بلشویک ها صورت گرفت و بلشویک ها بقدرت رسیدند و بدین ترتیب دیکتاتوری پرولتاریا در روسیه مستقر شد ..

اتحاد شوروی با سیمایی سوسیالیستی در جهان متولد گشت ..اما نباید فراموش کرد که اتحاد شوروی از نظر حزبی و دولتی یعنی سیاسی ، سوسیالیستی شد نه از نظر اجتماعی ..

بالاخره جنگ داخلی چهار ساله هم براه افتاد و بلشویک ها توانستند تمام قدرت های امپریالیستی مهاجم و عوامل مزدورشان را شکست دهند .. باز هم بلشویک ها پیروز و

سربلند برخاستند و استحکام بیشتری برای دیکتاتوری پرولتاریا فراهم نمودند .. اما این استحکام بیشتر از نقطه نظر سیاسی بود نه از نقطه نظر اجتماعی ..

سرانجام علیرغم ملی شدن بسیاری از منابع اقتصادی ، لنین طراحی اقتصاد روسیه شوروی را با ارائه تئوری نپ انجام داد ..

بموجب تئوری اقتصادی نپ به بورژوازی اجازه فعالیت محدود اقتصادی داده میشود و اقتصاد سوسیالیستی ، اقتصاد سرمایه داری و اقتصاد اشتراکی در کنار یکدیگر فعالیت می کنند ..

لنین در مفالات و سخنرانی های خود توضیح می دهد که روسیه کشوری فقیر و عقب افتاده است و باید آنچنان عمل کرد تا این وضعیت تغییر کند .. برای ایجاد این تغییر باید از تمام امکانات و اهرم های موجود استفاده کرد .. لنین پا را از اینهم فرا تر نهاد و از سرمایه داران امریکایی و اروپایی بکرات دعوت کرد که به روسیه بیایند و سرمایه گذاری کنند ..

لنین به تنها جنبه مثبت سرمایه داری که همانا تکنولوژِی ، اختراعات ، اکتشافات ، و ابداعات بود کاملا واقف بود و شیفتگی مارکس به این جنبه مثبت سرمایه داری را عمیقا درک کرده بود .. او می خواست تکنولوژی پیشرفته سرمایه داری غرب را به کشور شورا ها منتقل کند ..

اما آیا لنین در اجرای تئوری نپ و انتقال تکنولوژی غرب به کشور شورا ها موفق بود ؟

نه .. موفق نبود .. او در سن بسیار پائینی درگذشت و امپریالیسم انگلستان هم اتحاد شوروی را در تمام جهان محاصره استراتژیک کرده بود .. سرمایه داران خارجی از سرمایه گذاری در خاک شوروی وحشت داشتند ..

سرانجام رفیق استالین به رهبری کشور شورا ها رسید ..

تروتسکی در نبرد ایئولوژیک سیاسی سخت خود با رفیق استالین مبنی بر تز انقلاب مداوم خود و گشودن چندین جبهه انقلابی پیاپی علیه سیستم سرمایه داری جهانی بعنوان شرط ضروری برای پیروزی سوسیالیسم در کشور شورا ها شکست خورده بود ..

تروتسکی و تروتسکیسم از صحنه سیاست اتحاد شوروی زدوده شدند و رفیق استالین بر پایه نظریه خود دال بر امکان سوسیالیسم در یک کشور به طرح و اجرای برنامه

های پنج ساله اقتصادی سوسیالیستی خود مبادرت ورزید ..

باین ترتیب تروتسکیست ها به نقطه پایان عمر سیاسی خود نه تنها در کشور شورا ها بلکه به نقطه پایان عمر سیاسی خود در میدان کارزار انقلابی طبقاتی پرولتاریا ی جهانی رسیدند ..

تروتسکیست ها از صفوف جهانی کمونیست ها در نبرد طبقاتی با نظام سرمایه اخراج شدند .. اما آنها دست از تخریب جنبش بین المللی کمونیستی برنداشتند وهمچنان با نقاب های دیگرو به شیوه های غیر مستقیم دیگری وارد نبرد های تئوریک پرولتاریا با نظام سرمایه شدند و هر چه در توان داشتند به سازمان ها و احزاب کمونیست صدمه زدند ..

در اینجا بعد دیگری بر ابعاد تعریف کمونیست اضافه شد : کمونیست کسی است که نه تنها قانون مبارزه طبقاتی را تا استقرار دیکتاتوری پرولتاریا پیگیری کند بلکه ، چه قبل از دیکتاتوری پرولتاریا و چه بعد از آن ، با صراحت و قاطعیت تمام از سنگر پرولتاریا در برابر آفت تروتسکیسم دفاع نماید ..

تئوری اقتصادی نپ رفیق لنین کاملا مسکوت باقی ماند و هیج مجوز اقتصادی برای بورژوازی در هیچ مقیاسی از طرف دولت شورا ها صادر نشد ..

سرانجام اقتصاد سوسیالیستی در سر تا سر اتحاد شوروی تحت رهبری رفیق استالین برپا شد ومقارن با بحران عمومی سرمایه داری جهان به آنچنان دستاورد های عظیم و شگفتی سازی رسید که تمام جهان را به تحسین و ستایش برانگیخت ..

اما این بار در درون اقتصاد بر پایه برنامه ریزی مرکزی ، گرایشی بوروکراتیک مبتنی بر پر بها دادن به افزایش تولید و کم بها دادن به مبارزه طبقاتی ظاهر شد ..

یک نیروی اجتماعی عظیم در پشت این بوروکراسی بوجود آمده بود و با داشتن مواضع اپورتونیستی منتظر فرصت مانده بود تا تمام آثار و مظاهر سوسیالیستی را از تار و پود جامعه برکند ..

این بوروکراسی ویرانگر از کدام جهنم دره در دل کشور بزرگ سوسیالیستی سر برون آورد ؟

مگر رفیق استالین در دهه 1930 ضربات کوبنده ای بر پیکر ملاکین ، سرمایه داران ، جاسوسان اینتلیجنس سرویس ، زالو صفتان و خائنین به سوسیالیسم وارد نکرد ؟

آری .. وارد کرد .. اما مسئله بوروکراسی دردل اقتصاد برنامه ریزی مرکزی بعنوان یگانه اقتصاد مسلط بر کشور شورا ها چیزی فرا تر از اینها بود ..

این بوروکراسی از جهنم دره عادات و رسوم ، فرهنگ و ذهنی گرایی باقیمانده سرمایه داری و پیشا سرمایه داری سر یرون آورده بود ..

لنین پس از پیروزی انقلاب اکتبر و در واپسین سال های عمرش در مقالات و سخنرانی های خود در مناسبت های گوناگون بکرات به خطر بازگشت سرمایه داری هشدار می داد .. او کاملا دریافته بود که شکست بورژوازی در انقلاب اکتبرو جنگ داخلی چهار ساله فقط یک شکست سیاسی و نظامی است .. نه شکست دیگر .. نه شکست در حیطه فرهنگ و نگرش بورژوایی ..

بورژوازی یک افعی پیچیده خطرناکی است که برای باز پس گیری مجدد بهشت از دست رفته خود صد بار خطرناکتر از قبل می شود .. این افعی خطرناک بدنبال ا نتقام از پرولتاریای حاکم است .. امید و تکیه گاه عمده و طولانی این افعی همانا عادات و رسوم و مذهب و ذهنی گرایی وابسته به طبقات ارتجاعی کهن است که هر چند گاهی خودش را به نمایش سیاسی یا اقتصادی می گذارد .. حتی لنین خطر تبدیل کشور سوسیالیستی را به کشور سوسیال امپریالیستی با صراحت تمام بیان داشت .. لنین موکدا به بلشویک ها گوشزد کرد که توده ها فرصت محدودی در اختیار آنها می گذارند تا مشکلات آنها را پیگیری و حل کنند .. مبادا بگذازند این فرصت از دست برود .. چه اگر این فرصت از دست برود ، بورژوازی انتقام جویانه باز خواهد گشت و کشور را به جهنم سوزان خود تبدیل خواهد کرد ..

رفیق استالین ، این سخنان داهیانه لنین را بخوبی درک کرده بود .. او حضوربی سرو صدای اپورتونیست ها را درجلسات سخنرانی های خود با تمام وجودش احساس می کرد ..

بسیاری از دوستان چپ ایرانی و خارجی که اصرار شدید دارند که اقتصاد برنامه ریزی مرکزی یا بعبارت دیگر اقتصاد سوسیالیستی تمام عیار و ناب سوسیالیستی باید بمحض استقرار دیکتاتوری پرولتاریا بر کشور مستقر شود و تحت هیچ شرایطی هیچ چیز از اقتصاد سرمایه داری باقی نماند و بهمین صورت هم باید باقی بماند ، به این مسئله مهم توجه ندارند که چنین اتفاقی در اتحاد شوروی یعنی در اولین کشورسوسیالیستی جهان روی داد و این اتفاق با شکست کامل روی داد .. بدین معنی که همانا عادات و فرهنگ سرمایه داری و پیشا سرمایه داری که طی قرون متمادی در جامعه طبقاتی اتحاد شوروی حاکم بودند چیزی نبودند که که بمحض استقرار دیکتاتوری پرولتاریا ، ناگهان همزمان با کسب قدرت سیاسی توسط پرولتاریا بخار شوند و بلافاصله عادات و فرهنگ سوسیالیستی جایگزین شوند .. حاکمیت عادات و فرهنگ سوسیالیستی بجای حاکمیت عادات و فرهنگ بورژوایی نیاز به سپری شدن چندین نسل در مبارزه دائمی بی امان با عادات و فرهنگ سرمایه داری و همچنین مبارزه انقلابی طبقاتی پرولتاریا با انواع توطئه های داخلی و خارجی امپریالیسم و عوامل داخلی اش دارد ..

توجه داشته باشیم که حتی زمانی که بورژوازی علیه فئودالیسم برخاست ، اینچنین نبوده است که بمحض قبضه کردن قدرت سیاسی توسط بورژوازی ، ناگهان عادات و فرهنگ فدودالی بخار شوند و عادات و فرهنگ بورژوازی جایگزین شوند .. در اینجا هم چندین نسل سپری شده است تا بورژوازی توانسته است عادات و فرهنگ طبقاتی خودرا جایگزین عادات و فرهنگ طبقاتی فئودالی نماید .. و باز هم توجه داشته باشیم جایگزینی عادات و فرهنگ سرمایه داری توسط عادات و فرهنگ سوسیالیستی بمراتب سخت تر و پیچیده تر از جایگزینی عادات و فرهنگ فئودالی توسط عادات و فرهنگ بورژوازی است ..

زمانی که بورژوازی موانع سیاسی فئودالی را از جلوی پای خود برداشت توانست طی چند نسل خصلت های طبقاتی فئودالی را منکوب سازد .. اما هرگز خود خصلت های طبقاتی را نه تنها از بین نبرد بلکه خصلت های طبقاتی را فقط تغییر شکل داد .. یعنی به خصلت های گذشته جامعه کهن شکل بورژوایی بخشید .. علاوه بر این ، رسالت تاریخی که سوسیالیسم برای خود دارد اینست که اصلا می خواهد خود خصلت های طبقاتی گذشته و حتی جاری را هم نابود سازد و خود جامعه طبقاتی را برای اولین بار در تاریخ محو سازد و جامعه بی طبقه را جایگزین نماید .. در اینجا متوجه می شویم که استقرار سوسیالیسم از نقطه نظر اجتماعی چقدر سخت و صعب العبور است و حاکم کردن آن باید از راه های سخت ، پیچیده و طولانی صورت پذیرد ..

این مسئله ای است که بسیاری از گروه های چپ ایرانی ( از جمله حرب توده ، سازمان چریک های فدایی خلق دهه 50 – 49 ، راه کارگرو ..) در درک این مسئله عاجز ماندند .. این قبیل گروه ها یا بنفع رویزیونیسم خروشچفی موضع گیری کردند یا هیچگاه در مقابل رویزیونیسم خروشچفی موضع گیری نکردند و یا اگر هم موضع گیری کردند موضع گیری آنها در سطح بوده است نه در عمق .. آنها هرگز نخواستند قبول کنند که استقرار رویزیونیسم خروشچفی بر حزب کمونیست اتحاد شوروی بمعنی حاکمیت بورژوازی با مارک سوسیالیستی بر حزب کمونیست اتحاد شوروی است .. یعنی اینکه اتحاد شوروی پس از غلبه رویزیونیسم بر حزب کمونیست ، کشوری سرمایه داری است نه سوسیالیستی ..

این قبیل گروه های چپ چنین استدلال می کنند که زیربنا ، روبنا را تعیین می کند و چون اتحاد شوروی دارای زیر بنای سوسیالیستی بوده است ، پس روبنای آن هم سوسیالیستی است و هیچ امکان باز گشت سرمایه داری در کشور وجود ندارد ..

اما این قبیل گروه های چپ نمی دانند و یا نمی خواهند بدانند که روبنا اگر چه توسط زیر بنا و متناسب با آن تعیین و ساخته میشود اما روبنا استقلال نسبی از زیر بنا دارد .. روبنا چیزی نیست مگر سیستم نظری حاکم و تاسیسات مرتبط با آن در جامعه ، وتغییرات کمی در این سیستم نظری طی پروسه ای معین به تغییر کیفی می انجامد و زیر بنا را دگر گون می سازد

سرانجام با اعلام خط مشی عمومی جنبش بین المللی کمونیستی توسط رفیق مائو تسه دون در اوائل دهه 1960 فصلی نوین در جنبش بین المللی کمونیستی گشوده شد .. در واقع رفیق مائو تسه دون همان کاری را کرد که لنین در تمایز کمونیست ها از اپورتونیست ها و رویزیونیست ها در انترناسیونال دوم انجام داد ..

در اینجا بود که رفیق مائو تسه دون ماهیت بورژوایی پنج اصل رویزیونیستی خروشچف را با صراحت تمام برملا ساخت و به این ترتیب تعریف کمونیست در این مرحله معین تاریخی باز هم تغییر کرد ..

در واقع کمونیست به کسی گفته می شود که خط مشی عمومی جنبش بین المللی کمونیستی اعلام شده توسط حزب کمونیست چین را پذیرفته باشد و در راه آن بجنگد ..

باین ترتیب بسیاری از گروه های چپ ایران و جهان پالایش شدند و صف کمونیست های ایران و جهان به روز گردید ..

اما انحاد شوروی هنوزمشغول پروسه تکوین خصوصیات فاز دوم سرمایه داری خود بود .. سرانجام اتحاد شوروی با تجاوز نظامی خود به چکسلواکی در سال 1967 و سرنگون ساختن دوبچک ، بعنوان سوسیال امپریالیسم شوروی اعلام موجودیت کرد .. بلافاصله روزنامه خلق ارگان حرب کمونیست چین طی مقاله ای چنین نوشت : مردم چکسلوکی نه روس ها را می خواهند نه دوبچک را ..

در اینجا بود که صف بندی کمونیست ها از چپ ها در ایران و جهان بیش از هر زمان دیگر آشکار گردید .. آنهایی که رویزینیسم خروشچفی را افشاء و محکوم نکردند ویا رویزیونیسم خروشچفی را نه در عمق بلکه در سطح دریافته بودند ، تجاوز سوسیال امپریالیسم شوروی به چکسلواکی را هم محکوم نکردند .. حزب توده کمافی السابق از تجاوز” اتحاد شوروی سوسیالیستی ” به چکسلواکی سرسختانه حمایت کرد .. آن گروه از چپ های ایران که موضع متزلزلی نسبت به رویزیونیسم خروشچفی داشتند و اعلام وفاداری صریح و آشکاری نسبت به خط مشی عمومی جنبش بین المللی کمونیستی از طرف رفیق مائو تسه دون نکرده بودند ، نسبت به تجاوز اتحاد شوروی به چکسلواکی هم صورت خوشی از خود نشان ندادند .. اما چنین اظهار نظر کردند که ” اگر اتحاد شوروی به چکسلواکی حمله نمی کرد ، چکسلواکی به دامن امریکا سقوط می کرد .. پس چه بهتر که ” شوروی سوسیالیستی ” به آن حمله کرد و “سوسیالیسم ” هر چه باشد از سرمایه داری بهتر است .. در واقع آنها از ” سوسیالیسم ” بعنوان یک آمپول یاد کردند که باید آنرا در شرایط “مناسب ” به کشور های دیگر تزریق کرد .. آنها نتوانستند و یا نخواستند درک کنند که سوسیالیسم باید مبتنی بر تضاد های درونی یک جامعه زاییده شود نه مبتنی بر تضاد های خارجی .. تضاد های خارجی فقط می تواند تاثیر کننده باشد نه تعیین کننده ..

براستی که رویزیونیسم خروشچفی ، بزنگاه تاریخی بزرگی برای تمایز کمونیست های ایران و جهان از چپ های ایران و جهان بود .. اما تجاوز سوسیال امپریالیسم شوروی به خاک چکسلواکی و مداخله کاملا آشکار در امور داخلی چکسلواکی ، بزنگاه تاریخی دیگری در تکمیل بزنگاه قبلی بود ..

گروه جزنی و بعدا سازمان چریک های قدایی خلق ایران (سچفخا 50 – 49 )علیرغم عدم وابستگی شان به اتحاد شوروی و استقامت و پایداری و بی باکی شان در مقابل رژیم محمد رضا شاه ، هرگز رابطه دیالکتیکی بین زیر بنا و روبنا را درک نکردند و بعدا هم در کارنامه سیاسی خود کوچکترین علائمی دال بر فهم آنها نسبت به این مسئله تئوریک کلیدی بچشم نخورد ..

تجاوز سوسیال امپریالیسم شوروی به خاک چکسلواکی ، سریال تجاوزات و مداخلات امپریالیستی اتحاد شوروی از جمله معاملات تسلیحاتی سوداگرانه با رژیم های ارتجاعی جهان ، مداخله در انقلاب ویتنام و وابسته کردن رژیم رویزیونیستی له دوان – جیاب ، پشتیبانی از خرده سوسیال امپریالیسم ویتنام بعنوان بازوی سوسیال امپریالیسم شوروی در شرق آسیا در سرکوب انقلاب خلق کامبوج ، پشتیبانی فعال سیاسی – نظامی از رژیم اگوستینو نتو در سرکوب نیرو های ضد استعماری آنگولا با استفاده از سربازان کوبایی.. ( در آنزمان فیدل کاسترو وابستگی کامل به سوسیال امپریالیسم شوروی داشت ) .. ، تجاوز نظامی چندین ساله اتحاد شوروی به خاک افغانستان و بسیاری جنایات دیگر ..

تمام تجاوزات و شرارت های فوق از طرف سوسیال امپریالیسم شوروی همواره مورد حمایت کامل و بدون چون و چرای حزب توده بوده است ..

سچفخا هم هیچگاه اینگونه تجاوزات و مداخله گری های اتحاد شوروی را قاطعانه محکوم نکرد و از اعتقاد خود به ” سوسیالیستی ” بودن اتحاد شوروی هرگز دست بر نداشت و همواره از سوسیال امپریالیسم شوروی بعنوان ” کشوربزرگ برادر سوسیالیستی ” یاد کرد ..

سرانجام بخش اعظم سچفخا تحت رهبری فرخ نگهدار در سال 1359 تحت عنوان ” فدائیان خلق – اکثریت ” مانند حزب توده به امید و به قصد سوق دادن ایران بطرف اتحاد شوروی ، بهمدستی با جمهوری اسلامی پرداختند و در سرکوب نیرو های انقلابی در جریان کودتای سال 60 همکاری فعالی با سپاه پاسداران جمهوری اسلامی کردند وعافبت آنها هم این شد که به دنبال سرکوب گری های بعدی جمهوری اسلامی به ” کشور بزرگ برادر سوسیالیستی ” خود گریختند ..

بخش دیگر سچفخا تحت رهبری مهدی سامع به گروه مسعود رجوی ( شاخه ای از مزدوران امپریالیسم امریکا ) پیوست ..

بخش دیگری از سچفخا تحت رهبری پرویز نویدی ( که از شاگردان وفادار به بیژن جزنی بود ) به یک گروه پارلمانتاریستی بورژوایی تبدیل شد ..

و آخرین بخش سچفخا گروه اشرف دهقان است که بطور دگماتیک همچنان به مواضع سچفخای 50 – 49 ( آنچنان که در فوق گذشت ) پایبند باقی مانده است ..

تراژدی غم انگیز سچفخا از آنجایی شروع شد که موضع متزلزلی در مقابل رویزیونیسم خروشچفی در پیش گرفت و در مراحل بعدی تکامل رویزیونیسم شوروی به سوسیال امپریالیسم شوروی نه تنها هیچ انتقادی از خود نکرد و با جنبش نوین بین المللی کمونیستی همراه نگشت بلکه در مقابل جنبش نوین بین المللی کمونیستی موضع تقابل در پیش گرفت و به سرنوشتی دچار شد که شاهد بودیم

باین ترتیب با تکامل رویزیونیسم شوروی به سوسیال امپریالیسم شوروی و پیدایش آثار و عوارض این تکامل ارتجاعی ، تعریف کمونیست به مرحله بالا تری ارتقا یافت : کمونیست به کسی گفته می شود که نه تنها به خط مشی عمومی جنبش بین المللی کمونیستی رفیق مائو تسه دون معتقد باشد بلکه مبارزه انقلابی طبقاتی پرولتاریا را همواره مبتنی بر استقلال از دو ابر قدرت امپریالیستی امریکا و شوروی و هر گونه امپریالیسم دیگری در جهان از جان و دل پیگیری نماید ..

بدیهی است که تمام گروه های چپ وقت که مشمول تعریف به روز رسانیده فوق نباشند ، خارج از جنبش بین المللی کمونیستی قرار دارند اگر چه چپ های بسیار رادیکال و ترقیخواهی هم باشند ..

اما دیری نگذشت که امپراطوری شوروی هم غروب کرد و بالاخره کاملا از هم پاشیده شد .. نظام جهانی دو ابر قدرتی به نظام تک ابر قدرتی امپریالیسم امریکا تغییر یافت ..

حال ببینیم تعریف کمونیست تحت شرایط کنونی تاریخی جهان یعنی تحت ” نظام نوین جهانی ” امپریالیسم امریکا چیست و چه تمایزی از گروه های چپ غیر کمونیست دارد ؟

آنچه که بدیهی است اینستکه بر خلاف ادعا های مبلغین و نظریه پردازان بورژوازی ، نظام سرمایه داری پایان تاریخ نیست و بدیل آن قطعا سوسیالیسم است ..

و باز هم بدیهی است که بدون استقرار دیکتاتوری پرولتاریا در یک کشور گذار از سرمایه داری به سوسیالیسم هرگز مقدور نمی باشد ..

اما آنچه که در اینجا اهمیت کلیدی دارد اینست که استقرار دیکتاتوری پرولتاریا در یک کشور شرط لازم برای گذار از سرمایه داری به سوسیالیسم است .. اما شرط کافی نیست ..

شرط کافی عبارتست از تعمیق و تثبیت دیکتاتوری پرولتاریا جهت جلوگیری قطعی از بازگشت به سرمایه داری از یک طرف ، و حرکت تاریخی به فاز سوسیالیسم از طرف دیگر است ..

آنکس که نسبت به مسئله بسیار خطیر تاریخی تعمیق و تثبیت دیکتاتوری پرولتاریا جهت گذار از سرمایه داری به سوسیالیسم بی تفاوت باشد و فقط خودش را به استقرار دیکتاتوری پرولتاریا محدود کند و بقیه کار ها را به ” بعدا ” و یا به ” امان خدا ” بسپارد و هیچ چشم انداز روشن و دیالکتیکی نسبت به چگونگی تثبیت و تعمیق دیکتاتوری پرولتاریا جهت گذار از سرمایه داری به سوسیالیسم نداشته باشد ، نمی تواند یک کمونیست باشد هر چند که چپ بسیار رادیکال و از جان گذشته ای هم باشد ..

اما این چشم انداز تاریخی بسیار مهم چیست ؟

برای آنکه بتوانیم راه رسیدن به سوسیالیسم را در دوران دیکتاتوری پرولتاریا بیابیم باید بتوانیم به دو مسئله زیر جواب صحیح بدهیم :

1 – در دوران دیکتاتوری پرولتاریا سرمایه داری از چه طریق می تواند احیا شود ؟

2 – در دوران دیکتاتوری پرولتاریا از چه طریق می توان راه احیاء سرمایه داری را مسدود کرد و راه را برای گذار از سرمایه داری به سوسیالیسم هموار نمود ؟

حال به مسئله اول می پردازیم : در دوران دیکتاتوری پرولتاریا سرمایه داری از چه طریق می تواند احیا شود ?

تجربه اتحاد شوروی را بررسی می کنیم :

در اتحاد شوروی انقلاب اکتبر سوسیالیستی برقرار شد و سرانجام دیکتاتوری پرولتاریا مستقر گردید ..

پس از استقرار دیکتاتوری پرولتاریا ، پیروزی بلشویک ها در جنگ داخلی چهار ساله ، ارائه تئوری نپ رفیق لنین و درگذشت رفیق لنین ، سرانجام رفیق استالین به رهبری حزب کمونیست رسید ..

تئوری نپ رفیق لنین در اتحاد شوروی مسکوت باقی ماند و بدون هیچگونه اظهار نظر رسمی از طرف حزب کمونیست اتحاد شوروی ، اقتصاد سوسیالیستی بعنوان تنها اقتصاد مسلط بر کشور تحت رهبری رفیق استالین پایه گذاری شد و انقلاب صنعتی اتحاد شوروی که بخش نخستین آن در دوره رزیم تزاری در نیمه دوم قرن 19 و اوائل قرن 20 انجام گرفته بود ، بخش تکمیلی خودرا طی برنامه های اقتصادی 5 ساله محقق ساخت ..

بدین ترتیب امر بسیار مهم اقتصاد سوسیالیستی بدون هیچگونه استفاده از تکنولوژی سرمایه داری داخل کشور و بدون بخدمت گرفتن اهرم سرمایه گذاری های امریکایی و اروپایی جهت انتفال تکنولوژی پیشرفته بخاک روسیه فقیر ( تئوری نپ لنین ) تحقق یافت ..

طی برنامه های 5 ساله اقتصادی ، تمام خلق های اتحاد شوروی که از بند های اسارت بار سرمایه آزاد شده بودند با شور و شعف فوق العاده ای برای افزایش تولید کمر همت بستند و قهرمانی استخانوف در کار و زحمت کشیدن ، زبانزد خاص و عام گردید ..

خلق های اتحاد شوروی از مزایای شگفت انگیز این اقتصاد بهره فراوان بردند و حتی تاثیرات مثبت و ارزشمند این اقتصاد بطور غیر قابل انکاری بر وضعیت مردم کشور های دیگرهم منتقل گشت ..

اما آیا این حرارت انقلابی طبقاتی کارگران و زحمتکشان در لبیک گفتن به رهبر کبیرشان جهت افزایش تولید ، برای همیشه بر اقتصاد مبتنی بر برنامه ریزی مرکزی مسلط باقی ماند ؟

خیر .. برای همیشه مسلط باقی نماند ..

واقعیت اینست که آرام آرام نیروی بوروکراسی روز افزونی در سیستم اقتصادی و اداری کشور لانه کرد که انعکاس سیاسی و ایدئولوژیک آن در حرکت های اپورتونیستی در حزب کمونیست اتحاد شوروی نمایان می گشت ..

رفیق استالین مبارزه طبقاتی پیگیر و بی امانی را با تعقیب ، دستگیری و اعدام ملاکین ، سرمایه داران ، زالو صفتان ، جاسوسان اینتلیجنس سرویس و اپورتونیست های رنگارنگ در دهه 1930 بعمل آورد و ضربات کوبنده ای بر پیکر آنها وارد آورد .. اما مسئله بوروکراسی در اقتصاد و سیستم اداره کشور بسیار مهم ترو ریشه دارتر از اینها بود که رفیق استالین بتواند آنرا با حذف فیزیکی شماری از سران و نمایندگان این جریان خائنانه سرمایه داری از بین ببرد ..

بدیهی است که استثمار سرمایه داری در اتحاد شوروی سوسیالیستی در دوران رفیق استالین محو گردید .. اما بقایای سرمایه داری و پیشا سرمایه داری در قالب عادات ، رسم و رسومات ، دروغگویی ، باند بازی ، پارتی بازی ، قوم گرایی ، محل گرایی ، مذهب ، تبعیضات جنسی ، و بطور کلی فرهنگ وابسته به طبقات ارتجاعی کهن سرنگون شده همچنان به حیات خود ادامه دادند .. اینها چیز هایی نبودند که بلافاصله پس از استقرار دیکتاتوری پرولتاریا بخار شوند و بهوا بروند ..

این چیز ها میکرب هایی بودند که از دوران سرمایه داری و پیشا سرمایه داری به حیات خود ادامه دادند و بورژوازی شکست خورده از انقلاب توانست بر بستر همین میکرب ها و حتی بنام کمونیسم آرام آرام وارد حزب کمونیست گردد و کودتای خزنده خود علیه سوسیالیسم را بانجام رساند .. کما اینکه خروشچف اینکار را با موفقیت تمام انجام داد و رویزیونیسم خودرا ( بورژوازی جدید با رنگ و بوی سوسیالیستی ) بر حزب و دولت اتحاد شوروی حاکم کرد و این رویزیونیسم در دوران حکومت برژنف / کاسیگین به سوسیال امپریالیسم شوروی تکامل یافت ..

حال به مسئله دوم بپردازیم :

در دوران دیکتاتوری پرولتاریا ، از چه طریق می توان راه احیای سرمایه داری را مسدود کرد و راه را برای گذار از سرمایه داری به سوسیالیسم هموار کرد ؟

تجربه شکست سوسیالیسم در اتحاد شوروی نشان می دهد که مدیریت مبارزه انقلابی طبقاتی پرولتاریا که در نوک آن رفیق استالین بوده است از موضع بالا بوده است نه از موضع پائین ..

دمکراسی سوسیالیستی در مبارزه طبقاتی با دمکراسی بورژوایی باید از پائین ترین سطوح توده ها در کارخانه ها ، مزارع و کلیه مراکز خدماتی تا بالا ترین سطوح حاکمیت حزبی و دولتی نهادینه شود .. رهبری دمکراسی سوسیالیستی باید با حزب کمونیست باشد ..هر گاه هم موانعی ایدئولوژیک – سیاسی بر سر راه پیشبرد دمکراسی سوسیالیستی ظاهر گردد و ضرورت انقلاب فرهنگی پرولتاریایی پیش بیاید ، باید به این انقلاب و حتی در صورت نیاز به انقلاب فرهنگی پرولتاریایی دیگری متوسل جست تا سرانجام خط مشی سیاسی صحیح علمی و مارکسیستی برای پیشبرد امر خطیر دمکراسی و عدالت سوسیالیستی از پائین به بالا ( و نه از بالا به پائین مانند دوران رفیق استالین ) روشن و تدوین گردد ..

همواره بیاد داشته باشیم که توده ها تحت دیکتاتوری پرولتاریا دمکراسی می خواهند .. عدالت می خواهند .. رفاه هر چه بیشتر می خواهند ..

مبارزه طبقاتی در دوران دیکتاتوری پرولتاریا بمعنی فقط فحش دادن های شبانه روزی به امپریالیسم و دشمنان طبقاتی خلق نیست ..

مبارزه انقلابی طبقاتی پرولتاریا تحت دیکتاتوری پرولتاریا بمعنی ارتقای سریع و انقلابی شاخص های اقتصادی و اجتماعی در خدمت به توده های خلق است نه فقط رجز خوانی و پخش سریال های مرگ بر این و آن ..

باید امر عدالت توده ای را از پائین ترین سطوح خلق تا بالا ترین سطوح جامعه از طریق نهاد های دمکراتیک خلق و بر اساس مشی توده ای و نظریه از توده ها به توده ها بر گرفته از رفیق مائو تسه دون پیش برد ..

اگر کشور فقیر و عقب افتاده باشد ، حزب کمونیست موظف است کشور را از فقر و عقب افتادگی نجات دهد و رفاه عمومی هر چه بیشتر ایجاد کند .. برای پیشرفت اقتصادی و ایجاد رفاه عمومی هر چه بیشتر باید بهترین گزینه های ممکن همراه با حضور فعال توده های خلق از طرف حزب کمونیست اتخاذ گردد ..

برای نجات کشور از فقر و عفب افتادگی باید همه گزینه ها مبتنی بر مرز بندی های مبارزه انقلابی طبقاتی پرولتاریا با ضد انقلاب روی میز باشند ..

برای صنعتی کردن و مدرن کردن کشور کارگران و زحمتکشان حتی می توان از گزینه جلب سرمایه های های خارجی به درون کشور استفاده کرد ..

مگر لنین طی مقالات و سخنرانی های موکد خود ، از سرمایه داران امریکایی و اروپایی برای سرمایه گذاری در خاک اتحاد شوروی دعوت نکرد ؟

مگر لنین تئوری نپ را مبنی بر استقرار اقتصاد اتحاد شوروی بر پایه در کنار هم بودن سه اقتصاد سوسیالیستی ، اقتصاد سرمایه داری و اقتصاد اشتراکی در اتحاد شوروی ارائه نداد ؟

پس می بینیم که دعوت از سرمایه داران خارجی برای نجات کشور از فقر و عفب افتادگی ، برای ارتقای استاندارد های زندگی کارگران و زحمتکشان و برای پایه ریزی مادی و صنعتی سوسیالیسم در کشور چیز تازه ای نیست که که موجب برافروختگی و پریشانی بسیاری از دوستان چپ ایرانی و خارجی گردد .. این امر مهم از روز طلوع نخستین کشور سوسیالیستی جهان تا کنون در جنبش بین المللی کمونیستی جهان مطرح بوده است ..

بنا بر آنچه که در فوق گذشت تعریف کمونیست تحت شرایط کنونی ” نظم نوین جهانی ” امپریالیسم امریکا بقرار زیر به روز میشود :

کمونیست به کسی اطلاق می شود که نه تنها مبارزه انقلابی طبقاتی پرولتاریا را برای حل تضاد اصلی جهان یعنی در هم شکستن ” نظم نوین جهانی ” امپریالیسم امریکا و استقرار دیکتاتوری پرولتاریا پیش ببرد و برای آن بجنگد بلکه جهت تثبیت و تعمیق دیکتاتوری پرولتاریا و گذار از سرمایه داری به سوسیالیسم نحت دیکتاتوری پرولتاریا ، باید دگم مطلق و بی چون و چرای برپایی اقتصاد سوسیالیستی ناب بعنوان یگانه اقتصاد انتخابی جهت مسلط شدن بر کشور را آگاهانه و قاطعانه کنار بگذارد و سوسیالیسم با مختصات ویژه کشور خودرا بر اساس تحلیل دیالکتیکی مناسبات متقابل سوسیالیسم و سرمایه داری و استفاده بهینه از کلیه گزینه ها و سیاست های موردی و مقطعی گوناگون مشخص نماید و در راه تحقق آن جانفشانی نماید …

بدیهی است که تمام گروه ها و شخصیت های چپ که مشمول تعریف فوق نمی شوند چپ غیر کمونیست محسوب میگردند اگر چه خواست های بسیار رادیکال هم داشته باشند و موضعگیری فعال ضد امپریالیستی هم در پیش گرفته باشند …

9 Comments

  1. با درود به دوست محترم پويان
    من ميدانم که مقاله شما در چه موردى نوشته شده است و به همين دليل سوال را مطرح کردم٬ چرا:
    به دليل اينکه شما سوسيال امپرياليسم را بعنوان پيش شرط براى کمونيست قلمداد شدن مطرح کرده ايد و من ميخواستم بدانم که شما چه درکى از امپرياليسم داريد·
    شما حمله به اين کشور و يا آنکشور را دليلى به امپرياليسم بودن شوروى عنوان نموده ايد که براى من قابل قبول نيست· لازم نيست که امپرياليست بود و به کشورى حمله کرد· يک کشور سرمايه دارى هم به کشورهاى مختلف حمله ميکند· و اميدوارم که به تناقضاتى که در اين مورد داريد پى برده باشيد· از جمله ميگوييد که امپرياليسم يعنى سلطه گرى· هم اکنون روسيه٬ که شما بعنوان امپرياليسم٬ سلطه گر٬ قلمداد ميکنيد در چهارچوب منافع خلقها عمل مينمايد· اين چگونه امپرياليستى يا سلطه گرى است که از سوريه و مردم آن حمايت مينمايد· من ميدانم که شما چين را سرمايه دارى نيز نميدانيد· با فرض بر اينکه کنيم که شما درست ميگوييد بايد بگويم که اين برداشت شما عجيب است· شما روسيه را با تمام خدماتى که در سالهاى اخير به خلقها نموده است امپرياليستى در نظر ميگيريد اما چين را با برخوردهاى متزلزلش نسبت به امپرياليستها مورد انتقاد که قرار نمدهيد آنرا سوسياليستى هم ميدانيد·
    غرض از آغاز اين بحٽ از جانب من٬ نشان دادن اينست که٬ با عرض معذرت٬ برداشت درستى از امپرياليسم نداريد·
    در ضمن سوسيال امپرياليسم دانستن و يا ندانستن شوروى علل انحرافات فداييان نيست·
    در مورد: «لنین می گوید : سوسیال امپریالیسم یعنی سوسیالیست در حرف .. امپریالیست در عمل ..»
    بايد بگويم که اين جمله بيانگر چيزى نيست· آنهايي که اين تز را مطرح نمودند٬ شايد براى اولين بار سازمان توفان در ايران٬ با کتابى در مورد اٽبات تز خود با آمار و ارقام اقتصادى به اين امر اقدام نمودند· بعبارت ديگر بايد براى اٽبات اين نظر دلايل اقتصادى و مادى داشت نه اينکه به چک حمله کرد يا به افغنستان·
    در پايان شايد برخى مطرح کنند که روسيه بخاطر منافعش خودش از سوريه حمايت ميکند که بايد بگويم هيچکس در راه خدا کارى نميکند٬ مهم اينست که کار انجام شده در جهت منافع کدام طبقه عمل مينمايد· در مورد٬ بعنوان مٽال سوريه٬ حمايت از کشور به نفع ملت سوريه و خلقهاى جهان است· و اين در ذات يک امپرياليست نيست· امپرياليست يعنى آمريکا که برابر است با خون و جنايت و نه حمايت از خلقها·
    با سپاس از بحٽ و گفتگويى که با هم داشتيم

  2. رفیق بیژن پویا درود برشما،

    مساله بسیار مهمی را شروع کرده‌اید که فکر نمیکنم که با یکی و یا دو مقاله، چه رسد به دیدگاه نگاری آنرا شفاف کرده و نتیجه‌گیری بدرد بخوری کرد.
    متأسفانه من اکنون در مسافرتم و تا یک هفته دیگر وقت برای چنین امر مهمی در اختیار ندارم ولی قول میدهم که از طریق دیدگاه تماس گرفته تا شاید از طریق مقالات دیگری آنرا ادامه دهیم. (دیدگاه نویسی متقابل و شرکت همه رفقای صاحب سخن) بهر صورت در این راه مشترکا کاری تحقیقی را شروع نماییم.
    نیمه اول مقاله شما را در چنین کوتاهی که نگاریده اید میتوان گفت که کفایت میکند ولی در نمیه دوم و بخصوص در مورد راه جلوگیری از برگشت به سرمایه داری متأسفانه ناقص و کمبود دارد و در مورد استخانف هم در اشتباهید. استخانف زرنگ نبود بلکه شیوه تولیدی سوسیالیستی را در معدن بکار گرفته و توانست زنجیر را از پای تولید بردارد و باعث شد که تولید را با همان کار گذشته (شاید با ساعتهای کم تر کار در روز که در زمان تزار مرزی نمیشناخت) ۹ برابر یعنی نهصد درصد نماید.
    در ضمن فراموش ننمایید که با درس اخلاقی به کارگران دادن نمیتوان از برگشت جلوگیری کرد.
    سپیده

  3. دوست عزیز .. پیام پرتوی
    امپریالیست بودن یک کشور لزوما به معنی نوکر بودن یانوکر نبودن آن کشور نیست .. ژاپن کشوری است امپریالیستی .. اما نوکر امپریالیسم امریکااست ..
    روسیه کشوری است امپریالیستی .. اما نوکر کشور دیگری نیست ..
    در ضمن اسرائیل را بهمین سادگی و راحتی نمی توان مانند عربستان سعودی، سگ زنجیری امپریالیسم امریکا حساب کرد .. اسرائیل در امریکا قدرت زیادی دارد ..
    از همه اینها گذشته ، مقاله بالا پیرامون تمایز چپ و کمونیست است نه چیز دیگر …
    اینکه اسرائیل چگونه نظامی دارد و آیا سگ زنجیری هست یا نیست ربطی به مقاله بالا ندارد ..

  4. با سلام و سپاس از پاسخ شما۔
    با توجه به شمار مقالاتی که من در٬ بعنوان مٽال٬ سايت هفته دارم٬ اميدوارم که متوجه شده باشيد که فردی هستم اهل مطالعه و مطمٸن باشید که کتاب رفيق لنين را خوانده ام و بهمين دليل اين سوال را٬ که از مقاله شما نتيجه گرفته ام٬ مطرح کردم۔

    اما از بقيه مطالبی٬ که هر يک از آنها برای خود جای بحٽی جداگانه را دارند٬ بگذريم٬ سوال جديد من٬ با توجه به جمله ای که نوشته ايد:
    «کشور های افریقایی و آسیایی از جمله عربستان سعودی و ایران ( که نام بردید ) غالبا کشور هایی نیمه مستعمره و وابسته به امپریالیسم هستند نه آنکه خودشان امپریالیستی باشند .. شرارت ها و تجاوزاتی هم که می کنند معمولا به نمایندگی مزدورانه از طرف امپریالیسم هستند .. گاهی هم در مقابل ارباب امپریالیستشان نا فرمانی می کنند و یا نا کارایی از خود نشان میدهند .. و در نتیجه مورد غضب امپریالیسم قرار میگیرند» ..
    اينست که چه شد که اسرايیل امپرياليست شد٬ اگر چه مانند عربستان سعودی سگ زنجيری است٬ اما عربستان سعودی فقط نوکر و نه امپرياليست؟؟؟؟؟!!!!!!
    پس ميتوان سگ زنجيری٬ به عبارت ديگر تحت کنترل امپرياليستها عمل نمود٬ و امپرياليست هم بود؟؟؟؟؟
    يا اينکه حتما بايد مستقل بود و امپرياليست بود؟؟؟

  5. شرمنده از دوست عزیز پیام پرتوی .. جمله ” پیروز باشید ” می بایست در آخر کامنت می آمد .. نه نرسیده به آخر کامنت ..

  6. دوست گرامی .. پیام پرتوی با درود بر شما
    از نقطه نظر اقتصاد سیاسی ، امپریالیسم مرحله تکامل یافته سرمایه داری غیر انحصاری ، مرحله سرمایه داری انحصاری ، و بالا ترین مرحله سرمایه داری است که با خصوصیات ویژه ای خودرا نمایان می سازد .. برای مطالعه مفصل در این امر می توان کتاب ” امپریالیسم بالا ترین مرحله سرمایه داری ” از لنین را مطالعه کرد .. علاوه براین پزوهشگران و محققین دیگری هم چون پل سویزی ، هاری مگداف و .. برای به روز کردن هر چه بیشتر امپریالیسم بعنوان مرحله مرگبار سرمایه داری قلمزنی کرده اند ..
    کشور های افریقایی و آسیایی از جمله عربستان سعودی و ایران ( که نام بردید ) غالبا کشور هایی نیمه مستعمره و وابسته به امپریالیسم هستند نه آنکه خودشان امپریالیستی باشند .. شرارت ها و تجاوزاتی هم که می کنند معمولا به نمایندگی مزدورانه از طرف امپریالیسم هستند .. گاهی هم در مقابل ارباب امپریالیستشان نا فرمانی می کنند و یا نا کارایی از خود نشان میدهند .. و در نتیجه مورد غضب امپریالیسم قرار میگیرند ..
    البته اسرائیل را که نام بردید باز هم یکی از کشور های آسیایی است و وضعیت بخصوصی دارد .. این کشور ، یک کشور کوچک جعلی رسرمایه داری امپریالیستی است با ویژگی صهیونیستی که مورد حمایت همه جانبه امپریالیسم امریکا و شرکا ست و ماموریت حفاظت منافع امپریالیسم را در منطقه دارد..
    ضمنا امپریالیسم بمفهوم کلی و عام نظام سلطه گر چیزی نیست که لزوماو همیشه از طریق کلاسیک ( یعنی از مرحله سرمایه داری غیر انحصاری به سرمایه داری انحصاری ) پدیدار شود .. مثلا اگر کمونیست ها در اتحاد شوروی که در دوران لنین و استالین کشوری سوسیالیستی بوده است ، به دلایلی که در مقاله فوق ذکر کردم از بازگشت سرمایه داری غافل بمانند یقینا همان سرمایه داری گذشته و در نهایت بصورت امپریالیستی به حکومت برمیگردد .. البته این بار با مارک سوسیالیستی برای فریب افکار عمومی وطنی و جهانی .. درست بهمین دلیل به آن سوسیال امپریالیسم شوروی می گویند ..
    در این باره لنین سوسیال امپریالیسم را خیلی ساده و روشن تعریف می کند ..
    لنین می گوید : سوسیال امپریالیسم یعنی سوسیالیست در حرف .. امپریالیست در عمل ..
    لنین در مقالات و سخنرانی های خود از خطر باز گشت سرمایه داری و تبدیل کشور سوسیالیستی به کشور سوسیال امپریالیستی بکرات سخن گفته است ..
    بد نیست اشاره ای هم به مارکس داشته باشیم که گاهی در نوشته های خود از واژه امپریالیسم هم استفاده کرده است .. مثلا از امپراطوری رم باستان بعنوان امپریالیسم رم نام برده است .. پیروز باشید
    امپریالیسم در مفهوم عام و کلی خود ( نه در مفهوم صورت بندی تکمیلی خود در نظام سرمایه داری ) به معنی نظام سلطه گر و متجاور جهت چپاول ثروت های کشور ها و مناطق دیگر است ..

  7. دوست محترم پويا٬ من هم از مقاله نسبتا کامل شما سپاسگزارم· اما شما در تشريح سوسيال امپرىاليسم بودن شوروى٬ به حمله کشور به چکسلواکى٬ افغانستان و ······ اشاره ميکنيد·
    سوال من اينست که پس با اين حساب آيا اسراييل که به دنيا حمله ميکند و صدور سرمايه مينمايد٬
    عربستان که به يمن حمله ميکند و در کليه جنايات امپرياليستها مشارکت دارد٬
    ايران که٬ چه در گذشته و چه در حال٬ در امور منطقه دخالت ميکرد و ميکند· و در ضمن به عراق٬ پس از بيرون رفتن نييروهاى عراقى از ايران٬ حمله کرد٬
    بعنوان مٽال بسيارى از کشورهاى آفريقايى به سومالى لشگرکشى کرده اند٬
    آيا اين کشورها امپرياليست هستند؟

    آيا صرف حمله به کشورى٬ کشور مهاجم را امپرياليست ميکند؟
    از نظر من براى مٽال اسراييل يک امپرٱياليست است· اما نه من٬ نه حتى شما بلکه هيچيک از جريانات سياسى از کشور به نام امپرياليست ياد نمينمايند·
    چرا؟ چرا بعنوان مٽال اسراييل امپرياليست نيست اما شوروى امپرياليست است؟
    سپاسگزار ميشوم٬ اگر مرا از شک و شبهه خارج کنيد·

  8. با تشکر از رفیق علی رسولی ..از اطلاعات ارزشمند شما استفاده کردم ..
    پیروز باشید …

  9. سپاس ازمقاله نسبتاًکامل شمارفیق . بهتراست جمعبندی آخرین وچندسطری شما را ازکمونیست کیست چنین خلاصه کنیم:کمونیست کسی است که مارکسیم – لنینیسم وآموزش ازکمونیستهای بزرگی چون استالین ومائوتسه دون را بعنوان چراغ راهنمای مبارزه طبقاتی پذیرامیباشد. چرامبارزه علیه بوروکراسی وسایرپس مانده های بورژوائی درشوروی باموفقیت همراه نشدوبالأخره رویزیونیسم وسرمایه داری درکشورهای سابقاً سوسیالیستی برقرارگردید میبایدیکم بطورعمده به عدم کنترل ازپائین که انقلاب فرهنگی- ایدئولوژیکی بخشی ازآنست ، اشاره کرد.به این موردرفیق استالین درسخنرانی 3مارس 1937درپلنوم کمیته مرکزی تأکیدداشت ولیکن بعلل متفاوت انجام نگرفت . دوم اینکه پاکسازی حزب ودستگاههای دولتی بامسامحه بدون مشارکت ازپائین وتوده ای بود . بعنوان نمونه زینویف وکامنف چه پیش ازانقلاب اکتبروچه روزهای پیش ازانقلاب کارنامه درخشانی نداشتند. آنهاپس ازبرخی فراکسیون بازیهاوتخریب بالأخره درسال1927 درپی براه اندازی تظاهرات ضدحزبی ودولتی وهمدستی باسفیدهاازحزب اخراج گردیدندولیکن چندماه بعدبدنبال انتقادازخودمصلحتی به حزب ومقام سابق خودبرگشتند.همین مطلب درسال 32 مجدداً تکرارشدتابأخره درسال 36 ازحزب برای همیشه اخراج ودادگاهی شدند.میگویندآزموده راآزمودن خطاست.چرااینقدرباآنان مسامحه شد؟.همین طوراست درموردتروتسکی.تروتسکی که پرونده کثیف اش علیه بلشویسم واعمال تخریبی اش پس ازانقلاب بیشماربود، پیش ازکنگره جهاردهم حزب توسط زینویف ازکمیته پتروگراداخراج شدوکامنف تقاضای اخراج وی راازحزب کرد( این پیش ازتشکیل فراکسیون مشترک آنهادریکسال بعدبود)ولیکن رفیق استالین درپلنوم کمیته مرکزی وکنگره چهادهم مخالفت خوراابرازداشت وتروتسکی همچنان عضوحزب وبامقام سابق ماند.نمونه دیگر، درزمان پاکسازی ودادگاههای 36-37 خروشچف سکرتراول حزبی مسکووحومه بود.زیرنظراودراین زمان بسیاری از کمونیستهابااتهامات واهی وغرض ورزی خروشچف محاکمه شدند،روانه زندان گردیدندویاحتی اعدام شدند.بنابرآمارآرشیوحزبی درپی شکایت خانوادههاو بررسی مجددزیرنظر جانشین خروشچف ، شچرباکف ، 12000 نفریعنی 90 درصد بیگناه ووفاداربه حزب تشخیص داده واعاده حیثیت داده شدندوآنانی که اعدام نشده بودندمجدداًبه حزب ومقام خودبازگشتند. دراین زمان خروشچف بعوان سکرتراول حزبی اوکرائین تنزل مقام یافته بود که همان شیوه رادرآنجاادامه دادودرمرگ مشکوک شجرباکف درسالیانی بعد دست داشت .بهمین ترتیب چون کنترل ازپائین وهمه جانبه نبوددربسیاری مکانهاو مقامهای دیگر کسانی مانندخروشچف ومیکویان وغیره نقش منفی وتخریبی خودراتوانستندایفاء کنند( دراینموردمراجعه شودبه کتاب دروغهای خروشچف). نوشتنی زیاداست وفعلاًبهمین مختصربس .

Comments are closed.